فکر کنم یک جایی شبیه سرسرای یک هتل ارزون قیمت توی منطقه ی عرب نشین بود، با اینهمه باز هم حضورشون توی چشم می زد. از در که وارد شدیم بلافاصله متوجهشون شدم. با اون چادرهای سیاه و رویی که کیپ گرفته شده بود مثل دو تا کله قند از جنس زغال از دور داد می زد که ایرانی هستند، با خودم فکر کردم اینها دیگه اینجا چی کار می کنن؟ دو تا چشمشون بیرون بود و با گستاخی مخصوص مسلمون ها به خانمهایی که با لباسهای باز از کنارشون رد می شدند خیره شده بودند. سعی کردم به روی خودم نیارم و اومدم قاطی جمعیت رد بشم که یکی شون اومد جلو و به فارسی گفت ببخشید خانمم شما ایرانی هستین؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم بله. مچ دستم را گرفت و با تحکم گفت با ما تشریف بیارید. جا خورده بودم، پرسیدم کجا؟ گفت توضیح میدم. اون یکی هم پشت سرش وایساده بود و یک جورایی داشتند من رو هل می دادند به سمت انتهای راهرو. سعی کردم دستم را بکشم بیرون و گفتم ولی شما حق ندارید من رو جایی ببرید .از طنین صدای خودم فهمیدم که ترسیدم چون صدام داشت می لرزید. صدام را بلند تر کردم و گفتم اینجا ایران نیست که هر کاری خواستید با من بکنید! زنک مچ دستم را فشار داد و با صدای خفه ای گفت به نفعته که بیشتر از این سر و صدا راه نندازی. اون یکی که پشت سرش بود پوزخندی زد ، دندونهاش زرد و جرم گرفته بود. هلم دادند ته راهرو توی یک اطاق.نمی دونستم چی کار کنم. زنک نشست روی یک صندلی و اون یکی که چاق تر بود و تا الان ساکت مونده بود اومد جلو و گفت شما مگه ایرانی نیستی؟ گفتم خوب؟؟؟ گفت این طرز لباس پوشیدن یک زن مسلمونه؟ خنده ام گرفت. گفت می خندی؟ قهر خداوند و آتش دوزخ سوزان رو از یاد بردی؟ زنی که روی صندلی نشسته بود با سر تایید کرد و شروع کرد در مورد ثواب و گناه و رحمت و لعنت الهی موعظه کردن. با لهجه ی سمنانی حرف می زد و سعی می کرد ادبی و تاثیرگذار حرف بزنه. بحث کردن فایده ای نداشت ، بلند شدم و رفتم سمت در، اون یکی خودش رو انداخت دم در و راهم رو بست و با صدای خشکی گفت شما نمی تونین از این اطاق خارج بشید. دیگه داشتم کلافه می شدم، گفتم شماها حق ندارید من رو اینجا نگه دارین! می فهمین؟ این کار شما جرمه ! روش رو باز کرده بود و داشت با اشمئزاز نگاهم می کرد. با دست اشاره کرد که ساکت بشم و با لحن مطمئنی گفت باید این رو بفهمی که بخاطر خودت داریم بهت تذکر میدیم. تو داری بار گناهانت رو سنگین می کنی؛ حجاب وقار یک زنه . خدا زنهای بی حجاب را وارد بهشت نمی کند. خدا….سرش فریاد کشیدم: من اصلا به این خدای فکسنی و هرزه و ابله شما اعتقاد ندارم!می فهمی؟؟ من اصلا به هیچ خدایی اعتقاد ندارم! کثافت های لجن! چی از جون من میخواین؟؟بابا من نمی خوام برم بهشت. دست از سرم بردارین… دست از سرم بردارین……… !هوار می زدم و صدام توی گوش خودم می پیچید و پرده های گوشم را می لرزاند. اون یکی که رو بروم وایساده بود لبخندی زد که نتونستم معنی اش رو بفهمم. لبخندش بیشتر شفاف و دوستانه بود؛ انگار یک جورایی خوشش اومده بود. از جلوی در رفت کنار.با عجله دستگیره رو چرخوندم اما در باز نشد. چند بار فشارش دادم، در صدای خشکی کرد و بسته ماند. اون یکی که روی صندلی نشسته بود گفت من که گفتم نمی تونی از این اطاق خارج بشی ! و من از خواب پریدم.
Hotel California
28 پنجشنبه جون 2012
Posted Violetta
in
کوروش گفت:
اعصابمون خورد شد
عجالتا به این موزیک گوش کنیم یک کم آروم بشیم
سین گفت:
چقدر ترسناک…
خنیاگر گفت:
کم کم باید حسابی حواستون جمع باشه، چون هر جا قراره که آدمهارو به زور به بهشت ببرن، مردمانی از پارس اونجا ظاهر خواهند شد.
آب هندونه گفت:
شبها موقع خواب که جوراباتو میزاری بالای سرت نتیجه اش همین میشه!
تو ایران البته این «در» لعنتی تو واقعیت هم باز نمیشه
Sl گفت:
ویول
خواب و کابوس تو تو استرالیا، واقعیت تلخ زندگی مردمه (البته بیشتر مونث ها) تو ایران.
تو از خواب میپری و یه نفس راحت میکشی اما زنها تو ایران نمیتونن از این کابوس خلاص بشن..
نسوان گفت:
می دونم گلم.. و متاسفم
آرش گفت:
من دیروز میخواستم برم توی یکی از ادارات دولتی(اداره که نبود یه محل صنعتی) ؛ با آستین کوتاه بودم راه ندادند.
جوات یساری گفت:
سال ها قبل چنین برخوردی رو با عموم کرده بودن ، بعد از ظهرها میرفته پارک ملت پیاده روی، اون موقع ها ظاهرا چیزی بوده به اسم «کمیته های انقلاب اسلامی» و چیزی به اسم نیروی انتظامی نبوده . میانسال بود عموی ما 40سالش بوده اون موقع، کتکش زده بودن به جرم آستین کوتاه پوشیدن . عموم میگه اونایی که فرمانده کمیته و مسئولین کمیته بودن همونایی هستن که الان در جبهه ی مشارکت و به اصلاح طلب معروفن!
لی لی خنگه گفت:
جوات
البته آدما عوض می شن! البته شاید این گروه به خاطر امیال و اغراض سیاسی! ولی یه عده هم تو عقایدشون تجدید نظر می کنن! تو هم آدم 10 سال قبل نیستی!
Ario گفت:
یعنی چون عوض شدن نباید تاوان کاراشونو بدن؟ما هم مثل بز بیفتیم دنبالشون به به چه چه کنیم که عجب حاج آقای روشن فکری چه سید خندان پفیوزی؟
لی لی خنگه گفت:
@ Ario
مگه اینجا حرف از تاوان کار بود؟ حرف از تغییر بود. بعدش مجبور نیستی هر تغییری رو تائید کنی فقط می تونی این حق رو برای دیگران قائل بشی که تغییر کنند حالا اگه گذشته خیلی تاریکی دارن چه بهتر از اینکه مجازات هم بشن!
جوات یساری گفت:
من به صورت کلی با لی لی موافقم ، اما این چپی های دور و اطراف خمینی مثل دم سگ کج هستن و راست بشو نیستن 😉 کلن اینایی که پایه و فونداسیون چپی دارنو فاکتور بگیرید
کوروش گفت:
ن معتقدم که در بسیاری از مورد خود ما به دلیل ترس بی مورد یا اینکه میخواهیم زود از شرشون خلاص بشیم کوتاه میایم . غافل از اینکه در دراز مدت همه از جمله خود ما بیشتر از قبل دچار مشگل میشیم. ..
من در مورد قضیه پیرهن آستین کوتاه هیچوقت راحت کوتاه نمیومدم .مثلا میگفتم ببین من اگر پیرهن آستین بلند بپوشم و آستینش را تا اینجا بالا بزنم شما گیر میدی؟ میگفت نه ! میگفتم خب حالا اگر من پیرهنی بپوشم که مثلا آستین کوتاه باشه ولی آستینش تا این حدود بازوی من باشه شما مشگلی داری ؟ طرف کمی فکر میکرد و میگفت خب نه ! میگفتم خب ببین برادر توی این دو ۳ سانت بالای بازوی ما چیز خاصی هست که ممکنه مشگل ایجاد کنه ؟! طرف کمی فکر میکرد و یا کوتاه میومد ،یا میخندید، ،منم یواشکی بهش میگم ببین برادر آلت من که میتونه موجب تحریک بشه یک جای دیگه ست ! یا اینکه ما که همه باهم خواهر و برادر هستیم پس برای چی نگرانی؟ و از این حرفها . خلاصه در بعضی مورد کوتاه میان ،بعضی موقع ها میفهمن که خودشون هم سر کارن،بعضی موارد میگن ما خودمون هم میدونیم،ولی …. در حال هر فکر میکنم در خیلی از موارد کوتاه آمدن ما کار را خرابتر کرده و اینها را جری تر و پر رو تر کرده
کوروش گفت:
why not possible to leave a coment here today ? i tried couple of times but in vain?!
نسوان گفت:
The link was shared in Balatarin and we had more than 8000 hits yesterday that might had caused the issue.
Sorry for the inconvenience though.
کوروش گفت:
من معتقدم در بسیاری از این مورد تقصیر خود ماست که از روی ترس و یا اینکه میخوایم از شرشون راحت بشیم در این مواد زود کوتاه میایم ،غافل از اینکه این کار هم به ضرر خودمون هست هم بقیه . ..
من خودم در این جور مورد راحت کوتاه نمیام . مثلا در مورد پیراهن آستین کوتاه هر وقت بهم گیر میدم میگم ببین من اگر پیراهن آستین بلند پوشیده بودم و آستینش را تا بازوم بالا زده بودم مساله ای بود.میگه نه! میگم خوب اگر پیراهنی بپوشم که اسینش از بالا تا نزدیک بازوهام باشه مسله ای هست؟ یارو کمی فکر میکنه میگه نه.! میگم خوب پس میمونه این یکی دو سانت اینجا،من نمیدونم اینجا چی هست که کسی رو تحریک کنه.بعدش یواشکی بهش میگم برادر دم و دستگاه من تو شلوارم هست نه اینجا !! ,اینجاست که یا طرف ول میکنه،یا خنده اش اش میگیره،یا میفهمه که خودش هم سر کاره و یا میگه بابا بخدا ماهم ماموریم و از ینحرفها..خلاصه به تجربه اگر راحت قبولشون کنی پر رو تر و وقیحتر میشن،نباید راحت وا داد. . . !
آرش گفت:
البته من کل داستان رو نگفتم؛ ببین اولا اینکه یه دربون اونجا نشسته ؛ اینهایی رو که میگی بهش بگی همون اول میگه من میدونم ؛ خود ما هم سختمونه ولی خب از بالا به ما گفتن دیگه کاری نمیشه کردش ؛ یعنی کار به اونجاها نمیکشه معمولا.
ثانیا داستان اینطوری بود که چهارشنبه صبح از اونجا به من زنگ زدن که سیستم کنترلشون دچار مشکل شده (یه شرکت استرالیایی 6-7 سال پیش این سیستم رو بهشون انداخته ؛ به بهانه تحریم هیچ داکیومنتی هم بهشون نمیده ؛ من هم یه 3-4 سالی هست همینطوری هر وقت مشکل پیش میاد میرم براشون حل میکنم) ؛ من هم گفتم شنبه میام ؛ اما اصرار کردن که بقیه قسمتها هم به واسطه همین از کار افتاده ؛ یکی از آشناهای ما رو هم واسطه کردن و خلاصه چهارشنبه عصری مارو کشوندن اونجا ؛ دم در به نگهبان گفتم فلانی هستم و با فلانی کار دارم ؛ در رو باز کرد و من با ماشین رفتم تو پارکینگ ؛ وقتی پیاده شدم دیدم داره میاد طرفم ؛ گفت آقا ببخشید یا آستین کوتاه تردد در سایت ممنوع شده ؛ من هم هیچی نگفتم ؛ گفتم باشه به فلانی بگو من اومدم ولی نشد بیام تو ؛ گازش رو گرفتم وبرگشتم ؛ هنوز کامل بیرون نرفته بودم که یارو زنگ زد ؛ آقا چرا رفتی میگفتی من برات یه پیرهن میفرستادم ؛ گفتم برو بابا ؛ شما با من کار دارید ؛ میخوام بیام مفت و مجانی مشکلتون رو حل کنم باید شکلم رو هم عوض کنم ؛ خلاصه بهش فهموندم که خیلی عصبانی شدم ؛ اومدم ؛ ولی چند باز زنگ زدن ؛ آخر شب هم مدیرعاملشون زنگ زد که آقا ما خودمون مخالف این بحثها هستیم ؛ هر سال چند روز اینطوری میکنن بعد تموم میشه ؛ گفتم هر وقت تموم شد زنگ بزنید ؛ بهتون اعلام هزینه میکنم ؛ یه نفر بفرستید دنبالم ؛ اون موقع میام. خلاصه اینقدر زنگ زدن از چهارشنبه و آخرش هم این دوستمون رو دوباره واسطه کردن ؛ حالا قرار شد شنبه برم. بحث اینجاست که همه چیز به این ساده گیها نیست ؛ اما من بیشتر از این کاری نمیتونم بکنم.
نسوان گفت:
عین این اتفاق برای من افتاد سالها پیش. روز جمعه که تولید انبوه داشتیم رفتم سر کار. برای اینکه فرمول خودم بود و می خواستم بالای سرش باشم. حسش مثل حس به دنیا اومدن یک بچه است. برای اینکه من اونجا باشم حتی یک تومن هم نمی گرفتم. اما رفته بودم که باشم و کمک کنم اگه مشکلی پیش اومد.
نگهبان در رو روم باز نکرد.
گفت که کارت تردد برای روزهای تعطیل رو نداری. این در حالی بود که من به در خواست مدیر مستقیمم اونجا بودم. مردک گفت برو ماشین رو پارک کن توی خیابون و برگرد. گفتم بر پدر و مادر تو و مدیر من و مدیر عاملت لعنت !
گازش رو گرفتم و برگشتم. کل هفته ی بعدش هم نرفتم سر کار. من واقعا به اون پول احتیاجی نداشتم. خودشون انقدر بهم زنگ زدن که برگشتم. نگهبان بیچاره رو هم اوردن معذرت خواست. قرارداد بعدیم رو هم با 40% اضافه حقوق امضا کردن.
من اما از همون موقع از اون سیستم حالم به هم خورد.
سیستمی که اگه بهشون فحش ندی بهت احترام نمیزارن
یک سیستم کند و احمق
گور پدر کثافتشون کنن ارش
من اینجا دانشجو هستم. ترجیح میدم به این که مدیر بودم توی اون سیستم سراسر گه
لعنت جاویدان بر تبارشون باد.
لعنت جاویدان
آرش گفت:
no idea ,just confused
ساحل غربی گفت:
@نسوان
یه سوال … آیا به اون نگهبان گفته بودن که تو باید اون روز می رفتی اونجا ؟
کاپیتان بابک گفت:
آرش جان. البته دلیل این منع کردن اخیرا فاش شده
یکی از آیت الله های عزیز اعلام کرده که پوست آرنج دست مرد شبیه بیضه است که ممکنه خواهران عزیز را تحریک بکنه و واویلا بعدشم که معلومه: اسلام به خطر می افته
M. گفت:
+
آدم ناراحت گفت:
Last thing I remember, I was
Running for the door
I had to find the passage back
To the place I was before
«Relax, » said the night man,
«We are programmed to receive.
You can check-out any time you like,
But you can never leave»
نسوان گفت:
شوخی نیست.. من دیشب این خواب رو دیدم. بیدار که شدم با خودم فکر کردم که چه دردناکه که همه ی این مدت، همه ی چیزهایی که ازشون فرار کردم رو با خودم آوردم.ایران، اصغر؛ خاطرات تلخ جنین های سقط شده… و این دو تا زنیکه ی چادری!
آدم ناراحت گفت:
این لجن متعفّن را کوچ کردن چاره نیست.مادامی که تحجر در ذهن و روح ما رخنه کرده ،فرار (به جلو )گره ای نمیگشاید ،تلاش مذبوحانه ایست برای رهایی ازین محبس غمناک.
لی لی خنگه گفت:
@ آدم ناراحت
هر کی منو دیده همه ناراحتی هاشو فراموش کرده، گفتم که بدونی!
آدم ناراحت گفت:
اى بابا لى لى وسوسم نكن
نذار ياد اون چيزايى بيفتيم كه نداريم !
networker گفت:
به خودت ریدی
آدم ناراحت گفت:
انتظار دارى بهت فحش بدم؟!
زهى خيال باطل !!!
mahgoon گفت:
مرسی آدم جان از این واکنش زیبا.
🙂
لی لی خنگه گفت:
@ماهگون
ببین وقتی ناراحته اینقدر خوبه اگه ناراحتیش برطرف شه چی میشه!
لی لی خنگه گفت:
@networker
شایدم به تو و امثال تو!
گیلاس گفت:
انقدر برات مهمه تو ایران چه بلایی داره سر ما میاد؟ 🙂
آدم ناراحت گفت:
مگه من برام مهمه چه بالایی داره سر تو میاد ؟ تو چی برات مهمه چه بالایی داره سر من میاد ؟ یا سر هموطنت ؟
از خارج نشین انتظار داری واسش مهم باشه ؟
باز همون که خوابشو دیده خودش خیلی جای تشکر داره.
حساب کتاب گفت:
اون بلایی که سر تو داره میاد ، سر ما اومده. بچگیمونو خراب کرده. ما با خودمون اینا رو همه جا می بریم.
نسوان گفت:
نه برام مهم اینه که چه بلایی سر خودم اومده که هنوز بعد از سه سال این دو تا زن چادری توی خواب هم من رو ول نمی کنن..
jack morrison گفت:
پوزخند فقط می شه زد!پوزخنده یه آدم ترسیده
نسوان گفت:
می دونی دردناک ترین جاش کجا بود جک؟ این که توی همه ی خوابم، هی به خودم یاد آوری می کردم که توی ایران نیستم پس جام امنه.. هیچ غلطی نمی تونن بکنن… یعنی آدم دردش رو به کی بگه که همه ی اون خاک برای من شده نماد نا امنی و ترور و توهین و تحقیر! این ور هم که خودت می دونی چه خبره…
ALI گفت:
؟؟؟
انوقت یعنی چی!!!
فلرتیشیا گفت:
چه کابوس وحشتناکی! حتی تصورش هم تن آدمو می لرزونه!!!
فضول محله گفت:
فقط میتونم بگم : قافیه چو به تنگ آید …. شاعر به جفنگ آید .
FUK گفت:
می خوای بیام یه دست سقت بکنمت که قافیَت گشاد آید؟
رهگذر گفت:
نسوان گفت:
من می دونی کجای این فیلم رو دوست دارم؟ اونجاش که از ماشین برای سرعت غیر مجاز پیاده شون می کنه و سرشون رو می کوبونه تو اسفالت.
اون یک جورایی خلاصه ی کل بلاهایی ست که سر ما اومد. غیر منطقی ، بی ربط و وحشیانه.
مرسی که یادم آوردی این فیلم رو/ خیلی چسبید.
خرزهره گفت:
من گاهی خواب می بینم اومدم ایران نمی تونم برگردم.
لی لی خنگه گفت:
ooops! such a nitghtmare lol
karim گفت:
خداييش بعضي وقت ها مطلبي كه مي نويسي گند بودنش از فرسخ ها معلومه! يكمي بزرگ بشي بد نيست ها! با اين همه مخاطبي كه داري تا حالا مثلا بايد موشك هوا مي كردي حيف نيست واقعا!!!!
حساب کتاب گفت:
منم از این خوابا می بینم. همه زنانی که مشمول برخوردهای بد بودن تو اون سرزمین ، همه اونایی که حق نداشتن جواب بدن یا بحث کنن ، اونا که وقتی دو تا چادری حق با جانب بی ادب بهشون توهین کردن، به دورو برشون نگاه کردن و دیدن تو نگاه عابرهای پیاده یه چیزی شبیه اینه: می خواست اینجوری نگرده، شاید که هرزه است…. همه ماها دائماً از این خوابها می بینیم. هرچقدرم که بزرگ شیم.
sadaf گفت:
موافقم با کامنت
نسوان گفت:
انتقاد چیز بدی نیست. یاد بگیریم که درست انتقاد کنیم. من می دونم که یک عمر هرکی انتقاد کرده در دهنش رو بستن. اما اینجا میخوایم یاد بگیریم که حرف بزنیم.
پس بیا و بهم بگو که چرا این متن رو دوست نداشتی. قالب و محتواش رو برام نقد کن. نظرخودت رو بگو.. بزار من بشنومت تا بتونم بهت جواب بدم. وگرنه این جوری که در رو باز کنی بیای وسط یک چیزی بگی راه رو برای ادامه ی مکالمه می بندی.. و برای اصلاح شدن من.
در ضمن اینجا وبلاگه، توش موشک هوا نمی کنن کریم جان. حتی اگه یک میلیارد بازدید کننده داشته باشه. چیزی به بضاعت من اضافه نمیشه. من برای نوشتن به منابع محدود خودم تکیه می کنم.
گیلاس گفت:
پس ما کی قراره از خواب بیدار بشیم؟!
پريسا گفت:
كاش ما هم مي تونستيم مثل تو يه روز از اين كابوس وحشتناك بيدار بشيم. از اون موقع كه تو رفتي اوضاع خيلي بدتر شده، خييييلي بدتر….
نسوان گفت:
بهت گفتم که خوشگلم. پاشو بیا…هر وقت تصمیمت جدی شد. من هستم، می دونی خودت.
پريسا گفت:
تصوير تو تنها تكيه گاه منست در سراشيبي سقوط.
خنیاگر گفت:
خوبه که یه تصویر داری، پس بهش اعتماد کن و دل رو به دریا بزن
ساحل غربی گفت:
ویولتای نازنین
چند تا نکته عرض کنم خدمتت بخوابم…
۰. مطلب روونی بود. مرسی.
۱. تیتر مطلب رو که توی ایمیلم دیدم گفتم ویولتا پست گذاشته… این تیتر از میون نویسندگان این وبلاگ فقط از تو بر میومد. یا حداقل من حسم این بود….
۲. اون لحظه ای که عجوزه دستت رو گرفت به خودم گفتم ویولتا باز خواب دیده. نمی دونم چقدر واست مهم بود که تا جمله ی آخر خواب بودنت رو از خواننده پنهان کنی اما در هر صورت خیلی موفق نبودی …
۳. من مدتی واسه فرار از خواب دیدن شب ها که می خواستم بخوابم یه ته پیک عرق می خوردم تخت و عمیق می گرفتم می خوابیدم. همه چی خوب بود تا اینکه یه بار شب امتحان این کار رو کردم از امتحانه دو ساعته یک ساعتشو خواب موندم :دی . دیگه از این غلطا نمی کنم. همون خواب ببینم بهتره. من معمولا خواب می بینم تو ایرانم و هیچی پول ندارم.
۴. خواب های خاصی که ماها می بینیم باید معمولا دلایل خاصی داشته باشن. مثلا این خواب بی پولی که من می بینم می دونم که دلیل خاصی داره دلیلشو هم می دونم. بعید می دونم که تو ارتباطت با عجوزه های چادر سیاه مثل همه ی زنان ایرانی بوده باشی. یعنی در همون حد تذکرات توی خیابون. یعنی فکر می کنم باید یه چیز خواصی، یه تجربه ی خاصی، یه موضوعی درباره ی گشت ارشاد یا چادر یا … توی زندگیت داشته باشی… اگه داری و گفتنیه خوشحال می شم بشنوم… البته نه… احتمالا ناراحت می شم از شنیدنش ولی اگه گفتنیه بگو….
۵. دوست داشتم می تونستم چیزی بگم الان که دردت رو تسکین بده… اما بعضی دردها کم نمیشن… سر بعضی زخم ها همیشه باز می مونه… و گاهی سکوت از همه کاری بهتره…. چون سکوت حداقل مطمینا نمک نداره که زخمت رو آتیش بزنه …
پس سکوت می کنم… به احترام انسان … به احترام تو …
نسوان گفت:
ساحل جان، مرسی از احترامت به انسان..
هرچی فکر می کنم هیچ برخورد خاصی با این خواهران نداشتم. حتی دو باری هم که می خواستند بهم تذکر بدن فرار کردم. جالبه ولی..
یک جور وحشت عمیقی دارم ازشون . با اینکه می دونم نباید بخاطر پوشش کسی ازش متنفر باشم ولی من از زنهای چادری متنفرم . دقیق تر بگم :ازشون می ترسم. می ترسم. در حد مرگ
یکی از دوستام خواهرش چادریه. وقتی دید که من با دیدن زنهای محجبه توی سیدنی چقدر حالم بد میشه گفت ببین! خیلی از اینها تو رو اینجوری قضاوت نمی کنن. خواهر من چادریه ولی عکس تو رو توی فیس بوک من دید و گفت این دوستت چه دختر قشنگیه باور کن همه ی چادری ها دشمن تو نیستن
اما راستش هنوز ته دلم اونا دشمن من هستن. نه برای حجابشون.
برای کل تفکرشون.
و من ازشون می ترسم..
من از دیدن این سیاهی می ترسم، به حد مرگ.
اینا چه جور جونورایی هستن؟
اون پارچه ی سیاه بوی گند میده..
بوی عرق
بوی مرگ.
دست خودم هم نیست.
چادر برای من نماد همه ی چیزهایی ست که ازش بیزارم
نماد پنهان کاری
ریا
چرکی
بوی گند آمیخته به گلاب
خرافات
مذهب
مذهب
مذهب
مذهب
😦
mahgoon گفت:
لولیتای عزیز!
متاسفم از این بختکی که در روحت چنگ انداخته!
حق داری از حیوانات متجاوز اینقدر متنفر باشی.
ناخودآگاه میخواستم مرگ رو براشون آرزو کنم اما دیدم بهتره بگم: لعنت به زورگیری تئوریزهشدهی لمپنهای متفکرعواممفریب!
زورگیری یه لات آسمون جل پذیرفتنی و طبیعیه، اما وقتی فاجعه ازش بیرون میاد که توسط مشتی خودشیفته و متکبر روح میشه در یک فرهنگ و میخواد اونو تئوریزه و نهایدنه بکنه تا به خودش ثابت کنه کسی بوده.
این خودزورچپانی ریشه در موقعیت و حس تحقیر داره.
حس تحقیر زایندهی نفرته…همون نفرتی که زورچپانان فرهنگی غیرخودشون رو دشمن میدونن… جالبه بدونی که این دشمن پنداری غیرخودی بر اثر منافع طبقاتی حتی در کمونیسم هم که به ظاهر روش علمی ارئه میده تئوریزه شده… اینا یادشون رفته انسان توی قفس ایدئولوژی اجتماعی نمیگنجه حتی اگه دارای ایدئولوژی فردی باشه.
مشکل توی تعریف از انسانه.
ما باید مراقب باشیم به دام اونا نیفتیم و این حس تنفر رو از بیماری انسانهای متعارض و غیرخودی از خودمون دور کنیم و مثل اونا نشیم.
ما همه انسانیم…برخی ضعیف ..برخی قوی…مهم این نیست که ما به چی اعتقاد داریم و چطوری زندگی میکنیم و طبق باور و یا قوانین و یا عرف جامعه چی میپوشیم…مهم اینه که ما دیگری رو دز ذهن خودمون به دلیل باورهاش محاکمه نکنیم…چون تمام این تعرض از همین محاکمه آب میخوره… چنین لمپنهایی که به خودشون اجازه میدن به حقوق دیگری تعرض کنن، به نوعی بیمارانی ضعیف هستند نیازمند ترحم! پس به جاست حست رو از تنفر به ترحم تبدیل کنی…و بپذیری که از یک سگ هار متجاوز که بیمار شده نباید متنفر بود، بلکه باید ازش پرهیز کرد و نهایتش به فکر مداواش بود. همین.
