چشمهاش از خوشحالی برق می زند. یک هفته زود تر مرخصی گرفته که برای کریسمس برگرده مالزی. آزمایشگاه این روزها سوت و کور است، همه منتظر تعطیلات هستن، هرکی یک برنامه ای داره. بیشتری ها بر می گردن کشورشون. میرن دیدن ننه باباهاشون، فامیلشون، دوستاشون. فقط منم که مثل بیغوش نشستم دارم با پیپت بافر فسفات جابجا می کنم و خمیازه می کشم. دخترک چینی رو به من می کنه و می پرسه برای تعطیلات خیال ندارم برگردم وطنم؟ انگشت میانی ام تیر می کشد-نمی دونم چرا اما هر وقت احساساتی میشم انگشتم تیر می کشه – بهش میگم نه و دوباره پیپت رو بر می دارم اما بی خیال نمیشه. چشمهای بادومی خوشگلش گشاد شده می پرسه: تو الان سه ساله اینجایی، چرا یک سر نمیری خونواده ات رو ببینی؟ دلت تنگ نشده؟میگم چرا ،خیلی … . با دلسوزی میگه خوب تو هم می تونی مرخصی بگیری مثل هری که داره میره مالزی برگردی وطنت. با صدای خفه ای می گم : می دونم ، اما من وطنی ندارم. سکوت می شود.
همه منتظرند که لابد توضیح بدهم که وطن من جایی است که از توی فرودگاه به استقبالت می آیند و با سلام و صلوات مستقیم می برندت اوین و بعد از اوین می برندت بیمارستان یا شایدم قبرستان. اما اینها که روژین محمدی وبلاگ نویس را نمی شناسند. ان وقت باید توضیح بدم که حسین مالکی هم یک وبلاگ نویس بود و خیلی های دیگه هم و بعد بگم که من می ترسم و حتی اگه وبلاگ نویس هم نبودم می ترسیدم ،چون ممکن بود شب بخوابم و صبح بلند بشم و جنگ شده باشه، یا ریخته باشن تو سفارت استرالیا و روابط دیپلماتیک قطع بشه و من اونجا گیر بیفتم. اصلا من می ترسم چون اونجا همه می ترسند. امااینها چه می فهمند، اینها از دردی که توی انگشت میانی دستم می پیچه وقتی که یاد دستهای مادرم می افتم چی می دونن؟ اینها چی می دونن از پدری که توی صفحه ی اسکایپ هر روز پیرتر و پیرتر می شود ، اینها چه می فهمند از دلهره ی اینکه روزی تلفن زنگ بخورد و خبر برسد و تو نباشی که جنازه اش را به خاک بسپاری ،اینها چه می فهمند از گذرنامه ای که یک سال است باطل شده و صاحبش دنبال روسری می گردد برای گرفتن عکس با حجاب و دست و دلش نمی رود، نمی رود، نمی رود…
می خواهم همه ی اینها را بگم… اما اصلا گفتنش چه فایده داره ؟ تف سر بالاست. عین بز نگاهشان می کنم و کلمات از دهانم هرگز خارج نمی شود. دخترک فرانسوی به دادم می رسد و بحث را عوض می کند. نفسی می کشم ، چشمم می افته به هری،چشمهاش برق می زنه. بلیطش توی جیبشه و تا چند ساعت دیگه در خاک وطنش فرود می آید، برای هری «وطن «واژه ی ساده و بی خطری است. وطن بوی اوین و خون و کهریزک نمی دهد. بهش حسودیم می شود .هری چه می فهمد که زندگی چقدر می تواند پیچیده باشد. آخرین جمله ام توی گوش خودم می پیچد. من وطنی ندارم! اینجا هیچ کس دیگه ای به جز من این را نمی فهمد. احساس غریبگی و بی پناهی و یتیمی چنگ می اندازد .پیپت را می اندازم و از آزمایشگاه می زنم بیرون ، میرم استخر. تنها کاری که بلدم بکنم شنا کردن است، اما این بار حتی آب هم غم را نمی شود، از توی استخر می زنم بیرون، زیر دوش عر می زنم. با صدای بلند عر می زنم، عین کسی که عزیزی را از دست داده باشد. …
bahar گفت:
دارم عکسهای سفر پدره و مادره رو نگاه میکنم که خواهره فرستاده. پدرم لاغر شده. بد هم لاغر شده. لباس به تنش زار میزنه دیگه. عکسها رو نگاه میکنم و دلم میلرزه. دو سال پیش که من داشتم میاومدم انقدر لاغر نبود. نکنه من نیستم بهش سخت میگذره؟ نکنه از غصه بیماری لعنتی من لاغر شده باشه؟ نکنه از ترس اینکه من بمیرم و دیگه منو نبینه پیر شده باشه؟ غصه تو دلم و اشک تو چشام لبپر میزنن. دلم میخواد بغلش کنم و محکم تو بغلم فشارش بدم و بگم: بابا غصه نخور. ببین من خوبم، ببین من خوب شدم دیگه غصه نخور. دلم میخواد لمسش کنم و از وجودش مطمئن شم. کسی که قوانین ویزا رو تنظیم میکنه چی میفهمه از درد من؟ چه میفهمه که یه نفر از غصه اینکه معلوم نیست دوباره کی پدرشو میبینه و حتی مطمئن نیست که بازم میبیندش یا نه چی میکشه؟ 😦
شادی گفت:
:(((((((((((
شومبول طلا گفت:
اینو از وبلاگ «دیفال مستراح» برداشتم.
ميشينن پيش هم رو مبل
من این ور دو تا مشت پيکسل رنگی ميبينم فقط
کلّه ی يکی از اون مشت پيکسلا سفيده، اون يکی تيره
سفيده باباس، تيره هه مامان
بابام عادت نداره به صدا تو اسکايپ
درست نميشنوه
هی به مامان ميگه چی گفت؟ مامان واسش ميگه چی گفتم
جوک ميگم همه ميخندن بابامم ميخنده
باز ميپرسه چی گفت؟
مامان واسش جوکو دوباره ميگه، بابام غش غش ميخنده
من اينجا بغض ميکنم.
کاپیتان بابک گفت:
excellent
خزان گفت:
اشکم در اومد با این مطلب من بدبخت چی بگم که بابابم سه ساله نه اومده منو ببینه نه من اونو دیدم سه ساله قهره باهام پیکسلهای اسکایپ فقط مامانو نشون میده بهم
sara گفت:
man mifahmamet, kheili az irani ha alan ye injor ehsasi nesbat be vatan darand,to tanha nisti,:(((
پانته آ گفت:
ویولتای عزیزم …منم دیشب به یاد دستهای مادرم افتادم و زدم زیر گریه …دختر کوچولوم بهم گفت مامان cry نکن next christmas میری پیش مامانت ….منم خیلی دلتنگم …خیلی ها مثل تو هستند …
dailyout گفت:
من و خیلی های دیگه این جا توی us گیر افتادیم با ویزایی که سینگل هستش و جرئت نداریم برگردیم. می خوام بگم خیلی ها همین وضعیت رو دارند. باید صبر کرد. چاره ای نیست.
خرزهره گفت:
چند سال اولی که از ایران رفتم شبها یه کابوسی رو مرتب می دیدم. این که برگشتم ایران و به یه دلیلی نمی تونم بیام بیرون.
زمان می خواهد. یه درخت رو هم که جابه جا کنی یه چند وقت طول می کشه تا ریشه هاش بگیره.
prince گفت:
موافقم اما بدلایل واضحا فیزیلوژِک و روانی، دیگه اون ریشه قَدَؤ و محکمی رو که در طفولیت گرفته، رو نمی تونه کاملا بازسازی کنه.
سرنوشت نسل ما، یک هارمونی از تضاد هاست.
یک شکسپیری میخواهیم تا روایتگرمان-بهتر از خودمان-باشه.
حیف تراژدیه اخه بخدا!
prince گفت:
قَدر درست تر بود.
شومبول طلا گفت:
جالبه که این دقیقا خوابیه که من هم اون اوایل چندبار دیدم. یعنی تنها خوابیه که در مورد وطن میدیدم. تا حالا با خیلیا مثل خودم که صحبت کردم دقیقا همین خواب رو در مورد ایران دیدن. خیلی این تشابه برام عجیبه!
Raha گفت:
تو تنها نیستی … تقریبا همه این مشکلو دارن …و منهم به نوعی دیگر …!
درست میشه و روزی رهایی را هواهیم دید .
پرویز گفت:
درکت میکنم خیلی سخته، البته من ۵ ساله که پدر و مادرم رو ندیدم، شما رو نمیدونم. فقط امیدوارم، امیدوار که یه روزی، به همین زودیا…
بیشتر از اینکه نگران خودم و دلتنیگیام باشم، نگران دلِ اونا هستم.
Cell گفت:
Sins of the fathers…
لی لی خنگه گفت:
شاید بهترین موقعیت باشه برای اینکه به همکارات توضیح بدی که چرا کشورت رو ترک کردی و چرا می ترسی که برگردی! چه اشکالی داره بدونن توبه دلایلی که تو ان پست آوردی تحمل وضعیت موجود تو ایران رو نداشتی. میتونی یک کمی اطلاعات به دیگران بدی که حساب دولت و ملت ما رو از هم جدا کنن.
من میدونم چرا انگشت وسطی تیر می کشه!
نسوان گفت:
گفتم… می دونن.. اما درکش نمی کنن. بگو داستان انگشت وسط چیه؟
عباس میرزا گفت:
فرق میکنه یه فیلم راجع به آلمان نازی ببینی یا توش زندگی کرده باشی!!
من میگم دوستام هم انصافا خوبن گوش میکنن، همدردی میکنن… ولی از سوالایی که دفعه بعد راجع به همون مطلب میپرسن معلومه که درکش سخته، خود ما هم اگه توش نبودیم نمیتونستیم درک کنیم…
لی لی خنگه گفت:
من چند سال پیش کتاب پرسپولیس را به یک خانم میانسال اهل چک و اسلواکی سابق دادم! می گفت چقدر کشور اسلامی شما به کشور سابقا» کمونیستی من شباهت داره!
کلا» حکومت های دیکتاتوری – پلیسی از اصول مشخصی پیروی می کنند. ئچائوشسکو مانیفست کیم ایل سونگ، رهیر ابدی کره شمالی را سرمشق حکومتش قرارداد و ج.ا.ایران هم روسیه و … را (نگاهی به «مجمع الجزایر گولاگ»)
اون چینی هم یا تو کشور پر سانسورش زندگی نکرده یا اگه زندگی کرده و تو رو درک نمی کنه، تجاهل العارف می کنه! کلا» خیلی از مردم دنیا باید ما رو درک بکنند، چون دنیا پر از چینی هاست! با اروپای شرقی و آمریکای جنوبی، روسیه و بیشتر جمهوری های جدا شده اش هم مشترکات زیادی داریم! پس فقط کمی تمایل به درک کردن لازم است.
انگشت وسطی داستانش کمی بی ادبیه! بر از یکی دیگه بپرس!
عباس میرزا گفت:
اینو قبول دارم که تجربه زندگی تو نظام هایی توتالیتر شبیه همن: آلمان نازی، کمونیسم روسی و ایران جمهوری اسلامی با وجود ایدولوژی متفاوت شباهت های ساختاری اساسی دارن، قدرت متمرکز افسار گسیخته، سرکوب شدید جامعه مدنی و هر نوع رسانه، تشکل و سندیکای مستقل از حکومت، حکومت ارعاب و فضای امنیتی، پروپاگاندای شدید رسانه ای و تلاش برای تحریف تاریخ بر مبنایی ایدولوژی و البته سازمان دهی توده ای هواداران نظام و … زندگی تحت این حکومت ها رو شبیه میکنه ولی نسل جوون این کشور ها هیچ تجربه شخصی از این نظام ها نداره و فقط فرقش اینه که به جز کتاب ها و فیلم ها نقل شفاهی داستان رو از دیگران شنیده، اگه به جای اون خانوم میانسال چک به یه دختر جوون چک این کتاب رو میدادی احتمالا کمتر درک میکرد…
در ضمن در حال حاضر نظام های توتالیتر تو دنیا زیاد نیستن. – کره شمالی و ایران و کوبا – حکومت های نظامی آمریکای لاتین هم دیکتاتوریهای نظامی بودن و نه ایدولوژیک و توتالیتارین. در مورد چین هم بیشتر خواص دیکتاتوری رو میشه دید نه خواص توتالیتاریسم رو مثلا اونطور که زمان مائو وجود داشت. اساسا توی بسیاری از حکومت های خودکامه اگر با قدرت سیاسی مخالفت نکنید، میتونید از حداقلی از آزادیهای غیرسیاسی بهرمند بشید – آزادی های فرهنگی و اجتماعی در حکومت شاه یا خیلی دیکتاتوریهای خاورمیانه، آسیا و آمریکای لاتین و آفریقا – وگرنه که هیچ جای دنیا از روز ازل دموکراسی لیبرال حکم نبوده و همه سالهای سال زور زدن تا نفسی بکشن، به هر حال منظور من اینه که البته میشه حرفهای دیگران رو گوش کرد ولی تجربه شخصی در این مورد همیشه با آدم میمونه، بد جور هم میمونه…ما هم مثلا فقر و گرسنگی مردم سومالی رو فقط تو اخبار میبینیم و رد میشیم، کمی هم ناراحت میشیم ولی …
آرش گفت:
به نظر من کره شمالی و کوبا هم دیکتاتور هستند ؛ و تنها حکومت قدرمتند توتالیتر در دنیا درحال حاضر ایرانه.
لی لی خنگه گفت:
@ آرش
تو تجربه زندگی تو کره شمالی رو نداری و مهم نیست که تو کدوم طبقه بندی قرار می گیره، مهم اینه که ابتدایی ترین حقوق انسانی شان نادیده گرفته شده! نسل جدید آرژانتین و شیلی تجربه نسل دهه های60 یا 70 میبلادی رو ندارن ولی تو کوبا و ونزوئلا وضعیت فرق داره! توکوبا تا کمتر از یک سال پبش داشتن موبایل برای افراد عادی ممنوع بود توایران آزاد، کوبا رسما» فاحشه خونه قاره آمریکاست ولی تو ایران این یکی مثلا» رسما» قدغنه!
لازم نیست نسل جدید بلوک شرق تچربه نسلهای قبلی رو داشته باشند، تاریخ کشورشون روایتگر اون چیزی هست که باید بدونند.
گفته اند: ملتی تاریخشان را ندانند محکومند که آن را تکرار کنند!
خودم گفت:
آی گفتی. آی گفتی. از ته دل من گفتی. اینها نمیفهمند. نمیفهمند آدم چی میگه و این خسته کننده ست.
