اول
نمي دونم حسادته يا واقعيت …..
دوم
داشتم خريد ميكردم كه زري زنگ زد . گفت به فلان چيز احتياج داره و پرسيد دارمش …كه داشتم و گفتم شب بيا دم خونه تا بهت بدم . اما اصرار كرد بياد دنبالم ،هرجا كه هستم ، قرار گذاشتيم و يكساعت بعد پيام داد داره ميرسه . اومدم جلوي مركز خريد و منتظر … يك بنز با شيشه هاي دودي شروع كرد مزاحم شدن …خنده ام گرفته بود ….زنگ زدم كجايي كه گفت والا افتخار نميدين سوار شين وگرنه مدتيست داريم بوق ميزنيم شيشه رو داد پايين و ديدم خود خل وضعشه … سوار كه شدم بعد خنده و چندتا فحش اولين سوالم اين بود كه دزديديش ؟ گفت چيه بما نمياد بنز سوارشيم ….
فكرم به سالهاي دور كودكي ميره من و زري مثل خواهر بوديم هرچند پدر زري سالها بود كه در خانه ما كار ميكرد و مادرش منو بزرگ كرده بود و به قول قديمي ها لله ي من بود (به فتح لام اول و كسر لام دوم ) دارم توي كودكي ها غوطه ميخورم كه با ترمز شديدي از كودكي بسمت شيشه جلوي ماشين پرت ميشم . زري ميخنده و ميگه هنوز به ترمزهاي اين كوفتي عادت نكردم مي پرسم جدي ماشين از كجا ..كه ميگه 300چوق پاپا رو تيغ زدم و.. ..ميگم به كرمعلي خان ميگي پاپا ؟ …..و ميخنديم
دم خونه ميرم و چيزي رو كه خواسته ميارم كه ميگه عارت اومد دعوتم كني تو ؟ جدي ميگه.. دهنم باز مونده اما ميگم :خيال كردم عجله داري كه اينجوري اومدي وسط خيابون سراغم و…. كه ميگه نه عجله نداشتم …ميگم پس ميخواستي ماشينت رو به رخ بكشي ؟ فكري مي كنه و ميگه شايد …و گاز ميده و ميره
سوم
رفته بودم فرودگاه كه عمو رو بدرقه كنم كه ديدم گوشه سالن تنها نشسته . پرسيدم پس تنها ؟ كه گفت مگه از تيرو طايفه ما كسي ام توي اين مملكت مونده ؟ …ديدم راست ميگه ديگه تقريبا كسي نمونده جز يكي دوتا كه ….ميگم غصه نخور من كه هستم… كه ميگه خب تو ام خري … ميخندم كه ميگه : ببين عموجون توي مملكتي كه فلاني و فلاني بشن وكيل و وزير ديگه نبايد موند ….ميگم عمو هنوز مث يه فئودال حرف ميزني .دنيا عوض شده اونا هم ارزو دارند … ميگه عوض نشده ، عوضي شده عموجون صحبت ارباب رعيتي نيست اما هركي بايد جاي خودش باشه ، تو نمي توني يه روز اگزوز ماشين رو برداري و بجاي موتور كار بذاري چون هميشه تاريخ اگزوز جز قشر اسيب پذير بوده و ارزو داره
چهارم
زدن اين حرفا سخته . سخت چون زود بهت برچسب ميزنند كه داري سنگ تبار خودت رو به سينه ميزني . سخت چون از اين حرف ها خيلي ساده و سريع ميشه به نژادپرستي و فاشيسم رسيد و كلا مرز باريكي است ميان اين حرف كه انها كه مي فهميدند و سالها تجربه داشتند همه رفتند يا بيرون شدند و هرچه دستمال كش و بيسواد و بي ريشه بود ماند و از راه ماليدن ، شد فلان الدوله و بيسارالسلطنه …..واقعا تا حالا فكر كرده ايد يكي از مشكلات بزرگ ما در اين ملك بي فرهنگ بودن بي اصالتي كساني است كه مصادر امور را در ردست دارند . از صدر تا ذيل …از شهرباني چي هاي قديم بگير كه امروزتبديل شده اند به يك مشت ادم عقده اي كه به بهانه ارشاد و حجاب دختران را ازار ميدهند تا هر ارگان و اداره اي كه ميري و ميبيني كساني نشسته اند كه جز عقده و دستمال چيزي در چنته ندارند و همينطور تا ان بالا كه هنوز معتقد است لولو ممه ها را برده و اين ادبيات اوست
اينكه نوكر پدر من امروز صدها مليون پول مااشين و ويلا و حرمسرا ميدهد بد نيست . اين بد است كه او فرهنگ انرا نياموخته و با بنزش مسافركشي هم مي كند يا در خانه اش گوسفند و مرغ هم نگه ميدارد و با شرت دم در ميرود تا گلها را اب دهد . يكي از وحشتناك ترين اتفاقاتي كه در اين سي سال افتاد نابود شدن جايگاه افراد بود . اينكه يك رفاه نسبي را بدون اموزش فرهنگ به قشر متوسط اجتماع ايجاد كرد و حالا اين شده كه مي بينيم . در هر سطح شما جز بي فرهنگي و بي ريشگي نمي بينيد . كشوري هفتاد مليوني با بيش از بيست مليون ماشين و تيراژ كتاب دو هزار نسخه اي
و اين يعني ما در هر زمينه اي از ورزش و تفريح و سياست و اجتماع و ….. جز بي نظمي و بي برنامگي چيز ديگري نخواهيم ديد و بدتر انكه در پايان شب سيه هم اصلا سپيد بنظر نميرسد
بردو گفت:
می شه لطف کنی بگی نوکرتون چی کار کرد که پولدار شد.
اگه اینجوریه ما رو هم به نوکری می پذیرید.
اگه پولدام بشم نصف من و نصف شما
خوبه؟
یگ گفت:
کاملا موافقم. درسته که رعیت این نباید تقدیرش باشه که رعیت بمونه و پیشرفت نکنه ولی به جا پیشرفت کنه و فرهنگشم یاد بگیره. منم همیشه میگم انقلاب تو این مملکت فایده نداره. چون این 30 سال آدمای بیسواد رو نشوند صدر همه چی و باسوادا رو فراری داد.
انفلاب اول باید تو فرهنگ شکل بگیره و سواد… روز به روز داره میزان کتاب خونا کمتر میشه…نسل الان که جز کامپیوتر و اینترنت و فان های الکی اصلا اسم یک از نویسنده های وطنی رو هم نمیدونه. جز جلو دماغش هیچی نمیبینه. وای به حال آینده این مملکت…
من با عموی شما موافقم…اینجا دیگه جایی واسه سازندگی نداره…باید همین یه ذره انرژی باقیمونده رو برداشت رفت جایی خرجش کرد که اندکی جای پیشرفته و هرکی جای خودشه.
کیوان گفت:
حافظ:
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش …………. باید برون کشید ازین ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم ………….. آتش زدم چو گل به تن لَخت لَختِ خویش
سانتال مانتال گفت:
راست میگی بریجیت
منم همیشه به این موضوع فکر میکنم . خونواده منم سالهاست که هرکدوم جونمون و آبرومون را برداشتیم و یه ور دنیا فرار کردیم هم حس دلتنگیه هم عصبانیت شدید از این وضعیت مملکت
با خودم میگم گدا معتبر شده
این آخوندای کلم به سر اومدن از منبر و حوزه راه پیدا کردن تو سیایت و اقتصاد، و گه زدن به خودشون و به مملکت
بگو تو که تو مشهد جوجه آخوند دوزاری بودی و واسه پول روضه را چه به رهبری؟؟؟؟؟؟
پرتقال بنفش گفت:
+++++++++
محسن گفت:
به نظرم کسی که شرایطش تقریبا ایده اله اونورزندگی کردنو باید100%ترجیح بده اما واسه کسی که این شرایط مهیا نیست باید بسوزخه وبسازه.
آدم ناراحت گفت:
با تو اكنون چه فراموشیهاست
چه كسی میخواهد
من و تو ما نشویم
خانهاش ویران باد
من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی، خویشتنی
از كجا كه من و تو
شور یكپارچگی را در شرق
باز برپا نكنیم
از كجا كه من و تو
مشت رسوایان را وانكنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر میخیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه كسی برخیزد؟
چه كسی با دشمن بستیزد؟
چه كسی
پنجه در پنجهی هر دشمن دون آویزد
دشتها نام تو را میگویند
كوهها شعر مرا میخوانند
كوه باید شد و ماند،
رود باید شد و رفت،
دشت باید شد و خواند
در من این جلوهی اندوه زچیست؟
در تو این قصهی پرهیز كه چه؟
در من این شعلهی عصیان نیاز،
در تو دمسردی پاییز – كه چه؟
حرف را باید زد!
درد را باید گفت!
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخنی ازمتلاشی شدن دوستی است،
و بحث بودن پندار سرور آور مهر
آشنایی با شور؟
و جدایی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی !
یا غرق غرور ؟
سینهام آینهای است
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
آشیان تهی دست مرا،
مرغ دستان تو پر می سازد
آه مگذار، كه دستان من آن
اعتمادی كه به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپید دستت
دست پرمهر مرا سرو تهی بگذارد
من چه میگویم، آه …
با تو اكنون چه فراموشیها؛
با من اكنون چه نشستنها، خاموشیهاست
تو مپندار كه خاموشی من،
هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر میخیزند
درسته که جای امیدی نیست ، ولی اگه ذرّه ی تعلق خاطر به این مملکت داشته باشی ، شاید رفتن رو راه حل نهایی ندونی. به هر حال اونایی که رفتن و اونایی که موندن، هر کدوم به یه نحوی سوختن.
محسن گفت:
به نظرم کسی که شرایط خوبی داره زندگیه اونوروباید100%ترجیح بده اما واسه کسی که این شرایط مهیا نیست باید همینجا بسوزه وبسازه چون اجباره کاریش نمیشه کرد.
جم2690 گفت:
انتظار یک بحث بسیار طولانی جالب رو از این پست دارم.منم از این ور قضیه خیلی حرف ها دارم واسه زدن.الان باید برم بعدا میام مینویسم.
ارادت.
جم2690 گفت:
یک
من پدرم یک کارمند ساده در یکی از شهرستان های ایرانه (مثل خیلی ها) و مادرم هم بیکاره و کارای خونه رو انجام میده(مثل خیلی ها)، اینو میگم چون می خوام جایگاه به اصطلاح «اجتماعی» یم رو مشخص کرده باشم.
دو
انقلابی که»مثلا» 30 سال پیش صورت گرفت در جهت شکستن همین ساختار ها و ریشه هایی بود که شما فرمودید.(هر چند که باز به صورت ساختاری دیگری تغییر شکل داد، مذهب و …)
سه
در کل بررسی آدم ها به صورت آماری و جمعی خیلی خطا داره، چون مقایسه جمع با جمع عملا غیر منطقی و نادقیقه.الان به طور مثال اگه یک غیر ایرانی بخواد تو رو بر حسب اون پیش فرض ها ایرانی بودن(در نگاه اونا) ارزش گذاری کنه نتیجه اش همونیه که اگه تو بخواهی این کارو در مورد یکی دیگه و در یک زمینه دیگه انجام بدی.
چهار
روند فرد گرایی چند قرنیه که تو همه ی جمع های انسانی شروع شده یا داره شروع می شه و چیزی نیست که در به صورت انقلاب و در یک مدت بسیار کوتاه انجام بشه، چون بیشتر از این که به حکومت و قدرت بستگی داشته باشه به تغییر در بینش تک تک افراد اون جمع بستگی داره (همونطور که از اسمش پیداست).
پنج
این روند هم خیلی از رسانه تاثیر میگیره مثل خیلی چیزای دیگه.
متن شما تقریبا بر خلاف این رونده.
ارادت
آدم ناراحت گفت:
@ آبجی بريجيت
نمدونم چرا کامنت من ثبت نميشه ؟
ممکنه برای طويل بودنش باشه ؟
جمال المَـلِک یساری گفت:
بعضی از فیلتر شکن ها با متن طولانی مشکل دارن
EhSAN گفت:
این حقیقت به صورت آگاهانه اتفاق نیافتاده کلن توتالیتاریسم با اینگونه بی نطمی ها موافق نیست اما چه میشه کرد که این ایدئولوژی و خرافات رو عده ای نادان بهش چنگ میزنند و متعصب هستند همون چیزی که حکومت برای بقای خودش نیاز داره ..برای همین خود به خود رویکردهای به ظاهر سوسیالیستی اما در عمق فاشیستی رو ما شاهد هستیم . چقدر ایست ایست شد!
ساقی ب گفت:
بنده دقیقا همونطوری که فرمودید » اين حرف ها خيلي ساده و سريع ميشه به نژادپرستي و فاشيسم رسيد » میگم بله ! دقیقا این حرفها حرفهای نژادپرستانه است . قبل از ادامه هم برای جلوگیری ازارادت خاص دوستان اعلام میکنم که وضعیت خانوادگی من درسه نسل گذشته که -من دیدمشون – تفاوت خیلی خاصی نکرده . در واقع همون هستیم که بودیم .
بگذارید یک کم تاریخی بحث کنیم . آغا محمدخان قاجار با در افتادن با خاندان زند و با سبعیت و خشونت فراوان از یک آدم عامی تبدیل به شاه شد. اگر آغا محمدخان چشم در میاورد و حکومت میکرد ذریه اش ناظرالدین شاه سفر فرنگ میرفت و دستی در شعر و ادبیات داشت . تخم ونرکه اشراف قاجار همه جا گسترده شد . شدند اشراف ! ما بقی شدند رعیت. گذشت تا رضا میرپنج از یک روستای دورافتاده در شمال- به هر طریقی – شد نخست وزیر و بعدش هم شاه . اشراف قجر آه و واویلا که » گدا معتبر شد » . رضاخان اگر چه روستایی زاده و بیسواد بود و از این ور اون ور آداب معاشرت رو یاد گرفت ، محمدرضا شد درسخونده سویس و مسلط به آداب دانی و پادشاهی، شد آریا مهر . پهاوی ها ، اشراف قجر رو برانداختند و اشراف خودشون رو به وجود آوردند .
همه اینها رو گفتم که بگم ، غصه نخورید ، تاریخ ثابت کرده در تداوم نسلها ، این آدمهای به قول شما رعیت ،اشرافی گری رو یاد میگیرند و بعدش همین ها به بقیه میگند رعیت ! بعد از یه مدت یه سری دیگه میان نسل اینها رو برمیچینند و دوباره روز از نو روزی از نو !
عزیزجان اون آدمهایی هم که «سالها تجربه داشتند «در ابتدا » دستمال كش و بيسواد و بي ريشه » بودند بعدش تجربه کسب کردند و شدند فلان الدوله سابق ! حالا اینها هم که الان » دستمال كش و بيسواد و بي ريشه » هستند ، تا نسل یعدی میشن همون آدمهای مجرب و با کمالات به نفر بعدی میگن بی ریشه! تنها فرقی که هست این سهم چرخیده رسیده دست یه عده دیگه که «ما» نیستیم !
کیوان گفت:
@ساقی جان! بحث درست سرِ همین است و فکر میکنم بریجیتا هم دقیقا همین را هدف گرفته. فکر میکنی دلیلش چیست که ما اصلا طبقه احتماعی به معنای دقیقی که مارکس تونست در اروپای غربی نشون بده نداریم؟ چرا مالکیت خصوصی در ایران هیچگاه محترم شمرده نمیشده؟ مسئله درست همین است که اشرافیتِ فئودال اروپا از زمان به عرصه آمدنش تا برافتادن حدود 1200 سال صاحب قدرت بود ودر طول این مدت مالکیتش بر زمینهای موروثی علی رغم آنکه سلسلهها تغییر میکردند، اگر بر علیه شاه اسلحه به دست نمیگرفت، محترم دانسته میشد. و این طبقه به مدت 1000 سال فرصت داشت که به گفته تو (که کاملا هم درست گفتهای) اهلی شود و در حکومت کردن، مدیریت، هنر، معماری، و تمدن یک سنت ساله 1000 را بنا نهد. بعد تازه تجار و ارباب حِرَف و به اصطلاح، بورژوازی قدرت را به دست گرفت و میبینید که هنوز صاحبان فلان بانک همان خانوادههایی هستند که در زمان جنگهای ناپلئونی آن بانک ها را بوجود آوردهاند. ولی شما بیا مال ما را نگاه کن: فئودال ها که از سلسله به سلسله وگاه از پدر به پسر تغییر میکردند. نهایتا فرزندان ابراهیم خان کلانتر توانستند 200 سال با کج دار و مریز با زندیه و قاجار سر کنند و خود ابراهیم خان که به غضب خاقان مغفور گرفتار آمد و نزدیک بود کل خاندانش به باد برود که خود خاقان زودتر ریق رحمت را سرکشید. البته در زمان پهلوی آن یال و کوپال سابق را نداشتند. بعد هم که اصلا اصلاحات ارضی شد!
یا چند تا از بورژواهای وطنی را میشناسی که سرش به تنش میارزیده و توانسته باشد بعد از انقلاب هم ادامه دهد؟ وجود دارند ولی قابل مقایسه با اروپا و آمریکا نیست ایروانی صاحب کفش ملی و مینو کجاست؟ خیامیها کجایند؟ حاجی برخوردار دق کرد. لاجوردیهای صنایع بهشهر چه شدند؟….چرا راه دور برویم همین بنده خدایی که در زمان جنگ قفقاز(دهه 90 میلادی) با موقعیت شناسی و زرنگی و تامین نفت ارمنستان توانست ظرف 5 سال بزرگترین شرکت حمل و نقل دریایی خاور میانه را بنا نهد به چه سرنوشتی دچار شد؟ بالاخره از زندان بیرون آمد یا نه؟ اصلا جامعهای خوبست که برای همه طبقات امکان تلاش برایِ جمع آوری ثروت تا حدودی میسر باشد. اینکه کسی از طبقه پایین بتواند رشد کند به خودی خود بد نیست اصلاً این همان اسطورهٔ لیبرالیسم اقتصادی است. ولی نه اینکه همو از پشت سرش مدام بترسد تا قدرت سیاسی نامحدود کی شلوارش را پایین بکشد. بحث سر همان قدرت عریان و غیر پاسخگوی سیاسی است و اتفاقا این یکی در میهن عزیز ما قدمتی به اندازهٔ خود میهن دارد!
ساقی ب گفت:
کیوان جان
من ولی قصد نویسنده رو به گونه ای دیگه فهمیدم . تعلق به یک طبقه بالاتری که «نوکرزاده ای » در اون به جایگاه بالایی رسیده به خصوص اینکه به این قضیه در بازه زمانی «سی سال گذشته» نگاه شده نه دربازه بزرگترزمانی .من معمولا در این جور نوشته ها زوایای انسانی و اخلاقی بیشتر برام جالبه تا مسایل سیاسی .
کیوان گفت:
@ ساقی جان
من ضمن احترام به دغدغههای شریف شما میخوام یه مثال بزنم که کمی نقطه دید من هم براتون روشنتر بشه: تو انیمیشن پرسپولیس اون شیشه شوره یادتون میآد که شده بود رئیس بیمارستان و باید رای صادر میکرد که کارفرمای سابق خودش برای درمان به خارج بره یا نه؟ البته خوب هرکس از دید خودش به مسائل نگاه میکنه و من چون سالهاست این نکته رو از زوایای مختلف (حتی شعر حافظ!) تعقیب میکردم خیلی ذوق زده شدم. اصلا دید من اینه که نویسندههای این وبلاگ مسائل اجتماعی و سیاسی رو از یه دید حسی و با غریزه زنانه شون مطرح میکنند. و فکر کنم همین بسیاری از مواقع ایجاد جنجال میکنه . و همینطور هم جذابیت برای این وبلاگ!
ساقی ب گفت:
من پرسپولیس رو قبلا یک بار دیدم و نگرش کلی اش رو نپسندیدم ، اما جزییاتش یادم نمیاد . ولی من این قسمت حس یا غریزه زنانه رو نمی فهمم منظورتون چیه . شاید چون خودم زنم ، این نکته برام جذابیتی نداشته .
ساحل غربی گفت:
کیوان عزیز
این جملت واسم چند تا سوال و نکته ایجاد کرد :
«فکر میکنی دلیلش چیست که ما اصلا طبقه احتماعی به معنای دقیقی که مارکس تونست در اروپای غربی نشون بده نداریم؟»
نکته ی اول اینکه مارکس اصلا تعریف دقیقی از طبقه ارایه نداد! بدبخت عمرش کفاف نداد. و این اتفاقا یکی از مشکلات بزرگ علوم اجتماعیه و بعد از اون خیلی ها مثل رزا لوکزامبورگ سعی کردن تعاریف دقیقی ارایه بدن اما تا اونجا که من می دونم هنوز توافقی وجود نداره.
