افتادم توی تخت و به سقف خیره موندم. انگار افتاده باشم توی سیاهچاله . گاه گاهی به این فکر می کنم که کاش می شد تیغ را بردارم و روی رگم بگذارم و خودم را خلاص کنم ، اما نمی تونم حرکت کنم.اگر روح آدم پا داشت می شد گفت که پای روحم توی گچ است.فکر کنم افسرده ام.تازگی ها زیاد اینجوری میشم.انگار روحم فلج شده ،نمی تونم گریه کنم یا این موبایل کوفتی را که زنگ می خورد جواب بدم. لیون است.دوست ندارم کسی را ببینم. سه روز است که حمام نرفتم و بوی گند میدم .
پنجره را باز می کند و هلم می دهد زیر دوش و آب داغ را باز می کند . جریان آب روی پوستم می لغزد و مهره های پشتم مور مور می شود. مثل سوسک حمام چسبیده ام به کاشی های بخار گرفته و به قطره های آب که توی راه آب برای همیشه گم می شوند زل زدم.نمی دونم چقدر می گذرد که در را باز می کند. چماله شده ام زیر دوش ، حوله را دورم می پیچد و از توی بخار بیرون می آورد.مثل کسی که یک شیشه ی ترک خورده را جا به جا می کند مرا روی تخت می نشاند،خوشحالم که چیزی نمی پرسد و چیزی نمی گوید و برام از اینکه زندگی زیباست دری وری نمی بافد.نه! زندگی نه زیبا و نه با شکوه است ، معجون تلخی است که نه می تونم قورتش بدم و نه بالا بیارمش . مثل یک توله ی خیس سگ لرز می زنم.می نشیند کنارم و دستهای مشت شده ام را می گیرد و کف دستم را باز می کند و انگشت کوچکم را بالا می آورد و تکان می دهد و همین جوربه ترتیب دونه دونه انگشتهایم را می گیرد و می خواند:
,This little piggy went to market
,This little piggy stayed at home
,This little piggy had roast beef
.This little piggy had none
…And this little piggy went
«Wee wee wee» all the way home
گیلی گیلی حوضک بازی می کند !!زندگی معجون تلخی است اما گاهی یک اتفاق ساده از جنس این گیلی گیلی حوضک غیر منتظره مثل دانه ی شکر زیر دندان آدم می رود. شاید همین اتفاقات کوچک و ریز نمی گذارد تیغ را روی رگم بگذارم.شاید این که مردم همه جای دنیا در کف دستهای کودکان بازی می کنند مرا اینجا بند کرده. دستش رامی گیرم و دونه دونه انگشتهاش را همونجور که وقتی بچه بودم مادرم با من بازی می کرد می گیرم: » گیلی گیلی حوضک، کنار سبزک، جوجو اومد آب بخوره افتاد تو حوضک»…کلمه های نا آشنای فارسی را گوش می دهد و لبخند می زند.چه فرقی می کند ؟بچه خوک آخر قصه ی او گریه می کند، جوجوی من توی حوض افتاده. راستی چطوری شد که این جوجو توی حوضک افتاد؟ مگه نرفته بود آب بخوره ؟ حالا با این پرهای خیس و سنگین چی به سرش میاد؟ کف دستش باز مانده رو به آسمان،یک قطره اشک از گوشه ی چشمم گیلی گیلی می خورد و می افتد وسط حوضکش.
هما گفت:
یک چیزی بگویم که هم لال از دنیا نرفته باشم و هم شاید تو بمن ایمان بیاوری و بلاخره بفهمی نظرما کیمیاست
بطرز عجیبی چندروز بود احساس میکردم حالت خوب نیست چرا؟ نمی دانم و با خودم فکر میکردم حتما سرت با کار و درس و بحث شلوغ است فکرم روی اینها که گفتی نرفت دروغ چرا اما میدانستم یک مسله ای هست … الان امدم سری بزنم و بروم که دیدم نوشته ای و گفتم اینها را بگویم ..نه اینکه برای تو که بی نیازی از گفتن های من بخاطر خودم که چرا چنین حسی داشتم
درمورد بعضی ها من اینطوریم یعنی وقتی میزون نیستند من قبلش حسی دارم ..ایا دارم پیغمبر میشوم؟
نمی دانم … یا دارم در بعد چهارم وارد میشوم ؟
یادم می اید قدیمی ها مخصوصا مادرها دلشوره می گرفتند و این دلشوره معمولا پیش درامد اتفاقی بد بود اما من که نه مادرم و نه مادر تو …. یعنی تا جایی که یادم می اید بچه ای به سن تو ندارم ؟ ها ؟ نه ندارم
اما راستی این چیست ؟ من اینکه میگویند دل به دل راه دارد را باور دارم چون به کرات دیده ام اما اینکه تو درمورد بعضی ها که شاید نزدیکی انچنانی هم نداشته باشی اینطور حس هایی داشته باشی خیلی برایم عجیب است و یک سوال که ذهنم را هروقت که اتفاق می افتد چندروز بخودش مشغول می کند
بهر حال مادرجان تیغ و سیخ و میخ و چکش و دمپایی و سماور رو نزدیک خودت نذار …تو که عقل درستی نداری ..کمتر پیش میاد ساقی سیمین ساق خونه شما مشغول ول گشتن نباشه ..خب چه کاریه این وسایل رو نذار کنارت …اینطوری ادم خیالش راحته که یکوقت هوس نکنی با بیکینی تو سماور شنا کنی
راستی اینقدر ور زدم حرف اصلی یادم رفت این لیون شما …..ممد شون قصد ازدواج نداره؟ که اگه داره این اسکاتلندی ها چشم چال درستی ندارن شوما راهنمایی شون کن …بسا یک ختنه سورون و سفره عقد رو توی همین اندرونی برپا کردیم …خدارو چه دیدی؟
PRINCE گفت:
«نه اینکه برای تو… بخاطر [خودم] که چرا چنین حسی داشتم…»
جالبه.با یک نگاه خشک حسابگرانه از بیرون ,بیراه نیست اگر که بگوییم:
انسانها با وجود این خود اگاهی نسبی تحلیل کننده شان ,
محتاج و وابسته و معتاد به دوست داشته شدن و حتی دوست داشتن و caring برای هم هستن.
در واقع بدون اینها نقصی ,خللی,حفره خالی در قلب خود میبینند که به رغم «عصر ها » تلاش متاثر کننده , قادر به پر کردن این حفره با سایر عوامل نشده اند.
انسانها اینطور هستند چونکه اگر زمانی و دسته ای طور دیگری هم بوده اند , بدلیل کاهش بهره وری ناشی از ضعف پیوستگی اجتماعی شون ان دسته و نژاد از انسانها در تنازع با بقیه حذف شده اند…
انسانها اینطور هستند چونکه اگر طور دیگری میخواستند باشند ان خواسته اخرین خواسته شون بود.
انسانها اینطور هستند چونکه هنوز هستند.
انسانها اینطور هستند چونکه انسان هستند.
وفور شخصیت antisocial به حدود 1% از جامعه فعلی انسانی رسیده…
نسوان گفت:
همای عزیزم. من نه تنها به کرامت تو ایمان دارم که به این جور ارتباط ها هم . گاهی موج ما روی موج کسی می افتد… حسش می کنیم بدون اینکه بدونیم… گاهی هم حتی خودمون را حس نمی کنیم.
بقول سعدی
گهی بر طارم اعلی نشینیم…گهی تا پیش پای خود نبینیم…
به هر حال بشر موجود عجیبی است
یلداسبزپوش گفت:
می دونی ویولتا امشب بوته پیچ امین الدوله زیر پنجره ام گل هاشو باز کرد؟ بوش همیشه منو یاد بچگی هام میندازه.
ترانه گفت:
همه مون از این روزهای بد داریم. ولی وقتی یکی هست که برام لیلی لیلی حوضک بخونه، زندگی حتما ارزش ادامه دادن رو داره.
زود خوب شو
شیما گفت:
+++++
آره درسته همه مون روزای بد داریم، روزایی که فکر میکنیم همه چی برامون تموم شده و هیچ چیز ارزش زندگی کردن نداره، اما خوشبختانه میگذره.
گاهی به یاد آوردن همون روزای بد به آدم انرژی دوباره میده .
عماد گفت:
زندگی چیزی نیست كه سر طاقچه عادت از یاد من و تو برود
زندگی تر شدن پی در پی،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه «اکنون» است.
عماد گفت:
چه جالب! نکته جالبی گفتی ولی نگفتی حالا که جمع کثیری از خوانندگان ثابت این بلاگ اونو بالا آوردن! باز اینجا ولی که چی؟! اصلا مگه رو تو بالا آوردن؟!…
پی نوشت: بابا یکی اینو آدم حساب کنه.داره میمیره!
عماد گفت:
این در جواب یه کامنتی بود که دیگه نیست.لطفا برش دارید.ممنون
نسوان گفت:
عماد جان ولش کن، لازم نیست پاکش کنم.. باز خواهد نوشت. بعد با آی دی های دیگه یکهو مثل مور و ملخ میریزن و شروع می کنن به تایید و به به گفتن و هی برای هم نوشابه باز می کنند.
آدمهای ( مختلفی ) که معلوم نیست چرا یکهو همه با هم میان و با هم غیب میشن ولی ما باید بپذیریم که چند نفر هستند!
استراتژی ها هم ثابت است. معمولا یا تاکید روی هرزگی ماست ( که زیاد اینجا خریداری ندارد ) یا دیکتاتور بودن( که این روزها هنوز جواب می دهد ) آخرین حربه تاکید بر افت تعداد بازدیدکنندها و کامنت ها و پیش بینی افول غریب الوقوع این بلاگ!
در حالیکه آمار این بلاگ روشن است و در تمام این مدت روند ثابتی داشته . تعداد کامنت ها هم هرگز برای ما مهم نبوده. آنچه مهم بوده کیفیت کامنت هاست. من شخصا ترجیح میدم دو تا کامنت با ارزش ( چه موافق و چه مخالف) داشته باشم تا 200 تا کامنت به درد نخور…بگذریم این حدیث طولانی است.من فقط دلم می سوزد برای این همه بی فرهنگی. همین
آسماری گفت:
جنابعالی که به وسیله «بلاگ استیت» آی پی و آمار تمامی کامنت گذاران و بازدیدکنندگان را دارید باز هم در حال خودفریبی هستید و من ، دیگران و من حیث المجموع افرادی که حرفی خلاف میل شما بزنند را یک نفر می دانید
کم شدن فاحش تعداد کامنتها را که از قرار معلوم قبول دارید و همچنین با توسل به مغلطه «کیفیت و کمیت» سعی در توجیه آن نیز برآمدید و اما در مورد آمار بازدیدکنندگان که بر خلاف گفته من ، مدعی روند ثابت و بدون تغییر آن هستید ، مخاطبان را به یکی از وبسایتهای کنترل ترافیک وب نوشت ها ، که الی ماشاااله فراوان یافت می شود ارجاع می دهم تا شخصا این آمار را چک کنند
پی نوشت :
سرکار غالیه ظرف مدت 15 دقیقه دو کامنت بنده را در اینجا پاک کردید ، برای بار سوم کامنت خودم را در زیر این همین کامنت ، پیست می کنم ، اگر بنده بیراه می گویم چرا نمی گذارید دیگران در این باره قضاوت کنند و خود اقدام به پاک کردن کامنت می کنید و اسم من را ف ی ل ت ر می کنید ؟
پاورقی :
آسماری = ب ی ن ا ل و د
آسماری گفت:
کامنت اصلی حذف شده :
در حال انداختن نگاهی به تعداد کامنتها و آمار بازدید وبلاگ ، قبل از ماجراهای پیش آمد کرده ی حدود ده روزقبل ، و در هنگام پیش آمد ماجرا ، و سپس بعد از پایان و ختم ماجرا بودم (که الحق و الانصاف نقدپذیری و منش دموکرات نسوان را به بهترین وجه ممکن بر همگان اثبات نمود)
نتیجه جالبی داشت این مقایسه. طبیعتا در هنگام اوج ماجرا و داستان یاد شده ، فاکتورهای مورد نظر ما (آمار بازدید و کامنتها) در حداکثر حالت خود بودند اما نتیجه جالبی که این مقایسه در بر داشت بدین شرح بود که از قرار معلوم ، خیل کثیری از خوانندگان ثابت و کامنت گذاران این وب نوشت (که قبل از پیش آمد ماجرا همواره همراه و مخاطب این وبلاگ بوده اند ) ، بعد از پاک کردن فله ای و تهوع آور کامنتها به آن شکل، این وبلاگ را برای همیشه بالا آورده اند و رفتند.
تا آنجایی که خاطرم هست ، هر کامنتی که در آن کوچکترین اشارتی به وجود ابرو در زبَر چشم نویسندگان کرده بود ظرف اندک زمانی به دیار عدم پیوست می شد (مِن جمله کامنتی از بنده که در یک جمله خیلی ساده ، دلیل انجام این کار را پرسیده بودم و بیتی را نیز از سعدی به شرح «این ره که می روی به ترکستان است» ضمیمه کرده بودیم )
علی ایحال ، نکته ای بود که ذکرش را در اینجا برای برخی خوانندگان ، خالی از لطف ندیدم (چون اطمینان دارم که نویسندگان وبلاگ ، بسیار پیش از من متوجه این موضوع شده اند) و همچنین نیز ، امیدوارم که نویسندگان وبلاگ از کارمای حاصل شده از کار انجام داده شان راضی بوده باشند
پی نوشت :
این کامنت نیز بر طبق رویه مزبور ، آماده پیوستن به دیار عدم می باشد
یلداسبزپوش گفت:
سر جدت بحث رو منحرف نکن حواسمون پرت میشه، بذار از این نوشته لذت ببریم 😦
زن ایرانی گفت:
بشین بابا تابلومعلوم نیس این ضعیفه ها کجاتو سوزوندن که هرچی اب میریزی می سوززززززززه هنوز
آزادیخواه گفت:
وقتی چند نفر دم از آزادی بزنند و مستبدانه عمل کنند و از دروغ و خط کشی استفاده کنند ،یک جا که هیچ همه جای آدم میسوزد . با این قیاس وقیحانه شما باید گفت معلوم نیست حکومت کجای ما مردم را سوزانده که هرچه اعتراض میکنیم تظاهرات میکنیم عزیزانمان زندان میروند و هرچی آب میریزیم بازهم نشیمنگاهمان میسوزد و بازهم آرام نمیشویم و از هر فرصت برای اعتراض به دیکتاتوری خامنه ای استفاده میکنیم.
حالا متوجه شدی کجای مخالف و منتقد میسوزه ؟
نسوان گفت:
این روزها ما را به حسین شریعتمداری تشبیه کردید، به مقام معظم تشبیه کردید، هرچی خواستید هم که گفتید. حالا به یک سوال من جواب بده.
الان دقیقا شما از طرف چه کسانی صحبت می کنید؟
؟اگر شما اون نوشته ها را خودت ننوشتی چطور می تونی بدونی که اونها حذف شده؟
اصلا از این حرفها بگذریم، شما الان دقیقا به چی اعتراض داری؟
اعتراضت را بنویس. فقط یادت باشه که ما مدتها قبل با هم تصمیم گرفتیم که کامنت های غیر مرتبط با پست و آنهایی که حاوی الفاظ رکیک و توهین آمیز است را حذف کنیم.
تو در آزاد ترین مملکت دنیا هم نمی تونی بری توی سخنرانی علمی کنگره ناباروری در مورد تاریخ هنر مدرن صحبت کنی. هر مکانی برای خودش آدابی دارد. بهش میگن قانون. سعی کن این واژه را درک کنی
یادت هم نره که آقای خامنه ای برای زندگی شما حق تصمیم گیری ندارد ، اما ما برای وبلاگ خودمان حق تصمیم گیری داریم وگرنه این دگمه ی حذف را خداوند متعال برای ما در وردپرس نمی آفرید.
آزادیخواه گفت:
کمی پائین تر برای منصف توضیح دادم.
1- بله اینجا وبلاگ شماست حداقل آن اینست که در مقابل لیسانس اگریمنت وردپرس آنرا به شما اجاره داده است.
