وبلاگ نویسی ارتباطی دو طرفه است. در واقع وبلاگ نویسی مدرن ترین نوع ارتباط است. وقتی وبلاگ نویسی را شروع کردم بیشتر درگیر حرفی بودم که خودم می خواستم بزنم. عموما بخش نظرات نوشته های من بسته بود. ویولتا اصرار داشت بخش نظرات باز باشد و اصرار داشت که هیچ کامنتی به هیچ ترتیبی حذف نشود.می گفت روی نوشته ی کسی نباید خط کشید و حذف هر عقیده ای توهین به مخاطب است. من معتقد بودم که درصد اندکی ظرفیت این برخورد را ندارند و از این وضعیت سو استفاده خواهند کرد و این توهین به آن عده ای است که می خواهند در محیطی امن به تبادل نظر بپردازند. من در نهایت تسلیم شدم و باید اذعان کنم که قسمت عمده ای از موفقیت این وبلاگ را مدیون همین سیاست هستیم. آمار درستی ندارم اما فکر می کنم جزو پر کامنت ترین وبلاگ های فارسی زبان باشیم. زیر هر پست تقریبا بالای 150 کامنت هست و این در شرایطی است که این وبلاگ فیلتر است و بسیاری از شما برای دسترسی به این جا از سد سکندر عبور می کنید. ما شا الله گوش شیطان کر ، شمر هم جلو دارتان نیست ، بستن وی پی ان ، بلاک شدن اولترا سرف و کند شدن اینترنت هم روی آمار تان کمترین تاثیری نمی گذارد.پس دم همه ی شما گرم.
***
در طول این دوسال، خیلی از شما ما را خاموش دنبال کردید؛ خیلی از شما هم در اندرونی ما آمدید و از نزدیک تر نشستید سر سفره و یک چای با ما خوردید و گپ و گفتی داشتیم. خیلی ها آمدند و مدتی بودند و رفتند، خیلی ها هم آمدند و نرفتند. بعضی ها با ما دوست شدند، بعضی ها ما را تشویق کردند ، بعضی ها ما را به ولایت فقیه و حسین شریعتمداری تشبیه کردند. خیلی ها ما را دوست داشتند و زیبا ترین کلمات را برایمان فرستادند و خستگی را از تنمان گرفتند ؛ خیلی ها هم ما را هرزه و وقیح و فاحشه خطاب کردند و رکیک ترین حرفها را بارمان کردند، دم همه ی شما گرم.
***
بسیاری از دوستان بارها بخش کامنت های این وبلاگ را کوبیده اند، آن را به بازار ماهی فروشها تشبیه کرده اند ، خیلی ها گفته اند که اعصاب خواندن بخش نظرات را ندارند. خیلی ها خواسته اند که کامنت ها را تاییدی کنیم. من همه ی این دوستان را درک می کنم اما در عین حال می خواهم توجه شما را به این نکته جلب کنم که ما تنها وبلاگی هستیم که بخش نظرات مان به اندازه ی خود وبلاگ مورد توجه است !این دستاورد کمی نیست و همه اش هم کار خودتان است، دم همه ی شما گرم
***
می گویند «شخصیت » هر آدم آن چیزی است که هست، وقتی که هیچ کس نگاهش نمی کند. همه ی ما وقتی نگاهمان می کنند مودبیم ، درست می نشینیم و سعی می کنیم با صدای بلند آروغ نزنیم . اما شخصیت اصلی ما وقتی عیان می شود که در یک اطاق تنهاییم ؛ یا کسی ما را نمی شناسد. آن موقع چقدر مودبیم؟ آیا دست توی دماغمان می کنیم یا نه ؟آن شخصیت اصلی ماست. نت از این جهت جای خوبی است. چون هویتی در کار نیست و ما مستقیم با شخصیت هم رو در رو می شویم. از این جهت بخش کامنت های این وبلاگ می تواند مرجع مناسبی برای درک متوسط شخصیت جامعه » با سواد» باشد. این بدون بودن شما میسر نبود، پس دم همه ی شما گرم.
***
خیلی ها از کامنت دونی ما دل خوشی ندارند.استدلالشان این است که وای به حال مردم ما وقتی قشر تحصیلکرده مان این هستند. آخر کامنت دونی گاهی مثل زیر گذر بازارچه می شود و فحش و فضیحت و عربده کشی می شود. من با این دوستان موافق نیستم. آمار علم خوبی است. از یک میلیون و هفتصدهزار هیت و بیش از هشت هزار صفحه کامنت چند درصد مشکل داشته اند؟ از این همه مخاطبی که اینجا نوشته اند من شاید به جرات به جز سه یا چهار نفر هیچ غرض و مرضی در کسی ندیدم . واقعا سه یا چها ر نقر در یک چنین جامعه ی بزرگی عدد زیادی نیست. مشکل اینجاست که توی یک اتوبان هزار نفر درست رانندگی می کنند و کافی است دو نفر لایی بکشند و تصادف شود و همه ی آن هزار نفر توی ترافیک گیر کنند.همیشه آنهایی که مشکل سازند بیشتر به چشم می ایند در حالیکه آنها در اقلیت ند.هرگز اجازه ندهید اقلیتی اندک دید شما را نسبت به اکثریت انسانهای خوبی که از کنار ما می گذرند خراب کنند. مطمئنم شما با علم آمار آشنا هستید.پس دم همه ی شما گرم.
***
در پایان، توصیه می کنم هرکس که اعصاب ندارد وارد حواشی این وبلاگ شود از روی کامنت ها بگذرد. شخصا اما کامنت دونی این وبلاگ را بسیار ارزشمند می دانم. چرا که جایی است برای مشاهده ی بی واسطه ی رفتارهای یک طبقه از اجتماع مان، برشی است از جامعه، آیینه ای است در برابر ایینه ما. دروغ گویی هایمان، حسادت هایمان، بی فرهنگی و زود رنجی و چاقو کشی هایمان، عادت های ناپسندمان، تهمت زدن و رنگ عوض کردن و هوچی گری هایمان، محبت و دوستی و رفاقت هایمان، شعور و معرفت و صفایمان ، همه ی آن چیزی که ما ایرانی ها هستیم را در این کامنت دونی می توان مشاهده کرد. از همه مهم ترخودمان را وقتی هیچ کس ما را نمی بیند، اینجا می بینیم. راستی ما چقدر انسانیم؟ چقدر به حقیقت خود پابندیم؟ ما وقتی هیچ کس مارا نمی شناسد چقدر به اصول ادب و انسانیت وفاداریم؟ ما چقدر لیاقت گفتگو کردن و ظرفیت پذیرش نقد شدن داریم و …و… . و این فرصت بی نظیری است اگر بخواهیم رفتارهای یک نسل را ببینیم و بیاموزیم.این فرصت را نه ما به شما که شما به ما هدیه داده اید ؛ پس دم همه ی شما گرم
شیما گفت:
دم شما هم گرم
Sam گفت:
ما هم اومدیم اینجا و کلی چیز یاد گرفتیم. از فحش دادن تا هنر و علم. از تحلیلهای سیاسی آبکی تا واقعیتهای جامعه. از روشهای خودکشی تا انگیزههای زنده ماندن، از عشق تا سکس. و هر کدام بر اساس فهم و فرهنگ و شرایط روحی و جسمی و زندگی خودمون، مثل یک پرنده تکی زدیم و چیزی از این همه تبادل اندیشهها برداشتیم، پس دم همه شما هم گرم.
PRINCE گفت:
موافقم
EhSAN گفت:
الان لولیتا بود این.. حالا مونده سامانتا .. اسکارلت هم فک کنم یک شخصیت مجازی بین اینها باشه یافتم.
نسوان گفت:
اولش که من و ویولیتا وبلاگ نویسی رو شروع کردیم (لولیتا بعدا و بقیه هم هم بعدتر به ما ملحق شدند) هر دو نقطه صفر بودیم. ویولتا مثل بقیه کارهایی که انجام میده، این کار رو هم با جدیت بیشتری نسبت به من انجام داد. حالا اون یک نویسنده نستبا حرفه ای است ولی من همون صفری که بودم، باقی موندم . به اضافه اینکه ویولتا اصولا خوش صحبت تر از من است و از یک خط یک داستان مینویسه ولی من یک داستان رو به یک خط تبدیل میکنم.
فرصت مناسبیه که بگم اول از همه دم ویولتا گرم که با همتی که داشت، چراغ اینجا رو همیشه روشن نگه داشت، بعد هم دم لولیتا، بریجیتا و اسکارلت و بقیه ای که نوشتن و خوندن.
سامانتا
PRINCE گفت:
+
نسوان گفت:
سامانتا جان، عزیزم.. داستان در جدیت من نبود.. برای من نوشتن یک ضرورت بود. برای تو نبود. چون تو از من آدم سالم تری هستی و به جای نوشتن داستان داری داستانت رو زندگی می کنی. تو دنیای بیرون خوشبختی رو پیدا کردی و یکجا آروم گرفتی. من هنوز همون آدم سرگردونم که شب پهلوی هم دراز می کشیدیم و تا صبح چرت و پرت می گفتیم. من هنوزم مرد زندگیم رو پیدا نکردم و تقریبا می دونم که نخواهم کرد ! هنوزم بچه ندارم و نمی خوام داشته باشم! هنوز علافم، هنوز دانشجوام!من حتی یک گلدون هم تو این دنیا ندارم چون همشون رو خشک می کنم از بس بی مسولیتم! کدوم جدیت؟ اتفاقا من از سر عدم جدیت می نویسم.چیزی من رو به زندگی بند نمی کنه جز نوشتن… چیزی به زندگیم مفهوم نمیده. … از این رو داستان می نویسم ،گلم.
PRINCE گفت:
موافقم!
نسوان گفت:
ویولتای عزیزم
به خاطر تموم اون شبهایی که با هم تا صبح چرت و پرت گفتیم و خندیدم و بعضی وقتها هم گریه کردیم، من اعتقاد دارم که تو هر هدفی را که انتخاب میکنی، حتی اگر لحظه ای هم باشه، با پشتکار و جدیت باهاش برخورد میکنی. من در تمام طول عمرم شاگرد اول نبودم، هیچ وقت معدلم بیست نشده، حتی کلاس اول دبستان که 98% هم کلاسیهایم معدلشون بیست بود.
توی دنیا گلدون نداری، شوهر هم نداری، بچه هم نداری چون به هیچ کدومشون اعتقاد نداری. در عوض چیزهایی داری که دلایل محکمی برای بودن و زندگی کردن هستند، حتی محکمتر از دلایل من. دست کم گرفتن اون دلایل یا از فروتنی زیاده یا کمی بی انصافی.
نسوان گفت:
سامی جان، مرسی گلم، والله منم معدلم بیست نشد هیچ موقع دروغ چرا! اما به هرحال از لطفت ممنونم ..
ببین الان فکر می کنن من خل شدم دارم با خودم حرف می زنم ..می دونی که این ملت حرف در میارن واسمون.. اما کار جالبی بود، تخت خوابمون رو بردیم وسط عالم مجاز و همه ی اون حکایت ها رو برای یک عالمه آدم تعریف کردیم.. کلی دوست و آشنا پیدا کردیم ، کلی هم فکر، کلی هم دشمن ! مهم نیست کی چی گفت و چی به چی شد؛ کار جالبی بود. یادته اولین بار که بهم گفتی وبلاگ بزنیم من اصلا نمی دونستم وبلاگ چیه…خودت تو بلاگفا ساختی بهم یاد دادی اون شب چطوری وصل بشم؟ حالا من وصل شدم و از اون شب شوخی شوخی چهار سال گذشته شایدم بیشتر. حالا دیگه وقتشه یه فکر تازه ای برام بکنی سامانتا.. !؟
time to move on,,, what’s next? 😉
آرش گفت:
دم شما هم گرم ؛ حتی شما دوست عزیز
ولی من فکر می کنم اینجا جایی برای مشاهده ی بی واسطه ی رفتارهای یک طبقه از اجتماع مان نباشد و بلکه کاملا برعکس ؛ جایی برای مشاهده کشاکش لایه های اجتماعی و برخورد افراد از طبقه های مختلف با یکدیگر باشد؛ می توان دید که طبقات مختلف جامعه به یکدیگر چگونه می نگرند و یا در مورد هم چگونه فکر می کنند؛ چه توقعاتی از یکدیگر دارند ؛ تا چه حد طبقات دیگر را در وضعیت امروز ایران مقصر می دانند و تا چه حد خودشان را ؛ فکر نمی کنم تمام خوانندگان شما از یک طبقه اجتماعی باشند.
نسوان گفت:
آرش جان شاید طبقه ی من زیادی گل و گشاد باشد. منظور من طبقه ی بود که از حداقل سواد خواندن نوشتن برخوردارند ، با وبلاگ و مطالعه و مراجعه به اینترنت آشنا هستند.
آرش گفت:
ببخشید ؛ اما این طبقه بندی صحیح نیست یعنی اصلا طبقه بندی نیست.
آرش گفت:
یک چیز دیگه هم بگم ؛
اگر تو لولیتا هستی باید بگم که باز هم بر عکس نظر تو خیلی از خواننده های وبلاگت حتی هم طبقه تو نیستند. اتفاقا طبقه تو خیلی هم گل و گشاد نیست.راس هرم معمولا تفاوت زیادی با قاعده داره ؛ خیلی هم تنگ و تیلیشه.
نسوان گفت:
چرا مگه من از مریخ اومدم؟
آرش گفت:
نه ؛
ببین هر طوری که طبقه بندی کنی جامعه رو تو در راس هرم هستی(تو یعنی کسی که اینجا به ما معرفی شده)؛ خودت این رو قبول نداری ؟
نسوان گفت:
نه والله! آخه از چه نظر؟
آرش گفت:
نمی خواستم مفصلش کنم ؛
شما یک خانم پزشک هستی که وضعیت مالی مناسبی بالاتر از سطح عمومی جامعه داری و در کشوری داری زندگی می کنی که استانداردهای زندگی در اون بالاتر از متوسط استاندارد زندگی در دنیاست؛ در ایران هم که بودی باز هم به دلیل وضعیت برتر اقتصادی و سپس فرهنگی در مرتبه بالاتری از عموم مردم قرار داشتی.
همین چند تا سوال رو به خودت یا اگر خواستی به من جواب بده تا بفهمی کجای هرم هستی:
1- آدم بیسواد از نظر تو چه سطحی از تحصیلات رو داره؟(آکادمیک)
2- پول زیاد از نظر تو چند دلاره؟
3- کفش گرون چنده؟
4- حداقل امکانات برای زندگی چیه؟
5- هفته ای چند ساعت باید ورزش کرد؟
6- روزی چند ساعت باید کار کرد؟
7- ماشین خوب چیه؟
8- حداقل در آمد برای اینکه تو بتونی تا حدودی در اون سطحی که انتظار داری زندگی کنی چقدر باید باشه؟
و………
جواب بده تا بهت بگم.
جوات يساري گفت:
خيلي ببخشيد اگر متهم به بي ادبي و هوچيگري نشم ميخواستم بگم بعد از چندماه به اين نتيجه رسيدم كه اين وبلاگ علي رغم علاقه ايي كه بهش دارم معرف طبقات مختلف جامعه ي ايراني نيست.
حتي تبلور جامعه ي نت گرد ايراني هم نيست .
بخش بزرگي از اينايي كِ پا كامپيوتر ميشينن دنبال فان محض و {…بوق…}موش چال كردن هستن.
يه طبقه ي خيلي نسبتا وسيع هم كِ بلانسبت گاو و الاغ مجبورن صبح تا شب سگ دو بزنن براي يك لقمه نون….
بنابر اين دوستانه ميگم كه وبلاگ رو آينه جامعه ندونيد . همونجور كه امروز هم ميبينيد بسياري از فعالان سوشال نت ورك هاي ايراني نيز به اين نتيجه رسيدند و به دنبال گريز از نت هستند.
و قبلتر نيز اگر خاطرتون باشه اين بحث در بي بي سي فارسي شكل گرفت كه آيا نت آينه و نمايشگري از جامعه ي ايراني هست؟! (تازه اونجا صحبت از كل فضاي وب بود كه وبلاگ بخشي كوچك از اون هست)
البته اينايي كه گفتم دليلي بر كتمان زحمات و پشتكار نويسندگان اين وب نيست ( من كما في السابق با كليت فكر لوليتا مشكل دارم اما پشتكار ايشون و بقيه رو تحسين ميكنم )
rahgozar گفت:
+++
ذكور مجمعه تتمه گفت:
بزن پيكو به سلامتى دائش جوات كه درست ميگه! و به سلامتى نسوان كه با وجود همه سختى ها و جنگ و جدل ها باز هم به خوبى ادامه ميده…
زن ایرانی گفت:
باید بگم که امار شما برای این وبلاگ ممکنه درست باشه اما به عمق جامعه که بری این وحشی گری به مراتب بیشتر میشه و می بینی که حالا حالا ها ما تا رسیدن به حد نرمال یک جامعه متمدن فاصله داریم . توی یک میلیون هیت شما سه نفر نخاله اند ، اوکی قبول. اما ما هففتاد ملیون نخاله داریم که خیلی شون هنوز نمی دونن وبلاگ چیه.جمعه ها میرن نماز جمعه سه شنبه جمکران . سقف شعور هم در حد فارسی وان. زیادم اهل گفتگو نیستن. همین حرفها را برای اونجا بگی با چاقو جوابت رو میدن. تعدادشون هم متاسفانه خیلی زیاده عزیز دل برادر.خیلی
نسوان گفت:
صد در صد موافقم. منظور من جامعه ی اماری وبلاگ ما بود و نه کل ایران. وضع کلی به نظر من هم خیلی خراب تر از اینها باید باشد. برای همین هم فرار کردم و نمیخوام برگردم…وگرنه خل که نبودم!
شلمان گفت:
ببخشید تعریف شما از یک جامعه نرمال متمدن دقیقاً چیه؟
iranii گفت:
دوست گرامی البته آمار علم مفیدی است اما هیچ وقت هم گالیله را فراموش نکنید بیچاره راست می گفت هر چند امار مطلقن تاییدش نمیکرد …. بنده نسبت به نوع استفاده از ادبیات شما نظر خاصی ندارم در واقع برخی نوشته هایتان به هر نحوی که باشد را دوست دارم اما برخی اوقات هم اینطور متقن سخن گفتن غیر مستدل قابل پذیرش نیست … موضع شما در این مورد شاید بر حق باشد اما استدلال شما در این زمینه استدلال مغلوط و مغشوشی است … این نفی علم امار نیست تنها یک مثال نقض جهت اینگونه مطلق نگری شماست … در امار جامعه اماری بسیار مهم است اما یقین نیست که هر اماری هر چند جامعه ی اماری را به مداقه انتخاب کرده باشیم راجع به واقعیت بیرونی در اجتماع باشد .. هر چند به عنوان یک اصل برای انجام امور به یک اسلوب ما نتایچ علم امار را درست «فرض» میکنیم اما در اثبات یا ردودِ امور و موضوعات و مواضع نمیتوان خیلی به امار دل بست … .به هر حال مطلق نگری همانطور که عارض شدم قابل پذیرش نیست …
EraZer Head گفت:
من از همونایی هستم که بی صدا!! دنبال می کنن و بزرگترین علتش هم اینه که اصلاً اعصاب و حوصله ی این کامنت گذاران عزیز! رو ندارم. الانم تا شر نشده واسم سریع میرم. فقط اومدم بگم می خونمتون و ممنون که می نویسین. ایولله. اجرتون با فاطمه ی طیبه
PRINCE گفت:
بچه ها! تا در نرفته بگیرینش!…
یو ها ها ها ها ها…………….
{شکلک شیطانی}
مصطفا گفت:
دوستان عزیز،
به شما تبریک میگوییم. جزو اولین خوانندههای این وبلاگ بودم و شاهد رشد و قد کشیدن آن. مارکس در دفتر عقاید دخترش در پاسخ به این سوآل که این «کدام خطای بزرگ است که تو میبخشی؟» نوشته است:«اعتماد بیش از حد به مردم» شیوهیی که شما در پیش گرفتید همین بود و پاداشاش را نیز گرفتهاید.
امیدوارم همیشه موفق باشید و در ارتباطی متقابل بیاموزید و بیاموزید!(آموزش دهید و خود نیز بیاموزید)
ناشناس گفت:
کلا از اوایل شروع کارتون همه ی پستاتونو می خوندم با این که کللللی با نوشته هاتون حال می کردم اما حوصله ی کامنت گذاشتن هیچوقت نداشتم جز یکی دوبار که خودتون خواسته بودین. این بار کامنت میذارم که فقط بگم دم خود شماها گرم که با خیلی از مسایل کنار اومدین و شایدم به جورایی دارین تحملشون میکنین تا حرفاییو بزنین که گفتنش کار هرکسی نیستو هرجایی نمیشه شنید. امیدوارم ادامش بدین و واقعا ممنون
لیدر گفت:
فقط خواستم بگم که این کامنت رو اینجوری خوندم :
کلا از اوایل شروع کارتون همه ی پستوناتونو میخوردم
با عرض پوزش اشکال از خوندن منه …..
نسوان گفت:
:)))
Fara گفت:
man am hamin eshtebah o kardam!!!
ma گفت:
دم صاحبان اينجا نيز گرم كه چنان كرده اند و چنان بوده اند كه اينجا نيز چنين شده است و چنين مانده است .
اينكه آدمي در تنهايي چه ميكند و اينكه تا چه حد در تنهايي ي خويش به چيزهايي معتقد است و البته پايبند ، قولي است درست كه شك در آن نتوان بست .
و اينكه آدمي در تنهايي است كه معلوم خواهد شد دست در دماغ ميكند يا نه و يا دست در تنبان مي كند يا نه و دست در جاهاي ديگر نيز ميكند يا نه ، و اينكه اگر در تنهايي چنين و چنان نكند البته با ارزشتر و مهمتر است تا وقتي كه در مرئي و منظر عموم خيلي كارها نكند و حرفها نزند اما چون به خلوت برود آن كار ديگر ميكند .
باري اينها درست است ، مهم است اما زنهار . زنهار كه قوه ي تخيل و تصور خود را به خلوت كساني كه دوستشان ميداريم يا قبولشان يداريم و يا دست كم اينست كه احترامشان داريم ، رهنمون نشويم كه آخر و عاقبت خوبي نخواهد داشت .
مثال ساده اش اينست كه آدمي را هر كه باشد و در هر رتبه از علم و هنر و عقل و كمال و معرفت و شهرت و محبوبيت و چه و چه كه باشد ، گريزي از تخلي – ببخشيد . منظور همان خلا يا دستشويي ميباشد ! – نميباشد كه اگر چنين نكند لاجرم بتركد و وضع را بدتر كند .
حاليا يك لحظه تصور كنيد شخصيت محبوب يا مقبول يا مشهور و معروفي را در حال قضاي حاجت !
گويند هر چه در عالم است در آدم است اما چه ميشود كرد ، چنش آور است . چندش آور است مثلا تو را كه به اين زيبائي آن بالا رميده اي ، در آن حالت و در آن موقعيت تصور كرد !
ميدانم بيربط است . ميدانم كه صاحب اينجا چيز ديگري مي خواسته بگويد . گرفتم آنچه را كه گفته است . گرفتم كه گفته است كامنتداني ي اينجا به مثابه خلوتي است كه هر كسي بي آنكه ديده شود و شناخته شود ، مي تواند هر چه ميخواهد دل تنگش بگويد و بنويسد و اينجاست كه البته از كوزه همان برون تراود كه در اوست . اما …
اما من كه قرار نيست اينجا بجز تو و از تو بگويم كه . من اما مثلا عاشق توام . ناسلامتي تو همه چيز مني . آنوقت من اينجا بيايم و از تو و از مرتبط با تو هيچ نگويم ؟! حاشا و كلا . هرگز .
اين است كه عرض ميكنم من هيچ كاري به تنهايي ي تو ندارم . هرگز به تنهائيت نمي انديشم و اگر بينديشم اصلا و ابدا به دستانت كه ممكن است كجاها باشد يا نباشد ، نمي انديشم . من تو را هيچوقت در موقعيت هاي نامطلوب تصور نميكنم . در بعضي جاها تصور نميكنم . من اما هميشه تو را در بهترين جا و بهترين حالت تصور ميكنم .
اگر چه تو هم آدمي هستي مثل همه ي آدميان و ممكن است ، ممكن كه نه ، حتمن كه تو نيز گاهي دستت را در دماغ مي كني اما به من چه !
آري به من چه . آن لحظه ي دست در دماغ كردنت مال خودت . من اما به آن لحظاتي مي انديشم كه تو همچون خانم ، همچون فرشته ، همچون يك پري ي دريايي مي آيي و مي خرامي و …
من اما از همين عكس ، غرق در نگاه تو ميشوم و خود را مي سپارم به اقيانوس چشمانت . مي سپارم تا مرا ببرد به هر كجا كه مي خواهد . ببرد به آنهمه دور . به آنهم دير . ببرد تا …
ببخش . بگذار تا بقيه را در نوبتي دگر برايت بگويم . اين سر درد آخر مرا خواهد كشت . ميدانم .
ناشناس گفت:
لولي جان دمت كوره اجر دوماهه كه توروپيداكردم تمام مطالب نغزوپرمغزت روميخونم ولذت ميبرم ازاينكه خانوماي هموطنم چنين جهانبيني وافكاربلندي دارندكيف ميكنم دلم ميخواد تنگ توبغلم بگيرمت با يك ماچ سينمائي ابدار هزاران هزار گل نثارت كنم بنويس بنويس وبا ز هم بنويس خيلي خيلي دوستت دارم
Dina گفت:
Salam va khaste nabashid
Hodude 2 sale ke matalebetoono donbal mikonam va hich vaght comebt nemizaram.kollan baraye hich jayi comment nemizaram hatta baraye akse doostam tu Facebook.Ama emruz ke in matlabo khundam khastam azatooon tashakkor konam babate matalebe khundani va taasirgozaretoon va az inke enghadr peyvaste minevisid.merc
ویونا گفت:
لولیتا جان به نظر من عامل موفقیت این وبلاگ تنها باز گذاشتن کامنت دونی نبوده عواملی دیگه ای هم باعث شده که نباید اونا رو نادیده بگیری یکی از اون عوامل گروهی نوشتنه که باعث میشه تنوع در نوشته ها وجود داشته باشه یه عامل دیگه عنوانه وبلاگه در جذب مخاطب و عکس بالای اون خیلی ها ها اومدند ببینند این زن های مطلقه چی میگن و بعد کم کم موندگار شدند یک عامل دیگه اینه که شما ها تحصیل کرده اید اگر بگردی توی نت میبینی وبلاگ هائی که نویسنده شون گفته دکتره خیلی مخاطب و کامنت گذار دارن چون ناخودآگااه این حسو در خواننده ها به وجود میارن که خیلی بارشونه
و حرفشون ارزش شنیدن داره
اما با یک نکته مخالفم و اون اینکه اینجا را برشی از جامعه ی ایران میدونی اصلا این درست نیست اینجا برشی از جامعه ی وبلگ خوان ایرانه که خودش قشر خاصیه با ویژگی های مختص به خودش خیلی ها طرف وبلگ خونی هم نمی رند چه برسه به کامنت گذاشتن و این خیلی ها از هر طیقه ای هستند
PRINCE گفت:
well saId
یکی از هزار گفت:
یه کامنت گذاشتم فکر کنم akismet حذفش کرده چون دو تا لینک توش بود… لینکا مال پلاگین Rating-Widget بود که اجازه میده ملت به کامنتها امتیاز بدن
وحید گفت:
منم وقت کنم..کامپنارو میخونم…خوبه استقباله…..ولی خود نوشته ها معمول خوبه..ارزش خوند شد داره..دستاتون درد نکنه..
سرتونین گفت:
دم شما عزیزان هم گرم،قلمتون خیلی نرم و قوی هست،من که به شخصه حض میکنم از خوندنش..
من فک کنم به معرفت خود شناسی رسیدم تو این وبلاگ،بر خلاف دنیای بیرون از نت و وبلاگ های دیگه متاسفانه تو این وبلاگ باید بگم شصخیتم هویدا شد و اون شصخیت پلید و شیطانیم رو شد:D،وای بر من که رسوای عالم شدم…
ولی یه نکته ی ظریفی هست و اونم اینکه همه ی ما در ذهنمون مطمئنا خیلی چیزا میگذره اینو من در همه ی افراد دیدم همه ی هم سن و سالای خودم و اون بیرون مخفی میکنیم ولی خوب اینجا عده ای مثل من میان خودشون رو رسوا میکنن!شاید آدم نقد پذیری نیستم…
سرتونین گفت:
اصلاحیه *قلمتون روان و قوی هست*
الهه گفت:
سلام
من مدت زیادی نیست که وبلاگتون و می خونم ولی دیدگاهتون نسبت به مسائل زنان و چیزهایی که تو جامعه میگذره برام خیلی جالبه…
دو روز پیش به شدت اعصابم خورد بود. دیدم وبتون آپ شده شروع کردم به خوندن. اون پست سکسولوژی رو گذاشته بودید. وقتی اون و خوندم برگشتم و بقیه آرشیوتون و هم نگاه کردم. ما شاء الله پست هاتون خیلی زیاده ولی اونایی که خوندم خیلی برام جالب بود.
احساس کردم چند تا دوست همدرد پیدا کردم…
واقعا حس خوبی بود که می دیدم کسای دیگه ای هم هستن که به چیزهایی تو روابط انسانی و اجتماعی اهمیت میدن…
راستش و بخواید از استقلال و اتکای به نفستون خیلی خوشم اومد. کلی حالم جا اومد…
واقعا ممنون.
(:
Parvaaz گفت:
لولیتا دمت گرم، حال میکنم اون موقعها که آپ میکنی ها. وقتی سرت داغ میکنه میای اینجا مینویسی، با فرکانس روح من مینوازی انگار لامذهب. ویولتا هم که آبجی شیطونه است نباشه زندگی بی مزست. دم شما هر دو گرم.
marmarin گفت:
اما قصه برای من طور دیگست، من میومدم اینجا چون یک جورهایی حرفای شما انگار که حرفهایی من بود که نمیدونستم چه جوری بگم. انگار که ذهن منو میخوندید واونارو به زیباترین شکل و واژه به تصویرمکشیدید و دوم اینکه حس میکردم انگاریک همدرد دارم و یک یا چند نفر دیگه هم هستن توی دنیا که مثل من فکر میکنن وزندگی میکنن و دیگه خودمو تنها نمیدیدم و فکر نمیکردم که مثل آدم جزامیهایی هستم که با بقیه قشر عظیم بشریت به این دلیل که مثل اونها همون راه همیشگی زندگی رو نرفتم و یک جورهایی براشون هنجار شکن هستم, فرق دارم و این برای من یه جور حس رهایی بود و در بعضی پست هاتون اینه تمام نمای خودمودرش میدیدم. اما به شخصه از کسانی اینجا رو به فحش و فضاحت میکشیدند به شدت متنفرم چون وبلاگ شما برای من به نوعی مفرآرامش و گریز از دنیای پرازخشونت بیرونیست. خشونتی که به خصوص از دنیای خشن و دیدگاه مرد سالاری سرچشمه میگیرد. به خصوص درجامعه ایرانی.
به شخصه فکر میکنم کسانی که اینجارو به فحش و فضاحت میکشند از زبانی استفاده میکنن که فقط خاص مردها اون هم نه هرقشروطبقه بلکه متعلق به قشربی فرهنگ و بی سواد و عامی جامعه ایرانی است.
پس چه خوب بود که جلوی جولان دادن این جور افراد در این وبلاگ گرفته میشود تا هر بی سرو پایی جرات نمیکرد تمام عقدهای جنسی و امیال بیمارگونه خودشو اینجا تخلیه کنه و مأوای امن مارو به هم بریزه.
PRINCE گفت:
«پس چه خوب بود که جلوی جولان دادن این جور افراد در این وبلاگ گرفته میشود تا هر بی سرو پایی جرات نمیکرد تمام عقدهای جنسی و امیال بیمارگونه خودشو اینجا تخلیه کنه…»
و در عوض چه؟
ترجیح میدی طرف بجای بازی در نقش افسر سایبری ، در خیابون به بر و پاچه ناموس مردم گیر بده؟
شلمان گفت:
وبلاگ شما پرخواننده هست اما کامنتها به هیچ وجه نشاندهنده میزان بازدید نیست. زیرا بسیاری از کامنتها فقط به چهار یا پنج خواننده بازمیگردد و بعضی از دوستان هم پرواضح است که با چندین نام کامنت میگذارند و در واقع بین خودشان بحث راه میاندازند. بسیاری از کامنتها موضوع مقاله شما نیست و تنها صحبتهای رد و بدل شده ساده است که در هر مکانی امکانش فراهم است اما چون شما اکثر کامنتها را منتشر میکنید ملت بیشتر تشویق میشوند تا کامنت بگذارند. بعضی از کامنتها صرفاً جهت تفریح است. کلاً اگر میزان خواننده خود را از روی این آمار برداشت کردهاید کارتان اشتباه است. کلاً شاید چکیده مطالب مفید در کامنتدونی شما به دو پاراگراف 5 خطی بتواند خلاصه شود.
به هیچ عنوان این بخش نشاندهنده هیچ چیزی نیست. نه شخصیت و نه پراکندگی جامعه و نه هیچ چیز دیگر و تنها نوعی سرگرمی برای مخاطبان است. آمارگیری از یک جامعه آماری نادرست اصلاً اصول علم آمار نیست. مثلاً همین تعداد نویسندگان شما! چگونه من باید به حرف شما اعتماد کنم و بر اساس آن آمار ارائه دهم؟ اولین اصل آمارگیری قابل لمسبودن و ملموس بودن و قابلیت بررسیداشتن است. جامعهای که ملموس نیست و نتوان آن را بررسی کرد قابلیت شمارش هم ندارد.
اما درباره تعداد بازدیدکننده هم باز شمارشگر اصلاً چیز مطمئنی نیست. زیرا بازدیدهای یونیک را شمارش نمیکند. اما هیچکدام از آنها معنیش این نیست که شما وبلاگی پرمخاطب نیستید. من به شخصه پیوندهای زیادی به مطالبتان دیدهام. موفق باشید
ناشناس گفت:
دمت گرم آبجی
شهرزاد قصه گو گفت:
دم نسوان خودمون گرم 🙂
ببعی گفت:
دمه شما هم گرم، اغراق نیست اگه بگم اینجا باعث شد من تا حدودی عوض بشم و توی بحث کردن هام نسبت به آدم هایی که مخالفم هستن، آرومتر و منطقی تر باشم
راستی بعد سالها زندگی، اینجا آبجی دار هم شدم
این خواهر گرامی من کوش؟؟؟؟ مدوووووننننناااااااااا
جوات يساري گفت:
ببخشيد اگر بِ رگ غيرتتون بر نميخوره مام دلتنگ آبجي مدوناي شما هستيم و البته خودش فكر كنم ي بار گفت غيبتش دلايل خوبي داره !
يعني چي مثلا شوهر موهر و اينچيزا كلا؟؟؟!!!
يعني شوهر كرد؟!!! همه را در به در كرد؟!!!!مرا خونين جگر كرد؟؟!!!ما رو آشفته سر کرد؟؟!!!
کاپیتان بابک گفت:
🙂 🙂
منم ایشونو miss می کنم ولی نه به اندازۀ شوما
ماهگون گفت:
…ما وقتی هیچ کس مارا نمی شناسد چقدر به اصول ادب و انسانیت وفاداریم؟ ما چقدر لیاقت گفتگو کردن و ظرفیت پذیرش نقد شدن داریم و …و… . و این فرصت بی نظیری است اگر بخواهیم رفتارهای یک نسل را ببینیم و بیاموزیم.این فرصت را نه ما به شما که شما به ما هدیه داده اید ؛ پس دم همه ی شما گرم…
… دم شما هم گرم كه تمام اين نكتههاي باريكتر از مو را متوجهيد.
حاجیه خانم گفت:
اللهم صله علی محمد و آل مُحَمّد !!
DarkEvil گفت:
@حاجیه خانم
حاج خانوم اشتب صلوات فرستادی D:
وا اسلامااااااااااااااا
حاجیه خانم گفت:
واقعااااااااااااااااااااااا ؟! 😀
خُسن آقا گفت:
اولا چطور فکر میکنی که خوانندگان وبلاگ تحصیل کرده هستند. البته شاید بد نباشد اول منظور خودت را از تحصیل کرده توضیح میدادی، آخه در علم آمار که نام بردی همین طوری نمیشود شکمی آمار دارد!