سوال اینکه خواهش می کنم سندی برای اینکه «نداریم» ارایه بده. چون تحلیل های طبقانی خوبی درمورد ایران وجود داره (متاسفانه تعداد البته محدودی که من می شناسم کتاب هاش قابل انتشار در ایران نیست) . و مارکس هم جز «تحلیل طبقاتی» کاری نکرد. متاسفانه منابع در مورد ایران خیلی کمه (جز برنامه هامه که یه تحقیق گسترده در مورد تحلیل طبقاتی تاریخ ایران شروع کنم به زودی) اما مثلا مسایلی که در ادامه ی کامنتت مطرح کردی (که خیلی هم درستن) من رو یاد چهار صده ی ۱۱۰۰ تا ۱۵۰۰ میلادی در تاریخ چین انداخت (تحلیل های طبقاتی بسیار معتبر و قوی درباره ی چین وجود داره و من هم درباره ی تاریخ چین زیاد خوندم) که بسیار شبیه به تاریخ نیمچه فیودالی ایرانه.
مشکلی بزرگی که در نوشته های مارکس وجود داره اینه که مارکس وقت زیادی رو صرف تحلیل طبقاتی اروپا تا قبل از نیمه ی دوم قرن ۱۹ نمی کنه و تحقیقشون یه جورایی میشه گفت به خانواده مالکیت خصوصی و دولت انگلس محدود میشه و بخش عمده ی وقتشون رو می ذارن روی کار بر تحلیل طبقه ای که تازه در اروپا پا گرفته بود : طبقه ی کارگران مزدی. اما بعد از مارکس مثلا همین اواخر افرادی مثل هوارد زین در تاریخ مردمی آمریکا یا کریس هارمن در تاریخ مردمی جهان (دو تا کتابی که اگه بخونید زندگیتون عوض میشه !) کار های واقعا بزرگی ارایه دادن…..
کیوان گفت:
@ ساحل غربی عزیزم
حالا که اهلشی بد نیست کتاب «تبار شناسی استبداد ایرانیِ ما» از «هوشنگ ماهرویان» را هم بخوانی. یکی از ویژگیهای جالب این کتاب در اینستکه یک مارکسیست (مارکسیستی که به دلیل داشتن اندیشه مستقل و حتی در زندان شاه هم توسط هم مکتبیهایش طرد شده بود و هنوز هم مورد عنایات همرزمان سابق قرار میگیرد) وقتی میخواهد از خودش تفکر و نظریه صادر کند، چند هزار دفعه به اصطلاح زبان در دهان میگرداند و بیان میکند که حرفهایش به هیچ عنوان ردیه بر مارکسیسم نیست! چه دیو عظیمی است جزمیت! که حتی آنان که از دستش گریختهاند نیز سایه شمشیر آن را بر فراز سر خویش احساس میکنند.
ساحل غربی گفت:
کیوان عزیز
اضافه شد به لیست گرچه فک کنم خیلی سخت باشه اینجا این رو بتونم پیدا کنم…ضمنا من فرض رو بر این میذارم که سند اینکه ما طبقه ی اجتماعی نداریم این کتابست…. کاش در کنار منبع خودت هم توضیح داده بودی…
کیوان جان بحث من اصلا مارکسیست نیست…. من اصلا از این کلمه دقیقا به دلیل همین جزمیت که میگی بدم میاد….(اصلا ریشه ی این بحث اولین بار ۱۰۰ سال قبل از مارکس جوونه میزنه)
اما من یه سوالی از شما می پرسم… من یه روش تحلیل دارم که واسه کل تاریخ ژاپن ، چین، مکزیک، برزیل، آمریکا، روسیه، فرانسه، انگلیس، هلند، آلمان، ایتالیا، عربستان، ترکیه، هند، مصر و تعدادی از کشور های آفریقایی جواب میده (آخرین جمعندی تاریخی معتبری که بر این موضوع که «جواب میده» صحه گذاشت در ۱۹۹۸ انجام شده و مدارک و اسناد خیلی معتبری وجود داره واسه این حرفم). حالا در مورد ایران تحقیق متاسفانه بی اندازه کم انجام شده. حالا در حالی که یه چیزی به نظر میرسه واسه همه ی دنیا درسته. من میام به شما میگم این چیز واسه ایران درست نیست. شما باشی چه حسی می شی؟ مشکوک به منبع نمی شی؟
من به منبعت مشکوک شدم. رفتم سرچ کردم. متاسفانه فقط مقدمه ی کتاب رو تونستم پیدا کنم :
» تهاجم به فردیت و کوشش در نابود کردن آن از ویژگی های مهم و اصلی استبداد بوده است . بدون فردیت نمی توان از خرد مدرن سخن گفت . بدون فردیت باید به خود جمعی و قبیله ای و اسطوره ای پناه برد، باید به خرد گذشتگان استناد کرد و از نواندیشی و تجدید نظر در تفکر گذشتگان پرهیز نمود. این تفکر ضد فردی و ضد خرد مدرن در جامعه ما حاکم بوده و هست . استناد به تفکر گذشتگان و سر تسلیم نهادن بر آن و یا رد کامل و یکپارچه آن ، سنت حاکم بر جامعه ی ماست و این امر حتی در جمع روشنفکری ما نیز غلبه دارد . پس نو اندیشی نیاز مند استقلال و شجاعت فکری است چرا که » من ایرانی » محکوم و منکوب شده است. و در تاریخ عرصه ای برای نشو و نما نداشته است.پس باید به جمع تسلیم شد حال این جمع می خواهد قبیله ای و ایلی باشد یا جمع محفلی و گروهی و دسته ای و باندی و حزبی … هرچه باشد باید در جمع حل شد و اجازه تفکر فردی نداشت در حالی که خرد مدرن زاده تفکر فردی و من اندیشنده است . هستی اش را با » من می اندیشم ، پس هستم » دکارت کسب کرده است حتی اندیشه خود مارکس هم حاصل اندیشیدن فردی است .
بعد از سال 57 واقعه ی مهمی رخ داد . واقعه مهم این بود که در علت یابی استبداد چشمانمان را از خارج برگر داندیم و به خودمان نگریستیم و در این نگریستن بود که همه چیز را به استعمار و امپریالیسم نسبت ندادیم . تازه پی بردیم که این استبداد ایرانی رابطه مستقیم و علّی با امپریالیسم و شاه ندارد یعنی مساله پیچیده تر از این هاست . اگر علل این استبداد درونی باشد دیگر غلبه بر آن به این سادگی ها هم نیست باید آن را ریشه یابی کرد و از ریشه ها خشکاند که اگر ساقه ها را قطع کنیم آن چنان که در 57 کردیم ، ریشه ها باز جوانه می زند و استبداد ایرانی را تداوم می بخشد.»
بعد دیدم بیچاره اصلا حرف غلطی نزده. دمش گرم. کاملا داره حرف دل من رو می زنه. بعد اصلا حرفش با مارکسیست تناقضی نداره (به این دلیل میگم مارکسیست که خودت گفتی وگرنه واسه من هیچ اهمیتی نداره که مارکسیست مشکلی داشته باشه با واقعیت نباید ناهمخوان باشه!). حتی اون قسمت هایی از مساله ی یهود* هم که مارکس داره بویر رو در دفاع از فرستادن مذهب به حوزه ی فردی می کوبه به هیچ وجه هیچ جا به خود فردیت نیست که گیر میده. اونجا ها هم داره به طبیعت مذهب گیر میده. یا مثلا یکی از بزرگترین ایراد هایی که به شیوه ی تقسیم کار سرمایه داری گرفته میشه همین سرکوب جنبه ی فردی شخصیت کارگره. واقعیتش کیوان جان من هم حداقل این مقدمه رو متضاد با تیوری کار و سرمایه مارکس نمی دونم در حالی که باور کن اینکه اصلا این تیوری از اساس غلط باشه هم هیچ اهمیتی واسه من نداره و اتفاقا من کتاب های مارکسیست ها رو که می خونم خیلی بیشتر گیر میدم و حتی گاهی ملا نقطه ای می خونم.
نکته آخر اینکه کیوان جان راستشو بخوای من از میون همه ی فعال های ایران از همه بیشتر دلم از دست مارکسیست ها پره اتفاقا. آره. همین مثل بلبل و طوطی تکرار کردن ترجمه های کتاب های مارکسیستیشون حال من رو به هم می زنه. اما یه چیز هم چیز درستیه و باید آدم انصافا حواسش بهش باشه : جلال آل احمد هم آخر عمرش رفت مسلمون شد. خود مارکس هم آخر عمرش احمق رفت یهودی شد. خب خر شدن. آخر عمری دوونه شدن. اینکه نظرشون عوض شده نه به این معنیه که اول عمرشون غلط(یا درست) فکر می کردن نه به این معنیه که آخر عمرشون درست(یا غلط) فکر می کردن (کلا هیج ارزش اطلاعاتی ای نداره). کلا مثال از مارکسیست هایی که لیبرال شدن، لیبرال هایی که مسلمون شدن، مسلمون هایی که بهایی شدن، بهایی هایی که کمونیست شدن و کمونیست هایی که …. خیلی زیاده. ولی بحث بر اساس تغییرات این مثال ها بحث علمی ای نیست….
راسی کیوان جان درباره ی اون لینکی که خواسته بودی نوشتما… نظرتو بگی ممنون میشم…
مخلصم
azadeh گفت:
saghi jan kamelan ba tahlilet moafeghaam…daghighan manham ba khoondane in post hamin be zehnam resid, vali fek mikonam dar eine hal charkheshee 3 bare ghodrato servat dar arzee kamtar az 200 sal be sheddat paiehaiee farhangi va ejtemaiee jamee ro motezalzel kardee.. ye jooraiee emkane taadol va roshde sahihe tabaghate ejtemaio migiree… be nazare man farhange cheshmo hamcheshmi, zaherbini va kala parasti az haminja miad…chon pishroe jamee mishee yegheshree oghdeiee nadid badid va ta biaad tabdil beshe be ye rishedar yeki dg omade jash!!!
azadeh گفت:
ساقی جان کاملا با تحلیلت موافقم…دقیقا منهم با خوندن این پست همین به ذهنم رسید، ولی فکر میکنم در عین حال چرخش ۳ بار قدرت و ثروت در عرض کمتر از ۲۰۰ سال به شدت پایههای فرهنگی و اجتماعی جامعه رو متزلزل کرد.. یه جورایی امکان تعادل و رشد صحیح طبقات اجتماعی را گرفت… به نظر من فرهنگ چشم همچشمی، ظاهربینی و کالا پرستی از همینجا میاد.اینکه هرعکسی میکنی و هرچی میخری بیشتر برا نشون دادن به دیگران باشه و کمتر برا استفاده شخصیت، ..چون پیشرو جمعه میشه یک قشری عقدهای ندید بدید و البته بیفرهنگ و تا بیاد تبدیل بشه به یه ریشه در و دست از یک سری رفتارها برداره یکی دیگه اومده جاش و این سیر معیوب تکرار شده!!!!
Parvaaz گفت:
«اين حرف ها خيلي ساده و سريع ميشه به نژادپرستي و فاشيسم رسيد»
نمیدونم هم سنگش به فارسی چی میشه، اما Prejudice لغت مناسبی هست نه نژاد پرستی.
Prejudice قضاوت راجع به یک طبقه اجتماعی، یک طیف سنی، مذهبی خاص یا قضاوت درباره یک جنسیت هست که مورد قبول اکثریت جامعه قرار گرفته. مثل اینکه سیاهان فقیر هستند یا در ایران، افغانیها چنان هستند. دقت کن، بحث من فقط در مورد لغت مورد استفاده هست نه درستی کاربرد اون.
ساقی ب گفت:
بله پرواز جان شما صحیح میفرمایید اینجا نژادپرستی واژه درستی نبوده که من به کار بردم . اصطلاح شما مناسبه .
mira گفت:
غیر از این مساله که نژاد پرستی لغات خیلی مناسبی نیست اینجا، نمیدونم چی مناسبه اما من با حرفهای ساقی موافقم.
پسر کرمعلی خان ثروتش رو مطابق همه یه پرنسیبهای مورد پسندِ »اصیل ها» خرج خواهد کرد و احتمالا خودش یا پسرش یک روز تو فرودگاه در حال ترک کشور به برادر زادشون میگن دنیا عوضی شده اگزوز جای موتور رو گرفته.
یک چیز دیگه هم این که من نمیفهمم اینه که مسافر کشی با بنز اشکالش چیه؟ یا اگه خونه حیات داشته باشه مگه بده توش گوسفندم باشه؟
یک چیز دیگه که به تجربه من دیدم این که صاحبان بنز معمولان قشر کتاب خوان جامعه نیستن حالا چه با بنزشون مسافر کشی کنن چه بنزشون میراث اجدادی باشه و فقط با راننده رفت و آمد کنن.
mira گفت:
bebakhahid man nakhoonde boodam hame commneta ro mesl in ke khate avale commentam ezafas
خرزهره گفت:
به نظرم ؛ ایجاد رفاه نسبی بدون آموزش فرهنگ به طبقه متوسط ؛ نظریه درستی نیست.
طبقه متوسط تحصیلکرده موتور مدرنیسم به حساب می آد برای همین پهلوی دوم سعی در گسترش طبقه متوسط داشت به صورت گسترش طبقه کارمند؛ نظامی ؛ دانشجو؛ اعزام به خارج…. در حالی که سیاست جمهوری اسلامی حذف طبقه متوسطه. در این سیستم هیچ گروهی به اندازه طبقه متوسط آسیب ندیده.بعد از انتخابات هم طبقه متوسط شهری بود که اعتراض کرد.
البته دانشگاه آزاد گافی بود که سیستم داد و حالا گریبانش رو گرفته.
یک رهگذر گفت:
دانشگاه آزاد را خیلی خوب اومدی !
Parvaaz گفت:
به نظر من دانشگاه آزاد اتفاقا در جهت کنترل و مهار تقاضای موجود در جامعه تاسیس شد. اما اختلاطی عجیب و غریب رو در جامعه ایران رقم زد. اگر رضا خان کردها رو به سمت شمال و خراسان کوچ اجباری داد، اما اینبار یک پدر کرد با طیب خاطر وشاید از روی علاقه دخترش رو به بندر عباس میفرسته که درس بخونه، عاشق پسر جنوبی بشه و اختلاط فرهنگی رو رقم بزنه.
کیوان گفت:
@ خرزهرهٔ عزیز! درسته ولی نه صد درصد! هاشمی و خاتمی داشتن تلاششون رو میکردن که طبقه متوسط مورد تایید خودشون رو رشد بدند. اصلا چوب همین رو هم خوردند. البته بماند که آخر و عاقبت طبقه متوسط اونها هم میشد یک شیر بی یال و دم و اشکم دیگه . دانشگاه آزاد هم یکی دیگه از اون شیر هاست! یعنی چون هر کاری باید با ابزارش صوررت بگیره دانشگاه آزاد هم نه کاملا بد بود نه اینکه تونست صددرصد باشه. شاه هم همین اشتباه رو به نوعی دیگه تکرار کرد یه طبقه متوسط درست و حسابی رو بنا گذاشت ولی بعدش خقوق سیاسی رو ازش گرفت. در صورتی که طبقه متوسط به دلیل ماهیتش سیاسی ترین قشر اجتماعی است.
کیوان گفت:
@ بریجیتای عزیزم!
تمام حرفهایت درست است و عین حقیقت. منتها همین حرفها را تو که با الههٔ هنر، ملاقاتکی داشتهای باید بتوانی جوری بزنی که همان بهانههایی را که نام بردی دشمنان و دوستان بر تو نگیرند!
ولی چرا نه؟ چرا نگویی؟ وقتی درست گفته باشی و با دل خودت روراست بودهای تو دیگر چرا نگویی؟ بگو! بگو! علی رغم این و آن بگو! آنکه نباید ناراحت میشده دیرگاهی است از تو رنجیده و فیلترت کرده. دیگر که میماند جز یک عده با هویت مجازی! حالا که خوب که فکرش را میکنم! هویت ما هم مجازی شده، بعد بازهم دغدغه بدآیند و خوشآیند سایر مجازیان صفحهٔ وجود را داریم.
بعضیها اعتقاد دارند که هر شاعریا نویسندهٔ بزرگی، معمولا یک حرف یا چند حرف عمده و اساسی را در تمام مدت عمرش به روشهای مختلف تکرار میکند. حتی شاملو گفته بود اگر یک حرف باشد که من در همه عمر خواسته باشم بگویم، آن «وهنی است که بر انسان میرود». اما چرا این حرف را زدم؟ بریجیتا، حافظ ازآنها است که چندین تم را در اشعارش میپرورد. یکی از آن تمها که بسیار در اشعارش تکرار میشود، دقیقا همین حرف تست! یعنی تو میتوانی دیوان حافظ را همینطوری مثل فال گرفتن باز کنی و مطمئن باشی با سه چهار صفحه ورق زدن برای حرفت شاهد مثال پیدا میکنی:
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم…………طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
یا:
…..همای گو مفکن سایه شرف هرگز…………..بر آن دیار که طوطی کم از زَغَن دارد
یا:
…. جای آنست که خون موج زند در دل لعل ….. زین تغابن که خٔزف میشکند بازارش
و تازه اینها را من همینطوری بدون زحمت از قدیم یادم بود اگر بخواهم بگردم باز هم میتوانم برایت ردیف کنم.
اما به نظر تو چه معنی دارد که من و تویِ اهلِ جامعهٔ در حال گذار به مدرنیسم، دردِ مشترک با حافظ 600 سال پیش داریم؟ اینجاست که باید – به قول اخوان – برویم سراغِ آدمهایی که یک سر و گردن بلندترند، گلدستههای شهر، آنها که میتوانند همین حرفهای مناقشه برانگیز شما را جوری بزنند که نه تنها جوات یساری ها متعرضش نشوند، بلکه در «ممالک آدم نشین کرهٔ ارض*» بهشان کرسی استادی هم بدهند. کتابش را هم بخرند و هنگام بحث از آن بر علیه ما استفاده هم بکنند. یکی از این گلدستهها دکتر همایون کاتوزیان استاد اقتصاد، تاریخ و جامعه شناسی دانشگاهِ آکسفورد است که اخیرا کتابی نوشته بنام «جامعه کوتاه مدت» و همین فرمایشات از سر احساس و کاملا غریزی و حسیِ سرکار علیه را در آن تئوریزه فرمودهاست. بله بریجیتا اینجا جامعهٔ «هر که آمد عمارتی نو ساخت» است. ما در این محدوده جغرافیایی حتی خان و فئودال بیشتر از 200 سال** هم نداشتهایم. برای اینکه مثلِ ماجرای «حسنک وزیر» اگر سلسله هم عوض نمیشد پسر که بر جای پدر مینشست احساس میکرد اگر صدر اعظمِ شاهِ پدر همچنان بخواهد بر مصدر امور تکیه زند لابد بعد، خیالاتی نسبت به ذات گهر بار همایونی در سرش خواهد پخت. بس همان بهتر است که سرش را زیرِآب کرده و اموالش را تصرف نمود. اصلا علت اولیه اینکه در این گوشه از عالم هیچگاه مالکیت خصوصی محترم شمرده نمیشد و دنیا را به کهنه رباط *** تشبیه میکردند یکیش هم شاید همین بود. حالا اگر کلا سلسله و دودمان شاهی عوض میشد که میشد همان که ما همه دیدهایم و شما ازش نوشتهای. همه مملکت تیول شخص شاه بود و هرکه را میخواست میبخشید و هر که را نه، پس میگرفت. حافظ نیز در طول عمر به نسبت دراز خود شاهد جابه جایی 2 سلسله و چند پادشاه بود. هنوز هم میبینیم به محض اینکه کسی از مقام خود عزل میشود، ممکن است کلا از دایره قدرت کنار گذاشته شود.و یک کرمعلی خان دیگر بر خر مراد بنشیند.
*عین شوخی اخوان ثالث را نقل کردم (در مقدمهٔ آخر شاهنامه) هر چه فریاد دارید بر سر همو بزنید که گفته: گویند که امید و چه نومید؟ و ندانند …… من مرثیه گوی وطن مردهٔ خویشم
**فئودالهای اروپا گاه قدمتی بیش از 1000 سال داشتند. و اصولا پادشاه در برابر فئودالی که سرکش نبود و خراج میداد قدرت و مشروعیتی برای از بین بردنش نداشت.
*** رباط= مسافرخانه سر راه(=همان مُتِل امروزیها)
آدم ناراحت گفت:
با من اكنون چه نشتنها ، خاموشیها
با تو اكنون چه فراموشیهاست
چه كسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
من اگر ما نشویم ، تنهایم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی
از كجا كه من و تو
شور یكپارچگی را در شرق
باز برپا نكنیم
از كجا كه من و تو
مشت رسوایان را وا نكنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه كسی برخیزد ؟
bahar گفت:
++++
هما گفت:
+++
لذت بردم
mira گفت:
حرف کاتوزیان و بریجیتا به هیچ شباهتی بهم نداره. این که هردوشون یک پدیده رو دیدن تحلیلشون رو که یکی نمیکنه. اعتراض »دوستان و دشمنان» به این مفهوم اصالت هست.
