مثل دودکش سیگار می کشیدم . البته از این بابت همیشه پیش خودم خجالت می کشیدم و این باعث می شد بیشتر سیگار بکشم. اصغر همیشه می گفت تو اگر این یک عادت بد رو هم نداشتی یک «بانوی کامل «می شدی. منم سرم رو پایین مینداختم و با شرمندگی می گفتم آره ، راست میگی! بعد می رفتم توی اطاق و یک سیگار دیگه دود می کردم و دودش را از پنجره به بیرون فوت می کردم. اصغر در اتاق را باز می کرد و با نگاه عاقل اندر سفیهی سرش را تکان می داد و من باز معذرت خواهی می کردم. من زن سر براه و مودبی بودم. همه چیز خوب پیش می رفت و به جز تنگی نفس شدید و سرفه های مکرر و خفگی دایم مشکل خاصی نداشتم. تااینکه یک روز از خواب بلند شدم و پاکت سیگار را بر نداشتم، چند شب تا صبح به خودم پیچیدم و بعد هم تموم شد. خودم هم نفهمیدم چطوری شد برای اینکه من تصمیم نگرفتم که سیگار رو ترک کنم، سیگار من رو ترک کرد .
اصغر خیلی خوشحال شد. طفلک خیلی ذوق کرد. توی آشپزخونه داشتم غذا می پختم که با یک دسته گل وارد شد و گفت حالا شدی یک زن ایده آل! شانه ام را بالا انداختم و از دهنم پرید » اما تو با یک مرد ایده آل خیلی بیشتر از اونی که فکر می کنی فاصله داری ! «بهتش زد، من خودم هم بهت زده بودم. جمله بعدی بی هوا تر پرید » تو تا حالا حتی یک بار هم من رو ارضا نکردی» این اولین باری بود که اینجوری جوابش را می دادم. رنجیده نگاهم کرد و گفت تازه فهمیدی؟ گفتم «همیشه می دونستم اما بعدش سیگار می کشیدم!» خواست ادامه بده که گفتم » ببین ، لطفا خفه شو!» و انقدر ترسیدم که چنگال از دستم افتاد. البته ماجرا همین جا تموم نشد. نفر بعدی پدرم بود. توی خیابون برای اولین بار دونه دونه کم و کاستی هاش رو براش شمردم. بعد هم از ماشین پیاده شدم و تا سه ماه باهاش حرف نزدم. وقتی مادرم وساطت کرد بهش یاد آوری کردم که چقدر ازش متنفرم .چند روز بعدش به خواهرم فحش خواهر مادر دادم . راستی از کارم هم استعفا دادم .
بانوی کاملی که سیگار نمی کشید تبدیل به یک هیولای بی چاک و دهن شده بود و لایه های عمیق نفرتی که به ضرب دود قورت داده بودم همین جوری می جوشید و بالا می اومد. تازه فهمیدم که قضیه خیلی وخیم تر از این حرفهاست و یک چیز خیلی اساسی تری تمام این مدت داشته لنگ می زده . پرده ی دود کنار رفته بود و من می دیدم و مثل یک حیون زخمی واکنش نشون می دادم و بجای این که سیگار بکشم توی صورت همه پنجول می کشیدم. در این گیر و دار بعضی رابطه هام ترمیم شد، بعضی ها هم که اصالتی نداشت (مثل ازدواجم) تموم شد . شاید بشه گفت یک فصل از زندگی من تموم شد.توی تمام این سالها با همه ی بلاهایی که به سرم آمده حتی یک لحظه هوس نکردم که حتی یک پک به سیگار بزنم . اما لنگی اصلی سرجاش باقی موند ،اعتیاد به دود تبدیل شد به اعتیاد به الکل، به آدمها ، به ورزش ، به نوشتن. حکایت اون باباست که خواست سیگار راترک کند، رفت پیش روان درمان گر. بهش پیشنهاد داد که هر بار خواست سیگار بکشد سیگار رو قبل از اینکه روشن کنه بکند تو سوراخ دماغش تا حالش بهم بخورد و منصرف بشه. طرف اعتیادش بر طرف شد و رفت دکتر. پرسید چطوری حالا؟ گفت مرسی ، دیگه سیگار نمی کشم اما بجاش حالا هر چی گیرم می آد می کنم تو سوراخ دماغم ،سوراخ دماغم تاول زده.
آره دیگه اینجوریاست…
عادل گفت:
من از صمیم قلب ترجیح میدم بیماری قلبی داشته باشم یا بیماری ریوی تا اینکه بخوام هر روز از این روانکاو به اون روانشناس برم تا دردم رو درمان کنه ….. خیلی از دردهای ما رو همین یکی دو پک ساده دود میکنه؛ به هیچ کسی هم توصیه نمیکنم سیگار رو ترک کنه …..به هیچ وجه!
شوماخر گفت:
از همه بد تر اونهایی هستند که ازت می پرسن چرا سیگار می کشی؟ یعنی ادم میمونه به این گاو چی بگه یک تاریخچه زندگی پشت هرکدوم از این عادتهاست کجاشو باید گفت
Sam گفت:
اعتیاد با هابی فرق میکنه. سیگار اعتیاد است نه هابی. نوشتن هابی است. تو اعتیاد مرتب دوست داری هی دوز ش را ببری بالا تر و غلیظ ترش کنی. تو هابی با اضافه کاری (نه کار زیاد) کیفیت میاد پائین و جوهر قلم غلظت ش را از دست میده.
کاش ما ایرانیها میتونستم، بین حمایت و تعصب فرق بذاریم، و حتا در دوست داشتن همون منطق را با قلب مون همراه کنم.
آرش گفت:
بابای من روزانه دو الی سه پاکت سیگار میکشید و الانم فکر کنم یک پاکت رو میکشه. دو ماه پیش دچار حمله قلبی شد و اوضاع وخیم و حتی تا شوک و فشار خون 3 رفت و بقول دکترها معلوم نشد چطوری برگشته. همه دکترها هم متفق القول روی سیگار به عنوان عامل اصلی بودند.پرستارها می گفتند تنها کسی که نزدیک ده روز تو سی سی یو بوده و هر روز دهتایی سیگار می کشیده بابای من بوده.تقریبا همه هم می دونستن.یک روز من سیگار رو ازش گرفتم و با حالت خیلی عصبی با هاش برخورد کردم ؛ گفت ببین اگه سیگار رو نکشم دوباره دچار حمله قلبی می شم ، دوباره بهش دادم و کشید.اما راست می گفت سیگار که می کشید رو براه تر بود(از نظر روحی).الانم میکشه(البته با ترس ولرز و سروصدای اطرافیان).
من چون سیگاری نیستم نمی فهمم چی میگه ؛ اما بعضی وقتها آدمهایی رو می بینم که تا عصبی میشن یدونه آتیش می کنن ؛ بعد با خودم فکر می کنم کاشکی منم همچین ابزاری داشتم.مخصوصا که در طول روز عمدتا عصبی هستم و بارها فکر کردم الان سکته رو زدم.
هنوزم نتونستم یه همچین چیزی رو پیدا کنم.البته رانندگی کردن و فکر کردن بعضی وقتها کمکم میکنه اما اونم مثل سیگار دم دست نیست.
prientemps گفت:
The same story for my dad but he quit and became a little monster!! Yeah I know it is unbelievable but he did unfortunately 😦 poor my mom and family who are living with him. Moreover, he is kind of alcoholic person unfortunately
آرش گفت:
البته در مورد داستان تو ؛ یک چیز دیگه هم هست و اون اینه که اگر سیگار هم می کشیدی باز این زخمها بیرون می زد؛چون سیگار مسکن هست نه درمان ؛ فقط زمانش رو عقب می نداخت ؛ بقول دوستت:
«در زندگي زخم هايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد. اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد، چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي باورنكردني را جزو اتفاقات و پيشامدهاي نادر و عجيب بشمارند. و اگر كسي بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي كنند آن را با لبخند شكاك و تمسخرآميز تلقي بكنند: زيرا بشر هنوز چاره و دوايي برايش پيدا نكرده و تنها داروي آن فراموشي به توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله افيون و مواد مخدره است. ولي افسوس كه تأثير اين گونه داروها موقت است و به جاي تسكين پس از مدتي بر شدت درد مي افزايد…»
گردو گفت:
آرش خان تو که از دل بزرگ صحبت میکردی. حالا این «مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد» کجای دل بزرگ جا داره.
بنظر من اینکه سیگار مسکنه یا درمان یک بحث جداست از اینکه چرا آدما دچارش میشند واگه ترک کنند چی میشه.
من فکر میکنم اصولا اعتیاد به سیگار و امثالهم به شخصیت آدما بستگی داره و هیچکس هم نمیتونه برای کس دیگه نسخه بده که بکش یا نکش. البته به رفیق بد و ذغال خوب هم ربط داره ولی نه بطور مستقیم.
به تجربه من افرادی که نمیتونند توقعاتشونو از زندگی و اجتماع اطراف خود با واقعیات موجود منطبق کنند در معرض اینگونه اعتیادها قرار دارند. با توجه باینکه رو آوردن به کارهای غیر مجاز یک نوع عصیان و سرکشی محسوب میشه، یکی خانمها ( بخاطر محدودیتهای اجتماعی که براشون وجود داره) بطور عام و دیگری نوجوانان و جوانانی که با خانواده مشکل دارند بطور خاص اگه جزو اون گروه بالا باشند خیلی سریعتر به اعتیاد رو میارند.
من فکر میکنم توقعات و رفتار ما خیلی بیش از اونیکه ما فکر میکنیم تحت تاثیر ژنتیک و فعل و انفعالات شیمیایی داخل بدن که تحت تاثیر ژنتیک هسنتد در شخصیت افراد نقش دارند. به همین دلیل هم تاثیر مواد خارجی تاثیرات متفاوتی رو افراد داره. مثلا الکل و سیگار و غیره برای همه مستی آور و خلصه آور نیست. اینه که من فکر میکنم افرادی که نمیتونند خودشونو با محیط وفق بدن در واقع از کمبود مواد تخدیری که خود بدن تولید میکنه رنج میبرند و بهمین دلیل، هم به مواد تخدیری خارجی نیاز پیدا میکنند و هم اینکه این مواد روی اونا اثر میگذاره. اینکه از قدیم گفتند ترک عادت موجب مرضه شاید بی ربط هم نباشه. این تجربه ها که دوستان از خودشون میگند و یا خود کشی اون استاد هم میتونه دلایل همین ادعا باشن.
آرش گفت:
من دلایل علمی اون رو نمی دونم چیه واقعا و نمی تونم نظر بدم.
در مورد دل بزرگ هم فکر می کنم سیگار خیلی بهش ربط نداره، البته من چون سیگاری نیستم هیچ حسی ندارم؛ اما آدم بعضی چیزها رو تو دلش میریزه و تحمل می کنه بدلیل اینکه به دنیای بیرون تنش وارد نکنه و یا اصولا دنیای بیرون نمی تونه کمک خاصی به آدم بکنه ؛ اما به هر حال اصل موضوع از بین نمیره و با آدم می مونه و اتفاقا گهگاهی آدم رو اذیت می کنه.
فکر خودکشی از صد هزار متری مغز من رد نشده و باز هم در موردش نمی تونم نظر بدم ، آدمهای بزرگی تو این دنیا خودشون رو کشتن که به نظر من یکی مثل همینگوی یا هدایت نباید این کار رو می کرد، اما خودشون تصمیم گرفتن و این کار رو کردن.
در مورد شخص من یک نکته عجیب وجود داره و اون اینه که هیچ چیزی نیست که در این دنیا باشه که من بهش وابسته باشم و در نبودش اذیت بشم یا بهم فشار میاد، مثلا فکر می کردم ورزش برام اینطوری باشه ؛ 17 فروردین امسال رباط صلیبی زانوم پاره شد و به دلیل مشغله کاری نتونستم عملش کنم و از ورزش افتادم ، اما اصلا نفهمیدم ؛ چیزی هم جایگزینش نشد ، فقط باعث شده بعضی شبها بیشتر بمونم شرکت و کار کنم؛ منظورم اینه که در این مورد نمیشه نظر قطعی داد ولی به هر حال سیگار درمان نیست و مسکن مقطعیه.
در مورد عوامل ژنتیکی باهات موافقم ؛ مقالاتی هم خوندم در مورد اینکه خودکشی ژن داره.
گردو گفت:
ببین همین که میگی هیچچی تو دنیا نیست که تور و بخودش وابسته کنه معنیش اینه که تو تحملت برای نداشتن چیزهایی که دوست داری زیاده و من منظورم این بود که این ژنتیکیه. به همیت دلیل هم نیازی به سیگار پیدا نمیکنی. حالا در نظر بگیر آدمایی رو که کاملا در نقطه مقابل تو هستند. بنا بر این آدمها از نظراحساس نیاز به مواد تخدیری با هم فرق دارند و این فرق ناشی از اختلاف ژنتیکیه.
در مورد دل بزرگ هم یک چیزی پروندم که سر حرفو وا کنم. سخت نگیر.
البته از وقتی گفتی دلت بزرگه عاشق مرامت شدم و توقع شکایت از دنیا ازت نداشتم
آرش گفت:
البته نگفتم بزرگه ؛ گفتم تمرین می کنم بزرگ بشه.
در مورد پاراگراف اولت هم ؛ منطقی به نظر میاد؛ میشه این تحلیل رو قبول کرد.
قاصدک گفت:
آره بد دردیه.منم یه جورایی سولاخ دماغم تاول زده!
گروهبان فلفلی گفت:
کلا اعتیاد چیزه بدیه.حالا میخواد به سیگار باشه یا به
س.ک.س یا هرچیز دیگه.
که متاسفانه من تو دومیش بد جوری بی جنبه ام .
مثلا با دیدن همین عکس بالا صفحه کلی احساساتی
شدم و………..بماند.
ولی یه سوال.. میخواستم بپرسم اون عکسه کیه؟
خودتونید یا یه ادم گمنام.
اگه نمیخواید بگید….خوب نگید.
ولی بدونید من شدیدا تحریک شدم.!
عباش آقا گفت:
جونم، فدات، آی الهی….. الهی…… آی الهی این شرا نمیاد پش اها اومد، اومد، اومد
میگم با وفا شیگار که اونجوری میکرد ببین قره قوروت شیکار میکنه،
مشدی … با وفا تو مملکته ما نشف جدول مندلیوفو با یه کام میرن بالا بعدش میرن انجأی که علما بعد از کلی عبادت میرن
آی جااان توپم توووووپ، بیبین میگم تو لپات طور بود لابلاتوار بود شئع میدونم هرشی بود نمیشه یه خوررده با این ور بری درجه خلوصش بالا بره
فدات این شگ مصب دماغِ مام که انگاری وشلِ به چاه جمکران هئّ نزول میکونه
گیلاس گفت:
واسه همینه که من قصد ترک کردنش رو ندارم
روزبه گفت:
یعنی لولیتا هم بعد از ترک سیگار تو گذاشت و رفت؟راستی یک سوال دیگه هم داشتم ازت:چرا آدم به یه زن ایرونی نمیشه راحت(شاید هم هیچ وقت) بگه دوست دارم ارضات کنم ولی همون زن ایرونی اگه ارضا نشه به روت می یاره؟بدجوری هم به روت می یاره….!؟
نسوان گفت:
لولیتا بعد از درگیری با فالانژهای مقیم اندرونی و نامیدی از پروژه تزریق آگاهی گذاشت رفت روزبه جان!