تعداد زیادی از آنهایی که در این وبلاگ فحاشی میکنند ممکن است فقط در حد کلاس دوم یا سوم اکابر سواد داشته باشند و آن دسته را نمیتوان تحصیل کرده نام نهاد! حداقل از دید من تحصیل کرده کسی است که چند سیکل سواد داشته باشد و اینکه چهارم اکابر را گذرانده باشد کفایت نمیکند!
در ضمن تا آنجایی که من پیامها را تعقیب کردهام اکثرا آنهایی که فحش ناموسی میدهند، مذهبیهایی هستند که به نوشتههای کمی اروتیک شما عکس العمل نشان میدهند و نویسنده را فاحشه و الخ مینامند. این افراد عموما کم سن و سال هایی هستند که برای خود ارضایی به اینجا آمدهاند، بعد یک مرتبه رگ مذهبی شان ورم میکند و فحش میکشن به نویسنده، بی آنکه آگاه باشند شاید نویسنده اصلا یک مرد باشد که ادای زنها را در می آورد تا برای خواننده طنّازی کند!
البته نباید از این آمار نمونههای حزب اللهی را از قلم انداخت!
بی بی گل گفت:
نسوان در جوابِ آقای آرش گفت:
«نسوان
آرش جان شاید طبقه ی من زیادی گل و گشاد باشد. منظور من طبقه ی بود که از حداقل سواد خواندن نوشتن برخوردارند ، با وبلاگ و مطالعه و مراجعه به اینترنت آشنا هستند.»
بد نبود کمی حوصله به خرج می دادی در خوندنِ کامنت ها…
ppsycho گفت:
تازه به فضای وبلاگستان وارد شدم و خیلی سریع اینجا رو پیدا کردم. واقعا از مطالب و بحث های کامنت ها لذت می برم… شاد باشین…
کاپیتان بابک گفت:
خوب پاتوقی شده اینجا. دستتون درد نکنه. قلم هایتان توانا باد و گوشهایتان برد بار
صالح الزمان گفت:
دست شما درد نکنه که با باز گذذاشتن این کامنت دونی, محیطی رو برای تضارب افکار و شناسوندن اعمال عده ای دگم بوجود آوردید.
ضمنآ مهمتر آنستکه چهره پلید دودوزگان دریوزه با استفاده از آیدی هآی مختلف مثل: سایه, بی نام, منصف کاملآ برهمگان آشکار و هویدا میگردد!
شناسایی دریوزگانی چنان دودوزه نیز آسان میباشد!
چونانکه که دیدی فردی جهت تخریب, ترور یا اظطراب به این گود آمده, لحظه ای درنگ جایز نمیباشد!
آن خودش است, دودوزه دریوزه
واسلام
دامه حفاظاه
صالح الزمان
بی بی گل گفت:
درباره ی دودوزه درست صحبت بفرمایید لطفاً…
شما هیزم کش این آتیش نباش، یکی دیگه با یکی دیگه بحثش بالا می گیره، یکی دیگه آتیش بیارِ معرکه میشه! عجبا!!!!!!
بهروز گفت:
مشت نشانه ی خروار است .
اینجا هم یک جامعه ی کوچکی از اجتماع بزرگتری به نام جامعه ایران است.
در این مدت ، خیلی چیزها یاد گرفتم. و هنوز هم مشتاق آن هستم.
نسوان عزیز ، شاد باش و شاد زی
نيلوفر گفت:
دم مسيحاييه نسوان هم گرم
فنی گفت:
همین یک کامنت کافیه تا شک کنیم که شاید اطلاق «برشی از جامعه» به این وبلاگ از سوی نویسندگانش دور از واقعیت نباشه. واقعاً فکر می کنید در بین ما ایرانی ها هنوز چند نفر هستند که با دیدن یا شنیدن حرف های یک نفر، ایمان می آورند که او « دم مسیحایی » دارد؟ !
سرتونین گفت:
در مورد نکته ای که نویسنده ی محترم به آن اشاره فرمودند و همانا هویدا شدن شخصیت افراد در دنیای مجازی بود بنده عرض مختصری داشتم،مثال دست در دماغ کردن بی شک مثال بسیار ظریف و تیز بینانه ای بود،اینکه منشا ترشحات بینی از کجاست و به چه علت به کنار،چیزی که پرواضح هست در صورتی که ترشحات بینی برای مدت زیادی در بینی باقی بماند و تخلیه نشود مطمئنا بعد از چندی باعث مسدود شدن مجاری تنفسی خواهد گشت و سیستم فیزیولوژیک بدن حکم میکنه که این ترشحات هر ازچند گاهی تخلیه شود.
_______________________
ذهن همه انسانها مطمئنا در طی زمان آبستن افکار و مفاهیمی خواهد بود و این صرف فرد یا گروه خاصی نمیتواند باشد، قوه ی خیال و تراوشات فکری همواره وجود داشته و خواهد داشت،وقتی فکری در انسان جاری میشود مطئنا در پی آن انگیزه ای برای جامع عمل پوشاندن شکل خواهد گرفت و اگر زمینه برای به کار بستن افکار فراهم شدآن فکر عملی و در غیر این صورت در نهانخانه ی ذهنی افراد بایگانی خواهد شد، به دنبال فرصت و زمینه ای برای به فعلیت رسیدن.خیلی از دوست داشتن های و نفرت های ما در من ،تو و او مشترک می باشد و این ریشه ای نخواهد داشت جز ذهن و قوی تخیل ما انسانها.
___________________________
شاید قیاس مع الفارغ باشد نمیدانم شاید تبرعه آن چه بودیم و هستیم باشد مرا عفو بفرمایید ولی اگر تراوشات فکری را به سان ترشحات بینی در نظر بگیریم طبق سرشت آدمی هر دو نیاز به خارج شدن از انسان خواهند داشت در واقع اگر قرار باشد ما چه در بیرون از اجتماع و چه در خلوت خویشتن ترشحات بینی خود را خارج نکنیم آخر کجا باید خارج کنیم و اگر قرار بر خارج نکردن باشد که پیرو آن اختلال در سیستم تنفسی صورت خواهد
گرفت.
=============================
در مورد تراوشات ذهنی هم شاید بتوان همچون قیاسی به عمل آورد،در واقع تراوشات ذهنی ما همواره نیاز به پاسخ داشته و دارند،شاید بتوان قسمتی از این افکار و رشته ی خیال را به فعلیت رساند آن هم در دنیایی که دیگران شما را زیر نظر گرفته اند ولی قسم دیگر این افکار چطور،آیا این افکار و باقی ماندن آن در ذهن باعث آشفتگی و عقده های فروخفته در اشخاص نمی شود با عنایت به اینکه در همه ی انسانها وجود دارد،شاید دنیای مجازی مکان خوبی برای افکاری باشد که در همه ی انسانها مشترک است.
شاید مثال آورده شده عینیت بخشیدن به آسمان و ریسمان دوختن باشد نمیدانم مرا عفو بفرمایید!
PRINCE گفت:
که ویولتا معتاد به نوشتن است. این کشف چندان تازه ای نیست.
یکی از استراتژیهای مقابله با افکار مزاحم/نگرانی/وسواس بیان ان است (socialization).
فرزانه گفت:
من جزو اونائی بودم که اومدم و نمک گیر مهربونی و لطف شما شدم
خوشحالم که آدمهائی مثل شما هم مینویسند
سیما گفت:
من اسم شماها رو قاطی می کنم….شما الان اون خانوم هرزه هستی که یکی دو پست قبل درباره هرزگیاش نوشته بود؟ یا یه هرزه دیگه هستی؟ یا فکر می کنی اصلا هرزه نیستی؟
کاظمی گفت:
من البته این فضای بازی که توی قسمت کامنتها هست رو دوست دارم و موافقم که به یادگیری اصول گفتگو کمک میکنه.
ولی به نظرم تعداد هیتها یا کامنتها نمیتونه ملاک خوبی باشه برای اینکه بگیم یه وبلاگ پر مخاطبه! والبته پر مخاطب منظورم اینه که یه وبلاگ اونقدر حرف برای گفتن داشته باشه که تعداد افراد زیادی رو جذب کنه.
توی این وبلاگ چند تا مسئله هست که بدون اینکه خیلی کیفیت داشته باشه کمیت رو میبره بالا.
یکی عکس اون بالا که ملت کلیک میکنند ببینند اون خانمه کیه!
یکی اسم وبلاگه!
یکی همین فضای باز کامنتهاست که ملت به هم فحش میدهند و هی صفحه رو باز میکنند تا جواب فحش یکی دیگه رو بدند. تازه این خوشبینانه ترین حالته. یعنی امکان داره خود گردانندگان این وبلاگ در دامن زدن به این فضا نقش داشته باشند. کما اینکه خانم ویولتا در یکی از پستهای وبلاگ قبلیشون به نام «تبعیدیها» با عنوان «چند راهکار برای افزایش آمار بازدید کنندگان» به این نکته اشاره میکنند و میگند که «ایجاد حاشیه : از آنجا که مردم ما همواره به حواشی بیش از متن علاقه نشان می دهند ، ایجاد در گیری لفظی یا عاطفی یا جنایی ، دستگیری یکی از اعضای هیئت تحریریه و یا ترجیحا اعدام وی می تواند منجر به افزایش شدید محبوبیت سایت و افزایش امار بازدید کننده ها شود.» البته این میتونه فقط یک شوخی باشه ولی میتونه جدی هم باشه!
و در آخر هم بحثهایی که مربوط به سکس میشه و خیلی از وقتها بدون اینکه مشکلی رو بررسی کنه با یکسری کلی گوییها خواننده ها رو به جان هم میاندازد و اصطلاحا جذب مخاطب میکند..
البته این رو هم بگم که گاهی هم نوشته های خوبی چه در پستها و چه در کامنتها گذاشته میشه که قابل توجه هستند و همین طور قلم نویسندگان خصوصا خانم ویولتا هم قوی است.
rahgozar گفت:
+
جوات يساري گفت:
++
والا من خودم يادمه يَ بار اون قديم نديما مطلبي ميخواستم بنويسم درباره ي طلاق هاي پنهاني يعني درباره خانواده هايي كه رسما طلاق نگرفتن اما در واقع دو بيگانه هستند و به ضرب پول و يا سنت و يا واهمه از تنهايي و يا به خاطر فرزندان و يا هزارو يك دليل ديگر در يك خانه روز به شب ميرسانند. اومدم سرچ كردم ببينم در اين باره چه چيزايي ميشه پيدا كرد و خوب يادمه اين وبلاگ اومد زير دستم. تقريباً يك ماه بدون خوندن كامنت ها چند روز يك بار سر ميزدم و … و … …بماند.. . ..
ايشون گفتن «اسم وبلاگ» كميت رو برده بالا ياد اين خاطره افتادم
اژدها گفت:
دمم گرم
[۰] بیل جارویس بلند قد است، اما شکمش بر آمده و موهایِ کم پشت طلاییاش سیخ شدهاند. میگوید، «دمتون گرم بچهها.» دبیرستانی سه شهر پائینتر را در بسکتبال بردهایم. «بازی یعنی این. یعنی آدم اصول اولیه رو درست اجرا کنه.» بیل جارویس دبیر ورزش دبیرستان ما میداند هیچگاه قهرمان ایالت نخواهیم شد؛ میداند برد و باخت برای ما یکسان است؛ میداند همه ما میدانیم پس از بازی هر شنبه کجا میرود و چه میکند. «دمتون گرم، همگی.» سوت را از گردنش باز میکند و داد میزند، «سه شنبه چی داریم؟» همه پاسخ میدهیم، «تمرین.» میگوید، «نبینم کسی دیر بیاد،» و میرود در ایوان خانه خانم هیکس دبیر تاریخ تا صبح یکشنبه اصول اولیه را تمرین کند؛ شلپ شولوپ. دم خانم جارویس گرم.
[۱] نشستهام مساله حل میکنم. کامبیز سر در اتاق میکند و میپرسد، «امشب میآیی دیگه؟» میگویم نه، نمی توانم، دوشنبه امتحان دارم. «اِ بچه سوسول. بیا دیگه.» توضیح میدهد، «ببین، آزیتا بدون دوستش نمیاد.» نگاهش میکنم که به من چه؟ میگوید «خوب دوستش تازه با دوست پسرش به هم زدن.» میگویم با هر دو برود بچرخد. «پاشو بیا حال میکنیم. دمت گرم، فقط جلوی زبونت رو بگیر.» میروم. آزیتا سرلشکر زاده است. ددی و مامی جانش تازه از ایران آماده اند. آزیتا به خمینی میگوید دهاتی. «اوه مای گاد. حرف زدنشو دیدین؟» میگویم من هم دهاتی هستم و این حرف شما رِ تأیید میکنم. نمی گیرد. مست شده است انگار با یکی دو لیوان پینو نوار. به خوابگاه که بر میگردیم کبک کامبیز خروس میخواند، «دمت گرم. حال دادی.» یکی دو سال بعد ازدواج میکنند. سالها بعد به مناسبتی میبینمشان. اندازه سینه آزیتا بسیار بزرگتر شده است و چاکش بسیار پایین تر آماده. شکم کامبیز برآمده؛ موهایش ریختهاند. میگوید، «می دونم داره روم چیت میکنه، ولی….» حرفش را میخورد. دمش گرم. مرد مدرن بودن را تمرین میکند.
[۲] پرسش و پاسخ که تمام میشود، همه به میز قهوه و پنیر و مخلفات دیگر هجوم میبرند. دارم فکر میکنم بطری آب بردارم یا قهوه بگیرم که مردی میانسال پشتِ سرم ظاهر میشود و میگوید، «یو ور امیزینگ.» هموطن است البته. به فارسی میگویم شما لطف دارین. گًل از گلش میشکفد، «آقا دمتون گرم خوب پته این آخوندا رو ریختین روی آب.» توضیح میدهم در بیست دقیقه نمیشود پیامدهای اقتصادی سقوط نرخ رشد جمعیت در ایران را توضیح داد. میگوید، «همش تقصیر اون خمینی گور به گوریه.» میخواهم بگویم شاید نسلی از زنان که بچه نمیآورد اما میخواهد درامد بچههای دیگران را در پیری به پای نقرس و آلزایمر خود بریزد، توضیحی ساده تر از ماجراست، اما میگویم از دیدنتون خوشحال شدم و میروم. میگوید «آقا دمتون گرم. ببینیمتون باز هم،» و یک تکه شیرینی را در یک آن پایین میدهد. دمم گرم. پس از سالها فهمیدهام میخ آهنین در سنگ نمیرود.
کاپیتان بابک گفت:
یادم می آید یکی از نسوان نوشته بود، استقبال شما از بالاترین انتظارات ما هم فراتر رفت…..
اینکه این وبلاگ نویس ها با دستگیری یا اعدام مجازی یکی از هیئت تحریریه،ا آفریدن یک جو جنجالی، یا هر «دوز و کلک» دیگری تعداد خوانندگان را بیشتر کنند، مخالف قانون بشریت نیست. اگر نویسندگان به منشور خودشان، بررسی و نقد اخبار ایران، گفتن نا گفته های زنانه ، همراه با چاشنی طنز وفادار باشند، میتوان گفت در کار خود موفق بوده اند. واضح است که این وبلاگ perfect نیست. شاید اگر بیشتر به آن و کمتر به این موضوعات می پرداخت، بهتر میبود؟ برخی از خواننده ها از آزادی کامنت ها سواستفاده می کنند و با یاوه گویی و فحش بقیۀ خوانندگان را آزار میدهند. اگر وبلاگ داشته باشید، متوجه خواهید بود که بررسی و کنترل این همه کامنت کار بسیار دشواری است. نسوان نه موجودات perfect هستند نه ادعایش را کرده اند. آدمیزاد هایی از همان جنس گوشت و پوست من و شما هستند، با احساسات و غریزه و تعصب های خاص خودشان. حالا چرا من اینها را می گویم (وقتی بیشترتان می دانید)؟
بدو دلیل: 1- این وبلاگ جذابیتی دارد که مخالفانش نمی توانند رهایش کنند. پس بسیار موفق تر از یک وبلاگ معمولی است. من مخالفان همیشگی این وبلاگ را خیلی دوست دارم 🙂
2- وقتی لولیتا آمده و 5-4 دفعه می گوید : دم شما گرم، بنظر من وقت گیر دادن نیست که شما هیت ها را نشمارید، آن عکس بالای صفحه، و دامن کوتاهتان مشتری جلب می کند و فلان و بهمان. نسوان این چیزهارا شاید بهتر از من و شما بدانند
جوابِ دم شما گرم، دوستی و دست فشردن است. فردا می توانیم برگردیم و باز توی سر و کلۀ همدیگر بکوبیم
جوات يساري گفت:
آي اگري ويد يو
بنابراين حسب الامر يو:
….اي جآن
بده با آتيش لبت روشن كنم كاپتان بلكو
دم شومام جيليز ويليز
کاظمی گفت:
ولی حناب کاپیتان من فکر میکنم اگر و اگر و اگر گردانندگان این وبلاگ و یا هر وبلاگ دیگری صرفا برای بالا بردن تعداد «هیت» با نام کاربری دیگری در قسمت کامنتها مطلب بنویسند و یا با ناسزا گفتن سعی در آشفته کردن فضا و درنتیجه افزایش تعداد کامنتها داشته باشند به هیچ یک از اصول خود پایبند نبوده اند. و تنها مخاطبان خود را دست انداخته اند. صداقت از مهمترین اصول یک رابطه دو طرفه است.
کاپیتان بابک گفت:
چی بگم والا. شما ده تا اگر را ردیف کردین. من که نمیدونم نسوان با نام کاربری دیگری برای خودشون کامنت میذارن. شما هم که ماشالا از عالم غیب خبر دارید و حاضرید حتی با دعای شبانۀ یهودیان هم بحث کنین.
بالا عرض کردم، باز تکرار می کنم، مرام من اینه که در جواب «دمت گرم» بگم دستت درد نکنه.،مچ گیری نکنم. فردا رو که ازم نگرفثن. از طرف دیگه، شما صادق هستین؟ گر تو بهتر میزنی بستان بزن
نسوان گفت:
کاپیتان جناب کاظمی علم غیب دارند و تجسم عرفان نظری و عملی هستند ماشالله! احسنت… ؛وای وای!
نه تنها ما با ای دی های مختلف هی واسه خودمون کامنت میزاریم بلکه راستش خوده تو هم من هستی خودت خبر نداری فکر میکنی یکی دیگه هستی!.حتا خود جناب کاظمی هم منم! گیتی هم منه ، هما ، مدونا، پرتگاه، خلاصه
که یکی هست و نیست جز او
وحده لا اله هو !
کاظمی گفت:
من که نگفتم شما این کار رو میکنید. تا قبل از اینکه اون مطلبی که توی وبلاگ تبعیدیها بود رو نخونده بودم اصلا حتی فکر نمیکردم ممکنه این کار رو بکیند. حالا هم میگم هر کی این کار رو بکنه خواننده هاش رو سر کار گذاشته. حرف بدیه؟؟؟
بردیا گفت:
بخواب بابا آشغال تو سگ کی باشی که مردم بیان برات کامنت بذارن..ملت میان اینجا یه چیز سکسی بخونن یا یه جلقی چیزی بزنن
هما گفت:
دم شما هم گرم …لولیتا ..ویول …سامانتا …اسکارلت ..بریجیتا …. که در هرشرایطی نوشتید و خوب هم نوشتید و هم بما و هم بخودتان فرصت تجربه کردن و لمس ازادی را دادید
پی نوشت …این مطلب لولی سوای هر لطفی که داره یک مزیت جالب داشت که باعث شد بفهمیم یک زن وقتی ازدواج می کنه لال نمیشه
راستش من مدتها بود فکر میکردم سامنتا لال شده … اخه مگه میشه در وبلاگت هزار اتفاق جورواجور بیفته و تو دم نزنی و یک خط ننویسی ؟ پس با خود گفتم یحتمل شهد ازدواج زبان سامانتا جان مان را چنان بند اورده که یار و دیار ماضی از یادش رفته …اما امروز دیدم نه …. و این خوبه
دوم اینکه
اینجا خوبی زیاد داره …که همه میدونیم …. ولی شاید یکی از بهترین خوبی هاش ..تغییر کردن هر کدام از ماست و دیده شدن این تغییر ….این خیلی مهمه …. شاید اگه دوسال پیش کسی بمن می گفت لولیتا مطلبی خواهد نوشت که شاه بیتش ..دمت گرم …. باشه همچین نگاش میکردم که خودش خجالت بکشه یا اگه کسی روزی بمن میگفت که من با گیتی مرتد محارب رفیق میشم شاید گردنش رو بجرم تشویش اذهان عمومی میزدم … یا اگر کسی بمن میگفت من زیر مطلبی در مورد سکس از ماتحت کامنت تحلیلی خواهم گذاشت ..با تانک از روش رد میشدم
اما شد … همه اینها شد و ما بزرگتر شدیم ..تمرین کردیم و بزرگ شدیم ..همه ما امروز انسان های زیباتری هستیم
سوم
اینکه اینجا نمایانگر تنها طبقه ی خاصی از اجتماع است ..درست نیست …. چون در فارغ از فضای مجازی و در دنیای واقعی ما بیشتر طبقه متوسط رو داریم …درسته فقیر هست و الترا فامیلی ..اما اکثریت جامعه ما چه در داخل و چه در خارج طبقه ایست متوسط که 80درصد جامعه مارو تشکیل میده … این طبقه کم و بیش اشتراکات بسیاری دارند …همه باسوادند و از یک رفاه نسبی برخوردار …. پس مسلم دراینجا و فضای مجاز هم ما از همین طیف هستیم …اکثریت …. ولو یکی مثل من دهاتی هم باشد یا مثل کاپیتان پولدار …اما اکثریت طبقه متوسط اجتماع است که در اینجا هم وجود دارد
چهار …. از بودن تک تک شما که نوشتید و خواندید و در تجربه ها شریک شدید ..ممنونم
کاپیتان بابک گفت:
بانو چرا وسط دعوا نرخ تعیین می کنی؟ من سه سال و نیمه رنگ پولو ندیدم. اونقد گشنمه که تور انداختم تو دریا برای نون شبم. با این گیتی بانو دنبال فسق و فجور رفتن و کامنت گذاشتن زیر مطالب سکی بس نبود، اومدی از این بی ناموسی ها بمن می چسبونی.
یه چیز دیگه، البته ما بخیل نیستیم ها. ولی این 80 در صد در یک رفاه نسبی را درست متوجه نشدیم. چون با 70 در صد جمعیت روی (یا زیر) خط فقر که شنیده و خوانده ایم، جمعش میشه 150 در صد
اینم بدوستام بگم که کِیفم کوکه این روزا. دنیا زیبا شده. سه روز دیگه میرم هلند برای دیدن خواهرم که 20 ساله ندیدمش و دخترای 25 و 35 ساله ش که هیچوقت ندیده ام
گیتی گفت:
وای کاپیتان….
چه هیجان انگیز…. خواهری که 20 سال ندیدی…خواهرزاده هایی که موقع خداحافظی 5 ساله و 10 ساله بودن….
وای ..وای ..وای !! :)….قند توی دلم آب شد…خیلی هیجان انگیزه…مثل این می مونه که یک کیلو شکلات به آدم بدن با یک عالم کارتون های جدید….ولت کنند ساعت ها برای خودت حال کنی…
تازه شاید خیلی بیشتر از این حرفا….مگه نه ؟؟
میشه من به شما بگم » کاپیتان نمو » به جای کاپیتان خالی یا کاپیتان بابک ؟؟ 😉
کاپیتان بابک گفت:
قربون شما و احساستون. من اون بچه هارو (که یکیشون خودش بچه دار شده) اصلاً، هیچوقت ندیده ام. 40 ساله آمریکا هستم 😦
شکلات چیه بانو، به خواهرم گفتم دارم منفجر میشم. یعنی هیجان اونا ضربدر چهار ( خواهرم، همسر و دوتا دخترش)
به من هر چی دوس داری بگو. به قول آمریکایی ها
just, don’t call me late for dinner
هما گفت:
اوووووووووووووووه ..بسلامتی و دل خوش … پس حالا که دنیات زیباست ول کن خط فقر و 150 درصد و …الخ خوشا به سعادتت …جای زیبایی میری ..شهر دوچرخه ها و لاله ..(.البته این فصل دیگه باغ لاله اش بسته است) اما … بگذریم خیلی شهرهای گرمی داره مخصوصا امستردام ..مردم زنده اند بصورت خیلی عجیب و شادی …حالا یه چیزی هم بگم رفتی اونجا یاد ما بیفتی ..سر هر 4راه کلی پسربچه جوون می بینی ایستادن که به توریست ها چراغ میدن بصورت خیلی تابلو؟؟ برای فروختن جنس (البته جز علف که توی بارها ازاده فروشش). و از این نظر اینقدر شبیه ولایت خودمونه که نگو … خلاصه پس یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور حافظا …شاد باشی …سوغاتی هم یادت نره
کاپیتان بابک گفت:
🙂 از شما هم ممنون. عجب چیزایی تو این دهات های شما پیدا میشه
خارج از موضوع: رفتم یک مورچه گرفتم از خونه بیرونش کردم و بر گشتم
از اون چادرهای گل دار که ویول برای گیتی آورد میخای که حسابی جفت و جور بشین؟
وسعم قد بده، یک » planner» الکترونیک هم میخام برای ویولتا بخرم، پالم پایلوت میگن، چی میگن بهش این فرنگیا؟
گیتی گفت:
کاپیتان ….
پیشنهاد می کنم حتما واکنش های چهره ی خودتون و عزیزانتون رو یادتون نره که ثبت کنید با یکی از این ابزارآلات دیجیتالی…توسط یک نفر خارج از این جمع…
یک اتفاق عجیبی توی چهره ها می افته ، خیلی عجیب و خالص و ناب…
چیزی بین بهت و غم و شادی و شگفتی و ناباوری و …خیلی چیزا توش هست…
بعد که خودتون ببینید تعجب می کنید… فقط چهره منظورمه…چشم ، گونه ها ، لب و لوچه ها ..اینا !! 🙂
در مورد کاپیتان نمو ، اولا ممنون که اجازه دادید…
من بچه که بودم تقریبا می تونم بگم با » بیست هزار فرسنگ زیر دریا » زندگی کردم ، اونقدر خونده بودمش که شرحه شرحه شده بود و بعدها دوباره صحافی خونگی اش کردن برام که از بین نره….
شحصیت موردعلاقه ام هم کاپیتان نمو بود …
به شکل غریبی هم باور کرده بودم کاپیتان نمو وجود داره و الان هم یک جایی زیر اقیانوس هاست…. فک کن !!!
شما اولین کاپیتانی هستید که انقدر از نزدیک دارم باهاش حرف می زدم ، بقیه ی کاپیتان ها رو یادمه فقط با دهان باز و چشمهای گشاد فقط نگاه می کردم…که یعنی ممکنه این آقاهه کاپیتان نمو باشه !!
حالا یعنی ممکنه شما کاپیتان نمو باشید ؟؟؟؟!! 🙂
کاپیتان بابک گفت:
ممنونم که سفرمو به خاطر سپردین و برای یادآوری. مثه اینکه تو شادی من شریک باشین. این خیلی برام ارزش داره. امشب باطری دوربینمو شارژ می کنم. این حالت چشم و چهره را هم به خواهرم میگم، اگه قول بده گریه نکنه. دیروز با کامپیوتر حرف می زدیم. اون حتی از دیدن انگشتر تو دست من (که مال بابام بود) اشکش میگیره.
باطری خودم هم که overcharge شده. پس فردا پرواز. شنبه بلژیک با خواهر زادۀ کوچیک که قراره برام آبگوشت درست کنه، یکشنبه هلند خونۀ خواهرزادۀ بزرگ مستقر میشم . چه خوبه اونجا دوسه ساعته از یه کشور به یه کشور دیگه میرن. تو این دهات پهناورِ ما 18 ساعت می کوبی میری، هنوز خبری از ایالت بعدی نیست.
کاپیتان نموی شما؟ آره من خود خودشم
از اون دهان باز و چشای گشاد خیلی خوشم اومد 🙂 یاد بچگی بخیر. عالمش میلیون میلیون می ارزه. حیف که بزرگ میشیم، معصومیت و شادی میره، دروغ و ریا و خمینی جاش می شینه
گیتی گفت:
هوررررررررررا !!
از دوتا هیرو و قهرمان دوران کودکیم ، یکیش رو یافتم !!
پس شما خود خودشی….. اگه تن تن همرا با میلو رو هم پیدا کنم دیگه به معجزه ایمان میارم !! به همون قبله!! 🙂
بعضی از وسایل شخصی آدم هایی که دوست داریم یا دوست داشتیم و الان دیگه نیستن یکجورایی اشک آورند و بسیار حساسیت برانگیز…مثل ساعت ، انگشتر ، گوشواره ، گردن بند….
یکی از مادربزرگ های من یک انگشتر یاقوت قرمز داشت که همیشه توی دستش بود….همیشه…
اون از بین برنده و قاتل و جانی علف های هرز نه ها….اون یکی !!
از مرگش چیز زیادی یادم نیست چون خیلی کوچیک بودم ظاهرا…. اما انگشترش یادمه … فکر کنم علت این به یاد داشتن این بوده که همیشه چشم های من و دست هاش از نظر ارتفاع توی یک سطح بوده… با همونا نوازشم کرده یا بهم آبنبات و بستنی داده…چیزهایی که عمرا آدم از یاد ببره……
القصه بزرگ که شدیم من با اصرار و تحت فشار گذاشتن مادرم اون انگشتر قدیمی یاقوت رو گرفته بودم و دستم می کردم…
کاپیتان……. این مادر ما جیگرم رو آورد توی دهنم رسما…. هر موقع توی دستم میدید، اشک نمی ریخت ولی از اشک ریختن بدتذ بود…. شروع می کرد درباره ی اون صحبت کردن ، آخر سر هم می رسید به اینکه گمش نکنی ، تو حواس درست حسابی نداری ها… از دستت درمیاری کجا می گذاری….جا نگذاری، ازت نزنن ، از دستت درنیارن ، نزنه به سرت بدی به کسی. و……
دردسرت ندم ، شده بود کانهو کوه نور در دستهای ما !!!! یکروز که هویجوری مشغول بازجویی در مورد انگشتر بود از دستم درآوردم و کردم توی انگشتش !! و خلاااااااااااص…..
از اونروز توی دست خودشه ! خیالش هم راحته که جای کوه نور امنه !!
امیدوارم شما در مدت سفرتون به درد من دچار نشین !!!
خوش باشین و خوش بگذره و سوغاتی هم یادتون نره لطفا !! بعله….بعله… په نه په !!
دسته بیل گفت:
آمارت کشکیه و پشمیه، علم آمارو کنفیکون کردی آبجی(؟)!
گیتی گفت:
برای اهالی اتاق فرمان یا همون صابخونه های عزیز….نسوان….
لولیتا، ویولتا ، سامانتا ، بریجیتا ، اسکارلت
یا خودمونی ترش ، برای زهرا ، اختر، سکینه ، گلین ، اعظم جون…..
—————————————–
نه….
تو را برنتراشیده ام از حسرت های خویش….
پارینه تر از سنگ…
تردتر از ساقه ی تازه روی یکی علف….
تو را برنکشیده ام از خشم خویش…..
ناتوانی خرد…از برآمدن
گر کشیدن….در مجمر بی تابی
تو را برنسخته ام به وزنه ی اندوه خویش
پر کاهی….در کفه ی حرمان
کوه ……..در سنجش بیهودگی
تو را برگزیده ام
رغمارغم بیداد
گفتی دوست ات می دارم
و قاعده ….دیگر شد
کفایت مکن ای فرمان شدن
مکرر شو
مکرر شو
» احمد شاملو »
———————————————-
بعله….تو را برگزیده ام …رغمارغم بیداد…در این جنگل آسفالت …
مکرر شو……
ضمنا دم خودتون گرم …اگه راست میگین !! 🙂
خسته نباشید و بودنتون و حضورتون جاودان….
بهروز گفت:
گزارش گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد برای ایران
احمد شهید از وضع حقوق بشر ایران
شنبه , ۲۳ مهر , ۱۳۹۰ @ ۱۲:۵۸ ب.ظ کد خبر: 1045252 نسخه مناسب چاپ
خانه حقوق بشر ایران
عصر جمعه نسخه ای از گزارش احمد شهید، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد برای ایران، منتشر شد.
این سند که قرار است تا ساعاتی دیگر به طور رسمی منتشر شود، نخستین ارزیابی آقای شهید از وضع حقوق بشر در ایران است.
به گزارش بیبیسی فارسی، شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در ماه فروردین گذشته به تعیین یک گزارشگر ویژه برای ایران رای داد و در ماه خرداد، احمد شهید، وزیر امور خارجه سابق مالدیو را به عنوان گزارشگر ویژه انتخاب کرد.
ایران که اتهام نقض گسترده حقوق بشر را رد می کند با سفر احمد شهید به این کشور مخالفت کرده است.
احمد شهید نوشته است که به سبب کمبود وقت، این گزارش کوتاه تر از گزارش های بعدی اش خواهد بود. این سند به غیر از مقدمه، شیوه تحقیق و نتیجه، دارای بخش “وضعیت حقوق بشر” است که به شش فصل تقسیم می شود:
نحوه رفتار با فعالان جامعه مدنی ( به وضعیت فعالان سیاسی روزنامه نگاران فعالان دانشجویی، هنرمندان، وکلا و فعالان محیط زیست می پردازد)
آزادی اجتماعات
حقوق زنان
اقلیت های قومی و مذهبی
مجازات اعدام
حبس به خاطر ارتباط با نهادهای خارجی
آقای شهید در بخش فعالان سیاسی از گفتگوهایش با دو شاهد مطلع می نویسد که با او در مورد وضع میر حسین موسوی، زهرا رهنورد، مهدی کروبی و فاطمه کروبی، از رهبران مخالفان دولت در ایران، صحبت کرده اند.
او شرایط این چهار نفر را بسیار نگاران کننده خوانده است و از زبان یکی از شاهدان می گوید: “آقای موسوی و خانم رهنورد بدون تفهیم هر گونه اتهامی از بهمن ماه سال گذشته در خانه هایشان حبس شده اند. شرایطی که هر دو آن را زندانیان حکومت می خوانند.”
وضع مهدی کروبی هم در این گزارش به طور مفصل از زبان شاهد دیگر شرح داده شده است. او می نویسد که ارتباط آقای کروبی کاملا با دنیای خارج قطع شده است و در طول ماه های بازداشت خانگی فقط شش بار موفق به دیدار با اعضای خانواده اش شده است و در نهایت روز ۲۵ تیر ماه از منزل خود به محل دیگری منتقل شده است.
بر اساس این گزارش، همه آنها در دوران بازداشت از دیدار و ارتباط آزادانه با اعضای خانواده های خود، دسترسی به روزنانه ها و اخبار و نیز رسیدگی به نیازهای درمانی و معاینه توسط پزشک مورد اعتمادشان محروم بوده اند.
احمد شهید در بخش بعدی به وضعیت روزنامه نگاران زندانی پرداخته و از میان ۳۴ روزنامه نگاری که به استناد نامه کمیته دفاع از روزنامه نگاران در ایران زندانی هستند از احمد زیدآبادی، محمد داوری، عیسی سحرخیز، حسین رونقی مالکی، مسعود باستانی، بهمن احمدی امویی، محمد صدیق کبودوند، و کیوان صمیمی نام برده و موارد محرومیت آنها از حقوق اولیه شهروندی را شرح داده است.
وی احکام “اختیاری و مستبدانه” زندان برای آنها و رفتار “تبعیض آمیز” با آنان را موجب نگرانی شدید دانسته است.
آقای شهید همچنین مرگ هدی صابر در زندان در پی اعتصاب غذا و عدم رسیدگی پزشکی را یکی از نمونه های بسیار نگران کننده از رفتاری های به گفته وی اختیاری با زندانیان خوانده است.
در بخش فعالان دانشجویی که در زندان به سر می برند آقای شهید از جمله به عبدالله مومنی و موضوع “فشردن گردن” وی به وسیله طناب توسط بازجو تا مرز مرگ به عنوان نمونه ای از شکنجه زندانیان اشاره می کند.
احمد همچنین از رامین پرچمی، علی ملیحی و آرش صادقی به عنوان دیگر زندانیان سیاسی نام می برد.
وی همچنین محروم کردن دانشجویان زندانی از دریافت خدمات درمانی را نمونه نقض حقوق ابتدایی آنان خوانده است.
گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد در بخش هنرمندان گزارش خود از حکم شش سال حبس برای کارگردانان سرشناس سینمای ایران، جعفر پناهی و محمود رسول اف و حکم پنج سال زندان که در غیاب محسن نامجو برای این خواننده صادر شده، به عنوان نمونه های نقض حقوق بشر انتقاد کرده است.
