حدود هفت ماه ديگه در تاريخ 21دسامبر(اول ديماه)، خورشيد در راستاي مركز كهكشان راه شيري قرار ميگيره كه به اون همراستايي خورشيد ميگويند . بعضي از دانشمندان معتقدند در اين روز شاهد يكي از طوفان هاي خورشيدي خواهيم بود كه احتمالا باعث قطع شدن امواج ماهواره اي و از كار افتادن موبايل ها خواهد شد . البته يك عده ي ديگري از دانشمندان هم معتقدند در اين روز صاحبان موبايل هم ممكنه بر اثر اين طوفان ها از كاربيافتند . الله اعلم
حالا ما اصلا به اين كاري نداريم كه تقويم مايا ها ،هم پس از شش هزار سال در اين تاريخ تموم ميشه و عده اي رمال و پيشگو و جن گير و ساحره ي از خدا بي خبر پيش بيني كردند كه ادميزاد در سپيده دم چنين روزي از صحنه گيتي محو خواهد شد و خلاصه ….خلاص .
بهرسو بايد بود و ديد كه امسال از پس شب يلدا ، صبحي خواهد بود ،يا نه
پي نوشت . مطلب من همين بود . به همين كوتاهي . راستش من خرافاتي نيستم و اصلا هم اعتقاد ندارم 7ماه ديگه دنيا كن فيكون خواهد شد . اما اگر واقعا يكروزي بشما بگويند 7 ماه يا هفت سال ديگر خواهيم مرد شما چه مي كنيد ؟ اصلا فرض كنيم 21 دسامبر همه ما بديدار معبود خواهيم شتافت ، در اين هفت ماه برنامه شما چيست ؟ ايا زندگي را به روال سابق ادامه ميدهيد ؟ ايا لذت هاي نچشيده را تجربه خواهيد كرد ؟ ايا خل ميشويد ؟ ايا از ترس مرگ خودكشي مي كنيد ؟
ميخواهم بدانم شما اين هفت ماه را چگونه ميگذرانيد و به چه فكر مي كنيد
پي نوشت دو: 7 روز….70 روز…. يا 7000هزار روز ديگر شما ميميريد ……مرگ يك واقعيتي است كه ممكن است هرروز اتفاق بيافتد و ما هرروز اين واقعيت را فراموش مي كنيم .در اين دنياي نسبيت ها، مرگ تنها قطعيت است .
تا كنون به اين فكر كرده ايد كه اگر ما سعي در فراموش نكردن اين قطعيت كنيم زندگي ما چگونه خواهد بود ؟ ايا ادم هاي بهتري خواهيم شد؟
سودی گفت:
من اگر واقعاً مطمئن بشم که تا هفت ماه دیگه یا مثلا 7000 ماه دیگه میمیرم، بین هفت الی 7000 نفر(اعنی زن) را مرتب خواهم کرد!
نسوان گفت:
فقط هر کاری می کنی پستونشو زیاد کن. اوکی؟
mahgoon گفت:
روان «سودی» این پیام آور واقعگرا شاد!
لک لک گفت:
سودی جان نمیدانم که میبرایونی 7000 ماه یعنی چقدر؟!!! یا نه ؟!! ولی برای اطلاعت 7000 ماه معادل 583.3 سال است. فکر کنم اگر این مدت رو مشغول ترتیب دادن باشی دیگه چیزی ازت باقی نمی مونه که آخرشو ببینی.!! :-))
لک لک گفت:
میبرایونی= میدونی
sl گفت:
بریجیت جان
خودمونیم ها افسرده ای
نرین رو اعصاب نداشتمون
آرش گفت:
خب فرق میکنه ؛ اینکه فقط من بمیرم یا کل آدمهای دنیا نابود بشن. اگر قرار باشه کلهم نابود بشن که هیچی همین زندگی رو ادامه میدم ؛ ولی اگر مردن به صورت فردی باشه ؛ سعی میکنم یه جوری برم که آینده زن و بچه ام تضمین باشه ؛ یعنی همه تلاشم رو میکنم که بعد از من راحت زندگی کنند.
در مورد جمعی رفتن هم حتما مثل فیلم 2012 یه کشتی یا سفینه یا چیزی ساخته میشه ؛ سعی میکنم بهش دست پیدا کنم و سوارش بشم.
لک لک گفت:
فکر کنم کسی قرار نیست به تو از قبل اطلاع بده که تنهایی می میری یا دستجمعی. یا اینکه دستجمعی در ایران یا دنیا.بهتره برنامه مرگت رو فارغ از اینها بریزی. 🙂
پری کاتب گفت:
من که هیچ گهی نمیخورم!
هما گفت:
+++
سیامک گفت:
اول از همه کار را تعطیل می کنم و سریع دارایی هایم را نقد می کنم به یک مسافرت دور دنیای دبش می روم و آنچنان کنم که بقول شیخ سعدی در وصفم بگویند :منکری نبود که نکرد و مسکری نبود که نخورد! در این آخرین سفر خوشبختی , همه روز و شب را به خوشگذرانی خواهم گذرانید. عالی ترین غذاها را خواهم خورد.بهترین شراب ها را خواهم نوشید و زیباترین زن ها را در آغوش خواهم کشید.و آنگاه قبل از وقوع ساعت موعود به دامان زیبای طبیعت کوهستان خواهم رفت و آخرین نگاه ها را بدرقه تن و بالای طبیعت خواهم کرد و آنگاه بسوی عسل خداوند پر خواهم کشید.
سیامک گفت:
***
مي نوش كه عمر جاوداني اينست
خود حاصلت از دور جواني اينست
هنگام گل و مل است و ياران سرمست
خوش باش دمي كه زندگاني اينست
سیامک گفت:
***
اين قافله عمر عجب مي گذرد
درياب دمي كه با طرب مي گذرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري؟
پيش آر پياله را كه شب مي گذرد . . . !
arman گفت:
Siamak jaan, what about your beautiful wife and two clever sons?
سیامک گفت:
ما مرد شرابیم و ربابیم و کبابیم
خوشا که شراب است و رباب است و کباب است
اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب
نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است
لک لک گفت:
+++++
جوات یساری گفت:
به نظرم این داستان اگر جدی بشه دنیا به چنان «خر تو خر» و «شیر تو شیری» میفته که شما نتونی به آرزوها برسی ،
همه با بانک هجوم میارن همه مشغول فروش میشن
قیمت مایملک و دارایی شما به یک صدم قیمت فعلی میرسه
و شاید کفاف سفر تا دارغوز آباد رو هم نده
وقتی قرار قطعی بر مردن تا هفت ماه آینده باشه کی خونه یا دفتر کاری شمارو میخره؟! 😐
ایرلاین ها و کریدورها پر میشه تا مدت ها زمان میبره نوبت بهتون برسه
شاید بلیط شما برای دویست و یدوازدهیم روز باشه (یعنی یک روز بعد از پایان)
همین الانو در یاب و برو هر خوشگلیو که میخوای بغل کن 🙂
طبیعت در چند قدمی شما آرام به انتظار نشسته 😉
جوات یساری گفت:
دویست و یدوازدهیم = دویست و دوازدهمین
سیامک گفت:
جواد آقا فرض مقاله بر آگاهی همگانی نیست! که اگر اینطور باشد مردم ششماه زودتر از هفت ماه همدیگر را زنده زنده خواهند خورد! و هیچ زیبارویی حال بغل کردن شما را نخواهد داشت. همه نگران و دست پاچه! اینجوری داستان خوب پیش نمی ره بزار فقط من و تو بدانیم و نسوان! شاید هم دست جمعی بریم استرالیا پیش یکی از این نسوان! اگرم می آیی ونکوور, عرق کیشمیش و کباب عالی مهیاست! نسوان رو هم بیار که خوش می گذره! بشرطی که لولیتا این آخر عمری بداخلاقی نکنه!
سیامک گفت:
ساقي گل و سبزه بس طربناك شدست
درياب كه هفته دگر خاك شدست
مي نوش و گلي بچين كه تا درنگري
گل خاك شدست و سبزه خاشاك شدست . . .
سیامک گفت:
صبح است ؛ دمي با مي گلرنگ زنيم
وين شيشه نام و ننگ بر سنگ زنيم
دست از عمل دراز خود بازكشيم
بر زلف دراز و دامن چنگ زنیم
سیامک گفت:
***
دوران جهان بي مي و ساقي هيچ است
بي زمزمه ساز عراقي هيچ است
هر چند در احوال جهان مي نگرم
حاصل همه عشرت است و باقي هيچ است !
gavcherun گفت:
baba donya un moghe beham rikhte tar az in harfas,,man ke fekr konam hame parvaza cancel beshe
لی لی خنگه گفت:
@ سیامک
با رباعیات خیام خیلی حال کردم، مرسی
سیامک گفت:
حال که صحبت خیام عزیز شد بگذار این آهنگ زیبای شجریان عزیز را به تو و همه بچه ها تقدیم کنم.
سیامک گفت:
جوات یساری گفت:
نمی خوام آیه یاس بخونم و مود منفی بدماآ
اما اگر بدونم چنین روزی واقعیت داره ، لحظه شماری میکنم برای اون روز
هر روز به تقویم نگاه میکنم و درست مثل روزهای قبل زندگیمو ادامه میدم
روز با شکوهی خواهد بود، روز پایان یکی از مسخره بازی های کائنات که موجود هوشمند لقب گرفته
روز پایان شک و یقین روزی که تمام مسخره بازی ها و دلقک بازی هایی مثل امیدواری یا نوامیدی تموم میشه
روز پایان سگ دو زدن ها فرارها اضطراب و استرس ها چیزی شبیه افسانه مهدی یا آرماگدون یا سوشیانس
روزی که در اون روز دیگه روز بی معنی میشه
و یا شاید انسان قبل از رسیدن به اون روز از ترس اون روز ویرانگری ها بکند و به اون روز هم نرسیم!!
و یا شاید به روزی برای ادامه ی فرگشت تبدیل بشه
. . . . . جایی دیگر . . . دی ان ان هایی با بافت و آوندهای دیگر . . .
. . .
اما متاسفانه یا خوشبختانه این یک شوخی رسانه ایی بیشتر نیست
درست مثل اون شوخی که قرار بود شب گذشته تبلیغ پپسی در ماه مشاهده بشه
شب تمام شد و شو در ماه اجرا نشد!!!
نسوان گفت:
روزی که در اون روز دیگه روز بی معنی میشه
بوس
و.
جوات یساری گفت:
عسل بانو جان . . .
الان کِ دیگه دنیا داره تموم میشه ، بوستو کدوم ور دلم بزارم 😥
آمــدی جانم به قـربانت ولـی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا?
نوشــداروئی و بعد از مـرگ سـهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی ،حالا چرا؟
mahgoon گفت:
جوات جان!
..چون عاقبت کار جهان نیستی است…انگار که نیستی چو هستی خوش باش!
عزیز من!
نمیدونم این فکر بیفایدهی کهتری و برتری و اینکه من از دنیا کوچکتر و ناتوانتر و یا بزرگترم از کجا پیداش میشه؟ اما مطمئنا چنین فکری پایانی یاسآلود داره.
به نظر من اصلا نباید افکار فلسفی رو به خود راه داد چون با توان و علم محدود وقتی محاطی در هستی نمیتونی به این پاسخ برسی.
پس بهتره به چیزای نقد فکرکنیم تا چوب دوسرسوز نشیم اینجوری ممکنه چوب خشکمون جوونه بزنه ومیوه بده…که چی بشه؟ خب مهم اینه که وضعیت بر اساس واقعبینی نه خیالات خرابتر نمیشه.
خیالات ناممکن (یعنی فلسفه) اوضاع رو خراب میکنن چون به دروغ منتهی میشن … و اگه راهی باشه تنها با واقع بینی باز میشه چون مبناش بر دروغ نیست.
من یه متنی نوشتم اون پائین که مبناش بر حقیقت محبته که میوهةاش نقد هستند و راهی به جاودانگی دارن…ما به خودمون نمیتونیم دورغ بگیم اما این امید بر مبنای منطق برگرفته از واقعیت و حقیقت ناشناس هستی عاقلانه تر از هر فلسفهای هست که راه به جایی نداره.
دوست نادیده بیا و واقعبین باش و ذات محبت رو که تنها راه منطقی به جاودانگی هست رو منکر نشو. جاودانگی رو نمیشه منکر شد پس اگه بهش باور نداری ( که البته نمیشه بهش یقین آورد قبل از مرگ) لااقل منکر نشو. این درست ترین کاریه که میتونی به خودت بگی و مطمئن باشی دروغی درش نیست. غیر از این هر گمانی بر مبنای دروغ نضج میگیره که تهش افسردگی و یاس و ویرانیه.
به روش خوش ویولیتا:
بوس.
سیامک گفت:
+++
جوات یساری گفت:
آقای ماهگون ضمن احترام به شما و تشکر بابت فرصتی که میزارید برای نوشتن و در واقع فرصتی که برای گفتگو میزارید . باید بگم در این زمینه ها احساس میکنم نگاهم با شما و سیامک خیلی زاویه داره .
من به کیفیت و واقعی بودن مکاتب عرفانی توجهی ندارم بیشتر اینارو به شکل مسکن میبینم .تا اینکه واقعیت یا چیزی پشتشون باشه . یه جور مسکن برای ترس از دنیایی که با مرگ به پایان میرسه و اونطرفتر نه شیرین خدایی به استقبالت میاد و نه سیخو گرزی برای حساب کتاب میاد. ما با تمام انتقادهایی که از اسلام به عمل می اوریم به شدت مذهب زده و دین زده هستیم . مرید بودا آشو یا اینجور چیزا بودن و تبلیغ کردن پیرامون اون چه فرقی با این مسیحیان مذهبی و اوانجلیس داره ؟!
البته من اهل مطالعه ی ادبیات عرفانی هستم ، فکر کنم مثنوی رو دو بار کامل خونده باشم و بازم هر فرصتی که داشته باشم میرم میخونم …. اما خوب با این مکاتب عرفانی میونه ایی ندارم . نمیدونم چه جوری بگم ، یه جورایی مثل مذهب آخوندا شبیه دکان هست . راستش هرچی که ترکیب مذهبی اجتماعی داشته باشه و آثار تبلیغی هم داشته باشه و رگه های فرقه داشته باشه خوشم نمیاد.
به نظرم تنها جایی که فرقه بازی میتونه مقدس باشه نهادی هست به اسم حزب . تکلیف حزب از لحظه ی اول مشخصه . حزب از همون اول به شما میگه که برای فعالیت سیاسی و به دست آوردن بنیادهای سیاست تاسیس شده .
اما این مکاتب عرفانی شبیه دفتر و دستک آخوندها ریشه در آسمان داره و از هیچ طرف نمیشه نقدش کنی یا حرف بزنی …. چونکه طرفداران تیفوسی مکتب عرفانی مثل حزب الهی ها دورت میکنن که چرا به اسب شاه گفتی یابو.
یه بابایی در تهران به اسم محمدعلی طاهری مکتبی راه انداخته به اسم «عرفان حلقه» متاسفانه ایشون الان رفته زندان اوین و حبس هست. به طرفدارای این آقا کافیه بگی این عرفان حلقه چیه … 4ساعت میرن رو مخ آدم مثل بساط گلدکوئست آدمو خر کش میکنن میبرن که در کلاسهاشون ثبت نام کنی … مکاتب عرفانی با دروغ رابطه ی خوبی دارن …. البته دروغ های شیرین … دروغ های تسکین دهنده 😉
…. بگذریم
من وقتی که به تصویر کائنات نگاه میکنم به این نتیجه میرسم ، ما آدم ها بیش از حد خودمونو و داستانو جدی گرفتیم .
بازم از شما ممنونم که فرصت گذاشتید نوشتید و همچنین به پراکنده گویی های من گوش دادید
سیامک گفت:
جواد جان افرادی مانند شما بسیار با ارزش هستند. کسانی که بدون ترحم تیغ بر صحت اندیشه ها می کشند.حقیقت اگر حقیقت باشد از نقد هراسی نباید داشته باشد بلکه از آن خوشحال خواهد شد. چرا که زنگار ها که توسط منتقدینی همچون تو زدوده شود جواهر خود را آشکار خواهد کرد. یکبار دوستی در یکی از این صفحات تعبیری بکار برد که بسیار با آن حال کردم و آن این بود: کلا باید «زروق عرفان » را کنار گذاشت!! او در این جمله کوتاه خود حقیقتی بزرگ را آشکار کرده و در ضمن یک نتیجه گیری کاملا خطا را هم منظور کرد! و آن کلمه» کلا » بود.هنمانگونه که می دانی, مولوی در داستان کیر و کدو حکایت کنیزی را نقل می کند که به تقلید از خانوم خانه با خری همبستر می شود بودن اینکه احتیاط کند و کدویی برآن بگذارد.پس خر جگرش را پاره می کند و می میرد! سر کیر عرفان نیز باید کدویی گذاشت و با آن حال کرد! نه می شود آن را کنار گذاشت و نه می شود بدون کنترل آن را رها کرد. مذهب و عرفان شبیه درخت انگور است, ولش که بکنی شاخ و برگ آن مزرعه و حیاط را پر خواهد کرد. هر از چندگاهی باید باغبان هایی مانند تو تمام این شاخ و برگ ها را بزنند تا فقط یک قلمه چوب تنها بماند تا دوباره شاخ و برگ جدید بدهد تا از انگور شیرین آن استفاده کنیم. عرفان یک کار خاص است و کار عوام نیست! عوام آن را خراب می کنند. آنرا مانند هر چیز دیگری که در جهان هست تبدیل به دکان می کنند. جوینده باید در انبوه آشغال ها دنبال جواهر بگردد.برای همین هم برای عوام, «خوشگذرانی» را توصیه می کنم که بسیار کم خطر تر و طبیعی تر است .یکبار به خانقاه یکی از فرقه های دراویش در خارج از کشور رفتم که صدها شعبه در جهان داشت. محبت کردند و از سخنان گهر بار شیخ ویدئویی نشان دادند. 5 دقیقه نتوانستم تحمل کنم از بس که شیخ اعظم چرت و پرت گفت! ما برای این مردم می توانیم یک عرفان بیسیک را تجویز کنیم. کاری به خدا و جهان پس از مرگ و… نداشته باشیم . می خواهد وجود داشته باشد,می خواهد وجود نداشته باشد! خوشرویی . خنده,شاد بودن,مهربان بودن, طبیعت گردی,هنر,انسان دوستی اینها رفتارهایی هستند که در درجه اول برای سلامت اعصاب خود انسان مفید هستند.حال اگر کسی خواست بالاتر برود.پله بعدی را جلویش می گذاریم.
جوات یساری گفت:
آها 🙂 فکر کنم از این عرفانی های تیفوسی نیستی ، زاویمون کمتر شد
درباره این چیزایی که گفتی میشه بیشتر صحبت کرد. موافق باشید در آینده ادامه بدهیم
mahgoon گفت:
جناب آقای جوات یساری!
دوست فرزانه و نادیده! اینهمه در باب عرفان افاضات فرمودید من درنیافتم آن سخنان گهربار چه ربطی به من حرفهای من داشت؟
ما که مدعی عرفان نیستیم که اینها را برای من تعریف کردید!… و البته از عنایات شما در تقسیم بیدریغ اطلاعاتتان ممنونم.
اصولا به نظر من در اجتماعیات بحث از مذهب و دین و عرفان و هر باور قابل تفسیر و متنوع شخصی به نام حق و باطل پذیرفتنی نیست. از جمله مکاتبی که دارای جهان بینی توحیدی و یا ماتریالیستی هستند.
به نظر من اجتماعیات محل نسبیات و عدم قطعیت و توافقات و قراردادهای اجتماعی است.
وقتی شما از تجربهی سفرتون به چین حرف میزنید این به منزلهی صدور آداب سفر برای بشریت نیست و به شما هم نمیشه گفت از این موضوع حرف نزنید.
یک سری از حرفهای ما از این مقوله است که نباید با بحثهای جدی اجتماعی خلط بشه.
من متوجه نشدم حرفهای شما تعیین نرخ وسط دعوا بود برای معرفی خودتون به بقیه یا موضوع بحث من بودم و خط کشی و انداختن من با جناب مستطاب سیامک گرامی برای برانگیختن جبهههای عقیدتی معنادار؟!
ضمنا از لحن جدی شما که بیانگر نگه داشتن حدود و فاصلههست ممنونم.
من سعی میکنم فاصلهام را با حضرتعالی حفظ نمایم.
با کمال احترامات فائقه.
الاحقر: مهیار نیلگون
بوس.
سیامک گفت:
مرگ مرد است. ما دانش کمی در مورد ماهیت مرگ داریم . اگر ما از آن خبر داشتیم بی تردید از غصه دوری می مردیم! یک نگاه به چشمان ماهی سالمونی که عاشقانه بسوی کام خرس پر کشیده است بکن همه چیز را در می یابی.
چون صید بدام تو به هر لحظه شکارم ، ای طرفه نگارم
از دوری صیاد دگر تاب ندارم ، رفته ست قرارم
چون آهوی گمگشته به هر گوشه دوانم
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم
از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی ، بر دل بنشانی
چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی ، وای از شب تارم
در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم
از دیده ره کوی تو با عشق بشویم ، با حال نزارم
برخیز که داد از من بیچاره ستانی
بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی
تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی ، خوش جلوه نمایی
ای برده امان از دل عشاق کجایی ، تا سجده گزارم
گر بوی ترا باد بمنزل برساند ، جانم برهاند
ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند ، جز گرد و غبارم
زندگی حاصل فرار موجودات از دریای عشق است! موجودات از شدت وجود از دریای وجود فرار می کنند همانگونه که ذرات نور از شدت تشعشع خورشید از آن فرار می کنند و تا جایی که کم کم وجودشان کاسته می شود و خاموش می شوند پس تشنه بسوی دریای زلالی و زیبایی بر می گردند تا آنجا که دو باره سرمست شوند باز در قالب زندگیی دیگر متجلی شوند.
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی بمن خراب دادی
چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژههای شوخ خود را چه بغمزه آبدادی
دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی
دو جهان بهم بر آمد چه بزلف تابدادی
در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی
زدو چشم نیم مستت می ناب عاشقانرا
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی
همه کس نصیب خود را برد از زکوه حسنت
بمن فقیر و مسکین غم بیحساب دادی
همه سرخوش از وصالت من حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
ز لب شکر فروشت دل فیض خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی
فراز گفت:
بس دیگه شما هم، هی خبرهای چرت و پرت رو پخش میکنید، یه مشت مردمِ بیسواد و زود باور هم میوفتن دنبالش همه جا پخش میکنن این مزخرفات رو. منبعت کو؟ همراستاییِ خورشیدی؟ ! این دری وریها چیه؟ تقویمِ مایا و این چرت و پرتها هم به اندازه کافی راجبش نوشتن معلومه که مزخرفه، تاریخش سر اومده! اگه میخوای بگی بیاین بشینیم با هم راجب مرگ فکر کنیم، اینو بگو، نه اینکه دلیل علمی بترشی!
گیلاس گفت:
اگه میدونستم این اتفاق حتما میوفته میرفتم دنبال اون کسی که به خاطر غرورش و غرورم الان از هم دوریم…دیگه سعی نمیکردم بهش بفهمونم کجاها اشتباه کرده . 7 ماه فقط میبوسیدمش
تکشاخ صورتی گفت:
گیلاس، از کجا میدونی که 7 ماه دیگه نه، 7 روز دیگه نمیمیری؟ یا اون نمیمیره؟ سند داری؟
پس برو دنبالش و تا آخر عمرتون که نمیدونی کی ه ببوسش، زندگی ارزش این حرف ها رو نداره!
نسوان گفت:
راس میگه گیلاسی.. فکر کن امروز روز آخره.
بزن دلتو به دریا.
بوسش کن..
بوس.
و.
هما گفت:
++ موافقم الان ماچش کن
مراد گفت:
keep calm
make your self spanish
do as a french
and say some poem
it will be real lifestyle which was in not in your mind till now
mahgoon گفت:
گیلاس جان!
من بهت اطمینان میدم این اتفاق حتما میفته، شک نکن!
حالا 7ماه دیگه نه شاید همین فردا شاید هفتاد سال بعد وقتی صد سال و صدو بیست سالت شد…
پس اگه برات مقدوره ما چشامونو میبندیم همین الان بوسیدنو شروع کن!
ضمنا غرور چیز بدی نیست! بسیار هم برای تعال آدم لازمه.
منتهی باید دچار افراط و تفریط نشد!
فهم و تشخیص حد و حدودش رو هم میشه به تجربه به دست آورد و یا موردی از کارشناس پرسید…
یادت نره تو اگه غرور نداشته باشی نمیتونی حقیقتا اول به خودت مهرورز باشی بعد به دیگری. عادتهای کور ویرانگرند…باید از این عادتهای نابجا خلاص شد و هر لحظه تازه و فرش بود و با هر چی رابطهای تازه داشت…
غرور و خشم و تعصب و محبت و خصوصیتهای بشری هم مشمول همین عادتهای ویران کننده هستند.
امان از افراط و تفریط و نشناختن حدود…
……………………
نمیدونم شنیدی یا نه؟
میگن اول انقلاب که مردم فکر میکردن از فردای بیست و دوم بهمن کارگرها کارفرما میشن یه کارگر سادهی ساختمونی رو کردن شهردار…زنش خیلی خوشحال شده بود…روز اول به جای لباس کار کت و شلوار پوشوند تن شوهرش فرستادش شهرداری…عصر که همسرش برگشت دید بازم کت و شلوار شوهرش گلیه…بهش گفت من فکر کردم تو از امروز شهردار شدی، آدم شدی! دیگه چی شده؟! چرا کت و شلوارت بازم گلیه؟!
شوهره گفت: هیچی بابا! رفتم کلنگ یه ساختمونو بزنم گرم شدم تا ته زیر زمین رو کندم.
بی مزه بود! ..میدونم…اما خواستم یادمون بمونه عادتها ویرانگرند.
سعید گفت:
فکر نمیکنم تغییر خاصی تو زندگیم میدادم.
mahgoon گفت:
بابا فارغ التحصیل! خوش به حالت سعید جان!
سعید گفت:
ما هیچ وقت از خوردن روغن کرچک ابایی نداشتیم که هیچ، به خوردن زود به زودش عادت هم دارم من. وقتی هر چند وقت یه بار هر چی درونت هست رو بریزی بیرون و ببینی تقریبا چی هستی، دیگه اتفاقی مثل مرگ نمیتونی چیز خاصی از درونت بهت نشون بده که به واسطش بخوای زندگیتو تغییر بدی.
mahgoon گفت:
+++
مرسی سعید عزیز!
باهات موافقم صد در صد.
ذره گفت:
مرسی بریجیتا از پست قشنگت! بیشتر اینجا پیت آپ کن
ذره گفت:
sorry, manzooram Post bood!
Ashkan گفت:
به نظر من مهمترین اصل تو زندگی هر انسانی اصالته لذته.ادم باید از زندگیش لذت ببره و کارهایی که براش لذت بخش اند رو طبق یک قاعده و قانون خاصی انجام بده.مثلا اینطور نباشه که یکی از اینکه کاری نکنه لذت ببره و بیست و چهار ساعته لم بده یه جا و سربار بقیه باشه یا اینکه مثلا از کشتن ادمها لذت ببره و زندگیش رو به این طریق بگذرونه.بلکه یک لذت واقعی و در حوزه ای مشخص.
استیو جابز فقید راز موفقیتش رو در جمله جالبی خلاصه میکرد: (( از زمانی که هنوز خیلی جوان بودم هر روز که از خواب بلند میشدم تو آینه نگاه میکردم و میگفتم که امروز اخرین روز زندگی منه.به همین خاطر سعی میکردم با شور و علاقه هرچه تمام تر واقعا کارهایی انجام بدم که برام جذاب و لذت بخش باشند)).
من هم برام فرقی نمی کنه یک ساعت دیگه بمیرم یا هفتاد هشتاد سال دیگه.من سعی میکنم به طور منطقی از زندگیم لذت ببرم.زندگی برای من در دو چیز به طور عمده خلاصه میشه: حال و مبارزه.حال کردن و لذت بردن از زندگی و مبارزه برای بدست اوردن چیزهایی که دوست داریم: مثل تحصیلات،زندگی خوب،همسر خوب،ازادی و … .شیوه کلی زندگی انسان نباید به زمان خاصی محدود باشه.من هم با همون دو گزاره اصلی زندگیم رو پیش میبرم،چه فردا بمیرم چه صد سال دیگه،در اینجا تنها میزان استفاده و گزینه های لذت بردن میمونه که ممکنه ادم رو در اولیت بندی به چالش بندازه که در اون صورت اگر تاریخ مرگم مثلا همون اول دی باشه،میرم دور دنیا رو میگردم.
یزدان گفت:
اونی که دوسش دارم کیلومترها ازم دوره، حتمن میرم میبینمش، یادش بخیر، آخرین بعداز ظهری ک باهم بودیم دو مرتبه پشت سرهم رفتیم سینما، بغلش کردم، دستاشو بوسیدم، بوش کردم، واسش پیکسل خریدم ک ب کیفش بزنه و یاد من بیفته، و بالاخره تو ایستگاه مترو ازش خدافظی کردم، فکنم وختی سوار شد و رفت گریه کرد، منم گریه م گرفت ولی چنتا سیلی محکم تو صورتم زدم ک کسی اشکامو نبینه، اگه تمام دنیا روسرم خراب شه حتمن باید ببینمش و بهش بگم ک چقد دوسش دارم.
ايران دخت گفت:
دبیرستان یه معلمی داشتم که بحثهای فلسفی رو هم قاطی مذهبی میاورد یه بار بحث به اینجا کشید که کی میدونه تا فردا حتما زنده است و سور و مور گنده میاد سر کلاس هیچکی چیزی نگفت تا اینکه شیرین داوطلب شد که نه من مطمئنم تا فردا زندهام و معلم هم گفت تا فردا،،سر کلاس فردا که امدیم همه دیدیم که بله شیرین هستش ولی سرحال نیست،خودش شروع کرد،که اصلا نتونسته از فکر اینکه آیا تا فردا بلایی سرش میاد یا نه آرامش داشته باشه و اعتراف صریح کرد که به زنده بودن با این همه حوادث و این همه بلایای طبیعی و این وجود نازک ما که بعضی وقتا با یه نیش پشه ممکنه به دارباقی رهنمون بشه هیچ اعتمادی نیست.
من به مرگ در هر لحظه و زندگی در لحظه اعتقاد دارم شاید به همین خاطر هست که همه ما به یه طریقی خودمون سرگرم میکنیم حالا از شکافتن فلک بگیر تا شکافتن اتم و شکافتنهای کوچیک و بزرگ دیگه.
دیگه اینکه طبق نظریه انیشتاین که ماده و انرژی از بین نمیروند و از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشوند(E=mc۲) پس کره زمین به حالتی دیگر از ماده و انرژی تبدیل شده که دیگه این کار دنشمندان تو این مدت کوتاه اونو بررسی کنند یا اون دنیا از خود انیشتاین بپرسند!
دلبخواه گفت:
man ba shoma movafegham iran dokht.
baharan2012 گفت:
به قول مولانا؛
از جمادی مردم و نامی شدم
از نما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم….
من مشکلم را با مرگ خیلی وقته که حل کردم 🙂 به عنوان یک پروسه طبیعی بهش نگاه میکنم و اینکه جسم ما همانند یک ماسک هست که پس از مرگ منهدم میشود و ما به ذات خود برمیگردیم….سعی میکنم این شانسی که به من روی آورده و تجربه دنیای فیزیکی را برای من میسر ساخته، خراب نکنم و تاا میتونم از زندگیم لذت ببرم و خوشیهایم را نیز قسمت کنم. (حالا این وسط خراب کاری هم میکنم، ولی به خدا منظور بدی ندارم ؛) )…حالا این مردن دست جمعی باشد یا فردی، چه فرقی میکند؟ از جایی دیگر سر در میآوریم.
mahgoon گفت:
baharan2012 عزیز!
این درسته…واقعگرا بودن…بهت تبریک میگم برای چنین روحیهای….بدون قضاوت تقسیم شادیها و لذت بردن حقیقی و ماندگار…نه لذت مخربی که ازدماغ آدم بزنه بیرون…فهم اینکه چطور میشه به اعتدال و آرامش رسید تنها در آزمون خطا ممکنه و البته اعتماد به چیزایی که قبلا حروف الفباشون رو تجربه کردیم و نیازی نیست تمامش رو تجربه کنیم…
baharan2012 گفت:
متشکرم ماهگون عزیز.
کیوان گفت:
اینقدر افسردهام که حتی این خبر هم نتوانست تلنگری بر افسردگی و بی حسیام باشد. نمیدانم چه مرگم است.
کیوان گفت:
بد نوشتم! یعنی «اینقدر افسردهام که حتی چنین خبری هم …الخ»
ايران دخت گفت:
برای کیوان و احساس دور باطلش…
فتاده تخته سنگ آن سوی تر، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدیگر پیوسته، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش میتوانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر
ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی، کجا؟ هرگز نپرسیدیم
چنین میگفت
فتاده تخته سنگ آن سوی، وز پیشینیان پیری
بر او رازی نوشته است، هرکس طاق هر کس جفت
چنین میگفت چندین بار
صدا، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
و ما چیزی نمیگفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمیگفتیم
پس از آن نیز تنها در نگهمان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
و دیگر سیل و خیل خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگهمان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب میبارید
و پاهامان ورم میکرد و میخارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت: باید رفت
و ما با خستگی گفتیم: لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب تکرار میکردیم
و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا، یک … دو … سه …. دیگر پار
هلا، یک … دو … سه …. دیگر پار
عرق ریزان، عزا، دشنام، گاهی گریه هم کردیم
هلا، یک، دو، سه، زینسان بارها بسیار
چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
و ما با آشناتر لذتی، هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
و ما بی تاب
لبش را با زبانتر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند، خیره ماند، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری، ما خروشیدیم
بخوان! او همچنان خاموش
برای ما بخوان! خیره به ما ساکت نگا میکرد
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا میکرد
فرود آمد، گرفتیمش که پنداری که میافتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی، هان؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند
نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود
……….
اخوان ثالث
gavcherun گفت:
yani in sher asle jense,,
کیوان گفت:
ممنونم ایراندخت عزیز اتفاقا از شعرهایی است که خیلی دوست دارم. ببخشید پایین اسمت از قلم افتاد.
البته همیشه چیزی هست که فراموشی و پشیمانی بدنبال بیاورد…
baharan2012 گفت:
@ ایراندخت. مرسی باز هم از انتخاب خوبت. این شعر اخوان را من بارها خواندهام ولی همیشه شور خاصی را در من تلقین میکند. محشره.
سیامک گفت:
پروانهي ضعيف کند جان فداي شمع
تا پيش شمع يک نظرش را سنا بود
ديدار وي همان بود و سوختن همان
گويي فناي وي همه اندر بقا بود
آن را که زندگيش به عشقست مرگ نيست
هرگز گمان مبر که مر او را فنا بود
گر سال عمر من به سر آيد روا بود
اندي که سال عيش هميشه به جا بود
پايان عاشقي نه پديدست تا ابد
پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود
اي واي و حسرتا که اگر عشق يک نفس
در سال و ماه عمر ز جانم جدا بود
اي آمده به طمع وصال نگار خويش
نشنيدهاي که عشق براي بلا بود
کاپیتان بابک گفت:
@ایران دخت. آفرین و درود به شما با این گزینۀ زیبا
بارها خوانده ام و همیشه تازه است. چه اندیشۀ ژرفی، چه کلام دلنشینی
——————————-
@ saeed گرامی. جملۀ اول و سوم را فهمیدم. هنوز به خودم امیدوارم. دمت گرم
——————————-
@ همه! بچه ها، دوستان خوبم. ویولتا تو مود بوس فرستادنه. همین اول کار 4 تا بوس فرستاده تا اینجا. بدوین بیان تا بوس هاش ته نکشیدن و خورشید در راستای مرکز کهکشان شیری قرار نگرفته
کاپیتان بابک گفت:
@ایران دخت. آفرین و درود به شما با این گزینۀ زیبا و مناسب
بارها خوانده ام و همیشه تازه است. چه اندیشۀ ژرفی، چه کلام دلنشینی
——————————-
@ saeed گرامی. جملۀ اول و سوم شما را فهمیدم. هنوز به خودم امیدوارم. دمت گرم
——————————-
@ همه! بچه ها، دوستان خوبم. ویولتا تو مود بوس فرستادنه. همین اول کار 4 تا بوس فرستاده تا اینجا. بدوین بیان تا بوس هاش ته نکشیدن و خورشید در راستای مرکز کهکشان شیری قرار نگرفته
saeed گفت:
كيوان جان
انروز روز اول زندگی است
چون برای اولین باره، كه زندگی مورد توجه قرار میگیره
و درانجماد نوشته یخ زده ات، دلم برای دلتنگی تنگ شده
نسوان گفت:
به به من فهمیدم چی گفتی ، کامل برای اولین بار
پس اون روز اگه تو حرف بزنی همه می فهمیم.
و این از نشانه های آخرز مان است.
افرین.
بوس.
و.
لک لک گفت:
آفرین به تو که فهمیدی این چی میگه!!! ما که هنوز نفهمیدیم این چی میگه!!! 😦
لی لی خنگه گفت:
@ لک لک
نگارنده هم متوجه نشد چی گفته، پس از خودت ناامید نشو! کلا» وقتی هم بخونی انگار که نخوندی چون چیزی دستگیرت نمی شه!
ساره گفت:
کیوان جان از افسردگی بهاری غافل نشید، بهار فصل شادی و لذت است، اما برای کسانی که مختصر زمینه ای از افسردگی دارند این موضوع برعکس عمل می کنه و افسردگی شون شدید تر میشه، اکثر خودکشی ها و تصمیم به خودکشی ها هم در این فصل مخصوصا اردیبهشت اتفاق میفته.
نسوان گفت:
کیوان عزیز..
نشنوم که تو غمگین باشی..
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد.
بوس
و.
ساره گفت:
نمیدونم چرا روزهای سرد و کوتاه زمستان را هزار بار بیشتر از روزهای دراز و کشدار تابستان و بهار بیشتر دوست دارم.
گردو گفت:
غم نبینم تو چشمات داش کیوان!
یک خورده از این آرش یاد بگیر.
لحظه آخر هم یا فقط به خانودش فکر میکنه و یا دنبال کشتی نجات میگرده.
اینست رمز موفقیت لیبرالیسم.
لی لی خنگه گفت:
@ گردو
++++
@ کیوان
برخیز مخور غم جهان گذرا
بنشین و دمی به شادمانی گذرا
نمی دونم شعر رو درست گفتم یا نه، ولی بروخوش باش، وگرنه برات فلوکستین تجویز می کنم یا سرترالین که از بیخ و بن بی غیرت شی
mahgoon گفت:
کیوان بسیار عزیز!
متاسفم که دوران بدی رو طی میکنی.
اگه مشکل از بیکاری و بیپولی و یا مریضی لاعلاج و مسئولیت خانواده نباشه، به نظرم مشکلات سریعتر قابل حله… هر چند که اونا رو هم میشه یه جوری سر و تهش رو به هم آورد که اینقدر داغون نشد.
نمیخوام حرف مفتی زده باشم اما دوست من ایکاش میشد دیدت و یا فهمید چته. اونوقت شاید میتونستم کمکی باشم. نمیدونم تا کی میشه با حرف به وجد اومد؟ اما تمام این حرفها شاید نهایتش یه مسکن موقت باشن.
امیدوارم یه راه حل امیدبخشی پیدا کنی.
هما گفت:
برای کیوان عزیز
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
کاپیتان بابک گفت:
کیوان گرامی
از نوشتۀ خودت تحویلت میدم
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری …… خوش بیاسای زمانی که زمان اینهمه نیست
فقط می خواستم بهت بگم که «نمی دانم چه مرگم است» را کاملاً درک می کنم
تا بعد فرصت باشه بیشتر حرف بزنیم، شاید وقتی هر دومون بهتر باشیم 🙂
آدم ناراحت گفت:
امواج زندگی را با آغوشی بازپذیرا باش، حتی اگر گاهی تو را به عمق دریا ببرد آن ماهی آسوده که بر سطح آب می بینی مرده است.
ALI گفت:
این دومین سری سوالهای قشنگ نسوانه
+
+
نیب گفت:
تقویم مایاها یک سال اشتباه داشته است. آن اتفاقی که میگید سال دیگر می افتد و طوفان خورشیدی میاد و اینها امسال اتفاق افتد تمام شد و رفت!