اگر نه کسی بحثی نکرده سر این که جامعه ایران کوتاه مدته. کاتوزیانم هیچ جای »جامعه کوتاه مدت» حرفی از اصالت و رگه و ریشه نمیزانه. اتفاقا همین که بریجیتا قائل به وجود اصالت هست نشون میده که از این خاصیت جامعه ایرانی یعنی کوتاه مدت بودنش که کلا اصالت رو از اون چه در جوامع دیگه هست هم بی معنی تر میکنه غافل مونده.
کیوان گفت:
@ mira
از اینکه وقت گذاشتید سپاسگذارم، همانطور که در پاسخ به ساقی گفتم، من خیلی از زاویه دید بریجیتا حساس نشدم.کلا اینقدر این قضیه اصالت و شرافت این قدر برایم خالی از معنی است؛ که اصلا به مخیلهام خطور نکرد منظور نویسنده ممکن است بالیدن به تیره و طایفه و عشیره و نژاد باشد. و از آنجا که خودم سالها بود که بحث فوق را به شکل تغییرات اجتماعی و طبقاتی دنبال میکردم، به قول ساحل غربی عمیقم (و البته سعدی!) دامنم از دست رفت!
فقط لازم به ذکر میدانم که: وقتی داشتم کامنت را مینوشتم، هنوز هیچ نظری ثبت نشده بود. و من فکر میکردم این بار نفر اول خواهم شد! از این رو عبارت «اعتراض دوستان و دشمنان» ، کلی، و بدون در نظر گرفتن منتقدین این پست نوشته شده بود. اما به دلیل زمان نسبتا طولانی که صرف نوشتن متن و جست و جو و چک کردن رفرنسها شد، وقتی دگمه ارسال دیدگاهها را فشردم، دیدم نفر آخر شدهام!
امیدوارم از عبارت یاد شده رفع سوء اثر شده باشد!
با سپاس مجدد.
پ.ن. : به @ ساحل غربی عمیقم! فکر نکن به موضوعی که عنوان کردهای نیندیشیدهام. اولا بیشتر جوابها و به خصوص ازآنِ کریشنا را مفید یافتم. اما چون نمیخواهم از آن سرسری بگذرم و فعلا وقت ندارم، میگذارم سرِ فرصت. شاید هم آمدیم خدمتِ خودتان، یک چایی هم خوردیم!
ima گفت:
ما هم یک همکار داشتیم که از پایینترین طبقه شهر درس خونده بود و رفته بود دانشگاه و فوق گرفته بود و شده بود استاد دانشگاههای آزاد و غیر انتفاعی. بچهها رو قلع و قمع میکرد. بالاترین نمره کلاسش از شونزده تجاوز نمیکرد. خیلیها رو مینداخت. حرفش این بود که اینا به خودشون زحمت درس خوندن نمیدن و با پول باباشون اومدن دانشگاه. پس حقشون نیست نمره بگیرن. بچهها همه از دستش نالان بودن. ولی همین شخص با این اعتقادات راسخ، وقتی یک دانشجو که باباش منصب دار بود ازش نمره خواست راضی شد ده و بده، چون رابطه با اون باباهه به دردش میخورد. وقتی داداش خودش کارش گیر افتاد زنگ زد به استاد مربوطه و نمره داداشش رو ردیف کرد. وقتی نوبت امتحان دکترای خودش شد همه جور پلتیکی به استاد مربوطه زد که سه چهار نمره باقیمانده رو بگیره و پاس کنه…
حرف این نیست که به دانشجو اسون بگیریم و نمره الکی بدیم، بحث اینه که اگه این کار بده چرا واسه خودش بد نیست
نانا گفت:
کاملا باهات موافقم خصوصا» قسمت چهارم متنت رو . متاسفانه تکنولوژی وارد شده اما فرهنگ استفاده از اون خیر.و مسئله دیگر » نابود شدن جایگاه افراده» متاسفانه افرادی که این نظام در دست آنهاست فکر می کنن سرور و آقای ما هستند و ما یک مشت برده هستیم . به بدترین و بی ادبانه ترین شکلی صحبت می کنن شما اگر گذرتان به کلانتری , نیروی انتظامی , راهنمایی و رانندگی و حتی اموزش و پرورش یبفتد متوجه می شوید که افرادی که با یک خروار ریش آنجا نشسته اند چطور به خودشان اجازه می دهند با یک خانم تحصیل کرده, یک آقای مسن, یک بچه ….. با اهانت و مانند یک مجرم صحبت کنند.
sadafi گفت:
یعنی امروز و در این لحظه این حرفتو خوب درک کردم…چون امروز که دیدم رئیس بانک «ی که نصف کارمنداش به علاوه خودش از مشتری های من هستن» به سان یه بیشعور تمام معنا در جواب من که بهش گفتم برای یه برگه کاغذ 45 دقیقه هست کارمندت معطلم کرده و سر جاش نبوده!! میگه نه شما 45 دقیقه نیست اومدی!!!!! میخواستم بزنم دکو دهنش رو بیارم پایین بی شعورو .. گوشی موبایلشو میگیره طرفم میگه وقتی اومدی داخل شعبه من داشتم موبایل حرف میزم ببین زده فلان ساعت!! من با دهن باز و مغزی که داشت میترکید فقط به بی کفایتی و بی لیافتی و گوسفند بودن این طرف فکر میکردم!!! و زدم بیرون!
بهزاد گفت:
رحمت به ارواح رفتگانت که حرف دل خیلی ها رو زدی.
حدودا دو سالی میشه مطالبتون رو دنبال میکنم ولی اهل نظر دادن نیستم.ولی این یکی واقعا حرف دل من و خیلی های دیگه مثل من بود
Parvaaz گفت:
» يكي از وحشتناك ترين اتفاقاتي كه در اين سي سال افتاد».
ربطی به سی سال نداره. در طول تاریخ دنیا همیشه اینجور بوده و در ایران شاید بشه گفت از بعد «انقلاب شاه و مردم» شدت گرفته.
هما گفت:
انقلاب شاه و مردم كار بدي نبود ..ساختن طبقه متوسط اصلا بد نيست ..دانشگاه براي توده مردم اصلا بد نيست
مشكل بي فرهنگي موجوده …يعني ساختن طبقه متوسط بهمراه رفاه اما منهاي فرهنگ …منهاي اموزش درست
Parvaaz گفت:
انقلاب سفید یکی از بزرگترین حماقتهای شاه و ازعلل انقلاب ۵۷ بود. اصلاحات ارضی رو آمریکا به شاه تحمیل کرد. فئودالیسم اصلا در ایران به معنی غربی وجود نداشت. رعیت ایرانی یه جورایی شریک و دوست مالک بود؛ مدیریت و سرمایه با مالکان بود و کارگری با رعایا، رابطهٔ بسیار خوبی با هم داشتند. هر کسی کاری رو میکرد که براش آموزش دیده بود. ما در ایران مالکان ثروتمند نداشتیم به مفهوم غربی اون. تعاونیهای روستایی تشکیل شد و رعایا وامانده شدند. اکثرا به شهرهای بزرگ مهاجرت کردند بسان ورشکستگان اقتصادی و مشغول آب حوض کشی و حمّالی. اینان اوقات فراغت به دیسکو، یا محفل هنری که نمیرفتند، مینشستند پای منبر، سال ۵۷ مرگ بر شاه سر دادند.
پیشنهاد میکنم کتاب Nationalism in Iran از Richard Cottom رو بخونید.
Parvaaz گفت:
یادم رفت؛ کتاب shah از عباس میلانی رو به تازگی تموم کردم. صفحهٔ ۲۹۲-۲۹۳، اشاره میکنه که کاخ سفید نگران بود که اصلاحات ارضی بدوون اصلاحات عمیق اجتماعی موجب نارضایتی و ضدیت با شاه خواهد شد. میلانی اضافه میکنه، آنچه آمریکا پیش بینی نکرد؛ با افزایش قیمت نفت؛ شهرها محفلی برای جذب این رعایای ناراضی خواهند شد که به توسط شبکه بزرگ روحانیون جذب میشند و پیاده نظام انقلاب اسلامی خواهند شد.
فلرتیشیا گفت:
vaghean rast migi, harfe delemoono zadi! damet garm! harki ham ino nafy kone jozva hamoon gheshre ke taghi be tooghi khorde be 1 jaei residan, hala khoda ro ham bandeh nistan, az hame badtar vaghti in adama be pool miresan nesbat be gheshre khodeshoon bi rahmtaro bi kheyrtar mishan, aslan hazer nistan 1 ghadam vasashoon vardaran,chon farhangesho nadaran.
ساحل غربی گفت:
اول اینو عرض کنم که پست بسیار خوبی بود… نه اینکه با همه حرفاتون موافق باشم (حالا عرض می کنم) اما مساله ی بسیار مهمی رو پیش کشیدید….
نکته ی اول اینه که دو موضوع متفاوت توی این پست با هم قاطی شدن (یا بهتر اگه بگم : از هم جدا نشدن). توجه کنید که الان بیش از شصت درصد مردم ایران زیر خط فقر قرار دارن. تازه خط فقری که خود جمهوری اسلامی کثافت تایین میکنه. من از این جمله که نوکر بابای من رفته میلیاردر شده ولی فرهنگ نداره این برداشت رو می کنم که همه بدبخت بیچاره ها الان تو رفاهن اما مشکلشون بی فرهنگیه. منظورم اینه که خوب آره شما تو این جمله نمیگید همه اینطورین ولی به نظر من خیلی مهمه که حتما ذکر بشه این واقعیت که قبل از هر ستمی جمهوری اسلامی مردم ایران رو از لحاظ مادی فقیر تر کرده! در واقع این همون مشکل همیشگی با مثال استدلال کردنه دیگه. آره. نوکر شما شده این اما آماری نگاه کنیم. الان آمار دقیق از مقدار افزایش فقر ندارم (ممنون میشم اگه کسی می دونه بگه) اما مطمینم خط فقر قبل از این سی سال خیلی زیر ۶۰ درصد بوده. خواهش می کنم توجه کنید که اتفاقا خود طبقه ی فقیر جامعه ی ایران بیشترین آسیب ها رو در این سی سال دیده. هم ابعادش بزرگتر شده (با ریزش طبقه ی متوسط) هم عمقش بیشتر شده (با شدیدا پایین اومدن کیفیت زندگی).
نکته ی دوم اینه که در این نوشته اصلا به تفاوت بنیادین مفهوم مالکیت با مدیریت پرداخته نشده که دوباره به نظر من خیلی مهمه در چنین بحثی بهش پرداخته بشه تا اشتباهی صورت نگیره. از دید من سود میلیاردی ای که مثلا از تولیدات ایران خودرو حاصل میشه به جای اینکه بره تو جیب یه سری آقا زاده (یا شاهزاده یا هر شخص دیگه ای) باید صرف منافع عمومی اجتماع و به خصوص طبقه ی ضعیف بشه (حالا می خواد با سوپسید دادن به سبک سوسیال دموکراسی باشه می خواد در راستای مدرسه سازی و سواد آموزی باشه می خواد درجهت رشد صنعت کشور باشه… اینو دیگه کارشناس باید تصمیم بگیره ) . این یعنی اینکه هر مجموعه ی تولیدی باید متعلق به افرادی باشه که با نیروی کارشون اون مجموعه رو به حرکت در میارن (که میشه همون طبقه ی ضعیف ایران). اما این اصلا به این معنی نیست که مدیریت به دست آدم غیر کارشناس داده بشه. بله. کشاورز در حالی که باید به حقش برسه و سود کارش بره توی جیب خودش جاش هم توی مزرعس. همونطوری که جای استاد دانشگاه توی دانشگاه و جای مهندس و دکتر توی کارخونه و مطبه. منظورم اینه که در این پست به مساله ی مدیریت افراد بی سواد توجه شده (که کاملا درست میگید) اما از مساله ی مالکیت ثروت غفلت شده و من نگرانم که خیلی اشتباه ها ایجاد کنه.
نکته سوم هم اینه که یادمون نره که مشکلات فرهنگی محدود به طبقه ی ضعیف جامعه ی ما نیست. هر طبقه ای در ایران مشکلات فرهنگی خاص خودشون رو دارن (تعریفم از فرهنگ زندگی بر اساس تفکر سیستمی و انتقادیه). بسیارند مرد های به اصطلاح با اصل و نسب و ثروتمندی که زن رو توی آشپزخونه می پسندن. بسیارند خانواده های ثروتمند و با اصل و نسبی که اعتراض در لغت نامشون جا نداره (چیزی که من مخالف با تفکر منتقد و فرهنگ می دونمش). بسیارند خانواده های ثروتند با اصل و نسبی که شیوه ی مصرفگرایانه ی فرهنگ غربی رو حتی کثیف تر از غرب همون تو تهران خودمون پیاده می کنن.
در پایان باز هم عرض کنم که خواهش می کنم این کامنت رو به شکل مخالفت با این پست نخونید. من بیشتر به شکل مکملی بر این پست ارزشمند می بینمش. بله. من کاملا قبول دارم که یه سیستم دیکتاتور نیاز به مهره های بی سواد و بیشتر ایدیولوژیک داره تا سر و پا بمونه. نتیجش هم این میشه که پست و مقام در ایران ارتباط مستقیم با بی سوادی و اندازه ی ریش پیدا می کنه. بی سوادی هم که ارتباط مستقیم داره با خرابی اوضاع مادی. اما خواستم فقط یه یادآوری به همه بکنم که با وجود این واقعیت کثیف همچنان علم آمار نشون می ده که بزرگترین قربانی بی سوادی و فاشیسم اسلامی همون طبقه ی فقیر اجتماعه.
مخلصم
mahgoon گفت:
ساحل غربی عزیز!
حرفات به دل میشینه چون از دل زلالت بیرون میاد.
موضوعی که مطرح کردی مدتها دغدغهی من بود و هنوز هست:
«اینکه ما اگه مطمئن نیستیم میتونیم یه کاخ برای کسی بسازیم کلبه ی قدیمیشو رو سرش خراب نکنیم.»
حقیقتش من به اینجا رسیدم که بلوغ باید یه زایمان طبیعی داشته باشه تا بصورت ارگانیک بتونه عضو جدیدو بپذیره و تعادلش به هم نریزه.
من اول به اینجا رسیدم که هیچکسی رو نمیتونم به راهی که خودم درست میدونم مؤمن کنم.
ایمان و باور نتیجهی درک طبیعی در شرایط کاملا خاصه و انسان با تمام پیچیدگیهای غیرقابل احصاش مادهی شیمیایی صرف نیست که با کاتالیزوری که خودت بهش باور داری بتونی توی آزمایشگاه مهار نشدنی اجتماع، سرعت بلوغ رو در اون تشدید کنی.
با این حساب من مقدمتا به سراغ کسی نمیرم که بهش کمک کنم بدون اینکه اول خودش بخواد. گذشته از این کمک کردن به دیگری اون نیست که چیزی رو که تو غایت و نتیجه و محصول کمک میدونی بهش بدی. کمک بستگی به خواست و نیاز طرف معنی داره نه صلاحی که من براش تشخیص میدم. بنابراین وقتی کسی کمک میخواد من سعی میکنم اول بفهمم چی میخواد. آیا خوشبختی و راهکار معنوی زندگی میخواد یا چند دلار پول مادی؟ اگه پول بخواد من در حد توانم جوری که بعدا طلبکارش نباشم بهش میدم و در دل خودم در جا باهاش تسویه حساب میکنم و منتظر بازپرداختش هم نیستم اما بهش اینو نمیگم. اینجور وقتها برخلاف گذشته که اگر شده میرفتم قرض میکردم چنانچه بیشتر از نیازم ندارم اصلا بهش کمک نمیکنم مگر اینکه عواقب قرض کردن رو خودم به عنوان نیاز خودم بپذیرم نه به خاطر نیاز اون و البته در بازپرداختش میذارم اون با ارادهیخودش به قولش پایبند باشه یا نباشه. اگر پایبند شد آدم متعهدی بار اومده و این به نفع خودشه و اگر هم نشد بدون پی گیری علتش که قصور کرده یا واقعا نتونسته پرس و جو و احیانا ملامتش نمیکنم. این از کمک مادی.
اما کمک معنوی مثل کمک مادی مشخص و قابل مانور و مدیریت نیست و خیلی خطیره. برای همین تنها سعی میکنم خودم باشم اینجوری هر کس در زندگی و معاشرت با من به اندازهی ظرفیت و توانش چیزی که به دردش بخوره گیرش میاد. اما سعی میکنم ابتدا به ساکن به هیچکس راهکار زندگی نشون ندم. فوقش در صورتیکه مورد سوال و یا تقاضا قرار بگیرم بهش میگم من اینجوریام تو رو نمیدونم و این مال منه، این به من جواب داده تو رو نمیدونم. دیگه انتخاب با خودشه راه منو انتخاب کنه یا نکنه. من حقیقتا هیچ امیدی به تغییر کسی ندارم هر چند آدما در معاشرت با هم تغییر میکنند اما من فهمیدم که دل به این تغییر نباید بست. حتی در مورد فرزند و همسر.
من فکر میکنم در رابطه با این دوستت توی ساحل با توجه به اینکه اون ابتدا ازت چیزی رو خواست که برای حل کردن مشکلی بهش کمک کنی، تو تنها باید یه چیزی رو بهش گوش زد میکردی (که شایدم کرده باشی) که این برداشت مال تو بوده ممکنه در مورد اون پاسخ نده. اونوقت حتی اگر دستش رو هم میگرفتی و به اون تجربه و حس خاصی میرسوندیش دیگه بعد ازاون اون خودشه که باید انتخاب کنه و تو مسئولیتی نداری. مهم این نیست که با خوردن یه لیوان آبجو کسی چه مقدار مست بشه… مهم اینه که ظرفیت این مستی رو آیا توی زندگی روزمرهش در مواقع مختلف داره یا نداره.
آدما به دلایل مختلف به دلیل ضعفها و نیازهاشون تحت تاثیر هم قرار میگیرن. اینجور وقتها من خیلی مراقبم که کسی جوگیر وجود من نشه که بخواد سرنوشتش رو عوض کنه. به نظر من این نیت و قصد و حال خیلی مهمه برای خودم که فکر تغییردادن کسی نباشم و کاری رو برای تغییر کسی انجام ندم؛ اما خودم باشم. اینکه طرف با بودن با من چه انتخابی میخواد داشته باشه بستگی به اراده و آزمون و خطاهای خودش و مسیر بلوغ خودش داره. دیگه من مسئول نیستم.
قلبا خوشحالم که با شخصیت ریزبین و صادقی مثل توبیشتر آشنا میشم. و به خاطر به اشتراک گذاشتن این تجربه ت هم ازت ممنونم.
ليلی گفت:
به نظر شما. شما و تير و طايفه تان و اونها که از قبل داشتن چون فرهنگش رو داشتند خوب است.
پول داشتن و ماشين داشتن بهشان ميآيد اما کسی که يک روزی رعيت بوده چون فرهنگش را ندارد پول و دارايی بهش نميآيد.
خانم از کی تا به حال ماشين داشتن يا صاحب خانه بودن فرهنگ ميخواهد؟! مثلاً بايد يک مدرسه درست کرد که فرهنگ ماشين داری بياموزد!
يعنی چه که کسی که اگر جدش اشرفی بوده حالا بايد پول دار باشد و اگر نباشد مملکت جای زندگی نيست!!
من متوجه مشکل شما با پول دار بودن به قول شما رعيت پدرتان هستم اما اينکه وصلش کنيد به با فرهنگ بودن پولدارها و اشرفی ها. مثل وصل کردن شقايق است به گودرز.
ايران دخت گفت:
نظر شما درباره شخصیت خانوادگی احمدی نژاد چیه.
سرداران سپاه با ثروتهای میلیاردی سی سال پیش تو چه خانواده هایی نشوو نما کردند.
از فرهنگ لودگی که میان سران مملکت رواج پیدا کرده شما رو به چه فرهنگ خانوادگی میرسونه.
اونجا مملکتی که شب میخوابی صبح بلند میشی همه چیز چند برابر شده و یک دفعه بعضیها میلیاردر!
ساحل غربی گفت:
@ نسوان، کاپتان، کیوان، ۵۰ ساله، احسان، آرش، آدم ناراحت ، گاوچرون، ساقی، بهاران ۲۰۱۲، خرزهره، جوات، کاظمی، فنی و همه ی ساکنان عزیز اندرونی
اولا که عرض کنم این کامنت ربطی به این پست نداره و از این بابت عذر خواهی می کنم. قضیه اینه که موضوعی فکر من رو به شدت درگیر کرده و به شدت احتیاج دارم که با کسی مشورت کنم و جز شما کسی رو برای مشورت در این باره ندارم. ممنون می شم اگه حوصله کنید. بخونید و نظرتونو بگید.