درمورد زن ایرانی هم نمی دونم والله..
من اگه یکی بهم بگه دوست دارم ارضات کنم ، اگه دوستش داشته باشم و بخوام که اون مرد منو ارضا کنه بهش میگم: مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام،خیر مقدم چه خبر، دوست کجا راه کدام؟
شایدم من ایرانی نیستم…
آرش گفت:
ببخشید؛ من یک سوال دارم ، شما از کجا مطمئن هستید که کاری که انجام می دید تزریق آگاهیست؟
یعنی بر چه مبنایی خودتون رو آگاه می دونید؟ چه میزانی داشتید برای اندازه گیری سطح آگاهی خودتون؟
البته این جهت تنویر افکار عمومی پرسیده شده است و نظر شخصی من در متن سوال وجود ندارد.
نسوان گفت:
jeddi nagir shoma… kolle lahne oon comment shookhi bood. jeddish ham ine ke ta unja ke man midoonam az in narahat bood ke eddehi mian ba sholughbazi nemizaran bahs beshe. manzoor az tazrigh in nabood ke sorange agahi too daste mast mikhaym bezanim be basane mellat.
روزبه گفت:
حیف شد…من چند وقتی نبودم ولی گوربابای فالانژها…این مملکت همیشه همینه!به خدا اکثر ایرانی ها سروتهشون را که میزنی یه حکومت میخوان با کیفیت جمهوری اسلامی…نمیگم جمهوری اسلامی اما با همون کیفیت. رو میخوان….خدا حداقل گیتی را نگه داره! و امیدوارم خودت هم جیم نشی یه دفعه!
گیتی گفت:
به به ….برادر روزبه …
خدا حداقل گیتی رو نگه داره ؟؟ یعنی چی جونور ؟؟ 🙂
آقا دعا کن این خدا ما رو ول کنه !! جان خودم ولمون کنه بگذاره به زندگیمون برسین همه چی درست میشه !!
راستی خوبی ؟؟ اسم اون پرنده غول پیکرا چی بود توی اون ساحل ؟؟ جاناتان مرغ دریایی ؟؟ 😉
روزبه گفت:
جونور خودتی:)…اسمش هم آلباتروس بود…. راستی.از آهنگ ها خوشت اومد؟
ویدا گفت:
یه چی بگم… ولی من فکر می کنم لولیتا عاشق شده 😉 .. آخه زنها معمولا دست از کاری نمی کشن مگر عاشق بشن … یعنی می بینی یک خانمی داره با جدیت تمام یک کاری رو انجام می ده و با انرژی تمام اهدافش رو دنبال می کنه… با خودت فکر می کنی چقدر جدی داره کار می کنه…. بعد در عرض یک هفته می بینی بازدهی از 100% به 0% رسید…. بعد با خودت می پرسی چی شد؟… بعد می بینی پای عشق و عاشقی در میون…..و در آقایون معمولا برعکس هست… یعنی در یک هفته بازدهی از صفر به 100 می رسه!!!
ویدا گفت:
@ روزبه…
من فکر می کنم بستگی داره یک مرد چطوری این حرف رو بزنه یعنی خیلی ربط به لحن گفتن و همچنین بادی لنگویج( زبان بدن؟) در لحطه گفتن داره!… یعنی اگه لحن اش یکطوری باشه که فکر کنه خیلی کار درست یا اینکه بخواد سرم منت بذاره…. من هم بهش می گم… بشین بابا بذار باد بیاد!… بعد هم از خونه می ندازمش بیرون… میگم برو کسی دیگه رو پیدا کن تا ارضاش کنی….
ولی اگه لحن گفتن اش دوستانه و دوست داشتنی باشه… حتما استقبال می کنم!
ALI گفت:
«… راستی از کارم هم استعفا دادم .
بانوی کاملی که سیگار نمی کشید تبدیل به یک هیولای بی چاک و دهن شده بود و لایه های عمیق نفرتی که به ضرب دود قورت داده بودم همین جوری می جوشید و بالا می اومد… »
یعنی سیگار یه چنین معجزه ای می کند!
کمک می کند لایه های عمیق نفرت را قورت دهیم یا قورت دهی؟
فکر نمی کنم درد تو دردی بود که میشد به ضرب نخهای سیگار سرکوب شود.
شاید مربوط به میوه درخت دانش باشد
یه روح سرکش که هیچی ارضاش نمی کنه
+ –
گردو گفت:
زدی تو خال. یه روح سرکشی که هیچی ارضاش نمیکنه.
اما میوه درخت دانشو خوب نیومدی. این بیشتر بخاطر نیاز جسم و سرکشی برای یک حق خصوصی و یک خواسته فردیه تا نتیجه میوه درخت دانش. البته این حق و نیاز کاملا منطقی و بر حقه و کاریش نمیشه کرد.
soghoot گفت:
سلام خوشحالم که می نویسید من فکر می کنم دلیل ساده این قضیه اینه که همه ما انسان ها یه جوری معتادیم…یکی به کتاب یکی به پول یکی به تریاک و یا شیشه و کرک و …. یکی به سکس. یه سوال! انسانی که نیاز داره تو سکس ارضا بشه پس حتما به ارضا شدن معتاده و گرنه نیازی نداشت و می تونست به راحتی ازش جدا بشه. راستش شیوه و سیاق مدرنیته این بود و این است که ما انسان ها را به حقوق خودمون معتاد می کنه! و بهمون می گه که این حقته پس می تونی انجام بدی. حق داری سکس کنی حق داری اعتراض کنی و …و تکرار این مسایل مدام در گوش ما یه جورایی ما را بهشون ترغیب می کنه , پس ما یه جورایی به این ها معتاد می شیم چون اگه نباشن نمی تونیم تحمل کنیم و جوش می یاریم و از وضع تعادل روحی و جسمی خارج می شیم….و این چیزی نیست به جز تعریف اعتیاد.
تو یه کتاب زیست شناسی خوندم که بدن انسان بعد از مدتی استفاده از یک چیز به طور مستمر و دوره ای از لحاظ عصبی رشته هایی ایجاد می کنه که بعد از مدتی ضخیم و ضخیم تر می شه و کم کم به طناب عصبی تبدیل می شه و که یا نمی شه اون عمل را ترک کرد و یا اگه ترکش کنیم باید یه چیز دیگه را جایگزین ان کنیم مثلا کسی که سیگار می کشیده حالا الکل را جایگزین می کنه و یا سخت کار کردن را و یا ….
اما مشکل اینه که ما انسان ها اکثرا این قوانین را نمی دونیم دلیلشم اینه که اهمیتی به زیست شناسی و یا مسایل مربوط به این موضوعات نمی دیم و از روانشناسی به جای اینکه نسبت بهش بی میل باشیم متنفریم! فکر می کنیم حتما دیوونه های زنجیره ای باید بروند پیش روانشناس و نه ما! در صورتی که خودمون بیشتر اوقات از دیوونه های زنجیره ای هم خطرناک تریم.
چون ما این فرایند ها را نمی دونیم بعد از ترک موادی که بهش معتاد شده ایم. نا خوداگاه اون رفتارهایی که به خاطر فرار ازشون به مواد پناه برده بودیم , خودشون را نشون می دهند. و می شن اعتیاد جدید ما!
خب مثل این که خیلی حرف زدم بهتره برم و این بحث را بسپارم به استادش!
راستی من از نوشته هاتون خوشم اومد و برای همین یکیشونا توی وبلاگم قرار دادم!(ما ایرانیا هرجای دنیا که باشیم به قوانین زیاد اهمیت نمی دهیم و این موردم قانون کپی رایت است!)
اگه دوست داشتید به وبلاگم سر بزنید و در مورد مطالبش نظر بدهید تا بتونم بهترش کنم چون بالاخره هر چی باشه نظر را باید از اهل فن پرسید!
خداحافظ.
وبلاگ بارباپاپا گفت:
قبول ندارم سیگار اینجوری که تو میگی معجزه محسوب بشه و بودن و نبودنش اینهمه مهم و تاثیرگذار باشه!
توی پست قبلی هم فکر میکردی خودکشی استادت به ترک سیگار ربط داشته در حالی که دوستت کامنت گذاشت و معلوم شد که اینطور نبوده.
کامبیز گفت:
گذشته از خلسۀ مزخرف و غلبۀ سم آن که در اختیار من نیست، هدف من، دیدن مسیر بلند دود است که با هر بازدم به میان هوا رانده می شود و همینش تسکین دهنده است. با بیرون راندن این دود با خودم حرف می زنم و با روزگارم. حجم دودی که هر بار از ریه های قهوه ای من خارج می شوند نمایندۀ حجم غم ها و ناگفته هایم است که حالا به هوا می فرستم و با نگاه کردن به مسیر دود و هوای دودآلود اتاق انگار محتوای حافظه ام را بیرون داده ام تا در معرض دیدم باشد و با دیدن این صحنه ، از اینکه چقدر ظرفیت برای انباشتن انواع بیچارگی ها دارم خنده ام می گیرد. اینجور مواقع اغلب خوابم می برد و با سوزش آتش سیگار که به انگشتانم رسیده بیدار می شوم. تنها فرقی که این روزها با گذشتۀ بیست و چند سالۀ رفاقت با سیگار دارد اینست که درمیان هجوم انواع افکار، جملاتی هم از یک وبلاگ مثلاً زنانه به ذهنم می رسد، مرور می شود و با دود به هوا می رود طوریکه در کنار بقیۀ صحنه ها و صورتها و جمله ها مقابل چشمم باشند ….تا اینکه بتدریج محو شوند یا در تاریکی اتاقی که از غروب تا به حالا رغبت ندارم چراغش را روشن کنم، گم شوند و من خوابم ببرد، اگر که بخت یار باشد و اگر هم نباشد وعدۀ ما حوالی سه نصف شب به بعد در نمناکی هوای سحرگاهی است . همان داستان من با مسیر دود در زیر نور چراغ خیابان که با وظیفه شناسی تمام بیدار است و منتظر من در این ساعت های بیخوابی. داستان آدم ها و سیگارهاشان فرق زیادی با هم دارند چون آدم ها باهم فرق دارند. اما ای کاش می شد تا مجبور نباشیم پناه ببریم. من همیشه فکر میکنم سقوط از لحظه ای که مجبور به پناه بردن به چیزی می شویم آغاز می شود نه از لحظۀ کشیدن کبریت.
ببعی گفت:
سیگار یه جوری شبیه سوپاپ اطمینان عمل می کرده و نمی گذاشته بترکی
از وقتی پستت رو خوندم، دارم فکر می کنم این سوپاپ اطمینان برات چیز خوبی بوده یا نه؟
مخصوصا با توجه به محتوای پست قبلی
هما گفت:
سام عزیز
صبح شوخی و جدی حرفام زدم….. که ببخشید
اما حرفت برام سنگین بود …ببین ما همه تقریبا هم دیگه رو میشناسیم …هرکدوم روزای خوب داریم و روزای بد ….خود من خیلی وقتا یه خبر یا فیلم می بینم که ناراحت یا خوشحالم می کنه میارم میذارم اینجا …که با بقیه شریک بشم ..چه ناراحتی و چه شادی مو ….اولش هم می نویسم یه موضوع بی ربط
بعد فک کن اون وسط یکی مثل تو اشنا بیاد کیفیت کیفیت …بکنه
من لجم میگیره و از اونجایی که سریع واکنشم ….. پس مث صبح داغ می کنم
بهرحال امید که دلخور نشده باشی ……
اگر هم دلخوری ..ماچت که نمی تونم بکنم چون بی ناموسیه اما میدم این ویولتا لپ مبارک رو مورد عنایت قرار بده تا از دلت در بیاد 🙂
هما گفت:
گفتم موضوع بی ربط یاد بهروز افتادم که اون این شیوه رو باب کرد
کجاست این بهروز؟
کجایی پسر ؟
Sam گفت:
اتفاقاً داشتم تعجّب میکردم، چرا چند وقتی است که تو من را دعوا نمیکنی.
گلبرگ گفت:
به عادل:
سیگار مشکلی رو حل نمیکنه فقط ادمو کرخت میکنه و باعث میشه روی دردها سرپوش بذاری به جای مواجه شدن باهاشون و حل کردنشون
ادم عاقل مشکلو از ریشه حل میکنه
ویدا گفت:
اول در مورد سیگار بگم…. من از سیگار به شدت متنفرم… نمی دونم چرا از بوی سیگار انقدر بدم می آید… حتی یک لحظه هم نمی تونم تحمل اش کنم… حتی وقتی تو خیابون یکی از کنارم رد می شه که سیگار تو دستش هستش… و بو و دود سیگار که تو یک ثانیه به من می خوره…. احساس می کنم دنیا سرم خراب می شه و همه دل و روده ام می یاد تو دهنم!!!!… و تو عمرم هم سه بار لب به سیگار زدم یک بار تو شش سالگی و دو بار هم تو 19 سالگی…. اونم تو 19 سالگی به پیشنهاد یکی از دوستهام که گفت اگه یک بار بکشی دیگه اینقدر با بوی سیگار حالت بد نمی شه…. خلاصه من یکبار دو تا پوک زدم…. بد حالم بد شد… بعد دوستم گفت… حالا برای دفعه دوم هم بکش دیگه خوب شدی… خلاصه دفعه دوم هم کشیدم… ایندفعه یک نخ رو تموم کردم…. بعد یک هفته مریض بودم… هیچ چیز نمی تونستم بخورم!!!…
و اما در مورد سوپاپ اطمینان بودن سیگار… من ترجیح می دم دوستان و اطرافیان احساسات و برداشتهاشون نسبت به من رو به من بگن… تا اینکه بخوان به زور سیگار و یا مشروب و یا… قورتش بدن….یعنی یک رابطه شفاف رو ترجیح می دم به رابطه در ظاهر آروم و در باطن پر از دلخوری…. و همیشه سعی می کنم با کسایی در تعامل باشم که رک و راست حرفاشون رو می زنن و از شنیدن حرفهای من هم ناراحت نمی شن…. یعنی اینطور بگم… یک جامعه ای (هر گونه جامعه کوچیک و بزرگ مثل خانواده… دوستی… همکاری… کشور…) وقتی سالم باقی خواهد ماند که اعضاش روش درست گفتگو کردن و بیان انتظاراتشون رو بلد باشن…..
کامبیز گفت:
در زندگی زخم هایی هست که نمی شود جایشان را به کسی نشان داد….