2- من در این چند روز هیچ کامنتی ننوشته ام اما از طریق یک نرم افزار به صورت آنلاین تغییرات را رصد کردم و شما کامنت هایی که حاوی هیچگونه هتاکی نبوده است را پاک کرده اید.
3- شما میگویی الفاظ رکیک و متن غیر مرتبط را پاک میکنی
پس چرا نوشته ی این دوستمان را پاک کرده ای و نوشته ی زن ایرانی را پاک نکردی؟! کدام یک وقیحانه تر کامنت نوشته اند؟! چرا کامنت رکیک همایون را پاک نکردی؟ چرا کامنت های چند روز قبل رابدون ضابطه و بر اساس رابطه پاک کردی؟
چرا لطیفه ها و متن های شعر و یا داستان هایی را که سام بهروز و هما مینویسند پاک نمیکنی؟! همایون بهروز و بالتازار درباره انتساب یک شعر به فریدون حلمی صحبت کردند آیا آن داخل در موضوع بود که پاک نکردی؟!
من با بهروز یا هما و همایون و زن ایرانی و دیگران مشکلی ندارم دست همه ی آن ها را میبوسم .
صحبت ما در اینجا اینست : بر اساس همان قانونی که خودت میگویی نیز عمل نکرده ای .سلیقه ای برخورد کردی و در نوشته ها خودت را دموکرات و آزاد اندیش معرفی میکنی . به این کار میگویند مردم فریبی و دروغ .
به نظر تو من به عنوان یک انسان حق ندارم در مقابل عوام فریبی اعتراض کنم؟
4-شما کمی نیز متکبر و خودشیفته شده ای رفریش و بالا رفتن هیت توسط دوستانت شما را سرمست کرده. خودت بهتر میدانی که این هیت بالا با سرچ چه کلمات و الفاظ رکیکی به دست آمده است.
5- پاک کردن تائید نکردن و همه چیز به شما مربوط است اما شما که دیگران را به گفتگو دعوت میکنید و هدف خودتان را آگاهی رساندن میدانید و خود را صدای مخالف میدانید اجازه ندارید از همان اسلوب های مورد اعتراضتان استفاده کنید
نسوان گفت:
از اینکه حوصله کردی و برام نوشتی ممنونم
مرسی از اینکه تذکر دادی ..یک جاهاییش خیلی خوب بود.. خیلی …آره راست میگی ..من هیچ وقت کامنت هما و گیتی و سام را پاک نکردم هر قدر هم نامرتبط. در عوض آنها هم اگر کامنتشان در اسپم گیر کرده هیچ وقت به من بد و بیراه نگفته اند.
بین ما چیزی از جنس دوستی جریان دارد. چیزی از جنس تفاهم
شاید همان چیزی که بهش خودی و غیر خودی میگویند
اما باور کن چیزی که دنبالش بودیم خودی بودن آنها نبود. خودی کردن «شماها» بود
به هر حال اگر هم ناموفق بودیم باز این اصل حرف را زیر سوال نمی برد.
خواستن حقوق برابر، تلاش برای آزادی، تضارب آرا…
همه ی ما برای رسیدن به اینها باید تلاش کنیم.راست میگی . شاید ما اونقدر ها هم منصف نبودیم. اگر ما ناموفق بودیم بگذار این شرمندگی برای ما بماند.
اگرچه ما نه داعیه ی رهبری داشته ایم و نه هیچ.ای کاش ما هم بهتر عمل می کردیم.
آزادیخواه گفت:
البته بنده یک بار دیگر یاد آوری میکنم این چند نفر (هما گیتی سام بهروز و خیلی های دیگر)برایم محترم هستند . و حتی موقعی کِ میخواستم از این چند نفر به عنوان مثال و نمونه نام ببرم دو به شک بودم.
کامنت های این دوستانتان خیلی از مواقع پنجره ای را به روی چشمانم گشوده و یا فراموش شده ای رو یادآوری کرده .
حتی از نوشته های خودتم استفاده میکردم . نمیدانم شما خاطرتان هست یا خیر . قبل از آنکه کلید را زیر در بگذاری و بروی مرغ هوا بودی سبک بودی . ساقی بودی …اما حالا چند صباحی است که پرواز نمیکنی قلمت درگیر تختخواب و بستر شده . شیخ صمعان شده ای برای دختر ترسا خـوک بانی میکنی… نمیدانم چرا و چرای آن نیز در محدوده ی رستریک و پریوایسی خودتان است ، مرا سَننه….
به هر حال برای معدود دفعه ای بود که ما بالاخره موفق شدیم بدون موضع گیری و خشونت و یا پیش داوری ذهنی با یکدیگر گفتگو داشته باشیم . راستشو بخواهید فکر نمیکیردم محترمانه با کامنتم برخورد کنی خودم را برای یک دیسکیشن گلادیاتوری آماده کرده بودم 🙂
گفتنی ها کم نیست ، ما برای گفتن و شنیدن به پارادکس تنبلی و عجله مبتلا شدیم.
پ.ن:
خودمو گفتم به تریج قبای بقیه برنخوره لطفاً
آزادیخواه گفت:
«در عوض آنها هم اگر کامنتشان در اسپم گیر کرده هیچ وقت به من بد و بیراه نگفته اند»
من یک عدد کامنت در ساعت 11:46am-11maiنوشتم به اسـپام رفت؟ بدون بد و بیراه فقط جهت اطلاع عرض کردم خانم
تصمیم گیری درباره ی سرنوشتش با شما
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن 🙂
آسماری گفت:
بله ، توهین کنید به من و امثال من که این کار در این وبلاگ نه تنها مستحب و مستوجب تشویق است بلکه حتی واجب کفایی محسوب می شود اما دقیقا عین همین عبارت وقتی در ماجرای گذشته از جانب عده دیگری بیان شد (و معتقدم شما در اینجا با تقلید ناشیانه ای آن را تکرار کردید چراکه متاسفانه یا شایدخوشبختانه اصلا جمله بندی درست و درمانی نداشتید) به طرفت العینی حذف شد
نسوان در چند کامنت بالاتر مطلبی را پیرامون آمدن و غیب شدن عده ای (یا بهتر بگوییم که غیب کردنشان با حذف کامنتها) سخن راندند که فارغ از صحت یا خودفریبی دانستن آن ، نکته ای که در اینجا جلب توجه می کنه ريال صدق کردن همین موضوع در مورد تعداد شناسه خاص هست که همواره فقط و فقط در این چنین مواردی ظاهر می شوند و به توهین و افترا (و شاید هم دفاع از نویسنده) می پردازند و دوبار به پستو می خزند
آسماری گفت:
کامنت فوق در پاسخ به شناسه «زن ایرانی» نوشته شده
ساقی ب گفت:
ویول جان ، من نوشته هات رو دوست دارم هر چند شاید شیوه زندگیت رو نپسندم . غصه چی رو میخوری؟اینکه کی چی میگه چه اهمیتی داره؟ ضرب المثلی هست که میگه «سگها همیشه پارس میکنند ولی کاروان به راه خودش ادامه میده » .اونطور که دوست داری زندگی کن ! 🙂
جهان گفت:
اورگیم یاندی دَ آخی…
تغییر و تغییر و تغییر…. تغییر تو مسیر رفت و آمد ،خرید لباسهای جدید تغییر تو موسیقی که گوش میدیم و و و. با شا توشتوم نه دِدون…
من سالهاست خودم و کشتم ی قطره اشک بیاد که نمیا خو… یاد ی سکانس از فیلم قشنگ http://www.imdb.com/title/tt0457939/ د هالی دی افتادم خیلی جاهاش به نوشتت میخوره ببینش اگر هم خواستی بگو لینک تورنت بدم دانلود کنی من فیلمو 4و5بار دیدم کلن ی 40و50 تا فیلم دارم که بالای 5 بار دیدمشون تو زندگیم هم بکار گرفتم ….
همایون گفت:
shut the fuck up asmari ,ok??????????/
ناشناس گفت:
Hay you HOMAAYON go and fuck yourself, it is not your facken business ass hole
sara گفت:
learn English,dude,
just a tip
خرزهره گفت:
ا س م ا ری عزیز! هر ماه روزهایی هست که نباید بری رو اعصاب نسوان.
آزادیخواه گفت:
اینها هر رزوشان مثل عاشورا روز خون!!! است تکلیف ما پس چه میشود 🙂
ناشناس گفت:
Hay you HOMAYON
GO AND FUCK YOURSELF, ASSHOLE IT IS NOT YOUR BUSINESS
زن ایرانی گفت:
حالا مجبوری انگلیش بلغور کنی شما که بلت نیستی ؟؟ دووششش بگ ؟
ناگهان بالتازار گفت:
ندانم ماجرای زندگانی
خیالی بود، یا افسانه ای بود
ندیدم ذوق مستی، لیک دانم
شرابی تلخ در پیمانه ای بود
. . .
ZonkedThug گفت:
قدر این جوونو (Léon.Lion یا هرچی دیگه!) رو بدون! مّرده! مّرد! دیگه از این آدما این دوره و زمونه کم پیدا میشه…..
tabassom گفت:
Warm hugs 4u dear Violetta!
گیتی گفت:
ویولتا…. چقدر خوب نوشتی حسش رو… کامل هم درکش می کنم هم جذبش می کنم !!
نترس ، آروم بگیر ….من هم دارم….بدتر….شدیدتر…. دیوانه وار، در مرز جنون گاهی…
جوجو هی میفته توی حوض و با بالهای خیس خودشو کشون کشون می کشه بیرون….
صبر می کنه…گاهی مدت ها ، گاهی روزها…..صبر می کنه تا آفتاب دربیاد، خورشید خانم گرم نوازشگر….آروم آروم قطره های آب رو می بینه که بخار میشن، تنش گرم میشه… دوباره پامیشه……
میره سر حوضک که چهار طرفش سبزک…تشنه است ، عطش داره ، می خواد آب بخوره…یا حداقل فکر می کنه که می خواد آب بخوره ، فکر می کنه چاره اش فقط آب خوردنه….
خودش رو می بینه و هزار توی تصاویر رویاهاشو توی حوضک واقعیت که با سر انگشتی موج میفته توش و دفرمه میشه و می لرزه و می لرزه ….
صبر می کنه که موج آروم بگیره….گوش میده…چلپ چلپ صدای آب میاد…. برخورد لبه های تیز واقعیت به نرمی ساحل رویاهاش…. آب هم می تونه تیز باشه ؟؟ انگار می تونه !!…خیلی هم تیزه خیلی…اگه بتونی باور کنی ….
هیچی دیگه !! 🙂
پاهاشو می گذاره دوباره توی حوضک و شروع می کنه به آب بازی، با سبزک های اطراف حوضک برای خودش اسباب بازی درست می کنه ، ماهی ها و پرنده ها و چرنده ها جمع میشن و با هم گرگم به هوا بازی می کنیم…. سر هیچی شرط بندی می کنیم….. به آوازها و صداهای قلب همدیگه گوش میدیم و سرگرم میشیم ….
تا دوباره چشمش بیفته به هزارتوی تصاویر توی حوضک و سرش گیج بره و یکدفعه تالاپی بیفته توی حوضک و روز از نو روزی از نو…..
او.ن لحظه ها رو باید دزدید ، همان که مردم در کف دست کودکان بازی می کنند…..
جواب خدا رو کی میده ؟؟ من من کله گنده !!
ماه چمن گفت:
شما ویولتا هما لولیتا و خیلی ها دوست دارید متفاوت باشید اما واقعیت اینکه که شوهر مشکل خیلی هاتونو حل میکنه .یه نفر که بدنمونو بماله و نازکش باشه یه نفر که فقط به عنوان ماشین سکس بهمون نگاه نکنه ما خانما عاشق اینیم تا یه نفر نازمونو بخره یه نفر که سرمونو بزاریم رو شونه آش موهامونو نوازش بده با پشت انگشت صورتمونو نوازش بده نفس یه مرد که روی بدنمون قل بخوره گیلی گیلی
بیسواد و باسواد یا بی فرهنگ و بافرهنگ هم نداره . رها شدن از غریزه و چیزی که وجود داره به این راحتیا نیست گلکم
زیبا گفت:
ماه چمن جان اینم مشکلو حل نمی کنه به این فکر کن که همه مردا نوازش بلد نیستند و محبت کردن و نازخریدن و مالوندن.
من شوهر دارم اما مشکلم بیشتره چون همش فکر می کنم داره با یه برج زهرمار زندگی می کنم، که جر کار کردنو پول درآوردن هیچی دیگه یادش ندادن…
نه عزیز من اینجوریم مشکلش حل نمی شه.
زن ایرانی گفت:
بیا ، یک کلوم از مادر عروس بشنو!! یعنی یهو مفاهیم علم روانشناسی و فروید و یونگ و بالا پایین شدن واسطه های شیمیایی و کوفت و زهر مار توی مغز رو با این تزی که صادر کرد داغون کرد و به جاش شیوه ی نوین شمبول درمانی را به جهانیان عرضه نمود !!!
ماه چمن گفت:
🙂 امان از غروری که بعد از خوندن چندتا کتاب میاد سراغ آدم. گلکم هورمون ها همینجوری بی دلیل فوران نمیکنه به محرک نیاز داره زن ایرانی جان
زیبا جان باهات تا حدود زیادی موافقم عزیزم منم گفتم اون یه نفر نباید آدمو به چشم ماشین سکس ببینه
PRINCE گفت:
«شوبول درمانی»
+++++++++++
دلم میخواد قیافه مدعوین یکی ازین کنگره های خانواده و اخلاق اسلامی رو موقع شنیدن این کامنت ببینم.
ماه چمن گفت:
گلکم شما کافیه در آینه خودتو ببینی مثله اینه اونارو دیدی
آخه اونا هم مثله خودتون فکر میکنن فقط حرف حرفه خودشونه
وای به خدا اگه میدونستم همتون اینجوری غیر علمی و با مسخره کردن برخورد میکنین کامنتمو نمینوشتما
یلداسبزپوش گفت:
🙂 🙂
گیتی گفت:
ماه چمن جان…. گلکم !!!!
به این فکر کن ….شاید » درد » تو…. درد من و ویولتا و هما و لولیتا و خیلی های دیگه نباشه…. شاید ما اصلا همدرد نیستیم که راهکار ارائه می دید….
از کجا انقدر مطمئنی ؟؟
شاید این درد مشترک که ما داریم و شما نمی شناسی اصلا جنسیت نداشته باشه و زن و مرد نشناسه …. گیلی گیلی !! 🙂
ماه چمن گفت:
عزیزم شاید یکی نباشه اما یه کوچولو شاید هم در نظر بگیر برا اینکه نفر سوم بتونه از بیرون به موضوع بهتر نگاه کنه .خاب شایدم نشه مطمئن بود اما تو چی؟ مطمئنی خانومم؟
گیتی گفت:
ماه چمن جان….
من در مورد هیچ چیز این زندگی مطمئن نیستم…..
موضوع اصلی مطرح شده هم همینه !! …. گرفتی گلم ؟؟ !!!!
ماه چمن گفت:
آره گیتی جون گرفتم چی میگی عزیزم
دوست نداری صحبت کنی شایدم الان حوصله نداری شاید صحبت کردن از قسمت های واقعی زندگی که در رویا وجود نداره آزارت میده سرزمسن رویا و ایدئه ال ها خیلی قشنگه برا همینم دل کندن از اونجا راحت نیست.
باشه گلم دیگه صحبتو ادامه نمیدم
گیتی گفت:
ماه چمن جون….
می بینم باهوشی ها ، زود می گیری !!!
یادم باشه اگه روزی روزگاری فیلم ساختم، در مورد یک چیزی حالا هرچیزی ، خیلی موضوعش مهم نیست نه ؟؟ حتما نقش » دانای کل » رو بدم به شما !!
دوست داری همیشه دانای کل باشی و جای حق بشینی نه ؟؟!!
نظرت چیه ؟؟ 🙂
ماه چمن گفت:
گیتی جان عزیزم من نظرمو گفتم آخه چرا اینهمه از کنایه و طعنه استفاده میکنی؟ شما مثله اینکه خودت بیشتر حس و حاله دانای کل بودن داری. اگر آدم خودشو دانای کل ندونه که اینجوری جبهه نمیگره .
