• درباره ی ما
  • نشانی ما

نسوان مطلقه معلقه

~ این وبلاگ دیگر به روز نخواهد شد

نسوان مطلقه معلقه

بایگانی‌های روزانه: فوریه 6, 2011

جیغ

06 یکشنبه فوریه 2011

Posted by سیب به دست in Violetta

≈ 51 دیدگاه

 

این نقاشی را دوست دارم. اولین نقاشی اکسپرسیونیستی تاریخ هنر -اثر جاودانه ی ادوارد مونش- که بعد ها تبدیل به  نمادی از تشویش و اضطراب  انسان عصر حاضر شد. اگر دست کشیدن  روی دیواره های  جنون را بتوان تصویر کرد این تابلو حرفی برای گفتن باقی نمی گذارد. خطوط معوج و فضای سرخ رنگ و پلی که  به حالت معلق در آمده است و انگار عقل را به جنون پیوند می زند… موجود مفلوکی که  جیغی که از ته گلویش بیرون می آید کل وجودش و فضا را به ارتعاش می آورد… پل و انسان و اضطراب و ارتعاشی که با خطوط منحنی در هم می پیچد .لازم نیست اهل هنر یا فلسفه باشیم تا عمق رنج و تشویش و تنهایی این موجودی که وجودش همه جیغی شده است را درک  کنیم. شاید حتی اگر کمی گوش بدهیم صدای جیغش را هم بشنویم.این نقاشی چنان با روح ما ارتباط برقرار می کند که گویا نقاش به جای رنگ همه ی روح اش را بر روی  بوم پاشیده است. و اگر برای هنر بتوان تعریفی قایل شد این اثر غایت آن است

ما نمی دانیم بر سر آنکه بر روی پل ایستاده و جیغ می کشد چه آمده است. ما حتی نمی دانیم که او زن است یا مرد. حتی نشانه های انسان بودن هم در او آن چنان  نا مشخص است که جز جمجمه ای بزرگ و جسمی دفرمه چیز دیگری ترسیم نشده است. ما در مورد دلیل این رنج چیزی نمی دانیم اما انقدر می دانیم که جنس رنج و سرگشتگی و اضطراب او برای ما ( ما آدمهای شاد و سالم ) آشناست. می توانیم درک کنیم که این موجود چقدر تنهاست و در  گرداب چاله های روحی خودش چگونه دست و پا می زند و حتی دو نفر رهگذری که دورتر روی پل ایستاده اند هم نمی توانند به او کمکی کنند.

بودا می گوید که زندگی رنج(دوکا) است.رنج، سرگشتگی، تشویش و تنهایی حقیقت زندگی است .بالاخره هرکدام از ما با این رنج جایی گلاویز خواهیم شد. شاید غروب روز یک آرام به هنگام عبور از پل یقه مان را بگیرد، شاید عصر یک روز بارانی به سراغمان بیاید.بالاخره روزی فرا می رسد که رنج  بودن ما را به زانو در می آورد و وجودمان را از هم فرو می پاشد و این جیغ بنفش را از ته وجودمان بیرون خواهد کشید.مثل جیغ زنی حامله که جنینش را به دنیا پرتاب می کند. مثل جیغ جنین خون آلود وقتی با قیچی سرد و تیز بند نافش را می برند. سوال این است که آیا ما می توانیم از این جیغ فراتر برویم یا نه ؟ آیا ما می توانیم از این رنج چیزی خلق کنیم؟  آیا ما می توانیم مثل مونش از جیغ مان اثری جاودانه بسازیم و به جاودانگی بپیوندیم  یا برای همیشه روی  این پل معلق جیغ زنان بر جای خواهیم ماند.

تقدیم به شاهزاده ای  در غربت .

 

 

این وبلاگ به آدرس جدید منتقل شد

ویولتا و لولیتا و بریجیتا

  • سیب به دست

Blogroll

  • Drink and Dream
  • فـيـلـم‌نـوشـتـه‌هـا
  • فوسکا
  • لنگ دراز
  • مینیمال های من
  • مجمع دیوانگان
  • نوشته های پراکنده یک مسعود
  • هاراکیری در پیاده رو
  • وقایع روزانه یک دانشمند
  • یاد داشت های یک دختر حاجی
  • پیاده رو
  • آه پس که این طور
  • آبی مبهم
  • بیغوله
  • باروُن آواک
  • بدر و هلال
  • تراموا
  • جوراب های راه راه زندگی
  • جاودانگی
  • خورشید خانوم
  • خارخاسک هفت دنده
  • خرس
  • خزعبلاتی به رنگ انار
  • داستان جک موریسون
  • راوی به روایت خودش
  • ساحل غربی
  • شادی
  • صراحی

Blog Stats

  • 4,251,910 hits
فوریه 2011
د س چ پ ج ش ی
« ژانویه   مارس »
 123456
78910111213
14151617181920
21222324252627
28  

آرشیو

کتابهایی که دوست داشتم

پست هایی که شما دوست داشتید

  • ناموس چیست؟ یا چگونه تبدیل به یک بی ناموس شدم!
  • کتلت و نون سنگک
  • من هنوز همون پشگلی هستم که بودم
  • خیانت و مکافات
  • کنسرت بوق
  • مردی که فندکش را جا نگذاشت
  • مرز تغییر
  • زمانی برای برگشتن به ایران
  • چسب زخم
  • من و حمید رضا

فرا

  • نام‌نویسی
  • ورود
  • پیگیری نوشته‌ها با آراس‌اس
  • آراِس‌اِس دیدگاه‌ها
  • WordPress.com

Enter your email address to subscribe to this blog and receive notifications of new posts by email.

به 1,292 مشترک دیگر بپیوندید

پوسته: Chateau کاری از Ignacio Ricci.

لغو
Privacy & Cookies: This site uses cookies. By continuing to use this website, you agree to their use.
To find out more, including how to control cookies, see here: Cookie Policy