حالا اخمتو باز کن و بخند و خوشحال باش که شانس اینو داشتی که مثل صاحبان اون نگاه بیمار و تمامیتخواه و خشن، یک متجاوز نباشی! 🙂
قدیسه گفت:
بگمونم همه کم و بیش دید مشابهی نسبت به افکار و عملکرد این قشر داریم، اما این نفرت نباید مانع از نگاه موشکافاته ما به چرایی شکل گیری و درک چنین قشری بشه…
عواملی به تاریخ تحقیرکشف حجاب رضاخانی، تضاد درونی تجدد خواهی، نقشهای جدیدی که با تلقی های بوی نا گرفته هیچ وقت سرسازگاری نداشته، شخصیت های ضداجتماعی که به بهانه مذهب قصد انتقامی بی دلیل و شخصی دارند و توهم مصلح اجتماعی بودن دارن… اینها همه چیزهاییه که من درلایه های نفرت عمیق اونها از مردم میبینم…
ساحل غربی گفت:
یه سوال … همینجوری کنجکاو شدم…
از این هم می ترسی و حس بدی توت به وجود میاد؟ :
مامان بزرگ پیر با صورت شکسته ولی مهربون با «چادر» سفید گل گلی ….
نسوان گفت:
نه! مامان بزرگ دوست دارم خیلی
ساحل غربی گفت:
می دونستم 🙂
نسوان گفت:
من حتی صدای اذان رو دوست دارم ، توی ظهر یک روز وسط هفته، وقتی که از مدرسه بر می گردی و با بوی برنج زعفرونی توی خونه قاطی میشه.
چیزی که دوست ندارم تحکم و خشونت و وحشته.
چیزی که دوست ندارم اینه که کسی بگه که از من بهتر می فهمه
و یک راه رو نشون بده و بقیه رو بفرسته تو جهنم
من به اونا کاری نداشتم. اونا جنگ رو شروع کردن.
ساحل غربی گفت:
کاملا می فهممت…
من راستش عاشق صدای اذان موذن زاده ی اردبیلیم. به شکل فجیحی عاشقشم. چند روز پیش یکی از دوستام که اتفاقا خیلی خیلی هم مذهبیه توی آفیسم نشسته بود و مثل همیشه من موزیکم به راه بود. یهو اذان شروع شد پخش شدن. کلی تعجب کرد (چون به خوبی به بی خدایی من آگاهه). جالبه که بعد از ۵ دقیقه نتونست تحمل کنه گفت عوضش کن نمی تونم کار کنم.
من گاهی هم دلم تنگ میشه برم تو یه مسجد قدیمی کوچولو لب حوض آبیش بشینم و به لجن های کف حوض فکر کنم که همیشه به کثیف بودن متهم میشن اما راستش من خیلی دوسشون دارم.
من گاهی هم دلم واسه صدای ناقاره های حرم امام رضا تنگ میشه که خیلی سعی کردم پترنی توشون پیدا کنم اما نشد. اما بازم دوستشون داشتم.
من گاهی هم دلم واسه الکل سفید ۹۷ درصد تنگ میشه که با شربت آبلیمو قاطی می کردیم و می خوردیم چون سید (ساقیمون رو سید صدا می کردیم) واسه ودکا یا ویسکی درست حسابی ۴۵ هزار تومن پول می گرفت…
راسش چیزهایی که من دلم واسشون تنگ میشه فقط توی دل من می تونن با هم همزیستی کنن…
آره… منم کاری به کار کسی نداشتم… خودشون مشت اول رو زدن….
کامنتر بزرگ گفت:
خواهر
انگار خیلی دل پری از چادریها داری
همه چادریها مثل هم نیستند. اکثرشون اینچنین که تو توصیف کردی نیستند
و این رو خودت هم میدونی
کاملا هم میدونی
——–
انگار خیلی دل پری هم از دین و مذهب داری
نمیدنم هدف راستین شما چیه
و چه تیمی پشت این وبلاگند
ولی برای دین زدایی و بی دین کردن خوانندگان وبلاگت تلاش نکن
نسوان گفت:
ادبیات شما خیلی آشناست.
چه تیمی پشت این وبلاگند؟
لابی های صهیونیستی و دست استکبار جهانی و امپریالیسم خونخوار !
راضی شدید؟
کامنتر بزرگ گفت:
خواهر اگر وبلاگ خود من رو نگاه کنی متوجه خواهی شد که من از آن دسته که فکر میکنید «ادبیاتشان برایتان آشناست» نیستم.
خواهر
از جمهوری اسلامی انتقاد کن تا میتوانی
ولی نتیجه تلاش برای سست کردن دین مردم، به خودت بر میگردد
و البته توجه داشته باش که این سخنان از یک فرد ملا مذهبی نیست
باید در نظر بگیری تاثیر حرفهایت و وبلاگت را و توجه داشته باشی که هر تاثیری که از آن متوجه هر فردی شود، مسولیتش بر گردن شماست
نسوان گفت:
برادر من؛ اگر منظور عقوبت اون دنیاست من تا آخرش هم هستم اصلا گناه همه ی این جماعت رو در جا می خرم. بگو بنویسن به حساب من. خوب شد؟ اون دنیاش خیالی نیست. چون یا خدا وجود نداره یا اگرم باشه نمی تونه اینجوری که شما مسلمونا ترسیم می کنین شاسگول و عقده ای و عوضی باشه. به هر حال اگر یک خورده هم علیم و بصیر و سمیع باشه به این گهی ها نیست که یکی رو بندازه تو جهنم. خلاصه من از اون دنیا نمی ترسم؛ این دنیا شیشه نوشابه بهمون فرو نکنین.. اون ور خودم حلش می کنم!
کامنتر بزرگ گفت:
چه آتشین مزاجی خواهر
خدا بداد شوهر سابقت برسیده باشد
به خاطر همین شاید بوده که مطلقه ات کرده
بلا به دور
————-
من چه کارم به جمهوری اسلامی اصلا؟
که شما حالا رفتی سراغ شیشه نوشابه؟
من خودم میلیونها فحش نثار کهریزک چی ها و عاملان و آمران سرکوب جمهوری اسلامی تا حالا نثار کردم
————
ولی منظور من این هست که در هر چیزی از جمله در مورد دین و مذهب ، گتره ای و کیلیویی نباید نظر داد.
نباید گفت کلا بد است
یا کلا خرافات است
یا کلا ویرانگر است
نسوان گفت:
کامنتر بزرگ، شما هر چی میخوای باشی باش. به من ربطی نداره
دو تا کامنت گذاشتی اینجا
توی اولیش هم سعی کردی من رو به یک جریان انحرافی بچسبونی و هم در آخر این که به من راه نشون بدی. که این رو بنویس و اون رو ننویس. و حتی یک ثانیه فکر نکردی که تو حق نداری برای من توی وبلاگ خودم تعیین تکلیف کنی که چی بنویسم!
توی دومی هم به گذشته ی من گیر دادی ( بگم؟ بگم؟؟) و از در ریشخند در امدی و این که چرا من مطلقه شدم. که ربطی نداره به شما و ربطی نداره به این بحث. یعنی کاملا نا مربوط بود.
سیستم فکر شما ، هر چه هست. شدیدا جمهوری اسلامی را تداعی می کند.همان حربه ها. همان گریزها.. همان روشها.شما برای من با احمدی نژاد هیچ فرقی ندارید. خالا هرچی میخواهید باشید.
کامنتر بزرگ گفت:
«توی اولیش هم سعی کردی من رو به یک جریان انحرافی بچسبونی و هم در آخر این که به من راه نشون بدی. که این رو بنویس و اون رو ننویس. و حتی یک ثانیه فکر نکردی که تو حق نداری برای من توی وبلاگ خودم تعیین تکلیف کنی که چی بنویسم!»
راه نشان دادن و توصیه کردن با اجبار کردن فرق میکنه خواهر. من نگفتم : هان ای خواهر باید این را بنویسی. امر نکردم. توصیه کردم. بنابراین من کلا چنین نکردم که شما حالا انگشت اتهام به طرف من بگیری و اخطار «لاحق» بودن در این مورد بهم بدی. همانطور که بسیاری دیگر از کامنترها در همین پست به تو ممکن است توصیه هایی یا پیشنهادهایی داده باشند. اینم یه پیشنهاد و توصیه دوستانه.
————-
«توی دومی هم به گذشته ی من گیر دادی ( بگم؟ بگم؟؟) و از در ریشخند در امدی و این که چرا من مطلقه شدم. که ربطی نداره به شما و ربطی نداره به این بحث. یعنی کاملا نا مربوط بود.»
خواهر جان
من اون قسمت اول کامنتم رو شوخی کردم. کلا شوخ طبعم.
لحنش کاملا مشخص بود که شوخی بود.
فکر نمیکردم که شما ناراحت بشید.
اگر ناراحت شدید
خب ببخشید.
با ملت نمیشه شوخی هم کرد دیگه. کامنتر بزرگ باید عبوس بشه. والا
————-
«سیستم فکر شما ، هر چه هست. شدیدا جمهوری اسلامی را تداعی می کند.همان حربه ها. همان گریزها.. همان روشها.شما برای من با احمدی نژاد هیچ فرقی ندارید. خالا هرچی میخواهید باشید.»
چه توهینی بالاتر از این.
خواهر جمهوری اسلامی اگر سیستم فکریش مثل من بود و احمدی نژاد هم مثل من بود که ایران الان آمریکای دوم بود
ساحل غربی گفت:
@ نسوان
هووووی … مگه مفته؟ یعنی چی همه گناه های این جماعت رو می خرم؟ پس من اینجا چیکارم؟ دیگه آخرش ۷۰ من ۳۰ تو راضی بشم… اونم به حرمت صاحب خونه بودنت… وگرنه گناه های این جماعت رو بنده خودم قبلا زدم به نام…
والا … با این نوناشون…
عباس میرزا گفت:
@کامنتر بزرگ :
«انگار خیلی دل پری هم از دین و مذهب داری
نمیدنم هدف راستین شما چیه
و چه تیمی پشت این وبلاگند
ولی برای دین زدایی و بی دین کردن خوانندگان وبلاگت تلاش نکن»
اتفاقا تفاوت اروپای قبل از روشنگری و بعد از روشنگری نشون میده دین زدایی و تقدس زدایی چقدر موثر و کارآمده و سرنوشت جوامع رو چطور عوض میکنه! دقیقا دلیل ناراحتی مذهبیون – چه متعصبین و چه معتدلین – از نقد مذهب ، مخصوصا به شکل موثر و هنریش – طنز، داستان، کاریکاتور و … – هم در واقع آگاهی اوناست از تاثیر نقد بر زوال اقتدار دینی! به هر حال نگران نباش کسی به دنبال نبود کردن اسلام عزیز نیست. ولی مادامی که این مذهب میخاد تو همه ابعاد زندگی ما دخالت کنه و به خاطر ای نقی آدم بکشه! یا به جرم ۳ بار شرب خمر اعدام کنه! یعنی مثل مسیحیت قبل از روشنگری اروپاست و لازم که نشوندش سر جاش! یعنی جایی که بدونه با بقیه برابره و هیچ حقی در تحمیل نظراتش به بقیه نداره!
به هر حال صورت مساله «مسلمانان کافرخوار» هستند نه «کفار مسلمان خوار»! بیخود مظلوم نمایی نکن! اینجا هم نویسنده با یه داستان / خواب سعی کرده احساس ترسو و نفرتی که دیانت مومنین تو خیلی از ماها ایجاد کرده رو نشون بده! اینقد هم نگو من خودم منتقد جمهوری اسلامیم! مادامی که اسلام عزیز از آسمون به زمین نیاد و کنار ما و در موقیت برابر با ما نشینه، تا وقتی که سیاست زمینی نشه و دین و مومنینش قبول نکن که هیچ حقی بیشتر از بقیه ندارن، انتقاد از جمهوری اسلامی یعنی از یک ابتذال به ابتذالی دیگر!
نسوان گفت:
بوووووس
خنیاگر گفت:
++++++++
هستی گفت:
حرف دل ما رو گفتید عباس میرزای عزیز
کاپیتان بابک گفت:
+++ ای دریغ از چشم بینا و گوش شنوا
Baran گفت:
گشت ارشاد؟امر به معروف و نهی از منکر
Baran گفت:
برای دیدگاه کامنتر گفته بودم.
saeed گفت:
سلام محبس
ارزش های تحميل شده از سوی قبيله و عشيره
درباره ماندگاری بنويس! شايد ما هم از سرگردانی درآمديم. میدانی چقدر همدرد داری؟
ترس، ضعف، حتا عقاید، بخشی از وجود انسان است. مبارزه با تداوم البته چيز زيبايی است.
نقل از زندانی
Faramarz گفت:
حدود 25 سال پیش یک برخورد از این نوع با یک مامور امنیت پرواز ایران ار در فرودگاه فرانکفورت داشتم. اوایل دوران پناهندگی بود. زورگوهای دیروز [اصلاح طلبهای امروز] ما را به چشم دشمن خدا نگاه میکردند. آقا کنار دفتر ایران وسط فرودگاه تسبیح به دست تکیه داده بود به دیوار, یک پاش را هم از زانو خم کرده و کفشو چسبونده به دیوار, با همون ژستی که تا حالا سرکوچه می ایستاد. با ادبیات سرهمون کوچه هم شروع کرد به من بدو بیراه گفتن. چرا که من مثل اون نبودم. از ظاهرم معلوم بود که به خاطروجود آدمهای مثل خودش ایران را ترک کردم. به هرحال درگیری لفظی ما با دخالت پلیس فرودکاه و ریاست ایران ار خاتمه پیدا کرد. دلیل درگیری برای اون واضح و محکم بود. خب از قیافه من خوشش نیومده بود دیگه. میفهمی؟
جوات یساری گفت:
+++
چه واژه ی جالبی
«زورگوهای دیروز [اصلاح طلبهای امروز] «
يلداسبزپوش گفت:
جوات جان من نسبت به انتقاد از اصلاح طلبان حساس نيستم فقط به تمجيد از اصولگرايان حساسم! منم كه حسسساس! 🙂
گردو گفت:
دوست عزیز
اگر چنین چیزی صحت داشته باشه که باید باعث فخر ما باشه.
یک آدم نادان به نادانی خودش پی برده و خودشو اصلاح کرده.
ولی اینطور که شما میگی نیست.
تا اونجا که من میدونم لات و لوتهای کمیته هیچکدوم اصلاحطلب نشدن.
از سپاه زیاد هستند ولی کمیته چیها همه تو نیروی انتظامی هستند.
کامنتر بزرگ گفت:
آب هندونه جان
تو همان فردی نیستی که در دوران ماضی وبلاگ فالسیست از آن وی بود
چون آن فرد مذکور آدرس ایمیلش «آب هندونه» بود
وبلاگش تعطیل است
———————-
کامنتر بزرگ اومده اینجا قبل از اینکه ملت همیشه در کامنتدونی، جر و دعوایشان شود بگوید
که هان
اگر مشکلی دارید بگید
شلوغ نکنید لطفا
حوصله ای دارند ملتا
والا
———————
این عکس بالای وبلاگ کیه؟ یکی از همین «نسوان» نویسنده این وبلاگ است؟
آخه کسی ممه هاش رو میذاره سر در وبلاگش؟
زشته.
شاید صاحب ممه راضی نباشه عکسش رو اینجا بگذارید(در صورتی که عکس از آن غیر باشد)
آب هندونه گفت:
نه
گیلاس گفت:
ایرانی بودن همه ی زندگی ِ آدمو به گه میکشه….هیچ وقت و هیچ جا آدمو ول نمیکنه
baran گفت:
@gilas++++++++++++++++++++++++++++++
بازتاب: خواب | Goldene Verstand
vasat piaz گفت:
goldene verstand, ein großes wort
پارانوید گفت:
فک کنم یه ماهی شایدم بیشتر می شه که اینجارو پیدا کردم و شرو کردم از اوّلش خوندن تا امروز که رسیدم به الآن..خیلی فکر کردم با نوشته ها..گریه کردم..لبخند زدم..درک کردم..
خلاصه که تو این مدت زندگی کردم اینجا..
ممنون 🙂
جم2690 گفت:
من اصلا به این خدای فکسنی و هرزه و ابله شما اعتقاد ندارم!
Thats ma girl
نسوان گفت:
Daddy is home…!
جوات یساری گفت:
خدایی که انترو منتر اینه ملت چی میپوشن و چی کار میکنن. خدای عقده ایی ها و کسخل ها.
به تعداد انسان های روی زمین خدا وجود دارد ، هر کس را خداییست!!
http://ibu.blogsky.com/1386/08/30/post-22/
mahgoon گفت:
جوات جان!
صاحب این وبلاگ داداش دوقلوته؟
چون مثل خودت خیلی باحاله…انگار جفت روحیت باشه.
با این پاراگرافش خاطره دارم:
…
نه من و نه تو… از امروز به خلق خدا هیچ تعهدی نداریم…
بریز شایقه … در این استکان عرق بریز.
علاجِ زخم عرق های زلالِ یعقوب است ، یعقوب مثل مسلمانان شیر فروش متقلبی نیست .
اگر بختمان بختیار باشد ، وعده عیش و هم آغوشی بعدی میان زبانه های آتش.
آفتاب سر نزده، دوزخ فراچنگ من و توست .
کِل کِله بکش شایقه ….. کِل کِله
جوات یساری گفت:
دوستِ من ،ماهگونِ عزیز
نی من منم ،نی تـو تویی ،نی تو منی
هم من منم ،هم تو توئی ،هم تو منی
کیوان گفت:
ماهگونم!
موافقم شدید …..
کاپیتان بابک گفت:
کیوان گرامی
لانگ تایم no سلام و علیک. خوبی دوست من؟ یعنی امیدوارم از اون چند پست قبلی بهتر شده ای
چند تا پست قبل، اگه اشتباه نکنم همین دوستمون «اوه خدای من» لینکی گذاشته بود در بارۀ اینکه چگونه موساد اسرائیل شاه ایران را سر نگون کرد. یادت میاد؟
ماهگون عزیز خوند و تعریف کرد. شما بمن گفتی بخون ولی همه شو باور نکن. اونجا با شما قرار گذاشتم که بر می گردم و نظرمو میگم. مطلب کهنه شده (33 سال) ولی برای اینکه فکر نکنی من زیر قولم می زنم:
اول اینکه اشتباهات گرامری اون متن از افتضاح گذشته بود و به شرم آور می رسید. خواندن آنهمه جمله های غلط و غولوط واقعا اعصاب قوی می خواست …
دوم اینکه 15 یا 18 صفحۀ اول نوشته در بارۀ وقایع بعد از رفتن شاه صحبت می کرد که بنظر من تو هین به شعور خواننده بود که به علت تیتر مقاله شروع به خواندنش کرده….بگذریم. سعی می کنم مختصر و مفید حرفمو بگم
یکی از کاراکترهای مورد علاقۀ من آقای بهرام مشیریه. خیلی مطالعه داره، مخصوصا در تاریخ و شاهنامه را خوب می فهمه و همیشه برنامه شو با غزلی از حافظ شروع می کنه و انصافا چقدر هم بد شعر می خونه. همیشه متین و مستند صحبت می کنه. از او هیچوقت حرف پرت نشنیده ام ولی از او و امثال او که وقتی از «انقلاب» ایران در 57 صحبت می کنند، نقش عوامل خارجی را عمدا یا سهوا کوچک می کنند و یا کاملا ندیده می گیرند خیلی تعجب می کنم
من معتقدم بیشترین تقصیر، گناه، یا هر چه اسمش را بگذاریم در اینکه ایران به چنگ آخوند ها افتاد متوجه شخص محمد رضا شاه بود. یک دیکتاتور بی عرضه که هفشده! سال دیر چشمشو باز کرد ببینه دور و برش چه خبره. آدم ترسو و خود بینی که اواخر مریضی اش هم داغونتر و مفلوک ترش کرده بود
از اینکه بگذریم
1- بنظر من اگر کسی فکر کنه که مردم ایران از ظلم و ستم و دزدی شاه خسته شدن و انقلاب و شاه را بیرون کردن، یا مثل آقای مشیری نسبت به شاه عقده داره، و این عقده جلوی چشمشو گرفته و یا صرفا نا آگاهه
2-اگر کسی فکر کنه که یک نیروی سازمان یافتۀ چند ضلعی، برنامه ریزی شده ( هفشده ساله) و منظم از خارج (حالا میخواد ام آی 6 و سیا باشه یا موساد اسرائیل یا ضد اطلاعات فرانسه….یا همه باهم) بر علیه شاه: بخوانید بر علیه ایران و هر ضلعی شاید با هدف و موتیو خاص خود پشت و نیروی اصلی این تحول در کشور ما نبود، یا مثل آقای مشیری نسبت به شاه عقده داره، و این عقده جلوی چشمشو گرفته و یا صرفا نا آگاهه
3-اگر کسی فکر کنه که شیش تا آخوند زپرتی و عصر حجری و از همه شان بی سواد و فاشیست تر خمینی، نشستن و این برنامه را برای( داغون کردن) ایران ریختن و با کمک یزدی و قطب زاده و بقیۀ مگس هایی که در فرانسه بناگهان و معجزه آسا دور خمینی جمع و متمرکز شدند، بمرحلۀ اجرا گذاشتن، همون که در 1 و 2 گفتم
4- خلاصه مطلب و برداشت من: برنامه را خارجی ها ریختند و به کمک مردم ناآگاه (تودۀ فریب خوردۀ دنبال سهم نفت و همه چیز مجانی) و چندین خیانتکار وطن فروش از قبیل و فردوست و قزه باغی…. خمینی دجال بمرحلۀ اجرا گذاشتند.
تاکید می کنم، مقصر اصلی شاه بود که لیاقت منصبش را نداشت ولی چون ایران را دوست داشت (که ربطی به این موضوع نداره) ، سگش به امام می ارزید. معتقدم اگر می تونست بمونه و برنامه هایی را که در نظر داشت جامه عمل بپوشونه، امروز ما از پیشرفته ترین کشورهای دنیا بودیم، در حد یا نزدیک کشورهای اروپایی و صددرصد جلوتر از جوجه هایی مثل ترکیه یا کره جنوبی…. ولی بدی کار در اینجاست که (ببخشید تکرار می کنم) شاه بی لیاقت و ترسو و دیکتاتور بود. اگر خالۀ من هم چیز داشت دایی من می شد
نمی دانم چه کسی اینرا گفته که : ما یک حکومت به این آخوند ها بدهکار بودیم. این روند تاریخ بود که این انگل ها سر قدرت بیایند و بروند. حالا که بدبخت و درمانده و ایزوله و معتاد و جنده و جنده خونه بغل دست امام رضا و دریاچۀ خشک و دختر فروش و کلیه فروش و کارتن خواب و دروغگو و دزد و نامرد و تروریست و با مانتو توی دریا برو و هزار گند و کثافت دیگر شده ایم….اقلا دلمان (دل من) خوش است که ضربه ای به اسلام خورد که هیچ گروه دیگری نمی توانست به آن بزند. من اینرا پیشرفت به حساب می آورم
بدون تعارف به شما ارادت دارم. خیلی آقایی. این دلیل اصلی ام برای نوشتن بود
Oh! My God گفت:
ماهگون عزيز! كيوان گرامى!
خوشم مياد كه خوب پيگيرى ميكنيد!
——
اون وبلاگ برا چند ساله پيشه و ظاهرآ يه چند سالى كه آپ نشده!
در واقع ميشه گفت : جواتى وقتيكه چند سال جوان تر بود!
—–
جواتى، تو عجب استعدادى دارى! ولى بنظر من دارى، كمى تا اندكى، خودت رو لوث ميكنى!!!
Just a Guy گفت:
You should have called 911
😉
mahgoon گفت:
ویولتای عزیز.
!? Hotel California
از در که وارد شدیم بلافاصله متوجهشون شدم…
شما چند نفر بودین که وارد هتل شدین؟
خودت و عشقت به هویت و نفرتت از متجاوز؟
جدالی بیپایان بین بندهای ارادی و میل به رهایی و آزادی و اختیار.
روی عینیت بخشیدن باورپذیر به خوابت در قالب یک مینیمال برای خواننده کمی کار کنی میتونی توی کتابت ازش استفاده کنی وگرنه به عنوان یک روایت صرف قابل قبوله و دیگه مهم نیست که ما از همون اول فهمیدیم این خوابه.
من از «هتل کالیفرنیا» دو خاطره دارم:
1- ترانهی خاطرهانگیز و نوستالوژیک
2- مافیا
اما نفهمیدم منظور تو از این عنوان چی بود!
…تا کی بشه یکبار برای همیشه با واقعیات تلخ کنار بیای و به قول سعید از ماندگاری حرف بزنی.
شاید بد نباشه از مرزها بگذری و یه کم به جهانی شدن فکر کنی…اونوقت از این زندان میای بیرون و رستگار بشی. در رستگاری از شدت ترس نابودی کاسته میشه و خوابهات از گذشته به آینده منتقل میشه…
=======
حیرت نوشت:
این واکنش سریع کورش در کامنت اول ما را مبهوت کرد!
نسوان گفت:
توی خواب تنها نبودم ماهگون ، با چند تا دختر بودیم، فکر کنم که خواهرم هم بود.. اما من ازشون بریده شدم توسط اون دو زن
هتل کالیفرنیا نماد جایی است که وارد ش میشی ولی نمی تونی خارج بشی.
لیریکس رو آدم ناراحت لطف کرده و گذاشته
خود لینک رو هم که کوروش داغ داغ چسبوند به تنور..
خداییش….
خیلی محشرن مخاطب هام.
آرزوی هر وبلاگ نویسی هستن
بی نظیرن.. بی نظیر
بیخودی نیست که بهتون فکر می کنم و حتی گاهی خوابتون رو می بینم
بدجوری منو پابند اینجا کردین
فکر کنم مثل یک وبلاگ نویس عاشق مخاطب هام شده باشم.
احمقانه است.
می دونم.
mahgoon گفت:
ویول جان!
واسه همین در بند دوم فاکت آشنائیم با «هتل کالیفرنیا» گفتم منو یاد «مافیا» میندازه.
در ساختارهای مافیایی تو راه برگشت ارادی نداری. از اول باید بپذیری که انتخاب این راه یه جور one way ticket هست!
اما چرا مافیا با اون اهداف پلید؟ چون سردر ورودیش یک تابلوی فریبکارانه بود، در باغ سبز…سراب… نه آگاهی.
اما در مورد کابوسهای تو باید بگم به نظرم تو میتونی از شر اونا خودتو خلاص کنی… چون قابلیت و توانشو برای فرار از این مافیای وطنی داری…یعنی موضوع مرگ و زندگی نیست، هر چند فکر کنی ریشههات رو دارن میزنن… اما انسان بزرگتر از این حرفاست. انسان فراتر از مرزهاست.
بوس به خاطر جوشش زلال چشمهی عشقت.
pm گفت:
hehehehe
saeed گفت:
@
هتل کالیفرنیا نماد زندانی عقاید ؟؟
چقدر شیرینه
چرا انقدر حرفتو عوض میکنی؟؟ چرا
خاطرات پاک شده گفت:
ویولتای دوست داشتنی امیدوارم دیگه کابوس نبینی
یکی از دوستای من آمریکا زندگی میکنه میگه تقریبا هر دو ماه یه بار کابوس میبینم که اومدم ایران میخوام برگردم و همه فامیل اومدن فرودگاه بدرقه م اما من نه ویزا دارم نه بلیط.
نسوان گفت:
ما بی وطن ترین مردمان بودیم..
روزی بر آنچه که بر ما رفت خواهند گریست..