Who Cares گفت:
i’m leaving this month by the way
نسوان گفت:
what’s that supposed to mean ?
نسوان گفت:
By the way, we do care Dear R.B.
Who Cares گفت:
+++
باران گفت:
من امروز ۱ ساعتی با این فیلم عر زدم . اگه هنوز احساس عر زدن دری حتما ببین.
she Cares گفت:
میترسم بابام پیر شده باشه .
Nikoo گفت:
نه… اين فيلمو نبين
گرچه خيلی قشنگه؛ ولی ديوونه ميشی… مخصوصا آخرش و نامه پدرش.. من نتونستم طاقت بيارم…
Who Cares گفت:
supposed to encourage you take action … move your *ss and book a round trip … that is it …ther might be no other chance & get your mind maintained & refreshed .
Who Cares گفت:
my apologies for the word by the way ( i hate this IP thing )
نسوان گفت:
I wish I could…
prince گفت:
i wish u would wish to do it.
(غلط واضح گرامری؟)
prince گفت:
i wish u could wish to do it.
she Cares گفت:
then i wish you a merry christmas
کوروش گفت:
آه ای دیار دور/ ای سرزمین کودکی من!/ خورشید سرد مغرب بر من حرام باد/ تا آفتاب توست در آفاق باورم/ …/ ای ملک بیغروب/ ای مرز و بوم پیر جوانبختی/ ای آشیان کهنة سیمرغ!/ یک روز ناگهان/ چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان/ میبینم آفتاب تو را در برابرم.
نادر نادرپور
ساناز گفت:
همدرد زیاد دری عزیزم تو تنها نیستی یکی مثل من خوب درکت میکنه
مادیان وحشی گفت:
وقتی که در سرزمین خودت غریب تری ، دیگر چه فرق می کند کجای دنیا رنگ باختن موهایت را نظاره کنی
prince گفت:
منظورت رو-البته تا حدی-درک میکنم.
در وضعیت رقت انگیزی هستی و هستیم.
متاسفم، برای روزگار.برای خودم و خودت و خودشان.
متاسفم برای تاسفم ،حتی.
بینم ویولتا؛
هیچ وقت وسوسه نشدی که به خیل گوسپندهای ارام اعزامی به سلاخ خانه، پناه ببری؟
که کلا بیخیال همه چی و فهمیدن بشی؟
دلت برای اون زندگی که نه، ادای زندگی رو دراوردن، توی ماتریکس، اما در کنار عزیزانت، تنگ نمیشه؟
ایا ازادگی و رهایی وصاحب سرنوشت خود شدن، ارزش جدایی از داشته ها و خوانواده و دوست داشتنیهایمان رو داره؟
نسوان گفت:
بهای سنگینی داره لامصب… چند شب پیش توی آینه نگاه کردم بیشتر از نصف موههام سفید شده…و همه اش توی این چند سال بوده، بعدشم…مگه میشه وقتی شیر درونت نعره می زنه گوسفند باشی؟ مگه میشه وقتی فهمیدی خودت رو به نفهمیدن بزنی؟ مگه میشه وقتی عادت کردی به پرواز برگردی تو قفس؟ البته اینهایی که شمردی ارزشش رو داره… ولی متاسفانه بهاش جان آدمیزاده!
prince گفت:
«بهای سنگینی داره لامصب»
اره. ما معمولا بهای چیزی رو وقتی متوجه میشیم که از دست مان خارج شده باشه؛
به نظر میرسه که سرنوشت انسان واقعا مختوم و محتوم به تراژدیه.
نسوان گفت:
God is a comedian, playing to an audience too scared to laugh.
Voltaire
لیلیت گفت:
Then Lets Laugh!
کرمان118 گفت:
چرا رفتی ؟ ینی میخوام بپرسم چرا رفتین ؟ شماها ما رو تنها گذاشتین به ایران پشت کردین و ما رو توی چنگال دژخیمان به حال خودمون رها کردین . اگه همتون بودین اگه هممون میخواستیم اینجا هم آزاد میشد . شماها رفتین تقریبن همه انسانهای ازاده از اینجا رفتن مونده چهارتا مواجب بگیرو وطن فروش . اونجا عرقتون را بخورین با دوست پسراتون حال کنید و برای ایران عر بزنید . ما هم همه این کارها رو اینجا انجام میدیم ولیکن مخفیانه . ای ایران بیچاره که فرزندای ناخلفی مثل ما داری .
سوری گفت:
من هروقت به مادرم تلفن میکنم اگه چند بار زنگ بخوره و گوش را برنداره فورا دلم شور میزنه حتی گاهی قبل از اینکه تلفن کنم به خودم می گم اگه گوشی را برنداشت چی ….دست خودم نیست واقعا آه ه ه ه از این مرزها و اجباربه مهاجرت و مشکلات ویزا و تنهایی وغربت و دوری …
شين شين گفت:
عین من. این داستان هر دفعه واسه من تکرار میشه
دکتر مینا گفت:
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
آرش گفت:
اون چینی هم وضعش خیلی بهتر از تو نیست ؛ فقط احتمالا گوسپندی بیش نیست.
پاسپورت رو هم زودتر بگیر ؛ استرالیا و کانادا احتمالا کشورهای بعدی هستند که قطع رابطه خواهند کرد.
(اگر قرار بر ترک روابط و تنبیهات بیشتر ایران باشه)
نظر من رو بخوای ؛ اگر بیای برات اتفاق خاصی نخواهد افتاد. جنگ هم یک شبه شروع نخواهد شد.
تصمیم باید بگیری به آمدن ؛ فکر می کنم فقط هم این ترسهایی که گفتی نیست ؛ دلت برای اومدن باید به مغزت فشار بیاره. وقتش که برسه میای.
ناشناس گفت:
تمام چینی هایی که من دیدم از موقعیت و جایگاه کشورشون مغرور بودند . هر جا که میرن با عزت و احترام باهاشون برخورد میشه ، روز به روز قدرتمندتر و پولدارتر میشن . نشانه های فرهتگی شون همه جای دنیا پراکنده شده . چرا باید طرف گوسفند باشه؟
آرش گفت:
آره ؛ چین به دلیل توسعه اقتصادی در جایگاه متفاوتی نسبت به قبل قرار داره ؛ اما هنوز 800 میلیون نفر در چین با کمتر از یک دلار در روز زندگی می کنند و… در ضمن توسعه سیاسی در چین هنوز در حد دهه 60 باقی مونده.
به اون دوستانتون بگید یک وبلاگ درست کنند و در اون از سیستم تک حزبی در چین انتقاد کنند.
ناشناس گفت:
این اخبار غربی ها رو درباره چین گوش نکن . نسخه آزادی سیاسی سویس 8 میلیونی رو نمیشه برای یه کشور پهناور با 1.3-1.4 میلیارد جمعیت ، توصیه کرد .نمی دونم آمار 800 میلیون رو از کجا آوردی ،اما مهم روند رو به رشده . این آدمها شاید قبلا از گرسنگی میمردند ! مهم اینه که درآمد سرانه چینی ها در مدت کوتاه چند برابر شده . لزوما چینی ها نه مثل ما فکر میکنند و نه مثل غربی ها . مهم اینه که مقبول و محترمند و اکثریت شون هم راضی !
آرش گفت:
نگاهي به حجم مهاجرين چيني در ديگر كشورها گوياي خيلي از چيزهاست.
ناشناس گفت:
اتفاقا میتونه گویای آزادی نسبی برای گزینش محل سکونت باشه ! میدونی این چینی های خارج از چین چقدر به اقتصاد کشورشون کمک میکنند؟ دولت چین هم اونها رو به رسمیت میشناسه و هی تبلیغ میکنه که «مهم نیست کجا زندگی میکنید شما چینی هستید و وطن مادر براتون چین هست»
نمی دونم ترکیه رفتی یا نه . من ترکها رو توی خارج از ترکیه دیده بودم که ماشاالله خیلی هم زیادن . فکر میکردمفرار کردن از کشورشون . ترکیه که رفتم دیدم هرچی ترک باکلاس و با سواده مونده تو کشورخودشون .
prince گفت:
1.تنها درصدی از امت چین، واجد سطح زندگی قابل قبولی در شرایط شهری مدرن هستند.گرچه تعریف «قابل قبول» هم بسته به منظر دید ناظر، شناوره.
درست که حتی صف نه چندان کوتاهی از بیلیونرهای چینی هم داریم،اما این درصد و سایر دهکهای بالاتر جامعه، از لحاظ سطح تفاوت اشکاری با دهکهای میانی به پایین دارند.
3/4 که هنوز روستا نشینند.این روستا نشینان کم خواه و ارزان مزد، بعلاوه سطح زندگی نسبتا پایین رایج در دهکهای پایین جامعه، عالیترین شرایط رو برای بکارگیری نیروی انسانی فراهم میکنه،با چنین نیروی کار ارزان و فراوانی،حتی من و ویولتا هم میتونیم یه کمپانی با بازدهی قابل توجه! در چنین شرایطی شکل بدیم!
در ضمن،یکی دو دهه صبر کن تا درصد نسبی جمعیت شهری و سطح زندگی وتوقعات چینی بالاتر بره، همچین ناپایداریهای اجتماعی و …در چین ببینید که بهار عربی در مقابلش کم فروغ میشه.
2.تعدا زیاد مهاجر چینی بخودی خود گویای انچنانی نیست چرا که تنها درصد کمی از اون جمعیت کشور مادر رو تشکیل میده.(فراوانی مطلق بالا،فراوانی نسبی پایین)
3.»نسخه آزادی سیاسی سویس 8 میلیونی رو نمیشه برای یه کشور پهناور با 1.3-1.4 میلیارد جمعیت ، توصیه کرد»
این سخن ناقض جهانشمول و مفید به فایده بودن ارزشهای انسانی و مردمسالار و انسان محور هست.
نظیر این جملات رو رهبری ایران و خیل عظیم دیکتاتورهای خاوزمیانه-افریقا، بکار گرفته اند.
(این ملت ولایتمدار همیشه در صحنه گوش به ولایت….)
بهانه کردن تفاوتهای فردی فرهنگها و تمدنها را برای مسوولیت گریزی ، در دراز مدت راهی به جایی نخواهد برد.دیکتانوری چینی و موارد مشابه ان در دراز مدت تسلیم جمعیتشوت و جمعیت هم تسلیم مقتضای افزایش فایده/هزینه رفتارها خواهند بود.
شما در طرف بازنده و اشنباه تاریخ موضع گرفته اید.
بابک گفت:
شازده و آرش هر دو
+++++
ناشناس گفت:
@پرینس
شما ظاهرا خیلی به این رهبر انقلاب علاقه دارید هر کی هر چی گفت یاد اون میفتی !
مساله اینجاست که ارزشها نسبی هستند نه جهانشمول . چون ارزشهای غربی قدرت نفوذ بیشتری دارند شما فکر میکنی خیلی ارزشهاشون به به و چه چه هست!
در ضمن سیستم به قول شما مردم سالاری در سویس منحصر بفرده ، و واقعا قابل پیاده سازی در کشورهای دیگه چه چین چه آمریکا نیست .
سطح زندگی در شانگهای بالاتر از متوسط سطح زندگی دراروپاست . به هر حال یه چی به اسم درآمد سرانه و gdp وجود داره که گویای متوسط درآمد مردم هست .
کلا خیلی جدی نگیر این مواضع!! تاریخی رو ! به هر حال برای من فرق چندانی نمیکنه هر اتفاقی میخواد بعدا تو چین بیفته . مهم اینه که » در حال حاضر»چینی هایی که من دیدم و اکثرا هم جوان و تحصیل کرده بودند و نه گوسفند، به کشورشون مغرورند .همین!
آرش گفت:
خب خیلی ها هم در ایران به کشورشان مغرورند ؛ باید واقعیت رو دید.
شانگهای بله.یکی از شهرهاس چین است که مردمان آن سطح رفاه بالایی دارند. اما شانگهای یک بندر تجاری است که حلقه اتصال چین به دنیای خارج است و وظیفه ارسال محصولاتی که در کارخانجات مناطق دیگر با شرایط سخت و حقوقهای 40-50 دلار درماه تولید میشود را دارد.
تو همون شانگهای من به یک خانم چینی 1000 دلار پورسانت بابت انجام یک کاری دادم ؛ شب یکی از همراهان ما باهاشون رفته بود شام بیرون ؛ میگفت تا من رو دید پرید ماچم کرد ؛ گفتم چرا ماچ میکنی ؛گفت این واسه آرشه ؛ 1000 دلار را میدم پول پیش یک ماشین چری مدل کیو کیو می خرم (همون MVM 110 خودمون). همین ماشینی که تو ایران ما ماشین حسابش نمیکنیم تو شانگهای برای خیلی ها آرزوست.
ناشناس گفت:
@ آرش
باز داری لرد بازی در میاری؟کی این ماشین رو آدم حساب نمیکنه؟ قیمت این ماشین تو ایران کم کم 9-10 میلیونه! شما که خوب بلدی برای چینی ها دل بسوزونی و میگی شانگهایش با بقیه جاها فرق میکنه ، چرا فکر نمیکنی تو ایران خودمون قیمت این ماشین معادل 3-2 سال دستمزد یک کارگرایرانیه؟ این ماشین تو ایران هم برای خیلی ها آرزوهست ! واقعیت اینه !همین که ایرانی جماعت باید به چینی ها پورسانت بدن تا کارشون راه بیفته ، اقتصاد شکوفای چین رو نشون میده !!!! در ضمن مطمئنی رفیقت خالی نبسته؟ چینی ها و ماچ؟
میزان غرور ایرانی ها درباره کشورشون رو هم به وضوح میشه تو نوشته ها و کامنتهای همین وبلاگ درک کرد!
آرش گفت:
من راجع به اقتصاد شکوفای چین حرفی زدم؟ اقتصاد چین در حال حاضر یکی از شکوفا ترین و پویا ترین اقتصادهای دنیاست ؛ در ضمن من قبلا هم گفتم توسعه اقتصادی رو مقدم بر توسعه سیاسی می دونم ؛ تولید ناخالص ملی چین هم امروز چین رو تبدیل به دومین اقتصاد دنیا کرده ؛ اما یک فاکتور دیگه به نام در آمد سرانه داریم. این رقم در ایران در حدود 2600 دلار و در چین در حدود 1500 دلار هست.
که نشون دهنده اینه که هر فرد چینی به مراتب در آمد سرانه پایینتری حتی نسبت به ایرانیها داره. شما جمعیت چین رو مد نظر قرار بدید و با حجم اقتصاد مقایسه کنید.
