مدتی بود تصمیم گرفته بودم لال بشم و خیلی شیک و کول اجازه بدم هر کدام از دوستان، اقوام، آشنایان، همسایگان، همکاران و سایر وابستگان بیان وسط احوالاتم پوپ کنن و منم دستمو بذارم تو جیبم و سوت بزنم و صدام درنیاد! ازیرا که حال و حوصله ناله و نفرین و سینه کوبیدن و پری به زری گفتن و شهین به مهین گفتن رو نداشتم! چند وقت پیش دوستی آمد و گفت: فلانی! تو که خیر سرت مهندسی و اینا… تاحالا هم که عرضه نداشتی در زمینه رشته تحصیلیت کار پیدا کنی! یه دوست ایرانی هست که شرکت چنین و چنان داره و من در مورد تو باهاش صحبت کردم، گفته بیاد صحبت کنیم بلکه هم افتخار دادیم طرف رو به استخدام شرکت معظم و وزینمون درآوردیم! قرار گذاشتیم در یکی از شعبات استارباکس*. یعنی ایشون پیشنهاد استارباکس دادن، از بنده اصرار که در شرکت قرار بذاریم، از ایشون انکار که نخیر! همون استارباکس خوبه! طرف یه مرد حدودا 50 تا 55 ساله، کوتاه قد، چشم سبز، کچل، عینکی و اخمالو… در تمام طول مدت مکالمه به طرز عجیبی سعی میکرد به من نگاه نکنه، هر جایی رو نگاه میکرد الا منو! اصن گاهی می موند که دیگه کجا رو باید نگاه کنه، یعنی دیگه جایی نمونده که بهش نگاه نکرده باشه، بعد خیره می شد به نوک کفشاش، اما بازم با سماجت سعی میکرد حتی نیم نگاهی هم به من نندازه! یعنی میخوام بگم یه جور نچسب تو ذوق زننده ای بود. بیشتر از اینکه در مورد تحصیلات و سوابق کاری من سوال کنه، بیشتر سوالاتش حول این محورها دور می زد که: چطوری اومدی آمریکا؟ چند وقته؟ برای چی اومدی؟ هدفت چی بوده؟ نمیخوای برگردی؟ چرا نمیخوای برگردی؟ خانواده ات کجان؟ چرا نیومدن؟ چرا رفتن؟ کجا بودن؟ چرا بودن؟ با کی بودن؟؟؟ یعنی یه طور نافرمی روی مخ بود! اصن نمی فهمیدی این سوالایی که داره می پرسه بابت چیه! چون نه ربطی به کار داشت و نه به نظر میومد که میخواد سر از مسائل خصوصیت در بیاره برای گشودن باب آشنایی و مخ زدن و رابطه شخصی مثلا! بعد هر وقت خیره میشد به نوک کفشاش، یه حس غیرقابل مقاومتی به من دست میداد که با لگد بزنم وسط ساق پاش… که البته خودمو کنترل کردم و به قول این آمریکاییها behave کردم!
بعد موقع خداحافظی گیر داد که من شما رو می رسونم تا توی راه بیشتر صحبت کنیم. هی من گفتم مرسی آقا! با مترو اومدم با مترو هم برمی گردم. هی تعارف و اصرار که نخیر! باید توی راه بیشتر صحبت کنیم. نشستیم تو ماشین… چشمتون روز بد نبینه! یه دونه موسیقی سنتی ایرانی گذاشت، از اینا که من هروقت می شنوم، سرترالین** لازم میشم! یعنی کل ناکامیها، شکستها، سرخوردگیها، تبعیضها، اندوه ها، مصیبتها و تلخ کامی هایی که از عوان کودکی، حتی قبل از اون، از دوران جنینی داشتم یکی یکی میاد جلوی چشمم رژه میره! از اونا میگم! حالا اینم چندان مهم نبود. گفتم نیم ساعت دیگه می رسم خونه، امشب بجای یک عدد سرترالین 50 میلی گرم، دو عدد سرترالین 50 میلی گرم میخورم که یه وقت افکار خودکشی و اینا به سرم نزنه خدای ناکرده! اما قسمت بیچاره کننده قضیه از اونجا شروع شد که یهویی روی صدای خواننده یه پارازیت لاینقطع نافرم افتاد. حالا موسیقی داره از طریق یک یو اس بی پخش میشه و من اصلا نمی فهمیدم چرا باید پارازیت بیفته روش! بعد جناب پارازیت به حدی شدید شد که اون وسطا فقط یه صدای ناله مانندی میومد که مثلا می شد حدس زد که داره در دستگاه شور، بیات ترک ***میخونه و دوباره وسط امواج پارازیت محو میشد.
صدای پارازیت به حدی شدید بود که آدم یاد سالهای کودکی و جنگ و بمباران و سرما و کمبود سوخت و رادیو دوموج و صدای آمریکا و رادیو اسرائیل میفتاد، و پدری که هی اون پیچ رادیو رو می چرخوند که رادیو اسرائیل رو بگیره تا بفهمه بالاخره قراره چه بلایی سرمون بیاد و کی تو سرمون موشک بزنن! اما همش صدای نویز سیاه و گهگداری هم اون وسط مسطا صدای دلهره آور «مناشه امیر» که دو کلومی می گفت و مجدد وسط پارازیتها صداش فید میشد!
بعد از اونجاییکه قبلا خدمتتون عرض کردم، در چنین مواقعی بنده لال میشم و هرچی سعی میکنم صدایی از ته حلقومم بیاد بیرون که به طرف بگم: ببخشید آقای محترم! ممکنه خفه اش کنین؟ نمی تونم که نمی تونم! بعد رفته رفته اون حس افسردگی تبدیل شد به یه حس خشم! داشتم فکر میکردم آخه چرا مغز خود این آدم بهش فرمان نمیده که اینو خفه کنه؟ آخه هیچ بنی بشری در ماشینش پارازیت و نویز سیاه گوش نمیده که! میده؟ و اساسا و اصولا چه لذتی داره می بره از این صدای ناهنجارِ گوش به ف.ا.ک ده؟ ولی بدبختانه ظاهرا طرف داشت لذت می برد! یعنی اینجوری بگم که احساسم این فرمی بود که انگار یه آدم سادیسمی، مثلا دکتر هانیبال، داره در کمال خونسردی و با قاشق آروم آروم مغزم رو می تراشه و همچین سر صبر هر تکه از مغز رو که جدا میکنه، یه نگاهی هم بهش میندازه و پرتش میکنه یه گوشه ای و میره سراغ تکه بعدی! بله… دقیقا یه همچین احساسی داشتم! هرچی به دست چپم نگاه کردم و ملتمسانه ازش خواستم که بره به سمت پیچ دستگاه پخش و اونو بپیچونه و خاموش کنه، دستم به حرفم گوش نمیداد که نمیداد! درست عین حلقوم بی مصرفم که در جاهایی که باید صداش در بیاد خفه خون میگیره! یعنی یادم باشه یه زمانی پولدار شدم این دست و حلقوم رو بکنم بندازم جلوی سگ، برم یه دست و حلقوم فرمانبردار باشعور بخرم! چه معنی داره که دست آدم و حلق آدم از آدم حرف شنوی نداشته باشن؟
بعد وقتی از جانب حلقم و دستم ناامید شدم، شروع کردم به مدیریت بحران و کنترل خشم! گفتم حالا که این یارو علاقه غیرقابل وصفی به شنیدن صدای نویز اونم با وولوم شدید داره، و منم مالک چنین اعضا و جوارح بی مصرفی هستم، لااقل بیام خشمم رو مدیریت کنم که گوله نشه بمونه بیخ حلقم پس فردا یا سلاطون بگیرم یا بزنم خودمو یا یکی دیگه رو ناکار کنم! بعد هی به خودم دلداری میدادم که الان می رسیم گلم! طاقت بیار عسلم! به چیز دیگه فکر کن! به چیزهای خوب… سعی کن اصلا نشنوی… داشتم خیر سرم مدیریت خشم می کردم که دیدم یارو جلوی یه چلوکبابی ایرونی ترمز زد و گفت: مادرم هوس چلوکباب کرده، برم براش یه ظرف چلوکباب بگیرم، زودی برمیگردم. اشکالی نداره که شما چند دقیقه منتظر بمونین؟ یعنی البته لحنش چندان سوالی هم نبود، بیشتر اینجوری بود که خوب! چاره ای هم نداری! باید منتظر بمونی! موقع پیاده شدن سوئیچ رو از روی ماشین برنداشت، گفت: موزیک رو خاموش نمی کنم که شما حوصله تون سر نره!!! یعنی من مونده بودم آخه چنین انسانهای یولی چطوری در این ممالک خارجه به همه جا رسیدن، اونوقت من و امثال من همیشه و همواره هشتمون گرو نه مونه و به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده ی خود را و از این حرفا؟
طرف که پیاده شد، تا حد امکان صدای اون موسیقی دل انگیز رو کم کردم، طوری که فقط یه ته صدایی ازش میومد و همچین یه نموره اعصابم آروم گرفت. 10 دقیقه بعد یارو برگشت با یه ظرف کوبیده. کوبیده رو گذاشت روی صندلی عقب. بعد تا تمرگید توی ماشین دوباره صدای موسیقی، یا بهتر بگم پارازیت رو بالا برد! بعد گفت چرا کمش کردی؟ موسیقی سنتی دوست نداری؟ گفتم نه چندان! اما بخاطر این کم کردم که صداش بدجور پارازیتی و رو اعصاب بود! بله… بالاخره موفق شدم بنالم و یه چیزی بگم. اما اگر فکر میکنید طرف به جاییش حساب کرد و نظر منو لحاظ کرد، خوب باید بگم که اشتباه فکر می کنید! اصلا به روی مبارک نیاورد و دوباره اون صدای اعصاب به گ. ده در فضا طنین افکند! البته این بار شرایط بدتر و غیرقابل تحمل تر شد. چون حالا بوی کباب کوبیده هم (که وقتی میذاریش توی یه فضای دربسته، روم به دیفال، عین بوی مستراح میشه!) به اون نغمه دل انگیز اضافه شد. ترافیک هم شده بود قوز بالا قوز. نمی رسیدیم که… حالتی شبیه بغض و گریه بهم دست داده بود… بعد داشتم با خودم فکر می کردم: آخه چرا من نبایس اینارو بنویسم؟ خوب یعنی آدمیزاد نباید یه ارزن شعور داشته باشه که بفهمه دیگران از صدای پارازیتی که وسطاش هرازگاهی صدای چس ناله یه خواننده ای هم درمیاد، لذت نمی برن که هیچ، اعصاب و روانشون هم مضمحل میشه؟ یعنی چرا آدمها از درک چیزی تا این حد ساده و پیش پا افتاده عاجزن؟ شایدم داشت صبر و حوصله و تحمل منو آزمایش میکرد که مثلا اگر فردای روزگار توی محیط کار یه مزخرفی پیش اومد، ببینه من تا چه حد بردبارم و بلدم تحمل کنم؟ چه میدونم… حتی اگرم منظورش این بود، احمقانه ترین راه رو برای سنجش آستانه تحمل یه آدم انتخاب کرده بود. قرار نبود بی سیم چی بشم که… که داشت با صدای گوشخراش نویز منو امتحان میکرد!بعد آخرای راه بود که همش داشتم با خودم فکر می کردم: من اینارو می نویسم… من باید بنویسم… وگرنه دق میکنم… حتی اگر به این آقا یا اون دوست معرّف بربخوره، به یه ورم… فکر کنم حتی اینارو داشتم زمزمه میکردم. چون آقاهه هی برمی گشت با تعجب به من نگاه میکرد.
خلاصه، اون مسیر تمام نشدنیِ به ابدیت پیوسته بالاخره تمام شد و من رسیدم خونه. فرداش دوستم زنگ زد که آقای فلانی گفته من از دوست شما خیلی خوشم اومده، بهش بگو هر موقع خواست بیاد سر کار!!! نمی دونم طرف از چی من خوشش اومده بود! چون یه کلمه که در مورد کار و سوابق و تحصیلات حرف زده نشد، تمام مدت توی راه هم که من بق کرده بودم و عین برج زهرمار داشتم خشمم رو مدیریت میکردم! یقین از صبر و تحملم خوشش اومده که میخوام صد سال سیاه نیاد! به دوستم گفتم: نه! گفت: پول خوب میده ها… بدبخت! اینهمه وقته دربدر و آویزن پیدا کردن کار مناسبی. فکر میکنی با مدرک کوفتی دانشگاه آزاد میتونی اینجا کار پیدا کنی؟ گفتم: ببین این مردک سالی 100 هزار تا هم به من بده، من حاضر نیستم برم باهاش کار کنم! چون از حالا تا هزار سال دیگه، چشمم که به ریخت این یارو بیفته، یاد اون شب گُه میفتم که تموم شدنی هم نبود و دلم میخواد جفت پا برم وسط عینک این آقای نسبتا محترم! دوستم گفت:… دیگه بقیه اش مهم نیست که چی گفت!
همه اینارو گفتم که بگم: اینجوری میشه که آدمهای بی ملاحظه به همه جا می رسن و آدمهای رودروایستی دار (و مثلا خیر سرشون مأخوذ به حیا) سر جاشون درجا میزنن!
*استارباکس: کافی شاپی زنجیره ای بین المللی
**سرترالین: داروی ضد اضطراب و ضد افسردگی
***البته که من از موسیقی سنتی ایرانی چیزی سرم نمیشه و درست به همین علت نمیدونم که دستگاه شور چیه و بیات ترک کدومه! اینارو همینجوری گفتم که یه چی گفته باشم!
ساحل غربی گفت:
الان نشسته بودم داشتم پست قبلی و کامنتاشو بالا پایین می کردم… داشتم به این فکر می کردم که من یه حرفی دارم اینجا بزنم اما نمی دونم چی بگم. یهو دیدم یه ایمیل اومده واسم و وقتی فهمیدم نسوان پست جدید گذاشته به خودم گفتم خوب ولش کن… برو پست بعدی رو بخون شاید اونجا یه حرفی که بدونی چطور بگی داشتی … خلاصه در حالی که اینجا تقریبا دیگه صبح شده با چشم در حال سوزش و تن خسته نشستم این پست رو خوندم… حالا مگه تموم می شد…ولش کن…
ببین خلاصه ی پستت این بود:
1. یه قرار کاری گذاشتم
2. از یارو خوشم نمی اومد
3. یارو من رو رسوند خونه
4. تو راه موزیک سنتی گذاشت که من دوست ندارم
5. روی موزیک پارازیت هم افتاد دیگه بدتر
6. خیلی حالم بد بود و بهم سخت گذشت
7. یارو بی شعور بود نفهمید که باید قطعش کنه
8. کار رو قبول نکردم چون از ریختش حالم به هم می خورد
9. بعد نمی دونم چطوری به این نتیجه رسیدی : «اینجوری میشه که آدمهای بی ملاحظه به همه جا می رسن و آدمهای رودروایستی دار (و مثلا خیر سرشون مأخوذ به حیا) سر جاشون درجا میزنن!»
بی تعارف می گم. بدترین پستی بود که تا حالا توی این وبلاگ خونده بودم. ناراحت نشو ولی زورم گرفته که با این چشم سوزناک این همه خوندم. حتی آخر های پاراگراف یکی مونده به آخر هم که بودم هی به خودم می گفتم نه نه الان می خواد یه اتفاق خاصی بیفته. امکان نداره یه پست در وبلاگ نسوان صرفا غر زدن درباره ی پارازیت باشه.
اما نخیر. تا تهش همین بود. بعد جمله ی آخر رو که خوندم دیگه آتیش گرفتم. کاملا دسته که دنیا پر از آدم های بی لیاقت قدرتمند و لایق آسمون جله. اما واقعا چنین چیز مهم و درست و دردناک و قابل بحثی با چنین تجربه ی ساده ای باید توضیح داده بشه؟ می دونی داری در مورد چی حرف می زنی ؟ تو داری به «اختلاف طبقاتی و دلایل باز تولید فقر» از دریچه ی پارازیت یو اس بی می پردازی! وای وای وای بر من
اما جدا از این …
اتفاقا چند روزی بود تو این فکر بودم که پس این مارگاریتا چی شد؟ چرا پست نمی ذاره. راستش الان دارم یه حدس هایی می زنم. من فکر می کنم تو هم دچار این بیماری من شدی. من هم مدتیه نمی تونم بنویسم. بعد هی همش دارم به خودم می گم نه اگه دیر دیر پست بذاری همین چهار تا خواننده ای هم که داری می پره و خودم رو مجبور می کنم به نوشتم. آخرش ولی اینقدر مذخرف میشه که کاغذ رو بر می دارم یا پاره می کنم یا مچاله (البته حالا دم کاپتان بابک گرم یه چیزی واسه ما می فرسته ما پست بذاریم). حالا فرق تو با من اینه که تو تهش برداشتی همون کاغذ رو به عنوان پست گذاشتی اینجا که عریضه خالی نمونه. البته قضاوت نمی کنم. فقط دارم حدس می زنم و قصد کمک دارم. اگه درست دارم حدس می زنم این راه رو امتحان کن. تمام زورتو بزن که گریه کنی. بعد برو یه لیوان آبجو بخور. یه موزیک غمگین بذار تو گوشت و قلمتو رها کن روی کاغذ تا خودش بنویسه (این روش تا حالا دو سه بار تو این غربت خیلی خوب واسه من جواب داده). اصلا چرا سعی می کنی شاد بنویسی؟ من در کل مدت خوندن این پست حس می کردم توی دل مارگاریتا کلی غم هست و داره تمام تلاششو می کنه با مزه بنویسه. ببین مارگاریتا. 95 درصد مردم دنیا افسردن. منم یکیشون. تو هم یه بار بیا قاطی ما 95 درصد بهت قول می دم قلمت خیلی بیشتر از دلت بر میاد. وقتی از دلت بر بیاد اون موقع من خواننده رو هم چنان با خودت همراه می کنی که بیام اینجا به جای این کامنت دراز بگم ای مردشور این مرتیکه ی کچل بی ریخت بی شعور بی ملاحظه رو ببرن!
آدم ناراحت گفت:
موافقم
متنش صادقانه بود ، با توجه به انتقاداتی که تو پست قبلی از سبک نوشتاریش مطرح شد ، معلومه که به قول خودش ، خواندهها رو به یه ورش هم حساب نمیکنه
harmony گفت:
ببین مارگاریتا این ساحل بعد کیوان بعد اون عمه بلقیس
عشق سکشوالیته و سیاسی نوشتن هستن
یعنی اگه اولین پستت رو سکشوالیته شروع میکردی عاشقت میشدن
ولی در کل نظر من اینه
سین گفت:
آفرین. حرفایی که زدی دقیقاً مشابه حرفایی بود که من میخواستم بگم…این پست خیلی ضعیف بود
Alex گفت:
چه حس عجیبی! منم چشام داره میسوزه. موافقم کسل کننده بود. من اولین کامنتم برای این وبلاگ بود شرمنده
vasat piaz گفت:
+++++++++++
Nauderr گفت:
من که 5 خط در میون میومدم پایین، بعد می دیدم بازم بحث پارازیته 10 خط در میون می خوندم!! واقعاً که کسل کننده ترین پستی بود که تو یه بازه 5 ساله خوندم (نخوندم!)
آفرودیت گفت:
من هم.
ماهو جان گفت:
منم دقیقا با چشم های سوزناک !! که خیلی اذیتم کرد!
مليحه گفت:
بابا اينقدر طوووووولانى؟؟؟؟ دقيقا ١٠ خط بعد هم همان نكته را انقدر شرح داديد كه خفه مان كرديد … يعنى تا الان فكر مى كردم خودم برحرفم …. تمام مدت هم خودم را سرزنش مى كردم كه مجبورى ادامه بدى؟؟ اما به اعتبار ساير نوشته هاى نسوان ادامه دادم … يك مينيمم كيفيت را حداقل انتظار داشتم ….
