اولین بار که دیدمت تازه رسیده بودی .انگار همین دیروز بود. خوشحال بودی و پر از انرژی، مهاجری جوان با امید برای ساختن آینده ای بهتر.نمی دونم چرا اومدی سراغ من.من پیر پاتیل و درب و داغون و تو شاداب و سرزنده و جوون. اولین باری که اومدی دنبالم و با هم رفتیم اون تپه ی بلند رو یادته؟ باد میومد و تو بادگیرت رو انداختی رو شونه ی من. خورشید داشت می رفت پایین و هوا یک نموره سرد بود. تو دو تا آبجو باز کردی. ما نشستیم کنار هم و تو گفتی اولین آبجو رو می زنیم به سلامتی……..
زنی که دور تر ایستاده بود گفت: احمدی نژاد!
ما با تعجب برگشتیم و هر سه از خنده روده بر شدیم. اخه دنیا خیلی کوچیکه رفیق. انقدر کوچیک که سر یک تپه دور دست تو آخر دنیا خانومی که کنار دستت وایساده یک هم وطن از کار در میاد و کابوس احمدی نژاد حتی سر یک تپه ی بلند در حومه ی سیدنی هم رهات نمی کنه.وقتی خانومه رفت تو گفتی می زنیم به سلامتی رفاقتمون. یادت هست رفیق؟
آره رفیق، اون روزها وقتی برات از جنگل بدون ریشه می گفتم ؛ از در به دری و غربت و تنهایی… توی دلت بهم می خندیدی. کم کم که نتونستی کار پیدا کنی و پولهات شروع کرد به ته کشیدن شروع کردی به ترسیدن. دیگه مثل روز اول با صدای بلند نمی خندیدی. وقتی هم که می خندیدی ، خنده ات بیشتر ترسناک بود. شب ها توی فروشگاه کار می کردی که از گرسنگی نمیر ی و این اصلا خنده نداشت. کم کم دنیا روی زشتش رو داشت بهت نشون می داد.کم کم دیگه هیچی حال نمی داد. نه مستی های ما و نه آغوش سرد من، همدیگه رو بغل می کردیم و با هم می خوندیم «گل گلدون من شکسته در باد «و عین دو تا بچه رو به سقف عر می زدیم
من از تو بزرگ تر بودم اما من هم مثل تو همون بچه ای بودم که از مامانش دور افتاده و دل تنگی می کنه. روزها گذشت. روزهای مستی و محسن نامجو و بهانه گیری. روزها ی دلشوره و دل تنگی . روزهای رد شدن. روزهای نه شنیدن. روزهای بیکاری و ترس و تردید . می دونی رفیق ؟ ما همه شیریم ، شیران علم! اگه باد به پرچممون بیفته می تازیم و می نازیم ولی روزی که باد مخالف بوزد چپه می شیم و توی چاله چوله هامون غرق میشیم.من می دیدم که داری فرو میری اما کاری ازم بر نمی اومد. خودم هم توی همون باتلاق فرو رفته بودم.آخرش هم ازت فرار کردم. آخه می دونی من فقط بلدم فرار کنم.من همه ی عمرم فرار کردم.
دیشب اومده بودی خداحافظی. بالاخره موفق شدی کار پیدا کنی. یک کار خوب با یک حقوق خوب توی یک شهر دیگه. دم در بودی که زنگ زدی . خواستی قبل از رفتنت من رو ببینی.دوباره خوشحال بودی. ماشینت رو پر کرده بودی و داشتی برای همیشه می رفتی.گفتی که حقیقت اینه که ما هم رو دوست داشتیم. من نمی دونم حقیقت چیه.عشق سالهای وبا ؟ به نظر من تو سالهای وبا حتی عشق هم عشق نیست.سرت رو گذاشتی تو بغل من و آروم آروم گریه کردی. نمی دونم چرا گریه می کردی. همه ی آینده در برابر توست.چند بار گفتی هرکاری من بخوام برام می کنی. گفتم اگر میخوای من رو خوشحال کنی هیچ وقت به گذشته فکر نکن.برو جلو و همه ی روزهای سختی که گذشت رو فراموش کن. .نذار این سختی ها اون قهقهه ی مردونه ات رو ازت بگیره.دوست دارم همیشه تو رو مثل روز اولی که دیدمت تصور کنم.
پی نوشت:
می دونم که میای اینجا و این رو میخونی. میدونی، این هم از مزایای وبلاگ نویس بودنه. آدم میشه گاو پیشونی سفید.تو همیشه ادرس من رو داری ،اما من تو رو گم می کنم. این رو نوشتم که بگم از دیشب که توی بغلم گریه کردی تا همین لحظه دارم گریه می کنم.رفتن تو فقط رفتن تو که نیست، رفیق! من رو یاد هزاران رفتن دیگه می اندازه؛ رفتن خواهرم ،رفتن دوستانم ، رفتن پسری که داشتم و هرگز به دنیا نیامد، رفتن خودم وقتی پدر ومادرم توی فرودگاه از پشت شیشه برام دست تکان می دادن و من می دونستم که دیگه هیچ وقت نمی بینمشون. من از این همه رفتن و رفتن و رفتن خسته ام. اره رفیق ،دیگه هیچ موقع وقتی داری برای همیشه میری سرت رو روی شونه کسی نزار و گریه نکن. آدم ها آدمند،از سنگ نیستن. حتی اگر از سنگ هم بودن،نشنیدی که از سنگ ناله خیزد ، روز ودا ع یاران ؟آره رفیق !ما هم رو دوست داشتیم. بقول خودت تقصیر من بود که ده سال زودتر به دنیا آمده بودم. شاید هم تقصیر تو بود که ده سال دیر تر به دنیا آمدی. شاید هم اصلا تقصیر از این بود که به دنیا آمده بودیم. .اون هم توی سالهای وبا
حسین گفت:
خودت گفتی : «برو جلو و همه ی روزهای سختی که گذشت رو فراموش کن»، پس چرا هنوز توی گذشته هات جا موندی؟
نسوان گفت:
بابا دیشب اتفاق افتاد.همین دیشب. بهم وقت بدین. قول میدم تا فردا فراموشش کنم. خوب دوستش داشتم! اشکالی داره؟
هما گفت:
چی میگی ؟؟؟
دیشب؟
این شبانه نویسی های شما هم که هرشب درش اتفاقات جالب و نوشتی درش رخ میده باید جالب باشه …..انشا اله یکشب قسمت بشه با اینکه جدیدا از شما یک کمی میترسیم اما در خدمت باشیم و ضمن خواندن جوشن کبیر و انجام مستحبات و نوافل تا صبح به این فکر کنیم و در این مورد بحث کنیم که چرا برای تزریق به یک محکوم به اعدام از طریق مواد سمی ، از سرنگ استریل استفاده می کنند ؟
باید شب جالبی از کار در بیاید
نسوان گفت:
ویولتای نازنینم
چرا قول میدی؟ چرا فکر میکنی حتما باید تا فردا فراموشش کنی؟ شاید اصلا نباید فراموشش کنی، شاید راه، این باشد که همیشه زنده نگهش داری….
سامانتا
نسوان گفت:
سامانتای عزیز ولم کن عامووو چی رو نگه دارم؟همه ی زندگی من چیزهایی شده که نگه می دارم و درد داره. من حتی هنوز دستهای ظریف تو رو هم تو خاطراتم نگه داشتم.اما تا کی می تونم این یاد ها رو زنده نگه دارم؟ و به چه قیمتی؟…
تيبا گفت:
ويولتا غم كلامتو امروز خيلي بيشتر از هميشه درك كردم….اين جدايي ها آدمو داغون ميكنه..
عادل گفت:
تا وقتی که زنده ایم؛ خاطرات بازی می کنیم … با خاطراتمون حال میکنیم …. چه ایرادی داره؟! دلمون رو قلقلک میده … اشکمون رو خنده مون رو در میآره … یادمون میده که همه این اتفاقات امروز میشن سوژه گریه و خنده آینده ….
نسوان گفت:
ویولتای گلم
نگه داشتن با درد داشتن متفاوت است. وقتی چیزی را که درد داره، با «سعی» و به سرعت حذف کنی، در حقیقت یک جایی پنهانش کردی و یک روزی، موقعی که اصلا وقتش نیست، خودش را و دردش را بیشتر از قبل به رخت میکشه و آزارت میده. تاکید من، آن قسمت «سعی کردن» و » قول دادن تا فردا » بود.
