اولین کتابی که خوندم الدوز و کلاغ های صمد بهرنگی بود. هنوز درست حسابی خوندن و نوشتن بلد نبودم که پدرم سری کتابهاش را از جلوی دانشگاه گرفت تا فارسی خوندن تمرین کنم. الدوز اولین شخصیت داستانی زندگی من است، دختری یتیم با یک زن بابای سلیطه و داستان هایی تلخ و سیاه که شک دارم برای بچه های هفت ساله نوشته شده باشد. «ماهی سیاه کوچولو» هم با همون سری کتاب ها آمد و تاثیر غریبی روی من گذاشت.توی خونه راه می رفتم و در مورد فقر و مرگ ومرغ ماهیخوار حرف می زدم. این شد که مادرم کلی برای بچه اش نگران شد و با پدرم دعوا کرد، پدرم هم رفت وبرایم «ماجراهای تن و تن و میلو» گرفت که تبدیل به مهم ترین کتابهای دوران کودکی ام شد. تن تن و کاپیتان هادوک عرق خور و تورنسل دیوانه تبدیل به دوستان تخیلی من شدند. ساعت ها در تصاویر کتاب غرق می شدم و همراه آنها به همه جای دنیا سفر می کردم و ماجراهای عجیب و غریب را از سر می گذراندم .
دوران راهنمایی که رسیدم به خواندن معتاد شده بودم. روزهای گرم و کشدار تابستون روی تخت دراز می کشیدم و می خواندم. بعضی روزها حتی دو تا کتاب در یک روز می خواندم.خوره ی کتاب بودم و از بابا لنگ دراز و دزیره وکنت مونت کریستو بگیر تا کتابهای موریس مترلینگ و بالزاک هرچی که دم دست بود را قورت می دادم . مادرم اجازه نمی داد رمان های عشقی بخوانم ، کتاب» غرور و تعصب «جین آستین را یواشکی و دور از چشم مادرم ظرف سه روز خواندم و یواشکی برگردوندم سر جاش و هیچ کس هم نفهمید. «شازده کوچولو» اثر آنتوان دو سنت اگزوپری را هم در همان دوران خواندم، کتابی که هنوز هم می خوانم وهربار بیشتر از بار قبل دوستش دارم و هرگز برایم تمام نمی شود.
دوران دبیرستان دوران کتابهای سیاه و سنگین بود. با یکی از هم کلاسی هایم که پدرش دو رگه ی روس بود ( شیوا) زدیم به نویسندگان روس و ته کتابهای چخوف و داستایوسکی وتولستوی و پوشکین را در آوردیم.همان دوران بیگانه ی آلبر کامو و افسانه سیزیف و طاعون را خواندیم.شیوا عاشق استفراغ ژان پل سارتر بود و من دیوانه ی وانهاده ی سیمون دوبوار.در ضمن بعد از مدتها با نویسندگان ایرانی آشتی کردم.احمد محمود، هوشنگ گلشیری را آن روزها شناختم . کتابهای صادق هدایت را دیوانه وار دوست داشتم وبوف کورش را 26 بار خواندم. تنگسیر صادق چوبک ،زنبورک خانه ی غلامحسین ساعدی، آبشوران علی اشرف درویشیان که هنوز هم تلخی اش توی دهنم است. وسووشون سیمین دانشور را هم دوست داشتم . کتابهای دیگری هم بود که چون پدرم می خواند می خواندم مثلا بزرگ علوی را دوست نداشتم و یا جلال آل احمد را با این همه بیشتر کتابهایشان را خواندم.
بیشتر که گذشت فهمیدم که ناچارم از میان کتاب ها انتخاب کنم.عمر محدود بود و هرگز نمی توانستم همه ی کتابهای دنیا را بخوانم.برای همین شروع به گزیده تر خواندن کردم .کم کم با سبک ها ی مختلف داستان نویسی آشنا شدم .با جادوی کلمات و قدرت سهمگین جمله ها یی که برای همیشه ماندگار می شوند.»مسخ » کافکا و جمله ی اولش درک مرا از نوشتن برای همیشه تغییر داد ولی بعضی کتابها زندگی ام را عوض کردند. مثلاٌ «گرگ بیایان» هرمان هسه ، » اوهام» ریچارد باخ ، زوربای یونانی» نیکوس کازانتراکیس «. و بعضی کتابها هم سلیقه ی هنری ام را عوض کرد مثل «صد سال تنهایی» اثر گابریل گارسیا مارکز با رئالیسم جادویی اش برای منی که به خواندن کتابهای کلاسیک عادت داشتم معجزه ای شگفت انگیز بود
کتاب ها زندگی مرا دگرگون کردند. بسیاری از چیزهایی که بلدم را مدیون این یار بی زبان هستم. بعضی از آنها کمک کردند که خودم را بشناسم مثل «عقاید یک دلقک » هاینریش بل. شاید با هیچ کدام از قهرمانان کتابها به اندازه ی آن دلقک دیوانه ی مونوگامی رمانتیک و شکست خورده همذات پنداری نکرده باشم. بعضی ها کمک کردند جامعه را بشناسم ،مثل قلعه ی حیوانات و 1984 اثر جورج اورول بعضی کتاب ها درک مرا از آدمها عوض کرد، مثل کتابهای میلان کوندرا ،از سبکی تحمل ناپذیر هستی اش بگیر تا والس خداحافظی. طنز تلخ و شناخت بی نظیرش از پیچیدگی روان آدمها و موقعیت های انسانیی که در یک سیستم دیکتاتوری ترسیم می کند او را به یکی از محبوب ترین نویسندگان من تبدیل کرده است .آثار دیگری هم هستند که برای همیشه در خاطرم ثبت شده اند . مثل » خداحافظ گاری کوپر» اثر رومن گاری یا» دیوانه بازی» اثر کریستین بوبن یا «مرشد و مارگاریتا » اثر میخاییل بولگاکف و نا گفته پیداست » بارون درخت نشین» ایتالو کالوینو و شخصیت زن بی پروا و دیوانه ای که به تصویر می کشد، ویولتا ..
پی نوشت: این پست در راستای پیشنهاد زیبای یک دوست برای ترویج کتاب خوانی به رشته تحریر در آمد. می خواهید به کمپین ملحق شوید وکتاب هایتان را جا بگذارید، می خواهید آن ها را ببخشید، می خواهید قرض بدهید یا به کتابخانه اهدا کنید.سرانه ی مطالعه در ایران عدد بسیار غم انگیزی است. فکر کنم باید هرکاری از دستمان بر می آید بکنیم تا کتاب و کتاب خوانی به فراموشی سپرده نشود. مثلا شما هم زیر این پست بهترین کتابی که خواندید رابنویسید و جا افتاده های بی شمار فهرست مرا تکمیل کنید و کتابهای خوب را به آنهایی که نخوانده اند معرقی کنید. تجربه ی خوبی خواهد شد.. .
گوقمان گفت:
«“شازده کوچولو” اثر آنتوان دو سنت اگزوپری. کتابی که هنوز هم می خوانم وهربار بیشتر از بار قبل دوستش دارم و هرگز برایم تمام نمی شود.»
شازده كوچولو با حزن صداي شاملو هم خوبه امتحان كن اگه نكردي
من سنت جاگذاري كتاب رو با كتاب «من او را دوست داشتم» آنا گاوالدا شروع كردم
به همهي خانوما خصوصا توصيه ميكنم بخوننش
مرسي از تاپيك
مرسي از اينكه هستين.
ناگهان بالتازار گفت:
قدیم ندیم ها جایی خوندم که شازده کوچولو دومین کتاب پر فروش دنیا بود (بعد از انجیل)! به 150 زبان ترجمه شده .
نمیدونم هنوز این رکورد رو حفظ کرده یا نه. ولی نکته مهمش اینه که دل میلیونها آدم رو به دست آورده ، بطوری که وقتی پس از سالها ورق میزنیش، میبینی که کهنه نشده و قلبت رو گرم میکنه!!
سادگی همیشه زیباست !!!
افرا گفت:
» سرگشته ی راه حق»
اثر نیکوس کازنتزاکیس
فقط چاپ 25 سال پیشش ، نه نسخه ی فعلی
ابر شلوار پوش گفت:
فکر می کردم افــرا با اینجا مشکل داره و نوشته های اینجارو نمی خونه… پس نگو یواشکی میومده
(;
ویول با این پست دست گذاشتی رو نقطۀ ضعف افــرا( بخوانید نقطۀ قوت افــرا )، جوریکه بالاخره مجبورشد کامنت بگذاره !
گیتی گفت:
من چاپ دومش را دارم، البته دزدیدمش از یکی … سال 1363، انتشارات امیرکبیر.. بعبارتی از مال شما قدیمی تره، فک کنم 27 سال پیش
الان رفتم پیداش کردم تو کتابخونه، بامزه اش اینه که صاحب اولیه اش ، اول کتاب نوشته » اگر به خدا اعتقاد راسخ ندارید، این کتاب را نخوانید «…فک کن !…برای من بهترین تبلیغ برای خوندنش بود !
پرتقال بنفش گفت:
منم کتاب هایه دوست داشتنی زیادی خوندم ولی بهترینش
همه را دوست دارم و آنان نیز …….. اثر لئو بوسکالیا که یه کتاب روانشناسیه و واقعا منو تغییر داد
شازده کوچولو…….یکی دیگه بود که چندین بار خوندمش
واریس، گل صحرا
آبی تیرن چشم
علف ها آواز می خوانند
کیمیا خاتون
کافه پیانو
عقاید یک دلقک
دنیای سوفی که البته داستان فلسفه ی یونان و شکل گیری اونه
شور زندگی…………….فوووووووووووووق العاده بود ! در مورد زندگی ونسان وانگوک هستش و من رو عاشق این آدم کرد.
در سری رمان ها هم باید بگم که دو رمان افغانی بود که خیلی هم معروفن ، بادبادک باز و هزاران خورشید تابان که دید من رو نسبت به مردم مهربون افغان زمین تا آسمون تغییر داد.
وقتی نیچه گریست هم خیلی جالب بود.
بقیه اش هم یادم نمیاد……….یعنی میاد ها ولی از این رمان هایه معمولی مثل سینوهه که خب خیلی دوستش داشتم،همیشه آرزو داشتم که بخونمش و خلاصه وقتی یه کم بزرگتر شدم ،مامان و بابام رضایت دادن که بخونمش. بعدش هم کلوپاترا…………..ولی اینکه رو من تاثیر گذاشت،بیشتر به خاطر این بود که نوجوون بودمو در من خیلی اثر کرد و عاشق فرهنگ مصر شدم
پدر آن دیگری …..نوشته ی پریوش صنیعی
مجموعه داستان های کافکا که زیاد فضاش برام جذاب نبود
فعلا همین ها یادم میاد
دیوونه زنجیری گفت:
عقاید یک دلقک-سمفونی مردگان-قلعه حیوانات-نگران نباش-نیمه غایب-با گارد باز-
الهام گفت:
جالبه منم با قصه هاي صمد بهرنگي شروع كردم و نوجواني هم كتابهاي اوريانا فالاچي رو ميخوردم (واقعا ميخوردم ) كتابايي كه دوست داشتم و دارم شازده كوچولو – طبل حلبي – قلعه حيوانات – نامه به كودكي كه متولد نشد – سمفوني مردگان – صدسال تنهايي
گوقمان گفت:
همهي اينايي كه نوشته الهام عالــــــــِه
بخونين حتما
من هيچوقت نتونستم در مورد شاهكارايي مثل صد سال تنهايي و عشق در زمان وبا نظر بدم
هيچ نظري هم تا حالا نخوندم كه اين دو كتاب وامثال اينها رو تونسته باشه توصيف كنه
الاخون والاخون گفت:
ژرمینال اثر امیل زولا و شوهر آهو خانم اثر علی محمد افغانی و داستان جاوید اسماعیل فصیحی
30borj گفت:
مرشد و مارگریتا بهترین کتاب زندگیم که خوندم
لامصب این ادبیات روسیه همش شاهکاره از جنگ و صلح بگیر تا برادران کارامازوف
xxx گفت:
مسیح باز مصلوب-نیکوس کازانتزاکیس
میعاد در سپیده دم- رومن گاری
مرگ قسطی- لویی فردینان سلین
آمریکا وجود ندارد- پیتر بیکسل
سور بز- ماریو بارگاس یوسا
و …
و….
