عمه بلقیس پسری داشت که به هزاران هنر آراسته بود. درسش را نیمه کاره ول کرده بود، بیکار بود ، سیگار می کشید، شایدم معتاد بود،  حرکات بی ناموسی می کرد، عرق خور بود، بد دهن بود… خلاصه هرچه خوبان دارند، او یک جا داشت.

من خونه ی عمه بلقیس زیاد می رفتم چون دخترش دوست من بود و البته هیچ شباهتی به برادرش نداشت. یک روز صبح داشتیم صبحونه می خوردیم. پسر عمه بلقیس هم آمد و سر میز نشست. معلوم بود از دنده ی چپ بلند شده. نگاهی به خواهرش کرد و گفت این چیه؟  معصومانه پرسید چی چیه؟ گفت این قلاده که بستی به گردنت! درش بیار. لقمه ی نون پنیرش را قورت داد و پرسید چرا؟؟ گفت برای اینکه من خوشم نمیاد.عمه بلقیس داشت چایی می ریخت، مثل همیشه لبش را گزید و از آن نگاههایی کرد که هیچ معلوم نبود یعنی چی… دختر عمه ام کارد را برداشت و ورقه ای پنیر روی نون لواش مالید و گفت: اما من دوستش دارم و درش نمیارم. هنوز حرفش تمام نشده بود که پسر عمه ام روی میز صبحانه نیم خیز شد و گردنبند را با یک حرکت پاره کرد و پرت کرد گوشه ی آشپزخونه . دختر عمه ام کارد را روی میز انداخت و فریاد کشید چیکار می کنی وحشی؟ پسر عمه ام سیلی محکمی توی صورت خواهرش زد و بلند شد و رفت. اشک های دختر عمه ام سرازیر شد، دهانش از ضرب کشیده نیمه باز مونده بود و تکه های پنیر از گوشه ی لبش آویزان مانده بود و زار می زد. من مبهوت نگاه می کردم و زانوهایم از خشم می لرزید. عمه بلقیس قوری را با خونسردی روی کتری گذاشت، خیلی آرام به سمت دخترش آمد و دستی روی گونه اش کشید و در حالیکه خیلی غمگین به نظر می رسید گفت: مادر جون، چرا عصبی اش می کنی؟ خوب میگه نبند، نبند !چرا بهوونه دستش میدی؟ نکن مادر!

خشکم زد. تا آن روز کتک خوردن یک بی گناه را به این سادگی ندیده بودم اما چیزی که بیشتر آزارم می داد رفتار و توجیه مادری بود که به جای مادری کردن، به جای احقاق حق و مدیریت خانه اش لب می گزید .عمه بلقیس آسان ترین کار را می کرد، به جای اینکه جلوی پسرش را بگیرد از دخترش می خواست که از بدیهی ترین حقش بگذرد. کاری که در جامعه ی ما رسمی دیرینه است. چرخاندن انگشت اتهام از ظالم به سمت مظلوم  به بهانه ی مصلحت طلبی .

ما ملت عجیبی هستیم ،تحت آموزش های عمه بلقیس ها در طول تاریخ همواره به جای آنکه طرف حق را بگیریم و توی دهان ظالم بزنیم زورمان به آنکه ضعیف تر است رسیده است.نوادگان عمه بلقیس در قوه ی قضاییه ی یک مملکت به جای آنکه متجاوز را محکوم کنند به کسانی که مورد تجاوز  واقع شده ایراد می گیرند که حجابشان کامل نبوده. داستان خمینی شهر را که یادتان هست؟نوادگان عمه بلقیس به جای آنکه از آزادی پوشش  گل شیفته دفاع کنند نگران این هستند که این کار بهانه به دست فرج الله سلحشور می دهد و یادشان می رود که ایشان برای فاحشه خواندن همه ی اهالی سینما منتظر بهانه نمانده است. نمونه ها بی شمار است، بی شمار. این روزها، هر کس هر حرکتی می کند، نامه ای می نویسد، انتقاد تندی می کند، با نامحرم دست می دهد، عده ای فریاد وامصیبتا سر می دهند که ای وای، بهانه به دست حکومت افتاد. انگار این حکومت برای تضییع حق مردم منتظر بهانه است. از این فرزندان صالح عمه بلقیس باید پرسید شما شریک دزدید یا رفیق قافله؟ تکلیفتان را با خودتان روشن کنید. نکند شما هم ته دلتان چندان هم بدتان نمی آید که هر کس را که مانده شهامتی دارد را بکوبند رویتان نمی شود از حکومت مایه می گذارید؟ اگر به جز از این است، بدانید که شما خودتان یک پایه ی برقراری سه پایه ی  ظلم ( ظالم – مظلوم – عمه بلقیس) هستید. لعنت بر این مصلحت طلبی های عمه بلقیسانه ی شما. شما بیشتر از آنها که ظلم می کنند در این چرخه منفوران ابدی تاریخ خواهید ماند چرا که  لباس مشروعیت بر تن ظلم می پوشانید. ننگ تان باد.

پی نوشت بی ربط: این داستان واقعی است، اما ربطی به عمه ی من ندارد.امیدوارم متوجه باشید که»عمه بلقیس» یک نماد است.