من تو را خوب می شناسم. اولین بار که دیدمت داشتی با نوک چاقو نیمکت مدرسه را خراش می دادی. تو همانی هستی که توی حیاط مدرسه گربه  ای را گرفتی و در گونی انداختی و آتش زدی و خندیدی و توی کوچه با سنگ سگ ها را بیخود و بیجهت می زدی. یادم هست که وقتی سوار اتوبوس شرکت واحد می شدی صندلی ها را پاره می کردی و توی سینما پوست تخمه هایت را همه جا تف می کردی.وقتی بزرگ تر شدی و عاشق دختر همسایه شدی اسمش را با چاقو روی تنه ی درختان بی گناه نقش کردی . آخر سر هم  وقتی او را در کوچه دیدی به جای آنکه به او بگویی دوستش داری  متلک های رکیک گفتی و او را ترساندی.

 تو را خوب می شناسم. تو هر سال محرم برای مظلومیت امام حسین می گریستی و بر فرق سر قمه می زدی اما همان شب بعد از خوردن قیمه نذری برادر کوچکت را تا سر حد مرگ مظلومانه کتک زدی .بعد تر که بزرگ تر شدی عضو بسیج شدی و چفیه بستی و جلوی ماشین های آدمهایی که قیافه شان با تو فرق داشت را گرفتی و بچه سوسول ها را آدم کردی.یک مدت هم چادر سر کردی و به دختر های زیبا تر از خودت بد وبیراه گفتی و آنها را به جرم بد حجابی توی ون نیروی انتظامی هول دادی. چند وقت پیش هم باتوم دست گرفتی و با لذت آشوب گران را گوشمالی دادی.تو را به وسعت یک تاریخ به یاد می آورم. آن زمان که پشت سر شعبان بی مخ توی خیابان ها عربده می کشیدی و حتی نام مصدق را هم نمی دانستی ، آن زمان که امیر کبیر را در حمام فین کاشان رگ زدی. آن زمان که تک تک قهرمانان سرزمینت را تنها گذاشتی یا به آنها خیانت کردی و خاین ترین ها را  بر مسند قدرت نشاندی.

تو را خوب می شناسم. توی اتوبان ها دنده عقب می گرفتی و ورود ممنوع می رفتی و به زرنگی خودت افتخار می کردی و هیچ وقت فکر نکردی که شاید آن عابر پیاده ای که از روی خط می گذرد مادر  خودت باشد و این قوانین برای بهتر زندگی کردن تو وضع شده است. همان طور که وقتی گل های پارک را می چیدی نفهمیدی که این گلها را با پول تو و برای خودت کاشته اند.همان طور که نفهمیدی که آنهایی که با باتوم می زنی برای دفاع از حق تو جانشان را بر کف دست گرفته اند.

 تو را خوب می شناسم، اگر چه  با تو هم کلام نشدم. تو جواب سخن را با سنگ می دهی و با استدلال میانه خوبی نداری. اهل هوچی گری و هتاکی و سوت بلبلی زدن و لنترانی گفتن هستی. تنها زبانی که می شناسی زبان زور است .زبان دیگری یاد نگرفته ای ،برای همین هم  عربده می کشی. فکر می کنی لیاقت زندگی بهتری را داشتی که از تو دریغ شده است در حالیکه تو برای یک زندگی بهتر هیچ تلاشی نکردی.  تو خودت درخت و نیمکت و صندلی را نابود کردی .آنکس که  این سرزمین را به آتش کشید خود تو بودی ، هم وطن.تو خشم فروخورده و جهل  مزمن و نفرت کور و ترس شناوری. من هر روز تو را در خودم می بینم . گفتم که من تو را خوب می شناسم.