و….
شمس الله خان گفت:
نارسیس وگلد مون هرمان هسه
کیمیا گر پایولو کوییلو
مرشد و مارگریتا بولگاکف
…..
shamim گفت:
من کتاب خوب خیلی خوانده ام اما یکی ش بد جوری به قلبم نشسته ،جوری نشسته که خیال می کنی چکمه ی میخ دار پاش بوده . و این کتاب یک رمان فارسی است به نام – گاو خونی – نوشته ی جعفر مدرس صادقی . پیش نهاد میکنم بخوانید.شمیم
نسوان گفت:
همونی نیست که پدرش فقط بلد بود کله ی اسب بکشد؟بعدها افخمی هم از روش یک فیلم ساخت. مدرس صادقی قلم خوبی دارد اگر فضای وهم گونه ی داستان را دوست داشته باشی.» من تا صبح بیدارم » اش را هم بخون وقت کردی.
گوقمان گفت:
لايك
مریم. ف گفت:
با این پستت منو بردی به خاطرات قشنگ دوران بچگیم. خیلی جالبه! منم اولین کتابی که خوندم اولدوز و کلاغها بود! تا قبل از سن دبستان هر وقت کسی از بستگان میومد خونمون آویزونش میشدم که بهم قصه بگو…. عمو کوچیکم که از همه بیشتر قصه بلد بود هر وقت میومد خونمون از شب تا صبح برام قصه میگفت. تا اینکه رفتم دبستان. دوم دبستان که بودم برام یه کتاب آورد و گفت حالا دیگه خودت سواد داری و میتونی قصه بخونی. اسم کتاب «الدوز و کلاغها» بود. اولش اصلاً عادت به خوندن نداشتم و همش غر میزدم که بازم بهم قصه بگه ولی بعدش که یه کم پیشرفت خیلی از کتاب خوشم اومد…. اولین کتابی که خونده بودم کاملاً از خاطرم رفته بود. مرسی که این خاطره ی قشنگ رو برام یادآوری کردی….
پیشنهاد معرفی کتاب رو خیلی خوب اومدی. کاملاً موافقم. به کتابهایی که دوستان پیشنهاد کردن میتونم کتابهای ژوزه ساراماگو (کوری، سال مرگ ریکاردوریش، همه ی نامها، بینایی …) رو اضافه کنم. قلم مسعود بهنود رو هم دوست دارم. این سه زن، ضدّ یادها،….. . پس از یازده سپتامبر رو هم خریدم ولی هنوز نخوندم.
mary گفت:
من با بر باد رفته زندگی کردم،وقتی نیچه گریست خیلی خوب بود.سهم من اثر پرینوش صنیعی هم قشنگه..پست خیلی خوبی بود مرسی!
دنيا گفت:
تمام آثار ماريو وارگاس يوسا
بهترين وعجيب ترينش هم «گفتگو در كاتدرال» كه پيشنهاد مي كنم همه حتما بخونن. ماريو وارگاس يوسا در كتابهاش معمولا چند داستان رو همزمان پيش ميبره و همه كتابهاش ته مايه سياسي دارن و در كنار داستان هاي عشقي و روانشانسي زيباش ميشه تاريخ سياسي پرو – كه شبيه اكثر حكومت هاي ديكتاتوريه – رو مرور كرد. كتاب هاي ديگه ش هم «مرگ در آند» ، «جنگ آخرالزمان»، « سور بز» و… هستند
ناشناس گفت:
Shazde Ehtejab: Golshiri
Barre-ye gomshode-ye Ra’i: Golshiri
Donya-ye matbu’ati e Aghaye Asrari: Beyzayi
سعید گفت:
خوندن کتاب معمولا تو درازمدت رو من تاثیر میذاره. اما کتابهایی بودن که تاثیرشون خیلی سریع بود. از اونایي که یادم میاد یکیش «دموکراسی یا حقیقت» از علی میرسپاسی بود و یکی دیگش رمان «سمفونی مردگان» از عباس معروفی.
آزاده گفت:
شور زندگی (ایروینگ استون)
شوخی (کوندرا)
دروازه های بهشت (کورتاسار)
صد سال تنهایی (مارکز)
نجواهای شبانه (ناتالیا گینزبورگ)
جاودانگی (کوندرا)
سمفونی مردگان (عباس معروفی)
ضمنا برای اینکه کتابهایی که میخونین رو فراموش نکنین و از نظرات دیگران در مورد کتابهای جدید هم مطلع بشین، من این سایت رو پیشنهاد میکنم، که در واقع یه جور شبکه اجتماعی برای تبادل نظر راجع به کتابه:
goodreads.com
سهيلا گفت:
در كل عاشق كتاب خوندنم و كتابهاي ميچ آلبوم رو تاثير زيادتري گذاشته
آرام گفت:
لیستت فوقالعاده است و شاید ۹۵% اش رو خوندم، من اگه باشم اما این دوتا رو هم اضافه میکنم :
ناتور دشت اثر جروم دیوید سالینجر و مثل آب برای شکلات اثر لورا اسکوئیول
مرسی از پست خوبت
آرام گفت:
آه یادم رفت، و کل مجموعه نوشتههای مارگریت دوراس
گیتی گفت:
«درد » و «عاشق » مارگریت دوراس…دردش را بیشتر…
نسوان گفت:
من یک پست اختصاصی در مورد سلینجر نوشتم و اونجا ادای دین کردم. کاملا باهات موافقم.چقدر جالب حتی آب برای شکلات هم به ذهنم رسید ولی راستش مارگریت دوراس و ویرجینیا ولف رو هیچ وقت نفهمیدم!!
آرام گفت:
مارگریت دوراس برای من نویسنده ایه که مفهوم عشق رو برام عوض کرد! بخاطر جسارتش توی به تصویر کشیدن زشت و زیبای احساسش میپرستمش،
امان از ذهنهای خسته وگر نه میشد همینجور نمونههای خوب مثل زد
🙂
گوقمان گفت:
آخ آخ
راست ميگه
هردوشو بخونين حتما
احسلن گفت:
سلام
منم هين الان با نوشته هات آشنا شدم با خوندن نوشتهات يه جوري شدم انگار سالهاست كه با نوشته هات آشنا بودم
يه حس غريبي داشتم وقتي كه نوشتهات رو مي خوندم اميدوارم هر جاي اين دنيا كه هستي شاد و سرزنده باشي!
منم كه زياد اهل كتاب نيستم نه اينكه دوست ندارم نمي دونم چرا هر وقت مي خوام بخونم يه مشكلي پيش مياد
آخرين كتابي هم كه خوندم روياي يكه مرد مضحك از داستايوسكي بود
ساسان افسري گفت:
من بهترين كتابي كه خوانده ام » صحيفه نور » اثر آيت العظمي خميني است .
نسوان گفت:
من اینجا کتابهای مقدس را نیاوردم وگرنه بی گمان در فهرست من بهترین و اولین کتاب بعد از جوشن کبیر کتاب حلیه المتقین است. خواندنش را به همه ی مومنان توصیه می کنم و از یاد آوری شما ممنونم. التماس دعا
گوقمان گفت:
((=
((=
((=
تيبا گفت:
جوشن كبير كه كتاب نيست 🙂 اون مفاتيح الجنانه اثر جاودانه عباس قمي
😉
ژیژاک گفت:
آیت العظمی دیگه چه صیغه ایه؟؟
تاریخ طبری
مغازی
دو قرن سکوت
هزار و چهار صد سال
تولدی دیگر
علی موسوی گفت:
درود……………….
ممنون از معرفی کتابها…………….
بهترین کتابی که من خوندم «زندگی در پیش رو » اثر رومن گاری بود.
ناشناس اصلی گفت:
منم با خیلیهاشون حال کردم. اینها هم همینطور: زندگی، جنگ و دیگر هیچ و به کودکی که زاده نشد فالاچی، خرمگس، گزارش به خاک یونان (که به نظر من سر ترین کتاب کازانتزاکیسه)، All quiet on the western front (ببخشید اینو فارسیشو نخوندم، نمی دونم به چه اسمی ترجمه شده)
(ولی خدائیش از همه باحال تر یکی همون مجموعهء تن تن بود که کاملشو داشتم و یکی هم آستریکس که خیلی تیکه های امروزی و باحالی داشت!)
آرام گفت:
ای کاش یه نفر خرمگس رو برای من جا میگذاشت! از آخرین باری که خوندمش ۱۵ سال میگذره 😦
نسوان گفت:
برو دانلودش کن …
http://www.takbook.com/modules.php?name=Books&op=Booksgetit&lid=209
آرام گفت:
wow, میدونستم یه چیز دیگه از خدا میخواستم ! مرسی ؛)
نسوان گفت:
اینم لینک خوبیه
http://www.rezaghassemi.org/moarefi_roman.htm
بي تجربه گفت:
منم از اون كرم كتاباي قديمم كه تو 6 سالگي در كانون پرورش فكري كودكان و نوجونان اولين كتابمو به اسم وقتي كه جيك جيك مستونت بود خوندم بعد هم افتادم سراغ تن تن وغيره
اكثر كتاباي ذكر شده تو بالا رو خوندم و اضافه مي كنم:
آتش بدون دود : زنده ياد نادر ابراهيمي
آزادي يا مرگ : نيكوس كازانتزاكيس
يك مرد: اوريانافالاچي
جنگ و صلخ : تولستوي
دن آرام : يادم نيست ولي روس بود
اديسه 2000 و 3 سري بعدش : ارتور سي كلارك
پرتو روزهاي ديگر : آرتور سي كلارك ( هر دفعه مي خونمش بيشتر حيرت مي كنم از هنر و علم اين نويسنده. توصيه مي كنم بخونينش)
و ايقدر زيادن كه نميتونم همشونو اسم ببرم
پارسا گفت:
من موندم با این همه کتاب داستان خوندن چطور به درسهات رسیدی و دکتر شدی؟ در راستای ترویج کتابخوانی لطفا راجع به این هم یه توضیحی بده.
ایلناز گفت:
با اجازه صابخونه، بقیه دوستان کتابخون رو نمیدونم ولی خودم رو یادمه که کلا هیچوقت درس نخوندم! یعنی شبهای امتحان هم از بس که مامانم غر میزد که درس بخون، کتاب درسی رو میذاشتم جلوم، یه دونه هم رمان میذاشتم زیرش که یعنی مثلا دارم درس میخونم مامان جونم! حالا نمیدونم مامان جونم میفهمید یا نه 🙂
به عبارتی درس رو اصولا باید سر کلاس فهمید و یاد گرفت. توی خونه باید استراحت کرد و تفریح کرد و کتاب خوند. این تز منه :))
پارسا گفت:
ایلناز خانم! نمیدونم حالا با اونجور درس خوندن بالاخره به جایی رسیدی یا نه؟! اما ویولتا شده خانم دکتر. اینه که مهمه بدونیم چطوری این دو تا رو با هم جمع کرده. البته خیلی ایده آله کسی بتونه هم درسش رو خوب بخونه هم مطالعه آزاد به این گستردگی داشته باشه.
