هستی
دستامو تکیه میدم به دو طرف دیوار و خم میشم روی کاسه توالت فرنگی تا راحت تر همه محتویات معده خالیم که این روزا تحمل کوچکترین حجمی رو نداره بریزه بیرون… بزاق کش دار دهنم از گوشه لبام جمع می کنم… با دستایی لرزون سیفونو محکم میکشم… آب از منافذ اطراف با فشار فواره میزنه و گرداب مهلکی همه چیزو به داخل فرو میده… ماهیچه های مری م از تکرار حرکت معکوس غذا، گرفته و دردناک شده و ضعف جسمیم رمقی برای جواب دادن به تلفنی که از سر صبح، بی امان داره زنگ میخوره، نگذاشته… بی اعتنا به رطوبت ماسیده رو سطح وان، میفتم کف سردی دلپذیرش و سر سنگینمو تکیه می دم به لبه های برجستش… قطره های درشت آب با پریود منظمی از دوش بالای سرم میچکن و گم میشن توی انبوه موهام… که صدای ممتد بوق پیامگیر بلند میشه و میپیچه تو فضای خالی دستشویی… برای بار هزارم، تویی…
«حالت خوبه دریا؟… چرا گوشیت خاموشه؟… چیزی شده؟… جواب آزمایشت چطور بود؟… بردار دیگه»…
در اشتباهی اگه فکر کنی نگرانی که از رگه های حجم صدات بیرون زده نمیفهمم!… که حدس نزدم یه بوآیی بردی!… که اون رفیق نامردت به تلافی رد پیشنهاد رفاقتش، زیر گوشت نخونده من چمه!… که… که نمی دونی ما توی گرماگرم یه معاشقه پرحرارت ناخواسته یه انسان ساختیم… که حالا رشته ظریف هستی سه ماهش به تصمیم ما… نه اشتباه نکن!… خوب میدونم وجود یه نفر سوم توی هیچ بند و تبصره ای از قرارداد رابطمون نبود… پس بزار تار حیاتشو ببندم به تصمیم خودم… تصمیم… بی اختیار یاد کارت سیاه رنگی میفتم که همین دیروز وقتی مامای سپیدپوش نتیجه آزمایشو مثل نامه اعمال زد زیر بقلم و فشارم افتاد روی عدد مقدس هفت، انداخت ته کیفم… آدرس یه مطب خونگی کورتاژ… یهو غریضه ای پاهامو جمع میکنه به سمت شکمم… انگار قراره از چیزی یا کسی دفاع کنم… دستمو فشار میدم روی پیکر نارسش… شیر آب سرد رو تا ته باز میکنم.
سروناز گفت:
تصمیم؟ واقعا جامعه به ما اجازه تصمیم گرفتن میده؟ یعنی می تونی تصمیم بگیری که نگهش داری؟ به هر حال خوب نوشته بودی … اینم یه نمای نزدیک از یه لحظه تلخ 😦
قدیسه گفت:
سرکش و عصیانگر باید باشی تا حقوق طبیعیت رو بدست بیاری… این حق که بماند…!!
ممنون…
رهاورد گفت:
اگه خارج از ایران باشی اصلا احتیاجی به عصیان گری نیست می تونی نگهش داری . و اگر داخل ایران باشی اگه صد من هم عصیان گر باشی نمی تونی بچه نامشروع رو نگه داری چون اگه بخوای نگه داری خودت کشته می شی.
قدیسه گفت:
مادربزرگم همیشه میگه : یادت باشه که تنها مرگ چاره نداره… اون مادری که بخواد نگه داره بچشو میتونه عاقبت یا راهی پیدا کنه و یا راهی بسازه رهاورد…
sanaz گفت:
It was only OK. I guess there was not a real need to go into details of the saliva, and the vomiting process. Then the whole story about how the baby was made, and the most important part, the decision whether or not to keep him/her, was just so superficially and quickly gone over.
کاظمی گفت:
نمیدونم شاید من آدم عجولی هستم ولی خوندن جزییات بی ربط توی یه نوشته رو اصلا دوست ندارم . به نظرم رفتن و نشستن تو وان نیاز به یک پاراگراف شرح ماجرا نداره. ترجیح میدم از خوددرگیرهای این آدم و پدر بچه وقتی فهمید بچه دار شده بخونم تا این جزئیات.
دلم خیلی میسوزه برای این بچه هایی که اینطور متولد میشند و متاسفانه روز به روز داره به تعدادشون اضافه میشه! بچه هایی که فقط در اثر یک اشتباه نطفه شون تشکیل میشه! بچه هایی که مهمان ناخواسته هستند. بچه هایی که پدر و مادرشون برای اومدنشون برنامه ایی نریختند. بچه هایی که مادرشون توی قراردادش تصمیم نداشته که مادر بشه! وقتی با جون و دل میخوای که مادر بشی و بچه دار میشی تحمل سختیهای بچه ات راحت نیست خصوصا توی ماه های اول چه برسه به زمانی که آمادگیش رو هم نداشته باشی! طرف میبینی بی سواده توی دهات زندگی میکنه آدم میگه خب شاید نشه بیشتر از این ازش انتظار داشت؟! ولی یه مشت آدم تحصیلکرده دنیا دیده دیگه چرا؟
قدیسه گفت:
بانو کاظمی، جناب ناراحت و کاپیتان…
نوشتن از جزئیات تماما مرتبط با حالات شخصیت اصلی با تمام مخلفات ویژگی نثر منه (اگر این توضیحات مربوط به زن داداش پسرعموی دریا بود شاید :))) )… شبیه به نثرهای اندکی کهنه و قدیمی تر… که میتونه برای همه خوشایند نباشه… و صدالبته متفاوت از روال نویسندگان محترم و رویه این وبلاگه… حال اگر بعدا باز هم کاری از من فرصت ارائه در اینجا رو پیدا کرد این غریبگی نثری تا این حد نمود نمیکنه…
من قصدم روایت یک داستان به تمام و کمال نبود… بگمونم برای حدس زدن در خصوص واکنش پدر متن رو نشانه گذاری کردم تا حدی… از سویی این تنها 5دقیقه از زندگی این زن بود و نباید انتظار داشت در این سبک روایی که تنها به عبور و روایت بخشی و سکانسی از زندگی شخصیت تاکید داره چندان مبتدا و منتهای مشخصی درنظر گرفته بشه، اونوقت دقیقا بقول دوستمون مصداق فیلم فارسیه… من دیدگاه پدر رو باز گذاشتم برای هر قضاوتی و همه مسئولیت رو انداختم روی دوش مادر همونطور که واقعا همینطوره…
در خصوص بارداری ناخواسته هم بگمونم چندان غیرممکن نیست… حتی خاص ترین ابزارها و تکنیک های جلوگیری هم درصدی ریسک دارن… و این ربطی به سطح تحصیلات چندان نداره…
سپاس از توجهتون …
کاپیتان بابک گفت:
بانو قدیسه
با خوندن توضیحتون می بینم که در قضاوت نوشته کمی عجله کردم. بله حدس زدن واکنش پدر را به عهدۀ خواننده گذاشتن حرفه ای تر بود تا اینکه مثلا می نوشتید پدر بچه گفت » آه دریا ی من، بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم .من همیشه ترا دوست خواهم داشت…..» شاید از تشریح استفراغ، چون تازه غذا خورده بودم، زده شدم. نمی دونم
بهر حال بشخصه سبک نوشتن شما را دوست دارم. در همین مختصر نشون دادید که توانایی نوشتن و بچالش طلبیدن فکر خواننده را دارید. جزئیات هم نه تنها بد، بلکه خوب بود. «قطره های درشت آب با پریود منظمی از دوش بالای سرم میچکن » را هم دوست داشتم و…
ممنون که متین و با حوصله جواب دادین.
پارازیت: برام سخته که شما رو مذهبی تصور کنم، نه برای متین پاسخ دادنتان، بلکه برای انسان سوم که در «قرارداد رابطه» نبوده
قدیسه گفت:
ممنون کاپیتان از حسن نظرتون…
آنتی پارازیت : ممنون از پارازیت بجا که به من یکبار دیگه فرصت توضیح در مورد مسئله ای رو میده که در مطلب قبلی هم دربابش با نسوان محترم مباحثه داشتیم…
شما با دیدن «قرارداد رابطه» یا اشاره به صیغه – اگر اشتباه نکنم – و نسوان در داستانک دیگه ای که ارسال کرده بودم و مجوز درج نگرفت بدلیل حرکت بوسه زدن شخصیت اصلی داستان به گردنبند خدای عرب پس از نجات از مهلکه، برداشت و نگاهی مذهبی به من نویسنده و قضیه پیدا کردین…
درد من در نوشتن درد مردمیه که کنارشون نفس میکشم، مردمی که اونقدر زخم های اجتماعی بر پیکرشون به چشم میخوره که فرصت و انگیزه ای برای بازنگری در عقاید و باورشون ندارن… که درک نکردن، اون گردنبند و اون خدا تنها بت قدیمی فاقد شکل ظاهری بود که از نو احیاء شد… که صیغه تنها قرارداد تجاوزی مدت داره (املای رذل رومطمئن نیستم باز دوستان ایراد نگیرن!)…
و من در توصیف واقعی تر و رئالیستی موضوع و مهمتر درک شدن موضوع، ناچار و ملزم به پایبندی به نگاه شخصیتم ولو این نگاه زشت و کریه و خرافه و مذهب زده باشه…
مثل فیلم سازی که براساس خاطرات یکی از زندان بانان آشویتس فیلم میسازه… ضمن نشون دادن دنائت و پستی اونچه رخ داده ما رو با نگاهی انسانی تر از سایر ابعاد فرد میرسونه آنچنان که گاهی ممکنه با جلاد مذکور همذات پنداری هم بکنیم… اما جالب انگیزناک نیست که خالق اون اثر رو فاشیست و هیتلرپرست پندار کنیم…
چه من مسلمان پامنبری باشم و چه لائیک نیچه پرست، در جامعه ما مذهب و صیغه هست – خصوصا در اقشار پایین دست – انکار ما از واقعیات کم نمی کنه و نوشتن از مردم کف، بدون پرداختن به هست هاشون بی جهته…
Reza 3 گفت:
@ نسوان
بابا حالا خودتونو لوس نکنید دیگه … بزارین اون نوشته شو ببینیم چی بوده … ما هم قول میدیم بوسیدن گردنبند زیاد رومون اثر سو نذاره.
@ قدیسه
تو هم دیگه از این کارا نکن 🙂
کاظمی گفت:
ممنون قدیسه بابت توضیح
من فقط یک نکته رو بگم. من هم میدونم که با تمام تمهیدات بازم ممکنه بارداری ناخواسته پیش بیاد ولی خیلی مواقع هست که فقط به خاط یک هوس این اتفاق می افته. فقط به خاطر اینکه طرف نمیخواسته احساس با لباس حموم رفتن رو داشته باشه پیش میاد فقط به خاطر مسولیت پذیر نبودن پیش میاد و اونوقته که یا باید یه موجود زنده رو تو نطفه خفه کرد و یا اینکه بچه ایی رو به دنیا آورد که هنوز به دنیا نیامده هزار و یک جور مشکل داره.
قدیسه گفت:
در این شرایطی که توضیح دادین منم موافق نظرتون در باب نوزادانی که محصول بی مبالاتی افرادن بانو…
جکیل گفت:
اتفاقا همین جزئیاتش جالب بود
نسوان گفت:
منم اتفاقاتوصیفات تف کش دار و سیفون رو خیلی دوست داشتم. کلا متن های تصویری را بیشتر دوست دارم. بدون تعارف دلیل اصلی انتخاب این متن این بود برای من.
قدیسه گفت:
بانو اگر میدونستین همون داستان حراج چقدر توصیفات تفدارو تهوع آور داره، اون گردنبند نماد بییییییییییییب رو حذف میکردید جاش نماد نهیلیسم میگذاشتید و درجش میکردید… !!! :)))))))
نسوان گفت:
ما که نمی تونیم توی متن شما دست ببریم . حتی امروز هم غلط های املایی رو دیدم .