سامانتا
گیتی گفت:
آگهی تبلیغاتی اعصاب جرواجر کن براساس نظریه ی بازتاب شرطی :
» راستی گفتی عامووو…این پیل نامه چی شد ؟؟!! «
نسوان گفت:
:))
هما گفت:
میدونم شاید بی ربط بنظرت بیاد و بقول خودت هیچکس منظورت رو از پس واژه ها نفهمه اما فقط خواستم بگم من هم خسته از همه این جدایی ها و دردمند از همه انها که نمی فهمند و تو مجبوری در میان و کنارشان باشی …به سوی ساحلی مانا رفتم که همیشه موجهایش تنم را نوازش میدهد و هست تا هستم و هست حتی اگر من نباشم .
حیف دیر فهمیدم که کدام ساحل مینوی به من هم مانایی می بخشد
(ببخشید )
حوری گفت:
ویول جان،
اینو خوندم کـــلی گریه کردم.امان ازاین رفتن ها و جدایی ها…لعنت به این همه تنهایی و غربت. یعنی ممکنه یه روز دیگه این همه تنهاو دلتنگ نباشیم؟؟؟
همایون گفت:
ویولتای دیوانه! من نمی فهمم تو که انقدر حرف داری برای گفتن، تو که با هر نوشته و با هر کلامت مارو پرت میکنی به اون دور دورای مدفون شده ذهنمون، به خاطرات مشترکمون…. تویی که انگار داری از زبون ما حرف می زنی، حرف خود خود مارو می زنی، تو که نگاهت به زندگی، به آدمها، به اتفاقات، سطحی نیست، عمق داره، حرف داره، بحث داره……. تو چرا می خواستی دیگه ننویسی؟ یعنی خیلی خنگی اگه دیگه از این تصمیمها بگیری….
پیمان گفت:
جالب بود هر چند ادبیات کوچه بازاری داشت ولی میشه گفت این ادبیات اکثر ماهاست به میمنت غربت اجباری در سالهای وبائی.دوستی بهم میگفت پسر ما تو وطن خودمون غریبیم.وقتی 1 متر خاک نداشته باشی چه وطنی . اگه اونم داشته باشی هزارو یک آزادی و حق همچون نفس رو نداری.اونوقت کله خراباش جیگرشو دارن بزنن به دل زندگی و بیان بیرون بعضیا هم دو دستی میچسبن کلاشونو تا همونی که هستنو دارنو از دست ندن و به هر نحوی خودشونو اقناع میکنن که همینه که هست و باید آدم با وضعیت و شرایطی که هست بهترین باشه و حالشو ببره…
من به یه چیزی معتقد شدم توی 10 سال و اندی جهان وطنی بودنم که پیشونی کجا میشونی…
ویدا گفت:
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
……
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
چند روزی بود بغض تو دلم سنگینی کرده بود که با نوشته شما شکست….دقیقا به خاطر همین رفتنها…..آخر هفته که زنگ زدم به مادرم بغض صداش داغونم کرد…. همش در فکر اینم که همه چی رو ول کنم برم بمونم پیششون…. نمی دونم چرا این چند روز هرچی خاطره رفتن تو زندگیم بوده یکی یکی دارم مرورشون می کنم…. یهو وسط کار ترمز دستی رو کشیدم….و نشستم گذشته ام رو گذاشتم زیر ذره بین…..نمی دونم چرا دوست دارم اینقدر از این شاخه به اون شاخه بپرم…برای هیچکدومشون ناراحت نیستم….ولی در مقابل پدر و مادرم..نمی تونم خودم رو ببخشم :((
محمد گفت:
خیلی قشنگ مسنویسی. همیشه وبلاگتو میخونم. مرسی
خرزهره گفت:
نمیدونم چرا این جوری است.
همیشه چیز هایی که دوستشون داریم ازمون فرار میکنن. همیشه هم از چیز هایی که دوستمون دارن فرار میکنیم.
من یکی دیگه نه میخوام چیزی رو دوست داشته باشم نه چیزی منو دوست داشته باشه .
گوقمان گفت:
++++++
شیما گفت:
++++++++
PRINCE گفت:
«نمیدونم چرا این جوری است.
همیشه چیز هایی که دوستشون داریم ازمون فرار میکنن.»
چونکه غالبا توجه انسان بر نداشته هایش متمرکزه و نه بر زیر پایش یا بغل دستش
«همیشه هم از چیز هایی که دوستمون دارن فرار میکنیم.»
چون یادمیگیرید و استدلال میکنید (به غلط) و شرطی وار , avoid میکنید.
ایا فیلم domino با بازی کایرا نایتلی رو دیدی؟ نقطه عطف و اتکای شخصیتش شبیه گفته شماست.
«من یکی دیگه نه میخوام چیزی رو دوست داشته باشم نه چیزی منو دوست داشته باشه .»
کلام تیپیک یک معتقد به مرام avoidance .
چرا از مشاهده خوارپشتها! لذت نمی بری؟ با انهمه تیغ , اگر من جای انها بودم به هیچ موجودی بخصوص خوارپشت نزدیک نمی شدم.
ولی بازم میبینی که نسل خوارپشتها هنوز ور نیافتاده.
شلم شوربا گفت:
اخرش اشك ما رو دراوردي
الدنگ گفت:
«به نظر من تو سالهای وبا حتی عشق هم عشق نیست.»
چقدر دلت میخواست این نظرت واقعیت داشت اما گریه شب تا صبح ات بهت پیام دیگه ای میده واون اینه که عشق تو سالهای وبا هم عشقِ منتها عشق نافرجام درهرفصلی که باشه تحملش طاقت فرساست.
مریم ج گفت:
چطوری دلت اومد از اون دیوونه دوست داشتنی جدا شی….بابا دوست منم ازم هشت سال کوچکتره ولی اینا دلیل نمیشه…حتی سال وبایی هم دلیل نمیشه….حق داری گریه کنی…منم که اینو خوندم گریه ام گرفت..
نسوان گفت:
همونجوری که دلم اومد از تو جدا بشم مریمو.. همونجوری که اون شب وقتی خونه ی مامانم با گل مریم می رقصیدی من رفتم توی دستشویی و گریه کردم تا تو اشک های منو نبینی.
همونجوری که وقتی زولبیا داشت می رفت دلم اومد ازش جدا بشم. یادته تو مهمونی همه می رقصیدند و من داشتم توی خودم گریه می کردم و یک لبخند کج گوشه لبم ماسیده بود و تو زدی رو شونم و بهم گفتی دیوونه !
همونجوری که وقتی خودم داشتم دل می کندم دلم اومد….
سال وبایی همینه دیگه رفیق، سال وبایی یعنی همین
مریم ج گفت:
راست میگی ویول جان…به قول استاد :مث مردن میمونه دل بریدن ..ولی دل بستن آسونه شقایق
چند روز پیش با یکی از دوستای خیلی قدیمیم حرف میزدم که الان توی کاناداست…اول توی کلاس ریکی با هم آشنا شدیم و بعدش شانسی تو مسافرت ویپاسانا دوباره دیدمش..من دوستش داشتم اونم منو ولی هیچ وقت به هم نگفتیم..بعد یه روز زنگ زد و گفت داره میره انگلیس دکترا بگیره..من تو خودم خرد شدم ولی خندیدم و گفتم به به..آقای دکتر…اون موقع جوون تر بودم شاید و فکر میکردم چیزی که ریخته آدم با حال …واسه همین همه چی آسونتر بود..
خلاصه این بار بهش گفتم تو که دانشمند شدی فهمیدی ما چرا اینجاییم؟ برام نوشت : نه نفهمیدم ..ولی حالا که به این دنیا اومدیم باهاش باشیم دیگه !
حالا من همش این حرفش تو سرمه…باهاش باشیم دیگه..
امروز داشتم فکر میکردم من همین که مزه تن ماهی سرد روی کته داغ رو در این دنیا درک کردم برام کافیه..یعنی همین یه تجربه به کل ماجرا می ارزه…حالا کله پاچه و اینا رو نمی گم چون الان دستم بهش نمیرسه و ضعف میکنم…ولی مثلا کشک روی آش رشته..فکر کن….دستم به اونم نمی رسه الان البته..ولی بیا و خوشحال باش آبجی…حالت خوب باشه…من و زولبیا اینجا منتظرتیم..هر وقت که بیای یک دلی از عزا در میاریم..