ایلناز گفت:
جای خاصی که نرسیدم هنوز 🙂
اما خب اگر منظورتون مدرک دانشگاهیه، خب یه مدرک مهندسی دارم، البته از دانشگاه آزاد (سال اول سراسری رتبه خوبی اوورده بودم، ولی کله ام باد داشت توی انتخاب رشته فقط تهران زدم). الانم دارم ادامه تحصیل میدم توی آلمان. البته توی یه رشته دیگه و در مقطع بچلور. مدرک لیسانسم رو چون مال دانشگاه آزاد بود قبول نکردن اینجا واسه مستر، منم رفتم یه رشته دیگه رو شروع کردم دارم از اول میخونم. راستی فردام امتحان دارم :))
پارسا گفت:
فردا امتحان داری؟ پس قطعا داری رمان بینوایانی، بابالنگ درازی، یا چیزی تو اینئ مایه ها میخونی!!
ایلناز گفت:
بینوایان از ویکتور هوگو
جنگ و صلح از لیو تولستوی
بربادرفته از مارگارت میشل
غرور و تعصب از جین آستین
عشق و یک دروغ از مارگریت وست
بلندیهای بادگیر از امیلی برونته
جین ایر از شارلوت برونته
پرنده خارزار از مک کالو
زن سی ساله از بالزاک
بابا گوریو از بالزاک
گوژپشت نتردام
پر از ماتسین
و …
یادش به خیر! چقدر شبها یواشکی با نور چراغ مطالعه زیر لحاف کتاب رمان میخوندم! بعد سختیش این بود که زیر پتو داغ میشد مثل جهنم… یه وقتایی هم صدای پای مامانم که میومد، زودی چراغ رو خاموش میکردم و خودم رو میزدم به خواب، اما بوی چراغ توی اتاق بود و گاهی هم مامانم میومد دست میزد میدید چراغ داغه، ولی چیزی نمیگفت و میرفت… راستی یادمه دوران راهنمایی من کتابهای فهیمه رحیمی، دبیرستان کتابهای دانیل استیل، و دانشگاه هم کتابهای پایولو کوییلو خیلی تو بورس بودن! اونموقع رمانهای دوزاری فهیمه رحیمی و دانیل استیل رو هی یواشکی میبردیم مدرسه دست به دست میکردیم! چقدرم مزخرف بودن داستانهاشون، مخصوصا مال فهیمه رحیمی…
ناگهان بالتازار گفت:
توی کتابخونه بابام همه این کتابها هست!!!
بابا، خودتی ؟؟؟
ناشناس گفت:
وبلاگ شما به شدت از نظر کیفیت افت کرده است.
حواست باشد، مدتی می توانی از مایه بخوری.
پارسا گفت:
منظور ایشون از افت اینه که راجع به مسائل س.ک.س.ی کمتر می نویسی!
نسوان گفت:
به نظرت کی خوب بوده؟ کدوم پست ها را دوست داشتی؟ چیزی بگو که بفهمم که منظورت از افت کیفیت چیه؟ چون این وبلاگ هم مثل خود ما دایم داره بالا پایین میشه…
دور از خانه گفت:
خوب افت کیفیت مال اینه که دیگه اینجا وبلاگ ویولتا نیست و تو سالی یک پست مینویسی!
ناشناس گفت:
کیفیت پست ها با هم خیلی فرق دارند. بالا و پایین می شوند.
نوشته ها عادی و معمولی و پر حرف شده اند
کمتر کوبنده و شلاق وار هستند
از جملات و عبارات و پاراگراف های مینیمال اما کشنده کمتر خبری هست
تجربات و حس های خاص و ناب که به اشارهای در دل میرفت کم شده است
صراحت ها و جسارت های دوست داشتنی گذشته زیاد دیده نمی شود
اصلا انگار وبلاگ تو نیست دیگر یک مجله زرد کمرنگ خانوادگی جوانان است
انگار آن آدم حسابی که قبلا می نوشت در مشغله ها یا بزرگ شدن و کردن بیزنس وبلاگی تغییر رویه داده
داری معمولی و عادی می شوی. آفت زیاد (همه) پسند شدن است شاید. افسار را به دست سلیقه عام داده ای.
می آیم هر روز و می روم سراغ نوشته های قدیم آرشیوی، حالی می کنم، دعای خیزی و می روم.
محبوب گفت:
سلام
اولین کتابی رو که خوندم تو بچگی و هنوز یادم نرفته
اسمش بود پولینا
خیلی قشنگ بود
تيبا گفت:
اگه «پولينا چشم چراغ دهكده » منظورت باشه منم دوستش داشتم
نسوان گفت:
وااااای اون ها رو یادم انداختین، «از آن سو که باد می وزد «را خونده بودین؟»لک لک ها بر بام» رو چی؟ یک کتاب هم بود» کودک ، سرباز ، دریا» اونو هم خیلی دوست داشتم تو اون عالم بچگی
تيبا گفت:
» كودك؛ سرباز؛ دريا» رو خوندم اما اون دوتاشو ؛ نه ..
منم الان همش ياد بچه گي ها و كتاباي اون موقع؛ مثل بند انگشتي و جوجه اردك زشت و شاهزاده و گدا و ماهي سياه كوچولو و …افتادم
ميگم ويولتا جان شما هم در كتاب خوندن قدري ها … خيليه ؛ همرا ه رشته به اين سختي اينهمه هم مطالعه داشته باشي…ايول بابا !
نرگس گفت:
اخی من عاشقه این کتابه لک لک ها بر بام بودم!همش میخواستم برام هلند زندگی کنم !
آرش کمانگیر گفت:
اون کتاب » لک لک ها بر بام » برام خیلی جالب بود. یادش بخیر. از کتابخونه گرفته بودمش و برش نمیگردوندم خیلی جذاب بود.
MARMOOZ گفت:
چه خوب بود اين پست!
يادم انداخت که زماني کتاباي خوبي مي خوندم. لک لک ها بر بام و کودک سرباز دريا خوب بودند، زنان کوچک هم قشنگ بود
بيشتر کتابايي که گفتيد رو خونده بودم.
اسم کتاباي دوره کودکي شد، ياد کتاب کوههاي سفيد و دنباله هاش نوشته جان کريستوفر افتادم. جز محبوب ترين کتاباي دوران کودکي من بود، کسي خونده؟
یگ گفت:
وای » کودک سرباز دریا » 3 بار خوندمش تو دوران دبستان و راهنمایی. یادمه هر دفعه هم گریه میکردم باهاش! ولی الان تصویری از داستانش تو ذهنم نیست! الان اسمشو بعد سالها دوباره دیدم…
محبوب گفت:
نه!!!!!!!!!!!!!!
اسمش فقط پولینا بود
یه دختر بود که از پیش خانواده اش رفت توی کوهستان با عمه اش زندگی میکرد
و توی اون کوهستان با خدم و حشم اون زندگی میکرد…
آرش کمانگیر گفت:
در مقایسه با شماها من بیسواد محسوب میشم. چون کتابهای زیادی نخوندم. بعضی وقتها یه کتاب اونقدر برام سخت میشه که احساس کودنی و کند ذهنی بهم دست میده. یه کاغذ گرفتم دستم و اسم بعضی از کتابهایی که اینجا معرفی شده رو می نویسم. دوستان بد نیست یه شرحی هم در مورد اون کتاب بدن یا حداقل زمینه اون کتابو بگن
تقی گفت:
خیلی زیاد بود
ولی یکی از بهترین کتاب ها اینجه ممد شاهکار یاشار کمال بود که در دنیای رمان خیلی بی نظیر بود
این رمان دو جلدی و چنان با ظرافت نوشته شده که من حداقل تا حالا 5 بار خوندمش
زیاده جسارت است تقی
ess گفت:
man asheghe karaye salinjer hastam va az irooniam sadeghe hedayat albate fek mikonam in 2 bozorgvar az ketabe sahifeye sajadie elham gerefte boodan!!!!mer30
تيبا گفت:
پست خوبيه
منم خوره كتابم از موقعي كه الفبا رو ياد گرفتم از كيهان بچه ها رو بلعيدم تا سفرهاي دور دراز حامي و كامي وتا الان…
كتابهايي كه معرفي كرده بودي رو بيشترشو منم دوستشون داشتم و بعضي هاشم مثل صد سال تنهايي هنوز نخوندم ! .. اليور توييست اولين رماني بود كه بعد از كلاس اول دبستان تو تابستونش با كمي سختي خوندم:)
كتابهايي كه هنوز كسي معرفي نكرده وبراي من خوندني بودند برف و شقايق(4 جلدي -هانري تروايا) ؛ پلي بر رودخانه مديسين؛ دفترچه ممنوع و بقيه كتابهاي آلپا دسس پدس؛ اينجه ممد(ياشار كمال)؛ شادكامان دره قره سو(علي محمد افغاني)؛ كليدر ؛ گوژپشت نتردام؛ پيرمرد و دريا؛ پاپيون؛ خانواده تيبو؛ فريدون سه پسر داشت ؛
سپیده گفت:
گل سرخي براي محبوبم…
» جان بلانکارد » از روي نيمکت برخاست لباس ارتشي اش را مرتب کرد و به تماشاي انبوه مردم که راه خود را از ميان ايستگاه بزرگ مرکزي پيش مي گرفتند مشغول شد .
او به دنبال دختري مي گشت که چهره او را هرگز نديده بود اما قلبش را مي شناخت دختري با يک گل سرخ .
از سيزده ماه پيش دلبستگياش به او آغاز شده بود.از يک کتابخانه مرکزي در فلوريدا, با برداشتن کتابي از قفسه ناگهان خود را شيفته و مسحور يافته بود,اما نه شيفته کلمات کتاب بلکه شيفته يادداشتهايي با مداد, که در حاشيه صفحات آن به چشم ميخورد . دست خطي لطيف که بازتابي از ذهني هوشيار و درون بين و باطني ژرف داشت در صفحه اول » جان» توانست نام صاحب کتاب را بيابد:
«دوشيزه هاليس مي نل» .
با اندکي جست و جو و صرف وقت او توانست نشاني دوشيزه هاليس را پيدا کند.» جان » براي او نامه اي نوشت و ضمن معرفي خود از او درخواست کرد که به نامه نگاري با او بپردازد . روز بعد جان سوار کشتي شد تا براي خدمت در جنگ جهاني دوم عازم شود .در طول يکسال و يک ماه پس از آن , آن دو به تدريج با مکاتبه و نامه نگاري به شناخت يکديگر پرداختند .
هر نامه همچون دانه اي بود که بر خاک قلبي حاصلخيز فرو مي افتاد و به تدريج عشق شروع به جوانه زدن کرد .
» جان » درخواست عکس کرد ولي با مخالفت » ميس هاليس » روبه رو شد . به نظر هاليس اگر » جان » قلبا به او توجه داشت ديگر شکل ظاهري اش نمي توانست براي او چندان با اهميت باشد . ولي سرانجام روز بازگشت » جان » فرارسيد آن ها قرار نخستين ملاقات خود را گذاشتند : 7 بعد الظهر در ايستگاه مرکزي نيويورک .
هاليس نوشته بود : تو مرا خواهي شناخت از روي گل سرخي که بر کلاهم خواهم گذاشت .
بنابراين راس ساعت 7 » جان » به دنبال دختري مي گشت که قلبش را سخت دوست مي داشت اما چهره اش را هرگز نديده بود . ادامه ماجرا را از زبان خود جان بشنويد :
» زن جواني داشت به سمت من ميآمد, بلند قامت و خوش اندام, موهاي طلايياش در حلقههاي زيبا کنار گوشهاي ظريفش جمع شده بود , چشمان آبي رنگش به رنگ آبي گل ها بود , و در لباس سبز روشنش به بهاري مي مانست که جان گرفته باشد . من بي اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به اين که او آن نشان گل سرخ را بر روي کلاهش ندارد . اندکي به او نزديک شدم . لب هايش با لبخند پرشوري از هم گشوده شد , اما به آهستگي گفت » ممکن است اجازه دهيد عبور کنم ؟ » بياختيار يک قدم ديگر به او نزديک شدم ودر اين حال ميس هاليس را ديدم . تقريبا پشت سر آن دختر ايستاده بود زني حدودا 40 ساله با موهاي خاکستري رنگ که در زير کلاهش جمع شده بود . اندکي چاق بود و مچ پايش نسبتا کلفتش توي کفش هاي بدون پاشنه جا گرفته بودند
دختر سبز پوش از من دور مي شد , من احساس کردم که بر سر يک دوراهي قرارگرفته ام . از طرفي شوق وتمنايي عجيب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا ميخواند و از سويي علاقه اي عميق به زني که روحش مرا به معناي واقعي کلمه مسحور کرده بود , به ماندن دعوتم مي کرد .
