همانطور که میدونید من از پایه گذاران این وبلاگ بودم، وجه اشتراک همه ما در آن زمان مطلقه بودنمان بود. یک تفاوت کوچک!!! وجود داشت. ابعاد این تفاوت کوچک 50 سانتی متر قد و 12 کیلو وزن بود. من بچه داشتم.
بچه داشتن باعث شد که خیلی چیزها را حتی بعد از طلاق تجربه نکنم، از جمله هیجان یک زندگی آزاد، هیجان لذت بردن از جسم یک غریبه، هیجان شناختن خودم با کمک آدمی که منو به اندازه یک نصفه روز میشناسه، و مهمتر از همه هیجان رد شدن از خط قرمزهای ذهنیم. طلاق به اندازه کافی زندگی من و به خصوص پسرم را بالا و پایین کرده بود. میخواستم آرامش و ثبات را به زندگی برگردونم. برای همین هم تا مدتها که اصلا فرصت نشد به هیچ جور رابطه ای فکر کنم بعد از آن هم تجربه کردن رابطه های گذرا و یک شبه به ذهنم خطور نکرد، ذات این جور رابطه ها با اون چیزی که من به دنبالش بودم، تناقض داشت.
با خواندن متن دوستان خوبم که قطعا از من بهتر مینویسند گاهی فکر میکنم نکند من یک عیبی، ایرادی دارم که سکس برای من در راس امور نیست. به عقب هم که برمیگردم میبینم که سکس برای من هیچ وقت در راس امور نبوده است. من هم نفرت و سردی را در سکس تجربه کرده ام و هم لذت و گرمی را. بهترین سکس را در رابطه ای تجربه کردم که پایان دادن به آن رابطه، بهترین گزینه اش بود. الان هم که دیگر هیچ، در مرحله ای هستم که سکس برایم به عنوان یک نیاز فیزیولوژیک مطرح است، نه بیشتر و نه کمتر. درست مثل آدمی که گرسنه اش میشود، و از غذا خوردنش لذت میبرد و دیگر به غذا فکر نمیکند تا وقتی دوباره گرسنه اش شود.
برای من زندگی تعریف دیگری پیدا کرده است، راسی وجود ندارد. هرچه هست یک قاعده بزرگ و هموار است، خوردن و خوابیدن یک قسمتش است، سکس یک قسمت دیگرش، شغل یک قسمت بزرگترش، و خانواده و دوست یک قسمت خیلی بزرگترش، چیزهای دیگری هم هستند که هر کدام جای خودشان را دارند. خوبیش این است که راس و نوک تیزی وجود ندارد که هم خودم و هم دیگران را بخراشد، بدیش این است که کم هیجان است.
اگر از آن گروهی که تنهایی را به هر مصاحبتی ترجیح میدهند، بگذریم، بقیه به دنبال یک رابطه زیبا و آرامش بخش میگردیم. فکر میکنم همه چیز یک رابطه باید متعادل باشد تا آن رابطه تداوم داشته باشد. گاهی تمرکز و توجه به یک موضوع، آدم را از اصل موضوع باز میدارد. معاشقه بخش مهم ولی کوچکی از ارتباط است.
Zein گفت:
سامانتا ، خیلی خوب و موجز گفتی چیزی روکه من با خوندن نوشته های بقیه اهالی نسوان به ذهنم میرسید، منم هیچ مشکلی نداشتم با نوشته هاشون، ولی چون دغدغه هام از جنس متفاوتی بودن، به فکر این افتادم که شاید اشکال از منه. از این که با وجود تو اینجا به تعادل نسبی رسیده خوشحالم.
آنی گفت:
زود تند سریع باید جوابت رو بدم….
من سالهای سال فکر میکردم عیب و ایرادی دارم که برای من سکس نوکش تیز نیست… یعنی در راس امور نیست… که وقتی مثل تو گرسنه م میشه میخورم و لذت میبرم و بقیه لحظات حتی بهش فکر هم نمیکنم….
اما یواش یواش یاد گرفتم… چیزی که همه ی همه ی همه ی مردم دنیا میگن لزوما درست قضیه نیست….
کما اینکه توی خیلی از موارد دیگه هم دیدیم طی قرنها!
پس هر حسی میخوای داشته باش… فقط فکر نکن غلطی!
سايه گفت:
متاسفانه تعادل برقرار كردن تو هر چيز سخت ترين قسمتشه…
شايد ما كه يه موجود كوچولويي داريم، سعي ميكنيم با محبت انها خودمون رو پر كنيم. و ديگر نياز ها مون رو نديده بگيريم ..كه اغلب براي من كارساز نبوده البته…
نسوان گفت:
نمیتونم بگم که بچه داشتن باعث شد که من نیازهایم رو ندیده بگیرم ولی قطعا باعث شد که برای پاسخگویی به آنها راههای متفاوتی را از کسانی که بچه نداشتند انتخاب کنم.
سامانتا
ماهگون گفت:
سامانتی عزیز!
به نکتهای حیاتی اشاره کردی:
رابطه باید پایدار و زاینده و حیاتی باشد.
اگر در طبیعت نگاه کنیم: این را در خورشید و آب و نور میبینیم.
همین.
ماهگون گفت:
سامانتای عزیز!
به نکتهای حیاتی اشاره کردی:
رابطه باید پایدار و زاینده و حیاتی باشد.
اگر در طبیعت نگاه کنیم: این را در خورشید و آب و نور میبینیم.
بخششی یکسویه، بیتوقع و بیدریغ و حیاتبخش…این یعنی محبت یعنی مهرورزی که با مهرطلبی فرق میکند.
چون روابط انسانی است بازخورد آن هر چقدر هم که ناچیز باشد اما اگر پایداری باشد نهایتا به به امنیت و تعادل منتهی خواهد شد.
امنیت و تعادل و پایندگی و زایندگی ذات محبت است.
بر خلاف کینه و نفرت که ذات نابودی و آتش و سوختن و درد است.
ماهگون گفت:
و جملهی آخر اینکه تمام اینها با سکس که علت زایندگی و بقا و تعادل است مهیا میشود. سکسی که هر چند با شهوت و غریزه آغاز میشود اما با محبت ذخیرهای برای پایندگی و زایندگی و جاودانهگی میشود. محبت راز نور است و نور یعنی فراتر ازماده. از تولید محبت پایدار کسی ضرر نمیکند چرا که تنها عنصری است که هیجان را هم که ذات حرکت است در تو تولید میکند.
ابــر شلوار پوش گفت:
رفتار عاشقانۀ زن را بایـد از دلتنگـیش فهمید
از شـوقـو بی تابیـش برای دیدار
از حس کودکنه اش برای آغوش!
از خجالتش برای بوسه گرفتن!
زن بی دلیل بهانه نمی گیرد…
شاید بهانـۀ نداشتن دستانِ گرمی را دارد که دستانش را بگیرد !!
ابــر شلوار پوش گفت:
کودکانه*
goldeneverstand گفت:
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
Parvaaz گفت:
سامانتا،
این شد یه چیزی! خوش حالم از قم برگشتی جماران. به فیض برسون آبجی. میدونم دوست نداری راجع به پارسا و شوور خوش شانست بنویسی، اما این همه موضوع.
من لخت شم بپرم بیرون تا دیر نشده، که یه اشعه آفتاب تواین جزیره غنیمتی ست. برمیگردم وراجی.
نسوان گفت:
نه اینکه دوست نداشته باشم، ولی گاهی فکر میکنم برای خیلی از مخاطبهای اینجا بحثهای مادر و فرزندی یا حتی چالشهای زن و شوهری جذاب نیست.
دلیل ما برای راه اندازی این وبلاگ به اشتراک گذاشتن تجربه هایمون بود، اینکه به خیلی از آدمهایی که به خصوص در ایران با بحران طلاق مواجه میشوند، نشون بدیم علی رغم همه فشارهای اجتماعی، طلاق میتونه یک شروع سازنده باشه.
شرایط زندگی من الان طوری است که خیلی از تجربه هام به درد مخاطبین اینجا نمیخوره. ولی با این حال ممنون از پیشنهادت، قطعا به امتحانش میارزه.
bahar گفت:
سامانتا به نظر من تو که میتونی خوب بنویسی، مطمئنا تجربههای دیگهات رو هم خیلی خوب میتونی انتقال بدی. حیفه که ننویسیشون. در مورد ربط داشتن به این وبلاگ دیگه این تصمیم خود شماست. اما من بهعنوان یکی از خوانندههاتون میتونم بگم که برای من هر تجربه انسانی که خوب نوشته شده باشه ارزشمنده و فرقی نداره کجا نوشته شده باشه تا بخونمش. متشکرم 🙂
جمال المَـلِک یساری گفت:
@ مامانِ پارسا
مخاطب رو تا حد خیلی زیادی شما به عنوان یک وبلاگ نویس پرورش میدی ، در واقع این شما هستی که به عنوان صاحب رسانه ذائقه ی مخاطب رو میتونی بازتعریف کنی.
به طور مثال زمانی که لولیتا بصورت مداوم از سیاست و مذهب مینویشت شما به مرور زمان با مخاطبی روبرو شدید که گرایش به گفتگو در اون بستر داشت و همچنین ژانر بقیه نویسندگان.
به عنوان نمونه وقتی که تعداد تاپیک های سکسولوژی بالا میره ذائقه ی مخاطبی هم که تا یک ماه قبل در بستر دیگری بود به صورت ناخودآگاه گردش پیدا میکنه و به مرور مخاطب خاص اون مطلب افزایش پیدا میکنه.
من نمیدونم شما فرصت نوشتن داری یا نه ، اما بهتون قول میدم 3یا 4ماه نوشتن به صورت روتین
1- روی ذائقه و سلیقه ی مخاطب فعلی تاثیر میزاره
2- مخاطبین جدید خودشو پیدا و جذب میکنه
به خصوص که بستر متفاوت ذهنی حال حاضر شما با بقیه شاید یک کنتراست موزون رو شکل بده
ماهگون گفت:
سامانتای عزیز!
چرا فکر میکنید مخاطبان اینجا محدودند؟
موضوع اینه که خیلیها میان میخونن و اما چیزی نمینویسن.اینو میتونین از هیت وبلاگ متوجه بشین.
مطمئن باشین مشکلات و اموری که شما درگیرش هستید همه مهمند! هر چی که براتون پیش میاد که لازم نیست حتما هم در راس امور من و یا شما و دیگری باشه…تمام رویدادهای زندگی زنجیر وار به هم مرتبطند و بر هم تاثیر دارن. به نظر من هر چی که براتون مهمه میتونه قابل طرح باشه. زندگی تنها یک بعد نداره هر چند به نظر من در تمام رفتارها تمرکز و توجه و شناخت و علاقه منتهی به معرفت و عمل درست و بموقع نقش مهمی در سایر امور زندگی آدم داره. مگه کسی میتونه دو روز هیچی نخوره و از صبح تا شب توی خیابونا بدوه و جمعا دو ساعت بیشتر نخوابه و شب هم حوصلهی لبخند زدن به همسر و فرزندش رو داشته باشه؟ ما باید راههایی پیدا کنیم که توی این شرایط بتونیم شاداب و پویا و رو به رشد باشیم. زندگیمون چیپ و مبتذل مثل علف هرز نباشه و بتونیم میوههای خوبش رو همیشه در دسترس داشته باشیم.
اگه مجموعهی زندگی نتونه نشاط و آرامش ما رو تضمین کنه چطور میتونیم ادعا کنیم توی زندگی موفق بودیم؟
مگ میتونه کسی با خودش مهربون نباشه و بتونه با دیگری مهربون باشه؟
مگه میتونه کسی عشق بیدریغ به فرزند نوزادش نداشته باشه اما بتونه همسرشو دوست داشته باشه؟
مگه میشه کسی بی انصاف و دمدمی مزاج و مذبذب و بیمسئولیت ولنگار باشه و بتونه به ذات محبت و مهر و عشق برسه؟
بهتون پیشنهاد میکنم : هر چه میخواهد دل تنگت بگو…هیچ آدابی و ترتیبی مجو.
من امیدوارم و حدس میزنم چه بسا مخاطبین شما بیشتر از حد انتظار همه باشه. شاید از نوشتن و فکر کردن راجع به معضلات و دلمشغولیهای متنوع شما و دیگران برای زندگی بهتر به یه اصلی رسیدیم که مرکز تعادل و آرامش و موفقیت همه در زمانه و عصر مشترک باشه.
خوشبختانه دوستان اندرونی همه اهل تفکر و اندیشهاند.
موفق باشید.
کیوان گفت:
@ سرکار علیه سامانتا ملاحظه فرمایند
شاید دونستنش برای شما جالب باشه. من و همسرم بی نهایت بچه دوست داریم. اما این علاقه مشترک نه تنها باعث نزدیکی بیشتر ما به هم نشده، بلکه وقتی بچه اول ما بدنیا اومد، گند زد به زندگی زناشویی ما از هر لحاظ. همسرم به شکل افراطی بعد از بدنیا اومدن بچه دیگه شوهر رو یک موجود اضافی که صرفا برای دادن خدمات تکمیلی به بچه قابل تحمله فرض میکرد. منهم لابد هزار تا عیب و ایراد داشتم که باید از اون بپرسید. بعد از 9 سال وقتی که زندگی ما دوباره به تعادل رسیده بود و دیگه ازهیجانات سابق خبری نبود، دوباره همسرم احساس بیهدفی و پوچی در زندگی کرد. دلش یه دختر میخواست . منم یکسالی مخالفت میکردم. اما چه کنم که من احمق هم بچه دوستم؟ دردسرتون ندم روز از نو روزی از نو. با ذکر این نکته که دومی هم پسر بود. البته به محض اینکه اولین لگدهاش رو زیر دل مادرش زد، زنم فراموش کرد که دلش دختر میخواسته! و شروع کرد به قربون صدقهش رفتن! اینبار کار داشت به جاهای باریک میکشید. یعنی جدایی کامل عاطفی. که نزدیک یکسال طول کشید و اثرات مخربی روی من گذاشت. باز هم باید بگم احتمالا مشکلات شخص شخیص من رو هم باید از عیال مربوطه پرسید. بنابراین میبینید که نه خوانندگان این وبلاگ همه عزب هستند. و نه شنیدنِ توصیف یه رابطه خاص مادر- پسری بی ربطه.
ولی خودمونیم این نوشتن از مسائل خصوصی و خونوادگی چقدر سخته؟ فکر کنم اینقدر به آدم فشار میآره که بشه ازش به جای رژیم لاغری استفاده کرد. این خانومای وبلاگ نویس برا همین همه fitness و مانکن هستند.
فقط دلم برا آرشین تنگ میشه. مدتیه پیداش نیست. طفلکی پاک تو ذوقش خورد. حالا نمیدونم فصل امتحاناتشه که پیداش نیست یا رفته دنبال سکس گروپ؟ شایدم دستمون رو شده یه مشت محافظه کار سنت پرست لعنتی هستیم قهر کرده. ولی خودش نیست خداش هست. نوشتههاش یکی دو مرتبه چنان شوکی به من وارد کرد که اگر ایست قلبی داشتم پا میشدم میدویدم. یعنی چند درصد از جوونای امروزه مثل اون فکر میکنن؟ پسر دوستم 13 ساله است و منو خیلی دوست داره. و میخواد با من دیالوگ برقرار کنه. یه بار اومد از من راجع به شیطان پرستی نظر خواهی کرد. یادم نیست راجع به پرستش از همه نوعش چی گفتم، که رفته بود به باباش گفته بود بابا این عمو کیوان هیچ چی رو قبول نداره. حالا من بالاخره نفهمیدم ما نسل جدید رو از راه بدر میکنیم یا اونها ما رو؟
نسوان گفت:
کیوان عزیز،
ممنون که به اشتراک گذاشتی. من با این مبحث جدایی عاطفی بعد از اضافه شدن بچه ها به جمع خانواده کاملا آشنا هستم، البته شخصا در مورد من پیش نیامد.
گرم نگه داشتن رابطه به خصوص بعد از تولد بچه ها، مهارت لازم داره. کار سختی نیست ولی ماها از پدر و مادرهایمون یاد نگرفتیم. خوبه که ما به بچه هامون یاد بدهیم.
داستان اینکه چی شد که من یاد گرفتم، به درد یک پست میخوره، حتما در موردش مینویسم.
کاپیتان بابک گفت:
++++
یه دونه بیشتر شد ستاره ت کیوان
نسوان گفت:
سامانتا ،
من فکر نکنم که بحث های مادر فرزندی برای مخاطب ها غیر جذاب باشه.. من فکر نکنم هدف ما فقط زنهای مطلقه باشند…… می بینی که الان توزیع مخاطب ما خیلی گسترده تر از این هاست.
من فکر کنم ما در مورد هرچیزی می تونیم بنویسیم تا زمانی که به حقیقت پای بند باشیم و صادقانه بنویسیم چرا که نه؟
چیزی که این وبلاگ رو جذاب می کنه نه نوع تجربه ها که صداقت در بیان تجربه هاست، آن گونه که اتفاق افتاده ، نه آنگونه که ما می خواهیم اتفاق افتاده باشه..
حالا هر تجربه ای. بگیر اصلا پختن پای سیب توی فر.
بوس.
کورش گفت:
++++++
مقسی بکوب
دانکشون
شکرا
گراسیوس
حالا این یعنی اینکه میشه شاهد داستانهای بدون قطاب هم باشیم ؟
در ضمن من پای سیب توی فر میخوام
Parvaaz گفت:
سامانتا،
چالشهای زناشویی میتونه جالب باشه؛ وبلاگ رو کامل میکنه. طلاق یک شروع سازنده؛ و شما موفق بودید؛ ولی زندگی در شروع سازندهٔ بعد طلاق متوقف نمیشه. همهٔ ما سه سال بزرگ تر شدیم، الا ۵۰ ساله عزیز.
اما؛ منظورم از «این همه موضوع»؛ مثلا «اصالت»؛ چرا یه پست کولاک از اصالت نمینویسی.
سکس، هیچ گاه، برای همه، در راس امور نبوده.یه جورایی مثل نمازه که «ستون دین است». نباید قضا شه.
50 ساله گفت:
پرواز عزیز .من متولد 13 اکتبر 1960 برابر با 21 مهر 1339 میباشم تقریبا تو 53 سالگی هستم و اما تغییر اسمم یه کمی مشکله و تازگیها میخوام اسمم بذارم سالیتا چون تمام نویسندگان اینجا ختم به تا میشند منم میخوام از غافله عقب نمانم
50 ساله گفت:
پرواز عزیز .من متولد 13 اکتبر 1960 برابر با 21 مهر 1339 میباشم تقریبا تو 53 سالگی هستم و اما تغییر اسمم یه کمی مشکله و تازگیها میخوام اسمم بذارم سالیتا چون اسم تمام نویسندگان اینجا ختم به تا میشند منم میخوام از غافله عقب نمانم
کاپیتان بابک گفت:
🙂
جمال المَـلِک یساری گفت:
😀
جمال المَـلِک یساری گفت:
شما تقریبا همسن پدرم هستید البته با دو سال تفاوت
Nauder Gol (@Nauderr) گفت:
من رو یاد مادر/پدرم انداختی که هر کدوم به ترتیب 59 و 56 سالشونه، یه لحظه غمگین شدم
یک رهگذر گفت:
خیلی نکته مهمی اشاره کردی
و سوال مهم این هست که چرا برای خیلی از ما ایرانی ها تازه بعد از سی سالگی و یا نجات از منجلاب ایران سکس در راس امور قرار می گیرد ؟
من بعنوان کسی حقیقتا از 22 تا 26 سالگی واقعا سکس برایم در راس امور بود و خیلی وقت و عمر سر این قضیه از دست دادم فکر می کنم تابو شدن هر نیاز فیزولوژیک دیگه ای هم همین امتیاز(راس امور بودن) را به آن نیاز طبیعی می دهد
مسافر های یک پرواز فرست کلاس را فرض کنید که هرگز در زندگیشون با هیچ کسی درگیر نشدن و همیشه دم از اخلاق و بشر دوستی و… می زنند اگر در یک جزیره بی آب و علف سقوط کنند و گم بشوند در کمتر از یک هفته همدیگر برای آب و غذا می کشند ! آب و غذا در راس امور قرار میگیرد .
من فکر می کنم نمی شه از کسایی را که سکس برایشون در راس امور هست تعجب کرد !
ولی خوب شخصا فکر می کنم آدم ها باید کم کم متوجه بشه که واقعا یک نیاز فیزولوژیک هست و نه پر خوری کنند و نه رژیم سفت و سخت بگیرند چون حتما آسیب می بینند 🙂
khodam91 گفت:
همه ی حرف هایی که زدی رو تو ی سطح دیگه تجربه کردم . یعنی این دقیقا چیزی بوده که گاهی وقت ها باعث شده «نسوان زده» شم. ولی با جمله ی آخرت کنار نمیام. معاشقه با سکس فرق داره! معاشقه بخش کوچکی از ارتباط «نیست»، خیلی بخش بزرگیه! حتی اگه سکس نداشته باشی …
نسوان گفت:
ایرادت وارد است، ولی من منظورم از معاشقه، بیشتر سکس با چاشنی عشق بود. از اون به جای واژه ای که در تضاد مغازله (بیشتر عشق با چاشنی سکس) استفاده کردم.
سامانتا
هما گفت:
تا حالا تو خونت يا جايي كه بهش تعلق داري احساس غربت كردي؟
شده حس اينروزاي من در اندروني ، در جامعه و …… انگار اكثريت ديوانه شدند گويي يك حرص در بستر غرايز بوجود اومده كه من علتش رو نمي فهمم . راستش من ويولتاي اين روزها را نمي فهمم .من اسكارلت رو نمي فهمم .من تمام اونهايي كه له له ميزنند براي يافتن موضوعي كه توش شهوت باشه تا خودشون رو ارضا كنند نمي فهمم . سكس در زندگي اصلا بد نيست اما زندگي كردن براي سكس بنظر من چيز غريبي است اونم وقتي اينقدر چيزهاي جالب در اين دنيا هست كه روح و جسمت رو ارضا كنه و بهت دانايي و زيبايي ببخشه
كسي رو سرزنش نمي كنم شايد من زيادي پير شدم اما فكر مي كنم ما داريم از اونور بام مي افتيم
راستي خوشحالم برگشتي
نسیم گفت:
چقدر من شمارو دوست دارم
نسوان گفت:
++
آرش گفت:
++
ايران دخت گفت:
..سكس در زندگي اصلا بد نيست اما زندگي كردن براي سكس بنظر من چيز غريبي است اونم وقتي اينقدر چيزهاي جالب در اين دنيا هست كه روح و جسمت رو ارضا كنه و بهت دانايي و زيبايي ببخشه
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
يلداسبزپوش گفت:
++++++++++++
نسوان گفت:
هما جان، چون اسم من رو بردی ، خدمتت عارضم که من مطلقا این روزها بیشتر از روزهای قبل نه به سکس فکر می کنم و نه سکس می کنم.
حساب دقیق اش یادم نیست، ولی فکر کنم از روزی که لئون رفت شروع شد.
اما داستان سکس و این که در راس امور است به نظر من هم به معنی تشویق به سکس و له له زدن برای سکس نیست. اتفاقا بیشتر آدمهایی که دایم مشغول فسق و فجور هستند اصلا به سکس فکر نمی کنند.. بلکه حتی به احوالاتشون آگاه نیستند.
نکته اینجاست که سکس یک غریزه ی بنیادی است و بیانگر حالات و احوالات درونی آدمهاست ( این نظریه ی بسیاری از روانشناسان من جمله فروید است ) برای همین هم توجه بهش میتونه توجه ما را به روح و روان مون جلب کنه و ما رو به خودشناسی برسونه و خود شناسی هم که از خدا شناسی بالاتره.
حتی گرایش جامعه به حرص در بستر غرایز که به درستی اشاره کردی نشانه و علامت بیماری جامعه و خالی شدگی آن است که دقت و حوصله و سواد بسیاری برای تحلیلش لازم است که متاسفانه در بضاعت من نیست.
در این جاست که من معنی سکس در راس امور است را درک می کنم و از آن هیچ برداشت پورنوگرافیکی نمی کنم. اما اگر مغز سخن را رها کنیم و به پوسته بچسبیم همه اش می شود سکس ، سکس، سکس. که می تواند خیلی هم مبتذل باشد.
فکر کنم شاید خوب باشد که خود اسکارلت که سکسولوژیست ماست در این زمینه توضیحات مبسوط تری ارایه بدهد. چون حتی اگر تو و سامانتا هم منظورش را نفهمیدید لابد منظور به درستی رسانده نشده..
به هر حال غریبی نکن ، خواهر..
هیچ هم خوف نکن.اینجا بکن بکنی در جریان نیست..همه مثل همیم.
و
فانوس گفت:
به هر حال غریبی نکن ، خواهر..
هیچ هم خوف نکن.اینجا بکن بکنی در جریان نیست!!!..همه مثل همیم.!
آخرش ما نفهمیدیم سکس از چه لحاظی رأس امور است و برای چه کسانی.
هما گفت:
ويولتاي عزيز
اينكه ميگي : سکس یک غریزه ی بنیادی است و بیانگر حالات و احوالات درونی آدمهاست…..
عزيز تمام غرايز بنيادي هستند . تو كدام يك از غرايز رو ميتوني كنار بگذاري و بنيادي ندونيش ؟ اما اينكه اين غرايز بنيادي ، بشه بنياد زندگي يك ادم ، مسلم يك جاي كار مي لنگه (بنظر من ) ..
و اينم كه ميگي توجه بهش مي تونه مارو با روح و روان مون اشنا كنه و….
عزيز من… با خيلي چيزها ميشه تو رو با خودت و روح و روانت اشنا كرد الزاما براي شناخت روان نيازي به شناخت غرايز نيست
غريزه اسمش روشه …غريزه نيازه ..فقط يك نياز كه نه بايد سركوب بشه و نه افراط در ارضا …..درسته اگه چه سركوبش كني و چه افراط روانت رو بهم ميريزه اما من باور دارم خودشناسي بر پايه غريزه همچين درست در نمياد ….
چون تو داري بر اساس نياز ها خودت رو ميشناسي …نيازي كه بين همه ادم ها مشتركه …يعني در نهايت تو ادميزاد و نياز هاشو خواهي شناخت نه خودت رو
بهرسو لازمه بگم ديروز كامنت رو كه نوشتم بعد پشيمان شدم اما راستش و محترمانه اش اينه… بنظر من و در ديد مجازي من ويولتاي مجازي با روزهاي اوجش خيلي فاصله داره . ويولتا براي من و خيلي ها يك ادم جالب بود فكرهاش و تجربياتش بينظير بود اما حالا…… شنيدن يك حرفهايي كه شايد بد نباشه اما از توشنيدنش مسلم بده برام درداوره
ويول تو حق داري بالا بري پايين بياي ..تو حق داري روزهاي خوب و روزهاي بد داشته باشي تو …… هر حقي داري اما اينكه اون ويولتايي كه همه دوستش داشتيم رو داري به ابتذال (نه بمعناي عاميانه اش ) ميكشوني راستش ظلم بزرگيست به ما (خودت؟)
پي نوشت ….هرچند بخدا نمي دونم شايد دارم خودخواهي مي كنم . اما همونطور كه بازيگرها به مرور شبيه نقش هايي كه بازي كردند ميشوند شايد ما هم داريم تو رو بشكل همون چيزي در مياريم كه دوست داريم ……. و شايد اين اصلا درست نباشه
پي نوشت دو ….. خوف نمي كنم خواهر …..غريبي شايد …گاهي
mahgoon گفت:
سامانتا و همای عزیز و دوستان محترم اندرونی!
من صراحتا میگم، به نظرم: «سکس و شناخت اون در راس اموره!»…
البته برای کسیکه حقیقت سکس رو شناخته و به درک و معرفتش رسیده ممکنه دیگه خود فیزیک سکس براش راس امور نباشه اما برای کسی که به این معرفت موفق نشده، تحربه، درک و شناخت و معرفت حقیقتش همچنان در راس اموره که هر چقدر در درک کامل و فهم چیستی اون موفق باشه در درک سایر امور و احقاق سایر امور زنگیش هم میتونه موفق باشه … به نظر من: سکس کلید اصلی رازهای حیات و قفل زندگیه!…چرا؟. عنایت کنی بهت میگم:
به نظر من فرق بین سکس به عنوان یک غریزهی بنیادی با سایر غرایز در چند چیزه:
1- دوسویه بودن ( که ریشه در روابطانسانی و اجتماعی بودن انسان داره)
2- معبر تناسل و بقا
3- زادگاه محبت و مهر ( که به نظرم تمام راز حیات و زندگی در محبته)
بنابراین ضمن مهم بودن سایر غرایز بشری مثل خور و خواب و …اما من فکر میکنم «سکس» به عنوان یک غریزهی حیاتی (نه بهعنوان یک شهوت صرف) همچنان «راس امور» باشه.
چیزی که باعث میشه نظر برخی از دوستان نسبت به رای امور بودن سکس مثبت نباشه بهنظرم بهخاطر تصور و خیالشون نسبت به اون معنای عامیانه و ناشناخته و تابوی سنتی از سکس باشه.
به نظر من شناخت ماهیت «سکس» به عنوان یک رابطهی دوسویه میتونه به شناخت و معرفت ما به تمام نیازها و معضلات و موضوعات انسانی کمک کنه و معرفت بهش حیاتی باشه.
به جز از استثنائات و کسایی که رغبت و تمایلی به سکس ندارن چون موضوع اصلیشون اون نیست اما به نظرم حقیقتا نمیشه بدون شناخت ماهیت سکس حتی همون دوستان بتونن در سایر موارد به معرفت حقیقی برسن.
به نظر من صرفنظر از آلودگی چهرهی سکس و نگاه شهوتآمیز صرف به اون، شناخت راز «سکس موفق» میتونه کلید تمام مشکلات بشری باشه که ماهیت اصل مشکلاتشون اجتماعی هستند نه فردی ( چون هیچ فردی با تلاش شخصی از خود منفردش بهوجود نیومده) بهنظرم بدون شناخت سکس ما نمیتونیم آدم موفقی در حل مشکلات دیگهمون باشیم.
به نظر من کسایی که به سکس به عنوان یک شهوت صرف نگاه میکنن و برای شنات ماهیتش تلاش نمیکنن، در حل تمام موضوعات مهم و دست دوم زندگیشون گمراه میشن و نمیتونن موفق عمل کنن. به نظر من قبل از شناخت ماهیت سکس تمام مشکلات دیگه درجه دوم هستند و برای چنین شخصی سکس باید راس امور باشه! باید ماهیتشو بشناسه که به نظرم شناحتش به شناخت ذات محبت و مهر منجر میشه. مهر و محبت یعنی چی و چرا شناختش ضروریه؟ چرا تعادل بشر در شناخت مهر و محبته؟ به نظر من طبیعت راز این نکته رو در فرمت سکس نهادینه کرده و به ما هدیه داده که بدون شناحتش هدف و معنای اصلی زندگی برامون گمه…که تا در زندگی گم و گیج باشیم هر کاری بکنیم دس و پا زدنی بیمعنیه و ما نمیتونیم به تعادل برسیم، و رشد نمیکنیم و بالغ نمیشیم و احساس با معنایی در زندگیمون نداریم. این به آنارشی منجر میشه، این یعنی ویرانی زندگی اجتماعی وفردی بشر که نتونسته خشت اول معنای زندگیشو کشف کنه، پس پریشان و پادرهواست…. چرا که:
خشت اول چون نهاد معمار کج…تا ثریا میرود دیوار کج
با احترام.
ترازو گفت:
ماهگون عزیز
من نظراتت را تا حد زیادی درک میکنم. اگر اجازه بدی شاید بتونم – از تجربه – قطعاتی از این پازل را حل کنم.
از نظر من غریزه جنسی به تنهایی یک نیاز فیزیکی هست. از نظر من هر کسی این قابلیت را داره که با تحریک سر رشته های عصبی از سکس لذت ببره مشروط بر اینکه موانع فیزیکی – اخلاقی – اجتماعی – فکری و …نداشته باشه. الزاما سمت مقابلی هم نمیخواد – حتی لازم نیست جذابیت فیزیکی در سمت مقابل باشه و یا اینکه برای طرف احترام قایل باشی. با دشمن هم میشه خوابید و لذت برد اگر… اون موانعی که گفتم وجود نداشته باشه. بنابرین نه تنها دو سویه بودنش الزامی نیست بلکه از اون مهر و محبت پایدار – شناخت و … هم در نمیاد. بنابرین قدم اول اینکه سکس به تنهایی هیچی نیست غیر از ارضا شدن موقت.