آدم ناراحت گفت:
خوب تونستی مطلب رو منتقل کنی ، چون وقتی داشتم پستتو میخوندم ، دقیقا همون احساس کنترل خشم و معذب بودن بهم دست داد.
متنت مزخرف بود ، نتیجه گیریت مزخرفتر
ماهو جان گفت:
+
مليحه گفت:
+++
sl گفت:
به طرز احمقانه ای پست گهی بود
الاف فرضمون کردی بیایم غر زدن های جنابعالی را بخونیم
داستان ماجرا اتفاق نه هیچ کدوم نبود
یه تیکه آشغال بود که وسط یه روزنامه ای که دارم میخونم چسبیده بود.
گند زدی والسلام
یزدان گفت:
فقط وختمو تلف کردی. نمیدونم نسوان تورو از کجا پیدات کردن. هنو دهنت بو شیر میده. وبلاگو خراب نکن لطفن
Ashkan گفت:
مارگارت جان راستش را بخواهی موقع خواندن متنت دقیقا احساسی مشابه خودت در حین گوش دادن به ان موسیقی سنتی بهم دست داد.به نظر من بهتره یک مقدار به مسائل قابل لمس تر بپردازی که مخاطب بتونه باهاش ارتباط برقرار کنه.متن و نتیجه گیریت چندان جالب نبود و اساسا موضوع همچین مهمی رو هم مطرح نکردی.
باید یک مقدار روی موضوعاتی که برای پستت انتخاب میکنی،دقت کنی گلم.به هر حال حیفه ادم تو یک وبلاگی که تقریبا سه میلیون بازدید داره مطالب سطح پایین بنویسه و فرصت سوزی کنه.
میم گفت:
بازدید ملاک دقیقی برای تعداد خوانده های یک وبلاگ نیست .
Ashkan گفت:
مگه من گفتم هست دکتر؟
به هر حال وقتی یک وبلاگ این میزان بازدید داره،افراد بیشتری هستند که مطالبش رو بخونند و نویسنده میتونه حرف دلش رو به گوش افراد زیادی برسونه و در این میان طبیعتا افراد فهمیده هم کم نیست.دسته کم تنها در میان کامنت گذاران من خوانندگان فهمیده زیادی دیدم.
لی لی خنگه گفت:
@ اشکان
how nice you are, Ashkan googooli
لیلا گفت:
با دو خط اول موافقم
پری کاتب گفت:
یه حس بدی دارم! مخصوصن وقتی غلط املایی میبینم در یک متن نچسب، شاید توقع من بالا رفته، بقول رفیقی هر بلایی که سرآدما میاد بخاطر ایجاد مجازی توقع هستش! اما قلم ویولتای من یه چیز دیگه هست! کلن دوس نداشتم و پاراگرافهای آخر رو به زور خوندم! از داخل روح کلی فحش مادرخواهر دار و لگد خوردم!
آدم ناراحت گفت:
همین ویولتا یه جز جگر زده ایشون رو علم کردن
جوات بیاد یه کم ناله و نفرینش کنه دلمون خنک شه !!:دی
نسوان گفت:
حالا شما خودشو ناراحت نکن! باز حوصله تون سر رفت به ما بد و بیراه گفتین؟؟
بابام، شما که زیر متن اسم ها رو می بینید..خوب انتخاب کنید که بخونید یا نخونید…زورتون که نکردن..
لا اله الا الله!
آدم ناراحت گفت:
شمام به دل نگير
ديدى كه من زياد جدى نيستم جيگر!
ایران گفت:
آخ قربون دهنت! کلا از خوانندهی منت سر نویسنده گذار خوشم نمیاد! اولا که مهمون خر صاحبخونه است! دوما، همونقدر که خوانندهی این وبلاگ میتونه نظرشو راحت بگه، نویسندش هم حق داره هرچی دلش میخواد بنویسه مخصوصا وقتی دلش پر از یه ماجراییه که اعصابشو خورد کرده و میخواد برای چند تا گوش شنوا درد دل کنه!
من میفهمم که بعضی خوانندهها از انتقاد درباره یک پست نیت مثبت دارن ولی اینو هم میفهمم وقتی یه کامنتی اتیتیود داره و بجای اصلاح، قصد توی سر مال زدنو داره!
معمولاً اینجور موقعها میگن: رفتم خونه خاله دلم وا شه، خاله چسید دلم پوسید!
@مارگاریتا،
من کاملاً حستو درک میکنم که چقدر اون روز حرص خوردی. خوبیه دنیای مجازی مخصوصا وبلاگ خود شما اینه که (به قول خودتون) هیچ آدابی و ترتیبی مجو، هرچه میخواهد دل تنگت بگو
ونداد گفت:
چون طرف تمام مدت زل نزد توو چشماتون و توو راه موسیقی که دوست داشت به خاطر شما عوض نکرد و واسه مادرش غذا خریذ یه شغل خوب قبول نکردید!!!
میم گفت:
من هم خیلی نفهمیدم نتیجه گیری چه ربطی به کل ماجرا داشت . موسیقی و لذت بردن از اون کاملا سلیقه ای هست . من خودم یک دقیقه هم موسیقی دوپس دوپسی رو نمی ونم تحمل کنم. ولی به دیگران چه که من سوار ماشینشون شدم ؟ به خصوص وقتی شما حتی جرات نداری خواهش کنی صداشو کم کنه. وقتی شما حرفی نمی زنی اون هم تو آمریکا طرف کف دست بو نمیکنه که شما داری اذیت میشی ! چون اعتراضی نکردی نمی تونی بگی طرف ملاحظه کار بوده یا نه . در ضمن این همه توضیح لازم نداشت . کم گوی و گزیده گوی .
پارازیت گفت:
اينهمه غر نزنين… از کسی که تو يه ماشين، اونم تو امريکا نه تو ايران، اصلا هرجا، عرضه نداره صدای ضبط ماشين رو کم کنه چه انتظاری دارين؟ از اون بدتر با مدرک داشگاه آزاد يه شغل رو هم قبول نکرده به اين دلايل مسخره…
باور نکنين… يه چيز نوشته که بقول خودش نوشته باشه… تو همون استارفاکس! پدربزرگ اون مرده کار بهش پيشنهاد ميکرد اين ميدويد…
drprincess گفت:
متاسفم که اینقدر بی ملاحظه ای. که یکی میاد صادقانه میگه من این مشکل رو دارم شما میگی از کسی که عرضه نداشت ضبطو خاموش کنه چه انتظاری میشه داشت. خیلی عجیبه که آدم تو ماشین یه آدم دیگه که میشینه دست نزنه به ضبط؟ والا که عجیب نیست حالا شما اگه آدم روداری هستی خوش بحالت. اگه صنعتی شریف درس خوندی و از روسای مایکروسافتی بازم بیشتر خوش بحالت. ولی اگه به جای همه اینا یکم معرفت داشتی به همه چی می ارزید.
qq'un pas comme les autres گفت:
هیچی دیگه! طبق مُد معمول این روزا اولین کامنت که غُز زد و از پست بد گفت بقیه روشون نمی شه راه اون عزیز رو ادامه ندن، فکر می کنن اگه یه نکته ی مثبت بگن بقیه فکر می کنن شعور ندارن که در پستی به این افتضاحی چیزمثبتی دیدن!
بابا، ملت! من نمی خوام بگم این متن خوب، ولی 2 نکته وجود داره:
– به حرمت اونهمه پست خوب و خفن که اینجا خوندید به این یکی با دیده ی اغماض بنگرید و اینقدر غر نزنید. (این جمله ورژن اصلاح شده و محترمانه ی «تو اگر به می زنی بستان خبر مرگت بزن» می باشد!!)
– طرف خودش بالا گفته که نمی تونه این یکیو دیگه ننویسه، یعنی اینقدر زجر کشیده که دیگه طاقت نداره، می خواد با یکی قضیه رو درمیون بذاره «نمی تونم… نمی تونم… این یکی رو باید بنویسم..» ولی نمی دونه چه خواننده های بی چشم و رویی در انتظارشن که نه تنها ذره ای همدردی نشون نمی دن، بلکه می شینن به آنالیز کردن متن و غلط دیکنه هاشو … «محبت و انسانیت» این روزها دُرِّ گرانی شده که تقریبا هممون ازش بی بهره ایم.
نسوان گفت:
qqعزیز
اول فکر کردم از پست خوشت اومده برام جالب شد که نظرت رو بدونم اما دیدم داری مهربونی می کنی. اول اینکه از مهربونیت یک دنیا ممنون
دوم ولی این که ببین، حرمت یعنی چی؟ کامنت باید صادقانه باشه.. طرف خوب خوشش نیومده و نوشته. من خودم کسی بودم که این پست رو گذاشتم و از ورود مارگاریتا حمایت کردم ولی اگر بیشتر آدمهای اینجا دوست نداشته باشن نوشته هاش رو خوب باید در تصمیمم تجدید نظر کنم.
تا وقتی هم که مردم راحت نظرشون رو ندن من چیزی دستم نمیاد. خود مارگاریتا هم مسلما براش بهتره که بدونه چی کار داره می کنه و یک فید بکی از نظر مردم بگیره.
اون وقت دو راه داره:
یک همینجوری ادامه بده و یا تغییرش بده
در هر دو صورت من براش آرزوی موفقیت می کنم
ترازو گفت:
در پست قبل مارگاریتا اظهار نظر هم کردم که بهتره در مورد حداقل یکی از ۳ موضوع زن بودن، معلق و پادرهوابودن ( مهاجر به شکلی پا درهواست) و طلاق بنویسه تا با این وبلاگ بخصوص و خوانندگانش هماهنگ باشه. من با موضوعات این پست و پستهای قبلی ارتباط برقرار نکردم اما هنوزاز مارگاریتا قطع امید نکردم. به نظر من بهتره هیچکس به این زودیها تسلیم نشه. نه خوانندگان، نه مدیران وبلاگ و نه خود مارگاریتا.
qq'un pas comme les autres گفت:
نسوان عزیز 🙂
حدستون پر بیراه هم نبوده، من چندان ازین متن بدم نیومد، از خیلی جاهاش خوشم هم اومد، چون خودم هم آدمیم که در مقابل خیلی چیزا و خیلی افراد تحمل می کنم (و منم نمی دونم چرا؟) تا کارد به استخونم برسه که هیچ، از اونورم بزنه بیرون! :)) من نمی گم نظر ندن، نظر «بی غرض و مرض» دادن خیلی هم خوبه، مسلما خوانندگان هم ارزش قائل می شن که میان وقت می ذارن نظر می دن، ولی به نظر من متن اینقدرها هم افتضاح نبود که دوستان پی در پی ایراد گرفتن (نمی دونم شاید من اشتباه می کنم)، راستش من شاید در اثر وبلاگ خونی و تو فیس بوک چرخیدن زیاد بدبین شدم! چون خیلی رایجه که بقیه به تبعیت از اولی نظر خوب یا بد می دن ( و من اینو یه جورایی حس می کنم). بعضی از نقدها منطقیه ولی خیلیاش به نظرم نه!
به هر حال من عاشق این وبلاگ و نوشته های همتونم (مسلمه با شدت و ضعف)، مستدام باشید و قلمهاتون همیشه روی کیبرد بچرخه 🙂
harmony گفت:
ببین این حسی که تو تو ماشین اون یارو داشتی …..همه خوانننده های وبلاگ موقع خوندن پست تو داشتن ……….. من که اگه ببینم بازم تومار نوشتی دیگه نمیخونم پستت روو
یه توصیه میکنم بهت …البته ساحل بالا گفت اما بدون اینجا دفتر چه خاطراتت نیست که
اینجا مینی بلاگ هست … دفترچه خاطرات الکترونیکی نیست که
اینجا مینی بلاگ هست باید مینیمال بنویسی ….
اما نویسنده خوبی هستی … خیلی خوب و با جزییاتتو صیف میکنی
نویسنده و بیوگرافیست خوبی میشی و هستی … ولی مینیمال نویس خوبی نیستی
پستت از نظر حجمی اندازه 3 تا پست ویول بوود
ونداد گفت:
این نوشته توو این وبلاگ مثل اینه که اسکورسیزی اخراجی های 4 ساخته باشه…..اخراجی ها واسه ده نمکی قابل افتخاره ولی واسه اسکورسیزی مایه شرمساریه….
کیوان گفت:
qq !
خیلی از نوشته شما لذت بردم. با دو انتقاد:
1- لازم نیست خود آدم آشپز خوبی باشد تا بین رستورانهای مختلف قضاوت کند.
2- انتقاد از نویسنده منجر به رشد او خواهد شد، به شرطی که با توهین نباشد.
qq'un pas comme les autres گفت:
ممنونم. با شماره ی 1 و 2 بسیار موافقم، من یه خورده عصبانی و شاکی شدم یهو 🙂 حق با شماست.
EhSAN گفت:
تو که نمیخواستی شغل رو باید کوبیده رو همونجا میزدی به بدن میگفتی مرسی راضی به زحمت نبودیم بعدش ضیط رو خاموش میکردی فلشو پرت میکردی بیرون میگفتی ویروس داره خیلی خطرناکه! 🙂 بیش از این حرصت ندم.. ولی من اگه جای تو بودم شاید ماشینشو میکوبوندم به دیوار یا میدزدیدم ….
الان مستم نمیدونم چی دارم میگم…….. پستتو فهمیدم دمت گرم . الان یه فیلم کوتاه دیدیم .
saeed گفت:
دلیر تنگ ستان
خارج از مرام سرکار نیست در این وادی کفر مختصر اسپرسو هست سد البت به قدر کفایت پیشکش کنم. کم از کفار ایرانی ندارم بانو …
لی لی خنگه گفت:
@ سعید
تا حالا چند باری کامنتاتو خوندم، و کامنت هات مثل سالادی از کلماته! یه مشت کلمه رو قروقاطی می کنی می ذاری اینجا! قبلش یه ویرایش انجام بده
لی لی خنگه گفت:
@ سعید
البته برای پست مارگریتا کامنتت خیلی مناسب بود!
ترازو گفت:
ویرایش انجام بده؟!!!! اول درست مینویسه بعد با یک ترتیب خاصی بهمش میزنه.
گردو گفت:
سالاد کلمات
میگم این ترکیب و یک جا به اسم خودت ثبت کن لی لی
بعضی وقتها جدا محشری تو
لی لی خنگه گفت:
@ گردو
patent اختراع این کلمه رو به اسم خودم گرفتم! all rights are reserved for Lily khengeh
فضول محله گفت:
آقا یکی واسه من روشن کنه اصن توی این ماجرا چی به چی بود ؟!!
نسیم گفت:
خیلی آدم رو اعصابی هستی! خدا رو شکر که من همچین «معذور به حیا» نیستم!
یکی مثل تو گفت:
منم نفهمیدم چی شد!
پژمان گفت:
یه چیزی رو باید اعتراف کنم اگرچه عاشق موسیقی سنتی و کباب کوبیده هستم!
بی عرضه بودن و احمقی ذاتی مارگاریتا من رو یاد مردمی میندازه که 30 و چندی سال هست از چیزهایی که
متنفرن و مثل گفته های مالیخولیایی و روان پریشان مارگاریتا رو اعصابشون هست دارن کنترل خشم میکنن!
پست چرت بود از همون سکس و سیاست بگید تو زوایای دیگه نمره ای نمیگیرید…
سورمه گفت:
من نمی دونم چرا همه حمله کردن به این پست. به نظر من که خیلی صادقنه بود. فکر می کنم خیلی از ما خیلی جاها حرفمون رو نزدیم و نمی زنیم. شاید چون خودمون خیلی وقتا همینطور رفتار می کنیم انقدر عصبانی کننده و ناراحت کننده است ولی واقعیته که ما خیلی جاها حرف نمی زنیم و طرف مقابل هم اصلن نمی فهمه قضیه چیه و کاراش ما رو تا این حد ناراحت کرده و بعدن هم به این کاراش ادامه میده. اشکال بیشتر از اینکه از اون باشه از ماست.
Niki گفت:
با اینکه دومین پستت بود اما با خوندن اولین پاراگراف گرفتم که باید از مارگاری باشه . در حین خوندن این متن حس تو رو در کنار اون پیرمرد داشتم. متاسفم که اینو میگم اما خیلی نوشته اعصاب خوردکنی بود گلم.
سیما گفت:
من تقریبا 2ساله که اینجا رو میخونم و فک کنم تا حالا کامنت نذاشتم! من حافظه خیلی بدی دارم و نویسنده ها رو اینجا به اسم نمیشناسم به جز ویولتا که تو فیسبوکم هم داشتمش(کو؟؟؟) اما از اول که این متن رو خوندم قشنگ فهمیدم که این نویسنده همون نویسنده جدیده که من پست اولشو که خوندم کلی خسته شدم از شوخی های سطحی و خیلی تکراری که آدم های بی مزه تو خیابون هم از این شوخی ها می کنن و وای پره توضیح خیلی زیاد، بی مزه و خسته کننده!
من نمی خوام ناراحت کنم مارگاریتای عزیز رو اما آدم باید قبول کنه که تو یه سری چیزا ممکنه استعداد خیلی زیادی نداشه باشه! من خودم 7 8 ساله که وبلاگ می خونم و بارها وسوسه شدم که یه دونه هم خودم داشه باشم اما واقعا فکر می کنم که من نمی تونم خوب بنویسم.
بعد سالیان سال خواننده بودن می دونم که علاوه بر محتوی متن ، نگارش هم تاثیر خیلی زیادی تو دلچسب بودن متن داره! البته ایشون حتما کار خوبی کرده که این کارو شروع کرده اما یه وصله ناجور برای این وبلاگه! هم خواننده ها خسته میشن هم خودشون با نویسنده های خیلی بهتر از خوشون مقایسه میشن که خوب نیست!
در نهایت اینکه باید بگم ایشون اگه وبلاگ دیگه هم داشته باشن من خوانندشون نمیشدم هم به دلایل بالا هم به دلیل نا امیدی، افسردگی و غر زیادی که تو نوشته هاشونه ! که خوب مسلما اینا نظرهای شخصیه منه!
mountainsummit گفت:
نسوان عزیز بعضی افراد به حمایت و کمک احتیاج دارن تا در مسیر درست قرار بگیرن
لطفا نویسنده جدید الورود رو راهنمایی کن
نسوان گفت:
خوب سبک نوشتنش اینه..
موضوعی که دوست داشته بنویسه این بوده
عمق و عرض و پهنای دیدش هم همینه که می بینی.
من و راهنمایی؟ اونم تو کار هنری؟
راهنمایی چی.. اصلا کی گفته من بهتر می نویسم؟ شاید یک روز اصلا یک نویسنده ی بزرگی بشه و یک کتاب چاپ کنه مثل همین خانومه که هری پاتر رو نوشت.. آدم چه می دونه؟
mountainsummit گفت:
جرات مارگاریتا در نوشتن تو این وبلاگ و در معرض نقد قرار گرفتن نکته مثبتی است. اما کافی نیست.
باید یه جوارایی به هش کمک کنی وگرنه اگه دوبار دیگه اینجا این جوری بنویسه موج منفی کامنت ها اون رو از نویسندگی که هیچ از زندگی سیر میکنه.
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه …
وسعت دید و شیوه نگارش هر دو قابل اصلاح هست.
اگر یه بار تو بخونی بعد ایرادات رو بهش بگی و اون هم اصلاح کنه و چند بار متن رو ویرایش کنه هم خدا رو خوش میاد هم خواننده ها رو
ساحل غربی گفت:
+++++
البته اگه فرض کنیم خود مارگاریتا بخواد این کار رو بکنه …
یکی مثل تو گفت:
شما درست میگی نسوان٬ شاید یه روزی یه کتاب هم بنویسه مارگاریتا٬ ولی مطمئنا خواننده های کتابش همونهایی نیستن که کتاب شما رو میخونن.