او آن جا ايستاده بود با صورت رنگ پريده و چروکيده اش که بسيار آرام و موقر به نظر مي رسيد وچشماني خاکستري و گرم که از مهرباني مي درخشيد . ديگر به خود ترديد راه ندادم . کتاب جلد چرمي آبي رنگي در دست داشتم که در واقع نشان معرفي من به حساب مي آمد , از همان لحظه فهميدم که ديگر عشقي در کار نخواهد بود ,
اما چيزي به دست آورده بودم که ارزشش حتي از عشق بيشتر بود ,
دوستي گرانبهايي که مي توانستم هميشه به آن افتخار کنم .
به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را براي معرفي خود به سوي او دراز کردم . با اين .وجود وقتي شروع به صحبت کردم از تلخي ناشي از تاثري که در کلامم بود متحير شدم .
من » جان بلانکارد» هستم و شما هم بايد دوشيزه مي نل باشيد . از ملاقات شما بسيار خوشحالم . ممکن است دعوت مرا به شام بپذيريد؟ چهره آن زن با تبسمي شکيبا از هم گشوده شد و به آرامي گفت: فرزندم من اصلا متوجه نميشوم! ولي آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که اين گل سرخ را روي کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کرديد بايد به شما بگويم که او در رستوران بزرگ آن طرف خيابان منتظر شماست . او گفت که اين فقط يک امتحان است !
تحسين هوش و ذکاوت ميس مي نل زياد سخت نيست !
طبيعت حقيقي يک قلب تنها زماني مشخص مي شود که به
چيزي به ظاهر بدون جذابيت پاسخ بدهد .
Sam گفت:
بابا شما چقدر کتاب میخونین. من تا ۱۸ سالگی خوب کتاب میخوندم، بعدش افتادم به خوندن کتابهای درسی و کتابهای مربوط به اونها. و بعد از سالها، هنوز دارم با اونها سر و کله میزنم. یه جوری دیگه یک قسمت از زندگی من شدن. ظاهراًدیگه بهشون احتیاج ندارم، ولی باطنا بدون اونها فلجم.
سپیده گفت:
شازده کوچولو:انتوان دی سنت اکسپری
سمفونی مردگان
سرنوشت یک انسان: شولوخف
هدف:برایان تریسی
و…..
دور از خانه گفت:
عقاید یک دلقک
موش ها و آدم ها
خوشه های خشم
جنگل
کنت مونت کریستو
همه ی کتاب های ویکتور هوگو
بهار گفت:
کتابهای ایشی گورو، موراکامی، آلبا د سس پدس، …
هرگز رهایم مکن – ایشی گورو
مثل آب برای شکلات
سیمای زنی در میان جمع – بل
عذاب وجدان – آلبا د سس پدس
پوست انداختن – فوئنتس
پنین – ناباکوف
چنین گذشت بر من – گینزبورگ
خاطرات پس ازمرگ براس کوباس – ماشادو د آسیس
تنهایی پر هیاهو – هرابال
آنا کارنینا – تولستوی
تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران – سلینجر
————————————————–
آیینه های دردار – گلشیری
عادت میکنیم – پیرزاد
حتی وقتی میخندیم – فریبا وفی
مینو گفت:
به اینا میگن کتابای مشترک..ادمهایی که کتاب خوندنو دوست دارن!
مینو گفت:
اینا توصیه منن
موشی که گربه ها را میخورد.محمد محمدی
گزارش یک قتل از پیش اعلام شده گارسیا مارکز
راز فال ورق یوستین گوردر
و یه تعداد از اونایی که خودت گفتی
ساسان افسري گفت:
با عرض «احتياج به دعاي بيشتر » به شما خواهر گرامي از لطف متقابل و ان شاء الله مستمرتان ممنانيم .
ILSE گفت:
kheili khoob posti bood.
reza ghasemi: hamnavaii e shabane orkesr e choob ha + verdi ke barre ha mikhanand
marjane satrapi: Perspolis
jose saramago: zaman e bedoon e marg
Nikos Kazantzakis: akharin vasvase masih
ناگهان بالتازار گفت:
من هم خوره تن تن بودم !!! یادش بخیر
بنظرم جزیره سیاه یکی از بهترین هاش بود!!!
شاید هم معبد خورشید!!!
ناشناس اصلی گفت:
بهترین تن تن ها به نظر من:
– ستارهء اسرار آمیز (اونجاش که اعضای انجمن دریانوردان ضد مشروبات الکلی دارند کاپیتان هادوک رو بدرقه می کنند و معاونش سر می رسه می گه کاپیتان اینها رو باید تو اطاق شما بزاریم؟ (اشاره به 7-8 تا ملوان که صندوقای اسکاچ رو دستشون گرفتن!))
– ماجراهای تورنسل (داستان اون نوارچسبه خداست، همینطور اون مردک نمایندهء بیمه که همه جور بیمه داره، حتی بیمه علیه آدمهای مزاحم!)
– اسرار اسب شاخدار (اونجایی که دوپونت ها متوجه می شند تمام کیفهایی که جیب بره سرقت کرده مال اونهاست! همینطور اون قسمتی که کاپیتان هادوک ماجرای جدش رو تعریف می کنه)
– پرواز 714 (اونجایی که آلن یه بوزینه می بینه و اداش رو در میاره و می گه قیافه اش منو یاد یکی می ندازه و بعد به راستاپوپولوس نگاه می کنه و… همینطور اونجا که کاریداس می گه امروزبار چندمه که دارم می خندم و اگه همینطور ادامه پیدا کنه باید برم دکتر)
– هدف کرهء ماه و روی ماه قدم گذاشتیم (اون کتاب کاپیتان هادوک و ماجرای «با سواد» شدنش!)
– تن تن و پیکاروها (تبلیغ مشروب تو تلویزیون (آیا خسته هستید؟ روز به نظر شما طولانی میاید؟ ما جواب آنرا داریم…) همینطور اون عکس صفحهء آخرش که نشون می ده با وجود پیروزی انقلاب/کودتا، مردم به همون بدبختی قبل هستند و فقط شعار «زنده باد» فلانی عوض شده)
– تن تن در سرزمین طلای سیاه (اونجاش که دوپونتها تو صحرا گم شدند و دور خودشون می چرخند و ظرف بنزین خودشون رو پیدا می کنند. همینطور اونجاش که ماشینها با سرعت از کنار جیپ شون رد می شند و یکی از دوپونتها از جیپ در حال حرکت پیاده می شه و رو زمین پخش و پلا می شه می گه اون ماشنیها اونقدر به سرعت رد شدند که فکر کردم ما ایستادیم!)
من اگه بخوام همینطور ادامه بدم باید امروز کار و زندگی رو تعطیل کنم…
نادژدا گفت:
درود بر هر کسی که تن تن و ابوابجمعیاش را درک کرد!!!!!!
گیتی گفت:
من درک کردم ! من درک کردم ! عمیقا… اون بدمن داستان اسمش یادم نمی یاد لامصب که شبیه اون میمون دماغ درازه بود توی پرواز شماره 714…..
آهااااااااااا….راستاپوپولوس بود؟ درسته؟
کاپتان هادوک هم که عشق من بود…بیانکا کاستافیوره….. آخ، دلم خواست ها
تن تن قهرمان کودکی و بزرگسالی و احتمالا پیری من خواهد بود!
تن تن و پیکاروها بهترین بود، یادتونه دنباله داشت سیگارهای فرعون و گل آبی…
گیتی گفت:
🙂 کاشکی ادامه میدادی….من چند دقیقه اخرین فشار ممکن را به مغزم آوردم با یادآوری همون صحنه میمون اسم راستاپوپولوس یادم اومد…بعد دیدم شما نوشتی !
ناشناس اصلی گفت:
http://www.4shared.com/dir/0aZuKBM4/____-_25_.html
Please drink… I mean read responsibly… haha
گیتی گفت:
وای ی ی ی ی ی …جناب ناشناس اصلی، تو چقده خوبی ! زندگی دادی بهم، چیرز و دیلینگ دوست عزیز…
من تن تن هام را دادم به جوونوری که نگاه هم بهشون نکرد…پلی استیشن و دیگر هیچ! …. بعد ها هم یکی برای دلبری کارتون هاشو برام آورد، اما یکیش را نگاه کردم و گذاشتم کنار، اصلا فایده نداره که هیچ ، گناه کبیره است دیدن کارتون تن تن…….فک کن من چه رسوا بودم که ملت راه خرکردن منو تن تن می دونستن 🙂
به شدت ممنون !
ناگهان بالتازار گفت:
جمله خودم رو اصلاح میکنم :
ناشناس اصلی از بچگی خوره تن تن بود!!!
ولی انصافاً چه گنجینه ای رو بهمون داد !!!
چند روز پیش یکی از دوستانم کارتون تن تن رو آورده بود، میدیدیم. گفتم که کتابش یک حال دیگه ای داره!!! حیف که دیگه نیست !!!
حالا فهمیدم که هست !!!
مرسی
خواننده قدیمی گفت:
من خیلی کم کتاب خوانده ام. با اینحال چند تا از کتابهائی را که پسندیدم به شما هم پیشنهاد می کنم:
سبکی تحمل نا پذیر هستی – میلان کوندرا
تبار شناسی اخلاق – فردریش نیچه
من تا صبح بیدارم – جعفر مدرس صادقی
سمفونی مردگان – عباس معروفی
ژیژاک گفت:
خیلی قشنگ بود
بی گمان نثر قشنگ و تحسین بر انگیزت از همین زیاد کتاب خوندنهات میاد
برای یه نویسنده خوب شدن باید زیاد کتاب خوند
برای یه عکاس خوب شدن باید زیاد عکس دید و الی آخر
پیشنهاد من هم سه مکتوب میرزا آقا خان کرمانی
صحرای محشر جمالزاده
و یه سوال هم داشتم
به نظرت اینترنت وبلاگ خونی و مخصوصا مینیمال ها باعث دوری از کتاب خوندن نمیشه؟؟؟
من که دیگه حتی حال خوندن متن های بلند تو همین اینترنت رو هم ندارم
کاشکی یه دو روز از اینترنت فاصله میگرفتم میشستم کتاب میخوندم
کلی کتاب نخونده دارم شما هم که کلی کتاب معرفی کردید و دوستان در کامنتها که اونها هم به لیست اضافه میشه!!!!