اون توصیفات زیبایی که از سکس – در راس امور بودن سکس – کمک به شناخت و معرفت و … کردی به نظر من همه چیزای درستی هستند که از عشق میاد و سکس فقط بخشی از اجزای اون عشقه. به نظرم سکس چون بخش فیزیکی عشق هست و نمود بارزی داره ما سکس و عشق رو اشتباه میگیریم. ازعشق هم مقصودم عشق آٰرمانی بین زن و مرد هست.
به وجود آمدن این عشق یک پیش فرض بزرگ داره و اون اینکه قبل از هر چیز خودت را دوست داشته باشی. (اعتماد به نفس واقعی داشته باشی – برای خودت احترام قایل باشی و …). وقتی که خودت را دوست داشته باشی قابلیت دوست داشتن دیگری هم در تو وجود خواهد داشت.
و اما از نظر من عشق آرمانی حداقل ۳ بعد یا اجزای سازنده مهم و قابل تشخیص داره:
۱- عاطفی
۲- عقلانی و منطقی
۳- جذابیت جنسی
هر وقت که حداقل این سه عنصر با هم جمع بشوند عشقی آرمانی داریم که از پرتو آن به شناخت و معرفت میرسیم و مهر و محبت ما نه تنها شامل معشوق بلکه تمام انسانها و در کل جهان میشود. سکس در این معادله عشق نقش ظرف را بازی میکند که محتوای عشق در آن در جریان است. و به نظرم این چیزی است که طرفداران سکس در راس امور است میخواهند بگویند.
از سوی دیگر اگر موضوع را ساده ببینیم و به سکس کراماتی را مانند زادگاه مهر و محبت نسبت دهیم باید این نکته را هم ببینیم که سکس (به تنهایی) زادگاه تنفر – کینه – عدم اعتماد به نفس و … هم میتواند باشد.
شهرزاد گفت:
منم با این کامنت موافقم.
دیشب داشتم به این ورد پرس فک میکردم خیر ببینه الهی:)
وگرنه الان نسوان و خارخاسک و خیلی های دیگه را نداشتیم!
خیلی دوستتون دارم
mahgoon گفت:
ترازوی عزیز!
ضمن تشکر به خاطر اظهار نظرت باید بگم:
من در کامنتهای پئین تر در پاسخ به بهاران 2012 مطلبی نوشتم که شاید بد نباشه بخونیش.
عرض من اینه که طبیعت فرمت هر پرورش هر روحی رو در اختیار ما میذاره.
به نظر من راز تعادل بخش هستی در ذات محبت نهفته است که محقق شدنش در رابطهی پیچیده و سهل و ممتنع سکس محقق میشه و در سایر ارتباطات اجتماعی توسعه پیدا میکنه.
در تمرین سکس موفق با پارتنری منحصر بفرد (مثل همسر) شما هم مسئولی هم باید حریم و حرمت و حقوق طرف رو رعایت کنی و بهش احترام قلبی نه صوری بذاری…هم باید به اوج لذت برسونی و برسی…هم باید توس ذوقش نزنی…هم باید گاه صبور باشی و با محبت و احترام با سردی و احوالات عصبی و نامتعادل ناشی از ترشحات هورومونیش کنار بیای…هم باید بتونی امنیت ایجاد کنی تا به اعتماد به نفس برسه…هم باید از لحاظ جسمی آماده باشی و قوتی داشته باشی…و ….برای همهی انیا باید قبل از هر چیز به خودت احترام بذاری و سلامت خودتو ممکن کنی… ضمنا به خاطر زایندگی محبت و همچنین راز بقا و احیانا فرزند باید مسئولیتهای گستردهای که ممکنه گریبان پارتنرت رو بگیره رو بپذیری…این یک فرمت کامله برای تحقق محبت و مهر حقیقی و مسئولانه… این فرمت بهترین محل تمرین و تربیت و توسعه و رشد محبته…لذت چاشنیشه تا تو پاداش بگیری برای رسیدن به همون هدف زندگی یعنی تولید محبت که تعادل بخشه…هدف سکس لذت نیست به نظر من…لذت انگیزه و پاداشیه برای اون همه نتایج که تعادل و امنیت رو بازتولید میکنه…یعنی در بستر امنیت و محبت و سلامت سکس همونا رو بازتولید و تعمیق میکنه…در هیچ فرمت دیگهای در طبیعت این رابطهی دوجانبه و محترمانه تا این حد وسیع نیست…و این اولین و کوچکترین محل اجتماعی بعنوان خانواده ست…که کسی که در این موقعیت موفق بشه تنها میتونه با قدرت درک بالا صمیمانه به حریم و حرمت مردم جامعهش اعتنا کنه و متعهد باشه…این بستر درک و فهم تنگاتنگ مهرورزیه که به هیچ عنوان توش ملامت نباید باشه…اگه این رابطه به نفرت منتهی بشه یعنی ما ناموفق بودیم در اینجاد شرایط مهر و محبت…ما در بدترین شرایط تحقیرآمیز با پارتنر و همسرمون میتونیم از اون با احترام جدا بشیم نه با تحقیر و تنفر و کینه و شکست…اینجا محلیه که ما میتونیم ضعفهای همدیگه رو که نیت پلیدی پسش نیست و تنها ناتوانئیه رو تقویت کنیم و کینه رو به محبت تبدیل کنیم.. چرا ما باید به کینه تن بدیم…اگر چنین چیزی محقق شد یعنی ما یکی از اون اصول رو نتونستیم محقق کنیم و در اینصورت به احتمال قوی در اجتماع هم ممکنه ناموفق باشیم چون اونجا هم همین آدم قبلی هستیم که تمرکز و توانایی لاز و کافی رو نداریم…..اینجاست که ما طعم تحقیر رو ممکنه بچشیم اما قلبا محبت داشته باشیم به طرفمون و با اون با تحقیر متقابل مقابله به مثل نکنیم…یعنی توانایی مسئولانهی ما در این میدون عملی بالا میره…و میتونیم یه فرد مفید و صبور و محترم و امن باشیم برای جامعه…ما اگه در روابط سکس منعهدانه با پاتنر منحصر بفرد و یا همسرمون متجاوز و ناموفق بشیم میتونیم در اجتماع هم همین باشیم…چون بی انصافی برامون راحت و ساده ست…در محبت(مهرورزی) بر خلاف مهرطلبی توقعی در کار نیست…ما لذت میبریم از بخشیدن…البته بازخوردش عموما محبته اما زخمی نمیشیم اگه کسی به مهر ما پاسخ نده…ما باز هم تلاش میکنیم…
لطفا در کامنتهای نهایی این صفحه پاسخ من رو به سامانتا رو هم مطالعه کن.
با تشکر از حوصله و توجه.
ارادت.
کاظمی گفت:
جناب mahgoon
من فکر میکنم مهمه که کی میگه سکس در راس اموره. بر فرص که همه نظرات شما در مورد سکس درست باشه ولی به نظرتون کسی که توی نوشته هاش خوندی که وقتی با یک پسری دوست بوده که مشکل جنسی داشته بدون اینکه رابطه اش رو با اون تموم کنه رفته با یکی دیگه خوابیده، یا اینکه سکسهای متعدد کژوال داشته، و حالا داره میگه که سکس در راس اموره! واقعا داره از محبت و مهر و تبادل احساس صحبت میکنه یا داره صرفا از یک شهوت سری ناپذیر حرف میزنه؟!
نسوان گفت:
شما اگر اون پست رو بخونید نویسنده تا جایی که من یادمه از سکس کژوال دفاع نکرده بود بالعکس داشت اشاره می کرد که ذات سکس چیزی غیر مادیه. من الان دقیقا یادم نیست چیزی در این مایه ها بود
استدلال شما دو لنگی دارد
یک:
شما نمی تونید یک کلمه از یک نوشته رو بکشید بیرون و از روش قضاوت کنید
دو:
اینکه شما نمی تونید نوشته رو از روی نویسنده قضاوت کنید
بایددید چی داره میگه نه اینکه کی داره میگه
کتاب
دگماتیسم نقاب دار.
راتوصیه می کنم بخونید کاظمی عزیز.
جمال المَـلِک یساری گفت:
«بایددید چی داره میگه نه اینکه کی داره میگه»
ببین این شعارهای قشنگ اصلا در تیپو تال و طالع شما نیست
اینجوری باشه این کتابو باید به همه رفقات پیشنهاد کنی ، اونا هم بر اساس نویسنده قضاوت میکنن
همونجور که خودتم خیلی از کامنت های منو بر اساس نویسنده که جوات باشه قضاوت میکنی و نه بر اساس اینکه چی میگه
شماها نه تنها بر اساس گوینده بلکه بر اساس جنسیت نویسنده و بر اساس وضعیت تاهل نویسنده پاسخ میدید.
مثلا گــیتی یه چی میگفت به به میزدید
ما همونو میگفتیم اَه اَه را مینداختید و میندازید و خواهید انداخت 😐
باور کن بیشتر از همه خودتون نیاز به خوندن این کتاب دارید
در ضمن فکر کنم این جمله از امام اول شیعیان باشه
«انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال»
کتابی هم که معرفی کردی از یک روشنفکر مسلمان هست
شما که مسلمان نیستی نباید از واژگان مومنین و مونات استفاده کنی 🙂
نسوان گفت:
ببین جواتی باز داری دور بر می داری ، (یک کمی هم حواست پرته دو تا سوتی هم دادی تو یک روز، خودت می دونی که چی میگم. پسرکم).
انقدر که من گناه های تو رو اینجا پوشوندم هیچ غفار الذنوب و ستار العیوبی گناه احدی رو نپوشوند!
این تذکر اول بود:
Behave!
ترای تو بی هیو. آدروایز ای ویل اسپنک یو. کیددو
اندرستود؟
کاظمی گفت:
@ نسوان
هر چند من هیچوقت از سکس شناسی به خود شناسی نرسیدم ولی در مورد این مطلبی که در جواب کامنت من گذاشتید حق با شماست!
نسوان گفت:
قربون آدم منطقی…
ترازو گفت:
ماهگون عزیز!
ببخش که دیر جواب میدم. مرسی که اینهمه وقت میذاری ولی راستش هر چه که بیشتر مطالبت را میخونم کمتر میفهممت. نمیفهمم که چرا به جای سکس نمیگی عشق؟ از توصیفاتت من عشق استنباط میکنم.
چرا اینقدر به معرفت – شناخت و مهر و محبت رسیدن دایره اش محدوده؟ خانواده این وسط چکارست؟ یعنی میگی دو نفر بدون بستر خانواده نمیتونند به اونجاهایی که میگی برسند؟ ظاهرن از سکس با معرفت مقصودت ارتباط بین زن و مرده. یعنی ارتباط مطلوب بین دو همجنس نمیتونه این کرامات رو به وجود بیاره؟
میگی: به نظر من طبیعت راز این نکته رو در فرمت سکس نهادینه کرده و به ما هدیه داده. اگر داری از یک طبیعت با شعور و هدفمند داری حرف میزنی که من از اساس درکت نمیکنم. چرا طبیعت باید در سکس راز گذاشته باشه و چقدر این حرف علمیه؟
این سکس با معرفتی که میگویی بین دو نفرآدمی که دارای اعتماد به نفس – واقع بینی – … هستند و تنوع طلبی هم ندارند و هورمونهاشون هم در حد قابل کنترلی هست و … ایده آل منهم هست اما تا چه اندازه قابل تحققه؟ اگر درصد کمی از این تیپ آدمها وجود داشته باشند درصد به مراتب کمتری به هم برخورد میکنند. تا چه حد میشود از این رهگذر انتظار تاثیرات قابل ملاحظه اجتماعی و تعادل بشرداشت؟
ببخش ماهگون جان شاید خسته ام یا توان درک من بیش از این نیست. و کاش میفهمیدمت. ممنون ازحوصله و توجه ات
mahgoon گفت:
ترازوی عزیز!
سعی میکنم علی رغم اینکه در جزئیات کامنتهایی که برای سایر دوستان در این باره گذاشتم اما دوباره به پرسشهای شما تک تک پاسخ بدم تا منظور رو درست برسونم:
شما پرسیدی:
س: نمیفهمم که چرا به جای سکس نمیگی عشق؟
پ: چون سکس ( فرآیند عمل جنسی بین زن و مرد) یه معبر(گذرگاه) و یک بستره که اگه با محبت (نه الزاما عشق) باشه اونوقت کامله و محبت توش توسعه پیدا میکنه و این توسعه برای تعادل ما مفیده. عشق با محبت فرق میکنه..عشق کیفیت محبانهی همراه با نهایت شیفتگی هست. و به نظر من شیفتگی عنصر مطلوبی برای تهادل نیست. یادمون نره که اون تعبیر عامیانه از عشق منظورم نیست، مثل وقتیکه طرف میگه من عاشق کفش کتونی دوستم هستم و یا منظورم عشق دیوانهوار فارغ از عقل که به عدم تعادل منجر میشه هم نیست. در محبت (مهرورزی) آگاهی همراه با جذبه هست و آگاهی با خودباختگی و شیفتگی که نهایت عشق دیوانهواره فرق میکنه.
س: چرا اینقدر به معرفت – شناخت و مهر و محبت رسیدن دایره اش محدوده؟
معرفت و یا آگاهی یعنی شناخت مکانیسم محبت در سکس و این یعنی اینکه ما بدونیم که در محبت(مهروزی) نباید توقع داشته باشیم که طرف بهمون پاسخ مثبت بده چون در صورت پاسخ نگرفتن ممکنه طلبکار بشیم و برنجیم. در محبت(مهرورزی) در صورت مغبون شدن رنجشی در کار نیست بر عکس مهرطلبی که درش رنجش هست. رنجش باعث دور شدن میشه اما در مهرورزی(محبت) شما نظارهگری و از عدم همراهی محبوب (پارنتر در سکس) نمیرنجی چون با آگگاهی و معرفتی که به ضعفهای انسانی اون داری برات طبیعیه که که اون یه وقتهایی نتونه به هر دلیل تا پایان کار باهات همراه باشه و اینجور وقتها تو با محبت درکش میکنی و امنیتش رو به هم نمیریزی. بنابراین تو باید آگاه و معرفت داشته باشی به مکانیسم رابطهی موفق که نیازمنده امنیت جسمی و روانی هست و برای پارتنرت امنیت کامل رو فراهم کنی. چنین چیزی نیازمند توانایی تو هست که اگه محبتی در کار نباشه تو این آمادگی رو نخواهی داشت.
س: خانواده این وسط چکارست؟ یعنی میگی دو نفر بدون بستر خانواده نمیتونند به اونجاهایی که میگی برسند؟
پ: من معتقدم بدون بستر خانواده هم این فرآیند میتونه پاسخ بده و به توسعهی محبت و تعادل نسبی منجر بشه. اما شدتش کمتره. اما به هر حال کاچس به از هیچی. برای کسی که تصمیم نگرفته و یا توانایی تشکیل خانواده رو نداره سکس با جنس مخالف اگه با شرایط یادشده باشه میتونه نسبتا رابطهای قابل اعتنا باشه.
د رمورد خانواده با توجه به امکان زایندگی ذاتی فرآیند سکس مسلما دایرهی گستردهتری رو فرا میگیره که علاوه بر اینکه باید بر بستر محبت باشه نظری هم به فرزند هست که اگر این محبت توسعه پیدا بکنه بستر حضور فرزند هم آمادهتر و امن تر خواهد بود. و این به نفع نوزاد و زن و مرد و در یک کلام خانوادهست. این بحث گستردهای داره که جاش اینجا نیست. همینقدر برای پاسخ به شما کافیه به نظرم.
س: ظاهرن از سکس با معرفت مقصودت ارتباط بین زن و مرده. یعنی ارتباط مطلوب بین دو همجنس نمیتونه این کرامات رو به وجود بیاره؟
پ: یکی از وجوه معرفت همینه که این سکس باید براساس فرمت طبیعت، طبیعی باشه. طبیعت سکس رو بصورت تناسل در راز بقا به ما هدیه کرده. این هدیه کردن لزوما هدیهی یه خدای و یک اراده نیست ضمن اینکه اون رو هم نقض نمیکنه. اما موضوع اصلی اینه که در فرمت طبیعت تعادل هست که تا حالا تونسته باقی بمونه. بنابراین ما پیامهای این فرمت رو باید از خودش بگیریم و کاربرد ابزار اون یعنی آلت جنسی در جایی به جز این فرمت طبیعی منظور نظر من نیست. بنابراین منظور من رابطهی دو همجنس و یا نوع دیگهای از سکس رو شامل نمیشه. سکس بین یک زن و مرد منظور منه که این دو نفر در متعالی ترین شکلش میتونن همسر باشن و یک خانواده رو تشکیل بدن.
س: اگر داری از یک طبیعت با شعور و هدفمند داری حرف میزنی که من از اساس درکت نمیکنم. چرا طبیعت باید در سکس راز گذاشته باشه و چقدر این حرف علمیه؟
پ: من پاسخ شما رو در بالا دادم. منظور من الزاما شعور هدفمندی مثل خدا نیست(ضمن اینکه این رو هم نمیشه منکر شد و این تنها برای باورمند معنی داره که ناقض عملکرد و و مشخصات فرمت سکس نیست و میتونه مشخصات فرمت سکس رو بذاره به حساب طراحی دقیق و پیامدار سکس) اما از اونجایی که در طبیعت تعادل برقراره و بدون این تعادل پریشانی حاکم بود و مکانیسم سکس با هدف تناسل و راز بقا موفق نبود بنابراین ما این تعادل رو نمیتونیم به هم بریزیم و منتظر نتایج بهتری باشیم چون اگر چنین چیزی ممکن بود در تکوین طبیعی بشر حتما تا حالا بهصورت یه فرمت متعادل به نتیجه رسیده بود. با این حساب وقتی صحبت از راز میشه منظور شکافتن ماهیت این تعادله که مثلا چرا کهکشان ما علی رغم گردش و حرکت کل مجموعه و زمین با اون سرعت زیاد باعث شده ما متوجه این سرعت نشیم و آب توی دلمون تکون نخوره. خب برای شناخت این تعادل دانشمندان محاسباتی میکنن و میتونن جاذبه رو و تاثیر اجرام آسمانی رو بر هم اندازه بگیرن و بفهمن هم در خورشید جاذبه هست هم در زمین و هم در ماه…و هم در سایر سیارات و همینطور سایر کهکشانهای پیرامونی و …کشف این نسبتها در طبیعت میشه راز تعادل که اگه هر کدوم تغییر بکنن ممکنه در این تعادل خدشهای وارد بشه. ما وقتی بر مکانیسم سکس آگاه میشیم یعنی بهش معرفت نظری پیدا کردیم و وقتی اونو در عمل پیاده میکنیم و درکش میکنیم اونوقت معرفت عملی پیدا میکنیم. به هم ریختن این مکانیسم باعث از بین رفتن اهداف و مخدوش شدن هدف نهایی سکس که ایجاد محبت در شکل اولیه و توسعهی محبت بعد از تولد نوزاد در تناسله محقق میشه. ما اگر این پروسه رو ناقص طی کنیم به تعادل کمتری دست پیدا میکنیم و اگه تا آخر خط بریم به تعادل بیشتری دست پیدا میکنیم.
س: این سکس با معرفتی که میگویی بین دو نفرآدمی که دارای اعتماد به نفس – واقع بینی – … هستند و تنوع طلبی هم ندارند و هورمونهاشون هم در حد قابل کنترلی هست و … ایده آل منهم هست اما تا چه اندازه قابل تحققه؟
پ: به هر نسبتی که مقدور باشه…به قول معروف: هر چی پول بدی همونقدر هم آش میخوری. اما چیزی که مهمه تلاش ما برای رسیدن به اون حداکثر هست برای چنین هدفی باید اول بهترین شرایط احقاق یک سکس کامل رو بشناسیم و بعد اونو محقق کنیم. یعنی اگر باید زن و مرد از لحاظ جسمی شاداب و فرش باشند بنابراین باید شرایط توجه به خود و محبت داشتن به جسم خود رو رعایت کنن. سهل انگاری و یا خستگی ناشی از زندگی ماشینی و یا بیماریها در اینمورد ممکنه باعث میشه از کاتالیزورهایی مثل قرص ویاگرا و یا … استفاده بشه. این ابزار کمکی اگر نقششون کمتر باشه بهتره اما وقتی چارهای نیست باید به عنوان یک ابزار کمکی ازشون استفاده بشه نه بصورت هدفی برای شهوت کور بیشتر…یعنی استفاده کردن از این ابزار نباید از میزان توجه و محبت ما به پارنتر کم کنه…بلکه اون باید کمک باشه…و مثلا اگه برانگیختگی کسی بیشتر میشه نباید پارتنرش رو بخاطر اون تحت فشار بذاره تا به سکس اجباری تن بده…حفظ انگیزهها و شرایط امن و توجه قلبی برای جذب روح پارتنر یه رکن مهمه این وسط…یکی از راههای سنجش توفیق ما در اهداف سکس موفق بعد از رعایت تمام مقدمههای امنیتی و محبتی و سلامتی آرامش و توسعهی محبت بعد از سکسه…محبت اجازه نمیده بعد از سکس خرو پف کنی باید همچنان به نوازش و تشکر از پارتنر ادامه بدی و قلبا ممنونش باشی و بتونی با مهر بهش نگاه کنی…اما اگر پارتنرت خر و پف کرد تو میتونی ببوسیش و روش یه ملافه بکشی و براش امنیت بیشتری فراهم کنی تا اون پیام نهایی که توصعهی محبت هست رو درک کنه…این آداب در بهترین وضعیتش باید بصورت طبیعی اتافق بیفته نه نمایش و بصورت اجباری…اما تا قبل از اون باید حتی المقدور بهش توجه داشت و بی توجهی نکرد.
س: اگر درصد کمی از این تیپ آدمها وجود داشته باشند درصد به مراتب کمتری به هم برخورد میکنند. تا چه حد میشود از این رهگذر انتظار تاثیرات قابل ملاحظه اجتماعی و تعادل بشرداشت؟
پ: اصلا شما فکر اجتماع رو نکن! هر کس به اندازهی وسعت وجودیش و تنها برای محبت به خود میتونه به این نکات توجه کنه…در این توجه و مراقبت از خود این مائیم که محبت در قلبمون جاری میشه…و به نظر من هیچکس رو نمیشه با این تعالیم موفق کرد مگر اینکه خودش بخواد و قلبا علاقمند به توصعه و آرامش و تعادل خودش داشته باشه. اگر کسی حقیقت این پپام رو درک نکنه این حرفها هیچ فایده ای براش نداره. نگاه فلسفی به این مکانیسم تعادل در سکس و جاذبهش در باور ما در عمل خودشو اثبات میکنه و این تا درک و تجربه نشه نمیتونه برای ما باور پذیر بشه…به هر حال هر باوری نیازمند تجربه ست حتی باور به قدرت مافوق و متافیزیک. که خدای منطقی درون کتابها هیچ فایده ای جز خرافات و بتپرستی و توسعهی دروغ در باطن بشر نداره..اما تجربهی این قدرت برتر در عمل و احساس حضورش با واقعیات میتونه این باور رو کاربردی کنه و به ایمان منجر بشه. وقتی اعمال حقایق برگرفته از طبیعت برای ما میوه و پاسخ مجاب کننده و مفید میده اونوقت بر ایمان فقط ما و نه دیگری به این حقایق اضافه میشه…
با ارادت.
ترازو گفت:
ماهگون عزیز!
مرسی عزیز که وقت گذاشتی و با حوصله جواب دادی. به حرفات فکر کردم و چندین بار خوندمشون. حرفاتو با ارزش و مفید میبینم اما چون دلم نمیخواد وقتتو بگیرم و میبینم که درگیر چندین بحثی و با وجودیکه وسواس گونه در جوابت نوشتم پاکشون کردم و حالا فقط چند نقطه نظر را برات طرح میکنم.
۱- پیدا کردن و جفت شدن با یک همسفر آگاه، با محبت و… که بشه از رابطه باهاش تمرین معرفت عملی کرد در حکم استثناست، نه قاعده و به همین خاطردایره شمول این نظرات رو محدود میبینم.
۲- مهرورزی را با مثالهائی که زدید یک رفتار غیر طبیعی میبینم و به مثابه نهادی کردن رفتارهای غیر سازنده. از نظر من رفتار طبیعی کسی که یک سیلی میخورد اعتراض است. نشان دادن نارضایتی بازخوردی سازنده در سمت مقابل دارد که اگر به تناسب سیلی باشد باعث تصحیح رفتار میشود. در غیر اینصورت واکنش سختی را نهایتا به دنبال خواهد داشت که آسیبی اساسی به رابطه میزند.
۳- باز هم فکر میکنم شما دارید از عشق بین زن و مرد حرف میزنید. از نظر من و با تجربه شخصی، عشق الزاما غلیان شدید احساسات نیست و عناصر متشکله آن کم و زیاد میشود. گرچه به نقش هورمون در عشق آگاهم از لحاظ علمی دیگر دلیلی وجود ندارد که عشق بین دو نفر فقط یکبار اتفاق بیفتد. و در عمل هم آنرا تجربه کرده ام.
۴- درباره تعادل طبیعی، دوام یک پدیده، فرمت طبیعی، راز و … هم اختلاف اساسی و بنیادی داریم که گمان میکنم جای طرحش نیست.
مرسی از توجهتان و پیروز باشید.
Parvaaz گفت:
شخصیت داستانی ویولتا، حریص سکس نیست، اگر دوران کوتاه بعد طلاق رونادیده بگیریم.
اما، دریافت من؛ ویولتا Yield Stress پایینی داره. خیلی زود از الاستیک به پلاستیک میرسه. دفرم میشه، اما نمیشکنه.
جمال المَـلِک یساری گفت:
خانوم خیلی ممنون که نوشتید ،واقعا در این فضا و اتمسفر فعلی ،شما خیلی روان و متفاوت نوشتید و یک پنجره ی جدید رو باز کردید.(( امیدورام این پنجره مثل روزنه فراموش نشه))
با احترام به همه ی نویسندگان این وبلاگ باید عرض کنم مدتی بود که نوشته ها در این وبلاگ سروته شده بود ، مدام سکس سکس سکس .
بحث اقتصادی بود با سکس مثال میزدن
بحث روابط اجتماعی بود با سکس شاهد میاوردن
من واقعا به این حس رسیده بودم که یک مشت بچه ی سکس زده یا معتاد جنسی دور هم جمع شدن و البته خوب مثل اکثر زمان ها انتقادهام باعث برداشت های معکوس میشد.
خلاصه اینکه همه ی راه ها به روم و آتش زدن قیصریه ختم میشد.
آدم یاد قوم موسی میفتاد که با رفتن موسی به سینا ،سامری وار گوساله پرست شده بودن .
امیدوارم کمی از غیبت بیرون بیائید ، به نظرم جای خالی خانم ها و آقایانی که متاهل هستند در این وبلاگ به شدت احساس میشه و به هر حال خواندنی ها را بنویسید که :
گفتنیها کم نیست
من و تو کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ
از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم
دیدنیها کم نیست
من و تو کم دیدیم
بیسبب از پاییز
جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم
چیدنیها کم نیست
من و تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق ،روی دار قالی
بیسبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم.
خواندنیها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو سادهترین شکل سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته وا ماندیم
پ.ن: این شعر خوندن ها فکر کنم بازتاب و رفلکسی از نشست و برخواست با کیوان خان باشه 🙂
کاپیتان بابک گفت:
🙂
شعر از کیه استاد؟ ساده و قشنگه
جمال المَـلِک یساری گفت:
نمی دونم، یه ترانه هست ، فرهاد مهان با پیانو میخونه ، لینک دانلودش در وب هست
ونداد گفت:
شهریار قنبری…..
اون بدبختی هم که با پیانو می خونه و لینک دانلودش توو وب هست اسمش فرهاد مهراد هست
کاپیتان بابک گفت:
مرسی ونداد / مرسی آقا جوات
vahid گفت:
آفرین سامانتای عزیز چقدر خوب منظورتو رسوندی…از این جهت باهات صددرصد موافقم فقط منو تو تو این موضوع دو تا فرق داریم.اول اینکه من مذکرم و دوم اینکه طلاق نگرفتم و بعد از سیزده سال ازدواج با همسرم کلی دوستم.
جمال المَـلِک یساری گفت:
اِ . . . اِ . . . 😯 شما متاهل هستی ؟ 😯
خیلی خیلی ببخشید ، ولی متوجه نمیشم چرا اینقدر قرص و محکم مدافع نظریات «مجرد وار» و «مسئولیت گریز» ویولتا هستید.
به نظرم ،دیدگاه ویولتایی با دیدگاه یک مرد یا زن متاهل که اتفاقا از زندگیش خیلی هم راضی هست نباید مچ باشه . . . یه جورایی میشه گفت از دو دنیای متفاوت هستند !!!
vahid گفت:
همای عزیز صد در صد باهات موافقم.+++++++++++++++++++
sara گفت:
merci kheili khob bod.
يه پسر گفت:
خوب بود، تا حدي كه سكوت يه مشتري تقريبا ساكت وبلاگتون رو بشكنه
همين. 🙂
ALI گفت:
+
+
saeed گفت:
چند کلمه ازمادر پایه گذار تقيه
پروژه خارج از محدوده نسوان
حقیقت امروز و واقعیت دیروز
پرپروک گفت:
1. سامانتا، نوشته ات از دل برامده بود و به دل هم نشست
2. با هما خیلی موافقم
شري گفت:
ممنونم كه حرف زديد. اميدوارم با وجود شما و حرفهايي كه براي عده ديگه اي از مخاطبان داريد تعادل در نقطه ي ديگه اي تو وبلاگ برقرار بشه. كمي از متعهد بودن و حواشي اش بگيد تا ما بشنويم.
ساحل غربی گفت:
سامانتا ی عزیز
اولا که کوچولوتو (که من الان اسمشو گذاشتم تربچه) بگیر یه بغل محکمش کن همچی یه ماچ آبدار از این لپش یه ماچ آبدار ازاز اون لپش بکن از طرف من!
اما در مورد پست خوبت:
به این جمله ی خودت توجه کن :
«درست مثل آدمی که گرسنه اش میشود، و از غذا خوردنش لذت میبرد و دیگر به غذا فکر نمیکند تا وقتی دوباره گرسنه اش شود.»
دقیقا همینه! حالا فرض کن ما در جامعه ای زندگی می کردیم که تمام جوانان در یک سنی یهو گرسنه می شدن و بعد تا ۱۵ ۲۰ سال بعد اجازه ی غذا خوردن نداشتن. واسه غذا خوردن هم نهایتش باید می رفتن زیر بار ازدواج. اون موقع کسی به این مرحله ی «دیگر به غذا فکر نمیکند» میرسید؟
من همون زمان هم که این جمله توی اون پست نوشته شد گفتم که واسه من در راس امور نیست ولی تا رتبه ی ۵ام امور هست. ولی حالا خودم جمله ی خودم رو که اونجا نگفتم میگم:
شکم در راس امور است!
سامانتای عزیز این جملات رو نباید اصلا انتظار داشته باشی واسه شخص تو حتما درست باشن. متاسفانه بعد از اینکه ویولتا این جمله رو نوشت (ویول بود دیگه؟) آدم های خیلی خیلی کمی در یک کانتکست اجتماعی و با تمرکز نه بر یک نفر بلکه بر جامعه ی ایران خوندنش…
حالا من در حالی که کارت اعتباریم پره و مشکلی واسه سیر کردن شکمم ندارن و اصلا به غذا خوردن به غیر از وقت گرسنگی فکر نمی کنم با تمرکز بر جامعه ی فقیر ایران می گم:
شکم در راس امور است!
نسوان گفت:
من در جامعه و خانواده ای بزرگ شدم که نه تنها سکس، که عشق هم ممنوع بود، من هم سالهای سرکوب را تجربه کردم ولی هیچ کدوم از اینها باعث نمیشه که سکس برایم در راس امور باشه.
