سال های آخر دهه شصت بود.یک روز از زنگ تفریح که برگشتیم دیدیم یک نفر با ماژیک قرمز روی پوستر امام خمینی نوشته «خر»؛ درست توی سفیدی ریشش. بچه ها به هم سقلمه می زدند ولی کسی جرات نمی کرد حرفی بزند . جو خفقان انقدر شدید بود که نفس از کسی در نمی آمد. دبیرمان هم دست و پایش را گم کرده بود و سعی می کرد لبخندی که گوشه ی لبهایش آمده را بپوشاند. سر در گم مانده بود که بالاخره چکار کند؟ از یک طرف نمی شد به روی خودش نیاورد… از یک طرف اگر باب صحبت را باز می کرد ممکن بود حرفهایی گفته شود و کار به جاهای باریک بکشد. از یک طرف پایین آوردن عکس امام که با آن قیافه ی عبوس به ما خیره شده بود و روی ریشش نوشته بودند خر کار هرکسی نبود. دقایقی همین طور گذشت و ما با لذت و وحشت به عکس خیره شده بودیم. بالاخره دبیرمان از یکی از بچه های حزب اللهی خواست که برود بالای صندلی و امام را بکشد پایین و لوله کند و بگذارد کنار کلاس. چند هفته بعد عکس امام را در قاب طلایی کردند که رویش نشود نوشت. اما اتفاقی که نباید بیفتد افتاده بود. چند روز بعد قاب عکس کج شد و بعد هم سرو ته شد.ما هیچ وقت نفهمیدیم چه کسی یا کسانی این کار را کردند. آخر برای خواباندن غایله قاب عکس را از کلاس ما بی سر و صدا برداشتند و دیگر هم تا آخر آن سال نصب نکردند.
***
هجده تیر هفتاد و هشت من در میدان ولی عصر بودم، از روی اتفاق، رفته بودم کفش بخرم که افتادم وسط آتش و دود. گروهی شعار می دادند و مرگ بر خامنه ای می گفتند. ما سکوت کرده بودیم. بیشتر مردم آن زمان مطالباتشان براندازانه نبود. زمانه اصلاح طلبی بود و کسی هم به آقای خامنه ای کاری نداشت.مردم مطالباتی داشتند اما کسی به اصل ولایت فقیه فحش نمی داد. آنهایی هم که شعار می دادند بیشتر به نظر می آمد که گروهی هستند از خودی های حکومت که تظاهرات را به آشوب بکشانند و مجوز سرکوب را صادر کنند. واقعا تعدادشان قلیل بود و قیافه هایشان شبیه مردم عادی نبود.
***
هجده تیر 88 در خیابانهای تهران مردم عکس امام و خامنه ای را به آتش می کشند. شعار مرگ بر دیکتاتور و اصل ولایت فقیه نقل زبانها است. قیافه ها مردم عادی است. دختران و پسرانی از جنس خودمان. مطالبات مردم عوض شده است. مردم آزادی می خواهند و آن را فریاد می زنند.جریانی آغاز شده است . چهره نظام مخدوش شده و تعداد آدمهایی که توی باغ آمده اند به نسبت 10 سال پیش چندین برابر شده است. من جمله نگارنده این سطور. حالا داریم فکر می کنیم و از خودمان می پرسیم چرا. حالا در نقطه آغاز ایستاه ایم.
***
امروز هجده تیر سال نود شمسی است. کسی در بالاترین تیتر زده است » ایا امروز هجده تیر برخواهیم خواست و تاریخ را رقم خواهیم زد یا می گذاریم که دوباره تاریخ را برای مان رقم بزنند؟»
خنده ام می گیرد. هیچ تاریخی در یک روز رقم نخواهد خورد. تاریخ در زمان شکل می گیرد. قابله های تاریخ به جز نوزاد نارس چیزی تحویل بشریت نداده اند. اندکی صبور باشیم. .بجای القای نا امیدی و یاس به دست آوردهایمان هم بیاندیشیم .ما از سالهای 60 تا هفتاد تا الان مسیر پر فراز و نشیبی را آمده ایم. مسیری سخت و دردناک، راهمان را از روی خون و جنازه و آتش باز کرده ایم.هنوز جای آنان که جان در گرو ارمانشان نهادند در میان ما خالی است. جای نسرین ستوده در کنار همسر و فرزندانش ، جای حسین رونقی در کنار پدرش، جای محمد مختاری در صفحه ی فیس بوکش ،جای سهراب در آغوش مادرش…
هجده تیر را به همه ی آنان که دل در گرو آزادی ایران دارند تبریک می گویم.حتی اگر برگی از روی درخت امروز نیفتد. هجده تیر همواره هجده تیر است ، تا سودای آزادی وجود دارد.
havijestan گفت:
عشق منی با اون قلم جادویی. می خونمت همیشه. دمت گــرم دختر
کیان گفت:
خوشا به سعادتت دختر، یک عاشق دیگه!
آقای هویجستان بهت جواب مثبت نداد نزنی به دیار نفرت!!
گردو گفت:
دو مثل اینکه این راهو چند بار رفتی که خوب حفظیش. اینم جدا همون داستان ادوارد دستقیچیه ها.
havijestan )همسادا( گفت:
کیان جان شمـــا هویجستان رو نشناختی صبــر داشته باش شب دراز است قلندر بیدار .
من این بانو بنفشه (ویولتا) رو خیلی دوست دارم خدا حفظش کنه برای مسلمین مقیم سیدنی. من که همیشه دعا ش می کنم.