نادژدا گفت:
حقیقتاً انتخاب یک کتاب از میان کتابهایی که خوانده ای و دوستشان داشتهای خیلی سخت است. هر کتابی در یک دوره و در یک حال و هوا اثر گذار است. حقیقتش انتخاب یک یا چند کتاب از میان کتابهای خوانده شده خیلی خیلی سخت است. می ترسم با انتخاب یک یا چند کتاب از میان خواندهها دل بقیه را بشکنم!!!!!! من هم در کودکی خواندن را با عزیزنسین و صمد بهرنگی شروع کردم، مثل خیلی از دوستان و بعد تن تن و آستریکس و اوبلیکس و … و بعد رمانهای کلاسیک و بعد رمانهای مدرنتر، مثل آثار دوراس و کوندرا و ساراماگو و مارکز و …. . هرکدام لطف خودشان را دارند. اما با آنچه در این دوران مدرنیسم هنوز نتوانستهام چندان ارتباط برقرار کنم داستان کوتاه است. دوستی در بلاگش به قشنگی اشاره کرده بود که آدم دوست دارد با شخصیتهای داستان مدتی زندگی کند. مسئله طول زمان نیست. به قول آن جملۀ کلیشهای مسئله، عرض زمان است. حتی اگر هزار صفحه رمان را در یک روز خواند. نمی توانم با داستان و شخصیتهای سی صفحهای ارتباط برقرار کنم. دوست دارم صدها صفحه مهمان هم باشیم، و دوستیای را در ذهن با هم شکل دهیم. قطعا این از ویژگی شخصیتی من است که در روابط انسانی و دوستیهایم هم خیلی سریع با کسی نمی جوشم و به قولی دخترخاله نمی شوم. زمان می خواهم تا با کسی وارد رابطه شوم. همینطور با داستان و کتابها هم خب این ویژگی ما آدمهایی است که به قول دوست بزرگوار دیگری از نسل دایناسورهای در حال انقراض هستیم. همان آدمهای اولدفشن!
جهان گفت:
تفکر فازي Fuzzy Thinking
نويسنده: رابرت کاسکو
مترجم: علي غفاري
آرش کمانگیر گفت:
این که کتاب درسیه و اونم که استاد معظم دکتر غفاریه . حقیقتا این لطفی زاده با این منطق فازی دنیا رو متحول کرده.
امیر گفت:
چه جالب، اولین کتابی که من تو بچگی خوندم (قبل از دبستان) مجموعه داستان های صمد بهرنگی بود، چقدر آخر «اولدوز و کلاغ ها» رو دوست داشتم و صحنه ی سوزاندن «عروسک سخنگو.» من رو ناراحت می کرد.
از اون به بعد کلی از کتابهای قدیمی داداشم رو خوندم، رمانهای ژول ورن و کتابهای شبیه اش که انتشارات سپیده منتشر می کرد، عکس روش نقاشی بود و اسم نویسنده رو با عکس اش بالاش زده بودن.
در نوجوانی (دبیرستان) رمان هایی خوندم که زندگی منو عوض کرد که اکثرشون مشترکن: گرگ بیابان(سلوکی بود در خودش)، صد سال تنهایی (یکی از جذاب ترین رمانهاییه که خوندم)، بارهستی… یه سری رو هم به انگلیسی خوندم (اول با کتابهای level دار بعدش متن کامل، هنوز هم به خاطر همون دوران انگلیسیم خوبه، چند سالیه حوصله نمی کنم بخونم) مثل مزرعه حیوانات، غرور و تعصب، پیرمرد و دریا…
هر چی نگاه کردم دیدم اکثر رمان های خوب معرفی شده ان، «تصویر مرد هنرمند در جوانی» و «دوبلینی ها»ی جویس رو اضافه کنید (دوبلینی ها مجموعه داستانه)، البته اگه می تونید گیر بیارید، «بجه های نیمه شب» سلمان رشدی هم کار خیلی خوبیه، «زاک قضا و قدری و اربابش» اثر دنی دیدرو رو هم به کسایی که از رمان کلاسیک خوششون میاد توصیه می کنم.
امیر گفت:
اوه، یادم رفت، یه شاهکار دارم می خونم که عالللللللللیه و اسمش این جا نیست. «سفر به انتهای شب» اثر لویی فردینان سلین. متاسفانه چاپش تموم شده و تجدید چاب نکردن…
من... گفت:
ناتور دشت / جی.دی.سلینجر
هفتهای یهبار آدمو نمیکُشه/جی.دی.سلینجر
نغمهی غمگین/جی.دی.سلینجر
جنگل واژگون / جی. دی. سلینجر
فرنی و زویی / جی. دی سلینجر
یک روز خوش برای موز ماهی / سلینجر
بالابلندتر از هر بلندبالایی/ سلینجر
والا مدیونید فکر کنید روی نوشته های این نویسنده حساسیت دارما..
اصلا…
فقط عاشقشم……
ویول جان ..مرسی
عصربارانی گفت:
به نظر من مارسل پروست شاهکار بشریت است…واقعا نثری به کیفیت در جستجوی….را نخوانده ام.و ندیده ام..سحابی عزیز یادت گرامی
افسون گفت:
آقا من دیر رسیدم همه کتابهای خوب رو معرفی کردن ولی پیسنهادهای منم ایناست
1984 و قلعه حیوانات اثر جورج اورول
همه کتابهای پائولوکوئیلو
وقتی برای مرگ وقتی برای زندگی و در غرب خبری نیست اثر اریش ماریارمارک
کتابهای ایرج پزشک زاد ( ادب مرد به زدولت اوست. خانواده نیک اختر . ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید. دایی جان ناپلئون)
جان شیفته و ژان کریستف اثر رومن رولان
شور زندگی اثر ایرونیک استون
خانوم نوشته مسعود بهنود کتاب خیلی خوبیه درخصوص زندگی مادر بزگ کریستین امانپوره
قند و نمک جعفر شهری
افسون گفت:
تصحیح میشود پیشنهاد
افسون گفت:
با عرض پوزش باز هم تصحیح میشود مادر بزرگ کریستین امانپور یا به قول بریجیتای عزیز همان هلو
بانوی اردیبهشت گفت:
شازده کوچولو ترجمه محمد قاضی
http://www.rainymint.com/lepetitprince/index.shtml
فقط همین!
گیتی گفت:
همه ی کتابهایی که خوندم، همشون را دوست دارم….. از اول تا آخر..
یک دوستی داریم موقع اسباب کشی روی کارتون های کتاب می نویسه «من یار مهربانم » …الان هم باید یار مهربان را بکشیم بیرون از توی کارتون ذهن….
اولین کتاب من یک کتاب شعر بود، با نقاشی های زیبا و رنگ های درخشان، کوچیک بودم خیلی
شاید 4 ساله، برام خونده بودنش و حفظ بودم، با ورق زدن و دیدن تصویر متن را می خوندم…» باد میاد، باد میاد، آسیاب بادی هم گندما را آرد می کرد، آردا را نونوا گرفت تا از اون نون بپزه، چون برای صبحونه همه نون می خورند ! » 🙂 ، این یک صفحه اش بود…
با شروع دبستان یک شب پدرم با یک مجموعه عظیم از کتاب های مصور آمد خونه، زندگی مورچه ها و گرومیمی شیر کوچولو، بشر و فضا و …و بالاخره یک جلد تن تن !… اولین تن تن زندگی من، تن تن در افریقا بود…درجا بهش دل باختم، با صدای بلند می خوندمش و پر از غلط غلوط و بعدها هم که سری کاملش جویدم، توی خونه ما سرش دعوا بود معمولا، سن و سال هم نمی شناخت… شدت علاقمندیم به کاپیتان هادوک، چند بار من همشون را خونده باشم خوبه ! صدالبته آستریکس و اوبلیکس عزیز و گل ها ودرسته قورت دادن گراز!….
کم کم ناخنک زدن به کتاب های خواهرم شروع شد، ماهی سیاه کوچولوو اون تصویرسازی محشر فرشید مثقالی ، خنجری که شکم ماهیخوار را پاره کردو من همیشه برام سوال بود ماهی سیاه کوچولو اون خنجر را چه جوری گذاشته لای پولک هاش و دردش نمیاد، اولدوز و کلاغ ها و شخصیت عجیب ننه کلاغه، قصه های بهرنگی و 24 ساعت در خواب و بیداریش، افسانه های آذربایجان و کورواغلو….یکدفعه از دنیای رنگی و شکلاتی و بیخیالی کودکی پرت شدم توی دنیای واقعی و بشدت سیاه …، بارها برای اون شتر پسرک گوله گوله اشک ریختم ،بارها ارزو کردم «کاشکی مسلسل پشت شیشه مال من بود» فک کن تو 9 سالگی آرزوی مسلسل !!!..
بعدها کتاب های مهدی آذریزدی، قصه های خوب برای بچه های خوب،خوب یادم مونده، افسانه های پریان، افسانه افسانه افسانه ها از همه مدلش…
راهنمایی خیلی قر و قاطی بود، هر کسی توی خونه کتاب می خرید می خوندم، یعی رده سنی نداشتم کلا، کتاب های همه را می خوندم، خیلی هاشو یواشکی ، هم کویر شریعتی و شاغلامش که دوره شش پادشاه را دیده بود، هم دزیره و جینگولک بازی های اون مدلی، با کتاب های مارک تواین و ژول ورن زندگی می کردم، بیست هزار فرسنگ زیر دریا و کاپتان نمو که در تمام مدت خوندنش فکر می کردم کاشکی من زنش بودم ، خوب چی می شد من زنش بودم !
سنت اگزوپری ، شازده کوچولو و یک کتاب دیگه اش را خیلی دوست داشتم، اسمش یادم نیست، زمین نمی دونم چی، خاطراتش بود از دوره ی خلبانیش….سووشون دانشور، صادق هدایت و بوف کور، سه قطره خون، نیرنگستان، چوبک و سنگ صبورش…کتاب های آیزاک آسیموف، هاوکینگ …رفته بودم تو فضا مضا !!..ابله، ابله ، ابله، جنایت و مکافات …چخوف عزیز، تولستوی …چارلز دیکنز و آرزوهای بزرگ ..چه جوری ما اون کتاب ها را می خوندیم ؟
بعدها که تا گردن فرو رفته بودم تو سینما…پرده ی نئی بیضایی، سبز پری دوایی..
با هرمان هسه زندگی کردم، گرگ بیابان ، سیذارتا، خبرهای عجیب از ستاره ی دیگر، کامو جیگرم را درآورد با مسخ ،افسانه سیزیف مادرمرده….میلان کوندرا خنده و فراموشیش را می پرستم و اون داستان اتواستاپ، ناتوردشت سالینجر، 1984 اورول ، دنیای شگفت انگیز نو آلدوکس هاکسلی ، زنان بدون مردان پارسی پور، باردیگر شهری که دوست داشتم نادرابراهیمی ، عقاید دلقک بل، تهوع سارتر،ضدخاطرات آندره مالرو، یک دوره ای جناب کاستاندا که خلمون کرد رفت !
اوه اوه..رومن رولان و ژان کریستف یادتونه ؟ جان شیفته …دو باک بنزین سوزوندم تا خوندمش اما با چه عشقی…و استاد همینگوی …دنیای کوچک دن کامیلو را خوندین ؟ عاشقشم و صد البته بارون درخت نشین …
قر و قاطی نوشتم دیگه …محض یادآوری خاطرات ….دیگه یادم نمیاد..
اینروزها؟ تقریبا هیچی….گاهی پل آستر ، گاهی براتیگان
راستی کسی میدونه این سرزمین گوجه های سبز هرتا مولر را از کجا میشه پیدا کرد؟
یک صحنه هست از یک کتاب که به شکل عجیبی نمی دونم چرا بیشترین خراش را روی ذهن من گذاشته ….در همون کتاب سنت اگزوپری که اسمش یادم نیست، صحنه ای هست که مجبور میشه وسط بیابان روی یک فلات بلند فرود اجباری بکنه….یک قطعه سنگ پیدا می کنه که کاملا با جنس سنگهای اطراف فرق داره، یک شهاب سنگ که اومده و افتاده روی اون فلات ، از یک دنیای دیگه، شاید میلیون ها سال نوری دور، از یک فضای دیگه، وقتی خورده زمین داغ بوده سرد شده و مونده ، سالها تنها … و بعد اگزوپری گرفته بود توی دستش و لمسش می کرد…
روی بلندتری و صافترین فلات اونجا وسط بیابون ، توی سکوت و صدای باد، تک و تنها، واقعا نمی دونم چرا هر وقت یادش میوفتم ، روحم از از تمام منافذم میزنه بیرون :)…
گوقمان گفت:
كشتي خودتو
خلبان جنگي
گیتی گفت:
🙂 خوب یادم نمیومد عصبانی بودم ، چیکار کنم …
دستت درد نکنه گوفی جون ….مطمئنی ؟ خلبان جنگی بود ؟ زمین انسان ها یا پرواز شبانه نبود؟…من خلبان جنگ را فکر نکنم خونده باشم …
جالب اینه که این کتاب خاطراتش بود ، تا حالا جایی این حسم را ننوشته بودم، وقتی این قسمتش را اینجا نوشتم ، فکر کردم چه به ایده اولیه شازده کوچولو نزدیکه ، نه ؟ نمی دونم تقدم و تاخر جور در میاد یا نه… ولی شاید همونجا جرقه شازده کوچولو اومده سراغش…
الان روح این یکی هم میاد سراغم….ولش کن…اصلا به من چه !
