خبر کوتاه و وحشتناک است: دیروز روی پل مدیریت دانشجوی دختری را با ضربات چاقو به قتل رسانده اند. قاتل هم کلاسی او در دانشگاه بوده که دلباخته اش بوده و  جواب نه شنیده ، به غرور مردانه اش برخورده و او را تعقیب کرده و روی پل از پشت با چاقو روی عشقش پریده و سلاخی اش کرده. می گویند عشقش انقدر بی پایان بوده که ده دقیقه روی سینه ی معشوق نشسته و پنجاه ضربه ی چاقو را  به نشانه ی عشق در سینه اش نشانده. گناه مونا پاسخ «نه» دادن به آن مرد بوده است. شاید البته فردا معلوم شود که  حجابش هم کامل نبوده، به هر حال هرچه هست حتما معلوم خواهد شد که گناه از مقتول بوده است.مدتهاست که در سرزمین من در بر این پاشنه می چرخد.

سعی می کنم فکر کنم که قاتل یک بیمار روانی بوده است و این جور اتفاق ها همه جای دنیا می افتد و فراموش کنم.اما یاد دکتر «ق» مدیر درمانگاه می افتم که چطور با آن نگاه هرزه اش سراپایم را می کاوید  و  پیشنهاد های بی شرمانه می دادو من سعی می کردم  نادیده بگیرم و خودم را به کوچه علی چپ بزنم .می دانستم که در نهایت هیچ دادگاه صالحی طرفم را نمی گیرد، آخر سر هم من محکوم می شوم لابد چون مطلقه ام. دکتر» ق » توی جلسه ها اس ام اس می فرستاد و قربان صدقه ام می رفت ، می نوشت «چقدر خوشگل میشی وقتی جدی میشی!» وقتی آخر سر هیچ جوابی نگرفت برای خلاص شدن از دست من از هیچ کوششی فروگذار نکرد و برای نابودی ام چاقو را از رو بست.  آخر هم کاری کرد که به ناچار از آن درمانگاه برای همیشه بیرون آمدم.لابد دکتر» ق» هم اگر دستش می رسید چاقو را در تنم فرو می کرد.

سعی می کنم فراموش کنم، سعی می کنم به خودم بقبولانم که این ها تجربیات مزخرف من است، اما تصویر زنهایی که روی صورتشان اسید پاشیده شده است رهایم نمی کند. تصویر دخترهایی که ازار و اذیت و تهدید می شوند. جرمشان زن بودن و معشوق بودن است. با خودم فکر می کنم در سرزمین من معشوق بودن گناهی نابخشودنی است اگر نخواهی این عشق را. تاوانش کتک خوردن و اسید پاشی و فحاشی است اگر خوش شانس باشی، اگر بد شانس باشی هم تاوانش مرگ است.گویی مرد ایرانی  ترکیبی از تستسترون ، غرور بیجا ، خشونت و جهل است . او همیشه دشنه ای در آستین دارد ،چرا تعلل کند در فرو آوردن دشنه ؟ وقتی که دیه ی آن زن برابر بیضه ی راست اوست و قوانین جامعه ی مردسالار از او حمایت می کند؟

می گویند:» هر کس، آنچه از همه بیشتر دوست دارد را نابود می کند، مرد ذلیل با بوسه ای و مرد دلیر با شمشیر.» اینگونه است که مرد ایرانی زن را می کشد، مثل ادوارد دست قیچی  او خود هم نمی داند که چقدر تیز و برنده است، برای آنکه همواره جامعه ی مرد سالار و حتی زنهای حاصل این سنت تاییدش کرده اند. او نمی فهمد چرا، اما چه برای نوازش دستش دراز شود و چه برای کشتار، نتیجه یکسان است. نتیجه زخمی شدن و نابودی زن است. طفلک مرد ایرانی، دستهایش بد جوری درد می آورد.

پی نوشت:

یک ) نمی خواستم این را بنویسم ، آمدم دیدم یکی از همین مردهای ایرانی که از طریق ای میل کلی به ما پیشنهادات بی شرمانه داده و پاسخی نگرفته ، وسط اندرونی شروع کرده به فحاشی ، یاد همان حکایت قدیم افتادم.

دو )  از تعداد بسیار زیادی از مردانی که در این دسته نمی گنجند ( من جمله پدرم و برادر خودم ) عذر خواهی می کنم. مانند همه ی قواعد عالم این هم استثنایی دارد. من می دانم که مدام بر تعداد این استثناها افزوده می شود. می دانم. ایمان دارم.