کلا اینکه شایعه ها ( مانند شایعه پپسی رو ماه) الکی پخش می شوند خیلی بد است.
البته از این منظر که بحث اصلی نگارنده در مورد فرض چنین چیزی هست، مخترم شمرده می شود
سیامک گفت:
نیب! خرافاتی نیستم ولی امسال هر چه نگاه می کنم می بینم میزان حوادث نامطلوب چه در زندگی فردی و چه در اجتماع زیاد است.اصلا امسال یه جوریه! یادم می آید سال دو هزار هم می گفتند دنیا کن فیکون می شه ولی نشد ولی حادثه یازدهم سپتامبر پیش آمد که دنیا زیر و رو شد. سال 2012 هم پایان بشر نیست ولی احساس می کنم یکی از مقاطع تاثیرگذار در زندگی بشر خواهد بود!
کیوان گفت:
سیامک جان، من خیلی اوقات دچار چنین احساساتی میشوم، اما امسال اینقدر کرختم، که هیچ احساسی ندارم:
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید ……… گویم این نیز نهم بر سر غمهای دگر!
باز گویم نه، که دوران حیات اینهمه نیست …. سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر!
اما چون شما حس خاصی نسبت به این سال داری، و به شعر هم علاقهمندی، این شعر شاملوی بزرگ را برایت مینویسم. اخوان ثالث راجع به این شعر در جایی نوشته بود که اگر این شعر در همینجا تمام میشد یکی از زیباترین اشعار معاصر بود و اعتقاد داشت شاملو با ادامه دادن آن «دشمنانه ترین خیانت» را به آن کردهاست. این همان هنر حذفی است که ویولتا روزی از آن نوشت! حیف که از پاسخ شاملو بیاطلاعم.
نام شعر «نگاه کن» است:
سال بد
سال باد
سال اشک
سال شک
سال روزهای دراز و استقامتهای کم
سالی که غرور گدایی کرد
سال پست
سال درد
سال عزا
…
سال کبیسه
…
راستی سیامک، میدانستی امسال کبیسه است؟!
سیامک گفت:
کیوان جان تمرینی را برای گردو گذاشته ام که آن را همچون هدیه ای گرانبها به شما نیز تقدیم می کنم. امیدوارم گره ای از شما باز کند. حتما امتحان کن!
Sam گفت:
منتظر میشم تا تو بهشت همه تون را ببینم.
نسوان گفت:
و من توی بهشت لپ تو رو بالاخر ه گاز می گیرم.
بوس.
و.
کورش گفت:
بسه دیگه .
چه خبرته ویولتا دم در نشستی هر کی رد شد هی بوس بوس . نکنه یه بطری شیراز رو تا ته رفتی بالا ،شاید هم واقعا باورت شده اول دی دنیا آخر میشه میخای ناکام ازدنیا نری .
ولی نه ،کار درستی میکنی .
آنکه ترا آن دهن تنگ داد
وان لب جانپرور گلرنگ داد
داد که تا بوسه فشانی همی
گه بدهی گه بستانی همی
ایرج میرزا
نسوان گفت:
کوروش جان،
من اینجا قبلا یک عده ای رو بوس می کردم، یک عده ای رو بوس نمی کردم. این امر سبب تشویش خاطر اصحاب اندورنی شد که بعضی ها نور چشمی هستند و باقی ماجراها.. لهذا اینجانب در رفتار خودم تجدید نظر کردم و از این پس همه رو بوس بوسی می کنم که رعایت عدل و یا همان ظلم بالسویه که عدل است کرده باشم.
در ضمن بابت شعر ایرج میرزا- که عشق من هم هست – ممنون.
جگر شما را هم خام خام بخورم.
بوس.
و.
کاپیتان بابک گفت:
+++ کورش
من می ترسیدم بوس هاش ته بکشه…که می بینم نهضت ادامه داره
از بوسی که به جواتی فرستاد که خیلی حال کردم
ویول جان. عزیز دل برادر! یه بوس هم برای Rahgozar بفرست جون داداش. خوبیت نداره. خورشید خانوم میره اون وسط وسطا حسرت بدل می مونیم
نسوان گفت:
با رهگذر در تماس بودم همین اواخر، بوسش رو هم گذاشتم یک روزی اگر دیدمش نقدی بهش بدم… خیالت راحت باشه کاپیتان، حواسم هست.
کاپیتان بابک گفت:
ای ناقلا 🙂 بوس نقدی!
Oh my God
لک لک گفت:
این کارو نکن چون از تو بهشت میندازنت تو جهنم . 🙂
مهاجر کوچک گفت:
اون وقت ببین با این ماچ و بوسی که راه انداختن جهنم چه بهشتی می شه : )
کیوان گفت:
گویند که دوزخی بود عاشق و مست ……. قولی است خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود …… فردا باشد بهشت همچون کف دست !
mahgoon گفت:
ویولیتا جان!
من رسیدم به اینکه: بهشت و جهنم همین لحظه ست و اگه هستی ادامه داشته باشه تو در هر حالی باشی همونجور ادامه پیدا میکنه…در حال خوش و تعادل..و در حال بد و پریشانی…
با این حساب به این طفل معصوم وعدهی سر خرمن نده…اگه میتونی همین الان لپشو یه گاز بگیر…
که: سینی نقد به از حلوای نسیه است.
بوس.
هما گفت:
@ sam
گاهی به اهل دوزخ هم سری بزن
Sam گفت:
دوزخی نداریم.
هما گفت:
sam
وقتی این دنیا یمان عاقبت یزید است و دوزخی سوزان دارد راه نفس مان را میسوزاند سادگی است باور کنیم انجا فقط حور است و کوثر
نه برادرم دوزخی داریم خوب هم داریم
بما سر بزن
کاپیتان بابک گفت:
این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
سر بسر آتش، سراپا ناله های درد
بس غل و زنجیرهای تفته بر پاها
از غبار جسمها، خیزنده دودی سرد
——————————
این جهان خود دوزخی گریده بس سوزان
باز آنجا، دوزخی در انتظار ماست
Sam گفت:
گاز گرفته شدن وعده سر خرمن است؟!
کاپیتان بابک گفت:
ماهگون گرامی
—————
تا ترا ما تیره روزان دادگر خوانیم
چهر خود را در حریر مهر پوشاندی
از بهشتی ساختی افسانه ای مرموز
نسیه دادی، نقد عمر از خلق بستاندی
گرم از هستی زهستی ها حذر کردند
سالها رخساره بر سجاده سائیدند
ازتو نامی بر لب و در عالم رویا
جامی از می، چهره ای زآن حوریان دیدند
—————–
از عصیان فروغ فرخ زاد
ALI گفت:
Some where in this world
the whole class shaved their hairs
on graduation day
because for their classmate who had
CANCER
ايران دخت گفت:
ز دست این آدم ها اینقدر باهم یکی!
و بعضی وقتها از هم بیگانه
زیر یک سقف ولی هزاران سال نوری از هم دور
gavcherun گفت:
فکر نکنم کار خاصی بکنم…یکی دو نفر هستن که میرن و میبینمشون..یک نفر هست که باهاش میخوابم..یکی دو نفر هم هستند که از ته دل میرینم روشون…بعدشم یکم پاچه خواری اوس کریم و میکنم و بعد میرم ایران و همونجا برای خودم میمیرم..این بودسرنوشت من
نسوان گفت:
اگه بدونم که هفت ماه مونده، میام اینجا… توی این وبلاگ، عکس و نشونی و آدرسم رو میزارم و همتون رو دعوت می کنم اینجا ، نه اینکه اینجا خیلی بزرگ باشه، بگیر قد یک قربیل، قد خونه ی خاله پیرزن. اما من می دونم که یک کم جمع تر بشینیم هممون جا میشیم..
بعدش شماها سرو کله تون پیدا میشه.. سامانتا با پسرک میاد، لولیتا با دلارهاش میاد و نمیزاره بهمون بد بگذره، هما با خر عین اللهه میاد، شاید حتی گیتی دوباره بیاد؛ رهگذر بیاد، کاپیتان که حتما میاد ؛ با کشتی ش میاد، آرش هم میاد و بهمون چند تا راهکار منطقی یاد میده که چطوری از روز آخر استفاده بهینه کنیم… کیوان میاد و با ساحل غربی و ماهگون انقدر بحث می کنن که بقیه خوابشون می بره، پرتغال بنفش و ایران دخت وبهاران و لی لی خنگه برامون هر شب نوبتی غذا می پزن، وسط پیاز میشه دی جی…جوات هم تو انتراکت برامون آواز میخونه؛ خرزهره با اون خانوم همیشگی میاد و میشینن یک کنار و به فمینیست ها فحش میدن، خانم کاظمی با چادر میاد، یلدا سبزپوش با شال سبز میاد؛ عمو سیامک میاد، علی با امتیازهاش میاد، سعید و شاهین و … همه نشستن تو پنج دری گل میگن و گل میشنفن، ژیان با گردو بساط قلیون رو الم می کنن؛ عباس میرزا و شازده آشتی می کنن ؛ سام چایی میریزه و حرفهای شیرین میزنه و پریسا و سمیرا بهش لبخند می زنن.. شاید حتی اژدها هم بیاد، بازم بهمون بد و بیراه بگه اما این دفعه دیگه هیچکی نمی رنجه، هیچکی جواب نمیده.. چون عمر کوتاهه.. عمر کوتاهه..
بعد اون موقع من میام بهتون میگم ، دیدین عمر چه کوتاه بود؟ شما میگین بشین بابا ویولتا باز تو احساساتی شدی و می خندین . من میرم که آخرین پستم رو آپ کنم؛ اما اینترنت از کار افتاده و هیچ کی توی نت نیست. بر میگردم تو ایوون. شما ها همه اونجایین.. آدمهایی که هرگز ندیدم ولی انقدر بهم نزدیک بودن؛ شماهایی که هرکدوم تون یک قسمت از من بودین و من یک قسمت از شما.. می شینیم با هم تو ایوون ؛ دست هم رو می گیریم و بعد ……………….بوووووووووووووووووم.
عباس میرزا گفت:
چه پایان دراماتیکی!! شاید قبل از پایان دنیا اینکارو کردیم 😉
راستی من با شازده قهر نیستم، چند وقته نیس دچار عذاب وجدان شدم…
کیوان گفت:
وای! من دیر رفرش کردم! اگه یک لحظهٔ قشنگ تو این روزهای خاکستری تجربه کرده باشم همین لحظه است!
ساره، سیامک، سعید، گاو چرون و ویولتا … متن های قشنگتان فقط از دلهای مهربانتان زیباتر نبود….
کورش گفت:
میگم حیفه این علی تهمورث رو ازقلم انداختی ،بلکه این دم آخری بتونه همه را براه راست عمام بیاره یا لااقل واسطه بشه یه مدت دیر تر دنیا کون فیکون بشه. گرچه در مورد اولی شک دارم بتونه کاری بکنه .
کورش گفت:
ای جوووووووونم
سعی کن این برنامه رو یکی دوماهی زود تر بذاری ،چون که قراره با کاپیتان یک کانتینر تکیلای اصل بزنیم بار کشتیش و بریم ایران بقیه هموطنان هم دلی از عزا دربیارن.،بلکه همه باهم با کشتی کاپیتان بریم . ،
mahgoon گفت:
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++…
baharan2012 گفت:
خیلی سناریوی خوشگلی نوشتی ویولتا ! ولی مگه خو زندگی چیزی جز صحنه یک تئاتر است؟ ضمنا من غذا نخواهم پخت، من ترجیح میدم در آخرین لحظات عمرم، ساقی باشم. 🙂
ايران دخت گفت:
تقسیم کردن لحظات زندگی با دیگران هنر میخواد که ویول تو اونو داری حالا بزار مرگ هم آخرش باشه چه هفت روز هفت ماه یا هفتاد ساله دیگه.
لک لک گفت:
به هر حال عمر کوتاهست چه بخوایم چه نخوایم اما در کل باید حال رو داشت. بقول دراویش دم غنیمت است. البته اگر بتونیم اینو درک کنیم و بهش عمل کنیم که البته خیلی سخته . راستی خیلی وقته که از گیتی خبری نیست !! امیدوارم که هرجا هست شاد باشه و دم رو غنیمت بدونه:-)
مهاجر کوچک گفت:
پایانی قشنگی بود برای دور هم بودن ها
هما گفت:
ویول جان
اول اینکه دنبال همین حس بودم ….مهربانی
دقت کردی مرگ ادمی رو مهربون میکنه ؟ دیگه ارزش ها اعتبار گذشته شون رو از دست میدن چیزهایی که مهم بودن برات .. دیگه اهمیت شون رو از دست میدند و از کنار چیزهایی که قبلا براحتی از کنارشون میگذشتی حالا دیگه بهشون تامل و توجه می کنی
چرا اینجوریه ؟ و چرا نمیشه این حس رو در طول زندگی داشت و حفظ کرد ؟ یا بهتر بگم چه کنیم که این جریان مهربانی در نمام طول زندگی همراه مون باشه ؟
اما دوم
میگن فراعنه مصر رو با وسایل و مایحتاجشون دفن میکردند چون معتقد بود در جهانی دیگر و رجعت دوباره لازمشون میشه.حالا البته تو لطف داری اما اینکه تو میخوای در کنار همه عزیزان مارو با خرعین اله محشور بگردانی راستش همچین به مذاق من خوش نیست
این دنیا بقدر کفایت از حشر و نشر و ابعاد ایشون ما بهره کافی و وافی و حض بصری و اثری رو بردیم پس بی زحمت حالا که دستت تمیزه و داری زحمت میکشی ببین تام کروزی …برد پیتی ..کسی نمیاد اونروز در کنار ما با هم به دیدار نکیر و منکر بریم؟
ای قربون دستت
Oh! My God گفت:
البته يادتون رفت كه بگين: هم مياد با هزاران كاركترش: مثلآ: سودى، مراد، سيد ابوذر، عمه بلقيس، نت وركر، unknown، اميد، اميد 5، ….. و اين آخريش كه كفر چندين نفر رو در آورد [[على تهمورث]] و اون كاپيتان بيچاره رو تا سر حد مرز سكته رسوند!
اى اساتيد اندرونى، كمى بيشتر به اين داش جوات توجه نشون بدين! آخه اين بشر ديگه چكار بايستي بكنه كه شما يه نمه تشويقش كنيد!!! اينهمه دلقك بازى در مياره، پشتك وارو ميزنه، آيه معتبر و حديث نبوى جمع ميكنه و سند و مدرك ورفرانس ميده، سياست و مكاتب مختلف علمى رو براى شما ميشكافه به زبون ساده براتون بازگو ميكنه …
جوات جان، خواهشآ ديگه ايندفعه رو حاشا نكن و بيخود فيلمي كه براى «سودى»و «مراد» تو پست قبلى برامون بازى كردى رو تو اينجا در نيار!
همون على تهمورثت حسابى به همه حال داد و خودت هم تا مدتها از اين شيرين كارى خودت سر مست خواهى بود!
فعلآ، بدرود!
Oh! My God گفت:
البته يادتون رفت كه بگين: «جواتى» هم بياد ب كاراكتراش….
يك قاعده كلي: هر وقت، هر كي، هر جا، بدون هيچ سابقه قبلي و يا با غيبتي كبرى سر و كله اش پيدا شد و سازى نا كوك و يا مخالف جريان هم رأى در پستى شروع به نواختن نمود! كنترل خودتان را از دست نداده، به صندلى خودتان تكيه داده، لبخندى به گوشه لب آورده و با خود زمزمه كرده! بگوييد: » بازم اين داش جوات ما با يه كاراكتر ديگش اومده ما رو كمي سر گرم كنه» . بيچاره روانى!!!
کاظمی گفت:
@نسوان
این چه با مزه بود
شاهین گفت:
از حالا گفته باشم اون تخت کنار پنجره بغل گلدونها مال من و حمید و افراست ها !! گفتم بگم تا صاحاب پیدا نکنه .
ویول اون فیله رو کجا بگذاریم حالا ؟:))
لی لی خنگه گفت:
@ شاهین سابق یا نقی جدید
مگه از الان دارن جاها رو رزرو می کنن که برای خودت و قوم و قبیله ات جا گرفتی؟
شاهین گفت:
لی لی جان
ما که این دنیا به چیزی نرسیدیم . گفتیم لب پنجره باشیم تا بعد از اخذ بوس مربوطه و بووووووووم مذکوره
سریعتر بپریم بیرون تا کسی نیومده در صف بهشت اول نفر باشیم .جاهای زیادی رو هم واسه بر و بچ
گرفتیم اگه اومدن که هیچ ، اگه نیومدن بازار سیاه آبشون کنیم صنار سی شی کاسب شیم . میدونی آخه روز روز پنحاه هزار ساله و کلی خرج و مخارج.:)
اون فیله هم فامیل خود ویوله . خودش میدونه و فیلش . وظیفه ما این بود تا تو وبلاگ بیاریم بسمونو بگیریم بریم.
نسوان گفت:
بوس شاهین جان؛ تو که میدونی برای شماها بوس مخصوص سرآشپز کنار گذاشتم.
فیله اما دیگه فیل نیست.. الان فهمیده که حتی پشه هم نیست. اما به روش نیاریها! طفلکی گناه داره!
شاهین گفت:
@ویول جان
اگر در دیده ی مجنون نشینی – بغیر از فیلو فیل چیزی نبینی
🙂
ساحل غربی گفت:
عالی بود – ناخواسته داشتم می خوندم نیشم باز شده بود 🙂
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
drprincess گفت:
ویول منم میام. من با یه شیکم گنده هن هن کنان میام.
نسوان گفت:
بدون شما که نمیشه شازده خانم… بار شیشه داری؟ به به.. آقا برین کنار، یه جای خوب برای شما اون بالای مجلس باز می کنیم. بوس
گردو گفت:
مرسی قشنگ بود.
ولی میگم پست جدیدتو همونجا بزن به دیوار ما می خونیم زیرش کامنت میگذاریم.
تازه میتونیم بصورت زنده با هم بحث کنیم و نتیجه تمرینات دموکراسی که اینجا کردیم و اونجا ببینیم.
برام فقط جالبه بدونم چرا من باید قلیون درست کنم. اونم با ژیان.
من که همیشه میگم آشپزیم خوبه چرا نگفتی یک غذای ایرانی یا فرنگی بپزم.
نسوان گفت:
گردو، تورو خدا اگه میشه برای من خورشت فسنجون بپز. الان سه ساله نخوردم.. خودمم بلد نیستم. تو که گردو هم فراوون داری… ملس باشه بی زحمت،ترش و شیرین.
بوس
و.
گردو گفت:
دعا کن بتونیم یکروز دور هم جمع بشیم، اونم چشم. خورشت گردو با چند طعم ترش و شیرین و ملس درست میکنم که همه دوست داشته باشن.
یک باغچه هم دارم اصلا روزش که بیاد خودم همتون و دعوت میکنم.
در ضمن من گردو فراوان ندارم بلکه گردو را فراوان دوست دارم.
goldeneverstand گفت:
آقا منم میام منم میام! چرا منو نگفتی ))))):
نسوان گفت:
عشقم، البته که شما هم هستی.. فقط اسمت سر زبون نمی چرخه. یک اسم آسون تری بگو صدات کنیم.. طلایی خوبه؟
بوس
آدم ناراحت گفت:
اگه من از همون بچگی اینور اونور دعوت میشودم شاید الان اسمم آدم ناراحت نبود ، آدم خوشحال بود !
کاپیتان بابک گفت:
🙂 ناراحت جان
خب اگه لازم باشه یه نفر بهش سفت رسیدگی بشه اون وخ چیکار کنیم؟ اگه FUK نباشه، من از جام تکون نمی خورم. شما را حتی با زورهم شده می کشیم می بریم. مگه الکیه؟
خیلی ها از قلم افتا دن مثلن کورش مسئول سبزی پلو و پخش تکیلا. سالیتا 50 یا رهاورد. ولی اشکالی نداره. من لیست حاضر غایب دارم
goldeneverstand گفت:
جیگرتو بخورم! منم بوس! آره طلایی خوبه. اصلا هرچی تو بگی. بوس!
کاپیتان بابک گفت:
من دو ساله با این بانو مکاتبه و مصاحبه و مشاوره می کنم هنوز اسمشو یاد نگرفتم
بهش میگم گلدِن یا خانوم دکتر. طلایی هم بد نیست
FUK گفت:
این همه جهاد مخلصانه کردیم و با شمشیر آخته بر لشگر کفر ، سفت و سخت تاختیم آخرشم باید اینجا در تنهایی و دور از شما بترکیم.
ایول به مرامت کاپیتان که لا اقل تو به یاد ما بودی.بووووووووووووس.ایشالا بری مکه D:
آدم ناراحت گفت:
@نسوان و کاپیتان
امیدوارم یه روزی انقدر به آزادی برسیم که بدون اینکه دلیلش مرگ باشه ، در کنار هم جم بشیم
goldeneverstand گفت:
++++ کاپیتان ما هنوز داریم پیش شما درس دیکته پس می دیم!
کاپیتان بابک گفت:
گلدن بانو. شما بغل را یاد بگیر، باقیش پیشکش
آدم ناراحت گفت:
اگه FUK دعوت نباشه ، من هم سعی میکنم بیام
يلداسبزپوش گفت:
ميگم ويول جان چه فرقى مى كنه كى مي ميريم؟! ولى كجا مى ميريم خيلى مهمه، پس من آرزو مى كنم اين پيش بينى درست باشه كه هرچه زودتر اين شب رويايى كه توصيفش كردى نسيبمون بشه! واقعا عالى بود مرسى. از طرف منم يه عالمه بوس بوس بوس هر كدومتون رد شدين يكيشو وردارين بچسبونين به لپ خودتون! 🙂
ترازو گفت:
yawn smiley
vasat piaz گفت:
به سلامتی نسوان و روز دیدار
حیف که این طرف آب کشمشی گیر نمیاد
که بهترین است در دنیا
ALI گفت:
ویولتا!
مرسی از دعوتنامه قشنگت
+
بیکار گفت:
این نسوان واقعا باورش شده دنیا میخواد تموم بشه
برای هرکی کامنت میزاره یه بوس هم میزاره
آخی , طفلکی میخواد این دم آخری با هم خوب باشه
کیوان گفت:
جان به جانمان بکنی ایرانی هستیم: تا صحبت از مرگ و زندگی میشود یا خیام میشویم یا عرفان زده! زمانی که دانشجو بودیم استادی در دانشگاه تهران (البته یکی از دوستان دانشجوی آنجا بود، نه من) به تاسی از کسروی روحیه شعر دوستی و عرفان زدگی ما را از دلایل بدبختیهای ملت برشمرد. و چنان این صحبت در دل آن دوستم اثر کرد، که آرام آرام در یک بازه زمانی یکی دو ساله دوستیاش را با من (آنموقع شاعر مسلک) قطع کرد! البته علاقهٔ منهم به عرفان، محدود به ادبیات است. و چندان علاقهای به مکاتب عرفانی از هر نوعش ندارم. اما از این خاطرهٔ احمقانه که بگذریم، فکر میکنم ملت بدبخت ما چه عرفانی، چه شاعر مسلک، چه مذهبی، چه مومن، چه در معیت استعمار، …. باز هم پتانسیل خوشبختی دارد. یعنی اگر هرکدام از ملل مترقی دنیا را نگاه کنی یک یا چند خصیصهٔ بدتر از اینها را داشته اند. گاهی میاندیشم به روز سیاه نشاندن این کشورِ ثروتمند با این مردم با هوش و با سواد (نسبت به خیلی ملت ها) انرژی و تلاش بیشتری را میطلبیده تا خوشبخت کردن آن!
به هر حال بد یا خوب منهم از همین مردمم، اگر حوصلهٔ هیچ نوع عرفانی را ندارم، عوضش از حافظ بی نهایت لذت میبرم. بخشهایی از یک غزل حافظ که به موضوع صحبت ما بی ارتباط نیست را برای سایر دوستان – علیالخصوص کاپیتان بابک دوست داشتنی که مدتیاست دل و دماغ سابق را ندارد – مینویسم، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید:
حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست ………… باده پیش آر که اسباب جهان اینهمه نیست
از دل و جان شرفِ صحبت جانان غرضست … غرض اینست وگرنه دل و جان اینهمه نیست
….
دولت آنست که بی خون دل آید به کنار ………. ورنه با سعی و عمل باغ جنان اینهمه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری …… خوش بیاسای زمانی که زمان اینهمه نیست
برلب بحر فنا منتظریم ای ساقی …………… فرصتی دان که زلب تا به دهان اینهمه نیست
اما در پاسخ به سئوال نسوان، تنها میتوانم به نقل قولی از یک فیلسوف یونانیِ پیش سقراطی که در رمان جاودانگی میلان کوندرا، آمده اشاره کنم. متنی که متاسفانه پیش رویم نیست تا برایتان بنویسم. اما خلاصهاش چیزیست در این حدود:
من؟ بمیرم؟ هرگز! باورم نمیشود! مرگ را دیدهام و میشناسم. اما هرگز برای من نبوده. باورم نمیشود! من جاودانهام!
هیچ میدانید همین امروز ظهر به مراسم خاکساری مادرِ دوستی رفته بودم؟
mahgoon گفت:
کیوان جان جانان جاودانه!
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++…………..
فرهاد گفت:
كيوان عزيز از باهوش بودن گفتيد لازم مي دانم بگويم آماري از ميزان ضريب هوشي كشورهاي جهان ديده بودم كه كشور ما با متوسط ضريب هوشي 84 (ضريب هوشي معمولي و عادي بين 90 تا 110 هست)در رتبه 56 كشورهاي جهان قرار داشت.در اين آمار 81 كشور مورد بررسي قرار گرفته بودند حتي ما از عراق و لبنان و مراكش و فيجي هم پايين تر بوديم.
mahgoon گفت:
ممکنه سیاسی باشه و جنبهی تحقیر ایران درش باشه… البته ممکنه واقعی هم باشه اما من یقین ندارم.
اما هوش هیجانی در کشورهای جهان سوم نرمال نیست واسه همین یا ویرانکننده ست یا بصورت کاذب ارتقادءبخش…نتایج خوب و یا بد هوش هیجانی نمیتونه ما رو به سلامت روحی مطمئن کنه.
چیزی که معلومه ما کشور باثباتی نیستیم.
و مهم نیست که از عراق بالاتر باشیم یا نباشیم چون موقعیتهای خاص تاریخی و آمار موضعی نمیتونه حرفی برای تمام فصول باشه…تا ما خودمون از مکانیسم این آمارگیری مطلع نباشیم نمیتونیم راجع بهش قضاوت معناداری داشته باشیم.
فرهاد گفت:
عملكرد، نشاندهنده ميزان سواد و هوش يك ملت است. شاعر مي گويد:
به يزدان كه گر ما خرد داشتيم
كجا اين سرانجام بد داشتيم
حالا مي گوييم بر فرض آن آمار سياسي…. سرانه مطالعه در كشور 2 دقيقه است اين آمار كه ديگر از خودمان است و سياسي نيست. تيراژ كتاب در بهترين حالت 5000 جلد است درحاليكه در همين مصر تيراژ كتاب به 70000 مي رسد حالا انصاف بده ما ملت باسوادي هستيم؟.
شاهین گفت:
فرهاد جان ایول دارن این اولاد فراعنه ، ببین اونجا چه خمیر کاغذی درست میکنن اونها.
از اول تاریخ هم علاقه ی مفرطی به درست کردن خمیر و پختن نون تیری (پاپیروس) داشتن
:))
کیوان گفت:
فرهاد جان!
یک زمانی تعداد نیروی انسانی تحصیلکرده و میزان تحصیلات آنها در رده بندی یک کشور تاثیر به سزایی داشت. مقالهای در اواخر دهه 80 (میلادی) خوانده بودم که میگفت دیگر کمیت نیروی انسانی تحصیلکرده، ملاک رتبه نیست. بلکه « نیروی انسانی تحصیلکردهٔ مدیریت شده» برای رده بندی یک کشور ملاک قرار میگیرد. با کمال تاسف حرف شما را میپذیرم و برایم دور از انتظار نخواهد بود که «عملکرد» یک ملت مورد سنجش قرار بگیرد. عملکردی که نه در حوزه های عمومی چیزی برای عرضه دارد نه خصوصی. برای کسانی که ممکن است – مثل خود من که وقتی متن فرهاد را خواندم، اول نپذیرفتم – از این حرف خوششان نیاید، ناچارم سئوال بکنم، عملکرد ملت ما در کدام یک از موارد زیر طی چندین دهه گذشته مثبت ارزیابی میشود؟
ارتقای اخلاق عمومی، مشارکت اجتماعی، حفظ میراث فرهنگی، بروز کردن سنتهای باستانی، حفظ و اعتلای یکپارچگی ملی(مثل اتفاقی که در اسپانیای 20 سال گذشته افتاد) ، توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی، رونق صنایع داخلی، رونق صنایع دستیِ بومی، مسئولیت پذیری شهروندی، حفاظت از محیط زیست، ارتقای کیفیت آموزش در سطح بینالمللی، بومی کردن تکنولوژی روز، بهداشت عمومی(غیر از بعضی واکسیناسیونها)، توسعه کشاورزی، حل معضل مسکن شهری، حل بحران بی آبی با روشهای پایدار، …..
من از دلایلش چیزی ننوشتهام، شاید اگر دلایلش بر سر ملتی دیگر میآمد، تا کنون منهدم شده بود. نمیدانم؟ راجع به دستآوردها و آنچه هستیم نوشتم.
فرهاد گفت:
شاهين جان پاپيروس با حال گفتي 🙂
…………………..
كيوان جان ممنونم به خاطر واقع نگريت و توضيحات اما درباره «دلايل» خدمتت عرض كنم در كشور آلمان، جنگ جهاني دوم كه تمام شد كشوري بود شكست خورده تقريبا با خاك يكسان شده اكثر جوانان و نيروي كارش از ميان رفته در آستانه قحطي كه داشمندان و روشنفكرانش را نيز آمريكا و روسيه با وعده هايي با خود برده بودند. هيچ چيز نداشت من نمي دانم چگونه خود را جمع جور كردند و با چه نيرويي به سمت جلو حركت كردند كه الان اولين كشور صنعتي اروپا هستند. متاسفانه اين صحبت گوگول درباره ايران كنوني كاملا صادق است.
كيست كه بتواند فرمان نيرومند«بهپيش»را به زباني بخروشد كه بر روح روس ها اثر گذارد؟ قرن ها از پي هم مي گذرند و مليون ها خانه نشين سبك مغز و گران دست و سست حركت در رخوتي عميق فرو رفته اند و در سراسر خاك روسيه به ندرت كسي پيدا مي شود كه ياراي بر آوردن اين خروش نيروبخش را داشته باشد.
سیامک گفت:
کیوان عزیز. فلسفه اپیکوریستی یا همان خوشگذرانی خودمان <عملی ترین فلسفه اخلاقی جهان است که می تواند بشر را نجات دهد.این مردم چیزی از مذهب و عرفان نمی فهمند و آن را خراب می کنند نمونه اش همین تهمورث و حاجی بخشی! ولی این مردم خوشی و شادی و خوشگذرانی را خوب می فهمند.خوشگذرانی خود به تنهایی بسیاری از مشکلات اخلاقی بشر را حل می کند.آدم خوشگذران اهل دعوا نیست اهل دروغ و چاپلوسی و دزدی نیست چون این اعمال ماهیتا با خوشگذرانی در تضاد هستند. شما هم به این روحیه خیامی مردم ایران خرده نگیر.این برترین فلسفه بشری است.حال اگر بشر قدرت فهم این فلسفه مافوق را ندارد گناه مردم ایران نیست! درست مانند پروفسوری سر کلاس دبستان برود و بخواهد معادله انتگرال را به کسانی که دو دو تا را هم بلد نیستند!
EhSAN گفت:
جناب سیامک میتونم بپرسم شما مذهبتون چیه؟ و آیا دعا میکنید و به دعا کردن و براورده شدن حاجات اعتقادی دارید؟ این سوال فقط از روی کنجکاویه و در ضمن فکر نمیکنید مانند تهمورث دیدگاههای شما در مورد زن و مرد باعث برداشت غلط از مذهب و عرفانی که میگید بشه؟ راستش رو بخواید اون اوایل فکر میکردم در مورد زن و خانواده مزاح میکنید و طنز مینویسید
به هر حال من دیدگاه شما رو در مورد مذهب درست متوجه نشدم و البته فکر میکنم انسانها به نوعی اون خوشگذرانی رو قاطی ایدئولوژیها و ناخالصی هایی مثل تقرب الهی و عرفان و رسیدن به کمال و بهشت و درجات بالاتر انسانی و …کردند مثل شراب و زن و حوری و پاداش…و به این شکل به هر نوع دیدگاهی میتونن هویت ببخشن. حتا شیطان پرستی . من به برای اینها تا یه جایی احترام قائلم مثل سبک دث متال در موسیقی برام میمونه و گیتاریستی که ادعا میکنه گیتارش مقدسه و دیگران درکش نمیکنن.
سیامک گفت:
;احسان جان من وجود پرست هستم.منتها نه آن وجود محدودی که در نزد عوام مطرح است . وجود برای من از دریای زلال عشق پروردگار شیوا شروع می شود و تا ناصرخسرو ادامه دارد!بر خلاف آنکه ضدیت با مذهب امروزه مد شده من به تمام مذاهب احترام می گذارم آما!!!! هیچ مذهبی نیست که صد در صد باشد و هیچ مذهبی نیست که خالی از حقیقت باشد. به دعا کردن هم اعتقاد دارم ولی دعای ی که صد درصد با مفهوم رایج بین عوام تفاوت دارد.از این بابت به قرقره زبانی کلمات بی اعتنایم.در مورد برداشت غلط از حرف هایم متوجه نشدم چه سوئ برداشتی می تواند صورت بگیرد لطفا اگر می توانی دوست من برایم توضیح بده.در ثانی من مسئول برداشت غلط مردم نیستم . بشر هزاران سال خورشید را می دید ولی سوئ برداشت او باعث می شد که فکر کند خورشید بدور زمین می چرخد! در مورد زن و خانواده هم باز متوجه نکته شوخی دار آن نشدم.حقایقی را می دانستم که بیان کردم شاید باعث تعدیل برخی توهمات رایج در مورد مرد و زن شود.
جوات یساری گفت:
آقا اگر قرار باشه پروردگار داشته باشیم یه دونه بیشتر نیست
نه پروردگار شیوا هست و نه پروردگار شیما یا شهلا و نه پروردگار محمد یا عیسا
سنگ بنای اختلافات و عوام گرایی و استبداد مذهبی همینه که بگیم من خدایی دارم که با خدای عوام یا با وجود عوام تفاوت دارد. (درست مثل همون مجوزی که علی تهمورث ها در دست دارند)
اگر خدایی باشه یه دونه بیشتر نیست اگر خدا قبل از 14 میلیارد سالِ کائنات بوده در اون روز شیوا نبوده الله نبوده محمد نبوده بهاالله نبوده ، بودا نبوده ، …. کلن نه بودار بوده و نه بی بو 🙂
ببخشید من برای اولین بار میخوام کار تبلیغی انجام بدم
مطلبی نوشتم به اسم «روزِ نو» در وبلاگم موجود هست
فکر میکنم خدای من از همه ی خدایان بهتر است 😆
رفقا اگر با این خدا پایه بودن و حآل کردن همینجا خبرشو بدن که ما بساط پیغمبری و مارگیریمونو راه بندازیم
سیامک گفت:
جواد جان شما انگار مطلب را نگرفتی! گفتم که» وجود پرست» هستم! یعنی خدای من «وجود» است! و می پنداری قصد دارم خدای دیگری را در بغل شما بیاندازم! و در این کار فقط نظر خودم را ابراز کردم و قصد تحمیل آن به دیگری را نداشته ام. همانگونه که هر کسی دیگری حق دارد کلا منکر این مطلب شود. شما هرچه را که انکار کنی, وجود را که دیگر نمی توانی انکار کنی! منتها تعریف و شناخت من از وجود با دیگران تفاوت هایی دارد که شما مختار هستی آن را بپذیری و یا به درک خودت از وجود بسنده کنی. این فرق, فرق بین وجود دو بعدی و سه بعدی است و بی نهایت بعدی است.فیزیکدانان با علم امروز تاکنون وجود 11 بعد را حداقل بر روی کاغذ اثبات کرده اند و تضمینی وجود ندارد که بی نهایت بعد دیگر نیز در کار نباشد.جهان پهناور ما همانگونه که دارای سظح مادی است دارای عمق نیز هست و دلیل آن نیز بی نهایت بودن وجود است.زمانی بشر فکر می کرد که جهان یعنی زمین و بعد فکر کرد جهان یعنی منظومه شمسی و بعد کهکشان را شناخت و بعد دریافت که با جهانی به عرض 23 میلیارد سال نوری طرف است و حال درشک است که جهان های دیگری نیز با آن همسایه باشند. حال متوجه شده است که این گسترش در ابعاد دیگر هم محتمل است و الی آخر…. از طرف دیگر «اثبات عدمی» امری غیر ممکن است! یعنی من می توانم وجود یک موجود شش سر در مریخ را ثابت کنم ولی نبود آن را نمی توانم هر چند که احتمال آن یک در میلیارد هم نباشد. حداکثر این است که سکوت کنم.در مورد شیوا هم داستانی از اینشتین نقل می کنم که خالی از فایده نیست:
یک روز یک خانمی از اینشتین پرسید ؟ آقای اینشتین می شود به زبان ساده نسبیت را به من توضیح دهید؟!! اینشتین گفت یک داستانی برای شما می گویم تا پاسخ خود را بگیرید! یک روز دو دوست که یکی از آنان نابینا بود با هم به رستوران رفتند و گارسون ابتدا برای آنها شیر آورد. مرد بینا شیر را دید و گفت چه شیر سفیدی! نابینا پرسید سفید یعنی چه؟ دوستش پاسخ داد:
سفید مثل پر!!
نابینا باز پرسید: پر یعنی چه؟!
پر مثل پر غاز!
غاز یعنی چه؟!
غاز پرنده ای است با گردن کج!
کج یعنی چه؟!
دوستش که حسابی کفرش در آمده بود دست مرد نابینا را گرفت و محکم پیچاند و گفت کج یعنی این!!
مرد نابینا که از شدت درد به خود می پیچید با ناله گفت:
حالا فهمیدم سفید یعنی چه!!
اینشتین پس گفتن این داستان گفت : خانم عزیز تشریح نسبیت برای شما مانند فهماندن رنگ سفید به مرد نابیناست!
mahgoon گفت:
جوات عزیز!
ما توی آموزش و پرورش و یا آموزش عالی چند تا مربی داریم؟ یکی؟
ما توی یه تیم فوتبال چند تا مربی، و سرمربی داریم؟…خب ممکنه جند مربی و البته یک سرمربی که ربالاربابه. پروردگار پروردگاران.
بنابراین شیما و شهلا میتونه زیر نظر یه مربی بدن ساز مثلا به نام موسا و یه مربی فوتبال به نام عیسا باشه و این دو تا مربی هم با تمام بازیکنانی مثل شیما و شهلا نهایتا میتونن زیر نظر کیروش باشند که ربالاربابه توی تیم ملی فوتبال زنان باشند… و همهی اینا میتونن زیر نظر رئیس فدراسیون باشند…و فدراسیونها زیر نظر سازمان و یا وزارت ورزش و وزارت ورزش… تا آخرش برسه به آن سوی ناسو (همون الله جناب آقای علی تهمورث!) که هیچکس ندیدتش و مستقیم ازش خبر نداره و فقط میدونه هست… مثلا رئیس فعلی صهیونیسم جهانی.
( کیوان جان جدی نگیر این یه طنز بود و در مثل مناقشه نیست!)
بوس.
mahgoon گفت:
جوات عزیز!
ضمنا سیامک راجع به ابعاد دیگر جهان گفت… به نظرم رسید اینو هم اضافه کنم:
یکم)شیما و شهلا علاوه بر تیم ملی در ابعاد دیگه دارای مربیهای دیگری هم هستند: مثلا اینها هر کدومشون مدرسه میرن…کلاس نقاشی میرن و … و البته پدر و مادر دارن که اینها از مهمترین مربیهاشون هستند…
دوم) وبلاگت مبارک! منو یاد «پرسونا» میندازه جواتی جون.
سوم) بوس.