آرش کمانگیر گفت:
ژان کریستف یه دوره ای خوراک روز و شبم بود. عاشق فضا سازیها و تحلیلهای رومن رولان بودم. میخوندم و نمی فهمیدم . میخوندم و لذت می بردم. وقتی تمومش کردم باز از اول خوندمش و باز هم خوندمش.
گیتی گفت:
بابا ، تو دیگه کی هستی ….اونوقت چند بار خوندیش شما ؟ !!!!
گیتی گفت:
راستی کماگیر جان، من چندین شب پیش رفتم سر قرار خوندم و نوشتم و بعد همه اش پرید موقع فرستادن چون نفهمیده بودم که کانکشن قطع شده…دیگه هم حوصله دوباره نوشتن نداشتم، دوباره نوشتن را نیستم …. اما لباس غواصیم اون گوشه هنوز منتظره… گاهی میریم سر میزنیم دیگه …هر موقع حالش بود…نظرت چیه؟
گفتم یهو فکر نکنی این دختره چه بی ادبه !!
MARMOOZ گفت:
چه کتاباي خوبي گيتي جان، بيشترشون رو خوندم و دوست داشتم.
فقط من تا حالا فکر مي کردم که مسخ رو کافکا نوشته!!
گیتی گفت:
هان؟ مگه من چی گفتم ؟ …خدا منو بکشه، … شاخک هام معلومه ؟ !
خوب شد گفتی ، روحش شب میاد سراغم ..فک کن ! 🙂
گیتی گفت:
من دیشب یک چیزیم بوده، تن تن در کنگو رو هم نوشتم تن تن در افریقا…. آقا من دارم پیر میشم…یکی جلو منو بگیره…یعنی کافکا اگه قابل بخشیدن باشه این یک قلم نیست…
یعنی چی ؟ یعنی مغزم پوکیده ؟
یکی گفت:
من کتابخوان نیستم اما کتابخوان ها را دوست دارم.
نادژدا گفت:
راستی یکی از کتابهای بسیار بسیار دوست داشتنی من در دوران کودکی کتابی بود با عنوان «پسرک چشمآبی» با تصویرگری فوقالعادۀ فرشید مثقالی. به عنوان یک رمان هزارصفحهای این کتاب در جان من رخنه کرده است. یادش به خیر.
حامد گفت:
سلام قشنگ ترین رمانی که خوندم رمانی بود از استاد مسعود کیمیاییبه نام جسد های شیشه ای که انقدر منو غرق خودش کرد که … نمیدونم چی بگم
آیمین گفت:
«کرگدن» اثر اوژن یونسکو
نسوان گفت:
مرسی آیمین، این و در انتظار گودو حیف بود که جا می موند..
نیک فرهاد گفت:
شهر طلا و سرب – کوهای سفید – برکه آتش
گیتی گفت:
اوه اوه …اینها را فکر کنم من خوندم، خیلی دوره….نویسنده اش کیه ؟…..یک چیز خیلی دور یادمه…شهر طلا و سرب…کوه های سفید…همون که یک کلاه مخصوص می گذاشتن روی سر آدمها…آره ؟ همونه ؟
پريسا گفت:
بله همونه ، سه گانه ي سه پايه ها
نويسندش جان کریستوفر نویسنده مشهور سبک علمی –تخیلی هست.
گیتی گفت:
مرسی پریسا جون، آره کم کم یک چیزهایی یادم میاد….ارباب های سه پایه، هوای سمی……چه فضای عجیبی داشت…
نیک فرهاد گفت:
من تو نوجوانی خوندمشون مدت ها در آن فضا زندگی میکردم
آرش کمانگیر گفت:
اینا 3 جلد بودن: ا) کوههای سفید 2) شهر طلا و سرب 3) برکه آتش
من بیچاره این سه تا کتاب رو توی فاصله زمانی 1 ساله خوندم و اونم بر عکس. اول جلد 3 بعد جلد 2 و بعد جلد 1 . به همون ترتیبی که به دستم رسید. 😀
سیمین گفت:
چه جالب منم با صمد بهرنگی شروع کردم اما وقتی داستاناش رو می خوندم یادم بعضی هاش منو می ترسوند و دل کوچیکم با کتک خوردن الدوز می شکست و با حماقت های آدی و بودی قاتی می کردم…الان که فکر کنم بعضی داستاناش شاید مناسب سن بچه های 5-6 ساله نبود شایدم من خیلی بچه بودم!
تو دوران راهنمایی منم هرچی گیرم میومد می خوندم از بخش مشاور خانواده اطلاعات هفتگی گرفته تا بلندی های بادگیر…و تو اون دوران بهترین رمان به نظرم اشراف زادگان دلباخته بود…تنها کتابی بود که تو بعضی بخش هاش اشک منو در آورد!
اما بعد کتاب های رومن رولان ژان کریستف و جان شیفته کتاب محبوبم شد زیر تختم بودند و بارها بعضی قسمت هاش و خوندم و باور نمی کنم ژان کریستفی که من تو ذهنم ساختم فقط مال ذهن منه ! از خوندن کتاب شوهر آهو خانوم هم خیلی لذت بردم…
تو دبیرستانم که کتاب های پائلوکوئیلو خیلی محبوب بودند و منم از خوندنشون لذت می بردم….الان هم که اونقدر درگیرم که حسرت خوندن یک رمان خوب تو دلم مونده…ممنون از وبلاگ خوبتون که منو به گذشته برد و تصمیم گرفتم حتما کتاب صد سال تنهایی بخونم چون خیلی ها بهش اشاره کردند
Mehrdad گفت:
خاطرات شازده حمام
Sorry that I write in English, that’s title of last book that I read, that’s sort of book that if you read 2 page of that, can not put it down till read it till end
It’s about life of people in year of 1330 till 1340 in Yazd, all the story of that are true, & Dr. Mohammad Hossien paply, has told everything very accurate, with simple & sweet languge, you can read more about that here : http://www.mohegh.ir/1387/11/18/prince-of-public-bath/
شهرزاد قصه گو گفت:
«لولیتا» اثر «Nabokov» و «باغ وحش شیشهٔ» اثر «Tennessee Williams».
Moslem گفت:
از سیمین دانشور کتاب انتخاب، که جدیداً هم چاپ شده، خیلی زیباست. سبک خاصی داره!
موشها و عدم ها، جان اشتاینبک
بنال وطن، آلن پیتون
قصه گوی سیاه، لنگستن هیوز
پابرهنه ها، زاخریا استانکو
فونتامارا، ایگناتسیوو سیلونه
مرگ خوش، البرکامو
هما گفت:
واقعا برای همه متاسفم چقدر درجه درک کتاب خوانی کشورمون پایین اومده اینهایی که نام بردین خوندنش چه فایده ای داره …
من عاشق کتاب هایی ام که مخلوطی از فلسفه هنر حس تعلیق و روانی کلام رو داشته باشه به همه پیشنهاد می کنم حتما برای بالا بردن اگاهی شون لیست کتاب های زیر رو مطالعه کنند
1..حسنی نگو بلا بگو
2.. حسنی چقد تمیزه
3.. حسنی و کره الاغ کدخدا
4.. موی بلند..روی سیاه ناخن بلند..واه واه واه
5..مادربزرگ و کدو قل قله زن
برای دوره پیشرفته هم عزیزان میتونند به کتاب
منم منم بزک زنگوله پا ..دوپا دارم روی زمین دو شاخ دارم روی هوا …
مراجعه کنند
بابا کمی سطح مطالعتونو بالا بیارین…اه اه
هما گفت:
من تا قبل از دانشگاه همه جور کتابی میخوندم اما همیشه عاشق رمان های روسی بودم دن ارام شولوخوف ..پله چهارم دوزخ… اما سینه چاک رستاخیز تولستوی بودم ..از کازانتازاکیس هم خوشم میومد مخصوصا مسیح باز مصلوب…اصلا کتاب های این ادم بود که باعث شد بفهمم مذهب اون چیزی نیست که کشیش و خاخام و اخوند بالای منبر میگن بگذریم دوران بچه گی ما اوج کتاب های تخیلی بود ژول ورن.. ایزاک اسیموف..سی کلارک….اما من همیشه از کتاب های تخیلی بدم میومد تا دوره دانشجویی که یک هم اتاقی بهم پیشنهاد کرد از سی کلارک بخونم با بی میلی پذیرفتم اما این کتاب ها دنیایی رو برام بوجود اورد که باور کردنی نبود مثلا یک کتابی داره بنام ریشتر ده که اینده جهان رو پیش بینی میکنه جالبه تو همین کتاب که 30 سال پیش نوشته شده گفته اسراییل نیروگاه بوشهرو میزنه و…. زمانی که نیروگاه بوشهر فقط یک قررارداد بود و عملیاتی نشده بود یا یک سری 4 جلدی داره بنام راما ..درمورد فضا و خداوند و فلسفه حیات …. من کتاب های زیادی خوندم اما ارتور سی کلارک که بهش لقب پدر ماهواره ها رو دادن یک چیز دیگه است .. یعنی دهانت باز میمونه از گستره تخیل یک انسان اونهم بر پایه علم نه خیالات
MARMOOZ گفت:
منم يه مدتي هر کتابي از سي کلارک پيدا مي کرد مي خوندم.
کتاباي آسيموف هم توي همين سبکها بود ولي ادبياتش روونتر بودند.
اونا رو هم دوست داشتم توي دوران نوجووني
آرش کمانگیر گفت:
دخترک فیلسوف و هنرمند! توی همه کتابهایی که بچه ها گفتن فلسفه و هنر وجود داره . منتها باید اونقدر فیلسوف و هنرمند باشی که بتونی درکش کنی. یه کم دقیقتر بخون
کامبیز گفت:
سری کتاب های طلایی از انتشارات امیر کبیر
سری کتاب های لک لک
قصه های خوب برای بچه های خوب
همراه آهنگ های بابام – علی اشرف درویشیان
….
.
.
حاجی اقا- صادق هدایت
سه قطره خون(مردی که نفسش را کشت) – صادق هدایت
علویه خانم – صادق هدایت
سگ ولگرد(دون ژوان کرج) – صادق هدایت
انتری که لوطیش مرد- صادق چوبک
مکان های عمومی- نادر ابراهیمی
کند و کاوی در مسائل تربیتی ایران – صمد بهرنگی
ایران را از یاد نبریم – محمد علی لسلامی ندوشن
نمازخانۀ کوچک من – هوشنگ گلشیری
شازده احتجاب – هوشنگ گلشیری
عزاداران بیل – غلامحسین ساعدی
توپ – غلامحسین ساعدی
جوی ، دیوار و تشنه – ابراهیم گلستان
آداب زیارت – تقی مدرسی
زهر خند – عزیز نسین(ترجمۀ احمد شاملو) وهمۀ دیگر آثار عزیز نسین ترجمۀ رضا همراه(قطع جیبی)
خلقیات ما ایرانیان – محمد علی جمالزاده
سیاحتنامه ابراهیم بیک (یک جلدی) – زین العابدین مراغه ای (اصل آن سه جلدی است)
…
.
.
سالهاست که دیگه رمان یا داستان کوتاه نخوندم. اما اینایی که نوشتم رو اگر نخوندین بخونین.
.
.
داشتم فکر می کردم این یکی از پست های استثنایی ویول بود که تا اینجایی که من دارم کامنت می نویسم هیچکی هنوز دیگری رو قضاوت یا محکوم نکرده ، فحش هم ندادن! نمی دونم چرا بحث لطیف کتاب خوندن که پیش میاد همه غلاف میکنن؟ چه سری تو این تبادل تجربۀ کتاب خونی هست که همه اینقد موقر و مهربون میشن!؟
( البته در آخرین لحظات که این نوشته زیر چاپ می رفت متوجه شدم که نفر قبل از من این طلسم رو شکسته. دستش درد نکنه.)
هما گفت:
خوبی مادر؟؟؟؟؟؟
سين جيم گفت:
چرا هيشكي نگفت كليدر؟
غصته
غصته
غصته
😦
گیتی گفت:
کلیدر…کلیدر…کلیدر…حالا اخمتو باز کن و اشکهاتو پاک کن …خوب ؟
من واقعا شرمگینم که تا حالا نخوندمش ، راستش جرات نکردم…
نسوان گفت:
گیتی من خواندمش. همه ی آن همه جلد های کذایی را. کتاب هم مال شوهر عمه بلقیس بود و چند تا چند تا قرض می گرفتم و می بردم و می خواندم و پس می دادم تا رسید به جلد آخر که آن را هم تا فصل آخرش خوندم . حدود 40 صفحه مانده بود که بریدم! فکر کن! فقط 40 صفحه ی ناقابل. هرکاری کردم دیگر نتونستم تمومش کنم. کلیدر برای حوصله ی من خیلی زیاد بود. اما تجربه ی عجیبی بود. جالب نبود جون من؟
گیتی گفت:
🙂 …مثل دونده ماراتونی که 10000 کیلومتر بدوه و 4 متری خط پایان چمباتمه بشینه زمین !، من که حتما براش هورا می کشم …
من هم از این خط پایان خوشم نمیاد خداییش…همون وسط ها ول شه بهتره ! ..ولی اینکاری که تو کردی واقعا کف و سوت داره آبجی …
ناگهان بالتازار گفت:
نکته:
دوی ماراتن 42 کیلومتره!
🙂
aseman گفت:
سلام
این پستت باعث حیرتم شد چون منم دیروز داشتم به کتابهایی که تونجوونی خوندم فکر میکردم و عجیب که لیستمون خیلی شبیه. منم با کتاب الدوز و کلاغها شروع کردم و عاشق نوشتههای صادق هدایتم (البته به نظر من سه قطره خونش شاهکاره)و فکر میکنم که اون ۱۰۰ سال زودتر از آنچه که باید به دنیا اومد و شاید برای همین نتونست تحمل کنه.احمد محمود رو هم خیلی دوست دارم.به این لیست کتاب لبه تیغ اثر سامر ست موام رو هم اضافه کن 7 بار خوندمش خیلی کتاب روان وجذابیه.
آرش کمانگیر گفت:
اینکه ما عقب تر از صادق هدایتیم و درکش نمی کنیم دلیل نمیشه که اون از زمان خودش جلوتر بوده
شاهرخ گفت:
سلام ویولتای عزیز
با خواندن نوشته هات رفتم به سالها قبل تن تن و میلو و دزیره و تنگسیر من آنقدر دزیره رو خوندم که حفظ شدم و تا اونجا که جا داشت سوابق خانواده دزیره رو از کتابها در آوردم اون موقع که اینترنت نبود با یه سرچ کوچولو بشه همه اطلاعات در مورد دزیره رو به دست آورد یادمه به کتابخانه های زیادی سر زدم که اطلاعات در مورد دزیره به دست بیارم حتی استاد بسیار عزیزم آقای دکتر سجادی تو دانشگاه هم ازش نگذشتم و چقدر اطلاعات ایشان در این زمینه زیاد بود عالی بود
مهرداد گفت:
سلام
مهرداد گفت:
سلام .احتمالا باید حدود 41-43 ساله باشی که این سیر تکاملی را در کتاب خواندن طی کرده ای.زیرا اولدوز و کلاغها و …در سالهای اول پس از انقلاب ودر دست بچه های 9-10 ساله فراوان دیده میشد(جو پس از انقلاب)
به هر حال خوشحال هستم که به 90 درصد کتابهایی که من هم خوانده ام اشاره کردی.تنها جای تعجب من اینست که واقعا خرمگس را نخوانده ای یا از یادت رفته است؟من این کتاب را بیش از ده بار در دوران دبیرستان خواندم.و واقعا به همه دوستداران مطالعه کتاب پیشنهاد میکنم این کتاب را گیر بیاورند و بخوانند. راستی کتاب چنین کنند بزرگان را فراموش نکنید!
خانمان گفت:
آره بابا پس چی خیال کردی؟نسوان پیر دختره!!!!!!!…لول
مهندس بانو گفت:
بینوایان-ویکتور هوگو
قصه های من و بابام – Erich oh ser
قلعه حیوانات- جرج اورول
سال های ابری -علی اشرف درویشان
صد سال تنهایی- گابریل گارسیا مارکز
تمامت تنهایی گفت:
ویولتای عزیز
منهم مثل توی خیلی کتاب خواندم. کتابها را خیلی دوست داشتم مخصوصا کتابهایی را که یواشکی و دور از چشم و پدر و مادر می خواندم خیلی بهم می چسبید
اما چرا خواندن آنهمه کتاب کمک نکرد تا راه خوبی برای زندگیم پیدا کنم ؟
چرا کسانی که را می شناسم و در عمرشان یک خط کتاب معمولی نخوانده اند چه برسد به کتابهای معروف همه خوشبختند و راه زندگی را یافته اند؟
نمی دانم شاید این انرژی منفی خفته در لابلای کلمات کتاب از نویسنده بدبخت که برای قوت لایموت می نوشته به من خواننده هم سرایت کرده.
کاش درکنار کتابخوانی کاش در کنار تحصیل علم کاش درکنار درستکاری کاش در کنار انصاف کاش در کنار درست کار کردن راه درست زندگی کردن را هم به من می آموختند.
من یکی از آن آدمهایی هستم که تقریبا همه کارهایم را درست انجام می دهم الا زندگی کردن را. بلد نیستم زندگی کنم . بلد نیستم با همسرم ارتباط برقرار کنم بلد نیستم منفعت خودم را ارجح بر منفعت دیگران بدانم. بلد نیستم نارو بزنم بلد نیستم قهر کنم بلد نیستم بی خیال کسی شوم که یک عمر برایش مردم و حالا مرا نمی خواهد
اینها را توی چه کتابی نوشته اند ؟
سپیده گفت:
سلام
لطفا اگر کتابی رو پیدا کردید به من هم معرفی کنید!منم در وضعیت رفتاری مشابه هستم،منم بلد نیستم تظاهر کنم،دروغ بگم،خیانت کنم،منافع خودم را ارجح بدونم،به قولهام عمل نکنم ،به سادگی قضاوت کنم و بجای دیگران تصمیم بگیرم و هزار تا کار دیگه …
گوقمان گفت:
جانا سخن از زبان ما ميگويي
» بلد نیستم قهر کنم بلد نیستم بی خیال کسی شوم که یک عمر برایش مردم و حالا مرا نمی خواهد»
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاخ
سایه گفت:
من رو هم لطفا به کمپین خودتون اضافه کنید دوستان….
مري گفت:
كليدر دولت آبادي شاهكاره – ميرا ترجمه ليلي گلستان
خسته گفت:
بعضی وقتا که یه نگاهی به سیر مطالعاتیم میندازم کلی تناقض می بینم ولی عاشق همه ی این کتابام :
مثنوی معنوی ( حضرت مولانا ) / شاهنامه فردوسی
توتم وتابو ، موسی و یکتا پرستی ، فرهنگ و ناخوشایندی های آن ( زیگموند فروید )
دمیان ، نارتسیس و گلدموند ، بازی گوی های شیشه ای ( هرمان هسه )
جهان هولوگرافیک ( تالبوت )
چشیدن طعم وقت ( شفیعی کدکنی )
shervin گفت:
1-پیرامون اسارت بشری (سامرست موام)
2-امام حسین و ایرانیان
3-خردنامه
دلفین گفت:
» مرشد و مارگاریتا»
عبدالكوروش گفت:
سمفوني مردگان شاهكار عباس معروفي
البته نميدونم كسي قبل از من معرفيش كرد يا نه؟
من كه از خوندنش لذتي وافر بردم.
تمامت تنهایی گفت:
کتابهای عباس معروفی رو دوست دارم و سمفونی مردگانش رو بیشتر
سامان گفت:
یک سایت خوب هست به نام goodreads که سایت خوبیه که درباره کتابه، هر کس کتابهایی رو که خونده اونجا به اشتراک می گذاره و میشه درباره کتابهایی که خوندیم نظر یا بحث بذاریم. کلا سایت خوبیه فقط مشکلش اینه که از طرف دوستان عزیز هر چند وقت یه بار فیلتر میشه و دوباره باز میشه. الان که فیلتره. من چند سالیه که توش آکانت دارم و برای خود من مفید بوده. پیشنهاد می کنم سری بزنی.
http://www.goodreads.com/
سامان گفت:
در حوزه رمان و داستان، از دید من چند تا شاهکار وجود داره:
در جستجوی زمان از دست رفته، مارسل پروست
صد سال تنهایی، گابریل گارسیا مارکز
ایزابل بروژ، کریستیان بوبن
کتاب غیر داستانی هم که توی یک سال اخیر خوندم و خیلی برام اهمیت داره کتاب جهان هولوگرافیک نوشته مایکل تالبوته.
سامان گفت:
اگه ازت بخوام سه تا از بهترین کتاب هایی رو که خوندی بهم معرفی کنی چی میگی؟
منتظرت هستم…
شاهزاده خانم سیارک 378-1 گفت:
سلام
با اینکه خیلی از کتاب هایی که خوندم رو فراموش کردم متاسفانه و الان هم کمی در خوندن تنبل شدم متاسفانه تر! ضمن تائید قسمتی از کتاب هایی که نام بردی و اعتراف به اینکه اون قسمت بیشتر دیگه رو هم نخوندم! این چند تا کتاب زیر هم جزو کتاب های مورد علاقه من هستن:
خنده در تاریکی (ناباکف)
جنس ضعیف – به کودکی که هرگز زاده نشد – اگر خورشید بمیرد (اوریانا فالاچی)
فرزندان سانچز (؟)
ناتور دشت (سالینجر)
زندگی در پیش رو – تربیت اروپایی (رومن گاری)
کیمیا خاتون (سعیده قدس)
آثار زویا پیرزاد
و …
در حال حاضر هم کتاب Enemies of the Heart (نویسنده: Rebecca Dean) رو شروع کردم که نمیدونم ازش خوشم میاد یا نه!
صبا گفت:
سه تا از بهترین کتابای که خوندم و الان به ذهنم میرسه، ابله داستایوفسکی ، ناتوره دشت و فرانی و زویی دو تاش مال سلینجر ،…
نیما گفت:
من خوندن رو قبل از دبستان با کتابای تن تن شروع کردم الفبا رو بلد نبودم اما کلمه ها رو حفظ کرده بودم . یواش یواش همه برام کتاب می خریدن اون موقع هم کتاب انقدر گرون نبود هر کی می رفت بیرون با یه دسته کتاب میومد . روش خاص من هم در کتاب خوندن اینه اگر از کتاب خوشم بیاد کار و زندگی و خواب تعطیل یعنی نمی خوابم تا تمام شه رکوردم هم سه روزه .
کتاب خوندن من هم بر عکس همه بود اول کتابهای بابام که ممنوع بود رو یواشکی خوندم بعد تو دبیرستان رسیدم به کتابای علمی تخیلی این اواخر هم هری پاتر می خوندم . کتابها رو هم بیشتر اون جاهاییش که اتفاقات خوب میفتاد می خوندم یهودی سرگردان رو اونجایی که همه به هم می رسن رو 50 بار خوندم بقیه اش رو دو بار انقدر بچه بودم که می ترسیدم .
یادمه تو یکی از کتابهای پائولو کویلو مال خواهرم بود که باز من نباید می خوندم تو یه صحنه اش نوشته مرده که میره تو اتاق زنه پاهاش رو باز می کنه تازه 6-7 سال بعد فهمیدم که یعنی چی !
شاهزاده خانم سیارک 378-1 گفت:
خوب ، من مثل یک کامنتگذار درستکار اول کامنت گذاشتم بعد رفتم بقیه کامنت ها رو خوندم. این هم تکمله کامنت قبلی:
– جالبه تن تن در بچگی من جایی نداره. کودکی من پر بود از کتاب های مارتین و هایدی و کلارا و بعد هم کیهان بچه ها و البته کتابهای دیگه ای از نویسندگان متفرقه که هنوز هم دارمشون
– نوجوانی رو هم با کتاب های خیلی جدی شروع نکردم: با آثار ژول ورن و بعد ترجمه های ذبیح الله منصوری و آثاری مثل دزیره و بعد تر کلبه عمو تم شروع شد ، پولینا و ماجراجوی جوان و دلیران قلعه آخولقه رو در بر داشت و رسید به دمیان و سکه سازان (آندره ژید) و نارسیس و گلد موند …
– ظاهرا آثار جورج اورول و گابریل گارسیا مارکز و پائولو کوئیلو بیشتر از بقیه بین همه مشترک هستن .میلان کوندرا و کریستین بوبن هم همینطور گرچه من باهاشون راحت نبودم.
یک محمـــــد هستم گفت:
دیگه کتابخونی ترویج شد
و ما متمدن شدیم
نام تو در تاریخ ایران زمین ثبت خواهد شد و به دست رییس جمهور های اینده در
لیست چهره های ماندگار باقی میمانی…
یک محمـــــــــــــــــــــــــــــد هستم گفت:
با اون عکس سفید برفی فلان و چنانت بالای وبلاگت …
راستی ممه رو لولو برد؟ این که هنوز هستش
godool2 گفت:
جانِ شفیته ،اثر رومن رولان هم به لیست اضافه کن.
azerila گفت:
کتابهایی که در کودکی و نو جوانی بشدت بهشون علاقه مند بودم و بشدت روم تاثیر گذاشتن
کلاس پرنده
کوههای سفید (یا برفی)
تام سایر
لک لکها بر بام
قصه های خوب برای بچه های خوب
تقریبا تمام کتابهای ژول ورن
تن تن
چندین داستان عزیزنسین که اسماشون یادم نمیاد
مجموعه به من بگو چرا
و با کتابهای
خانواده تیبو
اجاره نشین خوش نشین
وارد دنیای بزرگسالان شدم
مش ممد گفت:
كتاب (ناخدا ماژلان ) شاهكاره
تمام كتابهاي تاليف ذبيح ا… منصوري رو من خوندم.
قلعه الموت
كتابهاي تاريخي
بهنود گفت:
شیطان و خدا, نان و شراب, نامه ی سن میکله, بابا گوریو, لیدی ال, زن سی
ساله, زمین نوآباد, نرگس و زرین دهن,ژرمینال, نفوس مرده, روسپی
بزرگوار,جزایر گالاپاگوس, جزیره ی پنگوئن ها, دنیای قشنگ نو,خرمگس و …
loverlooloo گفت:
دوستان کتابهای خوبی رو معرفی کردن که من هم بعضی رو خوندم و بعضی رو هم تو لیست قرار دادم
اما علاوه بر بر اونها
امیل ، اعترافات و قرار داد اجتماعی از ژان ژاک روسو مخصوصا دو تای اولی
شکست سکوت کارو
پندار خدا ریچارد داوکینز
ایران ابر قدرت قرن یوسف مازندی
Rita گفت:
همه میمیرند
راز فال ورق
ناشناس گفت:
تسلی بخشی های فلسفه/ آلن دوباتن
قطب نما گفت:
سلام
خیلی باید کتاب خوند تا به این نکته رسید «که علم عشق در دفتر نباشد»
نگاهی کافیست در زلال آبی تا …
یک خواننده همیشگی گفت:
عجب پستی شد این یکی… خیلی حظ کردم و البته خجالت کشیدم بابت کم کاری خودم.
من کتاب رو با ژول ورن شروع کردم. مادرم برام خریده بود تابستان سوم دبستان. یادش بخیر… ساعت ها میشستم و با خیال راحت کتاب میخوندم.
تن تن رو که پشت سر هم میجویدم. همین که میرسیدم صفحه آخر بازم سیر نمیشدم و برمیگشتم اولش. میدیدم تمام روز مشغول زندگی تو ماجراهاش بودم.
اما عجیبه تو این پست به این مفصلی هیچ کس اسمی از یوستین گوردر و کتاب «راز فال ورق» نکرد. تصویر سازی و دنیایی که خلق میکرد ساعت ها من و با خودش میکشید…
با نویسنده های وطنی هم بوسیله کتاب «جای خالی سلوچ» محمود دولت آبادی آشتی کردم… بازم تصویر سازی ش عالی بود. البته تصویر بدبختی و فلاکت. از دولت آبادی هم به نظرم چیزی تو این پست ندیدم!
و صد البته شازده کوچولو که حتما سالی یک بار ناگزیرم بخونمش تا حالم جا بیاد!
چه لطفی کردن دوستان برای شیر کردن لینک کتاب ها… واقعا ممنونم
کتاب «هم نام» از جومپا لاهیری رو به تمام دوستان (مثل خودم) آواره پیشنهاد میکنم. (the namesake)
لیلیت گفت:
منهم بگم: بهترین کتاب “شازده کوچولو” اثر آنتوان دو سنت اگزوپری.
و با صدای شاملو که دیگه خداست!!! این تنها کتاب یا اثری بود که از ایران با خودم آوردم. اون اولها وقتی که امتحان داشتم یا خیلی بهم فشار میومد، یه پیاده روی کوچولو زیر بارون میرفتم و اینو گوش میدادم، سبک میشدم، باری برداشته میشد.
به لیستت کتاب «جان شیفته» اثر رمان رولان رو اضافه میکنم.
نوید گفت:
من تو بچگی تقریبا همه فصه های صمد بهرنگی رو خوندم از کتابخانه عموم کش میرفتم خیلی جالبه که خیلی ها مثل هم با این قصه ها شروع به خوندن کردن ولی معتقدم توی سن دبستان نبایستی اون کتابها رو میخوندم
در مورد بزرگ علوی یادمه چشمهایش خیلی تاثیر روی من گذاشت شلوارهای وصله دار و بقیه کتابهاش رو خوندم. غولهای ادبیات که جای خود دارد به مدد اینترنت دسترسی به کتاب مخصوصا کتاب خوب راحت شده یه موقعی دخترا فقط از فهیمه رحیمی میخوندند ولی کامنت های بالا امیدوارم کرد.
فرصتی پیش بیاد کتاب میخونم ولی چه فایده وقتی بیشتر میخونی ، بیشتر میفهمی ، بیشتر رنج میکشی ، تنها تر میشی ، وقتی نمی توانی دروغ باشی رنج خواهی کشید
داستانهای مینی مال توی این دوره خوندنش راحتره :
فرانتس آافكا
ترجمه: احمد شاملو
موش گفت «افسوس! دنيا روز به روز تنگ تر مي شود . سابق جهان چنان دنگال بود که ترسم گرفت . دويدم و دويدم تا دست آخر هنگامي که ديدم از هر نقطه ي افق ديوارهائي سر به آسمان مي کشد، آسوده خاطر شدم . اما اين ديوارهاي بلند با چنان سرعتي به هم نزديك مي شود که من از هم اکنون خودم را در آخر خط مي بينم و تله ئي که بايد در آن افتم پيش چشمم است »
« چاره ات در اين است که جهتت را عوض کني »گربه در حالي که او را مي دريد چنين گفت.
نوید گفت:
لعنت به این فیلترینگ رسما سرویس شدم تا کامنت دادم
فرانتس کافكا رو قلط نوشتم
مهرداد گفت:
سلام نوید عزیز
ظاهرا خیلی فیلترینگ عصبیت کرده ! چون غلط را هم غلط نوشتی(شوخی)!!
amir گفت:
چقدر تلخ و واقعی بودن داستانهای کتاب افسانه های آذربایجان مرحوم صمد بهرنگی . چقدر دلم برای الدوز و یاشار می سوخت. چه سرنوشتی داشت ماهی سیاه کوچولو قصه .
بیایید یادی از تن تن و میلو ، کاپیتان هادوک ، پروفسور تورنسل، کاستافیوره و دوپون و دوپونت بکنیم.
مجلات دانستنیها، دانشمند، ماشین، فاراد که برای چاپ یک کاریکاتور در سال 67یا 68 تعطیلش کردن، کبهان بچه های اون زمان و فکاهیون.
شیطنت های هاکلبری فین و تام سایر. بدبختی های شاهزاده و گدا، کتابهای سامرست موام واز سال 70 کتابهای پاولو کولیو!
دلم برای نوجوانهای امروز میسوزه که کتبهای سطحی امروز را باید بخونن.
راستی کسی می دونه کتابهای تن تن و افسانه های آذربایجان سانسور نشده را از کجا میشه پیدا کرد؟
Hamid گفت:
salam, man donbale yechiz dige migashtam etefaghi in site kheili khoob ro peyda kardam. az ketab migid, az esme ketab va booye ketab va lamse ketab seer nemisham, tedadi az ketabhaee ke inja nam bordid ro khoondam, az Marques, Saint ex va gheyre. man ketabkhoonamo iran ja gozashtam o delam baraye ketabam tang shode bood hala bishtaresh injas to in sithaee ke moarfi kardid. sitetoon ro ham bookmark kardam. albate ketabhaye original chiz digas .omidvaram bachehaye ma ham befahman ketab chie.
خودم گفت:
conversation with myself
Nelson Mandela
ناشناس گفت:
من بیشتر این کتاب ها رو خوندم از صمد بهرنگی،بزرگ علوی،آل احمد،ترجمه های ذبیح الله منصوری،چخوف،شلوخوف،بالزاک،دوموریه،هرمان هسه،دیکنز،….وقتی داشتم می خوندم انگار خودم بودم از کودکی که با صمد بهرنگی شروع کردم و باقی هم تفاوت چندانی با نوشتۀبالا نداشت.ولی یه پیشنهاد خیلی خوب دارم،سنگفرش های هر خیابان از طلاست رو از دست ندین.
Solmaz Etemadi گفت:
عالی بود
shapoor sardashti گفت:
یادم میا د کتاب خوندن رو با کتابهای مصور شروع کردم . کتابهایی با تصاویر زیبا اما کم کم به خاطر اینکه خانواده ی مادرم خیلی کتاب خوون بودن من کلاس سوم دبستان بیشتر کتابهای ر اعتمادی و امیر عشیری رو اون زمان بدون سانسور خوندم اما کتاب ماهی سیاه کوچولو و کوراغلو رو همون زمان خوندم . سگ ولگرد مدیر مدرسه پیرمرد و دریا نودوسه سه تفنگدار و………… خلاصه بگم جوری کتاب خوون شدم که به کلی درس رو گذاشتم کنار و روز امتحان هم به جای درس کتاب داستان رو میگذاشتم لای کتاب درسی و اونو میخوندم و بالاخره بابام فهمید و یه روز هرچی کتاب داشتم رو تیکه پاره کرد