عمه بلقیس رو کاردش می زدی خونش در نمی اومد. مدام لبش رو می گزید و مثل اسفند رو آتش بالا پایین می پرید. داستان این بود که تازه عروس خان عمو، مهمونی داده بود و فامیل ها رو دور هم جمع کرده بود. عروس خانم ظاهرا لباس کوتاهی پوشیده بوده و موقعی که دولا می شده شورت مبارکش کمی تا قسمتی معلوم شده بود و شورت ایشان چون خاری به چشمان عمه بلقیس و ظاهرا خان عمو و میهمان ها فرو رفته بود. عمه بلقیس به خودش می پیچید و می گفت که چجوری بی ابرو شدند و این زنیکه ی ندید بدید  اسباب سرشکستگی پسر عموی ما شده و آن بنده ی خدا از خجالت و شرم به خودش می پیچیده-  البته پسر عموی من که از دوازده سالگی توی ناف لندن بزرگ شده بود با غیرتی بازی همون قدر آشنا بود که ریچارد کلایدرمن با آبگوشت بزباش و با شناختی که من ازش داشتم حتی چه بسا که این لباس انتخاب بهزاد بوده باشه- ولی مگه این چیزها به گوش عمه بلقیس می رفت. نفرین می کرد و می گفت زنیکه ی ندید بدید گشنه گدا، حالا چه اصراری بود که شورت بو گندوی این خانم را ما ببینیم؟ بقول عمو ناصرت، زنیکه حتی یک هیکل درست حسابی نداره که آدم اقل کم حالش به هم نخوره- البته بماند که عروس خانم تا اونجایی که یادم میاد مربی یوگا و ورزشکار بود ، قد بلند و هیکل ردیفی داشت و یکی از دلایل عمده ی  انتخاب بهزاد هیکل تراشیده ی ایشان بود- خواستم حرف عمه بلقیس را قطع کنم و تذکر بدم ولی  مگه امون می داد. ..»خوبمون شد.. خوب به فامیل شوهرش احترام گذاشت. دیگه چجوری می تونست از این بیشتر به یک مشت بزرگ تر بی احترامی کنه؟؟ » گفتم عمه جان، ببخشید ، من نمی فهمم، یکی دیگه لباس پوشیده، فرض بگیریم که لباسش نامناسب بوده، این چه ربطی به شما داره؟ در بد ترین حالت این آدم به خودش بی احترامی کرده. پرید وسط حرفم گفت عمه جون، میگم شورتش معلوم شد! دیگه بی احترامی از این بالاتر؟ در حالیکه خنده ام گرفته بود از دهنم پرید : مگه احترام شما به شورت عروس بند بود؟  گفت وا ! خوب شاید ما نخوایم شورت ایشون رو ببینم. گفتم خوب نبینید. مگه به زور اومد چشم شما رو گرفت دم شورتش؟ فکر کنم هر وقت که ایشون دولا شد ، آسون ترین کار این بوده که اصلا نگاه نمی کردید. مگه مجبورتون کرده بود که نگاه کنید؟ در حالیکه واقعا رنجیده بود گفت تو مثل این که از وقتی رفتی اون ور عقلت نم کشیده عمه !  نه تو بگو عمه جون.. تو همون آمریکا هم مردم خانواده دار، کون لخت می گردند؟

گفتم: عمه جان، اینجا اون قدر ها برای کسی مهم نیست که کسی چی پوشید و چی خورد و چی گفت و چی کار کرد. تا وقتی که آزادی اون آدم مخل آزادی دیگران نشده کسی به کسی کاری ندارد و این اتفاقا یکی از مختصات یک جامعه ی دموکرات و آزاد است. پوزخندی زد و گفت آره دیگه، از آزادی و دموکراسی فقط کون لختش رو گرفتین . گفتم نه عمه جان… آزادی فقط کون لخت نیست، آزادی تحمل پذیرش این واقعیت است که آدمها ممکن است سلایق متفاوتی داشته باشند و هرکس آزاد است همان باشد که هست. آزادی خیلی چیزها هست.. آن ور خط قاه قاه  خندید: آره والله، همون که تو میگی، لابد عروس ما هم از شدت لیبرالیست بودن شورتش رو هوا کرده. هیچ کار دیگه ای برای آزادی این مردم نمی شد کرد..؟

 گفتم خیر! اما شما جدا فکر می کنید که جامعه ای که به یک انسان بدیهی ترین حقی مثل  لباس پوشیدن را نمی دهد، به آزادی اندیشه، آزادی بیان، آزادی مطبوعات احترام می گذارد؟ جامعه ای که هنوز….گفت هیس !!!!عمه، تورو خدا پای تلفن حرف سیاسی نزن. تو انگاری هنوزم کله ت بوی قرمه سبزی میده.. گفتم عمه جان ،  منظور من از جامعه شما بودید. شما، خان عمو ، فامیل گل و بلبل و مثلا تحصیل کرده ی خودمون . من مدتهاست که کاری به کار احمدی نژاد ندارم ، دارم در مورد شورت عروس حرف می زنم .  با بی حوصلگی گفت:  مرده شورش رو هم ببرن ، خوب عمه جون، من غذام ته کشید ،دیگه برم.صدای بوق بوق خط  نگذاشت  که جمله ام رو تمام کنم. جهت ثبت در تاریخ ؛ من  دیگه کاری به کار هیچ چی ندارم.  اما حتی اگر من رو هزار قطعه بکنی، هنوز هم معتقدم که  از شورت عروس ما تا  خشتک پاره ی مردم فاصله ی زیادی نیست.