بعد از این چند سال٬ شما مخاطب های خاص خودتو پیدا کردی که سبک نوشتنتون رو می پسندن.
من هم مثل اکثر خواننده ها خیلی حس بدی بهم دست داد و اصلا دوستش نداشتم٬ وفکر میکنم موضوع خوب نوشتن یا بد نوشتن نیست٬ مارگاریتا جاش اینجا نیست شاید… شاید اگر یه وبلاگ برای خودش داشته باشه٬ طرفدارهای خودش رو پیدا کنه و وقتی مینویسه و کامنت ها رو میخونه حالش بهتر شه. اینطوری احتمال داره افسرده شه …
ALI گفت:
درختی را که یک سال بار ندهد قطع نمیکنند.
+
–
لطفا بازهم بنویسید
همین نوشته ها و دیدگاههای متفاوت است که اینجا را معتبر کرده
مخاطب گفت:
+
+
vasat piaz گفت:
گردو گفت:
خیلی قشنگ
فکر کنم برای اولین باری بود که با ابتکار استفاده از گروه کر ارامنه صدای زن هم دوباره در موسیقی رسمی ایران وارد شد
زندگی گفت:
از این نوع اتفاق ها زیاد پیش می آید و تمرین خوبیست برای احترام به خود گذاشتن ، شاید بار دیگری که در یک همچین موقعیتی گرفتار شدید رودربایستی را کنار بگذارید تا حداقل از دست خودتان عصبانی نشوید ، در ضمن شما می توانید نویسنده بزرگی شوید به شرطی که دست برندارید و بیشتر یاد بگیرید . برایتان آرزوی موفقیت دارم
H.RangChi گفت:
از این بدتر هم هست ,وقتی که یه آدم به ظاهر متخشص با تیپ و قیافه اتو کشیده و رسمی؛ تورو روی صندلی شکنجه اتوموبیل ش می نشاند ؛ و با لذت و نوستالژی برای ت حمیرا پلی می کند و لبخند سادیسمیکی گوشه ی لبش می اندازد ؛و از سعی میکند جاده های شمال را برایت یادآور شود!
Just a Guy گفت:
Well, either you have a way of living and someone supporting you or you just BS ing all the people who read here or you are just tooooooooooooo stupid
Either way no differnce, ask the Violeta to right more please
قدیسه گفت:
بگمونم این استیصال در واکنش مناسب به آنچه نمیخواهیم و تسلیم شدن نهایی، داستانیه که هر روز و هر ساعت برای ایرانی جماعت در مقیاس خانواده تا جامعه رخ میده، از اجبارات و تعارفات خانوادگی و فامیلی تا گشت ارشاد و … پس اونچه شاید من خواننده رو خسته و گاها عصبانی می کنه، نه الزاما ضعف ساختار نوشتار که همذات پنداری با نویسنده، شرایط تکراری و عدم ارضای میل به متفاوت دیدن نویسنده در برخورد با سوژه است…
منصفانه تره که ضعف رو بیشتر از جانب موضوع بدونیم تا شیوه بیانش…
اکسیر گفت:
قدیسه حرفات قابل تامل بود. خیلی.
هیشکی گفت:
البته درک موسیقی ایرانی ذوق خاصی میخواد و کار هر کسی نیست برای من که عمرا افسردگی نمیاره کلی هم یاد می و بوستان و یار و این چرت و پرتا می افتم و می رم تو هپروت ولی پستهای دراز و توضیحات اضافی خیابانی گونه هر کسی رو دیوونه میکنم
ولی حال ماری رو درک میکنم یه بار همین بلا سرم اومد البته دهه محرم بود و دو سه ساعتی مجبور شدم تو ماشین مداحی رو تحمل کنم
مداد قرمز گفت:
من پیشنهاد می کنم دفعه ی بعد اگر خواستی بنویسی تنها شرطی که در قدم اول رعایت می تونی بکنی اینه که 4 خط بیشتر ننویسی. فک کنم اینجوری معلومت بشه ایراد کجاهاس…
ترازو گفت:
آقا سئوال بیربط میپرسه، جواب میدی. میخوای راهتو بکشی بری، اصرار میکنه سوار ماشینش میشی. کیفیت صدا داره دیوونه ات میکنه، هیچ کاری نمیکنی حرص میخوری. بنظرت اشکال از کیه؟ اشکال از شما نیست؟
Jasmine گفت:
موافقم
اکسیر گفت:
نکات که واسه من جالب بود اینا بود:
مارگاریتا با تمام این چند سال تجربه (تجربه زندگی در یک فرهنگ جدید مثل امریکا) هنوز نمیتونه رو در رو و بدون رو درواستی حرفشو بزنه…. سالهای سال هم که بگذره همین خواهد بود.
اون یاروی پنجاه ساله هم بعد از اون همه زندگی در امریکا هنوز درگیر همان پارازیت ها و …و… هست با همان روش خودش…
نتیجه اینکه تغیر کردن یا جرات اینکه دیگر نباید بر اساس افکار عمومی زندگی کنیم …حتما نباید محیط عوض بشه… باید خود مان عوض شیم…عوض که نه…اصلا حرفی خوبی نیست. یعنی همانی که هستیم باشیم…
کیوان گفت:
مارگاریتا!
تو بسیار شبیه من مینویسی و این توصیف به این معنیاست که جفتمان یک نقطه ضعف داریم: پر گویی.
درست است که به هر کس از نوشتن میترسد، میگویند همانطور که حرف میزنی بنویس. اما این فقط برای شروع است. برای کسی است که از نوشتن میترسد. تو از این مرحله گذشتهای (اینطور میپندارم). حالا باید کیفیت نوشته را بالا ببری:
– لازم نیست همه چیز را برای خواننده توضیح بدهی. بگذار خودش کشف کند. به خواننده نگو که چه احساسی داشتی. بلکه آنرا نشان بده. فکر کن به جای قلم دوربینی دردست داری. مثلا میتوانستی بنویسی مخاطب برای پرهیز از چشم در چشم دوختن به کجا ها نگاه میکرد (فقط به نوک کفش اشاره کردی). مثالی از سیمین دانشور: بجایِ «برف آمده بود و همه جا را سفید پوش کرده بود» بنویس: «برف آمده بود. باغچه، پلهها، دور حوض و بند رخت همه سفید شدهبودند.»
– اینقدر علامت تعجب نگذار. مگر آنکه معنای جمله بدون آن کاملا متفاوت خواندهشود. حذف آنها باعث میشود خودت را وادار کنی با کلمات لحن جمله را نشان دهی. با علامتهای تعجب مثل کسی میشوی که به جوک های خودش زودتر از شنونده میخندد.
– بعد از نوشتن متن، اینقدر از آن حذف کن تا جاییکه بترسی جملهات مبهم شود. برای مثال عبارات زیر:
«فرداش دوستم زنگ زد که آقای فلانی گفته من از دوست شما خیلی خوشم اومده، بهش بگو هر موقع خواست بیاد سر کار!!! نمی دونم طرف از چی من خوشش اومده بود! چون یه کلمه که در مورد کار و سوابق و تحصیلات حرف زده نشد، تمام مدت توی راه هم که من بق کرده بودم و عین برج زهرمار داشتم خشمم رو مدیریت میکردم!»
میتواند تبدیل شود به:
«فرداش دوستم زنگ زد و گفت پذیرفته شدهای!»
تمامی جملات بعد را خواننده از متن درک کردهاست. و در تمام مدت با عذاب و بی صبری منتطر خواندن واکنش راوی ست.
منکر آن نیستم که بعضی از نویسندهها میتوانند صرفا با پر گویی موجب لذت خوانندهشوند. اما در آنصورت باید به سلاحهای دیگری مسلح باشی: نثر قدرتمند، شناخت گویش خرده فرهنگ ها، دیالوگ نویسی، … . بسیاری از موفق ترین متن های طنزی که «داریوش کاردان» برای برنامه رادیویی «عصرانه» مینوشت کاملا جفنگ و فارغ از محتوی بود. ابزار او «هنر دیالوگ نویسی» بود. همین هنرِ او جملات بی محتوی را، تبدیل به نمایشنامهای در قله طنز «آبسورد» میکرد.
برخلاف عقیده سایر دوستان به نظر من، این نحوه بیان (فرم) است که به محتوی ارزش میدهد یا آنرا بیارزش مینماید. بسیاری از پست های ویولتا به احساساتی بسیار پیش پا افتاده تر از آنچه تو در این پست قصد بیانش را داری، پرداختهاست. اما این نحوه بیان اوست که به آن ارزش میبخشد. و پس از آن تازه، خواننده پیش خود محتوی را باز آفرینی کرده و در آن نکاتی میجوید که شاید به ذهن خود نویسنده هم نرسیده.
از آنجاییکه به مشترک بودن این عیب بین خود و شما اشاره کردم، در همینجا سعی میکنم قدمهای اولیه را برای اصلاح خود برداشته و کامنت را بپایان میرسانم. (میتوانستم در اینجا چند تا علامت تعجب بگذارم)
گردو گفت:
کیوان جان
خیلی خودتو دست کم گرفتی
درسته تو نوشته هات بلند هست وممکنه پرگویی هم باشه ولی قلمت رمانتیکه و زیبا مینویسی.
اما متاسفم که در مورد این متن باید بگم من بار اول فقط خط اول هر پاراگراف و تونستم بخونم.
درازگویی برای هیچ نگفتن. حتی توصیف های زیبایی شناسی و توضیح جزئیات صحنه ها بجای استفاده از کلمات زیبا با جملات کشدار و توضیح واضحات همراه شده.
برای نوشته اول مارگاریتا گفتم شروع همیشه خوبه.
هنوز هم سر حرفم هستم، ولی اونجا فقط من نبودم که نظر دادم. خوب بود به نظرات بقیه هم توجه میشد.
لی لی خنگه گفت:
@کیوان
من با پاراگراف اولی که نوشتی خیلی موافقم! به همین دلیل هیچوقت کامنتاتو کامل نمی خونم چون من هم کم حوصله ام! تو که اینقدر حرف برای گفتن داری چرا یه وبلاگ برای خودت نداری؟
@ گردو
تو رو خدا کیوان رو تشویق نکن می ترسم ذوق نگارشش بیشتر شکوفا بشه!!! lol
کیوان گفت:
لیلی خنگه عزیز!
همکار گرامی! من چه هیزم تری به تو فروختهام! تو که کامنتهای منو نمیخونی، دیگه چرا نمیذاری مردم یه کم از ما تعریف کنند؟ دکترگفته برای عقدههای نویسندگی من خوبه!
لی لی خنگه گفت:
@ کیوان
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی * آنچه می خواهد دل تنگت بگوی
جای منو که تنگ نکردی اگه حالت خوب می شه تو فضای مجازی بنویس خطرش از چاپ کتاب کمتره!lol
راستی من و تو همکاریم؟؟؟
ساحل غربی گفت:
کیوان جان
+++++++++++++
کلی چیز یاد گرفتم… مرسی
سورمه گفت:
آقای کیوان به نظرم شما تنها کسی بودین که غر نزدین و یه کمکی هم به این ماگریتای مورد حمله واقع شده کردین. تعداد خیلی کمی از ما اینطور هستن که به جای کلی گویی، قضاوت و تعیین تکلیف برای دیگران ، به جزئیت نگاه کنن و سعی کنن با طرف مقابل همدلی کنن و بهش کمک کنن. از کامنتتون لذت بردم و باید حتمن اینا رو می گفتم.
gavcherun گفت:
mersi keyvan..belakhare yeki peyda sod jaye fohsh dadano bado bira , rah kar neshun bede,,
vasat piaz گفت:
lady Margarita, sorry sorry
پیش از اونکه مطلب شما رو بخونم موسیقی سنتی رو پاش پست کردم
البته بدون پارازیت، صداش رو هم خودت میتونی کم و زیاد کنی یا اصلا گوش نکنی
روزی خواهد آمد که جز موسیقی سنتی تحمل صدای رو نخواهی داشت، آیا؟؟؟
ALI گفت:
پیشنهاد به نسوان محترمه
بد نیست راجع به رویداد اخیر در ارتباط با حرکت عجیب » اپل » درباره خودداری از فروش محصولش به یک آمریکایی ایرانی الاصل بنویسید..
هما گفت:
؟؟؟؟؟؟؟؟
يعني چي اونوقت ؟
خب خواهر من من فكر نمي كنم در قانون اساسي نسوان بندي باشد كه يك پست يك خطي قابل انتشار نيست
يعني برفرض اينكه …حتما بايد بنويسمش و…الخ …يك خط مي نوشتي
روز گهي داشتم چون يكي صداي ضبطش رو كم نميكرد و منم روم نشد بگم صداشو كم كنه
همين
اينجوري هم نوشتي اش
هم اعصاب بقيه رو درگير نكردي
ذيل اون مطلب هم خيلي ها گفتند خلاصه نويسي و درعين حال رساندن مطلب يك هنره كه بايد تمرينش كني …حسابي
نیکی گفت:
من مدتهاست اینجا رو میخونم…..ما یاد گرفتیم اینجوری نقد کنیم…یه جوری که دیگه نویسنده نتونه بنویسه…اما گند بزنن به مملکت هیچ کس صداش در نیاد…یا اگه یکی رو جلومون بگیرن ببرن…به ما یاد ندادن هوای همو داشنه باشیم….یک مشت روشنفکر نما که خیلی هم ادعا شون میشه اینجا رو میخونن…اگه از سکس بنویسن میگن عقده ای ..غر میزنی ایراد میگیرن….اگه اینجا وبلاگ یه ادم چینی بود اونقدر ازش حمایت میکردن که طرف سال بعد نوبل ادبی میگرفت..همینه که دنیا رو فتح کردن و ما ……
مشکل از خودمونه برادر من ….ناراحتی نخون…..
baharan2012 گفت:
مارگاریتا، من معمولا اسم نویسنده را نگاه نمیکنم ولی از همان اوایل نوشته میدونستم شما نوشتیش. ستیلت مشخص است. مشاهدات لحظهها و خود را با جزئیات کامل بیان میکنی.. کلافگی بودن کنار کسی که چنگی به دل نمیزند و کشمکش درونی خویش و تنشن حاصله از اون بسیار خوب به تصویر آمده. این نوشته را برای توصیف همون لحظهها خواندم و برایم جالب بود. نتیجه گیریش اصلا مهم نبود. شاید بهتر بود اصلا نتیجه نمیگرفتی…ولی حالا چون نتیجه گیری کردی، به نظر من اون آقا اصلا بیملاحظه نبوده، فکر شما را نمیتونسته بخونه. در ضمن همین که شما را رسونده، نشان میده ملاحظه هم بلد بوده. شما هم از اولین مشکلی که در سر کار احتمالا پیش رو میداشتید و اون هم تحمل «بیملاحظه گی» این آقا بوده، جا خالی کردی. آیا اصلا امکان دارد شما سر کاری بروید که با چالشی مواجه نشید؟ شاید بد نباشد از خودتان بپرسید، آیا من اصلا میخواهم کار کنم یا نه؟ شاید نباید در رشته فنی-مهندسی کار کنید. برید یک کار هنری بکنید، خوشحال تر خواهید بود با اعصاب آرامتر. معمولا بهانه گیری برای کار نکردن به دلیل این است که مسیر اشتباه است….به هر حال باز هم بنویسید.
خاطرات پاک شده گفت:
دمت گرم چقدر عالی نوشتی چرا یه عالمه کامنت انتقادی و فقط یه لایک؟!
فکر کنم خواننده های اینجا به اسم نویسنده لایک میدن!
به نظر منکه عالی بود صادقانه و ساده بود و خواننده کاملا محیط و احساس نویسنده رو حس میکنه خیلی خوب بود من خیلی خوشم اومد.
موفق باشی.
يلداسبزپوش گفت:
@خاطرات پاك شده
+++++++++++
خاطرات پاک شده گفت:
اون یکی متنی رو هم که نوشته بودی خوندم،اونم خوب بود ولی یه کمی آنتی مرد بود!
البته در کل خوب بود ولی این دومی رو بیشتر دوست داشتم اون اولی هم چون طولانی بود خیلی حال داد.
پانی گفت:
ابنظر من نوشته خوبی بود
مرسی مارگریتا
خوشم اومد از انتقال اعصاب خوردی که به خوانندت میدی
در ضمن با اون تیکه شدیدا موافقم که بعضی آدمای یول و میبینی اینجا به چه جاهایی رسیدند که انگشت به دهن می مونی
مثلا آدم میشناسم با زبان در حد زیر مبتدی تحصیلات زیر دیپلم ۳۰ سال قبل از یه دهاتی خرش رو فروخته اومده امریکا پول و پله پدری هم زیاد در کار نبوده بعد رستوران داره در حد چیز کیک فکتوری
حالا رمز و رازش چیه خدا میدونه
سروناز گفت:
مارگاریتا جان! مادر! آقاهه زن داره؟ آخه برای مادرش چلو کباب خرید… مطمئنی که قرار کاری بود؟
salam گفت:
be nazaram age ghar bood ke kar o ghabool nakoni pas chera ta in had molahezeye taraf o kardi?!
dar zemn age kootah tar benevisi khayli behtare….
be har hal mamnon.
mahgoon گفت:
مارگاریتای عزیز!
لطفا نوشته ی منو به عنوان یه احتمال و نظر یه آدم خوابآلود خسته بخون نه واقعیت و تحلیل یه کارشناس.
البته که هدف تو نویسندگی نیست که بخوام نوشته ت رو نقد کنم. که اگه میخواستم بنویسم با نوشتن کیوان چیزی بیشتر برای گفتن نداشتم.
ضمن اینکه متنت آزار دهنده نبود و منو تا آخر دنبال خودش کشوند.
تو فکر نمی کنی طرف دنبال یه زن و یا پارتنر میگرده؟ و واسه همین حرف مادرش رو وسط کشید؟!
خب البته شاید راهش رو بلد نبود.
اینکه ایرادی نداره.
دوستت هم برای اینکه اگه این آقا از تو خوشش نیومد توی ذوق تو نخوره اینو بهت نگفت و بعدش هم چون علت کار بود نخواست فعلا نقشه ش رو لو بده.
با این حساب دوستانه میگم قدر دوستت رو بدون که به فکر توست و اینقدر خودتو و وضعیتت رو ملامت نکن که ما ملت کم و بیش و سر و ته یه کرباسیم. این دوستان هم راهشو بلد نبودن مثل هر کس دیگه که خیلی از راهها رو بلد نیستمد..مثل خود ما…
من فکر میکنم ما آدما خیلی تنها هستیم…و راهی نیست جز اینکه ما آدمای این جامعه یه جورایی با ضعفهای هم کنار بیایم و روی ویترین گول زننده ی مردم به عنوان از ما بهترون قضاوت نکنیم که بخوایم حسرت بخوریم ما کجائیم اینها کجان! به دست آوردن و نیاوردن و از دست دادن و ندادن هر چیزی به یه قیمتی تموم میشه. مطمئن باش این آقا هم خیلی چیزا رو از دست داده تا حالا که به اینجا رسیده و بهش میشه امیدوار شد چون از تو خوشش اومده. اگه میتونی اینو به فال نیک بگیر برو سر کار تا بهت ثابت بشه که نیت ایشون خودت بودی نه کار اما…( همون دلایل بالا که گفتم)… اگر هم نمیتونی که هیچ…همونطور که نتونستی اینو ننویسی…اینم روش.
drprincess گفت:
مهگون جان دقیقاً باهات موافقم. این بهترین تحلیل رفتار این آقاهه بوده. بنظر میاد آقاهه از او جنس آقایونیه که سر و کار چندانی با جنس مخالف نداشته مدتها. واسه همین بلد نیست باید چی کار کنه. همون نگاه نکردنش بیچاره رو بشدت لو میده. به گمانم خودش هم سررشته ی چندانی از موسیقی نداشته حتماً با خودش فکر کرده اگه موسیقی سنتی بزاره باکلاس به نظر میاد. به نظر من هم مارگاریتا بد نیست قبول کنه بره سر کار. حقیقتش من فکر میکنم آدم خوبی باشه فقط آدم زرنگی نیست
mahgoon گفت:
@drprincess
دکتر پرنسس عزیز!
