این لینک را ببینید، یکی از نوشته های من است که در وبلاگ محمد نوریزاد منتشر شده است و ایشان هم چند کلامی مهر آمیز بر حاشیه ی آن قلمی کرده اند. آنچه اما می خواهم بگویم نه ربطی به محمد نوریزاد دارد و نه نوشته ی خودم. این یک نوشته ی بی ربط است و هیچ ربطی به هیچ چیز ندارد چرا که نکته ای که توجه من را جلب کرد نه در متن که در حاشیه اتفاق افتاده است. محمد نوریزاد؛ بنا به هر دلیلی – که می تواند ناشی از اختلاف دیدگاههای اصلی نویسندگان این وبلاگ و یا حتی عکس سر در این وبلاگ باشد- از آوردن منبع نوشته که متعلق به وبلاگ نسوان است خود داری کرده است. اما باز این هم آنچه من میخواهم بگویم نیست، عادت دارم که نوشته هایم به نام شیرین عبادی و یا ناشناس منتشر شود و این بار هم تعجبی نکردم. آنچه مرا این بار شگفت زده کرد اتفاقی است که شما رقم زدید. چنانچه توی این صفحه پایین تر بروید در بخش کامنت ها سه نفر از شما، لینک وبلاگ ما را در بخش کامنت ها گذاشته اید و از محمد نوریزاد خواسته اید که منبع نوشته را آنچنان که رسم این حرفه است ذکر نماید.
همه ی صحبت این نوشته در مورد این سه نفراست. در مورد آدمهایی که بی تفاوت عبور نکردند. هر چند در اقلیت؛ هر چند اندک.می خواهم در مورد این آدمها بنویسم. آدمهایی که فکر نمی کنند که » سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندند» و » به من چه». در مورد معدود آدمهایی که میان این همه شبح سرگردان دست در جیب ، سر در گریبان و بی تفاوت که شتابان در حرکتند گم نمی شوند .می ایستند؛ نگاه می کنند، و واکنش نشان می دهند. آدمهایی که اگر کسی زمین خورد ، اگر کسی کنار اتوبان افتاد و مرد، اگر دزدی مال در راه مانده ای را برد ، اگر دختر بی پناهی دم ون گشت ارشاد کتک خورد، شانه هایشان را بالا نمی اندازند و نمی گذرند. جلو می روند؛ هستند و حضور دارند و بهایش را می پردازند.
این نوشته فقط برای سه نفر است از میان سه هزار نفر مخاطب این وبلاگ . نه برای اینکه از حق آب و گل ما دفاع کردند؛ بلکه برای دفاع از حق. بوسه ای است بر دستهای آدمهای بزرگی که بی تفاوت نیستد، حتی اگر روزی این تذکر را به خود من بدهند ،فرقی نمی کند. آدمهایی از این دست هستند که هنوز آخرین رشته های ایمان سست شده ی مرا به انسانیت نگاه می دارند. من خودم از آنها نیستم. می دانم؛ آدمهایی از این دست، در سرزمینی که سزای گفتن حق سرب داغ است تاوانی سخت سنگین می پردازند. آنها می شوند نسرین ستوده و دختر سیزده ساله شان هم حتی باید تاوان آدم بودن آنها را بپردازد. می دانم ، تاوان بی تقاوت نبودن برای ما مجازات و داغ و درفش و کهریزک است. می دانم نسبت انسانهای که انسان بودن را پاس می دارند یک است در هزار. اگر این نسبت بر عکس بود اما امروز روز و روزگار ما این چنین نبود
آشفته گفت:
به نکته بسیار خوبی اشاره کردید…….یکی از مورد نایاب در ایران ما……….احساس مسولیت کردن………
آرش گفت:
لولیتا ؛ شما در نوشته هات مدام از همین عدم بی تفاوتی ؛ بی مسولیتی ؛ روزمرگی و… میگی ؛ البته با یک حالت طلبکارانه ؛ در عین حال به این افتخار میکنی که در بهترین شرایط ممکن دارایی نه چندان کم خودت رو تبدیل به ارز کردی و از این کشور رفتی و الان در گوشه ای از دنیای آزاد داری زندگی میکنی. چه چیزی باعث میشه که تو خودت رو در این دایره نبینی ؟ و یا حتی اگر میبینی و میپذیری که عمل تو هم نمونه ای از همین رفتار هست چطور میتونی در این مورد مدام تذکر بدی در حالیکه خودت حاضر نیستی کوچکترین تغییری در خودت بدی. مثل اینه که یک معتاد مسئول کمپ ترک اعتیاد باشه.
آرش گفت:
عدم بی تفاوتی = بی تفاوتی
آشفته گفت:
@ : آرش
اگه شما با لولیتا شخصا مشکل داری که هیچ…….اما این متن برای همه ما نوشته شده تا به خودمون بیایم………..
لی لی خنگه گفت:
@ آشفته
مگه کامنت گذارهای این وبلاگ با هویت واقعی همدیگه یا نویسندگان وبلاگ آشنا هستن که مشکل شخصی داشته باشن؟ آرش به نظر من نکته سنجه.
یکی از دوستهای من که خارج از ایران زندگی می کنه همه اش در مورد بی تفاوتی مردم نسبت به اتفاقات داخل ایران مثل شیرژیان تو فیس بوک مطلب می ذاره و انتقاد می کنه چرا مردم ما مثل مردم سوریه نیستن؟! ولی هر وقت می خواد بیاد ایران فیس بوکش رو دی اکتیو می کنه و خوش و خرم میاد و میره (یه سوزن به خودت یه جوال دوز به مردم.)
آشفته گفت:
@ : لی لی خنگه
دقیقا به همین علت نوشتم » اگه شما با لولیتا شخصا مشکل داری» ……چون هر انسانی حق ابراز نظرش را داره………البته در مورد مطلب نوشته شده………..این که بیاییم و یک دفعه «نویسنده.» را زیر علامت سوال ببریم……….باید بشناسیمش دیگه…..و در فضای مجازی ……بعید میدونم………..که اینطور باشه………..
آرش نوشته: » چطور میتونی در این مورد مدام تذکر بدی در حالیکه خودت حاضر نیستی کوچکترین تغییری در خودت بدی.»………
در ضمن در مورد مثالی که در مورد دوست زدی منظورت را ( ربطش به کامنتم را ) متو جه نشدم……….
آشفته خنگه :))))
لی لی خنگه گفت:
آشفته
پاراگراف اول جواب تو بود، پاراگراف دوم برای هر کی دلش بخواد بخونه
نسوان گفت:
بد شدی..آرش.
بد شدی.
زیر پست من برای افغان ها خط و نشان می کشی. اینجا به دوستی که خودش ادعایی ندارد عیب می گیری. دوستی که من می شناسم و می دونم که هیچ موقع آدمی نبود که از کنار چیزها بی تفاوت عبور کند.تو اگر نمی شناسی اش کارنامه ی سه ساله ی نوشته هایش که گواهی می دهد.دوست من بی تفاوت عبور نکرد ،اگر کرده بود یکی از هزاران مهاجر مرفهی بود که تو اسمشان را هم نشنیده ای.هیچ کدام از ما برای نوشتن اینجا حقوق نمی گیریم، برای نوشتن این جا و روشن کردن یک شمع وقت و اعصاب خرج می کنیم و باور کن این کار آسونی نیست. من از آن دوست خواستم که لینک را ببیند شاید دلش گرم شود.دوستی که خودش به اعتراف آمده که خسته است و کم می نویسد و دیگر هیچ دلیلی ندارد که بنویسد و من بهش حق میدم چون می دونم که اینجور نوشتن چقدر فرساینده می تواند باشد.
اون وقت تو که یکی از این دوستانی بی رحم و بی دلیل دلسردش می کنی. بد شدی ..بخدا.
افغان ها برگردن مملکتشون بمیرند؛ لولیتا هم دیگر اینجا ننویسد راضی می شی؟
آرش؛ راستش فکر می کنم که تو این روزها خوشحال نیستی.
می دونم که مثل همیشه جوابی برای هر حرفی داری.
اما من از تو انتظار پاسخ ندارم.
مراقب روحت باش.
همین.
و.
آرش گفت:
اولش چندین خط برات نوشتم. ولی پاکش کردم؛ تو که جواب نمیخوای ؛ تو و امثال تو اون بالا نشستید دارید مردم رو نگاه میکنید و تحقیر میکنید.
راست میگی؛ برای شما چه فرقی داره مرغ 7000 تومان باشه ؛ 10000 تومان یا میلیون ؛ برای شما این چیزها مسخره است …اصلا ولش کن ؛ چه بحثیه.
نسوان گفت:
1-«مردم» رو تحقیر می کنیم؟ مردم خوب واژه ی خیلی گل و گشادی است ولی دوست دارم بدونم چرا این رو گفتی. نوشته های من اینجا هست. یکیشو بگو.
2- برای من فرقی نمی کنه مرغ چند تومان باشه؟ مثل اینکه من در مورد پدر و مادرم نوشتم و نگرانی هام و شماها بودین که گفتین بیخودی داری بزرگش می کنی اوضاع اون قدرا هم بد نیست. اما بهت بگم از این هم روزگار بدتری در پیشه ، یادته بهت گفتم برو وقتی دلار رسید زیر 1500 تومن بیا حرف می زنیم.. روزگار سخت تر که رسید حرف می زنیم. ولی گمان نکن که برای من این چیزها مسخره است. همه ی دوستام؛ رگ و ریشه ام ؛ آدمهایی که می شناسم اونجا هستن. برای من مهمه.
3- حالا همه ی اینها چه ربطی به حرف من در مورد پست لولیتا داشت؟؟
Parvaaz گفت:
روزگار، روزگار «خون ریزی معده» ست آرش جان. روزگار شعاروحرفهای توخالی وعوام فریبانه.
گوشه نشین گفت:
یا حرزت ابوالهول یکی بیاد بگه بعضیا دقیقا مشکلشون چیه؟؟؟ من هی این نوشته رو خوندم هی نیگا نیگاش کردم درش غور و بررسی کردم واللا بللا حرف بدی نزده کهههههههههههه حرف خوبی زده به غران، اصلا هم نگفته من آدم خوبی ام اتفاقا گفته: (من خودم از آنها نیستم) ولی اون چندتا خوبن به این دلیل و آن دلیل که درست هم گفته حالا اینکه ما اصلا وبلاگ آقای نوریزادو نمیخونیم و کلا محک نخوردیم دراین بحث 1 موضوع دیگست;) من نمیدونم آخه این یعنی چی که هرکی رفته خارج پس بی مسولیت و فلان و ایناست؟( من خارج نشین نیستم) نمی فهمم چرا بعضی آدمها انقدر دنیا رو سیاه وسپید میبینن البته خوش بحالشون چون همینها هستند که از دو جهان آزادند کلا
1نکته دیگه: کاش یاد می گرفتیم هرجا گرامیداشتی برای خوبی برگزار میشه به احترامش پاشیم و کف بزنیم لااقل ،قول میدم ضرر نداره واسمون که بسی خوبیها و سودها در اینکار نهفته است یا اولی الابصار( البته اگه با گوینده یا نویسنده خصومت شخصی نداریماااا;))
يلداسبزپوش گفت:
@گوشه نشين
++++++
کیوان گفت:
ویولتای نازنین!
