شازده ، آخ شازده ی شیرین زبان، هر وقت یادش می افتم لبخند محوی روی لبم می نشیند. نه قبل و نه بعدش هیچ مردی را ندیدم که شبیه شازده باشد. برای خودش موجود یگانه ای بود. خودش معتقد بود که در زندگی قبلی یک شاهزاده ی فرانسوی بوده اما توی زندگی فعلی اش شباهتی به شاهزاده ها نداشت.قدش تا چونه ی من می رسید و قیافه اش با آن موههای صاف و فرق وا کرده از وسط شبیه ننه ملیحه کلفت پیر خاله توران بود. خسیس و وسواسی بود و تا حدودی بد دهن ولی بی نهایت باهوش و شوخ طبع . به هر حال من تا دیدمش عاشقش شدم.تازه از اصغر جدا شده بودم و خونه را تبدیل به کاروانسرا کرده بودم. شازده هم اون وسط می پلکید و توی اون روزگار بی پولی ارد می داد و خرده فرمایش هاش انتها نداشت :فقط مشروب اصل می خورد، شب باید استیک می خورد تا وزنش بالانرود، از دستپخت من اشکال می گرفت و می گفت نمک قورمه سبزی کم است و خلاصه از در و دیوار ایراد می گرفت. رابطه ی من و شازده برای هیچ کس قابل درک نبود. توی میهمانی ها به من می گفت ایکبیری ! چاقال و کار را به جایی می رساند که گاهی حتی بقیه عصبی می شدند، یک بار وقتی توی جمع مثل همیشه داشت من را مسخره می کرد زولبیا طاقتش طاق شد و بهش گفت خفه شو کوتوله! به زولبیا چشم غره رفتم. شبش من را کشید کنار و گفت تو برای چی این دلقک را تحمل می کنی؟ اینهمه آدم هست که از خداشه با تو باشه.. این کوتوله ی عوضی شش ماهه که اینجا داره می خوره و میخوابه؛ حتی یک بار تو رو یک رستوران هم دعوت نکرده، همه اش داره مزخرف بارت می کنه ..این آخه چی داره؟؟…بهش لبخندی زدم و گفتم خواهر من، لطفا دخالت نکن. در ضمن بار آخری باشد که به شازده بی احترامی می کنی.
من و شازده شش ماه با هم زندگی کردیم و خیلی هم خوش گذشت. توی این مدت شازده هرکاری که دوست داشت با من کرد، هرکاری. در سطح جسمی، در سطح روانی. گاهی که شکنجه هایش از حد خارج می شد و می دید که دارم می برم بغلم می کرد و می گفت تو که می دونی من دوستت دارم؟ احمق جون؟ نمی دونی؟ من البته می دونستم همه ی این ها را. حتی پشت شوخی و توهین و تحقیر آن لایه ی مخفی ترس را می دیدم. شش ماه بود که برنگشته بود خونه اش. هر وقت می رفت بعد از سه ساعت تلفن می زد و می گفت دلم تنگ شده و بر می گشت. مثل سلاخی که به قناری دل بسته باشد به من وابسته شده بود. بر می گشت و دوباره توهین و تحقیر ها و توقعاتش شروع می شد و من اجازه می دادم که مرا له کند و اگر راستش را بخواهید به نحو بیمار گونه ای لذت می بردم. حقیقتش این بود که من اصلا بخاطر همین عاشقش بودم. شازده هم آدم باهوشی بود و این را می فهمید و کارش را درست انجام می داد.
هنوز هم وقتی فکرش را می کنم، می بینم اگر روز آخر، شازده اون اشتباه کوچک را نکرده بود هیچ چیز نمی تونست رابطه ی کامل ما را خراب کند. ولی به هر حال همه ی ما هر قدر هم باهوش باشیم گاهی اشتباه می کنیم. اون روز را خوب یادم هست. هوا آفتابی و پاک بود. نشسته بودیم و صبحانه می خوردیم. داشتم فنجون چای شازده رو برای بار دوم پر می کردم که دستم را گرفت و بی مقدمه گفت بیا ازدواج کنیم. فکر کردم شوخی می کند اما جدی بود. گفتم شازده، تو که اهل ازدواج نبودی! درضمن من همین شش ماه پیش طلاق گرفتم. به صفحه ی دوم شناسنامه ی من رحم کن. گفت خودمم نمی دونم چه مرگمه.. دیگه بدون تو نمی تونم زندگی کنم. گفتم ولی شازده، من برای تو زیادی چاقال و ایکبیری نیستم؟ دستش را به نشانه ی اراجیف نگو تکان داد: خودتم می دونی که اینجوری نیست. خودم رو لوس کردم :تازه قورمه سبزی هام هم بی نمکه.. گفت خیلی هم خوشمزه است ، دست پختت رو دوست دارم خانم… خودت رو، همه چیزت رو دوست دارم. اگر بهت نمی گفتم برای این بود که .. چه می دونم… برای این بود که پر رو نشی! دستم را گذاشتم روی گونه هاش ، داغ و ملتهب بود،معلوم بود تلاش زیادی می کند تا اعتراف کند؛ به گفتن کلمه های خوب عادت نداشت ولی کلمه ی آخر هم بیرون پرید: من عاشقتم. توی چشمهاش نگاه کردم ،نه شوخی نمی کرد. ته چشمهاش یک قطره اشک می درخشید.باورم نمی شد. نفس راحتی کشیدم و روی صندلی نشستم. صبرم بالاخره به ثمر نشسته بود. قوری را روی میز گذاشتم و گفتم: پنج دقیقه وقت داری که همه ی وسایلت را جمع کنی و از این خونه برای همیشه بیرون بری.
mountainsummit گفت:
به این بیماری سادیسم میگن.
کلا ما عاشق رنج بردن هستیم.
حالا تو که وضعت خوبه بعضی منتظرن جنگ بشه برن رو مینا
نسوان گفت:
سادو مازوخیسم البته اصطلاح بهتری است. چون بیشتر سادیستها در برابر یک سادیست دیگر مازوخیست می شوند.. و برعکس.
من خیلی وقت بود که فکر می کردم دیگه این بازی رو نمی کنم. اما چند وقتی است یک نفر شبیه شازده دوباره سر و کله ش پیدا شده و من هم بازیم گرفته. گفتم اینجا بنویسم که جلوی چشمم باشه تکرارش نکنم.
mountainsummit گفت:
شاید به خاطر بیکاریه به هر حال یه سرگرمیه.
حالا چرا عنوان شازده و شمشیر رو انتخاب کردی
با اون اوصاف که تو گفتی
شامپانزه وپوست خربزه بیشتر مناسبی داره
Oh! My God گفت:
«شامپانزه وپوست خربزه بیشتر مناسبت داره»
اينو خوب اومدى!
…
پس اين بيچاره ‹شازده› از اولش هم يه دلقك به تمام معنا بوده…
جواتى هم حق داشت كه هى بهش تيكه مينداخت…
نسوان گفت:
شاهزاده ی من اینجا نبوده که کسی بخواد بهش تیکه بندازه . هر گردی که گردو نیست.
شهرزاد گفت:
دوستان این گاهنامه غیردولتی را حمایت کنید و دانلود کنید و بخونید
http://www.facebook.com/pages/%D9%BE%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1/202336283123752
خرزهره گفت:
اون وقت می گن چرا زنها نباید به سطوح بالای قضایی؛ مدیریتی ؛ رهبری و سیاسی برسند.
sl گفت:
آدم به این پرروئی تا بهش گفتی برو، رفت؟
اونم تو 5 دقیقه؟
باورم نمیشه
اینجور آدما معمولا تو این مرحله سریش میشن
از همه کلکهاشون استفاده میکنن
جوری که از دستش خلاص شدی را واقعی نگفتی
نسوان گفت:
خوب نه به این آسونی ولی زیادم سخت نبود.. کلا آدم بی شخصیتی نبود. من یک آهنگ گذاشتم و گفتم تا این تموم میشه باید رفته باشی.. چند بار آهنگ تموم شد و اون هنوز داشت حرف می زد. و من دوباره می گذاشتم از اول. می شمردم.. پنج دقیقه اول، دوم ، سوم …آخرش دید فایده نداره بلند شد و شروع کرد به جمع کردن چیزهاش. به هرحال اونجا خونه ی من بود و برگ برنده دست من بود. آدم مغروری بود. آدمهای مغرور رو آسون میشه دک کرد. وقتی از در رفت بیرون پنج بار اون آهنگ رو از اول گذاشته بودم. یعنی کلش نیم ساعت طول کشید. بعد هم تا مدتها پیداش نشد. وقتی از ایران می اومدم انگار گیسش رو اتش زده باشند سر و کله ش پیدا شد. رفتیم یک کافی خوردیم. پول قهوه رو هم ازم گرفت. هنوز هم خسیس بود.الانم گاهی در تماسیم.
ماهگون گفت:
@mountainsummit
فکر کنم منظورت سادو مازوخیسم باشه که نتیجه ی تعارض سنت تا دندان مسلح, با مدرنیتهی مفلوکه.
اما خب ویولتا لااقل به خودش ثابت کرد میتونه قلهرو فتح کنه و از اون بالا یه اردنگی بزنه به تمام دنیایی که میخواد اونو در بند خودش کنه.
شاید بشه گفت: ویولتا «عشق» رو در چنبرهی قرارداد یک حماقت میدونه و به نظر میرسه وقتی عشق فروکش میکنه و یا توسعه و ادامهش مقدور نمیشه، اونوقت رابطه تمومه و تنها سنگینی و بندهای مسئولیت بیمعناش میمونه.
من هم مثل ویولتا فکر میکنم آزادی مهمترین عنصر در حد اکسیژن برای نشاط این رابطه تا اون روز بود.
آزادی از بند زنجیرهای فولادین حقوق به روایت دیگران …
خب…گذشته از تضمین نسبی حقوق فرزندی بیزبان، که احتمالا ویولتا باید ازش منصرف شده باشه تا ابد، من از شهامت و قدرتش خوشم میاد یه جورایی…ممکنه بعضیا بگن این قدرت نیست..این ناتوانیه…اما به نظر من این قدرته… شاید تا حدودی شبیه قدرتی که یک مامور اعدام داره و میتونه اصغرقانل رو با یه گلوله حذف کنه…اما ممکنه خیلیا نتونن این کار بکنن…حتی راضی باشن اصغرقاتل کشته شه اما خودشون این قدرتو نداشته باشن…
من فکر میکنم ازدواج رسمی لااقل توی ایران برای ویولتا اونقدر تنفرانگیز باشه که بشه با عمل اصغرقاتل مقایسهش کرد…عملی که منتهی به نفرتی میشه که تمام تئوریهای مخالفت با اعدام و کشتن آدمها رو با حضور اون نفرت در ذهن و باور یک روشنفکر از بین میبره… البته شاید.
به هر حال خشونت هم از خصوصیات انسانیه که با تغییر آدمها و بزرگ شدنشون و عمق باورهاشون، میزانش تغییر میکنه…نمیشه به هیچکس گفت تو چرا اینقدر خشن و بیرحمی؟…نمیشه حتی به نیچه به عنوان نمایندهی زنها آلمانی گفت چرا شما از اینکه مردی با شلاق بیاد سراغتون احساس امنیت میکنین؟
هر کس با توجه به توانمندیهاش و اجتماعی که در اون رشد کرده در یک مرحله از بلوغ جسمی و عاطفیه…
این توجه باعث میشه که آدم جذب جاذبههای ویرانگر نشه… و با توجه به باور و توانمندیهای خودش طرفشو انتخاب کنه… من فکر میکنم معشوق ویولتا عاشق نبود…اون دارای درجهی بالایی از علاقه بود که به همون خاطر اشکش دراومد..کمی عمیقتر از اشک یه پسربچه که بعد از سالها انتظار دوچرخهی تازهشو در اولین روز مالکیت و اولین روز تابستون از دست میده…به نظر من اگه پارتنر ویولتا عاشق بود باید تا ته جهنم بدون هیچگونه تعهد رسمی باهاش میموند تا وقتیکه ویولتا ازش خسته بشه و یه اردنگی بهش بزنه از بالای قله.
نسوان گفت:
نه عشقی در کارنبود.. خوب، اگر عشقی هم بود ، عشق بیمارگونی به آزار دادن و آزار کشیدن بود.
فرق من و شازده دراین بود که اون در طول رابطه آزار داد و من مترصد فرصت بودم که وقتی سپرش را انداخت شمشیر رو فرو کنم. این وسط عشق و ازدواج و بچه و همه ی این حرفها فقط مشروعیت دادن به یک بازی بی رحمانه بود که در عمق جریان داشت. البته این برداشت من بود از آن ماجرا..
عشق… واقعا چی هست؟ من تا حالا تجربه اش نکردم. چیزهایی که من تجربه کردم با آدمها همه ش یک سری بازی های روانی پیچیده بوده.. بازی هایی که شرافت مندانه ترین کار ، تمام کردنش بود.
ماهگون گفت:
ویولتای نازنین!
به نظر من «عشق» یه کیفیت روحی و جسمی همراه با اعمال اردهست که بسیار تعالیبخش و سازندهست و شاید جایگزین بهتری برای همون بهشت خیالانگیز رو به توسعه و تعادل و لذت باشه…در مقابل جهنمی که رو به ویرانی و از هم گسیختن و درد داره…در عشق جاذبهی مهر و محبت رو به افزایشه برخلاف جهنم که حتی دوستیها هم به تنفر ویرانگر منتهی میشن… عشق یه کیفیت سهل و ممتنعه که اگه کسی بهش برسه آتش رو گلستان حس میکنه البته نه از سر توهم و یا مازوخیسم بلکه عملا.
برای تجربهش باید به بن بست رسید…بن بست یه مرحله از بلوغه…یعنی طرف تمام راهها رو طی کنه تا بفهمه تعادلش تنها در مهرورزی یکسویه ست…با درک چنین تجربهای میشه عشق رو کم کم تجربه کرد نه با منطق و استدلال… باید مراتب و مراحل بلوغ رو طی کرد تا حس چشایی و ذائقهی عشق در انسان شکوفا و مقدور بشه…
البته برخی این مسیر رو خیلی سریع طی میکنند و برخی هیچوقت اونو درک نمیکنن…اما تعداد آدمایی که به این درجه از اداراک میرسن بسیار کمه… یکی از مقدمات درک چنین کیفیتی گوش دادن به دیالوگ و نداهای ذهنی و درونی خوده….درست شنیدن، درست دیدن و پاسخگویی درست… یه کم ممکنه سخت به نظر بیاد…اما بهترین مربی همون بن بسته واقعیه…که امیدوارم برای همه هر چی زودتر واقع بشه چون معجزهای در کار نیست…یا لاقل من تا حالا معجزهای در این مورد ندیدم. سیر تکوینیه اما میشه با توجه به حروف الفبایی که درک کردیم این راهو کوتاه تر کنیم…مثلا برای درک جهنم لازم نیست تمام هستی آدم بسوزه…میشه یه بار با سوختن نوک انگشت در بخاری شما تا ته جهنم رو پیشخوانی کنی و با این حروف الفبای حسی و تجربی از احساسات و هیجانات بتونی کلمه و جمله بسازی و انشاء بنویسی…
مثلا یه خانوادهی مهربان بنویسی توی داستان زندگی خودت…
baharan2012 گفت:
@ مهگون، براوو، آنالیز بسیار هوشمندانهای میکنید، ولی به نظر میاد کاراکتر ویولتا اصلا دغدغه عاشقی نداشته، او از عشق میترسد. حق هم دارد. همان «مهرورزی یکسو یانه» یا محبت بی قید و شرط، کار سختیست. در عشق شما دست بالا را ندارید. سلاح را باید زمین گذاشت و تسلیم شد. به نظر میاد که این بازی سدومازخیستی از اولش یک جنگ بوده. تاکتیک شاهزاده خرد کردن شخصیت ویولتا بوده به منظور به بند کشیدن او. از آن طرف هم ویولتا منتظر نشسته تا شاهزاده فکر کند بر شکارش غلبه کرده و میتواند او را برای همیشه به بند کشد…زمانی که شاهزاده به عشق اعتراف میکند، خود را قابل دسترسی کرده و ضعیف میشود. آنجاست که ضربه زدن تاثیرش را میگذرد. خود ویولتا هم به این تاکتیک اعتراف میکند. از پیروزیش هم ظاهرا شادمان شده ولی در عمق این شادمانی حزنی هست که بشریت به آان گرفتاره، شاید هم معتاده.
ماهگون گفت:
این صداقت ویولتا ما را کشته بهاران عزیز.
اگر پارتنر گرامی کمی اهل دل بود کار را به این نبرد در آوردگاه دل نمیکشاند.
من در این شکوفایی که یک بازی صرف نیست، به دلیل تقدیم غیرمنصفانهی قدرت برتر حقوقی توسط اجتماع که البته ریشه در قدرت فیزیکی طبیعت دارد، همیشه توقعم از مردها بیشتر است که کمتر متوجه میشوند فیزیک قالب آدم شدن است نه خود آدم.
فانوس گفت:
همنفس ، همنفس ، مشو نزدیک
خنجرم ، آبداده از زهرم
اندکی دورتر ! که سر تا پا
کینه ام ، خشم سرکشم ، قهرم
لب منه بر لبم ! که همچون مار
نیش در کام خود نهان دارم
گره بغض و کینه یی خاموش
پشت این خنده در دهان دارم
سینه بر سینه ام منه ! که در آن
آتشی هست زیر خاکستر
ترسم آتش به جانت اندازم
سوزمت پای تا به سر یکسر
مهربانی امید داری و ، من
سرد و بی رحم همچو شمشیرم
مار زخمین به ضربت سنگم
ببر خونین ز ناوک تیرم
یادها دارم از گذشتهٔ خویش
یادهایی که قلب سرد مرا
کرده ویرانه یی ز کینه و خشم
که نهان کرده داغ و درد مرا
…………………………..
mountainsummit گفت:
من فکر میکنم این مشکل عمومیت داره
خود آزاری و دیگر آزاری خصوصا تو این روابط
چراش رو نمیدونم
آیا رنج بردن لذت بخش هست؟
شکنجه کردن چطور؟
پوریا گفت:
با توجه به تازه جدا شدن ویولتا و تنفری که نسبت به اون داره که من فک می کنم حق داره، شاید پیش خودش به این نتیجه رسیده بود که اگه ازدواجی بخواد باشه دیگه اون آزار و اذیت ها نیست، دیگه توهین تحقیری نیست…. جاش می ده به قربونت برم و فدات شم. شاید این واسش ترسناک بوده
ال ما گفت:
چرا گفتی بره؟
نسوان گفت:
گفتم بره سر کوچه ماست بگیره. ماست مون تموم شده بود. شما خودت رو ناراحت نکن.
Parvaaz گفت:
کلا مردهای ضعیف رو خیلی راحت میشه کنترل کرد، مگه نه؟ و زنهای ضعیف رو، همینطور.
رهگذر گفت:
یارب مرا یاری بده ، تا خوب آزارش دهم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، ازغصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم ، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگندها ، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر ، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم
سیمین بهبهانی
mountainsummit گفت:
من یه سواللی ویول واسم پیش اومده. اونم اینه چرا من تا به حال با یه دختری مثل تو برخورد نکردم ؟
یعنی این چیزا که میگی کلن از زن جماعت بعیده.
دخترا اینقدر اهل ریسک کردن نیستن.
شاید هم من بد شانسم
کلن دخترایی که من دیدم یه چی تو مایه های کنه بودن. البته بر نخوره اما خوب اینجوره بیشتر. من تا به حال نشده که یه دختر به من بگه 5 دقیقه وقت داری بارت رو ببندی. کلا بیشتر میگن تکلیف من چی میشه پس کی میای و از این حرفا … اونایی که پررو ترن با طلب کاری میگن و اونایی که کمرو ترن سریال عشق آب دوغ خیاری را میندازن
به هرحال قدر خودت رو بیشتر بدون حداقلش اینه که متفاوتی خوب یا بدش رو هم نمی دونم
dastaaveez گفت:
فک میکنم بتونم به سوالت جواب بدم. بستگی به نوع رابطه داره و اینکه آیا دختر تو اون رابطه خودش رو در چه موقعیتی میبینه. مسلما ویولتا در اون رابطه موضع ضعف رو نداشته. تجربه بهم نشون داده دخترا وقتی تو موضع ضعف قرار میگیرن، ضعف به این معنی که ممکنه ترک بشن یا از نظر طرفشون اونی باید باشن نیستن، اونوقته که یا طلبکار میشن یا داستان عاشقانه رو شروع میکنن. اما اگه تو موضع قدرت باشن و احساس این رو داشته باشن که طرفشون چیزی که اونا میخوان نیست کاملا بیرحمانه اونو از خودشون میرونن. البته نمیخوام بگم این یه چیز کلی هست اما این موضوع رو زیاد دیدم.
mountainsummit گفت:
من هم با پاسخت موافقم. فکر میکنم توضیحت منطقی باشه.