ما نه ادیتور هستیم و نه سانسورچی. ما فقط مرده رو می شوریم آبجی
قدیسه گفت:
ما کوچیک شماییم آبجی… و بابت غلطای املایی بیوقفه عرق شرم میریزیم به مولا…
آفرودیت گفت:
++++
سعید گفت:
بعضی وقتها انقدر در مورد اثر تصمیم گیری طرف مرد یا طرف زن قرارداد تاکید میشه، یا انقدر بر روی نتیجه ی تصمیم طرف غالب قرارداد تاکید میشه که انگار یادمون میره این قرارداد یه موجود زنده هست که بخش اصلی تصمیم گیریها مربوط به اونه؛ و حالا که نیست که بتونه تصمیم بگیره، ما طرف های قرارداد، به عنوان نماینده ی اون تو این تصمیم گیری، به معنی واقعی کلمه نه فقط به منظور بازی با کلمات، باید پیشتر از هر اولویت دیگه ای نیازها و خواسته های احتمالی این موجود زنده رو در نظر بگیریم. ایکاش با موضوع باشیدن و یا نباشیدن این موجود زنده تو این دنیا که هممون تجربش کردیم و میدونیم چه… چیزی هست، طوری برخورد نکنیم که انگار فقط مربوط به خودمون و سختی ها محدودیت هایی هست که برای خودمون ایجاد میکنه.
پ.ن: این نظر کلیم در این رابطه بود نه فقط مربوط به این موقعیت به خصوص که تو این نوشته مطرح شد.
آدم ناراحت گفت:
– معاشقه پر حرارت!
– بارداری ناخواسته!
– پیش اومد یهو ، خودمم نفهمیدم چی شد!
– مست بودم ، دستم خط خورد!
– همش تقصیر اون بود ، نگفت که داره «میاد« !
– نامرد!
مصادیق بارز عدم پذیرش مسئولیت.
سکس لذت بخشه ولی اونقدرام فرا عقلی و رویایی نیست که ازخود بيخودمون کنه و عقلمونوزايل.
@ قدیسه
با اینکه یه خورده فیلم فارسی وار بود ، اما دوست داشتم ، سپاسگزارم.
زالزالک گفت:
موافقم با نظرت، من همیشه در عجبم ازینکه کسی یهو و ناخواسته باردار میشه!
نسوان گفت:
برای منم همیشه سوال بود!
ولی برای خودم سه بار پیش اومد!
دلیل اینه که استفاده ی درست از کاندوم یعنی شما از وقتی رفتید توی رختخواب کاندوم را استفاده کنید. در حالیکه گاهی آدمیزاد این کار را نمی کند. شاید برای اینکه کاندوم از حس صمیمیت هنگام سکس به شدت کم می کند. این هم معمولا موقعی اتفاق می افته که کسی رو دوست داری و دوست داری تا جایی که میشه تماس باشه و هیچ مانعی هم وسط نباشه. این است که استفاده از کاندوم را به تاخیر می اندازی. آنچه نباید بشود می شود . برای حامله شدن حتی لازم نیست دخول صورت بگیرد. دختران هم حتی در حال بکارت حامله شده اند.
حالت دوم هم اینه که قرص هات رو یادت رفته ، یا قرص ضدبارداری رو با انتی بیوتیک مصرف کردی و ریسک بارداری بالا رفته و خبر نداری.
حالت سوم هم اینه که دو روز مانده به پریود هستی و مطمئنی که تخمک گذاری نکردی ولی از شانس گهت باردار میشی.
بلی بلی..
لی لی خنگه گفت:
نسوان
سکس با کاندوم مثل اینه که با لباس بری دوش بگیری!
جوات یساری گفت:
منم همینو اون پایین تر گفتم اما این لولیتای کامنت خوار قورتش داد !!!
گردو گفت:
لی لی
پیشنهاد میکنم یک فرهنگنامه به اسم خودت بنویسی. تعریغهای ناب زیاد داری.
درصد لیتیوم هم دست خودت.
لی لی خنگه گفت:
گردو
فکر کنم با خوندن بعضی از پستها و کامنتها تو اینجا درصد زیادی از خوانندگان وبلاگ لیتیوم لازم بشن البته اگه از دست قدیسه و کیوان و جوات و … کارشون به خودکشی نکشه!
vasat piaz گفت:
به این میگن بد شانسی، سه احتمال، سه برخورد
ess گفت:
zalzalak
+++++
کاپیتان بابک گفت:
من هم مثل بانو کاظمی بیشتر دوست دارم از واکنش پدر بشنوم تا طرز استفراغ کردن
ولی نوشتۀ شما جاهای قشنگ هم داشت
یهو غریضه ای پاهامو جمع میکنه به سمت شکمم… انگار قراره از چیزی یا کسی دفاع کنم +++
اینو دوست داشتم. مرسی
«یه بوآیی بردی» را دوست نداشتم. یاد مار افتادم. بویی بردی بهتره یا بوهایی. بازم مرسی
ضمنا در مورد کاری که شما (نویسنده) کرده ای نظر دادن را دوست ندارم. متاسفانه بیشتر واکنشا اینطوریه. چرا؟
خنیاگر گفت:
خوب میتونی از وقتی فهمیدی واسش برنامه ریزی کنی و تلاش کنی.
ای میتونه در سمت و سو باشه. سمت و سوی تصمیم گیری بسته به خود آدم داره. البته نه در کشور ما که تقریبا میشه گفت همه جور اخیار به جبر تبدیل شده.
ولی جرا نباید به یه موجود زنده اجازه حیات بدیم؟!!! چون آمادگیشو نداریم.
خوب شاید اون بتون راهشو خودش پیدا کنه.
رهگذر گفت:
پدر، پدر
ان شب اگر خوش خلوتی پیدا نمیکردی
تو ای مادر اگر شوخ چشمیها نمیکردی
توهم ای آتش شهوت شرر برپا نمیکردی
کنون من هم به دنیا بی نشان بودم.
camilas گفت:
غریزه???
saeed گفت:
آن مجراها
توالت فرنگی، جای بوسیدن رد و نشانی نیست. حجم احساس ندارد؛ توالت است و هی فشار فواره، هی فشار فواره. حالا وای به روزی که کلید این فشار ، افتاده باشد دست نااهل…
که یه روز یه زنه، ناخواسته میخوره به یه انسان. بدون ربط خاص، و بدون توضیح.
چنان حقیر و از پا افتاده .
بهانه مجراها: توالت فرنگی ربط چندانی به فرهنگ فرنگی ندارند.
آن مجراهای عجيب و غريب ، اينست كه ما چون وارد كننده تفكر هستيم و نه توليد كننده ان
لی لی خنگه گفت:
saeed
پس این توالتها، به طرز شگفت آوری حجم عصیان انسان را از نهاد طبیعت بر طیعتی نوخاسته می کوبند.
شاید روزی بتوان سر به دیواریه سمت آسمان صعودی افقی تجربه و انکار کننده ثابت کرد که شما پرندگان زندان خود ساخته شیفتگی هستید.
جوات یساری گفت:
😀 😀 بیـــشرف 😈
sanjaghak1 گفت:
من عاشقتم لی لی جوون 🙂
جوات یساری گفت:
حالا دیگه همچی تحفه ی دندون گیریم نیس کِ آدم عاشقش بشه :لوله:
sanjaghak1 گفت:
باور کن جوات جونم که من عاشق همه شخصیت های اینجا هستم. تو، هما، لی لی، سعید، ناراحت، کاپیتان، خانم کاظمی، …. همتون رو دوست دارم. خیلی چیزا ازتون یاد میگیرم …
لی لی خنگه گفت:
sanjabak
عزیزم برو خودتو به دکتر نشون بده! آخه چه جوری میشه عاشق جوات شد؟ حالا آدم ناراحت رو بگی یه چیزی!
tentuna گفت:
چقد بی ظرفیتین به خدا تا یه تازه وارد که نمیتونه حتا جوابتونو بدو و از خودش دفاع کنه یه چیزی نوشته اونأیی که یه خط بدون غلط املأیی هم نمیتونن بنویسن اومدن غلط ادبی این بنده خدارو گرفتن.یکی نیس بگه بابا شما اخرشین شما استادین دست از سر این بنده خدا بردارین.یه عده هم اومدن قضاوت کردن که چرا حامله شدی.وای از دست بلقیسهای این مملکت آخه به تو چه؟
رهگذر گفت:
قبای انسان فرهیخته به تن کردی غافل از سایز گشادش نازنین.
طرف اومده اینجا چیز بنویسه تا هم عملش هم نوشته اش در پشت ویترینی قرار بگیره که روزی چند صدتا یا چند هزارتا بیننده از جلو اون ویترین رد میشن. اکثرا هم اگر بیشتر از راوی یا نویسنده ندونند مسلما کمتر هم نیستند.
آمده بنویسه تا هم خودش و هم نوشته اش مورد قضاوت و داوری قرار بگیره وگر نه میتونست نوشته شو واسه مامان جونش بخونه و صد آفرین با ستاره طلایی بگیره. نوشتن جرات میخواد که ایشون داشته پس حتما جرات خواندن نقد بیرحمانه هم داره.که اگر غیر از این بود دست به قلم بردانش از بیخ و بن غلط.
از اون گذشته مگه مرقومه متعلق به ژان پل سارتر هست که انتظار داری اساتید دانشگاه که بری از اغلاط املائی و دارای جایگاه اجتمائی فرا عمه بلقیسی هستند قضاوتش کنند.
حالا اگر شما این وسط توهم نیک خواهی در دنیای مجازی برت داشته بفرما این نوبل ادبی رو بگیر و از طرف من تقدیم ایشان کن.
اصولا این جور مواقع عوام الناس میگن؛ دزد راضی، بز راضی، گور پدر ناراضی.
آدم ناراحت گفت:
@ رهگذر
++++++++++
جوات یساری گفت:
رهگذر
+++
saeed گفت:
جواتی
گذشتی در کار نیست
میرسی به جایی که میبینی یک جایی عزت تمام میشه
و میگویی اینها بروند، من بیایم،با کوکا کولا
و فکر میکنی چه خوب که تو احساس تعلق نداری
پس برهنگی تن میکنی از احساس مغموم رها میشوی
اصلا کالبد بچه خوشگله باید که یک جایی تمام شه.
لی لی خنگه گفت:
سعید
به این سالادی که امروز درست کردی یک کم dressing و لیمو هم اضافه کن که بشه خوردش! جان لی لی یه مترجم بگیر که این کامنت هاتو برای مشتاقانی مثل من ترجمه کنه!
جوات یساری گفت:
ای saeed که بوی خاک و باروت میدهی
عزت همیشه برای آن دیگریست کِ نامش نشانِ » عقاید خرافی ،غیرعلمی و غیرعقلانی» است
به جان تمام «باعزت های بی عزت» و «بی عزت های با عزت» ما بچه خوشگل نیستیم
آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا مـیآیی ای اقبال پی
گفت از حـمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست در زانوی تو
به این زانو و صورت چرک نگاه کن ، کجایش به خوشگلی می ماند؟! 😉
کاپیتان بابک گفت:
هان ای جوات دانا
یعنی شما فهمیدی سعید عزیز چی گفت یا همین جوری جواب دادی که از قافله عقب نمونی؟
من تمام جمله ها را تک تک می فهمم ولی ربط جمله را بیکدیگر دروغ چرا…نه!
تازه شما که اینجا چیزی نگفتی، فقط به رهگذر + دادی.
جریان چیه؟
جوات یساری گفت:
پیرامون اعتراض های این چند روزه ی من صحبت کرده
میگه بالا بری پایین بیای بچه خوشگل بشی ،هرچی ملایم بشی و شهرنشین بشی فایده ایی نداره چونکه منفوری ،فقط عزت و قرب و منزلت خودتو داری به فاک میدی و لاغیر 🙂 به عبارت ساده میگه: جوات آب در هاون نکوب کمتر فک سابی کن زیرا ظرف کوکاکولای قرمزو باس بخوری بالاخره
منظورشون این بود .
رهگذر گفت:
نصفه، نیمه ی چیزایی گرفتی اما نه کامل……..ی اشاره ای داره به کامنتی که تو پست قبلی که نه، قبلتر من واست گذشتم، اما انگار نخوندش.
کاپیتان بابک گفت:
+++
آدم ناراحت گفت:
@ لی لی
چیزی که در مورد سعید برای من جالبه طرز نگارشش نیست ،اینه که هر چی التماسش میکنی که ساده تر بنویسه ، به روی مبارک نمیاره!
سعید جان مخلصتم، لطفا زیر دیپلم کامنت بذار.