اتفاقا من از حرفهای تو – ویولتا – تعجب میکنم که نوشته آرش برایت دور از انتظار بوده. آرش «بد» نشده. آرش همیشه همین بوده و هیچ وقت هم «بد» نبوده:
آرش فقط از یک چیز متنفر است: اینکه او یا هر آنچه را منسوب به اوست «بد» بنامید.
توضیح میدهم:
1- آرش – به عنوان یک مهندس – زحمت کشیده و از جایگاه رفیعی در سلسله مراتب حرفهای اش برخوردار است.
2- آرش – به عنوان یک پدر – نمونه و مثال زدنی است. به شهادت اندک مطالب خصوصی که انصافا نه برای تعریف از خود؛ بلکه در شوق از لذت پدر بودن نوشته است.
3- آرش در زندگی اجتماعی خود کوشیده نه باج دهد ونه مدیون باشد. خورده حسابی با کسی باقی نگذارد. لازم نیست از نزدیک بشناسمش. همکارم است (البته در سطحی بالاتر) و از کوچکترین اشارههای حرفهایاش میتوانم درکش کنم.
4- آرش آموخته منطق سرد و بی گذشت را همچون زرهی روی احساسات و عواطفش – که شخص را آسیب پذیر میکنند – بپوشد. منطق هم که البته ، بی گذشت، بی خطا و نفوذ ناپذیر است. و شخص منطقی هرگز خطایی را فراموش نمیکند*.
کلید درک رفتار آرش – که به عنوان یک شخصیت، شاید از بهترین افراد حقیقی کامنت دونی هم باشد – یک جمله است: من «بد» نیستم:
– اگر کسی از صنعت ایران انتقاد کند چون آرش یکی از صنعت گران با سواد و موفق ایرانی است این جمله را میشنود: ٱرش تو بد هستی. پس اعتراض میکند.
– اگر کسی از «ایرانی» انتقاد بکند که مثلا نژاد پرست است، آرش این جمله را میشنود: آرش، ملیت تو «بد» است پس تو بد هستی. پس به گوینده و مسببش (مهاجر افغان) حمله میکند.
– اگر کسی به وضع نابسامان مدیریت کشور در سی سال گذشته اعتراض کند، آرش چون خود از مدیران موفق بخش خصوصی این کشور است و خدا میداند که مدیریت در بخش خصوصی این مملکت (آنهم فنی و آنهم بدون رانت) سخت تر از عبور از تمام 7 خوان های شاهنامه است، پس بناحق دارد میشنود: که تو بد هستی. پس اعتراض میکند. و ثابت میکند که چون افراد لایق و با سوادی مانند او در این مملکت وجود دارند، تمامی پروژههای این مملکت در سی سال گذشته با تلورانس مورد قبول در شرایط فنی خصوصی اجرا شدهاند. اگر هم کوتاهی شده باشد کار کارگران بی پرنسیب افغان است نه کارگران هموطن آرش.
– آرش به کسی باج نمیدهد. در تمام طول زندگی سعی کرده آنطور دوست دارد بپوشد، بخورد، زندگی کند و برای همهاش هم جنگیده. پس وقتی کسی میگوید «ای مردم ایران کلاه پفیوزی را از سرمان برداریم!»؛ آرش فقط یک جمله میشنود: آرش تو …. [بد] هستی. پس اعتراض میکند و به جد و آباء گوینده ثابت میکند چنین کلاهی از ابتدا بر سرِ خاندان آنان بوده و بس.
– اگر کسی به دوره و زمانه و عصری که در آن زندگی میکنیم انتقاد کند، پس به دورهای که آرش هم در آن زندگی کرده بد گفته. و این یعنی آرش در بد دورهای زندگی میکند. یعنی آرش بد زندگی میکند. وباز آرش همان جمله را میشنود: آرش تو بد هستی. و آرش ثابت میکند که ما در بهترین دوره تاریخ زندگی میکنیم.
– اگر کسی یکبار شوخی، لطیفه، یا تعریضی نسبت به صنف، نژاد، رشته تحصیلی، کشور، فرهنگ، آداب، سنن و …. او بنویسد، آرش تا ابد فراموش نخواهد کرد. این شخص تا ابد باید تاوان «بد» گفتن به آرش را بدهد. آرش نمیتواند کسی که از تنها خط قرمز او عبور کرده را ببخشد.
– ….
آرش از «بد» بودن بیزار است. او «بد» نیست. کشور او «بد» نیست. مردم کشور او «بد» نیستند. هم کاران او «بد» نیستند. هم حرفهای های او «بد» نیستند. وزارت خانههایی که او پیمانکاریشان را میکند نمیتواند «بد» باشند. سیاست مداران فاسد کشور او به آن «بد»ی که همه میگویند نیست (مگر نیکسون نبود؟). جنایکاران کشور او از ترومن «بد»تر نیستند. شکنجهگران کشورش از آیشمن «بد»تر نیستند. رهبر کشور او هنوز فرسنگها مانده تا به «بد»ی هیتلر شود.
……
آری بانو! آرش چون همیشه است : وظیفه شناس، سخت کوش، راستگو، درستکار، خانواده دوست، با معرفت، کتاب خوانده، با معلومات، مسلط به تکنولوژی روز. آرش خوانندهای دقیق و نکته سنج است که هر نویسندهای آرزوی داشتنش را دارد. اما فقط یک خط قرمز دارد:
آرش «بد» نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* پس خدا به داد من برسد!
نسوان گفت:
کیوان نازنین..
من را یاد خانم لام همکارم انداختی.
خانم لام تا وقتی با ما توی کارخانه کار می کرد کار در «داروخانه» را دوزاری و غیر علمی و معادل بقالی می دانست. از قضا ایشان بعد تر داروخانه زد و از آن لحظه کار «کارخانه» شد بیگاری!
خانم لام تا وقتی بچه نداشت ، بچه داشتن حرکتی املی بود ولی وقتی خودش حامله شد بچه دار شدن و مادری تبدیل به زیبا ترین و مقدس ترین کار دنیا شد.
مدتی بعد خانم لام به استرالیا مهاجرت کرد و ایران شد جای گهی که در آن نمی شود نفس کشید و فقط احمق ها لایق زندگی در آن هستند. ولی بنا به دلایلی کارشون اینجا جور نشد ( چون همونطور که تا الان حدس زدی منتالیته ی این آدم خیلی ایرانی تر از اون بود که اینجا دوام بیاورد) و خلاصه برگشت ایران. ایشان حالا معتقد است که ایران بهترین جای دنیاست و ماها که مهاجرت کردیم یک مشت احمقیم!
یک بار دوستی از من پرسید حکایت خانم لام چیست ؟ ما بالاخره نفهمیدیم چی درست است و چی غلط؟
گفتم درست همان جایی است که » خانم لام» ایستاده است!
من اینجور آدمها را می شناسم، رگه هایی از این دیدگاه را هم در آرش می بینم، اما من در آرش چیزی را دیدم که تو ندیدی. می دونی که ما آدمها ابعاد مختلفی داریم . آرش سویه ی دیگری دارد که من در کمتر کسی سراغ کرده ام. همان سویه ی دیگر است که مرا بر آن داشت که این چند خط را بنویسم. بقول تو نمی خواهم زیر منطق سرد زرهی سخت سنگین گمش کند.
Parvaaz گفت:
کیوان جان، یه سوالی، آیا ایران بدون «آرش ها» جای بهتری برای زندگی هست؟ چه کسی از نبودن آرش بیشتر ضرر میکنه؟ آرش یا جامعه؟ اصلا ما چند تا مثل آرش داخل ایران داریم؟ از من بپرسی، ۱۰۰۰ نفر هم نداریم. قدر بدون عزیزم، قدر بدون. آرش یک قرون توجیب من نمیذاره، اما تو قدرش رو بدون برادر.
جـوات یساری گفت:
«آرش آموخته منطق سرد و بی گذشت را همچون زرهی روی احساسات و عواطفش – که شخص را آسیب پذیر میکنند – بپوشد.»
+++++++
درود به شما کیوان خان
اگر دقت کرده باشید خیلی از مواقع به هنگامی که آرش کامنت مینویسه من چیزی نمیگم و تنها در حد یک خواننده ی خاموش باقی میمونم.
احساس میکنم نوشتنِ من باعث میشه ارزش نوشته های منطقی اونو بیاره پایین ، یعنی هرچی فکر میکنم نمی تونم چیز جدیدی به نوشته های آرش اضافه کنم .
بدون هیجان بدون لمپن بازی بدون استفاده از کلمات قلمبه روان و گویا تحلیل میکنه ،
به قول پرواز تعداد آرش ها کم هست .
و از طرفی تحلیل هایی که فاقد هیجان عاشورا یی و خین و خین ریزی باشه از نگاه مخاطب پنهان میمونه . متاسفانه تحول خواه ایرانی مبارز فیسبوکیِ ایرانی ،یا سبز پوش ایرانی در قامت یک اسلکتیویسم تمام عیار ، چیزهایی از جنس دکتر خزعلی ،تفکر لولیتایی و نامه های پر از احساس و پوپولار نوری زاد رو بیشتر میپسنده . . . 😦
ساحل غربی گفت:
بسیار هم جالب. آرش شد خدای منطق حالا. بسیار هم جالب.
کیوان و جوات. من اصلا درکتون نمی کنم. آخه اینکه اصل لپ کلام رو ول کنی بری به نویسنی گیر بدی چجوری منطقیه؟
بعد یه سوال دیگه دارم ازتون. اینکه افغان های غیر قانونی باید برگردن مملکتشون (یا درواقع برن بمیرن) چون همه جای دنیا اینجوریه و دنیا بر اساس مرزه و کاریش نمی شه کرد و پس کون لق انسانیت منطقه؟ نه . واقعا اصلا کاری به آرش ندارم. سوال واسم پیش اومده. تسلیم شرایط موجود شدن واسه شما منطقه؟
هی آدم میگه هیچی نگه … اهه…
ساحل غربی گفت:
اینجا یه خبریه که من اصلا نمی فهمم…
ا آخه نگاه کنید… من یه اعتراض خیلی خیلی کوچیک و واقعا معدبانه به آرش کردم (اصلا شما با حرف من موافقید؟) ببینید چطور به من جواب داده… این واقعا منطقه؟
اولش کامنت کیوان رو خوندم گفتم ای ول باز اومده بزرگتری کنه که جو خراب نشده … بعد اومدم دیدم جواتم اومده زیرش آرش رو به شکل ارسطو معرفی کرده. چهار نفر دیگه هم اومدن از آرش دفاع می کنن که آره نسوان خودش همینطوریه….
