توی آزمایشگاه بود هنوز.تا آخر وقت روزهای تعطیل کار می کند.او هم مثل من دانشجو است با این فرق که از مالزی آمده و بعد از اتمام تحصیلات به کشورش بر می گردد و آنجا استاد دانشگاه خواهد شد. ازش پرسیدم خسته نشدی؟ گفت: باید تا اونجایی که می تونم یاد بگیرم، یک روزی باید این دانش را منتقل کنم.برای یک لحظه چیزی شبیه چنگک توی قلبم فرو رفت. یادم آمد که خودم هم با نهایت توانم توی ایران کار می کردم. با چه اشتیاقی به کارآموزها درس می دادم .با چه صبری با کارگرهای خط تولید سر و کله می زدم. و چطور خستگی هایم در می رفت وقتی داروی جدیدی می ساختیم و نمونه قرص را از خط تولید بر می داشتم و می آوردم خانه و پدرم می گفت پس بعد از این «انالاپریل» کارخانه ی شما را می خورم، که دستپخت دختر خودم است . غرق شادی می شدم.
***
پریشب مسابقات راگبی لیگ بود. لیون یک جعبه آبجو گرفت آمد اینجا نگاه کردیم. سعی کرد برام بصورت خلاصه قوانین بازی را توضیح دهد اما باز هم سر در نیاوردم. کلمات نا آشنا، بازی ناآشنا، قوانین ناآشنا. سرم را گذاشتم روی بازوش و با خودم فکر کردم که من از این فرهنگ سی سال عقبم.کار یک سال دو سال نیست. سریال های دوران کودکی اینها، کتابهایی که خوانده اند ، ضرب المثل هایی که بکار می برند ، زیر و بم زبان و لهجه شان همه و همه برای من بیگانه است.لیون هم یک بیگانه است،. تنها زمانی که او را می فهمم وقتهایی است که عشق بازی می کنیم.
***
آدمهای زیادی را می شناسم که سالهاست اینجا زندگی کرده اند. هنوز هم احساس تعلق به این خاک را ندارند.کتاب های فارسی می خوانند و فیلم ایرانی می بینند و اخبار ایران را دنبال می کنند. من اینجوری نیستم. من از روز اول خفن ترین آبجوی اینجا را که خود اوزی ها هم نمی خورند، خوردم.غذاهای عجیب و غریب را امتحان کردم.اخبارشان را دنبال می کنم و آدمهایشان را انگولک می کنم. من چیزهای جدید را دوست دارم و گذشته را زود فراموش می کنم. از ایران تنها چیزی که به اصرار هنوز یادم مانده شماره تلفن خانه ی پدرم است. هر بار خودم شماره را می گیرم و آن را به حافظه دستگاه نسپرده ام، این شماره آخرین بند اتصال من به ایران است.
***
رفتن من یک انتخاب نبود.وقتی می رفتم احساس می کردم که آن سرزمین مرا تف کرده است. خیلی هم خوب می دانم که اگر ایران هزار دست بچرخد حتی یک وجبش سهم من و کسانی که مثل من فکر می کنند نخواهد شد. با همه ی اینها اگر روزی بتوانم به ایران بر می گردم. نه برای پنیر لیقوان و نان سنگک و کوههای دماوند. نه برای صدای کت شلواری و جوبهای پر آب و صفای مردمش که می دانم دیگر وجود ندارد. برمی گردم برای حس خوبی که ساختن آن قرص در سرزمین خودم به من می داد و غرور پدرم وقتی می دید که دخترش کاری برای مردم کرده است. من بر می گردم برای آنکه آدم برای خوشبخت بودن به جز دلایل فردی به دلایل بزرگ تری نیاز دارد. من اینجا معنای زندگی ام را گم کرده ام.و اگر روزی فرصتی باشد بخاطر یافتن همان معنای گم شده هم که شده باز، باز خواهم گشت.
تیما گفت:
جانا سخن از زبان ما می گویی
هما گفت:
رواق منظر چشم من آشیانه توست….
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
اما یک سوالی برای من پیش امد اینکه میگویی :
خوب می دانم که اگر ایران هزار دست بچرخد حتی یک وجبش سهم من و کسانی که مثل من فکر می کنند نخواهد شد.
یعنی چه ؟ مگر تو چطور فکر می کنی که در این گردش هزار باره تو همفکران تو سهمی ندارند؟
(چون یکبار دیگرهم اینرا گفته بودی ..پرسیدم که بدانم نازنین ……)
هما گفت:
اینم مقاله و مقایسه جالبی است
تهرون، تهرون که میگن، جای قشنگیه، فقط…: عدالت در تهران، عدالت در نیویورک
http://www.radiofarda.com/content/f2_iran_ahmadinejad_justice_contrasts_tehran_newyork_islamic_republic/24208037.html
نسوان گفت:
خوب همای عزیز
نحوه نگرش ما، بی دین و ایمانی ما، تا حدودی بی سیاستی ما، جنس فکر کردن ما همه و همه با مدل تیپیک ایرانی فرق دارد. من بین آن کارگرها لولیدم. توی پایین ترین جاهای اون شهر کار کردم. می شناسم نوع فکر مردم را. من می دونم که ما بی شمار نیستیم! اونها بی شمارند. همون مردم احساساتی ، همون مردمی که بقول لولیتا چشمشان ته چاه است. خوب اگه روزی سرزمین را بخواهند قسمت کنند سهم اونها خیلی خیلی بیشتر از من خواهد بود. سهم من شاید؛ شاید بتواند خدمت به همون مردم باشد.
هما گفت:
ویولتا جان
حالا به جنس فکر کردن شما کاری ندارم اما اینکه می فرمایید *بی دینی و بی ایمانی ما* که اولا بنده فکر می کنم همین الان شما در اکثریت اید و چه برسه که این وسط امور چرخشی هم بکند که وامصیبتا …..فسق و فجور و بی ناموسی …از کفر ابلیس مشهورتر و پررونق تر میشود
و…..
اما از شوخی و جدی گذشته من عقیده دارم همه جای دنیا دارد شبیه هم میشود .. شاید تو و انان که چون تو فکر می کنند بیشمار نباشند اما روال روزگار حاضر بسمتی است که تغییرها ناچارا عقلانی خواهد بود …میدانم شاید این حرف امروز خنده دار باشد اما بشر دارد بسمت عاقل شدن پیش میرود
نه اینکه فکر کنی فردا صبح با یک ارمانشهر طرفی …نه
اما ما مردم ساده و زودباور و احساساتی منتظر المعجزه هم داریم به بلوغ میرسیم ….. حالا این بلوغ کمی طولانی تر از بقیه جاهای دنیا طول بکشد اما حرکت دارد ..وجود دارد ….. خیلی از مناسبات فرق کرده و خواهد کرد به تاریخ همین سی چهل سال اخیر هم که نگاه کنی متوجه میشوی
فقط مشکل اینجاست که در این ملک هنوز نسل پیر گذشته دارند برای ما تصمیم میگیرند اما انها بزودی عمرشان بسر خواهد امد ..یعنی ولو اینکه ما هم بپانخیزیم ..مرگ انها را میبرد و نسل بعدی دیگر مانند انها نیست نمی تواند باشد
قدیم مردم…. انسوی ابها و ازادی ها و نحوه زندگی کردن مردمان در سایر نقاط دنیا را نمی دیدند اما الان می بینند و ناخوداگاه مقایسه می کنند
مثلا الان وقتی می بینیم در کشوری که 40 سال پیش سیاه پوستش اقلیت نامطلوب بود اما بجایی رسیده که از همان رییس جمهور بیرون میاید
یا وقتی می بینیم تو با ان سواد ابپاش گلابپاش در انسوی ابها لیون جان را بغل (بقل؟؟…. همان بی ناموسی حالا با غین یا قاف ) می کنی و فوتبال نگاه می کنی و فسق و فجور در حندق بلا میریزی و…
این دیدن مهم است
این دیدن مقایسه را باعث خواهد شد و مقایسه اغاز اندیشیدن است و جدا شدن از موهومات عقیدتی
و من باور دارم روزی خواهد رسید و دور هم نخواهد بود که در همین خاک تو و من می توانیم زندگی کنیم و راحت و مسالمت امیز هم زندگی کنیم …چون فصل اندیشیدن بنظر من اغاز شده
ویدا گفت:
ویولتا جان….
درست شاید الان اکثریت جمعیت ایرانی از جنس ما نباش…. ولی این به این معنا نیست که تا آخر به شکل ما نخواهند بود…. وقتی می تونیم متهمشون کنیم که آموزش بدیمشون… بعد ازشون توقع داشته باشیم…. ایرانی هر کس باشه و تو هر منطقه ای باشه…. برای بهتر زندگی کردن و یاد گرفتن اشتیاق داره…. ببین ما هر وقت آموزششون دادیم یاد گرفتن…. وقتهایی که یک مریضی عفونی تو منطقه پخش می شه رو نگاه کن…. با چند تا هشدار( که واقعا در مقابل آموزشهای کشورهای دیگه هیچ هست…) این مریضی به راحتی تو کشور ما گسترش پیدا نمی کنه… یعنی یکطوری انگار بیرون مرزهای ایران می مونه…. یا کنترل جمعیت ایران رو نگاه کن…. الان حتی تو محرومترین نقاط کشور هم آمار کسایی که 7-8 تا بچه بدنیا می یارن کم هستش…. آمار واکسیناسیون به موقع بچه ها خیلی خوب…. کجا تو ایران می رن در خونه می گن بیارید بچه هاتون رو واکسن بزنیم….
باز هم می گم…. تقصیر قشر محروممون نیست…. تقصیر قشر روشنفکر و ثروتمند و تحصیلکرده امونه….. وظیفه این قشرها هست که به داد قشر محروم برسن…. وظیفه اینهاست که آموزش بدن… و امکانات آوزش رو فراهم کنن…وظیفه اینهاست که از حقوق قشر محروم دفاع کنن… وظیفه اینهاست چیزهایی رو یاد بگیرن که به درد کشور می خوره…… ولی متاسفانه اینها که امکانات دارن انگار راه روگم کردن…. بچه هایی که از ایران می یان اینجا… خوب همشون فارغ التحصیل دانشگاههای خوب هستن…. و به لحاظ اطلاعات عمومی هم که همشون یک پا ویکی پدیا هستن…. ولی این قشر انگار چیزی رو گم کرده….. تمام هم و غمشون این هست که سر چه لباسی پوشدن… و چه مشروبی خوردن… و چه فیلمی دیدن و پارتی گرفتن با هم رقابت کنن…. یعنی کل هدفشون این هست که خودشون رو افراد دانشمند باحال نشون بدن و بس!….. خوب با این قشر متفکر راه به جایی می بریم؟!
نسوان گفت:
ویدا جان …
یک بار دیگه هم این داستان را گفتم. من هم شعارم این بود که: نپرسید که ایران برای ما چه کرده، بپرسید که ما برای ایران چه کردیم.