حدود یک سال پیش من آدمی بودم که ادعام کون آسمون رو پاره می کرد. الان اعتراف می کنم که پیش خودم فکر می کردم که به واسطه ی خوندن چهار تا کتاب و حرف زدن با چهار تا آدم آگاه خیلی آدم آگاهیم و خلاصه خدا رو بنده نبودم (اینو البته هنوزم نیستم :دی). نمی دونم چرا اما به شدت دوست داشتم کاری کنم که همه مثل من فکر کنن و هرکی با تفکرم مخالفه رو قانع کنم و خلاصه کاری کنم همه بشن مثل خودم. این بود که با هرکی که آشنا می شدم (یا بودم) و می دونستم که در مورد فلان چیز متفاوته تمام تلاشمو می کردم که «عوضش کنم». راستشو بخواید الان که کارمو ارزیابی می کنم می بینم در واقع درصد موفقیت بنده هم صفر درصد بود. هیچ کسی رو نمی تنستم قانع کنم و هیچ تغییری در زندگی هیچکس نمی تونستم بدم. در حالی که خودم به شدت قصدم این بود و وظیفه ی خودم می دونستم. نمی دونم چرا نمی شد اما خلاصه نمی شد دیگه.
زمان گذشت. و من عوض شدم. الان دیگه نه ادعایی دارم نه هیچ قصد و علاقه ای به عوض کردن کسی دارم. الان مبارزه واسم شکل دیگه ای گرفته. یه جورایی الان حداقل این رو قبول دارم که قبل از هر چیزی باید خودم رو عوض کنم. به خصوص در همین پروسه ی خود سازی، مدتیه تصمیم گرفتم بی پروا، رک و بدون هیچ ترس و شک و واهمه ای در مقابل هر آدمی که قرار می گیرم (حتی اگه کاملا غریبس) کاملا خودم باشم. دارم سعی می کنم یک کلمه دروغ نگم و به شکل زننده ای روراست باشم و رو بازی کنم. به خصوص سعی می کنم هرکاری که می کنم هر فکری که دارم هر عقیده ای که دارم رو خیلی راحت به زبون بیارم و هیچ اهمیتی ندم که طرفم چی فکر می کنه دربارم. در واقع اینجوریه که کارهایی که ازشون شرمگین می شم رو اصلا نمی کنم و کاری که می کنم و سرم رو بالا می گیرم و میگم من این کار رو می کنم.
اما چند هفته ایه مشکلی شروع شده. چهار دوست اطراف من هستن که خیلی با هم هستیم و حرف های من رو زیاد می شنون. مدتیه دارم یا چشمای خودم می بینم که زندگی و تفکرشون داره دقیقا بر اساس حرف های من عوض می شه. دوتا شون دخترن دو تا شون پسر. میم بر اساس حرف های فمنیستی و تاریخی و سیاسی من با دوست پسرش به هم زده و نشسته داره دو قرن سکوت می خونه و درمورد تاریخ ایران و اسلام رسما تحقیق می کنه. پ داره به پوچی زندگی فکر می کنه و به بعد از پی اچ دیش فکر می کنه که چه کنه و همچنین حس می کنم که شکل حرف زدنش درباره ی دختر ها داره عوض میشه. سین دوباره بر اساس حرف های فمنیستی من داره بی خیال دغدغه ی شوهر میشه و گارد های اسلامیش رو میذاره زمین و به جنس مخالف فکر می کنه و می خواد دوباره برگرده به بیزنس بسیار موفقی که در قدیم داشته. و در نهایت میم دو که بی اندازه مذهبیه هم در حالی که خیلی غد (قد؟) بازی در میاره اما کاملا معلومه که مغزش به شدت درگیره و تحیلیل های علمی من رو نمی تونه جوابی واسش پیدا کنه. در واقع مشکل اینه که حس می کنم بدون اینکه من ذره ای قصد در دستکاری عقاید این چهارتا داشته باشم صداقت محض و زنندم داره باعث میشه همه جذب بشن. می ترسم. اگه اینها هر تغییری بکنن من مسوولم. به نظر من تغییر هاشون به سمت آگاهیه اما هممون میدونیم که آگاهی یعنی تنهایی. اگه یکیشون ظرفیت آگاه شدن رو نداشت چی؟ اگه زندگیش به گه کشیده شد چی؟ اون موقع من مسوولم. می ترسم.
دلیلی که دیگه نتونستم تحمل کنم و اومدم اینجا عاجزانه درخواست کمک می کنم اتفاقیه که امروز افتاد. با سین داشتیم تو ساحل دریاچه قدم میزدیم. به خوبی بهش فهموندم که من هیچ فکر خاصی تو کلم نیست و ما فقط با هم دوستیم. داشت با من درد و دل می کرد که گفت :
من چیکار کنم وقتی با پسر ها و مرد ها روبرو می شم اینقدر می ترسم و میرم تو خودم؟ چرا من نمی تونم مثل فلانی (یه دختر آمریکایی) برم راحت بغلشون کنم و باهاشون دست بدم و خوش و بش کنم؟ من می خوام باهاشون دوست باشم اما نمی تونم. نا خواسته فاصله می گیرم ازشون.
کاملا می دونستم این بیماری چطوری درمان میشه. خودم رو یکی یه زمانی درمون کرده بود. ازش پرسیدم می خوای کاری کنم که شروع کنی به درست شدن؟ می خوای این مشکلت برطرف بشه با مردا؟ می خوای من یه کاری کنم؟
گفت آره.
گفتم دستتو بده من. دستشو گرفتم طوری که قشنگ پوستمو حس کنه و شروع کردم در طول ساحل دویدن. اولش تقریبا داشتم می کشیدمش. اما کم کم شروع کرد پا به پای من دویدن و ذره ذره صدای قه قهش بلند و بلندتر شد. واقعا لحظه ی قشنگی بود. حس می کردم کل سرکوب های سین داره با صدای قه قهه ی بلندش آزاد میشه و میریزه بیرون. عین حسی بود که در اولین سکس واسه خودم داشتم. وقتی ایستادیم. درحالیکه هن هن می کردیم بهش گفتم دقیقا قضیه همینه . باید دست جنس مخالفت رو بگیری و تو ساحل بدویی و بلند بلند بخندی در حالی که می دونی این جنس مخالف هیچ قصد خاصی نداره. باید لمس کنی. باید تجربه کنی و ایمان بیاری که من که این جلوت ایستادم به پسر نیستم. یه انسانم.
یه کم فکر کرد. بعد یهو گفت واقعا الان می فهمم چی میگی. دارم از خوشی میمیرم (قشنگ معلوم بود داره میریزه بیرون).
اینو که گفت من قاعدتا باید از اینکه این روش ابتکاریم جواب داده خوشحال می شدم. اما برعکس همه وجودم رو ترس برداشت. کنترل خودم رو از دست داده بودم. چرا منی که می دونستم این کارم زندگی این دختر رو عوض میکنه این کار رو کرده بودم؟ من الان با چیزی که امشب از سین دیدم حتم دارم سین یک ماه دیگه زمین تا آسمون با الانش فرق می کنه. اگه زندگی جدیدی که پیدا می کنه رو دوست نداشته باشه چی ؟ اگه اونقدر آگاه بشه که تنهایی بشه هزینش چی؟
از خودم می ترسم. حس می کنم واسه آدم های دور و برم خطرناک شدم. خیلی خطرناک.
ببخشید که طولانی شد و پیشاپیش ممنون از همفکریهای ارزشمندتون،
داداش کوچیک شما،
ساحل غربی
50 ساله گفت:
سلام ساحل جان . اولا اینکه نتونستم در پست قبلی بهت جواب بدم شرمنده . دوست داشتم بیام خونه ات وباهات رودرو صحبت کنم . ووقتی این کامنتتو خوندم خیلی مسرور شدم پسر هیچ میدونی خیلی نسبت به قبل پخته تر شده ای نمیدونم چند سالته ولی طرز تفکرت بالای 40 سالو نشون میده . بنظرم رفتارت خیلی عالی است بخصوص رک بودنت و دروغ نگفتنت .منم اینطوریم آدم واقعن دنیای جدیدی رو تجربه میکنه خیلی باحاله وبالاخره من در کارت عیب و ایرادی نمی بینم خیلی هم خوبه فقط تنهاشون نذارو خودتو هم ملامت نکن این چیزها بعدن برای دوستانت اتفاق خواهد افتاد چه بهتر که تو نقش کاتالیزو در واکنش های شیمیایی رو داشتی و زمان موعد را جلو انداختی . خیلی دوستت دارم ساحل جان بخصوص صداقتتو
کریشنا گفت:
:))))
ساحل جان ، بعد از مدتها دیدم که کسی به درد من مبتلاست . این مسائلی که شما گفتی منهم درگیرش
بودم .هیچ ربطی به درست یا غلط بودن اندیشه ها نداره . همه اش تقصیر این کاریزمای لعنتیه که عین
بختک ولمون نمیکنه ، حتی وقتی نمیخواهیمش. منهم مدتها هراسم این بود که مبادا از این نیرو استفاده ی بدی بکنم . فشار مسئولیت داشت خفه ام میکرد . اما الان مدتها از اون جریان گذشته
یکجورهایی باهاش کنار اومدم. الان همون کاری رو میکنم که همه ی عمرم میکردم . اجازه
هم میدم که اون نیرو کار خودش رو بکنه .جز اینکه پوششی از طنز روی اعمالم کشیده ام تا اطرافیان زیاد اونها رو جدی نگیرند و به شخصیت خودشون هم اجازه ی عرض اندام بدهند.
من قبلا با آی دی خودم اینجا کامنت گذاشته ام . اگرچه بسیار معدود . اما این بار ترجیح دادم
که از اسم کریشنا استفاده کنم.
ساحل غربی گفت:
۵۰ ساله عزیز
من مخلصم لطف دارید من هم شما رو دوست دارم… ولی مشکل من اینه که خودمو کاتالیزگر نمی بینم…. فکر می کنم اگه من اصلا مسیر زندگیم به اینها نمی خورد این چیزایی که من میگم رو اینها هیچوقت نمی شنیدن….یعنی من انگار دارم میشم گرمای اولیه ی تغییر شیمیایشون….
خرزهره گفت:
پیشنهاد می کنم کتاب جزء و کل نوشته هایزنبرگ رو بخونید
ساحل غربی گفت:
مرسی … اضافه شد به لیست…
آدم ناراحت گفت:
کلا صداقت همیشه تاثیر گذارتر از بقیه تکنیکهای متقاعد کردنه ، این عجیب نیست که وقتی مردم یه حرف صادقانه میشنون یا یه اکت صادقانه میبینن(شاید به خاطره کمیاب بودنش)تحت تاثيرقرارميگيرن .
ساحل جان من روانشناس نیستم ولی به نظرم تو در این مورد دچار یک جور وسواس شدی ، شاید دلیلش این باشه که این چند نفر خیلی برای تو ارزش دارن و مهمن، همین علاقه زیاده که تورو دچار این آشفتگی کرده.
ببین دیگران میتونن از صداقت تو برداشت خودشونو داشته باشن ، اگر چند نفر با خوندن بوف کور یا گوش دادن به آهنگهای نیروانا،فکر خودکشی به سرشون زد یا حتا خودکشی کردن ، آخرین کسی که مسئول این فاجعس ، صادق هدایت فقید و خدابیامرز کرت کابینه (به کسر ب).
قطعا دوستانی داری که به بلوغ فکری رسیدن پس تو هیچ مسئولیتی در قبال چیزهایی که تو سرشونه نداری ،بهشون به عنوان یک انسان آزاد نگاه کن بذار حق انتخاب داشته باشن ، کمکشون کن اما به عواقبش فکر نکن ، من بتو میگم پول چیز خوبیه اما دیگه این توئی که تصمیم میگیری بری دزدی کنی یا بیزینس.در کل خاصیت(یا شاید نکتهٔ باحال) زندگی اینه که موقعیتهای گوناگون ، آدمهای متفاوت ، کتابها ، فیلمها و خیلی چیزهای دیگه ممکنه مسیر زندگی آدم رو برای همیشه عوض کنه.اگر این تغییر مسیر مثبت باشه میشه دستاورد ، و اگر منجر به شکست بشه ، میشه تجربه، چه خوب که زندگی انقدر یکنواخت نیست که میتونیم زرت و زرت تغییر مسیر بدیم ، شکست بخوریم شاید هم پیروز بشیم ، اگر اینطوری نبود باور کن میمردیم از یکنواختی.
سخت نگیر برادر.سخت نگیر.
لوسیفر1 گفت:
هرچند از من درخواست نکردی باید بهت بگم به خاطر این خود محوری که داری قطعا طرد میشی که ادمی موجودی است طغیانگر ولو هورمونها بر رابطه حکم برانند
ساحل غربی گفت:
ببخشید از شما نپرسیدم حواسم نبود…. مرسی که گفتی… اما خود محوریه چی ؟ نمی فهمم….
EhSAN گفت:
ساحل جون ما رو هم عوض کن 🙂
کاظمی گفت:
جناب ساحل غربی
راستش من فکر میکنم ما در مقابل اثری که در زندگی دیگران میگذاریم مسولیم. درسته که در نهایت هر کسی خودشه که تصمیم میگیره چکار کنه و چکار نکنه ولی نمیشه منکر تاثیر محیط اطراف آدم شد. به نظر من اگه واقعا این نگرانیهایی که نوشتید رو دارید به دوستاتتون راجع بهش بگید. خطراتی که فکر میکنید ممکنه توی این انتخابها باشه رو هم بهشون بگید. با همون تاکید و مهارتی که باری حرفهایی که تا حلا زدید به کار بردید.
ساحل غربی گفت:
میگم به جان خودم میگم…. مثلا یه میم دو هر بار شروع میکنه درباره ی اسلام حرف زدن اولین چیزی که میگم اینه که ببین من اصلا هیچ رقمه علاقه ای به اینکه تو رو بیخدا بکنم ندارم چون نمی دونم تو ظرفیتشو داری یا نه و ممکنه بشکنی و به پوچی زندگی که رسیدی بری خودکشی کنی…. اما بازم خودش ادامه میده….
baharan2012 گفت:
ساحل غربی عزیز، منهم کمابیش با نظر دوستان موافقم. اصولاً نمیتوان کسی را عوض کرد مگر اینکه آن شخص خودش تمایل به تغییر داشته باشد. کلا اگر رسالتی را در جهت شناساندن واقعیتها به عهده میگیرید، مسئولیت شناسائی عواقب آن را نیز باید عهده دار شوید. بعد از اینکه با صراحت و صداقتی که دارید، هر دو روی سکّه را رو کردید، انتخاب دیگران مسئولیت شما نخواهد بود. به هر حال موفق باشید.
ساحل غربی گفت:
آخه مشکل من همینه دیگه… من غلط بکنم من در مورد این آدم ها رسالتی به عهده نگرفتم… اصلا هم علاقه ای به عوض کردنشونم ندارم….عوض شدن اینا دردی از کسی دوا نمی کنه…. فقط خودم دارم خیلی رک و صریح و روراست می گم خودم چطوریم و البته از فکر و عقیدم هم خیلی جدی دفاع می کنم….
نسوان گفت:
روزگاری پیش دوست مشترکی که اتفاقا «کریشنا » ی عزیزم هم می شناسدش، به من گفت ویولتای لعنتی، تو با این نوشته هات داری دوست دختر من رو (که اتفاقا یکی از دوستان خوب من است و همین دور و برها می پلکد) عوض می کنی، راهی که داره میره چند سال دیگه ش گذاشتن پا جای پای توه…چرا نمیخوای بفهمی که تجربه های یک زن مطلقه ی سی و پنج ساله به درد یک دختر بیست و چهار ساله نمی خوره…تو بد آموزی داری.. !
منم مدتها به این داستان فکرکردم، خیلی وقت ها.. و بعد تر که اینجا می نوشتم. که این همه آدم، اگر این نوشته ها تاثیر درستی نداشت چی؟ اگر کسی لغزید چی؟ آیا اصلا من که خودم بارها و بارها لغزیدم.. حق دارم حرف بزنم؟ وقتی که خودم هنوز گم و گورم و واقعا حتی نمی دونم چی درسته و چی غلط…
منم مثل تو ترسیدم.. هنوزم می ترسم.
اما فکر کنم این نگرش ، بیشتر از آنکه از روی مسولیت پذیری باشد ،اصولا نگرش از بالا به پایین و قیم مابانه است که فکرکنیم ما مسول بقیه هستیم! ادامه ی این تفکر که نگو مبادا که کسی برداشت بد کند می شود سانسور ، وزارت ارشاد، توقیف کتابها..سوزاندن اندیشه ها.
هر کسی آزاد است و مسول است که برای زندگی خودش تصمیم بگیرد و عواقب تصمیم ش را هم باید بپذیرد. این یعنی بلوغ.
بلوغ با تجربه و رفتن و اشتباه کردن و اموختن به دست می آید. بگذاریم هرکس زندگی خودش را تجربه کند..ما این وسط فقط یک واسطه، یک تلنگر، یک رهگذریم.
آدمها آزادند.
آزادی؛ ازادی، ازادی تنها راه رسیدن به کمال است. با همه ی پیچ و خم هاش..
از افتادن های هیچ کس روی پاهای لغزان تجربه نترس. بگذار راه رفتن را یاد بگیرند. روزی خواهند دوید.
کریشنا هورتی :) گفت:
ویول جان بوس.
بقول ویکتور خارا : بیایید بخندیم به آب و هوای بد
ساحل جان کمی که خودت را کمتر جدی بگیری از این مشکل رد میشوی.
اینجا یه خوبی خیلی خوب داره اونهم اینه که هر دفعه وارد میشی چیزی بهت اضافه میشه 🙂
نسوان گفت:
بوس بوس جیگرم
پريسا گفت:
عاقبت اون دختر بخت برگشته ي بدون فكر! چي شد؟
نسوان گفت:
هاها .. جیگرتو برم من.. عزیزم. اون دختر از همه ی ما عاقل تر بود. حالش هم خوبه. منم دلم براش تنگ شده. بوس
کریشنا هورتی سوم :) گفت:
عه !!!! وروجک تو هم اینجایی ؟ خیلی دلم واست تنگ شده بودش.
اون دختره فک کنم ، دختر کبریت فروش که مرد تو اون سرمای اون سال
الان رفته جاش وایساده داره کبریت میفروشه 🙂
آرش گفت:
من در این مورد نظر خاصی ندارم.جز اینکه هر کاری که فکر میکنی درسته رو انجام بده.
mahgoon گفت:
ساحل غربی عزیز!
حرفات به دل میشینه چون از دل زلالت بیرون میاد.
موضوعی که مطرح کردی مدتها دغدغهی من بود و هنوز هست:
«اینکه ما اگه مطمئن نیستیم میتونیم یه کاخ برای کسی بسازیم کلبه ی قدیمیشو رو سرش خراب نکنیم.»
حقیقتش من به اینجا رسیدم که بلوغ باید یه زایمان طبیعی داشته باشه تا بصورت ارگانیک بتونه عضو جدیدو بپذیره و تعادلش به هم نریزه.
من اول به اینجا رسیدم که هیچکسی رو نمیتونم به راهی که خودم درست میدونم مؤمن کنم.
ایمان و باور نتیجهی درک طبیعی در شرایط کاملا خاصه و انسان با تمام پیچیدگیهای غیرقابل احصاش مادهی شیمیایی صرف نیست که با کاتالیزوری که خودت بهش باور داری بتونی توی آزمایشگاه مهار نشدنی اجتماع، سرعت بلوغ رو در اون تشدید کنی.
با این حساب من مقدمتا به سراغ کسی نمیرم که بهش کمک کنم بدون اینکه اول خودش بخواد. گذشته از این کمک کردن به دیگری اون نیست که چیزی رو که تو غایت و نتیجه و محصول کمک میدونی بهش بدی. کمک بستگی به خواست و نیاز طرف معنی داره نه صلاحی که من براش تشخیص میدم. بنابراین وقتی کسی کمک میخواد من سعی میکنم اول بفهمم چی میخواد. آیا خوشبختی و راهکار معنوی زندگی میخواد یا چند دلار پول مادی؟ اگه پول بخواد من در حد توانم جوری که بعدا طلبکارش نباشم بهش میدم و در دل خودم در جا باهاش تسویه حساب میکنم و منتظر بازپرداختش هم نیستم اما بهش اینو نمیگم. اینجور وقتها برخلاف گذشته که اگر شده میرفتم قرض میکردم چنانچه بیشتر از نیازم ندارم اصلا بهش کمک نمیکنم مگر اینکه عواقب قرض کردن رو خودم به عنوان نیاز خودم بپذیرم نه به خاطر نیاز اون و البته در بازپرداختش میذارم اون با ارادهیخودش به قولش پایبند باشه یا نباشه. اگر پایبند شد آدم متعهدی بار اومده و این به نفع خودشه و اگر هم نشد بدون پی گیری علتش که قصور کرده یا واقعا نتونسته پرس و جو و احیانا ملامتش نمیکنم. این از کمک مادی.