والا ما که بخیل نیستیم دم آرش گرم که اینقدر منطقیه (گویا)…
اما فشار از جای دیگه میاد به آدم….
جوات این حرف من غلطه که آرش به جای گیر دادن به رویه ی سابق نسوان لپ کلام نسوان رو بشنوه؟ حرف رو بشنوه نه گوینده رو؟ این حرف من غلطه؟ یک بار میشه جدی و با مسوولیت به یه سوال جواب بدی ؟ جوات میشه پدر کشتگیت رو با نسوان بذاری کنار و به این سوال جواب بدی؟
من اصلا نمی فهمم. من هیچ خصومتی با به آرش ندارم اما الان می بینم به جای اینکه ملت واسه چیز به این بدیهی ای به آرش اعتراض کنن دارن تازه از منطق سرشارش هم تعریف می کنن… اینجا چه خبره ؟
اه…اه… اه….
نسوان گفت:
I will let u know sweetheart
Firstly, for the time being I will suggest the word of the day to be «LOGICAL FALLACIES».
Secondly, in order to understand why people buy every crap coming out of Arash’s mouth and label it as LOGICAl refer to the above word.
Also, Arash has created a strong, successful persona around here and earned an AUTHORITY in this blog .
Unfortunately, people generally tend to
TAKE AUTHORITY as THE TRUTH.RATHER THAN TRUTH as The AUTHORITY.
Sorry for English writing.
ساحل غربی گفت:
@نسوان
و من الان تازه حس بدی هم دارم که این کامنت رو گذاشتم. هی میگم هیچی نگم خفه شم جو وبلاگ از این ملتهب تر نشه اما بعضی موقع ها فشار میاد به آدم ناجور. بعضی موقع ها دل آدم می گیره (الان من که دلم میگیره احتمالا لیبل احساساتی آسیب پذیر بودن هم می خوره بهم). امثال نسرین ستوده ها دارن اونجوری تاوان می دن اونوخت ما اینجا یه اعتراض به یه خواننده ی دیگه هم که می کنیم مردم میان تازه تشویقشم می کنن که این انقدر کارش درسته که چیزی به کامنتاش حتی اضافه نمیشه کرد. یا اینکه خیلی نکته سنجه. نکته سنج؟ هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد…
آی مردم، آی ملت، این پست اصلا درباره ی همینه. درباره ی اعتراضه. درباره ی اینه که شونمون رو بالا نندازیم.
ولی نسوان اوضاع از اینم خرابتره. اینجا مردمی هستن که نه تنها شونشون رو بالا نمیندازن که طرف نا حق رو هم می گیرن.
آلان اون موقع که شما سر حمایت نکردن خواننده هاتون سر رای گیری شاکی بودین رو قشنگ درک می کنم. الان قشنگ درک می کنم که گاهی آدم دوست داره چهار نفر بیان کنارش وایسن که حس نکنه همه ی بار روی دوش خودشه….
پس حالا که اینجوری شد بذا اینم بگم… خطاب به کیوان:
کیوان عزیزم مگه بارها تو وبلاگ خودم شکایت نکردی که اینجا مردم انگار با هم پدر کشتگی دارن همش هی قضیه های گذشته رو پیش می کشن؟ دقت کردی که یه جورایی به اون تیکه های کامنت هات جواب نمی دادم؟ نمی خواستم چیزی بگم. اما می دونی راهش چیه؟ راهش اینه که ساحل غربی که اومد پرت و پلا گفت ان نفر دیگه بیان بریزن سرش بگن پرت و پلا نگو بشین سر جات. نه اینکه وقتی داری میگی حرف رو بشنوید ملت باز بیان از خصوصیت های براق ساحل تعریف کنن. کیوان عزیزم می دونم که همیشه چسب بودی و هدفت از این کامنت لایت محبت آمیز چیه. اما راه حل همیشه محبت نیست. ببین. ببین چطور از کامنتت سو استفاده میشه؟
نسوان ببخشید. نباید عصبانی می شدم. جوونم و کم طاقت.
نسوان گفت:
ساحل جان؛
چند روز پیش رهگذر برای من یک نامه نوشت و خداحافظی کرد. نامه ی دردناکی بود. ولی کل حرفش این بود که این اندرونی و ادمهاش اون رو یاد ایران میندازه. همون چیزی که ازش 20 سال پیش فرار کرده و این اذیتش می کند. بهش گفتم درکش می کنم. این خیلی احمقانه است که آدم از چیزی فرار کنه و بعد اون رو توی عالم مجاز بسازه و درگیرش بشه و حرص بخوره. ولی من خوب همونجوری که می دونین آدم احمقی هستم.
_________________________
اینجا برای من یک تکه از همون خاکه. همه ی چیزهایی که اونجا بود اینجا در سطح مجاز در جریانه. همون باند بازی ها ، بی منطقی ها، انگ زدن ها، همون آدمهای هوچی و توخالی و حرفهای صد من یک غاز. همون تک و توک گیتی و کیوان و شاهین و خود تویی که لگد مال می شوند و به حاشیه رونده میشوند.
____________________________
قضیه ها ولی ساده است بگذار همین پست رو مثال بزنم:
لولیتا در مورد » عدم سکوت» نوشته ای می نویسد. هیچ ادعایی هم ندارد. نوشته بیشتر از اینکه نقد باشه، ستایش آدمهاییست که بی تفاوت نیستند
آرش زیرش کامنت میگذاره که تو خودت آدم بی تفاوتی هستی. ( حرفی که خود لولیتا هم بهش اذعان داره)
من میام پا در میانی ولی در جواب آرش من رو متهم می کنه که به فکر قیمت مرغ نیستم و آدمها رو مسخره می کنم. ( چیزی که حتی بر فرض درست بودن هیچ ربطی به این بحث نداره)
بعد کیوان آنالیز جالبی از شخصیت آرش ارایه میده ( که با همه ی قشنگیش باز به این بحث مربوط نیست)
تو و آدم ناراحت از آرش می پرسید که آیا با لولیتا پدر کشتگی شخصی داره؟
آرش پاسخ می دهد که جذب عمل مردم می شود و نه حرف مردم ( چیزی که باز هم توی یک وبلاگ که همه اش حرف و اندیشه است نمی تواند مصداق داشته باشد)
لی لی خنگه ناگهان ظاهر میشه و میگه اینجا هیچ کی هیچ کی رو بیرون از نت نمی شناسه ( چیزی که اصلا در حد دانش لی لی نیست _ شاید آرش پسر خاله ی لولیتا باشد لی لی از کجا می داند ؟_ از طرفی لی لی قبلا به آرش پیشنهاد داده که همدیگر رو جایی خارج از نت ببینند و ظاهرا بیشتر از مجاز هم مایل به آشنایی با آرش است)
بعد آدمی مثل خرزهره زیر این کامنتها می نویسد که » اینها خودشون هم همون جوری هستند». ( چیزی که بر فرض درستی هم نا مربوط است ، مثلا اگر ما نویسندگان این وبلاگ راسیست باشیم ایا این مجوزی بر درستی کار یک راسیست دیگر است؟؟)
در پایان شخصیت محبوب من که بی نهایت شبیه احمدی نژاد است ظاهر می شود. او هم دروغ گوست و هم چند شخصیتی است و هم اگر پاش بیفتد در جای خودش گاهی خوب حرف می زند. پوپولیستی است که پوپولیسم را نقد می کند. جواب سوالات جدی را با شوخی می دهد. جواب شوخی ها با جدی. بچه ی جنوب شهر ؛ اهل مرام و هم زمان آدم فروش است.خوشمزه است و ظاهرا می تواند بعضی ها را بخنداند.
الغرض ایشان تیر خلاص را می زند و زیر این همه حرف های بی ربط و بی منطق رسما اعلام می کند که » آرش منطقی ترین فرد این وبلاگ است».
لی لی خنگه کف می زند- ناخن هایش هم البته لاک ندارد- لی لی خنگه این روزها آخر بی نهایت مجذوب آرش شده است و با او موافقتی عجیب احساس می کند.
_______________
حالاآخرش چی می شود؟
آرش و لی لی خنگه هفته ی دیگه بالاخره دم عوارضی با هم قرار می گذارندو چند تا پیمان کار توپ و شاید چیزهای دیگری با هم رد و بدل می کنند.
جوات شب که عرق سگی اش را بالا می رود از اینکه پوز داکتر لولیتارا زده احساس پیروزی می کند
تو و شاهین و کیوان و رهگذر و گیتی و هما و سام و خیلی های دیگر ، کم کم حالتان از اینجا به هم می خورد ( و حق هم دارید ) و می گذارید و می روید.
اینجا می ماند و آرش و لی لی خنگه و جوات
آرش کماکان با افتخار رشوه می دهد، لی لی خنگه عشوه می دهد، جوات کرشمه می دهد و همه چیز به قهقرا می رود.
همان اتفاقی که در ایران افتاد، در عالم مجاز هم تکرار می شود.
چی نصیب من می شود؟
چند تا هیت وبلاگ، شاید.
و شاید احساس گس پیروزی ای که طعم گه می دهد:
هورا! چقدر خوب شد که ایران را ترک کردم. من واقعااین مردم را دوست ندارم.
و.
کوروش گفت:
@
کیوان جان میگم این مادر مرده ا.ن و یا همین خ.ر خودمون هم تقصیری ندارند . .خب البته دوست ندارن نسبت به کارهایی که میکنند مخالفتی ابراز بشه چون فکر میکنند هر انتقادی که بشه با اونها «بد» گفته میشه و به همین دلیل با شیشه نوشابه وکهریزک از مردم پذیرایی میکنند و البته که حق هم دارند.
در ضمن با این صفاتی که شما برای مهندس آرش بر شمردید من شخصا فکر میکنم کاندیدای مناسبی برای ریاست جمهوری آینده این مرز و بوم باشند
به علاوه صفات مرقوم اینکه – از امروز- بر خلاف گذشته که بقول شما » آموخته منطق سرد و بی گذشت را همچون زرهی روی احساسات و عواطفش – که شخص را آسیب پذیر میکنند – بپوشد» دیگه به شدت نسبت به افزایش قیمت گوشت مرغ حساس شده و این هم چیز کمی نیست ..