لی لی خنگه گفت:
@ ادم ناراحت
خوب چون همونجور که ما نمی فهیم اون چی می گه اونم نمی فهمه ما چی می گیم! یه دفعه بهش گفتم کامنتات مثل «سالاد کلمات» می مونه، یه مشت کلمه رو می ریزی وسط با هم قاطی میکنی میذاری اینجا! شاید حرفای ما هم برای اون قروقاطیه!
نسوان گفت:
قدیم ها یک مخاطبی داشتم می اومد زیر پست ها مینوشت :
ززز..قورررر ////،دیدهدکک—– .بببووممم=== ررررررر $$$؛تشسشش
عجیب اینجا بود که بعد از مدتی برای خودش کلی آدم مطرحی شد ، یک چند روز که نمیومد هممون دلمون براش ی ریزه می شد..من اسمشو گذشته بودم پارازیت .
حالا حکایت آقا ست. ما که نفهمیدیم اصلا از ما بدش میاد.. خوشش میاد؟ رفیقه؟ منتقده؟ داره اعتراض می کنه؟ داره کیف می کنه؟
EHSAN گفت:
لی لی خنگه من یه بار سعی کردم با زبون خودش حرف بزنم ولی موفق نبودم! باید تمرین کنی 🙂
لی لی خنگه گفت:
کاپیتان
کم خالی ببند! وانمود نکن معنی جمله ها رو می فهمی چون خود صاحابش نفهمیده ! حداکثرش اینه که معنی کلمات رو می فهمی یا شایدم حروف رو تشخیص می دی! بقول دوستان دی:
کاپیتان بابک گفت:
لی لی خنگه 🙂
جوابِ خالی بندی پائینِ پائین. اینجا خیلی شلوغ شده دیگه.
دو سه کلامِ اضافی حرف دارم
کیوان گفت:
رهگذر!
کمترین حسن +++ دادن به تو قرار گرفتن نامم در کنار بزرگان اندرونی است: کاپیتان بابک، آدم ناراحت، و شیخ الشیوخ سیدنا و مولانا خسرالدنیا و الآخره جوات یساری است.
جوات یساری گفت:
«خسرالدنیا و الآخره» 🙂 خیلی به جا گفتید
پدربزرگِ مادریم به پدرم می گفت : بچه ایی تربیت کردی که نه دنیا داره نه آخرت.
لی لی خنگه گفت:
جوات
مطمئنا» اگه پدربزرگت کامنتهاتو می خوند قطعا» بی درنگ به زندگی خودش خاتمه می داد!lol
رهگذر گفت:
+++دادن شما به این کمترین حتی اگر به بهانه همدوشی با ان بزرگواران هم باشد، برای این شرقی تن داده به باد گوارائی حس بودن است، ممنونم
رهگذر گفت:
کامنت در جواب کیوان نوشته شده،
کاپیتان بابک گفت:
تن تونا
عجله کردی بالام جان. برو کمی پائین ببین که نویسنده میتونه بیاد جواب بده. چرا نتونه. اینجا که جمهوری اسلامی نیست مردم نتئنن حرف بزنن ……
اصلا مگه قرار نیست در بارۀ نوشته نظر بدیم؟ نظر شما چیه؟
شما خوبی، من بدم. راضی شدی؟
خرزهره گفت:
میشه یه نظرسنجی کنید ببینیم زنها از چه مدل کاندوم بیشتر خوششون می
لی لی خنگه گفت:
خرزهره
می شه نظرم رو بگم؟!
من از هیچ مدل!
به نسوان هم گفتم سکس با کاندوم مثل دوش گرفتن با لباسه!
قدیسه گفت:
هرچند داستانهایی که قوی تر میدیدمشون به همون دو موردی (حراج و ایمان) بود که به دلایل مذهبی وتو شد… علی رغم این شکاف دیدگاهی تمام قد سپاسگزارم که فرصت درج نگاشتم و دیده شدنش رو دادید بانو… و امیدوارم روزی که حساسیتتون به نشانه های مذهب کاهش گرفت اون داستانکهام مورد نقد دوستان قرار بگیرن…
پ.ن : اجازه دارم نه در مقام دفاع از اشتباهات که پاره ای توضیحات به دوستان رو بدم؟
خنیاگر گفت:
منتظر توضیحات بیشتر شما هستیم .
نسوان گفت:
صد در صد عزیزم. این شما و این کروکودیل ها
😉
پری کاتب گفت:
خوندم. بی نظر!
جوات یساری گفت:
+
تولد وبلاگ نویس جدید مبارک ،رشته ی ظریف سه ماهِ که در دل دارید را نمی دونم تبریک بگم یا تائثر!
5سال قبل بدون کوچکترین مکث به شیما گفتم بکش و کشت و . . . تمام شد.
جوات یساری گفت:
در دل دارید
و شاید داشتید!
Oh! My God گفت:
مستر جوات،
اين تيكه بالا رو به «پرى كاتب» انداختى يا به «قديسه»؟!!
جوات یساری گفت:
خیر ،نوشته با ذکر جزئیات ،خیلی کوتاه پیام رو منتقل کرده بود. پتانسیل قلم نویسنده مشخصه.
Oh! My God گفت:
ميگم يه سرى به اين پرى كاتب بزن.
اونجا يه حرفهايى ب «ل» معروفت زده!
شايد بدردت بخوره!!!
جوات یساری گفت:
نوشته ی شما رو چند بار بالا پایین کردم و متوجه منظورتون نشدم
کاپیتان بابک گفت:
میخوای من بگم منظورش چیه که یِر به یِر بشیم؟
یا خودتو زدی به کوچۀ علی چپ؟
جوات یساری گفت:
زبونم و یا به عبارتی اَنگشتام برای تایپ بِ تِ تِ پِتِ اُفتادِ کاپیتانِ بزرگ 🙂
کاپیتان بابک گفت:
فکر می کنم منظورش اینه که برو وبلاگ پری کاتب (همین 6 پله بالاتر) در بارۀ لولیتا نوشته
ولی من موندم که چی گیر «اُ مای گاد» میاد این وسط.
کار شیکی نیست بیای تو وبلاگ کسی و بر علیه ش آتیش افروزی کنی، هان؟
شایدم من اشتباه می کنم
نیلوفر تنها گفت:
قدیسه عزیز. این دقیقا اتفاقی بود که برای من افتاد. فرزند نازنینم. پدر ناراضی. و تهمتهای یک نامرد…اما وقتی به پاکی خود و کودک ایمان داری با تمام توان سعی در حفاظت از این موجود معصوم داری ….و امروز بعد از گذشت 2 سال از اون روزهای تلخ از دیدن پسر زیبا و نازنینم لذت می برم بی آنکه به پستی و حقارت اون 2 مرد (یا بهتر بگم نامرد) فکر کنم. وقتی می تونم با زیبایی پسرم زندگیم رو زیبا کنم هرگز به زشتی اون 2 نفر فکر نمیکنم. بذار در باتلاق پلیدی خودشون دست و پا بزنند و در آرزوی احساس عشق بین من و پسرم حسر بخورند.
قدیسه گفت:
+++
خوشحالم تصورات و تخیلات من، تجربه انسانی بزرگ بوده…
کاپیتان بابک گفت:
نیلوفر بانو. آفرین به شما و عشقت
برای مرد بودنم یک لحظه خجالت کشیدم
goldeneverstand گفت:
++++++++++++++++++++
گیلاس گفت:
زیبا بود،
اگر غلط املایی ها رو نادیده بگیریم!
*بغل، غریزه
M. گفت:
+
ونداد گفت:
تا حالا از خودتون پرسیدید اصلا با چه هدفی می نویسید ؟
قدیسه گفت:
با این هدف که شما بیای بخونیش… من به هدفم رسیدم…
شما چطور؟
ونداد گفت:
چشم گفت:
ما دو تا خیلی جوان بودیم.. تازه از ایران خارج شده بودیم و درس و دانشگاه شروع شده بود .. وضعمون خوب نبود.. غم دوری..شرایط بد.. من ماهها خونریزی داشتم و وزن کم می کردم.. تا اینکه یک روز متوجه شدم یکی دیگه هم در تمامی اون شبهای سرد باهام بوده..
یادمه وقتی اون زن سیاه بهم گفت داشتم پس می افتادم
بهش زنگ زدم که بیاد پیشم.. با خونسردی گفت سرکلاسه و عصر میاد..
تمام ازمایش ها و دکتر ها را تنها رفتم.. اون فقط باهام امد یه شهر دیگه برای سقط..
5 ماهش بود که از خودم جداش کردم..
سالهاس از اون روز سرد می گذرد و من شبهای زیادی به یادش گریه کردم.. شاید برای اونه که دیگه بچه نمی خواهم…
نسوان گفت:
از اون حرفها بود! مگه بچه ی 5 ماهه رو میشه سقط کرد؟؟ من خودم خدای سقط جنینم! این یکی رو دیگه نشنیده بودم
چشم گفت:
متاسفم که از احساسم برای شما گفتم و شما هم با نا اگاهی اون را خراب کردید!
برای من روزهای دردناکی بود دلیل ندارد اون را مسخره کنید
اگر دنبال اطلاعات کاغذی هستید قوانین اروپا را مطالعه کنید!
خیلی متاسفم …
کاپیتان بابک گفت:
بانوی عزیز چشم
اگه به شما بگم ویولتا از این حرفش اصلا منظور بدی نداشت، باور می کنی؟
این بچۀ ما یه خرده زبونش تنده ولی قلبش صافه. تاف (وحشی) بازی در میاره، ولی یه جورایی مهربونه
می دونی منظورش چی بود؟ فقط این:
این یکی رو دیگه نشنیده بودم.
همین و بس. قصد آزردن شما رو نداشت
نسوان گفت:
کاپیتان من فقط سوال کردم. تا اونجا که اطلاعات پزشکی من اجازه میده سقط جنین تا سه ماه اول امکان داره. وگرنه بچه 5 ماهه رونمیشه با قاشق تراشید. همه هم این رومی دونن. ایشون به جای ناله ونفرین می تونست بیاد جواب بده که چی کار کرده که اون نوزاد نارس را بیرون کشیده.همین. شما الان هم بری توی مطب بگی من میخوام سقط کنم بهت میگن که تا یک زمانی میشه این کار رو کرد. از نظر عملی بودن قضیه وگرنه بچه 9 ماهه رو میشه سقط کرد؟ جون من تو بگو… !
آدم ناراحت گفت:
@ نسوان
میبینم که وقتی در مقام خواننده میای اندرونی ، خیلی بیرحم میشی !
به ما میگی کرکودیل ؟
گودزیلا
نسوان گفت:
As far as I know it is not as insulting as it might seem. In fact, whenever I am having a presentation and might be subjected to questions and criticism by a panel of university examiners my professor says u will be fed to crocodiles! With a bright smile, of course. No offense, mate!
آدم ناراحت گفت:
Dont worry liver
we are cool
کاپیتان بابک گفت:
جیگر ناراحتم. اتفاقا اون کروکودیل تعریف بود از ما ها. یعنی خیلی خفن هستیم
می دونم که می دونی، خواستم خودمو قاطی کنم
ضمنا این خفن را هم تازه یاد گرفتم. جواد هم معنی بد داره فک کنم 🙂
آب هندونه گفت:
نوشته گیرایی بود
ببخشید ولی به نظرم یه نوع تنفر تو داستان بود ولی نمیدونم این تنفر از مرد بود یا تنفر از خود که بچه را کشته
بعد هم اینکه این همه وسائل جلوگیری هست داش جوات< کاری نداره که
یه دوست دارم تو کیف پولش همیشه کاندوم برای موارد اورژانس و فوری داره
قدیسه گفت:
آب هندونه… بگذار گاهی متنفر بشیم… نفرت از بی مسئولیتی مون نسبت به حیات موجودی که آفریدیم…
آب هندونه گفت:
با کلمه «آفریدیم» مشکل دارم مگر آدم با کاشتن یک تخم که درخت میشه می آفریند؟
قدیسه گفت:
بگمونم اگر روزی خدایی وجود داشته باشه که لایق پرستش باشه… با قابلیت خلق… اون همون انسانه دوست من…
vasat piaz گفت:
va sayer janevaran….
سورمه گفت:
من ازدواج کردم. قرص مصرف می کنم ولی به شدت از حاملگی ناخواسته می ترسم. این ترس هر ماه با منه تا وقتی پرید بشم و مطمئن شم که این ماه هم حامله نبودم. با این وضعیت مملکت و گرونی همه ی چیزای دیگه آدم اگه یه خورده هم به سرنوشت بچه اش فکر کنه وقتی آمادگی بچه دار شدن نداره از بارداری ناخواسته می ترسه. چون کورتاژ هم به جای اینکه یه مساله ی شخصی باشه تو جامعه ی ما یه مساله ی عمومیه و همین آدم رو بیشتر می ترسونه.