نسوان گفت:
مخلصیم..برادرا اجمعین. ما نبودیم اینجا برامون کمپین شوهر یابی راه انداختین؟ خیر ببینین الهی. یک در دنیا صد در آخرت.. سیدنی هم نشد بگو بریزبین، بگو بورکینافاسو.. بگو گینه بیسایو..
هما گفت:
من هم 18 تیر را به همه تبریک می گم …نوشته جالب و بجایی بود منتها سه نکته در همین زمینه میخواستم بگم
اول اینکه 18تیر 78 مگه جمعه نبود؟ تو چرا جمعه رفتی کفش بخری؟ بعدم مگه میدون ولی عصر کفش فروشی داره ؟ چرا نرفتی کوچه برلن؟
دوم اینکه خوشحالم می بینم این استراحت و مرخصی که رفتی واقعا کارساز بوده و قلمت روان شده منتها از باب نگرانی می پرسم ..چیزی مصرف نمی کنی که خدای نکرده؟ خیلی بیش فعال شدی ها؟
سوم اینکه چرا ویولتا رو خوردی ؟ نامرد
پی نوشت واضح …. خوشحالم که هستی
🙂
علاف گفت:
با عرض معذرت از جناب لولیتا،
18 تیر 78 من توی شلوغی های دانشگاه تهران بودم. چند روز هم طول کشید. میدون ولی عصر اصلاً نرفتم چون هر چی شلوغی بود به نظر میومد اطراف دانشگاه تهران باشه.
مردم رد می شدند و کلی از گاردیها و لباس شخصی ها اطراف دانشگاه رو احاطه کرده بودند. توی دانشگاه رادیکال ترین شعاری که شنیده بودم، یه چیزی تو مایه های فلاحیان استعفا استعفا بود. من اولین بار اونجا اسم فلاحیان رو شنیده بودم و اصلاً نمی دونستم اون موقع چه کاره بود.
یادم می یاد می زدند بد جوری هم می زدند. گاز اشک آور بود، خون بود، مستی جوونی بود، ناراحتی از اوضاع بد خوابگاه و بچه های دستگیر شده بود. صحبت از حرفهای خاتمی و نوری بود، داد و بیداد و بحث سر رفتن به خارج دانشگاه، بالا رفتن از سردر دانشگاه و شعار دادن و فرار کردن از دست گارد….
اصلاً توی دانشگاه مرگ بر خامنه ای نشنیدم. البته شاید روزهای بعدش که آشوب به اطراف دانشگاه هم کشیده شده بود شعارها تند تر می شدند…. ولی من بعد از چند روز که از شلوغی ها گذشت و امتحان ها لغو شد با تشر خانواده به دانشگاه نرفتم و بقیه اخبار رو از تلویزیون می شنیدم که خوب به اونها هیچ اعتباری نیست….
گردو گفت:
هما خانم بدجوری لو دادی خودتو.
بابا کوجه برلن کجاست. تازه اونموقع از بازارچه گلستان و چه و چه آنچنان خبری نبود وگرنه میدون ولی عصر هم الان دیگه اصلا جای خرید نیست که.
هما گفت:
گردوجان نمی فهمم یعنی چی ؟ کوچه برلن که از زمان ننه بزرگ مرحوم بنده هم بوده چه برسه به ده دوازده سال پیش 🙂
گردو گفت:
اول عذرخواهی میکنم بخاطر اینکار اما باید بگم بازی خوردی نافرم هما!
آخه دیدم هرچی کامنت جدی برات میذارم جواب نمیدی گفتم از تئوری مرسوم بین بعضیها استفاده کنم شاید جواب بده و داد. این تئوری میگه اگه میخوای خانمها به کامنت جواب بدن خیلی جدی سربه سرشون بگذار. یعنی انگولکشون (البته منتالی نه فیزیکی) کن.
ولی خوب یک وجه شوخی هم داشت و منظورم این بود که سلیقه خرید خودتو لو دادی. البته ما هم گاهی همونجاها خرید میکنیم وعاری نیست ولی اینها که تو اینجا باهاشون بحث میکنی خیلیهاشون اصلا نمیدونن کوچه برلن کجاست.
prientemps گفت:
Thanks
عادل گفت:
1- دلم نمیخواست که در مورد نوشته قبلی تون چیزی بنویسم، دلم میخواست قهر کنم و دیگه نوشته های لولیتا رو جدی نگیرم؛ چون فکر میکنم لولیتایی که همه رو دعوت به آگاهی میکرد نباید اینقدر نسنجیده و عامیانه بنویسه؛ چون فکر میکنم بدیهیه که جبهه مخالفان سلطه گرایی و تمامیت خواهی، خیلی گسترده است و باید حق بدیم که هر کسی نقش خودش رو بازی کنه، قطعاً نقشی که سید حسن داره با نقش ابوالحسن بنی صدر متفاوته؛ ابزارهاشون و طرفدارهاشون متفاوته؛ بنابراین کنشهاشون هم فرق میکنه؛ ما باید هر کسی رو در جایگاه خودش با عقاید خودش و ایزارهای خودش بشناسیم و تحلیل کنیم؛ به نظر من حرکت سیدحسن خمینی و محمدرضا خاتمی حرکت سنجیده و آگاهانه ای بود که حیات سیاسی طیف مخالفان درون حکومت رو اعلام میکرد.