چه حسن تفاهمی!
حالا شهامت میخواد یکی بیاد به مارگاریتا بگه: واقگرا باش عزیز جان و دلو بزن به دریا…من قول میدم اگه شنا بلد نباشی این آقا با کله میره شنا یاد میگیره. هم فاله هم تماشا. فوقش یه مدت کار میکنی میزنی بیرون. یه کم همگام با روزگار با شوخی برگزار کن این داستانو مطمئنا از این حال منفعلانه که تحمیل همون روزگاره درمیای و حالت به شود دل بد مکن!
يلداسبزپوش گفت:
ماهگون جان منم دقيقا همين نتيجه رو از رفتار اون آقا برداشت كردم! احتمالا از اون پسرهائيه كه تا ميانسالى با مادرشون زندگى مسالمت آميز دارن و يهو خودشون يا مادرشون با ديدن سر طاس شده ى اون يادشون ميافته كه بايد چند سال پيش زن مى گرفتن براش!
mahgoon گفت:
یلدای سبزپوش عزیز!
جدای از این نزدیکی نگاه متاسفم که برخی از دوستان اندیشمند اینطور هماهنگانه(!) اینقدر به حاشیه میپردازن و از مقصود پیام دور افتادن! انگار مقصود هر چیزی هست به جز خود پیام.
اونوقت میگن جامعهی ورزشدوست..فوتبالدوست…نمیدونن این جامعه هیجاندوسته…و براش فرق نمیکنه بازی این هیجانو تامین کنه و یا مارگاریتا.
mountainsummit گفت:
عزیزم دامن بلند چین چین دیگه مد نیست یه مینی ژوپ تنت کن
(( در راستای راهنمایی نویسنده برای خلاصه نویسی))
Parvaaz گفت:
«همه اینارو گفتم که بگم: اینجوری میشه که آدمهای بی ملاحظه به همه جا می رسن و آدمهای رودروایستی دار (و مثلا خیر سرشون مأخوذ به حیا) سر جاشون درجا میزنن!»
آره. نمیدونی مگه؟ همهٔ آدمهایی که به یه جایی رسیدن کوتوله، کچل، احمق، بی ملاحظه، بی حجب و حیا هستند.ِ مگه خبر نداری؟ میر حسین؟ بابا این از خودشونه، امام راحل و دوران طلایی و اینا. کی؟ نسوان رو میگی؟ بابا سه تا دختر خودشونو لخت کردند جلو ملت، منم بودم روزی فلان هزار تا خواننده داشتم. کی؟ آرش؟ بابا این بدون رشوه زندگیش نمیگذره، تو هم سادهای ها؟ کی، xxx؟ بابا طرف مأمور جمهوری اسلامیه. نفهمیدی هنوز؟ معلومه به همه جا میرسه. خاتمی رو میگی؟ اینا همه پا یه منقل اند بابا. خاتمی کیه؟ استاد زبان .فقط حرف میزنه. کی؟ دکتر xx؟ بابا امروزه طرف پرستاره به خودش میگه دکتر. حالا دکترای کجاست؟ آکسفورد. کی ویولتا؟ رفته استرالیا؟ بابا الانه دیگه توی سر سگ میزنه میره استرالیا. نه بابا؟ احمد مدیر شده؟ این تا ده نمیتونست بشماره. شوخی میکنی؟ اطلاعاتیه حتما. کی؟………..
مارگریتا، بهت گفته بودم بسیار بسیار بسیار معمولی هستی. متأسفانه به عقیده من تو ۷۰ درصد جامعه ایران رو نمایندگی میکنی. عقده، حقارت، عدم اعتماد به نفس، کوته بینی، … در نوشته ات موج میزد. تو علت مهاجرت من هستی. وگرنه من با آخوند و شاه مشکلی ندارم. با اسلام و بهائیت هم. من با تو مشکل دارم.با تو. تویی که به احمدی نژاد گفتی زکی.
میگیم انگیلیسیها پدر سوخته اند. نمیفهمیم که این اعتراف ضمنی به حماقت خودمونه. میگیم، خیابونای آلمان تمیزه، این اعتراف به کثیف بودن خودمونه. میگیم انسانهای بی ملاحظه به همه جا میرسند، میدونی این اعتراف به چیه؟ اعتراف به پایین تر بودن. پست تر بودن. تو با این جمله هیچ اعتباری به خودت نمیدی، فقط داری میگی که از اون بی ارزشتر بودی.
ساحل غربی گفت:
پرواز خیلی بی انصافی
مارگاریتا اصلا رو این جمله هیچ مانوری نداده. اعصابش خورد بوده این مطلب رو نوشته (که خودمم دوسش ندارم) تهش این جمله رو هم نوشته که آره، غریه که ۷۰ درصد مردم ما می زنن. حالا لازمه تو بیای اینطوری بزنی درب و داغونش کنی؟ خوبه الان منم به تو بگم :
همین ناتوانی در شناخت شرایط آدم ها، همین بی اهمیتی در ناراحت کردن اطرافیان، همین بی صبری و زود از کوره در رفتن، همین خودتو تو ۳۰ درصد گذاشتن بقیه رو تو ۷۰ درصد گذاشتن بود که باعث شد من از ایران برم. من با اسلام و شیعه مشکل نداشتم. من با تو مشکل دارم!
خوبه الان من هم این ها رو بگم؟ یا بهتره به خودم بگم احتمالا پرواز دلش از یه چیزی پره حالش از یه چیزی گرفتس ؟
یه خورده آروم تر پرواز جان، پست به این بلندی رو ول کردی رفتی جمله ی آخر (که همچین ربطیم به پست نداره) رو گرفتی ؟
Parvaaz گفت:
چرا مغلطه ساحل عزیز؟ چرا؟
دوباره بخون جملهٔ آخرش رو. میگه «همهٔ اینا رو گفتم که بگم». یه بار دیگه مرور میکنیم. «همهٔ اینا رو گفتم که بگم». اونوقت شما میگی این جمله ربطی به پست نداره؟ یا اینکه مانور نداده روش؟ گرفتی ما رو؟ نفرت رو نمیبینی؟ حقیقتش بعد اینکه نوشتم نمیخواستم پست کنم. دوباره متن رو خوندم. میشه ۳ ساعت با یک نفر باشی، صد خط بنویسی، یه خوبی در طرف نبینی؟ من بی انصافم حالا؟ یا مارگریتا؟ یا تو که مغلطه میکنی؟ اون جمله نتیجه گیری پست مارگریتاست.
شما که همه حرفات رو زدی. ولی من ناراحت کردن اطرفیانم برام بی اهمیت نیست. اینو قبول ندارم. کم حوصلگی رو قبول دارم. هرچند، مرگاریتا با حرفای من درب و داغون نمیشه. به یه ورش هم نیست، وگرنه ما کلی حرف توی پست قبلی بش زدیم، شما اثری از اونا میبینی؟
ساحل غربی گفت:
مغلطه چیه پرواز جان؟ منم می دونم نوشته همه اینها رو گفتم که اینو بگم. اما یک نگاه به پست بنداز… دارم می گم شاکی بوده از این مساله این همه غر زده آخرش هم طبق عادت خیلی از ماها که همه چی رو به همه چی ربط می دیم این جمله رو هم تهش اضافه کرده. منظور از این که مانور نداده اینه که اگه این جمله از دید مارگاریتا مایه ی اصلی پست بود حداقل یه پاراگراف اون تهش درباره ی این جمله می نوشت. شاید اصلا حالا می خواسته یه پایان درست حسابی مثلا با کلاس تر واسه پست بذاره. شاید خودشم فهمیده دیگه پستی که آخرشم با غر زدن درباره ی پارازیت یو اس بی ختم بشه خیلی خیطه . منظورم اینه که این جمله آنچنان وزنی در این پست نداره تو با چنین لحن تندی رفتی تو شکمش. من نمی گم این جمله رو نبینیم. برو اولین کامنت این پست که کامنت منه رو هم بخون می بینی که منم به این جمله گیر دادم. اما دارم می گم یه کم آروم تر. مارگاریتا شاید نویسنده ی خوبی نباشه (که تازه واسه همین قضاوت هم به نظر من هنوز باید بهش وقت بدیم چون کاملا معلومه در شرایط روحی خوبی نیست و زمان لازم داره تا خودش رو جمع کنه) اما یه آدمه و این کافیه که یه قصه ی یونیک داشته باشه. این کافیه که حرفی واسه زدن داشته باشه.
اصلا بیا فرض کنیم مارگاریتا به معنی واقعی نماینده ی اون ۷۰ درصد باشه که تو میگی. نماینده ی همون تفکری که تو ازش نفرت داری (و من هم دارم). خوب این چه بدی ای داره؟ همه که نباید ویولتا باشن. من دارم میگم یه کم آرومتر. تو خودت اگه یکی اینجوری تو دومین پستت بیاد تو شکمت تو ذوقت نمی خوره؟ اگه بی خیال شد گفت کون لق نسوان و پست و وبلاگ و من اصلا دیگه نمی نویسم چی؟ اون موقع ما از کجا قصه ی زندگی مارگاریتا رو بفهمیم؟ مثلا اگه ما جز اون ۳۰ درصدیم از اینکه اینجا بشینیم هی بزنیم تو سر کله ی هم چی نسیبمون میشه؟ من شخصا اتفاقا فکر می کنم این نقص وبلاگ نسوان هست که نماینده های تفکر سنتی ایران که پای ثابت وبلاگ باشن (مثل عمه بلقیس) اینقدر اینجا کمن. اینجا مثل یک آزمایشگاه می مونه اما شرایط آزمایشگاهی اینجا خیلی بایاسه.
در مورد اون پاراگراف هم که تهش گفتم من با تو مشکل دارم خیلی راحت ازت عذر خواهی می کنم. می خواستم یه لحظه بذارمت جای مارگاریتا. وگرنه من چیزی از تو نمی دونم که بخوام با تو مشکلی داشته باشم. امیدوارم از من دلگیر نباشی هم-اندرونی.
چاکریم
آدم ناراحت گفت:
ساحل عزیز
ازنظرمن بحث بر سر عدم توجه و بیتفاوتی نویسنده از پیشنهادات و انتقادات در پست قبلیه،نمیخوام بگم با پرواز ۱۰۰ درصد موافقم ، اما وقتی داری یه پست رو پابلیش میکنی باید مسئولیتش رو هم به عهده بگیری،درسته که تو ایران کم نیستند آدم هایی که با پارتی و پول به خیلی جاها رسیدن ، ولی در مقابلش کسانی که با تلاش و پشتکار موفق شدند هم وجود دارند ، اما تو آمریکا یا هر کشور پیشرفته دیگری فکر نکنم کسی باابزار پر رو بازی و زرنگی(به اون معنا)،بتونه به جائی برسه.
من از تکرار اشتباه پست قبلی توسط مارگاریتا حرف میزنم ، برای همین فکر میکنم اگه بخواد باز هم اینجا بنویسه ، شاید باید خیلی مستقیم بهش انتقاد بشه. البته هرکسی روشی انتقادی داره واسه خودش ، پرواز احتمالا عصبانی بوده که انقدر تند و تیز واکنش نشون داده.
شاید احساس مسئولیت چیزی باشه که توش ضعف داریم ، وقتی با گوشه و کنایه و طنز هم ازشون انتقاد میکنی ، دلیلش رو این میدونن که ما حوصلمون سر رفته و پاسخشون اینه که ببین کی نوشته و اگه نویسندرو دوس نداشتی پستشو نخون.
البته این یه سبک خیلی جالب برخورد در مقابل انتقاده که زیاد هم غیر معمول نیست.
ساحل غربی گفت:
آدم ناراحت عزیز
به غیر از این تیکه «اما تو آمریکا یا هر کشور پیشرفته دیگری فکر نکنم کسی باابزار پر رو بازی و زرنگی(به اون معنا)،بتونه به جائی برسه» که روز به روز دارم واسش مثال نقض های جدید می بینم (البته بازم صد شرف داره به ایرانا … ) با بقیه ی حرف هات موافقم….
مخلصیم
ساحل غربی گفت:
حالا خیلی ربطی به این بحث اینجا نداره …
ولی مشکل اینجا دو چیزه :
۱. در مورد کار و استخدام شدن در شرکت های خصوص که البته نه به اندازه ی ایران اما بازم خیلی آشنا داشتن و معرفی شدن و پارتی بازی مهمه…من خودمم اصلا انتظارشو نداشتم اما خیلی اینجوریه…
۲. در مورد جاهای عمومی تر مثل دانشگاه پارتی بازی و پول خیلی خیلی کمه و آدم های واقعا لایق میان تو اما مشکل اینه که از یه زمانی به بعد هیچ مکانیزمی واسه خارج کردنشون وجود نداره. واسه همین خیلی استادها هستن که دیگه مثلا ۴۰ سال رو که رد می کنن دیگه شروع می کنن به کپک زدن و نالایق می شن….
آدم ناراحت گفت:
ساحل جانم
من به عنوان کسی که غیر از ایران ، جای دیگری کار نکردم ، صاحب نظر نیستم ، اما منظورم از این که گفتم به جائی برسه ، صرفاً استخدام نبود ، به هرحال روابط در هر فرهنگی نقش مهمی رو ایفا میکنه ، ولی سوالام اینه که آیا شما میتوانید با داشتن روابط و معرف گردن کلفت ، پست مدیریتی یا مهمی در یک شرکت یا سازمان داشته باشید ؟ همینطور که میدونی ، این مساله در ایران عادی تلقی میشه.
ساحل غربی گفت:
آدم ناراحت عزیز
بازم می گم با ایران مقایسش نکن. ایران اوضاعش خیلی خرابه. اما حتی پست مدیریتی هم که می گی آره اینجا با پارتی بازی می شه. مهمترین نمونش شرکت های یهودیه که اتفاقا خیلی هم شرکت های بزرگی هستن و دقیقا همین معرفی و آشنا داشتن واسه رسیدن به درجات بالاشون خیلی خیلی مهمه…
چاکریم
ترازو گفت:
پرواز گرامی!
با محتوای حرفات موافقم صد درصد. اما نحوه بیانت تیز یود . فوق العاده تیز. حتی منو مجروح کرد…
سورمه گفت:
پرواز از چی عصبانی بودی یا از کی که همه رو سر مارگریتای بیچاره خالی کردی؟ نوشتت پر از کینه و نفرت و تحقیره. فکر کنم هر حرف ناجوری که تو زندگیت شنیدی بستی به این نوشته.
شادی گفت:
اوهههههههههه
چه خبرته بابا- مثل اینکه تو هم باید بری سرترالین بخوری-
مگه مجبورت کردن نخون آقا جان-نخون
ما همه فهمیدیم که تو جز اون 30درصد جامعه هستی که بهتری-بی ملاحظه هم نیستی -به همه جا هم رسیدی-پایین تر و پست تر هم نیستی -خوش به حالت-
لی لی خنگه گفت:
@ Parvaaz
چه بی رحمانه حقیقت رو مثل یه مشت کوبیدی تو صورت مارگاریتای بیچاره!
رهگذر گفت:
«تو علت مهاجرت من هستی. وگرنه من با آخوند و شاه مشکلی ندارم.»
با توجه به جمله بالا باید عرض کنم بهت که تو هم دلیل مهاجرت منی…….
Parvaaz گفت:
what’s wrong mate? spit it out.
رهگذر گفت:
دیوار صوتی رو بالای منطقه مسکونی میشکنی، بعدش میپرسی چته؟
خوب، بزار بگم چمه.
من با اصل بحثه تو با نویسنده مشکلی ندارم، نویسنده موجودی زنده هست که میتونه از خودش دفاع کنه، و وقتی اثری خلق میشه ناخودآگاه صاحب اثر خودش رو در معرض قضاوت قرار میده، پس به همین دلیل ساده شما به عنوان خواننده حق قضاوت دآری .
اما مشکل آنجائی هست که عنوان میکنی با آخوند و شاه مشکل نداری اما با ۷۰% از مردم که به زعم شما عوام الناس رو شکل میدن مشکل داری.
سوال اینجاست که با کدوم مستمسک محکمه پسندی خودت رو تافته جدا بافته محسوب میکنی؟
حالا فرض رو بر این بگذاریم که دلیل قابل پذیرشی بر این ادعا داشته باشی، برای تکان دادن به این معمول آفریدگان که جز زایش و گایش چیزی نمیداند چه کردی سوای سرکوفت زدن و طعنه.
همونطور که ی چیز ساده در نوشته نویسنده داغ دل شما رو از این مخلوقات عادی تازه کرد. اون جمله هم داغ دل من رو از به اصطلاح تحصیلکردگان و روشنفکران تازه کرد.
روشنفکرانی که تمام هم و غمشون » ایسم» های مختلفی هست که ساخته شده در قالب ریخته گری انسان سازی غربی هاست و به زور میخان در همون قالب انسان شرقی رو بسازن، بدون توجه به ظرفیت ها ، فیزیک و جغرافیای انسان شرقی.
روشنفکرانی که بعد از ۶۰۰ سال از فاجعه صفویه هنوز راهی برای ارتباط با همون ۷۰% معمولی پیدا نکردن و تو همون گنده دماغی و خود بزرگ بینی خاص روشنفکری انسان شرقی، غربی نما گیر کردن.
ساده تر خواسته باشم بگم تو پز غربیگری وا موندن.
تو حین گوش کردن به ارکستر سمفونیک فیلادل فیا دارن با گوشکوب تو دیزی آبگوشت به هم میزنن، و وقتی ازشون بپرسی آبگوشت جا افتاده برات از فلسفه دکارت در مورد کاپیتالیسم میگن.و در آخر با نگاهی عقل اندر سفیه از مخاطب میپرسن: فهمیدی.!!!! و وقتی با پاسخ منفی مخاطب ساده دل روبرو میشن با بادی در غبغب از انرژی که هدر دادن ناله میکنن.
روشنفکرانی که دغدغه ای جز اقتصاد اونهم در قالبی خاص ندارند و بقول خودت اگر نیاز های ااقتصادی مورد اشاره شون براورده بشه به راحتی جزئی از نظام حاکم خواهند بود بدون در نظر گرفتن اینکه اون نظام امکان پیشرفت به همون ۷۰ درصد را خواهد داد یا نه.
بگذاریم، چه فایده داره این مباهس، جدی نگیر منم یکی از همون ۷۰ درصد. ی نیشخند بزن و رد شو.
Parvaaz گفت:
رهگذر عزیز، اینو میخواستی بگی؟
من عدد ماخام آنقدر نیست که دیوار صوتی بشکونم.
بحث سر هفتاد و سی نیست فدات شم. اصلا من همون هفتاد درصد. مارگاریتا به یک شخص توهین نکرده، به قشری از جامعه توهین کرده. تکرار کنم جملهٔ آخرش رو؟ خب جواب گرفته. فحاشی که از قانون سوم نیوتن تبعیت نمیکنه. تو تک تک جملات ش توهین میکنه. بخون دوباره.
اصلا ۲۰ درصد جامعه ایران عقدهای و بی اعتماد بنفس،… هستند. خوبه حالا؟
چه ربطی به اقتصاد و کاپیتالیسم و اینا داشت؟ بحث فقر و ثروت نیست که اینجا.