آقای شهید در بخش وکلا، با استناد به گزارش شیرین عبادی؛ وکیل و برنده جایزه صلح نوبل، می گوید ۴۲ وکیل دادگستری در ایران عمدتا به خاطر دفاع از موکلین شان با آزار و اذیت، بازداشت، زندان و محدودیت در انجام وظایف وکالت مواجه شده اند.
در صدر این فهرست، نام نسرین ستوده و حکم ۱۱ سال زندان و ۲۰ سال محرومیت از وکالت در دادگاه بدوی قرار دارد.
این گزارش در بخش حامیان محیط زیست، به بازداشت دست کم ۶۰ نفر در پی اعتراضات مردم به خشک شدن دریاچه ارومیه اشاره می کند و از سرکوب حق اعتراض و آزادی بیان ابراز نگرانی می کند.
آقای شهید برای نمونه از خانم فرانک فرید که از زمان این اعتراضات در زندان تبریز به سر می برد نام برده است.
این گزارش در آغاز فصل آزادی اجتماعات با یادآوری به رسمیت شناخته شدن حق مردم برای تجمع مسالمت آمیز در کنوانسیون جهانی حقوق بشر که دولت ایران به آن پیوسته و باید آن را رعایت کند از “نقض گسترده” این حق در ایران انتقاد کرده است.
آقای شهید برای نمونه می گوید دولت ایران از صدور مجوز برای راهپیمایی در سالروز انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ خودداری کرد. او همچنین می گوید ماموران امنیتی از تجمع های کوچک تر از جمله گردهم آمدن دوستان و اقوام برای تشییع جنازه عزت الله سحابی ممانعت به عمل آوردند.
او در بخش حقوق زنان با اشاره به “قوانین تبعیض آمیز” علیه زنان در ایران به تلاش های فعالان حقوق آنان پرداخته است.
او می نویسد: “برای مثال زنانی که برای برابری حقوق زنان در کمپین یک میلیون امضا فعالیت می کرده اند به صورت مکرر مورد آزار و اذیت قرار می گیرند، تهدید، بازجویی و بازداشت می شوند.”
این گزارش همچنین از برخوردهای خشن پلیس با زنانی که پوشش آنها مورد تایید حکومت نیست به شدت انتقاد کرده است و از احکام زندان فعالان سیاسی و اجتماعی از جمله بهاره هدایت، عضو دفتر تحکیم وحدت که به نه سال و نیم زندان محکوم شده و محبوبه کرمی، که محکومیت سه سال زندان را می گذراند به عنوان مثال های نقض آزادی های ابتدایی نام برده است.
آقای شهید در بخش اقلیت های قومی و مذهبی، از “نقض گسترده” حقوق اساسی این بخش بزرگ از جامعه، توسط دولت ایران انتقاد کرده است.
او با اشاره به “آزار و اذیت تاریخی” بهائیان از شدت گرفتن تبعیض ها از جمله محروم شدن حق تحصیلات عالیه و فرصت های شغلی دولتی، تخریت اموال و بازداشت بیش از ۱۰۰ نفر آنان در سال های اخیر از جمله زندانی شدن هفت رهبر این اقلیت شدیدا ابراز نگرانی کرده است.
این گزارش می گوید نقض حقوق اساسی اقلیت های مذهبی به بهاییان محدود نمی شود.
بنا بر این سند، مسیحیان به ویژه کسانی که از سایر ادیان به ویژه اسلام به مسیحیت گرویده اند به زندان می افتند و احکام سنگین از جمله اعدام برایشان صادر می شود.
از پرونده یوسف ندرخانی که بنا بر گزارش ها، در ۱۹ سالگی به مسیحیت گرویده است به عنوان نمونه یاد شده است.
آقای شهید می نویسد: “صوفیان نیز در جمهوری اسلامی ایران با نقض آزادی انجام آیین های مذهبی و محدودیت های گسترده و تبعیض های گسترده رو به رو هستند.”
او از برخورد های اخیر با دراویش و حکم چهار سال زندان برای غلامعباس زارع حقیقی یکی از دروایش گنابادی، ابراز نگرانی کرده است.
او همچنین از محدودیت های جاری برای روحانیت مذهبی شیعه که با سیاست های حکومت مخالفت کرده اند از جمله آیت الله یوسف صانعی و احمد قابل انتقاد کرده است.
در این گزارش به عدم صدور مجوز ساخت مسجد برای اهل تسنن در تهران و “حمله به محل عبادت آنها و بازداشت روحانی حاضر در محل” به عنوان نمونه های این محدودیت ها استناد شده است.
آقای شهید از افزایش چشمگیر اعدام ها در زندان های ایران به شدت انتقاد کرده است.
او با اشاره به آمار رسمی ۲۰۰ اعدام در ۱۰ ماه اخیر و گزارش ها مبنی بر ۳۰۰ اعدام مخفیانه در زندان وکیل آباد مشهد و ۱۰۰ زندانی جوان و نوجوان که در انتظار اعدام به سر می برند، استفاده گسترده از این مجازات را بسیار نگران کننده خوانده است.
احمد شهید در پایان این گزارش ابراز امیدواری کرده است که حکومت ایران راه را برای گفتگوی سازنده باز کند.
او بار دیگر با ابراز نگرانی از وضعیت زندانیان سیاسی، از مقام های جمهوری اسلامی خواسته است اجازه دهند او به ایران سفر کند. این
در حالیست که ایران می گوید که در این کشور زندانی سیاسی وجود ندارد و اتهام نقض حقوق بشر را رد می کند.
PRINCE گفت:
++++
B Pioneer گفت:
منم از همه تشکر میکنم! که تحمل کردند, بی ناموسی های اون ام الفساد رو, اون جرثومه دورویی و پلیدی رو!
چاره ای نبود
, جزء قدری شکیبایی جهت هویدا نمودن چهره کریه و پلشتیش!
من مآموریتم کوتاه بود و کاری دیگه اینجا ندارم که متصدع اوقاتتون بشم!
خوش باشید و در کنار هم اوقات خوشی رو بسر کنید.
در ضمن هر کاری تونستید دریغ نکنید تا شاید این نقاب زشت و این تابوی اشتباه که در رابطه با سکس در مملکت, مردم و فرهنگمون داریم, شکسته بشه!!!
یا که حداقلش یاد بگیریم که از برای رسیدن به هدفمون, از حربه دو رویی ونفاق استفاده نکیم!
بدرود
I will miss you LiLi, Ciao!
دسته بیل گفت:
شرت کم! خوش گلدی
کاظمی گفت:
عجب ! ملت ماموریت هم میاند اینجا.
کاپیتان بابک گفت:
حیف! یه چن روزی از خوندن فحشای رکیک محروم میشیم، تا ماموریت بعدی
بی نام گفت:
Pحروم لقمه معتاد توهمی باز اومدی
40پدر بی غیرت ام الفساد مادرت و زن عوضیت
کثافت چند ساعت نبودم ابوعطا بلغور کردی
خه…ال یه دفعه دیگه گنده تر از دهنت زر بزنی میرینم به هیکلت
خرزهره گفت:
چیز خوبی که از شما آموختم تمرین نگاه کردن به دنیا از دید دیگران بود
ناشناس گفت:
وبلاگ شما را تازه پیدا کردم … بسیار عالی است …. مطالبش را در فیس بوکم به اشتراک میگذارم تا دوستانم هم به خوانندگانتان بپیوندند …. پاینده باشید و بی پروا …. آرمین
فرشاد افغانی گفت:
من کلی لذت میبرم از پستها از کامنت ها از اندرونی از همه و همه چیزی که تو این وبلاگه … خیلی دمتون گرم
با اینکه ایرانی نیستم اما کلام حقه و قابل وفق در تمام جوامع !!!
کاپیتان بابک گفت:
لولیتا ی گرامی. بیا از ایران بگو
رود کارون پیاده رو شده است. از خبر خونۀ جیم اسلامی
http://khabarkhooneh.com/fa-IR/story/20548/%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%83%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%BE%D9%8A%D8%A7%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%D8%B1%D9%88-%D8%B4%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-/
ببخشید این لینک بد قیافه را. خودتون اگه وقت داشتین درستش کنید
bozmajje گفت:
نمیدونم فیلم زیرزمین ساخته امیر کوستوریکا رو دیدین یا نه. آخر فیلم، همه، چه مرده چه زنده، دور یک میز نشستن با هم غذا میخورن، صحبت میکنن، میخندن. صدای موزیک هم میاد. خیلی دلم میخواست یک همچین چیزی اینجا هم میشد. همه کاربرها و اون نسوانهای عزیز یک جا جمع میشدیم، گپی میزدیم، میخدندیدیم.
پرتگاه گفت:
من با خوندن این پست اشک تو چشمام جمع شد !
بغض گلوم رو گرفت!
البته نه برای اینکه مطلبت سوزناک بوده یا هرچی !
بیشتر دلم برای این سوخت که همیشه فکر می کرم آدم با ادبی هستم ولی…
من تو تنهایی دست تو دماغــــم کــــــردم (لطفاً با کش و قوس گریه زاری خوانده شود )
خواهر عزیزتر از جونم
لولی جونم
البته به طور کلی کل پست شما رو می پسندم و قبول دارم
اما آروغ زدن یا دست تو دماغ کردن دلیل مناسبی نیست که ادب و شعور کسی رو نشون بده !
چیزای مهمتری هم هست.
الان که می بینم هفتاد و خورده ای نظر گذشته دیگه صلاح نمی بینم بحث جدیدی باز بشه و توضیح بدم چیاست که ادب آدم رو نشون میده.
اما باید از پستت تشکر کنم و بگم من وقتی میام نظر میدم
که ببینم همه دارن در صلح و صفا با هم کل کل می کنن !
نه که بیان و هرچی از دهنشون درمیاد نثار هم کنند که ثابت کنند از اون یکی تو بد بودن بهترن !
واقعاً وقتی اینجا رو تبدیل به میدون جنگ می کنن تمام حسم برای نوشتن یک نظر از بین میره و راهم رو کج میکنم یه طرف دیگه، تا پست جدید و کامنت دونی ترو تازش که حس بدی نداشته باشه!
ضمناً می خوام از این تریبون استفاده کنم و از تمام خواهرای خودم، بخصوص ویول ِ عزیزم ، سامی و اسی و لولی عزیزم هم تشکر کنم. حتی اگه همه اینا یک نفر باشند.
بچه ها متشکریم
jack morrison گفت:
lol
مريم.ف گفت:
واقعاً دم همهي شما گرم كه با تمام سختيها اينجا رو سرپا نگه داشتيد!
همتونو دوست دارم.
بوووووووووووووووس
بوووووووووووووووس
آریو گفت:
یک میلیون و هفتصد هزار هیت،
یاد میلان کوندرا افتادم- جذابیتهای انکار ناپذیر ابتذال
PRINCE گفت:
چه اعتماد بنفسی!
درین فکرم که اگه کوندرا از خودش اینقدرها مطمئن بود، ایا اصلا امروز ما کوندرایی داشتیم یا نه!
ناشناس گفت:
این قصه عجب شنو از بخت واژگون
مارا بکشت یار به انفاس عیسوی
لی لی خنگه گفت:
من عاشقتونم! جدی می گم! باحال و با مزه هستین، گاهی سطی گاهی عمیق هستین! گاهی مبتذل و گاهی با وقار هستین! و …. یعنی ابعاد مختلف شخصیت آدم های نرمال رو دارین!! (اینارو گفتم که خودم هم نرمالم!!!! ) دوستتون دارم لیلی .م.
لی لی خنگه! گفت:
سطحی نه سطی، لی لی خنگه جونم! ببینید من از خودم هم غلط دیکتهای و تایپی و … می گیرم! پس دوستان ناراحت نشن که گاهی سر این چیزا بهشون گیر می دم!
Sami گفت:
دم شما هم گــرم ، لی لی جان 🙂
سامی ، شاید یک دوست نرمال !!!
ناشناس گفت:
kisses 2 taaaaaaaaaaaaa!
عمه مشكات گفت:
دم شما هم گرم نسوان محترمه مطلقه معلقه
با اون قلم و بيان زيبا و افكار زيباترتان به شزطي كه در خلوت آن كار ديگر نكنيد!!!:)
rahgozar گفت:
خوب، اینم از طرف بچه بد کلاس
Sami گفت:
به گنجشک ویزا ندادند
ولی او پرید
گذر نامه اش آسمان بود
بلیتش فقط برگ بید
که از باد کولی خرید
*
و او بی اجازه سفر کرد
واز هر خداحافظی تا سلام
و از دانه تا دام
خطر کرد
و از آب و از خاک و از کوه ودشت
واز نقشه ، از مرز و از خط گذشت
و او بی روادید
به اینجا
به آنجا
به هر جا رسید
سر انجام اما
در کشور هیچ جا
اقامت گزید…
پ.ن : خوش حالم از اینکه هستین و می نویسین… ویـولتــا و لولیـتــا ی عزیـزم
آدم ناراحت گفت:
من هم مدت کوتاهیه که به وبلاگ شما سر میزنم.یکی از دلیلیم که میام همین بخش نظراتِ .
دوس ندارم بخش نظرات رو کنترل کنین ، اما پیشنهاد میکنم به جهت بخشی نظرها کمک کنید که در آخر یه نتیجه کلی بشه ازشون گرفت.
در ضمن دم کسایی که میان اینجا و بدون فحش و توهین نظرشون رو در کامل ادب و خلوص نیّت میزنن هم حسابی گرم.
50 ساله گفت:
سلام نسوانان گرامی : چه خبر ؟ این همه دمتون گرم ؟ بازهم که مشکوک میزنید . راستی من اکثرن انگشتمو تو دماغم میکنم بی ادبم؟ والله آدم احساس آرامش میکنه میگید نه اتحان کنید. و یه انتقاد بنظرم نوشته های لولیتا یکمی ناپخته و بچه گانه است (البته بنظرم ) خیلی احساساتیه .
50 ساله گفت:
اصلاحیه : کلمه اتحان همون امتحان خودمونه
50 ساله گفت:
و یه انتقاد دیگه که یادم رفته بود کانت های دوستان بعضن خیلی طولانیه و حوصله آدم سر میره پیشنهاد میکنم دوستان کامنت هاشون حداکثر در 6 سطر بنویسند
50 ساله گفت:
و یه انتقاد دیگه که یادم رفته بود کامنت های دوستان بعضن خیلی طولانیه و حوصله آدم سر میره پیشنهاد میکنم دوستان کامنت هاشونو حداکثر در 6 سطر بنویسند
سرتونین گفت:
یه کامنت بی ربط
من؟؟؟!!!
اگه من منم سوء تفاهم شده.
من یه پسر بچه ام!از قدیم گفتن بچه جون برو با هم سن و سال خودت بازی کن.
ذره بین گفت:
دم شماها هم گرم. از کل فضای سایبر فقط سه تا وبلاگ رو می خونم که وبلاگ شما یکیشه فقط بخاطر اینکه واقع بینانه و زنده می نویسه
کاپیتان بابک گفت:
یک لینک در بارۀ رود کارون فرستادم. اگر آزاد کنید ممنون میشم
آرش گفت:
@ ویولتا
ببین من کاری ندارم کی هستی و چی مینویسی و یا میخوای چه کسی رو بکشی ، هر جا هم میخوای بری برو ، هرچی هم دلت میخواد با خودت ببر ؛ فقط…………………گیتارو با خودت نبر.
Sam گفت:
@ ویول،
باشه خوب. زودتر میگفتی. برای اینکه مخفی بمونی دیگه بهت نمیگم بنفشه، میگم بنفشه جون. خوب شد؟
ضمناً اگر فقط یک مو، فقط یک مو از سر ویولتا کم بشه، به همون قبله ی که گیتی الان ۲سالی است دنبالش میگرد و هنوز پیدا نکرده اینور است یا اونور، تمام دنیای مجازی را به آتیش میکشم. در مورد قتل که به قول فرنگی ها even don’t think about it.
ژیان گفت:
@Sam
فک کنم تقصیر من بود. من شمارشو از خواهرش که از انگلیس اومده بود ایران گرفتم. اونم چون میدونست و میدید که چقد خاطر خواشم شمارشو بهم داد. اگه میدونستم اینجور به هم میریزه اصلاً بهش زنگ نمی زدم. فقط دلم می خواست یه بارم شده صداشو بشنوم. ….نمیدونستم اینقد دلخور میشه. خودمم از دیروز تا حالا داغون شدم، بس که تو فکرم. حالا خودم هیچ چی….میترسم بین دو تا خواهر واسه این شماره تلفن دادن شکر آب بشه. ……چیکار کنم؟ دل که بخواد همین میشه……..
راستشو بخوای حرف بدی هم نزدم. فقط گمونم انتظار منو نداشت.
آرش گفت:
عجب اتفاقات جالبی میوفته در این دنیا ؛ حالا حداقل اعتراف نمی کردی چون اگر ویولتا به قتل برسه تو هم به جرم مباشرت در قتل متهم و سپس محاکمه خواهی شد. حالا دیگه خواهرش شمارشو به ما هم نمیده؛ منم میخواستم بهش زنگ بزنم بگم که من فلانیم ؛ ولی میترسم این حرف منجر به قتل بشه.
ژیان گفت:
زنگ زدن بی فایده س. شما باشید یا هر کس دیگه، گوشی رو بر نمی داره . خودم دو بار دیگه بهش زنگ زدم . دیروز و امروز. هیچکدومو جواب نداد. نوار مکالمه رو هم ضبط کردم که اگه خواستین همینجا براتون می ذارم اونوقت میبینین که حرف بدی هم نزدم. شک داشتم که اینبار کد سیدنی رو درست می گیرم اما چک کردم همون درست بود. منم غیر از این شمارۀ دیگه ای ازش ندارم. داشته باشم هم دیگه زنگ نمیزنم. از اینکه بلایی سر خودش بیاره می ترسم.
کار از این حرفا گذشته……..بجای اینکه نفوس بد بزنین بگردین ببینین چه جوری میشه از حالش با خبر شد.
آرش گفت:
hala navaro chera zabt kardi?mage midoonesti intori mishe?man bahash harf zadam halesh khoobe,felan nemikhad tel javab bede.baghie ham negaran nabashand.
ژیان گفت:
@ آرش
امیدوارم راس گفته باشی.
نوارو واسه این ضبط کردم که صداشو بشنوم. واسه اینکه هر وقت دلم تنگ شدو هواش به سرم زد، همون چند کلمه که گفته رو بذارم و گوش کنم.
Sam گفت:
@ ژیان
من مطمئنم که خواهره گودی دور چشماتو ندیده که شماره را بهت داده. مگه خودش چند وقت پیش بهت نگفت که اگر ترک کنی منتت را دارم. یعنی اینقدر سخته این لامصب؟ ببین، گفته باشم، این جمع شاهد، بلایی سر ویولتا بیاد، اگر بگذارم دیگه بچههای چابهار جنس کف خاور ات جاسازی کنند. حالا خود دانی. خرابش کردی خودت باید درستش کنی. یا علی.
گیتی گفت:
🙂 🙂 🙂
ژیان گفت:
ای برادر جان کجای کاری؟ من بزرگترین خلافم چایی پررنگه. عملم کجا بود؟ حالا اختر من خواست یه شوخی باهام بکنه شما چرا باورت شد؟ دلت خوشه ها.
PRINCE گفت:
!!!!!!!!!
پسر شرقی گفت:
دم شما هم گرم.
ما که همیشه ثقل مزاجمون با خوندن نوشته های شما حسابی روان می شود.
خوش باشید ای عزیزان دل برادر
____ گفت:
پس، فطرت شناختمت من همش فكر ميكردم رفتي
bahar گفت:
دم شما گرم که اینهمه وقت میذارین و اعصاب!
NiMi گفت:
سلام به وبلاگ نسوان و نسوان محشرش
من به تازگی وبلاگ شما را کشف کردم
اما با جدیت مطالبتون رو دنبال می کنم و از هفته گذشته تا به الان نیم بیشتر آرشیوتان را خوانده ام
و دست تک تک شما عزیزان رو برای این قلم روان و صمیمی می فشارم
چیزی که متوجه شدم این هست که شما بیش از سه نفر هستید که مینویسید اما همگی آنچنان دلنشین و نزدیک
بهم هستید که باید حتما امضای انتهای پست رو ببینم تا تشخیص بدم
همچنان ناشناس باشید … اینهم روشی است و در نوع خودش با توجه به نگاههای داخل و خارج از ایران
امنیتی برای نویسندگان وبلاگ
پر گویی بیش از این نمی کنم
شاد باشید و سبز
باز هم از همه ی شما ممنونم
خوشحالم که این پست از جانب شما بهانه ای شد برای من تا احساسم را بگویم و از همه شما تشکر کنم
مهدی گفت:
من هم تازه با وبلاگ شما آشنا شدم و هنوز نمی تونم کامل در مورد وبلاگتون نظر بدم!
بی بی گل گفت:
نسوان جان، من دوسالی هست که پیگیرتونم، پستی نداری که نخونده باشم، من عــــــــــــاشق «آبدارخانه در هفته ای که گذشت»تون شدم (مدتیِ تو نوشتنش تنبلی می کنین) ، عاشق سوکس-اولوژی های چندگانتون شدم، راستیتش از همدیگه هم تشخیصتون نمی دم، برام عین شعری هایی که دوستشون دارم و هیچ وقت دلم نمی خواد ازحفظ بشمشون هستید، دمتون گرم، دلتون تپنده، وبلاگتون هرروز پررونقترازدیروز… :ایکس
به کامنت گذارها هم یه توضیحی بده وقتی دوتا «بلاگرِ کاردرست» با هم سر یه «مساله» «بحث» می کنن، یه بچّه با انگشتی دربینی نمی پره وسط بگه خودکارِ منُ ندید؟ 😐 (ببخشید من خودکارمو پیدا کردم :دی)
ساقی ب گفت:
ویول جان
هر چه هستی باش !
اما .. باش !
DarkEvil گفت:
ساندیس علی بابا دراین باره می فرماین ک:
ما مامور به وظیفه هستیم نه مامور به نتیجه !
😉 😉 😉
هما گفت:
ویولتای عزیز
نوشته ات برام عجیب بود
فکر می کنم پارسال بود که نظرت رو پرسیدم درمورد اینکه یک مطلب بنویسی که مثلا هرکدام از ما کجای دنیا هستیم و چه می کنیم…… که باعث بشه از همین فضا کمک بگیریم و کمک کنیم …. که مثلا من اگه میخوام برم سیدنی تو بمن راهنمایی کنی که کجاها دیدنی است و هتل ها چطور است و….. در همین حد….یا اگر فلانی دکتره و من مشکلی دارم بتونم ازش کمک بخوام و…
یک تعاون در این فضا ..با کمک امکاناتی که داریم البته تا جایی که امنیت مون حفظ بشه و بار مالی برای کسی نداشته باشه
که یادمه گفتی اینکار ممکنه باعث میشه امنیت هرکدام از ما بخطر بیفته و …که من هم پی گیرش نشدم
راستش اما الان در نسل جدید چیزهایی می بینم که درکش برای ما عجیبه …اینکه اونها دچار خودسانسوری که ما خودمون بانی اش هستیم نیستند …..اینکه عکس شون رو منتشر کنند یا قرار وبلاگی بذارن و تور برگزار کنند و همدیگر رو ببینند و…
درسته شاید اونها وبلاگی مثل اینجا نداشته باشند اما دو مسله هست ..اول اینکه انها هم بهرحال خوانندگان زیادی دارند ودر وبلاگشان از خصوصی ها هم سخن میگویند ….و بعد هم اینکه در داخل کشور هستند و خب طبیعتا باید بیشتر در هراس باشند …هراس منظورم صرفا از حکومت نیست بلکه همین چیزی که تو نوشتی …شناخته شدن …یا شناخته نشدن
البته من هم مثل تو از شناخته شدن می ترسم مثل خیلی از ما که اینجاییم ..کما اینکه بعد این همه مدت با اینکه مثلا با خیلی ها بسیار دوستیم و در یک شهر هم زندگی می کنیم و حتی نگران نبودن هم میشویم … اما حتی کوچکترین تلاشی هم برای دیدن در دنیای واقعی از هیچکداممان دیده نشده ….
چرا ؟
اصلا تا حالا فکر کردی مثلا چی میشه تویی که در خارج از مرزهای اینجایی شناخته بشی ؟ تو هم مثل من از این می ترسی که بعدش نمی تونی همه ی حرف هات رو بزنی ؟ و از خصوصی ترین مسایلت بگی؟
تورو نمیدونم اما من از این می ترسم و بر همین اساس حصار ناشناس موندن رو دور خودم کشیدم اما راستش به این فکر می کنم وقتی من خودم قدرت بروز خصوصیاتی که خصوصی است…. اما میدونم درسته …. در میان اجتماع ندارم پس چطور می تونم توقع داشته باشم جامعه اون رو بپذیره و پذیرا باشه ؟
و اصلا چقدر از این مرزی که ما در *ذهن * برای خودمون و در پیرامون مون ساختیم واقعا درسته …. ایا ما مرز رو خیلی تنگ و محدود نگرفتیم
ایا این مرز و حدی که ما برای* حفظ امنیت *..بدور خودمون کشیدیم … واقعا *فقط * برای امنیت ماست ؟ یا برای ترس از ناشناخته ها ، هم هست …..
شاید اون ناشناخته هایی که ما ازش می ترسیم و بخاطر همین اینقدر خودمون رو محدود کردیم اصلا تا این حد ترسناک نباشه
بگذریم بهرسو واکنش تو به شناخته شدن ..من رو هم بفکر انداخت …که شاید باید خطوط مرزیم رو کمی تغییر بدم … چون زندگی کردن در این ترس مداوم که مبادا شناخته بشم …مبادا بشناسنم ….. هم باعث میشه خیلی دروغ در نوشته هام دیده بشه و هم اینکه ناخوداگاه خیلی از حرف هام رو کم کم نزنم …..
.و من از روزی می ترسم که شاید موفق بشم که ناشناس بمونم اما حرف هام فقط یک مشت سخنانی ناراست و ترس گونه باشه ….. واین بده …خیلی بد
نسوان گفت:
هما جان، خودت را جای من بگذار و ببین که اگر پدرت آدرس وبلاگت را داشت می تونستی دوباره همونجوری که من می نوشتم بنویسی؟ اشتباه نشود، من جلوی پدرم سیگار کشیده ام، عرق خوردم، بارها آمده توی خانه و دوست های طاق و جفتم را هم دیده. من یک آدم وقیح هستم، اما حتی یک آدم وقیح هم توی یک خانه ی شیشه ای راحت نیست! من برای نوشتن نیاز به یک فضا ی امن داشتم که از من گرفتند. پرسیده ای مگر چه می شود؟ هیچ نمی شود، فقط من دیگه اینجا راحت نیستم،انگار توی خانه ات نشسته ای و با پیژامه ی راهراه پاره پوره داری تخم مرغ پخته می خوری و در باز شود! چه می شود؟ هیچ/ شاید دیگر ننویسم، شاید خودم را گم و گور کنم و جای دیگری بنویسم ، شاید اصلا با نام یک مرد بنویسم. خسته ام . دروغ چرا، خسته ام و عصبانی .از غریبه ها هرگز ؛ اما آنچه این آشنا با من کرد هزار غریبه نمی توانستند بکنند.نوشت» قلمت را دوست دارم» و قلمم را شکست. به همین سادگی!
ساقی ب گفت:
😦
PRINCE گفت:
!…!..!.!!!!!!!!!!!!!!! ؟
آرش گفت:
آقا جون راست میگه دیگه؛ باید یاد بگیریم که خودمون رو بذاریم جای دیگران ؛ نوشتن به این سبک و سیاق اصول و چهار چوب خودش رو داره.(اصلا نه به این سبک- طرف وقتی داره با اسم مستعار مینویسه خودش یک پیغام داره ؛ یعنی نگردید دنبال اینکه من چه کسی هستم)
آخه مچگیری یعنی چه؟ این که ما بفهمیم یک نفر دوست داره ناشناخته بمونه و بازهم بعد از اینکه فهمیدیم فلانی کیه تماس بگیریم باهاش که سلام هه هه هه من فهمیدم که تو همون ویولتا هستی ؛ بعدشم مثلا بهش گیر بدیم که فلان داستان رو دروغ نوشتی و فلان جا در مورد من یا هر کس دیگه فلان حرف اضافی رو زدی ؛ این نهایت بی شعوریه ؛ قضیه به همین ساده گیها نیست ؛ این مساله چندین بعد داره. نویسنده از این به بعد مشغولیت ذهنی داره ؛ هر وقت میخواد بنویسه باید به هزار تا چیز فکر کنه , در مورد داستانش وسواس به خرج بده ؛ در مورد اینکه چه کسایی ممکنه بخوننش و… حالا باید از این به بعد ؛ پس از هر نوشته منتظر تماس یه الدنگی باشه.
به خداوند احد و واحد ؛ شعور و معرفت و مرام و درک کردن دیگران خوب چیزیه؛ حیف که دُر گرانیست که به هر کس ندهند.
@ ویولتا
ببین حالا که تو با ماردونا کاری نداری ؛ دیگران میخوان بکشنش ؛ نذار این کار رو بکنن.
نسوان گفت:
آخ آرش، آخ اگه بدونی چی کشیدم… توی کامنت ها برای یکی نوشتم که یک دوست پسر داشتم خیلی زشت بود من موقع عشق بازی چشمهام رو می بستم.. طرف اومده بعد بوق سال بهم پیام داده که » طفلکی یعنی انقدر من زشت بودم؟» چی بگم؟ آره بابا جان زشت بودی.. بهش میگم تو اونجا از کجا؟ میگه خوب دیگه می دونی که من پیدات می کنم. میگم کامنت ها رو هم میخونی ؟ بابات خوب ،ننه ات خوب… من سه ساله میخوام در مورد زشت بودن اون آدم ( واقعا داستانش زیباست) یک پست بنویسم از ترس اینکه شاید ببینه ناراحت بشه ننوشتم ، حتی تو کامنت هام هم حق حرف زدن ندارم!؟؟؟
اون یکی اومده میگه تو نوشتی اون سال ده سالت بوده اما من حساب کردم دیدم تو اون سال یازده سالت بوده ! بابا بی خیال… تو رو خدا بی خیال
اون یکی اومده که چرا نوشتی بابای من بی سواد بود. خوب اقا بابات تا ابتدایی خونده من بنویسم دکترای فلسفه از هاروارد داره؟
بی انصاف ها ، نا رفیق ها، نا مسلمون ها، شما مگه به من پول میدین برای نوشتن؟ مگه من به هیچ کدومتون آدرس اینجا رو دادم؟ باور کن من فقط به 5 نفر آدرس اینجا رو دادم. اونها هم انقدر شعور و شرف داشتن که لیاقت اعتمادم رو داشتند چون خودشون این کاره اند. خوب بی شعوری هم حدی داره. همه اش یک طرف، چرا پای آدمهای مهم زندگی من رو که روحشون خبر نداره رو اینجا باز کردید؟ الان من کجا برم؟ تو بگو .. هرجوری هم که بنویسم گاو پیشونی سفیدم .من که نمی تونم آدرسم رو عوض کنم! باید ویولتای بیچاره رو بکشم. گناه داره…گیس بریده اینجا داشت تمرین نوشتن می کرد. به کسی کاری نداشت.دلم پره آرش… درد دل کردم. ببخشید. اما خیلی دلم پره.
آرش گفت:
من بعضی وقتها آدمهایی رو می بینم با خودم فکر می کنم مگر میشه کسی 30-40-50 سالش باشه و نتونه تشخیص بده که چه کاری رو باید بکنه و چه کاری رو نباید؛ یعنی در طی اینهمه عمری که کرده حتی اگر بهش آموزش هم نداده باشند , تجربه کسب نکرده؟ انعکاس رفتارهاش رو در زندگی خودش و دیگران ندیده؟ اما به این نتیجه میرسم که نه واقعا خیلی از آدمها از عنصر شعور تهی هستند و قدرت تشخیص ندارند و با این نداشته ها میرینن به زندگی دیگران.
حالا از همه بدتر اینکه به قول تو پای آدمهای خاصی رو هم به اینجا باز کرده …
من خیلی وقتها همین فکر رو می کردم که اگر افراد خاصی از آشنایان و کس و کار تو به این وبلاگ راه پیدا کنند چه اتفاقی خواهد افتاد ؛ به هرحال افرادی در زندگی هر کسی هستند که آدم نمی خواد به خیلی از نقاط زندگیش دسترسی داشته باشند و از جمله اینجا برای تو جایی بوده که بتونی حرفهایی از اون دست رو بزنی و در باره موضوعات خاص و خیلی شخصی درش بنویسی.
فقط میتونم بگم برای اینهمه بیشعوری متاسفم.
الانم جایی نرو ؛ یکمی استراحت کن ؛ قهوه ای ؛ آب جویی ، شرابی بنوش ؛ کمی خودت رو با چیزهای دیگه مشغول کن. یه مدت بهش فکر نکن , به هرحال آخرش باید Take it easy
در مورد ویولتا هم نه الان ؛ بعدا تصمیم بگیر. مهم اینه که این یکی از معدود چیزهایست در زندگی که اختیارش کامل در دستان خود توست و هیچ کس نمی تونه راجع بهش برات تعیین تکلیف کنه؛ البته ابلهان دارن دخالتهایی می کنن؛ اما ویولتا فقط مال توست.
شين شين گفت:
ااه من اصلا باورم نميشه آدمها بتونن اينقدر مسائل رو شخصي ببينن. اصلا چطور ميتونن اينقدر بيوجدان باشن كه برن اطلاعاتشون با بقيه هم تقسيم كنن و اونارو هم بيارن اينجا. ببينيند آقايون و خانمهايي كه اين كارو كردين شماها نميدونم كه چند سالتون ولي از لحاظ فكري خيلي مرنده
شين شين گفت:
اکتبر 14, 2011 در 11:23 ق.ظ.
ااه من اصلا باورم نميشه آدمها بتونن اينقدر مسائل رو شخصي ببينن. اصلا چطور ميتونن اينقدر بيوجدان باشن كه برن اطلاعاتشون با بقيه هم تقسيم كنن و اونارو هم بيارن اينجا. ببينيند آقايون و خانمهايي كه اين كارو كردين شماها نميدونم كه چند سالتونه ولي از لحاظ فكري خيلي مونده بزرگ شين .اگه يه كسي صادقانه براتون سفره اي پهن كرده حالا كه اومدين سر سفره ش نشستين حداقل مرام داشته باشين.
نسوان گفت:
ویولتای نازنینم،
من حالت رو میفهمم، اما بگذار چیزی رو برات بگم.
من و تو از اول هم ساختارشکن بودیم وصد البته که در این ساختارشکنی تو جسورتر و شجاعتر از من بودی. ولی الان از بین صحبتهات متوجه شدم که هر دوی ما هنوز گیرهای اساسی داریم. ما خیلی ساختارها را شکستیم اما نه در وجود خودمون، ما هنوز هم خودمون باور نداریم که کار درستی کرده ایم.
برای هما کامنت گذاشته بودی فرض کن » تو خونه ات نشستی با پیژامه پاره داری تخم مرغ میخوری که یهو در باز شود»، من از بقیه جاهای امریکا خبر ندارم، ولی در برکلی و حومه، من ندیدم کسی لباس خونه و بیرون داشته باشه، اگر آدمها با پیژامه پاره راحتتر هستند، جلوی بابا و مامان که هیچ، با همون میان وسط کوچه.
با اطمینان بهت میگم که در شخصیت تو اینقدر نکات مثبت وجود داره که این ساختارشکنیها روح کسانی که در زندگی برات مهم هستد را ناراحت نکنه و یا آنها را مجبور به قضاوت نکنه.
نگرانیهات رو درک میکنم، ولی این بهایی هست که باید برای ساختارشکن بودن بپردازیم.