نسوان گفت:
والله ستیغ جان،
کنه شدن یعنی احتیاج.. بنده خدا را شکر نه به مصاحبت کسی محتاجم نه به مقاربتش. هرچی بیشتر تنها می مونم بیشتر از تنهایی م خوشم میاد…مقاربت هم که با همه ی بالا و پایین هنوز هیچ مردی به انگشت دست راست خودم نرسیده …همیشه هم هرکی رفته سه تای دیگه جاش اومدن . توی دنیا که قحطی آدم بیکار و بیمار نیومده خدا رو شکر.. تا دلت بخواد آدم عوضی ریخته . یکی میره یکی دیگه میاد.. خوب حالا من واسه چی باید به یکی کنه بشم؟
از همه ی اینها گذشته کنه شدن یکی از راه های تضمین شده برای از دست دادن یک مرده. یعنی کافیه که بو ببره بهش دلبسته شدی. دیگه پشت گوشت رو دیدی یارو رو دیدی. من کم کم که در مراتب بازی پیشرفت کردم و به مراحل استادی رسیدم، از این حربه خیلی استفاده کردم . هر مردی رو میخوای دیگه نبینی موقع عشق بازی محکم بغلش کن و توی گوشش بگو هیچ وقت من رو تنها نزار!من بدون تو می میرم.. دوستت دارم.. دوستت دارم! بهت احتیاج دارم. روی کلمه ی احتیاج هم تکیه کن.
تمومه!! تموم! تضمینی …
طرف خودش میره و گم میشه.
مهاجر کوچک گفت:
این نسخه پیچیدن استادانه ات خیلی با حال بود. لازم شد چند واحد فشرده بگذرونم پیشت : )
کیستم؟ گفت:
جالبه که ما (منظور هر دو طرف این ماجرا) همچین عقیدهای داریم و داشتیم همیشه…
فلوکستین 20 گفت:
بنده خدا را شکر نه به مصاحبت کسی محتاجم نه به مقاربتش. هرچی بیشتر تنها می مونم بیشتر از تنهایی م خوشم میاد…
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
mountainsummit گفت:
ویول جان
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان. من خیلی سعی کردم که تنها زندگی کنم اما تنها زندگی کردن آسون نیست.
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
اونجاییکه میگی هرچه بیشتر تنها می مونم از تنهایی بیشتر خوشم میاد، در دلش اعتراف داره به سخت بودن زندگیی تنهایی. اما واقعیتش تو اصلا تنها بنظر نمیرسی خودت میگی هر کی میره جاش سه تا سبز میشه
شاید منظورت اینه که به کسی تعهد نمیدی که خوب این با تنهایی فرق داره.
ولی من تنها زندگی کردم آدم کارش به جنون میکشه اینقدر از خودم انتقاد کردم و ایراد گرفتم که دهنم سرویس شده
شاید یه مزیت با دیگران بودن این باشه که آدم از یکی دیگه می تونه ایراد بگیره و خودش رو فراموش کنه. مثل یه مخدر میمونه
رهگذر گفت:
امروز من بیکارم و اینجا نشستم تفسیر میکنم
دل رو کن به تنهایی که از «تن» ها بلا خیزد
این «تن» در اینجا به معنای انسان هست.
پس معنای بیت این هستش که ای دل به تنها بودن عادت کن که از انسان ها جز دارد سر چیزی عایدت نمیشه.به نوعی در تاکید بر تنهایی سروده شده.
رهگذر گفت:
دل = دلا
دارد =درد
مرده شورتو ببرن مترجم گوگل
vasat piaz گفت:
http://www.behnevis.com/
یکی مثل تو گفت:
🙂
هولیانخوزس گفت:
با مردی که موقع عشق بازی اینو بهت میگه باید چطور رفتار کرد؟! پنح دقیقه ای انداختش از خونه بیرون؟
آره شاید بهترین و عاقلانه ترین کاریه که میشه کرد.
رهگذر گفت:
فقط برای تنویر افکار عموم
چند وقت پیش صحبت ویلیام بود و من ازت پرسیدم اگه نمیخواستیش چرا ردش نکردی بره؟
و تو جواب دادی، چون بهش نیاز داشتم و توضیح دادی که خودت میدونی کار خوبی نکردی.
حالا هی بگو جای رهگذر خالی. (:
نسوان گفت:
اره بابا یادمه، من خیلی کارهای بد زیاد می کنم. اما گاهی هم شانس میارم. ویلیام توی پرت یک کاری بهش پیشنهاد شد با 25% پایه ی بالاتر. اونم بدون معطلی قبول کرد و ماه پیش رفت. من هم شدم آدم خوبه ی داستان. همه ی دوستاش تف و لعنش کردند که چرا من رو گذاشته و به خاطر یک مشت دلار رفته اون سر استرالیا. ولی تو که می دونی، من توی دلم از خوشحالی دارم به خودم می پیچم. یعنی از این قشنگ تر نمی شد که تموم بشه، محترمانه ، شیک، به موقع.
من همیشه از این جور اتفاق ها خوشم میاد. مثلا فکر کن اصغر تلپی می افتاد و می مرد. اون وقت من به جای مطلقه شدن ، یک بیوه ی ناز و مظلوم شده بودم و می اومدم اینجا به جای شرح این واقعیت های گه ؛ در مورد عشق و وفاداریم به آن فقید از دست رفته و گل پرپر شده می نوشتم! همه هم گوله گوله اشک می ریختن.. بهتر نبود خداییش؟
رهگذر گفت:
تو پرت چون جای پرتیه حقوق ها هم در حدود ۲۰ درصد از اینور بیشتره اما خوب هزینه ها هم بالاتره.
بعدنش که چون صحبت آویزون شدن و کنه شدن و این داستانا بود باتوجه به پاسخ شما بی جا ندیدم یکی از دلایل مقبول که نه اما توجیه گر رو بیان کنم.
نهال گفت:
ببخشین چرا باید دختری کنه بشه؟ شما با چه تیپی معاشرت داری؟ کنه بودن یعنی در موقعیت ضعف بودن. این ضعف حالا یا فرهنگی یا اجتماعی. فرهنگی یعنی طرف بدون مرد خودش رو کم می دونه یا ناکافی. یکجوری بزرگ شده که بودنش در کنار یکی دیگه معنی داره یا می ترسه این بره و تنها بمونه .. چمی دونم هرچی.
اجتماعی هم که خوب معلومه ، طرف از نظر مالی یا طبقاتی ناکافی است میخواد به یکی بچسبه خودش رو بالا بکشه..ربطی هم به مال و منال نداره من آدمی دیدم که صدها میلیون سرمایه داره اما هنوز چشمش دنبال یکیه که میلیارد داشته باشه..باید ببینی چرا آدمها کنه میشن.
فلوکستین 20 گفت:
می خوام بدونم واقعا تموم خانم هایی که باهاشون بودی «کنه» بودن؟ همشون؟ بدون استثنا ؟ باید برای خودت اسپند دود کنی پسرم
سورمه گفت:
من فکر می کنم اگه همه ی خانوم هایی که باهاشون ارتباط داشتی کنه بودن یه کم هم به خودت شک کن. شاید به دلایلی به طور ناخودآگاه خودت به سمتشون می ری. شاید یه ویژگی هایی تو شخصیتت داری که توی همچین رتبطه هایی ارضا می شن در واقع اینم می تونه بازیه روانشناختیه تو باشه.
mountainsummit گفت:
بابت بکار بردن کلمه کنه از خانمها و آقایون پوزش می طلبم
طناز گفت:
من تا حالا سه تا رابطه ی جدی داشتم، جدی به این معنی که طرف من رو خیلی دوست داشته و من هم طرف رو، و مدت نسبتن طولانی هم طول کشیده، بیشتر از یک سال و یه دونه ش که دو سال و نیم.
پایان تمام این رابطه ها، پیشنهاد ازدواج (یا حتا خواستن این اطمینان که باهم بمونیم بدون ازدواج حتا) بوده.
با این که طرف رو دوست داشته م در هر سه مورد، حالا هرکدوم رو به کیفیت متفاوتی، ولی به محض این که اسم یه تعهد طولانی میاد، احساس خفگی می کنم و عطای رابطه رو به لقاش می بخشم. هرسه تای این مردها، خیلی خوب و دوست داشتنی و خوش قیافه (به زعم من طبیعتن) و باشعور و مودب و دست و دلباز و روشنفکر و البته عاشق بودند. یعنی مثل شازده ی مذکور نبودند که کلی ایراد داشته باشه. اما بازهم نمی تونستم حتا یک لحظه فکر ازدواج یا تعهد طولانی رو بکنم.
سین گفت:
عالی بودی، عالی…
سعید گفت:
یه جورایی یاد فیلم Secretary از Steven Shainberg افتادم. هرچند که واقعیت معمولا همینی هست که برای شما دو تا اتفاق افتاد و معمولی پایان خوشی مثل پایان اون فیلم تو زندگی واقعی پیش نمیاد.
نسوان گفت:
فیلم خوبیه. بعدا که دیدم خودم هم یادش افتادم. با این تفاوت که شازده از لحاظ فیزیکی هم هیچ جذابیتی نداشت.
مهاجر کوچک گفت:
تمام آن یک سال را تک و تنها، بی هیچ هم دل و هم زبانی پشت سر گذاشته بودم. روزهای سختی بود. خیلی سخت. اما همگی آنها با تمام اشک ها و لبخندهایش سپری شدند. داستانهای شروع نشده ای که مرزهای جغرافیایی با بی رحمی هر چه تمام تر در همان چند ماه اول گره زدن، پاره و محوشان کرده بود. دو داستان در عرض یک سال. دیگر دل و دماغی برای داستان تازه نبود. بود؟
همان شبی که زنگ زد گفتم. «?Just friends, OK» و به جای جواب دادن گفته بود: «I like ur voice»، دوباره گفتم: «?Just friends» سکوت کرد … «OK, just friends. don’t worry»
روبرویم نشسته بود. لبخند محوی روی لبهایش نشسته بود. خوشحال بود، نمی دانم در آن 9 سالی که در این سرزمین زندگی می کرد هیچ دختری ندیده بود یا اینکه توی چشمهای خسته ام داستان تازه ای خوانده بود. انتظار هر چیزی را داشتم جز صورت گرد و مهربانی که روبرویم نشسته بود. واژه های ساده انگلیسی را گم کرده بودم. لبخند می زد و هرازگاهی تقلبی می رساند. خنده ام گرفته بود …
فردایش زنگ زد: «?U don’t mind if I come to u today»، یک ساعت راه بود، اما دوباره دلش هوای آمدن کرده بود. روی قولش مانده بود. یعنی از دیروز که دیده بودمش تا امروز همان جاست فرندی بود که خواسته بودم. همان هم صحبت آرامی که آمد و روی صندلی نشست و مرا در حین شستن اسفناج برانداز کرد. همان آدم آرامی که هر بار برگشتم لبخندی زد و گفت: «u r so beautiful and neat» …
دوباره زنگ زد. فردای همان روز. گفتم وقت ندارم. خرید هفتگی روی دسته ام مانده است. خوشحال از فرصت پیش آمده، خرید را بهانه کرد: «I can help U» و آمد. آن سه روز همان دوست بی آزاری بود که خواسته بودم. چرخ خرید را از من گرفته بود. خوشحال بود. اگر چه قد بلندی نداشت اما به نظر می رسید از بس خوشحال است استخوان ترکانده. بلندتر به نظر می رسید. دلم نمی خواست بازیش بدهم. همان شبی که زنگ زده بود گفتم. برای تشکر تنها دستش را گرفتم. حسش دو چندان شد. انگار خوشبختیش کامل شده است. حس خوبی نداشتم. دلم داستان تازه ای نمی خواست. دلم تنها یک دوست خواسته بود. موقع خداحافظی دوباره دست دادم «Thank u for everything. U r a good boy»، این بار خندید: «We can be more than ?friends. OK»
و تمام …
فردایش زنگ زد. دیگر جواب ندادم
اس ام اس داد. گفتم دیگر دلم این دوستی را نمی خواهد
ایمیل فرستاد … ولی من دلم «more than friends» نخواسته بود
برایم نوشته بود حس آدمی را دارد که التماس می کند
برایش نوشته بودم من تنها یک دوست خواسته بودم نه بیشتر
برایم نوشته بود نمی داند چه خطایی مرتکب شده که از او فرار می کنم. نوشته بود نمی داند در دل من چه می گذرد که بعد از 3 روز او را با شقاوت هر چه تمام تر از زندگیم حذف کردم
برایش نوشته بودم تنها 3 روز!! 3 روز نه دلبسته می شود آدم نه خاطرخواه
برایم نوشته بود مگر از دل او هم خبر دارم
برایش نوشته بودم تمام داستان آن یک سال را
برایم نوشته بود بعد از خواندنش دیگر نمی تواند فراموش کند …
و من مانده بودم این همه مدت چگونه توانسته بودم با داستانهای شروع نشده ای که تمام شده بودند کنار بیایم. دل من تنها یک دوست می خواست …
ماهگون گفت:
آفرین مهاجر عزیز!
وقتی گفت: «OK, just friends. don’t worry» توافق جوانمردانهای آغاز شده بود،… اما او شاید به حکم طبیعت زودتر به جرزنی وادار شد… شاید چون مبنایش بر دروغی بود که خود میدانست و روای داستان نمیدانست که دارد به خودش دروغ میگوید…راوی با توجه به ناکامیهایش زمان بیشتری نیاز داشت تا عطش یک رابطهی جدید در او زنده شود و بجوشد.
اما من هنوز نمیدانم نیاز به یک دوست غیرهمجنس برای چه هدف نهایی است؟ آیا تنها برای پاسخگویی به بخشی از نیاز به غیرهمجنس در روح؟ و یا امکانی برای توسعهی آن …؟
مهاجر کوچک گفت:
ماهگون عزیز، من دنبالش نفرستاده بودم. اما وقتی پیشنهاد آشنایی داد گفتم که جاست فرند می تونه باشه نه بوی فرند. زمان می خواستم که استیبل بشم
Caspian گفت:
فرق just friend و boyfriend تو داشتن رابطه غیر افلاطونیه فقط یا چیزای دیگه را هم شامل میشه؟
مهاجر کوچک گفت:
هر کی رو هنوز راه نداده باشن به آبادی سراغ خونه کدخدا رو بخواد، می شه بوی فرند : )
شهرزاد گفت:
تجربه ی مشابهی رو تابستون گذشته داشتم٬ اما من زودتر از شنیدن اعتراف رابطه رو تموم کردم چون داشت از جنبه های دیگه ای زندگیم رو بهم میزد٬ بعد از بهم خوردنش٬ به فاصله ی ۲ روز طرف یکی دیگه رو پیدا کرد در ادامه ی توهین ها و تحقیر ها٬ اما بعد از ۲ هفته٬ تا همین یک ماه قبل چسبیده بود بهم که برگردیم٬ که دوسم داره٬ که درک و شعورم براش مهمه٬ از اون آدمایی بود که روزی ۳ بار میگفت بیشتر آرایش کن٬ موهاتو رنگ کن٬ مدلشو عوض کن و فلانی تبپش خوبه٬ اونیکی خیلی دافه و …!
نسوان گفت:
شازده منم همین ریختی بود.. می گفت چرا انقدر چاقی؟ شکم داری. من اون موقع ده کیلو هم زیر وزن بودم یعنی با هیچ حسابی چاق محسوب نمی شدم. ولی خوب شازده مدلش در زیبایی مانکن های فشن بودند.. تازه می گفت انجلینا جولی هم زشته.. و این رو خیلی جدی می گفت. تنها زنی که به نظرش زیبا بود نیکول کیدمن بود. توی مردها هم که لابد خودش!
حساب کتاب گفت:
منم یک تجربه این شکلی داشتم. اما هیچ وقت این شکلی بهش نگاه نکرده بودم. شاهزاده منم به من می گفت چاقم و منو با کسی مقایسه می کرد که بقیه می گفتن بدقیافه است. حسادت من رو تحریک می کرد. بعد یه بار ایمیل زد و گفت نمی خواد دیگه منو ببینه. من جدی گرفتم . ولی تا دید من جدی گرفتم شروع کرد به پس گرفتن حرفش و وقتی دید من دیگه نمی خوام برگردم شروع کرد به اعتراف. اون وقت نه تنها از جدا شدن ازش دیگه دردی نکشیدم ، بلکه یهو کاملاً برام بی اهمیت شد. حالا بعد سالها دارم می بینم قضیه خود آزاری بود… اما رابطه ما تا وقتی اذیت و آزار ها به مرز خطرناک نرسیده بود خیلی هیجان انگیز بود. از حد که گذشت بی معنی شد. یهو به خودم گفتم جمع کن بابا، چرا به یه کوتوله احمق و بی هنر چسبیدی که این جوری عذابت می ده؟
حساب کتاب گفت:
جالبیش اینه که قبل از اینکه بین من و اون این رابطه مریض شروع بشه به نظرم بد قیافه ، قد کوتاه، غیر جذاب ، بی استعداد…بود. فقط تو ذهنم این بود که چه تنها ست. وقتی دورو برم زیاد می دیدمش عصبی می شدم. یه بار هی به دماغش نگاه کردم و فکر کردم دماغ از این مسخره تر ندیدم.
وقتی وارد اون بازی شدیم، که اصلاً نمی تونم بگم رابطه بود یا نه، تبدیل شد به زیبا ترین موجود دنیا. گاهی که خواب بود دوست داشتم بشینم نگاش کنم. جوری که سخت می شد دل بکنم و برم سر کار. همه چیزش یهو خوب شد. اما اون عوض شد و شروع کرد به تحقیر من. هی ایراد می گرفت. گاهی فقط ساکت می نشست و نمی خواست حتی صدای منو بشنوه اما برای من اصلاٌ اینها مهم نبود. براش غذا درست می کردن نمی خورد. همچین رفتاری رو از هیچ ادم با پتانسیل و خوش قیافه ای تحمل نمی کنم!
نسوان گفت:
ها! اینی که گفتی میدونی خیلی نکته ی مهمیه.
من این رو خیلی دیدم. آدمهای زشت و فرودست و کوتوله با این تکنیک خیلی خوب آشنا هستند. تکنیک حمله.
انقدر به تو حمله می کنند و از سر تا پات ایراد می گیرند که تو فرصت نکنی که نفس بگیری و بهشون نگاه کنی و زشتی و کوتولگی شون رو ببینی. برای اینکه تو رو می برند توی موقعیت دفاعی و تو نمی تونی توی موقعیت دفاعی حمله کنی.
این نوع حمله، پشتش یک جور ترسه. اونها خودشون می دونن که اگر یک گوشه ساکت بنشینن تو بعد از پنج دقیقه متوجه دماغ زشتشون میشی و بازی بر عکس میشه. برای همین گیر میدن به تو. در واقع همون استراتژی قدیمیه: بهترین دفاع حمله است.
اوووففف …من در این زمینه به اندازه ی یک کتاب تجربه دارم. مدتی شده بودم کیسه بکس مردهای کوتوله.. هر کی من رو می دید یک جوری می خواست لهم کنه. یک دوست پسر داشتم که شاید زشت ترین مرد کره ی زمین بود.حالا این که چرا من با این آدم مونده بودم خودش یک مثنوی هفتاد من میشه.. اما در مجموع پدرم همیشه ما رو یک جوری تربیت کرده بود که به ظاهر آدمها نباید اهمیت داد و از این افه های روشنفکری . بگذریم.. این آدم، اولین باری که من رو دید اولین جمله اش می دونی چی بود؟
گفت: حالا فکر می کنی خیلی خوشگلی؟ همچین هم آش دهن سوزی نیستی. من بهت زده شدم. چون اصلا بحث سر خوشگلی من نبود! مدتها بعد، بهم گفت: روز اول ، وقتی از در اومدی تو، احساس کردم که باید خیلی به خودت مغرور باشی، باید میشوندمت سر جات!