.
آرش گفت:
@ نسوان – احتمالا لولیتا (با توجه به سبک نوشته) :
اصلا بحث سر اینکه من چه شخصیتی از خودم نشون دادم و اون یکی پرت و پلاهایی که تو نوشتی نیست ؛ خیلی واضح تر از اینهاست ؛ یک سری آدم با اندیشه و روش تو مخالفن و سابقه تو نشون داده که در برخورد با مخالف چه عکس العملی نشون میدی ؛ یا فحاشی میکنی یا توهین یا تحقیر ؛ البته امروز روش دیگه ای داری بکار میبری ؛ داری روی مخ مخاطب کار میکنی ؛ میخوای بهشون القاء کنی که تحت سلطه افکار و نظریات و شخصیت من هستند تا بآ این روش اونها برای اثبات عکسش دیگه با من موافقت نکنند یا نظراتشون رو بیان نکنند؛ یک راه دیگه هم داری ؛ اونم اینه که بگی همه این آدمها یکی اند و من دارم با آی دیهای ساختگی خودم خودم رو ساپورت میکنم ؛ ولی همه اینها باعث نمیشه که اصل مطلب فراموش بشه و اون اینه:
تو در جایگاهی نیستی که برای مردم نسخه بپیچی.
مهشید گفت:
هه ! شما این مردم را دوست ندارید؟ اون وقت کدام مردم را دوست دارید؟مردم خوب خارجکی را؟هم شهریهای با کلاس و با منطق و سفید و بور و پیشرفته فعلیتان را دوست دارید؟ یا فقط کسانی را که برایتان کف می زنند میپسندید. ببینید یک وقت است شما می آیی متنی مشابه سقف کوتاه و بلند میگذاری یک نوشته تحلیلی و بدون هر گونه قضاوت ما هم میآییم میگوییم به به! ولی یک وقت است که میروی بالای منبر. آخوند بازی در میآوری برایمان راه بهشت نشانمان میدهی .خوب و بد میکنی . ایراد میگیری. فحش میدهی قضاوت میکنی .در جای گرم و نرم جهان اولیت فرو میروی و ایرانیان جهان سومی دوست نداشتنی را آموزش میدهی .زورمان به پلیس ضد شورش نمیرسد اینجا که میتوانیم حرفمان را بزنیم.حالا شاید یک هزینه ای هم پرداخت کردیم و بانوان محترم دیگر بهمان عشق نورزیدند.فدای سرم.
نسوان گفت:
صد البته حرفتان را بزنید. هر قدر هم فریاد دارید بزنید.اینجا اصلا برای همینه که هوارتان را بکشید.
اما در پاسخ به سوال شما.
بلی بلی.. من این مردم رو دوست ندارم.
نه برای این که من رو تایید نمی کنند. برای این که به اصول منطق پای بند نیستند. برای این که واقعیت گریز هیستند. برای هزار خصوصیت بد دیگر شون ( که در خودم هم هست).
من اما چه مردمی رو دوست دارم؟ نمی دونم. مسلما برای رنگ پوستشون نه، ولی اگه روزی مردمی ببینم که آزاده تر ، عادل تر؛ منطقی تر و در برابر آیینه ای که در برابرشان می گذاری مهربان تر باشند بیشتر دوستشون خواهم داشت.
جـوات یساری گفت:
بانو ویولتا یا لولیتا، شما فرمودید:
ایرانی ها اهل «باند بازی ،بی منطقی و انگ زدن» هستند و در پایان فرمودید
«چقدر خوب شد که ایران را ترک کردم. من واقعااین مردم را دوست ندارم»
اما شما خودت عملا باند بازی کردی : خودت ساحل و گیتی رو در یک باند قرار دادی و به اصطلاح من و آرش و خرزهره و لی لی رو در یک باند.
در حالی که من اصلا باند بازی نکردم ، همین آقای آرش دو روز قبل بهم گفت در کاری که بهت مربوط نمیشه دخالت نکن فضولی نکن. . . پس خیلی راحت مشخصه که باند بازی نداریم . اتفاقا شما اهل باند بازی هستی ، توقع داری مخاطبت همیشه همراه تو باشه و در هیچ جایی نظر مخالف خودشو بیان نکنه . شما اهل باند بازی هستی که مخاطب رو به گروه های مختلف تقسیم میکنی. شما اهل باند بازی هستی که نمی تونی چاق سلامتی بین دو مخاطب رو تحمل کنی و با طعنه و کنایه افراد رو به سکوت مجبور میکنی .
به طور مثال گیتی رو در گروه و باند خودت قرار میدی چونکه همیشه پشتیبان تو بوده و به زبون آورده که برای ویولتا و لولیتا سینه سپر میکنم و منو شما میدونیم که در جمهوری اسلامی کدوم طبقه اهل سینه سپر کردن هستن!!!
شما وقتی که میگی «من واقعا این مردم را دوست ندارم» یعنی اینکه اعتقاد داری با اونا فرق داری ، ولی من الان با مثال حداقل یک مورد رو بهت نشون دادم که با دیگران فرق نداری.
در ضمن وقتی که میگید «من واقعا این مردم را دوست ندارم» در ذهن مخاطبین داکیومنت میسازید . و نباید توقع داشته باشید که مخاطب دلسوزی شما برای میهن و علی قاسمی رو باور کنند.
داکتر «ل» شما اهل انگ زدن هستید و به هر معترض خیلی راحت انگ میزنید که یا دیوانه هست یا لجباز هست یا هفت هزار تومن از بسیج پول گرفته یا ساندیس خور هست …. شما خودتون در زمینه انگ و تهمت دست کمی از بقیه نداشتید .
من اینو مدتها قبل هم گفتم :
با تمام علاقه ایی هم که واقعا بهتون دارم اما علاقه دلیل نمیشه که آدم مثل علاقه مندان ولایت عمل کنه و بگه «هرچه آن خسرو کند شیرین بود ، چون درخت تین که جمله تین بود»
اینم از خصوصیات ایرانی شما و لویتا هست که به سینه زن و مداح بیشتر از منتقد علاقه دارید . . . همه ی اونایی که اهل نقد بودن در برهه های مختلف زمانی به تیر خشم و طعنه و نایه شما و لولیتا گرفتار شدند .
بنا بر این حداقل در سه زمینه ی «باند بازی» ، «انگ زدن» و «مرید پروری» نه تنها شبیه ایرانیان هستید بلکه خیلی وحشتناک شبیه ایدئولوژیست های مذهبی هستید و نهایتا درام داستان اونجایی هست که اصرار دارید تافته ی جدابافته ایی از ایرانیان هستید که اگر خودتونو تافته ی جدا بافته نمی دونستید اینجوری نمی گفتید «چقدر خوب شد که ایران را ترک کردم. من واقعااین مردم را دوست ندارم».
اما مطلبی رو که دوست نداشتم درباره رهگذر بگم : ایشون که خودش ماشالا هزار ماشالا از نوک پا تا فرق سر ایرانی بود و حالا داره از ایرانی میناله . . . کم به لی لی تهمت و انگ فاحشگی زد؟! کم به خودت انگ فاحشگی و هرزگی زد؟! در کجای دنیا به یک بار صرف نوشتن چند کامنت که یه آقا رو به شنا دعوت کرده انگ فاحشگی میزنن؟!
ویولتا تو خیلی خانومی اما پاش که میفته بدجور ایرانی باند باز و بی انصاف میشی ، کم لطفی میکنی . فراموش کار میشی ، یک طرفه و عجولانه قضاوت میکنی . . .
میم گفت:
خانم ویولتا
به نظر من داری کم لطفی میکنید ، من 2-3 سالی هست که اینجا رو میخوونم . چهار نفر رو اسم بردید ، به جز گیتی 3 نفر بقیه رفیق 3-4ماهه هستند . بگذارید یه کم بگذره بعدن لیست خوبها و بدها منتشر بشه.
من اتفاقا همیشه دنبال یه سری اسامی قدیمی میگردم که دیگه نیستند . بیشترشون هم خانوم بودند . من فکر نمیکنم اون همه آدم که به تناوب اینجا بودن از دست بقیه فرار کرده باشند .شاید همین خودی سازی بعضیها از جانب شما مشکل ساز بوده . طبقه بندی کردن آدمها و معرفی دوست و دشمن کار قشنگی نیست به نظرم. من رو یاد سیستم خامنه ای میندازه ، از ولایتمداری تا خواص بی بصیرت و فتنه گر و غیره …
درباره آقای رهگذر هم اگر چه بعضی کامنتهاشون خیلی عالمانه بود ولی بیشتر فحشهای رکیکی که گاه و بیگاه نثار این و اون میکردن ، یاد من مونده . اتفاقا فحشهای ایشون نشون میده که حتی اگر 20 سال هم هست خارجه هستند خیلی عملکردشون در مواجه با منتقدان عوض نشده .
میم گفت:
خانم ویولتا
من خیلی حرفاتون رو قبول دارم اما گفتید «در برابر آیینه ای که در برابرشان می گذاری مهربان تر باشن» من کلا با تفکرات این چنینی مشکل دارم . خیلی ایدئولوگ هست . یعنی همه آدمهای ایدئولوگ فکر میکنند دارن به دیگران آگاهی میدن و جلوراهشون آینه و چراغ گرفتن !در حالی که اون چه که دستشونه واقعا آینه نیست .تا حالا شده فکر کنید شاید آینه دست طرف مقابل باشه ؟
نسوان گفت:
میم عزیز
مشکل در این نیست که من فکر کنم که ایینه در دست دارم.
مشکل از آنجا ناشی می شود که من » تو را مجبور کنم که در ایینه ی من نگاه کنی»
من اینجا یک ایینه می گذارم به خیال خودم.
تو می تونی بگی که این ایینه معوجه یا محدبه یا اصلا زنگار داره .
من اشکالی درش نمی بینم.
این که من مدام تاکید می کنم که ما کسی رو مجبور نکردیم که این جا رو بخونه همینه
من میگم ایینه .
به تو هم اجازه میدم که بیای و به من ثابت کنی که اصلا ایینه نیست
اصلا بگو در پیت.