آتئیست گفت:
@ آرش
دوست عزیز من با نظر شما موافق ترم با توجه به شرایط موجود در کشور ناشناس موندن برای وبلاگ نویس هایی از این دست ( نسوان ) ضروریه حتی اگر خارج از کشور هم باشن به هر حال اکثرا خانواده ها و آشنایانشون داخل ایران هستند و آخرین مثال فشار رژیم بر خانواده های کارکنان بی بی سی بود پس در این بحثی نیست
ولی اگر همه کسانی که در وبلاگستان مینویسند همیشه در نظر داشته باشن ممکنه روزی هویتشون افشا شه شاید در نوشتن حقایق وسواس بیشتری نشون بدن
منظورم از حقایق مسائل شخصی نیست بلکه افکار و نگرشهاست، مثلا کسی هست که مرتب دم از آزادی و برابری حقوق خانمها میزنه ولی همسر خودش از این آزادی ها محرومه و توجیه ش هم اینه که مثلا همسر من ممکنه جنبه اشو نداشته باشه یا دلیل تراشی های دیگه
شين شين گفت:
اي بابا ويول. خداييش من ازت خيلي چيزا ياد گرفتم از همه مهمتر اينكه ميشه فحش شنيد و پا پس نكشيد. درك ميكنم تو چه وضعيتي گير كردي. من ميگم شايد اون عكسهاي صفحه فيس بوكتون هم كمك كرد كه پيدات كنن. حالا اين آدم اگه دندون رو جيگر ميزاشت اتفاقي مي افتاد؟
لولی تا گفت:
میشه درست بگی دقیقا چی شده؟ چرا ای میل جواب نمیدی؟ من الان چه کنم؟ کلا در خطریم؟ به باد رفتیم ؟ خودمون رو برای نوشابه اماده کنیم؟ خوب بگو بینم جونمون رو که بالا اوردی
نسوان گفت:
نسیییت تیت غیاین یتت سفست لو مینس ئسئ س ر ننسن ققف نتی م ای نن للولی تا
این کد خود به خود باز و منفجر می شود.
PRINCE گفت:
@هما:
تحلیل و زاویه دیدت جالب بود.
آرش گفت:
بیخیال ؛ کجاش جالب بود.
شعار بود و حرف مفت ؛ از این حرفها که سی و دوسالیست ملت می زنن و همیشه فقط برای دیگران صادقه و نه برای خودشون.
دوست عزیز؛ ما در خلاء زندگی نمی کنیم در فضای اجتماعی به نام ایران داریم زندگی می کنیم با یک مختصات بسیار خاص. نفس کشیدن در این جو هم داستان خودش رو داره چه برسه به وبلاگ نویسی.
PRINCE گفت:
«شعار بود و حرف مفت ؛ از این حرفها که سی و دوسالیست…»
شعار،شعار!؟ !
اگر این ملت درین 32 سال، ذره ای هم به برداشت بقیه از اعمالش و زاویه دید دیگران فکر کرده بود، الان گیر این زاغ پیر چلاق نبود.
خدایا از عمر ما بکاه و بر عمر وی بیافزای..
مرگ بر انگلیس،المان،فرانسه،شرق،غرب،ادم،زنها و کلا هر چیزی و کسی مگر خودمان
جنگ جنگ تا پیروزی، تا صاف کردن کربلا و سقوط تل اویو، تا سقوط امریکا و دفن رئیس جمهورش در خلیج فارس و برگزاری مراسم تعزیه علی اصغر پای مجسمه ازادی……
کی زر زرهای این ملت، مخصوصا درون 10 سال اول بوی پرهیز از تقدس ورزی، تمایل به تکثر گرایی، دنیا رو از زاویه دیگری دیدن، تحمل افکار دیگران و مستقلان و مخالفان را می داده؟
«… بعضی وقتها آدمهایی رو می بینم با خودم فکر می کنم مگر میشه کسی 30-40-50 سالش باشه و نتونه تشخیص بده …»
از کی خود را بدین حد دانا و دیگران را نادان و دنیا و قضاوت ان را اینچنین، ساده، میبینی که اینقدر بخود مطمئنی؟
از کجا دریافتی که نظر من درباره «جالب بودنِ» نظر وی، تعریفِ صرف و نه کنایه ای ظریف، هست؟
آرش گفت:
چرا هر گونه برداشت از رفتارهاي ديگران رو قضاوت كردن اونها تلقي مي كني؟
طرف وارد اين وبلاگ شده, نويسنده رو شناسايي كرده, رفته به شخص يا اشخاصي آدرس رو داده, با نويسنده تماس گرفته كه مچت رو گرفتم تو ويولتا هستي و…..
يعني اون آدم نمي دونسته نبايد اين كارها رو بكنه؟,نفهميده كه صحيح نيست فلان كس اين خانم بياد برخي از مطالب رو بخونه؟ آخه نفهمي هم حدي داره.
من كه خيلي عصبانيم و حال وبولتا رو درك مي كنم.
جواب من به شما هم درصورتي صادقه كه منظور شما تعريف باشه.
نسوان گفت:
شاهزاده ی عزیز، جالب بود..
و این داستان البته نه تنها جالب که بس دراز است و سر درازش در ماتحت من است!
خدا شاهد است البته من شعاری ندادم که عمل نکرده باشم…تقدس هم نورزیده ام که بابتش شرمگین باشم. اما حتی برای بدکاری چون من هم خط قرمزی وجود دارد. آقا جان، من در اطاق خواب خودم گاهی خودارضایی می کنم ،کار بدی نیست به نظرم. به چهار تا دوستم هم ممکن است بگم .توی خیابان هم اگر کسی از من بپرسد شاید سر کیف باشم و براش تعریف کنم که شرت پایم بوده یا نبوده..اما به پدر بزرگم شاید دلم نخواهد این را هیچ وقت بگم !
قضیه خیلی هم پیچیده نیست. قضیه حتی حرمت هم نیست. قضیه حریم شخصی است. حتی من هم به یک حریم شخصی نیاز داشتم.قضیه تحمل افکار مخالف نبود، قضیه فضای آزاد برای خلق یک اثر بود….ریدند توش رفت. ریدند..
ببخشید البته من هنوز عصبانی ام
گیتی گفت:
ویولتا….
من فکر نمی کردم موضوع انقدر جدی باشه ، تصورم این بود که داری با اون پست به مخاطب خاصت اشاره ای میدی که پاش رو از خط حریمت بکشه بیرون….
اما حالا ….
فقط می خوام بهت بگم ، یادت نره وقتی می بینی آدم ها ، بعضی از آدم ها خیلی بهت خیره شدند ، به شکل عصبانی کننده ای بهت خیره شدند و بیخیال هم نمیشن و دارند آزارت میدن، وقتی صبر کنی و خوب نگاهشون کنی ، می بینی به تو نگاه نمی کنند !!!
جدی میگم ، یک کمی دقت کنی می بینی….
دارند دنبال خودشون می گردند… در تو ، در حرفهات ، در قصه هات ، در حرکاتت….
گاهی فکر می کنند یکی داره ثبت می کنه، یک چیزهایی رو از زندگی ، یک چیزهایی رو از حیات ، یک چیزهایی رو از بودن …و در این میان یک چیزهایی هم از اونا داره ثبت میشه …
دارند جاودانه میشن مثلا !!! چون خودشون شاید در توان خودشون نمی بینند ، دنبال رد پای کسی می گردند که این توانایی رو داره…. که بپرن وسط و بگن …منم !!
مثلا همین فردی که گفتی …سوالش از تو چی بود ؟؟ » اینکه واقعا من اونقدر زشت بودم !! » …فک کن !!
الان فرصتم خیلی کمه ، باید برم نمی تونم مثل همیشه وراجی کنم ، یک چیز دیگه هم تندی بگم و برم…
ببین ویولتا…من می فهمم که حس شکستن حریم می تونه خیلی عصبانی کننده و ناراحت کننده باشه ، از اون بدتر ، اعتماد کردن به آدم ها و بعد دیدن سواستفاده از اون اعتماد…
اما قرار نیست به اونچیزی که از بعضی آدم ها میرسه بیشتر از قدر و منزلتش اهمیت داد….
در همون حدی که هست بهش نگاه کن…بیشتر از اون سوی چشم رو کم می کنه !!! 🙂
در مورد مثالی که برای پرینس زدی …گاهی ممکنه پدربزرگ آدم هم بطور اتفاقی از یک پنجره ی اتفاقی چیزی رو که دوست نداری ببینه ….
تجربه میگه اگه بهش نگاه کنی و لبخند بزنی که وای خدا مرگم شما چرا دیدی ، حتی اگه بهترین پدربزرگ دنیا هم باشه فردا میاد میشینه داخل خونه و ازت می پرسه راستی دیگه چه خبر!! …توضیح می خواد !!
اما اگه نگاهش نکنی یا بهش اخم کنی ، فردا هنگام عبور از کنار پنجره ی تو برای حفظ حرمت خودش هم که شده سعی می کنه بر کنجکاویش غلبه کنه…
منظورم از این حرفا این بود که خیلی سخت نگیر…کمی به خودت استراحت بده و فکر کن ….
فکر کن با وضعیت و موقعیت فعلی چکار می خوای بکنی…
در شرایط جدید راه حل جدید پیدا کن…. می تونه هر چیزی باشه….بودن یا نبودن… اما بهتره عجله نکنی در تصمیم گیری…
البته همه ی اینها در صورتی است که امنیت تو در خطر نباشه ….
از همون لحاظ که خودت می دونی و همه می دونیم در این آشفته بازار !!
چه میدونم دشمنی …حسادتی … از این قبیل موضوعات که مثل نقل و نبات ریخته …
فعلا….عصبانی نباش حالا تا بعد….
آرش گفت:
@ ویولتا
مرسی که توضیح دادی ، واقعیتش من هم فکر می کردم که اصلی ترین عاملی که تورو ناراحت کرده همین بحث حریم شخصی است ، وگرنه من به جنبه امنیتیش خیلی اهمیت نمی دادم؛ عصبانیت من هم به همین دلیله.
آدم اگر در زندگی ، حس داشتن حریم شخصی اش خدشه دار بشه ؛ تمام آرامش فکریش ازش گرفته میشه ؛ این رو البته اونهایی درک می کنند که حریم شخصی رو نیاز دارن و بهش احترام هم میزارن، متاسفانه ما در ایران خیلی هم به این حریم شخصی نه اعتقاد داریم و نه احترام میذاریم. تو روزمرگیمون هم کاملا هوایداست.
برای من شخصا حفظ حریم شخصی امری حیاتی بوده , هر وقت یک آدم زرنگ (به قول خودشون) اون رو شکسسته ؛ برام گرون تموم شده ؛ یعنی نمی تونم باهاش کنار بیام و براش خیلی می جنگم …
امیدوارم زود تر حلش کنی و یه راهی براش پیدا کنی ؛ البته که حل شدنی هم هست.
PRINCE گفت:
@ویولا:
متوجه عواقبی که نگرانت میکنند هستم، اما، فراتر از ایشان؟
«من برای نوشتن به آزادی نیاز دارم…»
من هم اگر خانواده ام، مطلع و نظاره گر بودند، دیگه نمیتونستم لخت بیام وسط وبلاگ و برقصم.
رقص که هیچ، بعضی از کارهای فیزیولوژیک رو – مثلا همین ریدن!- نمیتونم وقتی 4 نفر بِر و بِر خیره شده اند، انجام بدهم.
ولی فارق از تعارفات روزمره ,چه انتظاری داشتی ویولا؟ بیای در دریا شنا هم بکنی لکن پاهایت هم خیس نشوند؟
اما هم این بحثهای مربوط به ما تحت به کنار، در حیطه مسایل ما فوق و بخاطر زیبایی گفتگو کردن و کس شعریِ کُرسی شعر گفتن، به نظرت چرا ما بدون نقاب ، قادر به زیبا رقصیدن نیستیم ؟
نیاز به وجود خط قرمز هایی در هر انسانی هست، چه بیشتر و چه کمتر، لکن هست.درست یا غلط کاری ندارم، به هر حال هست.نیاز به داشتن پرسونا و حتی پرسونا های متعدد باز هم هست، در همه هست و قابل انکار یا قابل جلوگیری نیست، همه اینها درست
اما چرا؟
چرا انسان نیازمندی همیشگی ای به یک صندوقچه پاندورا دارد؟
شاید جالب باشه که پست بعدی را در مورد فضیلت بسته بودن صندوقچه پاندورا و یا نیاز همیشگی ما بداشتن یک فضای خصوص-حال هرچقدر محدود- بنویسی…
کاظمی گفت:
@ نسوان
الان شما از بس نگرانی که پدر و پدربزرگت بیاند این وبلاگ رو بخونند اینجوری از شیرین کاریهات صحبت میکنی؟؟؟؟؟؟؟
من اینکه یه نفر بره چیزی که بالاخره یکی دیگه میخواسته به هر دلیلی پنهان بمونه رو فاش کنه اصلا تایید نمیکنم. وقتی شما با اسم مجازی مینویسی خب نشون دهنده اینه که نمیخوای شناخته بشی و کس دیگه ایی حق نداره این حریم رو بشکنه.
منتها میخوام بگم که همونطور که خودتون هم گفتید مثلا یکی از نوشته هاتون از طریق ایمیل به مادرتون رسیده و ایشون هم تشخیص دادند که قلم شما ست؛ به راحتی ممکن بود که پدر یا پدربزرگ شما و یا هر کس دیگه ایی که شما دوست نداشتید این وبلاگ رو بخونه از طریق لینک یکی از نوشته هاتون به اینجا برسه. این چیزیه که قبلا باید فکرش رو میکردید.
یه مثال ساده میزنم. من یه همکار داشتم خانمی بود که با شوهرش مشکل داشت و قصه زندگیش رو برای من گفته بود. من یه روز با همسرم سر یه موضوعی صحبت میکردیم من با این فرض که شوهرم اون خانم رو نمیشناسه داستان اون خانم رو به همسرم گفتم. چند وقت گذشت تا اینکه همسرم برای یک پروژه اومد توی اداره ما و یک کاری رو اونجا شروع کرد و از قضا در ارتباط کاری با همین همکار من قرار گرفت و از نشونیهایی که من قبلا ازشون صحبت کرده بودم متوجه شد که این خانم همونی هست که من ازش صحبت کرده بود. اون روز من واقعا نمیدونستم چکار باید بکنم. بسیار شرمنده بودم از اینکه ناخواسته باعث شدم راز اون خانم فاش بشه.
ما تو دنیای کوچکی زندگی میکنیم و اگه واقعا نسبت به یه چیزهایی حساسیت داریم نباید زمینه ایجاد اونها رو فراهم کنیم.
نسوان گفت:
دو چیز را فکرش را نمی کردم
یک : گسترش دامنه ی این وبلاگ تا این حد که پای آدمهای آشنا را به اینجا باز کند
دو: خاص بودن نوشته های خودم و قدرت بی نظیر جادویی قلمم که همچون ستاره ای در آسمان ادب می درخشد و داد می زند که کار کار خودم است
سه: فضولی بیش از حد مردم
چهار : نفرت دوستانم از من
پنج اینکه اینهایی که شمردم بیشتر از دو تا می شود..
دکتر ویول ویولتی
هما گفت:
@ سام
گفتی بهت دکتر نگیم …گفتیم چشم ……گفتی به لپ هام گیر ندین…. گفتیم چشم ….
اما حالا با این هل من مبارز طلبیدنت برای بنفشه جون ..دیگه داری خیلی اون کاراکتری که در ذهن ازت ساخته بودیم رو تغییر میدی ….ما در ذهن یک دکتر لپ گلی با عینک پنسی که سه تاری به دیوار اتاقش اویزونه از تو تصور میکردیم
اما حالا جای او لپ ها رو سبیل از بناگوش در رفته …. جای عینک پنسی دو کاسه خون …با دستمال یزدی به گردن و یک ساطور پرشالت تصور میشی که یک پوستر از اتاقش اویزون کرده که روش نوشته سلطان غم مادر و یک دختری در پس زمینه داره با اشک به افق های دور می نگره
برادر من داری با خودت چه می کنی ؟ باور کن بنفشه جون هم اگه راضی باشه تو به این روز حال بیفتی
PRINCE گفت:
خنداندی من را.
PRINCE گفت:
++
B Pioneer گفت:
ژیان گفت:
میگم چطوره همونیکه نوشته «قلمتو دوست دارم» رو پیدا کنیم و بکشیمش. حالا اگه آشناس و دلت نمیاد، یه جایی حبسش می کنیم تا نتونه وبلاگ بخونه. اگه خواستی من پایه ام.
بانوی غمگین گفت:
سلام
من مدتیه با نوشته هاتون اشنا شدم . خیلی جالبن . نوشته هاتون عریان هستن . تنها حرفی که میتونم بهشون بدم .
جسور گاهی زیبا گاهی زشت و کاملا رک و بدون هیچ جهت گیری .
من وقتی نوشته هاتون رو میخونم انگار حرفا و احساساتی رو که تا حالا نتونستم بیان کنم از زبان دیگری میشنوم و میخونم .
امیدوارم نوک مدادتون هرگز نشکنه و جوهر خودکارتون هرگز تموم نشه و دکمه های کیبورد تون هرگز خراب نشه .
شاد باش و شاد زی .
PRINCE گفت:
«امیدوارم نوک مدادتون هرگز نشکنه و جوهر خودکارتون هرگز تموم نشه و دکمه های کیبورد تون هرگز خراب نشه »
+
goldeneverstand گفت:
اینکه امنیت آدم به خطر بیفتد را می فهممم. که هیچ نمی توانی از خود خودت بگویی به خاطر این امنیت که جانت به آن بسته است. به امید روزی که همه احساس امنیت کنند که آن روز وجود ندارد.
دهکده جهانی گفت:
جنسیت تو خیلی مهم است!!
ادب وشخصیت این نیست که رفع حاجت نکنی،بینی ات راتمیز نکنی ،با شوهرت سکسن نکنی و….
برعکس همه ی نیازهای طبیعی انسان بایستی برآورده شودمنتهی درمکان ووقت مناسب ومتناسب با کلیه شرایطش
مثلارفع حاجت بایستی یه جای دنج گیربیاری(توالت).برای تمیزی بینی بایستی یه جای خلوت گیربیاری مثل حمام ودستشویی،برای سکس هم یک اتاق خلوت وعاشقانه و….وهمه این کارها درجای خودش شخصیت خوب تلقی میشود
دهکده جهانی گفت:
جنسیت تو خیلی مهم است!!
ادب وشخصیت این نیست که رفع حاجت نکنی،بینی ات راتمیز نکنی ،با شوهرت سکسن نکنی و….
برعکس همه ی نیازهای طبیعی انسان بایستی برآورده شودمنتهی درمکان ووقت مناسب ومتناسب با کلیه شرایطش
مثلارفع حاجت بایستی یه جای دنج گیربیاری(توالت).برای تمیزی بینی بایستی یه جای خلوت گیربیاری مثل حمام ودستشویی،برای سکس هم یک اتاق خلوت وعاشقانه و….وهمه این کارها درجای خودش شخصیت خوب تلقی میشود
سایت شما پیش ما فیلتراست
PRINCE گفت:
@ نسوان:
که عشق سان نمود اول ; ولی افتاد، مشکلها.
متوجه شده ام.چیزی که نباید میشد، شد.
ذوق نوشتن در تو، ازادیِ حرکت و رقص قلمت بروی کاغذ، مشروط به راحتی خیالت و راحتی خیالت وابسته به ناشناس ماندنت بود که ان جام هم من باب حماقت/فضولی کسی شکسته و محتوای ان هم ریخته شده.
اون رویایی که هما از انگفت، قشنگه و قابل تامل و بررسی ولی فعلا حداقل باید سرنوشت ایکاروس رو هم بخاطر داشت،
به امید روزی که انسانها را ظرفیت نزدیکی و ارتباطی بیش از کنار هم نشستن باشد.
Sam گفت:
@ هما،
گفت دکتر است، ما هم ادای دکترها را در آوردیم. گفت راننده کامیون دوست داره، ما رفتیم پایه یک مون را گرفتیم. حالا که حرف از کشتن ویولتا میزنه، ما هم دنبال تیشه فرهاد هستیم.
PRINCE گفت:
خوب! دیگه از خودت بگو؟
س . ن گفت:
سلام و درود بر شما
منم از اونایی هستم که هر وقت میام نت یه چکی میکنم ببینم نسوان چیز جدیدی داره یا نه !
در کل مطالبتون جالبه هرچند که هیچ یک از ما عقاید همدیگه رو کامل قبول نداریم اما همین که حرف دلتون رو میزنید اونم از زاویه ای که در جهان واقعیت کمتر ایرونی جرات گفتنشو داره دم همتون گرم!!!
با این که نمیشناسمتون اما شخصیتتون رو دوست دارم!
فنی گفت:
اون بخش هایی از خاطرات ما که دیگران هم در اون حضور دارند بین ما و اون آدم ها مشترک هست. وقتی در این وبلاگ تعریف می کنیم، تا اون جایی که به خودمون مربوط میشه حق دستکاری داریم، حالا به هر دلیلی می خواد باشه. اما بخش هایی که به دیگران هم مربوط میشه جزئی از خاطرات اونها هم هست. اونها هم به نوعی «مالک» این خاطرات مشترک هستند. ازش سهم دارند چون در اون حضور دارند. قلب واقعیت ها یا کم و زیاد کردن این بخش های مشترک، یه جور سوء استفاده از حضور اونها در این بخش، و یه جور سوء استفاده از عدم حضور اونها در این وبلاگ به نظر میاد. گاهی ممکنه خیانت باشه. حالا هر چقدر هم که این دیگران با ما همفکر و هم عقیده باشن فکر نمی کنم راضی بشن که برای سر هم کردن یک داستان، حتی با یک هدف متعالی، واقعیت هایی از زندگی اونها هم، هر چند در کوچکترین جزئیات، دستکاری بشه. حتی اگه دستکاری هم نشه شاید از دید اونها بازگو کردن عین واقعیت هم نیاز به «کسب اجازه» داشته باشه. این یک واکنش طبیعیه. و این یک اشتباه عمدی و خودخواهانه است که قائل به «خلق واقعیت»، اونهم یک واقعیت سپری شده و مشترک با دیگران باشیم. وقتی می بینن به این رویه ادامه میشه، به این نتیجه می رسند که نویسنده خودش به آن سطح از ارزش اخلاقی که به «حریم» و «مالکیت» افراد احترام بگذاره اعتقادی نداره.
شاید اونچه پیش اومده یه «تلافی» باشه.
ساقی ب گفت:
با توجه به اینکه هیچوقت در این داستانها از اسامی واقعی استفاده نشده و شخصیت حقیقی نویسنده هم مشخص نیست .این ایراد نمی تونه قابل قبول باشه .
فنی گفت:
این آدم یا آدم هایی که مورد نظر ویولتاست هیچکدوم با سرچ کردن اسم خودشون یا اسم و فامیل واقعی ویولتا در گوگل به این وبلاگ نرسیدن. اما وقتی هم که رسیدند، و با خوندن پست های آرشیو از کشف خودشون «مطمئن» شدند، اونوقت کوچکترین انطباقی بین سرگذشت اونها و عناصر این داستان ها، اون حقی که گفتم رو براشون ایجاد می کنه. به اسامی نیازی نیست.
ساقی ب گفت:
وقتی شناسه ای وجود نداره ، حرف ازمالکیت و حریم اشخاص معنایی نداره . به نظر من حتی اطمینانی هم که به وجود میاد کامل نیست . به هر حال هیچ حقی برای این آدمها ایجاد نمیکنه چون هیچ چیز قابل اثبات نیست . حالا اگر یکی مشکل داره و میخواد اذیت کنه بحث جداگانه ایه . والا همه داستان نویسها خاطرات و تجارب شخصی ، شنیده ها و دانسته هاشون رو بسط میدن و با تخیل همراه میکنند تا داستان بنویسند . اگرقرار میشد که نوشتن میتنی به کسب اجازه یا راضی کردن افراد باشه ، تقریبا هیچ رمان و داستانی خلق نخواهد شد.
شين شين گفت:
منم با ساقي كاملا موافقم. اگه ويولتا در حال نوشتن بيوگرافي فرضا شما بود حرفتون درست بود در غير اينصورت هنرمند ميتونه از محيط اطرافش الهام بگيره به دلخواه ازش كم يا بهش اضافه كنه. همونطور كه ساقي ميگه اگه قرار بود دم به دقيقه يكي نويسنده رو خفت كنه كه فلان جا پاتو كج گذاشتي اكثر نوشته ها خلق نميشدند.
رهگذر گفت:
ببخشید@ فنی… طرف می رفت می نشست جلوی پیکاسو و پرتره اش را می کشید و تازه پول هم میداد. پیکاسو طرف را شکل مکعب می دید..و چهار تا مستطیل می کشید می داد به مردم اما هیچ کس اون قدر احمق نبود که بگه اوا آقای پیکاسو چرا دماغم رو اینجوری نقاشی کردی! جون مردم می فهمند هنر روایت کردن ماجرا از زاویه دید راوی است . هیچ کس هم حق نداره که به هنرمند بگه چجور ببین چجور نبین ! خوب هر هنرمندی یکجور به یک چیز نگاه میکنه. به هیچ کس هم مربوط نیست که چجور دیده اون خاطرات مشترک رو. اونی که شما می فرمایید، اسمش مستند سازی است. بله اگه مستند ساز بیاید در مورد یکی با اسم و فامیل و مشخصات مزخرف بنویسد شما حق دارید اعتراض کنید من فکر نمی کنم توی این بلاگ کسی مستند می نوشت. درکش انقدر سخت بود برای دوستان ویولتا؟ یا ویولتا واقعا با آدمهای نفهمی سر وکار داشته یا من اشتباه فهمیدم.
شين شين گفت:
به رهگذر : آقاي رهگذر جالبه كه من هم وقتي داشتم كامنت ميزاشتم در جواب آقا/خانم فني فكرم دقيقا به كارهاي پيكاسو بود كه اگه قرار بود آدمها رو اونجور كه اونا دوست داشتند ميكشيد هيچكدون از آثار جاودانه پيكاسو خلق نميشدند. بسيار خوب نوشتيد
فنی گفت:
@ رهگذر
من در این شرایط با روحیه دادن به ویولتا از طریق مقایسه اش با پیکاسو مخالفتی نمی کنم. اما فقط در مورد مثال شما: افراد، داوطلبانه و با ارادۀ خود و با شناخت قبلی از پیکاسو و با حدسی نزدیک به یقین از آنچه که پیش خواهد آمد نزد پیکاسو می رفتند. «پول می دادند» چون «خودشان می خواستند» توسط پیکاسو «به شکل خاصی » تصویر بشوند. دختر عمه بلقیس که بعد از سی سال رفاقت معلوم شد از او متنفر بوده، قطعاً هیچ علاقه ای ندارد از جانب او به تصویر کشیده شود. وای به وقتی که او را ترکیبی از چند مستطیل هم نشان دهد. اصلاً توانایی های ویولتا، به هر شکلی برای او نمود پیدا کند اسباب حسادت می شود. از این گذشته، لزوماً همه آنهایی که ویولتا را می شناخته اند به اندازۀ شما به «هنرمندی» و قریحۀ ادبی او علاقه و ایمان ندارند. در بین آنهایی که ویولتا را می شناسند مستأجر آپارتمان او در تهران هم هست، بنگاهداری که از طرف او این خانه را اجاره می دهد هم هست، همکار او در بخش پژوهش و توسعۀ شرکت فلان هم هست، هیچکدامشان هم به «هنر» او و پیکاسو بودنش اذعان ندارند. برایشان مهم نیست. امتیاز نیست. شاید تمایلی به اینکه «تصویر شوند» هم نداشته باشند. واکنش این افراد به «آدرس»های آشنا در افاضات یک آدم آشنا، لزوماً نباید واکنش به جنبه های هنری، رئالیستی، سوررئالیتی، نئو رئالیستی، کوبیسمی، امپرسیونیسمی، اکسپرسیونیسمی و بقیۀ جنبه های ایستی ایسمی آن باشد. توی این باغ ها نیستند.
این آدم شاید جملۀ « قلمت را دوست دارم» را هم از توی کامنت ها یاد گرفته باشد.
نسوان گفت:
وقتی نه اسم دختر عمه بلقیس اینجا نوشته شده و نه حتی عمه بلقیس واقعا عمه بلقیس است و نه حتی چیزی که تصویر شده ربط چندانی به ایشان دارد چی؟اصلا فنی جان اینجا کسی تصویر نشده! حتی خود ویولتا هم تصویر کامل من نیست! اینجا گوشه هایی از شخصیت ها تصویر شده. از کسی هم که اسم نبردیم! با این تفسیری که شما می فرمایید بنده فقط باید از گلدان و سطل زباله و طبیعت بی جان می نوشتم… هر خط نوشته ی من از آدمها تاثیر گرفته، حتی پیرمرد استرالیایی ته راهرو روی ذهن من تاثیر می گذارد… برم از دونه دونه شون اجازه بگیرم؟ من هیچ هنر و قریحه ای ندارم اما توی وبلاگ خودم می تونم هرچی دوست دارم بنویسم تا زمانی که به حریم کسی تجاوز نکردم.( می دونی من چقدر دستم بازه که اینجا حتی اسم این آدمها رو بنویسم؟ که عکس این آشنایان عزیز را آپلود کنم؟ که سوابقشون رو رو کنم ؟ یا حتی آدرسشون رو بدم ؟ من واقعا می تونم خطرناک باشم چون الان مدیا دست منه!) اما من هیچ وقت حتی بهش فکر هم نکردم. حرفی که می زنی و رویش اصرار می کنی را نمی فهمم. فقط اینقدرش را باهات موافقم که بله ، هستند آدمهایی که از آدم نفرت دارند و به موقع هم خنجرشان را توی پشت آدم فرو می کنند. و هستند آدمهایی که می نویسند قلمت را دوست دارم ولی اصلا نمی دونند قلم زدن چه پروسه ای است. اما این دلیل نمیشه که من بهشون حق بدم برای رفتاری که با من کردند .به هر حال من هرگز نمی بخشمشون. لعنت ابدی بر آنها!
آرش گفت:
@ فنی
دوست عزیز،
از نوشته شما پیداست که عمده مشکل این افراد با این نوشته ها این بوده که یا این افراد اصولا علاقه نداشتند که به تصویر کشیده بشند و یا تصویری که از اونها به نمایش در اومده رو به دلایل مختلف از جمله فاصله با واقعیت ؛ برداشت نادرست ؛ مخدوش بودن شخصیتها و… دوست نمی دارند؛ حتی اگر تمامی اینها رو بپذیریم و باز هم بپذیریم که این افراد به گفته شما قصد «تلافی» کردن داشتند ؛ باید این رو هم بپذیریم که عکس العمل باید متناسب با خطای نویسنده باشه ؛ مثل این میمونه که یکنفر رو به دلیل توقف دوبله اعدام کنند.
این نوع تلافی کردن با این روش و در واقع حرمت شکنی و آبرو ریزی (به مفهوم عامیانه) تنها نشان از بغض و کینه شخصی داره تا نشان از تلاش برای واقعی کردن یک تصویر مخدوش.
ضمن اینکه مجددا یادآور میشم که این نوشته ها ؛ بیوگرافی نبوده و داستانهایی آمیخته ازحوادث روزمره و تخیلات نویسنده اند که نویسنده برداشتهای خود را از این حوادث و انسانهای مرتبط به اونها به تصویر کشیده است.
گردو گفت:
دم شما هم گرم که اینجارو سر پا نگه میدارین. دستتون درد نکنه.
ولی این تعریف از شخصیت و که میگی اصلا قبول ندارم.
شخصیت آدم در اجتماع هست که بروز میکنه. وگرنه رفتار آدم تنها بدون برخورد با دیگران چطوری سنجیده میشه.
از این گذشته، مثلا از نظر این تعریف یک آدم باتربیت و باشخصیت کارهای بی ادبی مثل صدا های مختلف دادن و فین کردن دماغ و یا آروغ زدنشو کجا و کی باید انجام بده. شاید اصلا آدم با شخصیت اصلا همچین کارهایی نداره، که در اینصورت هم با ادبی میشه مادرزادی.
کدو گفت:
فقط اومدم بگم منم از خواننده های خاموشتون هستم.چون کلا خیلی حوصله کامنت گذاشتنو ندارم.مگه بعضی وقتا که حسش باشه. در کل خوبید.دوس دارم بلاگتونو.موفق باشد
رها گفت:
درود
قلمتان بسیار قوی و تاثیر گذاره، مدتهاست که به صورت خاموش مطالبتون رو دنبال میکنم.
پیروز باشید.
آتش گفت:
اختر جان، ببین با خودت چه میکنی! آخر جانه دلم به فرض هم که سقف حمام فرو ریخت و عده ای ویولتای نازنین را لخت و عور دیدند و شناختند آخر به خاطر شناخته شدن که شناسنامه ی کسی را باطل نمیکنند، نکند جریانات داخلی ایران روی تو هم تاثیر گذاشته و حکم اعدام ویول را صادر کرده ای و حالا که دیدی ۱۵ هزار تماشاچی داری میخواهی چهار پایه را بکشی ؟ نکن جانم نکن. این اندرونی حرمت دارد اینهمه دکتر و مهندس و ادیب و شاعر و سیاستمدار بیخود که اینهمه وقت اینجا نذاشتن، حالا یکی مثل من سالی یه بار کامنت میزاره، اما به هر حال این فضای مجازی بخشی از زندگی واقعی همه ی ماست. اصلا بگذار یه سوژه جدید مطرح کنم که یادت بیاد چقدر کار داری اینجا؛ مثلا این طرح تفکیک جنسیتی که قراره از مهد کودک تا دانشگاه و احتمالا بعد از اون در ادارات و بعد در بیمارستان ها و بعد در خیابان ها و بعد در منازل! بعله بعله در منازل که فضای مساعدی برای رخنه شیطان است، اجرا شود، در مورد کار آمدی این طرح بنده به شخصه چندان امیدوار نیستم, حالا شما همینطور بیکار بشین و به ویول بیچاره گیر بده، ببین اصلا من برای حل این معضل بزرگ که برادران دیندارمان را به طورجدی تهدید میکند یک پیشنهاد بسیار سازنده دارم، از آنجا که به عقیده ی بسیاری، زنان نمایندگان شیطان بر روی زمین هستند و هر چه در سی سال گذشته تلاش شد که با محدود کردن هر چه بیشتر این جرثومه های فساد پایه های دین و ایمان برادران مسلمان و پاک سرشت حفظ شود نشد و این عاملان شیطان باز هم راهی برای رخنه یافتند، بنده پیشنهاد میکنم این مشکل از جای دیگر حل شود. یعنی بعد از این، کلیه فرزندان ذکور بلافاصله بعد از تولد به جای ختنه اخته شوند و بدین ترتیب کلیه مشکلات از بیخ و بن حل شود ، اینکار فوائد بیشمار دیگری هم دارد از قبیل حل مشکل ترافیک ، مسکن ، افزایش بیرویه جمعیت مسائل اقتصادی و …… حالا بعد از ان اگر کلیه خانوم ها لخت هم باشند هیچ جای اسلام به خطر نمیافتد. ببین چقدر میشود با مسائل علمی و منطقی برخورد کرد حالا تو همش فکر کن که چه بلایی سر ویولتای بیچاره در بیاوری و یا سوار خر عین الله اش کنی و مخفیانه از مرز های سیدنی عبورش دهی تا شرح بی ناموسی هایش را در جای دیگر و با اسم دیگری بنویسد آخر این هم شد کار ببین! مشکل را باید ریشه ای حل کرد. ارادت
سرتونین گفت:
خیلی خوبه آدم خودشو جای نویسنده ی وبلاگ بگذاره و نظر ساطع کنه،سخته خداییش!
امید 5 گفت:
خنده ام میگیرد از آدمهای ساده لوحی که هر دروغی که از دهان ویولتا در می آید بدون هیچ چون و چرائی باورشان میشود و ساعتها در مورد حرفش فلسفه سرائی می کنند. آخه عقلتان کجاست؟ از کجا میدانید که دارد حقیقت را به شما می گوید؟ بر اساس چه مدرکی؟ فقط چون خودش گفته اینطور است شما به این نتیجه رسیده اید که وی شناسائی شده؟ آیا اصلا به عقلتان رسیده که به گذشته وبلاگ رجوع کنید؟
خانمها و آقایان این افراد گرداننده اینجا تا بحال 4-5 دفعه دست به بستن و تخته کردن این وبلاگ گرفته اند و بعد دوباره باز میکردند. در اوایل زیاد با تجربه نبودند و میگفتند که بین ایشان اختلاف است. همین ویولتا خانم قهر نموده و از این مکان رفتند و علت آن هم دعوا با لولیتا بود. من همان موقع گفتم که این قهر الکی است و بعد از چند روز برمیگردد که همان شد و برگشت. بعد از آن کمی بیشتر با تجربه شدند و دیگر دعواهای بین خودشان را بروز نمی دادند. فقط یک مرتبه وبلاگ را تعطیل میکردند بدون دلیل خاصی . دفعه آخر خیلی زرنگ شده بودند و آدرس ای میل و پروفایل چند آدم ساده لوح در فیس بوک را گرفتند.