خلاصه خیلی دردناکه موقعیت آدمها.. هممون.. طفلکی هستیم.
ترازو گفت:
دلم به حال شماها از یکطرف و اصغر و شازده هاتون از طرف دیگه میسوزه. این چه زندگیه که هر آن آدم منتظر باشه یک چاقو به پشت و پهلوش فرود بیاد؟ تحقیر بشه و تحقیر کنه. رنج بدی یا رنج بکشی. بهتر نیست به جای جستجو برای یک رابطه با مرد یا اصولا جستجو در میون مردها برای رابطه کمی هم به رابطه با زنها فکر کنید؟ البته مقصودم از بابت اون چیز خاص نیست چون همون انگشت دست راست بهترین مرده به قول ویولتا. اگر مشکل یک گوش شنوا در مورد «صادرات آفتابه» هم باشه که فکر کنم زنها بهترند. چرا «آمازون» مدرن در میون ایرونیها رو برای اولین بار شما ایجاد نکنید؟ سینه راستتون رو هم نمیخواد که ببرید چون عهد تیروکمون گذشته. از بابت بچه هم لزومی به تجاوز و این چیزا نیست. بی پولی؟ بانک اسپرم. پولداری؟ یک اگهی در روزنامه و یک مبلغ بالا برای اسپرم مرد بلوند خوش تیپ، قد بالای ۱۸۰، تناسب وزن، تحصیلات فلان و چنان. ممکنه از هاروارد هم آدم پیدا بشه. نمیخواد نگران مردها هم باشید. اونا هم یک خاکی تو سرشون میکنند. نمونه امروزه هم بخواید چنین کومون زنونه ای در هند موجوده. خواستید لینکش رو هم میذارم.
baharan2012 گفت:
این عجیبه، من تا به حال از چند مرد شنیدهام که آنجلینا جولی را خوشگل نمیدونند. بعضیها میگن زیادی لاغره. ولی جنیفر لوپز را هم که به اون لاغری نیست خیلی از مردها نمیپسندند. این دو زنهایی هستند که بیشتر زنها میپسندنشان تا مردها، در ضمن گمان میبرم یک حالت «ایمسکولشین» به مردها میدهند. (فارسیش چی میشه؟ خایه کن، خایه زدا، خایه بر، اخته گی)؟
shadook گفت:
به نظرم آنجلینا جولی ته چهره ای مردانه دارد. البته منظورم عدم ظرافت نیست.از نظر من که زیباست. مثال ایرانیش میتونه مهتاب کرامتی باشه.
شهرزاد گفت:
همه ی لذت رابطه و رنج کشیدنش به همینه٬ که تو میدونی یه روزی اعتراف اینا رو میشنوی که حتی حاضرن عوض شن به خاطر تو! و تو میتونی تصمیم بگیری که نباشی.
مهاجر کوچک گفت:
ویول عزیز
شکی در این نیست که قلم توانایی داری. یعنی دروغ چرا، یه پست جدید نوشته می شه اول میام چک می کنم ببینم نویسنده اش کیه بعد می خونم. داشتم می گفتم، نوشته ات تنها چند جا نیاز به ویرایش کوچولو داره. آخه تو با قلم ادبی شروع می کنی به نوشتن بعدش چند جا بدون اینکه نقل قولی چیزی هم باشه چند کلمه عامیانه می نویسی. مثلا: «قدش تا چونه ی من می رسید»، اینجا چونه نباید چانه می بود؟ یا اینکه: «تازه از اصغر جدا شده بودم و خونه را تبدیل به کاروانسرا کرده بودم»، خونه نباید خانه می بود؟ و چند جای دیگه از نوشته …
این نکات کوچولو به هیچ وجه به این معنی نیست که من دارم خدای ناکرده از تویی که چند ساله می نویسی ایراد می گیرم. اصلا، به هیچ وجه. دلم می خواد نوشته به این زیبایی و روانی پرفکت باشه. می بینی که من هر بار به شوق نوشتن داستانهات یه short story می نویسم که بیشتر به سیاه مشق شبیه. خواستم در کنار نظرات دوستان که همگی اهل فن و متبحر هستن و سادیسم و مازوخیسم و غیره و ذالک داستان رو کالبدشکافی کردن اساسی، یه کامنت متفاوت داده باشم : ))
نسوان گفت:
عزیزم مرسی.
قبل از شما هم به من این رو تذکر دادند. مخصوصا کاپیتان بابک سعی کرد من رو اصلاح کنه.. اما نشد.
ببین من یک مشکلی با این قضیه دارم.
به نظر من زبان ما ترکیبی از شکسته و ادبی حرف زدنه. من همونجوری که حرف می زنم می نویسم. دوست ندارم یک دست ادبی یا یک دست شکسته بنویسم. به نظر من جمله ها زشت و تصنعی میشه و برای من ریتم جمله مهم تر از قواعد دستوری است.
به این مثال نگاه کن:
بیرون بارون میاد. ( جمله فاقد زیبایی ست)
بیرون باران می آید.( جمله عصا قورت داده است)
حس من هیچ کدوم نیست. من دوست دارم بنویسم :
بیرون بارون میاید.
می دونم غلطه.
اما من اینجوری دوست دارم.من کلا زیاد زیر بار قواعد نمیرم، چه در سبک، چه در محتوا وحشی هستم. تا حالا هم که با زورگویی دارم پیش می برم. حالا ببینم کی میخواد جلوم رو بگیره..
😉
بوس.
مهاجر کوچک گفت:
مرسی از توضیحت ویول جان. هر جوری که راحتی بنویس. مهم اینه که حست رو داری می نویسی. جسارت من رو هم ببخش. قرار نیست که اینجا کتاب چاپ کنی. ولی اگه زمانی خواستی این کارو بکنی ویراستار و دار و دسته اش جلوت رو خواهند گرفت : )
نسوان گفت:
جسارت کدومه آبجی..؟ بیا تو با کفش. بی خیال فرش.
از الان بهت بگم، ما کمتر از فحش خوار مادر رو به سلام علیک هم قبول نداریم.
حالا یک کم وایساخودت می بینی!
ویراستار و اینا هم بی خیال.. تا اون موقع یک سبک ادبی راه میندازیم. همه رو فیتیله می کنیم.
مهاجر کوچک گفت:
ممنونم که با کفش هم اجازه دادی بیام تو : )
آره، باید یه مدت رفت و آمدم به اینجا بیشتر بشه که پوست بندازم. آخه یه خرده من زیادی پاستوریزه ام. در مورد این داستانت، منم با یه بنده خدایی آشنا شده بودم که فهمیده بود زیادی بچه مثبتم. اینه که همون اول راه از واژه ها و کلماتی استفاده کرد که من یه زمانی بد می دونستم. از اینا که وا، زشته قباحت داره. اما اونقدر برام شیرین و دلنشین شده بودن که خودم هم کم کم ترسم ریخته بود و باهاش راحت بودم. یعنی عشق می کردم وقتی باهاش حرف می زدم. هیچ وقت نمی ترسیدم بهش بر بخوره یا اینکه ازم دلخور بشه. این یکی از همون داستانهایی هست که گفتم در عرض این یک سال پرونده اش بسته شد. آخر سر هم با یه جمله تمومش کرد: «تو خط کشیهای زیادی داری. من نمی تونم بهت نزدیک بشم»، یعنی باورم نمی شد این جمله رو اون یه روزی بهم بگه. همه خط کشی های من در رابطه با اون (اگر چه به فاصله دو قاره بود) اما از بین رفته بود. من دیگه خط قرمزی نداشتم. اما بد جوری غافلگیر شدم. anyway، واسه همینه که می گم باید پیشت یه سری واحد فشرده بگیرم که آدم شم : )
کاپیتان بابک گفت:
شما فقط «هیچکی» نگو، دیگه با بقیه کاری ندارم 🙂 I have long given up
راستش خودم یه کم به این عارضه یا سبک شما مبتلا شده ام و دو تا سبک را قاطی می کنم. خودش میاید بیرون! اینهم از مزایای ویولتا خوندن
1- خوب نوشتن شما شهرۀ خاص و عامه ولی این نوشته هیچی نداشت عزیزم. بجز افشای مازوخیستی بودنت
2- اینکه گفتی آدمای مغرور را راحت میشه دک کرد، برام تداعی شد، گفتم بکامنتم. سالها پیش از شر یه زن آمریکایی وحشی با استفاده و حساب روی غرورش خودمو خلاص کردم. بعدش دلم یه کم براش سوخت. هیچ راه دیگه قبل از آن جواب نداده بود
3-بیرون بارون میاید 🙂 تکراری است. یه جملۀ دیگه (یا دیگر) پیدا کن
Oh! My God گفت:
اى كوچك مهاجر،
خير آنچونان نيست كه ميفرمائيد! بسى بيش بر «زيبايى و روانى» مى فزايد! و يا بعبارتى ؛ «پرفكت تر» ميباشد!
Oh! My God گفت:
تصحيح:
—–
اى كوچك مهاجر،
خير آنچونان نيست كه ميفرمائيد! «خونه و چونه » بسى بيش بر «زيبايى و روانى» مى فزايد! و يا بعبارتى ؛ «پرفكت تر» ميباشد!
تبسم گفت:
نوشتن ت عالیه! خودت خیلی بی رحمی!
EhSAN گفت:
خدا آدم بیکار و بیمار و عوضی نصیب هیچکس نکنه .ایشالا یه شوهر قد بلند و قوی و خوب گیرت میاد که ازش حساب ببری.
parisa گفت:
روانی میدونی یعنی چی؟شایدم عقده ای
پری کاتب گفت:
لایک به بعضی جواب هات! راستی موندم این جماعت کج و کول رو تو از کجا پیدامیکنی؟
لک لک گفت:
فکر کنم تکراری بود!
قدیسه گفت:
مثل همیشه متلذذ شدیم… البته این لذت کمی تا قسمتی آمیخته با تلخی حقیقت بود…
بگمونم اساسا عناصر اناث (درمورد دیکتیشن صحیحش مشکوکم) خوددرگیرتر از عناصر ذکورن… این رنج طلبی و علاقه به مورد ظلم و تحقیر و در مواردی حتی مورد تجاوز واقع شدن، حس جالب و مشترکی در اغلب این گونه از انسانه، البت در تلورانس های متفاوت…
و دیگه اینکه… این تعریف از عشقی که در جواب ماهگون کردید، برام خیلی جالب و تامل برانگیزناک و واقعی بود… «بازی روانی پیچیده»… جز این رو واقعا فقط در داستان و اسطوره میشه پیدا کرد… الباقی همه حکایت و سندی از همین تعریفند…
Sami گفت:
من فقط آنقدر میدونم که حضور هيچ کس در زندگی ما آدم ها اتفاقی نيست …
بعدم اینکه این شازده مغرور , تنها دوستت داشته و همین .
اون احساس کاذب هم , تنها توهم عشق بوده 😉
رهگذر گفت:
رفیق، مگه عشق چیزی جز توهمه؟
ماهگون گفت:
رهگذر عزیز!
به نظرم عشق به آن معنای شیفتگی مطلق و از خود بیخود شدن و جذبهای همچون پیچک گیاه عشقه دور هر چیز با چشمانی کور، در حد انسان نیست و همان توهمی است که میگوئید. با شما در این معنا موافقم.
اما به نظر من عشق زناشویی (و نه تنها انسانی) علاقهی بامعرفت بر مبنای محبتی یکسویه است که به شرط عدم مزاحمت و شیرین افتادن در کام محبوب میتواند مؤثر باشد وگرنه محبت زورکی شبیه تجاوز به عنف است. البته عشق میتواند در دل باشد بدون امکان عملی آن، اما تنها در عمل تعبیر و تصدیق میشود.
به نظر من عشق انسانی فراتر از علاقه بر اثر احساس تملک و خواستن صرف به قصد بهرهبرداری است.
و البته قابل توصیف با عشق لیلی و مجنون و خیالات شاعرانه هم نیست…و صد البته از جنس عشق به دوچرخه و ماشین آخرین سیستم هم نیست…عشق فراتر از علاقهی صرف صوری و دو بعدی در عرض و طول است بلکه احساسی چند بعدی در عمق و طول و عرض و … است و با ریختن آبجوش روی صورت یار فروکش نمیکند…عشق فزاینده و رو به توسعه به سمت یکی شدن است هر چند به تطبیق مطلق نمیرسد، اما میزان همفاز شدن به درک لذتهای غیرقابل تصور منتهی میشود که برای کسی که به آن حال دست نیافته غیرقابل درک است …
(البته این تنها یک نظر و دیدگاه نیست شاید گزارش یک تجربه باشد…)
با احترام.
رهگذر گفت:
ممنونم به خاطر توضیحات نسبتا کاملی که دادی، به خاطر درک مطلب مجبور شدم چند بار مرقومه شما رو بخونم تا به فحوای کلامتان پی ببرم، قدیمی های اینجا میدونن که من دیپلم ردیم و به ساده نگاری اعلاقه زیادی دارم البته چاره دیگه ای هم ندارم.
با بیشتر مطالبی که گفتی موافقم. از دید من عشق ساخته دست فلسفه یونان قدیم بوده در جهت تشریح ابر وجودانی که هر کدام منشا قدرتی فرا انسانی بودند که این مخلوق مولفه ،طی دوران به دست عرفان شرقی رسید تا به واسطه ان توجهی از دید خودشان مقبول به تئوری «عشقم کشیده اینجوری باشم، چه خوب آدم عشقی باشه داشم» داشته باشند .
از ان دست تعاریفی است که بر اثر کثرت استفاده لوث شده اما در اصل جز مفاهیمی است که ایده ال محسوب میشوند و در دنیای پر از اصطکآآک انسانی مجال ابراز وجود نمییابند.
چیزی که از ان تحت عنوان علاقه انسانی یاد کردید مجموعه ای از نیاز های انسانی است که در اثر قرار گرفتن در مسیر مولفه های انسانی به شبه عشقی زمینی تبدیل شده.
به هر حال دانسته های ما محصول تاجروبییاتمان هستند لاجرم این تجربیات ساختار باور های ما.
ممنون بابت نگارش محبت امیزتان.
رهگذر گفت:
تاجروبییاتمان= تجروبیاتمان
فانوس گفت:
شازده امتحان میکرد کسی رو که میدونست همه چی رو میدونه و چنین شخصی محکوم به رفتن در سی دقیقه هست.
ستار جبار غفار گفت:
سادیسم پست مدرن………..مازوخیست متحجر……کلا دست خودتون نیست ..جنستون اینجوره..همشه نباید خیلی بهتون نزدیک شد…انگاری زور گفتن و زور شنیدن و خشن بودن بیشتر جواب میده تا عشق و عاشقی و ازدواج و از اینجور شر و ورها
EhSAN گفت:
روی تو چی جواب میده لاشی؟
خاطرات پاک شده گفت:
چقدر عجیب بود.
آرش گفت:
1. خیلی وقت پیش بهت گفتم که رابطه مثل بازیه ؛ برنده و بازنده داره و تو گفتی که به نظرت اینطوری نیست و خیلی چیز پیچیده ایست و… ، چند وقتی است خیلی بر بازی بودن رابطه تاکید خاصی میکنی ؛ فکر کردم نظرت عوض شده اما با این پست معلوم شد که از اول همین فکر رو داشتی ؛ اما… اونروزی که به من گفتی رابطه ؛ بازی نیست ؛ روزی بود که بازی داشت به نفع کس دیگه پیش میرفت و اتفاقا همون شد که من پیش بینی میکردم , خلاصه اینکه کلا بازی اشکنک داره/
2. مشاورین امور خانواده و کسانی که در مورد روابط زن و مرد تحقیق میکنند ؛ عمدتا بر این باورند که ارتباط و زندگی زن و مردی که هر دو باهوش باشند کار سختی است چون مدام تک و پاتک وجود داره ویک شطرنج فکری و احساسی نهفته ای بین طرفین در جریانه ؛ شاید اگر به گذشته نگاه کنی میبینی که روابط تو هم از این قاعده مستثنی نبوده و آدمهای باهوشتر رو زودتر از دست دادی؛ اما در عین حال یک مشکل هم وجود داره و اون اینکه آدمهای باهوش نمی تونند خیلی به آدمهایی که در حد خودشون نیستند نزدیک بشن و به همین دلیل عموما جذب آدمهای باهوشی مثل خودشون میشن و باز به همین دلیل اصولا آدمهای باهوش روابط مستحکم و عمیقی رو تجربه نمی کنند؛ اما همواره در هر رابطه ای که هستند لذت میبرند چون چلنج رو دوست دارند.(همه اینها رو گفتم که بگم تو هم باهوشی).
3. شازده تو مثل تیم فوتبالی بود که بازی برده رو تو دقیقه 90 میبازه ؛ به دلیل اینکه از اول اشتباه بازی کرده ؛ هر چند که دلیل اصلی شکستش این بود که یکباره خودش رو خلع صلاح کرد ؛ اما من فکر نمی کنم که اون ابراز علاقه باعثش شده ؛ بیشتر ریشه در رفتارش داشته که باعث شد اون ابراز علاقه به تو این اجازه رو بده که ضربه رو بزنی. و گرنه میشه هم از قرمه سبزی ایراد گرفت هم یه نموره لاو داد به قضیه که باعث ایجاد حس ضربه زدن نشه ؛ یعنی همیشه بمونی گوشه رینگ. ایشون اشتباهش این بود که گوشه رینگ اینقدر زد که خودش خسته شد ؛ میشد آرومتر بزنه که فقط بمونی.
4. یک مقدار » خامه » داستان رو زیاد کن.
نسوان گفت:
من توی این که بیشتر رابطه ها بازیه هیچ شکی ندارم.
اتفاقا بازی های رذیلانه و کثیفی هم هست.
اختلاف من با تو در این بود که تو معتقدی یکی برنده است و یکی بازنده
به اعتقاد من توی بازی هر دو طرف علی رغم نتیجه ی بازی» بازنده» هستند.
و اصلا بدی بازی توی همین است.
همین!
رهگذر گفت:
تو شرایط مختلف، مفاهیم مختلفی داره.
این مفاهیم رو نیازها تعریف میکنن. بعضی وقتا بازی هستش بعضی وقت ها معامله و زمانی خواهد رسید که نیاز خواهد شد.وقتی به نیاز تبدیل شد اول مصیبت، چون کیفیت این نیاز رو نوع بازی و معامله تعریف میکنه.پس اگر بازی گری سعی کن بازیگر خوبی باشی و زمان معامله سعی کن سوداگر خوبی باشی.تا هنگام نیاز به گدایی نرسی.
ترازو گفت:
+++++
saeed گفت:
صدای پای رهگذر
سلام
E=MC 2
پس طبق این فرمول . مردم عجیب
به معامله و بازی گری نیاز پیدا کرده اند،
شاهزاده داستان در زندگی قبلی یک شاهزاده ی فرانسوی بوده. به عبارت پیش فرض تناسخ عینیت پیدا میکند یا مانند کردار انسان تحت سیطره احتیاج یا نیاز.
نظرشما در مورد تناسخ چیست
من می اندیشم پس هستم
راستش وسط این همه نظر جوراجور من دیدیم که اون رستگاری ها توی صفحه تبدیل به صداقت نشد اما تبدیل به ذهنی شد که من یکی عاشق همین فانتزی ذهنی هستیم !!
عاشق صدای پا
رهگذر گفت:
سلام سعید عزیز.
ان بالا درجواب مهگون گفتم که من دیپلم ردیم، طرف با پارسی روان با زیر نویس ترکی و بغل نویس انگلیسی مطلب مینویسه و باز من از درک مطلب عاجزم پس انتظار نداشته باش تا نوشتار سختگیرانه تو رو بفهمم. تمام درکم از نوشتار سختگیرانه شما این است که بعضی از قسمت ها را باید با تلسکوپ خواند و بعضی قسمت ها را با میکروسکوپ.
اما با توجه به آنچه که فهمیدم، بلی فرمول صحیح است اما نه صرفا مختص زمان شازده بودن شازده..
ک دو طرف تساوی در فیزک متاثر از فاکتور زمان هستند. وگرنه شاید نسخ تناسخ.
بازی را در گیم حال و معامله را در بازار امروز بسنج تا پیش درآمدی باشد برای هیجان اپیزود بعدی، که میداند شاید نیمه دوم جبران نیمه اول بازی شود و سودای فردا جبران خسارت امروز تا بگاه نیاز اجباری به تکدی گری محبت پیش نیاد.
