از ماشین که پیاده می شوم دستم را می گیرد و یک لبخندِ مشکوک قشنگی کنج لبش خانه کرده . سعی میکنم حدس بزنم چه نقشه ای برایم کشیده که اینطور سرحال است . فکر میکنم لابد شام عجیبی پخته یا دست بالا ، زیر درخت کریسمسش برای من هم هدیه گذاشته . در را باز می کند . مرا می نشاند نزدیک درخت و می رود پی چیزی در آشپزخانه . سالن خانه اش مثل همیشه گرم و کوچک است . کوسنهای نرم قفقازی، شومینۀ چوب سوز خوشبو و درخت عید پر از گوی های شیشه ای رنگی…و یک سیب سرخ آویزان از درخت!! سر در نمی آورم . برمی گردم طرفش که حالا با دوگیلاس شراب برگشته می پرسم : ببینم ….. مگر شما سیب هم به درخت می بندید ؟!
قاه قاه می خندد . باز هم نمیفهم . تا اینکه چشمم می افتد به کیسه نایلونی کوچکی که از درخت کریسمسش آویزان است و ماهیه قرمز . نزدیک تر که می شوم ،تازه می فهمم آن کاسه های پلاستیکی کوچک که با نخ به شاخه ها بسته ، سماق است و سیر و سکه و سمنو ….
می گوید : «کریسمس مبارک . شرمنده ، سانجید پیدا نکردم .»
منقلب شده ام . لال شده ام . یادم رفته بود ذهن آدم به دفعات فعال و فرسوده ، بسته و باز ، مشغول و رها می شود اما گاهی، فقط گاهی هم «زیبا» میشود.
راستی آخرین بار که ذهن خودم زیبا شد ، هشت سال پیش بود . شبی زمستانی که سرزده با یک قابلمه خورشت بادمجان ، رفتم دم خانه دوستی که می دانستم در تهران غریب و تنهاست و خورشت بادمجان دوست دارد .
پی نوشت :
– آخه تو سمنو از کجا گیر آوردی ؟!!
– پودینگ کاکائوئیه…!
luna گفت:
Such a nice idea, so cute
شیوا گفت:
کجاش قشنگ بود؟ مخلوط کردن دو تا سنت ای که هیچ ربطی به هم ندارن
درخت کریسمس از اسمش پیداست مال کریسمس هست نه نیو یر و سال جدید!
آتئیست گفت:
اینکه یه غریبه احتمالا رفته چقد تحقیق کرده تا با فرهنگ و رسوم این خانم آشنا شه و مهمتر از اون چه زحمتی متحمل شده تا این چیزا رو جور کنه فقط به خاطر خوشحال کردن دوست دخترش ( احتمالا ) زیباست
اینکه میخواسته به این خانم بفهمونه که درسته این سال نو شما نیست ولی من دوست دارم تو رو در شادی های خودم سهیم کنم زیباست
اینکه هنوز توی این دنیای کثیف و توی غربت محبتی تا این حد پیدا بشه زیباست
۰۰۰
از نگارنده تشکر میکنم که این حس خوب رو با ما به اشتراک گذاشت و لطفا سال نو میلادی رو از طرف من به اون آقا یا خانم تبریک بگو 🙂
ریفلاکس معده گفت:
از دو حال ، خارج نیست .
یک – طرف دوست پسرش بوده . که در این صورت نه برای تلفیق عید ، بلکه برای تلفیق احساس خودش و نیکیتا و نزدیکتر شدن از نظر احساسی بهش و شراب نوشاندن بهش و … این دو عید رو با هم تلفیق کرده .
دو – دوستش همجنسش یعنی مونث بوده . که با توجه به بقیه مطالب نوشته شده توو این پست این حدس صائب تر و نافذتر و درست تره . مردا کمتر می دونن از پودینگ کاکائو میشه بجای سمنو استفاده کرد . طرز تلفظ سانجید اغلب مختص خانمهاست نه آقایون . قیاسی که در پاراگراف آخر استفاده کرده مربوط به دو همجنس هست پس میشه تا حدودی گفت اون طرف ، مونث بوده . البته با این توضیح که نیکیتا اونقدر توو این تعطیلات کریسمس پیش این دوست مونثش آه و ناله کرده و دلش گرفته و اون دوستش احساس کرد که دل نیکیتا رو که یک غربتزدهء نوستال هست باید شاد کنه و از رو ترحم و دلسوزی براش هفت سین درختی تهیه کرده تا توو این خوشحالی عید باهاشون شریک باشه و دلش نشکنه .