يلداسبزپوش گفت:
سيامك عزيز اين حكايتى كه از اينشتين گفتى مصداق برخورد مناسب با على تهمورثه، باور كن هر جا اومدم باهاش بحث كنم ديدم اووووه بايد تازه از ب بسم الله شروع كنم!!! منم كه تنبل! 🙂
سیامک گفت:
فهماندن حقیقت به کسی که نمی فهمد دشوار است و به کسی که خود را به نفهمی می زند غیر ممکن!
لی لی خنگه گفت:
دسته جمعی بمیریم که اون دنیا هم برامون می شه مثل همین دنیا فقط لوکیشن تغییر کرده! دور هم جمعیم و بساط شراب و کباب (باربیکیو مدام با آتش جهنم) وخوندن وبلاگ نسوان و … ! تنهایی رفتن خیلی باحال نیست، دلم نمی خواد زمانشو بدونم ولی در هر صورت ترجیح میدم قبلش بچه های خواهرموحسابی بغل کنم و بهشون بگم برای من دوست داشتنی ترین موجودات روی زمین هستند و بهترین زندگی رو براشون آرزو می کنم! چه خاله ای هستم همه دلشون یکی از این خاله ها می خواد!
Parvaaz گفت:
من که دلم دو تا از این خالهها میخواد.
لی لی خنگه گفت:
@parvaaz
بشدت تحت تاثیر خودم و خودت قرار گرفتم!
خاطرات پاک شده گفت:
یادمه وقتی خودکشی کردم و نشد تصمیم گرفتم با برنامه اینکارو انجام بدم،روزی که میخواستم تمومش کنم صبح زود بیدار شدم رفتم استخر بعدش هم با دوست دخترم رفتیم سینما بعدش هم رفتیم چلوکبابی البرز تو سهرودی که غذاش خیلی توپ ولی خیلی گرون بود،طفلکی یه جورایی حس کرده بود هی میگفت حس بدی دارم تو مثل آدمهایی که هیچی براشون مهم نیست شدی!خلاصه خیلی خوش گذشت.فکر کنم اگر معلوم بشه مثلا فردا قراره بمیرم سعی میکنم به خودم و اطرافیانم خوش بگذره همین.
ترازو گفت:
دوبار تا یک قدمی مرگ رفته ام. مرگ رو کاملا لمس کرده ام و نه تنها ترسی ازش ندارم بلکه اون رو شیرین هم میبینم. این مرگ نیست که ترس داره. این زندگی هست که ترسناکه. با دورمزخرف سئوالاتی که برام ایجاد میشه و جواب میدم و بازم سئوالهای جدید. با آرزوهائی که در خودم برآورده میکنم ولی تمومی نداره…. و اینکه میبینم که چقدر ته زندگی بی ارزشه. کاش خودم بودم و «دیگران» در زندگی من جائی نداشتند.
فانوس گفت:
دیگران نبودند تو با سنگ خارا چه فرقی میکردی،اگه میتونی شمع باش یا حتا بیشتر نیروگاه برق!،روشنی و نیرو بده قبل اونکه تمام شی.
ترازو گفت:
فانوس گرامی!
مواجهه با مرگ برای من زیبا بود. ترسها رو در من کشت . وقتی«ته زندگی» بی ارزشه دیگه حسادت، خشم، انتقام و … هم معنی نداره و اونها هم میمیرند. و وقتی برای «دیگران» زندگی میکنم مفهومش این میشه که در درجه اول خودم با قدرت زنده بودنم رو اداره کنم تا سربار دیگران ازهیچ بابتی نباشم. و از هر فرصتی استفاده کنم تا همان «شمعی» بشوم که شما میگوئید. مواجهه با مرگ باعث شد که شانه هایم رو بی دریغ برای گریه دیگران در اختیار بگذارم و دنبال هیچ شانه ای برای گریه خودم نگردم چون دیگه نیازی حس نکردم. شاید از این بابت سنگ خارا باشم که دیگه برای خودم گریه نمیکنم و فقط برای دیگران گریه میکنم. در کل زندگی از لحاظ من مثل نمایش تئاتره و منم بازیگر اون. در عین جدیت در ایفای نقش یادم نمیره که همش فقط بازیه.
mahgoon گفت:
ترازو جان!
به نظرم حرص رسیدن به آرزوها ته نداره… استرسزا و ویارن:ننده ست…و تنها چیزی که هم بیپایانه و ته نداره و هم آرامشبخش و هم تعادلبخشه «محبت بیدریغ و بیتوقعه» به نزدیکان و دوستان و آدمها…شراکت در آرامش و امنیت دیگران…میدونم تکرار این موضوع تهوع برانگیزه…اما به نظرم ما فقط توی این میدون میتونیم افسرده نشیم و بیشتر شاد باشیم. ما حتی باید از توقع بیجا از خودمون هم دل بکنیم و به اندازهی توانائی و وسعت وجودیمون تلاش کنیم برای محبت بیشتر…مرگ هم هر وقت دلش میخواد بیاد بره…همین.
ترازو گفت:
ماهگون عزیز!
در منظومه من محبت بی دریغ به «خود» نقش مثبت و متعادل کننده رو بازی میکنه و این نظر منه که اگه در درجه اول به خودم «مهر» نورزم، اعتماد نکنم، … برام امکان نداره که به دیگران «محبت بی دریغ و بی توقع» رو بدم. چون محبت به دیگران انرژی لازم داره که بالاخره باید از جائی تامین بشه. به همین خاطره که با خودم مهربونم، انتقادهای ویرانگر به خودم نمیکنم و …
یکی از راههای اینکه دستی به سر و گوش خودم بکشم سعی در برآورن آرزوهاست. البته جزء آرزوهای من این نیست که مثلا بخوام بیل گیتز بشم یا با آنجلینا جولی بخوابم و …که در این صورت حرفت درسته که استرس زا و ویران کننده میشن. بلکه مثلا آرزوم اینه که تاجیکستان رو ببینم، یکبار دیگه جنگل فندق لو رو ببینم و یا اینکه بتونم فلان کتاب ۱۳ جلدی رو تموم کنم. آرزوهائی ساده، ممکن و بدون آزار دیگران. اگر به بعضی هاش هم نرسیدم مهم نیست.
در کل من اینجور میفهمم که تا کسی پر نباشه نمیتونه برای دیگران «شمع» باشه و یا مهر و محبت بی دریغ داشته باشه. یا به عبارت دیگه «مهرورزی» از «مهر به خود» شروع میشه.
mahgoon گفت:
ترازو جان!
باهات صد در صد موافقم.
خیلی دوست داشتم یکی اینو مطرح کنه تو اینکارو کردی.
مگه میشه به دیگری محبت بیدریغ کرد بدون اینکه به خود مهرورزی داشت؟
مهرورزی به دیگری بسترش اندازهی خود ماست. و اندازهی خود ما وسعتش بستگی به میزان مهرورزی و دوست داشتن حقیقی خوده. در وسعت وجودی من هم ممکنه یک نفر جا نشه ممکنه چند نفر جا بشه و ممکنه تمام بشریت جا بشه…یعنی غم تمام بشریت بشه غم من…وقتی من خودم رو دوست داشته باشم دیگه نمیتونم از غم اونا غافل بشم…بنی آدم اعضای یک پیکرند…که در آفرینش ز یک گوهرند…
بعد از این موضوع به این میرسیم که خب: مهرورزی یعنی چی؟ دوست داشتن یعنی چی؟ آیا به این معنیه که من هر بلایی سر خودم بیارم؟ آیا من میتونم تا سرم درد گرفت هر دارویی رو بریزم تو معدهم؟
مشکل از همینجا شروع میشه و به ظاهر کارو یه کم سخت میکنه اما به نظر من اینم سادهست…یه جوری سهل و ممتنعه.
مهرورزی نیازمند شناخت خود و دیگری و نیازهای تعادل بخش خود و دیگریه…اگر دیگری عضوی از یک هویت جدید به نام «ما»ست خب من باید اعضای این ما رو مثل دست و پا و قلب و چشمم بشناسم که قطره ی چشم رو نخورم…پماد پوستی رو نخورم…شربت خوراکی رو توی چشمم نریزم…و …
آیا این مهرورزی به خوده که من هر روز با یک مهپیکری باشم؟ آیا این در توان من هست که من بتونم حق محبت رو بدون شناخت هر شخص بصورت فله ای به همه ادا کنم؟
وقتی من برای شناخت و خدمت و مهرورزی خودم وقت کم میارم. چطور میتونم یه حرمسرا رو راضی کنم؟
من به این عمل مهرورزی به خود و دیگری نمیگم…این اسمش هوسبازیه که آدمو دمدمی مزاج و هرزه و سطحی و عصبی بار میاره و از تعادل حقیق دور میکنه…این عیاشی مفرح هم نیست…این ویرانی خود و دیگریه…
به هر حال ما راهی نداریم جز اینکه خودمون رو و تعادل و سلامت زایندهی خودمون رو بهتر بشناسیم.
یکی از راههای این شناخت تجربهی تعادل و سلامته…یکی دیگه از راهها اعتماد و فهم راهکارهای کارشناسه…البته در پایان هر مشورتی این اختیار و ارادهی ماست که تعیین کننده ست و اگه قلبا مجاب نشده باشیم رعایت و تقلید کورکورانه راهی جز آسیب زدن به ما نداره…
به نظر من برای شناخت راههای بسیار سهل و ممتنعی هست…که ما رو از تردید نجات بده و باورها رو در ما شکل بده…برای این کار ما باید ندای عقل و قلب و حواسمون رو بشنویم و بفهمیم…و برای این فهم ما نیازمند تجربه هستیم…برای تجربهی جهنم نیاز نیست حتما تمام بدنمون بسوزه…ما با حروف الفبای تجربهی حواسمون میتونیم جمله بسازیم و اشناء بنویسیم…یعنی کافیه ما درک محدودی از آتیش داشته باشیم…مثل سوختن نوک انگشتمون با بخاری…اونوقت تا ته قضیه رو میتونیم بخونیم…
به هر حال برای رسیدن به تعادل ما ناگزیریم به حیاتبخشی محبت مثل هوا و نفس کشیدن ایمان بیاریم و باورش کنیم…نه با خوندن و اطلاعات…با تجربه و آزمون و خطا و به بن بست رسیدن و پاداش گرفتن و احساس آرامش پایدار و قیاسش با آرامش موقت و گزینش بین این دو…و اهم و فی الاهم کردن و تلاش در این راه…
ممکنه سخت به نظر برسه اما حقیقتا زیاد سخت نیست…
هر چند: هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد.
به هر حال زور بالای سر کسی نیست…میشه نابود کرد خود رو و میشه توسعه داد…به همین دلیله که بهشت و جهنم از حال امروز ما شروع میشن…
ارادت.
ترازو گفت:
ماهگون عزیز!
ممنونم ازت. گرچه از ایده های انتزاعی و غیر قابل سنجش گریزانم اما دارم سعیمو میکنم که ایده های تو رو هضم کنم. یک جمله ات هم خیلی جالب بود که باید روش بخوابم. «ما با حروف الفبای تجربهی حواسمون میتونیم جمله بسازیم و انشاء بنویسیم». در ضمن در چند پست قبل دیدم که از «آئین مهر» گفته بودی. ممنون میشم که هر وقت برات امکان داشت کمی توضیحش بدی.
mahgoon گفت:
سلام.
خب یه عمر همین فکرو بکن. انوقت یه عمر توی بهشت زندگی میکنی. به همین راحتی.
salam گفت:
نه تو مانی و نه اندوه ،
و نه هیچیک از مردم این آبادی
به حبابه نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظهٔ شادی که گذشت!
غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای
خواهد ماند.
لحظهها عریا نند ، به تن لحظه ی خود جامعه ی
اندوه مپوشان هرگز….
علیک السّلام گفت:
» به حباب نگران لب یک رود قسم «
آرشین گفت:
خدا کنه اونروز مهربون تر بشید و اجازه بدین منم براتون درباره «وجیترن سکس» و «پُلی آموری» صحبت کنم
فانوس گفت:
سر پل صراط هم آرشین شما رو ول نمیکنه و همتون به سکس گورپ دعوت میکنه از طرف غلمانها و حوریهای بهشتی
Parvaaz گفت:
من یکی که با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر میكنم. و به دعای خیر شما احتیاج مبرم دارم. و از خدای رحمان و رحیم میخواهم كه عذرم را در كوتاهی خدمت و قصور و تقصیر بپذیرد.
سیامک گفت:
اگر چه سخت است مرگ, فقط شوق رفتن از شما کاربران این وبلاگ و نسوان ,آنرا آسان می کند!
Parvaaz گفت:
به به داش سیامک، آقا هنوز یوگا میترکونی؟ من شنیده بودم که یوگا امواج آلفا مغز رو زیاد میکنه، درسته؟
سیامک گفت:
پرواز!
یوگا حالتی شبیه مرگ ایجاد می کند. یوگا در حقیقت تجربه عملی مرگ است و از آنجا که مرگ شیرین تر از عسل است لذا امواج آلفای مغز زیاد می شود و آرامش زیادی ایجاد می کند. مرگ پیوستن به منشا امواج آلفاست.
لی لی خنگه گفت:
@ parvaaz
یکی دیگه هم بود که وقتی می خواست ریق رحمتو سر بکشه از همین حرفا زد ولی فکر نکنم اینقدر مفصل! شایدم می خواست طولانیش کنه ولی ملک الموت مجال نداد
@ سیامک
نه به اون شعر و شاعریت که فکر کردم روحیه لطیفی داری و نه به این کامنت بی احساست که خوشحالی از پیش ما رفع زحمت می کنی
سیامک گفت:
لی لی جان شوخی بود! اقتباسی از دیالوگ فیلم امیرکبیر بود اونجا که در حمام فین قبل از کشته شدنش به درباریانی که برای کشتنش آمده بودند, می گوید: اگرچه سخت است مرگ , ولی شوق رفتن از میان شماست که آن را آسان می کند!
mahgoon گفت:
چه لحظهی باشکوهیه لحظهای که همه با هم بریم سفر و کسی توی خونه نمونه!
همه با هم بریم ببینیم اونور خبری هست یا نه! و کسی هم توی خونه نمونه حسرتمونو بخوره.
ببینیم آیا مغناطیسی، موجی، روحی چیزی ازمون باقی میمونه؟… داستان ادامه داره یا نه!
بعد انیشتین رو ببینیم بگیم تو که گفتی هیچی در دنیا از بین نمیره و ماده و انرژی مدام در حال تبدیل به همند چرا باور نکردیم؟ و به خودمون و بقیه اینقدر سخت گذروندیم؟
بعد بریم تمام عاقلهای دور برمون رو که مسخره میکردن ببینیم و بگیم خوشحالیم که فهمیدیم E=mc2 یعنی: M=E:C2
بعد بگیم: حالا سفت بیا توی بغلم یه ماچت بکنم و با هم توی «محبت بیدریغ» متحد شیم، تا تنها نباشیم.
بعد با سرعت بیشتر از نور هستی رو بگردیم و در شادیهای هم شریک شیم.
اون روز دیگه کسی کسیو مسخره نمیکنه تحقیر نمیکنه فحش نمیده چون به یقین میرسه.
اون روز دیگه کسی خودشو به دیگری تحمیل نمیکنه بلکه خودشو ایثار میکنه چون میدونه تموم نمیشه بلکه با اتحاد با دیگری بزگتر میشه.
اونوقت هر کی هر چی داره از پستو در میاره و واسه بهره رسوندن به دیگری رو میکنه و همه در این راه از هم سبقت میگرین…همه به هم لذت میبخشند و دنیا میشه همون بهشتی که کدهاشو قبلا شنیده بودیم اما بدون علم با گمان و ابلهانه انکارش کرده بودیم. بعد میفهمیم انکار کار ما نیست و ما با این علم ناقصمون فقط میتونیم نادان باشیم همین.
هر چند این اقرار رو میتونیم امروز هم بکنیم و زدتر به اون بهشت برسیم اما «بیگ بنگ» رو وحشتناک میبینیم چون تصوری فراتر از ماده از خودمون نداریم و امواج رادیویی رو توی فضای خلی بالای دیشها با چشمامون انکار میکنیم و میفهمیم دیش تنها یک ابزار اثباتیه و وقتی هنوز جاهلیم چه دیشهایی که تصورش رو هم نمیکردیم میتونه بر اساس کشفیاتمون اختراع بشه و بفهمیم ما به جز امیدواری هیچ راه دیگهای نداریم و ناامیدی ناشی از جهل و نادانی ماست.
و بفهمیم ما به خاطر محدود بودن دانشمون و جهلمون محکوم به امیدواری هستیم هر چند یقین بعد از مرگ باشه.
اما قبل از اون روز همین الان هم داستان همونه که میتونه همیشه باشه.
ما راهی جز امید نداریم و من برای دیدن این امید توی چشمای کیوان و جوات لحظه شماری میکنم چون علیرغم مجازی بودنشون و نیتها دوستشون دارم.
و یه بوسهی نقد روحی نثار نسوان (بویژه بریجیتا) که این پست زیبا رو تقدیم ما کرد و در دل و وجود من محبت رو افزایش داد. چون حالا من قدرتم بیشتر از قبل شد با همین حرفهای ساده. هر کی محبت رو در محیطش اضافه کنه داره حیطه ی امنیت و قدرت خودشو گسترش میده و چه چیزی ارزشمندتر از امنیت برای همه که خشت اولش محبته.
تکثر و انفجار بزرگ ممکنه همهی اجزائ رو از هم دور کنه اما جاذبهی ناشناخته و مرموزی در هستی هست که بالاخره همه رو دور هم جمع میکنه در یک ذره با انرژی زیاد و متراکم درست مثل آغوشی سفت که میخواد زن و مرد رو در هم فرو ببره جوری که یکی بشن. این ذات محبته و من برای اون روز لحظه شماری میکنم…روزی که هیچکس تنها نیست و همه بدون کم و زیاد بودن، بدون تحقیر، بدون مقایسه،بدون زورگیری و ظلم در آغوش همند چون قدرت محبت بیشتر از ر قدرتی توی دنیاست جوری که تمام دیکتاتورها رو در خودش حل میکنه.
چنین لحظهای هر چند غیرقابل تصوره اما کدهاش توی همین لحظات دور و برمون هست…وقتی من تو رو در آغوش خودم میفشرم و با تو یکی میشم و به امنیت و لذتی وصف ناپذیر میرسم.
بوسه آغاز این اتحاد شیرینه.
پس همه رو میبوسم.
لوسیفر1 گفت:
ماهگون چقدر کامنتت زیبا و دلفریب بود و جقدر تفسیر شاعرانه ات از بیگ بنگ شبیه متنی بود که چند پست قبل به ویولتا و گردو تقدیم کرده بودم. خوشحالم مثل هم فکر می کنیم. فقط یه موردی. e=mc2 در واقع حل معادله نسبیت خاصه که توی شرایط تکینگی از اعتبار ساقطه.
گردو گفت:
لوسیفر عزیز
میبخشی که من اونجا ازت تشکر نکردم.
علتش این بود که نفهمیدم چرا به من تقدیم کرده بودی و فکر کردم شاید یک اشتباه تایپی باشه و خوب نیست من بخودم بگیرم.
و بخصوص که منو کنار بزرگی مثل ویولتا گذاشته بودی و شک من و به یقین تبدیل کردی.
به هر حال ممنون.
اما این حرفتو خوب نفهمیدم که «e=mc2 در واقع حل معادله نسبیت خاصه که توی شرایط تکینگی از اعتبار ساقطه.»
من یک چیزایی از فیزیک و ریاضی میدونم ولی بخصوص این کلمه تکینگی رو نفهمیدم چیه.
ممنون میشم اگه توضیح بدی.
آرش گفت:
کاپیتان؛
در ریاضیات اگر یک تابع در یک نقطه خاص مقدار نداشته باشد در اصطلاح در آن نقطه ناپیوسته یا تکینه است.
در اختر فیزیک لحظه آغاز زمان یا بیگ بنگ , لحظه ای است که مکان-زمان مقدار نداره و اون رو تکنیگی نخستین مینامند ؛ در واقع خیلی از دانشمندان معتقدند که قبل از اون هیچ چیز نبوده ؛ نظرات دیگه ای هم وجود داره.
بطور کلی در اختر فیزیک «تکینگی» نقطه ای است که در اون قوانین فیزیک از درجه اعتبار ساقط میشند.مثل مرکز یک سیاهچاله.
آرش گفت:
; []char gerdoo
; []char capitan
; captain=gerdoo
; «منظور از کاپیتان ؛ گردو بود» >> cout
گردو گفت:
آرش جان
دایر المعارف متحرک!
ممنون از توضیحت. منتظر بودم که تو جواب کاملی بدی.
به فیزیک نجوم هم علاقه دارم ولی دیگه وقتی برای مطالعه این یکی نمیمونه.
برو بچه های دور و برم کلاس نجوم میرفتن باید گاهی باهاشون گپ بزنم دانشم بره بالاتر.
ولی راستی این چه کاریه که از انگلیسی ترجمه کردن به عربی برای ما فارسها. دایرالمعارف؟
کاپیتان بابک گفت:
مهندس فیوریت من قاط زده 🙂
شاهین گفت:
@گردو جان
«تکینگی » در حقیقت و بزبان ساده یعنی لحظه ای که خدا تک حکم رو میزنه رو زمین و بقیه هرچی داد میزنن که «ای وای تکی ؟ نگـــــی !!!»
اونموقعه که میفهمید حاکم کوت شده اید و حتی این فهمیدن هم دیگه کارساز نیست ،دیگه هرچه بخواهید با هر قانون و تکنیکی ، مثلا یه جورایی سرعت بازی رو کم کنید یا دست رو بهم بزنید ، یا هر اقدامی ، خلاصه هیچ کاری جواب نمیده .
امیدوارم توضیح روشن باشد.
🙂
گردو گفت:
برادر خداجو شاهین
حقیقتش خیلیها سعی کردن من و روشن کنند ولی این فتیله بد مذهب روغن گرفته دیگه روشن نمیشه.
اصلا میدونی یک اشکال دیگه که من دارم اینه که توقعم از خدا زیاده.
میگم این خدای دانا حتما میدونه که 99% مردم نمیدونن نقطه تکینگی کجاست. خوب چرا رفته اونجا تکش و رو کرده.
تازه یک شخص بزرگتر، اونهم در حد خالق، وقتی با مخلوق خودش بازی میکنه اصلا چه نیازی به تک داره. من توقع دارم با همون 5 و6 و اینها بازی رو ببره.
راستش شاید هم اصلا با خدا مشکل نداشته باشم. فکر کنم مشکل اصلی من این خدا باوران هستند. آره! این درسته.
بهرحال در راه خداجویی برات آرزوی موفقیت دارم. ولی از این غافل نشو که شب درازه، به اونجا هم میرسه.
لوسیفر1 گفت:
گردوی دوست داشتنی
نیازی به عذرخواهی نیست ابدا. بله من اون نوشته رو به شما و ویولتا تقدیم کرده بودم بدون هیج نوع اشتباه تایپی. بعضی وقتها مهره های افکار و عقاید و نظریات احتیاج به یه نخ تسبیح دارند و من نخ تسبیح رو از کامنت تو که زن و مرد رو دو سر یک طیف میدونستی پیدا کردم. ویولتا که نفسه ولی اون نوشته رو به تو هم تقدیم کردم. تو اسپینوزای منی گردو.
Parvaaz گفت:
این نقطه تکین منفرد هست اما تکین برداشتنی هست نه تکین اساسی. زیرا برخی فرض میکنند که تابع در آن نقطه کراندار هست. بستگی داره برهان نظم رو چگونه تفسیر کنی یا اینکه اصلا بهش اعتقاد داشته باشی یا نه. این تکین رو خیلیها راحت رفع ابهام می کنند.
گردو گفت:
مرسی پرواز از این توضیح اضافی.
ولی باور کن کار خودتو سخت کردی.
آخه منکه نمیدونم نقطه تکینگی کجاست این حرفهای تو رو چجوری بفهمم .
حالا لطف کن و بیشتر توضیح بده.
Parvaaz گفت:
گردوی عزیز، عرض ارادت،
محل نقطه تکین رو که اون بالا برات نوشتند. من فقط اندکی فلسفه قاطیش کردم. سختی هم در کار نیست وقتی که عاشق باشی.
برهان نظم رو که میشناسی، در كنار برهان عليت، دو پایه مهم ازاستدلال خداباوران هستند. توضیح ساده اش اینه که در جهان شكل هاي مختلفي از نظم وجود دارد، و مي دانيم كه نظم بدون ناظم ممكن نيست، و يك مجموعه ي منظم نمي تواند اتفاقي شكل گرفته باشد، پس جهان ناظمي دارد. منظور از نظم برآورده كردن هدف است. سيستمي منظم ناميده مي شود كه بتواند هدفي را برآورده كند، و به همين خاطر به آن برهان غايت شناسي نيز گفته مي شود.
مثلا اخیرا شخصی رمز عابر بانک تعداد زیادی از کاربران ایرانی رو منتشر کرد. ایشون رمزهای ۴ رقمی رو در کدهای ۱۲ رقمی پنهان کرد. خوب حالا اگر یک ناآگاهی این رمزها رو ببینه هیچ نظمی رو در اونها مشاهده نمیکنه در حالی که نظمی واقعا هست. از دید خدا باوران اون آقا همون خداست.
کلا اعتقاد به آفریدگار به این بستگی داره که چگونه معادلات هستی رو رمزگشائی کنی.
حالا برگردیم به فرمول نسبیت خاص. نقطه آغاز هستی از دید بسیاری بیگ بنگ هست یا همون انفجار بزرگ. این نقطه در معادلات فیزیک نمیگنجد به علت بی نظمی بسیار شدید در مقدار تابع در اون لحظه. نقطه اما تکین منفرد هست، یعنی هیچ نقطه تکینی بعد از اون در تاریخ بشریت وجود نداره تا اونجا که من میدونم. اما برخی نقاط تکین رو میشه رفع ابهام کرد با قاعدهٔ هوپیتال مثلا . و اینجاست که پای برهان نظمی به وسط میاد. آیا بیگ بنگ آغاز هستی است یا خدا قبل بیگ بنگ وجود داشت؟ اگر خدا قبل بیگ بنگ هست و وجود خدا منبع بی پایان انرژی و نور هست (همان طور که در قران «نور» از صفات خداست) دیگه جملهٔ لوسیفر از اعتبار ساقط هست نه معادله نسبیت خاص در اون نقطه. زیرا این نقطه تکین کراندار هست. کلا بستگی داره به بحث فلسفی نگاه کنی یا به دید ریاضی محض به دنبال مشتق چپ و راست برای اثبات پیوستگی در نقطه تکین باشی.
گردو گفت:
خیلی ممنون پرواز عزیز.
حالا کاملا متوجه شدم چی گفتی.
آخه میدونی، من یکبار به خودم ثابت کردم که خدا یی در کار نیست. بعد هم تجربه کردم که بود و نبودش به حال ما فرقی نداره.
اینه که دیگه از این بحثها کشیدم بیرون.
آخه مگه چقدر آدم وقت داره. ما هم زندگی داریم. واله بخدا(؟)
Parvaaz گفت:
گردو
لطف کن وتوضیح بده چطوری ثابت کردی خدایی وجود نداره؟ برام جالبه.
لوسیفر1 گفت:
@ پرواز
1) نوشتی «این نقطه در معادلات فیزیک نمی گنجه» قطعا به خاطر سرعت در پاسخ مرتکب این بی دقتی شدی چرا که اولا این نقطه که ازش صحبت میکنی دارای تمام عظمت و شکوه کائنات قابل ادراکه و دوم اینکه این قوانین بشر هستند که در این نقطه صدق نمی کنند نه اینکه «آغاز» در معادلات فیزیک نمی گنجه.
2) حل معادله نسبیت عام در اون نقطه جواب نداره نه اینکه مقدار تابع دارای بی نظمی شدید باشه. نمیدونم منظورت از بی نظمی » انتروپیه» که در اونجا قطعا قابل اندازه گیری نیست یا منظورت «واگرایی» در روشهای حل عددی این معادله.
3) هیچ دلیلی برای این موضوع وجود نداره که این نقطه «تکین منفرد» باشه. بیان این نکته همونقدر دارای اعتباره که من ادعا کنم همین الان همه ما و همه کائنات توی یک تکینگی قرار گرفته ایم.
4) برای رفع ابهام از تکینگی آغاز آفرینش از قاعده لوپیتال استفاده نمیشه و میدونم قطعا این موضوع رو میدونی. از «زمان موهومی» برای دست یابی به ماورای بیگ بنگ استفاده میشه که اولا یه مدله و ثانیا مشخص نمی کنه ما چه مقدار دیتا( زمان، مکان و …) رو نادیده میگیریم. ضمنا درباره دیتاهای بیگ بنگ چیزی بهمون نمیگه.
5) برای اینکه به این سوال جواب بدیم که آیا خدا قبل بیگ بنگ وجود داشت باید وجود خدا رو با قوانین قیزیکی اثبات کنی که بشه به سوالت جواب داد.
6) نه تنها معادله نسبیت خاص که معادله نسبیت عام و نئوریهای کوانتومی و تئوری M و … همه در نقطه تکینگی از اعتبار ساقطند.
7) من متوجه ارتباط برهان نخ نمای نظم با بیگ بنگ نشدم.
8) میتونم ازت در مورد کران بالا و پایین بیگ بنگ بپرسم. شاید منظورت از کراندار بودن در یک همسایگی از اون نقطه است.
گردو گفت:
پرواز عزیز
من فکر میکنم اعتقاد به خدا پاسخ به یک نوع نیاز روحی هست که نگرانی از عواقب عملکردهای ما از یک طرف و پاسخ دادن به سوالهای ناشی از پیچیدگیهای حیات و دنیا از طرف دیکه به ما تحمیل میکنه.
به این معنی که اعتقاد به خدا یک نیاز روحی هست که میزان آن بستگی به سطح تحمل روحی افراد متقاوت هست. در واقع با اعتقاد به خدا انسانها بخشی از این بار روحی رو از دوش خودشون بر میدارند و به دوش خدا میگذارند.
بعضی آدمها نیاز دارند خدا در همه جزییات زندگی آنها حضور پر رنگ داشته باشه، بعضی فقط در حدی که جنبه های مبهم زندگی براشون توجیه پذیر بشه . برای برخی هم این نیاز آنقدر پایین هست که باید اونها رو با عدم نیاز بخدا سنجید و این عدم نیاز در حدی است که دانش شخصی شون اجازه میده. و به همین میزان هم هرکسی خدا رو تا حد معینی از زندگیش دورنگه میداره.
بنا براین بحث وجود یا عدم وجود خدا بحثی نیست که به این سادگی بین دو نفر به نتیجه برسه. چون میزان نیاز این دو نفر به خدا ممکنه متفاوت باشه و زبان همدیگه رو نفهمند.
برای همین تا بحال من تن به این بحث با کسی ندادم. در عین حال که هیچ نگرانی یا ترسی هم از اینکه کسی رو بی خدا کنم ندارم ولی میدونم که دست من نیست و اگر کسی نیاز به خدا داشته باشه با هیچ استدلالی نمیونی با هاش کنار بیای.
برای خود منهم عدم نیاز بخدا تا حدی بوده که خدا رو تا نقطه تکینگی از خودم دورش کردم. بعدش دیدم دیگه دستش به من نمیرسه و من هم حوصله بیشتر دور کردنشو ندارم. اینه که فعلا همونجا مونده. البته من با زبان ساده تر و عامیانه تر به این بحثهای نجوم که به وجود و عدم وجود خدا مربوط میشه آشنایی دارم ولی بزبان علمی هنوز بهش نپرداختم.
عباس میرزا گفت:
راستی جواب من همون جواب شاملوست :
پیش از آن که واپسین نفس را برآرم ٬
پیش از آنکه پرده فرو افتد ٬
پیش از پژمردن آخرین گل٬
برآنم که زندگی کنم .
برآنم که عشق بورزم .
برآنم که باشم ٬ در این جهان ظلمانی…
در این روزگار سرشار از فجایع.
در این دنیای پر از کینه.
نزد کسانی که نیازمند منند…
کسانی که نیازمند ایشانم٬
کسانی که ستایش انگیزند.
تا دریابم.
شگفتی کنم.
بازشناسم ٬
که ام؟
که می توانم باشم؟
که می خواهم باشم ؟
تا روز ها بی ثمر نماند.
ساعت ها جان یابد.
لحظه ها گرانبار شود ٬هنگامی که می خندم…
هنگامی که می گریم…
هنگامی که لب فرو می بندم…
در سفرم به سوی «تو «.
به سوی «خود» .
به سوی «خدا» ….
که راهی است ناشناخته ٬ پر خار ٬ ناهموار …
راهی که باری در آن گام می گذارم .
که قدم نهاده ام .
و سر بازگشت ندارم ٬ بی آنکه دیده باشم شکوفایی گل ها را…
بی آنکه شنیده باشم خروش رود ها را.
بی آنکه به شگفت درآیم از زیبایی حیات.
.
اکنون مرگ می تواند فراز آید.
اکنون می توانم به راه افتم.
اکنون می توانم بگویم که «زندگی» کرده ام …
زیر صندلی دوم دست راست! گفت:
خدا رحمت کند شاملو را . واقعا زیبا بود
ساره گفت:
والا به خدا مردن خییلی خیلی راحت تر از زندگی کردنه، فکرشو بکنید تمام رنج و ترس و …..همه چیز تموم میشه، مسائل حل نمیشه، صورت مساله از بیخ پاک میشه، یعنی میرسه همچین خوشبختی ای؟ من الان چند ماهه هر کس می میره خیلی بهش حسودیم میشه، حالت عجیب و جدیده تا حالا نداشتم.
لوسیفر1 گفت:
شاید در این محفل صمیمی من نزدیکترین فرد به مرگ باشم. ولی این موضوع سبب نشده که به هول و لا بیفتم که باید همه چیز رو تجربه کنم و بعد بمیرم. نه. هیچ کس نمیتونه ادعا کنه که مرگ به معنای نبودنه و هیچ کس هم نمیتونه ادعا کنه که داشتن حیات آلی و جنبندگی به معنای لذت و کماله. از لحاظ منطقی زندگی و مرگ به یک اندازه مبهمند. منتها ما انسانها به طور ذهنی و روانی با وضعیتی که توش تجربه پیدا کردیم راحت تریم. مشاف بر اونکه تجربه سالیان سال ترس از مرگ انسانهای رشد نایافته اولیه بر ترس غریزی ما از مرگ موثره. بگذریم.من هم تلاش کردم با مخفی کردن این موضوع از نزدیکانم خودمو توی لذتهای اونها سهیم کنم و اونها رو در مسیر رسیدن به خواسته هاشون قرار بدم. می دونم که ما ادمها خودخواهیم و دوست داریم که «بخواهیم» ولی من «خواستم» که «نخواهم» و توی بازی هر روزه سیب سرخ ممنوع نیفتم. شاید هم از موضع ضعف وارد شدم و به پایان حیاتم اینطور رفلکس نشون دادم. نمیدونم. فقط اینو میدونم که ذهنم آزاده.
پ.ن: بریجیت عزیز! فکر کنم مرگ رو بشه به عنوان یکی از مراحل زندگی انسان مثل جنینی و نوزادی و جوونی و پیری در نظر گرفت. هر چقدر مرگ قطعیت داره اونها هم قطعیت دارن. میخوام بگم پس تنها قطعیت دنیا مرگ نیست. به نظرم وجود چیزها نسبیت بردار نیست. وقتی ما مجبور به اندازه گیری کیفیت و کمیت چیزی میشیم دروازه دنیای نسبیت ها به رومون باز میشه.
سیامک گفت:
از دید یوگا مرگ, تولد حقیقی انسان و هر جانداری است. در حقیقت کل زندگی ما در مقایسه با چشمه ای که از آن جاری شده ایم یک «مرگ کوچک» محسوب می شود. ما در هم اکنون در حال تجربه یک مر گ کوچک هستیم که نام آن را زندگی گذاشته ایم. دریا جای دیگری است!
سیامک گفت:
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر.
خویش را از ساحل افکندم در آب،
لیک از ژرفای دریا بی خبر.
زیر صندلی دوم دست راست! گفت:
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
جهان برای من یک فرصت عاشقانه بود. از خدمت به تعمت نپرداختم.
سیامک گفت:
کنفسیوس می گوید:
دنیا همه تاریکی است، مگر آن که شوری در میان باشد؛
همه ی شورها کورند، مگر آن که دانشی در کار باشد؛
همه دانش ها یاوه اند، مگر این که تلاشی در میان باشد؛
همه تلاش ها بی فرجام است، مگر آن که عشق در میان باشد؛
منتها عشق بی فرزانگی، دیوانگی است!.
و اینک می خواهم بگویم:
حالا فهمیدید چرا هر چه بیشتر به پیش می رویم، مجبوریم چراغ های بیشتری هم بیافروزیم؟!
mahgoon گفت:
لوسیفر1 ذهن آزادِ عزیز!
گفتی: کسی نمیتونه ادعا کنه مرگ بهمعنای نبودنه …و جنبندگی به معنای لذت و کمال نیست…
باهات موافقم اما فکر میکنم ذکر یک نکته بد نباشه:
ما در مقابل گزارههایی که راجعبهش حکم صادر نمیکنیم و با شک بهشون نگاه میکنیم خیال میکنیم آزادیم در پامون توی د راهی تردید یه جورایی گیره.
از طرفی نمیتونیم به خودمون دروغ بگیم تا دلیلی برای مجاب شدن در حرکت به سمت چپ و یا راست بر سر دوراهی داشته باشیم تا به جنبندگی صوری تن بدیم و همرنگ جماعت بشیم تا به جرم رسوایی از سوی مردمآزار آزار نبینیم.
من فکر کنم طبیعت و ذات متعادلش میتونه به ما کمک کنه تا در مسیر احتمالات منطقیتر و پایدارتر حرکت کنیم و وضعیت متزلزل غیرمنطقی و سستی تحمیلی در بیایم.
ضمنا من فکر میکنم ترس ما تنها از سر جهل ما نیست. نرس وقتی بوجود میاد که کنار جهلمون یه حکمی هم کرده باشیم. یعنی منتظر لولوخورخوره توی تاریکی ناپیدا باشیم. لولوخورخوره همون حکم ماست کنار جهل به تاریکی.
ضمنا باهات موافقم که همه چیز محکم و قطعیه اما این جهل و قصد اندازهگیری ماست که بهشون ماهیت نسبی و متشابه میده.
به رسم لولیتای نازنین: بوس.
mahgoon گفت:
اصلاح متن بالا به لوسیفر1:
خط 5 و 6:…
خیال میکنیم آزادیم، اما پامون توی دلتای دوراهی تردید یه جورایی گیره.
لوسیفر1 گفت:
1) میخوام ازت تشکر کنم به خاطر بوسه ای که تمام کننده و خلاصه کننده و عملی کننده بسیاری از حرفها و تئوری ها و نظرات زندگی اجتماعی انسانهاست. واکنشی خالصانه که بیشتر از بحث های بندهای بعدی برام ارزشمنده. مخصوصا اینکه به رسم » لولیتای» ایده آلیست و صادق باشه.
2) شاید روز رهایی بشر از جبری که «واژگان» خودساخته به زندگیش تحمیل می کنند روز آزادی انسان باشه. جبر «اندازه گیری ها» و کانالیزه شدن و محدود شدن و فیبتر شدن درک و دریافت انسان.
3) در متن بالا مرادم از ذهن ازاد ذهنی فارغ و بی دغدغه و منظورم از جنبندگی زندگی آلی انسانها بوده.
4) به نظرم بشر پیش از اونکه در دو راهی انتخاب گزاره ها بگیره باید به این فکر کنه که چطور باید ازین گزاره ها که نماینده مدلسازی ذهن مدلساز بشره رها بشه. از نظر من جریان حقایق و دیتاهای آفرینش همچون رود جاری می باشه که ذهن بشر اندکی و تنها اندکی از اون حقایق رو از طریق ادراک محدود خودش دریافت و کانالیزه و فیلتر می کنه و با منطق صلب کننده خودش اون رو به صورت تراوشات و حاصل افکار خودش در میاره و به صورت گزاره ثبت می کنه. میخوام اینو بگم که چه در برابر گزاره ای حکم صادر کنی و چه شک کنی علی السویه است . مشکل از جای دیگه است و انسان باید آزادی ذهنیشو جای دیگه جستجو کنه.