ناهید گفت:
کسی که بتونه این متن رو با این ادبیات بنویسه، پس باید به اندازه ای کافی کتاب خونده باشه که غلط های املایی مثل بوآیی به جای بوهایی و غریضه به جای غریزه، نداشته باشه. لطفن کمی جدی بگیرید.
قدیسه گفت:
دوستان…
من بابت غلطهای املایی غریزه و بقل پوزش میخوام… متاسفانه املای غلط این دو کلمه در من نهادینه شده !!! و اصلاحش نیازمند زمانه…
در مورد بوآیی همونطور که کلمه تلفظ میشه نوشتم، همونطور که هیچوقت نمیگیم آه! یک بوهایی می آید!!
قدیسه گفت:
ناهید عزیز… هرگاه شبهتون در مورد نویسنده متن جدی تر شد بفرمایید الباقی نگاشته هام رو براتون بفرستم، به حول و قوه الهی همشون یکپارچگی دارن…
کیوان گفت:
قدیسه جان، دلبندم: شبهه تون.
باور بفرمایید قصد غریب کشی ندارم. اصلا از من بر نمیآید. «غریضه و بقل» چون معنای دیگری را نمیرسانند زیاد اذیت نمیکنند، اما بعضی اشتباهات نوشتاری کوچکتر، مثل «شبهتون» ممکن است بیشتر مخل معنا باشند. البته در بسیاری موارد هنوز علمای فن لغت هم به اتفاق نرسیدهاند و رسمالخط های مختلفی توسط ویراستاران مختلف تبلیغ میشود.
قدیسه گفت:
عدم اسکیپ زدن من رو ببخشید… خواستید سایر کامنتهام رو هم مورد تفقد ملوکانه قرار بدید… شاید باز هم غلطی بود…
Oh! My God گفت:
مجيد جان اون space هست نه scape!
راستى راستى خودت رو دست انداختى يا باقى رو!!!!!!
قدیسه گفت:
مای گاد جان! شما هم که به جز ارجاع دوستان به کامنت دیگری، جهت یابی تیکه دیگران و غلط گیری از من راهی باز نکردی عزیز برادر… توگویی موضوع دیگه ای رو برای بحث و به چالش کشیدن در این داستان نیافتی!!
پ.ن. من برای بار ان به اضافه یک ام (آدم یاد نشست پنج به علاوه یک می افته) برای کلیه غلط های حال، گذشته و حتی ناکرده های آینده عذر میخوام…
رهاورد گفت:
لطفن؟!!!!!!!
خسته گفت:
از طرف او (سس پدس): …عمل زیبایی نبود، عملی نبود که شایسته ی انتقال زندگی باشد…
درست بعد از این داستانه که می فهمی چقدر همه چی جفنگه، چقدر آدم حقیره، بعضی وقتا دنیا چقدر کوچیکه، گاهی نمی بینی و این موقع ها حالت خوبه لذت می بری، ولی امان…امان از لحظه ای که چشمت باز بشه، آنکه می فهمد لذت نمی برد…زور نزن…
حالم بده
sl گفت:
سلام قدیسه جان
من ازونایی بودم که رای دادم نوشته مهمان نداشته باشیم اما از نوشته تو خوشم اومد
حس همدردی میکنم منم سالها از این بارداری ناخواسته میترسیدم تو ایران بودیم و هنوز ازدواج نکرده بودیم میدونستم به بدکارگی متهم میشم و از خونواده خودم طرد میشم
خیلی واقعی بود خیلی خوب منتقل کردی
تو یه نویسنده ای شک نکن
sl گفت:
میدونی روی صحبتم با اوناییه که ادعای سوادشون میشه:
100% مرد هستن که نمیتونن درک کنن بارداری رخ میده به همون دلایلی که نسوان گفت
یه غذای یه نوشیدنی یه تداخل دارویی یه کوف یه زهرمار اثر کوفتی اون قرص را از بین میبره
فقط کافی یه بار یادت بره و اون روز روز تخمک گداریت باشه که اصلا هم هیچ حساب و کتابی نداشته باشه و قرار نبوده که اون روز اونجوری بشی
یا کافیه موقع استفاده از کاندوم ناخنت تیز باشه و گرفته به کاندوم حتی سوراخی که ایجاد میشه درخدی نباشه که بفهمی
اونوقت میان از مسئولیت پذیری میگن
به شخصه فکر نمیکنم توی شرایط یه سکس واقعی قرار گرفته باشن احتمالا تو همین دنیای مجازی با آدمهای مجازی تمرین مسئولیت پذیری + جفت گیری میکنن
خرزهره گفت:
یه دوستی داشتم سالی سه بار تصادف می کرد دو بار ابورشن یه عمل زیبایی.
نمی دونم شما چرا منو یاد اون انداختی.
نسوان گفت:
آخ آخ اینی که میگی لابد فمینیست هم بوده.. وووی چه ترسناک!
خرزهره گفت:
نه ولی عادت داشت مثل همین رفیقمون مسایل رو بسیار پیچیده نشون بده انگار که هر کی جایی اون بود بدتر تصادف می کرد یا دو قلو حامله می شد.
جوات یساری گفت:
بانو ویولتا چنان کله پاچه ایی از شما و لولیتا بار بزارم که خودت بگی به به ، یا تو همون لولیتای تُنُک مایه هستی (کِ بعید می دونم) و یا عقلتو دادی دست این کوتوله ی پرمدعا که اسم خودشو گذاشته دوستدار دانایی و آگاهی .
در اینجا
nesvan.wordpress.com/2012/06/28/hotel-californi
و در ادامه ی کامنت های لبریز از تهمتِ شما نسبت به خودم کِ برای کاپیتان نوشته ایید به شما پاسخ داده ام. . . نوشتم تا تصور نکنید تخم خرد و اندیشه را مار خورده و شما از نوادر به جای مانده از شهر دانایانِ زیرِ آتلانتیس هستید
نسوان گفت:
کامنت مصداق «تهدید» تشخیص داده شد.
سورمه گفت:
منم باهات موافقم… بعضیا اینجا انگار از بارداری و تخمک گذاری روش های پیشگیری خیلی سر در نمیارن….
EHSAN گفت:
در برابر غریزه و بغض مادرانت حرفی برای گفتن ندارم….
ALI گفت:
+
جوات یساری گفت:
شکایت نامه
شاکی: جـوات یساری
خوانده : داکتر لولیتا
بانو ویولتا ،با تمام انتقادها که داشته دارم و خواهم داشت …، اما به شرافت شما یک نفر ایمان دارم که صادقی و بی شیله پیله و مثل سیاست زدگان لائیک یا مذهبی برای خودت رسالت جهان وطنی و نجات خلق های در بند را تعریف نکرده ایی. و هرچه را به ضرب مصلحت عوام در حلق مخاطب فرو نمی کنی.
من امروز میخوام شما رو به چالشی برای قضاوت دعوت کنم
چند ساعت قبل در پاسخ به آب هندونه که خطاب به من یک خط مطلب نوشته بود پاسخی کوتاه قلمی کردم
دوست شما که بسیار بهشون ارادت دارید و ظاهرا رهبرِ معنوی و پیشوای فکری شما هستند ،کامنت را حذف کرده و می گوید مصداقِ اهانت بوده .
امر بفرمایید کامنت ریکاوری بشود و بگویند کجای آن اهانت بوده؟!
از این قبیل کارها نیز در گذشته انجام داده اند ، آن ها هیچ همه را من دروغ گفته ام و موذیانه عمل کرده ام . باشه باشه
این یکی را لطفا رسیدگی کنید ، بدون طرفداری و جانبداری مستقل رای صادر کنید
هرچه آن خسرو کند شیرین بود
چون درخت تین که جمله تین بود
مثل همیشه فرموده ی شما برایم فصل الخطاب خواهد بود و اضافه چیزی نمی گویم
پ.ن:
از دوستانی که کامنت پاک شده رو دیدن خواهش می کنم شهادت بدهند تا بانو نگوید بیهوده مظلوم نمایی می کنم
نسوان گفت:
😉
جوات یساری گفت:
بانو جان
کامنت های من توسط رفیقِ کامنت خوارِ شما سلیقه ایی حذف میشه ، شمع آجین میشه ، در انتظار تایید قرار میگیره و شما در مقابل بساط رقص و نیناش ناش راه میندازی؟!
کیوان گفت:
من عاشق صدای سوسن در فیلم حسن کچلم، روی یوتیوب هست. منهم دارم اما به دلایل فنی نمیتوانم برای فیض دوستان آپلود کنم.
جوات یساری گفت:
اِهِه . . . ، کیوان خان الان چه وقت رقص و بساط لهو و لعب است؟!
میلاد گفت:
چقدر غلط املایی داره نسوان، چه وضعشه؟
جوات یساری گفت:
بانو ویولتا
به این کامنت که در 2:09 دقیقه قبل از ظهر یکم ژوئیه 2012 از طرف اژدهـا نوشته شده توجه بفرمایید:
«سیفونوفِ دلبندم
باور بفرمایید دروغ چاله ایست که به چولهیی راهبرتان میشود به عمق چاه. داستانِ آنچه گذشته است و خیانت شما در امانت ساده است. اما نمینویسم چون میدانم پاک میکنید.
اگر ریگی به کفشتان نبود میگذاشتید من داستانِ خود میگفتم، شما پاسخ میدادید تا کور شود هر که در او غش باشد. اما ریگ به کفشتان هست، ریگی بزرگ و پاشنهآزار. هم این کمترین داستانِ آن ریگ میداند هم شما. چرا راست و پوستکنده به همه نمیگویید؟ آگاهی حقِ آنها نیست؟»
من محتوای این کامنت را تایید یا تکذیب نمی کنم اما . . .
این کامنت توسطِ دوست شما داکتر لولیتا حذف شده (بر حسب اتفاق سیو شده نگه داشته بود)
و همچنین به بخشی از پاسخی که داکتر لولیتا در یکم ژوئیه 2012 خطاب به نشانه نوشته اند توجه کنید:
» . . . در ضمن اگر بنا بر حذف کامنت ها بر مبنای نفرت و بی رحمی کاربر خاصی که نام بردید بود هیچ یک از کامنت های ایشان تایید نمی شد. چون حافظه ی من یاری نمی کند که جز انتقاد به تندترین شکل پیام دیگری از ایشان دریافت شده باشد. . . »
من از شما سوال می کنم آیا این حرف و عمل داکتر لـولـیتا مصداق دروغ و عمل پوپولار و عوام فریبی نیست؟!
آیا کامنت حذف شده مصداق تهدید بوده است؟!
چرا کامنت های یک شخص به صورت رندوم پاک یا تایید می شود؟! دو تا کامنت باقی می مونه چهارتا کامنتشو پاک میکنید و هرگاه شخص اعتراض کنه در پاسخ می گویید حذفی در کار نبوده و نشانش همین بس که تمام کامنت هایش موجود میباشد!!!
و داکتر لـولیتا در هدر کناری وبلاگ نوشته اند :
» ما فقط امانت دار و کلیددار آن هستیم.(اشاره به کامنت ها) هدف ما تا حد امکان پرهیز از دخالت مستقیم و به حداقل رساندن هر نوع نظارتی بر روند گفتگو است.»
اینگونه بی رحمانه و مغرضانه و دست چین شده حذف یا تایید کردن نشانه ی چیست؟!
اگر به این کار عدم وحدت رویه نگیم چی بگیم؟
اگر این کارها مصداق و نشانه ی دروغگویی نباشه ، پس نشانه!!! ی چیست؟!
پی اس: من الان بدون اهانت بدون مظلوم نمایی و هوچیگری صحبت کردم ، توقع دارم بدون سانسور و با اهانت یا بی اهانت پاسخ و جوابی بشنوم
آدم ناراحت گفت:
جوات ، چیزی که گفتی قابل تامله.
درسته که با همه ارادتی که شما به جناب اژدها دارید ، من انتقادات ایشان را مغرضانه ، بیپایه ،غیر منصفانه و تا حدی ناجوانمردانه میدانم.بهرحال این مساله نمیتونه مجوزی جهت حذف کامنتها باشه.