شهر بانو گفت:
من ٢٦ سأله اينور اب هستم وهنوز با چشم باز يا بسته كابوس انها را ميبىنم. مثل پوستت است نميشه كندش. خيانت از خودى هرگز فراموش نميشه
هما گفت:
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پي نوشت :
خب بعد ؟ حتي اگه اين خواب واقعيت داشت جز اون خواب هايي است كه نبايد تعريفش كرد
كلا هرخوابي رو نميشه تعريف كرد چون يا باعث ترس بقيه ميشه يا به گسترش لجام گسيخته تنفر دامن ميزنه
مثل خواب تو ؟
چون زنهاش چادري بودن پس لاجرم دندوناشون زرد بود ؟
چون چادري بودند لاجرم شهرستاني بودند ؟
و چون چادري بودند فضول بودند و زنان رو ديد ميزدند ؟
ويولتا
من ميدونم در جوابش مي توني بگي فقط يك خواب بود و ادم كه روي شخصيت هاي خوابش كنترلي نداره اما مشكل من با تعريف خوابي چنين منزجر كننده است
من هم ترس هايي دارم بشدت وجشتناك اما بايد نشرش بدم ؟
منم از تو ميترسم
تويي كه يك لباس …بي انكه بدوني از اجباره يا انتخاب …. بهت ميگه من :
**برای کل تفکرشون.
و من ازشون می ترسم..
من از دیدن این سیاهی می ترسم، به حد مرگ.
اینا چه جور جونورایی هستن؟
اون پارچه ی سیاه بوی گند میده..
بوی عرق
بوی مرگ.
دست خودم هم نیست.
چادر برای من نماد همه ی چیزهایی ست که ازش بیزارم
نماد پنهان کاری
ریا
چرکی
بوی گند آمیخته به گلاب
خرافات
مذهب
مذهب
مذهب
مذهب 😦 ****
همه ي اينها هستم
جانور ؟ بي تفكر ؟ بوگندو ؟ رياكار ؟ چرك ؟ خرافاتي ؟
چه بسرت اومده ويول ؟ چه ؟؟؟؟؟
و من هم از تو بشدت ميترسم
نسوان گفت:
اول این که نترس چون من به جز کلمه اسلحه ایی ندارم و نمیخام داشته باشم !
دوم اینکه من که نمیتونم خواب دیدنم رو کنترل کنم جیگرم که می پرسی چرا دندوناش زرد بود.. والا منم ترجیح میدم شب خواب آنجلینا جولی ببینم!
سوم اینکه عزیز دلم من نوشتم «چادر » برای من نماد ال است و بل. ننوشتم که زن چادری! این دو تا با هم فرق داره.
چهارم اینکه تازه اومدی از من می پرسی چی به سرم اومده ؟؟ بابا دیگه چی می خواستی به سرم بیاد؟ هیچی ! فقط از کشورم رونده شدم ،مجبور شدم از سفر شروع کنم ، رو زمینی راه برم که ی وجبش ماله من نیست، غریبی کشیدم ، گدایی کشیدم.. .. !
شب هم که میام کپه مرگمو بزارم این دو تا منو ول نمیکنن… تا این سر دنیا دنبالم کردن. جوری به روح من ریده شده.. که بعد از ۳ سال هنوز می ترسم.
چی به سرم اومده؟؟
ای بابا امو ولم بکنا!
آشفته گفت:
«من هم ترس هايي دارم بشدت وجشتناك اما بايد نشرش بدم ؟
منم از تو ميترسم» چرا که نه؟؟ اگر از چیزی میترسی باید راجع به آن ترس صحبت کنی……………..این که نشر ترس نیست بانو…………در ضمن ویول که به زور از سر کسی چادر را در نیاورده…………….اما …. در مملکتی زندگی کرده….که به زور حجاب را بهش تحمیل کردند………………..آری….. چادر نماد عقب موندگی…….سیاهی…………نماد پنهان کاری
ریا ،چرکی ،بوی گند آمیخته به گلاب وخرافات ست………………شک نکن………….
س. م . رها گفت:
خانم جان این دندانهای وزیر بهداشت شماست ویول بی گناه است!!!
غریبه گفت:
همای عزیز
من تو رو درک میکنم اما ویول رو بیشتر درک میکنم. تقریباً همه خانواده من مذهبی و چادری هستند برای همین من از چادری ها متنفر نیستم. اما خودم دقیقاً بر عکسم، شاید برای همین بتونم یک نگاه متعادل تری نسبت به این موضوع داشته باشم. اتفاقاً همین دیروز یکی از خواهر های گشت ارشاد به من گیر داد. اما برای من اون نماد آدمای چادری نیست، برای من مامانم که از گل بهتره نماد زن های چادریه…خوب انتظار داری برای ویول که همه خاطراتش از زن های چادری همون هاست، چه ذهنیتی وجود داشته باشه؟ وقتی این نفرتی که ازش اسم میبری هر روز از اون طرف تولید میشه، انتظار داری از این طرف براشون قلب و بوس بفرستن؟ مثلا فرض کن برای تو، توی فلان شهر اتفاق خیلی بدی افتاده باشه، خب تو ناخودآگاه هر موقع به اون شهر فکر میکنی یاد اون اتفاق بد می افتی. اول باید تولید نفرت قظع بشه تا از طرف امثال ویول هم عکس العمل مشابه ی به وجود نیاد…
ویول عزیزو بقیه ، کاش شما هم میتونستین ذهنیتتون رو عوض کنین. باور کنید آدمای مومن و مذهبی اونقدر ها هم که شما فکر میکنین بد نیستن. همین خانواده مذهبی من،نه میخوان طبق دستور دین، منِ کافر رو بکشن نه باهام قطع رابطه کنن. کاش میدیدین چقدر از اینکه دید جامعه بهشون منفی یه ناراحتن و چقدر تلاش میکنن به بقیه بفهمونن کثیف و بو گندو و دندون زرد نیستن…
vahid گفت:
ویولتای عزیز، از چیزهایی که میترسیدی یا تنفر داشتی نوشتی تو کامنت بالا، آخرش چهار بار نوشتی مذهب..یه سوال خیلی عمیقی همیشه باهامه..میگم نکنه تمام چیزهایی که تا حالا شنیدیم واقعیت داشته باشه..سوال و جواب…عالم برزخ…شکنجه..جهنم..اماما..قرآن …حجاب …نماز …خلاصه سوال خیلی بزرگیه که همیشه یه انسان از خودش میپرسه؟خدایا بعد از مرگم چی میشه؟کجا میرم؟ نمیدونم تا حالا لااقل ترجمه فارسی قرآن و خوندی یا نه؟نظرت چیه؟ چطوری آرامش خودتو در برابر این سوال بزرگ حفظ میکنی؟
آشفته گفت:
انسان از بی مذهبی به آرامش میرسد…………این خوابهای ویولتا…..به خاطر نداشتن مذهب نیست رفیق….به خاطر زندگی در یک نظام مذهبی ست………….حله ؟؟؟؟………………
نسوان گفت:
وحید عزیزم.
سوالت نشون میده که توی یک خانواده ی مذهبی بزرگ شدی و این چیزها رو ریشه دار با خودت داری حمل می کنی. برای من این سوال بزرگ تو مثل اینه که بپرسی که اگه خدا یک جور قورباغه ی سبز ته چاه باشه و سیندرلا واقعیت داشته باشه و همه ی ما رو بخاطر اینکه به پینوکیو اقتدا نکردیم تو خونه ی مادر نا تنی سپید برفی حبس کنه چی؟؟ اون وقت چی؟؟
خوب من می تونم بهت بگم که این هم یک احتماله. . ولی من نمی تونم خودم رو درگیر احتمالات نزدیک به صفر کنم.
من سعی می کنم که توی همین دنیا درست زندگی کنم. درست و غلط رو هم خودم تشخیص می دم برای این که بالغ شدم و خودم برای فکر کردن کافی هستم و نیاز به هیچ رسولی ندارم. رسول من عقل است. بلوغ من تکیه بر فهم خویشتن بدون نیاز به کمک. ( رجوع کن به کانت فیلسوف عصر روشنگری، قرن ده)
. اون دنیا هم راستش رو بخوای اصلا به من ربطی نداره. جدی میگم. چیزی که در کنترل من نیست به من ربطی نداره. فرض کن خدایی هم باشه.. همین قدر هم دگم و احمق و کثافت باشه که اون عرب سوسمارخور با همه ی حماقتش 1400 سال پیش تصویر کرده…من میرم جلو و یک تف گنده می ندازم تو صورتش. همین.
گیتی گفت:
آبجی… این آق خدای 1400 سال پیش موقعیکه توی مکه بوده همچین تصوراتش بد نبوده وا، یهویی بعد هجرت ماسک از چهره برمیداره و شمشیر از نیام می کشه…….
تازه حالا که می خوان کل محتویات قرآن رو به روز کنند بدون مجوز و حضور خودش ، میگن نیاز جامعه است !!!
استغفرالله ، روم به دیفال …دیدی آق خدا هم چند شخصیتی دراومد از کار ؟؟
يلداسبزپوش گفت:
اى بااابااا گيتى كجائى؟!! مُردم از دلشوره! گفتم يا ته اوين افتادى يا روم به تيفال كُشتنت!!
کاپیتان بابک گفت:
بانو گیتی
سال هاست که قرآن قمشه ای تو کتابفروشی ها پیدا نمیشه. چون مثلا نوشته خدا به مردای مومن پسرهای جوان میده (ترجمۀ غلمان).و چیزهای دیگه که امروز بنفع آقایون نیست . اینها «پسر» را با «جوان» تعویض کرده اند. تازه زنهای مومن (گویا) فکر می کنند غلمان ها مال آنها هستند. زهی خیال باطل! باد هوا هم به زن نمی دهند. شما پیدا کنید و به ما نشان بدهید.
هر چند سال گویا می ریزند قرآن هارا جمع می کنند و آپدیت……..عجب روزگاریه
يلداسبزپوش گفت:
وحيد عزيز هر گونه خدايى وجود داشته باشه مطمئن باش براى درجه انسانيت و انسان دوستى تو بهت پاداش ميده بقيه اش كَشكه!
کاپیتان بابک گفت:
وحید عزیز. ویولتا جواب سئوال شما را نداد
شما خودت قرآن فارسی را خوانده ای؟ می خوانی؟ اینها را هم بخوان
——————–
سوره 5 مائده، آيه38
دستِ مرد و زنِ دزد را به کيفرِاعمالشان ببريد؛ اين عقوبتی است که
الله بر آنان مقرر کرده و الله مقتدر وداناست
——————–
سوره 5 المائده، آيه44
در تورات به بنی اسرائيل حکم کرديم که نفسِ قصاص کنند چشم را در
مقابلِ چشم و بينی را به بينی وگوش را به گوش و دندان را به دندان و هر زخمی را قصاص خواهد بود
——————-
سوره 2 بقره، آيه178
ای اهلِ ايمان برای شما حکمِ قصاصِ کشتگان چنين معين گشت که مردِ آزاد
را در مقابلِ مردِ آزاد و بنده را بجای بنده و زن را به زن قصاص کنيد….
——————–
سوره 2 بقره، آيه190
بکشيد در راهِ الله مخالفان را، ولی بدونِ شورش، که الله شورش را دوست
ندارد
——————–
سوره 2 بقره، آيه191
بکشيد آنها را و در هر کجا که برخورد کرديد، آنها را دنبال کنيد و
بيرون برانيد، ولی در مسجدالحرام اگر مقاومت نکنند، آنها را نکشيد، بکشيد اگر
مقاومت نشان دادند که اينست مجازاتِ کافران
———————–
سوره (4) النساء، آيه 89
با نامسلمانان دوستی نکنيد تا ايمان آورند واگر
باز از ايمان برگشتند، آنها را بگيريد وبکشيد، چون آنها دوست ويارِ شما نيستند.
———————-
سوره 9 التوبه، آيه 23
ای اهلِ ايمان، شما پدران وبرادرانِ خود را نبايد دوست بداريد اگر
آنها کفر را بر ايمان برگزيدند و هرکس از شما آنها را دوست بدارد بی شک ستمکار است
——————–
سوره 9 التوبه، آيه 28
ای مومنان، مشرکان نجس هستند ونبايد ازين پس به کعبه وارد شوند. اگر
شما از کاهشِ درآمدِ خود در هراس هستيد، الله از فضلِ خود، شما را بی نياز ميسازد.
——————–
سوره (9) توبه، آيه 29
قتال و کارزار کنيد با کسانيکه به الله واحکامِ او ايمان ندارند و همچنين
بکشيد آندسته که خود اهل کتاب هستند (مسیحی، یهودی، زرتشتی) ولی آآنچه را الله (اسلام) و آنچه رسولش محمد، حرام کرده، حرام نمیدانند و به دین حق (اسلام) نمیگروند، مگر اینکه قبول کنند تا با خفت و زاری به اسلام جزیه (با ج) دهند
———————-
سوره 9 التوبه، آيه 5
همينکه ماهِ حرام گذشت، در کمينشان باشيد، بر آنها هجوم بياوريد وبکشيد مشرکان را با هرنيرنگی که ميتوانيد، چنانچه نماز بگزارند و زکات بپردازند از خونِ آنها بگذريد که الله غفور و رحيم است
————————
التوبه، آيه 123
بکشيد کافران را از پسِ هم، تا جديت و خشمِ شما را احساس کنند
——————–
سوره (47) محمد، آيه 4 :
کفار را در هر کجا يافتيد گردن بزنيد، وقتی بر آنها پيروز
شديد آنها را زندانی کنيد يا بعدا آنها را آزاد کنيد يا بگذاريد خودشان را بخرند
تا اينکه جنگ بپايان رسد. الله رضايتش جلب می شود او يقينا سرنوشت آنان را معين کرده است، اما او ممکن است برخی از شما را آزمايش کند از طريق ديگران؛ و برای آنانی که در راه الله نثار شده اند بانها اجازه خواهد داد نابود شوند
————————–
سوره 47 محمد، آيه 35:
سستی نکنيد، به صلح تن در ندهيد، چون الله شما را قويتر و بی نقص گردانده است
————————
سوره 22 الحج، آيه 39:
اجازه داريد بکشيد هر که را که به شما ستم کرده است، الله پشتيبانِ شماست
———————–
سوره 9 التوبه، آيه 29
بکشيد کسانيرا که به الله و احکامِ او ايمان ندارند، همچنين آن دسته
که خود اهلِ کتاب هستند ولی اسلام را نپذيرفتند، مگر اينکه تعهد کنند که با خواری و خفت بدستِ خود جزيه بپردازند
———————–
سوره 47 محمد، آيه 4:
کفار را در هر کجا يافتيد گردن بزنيد تا زمين از خونِ آنها رنگين شود و اسيران را محکم ببنديد که قادر به گريز نباشند
———————
سوره 4 آيه 74
بنابر اين بگذاريد آنها در راه الله بجنگند، که بخشنده اين زندگی جهانی است، هر کسی که در راه الله بجنگد، اگر کشته شود ويا پيروز شود ما برای او پاداش بزرگی فراهم کرده ايم.
———————
سوره 61 آیه 4
همانا الله آنانی را که در راه او کشتار می کنند آنها را در رتبه ای قرار ميدهد مثل اينکه آنها ديواری محکم و استوار بوده اند
———————-
سوره 5 المائده آیه ۳۳
همانا کیفر آنانکه با خدا و رسولش به جنگ برخیزند و در زمین به فساد کوشند جز این نباشد که آنها را بقتل رسانده یا بدار کشند و یا دست و پایشان را به خلاف ببرند (یعنی دست راست را با پای چپ و یا دست چپ را با پای راست) یا با نفی و تبعید از سرزمین صالحان دور کنند و این ذلت و خواری عذاب دنیوی آنها است و اما در آخرت به عذاب بزرگی معذب خواهند بود.
——————————————————————-
چطور می توانی اینها را بخوانی و نگویی که این الله یک دیوانۀ زنجیری، آدمکش، ضد بشر و عقده ای است نه خدایی مهربان و نیرومند و بخشنده
و اگر هم خدا کسی است که این مزخرفات را می گوید، به قول ویولتا باید تف بصورتش انداخت نه اینکه او را دوست داشت و پرستید
بگو عزیز، شما چه فکر می کنی؟ خدا باید چنین حرفهایی بزند؟
Parvaaz گفت:
«شرط بندی پاسکال»
قدیسه گفت:
کابوس شما، برنامه روتین و روزانه ماست با کمال تاسف…
** لطفا سطح توقع ما از نگاشته هاتون رو بالا نگه دارین بانو…
کریشنا گفت:
یک افسر پلیس راننده ای رو متوقف کرد و بعد از دیدن مدارک برای اطمینان از وضعیت چراغهای عقب و
راهنماعقب ماشین رفت و به راننده دستور داد که راهنما رو بکار بندازه .راننده هم راهنما رو زد.
افسر پلیس : کار میکنه ، کار نمیکنه . کار میکنه ، کار نمیکنه . کار میکنه ،کار نمیکنه …..
بعد یک جریمه ی تپل واسه راننده نوشت و علت جریمه رو نقص در کارکرد وسایل هشدار دهنده قید کرد.
.
حفظ تعادل در زندگی گاهی مثل راه رفتن روی لبه ی دیواره. نباید همیشه روی اون لبه ی نازک و احتمال
سقوط تمرکز کرد. گاهی باید در عین اینکه میدانی هر لحظه امکان سقوط هست .شادمانه خندید.
در رود ماپاچو گربه ها می میرند و آنها را در گونیهای سر بسته در آب می اندازند
اما در پوبلاسیون…
با طوفان باران ، آدمها ، سگها و گربه ها
همان جشن بر پاست .
در چنین مواقعی شاید بهتر باشد آدم خنده ای سر دهد
و در میان لجن نوشابه ای تدارک ببیند .
جوانی در نقش کاپیتان
نفیر کشان در آن میان قایق می راند
های !
نجات دهیم کودکان ، میزها و دیوارها را
آسمان ما را نمی ترساند ، هر قدر می خواهد ببارد
من بیشتر از آن دل تنگم نکند کار به جایی بکشد که موی سیاه من
دیگر مرا در آغوش نکشد.
/ویکتور خارای نازنین/
vasat piaz گفت:
يلداسبزپوش گفت:
اين خانومه چقدر آشناس! فكر كنم تو يكى از سفرهاى استانى احمدى نژاد جلوى ماشينش مى رقصيد!!
گردو گفت:
یلدا
شوخی میکنی
یعنی جلو احمیدنژاد میرقصید؟
البته میدونم اگه دست خودش باشه از این بساطها هم راه میندازه.
ولی این لباسهای محلی رو که مردم میپوشتد همشون شکل هم میشن.
مثل این دختر دبستانیها تو روپوش مدرسه.
دخترم که دبستانی بود بعضی وقتا میرفتم دنبالش. باور کن اصلا نمیشناختمش. همه یک شکل و یک اندازه. من همینجور هاج و واج میموندم تا خودش میدویید طرف من.
کیوان گفت:
نه یلدا جان اون یکی رو که جلو احمدی نژاد میرقصید من از نزدیک دیدم. یه پیرزنه خوش اخلاق و نیمه عاقله! و مال یکی از روستاهای گیلان. همینطوری هم تا دست بزنی میرقصه. من تصادفا تو روستاشون یه پروژه داشتم. یه بار که داشتم رد میشدم خودشو جلو ماشینم پرت کرد. با ترس نگه داشتم، سوار ماشینم شد و بزور وادارم کرد تا جاییکه میخواست برسونمش. خودش میگفت جلو احمدی نژاد رقصیده که من باورم نمیشد، تا تو یو تیوب رقصش رو دیدم!
ساحل غربی گفت:
آخیی…. ای ول … بار اول که این ویدیو رو دیدم از کارهای این خانومه از خنده پاره شدم… یادش بخیر … چقدر وقت بود فراموشش کرده بودم…
حالا ولی چند تا سوال بی ربط :
۱. این خانم های این ویدیو چرا اینقدر زشتند؟ یعنی منظورم از زشت غیر قابل تحمله… کاش اخلاقشون خوب باشه لااقل :دی
۲. اون دو تا دختر جوونه که اون وسط ایستادن زشت نیستن (حالا اگه خوشگلم نباشن زشت نیستن). خوب اگه اینا که جوونن اینجورین چرا سنشون که زیاد شده اونجوری شدن؟
۳. من مریضم که توی این ویدیو به این چیزا توجه کردم؟
۴. پشه ها شبا کجا می رن؟
Sam گفت:
امان از با قیمانده استیک ظهر که آدم شب بخوره، اون هم با شراب و شکلات، سنگینه خانوم.
ALI گفت:
جوات یساری
یه سری به عشرتکده زدم
گلستانیه برای خودش
من معمولا 4 تا مثبت نمیدم مگه اینکه کسی بخواد بره کربلا
ولی برای این آدرسی که دادی خیلی مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییی
+
+
+
+
جوات یساری گفت:
Ali تا اونجایی که حافظه م یاری میکنه ، تو اولین شخصی بودی که در اینجا سیستم «+» و «-» رو راه اندازی کردی و بنابر این گرفتن «+» اونم از موسس سیستم پلاس اند نگاتیو افتخار بزرگی هست ، . . . اونم نه یکی نه دو تا . . . یهووو 4 تا
کریشنا گفت:
دلم نیومد این رو نگذارم
Los Hermanos
Yo tengo tantos hermanos,
que no los puedo contar,
en el valle, la montaña,
en la pampa y en el mar.
Cada cual con sus trabajos,
con sus sueños cada cual,
con la esperanza delante,
con los recuerdos, detrás.
Yo tengo tantos hermanos,
que no los puedo contar.
Gente de mano caliente
por eso de la amistad,
con un lloro pa’ llorarlo,
con un rezo pa’ rezar
Con un horizonte abierto,
que siempre está más allá,
y esa fuerza pa’ buscarlo
con tesón y voluntad.
Cuando parece más cerca
es cuando se aleja más.
Yo tengo tantos hermanos,
que no los puedo contar.
Y así seguimos andando
curtidos de soledad,
nos perdemos por el mundo,
nos volvemos a encontrar.
Y así nos reconocemos
por el lejano mirar,
por las coplas que mordemos,
semillas de inmensidad.
Y así seguimos andando
curtidos de soledad,
y en nosotros nuestros muertos
pa’ que naide quede atrás.
Yo tengo tantos hermanos,
que no los puedo contar,
y una novia muy hermosa
que se llama libertad.برادران
برادران بسیاری دارم
که نمیتوانم بشمارمشان
در درهها، بر کوهها
در علفزار و بر دریا
هر یک با کارهایش
با رؤیایش هر یک
با امیدی در پیش رو
با خاطرههایی در پشت سر
برادران بسیاری دارم
که نمیتوانم بشمارمشان
مردمی با دستهایی گرم
از دوستی
با اشکی برای گریستن
با حاجتی برای دعا کردن
با افقی باز
که هر روز فراتر میرود
و توان جستجوی آن
با سرسختی و اراده
وقتی نزدیکتر به نظر میرسد
زمانیست که دورتر شده است
برادران بسیاری دارم
که نمیتوانم بشمارمشان
و چنین پیش میرویم
خو کرده به تنهایی
یکدیگر را در دنیا گم میکنیم
و دوباره هم را پیدا میکنیم
و چنین یکدیگر را بازمیشناسیم
حتی با نگاهی از دور
با ترانههایی که میسراییم
همچون بذرهای بیکرانگی
و چنین پیش میرویم
خو کرده به تنهایی
و در ما مردههایمان
تا هیچکس جا نماند
برادران بسیاری دارم
که نمیتوانم بشمارمشان
و معشوقهای بس زیبا
که نامش «آزادی»ست
با صدای Mercedes Sosa
گردو گفت:
ممنون کریشنا!
بسیار زیبا
amir گفت:
ye saoaali naram pish omadeh, darbarey sexology zananeh shoma ke hame kar kardin, 3some dashtin ta hala
mohsen گفت:
با همه احترام های فائقه و غیر آن،
میتونم بگم یک شب ادراری ادبی بود این نوشته شما که در خواب به وقوع پیوست. عزیز من نمیتونی درست بنویسی میتونی که ننویسی! یک قل دو قل بازی میکردی بهتر بود. حیف ۲ دقیقه وقت!
rahe rahayi گفت:
جالب بود.واینکه ما همگی در زیر بار این فشارهائی که در طی سالیان دراز تحمل کرده ایم همه دچار مشکلات روحی هستیم وباید روان کاوی شویم همه مردم ایران بعد از رفتن این رژیم اشغالگر اسلامی نیاز به روان کاوی وروان درمانی دارند.متاسفم برای خودم وخودمان
naiem گفت:
من مدتی تمرین لوسید دریمینگ می کردم روشی که می تونی خوابت رو کنترل کنی. یه شب خواب ایست بازرسی بسیج دیدم. کنترل خواب رو به دست گرفتم و با ماشین دنبال بسیجیها کردم. خیلی لذت بخش بود. توصیه میکنم شما هم امتحان کنید.
گردو گفت:
مرسی!
خیلی قشنگ بود. من تازه داشتم عصبانی میشدم که یکدفعه گفتی از خواب پریدی. میخواستم داد بزنم سرت بگم خوب احمق مشت بزن به در.
من هم از این تیپ خوابها میبینم. البته نه با این سوژه ها.
ولی برام ثابت شده که هجوم افکار روزانه هست که اینجوری تو خواب بیرون میزنه. نشخوار پنهان مفز در حین کار روزانه.
شهرام گفت:
دم اون زن چادری ها گرم که جنده های توی خیابونو جمع میکنن و مجبورشون میکنن که از کشور کوچ کنن برن یه جای دیگه کثافت کاری شونو بکنن. حالا چون دیگه نمیتونی توی ایران جندگی کنی داری میسوزی… خب بسوز… به کون نشسته بچه نداشتم.
vasat piaz گفت:
shahram khan, yani migi to iran hame jendeh ha ro jam kardan
che reghabat sangini dar jaryane
جوات یساری گفت:
چرا شماها با زیبایی در پوشش زن و مرد مشکل دارید؟!
خیلی دوست داشتم شرایطی فراهم میشد و میشد به صورت علمی شماهارو آنالیز کرد.
این آیا یک جور حس حسادت نیست؟!
آیا واکنش یک بازنده در جذبی جنس مخالف یا شکست خورده از جنس مخالف نیست؟!
آیا این یک جور حس حسادت به همجنسی که نسبت به شما در جذب موفق بوده نیست؟!
آیا این یک نوع غم از کمبودهای مالی و جنسی نیست؟!
خیلی خودمونی بگم آیا این یک مرض نیست که روی اون سرپوش اخلاقی و مذهبی گذاشتید؟!
این خیلی سخته که ادم ببینه دیگران دارن لذت میبرن و خودش نمی تونه لذت ببره!
ایکاش شهرام ها صادقانه بدون عصبانیت پاسخ می دادند؟!
لی لی خنگه گفت:
@جوات
+++
جوات یساری گفت:
لی لی بخشی از بدبختی های مملکت زیر سر شما و امثال شما هست ، ترگل ورگل خوشگل مشگل میرید بیرون از این لباسای داف میپوشید ، این بدنگان خدا هم انسان هستن دل دارن ، تیروئید دارن ، تیروئید هم ترشحات داره، تحویلشونم کِ نمی گیرید…. خلاصه میزنه به مخشون و میشود آنچه که نباید بشود.
بنا بر این خواهرم : حجاب تو نشانه ی شخصیت توست
جوات یساری گفت:
من خیلی خیلی مرذررت میخوام
اون درباره ی بلیط اتوبوس بود که میگفتن : «دادن بلیط نشانه ی شخصیت شماست»
سرچ کنم ببینم حجاب شما نشانه ی چی چیه شماست
لی لی خنگه گفت:
@ شهرام
ماهی از سر گنده گردد نی ز دم*** فتنه از عمامه خیزد نی زخم *** و ایضا» /// جنده از زیر چادر سیاه خیزد ///
ضمنا» آقای برادر
دولت فخیمه که در جوار حرم امام رضا جنده خونه باز کرده که خواهران چادری شغل رسمی و دولتی باشن!