2- اما این نوشته ت کاملاً من رو تکون داد؛ خیلی لذت بردم که یکی پیدا شد که به ما یادآوری کنه که نباید منتظر بود که یکی یه روز بیاد و یه کاری کنه؛ ما همه ش منتظر جرقه و معجزه ایم؛ این دید باید شکسته شه؛ باید مردم باورشون بشه که هیچ کسی، هیچ روز خاصی و هیچ کار مشخصی نیست؛ ما باید خودمون شروع کنیم؛ باید باور کنیم قطره قطره جمع گردد ….. چه نیکو که ما قطره اول آگاهی در اطرافیان خودمون باشیم ….
3- 18 تیر 1378 با تمام جوانبش باید بررسی بشه؛ در همون راستای افزایش آگاهی …. باید ببینیم که چه کردیم و چه نکردیم؛ امیدوارم روزی حاضران در اون وقایع و تحلیلگران در مورد اون اتفاق تاریخی کتابها بنویسند؛ بنویسند که چه شد که فاصله بین دانشجویان و اصلاحات افتاد؛ چی شد که خواستهای حداقلی به ماکسمالیست و کمال گرایی رسید و به جای رسیدن به نتیجه، هزینه ها حداکثری شد!
18 تیر هر چه بود، ار حافظه تاریخی ما نباید پاک شود؛ جوانان شریفی در این روز صادقانه حرکت کردند؛ یادشون گرامی ….
shaghayegh گفت:
+++++++++++++++++++++++++++++++++
گردو گفت:
بابا عادل جون باید پوستت خیلی ازاین کلفت تر باشه که. اگه بخوای با یک خارج نواختن یکی زود قهر کنی یا ازکوره دربری که اون قطره ها یکی یک بخار میشه میره هوا و چیزی دستتو نمیگیره.
اتفاقا بنظرم خیلی قشنگ مطلبو رسونده بود، فقط اون قسمت آخرش که نشسته سگ خنده میزنه خرابش کرده بود. درسته که طنزه ولی طنز تلخ و تازه ما که شنونده هستیم ممکنه بخندیم ولی اونکه ناظر قضیه ست اگه بخنده بی مسئولیتیشو میرسونه.
خرزهره گفت:
+++++
بابک گفت:
خوشحالم که برگشتی. من هم برگشتم!
هیجده تیر همواره هیجده تیر است+++++
درود به مردم ایران. خود من فکر می کنم امسال برگ درخشانی را ورق خواهند زد. توی دلم چیز خوبی داره قیلی ویلی میزنه
فلوت گفت:
لولی جان/ نظر به خرامیدن ناز گربه ایرانی بر روی شیروانی داغ سیاست و همبستری غریب!الوقع این ملت ارضا نشده به طبع می رسانم که :نتیجه انتخابات تو ایران ممکنه تازه عروس رای اولی رو ارضا نکنه اما جنبشی رو به دنیا می اره که دوماداش شب زنده دارند و به کار گل مشغول.الغرض درسته که این سیستم فقط بلده خودشو ارضا کنه ولی ما هم باید بیاموزیم که چگونه باروری رو تجربه کنیم.خدا رو شکر که سیستم دوماد ما وازکتمی نشده و اجازه تولد رو میده و مثل غرب!با یه سیستم نازا دایم ملتش رو ارضا نمی کنه.
sima گفت:
۱۸ تیر ۷۸، سا@ ۵ صبح از صدای گلوله بیدار شدم، صدای جیغ و فریاد میاومد. رفتم پدرمو بیدار کردم، فکر کرد خواب دیدم، گفت برو بخواب، ولی من از ترس خوابم نمیبرد، صدای تیر بود. صبح که خودش رفت دید، تازه حرف منو باورش شد. اون روز تنها کسی که اومد وسعت غائله، فائزه رفسنجانی بود. که این بسیجیها اول فراریش دادن، بد با موتور گذاشتن دنبالش.
علاف گفت:
عبدالله نوری امد خوابگاه و وسط حیاط خوابگاه برای بچه ها سخنرانی کرد. صحبت سر این بود که چرا نیروی نظامی یا انتظامی باید وارد محوطه ی دانشگاه بشه. اون موقع فکر می کنم وزیر کشور بود.
علاف گفت:
یه چیز دیگه هم یادم اومد. دو گروه متفاوت بودن. نمی دونم دفتر تحکیم و انجمن اسلامی (خیلی اسامی یادم نمی یاد…) و کلی هم بچه های دانشگاه های تهران (امیرکبیر، تهران، شریف، و بهشتی … ) که عضو هیچ دسته ای نبودند. یک گروه می خواستند که داخل دانشگاه بمونند و همونجا تحصن کنند، امتحان ها رو تعطیل کنند و خواستار استعفای فلان وزیر و رییس بشند و یه گروه دیگه خواستار رفتن به بیرون دانشگاه و پیوستن مردم به اعتراض ها بودن….
اوضاع خیلی بهم ریخته بود و همه ناراضی..
آخرشم که همه می دونیم چی شد.