هما گفت:
قلم جالبي داريد هرچند بنظر من اين روايت ديگر خيلي نارسا بود اما با ادامه دادن ميشود متن هاي زيبايي از شما خواند
هما گفت:
يك موضوع بي ربط ……..
پيغام مصطفي تاج زاده ازندان اوين براي «رادان»، در مورد جمع آوري كراوات!…
به آقای رادان سلام برسان و بگو برادر من شما صبح که از خواب بیدار می شوی یک نگاه به نوک پا تا فرق سر بیندازی می فهمی غربی بودن یعنی چه!
از کفش و جوراب و شلوار و پیراهن و لباس زیر و کاپشن و یونیفرم و کمربند و اسلحه و آرایش مو و ریشت غربی است.
کلاه و عینک آفتابی و طبی ات غربی است. دست به جیب ببر و کیفت را نگاه کن که غربی است و محتویات داخل آن از اسکناس و کارت اعتباری و کارت ملی و شناسنامه عکس های پرسنلی و … همه غربی است.
این سلسه مراتب نظامی و ارتشی و اصل ارتش حرفه ای هم غربی است. عنوان پلیس و خود اتوموبیل و سایر مرکب های پلیس هم غربی است به اضافه همه آلات و ابزار سرکوب اجتماعات مردمی.
حقوق ثابت و مزایا و بیمه و بازنشستگی هم غربی است. قانون اساسی را هم که خبر داری غربی است!
تفکیک قوا نیز غربی است و این رسانه ملی که با آن مصاحبه می کنی و مطبوعات و اساسا خود مصاحبه و اطلاع رسانی و بخشی از ادبیات و اصطلاحاتی که در آن استفاده می کنی هم غربی است.
حالا شما با این شکل و شمایل و آرایش و پیرایش تماما غربی که در مقایسه با تصاویر اجدادمان در دوره مشروطه تغییراتش معلوم می شود گیر داده ای به کراوات به جای حل همه مشکلات ریز و درشت مردم آن هم در بیمارستان ها که محل تلاقی بزرگترین گرفتاری های مردم است؟!( شاهد مثال را از دو بیمارستان سینا و فارابی که اخیرا برای اقدامات تشخیصی و درمانی به آن اعزام شده بودند، آوردند)
بس است این همه سطحی نگری سردار! راستی انگار از رده های نظامی فقط این سردار غربی نیست چرا که در برخی کشورهای غربی دیگر دارها را برچیده و خون ها را شسته اند!
برادر من اسلام آمد که بند رقیت را از گردن بشر پاره کند نه این که این یک وجب پارچه را پاره کند و چیز دیگر جایش بگذارد! قرار بود ما از بندگی غیرخدا درآییم. از جور ادیان(تحریف شده) به عدل اسلام برسیم نه این که بعد از کره شمالی و سوریه نظامی ترین و فاشیستی ترین حکومت شویم.
جوات یساری گفت:
+++++++
جوات یساری گفت:
البته منهای اون سه خط آخر ، اما فعلا بنا بر مصلحت و به دلیل کثرت مسلمانان ما هم تقیه وار می گوییم «اسلام آمد که بند رقیت را از گردن بشر پاره کند»
اسلام خوب یا بد فعلا بدفرم در این مملکت به طناب و زنجیر و سیخ و سنجاق تبدیل شده کف بر دهان شده و به هیچ صراطی مستقیم نمیشود. بد مصب مثلِ در مسجد شده و از جا کندنی هم نیست
mountainsummit گفت:
داداش تقیه نکن
مشکل سه خط آخر بد جوری اورژانسیه
از اصول پایین نیا حتی اگه راوی تاج زاده باشه. اسلام فقط یه جا، جا داره اونم حریم خصوصیه مثل روزه و نماز و السلام
اگر داستان بشه این که اسلام آمده است تا … من یکی مخلص اونایی میشم که تا دسته دارن اسلام رو به مردم یادآوری میکنن. مرگ یه بار شیون یه بار.
جوات یساری گفت:
باشه من یک مقدار تقیه رو میزارم کنار و راحت تر صحبت می کنم اما اگر ترور شدم خونم گردن تو 🙂
اسلام در زمان و مکان جغرافیاییِ هزارو چهارصد سال قبلِ شبه جزیره ی عرب جهشی بزرگ بود ، محمد مدنیت را به اعراب آن روزگار آموخت همانگونه که عبادت بدون واسطه ی زمینی یعنی دیلیت کردن بت ها را به اعراب آموزش داد، اعراب قبل از اسلام الله پرست بوده اند به خدایی که مثل پدر آسمانی مسیحیان و یهوه در آسمان ها بوده اعتقاد و باور داشته اند ، در این بین محمد به آنان بدون واسطه پرستدین را آموزش داد . یعنی لذتِ پرستشِ آزادنه تر. و همچنین آن ها را از بربریت به سوی مدنیتِ مدینه رهبری کرد. اصلا همین ترکیب اوس و خزرج و تشکیل شهر(مدینه از ریشه ی مدین) یا به راه انداختن تشکیلات شورایی در مدینه و تکیه بر تعاونِ عمومی و برگزاری گفتگو و جلسات روزانه در مسجد(که در آن روزگار حکم پارلمان را داشته) جهشی بزرگ برای شبهه جزیره ی هزاروچهارصد سال قبل بود.
اما ادیانِ ابراهیمی به واسطه ی مدعای الهی بودن و ارتباطِ شان با ناکجا آباد قابلیت به روز آوری بعد از مرگ پیامبران را از خودشان سلب کرده اند. بر خلاف نظریه و ایده ی علمی که هر روز و هر لحظه توسط دیگران روزآوری و آپگرید می شود.
ظاهرا وظیفه ی روزآوری بر عهده ی روحانیان هر دین است (نهادی که هیچ کدام از پیامبران درباره ی آن تصمیم گیری نکرده اند ، گویی آنان در توهم عمر جاوادانه بوده اند و یا اینکه خدای آسمانیشان را مسئول ین خود میدانسته اند و یا اینکه چنین تصوری نداشته اند که بعد از مرگ در بین مردمان بدینگونه عمیق جاودانه میشوند) باری . . . ،روحانیان هر دین به مرور زمان به صنف تبدیل می شوند و پچ های روز آوری را در راستای منافع سازمانی و نهادیِ خودشان اضافه می کنند.
بنا بر این در دنیای امروز هیچکدام از ادیان ابراهیمی و حتا ادیانِ طبیعت ریشه ی شرقِ دور توانایی اداره ی امور جامعه را ندارند. صحبت از خوب یا بد بودن دین نیست ، اصولا ادیان ظرفیت و قدرت مدیریتی ندارند. و به غیر از محمد هیچکدام نیز مدعای مدیریت نداشتند. به نظر من محمد بخش های زیادی از قرآن را بدون اتصال و دریافت های شاعرانه و ناخودآگاه ( که در مکه بر او عارض میشد) بر اساس شرایط مدینه و با کمک افرادی مثل ابوبکر عمر ،علی و سلمانِ فارسی به رشته ی تحریر در آورد تا بتواند جامعه ی نوپای مدینه را در مقابل جامعه ی سنتیِ مکه و قریشیان مدیریت و کنترل کند.
ما نمی دانیم اگر در شرایط هزار و چهارصد سال قبل بودیم و در برابر مولفه هایی مثل کراوات ،آرتش ،همجنس گرایی ،پلی گون جنسی ،لذت گرایی و ادیان مختلف قرار می گرفتیم اسلام چه موضع گیری از خود بروز و ظهور میداد. من تصور می کنم با توجه به سیستم مدیریتی محمد در مدینه چنانچه امروز در قید حیات بود به مراتب قاطعانه تر از سردار رادان ،سَلفیون و «وهابیتِ عربستان سعودی» برخورد می کرد .
فراموش نکنیم که محمد نیز یک ضد غرب بود و در سال های آخر عمر جهادِ مقدسِ اسلامی خود با غرب را توسطِ اسامة بن زید شروع کرد. (چیزی از جنسِ جهاد مقدس صلیبیِ مسیحیان) حتا برای این جنگ ادعا کرد از سوی خداوند ماموریت دارد و آیاتی را برای مسلمانان قرائت کرد که بعدها بخش هایی از آن در سوره ی روم گرد آوری شد. جنگ با سپاهیانِ قیصر روم روم در حال آغاز بود که محمد در مدینه مهمانِ مرگ شد. بنا بر این از نظر من محمد نیز شخصیتی ضد غربی داشت و تضاد امروز مسـلمانان چیزی بر خلاف سنت و رویه اسـلام نیست.
اسـلام چنین چیزی که جناب تاج زاده و یا بانو هما و سرکارخانم کاظمی می گویند نیست ، بخشِ مهمی از حیات دینِ اسلام و دستورات آن در مدینه بوده و به شدت با تعاریف دنیای امروز در تضاد و ضدیت است. اما ما باید به چنین تفسیرهایی که از سوی چنین دیندارانی ارائه می شود (به دلیل مقبولیت عمومی) فرصت بیشتری بدهیم ،حمایت بکنیم و احترام بگذاریم تا جامعه ی اسلامی به جایی بهتر برای زندگی تبدیل بشود. و بسترهای بهتری برای زندگی مدرن و حق محور به جای جامعه ی وظیف محور به وجود آید. این ها زمینه سازی خواهد بود برای جامعه ی سکولار و بعد از سکولاریسم میتوان به استقبال و جشنِ جامعه ی لائیک رفت.
تنها راهی که به نظرم میرسه شروع تفسیرهایی دنیایی و اومانیستی از اسلام برای عامه ی مردم است و البته به موازات آن نقد های هنری به صورت غیر مستقیم در بستر رسانه و مدیا (چیزی از جنس رپ خوانی نقی).
ابتدا این دین باید زمینی و غیر سیاسی بشه و بعدا در مغزش تیر خلاص رو شلیک کرد. بعید میدونم تا موقعی که زنگیِ تیغ بر کف باشه بتونیم اونو زمین بزنیم. برای مبارزه برخورد یا حتا دوستی با هرچیزی ابتدا باید شناختی درست و بدون غرض یا محبت پیرامون آن موضوع داشته باشیم.
پ.ن:
تقریبا دو هفته قبل پنج وبلاگ نویس به جرم اهانت به مقدسات توسط پلیس فتا شناسایی و دستگیر شدند ، ما مثل شما در دنیای آزاد زندگی نمی کنیم ،واکنش ها و کنش های کاربران ایرانی در وب با ابزارهای مختلف قابل رصد هست ، البته اونا نمیان همه رو دستگیر کنن ،یا به خاطر کامنت آدمو خفت کنن . اما در بانک اطلاعاتیشون چوب خط افراد که پر بشه قطعا بررسی های بیشتری خواهند کرد. از ما نخواه که تقیه نکنیم 😆 بنا بر این من عاشق ولایـت فـقیه هستم خدایا این جمله را در فیلد و کوردِ اطلاعاتی ما که در وزارت خانه ات داری ثبت کن ،آمین
گردو گفت:
جوات جان
این هم مثل داستان موسی و شبانه داداش.
این داره میگه اسلام با دموکراسی جور درمیاد. تعریفش هم از دموکراسی درسته.
ما چیکار داریم 1400 سال پیش کی چی گفته.
الان این میخواد با تعریف خودش به دموکراسی برسه. تازه یه نفر هم نیست که به حساب نیاد. صحبت یک میلیارد آدمه.
یکی پیدا شده با زبون خودشون حالیشون کنه دموکراسی خوبه.
حالا ما بگیم نه آقا ما رات نمیدیم.
حتما باید سکولار بشی بعد دموکراسی بیاری( بر وزن اسلام آوردن)
خوبه مثل القاعده نارنجک ببنده به خودش بیاد وسط اندرونی.
جوات یساری گفت:
منم همین حرف شما رو گفتم 🙂 و البته تازگی به این نتیجه رسیدم . تقریبا دو سال. اتفاقا همینی که شما گفتی درسته یکی با زبون خودشون میتونه با اینا مبارزه کنه ، خیلی آشکار میگم که نظرم درباره اصلاح طلبی تغییر کرده .
اما در یک بحث تئوریک نباید دروغ بگیم چونکه اسلام با دموکراسی امروزی جور در نمیاد .
اسلام میگه با آدم ها به نرمی و مهربانی صحبت کنید اگر به راه اومدن که هیچ ولی اگر به راه نیومدن بکشیدشون.
دموکراسی میگه با آدم ها به نرمی و مهربانی صحبت کنید اگر به راه اومدن که هیچ ولی اگر به راه نیومدن «نـ»کشیدشون.