س. م . رها گفت:
عکسشون رو پیدا کردم برات گذاشتم اینجا ، ببین همین دو تا نبودن؟؟
هستی گفت:
اتفاقا اون زن چادری های گشت ارشاد جندگی رو بد جوری رواج دادند. یعنی اینقدر پخمه و هالویی شما؟ بیخود نیست احمدی نزاد هر و هر به ریش امثال تو می خنده و هر روز یه دروع شاخدار تر به ریشتون می بنده. تو ایران جندگی دیگه بیداد می کنه و این حجاب اجباری هم دقیقا عامل فساد اجتماع شده. صحت خواب عمو!
کامنتر بزرگ گفت:
بلا به دور
اینجا انگار بیشتر از اینکه یه وبلاگ باشه
تریبون مستضعفین و مستکبرین هست
هر کسی هر دق دلی
هر نصیحت
هر فحش
هر چی توی دلش هست
خلاصه هر چی در چنته داره و نداره
رو میاره اینجا رو میکنه
خواهر/برادر
به سلامتی وبلاگ داری
به من چه اصلا
تا ملت ِ همیشه در کامنتدونی، نریختند با چوب و چماق بزننم
فلنگ رو ببندیم که خربزه آب است برادر/خواهر
محمد گفت:
کاملا درکت میکنم برای خود من هم اتفاق افتاده که تا مدتها که از محیط و آدمهای اعصاب خورد کنعوضی فاصله میگیری شبها خوابشون را میبینی خیلی سخته که شب با این کابوسها از خواب بپری البته فق ما با شما این هست که اگه تو توی خواب کابوس میبینی بیداری ما کابوسه همیشه هم بوده از روز اول تا الان به خاطر بی عرضگی پدر و مادر به خاطر عوضی بودن کل پرسنل مدرسه به خاطر بی هویت بودن نصف هموطنات به خاطر ظلم و ستم دیوانه وار حکومتت این همه کابوس دائمی را ما چی کار کنیم تو بگو
لی لی خنگه گفت:
Forza Italia!
کریشنا گفت:
http://www.4shared.com/audio/oeV7VYRJ/009.html
کریشنا گفت:
کریشنا گفت:
Los Hermanos
Yo tengo tantos hermanos,
que no los puedo contar,
en el valle, la montaña,
en la pampa y en el mar.
Cada cual con sus trabajos,
con sus sueños cada cual,
con la esperanza delante,
con los recuerdos, detrás.
Yo tengo tantos hermanos,
que no los puedo contar.
Gente de mano caliente
por eso de la amistad,
con un lloro pa’ llorarlo,
con un rezo pa’ rezar
Con un horizonte abierto,
que siempre está más allá,
y esa fuerza pa’ buscarlo
con tesón y voluntad.
Cuando parece más cerca
es cuando se aleja más.
Yo tengo tantos hermanos,
que no los puedo contar.
Y así seguimos andando
curtidos de soledad,
nos perdemos por el mundo,
nos volvemos a encontrar.
Y así nos reconocemos
por el lejano mirar,
por las coplas que mordemos,
semillas de inmensidad.
Y así seguimos andando
curtidos de soledad,
y en nosotros nuestros muertos
pa’ que naide quede atrás.
Yo tengo tantos hermanos,
que no los puedo contar,
y una novia muy hermosa
que se llama libertad.برادران
برادران بسیاری دارم
که نمیتوانم بشمارمشان
در درهها، بر کوهها
در علفزار و بر دریا
هر یک با کارهایش
با رؤیایش هر یک
با امیدی در پیش رو
با خاطرههایی در پشت سر
برادران بسیاری دارم
که نمیتوانم بشمارمشان
مردمی با دستهایی گرم
از دوستی
با اشکی برای گریستن
با حاجتی برای دعا کردن
با افقی باز
که هر روز فراتر میرود
و توان جستجوی آن
با سرسختی و اراده
وقتی نزدیکتر به نظر میرسد
زمانیست که دورتر شده است
برادران بسیاری دارم
که نمیتوانم بشمارمشان
و چنین پیش میرویم
خو کرده به تنهایی
یکدیگر را در دنیا گم میکنیم
و دوباره هم را پیدا میکنیم
و چنین یکدیگر را بازمیشناسیم
حتی با نگاهی از دور
با ترانههایی که میسراییم
همچون بذرهای بیکرانگی
و چنین پیش میرویم
خو کرده به تنهایی
و در ما مردههایمان
تا هیچکس جا نماند
برادران بسیاری دارم
که نمیتوانم بشمارمشان
و معشوقهای بس زیبا
که نامش «آزادی»ست
شهر بانو گفت:
امروز يك دختر ايرانى ديدم كه چند ماه امده بيرون . ١٣سالگى پدرش ،شوهرش داده بعد گفته كه شوهرش قاچاقچى هست ،طلاقش داده و دو باره شوهرش داده به مرد ديگرى . دخترك ١٧ سالش بود و يك پسر ٦ ماهه داشت . ميگفت تقصير باباش نبوده ،بلكه عمه هاش ، باباش رو مجبور كردن شوهرش بده . نميدونست كه نه خودش (حتى اگر چهل سالش بود) نه مادرش و نه هيچ احد ديگرى نميتوانست اجازه بده، شوهر كنه، بجز پدرش . نميدونست كه عمه ها ، انتقام كارى كه پدرش با انها كرده (حتما انها رو هم مجبور كرده شوهر كنن)، از دخترك ميگيرن . دنياى وارانگى. Inversion
دخترك روح نداشت بدون هيچ غم يا تاسفى به سؤالها ى من جواب ميداد انگاركه ساده ترين و قابل فهم ترين چيز دنيا ست . اگر دختر داشت حتما همين جور شوهرش ميداد.
الان هم باباش و شوهرش تصميم گرفته بودن بيان بيرون ( با سالارى بزرگتر از خودشان كنار نيامده بودند ) ،تمام اندرونى را هم جمع كردند وراهى سفر شدند. از بخت بد همه در يونان جا ماندند، ولى دخترك چون حامله بوده به اينجا منتقل شده. شايد راست باشه كه ميگن، عدو شود سبب خير.
کاظمی گفت:
اینم فکر بدی نیست که آدم هر بد وبیراهی میخواد بگه و بگه که اینا رو تو خواب گفتم!
Reza 3 گفت:
کجاش بد و بیراه بود الدنگ؟!
نسوان گفت:
من خودم می تونم درک کنم که این نوشته برای کسی که خودش حجاب چادر داره و یا حتی دور و برش کسی چادریه سنگین میاد.
من خواب دیدم و نوشتم به هر چی قبول دارید، راست می گم. خیلی های دیگه هم هنوز دارن خواب می بینن
اما طرف این دعوا کسی که چادر سر می کنه نیست.
تو رو خدا اگر با مایی به کسی که با ما نیست اینجا بد و بیراه نگو/
اندیشه رو نقد کن ولی توهین نه.
وگرنه فرق ماها چیه؟
Reza 3 گفت:
ببخشید دیگه تکرار نمیشه بعداز این فحش هارو تو دلم میگم 🙂
عجب بدبختی شده ها… ۳۳ ساله داران خواهر و مادرمون و فلان میکنن ما نمیتونیم یه الدنگ خشک و خالی بگیم 😦
باشه ولی چشم رعایت میکنم:
کجاش بد و بیراه بود کاظمی جون ؟!
الهی که درد رهبرعظیم و شانت بخوره تو سرت عزیزم جیگرم گوگولی من ؟!
(بخدا اینو تو دلم گفتم نمی دونم چرا نوشته شد ولی اگه تا این حد هم زیاده بگین ورش دارم ولی حیفه ها … این کاظمی باید یکی از اون خواهر / برادر بسیجی گوگولی ها باشه که تابستونا مثل سوسک میریزن بیرون …)
ps : این توهین نبود بیان واقعیات بود
مخلص نسوان به خصوص مطلقه شون – رضا
جوات یساری گفت:
جنابّ رضا و بانوی روشنفکر «و»
درک این نکته خیلی سخت نیست که بدونیم اصولا یا فروعا هر چادری یا مذهبی طرفدار و حامی ولایت فقیه یا آقای خامنه ایی نیست. در همون جنبش سبزی که سه سال قبل راه افتاد افرادی بودند مذهبی محجبه و در عین حال مخالف آقای خامنه ایی بودند و به مراتب از من و شمای ضد مذهبی بیشتر تلاش کردند و بیشتر هزینه پرداختند و گروهی از اون ها همچنان تاوان پس میدن. . . اما بعید میدونم امثال شما به غیر از فعالیت های اِسلَکتیویستی کار دیگه انجام داده باشید . البته با این جور برخوردهای سطحی و مثلا روشنفکری میتونیم این خدمت رو به هیئت حاکمه بکنیم تا مذهبیون مخالف با هیئت حاکمه گرایش و تمایل های بیشتری رو نسبت به حکومت از خودشون بروز بدن .
کثیف و بوگندو و حامی ولایت فقیه دیدن چادری ها چیزی مثل آپارتایدِ آفریقای جنوبی هست ، همونقدر این نگاه کلیشه ایی و احمقانه هست که بگیم هرکی طلاق گرفته و با دو تا مرد بگو بخند بکنه جـنده دگـوریه!! . این یک نگاه عامیانه و عوام هست و به قول بانو وظیفه ی روشنفکرررر همراهی با عوام نیست و باید مستقل فکر کنه . ( بانو مثل ما خوب شعار میده اما در مرحله ی عمل …. زِپلشک آید)
به مذهبیون یاد بدید باورهای خودشون رو در محدوده ی شخصی خودشون نگه دارن ، حکومت به اندازه ی کافی بین مردم خط کشی و دیوار کشی انجام داده شماها دیگه این دیوارها را بلندتر و خط ها ر پرنگ تر نکنید.
Reza 3 گفت:
@جواتی
البته من با شما کاملا کاملا که نه ولی کم درصدی موافقم.
آقا من به یه جایی رسیدم که – حالا درست یا غلط – معتقدم که «یه مذهبی خوب فقط یه مذهبی مرده ست »
خسته شدم از بس هی دموکرات بازی دراوردم و اونا تا قدرت گرفتن تا دسته مارو بعله … ۱۴۰۰ سال بس نیست ؟
برام هم مهم نیست که «…با این جور برخوردهای سطحی و مثلا روشنفکری میتونیم این خدمت رو به هیئت حاکمه بکنیم تا مذهبیون مخالف با هیئت حاکمه گرایش و تمایل های بیشتری رو نسبت به حکومت از خودشون بروز بدن»…
یکبار واسه همیشه باید تکلیف رو مشخص کرد من هیچ احترامی واسه ی مذهبی که راست میره و چپ میره برای همه تعین تکلیف میکنه حرف هم بزنی اگه تو قدرت باشه دهنتو پراز سرب مذاب میکنه اگر هم نباشه بهش توهین شده و ننه من غریبم بازی در میاره و به اصول دموکرسی پایبند میشه ، قائل نیستم.
خلاص!
جوات یساری گفت:
رضا 🙂 این چیزایی که میگی شاید درست باشه ، اما فعلا پول و اسلحه دست من و تو نیست شاید با دموکراسی بشه اینا رو ازشون گرفت ، در غیر اینصورت اگر پول اسلحه لجستیک داری رو کن تا بریم میدون پاستور و بزنیم بیت رهبری رو بترکونیم و از شر قیافه ی تکراری و دشمن تراشی های بین المللیش راحت بشیم.
سه سال فحش دادن به مذهب و به قول ایشون(گیتی) باز کردن دمل چرک ها ،برای شماها چیزی به غیر از ریزش نیرو و پاشیده شدن از یکدیگر نداشت . بخش مهمی از جنبش مدنی انقلابیِ سبز مذهبیون بودند کِ با خواسته های حداکثری اقلیت غیر مذهبی ریزش کردند. و دو به شک موندند کِ ادامه بدهند یا خیر .( البته این گروه نسبتاَ بزرگ در حال حاظر به هیچ عنوان جذب حاکمیت نشدند)
نمی دونم ، شاید من اشتباه تحلیل می کنم ، شاید باز کردن عقده ها و دمل های چرکی به سبکِ «اسمال قصاب» منجر به مرگِ اون اقلیت زخمی نشه و مداوا پیدا کنن.
یا من اسمه شفا و ذکره دواء
Reza 3 گفت:
نه بابا اسلحه و پول اگه داشتم که میرفتم کمک چگوارا قربون اون سیبیلت جواتی 🙂
ما فقط یه هو جوش آوردیم که نمیتونیم یه الدنگ خشک و خالی به نماینده یه مذهبی بگیم که عمرو زندگیمون و تا ۳ نسل به گا داده …
عزت زیاد
جوات یساری گفت:
جناب رضا ،این خانومی که شما بهش گفتی الدنگ تا اونجایی که بر حسب کامنتهاشون متوجه شدم مدتهاست بیرون از ایران زندگی میکنه ، مخالف نظام ولایت فقیه هست ، از سیستم فعلی دلِ خوشی نداره .
آدم بیسوادی هم نیست ریاضی میاضی خونده. بی بی سی رو زیاد میخونه ،به الملک یبقی مع الکفر و یبغی مع الظلم باور داره و هیئت حاکمه ی فعلی رو ظالم خطاب کرده . اتفاقا خیلی جالبه که در دنیای آزاد برای پوشش انتخابی دیگه داره . در بیشتر گفتگوها به خصوص پیرامون خانواده به نظرم موضع گیری های منطقی و معقول داره ، بنابر این نماینده اون مذهبی هایی که شما فکر میکنی نیست .
(البته برای منم خیلی جای سواله که چرا چنین آدمی موقعی که اسم مذهب میاد وسط تا این حد عامیانه و خاله قزی وار موضع گیری میکنه، هیچوقت هیچ موضع گیری مذهبی از ایشون ندیدم که خارج از کلیشه و برمبنای دریافت های خودش باشه، به عبارت ساده ایشون در زمینه مذهب موضع تدافعی داره و چیز جدیدی درباره مذهب به غیر از اون کلیشه ها نداره)
آشفتگی ایشون بی معنا هست ، خداوند با ابابیل از دینش محافظت میکنه ، من نمی دونم چرا مذهبیون به ابابیل ایمان ندارن. . . شاید این پارادکس ناشی از پارادکس های داخلی قرآن باشه . از یه طرف میگه اجباری در پذیرش دین نیست از اونطرف میگه قتلو فی سبیل الله … من نمی دونم چرا این آیات و سوره ها آخرش همه به قتلو ضربو،قطعَ شترقو و بترکهو و جر و تیکه پاره کردن ختم میشه ؟!! خب این چه رحمت للعالمینی هست که آخرش اگر نگی چشم به قتلو و ضربو ختم میشه ؟!!
ایکاش محمد در مکه باقی می ماند و هیچگاه به مدینه نمی رفت و دینش همونجوری خوشگل و دون ژوآنِ مکی باقی میموند و به خونریز مدنی تبدیل نمی شد !!!!
آقا از مصاحبت با شما لذت بردیم ببخشید ربطو بی ربط زیاد گفتیم . دمل چرکی بود باس بیرون میریخت
کاظمی گفت:
@ جناب جوات
گر جمله کائنات کافر گردند بر دامن کبریاییش ننشیند گرد. اعتراض من به خاطر همون چیزاییه که شما توضیحش رو دادی که «اینجا مملکت امام حسین و امام زمان هست و….»
اعتقادات منم شما اسمش رو بذار کلیشه و خاله قزی وار. برای من رضایت درونی خودم از مسیری که میرم کافیه.
کاظمی گفت:
ویول
امیدوارم که عمر من و شما اونقدر قد بده که دورانی رو ببینیم که بساط مذهب از این مملکت چیده شده و اون وقت قضاوت کنیم که آیا مذهب بود که باعث اینهمه آشفتگی شد یا مردمی که هر کدومشون یک دیکتاتور کوچیک هستند با هزار و یک جور مشکل فرهنگی.
Reza 3 گفت:
به به ، بابا ایولا … مثل اینکه مردم بدبخت ما تازه یه چیزی هم بدهکار شدن !
این مذهب نیست که ما رو به اینجا کشیده این مردم هستند که مذهب رو اینطوری کردند … بمیرم واسه مظلومیاتت ای مذهب ! چه میکشی تو از دست این مردم …. وا مصیبتا !
گیتی گفت:
@ شاکیان توهین به ساحت مقدس چادر سیاه
قال یک نفر که مقدس نبوده و کمی آشنا به زبان فارسی : درست و بی غرض و مرض بخوانیم
——————-
» دست خودم هم نیست.
چادر برای من نماد همه ی چیزهایی ست که ازش بیزارم »
——————-
نماد در خواب هم گمون نکنم نیازی به توضیح داشته باشه ، ریشه اش خیلی عمیقه با یک بیل و دو بیل بیرون نمیاد !!
خوبه علاقمندان به عدم ترویج نفرت جمعی به این نکته توجه کنند که تا عقده ها و گره های ناخودآگاه جمعی سرباز نکنه ، این دمل چرکین همچنان به رشدش ادامه میده….
دوستانی هم که می تونند تعیین کنند حدود و مختصات فریاد زدن این گیر و گره ها تا پای چادر سیاه یا حتی تا پای بیکینی کجاست ، آگاهان به علوم خفیه و غیب هستند، دانایی شون خیلی بیشتر از حدود درک و فهم آدم های بی ادعاییست که حرف دلشون رو میزنند گاهی با جیغ گاهی با پچ پچ !!
نسوان گفت:
اوووخ… اووخ و واخ!
آخه من چجوری بهت بگم که چقدر اینجا بدون تو خالیه
من چجوری بپرسم که کجا بودی
وقتی خودم نمی دونم که کجام
ای حاشیه ی مهم تر از متن
اگه بدونی، اگه بدونی…
دلم برات یه ریزه شده بود.
بر پدر و مادرت صلوات..
و.
کوروش گفت:
وااااای بچه ها ببینین کی این جاست !!! گیتی اومده، جز جیگر بگیری دختر از بس که دلمون هزار جا رفت و ازت خبری نشد .
بر این مژده گر بدهم جان رواستا
ین کلیپ هم به افتخار گیتی
تا کلبه دل کنی تو روشن
Reza 3 گفت:
یادم بنداز اگه یه جا دیدمت یه ماچ آبدار از لپت بکنم +++
جوات یساری گفت:
ببین هنوز از راه نرسیده گردو خاک کردی و داری متلک میندازیا ، اگر قرار باشه هرکی هرجور عشقشِ عقده و گره باز کنه منم باس برگردم به عهد تیرکمون شاه شلوار شیش جیب بپوشم و عقده و گره باز کنم و بساط سینی پاره کردن راه بندازم .
این سبکی که شما طرفدارش هستی به درد جامعه ی اروپا میخورد که به صورت گروهی از دین روی گردان شدن ، اینجا مملکت امام حسین و امام زمان هست . هنوز کِ هنوزهِ نیمه ی شعبان از اون بالای شِمرون تا اون پایین تهرون گُل و گیله های رنگارنگ آویزون میکنن ،
دخترا با بیکینی و مژه ی ریمل چکون و ابروی تَتو شده شربت نظری پخش میکنن و شام غریبان با دوست پسرشون برای امام حسین شمع روشن میکنن. این راهی که تو و بانو در پیش گرفتید به ترکستان است . . . خیلی راحت بگم مثل دون کیشوت به آسیاب ها حمله نکنید. . . یا بِ پچ پچ یا بِ عربده چاقوی جراحی را جای اشتباهی برای تخلیه چرک فرو کردید . چاقوی شما روی عصب سیاتیک پائین آمده ممکنه بیمار دیوانه بشه و چنان لگدی به اون ناخودآگاه جمعیتون بزنه که رنگ فردای آزاد و آباد رو نبینید.
من دیگه در این زمینه چیزی نمی گم چونکه به قول خودت تکرار مکررات میشه 😐
گیتی گفت:
@ جوات
ببین جوات..
متلکی در کار نیست….
میدونی که بخشی از حرفات رو قبول دارم، پس بیخود قر و قاطی نکن…
بارها خواستی اینو به شیوه های مختلف و با آدمای مختلف حالیمون کنی….نیت تو رو میدونم چیه…
جامعه ی ما مذهب زده است ؟؟ درست
خرافه پرسته ؟؟ درست
قربانی می کنه تا قربانی نشه ؟؟ درست
خون میریزه تا خودش نجات پیدا کنه ؟؟ درست…
با دوبس دوبس برای امام حسین سینه میزنه ؟؟ صد البته…
چیتان و پیتان توی صف نذری می ایسته تا یک لقمه بگیره ببره فریز کنه که بعد بچپونه توی حلق مریضش یکسال بعد …بعععععله….من هم اینارو میدونم….
مشروب می خوره تا خرخره بعد اینجا برای چهارتا آیه ی قرآن سینه میزنه ؟؟ بدون شک
موضوع اینه…
اکثر اینایی که رگ گردنشون باد می کنه، آدمایی هستند که فقط تا تیغ میرسه به پای شاهرگ صدای جیغ و دادشون درمیاد..هیچ راهکاری ندارند جز ترویج سکوت….
اکثرشون هم فقط می تونند یا ناله و نفرین کنند یا شعار بدن…
راهکار چیه….
هیچ راهی وجود نداره جز یک فضای آزاد برای گفتمان در بطن جامعه که گمون نکنم به عمر ماها قد بده…
ما اونروز رو نخواهیم دید…
اما اون بیمار دیوانه اون لگد رو خواهد زد، شک نکن…
نه بخاطر مذهب ؛ نه بخاطر مقدسات….
فقط و فقط بخاطر درد نان….درد یک لقمه نان ، درد یک وجب سقف….
اما محرک حرکتش همین مقدسات خواهد بود….شک نکن !!!
باشه …تو تکرار نکن من هم نمی کنم….
اصلا بیخیال….
حرف اصلیم این بود…نویسنده خودش داره میگه اقا این درد درونی منه…
بارها همین ویولتا سر این موضوع با من بحث کرده که دوستان خوبی در جمع آدمهای مذهبی داره….بارها به من اعتراض کرده که برخوردم تنده….همین ویولتا که این خواب رو دیده….
من گفتم دادخواست رو درست بخونیم بعد حکم صادر کنیم…همین !!!
جوات یساری گفت:
آآه هآ … از اون لحاظ گفتی دادخواستو حکمو اینا و اونآ
منو نیگآ آ . . . از اووون لحآظ …. !! اوکی آی اگری وید یو 😀
خُ اینو از همون آخرش میگفتی کِ اولش اینجوری نشه 😆
گیتی گفت:
@ جوات
🙂 🙂 🙂
حالا که سکوت و ارامش برقرارشده تو منو نیگا….
راستش رو بگو، در جامعه ای که مقدس ترین مفهومش الان شده پول و اسکناس، چادر که قربونت برم و اینا….امام حسین و طفلان مسلم و خون و اینا که هیچی ، خداشون رو هم حاضرن به ماشین و خونه و یک شغل نون و آب دار بفروشن چقدر فکر می کنی این نگاه و دید تو برد داده باشه….
من فکر می کنم غیرت مذهبی امت در صحنه ما ممکنه فقط به شکل سازماندهی شده حرکت کنه که اونهم به چهارتا گره گشایی اون اقلیت ربطی نخواهد داشت، اصولا به نگاه اون اقلیت ربطی نداره…
فکر می کنی آدمی مثل » مانا نیستانی » چرا گیر افتاد ؟؟
بخاطر اشتباهش در تحریک غیرت قومی ؟؟ باور کن فکر می کنم اینگونه نبود…مانا نیستانی باید زندانی و تبعید می شد…چاره اش هم در جنباندن آدم های متعصب بود…
این تعصب همیشه وجود داشته و خواهد داشت ، در هر زمینه ای که فرض کنی….
راهش اینه که اون اکثریت ارام آرام یاد بگیره اون اقلیت اجازه ی حرف زدن داره…
حالا چگونه ؟؟ من نمی دونم ، ولی می دونم چاره اش در خفه کردن بغض اون اقلیت نیست….
هیچ می دونی من هم از چادر سیاه می ترسم ؟؟
از آدمی که چادر سیاه به سر داره نه…..از اون چادر می ترسم…
اون چادرهای سیاه شادی های کودکی و نوجوانی و جوونی ما رو ازمون گرفتند…
خوب یادمه یکیشون برای درک عمیق مفهوم معاد کلاس مارو رو جمع کرد برد قبرستون …
شاید باور نکنی، دونه دونه اسامی روی قبرها رو برای ما می خوند زنیکه….و رو می کرد به ما و می گفت مثلا خانم فلانی شما یکروزی جای این …..اسم مرده رو می گفت هستی…
واقعا دارم میگم….گاهی فکر می کنم ماها چه پوست کلفتی داشتیم که هنوز زنده ایم و زندگی رو دوست داریم….چه مبارزه ی درونی کردیم برای نگه داشتن شور زندگی…
حالا یکی هم مثل ویولتا میاد از وحشت و ترسش از اون چادر سیاه میگه…
این درک کردن ها چرا فقط باید محدود بشه به آدمهایی که سعی می کنند بفهمند و درک کنند دیگران رو…چرا اونور هیچوقت درک نمی کنه ؟؟
این زخم ها رو باید تا کجا با خودمون بکشیم تا دم گور ؟؟
همونجایی که اون خانم نیم تنی با اون چادر سیاه به ما نشون میداد ؟؟؟
نمی خوام ملودرامش بکنم قضیه رو،
ولی گاهی باید سوپاپ ها رو باز نگه داشت، درسته نیروی اقلیت اینور محلی از اعراب نداره برای ترکیدن…..ولی یکروزی شاید پیدا بکنه….
گردو گفت:
آها گیتی
اون پایین گفتم گیتی هم چرخش یک دور دیگه زده و لابد سابیده شده.
این اعتراف خیلی بزگی هست. که ما اقلیت هستیم.
این سوالت هم کاملا بر حقه که میگی
«این درک کردن ها چرا فقط باید محدود بشه به آدمهایی که سعی می کنند بفهمند و درک کنند دیگران رو…چرا اونور هیچوقت درک نمی کنه ؟؟»
ولی عزیز دل! اگر روزی برسه که اکثریت حقی برای اقلیت قائل باشه مگر همون دموکراسیی که خودمون دنبالشیم نیست.
پس این حد اقل تو همچین خواست کوچیکی هم نیست و بدون که راه کمی نداریم که به اونجا برسیم.
من تو پست قبلی در این مورد خیلی داستانسرایی کردم. اگه وقت داشتی یک نگاه بنداز.
من ندیدم کسی دعوت به سکوت کرده باشه. با اینحال معتقدم سکوت دردش خیلی بیشتر از دادزدنه. خیلی باید بزرگ باشی که درد داشته باشی ولی سکوت کنی.
طنز روزگار اینکه ظاهرا شما خودتون تو این بخش اقلیت اکثریت دارید. آیا تا حالا فکر کردید که این بخش اقلیت اقلیت هم درد کشیده همین داستان هستند. یا مثل اون اکثریت فکر میکنید فقط خودتون همه چی رو حس میکنید. اونیکه تو زندان برای آزادی میرحسین اعتصاب غذا میکنه چی؟
گیتی گفت:
@ گردو
اول که درود
چند وقت پیش یک مستند توی بی بی سی نشون میداد ، از یک خانواده ی افراطی مسیحی در امریکا، که قرآن می سوزونند و هیچکس رو قبول ندارند جز خودشون، کامیونیتی خودشون رو دارند و سرو صدا و پلاکاردهای خودشون رو…گزارشگر هم خودش مدعی بود بی اعتقاد به خداست اما وارد خونه ی اونا شده بود و باهاشون حرف میزد، توی کوچه هم مردم عادی بهشون اعتراض می کردند که شماها چه حقی دارید مثلا از طرف خدا حرف میزنید…. در این جمع ناهمگون هر کسی نطر خودش رو تبلیغ می کرد، هیچکس هم جرات نمی کرد به اون یکی بگه حرف نزن چون دشمنی ایجاد میشه…
یعنی قانون دهنشون رو برای اینگونه دعوت به سکوت ها می بنده….حالا در اقلیت یا اکثریت !!
