در تاریکی شب روی بستر خم می شود و انگشتش را می گذارد روی لبم.مدتی است که با کلمه ها بازی می کنیم. کلمه ها را نوازش می کنیم ، دستمالی می کنیم ، تغییرشان می دهیم و به ریششان می خندیم. بازی با کلمات بازی خوبی است.من جوجه  هستم و او مادری که کلمه ها را می جود و توی دهانم می گذارد

I am a full, fool !

I am lost in my last lust!

این که این «لاست» ها هرکدام با هم چقدر فرق دارد را می دانم، او هم می داند. با دقت نگاهش را می دوزد به لبهایم. نه…. نه … لاست. مثل لاست های وی. دیوید لینچ؟ می گوید خفه! تقلب نکن،لاست! خیلی فرق دارد این لاست با آن لاست. یکی اش گم شده است و دیگری شهوت. همان طور که آن فول یعنی احمق و این یکی یعنی پر. دراز کشیده ایم توی تخت و  با کلمه ها بازی می کنیم. تمام توجه من به لبهای اوست که کلمه ها را دانه دانه مثل کرم توی منقارم می گذارد. همه توجه او به لبهای من. عقاب  من  با حوصله است. باید بگویم که آموزگار مهربانی است

و در ابتدا کلمه بود.البته این را فقط وقتی  می فهمی که گمشان کنی وبرای یافتن یک کلمه با نا امیدی دست  و پا بزنی . من نمی دانستم که وقتی کلمه ها را گم کنی خودت را هم گم می کنی و به همین راحتی تمام شعور و گذشته و وجودت از یادت می رود.من از قدرت کلمه ها هیچ نمی دانستم تا آنکه گم شان کردم.کلمه ها مثل موم توی دست من نرم بودند.اینجا بود که گم شان کردم. و اگرچیزی باشد که دلم برایش تنگ شده باشد تسلطی است که به کلمات  داشتم.

کلمه ها مثل گلوله قدرتمند هستند.معجزه می کنند. با کلمه ها می توانی آدمها را عاشق کنی ، می توانی بر انگیزانی ، می توانی نا امید کنی، می توانی حتی بکشی. کلمه ها قدرتمند ترین ابزار ساخت بشر هستند.قدرت از سر لوله ی تفنگ بیرون نمی آید، قدرت از چیدمان اعجاز انگیز کلمات بیرون می آید

مشکل اینجاست که کلمه ها رایگان نیستند، صاحب دارند .کلمه ها ی زبان او از دهان من زورکی بیرون می آیند. انگار می دانند که به من تعلق ندارند ، پیچ و تاب بر می دارند و بازی در می آورند. کلمه ها در دهان او نرم و آزاد می چرخند و روان می شوند .کلمه ها مثل سگی هستند که  در برابر صاحبی که آنها را بزرگ کرده است، رام هستند اما به تسلیم غریبه ها در نمی آیند

توی  تاریکی مثل جوجه کلمه ها را مثل کرم از دهانش می قاپم. عین مادری مهربان می گوید تکرار کن: لاست ، لاست. لاست. تفاوت شان یک ذره است در تلفظ ،اما معانی شان هزار فرسخ  فاصله دارد. واخ که چه سخت است ، کلمه  پیچیده ترین اختراع بشر است برای درک نشدن. هیچ چیزی مثل کلمات نمی توانست بین آدمها فاصله بندازد. جالب تر اینکه ما هنوز برای برقراری ارتباط از کلمه ها استفاده می کنیم.

  کلمه ها  زیر و بم دارند، جان دارند، هویت دارند، هر کدام برای خود آهنگی دارند.شاید این کلمه ها نیستند که ظرف معنی هستند ، شاید معانی است که بر کلمه ها سوار شده. کف دستم را می گذارم روی قلبش و می خوابانمش روی تخت و سوارش می شوم.به فارسی روان می گویم : دوستت دارم، پدر سوخته ی خر! چشمهایش برق می زند و می خندد. می پرسم تو که نمی فهمی ، برای چی میخندی الاغ؟ الاغ را به فارسی می گویم و روی «غ »  تاکید می کنم. از خنده ریسه می رود و می  گوید نمی دونم، اما  هر چه بود  همزمان  دلنشین و بامزه بود

خم می شوم و لبهایش را می بوسم.دو زبان متفاوت به هم می رسند. بدون هیچ نیازی به مترجم همه چیز ترجمه می شود.  با خودم فکر می کنم کلمه ها هر قدر هم قدرتمند باشند ، در برابر مفاهیم کم می آورند. شاید هم آن دور تر ها جایی است ورای کلمات . و اگر کلمه نزد خداست ، از کلام که بگذری به خود خدا می رسی . دستم را حلقه می کنم دور گردنش  و به آن مقام فکر می کنم.*

*  ای خدا را جان را تو بنمای آن مقام …که در او بی حرف می روید کلام