اما کمک معنوی مثل کمک مادی مشخص و قابل مانور و مدیریت نیست و خیلی خطیره. برای همین تنها سعی میکنم خودم باشم اینجوری هر کس در زندگی و معاشرت با من به اندازهی ظرفیت و توانش چیزی که به دردش بخوره گیرش میاد. اما سعی میکنم ابتدا به ساکن به هیچکس راهکار زندگی نشون ندم. فوقش در صورتیکه مورد سوال و یا تقاضا قرار بگیرم بهش میگم من اینجوریام تو رو نمیدونم و این مال منه، این به من جواب داده تو رو نمیدونم. دیگه انتخاب با خودشه راه منو انتخاب کنه یا نکنه. من حقیقتا هیچ امیدی به تغییر کسی ندارم هر چند آدما در معاشرت با هم تغییر میکنند اما من فهمیدم که دل به این تغییر نباید بست. حتی در مورد فرزند و همسر.
من فکر میکنم در رابطه با این دوستت توی ساحل با توجه به اینکه اون ابتدا ازت چیزی رو خواست که برای حل کردن مشکلی بهش کمک کنی، تو تنها باید یه چیزی رو بهش گوش زد میکردی (که شایدم کرده باشی) که این برداشت مال تو بوده ممکنه در مورد اون پاسخ نده. اونوقت حتی اگر دستش رو هم میگرفتی و به اون تجربه و حس خاصی میرسوندیش دیگه بعد ازاون اون خودشه که باید انتخاب کنه و تو مسئولیتی نداری. مهم این نیست که با خوردن یه لیوان آبجو کسی چه مقدار مست بشه… مهم اینه که ظرفیت این مستی رو آیا توی زندگی روزمرهش در مواقع مختلف داره یا نداره.
آدما به دلایل مختلف به دلیل ضعفها و نیازهاشون تحت تاثیر هم قرار میگیرن. اینجور وقتها من خیلی مراقبم که کسی جوگیر وجود من نشه که بخواد سرنوشتش رو عوض کنه. به نظر من این نیت و قصد و حال خیلی مهمه برای خودم که فکر تغییردادن کسی نباشم و کاری رو برای تغییر کسی انجام ندم؛ اما خودم باشم. اینکه طرف با بودن با من چه انتخابی میخواد داشته باشه بستگی به اراده و آزمون و خطاهای خودش و مسیر بلوغ خودش داره. دیگه من مسئول نیستم.
قلبا خوشحالم که با شخصیت ریزبین و صادقی مثل توبیشتر آشنا میشم. و به خاطر به اشتراک گذاشتن این تجربه ت هم ازت ممنونم.
شیرین گفت:
استدلالت یه ایراد اساسی داره: این که اون نسل ریشه دار هم ریشه اش فوقش یه نسل باشه! پس فردا بچه اون نوکرزاده ؛) هم میاد و در مورد یکی دیگه اینو می نویسه عزیز جون. یه طرف تیر و طایفه من هم ارباب بودن. از خیلی قدیم … چندین تا ده و آبادی داشتن و اینا … و عزیز دل من حتی باز مونده هاشون کثافت ترین آدم هایی هستن که تا به حال دیدم!!! گرچه از گذشته فقط آدم حساب نکردن بقیه براشون مونده. مشکل این سیستم فساد مالیه. وقتی فساد باشه جاها بر اساس قوانین دیگه ای دائما تغییر می کنن. ولی این به معنی این نیست که قبلی بهتر بوده وبعدی بدتر. اونایی که رفتن ولی کار خوبی کردن! وقتی تاریخت می گذره بالام جان باید بری وگرنه باید شاهد پوسیدن خودت باشی 🙂
bahar گفت:
بحث جالبی رو باز کردی بریجیت. به نظر میاد صحبت روی دوتا موضوع مختلف هست: پول و قدرت. گرچه این دوتا خیلی بههم وابسته هستند اما هرکدومشون نیاز به فرهنگ خاص خودشون رو دارن. این موضوع همونطور که خودت گفتی حساس هم هست و باید رو همه کلماتش دقت کرد.
مثلا من بیفرهنگی مردم ما در استفاده از پول رو قبول دارم اما بياصالتي نمیدونم چهجوری تعریف میشه و به چی اشاره میکنه؟ آیا منظور اینه که کسایی که مدت طولانیتری (چند نسل) پولدار بودند فرهنگ استفاده از پول رو دارن؟ اگه اینطوره که خب لابد نسل اول اون خانواده که پولدار شده هم برای خودش یه گندهایی زده بوده.
اینکه فرهنگ استفاده از پول زیاد تو جامعه ما وجود نداره شاید بهخاطر قوانین هم باشه. مثال میزنم از امریکا که درش با بخشیدن قسمتی از درآمد به خیریه، درصد زیادی از مالیاتی که کسی باید پرداخت کنه کم میشه. من درمورد درستی این قانون نمیخوام بحث کنم اما میخوام بگم که همین قانون باعث شده فرهنگ انجام کار خیر بین کسایی که پولدار هستند بهوجود بیاد. بخش عظیمی از این مملکت هم روی خیریه مردم میچرخه. از حمایت از بیماران سرطانی بگیر تا جورکردن پول برای تحقیقات دانشگاهی.
بخشی از بیفرهنگی استفاده از پول ما هم به بیفرهنگی کلی ما برمیگرده. به اینکه ماشین و خونه هر کسی تعیین کننده شخصیتش هست و چشموهمچشمی وحشتناکی که بین ایرانیها وجود داره. من خیلی وقتها دیدم کسانی رو که تحصیلات دانشگاهی درست و حسابی نداشتن و برای مطرح کردن خودشون و بهعبارتی «پز دادن» به دیگرانی که مدرک بالایی داشتن ملک و املاک و مدل ماشین و حتی گوشی موبایل ردیف میکردن. مشکل البته از این هم هست که توی فرهنگ ما کسی که مدرک دانشگاهی داشتهباشه خودبهخود بافرهنگتر از کسی که اون مدرک رو نداشتهباشه به حساب میآد و مردم بیشتر بهش حق میدن که پول بیشتری در بیاره. گرچه تاحدودی این مساله فرهنگ واقعی هست (۱. کسی که دانشگاه رفته معمولا تجربه بیشتری از بودن توی یه محیط فرهنگی داره ، ۲. انقدر میانگین مطالعه مردم کشور ما پایینه که فرض اینکه کسی که دانشگاه نرفته خودش بشینه کتاب بخونه و چیزی یاد بگیره خیلی بعیده) اما همین باعث شده که بین مردم ما یه جور مسابقه مدرک و پول ایجاد بشه. چیزی که من از فرهنگ امریکا یاد گرفتم این بود که کسی رو براساس ثروت و مدرکش قضاوت نکنم. گرچه اینجا هم وکلا و پزشکها در سطح دیگری از زندگی هستند (چون هم تحصیلات دارند و هم پول!) اما برای همه قابل پذیرشه که کسی که تحصیلات دانشگاهی نداره پولدار باشه یا کسی که مدرک بالایی داره بیپول باشه و کسی مثلا نمیگه که ایوای دیدی فلان تعمیرکار بیسواد چقدر پول درمیاره و ماشینش بیساره. اینجا حقوق من که دانشجوی دکتری هستم با کسی که توی مکدونالد کار میکنه تقریبا یکی هست (دانشگاه پول هر ترم ما رو که مبلغ زیادی هست هم میده اما خب از لحاظ سطح درآمد و زندگی یکی هستیم).
من فکر میکنم حتی این آینده خوشی که از اومدن مهدی تصویر میشه هم مربوط به همین فرهنگ ما میشه. عقده این که مستضعفین بر همه مسلط بشن و …
اما درمورد فرهنگ قدرت و پست و مقام داشتن، با عرض شرمندگی «شایستهسالاری» مملکت اسلامی کلا ریده. برعکس پول، قدرت و پست خاصی داشتن نیاز به تحصیلاتی داره که فرهنگ اون کار رو هم با خودش همراه میکنه. ولی متاسفانه توی مملکت ما مدرک مدیریت اهمیتی نداره و کسی براش تره هم خرد نمیکنه. مدیریت و رییس جایی شدن توی ایران تنها کاریه که به نظر مردم نیاز به تحصیلات و خبرگی خاصی نداره. برای مسوولان ما کسی که ۶ کلاس سواد داره با کسی که دکتری مدیریت داره فرقی نداره! جالب اینجاست که بعد قضیه کردان از کسی که دکترا داره شنیدم که میگفت: «ولی میگن خوب بلد بوده مدیریت کنه». یعنی اصلا یادگرفتن یک حرفه، مخصوصا اگه در درجات بالای ریاست باشه، از طریق تحصیلات آکادمیک بیمعنی هست! اینجوری میشه که ورزش ما دست سپاهه و …
مشکل دیگه این هست که خیلی وقتها تحصیلات آکادمیک فرهنگ مورد نیاز رو به محصلهاش نمیده. نمونه خوبش توی ایران پزشکی هست. مثلا توی همین ایران، به پزشکها یاد میدن که چهجوری با مریض رفتار کنند یا زمان فارغالتحصیلی بهشون سوگندنامه میدن (حالا این که چقدر رعایت میشه بماند ). یا در امریکا در طی گرفتن دکتری کلی درسهای اجباری اخلاقیات تحقیق و نحوه برخورد با همکاران (مثل نحوه مقابله با Harassment ) و غیره (معمولا به صورت تستی و آنلاین) و کلی کنفرانس و ورکشاپ (کارسوق) در مورد همین موضوعات وجود داره که فرهنگ یک کار رو به کسی که داره مدرک اون رو میگیره بهش یاد میدن. حتی گذروندن دوره کارآموزی باعث میشه شخص با محیط کار و فرهنگش آشنا بشه. اما متاسفانه توی دانشگاههای ایران خیلی کم به این موضوع اهمیت میدن و متوجه نیستن که بهجای درسهای اجباری مزخرف معارف و تاریخ اسلام و وصایا، باید شرایط خاص کار رو به دانشجو یاد داد که بعدا توی محیط کار بدونه چهطور رفتار کنه و …
احسان گفت:
شما نمیتونید هیچوقت یک فرهنگ رو آموزش بدید مگر اینکه اون فرهنگ تبدیل به یک ارزش بشه و در ارزش آفرینی بزرگان یک جامعه نقش اساسی دارند و وقتی یکی از بزرگان جامعه عکس زن اون یکی بزرگوار رو توی رسانه ملی نمایش میده و میگه بگم بگم اونوقته که گستاخی و بی ادبی تبدیل به ارزش میشه و دقیقا نتیجه عکس میده …اما نباید از حق گذشت که بسیارند از همین رعیتها که ادب و فرهنگ بالایی دارن و نمیشه خیلی اون رو باسطح اجتماعی سنجید … بهر حال بدیهی هست که نبود هر چیز عقده ایجاد میکنه و رفع اون عقده مدتی زمان میبره …
آرش گفت:
مارک زاکر برگ؛ متولد چهاردهم ماه می هزارو نهصد و هشتاد و چهار ؛ دارایی خالص 20 میلیارد دلار ؛ دیروزدر فاصله ساعت 11 صبح به وقت شرق آمریکا تا 11.5 صبح(کمتر از نیم ساعت) دارایی او یک میلیارد دلار افزایش پیدا کرد ، چیزی در حدود 6 درصد بودجه عمرانی کل کشور در سال 91.
کی میگه که زاکربرگ( امروز کاملا مشخص شده که زاکر برگ ایده فیس بوک رو دزدیده بود و بابتش هم مجرم شناخته شد و مجبور به پرداخت خسارت سنگین)؛ فرهنگ و لیاقت این پول رو داره ؛ اما کارگر خونه شما لیاقتش رو نداره ؛ اصلا فرهنگ پول یعنی چی؟ با پولش باید چه کاری کنه تا بگیم فلانی فرهنگ پول رو داره؟
این نگرش از زمانی که ایران به سمت مدرنیسم حرکت کرد توسط فئودالها و خورده ملاکان در میان توده های مردم پرورانده شد و متاسفانه تا کنون ادامه داره ؛ خلاصه داستان اینه :
در دوران فئودالیسم ؛ خوانین و زمین داران بزرگ مالک تمام زمین بودند و دهقانان در ازای کار در زمین مالک ؛ مزد یا سهمی از محصول رو دریافت میکردند ؛ عمده جمعیت هر منطقه رو دهقانانی تشکیل میدادند که راهی به جز این نداشتند ؛ و نسل اندر نسل نوکر زاده میشدند و نوکر میزاییدند ؛ با پیدایش صنعت ؛ بشر پا به دوره جدید گذاشت ؛ اینبار دهقانان متوجه شدند که چیز با ارزشی برای ارائه کردن دارند و اونهم نیروی کارشون بود ؛ کارخانجات صنعتی تبدیل به محلی شد که نیروی کار به اونجا سرازیر شد و دست صاحبان زمین از نیروی کار دهقانان کوتاه شد ؛ دیگه خان نبود که مالک جان و مال و ناموس دهقان بود ؛ بلکه صاحبان ابزار تولید بودند که جای زمینداران رو گرفته بودند. در چنین فضایی بود که بحث اصل و نسب و موارد مشابه ورد زبون فئودالها شد و تا کنون هم ادامه داره…
امروز شرایط متفاوته ؛ در سرتاسر دنیا آدمهای نوکر زاده ای رو می بینیم که به واسطه خلاقیت و بهره بردن از شرایط اقتصادی و مقتضیات زمان توانایی انباشت ثروت و جابه جایی طبقه اجتماعی خودشون رو پیدا می کنن ؛ این اتفاقا همون آرمان لیبرالیسم است. این همون چیزیست که با تولید علم و دانش و فن آوری و ایجاد فرصتهای آموزشی و گسترش توزیع امکانات در سایه لیبرالیسم داریم بهش میرسیم.
کم کم باید بپذیریم که قرار نیست فرزند نوکر ما به واسطه این که پدرش نوکر بوده الزاما باید نوکر فرزند ما هم باشه.
عمه بلقیس گفت:
++++++++
Narsis گفت:
آرش جان
منکر یک نیروی نامرئی هستی که سربازهای امام زمان رو به نون و نوا میرسونه و کفار رو تو تمام اداره ها و مراکز دولتی و موقع جستجو برای شغل و ادامه تحصیل و …و… به در و دیوار میکوبه؟
کی گفته پسر نوکر پدرمون باید نوکر ما باشه ؟
اما خودت اشاره ی خوبی کردی «خلاقیت» . کدام جوان هنرمند و تحصیل کرده ای در سرزمین من رو میشناسی که در همین سرزمین به اوج خلاقیتش رسیده باشد . سرکوب خلاقیت است که محور انتقاد این متن است.
ضمن احترامی که برای قلمت و برای «خلاقیتت » قائلم ،معتقدم منظور نظر نویسنده رو نگرفتی.
آرش گفت:
من هم گفتم:
» به واسطه خلاقیت و بهره بردن از شرایط اقتصادی و مقتضیات زمان»
برای برخی این جمله یعنی ریش گذاشتن و یقه بستن ؛ برای بعضی ها یعنی خرید و فروش ارز با ریش یا بی ریش ؛ برای بعضی ها یعنی پیدا کردن راه و روش دور زدن تحریمها و واردات کالا به کشور ؛ برای بعضی ها یعنی پیدا کردن روشهای بهینه سازی مصرف انرژی ؛برای برخی یعنی پزشک شدن و…. هر کسی اونطوری که میتونه دنبال جاه طلبی های خودش میره.
EhSAN گفت:
فکر نکنم منظورشون فرهنگ داشتن پول بوده و این نوع نگاه و تبغیض طبقات اجتماعی مسلما محکومه (حالا یه عده میان میگن پرستش طبقه و ..) . اما به گمانم میخواست روی کار آمدن نیروهای نا لایق رو به واسطه داشتن خصوصیاتی در جهت انگیزه ای غیر واقعی و ایدئولوژی و مانند قدرت در فئودالیسم گذشته ، هدف قرار بده و این دو نگاه رو با یک لایه نازک جدا کردن در حالی که این لایه کلفت بسیار شفاف و واضحه .
مثلا در صدا و سیما ،آموزش و پرورش وزارت ارشاد سازمانها و ارگانهای دولتی و … وقتی کار گردان ما بی هنر باشه ..وقتی مغزها فرار کردن ..وقتی نویسنده و کارگردان در زندان باشن ..وقتی جای فرهنگ و هنر رو خرافات بگیره ..و هدفمند باشه …
آیا در ایران نیروها در یک سیستم لیبرال روی کار میان و یا طبقات مختلف خواه بورژوازی و یا فقیر زیر سایه فاشیسم قرار دارن
saeed گفت:
ارش
لیبرالیسم شعاری شما ماهیت نارسای داره بیشتر یک اعتراض به کاستی هایست ماهیت ندارد انسان توهم زده میکند اسیرایده زاکر برگ میکنه
با احترام
سانتال مانتال گفت:
بریجیتا
من به این ایست ایسم ها که گفتن کار ندارم مارکسیسم و فاشیسم و پوپولیسم و غیره
همینقدر میدونم (چون با چشم دیدم نه این که نظریه و تئوری باشه و حرفهای قلنبه و سلمبه) که یه روضه خونی پولکی شده رهبر و ادعای تقدسش میشه ، یه کمتر از رفتگر (دقت کنین گفتم کمتر از یه رفتگر چون مقام انسانی رفتگر مثل همونی که یه میلیارد و پس داد، خیلی بالاتره) شده رئیس جمهور و میخواد مدیریت جهانی بکنه
اگه بهش بگن Fuck you برمیگرده میگه Thank you!
وزیر وکیل های مملکت را نیگا کنی یا همون یه شات از مجلسمون را که ببینی میگی اینا یعنی اصلا چیزی میفهمن؟ یاد قصاب و راننده کامیون و عمله بنای سرکوچتون میوفتی (با این تفاصیل که اوشون ادعای وزارت و وکالت نمیکنن و سرشون به کارشون گرمه)
احسان گفت:
راستی … میگن روی دیوار بهشت نوشته : لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان سیب بخورد 🙂
yazi گفت:
نوشته هاتون موثرند. برام مثل چک کردن ایمیل روزانه شده یک جورایی. هر روز باید بخونمتون. عالی، ریز بین و بی تعارفند. سپاس برای خلق کردنشون نسوان عزیز. راستی یک خواهش: یکبار درباره عشق بنویسید جاش تو نوشته هاتون خالیه حتی اگر معنایی در دنیای مدرن نداشته باشه.
saeed گفت:
فرهنگ عقیم پرستش طبقه
آزارزبانی ناهمسازبانظریات بسط
تازه بااین خوش بینی که اطلاعات هم واقعی باشند انسان اجدادش طبقه را پرستش میکند
تصورمیکنی که مورد تجاوز طبقاتی واقع شوه
انقلاب تنها نتیجه و ثمره مبارزه طبقاتی است تا نکند یاد بگیری زیاد شکایت کنی تا پس ازسده ها بحث درباره مالکیت خصوصی ، هنوز جای بحث دراین وادی باقی ست ، به رغم مدعای مارکس
رهاورد گفت:
من نمی دونم چرا هیچ وقت نمی فهمم این سعید چی میگه. فکر کنم فارسیم ضعیف شده :))))
نهال گفت:
تو تنها نيستي
felfel گفت:
مطمئن باش که اون ها هم این فرهنگ رو یاد میگیرند ، همونطور که تیر و طایفه ی شما سال ها پیش یادش گرفت …..
vasat piaz گفت:
http://www.khodnevis.org/persian/%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C/%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA/18016-بازخوانی-یک-گفتوگوی-«تاریخی»؛-عشوههای-زن-یک-دیپلمات-جمهوری-اسل.html
گردو گفت:
اولا این طرز تفکر به هیچ وجه وصله نژادپرستی بهش نمیچسبه بخاطر اینکه شما و نوکرتون از دو نژاد مختلف نیستسن.
ولی قطعا یک نوع تنگ نظری هست که همونجور که سایر دوستان هم اشاره کردند ریشه فئودالی داره.
البته این تنگنظری رگه هایی از واقعیت هم درش هست. به اینصورت که اولا در مدت کوتاهی پولدار شدن – بخصوص در کشوری مثل ایران که زمینه ای برای نو آوری و اختراع ، مثلا مثل بیلی گیت از اینطریق با سرعت به پول رسیدن وجود نداره – نشانه یکنوع رانتخواری و یا کارهای غیر مشروع هست و به همین دلیل علامت سوال بزرگی در مقابل خود داره. در ثانی این یک واقعیت هست که پولدار بودن و چگونگی رفتار کردن آدمهای ثروتمند فرهنگ خاص خودشو داره که یک شبه و با سرعت خود ثروت بدست نمیاد و طبیعی هست که آدمهایی که یکشبه پولدار میشن رفتارشون تابلو هست.