ویدا گفت:
ولی من فکر نمی کنم که زخمهایی وجود داشته باشه که نشه به کسی نشونشون داد!..(نه اینکه فکر کنی من بی درد بودم و هیچ مشکلی تو زندگیم نداشتم و از سر سیری دارم این حرف رو می رنم…. بلکه از روزی که چشم باز کردم زندگی پردرد و سری داشتم…. ولی با اینکه بعضی از دردها را باید پنهان کرد موافق نیستم)
کامبیز گفت:
علت سیگار کشیدن مردم شفاف نبودن رابطشون با شما نیست. یعنی چقدر باید رمانتیک و مامانم اینا باشن که سر قورت دادن احساسات و برداشت هاشون نسبت به شما به سیگار پناه بیارن. شما فقط موجودیت هر معضلی رو که با چارچوب ها و آموخته های شما قابل تحلیل باشه قبول می کنین اما اونچه که در دایرۀ تجربیات و شم روانشناسی شما دارای سابقه و تحلیل نباشه رد می کنین. این اعتماد به نفس فقط به ارتفاع دیوارهایی که پشتش سنگر گرفتین برمی گرده. شما از کارکرد موفقیت آمیز سیستمی که متناسب با تمدن سوئد پیاده شده اونقدر ذوق زده شدین که فکر می کنین چارۀ دردهای بشر و بویژه مردم ایران رو پیدا کردین. این اعتماد به نفسِ ناشی از زیادی اکسیژن، قادر به تاثیر گذاری روی همۀ آدم های جاهای دیگه نیست. هر وقت یکسال را در یک اتاق کرایه از خانه ای کلنگی در چهار دانگه یا اسلام شهر یا رباط کریم یا قیام دشت یا ….. به تنهایی یا به زن وبچه گذراندین و کماکان به چیزی از تزهای سوئدی و اعتماد به نفس ناشی از زندگی در اون جامعۀ کاملا تامین و نرمال ، پایبند موندین من این جمله ام را پس می گیرم. گاهی حرفهای خوبی می زنید ولی بعضی از راهکارهایی که ارائه می کنید گاهی آنقدر از روی شکم سیری و خوش باوری و در چارچوب های غریبه و رویایی و گاه اشرافی است که آدم را از نیمه راه خواندن کامنت هایتان بر می گرداند. حتی دیگر تجسم اینکه شما راست بگویید هم ما را به نجات امیدوار نمی کند و سر شوق نمی آورد.
ویدا گفت:
اولا شما چرا اینقدر عصبانی هستید؟
دوما…. علت سیگار کشیدن مردم شفاف نبودن رابطشون با شما نیست!!!! ( یعنی هزار تا علامت تعجب) یعنی فکر کردید من فکر می کنم رابطه کل مردم جهان با من باید شفاف باشه؟….نه عزیز! رابطه من با کسانی که دوستشون دارم برام مهم هست و بس!…و دوست ندارم رفتار من بقدری براشون اذیت کننده باشه که بخوان برای تحمل من برن سیگار بکشن… و دوست دارم حرفهای دل اونها و احساسات اونها نسبت به خودم رو بشنوم …هرچندکه امکان داره برای من بسیار آزار دهنده و یا شوک کننده باشه!… ولی معنی دوست داشتن رو این نمی دونم که من رفتارم آزار دهنده باشه و اونها هم بخوان به خاطر اینکه من رو دوست دارن این رفتارها رو با سیگار و مشروب قورت بدن….. یعنی دریک جمله دوست ندارم کسایی که دوستشون دارم به خاطر رابطه با من سیگار بکشن یا مشروب بخورن!…. و کلا کسی رو که بخاطر تحمل عزیزانش سیگار می کشه رو نمی فهمم!….
وسوم … در مورد اینکه چرا من فکر نمی کنم که زخمهایی وجود داشته باشه که نشه به کسی نشونشون داد….چون که فکر نمی کنم که زندگی من به کسی ربطی داشته باشه… یعنی هیچوقت برام مهم نبوده و نیست که مردم در مورد زندگی من چه قضاوتی بکنن… من رو آدم خوشبختی بدونن یا بدبخت فلک زده بدونن… بنابراین اینکه زخمهای من رو ببینن یا نه برام مهم نیست…. نهایت اش اینکه فکر می کنن من آدم بدبخت دست و پا چلفتی هستم که همیشه تو سری خوردم….برای من این حرفها و نظرها مهم نیست…. مهم این که زخمهای من دوستهای واقعی و مگسان دور شیرینی رو به من می شناسونه…. یهو چشم باز نمی کنم ببینم … ای بابا چه کسایی رو دوست پنداشتم…..
اینها دلیل من از دفاع در نظرم بود…. و شما هم اگه دلیلی برای دفاع از نطرتون دارید…. می تونید بیاید به صورت منطقی بیانش کنید و ازش دفاع کنید….نه اینکه از کوره در برید .. آسمون وریسمون رو به هم ببافید… تحلیل چندین نظر و کامنت رو باهم قاطی کنید …و در آخر هم شروع کنید به قضاوت نویسنده….
چهارما…. ببخشید که نظری نوشتم که مطابق میل شما نبوده!…. می گم چطوره شما یک سایت مثل سایت این آیت الله ها راه بندازید یک چند تا هم منشی بذارید… بعد ما قبل از نوشتن کامنت از حضور شما استفتا کنیم… اگه تایید شد که عملی و راه گشا هست اش بیاییم اینجا منتشرشون کنیم؟! اینطوری دموکراسی رو کامل اجرا می کنیم….. عزیز! به فرض که من مرفه بی درد…. ولی من هم جزی از اون جامعه هستم و حق دارم جامعه ام رو اونطوری که دوست اش دارم بسازم…. و تو هم اگه دوست نداری و فکر می کنی دارم به بیراه می کشونم اش می تونی تلاش خودات رو بکنی که راه حل خودات رو پیش ببری در ضمنی اینکه نظر من رو هم نقد کنی… نه اینکه بشینی بگی من خوشم نمی یاد(نه درست نقداش کنی و نه راه حل بدی) پس تو نبایدحرف بزنی!
و پنجما…. شما واقعا فکر می کنید من اینجا تو کامنتدونی یک سایت دارم نظرات حرفه ای و راه حل علمی و عملی ارایه می دم؟…. هیچ احمقی اینکار رو نمی کنه…. خوب می رم نتایج تحقیقات ام رو تو چند تا مجله معتبر چاپ می کنم… دستم که مثل مقام معظم چلاق نیست که….. من تنها هدفم از نوشتن تو اینجا حمایت از نویسندگان و همچنین همفکرام هستش…. چون اونهایی که تلاش می کنن اگه حمایت کافی نبینن دلسرد می شن و قدرت می افته دست اقلیت احمق…. یعنی یکی ازمشکلات رو این می دونم که افراد از همفکراشون حمایت نمی کنن و ساکت می شینن و در نتیجه همفکراشون هم چون فکر می کنن در اقلیت هستن دست از کار می کشن!
آرام جان گفت:
ویدا جان شما همزاد من نیستی؟ تنفر از سیگار، عشق به شفافیت ، صراحت لهجه ! نی نی کوچولوهارو هم دوست داری ؟ رانندگیت هم توپه؟ آشپزیت هم چندان خوب نیست ؟ بگو بگو ! من هیجان دارم !
ویدا گفت:
خوبی همزاد عزیز؟ 🙂
اما در مورد سوالاتت… نی نی کوچولوها رو خیلی دوستشون دارم دلم براشون ضعف می ره ولی دوست ندارم یکی از اونها رو بدنیا بیارم… رانندگیم هم توپ :)… و علاقه ای به آشپزی ندارم ماهی سالی یکبار آشپزی کنم ولی دست پخت ام بد نیست ( طرفدار زیاد داره!)… 🙂
حالا کی برای اخوی مهترمتون می یایید خواستگاری؟ ( این قسمت شوخی بود… یاد روزهای دانشجویی افتادم که تا یکی از یکی از دوستا چند تا سوال می پرسید… بقیه قصه رو ردیف می کردن…)
آرام جان گفت:
سلام همزاد جون ، خوبی؟
آخ جون منم همزاد دار شدم! خدایی اگه اخوی داشتم از داشتن آدم باحالی عین خودم محرومش نمی کردم ، سریع میومدم خواستگاری ! :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))
AJ گفت:
ویدا خانم نظرتو راجع به حرفای کامبیز میگی؟ یا شما آرام جان خانم؟
ناشناس گفت:
@Violetta:
ببخشید که فضولی میکنم ولی تو چند پست قبلتر از کسی که ظاهراً دوستش داشتی به نام آقای ایکس صحبت کردی و اینطور که از نوشتت فهمیدم هنوز هم دوستش داری، خوب چرا با اون ادامه نمیدی،من واقعا تو این مسائل موندم که آیا زندگی ارزش باختنه با تأسف رو داره؟ مگه قرار چند بار زندگی کنیم ؟اومدن به این دنیا که انتخاب من و شما نبوده پس چرا حالا که دعوت شدیم و هستیم لذت نبریم ؟همیشه تو یه برزخی از حسرت باشیم،حسرت خیلی از فرصتهای از دست رفته و یا نیومده ،چرا نباید از اون چیزی که هستیم و میتونیم لذت ببریم؟یادمه یکی از دوستام یک بار میگفت که بخاطر نظر مادرش عشقش رو رها کرده!!! هنوزم که هنوز همش مشغول دیت گذاشتن با همه کس هست تا مشابه اون آدم رو پیدا کنه!!! همهٔ ما با تمام کاستیها و کمبودها و مزیتهامون منحصر به فرد هستیم، دقیقا یه چیزی تو مایههای اثر انگشت.
هما گفت:
یک موضوع بی ربط
بچه ای نزد شیوانا رفت(در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : » مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید .» شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود. شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد. شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد. شیوانا تبسمی کرد و گفت : » اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! » زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!! *************** هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است… در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است. و تنها یک گناه و آن جهل است.
بهروز گفت:
هنوز موضوع بی ربط پست میکنی !
البته بیشتر به درد مطلب » ماجرای عجیب دکتر ش » می خورد.
هما گفت:
عمری است موضوع بی ربط پست می کنیم وحرف بی ربط میزنیم
پس زنده ای ؟
از اذناب اندرونی هرکس غایب میشود احتمال میدهم گرفتار است اما تو که غیب میشوی همیشه این نگرانی هست که نکند بدست امت خداجوی همیشه در صحنه به تیر غیب گرفتار شده باشی و زمین از کفرت خالی 🙂
خوشحالم هنوز تنت سنگینی سر را حس می کند
بهروز گفت:
عزیز دل برادر ، تا شقایق هست زندگی باید کرد .
کمکی ( به فتح ک ، م ) مشغول درس هستم ،امتحانات پابان ترم است ولی الله وکیلی سر میزنم و میخوانم ولی کمتر فرصت میشه پاسخی بگذارم. راستش یه جورایی کامنت دونی هم شده گیر بازار ، تا یکی یه حرفی میزنه میریزن روش و با برچسب زدن یا . . . مسیر بحث رو عوض میکنن . نمی دانم کار سربازان گمنان است یا فرهنگ گمنام غالب در ضمیر نا خودآگاهمان. آخر همه باید در مورد همه چیز نظر بدن؟ اگر نمیدونی یا نمیتونی از نوشته ها و کامنتها لذت ببریم و یادبگیریم حتی اگر مصداق این جمله باشد که : ادب از که آموختی ، از بی ادبان .
در مورد سنگینی سر نیز این را تقدیم میکنم { صد البته مخاطب شما نیستید (: } :
گرگها خوب بدانند/ در این ایل غریب پدر اگر مرد تفنگ پدری هست هنوز
گرچه پدرانِ قبیله همگی کشته شدند / توی گهوارهٔ چوبی پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید / که در قافله چشمان تری هست هنوز
*
*
*
گیرم که در باورتان به خاک نشستم،
و ساقه های جوانم از ضربه های تبر هاتان زخم دار است،
با ریشه چه می کنید….؟!
گیرم که بر سر این بام، بنشسته در کمین پرنده ای،
پرواز را علامت ممنوع می زنید،
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید…؟!
گیرم که می زنید، گیرم که می کشید، گیرم که می برید،
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید…..؟!
*
*
*
گيرم مداد سبز را از جعبه مداد رنگی برداريد! با ترکيب رنگ زرد و آبی چه میکنيد؟
هما گفت:
دنیای مجازی چیست؟
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.
مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. در
رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم
تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.
فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست
نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ … نه
نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:
– عمو… میشه کمی پول به من بدی؟
فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
– نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
اما صبر کن … باشه برات می خرم
صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای
زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای
موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو …. میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
– باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم
است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
– عمو … چیکار می کنی؟
– ایمیل هام رو می خونم.
– ایمیل چیه؟
– پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
– اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده
– عمو … تو اینترنت داری؟
– بله در دنیای امروز خیلی ضروریه
– اینترنت چیه عمو؟
– اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،
موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همة
این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.
– مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
– دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که
دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو
اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.
– چه عالی. دوستش دارم.
– کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
– آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
– مگه تو کامپیوتر داری؟
– نه ولی دنیای منم مثل اونه … مجازی.
– مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
– وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
– خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی
فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
– و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر
بزرگی بشم.
– پدرم سالهاست که زندانه
– مگه مجازی همین نیست عمو؟
قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.
صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را
پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را
همراه با این جمله پاداش گرفتم:
– ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.
آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر
روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی
توسط حقیقت ها ، عاجزیم.
بهروز گفت:
رستوران را نیز به متن پایین خودتان اضافه کنید.
جهان سوم جاییست که آدمها اگر دلشان بگیرد، مجبورند بروند قبرستان، بیمارستان، تیمارستان یا آسایشگاه سالمندان، تا بفهمند غمهای بزرگتری هم هست، نکند که دلشان هوای شادی کند.
گیتی گفت:
بالاخره باید به بک جایی آویزان کرد این قبای ژنده رو دیگه….
تعریف کلینیکی اعتیاد نمی دونم چیه…
اما به نظرم هر اونچه که باعث تلطیف زندگی بشه ولی باعث ذلیل شدن و خروج از انسانیت نشه وقدرت اختیار تو رو ازت نگیره بودنش چه اشکالی داره ؟؟
به نظرم زندگی کوتاه تر و بی در و پیکر تر از اونچیزی است که آدم بخواد انقدر مته به سوراخ دماغ بگذاره….
راه نفس رو باز باید گذاشت…. البته با این قید که راه نفس دیگرون رو نبنده !!!
ye mard khiki گفت:
@ویدا
عزیزم، جانم، دیشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم،، تو خوبتر ز ماهی من اشتباه کردم
جان جانانم، فرمودی(چند پست پیشتر) که آنچه در میان پا داری کس است(به ضّم ک) از فرو تنیت بود که آن کس نیست(به ضّم ک) بلکه دروازه بهشت است و من از دروازه گذشتن به کرات و دفعاتم آرزوست که شاید با گذاشتن از آن میان راه صافتر و هموارتر گردد برای آیندگان که آنان هم لذتی بجویند از وردیِ بهشت.