سیاست کلی جامعه روکه نمی خوان تغییر بدن !! اونو هر حزبی که بیاد روی کار تعیین می کنه با احتیاط برای از دست ندادن رای دهنده های احتمالی دور بعد !!
حرف زدن راجع به نظر شخصی که دیگه اقلیت اکثریت نداره….
بعد هم ببین گردو جان ، در مورد دنیای واقعی خودمون که به جوات هم گفتم » به عمر ما قد نمیده »
اما در مورد دنیای مجازی و این یک وجب وبلاگ
شاید من سابیده شدم…شاید بهتر باشه بگم در حد مرگ خسته شدم…
شاید بد نباشه بدونی حس می کنم فشاری که از کج فهمی و دیرفهمی و عدم درک متقابل بوده داره من رو تبدیل می کنه به یک افراطی عوضی….
برو نگاه کن توی آرشیو همین وبلاگ شاید بگیری چی میگم…
تکرار….تکرار….تکرار….تکرار…..
شخص من ممکنه خیلی سروصدام زیاد بوده باشه و خیلی ها دل خوشی از من نداشته باشن اما هیچوفت حرف قلمبه سلمبه ای نزدم و نداشتم که بزنم ، حرفم همیشه یک چیز بوده، زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنند…
دارم کم کم به یقین میرسم اکثر آدمهای طرفدار سکوت
نه از بزرگی در تحمل درد
نه از دانایی در چگونگی حل معضلات
که از ناتوانی و بی رحمیشون در دیدن درد و بی تفاوتیشون به رنج دیگری به شعار » فضیلت سکوت » رسیدند….
که زخم باز و خونریز رو می بینند و باز هم روی عقیده ی خودشون جفت پا ایستادند…
مگه میشه ؟؟؟
واقع بین بخوایم باشیم اکثرشون هم داد میزنند » قضاوت » نکنید ، ولی خودشون همیشه اول قضاوت کردن و حکم رو هم بدون حضور تو و در همون پنل اول برخوردشون صادر کردند….
آدم ها یک وجه ندارند….موجوداتی چند وجهی و پیچیده اند… گردو با همه ی وجوهش گردوست ، ویولتا هم همینطور، جوات هم همینطور، گیتی هم هکذا…
دعوت به سکوت هم این نیست که عزیزم حرف نزن یا عزیزم خفه شو …اینه که سعی کنیم مدل نگاه یک آدم دیگه رو کنترل کنیم همون میشه….
در مورد کسی هم که در زندان برای میر حسین اعتصاب غذا می کنه و نه برای آزادی ، حرفی ندارم بزنم …اما از نوریزاد خوشم اومد که در فرصتی که داشت رفت روی پشت بوم و رو به دوربین خودش گفت » ما آدم کشتیم ، ما جنایت کردیم ، ما آدم کشتیم…ما آدم کشتیم «…حالا دمش به هرجا که شما میگین وصل باشه یا نباشه !!! جز اقلیت باشه یا اکثریت…باز هم برام فرقی نداره…موضوع اینه که در فرصتی که داره اونچه که اتفاق افتاده رو بیان می کنه….
خلاصه که آدمی که بیان می کنه رو بیشتر دوست دارم…حتی اگه اون بیان شبیه تف انداختن روی صورت من باشه….. در زندگی واقعی گاهی این سیلی های گاه و بیگاه زندگی منو دگرگون کرده….
سکوت در یک جامعه ی بسته برای من معنی بیماری و ناهنجاری میده نه فضیلت و دانایی !!
نسوان گفت:
یعنی کلا هیچ ملتی فکر نکنم این قدر از گفتگو و آیین ش بی خبر باشه
برای ما یا تایید یک حرف
یا مخالفت در حد مرگ با یک حرف معنی داره
هیچ حد وسطی هم نیست
یا باید سکوت کنیم
یا باید عربده بکشیم
یعنی یا باید براش هورا بکشیم یا هوار بکشیم و یا در آخراگه حرف ما رو نزد بزنیم بکشیمش!
تو نگاه کن توی همین وبلاگ: تا حالا چند نفر اومدن به من گفتن که فلان چیز رو بنویس یا ننویس.
آخه از این مسخره تر میشه که تو بیای تو وبلاگ یک نفر، که ساخته که توش حرف خودش رو بزنه و فقط هم داره حرف خودش رو میزنه و بهش بگی حرف خودت رو نزن!پس من چی بنویسم؟ اصلا می خوای شما بیا بنویس! یا میخوای من حرف شما رو بنویسم؟ چطوره جیگرم؟ نه تو رو خدا تعارف نکنین یک وقت ها!
اصلا من اینجا را ساختم که هرچی شما می فرمایید بنویسم!
والله من نمی فهمم!
درکش انقدر سخته که من دارم توی وبلاگ خودم نظریات خودم رو می نویسم؟ تویی هم که داری کامنت میزاری نظر خودت رو میگی؟ گیتی نظر خودش ، آرش نظر خودش ، جوات نظر خودش!
هیچ کی هم قرار نیست نظر کسی دیگه رو بنویسه.انقدر این قضیه غیر قابل هضمه؟
لا اله الا الله!
!
جوات یساری گفت:
بانو جان، جیگر جان ، عسل جان ، خوشگل جآن
به این چند خط دقت کن ، من اینارو در یکی از وبلاگ های فارسی خوندم
«هدف ما تا حد امکان پرهیز از دخالت مستقیم و به حداقل رساندن هر نوع نظارتی بر روند گفتگو است.”
“ما به گفتگوی آزاد اعتقاد داریم ، این آزادی شامل حال همه است.حتی مخالفان ؛”
“هرگونه پیشنهاد دیگری برای بهتر شدن فضای اندرونی دارید در میان بگذارید. پیشنهادات شما به رای گذاشته می شود و در صورت موافقت اکثریت اهالی اندرونی مورد تصویب قرار خواهد گرفت.”
نویسندگان آن وبلاگ در مناسبت های دیگر نیز به مشارکت و حضور در تنور گفتگو و نقد تاکید داشته اند . . . در هیچ جایی از اون نوشته اشاره نشده بود وبلاگ خودمه تو چیکار داری و یا » آخه از این مسخره تر میشه که تو بیای تو وبلاگ یک نفر، که ساخته که توش حرف خودش رو بزنه و فقط هم داره حرف خودش رو میزنه و بهش بگی حرف خودت رو نزن!»
شما وقتی میگید نقد کنید و نظر بدید همینه دیگه ، قرار نیست که همه بیان بگن خوشگلی و صد در صد درست میگی !
بانوی عزیز درک این نکته اینقدر سخته ؟! که آدم یا دعوی پیلبانی و گفتگو نمیکنه و یا منتظر هر پیل حتا نخراشیده هم باید باشه ؟! … » انقدر این قضیه غیر قابل هضمه؟»
ضمنا . . . در این گفتگو بدون تغییر آی دی هرکی حرف خوشو زد، نه هوچی گری کردم و نه بی نظمی ، الان این دلخوری از چیست از کیست ؟
من به هر سازی که زدید رقصیدم ظاهرا مشکل ، پدرکشتگی و خصومت و «کینه ی شتری لولیتایی» شما تموم شدنی نیست . من دیگه چیزی نمی نویسم ،
البته شما و رفقای متوهم زدتون از این به بعد می تونید مثل قبلن و قبلن تر ها ،هر ساز ناکوکی رو به جوات وصل کنید . قبلن بارها گفتم بازم میگم با تمام چِسانم فِسانم ها نسخه ی کمیک خامنه ایی هستید . دشمن شناس و متوهم در تئوری توطئه. . .
برای همه ی فرصت هایی که بهم دادید بینهایت بینهایت ممنونم / 4کرت جوات
رهگذر گفت:
@جوات
جوات
ی چیز تو اون کنج لبات.
تا بانو اون کاری رو که گفته باهات نکرده، غلط میکنی جایی بری من رفتم سفارش کوکا کولا ۲ لیتری دادم تو بطری شیشه ای مخصوص.
حکایتت حکایت اون بچه خوشگله است که ته کوچه بن بست خورد به پست گزوینیه بالام جان.
گزوینی گفت ببین ستا راه داری،
۱. ستاره بشی بری آسمون
۲ آب شی بری تو زمین
۳. دستاتو بزاری رو دیوار و از لحظه هات لذت ببری.
حالا داستان تو است داداش، سعی کن لذت ببری (:
اما از شوخی گذشته، باور کن اگه ی مطلب دروست رو هم ی نفس به یکی بگی نتیجه برعکس میگیری،
بهلول عاقل اندرونی؛ نبود هیچ کس در این اندرونی به اندازه تو، تو چش نیست بشرطی که لیمیتد رو بشناسی.
این لغت ۴ کرت رو هم از دهنت بنداز، بهت نمیاد اصلان
urتاواریش، یولچو
کاپیتان بابک گفت:
بانو گیتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اونقد ذوق زده شدم مثل اینکه خواهرم اومده باشه. هنوز کامنتا رو نخوندم
کجا بودی آبجی؟ دل ما ( ) شد برای دیدنت. وسط پرانتز! یعنی اونقدر کوچیکه که دیده نمیشه
خلاصه بعد از آگهی و داد و فریادو چه و چه…سلب امید کرده بودم. خودم هم کم تر میام. اگه بیام هم دیگه طولانی ش نمی کنم. اعصابشو ندارم
خلاصه خوشحال شدم بد جوری
کوروش گفت:
داشتم کم کم واسه تو هم ی کامنت میگذاشتم که»یک عدد کاپیتان با کشتیش گم شده یابنده به دفتر باراندازمراجعه کنه» که دیدم خودت آمدی.
چی شده رفیق کم پیدایی؟ نبینم گرد ملالی بر رخ ماهت نشیند.ما قراره با تو ماجراها داشته باشیم،تکلیا و کشک بادمجون وباقلی پلو، مخلفات .کجا به این زودی.؟…..
کاپیتان بابک گفت:
قربون خودت و اون باقالی پلو کشک بادمجونت میرم
روزگاره دیگه، بالا و پایین داره
یک خواننده گفت:
مدت هست که نوشته های زیبای شما را می خوانم
انسان ممکن است محل زندگی را عوض کند، حتی اعتقاداتش را ، اما ترس و نگرانی هایی را که آن جامعه نا سالم برایش به ارمغان آورده را همیشه همراه خواهد داشت
شاید نسل پس از ما …….
ess گفت:
یاد فیلمهای هیچکاک افتادم
کاپیتان بابک گفت:
نزدیکای آخرش به این فکر بودم (احتمال می دادم) که اینجوری تموم میشه
چون بعید بنظرم میومد چنین عن هایی در استرالیا باشن و همچین غلطی بکنن
راستی بهت گفته بودم من وحی می گیرم؟ اوووووووووه…بلی بلی
رهگذر گفت:
این آهنگ احمد کایا رو من خیلی دوست دارم ی چیزی تو مایه های گنجشکک اشی مشی خودمون هستش.
شبیه چیزی هست که تو تو خواب میبینی. زنی عاشق… عشق تابو…….. شکستن تابو شکستن خود.
نسوان گفت:
برام معنی شعر ش رو هم می فرستی؟ من ترکی بیلمیرم
رهگذر گفت:
سخته، میترسم ترجمه کنم حق مطلب ادا نشه.
برای درک آثار ادبی، باید به زیر ساخت های اجتمائی اون فرهنگ آشنا بود در غیر اینصورت شعر خیلی پیش پا افتاده و بی معنی به نظر میاد.
من خودمم صد در صد متوجه نمیشم اما سعی میکنم تا اونجا که ممکنه روایت آهنگ رو بگم.اگر از خوانندگان کسی بهتر تونست ترجمه کنه که خوب ف بها .
باران خوهد آمد و تو خیس خواهی شد …امان
با سپیده دمان نا پدید خواهی شد …….امان
روشنی ماه، درد خواهی شد ……..امان.
بسان ستاره دنباله داری تو(یا مه فام)
……………………………..
بی صدای بی صدا همناند گریه هستی……………امان
به وقت موعود تو خواهی رفت…….امان
اجازه بده تا ماه برود و تو بمان………..امان
امید من هستی.
آرش گفت:
آقا من این یکی رو خیلی دوست داشتم.
رهگذر گفت:
اره، آرش……..شنیده بودمش، قشنگه (به شرطی که خوانندرو نبینی 🙂 ). اصولا موزیک ترک چه سنتی چه پاپ برای من گیرائی خاصی داره.همینطور یونانی و عبری. ریشها مشترکن و جذاب . البته اون ها هم پاپ چرک زیاد دارن اما در مجموع از دید من گیراست، سعی میکنم با توجه به بحث مطروحه موسیقی هایی از اون منطقه بگذارم.
ندا.ح گفت:
تو خوابم دست از سر آدم برنمیدارن اینااااا .. والا!!
گیتی گفت:
برای ویولتا و کابوسهایش
آنتی آن را از خورجین این ضعیفه ی آوازه خوان برات کش رفتم با برداشت چپ اندرقیچی خودم
اینجا و اونجا نداره آبجی
گاهی رویاست گاهی کابوس…
گاهی باید به رویا پناه برد، گاهی به کابوس ….گاهی باید از جفتشون فرار کرد !!!
به داستان گیج زدن بین خواب پروانه بودن و خواب انسان بودن فکر کن
هرکسی اینروزا گیج نمیزنه یک جای کارش می لنگه
——
I linger in the doorway
of alarm clock screaming
monsters calling my name
Let me stay
where the wind will whisper to me
where the raindrops, as they’re falling, tell a story
——————————————————-
ضمنا نپرس کدوم گوری بودی یا هستی چون گردنمو هم بزنی نمیگم !!
هر وقت به حول و قوه الهی یا غیر الهی خودم فهمیدم میام بهت میگم….، در دوران و عصر نفهمی عمر خودم به سر می برم ، مثل قبل !!! 🙂
جوات یساری گفت:
اُ . . . لا لا . . . یِ یِ یو . . . آقا بزن اون دس قشنگَرو . . . بیبین کی اومده 😆
من کِ کلی واست ختم انعام گرفتم و خرما پخش کردم ،
فِک کردم دار فانیو بیخیال شدید ،درخت لوبیای سحر آمیز رو بغل کردید و بِ عالم باقی پیوستید.
جمشید مشایخی و پیشکسوتِ اندرونی کِ زوج هنری شما میباشند و جی جی باجیتون بوده و هستن در غیاب شوما تنها بود ، نطقشون منعقد نمی شد ، گزیده گوی شده بودند و استندبای. . . از این روز بِ بعد خداوند به مسلمین و مسلمات رحم کُنآد
من کِ میدونم کجا بودید ، دنبال حلقه ایی در معبد پترا . . . یو آر ذولقرنین ،به دنبال آب حیات 😉
بِ هر حال از سلامتی شما بسیار خوشحال و مسرورم
پیروز و کامکار باشید همیشه
گیتی گفت:
@ جوات
سلام بر ابلیس !! 🙂
آقا این دو خط آخرمتن شما رسما منو ترکوند…
نه آخه انصافه ، حتما باید فکر کنی من غزل خداحافظی رو خوندم و خرما پخش کنی تا بعدش از سلامتی اون مرده مسرور بشی بی معرفت ؟؟!!
مرده دوست مرده پرست جنازه پرور !!
ولی جدی الان می بینم دشمن هم دشمن قدیمی ، والله !! 🙂
خوب رگ و ریشه ی آدم رو می شناسه ، به جون خودم دنبال همون حلقه می گردم !! نیشت رو بنند !! نخندی ها…. هنوز شات گان دسته برنجی همرامه ، بخندی درست می زنم وسط پیشونیت !!
ضمنا می بینم در باغ سبز قدیمی رو بالاخره به روی خلق الله باز کردی !! آره ؟؟…ایول …بعدیش چی می تونه باشه اون رفیقت خدا حتما میدونه !!
نگران مسلمین و مسلمات نباش…تا زیر دماغم فرو رفتم تو یک چیزی که تهش معلوم نیست ، گمون نکنم حالا حالاها بتونم بیام بیرون…اومدم در کابوس سهیم بشم فقط…
مراقب اندرونی باشی ها….شلوغ نکنی ها !!
I’m watching you
آقا این دلت رو یکسره کن دیگه، چقدر بازی درمیاری…ای بابا !!
🙂 🙂 🙂
امضا: ژاور
و ممنون از لطفت…. زیاد زیاد
جوات یساری گفت:
نزن شیلیک نکن…. انا مظلوم ….تسلیم 😐 تسلیم 😐
حسابی آدم درسو حسابی شدم مودب جنتلمن ، واسه هرکی میخوام کامنت بنویسم شروعش با عزیزم دوستم قربونت برم هست ….یه هلویی شدم خوردنی . . . به عنوان نمونه یکیو آورده بودن به اسم مارگریت همون اول در پیشونی نوشتش دیدم مثه نیکیتا نویسنده بشو نیست . . . برامون قصه ی حسین کرد شبستری تعریف میکرد طولانی در حد رالیِ رانیِ جاکارتا ، همه اعتراض کردن ، اما من جیک نزدم ، مودب نشستم یه گوشه و نگاه کردم. یِ چی شدم در حد لالیگا. . . اینقد آدم درسو حسابی شدم کِ همین بانو ویولتا بنده رو مورد تفقد قرار دادن و گفتن : باریکلا جوات باریکلا پسر خوب باریکلا شامبوس مامبولی
بیرون میایی بیرون میایی از چیزی که در اون فرو رفتی بیرون میایی . . . میگن : «چون کند دعوی خیاطی کسی افکند در پیش او شه اطلسی»
حالا ببین کجا رُل خیاطو اومدی که زمونه جلوی روت اطلسی انداخته و میگه بسم الله وردار ببر و بدوز
اینشالا کِ یک قبای خیلی خوجگل موجگل بدوزید.
امضا: مادلن
گردو گفت:
آرش!
جواتی که دستاشو بالا کرد.
تو هم بیا یک عرض ادبی بکن ویک سوره توبه ای بخون شاید دیگه دعوا مرافعه ها کوتاه بشه.
بالاخره گیتی هم چرخش یک دور دیگه زده و آبدیده تر شده، شایدم سابیده تر، و لابد خودش هم کمی رعایت دشمناشو میکنه.
نسوان گفت:
It’s killing you, you’re killing me
I’m clinging on to my sanity
All I need is a short term remedy
Come and hide me from this terrible reality…
Dreaded memories flood back to me
But there’s still a willful mind behind these cold
psychotic eyes
Now I tread this path so differently
I’ve opened my mind and darkened my entire life.
I’ll dance with the angels to celebrate the holocaust,
And far beyond my far gone pride,
Is knowing that we’ll soon be gone,
Knowing that I’ll soon be gone…
دیوونه!
من بدون تو تلنگم در میره می فهمی؟
Come and hide me from this terrible reality…
Come and hide me from this terrible reality…
Come and hide me from this terrible reality…
Come and hide me from this terrible reality…
دلم برات تنگ شده بود.
تو حق نداری همه رو عاشق خودت کنی و بری.
من دوستت دارم
بوس.
و.
گیتی گفت:
ویولتا….
من ترکیدم، رسما……یعنی این هجمه ی محبت از توی مانیتور که می خوره به صورتت یهو آدمو خل می کنه…
خوب فک می کنی واسه چی یهو الان اینجام مثل خل دیوونه ها…..منم دوست دارم دیگه …گفتن داره ؟؟ نه فک می کنی گفتن داره ؟؟
از reality نگو که دلم خون شده….چکه چکه ها…
میام حالا….با توپ پر…یک چیزای گنده ای رو کوچیک کردم، یک چیزای کوچیکی رو گنده کردم ببینم چی میشه ، آخرش همه رو میریزم توی چرخ گوشت از خمیرش یک مجسمه ی یادبود درست می کنم میگذارم سر در باغ شفتالوی زندگیم !! 🙂
ماچ و بوس دونبش…
ضمنا یکروزی با هم میزنیم روی شونه ی چپش….شک نکن !!
ایران گفت:
گیتی، دلم برات قد نخودچی شده بود!
گیتی گفت:
ای ایران….
دور از تو اندیشه ی بدان…
هم خودت هم دلت….
گردو گفت:
گیتی!
از دیدنت خوشحالم شدم
فقط ملال نبودنت نیست، دلواپس چگونه بودنتیم آبجی.
هر جا هستی سالم و شاد باشی.
سايه گفت:
واي من اين حس نفرت رو نه تنها به اين جور زنها بلكه به مردهايي كه ريش دارن و بلوزشون رو شلوار و يه تسبيح دستشون و به صورت ادم نگاه نميكنن وقتي حرفي ميزنن …دارم…
اه اه اه ،
salivan گفت:
do sale ke einja az chadorihaye kale ghandi, az rishahaye aragho, az mosalmonaei ke boye jorabeshon khafam mikard, az tahajor az zor az ejbar doram. ama hame chiz haroz mesle ye filme donbale dar az jelom rad mishe. bahameye kabosha haroz az khodam miporsam einja che mikonam. man hich vaght einja lezat nemibaram. hame chiz mesle roze aval baram gharibe va das nakhorde monde. ehsase ye mahi ro daram ke az abe gelalod khodesho be biron partab karde va hala az bi abi dare mimire. hich vaght ye khanome chadoriye bo gando, mano be pochi naresond. hese lajbazi va mobareze mano be pochi naresond…. einja che mikonam. …
مهشید گفت:
مذهب مذهب مذهب…
مذهب یعنی این که ملاک برتری انسانها تقواست!هر چه آدم مذهبی تر برتر هر چه مومن تر بالاتر هر چه حجابش برتر تر خودش بهترترتر.از آنجا که باطن افراد را نمیشود اندازه گرفت تنها راه شناسایی افراد برتر ظاهرشان است.هر چه جای مهرشان گنده تر هر چه لباسشان پوشیده تر مومن تر.
ما انسانها به دنیا آمده ایم که به تعالی برسیم یک عده از همان اول متعالی هستند یک عده گمراهند وظیفه آدمهای متعالی و بهتر اینست که گمراهان را به راه راست هدایت کنند.اصلا امام حسین شهید امر به معروف و نهی از منکرشد.اصلا ما انقلاب کردیم که مملکت اسلامی بشود در هشت سال دفاع مقدس تمامی شهدا گفتند خواهرم حجابت را…
همین الان یک آمار بگیریم که مملکت از اسلامی بودن انصراف بدهد یا نه؟حداقل 70 درصد این مردم میگویند نه خیییر.چرا چون اسلام خوب است. بد است میگوید دزدی نکنید.دروغ نگویید.به آدم ها احترام بگذارید؟بد است میگوید خلخال از پای زن یهودی بکشند همه مردان مسلمان باید بگریند؟
هان؟سه هزار میلیارد را میگویید.دروغ و ریا را میگویید. رشوه و دزدی و تجاوز به زنان مردم در خانه شان را میگویید.نه اینها که اسلام واقعی! نیست شما سیاست را با دین قاطی نکنید.مواظب دینتان باشید یک وقت از دست نرو دیک وقت آخرتتان را فنا نکنید.ما فقط باید حواسمان باشد آدمهای متعهد! را انتخاب کنیم .چه ؟ آزادی و حق انتخاب ندارید؟مگه این دخترا رو نمیبینی؟دیگه میخوان چی کار کنن.حتما باید آمریکا بیاد بالا سرتون تا شاد بشین؟حتما باید بشیم نوکر انگلیس؟
پس نتیجه میگیریم که باید حجابمان را رعایت کنیم و به حرف آدمهای بهتر و برتر و باتقواترگوش کنیم و مواظب باشیم که با حرفهایمان مردم را از دینشان دور نکنیم چون دودش به چشم خودمان میرود و ممکن است یک روزی برسد که دیگر روی پیشانی مردی داغ نبینیم و بدتر از آن ممکن است یک روز تمام زنان لخت مادرزاد از خانه خارج شوند.
خداوندگارا ما را ببخش و بیامرز!
رهگذر گفت:
عطسه…………
عطسه…………..
عطسه…………
شرمنده. من به شر و ور حساسیت دارم.
عطسه
عطسه
عطسه
saeed گفت:
رهگذر شب های مهتابی
لحظه لحظه عطسه… هاتو می فهمم.
بعضی وقت ها ضد و نقیض گوی باعث میشه فک آدم ولو بشه و روی دم خر علف سبز بشه.
دو روز دیگه جو گیر میشه میاد. پیل افکن زیاد.
آب شنگولی با مرغ پخته بین ملت پخش میکنم
از پشت شیشه ها است،که میتوان بطن تراژدی شاخت.
بانوی را که بیاید تا پایین سرسرای یک هتل، فلافل نخورده قهر کند برود.
کیوان گفت:
رهگذر دانا !
متن بالا را مهشید به منظور همدلی با مذهب ننوشته بود:
…هر چه آدم مذهبی تر برتر هر چه مومن تر بالاتر هر چه حجابش برتر تر خودش بهترترتر…
این نوشته جدی نیست! در ثانی شما که یادم میآید طرفدار آزادی بیان بودید حتی برای مخالفین؟
رهگذر گفت:
کیوان خان، ممنونم ازصفت دانائی که التفات فرمودید اما به یقین باورم بر این است که بین داناترین و نادانترینمان در این مجال فقط یک پله فاصله هست.
بنده هم واقف بودم به قصد مزاح نگارنده ، و جوابی با بار fun سیاهه نویسی کردم. چنانچه مهشید خانوم مجازی و عباس آقای حقیقی هم آگاه بر این نکته بوده و کامنت پائینتر را مرقوم فرمودند.
بیاد هم ندارم چه در زمان حضور کبری و چه غیبت صغری خط و ربطی بین ما رد و بدل شده باشد که حضرتت آنرا حمل برجانبداری بنده از آزادی بیان کرده باشی که بارها در این محل یاد آور روایت آهو در طویله خران حضرت مولانا بوده ام که خود هم از پیروان ان دیدگاه هستم.
به هر حال فرمایش حضرت عالی متین است و تا مرد سخن ناگفته باشد عیب هنرش نهفته باشد.
pantea گفت:
khanoom mahshid inai ke goft shokhi bood are ????
مهشید گفت:
آنتی هیستامین بخور خوب شی. باهوش دقیق ونکته سنج
جوات یساری گفت:
با رهگذر و سعید بودی! مگه نه؟!
ببین کلن این دوتا به خصوص رهگذر نمی دونه با یِ خانوم محترم باس چه جوری مثِ یک دون زوئآن و جنتلمن برخورد کنه . کامپلی ماینتشونم شیشو هش میزنه.
عزیزم من خودم درخدمتتون هستم ، صحبت گپ کرتیک همه جوره میتونم این افتخارو داشته باشم تا در خدمتتون باشم
با تشکر : جواتِ جینگل بِرد(یساری)
رهگذر گفت:
نکبت، من بلد نیستم با خانوما مس جنتلمن حرف بزنم؟؟!!
من از وقتی که اون صفحه فیس بوک ویولتا رو دیدم هر وقت میام جواب خانومی رو بدم اول میرم داندونامو مسواک میزنم، بعدش موهامو سشوار میکشم بعدن ترش ادکلن میزنم . بعد میام محترمانه کامنت مینویسم . مثل الان اگه من ناگفته بودم به شر و ور حساسیت دارم، ایشون اسم این داروی نجات بخش رو که از دایرت المعارف امام کشف کردنرو در دید عموم قرار نمیدادن.
کی میخوای آدم شی؟!دست وردار از اینهمه پاچه خوری.
(:
جوات یساری گفت:
🙂 کفشو یادت رفت بگی ، دقیقن اگزکتلی میخواستم صداتو در بیارم رفیق
البته چونکه می دونم مثل همون ویولتا جنبه ی شوخی داری مزاح کردم .
نسوان گفت:
شوخی هات رو با اژدها بکن.
من اینجا با کسی شوخی ندارم.
( آیکون یک انسان اخمو)
در ضمن حالم ازت بهم می خوره که سعی می کنی موقعیت رو تراژیک کنی.