5) کاملا باهات موافقم که انسان باید از طبیعت الگو بگیره هرچند که به نظر میاد طبیعت اونچنان که گفته میشه متعادل نیست.(البته از نگاه ناظر درونی) میسازه و خراب می کنه. پایدار میشه تا error ها نمایان میشن وناپایدارش کنن و این error ها به تکامل چنبش و حرکتش کمک می کنند. ولی از تگاه ناظر بیرونی ادمها درون سیستم طبیعت هستند و به همراه طبیعت که به قولی جسم خداست پایدار و یا حتی ناچیز به نظر میرسن. شاید باید بشر رو روی منحنی نایقینی ها- داده های ژنتیکی تحلیل کرد تا بر اساس منطق صرف. منطقی که رشد نیافته و کوره. منطقی که محدود کننده و جباره. منطقی که کورکورانه از «زیبایی» و » تناسب» ایده می گیره تا اینکه از » اغتشاشات» و » تصادفها» ایده بگیره. میخوام بگم که منطقی تر حرکت کردن لزوما به معنای پایدارتر و بهترحرکت کردن نیست.
6) دارم زیاده گویی میکنم و سوزن نگاه های چپ چپ بقیه رو روی تنم جس می کنم. منو به خاطر قلم ناتوان و بیان قاصر عفو کن
گردو گفت:
لوسیفر عزیز
تو میتونی بهترین الگو برای زمان فرض شده در این پست باشی.
تو به معنای واقعی انسان بزرگی هستی.
در حالی که خود را بسیار نزدیک به مرگ میپنداری – و من امیدوارم که سخت در اشتباه باشی – چنین با روحیه عالی در حال آموختن و آموزاندن هستی.
و این رفتار شجاعانه تو بزرگترین درس برای آموختن است.
Caspian گفت:
یه فیلم داره فون تریه به اسم مالیخولیا … هر کی دوست داره این پست را به صورت فیلمی حس بکنه حتما ببینتش
http://www.imdb.com/title/tt1527186/
زیر صندلی دوم دست راست! گفت:
خدایا من از جانب همه بشر از تو عذر می خواهم.این بشر نادان دیدش از حد شکمش فراتر نرفت. آخر خر چه داند قدر قند و نبات!
mahgoon گفت:
زیر صندلی دوم دست راست جان عزیز!
اتفاقا تمام اصالت زندگی نحوهی برخورد با شکم و زیر شکمه…تمام هنر و ادبیات و علوم و اقتصاد و اجتماعیات و سیاست و دین و فلسفه از همینجا توسعه پیدا کردن و میکنن،
تو یه چیز بیشتر از این دو به من نشون بده من برات یه من قند و نبات میفرستم.
قند و نبات چی هست حالا؟ زیر صندلی دوم دست راست جان عزیز؟!
میشه بیشتر توضیح بدی؟
ممنون.
یه بوس ویولتایی.
زیر صندلی دوم دست راست! گفت:
می گویند یکی از مشایخ مرده بود و در سرای بعد از مرگ او را بازخواست کردند و گفتند : هان ای شیخ چه آورده ای؟ گفت وقتی گدایی به بارگاه سلطان می رود از او نمی پرسند چه آورده ای بلکه می گویند چه می خواهی! پس او را ببخشیدند و در بهشت سکنی دادند. حال حکایت من است با دلی مملو از امید به دریای رحمت پروردگار مشتاقانه بسوی او می شتابم و توشه من نه که اعمال من بلکه معرفت من به آن زلال بی پایان است.
mahgoon گفت:
زیر صندلی… جان!
یه کم به این نظر فکر کن بعد اگه دلت خواست نظرتو بگو به چیز گیر من بیاد:
بهشت و جهنم و برزخ از همین لحظهی حال تو حرف میزنند و در هر حالی باشی همونجایی.
خدایی آن پس و پشتها نیست…هر چه هست همینجاست…دریای رحمت همینجاست…سمت و سوی او همینجاست…توشهی تو حال همین امروز توست…معرفت از آسمان نمیبارد… فهم حقیقت جاری و سرمدی بهشت و جهنم همین اکنون است…البته در ادامهی ماجرای پس از مرگ هم در صورت جاودانگی حیات همچنان ادامه دارند…یعنی تو در هر حالی هستی در همان حال و معرفت در نوع دیگری از حیات ادامه خواهی داد…معرفت بدون عمل حاصل نمیشه زیر صندلی جان!
پشت اون کوه بلند خبری نیست…پشت دریاها شهری نیست…هر چی هست از همینجا شروع میشه…
bahar گفت:
به به چند وقت کامنت گذاشتن نداشتم ببین چه خبر شده! به نظر من هم مرگ خیلی ترسناک نیست. تا نزدیکیاش رفتم و برگشتم، به قول شاملو که اگر به گاه آمده باشی و اینا. ترسناک ترش اینه که چه جوری بمیری. یعنی با یه مدت سختی و درد و مریضی باشه یا با آرامش و ناگهانی. من خودم تحمل مرگ یواش یواش رو ندارم و ترجیح میدم زودتر خلاص شم اگه قراره که زجر بکشم. اما اگه از نظر جسمی سالم باشم و بتونم از زندگی لذت ببرم چرا که نه؟! بازم به قول شاملو که غلغله ی آن سوی در زاده ی توهم توست نه انبوهی ی مهمانان و آنجا تو را کسی به انتظار نیست! و مهم اینه که انسان باشی. یعنی:
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان ديدن و گفتن
توان انده گين و شادمان شدن
توان خنديدن به وسعت دل، توان گريستن ازسويدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن درارتفاع شکوه ناک فروتنی
توان جليل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهايی
قدیسه گفت:
من با نظر لوسیفر1 موافقم… اضافه میکنم این رو که برای درک مفهوم مرگ (از ظن خودم البته) نیازی به فکر کردن به طوفان خورشیدی و پیشگویی های اقوام باستانی و غیره نیست، که این درک رو میشه از پژمردن اولین گیاهی که خودت کاشتی، تلف شدن حیوون دست آموزت تا (بدور از کلیه دوستان و دشمنان) مرگ عزیزان بدست آورد (البت اگر از اهالی فکر کردن باشی!!)… حالا واکنش به این درک کاملا بستگی به معتقدات و باورهای قومی و مذهبی داره… به شخصه نه اونقدر ماتریالیستم که این حادثه محتوم رو پایان وجود حیوانیم و فرورفتن در پوچی بدونم و نه اونقدر باورمندم و مومن که این «تعویض جامه» رو شروعی دیگه… بنابراین تنها ثمره چنین طرز فکری برام فرورفتن بیشتر در افسردگی و شکاکیت وسواس زده از عاقبت امری مبهمه… بگمونم مهم نیست چندان که بعد مرگ عدم منتظرته یا ابد… مهم اینه که از غارت این فرشته چیزی از ماهیت انسانی تو که ظرف خوشبینانه 60-70 سال جمع کردی، باقی نمیمونه…
گیلاس گفت:
اتفاقا 7 ماهی هست دارم بی بهونه میبوسمش….اما نمیخواد دیگه 🙂
مردها گاهی کونشون گهی میشه.اینم مثکه تو هموم حالته الان
من هنوز دوسش دارم اما میخوام اینبار که برمیگرده حداقل یه سری از مشکلات حل شده باشه.نمیخوام بیاد که بمونه تا همیشه!!! میخوام اگر 7 روز پیشمه…واقعا پیشم باشه!
وقتی زندگی طولانی میشه خیلی چیزای مسخره با ارزش میشن…یکیش غروره
کورش گفت:
گیلاس جان
فکر کنم این پاسخت به کامنتهای بالا باشه که این جا دور افتاده.
دفعه بعد اگر خواستی پاسخ به کامنتی بدی روی کلمه «پاسخ» در همان کامنت کلیک کن تا پاسخ یا کامنت زیر اون نوشته بشه.
فانوس گفت:
بعد از اتمام دنیا جنتی که از وسط ذرات خودشو میتکونه به خدا میگه حالا تصمیمت چیه!؟
گردو گفت:
فانوس
تخیلات آن دنیاییت خیلی قوی هست. خوبه یک فیلم با تم سمفونی مردگان بسازی.
EhSAN گفت:
دغدغه هام کمتر میشد و آرومتر میشدم مسلما کسی دیگه کار نمیکرد شاید اصلا دیگه برق و اینترنت و ماهواره و. .. نبود کارخونه ها تعطیل میشد و همه میزدن تو دل طبیعت ما میرفتیم تو جنگلی کوهی …راستش وقتمو صرف مسافرت و پرواز و… نمیکردم همه جای دنیا تقریبا یه جوره تفاوتها خیلی کمه … طبیعته دیگه بز کوهی یا کاومیش و گوزن کانادایی فرق نداره جنگلهای شمال ایران با آمازون اونوقت هیچ تفاوتی نداره
به جهان پس از مرگ اعتقادی ندارم هر چی هست همین جاست این موضوع به نظرم اصلن انسان رو نا امید نمیکنه و تابوی نهیلیسم از خیالات باطل ناشی است واین نوع افسردگیها از باورهای درونی دروغین ناشی میشه . به نظر من یه روزی همچین حادثه ای اتفاق میافته و مرگ و نابودی ابدی به هیچ وجه نا امید کننده نیست نا امیدی از چیز دیگریست .عمر حیات روی کره زمین در برابر عمر جهان خیلی کمه اگه حیات از بین بره دوباره میلیاردها سال بعد به طور اتفاقی در جایی موجودات تک سلولی بوجود میان رشد میکنند و نوع دیگری از موجودات به تکامل میرسن ماهم از بین میریم و فراموش میشیم…….. تبدیل به کربن و نیتروژن و …میشیم به اصل خودمون بر میگیردیم ما از این مواد تشکیل شدیم کی گفته اینها موجود زنده نیستند؟
به نظرم همه دنیا به فکر انتقال انسانها به جای دیگری میافتند و اون زمان هم دیگه کسی به فکر بچه های گرسنه آفریقایی یا ایرانی یا هندی یا هر جای دیگه نیست ……
ولی زندگی تو جنگل بدون اینترنت و کامپیوتر خیلی مزخرف میشه نه ؟ 🙂 آخه کلی فیلم هست که ندیدم و کلی کتاب هست که نخوندم و موسیقی که گوش ندادم .. نظریات انیشتین و هایزنبرگ و … علوم طبیعی … فکر میکنم من لپتاپمو حداقل میبرم هر جا برم. یه ژنراتور هم بلند میکنم اصلا چه کاریه میشینم تو اتاقم صبحها میرم قدم میزنم با اونی که دوسش دارم 😀 غروبها میایم با هم فیلم میبینیم بعدش کتاب میخونیم روزی 6 ساعت میخوابیم ………یه جا میریم که استخر هم داشته باشه و با دولفینمون شنا میکنیم
از اینکه نمیتونم تولید مثل کنم و زندگی بعد از من ادامه داشته باشه ناراحت نمیشم ..از اینکه نتونستم همه جای دنیا رو ببینم ناراحت نمیشم …از اینکه در اون روز همه مسخره بازی ها و دروغها تموم میشه نه ناراحت میشم و نه خوشجال فقط یه جورایی احساس راحتی و مرگ همگانی لذت بخشه …… واسه من بغل کردن حوریان و یا سکس گروهی و یا خوردن غذاهای ایتالیایی در بهترین رستورانهای دنیا و مزه کردن تمام شرابهای فراسوی و یا شرکت کردن در مسابقات اتومبیل رانی و یا گاو بازی در اسپانیا جذابیتشو از دست میده ……شاید چتر بازی رو تجربه کردم .
بله خانواده و رفقا رو میبینم بعدش میرم در ارتفاعات و پودر میشم ..
دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه… یعنی کل زندگی برای من همیناست؟ این همه تلاش …. به نظر شما دیگه چیکار میشه کرد؟ البته قبلش حتمن از بریجیتا بابت این پستش تشکر میکنم 🙂
mahgoon گفت:
Ehsan عزیز!
میدونی؟ به نظرم امید به آینده آدمو گول میزنه و انگیزهةای خیالی میده.
امید به بهشت بعد از مرگ آدمو بیمار و خیالاتی میکنه. این به منزلهی انکار زندگی بعد از مرگ نیست… آدم بهتره راجع به چیزی که نمیدونه بویژه در میون جمع و دراجتماع حرف نزنه. حرف زدن در باره ی احتمالات شاید خوبیش این باشه که آدمو از حکم مطلق و دگماتیسم خلاص کنه اما باور یه امر شخصیه و ربطی به دیگری نداره.
به نظر من هر چی هستی همین الانی…بهشت و جهنم حال امروز تو هست که ادامه داره…
بهشت و جهنم هر کس بستگی به حال تعادل امروزش داره. آدم نباید بیشتر از توانش از خودش توقع داشته باشه و واقعیت رو بپذیره. نداشتن یه پا و یا فلج بودن سخته اما بعد از پذیرفتن واقعیت تنها امکانات امروز و وسعت عملکرد تو میمونه…کمک کردن به یه آدم مستمند و یا شاد کردنش و یا امنیت بخشیدن بهش لذتی غیر قابل توصیف داره…یه آدم معلول جسمی و روحی یه امکانه برای نزدیکانش برای تجربهی محبت بیشتر…
تعادل و آرامش رو میشه بدون تجاوز و با رعایت حریم دیگران تجربه کرد…اینکه من نتونم با همسرم یا پارتنرم با محبت رفتار کنم اما بخوام برم یکی یکی سراغ خوشگلای عالم مثل دل بستن به حوریان بهشتی اونور خطه…رفتار اولی آدمو دمدمی مزاج بیقرار نامتعهد و سطحی و مبتذل و فاسد میکنه…مثل خیال دومی…
من فکرمیکنم آدم در هر لحظه باید فکر کنه یه دقیقه دیگه دنیا تموم میشه…یعنی باید آدم در همین لحظه توی بهشت باشه… با این نگاه که زندگی هیچوقت تموم نمیشه تلاش کنه و با این نگاه که همین الان تموم میشه دل همه رو به دست آورده باشه وبه کسی ظلم نکرده باشه و بدهکار نباشه…این نهایت سعادت و آرامش و لذت رو در همدلی با دیگران به همراه داره…هر چی تعداد دوستان و همدلان این تیپی بیشتر احساس سعادت بزرگتره…
سیامک گفت:
ماهگون عزیز از نوشته هایت خیلی خوشم می آید. اصلا اکثر بچه های اینجا خیلی قشنگ می نویسند و خوب تجزیه و تحلیل می کنند. یوگا پدیده مرگ را خیلی دقیق و علمی بررسی کرده است و بسیاری از سوالات را پاسخ داده است.همانگونه که می دانی در بدن ما 7 چاکرای اصلی وجود دارد .در موقع مرگ طبیعی , فرایند فروپاشی کانال های انرژی از چاکراهای پایین شروع می شود و به سمت بالا ادامه می یابد یعنی انرژی های یک چاکرا به چاکراهای بعدی می ریزد تا آنجا که به آخرین چاکرا که ساهاسرارا باشد می رسد. اینجا دیگر محل ظهور پروردگار شیواست. نوری سفید و شیرین و درخشنده و مملو از عشق ترا به معنای واقعی کلمه می رباید! از اینجا شما وارد بهشت و یا جهنم «اثیری» می شوید. از اینجا به بعد شما وجود دارید ولی نه بصورت جسم بلکه بصورت یک موجود اثیری.برای درک بهتر این موضوع مثال خواب مفید است. خواب هم یک پرواز به منطقه اثیری است. شما خواب می بینید و گاهی آنچنان روشن و زلال و شیرین است که میل به بیدار شدن نمی کنید.مرگ نیز دقیقا مانند یک خواب دیدن است منتها خوابی ابدی .حال بسته به به درجه خوش ذهنی و یا تاریکی ذهنی شما مراتبی از بهشت و جهنم اثیری که در حقیقت خود شما زمینه آن را ساخته اید شکل می گیرد.بنابراین جهان پس از مرگ از دید یوگا جهانی اثیری است.با تمرینات یوگا شما می توانید تا مرحله آخرین مرگ یعنی دیدن چاکرای ساهاسرارا پیش بروید و آن را ببینید.
گردو گفت:
سیامک گرامی
مطمئنم که تجربه خوبی از یوگا داری و ازش لذت میبری. خیلی های دیگرو هم میشناسم که از یوگا یا روشهای دیگه به آرامش میرسند.
ولی به شخصه روشهایی که عده معدودی از مردم توان بهره گرفتن از اونهارو داشته باشند خیلی نمیپسندم و به کسی هم توصیه نمیکنم. چون بنظرم گرهی از کار جامعه باز و دردی از دردهای مردم دوا نمیکنه.
مشکل هم به تواناییهای شخصی افراد بر میگرده و هم به فرصت و زمان.
مردمی که برای یک لقمه نان از صبح تا شب میدوند همچین فرصتهایی ندارند. وگرنه همه عبادتهایی که در ادیان مختلف توصیه شده در واقع ریشه در همین واقعیت داره که انسان از چنین توانایی هایی برخورداره و اون اعتتقاد به خدا رسیدن از راه عبادت نیز بنوعی بیان همین حالت فراروانی هست که تو بعنوان جهان اثیری ازش نام میبری. اگر میبینیم که جواب نداده بخاطر وجود همین مشکلات بوده و نه حتما غلط بودن راهکار.
بقول مارمولک به تعداد آدمها راه رسیدن به خدا وجود داره.
ولی مردم میگن کی میره این همه راهو.
سیامک گفت:
گردو جان , گفتی که درگیری های زندگی روزمره جایی برای رفتن این راه دور نمی گذارد.از تو اجازه می خواهم تا تمرینی بسیار ساده که می تواند زندگی ترا در مدت کوتاهی از این رو به آن رو کند و ره صد ساله را یکشبه بروی به تو معرفی کنم. این تمرین که زمان بسیار کمی برای انجام لازم دارد و فوق العاده نیرومند است ترا سراسر «شیوا» خواهد کرد. یک هفته آن را انجام بده و بعد باز هم بسراغ من بیا و بگو چه تاثیر شگفتی بر تو داشته است.نتایج طلایی این تمرین, اگر بدرستی آن را انجام دهی و مداومت داشته باشی بعد از 3 ماه آشکار خواهد شد ولی از همان روز های نخستین قدرت خود را آشکار خواهد کرد. شگفتی این تمرین در این است که شما با یک تمرین فیزیکی به یک نتیجه معنوی دست می یابید! «این تمرین سفر به محدوده «شیواست»
قویترین تنفس عرفانی
ساده ترین تمرین تنفس و یکی از مهمترین های آن که قدرت زیادی در ایجاد کنترل بر خود را دارد این تمرین است. روزی 6 بار و هر دفعه 3 مرتبه به شرح زیر:
1- صبح بعد از بلند شدن از خواب و قبل از صبحانه در رختخواب
2- بین صبحانه و ناهار
3- پیش از ناهار
4- عصر هنگام
5- پیش از شام
6 – قبل از خواب
ابتدا باید نحوه انجام تنفس عمیق را یاد بگیری. در حالت راحت بنشین و یا بایست و یا بخواب و زبانت را بسمت بالا حلقه کن و عضلات گردنت را چین بده و منقبض کن درست مانند کسی که می خواهند خفه اش کنند و حالا یک تنفس عمیق بکش و سینه ات را با لذت پر از هوای شیرین کن و سعی کن هوای شیرین را کف ریه هایت احساس کنی خیلی مهم است کف کف ریه ها!
حالا در حالی که چشمانت بسته است با دوا نگشتت دو سوراخ بینی را محکم می گیری و حبس نفس می کنی و بمدت حداقل 45 ثانیه (45 شماره آرام ) آن را نگاه می داری. بعد آرام انگشتانت را از سوراخ بینی بر می داری و آرام تنفس را بیرون می دهی. همین . کاری بسیار ساده که زندگی خیلی هارا دگرگون کرده! به همین راحتی. فقط سعی کن در مدتی که هوا را در ریه خود محبوس کرده ای به هوای داخل سینه ات که چقدر شیرین است توجه کنی و ستون فقراتت و بجای دیگری فکر نکنی فرض کن سینه ات را از عسل پر کرده ای و حالا می خواهی از آن بخوری. البته تنفس هزار بار از عسل شیرین تر است و این را بعد از چند بار تنفس خواهی فهمید.
اینکار را می توانی در حالت خوابیده و یا نشسته و یا ایستاده هم انجام دهی
این را بدان که هنگامی که در ثانیه های آخر نفست به شماره می افتد و مرگ را جلوی چشمت می بینی درست همان لحظه مهمترین است . احساس مرگ همچون دارویی قوی تمام سیستم های عصبی ترا بازسازی کرده و گویی دو باره از شکم مادر متولد خواهی شد.
اگر می توانی بیشتر از 45 ثانیه خود را نگاه داری نگاه دار تا احساس مرگ را ببینی. مهمترین قسمت این تمرین» احساس مرگ» است . پس سعی کن حتما در هر تنفس به آن برسی.
از همین الان شروع کن و ببین که چگونه ظرف مدت بسیار کوتاهی دگرگون می شوی.
هر بار قبل از تمرین سعی کن این نوشته را بخوانی و بعد شروع کنی.
در این تمرین تو آرامش زیادی می گیری ,علت آن هم بازگشت روح و روان به خانه خود است. خوش آمدی ای روح به خانه! روح به خانه که برگشت آرامش می گیرد و استراحت می کند و بعد دوباره به فعالت های خارج از بدن تو می پردازد. تا تمرین بعدی که دو باره به خانه برگردد برای عشق حال با شیرینی و نور. اگر دیده باشی وقتی دستگاه های الکترونیکی مثل فرضا سلفون, قاطی می کنند و مدام اشتباه می کنند آن را خاموش می کنیم و باطری آن را در می آوریم وبعد دو باره باطری را سر جایش می گذاریم و دستگاه درست می شود به این می گویند «ریست» این تنفس و تمرین فوق العداه که که جان هزاران نفر را نجات داده در حقیقت تو عزیز را ریست می کند یعنی با هر تمرین روح تو به بدن برمی گردد و دو باره مثل یک آدم نو و تازه می شوی. هر بار که تمرین می کنی می میری و و دوباره زنده و شاداب می شوی. همیشه یک نگاه قبل از تمرین در آینه بکن و بعد از تمرین هم ایندو را با هم مقایسه کن! ببین که چقدر پوستت شاداب و قیافه ات باز و تماشایی است. تو با این تمرینات داری تبدیل به یک آدم کاملا سالم و دوست داشتنی می شوی.
هر موقع بعد از تمرین احساس خستگی کردی چند دقیقه دراز بکش و یک استراحت شیرین بکن که خیلی می چسبد و کلی با این استراحتت حال کن! این تمرینات را در طول روز ادامه بده هر جا هستی و در هر حالتی مثلا اگر در سر کار هستی همان ایستاده می توانی انجام بدهی. و حداقل 3 بار را انجام بده.
تنفس یک هنر است! سعی کن به نرمی با آن رفتار کنی! درست مانند آنکه یک گل را می خواهی از هم باز کنی . در حقیقت تنفس نیز باز کردن گل وجود است وقتی که شکفت بوی عطر آن همه جا می پیچد!
حتما سعی کن .گاهی به روی تنفسی که در سینه حبس کرده ای تمرکز کنی و شیرینی آن را درسینه حس کنی و گاهی هم روی ستون فقراتت تمرکز کن. پیشرفت ترا دو چندان می کند و خیلی موثر است.
روش های تنفس عمیقت را هم مدام اصلاح کن. ببین چگونه می توانی بهتر نفس بکشی؟ و سینه ات را پر از هوا کنی؟
وقتی نفس عمیق می کشی احساس کن «کف ریه هایت را با تنفس خنک و شیرین» نوازش می دهی. کف ریه خیلی مهم است خیلی.
زنگ سلفون را تنظیم کن تا در ساعت های مختلف روز به تو برای انجام تمرین یاد آوری بکند.
اکنون آسمان در توست!
مقاله با تنفس در آغوش شیوا, ضمیمه این تمرین است فقط هر از چند گاهی بخوان تا روح این کار بدستت بیاید.
گردو گفت:
سیامک گرامی
خیلی ممنون از تمرینی که یاد دادی.
من حتما سعی میکنم امتحانش کنم و خبرشو بهت میدم.
ولی دو نکته:
اول اینکه من تو تمرینات مدیتیشن هم همین تمرین و داشتم و به همین حالت رسیدم ولی توضیح علمی – پزشکی براش دارم. توضیحش اینه که خود گاز اکسیژن بیهوش کننده هست و اگر مقدارش از حدیکه در هوا هست بیشتر بشه آدم و به مرز بیهوشی میرسونه. این نوع تنفسهای عمیق، بخصوص اون حالت که شما میگی کف ریه هارو لمس کنه هم باعث جذب بیش از حد اکسیژن میشه و همون تاثیر و داره.
دوم اینکه با اینکه من جزو آدمهای گرفتار نیستم برای این ساده ترین تمرینی که شما توصیه میکنی وقت کافی ندارم. حالا ببین آدمهای گرفتار و با تمرینات سخت تر چه وضعی دارند.
مثلا من تمرین وسط روز چه قبل و چه هنگام نهار برام مقدور نیست. بنا بر این خیلی بیراه هم نگفتم که مردم میگن کی میره این همه راهو.
سیامک گفت:
گردو جان اصلا بحث ما بحث رسیدن به بیهوشی نبود.در مدیتیشن هم تمرین هایی شبیه این را انجام می دهند ولی بدون حبس نفس و رسیدن به آستانه مرگ.یوگا در عمل تنفس بیشتر جنبه پرانایی آن را در نظر دارد تا اکسیژن رسانی. که اگر اینجور بود با یک کپسول اکسیژن کار حل بود!
mahgoon گفت:
سیامک جان!
ممنون از لطفت.
جالبه برام فلسفهی یوگا که مراتب وجودیش درعمل قابل تجربه و حسه.
امیدوارم بتونم یوگا رو تجربه کنم البته نه به عنوان راه نجات بلکه به عنوان شناخت بهتر امکانات واقعی وجود خود که موجب تمرکز در حسی مستقیم، بی واسطه و بدون تفسیر میشه.
ساره گفت:
سیامک شما که انقدر دیدت به زندگی زیبا و عاشقانه است، نمیتونم بفههم چرا دیدگاهت در مورد وفاداری مرد به زن و تنوع طلبی جنسی از معیارهای انسانی و اخلاقی به دور است، جالب این که در تمرینات یوگا که شنیدم هدفشون اینه که انرژی جنسی را از عصب ستون مهره ای بالا بکشن و شیوا به شاکتی بپیوندد. البته در این حوزه اظهار نظر نمی کنم شما وارد هستید من بر اساس شنیده ها حرف می زنم، ولی مگر نه که هدف از بیداری کندالینی، آزاد کردن انرژی جنسی و تبدیل آن به انرژی والاتر است؟به نظر نمیاد با تنوع طلبی و هرز پریدن جور در بیاد.
سیامک گفت:
به ساره. ما وقتی از دریای وجود صحبت می کنیم از بی نهایت تضاد هم صحبت می کنیم. هر عملی الزاما نه می تواند و نه باید شیوایی باشد. وجود انسان ترکیبی از شخصیت های مختلف است. یک دانه روحانی, یک حسم مادی, و یک روح حیوانی. هر کدام از این قسمت های بدن اقتضائات خود را دارند و باید به آنها رسیدگی شود و نیاز های آنها برطرف شود. در مورد تنوع طلبی مردان فقط پاره ای از حقایق غریزی را باز گفتم که مربوط به بخش حیوانی انسان است. منطور این بود که تا یک خانم شنید که بر فرض شوهرش یک قهوه اضافه خورده فوری همه چیز را تمام شده تلقی نکند و همچنین از کلمه پر مخاطره «هرز» نیز استفاده نکند! این تنها یک رفتار غریزی بوده است و بس! هرچند که این رفتار غریزی خوشایند خانم ها نباشد. بهر جهت وجود دارد و باید با آن معقول برخورد کرد. جالب است که بدانی که منشا انرژی جنسی خداوند است و به یک معنا خداوند سکسی ترین شخص در عالم است! بر طبق نطر یوگا تمام اشیا و موجودات در جهان دارای انرژی جنسی هستند! منتها در بعضی از آنها بالقوه است و بالفعل نیامده است. بدین لحاظ بسیاری از ملت ها این انرزی را مقدس می شمرندو بجای سرکوب سعی در تقویت ان می کنند. در مورد کندالینی نیز این یک امر بسیار تخصصی و خطرناک است که برای کسی که فرصت و دانش انجام صحیح آن را ندارد توصیه نمی شود.برای بیدار کردن کندالینی تکنیک های مختلفی وجود دارد . ولی اینها همه بسیار تخصصی است ولی دم دست ترین و بی خطر ترین انها عشق است. عشق تنها روشی است که همه چیز در تعادل و سلامت اتفاق می افتد. ما راضی بدن راضی,کندالینی راضی خدا راضی! بنابراین در عشق انرزی جنسی می تواند بدون محرومیت و عقده های خطرناک جنسی ارتقا یابد. یعنی شما هم سکس می توانید داشته باشید و هم انرژی حنسی شما با شیوا پیوند بخورد! روش بسیار رمانتیکی است! به سخن ساده اگر کسی فکر می کند با ایجاد محرومیت جنسی می تواند انرزی جنسی خود را ارتقا دهد صد در صد اشتباه کرده است ولی اگر کسی انرزی جنسی اش ارتقا یافت و سکس او کاهش یافت این امری طبیعی بوده است هر چند که تا اخرین مراحل ارتقا نیز میل به سکس وحود دارد و حتی کیفیت ان نیز بسیار بهتر و شیرین تر می شود. توصیه من این است که پا توی کفش سکس نکنید! شما اگر مرد میدان باشید سکس در این راه می تواند شما را کمک هم بکند! برای همین هم تکنیک های سکسی ویژه ای در یوگا وجود دارد تا میزان برانگیختگی انرژی جنسی را به حداکثر برسانند. شبیه همین ,فرقه هایی عرفانی در جاهای دیگر دنیا وجود دارند که مراسم عبادی آنها سکس همراه با نیایش و سرود است که می توانید صحنه هایی از این گونه مراسم را در فیلم ایز واید شات استانلی کوبریک ببینید البته سانسور نشده!
EhSAN گفت:
اتفاقن بنده هم زیاد مایل نیستم در مورد جهان بعد از مرگ و این دیدگاهی که بسیاری مطلقن باور دارن تا جایی که حاضر به نقدش نیستن صحبت کنم هر اعتقادی اگه بی فایده باشه بی ارزشه اعتقاد من به پایان زندگی بعد از مرگ و یا ترس از خدا و مرگ چه تاثیری داره؟ آیا باعث وحشت من از این دنیا و آخرت و حتا خودم میشه و غمگین میشم یا اینکه در عین حال میتونم به فرصتهای زندگی خودم فکر کنم و خوشحال باشم . به نظر میاد انکار زندگی جاودانه در ناخوداگاه ذهن شما به صورت یک تابو درامده و اتفاقن از عمد به عقیده شخصی خودم اشاره کردم و بدون این باور هم با مسائل انسانی ای که اشاره کردید موافق هستم و لذت میبرم. من قصدم تحمیل عقیده ام نیست و شاید خیلیها به بعضی از باورها احتیاج دارن اما این احتیاج به نظر من ریشه در ذات انسان نداره. من هم مثل شما از بچگی خدا باور بودم کتابها و دیدگهای دینی رو خوندم و بسیار در مورد متافیزیک و روح با علمای این راه که زندگیشون رو وقف اثبات این مسائل کردن در ایران بحث کردم . البته گاهی اینجا رو میخونم و ناراحت میشم که ما هنوز درگیر مسائل اینچنینی و مذهب و دین و عرفان و …هستیم و در مورد تابوهامون بحث میکنیم و یا با نگاهی تنگ نظرانه لذات انسانی برگرفته از ایدئولوژیهامون چه دیدگاه عرفانی و مذهبی و چه بی خدایی رو مختص یک نظر و جهانبینی خاص میدونیم این موضوعات به نظر من در دنیا حل شدست گاهی هم بسیار مضحکه ما داریم زمان رو از دست میدیم . ما هر اعتقادی که داشته باشیم چه لائیک باشیم و چه عارف و چه گوساله پرست اگر نتونیم درست زندگی کنیم هیچ ارزشی نداره .من میتونم با مواد مخدر هم ادعا کنم به معنویت بالا دست پیدا کردم و با مست شدن دریچه ای از انسانیت والا رو تجربه کنم و به خدا نزدیک بشم (این برای سیامک بود 🙂 ) اما گاهی اعتقادات ما قدرت فکر و نظر – حتا علمی – و زندگی درست و انسانی رو گرفتن .. . من فکر نمیکنم جایی در مورد دمدمی مزاج بودنم و تعدد شریک جنسی حرف زده باشم اتفاقن جناب سیامک بودن که با نگاه عارفانه و با پیوستن به دریای الهی تا ناصرخسرو شریکهای جنسی متعدد رو برای مرد توجیح کردن (جناب سیامک مزاح کردیم ناراحت نشید ولی خیلی دوست دارم از اعتقاداتت بیشتر بگی با وجود پرستت حال کردم فکر میکنم منم به خدای تو اعتقاد دارم) و یا طهمورث هستند که زن رو نصف مرد میبینن! من کاملا با شما موافقم اما قول نمیدم که در مورد اعتقاداتم در جمع حرف نزنم اما سعیمو میکنم از این پس مانند قبل همچنان در برابر شما اظهار فضل نکنم 🙂
ترازو گفت:
@احسان@ماهگون
+++++++
گردو گفت:
من خیلی وقته که انتخابمو کردم.
هر لحظه طوری زندگی کن که انگار آخرین لحظه زندگیت هست.
البته به این معنا نیست که در این راه خیلی موفق هستم. منتها سعیمو میکنم.
طوریکه به کسی مدیون نباشم، کسی ازم دلخور نباشه، حق کسی رو ضایع نکرده باشم، هرچی رو که دوست دارم تا حد ممکن تجربه کنم و از زندگی لذت ببرم، بیاموزم، بیاموزم و بیاموزم. تغییر بدم، تغییر بدم و تغییر بدم.
خوشبختانه یک اخلاقی که دارم اینه که خیلی زود شرایط جدید و میپذیرم و بجای دست و پا زدن الکی سعی میکنم برنامه زندگی مو با شرایط جدید وفق بدم. البته تسلیم طلب نیستم بلکه در شرایطی که فرصت داشته باشم در تغییر شرایط و یا جلوگیری از پیش آمدن آن تلاش میکنم ولی گاهی حوادث هیچ فرصتی برای فکر کردن و تلاش کردن به ما نمیدهد و در اینجاست که اگر نتوانیم خود را وفق بدهیم کلا روحیه مان را از دست خواهیم دادو به ورطه نا امیدی میغلطیم.
mahgoon گفت:
+++…
خوش به حالت گردو جان!
… که بهشت نقد رو انتخاب کردی… به نظر من سعادت همینه…رسیدن به بهشت در همین لحظه و تلاش برای گسترشش به اندازهی وسعت وجودی.
گردو گفت:
ماهگون گرامی
فگر کنم اولین رهرو برای فلسفه تو من باشم.
مهاجر کوچک گفت:
خیلی جالبه. اولین یا یکی از اولین موضوعاتی که به فکر آقایون می رسه تو یه همچین موقعیت هایی، اینه که حتما با زیبا رویانی ملاقات داشته باشن. شاید می خوان قول و قرار دیدار رو تو بهشت چک کنن. درسته؟ ; )
.
.
من اگه بدونم دقیقا کی عمرم به پایان می رسه … تنها کاری که می کنم اینه که قید درس خوندن رو بزنم و برم کتابهایی رو که نخوندم بخونم. اونقدر مسلما پول نخواهم داشت که بخوام برم دور دنیا رو بگردم. اگه مرگ فردی باشه (یعنی تنها قرار بود پایان زندگی من باشه) دوست داشتم یه کتاب هم بنویسم. اما اگه همه با هم قراره زحمت رو کم کنیم دیگه فایده ای هم نداشت نوشتن. تنها می خوندم
.
.
در ضمن، کی بود اون بالا نوشته بود می ره اونی رو که رابطه باهاش رو بواسطه غرور دو طرف از دست داده پیدا می کنه و هی می بوسه؟ باید به عرض برسونم که وقتی یه رابطه بعد از مدتها تموم شده باشه دیگه بوسه های تو هیچ دردی رو دوا نمی کنه. حالا گیرم آخر عمرت هم باشه. بی خیال گره زدن رشته های پاره باشین
کاظمی گفت:
اگه آخر دنیا باشه که من کلی ازش استقبال میکنم. با همه زیباییهایی که این دنیا داره دیگه حوصله ام رو سر برده. هر روز یه خبر از کشتار، فقر، فساد،…. حال و روز نمیذاره برای آدم. تموم بشه بره!
ولی اگه قرار باشه فقط من برم فکر کنم چیزی که خیلی نگرانم میکنه پسرم هست که مطمئنم اگه من نباشم خیلی غصه میخوره سعی میکنم یه جورایی آماده اش کنم. اینجا رو هم ول میکنم میرم آخر عمری رو پیش پدر و مادرم میگذرونم.
زیر صندلی دوم دست راست! گفت:
درود بر دل پاک و انسان دوست شما
گردو گفت:
خانم کاظمی شما چرا؟
این حرفها که با عقاید شما اصلا جور در نمیاد.
کاظمی گفت:
جناب كردو
دقيقا نفهميدم منظورتون رو؟!
گردو گفت:
از این نظر که شما دارای ایئولوژی هستی و در ایدئولوژی شما هم نا امیدی و یاس نوعی نا سپاسی از خدا به حساب میاد. و کلا راههای زیادی برای برون رفت از چنین شرایطی توسیه شده. مثل انواع نمازها و غیرو.
کاظمی گفت:
حرف ناامیدی و یاس نیست. بحث عذاب کشیدن از بلاهایه که هر روز این موجود دو پا سر خودش و بقیه میاره. اگه دنیا تموم بشه این بدبختیها هم تموم میشه دیگه. حالا تا تموم نشده هم خب تا جایی که میشه باید سعی کرد اینجا رو جای بهتری برای زندگی همه کرد.
گردو گفت:
بنظرم همیشه از این بدتر بوده و کلا دنیا رو به بهبودی هست.
اگه بجای توقعات شخصی یک ذره جزئیات حوادث امروزی رو با گذشته نه چندان دور مقایسه کنیم متوجه میشیم زیاد هم اوضاع بد نیست.
milad گفت:
این قضیه 2012 که از اساس شایعه است مبنای علمی نداره اما در کل چه فرقی داره هر موقع مردیم تموم میشیم میره پی کارش دیگه!
زمان متوقف میشه برای آدم مرده مثل کامپیوتری که سوخته
یا ساعتی که ازکار افتاده باشه به قول فروید میگه «من پیش از تولدم برای میلیون ها سال مرده بودم واین موضوع باعث ناراحتیم نمیشد» حالا فعلا که هستیم زنده ایم میتونیم لحظات عمرمونوازش استفاده مفید کنیم.
Oh! My God گفت:
البته يادتون رفت كه بگين: «جواتى» هم بياد با هزاران كاركترش: مثلآ: سودى، مراد، سيد ابوذر، عمه بلقيس، نت وركر، unknown، اميد، اميد 5، ….. و اين آخريش كه كفر چندين نفر رو در آورد [[على تهمورث]] و اون كاپيتان بيچاره رو تا سر حد مرز سكته رسوند!
اى اساتيد اندرونى، كمى بيشتر به اين داش جوات توجه نشون بدين! آخه اين بشر ديگه چكار بايستي بكنه كه شما يه نمه تشويقش كنيد!!! اينهمه دلقك بازى در مياره، پشتك وارو ميزنه، آيه معتبر و حديث نبوى جمع ميكنه و سند و مدرك ورفرانس ميده، سياست و مكاتب مختلف علمى رو براى شما ميشكافه به زبون ساده براتون بازگو ميكنه …
جوات جان، خواهشآ ديگه ايندفعه رو حاشا نكن و بيخود فيلمي كه براى «سودى»و «مراد» تو پست قبلى برامون بازى كردى رو تو اينجا در نيار!
همون على تهمورثت حسابى به همه حال داد و خودت هم تا مدتها از اين شيرين كارى خودت سر مست خواهى بود!
فعلآ، بدرود!