در مورد مثال گرسنگی، فکر کن که توی یک جلسه دوستانه نشسته ای، با آدمهایی که به نوعی هم تیپ خودت هستند، و کارتهای اعتباری آنها هم آنقدر شارژ هست که گرسنه نمانند، اگر همه صحبتها به
این ختم بشه که «شکم در راس امور است» چه برداشتی از خودت و آن جمع میکنی؟
سامانتا
ساحل غربی گفت:
آفرین آفرین! زدی تو خال.
تو چه بر داشتی می کنی؟ و از برداشت مهمتر تو چه عکس العملی نشون میدی ؟ آیا پیش خودت میگی اینا همه یه سری آدم فاسدن و محل رو ترک می کنی ؟ آیا سعی میکنی ملت رو راضی کنی که دربارش حرف نزنن؟ یا مغزت با دیدن اینکه جو اینجوریه تحریک میشه که باید دلیل این موضوع رو بفهمم؟ باید یه مشکلی وجود داشته باشه که اینقدر در مورد این موضوع بحث می کنن مردم دیگه. اون دلیل چیه؟
من بارها فکر کنم برداشتم رو اینجا گفتم که ما همه بیماران جنسی هستیم (معادلش تو مثال غذا احتمالا می شه سوتغذیه!)…. و فقط اینجا نیست که وضع اینطوریه… من در هر جمعی تا حالا نشستم که روی مردم به هم باز بوده و ملت خود واقعیشون بودن ۶۰ ۷۰ درصد کل وقت به بحث درباره ی مسایل جنسی گذشته….
اما آیا درمان بیمار جنسی بودن بی اهمیتی به سکسه؟ آیا حرف نزدن در موردشه؟
خیر! اتفاقا درمانش هرچه بیشتر و بیشتر دربارش حرف زدنه. درمانش کشتن تمام ترس و خجالت ها و تقدسات سکسه. درمانش فکر کردن به سکسه فراتر از هرگونه گارد و دگمیت و خجالت و عرف و سنت.
جمله ی سکس در راس امور است رو ولش کن. این جمله رو هزار جور میشه معنیش کرد. مثلا میشه اینجوری معنیش کرد که وقتی میخوای یک نفر رو انتخاب کنی قبل از هرچیز و مهمتر از هرچیز به ظاهرش نگاه کن. خوب من هم با این معنی مخالفم. میشه هم اینجوری تعبیرش کرد که حرف زدن درباره ی سکس آنقدر مهمه که سکس در راس اموره. اون رو من باهاش موافقم. میشه اینجوری تعبیرش کرد که سکس مهمترین نیازیه که باید برطرف بشه. که واسه اون هم من باهاش مخالفم و بر اساس هرم مازلو دربارش تصمیم گیری میکنم. میشه هم گفت یعنی اینکه سکس و مسایل جنسی مهمترین معضل فرهنگی ایرانه که اون رو من باهاش موافقم دوباره.
نسوان گفت:
من با بعضی قسمتهایش موافقم، با بعضی نه.
ولی واقعا فکر میکنی معضل فرهنگی بزرگتری نداریم؟ مثلا اینکه مردم به راحتی دروغ میگویند؟ حتی در جاهایی که اصلا نیازی به دروغ گفتن نیست.
یا اینکه در هر موضوعی دید سیاه و سفید، خودی و غیر خودی دارند، این معضل کوچکتر از معضلات جنسی است؟
پی نوشت : قبول دارم که شرایط جامعه ما، بعضی اوقات آدمها را ناگریز از دروغ گفتن میکنه ولی به نظرم دلیل کافی نیست که دروغ گفتن جزئی از زندگی روزمره ما بشه.
سامانتا
ساحل غربی گفت:
والا نمی دونم چی بگم. اصلا الان یه لحظه به خودم اومدم دیدم راهی واسه اندازه گیری بزرگی یه معضل فرهنگی بلد نیستم. دروغ و سیاه و سفید دیدن رو هم که میگی رو قبول دارم. نمی دونم چطوری اهمیتش رو اندازه گیری کنم که بگم کدوم مهمتره . من نمی تونم به تو ثابت کنم سکس معضل بزرگتریه ولی تو هم نمی تونی به من ثابت کنی دروغ بزرگتره(مگر اینکه تو راهی بلد باشی که من ندونم)
اما این نکته ها رو یادت باشه:
۱. ۲۳ درصد جمعیت ایران رو جوان های ۲۰ تا ۲۹ ساله تشکیل میشدن . (حدود ۱۶.۵ میلیون نفر) – یعنی در اوج نیاز جنسی.
۲. سکس یک نیاز جسمیه در حالی که مسایلی مثل دروغ یا … مسایلی فکرین. مسایلی که ارتباط مستقیم با جسم دارن آسانتر باعث عکس العمل های جدی تری میشن و درواقع روی دنیای واقعی خیلی آسانتر اثر می ذارن.
۳. نکته ی دیگه اینکه اگه درست خاطرم باشه از این ۲۳ درصد جمعیت جوان حدود دو سوم زن و یک سوم مرد هستن. این عدم توازن بین جمعیت زن و مرد دوباره وضعیت رو بدتر میکنه.
۴. دروغ همونطور که خودت گفتی در شرایط مختلف به دلایل مختلفی حاصل میشه. بخش زیادی از دروغگویی ماها به دلایل مادیمون مثل فقر یا مسایل جنسی بر می گرده.
چاکریم
ترازو گفت:
سامانتای عزیز!
این معضلاتی که شما بزرگتر میبینی مشکل فرهنگی امروز نیست و همراه انسان بوده و خواهد بود. بنده خدا داریوش هم در کتیبه بیستون اونقدر از این موضوع در رنج بوده که ذکرش کرده. دروغ از زمانی پیدا شد که حرف زدن شروع شد و همواره در کنار گفتار دروغ هم هست. معضل فرهنگی! شمپانزه معمولی غذا هست و سکس. و البته ما حد بسیار زیادی حیوانیم. مسایل خودی و غیر خودی هم به همین شکله و تا حد زیادی حیوانی.
آرشین گفت:
ساحل غربی جون خیلی با حرفات موافقم نباید بی اهمیتی بکنیم باید دربارش حرف بزنیم درباره همه جور سکسآ باید حرف بزنیم از سینگل تا ضربدری و گروپ سکس
ساحل غربی گفت:
آهاااا
دمت گرم آرشین جان…
خوب حرف بزن حاجی…. نظرتو بگو اینجا آدمهای باحالی داره… بحث های باحالی شکل میگیره….
اصلا خودم شروع می کنم… مثلا درباره ی همین گروپ سکس که گفتی… من خودم گروپ سکس داشتم….می خواستم تجربه کنم…. با بهترین دوستم و یک دوست مشترک دخترمون… ولی راستش دوست نداشتم….
قبلن هم اینجا توضیح دادم…. احساسات توش نداشت… یه چیز مهمش واسه من کم بود…. این جناب مهندس زارت وسط ماجرا درحالی که اون تو بود خوابید…. البته من خوب جمع جورش کردم…. نذاشتم اون دوتا بفهمن که اذیت شن ولی قشنگ شاید از بعد از 5 دقیقه اول دیگه نه تنها لذتی نمی بردم که بی حسی ماجرا داشت اذیتم می کرد…. نشستم بغلشون سیگار کشیدن…..
خوب بود؟ دوست داشتی ؟ حالا تو بگو :دی
کاپیتان بابک گفت:
ساحل جان
ازت ممنونم که اومدی سراغم. نمی دونم چرا بهت افتخار می کنم دوست من
من ساکت شده ام. اونم نمی دونم چرا. خیلی چیزارو نمی دونم
ساحل غربی گفت:
عمو بابک من همین بدونم شما سرت سلامته راضیم….
سکوت هم فاز بدی نیست…. خودمم احتمالا برم یه مدتی گم و گور شم…. اوضاع احوال خوب نیست تحملم کم شده زود عصبانی میشم میام اینجا تر می زنم به بحث مردم….
خلاصه ما ارادت داریم ناجور….
mountainsummit گفت:
سامانتای عزیز
متاسفانه با تو هم عقیده نیستم. داشتن فرزند سبب نمیشه که تو به عشق و حال خودت نرسی. تو داشتن فرزند رو بهانه میکنی. این روابطی که مطرح کردی مثلا خوابیدن با یه آدمی که نمیشناسی امکانش همیشه فراهم هست. اما تو خودت خودت رو در شرایطی قرار می دی که امکان ناپذیر جلوه کنه تا یه بهانه برای خودت داشته باشی.
اون پست مربوط به «واقعیت عریان» خیلی به شرح حال ما ایرانیها نزدیکه که حتی قادر به گرفتن تصمیمات پیش پا افتاده هم نیستیم.حتی تو رخت خواب هم وقتی با اون سیم بر هم آغوش شدیم مردد هستیم.
با خودت صادق باش و بچه رو بهانه نکن. درس رو بهانه نکن . کار رو بهانه نکن. اگر فقط هدفت سکس باشه بدون هیچگونه مسئولیتی مردان زیادی حاظر به هم آغوشی میشن.
خیلی ها اومدن و با چه حسرتی میگن حرف دل ما رو میزنی. این کمبود سکس جامعه ما رو روانی کرده.
نسوان گفت:
عزیزم،
یک بار دیگه متنو بخون، بهانه با دغدغه فرق داره. مسلما اگر فردا یک امتحان حتی پیش پا افتاده داشته باشی که قبول شدن در اون برات خیلی مهم باشه، به اینکه امروز غذایت رو توی بشقاب دور طلا بخوری یا ظرف یک بار مصرف اصلا فکر نمیکنی. (مگر در ارزشهای ذهینت غذا خوردن در بشقاب دور طلا، یک سوپر ارزش باشه.)
من با خودم کاملا صادقم، من پذیرفتم که » مادر» باشم، مسولیتهایش را هم میپذیرم، همینطور محدودیتهایش.
سامانتا
mountainsummit گفت:
متن رو خوندم شاید عجولانه برداشت کردم
اما شما میگی
«بچه داشتن باعث شد که خیلی چیزها را حتی بعد از طلاق تجربه نکنم، از جمله هیجان یک زندگی آزاد، هیجان لذت بردن از جسم یک غریبه، هیجان شناختن خودم با کمک آدمی که منو به اندازه یک نصفه روز میشناسه، و مهمتر از همه هیجان رد شدن از خط قرمزهای ذهنیم»
ولی واقعا یعنی فرصت نمیشد که لابلا مسئولیت های مادرانه ای که داشتی به خودت برسی. چیزایی که این جا بیان کردی تلاش زیادی لازم نداره به سادگی برآورده میشن.
من واسه همین میگم با خودت صادق نیستی (با عرض معذرت) چون میتونستی هم مادر باشی هم این چیز ها رو تجربه کنی. اما مسئولیت داشتن فرزند رو اینفدر بزرگ کردی که نرسیدن به خودت رو توجیه کنی به جوابت دقت کن
«اگر فردا یک امتحان حتی پیش پا افتاده داشته باشی که قبول شدن در اون برات خیلی مهم باشه، به اینکه امروز غذایت رو توی بشقاب دور طلا بخوری یا ظرف یک بار مصرف اصلا فکر نمیکنی»
دقیقا چرا باید یه امتحان پیش پا افتاده تو رو از صرافت خوردن غذا در ظرف دلخواه دور کنه ؟؟
ممکنه چون تنبلیت میاد بری ظرف رو بیاری بشوری ترجیح میدی که حالا تو یه بار مصرف بخوری تازه الان هم که توجیه داری.
مثل من که دیشب زورم میومد برم غذام رو داغ کنم همین جوری سرد از تو یخچال آوردم و خوردم روغنش هم ماسید به سقم. دلیلش هم این بود که باید ریپورت بدم
نسوان گفت:
دقیقا چرا باید یه امتحان پیش پا افتاده تو رو از صرافت خوردن غذا در ظرف دلخواه دور کنه ؟؟
جوابش خیلی ساده است و در کامنت قبلیم بهش اشاره کردم،» قبول شدن در اون برات خیلی مهم باشه».
زندگی پر از انتخاب است، من انتخاب کردم به جای اینکه وقتم را با یک غریبه بگذرونم و باهاش سکس داشته باشم و از اون لذت ببرم، وقتم را با پسرم بگذرونم، با اون بازی کنم و از اون لذت ببرم. قطعا لذتهایش از یک خانواده نیستند ولی هردو لذت هستند.
«من انتخاب کردم، البته دلیل این انتخاب در اون مقطع زمانی وجود پسرم بود»
mountainsummit گفت:
این دو موضوع مانعت الجمع نیستن
عزیز جون گفت:
ممنون بابت نوشته ی زیبا و آرامش بخشتون. راستش با خوندن نوشته های قبلی که سکس رو در راس امور میشناختند، کم کم داشتم به سلامت روحی روانی خودم شک میکردم . از شوخی که بگذریم، تفاوت در میزان ترشح هرمون ها و بک گراند فرهنگی آدم ها، باعث میشه که برای یکی سکس در راس امور قرار بگیره ، برای یکی دیگه نه. تا جایی که توجه زیاد از حد یا کمتر از حد به سکس ، زندگی آدم و دیگران رو مختل نکنه، این تفاوت ها قابل احترامند.
Amin گفت:
حضانت پسر این داستان الان با کی هست؟ خودت یا شوهرت یا مشترک؟
نسوان گفت:
به این میگن یک سوال فنی وسط معرکه!!!
سامانتا
Amin گفت:
با این سوال میخواستم که خواندهها رو بیشتر با روحیات نویسنده آشنا کنم.
خرزهره گفت:
بوی شما آشناست.
Amin گفت:
احتمالا منظورت اینه که من اینجا هیستوری دارم (؟). در هر حال، میدونی، اینجا بعد از طلاق زنها از حقشون سو استفاده میکنن و از بچه به عنوان یه سرباز برای جنگ با شوهر سابق استفاده میکنن. میخوام ببینم این خانم نویسنده از اون جور زنهاست یا خیر.
گردو گفت:
عرض کنم که:
من شخصا در عمل طرفدار روابط «پاک» هستم. نه فقط در روابط با جنس مخالف بلکه تو همه زمینه ها. با اینحال فکر میکنم داریم کمی یک بعدی به قضیه نگاه میکنیم.
اولا این گرایش به روابط پاک ارثیه یک سنت هست که سینه به سنه به همه ما منتقل شده و اگر هم در آن احساس لذت یا آرامش بیشتر میکنیم بخاطر تربیت بدن و روح ماست نه یک اصل الهی یا طبیعی بلاتغییر.
این سنت ها همزمان با دادن احساس آرامش به ما یکسری محدودیتها بخصوص در طرز تفکر به ما تحمیل میکنه که مثل ترمز مانع پیشرفت جوامع میشه.
مسلما شکستن یکباره این سنتها نه عملی هست و نه عاقلانه اما شکستن تعصب نسبت به آنها نیاز به افراد با تهور و شاید ماجراجویی داره که با شکستن خط قرمز ها کم کم راه و برای کل جامعه باز میکنه.
من خوندن زندگینامه مختصر ستاره (به فتح س و تشدید ت) فرمانفرما به قلم مسعود بهنود که تو سایت بی بی سی فارسی گذاشته شده رو به دوستان بخصوص خانمها توصیه میکنم تا ببینند اگر نبودند این پیشقراولان سنت شکنی، در حال حاضر جامعه ما کجا ممکن بود توقف کنه.
گردو گفت:
عرض کنم که: قسمت دوم
دوم اینکه انتقال ایده به دیگران و جلب مخاطب برای عقاید خود همیشه از خود تولید ایده کار مشکلتری بوده. هنر و ادبیات یکی از راههای موثر و موفق در این زمینه هستند. مثلا سعدی علیه ورحمه رو تصور کنید که بجای بکار گیری از نثر و اشعار زیبا با جملات خشن و توهین آمیز شروع به پند و اندرز و امر و نهی – آنهم به پادشاهان و نه فقط مردم عادی – میکرد.
هنر هرکسی هم در زمین تجربیات و زندگی شخصی بارور میشه و تنها با زبانی که خود او یاد گرفته قابل بیان هست و ما نمیتونیم به کسی بگیم این شکل بیان هنر لایق تو نیست و یا فلان و بهمان. تنها شرطی که میشه گذاشت اینه که اولا حرفی برای گفتن داشته باشه و در ثانی بتونه مخاطب خودشو جلب کنه.
تازه، «حرفی برای گفتن» هم هیچ تعریف بسته ای نمیتونه داشته باشه و چه بسا همینکه کسی تونسته مخاطبی پیدا کنه نشانه ای باشه که حرفی داشته برای گفتن منتها ما نمیفمیدیم.
و این همان حکایت برخی از نویسنده های این وبلاگ هست.
پ – ن1 : البته بشرطی که بعضیها اینو تعریف از خودشون فرض نکنند و بلایی که سر کیوان آوردند سر منهم نیارند.
بنده خدا فکر کنم کارش به بیمارستان کشیده که پیداش نیست.
راستی تا یادم هست بگم اگه از این سرویسها میخواید اینجا بدین باید کپسول اکسیژن و کمکهای اولیه هم داشته باشید. تازه کپسول آتشنشانی هم لازمه.
پ – ن 2 : لینک مطلب بهنود رو تو کامنت بعدی گذاشتم و امیدوارم بزودی مجوز بگیره.
کیوان گفت:
هاهاها …..دمت گرم واقعا که همیشه گردوی پر مغزی بودهای ! انگار فقط تو به فکر منی برادر! البته یاران موافق در غیابم منو به شهروندی افتخاری سوئیس و چهار راه دزاشیب هم منصوب کردند. (چرا من فکر میکردم دزاشیب سه راهه؟ آهان اون راهِ جماران یا …)
راست گفتی، من کلا فشارِ خونم از اون همه توجه و تعریف قاتی کرده بود! اما من در همون حالت کما داشتم یه متن مفصل در مورد بحث بین ماهگون و عمه بلقیس مینوشتم که خورد به پست جدید و از سکه افتاد. اگه حوصله داشتید برید بخونید.
از بابت لینک هم دستت درد نکنه. قرار شد برای رعایت مسایل بهداشتی ازت تعریف نکنیم!
گردو گفت:
سلام کیوان جان!
آره خوندمش. اتفاقا بعد از خوندنش گفتم اگه بلایی هم سرت آمده باشه زیر سر همین نوشت هست.
یا از نفس افتادی یا یکی بلایی سرت آورده.
کاپیتان بابک گفت:
کیوان گرامی
از شما ممنونم که جویای حال و احوالم بودی دوست من
برای ساحل هم دو سه خطی قبل از این نوشتم رفت تو هلفدونی این وردپرس که لجمو بد جوری در میاره بعضی وقتا. میرم خونۀ خودش هم سر می زنم
از نورسیده پرسیده بودی که جا افتاد!؟ نورسیده کیه؟
من خوبم. ساکتم. شاید یه روزباز اینجا حرف بزنم شاید هم نه
خیلی آقا و ارزشمندی کیوان جان
کاپیتان بابک گفت:
کیوان گرامی
از شما ممنونم که جویای حال و احوالم بودی دوست من
برای ساحل هم چند خطی قبل از این نوشتم. وردپرس چسبیده بود به ایمیلی که یکسال پیش حذف کرده بودم حالمو بهم می زنه بعضی وقتا. آمدم ایمیل را عوض کنم یک k جا انداختم، واضح و مبرهنه که کامنت رفت گیر کرد تو حلق وردپرس. میرم خونۀ خودش ( ساحل) با هاش خوش و بش می کنم
از نورسیده پرسیده بودی که جا افتاد!؟ نورسیده کیه دیگه؟
من خوبم نگرون نباش. وقتی مردم بهت خبر میدم 🙂 فعلن تو فاز ساکتم. شاید یه روز زبونم باز بشه. تو فاز ساکت اینقدر زر می زنم وای به روزی که به حرف بیافتم
خیلی آقا و ارزشمندی کیوان جان
کیوان گفت:
سلام کاپیتان بابک عزیز، دیدم پیدا نیستی گفتم یا رفتهای ساحلِ …؟ کجا بود؟ کنار دریا لم دادهای و به لیوانت نوک میزیی و خوش خوشک مزه نوش جان میکنی. یا به رتق و فتق امور خواهرزاده (= نورسیده) سرگرمی.
گردو گفت:
در مورد ستاره فرمانفرما بقلم مسعود بهنود:
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2012/05/120525_l41_sattare_farmanfarmayan_behnoud.shtml
جمال المَـلِک یساری گفت:
خیلی جالبه چند ساعت قبل مشغول خوندن همین بودم و خیلی خوشم اومد از حرفی که خانم فرمانفرما به دانشجو جمشید گفته بود
«»شما نقش مددکار اجتماعی را خوب بازی نکردید. »
اتفاقا میخواستم لینکو شیر کنم ، منتها ترسیدم یه وخ بگن چرا مطلب نامربوط با پست ارسال کردی و کلن منصرف شدم .
اینقدر همتون امر و نهی کردید که ما بالاخره ترسو و دست به عصا شدیم 😦
جمال المَـلِک یساری گفت:
جمشید= جمشیدی
گردو گفت:
جوات جون چرا تهمت میزنی؟
کی من بهت امر و نهی کردم. فقط در مورد شکل برخوردت بهت راه نشون دادم.
وگرنه از نظر من اکثر حرفهات پر مغزه.
ايران دخت گفت:
تو مثل یه گلی که یه غنچه هم کنارشه،
همین حالا بوی عطرت توی این اندرونی پیچیده،
و مثل افتابی که دوست داری خودت تو آینه دریا ببینی.
کیوان گفت:
چکاد سرفراز
من سالها پیش سعی کردم شعری بنویسم به طنز، راجع به وضعیت اونروزهای خودمون. جوونهایی در سنین اوج فعالیت جنسی، که برای برآوردنش باید هزینههایی میپرداخت که گاه اصلا غیر ممکن بود. و بعد تازه احساس مسئولیتی که نسبت به همه چیز داشتیم ولی عملا بیفایده بود. نه بستری براشون فراهم بود نه امیدی به تغییر درآینده.
شعر از زبان شخصی گرسنه ادعا میکنه با «لقمه ای ترید در آبی بدونِ رنگ» کاملا به راحتی سر میکنه و فقط به فکر مسائل فلسفی و مهم زندگیشه. اما تمام تشبیهات و استعارات و اشاراتش تو حرف زدن فقط و فقط راحع به غذاست. کنایه از این که موقع صحبت کردن از هر چیزی نهایتا به سکس میرسیدیم. تازه سکسی که نمیتونستیم درکش کنیم. عشق رو با سکس قاطی میکردیم. ظرفیت یک نگاه هیچ زن و دختری رو نداشتیم و امکان تجربه اش به شکل واقعی و طبیعی برامون وجود نداشت. چه دختر و چه پسر، وقتی تو اون سالها، تنهایی از کنار یه دبیرستان از جنس مخالف رد میشد نتیجه یکی بود: صدای فریاد هیستریک و هو و جنجال بچههای تو کلاس! باور کن فرق نمیکرد پسر بودن یا دختر! هنوز گاهی دختری رو که اونموقع چندین سال فقط با نگاه با هم معاشقه میکردیم رو میبینم. این موضوع نه فقط جوانی بلکه میانسالی ما رو هم تحت تاثیر قرار داده. همدانشگاهی داشتیم که تا 25 سالگی نتونسته بود با دختری دوست بشه. بعد از پایان خدمت و از 27 سالگی چنان با سر در وادی سکس افتاد که هنوز هم با داشتن زنی زیبا و ورزشکار، معتاد سکسه.
من پستهای قبل رو که میخوندم مثل سامانتا فکر میکردم. به خودم میگفتم کیوان تو حالیت نیست. اینقدر در سالهایی که میباید از سکس لذت میبردی محرومیت کشیدی که اصلا نمیتونی درست و حسابی به سکس فکر کنی. البته من از هر نظر ازدواج بدی نداشتم. ولی وقتی ازدواجت آروم و بی تنش باشه نقش سکس فقط یکی از چهار ستون زندگیت میشه. گیرم هر کدوم از ستونها که نباشه عملا ازدواجت از یه طرف به زمین میخوره. اما نمیشه هم گفت که سکس در راس اموره.
@ سامانتای عزیز اصلا جو اینجا شبیهه اونچه تو تصویر کردهای نیست. اتفاقا مسائلی که تو عنوان کردی همه به هم وابستهاند. بسیاری از دعواهای زن و شوهری بهانهای برای گریز از سکس آخر شبند. و برعکس بسیاری دیگر نیز تلافی ندیده گرفته شدن در بستر شب پیشند. خیلی از دعواهای مادر و فرزندی میتونه بخاطر فداکاریهای سکسی مادر برای فرزندش و توقعش برای قدر دانی فرزند باشه. و باز ممکن است هیچ یک از آنچه برشمردم هیچ ربطی به سکس یا عشق یا فداکاریهای اینچنینی نداشته باشه. خوبست همه را مطرح کنید.
ضمن اینکه بزرگ کردن کودک در هر کجای جهان و با هر اندازه برخورداری یا محرومیت از سکس تلاشی جانکاه، روانی، مادی و فلسفی است. مطمئنم اگر هم اکنون خواننده این وبلاگ نباشی با یکبار خواندن دیگر دل از آن برنمیکنی:
http://www.zananeha.com/
امیدوارم در کنار بقیه نسوان با ما باشی. برایت چه در زندگی و چه نویسندگی آرزوی موفقیت دارم.
یه خاطره تقریبا بی ربط هم برای ترسیم جو اون روزها بیادم اومد، یکی از همکلاسیهای ما وقتی مدرسه رو برای حضور در مراسم راهیانِ کربلا و با هنرنماییِ آهنگران تعطیل کرده بودند توی خیابون با صدای بلند گفت داریم میریم «کنسرت آهنگران» چنان تو سری محکمی از یه حزباللهی خورد که سالها هر کی از پشت سر دستشو به طرفش میبرد، شوکه میشد.
راستی چند ساعت وقت گذاشتم تو پست قبلی یه کامنت بلند بالا برا ماهگون و 50 ساله، در مورد عمه بلقیس گذاشتم ، یه عشقولانه هم برا جواتی از خودم در کردم که با اومدن پست جدید به فال فنا رفت. اما جواتی عجب قلمی داری به خدا. اینجا کولاک کردی.
جمال المَـلِک یساری گفت:
ما در کنار شما مشق می نویسیم و تمرین می کنیم قربان
EhSAN گفت:
من از @ به بعدشو تا آخر چاراگراف خوندم +++
جمال المَـلِک یساری گفت:
EhSANخسته نباشی خیلی زحمت کشیدی چه کردی تو کلن 🙂
EhSAN گفت:
my bad !!
کیوان گفت:
سامانتای عزیز لینک بی خطری گذاشتم لطفا بررسی و منتشر فرمایند!
کاظمی گفت:
ممنون سامانتا که این رو نوشتی. چرا فکر میکنی نمیتونی برای مخاطب اینجا حرفی برای گفتن داشته باشی؟ تجربه تو یک نمونه دیگه ایی از شروعیه که میشه بعد از طلاق داشت. اتفاقا به نظر من توی این جوی که هر کی میاد اینجا مینویسه به مخاطب این رو القا میکنه که دنیای بعد از طلاق دنیای عشق و حال های کژوال هست و تجربه های ناب! خیلی خوبه که یکی مثل شما هم بیاد و از یک نوع تجربه دیگه ایی بنویسه. من مرجع علمی برای این حرفم ندارم ولی از حرفهایی که از این طرف و اون طرف می شنوم و حتی خیلی وقتها همین جا خوندم و چیزی که در مورد خودم میفهمم، میبینم که خیلی از آدمها و خصوصا خانمها ذاتا دنبال رابطه طولانی مدت، داشتن خانواده و داشتن بچه هستند. چرا باید این صدا توی این وبلاگی که این قدر مخاطب داره خاموش بشه.
چرا وقتی ویولتا پستی مینویسه در مزایای کاندوم شما نباید بیایی و از همه لحظه های نابی که با پسرت تجربه کردی که به نظر من هزار جور سکس جور وا جور و مسافرت و تفریح و مدرک تحصیلی و موقعیت اجتماعی یه آن اون لذت رو به آدم نمیده بنویسی؟ چرا نباید از آرامشی که توی رابطه بلند مدتت با همسر کنونی ات داری بنویسی؟ تجربه هات و بحثهایی که در موردشون میشه شاید حتی بتونه یه راه دیگه ایی بجز طلاق جلوی یک سری از مخاطبها بذاره بنویس سامانتا بنویس لطفا.
کاظمی گفت:
راستی پسرت چطوری با 50 سانت قد 12 کیلو وزن داشت؟!؟!؟
نسوان گفت:
کوتاه بیا، با پنجاه سانت قد، حدود چهار و نیم کیلو وزن داشت….. وفتی وزنش شد 12 کیلو، قدش حدود 75 سانت بود.
کاظمی گفت:
🙂
شادی گفت:
دقیقا من هم همین سئوال رو داشتم- (:
بیتا گفت:
عزیزم شما از همه سالمتری
شک نکن
ویولتا که گویا یکی از علل جداییش از اصغر دودول کوچیک بوده D :
اسکارلت هم که معرف حضور هست
اینایی که سکس در راس همه امورشون هست … فکر کن ببین چطور این اتفاق افتاده
این ها به خاطر تناقض هایی که در زندگی و مهمتر از همه در افکار و احساساتشون هست
و بطبع هر تناقضی در احساسات مستوجب همان در درک و جهان بینی افراد موجب بالارفتن استرس و افزایش امواج مغزی و هر چه بیشتر از خارج شدن از سطح آلفای ذهنی میشود
حال یک ذهن مستاصل در پی برون رفت از این مخمصه در جستجوی دریچه ای ست در یک ذهن نا متعاعدل و یک جهان بینی کوچک و حقیر و دنیایی در پی مسکنی برای قرار گرفتن در سطح آلفا میگردد .. یک ماتریالیسم چون کمترین درکحقیقی از( من وجودی) دارد… مستاصل در پی ارضای همان عناصر زندگی حیوانی خود در میاید ..اما چون جذب او به سوی سکس هورمونیک نیست بلکه ناشی از قلیان احساس است آن را به عنوان عاملی مسکن برای برون رفت از بتای ذهنی و قرار گرفتن در آلفای ذهنی میابد … وقتی این فرآیند تکرار میشود به تدریج سکس در راس امور قرار میگیرد چون سکس به مکانیزمی برای تعادل ذهنی تبدیل میشود
پس این که این ها سکس در راس امورشان است نه نشانه سالم بودن بلکه مدعایی از خارج بودن از تعادل و آلفای ذهنی است.
کیوان گفت:
بیتا جان شما این قضیه دودول اصغر رو از networker که نشنیدی؟ چون تو این وبلاگ خود ویولتا چیز دیگهای گفته بود. بنابراین شما احتمالا باید به شنیدهها اکتفا کردهباشی یا اینکه مدارک محکم تری از شنیدهها داری که ما درجریان نیستیم.