با اینحال ما نمیتونیم بخاطر نداشتن فرهنگ با پولدار شدن مردم مخالف باشیم. اگر هم راههای غیر مشروع یا رانتخواری برای این کار وجود داره مشکل سیستم هست و فرهنگ غالب.
یک ضرب المثلی هست که میگه گربه که دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده.
من قبلا اینجا در مورد خودم صحبت کردم و میدونید که این حرف و در جهت تمایلات شخصی نمیگم. ولی متاسفانه تعداد انگشتشماری از مردم هستند که اگه دشتشون برسه برای رسیدن به پول و بخصوص مقام هیچ فرصتی رو از دست نمیدن و اگه کسی هم از دست بده به آدم بی عرضه متهم میشه.
البته جوانها بخصوص تا زمانی که هنوز دربند آرمانگرایی خودشون هستند از این امر مستثنا هستند.
به همین خاطر ما وقتی دانشجو بودیم بصورت احمقانه ای از فارق التحصیلی دوستامون خوشحال نمی شدیم چون فکر میکردیم قاطی آدم بزرگها میشه و میره دنبال نون در آوردن و دیگه آرمانهاشو فراموش میکنه.
همجنین خیلی از گروهای دیگه مردم و میشه مستثنا کرد ولی واقعیت اینه که اونها آنقدر در گیر مشکلات روزمره زندگی هستن که اصلا گمانشون با این سمت نمیره و متاسفانه مجبورن با تاکید بر اعتقاداتی مثل حلال و حرام بودن خودشون و راضی نگهدارند.
من به یک واقعیتی رسیدم اینکه پولدار شدن هم مثل هر کار دیگه ای استعداد خودشو میخواد. مطمئن باشید اگه کسی این استعداد و نداشته باشه کلید گاوصندوق بانک و هم بهش بدن از پس اینکار بر نمیاد.
مصطفی گفت:
دقیقاً امروز تو سعادت آباد بودم، یه ســری دختر و پسرو دیدم که از یه آئودیِ R8 پیاده شدن، رفتارشونو، نه کلاً قیافشونم تابلو بود، اینا همــون خانواده هایین که هنوز هنوزا نباید ســری تو ســرا میشدن، به همکارم گفتم این روزا یه آدمــایی به نون و نوا میرسن که جنبه ندارن، نه که نبایــد میرسیــدن، زود رسیــدن، خیــلی زود
آرش گفت:
یه سری دختر و پسر؟ مگه مینیبوس بوده؟ آئودی R8 یک سوپر اسپرت دو نفره است ؛ یعنی حداکثر دو نفر از اون آدمها سوار اون ماشین بودن. بقیه رو فکر کن ببین کجا بودند.
مصطفی گفت:
نه فقط یه دختره سوارش بود، اومد پاییـــن بقیه هم تو خونشون بودن، زیاد درگیــرِ حاشیه های فوتبال نشو، اصلشو بچسب آرش جان
آرش گفت:
آخه اصلش اغراق آمیز نوشته شده.
کیقباد گفت:
هر کسی باید جای خودش باشد . جای خودش قرار بگیرد . مشکل اما فقط این نیست . مشکل فقط سر جای خود نبودن نیست . که قرار نیست هر نوکری تا ابد نوکر بماند و تا ابد هیچ بچه نوکری سوار بنز نشود !
مشکل اما نبود شرافت است . دریغ از یک جو شرافت . که اگر نباشد ، که وقتی که نیست ، دیگر چه فرقی دارد که آدم بی شرف شاه باشد یا گدا . دیگر چه فرقی است بین آقا و نوکر . وقتی بنای بی شرافتی است ، چه فرقی دارد این بی شرفی که بنز سوار است بچه نوکر است یا بچه گدا . بچه فتودال است یا بچه رعیت …
قرار نیست تا ابد رعیت رعیت بماند و شاه شاه . قرار نیست بچه نوکر همیشه بچه نوکر بماند . اما قرار است شرافت بماند . قرار باید باشد که شرف بماند . که شرافت پا برجا بماند . که شرافت …
اما ای داد …
ای داد از شرافتی که رفت به باد !
vasat piaz گفت:
mahgoon گفت:
برجیتای عزیز.
درک میکنم چی داری میگی.
پوشالی بودن طبقات اجتماعی نتیجهی رشد قارچگونه در یک تحول ناگهانی و روبنائی در انقلابیه که با سزارین اتفاق افتاده و مسیر طبیعی خودشو برای تکامل و بلوغ تودههای مردمی طی نکرده.
مثل آشی که با عجله و با آتیش تند بار گذاشته شده و جا نیفتاده و عمل نیومده و لعاب نداده و آبکیه.
به نظر من طبقات اجتماعی جا افتادهی قبل از انقلاب هم نمیتونه دلیل بر فرهنگ بالا باشه و یا دارای ارزش حقیقی و قابل اعتنا باشه چون کلا در جامعهی ما روح بردهداری هنوز وجود داشت و جامعهی ما بین بردهداری و فئودالیسم و سرمایه داری کمپرادور دست و پا شکسته دست و پا میزد.
نکته اینجاست که در انقلاب ایران سیر طبیعی رشد و انتقال جامعه از فئودالیسم به سرمایهداری (که نیازمند رسوخ ارزشهای بامعنای نهادینه در مالکیت خصوصی اون هم در شرایط نسبتا عادلانهست) اتفاق نیفتاد، و همین موضوع باعث درهم ریختگی و پریشانی فرهنگی شد که هیچ چیز بصورت باقوام و منطقی جای خودش نباشه.
باید پذیرفت که در همین سالهای بعد از انقلاب با انقلاب رسانهای در عرصهی اطلاعات مجازی، توقع عمومی بصورت تصاعدی رشد کرد و این رشد قارچگونه هیچ توازن و نسبتی با بهبود تولید و توسعهی ملی نداشت.
فرهنگ عمومی مردم ما در گذر از دو انقلاب غیرمنطقی غیرملی و انقلاب جهانی اطلاعات دچار از همگسیختگیهای غیرمنطقی فراوانی شد که نتیجهش عدم رضایت عمومی علیرغم بهبود نسبی اما کاذب وضع اقتصادی عمومیه.
به همین دلیل علیرغم بهبود نسبی و کاذب و ناموزون وضع معیشتی و بهداشت و سواد عمومی، احساس فوقالعادهی فقر مردم امروز ما به دلیل برآورده نشدن نیازمندیهای متنوع و رنگارنگیه که چهل سال پیش با توجه به تفاوت درآمد ملی هیچ موضوعیت مؤثری در زندگی روزمرهی مردم نداشتند، اما امروز این توقعات جدید بعلت درگیر شدن در قواعد جدید بازی اجتماعی بسیار تعیین کننده هستند تا جائی که علیرغم افزایش ثروت غیرمؤثر مردم، امروز فقر بیشتر از گذشته حس میشه.
قبلا یک روستائی و یا شهری تنها دغدغهی هیزم و فوقش نفت داشت اما امروزه دغدغهی هزینهی برق ناشی از استفاده از فریزر و کولرگازی، تلویزیون و ماهواره، موتورخونه شوفاژ، گاز، تلفن و موبایل و دانشگاه آزاد و شارژ و کرایهی آپارتمانهای فول امکانات رو داره. و البته به اینا اضافه کنیم هزینههای تحصیل و مدرسه و دانشگاه آزاد و کلاسهای تقویتی و هزینههای درمان و بهداشت درجه یک رو … با این حسابهاست که امروزه فقر بیشتر احساس میشه چون به تناسب افزایش توقعات و ملزومات زندگی مدرن و صنعتی ما پیشرفت چندانی در تولید ملی و توسعهی خدمات رفاه اجتماعی متناسب با معضلات جوامع صنعتی مثل پرداخت حقوق بیمهی بیکاری و تسهیلات منطقی و متناسب با توسعه رو نداشتیم.
در چنین شرایطی هست که به هم ریختن سطح توقعات عمومی به نسبت توزیع غیرمنطقی ثروت از دلایل مهم پوشالی بودن و احساس عدم امنیت و فقر اقتصادی و فرهنگیه. در چنین شرایطیه که یه شاگرد آهنگر از قشر بیسواد و لمپن و اهل خشونت بدون داشتن وقار و فهم فرهنگی لازم برای مبادی آداب بودن، بدون طی کردن مراتب مورد نیاز عرصهی علوم سیاسی در نظامی غیردموکراتیک میتونه یه رئیس جمهور فحاش و بیانضباط و قلدر بشه که به قانون خودش هم اعتنا نمیکنه و ممکنه با عرقگیر و دمپایی از توی بنز پیاده شه بره دفتر کارش.
————————————————————–
توضیح: قصد من توهین به قشر زحمتکش و با کمالات و اصیل آهنگران جزء و صنعتگران دوره گرد تجربی نیست. موضوع اینه که یه شاگرد آهنگر (از قشر لمپن) نمیتونه یکشبه رئیس جمهور بشه. اون نهایتش باید یه آهنگر محترم بشه که دو تا شاگرد زیر دستش باشن نه یه ملت… و یا لااقل سی چهل سال مراتب ترقی و کسب دانش و تجربه رو در یک نظام دموراتیک طی کرده باشه تا با ارزشهای واقعی و نه سفارشی بصورت اصولی و واقعی رشد کنه نه یکشبه بصورت قارچ. شخصیتهای قارچی صاب قدرت همهی دارائیهای یک ملت رو قارچی و پوشالی میکنن.
يلداسبزپوش گفت:
گيتى خانوم كجائى؟! نمى دونم چرا نگران غيبتت شدم!
کاظمی گفت:
من فکر میکنم علت مشکلاتی که شما گفتید مثل مثلا ادبیاتی که از رئیس جمهور گرفته تا رئیس یک اداره استفاده میکنند ربطی به این نداره که اینا از خانواده های متمولی نبودند. خیلی از آدمها هستند که از خانواده های کم درآمدی هستند ولی تلاش میکنند و میتونند خودشون رو به جاهای مهمی برسونند. من یه نفر رو میشناسم این آقا پدرش کود میبرد برای مزرعه های اطرافشون ولی ایشون بسیار آدم با استعدادی بو درشته ریاضی درس خوند و الان در یکی از دانشگاههای آمریکا استاد شده.
به نظرم مشکلی که وجود داره اینه که آدمها بدون داشتن شایستگیهای لازم برای شغلشون به اون کار گماشته میشند. بدون طی کردن مراحلی که برای یک پست لازم هست صاحبش میشند و این باعث اینهمه آشفتگی شده وگرنه کسی که سواد و توانایی لازم برای یک مقام رو داره چرا نباید بتونه در اون جایگاه کار کنه صرفا به خاطر اینکه پدرش جایگاه اجتماعی خوبی نداشته؟!
EhSAN گفت:
منم موافقم مشکل شایستگیه … اما نسوان در پایین اشاره کرد که کسی که کتاب میخونه و دکتر میشه لزوما با فرهنگتر و یا روشنفکر تر نمیشه و این ریشه در اصالت داره درسته من هم از این جور آدما زیاد دیدم و موافقم که خیلیهی که نظر میدن در نا خودآگاه دهنشون رگه های سنت و اصالت رو از خودشون بیرون میریزن. ما که رعیت زاده ایم ولی اصول رو زیر پا گذاشتیم و بی اصالت شدیم بعدش بهمون گفتن عوضی حالا هم هر جا بریم و هر کتابی بخونیم بعضی از این ایرانی ها که پول و ثروت رو به فرهنگ و اصالت میچسبونن و این دو را حدا نا پذیر میدونن بهمون باز هم لغب بی اصالت رو میزنن که البته هر جا که سگ اصل و نسب و سنت شرف داشت بهشون میگیم.
کاظمی گفت:
درسته که هر کی کتاب خوند با فرهنگتر نمیشه ولی هر کس هم که مثلا جد اندر جدش توی بهترین خونه ها و با بهترین شرایط مالی زندگی کردند هم لزوما با فرهنگ نمیشه. الان توی همین وبلاگ که خب خیلی ها هستند که اینجور که خودشون میگند از خانواده های متمول و حتی تحصیلکرده بودند ولی وقتی پاش می افته چنان فحشهای چاروادری میدند که روی هر چی چاله میدونیه سفید میکنند. این فرهنگه یا بی فرهنگی؟
من فکر میکنم اگه مفهومی به نام اصالت، اصالت داشته باشه باید پارامترهاش بر اساس رفتارهای خود فرد تعیین بشه. نه پیشینه خانوادگیش.
یه مطلب دیگه هم اینه که خیلی از معیارها نسبی هستند. مثلا بریجیتا نوشته که اینکه نوکر گذشته شون توی خونه اش هنوز مرغ و گوسفند نگه میداره نشونه ایی از بی فرهنگی اونه در حالیکه خب مثلا چه فرقی هست بین اینکه گوسفند تو خونه نگه داری یا سگ نگه داری؟ چرا وقتی یکی سگ نگه میداره و باهاش میاد تو خیابون قدم میزنه کلی کلاس داره و کسی بهش نمیگه بی فرهنگی ولی اگه گوسفند نگه داشت میشه بی فرهنگ؟!
EhSAN گفت:
+++++++++++++
نسوان گفت:
بریجیت عزیزم، رگ و ریشه مهمه یا نه؟
آیا اصالت مهم است ؟ و اصولاخود این اصالت در چیست؟ در دانش؟ در پول؟ در خون؟
پدر من همیشه مخالف این بود که آدمها را بر مبنای چیزی که در اون دخیل نبودند قضاوت کنیم. بابام می گفت مهم چیزی است که خود آدم به دست می آورد.
پدر پدرم، یعنی پدر بزرگم جزو اولین خلبانهای ایران بود. می گفتند نابغه بوده.. از یک دهات توی کوههای شمال که پدر پدر پدرم توش گاری سوار می شده به پرواز در آسمان. همه ی دنیا را گشته بود. آدم لاییک و خیلی روشنفکری هم بوده.
در عوض مادرم از یک خانواده ی خرده بورژوای اریستوکرات بود که همیشه پز اصالت خانوادگی شان را می داد. کلا توی خانواده ی مادری من هیچ کسی آدم حسابی نیست مگه خودشان و ایل و تبارشان.
پدر مادرم هم پزشک بود، اون زمان فرستاده بودنش سن پطرزبورق دکتر شده بود. دکتر واقعی. همه ی برادرهاش هم همین بودند.مادرم یک البوم خانوادگی داره که توش پر از اینجور عکس هاست. میگه توی ایران توی دو نسل پیش بیشتر مردم داشتن تاپاله لگد می کردن ما فلان و بهمان بودیم.
من و پدرم بهش می خندیم.
اما از تو چه پنهان ، رگ و ریشه و ژنهای آدمها اون قدر ها هم بی اهمیت نیست. ته تهش، چیزهایی مثل چشم و دل سیری، نحوه تفکر ، منش و رفتار را با خوندن کتاب یاد نمی گیری..همون جور که احترام به زن ها را با خوندن کتاب های فمینیستی یاد نمی گیری..کسی که توی خانواده اش یک زن مقتدر نبوده آیا نگرشش در مورد زن مثل کسی است که مادرش جراح موفقی است ؟ هرگز..
واقعیتی است که ما محصول همین رگ و ریشه ها و تجربه های خانوادگی هستیم.
که سهم شانس است.
سهم ما در ساختن باقی اش ، سهم آدم بودن ماست.
و اما اون سهم چقدر است؟ و چقدر آدم بودن ، چند نفس ، چند نسل برای رسیدن بهش کافی است…؟
بحث در این مورد زیاده.شاید یک روزی منم در موردش بنویسم.
Parvaaz گفت:
اصالت در فکر است.
نسوان گفت:
خوب همه فکر می کنند که دارند فکر می کنند.
Parvaaz گفت:
اشکالی نداره، شما فکر کن که همه فکر میکنند که دارند فکر میکنند.
آرش گفت:
اینی که تو نوشتی با نوشته متن دو تا مبحث متفاوت هست. قدر مسلم اینکه خانواده افراد و رگ و ریشه اونها تاثیر بسزایی در آنچه امروز هستند داره ؛ اما این مطلق نیست.ضمن اینکه ابعاد مادی و معنوی این موضوع هم با هم کاملا متفاوته.
در هر صورت این که دختر فلان کس ماشین سیصد میلیونی سوار بشه نشون دهنده تزلزل جامعه و قرار نداشتن افراد در جایگاه خودشون نیست ؛ جای بیشتر آدمها در جامعه همین جایی است که هستند.
عمه بلقیس گفت:
++++
خرزهره گفت:
یعنی شما قبول داری مطالعات فمینیستی اثری بر احترام به زنها و حقوقشون نداره؟
و اونوقت چرا این جوریه؟
نسوان گفت:
برای این که مشاهدات مستقیم آدم خیلی بالاتر از تجربه های دیگرانه. کسی که دور و برش زن های بی سواد عامی حسود و عوضی دیده برداشتش از زن همینه. این برداشت ها خیلی قبل تر از تفکر در ما بوجود میاد. در زمانی که آدم خیلی بچه است شکل میگیره. آدم می تونه با مطالعه به خودش کمک کنه البته.. اما برداشت درونی اش همیشه همونه یا یک تصویر مخدوش و گیج کننده. میشه مثل خیلی ها که در شعار به همه چیز احترام میزارن ولی در درونشون خبری نیست.
@ آرش
من اون نوشته ی بریجیتا رو ننوشتم و مسولیتی در قبالش ندارم. با حرفهای شما هم البته موافقم. جای افراد، جوامع ، صور فلکی.. کرم های خاکی.. همه چیز در همون جاییست که باید باشد. و به جز این هم نیست.
عمه بلقیس گفت:
+++
خرزهره گفت:
با چیزهایی که از اصغر گفته بودی فکر نمی کردم زنهای دور و برش این تریپی بودند.
راستی احیانا دلیلش این نیست که فمینیستها؛ فاشیستهای هرزه و دهن گشادی هستند که عادت دارند در مطالعات و داده ها دستکاری می کنند و امار و ارقام جعلی می دهن.
نسوان گفت:
اصغر هرگز از اقتدار قانونی مردانه اش استفاده نکرد. برای زنها هم احترام قایل بود. مادرش هم زن قابل احترامی بود. نمی دونم چرا پای اصغر را به این بحث کشیدی؟
برای این که جمله ی آخرت را در مورد فمینیست ها بنویسی؟ برای من چیز تازه ای نبود. الان به فمینیست ها فحش دادی خوشحالی؟ الان من چی باید بگم؟ سه ساله داری وراجی های یک مشت فاشیست هرزه و دهن گشاد را تعقیب می کنی..
خدا بهت صبر بده!
خرزهره گفت:
۱- به همون دلیل که شما پای زنهای دور و بر ما رو در کودکی کشیدی وسط.
۲- پیشنهاد می کنم تمتم گفتگوی من و خودت رو زیر این کامنت پاک کنی تا باعث ناراحتی دیگران نشه.
نسوان گفت:
1-من کاری با شما یا خدای ناکرده خواهر مادر شما نداشتم. در پاسخ بریجیت چند خط نظر خودم را نوشتم. چیزی از شما را هم وسط نکشیدم
2- اعتقادی به پاک کردن ندارم.همانطور که در دنیای واقعی وقتی حرف از دهان بیرون جهید بازگرداندنش محال است. سعی می کنم حرفی نزنم که بابتش پشیمان بشم. تازه با این اوصاف یک فمینیست هرزه ی دهن گشادم. این هم از بخت بد ماست. به هر حال چیزی را پاک نمی کنم.
mira گفت:
بر اعصاب خودت بده میای حرفای فاشیستا ی هرزه رو میخونی.
ايران دخت گفت:
@خرزهره
ببخشید،معنی اسم(آی دی) شما جدا از اینکه اسم یه درخته،یه معنی دیگه هم میده اینجا
خری که زهر داره……شاید هم زهره داره!
راستی ازش یه چیز دیگم میشه ساخت….هرزه خر
خرزهره گفت:
به ایران دخت:
آی دی من هر چی باشه تخیل تو یکی رو خوب فعال کرده
ساحل غربی گفت:
خرزهره
من فمنیستم اما فک نکنم با هیچ تعریفی فاشیست حساب بشم… هرزه هم فک نکنم باشم چون خیلی وقته سکس کژوال نداشتم… دهنم یه کم گشاده اما نه در اون حد که دهن گشاد حساب بشم… در مورد آمار و داده ها هم به جان خودم به غیر از یه بار که تو لیسانس واسه آزمایشگاه فیزیک اگه دست تو داده ها نمی بردم درس رو میوفتادم دیگه این کار رو هیچوقت نکردم….