خوبه دین دارانِ سنتی ما مثل بانو هما و سرکار خانم کاظمی این چیزارو بدونن .
من میگم یا از اسلام صحبت نکنیم و یا اگر صحبت می کنیم (دفاع یا انتقاد) با شناخت از این دین باشه.
دانستن گذشته ها نیز به گره گشایی های امروز و آینده کمک میکنه. بسیاری از مشکلات ما ریشه در 1400سال گذشته داره.
دوستمون گفتن تقیه نکنه ،یهو هوس کردم اون چیزی که در دلم هستو به زبون بیارم ،خیلی هم طولانی شد 🙂
کیوان گفت:
لعنت همان خدا(ی عرب!) بر تو باد ای جواد یساری!
که میتوانی اینقدر خوب و معقول و با نکته سنجی بفهمی و بفهمانی ولی دنبال جنقولک بازی و شکایت و شکایت کشی میروی. حیف نیست برادر؟
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم! …… عمری که بی حضور صراحی و جام رفت!
من چندین بار این رهنمودهای پیامبر گونه را در همین اندرونی مبارکه نوشتهام که: در سیاست باید عملگرا و مصلحت اندیش و در بحث نظری باید وفادار به اصول و بدون تقیه بود. البته هرچه قدر جامعه توسعه یافته تر باشد، این دو همگرا تر میشوند.
اما در خصوص ضد غرب بودن پیامبر، بی خیال داش جوات! مفهوم غرب و شرق اصلا یک مفهوم مدرن است و اشاره به مدرنیسم زاییده از روشنگری دارد، نه یک مفهوم جغرافیایی. شما را به خدا دیگر پا جا پای آن بزرگوار نگذارید.
گمان نکنم کسی به اندازه من در نوجوانی و جوانی مرید آن بزرگوار (نویسنده غرب زدگی) بوده باشد، ولی با تمام ارادتی که هنوز به شخصیت او دارم، از دیدن تکرار اشتباهاتش توسط دیگران ناراحت میشوم. علیالخصوص که آن دیگران، جوان فهمیده و صاحب کمالاتی چون داش جوات یساری رضیالله عنه باشد.
تا ناخواسته موجب اقدام به خود کشی رکسانای پریرو نشدهام کامنتم را خاتمه میدهم.
mountainsummit گفت:
جواد یک مسئله کوچک هست
این مصلحت اندیشی در حقیقت کج روی هست و بار کج هم به هیچ کجا نمیرسه. این درست هست که جمعیت ایران مسلمان هستند ولی من اصلا با این دین به شکل فردی مشکل ندارم.
مشکل در امثال تاج زاده است که دست از سر دین بر نمیدارن. برنمیگرده بگه که همه انسانها حق دارن که خودشون لباس شون رو انتخاب کنن. اما میاد خودش رو وصل میکن به اسلام که یه جای پا هر چند محدود در میان قشر معتقد پیدا کنه.
و این جا در واقع همون اشتباه همیشگی رخ میده در این بازی بی هیچ شکی یک معمم از یک مکلا جلوتره و او هست که برنده میشه.
باید در تعیین زمین بازی دقت کرد
به هرحال بار کج به منزل نمیرسه
کاپیتان بابک گفت:
جوات جان
خدا عوضت بده داداش. وقتی خواندم :اسلام آمد که…..» کمی احساساتم غلیان کرد. گفتم یا امام زمان! بازم باید برم سر قرآن و چهار 5 تا مثال ناب از به زنی گرفتن زن پسرخوانده توسط پیامبر اکرم و همانا سر بزنگاه آیه پراندن الله که این کاری بسیار شایسته است…و بوزینه شدن یهودیانی که روز شنبه علیرغم هشدار خدا به ماهیگیری پرداختند و برای هر مرد مومن 70 تا حوری و با هر حوری 500 تا کنیز و برده و نمی دونم چند تا بچه خوشگل (غلمان) اینجور مطالب آموزنده و هیجان انگیز پیدا کنم…..که شما به دادم رسیدی. فقط با این موافق نیستم که پیامبر مدنیت برای اعراب آورد. محمد فقط همۀ بت ها را شکست و یکی (الله) را بجا گذاشت. خوب الله قبل ار محمد هم بود ( یک بت بود؟) از اسم پدر ایشان معلوم میشه. و خداشناسی هم همانطور که گفتی چیز غریبی نزد اعراب نبود. تازه مقام زن قبل از محمد، نزد اعراب بلند تر بود. اگر مدنیت یعنی تبدیل کردن زن به نیمه بشر و حمله به کشورهای مجاور و لخت و بی ناموس کردن مردم، بله حرف شما درست است. من با این مسئلۀ آشنا کردن مردم با خدا (الله) بوسیۀ شمشیر هم کمی اشکال دارم. نافرم بقول بانو هما. اصلا با عقل جور در میاد آخه؟ مرغ مرده توی دیگ می خنده. من با این شمشیر میخوام خدا رو بتو بچپونم. ضمنا برای خالی نبودن عریضه و اینکه حسابی بفهمی دنیا دست کیه، مال و اموال و زن و بچه ت را هم ترتیبشان را میدم. کی می تونه چنین آفر خوبی را ریفیوز کنه (گادفادر)
خلاصه همون طور که داش کیوان هم گفت، دمت گرم. وقتی سربزیر میشی، کارت درسته. تو خودت نمرۀ بیستی. تو مثه هیچکسی نیستی…..آهان!!! قر کمر
بیخود نیست که 50 ساله شما را برای رهبری اپوزیسیون کاندید کرد
آهای 50 ساله! پامیشی بیای یا آدم بفرستم دم خونت؟
Reza 3 گفت:
++++++
کیوان گفت:
mountainsummit، داش جوات، گردو، هما (همگی عزیز)!
از حرفهاتان یاد دکتر لاهیجی (عبدالکریم) افتادم:
مرحوم بازرگان به او پست وزارت دادگستری دولت موقت را پیشنهاد کردهبود، او قبول نکرد و گفت:
«در متن فرمان انتصاب شما به نخستوزریری آمده:
«… بر حسب حق شرعی و حق قانونی ناشی از آرای اکثریت قاطع قریب به اتفاق ملت ایران که طی اجتماعات عظیم و تظاهرات وسیع و متعدد در سراسر ایران نسبت به رهبری جنبش ابراز شده است … جنابعالی را بدون در نظر گرفتن روابط حزبی و … ، مامور تشکیل دولت موقت می نمایم … »
من کور نیستم و میبینم که مردم ایشان [ا.م.ا.م] را به رهبری پذیرفتهاند؛ اما با آن عبارت «حق شرعی» مشکل دارم و نمیفهمم یعنی چه؟ اگر بنای کار بخواهد بر اساس حق شرعی گذاشته شود، درآینده هر چیزی ممکن است بنام شرع صورت پذیرد … »
یاد آوری این نکته سنجی دکتر لاهیجی همیشه مرا به فکر فرو میبرد: «مصلحت اندیشی و تقیه یا اصول گرایی؟ شاید اگر …
ما همیشه در تحلیل های سیاسی، یک چیز را فراموش میکنیم، و آن نقش «قدرت» است.
گردو گفت:
کیوان عزیز
بله کاملا درسته فرمایش شما.
ولی اینکه ریشه قدرت در چیست و از کجا بر میخیزد، خودش یک بحث مفصله.
بعضیها خیال میکنند به قدرت رسیدن الله بختکی هست.
کیان گفت:
بی ربط بود ولی از اون آبهای نطلبیده بود که آی مراد بود آی!
ممنون
کیوان گفت:
یک سینه سخن دارم … (یک کامنت کوچولوی بیآزارم برای رهگذر توی شلوغی گم شد، منم تلافی کردم)
کاپیتان بزرگوار!
نوشته شما را خواندهبودم، شاید آمدم خانه خودتان در کنار یک استکان چای دیشلمه و باقی قضایا ! مسائل را رتق و فتق کردیم! در اصول با هم اختلاف نظر نداریم. شاید فقط زندگی کردن من در ایران و احیانا یکی دوتا کتاب بیشتر که من خواندهام (در این موضوع خاص)، کمی زاویه بدهد به نگاه مان.
ولی همه حرفهای قشنگی که از طرف اهالی اندرونی بهت زده شد یه طرف، آرش یه طرف: «قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری!» دمش گرم، آرش بدون تحویل گرفتن خودش نمیتونه کسی رو تحویل بگیره!
به همه کامنت گذاران بی عقده و کینه و صد البت: اختر و زهرا و سکینه و اعظم و گلین باجی!
کلا از اینهمه احساسات واقعی در این فضای مجازی دارم منفجر میشوم. بوس و بغل های ویولتا، خوش آمد گویی گرم به گیتی بانو* ، لوسیفر که مرا فریفته و شیدای خویش کرده و بعد میفهمم …. . ساحل، ناراحت، گردو، ترازو، کوروش، ماهگون، مهشید، ایراندخت، داش جوات، خرزهره، علی، رهگذر، آرش، اوه خدای من، مونتاین سامیت، ونداد، کریشنا، وسط پیاز، …. و لیلیخنگه(رکسانا)ی شیطان و متلک گو، یلدا، بهاران، پری کاتب، و همای بزرگوار … دیگر نمیخواهم برگردم و یکی یکی آنهایی را که اینروزها یاد و نام و نظرشان، رزق روحم شدهاند را ذکر کنم؛ همه مهربانان اینجا، که ندیده میشناسمشان و نشناخته میبینمشان.
چه خوبست پاییز طلایی اینروزهای اندرونی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*گیتی بانو لقب دختری بود در خانواده ما، که فقط یکروز از من کوچکتر بود. و نقش خواهر را در تمامی سالهای کودکیام بازی میکرد. از او نیز که سالهاست مهاجرت کرده جز سلام گاه بگاهی در فیس بوک خبری ندارم.
قدیسه!
میدانم انتخاب اولت برای این پست نبود. اینروزها مطالب فراوانی خواندهام راجع به همین موضوع. حتی شعری از خانم دکتر اختصاری که متاسفانه وبلاگش کلا مسدود شد. چند هفته پیش هم این فیلم را دیدم که شاید نگاهش هالیوودی باشد:
http://www.imdb.com/title/tt0467406/
اما به هر حال در همین خصوص بود. بهمین دلیل چندان از موضوع غافلگیر نشدم. اما با وجود چند بی سلیقگی، کلا نوشتن بلدی و امیدوارم نوشتههای بهتری از شما بخوانم. راستش برای نقد کردن باید بیشتر درگیر متن شوم و این خود مستلزم تمرکز بیشتر است. که حالا ندارم.
آدم ناراحت گفت:
ممنون ازلطفت کيوان جان ، شعرزيبای نيما تقديم به شما وبچه های مخالف و موافقم دراندرونی :
یاد بعضی نفرات
روشنم می دارد
قوتم می بخشد .
نام بعضی نفرات ،
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی ،
سویشان دارم دست
یاد بعضی نفرات
جراتم می بخشد
روشنم می دارد .
رهگذر گفت:
گرامی، کامنت شما رویت شد و پاسخی مسلما نه در فراخور شان شما که در غایت اندک سواد من به ان داده شده.
«آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست»
آرش گفت:
راستش رو بخوای به اون وجه اش اصلا فکر نکرده بودم؛ شاید در ناخودآگاه من ریشه داشته بشه ؛ اما منظور اصلی این بود که «گوهر» بودن کاپیتان بیان بشه.
اما یک چیز برای من جالبه و اون اینکه برخی از خواننده ها روی کوچکترین جملات من هم حساس شدند ؛ بعضی وقتها بدون اینکه تفکر خاصی بکنم یه چیزی مینویسم ؛ زیاد سخت نگیرید، اما حرفاتون رو به من صاف و ساده بزنید ؛ با «دمش گرم» و » اوه خدای من» و… با من حرف نزنید که به فهمم چی میگی.مثلا این اوه خدای من رو نفهمیدم.
کاپیتااااااااااااااااااااان ؛ ناز نفست؛ من 100% تایید می کنم که منظور ویول اونی نبوده که تو برداشت کردی.
کیوان گفت:
آی آرش عزیز که هر چه میگذرد بیشتر ازت خوشم میآید!
از آنجایی که حوصله Sift+Alt را نداشتم، اسم آن دوست کامنت گذار را از Oh my God به «اوه خدای من» ترجمه کردم. به جبران سوء تفاهمی که برای شما پیش آمد اینجا دو بار Sift+Alt گرفتم. ضمنا امیدوارم از شوخی من نرنجیدهباشی (آیکون خنده در حد جر خوردن دهان).