اما ممکنه این آلفا و بتای ذهنی رو برام توضیح بدی؟ بالا ساحل جان هم یه چیزهایی گفت من نفهمیدم. اینها چیه؟ مداره؟ اشعه است؟ امواج الکترو مغناطیسه؟ کلا ممکنه یکی یه توضیحی بده ماهم بیاییم تو بازی؟
بیتا گفت:
نمیدونم کیوان جان شما که خیلی انسان فرهیخته ای هستید و در تمام لحظات این وبلاگ حضوری پر رنگ دارید مانند ملت همیشه در صحنه بر سر صندوق های رای …
کتاب های خوزه سیلوا را که در ایران توسط انتشارات نسل نو اندیش ترجمه شده و چاپ آن از شماره 20 هم گذشته مطالعه میکنید یا صر فا مطالعات عمیق تان به خاطرات (و سکس نوشته های) نسوان مجازی محدود است
networker تا دو ساعت دیگر بیدار میشود …میاید جیگرتو میخورد
آدم ناراحت گفت:
@بیتا
شما که انقد فاضلی و کرم کتاب ، نسوان رو هم خوب میشناسی و میدونی کی ، چیکارس … یه سوال داشتم ازت :
تا الان کجا بودی نازنین ؟
کیوان گفت:
بیتا ای دوستِ networker جگر خوار
اگر هم بخواهم در مورد سکس بخوانم اینقدر سایت های Adult erotic stories روی نت هست که نیازِ همهٔ سکسی خوانها را برطرف کند. سکس نگاریهای این وبلاگ اصلا به هدف دیگری نوشته میشود. از هوشِ تو هم آنقدر مطمئنم که بدانم، خودت هم متوجه شدهای. غیر از محدودی از خوانندههای گذری، آنها که در اینجا مدام کامنت میگذارند، وقتی تعدادِ پست های سکسی بالا میرود، بلافاصله اعتراض میکنند. اعتراضی که شاید بدلیل علاقهشان به کیفیت این وبلاگ باشد. اما به نظر من، اصراری که نویسندگان این وبلاگ در نوشتن از سکس دارند، برای برداشتن لایههای ضخیمِ سنت، ریا، انکار و نادیده گرفتن سکس در فضای عمومی است. هر کسی به اندازهٔ توانِ جسمانی و روحیه و شخصیتی که گاه توارثی و گاه اکتسابی است، به سکس گرایش دارد. اما اخلاقِ حاکم بر جامعه از مطرح شدنش در فضای عمومی و به بحث گذاشتن آن پرهیز دارد. خودِ من دو کلمه راجع به زندگی عاطفی خود نوشتم چند کیلو وزن کم کردم. بس که برایم سخت بود. جالب اینستکه نه کسی نامم را میداند و نه از نشانم خبر دارد. و نه حتی چیز خلاف عرفی را مطرح کردهام. برای برون رفتن از عرف ها و سنت های نیاندیشیده، همیشه یکنفر باید از خودش مایه بگذارد و بت های ذهنی و تابوهای اجتماعی را بشکند. آفت هر مسئله مهمی که در زندگی و اجتماعِ انسانی وجود دارد مطرح نکردن و لاپوشانیِ آن است. مثل ایدز، مثل مواد مخدر و مثل اخلاق جنسی جامعه. که اگر نوشتن و صحبت کردن از آنها متداول گردد، بسیاری از آنها قابل حل هستند. به عبارت دیگر اگر بخواهیم مسئلهای را حل کنیم اول باید مطرحش کنیم. سکس به مثابه یکی از ابعاد وجودیِ انسان نه در راس امور است و نه انکار شدنی. باید در مورد آن گفت و نوشت و خواند. نوشتههای «هما»ی بزرگوار را خواندی؟ اصلا به او میآید که سکس را در راس امور بداند؟ خانم «کاظمی» را میشناسی که همه مان با تمام اختلافاتی که با او داریم همیشه به او «خانم» میگوییم؟ «شهرزاد»، «ایراندخت»، «ماهگون» ، «گردو»، «آدم ناراحت»، «کاپیتان» بزرگوار، «پنجاه ساله» فروتن، «جوات یساریِ» اندیشمند با قلمی گاه اهورایی و گاه اهرمنی؟ و «یلدای سبز پوش»، «بهاران» ، «آرش»، «ساحل غربی» با آن روح بلندش(راستی سری به وبلاگش زدهای؟)، و……، میدانی بسیاری از یارانِ همیشگی این وبلاگ نظرشان به تو نزدیک است؟ توضیحات نویسنده آن جمله «… در راس امور است» را هم در این پست (یا پستِ قبل؟) بخوان. ما در اینجا دور همیم نه چون مثل هم میاندیشیم، و نه چون همه برای نویسندهها هورا میکشیم. صرفا همزبانی و همدلی و پایبند بودن به شان و کرامت انسانی است که ما را دور هم جمع کرده. و اعتراف میکنم وقتی را که من اینروزها بر سر این وبلاگ میگذارم زیاد و ناشی از شرایط خاص اینروزهایم است. کمی هم از وقت خانوادهام میزنم که کمی خودخواهانه است.
کتابهای زیادی هستند که نه تنها در ایران بلکه در جهان به چاپ 30 و 40 رسیدهاند، ولی من آنها را نخواندهام کتابهایی مثلِ کارلوس کاستاندا، دانیل استیل، فهیمه رحیمی، پائولو کوئیلو، سینوهه، خواجه تاجدار، مدیریت 30 دقیقهای، قدسی قاضی نوری، طالع بینی چینی،…. که من نخواندهام. از نظر ارزش و محتوی هم در یک سطح قرار ندارند. ممکن است بعضی از کیفیت بالایی برخوردار باشند. و بعضی هم نه. ادعا و فرصت خواندنِ هرآنچه منتشر میشود را هم ندارم. حالا که نوشتههای مرا میشناسی، باید بدانی که من با کسی که با احترام و از روی فکر مینویسد، مودبانه برخورد میکنم. حتی اگر با نظرش موافق نباشم. اینهمه من از خواندههایم اینجا صحبت کردهام. حالا یک چیزی شنیدهام که تا حالا دربارهاش نخواندهام. و از شما خواستم برایم بیشتر توضیح دهی. نمیدانم کجایش برخورندهاست؟ اگر تو میخواهی آموختههایت را با کسی به اشتراک بگذاری، چه کسی بهتر از ما و چه جایی بهتر از اینجا؟ ما را محرم بدان و بدون عصبیت که باعث میشود نوشتهات نامفهوم به نظر آید، از عقایدت، از مشکلاتت، از ایدهآل هایت، و از دانستههایت بنویس. من بر خلاف تو مطمئنم، آنچه تو را به این وبلاگ کشانده، نه سکسولوژیها، بلکه تهور افرادی است که بی پروا از خود مینویسند. حتی اگر با آنان موافق نباشی. اگر میخواهی به این جمع همدل که اوقات فراغت شان برایشان بیش از آن اهمیت دارد که صرفا در پای تلویزیون، یا منقل، یا در بارها و دیسکوها بگذرانند به ما بپیوند و مرا سرافراز کن. تو اولین نفری نیستی که با اختلاف عقیده به این قبیله پیوستهای. بیا ثابت کنیم ایرانیِ متمدنِ اندیشمندِ با سعهٔ صدر یک افسانه نیست…………..
ترازو گفت:
@ کیوان
لذت بردم از نوع برخوردت و واقعا خوشحالم که هموطنی مثل شما دارم. سایر دوستانی هم که میبینم کامنت میگذارند همه قابل احترامند. ممنون از همه.
50 ساله گفت:
کیوان جان این درسته . از جوابت خیلی لذت بردم . راستشو بخواهی از جوابهای قبلی ات چندان خوشم نمیامد ایندفعه رو گل کاشتی
آدم ناراحت گفت:
@کيوان
مودبانه و بیرحمانه بود . دست مریزاد!
ساحل غربی گفت:
آلفا بتای ذهنی ؟ چی ؟ من کی چیزی گفتم ؟ من اولین بارمه سه کلمه ی آلفا و بتا و ذهن رو با هم میشنوم… یکی واسه من هم توضیح بده…
کیوان گفت:
ساحل غربی عمیقم!
العفو! من اول علت عصبانیتت رو درک نکردم. بس که مطمئن بودم چیزی راجع به آلفا بتا و امواج مغزی از تو خوندم، خیالم جمع بود که 100٪ علمی است. ولی توضیحش رو از بیتا خواستم که باب گفت و گوی تمدنها رو باز کرده باشم. بعد از اینکه کامنتم به بیتا را نوشتم، تمام این صفحه رو بالا پایین کردم، تا پاراگرافی رو که تو راجع به آلفا بتا صحبت کردهبودی رو پیدا کنم. دریغ که برای رفع شرمندگی منهم که شده حتی یک مورد هم پیدا نشد! باور کن که از فرمایشات حضرتِ خواب بوده. چون من دیشب تا خود ساعت 7 صبح بیدار بودم و در کنار تحمل عذاب بیماری (حالا چیز مهمی نیست، دارم خودم رو لوس میکنم) با شبکه های خبری حال میکردم و مدام «نسوان» رو «رفرش» میکردم. از 7 تا 9.5 هم خوابیدم و بعد رفتم که به قراری برسم. حالا منو میبخشی یا نه عزیز؟ دیشب دمدمای صبح یه سر به خونه کاپیتان هم زدم، که نبود. ولی خودمونیم تو هم خوب قات میزنی ها؟ خدا اونروزو نیاره که اهالی تسامح و تساهل کامنت دونی بخوان حال کسی رو بگیرن! از کاپیتان رفته که طرف رو به دکل میبنده تا جواتی که کارتی میکنه و عمه بلقیس که تازه بعد از عذرخواهی کله پاجه طرف رو بار میزاره و …….. تو هم که با کله میری تو شکم طرف. آقا خوبیت نداره ها؟ ما هیچی ولی اینجا خونواده نشسته نگاه میکنه….
ساحل غربی گفت:
کیوان جان
چطور این حرف های من رو گذاشتی کنار این چرندیات بیتا؟ ببخشید ولی اینقدر مزخرف بود که قشنگ الان عصبانیم….
آخه بیتایی که واقعا شک دارم یه خواننده ی معمولی باشی منی که رشتم مهندسی هم هست با همون چهار تا کتابی که از بیولوژی خوندم و این علم ناقصم راحت می فهمم که این حرف های به اصطلاح علمی ای که زدی پر از غلطه. چی درمورد ما فکر کردی ؟
۱. «حال یک ذهن مستاصل در پی برون رفت از این مخمصه در جستجوی دریچه ای ست در یک ذهن نا متعاعدل و یک جهان بینی کوچک و حقیر و دنیایی در پی مسکنی برای قرار گرفتن در سطح آلفا میگردد» : این جمله اصلا از لحاظ گرامر زبان فارسی هم سر و ته نداره. کیوان جان شما که اهل ادبیاتی . تیزتر باش برادر. بیتا شما کلاس چندمی ؟
۲. «یک ماتریالیسم چون کمترین درکحقیقی از( من وجودی) دارد…» : فکر کنم منظورت اینه : یک «ماتریالیست» چون کمترین درک حقیقی از من وجودی «ندارد…»
۳. «اما چون جذب او به سوی سکس هورمونیک نیست بلکه ناشی از قلیان احساس است» : شما که اینقدر خوب فرایند های ذهنی رو میشناسی هنوز نمیدونی قلیان احساسات دقیقا بر اساس تغییرات هورمونیکه ؟ شما هنوز نمی دونی هورمون های جنسی از هورمون های احساسی جدا نیستن؟
چی بگم…
ساحل غربی گفت:
این جمله رو هم الان دیدم :
«کتاب های خوزه سیلوا را که در ایران توسط انتشارات نسل نو اندیش ترجمه شده و چاپ آن از شماره 20 هم گذشته مطالعه میکنید» : یعنی همه ی کتاب هاش چاپشون از شماره ۲۰ گذشته ؟ ضمیر می دونی چیه ؟
خطاب به مزدوران کثیف جمهوری اسلامی که دارم اینجا رو می خونن : حداقل نمی تونید یه آدم با سوادتر پیدا کنید ؟ حداقل یکی رو پیدا کنید که فارسی بفهمه! احمق ها.
ساحل غربی گفت:
دارن*
امان از این عصبانیت …
بیتا گفت:
بابا مهندس
اولا اون بیولوژی که شما خوندی اون جانور شناسی که شما خوندی پایه ریزش کسی مثل آلفرد کینزی هست که اون هم سکس در راس تمااااااامممم امورش بوده .. یعنی تمام ها تمام
اگه قلیان احساس هورمونیک باشه سکس در راس امور قرار نمیگیره
من نگفتم احساس و سکس از هم جدان اما پر احساس ترین افراد سالم هم سکس در راس امورشان نیس …اگر در این جمع این طور است پس دیوانه چودیوانه بیند خوشش آید
شاید ترس از میانسالی سکس را در راس امور این نسوان قرار میدهد جدای از موارد مذکور در پست بالا
اما در عصر ما قلیان احساس بر اساس اغوا ست … طبیعی نیست … قلیان احساس مصنوعی شده
البته ممکنه افرادی باشند که واقعا نیروی جنسی شون قوی باشه .. اما خوب نیروی جنسی رو تا پروزشش ندی قوی نمیشه اینقدر
مصرف بالای انواع تقویت کننده های جنسی در بین جوانان شاهد این مدعاس
ویول که یک muller متخصص هست حتما تایید میکنه
بیتا گفت:
اوه اوه .. هه هه هه هه گویا شما با ضمیر کمتر از من آشنایی ضمیر( آن) مفرد است
شما که سواتت زیاد ه فارسیشو نخون
در گوگل تایپ کن The Silva Mind Control Method
سال 89 چاپ هفدهم این کتاب را خواندم
ساحل غربی و برخی دیگه
ضعف انسان هایی مثل شما در برهان موجب میشه هر ساز مخالفی را مزدورانه بخوانید
آدم ناراحت گفت:
@ کيوان
کیوان جان،آلفا و بتا و تتا و دلتا ، ۴ سطح مختلف از سطوح امواج مغزی با واحد سیکل در ثانیه هستند.مثلا وقتی که در هوشیاری کامل قرار داری در سطح بتا هستی (مثل الان که داری اینو میخونی)، که بالاترین فرکانس موج مغز بحساب میاد،وقتی داره خوابت میبره فرکانس میاد پایینتر و کم کم وارد سطح آلفا میشی(خواب سبک)،در حالت خواب عمیق به تتا و اگه یه والیومی، چیزی هم انداخته باشی بالا هم که دیگه میری تو دلتا بسلامتی.
حالا این آقای سیلوا ، اومده میگه آقا شما به عنوان انسان قادر هستی خیلی حرکات ژانگولر وشامورتی انجام بدی ، یعنی مغزت این توانایی رو داره منتها ، اگه بتونی کنترل کنی و وارد سطوح مختلف امواج مغزی خودت بشی ، با یه سری تکنیکهای خاص.
من کتاب دستان شفا بخش سیلوا رو خوندم ، خیلی جالبه ، ولی فقط میشه گفت خیلی جالبه همین
مثل اینکه یک رمان علمی-تخیلی رو بخونی ، آقا ما هرکاری کردیم نتونستیم این الفامون رو روشن کنیم ، مشکل این کتاب اینه که تا یه مدت در حالت نیمه جوگیر قرارت میده که البته با گذشت زمان بهبود حاصل میشه ، الان فکر کنم دوستمون بیتا در همون حالت نیمه جوگیرقرارداره ، واسه همين ادبیاتش یه کم ضعیف شده!
Parvaaz گفت:
ناراحت،
ساطع شدن موج آلفا به سطح خلاقیت افراد بستگی داره؛ انسان غیر خلاق قادر به تولید امواج آلفا نیست. ۹ شب تا ۳ صبح، زمانی است که حداکثر موج آلفا تولید میشه به شرط ریلکس بودن هنگام خواب. امتحان کن، انشاالله تعالی جواب میگیری.
ویولتا، به شدت به موج آلفا نیاز داره، چون همون طور که گفتم در مواجه با استرس خیلی سریع دفرم میشه.
گردو گفت:
ناراحت جان!
منهم کتابها ی سیلوا و خیلی کتابهای دیگه از همین نوع خوندم و مثل تو مدتی جوگیر بودم ولی نهایتا به این نتیجه ای که شما رسیدی نرسیدم.
با توجه به اینکه آدمهای زیادی هستند که توانایی کارهای خارق العاده مثل خوندن فکر دیگران یا فعالیتهای فراروانی و برای من ثابت شده که همه آنها شیاد نیستند، من به این نتیجه رسیدم که اینکار هم مثل هر کار دیگه ای استعداد خاص خودشو میخواد و من اینکاره نیستم. من حتی در مقابل هیپنوتیزم هم مقاوم هستم چه برسه به کارهای فراروانی.
من البته برخلاف بیتا ریشه این نوع فعالیت مغزی را کاملا ماتریالیستی میدونم.
با اینحال دوستانه به ساحل توصیه می کنم به هر کی که حرفش برات قابل هضم نیست وصله ناجور نچسبونی.
این خیلی اخلاق بدی هست و سم مهلک برای فضای بحث آزاد.
بیتا گفت:
من البته برخلاف بیتا ریشه این نوع فعالیت مغزی را کاملا ماتریالیستی میدونم.
……………..
من هم مثال ماتریالیستی برای دوستان آوردم بله روش های سیلوا هم کاملا ماتریالیستی است و به اصطلاح منتج از همون قانون جذب هست
.. اگه میخواستم برهان غیر ماتریالیستی بیارم ….. استناد به چیز های دیگری میکردم
گردو گفت:
ببین پرواز جان!
این تهمت خیلی بزرگی بود که به آدمهای خلاق زدی. بخصوص به من.
من هم در رشته کاری خودم و هم در رشته شریف خانه داری و آشپزی از خلاقیت خیلی بالایی بر خوردارم طوری که اهل فن در هر دو زمینه دادشان از دست من به آسمان هست.
ولی اقرار میکنم شاید اصلا قادر به تولید موج آلفا نباشم و اتفاقا در این زمینه هم اهل فن دادشان به آسمان هست.
پس حرفتو پس بگیر و حد اقل یک تبصره بهش بزن.
گردو گفت:
بیتا (خانم؟)
شاید من بد متوجه شدم. علتش هم این جمله شما بود «یک ماتریالیسم چون کمترین درکحقیقی از( من وجودی) دارد»
ترازو گفت:
@ آدم ناراحت
تا آنجایی که یادم هست حالت آلفا حالتی نیمه هشیار است. حد فاصل هوشیاری با خواب ( خواب سبک). در این حالته که هر چه که به خودت افکار مثبت تلقین کنی در هوشیاری باورش خواهی کرد. در واقع در این حالت امکان برنامه ریزی ذهن به وجود میاد. اما به نظرم این بیتا خانم در برداشتش از حالت آلفا اشتباه میکند چون حالت آلفای ذهنی یا وضعیت نیمه خوابه را برای همه مطلوب میدونه..
50 ساله گفت:
ناراحت جان جالب بود اینکه میگن همیشه موقع خواب عمود بر میدان مغناطیس زمین بخوابید هم از این مقوله هست . کاش ساحل غربی عصبانی نمیشد و این بحثو ادامه میداد . من دوستدار ناشناخته هام در این مورد اصلا چیزی ندیدم و نخوندم
50 ساله گفت:
اینکه میگن همیشه موقع خواب عمود بر میدان مغناطیس زمین بخوابید هم از این مقوله هست ؟ این جمله سوالی بود
آدم ناراحت گفت:
@۵۰ ساله عزیزم
من واقعا چیزی در این مورد نمیدونم ، در حال حاضر با رسیدن به سنّ ۳۰ سالگی هم ، دیگه علاقمو به علوم اینچنینی از دست دادهام ،رشته تحصیلی من در حوزه فلزات و آهن و فولاد و اینجور چیزاس، و در باب انرژی و فرکانس و فرادرمانی و … ،اطلاعات من محدود به ۴ تا دونه کتاب میشه که قبلا از سر تفنن خوندم و فقط نکات جالبش یادم مونده، حالا اگه شما جهت دقیق میدان مغناطیسی زمین رو پیدا کردی ، عمود بهش بخواب ، منفعت نداشته باشه ، قطعا ضرر نداره ؛)
فانوس گفت:
من کتابو ندارم این آلفا و بتا رو بیشتر توضیح بده.
…………..
در ضمن دودول اصغر کوچیک نبوده کارشو بلد نبوده!
کیوان گفت:
دمت گرم فانوس روشنم! من هم میخواستم همون 9 تا کلمه آخر تو رو بگم، نزدیک بود زد و خورد راه بندازم. اگه یه کار بلد نباشم، اون خلاصه و سر راست حرف زدنه! ضمنا در همینجا از کلیه دوستانی که به دلیل ضعف حافظه و کمی جا(!) اسمشان را در کامنت قبلی جا انداختهام پوزش میطلبم! (یه دمت گرم نوشتم از کل کامنت فانوس بزرگتر شد!)
فرهاد گفت:
درباره امواج آلفا يك چيزهايي چند سال پيش خوانده بودم البته از كتاب هاي سيلوا نبود.به نظرم آقاي ناراحت تعريف درست و نزديكي كرد. يكي از موقعيت هايي كه باعث امواج آلفا در مغز مي شود قبل از خواب و بعد از خواب است منظورم اين است شب ها كه مي خوابيد زماني كه بين خواب بيداري هستيد يا صبح ها كه تصميم داريد از خواب بلند بشويد و در يك حالت چرت هستيد يا مواقعي كه بسيار ريلكس هستيد در حالت آلفا قرار داريد. حالت آلفا دسترسي ما را به ذهن ناهشيار آسانتر مي كند مثلا يك گلف باز اگر در حالت آلفا در ذهنش تمرين و بازي گلف كند بر كيفيت بازيش تاثير مي گذرد و آن را بهتر مي كند پزشكان از حالت آلفا براي كم كردن استرس استفاده مي كنند و آن بدين صورت است كه شخص در حالت آلفا خود را سر جلسه كنكور يا چيزهايي كه از آن وحشت دارد تصور مي كند و به خود اين احساس را تلقين مي كند كه در چنين موقيت هايي اصلا ترسي ندارد و با موفقيت آن را پشت سر گذاشته با اينكار ذهن نا هشيار ما چون قبلا آن را تجربه كرده زمانيكه در واقعيت با آن روبه رو ميشويد كمتر دچار استرس شده و راحت تر با موقعيت هاي استرس زا كنار مي آيد.
کیوان گفت:
@ آدم ناراحت، پرواز، گردو، ترازو، فرهاد عزیزانم! بر من منت گذاشتید!
ساحل غربی گفت:
کیوان، گردو، بیتا، فرهاد، فانوس، ترازو و آدم ناراحت
گویا واقعا چیزی در مورد این آلفا و بتا و اینا وجود داره (حالا کاری ندارم چقدر علمیه چون حرف های مختلفی اینجا دربارش هست). من هیچ ایده ای نداشتم در این باره. دلیلی که این چنین قاطی کردم راستش اون یارو بود که چند پست قبل یه چیزهایی درباره ی نوارهای مغزی نوشت و نسوان اسمشو کرد آشغالک و گفت این یارو فلانه. این متن بیتا هم اینقدر پر از غلط بود که من تقریبا مطمین شدم این همون یارو هست و کلا میاد درباره ی فرایند های مغزی چرند میگه.
گردوی عزیز من به «هرکسی» حرفشو نفهمم برچسب نمی زنم. بیتا اگه اینجا رو بخونی میبینی خیلی ها هستن که تقریبا صددرصد با من مخالفن ولی من خیلی هم باهاشون دوستم و ارادت دارم بهشون (مثلا ۵۰ ساله)
کیوان جان درباره ی اون العفو… بابا این چه حرفیه آدم خوب اشتباه میکنه… میبینی خودم اینجا انگار یه اشتباه گنده کردم…
و در نهایت بیتا
اگه مزدور نیستی، اگه مزد بگیر جمهوری اسلامی نیستی:
ازت عذر میخواهم. ملتمسانه ازت میخوام من رو ببخشی. عصبانیت من رو بذار به حساب نفرتم از ستم. و دوستانه ازت خواهش می کنم به خصوص وقتی مطالب علمی (منظورم مطالب مستنده حالا کاری ندارم این آلفا و بتا چقدر درسته) مینویسی مواظب نگارشت باش چون آدمهایی مثل من هستن که دروغ های به ظاهر علمی زیاد شنیدن و روی این موضوع خیلی دقیق میشن.
در نهایت باز هم از تو و همه ی دوستان اندرونی معذرت میخوام
(چرا عاقل کند کاری که باز آید پشیمانی ؟)
کاپیتان بابک گفت:
ساحل غربی و کیوان، سلام
من 3 تا کامنت گذاشتم. تلاش کردم به محبت شما پاسخ بدم
این ورد پرس کامنت از من نمی گیره. خسته شدم
ممنونم از هر دوی شما عزیزان
mahgoon گفت:
بیتای گرامی!
علت و نیت گزینش و اقدام به امری میتونه معانی متفاوتی به اون رفتار بده از جمله سکس.
اینکه کسی به دلیل پریشانی و هیجانزدگی بیمارگونه «غریزهی سکس شهوانی صرف» رو در رای امورش بدونه به نظرم غیرطبعیه.
اما اینکه کسی «معرفت به سکس موفق و سالم» رو در راس امور خودش ندونه هم به نظرم ناشی از پریشانی و گم بودن اونه.
به نظر من: «فرمت سکس موفق» بنیادیترین واقعیت طبیعت برای تعادل در تمام امور زندگی از جمله معنادار بودن رفتن روی مینه که باید مبتنی بر احساس محبت برای فنا کردن خود در راه تعالی خود و دیگرانه).
سلامت یک انسان بالغ نیازمند توفیق و شناخت «سکس سالم و موفقه» که اون هم نیازمند احقاق اونه که این هم نیازمند شناخت و کسب معرفت به چیستی سکسه. توضیح بیشتری میدم تا روشن کنم چرا سکس باید راس امور هر انسان سالمی باشه که بدون معرفت به اون تمام رفتارهای اجتماعیش ناقص خواهد بود.
جای دیگه اشاره کردم چرا غریزهی سکس با سایر غرایز فرق میکنه و غریزهای کلیدی و اصلی در سایر رفتارهای انسان در اجتماعه که بر همین مبنا شناخت و توفیق در اون باید راس امور باشه. تمام غرایز عامل حرکت بشرند اما سکس تنها غریزهایه که عامل حرکت مشترکه که حرکت مشترک سالم مبنای شناخت مکانیسم یک جامعهی سالمه.
دلایل:
1- دوسویه بودن سکس= بنیاد رفتاری اجتماعی ( که به معنای کوچکترین تعامل اجتماعی با پیش زمینهی امنیت و محبته و با محصول توسعهی آرامش و امنیت و احیانا زایندگی هست) توضیح: از اونجائی که انسان موجودی اجتماعیه و سکس تنها غریزهای هست که بنیادش انفرادی نیست و با مشارکت دو نفر صورت میگیره بنابراین میتونه بیس و بستر چگونگی رفتارهای موفق اجتماعی باشه. بنابراین شناختش و چگونگی رفتار بهینه در موفق بودنش برای بشر ضروریه.
2- زایندگی سکس=تناسل و راز بقا ( سکس تنها غریزهای هست که بقاء بشر از اون درگاه عملیاتی میشه. سایر غرایز ابزار فرعیاند اما سکس درگاه و بستر اصلی.
3- محبت در سکس= محبت مهمترین رکن یک سکس موفقه که ریشه در محترم دونستن تعامل مشترک با شخص دیگری جز من رو در شرایط امن داره. ( یعنی برای سکس موفق باید بتونی امنیت برقرار کنی و به حریم دیگری تجاوز نکنی و درکش کنی و محترم بدونیش)
فرمت «سکس موفق» یعنی چی؟
یعنی برقراری و احقاق یک رابطهی مشترک دو طرفه که در امنیت و محبت محقق میشه و به آرامش و احیانا زایندگی در تناسل منجر میشه. بنابراین شناخت و احقاق یک سکس موفق منتهی به برقرای یک اجتماع سالم و امن و زاینده میشه.
با این حساب کسی که نتونه یک سکس موفق را بشناسه و محققش کنه، نمیتونه در سایر امور اجتماعی موفق باشه. به همین دلیل باید برای چنین شخصی در راس امور باشه نه به دلیل اطفاء شهوت صرف بلکه به عنوان یک عمل اجتماعی بر بستر فرمتی غریزی برگرفته از طبیعت که منشاء راز تعادل حیاته.
==========
پی نوشت:
استفاده از کاتالیزورهایی مثل تقویتکنندهها ومحرکها و ویاگرا ابزار درمانی برای مستضعفهایی هست که به دلایل مختلف نتونستن به سلامتی جسمشون بصورت طبیعی بپردازند و با خودشون مهربون نبودند. جبران مافات به عنوان یک روش درمانی اگه در جهت تقویت ریشهی اصلی سلامت یعنی مهر و محبت با خود باشه میتونه کمکی باشه اما افراط در اون به قصد بالا بردن شهوت بدون داشتن آرامش و شناخت باطن محبت میتونه منحرف کننده و حتی ویران کننده باشه چون با تهییج کاذب و موضعی به تقویت و تثبیت روح محبت و مهرورزی حقیقی منجر نمیشه. مثل آرامش و مهربانی مصنوعی یک تریاکی و الکلی که خصوصیتی نهادینه و طبیعی و پایدار نیست و با از بین رفتن مواد محرک اون حصوصیت کاذب هم دود میشه میره هوا.
آدم ناراحت گفت:
@ساحل غربی ، کیوان ، ترازو،گردو،پرواز،ماهگون و سایر رفقا
خدمت شما عارضم درسته که این فرکانسهای آلفا و بتا و تتا و … همش صحت داره ولی از نظر من خیلیا هستن که دسترسی به این لایهها رو بصورت خدادادی در وجود خودشون دارن یعنی به قول یکی از دوستان میشه گفت که یهجور استعداده ولی من متوجه فرمایش بیتای عزیز در این مورد نشدم ، چند بار هم این جملات رو خوندم ولی باز هم نتونستم تفسیرش کنم ،مثل این میمونه که یه مطلب علمی رو انتخاب کنی بد بصورت رندم کلمات مستأصل ، آلفا ، بتا و ماتریالیسم رو داخلش قرار بعدی. اگر کسی از دوستان متوجه شده برای منم توضیح بده :
«اینایی که سکس در راس همه امورشون هست … فکر کن ببین چطور این اتفاق افتاده
این ها به خاطر تناقض هایی که در زندگی و مهمتر از همه در افکار و احساساتشون هست
و بطبع هر تناقضی در احساسات مستوجب همان در درک و جهان بینی افراد موجب بالارفتن استرس و افزایش امواج مغزی و هر چه بیشتر از خارج شدن از سطح آلفای ذهنی میشود
حال یک ذهن مستاصل در پی برون رفت از این مخمصه در جستجوی دریچه ای ست در یک ذهن نا متعاعدل و یک جهان بینی کوچک و حقیر و دنیایی در پی مسکنی برای قرار گرفتن در سطح آلفا میگردد .. یک ماتریالیسم چون کمترین درکحقیقی از( من وجودی) دارد… مستاصل در پی ارضای همان عناصر زندگی حیوانی خود در میاید ..اما چون جذب او به سوی سکس هورمونیک نیست بلکه ناشی از قلیان احساس است آن را به عنوان عاملی مسکن برای برون رفت از بتای ذهنی و قرار گرفتن در آلفای ذهنی میابد»
یاسمن گفت:
سامانتای عزیز اتفاقا تو نرمال ترین فرد این گروه نسوانی. تو مثل بیشتر مردم این دنیایی. آدم هایی مثل اسکارلت و ویولتا در اکستریم های منحنیزنگوله ای نرمالند. نه اینکه بد باشن ولی متفاوتند و به نظر من این غرق شدن شون در سکس و این زندگی که فقط حول محورسکس می چرخه فقط ظاهر قضیه است اون ته ناخودآگاهشون محرکه اصلی این شیوه ی زندگی چیز دیگه ایه مثل آدم های چاق که عاشق غذا خوردن هستن اما محرک اصلی روانیشون برای غذا خوردن گرسنگی نیست و نه اینکه خوردن لذت بخش ترین کار دنیاست بلکه اون زیاده روی در خوردن داره جانشین یکسری نیاز سرکوب شده ی دیگه میشه. اصولا هر غریزه یا نیازی که از حد تعادل خارج بشه باید بهش یه جور دیگه نگاه کرد و فکر کرد این کار اضافی کشیدن از یک غریزه داره جبران کمبود چه کارکردهای دیگه ای را میکنه. این فقط در مورد سکس و خوردن نیست غریزه ی مادری هم که خیلی شدید بشه داره جاگزین یکسری نیازهای روانی دیگه میشه یا یک اضطراب نهفته را آرام میکنه. نوع نوشته های فعلی اینجا یکسری مخاطب خاص را جذب کرده دیگه از اون آدم های کتابخون و روشنفکر که بحث های عمیقی اینجا با هم میکردن خبری نیست . من اون اوائل خیلی چیزا از کامنت دونی اینجا یاد می گرفتم بس سطح بحث ها با الان متفاوت بود و آدم های دیگه ای اینجا را می خوندن و کامنت میذاشتن الان بیشتر شده محل عبور جوون هایی که تازه شاشون کف کرده و میان اینجا تا تجربه کسب کنن و یاد بگیرن با دوست دخترشون چه جوری بخوابن و یا آدم هایی که در روابطشون با جنس مخالف موفق نبودن و دارن دنبال علت میگردن اینو از کامنت ها میشه فهمید . روشنفکری هم اینجا تعبیرش عوض شده واونی روشنفکرتره که بتونه بی پرده تر راجع به سکس و نیازهای جنسی اش حرف بزنه. . خلاصه فکر نکن اینجا نمونه ی از یک جامعه عادیه و خودتو با این معیار نسج که احساس آنورمال بودن بهت دست بده. یه نگاه به دنیای واقعی اطرافت و آدم های دورو برت که بکنی به غیر عادی بودن جو اینجا پی می بری. من گاهی دلم برای اون وبلاگ نسوان قبلی تنگ میشه اما خوب کاریش نمیشه کرد این افتیه که اینجا در طی یکسال گذشته کرده و بعیده دوباره بشه اون آدم های دلزده از انجا را دوباره جمع کرد اینایی هم که هستن نمی مونن چند وقت دیگه که کامنت دونی را باز کنی می بینی آدم های دیگه با ادبیات متفاوت دیگه اومدن.