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
سوي ما آيد نداها را صدا
فعل تو كان زايد از جان و تنت
همچو فرزندي بگيرد دامنت
پس تو را هر غم كه پيش آيد ز درد
بر كسي تهمت منه، بر خويش گرد
فعل تست اين غصه هاي دم به دم
اين بود معناي قَد جَفٌَ القَلَم!
E=MC2
آرش گفت:
چرا هر دو طرف بازنده هستند؟
فانوس گفت:
یه نوع بازیه که با پنبه صبر و تحمل برای مدتی،یک دفعه سرت زده میشود که نفهمی از کجا خوردی!
دوسر باخته چون حس انتقام توشه و هر کی این حسو داره در آخر از بازنده هم بازنده تره.
نسوان گفت:
بازی های اریک برن رو خوندی؟ اگر نخوندی بخون.
ببین از نظر روانشناسی بازی تعریف خاص داره. یکی از مشخصه های بازی اینه که در بازی صداقت وجود نداره. یعنی هر وقت یک چیزی بگی ولی چیز دیگری رو بخوای داری بازی می کنی. دومین مشخصه بازی اینه که اقلب آخر بازی هیچ کس حس خوبی ندارد.چون در جهت اصلی نیاز صادقانه اش حرکت نکرده.
فرض کن، خانمی به یکی از همسایه های مردش زنگ می زند و نصف شب میخواهد که بیاد و به او توی بستن شیر آبی که چکه می کند کمک کند. با یک لباس خواب حریر در را باز می کند.. و… تا جایی که کار به جاهای باریک می کشد. ( این بازی اسمش انبار کاه هست و خیلی هم بازی متداولی است).
پایان بازی هر دو طرف باخته اند. اگر طرف شیر آب را درست کند و راهش را بکشد و برود زن احساس سر خوردگی و عدم جذابیت جنسی خواهد کرد. اگر طرف زن را دمر کند و ترتیبش را بدهد زن مدعی میشود که تو به من تجاوز کردی و از موقعیت سو استفاده کردی.
حالا اگر زن از اول به این همسایه زنگ بزند و بگو ید: فلانی ، امشب بیا و من را ترتیب بده.
این ممکن است به نظر بازی نیاد. اگر هدف واقعا سکس با اون آدم باشه بازی نیست. اما گاهی هدف اصلا سکس نبوده. زن می خواهد طرف را محک بزند، یا توی شرکتش استخدام بشود، میخواهد بهش نزدیک شود تا از زن یارو انتقام بگیرد.. خلاصه.. هزار تا حالت هست.. در اون صورت باز یک بازی رو شروع کرده با این که در ظاهر به نظر بازی نیست.
همه ی این بازی ها، در نهایت دو سر بازنده است. در مقطع کوتاهی به نظر می رسد که طرف برنده شده، اومده زده و رفته.. اما واقعیت این نیست. حتی اگر در سطح اجتماعی هم مشکلی پیش نیاد در سطح روانی فرد به رضایت نخواهد رسید و سردرگم و گیج تر هم شده و این یعنی باخت.
ماهگون گفت:
چرا نمیتونه فح قله با مشارکت هم در گذر از راههای ناشناخته با کشف و پیشروی همدلانه باشه؟
چون برای ما مقدور نبوده؟! و یا چون در تصور ما نمیگنجه؟!
البته هر رابطهای رو میشه به بازی تشبیه کرد چون قواعدی داره…اما توی این بازی سبقت گرفتن به معنای حذدف طرف نیست بلکه به معنای یاری رسوندن به شکوفایی طرفه…البته بر بمنای اصولی که عرف و موروثی هستند مسلما همونی هست که شما میگین:یه بازی دو سر باخت.
کیوان گفت:
ویولتا!
فوقالعاده بود: «هر دو طرف بازنده اند»
آرش جان!
به دلیل اینکه برد در بازی جایگزین آنچه «رستگاری» میتوانش خواند، میشود.
(رستگاری را به معنای مذهبی آن بکار نبردم، شاید بتوان آنرا معادل احساس خوب بودن دانست)
ماهگون گفت:
چرا نمیتونه فتح قله با مشارکت هم در گذر از راههای ناشناخته با کشف و پیشروی همدلانه باشه؟
چون برای ما مقدور نبوده؟! و یا چون در تصور ما نمیگنجه؟!
البته هر رابطهای رو میشه به بازی تشبیه کرد چون قواعدی داره…اما توی این بازی سبقت گرفتن به معنای حذف طرف نیست بلکه به معنای یاری رسوندن به شکوفایی طرفه و از آرامش و قدرت و لذت یارش میتونه لذت ببره…از غذا خوردن یارش لذت میبره… البته چنانچه بخوایم بر مبنای اصولی که عرف و موروثی هستند رابطه برقرار کنیم مسلما همونی میشه که شما میگین: بازیی که تا دو تا نگیره یکی نمیده و باید حتما گل بزنه تا پیروز بشه…توی زندگی زناشویی این بازی یه بازی دو سر باخته….قبول دارم.
آرش گفت:
@ ویولتا و ماهگون و کیوان
من اجازه دارم قانع نشم؟
ویولتا؛ بحث سر صداقت نیست؛ همیشه صداقت رهایی بخش نیست ؛ ببین فرض کن من مثل فیلم پیشنهاد بی شرمانه ؛ توی خیابون برم به یه آقایی بگم که آقا من از زن شما خوشم اومده و میخوام باهاش بخوابم و 1میلیون دلار هم بابتش میدم ؛ زن طرف هم در اون لحظه هم به فکر 1میلیون باشه هم به فکر سکس ؛ طرف هم به پول فکر کنه و این اتفاق در نهایت بیافته؛ قطعا در پایان رابطه سه نفر آدم هستند که کاملا صادقانه اومدن جلو و به هدفشون هم رسیدن (پول -سکس-ارضا) اما احتمالا در نهایت سه نفر آدم نه خیلی خوشحال و بازنده خواهیم داشت؛ اینجا صداقت به هیچ دردی نخورده؛ با اینکه برای هر سه نفر یک بازی برد – برد اتفاق افتاده ؛ اما کسی رستگار نشده ؛ مشکل اینجاست که همه ما فکر میکنیم صداقت حل کننده و کلید قفل همه مشکلهاست ؛ خود تو اگر طرف از اول بگه میخواد بکنتت میگی شما به خودت گفتی کیر ؛ اگر نگه بعد بره تو کارت میگی چه بی جنبه و دروغ گو و… خلاصه این بازی هست ؛ اما من به دو سر باخت بودنش اعتقاد ندارم ؛ همه بازی فقط درپایان اون نیست.
ماهگون گفت:
آرش جان!
ویولتا یه جا بهت میگه بیشتر رابطهها بازیه…نه همهش!
حکم مطلق نکرد!
این هوش و ریزبینی ویولتا قابل تحسینه که قدر ویرگولها رو هم میدونه و میفهمه چی داره میگه…
حکم مطلق کردن راجع به تمام رابطهها شاید از دست تو بربیاد اما من با ویولتا موافقم و حکم کلی نمیکنم.
…
به نظر من ویولتا با قدرت داره عمل میکنه…میفهمه داره چیکار میکنه…باور کن من از حرفای خودم مقابل اون دارم شرمنده میشم…ویولتا یه کلاس درس شده واسه من..حقیتش من فکر میکنم اون داره توی آزمایشگاه کار خودشو میکنه…هی انو با اون ترکیب میکنه تا هم کارشوکرده باشه و هم این وسط شاید کشفی اختراعی بکنه…
اون توی بیابون از لنگه کفش خوب میدونه چطوری استفاده کنه…خووووووووووووووووب!
من الان دارم لنگ میندازم جلوی پاش…
و فقط براش آرزوی همون چیزی رو دارم که توی قلبش هست که به نظر بهتر از همه میدونه چیه.
اون پائین یه چیزی نوشتم براش… اما الان فهمیدم همهش اضافی بود. اون خوب میدونه دنیا دست کیه…
حالا میفهمم چرا ویولتا میگه بازی دوسر باخته…چون اون مثل من معتقده رابطه یه بازی صرف نیست!
واقعا موندم چند تا بوس برای این هوش ویولتا کافیه.
آرش گفت:
ببین شما بیش از حد با کلمات ور میری ، آدمها در روابطشون با هم دیگه در هر سطحی هم که باشه ؛ بطور مداوم در حال بازی کردن هستند؛حالا شاید مفهوم بازی که برن تعریف میکنه نباشه فکر کن شطرنج ؛ پوکر ؛ تخته و… یه همچین چیزی ؛ مخلوطی از تدبر و تفکر و شانس و برنامه ریزی.
mahgoon گفت:
آرش جان!
خشت اول چون نهاد معمارکج…تا ثریا میرود دیوار کج
شما میگی: رابطه یه مقابله ست پس بازیه… من میگم رابطه یه مشارکته پس همراهیه.
من مثال “کوهنوردی” رو زدم که فهم موضوع ساده بشه! اما شما با پرهیز از پرداختن به اون بازم صورت فیزیکی قضیهرو میبنی و میگی:..ببین اینا چون موقع بوسیدن همدیگه مثل بازی بوکس مقابل هم قرار میگیرن بنابراین رابطه کشتی کچه و یکی باید یکی رو زمین بکوبه و شکست بده…!… و باز هی حرف خودتو میزنی! اینجوری که نمیشه به نتیجه رسید! نمیخوای ببینی اینا کنار همند نه مقابل هم.
برای پرهیز از ور رفتن بیشتر با کلمات: آیا «کوهنوردی گروهی و یا دو نفره» یه بازیه؟
دنیا مجبور نیست به خاطر نظر شما بین بازیهای مورد نظر شما خودشو تعریف و تقسیم کنه! ممکنه آدما غالبا کارشون به بازی بکشه اما لزوما این معنای زندگی نیست به نظر من. نهایتش روابط زناشویی زن و مرد مثل قایقسواری دونفرهست توی رودخونه بدون رقابت با کسی…کنار هم برای رسیدن به یک هدف مشخص با همیاری هم…کی گفته باید مثل بکس و کشتی باشه؟ تو فقط ظاهرو میبینی که شبیه کشتیه! اما جانم لطفا باطنشو ببین که هدف چیه؟ هدف بازی کاراته نیست والله بالله! شما هدفو اشتباه آموختی.
پاسخ بده لطفا: آیا کوهنوردی و صعود دو نفره و یا دسته جمعی به قله یه بازی برد و باخته؟ برنده ش کیه؟ بازنده ش کیه؟
ممکنه تو بخوای حتی توی کوهنوردی و یا قایقرانی دو نفره شریک راه و همراهتو سر به نیست کنی…کجکی پار و بزنی تا قایق غرق بشه تو که شنا بلدی بمونه اون تلف شه که دو تاتون ببازین…اون بمیره تو قاتل شی! و یا اونو از دره پرت کنی تا خودت برسی به قله. خب شما و امثل شما هدفو اشتباه فهمیدین که نتیجه برد و باخت از آب در میاد… این یه روش آنرماله که یک همراهی مشترک مفرح رو به یک مسابقه و بازی برد-باخت و به یک جدال تنزل میده.
فکر کنم این پرسش کوتاه در این کامنت کمتر از کلمات خودت باشه آرش! بدون ور رفتن با کلمات پاسخ بده: کوهنوردی چیه؟ بازی برد و باخت و حذفه؟
زندگی گفت:
سبک نوشتار: عالی
نوع اتفاق:عا دی
مدل رفتار: عجیب
alefjan گفت:
ما هم تبليغي كرده باشيم
http://alefjan.wordpress.com/
ايران دخت گفت:
من خودم هیچ تحفهای نیستم از هر نظر ولی بگو یکروز طاقت تورو داشته باشم که با مردی مثل این شازده سر کنم تا اون خر فهم بشه با کی طرفه،کون لق هر چی مرد شازده واریه و حیف اون شیش ماه که هدر کردی که به خودت ثابت کنی.. اونم مجاب میکنی.
حساب کتاب گفت:
اصلاً این حرفها نیست بابا، این داستان اذیت شدن لذتناکه. اما لذتس اونقدر در نهان و در لایه های زیر زیر روح آدم اتفاق میوفته که خودتم نمی دونی داری لذت می بری. فقط می مونی توی رابطه.
اصلاً بعید نیست بعضی آدمها با پشتکار درس می خونن و در کارشون رشد می کنن و به خودشون می رسن و ورزش می کنن و خودشونو فیت نگه می دارن تا با تمام این قابلیت ها وارد یک رابطه یه طرفه توهین آمیز بشن که بیشتر خودشونو تحقیر کرده باشن ، که بیشتر لذت ببرن.
shadook گفت:
چند سال قبل توی دانشگاه ما پسری بود که همه دانشکده از ترم اولی تا دکتری میشناختنش. بیشتر استادا عاشقش بودن چون اطلاعات فوق العادی ای داشت. سخنور قهاری هم بود آشنا به سفسطه. ازش خوشم اومده بود. 3 ترم از من بالاتر بود. بالاخره با پشتکار! ترم 7 تونستم بهش بفهمونم که چقدر ازش خوشم میاد و بودن باهاش رو دوست دارم. هر چی رابطم باهاش نزدیکتر می شد بیشتر احساس میکردم یه جای کار میلنگه. از اینکه تحقیرش کنم لذت میبرد. دوست داشت له بشه. برام عجیب بود اون موقع اما بعدها فهمیدم یه اسلیو کامله. یه خروار عکس و فیلم و مقاله مطلب داد بخونم تا منو تبدیل کنه به یه میسترس.
البته رابطه ما خیلی دووم نیاورد. اما این حسی که به من القا کرد هنوز کمابیش تو وجودم مونده.
حساب کتاب گفت:
آدم آگاهی بوده. اکثر آدمهایی که وارد همچین رابطه هایی می شن اصلاً خودشون نمی دونن.مثه من که تازه فهمیدم دو سال پیش وارد همچین رابطه ای شده بودم. بعضی ها هم فقط با یک ادم خاص اون مد خود آزارشون رشد می کنه وگرنه تو رابطه دیگه با آدم دیگه این شکلی نیستن.به نظرم اگه آدمی اونقدر از خودش شناخت پیدا کنه که مطمئن باشه این شکلیه، و اونقدر شجاع باشه که به پارتنرش بگه، خیلی آدم با حالیه. اونم تو ایران. بدون اینکه اطلاع خاصی داشته باشم همین جوری فکر می کنم اگه این آدمها تو سکس وارد رابطه دومیننس و سابمیشن بشن مد خودآزارشون چنان ارضا میشه که رابطه شون کمتر تحت تاثیر قرار می گیره. مثه یه فیلمی که دیدم فکر کنم اسمش بود منشی…سکرتر.
پرتقال بنفش گفت:
از تیر آخری که رها کردی ، خوشم اومد. حق اش بود.. پُررووووووو
پسر گفت:
خانم ویولتا شما تالا کسی رو دوست داشتی ؟ یا بهتر بگم دوس داشتی که نسی رو دوس داشته باشی ؟
دوس داشتی یه شاهزاده واقعی داشته باشی ؟
حتی توی خیال … فکر نمیکنی یه عشق واقعی رو تجربه کنی ؟
منظورم از عشق دوست داشتن برای ذات دوست داشتنه !
باور نمیکنم ادمی پیدا شه … که از دوست داشتن و عشق لذت نبره !!!
حتی از این فراتر …
بنظرم دوست داشتن توی ذات انسانه !
حس دوست داشتن رو همه تجربه کردیم
من فک نمیکنم حس بعید و خیلی دور از دسترسی باشه .
پسر گفت:
خانم ویولتا شما تالا کسی رو دوست داشتی ؟ یا بهتر بگم دوس داشتی که کسی رو دوس داشته باشی ؟
دوس داشتی یه شاهزاده واقعی داشته باشی ؟
حتی توی خیال … فکر نمیکنی یه عشق واقعی رو تجربه کنی ؟
منظورم از عشق دوست داشتن برای ذات دوست داشتنه !
باور نمیکنم ادمی پیدا شه … که از دوست داشتن و عشق لذت نبره !!!
حتی از این فراتر …
بنظرم دوست داشتن توی ذات انسانه !
حس دوست داشتن رو همه تجربه کردیم
من فک نمیکنم حس بعید و خیلی دور از دسترسی باشه .
نسوان گفت:
پسر جان،
تو تا حالا دوست داشتی لامبورگینی مدل 2012 سوار بشی؟ و با جت اختصاصی در سواحل نیس فرود بیای؟
پاسخ این است: البته
اما نشد دیگه ببخشید!
پريسا گفت:
يني عاشششقتم :-*
نسوان گفت:
فداتم… پس کی میای؟
پريسا گفت:
ميام، نه خيلي دير.
فانوس گفت:
……….
و زخم های من همه از عشق است
از عشق ، عشق ، عشق .
من این جزیرهٔ سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده ام
و تکه تکه شدن ، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد .
……….
سس گفت:
خیلی عنی بابا….تا وقتی شما عنها فکر ایران باشید ایران همین عنیست که خواهد بود …عقده ای ها…
saeed گفت:
666 مساحت اشنا
پست بدرد نخور و سنار سه شاهی بود که ما موندیم این اراجیف از کجا پیدا کرده ؟ و از اونجا که هنوز نتونستم شاهزاده و شمشیر رو به خودمون شیرفهم کنم و666 جیغ بزنیم که ابلیس و ریسمان های شیطان درمشت ماست عشق یعنی ارباب بردگی به این نتیجه رسیدیم
بی دی اس ام دوست را داره بشنو باور نکن
نقل از 666
گردو گفت:
درسته که اکثر روابط بین آدمها چه دوستی و چه زناشویی یا همراه با بازی هست یا غلبه یکطرفه، ولی این هیچ نشانه ای برای سلامت این روابط نیست و هیچ دلیل نمیشه که فکر کنیم که همه روابط فقط تو این دودسته بندی میگنجند و لذا حتما یکطرف یا دوطرف بازنده دارند.
روابط دونفر میتونه برد برد هم باشه. بشرطی که هر دو طرف صادق و شفاف باشند.
چه نبوغی پشت این روابط پیچیده و سرشار از حقه و کلک – بفرض که از نوع مثبتش هم باشه – میتونه وجود داشته باشه که دونفر بجای اینکه بهم انرژی مثبت بدن و همدیگه رو برای سختیهای زندگی شارژ کنند، دائم باید همدیگه رو بپان که رو دست نخورن و بازی رو نبازند؟ برعکس من یک نوع نیاز کور و کودن پشت این روابط میبینم که از ترس از دست دادن رابطه به هر شیوه ای متوسل میشه.
حتی تو سیاست هم – که از نظر مردم معمولی پدر و مادر نداره – دیگه بازی برد برد دست بالا رو داره حالا چه دلیلی داره ما بیایم این روابط بی پدر و مادر و به روابط خصوصی خودمون هم راه بدیم.
mountainsummit گفت:
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
بسیار عالی
ماهگون گفت:
گردوی عزیز!
باهات موافقم و اضافه کنم که در بالا به ویولتا و رهگذر عزیز گفتم که:
به نظر من به جز دو حالت بازی و معامله، حالتهای دیگه از جمله حالت سومی هم در کاره!… و اون مشارکت در راهی مشترک برای بلوغه که در این نوع مشارکت، بازیهای متعدد برد-برد وجود داره.
مثلا لذت مادر از شیرخوردن و سیر شدن و امنیت بچه به کدوم دو دلیل بالاست؟ معامله و یا بازی برد و باخت؟
چرا یک رابطهی عاشقانه در زناشویی نتونه یک سفر مشترک برای فتح قله با مشارکت هم در گذر از راههای ناشناخته با لذت کشف و پیشروی دوجانبه در سرزمینهای ناشناخته باشه؟
چون برای ما مقدور نبوده؟! و یا چون نوع دیگری از همراهی در تصور ما نمیگنجه؟!
البته هر رابطهای رو میشه به بازی تشبیه کرد چون قواعدی داره… اما توی بازی زناشویی سبقت گرفتن به معنای حذف طرف نیست بلکه به معنای یاری رسوندن به شکوفایی طرفه و هر یک از طرفین میتونن از آرامش و قدرت و لذت یارش لذت ببره… میتونن ازغذا خوردن و توسعهی یارشون لذت ببرن… البته چنانچه بخوایم بر مبنای اصولی که عرف و موروثی هستند رابطه برقرار کنیم مسلما همونی میشه که شما میگین: بازیی که تا دو تا نگیره یکی نمیده و باید حتما گل بزنه تا یکطرف پیروز بشه… بله نمونهی این بازی توی زندگی زناشویی یه بازی دو سر باخته….قبول دارم.