یه چیزی هم با خوندن این پست دستگیرم شد و اون اینکه همش از خودم سوال کردم چرا این خانم اسم نیکیتا رو برا نوشتن پستهاش توو این وبلاگ انتخاب کرده . اسمی که هر کس برا خودش انتخاب می کنه حاکی از روحیاتشه ، درونشه . به تلفظ کلمهء نیکیتا فکر کردم . منو یاد نارنجی مدرسه موشها میندازه اسمش . با روحیه ای حساس و ترد و شکننده . اینو از نوشته هاش میشه لمس کرد .
راستش این وبلاگ نسوان شباهت زیادی به مدرسه موشها داره و نویسنده هاش شباهت زیادی به کاراکترهای مدرسه موشها . شخصیت نیکیتا شباهت زیادی به شخصیت نارنجی داره . حالا این شما هستین که باید بگین ویولتا و لولیتا و بریجیتا و سامانتا شبیه کدوم موش اون مدرسه هستن .
برا اینکه راحت تر حدس بزنین اسم اون موشها رو براتون می نویسم :
دم دراز ، سرمایی ، خوش خواب ، کپل ، خانم معلم .
حدس شخصی من اینه که ویولتا با این مشخصات روحی که ازش دیدم خانم معلم مدرسه موشهاست .
لولیتا دم دراز این مدرسه هست . بریجیتا کپل ، نیکیتا هم که نارنجی ، سامانتا خوش خواب .
نظر شما چیه ؟
شیما گفت:
نظر من اینه که متاسفم برات که بجای لذت بردن از یه نوشته زیبا ذهنت اینقدر درگیر پیدا کردن جنسیت آدما و روابط احتمالیشون و پیدا کردن لقب برای این و اونه!
کوچولو چند سالته؟
بهرنگ گفت:
اینو نگا خانوم ما اصلا این وبلاگ رو واسه همین میخونیم.
یادم هست یه بازی ویدیویی بود به اسم turtles (لاکپشت نینجا) آره ما کلی بازی میکردیم که دختر رو از دست آقا غوله نجات بدیم یه 4 ساعتی می شد حالا اگه وسطش هم جونت تموم میشود باید میرفتی از اول میومدی.
نتیجه گیری جنسیت مهمه
شیما گفت:
یعنی اگه یه پسر دست آقا غوله بود دیگه بازی نمیکردی؟
بهرنگ گفت:
والله بازی رو اینجوری طراحی کرده بودن. لابد ذهن ما رو از قبل خوندن دیگه. واسه پسرا یه دختر خشگل و جیگر رو به عنوان جایزه معرفی میکنن. حالا فکر کن بعد از اینکه غوله رو کشتی یه سیبیلو رو به عنوان جایزه بهت بدن. میخوای چی کارش کنی خودش مثل غول میمونه. نه ظرافتی نه لطافتی . نه میشه ماچش کرد.
نکته انحرافی: توی بازیه ماریو (قارچ خور) هم دختر رو به عنوان جایزه میدن. من چند وقت پیش یه کاتون دیدم که زندگی ماریو رو بعد از اینکه اون دخترو رو نجات میده نشون میده. امیدوارم که دیده باشی. خیلی با حاله مایو از آزاد کردن دختره پشیمون میشه
شیما گفت:
نه ندیدم اما پیدا میکنم میبینم
پس با این حساب دخترا نباید از این بازیها بکنن، درسته؟
بهرنگ گفت:
شیما تو هم این بازیا رو بازی میکردی یا اینکه بازیای دخترونه جور دیگه بودن
بهرنگ گفت:
خوب میدونی فکر میکنم اون بازیا پسرونه بود. و واسه پسرا طراحی شده بود. حالا من بازیای دخترونه رو یادم نمیاد یعنی بازی نکردم. اما بعید میدونم که دخترا از نجات دادن یه دختر خوشگل و زیبا خوشحال بشن.
نکته فلسفی: حسادت دخترانه اجازه نمیده که یکی خوشگل تر از خودشون رو تحمل کنن. بنابراین اگه بدونن جایزش اینه اصلا بازی رو شروع نمیکنن.