ساحل غربی گفت:
یاسمن جان
موافقم سامانتا نرمالترینه. اما چند تا سوال :
۰. آیا نرمال بودن همیشه چیز مثبتیه؟ اگه چیز مثبتی باشه بعنی ۹۹ درصد مردم دنیا مثبت و اوکی اند. خوب دیگه. دوستان جمع کنیم بریم….
۱. «اون ته ناخودآگاهشون محرکه اصلی این شیوه ی زندگی چیز دیگه ایه» : شما از ته ناخداگاه ملت چطوری خبر دارید؟ ناخودآگاه چیزیه که خود مردمم ازش خبر ندارن!
۲. «لکه اون زیاده روی در خوردن داره جانشین یکسری نیاز سرکوب شده ی دیگه میشه» : ۲.۱ . شما «کافی» رو چطور تعریف می کنید؟ چون احتمالا چیزی که از کافی زیادتره میشه زیاده روی. چرا فرض می کنید اصلا کافی واسه همه ی آدم ها باید یکسان باشه؟ ۲.۲ . شما آمار اینکه مثلا ویول چند مدتی سکس داره رو از کجا دارید؟ من هم فضولم دوست دارم بدونم :دی
۳. «نوع نوشته های فعلی اینجا یکسری مخاطب خاص را جذب کرده دیگه از اون آدم های کتابخون و روشنفکر که بحث های عمیقی اینجا با هم میکردن خبری نیست» : یعنی هرکی درباره ی سکس بحث کنه آدم روشنفکر و کتابخونی نیست. میشه بگید منظورتون کی بوده که الان رفته. من خیلی دوست دارم با آدم های کتاب خون دوست بشم. آدم کلی چیز یاد میگیره.
۴. «الان بیشتر شده محل عبور جوون هایی که تازه شاشون کف کرده و میان اینجا تا تجربه کسب کنن و یاد بگیرن با دوست دخترشون چه جوری بخوابن و یا آدم هایی که در روابطشون با جنس مخالف موفق نبودن و دارن دنبال علت میگردن اینو از کامنت ها میشه فهمید» : منظورتون منم یا کاپتان بابک* یا کیوان یا ۵۰ ساله یا مهگون یا کاظمی یا فنی یا جوات یا احسان یا آرش یا قله یا خرزهره یا نانا یا بیتا یا عمه بلقیس یا بهاران؟ احتمالا باید یکیمون باشیم که شما خیلی خوب می شناسید چون انگار درباره ی روابط جنسی ما شما خیلی چیز می دونید و ما رو خوب می شناسید.
۵. «روشنفکری هم اینجا تعبیرش عوض شده واونی روشنفکرتره که بتونه بی پرده تر راجع به سکس و نیازهای جنسی اش حرف بزنه» : کلا تعریف روشنفکری چیه؟ سالهاست دنبالشم و پیداش نکردم….
۶. «یه نگاه به دنیای واقعی اطرافت و آدم های دورو برت که بکنی به غیر عادی بودن جو اینجا پی می بری» : ۶.۱ : سوال صفر رو به شکل دیگه ای مطرح می کنم. غیر عادی بودن جو اینجا چیز بدیه؟
۶.۲ : دنیای واقعی ای که من درش زندگی می کنم با دنیای واقعی ای که شما درش زندگی می کنید یعنی فرق داره؟ آخه آشنایان من هم وقتی روشون باز میشه یا دارن درمورد روابط جنسی خودشون حرف می زنن با خاله زنک بازی می کنن که فلانی با فبلانی چه کرده….
۷. «این افتیه که اینجا در طی یکسال گذشته کرده» : معیارتون واسه افت و صعود چیه؟ این فرمول مناسبه ؟ : ارزش = (یک) تقسیم بر( تعداد کامنت های درباره ی سکس)
درباره ی بقیه ی تیکه های کامنتتون سوالی ندارم.
متشکرم
* که خبری ازش نیست دلم واسش تنگ شده. کاپتان بابک بیاااااااا
یاسمن گفت:
1. این یه بحث بی سرو انتهاست سوالیه که جواب نداره چون من تا 24 ساعت یه نفس می تونم با شما بحث کنم نرمال بودن اوکیه و شما هم به همون میزان ساعت میتونی بحث کنی که خیر نیست آخرش هم به هیج جا نرسیم. من میگم اوکیه شما نظر دیگه ای داری؟؟
2و1. ته ناخودآگاه ها را مدتهاست سایکوآنالیست ها دارن در میارن .الان خیلی ساده میشه گفت کسی که پرخوری میکنه در مرحله ی اورال تثبیت شده ، شخصیت وابسته و مهر طلبی داره و اضطراب هاشو از طریق دهانی تسکین میده و خیلی چیزای دیگه که از حوصله ی این بحث خارجه. یا کسی که وسواس داره یا کسی که پارانوئیده یا کسی که مثل شخصیت فعلی ویولتا نمی تونه توی یک رابطه باقی بمونه و کسی مثل شخصیت اسکارلت که زندگیش فقط بعد جنسی داره… میدونی اینارو من نگفتم نتیجه ی سالها تحقیقه و چون مشکلات ارتباطی و روانی مثل مشکلات جسمی توی انسان ها تکرار میشه تو مثلا با دیدن یک فرد دیابتیک لازم نیست که غیبگو باشی یا فالگیر تا بتونی علائمش را بگی و عوارضش را کافیه کمی درباره ی دیابت خونده باشی. اینکه ویولتای واقعی توی زندگیش چند تا سکس داره را منم نمی دونم ممکنه اون اصلن چیزی نباشه که اینجا می نویسه و اینا فقط داستان هاش و فانتزی هاش باشه منم مثل تو نمی دونم اما این ویولتایی که به ما اینجا معرفی شده تا دلت بخواد سکس داشته و روابط متعدد که نمی تونه حفظشون کنه و هر کدومو به یک بهانه ای به هم میزنه و…
2 کافی و نرمال و انورمال وغلط ودرست…. ورود به این بحث ها ی فرسایشی و بی سر وتهه هدف بیان نظر ه نه متقاعد کردن هم دیگه
3 هر کی راجع به سکس حرف بزنه روشنفکر نیست!!! یادم نمیاد این جمله را گفته باشم شما هم یه بار دیگه نوشته ی منو بخون . هر معادله ای لزومن معکوسش درست در نمیاد. آدم های کتابخون و روشنفکر زیادن، بگرد پیدا می کنی.
4. آدم هایی که اسم بردی همه اشون یک اسمن و مجازی کسی از هویت واقعی و سن واقعی و گذشته شون خبر نداره اما اریکسون یک نظریه ای داره که در حال حاضر مورد قبول ترین نظریه در باره ی روند رشد روانی آدم هاست دغدغه ی هویت جنسی مال سنسن نوجوانیه( 13- 25 ) این امکان هست که یک مرد پنجاه ساله هنوز نتونسته باشه از بحران اون سن بگذره که خوب تاثیر منفی اش توی زندگیش خودشو نشون میده. اما با اطمینان بهت می گم که صحبت از مسائل جنسی و نحوه ی انجام سکس چالش ذهنی یک فرد نرمال( معمولی؟ عادی؟و… ) در سن پنجاه سالگی نیست مگر اینکه چیزی داره رنجش میده در این زمینه که در زمان خودش بهش نپرداخته اما اون مسائله ی حل نشده باقی مونده تا الان که اینجا بهش دوباره فرصت حرف زدن داده.
6و5 نمی دونم تعریف روشنفکری چیه اما می دونم چی نیست. روشنفکری این نیست که فقط راجع به سکس حرف بزنی و چطوری باید به ارگاسم رسید و کجا مکید و کجا را لیس زد و «کاف» ها را مشدد گفت تا منور بودن ذهنت را نشون بده. نمی دونم … این تعریف برام غریب میاد انگار یه جائیش می لنگه و یک چیزایی را از قلم انداخته. غیر عادی بودن جو اینجا بد نیست برای کسانی که احساس هماهنگی با این جو می کنند اما چون جو اینجا قبلا اینجوری نبود برای مایی که اشتباها به جو اونجوری ش عادت کرده بودیم فضای اینجا نا خوشایند میاد. اگر هم میبینی گاهگداری میاییم و سر می زنیم برای اینکه ببینیم اوضاع فرقی کرده یا نه. در ضمن آدم های دورو بر من با آدم های دور و بر شما فرق دارن شاید دلیلش سنه و ساله .. اونا بالای سی سالن هم تقویمی هم روانی.
7 معیار افت برای من لذتیه که قبلا از اینجا می بردم و چیزایه که اینجا یاد می گرفتم یعنی حس هایی که الان ندارم ممکنه برای شما پیشرفت تعبیر بشه .
کاپیتان بابک گفت:
چاکرتم. میام پیش خودت
نسوان گفت:
سامانتا سلام عزیزم..
من دوستی داشتم ( شاید تو هم بشناسی اش ) که بعد از طلاق یک روز به من گفت:
من از هیچ کدوم از لذت های زندگیم بخاطر پسرم نخواهم گذشت. برای اینکه من یک بار زندگی می کنم و اگر زندگی ام رو فدای پسرم کنم پس فردا که پسرم بزرگ شد مادری متوقع خواهم بود و با دخالت هام زندگی پسرم را هم تباه خواهم کرد و فلجش خواهم کرد. من اگه روزی بخوام چنین کاری با پسرم بکنم همین بهتر که الان با یک گلوله دخلش رو بیارم.
مکان فکر کنم فود کورت بالای مجتمع میلاد نورشهرک غرب بود
زمان هم سال 85
غذا رو اما یادم نیست!
خلاصه…
من اون روز از این که با اون زن دوستم خیلی لذت بردم. حتی زندگی بعد از طلاقش هم هیچ به این روایت مریم مقدس گونه شباهتی نداشت. دوست های مرد زیادی داشت و روابط و زندگی خصوصی خودش را هم داشت. با خوندن متن تو نگرانش شدم.. تو ازش خبر داری؟
و.
نسوان گفت:
ویول عزیزم………..
اون دوست من بودم، الان نمیتونم بگم که وقتی پسرکم بزرگ شد، ازش بی توقع خواهم بود، سعی کردم ولی خیلی موفق نبودم.
اما در مورد زندگی اجتماعیم، درست میگی. تا دوستی را چه چیزی تعریف کنیم. در اون سطحی که تو ازش اسم بردی، باید بگم دوستای مرد زیادی داشتم، دوستای زن به مراتب زیادتری…
و اما زندگی خصوصیم، یادت هست همیشه منو متهم میکردی که » چرا من دوست دارم شوهر کنم؟ » همین جمله ات نشون میده که من حتی اون موقع هم دنبال یک ارتباط دائمی تری بودم.اینکه با آدمهایی که سر راه من قرار میگرفتند، وصله درست و درمونی از آب درنمیامدم، بحث دیگری است. به اضافه اینکه اگر خاطرت باشه با اکثر اونها، ارتباط در حد یک معاشرت کاملا ابتدای باقی میموند.
و در نهایت اینکه خیلی بده که از دوستت خبر نداری، این رسم رفاقت نیست.( بگو یکی باید اینو به خودت بگه)
سامانتا
نسوان گفت:
عزیزم؟؟؟
از تو بی خبرم!بلی بلی ! چون نه ازت شماره تلفنی دارم نه هیچی! خوب چی کار کنم؟
توی فیس بوک هم که خیلی کم میای.
نامه هم می نویسم که از هر چهار تا یکی ش رو جواب میدی خوشگلم .
روز مادر و روز دندونپزشک هم من برات پیام دادم. تو خودت یک بار هم حال من رو پرسیدی؟
ای روزگاررر.. ای روزگارررر
( بریم الان عمه بلقیس میاد میگه در توالت رو ببندین به مردم بحث خصوصی شما مربوط نیست)
بوس بوس..قند و عسل خاله رو هم ببوس.
نسوان گفت:
قشنگم،
من که گفتم یکی باید اینا رو به خودم بگه.
شماره تلفتن همونه که داشتی، عوض نشده…. نگو که گمش کردیها، اگرم گم کردی، فدای سرت.
اون قند و عسل هم نگو که قندش از این قندهای قهوه ای تصفیه نشده است، عسلش با زنبوره!!!
پاشو یک سری این وری بیا
سامانتا
فانوس گفت:
خود تحویل گیریه نسوان!
نازلی گفت:
به عنوان یه مادر از مسئولیتها و دلم نگرانیهات برامون بنویس اینجا خیلیها مثل تو همه زندگیشون به پای فرزندشون گذشته اند که والاترین تجربه است برای بزرگ شدن و از خود بیرون شدن یک زن،
بیشتر کسانی که میتونند به اینجا سر بزنند تو ایران نسل جوون هستند که سکس تقریبا براشون رأس امور است و سکسولوژیها بیشتر به درد آنها و از هفت خان رستهای خارج از کشور میخوره!
ولی فکر میکنم زیاد اینجا هستند با آنکه در کشورهای آزاد زندگی میکنند تمام هم و غمشان فراهم کردن زندگی سالم برای بچههاشون هست و سکس از پأینترین درجه برخوردار هست چه برسد که رأس امور باشد،
حس من با تو یکیست با آنکه مطلّقه نیستم ولی وقتی پستتو خوندم حس یه زن ناب و ایرانی را در اون دیدم که حتا در ینگه دنیا با تمام آزادیها میتونه پایبند عقایدش باشه و اونقدر صفت و محکم که نخواد مثل شکر در محیط آبکی اطرافش حل بشه.
آرام گفت:
فکر نکنم به زن ناب ایرانی ربط داشت، البته خودشون باید نظر بدن…اما به نظر من اینا حسای انسانیه….تو ایران که زنا فقط از خود گذشته ، تو سری خور و فداکار بار میان که اصلا هم خوب و قشنگ نیست که بخوایم بهش افتخار کنیم ! مزخرفه فرهنگ ایرانی که اسلامی هم تشدیدش میکنه در مورد زنها. حتی حق زنای ایرانی هم بهشون بدی باورشون نمیشه ! میگن این حق ما نیست نمیخوایم !!! متاسفانه خیلیم خودشونو خوب و خوشبخت میدونن.
Sam گفت:
بوی یک عشق با مرام و با شخصیت مادر آنه از نوع اصیل ایرانیش با پس زدن هر گونه عشق موازی به مشام رسید. خدا سایه شما را از سر پسرتان کم نکنه، و پسرتان را هم برای شما نگاه داره.
اهل فکر ، اندیشه و آزادی گفت:
نیاز به جنس مخالف یکی از مهمترین نیازهای روحی و جسمی انسان است . این میل به طوری در انسان نهاده شده است که کنترل و مدیریت ان می تواند برای انسان آرامش روح و روان را به ارمغان بیاورد و عدم کنترل و فوران این غریضه بسان یک اسب سرکش انسان را به زمین می زند و باعث از هم گسیختگی او در تمام ابعاد روحی و جسمی می شود درست مانند سایر نیازهای انسان . به طور مثال اگر در خوردن غذاها استفاده از سبزیجات و فیبر و میوه را به صورت مداوم رعایت کنیم هیچ گاه به اضافه وزن و چاقی مبتلا نمی شویم و در صورتی که مدام گوشت های لذیذ و نوشابه ها و نوشیدنی های شیرین و الکی مصرف کنید به راحتی چاقی به سراغتان می آید که یک عمر از داشتن هیکلی ناموزن در غذاب روحی هستید و علاوه بر ان بیماری های خطر ناکی نظیر دیابت ، فشار خون ، پیری زودرس و …گریبان گیر شما خواهد شد .
نیاز به جنس مخالف در زن و مرد شبیه به همدیگر است به طوری که انسان بعد از ازدواج ( یک ازدواج موفق ) علاوه بر اینکه نیاز جنسی آنها براورده می شود به یک آرامش نسبی می رسد که این آرامش مرحله به مرحله با عشق و محبت به همدیگر بیشتر می شود و در نهایت همخوابی و توجه به نیازهای جنسی ابزاری برای محبت بیشتر به همدیگر میشود .اصولاً در صورتی که این عشق و محبت و اعتماد در زندگی برقرار نباشد تحمل زندگی برای طرفین دشوار شده و جدایی رهایی از یک زندان تلقی شده و بهترین راه است .
بیتا گفت:
شما از عناصرحماسه آفرین جنگ نرم هستی؟؟
اهل فکر ، اندیشه و آزادی گفت:
به هیچ وجه اعضای این خانه را دشمن نمی دانم که با انها بجنگم بلکه من نیز فکر خود را به اشتراک می گذارم .
بیتا گفت:
دوست دارم خیلی ….میری رو اعصاب این ویول
اهل فکر ، اندیشه و آزادی گفت:
این دوستی را از طرف ما هم بپذیرید .
spedaar گفت:
بچه داشتن باعث شد ….؟ باعثِ چی شد؟….50 سانتیمتر قد و 12 کیلو (پاوند) وزن؟
با بچه دار شدن، برنامه ها و روزانه ها پس و پیش میشن…و دنیای آدم وارونه میشه، و تجربه ی تازه ای هست، اما آدم خواسته های بنیادیش سر جاشون هستن، نه؟ ( غریزی و اکتسابی).
تعریف ما از یک زندگی آزاد و هیجان هاش چیه؟
* پُست + دیدگاه ها رو خوندم، ولی این چند خط کامنت چار خط اول هست .
آرام گفت:
من هم در شرف طلاق هستم (بعد از 1 سال زندگی مشترک) ، بهترین سکسم با همین همسرم از 8 سال قبل از ازدواج بوده و هست ، ولی سکس عالی ما، مارو برای هم نگه نداشت. ( قبل ازدواج هم با کسای دیگه بودم اما هیچکدوم بهم نچسبید و دوست نداشتم چون طرفم تک بود برام، خیلی با هم مچ بودیم.)
من دیگه به سکس فکر نمیکنم…یک دختر نزدیکای 30 ، بسیار هات و سکس دوست …عاشقشم اما چیزی نداره که به من بده ، سکس یه چیزه محدوده به هیچ وجه روح آدم رو ارضا نمیکنه….. من هم مثل شما با خوندن صحبت های دوستان فکر میکردم مشکل دارم !
خیلی وقته فکر میکنم وقت و فکرمو به چیزه دیگه ای بدم بهتره. یه چیزی که بعدش احساس کنم چیزی بهم اضافه شده نه کم، نه فقط واسه لحظه ! به نظرم وقت و روحت و فکرت ارزشش بیشتر از اینه که واسه یک لحظه خوشی با نتیجه محدود خرجش کنی ! خود ارضایی رو ترجیح میدم !
الان فکر میکنم آدمی به احساساتی بودن من سکسش باید هدفهای بزرگتری جز ارضا جسمو دنبال کنه …وگرنه اونقدر که ازم احساس میگیره ارزششو نداره .
هدفهای بزرگتر مثل دوام رابطه ای که روحتو شاد میکنه ، یا به خاطر فرزندت برای دوام زندگی با شوهرت….
سکس هم خیلی مهمه ، هم اصلا مهم نیست…..
خوش به حالت که بچه داری…یه هدف خوب برای زندگی، سرمایه ای برای آیندگان. هر جور که دوست داری بزرگش کن و از بزرگ شدنش لذت ببر و تقدیمش کن به دنیا بدون ذره ای خودخواهی…. ببین که این بخشش و حس مفبد بودن چقدر از سکس الکی بهتره !
البته اکه یه روز یکیو پیدا کردم که واقعا دلم خواست سکس کنم حتما اینکارو میکنم … گرچه مطمئنم اونم پشیمون میشم ! اونم از اون یکروزه ها !!!! حرفشم نزن !
آدم ناراحت گفت:
جنبه مهم سکس ، تنها ارضای جسم نیست ، ارضای روحه
من فکر میکنم اگر سکس، باعث نمیشه روح شما ارضا شه ، سکس خوبی ندارید.
مطمئنأ شما نباید انتظار داشته باشید ، سکس تمامی خلأها و حفرهای روانی شمارو پر کنه ، شما به تفریح نیاز داری ، به همصحبت ، به ورزش ، روابط سالم اجتماعی ، کار و … . نباید از سکس انتظار داشت که تنها نقطه اتصال یک رابطه باشه.
آرام گفت:
هرچی خوندم ببینم چی گفتم که جوابش حرف شما باشه متوجه نشدم ! صحبت شما بدیهی و ثابت شدست.
«سکسش باید هدفهای بزرگتری جز ارضا جسمو دنبال کنه» پس معتقدم به ارضای روح از طریق سکس.»دوام رابطه ای (شاید همون رابطه جنسی) که روحتو شاد میکنه » .
و اگه الان اینهمه دوستش دارم احتمالا نتیجه سکس خوبیه که داشتم ( البته شایدم نداشتم! سکس خوب یک مقوله ی نسبیه و با تجربه زیاد میشه فهمیدش! با همون 5 نفری که تجربش کردم )
و من اصلا همچین انتظاراتیو که شما گفتین ندارم ! اگه جوری حرف زدم که اینطور برداشت میشه ، پس باید یاد بگیرم بهتر صحبت کنم !
به نظر من آدما متفاوتن تو شدت خواست های نیازاشون . یکی غذا خوردن دوست داره ، یکی نداره، یکی میخوره که سیر بشه یکی میخوره که هم سیر بشه هم حال کنه،یکی غذا خوردن 2 نفری دوست داره یکی تنها یکی هم میبینه غذا میخوره حالش بد میشه در حد همون ارضا نیاز بسنده میکنه.
من مشکل دارم ، اما تو این زمینه : رابطه احساسی قوی که باید برقرار کنم تا سکس، روحمم ارضا کنه ، اما اگه ناپایدار باشه آسیبش خیلی بیشتره تا ارضا روحی که بهم میده و اونم تحت الشعاع قرار میده.
پس نمیخوام و برای ارضا نیازش خودم از پسش بر میام ، نیازیو سرکوب نمیکنم. این یه انتخابه بین دو تا چیز خوب !
فانوس گفت:
زنها اختراعهای بزرگی نكرده اند، اما مخترعان بزرگ را پرورش داده اند
ساحل غربی گفت:
چه بد!
فانوس گفت:
خود اون مخترع اختراع بزرگ بوده تو درست نگرفتی!
فانوس گفت:
@ساحل غربی
ساحل غربی گفت:
نه فانوس جان گرفتم. ولی همچنان چه بد!
حالا فانوس عزیز بعدا باهات بحث میکنم الان این کامنت چرت و پرت یه بیتا نامی رو اون بالا خوندم اعصابم خورده… الان قاطیم…
فنی گفت:
الان بالاخره چی شد؟ چی در راس اموره؟
(به نظرم اون اولین باری که گفته شد قلان چیز در راس امور است گویا منظور این بوده که رییس و تصمیم گیرنده برای بقیۀ اموره نه اینکه خودش به بقیۀ امور اولویت داشته باشه.)
baharan2012 گفت:
نمیدانم چرا شما عزیزان اینقدر، نرمال، آنرمال میگویید. اصلا یکی بیاید و «نرمال» تشریح کند. در ضمن مقایساتی که میکنید از پایه اشتباه است. مقایسه این دو بانوی نویسنده که در دو مکان مختلف زندگی میکنند و هر یک چلنجها و نیازهای متفاوتی دارند، اصلا امکان پذیر نیست….از این که بگذریم، بطور کلی در درست بودن هر چیزی که بوی فداکاری بدهد، باید شک کرد. توجه بفرمائید، مسئولیت پذیری با فداکاری فرق میکند. مثلا صرف نظر کردن یک مادر از معاشقه و سکس به دلیل خستگی ناشی از مراقبت از بچه مریضش فرق میکند با مادری که به نیازهای خودش به دلیل بزرگ کردن بچه ش بی توجه شده. آدمی که فداکاری میکند، یا اینکه بعدها منزجر میشه از آن چیزها یا اشخاصی ایکه در تصور خودش مانع طبیعی زندگی کردنش شدند، و یا اینکه تبدیل میشود به یک موجود خود بزرگ بین که فداکاریش را چماق میکند و میزند توی سر بقیه….ایجاد توازن و تعادل در تمام جنبههای زندگی در راس امور است.
baharan2012 گفت:
…در ضمن، ویولتا خانم، در روانکاویهاتون اگر یک کم یونگ را بیشتر کنید و فروید را کمتر، جواب مطلوب بیشتر میگیرید. ؛)))
نسوان گفت:
یونگ هم لیبیدو یا انرژی حیاتی را مردود نمی دونست ولی دامنه اش را گسترده تر از غرایز جنسی صرف می دونست. در واقع هیچ روانشناسی اهمیت ش رو انکار نمی کند.
baharan2012 گفت:
دقیقا همینطوره.. سکس، «یکی» از چاشنیها و مزههای زندگیست. فقط تذکر دادم که حواسمان تنها به نظریات فروید نباشد.گستردگی نظرات یونگ برای تعریف ذات،ناخوداگاه و خودآگاه معقولتر به نظر میاید. دایره فروید محدود است.
mahgoon گفت:
بهاران 2012 عزیز!
نگاه شهوانی به غزیززهی سکس همون چاشنی میشه که گفتی.
اما من ضمن احترام به دیدگاهت نگاه مکمل دیگه ای دارم.
سکس میتونه یه چاشنی هم باشه اما به نظرم نقش و ماهیت اصلیش این نیست.
من منشاء باورهای تعادل بخش رو توی زندگی خود طبیعت میدونم.
فرمت های طبیعت بهترین کتاب خوانش رازهای تعادل و سلامت در هستیه.
با این مقدمه باید بگم با دلایلی که در بالا و پائین ذکر کردم فکر میکنم لازم باشه دوباره روی اونا تاگید کنم که سکس به این دلایل باید راس امور باشه:
به نظر من فرق بین سکس به عنوان یک غریزهی بنیادی با سایر غرایز در چند چیزه:
1- دوسویه بودن ( که ریشه در روابطانسانی و اجتماعی بودن انسان داره)
2- معبر تناسل و بقا و زندگی
3- زادگاه محبت و مهر (که به نظرم تمام راز حیات و زندگی در محبته)
شناخت حیاتی بودن محبت و مهر که مثل نور و آب و هوا بیدریغ و یکسویهست در یک فعالیت دوجانبه از سوی هر یک از طرفین سکس به خود سکس سمت و سویی زاینده میده. سکس باید زاینده و توسعهدهندهی محبت و مهر به عنوان عنصر اصلی تعادل و حرکت و تکامل باشه نه فاصله و جدایی و اتلاف انرژی….مثل نور، آب و هوا…
وقتی فرد بتونه عملا نه در شعار و دانش صرف، با ابزار غریزهی نهادینهی سکس که امکان این رابطهی اجتماعی و دوجانبه رو فراهم میکنه به گسترش هوای محبت موفق بشه یعنی تونسته در جهت رازهای طبیعت به تعادل خودش و طرفش و محیط کمک کنه.
میوهی سکس میتونه موجودی جدید-فرزند- باشه (که تداوم حیات بشر به اون وصله) و نیازمند محبت و مهری بی شائبه و بی دریغ و فراگیر و مادرانهست، و همینطور میتونه موجد امنیت و رشد عاطفی و وحدت و افزایش قدرت اجتماعی طرفین باشه که تنها با محبت و مهر میتونه زاینده و حیاتی باشه….
هر کس بتونه به فلسفه و معنای حقیقی سکس در عمل موفق بشه یعنی تونسته در جهات تعادل و زایندگی و سعادت پایدار پیش بره….تا جائی که فرمتی بشه در روحش که در مواجهه با نوزاد و آدمهای دور برش در اجتماع هم همینطور باشه. ادای درست و دقیق مکانیسم سکس موفق که تنها با محبت و مهر حقیقی نه متجاوزانه و کاسبکارانه از سوی طرفین ممکن میشه میتونه منجر به بازتولید و توسعهی محبت و انسجام و وحدت و پویندگی کوچکترین نهاد اجتماعی یعنی خانواده منجر بشه. و این یعنی بنیادی بر اساس محبت در اجتماع.
کسی که عملا بتونه امنیت محبت رو فراهم کنه باید به حقوق طرفش قلبا اعتنا کنه وگرنه نتیجهی سکس آرامشبخش و تعالی دهنده نخواهد بود. و کسی که عملا بتونه یه سکس موفق رو تولید کنه یعنی میتونه امنیت رو بر اساس محبت در اجتماع هم عملا در محیط اطراف خودش پیاده کنه. چنین جامعهای که اجزائ خانواده ش تونسته بر مبنای
محبت حقیقی امکان سکس موفق رو پدید بیاره میتونه جامعهای امن باشد.
و امنیت مهمترین بستر پدید آورندهی محبت، آگاهی، معرفت و باور حقیقی به حرمت به حریم دیگریه برای رشد و بلوغ.
شناخت و توفیق در سکس موفق یعنی موفقیت در اکثر وظایف اجتماعی دیگه.
اما سکس تنها به عنوان یک شهوت و غریزه مطمئنا نمیتونه به چنین اهدافی برسه.
بنابراین با این معنای مورد نظر من «سکس با معرفت باید در راس امور» باشه چون اولین و مهمترین پلهی هر رفتار اجتماعیه.
با احترام.
baharan2012 گفت:
ماهگون عزیز، منظور من از سکس، معنی بسته تر عمل سکس بود، شما آن را به یک دید فلسفی بسط دادید. میشود گفت یک چیزی مثل سکس» کاما اسوترا» ای. البته برخی تصور میکنند کاما سوترا فقط یک دستورالعمل است برای انجام عمل سکس در پزیسیونهای مختلف. در صورتیکه در واقع راهنمای خوب زیستن هست که بخشی را هم به طرق مختلف سکس اختصاص میدهد. همانطور که مدانید در بعضی از معابد هند، مجسمهها و نقش هایی وجود دارند که عمل سکس را در حالات مختلف ترسیم میکنند. این معابد البته مکانهای مقدسی هستند….در توجیهی که شما در واقع از فلسفه و قداست سکس کردید، یک انضباط و بالانس وجود دارد . یعنی این نظم و توازن اگر نباشد، تعریف شما مفهوم خود را از دست میدهد. پس اول باید تعادل باشد تاا خوب زیستن و سکس خوب هم وجود داشت باشد. پس دوباره برمیگردیم سر خونه اول که توازن در راس امور است…و بعد از آن هر چه شما بفرمائید در راس امور است!!:)))
mahgoon گفت:
بهاران 2012 عزیز!
از توجهتون ممنونم و از نوشتهتون بهره بردم.
باهاتون کاملا موافقم. سلامت در تعادل و توازنه.
بله من راجع به معابد هند و مجسمههای سمبولیک اون به عنوان منابع قابل تفسیر و هدایت معرفت گذشتگان مطالعاتی دارم و کم و بیش آشنا هستم.
اما یک سوال دارم:
رسیدن به توازن از معبر کدام عمل زاده میشه؟
به نظر من طبیعت ما رو به حال منطقهای قراردادی و من درآوردی این و اون رها نکرده.
به نظر من همین فلسفهها و منطقهای گمانی و قراردادی هستند که باعث انحراف نسل بشر از مسیر طبیعت متعادل میشن.
در آئین هندو و بودیسم و بسیاری از مکاتب و ادیان بومی ما گاه به سنتها و حقایق مشرک بر میخوریم که به نظر من از حقیقت پنهان و عیان در طبیعت اخذ شدن.
اما بسیاری از آداب و سنن هم میتونن من درآوردی و تصنعی و سلیقهای باشن که در تمام فرهنگها یافت میشن.
من فکر میکنم: فرمت سکس سالم خود زاینده و توسعهدهندهی توازنه. منتها با درک احقاق حقیقتش که در بالا فلسفهش رو بیان کردم… و نه اقدام صوری و روبنایی بر مبنای شهوت و غریزه ی صرف.