قبلاً خودشان میگفتند که لولیتا میخواد سانسور باشه ولی ویولتا نمی خواهد!!! به همین خاطر ویولتا قهر کرد و برای مدتی مثلاً رفت. حالا الان شده که ویولتا شروع به سانسور کردن کرده و لولیتا میاد اعتراف میکنه که اشتباه میکرده قبلا و نباید سانسور میکرده.
حالا خدا میداند که بین ایشان چی میگذرد شما زیاد ناراحت نباشید. حالا ویولتا شناخته شده پس چرا بقیه هیچ چیزی نمی نویسند؟ بعضی از اینها ماها و بعضی ها هفته ها شده که ننوشته اند. بقیه هم میترسند که فامیلهای ویولتا بشناسندشان؟
این وبلاگ به یک ویلاگ نرمال نمی خورد. من نمیدانم که در پشت پرده چه خبر است ولی شما هم اینقدر ساده لوح نباشید و هر چیزی را باور نکنید.
…………………………………….
..... گفت:
معمولا طبق قانون سنواتی در بنگاههای نشریاتی ایرانی دعوا بر سر دستمزد حق التحریر است. من این موضوع را خیلی بارها دیده ام. حدس میزنم که اینجا هم موضوع همیشگی دعوا همین مسئله است. البته شاید اشتباه باشد. من نمیدانم. ولی طرز گرداندن این وبلاگ بیشتر به جائی میخورد که با هدف خاصی و با بودجه خاصی میگردد. شاید موضوع همین است.
نسوان گفت:
نه سر دست مزد نیست، سر مزایا حرفمون شد. قرار بود برای پست آخرم یک لامبورگینی مدل 2011 تحویل بدن ، من گفته بودم قرمز میخوام اما هیئت تحریریه مشکی گرفته و منم قهر کردم دیگه نمیخوام بنویسم. الان یک گروه دیگه دعوت به همکاری کردن برای پست بعدی قراره یک ویلا توی سواحل نیس در جنوب فرانسه در اختیارم بزارن. دارم روش فکر می کنم. الان دیگه تو همه چی و می دونی اما به کسی نگوو … بوس.
گیتی گفت:
حالا همه چی رو یکدفعه بهشون نمی گفتی ویولتا…
الان دیگه جناب امید فایو به چه امیدی تشریف ببرند پشت تریبون و بالای منبر… بعد از این دیگه به چی بخندند..به حماقت چه کسانی بخندند…به چه امیدی به حیات مجازیشون ادامه بدن آخه…
قرار بود ایشون آروم آروم روشنگری کنند و صراط مستقیم رو به ما اغنام الله نشون بدن…
گره های اصلی سناریو رو باز کردی….قصه لو رفت !!! 🙂
نوچ…خیلی بد شد !!!..خیلی…خیلی …!!
علاف گفت:
راست می گه ویول آخه چرا همه چی رو یه دفعه گذاشتی کف دست امید جون. بیچاره کلی کاراگاه بود برای خودش. الان این پرونده بسته بشه کجا بره از این همه نبوغش استفاده کنه و اذهان این جماعت ساده لوح رو روشن کنه؟
نسوان گفت:
بزار این یکیو من بنویسم، خواهش میکنم، من به خصوص الان با چهار سر عائله خیلی مستحقم، یه ویلا بده در راه خدا…
سامانتا
رایا گفت:
الان این حرفارو میزنی که مثلا ویولتا از لجه تو دیگه ننویسه ؟ ویول حالشو بگیر :دی
ساقی ب گفت:
حالا همه حرفهای شما هم درست ، چه فرقی میکنه؟ اینکه ما نوشته هایی رو به انتخاب خودمون خوندیم و خوشمون اومد و حال کردیم یا بدمون اومد و نقد کردیم ، چه اشکالی داره؟ مهم اینه که کسی خفتمون نکرده که بیا و بخون . اصلا گیرم این ویول خودش رو گذاشته باشه به نازو الکی داره خالی میبنده ، اختیار خودش و وبلاگش رو داره ، تعطیل میکنه ، حال داشت برمیگرده ، نداشت بر نمیگرده !به من و شما چه؟ مگه شما پول گارانتی و بیمه دادی برای خووندن وبلاگ؟ تازه اگر کل ماجرای لو رفتنش خالی بندی باشه ، خیلی نبوغ به خرج داده چون خواننده هاش رو به حرف آورده ، این خودش ایده میشه برای کارهای بعدیش!
مشکل شما اینه که بیشتر ازاون که به متن بپردازی به نویسنده و مقاصد پلیدش فکر میکنی ! یه جورایی دچار توهم توطئه شدی ! بابا بیخیال تو رو خدا ، شما فکر کن ، چند نفر(یا اصلا یه نفر) اومدن یه چرندی دارن مینویسن به هر دلیلی ، یه سری آدم علاف و بیکارهم بنا به میل خودشون میخوونن! حالا شما چرا فشار میاد بهت ؟؟
امید 5 گفت:
به ساقی
خوب پس به همین صورت که خودت میگی پس چرا تو خودت از نوشته بالای من ناراحت شدی؟ مگه شما پول گارانتی و یا بیمه دادی در مورد نوشته من؟ خوب پس چرا خودت به نوشته من عکس العمل نشون دادی؟
جوات يساري گفت:
@اميد عزيز و ساقي ب
و يا اينكه پس چرا اينقدر مهمه كِ اميد آقاي عزيزم يك آي دي هست يا چندتا آي دي
اصلا فرض رو بر اين بزاريم كِ واقعا يك شخص در نظرش اصرار داره و ميخواد با چندتا آي دي موج راه بندازه .
خب چه اشكالي داره ، مهم اينه كه به محتواي نوشته نگاه كنيم نه اينكه كي داره حرف ميزنه .
من خودم 80بيشتر زمان ها با نوشته و گفته هاي ساقي موافق بودم ..اما ميخوام اينبار بهشون بگم كه متاسفانه يا خوشبختانه : گوينده و كانال انتقال كلام براي مخاطب مهمه . ما اينو در بين مردم و در بين دوستاني كه اينجا هستند زياد ديديم.
الان مثلا بنده هرچي بگم ، لوليتا جداي از محتواي كلامم ميگه اين توطئه گر هست 👿 و به قصد ايجاد آشوب و بلوا اومده و يا اين بچه قرتي شازده 😆 ميگه سانديس و تي تاپ گرفتم تا اين حرفارو بزنم
ساقي حسب گفته ي خودت ميخوام بگم :
«مشکلشون اینه که بیشتر ازاون که به متن بپردازن به نویسنده و مقاصد پلیدش فکر میکنن »
همه سروته و كموبيش يه كرباسيم مهندس 8)
ساقی ب گفت:
@ امید
چی باعث شده فکر کنی من از نوشته های شما ناراحت شدم؟ من فقط گفتم این طرز تلقی شما نسبت به این وبلاگ به نظرمن اشتباهه و شما خیلی جدی گرفتی قضیه رو .
این قضیه گارانتی چه ربطی به نوشته و عملکرد شما داره؟ شما نویسنده وبلاگ رو متهم کردی به یه سری چیزا از جمله اینکه چرا نمینویسه ، بنده هم میگم گارانتی نداره ،چار دیواری اختیاری به خودش مربوطه . شما هم اگر یه روز نوشته هات مشتری پیدا کرد ، خواستی بنویس ، خواستی ننویس ، به هیچ کی ربط نداره !
اما شما وقتی میای تو .بلاگ یکی دیگه به خواننده ها (که شامل من هم میشه) میگی ساده لوح ، حق دارم دلایل خودم رو بگم که از کجا معلوم ؟ شاید من ساده نباشم ، شما دچار توهم توطئه شده باشی!
@جوات
فدات شم ، این بحث متن و زمینه ( تکست و کانتکست) یه بحث جدی در هرمنتوتیک و علم تفسیره . اینکه متن و نویسنده به هم ربط دارن یا نه قصه دراز داره . به هر حال خیلی ها معتقدند متن پس از آفرینش از نویسنده جداست . البته بعضی ها هم معتقدند که مهم قصد نویسنده است و نه خود متن و زمان و شرایط و مکان موثره و… . حالا بگذریم چون من معتقدم تو این فضای مجازی که هیچ کی به هیچکیه ، کلا موضوعات این چنینی اهمیتی نداره . من والا از مراودات بین شما ولولیتا هم بی خبرم به خدا !
راستی خیلی وقت بود کسی بهم نگفته بود مهندس 🙂
ساقی ب گفت:
اصلاح میشود هرمنوتیک 🙂
Omid666 گفت:
اميدجون انداره 666صفحه برات نوشتم نميدونم چرا هويجوري دود شد رفت به طاق آسمون چسبيد؟
ونداد گفت:
دسته سی آی ای…ام آی 6-5…..موساد…..ک جی بی……و بسیاری عوامل در کاره……مشخصا هم با هدف خاص و بودجه خاص در حال آپگرید شدن هست این وبلاگ……:)))))
واقعا سالی میلیون ها دلار هزینه هم داشت این وبلاگ……..الان هم ماموریتشون انجام دادند و دیگه دارند می رند دنبال زندگی خودشون…….
به شدت با اینکه این وبلاگ یک وبلاگ نرمال نیست موافقم…….این وبلاگ خیلی بهتر از یک وبلاگ نرماله……
حسرت گفت:
اوه ه ه ه ه
چه خبرته ؟ الان نرخ مقاله نویسی بین پنجاه تا صد دلاره برای هر مقاله اینترنتی. میلیون دلار چیه؟ مثل اینکه فیلم هالیوودی زیاد نگاه میکنی؟ یک وب سایت مثل اینجا رو با حدود روزی صد دلار یا صد هزار تومن میشه گذروند.
ونداد گفت:
:)))))
ونداد گفت:
ممنون که من در جریان نرخ مقاله های اینترنتی قرار دادید……من بی صبرانه منتظر شنیدن نظرتون در مورد دو خط اول کامنتم هستم……آخه من فیلم هالیوودی زیاد نگاه می کنم…..دلم می خواد بدونم اونجوری که من فکر می کنم سی آی ای و ام آی 6 و موساد و ……هم تو گردوندن این وبلاگ دست دارند یا توهمه؟عاجزانه ازتون می خوام منو از دریای حماقتم نجات بدید.
نسوان گفت:
ونداد عزیز ، بطور کلی نه تنها این وبلاگ بلکه تمامی عرصه ی مدیا در جهان در انحصار قدرت های بزرگ وعوامل صهیونیستی است. این وبلاگ نیز بی گمان از این قاعده مستثنی نیست. وبلاگ ما همزمان توسط موساد ، بخش فارسی زبان بی بی سی ، یگان ویژه قدس ،ارتش سایبری و سایت رسمی عمه بلقیس حمایت می شد. بودجه دقیق چرخاندن این وبلاگ از محل خط لوله گاز به ازبکستان و قاچاق اسلحه به کامبوج تامین شده است و رقم دقیق آن 24و345 $ در دقیقه برای هر نویسنده بود، پولها بصورت دلار و در چمدان به آدرس نویسندگان ارسال می شد. رمز عملیات » پشمهای عمه بلقیس چه قشنگ بود » بود و هدف نهایی تخریب چهره های مطرح سیاسی من جمله خر عین الله ، انحراف و تشویش اذهان عمومی و خصوصی و ترور پسر خاله ی یکی از شیوخ عرب در تاسمانی بوده است. متاسفانه اکثر مردم هم با نادانی هرچه ما گفتیم باور کردند و فریب خوردند . اگر نبودند انسانهای آگاه ، فر هیخته و دانشمندی که تحت عنایات آقا امام زمان چهره ی پلید ما را آشکار کنند ، معلوم نبود تا کی باید در دریای حماقت خود دست و پا بزنید. در همین جا فرصت را غنیمت شمرده از ایشان تشکر می کنیم که من لم یشکر المخلوق ، لم یشکر الخالق .
والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته
اختر الملوک سنگسری اردک آبادی
ونداد گفت:
:))
PRINCE گفت:
+++
هما گفت:
ویول دیدی اه خر عین اله گرفتت ؟ تو بمن ایمان نمیاری …چقذه گفتم با ناموس ملک شوخی نکن
حالا ببین همین روزا گیتی هم قزل قورتش عود می کنه و یه وری میشه
شوخی ..شوخی با خرعین اله هم شوخی ؟
یه ورد میخونه همه سوسک میشین
بهروز گفت:
این توهمی نیست که فقط اینجا رایج باشد. یاد دائی جان ناپلئون بخیر .
علاف گفت:
+++++++++++++
سرتونین گفت:
خیلی حیفه نوشتن رو کنار بذاری،وبلاگی که این همه خواننده تونسته پیدا کنه حیف نیست به حال خودش رها کنی؟!خواننده های این وبلاگ الان جزئی از زندگی تو هستند!
نسوان گفت:
من هم جزئی از زندگی خواننده های وبلاگ هستم. .و باور کنید که این موقعیت دردناکی است! ( گریه ی حضار)
شین شین گفت:
تن علیل رو یادت رفت یادآوری کنی ویول
نسوان گفت:
😉
ناشناس گفت:
بسه دیگه بابا… باز این ویولتای خود شیفته یک موقعیت پیدا کرد که نور افکن ها روش بیقته دیگه ول نمی کمنه
از این اتفاق ها برای همه ی وبلاگ نوبیس ها می افته دیگه انفدر لوس بازی نداره
شهرزاد گفت:
واه ؟ پس چرا کامنت منو نشون نمیده؟
شهرزاد گفت:
دیدگاه شما چشم به را بررسی است یعنی چی؟
جوات يساري گفت:
@نسوان ونديداد و بقيه بروبچز
خالي از لطف نيست دونستنش
ديپلماسي عمومي: دستيابي به اهداف سياسي از طريق كار با افكار عموم مردم در كشورهاي خارجي
بعيد نيست در راستاي آچمزشدن شبكه هاي اجتماعي اينترنتي وبلاگتون …. به تريج قباتو.ن برنخوره اما بعيد نيست و حرف خيلي خنده داري هم نيست 🙂 🙂
راستي از فتح وال استريت چه خبر داكتر لوليتا؟!؟!، اينطرف كِ داره تو دل آقا قند آب ميشه ،بوي بهبودي در كار نيست همه ي برگه ها به نفع آقا روي ميز ريخته ميشه . دل شاه دست كيه؟!؟!
PRINCE گفت:
بچه پررو ، دیر یا زود زمان تفاخرتان هم به پایان مرسد.
اچمز فضای مجازی؟! اخوی! خیلی دیر جنبیدید!
دل شاه! واقعا میخوای بدونی؟ دل شاه دست اون مردم ساکتیه که شما بذرهای نفرت رو در دلشان کاشتید ، منتظر زوزه های تان بهنگام موسم برداشت، می مانیم.
PRINCE گفت:
exclusively reserved for javat sandischy
جوات يساري گفت:
سانديسي جدوآبادته مرتيكه ي ….. ….. ….. …. …..
.
.
.
😈
جوات يساري گفت:
➡ اصلاح ميشود
سانديسچي جدوآبادته مرتيكه ي … …. …. …. …. ….
جوات يساري گفت:
اي آقا اين ميزو صندليآ به هيشكي وفا نميكنه مام ميزاريمش ميريم و بعديا تفاخر ميكنن
به قول يارو: چنان نماند چنين نيز نخواهد ماند. اينشالا دل پيش هموناييه كِ شما فرمودي
منتها اينا كي گفتي اسمشون آشناست:idea: صبح مصدقي بودن بعد از ظهر جاويد شاهي ❓ ❗
دل مردم رو نميدونم اما دل ما كِ پيش نازگل به زنجيره 😳 😥
جوات يساري گفت:
آل كلوسوِلي رسويد فُر پرينس يك ريالي
😆
PRINCE گفت:
اون دوزار یک ریال هم باثه خودت، برو باهاش باثه خودت ساندیس بخر.
کار ما به دوزار یک ریال نه بنده و نه با ان راه می افته…
PRINCE گفت:
این جمله بالا برای اون ساندیسکِشِ بی همه چیز بود…
سَروَرِت آقا جوات گفت:
«ساندیسکِشِ بی همه چیز»ـهَم بِ هكذا جدو آبادته 😆 🙂
پ.ن1: بچه قِرتي راه افتاديا ، گويا اون تخم كفترايي كِ بِت دادم انداختي زير زبون كارخودشو كرد
پ.ن2: كلمه ي جالبيه…،سانديس كش بر وزن {…بوق…}ـكِش ، خيلي باحالي باقالي
پ.ن3: پيشاپيش عرض شود اين كامنت براي اون مرتيكه ي …. …. …. …. «بود» ، «است» ، «خواهد بود»
والله ولي التوفيق
امید 5 گفت:
همانطور که قبلاً در همین مکان گفتم جریان شناخته شدن ویولتا دوباره دروغ دیگری است که به خوانندگان تحویل داده شده است. اینها تمام بهانه است برای پوشاندن اختلافهای درونی بین خودشان. به خاطر این مسائل این وبلاگ هم در گذشته چندین و چند بار بسته و باز شد. من نمیدانم که آبشخور این ویلاگ از خود جمهوری اسلامی و یا خارج است . بهرحال ساده نباشید و زود در دام حرف چند نفر که ادعا های اینچنینی دارند نیافتید.
اگه ویولتا شنا سائی شده پس چرا بقیه نمی نویسند؟ این خانم اعلام کرده که شناسائی شده و دیگر چون باباش آدرس این مکان را پیدا کرده دیگر نمی نویسد چون راحت نیست. بعد خود همین خانم در چند خط بالاتر اعلام میفرمایند که دوست دارند در اطاق خود را ببندند و با خود ور برود تا ارگاسم بشود؟
آخه کدام آدم نرمالی بعد از فهمیدن اینکه ممکن است پدرش اینجا را بخواند و خودش احساس ناراحتی میکند دست به نوشتن همچین مزلفاتی میزند؟
در انتها باید که به شخصی که به نام Prince در اینجا کامنت مینویسد تبریک بگم و دلیل آن هم این است که من آدم احمق و دستمال یزدی به دست زیاد دیدم ولی این شخص جایزه اول را برده است. آخر ای آدم نادان موقعی که میبینی که من جوابت را نمیدهم بفهم که حرفات ارزش جواب دادن ندارد و اینقدر برای من کامنت ننویس و خودت را برای نسوان لوس نکن. به نظرم تو یک پسر بچه با سن گم میایی که هنوز درک درستی از زندگی پیدا نکردی . سعی کن که کاری و مسئولیتی برای خودت پیدا بکنی و با کمی کار کردن متوجه بعضی واقعیتها در دنیا بشوی. افرادی که با تجربه باشند آدم از سبک کامنت نویسیشان میفهمد که این فرد چقدر از پس کارها بر میاید و چقدر دانش و تجربه دارد. از طرز کامنت نویسی تو من میفهمم که خیلی کم تجربه هستی و هنوز احتمالاً چشمت به جیب بابا جان است . فکر میکنم که اکثریت افراد هم در اینجا همچین برداشتی دارند. بهر حال از این حرفهائی که بهت زدم ناراحت نشو. سعی بکن که در زندگی خایه مالی شخص دیگری را نکنی و روی پای خودت بایستی. اگر میخواهی که برای من کامنت بنویسی بنویس ، اشکالی ندارد ولی هر دفعه که من برای نسوان چیزی مینویسم سعی نکن که شما هم برای من بنویسی. این دیگه زیادی می شه ، بهش میگن خایه مالی. بهش میگن الکی خود را سبک کردن و منزلت خودت را در پیش خودت پائین آوردن. حالا امیدوارم که فوراً دستت به قلم نرود و سعی کنی که همینجا فوراً جواب «خورد کننده ای» به من بدی. صبر کن. دندون روی جگر بگذار و چند روزی فکر بکن. من که اینهمه به کامنتهای تو جواب نمیدهم پس شما هم سعی کن که یکبار به کامنت من جواب نده.
برای امید 666 عزیز. امید جان متاسفم که کاکمنت طولانی که برای من نوشتی چاپ نشده. دوباره بنویس. یا روی وبلاگت بنویس و من میخوانم…
امید 5 گفت:
@ ساقی ب
عزیزم صحبت کلی در این است که یاد بگیرید و بر اساس مدرک و شواهد در مورد چیزی قضاوت کنید. دلیل اینکه من گفتم عده ای آدم ساده منظور کسانی است که بدون توجه به مدارک (هر چند ناقص) در این مکان به نتیجه راست گوئی ویولتا در مورد شناخته شدن میرسند بدون آنکه مدرکی دال بر درست بودن این حرف در دست باشد. شما باید اول فکر کنید که آیا این حرف با توجه به شواهد به عقل درست در می اید و یا نه. اگر اساس گفتگو بر این باشد که چون اینجا وبلاگ فلان شخص است پس هر چه که گفته میشود لایق بحث کردن است پس تکلیف مدارک در بحث عقلی چه میشود؟ مگر میشود که بتوان یک بحث عقلانی کرد بدون آنکه اصلا به مدارک موجود در مورد خاصی توجه نکرد؟ آیا مدارک موجود در بحث و نتیجه گیری جائی ندارند؟ من دلایلی در بالا ارائه کردم که نشاندهنده این بودند که باید به حرف این شخص شک کرد. حالا شما اگه دلایلی دارید برای اثبات و پایه بر درست بودن ادعای شناخته شدن, پس ارائه دهید…
آیا شما حاضر هستید که مثلاً در مورد اعتقاد به امام زمان بحث کنید در زمانی که هیچ دلیل عقلی برای اثبات ادعای زنده بودن امام زمان نیست؟ یادت باشه یک سری اصول اولیه در بحث را باید که مراعات بکنید و بعد دست به بحث کردن بزنید.
در ثانی شما ادعای این دارید که این مکان متعلق به نسوان است که این ادعا هم غلط است چون این مکان متعلق به کمپانی ورد پرس است و نه نسوان . امیدوارم که تفاوت این دو موضوع را درک کنید.
ساقی ب گفت:
@ امید
من دوباره مجبورم تکرار مکررات کنم .نکته اصلی و عدم تفاهم بنده با شما همین مساله شواهد و مدارک و راستگویی و عقلانیت هست .آقا جان مگه نسوان داره اینجا لکچر علمی ارائه میده که سند و مدرک بخواد؟ مگه وقتی گارسیا مارکز ، صد سال تنهایی رو نوشت ، تهش بخش مراجع گذاشت؟ راست و دروغ این حرفها و شواهد و مدارکش چه اهمیتی داره ؟اینکه نویسنده اش زنه یا مرده ، پیره یا جوونه چه فایده ای برای من و شما داره ؟ شما از بحث عقلی حرف میزنی ، هر وقت وبلاگ علمی و فلسفی شد ، حرف شما متین ، حالا که عموما مباحث این وبلاگ اینجوری نیست.اینجا بحث مسایل اجتماعی و ادبیات مطرحه .مثل عقلانیت اینجا مثل این میمونه بری کنکاش کنی ، داستانهای مثنوی راست بوده یا دروغ و سندش کجاست . به نظر من شما خیلی سخت افزاری به این مقوله نگاه میکنی ، در حالی که این مباحث نرم افزاریه و ماهیتش متفاوت هست کلا. روش شما در پیگیری مسایل اجتماعی و ادبی پوزیتیویستی هست که دوره اش 50-60 سالیه که سر اومده .
در خصوص اینکه اینجا متعلق به نسوان هست یا ورد پرس ، بنده ارجاع میدم شما رو به فضای ایمیل یا جی میل . اگر چه خدمات جی میل بنده رو گوگل ارائه میده ولی این من هستم که تصمیم میگیرم چه جوری و کی از جی میلم استفاده کنم و من هم در قبال محتویاتش مسئولم و نه کس دیگه ، همه جا هم اعلام میکنم ، «آدرس جی میل من » که عرفا و حتی قانونا متعلق به منه و نه گوگل .در واقع وردپرس- در چارچوب قاونینش- فقط خدمات ارائه میده و نه بیشتر.
امید 5 گفت:
@ ساقی
ساقی جان فکر میکنم که متاسفانه شما متوجه تفاوت مالکیت مجازی یک وب سایت و پذیرش گرداندن آن نیستید و قادر به تمایز این دو از هم نیستید. شما مالک وب سایتان و یا جی میل خود نیستید ولی عمل گرداندن آن را به عهده گرفته اید. همانند خادم یک کلیسا و یا مسجد که صاحب آن مکان نیست ولی مسولیت گرداندن آن را به عهده گرفته است. مثالی که در مورد » ایمیل من» زدید مثال نادرستی است چون هر چیزی که پسوند » من» در انتهای آن بیاید دلیل بر مالکیت شما بر آن چیر خاص نمی شود. در فضای مجازی شما فقط زمانی «مالک» یک وب سایت خاص هستی که Domain آن تحت مالکیت شما باشد. اگر به دومین این وبسایت توجه کنی خواهی دید که دومین تحت مالکیت شرکت ورد پرس است. بهتر است که کمی زمینه اطلاعات خود را در مورد مالکیت مجازی گسترش دهید.
مثال شما در مورد داستانهای صد سال تنهائی دارای تمثیل در این مکان نیست چون نویسنده صد سال تنهائی ادعای واقعی بودن آن را در زمان نوشتن مطلب و ادعای راست بودن مطلب خود را نداشته ولی نسوان ادعا دارد که حقیقتاً شناسائی شده. تفاوت در همین ادعا است. در اینجا نسوان ادعا میکند که واقعاً شناخته شده. امیدوارم که دوباره متوجه تفاوت این دو مطلب بشوی.
شما باید قادر باشی که بین خیال و داستان خیالی و ادعای واقعیت تفاوت قائل شوی و این ربطی به این ندارد که این طرز فکر مال 50 و یا 60 سال پیش است و یا خبر. بهر حال دروغ ، دروغ است..
PRINCE گفت:
هوالشافی;
@خطاب به سرور و مولی و مرشدِ اق جوجو (والا اخر عمری گیر چه عتیقه هایی افتادیم ها…)
———————————————————–
خدارا بسی شکر که روزی امروز ما رو هم رسوند;
ممنون از پاسخ! بالاخره راحت شدم!
اما;
! چه مایوس کننده! چه رقت انگیز!
فقط همین؟!چند روزه خفه خون گرفتی، اخرش هم اینایی که گفتی رو بلدی بلغورکنی؟
«احمق و دستمال یزدی به دست… نادان … حرفات ارزش جواب دادن ندارد … لوس …یک پسر بچه با سن گم { کم منظور بوده، حضار لطف کنن چشم کور و کبر سن حاجی رو یادش نیارند}… درک درستی از زندگی پیدا نکردی… کاری و مسئولیتی برای خودت پیدا بکنی … متوجه بعضی واقعیتها در دنیا بشوی…. خیلی کم تجربه هستی … چشمت به جیب بابا جان است .»
———————————————————
اول از همه:جیگر منی تو! بوس!
ثانیا :ای بسوزه این دولت و تامین اجتماعیکه با کاهش بودجه درمانی مملکت، نوابغ و امثال تو رو همینطور کف خیابون،هرز، ولو کردن!
ثالثا;
«به نظرم تو یک پسر بچه با سن گم میایی که هنوز درک درستی از زندگی پیدا نکردی..»
+++++++++++++++++++{ای مامانم اینا!}
*من پسر بچه! اصلا من زیگوت!می گی نه ؟ باشه همون اووم یا اصلا اوول یا اسپرم، نه اصلا ریبوزوم!مولکول!
اخه جیگر، caseِ باحال، تیکه ; خداییش اگه تو ابونمان ثابت وبلاگ میشدی، که کار ما همیشه برقرار بود.بسوزه اون تیمارستانی که عرضه نگه داشتنت رو نداره، تو خودت با تشکیلاتت (جوجو وحومه) خوراکِ یه ماه مورنینگ های روزبه هستی! والا راست میگم! خودتو دست کم نگیر، به دردی میخوری.
رابعا;
«سعی کن که کاری و مسئولیتی برای خودت پیدا بکنی…»
*که یکیش natural history گرفتن از بیمارانی مثل شماست.
نگران نباش عزیز برادر. برای ساندیس خورها پروتکل درمانی هست، تو که وضعت ازون اقا جوجو خرابتر نیست که. تو هم درست میشی ایشا ا.. به حق امام خ.ر.
خامسا;
«سعی بکن که در زندگی خایه مالی شخص دیگری را نکنی…»
*اولا که خایه سر کار رو نمالیدم و بجاش تخمه ویولا را مالیدم، تو رو سننه؟
چیه عرضه خود ارضایی هم نداری! وا..!
تخمه ویولا و کلیتِ اون لیلیت شرف داره به تخمهای ترشیده سرکار! لا اقل ویولا خایه ای برای مالش داره! اخه تو چی؟
سادسا;
«آدم از سبک کامنت نویسیشان میفهمد که این فرد چقدر از پس کارها بر میاید و چقدر دانش و تجربه دارد»
*مثلِ این بیمار خودشیفته بدون insight که زحمتش افتاده گردن ما!
سابعا;
«سعی بکن که در زندگی خایه مالی شخص دیگری را نکنی..»
*خیلی خوب بابا! تخم فقط تخمِ امید !
ثامنا;
«حرفات ارزش جواب دادن ندارد»
*میگم سرکار یه پا نابغه ای میگی نه، اینم مدرکش.
تاسعا;
«درک درستی از زندگی پیدا نکردی»
*خوب! جیگر! از ادراکاتت بگو! هاله، ماله، دنباله چیزی نداری؟ احیانا به ذهنت خطور نمیکنه که اخرین فرد عاقل روی سیاره ای؟ احساس منجی سایبری خلق ایران رو نداری؟
عاشرا:ببین ولمعطل!اخرش اینکه، با دو تیکه کلوخ انداختن تو نه کار ما معطل اینه و نه کار خودت راه می افته.اصلا دربست قبول!
من با ذکر لبیا ماژور ویولتا وارد وبلاگ میشم و با حسرت کلیت نخراشیده لیلیت ، با دلی شکسته و روانی تشنه و دستی ناقص، از وبلاگ خروج میکنم.
ببین اخوی! تو به فکر خودت باش! و لطف کن اینقدر «زر زر» نکن! حیفِ بیت و بایت!
اگه کلا یه گیکِ ول معطلی، عیبی نداره، بیا شما رو هم یه طوری ادمت میکنیم.
اگرم از بهر ساندیس درین خاکریز، نزاع نرم میکنی که بدبخت! اون همه ساندیسی که تو اون خندق بلا ریختی رو باید یه زمانی پس بدی! یا از بالا یا از پایین!
جوات يساري گفت:
استاد و سرور عزيزم; اميد آقا
لطفا ياوه گويي چرت گويي و مزخرف گوئيهاي اين به اصطلاح پزشك را به بزرگي خودتون و موي تازه سفيد شده ي بنده ببخشيد.
زياده عرضي نيست
جوات 😐
امید 5 گفت:
فدات بشم جوات عزیز که میدونم پسر خیلی صادقی هستی و من هم برای همین خیلی دوستت دارم. هر چی که بنظرت راست و درست بیای میگی و قضاوتت بر اساس منظور خاصی نیست.
من چاکر و مخلص تمام پسرها و دختر های صادق ایرانی هستم مخصوصاً شما خیلی زیاد..
يكي از خوانندگان قديمي وبلاگ نسوان گفت:
خانم گيتي عزيز
چند دقيقه در نظر بگيريم كه نه من اونم و نه اون منه 🙂 آر يو اگري؟!
فاز بعدي
آرش __ جوات يساري __ ناگهان بالتازار
از نظر من (( كه لزوما درست ترين نظر هم قرار نيست باشه)) اين سه آي دي يا پرسوناژ يا كاراكتر يك تحليل رو با سه نوع نگارش تقريبا شبيه به همديگه ارائه دادند . محتواي هر سه پيام اينه كه رو برگه هاي قدرت خارجي و فشار ايالات متحده حساب باز نكنيد.
دقت كن اسم هارو ميزاريم كنار :
شناسه اول:
بوي بهبودي در كار نيست همه ي برگه ها به نفع آقا روي ميز ريخته ميشه
شناسه دوم:
این بوی کباب نیست که میاد، دارند خر داغ میکنند !!!
شناسه سوم:
پیرزن رو از خونه خالی می ترسونی ؟
معامله غلیظ تر از این صحبتهاست.باش تا صبح دولتت بدمد.
(( بازم تكرار ميكنم اين نظر شخصيم هست))
و اما شما موضع گيريتون در مقابل تحليل تقريباً ثابت((كرنل و بيسيك واحد)) يك نوع حركت صد در صد غيرثابت بوده از نظر حقوقي ميگن «عدم وحدت رويه» .
به صورت خيلي ساده و عاميانه يعني اينكه گوينده بر محتواي نوشته تقدم پيدا كرده .
يعني اينكه ملاك محتواي كلام نيست و ملاك باند و گروه هست.
يعني اينكه من شايد برخورد شمارو تعميم ميدم به جامعه و ميبينم راه زيادي تا رسيدن به گفتگوي واقعي منهاي باند دسته و گروه پيش رو داريم.
يعني اينكه شماي نوعي آن روي سكه ي تعقل گريزي ايراني و تعصب قومي گروهي قبيله ايي هستيد.
* * *
از اين صريحتر و گويا تر فكر نكنم بتونم مطلب رو منتقل كنم
دين كه كلن نداري 🙂 اما بعيد ميدونم آزاده نباشي
اگر اشتباه نكرده باشم گفته ي امام چهارم شيعيان بود
گاريچيناي مقدس گفت:
باعث افتخار خواهد بود كه نظر همديگه رو درباره ي «عدم وحدت رويه» و «مرگ مولَف بعد از مولِف» (( اولي به فتح لام و دومي به كسر لام)) بدونيم
مخصوصاً
آرش
بالتازار
ساقي ب
پرينس
خانواده هاي اكبري ، اوسيوند ،افراسيابيان و اهالي خوب هفت حوض و4راه گلوبندك و همچنين كلانتري محله و كانال منواونا
منم خواننده قديمي گفت:
اميد=جوات=اژدها=گاريچينا=هيچستاني
شرط ميبندم
جوات يساري گفت:
تموم نشد…؟1?!
…ha?!
خُ پَ كي سرِ اون دسته خرو ميدي اينور؟!!??!
گیتی گفت:
تا داکتر لولیتا بیاد من یک چیزی بگم خدمتتون !!
اختیار دارید….
آقا فعلا دستشو رو نمی کنه….
تازه تازه داره بازی داغ میشه….گزارشگر حقوق بشرسازمان ملل رو بگو…. امکان ارجاع به شورای امنیت رو بگو… گزارش انرژی اتمی رو بگو، توطئه ی ترور رو بگو…
هویجوری الکی نشستند به بازی ها ، یهویی جدی شد مثل اینکه !! به همون قبله !!
گیتی گفت:
اوا …این چرا اومد اینجا ؟؟؟!!
@ جوات یساری بود در جواب دل و قلوه ی شاه دست کیه …
آرش گفت:
اوووه گیتی خانم،
پیرزن رو از خونه خالی می ترسونی ؟
شورای امنیت؟ آخه نه اینکه پرونده ایران تا حالا به این جورجاها نرفته.
گزارش؟ این هم صدمین گزارش که به نود ونه تای قبلی اضافه بشه.
توطئه ترور؟ بابا اونی که ثابت شده بود طرف رفته خونه بختیار و به قتل رسوندتش و تو زندان هم بود ؛ کشوندنش بیرون و از پاریس با سلام و صلوات سوار هواپیما کردن(اونهم تو فرست کلاس و اسموکینگ)؛، اینی که نه به باره نه به داره ؛ توش هم کلی ان قلت هست ؛ به کجا خواهد کشید.
معامله غلیظ تر از این صحبتهاست.باش تا صبح دولتت بدمد.
PRINCE گفت:
@ ارش:
قتل بختیار کدومه، چند سال قبلش اینهمه تفنگدار امریکایی رو تو بیروت کشتن، عمو سام تخماشو ور داشت گذاشت تو جیبش و قهر کرد و رفت….
منتها!، شاید منظور گیتی این باشه که این دفعه جامعه جهانی از پی منافع خودش ، برای گیر دادن امده ، حالا یه بهانه هم جور شد، چه بهتر.
مگر باثه همون منافع اون اصغر قاتل را به عوض اون ضعیفه دریند اوین، ولش نکردن که مرتیکه خر بیاد بگه از جهنم به بهشت رسیدم؟ خوب برای همون منافع مگر شلی تنبان صدام حسین را بهانه نکردند و خشتک طرف رو جلوی دوربین ، کردند تورِ دروازه؟
خلاصه بیشتر منظور نیت اعمال است و گرنه که خودشان بهانه هستند…
آرش گفت:
آره من هم میدونم ؛ اما شواهد نشون میده که در مورد ایران دو دستگی هست ؛ یعنی دولت احمدی نژاد از طرفی مورد تعریف و تمجید صندوق بین المللی پول و بانک جهانی قرار میگیره ؛ از طرفی هم تحریم میشه و….