شیما گفت:
آره کلی بازی کردم، آخه دختره خیلیم از من خوشگلتر نبود! : ))
بهرنگ گفت:
نجاتشم دادی!!!
شیما گفت:
آره معلومه
آتئیست گفت:
مشخصه که شما قصد جلب توجه یا منحرف کردن موضوع رو دارید
امیدوارم فقط اولی باشه
prince گفت:
++++++++++
لی لی خنگه گفت:
@ ریفلاکس
مگه اونکه خورشت بادمجون دوست داشت خانم بود که اینفدر نتیچه گیری های آبکی می کنی؟ اصلا» مهم نیست جنسیتشون چیه، مهم روابط انسانی و دوستیه!
دوم اینکه نیکیتا اسم اول خروشچف بوده!حالا چرا این بانو این اسم رو انتخاب نمی دونم! ولی فقط میدونم حرفات از سر معده است، شاید به خاطر ریفلاکسته!
شومبول گفت:
این هارو ول کن
ریفلاکس رو چکار کنیم
درمان داره؟
لی لی خنگه گفت:
@ شیوا
به این کار می گن نوآوری و تو کشوری که نوروز جشن ملی نیست چه اشکالی داره یه ایرانی از کریسمس لذت دوگانه ببره!
«»»»درخت کریسمس از اسمش پیداست مال کریسمس هست نه نیو یر و سال جدید!؟؟؟»»»
اصولا» این قسمت کامنت شما چه ربطی به پست نیکیتا داره؟؟؟ضمنا»کی گفته درخت کریسمس مال سال جدید نیست؟ از کریسمس ایو تا چند روز بعد از سال جدید این درخت تو خونه هست.
FUK گفت:
مشتری اول امشب رسید.خداییش فکر نمی کردم زیر این پست ما چیزی کاسب باشیم.بابا تو دیگه کی هستی شیوا؟بیا یه دست سفت بکنمت.
کاپیتان بابک گفت:
می دونستم میای 🙂
FUK گفت:
دوسِت دارم کاپیتان 🙂
ممل گفت:
آقا من مشتری نیستم ها… ولی تو روحت که این تیکه ات گاهی! کاملا بجاست و هیچ حرفی بهتر از این جمله معنا رو نمی رسونه.
خدا وکیلی از اینکه ازت تعریف کردم، پشیمونم نکن.
FUK گفت:
قربون ممل آقا.خوشحالم که حس منو موقع نوشتن این جمله درک کردی.واقعا گاهی هیچ حرفی بهتر از این جمله معنا رو نمی رسونه.
ریفلاکس معده گفت:
چرندترین پستی که توو این وبلاگ خوندم همین پست بود ، بخصوص اون پاراگراف یکی مونده به آخر که با جملهء «منقلب شده ام» شروع میشه .
این نوشته شبیه نوشته های دخترایی هست که تازه وبلاگنویسی رو شروع کردن و همش سعی می کنن از اینجور حسهای دخترانه رو با سیرداغ پیازداغ احساسات قاطی کنن و به خورد خواننده ها بدن .
ضمنا اون خورشت بادمجون درست کردن و در شب زمستانی سراغ دوست غریب و تنها رفتن اسمش زیبا شدن ذهن نیست ، ترحمه !
و با این لحن گفتنت در اینجا ، علاوه بر بوی ترحم ، بوی ریا هم داره .
قرص متوکلوپرامید لطفا !
عامر گفت:
+ + + + + +
رهاورد گفت:
متاسفم برات اقای معده که وقتی یه حسی رو درک نمیکنی از روی بخاراتت این جوری به بقیه می پری.
اون داستان خورشت بادمجون هم خیلی زیبا بود. اگه دوست من اینکار رو میکرد خیلی خوشحال میشدم نه به خاطر خورشت بادمجون بلکه به خاطر ارزشی که براش داشتم بخاطر اینکه اینجور ادم ها دیگه کم پیدا میشن اما یکیشون دوست منه.
وقتی یه حسی رو درک نمیکنی باشه اشکال نداره. اما این حس قشنگ رو تو بقیه کور نکن.