Oh! My God گفت:
البته يادتون رفت كه بگين: «جواتى» هم بياد ب كاراكتراش….::
يك قاعده كلي: هر وقت، هر كي، هر جا، بدون هيچ سابقه قبلي و يا با غيبتي كبرى سر و كله اش پيدا شد و سازى نا كوك و يا مخالف جريان هم رأى در پستى شروع به نواختن نمود! كنترل خودتان را از دست نداده، به صندلى خودتان تكيه داده، لبخندى به گوشه لب آورده و با خود زمزمه كرده! بگوييد: » بازم اين داش جوات ما با يه كاراكتر ديگش اومده ما رو كمي سر گرم كنه» . بيچاره روانى!!!
کیوان گفت:
ای خدای من (ترجمه Oh My God)!
{يك قاعده كلي: هر وقت، هر كي، هر جا، بدون هيچ سابقه قبلي و يا با غيبتي كبرى سر و كله اش پيدا شد و سازى نا كوك و يا مخالف جريان هم رأى در پستى شروع به نواختن نمود! كنترل خودتان را از دست نداده، به صندلى خودتان تكيه داده، لبخندى به گوشه لب آورده و با خود زمزمه كرده! بگوييد: » بازم اين داش جوات ما با يه كاراكتر ديگش اومده ما رو كمي سر گرم كنه» .}
حتما خیلی معصومانه حواست نبوده که تمام جزئیات «یک قاعده کلی» در مورد خودت صدق میکنه! منتها داش جوات مون خیلی با کلاس تر از اینها بود که این جور گل درشت با کارای خودش حال کنه! کسی چه میدونه شاید واقعا دوره آخرالزمونه! ویولتا برای «داش جوات» دعوت نامه و بوس میفرسته. داش جوات هم دسته گل میفرسته ولی برا خودش!
mahgoon گفت:
+++
Oh! My God عزیز!
نوشتهات بسی جالب بود.
من به جوات و تمام آی دیهای موقت به عنوان یک شخصیت واقعی نگاه نمیکنم! هموطنور که خود من و کیوان و کاپیتان بابک و …و حتی نسوان هم در این فضای گفتگو مجازی هستند…هر چند عقل و دل ما حرف خودشو میزنه و برای من خیلی از اینها باورپذیرند…من اگر اینجا هستم و با کسایی که به نیتشون گمانی صادقانه ندارم تنها به عنوان یک فرصت طرح ایده و به عنوان یک طرز فکر و عقیده نگاه میکنم….که توقعی بیش از این داشتن به نظرم خطاست.
حتی به همون تهمورث هم با اینکه حدس میزنم سرچشمهش از کجا آب میخوره پاسخ میدم چون هدف من نقد اون طرز فکرشه و پاسخ به اون رو وقت تلف کردن نمیدونم چون به روشن شدن شدن بهتر پرسشهای مطروحه پاسخ میده.
آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟
لابد ما حرف و منطقی برای گفتن داریم و در میدان دیالوک ما را باکی نیست.
هر چند دام و تلهی کرسیهای آزاداندیشی فریبی بیش نیست برای به تله انداختن و شناسایی مخالفین و منتقدین چرا که در حریم آن امنیت قانونی وجود ندارد اما به نظرمن این وظیفهی ماست که قبل از هر چیز به عنوان یک ایرانی که حقوقی بشری در مملکتش دارد بتواند در تمام این مصافها حرفی برای گفتن داشته باشد تا بهانه دست آتش بیارانی که خواستار اینند که ترقهای میان مردم بیندازند و همه را لت و پار کنند ندهد.
حق جوات و مراد و سودی و تهمورث و نیز تمام آیدیهای گمنام امنیتی و غیر امنیتی و جیره بگیر و آزاد برای پاسخگویی همچنان محفوظه و من همینجا از ایشان به خاطر حکمی که بدون سندی محکمه پسند راجع به هویتشان شد پوزش میخواهم.
هما گفت:
من اگه بدونم دنیا چند ماه دیگه تموم میشه و و میمیریم مسلما میترسم ….. به حد وحشتناکی
و امیدوارم مثل همین الانی که فقط بودن خدا باعث میشه ترس هام رو فراموش کنم اون زمان هم اینقدر ایمانی برام مونده باشه که بر این ترس غلبه کنم
اینم که خیلی ها اینجا از فانتزی هاشون در برابر مرگ میگویند بنظر من حرف بیخوده مسلم اگه باور کنیم که در فلان تاریخ خواهیم مرد نه بدور دنیا برای تفرج میریم و نه دنبال ترتیب دادن کل نسا عالم ….همه میترسند و اصلا اگه کسی هم نترسه ترس همگانی که دنیا رو فرا میگیره شما رو هم به ترسیدن وادار خواهد کرد
این نظر منه
goldeneverstand گفت:
ما هرگز تغییر نمی کنیم حتی اگر بدانیم که روزی خواهیم مرد.
می بهتر نمی شویم+. +ا+گر قرار به+ بهتر شدن است به مرگ ربط+ی ندارد. بهتر شدن درونی است.
Oh! My God گفت:
چرا و چگونه موساد، شاه را سرنگون كرد!
http://www.iranglobal.info/node/6909
جنابان كيوان، ماهگون، كاپيتان، جواتي…..لطفآ ملاحظه فرموده و از نظراتتان ما را مستفيض فرمائيد!
اجرتان محفوظ باد!
mahgoon گفت:
@ Oh! My God
اوه مای گاد! خیلی لینک جالبی بود!…خیلی!!!!!!!!!!
مرسی.
به تمام دوستان اندرونی و بیرونی ( بویژه بچههای خاک پاک نظام آباد و شهر ری و احیانا نازی آباد و حتی کامرانیه و جماران و نیاوران و اقدسیه و پاسدارن… و سه راه ازگل…) پیشنهاد میکنم برای تنوع هم که شده متن این لینکو بخونن. طولانیه اما هیجان انگیز… سرنوشت منو که تغییر داد این متن!…. نه به خاطر اینکه تصویری صد در صد واقعی از رویدادها باشه. نه!… بلکه به خاطر فلسفهی ایدههایی که توش هست که باهاش میشه هر مبارز صادقی رو بصورت غیرمستقیم اجیر خود کرد.
کافیه به طرف بقبولونی که برای گسترش ایدهش اگه از هر وسیلهای استفاده نکنه احمقه!
به همین راحتی!
…
ایکاش هموطن عزیزمون «علی تهمورث دلسوخته و صادق» اینجا بود. میخوام یه هدیهی به درد نخور بهش بدم به رسم یادبود.
دارم یه پست برای دور زدن موساد مینویسم که فقط به درد حکومتهایی میخوره که بستر دموکراسی دارن.
من با این طرحم میخوام دست شیطون رو توسط خدا ببندم!
خودم که فکر میکنم خیلی باید جالب باشه این دستور کاری که مسلما به درد بچهشیطونها مذهبی نمیخوره… چون با این سبقتی که پیروان موسی از بقیهی ادیان گرفتن هیچ دینی که معتقد به » حفظ نظام از اوجب واجبات است» به گرد «گاد فادر( صهیونیسم) نمیرسه.
البته اگه بین خودمون باشه و نوشتن راهکارم قبل از 21 دسامبر تموم شه و به عمر من قد بده.
از حالا جا رزور کنین چون خیال میکنم به درد دنیا و آخرت همه بخوره.
اسم نوشتهمو میذارم:
«حفظ نظام از اوجب واجبات است»…و یا آرمانی در دستان مشرکین (این کاسههای داغتر از آش پخته شده در جهنم).
ترجمهش میشه: » شیطان در راه سرزمین موعود!» و یا » شیطان در جستجوی مهدی موعود» خودمون.
فکر نکنم هیچ آشی داغتر از آشی بشه که توی جهنم پخته میشه.
مگر اینکه این آشو خود خود خدا پخته باشه که خیرالما کرینه (یعنی مکری و نیرنگی که پیچیدهتر و کاردرستتر از مکر مخلوق خدا یعنی شیطانه)
شایدم اسم این نوشته رو گذاشتم «پاتک خدا به شیطان»
علی تهورث گفت:
آقا یا خانوم ماهگون
ابتدا به ساکن بدانید حقیر در آن نوشته قبلی پاسخ برایتان نگاشته ام علی ایحالن آن را مطالعه بفرمائید کافی نبود بنده را به اینجا دعوت کنید تا در باره علاقه تان به هر سخنِ ضد جمهوری اسلامی ولو آنکه مهمل باشد صحبت کنیم.
بنده آن مدعا را که ساواکی های سابق در تشکیل سازمان های جدید همکاری کردند تکذیب نمی کنم ، رسول خدا نیز برای آموختن سواد به مسلمانان از اسرای کفار استفاده میکردند . میفرمودند هریک از اسیران که به ده نفراز مسلمانان خواندن و نوشتن بیاموزد آزاد خواهد شد. عنایت بفرمائید که رسول الله آموختن دانش نزد کافر را نیز جایز دانستند
یا ایها المؤمنون اطلب العلم ولو باالسین
ای مؤمنان علم را اگر در چین است بروید و بیاموزید یعنی هرجا که علم باشد بروید و بیاموزید.
از کینه و طعنه هایتان بکاهید ،شما را در یادداشت ها و گفتارتان با دیگران آنگونه یافتم که سودای منطق دارید . شما را چه میشود؟به نقد جمهوری اسلامی که میرسید عوام میشوید ؟
قسم شما و یار گرمابه و گلستانتان را باور کردیم که روشنفکرید ، بگویید با دمِ خروس چه کنیم؟!
mahgoon گفت:
آقای تهمورث!
1-آموختن علم از دشمن یک بحث است، بازیچهی دشمن شدن به دلیل ناآگاهی و جهل و بیسوادی یک بحث. اگر به این نکتهی ظریف دقت نشود یک سفسطه رخ میدهد که اساس بر باد رفتن مملکت را فراهم میکند. قبل از انقلاب قرار نبود مملکت در بست بیفتد دست تعداد محدود و معدودی آخوند با سلایق خاص. من خودم در دوران نوجوانی در انقلاب نقشی داشتم اما از فردای انقلاب مشاهده کردم که چگونه این حق کتمان و سرکوب شد. شاید شما یادتان نباشد اما من یادم است با فاکت و بصورت مستند.
و اما پاسخ پست قبلیتان را خواندم اما متاسفانه شما گزینشی با آن رفتار کردید… و این هم پاسخ من:
…..
آقای تهمورث!
لحن ما بازتاب عمل شماست. لطفا اول عمل خود را اصلاح کنید بعدا مدعی شوید که چرا یک دردمند مینالد احیانا به خاطر اعدام خواهر شانزدهسالهاش که به او در زندان تجاوز شده ( تجاوز کردن به دختر شانزده ساله میدانید یعنی چه؟!) تا اعدام کردنش مجاز باشد احیانا با شما که با حب و بغض بر خون ریختهیاو صحه میگذارید صمیمی نیست. و از عادت بتپرستانهی تنهایی به قاضی رفتن تبری جوئید! این تظلمخواهی جدی است و تعارفی هم نیست. کمی بیندشید: تا شما بر روش خود بصورت چشم بشته پافشاری میکنید از این حق نخواهیم گذشت چون مظلوم به اندازهی ظالم مقصر است. و کافر این حق را چال میکند و به روی خود نمیآورد.
1-اولا که این وبلاگ یکی از تمهای اصلیش طنز است نه موضوعات تئوریک…و البته واقعیتهای زندگی را هم مطرح میکند بصورت درد دل در یک حریم خصوصی که شما میتوانید آنرا نبینید. البته متاسفانه گاه توسط برخی از دوستان شما و زخمیهای انقلاب کار به هجو هم کشیده میشود که البته این تا مقداری طبیعی است ولی وقتی افراط میشود من خودم شخصا سعی میکنم با ادبیات و زیانی خاص به شرط احتمال تاثیر آنرا نقد کنم.
2-دوما محور بحث تنها جنایت سال 67 نبود. این یکی از موضوعات مطروحه بود که بدون در نظر گرفتن بستر واقعی موضوعیت آن ابتر است. اما متاسفانه شما تنها روی آن زوم کردید و از آن چماقی ساختید برای منکوب کردن و پوشش دیگر سخنان!
3- سوما شما گناه ولایت مطلقهی فقیه را که به نظر خیلیها ادعای مشرکانهی نمایندگی از جانب خدا را دارا را در بستر ایرانی که ملیت اولی بر دین است را میاندازید بر گردن آقای منتظری؟!! این چه سخنی است؟ حالا فکر میکنید آقای منتظری کیست؟ از دید من: نه قم خوبه نه کاشون رحمت به هر دوتاشون… اصل موضوع بر تائید و اعمال آن توسط رهبری است که اختیار مطلق دارد! شما قبل از اینکه به دنیا بیائید مسلمان نیستید اول یک ایرانی بدون دین هستید و تازه بعد از آن در صورت اقرار صریح و قلبی نه موروثی و نسنجیده و عرفی در سن تکلیف مسلمانی آگاهانه عارفانهی شما قابل شنیدن و اعتناست، نه در نوزادی. هر چند که امروزه غالبا اینها کلماتی بیش نیستند چرا که فرد خودش نمیفهمد چه چیزی بر سرش باریده و این ارزش حقیقی ندارد بلکه بیشتر زوری و تحمیلی است.
4- در قانون اساسی هدایت شدهی شما توسط امام، اصل ارادهی انسان ایرانی نادیده گرفته شده است و این یک حق است که تملک آن از آن شما و یا کس دیگری نیست و وقتی این حق از یک ایرانی دریغ شده است چه معنایی به جز «غصب» میتوان بر آن نهاد. شما یک کلمه پیشنهاد کنید!
5- ممکن است بگوئید: مردم انتخاب کردند؟ آیا غاطبهی مردم فرق بین حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی را میدانند؟ بنابراین این انتخاب تحمیلی و ناآگاهانه چه ارزشی میتواند داشته باشد، وقتی مردم تحت تاثیر تهییج عمومی نمیدانستند در دام اسلام سلیقهای چند نفر افتادهاند که خبرگان و نمایندگان مردم در دایرهی بسته و دور باطل نظارت استصوابی تنها منصوبین مورد تائید رهبری تعیین میشوند و این به معنای دور زدن اختیار و ارادهی آزاد مردمی است که در صورت عدم خواست رهبری فرصت تجدید نظر را تا ابد نخواهند داشت.
6- کسی نمیتواند کسی را در مقام وکالت با لاپوشانی و انحراف و تمامیتخواهی و استفاده از هیجانات مردم به نام ایمان و باور را فریب دهد؛ که اگر چنین ناحقی را مرتکب شود مسئول است و وقتی به روی خود نمیآورد یعنی بر غصب این حق تاکید دارد و هر کاری بکند بر بستر همان حق محبوس شده است و تمام اعمال او مشروعیتی حقیقی ندارد و قانونش شبیه قانون یزید میشود که احیانا مورد تائید اکثریت مردم به نام امت جعلی است.
7- مگر پدران میتوانند برای فرزندان خود ایمان و قانون مطلق به ارث بگذارند؟!! براستی این ایمان نمایشی چه ارزشی دارد؟ آیا بر این کار جز ربودن حق مشروع انسانی فرزندان نام دیگری میتوان نهاد؟ چگونه است که حقی را که خدای شما آنرا به بنده بخشیده بندهی او به عنوان دایهی مهربانتر از مادر نمیبخشد؟ من به همین دلیل اگر به دینی به دروغ اقرا نکنم از حق تحصیل در ایم مملکت محرومم. آیا شما خوشتان میآید من در بود ورود به دانشگاه دروغ بگویم؟ آیا قانون اساسی مروج دروغ و ریاکاری نخواهد بود؟ شما به این قانون افتخار میکنید؟!
8- یک وکیل باید از حقوق موکلش دفاع کند؟ چرا رفراندوم که یک حق مسلم فرزندان این نسل است از سوی وکیلان دیروز و امروز مورد تائید رهبری کتمان میشود؟ و بعد از سی و سه سال اجازه ی طرح آن داده نمیشود؟ چرا به زور و خفه کردن صداها و تهدید و تهمت و ارعاب و انحصار از چنین حقی که همچون شما از منابع ملی و چاههای نفت برخوردار باید باشد سرباز زده میشود؟ شما چگونه بر چنین حق ربوده شده و در زمین غصبی نماز میخوانید؟ چرا من بر این حق خود نمیتوانم اراده ای داشته باشم؟ و اگر دارم راه آن کدام است که هیچکس به روی خود نمیآورد؟ آیا نان من در کام شما و خانوادهتان گواراست؟ گوشت چنین بدنی آیا میتواند آب شود تا پاک شود؟
9- شما در ابتدای سخنتان بدون شناخت کافی یکسره همه را گمراه خواندید. مگر میز گفتگو میدان جنگ خونین با شمشیر است؟ آیا این به جز اعلام خصومت دور از مهربانی است؟ آیا پیامبرتان با کفار چنین روشی داشتند؟ شما از نسل کدام پیامبرید؟ آیا شما بیدار و آگاهید؟ شما به من به شیوهی معاویه به غیر خود انگ خروج از اسلام میزنید و حتی میگوئید معاند؟ اصلا معاند چه صیغهای است؟ به من چه ربطی دارد؟ مگر من بندهی شما هستم که شما بر من واژههای دین دولتی خود را تحمیل کنید؟ شما چه حقی دارید که بر کسی که نمیدانید مسلمان است حکم مرتد و یا معاند بزنید؟
10- شما آنقدر این قدرت انحصاری و محبوس شدهی در اختیار خود را با پوست و گوشت و استخوان و خون خود باور کردهاید که از موضع برتر و قدرت حرف میزنید… انگار صاحب اختیار مردمی مثل منید. بروید خود را در آینه نگاه کنید و در خلوت خود بیندیشید آیا چنین احساسی سالم است؟ شما به چه حقی از موضوع قدرت با یک هموطن خود برخورد میکنید؟ این حس کاذب قدرت ایراد دارد نه اعتراض امثال من؟ شما فراموش نکنید «مالباخته» و آدم زخمی دردمند ناله دارد. شما صدایتان از جای گرم در می آید چون بر اسلحه و قدرت و مال همین مردمی که حقوقشان در صندوق و جیب شماست و راهی به جایی ندارند و وطن دیگری ندارند تکیه کرده اید. مگر جق مردم همین شند غاز یارانه است؟ حق و ارادهی او در مدیریت کشورش ربوده شده هموطن! درک میکنید یا درکش مشکل است؟
به نظر من شما ابتدا باید در این حس برتربینی خود فائق آئید و بدانید که این مردم در مالکاانهترین حالتش در احساسات شما، بندههای محق همان خدای شما هستند که البته خدای شما میتواند ربطی به خدای مردم هم نداشته باشد، همانطور که خدای معاویه ربطی به خدای حسین نداشت. خدائی که برای شما حس خودبرتربینی بیاورد خدای فرعون است.
شما باید شاکر باشید که اینجا با کلمات به شما امکان آگاهی و رستن از این حقبهجانبی بتپرستانه و دگم داده میشود. شما به جای تشکر از چنین فرصتی و پوزش از مردم آسیبدیده ی دردمندی که حقی مسلمی را ازآنها حبس کردهاید، از ایشان طلبکار هم هستید؟ عجبا!
شما آنقدر در این دایرهی خودساخته تنفس کردهاید که سنگینی این حق محبوس را در نمیابید وگرنه اینقدر با خودخواهی به تهدید و ترساندن و رعب با کلماتی مثل معاند سعی در تبرئهی خود نمیکردید؟
بچه گیر آوردهاید؟ ما را ز سر بریده میترسانید؟
11- شما به کاربرد کلمهی دیکتاتور اعتراض دارید؟ شما دیکتاتور را خواندید اما نخواندید که بارها بر دیکتاتورزده بودن این فرهنگ در همینجا تاکید شده و بارها خود من این فرهنگ شوم را در میان آزادیخواهان و مخالفین نکوهش کردهام و به صراحت گفتهام ما یک ملت دیکتاتور زده در طول تاریخیم و به این زودیها این فرهنگ از روح ما پاک نمیشود. این موضوع را میتوانید در خانوادهی ایرانیان و دراجتماع و در همین روحیهی خود جستجو کنید و اقرار کنید. شما و رهبران جامعه هم یکی از همین مردمید که هنوز نتوانسته اند بر اولویت حق وطن بر دین موروثی صحه بگذارند و برای ایرانی فارغ از دین زوری و اجباری حقی قائل شوند. این مغایر لااکراه فیالدین است و دین عمل به روشی خاص است نه تنها اندیشهی صرف. آیا ما در اعمال روش زندگی خود بیرون و یا داخل صد و بیست و چهار هزار پیامبر آزادیم؟ آیا این است نتیجهی حرف امامتان که اکر دین ندارید آزاده باشید! نگفته اگر دین ندارید حق زندکی ندارید و گذشته از این حرف امام شما چه ربطی به یک ایرانی بیدین دارد؟ مگر میتواند حق مالکیت او و حق اعمال ارادهاش را بر آن نقض کند؟
12- رای پدران در سی و سه سال پیش هیچ ربطی به یک لحظه بعدشان و نسلهای بعدی ندارد چون هر لحظه ممکن است با آگاهی بر جهل دیروزشان از انتخاب دیروز منصرف شوند چه برسد به اینکه چنین حقی از نسلهای بعدی ربوده شود. به من نگوئید راه قانونیاش موجود است. با من از قانون بسته در چارچوب نظارت استصوابی که حتی فقیهان غیرخودی به آن راه ندارند حرف نزنید. شما به شیوهی خلفا بصورت شورایی حقی ابدی برای رهبری که خود نظارت کنندگان بر خویش را منصوب مستقیم و غیرمستقیم میکند تعیین کرده اید و رهبر هم هیچگاه به این ظلم فاحش اعتراضی نکرده است… یعنی آنرا دوست دارد که کسی نقدش نکند و تا زنده است زندگی همه در دستانش باشد و هر کس نفس کشید به جرم تشویش اذهان عمومی پدرش را دربیاورد…من نمیدانم این مردم آگاه و همیشه در صحنه که همه جا فخر ولایتند چگونه با چهار کلمه حرف و تبلیغ عقیدهی یک هموطن مشوش میشوند و ایمانشان بر باد میرود؟ اینهمه دروغ برای گول زدن کیست؟
اگر این دیکتاتوری نیست پس دیکتاتوری چیست؟
13- من اسلام شما را قبول ندارم. شما چگونه میتوانید کسی را که اسلام شما را قبول ندارد مرتد و یا معاند و یا خارج از دین بخوانید؟ با این حساب لابد معاویه و یزید هم چنین حقی را داشته اند که با تکیه بر اکثریتی که حتی در همان اکثریت در امروز شک است حسن را خارج از دین بداند و خونش را بریزد.
14- و بالاخره اینکه: بر بستری از زمین غصبی ناشی از حبس حقوق حقهی یک ملت، هر عملی ناصواب است و «اعدام» و شکنجه و زندان و محرم کردن از حقوق بدوی بشری یک جنایت است.
………………………………………
لطفا اگر قصد و توان پاسخ دارید به بند بند و با ذکر هر بند پاسخ دهید تا بحثتان بیفایده نشود.
و بدانید با اصرار بر چنین غصبی من هنوز شما و رهبران شما را نبخشیدهام و مدعی شما هستم! و خواستار مجازات شمایان هستم. که شما با من برابرید و هیج برتری و فضلی بر هیچکس ندارید و به ادعای خودتان فضل و برتری در توقایی است که به جز همان خدای مورد ادعای شما هیچکس حتی شورای شبهه خلفای شما نمیتواند به آن حکم کند. اگر به توبه و تبری از این ظلمهای فاحش اقرار کردید شما را خواهم بخشید تا نان حرام مشمول خانوادهتان نگردد. که این شمائید که یک ملت را و ما را از حق زندگی در وطن خود محروم کردهاید. فراموش نکنید به دلایل فوق و بسیاری دیگر شما مدعی جدی دارید و نمیتوانید تنها داستان ربودن خلخال از پای آن زن یهودی در هزار و چهارصد سال پیش دل خود را شاد کنید! واقعیت مثله شده اینجاست!
با احترام.
احمد گفت:
آقای ماهگون حتما باید جلوی جمع یه چیز بهت بگن ضایع شی، خجالت بکشی تا کوتاه بنویسی؟
اصلا کارت خیلی زننده است. یه بار بهت گفتن کوتاه بنویس. آدم باش!
گردو گفت:
آقای تهمورث
میگن بد دفاع کردن خیلی بد تر از دفاع نکردن هست.
حالا حکایت شما هست و دفاع از آقای خمینی.
من بعنوان کسی که خیلی حرف در دفاع از خمینی (شخص، نه اعتقاد) داره که بزنه بهت توصیه میکنم اگر قلبا خمینی رو دوست داری کلا این بحث و بی خیال شو.
اینجوری داری بیشتر به حیثیت خمینی لطمه میزنی. چه بسا اگر خودش زنده بود و میشنید مثل اون فیلسوف بزرگ میرفت خودشو میکشت.
اتوبوس دو طبقه! گفت:
آقا تهمورث بدجایی اومدی جان برادر! اینجا آوردگاه روشنفکران است! می زنند پای چشمتو می آرن بالا! مگه از جونت سیر شده ای؟ اون مسئول جنگ سایبریت تو را خام کرد و فرستاد اینجا. نمی دونی اینا چه دست بزنی دارن!حداقلش اینه که یک هفته بیمارستان می خوابی! نسوان هر کدام مثل گرد آفرید هستن, کاپیتان نگو رستم بگو! جوات یساری عینهو اشکبوس می مونه! آرش و اشکان و… همه پیل تن! آقا جونت را اگه دوست داری به جونیت رحم کن و برو! اگه مسئول جنگ سایبری گفت چرا فرار کردی بگو اگه مردی خودت برو! چرا مثل جبهه, بچه های کم سن و سال رو خر می کنی می فرستی جلو! اگه بازم رو داری کرد بهش بگو هنوز یه کف گرگی از ماهگون نخوردی ببینی یک من ماست چقدر کره داره! برو جانم جونتو وردارو فرار کن.گور بابای 7 هزار تومن!
کاپیتان بابک گفت:
Oh! My God
مرسی برای لینک. بازش کردم خیلی طولانیه ولی حتماً میخونم. موند برای فردا
کیوان گفت:
کاپیتان بابک عزیز و دوست داشتنی!
متن لینک را بخوان ولی خیلی جدی نگیر. اگر همه وقایعی که در آن نوشته شده باشد هم، درست باشد؛ باز نتیجه آن نمیشود که در تیتر نوشته است.
مثلا قضیه ترور سرلشکر(سپهبد بعد از شهادت) قره نی، و نقش فردوست در تشکیل مجدد سازمان امنیت و اطلاعات در قالب دفتر اطلاعات نخست وزیری، چیزهای دور از ذهنی نیستند. اولی را میتوان به گروههای مختلفی نسبت داد. از گروههای کرد گرفته تا متعصبین وابسته به رژیم قبلی یا حتی رژیم مستقر.
و دومی که چیز چندان پنهانی نیست. اما آنچه در این مقاله برخورندهاست (لااقل برای من) :
1- تلاش نویسنده برای مطرح شدن. و دید ژورنالیستی به مقولهای اساسا تاریخی و جامعه شناسی.
2- دلیل تراشی (ولو از مسائلی واقعی) برای باز تثبیت تئوری توطئه.
تئوری توطئه در بدو امر از سوی گروهها و افراد سمپات اندیشه چپ مطرح شد. این تئوری غیر از جهان سوم و بویژه خاورمیانه، تنها از سوی افراطیون دو سوی طیف سیاست تبلیغ میشود:
1- چپ سنتی، که ذلیلانه فروپاشی شوروی و شخص گورباچف را ساخته و پرداخته CIA میدانند. نه نتیجه فروپاشی سیستمی اقتصادی که اساسا بر وفاداری افراد حزب و تودههای کارگر بنا شده بود (معجزه اقتصادی استالین). زمانی که این اقشار انگیزهٔ خود را از دست دادند، تلاش دلسوزانه گورباچف برای جایگزین کردن آن با انگیزههای نیمه لیبرالیستی، دیر هنگام بود و سقوط ساختار امپراطوری مانند بلوک شرق با فروپاشی دیوار برلین، اتحاد جماهیر شوروی را ویران کرد.
2- چپ مدرن با سخن گویانی چون ژیژک، که حملات دلیرانهشان به سرمایهداری، در نهضت اشغال وال استریت؛ آدمی را به یاد نبرد «شهسوار افسرده سیما» با آسیابهای بادی میاندازد. البته نفس جنبش اشغال – اگر لیبرالیسم واقعا آن باشد که ما فکر میکنیم – باید مهندسان اجتماعی آمریکا را هشیار کردهباشد. اینان حتی تخریب محیط زیست را توطئهای رذیلانه از سوی سرمایهداری میدانند.
3- راستگرایان افراطی، اعم از نژاد پرستان، جنگجویان صلیبی مدرن، اسلام ستیزان اروپایی و مخالفین مهاجرت. که اروپا (یا آمریکا) را در برابر اتحاد سیاستمداران سوسیالیست و مهاجرین عمدتا مسلمان میدانند.
4- جهان سوم و خاورمیانه، که نوع وطنیاش که مسبوق به سابقه است. از دایی جان ناپلئونیسم تا اصطلاح آیتالله BBC ، از آنانکه انقلاب ایران را برساختهٔ موساد (علیرغم آمریکا)؛ برساختهٔ انگلیس (بازهم علی رغم خواست آمریکا)؛ برساختهٔ آمریکا (علی رغم خواست اسرائیل)؛ برساختهٔ شوروی (متنی در اینترنت رهبر ایران را در فهرست دانش آموختگان دانشگاه پاتریس لومومبای شوروی با اساتیدی چون احسان طبری نام برده بود و سندش مستندی تلویزیونی به زبان روسی!). فلسطینیان کرانهٔ باختری جمهوری اسلامی ایران را برساخته اسرائیل میدانند که با تقویت حماس، از تشکیل دولت خود گردان جلوگیری میکند.
و ….
به اعتقاد شخص من پدیده بزرگی چون انقلاب ایران را (که یکسره بر وقایع سی سال پایانی قرن گذشته تاثیر نهاد)، برساخته یک یا چند دستگاه امنیتی و اطلاعاتی دانستن، ناشی از عدم درک پدیدههای اجتماعی و نهایت ذلت و خود باختگی یک ملت است.
یک مثال ملموس، تصور من از نحوه تاثیر نیروهای مختلف سیاسی و اجتماعی بر سرنوشت یک کشور را بهتر بیان میکند: آیا به نحوه حمل بارهای بسیار بزرگ توسط مورچگان دقت کردهاید؟ هر مورچه بار را (مثلا یک ملخ بزرگ و لذیذ!) به سویی میکشد، جهات گوناگون و حتی متنافر! اما برآیند نیروهایی کاملا پراکنده و بی هدف، نهایتا و با سعی و خطای فراوان به حمل بار به لانه میانجامد.
گردو گفت:
کیوان جان
من این متنو یکبار برات نوشتم ولی یادم رفت کپی کنم و موقع فرستادن هم اینترنتم هنگ کرد و همش برباد رفت.
الان بیخوابی زد بسرم گفتم دوباره برات بنویسم.
میگم حوصله داری همه این چیزارو میخونی.
من که گوشم از این حرفها پره و مطمئنم که همش هم کار سلطنت طلب هاست و هدفش ماستمالی کردن گندی هست که شاهنشاه آریامهرشون زده.
یکی پیدا نمیشه به اینها بگه وقتی آدم آشتی طلبی مثل مهندس بازرگان هم تو زندان بوده، انتظار داشتین غیر آخوندها کی انقلاب کنه.
وقتی شاهنشاه دائم از ارتجاع ( سرخ وسیاه) حرف میزنه در حالیکه خودشو به مردم کمر بسته امامرضا معرفی میکنه.
چند وقت پیش یک گزارشی رو خوندم از سازمان برنامه وبودجه آنزمان که فکر کنم قبلا تو مجله ایران فردا چاپ شده بوده.
یعنی غیر از فساد اقتصادییی که همه وجود مملکتو گرفته بوده دومین عامل انقلاب خود شخص شاه بوده که با رسیدن به پول نفت چنان هول شده که سازمان برنامه بودجه رو کلا ندید میگرفته و برای خودش برنامه اقتصادی میریخته.
این احمدینژاد هم در واقع پاش و جای پای اون گذاشته که سازمان برنامه و بودجه رو کلا تعطیل کرده.
میگن تاریخ دوبار اتفاق میوفته، یکبار تراژدی و دفعه دومش طنز. این احمدینژاد هم در عمل طنز شاهنشاه آریامهر هست.
از این خنده دارتر اینه که خیلی از کسانی که در داخل ظرفیت سلطنت شدن داشتن طرفدار دوآتیشه احمدینژاد شدند.
کاپیتان بابک گفت:
کیوان گرامی و بیشتر از دوست داشتنی!
من کارهام خیلی لاک پشتیه. ریلکسِ ریلکس. خیلی هم یواش می خوانم. چون این متن 30/40 صفحه س و روی مانیتو ر خسته م می کنه، پرینتش کردم و دیشب 10 صفحه ش را خوندم و چشام سنگین شد. امروز شاید تمومش کنم. نگارش بنظر من ثقیل و تو در تو است. ولی بدون شک دیتیل های غیر قابل انکاری را فاش یا عرضه می کنه
چون من از باورمندان سفت و سخت مداخله و نقشه پردازی (بخوانید توطئه) خارجی ها در تراژدی 57 کشورم هستم، گفتم اینجا فعلا یک خلفه چین بگذارم و با شما قرار ملاقات برای فردا پس فردا
قبل از خواندن همین ده صفحه هم دیدم (با ناخنک سطحی) که نوشته ربط درست و حسابی به تیتر آن ندارد و شاید فقط برای جلب توجه بکار گرفته شده. کاری دون مایه و غیر حرفه ای! از همان اول های نوشته، ازوقایع «بعد از رفتن شاه» صحبت می کنه که هم مغایر و متنا قض با تیتره و هم توهین آمیز به شعور منِ خواننده. ولی… آن مهم نیست. مهم اینست که ایران به فاک رفت و شد جمهوری اسلامی
چون من ( شاید قبل از همۀ شما) از مخالفان دیرین و سرسخت شاه بودم و چون فکر می کنم مدفوع سگ شاه از خمینی بهتر بود، و چون خیانت کارهای پست فطرت ایرانی مانند قره باغی و فردوست و….بنظر من شایستۀ مدال طلای المپیک در خیانت و وطن فروشی هستند…و دو سه تا چون دیگر
برای پاسخ بهتری به گفته های (همیشه) اندیشمندانۀ شما بر می گردم همین جا و دو سه کلمه با شما صحبت خواهم کرد، مشروط بر اینکه حرف تازه یا مهمی برای گفتن داشته باشم که فکر کنم از قلم افتاده باشد
پاینده و پیروز باشی و امیدوارم افسردگی (حداقل کمی) رهایت کرده باشد
eve گفت:
هیچی بابا خوشحال می شدم که نباید نگران بقیه این زندگی گهی باشم
یکی مثل تو گفت:
به کسایی که دوسشون دارم بیشتر نگاه میکردم… 🙂
کورش گفت:
هما درست میگه
والا راستش بنظرم قاطبه کامنتها و پاسخ ها یک جوری غیر واقعیه.
معلومه که خود پرسش از گزاره ای غیر واقعی یا دست کم بسیار بعید صحبت میکنه همه شدن عمر خیام و ابو سعید ابی الخیر و منصور حلاج و نیچه و اپیکور .
فکر میکنم اگر مطمئن بودیم که دنیا به همین زودی به پایان میرسه اینقدر فانتزی بافی نمیکرییم. ا له اعلم .
ساحل غربی گفت:
چندتا از کامنت ها رو خوندم هیچکس نگفته بود واقعا چیکار می کنه….
این حرفا که هیچ کاری نمی کنم و اهمیت نمی دم و همینطوری زندگیمو می کنم و اینا کسشعر محضه…چنین آدمی اینقدر افسردس که مطمینن باید در حال خودکشی باشه… این حرفها هم که من همیشه حساب می کنم فردا می میرم هم کسشعر محضه… یک نفر هم وجود نداره که همیچین حسی داشته باشه وگرنه دلیلی واسه ادامه تحصیل یا کار یا روزمرگی های همیشگی وجود نداشت…. یعنی واقعا شما اگه مطمین باشید فردا می میرید بازم می رید سر کار؟
اما من اگه بدونم چند ماه دیگه همه آدم ها می میرم چیکار می کنم…
اول کلا دغدغه ی کودک کار و فقر و ستم و زنان و همه چی رو میذارم کنار و یه نفس راحت می کشم چون همه قراره چند ماه دیگه بمیرن….
بعدش نیمه ی اول زمان باقیمانده رو این کار رو می کنم : ۱. یه خونه تنهایی اجاره می کنم. ۲. میرم یک عالمه ماریجوانا و آبجو و سیگار و هر مواد مخدر دیگه ای که دستم برسه می خرم ۳. تعدادی دختر و پسر که اونها هم عقلشون کار کنه و بخوان حداقل انسانیت با شادی به پایان برسه پیدا می کنم و میارم پیش خودم. ۴. بعد تا پایان نیمه ی اول زمان باقیمانده توی اون خونه خودمون رو از سکس و های بودن و نشگی و مستی خفه می کنیم.
اما نیمه ی دوم….
یه خونه اینجا پیدا کردم …. آخ آخ… دقیقا دیوار به دیوار ساحل دریاچست… پنجره اتاق خوابش راست رو به آب باز می شه…. بعد می رم یه دختر خوشکل مهربون (و البته باهوش و عاقل که شرایط بحرانی رو درک کنه و مدیریت بحران سرش بشه) پیدا می کنم… بعد کل زمان باقیمونده رو:
صبح ها با هم در حالی که لخت توی هم گره خوردیم با صدای مرغ های دریاچه و باد خنک صبح بیدار می شیم…. توی تخت صبحونه می خوریم بعد احتمالا صبحونه به سکس صبحگاهی تبدیل می شه… بعد میریم توی شهر قدم می زنیم…. بعد میریم ناهار رو که توی دسمال های پارچه ای چهارخونه پیچیدیم و توی سبد های حصیری گذاشتیم روی اسکله می خوریم… بعد دراز می کشیم زیر آفتاب تا شیکمامون باد کنه و هی عاروق می زنیم از خوشی و پشه ها رو می پرونیم و چرت می زنیم…. بعد تو طول ساحل می دوییم و فریاد می زنیم…. بعد غروب میشه …. آروم میشیم… می شینیم غروب رو تماشا می کنیم و به غروب مذحک انسان پوزخند می زنیم…. بعد آتیش درست می کنیم و تا نصفه شب دورش می رقصیم…. بعد می ریم خونه روی سقف قرمزش دراز می کشیم و سیگار دود می کنیم… بعد هم که احتمالا دوباره می افتیم به جون هم تا خوابمون می بره…
کیوان گفت:
ساحل جان حالا که دنیا داره به آخر میرسه (!) بذار من هم شوخی نکرده باهات از دنیا نرم (چی گفتم؟):
پسر از همین حالا تا آخر عمرت فرصت داری بگرد ببین میتونی:
«یه دختر خوشکل مهربون (و البته باهوش و عاقل که شرایط بحرانی رو درک کنه و مدیریت بحران سرش بشه) پیدا» کنی؟!
نه که بگم با این مشخصات دختر پیدا نمیشه. ولی منو یاد یه رباعی منسوب به خیام انداختی (که به دلایل واضح، نیست) :
گر دست دهد ز مغز گندم نانی …… و ز می دو منی ز گوسفندی رانی
با لاله رخی نشسته در بستانی ……. عیشی بود آن نه حد هر سلطانی
یه نفر میگفت شاعرش چشم بسته غیب گفته، خوب دیگه بالاتر ازینها دیگه چی میشه تصور کرد؟ حالا حکایت تست! تو با این اعتماد به نفست از همین حالا دنبال دختره بگرد! باور کن مهم نیست چند ماه یا سال فرصت داشته باشی!
mahgoon گفت:
ساحل جان!
پس کی دنیا رو میترکه؟
ساحل غربی گفت:
ماهگون عزیز منظورت رو نمی فهمم. چی ؟؟؟؟؟
کیوان گفت:
حالا فهمیدم چرا اینقدر از «ساحل» خوشت میآد! پس زمینهٔ تمام رویاهات دریا بود!
ولی حالا که دنیا داره تموم میشه بذار منم یه شوخی باهات بکنم، ناکام از دنیا نرفته باشم!