( کمونیست = مسلمان = ضد انتخابات آزاد = تجزیه طلب = تروریست = بیگانه = ضد آزادی و دموکراسی = عامل عقب ماندگی = دشمن ایران و ایرانی ) گر نیک بنگری همه گفت:
( کمونیست = مسلمان = ضد انتخابات آزاد = تجزیه طلب = تروریست = بیگانه = ضد آزادی و دموکراسی = عامل عقب ماندگی = دشمن ایران و ایرانی )
گر نیک بنگری همه اینها یک تن هستند. « کورش فردوسی»
toranjjan گفت:
سلام دوست عزیزم مدتها ست وبلاگتان را میخوانم و بسیار از نوشته هایتان لذت می برم. لولیتا بسیار زیبا مطالب سیاسی را می نگاری و به تو تبریک می گویم. وبولتا که چند پست قبل گفتی که نگارش هایت به حالت تعلیق در میاید تو نیز بسیار زیبا می نویسی و وتورا بی نهایت دوست دارم. حالا که من تازه شمارا جسته ام چرا نوشتن هایت را به تعلیق می اندازی؟ خواهش می کنم بنویس که تو زبان گویای احوالات ما هستی . من هرگز وبگاهی را چنین دوست داشتنی پیدا نکرده بودم و آنقدر آویزان اینجا هستم که باورتان نمی شود. با نوشته هایتان زندگی می کنم و دوستتان دارم. ویولتا من در فیس بوک چگونه می توانم شما را پیدا کنم؟
sara گفت:
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++soooooooooooooo true
بهار گفت:
چرا بقیه دیگه نمی نویسند؟ سامانتا، بریجیتا، ویولتا، چرا خیلی وقته که نمی نویسند؟
نکته بین گفت:
حتماً باز بین خودشون دعواشون شده یکی قهر کرده و بقیه هم بدنبالش رفتن.
اصلاً این لولیتا از روز اول بش با بقیه توی یک جوب نمیرفت.
ژیان گفت:
برای اینکه بهتر بتونن بخوابن و به کارای همسر و بچه هاشون برسن،. ادارۀ اینجا رو شیفتی کردنش. قبلنا هر کدوم تا نصفه های شب، گاهی تا صبح بیدار می موندن تا یه پست بنویسن. اونوخ تا میومدن یه چرت بخوابن یا به خریدای خونه و شوهر و مهد کودک بچه هاشون برسن دوباره نوبتشون می شد. این شد که تصمیم گرفتن ده تا این بنویسه، ده تا اون یکی ، ده تا هم اونای دیگه. حالا ما که اینجوری راحت تریم! ولی یه جورایی به این بنده خداها سخت می گذره، وخسوزن اسکارلت. چون واسۀ پستای سیاسی-خارمادری همیشه سوژه دم دست هست، که گاهی زیادم میاد. ولی برای پستای سکسی-تخیلی که آدم باید قبلش حس بگیره، «در کردن» چند تا پست پشت سر هم شاید سخ باشه.
احسان گفت:
درود بر شما
گردو گفت:
البته بزرگداشت 18 تیر مثل همه روزهای مهم دیگه هیچوقت نباید فراموش بشه، ولی من هنوز نمدونم چرا باید تبریک گفت. همونطور که خودت گفتی یک سری آدمهای نا مانوس که تعداشونم خیلی کم بود در حال تحریک مردم بودند که شعارهای تند بدن. این تنها به اون قسمت که شما دیدی محدود نمیشد. 18 تیر از اصلش جزو همون بحرانهای 9 روز یکبار بود که مخصوصا دانشجوهارو تحریک کردند که بعد به اونصورت فجیع سرکوبشون کنند و زهر چشم بگیرند. و همینطور با بهره گیری از نتایجش بین اصلاح طلبها و دانشجوها فاصله بندازند و بنظر من خیلی هم خوب موفق شدند.
مطمئن باشید این برنامه ریزهای اصلی 18 تیر هستند که الان این روزو بهم دیگه تبریک میگند. ولی خوب واضحه که علنی نمیتونند این کارو انجام بدن.
هواپيماي سقوط كرده گفت:
اين را اگر ننويسم روى دلم ميماند. واكنشتان هم كاملاً قابل پيشبينى است. شما فاحشههاى كوننشور، كه براى ساختن كشورتان، تاب مقاومت و ماندن در اينجا را نداشتيد و رفتهايد آن سر دنيا، هيچ چيز و هيچ كس را هم قبول نداريد، به آدمهايى كه براى خيلىها -نه شما- محبوبند و به چيزهايى كه براى خيلىها -نه شما- مقدساند، توهين مىكنيد، گه مىخوريد كه براى ما تز مىدهيد. آنجايى كه هستيد كه جاى خوبى است. آنجا از حجاب اجبارى و ديكتاتورى و حقوق پايمالشدۀ زنان و مردم بىشعور و حاكمان احمق و ظالم كه خبرى نيست. پس بهتر نيست بيخيال اين كشور عقبماندهها -كه جبر جغرافيايى آن را وطن شما كرده- شويد و همانجا با خيال آسوده حالتان را بكنيد؟ من به سرتاپاى اين كشور ايراد دارم و معترضم. اما اگر قرار باشد ايران، ايران دلخواه شما عقدهاىها بشود، همين ايران بوگندوى فعلى را بيشتر مىپسندم. والسلام.
همایون گفت:
بخواب بابا لحاف یخ کرد….
بابک گفت:
خیلی تند ، بی دلیل و منطق حمله کردید
سری به وبلاگ شما زدم و 3-4 تا از پست ها را خواندم. از جریان توی مترو – که خواندنش را به بر و بچه های اینجا پیشنهاد می کنم – بنظرم آمد که از نوعی آشفتگی روانی رنج می برید
جالب است که در بخش دیدگاه ها از خوانندگان خواسته اید که:
نظر بدهید
لطفاً ناشناس نظر ندهید، به نام بنده اشاره نکنید، الفاظ رکیک بکار نبرید و تنها در مورد مطالب وبلاگ نظر دهید
پس چی شد؟ حرفای شما چه ربطی به این پست داشت؟
افرا گفت:
نوشته هاتو دوسست دارم دختر…….