وای وای ماشالا به تو ،شوهر نکن عزیزم اینجوری شریکتو به سال نرسیده با چمدون از خونه میندازی بیرون 🙂
گیتی گفت:
حالا !! 🙂
من هم نظرم رو گفتم ، مگه چیز دیگه گفتم ؟؟ گرچه من با نظرات شما خیلی وقته آشنام گلم !!
تو مو می بینی و من پیچش مو !!!
ماه علف گفت:
😳 اَه بمیری گیتی
گیتی گفت:
🙂 🙂 🙂 🙂 🙂
بهروز گفت:
به نظرم درد ویولتا این است :
درد من حصار برکه نیست…درد من زندگی با ماهیانی است که معنای دریا را نمی فهمند!
شوماخر گفت:
من ایمان می دهم که ویولتا کمبود نوازش ندارد. فکر کردید بعد از گیلگیلی با آن اجنبی کثیف اتل متل توتوله بازی می کند؟ نه عزیزم . نه جانم. شما نگران نباش آن آقا ایشان را در آغوش گرفته و گرم می کند و نوازش می کند و … .( آخخخ ای ویولتای لعنتی)
بگذریم، ایشان زیادبود نوازش نداشته باشد از کمبودش رنج نمی برد و اگر یک شوهر درد را دوا می کرد چند شوهر قطعن درد او را دوا کرده بود.
اما چرا ویولتا درد می کشد؟ برای آنکه او درد کشیدن را دوست دارد. درد کشیدن به او ویژگی منحصر بفردی می دهد و او را زیبا می کند. آری ، اینجوریاست
ماه چمن گفت:
آخه بین نوازش انسانی و عاطفی با اون نوازشی که شما آقایون فقط موقع بلند شدن بوبولتون انجام میدید خیلی فرقه آقای شوماخر. ایشون تا حالا اونی که من خوندم یه دونه همسرم نداشته چرا شما میگی چندتا شوهر داشته؟ عزیزم آخه پارتنر که شوهر /زن یا همسر نیست
تازه پارتنر اصلا کلمه اشتباهیه . آخه پارتنر اونیه که همه جا پارتنر و یاورت باشه نه اینکه فقط داخل تخت خواب.
شما احتمالا زندگی را از سوراخ ته سوزن نگاه میکنی شوماخر جان 🙂
انسان ها بدون ازدواج هم میتونن کامل باشنا اما خوب من فکر میکنم با ازدواج درست کاملتر میشن .
من خودم دوبارم طلاق گرفتم هیچ کدوم اون پارتنری که میخواستم نبود اما از سومی راضی هستم هر دوتا بهم کمک فکری میدیم و الان بهتر میتونم به کارام به بیزینسا آم کلا برسم .
آسماری گفت:
نکته ای که به نظرم رسید تا در مورد این «گفتمان» شما با شناسه های فوق بیان کنم این هست که دقیقا من هم به خاطر این تیپ برخوردی دوستان و شیفتگان نویستده وبلاگ که یک نمونه از آن را در کامنتهای فوق شاهدش بودیم و همواره در اینجا وجود داشته و در کل رویه اینجا بوده و هست ، حضور شخصی مثل آقای رمضون یخی را برای موازنه و تلطیف این فضا لارم می دونم
تیپ برخوردی که دگراندیش را برنمی تابد
مخالف و منتقد را بر نمی تابد و شخص مذکور شاهد هجوم و هجمه همه جانبه ای به شکل طعنه و کنایه و استهزا و حذف فیزیکی از جانب نویسنده و دوستانش خواهد بود
علی ایحال تا آنجا که کامنتها را نگاه می کردم دیدم که گفتنی ها گفته شد و همان طور که قابل پیش بینی بود نتیجه ای حاصل نشد و پاسخی نیز .
زمانی از خوانندگان دائمی این وبلاگ بودم و اندک زمانیست که حداقل برای احترام یه شخص خودم ، هیچ گونه بازدیدی از این وبلاگ نداشتم تا به امروز(غیبت صغری) . ولی با مشاهده این رویه که همچنان ادامه دارد و امیدی نیز به اصلاح آن نمی رود (حداقل در آینده ای نزدیک) ترجیح می دهم که برای همیشه اینجا را بدرود بگویم و وقت خود را صرف فضاهای دیگری در وبلاگستان فارسی کنم که حداقل پا بر بنیادین ترین حق یک مخاطب که همان آزادی بیان باشد نگذارد
از دوستان دیگر هم که در این مبحث مشارکت داشتند از جانب خودم درخواست می کنم که این مسئله را
ادامه ندهند که لاینحل خواهد بود (حداقل با توجه به شواهد و قراین) به دلیل اینکه حل این مساله نیازمند تغییر منش نویسنده مزبور از خودکامه به دموکرات و معتقد به تضارب آرا هست که با توجه به وجود مجیزگویان (که بزرگترین دشمن حقیقی نویسنده هستند از نظر بنده) غیر ممکن به نظر می رسد (حداقل در آینده ای نزدیک) و من حیث المجموع ، ادامه این مبحث نتیجه ای جز افزلیش تعداد کامنتها و بازدیدها نخواهد داشت . بدرود
آزادیخواه گفت:
خانم های محترم و آقای پرینس
در همان ممالک غربی نیز هنوز کسی به ازدواج نخندیده و نظریه پرداز ممتازی رو سراغ نداریم که قرار داد اجتماعی خانواده رو مطلقا طرد و رد کرده باشه . فکر نکنم موضوع خیلی خنده دار یا دمده باشه . البته تاکتیک های ازدواج و راه های انتخاب همسر و شرایط تغییر کرده اما فلسفه و متریال خانواده به قوت خودش باقی است . راه های رسیدن البته تغییر کرده.
یک نفر اعتقاد دارد به اینکه ازدواج و تشکیل خانواده میتونه در تسکین آلام و ناراحتی های روحی و روانپریشی ها موثر باشه . نویسنده از پریشانی و سرگشتی های روحی صحبت کرده و یک نفر هم به جای اینکه از دیدگاه نقد ادبی به موضوع بپردازد و یا به به و چه چه بزند . تجربه ی شخصی خودشو به اشتراک گذاشته .
این چیز عجیبی بود که در تضاد با نظریه های روانشناسی و یا پزشکی باشد؟
اما همونایی که یک هفته قبل در سوگ اخلاق و فقدان آداب گفتگو مرثیه میخواندند امروز به لودگی و کوبیدن شخص کامنت گذار مشغولند و برخی دیگر نیز سکوت پیشه کرده اند و دوستانشان را به رعایت آداب گفتگو دعوت نمیکنند.
من نمیدانم کجای کامنت های ماه چمن خنده دار بود که پرینس عزیزمان اینگونه زبان به استهزاء باز کرده .
به نظرم کامنت ماه چمن از کامنت طویلو عریض شما که با مشتی واژگان به اصطلاح علمی و سر در گم انتزاعی آغشته شده به مراتب گویا تر بود.
خانم های مدیر وبلاگ: اگر خندیدن و مزه پرانی و یا لنترانی خواندن مجاز اعلام شده به ما بگوئید . مسلما در مزه ریختن ،دوره راه انداختن و قلاب سنگ کردن از زن ایرانی و همایون ها و پرینس ها ید طولاتری داریم.
بهروز گفت:
آسماری عزیز:
اتفاقا اینجا تحمل نظرات مخالف را دارد ، به چند پست قبلی نگاه کن که مخالفها بدون یک کلمه حرف منطقی و کلی اراجیف چطور نظراتشان منتشر شد تا زمانی که بی ادبی و وقاحت را از حد گذراندند و تعدادی از دوستان نسبت به ادامه این رویه به نسوان اعتراض کردند ، و آنها نیز تذکراتی را دادند ولی وقتی که مفید فایده نیفتاد از راه های دیگر( احتمالا) آنها را گوشمالی داده اند.شرافت انسانی حکم می کند به اصولی پایبند باشد که یکی از مهمترین آن اخلاقیات است .
ُسر به زیر گفت:
@بهروز
میگن آدمی رو که خوابه میشه بیدار کرد ولی آدمی که خودش رو به خواب زده نُچ !
حداقل یک بار کامنتهای همین پست رو با دقت میخوندی تا اینجوری کامنت نگذاری و دفاع کنی دوست عزیز
همون طور که بقیه دوستان هم عنوان کردن سوالی که مطرحه اینه که اولا پس چرا هیچ وقت فحاشی های طرفداران و موافقان حذف نشده و نمی شوند؟
و ثانیا آیا واقاع فکر میکنی فقط کامنتهای حاوی کلمات { رکیک } حذف شدند ؟ یا اینکه دوست داری که این جوری فکر کنی ؟
خود شما هم فکر میکنم حضور داشتی اون موقعی که به قول همین دوست عزیز آسماری ، هر کی می گفت بالای چشمت ابرو کامنتش به درک واصل میشد
تو حتی کامنت اول آسماری رو هم اگه با دقت میخوندی میبینی نوشته که من فقط تو یه جمله دلیل انجام این کارو پرسیدم و یه بیت از سعدی نوشتم که حذف شد
از من اگه میشنوی برای ماله کشی این داستان به ملات بیشتری احتیاج داری (هر چند که فکر نکنم ملات کل عالم هم جوابگوی هدفت باشه)
بهروز گفت:
@ سر به زیر
البته که من تمام کامنتها را می خوانم ، که خیلی از آنها را قابل پاسخ دادن نمی دانم و یا بعضیها را خوب می دانم و نیازی به اضافه کردن مطلبی نمی بینم . و دسته ای هم هستند که از اطلاعات و علاقه این حقیر خارج است که از کنار آنها میگذرم .
درست میگویید من هم در بعضی مواقع رکیک صحبت کردن بعضی از نویسندگان این وبلاگ را دیده ام ، ای کاش شما هم بیشتر نظرات را می خواندی و میدیدی که آن را هم قبول نداشتم و حتی در مورد فیلتر کردن بعضی ( نه همه) از جمله ج . و . ا . ت . خواستار رفع این محدودیت برای ایشان شدم و درخواستم را در همین کامنتها ارسال کردم که همه هم ببینند.
ای کاش حداقل کامنتم را خوب می خواندی و نظرت را در مورد شرافت انسانی و پایبندی به اخلاقیات ( که مربوط به گروه خاصی نیست و نویسنده و کامنت گذار را نیز در برمی گیرد ) مطرح می کردی.
در ضمن اگر با نظر هر فردی یا قسمتی از نظرش موافق یا مخالف باشم در صورت نیاز آنرا می گویم و برام مهم نیست اسم آنرا چه بگذارید. که البته نوع ادبیات به کار رفته خیلی چیزها را مشخص میکند.
sara گفت:
مشکل ما ایرانیا اینه که هنوز روابط انسانی رو در غرب نمیفهمیمو نظر میدیم، پسر غربی اگه خودش دنبال عشق نباشه دوست دختر نمیگره، میره تو بار یکی رو انتخاب میکنه.
شادی گفت:
بیشتر هنرمندان و آدمهای بزرگ دنیا مانیک -دپرسیو بودند و هستند. انگار این فراز و نشیب روحی لازمه خلق هنر است .
زیبا گفت:
نمی دونم که به خاطر فصله یا چیزای دیگه ولی اینو بدون که الان 90 درصد مثل تو وجود داره من تو این دوهفته همش با همه جنگیدم و خیلیارو دوروبرم دیدم که مثل من بودن و با خوودشونم سر جنگ داشتن، دلیل پیدا نکردم براش.
فقط خواستم بدونی حستو درک می کنم.
خرزهره گفت:
بالام جان! استرالیا فصلهابش برعکس بقیه جاها ست.
زیبا گفت:
چه بدونم خرزهره؟
حال من یه چیزی گفتم خیلی جدی نگیر…
منصف گفت:
به عنوان یک شخص بی طرف باید بگم که اظهارات خانم نویسنده که در قسمت نظرات میگه براش نظرات مخالفان ارزش نداره به نظرم یک دروغگوئی کامل و عیان است.
اگر شخص نویسنده براش نظر مخالف اهمیت نداشت و روی آن حساسیت نشان نمی داد پس دست به عمل زشت پاک کردن نظر مخاطب نمیزد.
حتماٌ و مسلماً حرف فرد مخالف بشدت نویسنده را تحت تاثیر قرار میدهد که دست به پاک کردن میزند وگرنه به چه دلیل حرف مخاطب را پاک میکند و مانع از خواندن دیگران میشود؟
نکته دومی که بنظرم خیلی عجیب میآید اصرار زیاد نویسندگان که مخاطبان فقط یک و یا چند نفر هستند ولی نویسندگان مدرک قابول قبولی برای مدعای خود ارائه نمیدهند به جزء ادعای اینکه اینها مثل هم مینویسند؟ والله به الشخصه من که شباحتی بین نوشته ها نمی بینم که که مرا قانع کند تمام این نوشته ها دست نوشته یکی دونفر است و در ثانی اگر قرار بر قضاوت در نثر نوشته ها در قسمت نظرات باشد پس همانطور میتوان اظهار کرد که تمام دوستان نویسنده گان هم در حقیقت یک و یا چند نفر هستند که با اسامی مختلف مینویسند و یا حتی چند نفر از کامنت گزاران اصلاً خود نویسندگان هستند.
به نظرم بهتر است که افراد قبل از اظهار نظر حواسشان باشد که اعمالشان نیت اصلی ایشان را بر ملا نکند و ای کاش قضاوت تنها بر اساس حرفهای آدمها بود که در آن صورت دنیا خیلی رمانتیک و بهشت میشد.
آزادیخواه گفت:
منصف جان از آنجا که » او چو خود پنداشت صاحب دلق را» و «کافر همه را به کیش خود پندارد» خانم ها به این نتیجه رسیده اند که این ها همه یک نفر است . و حتی اگر بین مخالفین نسوان گفتگو شکل بگیرد کامنت ها را پاک میکنند تا آنها نتوانند با یکدیگر رابطه داشته باشند.
آرامش این روزهای اندرونی شباهت بسیاری به آرامش ظاهری تهران دارد. سرکوب و رعب و وحشت و تزویر حکومت «مقام عظماء» تهران را به آرامش ظاهری رسانده . اینجا هم خانم ها از این روش مقام عظما استفاده میکنند.
من خودم کامنت ها را چند روز دائم رصد کردم. خیلی شدید کامنت های مخالف را پاک میکنند. و تنها برای عوام فریبی بعضی از کامنت های مخالف را پاک نمیکنند . و متاسفانه روش آن ها فعلا جوابگو بوده است.
نوشته ام را سیو میکنم تا اگر خانم ها آن را پاک کردند دوباره برای شما پابلیش کنم
آسماری گفت:
واقعا حق مطلب را به بهترین وجه ممکن در کامنتهایت بیان کردی دوست عزیز
آنقدر نانوشته های ذهنی من که به ظن حذف آنها در اینجا ، به رشته تخریر در نیاوردم به سطور مکتوب شما نزدیک هست که خودم هم برای لحظه ای دچار تشکیک شدم که نکند همه ما یک نفر باشیم ؟ 🙂
آزادیخواه گفت:
به قول اون دوست عزیزمون رمضون یخی اینا یک نفر هم نیست همش نوار کاسته 🙂
ناشناس گفت:
سلام دوباره به ویولتا، لولیتا و سامانتا
سلام دوباره به اسکارلت، بریجتیا و
سلام دوباره به گیتی، به مهدی از ابهر و به هما
سلام به بقیه
من اونجا بودم ولی دلم اینجا بود امکان حضور نداشتم
ALI
++
هما گفت:
سلام بروی ماهت
اونجا بودی؟
امیدوارم اونجا جای خوبی بوده باشه و خوشحالم الان اینجایی
دلمون برای مثبت و منفی دادن هات کلی تنگ بود
گیتی گفت:
به به ….سلام و درود بر شما … رسیدن بخیر…آقا کجا بودی ؟؟
این رسم مثبت منفی و درجه دادن کار شما بود ها…. گذاشتید رفتید کسی نبود به ما درجه بده من همون ستوان موندم !!
چه خوب که دوباره اینجایید.