من فکر می کنم دولت فعلی ایران یکی از بهترین گزینه ها برای پیاده سازی بسیاری از اصلاحات مورد تایید غرب در ایران بوده و به همین دلیل هم این دوگانگی ها در قبال ایران وجود داره.
آرش گفت:
ای بابا این ورد پرس هم قاطی کرده ؛ این کامنت بالا ماله PRINCE بود.
ناگهان بالتازار گفت:
معمولاً به همین سادگی شروع میشه
بیا صدام (رحمت الله علیه) رو بخاطر بیاریم !!!!!
صدام هزاران هزار جنایت کرد و کسی دم نزد !
یک شب تصمیم گرفت حمله کنه کویت !!! با ارباب تماس گرفت
مادلین آلبرایت موضع رسمی ایالات متحده رو به صدام اعلام کرد:
آمریکا در درگیری احتمالی بین متحدان منطقه ای خود و دولت عراق مداخله نمیکند !!!!!
صدام خوشحال شد و حمله کرد. پدر پدرجدش رو در آوردند.
گفتند سلاح شیمیایی هم داری؟!؟ (خوب همه میدونستند که داره !!! هیچکس ندونه، ما که میدونستیم!!! نه ؟!؟)
گفتند عراق محل اختفای اعضای القاعده شده و …
هیچکدومش هم سند و مدرک نداشت.
یادمه که اون روزهای اول سال 2003 عراق اعلام کرد که حاضره با فرستاده های سازمان ملل در بازرسی از تأسیسات نظامی هم همکاری کنه!!! اما دیگه دیر شده بود. تصمیمات گرفته شده بود و چیزی نگذشت که آتش بازی شروع شد و همگی سرنوشت صدام و عراق و منطقه رو از نزدیک دیدیم.
غربیها سالها در برابر جنایات و اعمال ضدبشری این حکومت سکوت کردند و در برخی مواقع همکاری و همدستی کردند. اما حالا بعد از این همه رفاقت و رفتن به گرمابه و گلستان، دارند از حقوق بشر و ترور و جنگ صحبت میکنند. این چرخش و مواضع جدید اگر با دیپلماسی فعال و درستی از جانب رژیم همراه نشه، میتونه عواقب عجیبی داشته باشه. چیزهایی که ممکنه با منطق امروز ما جور در نیاد. اما محتمله !!!
به هر حال من هم زیاد خوش بین نیستم. بنظرم نمیاد که اختلافات ایران و آمریکا منجر به اتفاق خوبی بشه
این بوی کباب نیست که میاد، دارند خر داغ میکنند !!!
گیتی گفت:
@ بالتی
آی قربون آدم منطقی ، دانای ، آگاه و چیزفهم !!
عاشق این نکته سنجی و تحلیل های درست و درمونتم به همون قبله….
آخر و عاقبتمون رو به خیر کنه…کی و چی و کجا قراره به خیر کنه…من هم نمی دونم !!
جوات يساري گفت:
@گيتي
منم تقريبا همون حرفي كه بالتي گفتشو گفتم .
ميتوني يه بار ديگه دوتا نوشته رو بخوني بدون اينكه به اسم نوبسنده دقت كني
منتها اون آي دي بالتي هست ميگي قوقونت برم 🙂
اين آي دي جواته مياي هولوپي گرومپي برخورد خِشانتناك انجام ميدي 😥
حالا تازه حضرتعالي جزو آدم درست درمون اين جمع هستي و اينجوري هستي ، ديگه در اين شرايط مثلا ميشه از پرينس توقعي داشت؟!
نه جدي از خورده حساب و گارد گرفتن در مقابل گوينده بگذريم منظورم محتواي كلام هست !
نميدونم شما الان از دوستمون بالتي هم بپرس ببين من در اون كامنت كه گفتم بوي بهبود نمياد حرف خاصي زدم يا مثلا از خامنه ايي حمايت كردم كه اين آقاي پرينس مثل اسفند روي آتيش شد ؟!
اسم ها و گوينده به قول اين رفيقمون ساقي ب هرمنوتيك و از اين چيزاي پوزيويستي و غيره و ذالك
اين كه شماها چه برخوردي با بنده داريد خيلي مهم نيست اما دوست دارم به اين درك برسيد كه ماها در مقابل گفتمان با مخالفمون خيلي مقاومت ميكنيم و واژگاني مثل زنده باد مخالف من و يا با تو مخالفم اما جانم را ميدهم تا تو بتواني حرفت را بزني در همان حد و سطح جمله و اس ام اس و نگاه سورئاليستي باقي ميمونه .
شعرا ممكنه فقط شعرهاي قشنگي رو بخونن و نهايتاً ساطور به دست با پنبه پرستوهارا سلاخي ميكنند
گاد بلس 🙂
جوات يساري گفت:
اصلاح و تكميل و ابهام زدايي ميشود:
اين به اصطلاح پزشك = پرينس آف هموسپينس
آرش گفت:
بالتی جان ؛
یک یادآوری کوچک کنم که صدام در زمام بوش پدر به کویت حمله کرد و در اون زمان آلبرایت کاره ای نبود (نه اینکه نبود اونی که صدام بهش زنگ زد یکی دیگه بود).
بهروز گفت:
++++
شهرزاد گفت:
نسوان محترم لازم نیست که اینقدر جوک بگی و مسیر صحبت را تغییر بدی فقط جواب اون دو تا سوالی را که در بالا ازت کردند بده. اگه تو شناسائی شدی پس چرا بقیه اینجا نمی نویسند؟ چه بر سر شخصیت سامانتا آمد؟ اون کریستینا چطور شد؟ چطور اینقدر سریع اعلام حضور کرد بعدش هم یکدفعه غیب شد؟ مگه آدم وبلاگ نویس پیدا کردن به این راحتی ها است؟ حتماً سر کوچه پیداشون کرده بودید؟
جریان این تعطیل کردن ها و بعد دوباره باز کردن ها چیه؟ چرا هر دفعه یک بهانه ای براش پیدا میکنید؟ کدوم وبلاگ نویسی رو دیدی که اول به خوانندهاش بگه بیاین توی فیس بوک و اطلاعات یک هسته دنباله روی خودش را از طریق فیس بوک در بیاره و بعد هم اصلا انگار نه انگار ، بعدش برگرده سر کار اولیه اش و دوباره شروع کنه به وبلاگ نویسی؟
چرا الان موضع شما عوض شده؟ چرا ویولتا شروع به سانسور شدید کرده و لولیتا میگه که من اشتباه کردم؟ این عوض کردنهای نقش آدمو یاد مانورهای مامورهای بازجوئی می اندازه. میدونی چی میگم؟ منظورم مامور مهربان و مامور بد است و بعد عوض کردن نقشها. آخه آدمهای عادی که به این راحتی و ضربدری که نقش عوض نمیکنند. این کارهای شما مثل این است که از قبل با هم تبانی شده باشه که در یک زمان مشخص نقشها یتان با هم به صورت ضربدری عوض بشه.
لطفاً جوک نگو و خودتو به کوچه علی چپ نزن. جواب این سوالاتو بگو..
نسوان گفت:
شهرزاد جان، من چمی دونم چرا بقیه نمی نویسند، شاید برای اینکه ما به هم وصلیم یکجورایی.. برو از خودشون بپرس. اما در مورد سوالت منم نمی دونم چرا کریستینا دیگه ننوشت. برو از سامانتا بپرس. تا اونجا که من یادمه آخرین نوشته اش انقدر پر از غلط بود که ابروی ما رفت. بعد هم که بهش اعتراض کردیم که لا اقل قبل از فرستادن نوشته ی خودت رو یک بار بخون رفت و دیگه پیداش نشد. به من چه؟ ( اما از حافظه ات خوشم آمد، آورین آورین)
جریان تعطیلی هم همه جا هست. همین الان خارخاسک بسته ؛ مشدی بسته ، یک سری هم باز کردن وبلاگشون رو… ما که از کسی حقوق نمی گیریم خوب می بندیم باز می کنیم هر وقت عشقمون کشید. شما مشکلی دارید؟
در مورد مامور بد و خوب هم من نمی دونم چی میگی. من کی گفتم کامنت ها حذف بشه؟ من رفتم کامنت خود شما رو از تو اسپم در آوردم نشستم دارم دونه دونه سوالات رو جواب میدم. اما سوال اینه که چرا کامنت تو رفته تو اسپم؟
خوب حالا که من جواب همه سوالات رو دادم بزار جواب این آخری رو هم بدم.
ببین گلم، تو وقتی با آی پی ادرس قبلی به نام «..»میای اینجا ای پی تو بلاک می شه ، بعدش که به نام شهرزاد هم میای میری تو اسپم. گرفتی؟ حالا هی برو با صد تا اسم بیا من رو بازخواست کن. بابا اصلا من همونم که تو کشف کردی. فیل تویی پشه هم تویی …از تو ما بکش بیرون حوصله ام رو سر بردی.
PRINCE گفت:
اون خارخاسک که از اولش هم سه نبش ، کسخل بود.
مشدی بسته؟ اون که همیشه یه ور باز و یه ور بسته بود…
و اما کریستینا! واقعا بخاطر چند کیلو یاوه از یک مشت تاپاله که عرضه ای جز ریدن به کار دیگران ندارند، دیگر ننوشت؟
such a waste,what a pity.
بهش بگو بازم مطلب بده و قرقرهای این جماعت خمار هم به تخمدانش نباشه.
سَروَرِت آقا جوات گفت:
خوشگل پسر،گوگوري مَگوري، شوما يه سوزن به خودت بزن بعدن برو بالامنبر مزخرف قرقره كن.
اگر قرار باشه عرايض منتقد و كسي كِ نظرشو ميگه معادل با تاپاله ريدن و اينجور خزعبلات در نظر بگيريم، شك نكن كِ اونوَخت هيشكي به گردپاي خودِت نميرسه .
پ.ن: بچه سوسول يِ مدته هيچي بِت نميگم خيلي موس موس مياي مثه گربه ملوس خودتو واس نسوان لوس ميكني .
كاري نكن پاشم بيام يِ دونه اُردنگي بخوابونم تَنگهِ ماتحتِت بري بالا با برفِ ساله ديگه رو آسفالت ميدون شوش پهن بشيآ .
شير فهم شد؟ 👿 آر يو آندرستندينگ ؟
از طرف لی لی خنگه! گفت:
از طرف لی لی خنگه!
آقایان و خانمهای محترم!
قرقره با غرغره فرق میکند! قرقره رو برای نخ پیچیده بر ماسوره بکار میبرند و…
وای که چقدر میخندیدیم به دکاتیر محترم, پزشک و غیر پزشک که چه غلطهایی رو هی غرغره میکردند…
Ciao
جوات يساري گفت:
بنده به شخصه بابت غلط املايي عذر ميخوام
اين دوستمونم اگر اندازه ي «كرم كدو» عقلش ميرسيد(كِ متاسفانه طبق سنوات گذشته نرسيد) باس عذر خواهي ميكرد ،نَ اينكه بياد برامون چوسي و كلاس دركنه
لی لی خنگه گفت:
از طرف من داستان ننویسید، من از اینکه می بینم دکتر مملکت «راجع به» رو می نویسه » راجب» یا «قیاس مع الفارق» رو مینویسه «قیاس مع الفارغ» تعجب می کنم! بد نیست که به جای مطالعه وبلاگ و دروس فارماکولوژی و …. یه کمی به ادبیات فارسی که البته خیلی با عربی قاطی شده هم بپردازیم! البته بر من خرده نگیرد که مادر اینجانب استاد ادبیات یکی از دانشگاههای تهران است و در آموزش ادبیات فارسی به من کاملا» موفق بوده ولی در ادب کردن من خیر!
گیتی گفت:
نسوان…جمیعا درود و صلوات…
دیروز و اینروزا به قربانی جدید حماقت جمعی فکر می کردم…خانم مرضیه وفامهر..بازیگر فیلم » تهران من حراج…حراج…حراج…حراج …… »
به چهره اش ، به حبسش ، به حکم حد و شلاقش…
قربانی های حماقت های جمعی دارند زیاد میشن ، هر دم از این باغ بری می رسد، گاهی گم میشن توی این ازدحام…گاهی حتی فکر می کنم انگار داره عادی میشه برامون…
.
اتهامات آدم ها به جرم بودنشون….
این آدم مبتذل است، اون یکی توهین می کنه ، اون یکی می خواد جور دیگری خدا رو بپرسته نه اونجوری که از شکم مادرش بهش گفتن ، اون یکی مسلک درویشی اختیار کرده ، اون یکی فیلم می سازه ، اون یکی ساز می زنه ، اون یکی چون حرف می زنه ،اون یکی چون حرف نمی زنه…
یکی هم چون می نویسه…نه اونجوری که ما می خوایم ؛ نه اونجوری که ما می پسندیم….
اما می نویسه…
چون اونجوری که ما می خوایم نمی نویسه…پس به هر دری می زنیم که ثابت کنیم مجرم است و مستحق این مجازات !!!
مجازات ؟؟؟ تا حالا ندیده بودیم شکستن حریم شخصی نویسنده بشه مجازات نوشتنش !!
چرا دیده بودیم …یادمون میره….
حتی اگه ماهیت هنر و هنرمند رو هم با تعاریف من درآوردی خودمون ببریم زیر سوال…
کلا تاریخ هنر رو ببریم زیر چتر خودمون….
بعله…بعله…تمام سوژه های تاریخ هنر از اول سند محضری امضا می کنند با نقاش ، با نویسنده ، با فیلمساز ، با شاعر ….با بندهای مشخص و معین ….
انقده ما قانون مداریم …انقده لی لی بازی بین خطوط رو خوب بلدیم….
مفهوم بیوگرافی و اتوبیوگرافی و … و اینا هم کشک…
مفهوم خلق و آفرینش هنری هم دوباره کشک….
اصلا همه اش کشک… چون ما می خوایم…
اصولا آش رشته به رشته دوست داریم و از توی اون آش نهنگ شکار کردن…. به خیال خودمون…
آخه ما خیلی خردمندیم !! جمیعا ولا تفرقوا !!!
چرا میگم حماقت جمعی… چون ریشه ی همه ی اینها در خود ماست… نیست ؟؟
خرد جمعی برآیند خرد فردی است ، از تجمیع اون حاصل میشه…. مگه نه ؟؟
کی بود می گفت در درون همه ی ما یک دیکتاتور کوچک وول میزنه….
جوات يساري گفت:
يو خيلي سورئال نگاه ميكني ،منم اگر يادتون باشه آرماني نگاه ميكردم عقيده داشتم سر ميز بانيتو براي هممون جا هست اما خيلي وقته دارم ميبينم سر ميز اصلا جا نيست .هركي نميتونه تو حوض خودش باشه ،هرجوري ميخواد بنويسه هرجوري ميخواد باشه . همه تناگتنگ به هم ديگه چسبيديم دنيا مكان عموميه لطفا در مكان هاي عمومي سيگار نكشيد . پوست تخمه نريزيد. همه جاي دنيا در كل همينجوره نميزارن هركاري عشقت بود بكني . فرقشون با ما اينه كه تكنولوژي سانسور و ساتورشون از ما پرفشنالتره . . . خيلي خلاصه بگم … دنيا جاي گهيه … اين چيزايي كه شماميگي و ميخواي در عالم خاكي نمي آيد به دست ، عالمي ديگر و آدمي ديگر … شايد تازه …:)
گاد بلس اُر والله ولي التوفيق
گیتی گفت:
@جوات
چرا که نه ؟؟ واقعیتی والاتر ….
یساری ایندفعه به جای یسار از یمین ببین…مگه اون دنیای رئال دستمالی شده ی مد نظر شما رو چه کسی ساخته ؟؟
همینی که میگی جای گهی است ؟؟
همین آدما… همینا …
دنیا هم همینجاست ، جای دیگه دنبالش نباش… گه هم نیست اگر گهش نکنیم….
می تونه پر از شعر باشه و موسیقی و واژگان هشیارکننده….می تونه باشه…
هنوز هم هستند آدمهایی که در میدان تیانان من جلوی تانک می ایستند یا توی جاده ها دراز می کشند برای نجات جنگل، یا دلفین ها و نهنگ هایی که به گل نشسته اند رو به دریا برمی گردونند….
چرا راه دور بریم …همین حاج لورکای خودمون یا جناب استیو جابز !! والله !!!
به نظر من استیو جابز هم شاعر دنیای فرداها بود….
هنوز هم فکر می کنم اگه دنیا به دست شاعران می گشت بجای تجار و سیاستمداران ، قطعا ممکن بود یک مدتی گرسنگی بکشیم ، اما بعد از مدتی دیگه دنیا جای گهی نبود…..
———————–
مثال هایی که زدی درباره ی سیگار و تخمه و آسیب زدن به دیگران و محیط زندگی دیگران به نظر من در این مقوله نمی گنجه ….
ضمنا گاد خودت رو بلس و اینا !!! 🙂
نسوان گفت:
گیتی جان، عزیز دلم…. چقدر جالب که همین امروز صبح با یک دوست استرالیایی فیلم را برای بار دوم دیدم. اومده بود اینجا به من کمک کند که اسبابهام رو جمع کنم پرسید راستی این هنرپیشه مگر چه کرده؟ جرمش چه بود.؟ فیلم توی دستگاه بود، گفتم میخواهی یک کمی اش را ببینی؟ گفت آره. نشست و دیگر بلند نشد. یک نفس فیلم را دید، با تکه هایش خندید و یک جاهایی بغض کرد…وسطش گفتم پاشو برو! من کار دارم، گفت نه ، بزار ببینمش.خواهش می کنم.
وقتی فیلم را تا آخر دید، گفت عجب تلخ بود، پس تو از یک همچین جایی میایی. شهر خاکستری ، شهر تناقض ها ، شهر مردمی که مذهب میخواهد روح و قلبشان را قفل بزند ( عین جمله ای است که گفت).
گفتم بله دوست اوزی من ، بله ای راننده ی کامیون، بعد از این با یک چشم دیگه به پناهندگانی که به سرزمین ات میایند نگاه خواهی کرد!
یک فیلم بینشی را به این آدم داد که دو سال ور ور های مدام من نتوانسته بود برایش تصویر کند.
این یعنی هنر!
میخوام این رو بگم که مرضیه وفامهر شلاق می خورد، اما هنر کار خود را می کند و فریادش را هزار فرسنگ دورتر مردمانی خواهند شنید و این خاصیت هنر است ، هنر سوای از همه ی تنگ نظری های ما و کج فهمی ها دوام پیدا می کند و بالا تر از جبر زمان می ایستد ،اگر چه گاهی هنر مند قربانی می شود، اما هنرش می ماند و حرفش جایی دور، نگاه ها را خواهد شست؛ و روزهای بهتر را نوید خواهد داد..
دوست نادیده ی من، من این روزها خودم غمگینم اما تو نباش.
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید
goldeneverstand گفت:
ما منتظر پست جدیدیم. می فهمم که وقتی یه وبلاگ نویس احساس نا امنی می کنه، براش خیلی سخت میشه نوشتن. براش خیلی سخت می شه بیان اون چیزی که حس می کنه. تا اینجایش هم خیلی خوب آمده اید.
جوات يساري گفت:
من كِ ديگه واقعا نميدونم چي بِ چيه و كي بِ كيه
در كل از دروغ خوشم نمياد ، يِ جور اهانت به شعور آدم هست ،يِ جور اهانت به رفاقت و اعتماد ، يِ جور اهانت به هرچيزي كِ فكرشو بكني. دروغ تِر ميزنه بِ همه چيز گند ميزنه گل گلي ميكنه…
و از طرفي در محيط و جامعه ايي كِ گفتن حقيقت هزينه هاي وحشتناكي رو در پي داره …و اينكه تجربه ي شعور بشر بهمون ميگه داستان و سناريو عمق بيشتري از ذهن رو درگير ميكنه … در كل بِ اين چارپنجتا ضعيفه حق ميدم كِ حقيقت رو نگن و خودسانسوري و اي بسا ديگر سانسوري هم بكنن
(( البته اي بسا ضعيفه جاتمون كِ اونارو با كاراكتر اين دختره ي داف با سوتين قرمز سر در در وبلاگ ميشناسيم دوسه تا سيبيل از بنا گوش در رفته يا ذكور بچه سوسول و قرتي باشن و يا تركيبي از نرينه و مادينه ))
اما اگه شماها عامل استكبار هستيد اگه از اونا هستيد كِ از كيسه ي سيا و ام آي سيكس و موساد جيره مواجب ميگيريد تا به صورت نرم دهن مارو و ذهن مار و عقايد مارو آسفالت كنيد الهي بِ اون قبله كِ در همه ي جهات و اطراف هست ،مثل اكسيژن مارو احاطه كرده( در ميان قبله رسم قبله نيست/ چه غم ار غواص را پاچيله نيست ) بِ زمين گرم بخوريد ،اينشالا جيره مواجبتونو قطع كنن به فال حافظ فروشي اسفند دودكني و گيتارزدن سرچهار راه ها بيفتيد.
يا حرضت اَباس اول كِ خودش بِ هممون كمك كن
بَدِشَم نازگلي خانوموهم رديف كن كِ غمش ذره ذره مثل اندوه لبنان كُشت مآرا
آمين
بانوی غمگین گفت:
اقا جوات کمی هم خوشبین باشین .
هر چقدر ارومتر و خوشبین تر باشین خودتون راحت ترین .
اینجا به نظر من جاییه که میشه بدون نقاب حرف زد .
یادمون باشه هر وقت از خونه میریم بیرون تعداد نقاب های لازممون تو روز رو برداریم وگرنه همه چیز خراب میشه .
جوات يساري گفت:
مام خيلي وقتا فكر كنم اينو گفتيم ، در وبلاگ ميتjونيم بدون نقاب باشيم .
اتفاقا اين تجربه شخصيم هست . اينجا يك تابو رو به زبون آوردم كه داشت خفم ميكرد و به هزار و يك دليل بيرون از وب حتي نميتونستم در بين دوست خانواده و آشنا بهش اشاره كنم .
اينا هرچي و هركي باشن بهايي يهودي لائيك كمونيست … هرچي كه فكرشو بكنيد … من مشكلي ندارم ( نه با كاف و نه با گاف 🙂
بعضي وقت ها الكن بودن نوشته پيامو رو ناقص انتقال ميده …. اميدوارم نويسندگان راهي پيدا كنند براي بازگشت و براي برقرار موندن اين محفل شيطاني يا آسماني يا خصمانه يا دوستانه يا فان يا هرچيزي كه اسمشو هركي ميزاره .(( خانم ويولتا رو به داستان طوطي و بازرگان ارجاع ميدم ، طوطيان هند براي ايشون پيغامي دارن 😉 راه برون رفت رو پيدا كن دختره ي گريون وي بي خور و مامانم اينا ))
بنده نساء و نسوء نيستم اما نسوان را دوست ميدارم در حد لاليگا
rahgozar گفت:
ببین و اگه دوست داشتی بذار تا دیگران هم ببینند، «ویولتا خنگه» اگه کسی اون موجود بال دار رو میخواد نه بخاطر خودش که به خاطر بالهاشه، شاید نجات در پرواز باشه.پریدن………. اما زمان پرواز زیاد به موجودات پایین دست نگاه نکن چون از صخره بلند مقابلت غافلت خواهد کرد و با سر سرنگون میشوی در میان همان جماعتی که زمانی از بالا نگاهشان میکردی
http://www.filesonic.com/file/2468579011
rahgozar گفت:
یه لینک عجیب غریب تو اسپم دونیتون گیر کرده، اختیار آزادیش با شماست
rahgozar گفت:
you got something to care of on your Spam
نسوان گفت:
its a huge file sweetie..700 megabyte-ish,,,. r u sure its the right one? I haven’t got any chance to DL it, yet. I will let u know…
rahgozar گفت:
It is the movie, nice one. you should watch it.
نسوان گفت:
Ok, I will download it from Uni.
I have a very limited broad band at home.
BTW, what’s its name?
rahgozar گفت:
passion play,
خوب فکر میکنم مناسب مسالهای هست که تو این روزا درگیرش هستی، یکم متفاوت هست با فیلمهای معمولی یه چیزی تو مایههای مولهولند درایو
نسوان گفت:
چقدر فیلم قشنگ و لطیفی بود… مرسی رهگذر عزیز.
PRINCE گفت:
سرتونین گفت:
فرقی نمیکنه نویسنده وبلاگ زن باشه!مرد باشه!3 نفر باشه!یه نفر باشه!قرار نیست ارتباط جنسی برقرار کنیم اینجا!…مهم مطالب وبلاگ هست که بر خلاف خیلی از وبلاگهای دیگه که شده دفترچه خاطرات بعضا حرفی برا گفتن داره …قرارم نیست هر چی نویسنده میگه یا هر نظری داده میشه چشم بسته اینجا قبول داشته باشیم اگه از 100 تا کامنت یدونه هم حرفی برا گفتن داشته باشه بازم ارزش داره!
ناشناس گفت:
این ماجرای اخیر اذیت و آزار ویولتا، که در آخرین پستش بهش اشاره کرده، و میگه که نزدیکانش رو از این وبلاگش با خبر کردن، آیا ربطی به دودوزه نداره؟
آخه همین آخری دست دودوزه رو رو کرد و بدجوری آبروش رفت، بعدش بلافاصله این اتفاق افتاد، شاید قصد انتقام گیری در کار بوده.
بهروز گفت:
گزارش گزارشگر ویژه حقوق بشر را در اینجا قرار دادم وای پرید رفت بالا زیر کامنت گیتی عزیز !!!!
شاپرك گفت:
دم شما هم گرم
50 ساله گفت:
سلام ویولتا : بنظرم قضیه رو خیلی جدی گرفتی وبلاگت نه تنها مایه سرافکندگی ات نیست بلکه مایه مباهات و افتخارت نیز هست . شاید باور نکنی من خودم وبلاگتو به دخترم که دانشجوی سال 3 میباشه معرفی کردم که بخونت و اتفاقا خیلی هم پسندیدت بنظرم بهونه میاری و یا کاری مانند این . دختر مثل همیشه شفاف باش
نسوان گفت:
سرافکنده که نیستم… وگرنه نمی نوشتم یا الان پاکش می کردم.. داستان اینه که دیگه راحت نیستم!
فنی گفت:
یه جا توی کامنتا گفتین که:
«….خودت را جای من بگذار و ببین که اگر پدرت آدرس وبلاگت را داشت می تونستی دوباره همونجوری که من می نوشتم بنویسی؟….»
یکی از وبلاگ هایی که اینجا اسم بردین و حالا گویا وقفه ای درش افتاده رو من هم می خوندم و براش کامنت هم می گذاشتم، البته نه برای مدتی طولانی و چند ماهی میشه که بهش سر نزدم. اینطور که فهمیده بودم شوهرش و بچه هاش از وجود وبلاگش و محتوای مطالبش اطلاع داشتن. راستش رو بخوای با شناختی که از خودش ارائه داده بود، بعضی از پست هاش برای من غیر منتظره بودند، از این بابت که فکر نمی کردم شوهرش مایل باشه این خانوم ماجراهایی با موضوع خاص که در محیط کارش و اون انبار بزرگ می گذره یا مربوط به تمایلات و خواهش ها و سرگذشتِ شیطنت های نوجوونی و جوونیش میشه رو در اینترنت منتشر کنه. یعنی با خصوصیاتی که توی بعضی پستهاش از شوهرش نقل می کرد جور در نمیومد. ولی با این وجود انتشار خیلی از مطالب که شاید از دید ما جزء حریم خصوصی یک خانواده بود ادامه داشت. با هر میزان از درصد انطباق ماجراهای اون وبلاگ و هویت گردانندش با واقعیت، برای من این سوال پیش میاد که چطور اطلاع شوهر این خانوم از محتوای پست های زنش باعث نمیشده که نویسنده احساس « ناراحتی» بکنه اما اطلاع خونوادۀ شما باعث میشه احساس کنید برای نوشتنِ هر چی دلتون می خواد «راحت» نیستین؟ بعد به خودم اینجوری جواب دادم که: آدم هر چقدر هم جلوی باباش وقیح باشه اما هنوز هم ممکنه حریمی داشته باشه که دلش بخواد فقط با افراد مورد انتخاب خودش شریک بشه. این حریم از آدمی به آدم دیگه و خونواده ای به خونوادۀ دیگه فرق می کنه.
اما بعد از اینکه اینجوری به خودم جواب دادم به فکرم رسید که اگه شما هم مثل نویسندۀ اون وبلاگ شوهر میداشتی شاید خیلی از این قیدهای ذهنی که از جانب خونواده ت داری و مانع آزادیت میشه، دیگه نبودند. انگار این بخشی از عرف خونواده هاست که وقتی دخترشون شوهر می کنه، بعضی از «رودربایستی ها» در خونواده، براش مجاز میشه. مثلاً در بدترین حالت اگه خونوادتون شما رو «با پژامۀ پاره پوره در حال تخم مرغ خوردن» می دیدند ممکن بود بگن: «اون شوهر الدنگ بی غیرتش که نمرده. لابد میدونه زنش داره چیکار میکنه». بعدش با خودم فک کردم و گفتم: ای بابااااااا….. توام دلت خوشه ها… هه!….اصن نفس بنیانگذاری این وبلاگ شعار «مرگ بر اصغر» بوده، اونوخ تو داری رااا جلو پای دختر مردم میذاری؟
PRINCE گفت:
@ اقا جوجو;
«گر قرار باشه عرايض منتقد و كسي كِ نظرشو ميگه معادل با تاپاله ريدن و اينجور خزعبلات در نظر بگيريم، شك نكن كِ اونوَخت هيشكي به گردپاي خودِت نميرسه …»
*والا حالا که خودتون اصرار دارید باشه ولی بنظر من حق شما چیزی بیش از «گوز» و «تاپاله » می بود
(حیفِ گوز…)
«عرايض منتقد و كسي كِ نظرشو ميگه…»
*هاها! مرتیکه ساندیس کِش، مگه شما ها تو این چند دهه که اکسیژن حروم میکنین، غیر از افاضاتِ اقاتون، چیز دیگه ای هم شنیده و فهمیده ای؟
چیه، صبح تا شب که اینجا پلاسی باثه سهمیه ساندیست ، فکر کردی غیر از تیکه ،فحش، چیز دیگه ای هم بارت شده؟
گفتم، برو کنار بگذار اقاتون بیاد…
@لی لی خ. ! ;
«چقدر میخندیدیم به دکاتیر محترم, پزشک و غیر پزشک که چه غلطهایی..»
سرکار خانم ضعیفه محترمه، اصلا کلاس و رمز کار توی همون غلط نوشتن و بد خط نوشتن و وقاحت مضاعف قشر ما در تکرار این رفتار موهن هست…
هما گفت:
ویولتای عزیزم
دلم میخواست خیلی حرفها در مورد مشکل پیش امده بزنم اما هم در سفرم و امکاناتم کم. و هم تو خودت خیلی از مسایل رو میدونی …فقط اینو بهت یاداوری کنم نازنین که بنظر من کمی زمان لازمه که به شرایط جدید عادت کنی…. نه از اینجا رفتن چاره کاره و نه ننوشتن …که هنرمند رو نمیشه از هنرش ترکش داد
و باز اصرار دارم به حرفی که در بالا زدم که درسته شرایط پیش امده سخته و ناراحت کننده و بسیار ادم رو از حماقت بعضی از ابنا بشر ازار میده و عصبانی می کنه اما اگر تو بر سر در خانه و وبلاگت به سیب که میوه درخت دانش است قسم خوردی و اگاهی را سرلوحه کار و نوشتنت قرار دادی و نخواستی صرفا یک وبلاگ نویس روزمره نویس باشی پس لاجرم باید مانند تمام انسان هایی که در تاریخ ما در این راه گام برداشتند و سعی در بیدار کردن مردم داشتند …قسمتی از زندگی و راحتی و ازادی و… خود را فدا کنی
نازنین اگر اگاهی بخشیدن به مردم کار راحتی بود نه الان اوین پراز ازادمردان این ملک بود و نه در غرب نخبگان ما اواره بودند … انها هم در راهی که تو داری میروی گام برداشتند و می بینی که چطور دارند بهایش را با غربت و زندان و اسارت و جان و ابروی خویش می پردازند ….. پس تو هم نازنین باید قسمتی از اسودگی ات را قربانی حماقت یکی از همان ادم هایی کنی که برایشان می نوشتی
بهرحال من فکر می کنم کمی زمان و استقامت باعث میشود ویولتا این پوسته را نیز بشکافد و تولدی دوباره کند …. ویولتا هروقت در پیله ای رفت و بازگشت ، زیباتر و پخته تر شده بود
اینبار هم مسلم همینطور خواهد بود
هما گفت:
@ برادر ارش
شعار ؟ چی میگی برادر من شعار چیه ؟ شما چرا عصبانی میشی خون جلو چشماتو میگیره ؟
خب هرکسی در اتفاقاتی که پیش میاد نظری داره و لزوما این دیدگاه ها و واکنش ها شبیه هم نیست
پس اگر کسی نظرش حرف شما نبود یعنی شعار میده ؟
آرش گفت:
آدم بعضی وقتها دلگیر میشه ؛ بعضی وقتها ناراحت میشه و بعضی وقتها هم عصبانی میشه ؛
من در اینگونه مواقع عصبانی میشم ؛ مشکلی هست که من عصبانی بشم؟
من نگفتم اگر کسی نظرش فلان بود شعار میده ؛ گفتم که شما دارید شعار میدید و باید خودتون رو جای نویسنده بذارید.
Sam گفت:
هما جان،
خودش که خودش را معرفی کرد. اخترملوک ملقب به ویولتا که بچههای محل بنفشه صداش میکنند، نه خسرو گلسرخی و فعلا هم حالا حالاها لازمش داریم.
امید 5 گفت:
همانطور که قبلاً در همین مکان گفتم جریان شناخته شدن ویولتا دوباره دروغ دیگری است که به خوانندگان تحویل داده شده است. اینها تمام بهانه است برای پوشاندن اختلافهای درونی بین خودشان. به خاطر این مسائل این وبلاگ هم در گذشته چندین و چند بار بسته و باز شد. من نمیدانم که آبشخور این ویلاگ از خود جمهوری اسلامی و یا خارج است . بهرحال ساده نباشید و زود در دام حرف چند نفر که ادعا های اینچنینی دارند نیافتید.
اگه ویولتا شنا سائی شده پس چرا بقیه نمی نویسند؟ این خانم اعلام کرده که شناسائی شده و دیگر چون باباش آدرس این مکان را پیدا کرده دیگر نمی نویسد چون راحت نیست. بعد خود همین خانم در چند خط بالاتر اعلام میفرمایند که دوست دارند در اطاق خود را ببندند و با خود ور برود تا ارگاسم بشود؟
آخه کدام آدم نرمالی بعد از فهمیدن اینکه ممکن است پدرش اینجا را بخواند و خودش احساس ناراحتی میکند دست به نوشتن همچین مزلفاتی میزند؟
در انتها باید که به شخصی که به نام Prince در اینجا کامنت مینویسد تبریک بگم و دلیل آن هم این است که من آدم احمق و دستمال یزدی به دست زیاد دیدم ولی این شخص جایزه اول را برده است. آخر ای آدم نادان موقعی که میبینی که من جوابت را نمیدهم بفهم که حرفات ارزش جواب دادن ندارد و اینقدر برای من کامنت ننویس و خودت را برای نسوان لوس نکن. به نظرم تو یک پسر بچه با سن گم میایی که هنوز درک درستی از زندگی پیدا نکردی . سعی کن که کاری و مسئولیتی برای خودت پیدا بکنی و با کمی کار کردن متوجه بعضی واقعیتها در دنیا بشوی. افرادی که با تجربه باشند آدم از سبک کامنت نویسیشان میفهمد که این فرد چقدر از پس کارها بر میاید و چقدر دانش و تجربه دارد. از طرز کامنت نویسی تو من میفهمم که خیلی کم تجربه هستی و هنوز احتمالاً چشمت به جیب بابا جان است . فکر میکنم که اکثریت افراد هم در اینجا همچین برداشتی دارند. بهر حال از این حرفهائی که بهت زدم ناراحت نشو. سعی بکن که در زندگی خایه مالی شخص دیگری را نکنی و روی پای خودت بایستی. اگر میخواهی که برای من کامنت بنویسی بنویس ، اشکالی ندارد ولی هر دفعه که من برای نسوان چیزی مینویسم سعی نکن که شما هم برای من بنویسی. این دیگه زیادی می شه ، بهش میگن خایه مالی. بهش میگن الکی خود را سبک کردن و منزلت خودت را در پیش خودت پائین آوردن. حالا امیدوارم که فوراً دستت به قلم نرود و سعی کنی که همینجا فوراً جواب «خورد کننده ای» به من بدی. صبر کن. دندون روی جگر بگذار و چند روزی فکر بکن. من که اینهمه به کامنتهای تو جواب نمیدهم پس شما هم سعی کن که یکبار به کامنت من جواب نده.