خوب با این لحن بیانِ ادبیاتی میتونم ارضائت کنم؟
پ.ن: برای ایندگان، هنگام ورود به بهشت یخ در بهشت فراموش نشود
ویدا گفت:
خوب فکر کنم من قبلا نگفته بود که من از 14 سالگی کمربند مشکی داشتم… و تو ایران خیلی ها از مردها رو راهی بیمارستان کردم… یکبارش که حتی موضوع روزنامه ها هم شد….و راستش رو بخواهید دلم خیلی تنگ شده دوباره یکی رو همچین بزنم که خون بالا بیاره ….
امیدوارم هنوز سر حرفتون باشید و مایل باشید باز هم به همون لحن بگید که دوست دارید من رو ارضا کنید…خلاصه اگه هنوز به مردانگی خودتون افتخار می کنید… لطفا اطلاع بدید تا آدرس بدم تشریف بیارید.
و در مورد «کوس» که فرمودید… می خوستم بهتون بگم آقا جان… همه خانمها من جمله مادر و خواهر شما لای پاشون «کوس» دارن و انقدر هم که شما فکر کردید پدیده عجیب و غریب ای نیست…. و دروازه های بهشت هم نه در کوس مادر و خواهر شما نه در کوس من هستش… بلکه در بیت رهبری و پیش آغاتون هست…. برای رفتن به بهشت هرچه سریعتر به بیت ایشون مراجعه کنید!
گیتی گفت:
🙂 🙂 🙂 🙂 🙂
عالی بود ویدا !! تازه من هم به عنوان نیروی پشتیبانی با بیل میام !!
ویدا گفت:
گیتی جان و بهروز جان از همکاریتون ممنون 🙂
بهروز گفت:
پسرها ی من هم کمربند بنفش در جودو دارند و در خدمت. البته خودم کتک خور خوبی هستم .
بهروز گفت:
راستی بگم براشون نقسه نکشید ، فقط 10 سالشونه
بهروز گفت:
نقسه = نقشه
مدونا گفت:
بهروز؟ تو دو تا ده ساله و یه مامانی کوچولو داری؟ خواستم بگم بهت نمیاد ولی یادم افتاد منکه تو رو ندیدم! فقط برام بامزه بود 🙂
ویدا گفت:
بهروز جان…
مدونا راست می گه… بهتون نمی یاد دو تا پسر 10 ساله داشته باشید 🙂
بهروز گفت:
@ مدونا و ویدا
همینطوری که میگید هست، اصلا ظاهرم با سن و سالم همخونی نداره. !!!!!! راستی ، شما که منو ندیدید !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خرزهره گفت:
به ویولتا:
من دلم برای لولیتا تنگ شده. می شه بهش بگی برگرده
محمدرضا گفت:
+
گیتی گفت:
اهوم ، منم…..من هم دلم تنگ شده خوب !!
مهر گفت:
من هم همینطور هرچند مرا نمی شناسید
با یه عده بی سر و پا که اینجا میچرخند و کامنت هایی در حد خودشون پخش میکنن داره کم کم این خونه از رونق می افته و تمایلی برای خوندن کامنت دونی باقی نمیمونه، مبادا که حالم بهم بخوره از این همه کثافت ذهن عده ای که مثل مگس برای آلودن همه چیز همیشه حاظرند. تو جامعه که همه چیز رو قبضه کردند، این جا هم ول کن نیستند، صاحب خونه هم که توری نمیزنه.
به هر حال دلم تنگه برای لولیتای نازنین و اون لحن منطقی و روشنش
علاف گفت:
مهر عزیز،
من تا همین یکسال پیش شاید، نه همین شش ماه پیش از جوابهایی مثل همین جوابی که به کامنت شما داده شده ناراحت می شدم. ولی به برکت همین وبلاگ و کامنت دونیش الان وقتی این جواب پایین رو می خونم با یه لبخندی بر گوشه ی لبم از کنارش رد می شم. فقط بهت یه توصیه دارم دوست عزیز تو هم با لبخندی بر لب بگذار و بگذر. کم کم یاد می گیری هر وقت که همچین کامنت هایی جلوی چشمت ظاهر می شن با همون دو سه تا کلمه ی اولش می فهمی که از چه دسته کامنت هایی هست و بقیه اش رو هم نمی خونی.
پاینده باشی رفیق و مطمئن باش دوران این ارازل هم به سر خواهد رسید.
مهر گفت:
عزیز جان
من بیشتر ازین که ناراحت بشم حالم بهم میخوره. این ارازل همون طوری که گفتی دورشون تموم میشه چون هیچ بدی ای پایدار نمی مونه ولی حرف من اینکه وقتی میام تو وبلاگی که دوستش دارم نمی خوام با این کلمات و این افراد مواجه بشم تا حالم رو بهم بزنن. یه حسی مثل اینه که در خونه رو باز بذاری تا هر ارازلی بیاد تو.
میشه مهمان نواز بود و گروه مختلفی رو دعوت کرد اما نه همه رو، کسی که فقط حرف رکیک مینویسه چه قصدی غیر تخریب ، تو، خونت و مهمونات داره؟!!
حس میکنم با دیدن این کامنت های سراسر فحش و حرف رکیک به ذهنم تجاوز میشه. من اومدم مطلب نسوان رو بخونم و حرفای دوستا یا منتقداشون رو. حالا که در اینجا بازه به روی هر نوشته کثیفی ترجیح میدم از وقتم یه جور دیگه استفاده کنم و برم جای دیگه چیز بخونم و یاد بگیرم.
با این حرفت هم موافق نیستم که میگی چند کلمه بخون و بخند و بگذر. درسته که فحشها رو هممون به وفور شنیدیم تو جامعه ولی اینجا که میام انتظار همچین چیزی ندارم. اگه ادامه پیدا کنه میشه مثل چاله میدون که تک و توک نظرات باارزش رو هم باید از بین انبوهی کثافت جستجو کرد، حیف وقت که تو چاله میدون بگذره.
نسوان عزیز، توصیه میکنم یه توری بزنید برای این کلبه دوستانه، میزبان خوب مهمان رو با ویز ویز و کثیفی مگس آزار نمیده.
لولیتای خوب و آتشین برگرد، من هیچوقت برات کامنت نمیذاشتم ولی همیشه دوست داشتم و دارم. بیا شاید تو بتونی باز یه سرو سامونی بدی به اینجا.
راستی میدونی یکی از اشکالای بزرگ ما ایرانیا چیه؟ به نظر من اینه که وقتی یه چیزی رو میسازیم و یکی میاد خرابش کنه باهاش نمیجنگیم و از ساختمون یا حقمون دفاع نمیکنیم ، مثل مهاجرت کردنمون و تحویل خونمون به اون ارازل وطنی.
این خونه باصفا رو تو هم تو ساختش شریک بودی، به هر دلیلی که تصمیم به ننوشتن گرفتی دوباره روش فکر کن.
دوستتون دارم
نسوان گفت:
alan azash khabar gereftam , engar hamzaman ba oon 12 nafar etesab ghaza kardan dare ye kari mikone.
tozihe bishtari ham nadad.
man ke zooram behesh nemirese. shoma ro bekhoda age mitoonin shoma yechizi benevisin. omidvaram bekhoone 😦
مدونا گفت:
یعنی چه؟ لولــــــــــــــــــیتا؟ توی این مدت کسی عصبانیت مدونا رو ندیده اینجا ولی دارم کم کم عصبانی میشم هان … بلند شو بیا سر خونه زندگیت زن! اینهمه آدمو سر کار گذاشتی ویلون و نگرون! د بیا د! یا با زبون خوش میای یا … ویدا؟ اون کمربند مشکیتو ببند یه توک پا بیا کارت دارم!
گیتی گفت:
یعنی داره چیکار می کنه ؟؟ اعتصاب غذا کرده ؟؟
بگذار من یک چیزی بهش بگم…
آی ی ی ی ی … کبلایی لولیتا…کجایی بابا… بیا اینجا سرچشمه یک اختلاطی با هم بکنیم آبجی…
ببین خواهرم، شما به من توجه کن عزیزم… راستش من هم می خواستم به چند نفر پیشنهاد بدم بیاین اعتصاب غذا کنیم !! به اون قبله که نمی دونم کدوم وریه… یعنی دیگه مثل میخ و سیخ فرو میره توی مغزم این اعتصاب غذای اینا اونهم توی اون جهنم اوین….ببین چی بود که من بی وجدان و ناموس هم تکون خوردم !!
اما خوب می دونی چه مشکلی بود ؟؟ موضوع این بود که اولا می مردم و جان به جان آفرین تسلیم می کردم هیچکسی هم نمی فهمید چرا !! تازه آی سی یو و اینا هم در کار نبود…. مهمتر از اون من مجبورم کار کنم اگرنه همین نیمچه نفس هم میره و دیگه نمیاد…. یعنی اگه از مرگ نجات پیدا می کردم بعدش خودبخود می مردم !!
خوب ، هیچی دیگه …اینجا بود که آرزو کردم …ایکاش من هم یک زندانی سیاسی بودم !! 🙂
خلاصه آبجی… جبهه ی شما اینجاست… با قلمت، با کیبوردت…با بردی که در این روزگار بسط نظر و فکر و اندیشه در همین فضای مجازی داره…
حتما خبر کنفرانس دموکراسی در ایران و منطقه رو که به همت نوریزاده برگزار شده شنیدی… همین اتفاقات خوبه…ما داریم آدم های روشن و آگاه…داریم…باید جمع بشن دور هم، باید ضرورت رو احساس کنند…
خلاصه که خوبه !!
شما هم بیا سنگرت رو حفظ کن، چه معنی داره ما رو بدون آذوقه و مهمات گذاشتی رفتی…..
راستی مدت ها بود می خواستم ازت درخواست یک پست بکنم… با عنوان » روشنفکر کیست ؟؟ «.. اما روم نمی شد !!!
دیگه نمی دونم دیگه…دیگه پاشو بیا دیگه …دیگه جیغ می زنم ها !! 🙂
ژیان گفت:
@مدونا
بدلیل اینکه پست های لولیتا بوی قرمه سبزی می داد آمریکایی ها فک کردن آدم سیاستمداریه . واسه همین به عنوان اولین سناتور زن ایرانی همزمان از ایالت های ویسکانسین و نوادا و نبراسکا کاندید مجلس سنا شده و این همزمان شده با شوهر کردن و بچه دار شدنش. طبق قوانین آمریکا خانوم های باردار می تونن چند ماهی رو از مرخصی زایمان استفاده کنن و بنابراین تا مدتی نمی تونه پستی رو آپ کنه. هر چند بعید می دونم بعد از فارغ شدن هم بتونه چیزی بنویسه. تا همین چن وخ پیش سخ مشغول تبلیغات بود و اینطور که میگن هزینۀ تبلیغات انتخاباتیش رو هم شوهرش که یک میلیاردر آمریکاییه تامین می کنه که پدرش هم وقتی زنده بوده سناتور ایالت پنسیلوانیا و از مولتی میلیونرهای قدیمی بوده و ضمناً این آقای میلیاردر یکسال هم از خود لولیتا کوچیکتره. اونطوری که سامانتا توی یک ایمیل برای دوست دوست من نوشته این میلیاردر آمریکایی یک خونۀ خیلی مجلل و باغ بزرگ هم برای لولیتا خریداری کرده و اثاثیه و مبلمان جدید رو هم سفارش داده تا طبق سلیقۀ لولیتا بسازند. سامانتا نوشته سه ماهه دارن کار می کنن هنوز تموم نشده. یه عکس از لولیتا و شوهرش هم فرستاده که موقع خوردن صبحانه توی باغ انداختن. لولیتا یه کم چاق شده که البته به خاطر کم تحرکی دوران بارداریه. اما آدم مات می مونه از دیدن این امارتی که پشتشونه. خدا به آدم شانس بده. اینقد پست های خطری نوشت که یه آمریکایی خرپول عاشق افکارو وبلاگش شد و خواستش.خلاصه که وقتی خدا یکی رو بخواد به این چیزا نیست آبجی. یکی مثل ویول ما باید شعرهای لیون واسه زن قبلیش رو گوش بده یکی هم مثل لولی شانس بیاره اینجوری از آسمون تالاپی واسش شغل و شوهر بیفته پایین. خواستم بگم فعلاً از لولی خبری نیستو شما منتظر نباش.
علاف گفت:
لولیتا
من که هنوز باورم نمی شه که رفتی. احتمالاً تو هم مثل من وقتی که هنگ می کنی یه چند روز استراحت می خوای.
خلاصه فکر کنم استراحت ها دیگه کافیه. لحاف و تشک ها رو بذار کنار و بیا وسط گود خواهر:)
ویدا گفت:
لولیتا جان…
خوب دلیل رفت انت رو نمی دونم تا بخوام بگم … دلیل ات رو دوست دارم یا نه! (حداقل یک پست می نوشتی….) ولی می دونم رفتن ات رو دوست ندارم :(… هر چند که زندگی خودات و تصمیم خودات ولی من دلم برای نوشته هات تنگ شده!
از سیاست خسته شدی…. حداقل بیا در مورد دفاع از زنان بنویس 🙂 یعنی هر جور هم به قضیه نگاه کنی… آینده دخترا و زنانمون به دست زنان امروز گره خورده…. اگه ما مبارزه نکنیم میلیونها دختر دیگه به سرنوشت تلخ ما دچار خواهند شد….
بهروز گفت:
واقعا حیفه که نباشه .
حتی دلم برای ج . و. ا . ت هم تنگ شده ( هر چند که به نظر با یه اسم دیگه میاد اینجا و کامنت میگذاره .
مدونا گفت:
آخ بهروز جان، ج . و . ا . ت قلب منو شکست و رفت … هیچکدوم از این کارکترا انگشت کوچیکشم نمیشن، با مرام، لوطی، قلدر محل، با نمک .. نگو نگو
بهروز گفت:
مدونا جان پس بی خبری ! همین دور و برا سرک میکشه و هر از گاهی به یه نام دیگه ( به نظرم ) کامنت می نویسه . یه کم دقت کنی میشناسیش.
پرتگاه گفت:
میگم کار سختی می کردیا !!!!!
مثلاً اگه به سکس معتاد شده بودی هی باید چیز تو دماغت می کردی ؟؟؟؟؟؟؟
بابا بیخیال !
خرزهره گفت:
یه چند وقتیه دارم در مورد روابط مردها با پسرها در تاریخ ادبیات فارسی و مینیاتور ایرانی تحقیق می کنم این است که بهت توصیه میکنم برای حفظ سلامتی خودت هم شده با من ور نرو
یونجه گفت:
شاهد و شاهد بازی
دکتر سیروس شمیسا
اونوهم بخونید جالبه
ALI گفت:
گردوی عزیز
مطمئنم که حداقل یه گاز از اون میوه زده
دانستن همیشه و الزاما آرامش نمی آورد
گاهی آگاهی دردت می آورد
گردو گفت:
حق باشماست. اینکه ازهر من الشمسه. من یک کامنت اون بالا در این رابطه گذاشتم
Baltazar گفت:
به به !!!
صحبتهاي اين دوستان داره اينجا رو نورباران ميكنه
از اين همه دُر فشاني در حيرتم !!!