تو می دونی که نه تنها تو که اژدها، که هرکی هر چی میگه اینجا حق حرف زدن داره.
از این که سعی می کنی اینجا رو شبیه کهریزک نشون بدی ازت حالم به هم می خوره.
در حدی که شاید اگه یه روز دستم بیفتی یه شیشه نوشابه ای بهت فرو بکنم!
دوس داری؟
جوات یساری گفت:
فرو کن بانو جان ، کی بهتر از شما ؟ شاهد که ساقی باشه خوردن زهر و یا تحمل درد راحت میشه 🙂 دسترسی به شهروندان عادی مثل آب خوردن هست .
شما چند خط نوشته رو تحمل نمی کنید و به شیشه نوشابه حواله میدید ، اگر دیگران حق اظهار نظر دارن پس اون شیشه نوشابه چیه ؟!
سیستم ج.ا همینکارو میکنه ، میگه زندانی سیاسی نداریم . بعد بهش میگن پس فلانی و فلانی که در زندان هستن مگه زندانی سیاسی نیستن؟
قاضی القضات در پاسخ جواب میده اونا زندانی سیاسی نیستن به دلیل تشویش!!! اذهان عمومی در زندان هستن.
شما هم افراد رو به خاطر نظر و نقدی که دارن محاکمه نمی کنی ، شیشه نوشابه رو صرفا به دلایل دیگری به غیر از بیان و نقد استفاده می کنید. شما به دلیل تشویش اذهان عمومی از شیشه ی نوشابه استفاده میکنی . شما مثل جمهوری اسلامی به اذهان عمومی اعتماد نداری . این چه اذهان عمومی مزخرفی هست که با چند خط کامنت و یا با نوشتن وبلاگ یا تجمع عمومی تشویش و مشوش میشود؟! چرا دیکتاتورها تا این حد «اذهان عمومی» را کودن فرض میکنند ؟!
اذهان تشویش نمیشن ، این دیکتاتور ها هستن که مشوش میشن.
خیلی عمیق خوشحال هستم از اینکه دایره ی قدرت و اختیارات تفکر (لولیتایی ویولتایی) محدود به یک وبلاگ هست و فرصت بروز در عرصه ی عمومی رو نداره . که در آن صورت قلم ها قلم میشد ، ماتحت ها دریده و دهان ها دوخته .
پ.ن: شاید یکی بگه چرا در این جا از لولیتا اسم برده ایی در پاسخ باید بگویم (لولیتا/ویولتا) یک شخصیت واحد است . به کنش یا واکنش های ویولتا دقت کنید آیا تفاوتی بین کنش یا واکنش های ویولتا و لولیتا مشاهده می کنید؟!
به درود
نسوان گفت:
مزخرف میگی جوات.
مثل همیشه
یکی از مشخصات پرسونای تو همین مزخرف گویی هست!
همین قدر که هر چی میگی اینجاست یعنی این که سانسور نشدی
می دونم خیلی سعی در مظلوم نمایی داری و براش خیلی هم دروغ گفتی
واقعیت اینه که بی اهمیت تر از اونی هستی که بخوای سانسور بشی.
دردت اومد جوجو؟ سو ساری!
نمی دونم چه لذتی از این بازی میبری
بازیت رو بکن بچه جون
فوقش آدمهایی مثل کاپیتان بابک اون هم برای یک مدت کوتاه فریب تو رو می خورند
بعدش می خوای چی کار کنی؟
تنها کسی که اینجا برای تو یک جو اهمیت قایله منم!
من هم هیچ موقع ما تحت تو رو دریده نخواستم.
برای کار دیگری بیشتر لازمت دارم.
راستی بیا این رو گوش بده الاغ جان.
من دشمن تو نبودم. من و لولیتا هم یکی نبودیم
لولیتا فکر می کنه آدمهایی مثل تو ارزش حرف زدن ندارن.
برای من اما تو همیشه نزدیک تر از حبل ورید بودی.
با همه ی مریضی هات.
گوش کن.
همین
بوس
😉
رهگذر گفت:
@نسوان
خدایی سوز این موسیقی از شیشه نوشبه بیشتر بود (:
نسوان گفت:
عشقم اینو فقط تو می فهمی
جوات یساری گفت:
فرستنده جوات
برسد به دست بانو
1- کی ؟! . . . من؟! . . . من دردم اومد؟! . . . هِ . . . پیرزنو از خونه خالی میترسونید؟! من خودم یِ تنه تو و لولیتارو بدون یک قطره آب غسل میکنم کفن پیچ و بسته بندی میکنم با فدکس میفرستم قعر جهنم . . . اتفاقا شماها موقع عصبانی بودن خوشگلترید 😉
2- من در این پست حرفی از سانسور یا فیلتر به میون آوردم؟! مظلوم نمایی کردم؟! خط و خط کشی کردم؟ توطئه کردم؟! در گذشته ی دور بله رفیق فمنیست و فاشیستِ شما سانسور میکردند بر حسب سلیقه شخصی سانسور میکرد ، همین شخص که مدام بهش اتیکت ساده لوح بودن می زنید حداقل یک مورد رو به چشم دید و قبل از مشاهده هیچگاه در این زمینه حرفی به میون نمی آورد ( در ضمن توجه داری که ج.ا به آقای کروبی لقب ساده لوح داده ، قرینه های دیکتاتوری رو میبینی بانو؟! به آینه نگاه می کنی بانو؟!)
3- بازی فریب و مظلوم نمایی برای چی؟! برای کی ؟! من همسنو سال بچه ی کاپیتان هستم ، اکثرتون فرنگ نشین مقیم خارجستون و تحصیلکرده هستید. چه جوری قراره گول بخورید؟!!! . . . شما با این حرف ناخواسته به شعور مخاطبینت اهانت میکنی ، شما حتا با این دیدگاه به شعور و درک خودتم اهانت کردی.. . ، شما و داکتر لولیتا اینقدر سوسکه دوُنی کردید تا بالاخره بین من و کاپیتان فاصله افتاد، شما بعضی از مواقع با فشار روحی به کامنت نویس اونارو مجبور به خودسانسوری می کنید( زمینه سازی برای خود سانسوری نیز یکی از ابزارهای دیکتاتوری هست)
4- شما و لولیتا یک شخص واحد هستید یا نیستید نباید به من مربوط باشد ، اما شما تحت سیطره و چمبره تفکر فاشیستی لولیتا قرار گرفتید . چنان مدهوش لولیتا هستید و همچون شمع در نورِ خشمِ لولیتا ناپدید شده ایی که بسیاری از زمان ها اشخاص بی طرف نیز بین شما دو نفر نمی تونن فرق قائل بشن ،
چون زبانه ی شمع پیش آفتاب
نیست باشد ،هست باشد در حساب
پیش شیری آهویی مدهوش شد
هستی اش در هست او روپوش شد
5- به این سوال ساده چرا پاسخ نمی دید؟! دعوت به نقد و آشفتگی از نقد به چه معنی هست؟! دعوت به گفتگو و خطاب کردن مخاطب با الفاظی مثه اینکه ارزش نداری و فلانو بیساری که به کرات از قلمِ لولیتا جاری شده و شما امروز با گُرته برداری تکرار میکنی یعنی چی؟! به این حرکت اگر دروغ نگیم چی بگیم؟! منم خوبه بگم عوامفریبی می کنید و با این کار برای مدتی کوتاه افراد ساده دل را جذب می کنید؟! (تحقیر کردن منتقد و لجن مال کردن شخصیت منتقد نیز از خصوصیات دیکتاتوری هست)
6- البته منم به شخصیت ادبی و غیر سیاسی شما علاقه دارم ، مولهالند که نگاه میکنی ، به خدایگان احمق و کوچک کافری ،از هر مذهب و آیینی رویگردانی ، موسیقی ارکسترال گوش میدی ،عرق هم که میخوری ، مثه مام اهل خونه و زن و بچه داری نیستی …. اینهمه نقاط گرانیکا آخه چرا تحت سمپاتی دشمن 😉 شاخ به شاخ دعوا کنیم؟!
7- من به قلم شما علاقه دارم ، به قلم شما احترام میزارم ،کوتاه و گویا مطلب رو میرسونی ، استعداد غریزی در نوشتن داری ، و در کنارش به گفتگو با مخاطبین شما علاقه دارم ، اما خودتون در گفتگو مستبد هستید. سه تا کامنت انتقادی پشت سر هم ردیف بشه ترش می کنید و میزنید به صحرای کربلا، هم شما و هم اون دوست سیفون دوست و کودپژوهتون داکتر ل. ( زودجوش آوردن و کنار نیومدن با کثرت مخالف هم از خصوصیات دیکتاتوری هست) دیکتاتور ها علاقه دارن یک اکثریت بزرگ براشون دست بزنه و انتقادی هم اگر هست با دم موش و نازنازی و نرم نرمک باشه . بگذریم از اینکه اینجا اکثریت مطلق با موافقین شما هست و اصولا منتقد رو چه خودتون و چه بیشتر کامنت نویس ها تحمل نمی کنن. هرکی اومد و گفت مسلمون هست در بیشتر مواقع چنان با کلمات و هجو و اهانت تارو مار می کنید که طرف بدون کفشو شلوار فرار میکنه.
8- این بوس رو لطفا به عمه تون تقدیم کنید، من دیگه به شما نزدیک نمیشم ، اینا دام هست، نزدیک شدن همانا و پذیرایی با بطریِ پپسیِ دو لیتری همانا 🙂
9- موسیقی انتخابیتونم بینهایت زیبا بود . ترکیب زیبا و معنا داری با تصویر داشت . . . دنیا با این همه زیبایی فرصت ها به این کمی ،بنده مثل کسخل آ سه ساله خودمو با «یکی به دو » مَچل کردم!
10- آنکه اوستاد بود ،شه پر آسمان و مرغ هوا ، مثل طوطیان هند که یک روز با به زمین افتادن درس داده بودند اینبار با پریدن درس نانوشته داد . . . سرورم امید پنج را می گویم که پریده و از اینجا کوچ برده ، با پرواز پیام داد . . . و من که پیامش را دیر دریافت کردم . . . ای استاد،. . . این پرنده ی کوچک به دنبال تو که عقاب آسمان هستی به مشق و تمرین پرواز خواهد آمد. . . پشت دستم داغ میزارم و با هیچ اسم آی دی مای دی پرسونا کراکتر و هیچ چیزی دیگه حرف نمی زنم ، فقط میخونم . . .
11- البته بی انصافیه که آدم موقع رفتن درو محکم ببنده ، یا مثه بچه ها با لگد بزنه زیر میز جلسه ،من به لطف وبلاگ شما و فرصت نوشتن و گفتگو چیزهای زیادی یاد گرفتم . با شلوار شیش جیب پاشنه خوابیده اومدم ،الان دارم با کت و شلوار اتو زده میرم بیرون. از لطف شما و بقیه اعضای هیئت مدیره ی نسوان اعم از لولیتا سامانتا بریجیت اسکارلت و غیره و ذالک بینهایت ممنونم.
12- این کامنتو 50 دقیقه بعد از کامنت یو نوشتم ، بعدش برای ارسال مکث کردم ، باید مطمئن میشدم و هم اینکه خیلی مایل نبودم روتین توسط بقیه رفقا خونده بشه ،منتظر موندم پست جدید شِیر بشه و بعدا بیارم این وسط مسطا تا شما بخونی. میگی لولیتا با ویولتا یک نفر نیستن ؟! خوب . . . بنابر این من به این فاشیست شک دارم ،لبریز از تنفرِ کور هست ،نمی دونم اجازه میده یادداشت به دستت برسه یا خیر !!!
هرچند که به قول عزیزتان ،من به این وبلاگ وابستگی دارم ،اما بهتره این اعتیادو ترک کنم . فقط یُخده از این موضوع ناراحتم که در آینده هرکی کرم بریزه به حساب من نوشته میشه 😐 خیلی از کراکترها بودن که نقشی در اون ها نداشتم و همه به پای من نوشته شد و این ذهنیت متوهم زده رو براتون به وجود آورد! بعضی از کارهای نسنجیده من باعث شد تا ناخواسته سپر بلای اونایی بشم که ظاهرا با شماها به جرم زن بودن یا نامسلمون بودن دشمن بودن .
13- ما همه کمو بیش از ج.ا ضربه خوردیم به خاطر تاکتیک های متفاوت همدیگه رو به استراتژی مخالف محکوم نکنیم . بعید میدونم طرفداران نظام با کامنت نویسی بخوان به یک وبلاگ ضربه بزنن ، اونقدر ابزارهای مختلف سخت افزاری از چین و روسیه وارد کردن که نیازی به جنگولک بازی کامنت نویسی ندارن کمی با منتقد مهربان تر و مهربانتر باشید . منتقد مذهبی اگر پیدا شد ردش نکنید به گفتگو عمق میدن . بزار کنتراست بوجود بیاد :
این حقیقت دان نه حقاند این همه
نِـی به کـُـلی گــــمرهانند این رمـه
زانک بی حق باطلی ناید پدید
قــلب را ابله به بـوی زر خــرید
گر نبودی در جهان نقدی روان
قلبها را خـرج کـردن کی تـوان
تا نباشد راست کی باشد دروغ
آن دروغ از راست میگیرد فروغ
گر نباشد گندم محبوبنوش
چه برد گندمنمای جو فروش
پس مگو کین جمله دَمها باطلاند
باطـلان بــــر بـوی حـق دام دلاند
پس مگو جمله خیالست و ضلال
بیحقیقت نیست در عالم خیال
14- البته منو فاکتور بگیر هرچی فحش بیل بطری دلت خواست بهم حواله بده ،یکی از بچه ها می گفت رفیق اونیه که در روز سختی مثل کیسه بوکس باشه و اجازه بده رفیقش اینقدر بهش مشت و لگد بزنه تا آروم بشه/ کیسه بوکستیم دادا زَت زیاد
کاپیتان بابک گفت:
سرکار مهشید، با احترام بعرض می رسانم
من وقتی سخن از مذهب مخصوصا اسلام بمیان میاد، بد جوری عنم میگیره. لطفا برای من هم نسخه ای تجویز بفرمائید
گردو گفت:
کاپیتان عزیز
عرص ادب
خودت هم که خیلی وقته نیستی.
عزیزم خوب بود خودت مطلب مهشید و میخوندی بعد نظز میدادی.
رهگذر همون دوخط اولشو خونده عطسش گرفته دیگه نخونده.
بقیه هم دنبالش راه افتادین.
اولا که قصاص قبل از جنایت کردین
دوم هم فرض کنید از مذهب دفاع کرده.
به کسی که توهین نکرده. نظرش اینه و محترمه.
کاپیتان بابک گفت:
گردوی عزیز سلام
خونده بودم و الان دوباره خوندم. طنز و کنایه را در کامنت می بینم ولی بعدا ایشان می نویسند
هان؟سه هزار میلیارد را میگویید.دروغ و ریا را میگویید. رشوه و دزدی و تجاوز به زنان مردم در خانه شان را میگویید.نه اینها که اسلام واقعی! نیست ….
از اینجا ببعد را من جدی گرفتم. مثل اینکه اشتباه کرده ام. هر وقت عبارت «اسلام واقعی» را می بینم کهیر می زنم. انصافا کنایه نویسی ایشان ذره بین می خواست که دم دست نداشتم. اما در مورد توهین:
1-من قبلا بار ها گفته ام معتقد به این نیستم که باید به هر عقیده ای احترام گذاشت. نمی دانم چرا این تازگی ها مد شده. آقا خواهر و مادر ما را با این «عقیده» سرویس کرده اند. کشورمان آزادی مان را ازمان گرفته اند. خفه شدیم مردیم. برود به عربستان و بمیرد این عقیده نکبت زا
2- من به شخص سرکار مهشید توهین نکردم. این که اسلام دنیا را به گه کشیده هم «عقیده» من است و انتظار هم ندارم همه به آن احترام بگذارند
حل شد؟
نسوان گفت:
کاپیتان من به تو و لپ مهشید بوس می فرستم
مهشید جان؛ وقتی داری با آتیش بازی می کنی ، اگر آتش گرفتی تعجب نکن!
مهشید گفت:
جناب آقای کاپیتان بابک با سلام و ادب
اینجانب زین پس اگر خواستم چیزی در این وبلاگ بنویسم همان ابتدا تمامی عقاید و نظرات خودم را خیلی واضح و به دور از هر گونه قرتی بازی رک و راست مینویسم و میروم مانند جمله گوهر بار :»من وقتی سخن از مذهب مخصوصا اسلام بمیان میاد، بد جوری عنم میگیره.»
این که آدم وقت بگذارد و بیش از این تلاش کند تا اشمئزاز و انزجار خودش را با زبانی به غیر از فحش نشان دهد گویا اثر عکس میدهد خود آدم را فحش خور می کند.با تشکر از عنایات همه عزیزان مهشید .
جوات جان از شما هم بسی خوشمان آمده حیف که کمی تا قسمتی گرفتاریم آما!
آدم ناراحت گفت:
@ مهشید
من مطلبت رو خوندم و واسم جالب بود ، متاسفانه به دلیل حجم بالای کامنتها ، دوستان عجولانه مطلب رو میخونن ، رد میشن وگاهی عجولانه اظهار نظر میکنند.
اینجا این سو تفاهمات زیاده ، شما به دل نگیرید بانو، دوستان از خودمون هستند.
کاپیتان بابک گفت:
سرکار مهشید
لطفا پاسخ مرا به گردو <> بخوانید و اگر منظورتان در تمام نوشته تان این بود که «آن ها اینرا می گویند» به قول خودتان قرتی بازی اش کمی زیادی بود و مرا به بیراهه کشاند. فکر کردم از اسلام واقعی دفاع می کنید
و قسمت «پس نتیجه می گیریم» نوشته تان این شبهه را قویتر کرد
اگر جملۀ گهر باری را که در بارۀ اسلام نوشتم، اهانت بخودتان تلقی کردید، پوزش صمیمانۀ مرا بپذیرید
رهگذر گفت:
mate, you need to take it easy for a while.
کاپیتان بابک گفت:
_?What makes you say that
Please elaborate if you will
رهگذر گفت:
nothing special, just had feeling you get it to serious.
with all do respect, you don’t need to react to all BS, sometime it is enough funny by itself and not deserve to wast your valuable time and energy.
کاپیتان بابک گفت:
noted. thanx
آب هندونه گفت:
آقا اگه حجاب یا همون چادر دستو خداست اون موقع که خدا آدم و حوا رو از بهشت با اردنگی انداخت بیرون که چادری در کار نبوده مگه جنتی بش تذکر داده باشه
ALI گفت:
گیتی
سلام دیگه ناامید شده بودم
گفتم اینم مثل مهدی از ابهر رفت که رفت که رفت
خیلی خوشحالم که دوباره میبینمت
هما گفت:
ويولتا
در باب مرقومه فوق كه جواب فرموديد :
ويولتا
اول و دوم و سوم هيچ ..اصن هرچي تو بگي …تفتيش عقيده كه نيست
اما چهارم
و انچه كشيدي و….الخ
كسي مسوول انتخاب هاي تو نيست ؟ تو گفتي استخوون هام رو هم برنگردونين ايران ؟ تو گفتي از هرچه بود و هست بيزارم ؟
نگي مجبور به انتخاب شدم كه ميزنمت كه 2مليون رفتن رو انتخاب كردند و 30مليون با …علم به توانستن و رفتن …. موندني شدند اونا هم توي شرايطي مثل شرايط تو بودند ..نبودند ؟
حالا مياي و ميگي چيا بسرم اومد و …الخ
مگه فقط سرتو اومد ؟ يا خون تو خوشرنگتره ؟ اصن مگه به خوشرنگيه ؟ كه اگه باشه اوني كه موند ارجح تر نيست ؟
من هميشه گفتم نيست چون انتخاب جاي نفس كشيدن حق هر ادميست و تو دهن هركي زدم كه بتو گفت چون اينجا نيستي در مورد وطن حرف نزن چون باور داشتم و دارم اين مرزها شوخي اند
بگذريم ويول جان
سر منم اومد يا بيشتر يا كمتر و سر خيلي خيلي ها اما ما توي صورت تو داد نزديم از بيكيني و شرت بنفش تو حالمون بد ميشه ما نگفتيم بوي گند ميدي يا بوي عرق …چون عقيده داريم حق توست بيكيني و اصلا لباس مگه دشمني مياره ؟
ويول جان
حرف وقتي زده شد بعدش ميشه هزار جور توجيهش كرد اما تا قيام اينجا من معتقدم حرف تو بوي دشمني داشت و مهم هم نيست بوش …مهم اينه تو چرا داري در اجاق دشمني ها ميدمي
vasat piaz گفت:
Loreena McKennitt
مبینا گفت:
این خواب شما واقعیت هر روز خیابان های تهرانه. کاش …
vasat piaz گفت:
Xavier Naidoo
EHSAN گفت:
یکی از زیباترین نوشته های نسوان در به تصویر در آوردن تجاوز.
تجاوز به سبک اسلامیسم . از بدو تولد و ورود تا هنگامی که در حال دویدن به سمت درب خروج بود.
last thing i remember
pantea گفت:
اژدها گفت:
میانِ ماهِ من تا ماهِ گردون
روی هارپر ایرلندی است. آهنگِ «از سفیدپوستها بیزارم» از اوست. خودآگاهی تیغِ شمشیرِ قلمش را به سویِ همانجا نشانه رفته است که از آن آمده است، نه آنجا که از آن هیچ نمیداند. نفرتی که او فریاد میکند، کلیشهیِ دندانهایِ زرد «دیگری» نیست، تاریخِ فاجعهای است که همنژادانش به بار آوردهاند. روی هارپر دلیر است.
زندگیِ چن مارشال ساده نبوده است. آهنگِ «نفرت» را گمانم در اوجِ اعتیاد به الکل نوشته است. او نیز از خودآگاهی میگوید. شاید از بویِ استفراغِ مستی. از پوچی هیچ نبودگی. هر چه هست نگاهِ او درونی است. به خود مینگرد. شاید زنِ چادریِ رویاهایِ او خود اوست. چن مارشال هم دلیر است.
داروسازِ ما اما کودکی است که تعریف میخواهد. نکته خوابِ او نیست، این است که چادریها به او غبطه میخورند (یکیشان در دنیای واقعیت میگوید داروساز ما زیباست.)، به زیبایاش، به سرتیپزادگیاش، به آن طبقهیِ اجتماعی که با کمتر از شیواس ریگال مست نمیکند. وگرنه چادریهای خوابِ او هیچ بسترِ اجتماعی برایِ رفتارِ خود ندارند. کسی که از خود تصویرِ دلبرِ بیپناه دارد، دیوی قلچماق هم میخواهد تا دلبری و بی پناهیش را به رخ بکشد. داستان داستانِ دین نیست. سرچشمهیِ بی پناهیِ داروسازِ ما را باید در جای دیگر یافت. جایی نزدیکتر به خانهشان.
نشانه گفت:
JJ Cale – Cloudy Day
Feist – How Come You Never Go There
موزیک زیبا
نوشته زیبا
تحلیل زیبا
به این میگن:
اقتدار.
.
جوات یساری گفت:
@ نشانه
من کاملن آگاه هستم که عالیجناب اژدها ، واقعیت ها یا حداقل قسمت هایی از موجودیت ها را به صورت یک فشنگ رسام در صورت مخاطب فرو میکند. درست مثلِ شلیکِ گلوله ی یک تک تیرنداز .
همچنین کاملن آگاه هستم که تایید بعضی از نوشته ها به معنای «مرگ تایید» کننده هست .
یکی از کامنت نویس هایی که مورد غضب قرار گرفته جناب اژدها هستند و در یک «روالِ طبیعیِ غیر عقلانی» نباید ایشون رو تحسین کرد. زیرا تحسین کردن ایشون مترادف با بایکوت شدن از طرف گروهی از کامنت نویس ها هست .
اگر از بین 226 کامنت ، 225 نفر اعلام ازنجار و تنفر بکنند ،من در کامنت شماره ی 227 به احترام این موزیک تحلیل و نوشته ی زیبا از جا بلند میشم و تشویق می کنم .
جناب اژدها قبلن وعده داده بودند بیشتر به موسیقی مهمان می شویم ، رسانه است و مولتی مدیا ابزار انتقال پیام ، ممنون از نکته بینیِ شما و جنابِ اژدها کِ «اساتیل موزیک تحلیل» را ارائه کردند .
من در پایان از همین تریبون به دوست عزیزم احسان درود میفرستم 😉
آدم ناراحت گفت:
@ جوات
مهم نیست چه کسی مینویسد ، مهم این است که چه چیزی نوشته میشود.
درست است که سخن زیبا مستوجب ستایش است ولی تخریب همیشه منتج به سازندگی نخواهد شد.
-سفسطه و نقد غیر منصفانه.
-قضاوت زیرکانه و تا حدی ناجوانمردانه.
-قصاص قبل محاکمه.
قصدم اتهام زدن نیست ، اما … .
بگذریم
بیایید اندکی صادق باشیم ، لااقل با خودمان.
نشانه گفت:
جوات جان ,شاهکارهای فردی که سرشار از اقتدار است برای آن کسی که اقتدار ندارد معمولآ باور نکردنیست.نه به دلیل اینکه نمی خواهد بفهمد ,بلکه به این خاطر که اقتدارش کمتر است.
ممنون از لطف شما.
:) گفت:
ﺣﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻳﮏ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﭼﻨﺪ ﺧﻂ ﺍﻭﻝ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺩﺍﺭﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﯽ و ﻭﻳﻮﻟﺘﺎ ﻫﺴﺘﯽ. ﺑﻴﺎ ﻳﻪ ﮐﻢ ﮊﺍﻧﺮ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺒﺮ ﺑﻴﺮﻭﻥ 🙂
نسوان گفت:
قربون اون لبخند مهربونت بشم من…
تا الان فکر کنم سه یا چهار تا از خوابهام رو نوشته باشم براتون.بیشتر بوده؟
کلی بهتون رحم می کنم. قدیم تر یکی از عادت هام این بود که خوابام رو برای دوستام تعریف کنم.تا بیدار می شدم گوشی رو بر می داشتم و زنگ می زدم به هرکی که دم دست بود و گاهی حتی مادرم. اگر کسی شب پهلوم خوابیده باشه صبح باید براش خوابم رو تعریف می کنم. بعضی خوابها هست که وقتی تنهام می ترسم ببینم. گاهی که یکی پهلوم خوابیده جرات می کنم ببینمشون. یادمه هر وقت سامانتا پیشم شب می خوابید کابوس می دیدم. اونم تو خواب دستم رو می گرفت و یواش می گفت نترس نترس من پیشتم.آخی، هیچ وقتم بیدارم نمی کرد. می گفت باید خواب رو ببینی تا بیاد بیرون. خلاصه هرکی منو میخواد باید خوابهام رو هم بخواد…در همه!
بوس
س. گفت:
آره من هم همین طور! از چندخط اول حدس زدم خواب باشه.
mahgoon گفت:
فلسفه ی چادر سیاه شب
××××××××××××
دو نقطه در فضا
=========
من و تو
دو نقطهایم
بر فسیل عصای موسی
در دو سر این پارهخط اقلیدوس
که وقتی عمود میشود در صفحهی مختصات او
یکی پای دار است
آن یکی بالای دار ایکس
زیر چادر سیاه شب.
هر چه میکشیم
از جنازهی درازکش این بُردارِ «وای»* است!
این وایِ خفته در گور ما
ای وایِ بر ما!
که این وای خفته زیر پاهایمان
به حکم خوابهای پریشان
میخواهد از برزخ گیجی
تو را
و من را
تعریف کند ناگزیر
از مبداء مختصات
از قلب پوچ نقطهی صفر
زیر چادرِ شبهای بیستاره
هر چه میکشیم
از آبی است که او نمیکشد
از چاههای خشک
از حفرهی بیانتهای صفر
در ناکجای فضا.