لی لی خنگه گفت:
@ریفلاکس
نسوان شما را به خوندن این وبلاگ دعوت کرده بودن یا خودتون به خوندن پستهای چرند علاقه دارین؟ حالا یکی نیست به من بگه خودت چرا کامنتهای چرند رو می خونی؟
به نظرم ایمی پیرامین بهتر بهتون جواب می ده!
ریفلاکس گفت:
لی لی خنگه
در حدی نیستی که بخوام جوابتو بدم و خنگتر از اونی که بتونی متوجه حرفام بشی !
ولی اینو محض اطلاعت میگم که مدتیه داروهای ضدافسردگی سه حلقه ای نظیر ایمی پرامین و آمی تریپ تیلین و لی لی خنگو تریپ تیلین به علت داشتن عوارض جانبی بالا از دور خارج شدن و متخصصا و سایکوتراپها و سایکولوژیستها سوق داده شدن به سمت تجویز داروهای ضد افسردگی اس اس آر آی نظیر سرترالین و فلوکستین و سیتالوپرام .
پس عزیزم ، اگه احیانا تحت نظر روانپزشک هستی بهتره به دکترت بگی از اون سه حلقه ایها برات تجویز نکنه ، چون مبتلا به یبوست میشی و مغزت از اینی که هست بسته تر و منقبضتر میشه و یه وقت میایم اینجا می بینیم یکی به اسم «لی لی خیلی خنگه» برامون کامنت گذاشته !
جوات یساری گفت:
ایول ایول گراتسیا استاد ،تک خالو شترق زدی وسط ابروان لی لی ایکیوسان
حیف حیف … تازه آزاد شدم …. نمیشه خیلی دور بردارم ….:|
Nadaram گفت:
miss you Javatttttttttttt +++++++++++++++
جوات یساری گفت:
گفتم تک خال یاد یِ شعری افتادم کِ رو سینه کش دیوار سر و نمور پستوخونه نوشته بودن .
نمی دونم ک.دوم آلاخون والاخون شده ی بدبختو فلک زده ایی نوشته بود :
.
.
.
بار آخر من ورق را با دلم بر میزنم
بار دیگر حکم کن
اما نه بی دل ، با دلت دل حکم کن
بچه ها حکم دل
هر که دل دارد بیندازد وسط
تا ما دلهایمان را رو کنیم
دل که روی دل بیفتد
عشق حاکم میشود . . .
پس به حکم عشق بازی میکنیم
این دل من ! رو بکن حالا دلت را
دل نداری؟!
بُر بزن اندیشه ات را
حکم لازم ،
دل گرفتن
هر دو لازم
prince گفت:
بر پدر مادر کسی که در این مکان اشغال بریزد !
prince گفت:
بر پدر مادر کسی که در اینجا اشغال بریزد!
FUK گفت:
ریفلاکس جان
بیا یه دست سفت بکنمت
لونا گفت:
هروقت تو هم از کشورت اومدی بیرون و آدمهای دیگه غیر ایرانی ها رو دیدی اونوقت از این نوشته خوشت میاد و میفهمی که چقدر توجه کردن به احساسات مردم از کشورهای مهم واسه آدم شادی میاره. مشخصه که ذهن زیبا نداری و شاید ذهنت مرده
لونا گفت:
به احساسات مردم از کشورهای مهم >>>>>>>>>> کشورهای دیگه
رهاورد گفت:
فرقی نمیکنه هرکجا که باشی این همه نکته سنجی و توجه خیلی قشنگه.
لی لی خنگه گفت:
@ریفلاکس
آخه حیف سرترالین و پروزاک نیست که برای تو حروم بشه! تو هرچی بخوری side effect داری، delusion , hallucination که قطعا» یه بخشی از شخصیت مریضته! تو همون ایمی پیرامین ببلعی برات بهتره، بشرط اینکه ساید ایفکت هاشو یه جای دیگه بالا بیاری
امیر خمیر ! گفت:
متن قویتری انتظار داشتم یجورای شقیق رو به در قابلمه ربط داد مشمئزکننده انکروالصوات و ….. بود اما خوب بابته زحمت نوشتنش تشکر!
FUK گفت:
خمیر بیا یه دست سفت بکنمت
آقای روشنفکر گفت:
من فک کردم قراره سکس کنین:))))))))))))))))))))
عامر گفت:
از کجا معلوم نکرده باشن. فقط نگفته. تو کجای کاری!!!! هه
جیمی دالتون گفت:
روی کوسن زیر درخت یا بغل شومینه با دو گیلاس شراب اگر سکس نکنن از نفهمی و بیشعوریه .