ظاهراً به اين دوستان حس خوبي دست ميده وقتي با كلمات ركيك همديگر رو صدا ميكنند !!!
مرحبا ، مرحبا !!!
حقا كه سخن حق جواب نداره. خصوصاً وقتي از خود سخنگو شنيده بشه
فقط يك چيزي ميگم:
وبلاگ خواندن هم مثل خيلي چيزهاي ديگه شعور خاص خودش رو ميطلبه
به زبان ساده تر (چون شايد فهمش براي بعضي سخت باشه!!!) بايد جنبهاش رو داشته باشي
حرف ديگران رو بشنوي
اگه حرفي براي گفتن داري بزني !!!
مزاحم دُر فشاني نميشم ، ادامه بديد !!!
50 ساله گفت:
سلام ویولت جان . باز ما فیلترشکنی پیدا کردیم مزاحمت شدیم تمام پست هات رو خوندم . وجه اشتراک زیادی با هم داریم ولی در مورد پست کاندوم باید بگم که : نگرشت نسبت به دنیا واقعا گهه.دنیا با تمام زشتی و گه بودنش باز قابل زندگی کردنه . من سال 89 بیماری هوچکین گرفتم و 12 دفعه شیمی درمانی شدم .آن موقعی که با مرگ دست وپنجه نرم میکردم به عینه خود دیدم که دنیا با تمام گه بودنش باز قابل زندگی کردنه .تو بعضی بدیهیات را نمی خوای قبول کنی اون پیرمرد را به خاطر بیار اگه از گذشته اش بپرسی چه با هیجان از جوانی اش خواهد گفت و …
بابک گفت:
از بس فحش خوندم، موضوع پست داشت یادم می رفت. ولی یادم افتاد لولیتا در جواب یکی از کامنتای من نوشته بود: ویولتا که مشغول عشق بازی است، سامانتا گرفتاری چه و چه داره و….منم دارم خسته میشم از رسیدگی به این همه کامنت. یهو میام می بینم اووووووه، چه خبره. خلاصه اگه برنگرده، جاش خالیه.
سیگاری ها کلا به 2 دسته تقسیم می شن. اونائی که از سیگار کشیدن لذت می برن و دسته دوم اونائی که به دلیل دیگری، همین جوری، می کشن. در نظر من، شما -ویولتا – جزء اون دستۀ دوم بودی. جداً خوش به حالت:-) اینکه می تونی الکل نوش جان کنی و سیگار دلت نخوادهم اینو نشون میده. دیگه اینکه فکر می کنم اگه سیگارو ترک هم نمی کردی، چیزهائی را که به همسر، پدر و دیگران گفتی، می گفتی. و دلیل این خشونت در صراحت هم…..اینه که ویولتا هستی، بیخیال. دارم از نظر دادن در بارۀ نوشته ت دور میشم
Bahar گفت:
اونایی هم که سیگاری نیستن همه این مشکلات رو دارن اما یه جور دیگه حواس خودشونو پرت میکنن، مثلا میان وبلاگ نسوان میخونن :ی. حالا سیگاری ها هم نباید فکر کنن سیگار تو دماغ کردن چیز وحشتناکیه، این کاریه که همه غیر سیگاریا میکنن.
ناشناس گفت:
یک موضوع بی ربط
از اين قرار بود که: هفته گذشته جوان 17 ساله با حضور در اداره آگاهي شهريار از 2 جوان آزارگر شکايت
کرد و به پليس گفت: چند روز پيش در منطقه پل فرديس کرج منتظر تاکسي بودم که خودرويي مقابلم توقف کرد. در همين موقع با مشاهده راننده که پسر همسايهمان بود، سوار خودرو شدم. دقايقي بعد از حرکت راننده، او مرا به 2 مرد مسافر که از دوستانش بودند، معرفي کرد اما پس از طي مسافتي راننده پس از گفتوگوي تلفني با فردي خود را بشدت عصباني نشان داد و ادعا کرد پدرش بيمار شده و بايد به بيمارستان شهر برود. شاکي با اشاره به ربوده شدن خود از سوي 2 مسافر ـ دوستان راننده ـ گفت: راننده پس از آن از من خداحافظي کرد و با سوار شدن به يک خودروي عبوري از محل دور شد و يکي از دوستانش رانندگي خودرو را به عهده گرفت تا مرا به مقصد برساند. وي افزود: در ميانه راه، مرد جوان به بهانه اين که ترافيک است، تغيير مسير داد و به درخواستهاي من براي متوقف کردن خودرو توجهي نکرد و با سرعت به سمت بيابانهاي شهر رفت. شاکي ادامه داد: در همين موقع همدست راننده با چاقويي که در اختيار داشت، مرا تهديد به مرگ کرد. با توقف خودرو هر دو نفر مرا مورد آزار و اذيت قرار دادند و از من فيلم تهيه کردند. متهمان پس از آن در مقابل يک ساختمان نيمهکاره مرا از خودرو بيرون انداختند و متواري شدند. آنها چند روز بعد نيز در تماس تلفني از من خواستند چند ميليون تومان به يک شماره حساب واريز کنم، در غير اين صورت فيلم تهيه شده را در شهر پخش ميکنند.(تابناک)
در اين ارتباط پرونده اي از سوي اين جوان 17 ساله تشکيل مي گردد ولي هنوز متجاوزين دستگير نشده اند، گويا پليس و دستگاه قضايي منتظر آن هستند که اين موضوع نيز در مطبوعات انعکاس گسترده يابد تا براي دستگيري مجرمين دست به کار شوند، هر چند مجازات اينگونه افراد با بي توجهي به نيازهاي واقعي نوجوانان و جوانان دردي دوا نخواهد کرد.
اما در ماه گذشته، قرار بود چشم اسيدپاشي توسط دستگاه قضايي کور شود، اخبار مربوط به صدور اين حکم و مجازاتي که براي اين جرم در نظر گرفته شد، اين اميد را به مسئوليني که مجازات را تنها عامل براي رهايي از ارتکاب جرم مي دانند، مي داد تا ديگر شاهد ارتکاب جرم اسيدپاشي نباشيم. اما باز در جند روز گذشته فاجعه اي ديگر رخ داد:
موضوع از اين قرار بود که: شامگاه چهارشنبه يکم تيرماه امسال ساکنان محلهاي در سهراه جمهوري با فريادهاي «سوختم، سوختم» دختر جواني از خانههايشان بيرون ريختند و اين در حالي بود که جوان موتورسوار با سرعت زياد صحنه جرم را ترک کرد و گريخت.همه ديدند که دختر 21 ساله به اطراف ميدود و با دست و صورتي سوخته کمک ميخواهد، وقتي چند زن و مرد به سمت وي دويدند و با ريختن آب روي آثار سوختگي به کنترل درد وي پرداختند، پليس و اورژانس نيز در جريان اين اسيدپاشي قرار گرفتند. ماموران کلانتري 129 جامي که اطلاع يافته بودند دختر جوان به بيمارستان سوانح سوختگي شهيد مطهري انتقال يافته با دستور بازپرس شاهنگيان از شعبه دوم دادسراي امور جنايي تهران به تحقيقات ميداني دست زدند. قرباني اين اسيدپاشي دختري به نام «الميرا» است که فروشنده پوشاک بوده و شب حادثه با تعطيلي محل کارش در حال رفتن به خانه بوده که ناگهان هدف حمله اسيدپاشي قرار گرفته است. خانواده الميرا در تحقيقات پليسي و قضايي گفتند که دخترشان يک خواستگار سمج دارد اما مشخص نيست اسيدپاشي کار وي بوده باشد. بدين ترتيب، ماموران خود را به بالاي سر الميرا در بيمارستان رساندند و در حالي که وي از ناحيه چشم، گوش، گردن و دست چپ بشدت سوخته بود به تحقيق از اين دختر غمگين پرداختند. الميرا که بغض بشدت گلويش را ميفشرد، گفت: «من و پسري به نام «بشير» هر دو فروشنده پوشاک بوديم تا اينکه او به من ابراز علاقه کرد و من از همان ابتدا نپذيرفتم. دوبار هم به صورت غيررسمي از خانواهام خواستگاري کرد که باز قبول نکرديم و اصلا باور نميکردم اين پسر دست به اسيدپاشي بزند».
وي افزود: شب بود و با تعطيلي فروشگاه من راه افتادم تا به خانهمان بروم، «بشير» در تعقيب من بود، خودش به تنهايي سوار موتوسيکلتي شده بود و از من ميخواست با او ازدواج کنم، خيلي اذيت شدم.يک لحظه که به سمت وي برگشتم و با ناراحتي خواستم دست از سرم بردارد ناگهان ظرفي از زير لباسش بيرون آورد و مايعي را روي صورتم ريخت. با احساس سوزش در سر و صورتم فهميدم به صورتم اسيد پاشيده است. بشير فرار کرد و من با فرياد از همسايهها کمک خواستم». (تابناک)
اينگونه جنايات و فجايع در حالي رخ مي دهد که رئيس دستگاه قضا صرفا شدت بخشيدن در اجراي احکام شرعي را توصيه مي کند و حال از پليس خواسته است که با همکاري نيرو هاي امنيتي، با اينگونه جرايم مقابله کنند.
باز هم عقيده دارم تا زماني که وضعيت اقتصادي شهروندان ايراني، مشکلات کار، روابط جنسي و دغذغه هاي آينده آنها، مسکن و تفريحاتشان رو به وخامت رود و توجهي به آنها نگردد، مطمئنا باز هم در اينده شاهد اينگونه حوادث خواهيم بود.
محمد مصطفايي وکيل دادگستري
ناشناس گفت:
http://modafe.com/NewsDetail.aspx?Id=618
بهروز گفت:
شعری زیبا از ایرج میرزا
در سر در ِ کاروانسرایی تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمائم این خبر را از مُخبِر صادقی شنیدند
گفتند که: ”واشریعتا, خلق روی زن بی حجاب دیدند“.
آسیمه سر از درون مسجد تا سر در ِ آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق می رفت, که مؤمنان رسیدند
این آب آورد, آن یکی خاک یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ناموس به باد رفته یی را با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرع نَبی از این خطر جَست رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی چون شیر درنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را پاچین عفاف می دریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد مردم همه می جهنّمیدند
می گشت قیامت آشکارا یکباره به صور می دمیدند
طیر از وَکرات و وحش از حَجر انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق طلّاب علوم روسفيدند
با این علما هنوز مردم از رونق مُلک ناامیدند
مدونا گفت:
یک مطلب نه چندان بی ربط (تقلید از هما با اندکی تصرف و تلخیص)
اصولا در مورد خودم من به ترک سیگار فکر هم نمیکنم. خوب میدونم که مدونای خوش قلق تبدیل به یک سگ ماده ی تمام عیار خواهد شد .. این از این، هیچ مشکلی هم ندارم مسائل، عقده ها و گره های شخصیتیمو لای دود پنهان کنم، به هر حال هر کسی اونا رو یه جوری پنهان میکنه. اصولا من زندگی بدون سیگارو دوست ندارم، به عنوان یه سیگاری تو یک فاصله های زمانی چند دقیقه ای داری هر ساعت که به سیگار اختصاص داره، یعنی کارتو داری انجام میدی و دلت خوشه که الان میرم یک سیگاری میگیرانم، وقتی ترک میکنی (من ۳ سال ترک کردم) نمیدونی با اون فاصله ها چکار کنی، یا باید شروع کنی به خوردن (چاق میشی، و استاد ویول راست گفته بود که کار سختیه ترک سیگار و لاغر شدن همزمان)، یا باید چایی، قهوه ای چیزی بخوری که اونم برای سلامتی بده. اصولا من مراسم سیگار کشیدنو از خودش بیشتر دوست دارم، مخصوصا سیگار کشیدن با یک دوست یا با جمعی … سر کار وقتی گروهی میریم سیگار بکشیم واقعا خوش میگذره. به نظر من تنها راه ترک سیگار، شروع نکردنشه. ویول هم فکر میکنه ترک کرده، ولی اون فقط جایگزینش کرده چرا که جای خالی اون فاصله های زمانی رو حس میکنه هنوز.
حالا چرا گفتم یک مطلب نه چندان بی ربط … چون قسمت بالا ربط داشت ولی چیزی که الان میگم ربطی نداره. در مورد سگ شدن و بد اخلاق بودن حالا که ماشالا اینهمه دکتر اینجا جمعن من یه سؤالی دارم. من تا یادم میاد آدم صبح نبودم. یعنی صبح ها دوست ندارم کسی ازم سؤال کنه چیزی یا با من کاری داشته باشه. بیدار شدن واقعیم ۲-۳ ساعت از زمانی که تختخوابو ترک میکنم طول میکشه (به خاطر مشروب نیست، من هرروز مشروب نمیخورم) و عین سگم تو اون دوسه ساعت. حالا اتفاق عجیبی افتاده و به یه دلیل دیگه شروع کردم به خوردن ساپلیمنت مولتی ویتامین و آهن، از یک هفته بعد از شروع کردن این ساپلیمنت رسما عوض شدم. مثل یک نوگل نوشکفته از خواب بیدار میشم و با همه گپ میزنم و شوخی میکنم!! جریان چیه؟؟ اینو نوشتم اگه کس دیگه ای این مشکلو داره امتحان کنه این ساپلیمنتو و آقایان و خانمهای متخصص بگن اصولا میتونه ربطی داشته باشه به این قرص؟ یا من خودم دچار تحول شدم؟
گردو گفت:
من البته پزشک نیستم ولی میدونم که انواع ویتامینهای ب در تنظیم فعالیت عصبی موثر هستند. با این حال به هیچ وجه نمیشه نسخه عمومی پیچید، چون دلایل این مشکل در افراد مختلف متفاوته.
هرچند خوردن ویتامین اگه زیاده روی نشه ضرری نداره و همه میتونند امتحان کنند. مگر در مورد مولتی ویتامینهایی که آهن دارند برای افرادی که کمخونی از نوع تالاسمی دارند مضره و نباید مصرف کنند.