وقتی اطفاءشهوت و صرفا لذت هدف نهایی گرفته بشه مقصد نابودیه بنابراین بسیاری از روشها میتونن در جهت این هدف باشن که البته الگو برداری ازشون میتونه به همون نابودی منتهی بشه.
بهترین محل تمرین تعادل و توازن به نظرم همین سکس موفقه. یعنی آزمون و خطا با سکس تا وقتی که به این توازن برسیم.
وقتی ما از سکس به عنوان وسیلهای برای تجاوز(بدون امنیت خاطر و علاقه و خواست پارتنر) استفاده کنیم اونوقت رابطه به آسیب و ظلم و فاصله و جدایی و نابودی منتهی میشه.
اما اگه به تمایل پارتنر و حریم اون احترام بذاریم باید این رابطه در احساسی از امنیت باشه… و امنیت ریشه در محبت حقیقی داره. و محبت ریشه در بخشیدن بدون توقع داره و همه از چنین شخصتی خوششون میاد چون امنیت و آرامش و تعادلشون را با پاسخ به نیازهای طبیعیشون برقرار میکنه بدون اینکه چیزی ازشون بخواد و آسیبی بهشون بزنه.
بنابراین وقتی این رابطهی امن و تعالی بخش رو تونستیم محقق کنیم کم کم و به تجربه میتونیم در عمل به اون توازن برسیم.
ما نمیتونیم بدون آزمون و خطای مفید اصول توازن رو کشف کنیم و بهترین منبع این راز به نظر من در طبیعت مستتره که معبر نهادینهش غرایزه…برای داشتن یه سکس موفق باید به غرایز دیگه هم با رعایت همون آداب ناشی از احترام به حریم عمومی در اجتماع و با رویکرد مهر به خودمون و طبیعت نگاه کنیم..چطوری باید جسمی سالم برای سکسی سالم داشت؟ با خور و خواب درست و حرکت مفید… وگرنه اون هم بدون رعایت این اصول که از آزمون و خطا بیرون میاد به نابودی و بیماری منتهی میشه.
به نظر من طبیعت معبر رسیدن به مفاهیم متوازن و تعادل رو در خود ما به ودیعه گذاشته ما باید برای کشف حقیقت در خودمون نگاه و با شناخت اون اقدام کنیم نه بیرون از اون. طبیعت بیرونی هم دارای این نشانههای معنادار برای تعادل هست. اگه ما کارکرد تعادل رو در طبیعت کشف کنیم میتونیم ازش الگو برداری کنیم. به نظر من مهمترین منبع تعادل و توازن با عمل و آزمون خطا در همین فرمتها به دست میاد نه تنها از اطلاعات صرف. البته میشه به تجربیات دیگران اعتنا کرد اما برای فهم باید آزمون کنیم که تعادل و توازن پایدار و تعالی بخش و امن و زاینده و سالم در چیه.
به نظرم بزرگترین پرورشگاه و آموزشگاه رسیدن به تعادل و سعادت، فهم و درک و عمل طبق کارکرد و مکانیسم طبیعت نهادینهی خود ماست نه بیرون از ما.
نازلی گفت:
نغمه روسپی
بده آن قوطی سرخاب مرا
تا زنم رنگ به بی رنگی ِ خویش
بده آن روغن ، تا تازه کنم
چهره پژمرده ز دلتنگی خویش
بده آن عطر که مشکین سازم
گیسوان را و بریزم بر دوش
بده آن جامهٔ تنگم که کسان
تنگ گیرند مرا در آغوش
بده آن تور که عریانی را
در خَمَش جلوه دو چندان بخشم
هوس انگیزی و آشوبگری
به سر و سینه و پستان بخشم
بده آن جام که سرمست شوم
به سیه بختی خود خنده زنم :
روی این چهرهٔ ناشاد غمین
چهره یی شاد و فریبنده زنم
وای از آن همنفس دیشب من-
چه روانکاه و توانفرسا بود
لیک پرسید چو از من ، گفتم :
کس ندیدم که چنین زیبا بود !
وان دگر همسر چندین شب پیش
او همان بود که بیمارم کرد :
آنچه پرداخت ، اگر صد می شد
درد ، زان بیشتر آزارم کرد .
پُر کس بی کسم و زین یاران
غمگساری و هواخواهی نیست
لاف دلجویی بسیار زنند
لیک جز لحظهٔ کوتاهی نیست
نه مرا همسر و هم بالینی
که کشد دست وفا بر سر من
نه مرا کودکی و دلبندی
که برد زنگ غم از خاطر من
آه ، این کیست که در می کوبد ؟
همسر امشب من می آید !
وای، ای غم، ز دلم دست بکش
کاین زمان شادی او می باید !
لب من – ای لب نیرنگ فروش –
بر غمم پرده یی از راز بکش !
تا مرا چند درم بیش دهند
خنده کن ، بوسه بزن ، ناز بکش !
..
سیمین بهبهانی
هما گفت:
سامانتا
وقتي براي تك تك ما، زيباترين و جاودانه ترين خاطره، بياد اوردن لالايي هاي كودكي هاي مان است پس مسلما بدان روايت و نوشتن تو هم بسيار خاطره انگيز و جالب خواهد بود
پس لطفا بنويس
لی لی خنگه گفت:
سامانتا
این پست مثل غذایی بود که همه مواد لازمش به اندازه بود! خوبه که سعی نکردی با مزه شهوت و سکس اشتهای خواننده های بلاگ رو تحریک کنی!
اژدها گفت:
رأسِ امور
وقتی مرد به من صد صفحهی موسیقی رسید. همه را وصف کرده بود؛ برخی را نقد. نمیدانم چرا برای این آهنگ چیزی نوشته بود در مایهی «مرگ در رأس امور است». نیست؟
عمه بلقیس گفت:
من فکر می کنم بعضی جاهای این نوشته افکاری رو مطرح می کنه که از نظر ارزشی خیلی در تناقض هستند…
«با خواندن متن دوستان خوبم که قطعا از من بهتر مینویسند گاهی فکر میکنم نکند من یک عیبی، ایرادی دارم که سکس برای من در راس امور نیست. به عقب هم که برمیگردم میبینم که سکس برای من هیچ وقت در راس امور نبوده است.»
«الان هم که دیگر هیچ، در مرحله ای هستم که سکس برایم به عنوان یک نیاز فیزیولوژیک مطرح است، نه بیشتر و نه کمتر. درست مثل آدمی که گرسنه اش میشود، و از غذا خوردنش لذت میبرد و دیگر به غذا فکر نمیکند تا وقتی دوباره گرسنه اش شود.»
«اگر از آن گروهی که تنهایی را به هر مصاحبتی ترجیح میدهند، بگذریم، بقیه به دنبال یک رابطه زیبا و آرامش بخش میگردیم.»
دوم اینکه این نوشته فقط تکرار مکرراتی بود که توی این وبلاگ به کرات عنوان شده…گاهی رد پای کامنت های اعضا رو در برخی نوشته ها می بینم… از جمله همین نوشته…انگار که نویسنده حرف تازه ای نداشته و فقط یک کپی پیست آماتور کرده …نوشته بسیار سطحی بود و هیچ حرف تازه ای نداشت جز زدن گریزی به مسئله ی تکراری ای که بارها در تاپیک های قبل مورد بحث قرار گرفته…صداقت همیشه چیزیه که همدردی آدمها رو بر می انگیزه …صداقت آدمها رو حتی از نوع انتخاب واژگانشون می شه فهمید…می شه فهمید نوسته ها محصول جریان سیال ذهن نویسنده ست یا محصول یک سازماندهی مکانیکال…من می فهمم که نویسنده دل به دل ماها داده یا نه …فقط نوشته که یک چیزی تولید کرده باشه یا حرفی داشته دردی داشته…برای من یک مادر یک الهه هست….تجسم اینکه یک مادر با اون صلابتش هنوز به یک دیدگاه قابل قبول راجع به سکس در زندگیش نرسیده برای من خیلی دردناک هست…اینکه هنوز صداهای درونیش هم جنس صدای درونی یک دختر نوجوان هست…شاید خانم هایی که در سنین پایین ازدواج می کنند و بچه دار می شند و بعد از خیلی سال طلاق می گیرند یه کم فریز شدند در سن ازدواجشون…یعنی این صداهای درونی برای یک زن 40و35 ساله …
می خوام بگم اگه نویسنده ی این اثر دوست خود من بود سعی می کردم همیشه تلفن هاشو کله کنم…اگه می یومد طرفم می پیچوندمش که کار دارم …من توی یک زن یکجور اقتدار و حاضر جوابی و هوش خاصی رو دوست دارم…یک جوری بودن…یک جوری که مثلا اگر طرف یک روز سر کلاس غائب بود همه نبودنشو حس کنن…یک آدمی که یک جای دنیا رو پر کرده که اگه یک روز نباشه اون جا رو هیشکی جز خودش نمی تونه پر کنه…
به هرحال نظر شخصی من بود و بابت تند و تیز بودن کامنتم پیشاپیش عذرخواهی می کنم.
ايران دخت گفت:
عمه جان
برای من این پست بعد از این همه قیل و قال بر سر سکس و انواعش مثل یه نیمکت بود که برای چند دقیقه روی آن بشینم و از منظره واقعی یه دریاچه و آفتاب بهاری لذت ببرم،واقعیتها همیشه هیجان انگیزی و شور جوانی داشتن و حاضر جوابی با یه مرد کله ک..ری نیست.
به نظر من هر گلی یه بویی دارد و زنها هم بسیار متنوع هستند!
من زنهایی مثل سامانتا را بیشتر دیدهام و این نشون دهنده گرایش ما زنها به طرف اینکه وقتی عزیزی به نام بچه در کنار خود داریم خیلی محتاطانه پیش رویم بخصوص در انتخاب دوباره جنس مخالف و یک شریک که هم مادر و هم بچه را بپذیرد،
دیگه اینکه گفتار و بیان کلمات نویسندست که چقدر جای خالی اونو میتونه نشون بده و این به خود سامانتا بستگی داره که چجوری بنویسه که مشتاقان رو به نقد و بررسی یا همراهی با او واداره،
و اگه قراره هر چیزی رو در اینجا لخت و عریان کنند چرا یکی از انها زوایای روحی و فکری سامانتا نباشه،مگر اینکه شما فکرکنید همه زنان ما در همه جای دنیا آنقدر هایپر شدهاند که نیازی نیست به دردو دلهای کسانی مثل سامانتا گوش کنند ویکمی کوتولگیه مثل او بودن!
عمه بلقیس گفت:
ایران دخت
اولا اینکه یادمه توی یک پستی برام نوشته بودی حس می کنی اونقدر نوشتم که هوا ی اینجا رو گرفتم…پس در جهت اینکه کمک کنم هوام کمتر اینجا رو بگیره پاسخ این کامنت شمارو نمی دهم…بوس
ايران دخت گفت:
عمه جان ببخشید
و من هم بوس
کیوان گفت:
به لطف داش جوات رفتم پست های قدیمی رو دوباره خوندم. عجیبه که متن هایی به اون قشنگی چقدر با سوء تفاهم خونده میشدن. راستی گیتی و بالتازار کجان؟ هما خانوم چرا اینقدر افسرده شده؟ (ببینم کسی خبر کاپیتان بابک رو نداره؟) چرا هیچ وقت نخواستیم لفافی (سکس) رو که مثل کاغذ شکلات دور محتوای نوشته ها بود دور بیندازیم و شکولات رو با کاغذ خوردیم؟
بیخود نبود که خود جواتی هم وقتی دنبال رفرنس میگشت با خوندن اون متن ها دچار نوستالژی شده بود:
کیوان گفت:
عمه بلقیس جان !
خوبیت اینه که با همه و خودت صادقی. ولی منو یاد اون یارو میاندازی که میخواست همه آدمها رو به اندازه تختش بکنه: هر کی کوتاهتر بود میکشیدش، و هرکی بلند تر بود رو اره میکرد. نتیجه اینکه خیلی آدم از فیلترش زنده عبور نمیکرد (یه مسلمونی اسم اسطوره رو که یادم رفته بگه) . یکم از متر و معیارهای خودت فاصله بگیر. نمیگم به خودت دروغ بگی. نه، ولی یه کم چشماتو از آینه بردار، هم به چشمات و هم به تصویرت تو آینه استراحت بده.
saeed گفت:
تا كی اندازه تختش می شه خدا .. تخت پروکرستوس
چرامن هميشه نقش آدمهای باهوش را بازی میكنم
جمال المَـلِک یساری گفت:
saeed یه سوالی هم من ازت دارم
چرا لینک کیوان خان به جای http با https شروع شده؟!
آیا نتیجه ی Loginهست؟
و اگر آری این root از کجا به کجا انجام شده ؟!
شوخی نبودا یه نگاه بنداز
کاپیتان بابک گفت:
اون sجای secure اومده. امنیت سایت بیشتره. شاید سئوال شما این نبود؟
آرش گفت:
آقا دمت گرم عجب چیزی رو دیدی ؛ این S اصلا نباید اونجا باشه ؛ و ظاهرا هم به خاطر LOGIN هست ؛ ضمن اینکه کروم هم CERTIFICATE رو تایید نمیکنه و پیشنهاد میکنه نگذارید صفحه کامل لود بشه ؛ نکته دیگه اینکه من همون لینک رو بدون S باز کردم و دقیقا به همون کامنت رسیدم. , ونکته بعدی اینکه در ورد پرس https فقط در زمانی وجود داره که بهش login کنی؛ اما در اونصورت نمیتونی لینک کامنت یک وبلاگ دیگه رو با https کپی کنی یعنی فقط کامنتهای وبلاگ خودت با این فرمت ظاهر میشه… بذار یه کم دیگه بگردم سرم خلوت شد ؛ ته توش رو در میارم ؛ بو داره …بو
جمال المَـلِک یساری گفت:
کاپیتان مهربان درود
اول که خوش امدید ،
دوم : خیر سوالم این نبود
سوم : 4کرتیم
آرش گفت:
من login هم کردم ؛ اون S وجود نداره.اون S نباید اونجا باشه.
کیوان گفت:
من خیلی از این داستانها سر در نمیآرم.(البته فعلا، چون من تا 8، 9 ماه پیش -تقریبا- اصلا با اینترنت کار نکرده بودم ولی حالا از اونایی که بهم یاد دادن جلوترم) ولی یه راهنمایی بکنم ممکنه کمکتون کنه، اونهم به شرطی که یه کتابی، رفرنسی، چیزی بهم معرفی کنین منهم بفهمم. از وقتی یکی از دوستهام راجع به پروکسیها برام صحبت کرده، قرار شده یه روز وقت بذاریم و به منهم یاد بده. اما حیف که وقتش نیست.
اما راهنمایی: من از tor browser استفاده میکنم. این چیزی رو توضیح نمیده؟ امیدوارم توضیحم اگر مشکلی رو حل نکنه، لااقل خنده دار نباشه!
saeed گفت:
جوات جان
ربطی رمز root نداره ریدایرکت هم نیست هدرهای http خصوصیت action فرم که امنیت بالای داره
در فراخوانی post داده به انتهای url اس الحاق می شه
کیوان گفت:
داش جوات، نکنه دستی دستی ما رو عملهٔ جور کردی؟ یا از صحابهٔ سایبری؟ راستش رو بگو اینها که سعید اون پایین توضیح داد – و فکر کنم واضحترین قسمت کل کامنتهاش باشه – ربطی به حدس من داشت؟ نکنه من خودم human factor هستم (که در اینجا معنیش میشه عامل غیرِ انسانی) ؟
جمال المَـلِک یساری گفت:
کیوان خان به هیچ وجه چنین فکری نمی کنم
اما برام جای سواله که چرا اون آدرس s داره .
من تا حالا با این تور کار نکردم نمیدونم کارش چه جوریه
از پاسخ سعید هم خیلی چیزی متوجه نشدم .البته نمی دونم اونم متوجه سوالم شد یا نه (( سعید زیر دیپلم با من صحبت کن ببینم چی میگی برادر 🙂
البته آرش متوجه شد سوالم چی بود 😉
یک سوال
شما زمانی که با تور کار میکنید آیا همه ی آدرس های شما با https درج میشه؟!
به هر حال و در هر حال من به شما جسارت نمی کنم . دیگه به خصوص اینکه سوئیسی هم شدید 🙂
عمه بلقیس گفت:
کیوان جان!
بنده قصد ندارم هیچ کس رو اندازه ی تخت خواب خودم بکنم چون بنده در حال حاضر تخت خوابی یک و نیم نفره دارم که جای هیچ مردیو نداره! اون نیم اضافش هم مال اینه که خیلی قلت می زنم تو خواب و نیفتم از تخت…من دنبال آدمایی می گردم که تو قلبم جا بشن نه تو تختم! اونی که تو قلب من جا می شه و سایز مطلوب رو داره یقینا تو تختم و توی زندگیم هم جاش هست…
من هیچ وقت از معیارهام فاصله نمی گیرم و هیچ وقت از ایده آل هام عقب نشینی نمی کنم…چون معتقدم باید تو روی زندگی ایستاد و از رو نرفت…معتقدم هر انسانی دنیا رو از کانال نیازهاش ارزیابی می کنه…و همینجور وقتی که یک نوشته ای رو می خونیم هر کدوم از ماها اون رو از فیلتر ذهنی خودمون عبور می دیم…و ارزیابی ما از اون نوشته طیف های رنگی ذهن ما رو به عاریه می گیره…و ذهن عمه بلقیس با تجارب منحصر به فرد خودش در زندگی شبیه ذهن کیوان کار نمی کنه … من فکر می کنم خیلی خودم رو دوست دارم …و شاید همه ی آدما خیلی خودشون رو دوست دارند و از این بابت دوست دارند آدمهای دوربرشون هم بیشتر شبیه خودشون باشند…
اما من از این بابت نگفتم که دوست دارم یک زن هوش و ذکاوت و حاضر جوابی و اقتدار خاص خودش رو داشته باشه….نه از این بابت که فکر کنم چنین شخصیتی بیشتر شبیه منه…از این بابت که دوست ندارم هیچ زنی رو در عالم در موضع ضعف و یاس ببینم…دوست دارم ما زنها در ساختن تصویر جنس زن غیرت داشته باشیم…آبروی هم رو حفظ کنیم…تن به هر حقارتی ندیم…از موضع قدرت با مسائل زندگی روبرو بشیم و به جای ترحم دیگران تحسین دیگران رو بیدار کنیم…
اینکه زنی که طلاق گرفته لااقل بتونه به دنیای اطرافش ثابت کنه که طلاق گرفته که چه غلطی بکنه؟!
طلاق گرفته تا از حقوق عالی یک انسان برخوردار باشه؟ طلاق گرفته تا غرور و عزت نفس و داشته هاش رو حفظ کنه؟ طلاق گرفته که چی ؟ من به زندگی بعد از طلاق خیلی از زنهای مطلقه ها نگاه کردم …و متاسفانه اکثر این خانم ها زندگی بعد از طلاقشون بسیار اسف بار تر ه تا زندگی مشترکشون…نه هیچ دستاورد خاصی نه هیچ هدف خاصی …حتی بعضی ها واسه خوشحال تر زندگی کردن جدا می شن …خوب این خیلی خوبه….ولی به همین هم نمی رسند….
مردهای مطلقه ای پر از بیماری های مقاربتی…زنان مطلقه ای در دور باطل حسن و حسین…خوب با خودم فکر می کنم تنها فلسفه پشت جدایی اینها این بود که زندگی مشترک دست و پای هرزگی هاشونو می بسته…بلاخره یک جاهای این زندگی بعد از طلاق باید نشون بده طرف چی از زندگیش می خواسته…
کیوان گفت:
میدونستم اصطلاح اندازه تخت کردن منجر به سوء تفاهم میشهها. اسم اسطورهاش یادم رفته بود. که داش سعید زحمت کشید نوشت: پروکرستوس. من اگه بخوام شرح بدم، هم رودهدرازی میشه هم جایِ منابعی که شما با اشراف به انگلیسی بهش دسترسی داری رو نمیگیره. یه نگاهی به میتولوژی یونانی بیندازید. خلاصه منظور من تختِ خواب نبود. استغفرالله (دارم بین انگشت شست و سبابهام رو گاز میگیرم) منو چه به تخت خواب شما خانوم.
عمه بلقیس گفت:
خوب من این منبعی رو که شما می فرمایید نخوندم و هیچ دانشی پیرامونش ندارم. بعد از امتحانات بررسی می کنم.
ممنون
آرام گفت:
من از گفته های شما این برداشت رو داشتم : شما هم ممکنه ته ته های دلت از این فکرها کنی، اما چون فکر میکنی گفتنش یعنی شما یک انسان ضعیف هستی پس روش درپوش میذاری یا نهایتا خودتو قانع میکنی و از فکرت بیرونش میکنی. در حقیقت یه جورایی اتفاقا خودتو گول میزنی و توقع داری خانوم سامانتا هم همینکارو کنه…شاید اون از درونی ترین افکارش که سالی یکبار براش پیش میاد، برای ما نوشته(من نمیدونم پس قضاوت نمیکنم راجع به شخصیتش) … به نظرم غیر طبیعیه که آدم به هیچوجه و هیچوقت از این فکرا نکنه ! اون آدم راحتیه که فکرشو گفته …شما ترجیح میدی تو خودت نگه داری و فراموشش کنی برای احساس قدرت بیشتر.
ببخشید نظر شخصی من بود.
آرام گفت:
و ربطی به هوش و ذکاوت نداره !
این یک نوع شخصیته که شما داری. سامانتا هم همینطور.
عمه بلقیس گفت:
خانم آرام عزیز
بنده به هیچ عنوان در زندگی دنبال گول زدن خودم نبودم…و همیشه و همیشه با خودم وحشتناک رو راست بودم…برای من سکس بسیار چیز مهمی هست…همون طور که wc خیلی برام مهمه ،چون اصولا اگر فکرشو بکنی که wc نباشه اون موقعی که بهش نیاز داری چی می شه …کلیه های آدم منفجر می شه!
اما من برای هیچ کس در طول روز از مزایای wc صحبت نمی کنم، از اینکه ما انسانها کلا به wc خیلی نیاز داریم و گرچه زیاد ازش صحبت نمی شه اما به نظر من در راس امور هست!
به نظر من آدمهای زرنگ و باهوش می دونند که کی و کجا و در چه اولویتی از امور زندگیشون باید به نیازهاشون پاسخ بدهند…و گاهی اولویت هاشونو در برهه ای به تعویق می اندازند به خاطر منافع دراز مدت .حرف زدن راجع به خیلی چیزها اون هم بیش از حد لزوم باعث می شه که انرژی های روانی و ذهنی فرد بیشتر از حد نیاز متمرکز بشه روی اون مسئله .
در مورد خودم باید بگم که من از روزی که جدا خواهم شد برنامه ای واسه سکس در دوستی واسه خودم قرار ندادم…چون به نظرم مردی که من رو دوست داره و دوست داره با من رابطه داشته باشه باید اسم من رو در شناسنامش وارد کنه،منو در دارایی های مادی و غیرمادیش سهیم کنه، خرج من و بچه های مشترکمون رو بده و مثل آدم بشینه سر زندگیش.می دونی چرا ؟ نه به خاطر اعتقادات مذهبی و باورهام… چون خودم رو خیلی خوب می شناسم….که نمی تونم با کسی بخوابم و بعد راحت بلند بشم و لباسهامو بپوشم و بگم خداحافظ …که تا وقتی خیلی کسی رو دوست نداشته باشم نمی تونم با کسی بخوابم و از طرفی هم نمی تونم با کسی که دوستش دارم سکس کنم و بعد به راحتی خودمو واسه جدایی قانع کنم…اینجوری آسیب ها رو از خودم دور می کنم و از خودم مراقبت می کنم. من دختر احساسی هستم اما خوشبحتانه در کنارش بسیار قوی هم هستم و می تونم طوری برنامه ریزی کنم که حتی اگر از نظر احساسی هم در یک ازدواجی شکست خوردم اما یک سری چیزها اون شکست رو جبران بکنه.الان خیلی بعد از جدایی آروم هستم چون می دونم اگر از نظر احساسی واسم خیلی گرون تموم شد اما اون آدم نیومد مفت و مسلم شناسنامم رو سیاه کنه و با من چند صباحی بخوابه و بعد راحت بره…حق و حقوقم رو طوری گرفتم که چندین برابرضربه ی احساسی که خوردم اون ضربه خورد…کلا من همیشه اینطوری بارم رو می بندم…دوست ندارم احساسمو تنم رو مفت و مسلم به کسی بدم و 4 روز بعد که به نیازهاش رسید بهم نیشخند بزنه و بره….من دوست دارم اون نیشخند آخرو همیشه من بزنم! حالا هرکسی هر چی می خواد فکر کنه و لی به نظر من لذتی که در انتقام بود در بخشش نبود….بی نظیر بود….واسه همین توی دوستی هرگز با کسی سکس نکردم و نخواهم کرد…چون روی حرف و دوستت دارم گفتن های آدما به راحتی حساب نمی کنم…دوست دارم ببینم طرف در عمل چکارس…اگر مرد راه نیود قراره چه بهایی بده بابت نامرد بودنش؟ توی رابطه ای که دونسته می دونم طرف واسه نامردی هاش هیچ بهایی نمی ده و رفتن و اومدنش هیچ هزینه ای براش نداره هرگز تنمو وسط نمی زارم…چون تن من حرمت داره …از اومدن و رفتن بیزاره…اینجوری اومدن ها و رفتن ها رو محدود می کنم و تن واحساسم هم کمتر آسیب می بینه…این روش منه …دیگه بقیه هم می تونند هرکاری دوست دارند با تنشون بکنند…
ترازو گفت:
@عمه بلقیس
WOW
آرام گفت:
عمه بلقیس عزیزم من با این صحبت شما مشکلی ندارم ، چه بسا در خیلی موارد عینن مثل شما فکر میکنم…در مورد حِسِت، در مورد انتقامت و در مورد قوی بودنت. من با قضاوت مشکل دارم :
» اینکه یک مادر با اون صلابتش هنوز به یک دیدگاه قابل قبول راجع به سکس در زندگیش نرسیده برای من خیلی دردناک هست»
شما داری به خاطر حس دودلی یک آدم بیرحمانه شخصیت اونو زیر سوال میبری…تو هرسنی همه دودل میشن ، همه اشتباه میکنن، همه فکرای ساده به سرشون میزنه…
قوی بودن برای یک زن عالیه به شرط اینکه فراموش نکنه هنوز یک زنه…به شرط اینکه بتونه هر وقت خواست بین خشن و بی رحم بودن و با محبت و دلسوز بودن سویچ کنه…دوتارو با هم داشتن هنره.
کاپیتان بابک گفت:
هستم کیوان جان. ولی خاموشم.
فکر می کنم پس زنده ام، وقت مُردن هم قول میدم خبرت کنم یار با وفا
آرش گفت:
@ ساحل غربی
اون نوشته مال ویولتا نیست ؛ اصولا ویولتا کس شعر نمینویسه ؛ یعنی تنها نویسنده ای است که در این وبلاگ کس شعر ننوشته ؛ شاید کس شعر گفته باشه اما تا زمانیکه در درونش چیزی نداشته ننوشته.من شاید سبک زندگی و نگرش سامانتا رو به زندگی بیشتر بپسندم اما نوشته های ویولتا یه چیز دیگست.
کاپیتان بابک گفت:
+
کاپیتان بابک گفت:
با پوزش ار سامانتا
گفتم یه خودی نشون بدم. ساحل و کیوان دنبالم می گشتنن. 6 تا کامنت همین یک گوشه گذاشتم
They can’t miss it
شما خوبی آرش؟
کوچولو خوبه؟
آرش گفت:
آقا فکر نکنی وقتی نیستی ما صدامون در نمیاد یعنی حواسمون نیست که نیستی؛ حواسمون هست که نیستی.
همه در پناه حق تعالی خوب هستن.
mahgoon گفت:
سامانتا، ویولتا، همای عزیز و دوستان محترم اندرونی!
من صراحتا میگم، به نظرم: «سکس و شناخت اون در راس اموره!»…
البته برای کسیکه حقیقت سکس رو شناخته و به درک و معرفتش رسیده ممکنه دیگه خود فیزیک سکس براش راس امور نباشه اما برای کسی که به این معرفت موفق نشده، تحربه، درک و شناخت و معرفت حقیقتش همچنان در راس اموره که هر چقدر در درک کامل و فهم چیستی اون موفق باشه در درک سایر امور و احقاق سایر امور زنگیش هم میتونه موفق باشه … به نظر من: سکس کلید اصلی رازهای حیات و قفل زندگیه!…چرا؟. عنایت کنی بهت میگم:
به نظر من فرق بین سکس به عنوان یک غریزهی بنیادی با سایر غرایز در چند چیزه:
1- دوسویه بودن ( که ریشه در روابطانسانی و اجتماعی بودن انسان داره)
2- معبر تناسل و بقا
3- زادگاه محبت و مهر ( که به نظرم تمام راز حیات و زندگی در محبته)
بنابراین ضمن مهم بودن سایر غرایز بشری مثل خور و خواب و …اما من فکر میکنم «سکس» به عنوان یک غریزهی حیاتی (نه بهعنوان یک شهوت صرف) همچنان «راس امور» باشه.
چیزی که باعث میشه نظر برخی از دوستان نسبت به رای امور بودن سکس مثبت نباشه بهنظرم بهخاطر تصور و خیالشون نسبت به اون معنای عامیانه و ناشناخته و تابوی سنتی از سکس باشه.
به نظر من شناخت ماهیت «سکس» به عنوان یک رابطهی دوسویه میتونه به شناخت و معرفت ما به تمام نیازها و معضلات و موضوعات انسانی کمک کنه و معرفت بهش حیاتی باشه.
به جز از استثنائات و کسایی که رغبت و تمایلی به سکس ندارن چون موضوع اصلیشون اون نیست اما به نظرم حقیقتا نمیشه بدون شناخت ماهیت سکس حتی همون دوستان بتونن در سایر موارد به معرفت حقیقی برسن.
به نظر من صرفنظر از آلودگی چهرهی سکس و نگاه شهوتآمیز صرف به اون، شناخت راز «سکس موفق» میتونه کلید تمام مشکلات بشری باشه که ماهیت اصل مشکلاتشون اجتماعی هستند نه فردی ( چون هیچ فردی با تلاش شخصی از خود منفردش بهوجود نیومده) بهنظرم بدون شناخت سکس ما نمیتونیم آدم موفقی در حل مشکلات دیگهمون باشیم.
به نظر من کسایی که به سکس به عنوان یک شهوت صرف نگاه میکنن و برای شنات ماهیتش تلاش نمیکنن، در حل تمام موضوعات مهم و دست دوم زندگیشون گمراه میشن و نمیتونن موفق عمل کنن. به نظر من قبل از شناخت ماهیت سکس تمام مشکلات دیگه درجه دوم هستند و برای چنین شخصی سکس باید راس امور باشه! باید ماهیتشو بشناسه که به نظرم شناحتش به شناخت ذات محبت و مهر منجر میشه. مهر و محبت یعنی چی و چرا شناختش ضروریه؟ چرا تعادل بشر در شناخت مهر و محبته؟ به نظر من طبیعت راز این نکته رو در فرمت سکس نهادینه کرده و به ما هدیه داده که بدون شناحتش هدف و معنای اصلی زندگی برامون گمه…که تا در زندگی گم و گیج باشیم هر کاری بکنیم دس و پا زدنی بیمعنیه و ما نمیتونیم به تعادل برسیم، و رشد نمیکنیم و بالغ نمیشیم و احساس با معنایی در زندگیمون نداریم. این به آنارشی منجر میشه، این یعنی ویرانی زندگی اجتماعی وفردی بشر که نتونسته خشت اول معنای زندگیشو کشف کنه، پس پریشان و پادرهواست…. چرا که:
خشت اول چون نهاد معمار کج…تا ثریا میرود دیوار کج
با احترام.
نسوان گفت:
ماهگون عزیز متشکرم.
حضور مخاطبانی مثل شما کمک بزرگی است.متاسفانه اما این تعداد محدودند. این البته کار را سخت تر می کند برای ما.
من شخصا باورم نمی شد دامنه ی مطالعات کاملا ابتدایی مخاطب این بلاگ در مواردی تا این حد محدود باشد که اصلا حتی تورقی به مسایل زیر بنایی روح خودشان نزده باشند و
یا حتی چیزی از سه مفهوم
Psychic energy
libido
spirit
حتی به گوششون نخورده باشه که این سه در واقع یکی است و تمام انرژی روحی است که آدمی را به حرکت در می آورد.