برای امید 666 عزیز. امید جان متاسفم که کاکمنت طولانی که برای من نوشتی چاپ نشده. دوباره بنویس. یا روی وبلاگت بنویس و من میخوانم.
امید 5 گفت:
@ ساقی ب
عزیزم صحبت کلی در این است که یاد بگیرید و بر اساس مدرک و شواهد در مورد چیزی قضاوت کنید. دلیل اینکه من گفتم عده ای آدم ساده منظور کسانی است که بدون توجه به مدارک (هر چند ناقص) در این مکان به نتیجه راست گوئی ویولتا در مورد شناخته شدن میرسند بدون آنکه مدرکی دال بر درست بودن این حرف در دست باشد. شما باید اول فکر کنید که آیا این حرف با توجه به شواهد به عقل درست در می اید و یا نه. اگر اساس گفتگو بر این باشد که چون اینجا وبلاگ فلان شخص است پس هر چه که گفته میشود لایق بحث کردن است پس تکلیف مدارک در بحث عقلی چه میشود؟ مگر میشود که بتوان یک بحث عقلانی کرد بدون آنکه اصلا به مدارک موجود در مورد خاصی توجه نکرد؟ آیا مدارک موجود در بحث و نتیجه گیری جائی ندارند؟ من دلایلی در بالا ارائه کردم که نشاندهنده این بودند که باید به حرف این شخص شک کرد. حالا شما اگه دلایلی دارید برای اثبات و پایه بر درست بودن ادعای شناخته شدن, پس ارائه دهید.
آیا شما حاضر هستید که مثلاً در مورد اعتقاد به امام زمان بحث کنید در زمانی که هیچ دلیل عقلی برای اثبات ادعای زنده بودن امام زمان نیست؟ یادت باشه یک سری اصول اولیه در بحث را باید که مراعات بکنید و بعد دست به بحث کردن بزنید.
در ثانی شما ادعای این دارید که این مکان متعلق به نسوان است که این ادعا هم غلط است چون این مکان متعلق به کمپانی ورد پرس است و نه نسوان . امیدوارم که تفاوت این دو موضوع را درک کنید.
ساقی ب گفت:
@ امید
من دوباره مجبورم تکرار مکررات کنم .نکته اصلی و عدم تفاهم بنده با شما همین مساله شواهد و مدارک و راستگویی و عقلانیت هست . آقا جان مگه نسوان داره اینجا لکچر علمی ارائه میده که سند و مدرک بخواد؟ مگه وقتی گارسیا مارکز ، صد سال تنهایی رو نوشت ، تهش بخش مراجع گذاشت؟ راست و دروغ این حرفها و شواهد و مدارکش چه اهمیتی داره ؟اینکه نویسنده اش زنه یا مرده ، پیره یا جوونه چه فایده ای برای من و شما داره ؟ شما از بحث عقلی حرف میزنی ، هر وقت وبلاگ علمی و فلسفی شد ، حرف شما متین ، حالا که عموما مباحث این وبلاگ اینجوری نیست.اینجا بحث مسایل اجتماعی و ادبیات مطرحه .مثل عقلانیت اینجا مثل این میمونه بری کنکاش کنی ، داستانهای مثنوی راست بوده یا دروغ و سندش کجاست . به نظر من شما خیلی سخت افزاری به این مقوله نگاه میکنی ، در حالی که این مباحث نرم افزاریه و ماهیتش متفاوت هست کلا. روش شما در پیگیری مسایل اجتماعی و ادبی پوزیتیویستی هست که دوره اش 50-60 سالیه که سر اومده .
در خصوص اینکه اینجا متعلق به نسوان هست یا ورد پرس ، بنده ارجاع میدم شما رو به فضای ایمیل یا جی میل . اگر چه خدمات جی میل بنده رو گوگل ارائه میده ولی این من هستم که تصمیم میگیرم چه جوری و کی از جی میلم استفاده کنم و من هم در قبال محتویاتش مسئولم و نه کس دیگه ، همه جا هم اعلام میکنم ، «آدرس جی میل من » که عرفا و حتی قانونا متعلق به منه و نه گوگل . در واقع وردپرس- در چارچوب قاونینش- فقط خدمات ارائه میده و نه بیشتر.
سرتونین گفت:
مطمئنا کسی به طور یقین نمیتونه بگه نویسنده ی وبلاگ یک زن هست و صرفا خوانند های این وبلاگ به خاطر جنسیت نویسنده به اینجا کشیده شدن! بعضی از اصطلاحاتی که در نوشته ها به کار گرفته شده خیلی مردونه هست و فک نکنم هر زنی اون رو بدونه …
گذشته از راست یا دروغش اگر برای ویولتا مشکلی پیش اومده و نمیتونه بنویسه خوب چرا بقیه گردانندگان وبلاگ چند روزه up نمی کنند؟!
صداقت چیز بسیار خوبی هست ولی نباید در نت بدنبال صداقت بود،ما که قبلا هم گفتیم!
امید 5 گفت:
@ ساقی
ساقی جان فکر میکنم که متاسفانه شما متوجه تفاوت مالکیت مجازی یک وب سایت و پذیرش گرداندن آن نیستید و قادر به تمایز این دو از هم نیستید. شما مالک وب سایتان و یا جی میل خود نیستید ولی عمل گرداندن آن را به عهده گرفته اید. همانند خادم یک کلیسا و یا مسجد که صاحب آن مکان نیست ولی مسولیت گرداندن آن را به عهده گرفته است. مثالی که در مورد » ایمیل من» زدید مثال نادرستی است چون هر چیزی که پسوند » من» در انتهای آن بیاید دلیل بر مالکیت شما بر آن چیر خاص نمی شود. در فضای مجازی شما فقط زمانی «مالک» یک وب سایت خاص هستی که Domain آن تحت مالکیت شما باشد. اگر به دومین این وبسایت توجه کنی خواهی دید که دومین تحت مالکیت شرکت ورد پرس است. بهتر است که کمی زمینه اطلاعات خود را در مورد مالکیت مجازی گسترش دهید.
مثال شما در مورد داستانهای صد سال تنهائی دارای تمثیل در این مکان نیست چون نویسنده صد سال تنهائی ادعای واقعی بودن آن را در زمان نوشتن مطلب و ادعای راست بودن مطلب خود را نداشته ولی نسوان ادعا دارد که حقیقتاً شناسائی شده. تفاوت در همین ادعا است. در اینجا نسوان ادعا میکند که واقعاً شناخته شده. امیدوارم که دوباره متوجه تفاوت این دو مطلب بشوی.
شما باید قادر باشی که بین خیال و داستان خیالی و ادعای واقعیت تفاوت قائل شوی و این ربطی به این ندارد که این طرز فکر مال 50 و یا 60 سال پیش است و یا خبر. بهر حال دروغ ، دروغ است.
ساقی ب گفت:
@امید
عزیز جان تو رو خدا مساله رو الکی پیچیده نکن چون اصلا بحث ما سر این موضوع نبود . به هر حال من اگر از ایمیلم استفاده غیر قانونی بکنم ، من رو بازخواست میکنند ، نه گوگل رو ! همین نقش من رو نشون میده .شما هم میای اینجا اعتراض میکنی به نسوان نه به ورد پرس !مثال کلیسای شما هم مع الفارقه به قول معروف ! بگذریم که این بحث یک مساله ای حاشیه ای هست .
بعد اینکه ، من هی میگم نره شما میگی بدوش! شما چسبیدی به این قضیه راست و دروغ ولش نمیکنی ! من میگم برای من اهمیتی نداره راست بودن یا دروغ بودن این ماجراها . اینجا داستان – راست یا دروغ- بهانه است برای انتقال فکر و معنا . شما روشی که دلیل میاری علمی نیست ، بحث پوزیتویسم هم بحث تفاوت بین خیال و واقعیت نیست . روش علمی بررسی مسایل اجتماعیه .
از نظر من داستان برای نویسنده یک بهانه و وسیله است برای رسیدن به هدفش . هدف نویسنده برای مهمه . نوع نگرشش نسبت به مسایل و تحلیلش برام مهمه ، والا اینکه اصغر شوهره ویوله یا پسرخاله یا یک شخصیت کاملا خیالی ، ذره ای اهمیت نداره . مهم اصغر نیست ، مهم نقش اونه …فکر میکنم به قدر کفایت توضیح دادم ، چون مساله خیلی واضحه از نظر من . ( آیکون دود از کله )
بلقیس گفت:
آخ که چقدر خوشحالم که یکی پیدا شده مثل خودم فکر میکنه هیجی نشده نه بجه نه شوهر نه کار نه هیچ پخ به درد بخور دیگه یادم میاد تو دانشگاه دو ترم تخفیف گرفتم واسه معدل بالام بهترین نطریه پرداز بهترین مشاور بهترین نویسنده و به دردنخورترین بین همه دوروبریام… دوست پسرم میگه عشقم تو فهمیده ترین زنی هستی که تا حالا دیدم همیشه هم به دوستاش فخرفروشی دوست دختر با کلاس خوشگلشو میکنه که هیچوقت توقع دخترای دیگه رو نداره… میدونی چرا؟ اگه دلیلشو بدونین روم بالا میارییییییییییییییییییییییییییییییییییین همتون
خلاصه عزیزم بهت افتخار میکنم چون حرفاتو که مال دل خیلیاست یه جوری میگی که وقتی یه آدم بیکار پرادعا مثل من میخونه تا یه 20 دقیقه نشعه میشه و یه جاهاییش خنک… و بازم بهت افتخار میکنم که جرات داری اون چیزایی رو بگی که همه ما میدونیم و میخایم که ندونیم . و حالا تو به خودت افتخار کن که حالا شدی یه وبلاگ نویس درجه یک چون من یه روزی میخاستم شعرامو پاکنویس کنم اون روز 20 سالم بود حالا 30 ساله ام و هنوز هم میخام یه روز….. فا ک ک ک ک غلیط به افتخار خودم… موفقتر باشی زیبا
گیتی گفت:
@ ویولتا
آبجی من غمگین نیستم…. اما خودت می دونی تکرر تکرار مکررات آدم رو از درون تهی می کنه، خسته میشی……
ولی فعلا این زبون الکن سعی می کنه برای خودش بخونه که …» دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم »
یکروزی این زبون هم خسته میشه..کی می دونه ….
PRINCE گفت:
!!!!!
مرتیکه اسکیتزوفرن، خودش به تنهایی دربست یه پا معیار اشنایدری مثبت، هست.
همین مونده بود که بین دو پرسونای مجازی، تعامل و بحث و میزگرد برقرار کنه!
@ جوجو:والا! همین مونده بود که من وایستم تعریف و تایید امثال سرکار رو هم تو cv بچپونم.
ببین دجاجه، نکنه فکر کردی که امثال من و لولیتا، یه مشت بچه مثبت معصومِ شب نشاشیده باکره باقالی هستیم؟ چیه فکر کردی می یای اینجا شتری میرقصی ما هم با دهان باز بِر و بِر ، سرکار رو ابزرو می کنیم؟ چیه فکر کردی اینجا هم کهریزکه یا سر پل کالجه یا کوی دانشگاهه ؟ لابد میخوای دست هم باست بزنیم…
یه بار هم قبلا در پاسخ به ببعی ، گفته ام:
اون لیلیت هست و من پرینس هستم، نه به این دلیل که عرضه چیز دیگری بودت را نداشته باشیم بلکه این انتخاب ماست.فکر نکن که عَنَر عَنَر، وای می ایستیم که یه مشت لات اینجا رو هم بهم بریزند و ما هم هی بگیم «وای خدامرگم!….».
@ اینک بالتازار;
نگران و هوشیار باش اما نه اینقدر هم بدبین.
حداقل میشه دل را بدین خوش کرد که اوباما به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده، تا حدی-و نه بیشتر- به افکار عمومی ملتش باید پاسخگو باشه.
و مثل خود ما ایرانیها نیست که هموطناشو اینطوری بکشه، بعدشم با پر رویی وایسته تو تلویزیون بگه خودشون مردن یا اصلا کسی نمرده یا اینکه اصلا کشتیم و خوب کاری هم کردیم.
شاید رئیس جمهور یانکیها، با ما ایرنیها مختصری مهربانتر از خودمان باشه. شاید.
PRINCE گفت:
یک کامنت در پاسخ به پاسخِ بالتازار به گیتی نوشتم که زرتی رفته لای اشغالا اون وسط مسطها!
PRINCE گفت:
یک کامنت در پاسخ به پاسخِ بالتازار به گیتی نوشتم که زرتی رفته لای اشغالا اون وسط مسطا!
گیتی گفت:
@جوات
آی آی آی …چی میگی معلوم هست ، آسمون رو به ریسمون می چسبونی که بگی شما بلدی ؟؟ بفرما…گرتو بهتر میزنی بستان بزن ، شیوه ی گفتگوی تاپ رئال جادو جنبلیسم شما همین دو خط بالاتر عیان است…
باز چرا گارد گرفتی ؟؟ استغفرالله ، مثل اینکه دوست داری ها…چیه شهرت میاره ساز مخالف و دامبول دیمبول هویجوری الکی کوک کردن ؟؟
من نوشته ی شما رو خوندم، صحبت بشکن زدن آقا می کردی و دل و قلوه اش… و جنبش وال استریت و آنتی کاپیتال تال تال و بانکداران خون آشام !!
آقا که در فرهنگ واژگان فعلی این مرز و بوم یکی است و نیست جز او !! البته برای شما ظاهرا دوتاست یکیش همون اسمشو نبر بخش کامنت های این وبلاگ است که قوقو و اینا !!
بقیه شم چه ربطی داشت به بحث فعلی ؟؟
انصاف هم خوب چیزیه والله ، یک نیگا به تحلیل خودت و بالتی بنداز… کلاه داری ؟؟ عمامه داری ؟؟ همونو قاضی کن !
نه داشتیم ؟؟ هویجوری الکی حرف زدن چون می خوایم …نه واقعا می خوایم چی ؟؟ نمی دونم شاید من درست نگرفتم منظورتو…
شیوه ی گفتمان عالیجنابان و اساتید کلام…. آق جوات و دکتر پرینس هم مورد علاقه ی من نیست ، پس به من چه اصلا …مگه من نخود آشم هی منو قاطی همه چی می کنی ؟؟
البته هستم ها اما نه هر آشی !! 🙂
گیتی گفت:
کامنت ها چرا همچین شده ؟؟ می پره بالا …
@ جوات
پاسخ شما پرید بالا …نمی دونم این یکی کجا می پره….بهرحال اگه دوست داشتی بگرد و پیداش کن…
اژدها گفت:
بپر
آقا یحیی عاشق بود، عاشق خرمالو.
یک بعد از ظهر تابستان آقا یحیی کفاش به پشتبام ساختمان چهار طبقهای که مغازهاش در طبقه همکف آن بود رفت و در را قفل کرد و دو بشکه قیر پشت در گذاشت و لب بام ایستاد و فریاد زد، «دیگه آبرو واسم نمونده.ای خدا!»
کسی فریادهای آقا یحیی را جدی نگرفت البته، تا آنکه پسر شریکش پیدایش شد و گفت، «آقا یحیی، بابام میگه امروز کمرش درد میکنه نمیآد.» آقا یحیی گفت، «خب نیاد. تشیع جنازم که میآد.» بعد داد زد، «خودم و پرت میکنم پایین.» از آقا یحیی داد که میپرم، و از پسر هوار که آی ملت میگوید میپرد و ملت در خیابان نیم دایره زده بودند و هر کس چیزی میگفت مگر آقا یحیی منصرف شود.
از التماس «تو رو خدا بیا پائین،» تا استدلال، «آخه شوما نباشی ما واسه خانوم بچهها از کی کفش بخریم از شوما بهتر؟» تا تحکم، «از خر شیطون بیا پایین،» تا دروغ، «آقا یحیی به زنت گفتیم غش کرد.»
و آقا یحیی داد میزد، «به ولای علی میپرم.» جلو میآمد، دستهایش را باز میکرد، چشمهایش را میبست و زانو خم میکرد.
کسی جلو رفت و سر بالا گرفت و پرسید، «آقا یحیی میخوای بپری؟» آقا یحیی داد زد، «برو کنار، به قرآن مجید میپرم.» مرد گفت، «خب بپر،» ادامه داد، «میخوای بیام بالا هولت بدم؟» آقا یحیی کمی عقب رفت، جلو آمد، و نیم خیز شد. مرد گفت، «آره بپر خرمالو.»
آقا یحیی پایین آمد، از در پشت به مغازهاش رفت، در را بست و ساعتی آنجا ماند. خرمالو میخورد. از آن خرمالوها که همیشه در پستو داشت.
بپر ویولتا.
علاف گفت:
اینجا دنبال چیزی بودم که هیچ جا پیدایش نمی کردم. حتی مطمئن نیستم که چیزی رو که دنبالش بودم اینجا پیداش می کردم یا نه؟ آخه من هر روز از صبح چیزی رو گم می کنم و تا شب هم پیداش نمی کنم. هر روز همین داستانه. بعضی روزها هم اصلاً نمی گردم چون اینقدر سرم رو گرم هیچ ها می کنم که گشتن رو گم می کنم.
حداقل گاهی اینجا لبخندی به لبم می یومد. حالا کجا دنبال گم شده ام بگردم؟
بگذریم… به این نتیجه رسیدم که گم شده ام دیگه پیدا نمی شه. آخه حداقل تو باید نشونی از گم شده داشته باشی که دنبالس بگردی. وقتی هیچ نشونی نیست. یعنی راه نیست. یعنی مقصد نیست. هیچ چیزی نیست. هیچ امیدی هم نیست. هیچ در هیچ تا هیچستان…
کامبیز گفت:
@ علاف
تا حالا چند بار از روی کامنت شما رد شدم. گاهی برای چندمین بار خوندمش. با خودم فکر می کنم اگر این وبلاگ مال من بود حتماً باید آدم محکمی می بودم تا می تونستم تحت تأثیر قرار نگیرم. منم دو سال پیش با همین خیال وارد این وبلاگ شدم. گشته از هر چیزی، این مهم عایدم شد که دیدم چقدر زیادند آدم های عمیق تر و صادق تر از من که اونا هم گمشده ای دارن و به دنبال اون گمشده به اینجا رسیدن. آی دی های زیادی رو به خاطر میارم که مثل شما حرفایی زدندو رفتند. شایدم هستندو چیزی نمیگن. درسته که اینجاهم به اون گمشده نرسیدیم اما خوبیش به این بود که فهمیدیم تنها نیستیم.
گیتی گفت:
@ جوات
ببین داداش…واقعا خسته شدم از این بحث تکراری عدم وحدت رویه و شناسه مقدم بر محتوای نوشته !!!
الان این صحنه ای که چیدی و بازیگرانی که به بازی گرفتی به نظر خودت واقعیه ؟؟
مگه من شما رو به یک شناسه می شناسم که بخوام در مقابل مثلا » جوات » موضعی مغرضانه یا با بیان تلطیف شده ی شما رویه ی متفاوت داشته باشم …
آخه آقا جان ، چه اونروزایی که تظاهر به باتوم داشتن و شوکر زدن به مردم می کردی چه اونروزایی که خیلی نرم و مخملی در هیات یک روشنفکر نوربالا زیر نور نورافکن ها هنرنمایی می کردی با حرکات موزون، چه وقتی در هیبت یک عارف مثنوی خون رومی شناس مست و لایعقل خودت رو می زدی به در و دیوار !!
فکر کنم یکی از معدود آدمایی بودم که وارد بحث شما می شدم ، نه مغرضانه اما خوب با دیدگاه متفاوت ..
حتی وقتی فقط » چشم چشم ابرو » بودی !!
نمی گم خیلی کار جالبی بوده ، می خوام بگم دست شما بخصوص از همون روزای اول برای من رو بود…
حالا این چه بازی است درآوردی آخه ؟؟ داد می زنم سرت ها !!
برداشت من از اونچه که بالتازار گفت با اونچه که شما و دیگری گفتند متفاوت بوده ، اشتباه یا درست ، یا نوع نگارش شما باعث و بانی اش بوده یا مدل خوانش من….
توضیح میدم برات :
به نظر من شما و آرش از یک جور تبانی بین قدرت حاکم در ایران و نیروهای بیگانه صحبت کردید…
اینکه قدرت حاکم می دونه مهرها داره چه جوری چیده میشه….
در حالیکه بالتی صحبت از یکجور بازی همیشگی کرد، که سر ملتها و دولت هایی شبیه به ما میاد…ملت مثل کبک سر در برف و دولت پشت داده و امیدوار به وعده و وعیدهای ارباب ها….
آرش که اصلا مدل صحبت کردنش و واژه های که بکار برد مثل » معامله » و » باش تا صبح دولتت بدمد » باعث شد پاسخی بهش ندم ، گویی دولت من و دولت ایشون با توجه به علاقه شون به پرزیدنت مردمی و بی تفاوتی ایشون به آینده ی جمعی مردم ( با توجه به حرف خودشون ) اصلا در یک ظرف نمی گنجه کلا، ضمن اینکه تجربه گفتگو با ایشون برای من اینه که حتی اگر اشتباه کرده باشه آخرش میگه من اینم !!! اعتماد به نفسم بالاست !!
در مورد شما هم سعی کردم توضیح بدم منظورم چیه…که ظاهرا حمل بر غرض ورزی کردی طبق کدهای خودت …
دکتر پرینس تا حدی منظور من رو گرفته بود….
آخه دوتا خط چیه که انقدر آدم دنبالش بدوه آخه…
چیزی که شما نگرفتی اینه که برخلاف تصور شما من فکر نمی کنم قراره اتفاق جالبی بیفته توسط نیروهای خارج ازاین خاک و غیرمردمی و ناتو و اوباما جون و شیراک جون و و…..نه آقا جان، به نظر من هر اتفاقی که توسط نیروهای بیگانه آغاز بشه ، چیزی جز جنگ داخلی و تجزیه ی ایران به همراه نداره… اونا دنبال منافع خودشون هستند ، حقوق بشر و این حرفا هم دست آویزه…
ورق های روی میز به نفع آقا نیست ، اما به نفع مردم ایران هم نیست….
برو یکبار دیگه بخون من چی نوشتم بدون غرض و مرض….
من صحبت جدی شدن بازی کردم….نه اینکه وای چه خوش به حالمون میشه و اینا….
اصولا و قویا معتقدم وقتی خوش به حالمون میشه که چهار تا سیاستمدار وطن پرست باسواد و با تجربه داشته باشیم و مردمی که دلشون بطپه برای هموطن هاشون و منافع و مصالح عمومی…
نه هر که سرش در سوراخ موش خودش و از توی اون سولاخ توی یک شیپور هوارهوار کردن…
روشن شد الان ؟؟
درباره ی بالتازار هزار بار گفتم و از گفته ی خودم هم دلشادم ، منطق نوشتار و فرم بیان بالتی رو می پسندم ودوست دارم ، خودش رو هم که عاشقشم !! از درک و بینش سیاسیش و سنجیده نوشتنش و کم گویی و گزیده گویی اش ، از سواد و دانشش ، از ارائه ی اون دانش به آرومی و بدون بزرگنمایی و سرو صدا حال می کنم …بی جبهه بودنش ، مثبت بودنش…الان شما مشکلی با این علاقمندی من داری ؟؟ 🙂
حالا شما می خوای بحث » عدم وحدت رویه » رو دنبال کنی مختاری…اما در نظام یا اختلالات فکری من کلا این حرفها جایی نداره، یعنی سعی خودم رو کردم اینگونه نباشه …. بازی در میاری ها چشم چشم دوابرو !!!….
دیگه حوصله ندارم ها !! ببین اینهمه توضیح نوشتم سرصبحی …گفته باشم….
—————
راستی امام چهارم شیعیان فکر کنم زین العابدین بود ها !! 🙂
شما مثل اینکه خیلی با رسم و رسومات ماه محرم آشنا نیستی !!
ژیان گفت:
سلام اختر ،
عزیزم، شنیدم داری اسباب کشی می کنی. خواستم بگم اگه هنوز نبردیشون، من توی باربریِ حمل اثاثیه آشنا دارم. کامیونای مخصوص دارن با کارگر متخصص . اگه آدرست همون خونه قبلیه فقط بگو تا بفرستمشون. یه آشنام تو سیدنی دارم که وانت داره. اگه اسبابات کم اند و جا میشن، اونم هست. رودرواسی نکن.
در ضمن پسر یکی از اشناها درسش تموم شده میخواد بره ملبورن. اونجا کار پیدا کرده. دو سه روز دیگه خونه ش تخلیه س. خونه هه نزدیک دانشگاتونه. پیاده یه ربع راه بیشتر نیست. یک سوئیت داشنجویی شیکو نقلی. فیتِ فیتِ خودته. اگه خواستی بگو تا بگم واست نیگرش داره. اگرم که خودت پیدا کردی که هیچی( ولی میومدی میدیدی بد نبود).
کاری داشتی بگو. تو که میدونی اگه ازم بر بیاد مضایقه نمی کنم. مواضب خودت باش.
بای.
نسوان گفت:
اوه عزیزم..مرسی که از تو زندون هم به یاد من هستی… بار و بنه که چیزی نداشتیم، سمساری اومد خرت و پرتها رو دادم برد،چراغ نفتی و دیگ و قابلمه رو فقط می برم.با اون صندوقچه چوبی که از شابدلعظیم برام اروده بودی درش رو باز می کنی آهنگ میزنه..
Sam گفت:
@ ژیان
حالا بشین تا اخترت برات کمپوت بیاره.
ژیان گفت:
@ سام
دائاشم! …من حالم خوبه. بیمارستان نیستم که. تا جاییکه من میدونم کمپوتو واسه مریضا می برن بیمارستان یا خونشون. گمونم با این دور بودنت از ایران، بعضی رسم و رسوماتو قاطی کردی ها.
منم حبس نیستم …..جز اینکه توی زندون این زمونه به زنجیر عشق اخترم اسیرم. چیکار کنم. دل نگرونم. همش اختر میاد جلو چشام که چادر به دندون گرفته، بقچه شو زده زیر بغل، یه دستش قابلمه مسی شو گرفته با یه دستشم چراغ والور، وایساده. نگاهش به زمینه تا اون صابخونۀ قلتشن، قبل از رفتنش از اون خونه، کرایه های عقب افتاده شو حساب کتاب کنه. چه حالی داره اختر من اون لحظه. با هر اسکناسی که صابخونش آرومو با دقت از زیر انگشتای تپلش رد می کنه دل اختر من هُری میریزه پایین. نبادا برگرده بگه: «ئه ! ….اختر خانوم؟؟ اینکه پنژ تومنش کمه!! یه چیزی گرو بذار هر وخ پول آوردی، گرویی تو میبری»…. آخ که اگه اونجا بودم جر و واجرش می کردم.
آرش گفت:
دوستان عزیز ؛ شامل بالتی ؛ گیتی ؛ جواتی ؛ گاریجیتی و پرینسی و…
در خصوص بحثهای مطرح شده و کامنتی که گذاشتم و نظراتی که مرقوم فرمودید ؛ لازم هست که چند نکته رو خدمتون اعلام کنم ببخشید که ممکنه طولانی بشه:
– در تمام نوشته ها و کامنتهای بنده ؛ هر جا اصطلاح غرب رو بکار بردم منظورم صرفا ایالات متحده آمریکا بوده است.
– بکار بردن کلمه معامله نه به مفهوم تبانی بین ایران و غرب و یا دستهای پشت پرده بوده ؛ بلکه حرکت ایران در جهت سیاستهای کلی ایالات متحده است.(حتی نه سیاست بلکه بهتره بگم ایدئولوژی)
– ماجرای صدام حسین ؛ سیستم حکومتی عراق ؛ ساختار فرهنگی – اجتماعی ؛ فضای حاکم بر جهان و…امکان بروز نبرد بین ایران و آمریکا (بهتره بگیم حمله آمریکا به ایران و تسخیر 20 روزه ایران) رو در حال حاضر نه غیر ممکن که از بسیاری جهات برای ایالات متحده پر هزینه کرده. این به این معنی نیست که آمریکا توان حمله به ایران را ندارد. طی مطالعه ای که در سال 2000 در مرکز مطالعات استراتژیک دانشگاه هاروارد در خصوص توان نظامی آمریکا انجام شده است ؛ ایالات متحده توان آنرا دارد که بطور همزمان با تمام جهان – منهای روسیه – وارد جنگ شود و در تمام جبهه ها نیز پیروز گردد.
و البته این جنگ جنگی تمام عیار است و نه جنگهایی به سبک عراق و افغانستان.
– و اما در خصوص معامله ایدئولوژیک بین ایران و آمریکا ( نه تنها ایران که بسیاری از کشورهای دیگر) در جریان است و وضعیت ایران را با عراق و لیبی و افغانستان متفاوت کرده , باید توضیحات مبسوطی بدم که فکر می کنم اینجا مناسب باشه ؛ شاید دوستان هم خودشون مطلع باشند؛ برای کسانی هم که نمی دانند بسیار مفید است:
پس از جنگ جهانی دوم کنفرانسی با شرکت دول پیروز در جنگ و برخی از دیگر کشورها در نیو همپشایر تشکیل شد که به » بِرتُن وودز(Bretton Woods)» شهرت دارد؛ در این کنفرانس تصمیمات مهمی گرفته شد که منشا تغییرات بسیار گسترده در دنیا تا به امروز بوده است ؛ عمده این تصمیمات به شرح ذیل است:
– جایگزینی دلارآمریکا به عنوان پول رایج بین المللی به جای لیره استرلینگ(پوند). آمریکا تعهد نمود که به ازای چاپ دلار و توزیع آن در جهان مقادیر متناظری از طلا را ذخیره نماید. همچنین تعیین گردید که ارزش برابری کلیه ارزهای دنیا در برابر دلار سنجیده شود و در واقع دلار ارز مرجع جهانی باشد.
– لیبرالیسم به عنوان سیستم اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و روح رایج بر دنیا شناخته شود و تمامی کشورها به سمت آن حرکت کنند(اهمیت آن به ویژه در برابر نفوذ کمنیسم بود). و در این راستا سیستم اقتصادی که «جان مینارد کینز» اقتصاد دان انگلیسی تعریف کرده بود ؛ به عنوان روش اقتصادی کشورهای پیروز و شکست خورده جنگ که اکنون تحت کنترل متفقین بودند تعیین گردید.
– دو نهاد صندوق بین المللی پول و بانک ترمیم و توسعه( بعده ها بانک جهانی نام گرفت)؛ تشکیل شدند که وظیفه اولی کمک به کشورهای در حال توسعه و عقب مانده و ارائه راهکار جهت رسیدن به سیستم اقتصادی لیبرال و وظیفه دومی تامین مالی پول (به ویژه برای آلمان و ژاپن و کشورهای اروپایی) در جهت ترمیم اقتصادهایشان بود.
– تنظیم موافقت نامه ای به نام گات که کمی بعد تبدیل به سازمان جهانی تجارت شد و وظیفه کنترل نظارت و تبیین تجارت دنیا را داشت.و تلاش اصلی آن آزادسازی تجارت در دنیا بود.
با توجه به آنچه گفته شد عمده تمرکز تصمیمات گرفته شده تا سالها بر روی کشورهای اروپای غربی و ژاپن بود تا اینکه در اوائل سالهای دهه 70 رشد اقتصادی شتابان جهان و آمریکا کند شد و به طبع آن گروهی از اقتصاددانان دانشگاه شیکاگو روشهایی جدید اقتصادی را برای دنیا و آمریکا تعریف کردند که بعدهها «مکتب شیکاگو» نام گرفت. معروفترین چهره این جریان میلتون فریدمن اقتصاد دان آمریکایی و از پایه گذاران نئو لیبرالیسم بود. بر اساس رهنمودهای میلتون فریدمن آمریکا اعلام کرد که دیگر به سیستم اقتصادی دلار با پشتوانه طلا پایبند نیست و هر ثروتی که در آمریکا وجود دارد(حتی سهام شرکتها) پشتوانه دلار خواهد بود و دلار از این پس به هر مقداری که آمریکا بخواهد چاپ خواهد شد.
همچنین وظایف جدید برای صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی تعریف شد و اینجا در واقع نقطه ای بود که بر ایران تاثیرات فراوانی گذاشت.
صندوق بین المللی پول اعلام کرد که از این پس سیاستهایش بر اساس سیاستهای » اجماع واشنگتن» خواهد بود.
اجماع واشنگتن در جهت تسلط بخشیدن به سیاستگذاريهای بانک جهانی وصندوق بین المللی پول پدیدار شد.اجماع واشنگتن توافقی مکتوب یا شفاهی بین نمایندگان مختلف نیست و وجود خارجی ندارد، بلکه نماینده ونماد یک جریان واقعی است. این جریان براي کشورهای جهان، به ویژه کشورهای کم توسعه و بدهکار جهان چیزهایی میخواهد و آن را به تدریج به ضرورتهای علمی، سیاسی و نوآوری جهان تبدیل کرده. عمده بازیگران این سیاست صندوق بین المللی پول ؛ بانک جهانی ؛ کنگره و بخش اجرایی ایالات متحده هستند.
بر این اساس سیاستهای ذیل به عنوان سیاستهای اجماع واشنگتن و صندوق بین المللی پول برای کشورها ی کمتر توسعه یافته جهان تبدیل شد که به آن برنامه های تعدیل ساختاری (Structural Adjusment Program) گفته میشود:
-کاهش نفش دولت.
– کاهش ارزش پول ملی.
– آزادسازي تجارت به خصوص رفع کلیه کنترل هاي اعمال شده بر واردات.
– خصوصی سازي بنگاه ها و فروش شرکت ها.
– حذف یارانه ها.
– بازپرداخت سریع بدهی هاي خارجی.
– کاهش کارگران وکارمندان ازطریق اخراج های داوطلبانه یا اجباری.
– افزایش نرخ بهره.
– مساعدت دولت درزمینه صادرات به ویژه موادخام، تولیدات اولیه و صادرات سنتی.
– فعال کردن صرافی ها به منظورعملی کردن سیستم ارز شناور.
-آزادی ورود و خروج سرمایه (واگذاری امتیازات به انحصارات وشرکت های چندملیتی، استقراض و…)
– کاهش مؤثر بودجه دولت و اعمال سیاست هاي انقباضی.
– انجام اصلاحات نهادی مانند بازنگری در نظام مالیاتی.
اما پیاده سازی این اصلاحات در کشورهای جهان بدلیل وارد آوردن فشار شدید بر مردم کار هر دولتی نبود به همین دلیل بهترین گزینه برای انجام این امور دولتهای زورگو و سرکوب گر بودند که می توانستند مردم را وادار به پذیرش آن کنند.
این اصلاحات در آمریکای لاتین با پینوشه در شیلی شروع شد و در اروپای پس از فروپاشی شوروی افراد سرکوبگری مانند بوریس یلتسین متولی انجام آن بودند.در تایوان ؛ هنگ کنک ؛ مالزی و کره نیز این اصلاحات در زمان دولتهای غیر دموکراتیک به وقوع پیوست.
در ایران پس از جنگ هشت ساله ؛ دولت هاشمی رفسنجانی طی جلسات متعدد با صتدوق بین المللی پول راضی به انجام آن شد اما شرایط کشور اجازه نداد ؛ با روی کار آمدن محمد خاتمی اولویتهای سیاسی بر اقتصادی پدید آمد و این امور به کندی پیش می رفت تا اینکه در سال 84 بهترین گزینه برای اجرای این سیاستها در ایران در راس امور قرار گرفت. اولین هیات صندوق بین المللی پول در مهرماه همان سال به ایران آمد و دیدارهای بعدی پشت سر هم شکل گرفت.
ما حصل این گفتگوها پیاده سازی طرح تعدیل ساختاری در ایران بود که نام ایرانی آن شد » طرح تحول اقتصادی». حذف یارانه ها ؛ قانون جدید مالیاتی( که هم اکنون هم چالشی برای دولت است)، طرح تحول بانکی و…. از جمله بندهای این طرح هستند.
