اول

نمي دونم حسادته يا واقعيت …..

دوم

داشتم خريد ميكردم كه زري زنگ زد . گفت به فلان چيز احتياج داره و پرسيد دارمش …كه داشتم  و گفتم شب بيا دم خونه تا بهت بدم . اما اصرار كرد بياد دنبالم ،هرجا كه هستم ، قرار گذاشتيم و يكساعت بعد پيام داد داره ميرسه . اومدم جلوي مركز خريد و منتظر … يك بنز با شيشه هاي دودي شروع كرد مزاحم شدن …خنده ام گرفته بود ….زنگ زدم كجايي كه گفت والا افتخار نميدين سوار شين وگرنه مدتيست داريم بوق ميزنيم شيشه رو داد پايين و ديدم خود خل وضعشه … سوار كه شدم بعد خنده و چندتا فحش اولين سوالم اين بود كه دزديديش ؟ گفت چيه بما نمياد بنز سوارشيم ….

فكرم به سالهاي دور كودكي ميره من و زري مثل خواهر بوديم هرچند پدر زري سالها بود كه در خانه ما كار ميكرد و مادرش منو بزرگ كرده بود و به قول قديمي ها لله ي من بود (به فتح لام اول و كسر لام دوم )  دارم توي كودكي ها غوطه ميخورم كه با ترمز شديدي از كودكي بسمت شيشه جلوي ماشين پرت ميشم . زري ميخنده و ميگه هنوز به ترمزهاي اين كوفتي عادت نكردم  مي پرسم جدي ماشين از كجا ..كه ميگه 300چوق پاپا رو تيغ زدم و.. ..ميگم به كرمعلي خان ميگي پاپا ؟ …..و ميخنديم

دم خونه ميرم و چيزي رو كه خواسته ميارم كه ميگه عارت اومد  دعوتم كني تو ؟  جدي ميگه..  دهنم باز مونده اما ميگم :خيال كردم عجله داري كه اينجوري اومدي وسط خيابون سراغم و….  كه ميگه نه عجله نداشتم …ميگم پس ميخواستي ماشينت رو به رخ بكشي ؟ فكري مي كنه و ميگه شايد  …و گاز ميده و ميره

سوم

رفته بودم فرودگاه كه عمو رو بدرقه كنم كه ديدم گوشه سالن تنها نشسته . پرسيدم پس تنها ؟ كه گفت مگه از تيرو طايفه ما كسي ام توي اين مملكت مونده ؟ …ديدم راست ميگه ديگه تقريبا كسي نمونده جز يكي دوتا كه ….ميگم غصه نخور من كه هستم… كه ميگه خب تو ام خري  … ميخندم  كه ميگه : ببين عموجون توي مملكتي كه فلاني و فلاني بشن وكيل و وزير ديگه نبايد موند  ….ميگم عمو هنوز مث يه فئودال  حرف ميزني .دنيا عوض شده اونا هم ارزو دارند  … ميگه عوض نشده ، عوضي شده عموجون  صحبت ارباب رعيتي نيست اما هركي بايد جاي خودش باشه ، تو نمي توني يه روز اگزوز ماشين رو برداري و بجاي موتور كار بذاري چون هميشه تاريخ اگزوز جز قشر اسيب پذير بوده و ارزو داره

چهارم

زدن اين حرفا سخته . سخت چون زود بهت برچسب ميزنند كه داري سنگ تبار خودت رو به سينه ميزني . سخت چون از اين حرف ها خيلي ساده و سريع ميشه به ن‍ژادپرستي و فاشيسم رسيد و كلا مرز باريكي است ميان اين حرف كه انها كه مي فهميدند و سالها تجربه داشتند همه رفتند يا بيرون شدند و هرچه دستمال كش و بيسواد و بي ريشه بود ماند و از راه ماليدن ، شد فلان الدوله و بيسارالسلطنه …..واقعا تا حالا فكر كرده ايد يكي از مشكلات بزرگ ما در اين ملك بي فرهنگ بودن بي اصالتي كساني است كه مصادر امور را در ردست دارند . از صدر تا ذيل …از شهرباني چي هاي قديم بگير كه امروزتبديل شده اند  به يك مشت ادم عقده اي كه به بهانه ارشاد  و حجاب دختران را ازار ميدهند تا هر ارگان و اداره  اي كه ميري و ميبيني كساني نشسته اند كه جز عقده و دستمال چيزي در چنته ندارند  و همينطور تا ان بالا كه هنوز معتقد است  لولو ممه ها را برده و اين ادبيات اوست

اينكه نوكر پدر من امروز صدها مليون پول مااشين و ويلا و حرمسرا ميدهد بد نيست . اين بد است كه او فرهنگ  انرا نياموخته و با بنزش مسافركشي هم مي كند يا در خانه اش گوسفند و مرغ هم نگه ميدارد و با شرت دم  در ميرود تا گلها را اب دهد . يكي از وحشتناك ترين اتفاقاتي كه در اين سي سال افتاد  نابود شدن جايگاه افراد بود . اينكه يك رفاه نسبي را بدون اموزش فرهنگ به قشر متوسط اجتماع ايجاد كرد و حالا اين شده كه مي بينيم . در هر سطح شما جز بي فرهنگي و بي ريشگي نمي بينيد . كشوري  هفتاد مليوني با بيش از بيست مليون ماشين و تيراژ كتاب دو هزار نسخه اي

و اين يعني ما در هر زمينه اي از ورزش و تفريح و سياست و اجتماع و ….. جز بي نظمي و بي برنامگي چيز ديگري نخواهيم ديد و بدتر انكه در پايان شب سيه هم  اصلا سپيد بنظر نميرسد