وقتی کارم را توی کارخانه شروع کردم حقوقم انقدر کم بود که خرج رفتن و آمدنم هم نمی شد. پشت سرم حرف می زدند که فلان مدیر عامل با من رابطه دارد. به حجابم ایراد می گرفتند.برام پشت پا می گرفتند. با همه ی اینها من ماندم و کار کردم و راضی بودم.کمکم برای خودم احترامی که می خواستم را ایجاد کردم. اما کم کم محیط تغییر کرد. همه ی اونهایی که استادهای من بودند گذاشتند رفتند. یک نفرشان هم که ماند خودکشی کرد! دور افتاد دست بی سواد ترین ها و بی شرف ترین هایی که براشون هیچ چیزی جز منافع خودشون مهم نبود. باورت نمی شود که الان در صنعت ما چه فجایعی اتفاق می افتد.گلوی خودم را پاره می کردم سر یادآوری اصولی که بدیهی ترین اصول کار ماست. بهم می گفتند سخت نگیرید! اینها درست ، اما اینجا ایران است! من سعی ام را کردم.اما با یک سیستم که نمیشه در افتاد. آخرش هم به نحو خیلی محترمانه ای زیر آبم را زدند. من هم جمع کردم و آمدم.
من احساس می کنم که سیستم در ایران جوری طراحی شده که آدمهایی مثل ما را پس می زند. این از روی قصد است و نه اتفاق. یا تو را مثل خودشان می کنند و یا تفت می کنند. باید خیلی قوی باشی تا دوام بیاری. با همه ی همه ی اینها بازم میگم. من «اگر» بتونم خدمت کنم، دوست دارم به آن مردم خدمت کنم.
ویدا گفت:
ویولتا جان…
منظور من شما نوعی نبود…. من هم از اون سرزمین تف شدم…. من هم تو محل کارم مقاومت کردم… من هم کلی مقاله نوشتم… با یک دانشگاه جنگیدم… بقدری که پدر وطن پرست من که خودش با اون همه بلایی که سرش آوردن از کشورش نیومد بیرون…. خودش گشت و برای من دانشگاه پیدا کرد و من رو وادار کرد برای ادامه تحصیل بیام بیرون…. می گفت: من از اینجا موندن تو می ترسم! می گفت: من طاقت نمی یارم تو رو تو زندان ببینم……
ولی الان فکر می کنم…. مبارزه مستقیم بدترین نوع مبارزه بوده…. ببین تو کشور ما … چند درصد از قشر تحصیلکرده امون و پردرآمدمون یک قسمت معین(!) از وقت و یا پولشون رو می ذارن برای قشر محروم.؟… کدوم معلمی ماهی یک ساعت برای بچه های محروم وقت می ذاره تا بدون دستمزد درس بده؟… کدوم مشاوری یک ساعت معین رو می ذاره برای مردمی که پول ندارن؟….کدوم دکتری یک ساعت بدون ویزیت کار می کنه؟…. کدوم دانشجویی وقت اضافی ایش رو می ذاره بره به بچه های جنوب شهر درس بده؟…. چه کسی دو تا دونه کتاب می خره ببره بده به کسایی که پول ندارن کتاب بخرن؟…. کدوم دانشجویی می ره تابستون تو یک روستا بدون پول درس بده؟…. کدوم بیمارستان خصوصی یک دونه مریض مفت تو سال قبول می کنه؟….. شاید عده ای باشن که این کارها رو می کنن…. ولی واقعا چند درصد هستن…. شاید یک کم کمکهای مالی جا افتاده تر باشه…. ولی کمکهای فرهنگی تو ایران مفهومی نداره…… و کمکهای مالی هم همچین نقش پرنگی نداره…. یعنی آمارش فکر کنم یه چیزی مثل آمار کتاب خوندنمون باشه! بعد از قشر محروم انتظار داریم…. الان که فکر می کنم…. شاید اونقدر که من تو ایران وقت گذاشتم و دعوا کردم…. اگه وقت می ذاشتم دو تا بچه ای که پول نداره رو آموزش می دادم…. شاید خیلی مفید تر بود!
نسوان گفت:
این قضیه آموزش که اینجا میگی خودش یک دنیا توش حرفه. اگه دقت کنی تو ایران آموزگاری یکی از بی جایگاه ترین شغل هاست. معمولا رتبه های پایین جذب تربیت مدرس می شوند. درسته که همه در حرف میگن معلمی شغل انبیاست اما استادان دانشگاهمان هم به نسبت کمترین درآمدها را دارند. نتیجه اش این میشه که آنهایی که شغل دیگه ای نمی تونن داشته باشن به آموزش روی میارن نه آنهایی که عاشق آموزش دادن هستند و حرفی برای گفتن دارند( نرم را دارم میگم)
خوب این خودش از دید من یک سیستم است که آموزش به مردم داده نشود. اگر دقت کنی آموزش های غیر مستقیم هم همیشه توسط حکومت به شدیدترین وجه باهاش برخورد میشه.پاشنه آشیل این حکومت آگاهی مردم است و برای همین هم باهاش مبارزه می کنند. می بینی که چطور با بلاگ نویس ها، با استادان دگر اندیش دانشگاهها ، با هرکسی که به نحوی قصد آگاه کردن داشته باشد برخورد می کنند.
شاید هم اگر به چهار نفر آموزش می دادی ، توی زندان می افتادی !
فرزاد کمانگر را به یاد آور…
یکی گفت:
سیستم در ایران جوری طراحی شده که آدمهایی مثل ما را پس می زند. ..
vida گفت:
در مورد سیستم آموزش موافقم، و همیشه برام جالبه که با اون سیستم دربو داغون آموزش باز چه دانش اموختگانیی دارییم! برای خود من که یک ایرانی هستم ذات و انگیزه ایرانی همیشه جالب بوده 🙂
ولی در مورد کمکهای فرهنگی، آموزش یه بخشش هست، ولی به هر روشی که بشه زندگی قشر محروم رو بهتر کرد، و یک کم آرامش رو بهشون داد، شاید وقت برایه فکر کردن داشته باشه! میدونی، تو ایران وقته تلف شده زیاد داریم، شاید همون وقت رو بزارییم تو حرفه خودمون به قشر محروم کمک کنیم کلی مفید باشه! یعنی همون خدماتی که برای بقیه انجام میدیم رو برای اونها بدون دستمزد انجام بدیم. یا حرفه خودمون رو بهشون یاد بدییم…… چه اشکالی داره یه نوازنده یک بار بره تو خیابونهای جنوب شهر کنسرت بذاره؟چه اشکال داره دانشجوهای تأتر برن تو مدرسه یک منطقه محروم برنامه اجرا کنن؟ چه اشکال داره یه دانشجو روانشناسی بره به مردم محروم مشاوره بده؟ چه اشکالی داره یه اریشگر یک روز ماه رو برای کسی که پول ندارن مو کوتاه کنه؟ لازم نیست بهشون مفهوم آزادی و دمکرات رو یاد بدیم! همونقدر که کمک کنیم یک دانش آموز ( حتا اگه قشر متوسط هم باشه) درسش رو خوب یاد بگیره کلی کمک کردیم.یعنی همینقدر که مهربونی و همدلی و فکر کردن رو بهشون یاد بدییم…. خودشون آزادی رو یاد خواهند گرفت…. هرچند که میترسن، ولی نمیتونن یه پزشک رو بندازن زندان به خاطره اینکه بدونه پول ویزیت کسی رو معاینه کرده؟!!! یا کسی رو نمیتونن زندانی کنن به خاطره اینکه ریاضی یا شیمی درس داده؟
من یک دوستی تو ایران دارم که نزدیک یک روستایی گاوداری دارن، میگفت یک بار چند تا کتاب درمورد بهداشت و این چیزا که کتابهای خیلی ساده بودن و در حد راهنمایی و دبستان، خرید بود برده بود داده بود به دخترهای اون روستا، میگفت دفعه بعد که رفته بود، دخترا اومده بودن گفته بودن کتاب نیاوردی؟ میگفت همه کتابها رو خونده بودن! میگه هردفعه میره یک سری کتاب براشون میبره، میگه الان دیگه کتابهای دبستانی نمیبره، ولی کتابهایی مثل راز چگونه شاد زیستن…. و اینا میبره… میگفت فکر کنم یه چند ماه دیگه باید براشون کتابهای فلسفه ببرم!!!! میگفت کتاب هارو میخونن بعد میان سوال هم میپرسن!
گردو گفت:
دوست عزیز ویولتا
من هم خودم و هم همسرم عین تجربه شما رو داشتیم و تحلیلتون در مورد مردم و سیستم در ایرانو قبول دارم با این حال نتیجه گیری شما رو قبول ندارم. شما برای اثبات ادعای خودت ایران رو با کشور های اروپایی مقایسه میکنی و فکر میکنی نخبه های اونها در زمان خودشون با مشکلات ما مواجه نبوده اند. اما به نظر من اینطور نیست، بلکه اونها هم همین مشکلات رو داشتند و فقط فرق در این هست که اونها در آن زمان جایی مثل اروپا یا آمریکای امروز نداشتند که کشور خودشونو ول کنند و به اونجا برن و محبور بودنند بمونند و کار خودشونو پیش ببرند. طبعا خیلیهاشون هم همرنگ جماعت میشدند ولی به هر حال هم کسانی که راه خودشونو گم نکردند تاثیر خودشونو گذاشتند وهم اونها که رنگ عوض کردند به هر حال از نظر فرهنگی و غیره موثر بوده اند، ولی متاسفانه کشور ما دایم در حال تصویه شدن هست. مدام لایه هایی پایینی جامعه رشد میکنند و بالا میان، اما براحتی میدان و خالی میکنند برای یک سری جدید از لایه های پایینی. واینه که روند رشد بدرازا میکشه.
یکی گفت:
ویدای عزیز به نظر من هم اینجا فلسفه مرغ و تخم مرغ هست. تو ایران وقتی صحبت از سیاست می کنی می گن حرف سیاسی نزن، حرف از اقتصاد هم که می زنی می گن حرف سیاسی نزن، حتی ورزش هم که دیگه آخرین دلخوشیمونه سیاسی شده.
می دونی دچار یک دور باطل شدیم. باز هم به نظر من زاویه دوربینت باید تغییر کنه دوست من. درد رو درست دیدی. اما درمان مدیریت می خواد. من و تو نمی تونیم واسه کسی نسخه اخلاقی بپیچیم که خوب باش. به قول نسوان سیستم باید خوب پرور باشه. سیستم باید به خوبی ارزش و جایگاه بده. اتفاقا دقیقا درست می گه که اینجا نه تنها پاکی و درستی ارزش نیست (که بعضا ضد ارزش هم هست)، پلیدی ارزش شده. خود من که الان این حرف رو می زنم اگه از دستم بیاد برای برادرم پارتی بازی می کنم بدون اینکه احساس کنم دارم حق کسی رو ضایع می کنم.
اینجاست که به این نتیجه می رسی اگر هم بنا باشه اصلاحی صورت بگیره ابتدا باید نظام سیاسی تغییر کنه و قدرت به دست افراد مناسب بیافته. این هم یعنی ….
vida گفت:
تا حالا چند بار ما سیستم سیاسی رو عوض کردیم؟ چند بار دیگر کشورها تو طول تاریخ سیستم سیاسی رو عوض کردن؟ ….ولی هیچ کدوم راه به جایی نبردیم. جامعه یک سیستم توضیح شدست نه مرکزی….. یک اجتماع رشد یافته احتیاجش به سیستم کنترل مرکزی کمتر…. بقول نسوان که یه مدت همین بالا نوشته بودن: بدونه آگاهی آزادی دوامی نداره….
شما یک کم تاریخ فرانسه، انگلیس رو بخون، ببین چطور بالاخره به آزادی رسیدن؟ ببین نقش روشنفکرا و تحصیلکرده اشون چی بود! سیستم کشورهای دیگه رو نگاه کن ببین چقدر انجمنهای خیریه و کمکهای مردمی هستش که جامعه رو میگردونه؟ بعد بیا بحث کنیم، اول حکومت باید عوض بشه یا مردم؟!
یکی گفت:
ویدا جان ما سیستم رو تا حالا عوض نکردیم… قسمت دوم نوشته ت درسته، حکومت تا دلت بخواد عوض شده. متاسفانه اسمشون خاطرم نیست، قطعا می شناسی دو برادری که در زمینه ایدز تو ایران کار می کردند و الان تو زندان هستند. تو می گی نمی تونند برای پول نگرفتن کسی رو زندانی کنند، ولی من می گم اینها وقیه تر از این حرفها هستند که بهانه ای واسه زندانی کردن نیاز داشته باشند.
خود من تو زمان دانشجویی از اتهام سوءاستفاده جنسی تا اقدام علیه امنیت ملی تو پرونده م بود.باز هم می گم: درد در بستر اجتماع هست (فرهنگ) اما درمان جز از کانال تغییر سیستم عبور نمی کنه.
در مورد مثال فرانسه و انگلیس هم … بحث به درازا می کشه اما فکر می کنم حرفم رو بد برداشت کردی، تغییر سیستم و یا حتی رژیم لزومن به معنای انقلاب نیست. توی همون انگلیس، نیوتون که شاید خیلی هامون ازش بیزار باشیم به مفهوم واقعی کلمه میهن پرستانه رفتار کرد دوست من
vida گفت:
خوب نگفتید سیستم رو چطور عوض کنیم؟ یه حکومته دلسوز بیاد به مردم آموزش بده؟ حداقل تو تاریخ ایران میتونی حکومتهای پیدا کنی که خواستن سیستم رو عوض کنن، مثل امیر کبیر، مثل رضا شاه، ولی مردم بقدر بیشعور بودن که قبل از اینکه کار اونها به ثمر برسه اون هارو سر به نیست کردن، اصلا راه دور نرو….. خاتمی مگه نمیخواست سیستم رو عوض کنه؟ آخر دوران ریاستش مردم چی میگفتن؟ میگفتن، بابا خاتمی هم هیچ کاری نکرد! مخصوصا به لحاظ اقتصادی خیلی معترض بودن، در صورتی که این مردم اصلا نمیدونستن که وضع کشور چی بود و چی شد، انتظار داشتن معجزه بشه یک شب همه تو رفاه زندگی کنن و تورم صفر بشه، مشکلات سیاسی حل بشه، چرا نتونست تو ۸ سال ایران رو بهشت کنه؟ طوری که بعد از اون براشون مهم نبود یکی که از حزب خاتمی رای بیاره و کارهاشو ادامه بده یا نه!!!
یعنی واقعا میخوام بدونم به نظر شما سیستم چطور باید عوض بشه؟ معجزه بشه؟
ببین مثالی که در مورد ایدز زدی، یک کم فرق داره، حکومت از افشا شدن آمارش وحشت داره! و هر کار مرکزی که آخر سر باعث بشه آماری جم آوری بشه درد سر ساز هستش براش. ولی کمکهای توزیع شده فرق داره،
یکی گفت:
نه عزیزم من به معجزه اعتقاد ندارم
الگوی فرانسه و انگلیس برای ما کاره ساز نیست، شما کشورهایی رو مثال می زنی که تو اوج دیکتاتوری هم پارلمان داشتند. به هر حال ما در نقطه ای زندگی می کنیم که بزرگترین افتخارمون یک شاه خوب بوده نه نظام دموکراتیک. در عوض دو الگو که شبیه تر به ما هستند، هند و آفریقای جنوبی می تونند باشند. روش تغییر سیستم هم که در این دو کشور مشخص هست و نیازی به توضیح نداره…
فقط این مسئله رو اضافه کنم که تو همین دو کشور می بینم که هنوز در قیاس با کشورهای توسعه یافته در ابتدای راهند. این خودش اولین قدم هست که دست کم فعالان سیاسی بپذیرند که این پروسه زمان بر هست (در این زمینه اصلاح طلبها خیلی شعارهای منطقی ای مطرح می کنند).
اما در مورد مثالی که آوردم به هیچ وجه پاسخت قابل قبول نیست. مگه رژیم از رو شدن آمار بیکاری، طلاق، بیسوادی، تغییر دیدگاههای اعتقادی جامعه و … وحشت نداره؟ شما پای درد دل یک روانشناس بشین. اصلا بردار مثلا کتاب روانشاناسی هیلگارد که تکست بوک دانشگاههای ایران هست رو با نسخه اورژینال مقایسه کن …. ببین اعتراضات دو سال پیش نشون داد که لمپنیزم هیچ زبونی جز زبون خودش رو نمی فهمه. من شاید در کامنتهای قبلی راهکاری واسه تغییر سیستم ارائه نکرده باشم، اما چیزی هم که شما می گید به نظر من یک شعار اخلاقی زیباست و بس. یعنی چی من از همه افراد اجتماع بخوام خوب باشند؟ توی همون امریکا که شما زندگی می کنید، امیدوارم مواجه بشید و به چشم ببینید که اون مردم اتو کشیده چطور اگه برای فقط یک مدت کوتاه سیستم از کار بیافته تبدیل می شند به موجوداتی بدوی و به مراتب بدتر از ما. اتفاقا می خوام بگم ما ایرانی ها باهوش هستیم که با وجود چنین سیستمی هنوز تعاملی که داریم در این حد مونده
هما گفت:
ویولتا اینها رو بخون
* خواهرم در غربت تک و تنها روی تخت اطاق عمل خوابیده………حتی بلد نیستم دعا بخونم و به خدایی که نمی شناسم بسپارمش. اومدم اینجا مثل دیوونه ها دارم می نویسم، شاید یک معجزه ای اتفاق بیافتد…*
اینها رو کی نوشته ؟ ویولتا ؟ که به معجزه و ته چاه باور نداره ؟
میدونی چرا اینا رو نوشتم ؟ نه که بخوام اون شب بد رو بخاطرت بیارم و ناراحتت کنم … بلکه خواستم بگم تو ام که به * استیصال* رسیدی .منتظر معجزه بودی
حالا اینو میخوام بگم برای مردم ایران و اون کارگرهایی که توشون لولیدی هم همینه … من بعضی وقتها امارهایی یا اتفاقات یا صحنه هایی رو می بینم که از اینده مایوسم می کنه … اتفاقاتی که به حکام هم مربوط نیست و میان مردمه ….. یادم میوفته بسیاری از مردم در ایران زندگی نمی کنند
اون کاری که انجام میدن اسمش تنازع بقاست نه زندگی
ووقتی تو بدین صورت زندگی کنی ناخودگاه مجبوری به معجزه ایمان داشته باشی وگرنه خودتو می کشی و راحت می کنی …مجبوری به ته چاه امید داشته باشی
اینو اضافه کن به حرف قشنگی که یکنفر در ذیل مطلب لولیتا نوشت که مردم به اموزش نیاز دارند و اتفاقا اگر اموزش ببینند و اگاهی پیدا کنند نتایج خوبی رو شاهد هستیم و بودیم
جریان گل کاشتن کرباسچی رو هم که خودت گفتی ؟ نه ؟
یکی گفت:
نسل کشی سیتماتیک… فاجعه ای به مراتب اسفناک تر از هولوکاست به اعتقاد من
x گفت:
+ + +
roozhaiezendegi گفت:
یاد فیلم شبهای زاینده رود افتادم ؛ استادی که تمام کاغذهاش رو پرپر کرد چون نمی خواست دیگه در مورد این مردم تحقیق کنه و بنویسه.
bamzy گفت:
http://www.riverart.net/hormoz/notes/2010/persian/
bamzy گفت:
باورم نميشه…»دیدگاه شما چشم به راه بررسی است»…يعني چي؟ شما هم واسه كامنتهاتون تاييديه گذاشتين؟
نسوان گفت:
بامزی جان، ما کاری نکردیم. کامنتهای حاوی لینک خود به خود اسپم تلقی می شوند. ما هم اونها رو آزاد می کنیم!
ویدا گفت:
اولا فکر می کنم…. اینکه بخواهی برای کشورت کار کنی… به این معنی نیست که حتما باید تو ایران کار کنی…. می تونی اینجا کار کنی… با پولش مردم اونجا رو حمایت کنی….پولت رو صرف آموزش مردم اونجا بکنی.. می تونی اینجا کار کنی… یادبگیری و دانشت رو انتقال بدی ایران……
و اما در مورد کار و تلاش برای بشریت و یا کشور خودت
من وقتی تو ایران دانشجو بودم… دو ترم به کارمندهای یک اداره دولتی درس می دادم… کارمندهایی که هیچ انگیزه ای برای یاد گرفتن نداشتن… فقط و فقط می خواستن…. نمره بگیرن و بعد ارتقا…. مهم نبود که این دانش رو برای ارتقا لازم داشتن یا نه…. خلاصه اینکه هیچ اشتیاقی برای یادگیری نداشتن…. ولی من تمام تلاش هم رو می کردم که اینها رو مجبور به یادگرفتن بکنم….. چون می دونستم که کار اینها یعنی سرنوشت کشور من…..
اینجا از امسال که کار تدریس رو شروع کردم…. اوایل برام خیلی خسته کننده بود…. هزار رحمت به مقاومت کارمند ایرانی در مقابل مقاومت دانشجوی آمریکایی… وقتی می خواد چیزی یاد بگیره انگار ارث باباش رو ازت طلب داره…. بعد از یک مدت به خودم گفتم… گور باباتون… می خواهید یاد بگیرید می خواهید یاد نگیرید… کشور من که نیست بخواهید آبادش کنید یا ویرونش…بریید یک کم هم نفت بریزید رو کشورتون بعد آتیشش بزنید… من هم خوشحال می شم شما الکی به قدرت نرسید…. ولی یکی دو هفته بیشتر نتونستم بی خیال بشم…. فکر کردم ریشه حماقت رو باید خشکوند تو هر جای دنیا که باشه….. اینجا یا تو کشور خودم… تا وقتی حماقت هست… خبری از آرامش نخواهد بود!
بهروز گفت:
ویدا جان ،
واقعا آموزش بهترین راه حل است. جهل انسانهاست که سبب شده بازیچه دست این و آن باشند. اگر این گونه نبود حضار سعی نمی کردند مردم را در جهل و نادانی نگه دارند. چرا وقتی یک گروه 50 نفره برای کمک به بچه های فقیر در محله های اطراف شهر اقدام به آموزش بهداشت و دروس مدرسه آنها کرند و یادشان دادند لباسهایشان را اگر پاره هم هست تمیز کنند و بپوشند ، به بزرگترشان احترام بگذارند، مضرات دخانیات را برایشان توضیح دادند، و اینکه از آنها خواستند محله شان را تمیز نگه دارند و بعد از سالیان دراز همین بچه ها تمام آشغالهای محله را جمع آوری کردند ولی هیچ کمکی از شهرداری برای انتقال آنها نشد و نهایتا هم وزارت اطلاعات این گروه را دستگیر کرد و از 1 تا 4 سال محکوم به حبس کرد با اتهام اقدام علیه امنیت ملی !! و تشکیل گروههای مخالف نظام !!
کتاب پیوست كتابي است به اسم «بي شعوري» نوشته دكتر خاوير كرمنت و ترجمه طنزنويس معروف خودمان : محمود فرجامي . اين كتاب ظاهرا سه بار تا وزارت ارشاد رفته و مجوز نگرفته خلاصه محمود فرجامي هم از خير چاپ گذشته و كتاب رو پي دي اف كرده گذاشته تو سايت خودش و از همه خواسته دانلودش كنن.
http://www.debsh.com/assholism/
بهروز گفت:
24 ساعته که » دیدگاه شما چشم به راه بررسی است » این متن رو تحمل میکنم. بسه دیگه نمی خواهید از اسپم درش بیارید. میدونم که لینک داشته و . . . .
آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد کاش می آمد و از دور تماشا می کرد
بهروز گفت:
راستی الان یه مطلب خوندم که جالب بود اگر اون اسپم دونی کامنت ما رو از بند اسارت آزاد کرد این هم در ادامه آن است :
بزرگترین مانع رشد جهل نیست، بلکه توهم دانش است … جان ماکسول
مسعود رجوی دستگیر شد. مسعود رجوی در حالیکه در یکی از تونلهای مخفیانه زیر زمینی اردوگاه نظامی اشرف مخفی شده بود دستگیر شد٬ وی که بشدت تغییر چه گفت:
مسعود رجوی دستگیر شد.
مسعود رجوی در حالیکه در یکی از تونلهای مخفیانه زیر زمینی اردوگاه نظامی اشرف مخفی شده بود دستگیر شد٬ وی که بشدت تغییر چهره داده بود در موقع دستگیر پیشنهاد مبلغ پنج میلیون دلار رشوه به ماموران دولت عراق داده بود. گفته می شود از مخفیگاه وی دهها میلیون دلار از پولهای اهدایی صدام حسین و همچنین مقادیر بسیار زیادی اسلحه جنگی کشف شده است. وی در موقع دستگیری ادعا کرده بود که قرارگاه اشرف از طرف صدام حسین رئیس جمهور قانونی وقت عراق به سازمان مجاهدین خلق اهدا شده و تا ابد متعلق به این سازمان خواهد بود و دیگر زمین این اردوگاه جزء خاک کشورعراق نبوده و او هیچگاه به دولت عراق اجازه تصرف اردوگاه اشرف را نخواهد داد.
پیشتر دادگاهی در عراق حکم دستگیری ۳۹ تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران از جمله مریم و مسعود رجوی، رهبران این گروه، را به اتهام «جنایت علیه بشریت» صادر کرد. به گزارش خبرگزاری رویترز به نقل از سخنگوی دادگاه عالی عراق، این دادگاه اعضای سازمان مجاهدین خلق را متهم کرده است که به صدام حسین، رهبر سرنگونشده عراق، در سرکوب شورش شیعیان و کردهای این کشور کمک کردهاند.
pixie گفت:
ویولتا
کاری که اینجا می کنی نوعش با اونجا فرق داره. نتجیه کار اینجا به همه دنیا از جمله ایران هم میرسه. من کار تو اینجا رو نمیدونم. شاید روی داروهای جدید تحقیق میکنی. خوب این داروها اینجا دولوپ میشن بعدا همه جای دنیا استفاده و تولید میشن، از جمله ایران. به نظر من این خیلی مفیدتر و مهم تره یا حد اقل به همون مهمی و مفیدی برای مردم هست. مردم همه دنیا که خیلیهاشون هم خیلی فقیر تر و نیازمند تر از ایرانیها هستند. مثل آفریقاییها.
من کارم اینجا تحقیق هوا فضا است. خوب هواپیما اینجا طراحی و تولید میشه و به همه دنیا میره. از جمله ایران. حتا مقام شامخ ولایت هم که اینقدر به آمریکایی ها فحش میده وقتی میخواد بره مشهد زیارت، باز هم از همین هواپیماها سوار میشه.
جای کار تحقیق و توسعه اینجاست. از نظر اقتصادی اینجا کار تحقیق و توسعه ارزان تر و پرنتیجه تره. همون طوری که جای تولید هم اونجاست. چون اونجا تولید ارزان تره. البته بگذریم که الان با شرایطی که اونجا هست دیگه امثال من و تو اونجا تولید هم نمیتونن بکنن.
عادل گفت:
این پست از زبون من یه جور دیگه است؛ من میگم: » من نمیرم!» … با مجموعه ای از دلایل؛ برای اینکه دیگه دوست ندارم از دست بدم و به دست بیآرم و طعم اون به دست آوردن رو بچشم … برای من حفظ کردن این چیزهایی که به دست آوردم خیلی مهمتره؛ برای من خیلی سخت تره که بعد از این همه درس خوندن و کار کردن و فشار و … برم جایی که بهم یه جور دیگه نگاه کنند؛ من رو از خودشون ندونند …. امروز وقتی دیدم روی تابلویی نوشته 625 روز تا افتتاح تونل صدر نیایش، کلی ذوق کردم؛ ذوق کردم؛ چون این تونل میشه سهم من؛ میشه مال من؛ …. من با این خیابونها، کوچه ها، مردم، مغازه ها زندگی میکنم … چون اینها از من و من از اونهام ….
خودسر گفت:
آقا ما اومدیم توو بلاگت کتمنت بذاریم اما سعادت یاریمون نکرد نشد. مشکل از ماست یا فرستنده؟
عادل گفت:
متأسفانه مشکل این ورد پرسه گویا …..از فیلترینگه یا از چیه نمیدونم! به هر حال ممنون …..
عادل گفت:
در ضمن اگه موضوع خاصی هست به
adel.sodoko@yahoo.com
برام میل بزنید …..
خودسر گفت:
بفرما ، قدمت به روی چشم. کمترین خوبیش اینه که واسه جوونای مملکتم چند نوع ترامادول بترکون میسازی، ما هم یه فیضی میبریم… یه جکی هم یادم اومد که بعدا تعریف میکنم، الان باید برم سرکار…
خودسر گفت:
«تو خیلی حیف میشی، باید از اینجا بری، تو ایجا داری تلف میشی، هیچکی اینجا قدرتو نمیدونه، تو اگه الان توو هندوستان بودی کنار خیابونم اگه واییستاده بودی ملت میپرستیدنت.»
اینو توو یه اس ام اس خوونده بودم فکر کردم بد نیست اینجا بگم، البته برای پست قبل مناسبتره…
shaghayegh گفت:
Tooheys Old only!
نسوان گفت:
That’s my second favourite, Victoria Bitter ( VB) it is , Truck driver’s beer! it’s tough isn’t it ? 😉
محمدرضا گفت:
من تو بریزبین XXXX را هم امتحان کردم، بدی نبود. ولی خوب آره بدون VB زندگی یه چیزی کم داره.
nas گفت:
«Tough» ?!
Tough has another meaning.It means difficult to do or deal with
You should say Strong beer
v گفت:
Native speakers call it tough! out of a blue u pop up and act like an English teacher with your limited fucking basics thats outrageous?
Nas گفت:
f..k off . u wanna be smart .seems sb begs Leon to save her ass. no f..king idiot uses tough even natives bitch. Hey Violeta next time find smart one to save ur ass
نسوان گفت:
WTFFFF? why do u have to address me in your stupid comments, dickhead?
I wouldn’t piss on fire to put you out .let alone to ask some one to save my ass from YOU!!! tossbag
nas گفت:
هرچی اسلنگ یاد گرفتی استفاده کردی . هههههه آورین آورین . دیگه چیا بلدی
نسوان گفت:
The most relevant one which should quench ur thirst is: DICKHOLE!
nas گفت:
چقدر تو بد دهنی.
آسمان قزوین گفت:
انگار اینا رو خودم نوشتم. همیشه اصرار دارم راههای برگشت رو برای خودم باز نیگر دارم. سالهاست که می گم این قراردادم که تموم شد می رم ولی … بچه های گروه شاکی شدند از بس مجبورند کدهای من رو هم لود کنند، چون که دوست دارم روبوتم بعد از پیروزی به ترکی بگه «یاشاسین» برای من اصلا مزه پیروزی تو مسابقات فقط برای این یه کلمه آخرشه. …!
س گفت:
آسمان قزوین جان!
دم خروس رو باور کنیم یا قسم حضرت عباس رو ؟ قزوینی بودنت رو باور کنیم یا ترک بودنت رو؟
با اشاره به اینکه قزوین ها اصالتا ترک نیستند . 🙂
آسمان قزوین گفت:
والا نسل اندر نسل ما ترک بوده اند، همشون هم از اول قزوین بوده اند، حالا شما چه اصراری داری که من ترک نیستم ، پسر خوبی باش، فارسی هم بلدم، اصلا ما کولن فارسها رو ترجیح می دیم.
س گفت:
خب بی تربیت جان ، آخه جد اندر جد من هم قزوینی هستند ! اطراف قزوین ترک هستند ولی خود قزوین نه . لهجه شیرین قزوینی ها گواه این مساله است . این هم لینک ویکی پدیا درباره زبان رایج مردم قزوین : http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%86
شما که ترکی ، الکی قپی نیا که قزوینی هستی ! از نوشته هات هم معلومه که خیلی نمی دونی قزوین چه خبره و قزوینی کیه داداش ! یادت باشه درباره مورد بی تربیتی که گفتی یه قزوینی اصیل – که ترک نیست – همیشه برنده است! پس مواظب خودت باش!
آسمان قزوین گفت:
من ترکم و قزوینی هم هستم و به قزوینی بودنم هم افتخار می کنم. حالا تو هر چی دوس داری بگو. حیف ببم جان
یکی گفت:
کلیشه…
ناشناس گفت:
اصغر بیچاره اگه فوتبال نگاه میکرد قرآن محمد غلط میشد اما لیون اگه راگبی ببینه ایرادی نداره؟
نه خانوم جون اینجا به درد تو نمیخوره بمون همون جا با لیونت عشق بازی کن. راستی عشقبازیِ شما تو کدوم دسته از لیست اسکارلت جا میگیره، ضربدری، خشونت آمیز.فیتیش، استفاده از جملات خشن مثل «یه یوو آر مای بیچ»
یه چیز دیگه تو روزهای فرد لولیتا میشی و روزهای زوج ویولتا
x گفت:
+ +
افروز گفت:
لایک
خودسر گفت:
نکته ی قابل تاملیست…
سمیه گفت:
من نمیدونم چرا اینقدر دیر کشف کردم اینجا رو ؟!
roozhaiezendegi گفت:
من فکر می کنم خیلیها منظور ویولتا رو نفهمیدن و نکته ای رو که میخواد بگه نگرفتن ؛ بحث ایشون این نیست که نتونسته تو ایران زندگی کنه چون مردمانی در ایران مدد از چاه می جویند؛ بحث اینجاست که این مردمان تفش کردن؛ اینکه دیگران چه عقیده ای دارن مهم نیست مهم اینه که تو رو با هر عقیده ای بپذیرن ؛ شاید عقاید سخیف دیگران انسان رو به فکر فرو ببره یا حتی آزاد بده اما باعث نمیشه که انسان از همه چیزش بگذره آنچه که باعث میشه به این حد برسی این موضوع هست که جامعه تفت کنه. و این متاسفانه در ایران ریشه تاریخی داره؛ این بلاها سر بزرگ مردمان این مرزوبوم مثل هدایت و کسروی وعلوی و مصدق و… اومده. خیلی هم به حکومتها ربطی نداره.
اما در باب دلیل برگشتنت باید بگم به نظر من اصلا دلیل موجهی نیست و اصلا مهم هم نیست که دارویی که تو میسازی یک ایرانی مصرف کنه یا یک انگلوساکسون به هرحال یک انسان مصرفش می کنه ضمن اینکه به هر روی بدست ایرانیان نیز خواهد رسید(وضعیت داروییمون بدک نیست).
شاید یکی از دلایلی که خود من مهاجرت رو دوست ندارم اینه که تحمل از نو شروع کردن رو ندارم هرچند که اگر هم مهاجرت کنم لازم نیست از صفر شروع کنم و می تونم یک بیزنس شخصی راه بندازم اما همون رو هم دیگه در توانم نیست مگر اینکه اونقدری با خودم ببرم که سرمایه گذاری کلان کنم و خودم درگیر نباشم .دارم به رفت وآمد کردن هم فکر می کنم ؛ در ضمن اون دوری فرهنگی که می گی بیشتر از هر چیزی آزارم میده ؛ اینکه به خوام با شادیها ومناسبتها .و کارناولهای یک ملت دیگه همراه بشم ؛ حتی اینکه سال نوی من وسط دیماه باشه بجای آخر اسفند ؛ اینکه هیا هوی شب عید و نداشته باشم ، اینکه با عزیزان و دوستانم خاطرات مشترک کودکی نداشته باشم ؛ میدونی قبلا اینطوری نبودم ای کاش تو بیست سالگی رفته بودم هرچی هم سنم بالاتر میره پیوندم با این چیزا بیشتر میشه .حتی اونهاییم که خارج کشور هستن هرچی مسن تر میشن بیشتر هوای برگشتن به سرشون میزنه.
راستی هنوز لیون تو مشتته ؟ استراتژیت عوض شد؟
vida گفت:
«اینکه دیگران چه عقیده ای دارن مهم نیست مهم اینه که تو رو با هر عقیده ای بپذیرن»
این شما نبودید که میگفتید هر کس و هر چیزی رو مسخره میکنید؟ چطور از دیگران انتظار دارید شما رو با هر عقیدهای بپذیرن؟!!
roozhaiezendegi گفت:
من نگفتم هر کس و هر چیز رو مسخره می کنم آخه مگه مجنونم؟ من گفتم من به خودم اجازه می دم هرکس و هر چیز رو مسخره کنم(اونهم نه تحقیر – مسخره ای هم که میگم به نقد نزدیکه) و مهمتر اینکه دیگران هم می تونن در مورد من هرچه خواستند بگن. این گفتمان نباید در جامعه یکطرفه باشه. حله؟
شیدا گفت:
حرف دل منو زدین
منم میگم کاشکی نوجوونی رفته بودم، الآن که عادت کردم به ریاست و پشت میز نشینی برم جای دیگه از اول شروع کنم، نمی تونم فکرشم بکنم…
tabassom گفت:
آخ عزیز دل خواهر! با بند دو و بند آخر به شدت موافقم که حقیقتی محض در آن نهفته است….
پاینده باشی
nazanin گفت:
mamnon violeta…dost daram negaheto , heseto… manam delam mikhad ye rozi bargardam ba einke midonam dobare zajr khaham keshid… delam baraye hesi ke dar iran dashtam tang shode. man farar kardam ke hich vaght az doron khoshbakht nabasham….
saeed گفت:
سعید یک پرنده قفسی
============ پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی
عمرشون بی هم نفس کز میکنن کنج قفس
نمیدونن سفر چیه
عاشق دربه در کیه
هر کی بریزه شادونه فکر میکنن خداشونه
یه عمره بی حبیبن
با آسمون غریبن
این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن
چه میدونن به چی میگن ستاره
چه میدونن دنیا کی ا بهاره
چه میدونن عاشق میشه چه آسون پرنده زیر بارون
تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره
چشمه ی کوه مشرق چه راه دوری داره
قفس به این بزرگی کاشکی پرنده بودم
مهم نبود پریدن ولی برنده بودم
فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی
غصه ت میگیره وقتی میدونی و میبینی
غصه ت میگیره وقتی میدونی و میبینی
چه میدونن به چی میگن ستاره
چه میدونن دنیا کی ا بهاره
چه میدونن عاشق میشه چه آسون پرنده زیر بارون
پرنده های قفسی عادت دارن به بیکسی
عمرشون بی هم نفس کز میکنن کنج قفس
نمیدونن سفر چیه
عاشق دربه در کیه
هر کی بریزه شادونه فکر میکنن خداشونه
یه عمره بی حبیبن
با آسمون غریبن
این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن
چه میدونن به چی میگن ستاره
چه میدونن دنیا کیا بهاره
چه میدونن عاشق میشه چه آسون پرنده زیر بارون– !!
tabassom گفت:
راستی میدونی خیلی خوبی؟ در مفهوم خاص! این حقیر با کس نگوید خوب مگر واقعا! این هوای سرد و زمستونی و افسردگی که با خودش به همراه میاره مقصرِ رد شدن از خطِ قرمز توی ایستگاه قطاره اما این جور موقعها رقصیدن همیشه رویکرد خوبیه! برای رد شدن از این جور خطِ قرمزها دیره! هر موقع سوز زمستونی و آسمونِ بی آفتابِ خاکستری دلت را فشرد، برقص!
بهروز گفت:
یه پست ( به ضم پ ) داشتید در مورد خط قرمز و اینا بود. هنوز این نوع دید ادامه داره ، نمی دونم چرا؟ ایرانی در ایران مانده ، از ایران خارج شده ، مانده ی در مانده ، مانده ی فعال ، رفته ی خسته ، رفته ای که نمی خواد برگرده ، اونی که می خواد برگرده . . .
ایران ( یا هر کشور دیگری ) چیزی نیست یا جائی نیست که احساس مالکیت به کسی عطا کند. این خاطرات و روزهای خوب و بد است که ما را به یک جا مطعلق میکند. مانند اتاق دوران بچه گیمان. اون خونه تا حالا 4 دفعه فروخته شده ولی هر وقت اسم خانه میاد یاد اون میکنم.
تا زمانی که دنبال این هستم که کشور و زادگاهم و یا مردم آن به من چی داده ( یعنی چه مقدار از آ نرا مالکم) و این حس خوبی نیست. ارزش انسانها در عطا کردنهایشان است در گذشت و فداکاری و کمک به هم نوع و هم وطن و . . . حالا دیگه در عصر اینترنت و اطلاعات هستیم ، کمک کردن فقط منوط به در یک جا مستقر بودن نیست. پزشک جراحی در کارولینای شمالی از راه دور بیماری را در ایالتی دیگر جراحی کرد .
کمک کردن به تغییر فرهنگ و دیدگاه بزرگترین همکاری است که می توان انجام داد. البته که این تغییر به معنای از بین بردن داشته ها و قبول دیگری نیست.
هر جا که هستی باش ، ولی آشنا بمان . اگر هم برگشتی ( که امیدوارم اینگونه بشود به خاطر نیازی که به تخصص و تفکر افرادی چون شما داریم ) باید آغوشت را برایمان باز کنی ، همانطور که الان باز است و ما را پذیرفته ای. اینجا فردی نیست که مالک باشد و بخواهد تو را بپذیرد یا نپذیرد.
تو همانی که می اندیشی .
ليلی گفت:
آقا ی بهروز بسيار شيوا و دلنشين نوشته ايد.
ولی مکانی مثل اطاق و خونه و محله رو با وطن نميشه مقايسه کرد. خيلی وسيع تر از حس تعلق به يک اطاق هست حس وطن.
خيليها اسم محله هاشون هم يادشون ميره اما اسم ايران نه. شما در اطاقتون ريشه نميکنيد اما تو وطن تون چرا.
بهروز گفت:
البته که من در آن خانه هم ریشه دارم واگرنه بیادم نمی ماند و خاطراتش برایم دل انگیز نبود.موضوع مقایسه نیست ، یک مثال است برای بیان بهتر دیدگاهم. موضوع مالکیت است ، که در اصل مالکیتی نیست بیشتر احساس تعلق است و بس که بسیار عزیز است و دل نشین. همان است که سبب شده با داشتن امکان خروج از ایران و مهاجرتی آرام به آمریکا و یا اروپا ، باز هم برای ایران و ایرانی و برای شرافت انسانی ، مانده ام و دستی به نشانه احترام بر سینه دارم برای تمام کسانی که این انتخاب را کرده ا ند و از این مام وطن رخت بر بسته اند و رفته اند و با دست دیگرم که با محبت به سوی هر انسان آزاده ای دراز شده تا با کمک یکدیگر دوباره بسلزیمش و خواهیم ساخت .
هما گفت:
کجایی تو استاد ؟ گفتم بدست امت همیشه در صحنه به فیض شهادت نایل شدی ؟
بهروز گفت:
هما جان ،
همین گوشه کنارها هستم. تو پست قبلی هم که یادی از روی لطف از این کافر حربی ( به قول خودتان در پستهای قبل تر) کرده بودید پیغام گذاشتم که در گیر امتحانات هستم و همچنین مشکلات اخیری که برایمان درست کرده اند و حتما در جریان هستی که دانشگاه علمی (BIHE)
را بستند و تعدادی را هم گرفته اند ولی اولین بارشان نیست سال 1377 هم همه چیز را بردند و پلمپ کردند و به زندان انداختند ولی از نو شروع کردیم و بهترش را در منازلمان راه اندازی کردیم. الان هم همینطور ادامه میدهیم ، زیرا تعلیم وتعلم حق هر انسانی است و نمی توانند حتی به زور از کسی بگیرند . اگر توانستند کسی را محروم کنند ، کم کاری از خود فرد است.
Mohsen گفت:
امیدوارم وقتی که تحصیلاتت داره تموم میشه و تصمیم میگیری برگردی، بهت یه قرارداد خفن پیشنهاد نکنن که تو برگشتن تردید کنی.
A homesick گفت:
حدود ۶ ماه پیش یه سر رفته بودم ایران دیدن خانواده ام. توی شرایط پر استرسی که وجود داشت احساس کردم ایران مثل یک کشتی سوراخ شده است که سر نشینانش به جای اینکه به فکر یک راه حل اساسی برای نجات باشن همدیگه رو هول میدن و میخوان سر اطرافیانشونو بکنن زیر آب تا بلکه خودشون چند صباحی بیشتر دوام بیارن! اما بعد وقتی برای دیدن همکار هام به محل کار سابقم رفتم و دیدم که چه کسی و به جای من استخدام کردن فهمیدم اینها خاستن من نباشم! سیاست این حکومت اینه که ما نباشیم! و ما چه ساده تسلیم شدیم! با خودم گفتم اگر به جای پدر و مادر و فامیل، بچه ام توی این کشتی سوراخ بود باز هم میتونستم از آرامش زندگی تو خارج از ایران لذت ببرم و به آینده ی خودم! فکر کنم ؟ اگر همه ی ما فکر کنیم که فرزند دلبندی داریم به نام ایران که به ما نیازمنده و ما نسبت بهش مسولیم چه میکردیم؟ همه که سیاسی نیستیم که بترسیم دستگیرمون کنن! و بقول دوستمون تو پست قبلی اگر همه ی ما خارج نشینان با پیام آشتی و به قصد اصلاح و آبادی با کوله باری از تجربه و دنیا دیدگی برگردیم و هر کدوم از ما دایره ای از بهبود دوره خودمون ایجاد کنیم و به مرور این دایره ها همدیگه رو پیدا کنن اونوقت یقینا تولد فرزند عزیزمون ایران رو به زودی با هم و کنار هم جشن میگیریم.
ليلی گفت:
حرفهای شما قشنگه. اما يک عالمه ايران نشين شايشته که خيلی هم دلسوز بودن الان ماه ها و شايد سالهاست که عزيزاشون رو تو وقت ملاقات زندان و قبرستون ملاقات ميکنند. احساسات خوبه ولی حقيقت امر خيلی سنگينتر و عميق تر از احساساته. صحبت کشتی شکسته نيست. صحبت دزد دريايی هم نيست.
ما و خيلی ها تسليم نشدن. نفس کشيدن و زنده بودن رو ترجيح دادن. و آزادی رو.
A homesick گفت:
من احساساتی نشدم! البته تا احساسی نباشه حرکتی انجام نمیشه. حرف های شما هم برای من آشناست. این از خصلت های ما بچه های انقلاب! و جنگ دیده است که زیاد به قبرستون و زندان فکر میکنیم.
ليلی گفت:
بابا ای ول. پس دیگه این از عادت ما بچههای جنگه که به زندان و قبرستان فکر میکنیم!
جناب شما تو کدوم سیاره زندگی میکنید؟! زندان و قبرستان و سیاست از هدایای حکومته که هر روز زندگییش میکنیم. بعد شما به جنگ ربطش میدیت! تا چه حد میشه انکار کرد واقعیتی رو که یه عده زیادی از مردم ایران کشور هر روز زندگیش میکنند.
خودسر گفت:
+
A homesick گفت:
راستی یادم رفت بگم ، من هم برمیگردم!
سعيد گفت:
نسوان دفعه قبل كه اون ها رو نوشتي شرمنده ها ولي ميخواستم كلي دري وري بهت بكم كه أخه اينم شد دليل نه اينكه دليلات بد باشه اما دليلات برا ماهايي كه خارجيم ميدونم كه خيلي قابل قبول نيست يعني هزينش به فايدش نمي ارزه ما خيلي جيزا از دست داديم كه نوع بوشش تو خيابون خيلي جلوش كم هست خودتم ميدوني كه هممون دوس داريم بركرديم اما نه با شرايط موجود اينكه بهمون تو خيابون اجازه نميدن راحت باشيم مال همين مدت هست اما همينم اينقدر مهم نيست كه نخايم بركرديم
اما حرفاي اين دفعت جانا سخن از زبان ما ميكويي درست زدي به هدف ما فقظ يراي غرور پدرم و مادرمون اونجا رو دوس داريم اين از همه مهمتر هست
خاطره گفت:
واقعا باهات موافقم. من بعد از اتمام درسم بر می گردم. به همون دلایلی که گفتی. دقیقا به همون دلایل . حالا تو دارو می ساختی و من بیمار درمان می کردم. ولی دلایل همان است.
ليلی گفت:
انگار که من جلوی کامپيوتر نشسته بودم. اشک ريخته بودم و اين سطر آخر رو نوشته بودم.به ياد روز آخر افتاده بودم و گذشتن از اون دری که سالها به گذشتن ازش فکر کرده بودم.
اين حس ديگه برای من هميشگی نيست. مثل حقيقتيه که قبولش کردم.
وقتی روز اول فروردين بايد از خواب بيدار شی و به خودت بگی عيبی نداره که عيده من بايد مثل همه مردم اين کشور امروز برم سر کار و شب کريسمس به جای روز عيد فکر لباس عيد و عيدی داشته باشی. نه اينکه بد باشه. به خاطر همه رنگ و بويی که آزادی به روزهات داده ممنونی امابوی خونه نيست. حس خونه نيست. هوای کثيف خونه نيست. ميخواد بشه پنجاه سال. پنجاه ساله که خونه نيستی.
حتی اگه به خودت قبولونده باشی که اينجا ديگه خونه منه. حتی اگه حس خونه يه چيزی شده باشه مثل يک حس که سالی چند بار داری.
برای من اينطور بوده. من تف نشدم. من فرار کردم.
اهل آبادی گفت:
@ ویدا
اینطور که شما راجع به کار فرهنگی و آموزش به روستاییان و طبقات فرو دست جامعه حرف میزنید آدم را به یاد نوشته های فیدل کاسترو و اطرافیانش می اندازید. یادم می آید چنین جوی، زمانی بین سال های اول انقلاب هم در ایران وجود داشت. طوری که مردم شهر داوطلبانه سوار مینی بوس می شدند تا برای کمک به دروی گندم به روستاهای اطراف بروند. برای خرمن ها نگهبانی می دادند تا افراد ناراحتی که آن موقع هنوز حیات داشتند خرمن ها را آتش نزنند. به آموزش کودکان روستایی هم کمک می کردند. خریدن کتاب های متفرقه و خواندنشان در سر کلاس را ما از معلم های راهنمایی و دبیرستانمان به یاد داریم. حالا از این خبرها نیست.
اینکه با چنین ساده دلی و صداقت نسخه های خوش بینانۀ سی چهل سال پیش را تجویز می کنید نشان دهندۀ اینست که سیر تحولات فرهنگی و مخصوصاً اجتماعی اقشار و طبقات جامعه را از نزدیک آنها دنبال نمی کنید. دقت کنید که برای دنبال کردن این سیر تحولات باید در متن اجتماع بود و در تماس با اقشاری که شما امید به آموزش آنها دارید. شما زمانی می توانید با آن نسخه های قدیمی کار کنید که الویت های یک جامعه همان الویت های زمان قدیم باشد. امروزه همۀ مردم طبقۀ متوسط و پایین، و از آنها بیشتر مردم روستاها، چنین فکر می کنند که در مسابقۀ کسب ثروت و امنیت اقتصادی از یک اقلیت نه چندان کوچکی عقب مانده اند. فکر می کنند خیلی هم عقب مانده اند.«تمام» روابط و مناسبات آنها بر مبنای چاره جویی برای حال و آیندۀ اقتصادی شان شکل می گیرد. ذهنیت این آدم ها با ذهنیت آرمانگرا و مایل به فداکاری و تشنۀ کتاب خوانی مردم سال های دور تفاوت دارد. علاقۀ چند دختر بچه روستایی به کالایی مثل کتاب «راز شاد زیستن» هم بخاطر تداعی آداب زندگی در شهر و تداعی پرستیژ و رفاه رؤیایی زندگی شهریست و گرنه دردی از روستایی و حاشیه نشین دوا نمی کند.
پارسال گذارم به یک روستایی مثل روستای نزدیک آن گاوداری دوست شما افتاد. یک ساعتی را مهمان آقایی بودم 45 ساله، شاید هم بیشتر، که در بین چند بچۀ دیگر، پسر بزرگش حداقل 22- 23 سال را داشت. چنددقیقه ای نگذشته بود که صدای ونگ ونگ نوزادی از اتاق دیگر بلند شد و خانم خانه او را پیش ما آورد تا آقای خانه ساکتش کند. میزبان من خودش پیش دستی کرد و گفت « این را هم برای آقای احمدی آورده ایم!» با آنکه می دانستم منظورش چیست اما همانطور متعجب ماندم تا خودش گفت که بچه را به امید آن حساب یک میلیون تومانی آورده اند. این موج تحولات «غیر فابل پیش بینی» اقتصادی یا مرتبط با اقتصاد است که همۀ روستا و شهر را به سمت دلخواه خود می برد. آنها حوصلۀ هیچ چیز غیر از پول را ندارند. نکتۀ بسیار مهم اینست که این فاصلۀ رو به افزایش طبقات از هم و ابداع هر روزۀ روش های ثروت اندوزی جدید که اکثریت مردم از آنها عقب یا با آن بیگانه اند فقط یک حس آشنا را به طور ثابت و تصاعدی تقویت می کند و آن «حسرت آمیخته به نفرت» است که دو به دو بین افراد جریان دارد. در نتیجه، جواب یک اکثریت عظیمی از مردم به کامنت های مشوق فداکاری شما، شاید خندۀ تلخی بیش نباشد.
خودسر گفت:
من با بخش زیادی از تحلیل شما موافقم اما با نتیجه گیریتون نه، اختلافم اونجاست که انگار در نگاه شما فرض بر اینه که انسان موجودیست تک بعدی که فقط در یک زمینه میتونه پیش بره و اون مردمی که ازشون صحبت میکنید تکثری ندارن.
vida گفت:
@اهل آبادی
من در زمان انقلاب تو این دنیا نبودام تا بدونم مردم زمان انقلاب چه کردن، و بخوام دوباره همون نسخه رو بنویسم، و خانوادم هم انقلابی نبودن تا با توجه به خاطرات اونها بدونم جو خانوادههای انقلابی چه جور بود!
ولی حرفهایی که زدم بر اساس تئوریهای جامعه شناسی بود، اینکه چطور شکاف و نفرت رو میشه تو جامعه از بین برد، چطور میشه اعتماد مردم رو جلب کرد،… چطور میشه قشر محروم به قشر تحصیل کردشن اعتماد کنن،…. و اگه یه کم کشورهای دیگه رو نگاه کنید میبینید که فقط تئوری هم نیستن، و تو سطوح مختلف استفاده میشه…. از اقتصاد گرفته تا آموزش، و سیاست…..
قشر محرومی که گفتید دنبال پول میگرد، این پول رو میخواد چی کار؟ جز اینکه صرف آرامش و رفاه زندگیش کنه؟….. و یا چرا این قشر از قشر تحصیل کرده متنفره؟ چون هیچ نفعی از تحصیل افراد جامعه ش رو نمیبینه به غیر از کلاس….. تو کشورهای دیگه ببین برای یه هنرمند یا یک سرمایه دار چقدر مهم که چقدر از قشر محروم طرفدار داشته باشه…. ببین چقدر تو رزومت مهمه که خدمات برایه قشر محروم ارائه کرده باشی؟…. چرا؟ چون این افراد قدم بزرگی بر میدارن برای یک دست و یک دلم کردن جامعه…. برای از بین بردن نفرت… برای آموزش قشر محروم و در نهایت آینده کشور….
شما که فکر میکنید این حرفها خنده تلخی بیش نیست…. فکر میکنید چطور میتونیم قشر محروم رو آگاه کنیم؟ و چطور میتونیم اعتمادشون به خودمون رو جلب کنیم؟
roozhaiezendegi گفت:
ببین ویدا خانوم ؛ این مسائلی که شما مطرح می کنی و روش تاکید می کنی مثل آموزش فقط و فقط یک بعد قضیه است این مثل بردن دموکراسی با توپ و تفنگ به یه کشوره. اینکه همش بگی آموزش به قشر محروم و این محروم رو بطور مداوم توی حرفات تکرار می کنی اینطور وانمود میشه که ما هر مشکلی داریم از قشر محرومه.در حالی که اصولا وجود قشر محروم و بطور کلی محرومیت خودش معلوله نه علت. مشکلات کشور ما چند وجه داره و هرکدوم دلیل خاص خودش رو داره همه چیز رو نمیشه با یک فرمول حل کرد.اما به جرات می تونم بگم اصلی ترین عامل و محرکی که میتونه کشور رو تغییر بده اقتصاده .اگر اقتصاد کشور درست بشه اون موقع به تمام بخشهای دیگه تسری پیدا می کنه.این بحث البته گسترده تر از اینه.
vida گفت:
ببین آرش جان، این ادامه بحثهای چندیین ماهه ما اینجا هستش، اینکه من اون بالا بحث رو با ویولتا باز کردم، بر میگرد به بحثی که ما چندین ماه دارییم انجام میدییم، به تابع در مورد روشنفکرها بحث کردییم، در مورد اقتصاد بحث کردییم، …. در مورد تاریخ بحث کردیم،… امروز هم بحث بر سر یکی از روشهای بود که جامعه رو هماهنگ تر و آگاه تر بکنه، و دلیل بر این نیست که این نسخه اول و آخر یا بهترین نسخه هست، حرف بر روی خرد جمعی و پرورش روحیه انتقاد پذیری و بحث کردن و پیدا کردن راه حل هستش…. و من فکر میکنم جامعه ما در حال حاضر نیازمند خیلی از تاکتیکها و خیلی از اصلاحات هستش،… باید هر کسی بتونه به هر روشی که میتونه کمک کنه، یکی وبلاگ مینویس، یکی میره تو خیابون شعار میده، یکی آموزش میده، یکی پشتیبانی مالی میکنه، … ولی باید سر تمام روشها بحث بشه و از همه روشها استفاده بشه…. و تنها یک روش چاره کار نیست….. هر چقدر راهمون رو ببندن ما باید روشهای دیگه رو امتحان کنیم
roozhaiezendegi گفت:
شما نگرفتی من چی میگم ، حرف من این بود که قشر محروم خودش معلوله و علت نیست. حرفهایی هم که ما اینجا می زنیم فقط حرفه چون من و شما نه تخصصمون اینه نه حرفمون وگرنه تو Newsweek و Foreign Policy می نوشتیم نه اینجا.
ولی یک چیز رو هم اضافه می کنم که البته و صد البته برداشت شخصی منه ، وضعیت زندگی مردم تو ایران اونقدرها هم که تو بوق و کرنا کرده میشه خراب نیست ؛ از تعداد سفرهای خارجی و شلوغی جاده ها تو تعطیلات و بریز و بپاشها شون معلومه ؛ سرمردم هم با چیزای دیگه گرمه دغدغه اونها هم فلسفه و شعر نیست ؛ دارن زندگی شون رو می کنن.
vida گفت:
اتفاقا بر خلاف شما من فکر میکنم که قشر تحصیل کرده و روشنفکر مون علت هستن نه قشر محروم…. و برای توضیحات و دلیل بیشتر هم میتونید کامنتهای پستهای قبلی رو بخونید…. به طور خلاصه نظر من این هست که گروه روشنفکر ماست که نمیتونه راه رو پیدا کنه…. و چون اگه قشر غیره روشنفکر میتونست نقد و برسی کنه، اگه بلد بود فکر کنه، اونم قاطی روشنفکرها میشد….
و دوما در مورد وضعیت زندگی مردم باید بگم فقط خودتون و اطراف خودتون رو میبینید…. اگه واقعا اکثریت رو ببینید دادتون در میاد….. و مشکلات داره بیداد میکنه….
و حتا همون حساب سر انگشتی شما هم که در مورد خیابونها و سفر و… گفتید…. شاید دلیل بر این نیست که وضع زندگیشون خوب…. شاید دلیل بر این هست که جامعه ایرانی روش درست زندگی کردن رو بلد نیست…. شاید هزینه که باید صرف سلامتش بکنه… هزینه عمل دماغش بکنه… یا شاید هزینه سفر خارجش بکنه… اینجا اگه زندگی سیاه پوستها رو نگاه کنی… اکثریت ماشینهای گرون قیمت دارن و به ظاهر ماشین و تر و تمیز بودنش اهمیت میدان… لباس مارک دار (آدیداس و نایک…)میپوشن… به ست بودن لباس اشون اهمیت میدان…. به ماشین اشون سیستم صوتی وصل میکنن…. ولی در باطنشون که بری… جامعه سیاه پوست جامعه فقیری هستش….. چون هرچی پول دارن صرف ظاهرشون شده…به جای اینکه صرف آموزش…سلامت… سرمایه گذاری….و در کلّ زندگی در آرامش ندارن….
vida گفت:
البته ببخشید من جملتون رو اشتباه خواندم،…. شما هم نوشته بودید قشر محروم علت نیست،…. خوب بحث من هم اون بالا همین بود که علت خود ما(تحصیل کرده ها) هستییم جامعه به این روز افتاده
roozhaiezendegi گفت:
اولا توصیفت از جامعه سیاهپوستها و نگاهت به اونها تایید کننده حرفهای من بود در پستهای قبلی (مثل نگاهت به مکزیکیها).
صحبتهای تو قشنگه اما سطحیه چونکه نه واقعبینانست و نه علمی. همون سیاهپوستها هم معلول جامعه برده داری آمریکا هستن ؛ چرا اونها به اون روش زندگی می کنن؟ چونکه میخوان دیده بشن ؛ چونکه قرنهاست کسی اونا رو ندیده ،زیر پا بودن له شدن ، تحقیر شدن ؛ حتی اجازه نداشتن با سفید پوستها یک جا بشاشن ؛ حالا که فرصت دارن دارن تو تب و التهاب می سوزن اینه دلیلش نه اینکه دارن خودزنی می کنن.
داستان قشر محروم و روشنفکر هم که شما بیان می کنید اصولا یک تضاد درش هست به این دلیل که وقتی می گید قشر محروم از یک طبقه اقتصادی -اجتماعی صحبت می کنید و وقتی می گید روشنفکر دارید از یک طبقه فکری می گید یعنی اینکه ممکنه یک نفر روشنفکر باشه ولی جزو قشر محروم باشه.اینه که تقسیم جامعه به این دو قشر امکانپذیر نیست.
اصولا در یک نظام سرمایه داری جامعه براساس طبقات اقتصادی شکل می گیره این رو در همه جا می تونی ببینی و افراد با سطوح مختلفی از تحصیلات و دانش می تونن در یک طبفه قرار بگیرن.یک پزشک می تونه در اون طبقه ای باشه که یک وارد کننده لوازم خانگی هست و…
ضمنا من از اونهایی نیستم که اعتقاد دارن دموکراسی و آزادی برای انسان از نون شب واجبتره. من تحلیلهای سیاسی و اجتماعیم بر مبنای اقتصاده.
یکی گفت:
ویدای عزیز بدون اینکه بشناسمت صرفا از روی نوشته هات به این برداشت رسیدم که هرگز در زندگی تعاملی با قشر محروم اجتماع نداشتی. چه از نوع کاری، چه از جنس انسان دوستانه ای که مد نظر خودت هست و چه از هر حیث دیگه ای. درست برداشت کردم یا نه؟
mehdi گفت:
ما که بعد از 30 سال کارخونه داری و تولید وارد کننده شدیم …
تعداد پرسنل رو هم کردیم یک دهم.
اینجا جای کار درست نیست.
خالا میخواهی برگردی خود دانی
ژیان گفت:
حالا قراره ویولتا که برگرده یه کارخونۀ داروسازی بزنه و از او قرصایی که گفت تولید کنه تا ایران بشه صادرکننده.
مهدی گفت:
خیلی وبلاگ خون نیستم… اما وبلاگ شما رو با ولع هرچه تموم میخونم…
کامنت نویس نیستم… اما نتونستم ابراز تشکر نکنم به خاطر لذتی که از خوندن بیشتر نوشته هات بردم…
خیلی خیلی نکات ظریف داره وبلاگت…
هیچ کدومشونو نصفه رها نکردم…
خوب و خوش و سلامت باشین…
سیتورا گفت:
چقدر پاراگراف آخر رو دوست داشتم ، چقدر خوب نوشتی…
amir گفت:
ay baba
amir گفت:
sakht migiri, they have not sent you the invitation you can go back,, instead of thinking,
maroofe ke migan vaghty daran mikonanaet shol kon lezat beabr
to ham shl kon lezat bebar
حمید گفت:
عادت ندارم وقتم را تلف کنم و برای وبلاگ کسی کامنت بزارم. ولی الان حوصله ام سر رفته و از مغرور بودن تو تعجبم گرفته. چرا ما خاورمیانه های خارج نشین انقدر مغرور هستیم. نمیدانم چند وقت توی غرب زندگی میکنی ولی هیچ چیزی از تواضع غربی ها یاد نگرفتی. نمیدانم شاید به خاطر اینکه ما یک عقدهای داریم توی دلمون ولی اینها ندارند………………..
نشانه گفت:
باور من اینه که این انتخاب ماها از روی خودخواهی و منافع و لذتهای خودمونه ,فرمی که مارو ارضاء
می کنه را انجام میدیم و دیگه منت گذاشتن سر یک ملت که وای من فداکارم و ال و بل نداره
مدل منت های استعماری و حالتی که استعمارگران برای کشورهای دیگه داشتند که ما میریم اینهارو از توحش و بربریت در میاریم و غیره
وای من برگردم که برم اینهارو درست بکنم و در خدمت این ملت بزرگ باشم ,صادقانه ترش اینه که تو میری که خواسته ها ی خودتو ارضا کنی و منافعت اینو حکم می کنه ,حتی این منافع اگر در حد این فکر باشه به طور مثال که:شاید من در استرالیا چیزی نشم و یا شاید نتونم مرد ایده آلی رو پیدا کنم که برام دو تا خط شعر بخونه یا هر محسنات دیگه ای که میخوامش رو داشته باشه و من به این نیاز دارم .
این خودخواهی منه چون دوست دارم دو نفر و یا پدرم بگن قربونت برم ,یکی هم خودخواهیشو خارج از ایران پیدا می کنه ,ممکنه اگه سی سال پیش اینجا بودین و زیر و بم همه چیزرو می دونستین و اینجا به شما میگفتند :دمت گرم ,می خواستی که همینجا بمونی .
نزنید این حرفهارو ,راحت باشین با خودتون ,می بخشید از این اصطلاحی که به کار می برم ولی خر و خرمارو که نمیشه با هم خواست ,این سرزمین و ملت و .. منو تف کرده یا من می خوام به ملت خدمت بکنم ! این یک جور اختلال هست به نظرم ,فداکاری نیست ,نمیشه به مملکت خودت صبح تا شب بد و بیراه بگی و بعد بگی با اینکه تف کردین ولی من بازم می خوام بیام پیش شما !
این یعنی من ثبات شخصیتی ندارم یا شایدم من متوجه نمیشم !
میشه یک طرف روگرفت _اون مملکت به من بدی کرده ,خوب نخواسته ,حالا اومدم اینطرف و تخصصمو می گیرم و خیلی هنر دارم چهار تا مقاله چاپ می کنم یا میرم با یک شرکت بزرگ داروسازی کار می کنم ,مگه تفم نکردن ,خوب همینجا می مونم _یک موقعی هم هست که می گم
می خوام درسمو بخونم و برگردم ولی دیگه بد و بیراه نمی گم به مملکت و اگه برم هم برای خودخواهی خودمه و ارضای نیازهام .
ملت ایران که قیم نیاز نداره که من برم بگم چه کار کنید و چه کار نکنید و به من و شما هم مآموریتی و وظیفه ای داده نشده از طرف یک عده که شماها بیاید و مارو ارشاد کنید و یا وضعیت مارو خوب کنید ,اونها مسئولیت کارهاشونو خودشون میدونند که دارند اونجا زندگی می کنند .
اگر منتی مبنی بر فداکاری باشه, ملت باید بذاره, که میلیونها دلار هزینۀ یک دانش آموز شده از بدو آموزشش تا دانشگاه و غیره و حالا این آدمها با این هزینه تخصصی گرفتند و دارن میرن
حالا دولت می گه: رفتین که رفتین ؟برین ,دیگه از چی ناراحتین؟
اگه بحث بر سر فداکاری و خدمت بود ,می شد برید در یک داروخانه کار کنید و یا تو دبیرستانهای پائین شهر شیمی درس بدین و …
اگر شما در استرالیا یک آدم بزرگی در کارشدید و پیشنهاد های کلان داشتید و غیره ولی اونجا و این
منفعت و مقام رو ول کنید و برگردید ایران باز احتمالش بیشتر می بود که حس فداکاری و خدمت القاء بشه.
اگر قراره اجتماعی خوب بشه ,باید از فرد شروع بشه
میبینی یکی هم تصمیم گرفته که بمونه ایران و داره دو تا خیریه رو هم می گردونه برای اینکه بچه ها از فقر بیان بیرون و یا موارد دیگه و این کارش نه ربطی به اینکه کجا درس خونده داره و نه به اینکه چه کرده _منتی هم نمی گذاره و من ال کردم و بل کردم هم نداره و نشسته سر جاش داره کار خودشو می کنه _خوب یا بد ,از یک جایی شروع کرده به نهاد سازی کردن و کارشم به یک جایی میرسه .
نظام الان حکومت و قبل انقلاب هم نداره ,چون همیشه کسانی بودند که یک بهانه هایی و یک اختلالهایی در کار ایجاد کنند ,قبلآ بهانشون چیزهای دیگه بود و حالا موارد دیگه و اینها خود ماییم ,کسی دیگری نیست .
من اومدم برای فرصت دیدن دنیا و بزرگ شدن خودم ,این خودخواهی منه و منتی هم نیست.
این هم از اعلام من .
ess گفت:
++++
khandan گفت:
salam
besiar khoob va ghashang minevisi,, niazi nist k vajehay por tarafdar irani dar search ro benvisi k bazdidkonandegan webloget ziadtar beshe, niazi ham nist k benvisi dokhtari choon nisti, ama besiar khoob minevisi
نسوان گفت:
oonvaght shoma az koja jensiate maro az rahe door tashkhis dadin?????niazi nist begid albate, labod elme laddoni darid ….
khandan گفت:
ha ha haha
na elm ladoni k takhasos az ma behtaroon va haley nori ha hast, ye hadse ghavi,
1- kheyli az shnehaei k b ghalam mikeshi sahnaei bargerefte az filmha va telvesion ha hast.
2- takid bar kalamati k user hay irani ro b in site bekeshoone mesl estefade az naam andamhay zanane dar har post
3- baeid midoonam nevidandey zan irani ba in sabk inghard avangrd dashte bashim
4- b har haal man khosham miad az sabke neveshtanet besiar
bayad jahay digei jeditar benvisi choon vaghean khoob minvisi
5- yejooraei r etemadi ro biadam miari
نسوان گفت:
jeddan enghadr manteghe shoma ghavi bood ke man alan raftam too dastshooi dobareh check kardam didam bekhatere gole rooye shoma dool dar avordam.
albate rastesh az moghayese ma ba r etemadi ham 2 ta shakh dar avordam..
be har hal daste shoma dard nakone be lotfe shoma az bala va paiine ma ye chizaii dar umad.
khandan گفت:
hhahaha
hala chera rafti tooy dastshoei lol
b har haal man b estenbat khodam shak daram mage inke khalafesh sabet beshe (az amokhtehay oon mamlekate hame)
hazeri oovoo bedi ta sabet beshe baram??? b har hal shoma k akseto gozashti IP manam k mitoni dar biari bebin i az koja mibinam blog ro
ناشناس گفت:
ویول جان من یک دانشجوی دکتری شیمی تو ایرانم امروز دقیقا حس می کنم این مملکت ما رو تف کرده.حتی انگیزه اینکه رو پروژ ه ام سفت و سخت کار کنم رو هم ندارم
AliEase گفت:
میبینم که نسبت به نوشته ی قبلت خیلی زود home sick شدی ا ا ا ا ا ا
Asiyeh گفت:
کی راهت می ده اجنبی صفت
مهسا گفت:
شما شدیدا دچار تضاد فکری هستی…واقعیت رو باید پذیرفت تو اگه بابات معتاده و مسیولیت پذیر نیست دو راه داری یا بسوزی و بسازی و امیدوار باشی یا از خونه فراری …دیگه ننه من غریبم بازی نداره
ایران همینه که هست ،افغانستان همینه که هست ،سودان همینه که هست هیچکدو مشونم جای مناسب واسه زندگی نیستند…چینی ها همه جای دنیا پراکنده اند چون جمعیت زیادی دارن و جاشون نمیشه الان همینجا تو استرالیا پر هستند خیلی هاشون هم به زبان انگلیسی تو خونه حرف می زنن از فرصت هم اشتفاده می کنند و 2 تا 3 تا بچه میارن وتو همه کاری هم پیشرفت می کنند…مثل اینکه فقط ایرانی های مهاجر مشکل دارند این دیگه ریشه یابی باید بشه که چرا؟؟؟ایران همین بوده و همین هم هست یا مهاجرت نکن یا مهاجرت کردی نق نزن شایدم مد شده مهاجرا نق بزنن که بهشون بگن وظن پرست!!!
بشین اینور دنیا اینهمه امکانات پیشرفت کن دیگه نالیدن نداره…
kingfoska گفت:
آفرین
باز آ هر آنکه هستی باز آ …
بانو گفت:
ویولتا… بیشتر از مزمون قلمت برام قشنگه. شاید باور نکنی تا حالا دست کم ۷-۸ بار متن گیلی گیلی حوضکت رو خوندم!!! می شه بگی چه طور می شه تمام متن های تو رو سرچ کرد؟ آرشیو کمکی نمی کنه.
شازده کوچولو گفت:
خب آدم ها آدم اند، چه فرقی می کنند با هم؟ برای آدمهای غریبه ای که نمی شناسی هم می توانی داروهای خوب بسازی و جان دختربچه های موبور چشم آبی ناز را هم می توانی نجات دهی؟ چرا بروی جان آدمهایی را نجات دهی که بیشتر ازشان گریزانی؟ شاید تو اصلا بهانه ات را برای برگشتن خوب تعریف نمی کنی، می دانی، با من روراست نیستی، راستش را بگو چرا دوست داری برگردی؟ هوس کردی؟ یک سر بری و زود بیای؟ من که می دانم اینجا که هستی هم قرار نداری. عین فنچ می مانی که قرار ندارد و هنوز پاهایش روی شاخه ای که تازه روی آن نشسته چفت نشده دارد خیز برمی دارد روی شاخه ی دیگری بنشیند
ناشناس گفت:
why you didn’t get your pharmacy licence here you are a gifted and talented lady after all