همینطوری من باب اطلاع عرض کردم….
ساحل غربی گفت:
البته به هیچ وجه منظورم این نبود که هرکی سکس کژوال داره هرزست…. کسی اشتباه برداشت نکنه… (راسش اصلا هرزه معنی نداره واسه من…)
آرش گفت:
@ ساحل غربی
بدون دفاع از کسی فقط جهت اطلاع یک نمونه از دست کاری در داده ها در همین پست و در اعلام عدد بیست میلیون ماشین در ایران است(که البته سرانه اتومبیل در هر کشوری از پارامترهای سنجش توسعه یافتگی است)
یا نویسنده میگه :
«اعتقادی به پاک کردن ندارم.همانطور که در دنیای واقعی وقتی حرف از دهان بیرون جهید بازگرداندنش محال است. سعی می کنم حرفی نزنم که بابتش پشیمان بشم.»
درحالیکه حداقل در یکی از پستهای قبلی حرف خودشون رو پاک کردن و عوض کردن.اما برای بقیه این امر محال است و بقیه باید سعی کنند حرفی بزنند که بابتش پشیمان نشوند.من در رفتار و کردار برخی فمینیستهای تندرو از این گونه تناقضات دیدم؛ اونهم ناشی از تلاش اونها در به کرسی نشاندن نظریات خودشونه.
البته بازهم میگم من مواضع هیچیک از طرفین رو تایید و یا تکذیب نمی کنم.جهت اطلاع عرض کردم.
ساحل غربی گفت:
آرش جان
دقت کن : راستی احیانا دلیلش این نیست که «فمینیستها»؛ فاشیستهای هرزه و دهن گشادی هستند که عادت دارند در مطالعات و داده ها دستکاری می کنند و امار و ارقام جعلی می دهن.
من هم از کسی دفاع نکردم. فقط خود نوعیم رو مثال زدم بر علیه کلی نگری این جمله. نسوان اگه آمار عوض کرده خوب اشتباه کرده. اونبار که پاک کرد اگه یادت باشه من خودم هم اعتراض کردم.
من یه سوال می پرسم (البته می دونم جوابت چیه و می دونم که با بحثم موافقی کلا دارم میگم که بحث ناقص نمونه…) : بعضی مسلمون ها آدم می کشن. آیا همه ی مسلمون ها قاتل هستند؟ بعضی مرد ها همسرانشون رو می زنند. آیا همه ی مرد ها حیوان هستند؟ بعضی زن ها جای خودشون رو توی آشپزخونه می دونن. آیا همه ی زن ها اینقدر سرکوب شده اند؟ بعضی لیبرال ها دستور بمب هیروشیما می دهند. آیا همه ی لیبرال ها جنایتکارند؟
مخلصیم
هما گفت:
ويول جان يك چيزي در مورد اين چيزي كه گفتي نوشتم اما اشتباها اون پايين درج شد
ساحل غربی گفت:
نسوان
با پاراگراف اول نوشتت کلا موافقم و مشکلی ندارم…
اما این پاراگراف :
«اما از تو چه پنهان ، رگ و ریشه و ژنهای آدمها اون قدر ها هم بی اهمیت نیست. ته تهش، چیزهایی مثل چشم و دل سیری، نحوه تفکر ، منش و رفتار را با خوندن کتاب یاد نمی گیری..همون جور که احترام به زن ها را با خوندن کتاب های فمینیستی یاد نمی گیری..کسی که توی خانواده اش یک زن مقتدر نبوده آیا نگرشش در مورد زن مثل کسی است که مادرش جراح موفقی است ؟ هرگز..»
من نمی دونم چطوری «چیزهایی مثل چشم و دل سیری، نحوه تفکر ، منش و رفتار را با خوندن کتاب یاد نمی گیری» رو به «رگ و ریشه و ژنهای آدمها» ربط دادی… اون چیزهایی که گفتی حاصل تجربه های خانوادگی (همونطور که خودت آخر گفتی) و پرورش در محیط های مناسبه (خانواده و دیگر نهاد های اجتماعی). چه ربطی به ژن داره؟ اگه داره سند علمی بده خوشحال می شم بدونم….
ببینید کلا شاید جالب باشه واستون : تیوری هایی وجود داره که ادعا می کنن بعضی فاکتور های رفتاری مثل ترس ریشه در ژنتیک دارن و ارثین اما اولا همین ها هم صرفا تیورین و اثبات نشدن دوما تا اونجا که من می دونم چشم و دل سری و منش و رفتار و درجه ی نگاه برابر به زن و اینا کاری به ژن و وراثت نداره….
اتفاقا یه چیزی هست یه مدتی ذهن من رو مشغول کرده…. من ۱۷ یا ۱۸ ساله بودم که یه بار تو یه نمایشگاه کتاب شانسی کتاب شعر آقای نخست وزیر رو از برتولت برشت دیدم و با خوندن یه شعرش یه دل نه صد دل عاشقش شدم. بعدم زدکی مامانم خریدمش. تا اون موقع هم کلا تو زندگیم غیر درس خوندن و خوردن و خوابیدن و ریدن کاری نکرده بودم. کلا از دنیا بی خبر بودم (حالا نه که الان باخبرم :دی) و اصلا روحمم نمی دونست برتولت برشت کیه. اما ناخواسته جذبش شدم.
الان بعد از چندین سال همونطوری که تا الان احتمالا همه متوجه شدن خیلی شبیه به سوسیالیست ها فکر می کنم (واسه کسایی که نمی دونن : برتولت برشت هم سوسیالیت بود) و جالب اینه که دایی من هم که من از نظر قد و هیکل و چهره باهاش مو نمی زنم هم از اون سوسیالیست های دو آتیشست. کلا مدتیه دارم فکر می کنم باید یه چیز ژنتیکی ارٍثی ای باشه… خودم با این علم ناقصم حدس می زنم ویژگی هایی مثل مقدار قدرت احساسات یا مهربونی یا نوع فرایند استدلال یا … که از طرفی می تونن در اینکه آدم چقدر به درد های اجتماعی واکنش نشون بده و اهمیت بده و از طرفی منطقی تر به نظر می رسن که ژنتیکی باشن ممکنه کلید حل معما باشن…. اما هیچ سند علمی ای ندیدم… و تقریبا مطمینم چیزهایی مثل چشم و دل سیری و روش تفکر حداقل ۹۹ درصد اکتسابین…
mahgoon گفت:
آفرین بر این نگاه زیبا و دوست داشتنی.
mahgoon گفت:
@به ویولیتا در پاسخ به بریجیت:
ویولیتای عزیز!
میخوام بگم آفرین بر این نگاه زیبا و آزادهگیت.
اما یه نکته لازم به یادآوریه که پذیرفتن و زندگی با مردم تازهبه دوران رسیده سخته. من فکر کنم بریجیتا از این سختی میناله که برای تو هم سخت هست.
خیال میکنم بریجیتای عزیز این بیشخصیتی بادآورده رو از این لحاظ به اصل و نصب ربط میده که حقیقتا جماعتی که در موقعیت اجتماعی خاص یکشبه از زیر بته عمل میان فرهنگ اصیل و مایهداری در زندگی مساملت آمیز ندارن و زندگی مردن با اونا سخته. واقعا این یک حقیقته. اما فکرنکنم شان انسانی اونا رو بخواد با تکیه بر نژادپرستی زیر سوال ببره.
اون چیزی که باعث رنجش و اعتراض بریجیتا شده منش و نوع زندگی سطحی این قشر آدماست که انکار ناپذیره.
یه وقتهایی در پس و پیش کردن کلمات حقیقت مطلب گم میشه و من فکر میکنم در متن بریجیتا هم همین نکته گم شده باشه.
اراداتمند تمام نسوان و دوستان اندرونی.
نسوان گفت:
ارادت متقابل ماهگون گرامی
اهل فکر و اندیشه و آزادی گفت:
هیچ کس را بر دیگری رجحان و برتری نیست ولی این الزام است که باید هر کسی در کاری گماشته شود که به آن علاقه دارد ، تخصص دارد ، تعصب دارد و قابل اعتماد است .
ولی اکنون که اینچنین پیش امده است فرار راهش نیست باید صبر می کردید و با وجود خود اندک بهره ای هم که به این آب و خاک می نمودید غنیمت بود و من اکنون سر جایم نیستم ولی حافظ می گوید
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار اب رکناباد و گلگشت مصلی را
نسوان گفت:
شما که انقدر اهل فکر هستید کاش لا اقل متن را به درستی می خواندید .
نویسنده بوضوح نوشته که در ایران است و از فامیل تنها کسی است که مانده و اندک بهره ای هم به آن آب و خاک می نماید!!
الان خوب شد؟ مشکل حله؟
( از طرف یکی دیگر از نویسندگان که صبر نکرد و با وجود خود اندک بهره ای هم به اب و خاک ننمود)
راستی از کی بهره را می نمایند؟
من فکر می کردم بهره را می رسانند.
اهل فکر ، اندیشه و آزادی گفت:
نسوان عزیز
منظور از اندک بهره آن نیست که شما برداشت کرده اید منظور اینست که اگر چنانچه مثل من سر جای خود قرار نمی گرفتید یا بعبارت دیگر در شغلی که درشأن شما نیست گمارده می شدید باز هم منشاء برکت بودید چون استعداد و توانایی شما از کم سوادها بیشتر است . و اما در مورد استفاده از کلمات نادرست حق با شماست و این طبیعی است و گاهی پیش می آید .
بهنام رها گفت:
همه اين مسائل از فكر و ذهن انسان ناشي ميشود، كسي كه فقير است در واقع ذهن و فكر او فقير است و اما در مورد تحصيلات و فرهنگ، شخص تحصيلكرده الزاماً كسي نيست كه دانش عمومي يا تخصصي بالايي داشته باشد بلكه فردي است كه آنقدر تواناييهاي ذهنياش را بالا برده كه بدون تجاوز به حقوق ديگران هر چيزي را كه اراده كند بهدست ميآورد. «توانايي هاي ذهن»
حساب کتاب گفت:
نوشته شما خوبه ها! اما این موضوع بالا آمدن بی فرهنگ ها و بی سواد ها خیلی خیلی خسته کننده است. تو نوشته های جمالزاده مال هفتاد هشتاد (یا نمی دونم چقدر پیش) هم از این غرها می شنوی. خوب این مشخصه جامعه ایرانیه یا اینکه غر زدن راجه بهسش متداوله: خوبها می میرند ، خوبها فراموش می شودند، خوب ها در کنج عزلت و فراموشی می میرند، بی لیاقت ها و فلان بهمانها به همه جا می رسند و وزیر و وکیل می شوند. این داستان رو عمه بزرگ منم می گه: از اون لره که گوسفند های نذری مونو سر می برید و حالا به چنان نون و نوایی رسیده که زنش می ره فلان آرایش گاه و جواب سلام نمی ده.
نمی دونم ما شاید نمی تونیم پتانسیل های آدم ها رو درک کنیم…شاید هم آدمهای بی لیاقت راه و رسم چاپلوسی رو یاد می گیرن و ما ها کلاً تو فرهنگمون این پاشنه آشیلمونه که در مورد چاپلوسی شنیدن ضعیف یم و به آدم چاپلوس بیشتر پا میدیم تا ادم شایسته و اصلاً از آدم شایسته می ترسیم که جامونو بگیره چون می دونیم خودمونم هم چین مالی نیستیم و به هر حال بهتر از ما پیدا می شه…
هر چیز مسخره ای که هست…یه قرنه که تو ادبیات و داستان و صحبت های خاله زنکی عمه و ننه بزرگ هست و پس ذهن من و تو هم هست و شایدم اصلاً حسودیه هر چی که هست خیلی خیلی خیلی خسته کننده شده!
حساب کتاب گفت:
منظورم اینه که دو حالت داره. حالت اول اینه که اون آدمها واقعاً لیاقت رشد دارن و این ما بودیم که از اول پتانسیل رشد رو درشون ندیدیم و واسه هینم حیرت زده می شیم وقتی می بینیم راهشونو پیدا کردن.
حالت دوم هم اینه که اونها لیاقت ندارند در واقع. یعنی سخت کوش یا با استعداد یا با هوش یا هر ملاک منطقیه دیگه واسه رشد رو ندارند. بلکه رشد می کنن چون راه و رسم چاپلوسی پیش اونی که باید رو یاد می گیرن. و خوب ما خودمونم می دونیم که تو روانشناسی جمعی ما ایرانی ها ضعف در برابر چاپلوسی چقدر ریشه داره. ما ها اگر آدمهای تعیین کننده باشیم به چاپلوس بیش از شایسته پا می دیم. چرا ؟ چون چاپلوس ضعیف و بدبخت و بی شخصیته و ما فکر می کنیم فقط در پناه ما می تونه رشد کنه نه در پناه لیاقتش. پس اگه شاخ شد واسمون پرتش می کنیم همون جایی که بود. اما آدم لایق رو نمی شه پرتش کرد واسه همین ممکنه بیاد بالا و جای ما رو بگیره و حتی بره بالاتر و ریس ما بشه و خودمونم می دونیم که ته تهش ما خودمونم لیاقت این جا که هیستیم رو نداریم و سر کار نصف وقت تو فیس بوکیم یا خوابیم یا یه غلط دیگه می کنیم که شایسته نمی کنه….
اوه…..
mountainsummit گفت:
خوشحالم که این بلاگ به این موضوع پرداخت
به هر حال چه خوش مون بیاد چه نیاد ایران کشوری نیست که به تخصص و تعهد بها بده. و مردم بنا به فاصله ای که نسبت به منابع قدرت و ثروت دارن درآمدشون تعریف میشه.
ایران یک کشور نفت خیز با منابع سرشار زیرزمینی و روزمینی هست ولی وجود همین منابع باعث هرزگی و تن پروری عمومی شده به گونه ای که حتی کار کردن رو مال الاغ و تراکتور میدونن.
راه چاره هم مشخص هست تکلیف این منابع و نحوه تخصیص اون ها باید مشخص بشه. الان تقریبا 60 سال میشه که از ملی شدن صنعت نفت میگذره اما هنوز به طور واقعی این سرمایه در اختیار مردم قرار نگرفته.
نازلی گفت:
آدمهای حسود پیشرفت میکنندو خودشون بیشتر از بقیه میکشند بالا، ولی نمیدونم چرا آدمهای مشهور تو دنیا معمولا از خانوادهای فقیر یا خیلی اشرافی بودهاند،و قشر متوسط معمولا مثل سربازهای یه ارتش عمل میکنند،شاید من خیلی دگم دیدهام نمیدانم.
عمه بلقیس گفت:
در ادبیات انگلستان همواره تعریف هایی که از نظام طبقاتی داشته ایم به طرز بی شائبه ای به جایگاه اقتصادی افراد در جامعه باز می گشته.در مجموعه کتابهای نورتن که به نام ترین و معتبر ترین کتابها در شرح تاریخ ادبیات بریتانیای کبیر است نویسنده هرجا به توصیف نظام های طبقاتی پرداخته خاطر نشان کرده است که انتساب افراد بر هر طبقه صرفا بر اساس جایگاه آنها در نظام سرمایه و دارایی های منتسب به آنان است. حتی در قرن 18 و در دوران ملکه الیزابت که دربار حامی و متولی امر نشر و گسترش فرهنگ و ادب و هنر بوده است و صاحبان قلم را به طرز بی سابقه ای می ستوده شاعری مانند بلیک که نظم او را به مولانا همانند دانشته اند هنوز منتسب به طبقه ی پایین جامعه است. طبقه ی بالا منتسب به اشراف و درباریان و ارل ها و ملاکان بوده است و نویسندگان و صاحبان قلم و تحصیل کردگانی که نام آور بوده اند تنها به واسطه ی تحولات قرن 18 از یک خرده برژوا به upper middle class منتسب شده اند. در واقع در طول تاریخ بریتانیای کبیر و اروپا حتی از بعد از قرن 18 علم و هنر و فرهنگ که جایگاهی عالی داشته است در ترفیع افراد به طبقه ی بالاتر نقش چندانی نداشته. حال آنکه متمولین و اشرافیون به واسطه ی ثروت و کانالهای ارتباطی خود فرزندانشان را به بهترین مدارس و دانشگاهها می فرستاده اند و علم روز را هم از آن خود می کرده اند.
آنها که دلشان را به مفهمومی مثل اصالت خوش کرده اند من را یاد ایرانیانی می اندازند که هنور بعد از هزاران سال چیزی جز میراث کورش و داریوش برایشان نمانده که از آن یاد کنند. از نظر من اینکه پدر پدر بزرگ ما که بوده یا مادر بزرگ پدری ما که بوده آنقدر مهم نیست که الان ما در این لحظه که هستیم. ثروتمند شدن یعنی توانایی مدریت سرمایه های دیگران را داشتن و اگر قرار بود هر کس در جایگاه خود تا ابد ماندگار می ماند و یکی از ازل تا ابد خانزاده و یکی از ازل تا ابد نوکر زاده پس تلاش و استفاده از فرصت ها بی معنا بود.نوکر زاده ی شما در یک آن از همان فرصتی استفاده کرده است که شمای خانزاده آن را از دست داده اید . اینکه ما دارای تحصیلات آکادمیک عالیه باشیم ما را محق نمی کند که خود را برای سوار شدن یک بنز از یک مرد بی سواد پشت کوهی لایق تر بدانیم. چون ممکن است همان دانش مدریتی که شما در مقام تئوری در آن سرآمدی آن مرد بی سواد پشت کوهی بسیار کاربردی تر از تو به کار گیرد. آن موقعی که تو با دکترایت در نت می پلکی یا فیس بوک چک می کنی او ممکن است در بازار چاله میدان مشغول این باشد که چطور پول جیب دیگران را مدریت کند طوری که همه اش به جیب خودش سرازیر شود. شما داری یک معیار مادی ( اتومبیل بنز ) را با یک معیار شناختی معرفتی ( اصالت) می سنجی. و برای داشتن یک چیز مادی لزوما نباید معرفت و شناخت و فرهنگ داشت . اما اگر مثلا می گفتی چرا فلانی که از من تحصیلاتش( غیرمادی) پایین تر است در فلان جایگاه علمی( غیر مادی) ست برایم قابل قبول تر بود . برای من چیزهایی که خیلی گاهی شخصی ست نمی تواند ملاک اندازه گیری باشد. مثلا اصالت مفهومیست بی هیچ تعریف مشخص و هیچ میزان اندازه گیری واحدی هم ندارد. مثلا اصفهانی ها دختر به غیر اصفهانی نمی دهند، معتقدند غیر اصفهانی یعنی بی اصالت. خوب پس با این تعریف همه ی ساکنین استانهای دیگر بی اصالتند؟! من فکر می کنم چیزی که ما از اصالت در ذهن داریم بیشتر یک تعصب خودی غیرخودیست.
آرش گفت:
اصلا کل این نوشته حاصل یک طرز فکر بسیار عامیانه و کوتاه بینانه است ؛ وقتی که نویسنده صحبت از بی ریشگی و اصیل نبودن آنهایی میکنه که بر مسند امور نشسته اند ؛ دقیقا همون ایستادگی در مقابل شایسته سالاری است؛ مثلا «احمد شاه» قاجار که شش نسل پدر پشت پدر پادشاه بوده و حداقل 130 سال قدمت پادشاهی و کشور داری در خونهاش جریان داشته الزاما فرد بالیاقتی بوده برای اداره کشور چون «اصیل» بوده و «ریشه» دار و رضا خان میرپنج یک فرد بی لیاقت و بی ریشه بوده که حکومت رو از یک فرد اصیل و ریشه دار دزدید و یک مملکت رو به فاک داد. این میشه روش تحلیل جامعه و تاریخ بر اساس ریشه.
این طرز تفکر که خیلی زیاد بین ما ایرانیها رواج داره ؛ یکی از همون عواملی است که ما رو اصولا ملتی غیر آزاد و دیکتاتور پرست کرده ؛ ملتی که به خودی خود جایگاهی رو در جامعه برای عده ای در نظر میگیره و انتظار داره ریشه و اصالت افراد به جای تخصص و توانایی اونها معیار و ملاک جایگاه اجتماعی اونها باشه.
گردو گفت:
عمه بلقیس گرامی!
اگه بعضی ها اینجا الکی به پر و پات نپیچند و وادارت نکنند که حرفهای خاله زنکی بزنی حرفهای قشنگ زیادی برای گفتن داری.
تو پاراگراف دوم نوشتت نکات جالبی رو مطرح کردی ولی متوجه نشدم رابطه اش با پاراگراف اول چیه.
اگه ممکنه یک توضیحی بدین لطفا.
