سال های آخر دهه شصت بود.یک روز از زنگ تفریح که برگشتیم دیدیم  یک نفر با ماژیک قرمز روی  پوستر امام خمینی نوشته «خر»؛ درست توی سفیدی ریشش. بچه ها به هم سقلمه می زدند ولی کسی جرات نمی کرد حرفی بزند . جو خفقان انقدر شدید بود که نفس از کسی در نمی آمد. دبیرمان هم دست و پایش را گم کرده بود و سعی می کرد لبخندی که گوشه ی لبهایش آمده را بپوشاند. سر در گم مانده بود که بالاخره چکار کند؟ از یک طرف نمی شد به روی خودش نیاورد… از یک طرف اگر باب صحبت را باز می کرد ممکن بود حرفهایی گفته شود و کار به جاهای باریک بکشد. از یک طرف پایین آوردن عکس امام که با آن قیافه ی عبوس به ما خیره شده بود و روی ریشش نوشته بودند خر کار هرکسی نبود. دقایقی همین طور گذشت و ما با لذت  و وحشت به عکس  خیره شده بودیم. بالاخره دبیرمان از یکی از بچه های حزب اللهی خواست که برود بالای صندلی و امام را بکشد پایین و لوله کند و بگذارد کنار کلاس. چند هفته بعد عکس امام را در قاب طلایی کردند که رویش نشود نوشت. اما اتفاقی که نباید بیفتد افتاده بود. چند روز بعد قاب عکس کج شد و بعد هم  سرو ته شد.ما هیچ وقت نفهمیدیم چه کسی یا کسانی این کار را کردند. آخر برای خواباندن غایله  قاب عکس را از کلاس ما بی سر و صدا برداشتند و دیگر هم تا آخر آن سال نصب نکردند.

 ***

هجده تیر هفتاد و هشت من در میدان ولی عصر بودم، از روی اتفاق، رفته بودم کفش بخرم که افتادم وسط آتش و دود. گروهی شعار می دادند  و مرگ بر خامنه ای می گفتند. ما سکوت کرده بودیم. بیشتر مردم آن زمان مطالباتشان براندازانه نبود. زمانه اصلاح طلبی  بود و کسی هم به آقای خامنه ای کاری نداشت.مردم مطالباتی داشتند اما کسی به اصل ولایت فقیه فحش نمی داد. آنهایی هم که شعار می دادند بیشتر به نظر می آمد که گروهی هستند از خودی های حکومت که تظاهرات را به آشوب بکشانند و مجوز سرکوب را صادر کنند. واقعا تعدادشان قلیل بود و قیافه هایشان شبیه مردم عادی نبود.

***

هجده  تیر 88 در خیابانهای تهران مردم عکس امام و خامنه ای را  به آتش می کشند. شعار مرگ بر دیکتاتور و اصل ولایت فقیه نقل زبانها است. قیافه ها مردم عادی است. دختران و پسرانی از جنس خودمان. مطالبات مردم عوض شده است. مردم آزادی می خواهند و آن را فریاد می زنند.جریانی آغاز شده است . چهره نظام مخدوش شده و  تعداد آدمهایی که توی باغ آمده اند به نسبت 10 سال پیش چندین برابر شده است. من جمله نگارنده این سطور. حالا داریم فکر می کنیم و از خودمان می پرسیم چرا. حالا در نقطه آغاز ایستاه ایم.

***

امروز هجده تیر سال نود شمسی است. کسی در بالاترین تیتر زده  است » ایا امروز هجده تیر برخواهیم خواست و تاریخ را رقم خواهیم زد یا می گذاریم که  دوباره تاریخ را برای مان رقم بزنند؟»

خنده ام می گیرد. هیچ تاریخی در یک روز رقم نخواهد خورد. تاریخ در زمان شکل می گیرد. قابله های تاریخ به جز نوزاد نارس چیزی تحویل بشریت نداده اند. اندکی صبور باشیم. .بجای القای نا امیدی و یاس به دست آوردهایمان هم بیاندیشیم .ما از سالهای 60 تا هفتاد تا الان مسیر پر فراز و نشیبی را آمده ایم. مسیری  سخت و دردناک، راهمان را از روی خون و جنازه و آتش باز کرده ایم.هنوز جای آنان که جان در گرو ارمانشان نهادند در میان ما خالی است. جای نسرین ستوده در کنار همسر و فرزندانش ، جای حسین رونقی در کنار پدرش، جای محمد مختاری در صفحه ی فیس بوکش ،جای سهراب در آغوش مادرش…

هجده تیر را به همه ی آنان که دل در گرو آزادی  ایران دارند تبریک می گویم.حتی اگر برگی از روی درخت امروز نیفتد. هجده تیر همواره هجده تیر است ، تا سودای آزادی وجود دارد.