بهروز گفت:
مناسبتها : 18 تیر، روز بدون غیبت
ناشناس گفت:
سلام یکی این رو تو فیسبوک به اشتراک گذاشته بود
نوشته قشنگی بود ولی من با این قسمتش اصلا موافق نیستم
” ایا امروز هجده تیر برخواهیم خواست و تاریخ را رقم خواهیم زد یا می گذاریم که دوباره تاریخ را برای مان رقم بزنند؟” خنده ام می گیرد. هیچ تاریخی در یک روز رقم نخواهد خورد.
این اصلا خنده دار نیست
اگر همچین صحبتهایی نشه
چطور تاریخ در زمان شکل بگیره !!!؟
آرش گفت:
@نسوان
تولد عید شما هم مبارک.از کی هیجده تیر رو تبریک می گن ؟ یاد کلاه قرمزی افتادم.
@ دخو
با اینکه خیلی خسته هستم و تهران هم نیستم و صبح هم هواپیمامون داشت سقوط می کرد و ….. اینها بهت سریع جواب می دم:
– من کجا گفتم که برام فرقی نمیکنه از چه راهی پول در بیارم ؟ متن رو دوباره بخون، گفتم که تو دیالوگ میگه که » برای من فرقی نمیکنه یه مرد از چه راهی پول درمیاره».
– بر اساس رده بندی بنیاد هریتج( Heritage Foundation) هنگ کنگ ؛ سنگاپور و استرالیا در سال 2011 به ترتیب آزاد ترین اقتصادهای دنیا هستند؛ بعدش هم من نفهمیدم شما چی گفتی، ما یک بانک جهانی داریم World Bank؛ یک صندوق بین المللی پول International Monetary Found؛ بانک جهانی پول رو من نمیشناسم.شاید ایران خودرو از ترکیب پژو و صندوق بین المللی پول و موتور پیکان و بانک جهانی این رو درست کرده.. و منظورت رو هم نفهمیدم از اینکه انسانهایی با آرمان تو کم نیستن؟ خب کم یا زیاد، چه فرقی داره؟ ممکنه اونجا انسانهایی با آرمان های اسامه بن لادن فقید هم کم نباشن
– من کجا اقتصاد ایران رو با جهان یکی کردم؟ اما اقتصاد ایران با اقتصاد جهانی کاملا مرتبطه و این حرفت بی اساسه ؛ در مورد طلا و دلار هم باید بگم که زمانیکه در 1970 آمریکا اعلام کرد به تعهداتش در کنفرانس برتون وودز پایبند نخواهد ماند و دیگه سیستم برابری دلار بر اساس پشتوانه طلا رو پیاده نخواهد کرد و نظریات کینز را در اقتصاد تاریخ مصرف گذشته اعلام کرد ؛ نواسانت مستقیم و مرتبط دلار و طلا از بین رفت؛ و دیگر طلا و دلار باهم تکان نمی خورند.
– شما در اقتصاد کاپیتالیسمی زندگی نمی کنید ؛ در یک اقتصاد کاپیتالیستــــــی زندگی می کنید. اما اینجا رو دیگه اشتباه کردید ؛ دوست عزیز بنده اقتصاد رو در دانشگاه نخوندم ؛ اتفاقا بنده هم کارم مثل شما بوده انواع تابلوهای LV,MV,HV تا پستهای 400 کیلو ولت رو طراحی کردم؛ انواع سیتمهای اتوماسیون توزیع و اسکادا و تله متری و دیسپاچینگ رو مشاوره و طراحی و اجرا کردم ؛ مخابرات رو هم به همین دلیلِ سیتمهای اسکادا و تله متری و تله کنترل، توپ بلدم ؛ یعنی یک خط رو هوا بکشی واست سری فوریه اش رو می نویسم ؛ برنامه نویسی هم می کنم برات از VB بگیر تا ++C و #C و JAVA و…. مکانیکم هم بد نیست ؛ هیدرولیک و نیو ماتیک رو خوب بلدم ؛ ترمودینامیک و اندازه گیری هم بلدم ؛ گیربکس و سیستمهای انتقال نیرو رو خوب بلدم و شاید باورت نشه اما دانشجو که بودم فن هم طراحی کردم…. کلا یک General Engineer خوب هستم که تخصصم مدیریت پروژه و تهیه پیشنهادات فنی و مالیه ؛ اینا رو نمی خواستم بگم ، اما بهت گفتم که بدونی پول مفت در نمیارم ؛ اگرم در میارم ( البته محصولی کجا و ما کجا) به خاطر اینه که اندازه سه چهار تا مهندس که هر کدوم تو رشته تخصصی خودشون فقط کار می کنن دارم کار می کنم؛ الانم خستگیم به خاطر راه اندازی همین آت و آشغالا تو اونسر کشوره که اگر قرار بود من نیام باید 4 نفر آدم میومد اینجا ؛ از 4 صبح دیشب تا الان که 1 شبه بیدارم؛ تاره بعد از این هم باید بشینم برنامه هایی رو که آدمهای دیگه نوشتن چک کنم که فردا راه اندازی بشه بعدشم فردا باید آخر شب ببام تهران که دوشنبه صبح برم یک جلسه اونهم چون باز کسه دیگه نیست که تو یک جلسه بتونه هم کار فنی کنه هم مالی هم بازرگانی ؛ شرکام هم با دمشون گردو میشکنن و پول رو پولشون میاد؛ اما آره بابت همه اینها پول گیرم میاد ؛ اصلا اگر نیاد نمی کنم؛ مگه مغز خر خوردم؟ حالا اگر دنیای من روی ثروت بنا شده ؛ آره دوستش دارم.هم کارم رو ؛ هم پولش رو ؛ هم تسلطی رو که به واسطه توان فنی و مالی رو آدمها دارم؛ لذت می برم ازش؛ خیلی بیشتر از قدم زدن با سگ.