خرزهره گفت:
اینجا شده محل دعوای زنها و مردها. هر کی از دست پارتنرش شاکیه می اد اینجا واسه تصفیه حساب.
بابا همدیگرو دوست داشته باشید.
شوماخر گفت:
تسویه حساب صحیح است جسارتن.آنچه شما می فرمایید تصفیه آب آشامیدنی است.
در ضمن دور و بر ناموس ما زیاد جولان ندهید که آب روغن قاطی می کنیم.
نسوان گفت:
آقا جان یکی این بچه رو ساکت کنه….لا اله الا الله!
بهروز گفت:
میگن سربه سر 2 گروه نباید گذاشت ، یکی بچه ها دومی دیوانه ها . این بچه اتفاقا کلی با حاله ( البته نه همیشه ) 🙂
شين شين گفت:
ويولتا نكن با خودت اينجور. نميدونم اين چه حس آشناييه كه نسبت بهت دارم ولي هرچي كه هست حيفه آدمي با روح لطيفي مئل تو خودشو اينقدر اذيت كنه. خوش بحال ليون . من واقعاً بهش حسودي ميكنم كه ميتونه رو روح تو دست بكشه.
شوماخر گفت:
بله ، بله من هم حسودی می کنم. اما نه زیاد.. چون روح ویولتا شیشه شکسته ای است که آخرش دست آن بنده خدا را هم خواهد برید. شما هم زیاد حسودی نکنید
ناشناس گفت:
dadash dardeh bi dardi dari,
badtarin dardeh koreh zamineh, injoory shodam , badesh baraeyh khodam dard peyda kardam dorost shod, dardeh bi dardi bad dardieh
شين شين گفت:
جريان چيه؟؟؟؟؟؟ چرا يه عده ميان اينجا گيس و گيس كشي. دقت داريد كه يه عده فقط ميان محيطو متشتنج كنن. اصلاً كامنتهاشون هم ربطي به پست نداره
nazanin گفت:
dos daram heseto…. neveshtaneto
الدنگ گفت:
درفرهنگ اکثرما ایرانیها کسی که به پزشک بیماریهای روانی مراجعه کند به عنوان یک فرد دیوانه تلقی میشود وترس ازاین برچسب وعواقب ناخوشایند آن، هم در روابط اجتماعی وهم درروابط فردی، دربسیاری مواقع مانع میشود افرادی که ازبیماری روانی رنج میبرند به روانپزشک مراجعه کرده وتحت درمان قرار بگیرند. این نگرش و قضاوت که متاسفانه حتی در میان اقشارروشنفکرنیزمیتوان آنرا مشاهده کرد بنظرمن یکی ازبارزترین نمودارهای عقب ماندگی وتحجرفرهنگی جامعه ما است. خوشبختانه نویسنده نسوان ازاین قید وبند دست وپاگیرِفرهنگی رهاست وبه راحتی وبا بیان شیوا و قلم گیرائی که دارد وضع روحیِ خودش را اینگونه توصیف میکند:
«افتادم توی تخت و به سقف خیره موندم. انگار افتاده باشم توی سیاهچاله .
گاه گاهی به این فکرمی کنم که کاش می شد تیغ را بردارم و روی رگم
بگذارم و خودم را خلاص کنم ، اما نمی تونم حرکت کنم.اگر روح آدم پا داشت
می شد گفت که پای روحم توی گچ است. فکر کنم افسرده ام. تازگی ها زیاد
اینجوری میشم.انگار روحم فلج شده ،نمی تونم گریه کنم یا این موبایل کوفتی را
که زنگ می خورد جواب بدم. لیون است.دوست ندارم کسی را ببینم. سه روز
است که حمام نرفتم و بوی گند میدم» (تاکید ازالدنگ)
هرخواننده ای که کوچکترین آشنائی با علائم ونشانه های رفتاری و فکری بیماری افسرده گی داشته باشد بسهولت میتواند تشخیص بدهد که نویسنده از بیماری افسرده گی رنج میبرد. مضافاً اینکه با توضیتحا تی که نوسیده ارائه میدهد این افسردگی ازآن نوع عادی وپیش پا افتاده وگذرائی نیست که بسیاری آدمها درگیرودارِزندگی هرازگاهی بدان مبتلا میشوند. نویسنده خود نیزبه این نتیجه رسیده و میگوید که فکر میکنم افسرده ام. بنظربنده مطلب مهم اینستکه آیا نویسنده آماده است به خود جرات بدهد وگام بعدی که همانا مراجعه به روانپزشک است را بردارد یا خیر.
درشرایطی که علم روانپزشکی گامهای بلندی در زمینه تشخیص و مداوای انواع بیماریهای روانی برداشته دیگر لزومی نیست که به درد ورنج طاقت فرسا وجانکاه افسردگی تن در داد، بویژه که ما در اینجا با نویسنده ی توانا ئی روبرو هستیم که در شرائط رهائی ازاین بیماری میتواند بکمک قریحه وقلم شیوا وسبک جذاب خود به نگارش آثارهنری وزین ومانگارهمت گمارد. والسلام نامه تمام.
مریم مجدلیه گفت:
به قول جناب مهرجویی در فیلم پری, اون روانشناسی که بخواد پری رو معالجه کنه اول باید بدونه: من بر من بی من عاشقم یعنی چی
کد خدا گفت:
زنده به گور
خدا بيامرزه صادق هدايت رو!
PRINCE گفت:
وصف حال شرایطی که شاید خیلی از ما ها من جمله خودم , افتخار! اشناییش رو داریم…
ایا این به شرایط جامعه «در حال گذار ما» ربط داره؟
ایا ما در حال گذاریم؟ به چه چیز؟
******************************************************
مقدمه:
دیر زمانی است که ادم ,ملول و خسته از بی نقصی بهشت , از انجا کوچ کرد.
خدا انسان را بیرون نیانداخت. خواستن و انتخاب و کنجکاوی ادم بود که بهشت را بران تنگ کرده بود…
[ حالا هی بگید گربه دستش به گوشت نمی رسه…]
اما ترک ناگهانی عادت بدین سرعت ممکن نبود.
انسان از بهشت خارج شد اما مگر نه اینکه خودش بزرگ شده ان محیط بود ودرنتیجه متاثر شده بود؟
براستی که انسان مجمو عه ای از امیال متضاد است.
همزمان عشق به روزمره گی و عادتهای اشنا و ذهن فارغ و اسوده از یک طرف و بیقراری کنجکاوی و حرص به ناشناخته ها و لذت رویارویی با نتایج پیشبینی نشده را ,همه را با هم دارد.
انسان خارج شد اما «نفرین بهشت» هنوز بر زندگی او سایه می اندازد.
مگر میشد وسوسه غرق شدن در رو یای شیرین بیخیالی را بدین سرعت فراموش کند؟
که درین دنیای پیچیده و متضاد , تو نگران چیزی نباش. همه چیز از قبل معین شده. تحت مراقبت دایم هستی(=>تحت نظارت دائم). نیازی به نگرانی نیست. خودت را به ندای قلبت بسپار. دنیا ساده است ,نقشه راهی از بالا برایت فاکس شده که به روشنی باید ها و نباید ها را برای بیان میکند. تو فقط مواظب باش سر راه موال ,پاتو داخل چاهک نگذاری… دو قدم به چپ. چهار قدم به راست . بعدش بقیه اش با ما.
برخی این تمایل به معنویت/متافیزیک/باور به قدرت برتر و خالق را همچون اعتیادی برای انسان بیان کرده اند.
برخی ان را یادگاری از دورانهای اولیه تکاملی انسان دانسته اند.
موهبتی که در اغاز نیکو و پر ثمر بوده ولی با تکوین بیشتر انسان , سرسختی این تمایل ذاتی-که زمانی مزیت ان و کارت برتده ای در دست انسان در این طبیعت سختگیر بوده-حال خود مانعی از جهت ادامه راه انسان شده.
اینان پدیده باورهای مرحوم ارسطو را مثالی سمبلیک میدانند;
که عقاید و کشفیات وی در زمان خودش یک شبه ,هزار سال دانش و خرد بشر را پیش برد اما همان عقاید تا هزار سال هم با سلطه خود مانع هرگونه پیشرفتی دیگر و مطرح شدن عقاید تازه تر شدند.تا کار به جایی کشید که در زمان گالیله کشید و اتفاقا کشیشان وقت وراث سرسخت عقاید ارسطویی بوده اند.
سنتگرایی هم از دیگر تمایلات عمومی انسانها ذکر شده.(فازغ ار ارتباط با اعتقاد به قدرت برتر)
سنن و رسوم طبق قاعده نافع حیات انسان بوده اند. چرا که جامعه انسانی با بهره گیری ازین باورها/عقاید و رسوم وسنن حاصل, رفتارهایی را درگذشته برگزیده که این رفتارها باعث تامین کننده بقای انسان بوده اند وگرنه که الان انسانی و جامعهای و باور و سنتی هم نبود.
اما ایا این باورها و سنن , که دیر زمانی متناسب با شرایط ان موقع شکل گرفته , حال نیز متناسب با شرایط حاضر خواهند بود؟ پاسخ همیشه مثبت نیست.
صرفنظر از مباحث بالا ,حتی بعضی از طیفهای تندروی طیف فکری بالا ,اتئیستها , هم حداقل این قضیه را مطرح میکنند که :
ایا انسان امادگی رهایی از نفرین بهشت و تحمل ترس ناشی از خوداگاهی کاملش را دارد؟
ایا اصلا چنین مباحثی در جوامع کمتر توسعه یافته که هنجار ها و پایداری جامعه شان را با رسوم و سنن-مذهبی یا غیر ان- نگاه داشته اند <ـا چه حد قابل طرح است؟
تا چه حد به موازات محو شدن اعتقادات موجود , اعتقادات عقلانی تر و تازه تر می توانند جای بگیرند؟ ایا در بین خروج و ورود ایندو , یک window period و بی ثباتی اجتماعی بدنبال ان ,محتمل و قابل قبول است؟
#:انچه گفته شد , لزوما انچه که هست یا انچه که می باید باشد نیست.مشاهدات و دریافتهایی است از دریچه ذهن من. قاعدتا انچه که در ذهن شما هم هست کم یا زیاد ازین قانون طبعیت میکند.
بر خلاف برداشت ویولا (یا برداشت ذهن من از ویولتا) ,به نظر من , در واقع حقیقتی کامل در خارج از ذهن ما هست.(یا احتمال وجودش ارزش بررسی را دارد).
هر کدام از ما بسته به موضع و زاویه نگاهمان ,بخشی ازان را دربر داریم. و نه همه انرا.
تنها راه برای نزدیکتر کردن و کامل تر کردن بینِشِمان , گفتگو و دیدن مسائل از زوایای مختلف است.
تا ارام ارام قطعه های پازل به یاری همکاری ما ,کاملتر شود.#
**********************************************
ویولا! انچه درین مقدمه دراز! امد , به زعم من لازم بود;
فارغ از به رخ کشیدنهای این ضمیر خود شیفته من ,از برای دانستن برخی از خوانندگان و هم برای یاداوری به هردویمان لازم بود.
که بدانیم در چه زمینی بازی می کنیم.
ویولا!
افسردگی و نا امیدی را با قلم به تصویر کشیدی. افسردگی ای تا حد درماندگی. درماندگی ای تا حد کنار گذاشتن خجالت و هنجارهای معمول.
خسته , له شده و به حالت استضعاف , بدنبال درخواست نمادینی از تکیه گاه به دیوار چسبیدی و با رویارویی با اغوش سرد کاشیها , جنین وار , زیر دوش گرمتر مچاله شدی. ولی شرط میبندم دوش انقدر که باید گرم نبود ,بود؟
چرا درمانده؟
من هم بارها از خودم پرسیده ام که ایا هزینه و سختی این زندگی به اندک خوشیهایش می ارزد؟
ایا زندگی مدرن با ما اینچنین بد بوده؟ ایا قدیمتر ها اینطور نبوده؟
امارهای حیاتی-اجتماعی که در هر سو دال بر افزایش جمعیت ,کاهش بیماریها و مرگ و میر انها , افزایش قدرت توان اقتصادی مردم و .. نسبت به 100 سال قبل دارد.
اما چرا برخی شواهد دال بر کاهش رضایت ما از زندگی هست؟
عمه باالقیس تو کمتر بدین حد از درماندگی میرسه ؟ نه ؟ یا شاید هم کمتر متوجهش میشه.
او را اعتقادی هست که همیشه تحت نظر و عنایت هست.
که شرایط بد فعلی به مصلحت است و بهترین گزینه ممکن بین بد و بدتر.
که با نظر به عقایدش پایان شب سیه , سفید است.
که ناشکری است گلایه از حداقل نعم موجود.
عمه باالقیس تو با هزار درد و مرض کهنسالی,از لحاظ معیارهای objective بیولوژیک , باید سرخورده تر از ما باشه,نه؟ ولی با این وجود از لحاظ subjective , کمتر احساس مشکل میکنه ایا اینطور نیست؟
اگر لنین اینجا بود ,شاید عمه را یک معتاد و متوهم فاقد insight قلمداد میکرد که انقدر نادان است که از نادانی خودش بیخبر و بدان راضی است.
ویولا;
اگر عمه از حالت با خبر میشد ,نمیگفت:
خوشی و برکت در زندگیت نیست چون ایمانت کم است.
تحملت پایین است چون تکیه گاه و توکل نداری.
امیدی نداری چون به قدرت نهایی و خدایی حق در پایان ,اعتقادی نداری.
گاه احساس کمبود و ناکامی در زندگی داری چون طبق "خرد"! و رسوم ماضی ,تشکیل خانواده ندادی,والا که الان سرت به شستن شلوار بچه و جوراب شوهر [گرم] بود!؟
سوال:ایا انسان شکننده فعلی تا چه حد تحمل خروج از زیر سایه افریننده ,پدر و قادر متعال رو داره؟
تا چه حد تونایی خود اگاهی بر تنهایی خود درین جنگل تکامل را داره؟
پ.ن.:شخصیت سناریوی مشروح تان احتمالا M.D.D.که هیچ! معیار melancholy v, رو هم پر میکنه. در صورت تجویز عوامل بالابرنده خلق ,فرد مذکور در اولین لحظات خروج از" فلج روح" و باز کردن "گچ پای روح" , از طریق نزدیکترین پنجره موجود ,پروازش را بسوی ابدیت اغاز میکنه. لذا استفاده توام از عوامل تثبیت کننده یا حتی خواب اور توصیه میشود.
گیلاس گفت:
ويولتا این بهترین نوشته ی تو بود
عالی بود
خرزهره گفت:
به نسوان:
اون من بودم که یک بار شما رو با شریعتمداری و یک بار با مقام معظم مقایسه کردم.
نسوان گفت:
نه عزیزم..
خیلی های دیگه هم گفته اند. مگر آنکه تو هم اژدها و هم امید و هم آی دی های دیگری باشی که من به یاد ندارم
به هر حال شرمندگی اش برای ما اگر با یاس ها با داس سخن گفته باشیم
اگر از چیزی سخن گفته ایم که نداشته ایم.
شبنم گفت:
بهترین وبلاگی که تا حالا دیدم
چقدر قشنگ تلخی درد رو نوشتی
روح منم در گچ گیر کرده خشک شده یه نفر باید با چکش این قالب خشک گچیو بشکنه
Sam گفت:
باز که رفتی سر خونه اولت عزیز. سال پیش هم همین موقع همین حرفها را میزدی. ازت خواهش کردم یه کانسلر ببینی و گفتی باهاش وقت داری، ولی از قرار معلوم همه چیز خوب پیش نرفته.
مواظب خودت باش.
نسوان گفت:
دکتر جان به ولای علی که رفتیم.
مشاور فرمودند که خوبید بروید خوش باشید!کمی بیشتر ورزش کنید و دوست جدید پیدا کنید!
عرض کردیم که هر روز به سختی از بستر بیدار می شویم و بسیار زیاد ارزوی مرگ می کنیم
آیا روا نیست که قرص بخوریم؟
گفتند خیر! این یک موقعیت پاتولوژیک نیست. یک موقعیت «انسانی » است. ما هم اگر جای شما بودیم همین جوربودیم.
این شد که ما را دست خالی رها کردند وسط بیابان دکتر جان
شاید هم مشکل از من است.