من شخصا از این همه واکنش به بیان یک حقیقت آشکار انقدر متعجب شدم که یاد مرحوم گالیله افتادم.
جمال المَـلِک یساری گفت:
بانو جان سفسطه نکنید ، اهانت هم نفرمائید . بازم سوزن شما رفت رو اون قسمت صفحه گرامافون گیر کرد که مخاطب چیزی حالیش نیس و من فقط میدونم لیبیدو و اینجور چیا چی هَسو نیس.
خیلی از اونایی که از افراط در سکس نویسی انتقاد کردن به شهادت کامنت هاشون دنیا دیده هستند و در زمینه ی سکس بی تجربه نبودند. و مهم ترین مطلب اینه که هیشکی وجود سکس و اهمیت اونو منکر نشده که اصولا انکار بدیهیات چیزی به غیر از اثبات حماقت نیست به قول مولانا
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامُرْمد است
ذم خورشید جهان ذمّ خود است
که دو چشمم کور و تاریک و بد است
ما که نمی گیم «سکس» میوه ی ممنوعه است ، اما آیا نیازی هست هرچیزی رو با یک مثال سکسی بسط و گسترش بدیم؟!
به عنوان نمونه این نوشته ی داکتر لولیتا به تاریخ سوم مارس 2012″اصلاح طلب ها بهتر می کنند»
https://nesvan.wordpress.com/2012/03/03/
ببینید حتا موقعی که خواستین از انتخابات صحبت کنید هم یک طرفشو به بکن بکن وصل کردید.
بین پشیونال تا کجوال فاصله و مرز ظریفی هست مثل نقطه ایی که بالا بودنش خداست و پائین بودنش جداست. این چیزای عمیقی که گفتید در نوشته های شما زیاد پیدا میشه موافقم و من تحسین می کنم اما در سکسولوژی نویسی های اسکارلت فکر کنم تنها چیزی که نیست همون سه پارامتری بود که ماهگون اشاره کرد .
گیر دادی هرجوریه بگی نوشته های اسکارلت درسته و هرکی میگه اشتباه هست «مطالعات کاملا ابتدایی» هم نداره. . . :twist:
دوباره وقتی که من میگم اینا به مخاطب اهانت میکنن ، رفقا جمع میشن و میگن جوات درست صحبت کن ، خب شماها اگر واقعا طرفدار گفتگوی متعادل و احترام متقابل هستید به این خانم هم تذکر بدید که یک هفته درمیون مخاطب رو به کم سوادی و بی مطالعه بودن متهم نکنه .
یا این داره فحش میده و لیچار حواله میده یا لولیتا که فقط کم مونده فحش خوار مادر بده
من دیگه جدی جدی به عنوان اعتراض آبستراکسییون میکنم و از اینجا میرم 😡
برای همتونم متاسفم که بهتون اهانت میشه و هویجوری نگاه میکنید 😐
چرا اعتراض نمی کنید چرا شیشه ها رو نمی شکنید؟! 🙂 چرا کوکتل مولوتف درست نمی کنید ؟ چرا لاستیک تراکتور آتیش نمی زنید?!
ویولی حیا کن
اهانتو رها کن
هی دود آجر ور منه
جمال المَـلِک یساری گفت:
یعنی میخوای بگی اسکارلت گالیله هست؟
البته ایشون به گالیور بیشتر شباهت دارن
آرشین گفت:
شماها دروغ میگید که سکس در راس امور است
دروغ میگید که سکس «زادگاه محبت و مهر » است
ایمان ندارید که spirit گروه را میشود دسته جمعی های جکشن کرد
شماها دوست دارید سکس رستریک و تابو باقی بمونه اما موقع عمل و قتی میگم با گروپ سکس با مهر همسری محبت رو به صورت آن لیمیت شیر میکنن همتون یا بهم میخندین یا ابراز تنفر میکنید… ببین همونجور که دسته جمعی میتونیم نماز بخونیم ….خب من میگم دسته جمعی هم میشه سکس کرد محبت کرد و لذت برد
mahgoon گفت:
آرشین عزیز!
فرمت سکس یه راهنمای طبیعته برای تعادل و سلامت.
سکس امری من درآوردی و سلیقهای نیست.
یکی از پیامهای سکس زاینده بودن اونه که ریشه در راز بقا داره که بدون اون نشل انسان منقرض ودنیا نابود و تموم میشه.
سکس یه غریزهست که مثل یه چاقو میشه از اون استفادههای متنوعی کرد. میشه باهاش پنیر برید میشه باهاش از خود دفاع کرد و یا به کسی حمله کرد و سرش رو برید…اما کدوم یکی استفادهی درست از جاقو هست؟
به نظر من در سکس گروهی چون نیت اصلی فرمت طبیعی سکس که زایندگی و توسعه و بقای نسل بشره نادیده گرفته میشه بنابراین استفادهی نابهجا از اونه.
من در متنهای بالا به بیتا و بهاران و بقیه این موضوع رو بار دیگه شرح دادم اما این یه پاسخی بود در باره سکس گروپ.
البته شما و هر کس دیگه مختارید خود را بیمار با نابود کنید و یا به خود سلامت و تعادل بدید و تکامل ببخشید.
منطق قراردادی و سلیقهای شما بدون شناخت حقیقت سکس میتونه به انحراف و نابودی شما منتهی بشه. اما شما میتونید از طبیعت بپرسید راز تعادل و بقا و سلامت چیه. از من نپرسید.
توسعهی امنیت و محبت یکی از ارکان مهم سکس متعارف و طبیعی و سالم و موفق بود نه تنها علت که به آن اشاره کردید. تعامل تنها دو نقر برای زایش دلیل دیگر آن بود که با بیش از دو نفر ناممکن و هدف آن مغایر است.
که سکس تنها یک بازیچه برای لذت نیست. هر چند لذت چاشنی آنست برای تنازع بقا و امنیت مشترک دوگانه.
منصف باشید به این نکته اعتراف خواهید کرد حالا اینجا نکردید مهم نیست …فهم وجدان شما کافی است که دیگران هم وجدان دارند و صدای حقیقت را از تعادل علمی طبیعت واقعی میشنوند نه از سلایق من درآوردی پرخطر و نامعین.
موفق باشید.
ايران دخت گفت:
تو دنیای امروز بعضی از کشورها ازدواج زن با زن و مرد با مرد را قانونی کرده اند من فکر میکنم بین اونها هم همین سه تا
Psychic energy
libido
spirit
وجود داشته باشه
تنازع بقا رو فقط نداره عوضش اونا هم بچه ندارند و همیشه آزاد هستند!
نظرتو چیه،این هم یه نوع سکسولوژی حساب میشه یا نه
ايران دخت گفت:
@آرشین
mahgoon گفت:
ایران دخت عزیز.
البته هدف من مراجعه به حقیقت و باطن و معنای سکس سالم و کامل برگرفته از ذات طبیعته…نه هر سکسی از جمله سکس با حیوان و یا…چون ذات طبیعت بصورت طبیعی تنها تعادل ناشی از اونو در راز بقا تضمین کرده. بنابراین بسترش هم باید همون راز بقا باشه….البته ممکنه سکس منحصری دو نفر به فرزند منتهی نشه این نه اینکه مهم نباشه اما اساسی نیست ..اگر طرفین همدیگه رو دوست داشته باشن میتونن فرزندخوانده داشته باشن و به نیاز سکسیشون در راه تعمیق محبت هم برسن…
به نظر من معنای گستردهتر و جزئیتر سکس واقعی مورد نظر منو که تعریفش رو زیر پرسش سامانتا در چند کامنت پائین تر دادم رو اگه خواستین میتونین بخونین.
به نظر من راه رسیدن به آرامش توانایی در برقراری یک سکس کامل بر بستری از محبت و امنیت و احترام به حریم پارتنر(همسر) هست که با تمرین درست مراتب این سکس کامل و موفق، توانایی درک حریم و حرمت و امنیت پارتنر(همسر) مقدور میشه. کسی که نتونه قبل از سکس با خودش مهربون باشه به سلامت خودشو برسه و برای خودش و پارتنرش احترام قائل بشه و دقیق درکش کنه و بهش احساس امنیت بده و خودشو تقویت کنه و بهش محبت عمیق داشته باشه نمیتونه یه سکس کامل و زاینده منتهی به تعمیق محبت داشته باشه.
به نظر من تنها سکس طبیعی میتونه با توجه به تواناییةای یاد شده این قدرت رو در انسان بوجود بیاره در غیر اینصورت کسی که نتونه این رابطه رو برقرار کنه به همون اندازه نمیتونه رابطهای امن و محترمانه و با محبت واقعی در اجتماع برقرار کنه. سکس متعهدانه با همسر و یا پارتنر واحد تنها بستر واقعی تمرین عملیات محبت ممکنه. منظور از محبت هم مهرورزیه نه مهرطلبی هر چند نتیجهی مهرورزی حقیقی بازخورد محبت و مهره.
آدم ناراحت گفت:
با گروپ سکس و نماز جماعت ، هردو، مخالفم
البته با نماز جماعت بیشتر مخالفم
دونقطه دی !!
ترازو گفت:
آرشین عزیز!
شاید نظر شما درست باشد. این سکس گروهی را که بشر به صورت فراگیر تجربه نکرده است تا بدانیم تاثیر مثبت یا منفیش چیست اما یادم افتاد به رفتار جنسی در جامعه مادرسالار انسان واره بونوبو. ممکن است این تاییدی بر حرف شما باشد. در این جامعه سکس همه با همه از جنس مخالف و موافق و حتی سکس با کودکان جاری است. سکس اورال – استمنا – بوسه های عاشقانه … حتی سکس در پوزیشنهای مختلف و هر چیز دیگری که فکرش را بشود کرد. منمنوعیت زنا با محارم فقط در مورد مادر و پسر بالغ وجود دارد و در باقی موارد آزاد است.
جالب اینکه برای رفع هر تضاد و درگیری از سکس استفاده میکنند و حاصل صلح و صفای استثنایی و جامعه ای با کمترین خشونت است.
http://en.wikipedia.org/wiki/Bonobo#Sexual_social_behavior
ايران دخت گفت:
من کاری به فروید و یونگ ندارم که چه جور ثابت میکنند انسان به آرامش درون میرسه,
ولی نمیدونم با این نظرات افراطی برای ثابت کردن اینکه سکس رأس امور است چه فرقی با مسلمانها دارید که داشتن چهار زن را شرعی میدونند و صیغه هرچی،حالا برای مردها باشه
بالاخره زنها رو هم که زود تحویل میگیرند اونم از سنّ نه سالگی نمیذارند هدر برند!
ولی فکر میکنم که حتما اونها قبل از فروید به این نتیجه رسیده بودند که برای اینکه قوی شد از هر نظر! باید سکس مداوم و ملایم و متنوع داشته باشند!
نسوان گفت:
عزیزم ،سکس در راس امور است با » سکس کردن در راس امور است» فرق دارد.
میخواهید سکس کنید، میخواهید نکنید. میخواهید گروپ سکس کنید. میخواهید مقعدی سکس کنید، می خواهید با همجنس سکس کنید،میخواهید سکس کنید و بعد فراموش کنید و انکار کنید و اینجا بنویسید که مریم مقدس از شما الگو برداری کرده ، میخواهید واقعا سکس نکنید و مثل یک راهب زندگی کنید. به ما چه؟؟؟
اصلا خود عمل سکس اینجا «هدف نیست».
نکته ای که مهم است «توجه» به آنچیزی است که شما را به سمت این گرایش سوق می دهد که در واقع ریشه نه در آلت تناسلی ، که در روان و ذهن دارد.
» آگاهی» از این که چرا دارید این کار را می کنید؟ چرا سکس می کنید؟ چرا نمی کنید؟ چرا با شنیدن اسم سکس واکنش به این شدت نشان می دهید؟
این» چرا» ها هستند که مهم اند و شما را به درک خودتان می رسانند. نه باز کردن پاها و فرو کردن آلت جنسی یک نفر درآن.
کدوم نظر افراطی اینجا توی این نوشته داده شد؟
کی و کجا در این وبلاگ از شما خواست که سکس کنید یا نکنید!؟
کی اصلا گفته که سکس آدم را به آرامش می رسونه؟ و با برای قوی شدن از هر نظر باید سکس مداوم و ملایم و متنوع داشته باشید؟ مگر سکس دمبله که عضلات شما رو قوی کنه؟
در بیشتر مواقع اتفاقا سکس منشا سردگمی و اضطراب می شود چون با درک و آگاهی از همون » چرایی» ها همراه نیست. این لب کلام و حرف ما بود. که فکر کنید. بهش فکر کنید. نه این که سکس کنید یا کژوال سکس کنید و یا سکس مقعدی کنید!!!
50 ساله گفت:
«مگر سکس دمبله که عضلات شما رو قوی کنه؟» من تو برنامه اپرا دیدم که دکتر آز میگفت کمیت سکس در آقایون و کیفیت آن در خانمها به قوی شدن عضلات قلب کمک میکنه . حتی میگفت حداقل سکس برای آقایون در سال نباید کمتر 52 بار باشه و …
mahgoon گفت:
50 سالهی عزیز!
سکس کامل و موفق که با پایداری دو روح و جسم همراه باشه کار همون دمبل رو میکنه برای تمرین محبت. برای تمرین انسان بودن و آدم شدن. برای اینکه تعهد به هم برای بال گشودن درش هست و این مهم ممکنه یک شبه و یکساله اتفاق نیفته.
بله به نظر من سکس حقیقی دمبله.
آرام گفت:
«»در بیشتر مواقع اتفاقا سکس منشا سردگمی و اضطراب می شود چون با درک و آگاهی از همون » چرایی» ها همراه نیست.»» کاملا درسته.
ايران دخت گفت:
@ بعضی از نسوان!
سکس و نقش اون تو زندگی نمیتونه خیلی پر رنگتر از نقش غذا خوردن،خوابیدن،سایر الزامات و واجبات برای یه زندگی سالم باشه،و همونقدر که تهیه یه غذای خوشمزه مهمه و وقت میذاریم بر درست کردن اون،همونقدر سکس هم مهمه،
شاید هم من اشتباه فکر میکنم سکس پایه و اساس و نوک قله زندگی خیلیها هست و من از این تجربه بی بهره و به قولی کافر همه را به کیش خود پندارد
راستی راجع به سکس مقعدی!!! هم یه توضیحی بدید با همون کجول سکس هم میکس میشه!
آهان ببخشید این به شما مربوط نمیشه
یعنی در حوزه استحفاظی شما نیست!
mahgoon گفت:
ایران دخت عزیز!
من یه پاسخی دادم چند تا کامنت پائین تر به سامنتای عزیز شاید بد نباشه شما خم بخونیش.
ضمنا من این جملهی ویولتا رو در زیر همین کامنت تائید میکنم:
سکس در راس امور است با سکس کردن در راس امور است فرق میکنه.
به نظر من بر مبنای بستر ضروری محبت و امنیت، مهم شناخت و توفیق در کیفیت با یک نفر هر چند در دراز مدت هست نه کمیت و تعددو تنوع اون با صفی از افراد پشت در.
برای 50 ساله ی عزیز هم که پرسید آیا سکس دمبل است برای تقویت عضلات نوشتم که به نظر من بله سکس حقیقی و کامل و موفق برای به اوج رسیدن طرفین اونم متکی به احترام و امنیت و محبت مثل یک دمبل است منتها برای تقویت و انعصاف و پرورش عضلات روح برای تعمیق محبت و ثبات و آرامش دو بال در یک پرنده.
50 ساله گفت:
ماهگون عزیز .من اون جمله را از نوشته نسوان عاریه گرفتم ایشون در جواب ایراندخت نوشته بودند این سوال من نبود
نسوان گفت:
ماهگون عزیز،
من شخصا ممنون میشم که تعریفت را هم از سکس مشخص کنی. تعریف نکردن آن به طور دقیق موجب سفسطه میشه.
یعنی فکر میکنی راه شناخت خود آدم داشتن سکس کژوال، بعد سکس دهانی و سکس مقعدی است؟؟!!! و اگر کسی این مسیر رو طی نکنه، شناخت کافی و درستی از خودش نخواهد داشت؟
یا اینکه لازمه شناخت زوایای سکس، داشتن پارتنزهای متعدد است، چون آدم بالاخره از هر کسی چیزی یاد میگیره؟ و شناخت رو همه جانبه تر میکنه؟
سامانتا
mahgoon گفت:
سامانتای عزیز!
من فکر کنم تمام منظورم رو نوشتم!
منظور من با توجه به دلایل نوع سکس سالم که رویکردی مبتنی بر راز بقا داره نه راز فنا، فرمت و ذات سکس دونفره بود با اولویت رسیدن به فرزند، و در مرحلهی بعد رابطهای دو جانبه نه بیشتر.
به نظر من تلاش هر انسان برای ایجاد یک رابطهی محترمانه و امن، در بستر مهر و محبت مقدوره، گیریم این تلاش دراز مدت باشه و یکشبه پاسخ نده. این بستگی به مرتبهی بلوغ هر کس داره که تا چه حد در یک رابطه باقی بمونه. اگر رابطه علیرغم تلاش صادقانه بعد از مدتها به سامان نرسید رابطه میتونه قطع بشه.
اما در فرآیند یک سکس موفق حتما باید احترام به حرمت و حریم پارتنر بر اساس مهر و محبت جهت رسوندن اون و خود به اوج مد نظر باشه. مسلما گزینهی خود من بودن با یک نفر هست و نمیتونم پیشنهادی به دیگری بدم. اما کیفیت یک رابطه تا انتهای زندگی برای من مهمه نه تعدد تنوع طلبانه. پایداری برای درک و همدلی و همراهی همراه با محبت با یک پارتنر یک روزه و یکشبه پیدا نمیشه. من فکر میکنم باید تا دم مرگ با یک پارتنر که همون همسره یک عمر زندگی کرد تا میوهی محبت کامل بشه و برسه. محبت عمق داره هر چی عمقش بیشتر تعالی و آرامش و امنیت فرد بیشتر و بهتر اتتفاق میافته. من اعتقادی به تلون و تنوع ندارم که این کار بر ناآرامی و پریشانی و دمدمی مزاج شدن و عدم تمرکز و هوسبازی و نهایتا غیرقابل اعتماد شدن برای سپردن امانت روح و جسم و امنیت روانی و شخصیت به پارتنر(همسر) تاثیر داره.
به نظر من دو نفر تا جایی که ممکنه باید پای لغزشها و سختیها وبدحالیها و بدخلقیهای هم بمونن و طاقت بیارن. گاهی ممکنه در طول یکسال به آرامش لازم برای یک سکس کامل و موفق نائل نشن. من فکر میکنم در راه برطرف کردن نقصها وجودی باید تلاش کرد و کنار هم موند و فوری یکدیگر رو رها نکرد. باید بها داد تا به عمق محبت برسیم. اما وقتی رسیدیم دیگه اون گنج با هیچ گنجی قابل مقایسه نیست. نزدیک شدن دو روح و انطباق هر چه بیشترش به همدیگه زمان میخواد گاهی به اندازهی عمر یک فرزند دو ساله ( با مدارا با تمام تغییرات هورمونی زن و مرد که ممکنه این وسط سرد مزاج بشن و اینجور وقتها باید کنار هم بود و همدیگه رو تقویت کرد بدون ملامت و تحقیر)… و گاهی به اندازهی پنجاه سال و بیشتر. میوهی محبت هر چه بیشتر رسیده باشه توفیق ما در بهره ی زندگی بیشتره. هدف به نظر من و برای من عمق و کیفیت محبته نه وسعت سطح اون.
هر چه این عمق بیشتر اتحاد دو روح بیشتر. و هر چه قابلیت این وحدت بیشتر ارزش وجودی فرد بیشتر. اونوقته که فرد میتونه بگه من در زندگی نباختم چون پایداری برای رشد و توسعهی مهر و محبت که راز تعادل هستیه به نظرم بزرگترین ارزش این دنیاست که ما رو مثل الماس خالص میکنه و به آدم شدن نزدیکتر میکنه.
یادمون نره ما در کنار تعالی روح خودمون میوههایی به نام فرزند هم داریم که باید اونا رو هم با سلامت رحی و جسمی بیشتر در امنیت وجودی خودمون به ثمر برسونیم. ممکنه دو نفر صاحب فرزند نشن در اینصورت باید ببینند چقدر به هم علاقه دارن آیا میتونن یه فرزند یتیم رو به فرزندی بپذیرند که معصومیت اونو یک امانت و هدیهی ارزشمند بدونن؟ اگه بخوان در این میدان موفق بشن باید بتونن به اعماق اقیانوس محبت سفر کنن و برای اینکار باید بتونن بال هم بشن. شناخت راز سکس موفق میتونه برای رسیدن به این عمق بهشون کمک کنه تا با تلاششون با احترام متقابل پای هم وایستند.
نمیدونم سامانتای عزیز توضیحاتم کم بود؟ کافی بود یا اضافی بود؟
ارادت.
آرشین گفت:
ببین ماهگون جان آخه اینطوری نیست ، هرچیو شما نخوای و ازون خوشتون نیاد که بیماری یا نابودی نیست.
گروپ سکس مثل مواد مخدر و روان گردان نیست که شما علمی بتونی ثابت کنی فیزیولوژی بدنتو نابود میکنه .
بعدم اون که گفتیا نسل آدمو تداوم میده ، خوب اونم الان دیگه در بیشتر سکس های سینگل وجود نداره . ببین مثلا زن و شوهر اون همه سکس دارن اما 1 یا 2 تا اونو برا تداوم نسل هست بقیه اون یا محبته یا غریزی. یا مثلا خودت مگه وقتی وقتی با دوس پسرت هستی مگه در هرنوبت میخواین تداوم نسل بشه ؟ نه این فقط محبته این گرمای نورون و طوفان تیروئیدی هست این دوستیه … خوب!!
ببین گروپ سکس مثل همون تعاون و مشارکت هست به خدا راست میگم .
شماها دوست دارید تابو شکنی بکنیدا اما بازم محافظه کاری میکنید . تو یا هرکی میتونه بگه از گروپ یا ضربدری خوشش نمیاد اما این فقط سلیقه تو هست و تفاوت سلیقه ی من و تو دلیل نابودی من و بیمار شدن نیست .
ببین ماهگون جان چطوری برات بگم … اوم … آه… ببین مثلا زمان بابا و مامانم اینا سکس طبیعی تعریف خاص خودشو داشته …خوب ! یعنی اون روشنفکرا هم از سکس بدون ازدواج حمایت نمی کردن و مثل تو شاید میگفتن باید به طبیعت سکس نگاه کرد و همینا که شما گفتی و آدمو از بیماری و بالانس نبودن میترسوندن . الان چی؟ ببین داخل همین ایران دیگه تقریبا برا خیلیا سکس بدون ازدواج حل شده . دیگه کسی چشماش درشت نمیشه از تعجب . گروپ هم بالاخره معمولی میشه همون طور که سینگل سکس معمولی شد . منظورم ایران هست وگرنه یوروپ که الان نوپرابلمن همشون .
ببین آدما حاکم بدن خودشون هستن ، چیز بد چیز ناسالم وجود نداره . اونا که بدشون میاد و براشون چندش داره دموده هستن . آپ تو دیت نیستن . یا اینکه فقط سلیقشون این نیست . اصلا نیازی به فلسفه نیست این یه های وی هست که خیلیم سر راست و بدون استاپ یا چراغ قرمز میشه رانندگی و ران کنی.
گی ها، لز ها ،پلی آمور ها ، اینا همه هست حق و حقوق قانونی و انسانی دارن اصلا هلند خرتمن نماینده همینا هست و رفته مجلس . اتفاقا محبت اونه که بتونی به همه اونو هدیه بدی و اونو با همه شریک بشی آدم در گروپ سکس میتونه دست همدیگه رو بگیره و به اتحاد و یکدلی برسه
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
اینو باید در عمل ثابت کنیم که می تونیم جور دیگه هم ببینیم
سوری زیاد تکسیدم
نسوان گفت:
پسرکم؛
اول- شما اینجا هرچی دوست داری می تونی بنویسی.( در صورتیکه به ولایت فقیه و امام نقی توهین نشود). اگر کامنتت میره تو اسپم بدلیل سانسور نیست. بدلیل اینه که تنظیمات وردپرس گاهی کامنت ها رو می بره اونوری و ما بعد اون رو ازاد می کنیم. متوجه شدی؟ اگه حرف من رو قبول نداری از آرش بپرس.
دوم- این که در مورد این سکس هایی که میگی که من چیز زیادی نمی دونم ننه ! برامون با تفصیل بنویس بیشتر آشنا بشیم. من که البته ازم دیگه گذشته. اما چون شدیدا به همکاری و تعاون و مشارکت اجتماعی علاقه دارم دوست دارم بشنوم و یاد بگیرم.
کلا تایید نمی کنم کارت رو. تکذیب هم نمی کنم.شخصا هیچ توصیه یا قضاوتی برای تو یا برای هیچ کس دیگه ای نه در این زمینه و نه در هیچ زمینه ی دیگه ای ندارم.
حتی اگه برادرم هم بودی نداشتم. کلا از نصیحت و توصیه بدم میاد. ولی اگه یک توصیه داشته باشم در این مقطع اینه که:
حتما از کاندوم استفاده کن.
همین.
آرشین گفت:
ببخشید عجله کردم آره دیدم کامنت ها تائیدی نیست کامنت خودم همیشه بدون تائید شیر میشه
من به خدا شمارو دوست دارم
من اتفاقا در ماشینم همیشه چراغ قوه ،فندک ،کاندوم ،جعبه ی کمک های اولیه ،یک کپسول کوچیک خاموش کردن آتیش ،خودکار و کاغذ دارم .
مر30 از شما
EhSAN گفت:
با چشمهای کاملا بسته..
آرام گفت:
+++ بله کاملا سلیقه هست.
عمه بلقیس گفت:
تو هم عجیب نشستی داری به ریش هممون می خندی و هی دری وری می گی ها…تعجبم از بعضی هاست که تورو اینقدر جدی می گیرند و تازه واسه قانع کردنت وقت می زارن…خدا به اون ننه بابات صبر بده! ما که بریدیم…
mahgoon گفت:
آرشین عزیز!
من نگفتم چیزی که من وخشم نیاد واسه دیگری بیماریه ..بلکه گفتم آدم میتونه با خودش هر کاری رو بکنه…میتونه خودشو بکشه و هر جوری خواست زندگی کنه…هر کی هر جور راحته و به تعادلش نزدیکتره همون کارو میکنه و اونقدر آزمون و خطا میکنه تا راه واقعیشو پیدا کنه…بنابراین کسی که بیست سالشه با کسی که سی شالهست و یا پنجاه سالشه هر کدوم توی مسیر خودشون هستند و احوالات متفاوتی دارن…
شما هم میتونی هر کارو بصورت گروپ تجربه کنی…
اما من فکر میکنم آدم توی هر زمینه یه ظرفیتی داره…مثلا آدم نمیتونه سرب مذاب بخوره…اما میتونه آب بخوره…به نظر من برای شناخت قابلیت و ظرفیت هر کس باید خودش تجربه کنه و به تجربهی من ظرفیت آدم برای تمرکز در محبت و تعادل همونیه که گفتم…آدم میتونه در یک لحظه برای بعضی کارها تنها روی یک موضوع تمرکز داشته باشه تا لت و پار نشه روحش…به نظر من با توجه به تجربه و نگاه من در نگرش به هستی و ذات تعادل فکر میکنم ذاتا محبت حقیقی در سکس که عامل تناسله تنها با توجه به یک نفر محقق میشه نه بیشتر…شما جور دیگهای فکر میکنی خود دانی.
محبت عامل تعادله به نظرم و زمینهها و جلوهةای متنوعی داره برای تحقق..در مورد سکس به نظرم اینه در موارد دیگه میتونه اجتماعی باشه…اما سکس نه!
بعضی ار چیزا به یکبار تجربهشون نمیارزه مثلا لازمنیست برای درک جهنم و یا کورهی آجر پزی بری توش تا بفهمی آتیش یعنی چی…کافیه حروف الفباشو با سوختن انگشتت به بدنهی بخاری یکبار درک کنی و تا ته قضیه رو بخونی…فهم پیامةای حقیقی از فرمت طبیعت بکر الزاماتی داره و یکیش تجربهست که با یک نگاه میتونی بفهمی این کار به پریشانی و بیماری منتهی میشه یا تمرکز و وحدت و تعادل و آرامش…
و این موضوع رو یا میشه خود تجربه کرد و یا میشه به کارشناسهای امین و یا آدمای مورد اعتماد اعتماد کرد. خود دانی آرشین جان.
آرشین گفت:
دیدگاه شما چشم به راه بررسی است.
😦 آخه برا چی ؟! حرف بدی نگفتم جواب ماهگونو نوشتم همین 😦
آرشین گفت:
نسوان جان خیلی ممنون که وقت میزارید و کامنتا را زود زود آزاد می کنی . دست گلتون درد نکنه
سلام منا به اسکارلت برسونید دی:
عمه بلقیس گفت:
++++++++
آرشین گفت:
عمه پرگیس جان
اشتباهت اینه که فکر میکنی دارم به ریش بقیه میخندم
آرشین وجود داره من وجود دارم به سکس گروهی علاقه داره به بدن خواهرش علاقه داره به لذت علاقه داره
اعتقاد و باورش اینه که تا اخر عمر نباید دو نفر مدام برای همدیگه باشن باورش اینه که آدما تا آخر عمر دیگه برای همدیگه نیستن .
آدما خیانت میکنن خیانت حتا اگر از ذهنت رد بشه با انجام دادنش فرق نمیکنه
آرشین میگه تابوی خیانت رو بشکن و همه 1…2…3…. همزمان دستامونو برای همدیگه رو کنیم
وفاداری و نجابت براش بی معنی هست
شما زبان خوندی سرچ کن ببین به ریش خندیدن هست یا اینکه واقعیت داره یا حداقل اینکه وجود داره یا نه
عمه جان همه چیز را همه گان دانند، از منم منم از من بهترم من اولم من باید بهترین باشم کم کن و کمی ما باش . لزوما اون چیزی که شما حدس میزنی درست ترین حدس نیست
بای
ايران دخت گفت:
@ماهگون
من با بیشتر حرفهای تو مشکلی ندارم بخصوص اون قسمت که مدارا کردن با کمیها و کاستیها حالا میخواد سکس باشه یا پول خیلی خوبه اگر که پای بچه میون باشه که خیلی لازم تره،ولی روی سخنم با بعضی از نسوان بود که بالاخره سکسو بعنوان یه ابزار قبول دارند که اگه درست از اون استفاده بشه زندگی میتونه راحت تر ادامه پیدا کنه همونطور که تو گفتی, یا درصدد معرفی سکس و انواع اون در جوامع پیشرفت و نرفته هستند،
بعضی جاها مثل یه جوون بیست سال مینویسند که همه چیزو باید خودش تجربه کنه و بعضی وقتا مثل یه گرگ تیر خورده که هیچ وقت به جنسی به نام مرد نمیشه اطمینان کرد،
تو خیلی آرمان گرایی و امیدارم این با زندگی واقعی تو تا حدودی قابل انطباق باشه که دیگه خیلی عالی میشه.
Sam گفت:
کسی یک کامنتی ندیده که ۲ روزی باشه دنبال صاحبش بگرده ؟
نسوان گفت:
Noch!
Sam گفت:
کامنت داغ، خاش خاشی، دو آتشه، ۲ هزار تومانی من را بیات داده دست مشتری، میگه نوچ!
mahgoon گفت:
ای آنکه سام هستی!
جان برادر کلی خندیدم آخر عمری از این اعلامیهی اشیاء مفقودی.
خیلی باحال بود.
این نوچ زیرین نسوان هم عیش ما رو تکمیل کرد. طفلیا خور و خواب ندارن بدتر از ما… از دست ما…
اینم با حال بود.