رهگذر گفت:
رفیق من خصوصیات قشر به اصطلاح دگر اندیش یا همون دهک (به فتح د) تحصیل کرده رو از دید یک طبقه متوسطی تشریح کردم .
دیکته نانوشته که غلط نداره ، باید امکان حضور به این هفتاد درصد داده بشه تا بتونن از بد به متوسط و از متوسط به خوب برسن. وگر نه هیچ اتفاق خاصی نمیفته و اون ۳۰ درصد در ازدحام بی پروای حضور هفتاد درصد محو خواهند شد.
فکر کنم چهار یا پنج سال پیش که ویولتا نوشتن رو شروع کرده بوده هم کسائی بهش پرخاش میکردند که محمل نویسی میکنه اما رسیده به اینجایی که الان نوشته هاش رفرنس تعیین ارزش سایر نوشته ها هستند،
معمولا هم قالب نوشته های نویسنده های تازه قلم به دست گرفته از نوعی ناپختگی سوء تفاهم برانگیزی رنج میبره که شما آنرو حمل بر توهین به قشری کردی.
hadi گفت:
من تو اینجور موقعیت ها قرار گرفتم.دیوونه کنندست.خیلی خوب نوشتی و بیان کردی.کاشکی دو نفر مثل اون سادیسمی بخونن کسی رو آزار ندن.
سروناز گفت:
به به! چه عالی که خانم یا آقای پرواز دلیل مهاجرتشون رو به هر حال پیدا کردن … پرواز جان شاید به جای این که بیرون دنبال دلیل بگردی باید درون رو بگردی … من تا به حال این قدر بی انصافی از کسی ندیده بودم!!!
بگذریم … مارگاریتا جان! نوشتن تو نسوان مثل لخت شدن می مونه. پس اگر خیلی وقته باشگاه نرفتی و ورزش نکردی- تازه داری می نویسی- یه کم این حرف ها رو تحمل کن 🙂
من فکر می کنم که منظور مارگاریتا این بود که اگر می تونست ریخت اون یارو رو تحمل کنه الان کار گیرش اومده بود … منتها اون جمله آخر خیلی بد نوشته شده … اون سی درصد روشن فکر بدون عقده هم خوب صبر ندارن و … بهتره برای اجتناب از وارد شدن به اون سی درصد ادامه ندم 🙂
Ocean گفت:
Man nemifahmam in hame Nazare manfi baraye chieh? baba nevisandeh doost dashteh az
Yek tajrobeh asaab khoord konesh beneviseh.Doost nadarin nakhoonin in hame ghil Va ghal nadare. In sadeh
Ham raayat nemikonand.
Omidvaram be zoodi kar peda Komi. Dar zen
Man ba madrake daneshgah azad inja to
Us kar besyar khoobi daram age ba hoosh bashi
Va karet khoob bashe madrak oon ghadrja
Mohem nist.
goldeneverstand گفت:
بنده فقط پاراگراف اول را خواندم آن هم گذرا.. بعد دیدم چیزی ندارد برای گفتن. پاراگراف دوم موسیقی بود. خب به خودش مربوط است که چه چیزی گوش می کند. به من چه. بقیه اش را هم نخواندم.
مسئولین لطفا رسیدگی فرمایید!
نسوان گفت:
نازنینم ، ای طلایی. هر قدر که تو بخونی حتما همون قدر ارزش خوندن داشته.
بوس
mahgoon گفت:
یعنی «طلایی» عزیز، خط کش، کولیس و معیار ارزشه و شما هم مهر استاندارد؟
نسوان جان! فکر کنم شراب شیرازی چیزی امروز زدی که اینقدر مهربانتر از بقیهی وقتها با بعضیا شدی.
(حاشیهای بر متن)
goldeneverstand گفت:
حالا یه بار نسوان به من یه بوس بیشتر داد ها!
ما همو دوست داریم! می فهمی؟ دوست!
اصلا من میخوام خودم بیام نسوان رو بگیرم!!!
زنم می شی نسوان عزیزم؟
نسوان گفت:
OOppps! talaii,, man fekr mikardam to dokhtari ,haha
mahgoon گفت:
گلدن جان! بگیر عزیزم، اونم که منتظره… بگیر اگه زورت میرسه.
ما که بخیل نیستیم.
ناز شستت!
متن مارگاریتا که ارزشش به اندازهی خوندن تو بود! (طفلی مارگاریتا یا طفلی تو؟!)
فلوریان رو هم که با کنستانته اشتباهی میگیری (توی پست آخرت!)
با این حساب، دوستانه بهت پیشنهاد میکنم: فقط یادت باشه این یکی نسوانو که از اظهار نظرت راجع به متن مارگاریتا خوشش اومد رو نصفه نیمه نخونی و اشتباهی نگیری که اونوقت بهت میگم چقدر ارزش داری!
دست راستت هم رو سر جواتی.
تلخ نوشت: بوس نسوان مال اظهارنظرت بود! از بس از مارگاریتا خوشش میاد.(اما ناامید نشو.)
goldeneverstand گفت:
من معلومه که دخترم. ولی دوستت دارم می خوام بگیرمت! جرمه؟!!! :((((((((((
goldeneverstand گفت:
در پاسخ به ماهگون:
اولا، کنستانته رو با فلوریان اشتباه گرفتم. اشتباه گرفتنم را هم به این حساب بگذار که یک هفته تمام است درست و حسابی نخوابیده ام و لحظه ای که بیدار شدم گیج خواب بودم. نکته اش هم این است که کنستانه دختر است و فلوریان پسر است!
بوس نسوان هم، هم مال خودم بود هم مال اظهار نظرم!
در نهایت مرسی که وبلاگم رو می خونی!
سورمه گفت:
این کامنتا رو می بینید… این ماییم دقیقن… مردمی که به یه تازه وارد اجازه نمی دیم حتی دو تا پست بنویسه… انتقاد سازنده بلد نیستیم، اما کوبیدن و تحقیر و قضاوت کردن رو خوب بلدیم… خودمون شاید هیچی نباشیم ولی همیشه بلدیم اشتباه های دیگران رو بشریم و به رخشون بکشیم. این کامنتا به نظرم آیینه ی تمام نمای جامعه ی ایرانه وقتی با کسی مواجه میشه که می دونه اون آدم در راس قدرت نیست، تازه وارده باشه، صادقه و به نظرمون اهمیت می ده.
رهگذر گفت:
++++++
عباس میرزا گفت:
+++++++++++
mahgoon گفت:
++++++++++++++++++++++++++
(راس قدرت رو خوب اومدی سورمهی عزیز!…انگار ما به مشت جنازهی نادانتر از خودمون نیاز داریم که پامون رو بذاریم روی اونا تا بلند دیده بشیم و ارضاء بشیم)
goldeneverstand گفت:
آقا «این ماییم دقیقا» و «همیشه بلدیم» و .. اینا چیه؟
چرا دلخوریت رو سر کل جامعه ی ایرانی خالی می کنی؟
اصلا چرا ماها هر وقت از یه چی عصبانی می شیم پای 70 میلیون آدم رو که روحشون هم از قضیه خبر نداره میاریم وسط؟
این وبلاگ جای هر نوشته ای نیست. بنده خوشم نیومده از مطلب رفته رو اعصابم اومدم گفتم خوشم نیومده. نه تنها من خیلی های دیگه هم نظرشون رو گفتن. حالا طرف می خواد تازه وارد باشه می خواد آخر وارد باشه. خود نسوان رو هم من چند بار بش گفتم خوشم نیومده از مطلبت! حالا نسوان برای من در حد پیغمبره (تازه قراره زنم هم بشه).
جان من این عبارات «آیینه ی تمام نمای جامعه ی ایران» رو به کار نبرید. مگه داریم در مورد چی بحت می کنیم؟ خوشمون نیومده اومدیم می گیم بد بود! آقا برو یه جا دیگه وبلاگ بزن بنویس. نوشته هات در سطح این وبلاگ نیست. اتفاقا این که شما اومدی شاکی شدی که ما چرا شاکی شدیم برای من جای تعجب داره! یعنی به جا اینکه نظرت رو در مورد متن بگی به ما تهمت زدی و برچسب چسبوندی که ما تحقیر می کنیم و می کوبونیم و قضاوت می کنیم!
ترازو گفت:
@طلائی عزیز+++++
دمت گرم.
سورمه جان!
انتقاد کردنت از انتقاد جالب بود. انتقاد به کی؟ به کسی که مطلبی نوشته سرتاسر انتقاد (غرغر) و اونم از نوع غیر سازنده.
سورمه جان چرا حداقل انتقاد خودت سازنده نبود؟ خودت هم که جز این «ما» هستی. اگرشک داری متن خودت را بصورت اول شخص مفرد (من) بازخوانی کن. البته با اندکی «تساهل و تسامح».
جز «ما» بودن چندان هم بد نیست. اونهائی که کامنت گذاشتند، چه انتقادی و چه در پشتیبانی، از حقشان استفاده کردند. فحش و فحش کشی نشده، به نقی هم توهین نشده. اگر هم شده درصد که بگیری قابل چشم پوشیه.
خلاصه اینکه آزادی انتقاد، حق مسلم ماست!
سورمه گفت:
منم نگفتم کسی نیاد انتقاد کنه یا کسی نگه بد بود. هرکی برای خودش صاحب نظره. ولی انتقاد کردن تفاوت داره با تحقیر کردن. اگر حرفی هم زدم خودم رو تو اون جمله ها آوردم که یعنی منم همه ی این ایرادها رو دارم. هنوز فکر می کنم ما ایرانی ها آدم هایی هستیم که همدلی بلد نیستیم و دیدگاه فردی و خودخواهیمون خیلی قویتره. دلیلش شاید اینه که سال ها دیکتاتوری بالای سرمون بوده و تحقیر شدیم حالا هم دیکتاتوری و تحقیر رو یاد گرفتیم.
شما همه کامنتا رو بخون ببین چند درصد انتقادها با احترام و همدلی با شخص نویسنده نوشته شده،چند درصدش فقط نوشته رو هدف قرار داده و چند درصدش شخصیت نویسنده رو.
درباره ی اینکه می گی «مگه داریم درباره ی چی بحث می کنیم» کاملن باهات موافقم، چی واقعن ارزش داره که به خاطرش کسی رو تحقیر کنیم؟
اژدها گفت:
مارگاریتایِ گرامی،
از اینکه در این وبلاگ مینویسید از شما سپاسگزارم. قلمی توانا را به خدمتِ بیانِ دیدگاههایی ریزبینانه و دقیق دربارهٔی مسائلِ مهم زندگی درآوردهاید. کمتر کسی، چه مرد چه زن، از عهدهیِ چنین کاری بر میآید. از این بابت باید به شما آفرین گفت. امیدوارم باز هم نوشتههایِ پرمغزِ شما را در این وبلاگ بخوانیم.
نمیدانم آقایان و خانمهایی که بر شما خرده گرفتهاند که چرا به زعمِ آنان دراز مینویسید، خود میتواند موضوعی پیچیده (بی شعوری مطلقِ برخی مردانِ ایرانی در بلاد خارجه) را کوتاهتر تصویر کنند؟ یا اصولا درک میکنند نشستن در کنارِ کوتولهای خپل زیرِ بمبارانِ چهچهِ شجریان در هوای شرجیِ واشنگتن و شمالِ ویرجینیا این وقتِ سال چه زخمی بر روحِ انسان میزند؟ نمیدانند. از این که در شهرِ ما کسانی مثلِ آن آقا پیدا میشوند که شما را تا شمشیری یا جایی بدتر از آن برد که برایِ مادر جانش کوبیده بخرد و بعد بی آنکه چیزی از سوابقِ کاری شما بداند بیشرمانه به شما پیشنهادِ کار داد (کثیفند مردهایِ ایرانی. میدانم، وگرنه سلام لر بی طمع نیست.) شرمندهام و امیدوارم به جستوجویِ کار در دیگر مکانهایِ شهر ادامه بدهید. گاهی هم اینجا چیزی قلمی کنید، ما استفاده میکنیم.
sl گفت:
یه پیشنهاد:
مارگاریتارو ور دارین به جاش پرواز رل به گروه اضافه کنین
والله….
Sam گفت:
ناخوش آوازى به بانگ بلند قرآن همي خواند . صاحبدلي بر او بگذشت گفت : تو را مشاهره چندست ؟ گفت : هيچ . گفت : پس اين زحمت خود چندان چرا همي دهي ؟ گفت : از بهر خدا مي خوانم . گفت : از بهر خدا مخوان .
گر تو قرآن بدين نمط خواني
ببرى رونق مسلمانى
یکی مثل تو گفت:
این کامنتی که گذاشتی برای من مثل یک پایان خوش بود. بسیار عالی !!
نسوان گفت:
ای شیطون.. باز بگو چرا به لپ من گیر دادین
هما گفت:
خواندنی ها کم نیست
من و تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد
با دهانی بسته واماندیم
یکی مثل تو گفت:
مارگاریتای عزیز به نظر من نوشتنت چند تا ایراد داره که اعصاب خواننده خورد میشه: ۱. تکرار توش زیاده.۲.موضوع اصلی معلوم نیست . ۳. نمیزاری خواننده چیزی رو حس کنه، همه چیز, حتا اون هایی که ما باید از توصیف موقعیت حس کنیم رو مینویسی. توصیف کن، باقیش رو بسپر به خواننده هات.
اهل فکر ، انديشه و آزادی گفت:
مارگاریتای عزیز
نوشته ات را کامل خواندم توصیه من به شما اینست که مطاب را خلاصه تر بنویسید . از عنوان متن پیداست که شما قصد این را داشته اید که استرس خود را بیان کرده و را حت شوید در صورتی که اینجا محل مناسبی برای این کار نیست چون شما مجبور هستید کامنت ها را بخوانید و ممکن است هننگام خواندن کامنت ها بیشتر عصبانی شوید . استرس را باید با کسی در میان گذاشت که حتی در صورتی که حق با تو نیست از تو حمایت روانی کند و در واقع ماهیت استرس را بشناسد و به تو کمک نماید .
و اما در مورد آقای کارفرما حق با شما نیست چون این شما هستید که به او مراجعه کردید و از او تقاضای کار کردید بنابراین او حق داشته ا ست که انچه که برای او مهم بوده است را در باره شما بفهمد
آقای کارفرما موسیقی سنتی گوش می داده و شما عصبانی شدید ( بي جهت ) می توانستید پیاده شوید و یا از او محترمانه بخواهید که موسیقی خود را عوض کند .
شادی گفت:
خوب لازم نبود اینقدر طولانی بنویسی-بعد هم به جای کنترل خشم یکم قوی عمل میکردی و واضح و با صدای رسا میگفتی که صدا رو کم کنه -اینقدرها هم سخت نیست-علت اینکه لال شده بودی این بود که زیادی پیش خودت فکر کردی و اوضاع رو بالا پایین کردی و گرنه این همه فکر و شرح و تفصیل نداشت که-
واویلا تو بری سر کار چیکار میکنی چون اونجا پره از آدمای بی ملاحظه -نمیشه که بشینی تا بقیه ملاحظتو بکنن تو باید کاری کنی که به نظرت احترام بذارن باید خواسته هاتو قاطع و با پا فشاری بگی-نه اینکه عین بچه مظلوما بگی صداش نویز داره بعد توقع داشته باشی طرف درکت !! کنه
parisa گفت:
با همون دستگاه mp3 playet میتونستی فرکانسش رو تنظیم کنی که پارازیت نداشته باشه
atefeh گفت:
شما ايميلتونو به كسي ميدين؟
رضا گفت:
بابا طرف به این جنتلمنی مثل یه اقا نه پیشنهاد سکس شرعی داده و نه هیچی. اون احوال پرسیش از انسانیت بوده. اون مواردی هم که گفتی خوشت نمیومده خوب اون که خبر نداشته… فک میکرده مثل دخترای دیگه ایران هستی یه جورایی باید بهش میگفتی. گاهی وقتا خودت رو جای طرف هم بزار یه طرفه نبین موضوع رو
رهگذر گفت:
مارگاریتا
این اولین پستی بود که من اینجا ازت خوندم، واقعیت اش این که تا آخر هم نخوندم.نه به دلیل این که طولانی بود بلکه به این دلیل که از دید من ساختار محکم یک نوشته رو نداشت، چیزی رو به چالش نمیکشید. با عرض معذرت، بیشتر شبیه نوشته های وبلاگ های زرد بود ، به قول بعضی از دوستان خیلی معمولی.
من مطمئن هستم که تو قبل از این که تصمیم به همکاری با نسوان بگیری از خوانندگان این وبلاگ بودی و از کم و کیف قضایای اندرونی هم بیخبر نبودی، پس با این تفاصل باید درک کنی که با ی مشت وبلاگ خون حرفه ای طرفی (نه الزاما فهیم) و این کارو برات یکم ساخت تر از معمول میکنه.
مهم این نیست که بنویسی، بلکه مهم این که هدفت از نوشتن چیه.اگر این هدف رو برای خودت تعین کنی مسلما
نوع نوشتن و آهنگ کلامت رو هم هم مسیر خواهی کرد با هدفت و در این راه به آموختن بیشتر در فن بیان هم نیاز مند خواهی بود.
Take it easy
نسوان گفت:
میشه با آواتار قبلیت بیای؟ دلم برای اون آدمکه تنگ شده.
و.
رهگذر گفت:
چشم، حذفش کردم اما میگردم تا پیداش کنم
رهگذر گفت:
امر حسب الامر نسوان لو لوی تنهای پشت شیشه ظاهر شد، خوب حالا شکت رفع شود یا هنوز مشکوکی.
نسوان گفت:
شک چیه.. دلم تنگ شده بود !
نسوان گفت:
سه باره که مقدمه ی پایان نامه ام رو میدم به استادم بخونه.
دیروز گفت ببین، تو خودت اصلا می دونی در مورد چی میخوای حرف بزنی؟
چیزی که تو داری در موردش حرف می زنی سرطان نیست.
درمان سرطانه
یکهو انگار یک نور تابوند روی مقدمه ی مزخرف پایان نامه ی من
اونم همه ش با یک کلمه!
نشستم همه چیرو جا به جا کردم تقدم و تاخر مطالب که عوض شد تازه فهمیدم چی میخوام بگم و چه جاهایی رو کم دارم و باید بهش اضافه کنم
همه ی قطعات پازل نشست سر جاش.
.استاد یعنی این… کسی که به حق یک مطلب رسیده میتونه با یک جمله یک نور بتابونه به عمق مطلب
متاسفانه من یک استاد نیستم.
مارگاریتا هم از مرحله ی شاگردی خیلی دوره.
آخرین متنی که فرستاد 7 صفحه بود.
هر چقدر می خوندی تموم نمی شد. وقتی بهش گفتم این خیلی طولانیه فکر کنم از ما رنجید.
رفت و دیگه پیداش نشد. حالا یا ما اساتید گندی هستیم یا اون خیلی گیج و بد حاله، شخصا فکر نکنم دیگه هم ازش خبری بشه.
به هر حال من خواستم بهش یک فرصت بدم. شایدم کار مزخرفی کردم
الان همتون به من دارین فحش میدین..
می دونم
اما اگر هزار بار دیگه هم پیش بیاد من به هرکسی که بخواد فرصت میدم
درسته که استاد نیستم. اما آدم که هستم!
دیگه هم منو اینجوری نگاه نکنین
و.