ما میتونیم از بازیهای معروف و عادتشده روزگار بازی بخوریم. به نظر میرسه اونایی که به زندگی زناشویی به عنوان یک بازی برد و باخت و یا معامله نگاه میکنن قبل از رابطه اول خودشون از عادتها و عرف بازی خوردن.
…
پاسخ به ویولتا
ضمنا «ویولتا» در بالا اشاره ای داشت به کتاب بازیها اثر «اریک برن»…که رفتارهای روزمره ی ما گاه درگیر بازیهایی میشن که ما خودمون غافلیم و اگه قواعد بازی رو نتونیم کنترل کنیم بازی میخوریم.
خب بله! من هم همینو میگم. موضوعی که من مطرح میکنم اینه که غفلت ما رو آلودهی بازیهای دوسر باخت میکنه و چرا ما باید غافل باشیم و خودمون رو بسپریم به قواعد بازیهای دوسرباخت…اگر ما با دید بازی به روابطمون نگاه کنیم میتونیم نتیجهی این بازی رو به برد-برد تبدیل کنیم و برای شکت طرف و برنده شدن خودمون مقابل هم قرار نگیریم و رفتارهای ما نتیجهی مشترک فعالیت گروهی ما رو تکمیل کنه و پیش ببره مثل کوهنوردی که توش بازندهای نیست وفاتح قله همه هستند نه تنها یکی. و البته در این میون کسی برندهی حقیقیه که کوبیدن پرچم رو روی قله میده به دست دیگری.
نسوان گفت:
ماهگون عزیز..
می پرسی چرا ما نباید…..؟
البته که ما باید!
ما باید عشق و فتح قله ها و از این حرفهای خوب که شما می زنی و … همه ی باید های دیگه رو جامه عمل بپوشونیم
اما واقعیت چی میگه داداش من؟
چند درصد اطراف تو این باید ها به عمل در اومده؟
ماهگون گفت:
خب عزیز من! واقعیت اینه که: اگه ما از اول موفق بودیم که الان اینجا نبودیم!
چیزی هم تنفربرانگیزتر از نسخه پیچیدن با حرفای خوب واسه دیگران اونم توسط آدمای فکسنی نیست. به این هم باور دارم.
اما از طرفی هم نمیشه منکر تاثیر مخرب بمب اتم شد! آینشتین اینو مدعی شد اما هیروشیما اینو ثابت کرد!
ممکنه تو تمام اینا رو بدونی و بگی من همینم و از خودم بیش از توانم توقع ندارم. از اصغر گرفته تا شازده هم همینو میگن…اما این وسط یکی هست که داره مستهلک میشه و همه چیزومیدونه و همین درکش در کنار ضعیفشدنش میتونه کار رو به بحران بکشونه.
این طبیعیه که آدم واسه خودش، دوستش و عزیزانش بحران نخواد. همین نه بیشتر.
حالا نکته اینجاست: آخر راه تمرین در بازی تجزیه شدن چیه؟ …قبل از اینکه بخوایم اعتراف کنیم «هیروشیما» باید بگیم ناآرامی و پریشونی و عدم تعادل پایدار خودمون… و در مرور زمان هر چی انرژی و طراوتمون کمتر میشه بر شدت این ضدوخردهای درونی افزوده میشه….تمام اینا رو میدونی قبول.
خب وقتی همه چیزومیدونیم و کاری هم از دستمون بر نمیاد یعنی پذیرفتیم ما هیچکارهایم و بذار سیل مارو هر جا میخواد ببره…جهندم!!!
من آمار نگرفتم اما درصد ناچیزی موفق میشن خودشونو از سیل بکشن بیرون.
ما اینجا جمع شدیم و داریم گپ میزنیم نه فقط واسهی وقت تلف کردن…میخوایم یه چیز خوبی گیرمون بیاد…شاید حالمون رو بهتر کنه…من امیدوارم تو که لیافتشو داری بتونی خودتو بکشی بیرون چون هیجان تن سپردن توی سیل اگه در اوج آبشار تموم نشه اما اون پائین تموم میشه…و ایکاش این اتفاق زود بیفته و درد تموم شه…
این طبیعیه که وقتی ما حکمی رو صادر میکنیم دیگه انرژی لازم رو برای رسیدن به نتیجهای دیگه خرج نمیکنیم.
این حرفها مال اینه که ما یه احتمالی و شانسی به خودمون بدیم قبل از اینکه حکم نهایی رو صادر کنیم… منمطمئنم که چنین قلهای قابل فتحه واونقدرها هم نادر نیست. باید برای پیدا کردن طلا سراغ معدنش رفت…اما توی همین خاک زیرپامون هم طلا یافت میشه البته با عیار ناچیز…که به اندازه ی وسع میتونیم بهش دست پیدا کنیم و کاچی به از هیچی…این نظر منه.
من امیدوارم جزو همون جند درصد ناچیز باشم.
و امیدوارم تو هم امیدوار باشی و در جستجو و تلاش …
و یه باشگاهی رو انتخاب کنی که در تناسب اندام حرفهای عمل میکنه و عضلات آدمو ضایع نمیکنه.
البته میشه زیاد جدی نگرفت و واداد..کی به کیه!
بوس.
آرش گفت:
اگر به هیروشیما فقط به عنوان جایی که آثار بمب اتمی در اون نمایانه نگاه کنی بله ؛ اما هیروشیما خیلی چیزها رو تغییر داد مثل جنگ دوم ؛ جنگ سرد ؛ تاریخ جهان ؛ نگاه انسانها ؛ هیروشیما صرفا بد نبود.
ماهگون گفت:
آرش جان!
پاسخ منو به خودت اون بالا بخون.
همونکه راجع به آزمایشگاه ویولتای باهوش و بهره بردن بهینه از لنگه کفش توی بیابون اشاره کردم…
من ویولتا را باهوشتر از تصور خودم میدونم…اون با علم بر همه ی جوانب داره عمل میکنه و این مسلط بودنش معرکهست و با یه بوس دو تا بوس جبران نمیشه.
نسوان گفت:
طلسم معجزتی مگر پناه دهد از گزند خویشتنم..
چنین که دست تطاول به خود گشاده منم…
رهگذر گفت:
@ آرش
فقط ی نکته، جانگ سرد بعد از جانگ جهانی دوم شروع شد.از زمان تقسیم برلین
آرش گفت:
@ رهگذر
درست میگی ؛ اما اگر هیروشیما هم نبود باز با اشغال آلمان جنگ سرد شکل میگرفت(البته عده ای معتقدند جنگ سرد عملا از زمانی که شوروی در خلال جنگ دوم شروع به کمونیستی کردن کشورهای فتح شده کرد آغاز شد) اما هیروشیما معادلات شوروی رو بر هم زد و شکل جنگ سرد عوض شد.در واقع باعث شد همیشه سرد بمونه و گرم نشه.
vahid گفت:
سلام ویولی عزیز.قشنگ بود.ولی در شگفتم از تو و ماجراهایت.شازده، اصغر،اون راننده تاکسی نارنجی،راننده کامیون ها،….خلاصه خیلی عجیب و غریبه! شازده رو دیدیش یا شنیدیش سلام برسون…خیلی زیاد.
کیوان گفت:
بالاخره لینک خبری را که در پست قبل گذاشته بودم پیدا کردم:
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/06/120609_l38_iran_reza_abassi_museum.shtml
نازنین گفت:
بسیار هم خوب …
Sam گفت:
بیچاره شازده داره چه مسیری رو طی میکنه؟ زندگی اولش تو فرانسه به دنیا اومده و شازده بوده. زندگی دومش در ایران بدنیا اومده و قدش تا زیر چونه بنفشه بوده و از خونه بیرون شده. خدا به فریادش برسه تو زندگی سومش.
گلی گفت:
منم وقتی با شوهر سابقم زندگی می کردم چندین بار خودش به زبون در اومده بود که اون تحت تربیت مادری بزرگ شده که همیشه می زده تو سر پدرش و می گفت نمی تونه منو که می زارم بزنن تو سرم را بفهمه البته وقتی من یه بار برای همیشه بدون چونه زدن رفتم و دیگه برنگشتم دوباره زن سالاری شده بودم
انگار ما این مدلی تربیت می شیم یا زجر بکشیم یا زجر بدیم
آنا گفت:
به این همه پیچیدگی یک فاکتوردیگه رو هم اضافه کنید اونهم اینکه هردو طرف ازدواج کرده وهمسر وبچه دارن… یعنی یکی مثل من…همه ی استدلال ها از یک زاویه به شرایط من شبیهه…. سادیست …مازوخیست…عاشق…کنه… بی رحم…بازیگر…بازنده…یا هر چی که شما بگید…. برید خدا روشکر کنید که آزادی مجردی رو دارید و زندگیتون ساده است. وقتی بعد از ازدواج گیر یک شاهزاده ی واقعی ولی مریض بیفتید وشوهرتون هم آدم خوبی باشه و یک بچه بیگناه هم این وسط مامان بخواد….. من میدونم جهنم چطوریه….
عزیز جون گفت:
عاشق طرز فكر آدمــــهـــا نشويد
آدمــــهـــا زيبا فكر ميكنند
زیبا حرف ميزنند
امـــــــا زيبا زندگي نميكنند!
رومن پولانسکی
شهریور گفت:
من واقعن فکر می کنم توی اون شرایط نیاز مبرمی به روانکاو یا حتی روانپزشک داشتید.
😐
کریشنا گفت:
بنظر من خوردن یک نان و ریحان تازه ،دونفری روی یک تخت ، چشم در چشم ، گهگاهی تماس دستی و لبخندی ،به همه ی این بازی ها میارزه.
خیلی دیر نیست که ببینی ریحان پلاسیده و نان کپک زده و دستهات رعشه گرفته .تنها روی تختی فکسنی و زوار در رفته نشستی ، اگر همه اش در فکر بازی باشی.
نسوان گفت:
رفیق،تو بهتر از من می دونی که قضیه به این سادگی ها نیست. تو دیگه چرا؟ اگر به این اسونی نبود تو خودت الان تنها نبودی.
حالا من اهل بازی. من بی فکر.
تو چرا تنها موندی؟
والله بخدا داستان پیچیده تر از خواستن توانستن است.
کریشنا گفت:
ویول جان
قضیه همش به هوش برمیگرده . هرچه باهوش تر بی عشق تر . عشق که همیشه بوده و بی تعریف . هرگاه در تعریف آوردیمش رنگ باخته ، یا اسیر رنگی شده که ما بهش زدیم.
گاه فکر میکنم ،این بار برای هوش باید تعریف و مصداق دیگری پیدا کرد جدای از تعریفی که برای خودمون کردیم 🙂
بهر حال زندگی میاد و میره . حیف از اون نون و ریحونها که پلاسیده میشن.
کیوان گفت:
به کریشنای دانا!
« … همه از خود میپرسیدند، «شارل سوان» با آنهمه هوش، فرهیختگی، جذابیت و روابط رنگارنگ با همه نوع زن (از کنتس تا رختشوی) چگونه در دام عشق «اودت» افتاد؟ زنی کم و بیش عامی و سهلالوصول (که خرجش را از معشوقه شدن در میآورد) ، بی آنکه هوش یا زیبایی چشمگیری داشته باشد؟ این سئوال درست به این میمانَد که بگویند چگونه جوانی با این یال و کوپال از یک باسیل بی مقدار، سل گرفت و مرد؟ … »
از کتاب «عشق سوان»
(عنوان جلد اول رمانِ «در جست و جوی زمان از دست رفته» از پروست – نقل از حافظه در شرف آلزایمر اینجانب!)
– رونوشت: ویولتا
کریشنا گفت:
کیوان جان مرسی ، اون لقب هم از اون حرفها بود ها 🙂
.این کتاب رو سالها دلم میخواست بخونم . چندبار تا پای خریدنش هم رفتم .عاقبت هم
خریدمش ،اما هر بار که طرفش میرم، دست و دلم بکار خوندن نمیره. یکجورهایی تابویی شده برایم ، از
بس که عنوان کاملی هستش . یکجورهایی مثل صندوق پاندوراست واسم .میترسم بازش کنم از اینکه تصویرهایی از خودم رو اونجا ببینم.
لوسیفر1 گفت:
حالا که حرف از سوان محبوب و دوست داشتنی شد شاید بد نباشه ابن نکته شگفت از پروست رو هم بشنویم : » شاید که منبع هوش یکی است و همه در ان سهیم «
mountainsummit گفت:
نمیدونم چرا نگاه ما به هم دیگه امسانی نیست.
انگاری انسانیت یه جوک بی مزه شده. خرس هم نوشته هاش همینه سرشار از تحقیر اطرافیان.
و واقعا چرا ؟ اگه دیگران تحقیر بشن ما بالا میریم؟
mountainsummit گفت:
امسانی=انسانی
آدم ناراحت گفت:
سناریو ۱ : شازده پسر باهوشیه ، میدونه دیر یا زود این سبک زندگی انگل وار کار دستش میده و بخاطر حرف صغری و کبرا هم که شده ، غذای گرم و آغوش باز ویولتا رو از دست میده ، با خودش فکر میکنه که فقط یه ترفند میتونه نجاتش بده، ترفندی که رو اکثر دخترا جواب میده ،که همون خواستگاری و دعوت به با هم بودن برای همیشس ، اما بجاش جواب رد میشنفه.
به هر حل شازده به عنوان یک انگل حرفه ای ،بزودی یه میزبان جدید پیدا خواهد کرد و ویولتا… .
سناریو ۲ :شازده پسر باهوشیه ، تمام ابعاد روانی و فیزیکی ویولتا رو میشناسه،اما این رابطه دیگه دلشو زده . یک میزبان پر و پیمون تر میخواد ، درحالیکه میدونه تنها، پیشنهاد ازدواجه که میتونه بدون عذاب وجدان و دردسر ، باعث جدایشون بشه.نقشش درست از آب در میاد و یه کیس جدید پیدا میکنه و ویولتا… .
سناریو ۳ : شازده پسر باهوشیه …..
اگه مساله برد و باخت باشه، نمیدونم چرا از هر زاویه نگاه میکنم ، شازده برنده میشه !
پی نوشت : شخصاً با مردهای قد کوتاه مشکل دارم.
آرش گفت:
به نظر من هم هر طوری به قضیه نگاه کنی شازده برنده است ؛ ویولتا فقط تونسته به اون ضربه بزنه ؛ اما کسی که برنده بازی ست قطعا شازده است ؛ حتی اگر سناریوی یک درست باشه باز هم شازده چیزی از دست نداده ؛ حتی عوض هم نشده چون باز پول قهوه روز آخر رو از ویول گرفته ؛ ویولتا فقط خودش رو نجات داده؛ همین.
mountainsummit گفت:
معیار برنده بازنده بودن چیه؟
نسوان گفت:
نه ، نه ، همیشه یک داستان دو طرفه است
ببین، توی اون زمان من تازه از اصغر جدا شده بودم و به یک نفر احتیاج داشتم که اصلا شبیه اصغر نباشه. شازده اصل جنس بود.
اصغر ادم دقیق، حمایتگر، خشک و جدی و قد بلند.
شازده کوتوله و اهل بازی و شوخ و خسیس.
ما با هم کلی مست کردیم، کلی رقصیدیم، کلی بازی کردیم،شراب انداختیم؛ خندیدیم. خلاصه همه ی کارهایی که توی سیزده سال با اصغر نکرده بودم با شازده کردیم.
یک دورانی بود که برای من لازم بود. وقتی هم که تموم شد خوب تموم شد.
آدم ناراحت گفت:
از طرف شازده :
آرش گفت:
باشه دلیل نمیشه ؛ برای تو لازم بوده ولی برای اون نه ؛ تو خودت رو ترمیم کردی ؛ ولی اون لذت برده.
مثلا فرض کن من دنبال یک نفر میگردم که برام سیمکشی کنه ؛ ارزش کار هم x تومان هست ، حالا یکی که خیلی به پول احتیاج داره (به هر دلیل) پیدا میشه و من به مشکلش پی میبرم و با سو استفاده از نقطه ضعفش همون کار رو میدم با x/2 انجام میده برام.اون خوشحال از اینکه پولی گیرش اومده و کارش راه افتاده منم خوشحال از اینکه 50% سِیو کردم ؛ ولی عملا برنده بازی منم هر چند که در ظاهر برد – برد دیده میشه.چون اون به هرکسی میرسید به دلیل موقعیتش مجبور میشد که با نصف قیمت کار کنه ولی من اگر اون رو پیدا نمیکردم باید پول کامل می پرداختم.
نسوان گفت:
ولی من با هرکسی نمی تونستم مثل شازده باشم. چرا درک نمی کنی؟ خداییش شازده موجود بی نظیری بود.
شش ماه خونه ی من بود ، یک بار ازش خواستم که قبض برق رو بپردازه. پولش شده بود 5100 تومن. چون می دونستم چه مدلیه 5000 تومن رو گذاشتم روی قبض، در اومد گفت پس 100 تومنش کو؟ گفتم پول خرد نداشتم.گفت برو بگرد 100 تومنش رو هم بیار. گفتم داری شوخی می کنی؟؟ گفت نه! حساب حسابه کاکا برادر. دختر عموم داشت تو آشپزخونه ظرف می شست ، نزدیک بود لیوان از دستش بیفته. گفت شازده ببخشید، یعنی شش ماهه اینجا خوردیم خوابیدیم ویولتا 100 تومن پیش تو اعتبار نداره؟ اونم خندید و گفت حالا فامیلی جمع شدین که این 100 تومن رو ندین. خوب ندین!
بعد ازش میگیرم!
( اینم بگم که شازده خیلی پول داشت، یعنی در حد تیم ملی پول داشت همون موقع؛ وضعش توپ بود) .
خلاصه شازده چنین آدمی بود..می گفت بلیط بخر من رو ببر دوبی کنسرت. می گفتم خودت بخر؛ می گفت تو چجور زنی هستی؟ پس به چه دردی میخوری تو؟ ایکبیر!
الهی .. الان که می نویسم دلم باز براش تنگ میشه..
من دارم میگم یگانه و منحصر به فرد بود.
تو کجای دنیا می تونستی همچین نخاله ای پیدا کنی؟
آرش گفت:
من همچین نخاله ای رو یک ثانیه هم نمیتونم تحمل کنم.در هر صورت به نظر من ازت سو استفاده کرده.
نسوان گفت:
نگووووووووووووو!
ماهگون گفت:
نگو آرش جان نگوووو!
قدر زر زرگر شناشد قدر گوهر گوهری.
نسوان گفت:
آدم ناراحت گفت:
کلا این فقط مشکل تو نیست ، من افراد زیادی رو میشناسم که از کم محلی ، بیوفایی و بدرفتاری خوششون میاد ، یجورایی طرف واسشون جذاب میشه ، یه روانکاو یبار بهم گفت کسانی که در کودکی ، از طرف پدر و مادرمحبت کافی نمیبینند ، احتمال داره که یه همچنین گرایشاتی داشته باشن.
منم خودم فتیش پا دارم مثلا ، ايدز که نيست !
ماهگون گفت:
بازهم تصدیق نظریهی من راجع به آزمایشگاه ویولتای باهوش..و بهرهوری بهینه از لنگ کفش توی بیابون…و اینکه اون حکم مطلق راجع به تمام رابطهها نمیکنه که تمامشون بازیاند…ویول معتقده اغلب روباط بازی هستند و وقتی یه رابطه از سر ناچاری یا ناآگاهی و حتی آگاهی ( در مورد انتخابهای خودش) بازی باشن حتما دوسرسوخته…این اعتراف ویولتا به انتخاب راهی ناگزیر توی بنبسته…جایی که آدم پیدا نمیشه و نمیشه به جسم گفت بمیر….تنها مشکل من اینه که حتی باید توی بن بست هم یه احتمال داد به اینکه چون هیچکس کامل نیست پس ما یه تلاشی بکنیم واسه انسانی کردن رابطه…و من تقریبا الان مطمئنم با این هوشی که ویولتا داره اون حتما این تلاش رو هم میکنه اما خودشو گول نمیزنه و مثل من زیاد خوش خیال و هپروتی نیست..