کیوان گفت:
++++++++++++
کاپیتان بابک گفت:
من از این نوشتۀ شما خوشم اومد سامانتای عزیز
به قول میبدی مفید و مختصر. نمیگم یک نوشتۀ ادبی بود ولی کاش بیشتر بنویسی
کارت درسته آبجی
آرش گفت:
@ نسوان
«…کی و کجا در این وبلاگ از شما خواست که سکس کنید یا نکنید!؟… »
اسکارلت از ما خواست:
«…من به همه ی کسانی که در این مورد تردید دارند پیشنهاد می کنم که خودشان تجربه کنند..»
ok؟
نسوان گفت:
پیشنهاد کرد؟ … ووی ووی ووی
چه اسکارلت بدی! الان سر زبونش فلفل می ریزم
آرش گفت:
پس چرا نسیه کامنت آزاد میکنی؟ آزاد کن بره همه رو دیگه.
نسوان گفت:
حالا چرا داد می زنی؟؟ خوب دستم بند بود..!
آرش گفت:
داد نزدم ؛ از کار نصفه و نیمه خوشم نمیاد؛ کار رو باید تا آخرش انجام داد.موافق نیستی؟
نسوان گفت:
من همیشه با تو موافقم. در غیر این صورت، مخالفم…
کاظمی گفت:
سامانتا یه چیز دیگه هم من بگم. فکر نکن که باید حتما یه نوشته ادبی و زیبا بنویسی تا بتونی با مخاطبت ارتباط برقرار کنی. درسته که یه نوشته زیبا که با مهارتهای خاص نویسندگی نوشته شده خیلی بیشتر مخاطب رو جذب میکنه مثلا مثل داستان کوتاه های ویولتا ولی نوشته اگه حرفی برای گفتن داشته باشه مخاطب خودش رو پیدا مکینه حتی اگه به یه زبان ساده نوشته شده باشه.
یزدان گفت:
محضه اطلاعه شما نوزاده تازه متولد شده در حدوده پنجاه سانتی متر قد و نهایتن پنج کیلوگرم وزن دارد.
آرشین گفت:
یکی از دوستا اون بالا گفته بود سکس با حیوانات خوب نیست و باید سکس طبیعی باشه
منم به نظرم سکس با حیوانات خوب نیست آخه ما نمی دونیم در دل اون حیوان چی میگذره و آیا اونم از سکس با ما راضی هست یا نه . اما سکس با طبیعت فکر کنم خوب باشه . من الان دارم به یک ایده برای سکس با گیاهان فکر میکنم !!!
آرش گفت:
کاکتوس بکن تو کونت.
آدم ناراحت گفت:
فقط حواست به کاکتوس باشه
آرام گفت:
ها ها ها ها !
ترازو گفت:
:))))))
آرش گفت:
ها ها ، منم همچین چیزی بهش گفتم فیلتر شده ؛ یا این مارو کیر کرده یا واقعا به همین اندازه کس مغزه.
آرشین گفت:
ببینید خوب اینجوری نمیشه من قبلن گفتم آدما مالک بدن خودشونن و در یک پروسه نرمال آدما به تن و بدن خودشون ضربه نمیزنن آزار نمیرسونن . ببین مثلا الان پزشکا گفتن دیگه بدنتونو کیسه نکشید لیف ملایم استفاده کنید . من که از شوخی بدم نمیاد میتونم کلی باهاتون شوخی کنم و منم فان بهتون جواب بدم
ببین من اصلا الان مطمئن شدم که با طبیعت میشه سکس کرد .
آقا یا خانوم ناراحت مگه شما اون بالا حرف از آلفا و بتا بودی مسخره کردید؟ الان اینا اگر در کامسوترا بود بازم بهم میخندیدی ؟
ببین من الان دیتیلزشو بگم پورن میشه شماها نشون دادید جنبه این چیزارو ندارید
برای سکسو وجیترن هیچکی سراغ کاکتوس نمیره اما من میتونم با چمن میشه سکس کرد من امتحان کردم اما زمان میبره تا اونو کامل یاد بگیرم و بعدن بهتون یاد بدم
من شماها را چیز نکردم و نه مخم اونجوریه .
خرزهره گفت:
حالا که دوستان دارن زحمت می کشن انواع سکس ؛ ارال ؛ انال ؛ گروپ ؛ سکس با حیوانات و گیاهان رو بررسی می کنند ممکنه بفرمایید آیا جلق زدن هم از راههای خودشناسی و خداشناسی به حساب می آد یا خیر.
کیوان گفت:
@خرزهره عزیز
منو باش که اول فکر کردم منظورش از سینگل همونیه که شما گفتی!!! پیر شدیم نفهمیدیم چی به چیه…
نسوان گفت:
بچه ها سینگل چیه؟ به منم بگین.. بگین.. توروخدااااااااااااا
نسوان گفت:
بلی بلی
و شاعر فرموده: برو جق می زن مگو چیست جق
که سرمایه ی جاودانی است جق
اگر روزی به پیامبری مبعوث شوم امتم را به سه چیز سفارش می کنم:
زدودن پشم، خوردن آب فراوان با مشروبات الکلی و جق زدن مستمر
و خداوند کف دست را خلق نکرد مگر برای آنکه در آن نعماتی است برای مومنان و انگشتان را برای مسلمات، باشد که ایمان آورید.
و حدیث آخر نبوی من:
برحذر باشید از سه کس، ( به فتح کاف)
آنان که جق می زنند و انکار می کنند،
آنانکه در جق زدن اهمال می کنند،
و از همه بیشتر آنانکه جق نمی زنند.
که ایشان خطرناک ترین مردمان هستند. اگر بدانید. و ان کنتم تعلمون
و.
کیوان گفت:
ماهگونم! ویولتا! شهرزاد! آرشین!
من به همگی شما حسودیام میشود.( حتی و مخصوصا عمه بلقیس!) راستش را بخواهید، سالهاست از صادر کردن حکم کلی و جزیی، و تعیین تکلیف برای سکس، مذهب، جامعه، آرشین… ببخشید سکس گروپ*، و بقیه مسائل زندگی آدمی، ناتوانم. در مورد یونگ و فروید البته نه جسارتی میکنم و نه مدعی فهم عمیقتر و یا اصولا فهم عمیق مسائل روانشناسی هستم. همیشه از مباحث خود شناسی و روانشناسی و عرفانی گریزان بودم (البته ادبیات عرفانی تا دلتون بخواد خوندم، چون ادبیات رو دوست داشتم). فکر میکردم – با اونهمه بار ارزشی و ایدئولوژیک و بکن نکن های زمان نوجوانی ما – وقتی همه به قول تامس هریس از اجرای همانچه میدانیم نیز ناتوانیم، چه سود از زیادتر دانستن؟ البته تا توانستم ادبیات و تاریخ و این اواخر فلسفه و جامعه شناسی خواندم. رهیافت من به مسائلی از قبیل موضوع بحث شما، بیشتر از راه ادبیات بوده. و نسبی بودن ارزش ها و نحوه نگریستن مدرن به اخلاق را بیشتر از نیچه و کانت (البته این یکی را به واسطه نه از سرچشمه) .
خطابم به «نسوان» از آنرو «خاص» شد و «ویولتا» را نشانه گرفت که میدانم چون من عاشق «کوندرا» است. و محور عرایضم به تجربه «پل» ** در فصلی کمتر دیده شده (به شهادت یک جست و جوی کوتاه در شبکه) از کتابِ جاودانهٔ «جاودانگی» برمیگردد. شعر ایدهآل سالهایِ جوانیِ «پل» (و اوجش جنبش دانشجویی 1968 = فیلم dreamers را ببینید) ، شعری معروف از «بودلر» بود. که ترجمهٔ تقریبیاش به فارسی میشود: «باید مداوم و یکسره نو شد». در هنگام میانسالی این «عمیقا و یکسره نو شدن» داشت او را – که به هرحال انسان بود و زمانمند – از گردونه خارج میکرد. تازه داشت میفهمید که «مدام و یکسره نو شدن»، نهایتا برمیگردد به دفن کردنِ «خود». «خود»ی که بنا به دلایلی عمیقا انسانی دیگر به مرزی رسیده که نمیتواند از آن نوتر شود (سعی کردهام خلاصه کنم). «پل» فهمید که با شعارِ «یکسره نو شدن»، تبدیل میشود به «رفیقِ شفیقِ گورکنانِ خودش» . اولین برخوردهای ظاهرا بیخطر و ملایمِ «پل» از خانهٔ خودش و دخترش شروع شد: باید بر سلیقهٔ خود چشم میپوشید و از شنیدن موزیک راک دخترش لذت میبرد. تا اینجایش چیز مهمی نبود. چه بسا این احساس را به او میبخشید که هنوز قادر به «هر دم نوشدن» است. اما کم کم داشت از تسلط تبلیغاتچیها بر روح و روان جامعه احساس خطر میکرد. از آگهیهای به ظاهر معصومانه تجاری که بیشرمانه مظاهر تمدن و فرهنگ اروپا (بتهوون) را برای تبلیغ کاغذ توالت خرج میکردند؛ و از ابتذال حاکم بر زیبایی شناسی عمیقا تصویری و فارغ از شعور پیرامونش، رنج میبرد. برای نسلِ او که هنرهای تجسمی را نیز با نقد و تحلیل، درک میکرد و ارج مینهاد؛ حذفِ شعور به نفعِ «آیکونِ» تهی شده از معنا و جایگزینیِ «life style» به جای اگزیستیالیسم، نه نو شدن، که آخرِ ابتذال بود. و این شیوهٔ نگاه بود که بازارِ برنامهٔ رادیوییاش کمکم از سکه افتاد. آنها که با آگهیهای خود، حیاتِ شبکه رادیویی را تضمین میکردند او را دِمده و جوان ناپسند یافته بودند. و اینگونه «پل» دریافت که با سالها تبلیغِ «یکسره و مداوم نو شدن»، چیزی جز «رفیقِ شفیقِ گورکنانِ خود» نبودهاست.
من اگر به وضعیت وجودیِ خودم از هر لحاظ نگاه کنم، تربیتِ ایرانی- اسلامی را، هرچه هم که از آن فاصله بگیرم، نهایتا قادر به نقدِ آن خواهم شد، نه نفی و نه انکارِ آن. همینطور سایر ویژگیهایِ اجتماعی و طبقاتیِ شخصیتم. اگر روشن بگویم، ممکن است حالا چون کودکی و نوجوانی نیندیشم . ولی اثرآن اعتقادات بر من باقی مانده. مثل سیگاری که میکشی و بدور میاندازی ولی اثرش بر سیستمِ تنفسیات را نه (هر کی گفت این مثال از کی بود جایزه داره!).
آرشین عزیز در بالا حرف تکان دهندهای زد:
«مثلا زمان بابا و مامانم اینا سکس طبیعی تعریف خاص خودشو داشته …خوب ! یعنی اون روشنفکرا هم از سکس بدون ازدواج حمایت نمی کردن و مثل تو شاید میگفتن باید به طبیعت سکس نگاه کرد و همینا که شما گفتی و آدمو از بیماری و بالانس نبودن میترسوندن . الان چی؟ ببین داخل همین ایران دیگه تقریبا برا خیلیا سکس بدون ازدواج حل شده . دیگه کسی چشماش درشت نمیشه از تعجب »
این حرف آرشین بیرحمانه داره به واقعیتی اشاره میکنه، که همین الان چشم در چشم من و سامانتا و عمه بلقیس و ماهگون و هما و شهرزاد و خانم کاظمی و داش جوات و سالیتا (= 50 ساله) و … و خودِ ویولتا دوخته و میخواد ما رو از رو ببره. واقعیتی که یه عمر برای رهایی از دست سنتهایی با تاریخ مصرف چند قرن پیش، به استقبالش رفتیم و تبلیغش کردیم.و حالا میبینیم داره گورِ تمام عقاید و ارزشها و آن چه براش جنگیدیم و تلفات دادیم رو میکنه.
یگانه چیزی رو که بدونِ واهمه میتونم بهش ایمان داشته باشم و اینجا فریاد بزنم، دیدن درجاتِ مختلفی از اون هراس از واقعیته. بیشتر فریادها، تهدیدها، وا اخلاق گفتن ها، نفرینهایی که به باعث و بانی این وبلاگ و همه متون مبلغ مدرنیسم میشه، در حقیقت «سپر تدافعی و فرار به جلویِ» کسانی است که میخواهند هراسِ خود از تخریبِ ارزشها و قطره اشکی را که از دیدنِ شمایلِ گورکنانِ خود، در چشمشان حلقه زده پشتِ آن مخفی کنند.
سخن به درازا کشید. و تازه این همهٔ ماجرا نیست. ما از امثال «پل» مرحلهها عقب تریم. از یک جامعه پیرامونی میآییم. تازه از دستِ غولهایی مثل «غرب زدگی» که به دستِ خود برای توجیح ناکامیهایمان تراشیدهایم، خلاص شدهایم. تازه فهمیدهایم نمیتوان با «ایدئولوژی» یک یا چند مرحله اجتماعی میانبر زد. وانگهی ما جلوداریم. جامعه هنوز با فاصله زیادی پشتِ سرِ ما قرار دارد.
جالب اینستکه هیولایِ تازه از بطری بیرون آمده، به سلاحِ نمادها و توتمهای خوش نقش و نگاری مانندِ «life style» مسلح است، که برخلافِ مثلا ارزشهایی مثل «انسانگرایی»، «برابری جنسی»، «حقوقِ بشر»، و «دموکراسی» یک مفهوم نیست. و برای بدست آوردنش نیازی به آموزش و فرهنگ نیست. و اتفاقا همان جامعهای که با آن فرسنگها فاصله دارد، ترجیح میدهد به جای مناسک گرد و خاک گرفتهاش مناسک خوش رنگ و لعاب و لذت بخشِ جدید را مینشاند. یا از آنهم عجیبتر همه را با هم نگاه میدارد. که باعث میشود گاه به پارادوکسهایی چنان ابزورد برخوریم که دیدنشان برایمان عادی شده: تجسمِ دخترهایی که شبِ عاشورا در چهل منبر(40 مسجد و زیارتگاه) شمع روشن میکنند که مبادا از دوست پسرشان حامله شده باشند، دیگر کسی را نمیخنداند. اوج چنین تناقضهایی را میتوان در پیروان القاعده و بنیادگرایان یافت: زیاد جراح یکی از ربایندگان هواپیما در 11 سپتامبر که جانِ خود و هزاران نفر دیگر را برای ارزشهای اسلامی سلفی گرفت، با دختر آلمانی ترک تباری، روابط جنسی آزادانه داشت (که نزدیک بود او را منصرف کند).
و آرشین عزیز و همنسلانش – اگر از من نرنجد چون واقعا منظورم بحث تئوریک است نه رنجاندنش – از سرِ صنعت تصویر سازی است که صاحب عقیدهای شده و حال در پی بسط و شرح تئوریک آن برمیآید. اما او یک مزیت بر ما دارد، با تصویر یا با استدلال، اینک اوست که از سوی زمانهای «هردم عمیقا نو شونده» سخن میگوید. و ما به هر روی، بر سرِ جنازهای گریه میکنیم که خودْ «رفیقِ شفیقِ گورکنانش بودهایم».
امیدوارم از حوصلهتان سوء استفاده نکردهباشم.***
*آرشین جان امیدوارم تفاوت سنیمان این امتیاز کوچک را به من بدهد که گهگاه با تو شوخی کنم. اگر روا نمیداری بگو. چون همانطور که در بالا نوشتم از طرز برخوردت – و نه اعتقاداتت – خوشم میآید. و اینکه آدم اندیشمندی هستی.
** نام «پل» به هزار زحمت بخاطرم آمد. بیشتر کتابهای من چون معشوقگان بی وفا به نام من و کام دیگرانند. از جمله همین کتاب مستطاب جاودانگی که دوبار خریدهام و باز ندارمش!
*** اگر تمایل به بحثهای اینچنینی دارید، قبل از هر کاری آثار «داریوش شایگان» را بخوانید. که اتفاقا اکثرشان ابتدا به انگلیسی یا فرانسه نوشته و بعد به فارسی ترجمه شدهاند. آسیا در برابر غرب، زیر آسمانهای جهان (خلاصهایست از زندگی و عقاید شایگان در مصاحبه با رامین جهانبگلو، هویت چل تکه با نام دوم افسون زدگی جدید).
عمه بلقیس گفت:
کیوان جان
اولا ممنون که گفتی اول از همه و به طرز مخصوصی به من حسادت می کنی….کیف کردم…پرواز کردم…من عاشق اینم که دیگران بهم حسادت کنند من هم هی نیشخند بارشون کنم و حرسشون بدم! (+ یک نیشخند!)
کیوان عزیز من فکر نمی کنم کسی اینجا برای کسی تعیین تکلیف کرده باشه…هرکس مصرانه می خواد از دیدگاه های خودش دفاع کنه…چون هیچ کس به این سادگی قرار نیست اعتراف کنه که داره حرف مفت می زنه…در واقع همون هایی هم که در نهایت احترام و ملایمت دیدگاههاشون رو بیان می کنند از همون ملایمت و احترام هم به عنوان ابزار واسه چپوندن افکارشون در مغز دیگران دارند استفاده می کنند…منتها خیلی محافظه کارانه تر و به ظاهر انسانی تر!
من زیاد رمان خوندن رو دوست ندارم….کلا سهمم رو از دنیای واقعی می خوام…از واقعیت هم هیچ وقت نترسیدم…با خودم خیلی بی رحم و روراستم…روزهایی که همه و حتی مشاور سعی داشت به من بگه که شوهرت دوستت داره و فقط بلد نیست چطور ابرازش کنه…یا این شخصیت اونه…می تونستم خودمو گول بزنمو و بگم : مگه می شه هیچ مردی منو دوست نداشته باشه؟! اونم منو؟! حتما دوستم داره…
اما من از لحظه ی اول به خودم گفتم بلقیس : این آدم تورو دوست نداره…این آدم هیشکیو جز خودش نمی تونه دوست داشته باشه…چون دوست داشتن چیزی شبیه نبوغ هست و هر کسی هم از این نبوغ برخوردار نیست…و با یک تیپا زدم زیر همه چی…
روزی که می خواستم کنکور بدم واسه لیسانس پدرم با اصرار گفت تو خیلی باهوشی تو با این معدل و اینکه همیشه شاگرد اول بودی حتما یک مهندس خوب می شی! می تونست در یک آن اون هندونه برام یک عمر مایه ی عذاب بشه…باز هم به خودم گفتم: بلقیس تو که سر زنگ ریاضی مدام ساعتتو نگاه می کنی مهندس بشو نیستی! تو ساخته شدی واسه علوم انسانی! تو مهندس بشو نیستی…
از نوجوونی عاشق نوشتن بودن…غزل می گفتم…شعر سپید می نوشتم …یه کوه سررسید داشتم که اتفاقات هر روزمو می نوشتم…تو هر جمعی همه چشمشون به عمه بود که غزلی چیزی بخونه و همه به به چه چه …اما یه روز با خودم گفتم بلقیس اینم نشد کار…تهش چی؟ مگه نه اینکه حتی شوهرتم با خوندن یواشکی سررسید هات درددل هاتو خونده و فهمیده از کجا دلتو به درد بیاره…همه ی دفترهامو پاره کردم و ریختم دور…با خودم گفتم: بلقیس آدم وقتی دردهاشو ، حرفهاشو می نویسه جاش همیشه می مونه…بزار هر روزی که می ره دردها و حرفاشو نقل هاشم با خودش ببره…زمان رو واسه خودت تو این سررسید ها نگه ندار…به به و چه چه مردم نباید باعث بشه تو کاری رو بکنه که نکردنش واسه تو از کردنش بهتره…
از وقتی شدم بلقیس حالا حرفهام یه کم تلخ شده…آدما رو زودتر از دور خودم فراری می دم…کمتر به به و چه چه می شنوم…اما عجیب راحت شدم…حال اومدم…عضلاتم راحت تره شل تره…زندگی مثل قبل نیست…دیگه کمتر کسی می گه آی بلقیس تو عجب آدم خاصی هستی…دیگه کمتر هم آدما سرشونو بر می گردونن که منو نگاه کنن…خودم که با خودم راحت شدم انگار همه هم باهام راحت ترن…
mahgoon گفت:
به خاطر رها شدنت از زندان چشم دیگران، تبریک عمه جاان!
از این جملهت خوشم اومد:…عاشقی و مهربانی نبوغ میخواد…هشتاد درصد باهات موافقم.
راجع به همه قضاوت نکن که همه قصد چپوندن افکارشون رو دارن. این احتمال رو بده که شاید یکی داره بدون توقع و زورچپان یه شربت به کسی تعارف میکنه و اگه نخوره هم دلگیر نمیشه.
آرام گفت:
خوب بود . مرسی.
mahgoon گفت:
دستمریزاد کیوان عزیز!
قبل از هر چیز به خاطر متن پر از احساس و تفکر و توجهت به دوستان مجازیت از جمله خودم ممنونم.
راستش سعی کردم اول از تم آهنگین نوشتهی فوقالعادهت فارغ شم بعد برات بنویسم.
میدونی چرا؟ چون میخواستم با خودم و باهات روراست باشم و فارغ از هر گونه جو هیجانی حرف بزنم.
چون حقیقتا نوشتههای پربارت گاه روی من تاثیر عمیق داره. یاد ایامی افتادم که ناچار شده بودم بعد از بر باد دادن همه چیز در پروژهای در بیابون کار کنم و وقتی از کار فارغ میشدم فرار میکردم توی اتاقکم… میافتادم به جون کتاب «بار هستی» و یا به عبارت درستتر «سبکی تحمل ناپذیر هستی» که اون روزا اولین کتاب ترجمهشده کوندرا در ایران بود و من مثل یک معدن طلای کشف شده سال 65 اونو به قیمت 150 تومن خریده بودم که پول یه بطر عرق سگی بود و خوشحال بودم که با این 150 تومن نه مستی گذرای دو شبانه روز که مستی یک نگاه و یک دنیا مال من شده بود… چرا که مجذوب تفکر عمیق و شگفتانگیز فلسفی کوندرا شده بودم و در تصویر کردن انسان معاصر و دغدغههاش در موقعیتهای مشابه شخصیتهایی مثل دکتر «توما»ی مستقل غرق میشدم که چگونه در راه عشق و حسادت پیشخدمت سادهدلی مثل ترزا از همهی بندها دل میکنه و خودشو درگیر بار سنگین هستی واقعی زمین میکنه و بزرگترین دغدغهاش میشه غم آرزوهای ناممکن ترزا… و به وفای به عهد «فرانس» کمونیست که دنیا را «بیعهد و وفا» پراکنده و نابود میدونست فکر میکردم که منو یاد شور دوران جوانی میانداخت… و به بیمقصدی و بیتعلقی سابینای نقاش که از در صف موندن با این مردم عوام و آرزوهاشان میگریخت و خود را سبک مثل هوا میخواست و همین اونو در منظر عموم غیرواقعی جلوه میداد و خودشو قلبا مجاب نمیکرد…در این اثنا یکهو یکی در اتاقم رو میزد و اون موقع من میخواستم سر طرف رو بکوبم به دیوار،… چون منو از بالای آسمونا داشت میکشوند ته چاه فاضلاب بین و نخود و لوبیا…بگذریم.
از چارچوب تنگ ایدئولوژی گفتی و اینکه از مباحث خودشناسی خوشت نمیاد…و شاید فروتنانه گفتی: سالهاست از صادر کردن حکم کلی و جزیی، و تعیین تکلیف برای سکس، مذهب، جامعه ناتوانم.
کیوان عزیز دوست دارم برات بگم: برای من تن دادن به حکم و منطق و چارچوب خشک موروثی و هر بکن و نکنی که میخواد تو رو اسیر خودش بکنه، یه حماقت ابلهانه بیش نیست. من شالها پیش از این زندان گریختم…و بر سر دوراهیها تا سالها مات و بی تحرک و انتخابی میخکوب موندم تا اینکه به عجز افتادم و بالاخره با درک و کشف عملی و واقعی و عینی فارغ از هژمونی موروثی و محیط، خودم فهمیدم بین راه راست و چپ که هر دوتاش برام باری سنگین و بیمعنی بود و منو مجاب نمیکرد، باید در چه مسیر گام بردارم که مسیر مال حقیقت وجودی خودم باشه…میدونم این مال خودمه و نمیتونم به کسی هدیه و پیشنهادش کنم چون هر کس باید خودش راه واقعی و حقیقی خودش رو کشف کنه….راهی که به تعادلی پایدار و آرامشبخش و بامعنی منجر بشه.
برای من کشفیات و باورهای خودم مهمه…و اون چیزایی که به من تعادل و آرامش پایدار بیزندانی رو میده جوری که آزادی منو سلب نکنه و از طرفی منو در بند خودش کنه تا با حس بار واقعیش وزن و بودن خودمو حس کنم و بتونم باهاش خودمو اندازه بگیرم و حس کنم…تا برسم به اینکه: که من از آن روز که در بند توام آزادم…این حس آزادی و لذت ارادی متعهدانه ممکن نیست به جز در عشق و محبت بیدریغ… و عشق مقدور نیست به جز اینکه مجذوب کشفیات باور پذیر خودت شده باشی و بار بیمصرف سنگین دیگران روی کولت نباشه…و اگه باری حس میکنی بار خودت باشه…من این بار هستی رو دوست دارم و گاهی برای دوستام از اون میگم چون خیال میکنم شاید اونها هم با درکش بتونن به حس من برسند…عزیز دلم این نه حکمی هست برای دیگری… و نه منطقی خشک بر کسی تحمیل میکنه…که مطمئنا زیر بار دیگری ما له میشیم اما زیر بار خودمون ممکنه به پرواز دربیایم…کاری که سابینا رو با تمام بیقیدی و سبکی پروازگونهش بیمعنی میکرد چیزی که برای من درد بزرگیه زندگی بدون معنا برای من.. و اینطور نیست که من ناچار باشم به دروغ معنا بتراشم برای خودم…نه! که اگر دریافتها و کشف حقیقت از واقعیت با ادراکات و تجربهم همخوان نباشه دیگه عشقی برام متصور نیست…این دریافتها برای من معنی داره چون مدام دارم درک وتجربهشون میکنم و اونا رو همخوان میبینم با هستی نه متناقض….چون برای من هم مثل عنوان کتاب کوندرای نازنین سبکی هستی تحمل ناپذیره… و وقتی سنگینی ادراک شدهشو عاشقانه میپذیرم و به تعادل میرسم دلنشین میشه.
القصه، برات آرزوی باوری عاشقانه دارم…باوری که خودت کشف کرده باشی تا با اون معنا، شور حرکت توی خونت جریان پیدا کنه.
آرشین گفت:
خواهش میکنم آقا کیوان اشکال نداره بله من الان متوجه شدم آرشین مینینگ گروپ سکس نو پرابلم 🙂
ببینید گروپ یا ضربدری یا هرچی مهم اینه که اینا هست الان دنیا خیلی وقته گروپ رو باهاش کنار اومده الان پلی آمور حتا خیلی وقته مد شده برای خودشون انجمن دارن لختی ها صنف دارن اینا حقوق شهروندی دارن .
من قبول ندارم که ما هرچیو میخواهیم توجیه کنیم یا رد کنیم براشون دلیل عرفانی و بعد چهارم بیاریم .
الان به من اینجا گفتن سکس طبیعی و سالم سکس سنتی هست . اینو از نوشته ی ماهگون متوجه شدم .اما من قبول ندارم چونکه تمام دلالیش عرفانی ود . خوب آخوندا همین کارا میکنن اونام هرچی میخوان ما قبول کنیم کلی براش دلیل تراشی میکنن . مثلا برا وضو دلایل عرفانی میارن که آدم اگر آبو از بالا به پائین بریزه یا دوباره روی پاش دست بکشه طبیعیه .
سکس تا اونجایی که باعث زخمی شدن و آزار جسمی و روحی نشه آزاده
یعنی اگر دو نفر باشن یا ده نفر باشن وقتی خودشون بخوان حله و اصلا نباید تعجب کرد یا اینکه بگیم طبیعی نیست . هرچیزی که مورد قبول یک گروه باشه طبیعی میشه . تبصره و استثناء هم نباید گذاشت.
تازه من شنیدم خدا گفته که دست خدا همراه جماعت است «یدیی الله مع جماعت» جماعت همون گروپ هست به انگلیسی. چه میوزیک گروپ باشه یا سکس گروپ همش جماعت و گروپ به حساب میاد و خدا هم دوست داره.
این آقا احسان هم فکر کنم از دست من ناراحته .
من دیگه فکر کنم نباید اینجا از گروپ سکس یا سکس با طبیعت چیزی بگم . من میرم بیشتر مطالعه کنم بعدا شاید اینارا نوشتم
از همتونم خداحافظی میکنم
آرام گفت:
لایک
EhSAN گفت:
باریکلا پسر خوب که همه رو به چالش کشوندی آفرین به تو که نگران اخلاق ملت هستی آفرین که همه جا رو سیاه کردی با نوشته هات توی این وبلاگ .. نسوان فیلم هندی پخش کن اونجاهاشو سانسور کن تا ملت مثل آرشین نشن .
پیشنهاد: رئالیسم ننویسید به ایده آلیسم فکر کنید تا خواننده های بهتر متفاوت با دیدگاههای بازتری جذب کنید .
کیوان گفت:
@ EHSAN عزیزم!
این حق شماست که از نوشتهها، شخص و عقایدِ من بدت بیاید. و احتمالا همین بد آمدن باعث شده:
یا بدون خواندن کامنت من نظر دادهای!
یا خواندهای ولی کلا میخواستی حال من را بگیری!
یا اینکه من حرفم را برعکس زدهام و اصلا نوشتن بلد نیستم.
ولی باید به اطلاع شما برسانم که آنچنان که اظهار نظر تمسخر زننده شما بر میآید، من و شما متاسفانه – چون شما از من بدت میآید- در این زمینه همنظریم!
ولی به خدا کل حرفهای منو برعکس متوجه شدی! حالا هم برای آنکه هیچکدام از ما تنهایی به قاضی نرفته باشیم از یک نفر دیگه یا اصلا از نسوان بپرس من چی نوشتم؟ یا اصلا خودت یه بار بخون!
کیوان گفت:
@EHSAN
خدا بگم چکارت کنه ، منو دچار افسردگی کردی.
حالا میفهمم نوشتن چقدر سخته. و سختیش تازه بعد از نوشتن شروع میشه.
خدا به «نسوان» قوت بده.
من کلا رفتم تو کما.
حلالم کنید.
EhSAN گفت:
نه من نوشتتو نخونده بودم و منظورم نه شما بودید و نه آرشین و نه سارا و نه دارا ….
حالا که خوندم باید بگم که همچین بدم نشد زیر پستت اینو نوشتم و چون تو ازم بدت میاد 🙂
ايران دخت گفت:
@کیوان
چرا رفتی تو کما!
من فکر میکنم بعضی وقتا آدم صریح حرفش بزنه بهتره تا اینقدر اونو به ایده آلیسم بماله و عرضه کنه.
عزیز جون گفت:
کیوان جان ننه، هز کردم از کامنتت پیر شی مادر 🙂
(منظورم اون کامنت طولانیت بود با این جمله ی زیبا » از اجرای همانچه میدانیم نیز ناتوانیم، چه سود از زیادتر دانستن؟» )
syed گفت:
با سلام وتقدیروتشکرازشما به لحاظ تدوین اینگونه مقالات ودراختیار گذاشتن آنها به مخاطبین ابتدا باید عرض کنم من هم با شما هم عقیده هستم وبراساس نیاز بدنی به زبان ساده همانند گرسنگی معده وارتباط آن با غذا اما در موارد عاطفی محبت وصداقت وپاکی ارکان مهم عشق هستند واگرآنها را به تعبیری به عنوان یک پازل ببینیم رابطه سکس حرف آخر را می زند بنابراین راهبردی وتدبیر به خرج دادن شما نسبت به موضوع فارغ از تجارب ارزنده شما دریک جمله شیرین که در ابتدای راه برایتان حادث شده وتجربه تلخ که پس از افتادن پرده های ومکشوف شدن رفتار وآداب پنهانی افرادپس ازگذر زمان خود را آشکارمی نماید پس رفتار جنسی پست ترین روشی است که بین انسانها واگر آغازآن با این اهداف شکل بگیرد وامصیبتا چرا که همانا رفتار حیوانی با این تفاوت که حیوانات فاقد شعورواندیشه هستند ولی انسانها دارای منطق وادله بنابراین آن رفتار شما ناشی از ضریه خوردن وصدمه دیدن از نزدیک ترین فردی که هم مونس شما وهم پدر فرزند شما به حساب می آمده موفق باشید
Parvaaz گفت:
test