سکس اشکال داره ؟
FUK گفت:
آره عامرجون.کردن.تو هم واسه اینکه بی سکس از دنیا نری بیا من یه دست سفت بکنمت.
جیمی دالتون گفت:
دو هفته قبل بهت چی گفتم ؟
مشخصه حرف گوش نمیدی!
بهرنگ گفت:
اگه موضوع سکس رو از این وبلاگ بگیری فکر نکنم 2 تا خواننده هم داشته باشه
ریفلاکس گفت:
باهات موافقم بهرنگ
پای بست و چارچوب هر وبلاگ رو یه مساله خاص هست . یه وبلاگ از شوهرش می نویسه . یه وبلاگ از مادرشوهرش ، یکی دیگه از سیاست ، یکی هم از سکس . اما من احساس می کنم نویسندگان این وبلاگ از شیرینی سکس برای جذب مخاطب استفاده می کنن و بعدش لابلای غذاهای سکسی ، غذاهای سیاسی به خورد خواننده هاشون میدن . این ، بهترین روش برا غذا دادنه ! حتی اگه دقت کرده باشی داروهای تلخ رو با روکشهای شیرین به خورد مریضا میدن . ده تا قرص مولتی ویتامین هم اگه توو دهنت بذاری اصلا عین خیالت نیست که اینا قرصه که توو دهنته ، فکر می کنی اسمارتیزن !
بهرنگ گفت:
نه اینجوری به نظر نمیاد.
من نسوان رو با عرض معذرت پیشاپیش جزیی از انبوه جوانان ایرانی میبینم که خواست ها آرمان ها و حتی نیازهای اساسی و ابتدایی شون به خاطر شرایط تخماتیک ایران ( از نظر سیاسی، اقتصادی و …) به گا رفته و خود شون رو بازنده میدونن.
طبیعی نوشتن و فعالیت در هر زمینه ای جنبه سیاسی پیدا میکنه. چون حکومت ایران دوست داره همه چیز رو کنترل کنه حتی به لای پای مردم هم کار داره. یک ذره مردم رو آزاد نمیگذاره هر روز یه بامبولی سر هم میکنه.
نطق سیاسی پایانی: این خیلی بچه گانه است که فکر کنیم نسوان گارد سیاسی نداره، حتما باید داشته باشه این حکومت شاشید تو جوانی ما که نویسنده های نسوان هم جزو همون جوانا بودن. حالا من به اون کسی که باعث و بانی اش هست فحش ندم. نسوان به هش تیکه نندازه؟؟
prince گفت:
انگیزه های خودترو به دیگذان تعمیم نده.
منصفانه و واقع بین باش.ضرر نمیکنی.
bahar گفت:
دوستت کار خیلی قشنگی کرده! انقدر به تو و فرهنگت اهمیت میداده که وقت بذاره فکر کنه که چهجوری خوشحالت کنه. همین کارهای کوچیک اما مهم هستن که خاطرات آدم رو از یه نفر میسازن. همین که به یه زبونی به یه نفر بگی چقدر برای تو اهمیت داره.
درمورد نوشته، فکر میکنم خوانندههای این وبلاگ عادت کردن که حتما یه نتیجهگیری ته متن ببینن یا متن براشون درگیری ذهنی ایجاد کنه. وگرنه بارها پیش اومده که خاطرات شخصی نویسنده اینجا منتشر شده.
ترانه گفت:
آه …چقدر قشنگ.هرکس که هست دوستت داره مطمئنا
شیما گفت:
+++++
دانیال گفت:
به استثنای بعضی ها جدیدا کامنت گذارای الکی زیاد شدن قبلا نظرات قشنگی رو میخوندیم اما الانه یه مشت آدم بیکارو الکی یه سری چرندیاتو اینجا مینویسن که حال آدم بهم میخوره، البته بازم میگم به استثنای بعضیها . از وبلاگ خون های عزیز خواهش میکنم اول چند بار بخونین تا مطلب رو بفهمین بعدش سعی کنین کمی به خودتون فشار بیارین ببینین در این مورد سررشته دارین یا نه. حالا اگه چیز بدرد بخوری داشتین که فکر میکردین خوندنش برای دیگرون فایده ای داره لطف کرده و با نگارش خوب اینجا بذارینش.