متوجهی چی میگم؟
میم گفت:
متوجه هستم چی میگید .ولی من اینجوری نگاه نمیکنم . من نوعی اگر چه میتونم بیام بگم که من این حرفا رو قبول ندارم یا اینکه درپیته ، ولی بعدش به اسنتاد همین کامنتهایی که خودتون گذاشتید میرم تو لیست سیاه بچه بدها . شاید بعضی گامنتگزارها عرصه رو تنگ کنند ولی دسته بندی شما هم عرصه رو تنگ میکنه . درسته که وبلاگ شماست اما مخالفت با شما منجر به این میشه که آدم بره جزو بچه بدا . همین الان اگر آرش نوعی یا لیلی نوعی -که منتسب شدن به روابط پشت پرده که یکی هم تو پست جدید با افشاگری ازش یاد کرده -دیگه اینجا نیان به نظر شما دلیلش چیه ؟ دلیلش کامنت بقیه است یا حرفهای شما ؟ شاید اگر خصوصی میشد حرف زد راحت تر میتونستم بگم چی دارم میگم .
يلداسبزپوش گفت:
ويولتا اينجا هم مثل ايران تبديل به آشيانه فاخته شده، اگر خودمان هم نخوايم بريم به زور از آشيونه بيرونمون مى كنن!
kobjoon گفت:
+++++++++
يلداسبزپوش گفت:
ويولتاى عزيزم
فقط آرش نيست كه ناراحته!اين روزا هيشكى تو ايران حالش خوب نيست و هركس به يه روش متفاوت با ناراحتياش سر مى كنه! مشكل عمده پيمانكاران و صنعتگرانى كه با دولت كار مى كنن اينه كه ميلياردها تومن از دولت طلبكارند كه دولت نه تنها پرداخت نمى كنه بلكه به بهانه عدم تحويل به موقع كالا يا خدمات و عدم پايبندى پيمانكار به تعهدات!! جريمه هاى سنگين براشون در نظر مى گيره! از طرف ديگه بانك ها كه دو سه ميليارد به پيمانكار وام دادن، كارى به اين ندارن كه طرف از دولت طلبكاره و اينا هم جريمه هاى ٣٠٪ خودشونو طبق قرارداد از توليد كننده ى بدهكار مى گيرن! خلاصه كنم! به زودى شاهد سقوط بخش خصوصى در صنعت و خدمات خواهيم بود چون انگار به عمد كمر همت به نابوديشون بسته شده!
خنیاگر گفت:
+++
نانا گفت:
++++++
ساحل غربی گفت:
آرش جان
۱. راستش رو بخوای حسی که این کامنتت به من داد این بود که تو یه پدر کشتگی ای، یه حساب صاف نشده ای، چیزی داری با لولیتا. واقعا این کامنتت مثل احمدی نژاده که بهش میگن تو فلانی (حالا لولیتا به تو هم نبوده) میگه تو خودت اونطوری ای. تو خودت فلانی. عزیز من، دوست من، هممون در عمل ریدیم. من ریدم تو ریدی لولیتا هم ریده. طبیعتا انتظاری هم جز این نمی ره چون از کودکی بهمون یاد دادن شونمون رو بندازیم بالا. حالا لولیتا اومده داره به عنوان یک «انسان» که دلش از این واقعیت درد اومده با ما به عنوان چند «انسان» دیگه حرف می زنه. فکر کنم خیلی بهتره اگه هرچقدر هم اوضاع خودمون و لولیتا خرابه به جای این کامنت های انگار گروکشی حرف از دلیل و راه حل و برهان بزنیم.
۲. خیلی ربطی نداره اما اتفاقا چیزی که درباره ی کمپ های ترک اعتیاد نوشتی من رو یاد چیزی انداخت. کل ماجرای ان ای که موفق ترین گروه ترک اعتیاده از فردی شروع شد که خودش معتاد بوده. لولیتا تو این نوشته رسما داره میگه «منم خودم اینطوریم. ولی بیاین اینطوری نباشیم»
خرزهره گفت:
دوست عزیز
این دقیقا شبیه عکس العمل نویسندگان همین وبلاگ است. مثلا اگر کسی پست سکوسولوژی رو مزخرف بدونه احتمالا نارسایی جنسی داره. چون خودش نارسایی داره از آدمهای سالم متنفره. یا شاهکار اسکارلت در پست قبل که از گزاره «اگر کسی دوست نداره بخوره» می رسه به گزاره «از اونها به عنوان ماشین ای تی ام استفاده می کنند».
یعنی می پذیره این قابلیت رو داره که کیر کلفت رو با حساب بانکی کلفت تاخت بزنه.
لی لی خنگه گفت:
خرزهره
+++ (یه مثبت هم برات کافی بود ولی خواستم یه حالی بهت بدم)
آرش گفت:
خوشبختانه یا متاسفانه ؛ تو یک نمونه از اکثریت مردمان کره زمین هستی.
مردمانی که همیشه نگاه کردند به حرف نه به عمل ؛ مردمانی که استالین براشون از برابری میگفت ولی تو کاخ زندگی میکرد ؛ مردمانی که هیتلر براشون از نژاد بشر میگفت ولی کوره آدم سوزی راه مینداخت ؛ مردمانی که ریگان براشون از زندگی بهتر میگفت اما بمب هیدروژنی ذخیره میکرد ؛ مردمانی که هر کسی براشون از آب و برق مجانی بگه مثل جوجه که دنبال مادرش راه میره ؛ میوفتن دنبالش.
نه برادر ؛ من بر خلاف تو با حرف گوشهام دراز نمیشه ؛ کسی حرفی بزنه باید نشون بده که بهش اعتقاد داره ؛ در عمل و نه در کلام.
برای بقیه حرفهات هم جواب نمیدم.حوصله ندارم.
نسوان گفت:
مامانم حالت چطوره؟ حال و احوالت چطوره؟ تو که همچین نبودی عزیز چرا دیر اومدی؟ تو که غمگین نبودی از عمر خود سیر اومدی…
شاهین گفت:
آرش جان
معمولا کسی که افکار خودش را در معرض دید می گذارد ،حداقل ،شجاعت برخورد دیدن را هم دارد.
خیلی دوست دارم که شما هم بلاگی بزنی و افکارتان را حداقل درمعرض قرائت و نه قضاوت بگذارید.
راستش برخوردهای شما مرا یاد کسانی می اندازد که در معرکه از دور سنگ می اندازند و دشنام می دهند.اما جرات رویارویی ندارند.شجاعت ، حتی اگر از بلاهت برخاسته باشد ، همواره شایسته ی تحسین است
اما کسی برای یک تک تیرانداز پنهان شده پشت سنگها و بوته ها،احترامی قائل نیست.
آرش گفت:
شاهین عزیز؛ من نوشتن بلد نیستم ؛ من نویسنده نیستم پس نمی نویسم. اما…
اتفاقا جزو کسانی هستم که به راحتی اندیشه هایم را داد میزنم ؛ همین اندرونی گواه است.اتفاقا از فحش خوردن هم اصلا نمیترسم. همین الان که دارید بد و بیراه میگید ؛ خب دلیلش این است که من نظرم رو دادم.غیر از اینه؟
ساحل غربی گفت:
آرش، جواب به کامنتم رو خوندم. نا امیدم کردی.
شاهین گفت:
آرش جان
من چندتایی از کامنتهای شما را جسته و گریخته خوانده ام ، در باره ی نوشتن و نویسندگی که کلا «تجاهل العارف » میفرمایید .بنده دشنامی ندادم ،پس با انتساب فحش و بد و بیراه به من ،سعی به دفاع از موضع بد نکنید. حرف من اینست که در این دوران بی حرفی و زمانی که عامه تنها در فکر گلیم خویش از آب بدرآوردن هستند، اگر کسی با سرمایه ای هرچند اندک چراغی را روشن نگه میدارد، سعی نکنیم برای تعیین استقامت آن شعله آنقدر بر آن فوت کنیم تا همان خردک شرر هم خاموشی گیرد.
نوشته اید که لولیتا باید تغییر کند، خب چگونگی این تغییر را از منظر خود شرح دهید .من از نقطه نظر شخصی با خیلی از نظرات لولیتا اختلاف دارم ، اما در وهله ی اول آن را ناشی از نگریستن از دوپنجره به یک موضوع می دانم . او که می نویسد ، طبیعیست که اگر من ننویسم کسی از دیدگاهی متفاوت از نظر ایشان آگاه نخواهد شد و همه ی اینها ،هم حق من است و هم حق او.همه ی حقیقت مسلما نزد هیچیک از ما
نیست.
اینجا سرمی زنیم تا با اندیشه های هم ، اعم از همسو یا غیر همسو ، آشنا شویم مطمئن هستم که نوشتن از جانب شما شعله ی دیگری به این مجموعه خواهد افزود، گمان نمیکنم کسی در این جمع به ایجاد دگرگونی اجتماعی از طریق وبلاگ ها و فیسبوک اعتقادی داشته باشد. در نهایت امثال این بلاگ محلی برای خواندن حرفهای کسانی است که حس میکنند حرفهای نگفته ای دارند ،وگرنه ،نه قصد توهین در کارست و نه خدای ناکرده عناد شخصی که در این جهان مجازی ،البته، بسیار ابلهانه خواهد بود. شاد باشید.
مهشید گفت:
با همسرم دم درب ورودی دانشگاه بودیم جلویمان را گرفت گفت کارتت را ببینم شکل عمله ها بود گفتم کارت خودت را ببینم بیسیم زد به رئیسش .با ماشینش گازکش آمد.مودبانه گفتم لباس فرم تنش نبود نشناختم و کارت ورود به جلسه امتحانم را نشانش دادم با لبخند کارت را گرفت مشخصاتم را یادداشت کرد و گفت که شنبه بروم جلسه حراست تا تکلیفم مشخص شود کارت را تقریبا پرت کرد حرکت که کرد گفتم واقعا براتون… ادامه اش را نگفته بودم که ترمز کرد پیاده شد کارتم را گرفت و به سمت باغبانی که ده بیست متر آن طرفتر مشغول به کار بود فریاد زد شاهدی این به من فحاشی کرد و من مبهوت جواب مثبت سفت و سخت طرف ماندم.بعد که سوار ماشینش شد و با کارت ورود به جلسه من دور شد پیرمرد باغبان به سمتم آمد همان لحظه اول بخشیده بودمش .همیشه برایم سوال بود که آشویتس ها چه طور کار میکنند مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟ولی مدتیست که میدانم رنگ ترس بالاتر از سیاهی است.
سورمه گفت:
«رنگ ترس بالاتر از سیاهی است» خیلی خوب بود این حرفت
نانا گفت:
تمام درد جامعه ایران امرزو بی تفاوتی , سستی , بی مسئولیتی , بی وجدانی و…. است . نمونه اخیر آن به گرانی های وحشتناک , کسی اعتراضی نداره عالبا» با کمی غرغر کردن کوتاه مدت مردم به صورت عادی در میاد و این روند همچنان ادامه دارد.