می بوسمت از دور
سلام! گفت:
مگه نرفته یک شهر دیگه؟ خب میشه برید دیدن هم دیگه. امیدوارم بهت سخت نگذره
گوقمان گفت:
تو یکی دهن منو صاف کردی یعنی
شهریار گفت:
tتازه امروز فهمیدم که هر چی مینویسی توهمات زهنیت و هیچ کدوم واقعیت نداره تو بالاخره عشق چند نفری گیتاریست یا این یارو اصغر، ممد، تقی ، نقی. ولی من میدونم دردت چیه زده بالا عزیزم . فکر میکنم که شبایی که میزنه بالا تنهایی مختو سرویس میکنه میای شعر مینویسی . اول فکر میکردم درد غربت و این حرفاست نه خانمی اینطوری نیست. عدم که نمیتونه هم تو گذشته و حل زندگی کنه در عین حل عشق ۱۰ نفرم باشه. یا نمیدونی عشقو دوست داشتن چیه ( که من فکر میکنم اینطوریه) یا اینکه میزنه بالا دیگه شایدم مخرو دادی و رفته . آبجی یه کم به جای این توهمات به فکر زندگی واقعی باش پیر داری میشه شهر دیگه گیرت نمیاد بیا عقل کن و به جای اینکارا یه خاری و گیر بیار خودت بنداز بهش هم مشکلات جسمی حل میشه هم روحی از ما گفتن بود خود دنی. الانم میدونم همه شروع میکنن به تپیدن به من اما قبلش بابا یه کم فکر کنین ، نوشتههای قبلی این خانوم و هم بخونین به خدا با من هم عقیده میشین. نشدین هم ایراد نداره شما هم میشه گفت زدین بالااااااااااااااا.
نسوان گفت:
می تونی توهم تصورش کنی. مهم نیست.
فقط این رو بدون که آدم می تونه عشق 10 نفر باشه ، یا حتی خیلی بیشتر! ما کردیم و شد. شما ولی امتحان نکن. کار سختیه …به درد سرش نمی ارزه.
خرزهره گفت:
اااااااا !!!!!!
آیدا جون گفت:
i like it…
راست میگه میشه
saman گفت:
آره میشه…
شین (شادی) گفت:
++++++++++++++++++++++
Tabassom گفت:
That is true! It is possible 😉 but could be sometimes painful…
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
به شهریار،
آقا جان خدا به سر شاهد است که من هم به همین نتیجه شما رسیدم و دیدم که مسئله در نداشتن مرد است. خوب گفتم که آستین بالا بزنم و بینم که مردی حاضر میشه با اینها جفت بشه. والله ما این جا اعلام کردیم و این خر زهره جان هم از خودگذشتگی کرد و پا پیش گذاشت. ولی مگه اینها اصلا روی خوبی به این طفلک خر زهره نشون دادند؟ اصلا انگار نه انکار. هر چی که من نازشون را کشیدم که بابا خرزهره پسر خوبی است ولی اصلاً انگار نه انگار.
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
نمیدونم والا شاید ایراد ازخود» خرزهره» باشه. شاید خرزهره باید خودشو یک کمی بیشتر سانتی مانتال و اهل کلاس نشون بده
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
ببین مثلا عکس یک دلبر حوشگل خارجی را اون بالای صفحه گذاشتن
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
بعد هم مثلا اسم خودشون را به اسم خارجی عوض کردن.
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
خوب حالا پسر خوب آخه با این وضع این درسته که شما اسم «خر زهره» رو خودت گذاشتی و می یای خواستگاریِ؟ نمیشد که یک اسم با کلاس تر میذاشتی؟ مثلاً «دیوید» و یا » ریچارد» و یا حداقل یک اسم ایرانی مثل » فرهاد» .
جانم، آخه فکر کن که حالا اینها به تو هم روی خوش نشان بدن، اگه باهات یک جائی برن و بخوان مثلا شما را به کسی معرفی بکنند اونوقت میتونن به طرف بگن » این هم بوی فرند من، خرزهره»؟
اینطوری که تمام دک و پوز کلاس اینها به هم میخوره. حالا خرزهره جان هنوز هم دیر نشده برو یک اسم دیگه انتخاب بکن تا من هم ببینم چه کار میکنم و شاید دوباره رو انداختم ببینم که میشه ما دست اینها را یک جائی بند بکنیم تا هم من و هم بقیه راحت بشن یا نه.
خرزهره گفت:
تازگی کشف کردم اسم علمی خرزهره میشه Nerium Orleander .
ما اسم علمی هم داشتیم خبر نداشتیم.
به نظرت Dr Orleander چطوره ؟
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
ای آقا فدات بشم که واقعاً مردی. آفرین به مردانگیت.
خوب خانم ببین حالا این آقا به خاطر گل روی شما حاضر شده که اسمشم عوض کنه. دیگه چی؟ ها؟
دخترها بخدا لج نکنید ببینید چه مردی اومده دنبالتون. آقا که هستش و اهل ادب و ادبیات هم که هست. آدم با احساسی هم که هستش و دوستتون هم داره دیگه چی میخواهید؟
بخدا زن بدون مرد دیونه میشه ها . لج نکن عزیز من.
ببین مگه بدت میاد که یک خونه گرم داشته باشید؟ یک بچه کاکل زری که بدوو دنبالت و بگه «مامان ، مامان» .
بعدش بگیریش توی بغلت و از نوک پستونت شیر بخوره و همونجا توی بغلت خوابش ببره. مگه تو زن نیستی؟ هر زنی آرزوشه که بچه اش را بغلش بکنه.
بخدا این فمینیست بازی ها برات آخر و عاقبت نداره. آخر عمرت تنها میمانی و بعدش تمام حسرت این روزها را میخوری. هیچ آدم فمینیستی آخر عمرش خوشحال نشده.
بیا دختر گل ، از خر شیطون پایین بیا و لجبازی را بذار کنار.
آفرین خانم، بیا.
همایون گفت:
کی گفته «اسهال خونی» چیز بد و خطرناک و چندش آوریه؟ بیا…….. به این خوبی و باحالی و نانازی و مامانی!!! همش تقصیر این هما جان است که جو مصنوعی تولید میکنه که اسهال خونی باید از اینجا پاک بشه!
یادونه گفت:
جیگرم غصه نخور دنیا محل گذره کل عمر آدمی چقدره که با این حرفا نصفشم یا حتی همش خراب شه» این نیز بگذرد»
س گفت:
سلام
ویولتا عزیز، اینها خاطرات واقعی هست؟ یا نه …. آخه من حساب کردم شما از 3 بار سقط جنین حرف زدی …. یعنی چی ؟ واقعا سه بار این اتفاق برات افتاده؟ یا نه اینها داستان و تجارب دیگران هم هست؟
Sam گفت:
پیر و پاتال، درب و داغون، آغوش سرد، شیران علم،رفتن، فرار، پسری که به دنیا نیامد، پدر و مادر پشت شیشه فرودگاه،…………خوب میگفتی، دیگه چی؟
نسوان گفت:
دیگه سلامتی رهبر!
مریم ج گفت:
:))))))))))))))))))))))
PRINCE گفت:
دگر چه؟ خودش! این ویولتای مجنون خود خودش کمتر ازینا که گفتی فاجعه هستش؟
MAT گفت:
من تو همین ایران ، سرزمین هرگزها، عاشق زنی شدم که از خودم 6 سال بزرگتره و مثل خودتون هم مطلقه هست..عاشقش شدم.اینجا ما نه شرایط بدی مالی بدی داریم نه مشکلات مهاجرت و غربت..اینجا مشکلی که داریم یک جامعه مریضه…یک مردمی که باید صبح تا شب جلوشون نقش بازی بکنی ..اینجا یک رابطه پاک و زیبا ، جرم محسوب میشه و حاشیه محسوب میشه و تو طبیعتا باید از حاشیه ها دوری کنی چون تاوان سختی دارند..لعنت به این سرزمین…به خدا اگر من و ایشون توی شرایط شما بودیم ، توی آسمونها بودیم..برید خدا رو شکر کنید..از همین تعصبات و عقاید پوسیده دور شدید..من هنوز تو تب و تاب عشق و رسیدنم بعد شما به فکر جدایی..ای بابا..دنیا کوچیکتر از اونیه که فکر میکنید فقط ماهاییم که دیوار میسازیم با افمارمون
Ghooloomi گفت:
امان از نق و نق زن۰
آیمین گفت:
خوشحالم وقتی دارم کامنتها رو میخونم دیگه چرت و پرت وفحش و … توش نیست . حال آدم بهم میخوند وقتی این جوذ کامنتها رو میخوند اصلا مزه وحس وحال مطلب که نوشتی بودی رو ضایع میکرد حالا بهتر شد .مرسی
mehdi گفت:
بسیار عالی بود.
در ضمن دوستانی که در صحت و اصالتِ نوشته ها تردید دارند: «به هیچ وجه لزومی نداره روایت از آنِ خودِ فرد روایت گر باشد یا آن که او رخدادی را روایت کند که الزاماً خودش آن را به تجربه درآورده است».
نوشته های ویولتا معمولاً انگشت روی حساس ترین لحظه ها و شئونِ هستیِ آدمی می گذارند و این امری مشترک میانِ انسان ها ست. به واسطه ی همین دردِ مشترک (سالِ وبایی) است که نوشتارِ ویولتا مخاطب می یابد.
با سپاس
رویا گفت:
مرسی. زیبا بود
حاج مسلم گفت:
هیچکس نیافتم ، هایم را با هویی پاسخ گوید .
شاید تنها کاری که میشه این سالها کرد این باشه که وبا بگیری و بمیری.
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
دیدی قبلا بهت راست گفتم. دیدی همین ماه پیش بود که بهت گفتم تو درزندگیت در حال فراری. یادت میآد؟
داستانی را که نوشتم یادت می آد؟ تو اونقدر از حرف من عصبانی شدی که اونو از اینجا برش داشتی . حالا دیگه خودت بهش اعتراف میکنی که اهل فراری.
آخه عصبانی شدن نداره که.
ببین من هزار دفه گفتم که من تو رو از خودت بهتر میشناسم. من با خیلی از آدمها سر و کار دارم و اگه نتونم بفهمم که طرفم چه آدمی است اونوقت کلاهم پس معرکه است.
من تو رو بهتر از خودت میشناسم.
فکر میکنم که به تازگی فیلم » عشق در سالهای وبا » را دیدی و تحت تاثیر قرار گرفتی و حالا زندگی خودت را در اون فیلم متبلور میبینی. ولی داستان اون فیلم با زندگی تو خیلی فرق داره.
اصلا راستش را بخواهی اون هم سر تا تهش فقط یک فیلم هالیودی بود، پر از مزخرف واسه فروش بیشتر.
به این چیزها دل نبند زندگی خیلی پیچیده تر هستش و تو ساده ترین را همیشه در زندگیت انتخاب کردی و میکنی و اون هم همین فرار است.
از حرفای من ناراحت نشو من همیشه واقعیت را میگم حتی اگه شنیدنش برای بعضی ها مشگل باشه.
حقیقت تلخه.
ببعی گفت:
این سالهای لعنتیه وبا به گند کشید زندگی ها و آرزو ها و امید های چند نسل رو
کاش میشد به تناسخ امید داشت و دلخوش کرد به اینکه یه جای دیگه یه زمان دیگه، از اول یه زندگیه دیگه …
در آخر، ویولتا جان، این نیز بگذرد
PRINCE گفت:
چه طنز تلخیست شکفتن غنچه بر مزار رفته گان…
گیتی گفت:
ویولتا….
یادداشتت رو در پست قبل دیدم… یادمه دیشب در حال و هوایی بین موت و خواب یک چیزی نوشتم و رفتم…. امروز که نگاهش کردم با خودم فکر کردم چرا نوشتی » سرطان » حالا ، بیکاری مگه !!
یک دو دقیقه ای نیگا نیگا کردم و یهو کلیدواژه جرینگ خورد به پیشونیم…
لولیتا نوشته بود
دوش در حلقه ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
این ذهن چه رقاصی ها که نداره ، بی اونکه بدونی ، بی اونکه بخوای….
و یکدفعه پرت شدم به دوران دبستان و دو تا چشم درشت از این هفت رنگ ها که هیچوقت نمی فهمی چه رنگیه با مژه های بلند سیاه…موجودی که حتی در دبستان شکل هنرپیشه های دهه ی 50 هالیوود بود بیشرف…
یاد اونروزی که دستش توی بازی شکست ، اون والیبال بازی می کرد و من مثلا ژیمناست بودم ، یادم نیست چی شد که خوردیم بهم یا جفتمون خوردیم به دیوار که دستش شکست از قسمت ساعد…اون داد میزد و من با شدت دستش رو می مالیدم که گرم بشه وخوب بشه ! فک کن ! شانس آورد خانم ورزش رسید و نجاتش داد….
دبستان تموم شد….از هم جدا شدیم….
سالها بعد… سال آخر دبیرستان ، یکروز زنگ تفریح یک دوست قدیمی از یک کلاس دیگه اومد
نشست جلوم….گفت فلانی یادته ؟؟…
.
.
شنیدم که تومور مغزی داشته ، شنیدم که چند شب پیش مراسم عقدش بوده با پسرخاله اش ، شنیدم که پدرش صبح روز عروسی میره از خواب بیدارش کنه ، شنیدم که جواب نمیده و پدر صورت دختر رو برمی گردونه که کبود شده بوده…. فک کن !! نمی دونم دیگه…
بهرحال یادم اومد وقتی ازخاکسپاری برمی گشتیم که زمستون بود و پرک های برف توی هوا می رقصید و یکی در رادیو ماشین داشت می خوند :
دوش در حلقه ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
و من دیشب میون خواب و بیداری بدون اینکه بدونم چرا ، گفتم سرطان ، عجیب این ذهن لینکت می کنه به جاهایی که خودت هم نمی دونی ….
می خوام بهت بگم…. من که جز لحظه از کل این چیزی که میگی در آدمها هیچی نفهمیدم ، اون گرمای دست ، اون لبخند، اون نوازش ذهن و جسم ، اون انعکاس صدا روی سینه وقتی سرت رو گذاشتی روش و داره برات حرف میزنه ، قصه می گه ، آواز می خونه، ، اون نبض گردن، اون انقباض گوشه های پلک وقتی یک چیزی با فشار می خواد ازش بزنه بیرون ، اون زنگ صدا ، اون آواز ، اون بادی که میاد و همه ی اینها و همه ی اون آدم ها رو می پیچونه توی هم و می کشه توی آسمون ….
مثل همون لکه اشک های دوست تو روی سینه ات وقتی که بخار شد ….
راز زیبایی اش هم در همینه فکر کنم ، اینکه همه چیز میره و هیچ چیز موندگار نیست !
Baltazar گفت:
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست
گیتی گفت:
you take my breath away 🙂
کجایی بالتی ، چرا نیستی ؟؟
ناشناس گفت:
مشکل اصلی این بود که با دیو و جن و پری درگیر شده بودم
اولیش فیلترشکن ابله !!! که به هیچ صراطی مستقیم نشد.
دوم اینکه ram رو در آوردم، وقتی جا زدم، دیگه کار نمیکرد !!! دیوانه ام کرد !!!
یادم اومد که :
چنین است رســـــــــم ســــــرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
پس رفتم به جنگ اشباح !!!
خلاصه بعد از اینکه دیو سپید رو هلاک کردم، اومدم !!!
من کلاً خل شدم !!!
ولی هرجا که باشیم، به یاد دوستان، خصوصاً شما هستیم !!!
🙂
ناگهان بالتازار گفت:
گیتی جان
دیوانه شدم!!!
نمیتونم کامنت بگذارم!!! ارور میگیره !!!!
خسته شدم. فیلترشکنم کار نمیکنه، ram کامپیوترم رو در آوردم (داشتم تمیز میکردم!!!) دیگه کار نمیکرد!!! خیلی زندگی سختی شده.
اما اگر 1000 سال هم چیزی ننوشتم، یادت بشه که همیشه دارم نوشته هات رو میخونم!!!
این جمله احساسی نبود ها!!! گفتم که حساب کار بیاد دستت، هی با مرد غربیه خوش و بش نکنی.
🙂
گیتی گفت:
وای چه مرد خشنی !! 🙂
جنگ اشباح ، هلاکت دیو سپید…. و اینا !! الان دیگه من دل و دینم رو از دست دادم رسما !
ببین بالتی ، نداشتیم ها…فیلترشکنم کار نمی کنه و دیوونه شدم و رم رو گرفتم زیر شیرآب غسل دادم و دیگه کار نمی کنه نداریم…
از کجا معلوم الان یک دست جام باده و یک دست زلف یار نباشی ، گوشه ی یک بار توی یک هتل در اندرون داخل لاس وگاس ؟؟
1000 سال ؟؟!!! مجاز توی شکم مجازه دیگه ؟؟!!
من که کلا بار معنایی عرفانی ماورایی می گیرم از خط به خط واژگان تو !! 😉
اما خوب همه ی اینا دلیل نمیشه من حساب کتاب بلد باشم ، من فقط بلدم تا ده بشمرم اون هم با انگشتام…اگه می خوای حساب همچین خوب دستم بیاد باید اون انگشتهای مبارک رو بگذاری روی کیبورد ، حالا فرق نمی کنه انگشت پا یا دست…گفته باشم !
الان دیگه وقتی می گی رم و فیلترشکن و دیو سپید و اینا ، من فقط هزارپا می بینم و بس…
زودی درستش کن بیا…جات خالیه جانور !
گیتی گفت:
بالتی اسپم اینجا هم قورتم داد !
Babak گفت:
دستت درد نکته خانومی، منو یاد کشتی غرق شده ام انداختی. آخ که چقد از این دست تکون دادن از پشت شیشه بدم میاد. چهل سال پیش با پدرم تو مهر آباد خدافظی کردم و دیگه ندیدمش و رفت
عشق شبی رفت و مرا جا گذاشت / این همه با این همه تنها گذاشت
رفت، ولی شعر شد و گاه گاه / سر زده در دفتر من پا گذاشت
جای قدم هاش شقایق شکفت / داغ تو را بر دل صحرا گذاشت
بزار ببینم، یه شهر دیگه تو همون کشور؟! اگه راس راستی همو دوست داشته باشین، یکی تون میره پیش اون یکی دیگه
تقاطع گفت:
بی انصافی کردی که عشقت رو دوباره به رخش کشیدی. من اسمش رو می ذارم خودخواهی. اگر واقعا دوستش داشتی، آزارش نمی دادی. می ذاشتی وجدانش پس از اونکه غم هاش رو با گریه رو شونه ت خالی کرد، آسوده باشه.
بد کردی آبجی
مجید گفت:
عزیزم حالا این میره یکی دیگه میاد سگک سوتینتو باز می کنه برات، مال بد که رو زمین نمیمونه!!!ء
عادل گفت:
میدونی چرا کامنت میگذارم؟!؟! میدونی چرا وقتی میدونم این کامنت بین 100 تا 200 تا کامنت گمه و اگه نباشه چیزی از این نوشته کم نمیشه! کامنت میگذارم! برای اینکه سهمی در این حس باشکوه داشته باشم؛ در این ثبت لحظه هایی که همه مون تجربه کردیم (به شکلهای مختلف) و با خوندن این نوشته برامون تداعی شد! تموم خداحافظی ها، تموم دردهای گذشته، تموم تنهایی ها، تموم دلتنگیها، …. تموم اون زمانهایی که صدای گریه ت رو هیچ کی نمی شنوه و سرت رو میگیری زیر بالش! ویولتای عزیز … یکی از کارهایی که جدیداً ازش لذت میبرم اینه که وبلاگ نسوان رو بخونم و از جمله و خط اول بفهمم نویسنده کیه! نکته جالب اینه که نوشته تو از جمله اولش قابل شناساییه! غربت خارج از ایران رو تجربه نکردم! ولی حس غربتت رو میفهمم! من بین یاران هم زبون و هموطن غریب بودم!
در ضمن! این گاو پیشونی سفید بودن وبلاگنویسی چیزیه که من رو آزار میده …. همه میدونند چته! دوست دارم صدای گریه ای که تو وبلاگم ثبت میشه مجازی بمونه … نه اینکه رد پاش تا تو زندگیم هم بیآد!
PRINCE گفت:
sensually impressing.
نسوان گفت:
بین هزار تا کامنت هم گم نمی شی. عادل! گم کردن بعضی آدمها خیلی سخته! تو هم از همون ها هستی
ایرج میرزا گفت:
مامان امید۵؛
ننه امید، این خرزهررو من تورش کردم،یکی دیگه واسه این نسوان پیدا کن.
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
لولیتا جان خجالت نکش با اسم خودت بیا. نمیخواد حالا برای من قایم موشک بازی بکنی.
خدائیش دلم نمی آد که این «خرزهره» قدیمی و یا » Dr Orleander » جدید را به دست تو بدم. میترسم بلائی به سر پسر مردم در بیاری.
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
یادته که قبلاً بهت میگفتم که خیلی ک.م.ا.ن.د.و.ئی؟ یادته بهت میگفتم لولیتا ک.م.ا.ن.د.و؟
(دیگه اینم که نمیشه نوشت!!)
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
خوب باز حالا دیدی که در مورد تو هم درست گفتم؟. مگه دیشب نگفتی که اگه اسلحه داشتی همه را به رگبار میبستی؟ آخه این حرفا از دهن یک خانم در میآد؟
ا.م.ی.د پ.ن.ج گفت:
حالا اگه یک بلائی به سر همچون شاهزده ای آوردی من دیگه از خجالت نمیتونم سرمو بالا کنم.
نه. تو اولش باید خوش اخلاق بشی و از اون قیافه انکر و منکر دربیای بیرون و یک کمی هم بخندی. دنیا که همش لجبازی و فمینیست بازی نیست. تو رو با یک من عسل هم نمیشه خورد.
اول شروع بکن یک کمی روی خوش به مردم نشان دادن تا بعد هم یک کاری برای تو بکنیم.
kadkhoda گفت:
salam, man daneshgam ama delam nayomad comment nazarm, bebakhshid pingilishe!
avval begam ke man ziad to comment doonitoon nemiam, ama do se bar oomadam fahmidam divoone kheili ziade! 😀 ye fekri be halesh bokonid! chera enghad mellat tavahom mizanan!
dovom inke violetta jan midonam hich dardi badtar az in jodayi nist,omidvaram betoni bash kenar biay.
aval ke omadam mikhastam ye jomle falsafi begam ke ye zare aroomet konam, ama alan fek mikonam cherto pert nabafam behtare
faghat mitonam begam ghavi bash khahar, ke donya baray ghavi ha
mimone, zaeef bashi, mikhoratet…
kheili khubi va kheili dooset daram.:X
کالیفرنیا گفت:
یعنی هر کسی کامنت مخالف گذاشت دیوانه است و آنی که به به و چه چه کرد عاقل؟ خوب آن وقت دیگه کجای این گفتگو است؟
رز گفت:
@sam
چرا رفتی؟
Sam گفت:
@رز
ببخشید با من بودی؟ کجا رفتم؟!!
کالیفرنیا گفت:
نه اینکه کامنت من خیلی گوهرین باشه ولی این سیستم اسپم تان چرا من را فیلتر می کنه؟! یا اینکه می خواهید منتقد های بی طرف را هم ساکت کنید؟
ناشناس گفت:
خوب خدا را شکر. صاحبان بلاگ از امروزنظرات بی طرف من را هم فیلتر میکنند. خداحافظ.
California
ناشناس گفت:
?
ناشناس گفت:
ممکن است توضیح بدی چرا کامنت های من اینجا داره فیتلر میشه؟
ک -ا-ل-ف-ر-ن-ی-ا
نسوان گفت:
راستش من هم نمیدونم، تنظیمات همان تنظیمات قبلی است.
در هر حال همه را آزاد کردم.
سامانتا
helia گفت:
هر سال وقتی سالگرد رفتنم از ایران میرسه دیوونه میشم… الان ۳ هفته موند ولی من از الان شروع کردم. نمیدونم چرا و چه جوری اینجوری میشه! دست خودم نیست. هر سال نزدیک این روزا که میشه خاطره هام زنده و نزدیک جلوی چشام جون میگیرن… دلتنگیام بزرگتر میشن. با هر تلنگری اشک از چشام راه میفته…. خیلی هم بد اخلاق و بد عنق میشم. دست خودم نیست. امسال میشه ۵ ساله لعنتی که شهرمو، خانوادمو، دوستم و عزیزامو ندیدم. امسال بدتره انگار… احساس خفگی میکنم. همش دارم فکر میکنم که واقعا ارزششو داشته؟ چیو به خاطره چی ولمون کردم؟ چی از دست دادم و چی به دست آوردم؟ شاید اگه تو این شرایط به قول همه بد، تو ایران بودم انقد دلتنگی نمیکردم… ولی من همش خاطرههای خوب دارم. من اصلا ریاست جمهوری احمدی نژاد ندیدم…. من دلم تنگه واسه همه کوچه ها، کافه ها، کتبفروشیا…. دوست و حرف زدنا…. یعنی آدما….
دلم تنگه…. غمگینم…. یه بغضی داره هنجرمو فشار میده… و هر سال به این فکر میکنم که چقدر دیگه میتونم دووم بیارم؟! نمیدونم…
marmooz گفت:
اون میومد اینجا رو می خوند و تو ازگستاریستی می نوشتی که زندگی رو برات هیجان انگیزکرده بود؟!
حداقل تو که می خوای هر چی دوست داری بنویسی آدرسش رو به دوستان مذکرت نده!
ویول جان کمتر open mind باش دختر جون، چون بقیه نیستند!