پسر خوب! تو که همه رو گفتی کسشعر میگن، حواست هست چه آرزوی بزرگی رو میخوای توی فقط نصف مدت باقی مونده از جهان، عملی کنی؟ اعتماد به نفست منو تیکه تیکه کرد! به گفته خودت:
«یه دختر خوشکل مهربون (و البته باهوش و عاقل که شرایط بحرانی رو درک کنه و مدیریت بحران سرش بشه) پیدا می کنم…»
اگه من از طرف خدا یا هرچی، بهت قول بدم از حالا تا 150 سال دیگه سُر و مُر و سالم در قید حیات خواهی بود، از من میپرسی یک لحظه رو هم تلف نکن! از همین حالا بگرد دنبالش! نمیگم پیدا نمیشه ولی خیلی ها عمرشون به آخر رسید (فرقی نمیکنه مرد یا زن) آخرش نتونستن شخصی با نصف مشخصات فوق پیدا کنن! یه کم قانع باش! یا لااقل زیاد به خودت سخت نگیر!
کیوان گفت:
خط اول کامنت بالا جا افتاد:
ساحل غربی عمیقم! (این متن رو یه بار نوشتم نمیدونم کجا گم شد)
ساحل غربی گفت:
کیوان جان
اتفاقا خودمم داشتم می نوشتم به این فکر کردم که حالا این دختره رو من از کجا پیدا کنم…. اما به خودم گفتم اون موقع شرایط بحرانیه دیگه شاید راحتتر بشه یکی رو پیدا کرد که باهات همکاری کنه… بعد تازه یه چیزشم راحتتره… دیگه نمی خوام که تا آخر عمرم با یارو زندگی کنم (یعنی می خوام ولی اون موقع عمرم خیلی کوتاهه :دی ) واسه همین دیگه حالا لازم نیست یارو صاحب نظر در جامعه شناسی و سیاست و اقتصاد باشه (شاید بخندین ولی یکی از فاکتور های مهم من واسه دوست دختر همینه! :دی – حالا گفتن نداره ولی یکی رو هم اخیرم پیدا کردم هم خوشگله هم کلی مخش تو این چیزا کار می کنه – ذوق حضار) بنابرین از بعضی جهات راحتتر میشه….
(از همین الان دنبال دختر بگردم؟ کیوان جان من خیلی وقته دنبالشم :دی )
مخلصم
ساحل غربی گفت:
آهان راسی کیوان عزیز کاپتان بابک خیلی وقته داره من رو واسه شوخی و سنس آف هیومر تمرین بده شما هم شوخی کن بشو حریف تمرینی من مخلصتم هستم 🙂
ايران دخت گفت:
بلافاصله بعد از ورود به اون دنیا خدا با یه نیشخندی شیطنت آمیز
بهت میگه:خسته نباشی ساحل جان!
جوات یساری گفت:
آقای ساحل غربی
والا بلا بِ مولا من در اون هفت ماه کار خاصی انجام نمیدم .
دختر بازی کردم ماشین سواری کردم خونه مجردی بودم با دختر تا صبح فک زدم مسافرت رفتم کوه رفتم . ..
من یه ساعت قبل بازم نشستم فکر کردم هرچی بالا پائین زدم دیدم کار خاصی نیست که بخوام انجام بدم …
اینجوری نیگا نکن نیشمون از این گوش به اون گوش بازه ، همین الانم عارم میاد از خودکشی و گرنه سیصدوپنجاه میدام یه برتا یا کلت 45 میگرفتم و …. پَ پَ … خودمو تموم میکردم …. 🙄
به قول داش سیا هر منکری که بوده انجام دادم و هر مسکری که بوده خوردم ( البته احتمالا در اون هفت ماه مصرف آب شنگولیم خود به خود میره بالاتر 🙂 . . .
در اون هفت ماه جهنمی جایی نمیشه رفت کاری نمیشه کرد .
. خرید و فروشی نمیشه انجام داد …
قطعیت این موضوع مرگ قبل از مرگ خواهد بود.
… یِ مقدار امپاتی کن تصور کن … تصویر سازی کن … اون هفت ماه به خیلی از آرزوهایی که به نظرم بچگانه هست فرصتی برای تحقق نمیده.
من حتا تصور میکنم چندتا از این تصویر سازی های ذهنی شما و تعدادی از دوستانمان مثل سیامک بیشتر مربوط به دنیایی بدون مرز ،محدوده و مرگ هست .
دنیایی که هفت ماه بیشتر به آخرش مونده ، دنیای آرامش و هرچه دلم خواست میکنم نیست .
دنیایی که هفت ماه تا آخرش مونده دنیایی لبریز از وحشت و گمانه های غیر چالش هست
گزافه نیست اگر بگم حوادث اون هفت ماه پایانی با تمام تاریخ بشر برابری میکنه
و ضمن اینکه فکر میکنم پیام نوشته در پایان نوشته هست که میگه تصور وجود مرگ در زندگی شما چه حسی رو داره چه تاثیری رو داره…. چه هفت ماه بعد یا هفت سال بعد …
تصور میکنم متاسفانه بیشترمون در بند قسمت اول نوشته ی بیریجیتا گیر کردیم و از داستان های هالیوودی و سفر به دور دنیا یا شب های لوس آنجلس و عرقو ورق بالاتر نرفتیم 😐
چی باید بگم که مصداق کسشعر نباشه رفیق 😀 !
آها . . . باشه آقا مام خودمونو اصلاح می کنیم
.
.
…..
بنده اگر قرار باشه به هفت ماه آخر دنیا برسم … میرم اونو که دوسش دارمو خودشم میدونه 😳 (وای مامانم اینا) پیدا میکنم همچی ایی لبمو میزارم رو لبشش 😛 …دستم دور کمرشش… 😛
شش شِ بده ….
…. لب رو لبشش 😛 …. لب رو تنششش 😛 ….
هی لب میگیرم بوس میکنم . دستامم حلقه میکنم دور کمرش و هی فشار .. 😈 فشار … 😈 آقآآآآ فشار …. آی فشار میدم (با تشدید و سیلابس های محکم بخونید)
آقا بالا لب 😛
پائین فشار 😈
اون وسط مسطا میک میک 😮
تا اینکه بالاخره امام رضا بطلبه و هردوتامون در حال لبو رومنسو بی ناموس گری بترکیم 😕
خُ اینجوری بهتر شد؟! حالا رضایت میدی مارو از طایفه کس شعر گویان بکشن بیرون؟! یا بازم رومنس و درامشو غلیظ تر کنم؟! 🙂
سیامک گفت:
جوادآقا,
مرا بکار جهان هرگز التفات نبود
روی تو در نظرم این چنین خشش آراست!
می گویند یکبار اسکندرمقدونی بخاطر اینکه دیگر جایی در دنیا نمانده بود تا فتح کند,های های گریه کرد!
ما اگر به خوشی های خود عمق ببخشیم هیچگاه کهنه نخواهند شد. هر بار با جلوه دیگری ظهور خواهند کرد. صدبار عرق کیشمیش خورده ام ولی هر بار یک حالی متفاوت به من داده است.صدبار گوگوش را شنیده ام ولی هر بار یک جور دیگری بوده است.با ده ها زیبا روی بوده ام ولی هر کدام جلوه ای دیگر برایم داشته اند .
با صد هزار جلوه برون آمدی
تا با صد هزار دیده تماشا کنم ترا
البته خودم هم هر بار سعی کرده ام از زاویه دیگری به شادی ها نگاه کنم.
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینهی چشم من ببین تا با خبر زعالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگه عشق کار من هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
مهاجر کوچک گفت:
اپیزود1:
پسر: اگه بدونی من ایدز دارم هنوز هم می خوای دوست من بمونی؟ هنوز هم می خوای منو ببینی؟
دختر (انتظار شنیدن هر خبری را داشت جز اینکه ایدز داشته باشد. یک سال از آشنایی آنها گذشته بود و او حتی یک بار هم در طی این یک سال اشاره ای به بیماریش نکرده بود. یک لحظه به نظرش آمد همه داستان یک امتحان برای میزان دوست داشتن است): آره می موندم. می خوام ببینمت و می دونم مریض هم نیستی
اپیزود 2:
پسر: نمی گی چرا این پسره اینقدر احمقه که وقتی تو بهش گفتی نه بغل، نه بوسه، نه سکس هیچی نگفت؟ نگفتی چرا ازت یه بار هم نخواست؟
دختر: خب لابد موقعیت من رو درک کرده. شاید اونم مثل من دنبال یه دوسته نه یکی که بره باهاش بخوابه
پسر: هیچ فکر نکردی من پسر نیستم؟ من دو جنسه ام!
دختر: حرف الکی نزن. تو هیچیت به دو جنسه ها نرفته
پسر: به پسر جماعت هم که نرفته. اگه رفته بود که …
اپیزود 3:
دختر نمی دانست دوستی ای که اندکی تا قسمتی هم دوست داشتن چاشنی رابطه شان شده باشد بدون رفتن به رختخواب و بوسه و بغل های مکرر بیش از 6 ماه دوام نخواهد آورد. بوسه و بغل های سرد اخیر پسر باعث شده بود تصمیمش را برای یک خداحافظی جدی عملی کند. آن روز غروب برای خداحافظی رفته بود. رفته بود که او را برای آخرین بار ببیند …
پسر: من تالاسمی دارم …
دختر: دیگه بسه لطفا. تو هر بار خواستی منو امتحان کنی که چقدر دوست دارم. خسته شدم از بس این مدلی امتحان شدم. خسته، می فهمی؟
پسر در حالیکه لبخند کم رنگی گوشه لبش نشسته بود برگه آزمایش را گرفت طرفش: من تالاسمی دارم …
و اشک ها امان ندادند. محکم دستهای دختر را گرفته بود. آنقدر محکم که گویی فرشته مرگ جرات نزدیک شدن به آن دستهای حلقه شده را ندارد
.
.
.
آب هندونه گفت:
اپیزود 4 :
پسر اشک تو چشمهاش جمع شد و در حالی که دست دختر را محکم گرفته بود گفت : من بواسیر دارم نگاه کن
یعنی داستان به این ….. تا حالا نخونده بودم
جای خالی را با کلمه مناسب پر کنید
کیوان گفت:
دکتر آب هندونه
من در جای خالی لغت «ادبی» را میذارم. که اگه نبود اینطور رو اعصاب شما نمیرفت. شما خیلی گزیده گو هستی و نظراتت هم معمولا منطقی. البته نتونستی با متن بالا ارتباط برقرار کنی (که من فکر میکنم دلیلش همین منطقی بودن شماست). اما چیزی که باعث شده براش وقت بذاری اینه که درست نوشته شده! وگرنه مثل خیلی از کامنتهای دیگه اصلا براش وقت نمیذاشتی.
آب هندونه گفت:
من اینقد سواد ندارم که نوشته ای رو نقد کنم فقط نظرم رو گفتم که این هم دلیل بر خوب بد یا زشت بودن نوشته نیست فقط و فقط یک نظر است برای همینم جا خالی گذاشتم که هر کی خودش پرش کنه
payman گفت:
be ghle moris meterling : ma mordehai hastim ke az an donya be morkhasi amedhim.
khob, morkhasi tamoom shod
milad گفت:
موریس مترلینگ در مورد مرگ توصیف جالبی داره میگه «مرگ مثل یک خواب آرام و عمیق وابدی است که نه میتوان در آن خوابی دید ونه زمانی برای بیداری تعیین کرد»
Sam گفت:
مرگ بهترین ابتکار زندگی است. او مامور تغییر آن است.
سخنانی از استیو جابز در دانشگاه استنفرد سال ۲۰۰۵
هیچ کس نمی خواهد بمیرد. حتی افرادی که می خواهند به بهشت بروند حاضر نیستند به خاطر آن بمیرند. و همچنین مرگ مقصدی است که همه ی ما در آن شریک هستیم. هیچکس تا به امروز از آن فرار نکرده است. و باید هم چنین باشد. چرا که مرگ بهترین ابتکار زندگی است. او مامور تغییر آن است. او افراد قدیمی را از صحنه پاک می کند تا راهی برای افراد جدید باز شود. در حال حاضر فرد جدید شما هستید٬ البته نه خیلی دور از زمان حال٬ شما به آن فرد قدیمی تبدیل شده و می بایست که از صحنه پاک شوید. متاسفم که انقدر دراماتیک صحبت کردم. اما این یک واقعیت است.
زمان شما محدود است٬ پس سعی نکنید زندگی فرد دیگری را انجام دهید. به دام عقاید متعصبانه نیافتید – چرا که زندگی کردن با نتایج عقاید دیگران است. نگذارید صدای ناهنجار نظرات دیگران صدای شما را از بین ببرد. و مهم تر از هر چیز دیگری٬ شجاعت آن را داشته باشید که دنبال آن چیزی که قلب و بینش تان می گوید بروید. آنها یک جورایی همیشه می دانند که شما به دنبال چه چیزی هستید. همه ی چیزهای دیگر در درجه دوم قرار دارند.
سیامک گفت:
+++
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ!
saeed گفت:
استاد: سام
به نظرمن نوشته شما غلط است و دلیلی مستدل بر انکارش ندارم فقط نمی دانم چرا انسانهای همیشه خراجگذار زندگی اند شاید این نگاه ناشی از محدودیتهای خود خواسته مون باشه و با چیزی بنام محدودیت همیشه درحال جنگیم
با احترام
Sam گفت:
دوست قدیمی سعید عزیز،
بر خلاف اغلب کامنت گذاران و نویسندگان اینجا، راستش من یه ذره همچین باهوش نیستم. متوجه نشدم چرا نظر من را قبول نداری. متشکر میشم اگر با من ساده تر حرف بزنی. به هر حال ما ارادتمندیم.
سیامک گفت:
وه بچه ها چقدر زیبا می نوسیید! یکی از یکی قشنگ تر! آدم نمی دونه کدومشونو بخونه؟! صفحه نسوان گلستان شده امروز
سیاوش گفت:
ایم برای حسن ختام برنامه
ژیان گفت:
اگه این آرزوها و کارایی که ملت با هول و ولا می خوان توی این هف ماهه بکنن اسمش زندگی واقعی باشه، پس خیلی وخته که هممون مُردیم. هف ماهه دیگه ملت دوباره میرسن اونجایی که هف ماه قبل بودن.
سورمه گفت:
ما می خواستیم با پولی که داریم خونه بخریم ولی اگه مطمئن بودم دنیا ۷ماه دیگه تموم میشه باهاش می رفتیم دور دنیا رو می گشتیم. خوشحال و خندان هم می مردیم.
mahgoon گفت:
@سورمهی گرامی
این دو خطت خیلی فلسفی بود!
قابل توجه اونایی که مدعیاند فهم تموم شدن دنیا در یک تاریخ خاص هیچ تاثیری روی برنامهریزیشون نداره!
مرسی. آموختم.
سورمه گفت:
با خوندن کامنتا به نظر نمیاد بشه رفت مسافرت! همه می خوان کاراشون رو ول کنن! دنیا رو هرج و مرج می گیره اساسی
Just a Guy گفت:
لطف کنید و میزان ویلتا ی اینجا را زیاد کنید. (بابا حوصلمان سر رفت بسکی هی اومدیم بازم ویولتا نبود!)
mahgoon گفت:
@Just a Guy
رفیق نورسیده جان!
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش…
این دو تا فرشتهی نازنین، نوبتی سرسنگین میشن و کلا نرخ نازشون بالاست.
البته ویولتا با لولیتا یه فرقی داره که خوشبختانه کامنتهاش جای خالی پستهاشو تقریبا پر میکنه و آدم از دوریش دق مرگ نمیشه.
اما امان از ویولتا…غیب که میشه، غول چراغ جادو هم نمیتونه ظاهرش کنه!
mahgoon گفت:
اصلاح متن بالا:
امان از لولیتا….
ايران دخت گفت:
من از مهمون سرزده خوشم نمیاد،
مرگ چند بار در خونه رو کوفته ولی یه جوری از پذیرائی دررفتم،اسبابکشی کردم به اینطرفا،اینجا هم با قیافههای مختلف اونو دیدم که در خونهها رو میزنه و بعضی وقتا هم همون وسط خیابون میخواد باهات بیاد خونه!
فعلا اینقدر کار دارم که حوصلشو ندارم ولی مطمئنم یبار که حواسم نیست حالا امروز یا فردا درو وا میکنم و میبینم اونه… منو کیش و مات میکنه بدجور.
ايران دخت گفت:
کورش گفت:
دو تا سؤال فلسفی میخام از دانشمندان مجلس بپرسم:
۲- ظاهرا فانتزیهای آقایون برای در آغوش گرفتن یاخوابیدن با حوریان زمینی اونهم در خانه ای با پمنجره ای رو به دریا و …. در این فرصت باقیمانده تا اول دی امسال تمومی نداره . راستی خانمها در این مورد فانتزی ندارن؟ یا برنامه های دیگه ای دارند؟
۱-آقایونی که تو این فرصت باقیمانده دنبال یک دختر خوشگل میگردند و باقی قضایا مجردند یا متاهل ؟ اگر متاهل در این حالت خاص حکم شرعی چی هست ؟
کلا تکلیف اخلاقیات و اینها چی میشه ؟ بازم باید پایبند اونها بود یا میشه عجالتا بی خیال شون شد.
هاله گفت:
من میرفتم دنبال کار هایی که دلم میخواسته انجامشون بدم و وقت کافی واس شون نداشتم یا وقت کمی داشتم ، من عاشق رقصم ،اگه قراره دنیا تموم شه میرم رقصایی رو که بلد نیستم یاد میگیرم و از شب قبل ۲۱ تا آخر دنیا میرقصم !!! یاد گروه موسیقی کشتی تایتانیک افتادم !!
tabassom گفت:
ای ای ای ! خوب شد گفتی! من اینو کاملا فراموش کرده بودم! همین امروز میخواستم تصمیم به خودکشی بگیرم ولی حالا که اینطوره جهنم و ضرر ۷ ماه دیگه هم صبر میکنم!
گردو گفت:
خالی میبندی!
پس چرا اسمت تبسمه؟
جوات یساری گفت:
@سودی
سودی . . .سودی . . . ای الهی پیشاپیش به چهار کنج قبرت آتیش بباره
ای الهی که هفت هزار و هفتصد و هفتاد و هفت پستون و فُـرقون و قِـلیون به حلقت فرو بره که اینقده چَرتو پَرت نگی 😡
ای خاک هفت هزار هفتصد و هفتاد و هفت عالم بر سر جوات کِ ملت فکر کنن جوات یِ کاراکتر آشو لاش در حد سودی هست 😥
مرتیکه نکبت اندر نکبت . . . برو اون بالاترو بخون ببین چه فلاکت و شری برای آبروی من گرفتی ، یه دونه آدم بدتر از خودت بی ریشه و بوته اومده میگه جوات همون سودی هست و سودی همون جواته . ( مردک خودش آی دی اصلیشو پشت شناسه ی oh my god قایم کرده پرو پرو اومده واسمون نظریه کارشناسی صادر میکنه) .
به قول معروف : فلانی خیلی خوش گوزه رفتِ جلوی باد کولر خوابیده ! . . . خُ تو اگه راست میگی بگو کی هستی کِ شیش ماه یِ بار سرو کَلَت پیدا میشه و بِ غیر از مُفتشی اندر احوالات جوات حرف دیگری نداری؟! جدا کِ رفیق نامردی هستی ❗
میبینی سودی همه ی این آتیشا از گور تو و مراد و امثالهم بلند میشه.
من شاید بلقیس ساز باشم
شاید تهمورث ساز باشم
شاید اژدهای هفت سر باشم
اصلن کی میدونه شاید آرشین باشم
اصلا من شاید سازنده «اهل فکر اندیشه و آزادی» باشم ….
من امید پنج نیستم اما با صدای بلند اعلام میکنم که نوکر امید آقا هستم ایشون استاد و سرور بنده هست ایشون به من یاد داد که راحت صحبت کنم و منطقی باشم و از کوره در نروم . . . امید عزیز خیلی 4کرتم سالار.( البته خانم ها ویولتا و گیتی ، همچنین آقایان بالتازار و محمد رضا نیز در تربیت اینجانب و ترک اعتیاد نقش داشتند ) . . . 😉
من کیم چیم کجام چیکارم چند سالمه ؟…. اینا چه دخلی به کامنت نویسی داره ؟! …..
مهم اینه هر کاراکتری داشتم لال نبوده زبون داشته حرف زده به یک طیف فکری وابستگی داشته . . . بقیش اصلا مهم نیست .
مشکل اینه که اومدم بهتون گفتم هلیا من بودم ….( بد کردم با اون کاراکتر خواستم درباره ی طلاق های روحی در خانواده ها صحبت کنم؟) اگر میدونستم یه سری اینقدر بی ظرفیت و بی جنبه هستند که به جای تمرکز روی محتوای کلام و نوشته ، روی گوینده کلام زوم میکنن اینکارو نمیکردم .
*…*…*
خواهر یا برادر من ،
رفیق ، تاواریش ، فرند ….اِی دوست
اینجا چت روم نیست که تایپ کننده ی حروف مهم باشه یا ASL دادن حرف اول و آخرو بزنه.
سال ها قبل چت وُیس و یا وب کم دادن های من تمو شد و رَف پی کارِش. . . .
…… همونجوری که خیلی از شماها نیز همینجور هستید و دیگه در نخ این قرتی بازی های بچه های هیفده هیژده ساله نیستید
. . . . یعنی درک این موضوع تا این حد مشکل هست؟!
*. . . * . . . *
من قبل از خیلی ها اینجا بودم . . . همون ماه اول بزرگترین فحشم این بود که بگم فلانی کمتر بگوز یا اینکه بگم اوهوی یارو گوزیدی با این نظرت …. خلاصه اینکه دو سال و پنج شیش ماه هست که فحش های من تموم شده ، خیلی وقته که در زمینه فحش ارضاء شدم و هر وقت بخوام فحش بدم چه شناسه و هویتی بهتر از جوآت . .. ها ؟!
خیلی ها محبت کردن لوطی گری کردن بِ ما حآل دادن و گفتن نظرات و عقاید خوبی داری ، بچه ی باحالی هستی
خیلی ها نیز دو صد برابر لطف کردند و گفتند : نظرات مزخرف و شخصیتِ حرف مفتی داری مریضی مرض داری ساندیس خور هستی بچه کونیِ ته نظام آباد هستی سرت به تهت پنالتی میزنه عقده ی جلب توجه داری دلقک بازی در میاری
در این دو بستر نیز به اندازه ی کافی سیراب شدم 🙂
*. . . * . . . *
شان من اینه که فکر کنید خرزهره هستم ، شان من اینه که فکر کنید کیوان هستم ، حدس بزنن پرواز هستم . . . نه اینکه بگن تو مراد ی (جهت اطلاع مراد وبلاگ و هویت داشت ؛ وبلاگ خواه ناخواه داکیومنت افکار نویسنده هست)
. . . بابا گلی به جمال پرینس 😛 . . . خیلی خیلی بهتر حدس میزد . . .
بِ هر حال بدون شک بدون شک یِ جای کار گوزیدم 😯 و ای بسا تِرررر زده باشم کِ الان مجبورم انگ سودی نت ورکر و به خصوص اون «مرادِ شاسکول منش» رو بر پیشانی حمل کنم 😦
*********
یک نکته ی دیگه بگم ، من از چهار روز قبل به بانو قول دادم «به هیچ عنوان کاراکتر جدید خلق نکنم» و روی قولم هستم .
اما در باره ی کاراکتر های قبلی هیچ قولی نمی دم که حذف کنم یا ادامه بدم
Parvaaz گفت:
جوات جان، شما سرور و سالار من هستی. شیش ماه پیش گفتم جوات قویترین قلم رو توی این وبلاگ داره، هنوز هم رو حرفم هستم. ممنون که مینویسی و به من میاموزی. خیلی چیزا ازت یاد گرفتم و حقیقتاً دوست دارم.
حالا در برم که الان جفتمون میریم بازداشت گاه دوباره.
mahgoon گفت:
@ Parvaaz
پری جون!
من حق ندارم ازت بپرسم: الان شما طبق نظریهی یکی به در بزن یکی به تخته سیاه، خرگوشو بفرست دنبال نخود سیاه… پر پرواز جواتی یا خودتی انصافا مرد و مردونه؟…به من ربطی نداره! چون واقعیت گرفتن مجاز یه حماقته…و به قول داش جوات اینجا مهم فکر و نگاهه و به تاکید من این مهمه که اینجا فریب بازی با لغات رو نخوری و منطق و نگاهت توی هزارتوی سفسطه پیچیده نشه و عمق پیدا کنه بدون مسخره بازی و تحقیر.
هر چند به قول جوات نابغهی مغبون عصر ما، چه فرقی میکنه واسه پیچوندن مخ ایهالناس در پروژهی ایهالمؤمنون باشی یا نباشی…مهم اینه که یکی تو سرت بزنن بتونی پاشی… و به نظرم جوات واسه این کار معرکهست….مهم مغز کلامه… و اینکه یاد بگیری چطوری رکب نخوری …بازی نخوری…فریب نخوری….من هم به نوبهی خودم به اینکه هر کسی این کارو بکنه اعتراضی ندارم…من قوی تر میشم…اما یادم هست همیشه مجاز رو قاطی واقعیت نکنم…تا آسیب نبینم…توی این میدون مجازی یا مخمون میکشه یا باید ساندویچ بشه توی دستای دایههای مهربونتر از مادر که شبانه روزی به فکر ما هستند و لحظه ای خواب و خوراک ندارن بندههای خدا…
جواتی هم به هر دلیل خواب و خوراک نداره و شب زنده داره
و البته شما در نظر بگیر یه سینه سوختهی بی آزاره
خودش هر جا میشینه میگه من عرق خورم
این خودش یه کد دلبرانهست…عاشقانهست…اما اینا یه چتول عرق نمیشه واسه فاطی…
مستی و راستی…مست هم یه وقتهایی میشه قاطی پاتی
و چه ایرادداره وقتی هم که مست نیست بازم قاطی کنه؟!
هر چند واسه همین چیزا، سوء تفاهم برانگیز میشه هی الکی…
بعضیا نمیگیرن موضوع چیه
جوات یه آدمه مثل من و شما…گیریم با صد چهره…اما شما اینو بدون آخ نگو!
باید حرفش رو شنید و به روی خود نیاورد
مثل رادیو…مثل اخبار که هر روز توی ماشین روشن میکنی
چطور بهش اعتراضی هم نمیکنی؟ و تفسیر خودتو میکنی…گیریم اون دروغ بگه و آمار الکی بده…
….
پری جون! بالاخره اینکه:
…
دور همیم به دل نگیری آقا …
اما به من بگو عزیز مولا!
سرور و سالار شما جواته؟
یار وفادار شما جواته؟
جوات کامنتاش آخر نبوغه
نبوغ یک اسیر بی فروغه
بال و پر جواتو پارسال زدن
بلکه پیرارسال رو مخش پل زدن
خودش میگه این دل من سریشه
حرفای من آب دل کیشمیشه
شما که پیش داش جوات پا میشی
به من بگو چرا هواخواهشی؟
دورهی نوچه بازیا تموم شد
پامنبری شر سازیا تموم شد
جوات دلش اندازهی یه دنیاست
مخش تریت حقه ی مافیاست
جوات تیاترِ اِندِ روحوضیات
روغن کرچکی برای ریاست
جواتو باید خوند و بیخدا شد
خار توی چشای کدخدا شد
جوات دلش یه محفل جور میخواد
یه مشت نگاه بی شر و شور میخواد
برای من حرف جوات حجته
به به و چه چه شما لکنته
حالا هزار تا آی دی هم بسازه
مهم شعوره که نگاه میسازه
قاطی پاطیهای جوات منطقه
مسخره بازی جوات حکمته
اون کسیکه حق جواتو خورده
خودش میدونه که دائیت نمرده
ما جواتو با اربابش دوست داریم
با آی دی های بینامش دوست داریم
جوات برای ما یه کیسه بکسه
مشت میخوره بنده خدا بیغصه
جوات مزاحم نباشه مار باشه
هزار تا آی دی سرکار باشه
ما مرد میدونیم توی حاشیه
میخواد جوات گل باشه یا خار باشه
القصه داستان جواتی رازه
تویی، منم هر آی دی مجازه
مجاز برای مخ شدن بدک نیست
اما برای واقعه یدک نیست!
Parvaaz گفت:
ماهی جون،
من فقط خط اول کامنتت رو خوندم.
البته که حق داری بپرسی. جوابت هم اینه که نه خودمم، جوات نبود.
من سه تا از بهترین پندهای زندگیم رو توی تاکسی گرفتم، از سه مسافر توراهی. همش ۱۰ دقیقه هم با هم نبودیم. شما هم زیاد به ای دی، کاراکتر، …اینا مشغول نباش، بنگر چه گفت منگر که گفت.
آرش گفت:
آقا ؛ من هم از این کامنتهای 100 خطی فقط رد میشم و نمی خونم ؛ یعنی الان دقیقا نمیدونم ماهگون و کیوان و یکی دو نفر دیگه واقعا چه دیدگاههایی دارند.اگر بخوام همه رو بخونم باید کلا کار و بار و ترک کنم ؛ میخوام یه دانشجوی ادبیات استخدام کنم ؛ بهش بگم کامنتها رو بخونه خلاصه کنه برام ایمیل کنه هر شب.
Parvaaz گفت:
هاها هاها..
آرش، نوکرتم دربست از امام حسین تا «آزادی»!
آرش گفت:
من این جمله آخر رو که گفتی قبول ندارم.
مهمه که کی چی میگه. ببین یه روز تو این وبلاگ ویولتا به کاپیتان میگفت ساده ؛ به اونیکی فاشیست ؛ به من آدم فروش و….به دلیل اینکه با جواتی خوش و بشی میکردیم یا نظراتش رو تایید میکردیم؛ حالا امروز خودش میاد براش «بوس» میفرسته؛ خب طبیعتا این رفتار ایشون در پرونده درج میشه و مبنایی میشه برای رفتار آینده. اینه که خیلی نمیشه گفت بنگر چه گفت منگر که گفت.
Parvaaz گفت:
آها از اون جهت! خب درست میگی.
منم تعجّب کردم از بوس ویول واسه جوات. یاد یه چیزی افتادم.
میگن تعزیه خونی بود تو تبریز و ملت رفته بودند تماشا. یه بنده خدایی وقتی میبینه که شمر میخواد گلوی امام حسین رو ببره قاطی میکنه. رگ گردنش میزنه بیرون میگه من حتما باید شمر رو بکشم. تئاتر که تموم میشه میره پشت صحنه شمر رو سقط کنه میبینه امام حسین با شمر نشستند دارند با هم آبگوشت میخورن!
آرش گفت:
آره دقیقا؛ من یاد رای دادن خاتمی افتادم.
mahgoon گفت:
پر پر طلا!…دیدی حالا؟
من مطئنم حداقل باید دو خط خونده باشی تا به این نتیجه برسی!
به من نگو فقط یه خط خوندی که باورم نمیشه.
اونم که بهم پیشنهاد دادی که مهم محتواست نه آی.دی رو هم از روی دست خودم نوشتی چون این پیشنهاد خود من بود به خودت و بقیه که اینقدر نرن تو خط اینکه یه آدم داره خودشو تکرار میکنه یا نه! بله اون میتونه ده تا آی دی بسازه البته با آیپی های مشابه و همینطور میتونه ده تا کامپپیوتر داشته باشه با ده تا آی.پی مختلف تا تکراری دیده نشه، تا بتونه با آی دیهای مختلف و رنگارنگ «هی به خودش فحش بده» «هی خودشو ناز کنه»… «هی به خودش فحش بده» «هی خودشو ناز کنه» … و با جنگهای زرگری و یا سمپاتی از خودش با لحنهای مختلف بخواد در جهت آرمانهای انسانی و فرا انسانی و حتی غیرانسانی چالش بوجود بیاره، یکیو منصرف کنه، یکیو همراه کنه، یکیو بپچونه، یکیو به فکر بندازه، به نیت یکی پی ببره، یکیو پیاده کنه، یکیو سوار کنه، یکیو سرگرم کنه … با یکی لاس بزنه و بالاخره وقتش رو یه جوری حلال کنه… یا هر چی….چمدونم؟!
اینو که جواتی با طنز خودش بهش اقرار کرد و اجازهشو از نسوان گرفت و قول داد دیگه آی.دی نسازه و البته قول نداد که با همون قبلیا کار نکنه!…لازم نیست بگم مرده و قولش چون همهش شبیه یه طنزه.
که چی بشه؟!…
اصلا به ما چه یکی چرا باید با یک کامپیوتر یا ده تا کامپیوتر توی خونهش یا هر جای دیگه بخواد آی.پی آدرسهاش با هم فرق کنن! و البته یه وقتهایی هم با یه کامپیوتر چند تا آی.دی داشته باشه و خودش اقرار کنه اینا همه منم و اونای دیگه که آیك پی آدرسهاشون فرق میکنه من نیستم!…
مثلا یه نگاهی به این دیالوگ «آرش دوم» با «خودت» بنداز که اصلا به کامنتهای بلند بالای «خود» رفیق جوات، «خودش» و بقیه اشاره نمیکنه و فقط از کیوان و من میگه. این دیالوگهای طلایی ماندگار در حاشیه دارن چیزیو القاء میکنن به خواننده و البته به نگاه من حقیقتا خط میدن پرپر جان!…بهره میبرم.
البته این کارها و نیت نویسنده به ما ربطی نداره. چیزی که مهمه اینه که ما توی ساندویچ کاغذپیچ نشیم …
چیزی که مهمه همینه که تو میگی: «بنگر چه گفت، منگر که گفت!»
همونی که من قبلش اینجوری گفتم:
حالا هزار تا آی دی هم بسازه
مهم شعوره که نگاه میسازه
خب دیدی که نصیحتت رو از روی دست من تقلب کردی. البته بدون یه تبصره: هشیار بنگر!
خب امیدوارم این پرونده یکبار برای همیشه همینجا بسته شه و داستان هزار و یکشب نشه.
خوشحالم که ویولتا با عبور از این سد با «نگاهی هشیار» به بوس رو آورد بالاخره.
بوس.
آرش گفت:
ماهگون جان , من متوجه نشدم ؛ با من صاف و صوف صحبت کن ؛ اسم من رو بردی ولی نفهمیدیم چی میگی.لطفا بهم مشخص بگو نظرت رو.
mahgoon گفت:
آرش جان!
+++ این مطلب برای عمق نگاه در دنیای مجازی خیلی مهم و حیاتیه+++
………………………………………………………
اینجا ظاهرا دو تا آرش هست.
من با تو عزیز جان حرف خاصی نداشتم اینجا.
همین الان هم نمیدونم کدوم هستی چون اسمهاتون پسوند نداره…منتها قبلا حرفش بود که یکی از آرشها جواته.
مخاطب من «پرواز» بود که داشت القاء میکرد تنها یه خط از کامنت من رو خونده در صورتیکه برای نوشتهش باید بیشتر از یه خط میخوند.
بعد شما اومدی حرفشو تائید کردی حدس زدم همون آرشی هستی که جوات به طنز و جدی یه جا گفت ممکنه من هر کسی در شان جدی باشم اما شاسکولی مثل مراد و سودی نیستم. خودش گفت اشتباهش این بود که در مورد هلیا اعتراف کرده خودشه…حالا با این سابقهی جواتی که اصلا از دید من خطائی هم نیست و در دنیای مجازی اونم در کامنتدونی در حد یک ابراز یک نظر هست هویت واقعی نقش اصلی رو بازی نمیکنه بلکه این خود پیام هست که مهمه… و جواتی هم برهمین اساس گفت: بنگر چه گفت، منگر که گفت!
منم داشتم میگفتم ما ذاتا نمیتونیم توی این فضای مجازی به آی.دیها توجه کنیم که احیانا ممکنه پشت چندتاشون یه نفر نشسته باشه اون چیزی که مهمه لب مطلب و مغز کلامه. گیریم من بگم من یه شخصیت ثابت دارم این حرفم من چه چیزی از حقیقت مطالبم کم میکنه وقتی توی زندگی واقعی شما تاثیر تنگاتنگ و متعهدانهای ندارم؟
داشتم میگفتم: به این «بنگر چه گفت؟» یه قید هم اضافه کنیم و بگیم: «هشیار بنگر» تا ناخودآگاه واقعیت رو با مجاز قاطی نکنی و یهو بری توی ساندویچ کاغذ پیچ بشی.
بر همین اساس «پرواز» هم که عین من و جوات به حقیقت پیام معتقده اومد گفت: اما من جواتی نیستم!…که البته به نظر من بر اساس اون اعتقاد گفتنش ضرورتی نداشت!
ظاهرا الان هر کس باید بگه من جوات نیستم!
اما این اقرار برای ما چه ارزشی میتونه داشته باشه؟….به نظر من «هیچی».
اینکه سه نفر با اسمهای مختلف بیان یکی رو تائید کنن البته توی نظر یه رهگذر اتفاقی و یا حتی آدمهای واقعی ممکنه تاثیر داشته باشه که چشمشون به حقیقت کور شه و چیزی رو نبینند و اعتماد کنن…چون دارن دچار یک سفسطهی رفتاری میشن: یعنی دارن دنیای مجاز رو با واقعی یکی میگرن. توی دنیای واقعی اعتماد عواقب منفعتبار و یا مضر داره اما این کارو توی دنیای مجاز نباید تعمیم داد. توی دنیای مجاز تنها باید به پیام توجه کرد نه شعارهای چند نفر در تائید و یا نفی هم.
من میخوام روی این موضوع هی تاکید کنم که توی این دنیا جوگیر نشیم. و از مقایسهی آدمهای مجازی دست برداریم و تحت تاثیر اتحاد و یا جنگهاشون نشیم.
اما جوات باهوش اینو خوب میدونه علیرغم این حقیقت آدمهای واقعی در دنیای مجازی جوگیر میشن واسه همین میاد میگه من سودی نیستم و حتی وبلاگ مراد رو میذاره به حساب هویتش! در صورتی که این هویت مجازی کوتاه مدت نمیتونه ما رو مجاب کنه که این یک هویت واقعی مستقل از دیگران از جمله من و یا جوات و یا تو و حتی نسوانه.
اصلا ما در دنیای مجازی ذاتا نمیتونیم روی آی دی ها حساب کنیم بنابراین بهتره جوگیر اتحاد و جنگهای زرگری و شانشون نشیم. یه داستانویس یه رمان نویس به راحتی میتونه یه لات بی کلاس و یا یه شخصیت فرهنگی باشه.
ما میتونیم به دیالوگ اینها توجه کنیم اما به شانشون نمیتونیم دل ببندیم. مگر اینکه اینا رو در وب کم ببینیم و با حواسمون تصدیق کنیم و البته این احتمال رو هم بدیم که آی دی های متضاد میتونن هم با وجودهای جدا از هم رفاقت داشته باشن هم یه نفر باشن.
جوات این موضوع رو با مثال خوبی در مورد تعزیه در مورد رفاقت یزید و حسین در پشت صحنه مطرح کرد.
با اینهمه آرش جان!
نوشتهی من مسبوق به نوشتههای دیگه بود و موضوع خیلی کلی داشت و ربطی به شخصیت مستقل شحصی مثل آرش نداشت…که دو اینجا دو نفر هستند…موضوع این بود که این نوشتهها فارغ از هویت واقعی باید دیده بشه چون میتونه در جهت القاء یک دیدگاه به خواننده باشه و به واقعیت تلاشهای ما برای شناخت یه آدم واقعی و به اعتمادمون آسیب بزنه… کسانی که با دید خوندن رمان نیومدن اینجا اینو به یاد داشته باشند که به این القائات توجه کنن چون مخاطبش منی بودم که خودم میدونم مستقلم و وجود دارم و البته این به درد هیچکس نباید بخوره. تنها توجه به این نکته مهمه. هر کس دیگه از جمله پرواز و یا شما هم میتونی بگی مستقلی و کی هستی…همونطور که جوات گفت من هلیا هستم و ممکنه حتی افرادی در تیپ و شان خاصی باشم.
جالب اینجاست که هر چی بیشتر این آشو به هم میزنی آش بیشتر جا میفته…و این خیلی خوبه برای کسی که میخواد سرش کلاه نره و بازی نخوره و الکی جو گیر نشه و به سمت جاه و یا چاله هدایت نشه. من از جوات و سایر دوستانش ممنونم که برای ارتقاء و عمق نگاه عمومی اهالی اندرونی داره به این دیالوگ دامن میزنه.
آرش جان.
اگه برات مهم باشه و وقت نداشته باشی با این نوشته فکر کنم مجبوری حتما یه نفر رو استخدام کنی.
بوس.