ممنون از همگی مخصوصا از باشعورها
prince گفت:
آه.
چه اعتماد بنفسی…
ساناز گفت:
بازم دوست داشتم …
سلول انفرادی گفت:
نیکیتا بگم میتونم بپرسم چرا به نوشتن علاقه داری و اینکه هدف خاصی داری ؟
من از نوشته های شما تا امروز چیزی متوجه نشدم حتا چیزی برای نقد کردن پیدا نمی کنم . احساس میکنم خودتم نمیدونی میخوای چی بگی سر در گم و بی هدفی شخصیتت (یعنی نیکیتا) شکل نگرفته یک کاراکتر بی سروته هستی معلوم نیست چته معلوم نیست دردت چیه معلوم نیست چه هدفی داری خیلی لنگ در هوا تشریف داری.
ببخشید بدون تعارف و حاشیه صحبت کردم . من جور دیگه بلد نیستم حرف بزنم 😀
FUK گفت:
بیا یه دست سفت بکنمت سلول.
لونا گفت:
خوب چی می خواهید بگه؟ که زیر و بم زندگی اش چطور بوده؟ هرکی یه چیزی تو وبلاگش مینویسه،یکی از غم ها، یکی از شادی ها، یکی از سکس، یکی از دین، نمی فهمم چی میخواستی متوجه بشی از نوشته هاش؟ غیر اینکه چه حسی داشته اون لحظه؟ غیر اینکه بهمون با این متن یادآوری کرد که محبت چقدر زیباست. که میتونی مهر بورزی حتی اگه از دو قاره متفاوت باشی؟ حتی اگه سال نوهای متفاوت داشته باشی؟ اینکه میتونیم بهم توجه کنیم و همو شاد کنیم. و اینقدر تعصب نداشته باشیم و هفت سین رو به درخت کریسمس اضافه کنیم؟
به نظر من نیکیتا عالی مینویسه.
سلول انفرادی گفت:
؟!?
ببرای ثبت کامنت تائید مدیر نیاز نیست؟!
جوات یساری گفت:
به نام خدا
آزمایش میکنم
1……1…..1.
2…..2…..
آزززززززمایشششش
شه شِ شـِ یک یِ ک ِـِ ک
کی هستی و چی هستی فقط خدا میــــدونه
حـَـل این معما مــنو کرده دیووونه
یعنی حبس س تموم شد :rol: ?؟
جوات یساری گفت:
ای خدآآآآ بنازم بِ کَرمت
2باره از حبس آزاد شدم
ولی دیگه باهات کار ندارم لولو مارو میندازی تو پستو 4قفلش میکنی و میری بِ همه میگی فلانی روانیه مریضه تیمارستانیه ؟
باشـ ِ ….. باشــــِ
پسر چقدر همه چیز عوض شده
من تو پستو کِ حبس بودم خیلی با خودم فکر کردم … اونجا تاریکی بدون آبو نون با کلی عقرب و مارمولک :cry:فرصتی شد با خودم خلوت کننم . و …. ای …. روزگآر
kنَ ….. نَ ….. من دیگه میخوام برم دنبال درس …. تحصیل …. دنبال یِ لقمه نون حلال …… این تیتابو ساندیسا خوردن نداره … تٌف … این کِ تاریخ مصرفم نداشت ….
ولی لولیتا خیلی نامردی …..ی
این سری دیگه فکر نمیکیردم جون سالم به در ببرم
prince گفت:
بر پدر مادر کسی که در این مکان اشغال بریزد!
.
جوات یساری گفت:
بنده لازم میدونم در اینجا از همه آزدیخواهان که به نوعی نسبت به حبس بنده واکنش نشون دادن تشکر کنم .
در واقع کی در حبس بود خیلی مهم نیست … مهم این بود افرادی پیدا شدند که به استبداد و خودکامگی اعتراض کردند .
و متاسفم که یک سری خواص بی بصیرت با استبداد همدستی کردند و یا عده ایی دیگر بیتفاوت سکوت کردند .و در حالی که بنده حبس بودم و زیر اماج تهمت قرار گرفته بودم اون وسط عزا گرفته بودن که کریسمس رو تبریک بگیم یا نگیم . 😦 واقعا که .