نسوان گفت:
میدونم کمی عجیب به نظر میاد ولی مرد هایی که من رو دوست داران سرگردونی های منو میفهمن. دیوونگی هام رو هم دوست دارن. ی بخشش هم اینه که هرگز به هیچ کدومشون دروغ نمیگم و هیچ چیز رو پنهان نمی کنم!
گیتی گفت:
اینه !! … اگرنه که ویولتا نبودی آبجی !!
ناشناس گفت:
!!
ایالت جنوبی گفت:
من تا همین دیشب اینجا کامنت می نوشتم . معلوم نیست به چه دلیلی حرفهایم را چاپ نمی کنند. اصلا هم برایم مهم نیست. فقط خواستم دلیل حاضر نشدنم را بدانید.
همانی که با اسم ایالت بزرگ به اصطلاح شیطان بزرگ می نوشت.
نسوان گفت:
Dear california, we have some technical issues with the comments and sometimes they get stuck in spam.
Why on earh you should think we are deleting your comments specifically?
We appreciate having you around .Our apologies for any inconvenience.
کالیفرنیا گفت:
Apology accepted and I am sorry for my misunderstanding.
آقای مطالعه گفت:
ضمن تسلیت مصیبت وارده با شما شدیدا ابراز همدردی مینماییم انشالا در پناه خداوند متعال و پرتو عنایات حضرت ولی عصر و نایب به حق ایشان غم آخرت باشه.
تقدیم به تو با یک گونی عاطفه.
بهروز گفت:
شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص.
چارلی چاپلین
gol banu گفت:
nur für dich
Sophia گفت:
شايد نوشته ام كمى بوى غليظ از خود راضى بودن بده تا همدردى، وقتى نوشته ات رو خوندم از ته دل خوشحال شدم كه تنها نيستم.
كه ديوونه هم نيستم، كه »نميدونم چى ميخوام» هم نيستم.
كه واقعيته كه مابين سالهاى وبا گير افتاديم هذيان هم نميگم.
وقتى تعداد اقليتى زياد ميشه اين خودش پشت گرميه، خودش براى من يكى نشونه اميده.
اميد به ادامه دادن … چيو ادامه دادن…. اين يكيو هنوز نميدونم.
بهروز گفت:
نمي خواهم بميرم، با كه بايد گفت؟
كجا بايد صدا سر داد؟
در زير كدامين آسمان،
روي كدامين كوه؟
كه در ذرات هستي رَه بَرَد توفان اين اندوه
كه از افلاك عالم بگذرد پژواك اين فرياد!
كجا بايد صدا سر داد؟
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمين كر، آسمان كوراست
نمي خواهم بميرم، با كه بايد گفت؟
اگر زشت و اگر زيبا
اگر دون و اگر والا
من اين دنياي فاني را
هزاران بار از آن دنياي باقي دوست تر دارم.
به دوشم گرچه بارغم توانفرساست
وجودم گرچه گردآلود سختي هاست
نمي خواهم از اين جا دست بردارم!
تنم در تار و پود عشق انسانهاي خوب نازنين
بسته است.
دلم با صد هزاران رشته، با اين خلق
با اين مهر، با اين ماه
با اين خاك با اين آب …
پيوسته است.
مراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نيست
توان ديدن دنياي ره گم كرده در رنج و عذابم نيست
هواي همنشيني با گل و ساز و شرابم نيست.
جهان بيمار و رنجور است.
دو روزي را كه بر بالين اين بيمار بايد زيست
اگر دردي ز جانش برندارم ناجوانمردي است.
نمي خواهم بميرم تا محبت را به انسانها بياموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم، بيفروزم
خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پيش پاي فرداهاي بهتر گل برافشانم
چه فردائي، چه دنيائي!
جهان سرشار از عشق و گل و موسيقي
و نور است …
نمي خواهم بميرم، اي خدا!
اي آسمان!
اي شب!
نمي خواهم
نمي خواهم
نمي خواهم
مگر زور است؟
فریدون مشیری
Sophia گفت:
نمي خواهم بميرم، اي خدا!
Sam گفت:
سامانتا،
تا اونجا که من این دوست شما را شناختم باید بگم، ایشون مثل لباس زیر عوض کردن عشق عوض میکنه. و با هر تعویض، اشک و اه و ناله و البته حسرت جماعتی را اینجا در میاره. شما اصلا خودت را ناراحت نکن. حال میکنی قدرت را، میگه تا فردا فراموش میکنم، تازه مجنون طرف بوده، میگه تا فردا، یعنی مطمئنا الان قبل از اینکه طرف به شهر مورد نظر به رسه از ذهن ویولتا خوم (نه قلبش البته) رفته بیرون. خیالت راحت، این دوست شما قویتر از این حرفا است که نصیحت و دلداری لازم داشته باشه.
نسوان گفت:
سام عزیز
قبول کن که من دوستم را خیلی بهتر از شما میشناسم. و بنابراین باور کن که به دلداری احتیاج داره. من فکر میکنم، دردی که آدمها در یک واقعه مشابه، میکشن، کما بیش یک اندازه است، آن چیزی که متفاوت است عکس العمل آنها به آن درد است.به نظرم اگر کسی وقتی دردش میاید، فریاد نمیکشه، معنیش این نیست که درد نداره یا اصولا آدم بی دردیه
سامانتا
هما گفت:
بانوی مومنه مقدسه جمیله سرکار خانم دکتر سامنتا …عزه مقامه
با توجه به اینکه عسرت غیبت این روز ها بحمد الله جایش را عشرت معونت داده و ظاهرا روی خوش حیات ان تلخی ممات غربت را از ذهن و روح حضرت عالی زدوده است و برای ما تشنگان حقیقت اندرونی رویت اسم شما نورالعین است… بد نیست در کنار نسوان معزز شما هم هراز گاهی قلمی به شیرینی بگردانید و از روزگار خوش دوستی ، ما را بی نصیب نگذارید. دیدن مرقومه های شما توازنی است برانچه دویار دیگر می نگارند و باعث رونق هرچه بیشتر اندرونی … باتشکر
ترجمه
سامانتا جان خب عزیز من قربون اون دستای بلوریت بشم شما چرا انقدر دیر به دیر مطلب می نویسی؟ شاید بعضی ها هم از نوشته های شما معاذاله بدشون نیاد
پی نوشت ..مدیونی فک کنی من قبل از نوشتن این کامنت داشتم تاریخ بیهقی میخوندم
پی نوشت دوم .. بی زحمت اگه دستات تمیزه یکی هم بزن پس کله اسکارلت و کریستینا و بیارشون اندرونی تا توجیه شون کنیم اینجا کجاست و ما کی ایم و اونا کجان؟
Sam گفت:
ویول لطفا چشمات را ببند
سامانتا
هرچند حد عقل ۲ سالی باید باشه که شما دوستتون را ندیدی و هر چند که زمین با هرچی درونش است در حال چرخش و حرکت و تغییر است، و هر چند که تغییر محیط و فرهنگ اعضای یک خانواده را با هم غریبه میکنه چه برسه به دوستان ولی با تمام این تفاصیل من رقابتی با شما سر شناخت دوستتان ندارم. ولی به مقتضاای کارم که خبر بد زیاد میگیرم و میدم، میدونم که بجای دلداری باید روی نقطه قوتی که طرف شما بصورت نه خودآگاه به شما نشون میده تکیه کرد و اونو قوت داد، مثل قدرت فراموش کردن سریع.
نسوان گفت:
سام عزیزم من متوجه محبتت هستم، همیشه. حتی اگر از بیرون عتاب به نظر بیاد لایه های لطف تو را از فاصله ی خالی میان خطوط درک می کنم.لپ عالی مستدام!.
ویول با چشمان بسته
هما گفت:
سام
تو چرا عوض شدی ؟ یه جوری شدی؟ بعضی وقتا جدیدا یه چیزایی میگی که فک می کنم تو همون ادم مهربون منطقی قبل نیستی ؟
اینایی که بالا گفتی یعنی چی؟ اگه واسه شوخی بود که شوخی بی مزه ای بود و اگر ….
ازم دلخور نشو عزیز اما خیلی وقته دلم واسه اون پسر شاد و اروم و منطقی قدیم تنگ شده
Sam گفت:
هما،
چرا حرف در میاری. من همونم که بودم. نه غیر منطقی گفتم نه غم انگیز و نه ناا مهربون. اگر گفتم دلداری نه، یعنی یک چیز مناسبتر لازم است. جواب من را به سامانتا و ویدا اگر آزاد شدند بخون.
ویدا گفت:
سام عزیز!
ببخشید که وسط حرفتون پریدم… من فکر می کنم باید عاشق شد ولی نباید گذاشت عشق تو رو به بردگی بکشه…….باید عاشق بود و سرکش…..درست مثل ویولتا…و من به عشق چنین افرادی بیشتر ایمان دارم… چون فکر می کنم عشقشون همراه با صداقت هستش… عشقشون برای پول و آینده و مصلحت اندیشی خودشون نیست… عشقشون عشق واقعی هستش… و عشق واقعی بازنده و برنده ای نداره بنابراین راحت از ذهن بیرون می ره ولی نه از قلب …..
هما گفت:
ببخشید یا من نمی فهمم یا شما موضوع رو عوضی گرفتین ؟ عشق؟ ویولتا که داره از دوستی میگه و طرف رو رفیق می نامه …؟
به جان خودم من فک می کنم دوستی با عشق یک کمی از زمین تا اسمون فرق داشته باشه
عشق یک چیزه و دوستی چیزی دیگر و بالاتر از عشق
مثلا من یک زمانی عاشق همسرم بودم اما الان اگر بشنوم با سر افتاده تو جوب خوشحال میشم اما مثلا با گیتی یا بالتی یا سام دوستم و اگه بشنوم مریضه یا مشکلی داره ناراحت میشم با اینکه نه دیدمش و نه درست میشناسمش یا دوستان دیگر یا اصلا خود ویول
دوستی یک چیزه و عشق چیز دیگه اما بنظرم ارزش دوست و دوست داشتن بسیار والاتره
این مشکل ما ایرانی هاست که هر دوستی بین زن و مرد رو عشق میپنداریم و بعد کلی هم درموردش داستان سرایی می کنیم . باور کنین میشه یک زن با یک مرد یا ده تا مرد دوست باشه و درست مثل هم جنس های دیگرش نگران و دلتنگش بشه بی انکه لازم باشه بحث عشق و… به میان بیاد
ویدا گفت:
هما جان …
من هم قبول دارم که عشق و دوستی با هم فرق دارن و …عشق در نهایت مجبوره جاش رو به دوست داشتن بده……ولی فکر می کنم اونیکه یک شخص رو تشویق به روابط جنسی می کنه عشق هستش نه دوست داشتن……:)
گیتی گفت:
آبجی هما…صرفا بخاطر نام بردن از این حقیر و ابراز محبت ملوکانه ، باید عرض کنم که ، به قربانت روم دنبه به دنبه…به قربان تو که خیلی ها رفتن ، ما هم روش !
Sam گفت:
ما هردو داریم یک چیز میگیم، مرسی.
Sam گفت:
من با ویدا بودم
ویدا گفت:
آره می دونم داریم یک چیز می گیم…. من جسارتا فقط یک پی نوشت به نوشته شما اضافه کردم در توضیح عشقی که از سر بیرون می ره ولی از قلب نه….. 🙂
بهروز گفت:
http://www.andiesisle.com/creation/magnificent.html
بهروز گفت:
یه سری به اسپم دونی بزنید ، مردیم ( با ضمه م ) این وقت شب
هما گفت:
ویولتا
برای تو
[audio src="http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://giillaassi.persiangig.com/audio/Sina%20Hejazi.mp3" /]
هما گفت:
سامانتا جان
خیر از جوونیت ببینی مادر این کامنت مارو ازاد کن لال از دنیا نریم
هما گفت:
اسپم ؟؟؟
bozmajje گفت:
امیدوارم به کسی برنخوره اما ولک اینجا چقدر مهاجر دلشکسته هست! اینهمه سال از ایران بیرون بودین و هنوز با غم و غصه از روزی که ایران رو ترک کردین یاد می کنین؟ یک مسافرت یک ماهه برین ایران تا ببینین که بعد از هفته اول میخواین برگردین خونه زندگیتون تو خارج. کسائی که همش غم گذشته رو میخورن فرصت نمیکنن آینده ای برای خودشون درست کنن. اگر نمیدونستین هم بدونین، هیچ کس غیر خودتون وقت نمیذاره بیاد زندگی خوبی براتون درست کنه. واقعیت موجود اینه که شما چه بخواین چه نخواین الان بیرون از ایران دارین زندگی می کنین. خوب بجای غم و غصه خوردن برین زندگی کنین و از زندگی لذت ببرین. اکثر مردم ایران و دنیا به حال شما غبطه میخورن.
اگر واقعا بیشتر از ۱۰-۵ سال تو خارج زندگی کرده این و هنوز نمیدونین که کار درستی کردین آمدین بیرون یا نه، احتمالا کار درستی نکردین. کسی که نمیتونه خودش رو با شرایط جدید وفق بده و از امکانات موجود استفاده کنه که از زندگیش لذت ببره، هیچ جا بهش خوش نمیگذره. شما رو همین حالا اگر ببرن ایران، اونجا میشینین غصه اینجا رو میخورین. پس چه بهتر که از همین حالا تصمیم بگیرین و زندگی جدیدتون رو در هر جای دنیا که هستین شروع کنین.
PRINCE گفت:
محتملا در بلاد جهانخوار بزرگ هستند که از بابت ترس عدم صدور ویزای برگشت,به ایران سر نمیزنند.
bozmajje گفت:
پرنس جان، من فکر نمیکنم اینجوری که شما میگی باشی. اگر ترسی هم باشه از دست سردمداران ایران هست. من خودم ۲۷ سال پیش قاچاقی از ایران آمدم بیرون و تا حالا پشت سرم رو هم نگاه نکرده ام. حدود ۲۰ سال پیش سفارت ایران شروع کرد به «ویزا» دادن به ایرانیهای مقیم خارج که مثلا ۳ ماه میتونستن ایران بمونن. مادر به خطاها، این قدر پررو بودن که حتا از بعضیها تا جایی که من میدونم نامه هم میخواستن که بله، ما اشتباه کردیم آمدیم بیرون. راستش با وجودی که یک فامیل نه چندان دور هم میدونستم که در سفارت دارم، هیچ وقت اصلا به فکرم هم نرسید که برم پیش نمایندهٔ های رژیمی که واقعا ازش متنفرم. الان هم احتمالا میتونم برگردم. چیزی که میخوان اینه که من پول سربازی نکرده رو بدم. حالا جالبیش میدونی چیه؟ چون در طی اقامتم در خارج مدرک دکترا گرفته ام، پول بیشتری هم باید بدم! بیشرفها، موقعی که کنکور قبول شدم که دانشگاه شیراز برم نامه دادن که نخیر، شما مکتبی نیستین و نمیتونین دانشگاه برین، اما حالا که صحبت پول شد، باید پول بیشتری بدم چون دکترا دارم!
در مورد برگشتن به آمریکا هم اینجوری که شما فکر میکنی نیست. من راستش باید اقرار کنم که تعجب میکنم که دولت و اداره مهاجرت/گمرک آمریکا اینقدر با ایرانیها خوش رفتار هستن. کشوری که به خاک آمریکا حمله کرده (سفارت هر کشوری خاک اون کشور حساب میشه)، کارمندای سفارت آمریکا رو بیشتر از ۱ سال گروگان نگاه داشته، اینهمه تو عملیات ترریستی بر علیه آمریکا دست داره، اما شهروندانش راحت وارد آمریکا میشن. بله، جلوی بعضیها رو میگیرن، اگر اقامت نداشته باشی و یا تبعهٔ نباشی هم ازت عکس میگیرن. اما میتونی بیای تو. کسی هم کاریت نداره. حالا ایران رو نگاه کن که شهروندان ایرانی تبعهٔ آمریکا رو هر موقع بخواد به اتهام جاسوسی دستگیر و زندانی میکنه. هر موقعه هم عشقشون کشید آزاد می کنن بدون اینکه اصلا مدرکی ارائه بدن که چرا گرفتن.
نادون خان گفت:
بابا صلوات بفرستين : اللهم صل علي …
انگار يادتون رفته شرط ورود با اينجا التزام عملي به ولايت فقيه هه!! عجبا
PRINCE گفت:
@از پرنس عوالم موجود و ناموجود به بانو ویولتا:
در یک پستی ,این مقام شامخ ما ,التفاتی را بدین چاکرترین چاکرانمان-ا****-از باب تنوع ,بنمودیم.
در پاسخ پوزش و تذکری از جانب «نسوان» به عرض ما رسید.
ایا شما بودی (ویولتا)؟
نسوان گفت:
شاهزاده ی عزیز
ما جسارت بکنیم تذکر خدمت شاهان بدهیم.هرچه هست ابراز ارادت است و بس !
ویولتا
PRINCE گفت:
سوالم من باب شماتت یا گله نبود ویولتا.
بل که از جهت کنجکاوی می بود.
تصور میکردم که هر کس در کامنتهای پست خودش مدیریت میکنه.
و خوب اگر ویولتا از خرمگس قطع امید کرده , بیشتر بر وخامت حال خرمگس دلالت میکنه تا اینکه لولیتا/سامانتا گله کرده بودند. و درنتیجه پیشنهاد من بکارگیری همه جانبه خط اخر درمان=لولیتا,در کل پستهای نویسنده های وبلاگ از برلی مدیریت خرمگس می بود.
بدین جهت سوال کردم.
جدی نگیر.
امیرحسین گفت:
عشق سالهای وبا…واقعا که جالب بود.
کولی گفت:
دوستش داشتم. خیلی ملموس بود.
بغضهای ترک خورده بعد از خداحافظی گریه های توی هواپیما اشکهای گره خورده و پنهان پشت لبخندهای ماسیده وقت وداع. ماسکهای خندانی که هر دو طرف و صورت دارن تا پشتش سیل اشکها روپنهان کنن.
رضا گفت:
تقدیم به شما:
http://www.mediafire.com/?799eaml2hspz58w
ممنون به خاطر این پست زیباتون 😦
نسوان گفت:
رضا ، حسش بسیار به چیزی که نوشتم نزدیکه. از کجا سرو کله ات پیدا شد؟ رضا… رضا…چرا حواسم بهت نبود وقتی داشتن مخاطب هایی مثل تو آدم رو به نوشتن معتاد می کنه…؟ بمون.
و ازت ممنونم.
رضا گفت:
من خیلی وقته اینجام،تقصیر تو نیست! اندرونی شلوغه و منم یه گوشه نامحسوس وایسادم(شایدم نشستم!)و دارم به حرفات گوش میدم، به حرفای همه و از بودن لذت میبرم.
نشستم پشت پی سی، مودم رو روشن کردمو این آهنگ رو پلی کردم! حالم اصلا خوب نبود، مثل همیشه اول اومدم یه سر به اینجا بزنم که دیدم یه پست جدید نوشتی
با همین آهنگه این پستتو خوندمو بیشتر دلم گرفت!
دیگه حالم اصلا خوب نبود جوری که دیگه نتونستم بخوابم 😦 (شاید باورت نشه اما این پستت رو چندین بار خوندمو به این آهنگ گوش کردم!)
ممنون که هستی و مینویسی
رضا گفت:
فکر کنم کامنتم رفت تو اسپم 😦
aria گفت:
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
پابلو نرودا :
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر سفر نكنی، اگر كتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نكنی.
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
زماني كه خودباوري را در خودت بكشی، وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
به آرامي آغاز به مردن ميكنی
اگر بردهی عادات خود شوی، اگر هميشه از يك راه تكراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی، يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی.
به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر از شور و حرارت، از احساسات سركش، و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند، و ضربان قلبت را تندتر ميكنند
دوری كنی . . .
تو به آرامی آغاز به مردن ميكنی
اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگر ورای روياها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی كه حداقل يك بار در تمام زندگيات ورای مصلحتانديشی بروی . . .
امروز زندگی را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاری كن!
نگذار كه به آرامی بميري
گربه از دیوار پرید گفت:
در خواب های کودکی ام
هر شب طنین سوت قطاری
از ایستگاه می گذرد!
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار…
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود …
هما گفت:
ویولتا عزیز
در مطلب قبلی شما که ازت خواستم لینک اهنگ رو بذاری و شما پاسخ دادی هست و من کلی فحش دادم شما رو البته در دلم که چرا دروغ میگی و …..قس علی هذا
تازه فهمیدم دعوای عنب و انگور بخاطر اینه که با فیلتر شکن این مستهجنات نشون داده نمیشه و شما اصل جنس رو گذاشتی
خلاصه این شد که منم تصمیم گرفتم برم در دنیای ازاد که هم توش مستهجنات هست و هم بخاطر عنب و انگور مردم همورو خفه نمی کنن
ای خدا این اقامت افغانستان رو نصیب ما بفرما
نسوان گفت:
عزیز دلم
اول اینکه هرچی دوست داری به من فحش بده که هر چه از دوست می رسد نیکوست. حالا تو که ایرانی. من که این سر دنیا در ممالک مترقی هر کاری کردم لینکی که فرستادی رو نتونستم باز کنم. حالا تو بگو من به کی باید فحش بدم؟ هرکاری می کنم باز نمی شه!!! ناراحتم 😦
هما گفت:
مگه ابجی ات مرده؟ خودم همینجا برات زنده اجراش می کنم جیگرت حال بیاد
تازه میخوای لزگی هم برات برقصم باهاش؟
برات سعی می کنم بیابمش
هما گفت:
ابجی گشتم نبود نگرد نیست
بیا یافتمش
http://bia2mas.info/1389/09/sina-hejazi-aghle-ahmagh/
البته اینم بگم این اهنگ رو همون شب که این پست رو خوندم بیادم اومد که واست گذاشتم پس الان اگه ازم اهنگ میخواستی شاید الهه ناز بنان رو برات میذاشتم یا….
اگه اینم نشد اسم اهنگ هست
عقل احمق …. از سینا حجازی
کیفیت پایینش زیاده اما کیفیت اصلیش 5 مگابایت باید باشه
ابر شلوار پوش گفت:
چه زیباست نوشتن وقتی می دانی او می خواند
چه زیباست سرودن وقتی می دانی او می شنود
و چه زیباست دیوانگی بخاطر او……………..
وقتی می دانی او می بیند………………………
نسوان گفت:
ابری ، من الان به حساب دقیق یک سال و شش ماه و دوازده روز است که خورشت کرفس نخوردم! متوجهی که از چه دردی صحبت می کنم …مگه نه؟
zahra گفت:
http://www.radiojavan.com/videos/video/mehrnoosh-naro
طغرل گفت:
سلام ببین هر جایی هستی برو موسیقی کار کن خیلی چیزها رو تغییر میده باور کن . خیلی غمگینی شاید من اشتباه میکنم . ولی موسیقی چیز خوبییه . هر جا هستی خوش باش چیزی که تو داری خیلی ها ندارند باور کن هوشی که در تو دیدم حیفه و چیزای دیگه که خودتم میدونی .
طغرل گفت:
طغرل
سلام ببین هر جایی هستی برو موسیقی کار کن خیلی چیزها رو تغییر میده باور کن . خیلی غمگینی شاید من اشتباه میکنم . ولی موسیقی چیز خوبییه . هر جا هستی خوش باش چیزی که تو داری خیلی ها ندارند باور کن هوشی که در تو دیدم حیفه و چیزای دیگه که خودتم میدونی .
فُلانی گفت:
سه بار این نوشته رو توی گودر کیپ آنرید کردم. سه بار به گودر سر زدم و حال خوندن چند سطر خوب رو نداشتم و باز برگشتم. امروز خوندمش و هزار بار آه کشیدم و دیدم حتی یک آه توی نوشته نبود.
پیمان گفت:
آقای مطالعه این چه کامنتیه گذاشتی ای انسان …ولی عصر کدومه که نایبش کی باشه…تا ایران و ایرانی اینه که توی وبلاگی با این مضمون هم خواننده ای پیدا میشه که هم این سبک رو میپسنده و هم خرافه وجودشو لبریز کرده کشور ما جایگاه جولان دینفروشان و دینکاران خواهد بود.بابا جان برید یک کم تاریخ بخونید برید اصلا تاریخ همین اسلام رو بخونید.نه گرده برداریشو که کلشو بخونید بلکه با عقل حرف بزنید اونوقت اگر همچنان همین بودید که هستید باید فهمید که لیاقتمون همینها هستند که بر ما حکومت کنند و تحمیق توده ها ابزارشون.باور کنید که شعور و فهم و درک خیلی گرانبهاست منتها اگر توسط انسان شناخته بشه و ازش بهره گرفته شود
jasmin گفت:
نه دربرابرچشمی نه غایب ازنظری….نه یادمیکنی ازمن نه میروی ازیاد:((((امان از این جداییها
Ehsan گفت:
nemidunam chera esmesho gozashti eshghe salhaye vaba ama age vaghean un dastano barat yadavari mikone omidvaram ke vaghean Florentino Ariza beshi, zendegito bokoni v az taktake lahze hat lezzat bebari akharesham be eshghet beresi. man ye pishnahade behtar barat daram, noskheye zanuneye Zorba beshi az hame behtare, albate in nazare mane,