هما گفت:
بابا ادميزاد ….. 🙂
بقول بهروز وثوقي در سوته دلان ……ماچت كنم ؟ ..ماچت مي كنما
من به كسانيكه داراي جادوي كلام هستند غبطه ميخورم …..بشدت
اينايي كه يك جمله كه بهت ميگن همه چيز برات معنا پيدا مي كنه
پي نوشت
امروز كه كامنتا رو خوندم كمي دلم براي مارگاريتا سوخت . سواي كسانيكه تحقير كردند كه متاسفانه با عرض معذرت از كمبود شعور و زيادي عقده هست
اما درسته انتقاد خوبه اما سيل انتقاد هم ميتونه بنيان كن باشه
بهرحال مارگاريتا اگه اينجا رو ميخوني كه ميدونم ميخوني خواستم بگم جا نزن
تلاش كن و تصيح كن اما جا نزن
Sam گفت:
هما،
یک جای این پست خیلی منو اونجوری کرد، و اون مقایسه بوی غذا با بوی مستراح بود. اگر یکی مثل من مدتها غذا ی خوبش یک فست فود الکی اون هم فقط در روزهای سه شنبه باشه و به عبارت دیگه گرسنگی کشیده باشه، از این ناشکر ی دیونه میشه. البته من هم مثل مارگاریتا، کنترل خشم و مدیریت بحران کردم.
Parvaaz گفت:
هما، چاک دهنت رو میبندی یا برینم توش؟
نسوان گفت:
What was that for??? R U OK? Look if you go on offending other clients I might need to interfere. Please behave.
کیوان گفت:
Parvaaz !
واقعا این تویی؟ دوست فرهیخته من …؟
باورش سخته. باور اینکه نویسنده تیز بین و حساس این پاراگراف (فارغ از اینکه به کی و چرا):
«… آره. نمیدونی مگه؟ همهٔ آدمهایی که به یه جایی رسیدن کوتوله، کچل، احمق، بی ملاحظه، بی حجب و حیا هستند.ِ مگه خبر نداری؟ میر حسین؟ بابا این از خودشونه، امام راحل و دوران طلایی و اینا. کی؟ نسوان رو میگی؟ بابا سه تا دختر خودشونو لخت کردند جلو ملت، منم بودم روزی فلان هزار تا خواننده داشتم. کی؟ آرش؟ بابا این بدون رشوه زندگیش نمیگذره، تو هم سادهای ها؟ کی، xxx؟ بابا طرف مأمور جمهوری اسلامیه. نفهمیدی هنوز؟ معلومه به همه جا میرسه. خاتمی رو میگی؟ اینا همه پا یه منقل اند بابا. خاتمی کیه؟ استاد زبان .فقط حرف میزنه. کی؟ دکتر xx؟ بابا امروزه طرف پرستاره به خودش میگه دکتر. حالا دکترای کجاست؟ آکسفورد. کی ویولتا؟ رفته استرالیا؟ بابا الانه دیگه توی سر سگ میزنه میره استرالیا. نه بابا؟ احمد مدیر شده؟ این تا ده نمیتونست بشماره. شوخی میکنی؟ اطلاعاتیه حتما. کی؟………..»
بتونه کامنت بالا رو (خطاب به هما) بذاره، برای من یکی خیلی دشواره.
و باز از کامنت تو خطاب به ساحل غربی:
« …. دوباره بخون جملهٔ آخرش رو ………. نفرت رو نمیبینی؟ ……»
پرواز عزیز اگر نفرت بد است، پس چرا اینقدر تنفر و خشونت در کلام؟ مگه تو از همین چیزها گریزان نیستی؟
نکند گوشهای از این خاک یا آب و هوای»سفله پرور» را زیر کفشت یا درون چمدانت، با خود برده باشی؟
حافظ: «آب و هوای فارس عجب سفله پرور است ……… کو همرهی که خیمه از این خاک بر کنم»
رنج و عذاب خواندن چنین طرز برخوردی از آدمی با هوش و سواد تو، بارها بیشتر از هدفِ دشنام تو بودن است.
mahgoon گفت:
من به خود امیدواری میدهم نویسندهی این متن خشن انسانی فرهیخته پشت آی.دی Parvaaz نباشد! به خود امید میدهم شاید این باد و طوفان خنک پریشب باعث شدهباشد برخی از دوستان حالی به حالی شده و کنترل فرمان را هم مقابل میزبان محترمی مثل «مارگاریتا» و هم میهانان او از دست داده باشند!
فراموش نکنیم ما دراین متن میهمان «مارگریتا» هستیم…اگر با کمال تاسف به هر دلیلی قادر نیستیم شان مناسب او را با ادب جا بیاوریم لااقل شان میهانانش را پاس بداریم.
نمیدانم گویا امروز خیلیها تن به آب شنگولی غیراستاندارد زدهاند! و شخصیتها یکی پس از دیگری اینقدر مست و بیپرده میشوند! تا جائیکه برخی حتی بدون کوچکترین نگاه به «متن» تنها به حواشی حاشیهها میپردازند!
البته این نیز بگذرد!
هما گفت:
@parvaaz
🙂
شما خودشو ناراحت نكن
mahgoon گفت:
@ همای عزیز و باظرفیت!
+ آفرین!
Parvaaz گفت:
باشه، تو هم نکن. مواظب خودت باش.
Parvaaz گفت:
ویولتا، به رهگذر بالاتر گفتم. توهین از قانون سوم نیوتن تبعت نمیکنه. هما، توهین کرد، جواب گرفت. بعدشم، به پدر و مادرش که فحش ندادم، دادم؟
رهگذر گفت:
مگه من چیزی جز اینکه تو گفتی ، گفتم………..
احسان گفت:
Parvaaz جان
عزیزم گفتی تبعیت نمی کنه ولی انگاری کرد. شاید منظورت قانون دوم ترمودینایک بوده من بد فهمیدم.
امضا کم شعور
کیوان گفت:
ویولتا!
تفاوت بین تو مارگاریتا در چگونه نوشتن نیست. یعنی این تفاوت در اینجا، مهم نیست. چون نوشتن افراد به اندازه شخصیت ها تفاوت دارد. بحث از هدفِ نوشتن است. ماهگون در کامنت پایین حق سخن را ادا کرد. مارگاریتا روزنوشتی با توصیف کامل جزئیات و احساسات نوشت. که در مقایسه با بسیاری از وبلاگهای معمول، متنی برجسته به شمار میآید. اما همانطور که میگویند، خواننده و نویسنده هر دو بر هم تاثیر میگذارند. این وبلاگ، بدلیل عقاید و سلیقه نویسندگانش، خوانندگانی را جذب کرده و سلیقه آنان را شکل داده. همانطور که هیچ کس به صرف خواندن رمانی سنتیمنتال به سمت پروست یا کوندرا نمیرود، خوانندهٔ این وبلاگ هم به خواندن روز نوشتهای بیپیرایه و یک لایه عادت ندارد. و حالا باز خورد این سلیقه است که میخواهد نویسنده (یا نویسندگان) را به راه مطلوب و طریق مالوف بکشاند.
بعد از خواندن کامنت ماهگون، دانستم که توصیههای من نیز در همین راستا معنی پیدا میکند. حالا مارگاریتا دو راه دارد*: خود را با سلیقه مخاطب وفق دهد یا با استمرار در نوشتن به سلیقه خود (و البته با نوشتههایی پیراستهتر) ، مخاطبین خاص خویش را بیابد.
راهنمایی استادت برای شخصی دیگر، میتوانست توهین آمیز، بیربط و فلج کننده قلمداد شود. اما 2 نکته باعث حل پازل تو شد: تو ایمان داشتی استادت میخواهد راهنماییاَت کند و هدفِ تو (نویسنده) و استادت (خواننده) یکی است. و دیگر اینکه توانستی از متن خودت فاصله بگیری و مانند استادت (یک منتقد) آنرا بخوانی. اعتماد به نفس، هوش و قدرت قلمت، اگر به استادت اعتماد نداشتی، ممکن بود باعث افسردگی و پافشاری بیشتر بر متن سابقت بشود. و تنها پس از اعتماد به منتقد و یکی دانستن اهدافتان، این محسنات باعث شد سریع راهت را پیدا کنی.
*امیدوارم هیچکدامتان به قطع همکاری مارگاریتا نیندیشید.
saeed گفت:
یک کلمه! به
هيچكس حرف تازهای نمیزند.
اما برای آنكه فراموش شان كنيم، نه آنكه مطابق الگويشان چيز بنويسيم. افرينش هنری جستجوی مدام شكل های تازهی بيانی ست.
اشكالی اگرهست، كه هست، در نوع برخورد ماست
نقل از خارج از مرام
آب هندونه گفت:
یک کامنت بی ربط
رئیس جمهور برزیل به علت ترس از سوتفاهم فرهنگی به استقبال احمدی نژاد نرفت
گردو گفت:
ترس از سوء تفاهم فرهنگی؟ ها ها ها
البته احتمالا احمدینژاد باید یک نو آوری دیگه ارائه بده چون اون یکی فقط مال تو استخر بوده.
از نظر اینها اگه یک خانم لخت بشه حتما دلش یکچیزی میخواسته. اینه که میگن بهتره ما خودمون پیشقدم بشیم و ثوابشو ببریم
Reza 3 گفت:
من فکر میکنم مارگاریتا از باقی نسوان «زن تر» هست چون اون ژن پرحرفی رو داره که تو زنها خیلی قویتره …
من خودم یه دوست دختر دارم که بعضی وقتا پای تلفن واسه دوستش ۴ ساعت از یه مهمونی حرف میزنه که فقط یه ساعت توش بوده !
harmony گفت:
ببین مارگاریتا این ساحل بعد کیوان بعد اون عمه بلقیس
عشق سکشوالیته و سیاسی نوشتن هستن
یعنی اگه اولین پستت رو سکشوالیته شروع میکردی عاشقت میشدن
ولی در کل نظر من اینه
ببین این حسی که تو تو ماشین اون یارو داشتی …..همه خوانننده های وبلاگ موقع خوندن پست تو داشتن ……….. من که اگه ببینم بازم تومار نوشتی دیگه نمیخونم پستت روو
یه توصیه میکنم بهت …البته ساحل بالا گفت اما بدون اینجا دفتر چه خاطراتت نیست که
اینجا مینی بلاگ هست … دفترچه خاطرات الکترونیکی نیست که
اینجا مینی بلاگ هست باید مینیمال بنویسی ….
اما نویسنده خوبی هستی … خیلی خوب و با جزییاتتو صیف میکنی
نویسنده و بیوگرافیست خوبی میشی و هستی … ولی مینیمال نویس خوبی نیستی
پستت از نظر حجمی اندازه 3 تا پست ویول بوود
کیوان گفت:
آقا یا خانم هارمونی!
حالا فهمیدم کامنت های بلند نوشتن چه مضراتی دارد. ملت اصلا نمیخوانندش. البته نخواندن حق شماست.
ولی دیگر چرا راجع به نخواندههایت قضاوت میکنی؟. فقط دلم خوش است که اسم من را در کنار ساحل غربی عزیز و عمه بلقیس آوردی، نه مثلا سودی یا … .
ساحل غربی گفت:
کیوان عزیزم، اهمیت نده!
ضمنا چاکرتیم اساسی.
فانوس گفت:
تو چطوری به این نتیجه درخشان رسیدی؟
باور کن این اشکال ماست که چی و چه جور برداشت میکنیم و چه جور بخونیم.
هر سیبی ممکن کرم داشته باشه ولی همه سیبها کرم ندارند
سیب تو کرم داره،حالا بیا اینجا جار بزن همه رو به شکل کرم میبینی!
vasat piaz گفت:
گردو گفت:
بسیار زیبا
ببین این دف بعنوان ساده ترین ابزار موسیقی چقدر قشنگ نواخته میشه که نصف وقت دوربین زومش کرده.
کسی میدونه نوازندش کی هست؟
Shahram گفت:
سبک نوشتن مارگاریتا جون میده واسه پرنوگرافی، دقیق ، طولانی، همراه با تمامی جزئیات.
نسوان گفت:
چقدر توصیف قشنگی بود. حالا فهمیدم چرا پورن هنر نیست… خیلی هم عالی..
mahgoon گفت:
درد دلی با خوانندگان محترم.
متاسفانه من یکی از خصوصیات رایج این دور و زمانه را برتری «حاشیه» بر «متن» در نگاه هموطنان خود میبینم. ما مثل هندیها به چاشنیها بیشتر از اصل غذا اهمیت میدهیم.
برخی از دوستان گمان میکنند این وبلاگ یک صفحهی ادبی است و نویسندگان آن باید ملزم به رعایت اصول سبکها و انواع ادبی باشند!
من به این دوستان پیشنهاد میکنم در جهت پرهیز از «حاشیه» و پرداختن به «متن» پیامها و نوشتهها، به دو نکته در ماهیت وجودی این وبلاگ توجه کنند:
1- عنوان وبلاگ: نسوان مطلقه ی معلقه (نه زنان نویسنده)
2- توضیح حاشیهی وبلاگ ( مبنی بر گفتگوی آزاد نه داستانسرائی در فلان سبک و آئین نگارش)
توضیح: یک نویسندهی داستان مجازی میتواند کاراکترهای خود را برای رساندن منظور خود خوب طراحی کند و گاه به صحنهسازی غیرواقع، غلو، رؤیاپردازی، انتقام، جبران مافات، خشم همراه با چاشنیها (دروغهای شیرین و فریبدهنده و یا توجه دهنده) متوسل شود و همین چیزها متن او را خواندنی میکند. اما در نظر بگیریم که اینجا به عنوان یک نمونه از اجتماع ایرانیان با گردهمایی و روایتگری بخش خاصی از آن تشکیل شده و اساسا داعیهی گفتگوی آزاد پیرامون مسائل مطروحه توسط انسانهایی خاص را دارد نه سرگرمی و پرکردن صرف اوقات فراغت برای تجدید قوا که البته ممکن است این مزایا را هم در بر داشته باشد همانطور که گاهی بر تم طنز آن نیز تاکید شدهاست..به هر حال اصل بر ابراز ایده و بیان احوال نویسندگان است نه داستاننویسی و نقد سیاسی و یا مقالات علمی و ادبی…به نظر من تا این زمان «متن» اصلی این وبلاگ، نگاه به انسان معاصر از منظر نسوان مطلقهی معلقه است و نحوهی بیان این نگاه یک «حاشیه» است.
همانطور که ما هیچوقت به یک شهروند درون صف اتوبوس نمیگوئیم چرا ادیب نیستی و یا مثل میلانکوندرا دردهای اجتماعی خود را روایت نمیکنی؟ طبیعی و بهجاست که به نویسندگان بیادعای این وبلاگ هم نمیتوانیم در این باره گوشزد کنیم
به نظر میرسد بد نباشد برخی از خوانندگان محترم تجدید نظری در رنگ و نمرهی عینک خود لااقل در خواندن این وبلاگ بکنند تا زیاد به ناراحتی نیفتند تا بصورت گروهی و مفید در جهت هدف پیامها به نتیجهی بهتری نائل شویم. البته به استناد متن حاشیهی نوشته شده توسط نویسندگان همین وبلاگ: چاردیواری اختیاری: هر چه میخواهد دل تنگت بگوی…هیچ ترتیبی و آدابی مجوی. به هر صورت باید پذیرفت که خوانندگان این وبلاگ هم قشری از اقشار همین جامعه هستند که ممکن است در روابط اجتماعی خود در شناخت و تمیز متن و حاشیه دچار سوء تفاهم شوند و بر مبنای همین شخصیت با واکنشها و کنشهای خود در راه دور افتادن از مقصود مشکلاتی را برای خود و دیگران پدید آورند.
من فکر میکنم: ما اینجا جمع شدهایم تا تمرین دیالوگ اجتماعی با کمترین هزینه داشته باشیم و جامعه را با تمام هنجارها و ناهنجاریهایش بپذیریم و نقش خود را هم در این میان به همان شکل شاکلهی شخصیتی خود ادا کنیم و در بازخوردها کم کم و بصورت نسبی به سمت تعادل یک دیالوگ سالم و مرتبط با متن پیشروی داشته باشیم تا بتوانیم بدون نفی یکدیگر و پرهیز از قصد اصلاح دیگری، لااقل بیشتر به ذات و «متن» پیام بپردازیم نه «حاشیه» تا از انرژی خود و دیگران بصورت بهینه بهره ببریم . البته حاشیه هم از عوارض متن بلکه از مقتضیات و ضروریات متن است مثل همان چاشنی در غذا… اما مسلما متن از حاشیه مهمتر است و درست نیست که اصل قربانی فرع و عوارض درجه دوم شود. گویا برخی از دوستان به عشق حاشیه به اینجا می آیند!
امان از آن حواشی که متن را قربانی خود میکنند !
کیوان گفت:
هیچ زمانی برای آموختن از ماهگونم دیر نیست.
mahgoon گفت:
کیوان جان تو پر از لطفی و به من لطف داری.
اینجا صحنهای از ایران آزاد فرداست!
Sara گفت:
khaily ghashang minevisi, engar dashtam roman mikhondam, avalin bar bood miomadam be webloget khaily khoob bood bazam miam 🙂
کریشنا گفت:
سبک نوشتار بیشتر به قصه گویی شبیه است ،بدون آنکه لزومات آن را داشته باشد.
همانند تک گویی ها ومکاشفات ،توصیفات و دیالوگ ها تنها از زبان و ذهن یک شخص بیان شده . در نتیجه ما هیچ چیز جز انچه که ذهن گوینده در باره ی آن آقا به ما میگوید در باره ی او نمیدانیم . اینست که بیشتر شبیه به انشاهایی شده که دوران دبیرستان مینوشتیم . یک مقدمه ، مقداری توصیفات و نتیجه گیری هم که صدالبته لازم بود.
داستانک (مینیمال) نویسی آنهم با وجود چند کاراکتر و دیالوگهای فی مابین کار آسانی نیست و تبحر لازم دارد.بعضی وقتها یک کاما یا یک ویرگول، یک علامت تعجب بجا کار چند جمله را میکند و خواننده را به درگیر شدن ذهنی بیشتر با داستان میکشاند. من پیشنهاد میکنم دوست عزیزمان بیشتر بنویسد و باز هم بیشتر.
نسوان گفت:
و من پیشنهاد می کنم که تو دو تا بوس توی یک شب برفی به من بدی..
چطوره؟
حالا دو تا زیاده.. یکی که می تونستی بدی.. ای خسیس!
کریشنا گفت:
مرغ ها رو بگو هنوز روی میز مانده و سیب زمینی ها که غارت شد و بوسه ها که یخ زده ماند و مردی که هنوز در بین یخ ها شنا می رود و انگشتانی که گرمایشان را با هم تقسیم میکردند.
راست میگی ، هول کرده بودم یادم رفت .
mahgoon گفت:
کریشنای عزیز!
شما فکر میکنید این وبلاگ داعیه و رسالت مینیمال نویسی داره؟
نسوان گفت:
بلی بلی.. داعیه داریم.. اما خوب خیلی ازش دوریم! ولی تو شک نکن!
یک روزی من همه ی احساسات انسانی رو توی یک کلمه جمع می کنم
میام اینجا واون یک کلمه رو فریاد می کشم . کلمه ای که اول و آخر و وسط همه ی حس ها انسانی است..چیزی توی این مایه ها
نستگغعجحححح
همین! و فقط همین.
mahgoon گفت:
نسوان عزیز (یحتمل ویولتا)!
خب یعنی این داعیهی اعلام نشده(!) هدف اصلی وبلاگه؟
جالبه که من چیزی در این مورد در حاشیهی وبلاگ که باید بیانگر اهداف این وبلاگ باشه نخوندم که هدف این وبلاگ مینمال نویسیه…به هر حال همونطور که گفتی راه دوره و البته جاده دراز.
… و اما،…البته که ما همه نفس میکشیم برخی نیم بند برخی تمام و کمال. و چه بهتر که به اندازه و درست نفس بکشیم.
