میشه  کمکم کنید ؟ نه پول نمیخوام ، خیالتون راحت ، خیال نکنید منم مثل اون ادمهای شیک پوشی هستم که یکدفعه  به شما نزدیک میشند  و اروم میگن : میشه یک کمک کوچیک بمن بکنید …. و شما که می مونید چی باید بکنید ، نه دوست دارید به اون سرو وضع پولی بدید و نه روتون میشه یک پول سیاه بهش بدید ، کاری که در مقابل یک گدا ژنده پوش اورجینال  می کنید …. کمک خواستن من از نوع دیگریست اما برای اینکه سریع قضاوتم نکنید پس بذارید ،با یک مقدمه شروع کنم .  شما تا حالا به عاداتتون فکر کردید ؟ اینکه به چی اعتیاد دارید ؟ مثلا ممکنه شما به اصلاح هرروزه صورتتون معتاد باشید یا به قهوه ای که هرروز صبح باید روز رو با اون شروع کنید و اگه نباشه تا ظهر کفری هستید. شایدم به سیگار بعد از نهار یا ته پیکی مشروب قبل از خواب ؟ به اینترنت چی ؟ به شمردن لایک های صفحه فیس بوک ؟ شما به خودارضایی معتاد نیستید ؟ یا به نظم و ترتیب وسواس گونه ؟ وقتی چیزی سرجاش نباشه و تا اون رو مرتب نکنید انگار یک چیزی ازارتون میده ؟ یا به اخبار ساعت هشت که اگه بهش گوش نکنید فکر می کنید دنیا هر ان ممکنه کن فیکون بشه ؟

همه ما  یکسری عادت هایی داریم ، عاداتی که در طی سالها به بخشی از شخصیت ما تبدیل شده و نمیشه اون رو صرفا رفتاری محسوب کرد . این عادت ها می تونه مضر یا بی ضرر باشه هرچند من معتقدم عات بی ضرر وجود نداره و هر عادتی در نهایت مضره ، حتی مسواک زدن های هرشبه که اگه یک شب ترک بشه ، شبی خمار و ازاردهنده رو برامون میسازه

حالا سوال من اینه چطور میشه یک عادت رو که طی سالها به جزیی از شخصیت ما بدل شده رو متوقف کرد ؟ متوقف نه به معنای الزاما ترک کردن اون عادت بلکه تبدیل یک الزام به اختیاری بودن عمل …..اینکه شما مختار باشید انجامش بدید یا نه  بتونید براحتی کنارش بگذارید .البته امیدوارم جوابتون یک چیزی تو مایه های همت و اراده نباشه که اونوقت فکر می کنم دارید شعار میدید یا اصلا فرض کنید با یک معتاد بی همت و اراده طرف هستید . پس لطفا یک راه جدید برای ترک اعتیاد پیشنهاد کنید و مسلم در این ارایه راه حل برای زمان هایی که عادت انجام میشده هم فکر بکری بکنید .  چون بنظر من یکی از عواملی که نمیذاره ما عادات مون رو کنار بگذاریم همان زمان های خالی و طولانی است که قبلا با عادات مون پر میشد اما الان دیگه کاری برای انجام دادن در اون ساعات نداریم

دوم

احساس می کنم عادت کردم به رنج دادن خودم .  از بعد تنها شدنم شروع شد اما اوایل اینقدر شدید نبود راستش حالا دیگه از این همه عادت به رنج دادن خودم، دارم رنج می کشم  . از چیزهای کوچکی شروع شد ، یک چیزی تو مایه های تحریم کردن  خودم برای خوردن یکسری خوردن خوراکی هایی که دوست داشتم بخورم . اما بعد، کم کم به همه چیز سرایت پیدا کرد ، اگه جایی دعوتم میکردند و دوست داشتم که برم ، در لحظه اخر ،وقتی توی ایینه برای اخرین بار خودم رو برانداز میکردم ، یک چیزی زیر پوستم شروع میکرد به وول خوردن و لج کردن ، بطوریکه پشیمون میشدم از رفتن و برای اینکه راه وسوسه شدن رو هم ببندم یک بلایی سر ارایش و موهام می اوردم که مطمن بشم از خونه تکون نمیخورم .  اخرین شاهکارم از همه درداور تر بود ، شکستن دل خودم و خودش ، اونم وقتی پسرک دلبسته بود و فقط خدا میدونست منم چقدر عاشق اینم که با ته ریش صورتش کف دستم رو قلقلک بدم . چنان گذاشتم وسط احساسش که رفت ……رفت و من لبریز شدم از این رنج طولانی دلشکستگی ها

سوم

دکترم میگه این افسردگیه اما میدونم مزخرف میگه . چون اینروزا  افسردگی مد شده و بواسیر رو هم از برکات نتایج افسردگی میدونند . خودم میدونم این اعتیاد به رنج دادن و رنج کشیدن ، یک بعدی از شخصیتم شده  هرچند این روزا به این فکر می کنم شاید ریشه ژنتیک داشته باشه .راستی شما تا حالا دقت کردین در همه تاریخ و فرهنگ و مذهب و سنت و گذشته ی ما رنج کشیدن موج میزنه؟  در گوشه گوشه اش ، یعنی مثلا ما عاشقم که میشدیم  اینقدر باید خون دل میخوردیم و قد یک استخر واسه معشوق اشک میریختیم  تا نقاب از رخ برداره و چادرش رو یک بادی بده و ما ذوقمرگ بشیم . یا در عروسی مون هم از حجله مسلخ میساختیم و تا دستمال خونین رو پیراهن عثمان نمی کردیم صدای هلهله مون بلند نمیشد . حالا در عزا و غم و مرگ و ماتم که دیگه رنج کشیدن جزء فضایل و واجباته ……پس واقعا هیچ بعید نیست  در ژن های ما رنج ، ژن غالب باشه و شاد زیستن ژن مغلوب

چهارم

اینا همه مقدمه بود . مقدمه ای که موخره نداره .فقط این شب تولدی دلم گرفته بود و خواستم یک کمی حرفهای گنده گنده بزنم تا شما فکر کنید با یک  متفکر طرفید و از طرفی خودم هم یادم بره امسال این عادت به رنج دادن باعث شد حتی خودم رو به شام تنهای تولدی هم که هرساله برگزار میکردم ، دعوت نکردم . تا شاید دلم به حال خودم بسوزه و گوله گوله برای مصایب خودم زار بزنم .

اما از شما چه پنهون اشکم که نمیاد بماند ، راستش اون پایین ها ، کمی بالاتر از ناموس ، یک چیزهایی داره قلقلکم میده واسه ریسه رفتن از خنده . حالا چرا…. راستش نمیدونم ….. بهرحال ببخشید اگه سرتون رو درد اوردم . دنبال بهانه می گشتم یه جوری حالی تون کنم تولدم رو بهم تبریک بگید .تا خیال کنم هرچند ادم تنهایی هستم و به تنها زیستن خو کردم اما دوستان خوبی دارم که تولدم رو تبریک میگند ……