عرض به حضور انورتون که ننه بابای من خیلی متجدد بودن. سرشون گرم کار و سفر اروپا و شب زنده داری تا بوق سگ با سفیر و وزیر و عره و عوره و شمسی کوره بود. از اونجا که دو تا کتاب هم خونده بودن که بچه رو نباید لوس کرد وگرنه بچه نازپرورده میشه حتی یک بار هم منو ناز نکردن بگن گوگوری مگوری.نازی نازی ، گل پیازی.
در نتیجه دور از جان شما ،بنده مثل یک قارچ بزرگ شدم. البت مادر بزرگم منو بزرگ کرد . یک کلفت پیر هم داشت که اسمش جیران خانوم بود . یک بار که سردیم کرده بود و داشتم از بی کسی و درد به خودم می پیچیدم پشت من رو ناز کرد. انگار همین دیروز بود. سر انگشتاش در اثر رخت شستن زبر و ترک ترک بود و پوستم زیر دستش غلغلک می امد و از کیف به خودم می پیچیدم و درجا حالم خوب شد. همون موقع فهمیدم که نوازش چقدر برای درمان درد و رفع بلا و باد فتخ و آکله شتری و سیاه سرفه نافع است .الهی نور به قبرش بباره حیف که عمرش را داد به شما و اجل مهلت نداد تا مرا لوس کند.این شد که من لوس نشدم ولی یک جورایی عقده ای شدم.
وقتی شوهر کردم با خودم گفتم حالا دیگه کسی هست که منو ناز می کنه .اما چشمتون روز بد نبینه ،چه محبتی ؟ چه نازی؟ صد رحمت به اردوگاه کار اجباری المان نازی .هی به اصغر آقا می گفتم قربون اون قد و بالات بشم ، ناناز من ، تو که یک بار هم ما رو ارضا نکردی ،فدای سرت. مردونگی کن لا اقل پشتتو نکن خرناس بکش.چی میشه منو بغل کنی نازم کنی ؟ اونم می گفت زر زر نکن ضعیفه بذار کپه مرگمون رو بزاریم.خودتو لوس نکن. این شد که متاسفانه من باز هم لوس نشدم ولی درعوض بعد از مدتی مطلقه شدم.
این بار چون هم مطلقه بودم و هم عقده ای – ولی خدا را شکر لوس نبودم – دنبال یک شیر پاک خورده ای می گشتم که دستی برای نوازش کردن و قلبی برای در آغوش گرفتن داشته باشد. البت شکر خدا آدم های خیر و مهربان زیادی بودند ،آدمهای مفلس و کلاه بردار ،آدمهای عقده ای و حسود و بی کار ، یکی خسیس و وسواسی، یکی جن ده باز و سیفلیسی ، یکی بی سواد بود و سوار سانتافه ، اون یکی دکترای فلسفه داشت ولی زمین پاک می کرد توی یک کافه.یکی زن داشت و اون یکی انگار گلاب به روتون عن داشت.یکی کوتوله بود و زشت و پر رو ، یکی دراز بود و خوش تیپ و دروغ گو…..
سرتون رو درد نیارم یهو نگاه کردم دیدم برای یک نوازش گرفتن چقدر دارم زخمی میشم. چقدر دارم تاوان پس می دم.اومدم بهتر زندگی کنم و دو تا دردم را دوا کنم چهار تا مرض دیگر هم گرفتم. از شما چه پنهون دلم واسه خودم سوخت ،البته چون کسی منو لوس نکرده بود نمی تونستم بزنم زیر گریه اما می تونستم پامو بزارم رو دلم و تبدیل به همین موجود سرد و منجمد شده ی ترسناکی بشم که امروز می بینین.دیگه به بزرگواری خودتون ببخشین.