اما اینکه ما سوار اتوبوس میشیم تا نفس بکشیم یه چیزه و اینکه ما سوار اتوبوس میشیم تا بریم به مقصدی و این وسط ناچاریم درست نفس بکشیم هم یه چیز دیگه.
علاقهی تو به نوشتن و انتشار مطالبت برام قابل درکه!
و البته تعجب هم نمیکنم که تحت تاثیر این علاقه، هدف باز کردن این وبلاگ هم مبهم باشه.
به هر حال نمیخوام وسط دعوا نرخ تعیین کنم.
اما برام جالب بود این نوشتهت…خیلی.
و خوبیش هم به اینه که: همه چیز غیرقابل پیشبینیه… و:
هر دم از این باغ بری میرسد…تازه تر از تازهتری میرسد.
و نهایتا اینکه: این مسیری که داری میری که یه روز به «نستگغعجحححح» برسی منو به یاد بعضیا میندازه که به یک «نقطه» رسیدند… و وقتی از اون نقطه رد شدند، اونوقت اون حس و صدا درشون شکوفا شد.
داری عارف میشی ویول جان.
بوس.
حاشیه نوشت (حکم ارتداد): آیا این مدیریت و اعلام مکرر و مشهودت بر نسوان حجابی است در این راه؟
کریشنا گفت:
ماهگون جان
نه آنکه داعیه یا رسالتی درکار باشد.
عصر عصر سرعت است. کلمات هم نه بر ذائقه ی افراد که ناچار با ضرباهنگ زمان
سرعت گرفته اند. نوشتن ،آنهم در جایی مانند وبلاگ بناچار شبیه فست فود شده است.
بارها در همین اندرونی هم ذکر شده ،خوانندگان کمتر حوصله ی خواندن متون طولانی را دارند.
این جبر زمانه نویسنده ی بلاگ را بسمت کوتاه نویسی می راند.می شود که نویسنده ملزم به رعایت
ذوق خواننده نباشد ،اما در اینصورت ، وبلاگ اکثرا بسمت متروک شدن پیش خواهد رفت.
جور دیگر آنست که نویسنده هم مهارتهای لازم را در خود پرورش بدهد و نتیجه آن بشود که فـرم
در خدمت محتوا بیاید .
mahgoon گفت:
کریشنای اندیشمند و عزیز!
کاملا باهات موافقم.
اتلاف انرژی سوء تفاهم برانگیزه…مثل افراط و تفریط.
برای همه و خودم در فضای عمومی و خصوصی میزان آرزو میکنم. که تنها از این انعطاف ( نه انجماد) هست که بین تنوع سلایق فضای عمومی و خصوصی منو به آب و یا هوا و نهایتا نور تبدیل میکنه.
گردو گفت:
کریشنای عزیز
از نظرات و طرز نگارشت استفاده کردم
ولی باید گفت متاسفانه عصر عصر سرعت هست.
امیدوارم و مطمئنم که گذرا خواهد بود.
ما برای انسان شدن نیاز به مکث روی تک تک کلمات داریم.
در این مسیرهمه انسانها باید فرصت ارائه خودشونو داشته باشند، نه فقط کسانی که به فن بیان تسلط دارند.
در غیر اینصورت مثل گذشته اکثریت برده وار بدنبال اقلیتی کشانده خواند شد، تنها فرقی که داره اینکه در اینجا قدرت از درون کلمات بیرون میاد نه از لوله تفنگ.
شخصا معتقدم این سرعت ره آورد کاپیتالیسم و بیش از یک دکان نیست که فعلا به بشر تحمیل شده.
کیوان گفت:
گردوی عزیز
حتی مجال کلمه شنیدن نیست، قدرت از بمباران با تصاویر سر بر آوردهاست.
کریشنا گفت:
گردو جان
بنظر بنده هم بله، باید گفت متاسفانه عصر عصر سرعت است. اما چند چیز را باید در نظرگرفت.
چه بخواهیم و چه نخواهیم ، نویسندگی و تسلط بر فن نوشتار کار هر کسی نیست. اشتباه دوران
ماکارنکو را نکنیم.تربیت عمومی امکان پذیر نیست . ادامه ی داستان پداگوژیکی ، استروفسکی
نیست و پولادی که میرفت تا آبدیده شود. ادامه ی آن ، سالهای خاکستری1984 است و مردمی که
بطور جمعی جلوی تلسکرین فریاد می کشند.
فرصت بله اما یکسان گیری خیر.
دوران کاپیتالیسم هم، گذشته از مضرات خوبیهایی هم داشته است . اینهمه انسان اندیشمند بنوعی حاصل
سایش بین این دوره و جهان در حال پیشرفت است. فکر کنیم اگر سختی سنگ نمی بود، تیشه ای هم بدست
نمی آمد.
يلداسبزپوش گفت:
@گردو
خيلى باهات موافقم
++++++++++++++
گردو گفت:
کریشنای گرامی
با تشکر
با شما موافقم
منکر خوبیهای کاپیتالیسم نیستم .
ومدافع دوران سیاه.
کاپیتالیسم هم دست آورد خود بشر هست وکسی تحمیلش نکرده.
ولی فقط گفتم امیدوارم و مطمئنم که گذرا خواهد بود.
بنظرم همه خوبیها و بدیها یکجا و باهم سرمایه، ویا درست تر بگم، صورت حساب جامعه بشری در هر مقطع زمانی مشخص هستند.
ALI گفت:
ویولتا
عجیب شمشیرتو برای مگی از رو بستی!
mynowadays گفت:
موسیقی سنتی اونقدرها هم بد نیستا، پارازیت هم اینقدرها آزار دهنده نیستا، همه اینا در شرایط بیکاری و اینا تقریبا قبل تحملند.
سس گفت:
دوستان عزیز از انجاییکه دزدی در اسلام یکی از شیوه های مردان خدا بویژهی حاجی ماجی هاست ؛ بنده هر چند که حاجی ماجی نیستم و هیچ حرفی هم در مورد این پست وبلاگ ندارم فقط امدم اینجا عرض اندام کنم که صفحه خودمو معرفی و تبلیغ و البته مخاطبان اینجا رو در حد وسع بدزدم همین…خلاص….مرسی از اینکه به ما فرصت سرقت میدهید :)…
@کریشنا جون ؛ سلام چه خبرا ؟ 🙂
ترازو گفت:
بازم خوبه که خودت میدونی که این کار دزدیه. ولی حیف که نمیدونی دزدی چقدر کار کثیفیه.
تیام گفت:
نسوان عزیز.. میشه به من هم فرصت نوشتن در این وبلاگ رو بدین؟ البته من مطلقه نیستم.. ولی دارم میشم اگه خدا بخواد
نسوان گفت:
Ofcourse sweetie, send a sample work through and I will let u know.. Good luck with your divorce 😉
goldeneverstand گفت:
نسوان عزیز. بنده مجرد هستم!
سس گفت:
@ تیام جون اگر بخاطر وبلاگنویسی در اینجا داری طلاق میگییری کار اشتباهی میکنی….گفتم بدونی…:))
nooneimportanttt گفت:
به عنوان یه درد دل نگاه میکنیم حالا.عیب نداره
مستعار گفت:
گفتم منم یه غری بزنم. واقعا دلم واسه وقتی که گذاشتم پای خوندن این پست سوخت!
2 نکته:
1- این نویسنده یحتمل جوان بهتره یک وبلاگ واسه خودش بزنه و اونجا تمرین نوشتن بکنه تا کمی پخته تر بشه
2- نسوان عزیز لطف کنن و صافی فیلتر را عوض کنن،چون با این آیکشی که گذاشتین احتمالا ازهفته دیگه به دلیل حجم انبوه پارازیت!!! صفحه در ایران بالا نیاد!
892 گفت:
مارگاریتای عزیز :
درسته که پستت مورد پسند خیلی ها نبود اما امیدوارم به جای ناراحت شدن متوجه علتش بشی. پست تو یه روز نوشت معمولیه که خیلی هم خوب نوشته شده و در واقع اینقدر اون روز رو خوب نوشتیش که همه کسای که کامنت گذاشتن با حالت عصبی گذاشتن و این یعنی احساست رو فوق العاده انتقال دادی.اما عیب کار اونجاست که این وبلاگ روز نوشت نیست. در واقع اگه این پست تو یه وبلاگ روز نوشت بود کلی هم واسه مخاطب جذاب میشد. چیزی که باید توجه کنی اینه که مخاطب های این وبلاگ واسه خوندن همچین پست هایی به اینجا نمیان و حتی اگه پست عال باشه به دلشون نمیشینه. این مشکل هم فک میکنم به این خاطر باشه که تو خودت احتمالا از مخاطب های جدید وبلاگ هستی و با آشناییت با وبلاگ در حد خوندن پست های پراکنه است. دلیل این ادعام هم اینه که وقتی از شوهرت نوشتی گفتی به رسم این وبلاگ اصغر ، در صورتی که اصغر مختص ویولتاست و تا اونجای که من خوندم نویسنده های دیگه شوهرشون رو اصغر خطاب نمیکنن. این اون چیزایه که دستگیر من شد. امیدوارم با لحاظ کردن این موارد و موارد دیگه که بقیه دوستان اشار کرئن پست های بهتری ازت بخونیم. مطمئنم قلم روانی که داری باعث موفقیتت میشه. 892 تا بوس
آب هندونه گفت:
با سلام خدمت مسئولین نسوان
به نظر من نوشته بدی نبود اگر این جور نمینوشت در آخر نمیشد گفت چرا کار را قبول نکرده
در آخر میخواستم خواهش کنم تا کار به خین و خینریزی و فحش خارومادر نکشیده پست جدید بذارین
ايران دخت گفت:
خاطره جالبی بود، بعضیها اینقدر فقط خودشون مهم هستند،احترامات جزی که هیچی کلی رو هم بلد نیستند به جا بیارند یا در شأن خود نمیدونند مثل این آقاهه بخصوص اگه دستشون به جایی بند باشه که واویلا.
برای تو قلم پر بار و برای اهالی اندرونی حوصله بیشتر آرزومندم.
…
راستی چرا همه رو باید یک جور دید!؟
به قول سهراب
گًل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد..
آب هندونه گفت:
حالا این شد شبدر؟:)
ايران دخت گفت:
چشم ها را باید شست!
خخخخخخخخخخخخخخخخخ گفت:
نوشته ت منو یاد اون خانمه رادیو پس فردا انداخت همون که از خانجون می گه وخیلی لوسه .من می خوندمش یاد اون می افتادم .
راستش همش منتظر بودم برای خانم نوشته یه اتفاق هیجان انگیزی بیفته ولی اتفاقی نیفتاد .یعنی شما یه جوری داشتی قصه رو پیش می بردی که ادم هر آن منتظر یه اتفاق بود .
بعدش ادم برای بوی کبابو اهنگ بد کار به اون خوبیو تو غربت رد نمی کنه خیلی غیر منطقی بود .وقتی نوشتی که مخالفت کردی با کار اه از نهادم بر اومد !
سارا گفت:
خیلی کسل کننده …. با طول و تفصیل بی مورد!
vasat piaz گفت:
mahgoon گفت:
+
گردو گفت:
vasat piaz
عزیز
البته مطمئنم همه از این لینکهایی که تو میدی استفاده میکنند و لذت میبرند ولی احتمالا بخاطر اینکه همه سر گرم موضوع پست هستند اظهار نظری نمیکنند.
برام جالبه که این تم موسیقی امپراتوری عثمانی همینجور داره ایران و دور میزنه و فکر کنم کم کم روی موسیقی هندی هم تاثیر بگذاره.
vasat piaz گفت:
گردو عزیز،
شاید، عثمانی یا غربی ولی زیبا هستن فک میکنم، با لهجه متفاوت تاجیکی یا افغانی
گردو گفت:
vasat piaz
البته که قشنگه.
ولی من موسیقی اصیل و محلی هر ملیتی رو بیشتر دوست دارم.
فکر کنم این موسیقی که ما بعنوان عربی میشناسیم ریشه در دربار عثمانی داشته باشه منتها چون اعراب هم مستعمره عثمانی بوده اند به فرهنگ اونها هم رسیده.
فانوس گفت:
دیدم انتقادها طولانیتر از نوشته مارگریتا هست چند مورد را اندر باب انتقاد کردن
لازم به تذکر دیدم!
1-قبل از انتقاد کردن، ابتدا مختصری از محاسن، خوبیها و توانمندیهای او سخن بگوئید، این کار باعث میشود فرد احساس کند شما دوست او هستید و دشمنی ندارید و در نتیجه حاضر به شنیدن سخن شما خواهد بود .
2- وقتی میخواهید اشکال طرف مقابل را بگوئید دقت کنید، بطور مستقیم بازگو نکنید، بلکه این کار را غیر مستقیم انجام دهید. مثلاً بصورت سؤال مطرح کنیم که آیا از نظر شما این سخن یا عمل چگونه است؛ خوب یا بد؟
3- انتقاد را تا حد امكان واضح و مشخص بيان كنيد.
4- اجازه ندهيد گفته هايتان از احساسات منفي شما رنگ بگيرد. مواظب باشيد صدايتان بلند و لحن كلامتان خشن و طعنهآميز نباشد!
5- برای اصلاح.. دستوری تحکم نکنیم، بلکه سخن درست را پیشنهاد بدهیم
6- حساس باشید که هنگام انتقاد کردن هدف خود را گم نکنید هدف تأثیر گذاری و اصلاح کردن است. پس موضوع را كش ندهيد!.. و انتقاد را به سخنراني یا بحث و جدل بیهوده تبديل نكنيد،
7- افراط در انتقاد کردن میتواند به جایی برسد که همه راهها را برای جبران اشتباه مسدود نشان دهد و فرد از اصلاح خود ناامید و مایوس شود.
8- برای متقاعد کردن طرف مقابل از برچسب زدن به او خودداری کنید.
9- بكوشيد با پيشبيني واكنشهاي منفي شخصي كه مورد انتقاد قرار ميگيرد، از بروز آن جلوگيري كنيد! جملاتي مانند: «ميدانم که به من اين اجازه را ميدهيد که در مورد… حرف بزنم، چون معتقدم كه براي شما مفيد …
10- اگر نتيجه مثبت انتقاد خود را در انتقاد شونده مشاهده نموديد، وي را تحسين و از اینکه به سخنان شما گوش کرده است تشکر كنيد
mahgoon گفت:
+++++
mahgoon گفت:
نسوان جان!
یه پیشنهاد جدی!
آیا صلاح میدونی در اهداف این وبلاگ بگنجونی مهمترین هدفتون از طرح وبلاگ «نسوان مطلقهی معلقه» بیان و شکل هنری طرح دیدگاه و احوالات نویسندههاست، نه صرفا نگاه اونا؟
فکر میکنم اعلام رفوزگی نویسندگان محترم وبلاگ از سوی هیئت مدیرهی وبلاگ و یا مدیر ارشد وبلاگ در ملاء عام یه چالش درونی وبلاگ خوبتون باشه و گوشه و طعنه زدن مستقیم و غیرمستقیم به یکی از همکارانتون توسط خودتون به نوعی برخورد حرفهای و غیرمغرضانه نیست.
از جمله تائید شباهت متن مارگاریتا با پورنو نگاری و اینکه این همکارمون هنرمند نیست. مگه قراره تمام نویسندگان شما مثل خودتون هنرمند باشند؟
یادمه در دوران کودکی پیش از انقلاب رفتم رادیو ایران ( میدان ارک) برای تست گویندگی در گروه نمایش گروه کودک…اون زمان خانم احسان مسئول و مدیر گوره کودک بود و سیروس ابراهیمزاده مسئول بخش نمایش …من دوست داشتم وارد بخش گویندگان و نمایشی گروه کودک بشم…بعد از اینکه نتونستم بصورت جذاب و با حس درست جملات نمایشی رو ادا کنم آقای سیروس ابراهیم زاده از میون جمعی که اونجا نشسته بودند منو به کناری برد و با ملایمت به من گفت شما معلومه اهل تفکر و انتخاب هستین… اگه موافق باشین یه مدت در گروه کتاب فعالیت کنین تا در ادامه بتونیم استعداد شما رو شناسایی و پرورش بدیم…
من با اینکه معنای این حرفو فهمیدم و توی ذوقم خورد اما از توجه هنرمندانه و محترمانهی ایشون احساس خوبیی بهم دست داد و جلوی جمعی که از برخی از دیگر کودکان بصورت علنی تمجید و تشویق میکردن احساس سرافکندگی نکردم.
از اون روز به بعد آقای سیروس ابراهیمزاده برای من نمونهی یه هنرمند واقعی با اخلاق و ملاحظات حرفهای شد.
من پیشنهاد میکنم وقتی کسی رو به عنوان میهمان دعوت میکنین لازم باشه نوع برخورد و تشویق و تمجید و یا انتقاد خود دست اندرکاران اصلی این وبلاگ در پشت صحنه از دید خوانندگان مخفی بمونه تا شخصیت کلیهی نویسندهگان وبلاگ آسیب نبینه. تذکر مدام اینکه اینجا کی رئیس و تصمیم گیرندهست کی هنرمنده کی پورنو نگاره و اشتباه شده ببخشیدو هی بیان اینکه خب ممکنه بیرونش کنیم و این آدم نمیشه هر چی بهش میگیم فکر نمیکنم در شان این وبلاگ باشه که نظر به قلهها داره و صراحتا اعلام میکنه مدعیه و داعیهی جدی داره… این بیانگر نگاه حرفهای خود مدعیان پاسداشت «هنر» هم هست و باعث میشه در نگاه خوانندهی حرفهای باورپذیرتر بشن. همین نکاته که کم کم به عنوان شخصیت متین در ذهنها رسوب میکنه…ضمنا شما زیاد هم نمیتونی به تائیدها و نفی برخی از آی.دیهای مغرض که گاه مخالف همدیگه هم میشن و میتونن همهشون یک نفر باشند به عنوان آمار جدی حساب کنی. این باعث گول خوردن میشه. به نظرم به ذات برخورد حرفهای الزام عملی داشته باشین برای شخصیت خود وبلاگ در نظر صاحبنظران واقعی خاموش بهتر باشه تا آی دی هایی که ممکنه شما را به سطحی نگری ترغیب کنن. بد نیست گوشه چشمی هم به حسن نیت دوستان واقعی هم داشته باشین.
با پوزش از توضیح واضحات که البته نظری جز پربارتر شدن این وبلاگ نداره.
با مهر و دوستی.
گردو گفت:
فانوس جان
بسیار متین و موجز
وکاملا باهات موافقم.
ولی این روشی هست که خود بنیان گذارن این وبلاگ باب کرده و شاید یکی از اهداف اصلی آنها باشد.
برخورد صریح و بدون سانسور و یا همون که اون بالا نوشته»هیچ آدابی و ترتیبی مجوی»
بنا بر این شاید پیچیدن کلمات در لفاف برای تلطیف آنها خیلی به هدف آنها کمک نکنه، و هم اینکه خواننده ها هم خود بخود و تحت تاثیر جو غالب به این سمت کشیده شده اند.
salivan گفت:
harazgahi miyamo neveshte haei ke dos daram mikhonam, eindafe ba khodam goftam yani hame chiz einghadar zod be ebtezal keshide mishe? dashtane chanta nevisande to ye weblog kare jalebiye ama hade aghal bayad khate mashye asliye weblogo hefz konan. mazerat mikham ama bishtar shabihe chos nalehaye nashiyaneye ye 2khtar bache bod.
892 گفت:
در تایید صحبت های ماهگون عزیز اضافه کنم که نسوان تو یکی از بحثای که تو کامنت ها شکل گرفت در مورد بی رحمی اون مدیری حرف میزد که یه کارگر رو راحت اخراج میکنه. حتما دوستان اون بحث یادشونه چون یه دعوای اساسی هم شکل گرفت. فقط خواستم بگم نسوان الان نقش همون مدیر رو داره. وقتی خصوصی سازی باشه شخص مهم نیست منافع مهمه. مثل مدیری که کارگر ها رو به همین دلیل اخراج میکنه و اگه نسوان هم همین کار رو بکنه با خودش و حرفاش تناقض داره. 892 تا بوس
mahgoon گفت:
892 جان!