در مورد MVM هم به هر حال قیمتش هرچقدر باشه ؛ جزو قیمتهای کف حساب میشه و ارزونترین ماشینها؛ ربطی به لرد بازی هم نداره.
ناشناس گفت:
جناب بحث تا حالا درباره اقتصاد چین بوده !! کلی هم نظر دادی حالا میگی من کی حرف زدم؟؟ من هم دو روزه دارم همین رو میگم ، چین با اقتصاد شکوفاش باعث پولداری و غرور مردمش شده .
حتما برو و مطابق یک رفرنس معتبر gdp ایران و چین رو نگاه و مقایسه کن . گذشت زمانی که ما از چینی ها جلوتر بودیم چون تو همین 3-4 ساله چینی ها کلی رفتن جلو و ما عقب گرد کردیم.
بله شاید این ماشین ارزونترین ماشین باشه ولی برای خیلی ها تو ایران داشتنش آرزو هست ! البته دقت بفرمایید که پرایدی که نصف ایرانی ها سوار میشن ارزونتر از این ماشین نباشه گرونتر نیست . پس اونجورام نیست کسی تو ایران بهش نگاه نکنه ! البته سوای شما .
حالا واسه ما کلاس پولداری میگذاری باکی نیست ، تو رو خدا برای چینی ها دیگه کلاس نذار!
آرش گفت:
دست خطت ميگه همچين هم ناشناس نيستي.
جي دي پي بالاي چين رو وقتي به جمعيت سرشكن كني ميشه 1500دلار به ازاي هر نفر. جي دي پي نشانه اقتصاد قوي هست اما نشانه رفاه نيست.وضع چينيها رو با قطري ها مفابسه كن.متوجه ميشي.
ناشناس گفت:
فدای این همه ذکاوتت ، من فکر میکردم خیلی وقته فهمیدی به روی خودت نمیاری . من با کامپیوتر های مختلف کار میکنم ، غیر از وقتی که خونه هستم هیچ وقت حال نمی کنم برم اون پایین اسمم رو بنویسم . چون دارم میرم سفر وقت ندارم دیگه . اما حتما برو ویکی پدیای محبوب رو نگاه کن بر اساس سرانه هم چینی ها از ما بالاتر هستند. اونجا همه gdpها به همراه رفرنس معتبر وجود داره.در ضمن من نگفتم چینی ها در رفاه هستند . گفتم چینی ها سال به سال دارن پولدارتر و مرفه تر میشن همین .
آرش گفت:
حدس زده بودم ؛ اما مطمئن نبودم؛ نیست چند وقتی هم پیدات نبود ؛ اما دو سه روزه دوباره سر و کلت پیدا شده.
خب ایرانیها هم هرسال پولدار تر میشن؛ مگه غیر از اینه؟
اینهم جهت اطلاع:
بانک جهانی اعلام کرد ایران با درآمد سرانه سه هزار دلاری در میان 178 کشور جهان در جایگاه 82 از این نظر قرار گرفته است.
به گزارش بانک جهانی، ایران در میان 178 کشور جهان در جایگاه 82 از نظر درآمد سرانه قرار گرفته است.
بانک جهانی درآمد سرانه ایران را سه هزار دلار اعلام کرده است که بر این اساس این کشور در میان کشورهای با درآمد سرانه متوسط به پایین قرار می گیرد.
بر اساس تقسیم بندی بانک جهانی کشورهای جهان از نظر درآمد سرانه به چهار گروه تقسیم می شوند: کشورهای با درآمد سرانه بالا، کشورهای با درآمد سرانه بالای متوسط ، کشورهای با درآمد پایین متوسط و کشورهای با درآمد پایین.
در میان کشورهای جهان لوکزامبورگ با درآمد سرانه 76 هزار دلار در جایگاه نخست از این نظر قرار گرفته است.نروژ با 66 هزار دلار و سوئیس با 57 هزار دلار در رتبه های دوم و سوم جای گرفته اند.
کشور آفریقایی بوروندی با درآمد سرانه 100 دلاری نیز در انتهای این رتبه بندی قرار دارد.
در میان کشورهای خاورمیانه نیز کویت با 26 هزار دلار درآمد سرانه در جایگاه نخست قرار دارد. پس از این کشور به ترتیب کشورهای قطر با 28000 دلار؛ امارات با 25000 دلار، عربستان با 12400 دلار، عمان با 9500 دلار، لبنان با 5400 دلار، ایران با سه هزار دلار،اردن با 2600 دلار، سوریه با 1500 دلار، عراق با 1200دلار، و یمن با 760 دلار در مراتب بعدی قرار گرفته اند.
میزان درآمد سرانه در برخی دیگر از کشورهای جهان عبارت است از فرانسه 36 هزار دلار، آلمان 36 هزار دلار، هند 820 دلار، ژاپن 38 هزار دلار، کره جنوبی 17 هزار دلار، پاکستان 770 دلار، روسیه 5700 دلار، سنگاپور 29 هزار دلار، ترکیه 5400 دلار، انگلیس 40 هزار دلار و امریکا 44 هزار دلار.
آرش گفت:
البته این آمار مال 2007 هست ؛ ظاهرا سال 2011 قطر با 91000 دلار اول شده و لوکزامبورگ دوم.
عباس میرزا گفت:
ببین در مورد مقیاس چین و ایران درسته که شرایط چین از ایران بهتره چون: عملکرد اقتصادی چین فوق العاده خوب و درخشانه، تو ۳۰ سال چند صد میلیون نفر رو از زیر خط فقر مطلق بالا کشیده…رژیم جمهوری اسلامی به لحاظ اقتصادی فاجعه بوده تولید سرانه تا سال ۲۰۰۴ طول کشید تا به سطح تولید سرانه ۱۹۷۸ برگرده در مورد اختلاف عملکرد اقتصادی فکر نمیکنم بحثی باشه. به جز این هر دو کشور به لحاظ سیاسی بسته، سرکوبگر و گیر دموکراتیکن ولی باز هم آزادی های غیر سیاسی در چین بیشتر از ایرانه، به جز سانسور و اختناق اینترنتی آزادیهای اجتماعی و فرهنگی از ایران به طور قاطع بیشتره. بنا بر این طبیعیه که سطح نارضایتی تو ایران خیلی بیشتره.
دعوا راجع به درآمد سرانه هم بی معنیه! در حال حاضر ایران در تولید سرانه کمی بیشتره ولی در چند سال آینده با این نرخ رشد چین حتما چینیها جلو میزنن، مهم اینه که هر دو کشور نه اونقدر ثروتمند شدن که رفاه گسترده واسه مردمشون بیارن و نه اونقدر فقیرن که دموکراسی و خواست آزادی توشون پا نگیره… حداقلی از دموکراسی رو میشه هم تو سوئیس ۸ میلیونی داشت و هم تو هند ۱ میلیاردی یا آمریکای ۳۱۰ میلیون نفری. جمعیت زیاد بهانه خوبی واسه توجیه دیکتاتوری چینی نیست، در مورد رضایت مردم هم اگه مردم در کشوری احساس خوشبختی نسبی کنن نرخ مهاجرت به اون کشور بیشتر از نرخ مهاجرت از اون کشوره – به طور کلی و ابتدایی – درسته که چینیها نسبت به قبل راضی ترن و کمتر مهاجرت میکنن ولی هنوز همون شرایط حاکمه، فرقش اینه که در ایران نارضایتی و مهاجرت رو به افزایشه در چین رو به کاهش…
به هر حال اون چینیها هم وقتی از ذوق رشد اقتصادی در اومدن یا رشد اقتصادی کم شد مطالبات سیاسیشون هم زیاد خواهد شد شما هم لازم نیست از چینیها کمونیست تر! بشید و از رضایت خلق چین از جمهوری خلق طرفداری کنید، خود حاکمان چین از سطح نارضایتی جامعه آگاهن و تو این سالها به شدت راجع به اون اظهار نگرانی کردن و به شدت در تلاشن اخبار جنبش های کشور های دیگه به چین نرسه
ناشناس گفت:
من برگشتم ! حالا سرو کله ام پیدا نبود ، نکنه دلت تنگ شده بود؟ 🙂
جای اینکه بنویسی جهت اطلاع بنویس مرجعت کجا بوده . بعد چه ربطی داره ما الان نفر 82 باشیم یا 182؟ عزیزجان کجای این مطلب حرفی از گذشته و حال ایران زده؟ کجاش الان ایران رو با قبلش مقایسه کرده؟ در ضمن حالا ما نفر 82 باشیم ، چه گلی زدیم به سرمون؟ به یمن منابع نفتی اون وسط ها برای خودمون وول میخوریم . بحث نسبیت هست اینجا ، برو این لینک رو ببین .که نسبی نگاه کرده .http://www.indexmundi.com/g/r.aspx?t=0&v=66&l=en
ما به نسبت بقیه کشورها ، اون آخرا داریم قل میخوریم !
مدونا گفت:
آرش جون تخم کفتر بدم خدمتتون؟! هنوز مشغول کل کلی از وقتی که من رفتم؟ اونوقت میگن خانوما زیاد حرف میزنن 😉
شین شین گفت:
به به شما کی برگشتین به سلامتی. نبودین بساط ساز و آواز اندرونی کساد بود
مدونا گفت:
سلام شین شین جون، مرسی عزیزم، هنوز خودمم نمیدونم برگشتم یا نه 🙂 خوبه که دوباره میبینمتون xxx
کاپیتان بابک گفت:
خب شما گذاشتی رفتی، کسی نیست اینجا DJ باشه، موزیک پخش کنه. حوصله مون سر میره می زنیم رو دست خانوما. میدونم با آرش بودی ولی من دو سه روزهکارم سبکه، شدم نخود هر آش. خودم از کامنت هام خسته شدم. دیگه ببین مردم بیچاره چی میکشن
مدونا گفت:
جونم! کاپیتان دوست داشتنی همیشگی! با آرش شوخی کردم ولی اون همیشه حوصله شوخی نداره. اصلا منظورم به شما نبود 🙂
a گفت:
والا زندگی در ایران و بیرون ایران هیچ کدام به این بدیها نیست . گندش نکنید
ندا گفت:
++++++++++++++
PRINCE گفت:
———-
بابک گفت:
کشور من
=====
جائیست که اگر روزه خودت رو بخوری اخراج میشی ولی اگر رای مردم روبخوری رئیس جمهور،
اگر زنا کنی سنگسار میشی ولی اگر تجاوز کنی سردار،
چک برگشتی داشته باشی میشی کلاهبردار ولی پول نفت و ببخشی به فلسطینیها میشی رهبر،
با بد بختی مدرک بگیری میشی راننده تاکسی ولی جعل کنی میشی وزیرکشور ،
شکایت کنی کشته میشی ولی بکشی درجه میگیری .
کشور من تنها کشوریست که پرچمش را به زبان کشور دیگری نوشته اند
=====
ولی به این بدی ها نیست…. دید ها فرق می کنند
ندا گفت:
راستی نسوان جان اون شکلکای بامزه چی شد که سمت چپ کامنتا میومد.دوسشون داشتم
نسوان گفت:
منم اونا رو دوست داشتم ندا جون. اما بعضی ها خوششون نمی اد
همایون گفت:
ویولتای عزیز.احتمالا منظورتون از اون وبلاگ نویس زندانی «حسین رونقی ملکی» بوده.
نسوان گفت:
ها همون؛ مرسی از تصحیح
شهرزاد قصه گو گفت:
bemiram elahi xxx
Nikoo گفت:
ويولتا من اون بند و وابستگی هائی که تو گفتی رو ديگه آنچنان ندارم، چون تقريبا کسی رو اونجا ديگه ندارم، ولی کاملا و عميقا می فهمم چی می گی و چه احساسی داری… ما نمی تونيم برگرديم چون همونطور که گفتی هيچ اعتباری به ايستگاه بعد از فرودگاهت نيست.. که اوين باشه يا بيمارستان و قبرستان؛ يا اصلا همه اينها توهم باشه و بری خونه و بی دردسر.. ولی يکی مثل من حتی اگر، نه يک درصد، که يکهزارم درصد احتمال اون سيلی ناحق از اون پاسدار ريشوی دهاتی، يا سلول سرد و کثيف و مريضی باشه، تمام اون علايق و نوستالژی ها رو ميزارم تو صندوق و محکم درش رو می بندم… و اما نظر و تجربه من عزيزم؛ اين جور احساسات و غليان عواطف بيشتر معمولا فصلی و موسمی و مناسبتی هستن… کريسمس و عيد خودمون بدترينها هستن… قوی باش و آهنين… با نگاه نافذ عاقل اندر سفيه به چشمای اون چينی نگاه کن و لبخند بزن، ما با اونها کهکشانها با هم فرق داريم، بقول خودت توضيح هم بدی نمی فهمه، عاطفه و احساسات رو لگام بهش بزن و تو سوار اونها شو، خودم هم اين نصايح رو دوست ندارم ولی چاره ای نداريم، قلبت رو آهنی و تا ميتونی عاری از احساسات نسبت به همه چيز، حتی پدر و مادرت، چقدر سخته اينحرفا رو زدن، ولی چاره کار ماست که قوی باشيم و آهنی.. وگرنه اول انگشتمون تير ميکشه، بعد هم بقول ايرانيها کسخل ميشيم و ديوونه.. البته گفتم اينها موسمی و مناسبتی هستن، اينها رو رد کنی بقيه سال زندگی عادی هست و بی دردسر.. برات آرزوی کريسمسی خوب و قلبی آرووم و مطمئن دارم
نسوان گفت:
خط به خط نوشته ات بوی مهربونی می داد… آره راست میگی. اینها رو هم رد می کنیم… رد می کنیم.. و همه ی اینها روزهای زندگی ماست که داره رد میشه.. می دونی من هر وقت میام زیاد محکم باشم از یک جای دیگه می شکنم. اما باشه… سعی ام رو می کنم.مرسی.
ژیان گفت:
اونایی که سن و سالشون اقتضا می کنه خوب میدونن یکی از بدترین چیزهایِ زندگی که بغض آدم رو فشار میده اینه که شاهد پیر شدن پدر و مادرت باشی و برای نگه داشتن زمان یا برگردوندنش به عقب کاری از دستت برنیاد. اگه به اونجایی که می خواستیم برسیم نرسیده باشیم، اونوقت پیر شدن پدر و مادر نمادی از پیر شدن وزوال بعضی از آرزوهاست. زوالی که با بیرحمی و در عین ناباوری ما، خودش رو بهمون تحمیل می کنه. و ما با حساب و کتابِ عمر هایی که تخمین می زنیم هنوز باقی مونده باشن، مظلومانه به خودمون دلداری و امیدواری میدیم، گاهی حتی از اینکه حس می کنیم هنوز وقت زیادی برامون مونده، لبخندی هم می زنیم.