———————————————————–
پینوشت:
* همان ایگرگ پدرانمان در کتابهای درسی عهد قدیم.
کیوان گفت:
قدیمیترین داستان دنیا:
یک یهودی پس از جان بدر بردن از اردوگاههای مرگ به کوههای آند در آمریکای لاتین میگریزد، در آنجا به هم بند دیگری برمیخورد که سابقا زندانی و سوگلی شکنجههای افسر اس.اس. اردوگاه بود. مردی که عقلش در اثر شکنجههای آن افسر آهسته آهسته زائل شده بود. افسری که هرگز بدام دادگاه نورنبرگ نیفتاد و از دست انتقام گیرندگان یهودی پنهان شد. اما حرکات این هم بند سابق مشکوک بود. چیزی را در دل آن کوههای خشن و سر بفلک کشیده پنهان میکزد. از چیزی خبر داشت که بروز نمیداد. روزی یهودی قصه ما سر در پی هم بند نیمه دیوانهاش گذاشت. تا از رازش آگاه گردد. از اینهمه پنهان کاری و احتیاط آن موجود مجنون به شگفت آمده بود. در تاریکی شب او را که بسته غذا و کوزه شرابی در زیر شولا نهفته بود، تعقیب کرد. چندین کیلومتر تا کلبه خرابهای بر فراز بلندیهای «لاما» روی آند. و دید که غذا و شراب را برای غریبهای محتاط تر از خویش بردهاست. به زحمت خود را به نزیدیکترین فاصله با آنان رساند. و در پرتو ماه که یک لحظه از زیر ابر بیرون آمده بود چهره مرد را شناخت و تنش از مخافت آنچه میدید به لرزه افتاد: افسر اس.اس. از ترسی که پس از سالها همچنان گلویش را میفشرد گریخت و به استراحتگاه خود برگشت. با حالی نزدیک به رفیق مجنون خویش. فردا که دوست از دست رفته را به کناری کشید و بر سرش فریاد کشید: چه میکنی دیوانه او را از خاطر بردهای؟ یادت نیست او که بود و چه بر سرت میآورد؟
برقی در چشمان یهودی دیوانه درخشید. برقی از هوشی گمشده. و پس از سالها چهرهاش به لبخندی شکلک گونه دگرگون گشت: او قول داده، خودش قول داده که دفعه بعد با من مهربان تر باشد.
حالا انگار حکایت ما و مذهب ماست.
کیوان گفت:
این داستان خلاصه داستان معروفی است به زبان فرانسه (نام نویسنده را فراموش کردهام) به ترجمه ابوالحسن نجفی.
گردو گفت:
مرسی کیوان جان
استفاده کردم
آره خودش قول داد. ولی خوب حفظ نظام از اوجب واجباته. قولشو هم میشکنه.
کاپیتان بابک گفت:
کیوان گرامی
بالاتر آنجا که شما با ماهگون شدیدا موافقت کرده ای، چند خطی برای شما در بارۀ مطلبی بسیار قدیمی نوشته ام. وقتی خوندی لطفا بوق بزن. شاد باشی
کاپیتان بابک گفت:
عالی بود این داستان کیوان جان. مو روی تن آدم راست میشه
گردو گفت:
قکر میکنم لینک زیر بی ربط نباشه
اگر هم بی ر بط باشه ارزش خوندن و بهش فکر کردنو داره.
http://divanesara2.blogspot.com/2012/06/blog-post_26.html
nnastarann گفت:
زنیکه های چادریِ عوضی! مثلِ یه کابوس تا ابد می مونن تو ذهنِ آدم
لوسیفر1 گفت:
من نمیدونم چرا به همه کامنترهایی که اعراب گذاری میکنن حساس میشم؟ این کسره و فتحه و ضمه زدن سختتون نیست؟ نرم افزاریه ؟
آرش گفت:
لوسیفر1 عزیز،
shift+d= ِ
shift+s= ُ
shift+a= َ
کلا هر زبونی خواستی تایپ کنی شیفت رو با حروف مختلف بگیری برخی از علائم اون زبون رو تایپ میکنه.
nnastarann گفت:
نه سخت نیست با شیفت انجام میشه و من حساسم اگه کسی نذاره:)
کیوان گفت:
گردوی عزیز!
دنبال اسم نویسنده میگشتم، متن کامل داستان را پیدا کردم. که لینکش را میگذارم.کهنترین داستان جهان از رومن گاریِ کبیر:
http://www.dibache.com/text.asp?id=754&cat=3
آدم ناراحت گفت:
در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمینی مسلط شد
او بد خواه و در عین حال زیرک بود.
و وزیری داشت از خودش بسی بد خواه تر و زیرک تر.
به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند و اعتراضی بکنند.
وزیر تفکری کرد و طوماری بنبشت
و به جارچیان داد تا درسراسر شهرها و دیهات ها بخوانند. قوانین جدید اعتقاد به دین قدیم و سواد آموزی را غیر قانونی اعلام کرد.
و مالیاتها را به سه برابر افزایش داد.
شب زفاف عروس از آن شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه که موطن اصلی شاه بود اعلام شد.
هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت
و در نهایت طبق این قوانین گوزیدن و چسیدن هم ممنوع اعلام شد.
پادشاه گفت:
ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت و مگر قرار نبود انقلاب مخملی کنیم؟
وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت.
به بند گوزیدن دقت نفرمودید.
همان سوپاپ اطمینانیست که انرژی اعتراضشان را خالی کنند.
و چنین شد که وزیر گفت.
مردم لب به اعتراض گشودند که این ظلمی آشکار است.
این طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خودش در آورد و یا سواد خواندن آنان را بگیرد.
همچنین افزایش مالیات همیشه مطلوب شاهان بوده و مالکیت در شب زفاف هم رسمی قدیمیست.
و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه است
اما دیگر منع چسیدن و گوزیدن خیلی زور است…
. و تازه مگر پادشاه می تواند در تمام مستراح های این سرزمین نگهبان بگمارد.
آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند
که تازه جانم خالی نمودن باد روده برای سلامت مفید است و هیچ قبحی در آن نیست.
و اینان متحجرانی بیش نیستند
که سرشان را در تنبان خلایق فرو می کنند.
با کلی کیف به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند.
وگفتند تازه مگر خود شاه نمی گوزد.
جک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط نگوزیدن ترکیده, یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به ماتحتش فرو کرده,
یا مثل سگ بو کشان دماغش را به سوراخ کون مردم می چسباند
واینها را برای هم اس ام اس کردند و کلی خندیدند.
نگهبانان حکومت در سراسر سرزمین پخش شدند تا اجرای قوانین را تضمین کنند.
هر از چند گاهی بی خبر به مستراح ها یورش می بردند و افراد گوزو را دستگیر می کردند و به منکرات می بردند.
اما مردم همچنان به چسیدن و گوزیدن در خفا ادامه می دادند
و این صداهای بویناک روده شان را اعتراضی عظیم به حکومت می دانستند.
مردم به صحراها می رفتند و می گوزیدند.
در کوچه های شهر نگاهی به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند.
حتی مهمانی های زیر زمینی می گرفتند لوبیا می خوردند و گروپ گوز راه می نداختند.
بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و کاپیتولاسیون و عروس دزدی و مالیات را به خاطر نیاورد
و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خوشان دفاع کنند.
و در همین احوال پادشاه و وزیرش در قصر قهقهه سر می دادند
که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق کرده
و همگان را گوزو کرده اند.
آدم ناراحت گفت:
این داستان برام ایمیل شده بود ، منبعش رو نمیدونم.
يلداسبزپوش گفت:
@آدم ناراحت
++++++++++++++
Baran گفت:
@آدم ناراحت+++++++یعنی عالی .حکایت ایران امروز
گیتی گفت:
بدلیل حجم بالای کامنت ها و اعصاب ضعیف ملت در صحنه و احترام به حقوق جمعی و به خصوص احتمال کتک خوردن اینجانب بخاطر گپ و گفت های شخصی و دل و قلوه رد و بدل کردن با رفقای قدیمی
همه ی قلوه ها و دل ها و ماچ و بوسه ها و بغل ها رو که نمیشه جدا جدا بفرستم از توی یک کامنت به صورت فشرده به سوی دوستان عزیزم پرتاب می کنم و به سرای باقی می شتابم …. 😉
@ یلدای سبز و مهربانیش…جیگرتو و بوس
@ کاپیتان بابک …سلام نظامی و ماچ مخصوص
@ کوروش …. ممنون از ترانه و محبت….ماچ ویژه
@ Ali…..عمرا رفیق…رفت که رفت اصولا در عاقبت من نیست !! حتی اگه تو بهم درجه ندی…حتی اگه همیشه ستوان بمونم… حتی اگه ماچت کنم ولی تو باز هم بهم درجه ندی….ای خداااااااااااا
از بقیه ی حضار هم عذرخواهی می کنم اگه حالشون بد شد از این رد و بدل عشق و اینا….چاره ای نیست لطفا تحمل کنید… آدما همدیگرو دوست دارن بعضی وقتا…..
گردو گفت:
گیتی جان
من میخواستم اون کامنت پایینی رو اینجا بگذارم ولی اشتباه شد. حالا این یک رو که در پاسخ به کامنت بالاییت هست میگذارم اینجا.
در مورد این انتظار اقلیت برای به رسمیت شناخته شدن، مورد آمریکا هرچند خیلی قشنگ، ولی مثال خوبی نمیتون باشه. اگر ما به اونجا برسیم که خیلی از مشکلاتمون حل شده.
بهر حال در اینمورد که این اقلیت حقی – حتی خیلی بیشتر از اینکه میگی – داره بحثی نمیتونه وجود داشته باشه. بخصوص که این اقلیت بخش فرهیخته این جامعه هست.
ولی من انتظارم از این بخش فرهیخته خیلی بالاتر از اینه.
تنها دانستن واقعیت کافی نیست و همه فرهیختگی در دانستن خلاصه نمیشه.
به نظر من چگونگی برخورد با واقیت معیار مهمتری برای این ارزیابی هست. و این چگونگی ممکنه گاهی سکوت باشه.
مثال اون دختر مصری که چطوری با گذاشتن عکسهای لخت تو وبلاگش به اخوان المسلمین خدمت کرد تا با ترسوندن مردم آرای اونها رو بطرف خودش جلب کنه شاید خیلی قدیمی باشه.
این کمپین امام نقی فکر کنم مثال بهتری باشه. مصاحبه یاشار خامنه با رادیو فردا رو بخونید و نتیجشو ببنید. واقعا ارزش داره آدم کاری رو شروع کنه که فقط چند ماه بعد به ضد خودش تبدیل بشه.
شکی نیست که همه این رفتارها نتیجه دیدن و دانستن واقعیتهاست. ولی آیا میتونیم اسمشو فرهیختگی بگذاریم.
اگر مجاهدین خلق تونستند خدمتی به این مملکت بکنند، این روشها هم میتونند.
متاسفم که این جملات رو از زبان تو در مورد سکوت میشنوم. فکر نمیکنی بی انصافی باشه. یا حد اقل روشی مشابه روش اکثریت با اقلیت که خودت از آن مینالی.
ايران دخت گفت:
@گیتی
..که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی..
گیتی گفت:
@ ایران دخت
ای جانم…ای جانم…
لوسیفر1 گفت:
بله دیگه . نامردی دیگه. دل و قلوه و ماچ و بوسه رو با رفقای قدیمی رد و بدل میکنی و یه نگاه نمیکنی پشت این نقاب شاید یه رفیق قدیمی دیگه مستتر باشه. چقدر گیتی گیتی کردم 😦
گیتی گفت:
@ لوسیفر
ای با نقاب ای بی نقاب ، ای زیر آب ، ای روی آب….
یادته یکبار ازت یک چیزی پرسیدم، خیلی وقت پیش، زمان شاه وزوزک بود !!…گمونم بحث اخلاق و منطق و احساسات جامعه یا شاید هم حس انسانی در جامعه بود….
پرسیدم اگر انسانی در حال سوختن در یک ماشین محبوس شده باشه ، چی ممکنه در انسان های ناظر اون ماجرا باعث بشه به کمکش برن…..
اخلاق یا آموزه ها حالا در هر مجموعه و زیر مجموعه ای یا حس انسانی ،عقل و استفاده از هوش برای پیدا کردن بهترین شیوه … یا نه غریزه….. کدومش به غلیان درمیاد….
الان اون موضوع برام داغ شده در واقعیت….
می دونی به چه نتیجه ای رسیدم ؟؟ در حال حاضر پاسخی که براش پیدا کردم همون غریزه است…غریزه ی بقا…قویترین نیرو غریزه ی بقاست در اکثر آدمها…یعنی 99% آدمها نمیرند جلو مگر اینکه مطمئن باشند خودشون آسیب نمی بینند… احتمال نجات پیدا کردن اون موجود محبوس در آتش نزدیک به صفره….
این پاسخی است که در حال حاضر پیدا کردم….شاید بعد نظرم عوض بشه…نمی دونم….
الان چیزی نگو چون نمی تونم بیام و حرف بزنم باهات…. باشه برای بعد..
در مورد خودت هم… حرف مفت نمی خوام بزنم ، فقط می خوام بهت بگم اون کوفتی رو اینبار اونقدر محکم بکش و رها کن که مرز شیش هزار سرزمین آباد و خراب رو در هم نورده و بشینه اونجایی که باید…اسطوره ها یک جایی تنه میزنن به واقعیت… شونه به شونه…مگه نه ؟؟؟
دل و قلوه و ماچ و بوسه به توان همه ی سوپرنواخترها….راضی شدی ؟؟؟ 🙂
گیتی گفت:
ضمنا یات نره لوسیفر…اسطوره های این روزگار برخلاف اون روزگار تقریبا همشون فناناپذیرند…. بی بر و برگرد…
گردو گفت:
ای گیتی
ای حاشیه مهمتر از متن
ما تورا دوست داریم
بسیار زیاد!
گیتی جان
انقدر هم بی رحم نیستیم که نیامده ببریمت گوشه رینگ
من چند ساعت قبل از اینکه اون متنو برات بنویسم عرض ارادت کرده بودم ولی ظاهرا تو شلوغی کامنتها گم شد.
در هر صورت این بحثها و جدلها نباید باعث بشه ما وظایف و روابط انسانی خودمونو گم کنیم و میبینم که ما موفق هستیم.
ما همگی بیش از هر چیز دلتنگ حضور مخالف خود و در نبودش نگران چگونه بودنش هستیم و این ارزشمنده. این واقعیت جدای از روابط انسانی و دوستی ریشه در نیاز تک تک ما به مخالف دارد که در غیر اینصورت میپژمریم و افسرده میشویم.
بهمین دلیل اول جداً از اینکه شنیدم تو درد سر افتادی متاسف شدم.
دوم میخوام ازت خواهش کنم با همه مشکلاتی که داری با حضور خودت به این جمع گرمی بدی.
بقول ویول تو جداً حاشیه مهمتر از متن هستی. و این نه تنها بخاطر حضور پر انرژی و بی پروا، که طرز نگارش زیبا و جذابت هم هست. جملات قصار همراه طنز مخصوص به خودت به نوشته هات مزه تلخ و شیرینی میده که آدم از خوندنش سیر نمیشه.
سوم اینکه من عادت دارم مشکلات و از کوچیک به بزرگ حل کنم. سر امتحان هم همیشه همینطور هستم. مسئله های سختو میگذارم برای آخر سر.
حالا بقول تو حل مشکلات این مملکت به عمر ما که وصال نمیده، پس اجازه بده اگر از دستمون بر میاد به حل مشکل تو کمک کنیم.
خیلی خوشحال میشم اگر بدونم ممکنه کمک هر چند کوچکی از دستم بر بیاد.
بهر حال دشمن هم باید وقت داشته باشه دشمنی کنه، وگرنه که بکار دشمنی نمیاد. اینه که ماهم باید به حل مشکلات دشمن کمک کنیم.
گیتی گفت:
@ گردو
اول اینکه چی فک کردی …عمرا کسی بتونه منو بندازه گوشه ی رینگ …زهی خیال باطل !! 🙂
اما در مورد بقیه حرفهات… ممنوم از لطفت…ممنون از مهربونیت و ممنون از توجهت…
موضوع خاصی نیست…واقعیت زندگی است که همگی ما هر کدوم به شکلی باهاش مواجه شدیم یا خواهیم شد… فقط وقت بودن اینجا رو ندارم با همه ی علاقه ای که دارم…الان انرژی کم دارم و کم آوردم ..باید زوم کنم روی چند نقطه ی مشخص …
میدونی راستش آدم هیچوقت نمی فهمه شرایطی که در حال حاضر داره کیفیتش چیه…خوبه؟؟ بده ؟؟…نسبت به چی نسبت به چه زمانی…
شاید واقعا شرایطی که در همین لحظه داریم بهترین ما در اون لحظه باشه….
بهرحال در مقابل لطفت فقط می تونم بگم «جگرت را «…به فتح جیم و گاف
ALI گفت:
گیتی
+
گیتی گفت:
@ ALI
هووووووووووووورررررررررررااااااااا…. 🙂
گردو گفت:
دوستان نسوان
من فکر میکنم این آهنگها و ویدیو ها رو فقط لینک ساده شو اینجا بگذارین کافی باشه. چون اینجوری این صفحه ها خیلی بارش سنگین میشه و باز کردنش خیلی مشکل.
لطفا بررسی بفرمایید.
کوروش گفت:
اره ولی لینک یو توب را که میگذاری خود صفحه باز میشه
اهل فکر ، اندیشه و ازادی گفت:
در نوشته شما که با استناد به حرف های خودتان با واقعیت منطبق است نکاتی من باب تذکر به عرض می رسانم
شما در این وبلاگ بر طبل آزادی اندیشه کوبیدید و حتی در منوی کنار وبلاگ به این موضوع اشاره کردید و حال انکه در رفتار و اندیشه و گفتارتان هیچ علامتی دال بر آزادی اندیشه بر نمی تابید چنانچه از گفتاری که در گفتگوهایی که با اعضای اندرونی داشتید بشدت عزم خود را جذب کرده اید که ریشه اسلام و مسلمانان را بکنید{این با آزادی عقاید در تضاد است} و حال انکه مسلمانان وظیفه دارند حق را به دیگران معرفی کرده و در صورتی که کفار با انها به جنگ بپردازند با آنها جهاد کنند . این گفتار را با شما می توان کرد که به قول خودتان یک نابغه هستید و قدرت تجزیه و تحلیل دارید .
در گفتارتان شدیداً منکر خدا شدید و البته پر واضح هست که دلیل این انکار شما این است که دوست دارید در فساد و تباهی غوطه ور باشید . به اصطلاح خودتان لخت در کوچه و خیابان راه بروید به عیاشی و خوشگذرانی بپردازید حال انکه در فطرت شما میل به ازدواج و میل به پاکی همسر وجود دارد و این میل فطری را به هیچ وجه نمی توانید انکار کنید .
اگر منکر خدا هستید پس اگر می توانید از مرگ خودتان جلوگیری کنید و یا فکر کنید و تمام نیرو و اراده خود را بکار بگیرید و یک موجود خلق کنید و حتی به این فکر کنید که چطور موجودات ابتدایی خلق شده اند . البته که فکر شما به جایی نخواهد رسید .
من نمی دانم کدام یک از دستورات خداوند که همگی نجات بخش انسان است را شما انکار می کنید و به ضرر شماست ؟آیا از اینکه خداوند فرموده است که در همه کارها به خدا توکل کنید و از او یاری و مدد بجویید و به بنده اتکا نکنید شما را براشفته است
یا ینکه» قیامتی هست و شما در ان دنیا به حساب و کتاب اعمال خود خواهید رسید و موظب باشید که ظلم و ستم نکنید و روزی حلال طلب کنید و دزدی نکنید و با همدیگر مهربان باشید و با همسر خود مهربان باشید دست نوازش به یتیمان بکشید و تا جایی که به زندگی شما اسیبی وارد نشد در راه خدا و در راه نیازمندان انفاق کنید . همدیگر را نکشید و اگر کسی کسی دیگر را کشت باید قصاص شود و البته که اگر اولیای دم او را ببخشند بهتر خواهد بود و این قوانین برای اینست که شما از کشتن همدیگر دست بر دارید «شما را آشفته کرده است .پر واضح است که این قوانین چنان با روح هر عقل گرایی مطابقت دارد که جای هیچ گونه انکاری نیست ولی انها که به خدا ایمان نمی آورندو در مخالفت او اصرار می ورزند چشم و گوش خود را بسته چنان که گویی کور و کر شده اند . پر واضح است که آنهای که حجاب دارند و یا نماز می خوانند و هر علامتی دال بر مسلمانی دارند همگی انها پیرو حق نیستند و منافق وجود دارد و انها در دل به خدا ایمان ندارند و بنا به آیات قران کسانی که در دین نفاق پیشه کنند از کفار هم بدتر هستند و این برای اینست که خوب از بد تشخیص داده شده و قیامت صحنه ای خواهد بود که نهانها آشکار شود . و چه بسا کسانی که با سالها عبادت ( ریاکارانه ) در قعر جهنم خواهند بود . ایمان قلبی به خدای بزرگ تمام کارهای ریاکارانه را می پوشاند و چنان دیگران را جذب خود می کند که هیچ تنفری را ایجاد نمی کند . من توصیه می کنم که اگر چند تا از انسانهای نابخرد شما را به این درجه از تنفر رسانده بدانید که انها خود در خسران خواهند بود .به دین خدا برگردید باشد که شما نیز جز صالحان شده که خداوند توبه پذیر و مهربان است .
رهگذر گفت:
عطسه
عطسه
عطسه
دلیل عطسه همو برای مهشید عزیز توضیح دادم.
(:
آدم ناراحت گفت:
آقا ما نخوايم بيايم تو بهشت كيو بايد ببينيم؟!
بابا جان خداى شما خودش گفته ، مهرزده بر دلهاى كافرين ، شما ميخواى لاك و مهر و سند منگوله دار خدارو باطل كنى؟
تو اين دنيا به اندازه كافى به ما خوش گذشته ، بذار بريم جهنم كه لااقل عدل الهى هم نقض نشه.
جوات یساری گفت:
به : اهل فکر ، اندیشه و ازادی
«اگر منکر خدا هستید پس اگر می توانید از مرگ خودتان جلوگیری کنید و یا فکر کنید و تمام نیرو و اراده خود را بکار بگیرید و یک موجود خلق کنید و حتی به این فکر کنید که چطور موجودات ابتدایی خلق شده اند . البته که فکر شما به جایی نخواهد رسید .»
خدای شما حداقل حداقل با محاسبات زمینی 14ملیارد سال یعنی 14000000000 فرصت و زمان در اختیار داشته و تونسته خلقت رو انجام بده . به منم اگر چنین عمر نوحی بدن صد پله بهتر از خدای شما کیمیا گری ،سیمیا گری و خنیا گری میکنم . خدای شما اگر راست میگه محدودیت عمر رو از روی دوش من برداره تا چنان خلقتی انجام بدم که اینبار اون مثل فرشتگان در مقابلم تعظیم کنه.
فرموده بودید
«خداوند توبه پذیر و مهربان است .»
به این گفته ی شما باور دارم ، خدا مثل یک عالم و دانشمند و دانای کل هست احتمالا وقتی کارای مارو میبینه خندش میگیره و بخودش میگه کسخلارو ببین که سر چی به جون هم افتادن . . . بعدش نگاه میکنه به کهکشانی که 4میلیارد سال نوری دورتر از این کهکشان هست پک عمیقی به سیگارش میزنه یادش میاد که دو میلیارسالی هست که به اونطرف سر نزده . بیخیال آندرو مدا میشه ، دستی رو میخوابونه و با 140هزار میلیارد کیلومتر سرعت در ثانیه به قعرجهانی موازی با نام «نوستاخو» حرکت میکنه . راه دوری پیش پای خدا هست حداقل دو میلیارد سال با سرعت 140هزار میلیون کیلومتر بر ثانیه باید حرکت کنه تا به «گِئونش نوستاخو» برسه. . . «نوستاخو» نسخه بتا از طرح و پلانی است که خدا از 8میلیارسال قبل در ذهن داشت و تا رسیدن به نسخه ی پرمیوم 15میلیارد سال دیگر زمان خواهد برد.
خدای شما مهربان هست و توبه پذیر اما بندگان و مؤمنین به خدای شما به شدت نامهربان هستند که هرچیزیو به ضربِ اسم اون میخوان در پاچه آدم فرو کنن. خدای مؤمنین چیزی شبیه لات و عزی هست، کوچک و محدود شده در کعبه ی کره ی خاکی .
یک روز خدای آشور برای رضایت گوشت قربانی میخواست و حالا خدا و یا به عبارتی بت شما برای رضایت و خشنودی به نماز و حجاب نیاز پیدا کرده .
نه عبادت من و تو نه کفران من و تو به خدای تو خیر و اسیبی نخواهد رساند ، بیا دنیارو با عقل خودمون بسازیم ، ما در این یک تکه جا بین فضای بدون انتها گم شدیم .
گردو گفت:
مرسی جوات
بسیار قشنگ
خودت یک پا هنرمند ی آقا جوات.
نه از نظر جوابی که به اون بابا دادی
کلا قشنگ متن و سر هم میکنی و یک مطلب دو پهلوی طنز – جدی ازش در میاری
جوات یساری گفت:
خیلی ممنون بخشی از زیبایی در نگاه مخاطب هست ، اما به شما دوستانه پیشنهاد می کنم با من وارد گفتگو نشوید،(هرچند که من دیگر در این جا نخواهم ماند و اینبار خود به سانسور خویشتن همت گمارده ام) داکیومنت این وبلاگ شهادت میدهد هرکه با جوات سلام و احوال پرسی کرد به تیر نیش و کنایه های نویسندگان وبلاگ دچار شد . . . به عبارتی : با ما منشین وگرنه بدنام شوی .
نمونه ی اخیر کاپیتان بابک بود که از هرفرصتی استفاده کردند و به ساده لوحی متهمش کردند.
. . . خود دانی
کاپیتان بابک گفت:
آره خوندم اونجا رو که ویولتا گفته بود
«فوقش آدمهایی مثل کاپیتان بابک اون هم برای یک مدت کوتاه فریب تو رو می خورند. بعدش می خوای چی کار کنی؟»
یه کم یکه خوردم ولی مهم نیست، دو خط پایین ترش برام بوس فرستاد. چه ساده لوح باشم چه قا لتاق و زبل، بودن و نیودن من اینجا فرقی برام نداره. من خودم می دونم که ساده هستم. ساده لوح؟ فکر نمی کنم. سادگی ام را هم دوست دارم. راحت زندگی می کنم. هر چی دلم بخواد میگم. یه ترانه داره علیرضا عصار:
سادگی مو ساده نگیر / زلالی مو طعنه نزن ….حکایت منه
شیله پیله تو کارم و حرفم نیست. تعارف و تملق هم نه اینکه دوست ندارم، بلکه بلد نیستم. دروغ نمیگم. قبل از آمدن به آمریکا هم همین جور بودم. 40 سال زندگی در آمریکا هم کارمو راحت تر کرده. به منش خودم افتخار می کنم. به ایرانی بودنم ولی نه! افتخار نمی کنم. اون جبر جغرافیاست
این ایرانی بون ربطی به اینجا نداشت. از جای دیگری معذب بودم گفنم
راستی سالیتا پیداش نیست . آهای پنجاه ساله کجایی
خدافظ
آرش گفت:
@ کاپیتان
نبینم دلخور بشی؛ به جون خودت یه تار موت رو به صدتا پاچه خوار بی لیاقت نمیدم.
این ویولتا هم بعضی وقتها یه چیزی میگه ؛ خودش واسه جوات بوس میفرسته و دل و قلوه رد وبدل میکنه.حالا دو قورت و نیمش هم باقیه.