مدونا گفت:
مرسی گردو جونم … تالاسمی ندارم خوشبختانه .. آخه میدونی در طول روز من آدم عصبی ای نیستم، فقط اون دو سه ساعته که اونم مدلم یه جور عصبانی خاموش بود، یعنی داد و بیدادی نبودم ولی همه میدونستن نمیتونن بهم نزدیک بشن واگه سعی کنن با من حرف بزنن چنان نگاه خشمناکی تحویل میگیرن که از سلام و علیکشون پشیمون میشن! این قرص ها داره معجزه میکنه و اولین باره در عمرم که از سر صبح میتونم بگم و بخندم. ضمنا من برای صبحانه عاشق نون سنگک و پنیر و گردو هستم 😉
ویدا گفت:
مدونا جان…
من هم مشکل شما رو داشتم… البته من عصبی نمی شدم…. من نمی تونستم صبحها روی کارم تمرکز کنم… و اگه کار فکری صبحها بهم واگذار می شد اعصابم خورد می شد…. رفتم دکتر متخصص خواب…. اون بهم گفت … برای این هست که صبح که از خواب بیدار می شم تمام مغزم بیدار نشده… فقط قسمتی اش بیدار شده!!!!…. و گفت دلایل مختلفی داره که بعضی از قسمتهای مغز احتیاج به استراحت بیشتر پیدا می کنه… از من تستهای مختلف و آزمایشهای مختلف گرفت…. به من گفت مشکل من به خاطر این هستش که موقع خواب به بدن من اکسیژن کافی نمی رسه…. یکی اینکه موقعیت خوابیدنم بد بود… سرم رو یکطوری رو بالش می ذاشتم که نمی تونستم خوب نفس بکشم!!… دلیل دومش این بود که بدن من به ورزش کردن و در نتیجه گردش خون تو بدن عادت کرده بود… یک مدت که کمتر ورزش می کردم… اکسیژن کمتر به بدنم می رسید!!!…. خلاصه اینکه یک مدت ( یکی دو ماهی)… با ماسک اکسیژن می خوابیدم… تا اینکه عادت خوابیدن ام و ورزش ام رو درست کردم و همچنین سیستم تهویه خونه رو هم عوض کردم…. الان صبحها سرحال تر بیدار می شم… البته اگه عصبی باشم شب ناخودآگاه باز مثل قبل می خوابم و صبح باز مشکل بیدار شدن از خواب دارم…… ولی می دونم سیگار کشیدن هم یکی از مشکلات بیخوابی یا همون درست استراحت نکردن رو بوجود می یاره :)…. چون به یکی از دوستام گفته بود هیچکاری نمی تونه براش بکنه مگر اینکه سیگار اش رو ترک کنه….
مدونا گفت:
چه بامزه ویدا! متخصص خواب! خیلی برام جالب بود .. مخصوصا اون قسمت راجع به بیدار نشدن بعض از سلول های مغز، دقیقا حسیه که من داشتم یعنی میدونستم هنوز کامل بیدار نشدم. ولی جان من این قرصای مولتی ویتامین و آهن رو امتحان کن. من کاملا خوب شدم.
گردو گفت:
قابلی نداشت
یک چیز دیگه که یادم اومد اینه که بعضیها وقتی تشنه یا گرسنشون میشه عصبی میشند، بدون اینکه به اصل خواستشون دقت کنند. اینکه وقتی کسی عصبانی هست بهش آب میدن احتمالا به همین دلیله.
بخصوص صبح که آدم از خواب پا میشه بیشترین نیازو به نوشیدنی داره و فشار خون هم در پایین ترین سطحه.
حالا ممکنه مشکل شما هم همین باشه. البته ویتامین جای خودش، ولی سعی کن وقتی از خواب پا میشی یک لیوان نوشیدنی بخوری. این اتفاقا ضررش از ویتامین هم کمتره و میتونی امتحانش کنی.
مدونا گفت:
حتما امتحان میکنم مرسی 🙂
بهروز گفت:
این موضوع گرسنگی در بچه های من تاثیر زیادی داره. اینقدر مشخص بود که براشون توضیح دادیم این مطلب رو و برای مدتی هم وقتی دعواشون میشد یا عصبانی میشدن ، یادآوریشون میکردیم که آیا گرسنه نیستید؟ جالب این بود که بعد از مدتی خودشون به این نتیجه رسیدند و حالا دیگه به اون مرحله که نزدیک میشوند ، یه چیزی گیر میارن و میخورن ، معمولا هم مشکل حل میشه.
یونجه گفت:
ویو لی لی کیرم به جفت سوراخای دماغت
کمتر زر بزن
آيدين گفت:
خب فكر كنم، خودت پذيرفته بودي كه نقش دوم رو داري.
و هيچوقت به فكر خودت نبودي كه ميتوني نقش اول رو داشته باشي..
كمي خودخواه باش.
و همهرو مال خود كن.
آيدين گفت:
خب فكر كنم، خودت پذيرفته بودي كه نقش دوم رو داري.
و هيچوقت به فكر خودت نبودي كه ميتوني نقش اول رو داشته باشي..
كمي خودخواه باش.
و همهرو مال خود كن.
توهين نباشه، اما من قصد دارم با يونجه خوردن آغاز كنم ( قابل توجه يونجه).
گاله گفت:
اوهو که چقدر کامنتهای مردم اینجا پاک شده. ببینم ویولتا تو که قبلا با لولیتا سر کامنت پاک کردن دعوات شده بود و همه گناه اینکار را ویانداختی گردن اونن مادر مرده. حالا مثل اینکه خودت از اون هم بدتر شدی؟
Jack Morrison گفت:
معذرت می خوام خانوم ویولتا که اینجوری حرف می زنم اما مجبورم!:
من خواهرتو گاییدم با این نوشتن که واقعا گند زدی به روان و شخصیتم دختر!واقعا دمت گرم…واقعا حال کردم.یعنی جیگرتو
می دونی …سیگار رو خوب مثال اومدی …چون ملموس…اما من یکی که هم زیاد عصیان کردم و هم هنوز .و حالا حالاها باید به این کار ادامه بدم مطمئنم که این عادت ها و پناه بردن ها خیلی می تونند ریز تر و کوچیکتر باشند.
این که این عصیان ها هیچ پایانی نداره …و مرگ هم به نظر من اخرش می شه بزرگترین و اخرین عصیان زد تمام «ضد بیماری هی مرزوق» می شه پلاتفورم غالب داستان یا وجه تراژیک پنهانش؟!
خیلی عوضی ای…من یکی که اسیرتم.
هما گفت:
یک موضوع بی ربط
کوه پرديس نزديک ترين نقطه زمين به خورشيد
از جمله خواص اين كوه خاصيت خارق العاده اين كوه دركمك به درمان مبتلايان به ايدر مي باشد . به خاطر نزديكي اين كوه به خورشيد امكان رشد و نمو ويروس هاي بيماري زا از جمله ويروس در اين كوه صفر مي باشد. پزشكان متخصص بريتانيايي در موسسه Imperial Medical College در شهر لندن اخيرا در مقاله اي در روزنامه تايمز ضمن بر شمردن اين خاصيت از سازمان ملل درخواست نموده اندتا نام اين كوه را به ANTI-HIV Mountain تغيير دهند. ضمنا دكتر Tim Hopkins رييس موسسه فوق و دارنده مدرك فوق تخصص در رشته ايمونولوژي و ويروس شناسي درخواست ايجاد شهركهاي درماني براي مبتلايان به ايدز در اين منطقه نموده است. وي معتقد است با اسكان مبتلايان به ايدزدر اين منطقه پس از حداكثر مدت 18 ماه هيچ نشانه اي از بيماري در اين مبتلايان ديده نشود.
از ديگر خواص درماني اين كوه كه زبانزد همه متخصصين mountain trapi (كوه درماني)است . خواص مغناطيسي اين كوه باعث تخريب سلولهاي سرطاني شده و به همين دليل متخصصين بسياري بيماران سرطاني زا را به كوهنوردي دراين كوه توصيه مينمايند. مديكال كالج ايالت اياهو آمريكا نيز طي تحقيقي خواص درماني اين كوه را تاييد نموده است.
نام اين کوه باستاني پرديس است در حومه شهرستان جم از توابع عسلويه استان بوشهر و در نيمه هاي راه بندر کنگان به فيروز آباد شيراز قرار دارد .
نکات قابل توجهي كه در اين کوه باستاني وجود دارد :
1. قله اين کوه نزديک ترين نقطه زمين به خورشيد است چون بالاترين ارتفاع در نزديکي خط استواست .
2. آتشکده فوق العاده باستاني که در قله کوه قرار دارد ، محل تولد و غسل تعميد پدر جمشيد جم است .
3. مغناطيس فوق العاده قوي کوه در جهان زبانزد است و اگر در فاصله 50 تا 100 متري کوه يعني تقريبا انتهايي ترين نقطه مشخص اسفالت با ماشين توقف کني و ترمز دستي را بخوابانيد ، ماشين بجاي سر پائيني به نرمي به سمت کوه کشيده مي شود که البته همين مغناطيس براي رانندگان نا آشنا بسيار دردسر ساز بوده و تا کنون تعداد زيادي از خودروها بي اختيار با کوه تصادف کرده اند .
4. پوشش گياهي منطقه نوعي خار بياباني گرمسيري منحصر به فرد است که خواص دارويي فراوان دارد و عسل حاصله از منطقه تماما» پيشخريد چند کارخانه داروسازي بزرگ جهان است يکي از ترکيبات اصلي مسکن Advil که يکي از بهترين قرصهاي شناخته شده براي ناراحتي هاي اعصاب و دردهاي ميگرني است از همين عسل تهيه مي شود .
5. اين منطقه خرماي ويژه نيز توليد مي کند كه به نام خرماي خصه معروف است و کاملا در شيره خود غرق مي شود يعني يک کاسه آن ظرف سه ساعت پر از شيره مي شود و اندازه اين خرما اندازه آلبالو بود و به جهت همان خواص دارويي منطقه تماما» براي ساخت قندهاي رژيمي براي بيماران ديابتي صادر مي شود، نکته جالب ديگر رويش درخت زيتون در دامنه شمالي کوه حد فاصل شهرستان جم تا روستاهاي چاهه و دره پلنگي مي باشد که در آب و هواي آن منطقه بسيار بعيد مي نمود .
فعلا» سندي براي قدمت چاهه و دره پلنگي وجود ندارد ولي علائم مشهودي از غار نشيني مشاهده ، و فسيل هاي مختلفي در اين منطقه به وفور پيدا شده است .
6. در لايه هاي زيرين اين کوه معدن عظيمي از آب خنک و فوق العاده سالم وجود دارد ، آن هم در اطراف عسلويه !
مردم چاهه و جم ، کوه پرديس را فوق العاده مقدس و محترم مي شمارند ، و به استناد علائم موجود در آتشکده احتمالا يکي از اولين مکانهايي بوده که نفت در آن سوزانده شده است .
با افتتاح جاده فيروز آباد به عسلويه توسط پتروشيمي ، رفتن به اين منطقه خيلي ميسر تر و راحت تر شده است
گردو گفت:
مرسی هما خانم از اطلاعات بسیار مفید و جالبی که دادید.
عجیبه که من اینهمه ایرانگردی و کوهنوردی کردم تا قبل از این پروژه های نفت و گازاصلا حتی اسمش هم بگوشم نخورده بود.
ye mard khiki گفت:
@ ویدا
عزیز دلم، جونم آی قسمت بشه من به دست تو کشته بشم، آی عاشق اون لحظهای هستم که با یتو پرنده بزنی تو چونهم، موهامو بکشی، با مشت بزنی پا چشم، گور پدرِ مقام معظم رهبری، رهبر من تو هستی
من از کوس حرفی نزدم که اون باعثِ رسوأیِ من از کس به ضّم ک حرف زدم که در موردِ حضرت شما دروازه بهشتِ ، مخلص کلام اینکه میدونستم مال حالی اما حالا که فهمیدم کاراته باز هم هستی دیگه آخ که من میمیرم برات.
جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است، اما چه کنم که لازمه بهشت رفتن گذر از اون راه تنگ است.
@ گیتی
گیتی خدایی تو نه حسنیه ده نمکی هستی نه چیز دیگهای خدایی تو نمونه کاملی هستی از همدم الملوک قهوه تلخ در دنیایِ واقعی
جون به جونت کنن پا منبر اینو اون میشینی مجلس شلوغ میکنی از حالا تا وقتی که اینجا باشم تو رو همدم صدا میکنم
پ.ن: منفور همدمو صدا کن همدم
گیتی گفت:
هوی !! با تو هستم یک مرد خیکی !!
آخه تو چی هستی ؟؟ جز یک آدم بددهن تنگ نظر که هیچ درکی از شرایط و موقعیت نداره و فقط جفنگ میگه…دقیقا مثل این مزاحم ها خیابونی و اوباش …
کل وجود تو رو جمع بکنند ، عصاره ی تفکرت درهمون اندام های تحتانی و اسافلت خلاصه شده…
نمی خوای آدم بشی ؟؟ پیر شدی رفت ها…همونی هستی که بودی….
فکر و ذکرت فقط تخریب است…
فقط تخریب می کنی و فضا رو آلوده می کنی !!!
شک نکن من کنارآدم های می ایستم که از روی عقلانیت و شعور حرف می زنند…..حالا بدو جیگرت آتیش گرفت …بدو بدو لاغر هم میشی ای مرد خیکی !!!
ye mard khiki گفت:
@ آقا بهروز
برادر من شما دوتا بچه داری(خدا بهتون ببخشتشون). از انجأی که پیشترها فرمودین جز اقلیتی مذهبی هستید احتمالاً از نظر کسب و کار دچار مشکل و باز به همون خاطر احتمالاً این مقدار اندک رایانههای نقدی روهم به شما پرداخت نمیکنند، عزیز شما بهتر نیست به جای درگیر کردن خودت با این خاله زنک بازیهای ما در این جا به بچها بیشتر رسیدگی کنید؟ که مشمول تئوری استفاده از کاندوم ویول در آینده نشه.
من از رنج مضاعف شما و امثال شما تو مملکت ولایت گند فقیه بی اطلاع نیستم اما من و امثال من تو اون دایره نیستیم بر اون دایره هستیم، اینجا برای شخص من تفریحِ و سر به سر گذاشتن با شیرین عقلهأی مثل ویدا یا گیتی مایه مسّرت و شادی وگر نه ملاک هم وطنی است نه هم کیشی
شما محق به توهین به من هستید اما من به شما به دیده احترام نگاه میکنم و بس
بهروز گفت:
یادم نمیاد به فردی توهین کرده باشم، به شما هم همینطور ولی شما از همین اول که داری از روش قدیمی خودت استفاده میکنی. ای کاش به جای حرفهای زیبا زدن کمی هم به عملکردمان فکر میکردیم.