عليرضا گفت:
سلام
چنين نمونه اي رو من هم داشتم . اون كرمان بود و من تهران.اوايل كه ابراز علاقه ها عادي بود همه چيز خوب پيش ميرفت. اما به محض اين كه فهميد عاشق شدم ديگه كم كم تماسها كم شد و تااين كه از بين رفت. با اين كه هر چندي يه بار زنگ ميزنه و ميگه دوستت دارم و به يادتم..، من هيچ قت باورم نميشه اين حرفها رو.
البته رابطه ما هرگز وارد اين بازيهاي سادومازوخيستي نشد.
منظور اين كه فكر ميكنم حتي اگر عاشق شديد هرگز اون رو ابراز نكنيد به طرف. ميدوني ويولتا! يه چيزي هست كه خيلي خيلي بايد محتاطانه به طرف بفهموني كه دوستش داري تا بل نگيره (به ضم ميم)به اصطلاح.
ضمن اين كه من فكر ميكنم اين اداها و كلاس گذاشتن ها و ناز كردنها بيشتر توي فرهنگ دختراي ايراني هست و بس.
اهل فکر ، اندیشه و آزادی گفت:
لولیتای عزیز
شرح حالت را با دقت خواندم ، تنم لرزید از این ظلم آشکار به خویشتن ، من کمتر کسی را نصیحت می کنم چرا که در این مقام نیستم ولی در اینجا شرایط فرق می کند و از انجا که ساکنان اندرونی ، جزء معدود افرادی همه از ظرفیت بالای نقد پذیری و احترام متقابل برخوردارند لذا این اجازه را به خود می دهم که چند جمله ای با شما گفتگو کنم . یقناً شما نیز سخنان بنده را در قالب دخالت در کارهای دیگران تلقی نخواهید کرد چرا که اینجا یک محیط دوستانه است و قطعاً به این باور خواهید رسید که سخنان بنده از سر دلسوزی و مهربانی است .همانطور که در سخنان شما اشکار است شما بر اثر یک ازدواج ناموفق مطلقه شده اید و الان راه دوستی و ارتباط های نامشروع که یقناً بنا به گفته خود شما یک بازی دو سر باخت است را اغاز نموده اید . شما یک تحصیلکرده هستید و یقناً خیلی خوب می توانید وقایع و شرح حال و زندگی خود را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید ، می توانید تمامی روابطی که داشته اید را مورد نقد قرار دهید و الان خود را ببینید و اسباب خوشبختی را در کنار هم قرار رهید و به این نتیجه برسید که شما چقدر از زندگی خود راضی هستید .من نمی خواهم شما را ترغیب به یک کاری کنم چرا که تا رسول باطنی (عقل ) فرمانی را صادر نکند هیچ کاری سرانجام خوشی نخواهد داشت . ازدواج زندگی را در مدار اصلی خود قرار می دهد و زمانی که مهر و عاطفه در زندگی جاری شد زندگی معنی دیگری به خود می گیرد . بچه می آید و مهر فرزند دل انسان را نورانی می کند و چراغی در خانه روشن می شود که بدون فرزند تاریکی مطلق است و هیچ تعبیری بالاتر از تعبیر قران را نمی توان بر زبان آورد که انسان با ازدواج به سکینه ( آرامش واقعی) می رسد . البته من هرگز ازدواج هایی که قبل ازان طرفین روابط نامشروع داشته اند ( مانند شما و شازده ) را نمی پسندم و مورد قبول نیست چرا که زمینه فکر منفی برای طرفین تا پایان زندگی مبنی بر خیانت ایجاد می شود . توصیه من به شما اینست که راه حقیقت که همان پاکی است را اغاز نموده ،یقیناً همسر مورد پسند و علاقه شما سر راه شما قرار خواهد گرفت .این توصیه من را با کمال ادب پذیرا باشید .
نسوان گفت:
ممنونم. فقط خواهشاٌ برادری را در حق خواهر دینی خودتان کامل کرده و مردی نجیب و با ایمان که قصد ازدواج داشته باشد معرفی کنید. باور بفرمایید ثواب دارد. چه چیز از این بهتر که ما هم در این اندرونی نقل و نبات بپاشیم و به سنت پیامبر اسلام عمل نموده و نیم ایمان خود را نجات بدهیم؟ من هم یک سرو سامانی بگیرم و از این سردرگمی نجات یافته و در جوار شوی خود به سکینه برسم و فرزندانی صالح که بی شک گلی از گل های بهشت هستند تقدیم جامعه نمایم. مهریه ام هم یک جلد کلام الله مجید. شما فقط داماد را بیاورید.
در ضمن وقتی ادرس می دادید بفرمایید ویولتا. چون لولیتا الان یک برادر اجنبی خیلی بالا بلند و کار درستی پیدا کرده به چشم خواهری. یک وقت اشتباهی زنگ در لولیتا رو نزنند. بفرمایید زنگ دوم سمت راست . من خودم در رو باز می کنم. خدا از بزرگی کمتون نکنه. به حق پنج تن.
اهل فکر ، انديشه و آزادی گفت:
وآن راز که در دل بنهفتم بدراوفتاد
امیدوارم که انچه که بر زبان آوردید صدق و حقیقت باشد اگر چه در گفتارتان کمی کلمات کنایه امیز بکار برده بودید از اینکه نام شما را بدرستی بکار نبردم عذرخواهی می کنم . راستش را بخواهید من نیز مانند شما سبزم و ان اصطلاحاتی که شما بکار بردید متناسب حال من نیست . برای این خواسته شما فقط یک ایه از قران کریم را ذکر می کنم و سخنم تمام .
اگر شما از لطف خدا شکر گزار باشید و به او ایمان آورید خدا چه غرضی دارد که شما را عذاب کند که خدا در مقامل نعمت شکر شما را می پذیرد و علمش به صلاح خلق محیط است .
آدم ناراحت گفت:
آقای اهل فکر و اندیشه و …
مسالتن : اگر زوجی توانایی مالی یا جسمی تولید بچه نداشته باشند ، با توجه به اینکه به قول شما زندگی تاریکی مطلق است و اینا ! چکار باید بکنند.
راه حل چيست ؟
با تشکر
اهل فکر ، اندیشه و ازادی گفت:
توانایی مالی : خداوند وعده داده است که به همگان روزی عطا خواهد کرد پس اگر به خداوند ایمان دارید نگران وضعیت مالی خود نباشید . خداوند به هر که خواهد روزی بیحساب می دهد .و به قول سعدی هر ان کس که دندان دهد نان دهد .
ناتوانی جسمی : کسانی که به هر دلایلی از داشتن فرزند محروم می شوند باید صبر پیشه کنند و به انچه خدا برای انها خواسته است سر تسلیم فرود آورند .یقیناً صبر و تسلیم در برابر اراده خدا پاداشی بی حد و اندازه خواهد داشت .
امید است شما نیز اهل صدق و راستی باشید .
آدم ناراحت گفت:
@اهل فکر ، اندیشه و …
یعنی یه کارگر ساده که ماهی ۴۰۰ تومن حقوق میگیره ، به خدا توکل کنه و بچه دار شه ؟
سعدی گفته بچه دار شین ، خدا روزیشو میده ؟
اصلا گیرم که سعدی منظورش دقیقا همین بوده ، آیا این حرف با عقل و منطق و در زمان حال و جامعه کنونی بیشتر شبیه به یک شوخی نیست ؟
نه عزیز من
اهل فکر و اندیشه ، یک کم فکر کن، اندیشه کن
برای پدر شدن یا مادر شدن ابتدا آمادگی روحی و روانی لازمه، بتونی مسئولیت قبول کنی ، کسی که خودش تمایلی به ورود به این دنیا نداره رو تو داری میاریش تو این دنیای کثیف ، باید بتونی به معنای واقعی پدر یا مادر باشی ، دوم اینکه یه دودو تا چهار تا کن ببین از پس مخارجش بر میای ؟ میتونی هزینه بیمارستان و پوشک و شیر خشک و دوا درمونشو بدی ؟
بعد حالا خواستی به خدا هم توکل کنی ، توکل کن.
بدون در نظر گرفتن اینا بخوای به خدا توکل کنی ، خدام یه جا خالی میده ، با مغز میخوری زمین.
آب هندونه گفت:
تو اخبار میگفت نویسندگی باعث بهبود بیماری روانی می شه
به نوشتن ادامه بده تو می تونی
پژمان گفت:
صبرم بالاخره به ثمر نشسته بود……..
به پزشک روانشناس مراجعه کن بیماری تو ….
پسر گفت:
قیاست درست نیست !
من با پراید 141 بیشتر حال میکنم اگه عشقم کنارم باشه ! اینو باور کن !
قبول دارم که عشقا همه پفکی شده و کلمه عشق توی رخت خواب خلاصه شده ولی شاید این بلا رو خودمون سرش اوردیم !
به قول یکی از استادامون …
بشین روش … فکن !
راستی …
خیلییییی خوب مینویسی !!!
من خیلی وقته میخونم نوشته هاتونو !
وقعا ارزش خوندن دارن !
یه جورایی درس زندگیه !!!!!!
masti گفت:
viol asheghetam ba in javabayi be commentha midi:)
سس گفت:
خود اگاهی در فلسفه مارکسیسم نقش کلیدی در پویشهای تاریخی ایفا می کند؛ سقراط هم پیش از انکه اسلام سر بیاورد! پنج قرن قبل از میلاد به مسئله خود اگاهی اشاره کرده بود در قران هم به مسئله خود اگاهی اشاره شده است (من عرف نفسه فقد عرف ربه) ؛ البته قصد از ارودن شواهد مختلف تکیه زدن به این و ان برای محکم کردن استدلالم نیست بلکه به این نکته ی کلیدی مشترک میخواهم اشاره کنم که از هر بینش و نگرشی که به انسان نگاه کنید یک مسئله مشترک است خود اگاهی….خوداگاهی اینکه ادمی خود را ا موضع ماورای خود ببیند؛ یعنی خودت را از زوایه دوربین پشت صحنه ببینی که دقیقا کی هستی؟ چه هستی؟
اینکه بدبختانه یا خوشبختانه ما همیشه در بخروردهای اجتماعی حق به جانب ماست یکی از بدبختی های مردمانی مثل ماست اما وقتی از زاویه ی دیگری به مسئله نگاه کنید شاید این حق داشتن تغییر کند انوقت است که بسیاری از این درگیری ها فلاکتهایی که در جامعه ما موج می زند کمتر می شود ؛البته درک این مسئله انقدر سخت است که چه بسا هیچگاه نتوان خود را شناخت اما انچیزی که مهم است این است که ادم با شناخت از خویشتن به جبری که بر وی بر اساس همان خصایل حاکم می شود اگاه می شود و با لحاظ کردن قدرت اختیار انسان می تواند بر جبری که ناشی از خصایل است ( مارکسیسم به جبر تاریخی اعتقاد دارد ) غلبه کرد. شاید این توضیحات درکش سخت باشد اما مثالی که میتواند درکش را اسان کند در سکانس فیلم زاپاتا نهفته است؛ انزمانی که عده ای از دهقانان که از رنج ارباب خود به ستوه امده بودند به سراغ زاپاتایی می روند که خودش در همان سن و سال جوانی بخاطر رنج دوران به سراغ ارباب خود می رفت تا شکایت از وضع حاکم کند؛ و در نهایت به انها کمک میکند؛شاید اگر زاپاتا به این فهم خوداگاهانه از وضعیت خود و تکرار تاریخی ان پی نمیبرد تاریخ همچنان بر پاشنه گذشته می چرخید؛ و جنبش دهقانان بدست خود زاپاتا سرکوب می شد اما عنصر خود اگاهی با انضمام اختیار مسیر تاریخ را عوض کرد.همین مثال را میتواند در مورد ژان والژان ویکتور هوگو بعد از رهایی از کلیسا بدلیل بخشش کشیش درک کرد انجاییکه پول کودک بچه ای را به سرقت می برد اما…..
چکیده کلام اینکه انچه در این مطلب و بعضا مطالب پیشین این وبلاگ در مورد نحوه خاتمه ی رابطه با ادمها ذکر میشده است ( حال چه طرح موضوعات براساس واقعیت باشند چه زایده ی ذهن و غیر واقعی) نشان از ذهنی غیر خوداگاه دارد که در برخوردهای اجتماعی تلاش می کند انعکاسی از خود جامعه باشد بی انکه به درک و شناخت از خویش نایل امده باشد؛ اینکه در حوادث مشابه تنها یک پاسخ رفتاری و به قول خود» چاقو زدن وقتی که طرف شمشیرش را زمین میگذارد» داده می شود خود تائیدی بر این فرضیه است؛ روح یا ذهنی رنجدیده که التیام درد های خویش در زدن ضربه و به اصطلاح خودمانی چزوندن دیگری می بیند؛نا بهنجاری های رفتاری و اخلاقی مانند بیماری های اپیدمیک البته سریعتر شیوع پیدا میکنند اما برخلاف بیماری های اپیدمیک مثل طاعون ایدز و سوزاک ! بدلیل مخفی بودن در ادمها نه قابل شناساییند و نه به راحتی قابل درمان و نه اصلا کسی اراده ی قبول کردن ان به عنوان بیماری را دارد چرا که به عنوان رفلکس های رفتاری و کنش های متقابل در مقابل رفتار دیگران عارض می شود اما مشکل وقتی اغازمی شود که این مسئله اپیدمیک می شود… این نوع رفتار خاصیت انتقال از شخصی به شخصی دیگر دارد طبعا وقتی اقای ایکس با چنین رفتاری مواجه شود با خانم ایگرگ دیگری برای التیام همان زخم چه بسا همین رفتار را کند و انوقت دومینوی این رفتار از یکی به دیگری منتقل می شود و الی اخر…..اما انچه که میتواند باعث توقف این دومینو شود خود اگاهیست؛ به عنوان نمونه در همین مطلب وبلاگ اگر خانم ایکس به این خود اگاهی رسیده بود که با نشان دادن این رفتار تکراری ( همچون ژانوالژان یا زاپاتا) در واقع به اسارت جبری ناشی از خصایل تن داده و برده ی خصایل خویشتن است چه بسا این مسئله رخ نمیداد …( البته اینکه کسی بخواهد چنین باشد یا نباشد بحثش جداست مثلا درجایی خوانده بودم گاندی برای اینکه به خود ثابت کند که بر تمامی غرایز و خصایل خویش مسلط است با زنهای روسپی در فاحشه خانه ها نشست و برخاست میکرد اما از همخوابگی با انها ممانعت می کرد تا این مسئله را محک بزند که ایا میتواند بر خویشتن مسلط شود؟ )….چیزیکه امروز در جامعه ایران مشهود است تکرار روزانه همین ناکامی ها چزوندن ها بین ادمهاست؛ همکار با همکار؛ همدانشگاهی با همدانشگاهی؛ دوست دختر با پسر؛ زن با شوهر و … و این یعنی جامعه ای که برمدار عقده های فروخورده می چرخد بی انکه از بازی که بر سر ان می رود اگاه باشد…من البته خارج نبودم با خارجی ها هم نشست و برخاست نکرده ام ؛ اما سوالی که شما میتوانید جواب بدهید این است که اطرافیانی که شما در خارج می بینید ایا اینجوری هستند؟
در ضمن یک پیشنهاد؛ خیلی ها را دیده ام مثل مورد حضرتعالی که از نیش ها و کنایه های دیگران بسیار رنجور می شوند اما به زبان نمیاورند و هم انها را مثل اب پشت سد جمع می کند و در یک موقعیت حساس بر سر طرف اوار می کنند؛ من شخصا اگر از حرفهای کسی خوشم نیاید و نیش دار باشد در همان لحظه بش میگم که هم اگاه شود هم اینکه دال بر نفهمی نکند و طبعا از گسترده شدن دامنه ی ان جلوگیری میکند؛ چه بسا سکوت بیجا دال بر مقبولیت ان شود……شما هم بهتر است بجای اینکه به دیگران شبیخون روحی بزنید! هر واقعه را در همان لحظه تسویه حساب کنید تا اثار نکبت بارش دامن جامعه رو نگیره…
خلاص
نسوان گفت:
نوشته ی زیبا و بجایی بود.ممنون.
من صد در صد با تک تک کلمات شما موافقم. فقط جسارتا یاد اوری می کنم که نوشتن چیزها به منزله ی تاییدش نیست.اینجا می نویسیم که در موردش بحث کنیم و دریچه ای باز کنیم. فکر کنم اولین قدم برای رسیدن به آگاهی اعتراف به ناگاهی باشد. همان طور که برای درمان بیماری اول باید بیماری را دید.
این که شما از کجا برداشت کردید که نویسنده هدفش ترویج بیماری یا یک رفتار نادرست بوده تنها نکته ای است که برای من مبهم است.
چون من خودم میدونم که هرگز چنین حسی رو موقع نوشتن و بازخوانی اشتباهاتم ندارم.
تمام!
آرش گفت:
دخترم با کلمه که نمیشه موافق بود ؛ شما با جملات ایشون موافقید.
نسوان گفت:
آهان.. باشه. ولی یه چیزی هم به این سس فلفل بگو.. من انقدر با کلمه هاش موافقم، اون وقت این اولش به من گفت عقده ای الانم میخواد بگه من جنایتکار جنگی ام.
😦
آرش گفت:
اِء… همچین چیزی گفت؟ این دانشجو امروز نیومده سر کار متن رو برام خلاصه کنه اینه که نخوندم.
اگر هم بهت گفت جنایتکار جنگی و عقده ای ؛ من هم بهش میگم؛ آهای سس فلفل کپک زده…آینه…
کریشنا گفت:
جناب سس
قربانت گردم (من عرف نفسه فقد عرف ربه ) آیه ای قرآنی نیست و در هیچ جای قرآن نیامده. حدیثی است
که در انتساب آن به علی بن ابطالب و یا محمد ابن عبدالله اختلاف هست .
بیشتر بنظر می رسد که کپی از ایده ی خودشناسی و رجوع به خویشتن در آیین بودیسم باشد.
(جهت اطلاع عرض شد ).
لوسیفر1 گفت:
@ کریشنا
چرا من فکر می کنم تو آشنایی؟ شاید یه جایی از مکان و زمان برخوردی داشتیم ! شاید هم اشتباه می کنم
کریشنا گفت:
لوسیفر1 جان
چرا که نه ؟ قطعا برخورد داشتیم . یک موردش رو که من بخوبی خاطرم هست .
در عالم «ذر» بودیم . درست قبل از «اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ » من کنار اون
ستون قرمزه ایستاده بودم.:)
لوسیفر1 گفت:
🙂
من اون موقع اونجا نبودم.
کریشنا گفت:
جناب سس عزیز
با شرمندگی .واقعیت انست که همان دو خط اول نظر شمارا فقط خوانده ام و نمیخواهم ملانقطی بازی در بیاورم .اما لازم دیدم عرض کنم که در کجای مارکسیسم به
عنصر»خودآگاهی» نقش کلیدی در پویشهای تاریخی داده شده ؟
آنچه که از محتوای نظریات مارکس بر می آید ،ارزش فراوان بر خصلت آگاهی طبقاتی و نه انفرادی.
وعدم اهمیت چندان به نقش فرد در تاریخ .است . به رساله ی معروف پلخانف مراجعه کنید.
ايران دخت گفت:
@سس
دلم به حالا روانشناسها هم میسوزه که در حد یه دامپزشک و ارتباط اون با حیوانات هم نمیتونند با بعضی از ما آدمها ارتباط برقرار کنند،
سرگشتگیه انسانها هم درد لاعلاجی هست اینروزها بدتر از سرطان و هزار درد بیدرمون دیگه.
سس گفت:
در ضمن اینم یادم رفت بگم که رفتار شما بویژه با بکار بردن این تعبیر » که طرف وقتی شمشیر و سپرشو زمین گذاشت ضربه رو زدم» خیلی شبیه کسانیست که در جنگ دست هاشان را به نشانه تسلیم بالا می برند اما طرف مقابل در کمال نامردی( بخونید نا زنی!) به ادمهای بی سلاح گلوله می زند؛ در کنوانسیون ژنو امده است که حتی به چتر بازهای مسلح در حین فرود نباید گلوله شلیک کرد؛
آرش گفت:
من تازه دارم یک چیزهایی می فهمم.تو محل کارمون یک آدم درب و داغان است که می لنگد و خلاصه آنچه که خوبان همه دارند این یک جا دارد.این آدم ولی زن باز قهاری است و دو فقره زن رسمی دارد و چندین فقره زن غیر رسمی . خلاصه فکر کنم از آلن دلون هم بیشتر با خانمها رابطه داشته باشه.من که از این ماجرا سر در نمی آوردم ولی حالا می فهمم که بعضی خانمها پیچشان بدجوری شل است و فقط مردای شل و پلی مثل این آقا می توانند این خانمها را زمین بزنند.به حق چیزهای نشنیده و نکرده.