آرش گفت:
این نوشته رو خوندم ماهگون جان ؛
ولی همه آرشهای بالا ؛ خودم هستم ؛ اونیکی فقط تو پست قبلی از تبریک روز مرد تشکر کرده بود ؛ بقیه اشون خودم هستم.
samira گفت:
جواتی من ازت خوشم اومده چیکار کنم؟!
آرش گفت:
جواتی ؛ من هم از تو خوشم میاد و قبلا هم بهت گفتم.
اما با همه این احوال ؛ قطعا دچار اختلالات شدید روانی و شخصیتی هستی ؛ یعنی حتما باید تحت مداوا قرار بگیری. اینو از یک دوست بشنو و برو دنبالش ؛ در غیر اینصورت در آینده بسیار مشکل خواهی داشت و همچنین مشکلساز خواهی شد.
جوات یساری گفت:
رفتم مهندس جان ، رفتم ، به جای یکی پیش دو تا رفتم
اولی همش مشغول نوشتن بود… شبیه جلسه ی اعتراف گیری بود …
من اعتراف میکردم اون مینوشت …
جلسه چهارم گفت حتما برو خیلی جدی به ازدواج با کسی که همسرت باشه فکر کن
اون یکی دکتر که همش خندید هرچی گفتم خندید
هفت جلسه من فک زدم و اون سر تکون داد خندید و گفت باریکلا … باریکلا … جدی!؟ …. خوب بقیشو بگو…. جلسه دهم حسابی پسر خاله شده بود گفت برو هر کاری دلت میخواد بکن …
این سری میخوام برم مشهد . . . خودمو قُلف کنم به ضریح ، کلیدشو بندازم داخل ضریح بگم آقا … آقا …خودت این قفلو باز کن
saeed گفت:
جوات
کلوزآپ عاری از جانبداری
نوشتن خاص جوات
شرح ارائه شده از لذا جنبه ی رواییِ خیلی زیبا روایت شده
با احترام
فانوس گفت:
@جوات
فقط اینو بدون
خود گویی(گ.. زی) و خود خندی
خود مرد هنرمندی.
EhSAN گفت:
چی شده عذاب وجدان گرفتی یه بازی جدید برای حرف زدن در آوردی؟ مشکل بزرگت اینه که زیاد خودت رو جدی گرفتی 🙂 حرفت رو زدی و باز هم به شکل دیگه میخوای احیانا حماقت رو تکثیر کنی و یا عقده ها رو خالی کنی به نظر من اصلن نیازی نیست به این کار خود دانی. به هر حال خوش باش با کاراکترهات .
Parvaaz گفت:
روح زمان. جاودانگی؟
Horus: مصر، ۳۰۰۰ BC, زادروز: ۲۵ دسامبر، از مادر باکره، ۳ روز مرده بود و بعد جاودانه شد،
Attis: یونان، ۱۲۰۰ BC, زادروز: ۲۵ دسامبر، از مادر باکره، ۳ روز مرده بود و بعد جاودانه شد،
Dionysus: یونان، ۵۰۰ BC, زادروز: ۲۵ دسامبر، از مادر باکره، مورد و بعد جاودانه شد،
Krishna: هند، ۹۰۰ BC: از مادر باکره، مورد و سپس جاودانه شد،
Mitra: ایران، ۱۲۰۰ BC, زادروز: ۲۵ دسامبر، از مادر باکره، ۳ روز مرده بود و بعد جاودانه شد، جالب اینکه روز پرستش میترا یکشنبهها بود،
به این اسامی میتوان، بالی از افغانستان، تموز از سوریه، ایندرا از تبت، بدرو از ژاپن، ایخین از روم،…را اضافه کرد. سوال اینجاست: چرا همگی روز ۲۵ دسامبر به دنیا آمدند؟ چرا از مادر باکره؟ چرا بعد سه روز جاودانه شدند؟ و چرا اکثرا ۱۲ پیرو داشتند؟ چرا اکثر معجزه گران صاحب پدری نامعلوم هستند؟ چرا انسان به جاودانگی علاقمند است؟
نگاهمان را به نجوم برگردانیم. ستارهٔ Sirius در شرق میدرخشد. در ۲۴ دسامبر این ستاره با سه ستاره معروف به سه شاه در یک خط قرار میگیرند. در ۲۵ دسامبر خورشید در امتداد این ستارهها طلوع میکند.
۲۱ دسامبر خورشید به پایینترین نقطه در آسمان میرسد. ۲۱ دسامبر همان اول دی ماه است. شب (مرگ) طولانی است و روز کوتاهترین است. ۲۲،۲۳،۲۴ دسامبر به مدت سه روز خورشید در همان وضعیت تقریبا میماند و پس از آن دوباره از پایینترین نقطه حرکت میکند و روزها بلند میشوند (جاودانگی؟).
۱۲ عدد مقّدسی برای هر سه دین مسیحیت، یهودیت و اسلام شیعی است. آیا ۱۲ هم به نجوم میرسد؟ صور فلکی؟ ۱۲ ماه؟ ۱۲ ساعت؟ آیا داستان مسیح بی شباهت داستان حضرت یوسف است؟ Joseph در مقابل Jesus ؟ تولد معجزه گونه برای هر دو؟ یوسف از میان ۱۲ برادر مقابل ۱۲ یار مسیح؟ Judah در مقابل Judas؟
آب هندونه گفت:
خیلی جالب مرسی
جوات یساری گفت:
+
«چرا انسان به جاودانگی علاقمند است؟ »
من فکر میکنم از زمانی که نئاندرتال ها یعنی نوادگان هموسپینس ها هوشمند شدن با مجهولی به اسم مرگ عزیزان روبرو شدند . قبول این باور سخت بود که هیچگاه عزیز از دست رفته رو ملاقات نمی کنن.
بعد از اون «جانور هوشمند» با بی عدالتی و ظلم هم نوع رو برو شد ، قبول این باور براش سخت بود که محاکمه یا پاداش نبینه.
همون «جانور هوشمند» به خودش نگاه کرد ، بازم براش سخت بود که باور کنه تموم میشه و چیزی ازش باقی نمی مونه .
«جانور هوشمند» به «من» رسید و براش سخت بود که قبول کنه در این بازی بهش بلیط VIP و جایگاه ویژه رو ندن.
تصور میکنم این چندتا موضوع باعث شد خیلی از افسانه ها شکل بگیره و هنوزم اون افسانه ها به صورت مدرن تکرار میشه چونکه اون چند ابهام هنوز که هنوزه به جواب مشخصی نرسیده .
توهم سپیدی.. یادتون میاد؟!
تصویر شما در اونجا یک ماتریالیست بود یک مهندس ماتریلیست که فقط به داده های ماشین حسابش اعتماد داره….
….. اما امروز ماوراء الطبیعی شدی 🙂
به قول بانو اینا همه علائم ظهور هست
فردا جمعه است شاید این جمعه بیاید!
Parvaaz گفت:
من و ماورأطبیعت؟ شوخی میکنی جوات. دقت کردی تعداد ارقام و اعداد رو توی این کامنتم !! 😉
اما، «جانور هوشمند» پاسخ تمام سوالات رو نمیده. خرافات در وجود حیوانات هم هست و فقط به انسان محدود نمیشه. Burrhus Frederic Skinner آزمایشات متعددی رو کبوترها انجام داده و نتایج جالبی گرفته.
goldeneverstand گفت:
سلام نسوان جانم. یک شعر گفته ام بیا بخوان.
آب هندونه گفت:
در مورد سوال این پست گزینه مناسب را انتخاب کنید.
الف- اصلا از کجا معلوم تا 7 ماه دیگه زنده باشم
ب- قبل از آخر الزمان خودمو به آیت اله جنتی می بندم چون هر چی تموم بشه این یکی تموم نمیشه
ج- برای مردن لازم نیست حتما قمر در عقرب بشه
د- قبل از آخرالزمان می رم وسط حوزه علمیه ترانه نقی رو می خونم طلبه ها تکنو بزنن و هلیکوپتر بشن
جوات یساری گفت:
من مدتی قبل پیشنهادی به وبلاگ نویس ها و چند هنرمند دادم که متاسفانه تا این لحظه استقبال نشده
پیشنهادم این بود که ترانه سرایان شعرا خوانندگان و هنرمندان در ژانر های موسیقی مثل پاپ جاز راک کلاسیک و حتا سنتی ترانه هایی را با تم ترانه ی نقی یا چیزی شبیه اون با محتوای نقد به امامان اجرا کنند یا چیزی شبیه اون .
این موسیقی ها میتوانست به مراتب کارکرد گسترده تری نسبت به نوشتار داشته باشه. (مدیا به مراتب قوی تر از نوشته در بعد عمومی تاثیر گذار هست) از این گوشی به اون گوشی بلوتوث میشد صدها هزار بار دانلود میشد و به گوش همه ی طبقات اجتماعی میرسید.
با این کار دو اتفاق می افتاد
1- علما نمیتونستند به کارخونه صدور فتوای ارتداد تبدیل بشن . کم میاوردن
2- تابو ها و خرافه های ذهنی جامعه که پیرامون ائمه ی مذهبی شکل گرفته شکسته میشد و این شکست تاثیر خودشو بر نهاد سیاست میگذاشت .
مورچگان را چو بود اتحاد
شیر ژیان را بدرانند پوست
اگر این اتحاد فرهنگی بین هنرمندان ترانه سرایان آهنگسازان و خوانندگان شکل میگرفت ، نتایج خوبی به دست میومد.
mahgoon گفت:
جوات جان!
خب لابد طرحت به گوش شاهین نجفی رسید و اون فلکزده هم هم قربانی همون طرحت شد دیگه!
توی راهپیمایی سبز اولین گلوله و آتیشو میدونی کی هوا کرد؟
همون که فتنه رو علم کرد…همون که فتنه رو هوا کرد!
ملت فلکزده این وسط قربانی بودند.
دقیقا عین کارهای صهیونیستها…
این طرحت شبیه کرسیهای آزاد اندیشیه.
اغوا کننده… اما ویرانگر.
یعنی تا یه خونهی مطمئن واسه کسی نساختی کلبه ویرانهشو سرش خراب نکن داداش!
جون هر چی بچهی خاک پاک نظام آباده بذار زایمان طبیعی اتفاق بیفته.
سزارین توی شش ماهگی نسل بعدی رو آتیشی میکنه.
از ما به شما وصیت:
سرت تو کار خودت باشه!
از من میشنوی: عرق سگی خور و فقط ناله کن!
ما رو به مبارزه تحریک نکن!
ما هفت ماه بیشتر وقت نداریم واسه عشق و حال به روشی که از روی دست سیامک خودت پیشنهاد کردی.
جوات یساری گفت:
البته من این پیشنهاد رو بعد از کار شاهین نجفی دادم ، برای حمایت از شاهین نجفی گفتم این کارو بکنن.
خودم شخصا از سبک خوانندگی نجفی و رپ خوشم نمیاد . اما تابو شکنی خوبی بود
سیامک گفت:
با کاری که شاهین نجفی کرد موافق نیستم. ببینید یک سری شخصیت های تاریخی وجود دارند که چهره امروزین انها با چهره حقیقی آنها تفاوت بسیار دارند. برای مثال تصویری که ما از حافظ یا حضرت علی در ذهن خود داریم ممکن است با شخصیت حقیقی آنها تفاوت بسیار داشته باشد.این تصویر, تصویری رتوش شده توسط مردم در طول قرن ها و اعصار بوده است. مردم ایده آل های خود را با افزودن شاخ و برگ به شخصیت ها تخلیه می کنند.برای مثال همه می دانیم که امام حسین به زبان معمولی عربی صحبت می کرده ولی اکنون به تعزیه و یا روضه که می روید انگار که امام حسین فوق لیسانس زبان و ادبیات عرب داشته است! بنابراین ما در حقیقت با ایده آل های مردم مواجه هستیم. هر گونه شخصیت شکنی بی ادبانه در حقیقت شکستن و خرد کردن ارزش های مردمی نیز محسوب می شود بدون اینکه جانشینی برای آن داشته باشیم.ما خیلی راحت می توانیم جنبه های منفی این شخصیت ها را نقد کنیم ولی تمسخر سزاوار نیست چون به ارزش های ساخته شده توسط مردم باز می گردد.مردم به زبان ساده می گویند: «فرمون فرمون که می گفتن این بود!!»
baharan2012 گفت:
جناب سیامک، در مورد شاهین نجفی اجازه بدید بگویم که من بارها به ترانه آای نقی او گوش کرده ام، به عنوان شخصی که احترام به باورهای دیگران برایم بسیار مهم است، باید بگویم اصلا احساس نکردم در این ترانه به امام نقی توهین شده….خواننده دارد امام نقی را قسم میدهدد به شرایط و آیکونهای جامعه فعلی. دارد درد دل میکند. احساس انزجار میکند. از نامیدی میگوید، غیره. کجاش توهینه به امام نقی؟ لابد اشخاصی مثل علی تهمورث(که شک دارم وجود واقعی داشته باشد. به نظر یک کاراکتر ساخته شده میاید) بهشون بر میخورد …آدم میتونه تو درد دلهاش به خود خدا هم پرخاش کنه، بنده خدا که امام نقی، زمان و خمینی باشند که جای خود دارند. خلاصه، اعتراضتون را درک نمیکنم.
vasat piaz گفت:
پیشنهاد خیلی خوبیه البته ولی چرا اتحاد باید باشه بین هنرمندان، چن نفر که باهم چیز باشن هم میتونن یه کار خوب خلق کنن
هما گفت:
از من بشنوید
روزی که بانگ اید که وقت رفتن است از اینکه خون در رگ هایتان جاری است پشیمان خواهید شد . ترس
ترسی که تا کنون تجربه نکرده اید استخوان هایتان تیر خواهد کشید و شما عرق سردی را که روی ستون مهره هایتان به پایین سر میخورد را درک خواهید کرد
اولین فکر خاک است که روی چشم هایتان را پرخواهد کرد و حشراتی که تن شما را میخورند
شنیدن خبر مرگ ترسناک است …ترسناک ترین
و ارزو می کنید چشم هایتان یاری کند برای گریستن … ارزو می کنید بغضی که دارد خفه تان می کند فرو رود …که نمیرود
و انگاه بفکر فرار از این ترس می افتید ..بفکر خود را کشتن و راحت شدن
ادمها در این مرحله دو گونه اند انانکه می توانند و انان که نمی توانند …. و اینجاست که می فهمید خواستن دیگرمعنای توانستن نمی دهد
ودیگر شما مرده اید هرچند شاید که نفس بکشید اما این انتظار مرگ اور دیگر نام و بویی از زندگی و زنده بودن ندارد
راستش بزرگترین نعمت مرگ بی خبر امدن اوست
و شاید تنها انان که عاشق بودند و عاشق ماندند از مرگ نمی ترسند انان که دانستند دنیا جز به عاشقی ُ هرچه باشد ُ تلف کردن است
وخوشا به احوالشان
نسوان گفت:
میشه قربانی این وحشت منحوس نشد!
هما، ترس هست.. می فهمم چی میگی.. من ترس رو انکار نمی کنم.. اما تا زنده ایم روی همین قدمهای لرزان راه می رویم. با همین دستهای ترسیده ، دست دیگری را می گیریم.. یا ساز می زنیم؛ یا حتی چند خط شعری می نویسیم..مرگ هم همیشه همین نزدیکی هاست.. خیلی نزدیک. چه کنیم؟ کل نفس ذائقه الموت…
کار دیگه ای نمیشه کرد..
اهل فکر ، اندیشه و ازادی گفت:
نسوان عزیز
تنها با یاد خدا دلها آرام می گیرد . پیوسته و در هر حال که هستی به یاد او باش و تمام کارهایی که در طول روز انجام می دهی برای رضای او انجام بده . مطمئن باش قلبت ارام خواهد شد .
به خاطر این استعداد های فراوانی که به تو بخشیده و این تواناییهای منحصر بفرد همیشه شکر گذار او باش ( توصیه ).
milad گفت:
نسوان گرامی از شما بعید ه این حرف ها !
هیچ انسانی مرگ رو تجربه نکرده ونمیکنه
درنهایت همه اون چیزی که میفهمیم مربوط به آخرین دقایق پیش از مرگه.بعد از اون مغز ازکارمیفته همه افکارواحساسات متوقف میشه و برای اون آدم مرده زمان دیگه نمیگذره …این چیزارو شما که بهتر میدونید یا نکنه خیال بافی های دوستان در شما هم اثر کرد؟
Sam گفت:
ترس برای چی؟ مگر نه اینکه با هر نفسی که میکشیم قدمی به مرگ نزدیکتر میشویم. این یعنی مرگ تو وجود ماست، یعنی داره باهامون میاد جلو. باهامون میاد تا تولد تازه بدنیا اومده ی را تبریک بگه و باهامون میاد که به خاک سپردن عزیزی را باهامون تماشا کنه. مرگ بخشی از وجود ماست و در هستی ما تعریف میشه و معنی پیدا میکنه. نباید که از بخشی از وجودمون که با ما متولد شده بترسیم. همش با هم است آبجی، در هم است، سوا کردنی نداریم.
گردو گفت:
خیلی قشنگ گفتی سام.
با این حرفت یک چیزی به ذهنم رسید. زندگی خیلی شبیه میدون تره بار شهرداری میمونه. همه چی توش هست ولی در همه و سوا کردنی نداریم.
ولی بعضیها خیال میکنن زندگی مثل میوه فروشیهای دم خیابونه که هر چی خواستی ورداری و یارو هم دولا پهنا حساب کنه.
Sam گفت:
هما
امروز دوباره حرفات را خوندم. واقعا این همه ترس برای چی؟ اون بالا هم که حرف از دوزخ زدی. از من بهتر میدونی که همیشه حرف اول و حرف تکرار، یادآوری رحمانیت و رحیم بودن اوست.
ahkeintor گفت:
«هما» تو چه میدونی از آدم هایی که همین الان تو این کشور لعنتی ترسی بد تر از این ندارن ؟
تو چه میدونی از آدمایی که همین الان دارن با حشرات توی جوب میخوابن !
و شاید بدونی از ترسی که از درون بد تر از هر حشره و دراکولاییه ! شاید بدونی ترس فرار از سیاست های کثیف دولت رو !
بحث سیاسی نمیکنم ! ولی همه اینا تو همین دنیا هم خیلی ترسناکه !
اهل فکر ، اندیشه و آزادی گفت:
این نظریه را به 2 حالت می توان بررسی کرد .
حالت اول : مرگ پایان زندگی این دنیاست و ما بعد از مرگ نیست و نابود می شویم . در این حالت با دانستن زمان دقیق مرگ خوشگذرانی و استراحت و تفریح و گاهاً برای بعضی از افراد فجور و تباهی بهترین انتخاب خواهد بود .
حالت دوم : ما بعد از مرگ از این دنیا به دنیای دیگری کوچ خواهیم کرد . پذیرش این حالت نشانه این است که به خدا و رسول او ایمان داریم و بنابراین بعد از مرگ نتیچه کارهایی که در این دنیا انجام داده ایم را خواهیم دید بنابراین فرصت را غنیمت خواهیم شمرد . در مجموع در این که ما از این دنیا خواهیم رفت هیچ شکی نیست و دانستن زمان دقیق مرگ اختیار انسان را سلب می کند بنابراین این علم فقط در اختیار خداوند بزرگ است .
EhSAN گفت:
دونستن زمان مرگ برای من به خلاصه کردن ادامه زندگیم منجر میشه و خیلی چیزها دور ریخته میشه و ارزش خودشو از دست میده اگه 7 ماه بشه هفت روز زندگی من دوباره تغییر میکنه اگه بشه هفت ساعت باز هم تغییر میکنه نمیخوام بگم مسائل مهمتر در زندگی در اولویت قرار میگیره فقط یه جورایی تغییر زیادی در کل زندگی من بوجود نمیاد فقط بعضی از چیزها حذف میشن تا اینکه خودم حذف بشم من به پوچی نمیرسم شاید خیلی وقته که به پوچی رسیدم مرگ برای من ترس نداره شاید ناراحت کننده باشه ولی ترس رو نمیتونم درک کنم باید از چه بترسم از خدا یا درد جدا شدن روح از بدن و یا …؟!
milad گفت:
دوست عزیز انسان رو خیلی محدود بررسی کردید
بریم سراغ حالت اول فرض شما
یعنی فرد باورداره همه چیز ما مادیه ومرگ پایان زندگیست
خب میتونه این آدم نیهلیست باشه،اومانیست باشه یا هرچیز دیگه؛
میتونه تو این مدت بره دنبال خوشگذرونی،ثروت،علم ودانش،شهرت یا حتی کمک به دیگران! وچیزایی که توزندگی دوست داره بهش برسه
که لزوما تفریح و عشق وحال نیست!
بریم سراغ حالت دوم
فرض شما :یعنی انسان خداباور
بازم اینجا خیلی زیرشاخه داره
باور به کدوم خدا؟ خدای فلسفی،خدای اسپینوزا،خدای دئیستی،پنتئیستی،خدای مذهبی …
تو جهان یش از سه هزارتا خدا هستش که هرکدوم تعریف متفاوتی دارن؛
حتی اعتقاد به زندگی بعد از مرگ هم لازمش باور به خدا نیست!
نمونش باورهای بودایی ها که معتقد به تناسخ هستندو هیچ نوع خدایی ندارند!
غایت وجودی انسان براشون نیروانا هستش یعنی نیستی مطلق! فکر میکنند انسان از جسمی به جسم دیگه میره تا در نهایت به نیستی برسه چون نیست ممتاز ازهسته !!
احتمالا به همین دلیل تو ژاپن انقدر آمارخودکشی بالاست 🙂
شما هم کار خودتو راحت کردی دیگه با این شیوه استدلالت!
یعنی همه فرض های دیگه رو نادیده گرفتی تا به اون نتیجه دلخواهت برسی!!
قسمت آخر حرفتم که نمیدونم چی بگم… یعنی الان من برم خودمو بکشم یه خدایی اینو از قبل میدونه ؟
منویاد شعر خیام انداختی که بهش میگن شراب حرومه
میگه
می خوردن من حق ز ازل میدانست
گرمی نخورم علم خدا جهل بود!
M گفت:
ای قوم به حج رفته کجایید، کجایید معشوق همین جاست بیایید، بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در واده سر گشته شما بهر چه راهید
اصلاً چرا مرگ اتفاق می افتد؟ تا به حال به این سوال فکر کرده بودید؟ آیا جوابیبرای این مسئله پیدا کرده بودید؟ آیا می دونستید بیشترین تضاد ما با خا طر مسئله مرگ است؟ من جواب خودم رو می دهم ولی دلم می خواهد شما هم نظرتون را راجع به مرگ به من بگید. یا حداقل به این موضوع فکر کنید.
چرا مرگ طراحی شده است ؟
به نظر شما اوج بی نیازی انسان در زمین چه قدر است؟ یک مثال می زنم مثلاً ما روی زمین به آب ،هوا، غذا و … نیازمندیم. اوج بی نیازی ما در این دنیا به طور متوسط در سنین جوانی است. در آن سن کمتر به کمک یا کلاً به کسی احتیاج داریم. بعضی ها نیازمندی های خودشان را به خیلی خیلی کمی رساندند مانند مرتاضین و…. که مثلاً در طول روز فقط و فقط با یک بادام زنده هستند ویا اینکه می توانند 5 دقیقه نفس نکشند. ولی دیگر بیش از این حد نمی شود همان مرتاض هم بعد از گذراندن یک روز به دنبال بادام خودش می گردد و بالاخره به آن یک بادام احتیاج دارد . اگر مرتاز 100 سال هم زندگی کند باز هم به آن بادامش نیازمند است.
پس
عمر جاویدان= نیازمندی جاویدان
کمال= حرکت از سمت نیازمندی به بی نیازی است.
در نتیجه مرگ به 2 علت طراحی شده است؟
۱- خاتمه دادن به تمام نیازمندی ها در هر مقطعی
۲- به خاطر اینکه به کمال برسیم.
M گفت:
ای که بر کعبه کنی رو به خدا از ره دور
روی بر کعبه دل کن به خدا او اینجاست
به کجا میروی ای گمشده راه مراد
آن خداییکه که تو جویش ز هر سو اینجاست
باش هشیار و مباش غافل ازاین دل
رهبر نیک و بد و دوزخ و مینا اینجاست
M گفت:
سارتر می گوید که به این دلیل که او مرگ را تجربه نکرده است، نمی داند که آن چیست؛ اما می تواند ببیند که مرگ باید واقعیتی داشته باشد. زیرا که به نظر می رسد دیگران حضور آن را تجربه کرده اند.
Ela گفت:
من فکر می کنم اگه واقعا دنیا قرار باشه یه روزمشخص تموم شه و همه ازین تاریخ باخبر بشن سنگ رو سنگ بند نمیشه. همه میخوان هر کاری که تا اون روز دوست داشتن و به خاطر مصلحت و آینده نگری ازش پرهیز کردن انجام بدن برای همین قوانین رو نادیده می گیرن و در نتیجه قتل و جنایت زیاد میشه.. کنترل از دست دولتها در می ره و شروع می کنن به کشتن ملت هاشون و احتمالا قبل از روز موعود مردم خودشون همدیگه رو تیکه تیکه می کنن وجمعیت کمی اون روز رو میبینن. خلاصه من که از تصورش وحشت می کنم.
اهل فکر ، اندیشه و ازادی گفت:
کاملاً درست است
milad گفت:
کاملا غلطه! فرض کنید یکی سرطان داره دکتر بهش میگه شش ماه دیگه بیشتر وقت نداری .پامیشه میره آدم کشی؟!
مهسا گفت:
اگه اینطور باشه و به زودی از دست این دنیای فانی راحت شیم، من شخصا همتونو اون دنیا شام میدم! :))
vasat piaz گفت:
محمد گفت:
من نمازهای قضا شدم رو میخونم و کفاره روزه هام رو میگیرم. جدی میگم. چن سال عقبم
زیر صندلی دوم دست راست! گفت:
محمد جان این قضای نماز و روزه دکان بزرگ آخوندهاست که از راه آن مردم را تلکه می کنند.مثل این است که بگویی من عادت داشتم سی سال صباحانه نخورم حالا می خواهم آن را حبران کنم! به لره گفتند وصیتی چیزی نداری؟ گفت نه والا! فقط سی سال طهارت برام بگیرین!
ماه پيشانو جان گفت:
دوستان اين فيلم رو ديدين؟
اگه نه پيشنهاد مى كنم Melancholia -2011
http://www.imdb.com/title/tt1527186
بازتاب: انا لله و انا اليه راجعون ….. « دنیای یک پست متریالیست
ahkeintor گفت:
من آدم معتقدی نیستم ! ولی اگه این اتفاق بیفته و مطمئن باشم (که مطمئنم 1 % هم هیچ اتفاقی نمیفته) سعی میکنم که معتقد بشم !
صبح های زود بیدار میشم ! روی بالکن در حالی نسیم تو صورت میخوره نماز میخونم ! تمام آهنگهایی رو که دوست دارم رو رپیت هی و هی گوش میدم!
و قطعا از خدا تشکر میکنم ! تشکر میکنم که دارم زود تر از اینجا میرم ! اگه بشه واقعا در حق من لطف میشه ! چون آدمای زیادی نیست که به سن من مردن این سعادت نصیبشون شده باشه !
واقعا اگر این اتفاق بیفته عالیه ! دیگه هیچوقت نگران آینده نیستم ! این خودش عااااالیه !
عمه بلقیس گفت:
فکر می کنم کار خاصی در اون 7 ماه نخواهم کرد…سعی می کردم شب ها تا اونجایی که می تونم دیرتر بخوابم…صبح هارو تا لنگ ظهر بخوابم…برم یک مهدکودک و از مربی مهد خواهش کنم هر روز چند ساعتی رو با بچه های زیر یک سال آنجا بازی کنم…در آغوششان بگیرم… ، بوسیدن وبوییدن کودکان را دوست دارم…تمام مقالات و پروژ ه ها و کارهای نیمه تمامم را از روی لپ تاپم پاک می کنم ، کتابهایم را دسته می کنم و از جلوی چشمم دور می کنم.
بیشتر خیال بافی می کنم …لباسهای خوب خوبم را که برای مهمانی هایی که هیچ وقت وقتش نرسید نگه داشته بودم می پوشم…با خودم خیلی فکر خواهم کرد که چه شد که من زندگی شادی نداشتم و در زندگی ام هرگز اتفاق خاصی نیفتاد …چرا اینقدر معمولی زندگی کردم، چرا آخرین روزی را که خیلی خوش بودم یادم نمی آید …هر روز غروب به پارک می روم و تاب سواری می کنم و به آسمان نگاه می کنم ، آنقدر تاب می خورم تا سرگیجه بگیرم…کمتر حرف می زنم …دوست دارم لحظه های آخر را مثل مرور شب قبل از امتحان فقط برای جمع بندی و طبقه بندی سطرهای خوانده شده صرف کنم…خیلی غذا می خورم …با خودم فکر می کنم که چرا سهم خیلی آدمها از زندگی فقط خود ارضایی های چند ماه به چند ماه است که همیشه با هق هق های زیر دوشی پایان می یابد و سهم عده ای دیگر آغوش های تازه به تازه و بی خیالی ها و سرخوشی ها… از بالکنی آپارتمان نیمه شب ها به چراغ های روشن شهر نگاه می کنم ، روی پشت بام می خوابم ، صدای اذان صبح در تاریک روشن روی پشت بام را گوش می دهم و یکی یکی آرزو می کنم، نفرین می کنم…دلتنگی می کنم …مرور می کنم…دندان قروچه می روم و آخر دست بی خیال می شوم…7 ماه هم زیادیست وقتی که سخت می گذرد…
آب هندونه گفت:
با سلام
میگم چرا نویسنده های فارسی زبان همش از غم می نویسندو نا امیدی و یاس
این نوشته واقعا حالمو گرفت
بابا چیزی نمیشه که فقط دنیا آخر شده
mahgoon گفت:
عمه بلقیس جان!
رسیدن به خیر خانوم خانوما!
نبودی ضدانقلاب حرف درآورد تو خود جواتی.
نبودی…همهش نبودی…یهو اومدی با این نوشتهی قشنگ… که توش اگه یه بچه بود شاید اینقدر معمولی زندگی نمیکردی و نوع دیگری از شادی رو که تمام وجودتو یه لحظاتی متمرکز میکنه و تو رو میون کشش انرژیهای متنوع دردمند میکنه رو تجربه میکردی … منتها اون بچه لابد یه بابای بامحبت میخواست که یه توع دیگه از شادی رو باهات سهیم بشه بازم توی اتحاد و تمرکز در هویتی به نام «ما»…محبت از نوع خالص و بیدریغش، جوری که دندون قروچههات کمتر بشن… یعنی میشه؟…هفت ماه فرصت هست ظاهرا…اگه همین فردا اقدام کنی میتونی بچهرو شش ماهه به دنیا بیاری…امید هست.
عمه بلقیس گفت:
سلام مهگون جان
مدتی ست درگیر درس و مقاله و هزار گرفتاری دیگر هستم. زیاد روحیه ام خوب نیست…اینجا هم زیاد با روحیه ام جور در نمی آید…گاهی این خانم های محترم نسوان مطلقه معلقه متن هایی می نویسند که نسبت به وضعیت فعلی خودم و دنیای طلاق حس خیلی بدی پیدا می کنم و از آینده خیلی می ترسم…زیاد حوصله ی حرف زدن و شنیدن از سکس و تخت خواب و خیانت و اصغر و این چیزها را ندارم.
ضد انقلاب کی بود؟ جوات نوع ادبیاتش با من خیلی فرق دارد…متعجبم که چرا من و جوات را به هم مربوط دانستند…راستی مهگون جان فرزند داشتن مسئولیت سنگینی ست…شک دارم بخواهم کودکی را به این دنیا بیاورم…ترجیح می دهم کودک دیگران را گهگاهی بقل بگیرم…لااقل فعلا…و فکر می کنم اگر اندکی عقل در سرم باقی مانده باشد دیگر تن به ازدواج ندهم…یعنی این شوهر ما فصد طلاق دادن ندارد که ندارد! 1 سال گذشت و من کم کم دارم تحملم را از دست می دهم…و اگر از این چاه در بیایم هرگز خودم را به این آسانی ها در چاه بعدی نمی اندازم…
یک مدتی فکر نکنم وقت کنم به اینجا سر بزنم …باید به زندگیم سر و سامان بدهم، یک نقشه هایی بکشم برای تغییر و پیشرفت…برای پول خوب در آوردن…برای استقلال به تمام معنا…
نباید وقت را هدر داد…27 ساله ام و باید با چنگ و دندان باقی جوانی که مانده را نجات بدهم…
کورش گفت:
الکی ! ۲۷ سالمه ،
ولی عمه جون مثل آدمهای ۴۷ ساله مینویسی ،منظورم ا ینهه که خیلی پخته تر از ۲۷ ساله ها هستی.
شوهرت باید قدر تو بیشتر از اینها میدونست ، مگه اینکه یک مشکل خاصی باشه .چی بگم والا
نسوان گفت:
عمه خانم چند وقتی نبوده پرسونایی که ساخته هم یادش رفته.
دفعه پیش یعنی تا هفته پیش مطلقه بود، عاشق بچه هم بود. الان یک باره دوباره شوهر کرده و متاهل شده و یک حرفهای دیگه میزنه. میگن دروغگو کم حافظه است؟
چی می گفتم؟
کیوان گفت:
کوروش عزیز و نسوان محترمه!
بی انصافی نکنید! من چون زیاد با این عمه خانم همکلام شدم و اولین نفر بودم که بهش شک کردم ، حق اظهار نظر در مبحث شیرین عمه بلقیس شناسی را برای خودم محفوظ میدارم! به نظر من کاراکتر چنان سرشار از خون و واقعیت است که نمیتوان به آفرینندهاش، آفرین نگفت! اگر مثل من ساعتها به بحث و فکر در مورد او پرداخته بودید، انصاف میدادید که هیچ مویی لا درز این شخصیت نمیرود. بس که جاندار است و رفلکس هایش با هم میخواند. ممکن است مثلا با بیشتر جوانان هم سن خود همانندیهای فکری و اعتقادی نداشته باشد، اما به خودی خود باور پذیر است. و باید اقرار کنم برخلاف ادعای شما تمام ویژگیهایش با دقت کم نظیری در هماهنگی با هم بیان شدهاست. چیزی که مرا با وجود شک اولیه کمکم داشت به حقیقت این آدم متقاعد میکرد، شباهت خارقالعاده این کاراکتر به یکی از دوستان زمان خدمتم بود. اما آنچه در تمام این داستان با بقیه مختصات روانی به دقت توصیف شده این شخصیت تناقض داشت، همان توصیف و تعریف با دقتی بود که از خود ارائه میداد. و بدون صبر و بدون مهلت دادن به بقیه که نسبت به او پرسشی مطرح کنند؛ ظریفترین ویژگیهای روحی و روانی خویش را داوطلبانه به معرض قضاوت دیگران نهاد. و همین بود که مرا به شک انداخت: چنین شخصیتهایی عادت به به در معرض گذاشتن خویش ندارند. چه در معرض نگاه، چه در معرض قضاوت! و بزرگترین گافش آن سئوال و راهنمایی خواستن از من برای ازدواج بود. چنین افرادی غرورشان نمیگذارد که از دیگران آشکارا راهنمایی بگیرند!
عمه بلقیس گفت:
کوروش جان
وقتی مردی پول مفت و بی حساب کتاب توی جییش فراوون بود…وقتی باباش کار کرد و اون فقط ول چرخید و پول خرج کرد و رفیق بازی کرد، وقتی نه مدرک تحصیلی داشت نه جایگاه اجتماعی، وقتی هیچی واسه از دست دادن نداشت،وقتی 20 سالگی زن طلاق داد و از 20 تا 30 سالگی رو به خیابون گردی و خوابیدن با فاحشه ها سر کرد، وقتی چیزی به نام حیا و آبرو معنا و مفهمومی براش نداشت، وقتی تو عمرش یک دونه کتاب نخوند، وقتی توی 30 سالگی هنوز هیچ سرگرمی جز دور دور تو خیابون تو ذهنش نداشت، وقتی توی زندگیش هیچ زنی رو جز مادر سیب زمینی خودش که همه ی عمرشو خیانت های پدرشو زیر سبیلی رد کرده ندیده بود، وقتی مادرشو جایی به جز کنج خونه و پدرشو دائم در حال مسافرت مجردی ندیده بود، وقتی از بقل کردن بچه ها متنفر بود چون هنوز توی کودکی و خودخواهی های خودش فریز شده بود، وقتی دیگران رو خر و خودشو بچه زرنگ تجسم می کرد، وقتی هیچ خاطره ی خوشی از خودش به جا نگذاشت، و هیچ سرمایه گذاری عاطفه ای توی رابطه با همسرش نکرد، وقتی در تمام اون 8 ماه یکبار همسرشو نبوسید، بقل نکرد، وقتی در سکس با چیزی به نام معاشقه غریبه بود، و قتی چیزی به جز زورگویی و دری وری گفتن و توهین به جنس زن رو بلد نبود، وقتی تمام وجودش پر از بیماری های مقاربتی بود، وقتی حتی موقع wc رفتن زحمت بستن در رو به خودش نمی داد…وقتی همه ی این اتفاق ها افتاد اونوقته که می فهمی این آدم توی قلب و زندگی تو هیچ جایی نداره…هیچ خاطره و اتفاق خوشی نیست که این وسط شمارو به هم وصل کنه…اونجاست که از اولین روز جدایی تا سر سالش حتی یکبار هم دستت به سمت گوشی نمی ره که بهش زنگ بزنی…اونجاس که حتی از خدا توی خلوتت نمی خوای یک تصادف، یک پادر میونی شما رو به هم بر گردونه….زندگی با چنین آدمهایی کابوس زندگی هر آدمیه…و هر چی کوتاهتر باشه آسیب هاش کمتره…گاهی با همه ی زرنگیمون هم گیر همچین آدمایی می افتیم و تنها کمکی که به خودمون می تونیم بکنیم اینه که زود خودمونو جمع و جور کنیم و راهمونو بکشیم و بریم…من تصادف بدجوری کردم! این وسط وقت این نیست که با خودم بگم کاش جای 206 یه بنز اس خریده بودم که تصادف نمی کردم! یا باید به فکر تعمیر ماشینم باشم یا اگه نمی صرفه ماشینو با ضرر ردش کنم بره…من راه دومو انتخاب کردم…
عمه بلقیس گفت:
اول اینکه نسوان جان خیلی نپخته و عجول نظریه صادر کردید…بنده به خود واقعی خودم می بالم و در صدد ساختن هیچ پرسونایی نبودم و نیستم…بنده از اول گفتم که فعلا معلقه ام تا مطلقه! بنده 1 سال است از شوهرم جدا زندگی می کنم اما بصورت قانونی جدا نشده ایم چون او حاضر به طلاق دادن نیست …البته خیال نکنید او از بابت از دست دادن بنده ناراحت است بلکه بابت آن مهریه ای که گمان می کرد من هم مثل سایرین راحت می بخشم و نبخشیدم خشمگین است…و چیزی که واقعیت است اینکه من عرفا و احساسا مطلقه ام …چون از نظر بنده طلاق بیشتر تصمیمی ست شخصی تا اینکه اقدامی قانونی…
نسبت دادن صفت دروغگو به دیگران آن هم خیلی بی مهابا و نپخته کار نویسندگان تازه کاریست که در بلوغ فکری و عاطفی عملا به سان دخترکان نوجوان و کم طاقتند…گمان می کنم یکی از همین آخری ها باشی…بریجیتا یی کسی…
هر کسی که مرا می شناسد می داند که من دیوانه وار کودکان را دوست دارم…و وقتی با دوستانم هم بیرون می روم بیچاره ها مامورند تا بچه های کوچک را از مادرانشان با خواهش 2 دقیقه ای قرض بگیرند تا اینجانب بقلشان کنم !
در مورد حرف کیوان جان باید بگویم که من شخصیتی صد در صد واقعی هستم …و تازه در این محیط بود که فهمیدم من واقعی چه کاراکتر نا هضمی است! بعضی وقتها فکر می کنم آیا این خود من که برای شما مو به مو توصیف کردم اینقدر عجیب است ؟ یعنی من اینقدر عجیب و منحصر به فرد زندگی کردم با اینکه خودم گمان می کنم بسیار معمولی و بی هیجان روزگار گذراندم؟
شخصیت واقعی من دختریست پر از تناقضات…چیزهایی که با هم مچ نیست…ظاهر مدرن،افکار پوسیده عمه بلقیسی…اندامی سکسی، زندگی بدون سکس…سینه های سیلیکونی، فال حافظ آخر شب ها، غرور و لجاجت بی حد و حصر، اضطراب ها ی یک پرفکشنیست به تمام معنا، چسبندگی ها و دلزدگی ها…خشونت و زنانگی ، …همه چیز در هم آمیخته …
در مورد حرف کیوان جان که آدمهایی مثل من غرورشان اجازه نمی دهد از دیگران راهنمایی بخواهند…دقیقا همین طور است…چون در زندگی واقعی ام اگر کسی نظری سر خود هم افاضه کند چنان سر جایش می نشانمش که …در واقع در زندگی واقعی ام از کسی بابت کاری نظر نمی گیرم…اما عادت بدی که دارم این توصیف کردن خود برای دیگران است….مو به مو…و اتفاقا باعث می شود نفطه ضعف هایم را خوب دریابند …
در مورد نیامدنم اینجا …من باب توصیف خودم باید بگویم متاسفانه عادت بد دیگری که جزو خصوصیات شخصی بنده است اینکه مدتی به یک چیز یا کاری گیر می دهم و بعد یک آن دلم را می زند…مثلا اینقدر چای می خورم که حالت تهوع می گیرم…آنقدرکیک خامه ای می خورم که برای همیشه از کیک خامه ای زده می شوم…یک چند مدتی آنقدر اینجا می یامدم و می نوشتم که به قول ایران دخت هوایم اینجا را برداشته بود و بعد از اینجا هم زده شدم…کلا من روابط طولانی مدت با دیگران یا سرگرمی های طولانی مدت ندارم…آدم به شدت کینه ای هستم…و قدرت بخشش دیگران را ندارم و سعی می کنم فورا رابطه ام را با کسی که به گونه ای آزارم داده تمام کنم…شاید فلسفه ی زندگی کوتاه مدتم با همسرم هم همین بود…من قدرت بخشش اشتباهات او را نداشتم….حتی اگر این اشتباه یک بی محلی ساده یا یک حرف تلخ بوده باشد…من بدون مرد خیلی سخت زندگی می کنم…بدون سکس خیلی راحت زندگی می گذرانم…چون بدون عشق نمی توانم همبستر کسی شوم و عشق هم به ندرت در زندگی ام حادث می شود…در ریاضی و موسیقی خوب نیستم چون آدم کم حوصله ای هستم و سر جایم بند نمی شوم چه برسد تمرکز کنم که مسئله های حساب را حل کنم…همیشه در انشا 20 می گرفتم…در هر جمعی که باشم می توانم مجلس را به دست بگیرم و اگر بخواهم ادبیات من می تواند جمعی را روی خود متمرکز کند یا جمعی را به همهمه وا دارد یا به هم بریزد…و وقتی اراده کنم که چیزی را داشته باشم مسلما آن را خواهم داشت…خواه مدرک تحصیلی باشد یا شوهر پولدار یا سینه ی سیلیکونی…آدم عجیبی نیستم….در زندگی ام هرگز مشروب نخوردم…هرگز با کسی جز همسرم نخوابیدم…هرگز سیگار نکشیدم …دروغ گو نیستم…دروغ که می گویم زود می زنم زیر خنده..فحش نمی دهم…بددهان نیستم…شعر خیلی دوست دارم….مخصوصا اگر از شاملو باشد…آنهم با صدای خودش…از میلان کوندرا برعکس خیلی ها خوشم نمی آید… رمان خواندن را دوست ندارم…همیشه در مدرسه و دانشگاه شعرها را سر کلاس من می خواندم…مدتی در رادیو گوینده بودم… گوینده ی بخش ادبی…
با خودم خیلی حرف می زنم…زیاد فکر می کنم…تا ساعت 5 صبح به خودم می پیچم تا از صداهای توی سرم خلاص شوم…از خوابیدن متنفرم…و یکی از آرزوهایم این بود که خواب وجود نداشت…من اصلا بازیگر خوبی نیستم…و هیچ پرسونایی جز خود واقعی ام را نمی توانم به یدک بکشم…این من واقعی چه در واقعیت و چه در مجاز با من است …دلم می خواهد خودم باشم….شاید یک زن خانه دار با چند بچه که با وسواس خانه اش را مرتب می کند…خودش غذا می پزد…سریال های پیش پا افتاده از عشق های مثلثی را دنبال می کند و گاهی لباس ها را به جای ماشین لباسشویی با دست می شوید تا رنگ پس ندهند…
آتئیست گفت:
+ + +
hadi گفت:
به به چقدر خوب شده اینجا به به
آدم ناراحت گفت:
این مقاله رو از گاردین میزارم اینجا ، بی ربط به موضوع نیست ، در عین حال به نظر من بسیار تامل برانگیزه :
۵ پشیمانی عمده پیش از مرگ:
آدم ناراحت گفت:
هر کار کردم نشد که بذارمش ، نمیدونم چرا ، خودتون برید یه نگاه بهش بندازین ، ارزششو داره
اینم لینکش:
http://www.guardian.co.uk/lifeandstyle/2012/feb/01/top-five-regrets-of-the-dying
Sam گفت:
Impressive
by the way, you think JEGARHA don’t go to bathroom?
فانوس گفت:
I wish that I had let myself be happier….
کامنتر بزرگ گفت:
لطفا سکوت کنید و آرامش خود را حفظ کنید
بعد بفرمایید مشکلتون چیه تا کامنتر بزرگ حلش کنه
چرا شلوغ میکنید
چه حوصله ای دارند ملت
والا
باشد که پند بگیریم
آدم ناراحت گفت:
@ نسوان
از جیگرا ، هر کدوم حالش رو دارن ، لطفا این لینک مارو ولش کنین ، بیاد پائین
goldeneverstand گفت:
من فکرامو کردم. اگر دقیقا 7 ماه دیگه وقت باشه و من به طور صد در صد بمیرم (یعنی حتی یک درصد هم کمتر نه!) اول از دانشگاه در میام. به مامانم میگم خونه رو بفروشه و پولا رو بیاره اینجا. بعد با هم می ریم کل اروپا رو می گردیم. از منطقه ی شینگن هم خارج نمی شیم چون به مامانم ویزای سینگل اینتری می دن و اگه از منطقه ی شینگن خارج شه نمی تونه برگرده. برا همین باید بی خیال چین و مصر و هند و تایلند بشیم. به هر حال. همین شینگن هم کلی وقت می خواد دیدنش! بعد هم من می خوام حتما تو منطقه ی شینگن بمیرم که تو همین مونیخ خاکم کنن. برای همین هم نمی خوام از شینگن خارج شیم که بعد مصیبته که منو برگردونن اینجا که خاکم کنن!
می گفتم.. مامانم میاد اینجا… با کلی پول! بعد می ریم کل اروپا رو می گردیم… آمستردام… پاریس… ایتالیا… استکلهم… اسپانیا… هامبورگ…. سوییس… یونان… همه رو می بینیم. حتی یک سفر دریایی هم روی یک کشتی لوکس می کنیم. بعد 7 ماه تموم می شه. برمی گردیم مونیخ. و من می میرم. خوشحال. چون می دونم مامانم حالا کلی جاهای دنیا رو دیده و خیلی بهش خوش گذشته و این منو خیلی خوشحال می کنه. و من می میرم. خوشحال.
آرش گفت:
@ خواننده ها ؛ حیفم اومد این رو نخونید:
هفتمین کتاب از مجموعه زنان اسوه با نام «دختران پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)» به معرفی «زینب، رقیه و ام الکلثوم از دختران و شیما خواهر رضاعی پیامبر اکرم» میپردازد که از سوی فتحیه فتاحی زاده عضو هیأت علمی دانشگاه الزهراء(سلاماللهعلیها) منتشر شده است؛ در مقدمه این کتاب میخوانیم: «تاریخ صدر اسلام چنان پر اهمیت است که همواره محققان اسلامی و غیر اسلامی درباره آن تحقیق و پژوهش کردهاند، اما از آنجا که برخی از این گزارشهای تاریخی با هم تناقض دارند، بازنگری تاریخ اسلام میتواند نکات غیرواقعی تاریخ را برنمایاند و راه را برای شناخت واقعیت هموار سازد».
در بخشی از کتاب «دختران پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)» در خصوص خواهر رضاعی حضرت می خوانیم:
«زمانی که رسول گرامی اسلام ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) متولّد شد، در جستوجوی دایه برای این طفل، زنی بهنام حلیمه را یافتند که از قبیله بنیسعد بن بکر بود. با اجیر کردن حلیمه برای شیر دادن به محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ، او در جایگاه اصلیترین شخصیت دوران شیرخوارگی رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم ) قرار گرفت و حدود دو سال به این امر مهم پرداخت. شوهر حلیمه، حارث بن عبدالعزی بن رفاعه بود و نسبش به بکر بن هوازن میرسید. برادر رضاعی آن حضرت، عبدالله و خواهرانش انیسه و شیما نام داشتند که این سه نفر از فرزندان حلیمه سعدیه بودند. در مدت حضور با برکت محمد ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) در قبیله بنیسعد، شیما به کمک مادرش از این نگین بینظیر آفرینش نگهداری میکرد…
جریان اسارت شیما
نقل است در پی اطلاع یافتن رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم ) از استقرار قبیله هوازن به فرماندهی مالک بن عوف نصری، در منطقه ‹حُنین› که گروه بسیاری را نیز به همراه زنان و فرزندان آورده بود، ایشان دستور داد که لشکری بزرگ (دوازده هزار نفر) تجهیز شود و به سمت آنها حرکت کند. با رسیدن مسلمانان به منطقه و هجوم جنگجویان هوازن که در دره کمین کرده بودند، فضا بسیار سخت و ناگوار شد؛ بهگونهای که بیشتر مسلمانان از اطراف رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم ) پراکنده شدند و تنها نه یا ده نفر از بنیهاشم باقی ماندند که عبارتند از: علی بن ابیطالب ( علیه السلام )، عباس بن عبدالمطلب، ابوسفیان بن حارث، نوفل بن حارث، ربیعة بن حارث، عتبه و معتب پسران ابولهب، فضل بن عباس، عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب و بنابر نقلی ایمن بن ‹ام[ ایمن. ولی سرانجام خداوند، پیامبر خود را پیروز کرد و او را با لشکرهایی از فرشتگان نیرومند ساخت. علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) نیز در پیکار با پرچمدار هوازن، او را به هلاکت رساند و این امر باعث ترس دشمنان اسلام شد. نتیجه این جنگ برای قبیله هوازن این بود که بسیاری از آنان کشته و افراد زیادی هم اسیر شدند که تعداد آنها به هزار تن میرسید. همچنین غنیمتهای فراوانی به دست آمد که بهجز آنچه ربوده شده بود، به دوازده هزار شتر میرسید.
در میان لشکر دشمن، مردی به نام ‹بجاد› بود. او که از قبیله بنیسعد بود، مرد مسلمانی را که به آن قبیله رفته بود، کشته، قطعه قطعه کرده و سپس جسدش را سوزانده بود. وقتی بجاد متوجه جرم سنگین خود شد، فرار کرد. رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به سپاهیان خود دستور داد با هر وسیله ممکن بجاد را دستگیر کنند. آنها نیز هنگام تعقیب دشمن، او را به همراه گروهی از قبیلهاش دستگیر کردند.
در بین این اسیران، ‹شیما›، خواهر رضاعی رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) نیز دیده میشد. او وقتی دید مسلمانان آنها را با تندی و خشونت بهسوی اردوگاه میبرند، صدا زد: ‹ای مردم! ‹قدری آرامتر[ به خدا من خواهر رضاعی صاحب ‹و بزرگ[ شما هستم›.
ولی مسلمانان که او را نمیشناختند، سخنش را باور نکردند و آنها را با همان وضعیت نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بردند. هنگامی که به محضر آن حضرت رسیدند، شیما به رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) عرض کرد: ‹یا رسول الله ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ! من خواهر رضاعی شما هستم›.
حضرت فرمود: ‹نشانهای بر این ادّعا داری؟›. عرض کرد: ‹آری، روزی من شما را روی زانوی خود نشانده بودم و شما پشت مرا دندان گرفتی›.
پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) سخنش را تصدیق کرد، برخاست و ردای خود را پهن کرد و شیما را بر آن نشاند و به او خوشامد گفت. در این هنگام چشمان شیما پر از اشک شد. سپس پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) درباره پدر و مادر شیما سؤال کرد و او خبر داد که مدتها پیش هر دو از دنیا رفتهاند.
بعد از شنیدن این جواب رسول گرامی اسلام ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: اگر بخواهی پیش ما بمانی، محبوب و مکرم خواهی بود و اگر دوست داشته باشی برگردی، میتوانی بروی و نزد اقوام و خویشاوندان خود زندگی کنی.
شیما پیشنهاد دوم آن حضرت را پذیرفت. رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم ) نیز، چنانچه بنیسعد نقل میکنند، غلامی بهنام ‹مکحول› به همراه کنیزی به او داد که شیما آن دو را به ازدواج یکدیگر در آورد و همچنان نسل ایشان در این قبیله باقی است.
در نقلی آمده است که شیما با رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) درباره اسیران سخن گفت و عرض کرد: ‹راستی که اینان خالهها و خواهران تواند›.
رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) نیز فرمود: ‹ما کان لی و لِبَنِیهاشمٍ فقد وَهَبْتُهُ لک›؛ ‹آنچه از آنِ من و بنیهاشم است را به تو بخشیدم›.
بدینترتیب مسلمانان نیز مانند رسول گرامی اسلام ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) همه اسیرانی را که در بند داشتند، به شیما بخشیدند.
ايران دخت گفت:
حضرت خودشون نمیدانستند این قبیل همان قبیله حلیمه هستند،و اون چیطور یادش بود که کیو در دو سالگی گاز گرفته اگه گاز نگرفته بود نمیبخشید!،حالا اسوه بودنش برا ی قبیله خودش بوده چه ربطی به اسلام داشته!
اینو میگن اسلام زاینده هر روز یکی بهشون اضافه میشه!
يلداسبزپوش گفت:
ضمنا رو زانوش نشسته بوده چجورى پشتشو گاز گرفته؟!!!!
baharan2012 گفت:
دوازده هزار شتر؟؟؟ در آن زمان؟ داستانهای مشکوک! :
هما گفت:
@ ارش
چی توی این داستان برات جالب بود که اینجا گذاشتی اش ؟ (یعنی میخوام بدونم کجای این برات جالب بود ؟)
البته اگه منظورت دروغ و فریب ممزوج با دینه که از اینها هزار هزار هست و اگه سرظهری یا شبی بری مسجد محل تون به احتمال زیاد یکی از اینها هرروز میشنوی پای منبر اقایان …..
اگه منظورت این بود باید بگم سخت نگیر برادر به همت علم و عقل و ارتباطات دین داره کم کم از دامان دروغ هایی که اقایان هرروزه برای رزق حرامشون بهش می اوزیند رها میشه . و اتشی که از این خاکستر برخواهد خواست دین عالمانه و عاقلانه ای خواهد بود
بحول قوه الهی
آرش گفت:
اینکه تبعیض و پارتی بازی از صدر اسلام بوده.
ALI گفت:
این همایی که این رزوها کامنت میذاره با اون همایی که از
حدود سه سال پیش میشناسم فرق کرده
احساس میکنم از نظر فکری (روحی) داره عوض میشه
یه جورایی نگرانه، دیگه شادابی سابق رو نداره.
هی سام یه کاری بکن.
هما گفت:
فدای رفاقت تو رفیق بشم من
نگران نیاش برادر جان
هما گفت:
ویولتا جان
پیروی حرفی که در بالا زدی من باب ….. میشه قربانی این ترس منحوس نشد و….
عرض شود
همه حرفات درسته و منم قبول دارم اما سخن من باور مرگه یعنی وقتی باور کنی در تاریخ مشخصی میمیری
دیگه شعر و ساز و همراهی یار اصلا جواب ترس هات رو نمیده … تا میخوای با اینها و یا هرچیزی فکر مرگ رو برای ساعتی فراموش کنی باز نمی تونی
حالا میگی خب حالا که نمیدونی ساعت مرگ کیه پس تا هستی لذت ببر
درسته اما
اگر باور داری که رفتنی هست و کل نفس ذاءقته الموت و… پس من میگم باید دنبال راهی گشت برای ارامش و رهایی از این ترس وقتی باورت شد رفتنب هستی
راستش اینه هیچکدام از ما مرگ رو باور نداریم …میدونیم هست اما باورش نداریم و من میخوام بدونم خدایی که برای هر اصلی ُ فرعی و برای هر ترسی ارامشی رو گذاشته یرای این ترس چه ارامشی رو افریده …… این فقط یک جستجو است
وگرنه من باور دارم تا شقایق هست ……
هما گفت:
درضمن ویول جان این شعار جدید بالای سردر اندرونی کار توست ؟
وقتی به ماه رسیدی …..
راستش از قبلی بیشتر خوشم میمومد …خیلی گنگه این یکی
اون طناز تر بود
نبود ؟
ونداد گفت:
یه خط از پنجره( فروغ فرخزاد)هست اون شعر بالای سردر
باید همشو بخونید تا گنگ نباشه
يلداسبزپوش گفت:
هما جان اين ترس براى اين تو وجود ما گذاشته شده كه مجبور بشيم با چنگ و دندون جونمون را حفظ كنيم تا نسل بشر بقا داشته باشه، بنابراين به نظر من اين ترس منشا در واقعيت نداره و فقط براى حفظ نسل انسانه!
هما گفت:
یلدا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سبز پوشم
دوسال پیش میگفتیم با این قلبی که تو داری نرو …..بصرف باتوم و فحش و مرگ …..
اما میرفتی …..نه ؟
چرا ؟ چرا با چنگ و دندون حفظش نمیکردی؟
🙂
حرفت تا اینجا درسته که
ریشه در واقعیت داره اما نه برای حفظ نسل بشر خواهری
يلداسبزپوش گفت:
خب اون ديگه يه لايه ديگه اى از انسانيت( شايدم خريته)!!! ؛-)
هما گفت:
یلدا یه سوال
بعد این مدتی که از اون روزها گذشت و اتفاقاتی که افتاد و….
الان چه فکر می کنی ؟ بیشتر به لایه ای از انسانیت میخورد یا خریت ؟
ايران دخت گفت:
@هما
مرگ یکی از واقعیتهای جهان که برای همه چه زود و چه دیر اتفاق میافته و شاید اونقدر واقعی و نزدیک که همین حالا که اینجا دارم مینویسم مو بر تنم راست شده،میدونم که حتمیه،میدونم که حتا بعد از مرگم از نام که هیچ یک نقطه هم که تاثیر گذار بوده باشه بر جهان هستی از من نمیمونه اصلا مهم نیست مهم اعتقاد داشتن به اینه که مسئول زندگی کنی همانطور که به تو اجازه دادند رشد کنی و بزرگ شوی تو هم تا اونجا که میتونی سالم زندگی کن و بعد جاتو بده به بقیه ولی اونو سالم تحویل بده،یعنی از هرچی که باعث میشه به مرگ نزدیکتر بشی و محیط اطرافت رو هم به مرگ آلوده کنی دور شو، از مواد مخدر دوری میکنی از حرص و دزدی برای مال دنیا هم دوری کن، واکسن میزنی که مریضیهای مختلف نگیری از حسادت، غرور بیجا و خفت طلبی هم دوری کن، آزادگی پیش کن و با مردم آزاده دنیا همنفس شو،مرگ میاد با بقیه نفس بکش این چند روز رو،با خوبان باش و زرق و برق دنیا تورو به حسرت و واموندگی در زندگی نکشونه که این مریضیه بسیار مسریه در دنیای مدرن و بی پروای امروز،در روزمّرگیها غرق نشو که تا بخود بیایی میبینی موهات سفید شده و حسرت یه خوشی از ته دلم برات مونده….
وای به این عمر کوتاه و سایه مرگ که همیشه در گوشه زندگی همه ما منتظره که زیر اون به آرامش ابدی برسیم!
هما گفت:
++ مرسی
يلداسبزپوش گفت:
هما جان از شوخى گذشته به نظرم ١٠٠٪ لايه هاى انسانيت بود، به قول شاهين نجفى سال بدى بود ولى من و تو بد نبوديم،اين يه امتحان بود ما رد نشديم، ياد گرفتيم جواب مشت هميشه مشت نيست،زدن و ما باتون خورديم و اونا سانديس،سال من سال تو سال عشق و غرور، …..
نسوان گفت:
آرامشی آفریده نشده.
آرامش را باید آفرید.
باید دستهای لرزانت را از میان این همه آشوب و تزلزل و وحشت فروکنی در درون خودت،
توی اون نقطه ی مرکزی وجودت،
همونی که همیشه بوده و همیشه خواهد بود.
همون که از جنس آگاهی است..
و آرامش را بکشی بیرون.
هما گفت:
sam عزیز
در رحمانیت او شک نکردم اما بر نا درست تر شدن خودم به یقین رسیده ام
راستش …..
و این ترسناکه سام
Sam گفت:
هما،
از کوزه همان تراود که در اوست. اون کیه؟ تو کی هستی؟ مگر باهم فرقی هم دارید. همان طور که اون خالق توست، تو هم خالق اون هستی. تو با خلق اون جان گرفتی، و با بوجود آمدنت خالق بودن اون را شکل دادی. اون که قبل تو خالق محسوب نمیشد. میشد؟ پس اگر به اون شک نداری به خودت هم شک نکن. همانقدر که تو به اون محتاجی. خلقت اون هم وجود تو را طلب میکنه. تو هم به اندازه اون خوبی. فقط بعضی وقتها یادمون میره که ما سکه دو رو هستیم. و اون فقط یک رو داره. حالا با کدوم رو میخواهی بازی کنی، بسماله.
هما گفت:
سام
قسمتی از حرفات رو قبول ندارم البته شاید نمی فهممش و احتمالا تو داری از منظری والاتر به موضوع می نگری که خب مسلما عرصه سیمرغ جولانگه پرواز من نیست
*تو هم خالق اون هستی. تو با خلق اون جان گرفتی، و با بوجود آمدنت خالق بودن اون را شکل دادی…..*
؟؟؟؟؟
من معتقدم او در ازل قطره ای از دریای وجودی خود را در ما بودیعه گذاشت ان قطره حکم مینایی را دارد که ما باید در این هبوط دنیوی از ان محافظت نماییم و تلاش کنیم تا نه گردی بر ان نشیند و نه ترکی بردارد
راستش فکر می کنم این سبو ترک برداشته و این مرا از شرمساری روز اخر می ترساند. می ترساند و……میترساند
به رحم و رحمتش امیدوار اما از بی وفایی ها شرمنده ام . نباید چنین میشد ….اما شد
راستی میدانی وقتی گفت صدبار اگر ……و الخ منظور نظرش برای صدو یکمین بار چگونه است ؟
goldeneverstand گفت:
کامنت من گم شده؟
mahgoon گفت:
نسوان عزیز!
علیرغم میل باطنی این آخرین نوشتهی من در اینجاست:
دلایل:
ظاهرا تمامیتخواهان اهل خشونت و فحاشی و توهین، در موقوع دیالوگ وقتی کم میارن با آی.دیهای مختلف و آی.پی آدرسهای متنوع غیرمشابه که از طریق دهها کامپیوتر در سایتهای جنگ سایبری دارن و شما هم نمیتونی تشخیص بدی این مزدورهای بیهمهچیز همون آی.دیهای فهیم و فیلسوفی هستند که در قالب هویتهای جدید گاه لمپن هم میشن میتونن هر توهینی رو به منطق محترمانه روا بدارن و شما هم تماشا کنی و بهشون میدون بدی که بتونن با سفسطه و مغلطه امکان زندگی مسالمت آمیز مخالفین و منتقدین دیکتاتوری رو محو کنن و به هم بریزن و با شیوههای جنگ روانی، اتحاد و اعتماد ملی رو ضعیف کنن تا به اتحاد لمپنیسم موفق بشن و بتونن افسار هیجانات رو دستشون بگیرن و با گل آلود کردن آب ماهی بگیرن و شما هم متوجه نشی از کجا داری آسیب میبینی.
حقیقتش من تکی زورم به دلارهای چاههای نفت که پشت سر این سربازان گمنام هست نمیرسه.
و متاسفم که بگم مردم ما به راحتی گول این ظاهرسازی روشفنکرانهی سفسطهآمیز اینها رو میخورن و ناخودآگاه وارد و آلودهی بازیهای امنیتی کثیف اینا میشن.
امنیت برای اینها یعنی امنیت دیکتاتوری.
یکی از سرداران اطلاعاتی در اوج جنبش سبز گویا در مشهد یک سخنرانی داشت برای فرماندهان نیروی انتظامی که قبلا روی نت گذاشته شده بود.
توی اون سخنرانی میگفت:
برای هدایت و به دست گرفتن تظاهرات و اعتراضها و شورشهای خیابانی شما نباید جلوی مردم قرار بگیرین تا اونا مقابل شما شعار بدن و متحد بشن. شما باید باهوش باشین و خودتون برین میون اونا شعار مخالف بدین تا بتونین مردم رو دنبال خودتون به کوچههای بن بست هدایت کنین تا ما بهتر بتونیم مردمو دستگیر کنیم و اتحادشون رو از هم بپاشونیم.
این یک استراتژی امنیتی هست و در جنگ سایبری هم ادامه داره.
با وجود اینها و عدم توجه کافی نسوان محترم به حضور این سربازان گمنام، متاسفانه هرگونه زندگی مسالمت آمیز و دیالوگ منطقی در اینجا ناممکنه.
نه این وبلاگ و نه سایتها و وبلاگهای دیگه در صورت بیتوجهی و هشیاری گردانندگانشون از آسیبهای این گمنامها در امان نیستند و هر گونه دیالوگ مفید و سازنده، ابتر و بیفایده میمونه.
متاسفانه اگه توجه کنید وقتی به برخی از این سربازان گمنام پاسخ منطقی داده میشه اونا از کنارش به راحتی طفره میرن و از پاسخگویی به شبهات به راحتی شونه خالی میکنن و حتی بواسطه پاسخهای منطقی رو به مسخره میگیرن و یا اعتراض میکنن که چرا پاسخ بلنده؟! من نمیدونم این احمد گمنام کیه؟ اما فهمیدم چرا دیگه تهمورث پاسخ منو نداد و یا اتهام عرفانی بودن حرفهای من که اتهامی بیمورد بود و بیشتر جو رو گلآلود کرد چون معلومه حرف زدن از عرفان در اجتماعیات حرف چرتیه و این اتهام بیمرود بود و کسی حرف از عرفان نزده بود…اما جواتی هم نگفت چرا جو رو با این اتهامش آلوده کرد…در صورتیکه خودش ممکنه از عرفای بنام باشه…چیزی که مهمه اینه که تهمت و القائات کوتاه اما جهتدار اونا در اذهان باقی میمونه اما کسی حال اینو نداره پاسخ رو بخونه چون طولانیه. فقط یادتون باشه این یک تکنیک گمراه کردنه: یه تهمت کوتاه بزنی همه بهش فکر میکنن اما کسی حالشو نداره رفع تهمت رو بخونه. اینا از این حال هیجانزدگی مردم خوب بلدن چطوری سوء استفاده کنن.
من نمیخوام بگم مراد، سودی، پرواز، جواتی و یا احمد و یا تهمورث و یا آیدی های دیگه مامور هستند… اما متاسفانه برخی از عملها شبیه عملکرد سربازان گمنامه و نتیجهای جز مشوش کردن و تفرقه و تضعیف قدرت همزیسیتی مسالمت آمیز رو ندارن… چه خودآگاه و چه ناخودآگاه.
هر چند تهمورث در پست قبلی منو تهدید کرد که نمیخواد از موقعیتش علیه من استفاده کنه و منو میبخشه اما اون وسط دعوا نرخ تعیین کرد و گفت که کی هست… و دیدیم که از پاسخ مستدل طفره رفت اما تهدیدش موند.
به نظر من اگر میخواین انرژی شما و خوانندگان صادقتون بر باد نره شما حتما باید یه مرامنامه برای این وبلاگ دوست داشتنی داشته باشن. مثلا: توهین ممنوع! پاسخ به تهمت ضروری! ..جرزن و حرف مفت زن بعد از نادیده گرفتن سه اخطار حذف. آیدی ساز کاذب هم که هر لحظه میتونه بیاد یه فحش بده و بعد خودشو ناز کنه هم اول تنبیه در صورت تکرار حذف. چون اینا ابتدا به ساکن و با نامردی و با عمل غیرمسئولانه و دزدانه به قصد حمله به حریم دیگران، اعتماد و اراده و حریم مخاطبین و صاحبان وبلاگ رو حذف میکنن. حرمت گذاشتن به حریم دیگران که به حقوق ما تجاوز نکردن یکی از اولین گامهای دموکراسیه که با نقضش به طرف مجوز میدی که تو هم حق داری با من اینچنین کنی. و اونوقت باید منتظر آنارشیسم باشیم و تلف شدن همه.
در همین روزها یکی از همین بی>ام و نشانهای لمپن ممکنه برات ایملی بزنه و بگه:
1-من متفکر قرن و نویسنده هستم…این هم آثارم…
2- من ترانه سرا، موزیسین، و خوانندهی بدون مجوز هستم…این هم آثارم
3- من نویسندهی چند رمان مجوز نگرفته و مجوز گرفته هستم…این هم آثارم
4- من شاعر و نویسنده در فلانجا هستم…این هم آدرسش
5- این هم عکس من…این هم موقعیت من…این هم دوران زندان من
اما فراموش نکنین نسوان عزیز: یک نظام امنیتی هم میتونه توابین متفکر رو بخره… هم همیتونه سرمایه گذاری کنه روشون و اونا رو بسازه…تا باور پذیر بشن…چیزی که میمونه هشیاری ماست که عمل اینا معنیش چیه؟ اینا دارن اینجا چیکار میکنن؟ آیا اومدن توی مردم تا نظاهرات و حضورشون رو به کوچههای بن بست هدایت کنن..؟ چطور میشه اینا رو تشخیص داد؟ خیلی سخت …اما مهمترین چیز اینه که چارچوب حضور در اینجا برای همه روش و منش محترمانه قائل باشه و هر کی تهمت زد و یا توهین کرد و پاسخگو نبود تا علنا و کتبا در حضور همه عذرخواهی نکنه حذف بشه…تا همه ملزم به ادب و آزادیخواهی باشن…چیزی که مهمه نه سابقهی افراد مهم هست نه بیةویتیشون….عملشون مهمه و ادب و آدابشون به رعایت حقوق دیگران… من یه پست و یک شعرگونه در همین باره توی وبلاگم نوشتم… این هم آخرین کامنت بلند بالای من.
با این حساب یه بوس جانانه نثار همهتون و بدورد.
ترازو گفت:
ماهگون عزیز!
حرفات برای من جای تعجب داشت و از ماهگونی که تا حالا شناختم به دور بود. انتظارت از علی تهمورث ها چی هست؟ واقعا انتظار بحث منطقی ،ادب و جوابگو بودن داری؟ دو روز پیش ادبت و آرامش و مقابله منطقیت رو تحسین کردم و میفهمم که یک تنه به جنگ اژدهای هفت سر رفتن چه معنی داره. واقعیت اینه که اینها سازمان یافته و آگاهانه عمل میکنند. عمل شما هم در مقابله بسیار ارزشمنده ولی نه در این حد که خودت رو آزار بدی. و بخوای کامنت گذاشتن رو تعطیل کنی. آخه چرا؟ و ربطش چیه؟
در رابطه با بلند نویسی هم باید خدمت دوستان عرض کنم که به عنوان کسی که مدتی هست مطالب این وبلاگ رو تعقیب میکنم و از کامنتها بیش از مطلب وبلاگ لذت میبرم و یاد میگیرم نظرم اینه که کامنتهای بلند بسیار ارزشمند هستند به این علت که نویسنده میتونه نظری رو که داره بپرورونه. و راستش رو بگم من کامنتهای کوتاه رو رد میکنم چون معمولا هیچی درش برای من یکی نیست. و برعکس کامنتهای بلند رو من کلمه به کلمه میخونم. و گمان نمیکنم که کار سختی باشه که دوستانی که کامنت بلند دوست ندارند ازش رد بشوند. در رابطه با گذاشتن محدودیت و مقررات و مرامنامه از جانب صاحبان وبلاگ هم نظرم اینه که مسئله به حدی پیچیده میشه که یکباره دیدی نسوان عطایش را به لقایش بخشیدند. اینجا رو بهتره هایدپارک ببینم یا بهتر میدون انقلاب ببینیم که نسوان بساطشون رو پهن کردند و تعدادی علاقمند دارن نظراتشون رو محترمانه بیان میکنند و … توی میدون انقلاب همه نوع آدمی رد میشه. رهگذرانی که مزه میپرونند و رد میشند، اوباشانی که نفس کش میطلبند و …. نظر من اینه که وجود رهگذران، اوباشان و مزدوران طبیعت اینجاست و باید ماها باهاش کنار بیائیم و صاحبان وبلاگ هم تا حد توان بهش مقابله کنند نه بیشتر. البته اگر اصل بحث و تبادل نظر برای ما ارزش داره.
نسوان گفت:
ماهگون عزیز،
ضمن تشکر از وقت و زمانی که تک تک شما عزیزان در اندرونی صرف می کنید و کامنت های بلند و کوتاهی که می گذارید و فضایی که بی شک مرهون حضور همه ی شماست.
توی کامنت آخر به گونه ای سوالاتی در مورد نحوه ی مدیریت این کامنت ها عنوان شد که به حکم وظیفه پاسخ می دهیم،
به عنوان اصل اول گفتنی است که هدف ما در مدیریت اینجا تا حد امکان پرهیز از دخالت مستقیم و به حداقل رساندن هر نوع نظارتی است. دلایل ما برای اتخاد این تصمیم این هاست
یک. ما به گفتگوی آزاد اعتقاد داریم ، این آزادی حتی شامل حال علی تهمورث هم می شود.حتی با فرض این که ایشان مزدور باشند. ما همه ی کامنت های ایشان را تایید کردیم. با این که در محتوا سخن ایشان را تایید نمی کنیم. توجه داشته باشیم که اعتقاد به آزادی بیان فقط شامل موافقان نیست بلکه شامل مخالفان هم می شود.
دو. ما در اینجا اهرمی برای اجرای قانون نداریم، درنتیجه وضع کردن هر گونه مرامنامه و ضوابط بدون ضمانت اجرایی بی قایده است. ما به عنوان گردانندگان این وبلاگ توان و زمان محدودی داریم و در مسند قضاوت هم نیستیم. ما فضای این وبلاگ رانه تنها می خواهیم بلکه حتی مجبوریم که آزاد نگاه داریم. ما محکوم به آزادی هستیم!
سه. هدف اصلی ما از نحوه ی چرخش اندرونی بیشتر از هر چیز اموختن تعامل و تحمل و تضارب آراست. اینجا قرار بر این بود که یاد بگیریم که حرفهای مان را بزنیم، مخالف و موافق ، هم را تحمل کنیم و آداب گفتگوی صحیح را تمرین کنیم. اگر این میان کسی سو استفاده کرد، اگر توهینی شد، اگر کج فهمی بود ، نرنجیم، بمانیم، و ادامه بدهیم.
یاد بگیریم که حذف کردن اندیشه ها ممکن نیست. کنترل رفتار و گفتار دیگران ممکن نیست، اما ما می توانیم واکنش خودمان را کنترل کنیم. درست رفتار کنیم و قضاوت را به شاهدان و زمان واگذار کنیم.
کار سختی است، ما خود بارها در این کار نمره ی ردی گرفته ایم.واقعیت این است که درست ، متعادل ، انسانی و زییا رفتار کردن، بسیار بالاتر از زیبا سخن گقتن است. و این چیزی است که هرکدام از ما می توانیم اینجا بیاموزیم.
چهار . با این همه، اگر کاربر خاصی مشکلی ایجاد کرد و با توهین و تشویش و تخریب و تهدید مخل نظم اینجا شود از ما بخواهید که مورد را بررسی کنیم. در صورت تشخیص و توافق جمع شناسه ی آن کاربر برای ورود به سایت لغو می شود.
اگر چه این هیچ تضمینی نیست که آن فرد با یک شناسه ی دیگر وارد سایت نشود.
از طرف تیم نسوان.
کورش گفت:
++++++++++++++
کاپیتان بابک گفت:
ماهگون جان
نرو، بمان. من هم تعجب کردم که انتظار داشتی مثلا علی تهمورث به شما با 1/2/3/4 جواب منطقی بدهد. اولا که برای دین و طرفداران خمینی و خامنه ای منطقی باقی نمانده. از اول (یعنی 1400 سال پیش) هم منطقی وجود نداشته. کار اینها حرافی ودروغ و مغلطه است، اسلحه شان شمشیر و باتوم
ثانیاً هر چه شما معقول و مودب بگویی و جواب ایدل ایدل بگیری، ما مردمی که حقمان لگد مال شده، بهتر و قوی تر می شویم. میدان را خالی نکن دوست من
هما گفت:
ماهگون
رفتن معنی نداره اگه معتقدی حرفی که میزنی درسته
تو کار درست رو انجام بده و یادت باشه ازادی با کنترل و بستن و دوختن زبان دیگران زیاد جور در نمیاد
کورش گفت:
+++++++++++
Oh! My God گفت:
جوات جان تحويل بگير! اينم يكي ديگه از فوايد كاراكتر ساختنات!!! دفعه قبل فشار خون بعضى ها رو بالا بردى و ايندفعه…
حالا بزاريد يه چيز ديگه بگم كه اگر نميدونستيد يا شك داشتيد، شكتون بر طرف بشه بهش ايمان بياريد!!!
****
هيچ ميدونستيد كه اين آق جوات مشتى خودمون! يه پرونده براى هر كامنتورى تو اين اندرونى درست كرده و تو آرشيو خودش همه رو بر حسب ساعت، زمان و مكان حفظ ميكنه!!!!!!!!
همينجورى كه خيلى ساده ميتونه بگه كه كى، كى، چه وقت، كجا چى گفت و چى شنفت ….
جل الخالق!!!!!!!!!!
ايران دخت گفت:
@mahgoon
بهت نمیآمد اینقد زود خسته بشی از این وز وز مگسان به قول خودت ستون پنجمی،
بمون و بنویس بذار نوشتت تا ماه برسه،
از کی واهمه داری از کی؟اونا باید به پایان سلام کنند نه تو.
لوسیفر1 گفت:
@ ماهگون عزیز
رفتن تو و شمشیر در نیام کردن هیچ مشکلی رو که حل نمی کنه هیچ بلکه اونا رو یه گام دیگه به پیروزی نزدیکتر می کنه. همینو میخوای؟ میخوای به ایده الهات پشت کنی؟ طول کامنتهات هم متناسب با دبی تراوشات ذهنی توست. به قولی از کوزه همان برون تراود که در اوست. اندیشمندی چون تو شاید وظیفه اش تولید و انتشار فکر و اندیشه است.
بمون
mori گفت:
فکر میکنم شما یک سوال پرسیدی و دوستان میتوانند در یک یا چند جمله جواب بدهند ولی اینجا بحث از جون آدمیزاد داریم تا شیر مرغ
من بسیار تعجب میکنم که چه چیزهایی رو میشه به چه چیزی ربط داد
خوب اگر به من وقت محدودی برای زنده ماندن بدن سعی میکنم با کسانی که دوستشان دارم و به آنها عشق میورزم این زمان را سپری کنم چیزی که غربت ازمن گرفته
این جواب من بود نقطه
mori گفت:
الان که فکر میکنم یه چیزی رو از قلم انداختم توی اون مدتی که وقت دارم حتما یک وافور میخرم و تریاک ناب چون از دوره دانشجویی دیگه نکشیدم و یه دلی از عزا در میارم
اگر اشکال نداشته باشه باز اگر چیزی به ذهنم رسید مینویسم
mori گفت:
هرچی فکر میکنم میبینم تو اون مدت دلشوره پدرم رو در میاره
برای اون برنامه وافور وقت بیشتری میزارم
خب آخه این جه آتیشی بود به زندگی ما انداختی ؟؟؟
از مخم بیرون نمیره تو این خراب شده هم که وافور و تریاک گیر نمیاد
حالا چیکار کنم ؟؟؟
ونداد گفت:
من می رفتم هرویین می زدم تا هر روز از این هفت ماه رو توو یه دنیای ذیگه باشم……..بدون نگرانی از معتاد شدنم هر روز دوز مصرفم رو بیشتر می کردم…….هر دراگی دستم می رسید رو امتحان می کردم……
هما گفت:
اجرکم عنداله اخوی
🙂