خلاصه اینکه توی تمام آدمهای اینجا ؛ تو خط قرمز منی ؛ هرکی ازت رد بشه دنیا و آخرتش سیاهه.
قدر زر زرگر شناسد ؛ قدر گوهر گوهری
لوسیفر1 گفت:
@ کاپیتان عزیزم
اینکه خورشید وجود تو به یکسان بر همه می تابه دلیل بر ساده لوحی توه؟ خب باشه. اشکالی داره لوح وجود تو ساده و عاری از هرگونه پلیدی و پلشتی باشه؟ ازت میخوام که اینجا توی محفل دوستانه مون بمونی
کاپیتان بابک گفت:
آرش جان. از اینکه نوشتی تو خط قرمز منی بغضم گرفت. بیشتر توضیح بدم لوس میشه، شاید اومدم وبلاگ خودتون ببینم عکس جدیدی چیزی از اون نازنین گذاشتین یانه.
نه عزیزم دلخور نمی شم. ارث بابامو که از کسی نمیخوام. ویولتاس دیگه. یه چیزی میگه بعد میخواد منو بکشه توی وان آروم بشم . میگه عصبانی ام. عصبانی نیستم و نبودم. ولی یکی دو سالی هست ناجور حساس و شکننده شده ام. خوب راستشو میگم، خوشم نیومد بعنوان نماد ساده لوحی وبلاگ از من یاد کرد. این نیز بگذرد.
اصلا وقتی گفت: جوات خدا ذلیلت کنه، پنج دقیقه نبودم ببین چه گندی بالا آوردی، خندیدم، گریه کردم، همه چی از دلم بیرون رفت. منم میگم خدا لعنت کنه به روح خمینی که ما هارو از هم دور کرد
نسوان گفت:
کاپیتان عزیز
چون چندین بار این رو تکرار کردید توضیحا عرض کنم که من هیچ وقت نگفتم شما» ساده لوح» هستید. این کلمه را جوات استفاده کرده تا به نحو موذیانه ای شما را که عزیز دل من بودید را از من دور کند من فقط گفتم شما ساده هستید. همانطور که پدر من و آدمهای نسل شما ساده تر از ما هستند. برای این که شما مجبور نبودید برای زنده ماندن دروغ بگید. برای اینکه در جامعه ی کمتر بیماری زندگی کردید . برای این که شاید آدمهای بیمار کمتری دیده باشید. برای شما فرض بر صحت است. درستش هم همینه. اما نه در این جهنم وارونه ای که ما از آن آمدیم. نه وقتی طرف صحبت شما یک بیمار روانی است. حالا هم بجاای این حرفها، بیشتر روی پیشنهاد من فکر کنید، منظورم وان آب ولرم بود. با کف و حباب فراوان که درست کنیم هیچ کس هیچکی رو نمی بینه و شئونات هم به خطر نمی افته.. نگران نباشید، من چشم و دل پاکه.. اصلا برای این که شما نترسید آرش را هم می بریم. دارم فکر می کنم هما و گیتی و لی لی رو هم بگیم . باور بفرمایید برای تمدد اعصاب هممون خوبه
و
کاپیتان بابک گفت:
لوسیفر. شیطان خوبم
بخاطر کلام شیرین تو و قلب پاکت، میخوام گردنبند ساده لوحی را از این ببعد به گردنم آویزون کنم. اشکال که نداره، حتی خوبم هست. هر چی شما بگی حاضرم همون باشم. توفقط خوب شو، امیدوار باش. همینو میخوام
ای خدا، ای خندۀ مرموز مرگ آلود
با تو بیگا نه ست دردا ناله های من
من ترا کافر، ترا منکر، ترا عاصی
کوری چشم تو ، این شیطان خدای من
جوات یساری گفت:
@ و
شما کُفر آدمو در میاریآ ،موذی خودتون هستید ،. . . دیگ به دیگ میگه روت سیاه
فعلا شما هستی که بین من و کاپیتان فاصله انداختی – من هر از مدت یکبار برای کاپیتان کامنت می نوشتم از موقعی که به ایشون اینجوری اتیکت میزنی نه براش کامنت نوشتم و نه در کامنت ها باهاشون گفتگو می کنم. هیچ رقمه دور ایشون نمی گردم تا حرف و حدیث درست نشه برای ایشون (کوری که تا حالا این موضوع رو ندیدی؟!)
من اگر بخوام موذی بازی در بیارم و تو ام کامنتامو حذف نکنی مطمئن باش چنان گوهی میتونم به وبلاگت بزنم که صدتا کارواش نتونه پاکش کنه ، این همه مسائل رو رعایت می کنم ، اما شما دو تا عقده ایی نمی تونید دلتونو صاف کنید و بعدن گیتی به من میگه دلتو صاف کن.
مرد و مردونه این بحث و استفاده ی ابزاری از کاپیتان رو تموم کنید تموم کنیم.
این چه مسخره بازی هست که مثل خامنه ایی برای این وبلاگ دشمن فرضی ساختید و میخواهید با استفاده از این دشمن فرضی مثلا چه غلطی بکنید خدا داند.
خودت اون کلاه و شرافت نداشتتو قاضی کن ببین من دارم مظلوم نمایی می کنم یا شما و اون آمپولچیِ کم سواد ننه من غریبم بازی در میارید و هی می گید جوات فلانو بهمان کارو کرده؟! 😡
کاپیتان رو از این کل کل ها بکشیم بیرون من اونقدر خایه دارم که بدون استفاده ابزاری از دیگران تا ابدالدهر با شما و اون کوتوله ی فکری لولیتا دهن به دهن بشم . . . شرم کنید شرم کنید شرم کنید 😡
من آدم بی ارزش و کوچیکی هستم به لولو بگو شهامت داشته باشه و کامنت آدم های کوچیک و بی ارزشو پاک نکنه
نسوان گفت:
@کاپیتان چقدر بد اخلاق شدی… بیا ببرمت توی وان. بخدا خسته ای تو
@آرش خان؛ من برای جوات بوس می فرستم ولی در عین حال معتقدم جوات یکجورایی از نظر روانی بیمار و دروغ گو و خواسته و نخواسته خیلی انرژی ما را هدر داده با این همه جوات محصول یک جامعه ی ناسالمه -همونجور که من- و من ازش هرگز متنفر نبودم. اینها با هم هیچ تناقضی نداره.
@جوات خدا ذلیلت کنه من پنج دقیقه نبودم ببین چه گندی بالا آوردی.
@لوسیفر: فدای تو، بدون سوال.
نسوان گفت:
بلی بلی
M. گفت:
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته!
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته!
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست!
جواب همصداییها پلیس ضد شورش نیست!
نه بمب هستهای داره، نه بمبافکن نه خمپاره!
دیگه هیچ بچهای پاشو روی مین جا نمیزاره!
همه آزاده آزادن، همه بیدرد بیدردن!
تو روزنامه نمیخونی، نهنگا خودکشی کردن!
جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت!
بدون ظلم خود کامه بدون وحشت و طاغوت!
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی!
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی!
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه!
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه!
تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانهس!
تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتشبس!
کسی آقای عالم نیست، برابر با هماند مردم!
دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونهی گندم!
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا!
تصور کن تو میتونی بشی تعبیر این رویا!
+
گردو گفت:
دوستان گرامی!
من این قطعه رو ازکامنت دوست فرهیخته لوسیفر عزیز که تو پست قبلی برای من گذاشته بود برداشتم.
«روزهایی که حتی نمیتوانم این اندوه را فریاد کنم تورا در کنار خود یافتم تا درد و رنج را برایت بگویم. درد و رنج. همان خاک زیر پای استر «امین» گه چشمان تیزبین سامری از آن غافل نبود. خاک زاینده و آفریننده. آرزومندم ستاره سحری باشم و با تمام شدن عنقریب جانم روزگارتان روشن و سپید گردد.»
که من خودم هم بخاطر عجله در خواندن توجه نکرده بودم.
در ضمن اینکه یک بار دیگه گفته بودند که دربین ما از همه به مرگ نزدیکتر هستند ولی هیچکس به منظور ایشون توجه نکرد.
بنظر میاد این دوست بسیار عزیزمون در بستر بیماری و با مرگ دست در پنجه باشه.
ضمن ابراز تاسف و آرزوی بهبودی هرچه سریعتر برای ایشان چون شخصا قلم توانایی برای نوشتن بخصوص در اینگونه مواقع ندارم از دوستانی که نثر زیبایی دارند خواهش میکنم یک متن قشنگ دررسای این دوست بزرگوار بنویسند.
من اینو به تجربه دیدم که اگر آدم به زندگی امیدوار باشه و انگیزه قوی برای زنگی داشته باشه چه بسا سخت ترین بیماریها رو هم بسلامت پشت سر میگذاره.
مطمئنم ما میتونیم با نوشته های خودمون امید بزندگی را در ایشان تقویت کنیم و برای مبارزه با دیو مرگ به
کمک انگیزه های قوی به یاری ایشان بشتابیم.
با تشکر
ايران دخت گفت:
گردوی نازنین،
از این دقت تو این فضای مجازی در حیرتم بخدا،
من نوشته هاشو خیلی دوست دارم و امیدوارم گمان تو درست نباشد،
صدای زنگ مرگ،چرا بعضیها قبل از زنگ زدن در را گشوده اند..
کاپیتان بابک گفت:
اینکه گفت از همۀ ما به مرگ نزدیک تر است را متوجه شدم و دلم شکست
شاید ویو لتا بنویسه؟ بهترین قلم را اینجا اون داره به نظر من ( البته اگه احساسش باشه)
بعد از ویولتا خوب، زیادند دوستان خوش قلم 8-7 نفر هستن. یالا، آستینا بالابچه ها
لوسیفر1 گفت:
@ گردو جان
راستشو بخوای اصلا ازین کامنتت خوشم نیومد هر چند که انگیزه حمایتت برام مقدس و قابل ستایشه. نور توجه دیگران موش کور وجودمو فراری و هراسان می کنه گردوی عزیزم. احتمالا یه عمل داشته باشم که شانسم توی اون 50-50 باشه بدون اون عمل شانسم کمتره. توی پست قبل من ناراحت بودم. از اون گند و کثافتی که به جای زندگی حقیقی به مردمم داده میشه. از رنجی که مردم میبرن. از خفت هایی که به مردم داده میشه. از اینکه تریبون ها حتی کامنتینگ بلاگ محبوبمو جولانگاه قرار میدن و از دستاوردهای نادیده خبر میدن. خیلی راحت اجازه دارن با چماق کارل پوپر توی سرمون بزنن و هیچکس هم هیچی نمیگه. از اینکه احمق ترین ادمی که تا به حال دیدم سعی بر مصادره آیدی و قلمم داره. من حاضرم باهاشون در مورد همه ایسم ها و حتی مذهب و جای جای قرآن و تلمود و عهد قدیم و جدید بحث کنم ولی اینا فقط ضبط صوتند. هیچی رو نفهمیدن که بهش اعتقاد داشته باشن. آره گردوی من. این چیزا بیشتر آدمو میکشه.
يلداسبزپوش گفت:
لوسيفر عزيزم وجود امثال تو براى ايران بسيار ارزشمنده پس نه به خاطر خودت بلكه به خاطر ما مواظب خودت باش!
گردو گفت:
لوسیفر بسیار عزیز
منو میبخشی که نتونستم جلم خودمو بگیرم. حدث میزدم که ممکنه بیشتر باعث رنجش باشم.
ولی من تازه یک عزیزی از دست دادم. اینه که خیلی حساس هستم.
در ضمن که فکر میکنم ما اینجا داریم با هم زندگی میکنیم و نمیتونیم نسبت به سرنوشت یکدیگه بی تفاوت باشیم.
ما باید عشق ورزیدن بدون شرط و شروط رو یاد بگیریم و چه جایی از اینجا بهتر برای تمرین کردن.
بنا براین کمی بیشتر مارو تحمل کن و اجازه بده احساسمونو نسبت به تو ابراز کنیم. این کمترین کاری هست که ما میتونیم برات انجام بدیم.
عزیز دلم.
تو چرا باید تو چنین شرایطی خونت جوش اینچیزهارو بزنه.
به هر چی میپرستی ما نیاز داریم کمی خودخواه باشیم. متاسفانه فعلا دنیا اینو میپسنده. فقط مربوط به مملکت ما هم نیست.
من فکر میکنم تا ما این مرحله رو پشت سر نگذاریم نمیتونیم به مراتب والاتر انسانی دست پیدا کنیم.
ما تابحال وادار شدیم فردیت خود را فدای حمع کنیم. هرچند این یک اخلاق بسیار پسندیده ست و نهایتا ما به این راه باز خواهیم گشت ولی بشرطی که کاملا آگاهانه و داوطلبانه باشه، نه از روی خرافاتی که به ما به ارث رسیده.بهمین دلیل ما نیاز داریم برای مدتی فردیت خود را بیازماییم تا به ما ثابت شود که ما بدون جمع از پس یک روباه هم برنمیاییم. و این بار با چشمان باز به اخلاق پسندیده رو خواهیم آورد.
من میدونم برای امثال تو خودخواه بودن خیلی سخته، برای همین خودخواهی رو تو.صیه نمیکنم. ولی ازت خواهش میکنم فعلا فقط به فکر سلامتی خودت باش. نه فقط بخاطر خودت، بلکه بخاطر اطرافیانت، وما نیز. آنها و ما به سلامتی تو نیاز داریم.
آرزو میکنم عمل کاملا موفقیت آمیزی داشته باشی و هرچه زودتر با سلامت کامل به جمع ما بپیوندی.
گردو گفت:
چرا اینجا انقدر سوت وکوره
اینو امروز گرفتم
درسی از استاد بزرگ سینما آلفرد هيچکاک:
می گویند آلفرد هیچکاک، استاد بزرگ سینما و متخصص هنر ترساندن مردم، در حال رانندگی در جادههای سوئیس بود که ناگهان از پنجره ماشین به بیرون اشاره کرد و گفت: » این ترسناک ترین منظره ایست که تا حالا دیده ام » و امتداد اشاره او، کشیشی بود که دست بر شانه پسرک خردسالی نهاده بود و با او صحبت می کرد. هیچکاک از پنجره ماشین به بیرون خم شد و فریاد زد: » فرار کن پسر جان! زندگیت را نجات بده!
ايران دخت گفت:
ویول میخوام برم ایران ولی ته دلم یه چیزی بدتر از خواب تو منو نگران میکنه، یه هشدار..
نمیدونم و دیگه مهم هم نیست مثل همه که دارند تو اون فضا نفس میکشند!
دلم دیگه یه ذره شده برا همه چی تو همون فضای قاطی پاتی…
نسوان گفت:
برو به سلامت عزیز دلم.. بعدش که برگشتی بیا و برامون تعریف کن چجوریاست. با نگاه خودت..
من که از دوستام هرکی رفته دیگه اون حس قدیم رو نداشته. خدا کنه تو بهت خوش بگذره
يلداسبزپوش گفت:
آره ويول جان ديگه اون حس قديم وجود نداره، دفعه قبل كه از ايران رفتم دلم مى خواست زودتر برگردم ولى الان همه چيز روى دوشم سنگينى مى كنه و مى خوام زودتر از ايران فرار كنم!!
کاپیتان بابک گفت:
خوش به حالت ایران دخت. سفرت خوش
راستی مرسی که به من سر زدی. این لینکت هم جایی مارو نبرد
سس گفت:
میگم جناب نسوان؛ قبلا ها اون گوشه یک چت روم بود روی وبلاگتون میرفتیم قبلا ها چت میکردیم؛ چرا بستیدش؟ اخه؟ شماهمشدید مامور انتظامی؟
نسوان گفت:
آرش، اژدها، جوات
سری کامنت هایی که با مضمون توهین و تخریب شخصیت و پس زمینه ی تهدید آمیز برای مخاطبان و گردانندگان سایت نوشته شده بود توسط اینجانب حذف شد. در آینده هم هر کامنتی که مشخصات و هویت و جنسیت افراد را نشانه رود به دلایل امنیتی حذف خواهد شد.
لولیتا.
نشانه گفت:
خانم لولیتا
مدتی در اینجا چیزی ننوشته بودم اما مطالب و کامنت ها را می خواندم و در نتیجه طبیعتآ کامنت اژدها در
نوشتۀ شما به نام (من یک پفیوزم) هم خوانده شد ,متنی بود مختصر و مفید که به فردمحوری خوشباشانه اشاره داشت تا نبود سازماندهی گروهی و داستان جماعت دم را غنیمت است و این قضایا.
در آخر هم یادآوری و اشاره ای به دستور زبان فارسی .
می دانم که اژدها ترسناک است و بی رحم آینه ای وظرف و مظروف ها متفاوت ,با اینحال بنا بر فرمایش شما مبنی بر اعتقاد به گفتگوی آزاد حتی بر فرض مزدور بودن واینکه در مسند قضاوت نیستید و هدفتان آموختن,تعامل و تضارب آراست و واگذاری قضاوت به زمان و صحبتهای دیگر در کامنت هایی که می گذارید,به عنوان یک خواننده به خودم اجازه می دهم از شما سوال کنم که چرا آن کامنت حذف شد؟
توهین؟تخریب؟پس زمینۀ تهدید آمیز؟ در نوشته های خود شما مگر وجود نداشته؟معترضین شما که فرار نکردند و شما را حذف.چه تهدیدی انقدر ترسناک است؟و این ترس مسبب چه اتفاقیست؟چند تا آدم با عقایدمتفاوت و طرز تفکر شخصی و ادبیات خاص خود ,نظری برای شما می گذارند.در مقابل شما هم آزادنه عقاید شخصی خودتان را می نویسید و کنار وبلاگتان در بخش خوش آمد گویی می فرمائید که :
امانت دار و کلید دار اینجا هستید و باقی ماجرا .
به زعم من ,قصۀ ترس قصۀ شخصیست و باقی بهانست.ترس مرا به من نشان دادنست که من بشخصه در مورد خودم از آن استقبال می کنم و برای من از هزار تا به به و گل و بلبل گفتن گرامی ترست.
و دوست تر است او حتی اگر دشمن بپنداریش, شما وقت می گذارید چیزی بنویسید و در مقابل کسانی که کامنت می گذارند هم همچنین.
به هر حال بنا بر فرمایش و ادعای شما ,دو گانگی در ذهن من ایجاد شد که کدام را باید باور کرد؟مار را یا ماهی را.اگر هم بنا بر مارماهیست که بحثی نیست و شما مختارید و موفق باشید در امور .
نسوان گفت:
نشانه ی عزیز؛ از آنجا که شما از هر آنچه که در پس پرده می رود آگاه نیستید برای ما توضیح همه ی اتفاقاتی که در موارد خاص می افتد مقدور نیست. پس اجازه بدهید که عجالتا برای شما همان مارماهی باشیم
همان طور که در سردر هم نوشته شده سیاست ما پرهیز از دخالت مستقیم است ولی این به معنی این نیست که اگر موجودیت این مکان را در خطر ببینیم مداخله نکنیم.
در ضمن اگر بنا بر حذف کامنت ها بر مبنای نفرت و بی رحمی کاربر خاصی که نام بردید بود هیچ یک از کامنت های ایشان تایید نمی شد. چون حافظه ی من یاری نمی کند که جز انتقاد به تندترین شکل پیام دیگری از ایشان دریافت شده باشد. همان قدر که شما از وجود و نظرات و سبک نگارش ایشان آگاه هستید و امروز از ایشان دفاع می کنید به یمن فضای بازی است که ما برای عنوان شدن نظرات ایشان هر قدر هم تند فراهم کردیم. البته این با این فرض است که خود شما آن کاربر نباشید. که با فرض مسکوت بودن طولانی و حضور ناگهانی شما سر بزنگاه برای شخص من احتمال اندکی نیست. به هر تقدیر لا اله را خواندید الا الله را هم بخوانید. چنانچه بنا بر تهدید باشد چه این تهدید متوجه کاربران و چه ما باشد ما دقیقا و بنا به وظیفه ی کلید داری ناچار به حذف کامنت هستیم.
درود
نشانه گفت:
خانم لولیتا,این کلی گوئیها پاسخی روشن نیست به سوالی ساده .آن کامنت نه عجیب بود و نه چیز دگر ,حالا چطور موجودیت این مکان را به خطر انداخت من نمی دونم .اتفاقآ کمکی بود به جماعت پر سوال آخه چراگو که کمی فکر کنند به حرکت های خودشون و به هرحال شما یک پاسخ خوب کمک کننده رو حذف کردید .
خوب می دونید که از این بزنگاه ها زیاد بود برای واکنش و واکنشی ندیدید .به فرض مثال:
در نوشتۀ شما با نام(ارتحالی ملکوتی با سه سال تاخیر)در راستای صحبت و سوالتون می شد برای شما نوشت که شما مزایای زندگی مدرن را می خواهید اما نمی خواهید رفتارهای مدرن داشته باشید.
همین که شما شک دارید و سوال می پرسید یعنی رفتارهای مدرن در شما نهادینه نشده است.
قالب مدرن-مسئولیت مدرن-قالب حرفه ای-قالب شخصی نداریم.
اگر شما وکیل هم می بودید ,به عنوان یک وکیل موظف بودید اون آدم رو از راههای قانونی نجات بدهید.
دادگستری مدرن به نظم و قانون کار داره و شما از کسی که خوشت نمیاد هم باید دفاع کنی.
خانم گرامی شما وقتی در این عرصه سوال داری یعنی این ارزشها برات وجود نداره و نداریش.
همۀ آدمها اشتباه می کنندولی جهت آدمها مهمه .شما از مخالفین به عقاید خودت انتظار داری خطایی نداشته باشند,خود شما چگونه اید؟
اگر من بتونم گاهی بد باشم ,گاهی دروغ بگم و گاهی خیلی حال ها اجازه میدم بقیه هم همۀ این ها باشند گاهی.
شما مخالفین عقاید خودتون رو «غیر آدم» می بینید و اژدها هم دقیقآ همین بلا رو سر شما میاره که خود را ببینید و با استانداردهای سخت ایشون شما سختتون میشه.به قولی نزن در کسی را تا نزنند درت را.
شما از نوشته های ایشون نفرت می گیرید من طنزی خاص.نثری منسجم وآهنگین و قوی و زیبا که کار هرکسی نیست که اگر می بود شاهدش می بودیم در این وبلاگ.در نتیجه موضوع دفاع نیست ,موضوع فهم
متنی است که کسی می نویسد ,میشه آموخت و متشکر بود از تقسیم .میشه هیچ چیز ندید جز وهم دشمن پنداری و هر تفکر دیگر .
برای من وادی و بازی کوچکی چون حدس می زنم توکیستی آه تو اژدهایی فاقد ارزش است.
.شما هر طور که مایلید حدس بزنید,این احساس زیرکی اتفاقی رو در من ایجاد نمی کنه.مربوط به شما و درون شماست ,گرنه من همینم که نمودم و ممنون .
در پایان شعری از امیلی دیکنسون تقدیم به شما:
من هیچ کسم ,تو کیستی؟
تو هم هیچ کسی
پس دو تا شدیم
چیزی نگو اما جارمان می زنند می دانی که !
چه دلگیر است کسی بودن
و چه آشکار
مثل وزغ نامت را
به گندابی ستایشگر گفتن.
اژدها گفت:
سیفونوفِ دلبندم،
باور بفرمایید دروغ چاله ایست که به چولهیی راهبرتان میشود به عمق چاه. داستانِ آنچه گذشته است و خیانت شما در امانت ساده است. اما نمینویسم چون میدانم پاک میکنید.
اگر ریگی به کفشتان نبود میگذاشتید من داستانِ خود میگفتم، شما پاسخ میدادید تا کور شود هر که در او غش باشد. اما ریگ به کفشتان هست، ریگی بزرگ و پاشنهآزار. هم این کمترین داستانِ آن ریگ میداند هم شما. چرا راست و پوستکنده به همه نمیگویید؟ آگاهی حقِ آنها نیست؟
آرش گفت:
لولیتای عزیز ،
شما مختارید هر کاری که میخواهید بکنید ؛من هم تقریبا 16-17 ساعت بود که اینجا نبودم نمی دونم چه چیزهایی بعد از من گفته شده ؛ از اینکه کامنت من هم پاک شد ناراحت نیستم چون شما صاحب اینجا هستید و تصمیم گیر. اما نظرم راجع به این فرد عوض نشده. برای شما هم اثبات خواهد شد.
در ضمن از حرفهایی که به ایشون زدم(البته توهین نبود) هم پشیمان نیستم.اصولا به گفته های خودم اعتقاد راسخ دادم.
رهگذر گفت:
@آرش
اون اوایل که من اینجا تازه وارد بودم ی امید ۵ نامی بود ورژن خاکی تر همین اژدها.
ی چیزی ازار دهنده تو نوشته هاش بود که بد جوری رو مخ آدم قیژ میکرد. تا این که یبار من دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و زدم رگ ترکی………….
نمیدونم چه چیزی تو این تیپ اشخاص هست که مخل اعصاب .
تجربه دوساله من اینو بهم یاد داده که تو این محیط مجازی بهترین راه نادیده گرفتن این تیپ کامنت گزاران هست،
من یا تو با خیلی ها در اینجا بحث کردیم، تند رفتیم اما اتفاق خاصی نیوفتاده چون طرف حسابمون هم ی بی غرضی مثل خودمون بوده. اما این تیپ اشخاص که غرض خاصی دارند از توجه من یا شما ریشه میگیرند.جلب توجه مهمترین و بزرگترین خواسته اینهاست به هر قیمتی.
من کامنتهای حذف شده شما رو نخوندم.اما ی تجربه شخصی بود که خواستم گفته باشم.
@نسوان
من آدم موجهی برای این توصیه نیستم اما به قول اینجایی ها by the wayهرگونه بحثی یا توضیحی در مورد ایشان با توجه به تجربه امید ۵ تکرار دوباره همان داستان و خطا است.
آرش گفت:
منم باهات موافقم ؛ فقط مصداق توهین و تخریب و.. برام روشن نیست، نمیدونم بعد از من این یارو هم چه زری زده که اینها اینکار رو کردند ، فرض میکنم که نویسندگان از من خواستند که این بحث رو ادامه ندم ؛ و نخواهم داد. میدونی که ما بالاخره باید یه جاهایی خودمون رو قربانی نظام کنیم.
یاشاسین
نسوان گفت:
مرسی آرش جان.
سورمه گفت:
این نوشته انقدر ناراحتم کرد که از وسطش فقط رفتم آخرشو خوندم که مطمئن شم خواب بودی! الان دارم گریه می کنم…
vasat piaz گفت:
ari گفت:
ويوليتا اين براي تو خواب بود اما راستش نه چيزي مثل اين اما مشابه ي اين براي من در همين سيدني اتفاق افتاد! رفته بودم خريد و بين لباس ها داشتم مي گشتم که يه خانم همسن و سال خودم امد و بهم به صورت تندي زد روي شونم و گفت لباستون مشکل داره! خيلي تعجب کرده بودم! هي دور خودم گشتم ببينم مشکل کجاست ديدم نه بابا اين که جوراب شلواري هست و اون هم لباسي که تا يه وجب بالاي زانوم مي رسه. بهش گفتم نمي فهمم چي مي گي! من واقعا جا خورده بودم! آخر به فارسي گفت ببخشيد اين لباس شما کوتاهه گفتم بهتون بگم اين طبيعي هست!!!!!!!!!!!! بابا به تو چه؟ اين جا؟؟ اين جا که سيدني هست و من هم که ايران نيستم!!!!! بابا به شماااااااااااااااااااا چه آخه؟!!!! گفتم طبيعيه و روم رو برگردوندم ولي خدايش خيلي دلم مي خواست مي خوابوندم توي گوشش…. اه اه چقدر روشون زياده!!!!!
نسوان گفت:
چیزی که بهشون این قدرت رو می ده اینه که اونا از طرف خدا حرف می زنند.
سورمه گفت:
چیزی که بهشون این قدرت رو میده اینه که قدرت دستشونه