آب هندونه گفت:
در همین راستا ما هم یک همکاری داریم رسما تعطیله از همه نظر کاری اخلاقی اما دخترا شیفتش می شن
البته دخترایی که اونام زیاد سربه راه نیستن ها!
بچه ها بش می گنن زنبه
vasat piaz گفت:
نقاش دیوونه گفت:
ویولتا ! میخوام تو رو به خودم علاقه مند کنم! پس خوب گوش کن:
دیووانه ! خنگ ! اوشگول ! شانگول ! @$%^#$% ، #%$$@ و چند تا فحش بی تربیتی دیگه!
خب حالا احساس میکنم خیلی خوشحالی و به شدت به من علاقه مند شدی! نهههههه؟؟؟
حالا در ادامه به اینا گوش کن :
باهوش ! مهربان ! با شخصیت ! گل ! و یه چندتا دیگه از این چرت و پرتا !
خب میبینم که حالا از خشم به خودت میپیچی و در حد تیم ملی از من متنفری که بهت احترام گذاشتم! پس بیا دوباره از اول شروع کنیم:
دیووانه ! اوشگول ! …….
نه عزیزم شما سادیسم نداری شما به بیماری افعال معکوس دچار شدی!
نسوان گفت:
تو اتفاقا خودت یه نمونه از آدمایی هستی که چون بهم بد و بیراه گفتی تو ذهنم موندی. یه بار اومدی شیلنگو گرفتی به سر تا پای ما. یادته؟ از همون موقع ازت خوشم اومد.
😉
نگاه کن ببین من چقدر وقت میزارم جواب آدمایی مثل اژدها رو بدم؟
این همه آدم می نویسن ویولتا دوست داریم.. عاشقتم… از این حرفا . تاحالا دیدی من جواب بدم بهشون؟؟
خوب دیوونه ام دیگه. فک کردی فقط خودت دیوونه ای؟
گردو گفت:
اینکه کی بازنده هست کی برنده که اینهمه دعوا نداره.
این کاملا بستگی به این داره از دید چه کسی نگاه کنی.
اگر ازدید یک آدم نئولیبرال ( نئوکان) مثل آرش نگاه کنی هرکس که طبق برنامه ریزی خودش به هدف نهاییش برسه برنده هست، هر چند که از کثیفترین حربه ها هم استفاده کرده باشه.
ولی اگر از دید یک ایده آلیست اخلاقگرا مثل گیتی نگاه کنی هر دوطرف بازنده.
فقط موندم چطور میشه از دید یک آنارشیست پست مدرنی مثل ویولتا هم دو طرف بازنده باشند.
آی گیتی! میدونم که هنوز اینجارو میخونی. پس چرا نمیای از حیثیت خودت دفاع کنی. نئوکانها دارن همه دنیا رو میگیرن و تو اونجا نشستی فقط لبخند میزنی.
کیوان گفت:
گردوی عزیزم!
برایم خیلی جالب است که من از نظر فکری به تو و دیگر دوستان طرفدار «اجتماعیون عامیون» نزدیکترم. اما دوست دارم خود را لیبرال بدانم! از طرفی اگر فقط یک فرقه باشد که بیش از انواع مارکسیست ها از آنها بدم بیاید، راست افراطی است! مخصوصا آنها که به لیبرالیسم اقتصادی، همچون «امر مقدس» و ایدئولوژیک نگاه میکنند، نه روشی برای حصول زندگی بهتر.
اما برای آنکه خیلی از موضوع پست دور نشویم، بی مناسبت ندانستم قوانین حکیمانه مورفی در زمینه عشق را برایتان نقل کنم:
– همه خوبها تصاحب شدهاند، اگر تصاحب نشده باشند حتما دلیلی دارد.
– هرچه شخص مذکور بهتر و مناسب تر باشد، فاصلهاش از تو بیشتر است.
– شعور × زیبایی × در دسترس بودن= مقدارثابت (که این عدد همیشه صفر است)
– میزان عشق دیگران نسبت به تو، نسبت عکس دارد با میزان علاقه تو به آنها.
– چیزهایی که یک زن را بیش از هر چیز به مردی جذب میکند، همانهایی اند که چند سال بعد بیشترین تنفر را از آنها خواهد داشت.
گردو گفت:
کیوان جان
من هم برای دوره کنونی غیر از لیبرالیزم راه بهتری نمیشناسم. ولی معتقدم این گزینه نه بر اساس عقل و خرد مبتنی بر انساندوستی، بلکه برپایه غریزه های بشری انتخاب میشه.
در عین حال که مطمئنم هرچه بشر متمدن تر بشه بر غرایز خود مسلط تر شده و بسراغ گزینه های بهتری خواهد رفت.
اما در مورد نظریات آندره مورفی این سوال برام هست که اینها فقط سخنان حکیمانه هستند و یا مبتنی بر تحقیق.
آرش گفت:
گردو جان ؛
اول اینکه نئو لیبرالها الزما نئوکان نیستند چون رگ و ریشه نئوکانها به محافظه کاران مذهبی آمریکا برمیگرده که تبدیل به محافظه کاری لیبرال شده ؛ نئو لیبرالیسم اما بیشتر به دار و دسته ریگان و تاچر و اندیشه های میلتون فریدمن بر میگرده.البته در دوران بوش اینها خیلی بهم نزدیک شدند.
دوم اینکه من نظرت رو تایید میکنم.
کیوان؛
یگانه راه سعادت بشر لیبرالیسم اقتصادی است و لیبرالیسم نه روشی برای حصول زندگی بهتر که یکسره خود زندگی بهتراست. لیبرالیسم پایان ایدئولوژی است ؛ من معتقدم که از این پس مکاتب اقتصادی و شکلهای جدیدی از زندگی اجتماعی رو نخواهیم دید و فقط ورژنهای متفاوتی از لیبرالیسم – سرمایه داری را خواهیم دید.
کیوان گفت:
آرش؛
سپاسگزارم.هرگز نمیتوانستم منظور خود از برداشتِ ایدئولوژیک را اینگونه واضح بیان کنم. متن شما شاهکاریست در توصیف ایدئولوژی:
یگانه راه سعادت بشر ….. است و …… نه روشی برای حصول زندگی بهتر که یکسره خود زندگی بهتراست. …. پایان ایدئولوژی است ؛ من معتقدم که از این پس مکاتب اقتصادی و شکلهای جدیدی از زندگی اجتماعی رو نخواهیم دید و فقط ورژنهای متفاوتی از …… را خواهیم دید.
در متن موجز و استادانه شما کافیست به جای …. نام هر کدام از مکاتب فکری، سیاسی و دینی را قرار دهیم تا تعریف جامع و مانعی از «ایدئولوژی …. » را به دست دهیم.
(کلماتی که قبلا در طول تاریخ مدرن به جای ….. در جملاتی شبیه جملات شما نشسته و به گوش آشناترند:
– مارکسیسم
– کمونیسم
– ناسیونال سوسیالیسم
– اسلام
– مسیحیت
– …. )
آرش گفت:
شما که اهل تفکر و قلمی یک بدیل برای لیبرالیسم معرفی کن ؛ تمامی اون ایسمهایی که گفتی در دوران خودشون همواره بدیل و رقیبی داشتن که در مقابلش شکست خوردند و اتفاقا عمده اونها هم در برابر لیبرالیسم به زانو در امدند ؛ این اندیشه وامدار سالها تفکر و نظریه پردازی بزرگانی چون جان لاک ؛ مونتسکیو ؛ آدام اسمیت ؛ کینز و فریدمن و … است. من شاید یک طرفدار سرسخت سرمایه داری و لیبرالیسم باشم اما در صورتی که یک جایگزین عملی و منطقی براش باشه حتما ازش دفاع میکنم.
این رو هم بگم که من یک آدم چپ چپ چپ بودم وبعدا توبه کردم.
Parvaaz گفت:
کیوان
من بارها گفتم یه آلترناتیو برای سرمایه داری بیارید من خودم زیر علمش سینه میزنم. با شعار عدالت و مساوات و برابری و این حرفهای عوام فریبانه راهی به جایی نمیبرید.
همه میدونیم هر ۸-۹ سال یک بار یک انقباض اقتصادی اتفاق میفته. نمیدونی؟ ببین از الان آماده باش ۲۰۱۸ یک موج دوبارهٔ بیکاری و … خواهیم داشت. ولی، خب که چی؟ شما راه حل داری؟ چیز بهتری سراغ داری؟ ارائه بده.
لطفا هم از تئوری مارکس و میخأیل بکونین، لوئی آلتوسر، مکس هرکهایمر،تئودور آدرنو، هربرت مرکوزه، فردریک آنجلس، …. ایناهم واسهٔ ما نگو. اینا رو من هم خوندم، پیر دانشجوهای این وبلاگ هم قبلا گفتند. یکم بیا تو وادی واقع گرایی و عمل گرایی، یه اقتصاد موفق بر نخواسته از لیبرالیسم اقتصادی به من نشون بده؟
عدالت رو برای ما تعریف کن؟
جوات یساری گفت:
آقا ما بازم در حال عبور بودیم گفتیم یِ چی بگیم تا لال از دنیا نریم
شماها خیلی وقته دارید پیرامون لیبرالیسم و سوسیالیزم صحبت می کنید.
به نظرم قبل از هر چیز باید به تعریف مشترک برسید. اینکه لیبرالیسم چیه و سوسیالیزم چیه؟!
به بعضیا وقتی میگی سوسیالیزم اولین چیز این به ذهنشون میرسه که قراره یه سری آدم راست راست بچرخن و مفت مفت بیمه ی بیکاری بگیرن و به بعضیا وقتی میگی لیبرالیزم به این تعریف میرسن که یه یک اقلیت کوچک مولتی میلیاردر در مقابل یک اکثریت فقیر قرار میگیرن.
در حالی که هم در سیستم های سوسیالیستی مولتی میاردر بازی داریم و هم در سیستم های لیبرالیستی دولت های رفاه بیمه ی بیکاری و مالیات پایین وجود داره .
به نظر من اقتصاد چیزی از جنس فلسفه و اخلاق نیست که با «بایدها» و «نبایدها» و تکست های انتزاعی سر و کار داشته باشه.
اقتصاد روی دو محور ایکس و ایگرگ میچرخه ، هر سیستمی که روی دو محور افقی و عمودی جواب داد خوبه ….
تا تعریف مشترک و حداقل بیس های مشترک نباشه گفتگو نتیجه نخواهد داد
………حالا خود دانید بقیشو . . .
کیوان گفت:
پرواز، آرش!
آقا سر تفنگ رو به سمت دشمن بگیرید! من خودی هستم! کامنت من رو دوباره بخونید. من خودم رو لیبرالیست میدونم. فقط از کسی که از لیبرالیسم میخواد ایدئولوژی غیر قابل نقد بسازه بدم میآد. آرش خان الان حرف شما : «اما در صورتی که یک جایگزین عملی و منطقی براش باشه حتما ازش دفاع میکنم.» با اون کامنت قبلی که گفته بودی: «یگانه راه سعادت بشر لیبرالیسم اقتصادی است و لیبرالیسم نه روشی برای حصول زندگی بهتر که یکسره خود زندگی بهتراست» منافات داره.
من هم یک طرفدار سینه چاک لیبرالیسم هستم تا زمانی که به قول پرواز براش بدیلی پیدا بشه.
البته اینم اضافه کنم طرفداری از لیبرالیسم پس از 1990 خیلی هم ذکاوت و شهامت نمیخواد!
گردو گفت:
آرش جان
1 – منظورم یکی از آنها بود نه هردو.
گفتم انتخابشو به عهده خودت بگذارم.
2 – عصر پایان ایئولوژیها هم فکر کنم بر مبنای همون تئوریهای فوکویاما بود که خودش نظرشو پس گرفت. بخاطر بحرانهای جدید سرمای داری.
کیستم؟ گفت:
جدی جدی اخلاقیات آدمها میتونه چقدر پیچیده باشه.
چقدر عذاب دهنده.
این همه بازی کردنها و پیچ تو پیچ بازیهای که اینطور بی اعتمادیها رو سبب شده.
همه هم فکر میکنن حق با اوناست
لوسیفر1 گفت:
من نفهمیدم چه چیزی توی این رابطه انقدر مهم بود که شش ماه برای اثبات خودت صبر کردی. شاید اون کسی بوده که یه جورایی توجه بقیه دخترا رو به خودش معطوف کرده بود و تو میخواستی توی فضای بعد از جدایی از اصغر فقط شکارش کنی. اون هم نه شکاری به قصد خوردن که به قصد اثبات. راستش من جور دیگه نمیتونم این موضوع رو حلاجی کنم. فکر کنم راجع به این موضوع دیگه حرفی نزنم بهتر باشه.
گیلاس گفت:
پس توام مثه من عتیقه جمع کنی؟!
منم همه جورشو داشتم….
لامصبا عزیزن تا وقتی عاشق نشن!
goldeneverstand گفت:
+++++++++++++++++++++++
... گفت:
خوب بود
harmony گفت:
ویوووول
ویووووووووووووووووووووللل
جهت خوشحالی من بیا بگو این شازده کوتوله متولد چه ماهی بود ؟؟
عزیز جون گفت:
به نظر من این حالت یک حالت سادو مازوخیستی نیست . در کل انسان ها دوست دارند جذاب باشند و این به خودی خود ایرادی نداره . ولی بعضی از آدم ها دائما دلشون میخواد میزان جذابیاتشون رو محک بزنند . حالا یا به دلیل کمبود اعتماد به نفس، یا به خاطر توهم جذابیت فوق العاده . به خاطر همین بازی رو تا جایی ادامه میدهند ، تا طرف اقرار به علاقه مندی کنه . بعد از این دیگه بازی تموم شده ، کیس بعدی ، بازیه بعدی . اینجور آدم ها اصولا آدم های متفاوتی رو برای بازی انتخاب میکنند . برخی از این آدم ها حتی تعداد دقیق آدم هایی رو که به خود وابسته کردند در خاطرشون ثبت میکنند . متاسفانه در دنیای امروز خاص بودن خیلی مهم شده . آدم ها خودشون رو میکشند که خاص به نظر بیاند، حتی به بهای نابودی زندگی خودشون .
Sepehr گفت:
من هر كاري كردم نتونستم كامنتم را ارسال كنم به ايميل خانم ويوليتا كه توي وبلاگ بود ارسال كردم. لطفا خو دتون اينجا قرار بدين
متن قشنگی بود…ولی ویولیتا نظرت در مورد حدس من از پایان این قصه چیه؟
ببین از توضیحی که تو در مورد شازده دادی: شش ماه بود خونه اش را ول کرده بود و اومده بود پیش تو و تو هم ،باهاش رابطه کاملی داشتی و عاشقش هم بودی….این یعنی شازده میدونست که باید هرچه زودتر برگرده و اینجا خونش نیست…شازده یه جوری با تو اشنا شده و بنا به دلایلی که خودت بهتر میدونی باهات وقت گذرونده. گویاهر وقت خواسته برگرده دیده اوه ناجور گیر افتاده…….. شازده با کم محلی ..تحقیر و له کردن تو دنبال راهی میگشته که تو ازش دل بکنی و یا بهش دل نبندی.بعد دیده تو بیشتر طرفش میایی و هیچ جوره این راه جواب نمیده..و از اونجایی که مرد بسیار باهوش و در عین حال پایبند به اخلاقیات بوده ، دنبال راه حلی میره که توی رابطه با تو بهش میرسه
اون میفهمه که تحکم، اصرار، له کردن و تحقیر در مورد تو جواب نمیده. تو یه زن متفاوتی! پس میره سراغ یه سناریو که تو ذهنش طراحی کرده بوده..که تو هم اسیب روحی نببینی..کینه نگیری…قلبت درد نگیره یا مثل زنای دیگه خودکشی نکنی..خلاصه یه راه آروم و مسالمت آمیز که هیچکی آسیب نبینه و این رابطه به خوبی و خوشی تمام بشه .اخه شازده باید برمیگشت خونه هر چند از تو به عنوان یه دوست که گاهی یه سری بهت بزنه و از اون قرمه سبزی بی نمکت بخوره ، خوشش میومده…
خلاصه حدس من اینه که شازده تصمیم میگیره دیگه دست رد به سینه تو نزنه.. و طبق برنامه ،هر بار هم که بر حسب عادت تحقیرت میکرده، سریع پشیمون میشده و تصمیم میگیره طبق سناریو آخرش جلو بره
پس بهت میگه دوستت دارم..میگه عاشقتمم…
و حالا چرا شازده اشک میریزه..این عجیبه؟ چون تو در نگاه پر از اشکش عشق دیدی!به نظر من بعیده!
با روحیه شخصیت داستان ، اشک و التماس سازگار نیست…من دو تا حدس دارم:1 اینه که تو از بی تابی هات و دلتنگیهات بهش چیزی گفتی که اینجا در موردش ننوشته ای…اون یه لحظه قاطی میکنه ،چون اون همیشه به رفتن فکر میکنه و نمیخاد آزار تو را ببینه….2 و.شاید هم تو خواستی حس متقابل اونو بدونی و ممکنه بهش گفتی:» شازده بر نگرد خونه ،وقتی بر میگردی خونه دیوونه میشم ..آه…..شازده ؟ تو چی کار میکنی بدون من؟ خودتو میکشی؟..آه…و اون چون این حرکت تو و علاقه تو به درگیر کردن ذهن طرف مقابلت را میبینه..ناراحت میشه و اشک میریزه..توی دلش میگه: بچه با من بازی نکن..الان تو در بازی منی..آخه من اینقدر گشتم راهی پیدا کنم که تو آسیب نبینی ولی تو دوست داری داغون شدنه منو ببینی..وای چقدر بدجنسی خانومی..روانکاو لازمی لامصب من….
و خلاصه شازده وقتی میبینه که ویولتا از رفتنش ارومه و خوشحال ؛همه چی را نا محسوس برای ویول تموم میکنه.. و چون از شکست بیزاره ولی حاضر هم نیست ویولتا را شکست بده این روش را بهترین راه میبینه…. با تمام شدن این رابطه به نظر من هر دو برنده هستن که این رابطه را تمام کردن و …….قصه ما به سر رسید شازده هم به زندگیش رسید
فانوس گفت:
اگر شمشیر باز خوبی نیستید به این چند نکته توجه کنید،تا در بازیهای زندگی بازنده نباشید!
– نق نزنید و همسر خود را سرزنش نکنید.
– همسر خود را همانگونه که هست به حال خود بگذارید.
– خرده گیری نکنید و عیبجویی را کنار بگذارید.
– به امور کوچک زندگی زناشوئی توجه بیشتری داشته باشید.
– صادقانه به تعریف و تمجید پردازید.
– مؤدب باشید.
– یک کتاب خوب راجع به جنبه جنسی ازدواج بخوانید.
و بطور كلی سعی كنید در زندگی این ها رو سرلوحه قرار بدید:
1.قلبتون را از نفرت آزاد كنید.
2.ذهنتون را از نگرانی آزاد كنید.
3.ساده زندگی كنید.
4.بیشتر بخشش كنید .
5.كمتر انتظار داشته باشید .
جوات یساری گفت:
اینکه همش برای مرغ ها بود
لوطفاً یَک نسخه نیز برای ما مجردهای عزب اوغلی تجویز بفرمائید
فانوس گفت:
تا اطلاع ثانوی از آزادیت لذت ببر و همیجور اینجا بنویس و برو
سس گفت:
اوا؛ به من میگید ســُس؟ من چون دیگه حال نداشتم تو این فرم سین جینی پایین اسم فامیل بنویسم همینجوری دستم میذاشتم روی کیبورد که یک چیزی بجای اسم تایپ کنه بره پی کارش؛ دستم خورد روی «سی»خوب بذار بینم؛ سس هم همچین اسم بدی نیستا؛ نسوان حالا چرا سس فلفل؟ فلفل زبون میسوزنه من خوشم نمیاد؛ سس خرسی گوجه بهتره…بعدش اینکه من به کسی نگفتم عقده ای؛
الان ساعت یک و نیم شبه من دارم از خستگی می میرم کسی هم نیست دردمو بش بگم ؛
پس فعلا موجزا مختصر جواب گفته های نسوان بدم ؛پاسخ متلک ها و بعضا چانه لقی ها دیگران رو اگر حال داشتم میدم اگرم نداشتم نمیدم؛
«فکر کنم اولین قدم برای رسیدن به آگاهی اعتراف به ناگاهی باشد. همان طور که برای درمان بیماری اول باید بیماری را دید.»