منم همین توصیه ها رو به خودم می کردم، همینایی که شما گفتین. آهنی، فولادی… اما حالا که چند سالیه با حسرتِ در آغوش کشیدن پدرم می گذرونم میبینم که حماقت کردم. وقتی به خاطر میارم می بینم هر اونچه که بهش رسیدم و نرسیدم ارزش اینو نداشتند که از گرمای اون هیکل استخونی و رنج کشیده بگذرم و سال به سال نبینمش. اینو توی این سال ها که ندارمش فهمیدم. …. افسوس که دیر رسیدم و تا عمر دارم حسرت این بار آخر همراه من هست و انگیزه ای دائمی برای سرزنش کردن خودم شده.
پدر و مادر بخش بدون جایگزین و تکرار نشدنی از زندگی ما هستند و ما فقط در بخشی از عمرمون شانس اینو داریم که از بودن اونها در کنارمون دلگرم باشیم و این شانس با دنیایی قابل تعویض نیست. این نهایت بی انصافی و ظلم به خودمون و به اونهاست که لذت بردن از عواطف همدیگه رو فدای این جبر مسخره ای بکنیم که خودمون رو گرفتارش کردیم.
W e Care گفت:
خدا رحمتشون کنه
ژیان گفت:
tnx
khol گفت:
یه کم زیاده روی نمیکنی ؟
Nikoo گفت:
درضمن تو يه کم ديگه صبر کن.. اينها ديگه همه چيزشون با هم قاطی شده و ايشالا به همين زودی ها تکليفشون مشخص ميشه… برميگردی ايران… نگران نباش، ما هستيم و جائی نميريم، نشستيم به تماشا… اين آخوندا هستن که باس تکليفشون مشخص بشه 🙂
شين شين گفت:
+++++
علی گفت:
خانوم شما هم خیلی شلوغش کردی. اولا خانم محمدی رو برای همکاری با هرانا و… گرفتن و اینا کسایی بودن که با اسم خودشون فعالیت می کردن. ثانیا کسی قرار نیست به سفارت استرالیا حمله کنه. شما شرایط رو خیلی اگزجره می کنی. شرایط خوبی نیست ولی برای همه جای دنیای بوده. ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم یا آلمان. مردم زندگی شون رو می کنن و به وقتش واکنش هم نشون خواهند داد. شاید این دید شما بیشتر از این جهت باشه که رابطون رو با واقعیت زندگی روزمره جامعه از دست دادید و بیشتر دارین از یه وطنی صحبت می کنید که بیشترش توی ذهن شما شکل گرفته تا اونچه که در واقعیت هست.
Rahgozar گفت:
من وطن دارم
من در آن وطن خانه دارم
در آن خانه خانواده دارم
هر کجا که هستم. باشم، آسمانش مال من است
بابایم میاید
بابایم در زیر باران میاید و میگوید
دارا انار داشت
سارا انار نداشت
دارا انارش را با سارا تقسیم کرد و من به خودم میگویم
کاش دل این مردم مثلِ دانههای انار پیدا بود.
بابایم میگوید، چتر نداریم باید زیر باران تا خانه رویم.
من میخندم، و میگویم سالهاست در حسرت خیسیِ بارانم
بابایم میخندد و میگوید کویر عقب نشسته، باران زیاد میبارد
انارهای امسال سرخ تر از همیشه هستند، بیا مادرت برایت انار دان کرده در آن پیاله سبزِ خوش رنگ.
من فکر میکنم ،سرخی دانههای انار باغ بابا در بلور سبز پیالهٔ مادر سفیدییِ روح دارا و سارا را کم داشت تا باد در آن بیرق زیبا بپیچد.
به بابایم میگویم
«زیرِ باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی در حوضچه اکنون است
رختها را بکنیم
آب در یکقدمی است»
*متنِ میان گیومه برگرفته از صدای پای آفتابِ سهراب است.
بابک گفت:
بقیه ش چی rahgozar جان؟
مال خودته؟
از «انار دان کردۀ مادر در آن پیالۀ سبز» رفتم تو هپروت
Rahgozar گفت:
باقی بقای شماست دوست عزیز، هذیان گویهای یه آدم تب داره
کاظمی گفت:
برید همه تون یه کشور ثالث مثلا دبی همدیگه رو ببینید.
خرزهره گفت:
نمیشه این حضرات برن یه کشور ثالث مثل سودان ما بریم خونمون
کاظمی گفت:
اینا هم میرند. دیر و زود داره سوخت و سوز نداره. حالا فعلا تا اینا نرفتند اینایی که از هم دورند نباید همدیگه رو ببینند؟
بابک گفت:
+++
خودم گفت:
قشنگ گفتی. خیلی قشنگ. کاش میشد که همینجوری بشه.
نسوان گفت:
کاظمی جان… درد اینجاست که من اصلا کاری نکردم… نه اسلحه کشیدم و نه اقدام بر علیه امنیت ملی کردم و نه حتی مورچه ای را له کردم….چرا باید اسم کشورم به جای حس آرامش بهم حس مرگ بده؟ گناه من چی بود به جز این که یک جور دیگه فکر می کردم؟؟
کاظمی گفت:
اینا قبول. منظورم این بود که با همین شرایط هم باز به راههای دیگه ایی که میتونید کنار هم باشید فکر کنید.
شومبول گفت:
تو یه جایی هستی خارج از ایران
اسم کشورت حس مرگ بهت میده
من یه جایی هستم به اسم تهران
نه اسم کشورم. نه اسم شهرم هیچ کردوم بهم هیچ حسی نمیده که هیچ وقتی اسم ایران میاد بدمم میاد
بدم میاد. چرا شو نمی دونم اما بدم میاد
گناه من چیه؟
PRINCE گفت:
«گناه من چیه؟»
1.چونکه هستی
2.فکر میکنی
3.حرف هم میزنی،وای وای وای
4.حجاب (کاندوم) هم نداری
تورو اصلا باید از بیخ برید داد به گربه برای شام بخورش.
بابک گفت:
شومبول خان. شما گناهی نداری هم میهن
ایران را سال 57 به سلاخی بردند. ایران زیر اشغال بیگانه است. این انیرانیان سیاه چهره
هر کس جز این میگوید، یا دارد بهره می برد، می دزدد یا خودش را گول میزند.
من تا آزادی، هیچوقت نام ایران را نخواهم برد. میگویم جمهوری اسلامی. این اهریمن. این دیو خانمانسوز
ایران خوابیده، نمیگم مُرده است
ولی…. یک روز این بی همه چیز ها بساطشان را جمع می کنند، و دنبال ذخیره های بانکی شان در اروپا و امارات و هر خراب شدۀ دیگر میروند. شما آنروز را خواهی دید
که دیگر از اسم ایران بدت نیاید. خاک بر سر من
ناشناس گفت:
خوب کاظمی جان تو دبی هستند!
Nikoo گفت:
ماجرای اين فيلمی که اين بالا «باران» معرفی کرده ختم ميشه به داستان اين دانشجو… اين مقاله از راديو کوچه؛ هميشه چيزهای بدتری هم هست
http://radiokoocheh.com/article/101676
نا شناس گفت:
لی لی خنگه ====>>>> من میدونم چرا انگشت وسطی تیر می کشه!
خوب بگو دیگه ، نکنه یه چیزی پروندی ؟؟؟
نسوان گفت:
مال شما هم تیر می کشه؟ من فکر می کردم فقط خودمم! جون من بگو…آره؟
آرش گفت:
مال من هم تیر میکشه ؛ البته دلایلش ممکنه متفاوت باشه.
اما عمده دلیلش اینه که اعصاب مربوط به انگشتان و کف دست در مسیر عبور از مچ دست از میان تاندونها عبور می کنند و در شرایطی تاندونها به اعصاب فشار می آرند( این شایعترین حالتشه).
البته فرق می کنه که در روز چه عملهایی رو با دست انجام میدی ؛ مثلا من با کیبورد و پد لپ تاپ زیاد کار می کنم ؛ عمده درد در انتهای روز و یا صبح که از خواب پا میشم پدیدار میشه. فرق هم میکنه که فقط یک انگشت وسط باشه یا انگشتهای کناری هم درگیرش باشند.
راه تستش اینه که دستات رو از مچ به هم چسبون در حالتیکه پشت دستات به هم بخوره(از روبرو) و نوک انگشتان به سمت پایین باشه ؛ به مدت 40 ثانیه تا 1 دقیقه تو همین حالت باش ؛ اگر نوک انگشتات سوزن سوزن شد از همینه ؛ البته باز هم میزانش رو پزشک باید تشخیص بده. در صورتیکه زیاد حاد نباشه یک مچبند پیشنهاد میشه ؛ اگر جواب داد که هیچی اگر نه دوباره باید بررسی بشه.
البته کلا پیشنهاد میشه این حرفها رو بیخیال بشی و به پزشک مراجعه کنی.
دو نظر گفت:
مرسی از تو ضیحات ، ولی لزوما این درد ممکنه جسمی نباشه !
و من هنوز منتظر لی لی خنگه هستم ، این شازده نمی خواد بیاد ؟؟!!!
آرش گفت:
من که دکتر نیستم ؛ ولی دردش جسمیه ؛ این رو تضمین می کنم. به همون اعصاب مچ دست هم ربط داره ؛ این رو تضمین می کنم. حالا ویول میره دکتر میاد بهمون میگه.
PRINCE گفت:
تو دیگه با این حد از دانشت،چه نیازی داشتی بری دکتر دیگه.
آرش گفت:
دکتر نرفتم که شازده ؛ ولی مچبند هم نبستم ؛ فردا پس فردا یک مچبند بخرم ببندم ببینم خوب میشه یا نه ؛ اگر نشد میرم دکتر ؛ مال من بیحس هم میشه بعضی وقتها.
شومبول گفت:
حالا هی به این انگشت وسط گیر بدید
من جنبه ندارم هی نگید انگشت وسط
این انگشت وسط من مثل دستگاه گنج یابه. یه جاهاییو می یابه که نگو.
سریع هم می یابه
حالا هی منو …
ای بابا
گیتی گفت:
درست میشه…
درسته که لابلای چرخهای این گاری در عجیب ترین دوره و زمان و در پرآشوب ترین خاک به دنیا اومدیم….اما درست میشه…
یادت نیست ؟؟ اون همه آدمی که مجبور به مهاجرت شدند از بلوک شرق به غرب و حتی در یک دوره ای برعکس ، انگ هایی که به برخی روشنفکرای غربی زده شد…
آخرش چی شد ؟؟ دیوار برلین تیکه تیکه شد…
دلتنگی همیشه هست…نگرانی برای کسانی که دوستشون داری…
هر روز و هر جایی به یک شکل ، گاهی خیلی شدید….من هم که اینورم گاهی همین حس رو برای کسانیکه اونور هستند دارم…
و گاهی حس تنهایی ..حتی در شلوغ ترین جمع های دوستانه یا حتی خانوادگی…
پس سخت نگیر… این دیوار هم تیکه تیکه میشه….فقط حیف که نمیشه یک تیکه اش رو یادگاری نگه داشت !! گرچه همون بهتر که نمیشه !! والله !! 🙂
دلت رو به باد بسپار…درست میشه …شک نکن !!
بابک گفت:
That’s my positive lady friend 🙂
بانو، دو تا ؟ پست قبل در بارۀ گریه و غذای نذری دو کلمه براتون نوشتم
این نسوان مطلقه هم منو به سر گیجه انداختن. ماشالا ماشالا هر 12 ساعت یک پُست انتشار میدن. داشتیم از محسنات افتخار آفرین عاشورا می گفتیم و می شنفتیم ها!!! که ناگهان ما را یاد یتیمی مان انداختند
یاد ملا نصرالدین و پسر و خرش اقتادم
گیتی گفت:
یادداشت شما رو خوندم کاپیتان…
ممنون، در مورد سوالتون در همون دوتا ؟ پست قبل درباره ی فکر و …جوابی ندارم… راستش چی بگم !! 🙂
اما در باره ی مثبت اندیشی ، کاپیتان عزیز …گمون کنم مشغول بلعیدن چرخ دنده ها و پیچ ها و میله ها هستم ، حالا چرا چرخ دنده …
این نوشته برگرفته از کتاب «سرزمین گوجه های سبز » از خانم «هرتا مولر» رو براتون می نویسم….نویسنده ای تاثیرگرفته از خفقان چائوشسکو…
——————–
» ساعت شماطه دار چند دقیقه بعد از نیمه شب خوابید…
مادر تقریبا تا ظهر از خواب بیدار نمی شود ،او ساعت شماطه دار را کوک می کند ، اما ساعت تیک تاک نمی کند…
مادر می گوید: بدون ساعت شماطه دار صبحی وجود نخواهد داشت
او ساعت را در روزنامه ای می پیچد و به دست دخترک می دهد و برای تونی ساعت ساز می فرستد.
تونی ساعت ساز می پرسد : چه موقع می آیی آن را ببری ؟
دخترک می گوید : بدون ساعت شماطه دار ، صبحی وجود نخواهد داشت…
روز بعد فرا می رسد ، مادر درست قبل از ظهر بیدار می شود و دخترک را به دنبال ساعت شماطه دار می فرستد… تونی ساعت ساز مقداری چرخ و دنده را در کاسه ای می ریزد و می گوید: این یکی درست شدنی نیست…
دخترک در راه بازگشت به خانه ، دست توی کاسه می کند و کوچکترین چرخ دنده ، کوتاه ترین میله و ظریف ترین پیچ را می بلعد..
و بعد بار دیگر کوچک ترین چرخ دنده و …. «
کاپیتان بابک گفت:
نازی دختر کوچولو! میخواست واسۀ مامانش ساعت بشه. زیبا بود
بله، باید زنده بمونیم و به صبح فردا – که خییییییییلی دور است – فکر کنیم. ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست. کار من هم شده آمدن اینجا وشعار دادن 🙂
اسدلله میرزا گفت:
///خارج از ایران که باشی اینترنت میشود برایت همه ایران.همه خاطرات سرزمین مادری.خوب و بد.
تازه به یاد میاوری از چه چیز هایی صرف نظر کردی و خودت را رساندی به جائی که تعلقی به آن نداری.
دیدن دوستان و اقوام و خندههایشان تو را به وجد میاورد و اخبارهای ناگوار از وطن تو را دوباره در همان پستوی تنهأییت …همانجایی که خزیده بودی و فکر میکردی و فکر میکردی میبرد .
تازه به یاد میاوری که چگونه تنهاییت را در ایران با ولع پول درآوردن و انواع سرویسهای جدید پر میکردی.
چگونه درمانده گیهایت را هر شب با دور زدنهای بیهوده در شهر مخفی میکردی.
خارج از ایران که باشی دلتنگیهایت ۱۰۰۰ بار بیشتر میشود.
با خودت شروع به حرف زدن میکنی و هزاران نسخه برای خودت میپیچی.برای همه چیز.برای همه چیز هایی که فکر میکردی داری ولی توهّمی بیش نبود.
خارج از ایران که باشی تضادها نابودت میکنند البته اگر چشمی یا گوشی برایت مانده باشد،،،،
خارج از ایران که باشی بی وطنترین آدم روی زمین میشوی…حتا اگر لبخندهات دیگران را به وجد بیاورد.
خارج از ایران که باشی تمام دنیا وطنت میشود..آنوقت میشوی یه کولی…کولی خانه بدوش.همه جا میگردی به دنبال یک نگاه ساده و خودمانی…
دارم فکر میکنم که داخل و خارج از ایران برای ما ایرانیها یه غربت بیش نیست.یکی از جنس خودمان و دیگری از جنس دیگران.
دیگر فرقی نمیکند کجای این کره خاکی باشی.غریبهای بیش نیستی.
PRINCE گفت:
++
کاپیتان بابک گفت:
+++
بهرنگ گفت:
بسیار عالی ودقیق
الهام گفت:
تازه اینجا لولو هم داره. تا پاتو می ذاری تو فرودگاه امام میان می جون و می خورنت. خیلی از ماها وبلاگ نوشتیم. فعالیت سیاسی کردیم. گه زیادی خوردیم. زندان رفتیم. کتک خوردیم. اما این نوشته حقیرانه و مزخرف بود. من هیچ کدوم از این دلایل رو باور نمی کنم. من توی ایران زندگی می کنم و خیلی چیزها هم سرم اومده. ولی بعضی وقت ها تعجب می کنم انگار هرکس از ایران می ره بیرون درکش از مصیبت های توی ایران بیشتر می شه تا ماها که توی ایرانیم. چرند بود و دلم می خواست پایین نوشته ات نوشته باشه یک جوگیر به جای ویولتا!
مهندسه گفت:
دقیقاً می فهمم چی می گی اما لولیتا رو می فهمم. من وقتی اینجام و تماسم با ایران قفط از طریق بالاترین و بی بی سی فارسیه ، وحشت برم می داره. آدم اینجا کلاً فکر می کنه اون تو خیلی وحشی بازیه. اما وقتی می رم ایران تصوراتم کلاً به هم می ریزه چون زندگی ملتم می بینی نه فقط اعدام و زندان و بگیر بگیرا رو.
اما باز که بر می گردم و یک سال می گذره ، همه چیز مربوط به ایرانو مامان بابا و دوستام می رن تو یه هاله تراژدیک و ترسناک و نوستالژیک. نمی دونم دقیقاً چرا.
آرش گفت:
همین موضوع در مورد خارجیهایی هم که برای اولین بار میان ایران صادقه.
یک دوست کاری داشتیم که از استرالیا میومد ایران ؛ تا دو سال پیش تقریبا سالی دو بار میومد ؛ دفعه اول که میخواست بیاد خانواده اش اومده بودن تو فرودگاه گریه و زاری که حالا اگه میشه نرو و خلاصه با سلام و صلوات اومده بود ؛ وقتی رسید ایران و چند تا شرکت رو رفتیم بازدید و چند شب بردیمش رستوران و کوچه خیابونها رو دید ؛ نظرش کاملا عوض شد ؛ و میگفت حجم تبلغات اینقدر بالاست که آدم فکر میکنه میره یکجایی که تو خیابوناش با شتر این ور اونور میرن و هر لحظه خارجیها رو میخوان با تیر بزنن. یک چیز جالب به من میگفت ؛ میگفت من شبها تو تهران که میرم قدم میزنم احساس امنیت خیلی بیشتری دارم نسبت به شبهایی که در نیویورک میرم بیرون.
پارسال یکنفر از ژاپن اومده بود ؛ میگفت سال دیگه که بیام دوربینم رو حتما میارم ؛ گفتم مگه امسال نیاوردی ؛ گفت ؛ نه ؛ آخه فکر کردم اگر دوربین بیارم زندانیم میکنن.
بابک گفت:
آرش همیشگی هستی؟
پس یعنی بسازیم دیگه، آخوندا اینقدر ها هم که تبلیغات میشنویم بد نیستن؟ هنوز نصف ایران مونده که تویش نریده اند؟ یادتون میره یه آخوند با افسار فلسطین شده همه کارۀ مملکت؟ ننگ از این بالاتر؟
حالا جدی جدی دوربین هم میشه برد ایران؟ ای بابا، اینکه خیلی خوبه. مارو باش که فکر می کردیم مملکت به فاک رفته
PRINCE گفت:
دُنگ من و ارش مونده.هنوز به فاک نرفته.
دنگ امید*3+2 که فکر کنم رفته!
شین شین گفت:
بله آخر امنیته نصفه شبی تو خیابونو قدم زدن. شاید چون موتور سوارا اون موقع خوابن کسی نیست کیف مردمو بزنه. اینا که گفتین درست. اصلاً تو ایران اگه کاری به کار بقیه نداشته باشی و سرت به کار خودت باشه کسی هم کاری به کارت نداره ولی امان از موقعی که بخوای فکر کنی. امان از موقعی که اتفاقی برات بیفته که احتیاج به قانون داشته باشی.
واسه کسی که از خارج میاد و ماشینهای مدل بالا رو تو خیابون میبینه چه فرقی میکنه اینا از کجا اومدن. چه فرقی میکنه یه عده تو جنوب شهر به نون شبشون محتاجن. البته اصلاً نمیبینه که زیر این لایه پرزرق و برگ چه خبر هست. اینو کسایی میفهمن که سالیان سال اونجا زندگی کردن.
شاید خیلیها خوشحال باشن که دولت بهشون یه یارانه ای میده و دیگه اینکه پول نفتمون میره تو جیب یه عده خواص و یا لبنان و چین مهم نباشه. ولی همه ما همینطوریم؟ درست میگید ایران خوبه ولی تا زمانیکه چشمامونو ببیندیم و نخوایم ببینیم دورمون چه اتفاقی داره می افته. من مطمئنم همه چی عوض میشه. یه روزی میرسه که درآمد کشورمون خرج خودمون بشه. وقتی که ماشین هشتاد میلیونی رو 400 میلیون به ملت نفروشن روزی که بچه های جنوب شهر برای خرج اعتیاد مامان باباشون گدایی نکنن. اون روز همه کینه ها بین مردم از بین میره. روزی که امیدوارم خط و زبانمون هم فارسی باشه به جای عربی.
آرش گفت:
اون خارجیه هم همینه میگه ؛ میگه خوبه تو مملکتی که ماشین 40 هزار دلاری ، 100 هزار دلار قیمتشه ؛ اینهمه ماشینهای مدل بالا تو خیابون هست. مگه اون ماشینها و خیابونها و رستورانها جزو ایران نیست؟ اونها هم هست دیگه ؛ فقط نمیشه جنوب شهر رو دید و فقط هم نمیشه شمالش رو دید.
ما ممکنه به سیستم انتقاد داشته باشیم ؛ اما حتی با روی کار اومدن هر سیستم دیگه ای به این ساده گیها این مشکلاتی که شما گفتی حل نمیشه ؛ نه سوسیالیسم تونست اون رو حل کنه و نه اقتصاد آزاد ؛ فقط می تونیم بهینه اش کنیم.
این خطها و مرزها در کشوری مانند ایران به این ساده گیها از بین نخواهد رفت کما اینکه در کشورهایی با درآمد چندین صد برابر ایران هم ازبین نرفته.
الهام گفت:
من نمی گم ایران گل و بلبله. ولی آدم هایی هم هستند که «فکر» می کنن ولی لولو نمی خورتشون. ضمنا، آدمی که اینقدر می ترسه که نمیاد ایران پدر مادرشو ببینه از بافکری زیاد نیست که می ترسه.
بابک گفت:
گُهِ زیادی خوردین؟ چرا؟
الهام گفت:
چون زیادی خر بودیم!!
کاپیتان بابک گفت:
حالا کم خر شدین؟
الهام گفت:
نه حالا جور دیگه ای خریم! خریت کم نمی شه. فقط از نوعی به نوع دیگه تغییر پیدا می کنه.
بابک گفت:
آفزین به شما. خیلی با حالی
کوروش گفت:
جمع آوری امضا برای آزادی خانم محمدی ادامه دارد و کاربران اینترنتی میتوانند با مراجعه به لینک زیر به جمع امضا کنندگان این پتیشن اعتراضی بپیوندند!
http://www.gopetition.com/petitions/free-rozhin-mohammadi.html
لازم به ذکر است روژین محمدی وبلاگ نویس و دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه مانیل در فیلیپین، پس از بازگشت به ایران بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. این وبلاگ نویس در تاریخ ۲۳ آبان از فرودگاه استانبول به تهران پرواز کرده بود که پس از پیاده شدن در فرودگاه توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به زندان اوین منتقل شد
کوروش گفت:
نه در غربت دلم شا د و نه جائی در وطن دارم
maryam گفت:
چقدر متاثر شدم. هرگز تجربه نکردم ولی دلم گرفت. چقدر همه ما تنهاییم… یکی شکل تو و یکی شکل من…
بابک گفت:
آخی!!! دوست من چیزی که ازش میترسی، سر من اومده. پدرم، عزیزترینم رفت و من او را ندیدم. من و تو وطن نداریم ویول. و دیوث ها باعث آن هستند. سخته، خیلی سخت
الکی بهت دلگرمی نمی دهم، چون خودم با این درد رشد کرده ام. خیلی خوب می شناسمش
ولی اگه میشد مثلا یه آبجو باهم می خوردیم، غرغر می کردیم بد نبود. میدیدی که یک مرد ایرانی چه بهتر از رانندۀ کامیون استرالیایی میتونه آبجو بخوره عارق بزنه.:-) اسمش چی چی بود، اون آبجوی قویِ اوزی ها؟ هلند که بودم، افتخار آشنایی با یک آبجو duvell که دوفل میخونن را داشتم. تووووووووووووووووپ یکیش کار 3 تا آبجو را میکرد. من باید باید برگردم هلند.. یادم رفت چی میخواستم بگم
ببین عزیز، من قبلا ها شما رو نصیحت کرده ام که مثلا جلوی آینه وایسا واسۀ خودت شکلک در بیار، برقص. ابسولوت هم داشتی چه بهتر. توی این تعطیلی ها که خیابونا رو چراغونی میکنن و این فرنگیای چش چپ خرید میکنن ومیگن و می خندن، این حس وطن نداشتنِ زهر ماری قوی تر میشه. هیچ کاریش هم نمیشه کرد. فقط باید راهی پیدا کنی، هر راهی که یه کم بخندی، عر زدن برای مزاج آدمی خوب نیست.
===
این نوشته واسۀ من از » آنچه یافت می نشود» بیشتر داشت. چیزی که نمی تونستم انگشت رویش بگذارم، یادته؟ نوشتۀ قبلی ت کمتر داشت. خودت میدونی چیه؟ یعنی میتونی مقایسه کنی و بگی؟ باز دارم مخت را می جورم. خودت فکر میکنی کدوم بهتره؟ یا هر دو یکسانند، مثل دو تا بچه هات
===
یک اعتراض هم دارم، و احتمالا در اقلیت هستم ولی حرفمو باید بگم
وقتی یک پست حساس مثل عاشورا گذاشته میشه که مردم نسبت به آن، خوب یا بد، حساسیت دارند، و مشغول دعا و ثنا و صلوات فرستادن به آن عزیزان هستند، بلافاصله روز بعد یک پست جدید گذاشتن، از رونق و شکوه عاشورا کم میکند. دوباره میگم، نوشته تو دوست داشتم، ولی چرتم پاره شد
سوری گفت:
اتفاقا هنر نسوان همینه که مرتب تو را می اندازه تو یه موضوعی تا می خوای غرق بشی میره سراغ یه موضوع دیگه دلش نمی یاد مخ ما را خیلی توفرغون بذاره اما تو دوسه تا پست بعدی دوباره می ره سر همون موضوع قبلی و میگه خوب کجا بودیم . خیلی کلکه این نسوان دوستش دارم !!
بابک گفت:
🙂 خیلی کلکه این نسوان
ولی من دوستش ندارم، دوستشان دارم
bienteha گفت:
دقیقا معنی «من وطنی ندارم» را درک می کنم. و البته غیر از مشکلاتی که تو اینجا گفتی، من یه سری مشکلات دیگه هم دارم که حتی اگه دولت جلوی برگشتنم رو نگیره، ممکنه خود پدر و مادرم این کار رو باهام انجام بدن! متنفرم از فرهنگ و دین و جامعه و حتی خانواده ای که بدون خواست خودم توش بزرگ شدم و هر جا که باشم یا باید به عنوان وطن ازش یاد کنم یا مثل تو بگم:»من وطن ندارم!» چیزی که تا آخر عمر هم باهامه بدون اینکه بتونم تغییرش بدم…
لک لک گفت:
امروز خیلیها نذر کرده بودند من اصولن هیچ اعتقادی به این چیزها ندارم ولی مردم اعتقاد دارندو این من و زجر می ده چون این آ خر حماقت و موجب بیوسفدبختی ما هست امیدوارم مردم ما عاقل بشندو!!!
لک لک گفت:
بیوسفدبختی = بدبختی
یه بنده خدای آواره گفت:
وطنم آنجاست که روحم آنجا در آرامش است، عزیزان بزنم به تخته من هر موقع اراده کنم میرم پیش پدرو مادرم چون تا حالا آزارم به یه مورچه ام نرسیده برا من این ور آش دهن سوزی نیست بر می گردم حتماً میرم اونجا زندگیمو از نو می سازم چون ارزشها نسبیه هر کس مطابق نظر و دیدگاه خودش زندگی میکنه برا یکی حجاب کاندومه برای یکی دیگه ارزش. نسوان عزیزم اگه میترسه بره با وجود اینکه هیچ کاری نکرده نظر خودشه ولی عزیزم هیچ خبری نیست همش تبلیغاته البته بعضاً یه چیزای هم هستش که اگه کاری نکردی بروپیش خانوادت مرگ یه بار شیون یه بار
کاپیتان بابک گفت:
ای بابا بندۀ خدای آواره شما از کجا آمدی؟! بذار منم بزنم به تخته فقط و فقط برای شما
بعدا همه ما بچه ننه ها که فکر میکنیم کشورمان به فاک رفته، ترانۀ همه چی آرومه، من چقدر خوشبختم را برای شما بخوانیم
ببخشید ها، ولی من جوش میارم از این همه بی خیالی و بیطرفی. شما و امثال شما چلوکبابی ها ماندگاری این رژیم خون آشام و دزد و سر تا پا کثافت را تا روز مرگ ایران تضمین می کنید. از حزب اللهی ها بدترید، چون مردم نمی دانند کجا ایستاده اید و چه میخواهید.
«خبری نیست عزیزم»؟؟!! پس اینها که از داخل ایران می نالند، دیوانه اند؟ خوشی زیر دلشان زده؟ بچه های بیگناه مردم را نکشتند؟ از مادر هایشان برای اینکه گفتی خجالت نمی کشی؟ میدانی جمهوری اسلامی بزرگترین زندان روزنامه نویس هاست؟ میدانی بیشترین اعدام در دنیا را دارد؟ میدانی فحشا و اعتیاد کولاک میکند؟ میدانی مردم برای نان شبشان کلیه میفروشند؟ چه اتفاقی باید بیافتد که شما فکر کنی خبری هست؟ نگو خبری نیست. بگو من خبری ندارم. چشم و گوشم را بسته ام
نویسنده اینجا چیزی از حجاب گفت؟
این چه جور طرز فکری است؟! حجاب دوست داری؟ بپوش
ولی اجازه بده منِ مرد فریاد بزنم : حجاب اجباری زورگویی است، تحقیر است، خفت است. توهین است. این حرف ها را متوجه میشوی؟ آن کسی راکه حجاب را کاندوم می داند چه کنیم، خفه کنیم؟ توی سرش بزنیم اشکالی ندارد؟؟ حق دارد حجاب نخواهد؟ حق دارد آزاد نقس بکشد؟
«آزارت به مورچه نرسیده؟» پس «هر وقت دلت خواست راحت میروی و می آیی؟» خوش به حال تو و خاک بر سر من! مگر من که به این دزدهای اشغالگر فحش میدهم، و نمی توانم به ایران بروم، آزارم به مورچه ای رسیده؟
من هم وطنم را، بویش را، خاکش را دوست دارم. ولی آزادی را بیشتر
من هم غربت را دوست ندارم، که الحق آش دهن سوزی نیست. ولی همه چیزم را برای نفس آزاد کشیدن فدا کرده ام
شما اظهار فضل نکن. برو چلو کبابت را بخور. اَه اَه! حالم بهم خورد
یه بنده خدای آواره گفت:
بایدم حالت بهم بخوره چون شما از آزادی فقط توهین کردنشو یاد گرفتی اون موقع که شما اون ور گود ایستاده بودی فحش میدادی من وسط گود بودم من باید برم کبابی چون شما اون موقع یا شمال بودی یا آون ور که آرزو می کردی امشب آزادی بیاد .عزیز من ، شما لطفا یک بار دیگه تو مفهوم آزادی که بلدی تجدید نظر کن شما فحش دادی می ترسی برگردی من حبس کشیدم بر می گردم . این ور گود ایستادن فحش دادن و همه بلدن مردی برو اون ور نیستی زبون به کام بگیر
اما کلاً نسوان عزیز مردم ایران لیاقت آزادی رو ندارن چون بد فرهنگن چون هنوز نمی دونن آزادی چیه آزادی رو به دیسکو به بار به هرزگی می دونن (دقت کردین به ایرانیا وقتی میان این ور مرداش که همه ملت خارجه رو به چشم هرزه نیگا می کنن زناشونم نمی گم چون اینجا پره فمینیسته بعداً می گن توهین کردی )
ایرانیا بت پرستن واقعاً بت پرستای مدرنن البته اگه مدرن باشن یه نیگا به ارزشیاش بکن یا طاغوتیاش یا کمونیستاش یا سبزاش همشون آدم پرستن همشون بت پرستن الانم دارن آزادی رو بت می کنن تا فردا روز به اسم آزادی شکنجه کنن به قول یکی از دوستان » تو این مملکت خراب شده دیو چو بیرون رود دیوی دگر آید »
من مجبورم بیخیال باشم زماتی که تو این مملکت همه دارن خر خودشونو می رونن زماتی که می رن اون ور چشاشونو گوشاشونو می بندن فقط شعار میدن از مملکتش به خارجی بد میگه بعد می گن سیاست مدارای ما عمل نمی کنن آخه اول یه نیگا به خودت بکن چرا در رفتی از چی ترسیدی می موندی می جنگیدی
آهای اونایی که ایرانید بدونید اینایی که این ورن 99% زر مفت میزنن اینجا هیچی نیست شب و روز باید کار کنی نصف این ایران کار می کردن الان صاحب یه محله تو تهران بودن به خدا بهشت همونجاست که هستی
کاپیتان بابک گفت:
آهان این شد یه چیزی. عصبانی شو. داد بزن. پرخاش کن. برو زندان. حقتو بگیر
من نمیدونم دم خروسو باور کنم یا حرف ملا نصرالدین را ؟!
7-6 میلیون ایرانی که خوشی زیر دلشون زده بود، سرزمین گل و بلبل را که رژیم آخوند-پاسدار در 32 سال به یکی از پیشرفته ترین و آزادترین کشورهای دنیا تبدیل کرده اند، رها کردند ودر کشورهای قاره اروپا و آمریکا و بعضا حتی در کشورهایی مثل پاکستان هند و افغانستان پناهنده شدند. بیشترشان بلا نسبت مثل خر کار میکنند و شما تا حدی درست میگی 90-85 درصدشان مثل خودت بی خیال هستند. یک در صدشان هم مثل من زر میزنند که آخوند میکرب است، مملکت بباد رفت، غارت شد و چه و چه. شما که وسط! گود میروی و حبسی میکشی به بزرگی خودت این 10 درصد جمعیت کشور را ببخش
من با شما بحث نخواهم کرد، چون منطقت خیلی قوی است و معتقدی مردم ایران لیاقت آزادی را ندارند. می خواهند از آزادی بت بسازند.(البته من نمی فهمم چرا از آزادی بت ساختن بد است ولی 14 قرن عرب ها را پرستیدن خوب است. ) داشتم می گفتم ایرانی ها فکر می کنند آزادی یعنی دیسکو و هرزگی. یه کاره ها ! نمیدانند آزادی یعنی چادر سرت کنی، روزی 5 دفعه کونت را قمبل کنی توی هوا و شهادت بدهی که آن کسی که سر ایرانی ها را برید، ولی خدا بود. آزادی به چه دردشان میخورد؟ وقتی آخوندهایی به این خوشگلی و آقایی دارند که حتی رنگ و آستین لباسشان را برایشان تعیین می کنند.
آره جانم، شما بی خیال باش. همین چرت و پرت ها را بگو. بذار من هم زر بزنم. آخوند حالشو ببره
میدونی چیه؟ آخه دیروزیک نفر آمده بوداینجا می گفت تو ایران، ببخشید توجمهوری اسلامی «هیچ خبری نیست عزیزم» «همش تبلیغا ته» «برو پیش خانوادت مرگ یه بار شیون یه بار»
حالا این عزیزان، آنجا که هیچ خبری نیست و بهشته و ….دهنم داره آب می افته….میگیرن شما هم میهن فرهیخته مرا میبرن زندان. خب دیگه بسه، من گیج شدم. وقت شما را بیشتر نمی گیرم
ضمنا این مرگ یه بار شیون یه بار هم یک خرده مسئله را پیچیده تر میکنه!! یعنی مثلا آدم برای دیدن خانواده راضی به مرگ بشه یا چی؟ آنجا که هیچ خبری نیست؟!
یه بنده خدای آواره گفت:
همین اول یه چیزی بگم من آدم مذهبی نیستم من از یت ساختن از ازادی اینه که هرکسی یه حرفی زد این دفعه می گن می خواد آزادیمونو بگیره این دفعه پوسمون اینجوری کندس
بی حجابش با حجابش هر چوری دوست داره می تونه زندگی کنه اما در نظر شما آزادی اون چیزیه که شما تصور می کنی من آزادم به این صورت فکر کنم شما آزادی هر جور دوست داری فکر کنی برا شما شاید ازادی دیسکو و … باشه برا من اصل ازادی؛ آزادی بیانه این که حرفمو بزنم بدونه دردسر در چارچوب قانون حالا هر قانونی میخواد باشه حتی همین قانون وقتی نمی تونم در چارچوب همین قانون حرف بزنم و عمل کنم تصوربیشتر از این داشتن عبسه ،من اول نقد رو بگیرم نسیه بمونه برا بعد (از نسیه شروع نکن )در خصوص آزادی حجاب حالا اگه یکی اومد گفت همه بی حجاب بشن اون دیگه آخره آدم آزادس حتماً (البته این به من مربوط نیست اگه خانوما بر چنین حقی پیش قدم شدن مطمئنا ازشون حمایت می کنم ولی تا حالا که ما چیزی ندیدیم دیدی بگو)
در مورد 14 قرن عرب پرستی اینو از پدر و پدرانت بپرس به من ارتباطی نداره دوست داشتن پرستیدن شما می تونی حقتو بگیر نپرست با من در این مورد بحث نکن با پدرت و اجداد شریف ایرانیان به بحث بشین
سفسطه کلاً خوب چیزیه می تونی شیون و مرگ تعبییر کنی یا هر چیزه دیگه ولی منظور من این نبود تا حالا شنیدی کسی رو به خاطره دوتا فحش کشته باشن همونایی که شما ازشون نفرت داری همون عرب پرستا من نشنیدم شما شنیدی بفرما دوستان آشنا بشن،
عزیز این نظر کاملاً شخصی و بی طرفانه من بود حالا شما بگو اینجوری نیستو اونجوریه مثل همینا که هر روز از 5 تا کاتال نظر خلاف شما رو عرض می کنن به ملت، مثل همینا که می گن آمریکا داره داغون میشه ملت آمریکا عصیان کردن شما هم کاملاً برعکس شو میگی ما که 2 ساله هیچ چی ندیدیم شما دیدی بفرما تا یادآوری بشه
کاپیتان بابک گفت:
ممنونم از پاسخ شما. پیروز و شاد باشید
اصفهانی گفت:
ﺑﻌﺼﯽ ﺍﺯ ﻧﻭﺷﺘﻪ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﺭﻭﺯ ﺧﯿﻠﯽ دوﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﺍﺭﻡ…..ﭼﻮﻥ ﺩﺭﮐﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ…ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﺩل ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺧﯿﻠﯿﻬﺎ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻨﻪ…..
بهرنگ گفت:
منطق این نوشته این قدر ضعیفه که اصلا قابل بحث نیست. من نمیدونم چرا اینقدر کارتون نوسان داره.
به هر حال اگه بخوای خانوادت رو ببینی کافیه یه بیلیط بگیری بری ایران. نه! میتونی بری دبی اونجا ببینیشون.
من که فکر نمیکنم که سیستم اطلاعات ایران اینقدر بیکار باشه که بخواد بیاد شما رو بگیره. آخه سر پیازی ته پیازی کجاشی؟ هرکس که تو وبلاگ فحش بده و از سینه و باسن و رون بنویسه تازه اونم با اسم مستعار که سیاسی نیست. توهم زدی.
میدونم مشکل چیه، مسئله اینه که وقتی هنوز مهاجرت نکردی و تو ایران هستی فکر میکنی که اگر بری خارج شاخ غول رو شکوندی اما یکی دو ماه از خارج نشینیت که گذشت مبینی همون چیزای رو هم که تو ایران داشتی نداری و جبران کردنش هم امکان نداره، مثل در کنار خانواده بودن. تو خارج هم که محل سگ به جهان سومی نمیگذارن کلا دیگه منزوی میشی.
حالا روت نمیشه یری ایران به پدر مادرت بگی اشتباه کردم، دل روبرو شدن با واقعیت رو نداری آسمون ریسمون میبافی. آخه بری ایران که چی بشه. فامیل ازت بپرسن که اونجا چی کار میکردی چی می خوای جواب بدی؟ میخوای بگی با راننده کامیون میخوابیدی خوب این که تو ایرانم بود.
عزیزم ایشالا وقتی شهامتش رو پیدا کردی که واقعیت رو بپذیری که گیر کار ما خودمون بودیم نه نظام و سیستم اون موقع میتونی بری پدر و مادرت رو هم ببینی.
شین شین گفت:
حقیقتشو بخوای منطق متنی که شما نوشتی بسیار ضعیفه. بیشتر به نظر میاد که داری خودتو راضی میکنه که اینور خبری نیست و همون بهتر که نمیتونی از ایران بیای بیرون. 🙂
behrang گفت:
azizam man Montreal hastam
یه بنده خدای آواره گفت:
ای ول بهرنگ جان کاش تمام ایرانیا که داخل هستن اینو بدونن به خدا هیچ چیزی این ور نیست که ارزش داشته باشه داشته هاتو فدا کنی
ناهيد گفت:
مرسي كاپيتان بابك از حس غيرتت از شهامتت و اينكه بي تفاوت نيستي و نشدي مثل همون دوستمون يك آواره يا يك بنده حالا هر چي.اما اينو بدون 80 درصد ايراني ها در داخل به اين بي تفاوتي رسيدن و همه نظاره گر شدن در كنارشون بدترين اتفاقات ميفته اما رد مي شن باور كن به سادگي از كنار تمام ظلمهايي كه بهشون ميشه رد ميشن و اين منو ديوانه مي كنه كه چه بر سر ما آرودن!!!!!
رها گفت:
سلام
وفکر میکنید می شود روزی فقط حرف نباشد اینا ؟؟؟
جاری باشید
سودا گفت:
این روزها که مردم تو صف نذری تو سر و کله هم میزنن و برای 1400 سال پیش عزاداری می کنند و شبنم ها و اشکان ها و نداها فراموش شدند باور کنید در وطن بودن خیلی سخته. این روزها گوشه عزلت خونه رو به خیابونای وطنی که مال من نیست ترجیح میدم.
کاپیتان بابک گفت:
بهترین کامنت این پست
درود به شرف و شعور شما. توی تاریکی دلم نور امید پاشیدی. ما اگر دردمان را نبینیم، نفهمیم، صد سال هم بگذرد، همین است که هست
سودا گفت:
دوستان غربت نشین از دیدن عکسای پیر و لاغر پدر و مادرشون غمگینند من اینجا تو وطن خیلی وقته تو چشمای پدرم که منو کمونیست و بی دین میدونه نگاه نکردم، خیلی وقته چروکای صورت مادرم رو نشمردم، مادری که -پسر ارشدش از ناامیدی ، تنهایی،بیکاری و … تو همین وطن سرطان گرفت و دق کرد – حالا دلش رو خوش کرده به یه سنگ سرد و من تحمل دیدن چشمای همیشه خیسش رو ندارم
لعنت به حکومتی که همه ما رو از هم جدا کرد حتی مایی که کنار هم و در وطن خویش غریبیم
آدم ناراحت گفت:
فکر کنم اواخر دههٔ ۷۰ بود، هنوز اینترنت و ارتباط مجازی جا نیفتاده بود تو ایران ولی یه شبکهٔ داخلی بود که میتونستی بدون نیاز به اینترنت و از طریق خط تلفن بهش وصل شی ، چت کنی ، بازی کنی و یا دوست پیدا کنی. اسمش شبکهٔ پیام بود و دفترش هم اگه اشتباه نکنم توی میدان ونک.
حال هوای جالبی داشت.یادش بخیر….
اینجا به طرز غریبی منو یاد اون دوران میندازه.
این وبلاگ….
بعضی وقتا تنهائی فشار میاره ، دلم میگیره ، حس میکنم دارم خفه میشم، میام و میخزم این تو.
کامنتها رو که میخونم با خودم فکر میکنم این آدما ،یا خود من، یا نسوان باید جای دیگه ای باشیم نه اینجا.
بیخیالش…
پاک کن اشکاتو ، یه سیگار روشن کن،رادیو هد گوش بده
مدونا گفت:
آرش گفت:
از باد پرسیدم: موطنت کجاست؟ گفت: آنجا که می وزم…
کاپیتان بابک گفت:
آرش یه انقلابی بکن دیگه بابا. حوصله مون سر رفت بمولا
اون بالا اگه » یک دوست کاری داشتیم که از استرالیا میومد ایران «…..خودت بودی، جوابمو ندادی
آرش گفت:
کاپیتان
بالایی من بودم ؛ ولی اینیکی به مولا من نیستم.
برادر هم اسم و رسم ؛ یک کاری کن آیدیت با ما فرق کنه. ملت قاطی می کنن. واسه خودت میگم ؛ یهو به جای من به تو فحش می دن.
EhSAN گفت:
کاپیتان شرمنده حوصلتون سر رفت. این ارازل انقدر اونور ساندیس
خوردن ترکیدن 🙂 به قول آرش تعطیل هم بود دوتا دوتا
میرفتن بالا 😀
جواتیتم که از دست رفت!
اشتباه کردم ..خدایا این یه خوشی رو از ما نگیر
کاپیتان بابک گفت:
جواتیتم بر میگرده. به قول ما اوزی ها no worries mate
و….دیگه عرضم حضورتون: درود به جمهوری اسلامی
EhSAN گفت:
بابا من دوسش دارم خودش خبر نداره همش بامبول بازی
درمیاره.. خیلی کلکه این بشر به خدا .. از کجا گیرش آوردین؟
والا من تو کارش موندم
ای وای ارازل رو..! اراذل ببخشید.
تهمینه گفت:
ویولتای عزیز
کاش بودم یا بودی تا سرت رو رو شونه هام میگذاشتم، گریه کنی سیره سیر. موهاتو نوازش میکردم تا آروم شی. همون کاری که واسه عزیزانم و دوستان دلتنگم میکنم و اونها واسه من. بیش از یک ساله می خونمتون ولی تا حالا یادداشت ننوشته بودم. این پست آخری خیلی دلم رو لرزوند. گفتم شاید بتونم با این دو سه کلمه یه نوک سوزن غمت رو کم کنم. آرزو می کنم دلهای همه آدمهای خوب از غصه و اندوه خالی بشه(چه آرزوی محالی. بیشترین غصه مال همین آدمهاست) و دل تو هم نازنین.
mardmorde گفت:
دوستی داره پدرم که اول انقلاب بعد چندین سال زندگی کردن تو ایتالیا اومد کمک کنه مملکتشو آباد کنه اما موندگارش کردن وبرادرش رو بعد 18 سال دید. اینروزها فقط خودشو عصاشه که موندن و دیگه یادی هم از اون دورانش نمیکنه.
50 ساله گفت:
سلام عزیزان عزدار من : اولا شمبول آقا خواهش میکنم در صورت امکان نام ایدیتو عوض کن چون من بعضی وقتها بخاطر نام مبارکت نتونستم باهات درددل کنم
بابک خان ازاینکه این روزها شنگولی خیلی خوشحالم چون من همیشه تو رودر اینجا اخمو و ناراحت دیدم البته طبق معمول در کامنت های آخری زدی تو خط خودت
ویول جان بنظرم تو اگه میخوای بیایی ایران کافیه به اصغر جون اطلاع بدی من مطمئنم اصغر برنامه سفر تو را طوری تنظیم میکنه که مستقیم از فرودگاه به منزل تشریف میبری نه به اوین و نه به قبرستان
دختر یه کمی قوی باش و نذار اراده ات زنگ بزنه . آدم اگه اراده کنه میتونه خانواده اش در هر کجای جهان ببینه لازم نیست بیاد ایران بیا ترکیه .دبی و …
50 ساله گفت:
سلام عزیزان عزادار من : اولا شمبول آقا خواهش میکنم در صورت امکان نام ایدیتو عوض کن چون من بعضی وقتها بخاطر نام مبارکت نتونستم باهات درددل کنم
بابک خان ازاینکه این روزها شنگولی خیلی خوشحالم چون من همیشه تو رودر اینجا اخمو و ناراحت دیدم البته طبق معمول در کامنت های آخری زدی تو خط خودت
ویول جان بنظرم تو اگه میخوای بیایی ایران کافیه به اصغر جون اطلاع بدی من مطمئنم اصغر برنامه سفر تو را طوری تنظیم میکنه که مستقیم از فرودگاه به منزل تشریف میبری نه به اوین و نه به قبرستان
دختر یه کمی قوی باش و نذار اراده ات زنگ بزنه . آدم اگه اراده کنه میتونه خانواده اش رو در هر کجای جهان ببینه لازم نیست بیاد ایران بیا ترکیه .دبی و …
ناشناس گفت:
وقتی پرنده ای را معتاد می کنند
تا فالی از قفس به در آرد
و اهدا کند
به جویندگان خوشبختی
تا شاهدانه ای به هدیه بگیرد
پرواز
آه از معبر قفس
قصه ی بس کودکانه ای ست
» نصرت رحمانی «
ژیان گفت:
اختر عزیزم سلام
امیدوارم که حالت خوب باشه، درس ومشقتم ردیف. غصه نخور. تنها تو نیستی که! موهای سر منم سفید شده. موهای صورتم که بیشتر. حالا باز خوبه تو اونجایی. اگه اینجا بودی و می خواستی با اینترنت ذغالی ما واسه خودت کامنت بذاری که موهات بیشتر سفید می شد. اگه از احوالات من جویا باشی شکر خدا بد نیست . لِگو لِگی میکنیم. هر چند به خوبی تابستون نیست ولی هر از گاهی بار خوب به پستم می خوره. واسه بندر، واسه شیراز، اهواز، مسجد سلیمون، واسه شمال. هوا بد جوری سرد کرده. گذارم که با این کمپرسی به جاده های ییلاق می افته دلم هواتو می کنه. با خودم میگم کاشکی اختر اینجا بود. اگه اینجا بودی می رفتیم کنار ساحلی، دشتی ، دمنی ، قدم بزنیم. یه آتیشی را مینداختیمو با هم کباب درست می کردیم. اونوخ من پالتومو می نداختم روی دوشات تا گرمت بشه. میدونی؟…. خاطر خواهی توی چل سالگی یه عالم دیگه ای داره. آدم وقتی به صورت یارش نگاه می کنه اگه نه خوشگلی بیس سال پیشو، اما ردشو پیدا می کنه. تا حالا بهت نگفته بودم اما دیدن رد یه خوشگلی قدیمی که هنوز آثارش مونده باشه یه حال دیگه ای داره(نمیدونستی بدون!).
دلتو جوون نیگه دار که اصل کاری همونه.
مدونا گفت:
سلام به همگی. میخوام یه چیزی بگم که شاید همتون از من برنجین ولی میگم چون گفتنش خوبه. نمیدونم چند ماه شد که نیومده بودم اینجا؟ امروز بالاخره اومدم، یه چیزی رو میتونم بگم به عنوان کسی که در یک مقطع زمانی یه برداشت نسبی از همهی شما داشته و حالا بعد از این فاصله ای که داده شده دوباره داره از نو حرفاتونو میشنوه، نظراتتونو میخونه و شاید از دور میبیندتون. شاید اشتباه کنم ولی هیچکس عوض نشده توی این مدت، میشه به جای واژهی عوض شدن از واژه رشد هم استفاده کرد. شاید اشکال ما همینجاست؟ دغدغه های ویول هنوز همونان، خیلی هم قشنگن ولی همونن، قشنگ و غم دار. لولیتا همونه، دوست داشتنی و سرسخت، جوات یا هر اسمی که داره هنوز به صورت خستگی ناپذیر مشغول پراکندن تخم نفاقه، و آرش همچنان یک دائره المعارف تمام عیاره. یه حس عجیبی بود وقتی اومدم: { اِ! الهی! خرزهره! گیتی! هما! کاپیتان! پرنس! آرش! جوات! ویدا! …} انگار برگشتم خونه پیش فک و فامیلم ولی بعد از خوندن کامنتها نمیدونم چه توقعی داشتم بعد از این همه وقت که برآورده نشد. خود منم همینم ولی نمیبینم خودمو از دور. این فکر که چرا ما دیگه رشد نمیکنیم همین الان به ذهنم رسید و بلافاصله حس کردم باید اینو بگم علی رغم اینکه ممکنه اصلا قشنگ نباشه بعد اینهمه مدت با این حرف برگردم … علی رغم اینکه این ممکنه یه قضاوت پیش پا افتاده و سطحی و عجولانه باشه، یا باعث بشه همتون از من بدتون بیاد. اگه دوست داشتین نظرتونو بگین یا حتی فحشم بدین که فلان فلان شده، رفتی دنبال کار و بار خودت و ما اینجا رو زنده نگه داشتیم و حالا اومدی میگی چرا ما فرق نکردیم؟ خوب اشکالی نداره ولی برام واقعا جالبه که جواب این سؤال رو به هر زبونی که بگین بشنوم. شاید برای ایجاد تغییر در اطرافمون تک تک ما باید از درون و به صورت فردی تغییر کنیم (شاید).
ناشناس گفت:
مدونای عزیز اتفاقا تغییر مقدمه ی رشد هست، من با نظر شما موافقم! بقول بودا:»زندگی رنج است، زادن رنج است و مزگ رنج». ولی اگر انسان راه درمان رنجهاشو پیدا نکنه ، در واقع هیچ حرفی واسه ی گفتن نداره. اگر هر کدام از ما فقط بخوایم دردهامون رو فریاد کنیم این در کوتاه مدت باعث تسکین میشه ولی دوباره میاد سراغمون.این رفتار حتی ممکنه به دیگران هم آسیب بزنه و به عقیده ی من اینها همه از ترس ناشی میشه. ترس از روبرو شدن با واقعیت و پذیرفتن دردها و روبرو شدن با انها.این یک جنگ درونی هست که هر کسی با خودش میتوونه داشته باشه و تنها غلبه بر ترس و تصمیم به تغییر هست که روح رو جلا میده و انسان رو به آرامش میرسونه.خیلی نکته خوبی بود مدونای عزیز.
مدونا گفت:
چیزهایی رو که میخواستم بگم خیلی بهتر از خودم گفتی ناشناس عزیز. همیشه ناشناس بودی؟ یا قبلا اسم دیگه ای هم داشتی؟ لحنت علی رغم اسمت آشناست 🙂
پدر بزرگ ید الله با قر زاده گفت:
ها 🙂 وآی وا … َ وِ و ُ ِ ِ اُ ُ 😯
ببین کی اومدیه ، نوه ی دلبندیه هِ بابا اومده ِ
بله دخترم تغییرات در حد صفر بوده 😐 «اصل بد نیکو نگردد چونکه بنیادش کج است» و به این موارد اسکارلتیه را اضافه کن که همچنان مثل همیشه سکوت کرده و آن دو قلم امانت مارو پس نمیده 😛
خدا از این مال مردم خورها 😡 نگذرد
من که مال این از خدا بیخبرها را نخورده ام اما اینها مال مرا هم میخورند و هم بالا میکشند.به مال مردم خوری معتاد شده اند 😮
خدایا خودت شاهد باش که اینها اول خوردند و نه منه پیره مرد 😥 ناکام و مغموم ِ ِ ِ ا ِ
مدونا گفت:
ای وای بابابزرگ! بمیرم! اشکالی نداره خودم بالاخره برات یه دختر خوب پیدا میکنم. ماچ xxx
کاپیتان بابک گفت:
برات پاسخ نوشتم، رفت پایین
آرش گفت:
مگه خودت عوض شدی ،
دو کلمه حرف زدی من حدس زدم که خودتی؛ یعنی تغییرات در حد پلاس ماینس صفر%.
بعدشم چه تغییری قرار بوده ایجاد بشه؟ یه مثالی بزن بلکه دریابیم. آ باریکلا.
مدونا گفت:
سلام، آرش جون خواستم باهات شوخی کنم ولی انگار خیلی بامزه نبود. میدونی بحث من اصلا راجع به خودم و خودت و آدمایی که به عنوان مثال اسم بردم نبود. یه بحث کلی بود. اتفاقا پست بعدی نسوان یه جورایی جوابمو داد. اونجا مینویسم راجع به منظورم. امیدوارم خوب باشی، ببینم پدر شدی هنوز یا نه؟ دیگه باید وقتش شده باشه 🙂
آرش گفت:
حداکثر سه – چهار هفته دیگه ؛ دست ما که نیست؛ باید ببینیم خانم کی حال میکنن تشریف بیارن ؛ ما که آماده ایم ؛ آماده.
مدونا گفت:
چه عالی! پس منتظر یه دختر کوچولوی خوشگلین 🙂
آرش گفت:
راستی قرار بود تمرین کنی و تلاش تا روش و راه و رسم برخورد با امثال من رو در جامعه یادبیگیری؛ این مدت پیشرفتی هم داشتی یا نه؟
مدونا گفت:
یاد گرفتن راه و رسم برخورد با فضلایی مثل شما در قالب این زندگی نمیگنجه! انشالا زندگی بعدی 😉 از شوخی گذشته یه کارایی کردم برای خودم، وقتی رو که صرف خوندن و نوشتن روی بلاگ ها و اینترنت میکردم اختصاص دادم به خوندن کتاب، کاری که عملا براش وقتی نداشتم قبلا. رشد و پیشرفت رو نمیدونم ولی میتونم بگم سعی خودمو کردم.
آرش گفت:
کار خوبی میکنی. کتاب خوب خوندی بیا معرفی کن. این کار رو ما ایرانیها کم می کنیم.
EhSAN گفت:
با سلام.
مدونای عزیز. بنده تجربه شما را در جای دیگری داشتم و بعد از چند سال و بازگشت مجدد در نهایت عطای آن را به لقایش بخشیدم. اما تفاوت این مکان به جاری بودن آن است .مثل یک زندگی و اصولا وقتی انقلابی در درون و برون ما ایجاد نشود تفاوتی در نوشته ها و دغدغه هایمان مشاهده نمیشود . این زاویه دید به نظر بنده مقیاس خوبی برای مفید پنداشتن یا عبث دانستن این فضای مجازی نیست و حتا نوشته هایمان نمیتوان معیار مناسبی برای روند رو به رشد ما باشد. اما رشد یعنی چه ؟ مسلما رسیدن به خواسته هایمان نیست و عوض شدن دغدغه هایمان نیز نیست. به نظر بنده آن رشدی که شما اشاره کردید همان آگاهیست و فهمیدن .
کلام شما این نوید را به بنده میدهد که هرچند شاید رسیدن به خواسته ها و رهایی از دغدغه هایمان ، به درازای یک عمر از زندگی بیانجامد اما در این مسیر پر فراز و نشیب با وجود افرادی چون شما ،این مکان میتواند منجر به این احساسات پاک و دوستی ها و زندگی دیگری در کنار خانواده دیگری شود.
مدونا گفت:
احسان جون درست میگی و کاملا غیر منطقیه با خوندن چهار تا کامنت و پست یه آدمی مثل من بخواد به خودش اجازه بده دیگران رو ببره زیر سؤال. بحث من خیلی کلی بود و با توجه به اینکه اسم هایی که اسم بردم همه موجودات مجازی و در واقع اواتار آدم هایی هستند که پشت کامپیوتر میشینن و نظراتشون رو مینویسن به خودم اجازه دادم اسم ببرم. من فقط فکر کردم به عنوان کسی که نبوده و برگشته و نگاهش از غبار عادت کمی پاک شده یه چیزی رو به همه من جمله خودم تذکر بدم. مرسی از محبتت و اینکه درک کردی حرفی که زدم از سر خود برتر بینی نبود.
پ.ن. نمیدونم چرا گفتم غبارعادت … این کلمه یکهو به ذهنم رسید و یادم افتاد این شعر سهراب رو من همیشه خیلی دوست داشتم و الان هم بسیار وصف حاله:
غبارعادت پیوسته در مسیر تماشاست،
همیشه با نفس تازه راه باید رفت،
و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ …
شهربانو گفت:
نسوان عزیز، صادق و زیبا مینویسید.ممنون
من هم مدتی است که با خود میجنگم . از طرز نوشتنتان هم حدس میزنم،دلیل شما با دلیل من ،برای نرفتن، یکی است .
من از ترس زندان یا شکنجه به اینجا نیامدم بلکه از غم روی برگرداندن اطرافیانم به بی عدالتی، ترکشان کردم . در حقیقت ایران را بعد از چند سال در اعماق روحم به خاک سپردم و انطور که میتوان بی ریشه شاد بود شاد بودم. هر از چندی هم برای دیدار با عزیزانم به ایران سفر میکردم ،ولی از مردم پرهیز میکردم. تا چندی بعد از انتخابات که خبر دار شدم که ملت به پا شده اند . مثل دیوانگان، ماه ها پای اینترنت در جستجوی خبر بودم، زندگیم را فراموش کردم و شبانه روز گریه (سی سال زندگیم را در مدت چند ماه گریه کردم ) و در ان زمان بود که فهمیدم که هیچ چیز را فراموش نکرده ام .در توانم نیست که هرگز فراموش کنم .بعد از ان تصمیم گرفتم که دیگر به ایران سفر نکنم .
من نمیدانم که مرا به زندان میبرند یا نمیبرند ؟ برایم هم مهم نیست .هر چیزی بهائی دارد و من حاضرم این بها را بپردازم. ولی تحمل اینکه، دو باره همه خانواده و دوستانم ،بخواهند به من ثابت کنند که همه چیز درست است و همه چیز در ایران مثل همه جای دنیا ست ، را ندارم .تحمل افرادی که در این فاجعه، ماشینهای 1000000 دلاری سوار میشوند اخرین مد لباس میپوشند ولی همه کارشان را با لبخند زورکی ، در خفا میکنند ،ندارم . تحمل خیانت به خود را ندارم .چه در مقابل حکومت و چه در مقابل معیارهای اجتماعی و خانواده .
از بی باوریشان به خودشان ،خسته شده ام .
تحریم کردن من
و قهر کردن شما ،
ربطی به ترس از زندان یا تجاوز ندارد . بلکه ترس دیدن دوباره این بی تفاوتی هاست .
ــــ
به سراغ من اگر میائید
نرم و اهسته بیائید
که مبادا ترک بردارد ،چینی نازک تنهائی من (سهراب سپهری)
کاپیتان بابک گفت:
مدونا. گرامی. خوش آمدی
به نکتۀ جالبی اشاره کردی، افزون تر، این خواستۀ شما نمایانگر قلبی پاک و مهربان است. ولی فکر می کنم انتطارت، اگر من درست فهمیده باشم، نسبت به زمان نبودنت بیشتر از یک میزان واقع گرایانه باشد. شما شاید 4-3 ماه نبودی، درست نمیدانم. این زمان برای چیزی که دنبالش می گشتی کوتاه است
از یک سو، ما ایرانی ها چه درون و چه برون مرز، در شرایطی دشوار بسر می بریم. کشورمان یکی از بزرگتزین فاجعه های تاریخی اش را سپری می کند. دشمنان ایران روی کشورمان چنگ انداخته اند، نامش را سه کلمه ای، پرچمش را عربی کرده اند و شوربختانه شاید هنوز بیشتر مردم نمی دانند، یا احساس نمی کنند که زیر سیطرۀ اهریمنان افتاده اند. مردم می ترسند، نگرانند، پریشان، بیکار، دنبال نان می دوند
نزدیک به ده درصد مردم از ایران فرار یا کوچ کرده اند. با همدیگر بیگانه شده ایم. و دشمن با همۀ توانش به این دوگانگی نه چندگانگی دامن می زند تا ریشۀ سرطانی اش را پایدار تر کند وبه غارت و خون آشامی اش ادامه بدهد
ما چندین هزار خوانندگان نسوان، نمونۀ نسبتا خوبی از این چند گانگی هستیم. میتوان گفت 80 در صد یا بیشتر مخالف جمهوری اسلامی هستیم. ولی چون حکومت میهنمان مذهبی است، آن هم اینجا دردسر آفرین شده است. پیش از فاجعۀ سال 57 با عقاید مذهبی یکدیگر کاری نداشتیم. مسلمان و مسیحی، کلیمی و بهایی و بی دین کنار هم زندگی می کردیم. امروز مذهب بلای جانمان شده است. پدر بر پسر، برادر بر خواهرش شوریده است
با همۀ اینها، اینکه ما اینجا گفتگو و خوش و بش و گاهی بگو مگو و بیکذیگر پرخاش می کنیم، خوب است. اگر همه یکسان بودیم و می گفتیم، گذشته از خسته کننده بودن محیط ، چیزی نمی آموختیم. ناراحت نشو. بدان که هر کسی باندازۀ استعدادش و مناسب با تمایل و خواسته اش رشد کرده است. چیزیکه شما بدنبالش هستی، به زمان بیشتری نیاز دارد و من باورمندم آنروز سر انجام خواهد رسید. و این نیک اندیشی را از بانو گیتی آموخته ام. دل قوی دار دوست من
مدونا گفت:
کاپیتان عزیز، چقدر زیبا بیان کردی. کاملا موافقم. شاید سرخوردگی من به این چند ماه برنمیگرده. فکر کنم دو سالی میشه که خوانندهی این وبلاگم. ولی یه چیزی رو الان که مدتی بود نبودم حس کردم و با توجه به حس نزدیکی که با این وبلاگ و خواننده هاش داشتم خیلی صمیمانه بیان کردم. چیزی که گفتم شامل خودم هم میشه. سال هاست از وقتی که خودمو شناختم خودم و نزدیکانم از وضعیتمون شکوه کردیم. بله وضعیت ما با وضعیت خیلی از آدمای این دنیا فرق داشت. سرخورده و غمگین دست به هرکاری زدیم، از مملکتمون فرار کردیم بعضیامون دوباره برگشتیم و دوباره فرار کردیم ولی هیچ جا خونه نبود. سرمونو توی کتاب کردیم، مدرک پشت مدرک که فقط زمان بگذره و به معجزه ای که در انتظارش بودیم نزدیک تر بشیم. نشد. من فکر میکنم اگه به جای تمرکز روی مشکلات کلی، هر کدوممون سعی میکردیم روی خودمون به عنوان یه فرد کار کنیم، یعنی مدونا خودشو ببینه و ضعف هاشو و بتونه اونها رو به نقاط قوت تبدیل کنه خیلی چیزها تغییر میکرد و این تغییرات شخصی به طور قطع در وضعیت جامعه هم تاثیر میگذاشت. وضعیتی که ما داریم همینه، دیگه هممون داریم به میانسالی نزدیک میشیم، یه عمر حرص خوردیم و گلایه کردیم. انرژی که صرف این شکوه ها کردیم کاش صرف چیز دیگری میکردیم این سالها. من میگم برای این لحظه و برای خودمون ارزش قائل بشیم. ویول شرایطش همینه (باز میگم ویول منظورم شخصیتیه که اینجا داریم میبینیم به صورت مجازی، شخص نیست، یه مثاله)، نمیتونه برگرده (البته اگه بخواد میتونه به نظر من ولی به قول خودش بها داره، پس شاید بهای برگشتن براش به اندازهی بهای دلتنگیش نیست)، نمیتونه چیزی رو عوض کنه، نمیتونه! به همین سادگی. ولی چرا روی چیزهایی تمرکز نکنه که میتونه؟ چیزایی که هست … و هزاران راه حل مشکلاتش که شاید همینجا جلوی چشماش باشن و اون اینقدر درگیر نتونستن هاشه که نمیبیندشون … البته مطلب بعدی و حضور نیکیتا راستش جواب سؤال منو داد .. نیکیتا اون تغییری بود که من دنبالش بودم، اگر مطلبشو یه خرده زودتر آپ میکرد من قطعا این کامنت رو نمینوشتم. زیر مطلب خودش هم یه یادداشت کوتاه میذارم. و در پایان میخوام بگم: خیلی نازنینی کاپیتان (سلام نظامی).
کاپیتان بابک گفت:
آره بابام جان! این نیکیتا از اون بلاهاس. حالا کجاشو دیدی. باش تا صبح دولتت بدمد.
با دو سه تا نوشته همه حرفای دوسال مارو شست، گذاشت کنار. یادش بخیر تو جنگ کازرون …….
بهرنگ گفت:
از این نوشته بوی ترس و ریا کاری میاد.
هم میتونن برن خانواده رو ببینن هم میتونن برن یه کشور ثالث اما یه حجاب رو بهانه کرده که داره به ما ظلم میشه من هم قبول دارم که حجاب اجباری سخته اما نه واسه 10 یا 20 روز و دیدن خانواده
اما همون جور که گفتم ریشه مشکل جای دیگس
تو اینجاس که تو غربت از چیزایی که داشتی هم محروم میشی
تنها چیزی که شاید بشه تو غربت دل بهش خوش کرد تحصیل و یه کم آشنا شدن با فرهنگ های مختلف و الا همه عالم و آدم میدونن که پول در آوردن و عشق و حال تو ایران بیشتره.خانواده که هم جای خود داره.
اما مسئله اینه گیر ما خودمونیم.
knh گفت:
چرا پستی که درباره نحوه تحریک زنان بود حذف شده؟ من هنوز کامنتاشو نخونده بودم!
VAHID گفت:
,ویولتای عزیزم سلام.ببین من یه چیزی رو اصلا نمی فهمم . چرا اگه ما یه جور دیگه فکر می کنیم باید کار رو جایی برسونیم که برای خود یا خانواده مون خطر ساز بشه؟ به خدا من سه تا خواهر دارم هر کدومشون یه جان . و هر سه تا هم پزشگی خوندن. یه خواهرم که تو ونکوره میگه اینجا تو قبضه یهودیاست و مافیای اونها. وقتی میدونن ایرانی هستی می خوان کرم بریزن و اذیت کنن.باور کن متاسفانه هر جای دنیا هر کی بخواد برای حکومت وقت گربه برقصونه جوابش جز شکنجه و زندان و قبرستون چیز دیگه ای نیست. خیلی حماقته اگه فکر کنیم تو آمریکا و اروپا وضعیت فرق میکنه.به خدا من خیلی ها رو میشناسم که اصلا این نه این حکومت رو قبول دارن نه مذهب رو ولی انقدر قشنگ و راحت دارن با استفاده از تمام موهبت ها زندگیشون رو میکنن.من خیلی وقته فهمیدم مبارزه و انقلاب و … همش چرته.الان نسرین ستوده کجاست؟ بچه هاش چی میکشن؟ اونایی که دو سال قبل تو خیابونا زیر ون رفتن یا تو زندان بی صدا خفه شدن کجان؟ مادر و پدرشون چی؟ سیاست یه چیز بد جور کثیفیه .اگه آدم فقط چند تا نکته رو رعایت کنه لازم نیست بره زیر دوش عر بکشه یا انقدر به خودش استرس وارد کنه که پس فردا سرطان شه از یه جاش بزنه بیرون.چون دوست دارم گفتم.ولی نمیدونم چرا تو و امثال تو گوش شنوایی ندارن برا این حرفا؟ حیف…
ابر شلوار پوش گفت:
از این تــــــــکرار ساعتها … از این بیهوده بــــــــودنها … از این بی تــــاب ماندنها … از این تردیــدها … نیرنگها … شــــــــــکها … خیـــانتها … از این رنگین کمان ســــــرد آدمها … و از این مـــــــــرگ باورها و رویاها … پـــــــــــــــریشانم …………. دلم پـــــــــــــــرواز میخواهد
ania گفت:
خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود مرسی دستت طلا اصلا نمی دونم چی بگم؟ همون حسی که من الان دارم.