میم گفت:
لینک قابل دسترسی نیست . میشه بگید متن چی بوده؟ یه سوال دیگه ، ملاک برای تعداد مخاطب چیه؟ تعداد بازدید ؟
شهرزاد گفت:
آقا منم تشویق کنین یه بار از بلاگ شما٬ یکی استتوس فیسبوک یه چیزی گفته بود رفتم لینکشو کامنت گذاشتم براش :دی
دومان گفت:
پس بگو چی شده!
اتفاقا من هم دیروز دقیقا همین متن رو توسط یکی از دوستان دریافت کردم (من گاهی متون شما رو با ذکر منبع ایمیلی می کنم و همین سقف آزادی یکی از اونها بود ) ولی ایشون منیعی ذکر نکرده بود که من براش ایمیل زدم و لینک اصلی مطلب رو فرستادم.
نگو که این مطلب از طرف همین طرفدارای سبزاندود و این برنامه ها ایمیلی شده.
جالب اینجاست که ظاهرا وبسایت اون جناب از مال شما موج زا تر هست.
دومان گفت:
نسوان!!
به روح اعتقاد داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همین که مطلب بالاییم فرستاده شد، ایمیل همون رسید که تشکر کرده بود!
نکنه خودت خودشی شیطون؟
دومان گفت:
نسوان
با توجه به اینکه من هر روز دارم متون مختلف شما رو بصورت ایمیل از دوستانم مختلف دریافت می کنم، تصمیم گرفتم «کانون حمایت از حقوق نسوان مطلقه مطبقه» رو ایجاد کنم.
:
این متن متعلق به پستی از وبلاگ بیچاره «نسوان مطلقه معلقه» هست.
لطفا در ارسال مطالبشون اسم این بیچاره ها رو هم بیارید.
https://nesvan.wordpress.com
با کمال احترام
کانون حمایت از حقوق نسوان مطلقه مطبقه
ساحل غربی گفت:
ریشه ش از چیه؟
به نظر من یکی از ریشه های مهم این احساس بی تفاوتی و منفعل بودن کودکی ماهاست. مثلا اون موقعی که معلم در تشویق و تنبیه شاگرد ها رو از هم «جدا می کنه». یا اون موقعی که والدین مثلا من وقتی من واسشون از رفتار بدی که معلم با همکلاسیم کرده تعریف می کنم همون کاری رو نمی کنند که اگه ماجرا درباره ی خودم بود می کردن. هیچ وقت شنیدید معلمی به همه ی کلاس با هم واسه یه کاری مثلا کارت صد آفرین بده؟ یا همه ی کلاس رو با هم تنبیه کنه؟ (البته اخیرا من تعدادی معلم مبتکر شنیدم که یه خورده یه کارایی دارن می کنن)
ماها از کودکی آموزش داده میشیم که منفرد باشیم. علایمش هم از هزار جای دیگه میزنه بیرون. مثل ناتوانی وحشتناک ماها در انجام دادن کار گروهی و تیمی در دانشگاه.
این هم یه فیلم کوتاهیه که اوایل انقلاب کیارستمی ساخته و بی ربط نیست. دیدنش ضرر نداره. حداقلش اینه که سند تاریخیه خیلی باحالیه….
آدم ناراحت گفت:
ساحل جان
چند روز پیش بی بی سی فارسی مصاحبه ای انجام داد با شبنم طلوعی ايشون در این مصاحبه ضمن اشاره به همین حالت منفعل گونه مردم ما ، ریشه این رفتار نسبتا فراگیر اجتماعی رو از عوارض جنگ ۸ ساله ایران میدونست ، و اینکه زمانی که آژیر خطر به صدا در میآمد و بعد بمباران ، هرکس از پشت بام خونه خودش نگاه میکرد و سرکی میکشید تا ببینه خونه و زندگی چه کسی با خاک یکسان شده ، بعدش هم خدا رو شکر میکرد که این بلا سر خودش نیومده و میرفت پی زندگیش(یعنی کار دیگه ای هم از دستش بر نمیومد). شاید این فرهنگ بیتفاوتی به همین واسطه در ما نهادینه شده باشه ، شاید هم یه برآیند کلی از تقابل علل مختلف باشه که تو هم به چنتاش اشاره کردی ، در هر صورت برخلاف عقیده آرش ، به شدت معتقدم که باید به این موضوع پرداخت و به درستی تحلیلش کرد ، نتایج فارغ از جالب بودنش میتونه در دراز مدت کاربردی هم باشه ، حداقل برای نسلهای بعدی.
رهاورد گفت:
یعنی فقط بخاطر بمب بارون ما بی تفاوت شدیم؟! این از اون حرفاست. خیلی از شهرها بمب بارون نمی شدن.
میم گفت:
متاسفانه کلا تحیلیل مسایل ایران از نظر خیلیها ، یعنی تحلیل مسایل تهران و احیانا حومه ! با این حساب چون شمال ایران یا مشهد هیچ وقت بمیاران نشد ، پس احتمالا مردم اونجا خیلی «باتفاوتند » . البته اگر کلا مردم مناطق دیگه اهمیت داشته باشند .
چند روز پیش یه پاکستانی رو دیدم ، ازم پرسید از کجای ایران اومدی : گفتم : شهرفلان ، گفت من ایرانی خیلی زیاد دیدم اما همه شون از تهران اومده بودن ، تو اولین نفری هستی که از یه جای دیگه ایران اومدی ! موندم چی بگم بهش !
لی لی خنگه گفت:
@ آدم ناراحت
وقتی همه مثل هم هستیم از چی شکایت کنیم؟ به کی شکایت کنیم؟
من که هر موقع از کسی دفاع یا کمک کردم معمولا» بعدش پشیمون شدم، البته یه دلیلش اینه که توقع دارم طرف مقابل یادش بمونه و حق شناس باش، می بینی اصلا» انسان وارسته ای نیستم.
تو محل کار مراقب حق و حقوق مادی و معنوی پرسنل هستم ولی وقتی همون آدم ها پشت سرم دری وری می گن به وقتش یه حالی ازشون می گیرم! ما که رابین هود نیستیم، مصلح اجتماعی هم نیستیم.
حرف شبنم طلوعی مطلقا» چرنده، چون مطمئن باش همسایه ها به داد هم می رسیدن مثلا» کسی که تو میرداماد زندگی می کرده و صدای بمب رو شنیده نمی تونسته بره افراد خانواده ای رو که جنوب شهر زندگی می کردن از زیر آوار در بیاره.
ساحل غربی گفت:
آدم ناراحت عزیز
صد در صد برایند چند عامله. فکر نمی کنم چیزی در این دنیا باشه که فقط ۱ عامل داشته باشه اصلا. این تحلیل شبنم طلوعی هم منطقیه اما نه در همه جای ایران. اتفاقا مثلا در مورد تهران خیلی قابل پذیرش نیست چون تهران آن چنان زیاد هم بمب موشک نصیبش نشد. آره مثلا در مورد شیراز یا آبادان می تونه خوب تاثیر گذار بوده باشه.
یکی ازعوامل دیگه ی این فرهنگ وضعیت اقتصادی و میزان اختلاف طبقاتی در یک کشوره. یکی از تیوری های انقلاب (که تیوریستش رو هرکاری می کنم یادم نمیاد) میگه انقلاب ها معمولا زمانی اتفاق می افتند که کشوری بعد از یک رفاه خوب به یک وضعیت خیلی بد اقتصادی برسه (که در مورد انقلاب سیاسی سال ۵۷ درست از آب در میاد). دلیلی هم که از انقلاب حرف می زنم اینه که انقلاب درواقع نقطه ی مقابل این فرهنگ بی تفاوتیه. اقتصاد کنونی ایران هم هنوز در مرحله ی «کلاه خودت رو بگیر باد نبره» هست. زمان هنوز مناسب نیست. حالا ربطی نداره ولی دقیقا به همین دلیل هم هست که جنبش سبز دچار این سرنوشت شد.
یکی دیگه از عوامل این فرهنگ فردی و بی توجهی به رنج همنوع اقتصاد بازار آزاده. البته این یکی در مورد مثال ایران ارتباطش خیلی پیچیده تره. اما مردم خیلی از کشور های دنیا از این موضوع رنج می برن. مثل حتی آمریکا (من دوستان آمریکایی زیادی دارم که اتفاقا از همین موضوع چند وقت پیش خیلی شاکی بودند). و در مورد اونها دقیقا بر می گرده به عمق و جا افتادگی سیستم اقتصادیشون. سیستمی که تو نه تنها در اون جایی واسه حمایت از یک نفر دیگه نداری که حتی برد تو به معنی زمین زدن چند نفر دیگه در اون سیستم رقابتیه. رقابتی که فقط در صنعت نیست. حتی نمره های کلاسی دانشگاه نیست بر اساس سیستمی رقابتیه.
سیاست های خود حکومت هم به احتمال قوی از عوامل موجوده. سیاست تفرقه بنداز و حکومت کن خیلی وقته که دیگه فقط واسه انگلستان نیست. نمونش دعواهای قومی (ترک و فارس و لر و کرد و …) یا بی اعتمادی همکارها به هم به خصوص در جاهای دولتیه که خیلی مربوطه به حرکت های امنیتی حکومت. در مورد بی اعتمادی همکار ها مثلا رجوع شود به همین کامنت لیلی خنگه. شاهد از غیب رسید.
این قصه سر دراز دارد ….
آدم ناراحت گفت:
@ ساحل ، رکسانا ، خانم میم و سایر دوستان :
آقا بنده گردنم از مو هم باریکتر ، یه نقل قول کردم و صد بار هم اما و شاید آوردم که دوستان متوجه باشن از نظر من هم این فقط یه تئوریه ، مثل همه تئوریهای دیگه در این رابطه که هیچکدوم هم به قطعیت نرسیده وشايد هیچوقت هم نرسه ، ولی با تمام این اوصاف نمیشه کتمان کرد که هشت سال جنگ و ویرانی نتونسته تاًثیری اينچنينی در خلقیات و هنجارهای اجتماعی یه ملت داشته باشه ، هشت سال تلخی که هر کس به نحوی سعی در بیرون کشیدن گلیم خودش از آب بوده.
به هر حال همه ما میدونیم جنگ اونقدارم نَعمَت نبوده.
بگذریم.
رکسانا شنیدم راهی پراگ هستی ، نمیگم خوش بگذره چون حتما خوش میگذره ، صحبت شبنم طلوعی شد یاد یکی از دوستان هنرمندم از بچههای تهران و مدرسه رازی افتادم که تو پراگ زندگی میکنه به اسم شهاب طلوعی ، حتما اگه به صدای تار و گیتار و اشعار عرفانی علاقه داری و بر حسب شانس کنسرتی چیزی به پستت خورد ، از دستش نده و سلام ما روهم برسون.