** اینها رو گفتم که بدونی من از هر راهی پول در نمیارم ، وگرنه جای این حرفها اینجا نبود و قصدم هم خودنمایی نبود ؛ اما وقتی با این خستگی میام و می بینم همچین حرفی زدی ؛ نمی تونم هضمش کنم.بقیه جوابت رو هم بدن میدم. یک سوال هم ازت دارم؛ شما بچه قزوین هستی؟
@ نسوان
آهای دکترها یک ویال 5 سی سی C17H19NO3 بدید بیاد ؛ اگر دم دستتون نیست بگید برم سر کوچه
دی استیلش رو بخرم؛ زیاده.
تخم جن گفت:
اوهوي سقوط كرده:
دم گرفتي داري ميتازوني…ميخواي چندتا كلفت سياسي بارت كنم؟آخه توپولوف آنتونوف: مگه ديگه چيزي از اين كشور مونده كه تو ميخواي به سرتا پاش ايراد بگيري؟..تو اگر گمان ميبري كه اونورا حال وهوله..خب برو..تو هم برو حال كن..مگه حال كردن چيز بديه؟اون جنگ بود كه چيز بدي نبود!!!!!!!!!!!
گیتی گفت:
یادشون گرامی !
یاد همه ی اونایی که بعد از سالها اولین اعتراض مدنی رو رقم زدن … یاد همه ی اونایی که شکنجه شدن، زندانی شدن، کشته شدن، از تحصیل معلق شدن، از زندگی ساقط شدن…
اونروزا من دور و ور دانشگاه می پلکیدم، اونروزی که توی مسجد دانشگاه تجمع بود، اونروزی که جلوی دانشگاه درگیری بود..با یک دوربین آنالوگ داغون و یک عالم نگاتیو نورخورده…نوری که خیال می کردم از کف خیابون ها داره همه رو کور می کنه…اما ظاهرا اینطور نبود…
اولین مواجهه تجربی مستقیم عبرت آموزم با چماق به شکل چشم در چشم هم همونروزا بود…
مثل یک گوسفند رام وسط خیابون ایستاده بودم و نگاه می کردم، یکدفعه یک جوونک لاغراندام هم جثه خودم با چفیه از دور دوید به طرف من، دستش باتوم نبود، یک چوب بود، یک چوب بلند کلفت…
توی هوا می چرخوندش و داد میزد و می اومد طرف من…خودم رو جمع کردم ، نمی دونستم یا نمی فهمیدم می خواد با اون چوب با من چیکار کنه !! نمی دونستم میشه فرار کرد یا باید فرار کرد…فقط خودم رو جمع کردم… رسما گوسفندی بودم اونموقع ها..بلانسبت الان البته !! 🙂
اما نزد !!…چوبش رو کوبید زمین و داد زد…برو اونور …برو تو ماشین !!
و من فقط دل تو دلم نبود از اون همه نگاتیوی که از انعکاس اونهمه چهره ی آدم ها توی کیفم بود و نمی دونستم چه جوری و کجا از توی کیفم دربیارم و بندازم یک جایی…
من رو با یک خانم که سنش بالا بود و خدا رو شکر از این جیغ جیغوها بود با سرو صدا کشوند طرف ماشین… خانمه انقدر سرو صدا کرد، که یک مرد تیپیک اطلاعاتی با ته ریش و یقه بسته و بیسیم اومد دخالت کرد و خلاصه ما رو ول کردن…
یادگار من از اون دوران، عکس هایی بود که بلافاصله بعد از چاپ، پدرم ازم گرفت و معدوم کرد…بهم گفت می خوای مردم رو بدبخت کنی ؟؟ فکر نمی کنی اگه بدست کسی بیفته و اینا شناسایی بشن چی میشه ؟؟
و دیگه نگاتیوهایی که گمونم الان حتما فاسد شده و غیرقابل استفاده…
اما هنوز هر سال 18 تیر میاد…هر سال میاد… و ما نمی دونیم کی به آفتاب سلامی دوباره خواهیم داد…
هما گفت:
گیتی ؟؟؟ اینایی که بالا گفتی راست بود ؟
یک چیز عجیب بگم ؟؟؟ این اتفاق برای منم افتاد..اگه اشتباه نکنم یکشنبه بود و فک کنم بیست تیر بود …یعنی یکی گرفتمون که ببره و یک زن که با دخترش این صحنه رو دید اومد و اینقدر جیغ زد تا ریس شون اومد و ما رو ول کرد …. یه مرد چاق ریشو (البته الان میگم خدا پدرشو بیامرزه )
عجیبه ها ؟ البته من دوربین و فیلم و هیچ وسیله بی ناموسی همراهم نداشتم و سر خریت هم اصلا رفتم بسمتی که اونا بودند (سمت خیابان های بالایی انقلاب که پاکسازی شده بود ) و اصلا فکر نمی کردم بگیرند و راستش ترسی هم نداشتم از گرفته شدن و بیشتر دلم میخواست تجربه کنم و یه جور کنجکاوی بود اصلا …. اما وقتی مردک هلم داد و کوبیدم به دیوار تازه فهمیدم ……
اینا به کنار ببینم خیلی عجیبه برای دونفر در یک زمان همچین اتفاقی ؟؟؟؟ تو همزاد من نیستی ؟ (خدا بدور همزاد کافر؟؟؟ چه جلافتا؟؟؟) اما جدی الان در شک تعجب زدگی هستم ….نافرم
گیتی گفت:
دروغ بود…دروغ بود !! گولت زدم …دیدی ..دیدی !! 🙂 🙂
همزاد باایمان سجاده نشین ؟؟ واه واه …می خوام چیکار…چه جلافتا
بابک گفت:
شما دو تا خواهران گرامی، همزاد باشین یا نه، خیلی با نمکین. کلی صفا میارین اینجا
هما گفت:
گفتم دروغه …… اخه تعجب کردم …همزاد من ؟ کافر حربی؟ خدا بدور
بنده شخصا در این اندرونی تنها بانوی مومنه و مقدسه ای را که میشناسم و دوست دارم همزاد من باشد همین خواهر جمیله وجیهه زکیه خواهر لولیتاست ….. که اثار ایمان و پارسایی از وجناتش مشعشع است ….400 وات
من نقل ها از زهد و تقوای این زن شنیده ام …میگویند ذره ای حرص و از و حسد و کینه و در کل هیچ سیعه ای در وجود نازنینشان نیست ….. همه پاکی …همه خلوص …. میگویند دایم الوضو است و روزه می گیرد و چله می نشیند ….نافرم
شب الی الطلوع سیاهی نداشته دل را با سراچه اشک میشوید و لحظه ای در انجام مستحبات و نوافل کوتاهی نمی کند
در حفظ حجاب برتر چنان مجاهدتی دارد که گویند پشه های خانه هم تا کنون زلف اشفته ای از ایشان ندیده اند… در جهاد زن که همانا شوهر داری است چنان ذوق و شوقی دارد که تا اقای خانه اجازه ندهند لب به طعام نمی برند یا از خانه بی اذن او تا گلاب به رویت مستراح هم نمی رود …خواه چهل روز اقا نباشد ….. چه باک ….
واقعا ادم با دیدن چنین زنان باطن الصفایی دلش میخواهد چنین همزادی داشته باشد ….توپ
lug,l گفت:
معلوم نیست وبلاگ است یا حمام زنانه و چت روم دو نفری با کمنت های یخ و جلف رسما ریده اید به اینجا
هما گفت:
مگه بده ؟ نمیخواد دنبال غذا بگردی ….. 🙂
بقول رییس جمهور محترمت اب بریز اونجات که میسوزه ؟
راستی تو هنوز یه اسم برا خودت پیدا نکردی که اینجا راهت بدن؟
ناشناس گفت:
ميكن كلاغه اومد راه رفتن كبك رو ياد بگيره،راه رفتن خودشم يادش رفت
ناشناس گفت:
بعضيا فقط براى اينكه فرصت ابراز وجود واظهار نظر داشته باشند حاضرن هر نقشى رو بازى كنند…
دخو گفت:
@آرش
من تو اون کامنت قبلی توضیح دادم که با بهنویس کامنت مینویسم و چون این برنامه بعضی از لغات رو تو حافظه خودش داره از این دست اشتباهات کاپیتالیستی یا تیسمی پیش میاد اما من تو ذهنم این نکته رو لحاظ میکنم که مخاطب کامنت در سطحی از درک و فهم باشه که این غلط دیکته ایارو حمل بر چیز خاصی نکنه، من توهینی به شما و ایدههاتون نکردم، گفتم شما ایدههاتون رو دارید و من آرمانهای خودم رو
شما بیل گیتس رو با محصولی همردیف فرض کردین و من مخالفت
مشکلی که من با شما پیدا کردم این هست که شما بحث رو به بیراهِ میکشید من شکایتی از نسوان کرده بودم مبنی بر اینکه نسبت به توهین هائی که به قشر فرو دست میکنه واقع بینانه تر قضاوت کنه، و شما خطبهای اقتصادی ایراد کردید که هم سؤ با بحث مربوطه نبود و اگر نسبت به شما قائل به احترام نبودام جوابتون رو نمیدادم، دقیقا مثل همون کسی که ایراد گرفته مایک یاولی به چه شکل نوشته میشه یا اون یکی که بدون اینکه نوشته منو درک کنه بهم میگه آسمون ریسمون میبافم اما از دید من همونطور که گفتم قدم زدن با سگم تو پارک بسیار مفید تر از بحث با این جماعت هست،
به همین کامنت آخرتون توجه کنید وقت و انرژی صرف کردید و نصف صفحه در رابطه با سیستمهای توضیع برق مطلب نوشتید که شاید به غیر از من خارج از معلومات دیگران باشه و نیازی هم به دونستنش ندارند و توضیح دادین که شرکاتون چه شانسی آوردن که باز نیازی به بیانش نیست، هر کس نون از عملش میخوره
شما از هر راهی که دوست دارید میتونید پول در بیاورید واگر نه من در مقام به چلنج کشیدن شما نیستم تنها چیزی که میدونم این هست که یکی از قوانین ساختاری و بنیادیِ جهان قانون دومِ نیوتن هستش و هر کس بر اساس همان قانون به وسیله طبیعت جاجمنت خواهد شد حتی اگر قوانین مدنی ناقص انسانی این کار رو نکنند.و من اگر از بین اونهمه چرندیاتی که ساب کامنتم شدن به شما پاسخ دادم نشون دهنده این مطلب که شما رو فردی با معلومات تصور کردم
در جواب سؤالتون هم باید عرض کنم من بچه ایرانم، اینکه مال کدوم قسمت از اون جئوگرافی زیاد مهم نیست، اما دخو رو به عنوان اسمِ کار بری انتخاب کردم به دلیل شخصیت طنز ایشون در ادبیات عوام اون منطقه هست.