و نهایتا باالاجبار از داکتر لوللیتا هم که مجددا بنده رو آزاد کردن ناچاراً تشکر میکنم.
ساقی ب گفت:
جوات جان هر چند شفاف سازی نکردی ولی فکرکنم منم جزو بی بصیرتها بودم حالا خواص یا غیر خواصش رو نمیدونم ! 🙂
کاپیتان بابک گفت:
خوشحالم برگشتی جواتی. حالا که اومدی قول بده میخ توی پریز برق نکنی روی مبل ها ماژیک نکشی 🙂
لولیتا؟! درود بتو بانو، درود. من هم ازت ممنونم
? گفت:
راستش من حرفای بعضا نفرت برانگیز لولیتا رو به پستای بی سروته و بی معنی نیکیتا و بریجیتا ترجیح میدم
رهاورد گفت:
نخون اقاجان. نخون. مگه مجبوری؟!
شین شین گفت:
++++++++++++++
FUK گفت:
؟ جان
بیا یه دست سفت بکنمت
Maman Khanoom گفت:
دیدی اولش چه نا امید بودی می گفتی زیر این پست چیزی کاسب نمی شی بیا ببین حالا چه کارت گرفت؟
FUK گفت:
آره خدایی.فکر نمی کردم کسی بتونه در مورد این مطلب احساسی که در رابطه با یه رفتار زیبای انسانی نوشته شده نظرات ابلهانه ای بده که لایق سفت کرده شدن باشه.ولی انگار اشتباه می کردم مامان.
دانیال گفت:
تو که این همه عاشق کردن هستی چرا تموم کارات شبیه کس لیسی میمونه؟
این همه آدمو دعوت میکنی به کردن مطمئنی فرق بین فاعل و مفعولو میدونی؟
اینقد زیاده روی میکنی کار ندی دست خودت
FUK گفت:
نگران من نباش دانیال جان.من حساب کلفت و باریکشو کردم و اومدم به خرابات.شما دودستی خودتو نگهدار برادر.
راستی من حساب از دستم در رفته.آیا تا الان افتخار اینو داشتم که شما را سفت بکنم یا اولین باره در خدمتتون هستم؟ 🙂
ویدا گفت:
آره! فقط یک ذهن زیبا می دونه که چطور می تونه تفاوتها رو به یکدلی تبدیل کنه! فقط یک ذهن زیبا می دونه چطور یک خاطره ای ایجاد کنه که هر وقت یادت اومد یک لبخند گوشه لبت بشینه , خاطره ای که قدرت از بین بردن 100 تا دلخوری رو داشته باشه! یک ذهن خلاق و زیبا از عهده این کارها بر می آد!
شاید به نظر کار کوچیکی باشه ولی یاد آور این هست که به یاد تو بوده و تو ذهنش و فکرش جا داشتی! کاشکی یاد بگیریم که چطور زیبا فکر کنیم و کسای که دوستشون داریم تو دل و ذهنمون جا داشته باشن و از بیانش از هر روش کوتاهی نکنیم!
prince گفت:
+++
شیما گفت:
++++++
لاله هفت گفت:
کار جالبی بود. ولی به نظرم طرف دل زیبایی داشته و این کار زیبا از دل اش نشات گرفته، بعد کمی خلاقیت به خرج داده احتمالا و این اتفاق رو طراحی کرده. به هر حال طرف باید ذهن خلاق و زیبایی هم میداشت، درسته، ولی ذهن زیبا برای طراحی چنین چیزی مسلما کافی نیست.
لاله هفت گفت:
این نظر من رو پاک کن
وقتی نوشتم، سر سوزنی فکر نمی کردم اینطور برداشت کنی
هر طور مایلی فکر کن
ولی مطمئنم روزی که به حقیقت پی ببری آه از نهادت بلند میشه
هر جور دووست داری قضاوت کن
تو بهترین و پاکترین و کاملترین و جامع ترین. خودم هم گواه هستم. تو همه چی، آ ما هیچ چی
ترجیج میدم لال بشم
ویدا گفت:
@ لاله هفت
ببخشید شما با من بودید؟!… من هرچی کامنت شما رو خوندم هیچ چی دست گیرم نشد! می شه بیشتر توضیح بدید؟!