کاپیتان بابک گفت:
آرش جان
اوه خدای من یعنی Oh My God یکی از افراد اندرونی. ویولتا را درست میگی. من لوس شده بودم
مثل گوگوش آغوش بی دغدغه می خواستم که شما اولی شو بار کردی
کاپیتان بابک گفت:
ببخشید، من کامنت کیوان عزیزو ندیدم که توضیح داده، یعنی اینجا نبود لامصب یهو پرید تو چشمم
EHSAN گفت:
اوه مای گاد من هم بی عقده و کینه ارادتمند کاپتان عزیز هستم :ها هاها : .از کسایی هستند که نوشته هاشون رو تا آخر یه نفس میخونم یکی ازچیزایی که منو جذب اندرونی کرد نوشته های کاپتان بود اون اوایل که شما تشریف نداشتید به گمانم. فکر کنم ماها خیلی تنهاییم که مجبوریم هر از گاهی اینطوری ابراز احساسات کنیم کاپتان مخلصیم من رو یاد کاپتان خودمون میندازی هر وقت میرفتم پیشش میگفت ولش کن موتور چپ رو! بیا بالا یه سیگاری باهم بکشیم بعدش پک عمیقی میزد به سیگارش و دریا رو نگاه میکرد………
قدیسه گفت:
ممنون کیوان… امیدوارم بار دیگه در آینده نسوان این مجوز رو بدن… و نظر متمرکزت رو بخونم…
تاتا گفت:
وای امیدوارم همه موضوعات محدود به سقط جنین و رابطه از این جور چیزا نباشه
کیوان گفت:
فرزندان اول من و یکی از دوستان نزدیکم، به فاصله 39 روز از هم متولد شدند. هر دو از اینکه احساسی همانند همسرانمان به آن کودکان نداشتیم، عذاب وجدان گرفته و خود را بی عاطفه میپنداشتیم. تا اینکه به هم اعتراف کردیم و فهمیدیم برخلاف احساس مادر به فرزند که از همان هفتههای اول بارداری شکل میگیرد، پدرها چند هفته بعد از تولد و دیدن نوزاد است که ناگهان متوجه احساس عجیب و غریبِ وابستگی به آن موجود کوچک و زرزرو و بویناک میشوند. احساسی که قبل از آنکه موفق به تحلیلش بشوی، افسار کل زندگیات را در دست میگیرد و قبل و بعد از خود را یکسره مرز مینهد.
به گمانم مرد ها نه از نامردی، که از زن نبودن است، که در چنین مواقعی رفلکس های بشدت منطقی و نگاه هزینه – فایدهای به مقوله بارداری ناخواسته دارند. نویسنده هم با بیطرفی و بدون داوری، نشان داده که فقط از شنیدن صدای «پدر» آنهم از «پیامگیر»، «پیامِ پدر» را «گرفته است». این صحنهای بسیار موثر و تمهیدی «ادبی- سینمایی» بود.
قدیسه ما نوشتن را تازه نیاموخته است.
کاپیتان بابک گفت:
کیوان گرامی
اول: این قسمت هیچ ربطی به کامنت شما نداره
دوم: به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقی……………..
سوم: کاش راهی داشتم که با شما تما س بگیرم. متاسفانه وبلاگ نداری، شاید سری بمن بزنی و ایمیلت را برایم بفرستی؟ از بقیۀ خواننده ها عذر میخوام
شاید دو روز است اینجا و آنجا ( در 2 پست قبلی) برای شما پیغام میگذارم و نمی بینی. دارم تلاش می کنم خودم را کمی از چشم شما بیاندازم ! در همین راستا، در پست هتل کالیفرنیا متنی خطاب به شما و در بارۀ قولی که داده بودم نوشتم. فقط خبر بده که خواندی
و اما این کامنت شما:
من بر عکس شما قبل از بدنیا آمدن پسرم( که نمی دانستم و نمی خواستم بدانم پسر یا دختر است) عاشقش بودم و وقتی بدنیا آمد، فهمیدم گریۀ شادی یعنی چه. با همۀ اینها گفتۀ بالای شما را رد نمی کنم. من یه جورایی آنتیک هستم
بهنام رها گفت:
دقيقا همينطوره كه ميگي اولش من هم متهم به بي محبتي و بي عاطفگي شدم يادمه اوايل تنها كاري كه ميكردم اين بود كه برم و فقط قيافش را نگاه كنم كه تصويرش تو ذهنم حك بشه و قيافش يادم نره، تقريبا برام غير ممكن بود كه نبينمش، به حدي كه سر كار هم دستكتاپ كامپيوترم را تصوير آن تشكيل داد، الان يه جورايي هيچ رقمه زندگي بدون آن موجود كوچك راه نداره
جوات یساری گفت:
برای موافقان و مخالفان اهانت به مذهب
http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2012/07/post-193.html
احتمالا تا چند روز دیگر مقاله ایی در نقد این مقاله در همان باکس نوشته خواهد شد
خواندنِ باکسِ «ناظران می گویند…» خالی از لطف نیست.
ALI گفت:
کیوان
» … احساسی که قبل از آنکه موفق به تحلیلش بشوی، افسار کل زندگیات را در دست میگیرد و قبل و بعد از خود را یکسره مرز مینهد. »
+
+
پارانوید گفت:
واقعاً اندرونی خودش دنیاییه..
خاطرات پاک شده گفت:
سلام من یه سوالی دارم
اگر بخواییم نوشته بفرستیم این نوشته حتما باید اولین بار اینجا دیده بشه؟
نمیشه توی وبلاگ خودم هم آپش کنم برای شما هم ایمیلش کنم که اگر خوب بود آپش کنید؟
رضا گفت:
غریضه؟؟؟
درستش غریزه نیست؟ خانم قدیسه که ادعای سبک و فرم داری…
قدیسه گفت:
بله… تازه بقل رو هم اشتباه نوشتم… یک جا هم در کامنتها اسکیپ رو اسپیس یا بالعکس نوشتم… یه جام فاصله بین شبهتون رو نگذاشتم… یکی از دوستان هم با بوآی من مشکل داشت… گفتم که خیالت رو راحت کنم دست خالی نری…
والا بلا من مدعی چیزی نیستم… اما شما آقا رضا! اوصیکم ب چند چیز :
1. خوندن کامنت دوستان چون ممکنه سوال یا مطلبتون تکراری باشه…
2. خوندن متن (شاید کمی مهم باشه)
3. اندکی صبر…
ارادتمند…
رضا گفت:
بقل؟؟؟
قدیسه گفت:
ارجاع شود به پاسخ غریزه…غلط دوم…
گردو گفت:
من که اصلا به غلط های دیکته ای توجه نکردم
درسته بی دقتی نویسنده رو میرسونه ولی دیگه درست نیست اینحوری گندش کنیم.
مگه زنگ املاست اینجا. خوب میشد یکی به نسوان ایمیل بزنه اونها هم اصلاحش کنند.
مگر اینکه قصد ضایع کردن دربین باشه.
من خودم با تشریح صحنه های بد از هر نوعش باشه میانه ندارم، ولی این چیزی از هنر نویسنده کم نمیکنه.
تو کمتر از یک صفحه خیلی حرفها زده شده. یک معضل اجتماعی بصورت کامل بیان شده. بعلاوه انتقال یک احساس، حتی به مردها که هیجوقت تو عمرشون تجربه نکردنش. و بردن خواننده به محل اتفاق با صحنه پردازی هنرمندانه.
تبریک میگم بهت دوست عزیز.
بنظر نمیاد خیلی تازه کار باشی، ولی بهر حال آینده خوبی برات میبینم.
قدیسه گفت:
ممنون گردو از حسن نظرت…
من این داستانک رو به همراه سه داستان دیگه از صندوق خونه درآوردمو راهی ای-میل نسوان کردم… بدون بازخوانی هرچند اگر این فعل صورت میگرفت هم به دلیل مشکل نهادینه بودن بعضی غلطها شاید باز هم اصلاحی صورت نمیدادم… به هر صورت برای بار ان ام از دوستان پوزش میخوام…
زمانی بیشتر مینوشتم و جایی درجشون میکردم، اما شرکت در جلسات نقد و تصفیه حساب های تهدید آمیز برخی نویسندگان ارزشی بدلیل انتقادات بی پاسخی که بر برخی نگاشته هاشون داشتم پیش تر، من رو به سکوتی ناخواسته و توازن عدم درک مذهبیون و نپذیرفتن آنتی مذهب ها رسوند… توگویی هیچ حد واسطی بین این دو وجود نداره…
به هر روی من از نسوان عزیز که این فرصت رو به من دادن و دوستانی که زمانی برای خوندنم قرار دادن سپاسگزارم…
سورمه گفت:
++++
نیکی گفت:
خیلی خوب بود…افرین…..
از شما بخ خاطر اون اهنگ سوسن هم ممنونم
ساحل غربی گفت:
قدیسه عزیز
اولا که چه شروع خوبی … چه میهمان هفته ی اول خوبی …
کلا نوشتت رو دوست داشتم. روون بود و اتفاقا من جزیی بودنش رو دوست داشتم. کلا از لحاظ ادبی نمره ی خوبی می دم به نوشتت….
اما من یه مشکل داشتم… آیا می خواستی به چیزی اعتراض کنی توی نوشتت؟ اگه فقط صرفا هدفت از نوشته به کلمه کشیدن حس دردناک کشتن یک بچه برای یک مادر بود که کارت رو خوب انجام دادی. آفرین. اما من کمی گیج شدم که حالا منظور قدیسه یعنی اینه که انداختن بچه بده (کاری به دردناک بودنش ندارما… اون که صد البته هست…)؟ یعنی قدیسه الان انداختن بچه رو ستمی به خودش می دونه؟
یعنی منظورم اینه که نوشتت من رو سر جای خودم ننشوند که هووی بی احساس من فقط دارم احساسم رو فریاد می زنم ولی در عین حال با منطق من هم خیلی بازی نکرد…
سخته گفتنش … یه خورده گیجم…
مخلصیم
قدیسه گفت:
ممنون ساحل از توجهت…
راستش این کوتاهترین و به ظن خودم یکی از داستانهای پر غلطم بود در میون کارهایی که ارسال کرده بودم امیدی به درجش نداشتم هرچند مطمئن بودم داستان های به ظن خود بهترم بدلایلی که در کامنت های نوشته قبلی هست توضیحاتش، مجوز درج نخواهد گرفت… بنابراین امروز صبح جدا شگفت زده و صدالبته بسیار خوشحال شدم که نسوان محترم این فرصت رو بمن دادن…
سوژه این داستان برخلاف اغلب کارهام واقعی نبود و تنها یکی از دوستان مولتی میلیاردرم که ناخواسته باردار شده بود اواخر دوران دبیرستان الهام بخش اینکار بود… هیچوقت نفهمیدم اون چه تصمیمی برای فرزند ناخواندش گرفت و این تعلیق وادارم کرد خودم رو در جایگاه اون بگذارم و از اون بنویسم… همونقدر معلق و بی پایان… همونقدر رها از هرپایان محتومی… همون اندازه مستاصل…
صرفا از دشواری تصمیمی گفتم که هر جهتش عواقب خاص خودش رو داره… این داستان از اساس بی منطقه و تنها راه نجات از حقیقتش یاری گرفتن از حس مادری و زنانگیه… که اولیش رو تجربه نکردم ولی زنانگیم رو خوب میشناسم…
برای خودم جالبه که دوستان به نکاتی اشاره کردن که حین نوشتن بهش فکرنکرده بودم… و شاید تنها به دلیل همون غریزه ای که برای درکش نیاز به دونستن املای صحیحش نیست…
جوات یساری گفت:
فکر نکنم نفر سوم حذف شده باشه ،شاید دخترک زیبا و شیرین زبونی به اسم «هستی» باشه
😐
قدیسه گفت:
منم امیدوارم جوات خان…
دخترک دغدغه مالی نداشت… پدر پیرش هم که همسری هم سن و سال دخترک رو به زنی گرفته بود… شاید در گوشه دنجی آنسوی آبها بدور از هیاهوی شرق کودکش رو بدنیا آورده باشه…
goldeneverstand گفت:
این نوشته روان بود. تاثیر خاصی در من نگذاشت البته. اما از همه نمی توان انتظار داشت خدا باشند!
