بگذارید اعترف  کنم : من مردها رو دوست دارم. این موجودات گنده ، بی مبالات و پشمالو  را .  من مردها را وقتی که دستم را فشار می دهند؛ وقتی که نفسم را بند می آورند؛ وقتی که  لباسهایم را در می آورند ، دوست دارم.مردها را وقتی که ریش زبرشان را    روی  پوست تنم می کشند ؛ وقتی که هر بار با شوقی بچگانه پستان بندم را باز می کنند و کف دستشان را روی تنم پیاله می کنند دوست دارم.  نه فقط عشق بازی ،  همه ی کارهایی که با مردها می کنم را دوست دارم. با مردها راحت  ترم ، هیچ وقت مجبور نبودم که وقتم را با صحبت در مورد کرم پودر تلف کنم ، می تونم خیلی راحت درمورد نا امیدی هام ؛ تنهایی هام ، و حتی جلق زدنهام حرف بزنم. در واقع  تا بحال هیچ وقت نتونستم با یک زن در مورد این جور چیزها حرف بزنم ، دخترها  خیلی جدی ؛ خیلی خوب ، خیلی مودب تر از حد تحمل من هستند. گاهی ساعت ها در مورد مدل یک لباس حرف می زنند و یا می پرسند ابروت رو کجا برداشتی و پاسخ دادن به اینجور سوالهای زنانه مرا تا حد مرگ کسل می کند. دخترها به در و دیوار و کف زمین نگاه می کنند و لابد وقتی به دستشویی می روند به تمیز بودن حوله ها دقت می کنند  و این من را می ترساند. با مردها از این چیزها نمی ترسم. وقتی مردی در خانه را می زند کمتر به این که خانه جارو شده فکر می کنم ؛ اگر جورابم سوراخ باشد باکی نیست، می تونم خیلی راحت بشینم کف آشپزخونه و از توی لیوان پلاستیکی تا نصف شب تکیلا بخوریم و بخندیم و حرفهای زشت بزنیم. می تونم  وقتی کله ام گرم شد ،تا آخر شب پنجاه بار بی دلیل و با دلیل بگم «ک..ک..  » در حالیکه هرگز نمی تونم جلوی یک دختر این رو بگم، یعنی حتی تصورش هم وحشتناکه ولی  یک مرد می تونه درک کنه که زندگی گاهی یک جوری میشه که آدم دلش می خواد بی جهت بگه «ک.. ک»  و من  توی اون لحظه به گفتن اون جمله احتیاج دارم .

یک چیزی را از وقتی غربت نشین شدم فهمیدم. مردها خیلی راحت ترغریبه ها رو راه میدن. خیلی راحت در رو روی یک دوستی جدید، یک فرهنگ جدید باز می کنن تا جایی که حتی فکر می کنند که لهجه ی نامانوس من سکسی است. کلا مردها برای بازی جدید همبازی های بهتری هستن. مثل یک جور رها تر بودن، بی قل وغش بودن؛ شهامت تجربه ی ناشناخته ها. شاید برای این که مردها کمتر در طول تاریخ  در خطر تجاوز بوده اند. روحشان مجبور نشده مثل روح یک زن ؛ همیشه تا حدودی مشکوک ؛ تا حدودی نگران ؛ تا حدودی بد بین باشد. سر جمع ،روح مردها روح کودکانه  و کم تر پیچیده ای است من این خاصیت روح مردانه را دوست دارم.اینکه، با خوابیدن زیر ستاره های آسمان، با صحرا و اسب و علف، با  برف و باران و باد بیگانه نیست.  یک شلوار و یک جفت کفش می پوشد؛  و فرق رنگ ها ی نزدیک به هم را بفهمی نفهمی نمی فهمد. برای من همین کافی است.برای من مرد بودن هیچ وقت   چیزعجیب و غریب و سختی نبوده. هیچ وقت فکر نکردم مرد باید فردین  و قیصر باشد و زیر بازارچه بخاطر ناموسش چاقو بخورد تا  به اندازه کافی مرد باشد .

وقتی فکرش را می کنم، بیشتر دوستی های خوبم را با مردها داشته ام.  شاید برای این که روح من هیچ وقت روح زنانه ای نبود. من برای کفش پاشنه بلند و جوراب نایلونی و لباس حریر که به هر جا می گیرد در می رود ساخته نشده ام. من برای مودب بودن ، خانم بودن و اطوار های عمه بلقیسی ساخته نشدم، مادر بودن و ملیله دوزی کردن و مربا ی به پختن و  چای دارچینی خوردن را دوست نداشتم. مادرم همیشه می گفت که من یک آدم شتر، وحشی  و وقیح هستم.با مردها می تونم راحت تر خودم باشم. مردها به این چیزها کاری ندارند.فکر کنم  اونا حرفهای من را بهتر می فهمند. نصف نگاهشان به من است، نصف نگاهشان وسط پستان هایم، سرشون را مثل بچه های خوب تکان می دهند. هیچ وقت نفهمیدم که حواسشان بیشتر کجاست. به چپی یا راستی..؟  آن قدر می دانم که مغز مردها برای تمرکز بر روی دو تا موضوع همزمان ساخته نشده است. ولی خوب؛ گل بی عیب، خداست.

پس نگار: نمی دونم به چه مناسبتی امروز روز مرد بود  مناسبتش مهم نیست فقط  بهانه ای شد برای قدردانی از  مردها، بخاطر این که هستند؛ چون دنیا بدون مردها چیزی کم داشت. و بخاطر این که شاید خیلی ها فکر کنند که ما از مردها بیزاریم و تاکید دوباره که هیچم اینجوری نیست.روز مرد مبارک.