دولت محمود احمدی نژاد در حال حاضر سوگولی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی است( بنده درگیر پروژه های متعددی هستم که بودجه آنرا بانک جهانی تامین کرده است که با توجه به تحریمها برای من بسیار شگفت آور است).نمره بالایی ازآنها دریافت کرده و بارها نیز از تریبونهای مختلف شنیده ایم که صندوق ؛ کار ایران را ستود و یا رشد اقتصادی ایران را برای 2011 ؛3.2 درصد اعلام کرد.
بر خلافها شعارهای داده شده ؛ دولت محمود احمدی نژاد ؛ لیبرال ترین سیاستهای اقتصادی را در پیش گرفته است و هرچه سریعتر در حال تبدیل مدل اقتصادی ایران به یک اقتصاد سرمایه داری است.
تمامی نگرانیهای غربیها از برنامه هسته ای ؛ موشکی و… نه برای امروز که برای فردایی است که ایران بنیاد گرا و مذهبی ؛ از پس عبور از گردنه تعدیل ساختاری بر آید و قدرت اقتصادی پیدا کند(با توجه به منابع عظیم سرزمینی) و در حالیکه به ثبات اقتصادی رسیده ؛ آنگاه خواسته های بیشتری را از دنیا طلب کند ؛ به همین دلیل باید به نحوی همزمان با تعدیل ساختاری از پیشرفتهای نظامی و هسته ای وفضایی و… جلوگیری کند؛ تا در آینده ؛ ایران کشوری مانند ترکیه باشد و نه مدل جدیدی از چین.
بازی و معامله بزرگ اینست و البته در این بازی همه چیز محتمل است.
نسوان گفت:
یادمه که تا چند سال پیش ایران و هند و چین و چند کشور دیگه هنوز به سازمان تجارت جهانی نپیوسته بودند. برای همین هم ما می تونستیم از هند و چین مواد اولیه دارویی وارد کنیم ( موادی که بدون رعایت پتنت ساخته می شد) . تا دوسال پیش هم وضع بر همین منوال بود…یکی از شرایط فکر کنم همین داستان پای بندی به کپی رایت و حق مالکیت معنوی برای تمام کشورها بود… و چیزهایی که گفتی مثل برداشتن یارانه ها و یا هرگونه حمایت های دولتی از تولید کننده های داخلی ( مثل حذف تعرفه واردات و مالیات ها و یا دامپینگ) .من به عنوان کسی که درگیر کار دارو بودم از شاید سال 78 با این داستان آشنا شدم برای اینکه از همون روز معلوم بود که یکی از صنایعی که تلنگش با اجرای این اصلاحات در خواهد رفت صنعت داروست. الان هم مشخصه که ما داریم به اون سمت حرکت می کنیم.. اون هم به غیر انسانی ترین و خشن ترین شکل ممکن. البته شاید بگی خوب اقتصاد همینه ولی این طرح می تونست فرصتی باشه که با بی درایتی مثل همه ی فرصت های از دست رفته تبدیل به یک تهدید شد. می شد فکری به حال اقشار ضربه پذیر کرد، فکری به حال کارگاهها کرد و خیلی فکرهای دیگه که نشد و یک دولت سرکوبگر راحت تر توانست یلخی وار و با بیشترین هزینه برای مردم در این جهت حرکت کنه.. با اجرای این سیاست ها عملا بسیاری از صنایع ما تعطیل خواهد شد، همزمان عدم وجود سیستم کارآمد تامین اجتماعی عده ی زیادتری را زیر خط فقر خواهد راند . به این اضافه کن تنش های اجتماعی و سیاسی را……….سوال اینه که چقدر در عمل می توانند موفق باشند و بقیه فاکتورها توی این معادله چگونه دخیل خواهد شد.دورنمایی که من برای این جریان دیدم خیلی ترسناک بود. اونقدر که جل و پلاسم را جمع کردم و فرار را بر قرار ترجیح دادم. خدا کنه که من اشتباه کرده باشم.
آرش گفت:
این مواردی که بیان شد کلیتی بود از آنچه که دارد روی می دهد ؛ هر چند که من شخصا به لیبرالیسم و اقتصاد سرمایه داری اعتقاد دارم اما نمیتوان آثار مخرب آنرا نیز نادیده گرفت ؛ آثاری که «سمیر امین» اقتصاد دان مصری و از نظریه پردازان توسعه از آن به عنوان » توسعه توسعه یافتگی» و » توسعه توسعه نیافتگی» در جهان امروز یاد می کند که تعبیری بسیار دقیق است.
واقعیت اینست که پس فرو پاشی دیوار برلین ؛ جهان بشدت تغییر کرد ؛ در پرتو چنین جهان بدون شرق و کمونیسم بود که استراتژیستهای آمریکایی «مرگ اجتماع» را نوید دادند و تنها راه سعادت بشر را زندگی در سیستم جهانی شده اعلام کردند ؛ سیستمی که شامل گردش آزاد سرمایه ؛ تجارت آزاد ؛ گردش آزاد اطلاعات ؛ ژورنالیسم آزاد بود اما به زعم خیلیها تنها قربانی در این میان خود آزادی بود و شرافت انسانی.
آنچیزی که تو از آن با یاد کردی بخش خیلی کوچکی از زندگی در سیستم جهانیست ؛ سیستمی که در آن بانکها و موسسات اعتباری تعیین می کنند چه کالایی در چه کشوری با چه قیمتی تولید شود و چه کسانی در چه کشوری با چه قیمتی آنرابخرند و مصرف کنند. همانهایی که تعیین می کنند iPhone 4S برای اولین بار در کدام کشورها و به چه کسانی عرضه شود؛و یا اینکه کدام کشور باید آسپرین تولید کند و کدام کشور ویاگرا و کدامیک تریاک.
در پرتو این سیستم مردمانی در زامبیا با کمتر از یک دلار در روز زندگی می کنند و روزانه 19 هزار کودک در کشورهای توسعه نیافته جان میبازند.واقعیت تلختر اینست : 400 میلیون نفر در هندوستان در اثر اجرای برنامه نوین اقتصادی – شما بخوانید طرح تحول اقتصادی – به فقر مطلق رسیده اند.
آنروی دیگر سکه نیز کشورهایی مانند سنگاپور، ژاپن ؛ چین ؛ کره جنوبی ؛ تایوان ؛ اندونزی ؛ امارات ؛ قطر ؛ هنگ کنک , ویتنام؛ برزیل و چندین کشور دیگر هستند که از پس اجرای تعدیل اقتصادی موفق بیرون آمده اند.
در خصوص ایران هر روز نتیجه گیری سخت تر است ؛ ما نمی دانیم که دولت با استفاده از کدام روش قصد پیاده سازی این طرحها را دارد ؛ برخی از نسخه ها شوک درمانی را پیشنهاد می کنند؛ مثلا حذف یکشبه کلیه یارانه ها(مانند روسیه) و برخی دیگر درمان پله به پله را.ضمن آنکه در ایران هنوز دولت خیلی از تغییرات را حتی آغاز نکرده و از همه بدتر اینکه این طرح در بدترین اوضاع اقتصادی کشور در نیم قرن اخیر در حال پیاده سازیست.
هرچه باشد اما به نفع سرمایه داریست و نیروهای زیرین جامعه زیر چرخ این گاری خورد خواهند شد.
اما شاید ؛ شاید ایران برای فرزندان ما جای بهتری برای زندگی باشد ؛ که امیدوارم اینگونه باشد.
ویدا گفت:
«از پس عبور از گردنه تعدیل ساختاری بر آید و قدرت اقتصادی پیدا کند(با توجه به منابع عظیم سرزمینی)»
ببخشید ایران با کدوم مدیریت تبدیل به قدرت اقتصاد خواهد شد؟!!! مدل مدیریت احمدی نژاد و اختلاسهای سر به فلک کشیده! تبدیل به قدرت اقتصادی شدن برنامه و مدیریت می خواد… نه اینکه رایانه ها رو برداریم و شب بخوابیم وصبح بیدار بشیم تبدیل به قدرت اقتصادی بشیم… این تعدیل ساختارها فقط و فقط برای پر گردن جیب خودشون هست و بس… با این روند حالا حالاها در گردنه خواهیم موند… انقدر تو گردنه می پیچیم تا چیزی ازمون باقی نمونه… تا درست و حسابی از صفحه تاریخ و نقشه زمین محو بشیم!….
و «آنگاه خواسته های بیشتری را از دنیا طلب کند ؛ به همین دلیل باید به نحوی همزمان با تعدیل ساختاری از پیشرفتهای نظامی و هسته ای وفضایی و… جلوگیری کند»
چرا فقط به ما رسید حرف دخالت و تعیین سیاست پیش می یاد و از پیشرفت ما جلوگیری می شه! چرا در مورد ژاپن و چین و حتی هند نتونستن تصمیم بگیرن… ولی کره جنوبی وایران و خاورمیانه شده بازیچه غرب؟! چون ما مردمان متوهم و احمقی هستیم… هر بلایی سرمون می یاد یا خواست خدا بوده یا دستهای آمریکا و غرب در کار بوده… مردمان بی عرضه ای هستیم که منتظریم تقصیر رو گردن کسی بندازیم و بگیم ما خواستیم انجام بدیم ولی نذاشتن!… تا وقتی که متوهم هستیم و درمانی برای حماقت نداریم… مطمین باش به هیچ قدرت اقتصادی و سیاسی تبدیل نخواهیم شد… فقط و فقط در موردش رویا بافی خواهیم کرد و حتی قادر نخواهیم بود پا تو جای پای ترکیه و کره جنوبی بزاریم…. ژاپن وچین پیش کش!
آرش گفت:
@ ویدا
شما رو نمی دونم ؛ ولی خیلی از آدمهایی که من میشناسم احمق و متوهم نیستن؛ بگذریم.
ایران در حال حاضر با تولید ناخالص ملی معادل 407 میلیارد دلار در سال (2010) در رتبه 26 اقتصادی دنیا قرار داره و جالبه بدونید که کشورهایی ماندد دانمارک ؛ فنلاند ؛اتریش ؛مالزی؛ هنگ کنگ ؛ سنگاپور؛ اسرائیل و ایرلند در رده های بعد از ایران قرار دارن. بر اساس پیشبینیها با پایان طرح تحول اقتصادی ؛ رتبه ایران به حدود 20-22 صعود خواهد کرد واگر تحریمها برداشته شود و امکان سرمایه گذاری خارجی و حضور شرکتهای بزرگ در ایران میسر شود رتبه ایران تا سال 2016 به 15 خواهد رسید. مدیریت هم لازم نداره ؛ مثل آدمی میمونه که ارث پدری داره در برابر آدمی که باید از صفر شروع کنه ؛ دومی برای پولدار شدن مدیریت میخواد ولی اولی هیچی نمی خواد چون از اول پولدار به دنیا اومده.
«چرا فقط به ما رسید حرف دخالت و تعیین سیاست پیش می یاد و از پیشرفت ما جلوگیری می شه! چرا در مورد ژاپن و چین و حتی هند نتونستن تصمیم بگیرن»
سه تا کشور کاملا متفاوت رو مثال زدی و جالب اینکه در مورد همه هم تصمیم گرفتن و هیچ کس در این دنیا به جز آمریکا کاره ای نیست.
ژاپن: کشورهای ژاپن؛ تایوان ؛ هنگ کنگ ؛ کره جنوبی ؛ مالزی و اندونزی؛ از جمله کشورهایی بودند که در دوران جنگ سرد زیر پرچم آمریکا زندگی می کردند و به همین دلیل از انجام هزینه های سنگین نظامی معاف بودند و آمریکا برای در امان نگه داشتن اونها از چنگال کمونیسم ؛ امکاناتی مالی و تولیدی فراوانی رو به اون کشورها سرازیر کرده بود. پس از پایان جنگ سرد دو کشور تایوان و کره جنوبی همچنان از حمایتهای آمریکا به دلیل خطر چین و کره شمالی بهره مندند و در حال رشد فزاینده اقتصادی؛ اما کشورهای دیگر از جمله ژاپن بلافاصله پس از فروپاشی دیوار برلین با مشکلات عدیده اقتصادی روبرو شدند و همچنان با رشد بسیار کم اقتصادی به دنبال یافتن راه رهایی هستند.
چین: زمانی تغییر کرد که درهای خود را به روی سرمایه داری گشود اما هم اکنون برای ادامه راه موانع بسیار زیادی را از سوی آمریکا در برابر خود می بیند.
هند: اصولا تولید بالای ناخالص ملی در این کشور به دلیل جمعیت زیاد است و من هند را بازیگر مهم جهانی نمی بینم.
هر کشوری که صاحب قدرت اقتصادی به همون اندازه سهم خواهیش هم بیشتر میشه ؛ حالا اگر قدرت نظامی هم داشته باشه که خب داستان پیچیده تر هم میشه؛ ترکیه امروز سهم بیشتری رو از معادلات بین المللی طلب میکنه در مقایسه با 10 سال قبل و….
نباید اجازه بدی نفرتت از جمهوری اسلامی بر قضاوتت در خصوص ایران تاثیر بذاره ؛ جمهوری اسلامی تمام ایران نیست ؛ حکومتی است مانند دیگر حکومتهایی که بر این خاک حکومت کردند و روزی خواهد رفت؛ اما آنچه باقی می مونه کشور بزرگ وپر از منابع زیر زمینی ؛ نیروی جوان و متخصص و امیدوار به آینده است که خواهیم دید با ایران چه می کنند.
ویدا گفت:
متوهم یعنی کسی که فکر کنه «مدیریت هم لازم نداره «!! و ما شب می خوابیم صبح بیدار می شیم .. می شیم قدرت اقتصادی جهان … تا 5-6 سال آینده می شیم رتبه 15-16… لابد تا ده سال آینده هم می شیم ابرقدرت اقتصادی جهان و بدین وسیله تو دهن آمریکا و غرب می زنیم!… ما نوادگان کورش کبیر هستیم خدا قدرت را به ما باز خواهد گرداند!…»ایکس» هم بزنی چنین توهمی به آدم نمی ده که بدون مدیریت و برنامه ریزی اقتصاد موفق خواهیم داشت پون منابع طبیعی داریم!
ببین آرش جان… اینجا برای یک مشت آدم بی سواد سخنرانی نمی کنی که آسمون و ریسمون رو به هم می بافی!..حال و حوصله تایپ کردن ندارم جواب مفصل بنویسم…. آخه از کی تا حالا قدرت اقتصادی یک کشور رو فقط وفقط بر اساس یک معیار مشخص کردن که شما بر اساس یک معیار ایران رو کردید قدرت اقتصادی!…. و یا کدوم سیستمی بدون مدیریت درست به جای رسیده که ما دومیش باشیم!!
بانک جهانی رشد اقتصادی ایران تو سال 2010 و 2012 رو صفر درصد اعلام کرده… صفر درصد!!! می دونی یعنی چی؟! … احمدی نژاد ایران رو به خاک سیاه نشونده … والا نمی دونم شما چرا سنگش رو به سینه می زنی و شعارهای احمدی نژاد گونه می دی؟! … دنیا از قدرت ما یا قدرتمند شدن ما می ترسه! .. آخه کدوم قدرت؟! … ما اگه حماقت رو کنار بگذاریم بعدش حالا حالاها باید راه بریم تا به جای برسیم!…
و ترس ملت از داشتن بمب اتم هم هیچ ربطی به این حرفها نداره… خوب هیچ کس دوست نداره یک دیوانه بمب اتم داشته باشه ( دیوانگی و قدرت- خیلی با هم فرق دارن!).. من به عنوان یک ایرانی دوست ندارم این احمقها دستشون به بمب اتم برسه… چون اول از همه تو سر ملتشون امتحانش می کنن! (چه بسا که همین الانش هم کلی آزمایشهای خطرناک رو انجام می دن!).. چه برسه به بقیه ملت.
و در مورد ایران هم من بارها اینجا گفتم ایرانیها بسیار ویژگیهای مثبت و ارزنده ای دارن که من به شخصه تا حالا در هیچ ملتی ندیدم… ولی چند خصلت هم دارن که ریده به همه ویژگیهای مثبت ما و تمام مثبتها رو به هدر داده…
و اما در مورد نیروی جوان… کی ما این نیروی جوان رو به کار خواهیم گرفت؟ بعد از 30 سال که نیروی جوانمون 60 ساله شده… نیروی جوان ما الان 14-15 سال هست که آماده به کار هست و می تونه برای جامعه مفید باشه… ولی کو کار؟ و کو رشد اقتصادی حاصل از کار این جوانها؟… درست نیروی جوان داریم ولی داریم هدرش می دیم… الان بهترین برهه زمانی برای پیشرفت اقتصادی ایران هست ولی احمدی نژاد و دار و دسته اش دارن تمامی فرصتها رو می سوزونن!
نسوان گفت:
من البته میان این بحث دست و رو نشسته می پرم و از آرش می پرسم برای چی فکر می کنی این برهه از لحاظ اقتصادی سخت ترین دوران ایران بود؟ بخاطر فروش نفت بشکه ای فلان که بالاترین درآمد ارزی رو نصیب ایران کرد؟ مگه ما به جز درآمد حاصل از فروش نفت چه متغیر مهم دیگه ای داریم؟ اتفاقا به نظر من دولت احمدی نژاد یکی از خوش شانس ترین دول این دوران بوده… ( لطف کنید دول را خودتون درست بخونید حوصله ندارم!) ها!
آرش گفت:
@ ویدا
صندوق بین المللی پول رشد اقتصادی ایران رو برای سال 2011، 3.2% اعلام کرده ؛ برو بخون.
تولید ناخالص ملی یا GDP اصلی ترین شاخص سنجش اقتصاد کلان یک کشور شناخته میشه و بر همین اساس هست که کشورها رو رتبه بندی می کنن ؛ مثلا بر این اساس ایالات متحده با تولید ناخالصی معادل 14,526 میلیارد دلار در سال 2010 قدرت اول اقتصادی جهان بوده و چین با 5,878 میلیارد دلار در رتبه دوم قرار داره و…. البته این اصلی ترین شاخص هست و ما شاخصهای دیگه ای در سطح اقتصاد خرد داریم که بیان کننده اینه که مردمان هر کشوری در چه سطحی از رفاه دارن زندگی می کنند مثل در آمد سرانه. برای مثال در سال 2006 نروژ با درآمد سرانه حدود 52000 دلار در سال رتبه اول رو داشته و آمریکا با حدود 41000 دلار در رتبه سوم قرار داره و در همون سال در آمد سرانه هر ایرانی 3200 دلار بوده در حالیکه در آمد سرانه هر چینی 1200 دلار بوده و… امیدوارم که افتاده باشه.
اینهایی که بالا گفتم آسمون ریسمون نیست ؛ اسمش عدد و آماره ؛ تو سعی داری بگی آسمون ریسمونه.
» خوب هیچ کس دوست نداره یک دیوانه بمب اتم داشته باشه» ؛ ها ها ها جوک قشنگی بود ؛ لیست برخی از افراد عاقل دنیا که از زمان ساخت اولین بمب اتم در لوس آلاموس به سال 1944 تا به امروز سزاوار داشتن بمب اتم بودند:
1- هری ترومن (ریس جمهور ایالات متحده که فرمان بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی رو صادر کرد)
2- جوزف استالین(نیاز به معرفی نداره)
3- آریل شارون ( نخست وزیر اسرائیل – همانی که در کمپهای صبرا وشطیلا حمام خون به راه انداخت)
4- مالنکوف ؛ خورشچف ؛ برژینف ؛ آندروپوف ؛ کرنکو ؛ گورباچف ( رهبران اتحاد شوروی)
5- مک کارتی ( ریس جمهور آمریکا ؛ همانی که چارلی چاپلین را به بهانه کمونیست بودن از آمریکا اخراج کرد)
6- جرج بوش و تیمش —> رایس ؛ رامسفلد ؛ چنی ؛ ولفوویتز و ……(اه ه ه ؛ چقدر آدم عاقل و لایق)
7- تونی بلر
8- رهبران چین ؛
9- پوتین و مدودوف و یلتسین
بگم بازهم؟ حالا به نظر تو ا.ن آدم خطر ناکتری بوده برای دنیا یا این آدمها که نام بردم؟ ببین هرکدوم از این آدمها چند نفر رو کشتن ؛ اون اولیه( ترومن) حداقل 200 هزار نفر رو در کسری از ثانیه کشت و…
بر عکس نظرت ؛ اتفاقا شما فکر کردی خواننده ها بی سوادن و هر چی دلت میخواد میگی ؛ تعصب رو بذار کنار ؛ اگر بمب اتمی خطرناکه و بده هیچکس نباید داشته باشه ؛ وقتی کسی به خودش اجازه میده داشته باشه باید این و بفهمه که بقیه هم ممکنه دلشون بخواد ؛ من نمی تونم از چراغ قرمز رد شم و به بقیه بگم من چون عجله داشتم رد شدم شما صبر کنید سبز شه بعد رد شید.
در ضمن یک چیز رو هم یادت باشه ؛ قدرت زیاد انسان رو دیوونه هم میکنه ؛ اساس تشکیل جوامع و حکومتهای مدرن و دموکرات امروزی همین عدم قرار گرفتن قدرت در اختیار یک فرد بوده ؛ چرا که انسان قدرمتند ؛ انسانی خطرناک و غیر قابل کنترل بوده و هست و خواهد بود.
@ نسوان
استفاده صحیح نکردن از درآمدهای نفتی ؛ و تزریق زیاد نقدینگی در سالهای 84-85 باعث شد که کشور از در آمدهای بالای نفتی نه تنها سود نبره بلکه آسیب هم ببینه؛ این پدیده در بین اقتصاد دانهای دنیا به بیماری هلندی معروفه ؛ حتما قبلا هم در بارش شنیدی ؛ به طور کلی زمانیکه در آمد یک کشور به طور ناگهانی افزایش پیدا کنه و این در آمد مستقیما به اقتصاد تزریق بشه( در قالب هزینه های جاری) ؛ عرضه و تقاضا بهم می خوره و برخی پدیده های نادر اقتصادی رخ میده ؛ مانند وجود همزمان تورم و رکود.
( تو ویکی پدیا همین » بیماری هلندی» رو سرچ کن اطلاعات خوبی داره)
اما نکته دیگری هم که نباید نادیده گرفت نقش تحریمها بوده که باعث شده حجم زیادی از نقدینگی ارزی در بانک مرکزی متورم بشه و نشه اون رو در پروژه های عمرانی هزینه کرد ؛ و از طرفی دولت این نقدینگی رو پشتوانه ای برای چاپ ریال قرار داده (داده بود تا سال 86) و باز هم آثار تورمی ناشی از اون آروم آروم نمایان شد.
عامل سوم هم خود طرح تحول اقتصادی بود ؛ که دولت فکر می کرد درحالیکه در آمد نفتی بالایی داره میتونه این کار رو انجام بده و از تبعاتش جلوگیری کنه که نشد.
حرف زیاده ؛ من که دارم بطور مستقیم فعالیت اقتصادی می کنم خیلی از زوایای پیدا و پنهان رو می بینم که ممکنه بقیه از راه دور تر و یا در موقعیتهای دیگه کاری نبینن ؛ ضمن اینکه سعی کردم هر پدیده ای رو جدی بررسی کنم و سرسری از کنارش رد نشم و همچنین با تعصب نگاه نکنم.
و من الله توفیق / 21 ذی القعده 1432
آرش گفت:
@ نسوان و ویدا و … بقیه
من میزان انزجار شما رو از نظام جمهوری اسلامی و سیستم حاکم بر کشور درک می کنم. من هم می دونم که جمهوری اسلامی خوب نیست ؛ اما فراموش نکنید که در همین زمان بالغ بر 70 میلیون نفر دارن در این کشور زندگی می کنن ؛ یعنی به دنیا میان ؛ مهد کودک میرن ؛ مدرسه و دانشگاه میرن ؛ کار میکنن ؛ تشکیل خانواده میدن و …. هر آنچه که مصادیقی از زندگیست در ایران جاری و ساریه ؛ کشور در شرایطی مانند لیبی و عراق و افغانستان نیست ؛ عده زیادی از مردم حتی فکر رفتن از ایران رو هم نمی کنن ؛ یک عده خیلی هم هپی هستن ؛ عده ای بی تفاوتن ؛ عده ای نگرانن ؛ عده ای به فکر مهاجرتن ؛ و…. یعنی میخوام بگم ؛ اینطوری نیست که ایران الان داره در آتش میسوزه و کشور از دست رفته ؛ کسب و کارها خوابیده ؛ جرم و جنایت کشور رو فرا گرفته ؛ مردم دارن همدیگر و میکشن و…. همین الانم دو تا جوون میشینن ترک موتور؛ شب میان پارک ملت قلیون میکشن ؛ دختربازیشون رو هم میکنن صبح هم میرن سر کارشون و بلعکس. زندگی مردم داره میگذره ؛ کم و زیاد دارن زندگی می کنن ؛ خیلیهاشون اصلا چیزی بیشتر از این نمی خوان ….
اما قبول دارم که میشد شرایط ما به مراتب بهتر از این باشه ، ولی باید کمی سیر تاریخ رو هم نگاه کنیم ؛ حوادث دویست و سیصد سال گذشته رو ؛ حتی اگر جمهوری اسلامی هم نبود ؛ الان وضعیت ما خیلی متفاوت نبود؛ حرکت جمعی مردم ما در سالهای دورتر به جایی بهتر از اینی که امروز هست منتهی نمی شد.
نسوان گفت:
پدرم یک دوست داشت که دو تا دختر داشت، همسن من و خواهرم..مرد تحصیلکرده و مرفهی بود اما با دختراش مثل سگ رفتار می کرد. دختراش توی خونه هیچ احترامی نداشتند، آزادی نداشتند، حق اظهار نظر نداشتند ،حتی یادمه یک بار یکیشون زیر دوش بود و مادرش در رو باز کرد. وقتی دختره جیغ کشید مادرش گفت: زهرمار! من مادرتم و هر وقت بخوام در رو باز می کنم!
الان هر دو اون دخترها شوهر دارند و خیلی خوشبختند. دلیلش اینه که به سختی و تحقیر شدن عادت کردن. معنی آزادی واحترام و کرامت را نمی دونن. هیچ وقت ندیدن که بخوان. شوهراشون هر قدر هم بد رفتار باشند از پدرشون بدتر که نیستند!
من حالا می فهمم که اون پدر داشت با اون تربیت آینده ی اون بچه ها رو تضمین می کرد به خیال خودش.
این ها رو گفتم که بگم آره، داستان همینه…خیلی ها با همین راضی اند… خیلی ها حتی همین را هم زیادی می دونن… برای خیلی ها ابتدایی ترین اصول آزادی هم زیاده… یا مفهوم فقر براشون با من و تو فرق داره.. معلومه که برآیند جامعه ی ما همین می شد.اما چیزی که خطرناکه اینه که چیزی که جامعه رو میسازه معمولا اون آدمها نیستند. اندیشمند های یک جامعه اند، آدمهای تحصیل کرده، آدمهای کار درست، آدمهایی که معنی «زندگی بهتر» رو می دونن. اونها همون هایی هستند که روز به روز دارن کشور رو ترک می کنند. سرمایه ها رو هم که هر کی دستش به جایی بند شد داره می دزده و از کشور خارج می کنه…این علامت خوبی نیست.. حالا اگر به نظر تو همه چی آروم و خوبه من دیگه حرفی ندارم
آرش گفت:
در تمام متني كه من نوشتم, بگو كجا گفتم كه شرايط خوبه؟
نسوان گفت:
نگفتم که گفتی…گفتم اگه بگی!
کاظمی گفت:
خب یعنی ما الان باید از دولت آقای احمدی نژاد متشکر باشیم؟
آرش گفت:
نه
کاظمی گفت:
خب مگه نمیگید که داره در جهت تعدیل ساختاری و افزایش قدرت اقتصادی کشور عمل میکنه؟
آرش گفت:
من نظر شخصیم رو گفتم ؛ چون فکر می کنم در چهار چوب این سیستم نمی تونم از کسی متشکر باشم؛
کاظمی گفت:
ای بابا! منظورم اینه که خب اگه داره در این زمینه درست کار میکنه، یا یه جای دیگه گفتید که اگر جمهوری اسلامی هم نبود وضع ما بهتر از این نبود، خب پس چرا اینقدر به پر و پای احمدی نژاد و جمهوری اسلامی میپیچیم؟ چرا میخواییم ساقطشون کنیم؟ چرا اینهمه آدم دم تیغ میرند؟
جوات يساري گفت:
من به نوبه ي خودم لازم ميدونم از آرش عزيز براي وقتي كه گذاشت تشكر كنم . ميخواستم چندتا مطلب رو درباره ي توليدات منطقه ايي و انتقال تكنولوژي بعد از اكسپاير شدن در ينكه دنيا بگم كه ديدم آرش بهتر و موشكافانه تر موضوع را بررسي كرد و اگر بخوام چيزي بگم زياده گويي ميشه.
به عنوان شخصي كه اينجا از هركدوم از رفقا چيزي ياد گرفتم ميخوام بگم نگاه علمي و تحليل بايد داراي چنين خصلتي باشه .
يعني موضوع رو بدون «تنفر» و «بدون علاقه» تجزيه و تحليل كرد .
خوشحالم كه دوستاني مثل «آرش» ، «اميدآقاي عزيز» و «بالتازار» و يه كوچولو موچولو «سركار خانم گيتي»داراي چنين خصلتي هستند و البته ناگفته نماند كه منم خيلي كارم درسته وآ آ 🙂 در حد المپيك
بنده ي حقير يكي از كارشناسان مسلط به امور آمريكاي شمالي و از جمله ايالات متحده هستم ((نخندينآ جدي ميگم)) اينشالا يِ بار سر فرصت ميام و در اين زمينه براتون صحبت ميكنم.
گاد شما و آمِريكا و گيتي و بقيه را ييهو يه جا التوفيق و فيروزي كامكاري و بلس بلوز و اينا كلن
آرش گفت:
بزرگواری
آرش گفت:
ای بابا این کامنتها چرا اینطوری میشه ؛ هرجا دلش بخواد میره.
نسوان گفت:
شیر تو شیر شده آرش .. راستی من میخواستم جوابت رو بدمها… اما هیچ جوابی درخور این همه محبت نداشتم. ممنون از لطفت.
آرش گفت:
یو آر ولکام.
آرش گفت:
آخرش هم یادم رفت که بگم : گاد بلس اَمِریکا.
مانی گفت:
دلم برای پست هات تنگ شده خواهش می کنم ادامه بده لطفا
هما گفت:
وا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه معنی داره اندرونی رو تعطیل کردین ؟ حالا ویولتا احساس امنیت نمی کنه …. بقیه چی ؟
سیل که نبردتون ..خب؟
پی نوشت ….
سامانتا جان … قربون اون شکل ماهت برم ….شما نمیخوای توی این روزهای سخت از این غیبت معلا تون یک مرخصی استعلاجی بگیری و بیای یک کمکی بکنی ؟
ثواب داره ها مادر
🙂
نسوان گفت:
قربونت برم هما جان
من به خدا میخوام بنویسم، از ویول روم نمیشه. برای یکی دیگه از بچه ها نوشتم اون روزی که ما دو تا نوشتن رو شروع کردیم، همگن و همگون بودیم. حالا ویول کجا، من کجا؟
اگر قول میدید نوشتم، برام هورا بکشید و هی ازم تعریف کنید، و در ضمن ویول هم اون ویلای جنوب فرانسه رو بده به من، یک کاری میکنم.
سامانتا
هما گفت:
سامنتای عزیز
قربون اون سبیل های از بناگوش دررفته ات برم من …ای با مرام …ای لوتی …. ای البالو
خب خواهر من یک زمانی شما همگون و همگن بودید درست ..کار بزرگی رو شروع کردید …اینم درست
حالا همگن و همگون نیستید …. خب ؟ چه عیبی داره ؟ مگه قراره فقط همگون ها همگنانه بنویسند ؟
اتفاقا اینجا بخاطر همین بستر غیر همگون هست که اینجاست …بزرگه و دوست داشتنی
ببین نازنین
این روزها روزهای سختی است که باید جور نبودن همون یار همگون قدیمی رو کشید ….. ویول یک تنه دوسال تمام تلاشش رو کرد که اینجا بدین شکل شد …حالا نیست و به زمان احتیاج داره تا برگرده …. خب….. تو… لولیتا ..بریجیتا …اسکارلت ..چی؟ شما چرا به جبران تمام ان روزهای تنهایی خوب گذشته که ویول یک تنه بار اینجا را بدوش میکشید …. جای اورا پرنمی کنید ؟ …شاید این حرف برداشت صحیحی نباشه اما من شدیدا معتقدم باز بودن اینجا به ویولتا برای زودتر بازگشتنش لازمه
اما
درمورد هورا و…..
هورا چیه عزیز من …. تو بگو جان …… کیه که بده ؟…. ویلا چیه ؟ تو جزیره تفریحی بخواه ….ببین ویول اینهمه از سیا و MI6 و موساد و حراست دانشکده ابزیان واحد کویر پول گرفت تا شصث تا ویلا خرید ….. همین لیون جانش مگه از سربازان گمنام امام زمان مقیم اسکاتلند نبود ؟ یا مثلا تو فک کردی چرا این عشق برادران سبیلوی کامیوندار هست ؟ اینها همه اسم رمزه برای تبادل اطلاعات …… این اطلاعات جمع شده رو بار خاور میکنه و می فرسته به موساد و سیا وحراست دانشکده ابزیان و کیسه کیسه و گونی گونی ..دلار و یورو و منات میگیره
تو هم عزیز من اگه دل بکار بدی و اینقدر در پی ساعت خواب و تلوزیون گل پسر ..قند عسل جان نباشی ..سر یکسال می تونی از همین اندرونی یک پنت هاووس بخری به این گندگی
دل بکار بده خواهر من ….دل بکار بده
Sam گفت:
@ ژیان،
قربون اون پیژامه راه راهت، خوب کمپوت دوست نداری، میوه تازه برات میارم خوب. از دست من هم عصبانی نباش. مگه من گفتم تو حبسی، اخترت لوت داده طفلک. تیلیف رو ورداشتی و راز دلش رو به همه گفتی. الان همه دیگه فهمیدن که اختر همون ویو نمیدونم چیچی است. میگن خیلی هنری منری بوده ولی با این معرفت بازی جنابعالی دیگه هنرش نمیاد. ولی خیالی نیست، تا بیای بیرون من هواش را دارم. اون پسره لیون هم اگر دورو و ورش بپلکه، خط خطی شده. خیالت راحت. حالا چقدی برات بریدن؟
ژیان گفت:
اینا رو ولش کن سام ، وبلاگو بچسب . ببین چه مملکتیه داریم که برای خوندن یه وبلاگ باید قلق بلد باشی. اولش باید فیلتر شکن رو آتیش کنی. خوب که موتورش گرم شد بری به آدرس وبلاگی که می خوای . واسه اینکه بتونی صفحه رو بالا پایین کنی باید صب کنی تا عکس این دختره ظاهر بشه( انگار عکس صاحابشه، تا خودش نیاد نمی تونی دس بزنی). این یعنی اطلاعات لازم صفحه لود شده و میتونی صفحه رو تکونش بدی. بعدش اینجوریه که باید جدیدترین پست رو ولش کنی بری سراغ یه پست قبلش. بعدش بگردی ببینی لابلای کامنتای ملت ، کدوماش آخریاشن. وقتی حدودش دستت اومد تازه می فهمی که دفعۀ بعد که اومدی باید بری به جایی که یه وجب مونده به آخر صفحه ولی باید چار انگشت برگردی بالا: اونجا محل درج کامنتای جدیده. گاهی با خودت بگی ای کاش مونیتور یه متر قد داشت، میشد با انگشت زیر کامنتایی که جواب همو دادن حرکت کنی : اینو خوندم ،….اینم خوندم……اینکه مال پریروزه…..اینم که مال هفتۀ قبله …..اَاَاَه اینم که مال اون یاروئه(چرا پاکش نکرده!!؟)…….آهااااا این جدیده !. بعد که می خوای یه کامنت بذاری صفحۀ وبلاگ مثل چرخ فلک می چرخه. باس صب کنی وایسه. اونوخ بگردی ببینی کجا اعزام شدی. ای ی ی ی….ای. چی بگم برادر.؟
باران گفت:
دم شما گرم ……نه .دم شما داغ
با نوشته هاتون حال می کنم / عریانی بودن را خوب به تصویر می کشید/ همون که هستیم بی تظاهر / و آنکه باید بنمایانیم بی تکلف………………………
mohammad گفت:
نسی جون،لعنت به من،که به جای رسیدن به کارم،نوشته های تو رو میخونم.
خدا خیرت نده،باید نوشته هاتو یه کم غیر جذابتر بنویسی.مردم کار و زندگی دارن خوب!!!
mohammad گفت:
خدا وکیلی همه این نظرات خونده میشن؟؟؟