مینا گفت:
طرف باید نصف ایرونی باشه که دنبال سانجد گشته. کار قشنگی کرد. نیکیتا جان نهایت لذت رو ببر از ثانیه های قشنگ
وبلاگ بارباپاپا گفت:
نیکی خوب مینویسی
چیکار کردی که انقدر دوست دارن؟
کاش منم میتونستم مثل تو دل کسی رو انقدر به دست بیارم
کاپیتان بابک گفت:
نوشته ساده و قشنگ بود. کار اون موسیو قشنگتر
ولی
ماهیه قرمز؟؟ چشمم درد گرفت. نکن جانم اینکارو با زبان فارسی. از شما بعیده. ماهی قرمز مگه چشه؟ هر کی بلد نباشه بخونه و بدونه چی میگی، اگه نخونه هم اشکالی نداره
تاتا گفت:
یه نمونه از این ورژن گیر آوردی برای من بفرست
قصه گو گفت:
من جزو اون دسته خوانندگان خاموش این وبلاگم که از طریق گوگل ریدرم شما رو دنبال می کنم.
اما این پست طوری بود که دلم نیومد چیزی نگم
برای شما و اون دوست نازنین (هر کی که هست) آرزوی سال خوب و پرباری دارم.
نیلوفر گفت:
کلا جز اینکه غبطه بخورم حرف دیگه ندارم.
گیتی گفت:
@ نیکیتا
نوشتنت رو دوست دارم… خوندنت رو بیشتر….
بنویس..خوب می نویسی….
بی غرض ، بی مرض ، بی عقده می نویسی…..
غیر مستقیم اشاراتی می کنی که ذهن رو قلقلک میده….این همون احترام به شعور مخاطبه که بارها بهت گفتم آبجی…
در این نوشته …البته از دید من ، هم مذهب و مناسبات مذهبی رو به بازی گرفتی و به راحتی در سایه ی خیلی چیزا تغییرش دادی….هم محبت و دوست داشتن رو بولد کردی… خوشم میاد ازت !! 🙂
شومبول گفت:
متنش کوتاه بود
کوتاه
اما
زیبا بود
mood بود
حال کردیم
ماچش کن
maryam گفت:
اون وقتا؛ همون اون وقتا دیگه؛ همون وقتا که هنوز خوش بخت نشده بودم! و مجبور بودم وقتی بدوبدو از سر کار بعد از نه ساعت می رسم خونه مانتودرنیاورده گوشت و مرغ و ماهیچه بذارم بیرون و برای فلانی پلوخورشت و برای پسرک سوپ ماهیچه و برای خودم غذای رژیمی درست کنم! و یه شعله از گاز پنج شعله رو هم اختصاص بدم به چای عصرگاهی که بیاد با قطاب بخوره و ایراد بگیره و وی اُ اي نگاه کنه و باز غر بزنه؛ همون وقتا که بعد از بار گذاشتن اینا می پریدم تو حموم و میومدم آرایش می کردم پای میز توالت تا اندکی به وظایفم بر اساس شرع مقدس! عمل کرده باشم؛ همون وقتا یه بار پسر بچه همسایه زنگ آپارتمان رو زد. با خودم گفتم: خدایا، یعنی میشه الان یکی یه کاسه آش بیاره برام. سرم داره می ترکه از درد. آقا ما نخواستیم به وظایف خطیرمون عمل کنیم. یکی یه ظرف غذا بده به ما که یه ساعت کپه مرگمون رو بذاریم تا این سردرد لاکردار دست از سرمون برداره. پسرک هم بیاد پایین تخت و واسه خودش عکس کتاب نگاه کنه و به پروپامون بپیچه که: مامان! چیشتاتو واکن! در آپارتمان رو باز می کنم به شوق یه کاسه اش. پسر همسایه میگه: ببخشید. توپ افتاده تو حیاط. میشه بدین!!!!!!!!!!!
maryam گفت:
در زمینه خشونت خانگی داستان کوتاه می نویسم در وبلاگم. شاید بشود کاری کرد برای حذف این مقوله از زندگی مان.
روزنامه دیواری گفت:
این می شه ترکیب شرق و غرب . می شه اشتی سنت ها … آشتی آدم ها . می شه بومی کردن خوشحالی ها …
دستش درد نکنه این آقای کاکائویی 🙂