به هر حال حداقل بعد از خواندنش عصبانی نشدم که وقتم تلف شده!
راستی من نمی فهمم چرا یک عده اعتراض می کنند طرف حامله شده!!! واه! مگه تا حالا ندیدین ناخواسته یکی بچه دار شه که دارین غوغا می کنین؟ نکنه فکر میکنید سکس مثل دو دو چهار تاست؟
غلط املایی هم فدای سرت
goldeneverstand گفت:
اما از انصاف نگذریم از چهار جمله ی آخر خیلی خوشم اومد. قوی بود.
قدیسه گفت:
مرسی طلا…
jooje tala گفت:
در کل خوب نبود
قدیسه گفت:
در کل ممنون…
خنیاگر گفت:
من، هستی، سه ماه دارم…
باران گفت:
ایمیلتون رو پیدا نمی کنم:(
نسوان گفت:
violetta_blog@yahoo.com
بهنام رها گفت:
خوندم، دوست داشتم
کریشنا گفت:
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
لطفا به لینک زیر سری بزنید :
http://maasfanani.blogfa.com/post/75
کیوان گفت:
بانو ویولتا!
اگر دقت کرده باشی، من در بحث پست قبل، دایر بر درست یا نادرست بودن بند سوم مصوبه شما دخالت نکردم. و اگر مرا شناخته باشی (شناختهای چون تصویری که از پر حرفی من در آن میهمانی رویایی در خانهات دادهبودی مرا ذوق مرگ کرد که انگار سالها با هم دوستیم) میدانی که معمولا با سانسورهای اینچنینی مخالفم.
اما همینکه شما دارید از اعتبار خود برای دوستانتان مایه میگذارید، به نظرم زیادهخواهی آمد بخواهیم تکلیف کنیم: «که کنون با که نشین و چه بنوش».
وقتی از خلال صحبت ها پی به دلایل حذف داستان مورد نظر قدیسه بردم، حیفم آمد به شما نگویم:
خودتان خوب میدانید که متن وقتی از نویسنده جدا میشود، سرگذشت خود را دنبال میکند و نه نیات نویسنده را. آدم مذهبی اگر فرضا صادق هدایت هم که بخواند، پیش فرضهای خود را در درکِ متن دخیل خواهد کرد. نمایش هنرمندانه واقعیات جامعه و بخصوص مطرح کردن بایدها در ادبیات (بی آنکه حالت بیانیه را داشته باشد)*، بسیار دشوار و سوء تفاهم برانگیز است . به قول خودت در پاسخ به مهشید، بازی با آتش دست و دامن سوختن هم دارد. با محفوظ دانستن حق شما برای حذف تبلیغات دینی، باید اذعان کنم که هیج کس نمیتواند با چنین کنترل هایی، به خواننده جهت فکری بدهد. یا از جهت دادن به او جلوگیری کند. اتفاقا هیچ مانیفست کمونیستی نمیتواند به اندازه یک شبهه که از شریعتی نقل شود، به ایمان مومنان تلنگر بزند. به هر حال صلاح مملکت خویش را آن خسرو خوبان داند.
*پل والری میگفت نصیحت در سخن باید چون ویتامین در میوه پنهان باشد.
قدیسه گفت:
++++
@ کیوان
نسوان گفت:
کیوان جان،
اول این که از شما خواستیم که نظر بدهید و بی پرده. بنا بر این صحبت از جسارت و صلاح مملکت نکن. هیچ آدابی و ترتیبی مجو ..هر چه میخواهد دل تنگت بگو
دوم این که اگر من تو را شناختم تو هم من را بشناسی می دونی که متن اون مصوبه کار من نیست. من بسیار لا ابالی تر از اونی هستم که برای کسی و حتی خودم قانون و مصوبه بگذارم
سوم اینکه با همه ی این حرفها مسولیت گزینش این متن ها با من افتاد- که چه قدر هم کار دشواری است -آن وقت بود که فهمیدم در متن های با نماد مذهبی چیزی بسیار من را اذیت می کند. شاید حتی بدون اینکه بدونم. آن وقت بود که در جواب قدیسه نوشتم که متنی که در آخر پیامش » بوسه زدن به الله باشد» نشر داده نمی شود.
کیوان؛
چجوری بگم.. هنر فقط فرم نیست. هنر محتوا هم هست. هنر ترکیب این دو ست . هنر یک جور دیدنه..
تو نمی تونی هنر مند باشی و نگاهت انقدر عوامانه و سطح پایین باشد. من اون نوشته ها را انتخاب نکردم . نه برای این که از مذهب نشانه ای داشت. برای اینکه نگاه پیش پا افتاده ی پشتش را دوست نداشتم.
اما بهترین کار اینه که تو به عنوان یک ناظر بی طرف از قدیسه ی عزیز بخوای که اون متن رو برات بفرسته. اگر هم خواستی من برات می فرستم. یا حتی اصلا میگذارم اینجا.
آن وقت خودت قضاوت کن که آیا اون متن با ارزش بود یا نه.
قدیسه گفت:
راستش بانو من هیچوقت متن ارزشی ننوشتم که از نوع «با» دارش باشد یا «بی» بایش، چون معتقدم ارزش باید خودش خودش رو تبلیغ کنه و اگر ناموفق باشه در شناسوندن خودش، اشکال از ذات بی ارزششه…
اون متن هم مثل همین متن مجاز شناخته شده، تنها نگاهی و پنجره ای به صحنه ای از زندگی یک فاحشه تازه کار، دم دستی، عام و سطح پایین و اون پایان بندی تنها و تنها فعل و باور اون زن بوده…
اگر داستان من اینقدر قوی بوده که من نویسنده رو نزدیک به این زن دیدین، من خوشحالم بانو چون این نشون دهنده قدرت من در توصیف همین زنان یکی از میلیون ها عام و سطح پایین ولی هموطن شماست… زنانی که در توضیح افکارشون نمیشه از فلسفه دکارت گفت و نگاه رو از سطح عوام خارج کرد…
همین…
saeed گفت:
ویولتا!
عزيز من! ساده می نویسم که به فهمی
قدرت توصيف ،کیوان
چقدر زيبا، تكان دهنده و سرشار از حس انسانی ست. چقدر خوب خودش را بيان كرده!
هيچ دلم نمی آمد تكه ای از مطلب را اينجا بياورم. چون لطمه میزد به تماميت آن.
کاپیتان بابک گفت:
سعید جان
فهمییییییییییییییییییییییییییییییدم
بر این مژده گر جان فشانم رواست.
ززز..قورررر ////،دیدهدکک—– .بببووممم=== ررررررر $$$؛تشسشش
قربون دستت، دفۀ دیگه » به » را بچسبون به » فهمی »
عزیزی بی برو برگرد
قدیسه گفت:
پس ترجمه بفرمایید منم بفهمم کاپیتان… البته اگر ناسزا نیست |:
کاپیتان بابک گفت:
بانو قدیسه
امیدوارم جدی گفتین که متوجه گفتۀ saeed نشدین؟ اون علامت آخر منو به شک انداخت
تازگی ها خیلی ها رو خندوندم، نمیخوام زیاده روی کنم. بهر حال ایشون گفت
کیوا ن خیلی خوب و سرشار از واقعیت (حس انسانی) منظورش را بیان کرد. در واقع آنقدر خوب بود که اگر فقط جمله ای از آنرا تکرار می کرد، حیف می شد
هنوز فکر می کنم شوخی کردین چون خیلی واضح بود. من که شاخ در آوردم. آیکون بابکِ شاخدار
کاپیتان بابک گفت:
کیوان گرامی
بعضی وقتها یک جمله هایی می نویسی که آدم میگه:!! WOW چرا من اینو نگفتم؟
«متن وقتی از نویسنده جدا میشود، سرگذشت خود را دنبال میکند و نه نیات نویسنده را » . ایول
سئوالی که از من تو وبلاگم در مورد «نوشتۀ عصیانگرا » پرسیده ای را در سه 4 دقیقه نمیشه پاسخ داد. چون از اون چیزایی است که ته ته دل آدم می جنبه و خودت مطمئن نیستی چیه، جهت داره یا نه….
یک مختصر همونجا مثل خودت از در و دیوار جواب می نویسم و باز هم مثل خودت «ادامه میدم» و موکولش می کنم به وقتی که خودم بفهمم چرا! فعلا بهتره بگم نمی دونم
کاپیتان بابک گفت:
لی لی خنگۀ خالی بند
حالا ما گفتیم جمله های saeed رو فهمیدیم، شما م بگین فهمید
ناراحت – احسان – saeed -آرش- رهگذر – لوسیفر – جوات – گیتی – یلدا سبزپوش- خرزهره- هما- ساحل – کوروش-سالیتای کم حوصله- رهاورد- کاظمی- وسط پیاز –وحید – سعید (عکس تابوت) –ALI+ – کامیکاره – ماهگون – رضا 3 – بهاران- ایران دخت… (اسمتون جا افتاد ببخشین)
فقط می تونم بگم که یه مشت دیوونۀ باحال اینجا جم شدین و منم از همه دیوونه تر مثل کیوان خوبم معتادتون هستم. دوستون دارم.
ززز..قورررر ////،دیدهدکک—– .بببووممم=== ررررررر $$$؛تشسشش
احسان نوشته بود: فکر کنم ماها خیلی تنهاییم که مجبوریم هر از گاهی اینطوری ابراز احساسات کنیم
یه جوری شدم با این حرفش. و اینکه از کشتی و موتور چپ و دریا نوشته بود
منم یه جور دیگۀ سنجاقک 1 م. حتی ویولتای بد اخلاقو هم دوس دارم. 🙂 اون بالا نخواسته «چشم» را گاز گرفت. انصافا سخته به این همه خواننده رسیدن بچه ها. اونم وقتی وسطاشون آدمای نازک نارنجی مثل من پیدا میشه
دوست داشته باشین همدیگه رو. دنیا دوروزه.
فکرشو بکنین کجا ممکنه چنین نوشته ای (که هر چند خوب هم بود) نزدیک 200 تا کامنت بیاد زیرش!!
اندرونی جانداره؟ تو جیب جا می گیره؟ منقوله؟ یاد یه جوک قزوینی افتادم. بعدا میذارم
صاحب پست، بانو قدیسه هم طفلکی باید این همه کامنتای نامربوط رو بخونه و خوبه تو دلش بما فُش نده
برم یه سیگار بکشم و چند تا پرنده نگاه کنم که میان انجیرامو می خورن
مجید گفت:
توصیف خیلی خوبی داشت و تقریبا تمام لحظه هاش رو داشتم جلوی چشم هام میدیدم
به خاطر تنوعش نسبت به متن های خود تیم نسوان هم بهم چسیبد(متن های که معمولا یه زن یه مرد رو میکوبه یا اینکه یه زن دل تنگ یه مرد شده)
ولی متاسفانه بعد از خوندن متن حس نکردم چیزی به شعورم اضافه شده باشه (البته تقصیر از نویسنده نیست و احتمالا مشکل درک پایین منه)
و بازهم این نگرانی اومد سراغم که نکنه من هم……
و البته خوابش رو دیدم……
با آرزوی شادکامی برای نویسنده
قدیسه گفت:
دوستان جان
تجربه بسیار خوشایندی بود… نظرات همه با ربط و بی ربط رو به دیده منت پذیرا بوده و هستم… هرچند تلاشم در مورد متقاعد ساختن بانو ویولتا نتیجه نداد، اما به انتقاد ایشون فکر کردم، به حتم باید عمق نوشته هامو بیشتر کنم و به توصیف بسنده نکنم… سعی میکنم اگه بار دیگه اینجا چیزی از من خوندید بی غلط املایی و خوندنی تر باشه و از همه دوستان موافق و مخالف برای خوندنم و پیش تر و بیش تر از نسوان برای دادن فرصت خونده شدنم ممنونم…
سايه گفت:
نوشتت رو دوست داشتم…ولي به نظرم بعضي جاها جملات
طولاني و نياوردن فعل باعث ميشه ادم گم بشه و از اون رووني
متن كاسته بشه :مثل اين بخش :
ماهیچه های مری م از تکرار حرکت معکوس غذا، گرفته و دردناک شده و ضعف جسمیم رمقی برای جواب دادن به تلفنی که از سر صبح، بی امان داره زنگ میخوره، نگذاشته…
*****
بي امان داره زنگ ميخوره ، نگذاشته…شايد بهتر بود اين
يه تيكه با دوجمله كوتاه بهم وصل ميشد…