عمه بلقیس گفت:
گردوی عزیز
رابطش اینه که خواستم این موضوع رو مطرح کنم که نتنها در ایران خودمون بلکه در تاریخ کشوری مثل بریتانیا و در قالب بزرگترش در اروپا هم نظام طبقاتی یک مفهوم مادی صرف هست…یعنی در طول تاریخ نظام های طبقاتی که افراد به اون منتسب می شدند فقط به دارایی های مادی اونها برمی گشته و نه معرفت و دانش و فرهنگ و هنر اونها.حتی اتومبیل بنز هم یک چیز مادی هست و داشتن اون لزوما با داشتن فرهنگ و دانش همراه نبوده و نیست.برای داشتن چیزهای مادی در طول تاریخ بشر هیچ گاه ملزم به داشتن فرهنگ نبوده و با یک کیسه ی پرپول می تونسته اونها رو داشته باشه و این فقط در مملکت ما نیست که وجود داره بلکه تا بوده همین بوده…کسی که خونش یا ماشینش رو در معرض فروش می گذاره در آگهی فروش ذکر نمی کنه که خونه یا ماشینم رو به فردی که اصالت داره یا فرهنگ استفاده از اونو بلده فقط می فروشم بلکه اون فقط پول می خواد تا اونهارو به شما بفروشه …پس اصلا چیز دور از ذهنی نیست که یک پشت کوهی با جیب پر پول اون خونه رو بخره و توی اون گوسفند نگه داره. کما اینکه هیچ کس خونه یا ماشینش رو به خاطر اصالت شما به شما نخواهد فروخت. اگر کسی دارایی هاش رو اونطور که به مزاغ ما خوش نمی یاد به کار نمی گیره این لزوما نداشتن فرهنگ و اصالت نیست. یا اگر ما خوشتیپ تر و تحصیل کرده تر از اون فرد هستیم به این معنا نیست که اون دارایی ها حق ما بوده و نه اون پشت کوهی یا نوکر زاده.یا اگر کسانی در مصادری هستند که نباید باشند این نشون می ده افراد با لیاقت میدون رو خالی کردند:
ماه درخشنده چو پنهان شود
شبپره بازیگر میدان شود
همیشه هم جماعت دستمال به دست وجود داشته و همیشه هم عده ای خودشون رو همگام با ایدئولوژی های زمان نشون می دادند تا جایگاهی به دست بیارند.عده ای در زمان شاه نون و نوایی داشتند و عده ای در جمهوری اسلامی. اما من یقین دارم در زمان شاه هم اونهایی که به جایی رسیده بودند و ثروتی به هم زده بودند دستمالی نیز به دست داشتند. حالا اگر فرصت نیست الان دستمال به دست بگیرند نقل این نیست که اصلا در مرامشون نیست دستمال به دستی…کلا هرکسی این وسط چونه ی خودشو می زنه …
کیوان گفت:
@ عمه بلقیس
پاراگراف دوم عجیب با استحکام نوشته شده، دست مریزاد. عمه جان گاهی اوقات مرا خیلی به فکر وامیداری.
از جمله چیزهایی که مرا در خصوص نوشتههای تو به تفکر وا میدارد، بعضی تناقضات است. یعنی آن آدم کمال گرایی که در اتوبیوگرافی شما توصیف شده و قادر است پاراگراف دوم نوشته شما را بنویسد قابل انطباق با بعضی اشتباهات لپی پیش پا افتاده شما نیست. مثل اینکه تا جایی که بنده به خاطر میاورم بریتانیای قرن 18 ملکههای نداشته است. اگر هم داشته الیزابت نبوده. چون الیزابت اول که ۱۵۵۸ تا ۱۶۰۳ ملکه کشور انگلستان و ایرلند بود.و الیزابت دوم که همان پیرزن خوش سیما و با ابهتی است که چند هفته پیش شصتمین سالگرد سلطنتش بود. البته اگر منظورتان ملکه ویکتوریا باشد که (احتمالا هست) او هم در قرن 19 میزیست.
عمه بلقیس گفت:
اولا ممنون از اینکه دقت کردی…چون این کتابهای نورتن رو 7/8 سال پیش حدودا خوندم …فقط نام ملکه الیزابت رو اشتباها به کار بردم یقینا چون الزابت اول و دوم هیچ کدوم در بازه ی زمانی 1701 تا 1800 زندگی نمی کردند . اما این رو هم درش شک دارم که بریتانیا در قرن 18 ملکه ای به خود ندیده پس Queen Anne که در 1714 فوت کردند کی بوده؟!
اما کلا منظورم قرن 18 بود با اون توجه شگرفی که به علم و دانش و هنر و فرهنگ می شد که حتی در اون برهه هم نویسندگان و صاحب قلمان و اهل فرهنگ و ادب در جایگاههای طبقاتی تراز می شدند که فقط به داشته های مادی اونها بر می گشت.
کیوان گفت:
پاسخ سئوالِ «پس Queen Anne که در 1714 فوت کردند کی بوده؟!» در همان کامنت من آمده، که دوباره تکرار میکنم:
«تا جایی که بنده به خاطر میاورم بریتانیای قرن 18 ملکه ای نداشته است. اگر هم داشته الیزابت نبوده.»
که اگر در پی کنف کردن منتقد نبودید، احتمالا متوجه میشدید که من بالکل منکر احتمال وجود ملکه در قرن 18 نشدم.
عمه بلقیس گفت:
کنف کردن؟ کیوان جان از این حال و هوا بیا بیرون …گاهی ما تپق های پیش پا افتاده ای مثل الیزابت در قرن 18 را می زنیم گاهی هم شما تپق های پیش پا افتاده ای مثل شکسپیر ساده شده و اینکه انگلیسی زبانان شکسیپر اوریجینال را نمی فهمند را می زنید. بلاخره همه ی ما همه چیز را نمی دانیم و گاهی تپق هم می زنیم. سخت نگیرید…
هما گفت:
نسوان جان (ويولتا)
اصالت وقتي مايه تبختر و تفاخر باشه به مفت نميارزه اما اگه راهگشا و سازنده باشه و باعث تواضع بشه چيز كميابي است كه ارزشش بي اندازه است . من فكر نمي كنم بريجيتا منظورش اصلا طرفداري از نظام طبقاتي بوده باشه چون خودشم نوشته از اين حرفها ميشه سريع به …….رسيد و….. اما من فكر مي كنم تو و خيلي ها مثل تو فقط بخاطر همين برخوردهايي از كشور رفتيد كه توسط افرادي توليد شد كه اصلا در جاي خود نبودند
اين حرفي است كه تو و همه نسوان بارها در نوشته ها زديد . اينكه كار بدست متعهدان به نظام بود و نه متخصصان كشور و خب وقتي تعهد به ايدولوژي در جايي بجاي تخصص نشست مسلم انجا ديگر جاي ماندن نيست و كساني كه فكر مي كنند و توان رفتن دارند مسلم ميروند و سرزمين شان را بدست بي كفايت ها مي سپارند (كاري به درستي يا غلطي رفتن و ماندن ندارم )
اما اينا رو ول كن
من جديدا دارم به قدرت و وسعت وراثت و ژنتيك پي ميبرم . مدتيست دارم دنبال مي كنم و بطور فجيعي كف نمودم وقتي مي بينم بسياري از داشته ها و رفتارهاي ما بعلت توارثه … قبلا فكر ميكردم محيط عامل اصلي شكل گيري شخصيت ماست اما الان به اين رسيدم كه محيط موثر هست و لي ارث و ژن ……عامل اصلي است
ميدوني اگه اين واقعيت داشته باشه يعني چي ؟ يعني تغيير همه چيز ……
يعني گذشتگان ما و نظام طبقاتي كه داشتند و اينكه ازدواج ها و رفتارها و كنش هاشون به چه ترتيب باشه …… دليل داشته . و اونطور كه ما فكر مي كنيم براساس ظالم بودن و مغرور بودن اونها نيست .
Ehsan گفت:
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود
هما گفت:
راستي اين لوليتا كجاست ؟ غيبت داري خواهر من
گردو گفت:
هما خانم سایه سنگین!
منهم خیلی وقته که به این نتیجه رسیدم ولی فکر میکنم به این شدت که هراسناک باشه نیست. اگه کامنتهامو خونده باشی همینجا هم چند بار گفتم.
اونطور که من متوجه شدم در مورد گرایشهای استعدادی و شخصیتی – نه طبقاطی بلکه علمی، هنری، کمیک، ورزشی و غیره، و حتی گرایشهای اخلاقی – ژنها نقش خیلی مهم و حتی تعیین کننده دارند.
منتها دو نکته خیلی مهم وجود داره:
یک اینکه در طول تایخ (وقبل از تاریخ ) آنقدر آمیزشهای ضربدری بین جوامع مختلف و طبقات مختلف انجام شده که این ژنها همه جا پراکنده هستند و در انحصار نژاد و یا طبقه خاصی قرار ندارند.
دوم اینکه در اغلب موارد ژنها زمینه مساعد تری برای تربیت خا صی ایجاد میکنند که محیط میتونه در تشدید و یا تخفیفش نقش تعیین کننده داشته باشه.
مثلا شرور بودن در بسیاری از بجه ها ژنتیک هست ولی تقریبا همه این بچه ها یک استعداد دیگه هم دارند که اگر محیط در جهت تقویت اون باشه به راحتی جایگزین شرارت میشه و بکلی مسیر زندگیشون و عوض میکنه.
vasat piaz گفت:
ساحل غربی گفت:
:))))
اینا پیام بازرگانین؟ هرچی هستن این دو تا رو که من دوسشون می داشتم….
EhSAN گفت:
خب جو یه مقدار سنگین شد و دوستان خسته . خانم ها و آقایون برای انبساط افکار و رفع خستگی و نوشیدنی میتونیم دقایقی رو تنفس اعلام کنیم البته لازم به توضیح نیست برای بزرگواران که زیاده روی نکنید درست نیست دوستان اوباش و جوانان و بالماسکه ها هم البته میتونن در اتاقهای مجاور برای سر کشیدن شیشه ها اگر مایل هستند وارد بشن فقط کف سالنها رو مواظب باشید زیاد تمیز نیست
نازلی گفت:
……..
نسبم شايد برسد
به گياهي در هند، به سفالينه اي از خاك » سيلك » .
نسبم شايد، به زني فاحشه در شهر بخارا برسد.
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي ،
پدرم پشت زمان ها مرده است.
………………
همایون گفت:
به نظر این حقیر، افت کیفیت اینجا نه بخاطر سکسولوژیهای اسکارلت، نه بخاطر (به قول بعضی ها) اروتیک نگاریهای ویولتا و نه بخاطر خشم قابل درک لولیتاست! افت کیفیت اینجا بیشتر بخاطر عوام نویسی و کلیشه نگری خانم بریجیتاست! بریجیتا ممکنه نویسنده خوبی باشه، ممکنه افکار جالبی برای قشری از مردم داشته باشه، اما به نظر من حد و اندازه نوشته هاش در حد مجله خانواده و ایناست، نه این وبلاگ… آخه عزیز دل من! درسته که افراد طبقه بالای هر اجتماعی، بدلیل امکان دسترسی به منابع فرهنگی و علمی (کتاب، دانشگاه، فیلم، دنیای آزاد و …) به لحاظ سطح شعور و آگاهی از طبقه محروم جامعه که دسترسی به این چیزها ندارن، بالاترن، اما آخه come on….
به قول این فرنگی ها…
یعنی مثالهایی که زدی انقدر درپیتی و مجله خانواده ای بوده که من موندم آخه چطوری بقیه نویسنده ها میذارن همچین نوشته هایی اینجا منتشر بشه! اگر اون نوکر زاده بنز سوار الان جزو طبقه بافکر یا خوش فکر جامعه شده، که good for him/ her
و شما دیگه نباید کاری به اصل و نصب و گذشته اش داشته باشی، مگر اینکه هنوز توی مسئله طبقه اجتماعی و این مزخرفات گیر کرده باشی. اگر هم اون نوکرزاده بنز سوار، انسان سطح پایینی هست (به لحاظ شعور و فرهنگ) خوب برای چی باهاش معاشرت میکنی که بعدم بخوای پشتش صفحه بذاری؟ مگه نگفتن کبوتر با کبوتر، باز با باز؟ مسئله این آقایون حضرات جمهوری اسلامی هم که کلا مسئه ای است علی حده که ربطی به مثالهای بی ربط شما نداره! در میان این آقایان حاضر در قدرت از همه قشری شما می تونید پیدا کنید اما چیزی که باعث میشه همه این افراد که از قشرهای متفاوتی هستن، مثل هم فکر کنن و عمل کنن، جو حاکم بر فضای قدرت هست. جو حاکم میان دولتمردان ما جو هیجان زدگی، بی فکری، بی ادبی، شاخ و شونه کشیدن و خودبزرگ بینی و … هست. مگر رهبر فعلی ایران، علی خامنه ای، در سالهای پیش ار انقلاب جزو قشر تحصیلکرده کتابخوان موسیقی نواز نبوده؟ بوده… مگه شبهای شعر در منزلش برگزار نمیشده؟ الان چی شده؟ یه دیکتاتور دگم خرفت دیوانه!!! چرا؟ چون فضا و جو در اون حکومت اینارو می طلبه…. اینا ربطی به پیشینه و اصل و نصب طرف نداره…
همایون گفت:
اگرچه بی تاثیر نیست… اما هزار تا عامل…
ضعیفه ای از اندرونی گفت:
ای ای ای!!!!
عباس میرزا گفت:
نوشته های بریجتا رو کلا دوس دارم. البته اینجا با وجود اینکه تم اصلی رو درک میکنم ولی کلی جای بحث داره! کلی! حالا شب برگشتم میگم. ( چقد کلاس گذاشتم!D:)
فانوس گفت:
با همین عنوان پست , به انگلیسی(roots in the sky) من توBrigittes› blog یه چیزی تو این مایه خوندم البته اون راجع لبنان جنگ و مهاجرت…بود
فانوس گفت:
تا عمه جان نیومدند یه چیزی بگن!
من تصحیح میکنم اونجا منظور پست مهاجرین بی ریشه بود (ریشه را در وطن جا گذشته اند) و اینجا وطنیهای بی ریشه است.
ALI گفت:
+
paris گفت:
ای ول بریجیتا! این وبلاگ را فقط واسه نوشته های تو می خونم!
شاپرک گفت:
یاد یه همکارم افتادم که دائم ورد زبونش بود که از خاندان فلانی هاست و براش تنها افراد «اصل و نسب» دار قابل معاشرت بودند. اینقدر با کسانیکه تو اداره مدرک تحصیلی پایینتر از خودش رو داشتن با حقارت برخورد می کرد (البته بنده هم که از ایشون وضعم بهتر بود به دلیل همین اصل و نسب دارنبودن مورد تفقد قرار می گرفتم!). هفته ای نبود که یکی از این بندگان خدا با چشم گریون نره پیش رئیس که من با فلانی نمی خوام کار کنم!!
مانوش گفت:
بریجیتا فکر نمیکردم اسم تو پای این مقاله باشه، ولی خوشحالم که این دفعه به سبک سریالهای آبدوغ خیاری صدا و سیما ننوشتی و یک واقعیت ملموس را بیان کردی. این نوشته منو یاد فیلم«هیچ» انداخت، که به وضوح نشون میده وقتی پول قبل از فرهنگ بیاد چه بلای خانمانسوزی میتونه بشه. ولی با این تفکر که هر آدمی از یک خانواده با فرهنگ لزوما می تونه بافرهنگ باشه و هر آدمی از یک خانواده بی فرهنگ باید بی فرهنگ باشه مخالفم. چون این قضیه نسبیه و دارای اقلیت در هربخشی. به هر حال این روزا تو جامعه ما پر از این زری ها هستند و پر از این کرمعلی ها که باعث میشن دندونامونو روی هم فشار بدیم و یاد اون آدمی بیفتیم که با اون همه تخصص و سواد و شعور یک گوشه ای نشسته و…
كريم گفت:
چرا نتيجه گيري هاي شما سطحي و يكسويه است؟ واقعا مسئله اصل و نسب و… خب اگه اينجوري هست كه شما مي گوييد آيا در زمان شاه هم از اين بساط و بازي ها نبود؟ بود ولي اونموقع به اين گستردگي نمود نداشت(با توجه به كثرت جمعيت الان) خواهشآ نتيجه گيري درستي داشته باشيد از اتفاقهايي كه در حوزه اقتصاد و فرهنگ و… افتاده
Azi گفت:
سوال بعضیها که در کامنتها خیلی حق به جانب پرسیدن «مگه روندن بنز هم فرهنگ میخواد؟» آدم رو یاد اون جوک معروف میندازه دلش میخواد جواب بده «تو برو !»
البته که روندن بنز فرهنگ میخواد خواهرا و برادرا ! بهش میگن قوانین راهنمایی و رانندگی ، بهش میگن استفاده نکردن از توانایی موتور بالاش در خیابون ستارخان ! پارک نکردنش در یک کوچه دومترونیم عرض، تا بقالی سرکوچه باهاش نرفتن برای خرید ماست و چیپس وقتی مصرفش صدی فلان قدره !!! یکیشم عدم توزیع نان باگت به ساندویچ فروشی ها توسط بنزه !!! تراک یا وانت پیکان رو برای اینکار ساختن ! هر وسیله ای یه مصرفی داره ، درک همین رو بهش میگن فرهنگ اون چیز !!! خیلی هم یاد گرفتنیه ، خیلی هم لازمه ! با پول هم نمیاد ، حتی کمابیش با مدرک لیسانس هم نمیاد ! با تربیت خانوادگی و اجتماعی میاد ! وقتی ساکن میدون خراسون باشی و ببینی که اونجا هرکسی با بنز هر کاری می کنه ، شما نابغه باید باشی که خودت خود جوش بفهمی که این کار درستش نیست و درستش یه چیز دیگه است! حالا اگر مادر و پدر شما هم تمام عمرشون ساکن همون میدون بوده باشن ، اون ها هم نمی دونن که به شما بگن ! اما اگر نبودن و حالا به هر دلیلی به اونجا نقل مکان کردن و درجای دیگه ای قبلاً دیدن که استفاده از بنز چیه و استفاده از وانت چیه ، احتمالاً به شما خواهند گفت که این طرز استفاده از بنز نیست و شما اگر زمانی بنز داشتی فرزندم ، باهاش برو نایت کلاب ، خواستی نون باگت توزیع کنی ، از وانت نیسان استفاده کن ! اصالت نداشتن یعنی در جایگاهی باشی که مناسبش نیستی ، حالا پول ، حالا قدرت ، حالا مقام ، حالا محبوبیت ! چیزی داری که سطح فکری و درکی و دانشی مناسبش رو نداری !
در همین بلاد متمدنه هم فکر می کنین چرا کار امثال ایمی واینهاوس یا بریتنی اسپیرز به فضاحت و خودکشی میرسه ؟ یه شبه پولدار میشن اما «آن» شو ندارن ! توان فرهنگی و شخصیتی شو ندارن ! یکی هم میشه سلین دیون که آدم حظ میکنه از بسکه فرهنگ محبوبیت داره این بشر !
یعنی اصولاً به نظر من اون کرمعلی اگر بقول بعضی از دوستان اصالت و قدرت فکرش (اصالتی که من میگم ربطی به ژن نداره، می تونست فرزند خونده یه خانواده اصیل فکری باشه !) خیلی هم مناسب پول دار شدن بودن بود فقط شانس نیاورده بوده باباش ، باید اول برای خودش یه جن تو میخرید که به داشتن ماشین مدل بالا عادت کنه ، بعد بهینه اش می کرد یه بنز می خرید که با خریدش احساس نکنه که شق القمر کرده و باید پزشو به همه عالم بده ! و اصولاً احساس شق القمری از خرید چیز مادی ای نمی کرد که بخواد پزی بده ! به همین عدم احساس ذوق زدگی مفرط میگن فرهنگ یک چیز و در خوانواده های دارای اصالت فکری از والدین به فرزندان منتقل میشه ، اما در خانواده کسی که گاوداریشو فروخته و اومده زعفرانیه خونه خریده ، خود والدین هم ندارن که بچه منتقل کنن !
ترازو گفت:
«اول نمي دونم حسادته يا واقعيت …..»
حیف … کاش درباره حسادت هم میگفتید.
پندار گفت:
من فکر می کنم،چون افراد غیر متخصص در جای متخصصین قرار گرفتند،کار ما به این جا کشید.چون بچه های شریف مدرک لیانسشان را نگرفته مهاجرت می کنند،کار این مملکت به این جا کشید.چون نا توانان جای توانمدان را گرفتند،ما به این جا رسیدم.من خیلی به اصل و نصب مردم توانا و متخصص متعقد نیستم.شاید چون نه فئودال بودم نه قجر زاده و نه نوکر و نوکر زاده.البته قبول دارم ادای چیزی را در بیاوری که از ریشه ات نیست،تهوع آور می شوی.
بازتاب: سقف کوتاه اصالت و حقارت بلند اصالت مداران ؛ پاسخی به یک نوشته « soosblog