ضمن تشکر از توجهت باید بگم:
این از حقوق طبیعی صاحب هر چاردیواریه که در چهارچوب قواعد و اصول خودش توی حریم خصوصیش عمل کنه.
قصد من فضولی توی امور داخلی نسوان عزیز نبود و نیست.
قصد من این بود که به رفتار حرفهای یک هنرمند مسئول در منظر عمومی با همکارهاش و حتی زیردستاش اشاره کنم.
ما نباید از حق مالکیت چشم پوشیکنیم…ضمن اینکه نمیتونیم از منش متعالی هنرمندانهی یک هنرمند هم چشمپوشی کنیم. البته بنده که این افاضات رو میکنم خودم پر از ایرادم اما با خودم سر جنگ ندارم و سعی میکنم انتقاد سازندهرو بپذیرم. سعی میکنم ممکنه قادر نباشم. اما نیتم اقدام علیه خود نیست.
892+892 تا بوس.
vahid گفت:
سلام به نسوان عزیز.این نوشته اصلا به سطح وبلاگ قشنگمون نمی خوره!!! دوست محترم،خواهش میکنم اگه میخوای اینجوری بنویسی،صلا ننویسی بهتره.موضوع چرند و کش دادن الکی و چرندتر.ویولتا کجایی..این چیه آخه؟؟؟؟؟؟؟؟
هما گفت:
sam
برادر چرا گرسنگي ؟ لپت اين همه عاشق سينه چاك داره بعد ….گرسنگي؟ فست فود ؟
ديدي كار دنيا برعكسه ..
mahgoon گفت:
شاید کوزهگر داره از کوزهشکسته آب میخوره هما جان! 🙂
Sam گفت:
یک زمانی دگر اندیشی آمد و گفت، پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است. غافل از اینکه بر اساس قانون دگر اندیشی، زمانه ی خواهد رسید و اندرونی بر پا خواهد شد که در آن پرواز با کلام خویش خود را به دار خواهد آویخت، و پرنده سعادت همچون گذشته با صبوری ماندگار در خاطر خواهد ماند. آفرین.
والا آبجی، یه زمانی پول نداشتیم بخوریم، حالا پول هست وقتش نیست. دو روز دیگه هم لابد میگن نباید بخوری، اگر بخوری میمیری.
Parvaaz گفت:
همای سعادت؟ شاهنامه بلدی؟
سیمرغ نظر کرد و سام را در کوه دید و گفت : « ای دلاور! من ترا تا امروز چون دایه پروردم وسخن گفتن و هنرمندی آموختم.هرگاه به دشواری افتادی و یاری خواستی پر را در آتش بیفکن و من بیدرنگ به یاری تو خواهم شتافت.»
کیوان گفت:
سام دوست داشتنی!
برای کسب آزادی باید پول داشت، و برای کسبِ پول باید قبل از هر چیز آزادی را فروخت.
نقل به مضمون از رومن رولان
فانوس گفت:
@Sam
لپ گلی از این به بعد شعر فروغ رو اینجور بخونیم.. پرنده را به خاطر بسپار پرواز مردنیست!
فانوس گفت:
ببخشید این تفسیر دوّمت بود،این یکی میشه تفسیر پنهان و اولت!
هما را بخاطر بسپار پرواز مردنیست..
vasat piaz گفت:
کیوان، ساحل غربی، فانوس، آقا جوات، عزیزان گٔل……….. نسوان عزیز
DJ همha از مخاطبینشون تاثیر میگیرن، برای ادامه و اصلاح کارشون در جهت ذوق هنر دوستان محترم محتاج درک نظرات ایشون هستند(تشویقی، انتقادی، چیزی )
اگر کار به همین منوال پیش برود برای من انگیزهای برای ادامه کار باقی نمیماند
دریغ از یک بوس از صاحب کافه – دیسکو
اگر هم دوست نمیدارین لطفا بفارمأیید، میرم بساط مو جایی دیگه پهن میکنم
mahgoon گفت:
vasat piaz جان!
هر چند بوس ما ممکنه برای یاس فلسفی شما فایده نداشته باشه.
با این حال: بوس.
من قدردانت هستم که آسته میای آسته میری و فقط مهر و لطف میبارونی در اندرونی.
vasat piaz گفت:
ماهگون عزیز،
هرچه از دوست رسد نیکوست
دو تا بوس
Sam گفت:
آقا من عاشق سه تار لطفی هستم، میشه برای ما یه سه تاری بذاری که بجای عکس این مرحوم لطفی با اون ریش و مو و هیبت ش مثلا عکس هیلا صدیقی، گلشیفته فراهانی چیزی توش باشه. چاکرم.
کیوان گفت:
سام عزیزم!
لطفی رو کشتی؟ هنوز زندهاست!
راستی تکنوازی تار لطفی تو بیات اصفهان رو شنیدی؟
دوستی داشتم که هرگز تک نوازی گوش نکرده بود. و خیلی با موسیقی سنتی اونهم بی کلام رابطه نداشت. ترکیب یک پیک (چرا حالا همه میگن یه شات؟) عرق با آن موسیقی، اشکهای بی اختیارش بود. اسم چند تا نوار موسیقی رو گذاشته بودیم «نوار نشئه بازی» ! یکیش همین کار بود، اون یکی هم دو نوازی تار و پیانو از «رامیز قلیآُف» ! هر وقت عرق جور میشد بالاخره یکی از این دوتا نوار رو باید گوش میکردیم. همون دوستم میگفت انگار یه نفر داره باهات حرف میزنه.
Sam گفت:
راست میگی نمرده، کی گفت مرده؟ من؟ نمیدونم شاید با هایده اشتباه گرفتم.
Sam گفت:
این هم به افتخار وسط پیاز عزیز
vasat piaz گفت:
++++++++++++++++
فانوس گفت:
از وسط پیاز به نسوان!
یه شاخه گل خونه بفرست سبد سبد بوسه بفرست بگو که بی تو میمیرم پیغوم بده،نومه بفرست….
……..
از طرف من صد تا بوس و این ترانه زیبا
vasat piaz گفت:
++++++++++
فانوس گفت:
از نسوان به وسط پیاز!
و دیگر اهالی اندرونی که بوسه و چند خط از صاحب خانه دریافت نکردهاند!
درو وا کن…پشت در بوسه گذاشتم. زیر پادری واسه ات… یک دل دیوونه گذاشتم.
……………….
کیوان گفت:
وسط پیاز عزیز!
باور کن من به دلیل راههای عبور از ف.ی.ل.ت.ر. امکان دیدن و شنیدن کلیپ های زیبای ترا ندارم. قبلا دانلود میکردم، حالا دیگه نمیتونم. وگرنه یادم نمیآید از هیچ کدام از آثاری که گذاشتی خوشم نیومده باشه. ساحل غربی عزیز که به موسیقی های تو عادت کرده و از اونا به عنوان موسیقی متن نسوان نام برده. من فعلا فقط حسرت میخورم. گویم این نیز نهم بر سر غمهای دگر!
vasat piaz گفت:
کیوان عزیز،
ممنون برادر
شاید پا داد روزی روزگاری بخت با ما یار بود گیلاسی به سلامتیت زدیم
برای دان لود یو توب من از برنامه زیر استفاده میکنم، گفتم شاید ندانی
http://www.chip.de/downloads/Free-YouTube-Download_34334309.html
گردو گفت:
کیوان عزیز
عرض ارادت
چاره ای نیست مگر شبیخون زدن
دیر وقت وضع اینترنت بهتره
elisa گفت:
مارگاریتای عزیز پرگویی نشانه ی افسردگی است ،شاید بعد از درمان سبک نوشته هات هم تغییر کنه. امیدوارم موفق باشی
ALI گفت:
» … که در آن پرواز با کلام خویش خود را به دار خواهد آویخت، و پرنده سعادت همچون گذشته با صبوری ماندگار در خاطر خواهد ماند. آفرین. »
سام
اتفاقی را که افتاد خیلی بیست تعریف کردی.
هزار آفرین.
892 گفت:
ماهگون عزیز
بحث من سر درست و غلط بودن این کار نیست .اتفاقا فایده خصوصی سازی اینه که میتونی بگی پولشو میدم پس کار خوب میخوام. نسوان هم با توجه به مالکیتش به اینجا میتونه بگه وبلاگ پرخواننده ای رو در اختیارت گذاشتم پس کار خوب میخوام که خوانندمو از دست ندم.اتفاقا من خودم کاملا موافقم . (البته تو این موقعیت مطمئنن به این زودی ناامید نمیشدم.) حرف من اینه که تو اون کامنت ها نسوان شدیدا مخالف این بود که به یه کارگر بگن خوش اومدی. در واقع میخوام بگم همون قدر که نسوان وبلاگش واسش مهمه کارخونه ی اون یارو هم واسش مهمه پس نمیتونه پول مفت بده به کسی که کارشو بلد نیست. حتی اگه به متاسفانه قیمتش نایودی اون آدم باشه. فک میکنم توضیحاتم کافی باشه. اما اگه کافی نبود حتما سراغ اون کامنت ها برو. خودم حالشو ندارم پیذاش کنم. 892 تا بوس
mahgoon گفت:
892 عزیز!
لازم است در جهت شناخت فعالیتهایی که نیازمند رعایت حقوقند و ممکن است قیاس شوند از دیدگاه ناقص خود توضیحی بدهم.
قوانین ضامن حقوق مشارکت تعریفشدهی اشخاص حقیقی و حقوقی در یک نظام حقوقی هستند از جمله قانون کار و قانون تجارت که ضمانت اعتماد ملی هستند در جهت ایجاد ثبات اقتصادی و حقوق اجتماعی از جمله حق کپی رایت و حقوق مؤلف. بر همین مبنا بانکها در ارائهی اعتبارات به اشخاص فارغ از حقوقی بودن و حقیقی بودن آنها بر اساس تضامین بازپرداخت تسهیلات و نیز اهمیت طرحهای عمرانی و دولتی اولویتهایی قائلند.
نظام تصمیمسازی و تصمیمگیری متعهدانه در چارچوب اجرای الزامی مواد قانون تجارت تضمینی هستند برای حفظ منافع صاحبان سهام که با اعتماد بر نظارت قانون تامین میشوند.
بر مبنای ضرورت اجرا و الزام تضمینآور قوانین متنوع در جامعه، نظام تجاری حاکم بر جوامع دموکراتیک باعث ثبات اقتصادی و قابل ردیابی بودن فعالیتها و نتیجتا برنامهریزی بر اساس برآوردها و نهایتا اجرای صحیح طرحها و پروژهها و پیشرفت آن جوامع میشوند و بر مبنای همین ثبات فعالیتها به کارفرمایان اجازهی اعمال هر گونه رفتار ظالمانه و بیمنطقی را نسبت به کارگران نمیدهند.
اما دوست من اینجا ایران است. سرزمین نظامهای انحصارگرای دیکتاتورهای کوچک و بزرگ.
و وقتی در این مملکت، نه قوانین متکی بر نظامی دموکراتیکند که توزیع قدرت و نظارت بر آن ضمانتی الزامآور و واقعبینانه داشته باشد، و بالطبع نه فرهنگ زندگی مسالمت آمیز بین شهروندانش ریشه دوانده بنابراین چه توقعی است از ان.جی.او های غیرانتفاعی و نیز سازمانها و تجمعات مردمی ملزم به رعایت حقوق یکدیگر شوند.
بنابراین ضمن درک و تائید اظهارات شما در مورد نسوان عزیز که جمعی بدون مرامنامه و اساسنامه و ضوابط قابل احصاء هستند باید بگویم:
در این جمع کوچک که تنها منافعش حفظ تیراژ و اعتبار و اعتماد نزد خوانندگان است، مسلما ادبیات و نوع برخورد مالکانه و تحکم آمیزی که در قبال آن هیچ نوع اعتراضی متصور نیست، بسیار تعیین کننده خواهد بود و جز انصاف و احوال شخصی نویسندگان و صاحبان اصلی آن هیچگونه تضمینی برای حفظ حقوق طرفین متصور نیست. و خوشبختانه قسمت عمدهی این اعتبار نویسندگان در مقابل چشم اهالی اندورنی و خوانندگان صورت میگیرد.
با این حساب ضمن تاکید بر غیرقابل مقایسه بودن رفتار تجاری در نظامی قانونمند( مورد وصف نسوان عزیز) با رفتار فرهنگی در این وبلاگ که به نوعی محلی است برای تمرین گفتگو و مراوداتی که غیرقانونمند است باید بگویم که قیاس شما قیاسی معالفارق بوده و تنها میتوان به انصاف و مبادی آداب بودن دستاندرکاران بسنده نمود که با توجه به عیان بودن تمام این رفتارها نهایتا مولد اعتباری برای اشخاص آدرسداری است که نزد مخاطبین خود در فضای سایبری قابل ارزش است.
و به همین دلیل است که من و شما با صمیمت و خلوص نیت تنها میتوانیم بصورت علنی به رعابت حقوق انسانی (نه تجاری) اهالی اندرونی ( نویسندگان و خوانندگان و کامنتگذاران) اشاره کنیم و در این میان خود نیز مخاطب خودیم آنگاه که مرتکب بیانصافی میشویم.
ضمنا با توجه به اینکه تعداد افراد آدرس دار و قابل ردیابی که از این اعتبار حاصله به نفع خود و یا اجتماع منتفع میگردند بسیار کمتر از تعداد اشخاص مجهولالهویه هستند، بنابراین طبیعی است که چه بسا ما ملزم باشیم تنها نزد وجدان خود مسئولیتی جدی احساس کنیم نه بیشتر. (البته به استثناء ویولتای عزیز که ممکن است قصد حرفهای برای انتشار داستانها و مینیمالهای خود در آینده داشته باشد و هموست که بیشترین منافع و آسیبهای قابل دستیابی را هر چند در آتی ممکن است حاصل نماید و بنابراین طبیعی است که حساسیت بیشتری در حفظ اعتبار امروز این وبلاگ به عنوان بیش اهداف آتی خود داشته باشد).
بنابراین امید که این گفتار و دیالوگها به نفع همه بویژه او مفید واقع شود که شاید نقشش از همه حساستر است و هر چه حساسیت مسئولیت بیشتر باشد امکان بروز خطا هم طبیتا بیشتر خواهد بود. بنابراین انتقادات نباید گزنده تلقی شود که باستثناء برخی از آیدیهای ملون و رنگارنگ بیآدرس که مغرضند سایر خوانندگان مجازی جدی این وبلاگ که حتی بیآدرسند دارای شخصیت محترم و اصالت و نقش تاثیرگذار و مهمی در ارتقاء این اعتبار هستند.
vasat piaz گفت:
اینهم برای نشه بازاری جمیع با سفارش کیوان و سام
آرش گفت:
واقعه ای که تعریف کردی 10 درصد واقعیت بود و 90 درصد اوهام.یک آقایی با تومصاحبه کرد و بعد تو را رساند و درماشین نواری را گذاشت که تو خوشت نمیومد و بین راه برای مادرش کباب خرید.این آقا چون به شما نگاه نکرد و سوالاتش مورد پسندت نبود و نوار خوبی در ماشین نگذاشت و بوی کوبیده در ماشین برایت ناراحت کننده بود غیر قابل تحمل بود. اینها قبول چون این مسائل به سلیقه مربوط است ولی از از کجا فهمیدی که این آقا لیاقت پول و ثروت را ندارد.شاید به علت مدیریت و کارآفرینی خوب به این ثروت رسیده باشد.اگر پیشنهاد این آقا راقبول می کردی و چند روز در شرکتش کار می کردی آن موقع می توانستی با واقع بینی بیشتری تصمیم درستتری بگیری. به نظرم بهتر است کمی دوز مالیاخولیایت را کاهش دهی.
آرش گفت:
این آرش من نبودمها.
goldeneverstand گفت:
++++++
892 گفت:
ماهگون جان
قیاس مع الفارق هم از اون حرف ها بودا. بحث من فقط منفعت بود.این داستان های قوانین اصلا واسم اهمیتی نداره. ماهگون جان همه ی آدم ها میتونن خوشگل حرف بزنن اما پای عمل که میرسه اون حرفهای خوشگل فقط توجیح میشن و البته این بهترین حالتشه. بدترین حالت هم اینه که کلا انکار شن. و تو الان از نظر من فقط توجیحش کردی. توجیح میکنی که چرا حرف خوشگل نسوان تعمیمی به کارای خودش نداره. و البنه من بی نیاز به این توجیح میگم حرف خوشگل با عمل خوشگل فرق داره. با این یه جمله ی ساده همیشه میتونم علت اشتباهات آدم ها رو بپذیرم و البته نه خود اشتباه رو.
احسان گفت:
عزیزان و سروران ،
واو . یه مدت درگیر بودم. ببین چه خبر شده اینجا.
بچه ها پیشنهاد می کنم خیلی تو قضیه ریز نشید. یه ماجرا بود دیگه ….یه ماجرا… همین .
طفلک یه جایی هم گفت : » من اینارو می نویسم… من باید بنویسم… وگرنه دق میکنم…».بذارید به حساب درد دل.
امضاء : کم شعور
بابک گفت:
نوشتهتون مثل همیشه جالب و جذاب بود. اما در مورد موسیقی سنتی این نکته رو بگم بد نیست: انتظار نداشته باشیم کشوری که سراسر پر از مشکلات و مصائبیه که فقط و فقط گوشهایش رو شما تو وبلاگتون منعکس میکنید، موسیقی شاد و قر تو کمر بیاد داشته باشه. موسیقیاش هم میشه وصله خودش دیگه. 🙂
نقاش دیوونه گفت:
جالب و جذاب بود؟ ببخشید شما اشتباهاً در حال خوندن یکی از رمان های ویلیام شکسپیر بودین یا جداً داشتین همین نوشته رو میخوندین
goldeneverstand گفت:
مثل همیشه؟ این دومین مطلب بود به جان خودم!
نقاش دیوونه عصبانی شاکی از دست شما که هرکسی رو میکنی نویسنده وبلاگت گفت:
چه پست مزخرفی بود. جداً افتضاح بود. یک متن بسیار طولانی پر از غلط نگارشی ، کاملاً بی محتوا ، نتیجه گیری کاملاً بی ربط و داستان کاملاً مزخرف ، بیان بسیار بد داستان و پرگویی بیش از اندازه و بی جهت.
یک خانم مهندس نباید انقدر توی نوشتن افتضاح و پرگو باشه.
آخه مگه هرکی از سر راه برسه رو ورمیدارن اضافه میکنن به نویسنده های وبلاگ؟
goldeneverstand گفت:
++
علی آغا گفت:
باتشکرفراوان از جناب وسط پیاز که درست وسط این جنگ زرگری بی سروته به داد رسیدندو احوال پریشانمان را پریشانتر نمودند.درود جناب مستطاب
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند؟حضرات منتقد!!!!!!!!!!
جناب نسوان علیها سلام این دفاعیات آبکی هم از حضرات متشخصی چون شما بس بعید است….
علی آغا گفت:
با سپاس فراوان از دیدگاههای مختصر مفید و هوشمندانه ی جناب کریشنا دامت افاضاته
علی آغا گفت:
با پوزش فراوان از حضرات نسوان این را دو سطر را هم تحمل فرماییدلطفا:
جناب وسط پیاز این فایل صوتی رو خیلی دوس دارم فایل تصویری ازین اجرا سراغ دارین؟(اجرای لطفی رو میگم آلبوم پرواز عشق)