@نسوان
خواستم چیزی در باره ۱۸ تیر بگم، دیدم در مقابل اون عظمت انقدر حقیرم که چیزی ندارم تا بگم
ساقی ب گفت:
دخوجان
اگر چه شما ترجیح میدید با سگتون تو پارک قدم بزنید ولی با جماعتی مثل من بحث نکنید نکته ای رو متذکر میشم :
من صرفا یک اسم رو اصلاح کردم چرا که به نظر من اسامی ( کلمات) نشا نه اند .و اینقدر که شما فکر میکنید راحت نیست که آدم کلمه ای رو اشتباه بنویسه کما اینکه ساده انگاری است که شما فکر کنید نباید جواب عده ای رو بدهید با فرض اینکه معلوماتشون پایین تر از سطح دانش شماست . جالبیش اینجاست ، تفسیری که از افکار ماکیاولی دارید همونقدر نادرست هست که برداشتتون از درستی و نادرستی نگارش یک اسم.
Sam گفت:
Homa??!!
هما گفت:
what?
ناشناس گفت:
شما واقعا باور کردید که صانع ژاله بسیجی بود ؟! چرا اسمی ازش نیاوردید ؟
ببینید خودمان با خودمان چه می کنیم ؟
افسوس که ما هم خیلی از قافله عقبیم همونطور که 78 عقب بودیم
نسوان گفت:
inja esme hame shohada va mobarezan oomade va faghat saneh jaleh ja moonde???
فنی گفت:
lug,l @
اسکرول موسی که من استفاده میکنم دیگه داره لق میزنه، بسکه از روی کامنت های این دوتا رد شدم. گاهی اونقد سریع میره پایین که میرسه ته کامنت ها و گاهی هر چی میچرخونم صفحه تکون نمی خوره. ولی به هر حال فکر کنم ارزششو داره که من هر ماه یه موس عوض کنم، چون از پی گیری مطالب وبلاگ دلسرد نمی شم. انگار برای تماشای مسابقۀ فوتبال رفته باشی بعد ببینی فقط دو سه نفر زن که چادراشونو از جلوی شکمشون ضربدری بردن پشت گردنشون گره زدن، دارن وسطی بازی می کنن.
ناشناس گفت:
حالا مثلا با گفتن زنی که چادرشو گره زده خواستی کدوم گروه رو تحقیر کنی؟ آفرین که فقط بلدی تحقیر کنی. ادامه بده ببین به کجا میرسی.
گیتی گفت:
🙂 🙂 🙂 🙂 اشکم دراومد انقدر خندیدم !! از بخش نبوغ نمکین ضربدری وسطی ات که بگذریم…
فنی فرهیخته ی دانای کل…اومدی فوتبال ببینی ؟؟ انگار یا حتما ؟!!
فرزند شک نکن اینجا استادیوم فوتبال نیست
از هر دری وارد شدی نشد ، حالا موس بهانه می کنی و لق زدن خودت و فکرت ؟؟
پیشنهاد می کنم موس آهنین بخر…هفت جفت موس آهنین برای هفت جفت اندیشه ی سیمانی ات….
ایشاالله ایندفعه غضنفر برات گل میزنه ، هورا می کشی !!
گیتی گفت:
تارگت این پیام …جناب » فنی » بود !! 🙂
کامنت گذاشتن سخت شده، اما ارزششو داره که هدف مخدوش نشه خدای نکرده !!
فنی…تو می تونی، تو کارت ضربه فنی کردنه ، ناامید نشو…دوباره سعی کن فنی.. !!
نسوان گفت:
hhaha…be in migan poshtkar!
بابا لیست تروریستها رو بی خیال شیم. حالا این ایدئولوژی کیری من در آوردی مسعود لجنی (مارکسیستی - اسلامی) رو که هر کس خل عقب مونده رو مثل آهن رباج گفت:
بابا لیست تروریستها رو بی خیال شیم.
حالا این ایدئولوژی کیری من در آوردی مسعود لجنی (مارکسیستی – اسلامی) رو که هر کس خل عقب مونده رو مثل آهن رباجذب می کنه٬ می خواهید شاف ما بکنید یا اماله ( تنقیه) ما بکنید تا زودتر کونمون رو چرب کنیم. چون هنوز اسلام خمینی پس از ۳۰ سال تو کونمون نرفته. حتما پشم های محمد و مارکس روی هم خیلی خشکتر است ممکنه ایندفعه کونمون جر بخوره. آره بابا جون!!!
ناشناس گفت:
+
ALI گفت:
+
Parvaaz گفت:
سلام فقط یک نکته،
سال های آخر دهه شصت بود?
دهه هفتاد دیگه یعنی از سال ۶۱ تا ۷۰ ،
منم ۱۸ تیر ۷۸ تهران بود اما بعضی مردم همون موقع هم اصل ولیت فقیه رو نمیخواستند