حالا برای خالی نبودن عریضه یکی از آهنگهای شهاب طلوعی رو میزارم ، ديدی تو اندرونی هم یه چنتائی فن پیدا کرد!:
ساحل غربی گفت:
آدم ناراحت
من که چیزی نگفتم. گفتم حتی حرف تو به احتمال زیاد واسه بعضی شهر ها درست هم هست. بله. بله. جنگ صد در صد بی تاثیر نبوده.
لی لی خنگه گفت:
آدم ناراحت
البته اگه تو اون 5 روز شهاب طلوعی برنامه داشته باشه شاید به خاطر تو برم.
کنسرت و اپرا و رقص و … اینقدر زیاده ، فکر کنم از این لحاظ هیچ جا مثل پراگ نیست.
من شخصا به موسیقی سنتی و عرفانی و ایرانی علاقه ندارم، یکی از دلایلم برای ترک خونه همین بود یکی پایور گوش می کرد یکی شجریان یا ناظری و …!
بهار 86 شجریان یه کنسرت تو لندن داشت و منم یه بلیت مجانی، ولی با علاقه تمام 30 پوند بلیت رو به دوست خواهرم دادم و خودم تو خونه خوابیدم.
يلداسبزپوش گفت:
چقدر اين ويدئو باحال بود ! مرسى ساحل جان! خيلى از اينارو فقط اسمشونو شنيده بودم و ديدنشون برام جالب بود! بعضى هاشون چه راحت از ٢٥ سال گذشته انتقاد مى كردن! اى كاش مى تونستن ٢٥ سال آينده و سرنوشت خودشونو مى ديدن! 😦
ساحل غربی گفت:
آره… منم خیلی دوسش دارم… قشنگ یه سند تاریخیه که آدم وقتی می بینه بهش خوش هم می گذره :دی
يلداسبزپوش گفت:
كامنتم درباره قضيه شكل اول شكل دوم بود
پانته آ گفت:
مرسی که هستی مرسی که مینویسی مرسی
Sam گفت:
سخت نگیر. ۲ نفر بودند، من سوّمیش را پیدا نکردم. همین ۲ نفر پنجاه درصد کامنت گذرهای اونجا بودند. از طرفی تو فکر میکنی همه وب بلاگهای دنیا اهمیت اینجا را برای ما دارن که بریم و بخونیم شون و در مورد مطلب شون نظر بدیم؟ اصلا تو فکر میکنی همه وب بلاگ نویس ها دوست داشتنی هستند؟ و یا پولدار؟
کیوان گفت:
سام تو چه قدر خوبی!
مرا یاد آن شعر شاملو میاندازی که ….
… ولش کن خوبی دیگه!
کیوان گفت:
سام عزیز!
دوست ندارم به جون بچههام قسم بخورم! اصولا دوست ندارم قسم بخورم! ولی به هرچی قابل قسم خوردنه من اول این یادداشت رو برات نوشتم بعد یادداشت محبت آمیز پست قبل رو خوندم! فکر نکنی عوض تعارفت گفتم! چون دوست دارم تاثیری رو که خوندن این کامنت رو من گذاشته رو صادقانه انتقال بدم!
هما گفت:
سام
عليك سلام…همين
بیکار گفت:
گور پدر هر چی اصلاح طلبه
ALI گفت:
+
–
ALI گفت:
لولیتا
مرسی برای » شربت خون»
+
+
hamid گفت:
میخامت … چرا متوجه نیستی…
میم گفت:
من در غربت در معیت دوستی هستم که سن و سالی ازش گذشته و از فعالان کمونیست زمان شاه و بعد انقلاب بوده . این عزیز که در اوایل دهه 60 ایران رو ترک کرده ، همه جا سینه سپر میکنه و در تمامی تشکلهای مخالف حضور داره . ولی فقط در حد شعار دادن وایراد گرفتن . حقیقتش اگر این نوع مبارزه و مخالفت رو از این رفیق ما بگیرند انگار هویتش رو ازش گرفتند ، اصلا وجاهتو موقعیتش در غربت بسته به همین فعالیتهاست که از سطح میتینگ و سخنرانی و شعار دادن بالاتر نمیره . جالبیش اینجاست که معلومات ایشون درباره ایران در سطح همون ایران دهه 60 باقی مونده .
یکی از همدوره هامون تو دانشگاه هم بعدا شد فعال حقوق زنان . با همین فعال بودنش تا حدی معروف شد ، بورس گرفت از یکی از دانشگاههای کانادا و رفت . الان هم به طور بسیار جدی ، پیگیر حقوق زنان و صادر کردن بیانه درباره ایران هست البته در حد فیسبوک . وخدا نیاره اون روزی که شما یه کامنت مخالف براش بذاری که بسته به نوع کامنتت از فحش نصیب میبری تا بلوک شدن . چون ایشون قویا معتقده که صلاح زنان ایرانی رو بهتر از خودشون میدونه !
«گاهی «مبارزه برای آدمها ، یک ابزاره ، برای معروفیت و مطرح بودن ، برای کسب منافع ، برای ارضا شدن .
به نظر من مبارز بودن لزوما به معنای انسان بودن و برتر بودن نیست . مشخص کردن نوع وظیفه هم برای ادمها کار ساده ای نیست ، وظیفه رو اول باید تعریف کرد . اینکه برای هر کس چی به عنوان وظیفه مهمه و بعدمیشه رفتار انسانی آدمها رو بر اساس اون سنجید.
goldeneverstand گفت:
+++++++++++++++++++++
ساحل غربی گفت:
میم عزیز
آخ آخ. از کمونیست های دهه ی ۶۰ و فعال های موقعیت جوی بی دغدغه در ایران نگو که خیلی دلم پره ….
خیلی خیلی دلم پره….
میم گفت:
البته این آقا دیگه کمونیست نیست ، اما فعالیت سیاسی براش مثل نفس کشیدن میمونه. یعنی هویتش خلاصه شده در مبارزه ، حالا مبارزه با چی و برای کی و با چه نتیجه ای والا من نمیدونم
ساحل غربی گفت:
البته اینکه هویت آدم خلاص شه در مبارزه رو من خیلی دوست دارم و تحسین می کنم. اما متاسفانه مشکل اینه که اکثر فعال های ما سنشون که از یه حدی می گذره دیگه میرن تو فضا. دیگه فقط اسم کاراشون میشه فعالیت. (حالا لزوما کاری به این آقا ندارما… من که نمی شناسمش …)
امان از سن زیاد. امان از پیری.
میم گفت:
ولی من هویتی که خلاصه بشه در مبارزه رو دوست ندارم . چون وقتی آنچه براش میجنگی تموم شد ، حتما باید یه چی دیگه پیدا کنی برای مبارزه . مبارزه میشه بهانه برای بودن . میشه یه جور برتری جویی ، میشه تحقیر و توبیخ دیگران که چرا مبارزه نمیکنند . و گاهی اصلا معلوم نیست طرف برای چی داره مبارزه میکنه برای وجاهتش یا برای هدفی که میخواد بهش برسه.
گردو گفت:
میم
+
مثل چگوارا
ساختن بلد نبود، فقط جنگ پارتیزانی
sdfsdfsdsdf گفت:
آفرین واقعا نکته خوبی رو اشاره کردی میدونی جدیدا مردم اصلا حاضر نیستن حقشونو بگیرن حتی تو شرایطی که اصلا سیاسی و … نیست مثلا تو خوابگاه خودگردان ما چند مشکل هست میگم بچه ها بیاید جمع شیم اعتراض کنیم به مسئول خوابگاه بگیم این و این و .. میخوایم میگن بیخیال بابا حوصله داری
قدیسه گفت:
1- همونطور که جناب سم گفته خیلی از خوانندگانتون (از همون 3000 نفر) خواننده اون وبلاگ نبودن که بخوان در رفرنس دادن کوتاهی کنن بانو لولیتا…
2- در حالت کلی همینطوره که میگید متاسفانه… من قصد توجیه یک چنین غلط مطلقی رو ندارم اما متاسفانه شرایط اینجا بگونه ای هست که هزینه های بی تفاوت تبودن رو بسیار زیادتر از عذاب وجدان احتمالی بعدش میکنه… فی المثل یکی از دوستان در جریان یک نزاع خیابانی که بین یک عده اراذل و چند دختر جوان در یک محل خلوت صورت گرفته بود تصمیم به مداخله و بی تفاوت نبودن میگیره و بعد کلی کتک خوردن و رسیدن پلیس کاشف به عمل میاد اون دختران تنهای به ظاهر مظلوم زنان خیابونی بودن و درگیری بر سر هزینه کاری بوده و مدتها درگیر دادگاه برای اثبات نسبتی نداشتن با طرفین بود یا جریان مشابهی که این بار برای یک نفر که مصدوم تصادفی رو به بیمارستان رسونده بود و مصدوم مدعی شده بود همین فرد کمک رسان ضارب بوده چون دستش به فرد خاطی نمی رسید هرگز و حوادث بسیاری از این دست… مسلما من به عنوان فردی که در اینجاست و با وجود همه نارسایی های قانونی و غیره تنها میتونم امیدوار باشم که مجبور به انتخاب در چنین دوراهی های وحشتناکی بین وجدان و هزینه نشم…
محمد گفت:
مرسی از اینکه بعضی وقتا یه آینه جلومون میذاری…..
هما گفت:
لوليتاي عزيز
نوشتي ….
می دانم؛ آدمهایی از این دست، در سرزمینی که سزای گفتن حق سرب داغ است تاوانی سخت سنگین می پردازند. آنها می شوند نسرین ستوده و دختر سیزده ساله شان…..
من خستگي را مي فهمم ، چون خودم هم گاهي از زمين و زمان و ادمهايش خسته ميشوم اما خستگي با از دست دادن ايمان به انچه درست است فرق دارد
تفاوت لوليتا با خيل مهاجران بي تفاوت دور از ادميزاد …در همين ايمان داشتن به درستي و كوچك تلاشي براي بسط و نشر اين تفكر است اميدوارم خستگي هايت كه مرتفع شد دوباره بازگردي چون ساكت ماندن تو به هر بهانه اي مانند سكوت و بي تفاوتي همان صدها نفري است كه ديدند و بي تفاوت رد شدند
من عقيده دارم مرز ادميت و حيوانيت در اين روزگار در گرو همين تلاش هاي كوچك است
هما گفت:
كاپيتان بابك عزيز
من منظور شما رو در ذيل مطلب قبل در خصوص اينجانب نگرفتم كه فرموديد:
فهمی نفهمی اینجا تغییر مو ضع می بینم…..ولی میدونم شما بانوی فرهیخته از این روند تعجب نمی کنین
به عبارت دیگه اصلاح غیر ممکنه.