هما گفت:
برای لولیتای نازنین
خواهر من
وقتی بالای سردر وبلاگت نوشتی *تنها یک گناه وجود دارد و ان نااگاهی است * یعنی میدانستی مخاطب تو همه افراد اگاه نیستند و در میان خوانندگانت هستند کسانی که نمی دانند یا کم میدانند و در کنار انها باید میدانستی کسانی هم خواهند بود که نانشان از جهل جماعت بدست می اید پس مسلما به جنگ تویی خواهند امد که تلاش داری نااگاهی را از مردمان بگیری
خواهر من
وقتی ساکت را بستی و ترک خانه و کاشانه و کار و زندگی و عزیزانت را کردی یعنی از زندگی میان جامعه ای خسته بودی که میزنند و می کشند و تجاوز می کنند و هزار جنایت انجام میدهند
اما رفتن تو معنای فراموش کردن و بی تفاوت بودن نداشت …چون امدی و در این وبلاگ سعی کردی به نقد انچه برسر این ملک و مردم میرود بپردازی …درحالی که راحت مثل خیلی ها می توانستی بگویی ما که رفتیم و گور بابای انان که ماندند …می توانستی راحت فقط بگویی *به من چه *
اما از زندگی و استراحتت زدی و نوشتی که مثل مایی باور کنند انان که رفته اند همه خودخواه و عافیت طلب نبوده اند
خواهر من
بعید میدانم انقدر ساده باشی که فکر کنی تلاش برای اگاهی بخشیدن به مردم کاریست راحت
که اگر راحت بود ما صدسال پیش همه کارهایمان درست میشد و از انقلاب مشروطه به انقلاب 57 نمی رسیدیم ….. بعید می دانم نمی دانستی تغییر رویه مردم یک ملک که در سنت ها و تنبلی ها قرنهاست که ابدیده شدند و وادار کردن انها به فکر کردن و مقایسه کردن و تجربه کردن …کاری ساده و بی دردسر است
اما شاید منتظر اینهمه حماقت و فحاشی نبودی
اما می بینی که هست …می بینی که برای اینکه ساکت ات کنند برای اینکه منحرفت کنند از هیچ چیز و هیچ مرزی و از هیچ خط قرمزی گذشتن …ابایی ندارند
ما اگر اینجا با کسی بحث مان بالا می گیرد فردایش می اییم و پوزش میخواهیم در حالیکه اینجا دنیایی مجازی است و کسی کسی را نمی شناسد اما ما خود ، که خود را می شناسیم …ما که برای خودمان لااقل شخصیت و اصولی را باور داریم اما در عوض انها کوچکترین ناراحتی ندارند که نه تنها خودمان که جدو اباد و خواهر و مادر و همه کس و کارمان را فاحشه و بدکاره بنامند
بگذریم ..همه اینها را خودت میدانی و بهتر از همه ماهم میدانی
اما حالا سوال اینست
که ایا باید گذاشت و گذشت و دنبال کار خود رفت ؟ ایا باید در این گیرودار میدان را به جهال سپرد؟
این سوالی است که تو خود باید از خودت بکنی
اما
من راستش باور ندارم لولیتایی که می شناختم خود را بازنده این میدان بداند و دنبال کار خویش رود
من باور ندارم لولیتایی که می شناختم مهر انان که دوستش داشتند را با کینه قلیلی مزدور یکسان ببیند و میدان را خالی کند
من اما باور دارم این همه دست و پنجه نرم کردن با جهل جماعتی اندک اما پرهیاهو سخت است .. و او را فرسوده کرده و نیاز دارد فارغ از این هیاهو کمی استراحت و تجدید قوا کند
و باور دارم لولیتا میداند که خیلی ها اینجا منتظر بازگشتنش هستند
الدنگ گفت:
«تازه فهمیدم که قضیه خیلی وخیم تر از این حرفهاست و یک چیز خیلی اساسی تری تمام این مدت داشته لنگ می زده.»
متاسفانه هرچه در متن نوشته گشتم توضیحی در باره ی آن چیز اساسی ترکه لنگ میزده پیدا نکردم واین حس به من دست داد که آتوبیوگرافی ی کوتاهی میخوانم که مهمترین وکلیدی ترین شاخص شخصیت سازِآن ازقلم افتاده است.؟
ناشناس گفت:
@ همدم(حسنیه الاه کرمِ قدیم و گیتیِ قدیم تر)
من هر چی تو بگی هستم آیا تو اونی که میگی و ادعا میکنی هستی؟
مثلا تو فکر میکنی؟ شرایط رو میفهمی؟
میدونی چند نفر اومدن اینجا و به خاطر ادا اصول حضرت عالی ول کردن رفتند؟
میدونی تا به حال چند خواننده فهیم( حالا زرتی اسم امید ۵ یا جوات یا رهگذر رو نیاری )اومدن اینجا و شروع به بحث کردن با کولی بازیات باعث رنجش شدی تا اونا ول کنن برن و حالا به اندرونی که نگاه میکنی جز یکی دوتا کامنت با ارزش چیزی جز خزعبلات نمیبینی، اصلا تو میفهمی که مقصر رفتن لولیتا امثال تو هستین با تعریف و تمجیدهای هشل هفت و تحریک دیگران، نه نمیفهمی چون اصولاً با فهمیدن غریبه ای، درک تو از فهمیدن همونی هست که خودت باور داری نه اونی که صحیح هست،
من پیر شدم در جوانی از بس که تو نادانی(قافیه رو حال کن بیسواد)، قدما فرموده اند حسنات الابرار، سیات المقربین. من فضا رو آلوده میکنم خوب من مثل بسیجیم، پول گرفتم اینکارا رو بکنم خانوم چس روشنفکر تو با جوابهای معقولانه روشنم کن نمیتونی خفه شو، بهتر بگم زر نزن
گفتن جملاتی از این دست»اونی که ما لا پامون داریم اسم داره اسمش هم هست کس» درک صحیح شرایط هست؟
شما تو زندگیتون چیزی به اسمِ قباحت وجود داشته؟ همه میدوند که کیر چیه که کس چیه اگه کسی در لفافه از آعضا جنسی حرف بزنه واپس گرا و عامی هست اما روشنفکری به گفتن کیر و کس پس اونوقت من کیرم به کس خواهر مادرتون که فحش محسوب نمیشه، میشه؟
جون به جونت کنند همدمی، با تو بحث کردن یاسین تو گوش خر خواندنِ ، شاشیدم به دنیایی که روشنفکریش بهمراه با پرده داری و وقاحت هست، و شما نمونه هائی عملی از وقیحان و مغالطه گران
از ما که گذشت پیر شدیم و به آخر خط رسیدیم، اما تو اگهِ جوونی بیدار شو چشماتم و کن از مختم اگه چیزی مونده و به علت زیاده روی در صرف مشروبات الکلی ضایع نشده یکم استفاده کن، هر چند امیدی به شما جماعت اسفل السافلین نیست.
اگه دانأی به اینی هست که شمأید خدایا ما را با نادانان محشور کن
گیتی گفت:
حاجی…
اولین بار با همین اسم اومدی نه ؟؟
اولین بار هم حرفت همین بود….که با بحث این و اون رو به در می کنی …ببین چند وقت گذشته ..همون حرفا..همون کارا…همون اداها
بهت اونموقع چی گفتم ؟؟ گفتم » لنز واید » ببند حاج آقا…گفتم یا نگفتم ؟؟
تو اگه فکر می کنی من کاره ای هستم اینجا جز یکی مثل خودت، خوب عقل توی کله ات نیست آقاجون، تو خیال می کنی اینجا یکی باید پرچم بگیره دستش، خط بده ، جهت بده ، همه هم نادان هستند الا تو یک نفر!!… آخه چشمهاتم باز کن ببین چه خبره !!
بعد هم من کی تا حالا توهین کردم به کسی ، کی اسم اسافل آوردم ، کی جواب های توهین آمیز دادم…
تو اگه چیزی می فهمیدی که هی خودت رو به در و دیوار نمی زددی برای اثبات حرف خودت با درو و خزعبلات..
برو بالا نگاه کن ببین چه کسی به ویدا حرفهای توهین آمیز زده..یکبار…دوبار…دفعه ی سوم طرف مجبور میشه با زبان خودت باهات حرف بزنه…
بس کن آقاجون..خجالت هم خوب چیزیه…چقدر مخ زدم با تو.. حداقل حرمت اون زمان صرف شده رو نگه دار اگه هیچی حالیت نیست..فکر کردی این وبلاگ کجاست ؟؟ اتاق فکر پنتاگون… عقل هم خوب چیزیه …
اصلا معلوم نیست دلیل اینهمه تخریب و شلوغ بازی تو اینجا چیه… دردت چیه خدا عالمه !!
مدونا گفت:
ولش کن گیتی خودشم گفت اون بالا بیکاره از کل کل کردن لذت میبره.
جناب آشنای ناشناس: من و بهروز اگه گفتیم دلمون برای ج و ا ت تنگ شده واسه این نبود که جنابعالی ازش سوء استفاده کنی و توی علم و کتل کنی که واسه خاطر حرفای گیتی رفته… خودت خوب میدونی که میدونم هستی، یه چیزی گفتم واسه خنده، شما جدی نگیر. واقعا که جونور غریبی هستی … یه جورایی بارک اله داره، خباثتم استعداد میخواد که چجوری یک نکته رو اون بالا بگیری و بخوای ازش برای تفرقه انداختن استفاده کنی. البته اینم بگم این سیستم دقیقا مال کلاس دوم دبستان ما بود.
در کل اصلا خوشم نیومد.
ye mard khiki گفت:
@ همدم(حسنیه الله کارم سابق و گیتیِ سابق تر)
خدا وکیلی خودت فهمیدی چی گفتی، من که نفهمیدم خدایی دو سه بار هم خوندما اما …….شرمنده شاید ما بیسوادها سطح ادبیات شوما رو نمیفهمیم
در اینکه تو کارهای نیستی که شکی نیست. تو ملیجک درباری مدیحه گو عین همدم، خدایی این پرسوناژ کوپ تو هستش، توهین نکردی؟ زکی معلوم شد زیاد هم جوون نیستی یا شاید بچگی تاب بازی زیاد کردی مخت تاب ورداشته، امثال شما همیشه سیاهی لشکرید، یاد اول انقلاب افتادم خمینی زر میزد امثال تو هم میگفتید صحیح است صحیح است،
باقیشم در مورد قدیما من که نفهمیدم چی گفتی توضیح بده بفهمم.
در رابطه با ویدا اون دختره شیرین عقل جوابی به روزبه داده بود یه جواب هم به یکی دیگه تو چنتا پست عقبتر مجموعش رو هم میشد کامنت من به ایشون تورو سنه نه.
من میدونم که نمیدونم ولی باور کن در نفهمیدهترین حالت هم از تو یکی بیشتر میفهمم.من تا به امروز که شر و ور زیر کامنت من ننوشته بودی با تو یکی بحث نکرده بودم قبلنا با اسامی دیگه با ویدا کل کل کردم( خیلی حال میده) اما با تو نه چون اون با تموم شیرین عقلیش واسم جالبه اما خدا وکیلی اینو بدون قصد و غرض میگم امثال تو حالمو بهم میزنید، وقیح، چندش آور و بی هویت، به خاطر همین هیچ وقت نمیخوام با امثال تو دهن به دهن بشم، چون میدونم بی هویت هستید، حاجی هم باباتِ
گیتی گفت:
مرد خیکی !!
فهمیدم، شما همون آدم بی ادبی هستی که منفور داشت ارشادتون می کرد، گمونم قبل ترها هم یک اسم بی ناموسی داشتی ، حالا مهم نیست خیلی…
اول اینکه من وقتی با ویدا حرف می زنم شما خودت رو ننداز وسط و با من صحبت نکن، به هیچ عنوان، قبل تر هم اینکار رو کردی و به شما گفتم ، ای ناشناس من رو مخاطب قرار نده با اون ماسک بی هویتی ات ..یادته ؟؟
این @ گیتی رو فراموش کن و دیگه ننویس اگه جواب نمی خوای !! من تا حالا با شما حرف نزده بودم !! شمایید که اسم من رو میارید … برو پی کارت اقا جون.. اصولا شما قابل گفتگو نیستید !!.
با امثال تو که حرف منطقی ندارند بزنند و مثل یک جانور وحشی گیر کرده توی کوجه بن بست ، هر چی از دهنشون درمیاد میگن اصولا کاری ندارم، جز رها کردنشون برای زوزه کشیدن تا ابد !!
گیتی گفت:
راستی مرد خیکی …بدجوری از من کینه داری !! 🙂
خدا منو ببخشه ، من که یادم نمیاد چه بلایی سرت آوردم !!!
حالا عیبی نداره ..می گذره …تو هم خوب میشی !!!!
ye mard khiky گفت:
@همدم( حسنیه الله کرم سابق و گیتیِ سابق تر )
۱. من اگه اسم بی ناموسی داشتم نمیتونسته چیزی جز گیتی بوده باشه
۲.نه والا بلاه چیزی یادم نیومد قبلا با تو دهن به دهن نشدم
۳. من به ویدا یه چیزی گفتم اونم به زیبایی جواب منو داده این وسط تو چه غلطی میکنی الله علم، یعنی واقعا تو دنیای واقعی انقدر بی کس(به فتح ک) هستی که اینطور چنگو دندون نشون میدی تا دوستی پیدا کنی. اگه واقعا انقدر بی کسی خوب دوست یابی راه داره بخون تا یاد بگیری
۴. من هیچ وقت ننوشتن @گیتی، نوشتم@همدم،(یه پستی بود که لولیتا نوشته که بعضی وقتها یه چیزائی یه چیزائی رو تو ضمیر ناخود آگاه ما تکون میدان و اینا دیگه، یادت که میاد برای درک بهتر به اون پست مراجعه کن، ۲۴ ساعت اینجا پلاسی حد العقل یه چیزی یاد بگیر)
۵. این بهترین تحسینی بود که تا بحال شنیدم که از نظر شما من قابل گفتگو نیستم، خدایا شکر با این همه دنیا زدگی هنوز رگه هائی از انسانیت تو من مونده با توجه به حرف ایشون.
۶. من تا به حال ندیدم جانوری در ته کوچه بن بست حرف بزنه شاید شما زبون حیوانات حالیته، که خوب در این صورت از جنس هم زبانهات هستی.
۷.اگه همینطور ادامه بدم شمارها تا مثبت بی نهایت ادامه پیدا میکنه به همین خاطر ستاپ میکنم ولی توصیه میکنم زیر کامنتهای من آفتابی نشی وگر نه همون زیر میمونی
نسوان گفت:
شلنگ تخته ننداز خیکی…
هنوز ما نمردیم اینجا که شما تهدید بفرمایید
جلوی چشم ما دوستان مان را
اگر تو هم به اندازه ی هما و گیتی و بقیه حق پاسخگویی داری برای قسمی است که من و گیتی و هما با هم خوردیم برای تمرین دموکراسی و آزادی بیان
اصول بازی رارعایت کن.
گیتی گفت:
چه قسمی هم بود آبجی !! 🙂
حالا این حرفا رو بیخیال…لولیتا چی شد پس ؟؟
نسوان گفت:
نگرانشم
😦
گیتی گفت:
می بینم عصبانی شدی ؟؟
اره مرد خیکی… حتما استاپ کن….
چون من اینجا هستم و می مونم برای حفظ اونچیزی که ساخته شده توسط نسوان و بقیه ی آدم های هوشمند ،
بخصوص که امثال شما از این موضوع ناراحت هستید.. فکر می کنی نمی فهمیم چرا گیر دادی این وسط به » ویدا «… خیال کردی خیلی زرنگی ؟؟.
اونقدر عصبانی شدی از حرف حق که دو خط بالاتر رو هم فراموش کردی آقا…یک نگاه به علت شروع صحبت من با خودت بنداز…نوشتی گیتی یا نوشتی همدم ؟؟؟
بفرما…چشمهاتو باز کن ، ضمیر ناخودآگاه !!!