من اینقدر دقیق موقعیتم را تشریح می کنم که همه آن را می فهمند.
مثلا میگم من به دیوانه ها سنگ زدم. همه می فهمند.
میگم من سقط جنین کردم ، همه می فهمند.
من خیانت کردم؛ همه می فهمند.
فکر کنم اگر یه روزی خودکشی هم کنم همه بگن آفرین !
همه می فهمند!
… ولش کن.لپتو بیار جلو……
گیتی گفت:
ویولتا ؟؟ چته دختر ؟؟
تو دقیق موقعیتت رو تشریح نمی کنی… فضایی که تشریح می کنی بحرانی است که همگی ما شاید داشته باشیم لابلای زندگی….. من دارم اما بلند میشم….خودم یقه خودم رو می گیرم و بلند می کنم خودم رو….
می گی دارم تحقیق می کنم و درس می خونم ، میگی میرم بارو اینور اونور، میگی دوست جدید دارم و حالم خوبه، میگی اینجا بهشته اما من حالم خیلی خوش نیست….
نمی گی همش توی تختم …. نگفتی لعنتی…
در یک مرحله ای خود آدم می تونه جمعش کنه….
اگه خودت نمی تونی جمعش کنی باید یکی برات جمعش کنه…
وقتی خودت در این حد احساس نیاز می کنی و بیان می کنی یعنی باید یک کاری بکنی گمونم…. باید با دارو بلند شی از جات تا برسی به ورزش و دوست یابی….
مشاور یعنی چی ، یعنی روانکاو ؟؟ توی اون خراب شده روانپزشک نیست ؟؟
میترا گفت:
نسوان جان دوستت دارم فقط مواظب خودت باش و ما رو با نوشته های ناتمامت تنها نزار…. راستی اگه یه روز اینجا یه پست گذاشتی که من خودکشی کردم هیشکی حرفتو باور نمی کنه.. اگه گفتی چرا؟؟؟ درد و بلات بخوره به جون اون بی پدرایی که وضعیت رو به اینجا رسوندن که تو مجبور به مهاجرت بشی خوشگلم
شلوخوف گفت:
مگه سه هفته قبل بهت نگفتم چیکار کن؟ سیانور میندازی زیر زبون تا پنجاه میشماری خلاص
یلداسبزپوش گفت:
یه روز عمه بلقیس من با عصبانیت باهام دردل می کرد می گفت هر وقت به شوهرم می گم یه جام درد می کنه به جای دلداری می که منم همون جام درد می کنه!! الان خواستم بهت بگم می فهممت و منم این درد رو کشیدم یاد عمه بلقیسم افتادم 🙂 ولی راستش من تو این قضیه شوهر عمه ام رو بیشتر درک می کردم 🙂
یلداسبزپوش گفت:
راستی می دونی به عمه بلقیس چی گفتم؟ گفتم بهش بگو من واژنم درد می کنه که نتونه براش معادل پیدا کنه!! 🙂
ejazeh bedeh nashenas baghi bemonam گفت:
برای نسوان
اعتراف به اشتباه و قبول اون اولین قدم در راه اصلاح هست، خوشحالم که این شجاعتو داشتی که قبول اشتباه کنی.
و امروز فردائی است که دیروز منتظر رسیدنش بودیم، و اینکه هر دم میتوان شروعی تازه داشت آغازی دوباره.
وبلاگ رودی است که جریان داشتن آن بستگی به خوانندگان آن است، سر چشمه شمأید و خوانندگان و کامنت گذاران مسیر و دلیل جریان، اگر آلودگی هست هم در سر چشمه میتواند باشد هم مسیر، اگر از سر چشمه باشد چارهای برای آن نیست اما اگر در مسیر پیش بیاد میتوان آنرا زدود
موفق باشید
پیام گفت:
همیشه یه لیلی لیلی حوضک هست که نیشتر رو از رگ زن بگیره .
خرزهره گفت:
این دختر امروز حالش خرابه اون وقت یکی از سانسور میگه یکی از شوهر.
اون یکی هم می گه خوشحالم که به اشتباهاتت اعتراف کردی.
خداییش این زنها گاهی حق دارن از دست ما می نالن.
ورق گفت:
+++
پدر بزرگ ید الله باقر زاده گفت:
بروید خدا را شکر کنید که من از حق مسلم خودم گذشته ام وگرنه اون یکی هم از حق و حقوق کس و تکیلایش که در این وبلاگ پایمال شده است میگفت
کاردان گفت:
ببم جا آخه اگه آدم بیاد راجع به پست نظر بده آخرش طرف میاد میگه تخیلی بود
اگه بخواد مثل خود نویسنده نظرات «تخیلی» هم بده که فرتی حذف میشه
پس این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
میترا گفت:
چقدر این نوشته نیز حس مشترکی داره … بابا … بابا …بلند شو نهار حاضره…
http://www.facebook.com/notes/mohammad-kazem-attari/%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%A7-%D8%A8%D9%84%D9%86%D8%AF%D8%B4%D9%88-%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D8%AD%D8%A7%D8%B6%D8%B1%D9%87/172115736176830
پرهام گفت:
دیونه از این کارا نکن!
من می خوام نوشته هاتو بخونم.
اژدها گفت:
اژدها پاسخ میدهد
دیدم اینجا از من اسم آوردهاید. چون هنوز نمردهام و به خودشیفتگی مزمن دچار هستم پاسخ میدهم.
۱) نگفتهام با آقای خامنهای یکی هستید. آن آقا درس نخوانده فقیه شد؛ شما درس خواندید و عالم نشدید. شاید همهچیزدانی او که آغاز و پایان و انجام همه چیز را برای خود میخواهد با یک بام و دو هوا بازی شما و دوستتان سرجوخه سیفونف از یک آبشخور ذهنی سیراب شود، اما شما و آقای خامنهای مانند هم نیستید: او مزه شکنجه را چشیده است و شکنجه میکند؛ شما باتوم نخورده در کار حذف «دیگری» هستید.
۲) گفتهام که از لحاظ ذهنی شما و فرقه مجاهدین خلق به یک راه میروید. هر دو رقیب خود را از همان چیز نهی میکنید که خود دچار آن هستید و پیروزی را به قیمت از دست رفتن جهانشمولی آرمانهایتان میخواهید.
۳) گفتهام که دوست شما سرکار سرجوخه سیفونف در برچسب و بهتان زدن بدون شاهد و مدرک مانند حسین شریعتمداری رفتار میکند. البته آقای شریعتمداری چند جزوه عملیات روانی خوانده است و به خیال خود دشمنانش را منکوب میکند؛ دوست شما از سر خشم چیزکی میگوید و بعد به گوشهای پا پس میکشد.
۴) نگفتهام هرزه هستید. اصولا مفهومی چون هرزه که دارای بار هنجاری است را نمی شود بر شما که در سلوک اصالت تجربه دارید شرم از اداره «مملکت زیبایتان» توسط «توله سگهای تازی» را تجربه میکنید بار کرد. میشود از خود مسلمان خواندهای مثل هما پرسید چرا بر اساس قواعد اخلاقی دین خود رفتار نمیکند؛ نمی شود از کسی که به خوب و بد و درست و غلط باور ندارد پرسید چرا فلان میکند و بهمان نمیکند. مفاهمه با شما، چه در دنیای واقعی چه در دنیای مجازی، شدنی نیست چون در مکاشفهاید و شیفته لحظههایی که میگویید ناب هستند و تنها شما ناب بودنشان را در لحظه تجربه درک کردهاید و دیگری را به آن راه نیست. این تبختر نیمچه عارفانه را با پز سرتیپ زادگی قاطی کنید تا بفهمید چرا دشنامتان میدهند: عمه بلقیس را تحقیر میکنید که دولبین است به این خیال که خود دوربین دارید، بعد میگویید به دنبال گفتگو هستید. کدام گفتگو؟
اهل آبادی گفت:
« یک قطره اشک از ی چشمم گیلی گیلی می خورد و می افتد وسط حوضکش.»
.
.
واقعاً هنوز اینقدر احساس داری که قطره اشکی از گوشۀ چشمت گیلی گیلی بخوره؟
نادژدا گفت:
عجب. نمی دانستم آنها هم ما به ازایِ لی لی حوضک ما را دارند که من خیلی دوستش دارم. ممنون از نوشته تان به چند دلیل. اول که بابت اطلاع بالا و بعد هم اینکه خیلی به دلم نشست. حقیقتش من هم با شما سردم شد، لرزیدم و اشکم غل خورد افتاد تو حوضک. امیدوارم شاد باشید. بله. راهش همان رها کردن چمدانی است که در چند پست قبلتر گفته بودید. اما می دانید که رها کردنش یکی از سختترین کارهایی است که باید کرد. و گاه نشدنی. وگرنه که این همه افسرده و ناامید نداشتیم. غم ها و دردها هم احترام لازم دارند. به احترام غم ها و دردهایتان تمام قد تعظیم می کنم.
John Smith گفت:
بگذار یک چیزی بنویسم که همه امان حالش را ببریم.
تو و دوستان مملکت گریزت،
همان هایی که از آنچه هستید متنفرید،
همان هایی که از زبانتان، از ملیتتان و از ماتهتتان که دنبالتان می آید بیزارید،
همان هایی که همه ما را، هرآنچه که هستیم، خوب یا بد، تقبیح می کنید،
همان هایی که دوست دارید از مادر زاییده اهل جای دیگری باشید،
بیایید کاری کنید.
یک پستی به تنها زبان دومی که می دانید بگذارید.
یک بلاگ دیگری راه بیاندازید، به انگلیسی محبوبتان،
به زبان همان هایی که می پرستیدشان،
و ببینید چندتایشان برایتان تره خرد می کنند.
چند تایشان آدم حسابتان می کنند،
و حتی چند تایشان به خودشان زحمت می دهند که نگاهتان کنند.
بیایید برای خنده فقط امتحان کنید،
شاید ایمان بیاورید،
چیزی که از آن فرار می کنید،
تنها چیزی است که به شما ارزش می دهد.
تنها چیزی است که می بیندتان،
و تنها چیزی است که حسابتان می کند.
همین مردم،
همین مردم بد که سال هاست زیر دست و پای خفقان و نفرت جان کنده اند،
همان هایی که کنارتان بوده اند در خوب و بد روزگار،
همان هایی که بی فرهنگ و فرصت طلب و بی عار می خوانیدشان،
همین هایند که شما را می خوانند و به آنچه هستید ارزش بودن میدهند،
همین هایند که دوستتان دارند و برایتان وقت می گذارند.
همین هایند که می خوانندتان…
خود من یکی از آن هایم.
سالهاست که در آن خراب شده آخر دنیا نیستم.
اما تنها جاییست که با همه بدی هایش،
با همه بد بختی هایش،
با همه بی چارگی هایش،
هنوز می پرستمش.
پ. ن: مهم نیست اگر منتشرش کنید یا نه، می نویسم که بین خودمان باشد.
دومین پ.ن: آخرین باری است که وبلاگتان را می خوانم.
سومین پ.ن: یک روز، شاید ده سال بعد، آنجایی خواهید ایستاد که اکنون من ایستاده ام.
والسلام!
میترا گفت:
اژدها جان من کاری به بقیه صحبتهات ندارم اما این یکی رو خیلی بیراه گفتی» اما شما و آقای خامنهای مانند هم نیستید: او( » خامنه ای» ) مزه شکنجه را چشیده است و شکنجه میکند؛/// باید خیلی بی خبر باشی که ندونی خامنه ای جزو آندسته از انقلابیون نماهایی بود که معنی زندان و شکنجه را نفهمید و فقط مدتی در روستای ماهان از توابع شاندیز مشهد در تبعید بود و پای منقل وافور در بهترین شرایط آب و هوایی تار می زد و شعر باباطاهر می خوند و حال می کرد و تا قبل از جریان هفت تیر60 جزو روحانی های دسته سه و چهار بود و فقط بعد از جریان هفت تیر یه کم رو اومد. اگرمشهدی و سن ات از 50 به بالا بود می فهمیدی من چی می گم
اژدها گفت:
من تاریخنگار انقلاب اسلامی نیستم و به اسناد ساواک، شهربانی و کمیته مشترک ضد خرابکاری دسترسی ندارم. آقای خامنهای در زندگینامه رسمی خود مدعی است شش بار دستگیر و زندانی شده است. رسم این است که زندگینامههای رسمی را چندان باور نکرد تا امکان بررسی مستقل ادعاهای آن فراهم شود، اما در این سالهای دراز نه دیدهام و نه شنیدهام همرزمان سابق و پایوران امنیتی، سیاسی و فرهنگی حکومت پهلوی این ادّعا را رد کنند. البته میدانم خامنهای دو ماه در ۱۳۴۲ مزه انفرادی را در زندان قزل قلعهٔ چشیده است. همین برای من کافی است بگویم میداند و میکند.
ُسر به زیر گفت:
آقا اصلا سگ ارمنی جیش کنه به گور پدر خامنه ای
دردرجه اول که بقیه دوستان صحت اون جمله کذایی رو ثابت کردند ولی حالا اصلا بر فرض محال که اون یه جمله اشتباه بود ، طرف اومده به طرز بسیار جالبتاکی دو دیکتاتور رو آنالیز و مقایسه کرده اون وقت تو اصل مطلبو بی خیال شدی کلید کردی روی کلمه ؟
John Smith گفت:
چهارمین پ.ن: مقداری شگفت زده ام. نظرم را پست کردم و بدون تایید نمایش داده شد. عجیب است…! به نظر می رسد شما هم همچون آن شاه معدوم در آخرین سال های سلطنت، فضای سیاسی را کمی باز کرده اید تا دل مردمتان را به دست آورید. پس اینقدرها هم نظر دیگران را به تخم دان هایتان حواله نمی کنید! می فهممتان! برای همه امان بودن و دیده شدن غریزه ای انکار ناپذیر است.
پنجمین پ. ن: شاید باز هم دزدکی سری بهتان بزنم! آخر می دانید، خواندن زن ها، آن هم از نوع اروتیکشان، در این وانفسای سانسور، فرصتی است که نمی توان به این راحتی ها از آن گذشت. چه می شود کرد. من هم یک مرد هستم، مثل سه و نیم میلیاد مرد دیگر روی زمین و تا ابد به آنچه در رابطه با پایین تنه اتان می گذرد علاقه مندم! راهی است که خودتان برگزیده اید، خرده بر من (و بر هیچ مرد دیگری) مگیرید و ملامتم نکنید!
آخرین پ.ن: دروغ گفتم. خوب که فکر می کنم باز می بینم که آخرین بار است که وبلاگتان را می خوانم. نوشته های اروتیک خیلی بهتری را به زبان محبوبتان (انگلیسی!) در وب پیدا کرده ام. شاید به پارسی جزو معدود نویسندگان باشید اما در مقایسه با انگلیسی ها واقعا حرفی برای گفتن ندارید!
دوباره والسلام!