توضیحات سس فلفل !: [ بعله یعنی نه خیررر؛ اولین قدم رسیدن به اگاهی تنها داشتن یک جو اراده س همونطور که ژانوالژان بدبخت یا اون زاپاتا همون یک جو اراده رو داشت؛ این جمله بالایی نسوان به نظر من خیلی شعاریه ها؛ ]
این که شما از کجا برداشت کردید که نویسنده هدفش ترویج بیماری یا یک رفتار نادرست بوده تنها نکته ای است که برای من مبهم است.
توضیحات سس فلفلی ( عجب اسمی برامون گذاشتنا): [باز هم بعله یعنی نه خیررر…بنده نگفتم شما داری ترویج و تبلیغ میکنی؛ یا اگر اینجوری القا شده ناتوانی بنده در نوشتن بوده؛ من فقط خواستم بگم که کار شما مصداق شبیخون زدنه؛اما راستش وقتی شما در متن مطلب تصویری ظفرمندانه از خود و شکست خورده از اون طرف ارائه میدید ( البته ظفرمندانه بودنشو من از متن حس کردم ترکیب واژه هایی که برای کوچک کردن اون اقاهه بکار رفته و واژه هایی که القا پیروزی میکنه) به نظر من اگر شما عامدانه قصدی هم نداشتید اما عملا ترویج به مثبت انگاری نسبت به عمل شماست؛زبان ساده بگم خودمم نفهمیدم چی گفتم؛ یعنی اینکه اقا شما امدی خودتو عملتو ادم پیروزه جا زدی؛ خوب طبیعی که یکی رد شه بخونه اینو چه بسا خوشش بیاد که جای شخصیت پیروز باشه و …. بهر جهت من خوابم گرفت.
هما گفت:
من عاشق پاییز بودم . هیچ وقت هم علتش رو نمیدونستم
وقتی سالها گذشت و دنبال دلیل ها گشتم به چیز جالبی برخوردم
پاییز همیشه پوست دست هام ترک میخورد و از اونجایی که هنوز در ده ما کرم اختراع نشده بود با شده بود و من خوشم نمیومد این ترک ها عمیق تر و خونین میشد
از طرفی ما در خونه مون یک ابگرمکن داریم عجیب باغیرت
این برادر هرچی هم شما درجه اش رو بالا و پایین می کنی غیرتش اجازه نمیده جز ابجوش به ادم تحویل بده
دستام رو که میشستم ابجوش لای ترک ها و زخم های دستم میرفت و میسوزوند و….
نمی دونم چطور توضیح بدم اما این درد لذت بخش ترین حسی بود که تا امروز تجربه کردم اینکه درد بهت حس ارضا شدن بده حس پرشدن لبریز شدن
من در عمرم با یکی دونفر نفر بازی کردم و خیلی بیشتر بازی خوردم
امروز که کمی سنم رفته بالا معتقدم کار درستی نیست بازی …. چون بهش عادت می کنی و ازش لذت میبری و بهش معتاد میشی ….
کلا جمع شدن درد و لذت چیز خطرناکیست و باید ازش دور شد وگرنه از روال عادت خارج میشه و به شخصیتت تبدیل میشه
جوات یساری گفت:
چهل سال بعد در چنین روزی یکی از وبلاگ های فارسی :
نوشته شده به دست بانو ویونتا
تیتر: عصایِ شکسته ات را بِکِش بیرون
گیلبرت مثل خودم همسنِ گیل گامش بود ، با قدی بلند و لباس های مارک دار . بذله گو و اهل دل بود موهایش یک دست سفید بود. در جوانی هایش قهرمان اسب سواریِ سیدنی و حومه بوده بید و چند سالیه که زده تو کارِ پرورش قورباغه و صادرات آفتابه!!
قسمت های خصوصی تن و بدنم را خوب میشناخت با انگشت هایش رو تنو بدنم بتهوون مینواخت عینکش را بالا میزد نگاهش روی بدنم موج میزد و مثل آبشار میامد پائین و میگفت وآئو وآو سفید برفی واتیز دیز 😯 !؟!کامان گو تو دریم . . . جان یور مادر پلیز کامان دیگه بابا …. اما خوب… آرشه ی ویولن و سوندش پاره شده بود با عصایش مشکل داشتم ترک برداشته بود و جیر جیر می کرد ،ردش کردم رفت پی کارش . . . آه باید به فکر یک پیرمرد دیگر باشم که بازی را ادامه بدهم.
و اما کامنت ها
اولین کامنت از شودی:
فقط حیف که یه دونه پستون کم داشت
——————————————————————
کامنت از شهناز018ساله استکهلم:
میفهمم چی می گی ویونتا جون ، دوست پسر سوئدی منم همینجوری بود درکم نمیکرد هرچی ایزی لایف میخریدم، اون دو تا دو تا استفاده میکرد ، نامرد هیچوقت شیتیلشو حساب نکرد. منم اون رابطه رو تموم کردم.
———————————————————————-
کامنت بعدی از مهید:
ویونتا جون الهی قربون دل مهربونت برم ، گلم چرا ردش کردی رفت ؟!
پاسخ از ویونتا:
آن رابطه باید تمام میشد من را دیگر خوب درک نمیکرد بار آخر دندون مصنوعیشو انداخته بود تو لیوان آبخوریِ من … باید یک پیرمرد قبراق تر پیدا کنم که عصای مرغوب تری داشته باشد .
———————————————————————
کامنت از جمات
بانو شما آفتاب لب بومی یه پات لبه گورِ نمی خوای داستانت با عصا و پیرمرد ها را حل کنی؟!
پاسخ از ویونتا:
من آخه به این آدم که عقلش از عصا بالاتر قد نمیده چی بگم؟! معلوم است که پیرمرد خرفتی است و نمیفهد وقتی من از عصا مینویسم دارم درباره پیچیدگی های یک رابطه و ظرافت های آن صحبت میکنم.
مجددا کامنت از جمات
بنده رسما غلط کردم ببخشید . . . بع بع بع ع
————————————————————————-
کامنت بعدی از هدا
خواهر چرا به اینجور کامنتا جواب میدی؟! مگه نمیدونی اینا مریضن بیمارن نقرس و ذات الریه دارن، اومدن آشیانه ی مهرمونو ویران کنن مگه نمیدونی اینا 700000000تومن میگیرن برای ایکه عصاب خلق الله رو بهم بریزن. ما تا آخرین لحظه از عصا و آزادی حمایت میکنم میکنی میکند.
.
.
.
ناظران بین المللی می گویند این چرخه ی سیکیم خیاری چهل سال بعد از آن چهل سال نیز تکرار شد . . .
فانوس گفت:
آره!؟
یعنی میگی این آزمایش و خطای نسوان حالاحالاها ادامه داره!
کاظمی گفت:
خب که چی؟ فکر میکنی حالا شق القمر کردی؟ کاری که تو کردی همونقدر احمقانه بوده که رفتار شازده. من یه همچین رابطه ایی رو ترجیح میدم همون روز اول تموم کنم چون مطمئنم بیشتر از اینکه از فرو کردن شمشیرم تو شکم طرف لذت ببرم خودم عذاب میکشم.
harmony گفت:
ویوووول
ویووووووووووووووووووووللل
جهت خوشحالی من بیا بگو این شازده کوتوله متولد چه ماهی بود ؟؟
نسوان گفت:
esfand
harmony گفت:
هه هه هه …. چه جالب !!؟؟؟
حالا تو متولد چه ماهی هستی ؟
سس گفت:
خوب ظهر همگی بخیر!؛
@کریشنا ؛ ایرادت بجاس فکر کنم اون ایه ای از قران نیست یک حدیثه منظورم ( من عرف….)است.به قول اون یارو تو شهر قصه » چه تفاوت دارد »
@کریشنا در مورد کامنت دوم بات مخالفم.انسان بر حسب اینکه در چه برهه تاریخی زندگی می کند و به چه طبقه احتماعی تعلق دارد ارمانها و اهداف متفاوتی در زندگی کرد؛ این جمله خلاصه ترین تعریف از نگرش مارکسیستی است.در این تعریف انسان در اسارت جبر طبقاتی و برهه تاریخی است ( کما اینکه مارکسیستها به جبر تاریخی هم اعتقاد دارند) اما خود اگاهی میتواند تمام این معادلات را برهم زند؛
@ایراندخت: مرسی از ابراز تاسفتون؛ بهتره دلتون بحال خودتون بسوزه. در ضمن مردم از خنده :))….جمله ت خیلی بلاس!
«دلم به حالا روانشناسها هم میسوزه که در حد یه دامپزشک و ارتباط اون با حیوانات هم نمیتونند با بعضی از ما آدمها ارتباط برقرار کنند،»
چه خودشم قاطی ادما کرده یوقتی ا زقافله عقب نمونه؛بابا غصه نخور ما جاتو در قافله ی« بعضی از شما ادمها »اشغال نمیکنیم ایراندخت؛
*****************
این کامنت دونی اینجا واقعا مجانین دونی؛ ادم سرگیجه میگیره؛ خدا عمر بده به این نسوان این کامنتارو میخونن یکی یکی بعدش جوابم میدن؛ من قبلا ها که وبلاگمی نوشتم ده تا دونه کامنت که میامد؛ خسته میشدم کامنتدونی می بستم ؛ در ضمن آقای نسوان !من یادمه پارسال پیارسالا بعد از انتخابات شما یک مطلبی نوشته بودی کلی به ما ملت که رفته بودیم خیابون متلک گفته بودی که شماها به هیچ جا نمیرسید اینا؛ بعدش من کامنت گذاشته بودم انتقادی با اسم یادم نمیاد ( یکی از ایران؟ یا یک هموطن)خلاصه از همین اسمهایی که دستم میخورد رو کیبورد؛ بعدش هر چی میگشتم پیداش نمیکردم؛ خلاصه خواستم بگم اگر سانسورش کردید خیلی نا زن هستید همین.
**************
بعد اینکه کامنت دونی اینجا خیلی شلوغه؛ شاید یک وبلاگ باز کردم که جوابای خودمو بجای کامنت اونجا بنویسم؛ ادم باید ده کیلومتر اسکرول کنه تا برسه اخر..تازه دویست بار همرفرش کنه؛ ما چه گناهی کردیم.
TANTAN گفت:
ببخشید، من اصلا قصد توهین ندارم ولی نمیدونم چرا هروقت داستانهایی که شما از این دست مینویسید رو میخونم احساس متوهم بودن نویسنده بهم دست میده….بنظرام اگر واقعا میخواین که خوشبخت زندگی کنید قدم اول اینه که از خواب و خیال خارج شید و زندگی واقعی رو در یابید…..
سس گفت:
@کریشنا ؛ در ضمن چاخان نکن که فقط دو خط اول کامنت منو خوندی؛ اقلا باس سه خط خونده باشی چون اون حدیثه تو خط سوم امده؛:)) چرا اینقدر راحت تو زندگی دروغ میگید؟ به نظر من دروغ گفتن یک چیز گوگولی مگولیه که ادم نباس هر جایی مفت خرجش کنه؛ دروغ و باس در مواقع خیلی حساس مبرم و استثنایی گفت؛هر کسی هم لیاقت نداره که ادم بخواد بخاطرش دروغ بگه؛چرا؟ چونکه من به گفته ی یکی از همین متفکریون ! اعتقاد دارم که دروغ نشانه ی تکامل ادماس؛ و بنده حاضر نیستم این نشانه ی تکامل رو پا هر کسی مفت خرج کنم.شما هم یادبگیر مفت خرج نکنی
کریشنا گفت:
@ سس جان
حق با شماست .2 خط خوندنو میگم. اما اینکه میگم بقیه رو نخوندم واقعیته .همین الان هم دارم بشما
پاسخ میدم مابقی اون متن رو نخوندم . نه اینکه چون متعلق بشما بود!! بیشتر واسه اینکه کمی طولانی
بود، حقیر هم که دیدی ، کمی بدپیله 🙂 اونوقت تا صبح باید درگیر ذهنی سوال و پاسخ میشدم و خب
از خواب میفتادم و سرکار نمیرفتم و بالطبع احتمال اخراج و افتادن از نان خوردن بود و تو این اوضاع بد اقتصادی ،بیکاری، یعنی اینکه سرتو بگذاری زمین و بمیری .گذشته از اینکه خرج کفن و دفنی هم موجود نیست و قبرآبرومندی هم ابتیاع نکرده ایم و سیئاتمون بر حسناتمون افزون است .اونوقت هم گرفتار تف و لعنت قوم و خویشیم بخاطر مرگ بی برنامه و خرج و مخارج اول و سیوم و هفته و هم بدلیل دفن در قبور تنگ و ترش توسط بلدیه ، گرفتار فشار قبر و هم گرفتار گرز نکیر و منکر. آخرتمون هم که سیاه .
انصافا شما راضی میشی ما بخاطر یه سوال حال و روز و آخر عاقبتمون ،بدتر از حال و روز یزید بشه ؟ خودمونیم،
راضی میشی ؟
– راجع به نگاه مارکسیسم به خودآگاهی فردی ، بنده کماکان نظر سابقم رو دارم . شاید بهتر باشه به آثار کلاسیک مارکسیسم مراجعه بشه تا تفاسیر و تعبیرات.
سس گفت:
@کریشنا جون؛ آخ قلبم درد گرفت؛ از بسکی از مرگ و میر حرف زدی.الانه که سکته رو بزنم؛ ……حالا کی گفت بشین بخون؟؟ من فقط گفتم که تا خط سوم خوندی چاخان نکن… در ضمن بنده هم بر عقاید خود مورد خوداگاهی همچنان کما فی السابق هستم..حالا بیا پنگال بکش :)) ؛ الان صاحبش مییاد میگه اینجارو تبدیل کردید به چت روم :).. در ضمن اگر دوست داشتی می تونی به من بگی «دکتر سس» من به تو میگم دکتر کریشنا کی به کیه بابا..ماکه داغون تر از دکتر کردان نیستیم lol
کریشنا گفت:
جناب سس
لینک کتابی رو براتون میگذارم که یکی از متون کلاسیک مارکسیسم در باره ی خودآگاهی و نقش آن
در مبارزات طبقاتی است .میتوانید نگاهی بیندازید.
http://www.marxists.org/farsi/archive/plekhanov/index.htm
نقش شخصیت در تاریخ – نوشته گئورگی پلخانف
کیوان گفت:
کریشنا!
عجب سایتی! دمت گرم! من مارکسیست نیستم ولی درک متون جامعه شناسی گاه بدون چنین رفرنسهایی امکان پذیر نیست.
کریشنا گفت:
کیوان جان
من دوست دارم اصل قصه ها را همیشه از زبان آدمهای اصلی بشنوم ،واسه همین برای خوندن مارکسیسم
از هالیدی و رودنسون و مارکوزه و… شروع نکردم. بنظرم سرچشمه خیلی وقتها شفافتره. فقط بدیش اینه
که ایسم ها زیاد و عمر کوتاهه که اونم آقا که تشریف آوردن ازشون میخواهیم قدری از شماره ی عینک ما بکاهند و برطول عمر ما بیفزایند 🙂
تیام گفت:
عشق وجود داره.. عشق فقط برای خود عشق و نه چیز دیگه.. من تجربه ش کردم.. برید دنبالش
شادی گفت:
حالا اگه شازده تا 6 سال بعد بهت ابراز عشق نمیکرد تو می خواستی 6 سال رو با این شرایط بگذرونی؟؟خیلی از زنو شوهرا هستن که دارن این بازیو میکنن ولی آخرش بعد از 30 سال زندگی جز یه عمر هدر رفته چی میمونه؟دیگه چه اهمیتی داره که شمشیرو تو شکمش فرو کنی وقتی که خودت هم دم مرگی
شادی گفت:
ویولتا جان میشه چندتا فن هم برای بازی در زندگی زناشویی بگی؟؟؟بدجوری محتاجشم-البته الان هم موقعیت خوبی دارم ولی راضی نیستم-احساس میکنم دارم زیادی از خودم مایه میزارم-خستم-خیلی خسته-می خوام خودم باشم-کمک . . .
سس گفت:
@ کریشنا جون؛ هوم ؛ دستون درد نکنه؛ حکایت زیره بردن به کرمان شده :)…
ALI گفت:
+
–
Ali - London گفت:
oh oh!che khabare inja
یادگار گفت:
آرزو میکنم کاش خدائی وجود داشت که از شر انسانهائی مثل شما به او پناه ببرم.
اولش فکر میکردم همه این متن داستان ذهنی است اما ظاهرا این اتفاق جدی بوده و کلی هم طرفدار دارد. تصور اینکه کسی بعد از این همه رابطه و دیدن دنیا هنوز دوست داشتن رو نمیفهمه کار سختی هست.
این بازی قطعا بازنده داره و اون کسی که با صداقت و صرفا برای دوست داشتن وارد این رابطه میشه.
اگر این سادومازوخیسم درمان داشته باشه سعی کنید زودتر درمانش کنید.
کاوه گفت:
ویولتا،
نمیگم مریضی، همه گاهی اینجوری می شن.
مثلا وقتی دندونت درد می کنه و روی هم فشارشون میدی یه درد گنگ حس می کنی.
ولی هر سه چهار دقیقه یه بار این کار رو می کنی.
شاید از دونستن اینکه هنوز اون دندون هستش و درد رو حس می کنی لذت می بری.
هر چی هست اکثر آدمها یه جورایی از دردهای خفیف لذت هم می برن.
ولی درد های شدید زود آدم رو کلافه می کنن.
اون شازده کوتوله هم همیشه یه درد خفیف در تو ایجاد می کرده.
وقتی بهت اظهار عشق کرد تو رو به یاد دردهای بزرگ مثل زندگی سابقت انداخت.
برای همین ترسیدی و پسش زدی.
ولی باور کن ادامه این بازیها به نفعت نیست.
با هوشی که تو داری می تونی یه رابطه سالم رو با کسی که لیاقت داره شروع کنی.
اگر دیدی لیاقت نداره ولش کن، بازی نکن.
عمرت تلف می شه، یارو هم که حالشو می بره، آخرشم تو می بازی.
یک بار بیشتر زندگی نمیکنی.
موفق باشی.
Maniac گفت:
شب رو تا صبح با شیرینی لباش و گرمای تنش سر کردم . تنی نرم و پوست شکلاتی عشقش را مدتها پیش ثابت کرده بود و در آن شب بکارتش را به من بخشید.
صبح رسوندمش فرودگاه تو بغلم گریه میکرد و میلرزید…گفت توی این چندماه بد به من عادت کرده.. گفت هر شب بهم زنگ میزنه و گفت زود بر میگرده… راست می گفت همان شب زتگ زد ولی من درگیر اغوش دیگری بودم… راست میگفت زود برگشت ولی من در آغوش دیگری بودم..هر بار پس از این تکرار در خلوت من و سیگار تنها به این می اندیشم که آن زن چقدر ساده تنش را به من بخشید…
MATRIX گفت:
FOR THE JESUS’S NAME
به نظر من میشه از شخصیت طرف مونث
دو تا برداشت کرد
اول اینکه از گرفتار شدن تو دام یه عشق تازه
به شدت واهمه داره با توجه به اینکه یه بار تجربه
شکست در ازدواج رو داره میترسه دوباره شکست بخوره
در غیر اینصورت باید بگم واقعا باید ادم احمقی باشه
بخصوص اگه این ک* شعرا ( بازی و سادیسمو مازوخیسمو…)
صحت داشته باشه
دوم اینکه با عرض excuse!!!
خیلی ادم احمقیه رفیقم میگه بنویس ک* خل
چون شازده حسابی بازیش داده وازش استفاده و سو استفاده کرده
منتها خودش خبر نداره وتازه توهم زده که شازده رو بازی داده!!!
البته این برداشت منه
شایدم شازده واقعا میخاستتش؟؟؟؟!
بهر حال فکر کنم چن سال دیگه وقتی سنش بالاتر بره و هم دوره های خودشو
ببینه حسابی حالش گرفته میشه
فکر کنم بهتره زود تر بفکر ایندش باشه و عمر عزیزشو
با یللی تللی هدر نکنه که اگه بکنه حسابی پشیمون میشه