ایران جای عجیبی است. ایران جایی است که در آن امید عزیزی یک جوانِ ۳۳ سالهٔ سالم تا روز ۲۵ خرداد ۸۸  بخاطر شرکت در یک تجمع اعتراضی تبدیل به  یک جوانِ ۳۵ سالهٔ معلولِ قطع نخاع  می شود.

اما این هنوز نیمی از ماجرا هم نیست.

ایران جای عجیبی است چرا که پدر امید عزیزی شکایتش از پلیس این است که چرا به جای سر پسرش به پای او شلیک نکرده است. او می‌گوید «ما از نیروی انتظامی بار‌ها به دادگاه شکایت کرده‌ایم که وقتی اینقدر این جوان را با باتوم زده‌اید که گوشه خیابان …مثل مرده افتاده اگر می‌خواستید فرار نکند لااقل تیر به پایش می‌زدید چرا به سر او شلیک کردید؟»
ایران جای عجیبی است  چون من وقتی این خطوط را می خوانم از شدت درد خنده ام می گیرد.
ایران جای عجیبی است چون  اسم امید عزیزی را من تازه شنیده ام و به نظر می رسد که ما حتی دیگر فرصت به یاد آوردن  نامها ی قهرمانانمان را هم  نداریم  و حتی اسم موسوی و کروبی هم  به فراموشی سپرده ایم.
ایران جای عجیبی است چون هر چه بلا بر سرش می آید خبری نمی شود و البته من بعنوان یک خارج نشین بی درد» نباید «در این مورد حرف بزنم و آنهایی هم که در داخل ایران هستند » نمی توانند «حرفش را بزنند.
و بیست و پنجم بهمن نزدیک است  و ما به روی خودمان نمی آوریم…..راستی به نظر شما ایران جای عجیبی نیست؟