میترا گفت:
تاریخ نگار نیستی ولی در زمان استناد به مطلب باید با علم به آن صحبت کنی داداش جان]] خامنه ای خیلی جیزها در زندگی نامه اش نوشته و نوشته اند که فقط برای جک و مضحکه خوبه ]]] خامنه ای سال 42 فقط یک جوان عیاش و طلبه ی خاطی 23 ساله بود و در خطر اخراج از حوزه ی مشهد بود عزیز دلم … لابد این را هم باور کردی که سال 42 که دستگیر شد با هواپیما آوردنش تهران که بره تو انفرادی قزل قلعه ؟ بعد آیت الله قمی و آیت الله میلانی تو زندان مشهد کشک بودن و فقط این جوون 23 ساله رو برا انفرادی با هواپیمای اختصاصی ببرن قزل قلعه تهران؟؟؟ سال 42 و هواپیما سواری سیدعلی گدا؟؟ ویکیپدیا رو بخون و تناقضات رو ببین … چون خیلی پرت بودی من جواب نوشتم دیگه هم هرچی بنویسی جواب نمی دم داداش من
آزادیخواه گفت:
من به عنوان یک آدم پرت تر اعلام میکنم علیرضا نوری زاده یکی از مخالفان سرسخت آقای خامنه ای نیز به زندانی شدن عضما اشاره کرده . سرچ بفرمائید پیدا میشه استاد
کاردان گفت:
دختر جان ، شما که «با علم به یک مبحث» صحب می کنی و «پرت» نیستی بگو ببینم که چند برگ از تاریخ معاصر و از چند منبع خوندی که این طوری و با این اعتماد به نفس کاذب داری صحبت می کنی ؟
ماجرای انفرادی و زندان رفتن خامنه ای رو هوشنگ اسدی و خیلی های دیگه هم در خاطرات خودشون تایید کردن
آندرستند شدی یا نشدی هنوز ؟
آزادیخواه گفت:
این لینک از سایت خامنه ای و چاپلوسان دربار ایشون نیست از روز انلاین بهتون نشون دادم
این دوستمون میترا خانم میفرماید
«اگرمشهدی و سن ات از 50 به بالا بود می فهمیدی من چی می گم»
ظاهراً ایشون مویی در سیاست سفید کردند و دستی بر آتش دارند
آزادیخواه گفت:
اینو عجالتا داشته باشید
roozonline.com/english/news3/newsitem/article/with-mr-khamenei-in-the-shahs-dungeon.html
هوشنگ اسدی کمونیست و هم سلولی با خامنه ای
البته منم از فردی مثل علیرضا نوری زاده شنیده ام که آقای عضما در مشهد قرآن خون سر قبرها بودند و به علی دوزاری نیز معروف بوده اند .
کار دنیاست!! الان مملکت زیر دست ایشونه!
اژدها گفت:
به نظرم جواب من را سرسری خواندهاید. من نه میتوانم تمام ادّعاهای زندگینامه رسمی آقای خامنهای را رد کنم نه تمام ادّعاهای شما را. همانطور که گفتم «می دانم» خامنهای در سال ۱۳۴۲ مزه انفرادی را در قزل قلعهٔ چشیده است چون از چند نفر که در آن دوران در هر دو سوی ماجرا درگیر بودهاند شنیدهام. و اینها بیشتر آفتاب لب بام بودند تا مردانی تازه پا به سنّ گذشته و همه از منش و روش سیاسی خامنهای بیزار. موفق باشید.
آزادیخواه گفت:
خانم ها کامنت من درج نمیشود.
خانم های عزیز سروران گرامی کامنت من درج نمیشود
حالا که نوشتن یک سری از کلمات جرم و جنایت به حساب می آید و آن ها را ف ی ل .تر کرده ائید
حداقل یکبار این لیست را در معرض دید عموم قرار بدهید تا بدانیم نوشتن کدام یک از کلمات جرم و جنایت است.
کاردان گفت:
هرچند استدلالهات و کارت در اینجا از نظر من قابل تحسینه ولی شخصا فکر می کنم اگه به گفته اون دوستمون گوش بدم و برم و الکی آمار کامنت و بازدید رو بالا نبرم کار بهتری انجام دادم که از این دیگ آبی گرم نمیشه 😉
ما نیز تا درودی دگر در صحرای محشر بدرود میگوییم
آزادیخواه گفت:
موافقم
البته الان همه مارو یک نفر میدونن
یا کاره «ج و ات» است یا کار انگلیس 😉
ماهم رفتیم .
رفقایمان خودشان بگویند و بخندند و به به چه هنرمندند
لطف همگی مستدام
کاردان گفت:
بعدا نوشت :
لازم به ذکره که اگر روزی قرار شد که در اینجا هیچ کامنتی حذف نشود (ته تهش چیه ؟ تهش دیگه فحش خوار و مادره که قطعا دیگران درباره شعور نویسنده کامنت قضاوت خواهند کرد) و همچنین فهرست ف ی ل ت ری برای سانسور بعضی اسامی و کلمات وجود نداشته باشه قطعا باز خواهم گشت
maman khanoom گفت:
آوردن یک بچه از پرورشگاه روزهای شنبه و گردش بردنش، بادکنک خریدن براش، موهاشو بافتن، آب بازی کردن باهاش …
شاید باعث شاد شدن اون روح لطیفت بشه
خیلی چیزا داری که بهش یاد بدی …
علاف گفت:
احساس غریبی رو که داری درک می کنم. من هم همینطور…
من هم اون شعر رو قبلاً دیدم باید حفظش کنم باید بخونمش تا یادم نره هنوز هم زندگی ارزش جنگیدن رو داره. نمی شه گذاشت و گذشت. قلبمون رو جایی جا گذاشتیم.
هر چند که تعفن پوچی همه جا رو گرفته.
اگه همه چیز و همه کس پوچ باشه، صدای خنده ی بچه ها پوچ نیست.
همین چیزهای کوچیک به همه ی دنیا معنی می دن.
شلوخوف گفت:
دشمن دانا بلندت میکند
بر زمینت میزند نادان دوست
این بنده خدا حالش خوب نیست در آستانه خودکشی و انتحار قرار گرفته ،میگه دارم از دست میرم. یکی میگه باریکلا تو میتونی چقده قشنگ نوشتی اون یکی اومده براش لایک زده
مملکته داریم؟
بارباپاپا گفت:
متن خوب و البته تلخی که خواننده باهاش ارتباط برقرار میکنه و حس نویسنده رو به خوبی حس میکنه و چی میشه گفت جز اینکه بگی مرسی خیلی خوب بود و بازم بگو ما گوش میکنیم
بارباپاپا گفت:
در راستای اینکه من کلا آدم گیره ای هستم و همینجوری ول نمیکنم برم باید عرض کنم خوب گرامی در خارجستان گروه درمانی مد است و به شدت هم جواب میدهد دیر جواب میدهد البته اما جواب میدهد حرف مرا گوش کنید و یه تستی کنید ما ویولتای شنگول را بیشتر دوست میداریم 🙂
saeed گفت:
مشکلات خودکشی
تیغ کشیدن و یا نکشیدن
موبایل کوفتی
یکی از خوانندگان وبلاگ نسوان گفت:
ج و ا ت = اژدها
اژدها = آزادیخواه
آزادیخواه = رمضون یخی
ویولتای عزیز شما با چندین نفر مخالف روبرو نیستی عزیز
همه دوستت دارن دو سوم کامنت های مخالف برای همین جاهل باسواد ج واته میبینی چند روزه آفتابی نیست خودشو نشون نمیده داره با اسم های مختلف کامنت مینویسه من هیچوقت به این آدم اعتماد نداشتم کانسپت های این مردک مشخصه.
عزیزم زودتر خودتو جمع کن و از اون تختخواب لعنتی بیا بیرون من منتظرم تا از غروب زیبای آفتاب و از رقص موهای قشنگت در مسیر باد بنویسی
هما گفت:
برای ویولتای من
برایت می نویسم نه بخاطر اینکه از تو بزرگترم یا از تو بیشتر می فهمم که میدانم از هیچکس بیشتر نمی دانم
برایت می نویسم نه بخاطر اینکه مثل همیشه کامنتی زیر نوشته ات گذاشته باشم
برایت می نویسم نه بخاطر دوستی هایمان و گذشته و اینده مان
برایت می نویسم نه بخاطر اینکه …………..
برایت می نویسم چون بطرز مسخره ای احساس می کنم تو جایی ایستاده ای که من سالها پیش ایستاده بودم و یادم هست هنوز و تا زنده ام یادم می ماند که چه رنجی کشیدم
برای تو نمی دانم چگونه است اما برای من انگونه بود که همه چیز معنی اش را از دست داده بود انهم زمانی که همه چیز از بیرون و از دید اغیار درست و خوب بنظر میرسید
اما درست نبود ..درست نبودم و خوب نبودم
و دکتری نبود که پیشش دردم را نبردم و دردمندتر بازنگشتم
و احساس میکردم مرگ چه نعمتی است و غصه میخوردم چرا نصیبم نمی شود پس فکر کردم چه باک به استقبال چنین عزیزی رفتن …………
کارهایم را کردم و ترسم را پشت سرگذاشتم و اماده اش شدم
اما یک اتفاق افتاد
قبل از اینکه جام شوکرانم را بنوشم ناگهان نمی دانم از کجا یک قطره اشک روی گونه ام لغزید
من دستم نمی لرزید و نمیخواستم گریه کنم که گریه نداشت بسوی اسودگی رفتن و واقعا نمی دانم و نمی دانم ان اشک چرا امد و از کجا امد و که دعوتش کرده بود ………
و ان اشک مرا یاد کودکی هایم انداخت و کودکی ام یاد پاکی ها را بدنبال داشت و پاکی ها مرا یاد خدا انداخت
کسی که نمی شناختمش اما شاید چون مادربزرگ ها همیشه در گوش کودکان از پاکی خدا یاد میکردند که سرچشمه پاکی هاست من هم یاد خدا افتادم
دیگر انچه شد و بعدها شد بماند راز من و خودم… اما سخنم باتو یاداوردن خدای پاکی هاست….. که گفتم نه از تو بیشتر می فهمم و نه از تو بهترم که در مرام من انکه چون تو می اموزد در نظر خدای برتر است و تو می اموزی و من نه ………
پس این فقط حرف ساده یک دوست است به یک دوست ….
خدای محمد را نمی خواهی ؟ نخواه ……… خدای موسی را ؟ ..نخواه ……. خدای بودا را ؟
هیچ یک را اگر نمی خواهی نخواه …خدای خودت را بساز ….خدای خودت را پیدا کن
و نگو که نیست …که هست …نمیشود نباشد …….
من نمی توانم و نمی خواهم بودن خدایت را برایت اثبات کنم اما تورا به یافتنش تشویق می کنم
من خدایم را در بیتی شعر یافتم ..تو می توانی خدایت را در اهنگی پیدا کنی یا در عطر گلی یا در زیبایی بدنی زیبا …جایش مهم نیست ..حتی راستش یافتن اش هم مهم نیست این جستجو کردنش مهم ترین است
و نمیشود به جستجویش دست یازی و نیابی اش
دلهای پاک زودتر پیدایش می کنند
و این جستن برایت ارامشی ابدی را به ارمغان خواهد اورد
و بخاطر این ارامش یافتن است که اینها را برایت نوشتم
نازینم
دلیل نوشتن این جملات اول نگرانی بود و بعد نگرانی و سوم کامنتی که که خودت سالها قبل ذیل مطلب کسی گذاشته بودی و دیروز رفرنسش را دادی و دیدم چه نوشتی
و گفتم بگذار اینبار من برایش بگویم ..شاید حرف بد من ، بانی راهی شد که برایش ارامش و سکون را بهمراه داشت
وقتی تو ماه ها و سالها برایم با نوشته هایت لحظاتی شیرین را ساختی بگذار یکبار هم من کوچک تلاشی کرده باشم برای تو
برای ویولتا
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
هما گفت:
.برای ویولتای من
برایت می نویسم نه بخاطر اینکه از تو بزرگترم یا از تو بیشتر می فهمم که میدانم از هیچکس بیشتر نمی دانم
برایت می نویسم نه بخاطر اینکه مثل همیشه کامنتی زیر نوشته ات گذاشته باشم
برایت می نویسم نه بخاطر دوستی هایمان و گذشته و اینده مان
برایت می نویسم نه بخاطر اینکه …………..
برایت می نویسم چون بطرز مسخره ای احساس می کنم تو جایی ایستاده ای که من سالها پیش ایستاده بودم و یادم هست هنوز و تا زنده ام یادم می ماند که چه رنجی کشیدم
برای تو نمی دانم چگونه است اما برای من انگونه بود که همه چیز معنی اش را از دست داده بود انهم زمانی که همه چیز از بیرون و از دید اغیار درست و خوب بنظر میرسید
اما درست نبود ..درست نبودم و خوب نبودم
و دکتری نبود که پیشش دردم را نبردم و دردمندتر بازنگشتم
و احساس میکردم مرگ چه نعمتی است و غصه میخوردم چرا نصیبم نمی شود پس فکر کردم چه باک به استقبال چنین عزیزی رفتن …………
کارهایم را کردم و ترسم را پشت سرگذاشتم و اماده اش شدم
اما یک اتفاق افتاد
قبل از اینکه جام شوکرانم را بنوشم ناگهان نمی دانم از کجا یک قطره اشک روی گونه ام لغزید
من دستم نمی لرزید و نمیخواستم گریه کنم که گریه نداشت بسوی اسودگی رفتن و واقعا نمی دانم و نمی دانم ان اشک چرا امد و از کجا امد و که دعوتش کرده بود ………
و ان اشک مرا یاد کودکی هایم انداخت و کودکی ام یاد پاکی ها را بدنبال داشت و پاکی ها مرا یاد خدا انداخت
کسی که نمی شناختمش اما شاید چون مادربزرگ ها همیشه در گوش کودکان از پاکی خدا یاد میکردند که سرچشمه پاکی هاست من هم یاد خدا افتادم
دیگر انچه شد و بعدها شد بماند راز من و خودم… اما سخنم باتو یاداوردن خدای پاکی هاست….. که گفتم نه از تو بیشتر می فهمم و نه از تو بهترم که در مرام من انکه چون تو می اموزد در نظر خدای برتر است و تو می اموزی و من نه ………
پس این فقط حرف ساده یک دوست است به یک دوست ….
خدای محمد را نمی خواهی ؟ نخواه ……… خدای موسی را ؟ ..نخواه ……. خدای بودا را ؟
هیچ یک را اگر نمی خواهی نخواه …خدای خودت را بساز ….خدای خودت را پیدا کن
و نگو که نیست …که هست …نمیشود نباشد …….
من نمی توانم و نمی خواهم بودن خدایت را برایت اثبات کنم اما تورا به یافتنش تشویق می کنم
من خدایم را در بیتی شعر یافتم ..تو می توانی خدایت را در اهنگی پیدا کنی یا در عطر گلی یا در زیبایی بدنی زیبا …جایش مهم نیست ..حتی راستش یافتن اش هم مهم نیست این جستجو کردنش مهم ترین است
و نمیشود به جستجویش دست یازی و نیابی اش
دلهای پاک زودتر پیدایش می کنند
و این جستن برایت ارامشی ابدی را به ارمغان خواهد اورد
و بخاطر این ارامش یافتن است که اینها را برایت نوشتم
نازینم
دلیل نوشتن این جملات اول نگرانی بود و بعد نگرانی و سوم کامنتی که که خودت سالها قبل ذیل مطلب کسی گذاشته بودی و دیروز رفرنسش را دادی و دیدم چه نوشتی
و گفتم بگذار اینبار من برایش بگویم ..شاید حرف بد من ، بانی راهی شد که برایش ارامش و سکون را بهمراه داشت
وقتی تو ماه ها و سالها برایم با نوشته هایت لحظاتی شیرین را ساختی بگذار یکبار هم من کوچک تلاشی کرده باشم برای تو
برای ویولتا
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سر آن زلف پریشان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید درخشان بروم
هما گفت:
نسوان معزز
اسپم ؟؟؟؟؟ کوشت مارا
یلداسبزپوش گفت:
راستی هما دیدی حرف «پ» رو به دست آوردم؟ تو بودی می گفتی حرف خیلی مهمیه؟ 🙂
هما گفت:
مدیونی فردا صبح نری این کشف رو به ثبت برسونی …..باور کن اجنبی ها میدزدن کشف تورو ها
راستی تو بودی قلب هر یک ربع یکبار یادش میومد بد نیست یک حرکتی بخودش بده؟
چطوره؟ ی؟
چن وقته میخوام حالشو ؟ تو ؟ بپرسم قدرتی خدا نمی بینمت اینجا
یلداسبزپوش گفت:
آره قلب من بود درست یادته ولی کم نمی زنه هوله که زودتر کارو تموم کنه ! :-)راستش این مدت که کم پیدا بودم به همین درد ویولتا دچار بودم ولی اصغر آقا دیر گیلی گیلی گفت!
هما گفت:
اصلا این گیلی گیلی نقش پررنگی در زندگی بشر داره ..نمی دونم چرا این همه دانشمند مفتخور که در سطح عالم داریم یک گیلی گیلی ساز مصنوعی نمی سازند تا انان که تشنه لب ساحل خواهش گیلی گیلی نشسته اند بی بهره نباشند
خلاصه که کمبود فاعل گیلی گیلی این روزها بیداد می کنه …بدنبود درکنار جنبش سبز یک جنبش گیلی گیلی هم راه مینداختیم بلکه خدارو چه دیدی کمبودها برطرف شد
بقول شاعر گرانقدر
آب اقا نان
اشک من میریخت
مانند باران
تا چشم اقا
به اخمم افتاد
گیلی گیلی کرد
قلقلکم داد
اشکم درآمد
همراه خنده
خیلی ناقلاست
اقای بنده
=====
خلاصه قلبت ، زنان و دستت پر گیلی گیلی باد
یلداسبزپوش گفت:
🙂
هما گفت:
نیش تو ببند ؟؟؟ چه خوش خوشانش شد ….. حیا از مردمون رفته
چه جلافتا …….
🙂
هما گفت:
برای بهروز
به جان خودم اسماری و ازادیخواه و سربزیر و سربه تو و سربه بالا و….یکی دو نفر بیشتر نیستند که تو اینچنین به بحث با اینها نشسته ای
بحث کردن بد نیست و با دشمن هم میشود بحث کرد اما دشمنی که دلیلش برای دشمنی ترتیب دادن تمامی هر جنس مونثی نباشد
ایا از روز اول کسی اینها را فیلتر کرد ؟ ایا کلمات رکیک فقط فحش دادن ابواب جمعی والدین است ایا توهین به شعور جمعی بدتر از فحش دادن نیست ؟
مگر حسین شریتمداری فحش میدهد؟ …پس چرا اینقدر چون اینان منفور است؟
ایا او هم حقگو و عادل است؟
اتفاقا من همیشه به کسی که فحش میدهد بیشتر میخندم اما کسی که شعورم را به سخره میگیرد خنده دار نیست
ما اینجا با این یکی دونفر بحث زیاد کرده ایم …همه ما
اما اینان اینقدر جاهلند که فکر می کنند با عوض کردن اسم کسی به ایشان بذل توجهی خواهد نمود درحالیکه نثرشان خود گویای پیشینه شان است
یلداسبزپوش گفت:
+++++++++
سر به زیر گفت:
چقدر سر سر کردی توی کامنتت شما
خوب اگه سر دوست داری می خوای سرشو بدم دستت ؟
اون کامنتی که یکی از کامنت گذارها به طرز هوشمندانه ای توش نوشته اینا همش نواره رو ملاحظه کردی ؟ می دونی داستان این نوار چیه اصلا ؟
احتمالا خیلی ها اینجا میدونن ولی با این وضعیتی که از شما می بینیم بعید می دونم چیزی ازش بدونی
میگن زمان انقلاب یک خبرنگاری از ارتشبد زاهدی راجع به صدای الله اکبری که مردم ساعت 9 شب از پشت بومهاشون میگفتن می پرسه که زاهدی هم میگه اینها همش نواره! اینها صد نفر هم نیستن !
که او ن اواخر مردم یه شعاری ساخته بودن و می گفتن
ازهاری ِ گوساله … ای سگ4 ستاره … بازم بگو نواره …
البته یه ضرب المثلی هم هست که میگه کافر همه را به کیش خود پندارد
نمی دونم ، شاید واقعا همه ما یک نفر باشیم و شاید از اون طرف هما و زن ایرانی و یلدا سبز پوش و قرمز پوش و بنفش پوش (به سبک خودت) و نسوان هم یکی باشند
اصلا شاید هم این طرفیها و هم اون طرفیها کلا یک نفر بیشتر نباشند که یک جنگ زرگری راه انداختنن ! به هر حال عاقلان دانند
توی کامنتت گفتی که «بحث کردن بد نیست و با دشمن هم میشود بحث کرد اما دشمنی که دلیلش برای دشمنی ترتیب دادن تمامی هر جنس مونثی نباشد» ، اگه چشمهاتو باز می کردی می دیدی که از روز اول همیشه چند «جنس مونث» هم در بین این دشمنان شما بودند البته شاید هم اون زنها هم باز یک نفر بودند (راستی چقدر دشمن دشمن می کنی آدم یاد خامنه ای میفته)
در ادامه کامنتت هم که بحث فحش و این جور مسائل رو پیش کشیدی که دیگه زدی به صحرای کربلا و با اینکه در کامنتهای این پست (اگر می خوندی) کاملا بحث شده اما باز هم چرت و پرت خود رو میگی و جوری مظلوم نمایی می کنی که انگار همین امثال شما نبودن و نیتسن که هر چی از دهنتون در میاد توی کامنتتون می نویسید (اگر در کامنت من هم فحاشی دیده میشه یک اقدام متقابل هست در برابر ناسزاهایی که به من نسبت دادی به خصوص اون اولش که تاکید مخصوص روی من داشتی)
اصلا دقت کردی که بحث کامنتهای زیر این پست از چه نقطه ای شروع شد ؟ (تعداد کامنت و آمار بازذیذ از قبل از اینکه جریانی وجود داشته باشه تا بعد از مشاهده این رفتار نویسنده یا نویسندگان وبلاگ) انصافا اصلا اون کامنتو خوندی ؟ یا اگه خوندی برای یک دقیقه شد بهش فکر کنی ؟
در پایان من هم به تبعیت از اون دوستانمون این کامنت را آخرین کامنتم در اینجا می دونم (که تا همین جا هم از سرتون زیادی شد با اضافه کردن سه چهار کامنت به آمار وبلاگ) و تا روزی که حداقل شرایطی ک اونه دوست عزیزم {کاردان} بیان کرد محقق نشه برنخواهم گشت
سر به زیر گفت:
ادامه : (جا افتاده)
بر نخواهم گشت که حتی بخواهم پست های وبلاگ را بخونم چه برسه به احینا گذاشتن کامنتی یا صحبتی
سر به زیر گفت:
متاسفاه چند خط از میانه کمنتم هم جا افتاده که همینجا اضافه می کنم :
فرمودید که آیا «مگر حسین شریتمداری فحش میدهد؟ …پس چرا اینقدر چون اینان منفور است؟
ایا او هم حقگو و عادل است؟»
من هم سوالی از تو داشتم. چرا امثال احمد زیدآبادی یا طبرزدی و یا شیوا نظرآهاری را خفه می کنند و به زندان میندازن؟ مگر غیر از انتقاد و دگراندیش بودن کار دیگری جرم دیگه ای مرتکب شدن ؟
چرا وقتی اونها رو به جرم اقدام علیه امنیت ملی و سیاه نمایی و غیره خفه می کنند دیکتیتوریه ولی خفه کردن با برچسب «توهین به شعور و به سخر ه گرفتن شعور» دموکراسیه؟
در ضمن اینجا بسیجی ها آزادن هر فحشی از دهنشون در میاد بدن ولی {{دشمن}} اگه فحش بده باید زد پدرشو درآورد !
پایان
اهل آبادی گفت:
@ سر به زیر
اینکه سرلشکر زاهدیِ سال 32 چطور به درجۀ ارتشبدی رسید و چرا مردم در جواب مصاحبۀ خبرنگار با ایشان و بحث نوار، تصمیم گرفتند به ازهاری گوساله فحش بدهند به سن و سال ما قد نمی دهد و بنابراین شما که فرموده اید «میگن»، قظعاً از ما اطلاعات تاریخی بیشتری در این زمینه دارید. پس در این زمینه بحثی نمی کنیم چون تهی تر از آنی ام که از گذشته های تاریخ شاهد و مثال بیاورم.
اما توجه شما و چند تای دیگر که خودشان می دانند را به یک نکته جلب می کنم. شما گفته اید: «خوب اگه سر دوست داری می خوای سرشو بدم دستت ؟»
شاید از جهات مختلفی بشود به این سبک و طرز فکر و خاستگاه های اون پرداخت و لی من اصلاً قصد واکاوی و ریشه یابی و انگیزه شناسی و جایگاه فکری و امثال اینها را ندارم. چون سوادش را ندارم. حتماً هستند خوانندگان خاموشی که اگر بخواهید می توانند برای شما از «لمپنیزم وقیحانه» و «دریدگی حق به جانب» حرف های زیادی بزنند. اما من یک نصیحت برادرانه به شما و همۀ آن چند تای دیگر دارم. بعید نیست با گذشت ایام عمر زمانی برایتان فرا برسد که بسیار عمیق تر و معقول تر به اطراف خود نگاه کنید و رفتار های بهتری نشان دهید. من شما را از آن روزتان می ترسانم. شرمساری از وارد شدن با جملۀ «خوب اگه سر دوست داری می خوای سرشو بدم دستت ؟» در میان جمعی که اقتضای متوسط سنی و شأن آنها بسیار با این عبارت های مبتذل سی سال پیش فاصله دارد، شما را از آن روز به بعد رها نخواهد کرد. آنروز نه ما شما را به خاطر می آوریم نه آنهایی که سرش را بهشان حواله می دادی. خودت میمانی و خودت و این شرمساری که نمی توانی از سابقه ات پاک کنی.به این فکر کن که حتی یک نفر که سرش به تنش می ارزد، این وبلاگ و کامنتت را بخواند و از قضا دوست آیندۀ تو باشد.
امروزه روز دیگر محال است کسی بخواهد تا ابد «خر» باقی بماند. باور کن من بهترین حرفم را برایت زدم.
یک راس آدمیزاده شما اسم آن را بگذار یک نفر که در حسرت بذل توجه نسوان و یاران انصارش میسوزد گفت:
اهل آبادی کامنت شما رو هم خوندم ، شاید نقصی در گفته شما نباشد
اما این رعایت ادب و غیره و ذالک برای زمانی است که همگان رعایت ادب و گفتگو را داشته باشند.
به نظر شما هتاکی در اینجا باب شده؟ یعنی شما تصور میکنی جمعی مبادی آداب با هجوم عرب وار مشتی بی فرهنگ روبرو شده اند؟
همین خانم هما در آرشیو وبلاگ کم هتاکی و زبان دریدگی نکرده . به قول حضرت خودشان ( که من قبول ندارم) جواب های هوی است .
این خانم عزیز که اتفاقا به صورت کلی مورد احترام ما نیز هستند ارادت و علاقه زیادی به تحریک گردن دیگران و ایجاد جو بلبشو دارد.
بنابر این من فکر میکنم بر حسب همان گفته خودشان که میگفت : همه چیزمان به همه چیزمان برازنده است باید بگویم این نوع کامنت نویسی وقیحانه و عصبی و تند روی نتیجه و ریزالت شخص شخیص خانم های نویسنده وبلاگ و چندتایی از این تک تیرندازان اندرونی است .
از شما هم با توجه به کامنت های متعادل تان انتظار نگاه همه جانبه در قضاوت است .
سنت یکی به میخ یکی به نعل بعید میدانم فایده داشته باشد
از آقای هاشمی رفسنجانی دراین زمینه درس عبرت بگیرید. فکر کنم بین تعادل و سیاست یکی به نعل و یکی به میخ تفاوت هایی وجود داشته باشد هرچند که در ظاهر شدیداً شباهت دارد
ایوان مدائن را هان ای دل عبرت بین …:)
بهداد گفت:
همون ازهاری درستی آقا جان ، شما کوتاه بیا 🙂
ظاهرا شما به این الفاظ در کامنت هما دقت نکردید :
منفور – جاهل – و محتاج بذل توجه
از نظر من در اینجا هر دو کامنت گذار (هما و سربه زیر) به هم توهین کردند و اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم باید گفت که چیزی که عوض داره گله نداره (هر چند که توهین سر به زیر به مراتب توهین تر بود)
ولی نظر شخصی من اینه که شما کلا خودت ذهنت خرابه اهل آبادی جان . و الا ایشون که ذکر نکرده سر چی ؟ شاید منظور سرقفلی بوده یا مثلا سرجهازی 🙂
یک راس آدمیزاده شما اسم آن را بگذار یک نفر که در حسرت بذل توجه نسوان و یاران انصارش میسوزد گفت:
«اما اینان اینقدر جاهلند که فکر می کنند با عوض کردن اسم کسی به ایشان بذل توجهی خواهد نمود »
چه بذل توجهی از طرف شما یا دوستانتان قرار است نسبت به ما بشود؟
ماچ میخواهید بدهید یا عکس یا … … ؟!
کمی انصاف داشته باش خانم ،این حرف شما اگر از جانب یک نوجوان خام گفته میشد جای تعجب نداشت.
اما اینگونه تحلیل از جانب شما ؟
کمی دقت بفرمائید خانم محترم ،شاید دلیل تغییر آی دی ها و نام ها را متوجه شدید
هما گفت:
ویولتاجان
اصلا عجله نکن …خودتو بزحمت هم ننداز این کامنت مارو از اسپم دربیاری
الان باهاش تماس داشتم گفت جاش در اسپم دانی راحته تازه چندتا دوست هم اون تو پیدا کرده
فقط میترسم از اون دوستاش حرف های بی ادبی یاد بگیره
خلاصه از راه که رسیدی کارات رو بکن بعد اگه سرت خلوت شد و گیلی گیلی هات تموم شد یک دستی سر این کامنت ما بکش و درش بیار
ثواب داره ..میترسم کامنتم اون تو از راه بدر بشه ..معتاد بشه بعد بیفته توی جوق اب بمیره
بی کامنت بشم
ای قربون دستای بلوریت بره مادر 🙂
مدونا گفت:
:))))))
بمیری!
amir گفت:
nazaet rajeh be in jomleh chie»
همهی آدمها دیر یا زود خیانت میکنند، فقط باید زمانش برسد
هما گفت:
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.مثلا» قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند
دیوانگی فورا» فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ….یک…دو…سه…چهار…همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک…
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.نود و ینج …نود و شش…نود و هفت… هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیراتنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد .
عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم.»
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.
saeed گفت:
اشاره : این مطلب عیاری شده . بگذریم …
گویند چهار برادر بودند که در جوانمردی و عیاری و لوطی گری سر آمد روزگار خویش بودند. ایشان به رسم عهد قجر در هر سور و ساتی که می شد حاضر و از بذل و بخشش صاحبان جشن و عزا به فراخور بهره مند می شدند. رسم روزگار چنین بود که در این گونه مجالس آبگوشت می دادند و بسته به وضعیت صاحب مجلس کم گوشت و پر گوشت بود. آن چه در این مجالس نرخ زر می یافت همین پیاز بد بو ی خوش بو کننده دهان و دندان بود. این چهار تن لوطی وش و عیار کش در همه مجالس پیازی می بردند تا به تمام و کمال از غذا و خوراک آبگوشتی بهره برند و شکمی از عزا در آورند.
در این مجالس آن کس که قرب منزلت داشت شیخ و درویش مجلس بود و به تقدیر زمانه شیخ نجف دیده بیشتر . پس کوچک ترین ایشان چون این جایگاه و منزلت بدبد ترک وطن مالوف کرد و میهن بدرود و به نجف شتافت که آن زمانه هرکس نجف دیده بود چون اهل زمانه ما چون سوربن ‚ هاروارد و اکسفورد دیده بود و از قرب و منزلت و جاه و مقام دولتی و مردمی کم نمی داشت. اصولا همواره در طول و عرض تاریخ ، ما از خارجی و بیگانه خوشمان می آید و آنان را روی چشم خود جا می دهیم و از هر چه ایرانی ( ولو شهید دفاع از جان و مال و ناموس و میهن) چنان خوشمان نمی آید. نمی دانم این متجاوزین ژاپنی و آلمانی چرا این قدر در مملکت خودشان عزیز و گرامی هستند که حتی نخست وزیر ژاپن طول یک سال چند بار سری به مزار گور به گورشان زده و از آنان تجلیل می کند حتی اگر روابط میان چین و ماچین تیره و تار گردد ولی ما ایرانیان فرهیخته و ملی گرا می رویم رییس دانشگاه را می زنیم که چرا چهار شهید گمنام دفاع از کشور را در این دانشگاه می خواهیم دفن کنیم. بگذریم … همین بیگانه پرستی بود که این عیار را دربه در و آواره خارج کشور کرد.
پس سالیانی چند از ضرب و یضرب و احکام عقلی و نقلی بخواند و به شهر خویش باز آمد . برادران به استقبال وی شتافتند که او نیز خارج دیده بود و خارجی شده. چون برادر در آن هیبت بدیدند بزرگش داشته با سلام و صلوات در کوچه و برزن شهر گردانده و به خانه بردند. اما برادر را احوال دیگر بودی و هیچ سخن نه فهم کردی و نه با ایشان سخن گفتی . مدتی بر آمد و سخنی از کام برادر بر نیامد. پس گمان بردند که وی را مقامات رسیده و از عالم خاک به افلاک پر کشیده است. از این سبب است که صمت و سکوت برگزیده که این خود در میان عارفان و درویشان مقامی بس عالی است. چنان که مولوی نیز بدان افتخار کرده و خود را بدان ستوده و نام و تخلص خود خموش برگزیده است.
چون ماهی بشد به فکر چاره افتادند تا برادر را به حرف آورند و از کمالش بهره برند. پس به سراغ شیخ شهر رفتند که او نیز خارج دیده و مردی بزرگ بود. رایزنی کرده تا وی به نزد برادر آید او را به سخن آورد. شیخ گفت من خود رمز و اشارت دانم و بدین نحو با او سخن گویم تا حقیقت چون آفتاب روشن شود که حال وی چون است. آیا به صمت در آمده یا جنون غربت بر او غلبه کرده است؟ چون هر که به خارج رود این بلای نخست است که عارض وی شود. چنان که از احوالات ایرانیان اهل فرنگ رفته چنین بر می آید که آمار خودکشی و دیگر کشی و… در ایشان به فزونی است (به این آمار و ارقام نیز اعتباری نیست)
پس شیخ به نزد عیار رفت و اناری بر زمین کوفت . لوطی خارج دیده نه گذاشت و نه برداشت و از جیب خود پیازی در آورد بر زمین کوفت به هیبتی چند . ( این پیاز در جیب گذاشتن از عادات دیرین ایشان از بزم و مجالس زمانه عیاری بود.)
شیخ عبا برکشید و متغیر گشت و به ناگهان چون اسپند بر آتش از زمین پرید و بجست و از خانه گریخت.
برادران در پی وی شدند که این دیگر چه حکایتی است و شگفتی ها بنمودند. پس شتابان پی شیخ گرفته و وی را یافته و حکایت خواسته که این چه رازی بود؟
شیخ ‚ جوان لوطی را بزرگ داشته و از عظمت و مقامات وی سخن ها پرداخته و هزاران رطب و یابس به هم بافته که وی را چه شان و منزلتی است و دیگر کس را آن نیست. و این که چون اویی در بلاد ما نیست.
گفتند حکایت انار و پیاز چیست؟ شیخ گفت: من اناری از جیب در آوردم که حکایت جهان ‚ حکایت این انار است که این چنین به نظم در کنار هم نشسته اند و در غلاف ماده گرفتار.
وی پیازی بر زمین نهاد که حکایت دنیا نه چنان است که می گویی . حکایت دنیا حکایت این پیاز است که لایه لایه است و میان هر یک از این دنیا ها لایه ای نازک است که برزخ نام نهند. دیگر آن که جهان چون پیاز دارای مراتب تشکیکی است . هرچند که به چشم تو جهان هستی را ماهیت های متعدد است چون دانه های انار ولی به نظرم همه را وجودی واحد است و این وجود واحد را مراتب تشکیکی و…
پس بسیار دیگر از علوم ناگفته و غریبه و از دانش حضوری و شهودی دو چندان بگفت و برادران را بشارت ها داد که این مقامات را من در کسی جز پیامبران سراغ نتوانم گرفت.
برادران شیخ را بدرود گفتند و نزد برادر شتافته وی را بسیار بزرگ داشتند. پس وی را گفتند : برادر خود حکایت سختی ها و زحمات بسیار ما را می دانی . اکنون که به این مقام رسیدی ما را نیز دریاب. پس وی را سوگندها دادند تا ایشان را دستگیره نماید ولی برادر مقامات رسیده هم چنان ساکت و خاموش بودی . این بود تا آن که به آخرین حیله و چاره متوسل شدند و به نان و نمکی که باهم خورده بوند وی را سوگند دادند که این سوگند نزد ایشان بس بزرگ است.
پس برادر به حرمت نان و نمک به سخن در آمد و زبان در کام گرداند . پس اول چیزی که پرسیدند حکایت انار و پیاز بود. شیخ لوطی کمی بخندید و گفت: شیخ چون به مجلس در آمد اناری بر زمین کوفت که حکایت تو در نزد من حکایت این انار است که چون بفشارمش آبش در آید . تو را افشره سازم . تو هر چند خارج رفته ای ولی در نزد من کس نیستی . من نیز به خشونت پیازی بر زمین کوفتم که تو نیز هر چند چون پیاز محکم و استواری ولی من به مشتی محکم تو را در هم کوبم. شیخ از این سخنم متغیر شد و بگریخت چنان که دیدید.
یک راس آدمیزاده شما اسم آن را بگذار یک نفر که در حسرت بذل توجه نسوان و یاران انصارش میسوزد گفت:
ویولتا لطفاً پاسخم را برای هما تایید بفرمائید
رضا گفت:
میدونی چیه اینجا رو دوست دارم : کامنت حذف کردن شو ، بد جوری حال ارتش سایبری رو می گیره که باید آب رو بریزند همون جا که ……
شاد باشی
ناشناس گفت:
آره، اگه میشد آدم تیغ رو بزاره و خودشو خلاص کنه خیلی خوب میشد
.... گفت:
متاسفانه سیاست دیکتاتوری و سانسور و حذف مخالفان در خون ایرانیان است و تنها محدود به جمهوری اسلامی نیست.هر ایرانی در مغزش یک سانسور چی تمام عیار است و فقط باید موقعیتش بوجود بیاد و منعفت شخص براش ایجاب کنه.
بیا اون کسائی که میگید جمهوری اسلامی بده خوب نگاه کنید……….. کی را میخواهید جاش بیارید که دوباره دست به حذف نزنه؟ خوب مردم ایران هم عقل دارند و گول این وعده های دروغین را نمیخورند ، که برن جون خود و خانوتدشون را بدن و بعد دوباره هر کس که سر کار آمد با هزار بیهانه مختلف دست به حذف مخالفاش بزنه؟
برای همین دیوار بلند بی اعتمادی است که بیش از سی ساله جمهوری اسلامی دوام آورده. این وبلاگ هم دقیقاً همینو برای جمهوری اسلامی تبلیغ میکنه و نه بیشتر.
¿? گفت:
«یا اون کسائی که میگید جمهوری اسلامی بده خوب نگاه کنید……….. کی را میخواهید جاش بیارید که دوباره دست به حذف نزنه؟ خوب مردم ایران هم عقل دارند و گول این وعده های دروغین را نمیخورند ، که برن جون خود و خانوتدشون را بدن و بعد دوباره هر کس که سر کار آمد با هزار بیهانه مختلف دست به حذف مخالفاش بزنه؟»
..
..
آفرین به تو ای برادر نکته دان و آینده نگر! . واقعاً که از بابت این استدلال های روشنگرانه و افق باز دیدت به تو افتخار می کنم . ای کاش می شد اینا رو باید به این ملت های منگل-مشنگ مصر و سوریه و مراکش و بحرین و یمن و لیبی هم گفت که اینقد ده تا ده تا جلوی گلوله های مستقیم و کمر به بالای مزدوران کشوراشون نرن و یه خورده هم مثل شما عقلشونو بکار بندازن و آینده نگر! باشن. دریغ و افسوس که امثال شما دیگه «اینروزها» کم پیدا می شن.
کاپیتان بابک گفت:
ایوَل. قدر این تیز هوشان «آینده نگر» را باید دونست
بهداد گفت:
می بینم که این زخم قدیمی دوباره اینجا سر باز کرده. انصافا هم حرکت زشتی بود و شاید رکوردی بود در نوع خودش توی وبلاگستان حذف 150 – 200 کامنت ظرف 24 ساعت 😮
پیشنهاد من این هست که اگر و تنها اگر نویسندگان وبلاگ ادعای دموکرات بودن و تضارب آرا در این وبلاگ دارند یک نظر سنجی از مخاطبا وبلاگ در همینجا انجام بدهند که آیا با حذف کامنت (فارغ از هر محتوایی) موافق هستند یا مخالف؟ و اگر موافقند، کامنتهایی با چه محتوایی را شایسته حذف شدن می داننند؟
اگر هم که اصلا چنین ادعایی ندارند و معتقدند که چهار دیواری اختیاری و همون طور که یه بار قبلا اشاره کردن که دکمه حذف بیجهت آفریده نشده، که خوب هیچی لشگر خوبان را به خیر و دشمنان را به سلامت
والسلام
بی بی گفت:
دیروز خاتمی در یک سخنرانی گفت: تا استبدادزدگی ما درمان نشود، همه راهها بی راهه است
مسئله همین استبداد در خون ایرانی است.
مصطفی گفت:
دوست محترم این کار قبلاً انجام شد. حدود 6-8 ماه پیش در همین محل. اول هم قرار بود که فقط نوشته های یک شخص به اسم امید حذف بشه. اکثریت قریب به اتفاق خوانندگان هم مخالف حذف هر گونه نوشته ای شدند ولی مخالف قولی که به خوانندگان داده شد مدیریت اینجا بر خلاف قول خود عمل کرد و شروع به حذف کامنت ها کرد. اوایل فقط نوشته های همون امید بود که حذف میشد به کار به نوشته های افراد دیگه هم رسید و الان کار به جائی رسیده که استفاده از بعضی کلمات خاص !!!!! هم شامل سانسور شده و اصلاً ربطی به اینکه چه بنویسید نداره و همانطور که خود عرض کردید کار به سانسور فله ای هم رسیده.
من به نظرم این دقیقاً همان راه تکاملی است که سرکوب میرود و تکامل پیدا میکند.
رايا گفت:
نسوان عزيز من ميگم شما يه بار ديگه نظر سنجيتونو تكرار كنيد من اوندفعه اعتقاد داشتم كه حذف براي هيچ كس نباشه ولي الان كه يك عده دارن سوء استفاده ميكنند از همي چي در اينجا لطفا براي دموكرات تر شدن محيط اينجا نظر سنجي هارو دوره اي تكرار كنيد من كه ايندفعه به حذف كامنتهاي بي ربط راي ميدم
بهداد گفت:
دوستان عزیز دقت کنید که یک عدد کامنت از اینجانب {{{پس از درج در این محل}}} حذف شده !!!!!
لازم به ذکر هست که در آن کامنت کذایی بدون آنکه ذره ای از چهار چوب ادب فاصله گرفته باشم (که بهانه ای باشد برای حذف !!!) به طور خلاصه مطرح کرده بودم که در جریان آن نظرسنجی که جناب مصطفی مطرح کرده بودند و با نهایت دموکرات منشی رای اکثریت را به دسته جارو حواله کرده بودند نبودم و همچنین نکاتی را نیز پیرامون این موضوع مطرح کرده بودم که ظاهرا به گفته دوستان ، دیکتاتوری و تمامیت خواهی نیز همانند قدرت میل به کمال و مطلق شدن دارد و از زمانی که اولین جرقه آن زده شود میل به طی طریق به سمت نقطه اوج توتالیتر را دارد و نویسندگانی که بعضا سیاسی هم می نویسند و از دیکتاتورها می نالند و داعیه روشنفکری نیز دارند وقتی با یک همچین منشی در این اندک فضای سایبری که در اختیار دارند با دیگران برخورد می کنند ببینید اگر مملکتی را در اختیار داشتند چه می کردند
نکات دیگری نیز در آن کامنت کذایی مطرح شده بود که از قرار معلوم به مذاق ادمین وبلاگ گران آمده که منجر به حذفش شده
واقعا حیف از همین چند کامنتی که در این پست برایتان گذاشتم
موشو گفت:
هممم… بهانه های کوچک برای شاد زیستن
مدونا گفت:
چه عجیب! تا آدم از خودکشی صحبت میکنه همه فکر میکنن راستی راستی میخوای خودکشی کنی! منکه همیشه بهش فکر میکنم، با علم به اینکه جراتشو ندارم. خودکشی مال سن و سال ما نیست، من یه بار ۱۸ سالم بود اینکارو کردم، تقریبا هم موفقیت آمیز بود! دکترا گفتن ده دقیقه دیر تر میرسیدم مرده بودم. چیزی که فهمیدم این بود که آدم دستش که به دست عزرائیل میخوره مثل سگ پشیمون میشه، یعنی حاضره هرچی داره بده و هر کاری که میشه بکنه شاید نجاتش بدن، ترس از وارد شدن به یه محیط کاملا ناشناخته طبیعیه ولی وقتی رسما داری واردش میشی ترسی بهت غلبه میکنه که با هیچ ترس دیگه ای قابل مقایسه نیست. ماها الان محافظه کار تر از اونیم که همچین ریسکی رو برداریم. ویول جان، هیچکس به جز خودت نمیتونه کمکت کنه، نه آقای گیلی گیلی، نه مادر پدر، نه دوست. هیچکس، فقط خودتی و خودت. من تقریبا تمام عمرم افسرده بودم، و با این حس لعنتی جنگیدم و جنگیدم. یادت باشه همه چیز در حال تغییره نه این شرایط فعلیت اینطور میمونه نه حسی که داری و نه دنیای اطرافمون … فقط یه چیز بگم و برم: به خودت اجازه نده به این حال بیافتی. مشکل تو اینه که زیاد میدونی، زیاد میفهمی و در عین حال فوق العاده آدم با احساسی هستی. به اون شبی فکر کن که همه برای خواهرت اینجا نقطه گذاشتن، چقدر زیبا بود، من هیچوقت یادم نمیره. به انرژی که بین همه ما جریان داره، به اینکه بخشی از یک کل هستی و به خاطر اون کل هم که شده باید بلند شی و روی پات بیایستی. به اینکه همه ما ندیده چقدر دوستت داریم. غربیا یه اصطلاحی دارن:
Kiss it better
با خودت مهربون تر باش لطفا، من هروقت حالم اینطوریه به خودم میگم با خودت مهربون باش. پس Kiss yourself better hun
بوس
پ.ن. میدونم وقتی آدم توی این حاله نه از نصیحت خوشش میاد و نه از اینکه بگن اشکالی نداره خوب میشی و راهشونو بکشن و برن. منظورم نصیحت نبود، فقط خواستم سر صحبتو باز کنم و گپی زده باشم. مطمئن باش این نیز بگذرد.
مدونا گفت:
اگه اینو گوش میدی و غمگین ترت میکنه گوش نده. گفتم Kiss it better یاد این آهنگ افتادم. منم همینجا بوس خودمو پیشاپیش تقدیم میکنم 🙂 xxxx
سردار گفت:
سلام
این حسّ و حال خیلی از ماهاست اینجا. منم اینجا تنهام و واقعا بعضی وقتا سخت میگذره. اما یه جمله هست که مادرم به من یاد داد بعد از یه خودکشی نام موفق. گفت همیشه یادت باشه «این نیز بگذرد». مواظب خودتون باشید. بهترین آرزوها.
یک هموطن، سیدنی
AliEase گفت:
مدتی یه که نوشته هات رو دنبال میکنم ، اصلآ هم اهل این حرفا نیستم که بگم «این نیز بگذرد» ولی انگار حالت خوش نیست، همش هم به غربت و اینا ربطی نداره
بنظرم میاد که به یک تغییر احتیاج داری، نمیدونم چه جور تغییری ولی به طور مثال موهاتو کوتاه کن، یا رنگ کن
یا اینکه جایی که زندگی میکنی رو عوض کن. البته نمیدونم چقدر شدنی باشه.
ببخشید ا، قصد فضولی نداشتم.
بهروز گفت:
@ ویولتا
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:
به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند:
50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم
استاد گفت:
من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید.
اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است… اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.
زندگی همین است!
لیدر گفت:
ویولتای عزیز. اگر واقعا کامنت های زشت وهتاک رو خذف میکنی چرا کامنت های بسیار بی ادبانه و زشت جک رو در جواب من(رقص عجیب خانم بصرایی ) حذف نکردی و فقط به یک تذکر اکتفا کردی. من با حذف مخالفم اما انتظار من رفتار عادلانه است .
مهدی ملک زاده گفت:
چه گرم!