((( @ گیتی
گیتی خدایی تو نه حسنیه ده نمکی هستی نه چیز دیگهای خدایی تو نمونه کاملی هستی از همدم الملوک قهوه تلخ در دنیایِ واقعی
جون به جونت کنن پا منبر اینو اون میشینی مجلس شلوغ میکنی از حالا تا وقتی که اینجا باشم تو رو همدم صدا میکنم
پ.ن: منفور همدمو صدا کن همدم )))
حالا اضافه می کنم با توجه به رفتار زشتی که با من کردی بدون دلیل ، قول نمیدم حضور شما رو ندید بگیرم، اینجا حرمت داره… حتی اگر زیر کامنت شما بمونم ، نوشته خونده میشه !! این چیزیه که دستگاه خفه کنی و توهین و افترا نمی فهمه … حرف حساب در اوج و حضیض هم شنیده خواهد شد !!
ye mard khiki گفت:
@همدم( حسنیه الله کرم سابق و گیتیِ سابق تر )
۱. من اگه اسم بی ناموسی داشتم نمیتونسته چیزی جز گیتی بوده باشه
۲.نه والا بلاه چیزی یادم نیومد قبلا با تو دهن به دهن نشدم
۳. من به ویدا یه چیزی گفتم اونم به زیبایی جواب منو داده این وسط تو چه غلطی میکنی الله علم، یعنی واقعا تو دنیای واقعی انقدر بی کس(به فتح ک) هستی که اینطور چنگو دندون نشون میدی تا دوستی پیدا کنی. اگه واقعا انقدر بی کسی خوب دوست یابی راه داره بخون تا یاد بگیری
۴. من هیچ وقت ننوشتن @گیتی، نوشتم@همدم،(یه پستی بود که لولیتا نوشته که بعضی وقتها یه چیزائی یه چیزائی رو تو ضمیر ناخود آگاه ما تکون میدان و اینا دیگه، یادت که میاد برای درک بهتر به اون پست مراجعه کن، ۲۴ ساعت اینجا پلاسی حد العقل یه چیزی یاد بگیر)
۵. این بهترین تحسینی بود که تا بحال شنیدم که از نظر شما من قابل گفتگو نیستم، خدایا شکر با این همه دنیا زدگی هنوز رگه هائی از انسانیت تو من مونده با توجه به حرف ایشون.
۶. من تا به حال ندیدم جانوری در ته کوچه بن بست حرف بزنه شاید شما زبون حیوانات حالیته، که خوب در این صورت از جنس هم زبانهات هستی.
۷.اگه همینطور ادامه بدم شمارها تا مثبت بی نهایت ادامه پیدا میکنه به همین خاطر ستاپ میکنم ولی توصیه میکنم زیر کامنتهای من آفتابی نشی وگر نه همون زیر میمونی
…………………………………………………………………………………………………..
ye mard khiki گفت:
@نسوان
مرده شور خودتو، دوستاتو با قسمتو وبلاگتو با هم ببرن.
مثلا من اگه تهدید کنم چه غلطی میخوای بکنی؟ شماها که از خداتونه اون زیر بمونید اگه زیر من بمونید که از توفیق اجباریتونه
الاغ تو چه میدونی دموکراسی چیه؟ تو تو تمام زندگیه نکبت بارت به چیزی جز ارضا شدن هم مگه فکر کردی.
دایورت شودی دهنی برو خوش باش،
نسوان گفت:
من انقدر از دموکراسی می دونم که بزارم اراجیف تو همین جا زیر نوشته های مردم بمونه… البته تو چی می فهمی؟ چی می فهمی!
اگه مردم تو زندگی نکبت بارشون به ارضا شدن فکر می کردن شاید جامعه آدمهای مریض کمتری رو پرورش می داد… اما تو چه می دونی، تو چی می دونی؟؟
نی نی !
من رو نمی تونی عصبانی کنی… تلاش بیهوده مکن فرزند
گیتی گفت:
ویولتا جان….
چقدر شنیدیم از این حرفها….
همینه….فهمیدن !!
اگر می فهمید…اگر می فهمید….
حتما یک چیزی هست که انقدر از وجودش
بیمناک و در تاب و تابند….من بیشتر مشتاق میشم وقتی این واکنش ها رو می بینم…و امیدوار
گیتی گفت:
راستی ویولتا..
دقت کردی این آقای خیکی جمله اش رو با چی شروع کرده…
» ماها » …» شماها «… یعنی از اول خط کشی و جداسازی انجام شده توی ذهنش…
و بعد هم صحبت » نفرت » کرده …
فک کن !! 🙂
چرا ؟؟ عجیب نیست به نظرت ؟؟
نفرت داره..داره بوضوح میگه .ماها یک موجوداتی هستیمغیر از شماها !! این شماها چه کسانی هستند ؟؟
در مورد لولیتا…چی شده ؟؟ جون گیتی اعتصاب غذا کرده ؟؟؟
نسوان گفت:
آره دیگه ماها، ماهاییم و اونها از ماها متنفرند! نمی دونی هم چقدر کینه شون عمیقه. یادمه اول بار توی کارخونه کار آموز بودیم. یک سری کارگرها وقت چایی شون شد. اینها به ما تعارف کردند که چایی بخوریم. ما گفتیم نه ( برای اینکه من اون موقع جنس این طبقه رو نمی شناختم) بعد اینها بهشون برخورد. یکی شون رنجیده نگاه کرد گفت چیه؟ لیوان های ما برای شما کثیفه؟؟؟ هرچی اومدیم جمع کنیم خلاصه نشد..
فرداش از حراست کارخونه برامون نامه اومد که کارگرها ( همون ها) شکایت کردن که ما حجاب رو رعایت نکردیم. و کلی ما تو دردسر افتادیم.
داستان های اجتماع بیمار ما یکی دو تا که نیست …خودت بهتر از من میدونی
من بعد ها فهمیدم که ما چقدر با «اونها» بلد نیستیم ارتباط بسازیم. نه اینکه اونها بد باشن. اونها از ما زخمین. تازه اینها و اونها غرض و مرض ندارن، تو ببین اونها که دارن چی میشن………..
در مورد لولی هم چیزی شبیه روزه ی دکتر خزعلی! تا اونجا که من فهمیدم.. منتها روزه ی کسی که آتئیسته! چه شود؟ از اول می دونستم سخت تحت تاثیر دکتر خزعلیه ها… به رو خودش نمی اورد.. هاها عاشق اون انگشتر عقیقش شده
اهل آبادی گفت:
«اونها از ما زخمین»
.
با این طرز بیان خاطرات «همۀ» کارگرها رو به یک چوب زدین. به نظر شما در یک جمع کارگری آدم غیر زخمی پیدا نمیشه؟
با این دیدگاه هایت، دوست داری در آینده چه نقشی رو به عهده بگیری. فکر می کنی مناسب چه سمتی یا چه جور کاری هستی؟
ye mard khiki گفت:
@نسوان
تو ماها یه چیزی هست که شماها باهاش غریبه اید ، وجدان درد
من میتونم بهترین و کأملترین جواب رو بهت بدم اما میدونم خارج از ظرفیت تحملته، پس یا حذفش خواهی کرد یا دچار شک عصبی میشی و این چیزی نیست که من با تمام نفرتم از امثال تو و همدم خواهان اون باشم. اما ناچارأ باید به یه چنتا مورد اشاره کنم زمانی میتونی دم از ازادئ بیان بزنی که سانسو چی نبوده باشی و تو قبلا این کارو به دفعات انجام دادی. گفتههای من برای تو اراجیف هست کما این که گفتههای تو برای خیلیها اراجیف هست.
تویی که تو یه وبلاگ فکسنی مرز دوست و دشمن تعیین میکنی اصلا صلاحیت حرف زدن درباره دموکراسی رو نداری بین حرفها و عملکرد شما دنیا فاصله هست، توصیه میکنم که به همون هرزه نگاری ادامه بدید و از وارد شدن به مقولهای که خارج از ظرفیت فکری و دانأی تون هست خود داری کنید.
همونتور که به همدمت گفتم اگر فهمیدن چیزی است که شما مدعی به داشتنش هستید بله صحیح میفرمأیید بنده یک نفهم کامل هستم، پس شما در این دریای دانش حسابی اسکی رو آب برو،
کاش به جای ملامتِ ارضا نشدن جنسیِ جامعه که از دید شما شما مسبب امثال ما هستند به عدم ارضا فکرها از دانأی و معلومات اشاره میکردی که باعث این همه خزعبلات که نمونه هاشو اینجا به کرات میشه دید نبودیم.
آره نارفیق متاسفم که نمیفهمی، میدونی چرا؟ چون اندیشه بیش از حد به نیازهای جسمیت مانع از اندیشیدن به نیازهای روحیت هست.
دخترک معصوم هر کدوم از ما میتونیم در هر جایی و هر موقعیتی که هستیم یه دیکتاتور باشیم و تو اینجا هستی اما ساده لوحانه فکر میکنی صاحب وبلاگی هستی که امّ القرای آزادی بیان هست و این نشأط گرفته از بودن بادمجون دور قابلمه چینهأی مثل همدم هستش.
اینو بهت جواب دادم که بدونی چرا دیگه بهت جواب نخواهم داد، تو دنیای ساده لوحانت شاد باش عروسک کوکی که دنیات به اندازه ویترین فروشگاهی هست که تو فقط به اندازه کوکی که دیگران بهت میکنن میتونی با چشمهای بسته توش بچرخی اما دنیا اون بیرونِ اما تو که نمیفهمی
ye mard khiki گفت:
@نسوان
تو ماها یه چیزی هست که شماها باهاش غریبه اید ، وجدان درد
من میتونم بهترین و کأملترین جواب رو بهت بدم اما میدونم خارج از ظرفیت تحملته، پس یا حذفش خواهی کرد یا دچار شک عصبی میشی و این چیزی نیست که من با تمام نفرتم از امثال تو و همدم خواهان اون باشم. اما ناچارأ باید به یه چنتا مورد اشاره کنم زمانی میتونی دم از ازادئ بیان بزنی که سانسو چی نبوده باشی و تو قبلا این کارو به دفعات انجام دادی. گفتههای من برای تو اراجیف هست کما این که گفتههای تو برای خیلیها اراجیف هست.
تویی که تو یه وبلاگ فکسنی مرز دوست و دشمن تعیین میکنی اصلا صلاحیت حرف زدن درباره دموکراسی رو نداری بین حرفها و عملکرد شما دنیا فاصله هست، توصیه میکنم که به همون هرزه نگاری ادامه بدید و از وارد شدن به مقولهای که خارج از ظرفیت فکری و دانأی تون هست خود داری کنید.
همونتور که به همدمت گفتم اگر فهمیدن چیزی است که شما مدعی به داشتنش هستید بله صحیح میفرمأیید بنده یک نفهم کامل هستم، پس شما در این دریای دانش حسابی اسکی رو آب برو،
کاش به جای ملامتِ ارضا نشدن جنسیِ جامعه که از دید شما شما مسبب امثال ما هستند به عدم ارضا فکرها از دانأی و معلومات اشاره میکردی که باعث این همه خزعبلات که نمونه هاشو اینجا به کرات میشه دید نبودیم.
آره نارفیق متاسفم که نمیفهمی، میدونی چرا؟ چون اندیشه بیش از حد به نیازهای جسمیت مانع از اندیشیدن به نیازهای روحیت هست.
دخترک معصوم هر کدوم از ما میتونیم در هر جایی و هر موقعیتی که هستیم یه دیکتاتور باشیم و تو اینجا هستی اما ساده لوحانه فکر میکنی صاحب وبلاگی هستی که امّ القرای آزادی بیان هست و این نشأط گرفته از بودن بادمجون دور قابلمه چینهأی مثل همدم هستش.
اینو بهت جواب دادم که بدونی چرا دیگه بهت جواب نخواهم داد، تو دنیای ساده لوحانت شاد باش عروسک کوکی که دنیات به اندازه ویترین فروشگاهی هست که تو فقط به اندازه کوکی که دیگران بهت میکنن میتونی با چشمهای بسته توش بچرخی اما دنیا اون بیرونِ اما تو که نمیفهمی
,,,,,,,,,,,,………/.,.›;.,
ye mard khiki گفت:
@همدم
من فکر میکردم فقط ملیجکی اما انگار نفهم هم هستی
آخه خود روشیِ ذهنی که این همه ادعا نداره، اون یکی رفیقت که زرتی مثال کارگر و مهندس رو پیش کشید آخه بابا نفهمی هم حدی آره والا شما یه صور هم به بسیجیا زدین تو مسکه شدن.
گفتی چقدر از این حرفا شنیدیم اولاً خودتو ننداز وسط دوم کثرت از این تیپ شنیدهها اگر فهم داشتی نشون از مسالهای در تو است
خدایی یه کم غذای دریایی بخور از سبزیجات تازه استفاده کن و کشیدن سیگار و نوشیدن بیش از حد مشروبات الکلی و سکس متناوب با هر دست فروش و گل روش پرهیز کن شاید یکم از عقل از دست دادتو بدست آوردی.
معاش سفسطه، همش مغلطه، همش عین بز چونه تکون دادن، میدونی ،،نه نمیدونی اما خدا وکیلی واسه اینکه بیشتر از این مضحکه خاص و عام نشی دست از این تحلیلهای آبدوغ خیاری بردار
پ.ن: بعضیها که دچار عقده خود بزرگ بینی هستند و خودشونو از قشر بالا دست میبینند به آخرین جوابیه ارجاعشون میدم چون از بالا دست بودن فقط زیر دست کلفت بزرگ شدن و تن فروشی در غربت براشون باقی مونده(این تهمت نیست، در خویش نظر کن)
گیتی گفت:
یک مرد خیکی !!
اصولا فکر می کنم از اسم من هم می ترسی !! 🙂
هر موقع جرات کردی اسم من رو بیاری و من رو مخاطب قرار بدی جواب حرفهای صد من یک غاز شما رو خواهم داد از این به بعد…
در غیر اینصورت فرض رو بر این می گذارم که خواهر محترمه ای دارید به نام همدم که با دست فروش و گل روش بله !! و سعی در خالی کردن عقده های کودکی خودتون با ایشون دارید !! آخی ..آخی..
البته این به اون معنی نیست که درمقابل رفتار توهین آمیز شما با اهالی اندرونی منفعل باشم !! گفتم که حواست جمع باشه !!
روشنه ؟؟
ناشناس گفت:
ghorbunet beram…
دكتر ف. الف گفت:
با سلام
ترك يكدفعه سيگاردر بسياري از افراد موجب آسيب جدي درمغز بخصوص در ناحيه انسولا ميشه كه اختلالات شناختي و رفتاري از نشانه هاي اين آسيب مي تونه باشه
mahyar گفت:
حرف نداشت
Maryam گفت:
man inja ro emrooz kashf kardam, jalebe ke ye matlab ro 1 min mikhoni va badesh age bekhay comment hash o bekhooni 30 min saat tool mikeshe. va ajab jang o davaeie inja!!!
in matlab o ke mikhoondam kolli khandam gereft , matlab e entekhabat o ham ke mikhondam khandam gereft kolli,, man kamelan tanz e neveshtehatoon o dark mikonam. amma comment ha kheili gahi tond o tize ke aslan be neveshte engar marboot nist!!!
movafagh bashin.