—–
منظور از تغيير موضع چي بود عزيز
ساحل غربی گفت:
+++++++++
فلوکستین 20 گفت:
به کیوان :
کامنت شما در مورد آرش از یک تحلیل روانشناختی حرفه ای چیزی کم نداشت! توصیف بسیار دقیق و زیبایی بود آقای مهندس
گردو گفت:
آقا اصلش که ما سردرنیاوردیم.
آخه تذکر دادن در مورد نوشته تو به یک وبلاگ که بدون ذکر منبع مطلب تو رو گذاشته چه ههزینه ای برای ما که با اسم مستعار اینجا هستیم میتونه داشته باشه که انقدر بزرگش کردین که یک پست بهش اختصاص دادین.
لولیتا به جون خودت اثر اون شعر به اون قشنگی رو با این پست خراب کردی.
من خودم باور کن اگه دیده بودم حتما تذکر میدادم ولی هیچ ادعایی بر اینکه من ال هستم ندارم
چون هزینه ای برای من نداره
اصلا چه ربطی به کار نسرین ستوده داره
اینجوری ارزش کار اونو هم پایین میاری
نکن عزیم! نکن
goldeneverstand گفت:
++++++++++++++++++
دودوزه گفت:
ما که با شماها صلح کردیم ولی یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه: رطب خورده منع رطب کی کند :)))
هیشکی گفت:
نوشته رو که خوندم بدجوری هواتو کردم لولیتا ما رو از نوشته هات محروم نکن
فضول محله گفت:
@ کیوان – آنالیز شخصیت آرش خیلی حرفه ای بود – معرکه بود .
اما تقریباً از خوندن ما بقی کامنت ها » تریش تریش » شدم !
کاظمی گفت:
من فکر میکنم به نکته خوبی اشاره کردی و به نظرم این عیب در ما اصلاح نمیشه مگر با نشون دادن رفتار درست در عملمون به اطرافیانمون تا نسبت به اتفاقاتی که دور و برمون میافته بی تفاوت نباشیم. حتما هم لازم نیست آپلو هوا کنیم. صبح تا شب اونقدر اتفاقات ریز و درشت دور و بر آدم می افته که آدم اگه یه کم دقیق باشه میبینه که کلی امکان تغییرات کوچک هست که بالاخره یه روز تبدیل به یک تغییر بزرگ میشه.
ماهو جان گفت:
يه چيزى بگم ولى بى ربط … ديدين اون نوشته كتلت ويولتا هم به نام تهمينه ميلانى در فيس بوك اىن ور اون ور مى شه؟
نسوان گفت:
hahaha, really? What an honour, I like her movies.
😉
Oh! My God گفت:
برادر قادر در آلمان رپ ميخونه! (البته با اجازه وسط پياز)!
—–
ضمنآ، مستر جواتى، يه چيزى به اين اژدهاى كم فروغ بگو تا اينقدر آتيش بى رمق شو به خرمن ديگران نيندازد!!!
زنيكه گفت:
من یکی دوبار برام توی ایمیلم متن های این وبلاگ اومده، بدون ذکر نویسنده و منبع. ممکنه به دست ایشون هم همین طوری رسیده باشه.
آتئیست گفت:
@ آرش
«آرش آموخته منطق سرد و بی گذشت را همچون زرهی روی احساسات و عواطفش – که شخص را آسیب پذیر میکنند – بپوشد.»
من زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی دوست من اگر این توصیف رو در مورد خودتون درست میدونید به نظر من اصلا وضع خوبی نیست
از نظر من منطق یا احساسات به تنهایی نمیتونن زندگی خوبی برای فرد و جامعه رقم بزنن
و اتفاقا به نظرم تمام فجایع بشر از آدمهایی برمیاد که یکی رو به تنهایی منبع تصمیم گیری های خودشون میدونن چون :
احساسات یا منطق به تنهایی میتونن فرد رو به یقین برسونن و یقین کلا چیز خوبی نیست (اگر دقت کرده باشید هیچ دانشمند و فیلسوف و انسان فرهیخته ای به افکار خود یقین نداره و همواره درصدی شک برای اصلاح باقی میذاره)
آدمهای مطمئن (به خود) میتونن خیلی خطرناک باشن
—
بعضی وقتها آدمهای باهوشی که از عهده مثلا کار ایکس برنمیان با وجودی که کار ایکس کار خوبیه ، میتونن هزار دلیل به ظاهر منطقی برای اثبات بد بودن اون کار بتراشند
تا از این طریق آرامش و اطمینانشون متزلزل نشه
ساحل غربی گفت:
«از نظر من منطق یا احساسات به تنهایی نمیتونن زندگی خوبی برای فرد و جامعه رقم بزنن» —> ++++++++++++++++
يلداسبزپوش گفت:
@آتئيست
+++++++++++
www.nadaram.com گفت:
من نسبت به هیچی بی تفاوت نیستم ، اما وقتی جواب بی تفاوت نبودن گلوله ژ-3 باشه باید آن چیز خیلی مهم باشه تا بی تفاوت نباشم .
لی لی خنگه گفت:
@ آرش
چه طوفانی به پا کردی، ولی کامنت کیوان رو مثل یک گنج حفظ کن.
گوشه نشین گفت:
خانم لی لی خنگه با احترام،
اینکه آدم تحت هر شرایطی بخواد با هزاران تلاش باربط و بی ربط ثابت کنه بد نیست، اصلا چیز خوبی نیست با عرض پوزش از آقا آرش اگه تحلیل کیوان خان را بپذیریم ایشون(آرش) از یک مشکل شدید شخصیتی رنج می برن
آرش گفت:
با توجه به اینکه تو روانشانسی هم بلدی و تاییدش میکنی؛ چشم.
بیشتر هم جواب نمیدم؛ داره پست اصلی رو تحت اشعاع قرار میده.
گوشه نشین گفت:
شما خوبی عزیز، همیشه خوبی و معصوم، چشم
EHSAN گفت:
ساحل غربی +++ برای کامنتهات
دلقکهای کوتوله از حمایت و سادگی بی حد و حصر نسوان که با خود فریبی بعضی از رویکردهاشون رو مصداق لذت بردن مینامند ، بهره بردند و اینجا رو تبدیل به جولانگه افکار بی مغز و بی محتوا کردند. تا این مردک 7 تومنی با ایدیهاش نیومده و یا در آینده اینجا رو به یکی مثل من نشون نده و البته اگر نگن هررری 🙂 از تمامی دوستان و بدخواهان ، بدلیل بی اعتمادی از مسائل امنیتی و درگیریهای شغلی ، مانند خیلیهای دیگه برای همیشه خداحافظی میکنیم و خیلی بی تفاوت از بسیاری از مسائل میگذریم به هر حال ماندن و وقت تلف کردن در هر مکانی جایز نیست .بای 😀
نسوان گفت:
احسان قبل از اینکه بری جواب من رو هم بخون. بعدش ما رو متهم به سادگی بی حد و حصر کن.
باور کن همه ی این چیزها رو می دیدیم.
اما اگر رفتی خدا تو را نگهدار
(ببین بهت نگفتم هرری)
بووس
جـوات یساری گفت:
EHSAN وایس منم دارم میام ، آقا اون ساکِ منو بدین ، کتونیام کو …باید با احسان بروم 😆
saeed گفت:
جـوات
وقتی رفتی هرچی خواستی از اتاق من ببر
آیینه رو ببر با این دل همیشه دربه در
ساعت ببر تا من دقیقه ها رو نشمارم
عکست ببر شاید یادم بره دوست دارم
اون کتابا رو ببر دیگه نمیخونمشون
نامه هات پس بگیر تا من نسوزونمشون
اگه خواستی این گلیم بردار از روی زمین
اما گیتارم با خودت نبر فقط همین
آخه گیتار من آهنگهای خوبی از بره
تو نباشی اون منو به خیلی جاها میبره
جای خالی تو با ترانه هم پر نمیشه
اما اینجوری تحمل غمت ساده تره
هر چی دلت میخواد ببر
گیتارو با خودت نبر
گیتارو با خودت نبر
گیتارو با خودت نبر
Reza 3 گفت:
@احسان
من با اجازه نسوان میگم :
هر کی نخواست هررررری …
@ آرش
بد بد بد … ۱۰۰ تا بد !
saeed گفت:
آدمهایی که به انتظار فکر می کنند
آدمهایی که میان این همه انتظارات سرگردانند
بی انتظار«هم قدمت کو»
بی انتظاری، مردم را حقیر می کند، و سرپوش ناتوانیست.
مردم اگر انتظار نداشته باشند،
چیزی از نرخ مردم بودن شان کم است.
انتظار، وضعیتی به شدت خارج از انتظار دارد.
انتظارات خود، در انتظار بودن شان سهم دارند
پس نمی خواهد از کاهش انتظار رها شوند
و ترجیح دادهاند که فعلا درانتظار بمانند
در چشم انتظاری قهرمان پیدا نمی شود،، که قهرمانش بجنگد، که قهرمانش عاشق شود. چشم انتظار، مدفن عاشقان است
ravanpezeshk گفت:
+
59 گفت:
نسوان لینک مطلب به سایت اضافه کرده
علی گفت:
لینک مطلب در وبسایت نوریزاد اضافه شده.
ثمین گفت:
آرش، من هم با بقیه کاملا موافقم – خیلی عوضی هستی، خیلی!
هنوز در شک هستم از خوندن نظرات گهربارت راجع به مهاجران افغان. واقعا باعث شرمساریست….
بیا یه لطفی به این «مردم» کن و دیگه اینجا کامنت نذار، بی زحمت.
nemo گفت:
جالبه مثه این که مطالب این وبلاگ یکی یکی داره به سرقت میره .قبلا هم یه ایمیل واسم اومده بود از اون پستی که در مرد پدرت وشته بودی داستان کتلت درست کردنت و اینا.اما اون منبع نداشت این یکی دیگه منبع هم داره و جالبه که اینو گذاشته تو دسته داستانک ها و سرگرمی …… خیلی پرررررررررررررررون به خدا . بخش نظرات هم نداره که از خجالتشون دربیام …….. عجبببببببب
http://rozanehonline.com/%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D9%88-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DA%A9/%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B8%D8%A7%D8%B1-%D8%B9%D8%B2%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D9%84.html
دومان گفت: