شلپ شلوپ ، شلپ شلوپ .
پاتو درست جای پای من بگذار.
صدای نفر جلو دستی است .آنقدر هوا سرد است که نفس گرمم را برای جواب حرام نمیکنم .از دو پره ی بینی ام مثل سوراخهای دماغ اژدها دود بیرون می زند. تمام حواسم به دو چاله ی جلوی پایم است که لاینقطع تکرار می شوند. برفابه از لای درزهای پوتین پاهایم را سنگین و کرخت کرده . سه روز است که بی ذره ای استراحت راه میرویم. جرات ایستادن ندارم . ایستادن همان و مردن همان.
در این سرزمین یخ زده ،دور از خانه ، چه میکنم ؟ . به سوراخهای پوتین و به برف و به نفر جلویی که گویی همه ی اجبار من برای جلو رفتن است فحش می دهم . می دانم که او هم الان همین کار را میکند و همینطور نفر پشت سر من. تا دیروز هفده نفر بودیم . امروز سیزده نفر بیشتر نمانده . وقت برای چال کردن نداریم . یخ ها و گرگ ها خودشان برایمان مراسم کاملی خواهند گرفت . شب ها که زوزه ی تشکر آنها از دور می آید توی دلم بهشان فحش خواهرو مادر می دهم .
– مادر قحبه ها بایستید ، نوبت ما هم می شود که دلی از عزا در بیاوریم.
نمی دانم اصلا گرگها زبان ما را می فهمند یانه !! حتما می فهمند .همانطور که من تشکر آنها را می فهمم.شلپ شلوپ یک مشت نقطه ی سیاه هستیم روی صفحه ی سفید یخ زده . از دیروز که گمشان کردیم دیگر هیچ صدایی جز خر خر و نفس نفس زدنهای خودمان و فحشی که گاه و بیگاه در هوا ول وی شود تا مثل سیلی به صورت یخ زده ی کسی بچسبد ، هیچ صدایی نشنیده ام.برف و بوران جایی برای دیدن نگذاشته . یادم به اخوان ثالث می افتد که می گفت نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک…. با سر لوله ی اسلحه به شانه ی جلویی زدم . خواستم برایش بگویم که شاعر محبوب من چه گفته .کمیسرش را برگرداند ، نفس نفس میزد.
– چیه ؟
صدایش آنقدرضعیف و درمانده بود که اصلا یادم رفت فارسی نمی فهمد.
– میدونی اخوان ثالث ……. ولش کن ، هیچ چی .
حتما آنها هم مثل نقطه بودند. نقطه هایی سیاه روی صفحه ای سفید. حالا داشتیم دورشان می زدیم تا با پاک کنهایمان ،نقطه ها را پاک کنیم . کهنه ی دور اسلحه را سفت تر بهم گره زدم.نباید آن موقعی که لازمش داشتم یخ میزد. توی این سرزمین لعنتی یخی اصلا معلوم نیست که کی شکار است و کی شکارچی ، میدانم که آن نقطه ها هم خیلی وقتها دلشان پر می کشیده برای اینکه ما شکارچیشان بشویم ، تا دیگر شالاپ شلوپ را نشنوند . تا دیگر قدمی نمانده باشد برای برداشتن. اما کون لقشان کرده ، من که اینهمه راه ، از زمینهای گرم نیامده ام در این خراب شده که یک مشت فاشیست پیزوری را به آرزوهاشان برسانم . خودشان کونشان را بهم برسانند و یک فکری برای خودشان بکنند.
یک نفر آن جلوها داشت یک چیزی به فرانسه می خواند.شیب راه تندتر شده بود . با سی کیلو بار و اسلحه که عین بختک رویم سنگینی میکرد، ناخودآگاه یورتمه می رفتم .آه که چقدر دلم می خواست الان روی تراس نشسته باشم و از بالا رفت و آمد ماشینها را دید بزنم .قهوه ی تلخ مزمزه کنم و هر وقت دلم خواست سیگاری آتش بزنم و دست و پاهایم را بکشم.
شالاپ شلوپ ، شالاپ شلوپ .
صدای خفه ای همه را سر جایشان خشکاند . در وسط صف کسی خم شد و با صورت روی برفها افتاد. چند لحظه مثل چند سال گذشت ، بعد انگار مادر بزرگ اسفند روی آتش ریخته باشد …..
کسی انگار با مشت به شانه ام زد. چیز گرمی توی دهانم مزه ی تلخ قهوه را می داد .روی زمین افتاده بودم . آسمان چشمهایم را پر کرده بود .کمی به چپ نگاه کردم ، چند نقطه ی سیاه روی تپه ی مقابل بودند. سعی کردم بیاد بیاورم که اینجا چه میکنم اما
کسی عینک سرخی بروی چشمهایم گذاشت .آرام آرام آنها را بستم .دستها و پاهایم را کشیدم . قهوه ی تلخ را مزه مزه کردم .
کسی با سرخی آتش برایم سیگاری گیراند.
pooriai گفت:
?
شاهین گفت:
دوستان سلام
راستش را بخواهید ، دو نوشته آماده کرده بودم برای ارسال . اولی داستانکی با تم علمی تخیلی ،در باره ی دو فضانورد در سفینه ای که با اشتباه در محاسبات در سیاره ای ناشناس فرود آمده اند و هراس از فضای بیرونی آنها را ماهها در سفینه محبوس نگهداشته ، سرشار از دغدغه هایی که امروز هم در زندگی ما جای دارند.اما با فرا رسیدن ایام 18 تیر، جن های تلقین کننده که دوستان اهل قلم با آنها آشنایند ، این داستانک را
تلقین کردند تا ادای دینی باشد به انسانهایی که در آن روزها از جان مایه گذشتند . اما متاسفانه کمی دیربدست دوستان صاحب بلاگ رسید.
touska گفت:
عالی بود
اتفاقا نوشته حال و هوای این روزها رو هم داره
کشتاری که تو همسایگیمون جریان داره و
سایه سنگین و شوم جنگ که متاسفانه داره میافته رو کشورمون
جنگ عمیقا غیرانسانیه
pooriai گفت:
داستان اطلاعات خیلی کمی واسه دنبال کردن میده!!! چرا؟؟؟ قشنگ بود توصیف ها! ولی نشونه ها به نظرم خیلی کم بود؟
جنگ کی با کی؟ اون شخصیت چه ملیتی داره که زبون هم گروهیش فرق میکنه!
اصلا بین برفها احتملا تو کوه چیکار میکنن؟ قراره به جایی حمله کنن؟ کجا؟ خواننده رُ تشنه از لب چشمه بر میگردونی؟؟؟ :دال
سارا گفت:
خوب كه چي؟!؟!
مومو گفت:
خب تو این مدت من خیلی وبلاگ میخوندم ولی شماها رو واقعا دوست دارم (گرچه ایمیل بنده رو به تخمان مبارک حواله کردید!! ولی خب همین هم چیزی از خوب نوشتن و دوست داشتنی بودن نوشته هاتون کم نمیکنه)
و البته باید اعتراف کنم که چیزی از این پست به غیر از فحشاش نفهمیدم
ALI گفت:
جنگ
هم نوع کشی
تقابل دو دسته از انسانها باهم که همدگیر را نمی شناسند بخاطر رهبرهایشان که همدیگر را بخوبی میشناسند.
+
mountainsummit گفت:
یه خورده مبهم هست
شاید مزه اش به مبهم و گنگ بودن
mountainsummit گفت:
اسفند روی آتش کنایه از به رگبار بسته شدن
کیوان گفت:
مونتاین از دقتت خوشم آمد. راست گفتی مزهاش به ابهامش بود و اینکه تقریبا کامهای قابل حذف نبود.
و از هرچه اسم بردهبود در آخر روایت دوباره استفاده کرد. دوستمان اینکارهاست!
ای داد، دیدی چه شد؟ باز هم تملق گفتم!
کیوان گفت:
تصحیح آخر خط اول: … کلمه ای قابل حذف …
گردو گفت:
کیوان جان.
ارادت.
سخت نگیر برادر. کار خودتو بکن.
دیگران هرچی دلشون میخواد بگن.
mountainsummit گفت:
کیوان داستان خوبیه
خصوصا اشاره به اخوان ثالث، و داستان گرگ ها که اتفاقا در اشعار اخوان هست. باید با دقت و آهسته خواند و از سر فرصت
کیوان گفت:
خوب گفتی مونتاین سامیت!
گمان کنم آنچه بدنبالش میگردیم شعریست بنام «برف» از اخوان.
مرا اول از همه یاد آن شعر (برف) انداخت. کمی که جلوتر رفتم شک کردم که جز خود برف و جای پاهایی که راوی پا بر آن میگذاشت، هیچ شباهتی نیست. اما وقتی از شوک انتهای داستان بیرون آمدم، دیدم میشود آنرا اشارهای غیر مستقیم دانست. البته همیشه هم این امکان هست که نویسنده هیچ از اثر مورد بحث آگاه نبودهباشد. یا اینکه آنرا خوانده ولی در هنگام نوشتن بیادش نبوده (قدما میگفتند توارد). اما این شباهت وجود دارد، حتی اگر به صِرف استفاده تصادفی دو هنرمند از یک استعاره باشد *.
من عاشق این طور ارجاعات به یک اثر ادبی دیگر هستم. کاری که در فیلمهای هالیوودی به نهایت استادی در مورد آثاری – حتی از ژانرهای دیگر – به کار میرود. مثلا ناگهان، در یک سکانس چند ثانیهای در یک فیلم، تابلوی «مرگ مارا» به طور کامل و با جزئیات ریز به نمایش در میآید.
گردوی عزیز،
بگذار یکبار با شما مخالفت کنم. اتفاقا داستان کوتاه استانداردی بود که بواسطه ایجاز** و ایهام، قابلیتِ ادامه در ذهن خواننده را داشته.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*محو جای پاها توسط برف: کنایهای از مرگ. اینجا کمی متفاوت میشود: محو نقطههای سیاه در برف.
** این «….» در عبارت: «انگار مادر بزرگ اسفند روی آتش ریخته باشد …..» یک شاهکار ایجاز است. یک جور «جامپ کات» از توصیفِ عینیات به روایت جریان ذهن. با چند دلیل:
ـــ اول از همه اینکه نویسنده را از توصیف بیرونی قتل عام که بالطبع توسط راوی اول شخص قابل روایت نیست، معاف میکند.
ـــ دوم اینکه نویسنده فرصت مییابد لحظات احتضار راوی را کاملا سوررئال و با ارجاعات مکرر به جزئیات رویای لذتهای (خیلی معمولی که در موقعیت راوی آنگونه دست نیافتنیست) راوی، مرگ را آنگونه مبهم و خیال انگیز توصیف کند.
گردو گفت:
کیوان عزیز
ما که به استادی شما گردن نهادیم.
این کم لطفی استاده که فقط یکبار با شاگردش مخالفت کنه.
از توضیحت خیلی ممنون. حالا برام مفهوم(تر) شد و قشنگتر.
هرچند این سبک نوشتن و خیلی نمیپسندم. نه که دوست نداشته باشم.
بطور کلی من آدم عمل گرایی هستم و هرچیزی که کاربرد بیشتری داشته باشه بیشتر میپسندم.
در علوم طبیعی فیزیک، در علوم اجتماعی سیاست و در هنر رئالیسم.
گردو گفت:
یک قطعه از یک داستان بلند که میخواد زشتی جنگ و نشون بده
بقول بوقلمونها: قابلقبولبود
عزیز جون گفت:
ممنون خیلی زیبا بود. تا آخر قصه رو تصویر داشتم. جا پاها رو تو برف میدم، گاهی هم انگار سوار یک هلیکوپتر باشم نقاط سیاه رو در زمینه ی سفید میدیم. صدای شالاپ شلوپ رو هم میشنیدم. دوست داشتم، ممنون . راستی این داستان بود یا واقعیت؟
شاهین گفت:
@عزیز جون عزیز
اگر شبهه ی واقعی یا داستان بودن پیش آمده باشد ، یعنی بنده دستمزد خودم را گرفته ام.
حقیقت آنست که تا نویسنده ای بخشی از نوشته اش را زندگی نکرده باشد، چگونه میتوان بنوعی نوشت
که فاصله ی عالم تخیل وواقع به این باریکی شود ؟
شما را ارجاع میدهم به گفته های دولت آبادی عزیز پیرامون فضاها ،مکانها و شخصیتهای کلیدر.
تغییر وتعویض زاویه دید (دید از درون هلیکوپتر) را مرهون کار با دوربین تصویربرداری هستم.
ممنونم به نکاتی که برای بنده هم مهم بود دقت کرده اید.
عزیز جون گفت:
شاهین عزیز، میبخشید که دیر جواب میدم. خوشحالم که به عنوان یک خواننده ی عامی به نکات نویسنده رسیدم و ممنون بابت معرفی مرجع. منتظر کارهای بعدیتون هستم.
sl گفت:
آخرش آقاهه مرد؟
آخی واسه همین مزه قهوه را حس کرد چون مرده بود؟
پس کسی به شونه اش زد و عینک قرمز کنایه از چیه؟
مونتاین بیا کمک
pooriai گفت:
عینک قرمز که کنایه از خون!!!
و با مشت به شانه ام زد شاید کنایه از تیر خوردن باشه!!
میناچ گفت:
ها؟
ای چی گفت امروز؟
سس گفت:
اوا ؛ 🙂
آب هندونه گفت:
200 تومن بده قال قضیه رو بکن دیگه این ژانگولر بازیا چیه آخه
بالاخره شاید ملت تشویق شدن پست ها تو خوندن
goldeneverstand گفت:
واقعا تحسینت میکنم. بسیار زیبا نوشته بودی. مهم نیست که جنگِ کی با کی بود. مهم اینه که صحنهها یی رو خلق کرده بودی که همه تصاویر جدیدی داشتن. پر از ایده و خلاقیت. آفرین آفرین آفرین.
گلامید گفت:
نویسنده تمام سعی خودش رو کرده بود.
نمیدونم چرا حسّ من این بود که نوعی تقلید تو این نوشتهها بود،،شاهین عزیز مثل شاهین بنویس نه نسوان
میم گفت:
به نظر من نویسنده داستان افغان و یا کرد است . 🙂
vahid گفت:
بجه ها من که خوندم یاد داستان زنگها برای که به صدا در می آیند ،همینگوی افتادم….قشنگ و مبهم…
کیوان گفت:
vahid
+++
touska گفت:
خیلی زیبا بود …
آقایون کیوان و قله هم کمک کردن به فهم ابهام ها، ممنون
صدف گفت:
عینک قرمز پلک چشمهاست که میاد روی چشم
مزه تلخ قهوه….مزه ی خون هست که تو دهنش جمع شده
کسی با مشت به شانه ام زد یعنی به رگبار بستنش که عذاب نکشه و زود بمیره
یه چیز رو نفهمیدم چرا گفت یک نفر از وسط صف خم شد و افتاد……خودش که خودشو اینطوری نمی بینه …..خودشو مثل کسی که خم شده یا داره میفته نمی بینه
کلا خوشم اومد ….آفرین
شاهین گفت:
صدف جان علت افتادن آن نفر وسط دقیقا یک جمله قبل گفته شده . «صدای خفه ای …» که منظور اولین تیر درگیریست.
خوشحالم که خوشتون اومد.
عطسه گفت:
آخرش خودت سیگار شدی تموم شدی . کشیدم این بغض تاریک رو از گرمگاه آتش خون شد.
خوشم اومد که چقدر راحت مادر قحبه ها خلاصت کردن و تو رفتی تو بهشتت !!
باو میکنی کمی تم طنز احساس کردم هم اواسط و هم پایان ! ن
راستی اون داستان دو فضا نورد در آسمانها رو هم بعدا بذارید خیلی خوبه براوو ، مزه مزه کنم اینجا بیشتر. به کوری چشم خونین حسودان ها ها
شاهین گفت:
@عطسه جان
کور شود بقالی که مشتری خودش را نشناسد.
می بینم که شما هم خوب با اصطلاح «خلاص کردن » آشنایی .
راجع به طنز که گفتی ، موافقم .کجای جهان هست که طنز در آن راه نداشته باشه ؟
داستان اون دوبنده ی خدا هم بروی چشم.
توصیه ی بنده به شما : کمتر عطسه کنید ، بیشتر بخوانید.
mountainsummit گفت:
یک نفر آن جلوها داشت یک چیزی به فرانسه می خواند.
منظور چیست؟
شاهین گفت:
@mountainsummit
دوست گرامی ، همانطور که دوست خوبمان کیوان اشاره کرده ، در نوشته از المانهای تصویری استفاده زیادی شده. یکی دیگر از اجزای استفاده شده ، صداها و الحان است .تاکید بر تصور شخصیت اصلی از
فردی که به زبان فرانسه چیزی می خواند بنوعی اشاره به چند ملیتی بودن این گروه و جلوگیری از گرایش
ذهن خواننده بسمت ملیتی خاص می باشد.
@میم گرامی
بنده نه کرد هستم و نه افغان .
bahar گفت:
قشنگ بود. حس شوکی که آخرش میداد، ایجاز داستان، ابهامی که ایجاد میشد و بعد سرجای خودش و به موقع برطرف میشد همه و همه قشنگ بودن.
فقط همین فرانسه خوندن که قرار بود باعث شه خواننده به چند ملیتی بودن گروه پی ببره باعث میشد حواس خواننده پرت بشه. یعنی من داشتم کلی فکر میکردم که حالا چرا فرانسه و نه زبون دیگه. شاید میشد جور دیگه بهش اشاره کرد، مثل وقتی که گفتی طرف فارسی نمیفهمه که فکر کردم شاید ترکزبان یا کردزبان بوده باشه. بعدش هم آدم انتظار داره تو اون سرما که هیچ کی حال حرف زدن نداره کسی آواز هم نخونه.
یه قسمتیش رو البته من متوجه نشدم. میگی که «اصلا معلوم نیست که کی شکار است و کی شکارچی» که بهنظرم بیهودگی و بیهدفی جنگ رو میرسونه. پوچیای که باعث میشه طرف فکر کنه اصلا آیا طرف مقابل جنگ دشمنش هستند یا نه. اما از اون طرف که میگی «از زمینهای گرم نیامده ام در این خراب شده که یک مشت فاشیست پیزوری را به آرزوهاشان برسانم» و بهشون میگی فاشیست، انگار یه هدفی این وسط توی جنگ برای تو هست که اونها رو تبدیل به فاشیست\دشمن میکنه.
درنهایت، آورین آورین :p
پدر بزرگ گفت:
شاهین جان یک چیزی بنویس که عوامالناس یکیش خود من ازش سردر بیاوریم .ما ازبرکت جمهورق اسلامی انچه را هم که بلدبودیم یادمان رفته البته برای اینکه خودمان را از تکو تو نیندازیم هر خط خطی که نشانمان بدهند بادی به غبغب میاندازیم میگوئیم کوبیسم است از خدا پنهان نیست ازتو چه پنهان اصلا نمیدانیم سبک کوبیسم چی هست. حالا شما اگراستعاره مینویسئ مثل حافظ ومولانا واخوان ثالث بنویس که ما عوام بریم برای یک جمله اش سه روز وقت صرف کنیم ووقتی هم کشف کردیم کلی خوشحال شویم که البثه با این بیسوادئ که در ما پدیدار شده هیچوقت کشف نخواهیم کرد………..به نظر من نوشته شما بدرد بلاگهای ادبی نویوسی میخوره .البثه تنها خواننده بئ سواد اینجا منم .اقا اشباه ک/دم ببخشید .عجب ادم خود خواهی هستم. باز هم معذرت میخواهم .با با هر چه دوست دارید بنویسید.
شاهین گفت:
@آق بزرگ ساملیکوم
والله راسیاتش ، ما از روزی که رو خشت افتادیم ، ننه مون متصل ختم امن یجیب و جوشن کبیر خوند تو گوشمون و آقا جونمون خدا رحمتش کونه ، هی کمد و دولاب الهی و ایلیات و عشایر اودیسه ، چـــی ؟ بست بنافمون .
اینه که ما یخده دچار کمپلکسجات ادبیاتی شدیم.این قصه و اینام هم، نونی بود که ننه مون واسه ما لقمه گرفت
. هی گفت ننه با اینهمه استعتات خدادادی که همینجور از آقای خدابیامرزت قلنبه شده تو سینه ت ،وخیز برو یه قصه ی سوررئالی برفس واسشون که یعد از مختارنومه و امیر ارسلان نومدار لنگه ش تو هیچ دکونی پیدا نشه . مام گفتیم بد فرکی نیس ، شاید این وسطا صنار سی شی هم کاسب شدیم وگه نه ، بجون شوما نباشه ، این تنو کفن کردیم ، خیلی خوب واردیم تو مایه ی حسین کرد شبستری، چیز میز بینیویسیم ، یعنی سواتمون انقذه دیگه قد میده قربون مرامت .شومام مارو چــــی ؟ انقذه چوبکاری نفرمایین که چوبخطمون از دست اوس کریم پر و پیمونه اساسی.
جواتی ، اینقذه با اون چشای واموندت نشین زل بزن به ما، یه چایی قندپهلوی مشتی بده خدمت آق بزرگ کامشون شیرین شه.
جـوات یساری گفت:
آها . . . پَ … اون کِ سر پونزده تومن خرید از بقالی با ما چونه میزد شوما بودی دائآش! 🙂
فِـری . . . سِ تا چایی بده میز شوماره سِ
داستان شما رو چند ساعت قبل خوندم ، لایک هم زدم ، به خواننده اجازه میده تصویر سازی کنه و اول و آخرشو با ذهن خودش بازسازی کنه .
من اگر این داستان رو می نوشتم به خواننده اجازه میدادم خودش تصویر سازی کنه و با توضیح دادن خواننده رو محدود نمی کردم. ایکاش ذیل کامنت ها دیتیلز وار توضیح نمی دادی . این نوشته و داستان به صورتی هست که هرکی باید تصویر تفسیر و تاویل خودشو داشته باشه . . .
بِ هر حال بِ افتخارت با کفِ دست راست چند بار میزنم رو میز ، براووو
شاهین گفت:
🙂
آقا جوات
ممنون که خواندید. راجع به کامنت ها کاملا حق با شماست.
کاپیتان بابک گفت:
جوات جان
این دوست همیشه در صحنۀ شما مگه قرار نبود بره طعمۀ کوسه ها بشه؟ چی شد پس؟
کیوان گفت:
کاپیتان بزرگوار
حیف شد، قرار دارم و باید برم. تازه داشت از این «طعمه کوسهها» خوشم میآمد!
شما هم نکنه سری به «بدر و هلال» بزنیها! پدرم در اومد از بس به تو و ساحل سر زدم نبودید. این داش جوات هم که ما رو دق مرگ کرد. این چند روز آخر که من بیکار بودم معلوم نیست کجا معتکف شده بود. هنوز کامنتی رو که براش اونجا نوشتم نخونده. من زودتر برم شاید وقت کردم آخر شب دوباره سر زدم!
بابک گفت:
راستش کیوان جان من این «سر زدم نبودید» شما رو نمی فهمم.
اگه میشه برام روشن کن، وقتی مثلا قدم رنجه می کنی و میای پیش ما (و بعضی وقتها چیزی هم نمیگی) از کجا متوجه میشی که هستیم یا نیستیم ؟ برای جواتی هم کفتر فرستادم، نگرون نباش
ساحل غربی گفت:
جنبه ی نوشتنیش خوب بود. قشنگ بود. ولی دوسش نداشتم. دلیلی که دوسش نداشتم این بود که نوشته درباره ی یک موضوع زمینی بود (جنگ) اما ارتباطش به عناصر زمینی کم رنگ بود. یعنی منظورم اینه که عناصر داستان همجهت نبودن. به خاطر اومدن اخوان به ذهن نویسنده (یک شاعر بی اندازه حماسی ایرانی) همزمان با فرانسوی صحبت کردن نفر جلویی در یک فضای برفی و صحبت از قهوه و دشمنان فاشیست (عناصر جنگ های جهانی) و گرگ ها (لزوما عنصر قاچاق انسان نیست اما من تا اواسط داستان فکر می کردم داستان سر قاچاقی خارج شدن از ایرانه) هر کدومشون ذهن من رو یه طرف می بردن.
khol گفت:
++++++++++++++++
کیوان گفت:
ساخل غربی عزیز
سلام، هیچ معلومه کجایی؟ خوب لپ تاپ رو ساختن که آدم با خودش اینور و اونور ببره دیگه؟
اما انتقادات به متن رو قبول دارم، با این توضیح: غرض کلی نویسنده این بوده که مرگ و «حذف شدن نقطههای سیاه» رو به نمایش بذاره. آنهم نه به شکل ناتورالیستی (سبکی که تو و اغلب جوانها دوست دارید با فوران خون و انعکاس درد) و اینکه هر کسی دشمن خودش رو مظهر بدی میدونه. بنابر این مشخص کردن اینکه از چه ملیتی هستند و به چه زبانی تکلم میکنند اصلا مد نظرش نبوده، سهل است همانطور که در توضیحاتش میگوید خواسته بر «جهان وطن» بودن حادثه تاکید کند. فضا (زمان و مکان) و حتی آکسیونها (فعل و انفعالات) استیلیزه* است. اما انگار رفرنسهاش برای بدون زمان و مکان کردن روایت در کنار رئالیستی بودن توصیفات، کمی خوانندهها رو سر در گم کرده.
من از اونجائیکه به نظرم رسید نویسنده به هدف خودش رسیده خوشم اومد. و بعد دیگه جواب سئوالاتی که (عینا شما) برام پیش اومده بود رو گرفتم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شکیل، دارای سبک، دارای فرمی که لزوما بر واقعیت منطبق نباشد.
کیوان گفت:
من شرمندهام ساحل جان بابت غلطهای تایپی.
کاپیتان بابک گفت:
معمولا متن هایی را که مجهول های زیاد بجا میگذارند یا با ایهام و کنایه این معنای آن را می دهد ( اسفند = رگبار گلوله) را دوست ندارم. ولی این نوشته گرمی و گیرایی خاصی داشت. بدو ن شک ماهرانه نوشته شده. شاید از «کون لقشان کرده» و اضافه کردن کلمۀ «کرده» به عبارت مستطلح خوشم آمده، نمی دونم
به قول کیوان : دوستمان اینکارهاست!
کاپیتان بابک گفت:
مصطلح منظورم بود
پدر بزرگ گفت:
شاهین جان حالا که خوب نشون دادی رئالیستی بلدئ بنویسی حداقل زندگی خودت روکه با چند جمله رئال رئال خوب ثشریح کردی چرا بری مثل حسین کرد شبستری بنویسی که نویسنده اش انثقاد پذیر بود. ما که خودمون گفتیم کم سواد شدیم داداش چائی هم یکدونه صرف شد دست جواتی دردنکنه .دو می رو خودثون میل بفرمائید.ممنون.
شاهین گفت:
@پدربزرگ جان
از من دلخور نشی که قصدم از کامنت بالا فقط اندکی مزاح بود وبس .همه جوره می توان نوشت .مطمئن هستم برای هرجورش هم خواننده ای یافت میشه. شرمنده نفرمایید که صحبت بر سر بالا و پایینی سواد نیست.
شاید صحیح تر، نگاه از دو پنجره به یک واقعه باشد.یکی شرح صریح ، بی پیرایه و شاید گزارشگونه از آن
را می پسندد و دیگری بنظر من ، آنقدر خطی نیست و به جریان ذهن بازیگر ما ادمها نزدیکتر است.
پدر بزرگ گفت:
تفاهم برقرار شد ممنونم عزیز دل.
هیشکی گفت:
خوشمان آمد رمان کوتاه
هما گفت:
یا من دارم پیر و خرفت میشم یا داستان شما مبهمه .البت باید همون پیری ما علت باشه حکما
ویولتا سالها پیش یه رفیقی داشت که خدای داستان نوشتن از نوع فراهیچکاکی بود . چهل خط داستان زیبا مینوشت و تو می بلیعدیش بعد یهو وسط زمین و هوا چنان قصه رو ناتموم میذاشت و ول ات میکرد که با مخ پخش زمین بشی
الان با خوندن داستان شما هم یاد همون بنده خدا افتادم .خیلی زیبا و روان بود اما اینقدر مبهم که نمی تونستی یه دریافت ازش برای خودت بسازی
بهرسو گفتم احتمال پیری و خرفتی من هم هست
هما گفت:
یک موضوع بی ربط
(از وبلاگ حامدچمنی):
خوبيد؟
اوضاع خوبه ؟
راستي گوشت آلان كيلويي چنده ؟
شنيدم يارانه ميگيريد ؟
آب و برق هم كه مجاني شد !
شنيدم بعد از رفتن من ديگر در ايران كسي دزدي نكرده !
شنيدم ايران زده تو دهن روسها و 10 درصد درياي خزر را گرفته واقعا دمشان گرمچه قدرتي…به مقام آدميت هم كه رسيديد!
رئيس جمهور را هم هر 4 سال خودتان انتخاب ميكنيد؟
دلار از 7تومن كمتر شده مگه نه؟
آزادي هاتون هم که تکميل شده؟
شنيدم هيچ گرسنه اي نداريد؟
تابستونا و عيدا هم که ميرين مسافرت خارج؟
مدرسه و دانشگاه هم که کلاً رايگان شده و مهمتر از همه فرار مغز ها هم ندارين؟
ديگه هزارفاميل با شما کاري نداره و همه تون حقوق مساوي دارين؟
ديگه اونقدر قوي شدين که اجازه نميدين کسي بنزين را دهشاهي گرون کنه؟
راستي ارزش پول ملي تون چقدر زياد شده . ميخواهيد سه صفر ازش کم کنيد؟
شنيدم الان ديگه کسي مشروب نميخوره؟ مواد هم مصرف نميکنه؟
ارتش هم که اونقدر قوي شده که نگو. پر از تيمسارهاي دوره ديده و افراد وطن پرسته.
دانشگاه پشت دانشگاه افتتاح ميکنين.
اورانيوم هم غني ميکنين. هواپيمايي هما هم که روزبروز بهتر شده.
دو سه تا امام به 12 امام اضافه کردين؟
اينجا همه سلام ميرسونند و مرتب به من طعنه ميزنند .
ببخشيد من مملكت داري بلد نبودم.
(محمدرضاپهلوی)
Baran گفت:
+++++++
آدم ناراحت گفت:
شيوه نقل و تمثیلهای زیرکانه داستانت رو دوست داشتم ( با لحن آکادمی موزیک گوگوش)
البته اين سبک ، سبک مورد علاقه من نيست ، ولی مطمئناً مخاطب خاص خودش رو داره واين از نظرات هم مشخصه ، ولی یه توصیه به شما و نویسنده پست قبل(آنیما) دارم و اون اینه که بعضاً شاید یه متن داستان گونه نتونه به دلایل مختلف ، منظور نظر نویسنده روکامل وشفاف مشخص کنه ، دراين حالت یه تیتر مناسب خیلی از ابهامات و پيچيدگيها رو از بین ميبره. مثل پیش غذا میمونه ، وقتی پیش غذا رو میخوری ، تقریبا دستت میاد که مثلاً بعدش میخوای چلو کباب بخوری یا سوشی ، یه جورایی آمادت میکنه برای باقی قضایا.این تکنيکيه که معمولاً نسوان ، خصوصاً ویولتا ، بطرزجالبی ازش استفاده میکنه.
بهرحال خسته نباشی شاهین جان ، منتظر نوشتههای بعدیت هستیم داداش.
مهشید گفت:
من که لذت بردم . ولی بعیدِ لحظه مرگ انقدر شیرین باشه نه ؟هیچ اثری از ترس تو شخصیت نبود حتی بعد از دیدن افتادن همرزمش رو زمین.
يلداسبزپوش گفت:
@ مهشيد
بعد از اون همه راه رفتن تو سرما، پلك ها سنگين ميشه و يه خواب شيرين خيلى مى چسبه، حتى اگه ابدى باشه!!
گردو گفت:
یلدا جان به نکته جالبی اشاره کردی.
احتمالا صعود زمسانی هم کردی.
چند تا قله زدی تا حالا.
اولین تاثیر سرمای زیاد روی مغزه و باعث میشه آدم به خواب بره. وهمین خوابیدن علت اصلی مرگ در سرماست.
چون در حال خواب فعالیت بدن به پایین ترین حد خودش میرسه کمترین گرما تولید میشه.
در ورزش کوهنوردی در سرمای زیاد اصلا اجازه خواب به کسی داده نمیشه. حتی اگر بوسیله کتک زدن طرف باشه.
يلداسبزپوش گفت:
@گردو
خودم قله نزدم ولى ديدم دست مَردم!! 😉
از شوخى گذشته بچه كه بودم به داستان هاى تاريخى فرانسوى علاقه داشتم، يه بخش خيلى غم انگيز جنگ ناپلئون با روسيه بود كه چند جا احساسات من رو مستفيض كرد! 🙂
ولى كلاً منظور من از كامنت بالا سرماى زندگى بود نه سرماى هوا!
گردو گفت:
یلدا سبز پوش
آره متوجه شدم.
ولی انقدر هیحانزده شدم که درد های طرف و یادم رفت. بیچاره تو اون حال مردن شیرینترین لحظه زندگیش بوده.
گقتم شاید برای دماوند امسال پایه هستی.
يلداسبزپوش گفت:
گردو جان ببخشيد كه نسبت به هيجانت بى توجه بودم ! بايد همون اول مى فهميدم چون برادر خودم هم تو ارتفاع زير سه هزار متر احساس خفقان مى كنه ! فكر كنم تو هم همونجورى هستى!! 🙂
افشین گفت:
سلام -مدتی هست که خواننده وبلاگت هستم اما خاموش- از معدود کسانی هستی که بخاطر نوشته های زیبا و جالبت شما رو در لیست گودرم اضافه کردم.میخواستم بدونم تکلیفمون با خدایی که ما رو آفریده و طبق گفته خودش ما رو مسئول کارهامون میدونه و جزا و مواخذه میکنه چیه! بزار واضح تر بگم مثلا من خودم یه آدم به شدت شهوتی هستم شاید باورت نشه اما واقعیت داره من از حدود 8-7 سالگی این حس مخوف یا زیبا در من زنده شد.استارتش از اونجا خورد که داداشم ازدواج کرد و با ما در یک خونه زندگی میکرد و اولین جرقه ها با زن داداش سکسیم شروع شد قبول دارم که یک تازه عروس بود اما لباسهای واقعا باز و سکسی میپوشید.از همون زمان کنجکاو بودم که مثلا اونو دید بزنم و مثلا از زیر دامنهای کوتاهش شورتشو نگاه کنم یا یواشکی تو اتاق خوابش سرک بکشم و با همون فکرای کودکانه با مداد(چون هنوز کلاس دوم بودم و با خودکار اجازه نوشتن نداشتم 🙂 ) روی کاغذ نقشه بکشم که چجوری برم تو اتاقش و یواشکی لحاف رو از روش کنار بزنم و پاهای لختشو ببینم.با همین افکار بزرگ شدم و به سن بلوغ رسیدم هر روز تشنه تر از دیروز-اوایل بلوغم بود و تازه با خودارضایی آشنا شده بودم و لباس پوشیدنهای سکسی ایشون هم همچنان به قوت خودش باقی بود وحشتناکترین فانتزیهای سکسی رو که تصورشو بکنی در ذهنم میکشیدم و بعضی وقتها تا روزی 6 بار خود ارضایی میکردم و دیگه جونم داشت بالا میومد تا اینکه دیگه خونه مستقل گرفتن و از ما جدا شدند.اما این امر تاثیر قوی و مخرب خودش رو روی من گذاشته بود.چنانکه که حالا که 30 سال دارم و ازدواج هم کردم اما نسبت به پسرها و مردهای دیگه احساسات شهوتی وحشتناک زیادی دارم .اینو با حرفایی که دوستام از قدیم و دوران مجردی و چه حرفایی که الان میزنند بخوبی فهمیدم.اصلا فکرایی تو ذهنم میگذره که از گفتنش هم شرم دارم فقط بدون فکرای خیلی کثیفی هستن هیچ جور هم نمیتونم بیخیالشون بشم.مثل کارتون تام و جری که گربهه همو رو به شکل مرغ بریون میدید من هر دختری رو از 10 ساله بگیر تا زن 50 ساله همه رو به شکل ک… میبینم و اولین فکری که راجب بهشون میکنم ترتیب دادنشونه.از خودم و افکارم بدم میاد اما باور کن دست من نیسه یه چیزی در درونم سرمیکشه که شاید کمتر کسی تجربشو کرده-خیلی از دوستان و آشنایان رو میبینم که اصلا تو این باغا نیستن و دارن زندگیشون میکنن حالا یا سرد مزاجن یا چی نمیدونم خیلیهاشون آخر دختربازی و مشروب خواری و … هستن اما فکرای شهوتی من رو ندارند اینو مطمئنم.چیزی که این موضوع رو جالبتر میکنه اینه که من از یک خانواده مذهبی هستم و خودم هم اهل نماز و روزه هستم.دوست دارم بدونم خدا با امثال من اون دنیا میخواد چکار کنه؟منی که شرایط محیطیم از کودکی اینطوری بود با مثلا دوستی که تا 20 سالگی هیچ صحنه سکسی از نزدیک ندیده و خونواده و دورو بریاش همه پسر بودند و این افکار حتی به مخیله اش هم نمیگنجه با منی که کودکیم کاملا نزدیک با زن دادشم بوده (اونم با اون تیپ و وضعیت بد)جواب خراب شدن و کثیف شدن ذهن من از بچگی رو کی باید بده؟خودم از خودم بدم میاد که چرا خدا این حس شهوت رو در من اینقدر قوی آفریده آخه یک بچه 7 ساله چرا و از کجا باید اینقدر تفکرات سکسی داشته باشه خیلی وقتها از خدا میخوام که این حس رو در من بکشه نمیدونم مثلا عقیم بشم, خواجه بشم 🙂 این دنیا رو که نداشتیم اون دنیا رو هم که حتما خدا با چوب دو سر میاد خدمتمون و خیلی از آقایون گلابی و سرد مزاج به ریش منو امثال من میخندن.سرتونو درد آوردم چیزی که به ذهن ناقص ما نرسید اگه شما یا دوستان نظری یا جوابی واسه این عدالت یا بی عدالتی دارند بگن ممنون میشم.
کیوان گفت:
افشین عزیز!
بر بخت بد لعنت! هم بخت بدِ تو با این سرنوشتی که توصیف کردی. هم بخت بدِ من که باید بروم و از قلم فرسایی در مورد این فیلم سینماییِ سایکو اروتیک محروم شدم!
شاهین گفت:
+++++++++ کیوان
یاد ماتلی افتادم.
لعنت ، سه بار لعنـــــت :))
پدر بزرگ گفت:
افشین جان یکی از هزاران مشکل جامعه ما یکیش همینه که زنها رابشکل کس میبینیم(بوده ودراین سیوچند سال خیلی بد تر هم شده)مگر معنای حجاب برای خانمها جزاینه….من از نسوان وساحل غربی که خوب مینویسند وخانمها واقایان کامنت گذار که خوب مسائل را تجزیه وتحلیل وبحث میکنند خواهش میکنم بیشتر بنویسند .حتما راهی بسوی روشنائی پیدا میشه.ممنون
Los Ojos گفت:
فقط چند لحظه فرض کن مذهبی نبودی. یا خدا و بهشت و جهنمی در کار نبود.
در اونصورت باز هم به خودت لعنت میفرستادی که چرا شهوت داری؟
چرا میل جنسی داری؟ حالا کاری به زیاد و کمش نداریم.
برام جالبه که یک کلمه درمیون میگی کثیف، خراب. ببین سکس به ذات نه کثیفه و نه زشته و نه بد.
کلمات منفی که گاهی درباره سکس بکار میبریم رو خودمون از قوانین اجتماعی و اخلاقی که برای خودمون قراردادیم تا در کنار هم زندگی کنیم، ساختیم.
حالتی که تو داری چیزی نیست که فقط تو توی عالم داشته باشی و کسی تا به حال تجربه نکرده باشه.
تو اولین پسربچه هفت ساله ای نبودی که شهوت و غریزه جنسیت رو شناختی. آخریش هم نبودی.
نمیدونم چند سالته، تخصصی ندارم که بهت راه حل بدم. همچنین نمیدونم چقدر از واقعیت رو بیان کردی. منتها یه چیزی رو خوب میدونم:
مهمترین قدم توی حل هر تضاد و درگیری درونی، صداقت با خود، پذیرفتن وضعیت و عدم خودزنی و خود ملامتگریه.
چون خود ملامتگری به قدری انرژیهای آدم رو تحلیل میبره که حتی ساده ترین راه حلها رو هم نمیشه پیاده کرد. میخوام بگم اگر بهترین متخصصان عالم بیان و بهت راه حل بدن، تا وقتی با خودت دوست و مهربون نباشی اتفاق بخصوصی نمیفته.
بهنام رها گفت:
نه به اون شوري شور نه به اين بي نمكي، نه به اون مارگاريتا نه به اين شاهين، (بلند و كوتاه)
vasat piaz گفت:
پدر بزرگ گفت:
شاهین عزیزم با معذرت از اینکه پر حرفی میکنم .کامنت(درددل) افشین را بخوان افتاب امد دلیل افتاب.این فقط یکی از کوچکترین معضلات جامعه ما ایرانیهاست.سالهای حدود 1352بودکه اهنگی از فرهادپخش شد به اسم جمعه ها مردم بسیاری هم گوش میدادن وشاید لذت میبردن (ازاین لحاظ میگویم شاید چون خیلی ها هم فقط از روی چشموهم چشمی ویا مد این اهنگ را میگذاشتن که عقب نمونن) جمعه ها تاریکه دکونها بسته اس خوب چون جمعه است دکونها هم باید بسته باشه دیگه!! من انموقع دانشجو بودم وفقط همین دانشجوها وتعدادبسیار کمی میفهمیدن جریان مثلا مربوط میشه به جریان سیاهکل که به جمعه سیاه معروف شد و………انموقع من خودم با مردم زیادی سروکله میزدم وباور کن بیش از 95% مردم هم یا اطلاع نداشتن ویادراین حد که اهان اون خراب کارهارو میگی!! نمیدونستن اصلا سیاهکل کجاست چند نفر بودن برای چی حرفشون چی بوده (درست یا غلط )بماند .شاعر (ترانه سرا) اهنگ ساز وخواننده کار قشنگی ارائه داده بودند ولی باید دیدنتیجه ای که مد نظر انها از لحاظ سیاسی بود گرفتند یا نه جواب از نظر من نه هست. حالا حرف من اینه که نسوان تا حالا اکثرا پست هائی را میگذاشت (اجتماعی/عاشقانه/جنسی) که برای قشر مثل خود من قابل فهم تر بودواز دید من این نوع نوشته ها فعلا برای ما از داروهم مهمتره وبا کوتاه فکری مخصوص خودم فکر میکردم همیشه باید از این سبک دراین سایت نوشته بشه !! درحالی که از خواندن کامنت گذاران اینجا براحتی میشود قهمید که اکثرا ادیب وفرهیخته و……. هستند واز سبکهای بسیار دیگری هم لذت میبرند .من متاسفانه سالهاست از کشورم دورم ولی تماس با هموطنها را قطع نکردم ومیبینم بزرگترین مسئله جامعه ما فرهنگی است وباید کاری کرد.من متاسفانه هم در کلام وهم نوشته ظعیفم مرا ببخشید .اما شاهین جان متوجه شدم شما طنز هم خوب بلدی بنویسی .موفق باشید.
لی لی خنگه گفت:
شاهین
به این سبک می گن post modern؟
گرچه خیلی با سلیقه من جور نیست ولی خیلی خوب بود.
لی لی خنگه گفت:
شاهین
کوتاه بودنش یکی از نکات مثبتش بود! lol
شاهین گفت:
@لی لی خنگه
آخه خدائیش من به تو چی بگم ؟:)
منظورت پست الکترونیکیه ؟
نه.
.
.
مرسی که خوندی
لی لی خنگه گفت:
من به تو چی بگم آخه؟
تو هنر و ادبیات و … پست مدرن یا به سبکی می گن که با استفاده از ایهام، پیچیدگی و استعاره ذهن بیننده یا خواننده رو به تلاش برای برداشت شخصی خودش وادار می کنه.
مثلا» آثار معماری Antoni Guadi تو بارسلونا پست مدرنه. نمونه ای برای ادبیات نمی دونم چون به این سبکش علاقه ندارم.
حالا راستشو بگواینو خودت نوشتی؟ یا یکی با پست الکترونیکی برات فرستاده بوده؟؟؟
کیوان گفت:
لیلی عزیز
اگر اینقدر در خواندن شتابزده و عجول نبودی خودت تا حالا معنی پست مدرنن رو گرفته بودی.
ایهام، پیچیدگی و استعاره میتوانند در هر سبکی بکار روند. راست است که معماری مدرن به سمت صراحت و سادگی رفت و میتوان برای سبکهای پست مدرن معماری کم و بیش توصیف شما را بکار برد. اما «پست مدرن» مثل «رمانتیک» قبل از هر چیز نوعی طرز تلقی و نگاه به جهان است. اگر کمی راجع به آن بخوانی، آنگاه در هر هنری قادر به تشخیص پست مدرنها خواهی شد.
کیوان گفت:
لیلی: غلط تایپی رو ببخش: خط اول: پست مدرن.
لی لی خنگه گفت:
کیوان
نمی دونم تو خوندن کدوم قسمت عجول بودم؟ بنظرت به طور کلی می شه با خوندن سر فرصت هر نوشته ادبی سبک رو کشف کرد.
من هم دقیقا» به برداشت شخص یا طرز تلقی بیننده یا خواننده اشاره کردم. چون مثلا» در ادبیات کلاسیک ایران هم استعاره و ایهام و سایر پیچیدگی ها و صنایع ادبی استفاده می شه ولی پست مدرن نیست.
شاهین
من چون نقاشی می کنم با سبکهای نقاشی آشنای هستم و برام هم مهمه که به سبکم پایبند باشم.
آدمیزادی گفت:
@ لیلی خنگه
از کیوان پرسیده بودید «بنظرت به طور کلی می شه با خوندن سر فرصت هر نوشته ادبی سبک رو کشف کرد؟»
میشه اما به این شرط که مولفه ها و مشخصات سبک را بشناسیم.من در مورد ادبیات اطلاعات زیادی ندارم ولی در مورد سینما براتون مثال می زنم تا منظورم مشخص بشه.
توی سینما سه تا ساختار داریم.کلاسیک و مدرن و پست مدرن که هر ساختار را با 6 تا مشخصه میشه شناخت:
ساختار کلاسیک :
1-فیلم پایان بسته یا قطعی داره.یعنی داستان به سرانجام میرسه و توسط روایتگر ( که همون کارگردان یا فیلمنامه نویسه) تموم میشه
2-قهرمان یگانه یا منحصر به فرده یعنی فقط یه قهرمان داریم
3-کشمکش بیرونیه یعنی دشمن یا مانع مقابل قهرمان که قهرمان باهاش درگیر میشه در بیرون وجود قهرمانه.مثلا یه قاتل به عنوان شخصیت منفی در مقابل یه کارآگاه به عنوان شخصیت مثبت.
4-زمان خطیه.یعنی از یه نقطۀ زمانی روایت شروع میشه و زمانی طی می شه و در یه نقطۀ زمانی دیگه تموم میشه.مثلا داستان از الان تا پس فردا اتفاق می افته و با همین ترتیب زمانی هم نمایش داده میشه.البته گاهی فلاش بک برای ایجاد تعلیق یا به دلایل دیگه استفاده میشه.استفاده از فلاش بک به معنی شکستن زمان نیست.
5-روابط علت و معلولی وجود داره یعنی هر اتفاق ریشه در اتفاق قبلی داره وهیچ چیز تصادفی نیست.تنها جایی که مجازیم اتفاق تصادفی داشته باشیم در ابتدای فیلمه اونم برای شروع داستان.مثلا دوتا دوست به طور اتفاقی همدیگه رو توی فرودگاه می بینن و ماجرایی شروع میشه اما از اون به بعد همه چیز باید علت مشخصی داشته باشه.
6-واقعیت ، یکپارچه و پایداره یعنی دنیایی که توی فیلم میسازی باید قابل پذیرش و باور باشه.ممکنه فیلم تخیلی یا فانتزی باشه اما همون دنیای تخیلی و فانتزی هم باید دارای قوانین مشخص باشه و خارج از اون قوانین و منطق حاکم بر اون دنیا اتفاقی توش نمی افته.در ابتدای فیلم قرارداد ها با مخاطب بسته میشه و دیگه نمی تونیم از اون قرارداد ها عدول کنیم.
ساختار مدرن :
1- فیلم پایان باز داره.یعنی روایتگر ، انتهای داستان را به ما نشون نمیده و ما به عنوان مخاطب می تونیم هر پایانی را توی ذهنمون بسازیم.مثل «جدایی نادر از سیمین»
2-قهرمان ،چند گانه یا منفعله.یعنی یا چند قهرمان توی فیلم هستند یا اینکه اگرم یه قهرمان داریم ، اون قهرمان نسبت به دنیای اطرافش منفعل و تاثیرپذیره.مثل قهرمان فیلم های کلاسیک نیست عملگرا و کنش گر نیست.قهرمان فیلم کلاسیک به جنگ مشکل میره و در نهایت حلش می کنه و دنیای بهتری می سازه.توی سینمای مدرن ممکنه قهرمان نتونه مشکل را حل کنه و اتفاقا مشکل باعث تغییری در منش یا دیدگاه قهرمان بشه
3-کشمکش درونیه.یعنی قهرمان با یک دشمن یا مانع بیرونی دست به گریبان نیست.بلکه در درون خودش درگیری وجود داره.مثلا با یک ویژگی شخصیتیش مثل ترس.
4 و 5 و 6 مثل ساختار کلاسیکه
ساختار پست مدرن :
1و2و3 مثل ساختار مدرنه
4-تصادف در فیلم پست مدرن حاکمه.یعنی مثل فیلم کلاسیک روابط علت و معلولی وجود نداره و اتفاقات به طور تصادفی پیش میاد و عنصر تصادف به دفعات داستان را پیش می بره.
5-زمان غیر خطیه.یعنی هم ممکنه داستان به صورت تکه تکه روایت بشه و حتی قسمت هایی از داستان برای مخاطب روایت نشه و مخاطب باید اون قسمت ها را توی ذهن خودش بسازه هم اینکه می تونه اتفاقات عقب و جلو روایت بشن (نه به شکل فلاش بک و فلاش فوروارد بلکه به شکلی که حتی مخاطب را به اشتباه بندازه و توی نتیجه گیری مخاطب تاثیر بذاره و اونو گمراه کنه)
6-واقعیت ، ناپایداره.یعنی دنیایی که توی فیلم شکل می گیره به هیچ قانونی پایبند نیست و ممکنه چیزی توش دیده بشه یا اتفاقی توش بیفته که توی اون دنیا تعریف نشده باشه.مثلا داستان در واشنگتن سال 2000 اتفاق بیفته ولی در یه سکانس توی یکی از پارک های شهر خیام را ببینیم که نشسته زیر سایۀ درخت و داره شراب می خوره (البته نه در خواب و خیال) خلاصه اینکه هر چیز غیر قابل انتظاری از نظر منطق دنیایی که برای مخاطب ساخته شده ممکنه دیده بشه توی این ساختار.
یه نکتۀ خیلی مهم توی این قسمت 6 هست.اونم اینکه این اتفاق غیر منتظره فقط باید یه بار باشه.اگر بیشتر باشه قسمتی از دنیای تعریف شده در فیلم میشه و دیگه واقعیت ناپایدار محسوب نمیشه.
آدمیزادی گفت:
عجب طولانی شد.ببخشید 🙂
در ادبیات و بقیه هنرها هم مطمئنا تعاریفی برای سبک ها و ساختار های مختلف و مولفه ها و ویژگی های اونا وجود داره که برای دونستن سبک و ساختار اثر ،دونستن اون تعاریف ضروریه.
شاهین گفت:
@ لی لی خنگه
با تشکر از توضیحی که کیوان عزیز مرقوم کرده اند.
سوال مهمی کرده اید. آیا این نوشته پست مدرن است ؟ جواب اینست که نمیدانم.سوال مهم تر آنست که آیا اصلا اهمیتی دارد که چه نامی بر آن نهاد ؟
حقیقتش آنکه موقع نوشتن در بند این مسائل نیستم . یعنی با قصد و نیت قبلی، چهارچوب قصه را بر مبنای
مدرن یا پست مدرن بودن و به پیش بردن قصه ، نمی نهم. من بر این باورم که ابتدا چیزی نوشته می شود،
سپس آدمهای دیگری می آیند و به کنکاش در آن می پردازند. گاه نظام خاصی را می یابند که چه بسا نویسنده اصلا در قید آن نبوده است.گاه مانند پروکوست در هنگام نقد آنقدر نوشته را می کشند . یا اضافات
را نادیده گرفته و حذف می کنند تا عاقبت چیزی در خور تختشان بشود.
فکر میکنم با ظهور سینما و روایت های تصویری، ادبیات تکان محکمی خورده و کماکان خواهد خورد. اگر تاکنون ادبیات در خدمت سینما بوده ، با رشد تکنولوژی
و ابداع شیوه های جدید روایتگری ، تکنیکهای نوشتار نیز خواهند لرزید .فلاش بک و فلاش فورواردها ، تو در تویی داستان ها، ایجاد تعلیق و فصل توسط کلمات کلیدی ، تغییر زوایای دید راوی
در توصیفات و بسیاری ابزارهای نوشتار دیگر، براستی جدا کننده ی هنر قصه گویی جدید از نسل قدیمی
خواهد بود.
اینکه آیا این نوع نوشتار به مذاق ما ایرانیها خوش بیاید یا نه خود امری جداگانه است. اما من
بر این باورم ، همانطور که فرهنگ رو به تغییر کنونی در جهان نوشابه های ما را از آب زرشک به پپسی
و فانتا تغییر داده و ذائقه ی ما را نیز دستخوش دگرگونی ساخته ، ادبیات ما نیز از این امر برکنار نخواهد بود.
طبیعیست که در یک دوره ی گذار ، آدمهای نسل پیش ، آدمهای نوستالژیکی از آب در بیایند و با ارجاع مکرر به ادبیات گذشته ، شیوایی ، پرمعنا بودن ، نظم و یکدستی آن را از ابتدا تا انتهای یک قصه ، بطور مرتب ، گوشزد کنند.
با این تعاریف نوشته هایی نظیر آنچه که از بنده خواندید ،بعلت مه الود بودن فضای قصه، عدم ابتدا و انتهای مشخص ، کمرنگ کردن خطوط تواناییهای ادمهای نیک و بد و نتیجتا قهرمان سازی ، ارجاعات ادبی به دیگر آثار ، کات های
پی در پی و استفاده از آنچه که کیوان عزیز بدرستی جامپ کات نامبده اند ، برای تغییر زاویه ی دید نویسنده
در زمان و مکان قصه و نکات دیگری از این دست ، همه و همه آثاری نامفهوم ، مغشوش و غیرقابل درک
نام خواهند گرفت . شاید باید کم کم با این نوع نگاه هم آشنا شد.
مسلما با توجه به کوتاه نویسی و سکانسهای سریع متوالی و گاه موازی از نظر زمان و مکان و همچنین شخصیتها ، نوشتن در چنین سبکی، محتاج تسلط
بر ایماژ و تصویر سازی از یک جانب ، تجربه ی دریافت های نو و کوشش برای بومی کردن این نوع
نوشتار از جانب دیگر خواهد بود.
با این تفاصیل ،نمی دانم آیا اطلاق پست مدرن یا هر اصطلاح دیگری بر اینگونه نوشته ها ، بار معنایی خاصی به آن خواهد بخشید ، یا خیر.
گردو گفت:
شاهین گرامی
فکر میکنم اغلب دوستان مطلبتو خیلی دوست داشتند ولی اینکه میبینم اغلب از نامفهومی گله میکنند فکر میکنم دلائلی داشته باشه. همینکه مجبور شدی قدم بقدم دنبال خواننده ها بری و براشون توضیح بدی نشان از این دلایل داره.
ازجمله اینکه:
– غافلگیر کننده بود. یعنی با توجه به پستهای مهمان قبلی کسی انتظار چنین پستی نداشته.
– به نسبت ایجاز پررنگی که مطلب داره قلمت از پختگی برخوردار نیست. برای همین در نگاه اول بنظر میرسه یک سری ایما و اشاره و ایچاز رو بدون نظم روی هم ریخته باشی. بقول لی لی خنگه سالاد ایجاز. بخصوص که چند اشتباه تایپی هم به این گنگی کمک کرده.
در هر صورت مطلبت قشنگ بود و دستت درد نکنه.
برات آرزوی موفقیت دارم.
Oh! My God گفت:
Oh! My God
جناب آقاى شاهين!
اگر بر آن نمى آمدى كه توضيحى به ‹پست مدرن بدهى› چه بسا اندكى سنگينتر ميبودى!
مخصوصآ، اون قسمت كه داشتى غلط لى لى رو تصحيح ميكردى!!! –> منظورت پُستِ إلكترونيكه؟!!!!!!!؟
در ضمن
— يه ‹پلاس› سنگين به گردو كه خوب تشريحت كرده!–
ماژور گفت:
خانم یا آقای لی لی خنگه. فکر می کنم بهتر باشد واژه ها را دقیق تر به کار ببریم. در کامنتتان نوشته اید که آثار گاودی نمونه آثار پست مدرن هستند. همانطور که می دانید اصولا واژه «پست مدرن» از اواسط دهه 60 میلادی وضع شد و بستر اصلی آن هم جریان های فلسفی و علوم انسانی به خصوص در فرانسه بودند.
اینجا را ببینید
http://en.wikipedia.org/wiki/Postmodernism
در همان دوران و دهه های بعد هنرمندانی متاثر از این جریان فکری آثاری خلق کردند که به همین نام شناخته شدند.
حالا اگر به زندگی نامه ویکی پدیایی گاودی مراجعه کنید، می بینید که او در سال 1926 به دیار حق شتافته
اینجا را ببینید
http://en.wikipedia.org/wiki/Antoni_Gaud%C3%AD
به عبارت دیگر این هنرمند مادر مرده اصلا روحش هم نمی توانسته از پست مدرنیسم خبر داشته باشد. پست مدرنیسم که سهل است، حتی معلوم نیست در دهه پایانی عمر به سبب کهولت سن از مکتبی معاصر مثل دادایسم هم خبر داشته یا خیر.
اینکه بگوییم آثار او هنرمندان پست مدرن را تحت تاثیر قرار داده بحث دیگری است، که باید به اشاره به المان های آثار این هنرمندان و مقایسه آن ها با المان های متناظرشان در آثار گاودی نشان داده شود. اما معرفی آثار این هنرمند به عنوان مثال برای هنر پست مدرن مصداق اشتباهی است که به آن آناکرونیسم یا «خلط دوزمان متفاوت» می گویند
اینجا را ببیند
http://en.wikipedia.org/wiki/Anachronism
این مثال شما مثل آن است که بگوییم آثار سعدی مصداق هنر رومانتیک هستند یا مثلا رنگ های نقاشی شده بر روی یک غار توسط انسان های نخستین نمونه سبک کوبیسم هستند.
اگر بخواهیم دقیق حرف بزنیم – که بالاخره مثل همه ی تمدن های امروزی بالاخره باید روزی این کار را بکنیم – لازم است این موارد را در نظر داشته باشیم. اگر هم نه، که کما فی سابق واژه های با معنا و تاریخ مشخص را به جای هم به کار می بریم (شخصا استادی را در یکی از دانشگاه های بزرگ کشور می شناسم که می گفت هنر پست مدرن از 5000 سال پیش آغاز شده).
با احترام
ماژور
بعد التحریر: از ارجاع به ویکی پدیا معذرت می خواهم. کار پسندیده و خیلی دقیقی نیست. ولی در فرصت کم چاره ای دیگری وجود ندارد.
لی لی خنگه گفت:
آیا زمانی که امپرسیونیستها مشغول خلق آثارشون بودند سبکی به نام امپرسیونیسم بود؟ در واقع بعد از تابلوی «امپره سیون طلوع آفتاب» کلود مونه به نقاش هایی که از اصول مشابه پیروی می کردند عنوان امپرسیونیست اطلاق شد، در حالیکه خیلی از آثار هنری از جمله آثار مونه، رنوا، پیسارو، دگا و … قبل از خلق شده بود. بنابراین الزاما» نباید سبکی باشه بعد هنرمند هنرش رو تحت لوای آن سبک خلق کنه، می تونه با توجه با عناصر و ویژگی های موجود بعدها زیرعنوان سبکی طبقه بندی بشه.
مثلا ون گوگ که در گروه (بعدها )امپرسیونیست های آن زمان نقاشی می کرد بعدها به عنوان post-impressionist شناخته شد. قطعا» پس از مرگش.
salam گفت:
man fekr mikonam in neveshtaro agha saeed bayad bekhoone , hatman khob mifahmateh….
mountainsummit گفت:
نسوان در خانه خود غریبه است
ALI گفت:
چرا غریبه؟
چون سکوت کرده است؟
vasat piaz گفت:
تبریک به همه دوستان، ایرانیان از دانشجو، کارمند و کارگر …………تا پیمانکاران تووپ گرید
ایران با چهار مدال طلا فعلا در جای دوازدهم
پیشتاز همه کشورهای خاور میانه، مثلمان و اعراب
لی لی خنگه گفت:
یازدهم
لی لی خنگه گفت:
But could be among the top ten! maybe in the coming days
vasat piaz گفت:
ehtemalesh hast+++
vasat piaz گفت:
++++AMIN
videocage گفت:
vasat piaz گفت:
به اخبار جمهوری اسلامی در هیچ مورد نمیشه اعتماد کرد
یازدهم استرالیا ست با بیست و پنج مدال
مهاجر کوچک گفت:
ایران در جایگاه دوازدهم قرار گرفته بعد از استرالیا
http://www.london2012.com/medals/medal-count
میم گفت:
دیشب چند ساعتی در سایت خود المپیک یازدهم بودیم ، بالاتر از مجارستان و استرالیا . الان مجارستان و استرالیا بالا اومدن و ما دو پله رفتیم پایین . سر نحسی سیزدهم وایستادیم . 🙂 ملاک در وهله اول مدال طلاست نه مجموع مدالها .یعنی کسی که 1 مدال طلا داره از کسی که 40 تا نقره داره بالاتره.
کوروش گفت:
برو بچه های عزیز لندنی.قربون دست وپنجولتون،ببینین خودتون ، دوستی، رفیقی ،آشنایی ،میرید سالنی که قهرمانان ایرانی مسابقه دارن یکی دوتا پرچم اصیل ایران رو -مثل موسیقی اصیل !- ببرید تو سالن جلوی دوربینها .از این پرچم با آرم خر چنگ که سفارتی ها نشون یدن حالم خراب میشه. آره قرون پا قدمتون، ببینم داداش چیکار میکنین ها
کاپیتان بابک گفت:
+++++
من معمولا 3 تا + میدم، ولی ایندفعه 2 تا برای مروت شما اضافه شد
اگه اینکارو بکنن که عالیه، ولی متاسفانه بعید می دونم Let’s cross our fingers
کوروش گفت:
منظورم قربوون بود !
کوروش گفت:
4 کر کاپیتان عزیز هم هستیم، نه رفیق چرا بعیده ?
هما گفت:
یک موضوع بی ربط…..
یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد. مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند. چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می گی خیلی وقته ممه ی شیر یارانه ای رو لولو برده.
گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون .
منگول گفت: اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟ گرگ کمی فکر کرد و گفت: هزار تومن. منگول گفت: برو گرگ بی حیا! تو مادر ما نیستی چون شیر در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه!
گرگ دوباره زد به پیشونیش و رفت بقالی محلشون ولی هرچیزی خواست برای بچه ها بخرد آنقدر گران شده بود که نتوانست و دست از پا درازتر برگشت پشت در و کوبید به در و گفت: بچه ها! منم، منم مادرتون، با وجود کنترل قیمت ها هیچی نتونستم بخرم براتون. شنگول خندید و گفت: بچه ها! بچه ها! بدوین بیاین مامان اومده.
و در را باز کرد و گرگ پرید تو و شنگول و منگول را یک لقمه ی چپ کرد، بعد از مسوولان که این فرصت را برایش فراهم کرده بودند تشکر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و لامپ کم مصرف خانه را خاموش کرد که در مصرف منابع محدود انرژی صرفه جویی بشود و راهش را کشید و رفت
هما گفت:
اما بچه ها بشنوید از آن طرف که مامان بزی رفت و رفت تا برسه به صحرا و دشت ولی همه جا شده بود باغ و ویلای شخصی و جاده ی آسفالته. همینجور که دنبال یک وجب علف می گشت یک بی ام دبلیو کروکی کنارش ایستاد و پسر جوانی که راننده اش بود و باباش سالیانه از یک کارمند فلک زده کمتر مالیات می داد گفت: آبجی! میای بریم کثافتکاری؟ ننه بزی این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، وقایع کاشمر و استخر صدف و خمینی شهر را در ذهن مرور کرد و به خاطر امنیتی که وجود دارد احساس آرامش خاطر کرد، بعد یاد قیمت شیر افتاد. خلاصه چند لحظه ای چک و چانه زدند و بی ام دبلیو گرد وخاک کرد و دور شد و وقتی گرد و خاک کنار رفت مامان بزی دیگر کنار جاده نبود…..
گردو گفت:
هما!!؟؟
در حضور بریجیتا و ویولتا به سکس میگی کثافت کاری؟
دل شیر داری والا.
داستانت قشنگ بود ولی فکر کنم الان پدربزرگ صداش در میاد میگه خیلی هنر دارین یک قصه نو بسازین.
پدر بزرگ گفت:
پدر بزرگ دق کرد از دست شما ها.
گردو گفت:
خدا نکنه پدر بزرگ.
انشا اله که هیچوقت سایتون از سر ما کم نشه
کوروش گفت:
هما
میشه بگی این داستان بز زنگوله پات مدرن بود یا پست مدرن؟
Oh! My God گفت:
نه بابا. اينكه پست مدرن نبود! فكر كنم يه چيزى تو مايه هاى پُستِ الكترونيك بود! !!!
شاهین گفت:
@Oh! My God
*ظرفیتها برای شوخی بسیار متفاوت است . بعضیها در سطح میمانند، برخی عمیقتر میشوند.
پیداست که شما اصلا متوجه شوخی که من راجع به post modern با لی لی کردم نشدید.
گرچه بسیاری مطالب با توضیح از مزه می افتند .برای اینکه شما هم متوجه بشوید ، مجبورم عرض کنم
یکی از شیوه های رایج طنز در کلام ، قرائت اصطلاحات و واژه ها نزدیک به کلمات اصلی ، اما با معنایی بسیار متفاوت و سپس شوخی با معنای دگرگون شده است .بطور مثال به این جمله دقت کنید :
طبق خبر سازمان اتوبوسرانی با پیوستن ناوگان جدید ، تعداد اتوبوسهای مسافرکش کشور افزایش یافت.
با قرائت معمول هیچ نکته ی کمیکی در آن نیست . اما طنز پرداز مسافرکش را دستمایه قرار داده و آن را
با نهادن ضمه بر روی حرف «ک » تبدیل به مسافرکش به معنای قاتل مسافرین نموده ، شوخی خود را پی می ریزد. نوع شوخی با کلمات پست مدرن نیز ابتدا با قرائت آن به پست مدرن (با کسره بر ت ) و تبدیل معنای آن به سرویس جدید پست بود که پست الکترونیکی نیز شامل آن میشود.
*در باره ی پست مدرن هم من یادم نمی آید که توضیحی داده باشم. در جواب لی لی تنها به تغییرات
در حال جریان داستان نویسی و مخصوصا داستان کوتاه پرداخته ام.
همان خداوند شما ، یک دهان داده و دو گوش ، گاهی از گوشها هم استفاده کنید .
عطسه گفت:
آقا بازی روانیه دیگه .. اون او مای گاد مثل خنگه خودشو به خنگی زده؟ اول میخواستم بگم خودت طنز رو نگرفتی باهات شوخی موخی کرده چرا دیگران رو مسخره میکنی ولی…
انقدر خالی بند تو زندگیم ندیدم بازم مثل اوندفعه …….لی لی خنگه رو میگم میگه نقاشی میکشم u think ur better than me?
پایین گفه اشک ریختم و این حرفا جون من بیا من ببینمت کجایی چند تا سوال دارم ازت صفر نهصدو دوازده سیصدو چهارده شونصدو هفده در لیست اول من قرار گرفتی خنگه خالی بندیت منو کشته ها ..
لی لی خنگه گفت:
oh my God
شاید شاهین با این جواب قصد طنازی داشت ولی از عهده اش برنیومد، لزومی هم نداره که هر نویسنده ای اهل طنز باشه وهر خواننده ای نکته رو بگیره.! مثل من که نگرفتم.
کتاب» چنین کنند بزرگان» با ترجمه (بدون رعایت امانت) نجف دریا بندری یک طنز تاریخییه که به نظر من فوق العاده است و نمی تونم بگم چه قدر وچندین بار با این کتاب خندیدم ولی چند تا دوستام به داستان دوم نرسیده کتابو گذاشتن کنار.
برای کسانی که ترجمه اش رو پیدا نمی کنن توصیه می کنم نسخه انگلیسی اش رو گیر بیارن.
the decline and fall of practically everybody» by Will Cuppy »
it’s highly recommended!
کیوان گفت:
لی لی خدا چیکارت کنه! احتمالا این کتاب رو شما اول انقلاب باید خریده باشید؟ از زمان سربازی که یکی از همکارا کتابو آورد بخونیم, دنبال این کتاب می گردم! البته فکر کنم تو کتابناک بشه پیداش کرد. راستش دیگه یادم رفته بود!
فکر کنم یه مقدار از زندگی اسکندر هنوز یادم مونده!
لی لی خنگه گفت:
از وقتی که یادم میاد این کتاب تو خونه ما بوده ولی چون بعد از هر بار که امانت داده شده دیگه برنگشته چندین بار دیگه خریدیم. با طرح جلدهای متفاوت و کاغذ کاهی و غیر کاهی و …
چند داستان این کتاب تو سال 1347 در مجله خوشه چاپ شد و ویرایش نخست این کتاب در سالهای 51 و 53 و 55 و 57، 64و 78 چاپ شد و نوبت اول ویرایش دوم مربوط به سال 1379می شه که دوتا داستان بهش اضافه شده که من تو متن اصلی «ویل کاپی» ندیدم و احتمالا» نوشته خود دریابندریه!
من برای خرید دو کتاب تا حالا رکورد زدم» چنین کنند بزرگان» 6 تا 7 بار برای خودم و 12 -11 بار برای دیگران. نمی گم چند بار خوندم چون حالت بد می شه!lol
کتاب دیگه «زندگی در پیش رو» نوشته رومن گاری 3 بار برای خودم 7-8 بار برای خانواده و دوستان
شاهین گفت:
این هم کتاب خوبیه :
اسرار و ابزار طنزنویسی – محسن سلیمانی
انتشارات سوره مهر (وابسته به حوزه هنری)- چاپ اول 1391- تلفن مرکز پخش:66460993
بها : 14000 تومان – تعداد صفحات : حدود 630 ص
کیوان گفت:
دمت گرم رکسانا خانوم تو کتابناک پیداش کردم! اصلا یادم نبود!
لی لی خنگه گفت:
خوبه چند جلد به عنوان زاپاس سفارش بدم! چون تو کتابفروشی ها سطح شهر که پیدا نمیشه.
اگه اهل خوندن کتاب انگلیسی هستی به آمازون سفارش بده چون تعداد زیادیش ترجمه نشده و طنز ناب خود ویل کاپی رو بدون دخل و تصرفهای زیبای دریابندی می تونی بخونی.
لی لی خنگه گفت:
فکر کردم کتابناک مثا آمازونه! ای-بوک خیلی دقه!
کیوان گفت:
سوء تفاهم نشه لی لی جان کتابناک حاوی متن های PDF برای دانلوده. خیلی راحت می تونی عضو هم بشی. بعضی از کتابهای واقعا نایاب هم گاهی توش پیدا می شه. مثل یک کتاب از دکتر دوستدار. یه مدتی بسته بودند. ولی من الان دانلود کردم. خودمونیم الان به اندازه دفعه اولی که خونده بودم بم حال نمیده. شاید بخاطر اینکه طنز تو این سالها خیلی گسترش پیدا کرده؟
من, چون آخرین بار کتاب رو سال 74 دیدم اینطور فکر کردم. حالا مطمئن نیستم که بازهم به چشمم خورده باشه؟
جالبه! این قضیه چند بار کتاب خریدن در مورد بعضی کتابهای منهم پیش اومده! از جمله «جاودانگی» از «کوندرا» و «مقلدها» از «گراهام گرین».
touska گفت:
در راستای پایه گذاری سنت حسنه ( یک موضوع بیربط…) از سوی هما خانم عزیز
این نوشته هومن شریفی تو صفحه فیس بوکش(http://www.facebook.com/cherknevis.hooman.sharifi )درباره سعید عبد ولی Tسر صبحی چنان اشک منو درآورده که اول خواستم کلمو بکوبم به دیوار تا ازین زندگی خلاص شم بعدش دیدم چون جرئتشو ندارم اینو بذارم اینجا شاید با مهربونی همو دلداری بدیم، نمیدونم…
کشتی گیری که امروز حقش رو خوردن
سعید عبد ولی
از نداری تو زندگی کاهو فروشه …………
کسی که تو زندگیش چهار سال با بدختی واسه المپیک جون کند
کسی که شاید اگه و فقط اگه قهرمان می شد
پولش رو به یه زخم زندگیش می زد ……….
15 ثانیه آخر …. وقتی دیگه باختش مسجل بود …
با نا امیدی تمام حمله می کرد ……….
صورتش وقت گریه … یادم نیمره … وقتی تو نهایت بی کسی ….
داد زد : خــــــــــــــــــــــــــــــــدا …………………..
حالا بعد چهار سال جون کندن …
با بی کسی تمام بر می گرده ….
ملت هم برای افرادی که طلا گرفتند دست می زنند ….
و اون روز به روز تو خودش می شکنه ………..
خیلی دوست دارم هر کسی که دستش به اون داور می رسه
و می تونه باهاش حرف بزنه ، با هر زبونی بهش بفهمونه ………
تو جای یه مدال … یه زندگی رو از یکی گرفتی ………
امیدوارم امشب از هیچ شبکه این تلویزیون لعنتی گریه های پدر ومادرش
پخش نشه ………………. تسبیح لرزون دست مادرش رو نشون نده …
گریه پدر مغرورش رو که شکست ناعادلانه بچش رو باور نمی کنه به رخ نکشه
*********************
آخه لعنتی …عدالتی که قراره با منت ِ بشریت بر سر ِ بشریت
برقرار بشه …. جز فریب هیچ چی نیست………….
لی لی خنگه گفت:
محمد بنا گفت: که رئیس فرانسوی کشتی فرنگی کمیته المپیک نخواست 4 ایرانی رو در فینال ببینه.
هربار که ویدیو و عکس های این قهرمان رو دیدم، چشمام پراشک شد.
امیدوارم داورش بهای این ناداوری رو خیلی زود و سنگین پرداخت کنه.
عطسه گفت:
ای بابا بازم که احساساتی شدید…….
یعنی چی آخه بیایم کمکش کنیم چون فقیره؟؟؟؟یا اینکه چون حقشو خوردن؟؟؟؟ یا هردو؟؟؟؟
عطسه گفت:
بعضیا تو فیسبوک گفتن بیایم دعا کنیم بهش سکه بدن هه هه
پارانوید گفت:
یعنی چی مدتی معلق خواهد شد؟؟؟ (رو سردر نوشتین!)
قدیسه گفت:
لذت بردم… جذاب بود و این جذابیت با توضیحات بیشتر میتونه بیشتر هم بشه… ممنون …
+++++++++++++++++++++++++
ravanpezeshk گفت:
+
آرش گفت:
شاهین
من متن رو خوندم و بدون اینکه وادار به فکر کردن بشم ازش گذشتم یعنی تحریک نشدم ؛ اما به نظر من این نوشته یک مشخصه بارز داره و اون اینه که فارغ از مفهموم و مقصود نویسنده در این نوشته تکنیک وجود داره ؛ ما با نوشته ای روبرو هستیم که بدون استفاده از ادبیات سنگین کلاسیک و لغات » کلیله و دمنه » ای با ساده ترین کلمات یک متن خوب رو ساخته ؛ البته لغات در عین ساده گی و حتی روزمره گی به دام ابتذال نیافتادند و نویسنده به هیچ وجه از کلمات دم دستی و مبتذل استفاده نکرده.
قبل از اینکه ادامه بدم بایدتاکید کنم که من در این مورد به هیچ وجه صاحب نظر نیستم و تنها نظرات خودم رو میگم ؛ حتی مطالعات هم نداشتم ؛ لطفا کل کامنت من رو با این پیش فرض بخون.
حالا میخوام برم سر اصل مطلب ؛ نوشته شما یک چیز کم داره ؛ داستان. من فکر میکنم به همین دلیل تحت تاثیر قرار نگرفتم و تحریک نشدم.
ببین باید یک داستان وجود داشته باشه تا تکنیک در خدمتش قرار بگیره؛ داستان نوشته شما شکل نمیگیره ؛این نوشته درام نداره ؛ به همین دلیل حرکتهای غیر خطی در زمان اون کارایی لازم رو یا بهتر بگم اون تاثیر رو نمیذاره ؛ حرکت در زمان باید مثل قطعه های یک پازل باشه که نهایتا یک تصویر بسازه ؛ پازل شما تکمیل نمیشه چون اصولا تصویری وجود نداره.
بزار یک مثال بزنم ؛ فیلم 21 گرم ، فیلمی بسیار تکنیکی با حرکتهای متعدد غیر خطی در زمان ؛ به طوریکه در اوایل فیلم ؛ بیننده ممکنه گیج بشه ؛ اما یک چیز جلوی این سرگیجه رو میگیره و باعث میشه که در اواسط فیلم بیننده کاملا به فیلم و فضای اون مسلط بشه و اون درام هست ؛ داستان فیلم روح حاکم بر این فیلمه که تکنیکهای متعددی که فلش بک ها و فلش فورواردها تنها یکی از این تکنیکها هستن ؛ همگی در خدمت داستان هستند.
در کل مشخصه که تکنیکی مینویسی و تکنیک رو میشناسی ؛ اما از داستان غافل نشو ؛ چون نهایتا داستانه که مخاطب رو با خودش میبره و تکنیک فقط میتونه سطح نوشته رو بالاتر ببره.
شاهین گفت:
آرش جان
مرسی که وقت گذاشتی . حقیقت آنکه همزمان با درج این نوشته در اینجا ، متن را به تعداد دیگری از دوستان که گذارشان به این سمت نمی افتد هم نشان دادم .بازخوردها مختلف بود ، اما تعدادی از آنها به آن
مطلبی که شما هم اشاره کردید پرداخته بودند. اگر اولین کامنت این پست را نگاهی بیندازید ، علت نوشتن
آن روشن میشود . در حقیقت این قصه تنها یک گرامیداشت هست و هدف اون هم نمایش برشی از زندگی شخصیست که برای ایده آلهایی که داره پا به میدان عمل طاقت فرسایی گذاشته اگر در پایان بقول دوستان دست به خونریزی و نمایش قصابی صحنه ی کشتار نزدم ، ‹گرچه میتوانستم بشیوه ای رئالیستی صحنه ی سرشار از خون و درد بیافرینم ، اما با توجه به ایده آل گرایی این افراد و قبول قبلی مرگ از سوی آنان ، بهتر دیدم مرگ را بشکل بازگشت به آرامش تجسم کنم .
اونچه که شما فرمودید ، یعنی عدم شکل گیری داستان ، شاید بنوعی ناشی از تصویرسازی ها باشه.فضای
سور رئال و عناصر واقعی قصه در ترکیب با ضرباهنگ داستان ایجاد نوعی سردرگمی برای خواننده کرده.
یعنی خواننده قادر به تعقیب خط داستان نیست و در نهایت تعدادی پرش تصویری میبینه. در یکی دو جا هم
اشتباهات وجود داره ، مانند تکرار بعضی کلمات و پشت سر هم قرار گرفتنهای نا خواسته ی جملات (بعلت کندی نت دوبار این نوشته رو ارسال کردم که دومی ویرایش یافته تر از اولی بود اما همان اولی بکارگرفته شده).
فکر میکنم اگر فضای بیشتری برای نوشتن بود ، یعنی به اندازه ی چند خط دیگه ، اون چیزی که شما اشاره کردید نمود بیشتر و بهتری پیدا میکرد. به هر حال تاکیدی که بر داستان داشته اید کاملا صحیح است.
باز هم ممنون و متشکرم که وقتت رو برای خوندن نوشته صرف کردی.
آرش گفت:
اقا من يك سوال هم داشتم,شما همين شاهين هستي كه اينجا كامنت ميذاري؟
شاهین گفت:
آرش جان بله .من همون شاهین هستم.
کاپیتان بابک گفت:
آرش و شاهین هر دو ++
جانان گفت:
خوب بود+
یک داستان بی ربط…
پسرک بیآنکه بداند چرا ، سنگ در تیر کمان کوچکش گذاشت و بیآنکه بداند چرا ، گنجشک کوچکی را نشانه رفت….
پرنده افتاد، بالهایش شکست و تنش خونی شد….
پرنده میدانست که خواهد مرد. اما پیش از مردنش مروت کرد و رازی را به پسرک گفت تا دیگرهرگز ه
یچ چیزی را نیازارد….
… پسرک پرنده را در دستهایش گرفته بود تا شکار تازه خود را تماشا کند…. اما پرنده شکار نبود….. پرنده پیام بود….
پس چشم در چشم پسرک دوخت و گفت: «کاش میدانستی که زنجیر بلندی است زندگی، که یک حلقهاش درخت است و یک حلقهاش پرنده ، یک حلقهاش انسان و یک حلقهاش سنگ ریزه ، حلقهای ماه و حلقهای خورشید…. و هر حلقه در دل حلقهای دیگر است…. و هر حلقه پارهای از زنجیر … و کیست که در این حلقه نباشد و چیست که در این زنجیر نگنجد ؟!
و وای اگر شاخهای را بشکنی ، خورشید خواهد گریست….
وای اگر سنگ ریزهای را ندیده بگیری ، ماه تب خواهد کرد….
وای اگر پرندهای را بیازاری ، انسانی خواهد مرد….
زیرا هر حلقه را که بشکنی، زنجیر را گسستهای…. و تو امروز زنجیر خداوند را پاره کردی »
پرنده این را گفت و جان داد. و پسرک آنقدر گریست تا عارف شد…..
———-
هما گفت:
جناب گردو و شاهین عزیز و touska
در راستای سنت حسنه *یک موضوع بی ربط * که فرمودید
اولا
این سنت رو من راه اندازی نکردم .یک برادری داشتیم ما اینجا به اسم بهروز که وجود نازنینی بود و امیدوارم که ….خدا هرکجا هست بسلامت دارش ….. که ایشان این ابتکار را باب نمودند و ما چون یاری صدیق در راستای نشر ان اقدام نمودیم و الحق سنت جالبی است
دوم
داستان فوق (بززنگوله پا) نوشته من نیست … کسی برای من فرستاد و من اینجا بازنشرش دادم و منبع انرا هم پیدا نکردم و البته بسیار طولانی تر است و من تنها قسمتی از انرا اینجا اوردم
سوم
برادر گردو
اگه باز بگی هما جواب منو نداد این دفعه میزنمت ….نافرم 🙂
گردو گفت:
خواهر هما!
درسته که گفتم جوجه اردک زشت بودم ولی الان دیگه بزرگ شدم و با قاقالیلی نمیتونی سرمو کلاه بگذاری.
کدوم جواب؟ اسم منو الکی گذاشتی تو این لیست که یعنی جوابتو دادم.
ولی جدی نگیر خواهر. من نه کینه ای هستم نه عقده ای. هرجوری راحتی همون باش. همین که ببینم هستی وسالم و سرخوشی، من هم خوشحالم.
من هرچی بنظرم بیاد مینویسم. کاری ندارم کسی جواب میده یا نه. اگر کسی جواب داد قدمش رو چشم. اگر هم نه سرش به سلامت.
ارثیه بابمو که طلبکار نیستم.
هر چند اصلا به ارث بابا هم اعتقاد ندارم.
عطسه گفت:
شما هنوز اینجایید؟
رفتم ونیز یه کتاب گرفتم
بیاید بگیرید بخونید تا انقدر نگید جنگ خوبه …
زندگی ،جنگ و دیگر هیچ
اوریانا فالاچی
عطسه گفت:
من این رو اگر پست مدرن بدونم نه بخاطر اینکه مبهمه و از استعاره استفاده کرده، بخاطر اینکه همه چیزش زمینیه و مفاهیم عشق و نفرت و ایثار شهادت همه چیزش با قرار گرفتن وهم و یا واقعیت و لمس مستقیمش و نشون دادن این مفاهیم به شکلی که خواننده خودش درک کنه و کسی این مفاهیم رو به خواننده القا نکنه درومده که شیوه آموزه های ایدئولوژیک انسانها نباشه ….بخاطر همین خیلی ها سرسری ازش میگذرن چون عادت نکردیم فکر کنیم و باید یه مفهومی رو به ذهنمون بریزن.بخاطر همین بعضیها دوست ندارن چون در این سبک نوشته و یا نقاشی تصاویر زمینی وجود داره و بیپرده نمایش داده میشه در واقع بی پرده نیست بلکه پرده ذهن روش قرار میگیره . مثل مزه مزه کردن قهوه میمونه که میفهمی مثلا درد و خون چیه و عشق هم به همین شکل من البته زیاد نمیدونم همینقدر میدونم ولی از لیلی خنگه ویا دیگران مسلما بیشتر میدونم..
شاهین گفت:
@مرسی عطسه جان
جان کلام رو اشاره کردید
باران گفت:
Hope is the only thing stronger than fear, a little hope is fine, a lot of hope is dangerous,spark is fine as long as it contains. The hunger games
این اولین چیزی بود که بعد از خوندن متن به ذهنم رسید. 🙂
جم 2690 گفت:
واقعیتش اینه من در این روند زبان (یا همان انتقال مفهوم) این ظرافت های کلامی رو بیشتر به دید خطا می بینم تا یک ارتقای هنری برای لذت بیشتر ذهن.البته شیوه نگارش جناب شاهین (یا همکیشانشان که در صدد ارتقا یا تغییر ادبیات زبانی هستند) می تونه هرزگاهی جالب باشه.
از زمانی که فلسفه اون رسالت و ابهت خودش رو به علم و علوم تجربی و فیزیکی واگذار کرد، برای پر کردن این خلا فشار زیادی روی زبان و کلام قرار گرفت که الان آثارش رو میبینیم.
در کل هر نوشته ای قبل از هر نوع زیبایی شناسی اولویتش انتقال مفهومه و این روند جدید قطعا به مرور این اولویت ها رو عوض می کنه و به نوعی به یک بازی زبانی تبدیل میشه.هرچند می تونه بازیه هنری و زیباییم باشه ولی به نظر من در دراز مدت موجب ضعف زبان و ارتباط می شه.
شاهین گفت:
جم2690 گرامی
ممنون بابت کامنتتون . به نکته ی خوبی اشاره کردید. یادم افتاد به یک حدیث (صحت و سقمش علی عهده الراوی) که محمد بن عبدالله فرموده : جنگهای اول ما بر سر تنزیل قرآن بود ، جنگهای بعدی بر سر تاویل
قرآن خواهد بود.
می بینید که حتی در هزارسال پیش هم این مسئله که شما اشاره فرمودید بنوعی جریان داشته .
در یک رویداد قطعی ، شکی در وقوع نیست ، مسئله اینست که هر کس از این وقوع چه بخشی را دیده
و ذهن او (نه چشمان او) چه درکی از این رویداد یکسان داشته. حال بسته به وضعیت فرد و درکی که از یک موضوع عینی و واحد پیش آمده ، صحبت از نوع انتقال مفهوم پیش می آید.ولی آیا شما مطمئنید که
همه ی افراد مفهوم یکسانی از یک واقعه در ذهن خود داشته اند ؟حتی اگر چنین نیز بوده باشد. نوع روایت
هر کس با دیگری تفاوت خواهد کرد.
بنظر بنده ادبیات صرفا وظیفه ی گزارشگری ندارد. گزارش صریح یک واقعه ، تنها یک بعد ازواقعه را
بیان میکند. اگر چنین نبوده و برای انتقال مفاهیم جدید به کلمات و توصیفات جدیدتر نیازی حس نمی شده پس اینهمه دوران های مختلف هنری (در ادبیات ما و جهان ) به چه کار می آمده؟.
در نشستی ،دوست عزیزی می گفت بنظر من یک داستان نویس باید قبل از آن شاعر باشد.علت آن را هم
تصاویر و توصیفات جدیدی می دانست که یک شاعر در خلق روش انتقال مفاهیم بکار میبرد.
بنده نیز چون شما معتقدم که زیبایی شناسی اولویتی ثانوی است .اما بر این نکته هم پای میفشارم که اگر
اینگونه توصیفات خواننده را به درک بهتر و جامعتر و الزاما عمیق تر از یک پدیده می رساند ، نویسنده
نباید خود را از اینگونه نوشتن محروم نماید.
نکته ی آخر اینکه قربان جدت ، کی این بنده ی حقیر ادعای ارتقای زبان داشته و یا گفته ام که همکیشی دارم ؟ اگرمیشناسید لطف کرده معرفی کنید که باعث کمال امتنان خواهد بود.
هما گفت:
یک موضوع بی ربط….
تلاش برای برقراری خلافت اسلامی در زیر زمین
پلیس روسیه یک مسلمان مدعی پیامبری را دستگیر و روانه زندان کرد
فایز رحمان ساتاروف پیر مرد مسلمان روسی 83 ساله که مدتی است ، با قانع کردن اتباع خود در برپایی قوانینی بی سابقه از دین اسلام ادعای پیامبری کرده بود، توسط پلیس روسیه دستگیر و روانه زندان شد.
وی معتقد است که برپایی خلافت اسلامی بر روی زمین قابل اجرا شدن نیست بنابر از هواداران خود خواست برای برپایی خلافت اسلامی در زیر زمین فرزندانشان را به وی واگذار کنند.
بر اساس گزارش العربیه طرفداران ساتاروف 70 نفر می باشند و فرزندان خود را که میانگین سن آنان بین یک تا 17 ساله بودند، به او واگذار کرده اند.
ساتاروف طرفداران خود را که «گروه مؤمنان» خوانده بود.
وی از سال 2000 میلادی پیروان خود را در سلول های زیر زمینی قرار داده بود و به گفته تلویزیون روسی «فیسی» در این مدت 12 سال ، آنها را از دیدن نور خورشید منع کرده بود.
تلویزیون «فیس» روسیه روز گذشته با پخش گزارشی گفته است که پلیس روسیه بطور تصادفی این گروه را پیدا کرده است چرا که به گفته گزارشگر این تلویزیون پلیس در این مکان به دنبال یافتن قاتل یک مسلمان بوده است.
بر اساس این گزارش رحمان ساتاروف برای اینکه وانمود کند او پیامبر است با عمامه ای سبز رنگ بر روی سر خود را نشان می داده است.
هم اکنون پلیس روسیه در حال بازجویی از ساتاروف است و گفته می شود که وی علاوه بر «گروه مؤمنان»، گروههای دیگری از طرفداران خود را در جاهای نامعلومی در زیر زمین قرار داده است.
پلیس روسیه می گوید رحمان ساتاروف را به همراه همسران و 27 کودک و نوجوان در جمهوری تاتارستان این کشور در زیر زمین یافته است.
در گزارش تلویزیون روسی آمده است که ساتاروف پیش از این مخالفان ادعای پیامبری خود از جمله «یعقوب اوف» جانشین مفتی جمهوری تاتارستان روسیه را هدف قرار داده بود.
(سایت العربیه )
هما گفت:
با توجه به خبر فوق …….
توجه …………………………………… توجه
با توجه به اینکه این اندرونی الان صاحب ندارد و هرکی هرکی است و از طرفی با توجه به اینکه در این اندرونی زیرزمین هم وجود دارد و با علم به اینکه در من از دوران طفولیت حس نبوت گوله گوله موج میزد ..فلذا:
اینجانب مبعوث شدن خودم را به پیامبری در زیر زمین اندرونی اعلام میدارم
بشتابید……………………….بشتابید
یا ابهاالذین امنو پس چرا معطلید (1) هذا نبی العظیم منتظروا فی تحت البیت النسوان(2) انی نذرت(بیم میدهم شمارا) من الشیطان لولیتا ی رجیم(3) هی اکل هلو با پوست و انا اخرجهی من بهشت با لقد (4)
پی نوشت :
– هرکی به دین من نگرود خیلی نفهم است ..
– من تو زیر زمین جهت بیعت اهالی اندرونی منتظرم …..
– لازم بذکر است دفترچه راهنمای دین مبین در دست تدوین است و بزودی بدست امت همیشه در زیرزمین خواهد رسید
– به تعدادی اخوند -مداح- ختنه کن- صیغه خوان – خمس بگیر – اب حوض کش نیازمندیم
گردو گفت:
هما!
اگر اسم آیینتو همایونی بگذاری خیلی بیشتر مرید پیدا میکنی.
ولی در مجموع نوبتی هم باشه نوبت خانمهاست. ادعای شاهین وارد نیست.
فقط قربون جدت قانون صیغه موقت و چند همسری برعکس وضع نکنی. فعلا تو شر اولیش موندیم.
ادعای آخرین پیامبر زن بودن و هم بیخیال شو. الان که خودت میدونی کسی زیر بار این حرفا نمیره.
قارپوز گفت:
من میگم تو روزه نگیر . پاک قاطی میکنی میگند گوزل آغا چوخ گوزلیدی
وردی چیچح چخادی امروز دقیقا شرح حال توست
هما گفت:
با نبی درست حرف بزن کافر
نبی فعلا مترجم گوگل اش کار نمی کنه پس یجوری بگو تا نبی بفهمه بتون جوابتو بده
هما گفت:
بیانیه شماره یک پیامبر
نام دین : همایی
نام پیامبر: هما
محل تاسیس : فعلا زیر زمین اندرونی (البته بمحض یارگیری بحول قوه الهی با کمک مومنین دین همایی را تا بلاد اوتازونی نشر میدهیم و پوست از سرکفار خواهیم کند انشاله )
نام شیطان رجیم : لولیتا (فعلا خشن تر از لولی سراغ نداشتیم البته اگر ایمان بیاره و خمس بده تا مقام ملایکه ترقی خواهد نمود ….بلا شک )
نام گناه : هلو
افعال حرام : خوردن هلو- بردن هلو -نگاه کردن به هلو – بی ناموسی با هلو – گرفتن لپ هلو و…………………………………… هلو
افعال ثواب : کندن هلو – فحش دادن به هلو – سب هلو (سب بمعنای فحش بد بد دادن )
کوروش گفت:
هما
حکما میدونی ونیازی به گفتن نیست که اولش -که چند تا بیشتر دو رو برت نیستند – باید مهربون و صبورو با گذشت باشی، مقدار معتنابهی خدعه کنی، بعد که امتی بهم زدی و خرت از پل گذاشت خواهر مادر امت رو مورد عنایات خاص قرار بدی.
قبلا از فضولی درکار حضرتش عذر خواهی میکنم
،
شاهین گفت:
@هما
ما هی ایستادیم ، هیچی نگفتیم تا ببینیم شما با این کامنتهاتون میخواهید قضیه را بکجا ختم کنید که المنته لله
از آن جا که فرموده اند : پری رو تاب مستوری ندارد . بسرعت نیات پلید خود را عریان کرده و دعوی کذب خویش را بیان نموده اید. در رد ادعای شما همین بس که نبی اکرم فرموده اند : لا نبی بعدی .
دویما که اگر قرارست هرکی هرکی باشد این اندرونی ، چرا این نسب به خود ما نرسد ؟ هرچه باشد بنا به
اعتراف صریح شما در اولین کامنتتان در همین پست ، بنده همان کسی هستم که می توانم چیزها بگویم که
خلق در فهمشان انگشت بدهان بمانند. و برای نبی چه ادعایی بهتر از این ؟ ، کما اینکه این ادعا صبغه ی تاریخی دارد . قریش هم در باره ی پیامبر فرموده بودند که : کلمنی بکلام ماهو بشعر و لا بسحر و انه لکلام عجب ماهو بکلام الناس…
لذا از آنجا که بیصاحب بودن اندرونی باعث شده تا عده ای خدانشناس در بلاد کفر،
از زیرزمین در آمده ادعای پیامبری کنند و شما نیز بیرق کذب برافراشته اید ، لازم میدانیم که به عموم
مسلمین و مسلمات و مابقی پیروان ادیان دیگر اعم از بودایی و برهمایی و اصحاب الخنزیر و انواع فرق
نوظهور عرفان از ایرانی گرفته تا سرخپوستی و خلایق بی دین و ایمان کل بلاد از جابلقا گرفته تا جابلسا،
برسانیم که تنها نمایندگی خدای احد و واحد طبق سرتیفیکیت بین المللی و معرفی شده در کتب جهانی و ثبت
شده طبق شماره DIN No:11111اینجانب بوده و لاغیر .
با توجه به نزدیکی عید سعید فطر خواهشمندیم
مبالغ فطریه را به شماره حسابی که پس از این اعلام خواهیم نمود واریز گردانید.
🙂
Oh! My God گفت:
Hello! كما با اين همه عجله!!!! پس ما چى؟!!!
ما هم يه دكه اين بغل ها زده ايم!!!
سهم ما فراموش نشه، لطفآ.
دامة بركاته!
Oh! My God گفت:
Hello!
كجا با اين همه عجله!!!!
پس ما چى؟!!!
ما هم يه دكه اين بغل مغل ها زده ايم!!!
سهم ما فراموش نشه، لطفآ.
دامة بركاته!
کیوان گفت:
همای سعادت امیرة المومنین (سلمه الله تعالی)
اگر کارت عضویت عکس دار با شماره یک برایم صادر کنید، من داوطلب ایمان آوردنم. اما اگر مرا به مقام ولی و وصی خود منبعث فرمایید، که هم مخلص شما می شوم، هم دوستان عزیز و یکدل مانند ناخدا بابک بزرگوار و ساحل غربی و پری کاتب و قدیسه و گردو و خراباتی و عزیز جون و…* را هم به این راه راست منحرف می نمایم.
اتفاقا به یک کاتب وحی هم احتیاج داری که فکر کنم اگه سعید هکر وقت داشته باشد بهترین گزینه باشد. اصولا کتب مقدس هرچه مبهم تر باشند بیشتر به داشتن لایه های تو در تو مشهور می شوند. و در راستای کشف مشبهات و پیدا کردن محکمات؛ کلی هم ایجاد اشتغال برای جوانان بیکار میهن همایی خواهد شد (البته اگه راضیش کنی آی دی شو عوض کنه، لوسیفر هم گزینه خوبیه، منتها یکی دوبار که بخواد دست به قلم بشه ممکنه تمام مشتریهاتو- ببخشید مومنین تو – رو بدزده).**
تا یادم نرفته این کتاب راهنما که در رهنمود پیامبرانه خود فرمودید احیانا زبانم لال مناسبتی با آن «یوزر منوال» کذایی که در پست بی ناموسی «تریش تریش» آمده بود ندارد؟ البته اگر داشته باشد فکر کنم فرقه ظاله تان مشتریان پر و پا قرصی پیدا کند. منتها به دلایلی که افتد و دانی تبدیل به فرقه زیر زمینی خواهد شد. و آنوقت اینجانب هم از وکیل و صی بودن – پس از 120 سال شما – خیری نخواهم دید.
ضمنا برای پست شیطان رجیم – بواسطه اشتراکات فی ما بین با کاندیدای فعلی – جوات یساری هم گزینه بدی نیست.
________________________________________________________
* از سایر دوستانی که به هر دلیل (البته یک دلیلش فراموشی است، دیگر اینکه جا نمیشد) ممکن است نامشان در متن بالا از قلم افتاده باشد، در همینجا پوزش می خواهم. امید است در جای دیگری با ذکر نامشان موجبات اذیت و آزار خاطرشان را فراهم نمایم.
** رونوشت با تغییر عنوان و بعضی اسامی خاص عینا به مدعی جدید پیامبری حضرت شاهین که درود خداوند بر او باد!
شاهین جان من آشنا دارم هم می توانم از سازمان استاندارد و تحقیقات صنعتی گواهی نامه بگیرم, پسر عمویم هم در کار صدور گواهینامه ایزو می باشد. اگر لازم شد آدرس بده رزومه بفرستم.
کیوان گفت:
ای داد ببخشید ضربب عربی در امتحان ورودی چند است؟ من اشتباه کردم: فرقه ضاله (با لام مشدد) صحیح است.
عطسه گفت:
یکم دیگه زیاده روی کنی میان بهت میگن چرت و پرت نگو…
من تجربشو دارم از من گفتن اینا انقدر حسود هستند که اون لام مشددت رو هم نمیتونن ببینم من قربونش برم ……..
يلداسبزپوش گفت:
كيوان جان اسم من رو هم بنويس! من حاضرم علم عباس رو بِكِشم!! 😉
کاپیتان بابک گفت:
من امام زمان میشم. البته اول به دین بانو هما مشرف میشم، بعد
گردو گفت:
هما
اگه هلو دور و برمون نباشه چی. یعنی از امتحان الهی وا میمونیم. یا فقط ثواب میبریم.
ALI گفت:
هما با این آخری دیگه ترکوندی
مرسیییییییییی
+
vasat piaz گفت:
کیوان گفت:
این سایت مدون برنامه گلها است هنوزهم فیلتر نشده. دوستداران موسیقی ایرانی، بشتابید.
http://www.golha.co.uk/
اینهم داستان بوجود آمدنش:
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2012/08/120808_l41_music_golha_website_launch.shtml
vasat piaz گفت:
افرا گفت:
سلام
شاهین عزیزامر کردند به این جا بیام ونظری بنویسم . خب واقعا نمیشه این جا اومد با اسم ورسم و قبل از هر نوشته ایی ، به احترام خانم های دوست داشتنی وبلاگ نسوان مطلقه و ویولتای عزیزم ، از جا بلند نشد و کلاه از سر بر نداشت . در دوره یی که دوران وبلاگ نویسی دوران اوج خودش رو پشت سر گذاشته و شبکه های اجتماعی نتی ، قلم های کارآمد رو به انزوا کشوندند ، نوشته های این وبلاگ که با روح کلی عقاید من در تضادی قرار نمی گیره ، نه تنها حیات جدیدی در اوج وبلاگ نویسی رو تجربه کرده و می کنه ، بلکه ابعاد و حد ومرزهای اون رو هم جا به بجا کرده و اثری ماندگار از خودش به جا گذاشته …
من جزو کسانی بودم که به رایی گیری نوشته ی مهمان منفی دادم . اون موقع تصورم این بود که حداقل نوشته هایی از مهمانان منتشر میشه که با روح کلی مطالب این جا همسویی داره ولی ظاهرا غیر از اینه وهمین مساله منو در رای منفی خودم راسخ تر می کنه .. به هرحال ابعاد این وبلاگ بیشتر به یک باشگاه مجازی شبیهه تا وبلاگ و شاید اگر به جمیع خوانندگان این جا لطمه یی نزنه مشکلی هم نباشه …
شاهین جان اجازه بده حالا که با کلی تاکسی و اتوبوس و دوچرخه و حوصله ی نداشته تا این جا اومدم به عنوان کسی که مدت هاست با قلم ونگارش تو آشنا هستم و روز ها وشبهای زیادی رو باهشون گذروندم به جای نقد داستانک زیبات که صد البته در حد وحدود من نیست کمی کلی تر و راجع کلیات نوشتاریت حرف بزنم … قدر مسلم اینه که تو توانایی اونو داری که در ژانرها و زبان های زیادی بنویسی و فکر کنی … نوشته هایی بنویسی که کسی قادر به فهمیدنشون نیست چه برسه به نگارشی شبیه اون … احاطه ی تو بر جمیع دستمایه های نوشتاری که خودت بهتر می دونی چیا هستند مثال زدنیه و همین امر باعت خلق شخصیت های زیادی در نوشتارت شده … شاهین ، آق میتی ، حاج مسلم ( اگه درست یادم مونده باشه ) امپراطور ، کریشنا و … خیلی های دیگه که به قول خودت ، خودتم داری قاتی می کنی ازتعدادشون…البته هیچ بدم نیست ولی شاید همین امره که باعث شده خواننده هاتو سرگردان بکنی و یک راهو ادامه ندی تا در بسترش به محیط دلخواهت برسی و کمی امار وبلاگ رو دلیل سردی خوانندگان بدونی … توصیه ی من این که پوپولارترین شخصیت نوشتاریت که احتمالا همون شاهین خودمون باشه با کمی چاشنی هایی که نسوان در اون استاد هستند محور قرار بده و مدتی ، حداقل چند سالی ، انرژی تو روی اون بگذار … یادت باشه که ما همیشه به آینده بدهکاریم و اگر روزی به عللی از خلق چیزی که در توانایی ماست ، ابا کنیم ویا نیرومون هدر رفته باشه وقادر بهش نباشیم ، بدهکاریمون بر گردنمون می مونه …
ممنون از محبتت.
بیگانه گفت:
ادبیات و سبک نگارش شما شباهت نزدیکی به نوشته های یکی از کاربران این وبلاگ به نام «نشانه» دارد ،ایشون همیشه به فاصله ی کوتاهی بعد از یکی از کاربران به نام «اژدها» کامنت می نویسند و در باقی زمان ها ترجیح میدهند با چراغ خاموش نوشته ها را پیگیری کنند! درست مثل نفتکش های ایرانی که بعد از ورود به دریای سرخ با پرچم کشورهای دیگر ادامه ی مسیر میدهند.
شاید یک روز من ،شما و احتمالا شخص سوم! با کمک همدیگه تکه های پازل پست مدرن را تکمیل کردیم
Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic til I’m gathered safely in
Lift me like an olive branch and be my homeward dove
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
😉
گردو گفت:
افرای عزیز
ممنون از روشنگری.
به اینترتیب که گفتی این دوستمون شاهین یک هنرپیشه ماهر هم هست. چون همه این نقشهایی که شما میگی خوب اجرا کرده. ایول بابا
ولی من بیشتر در نقش کریشنا دوستش دارم.
شاهین گفت:
گردو جان ، بنده شما را در هر صورتی که باشید دوست دارم.
گردو گفت:
شاهین جان
دل به دل راه داره.
من البته که شخص خودتو از همه نقش هات بیشتر دوست دارم.
کاپیتان بابک گفت:
شاهین گرامی
میشه نشونی وبلاگتونو به ما بگین؟ خیلی دوست دارم نوشته های دیگری از شما رو بخونم
به شرطی که یه کم آسونتر باشه :دی
شاهین گفت:
کاپیتان جان
چی بگم از دربدری و بیخانمانی . کارتن خوابی :(.
فعلا فقط وبلاگ : امپراطور حصیر آباد در قید حیاته (گرچه اونهم بنا بدلایلی که درش توضیح دادم نیمه تعطیل شده ) . بلاگهای قبلی ، چه گروهی و چه انفرادی گرفتار حذف و فیلتر و نهایتا متروکه شده اند.
اگر مایل بودید لینک چندتا از نوشته ها رو که بشکل پراکنده اینجا و آنجا موجوده در اختیارتون قرار میدم.
کاپیتان بابک گفت:
ممنون میشم. به آدرس ILOVEIRAN (at) LOCKYMAIL(dot)COM بفرستین
یا همین جا بگذارین. هر جور راحت تره
جـوات یساری گفت:
@عطسه
یعنی الان ماها داریم به تو حسودی میکنیم؟؟؟؟!!!! 😯
به نازم بر این همه «اعتماد به نفس»
اگر خر اعتماد به نفس تو رو داشت تا حالا سلطان جنگل شده بود 💡
عطسه گفت:
دوست عزیز واقعا تعجب میکنم که چرا شما از بنده به این شدت کینه دارید صحبتی بین ما انجام شد در گذشته که گمان میکردم همانجا خاتمه یافته باشد .تنها شوخی ای دوستانه بود که با کیوان کردم و منظور دیگری نداشتم .به گمانم در شان افراد کامنت گذار و نویسنده وبلاگ نمیباشد که اینگونه در حضورشان مکررن و بی جهت به شخصیت بنده حمله کنید و ناسزا سر دهید . صحبتهای شما در اینجا مصداق توهین است به دوستان عزیز خواننده و دوست عزیزم کیوان . بادمجان دور قاب چین بودن به هیچ وجه جالب نیست دوست عزیز
نصیحتی دوستانه بود حال تو خواهی پند گیر خواهی ملال
موفق باشید
جـوات یساری گفت:
هِ . . . دو سال گذشت تا ما بفهمیم معنی سیفون کشیدن چیه و چرا انسان مجبور میشه مثل یک زائر به سیفون پناه ببره . . .
من در اینجا به صورت رسمی به خاطر تمام کج فهمی ها و بدفهمی ها از داکتر لولیتا عذر خواهی میکنم .
پایان
عطسه گفت:
والا حوصله این بازی ها رو ندارم نمیدونم مشکلت با من چیه
به همه میگی خر و گوساله و … کاش با فحش دادن و تحقیر کردن منطق نداشته یِ به سیفون رفتت برگرده
فکر کنم یه جایی تو اروپا باشی میدونم مشکلات غربته ….دوست ندارم ابدا کسی مثل تو رو آزار بدم
کاپیتان بابک گفت:
🙂 کجایی لولیتا ؟ با پوزش از جواتی و صرف مزاح
———————————————-
مژدگانی که گربه زاهد شد / زاهد و عابد و مسلمانا
جوات یساری گفت:
🙂
9کرتم کاپیتان
پوزش چیه آقا ، واقعیته
اینشالا بعد از توبه پنج پنج موش بگیریم
لی لی خنگه گفت:
هزار تا مثبت
جانا سخن از زبان می گویی!
لی لی خنگه گفت:
جوات
این مثبت ها برای تو بود داداش
این عطسه هنوز هم نمی دونه چرا تحویلش نمی گیرن؟ براش موضوع رو بیشتر باز کن.
عطسه گفت:
لی لی ، من به هیچ احدی نیاز ندارم که باهام گفتگو کنه همینجا هم به همه اعلام میکنم اگه دوست دارید جواب من رو ندید چون من اینطوری راحت ترم فبلا هم گفتم نمیخوام تکرار کنم برای چی. اگه دقت میکردی این موضوع رو میفهمیدی و میگرفتی که زیاد مایل نیستم به بحث کردن البته از تو که یکم دوزاریت کجه بیش از این انتظار ندارم
اما من از تو خوشم اومده اگه دوست داری باهم آشنا بشیم و در مورد خیلی از مسائل دیگه که نمیدونی حرف بزنیم من حاضرم ایمیلم رو بهت بدم. دقت کن در واقع اینجا تنها کسی که مهمه برام منو تحویل بگیره تویی ها ها ….با من دوست میشی؟
جوات یساری گفت:
آقاجون اینجا چت روم نیس که جواب دادن افراد به هم دیگه مهم یا غیر مهم باشه ، نویسنده وبلاگ چیزی مینویسه و دیگران پیرامونش صحبت میکنند یا ذهنیت و دیدگاه خودشونو در مورد یک موضوع بیان میکنن ، اما تو مدام جوری از خودت تعریف میکنی که گویا دیگران همین الان از پشت کوه اومدن .
به این چند نمونه از نوشته های خودت دقت کن
» فرق من و تو اینه که من از تو باهوشترم»
» من آدم بیش از اندازه باهوشی هستم»
» این وبلاگ ظرفیت روح من رو نداره تنها نویسندگان اصلی این وبلاگ گاهی نگاه فراتری دارن و در بعضی از مسائل از خودم خوشفکرتر میبینم»
» همون بهتره که سوار کشتی بگا رفته کاپیتان بابک بشین همدیگه رو انگشت کنید»
» محدودیت ذهن» داری
» نمیتونی جور دیگه ببینی»
» تو و کیوان و امثال شماها ایستاده مردن رو دوست ندارید»
» شما اسارت زندگی رو دوست دارید»
» شما بیمارانی هستید که باید به زور بهتون آمپول زد»
«من از شماها بیشتر در دنیای مجازی زندگی کردم»
…. بازم بگم؟! به نظرت چنین آدمی بیش از حد اعتماد به نفس بالا نیست؟! به نظر شما اگر «خر» این اعتماد به نفس رو داشته باشه سلطان جنگل نمیشه؟!
ببین پسر جان ، من به شما اهانت نکردم و زبونم لال بهت نگفتم «خر» بلکه میگم این همه اعتماد به نفس کاذب که بخشهایی از اون رو برات آوردم میتونه حتا برای اِشِّک باعث پیشرفت و ترقی باشه و مدال طلا بیاره .
از این به بعد هم دیگه در کارت دخالت نمی کنم ، بیشین صبح تا شب برای خودت نوشابه باز کن و حالشو ببر
عطسه گفت:
یه کف مرتب بزنید با همراهی لیدر عزیزمون کاپیتان بابک … به گمونم در کشتیشون حضور دارید مشغول کارهای خوب هستید که اینطور شنگول شدید ها ها !! کاپیتان بهت میگم هر وقت سوار کشتی بگا رفتت شدی با دوستان و شنگول خواستی بگوزی و بخندی بیا رو در رو این کار رو بکن……
میبینم عقده ها و کامپلکسها داره یواش یواش سر باز میکنن ……….. واقعا چی فکر کردی پیش خودت که داری برای من توضیح میدی ؟ من اگه یه روزی ازت خواستم طعنه و کنایه ای رو برام شرح بدی تو نیاز نیست این کار رو بکنی چون خودم دارم طعنه میزنم
بازم به شما دوتا مخصوصا کاپیتان بابک میگم بریزید بیرون اگر خواستید دخالت کنید مهم نیست برام ولی جوابتون رو در حد شانتون خواهم داد .اینجا هیچکس توانایی مزاحمت من رو نداره نه اینکه نخواد ولی نمیتونه …..کلا یه جور فان هست برام حرفاتون ….. ببیند اگه حرفی دارید همینجا بزنید چون کلا ادم بیتفاوتی هستم و زیاد برا خودم ناراحت نمیشم ناراحتی من از ناراحتی شماست. میدونم توانایی هندل کردنش رو ندارید پس همینجا بریزید بیرون ها ها
کاپیتان بابک گفت:
جواتی
فقط یه ایول به شما بگم برای آرشیو کلمات قصار این هموطن که لیست نوشتی
یعنی تو رفرنس دادن دومی نداری خلاصه
لی لی خنگه گفت:
جوات
زدی له کردی بچه مردم رو!
کاپیتان راست می گه تو رفرنس دادن یکی!
حالا واقعا» همه اینا رو گفته؟!!!
عطسه گفت:
بهت دیگه نمیگم خنگه! (ازون شکلکا !)
هما گفت:
برادر شاهین و جمیع امت حزب الهما
اولا برادر من نبوت که کشکی نیست ؟ شما باید پتانسیل اونو داشته باشی و از طفولیت در شما این حس گوله گوله موج بزنه
در ثانی نبوت معجزه میخواد این نیست که هرکی از راه رسید بگه انا رسول ؟
سوما شوما این همه مدت اینجایی تا دیدی ما علم ایمانمون رو بلند کردیم اومدی میگی انا شریک حاجی؟
نه عزیز بیخود در امت بدعت ایجاد نکن که رسوا میشی ….نافرم
برادر گردو
شما استفسا کردی که اگه هلو نباشه تکلیف گناه چیه و…..
برادر مگه میشه هلو نباشه ؟ بقول شاعر چشم جان باز کن که جان بینی …. که منظ.ر شاعر از جان دوم همون هلو است
برادر شما مگه در بیابان مسکنت داری که هلو نمی بینی ؟ این همه هلو دورو برت …نمی بینی؟؟ این لولیتا به این گندگی خودش مظهر هلوییت است شما میگی کو هلو ؟ شما هم مثل همون عربی می مونی که وقتی طرف گفت بپرسید قبل از اینکه من نباشم و او گفت تعداد ریش من چندتا است داری فرصت سوزی می کنی
دست از این جنگولک بازی ها بردار و ایمان بیار ….زود
برادر کیوان
برادر من بیعت به شرط که نمیشه ؟ شوما بیعت کن اگه دیدی نماسید خب خروج کن و ارتداد پیشه کن ..اونوخ اگه توسط شمشیر ما از وسط قاچ نشدی خب میری زیر علم دیگر انبیا سینه میزنی
اما از ما بشنو حوری که در جنت الماوای ما هست در کیسه هیچ عطاری نیست
حالا خود دانی
گردو گفت:
هما! صلوات الله علیه
من این در افشانی ها رو هم اون بالا کرده بودم. فکر کنم ندیدی.
خلاصه من دارم سعی میکنم ایمان بیارم. هیچ شرطی هم نگذاشتم. فقط چندتا مسئله و پیشنهاد داشتم.
در مورد هلو افتاد. اگه منظور از اون نوع هلو باشه من قول میدم هیچوقت عبادتم غذا نشه.
«اگر اسم آیینتو همایونی بگذاری خیلی بیشتر مرید پیدا میکنی.
ولی در مجموع نوبتی هم باشه نوبت خانمهاست. ادعای شاهین وارد نیست.
فقط قربون جدت قانون صیغه موقت و چند همسری برعکس وضع نکنی. فعلا تو شر اولیش موندیم.
ادعای آخرین پیامبر زن بودن و هم بیخیال شو. الان که خودت میدونی کسی زیر بار این حرفا»
هما گفت:
برادر گردو
اول اینکه اگر اسم دینمان را همایونی بذاریم مطمن باش 1400سال بعد میگن پیامبرش مرد بوده و اسمش همایون و در دین انشعاب ایجاد میشه …..ولی همین دین همام همایی بهتر است
دیما در مورد هلو و….برادر من از این نوع ؟از اون نوع کدومه ؟ هلو که اسم خاصه … در تشریح گناه هلو در کتاب فی معاصی الهلو فی شرع الهما امده : روزی ربیع ابن صادق خدمت رسول هما (ص) رسید و پرسید معاصی هلو چه باشد ؟ رسول هما ص لبخنی زد و مثل بز به ابن صادق نگاه کرد. و ابن صادق کف بالا اورد …زیاد
مفسران در تاویل این پاسخ محکم هنوز چیز زیادی دستگیرشان نشده اما سماق ابن مکیده در کتاب اموزش ویندوز سون(7) اورده است : از پدرم شنیدم و او از پدر لال اش شنیده بود که هلو یعنی چیزی که لپ گلی باشد و تپل مپل و تو با مشاهده ان ابی از لب و لوچه ات سرازیر شود و وسوسه برتو مستولی شود که بخواهی پوست یا مانتو یا مینی ژوپ یا شرت ماماندوز هلو را برکنی و ….. بوق
و در این بوق نشانه هاست برای کسانیکه بی ناموسی بلدند …
سوما در باب چند همسری و عکس و…الخ
خدمت تان عارضم کلا در دین مبین همایی هنوز تکلیف این قسم بی ناموسی ها مشخص نشده پس فعلا به روال سابق افعال خاک برسری را ادامه دهید تا دستور جدید از مرکز برسد
چهارم هم منظورت را در باب اخرین پیامبر زن و…… نفهمیدیم
حواست باشد یکجوری حرف بزن که نبی بفهمد وگرنه ممکن است با شمشیر از وسط متقارن شوی …..مساوی
درضمن خیلی داری با نبی اکرم چونه میزنی ها ؟ حواست به تقارن باشه که این نبی مکرم زیاد اعصاب معصاب درستی نداره ها
ادینه -22 رمضان الحرام سنه دوهزار و دوازده – صحرای کبک….مدینه منترال
Sam گفت:
c’est très magnifique
Oh! My God گفت:
Oh! My God
اى هماى رحمت، ما بر سخن شما كه بر گرفته از خداى بزرگ است ايمان آورديم!
خواهشمند است كه ناممان را در كنار ياران خويش مقرر فرموده و جايى در ركابِ خوش ركابتان تعين بفرماييد!
يا رب!
گردو گفت:
خواهر هما(ص)
پیشتر گفتم تو اولین پیامبر زن هستی . برای همین برحقی چون نوبت خانمهاست.
برای همین اضافه کردم که ادعای خاتم بودن نکنی.
بهتر بود یک سلمان فارسی پیدا میکردی که آئین نامه های دین مبین جدید و بنویسه بعد ادعاتو رو میکردی.
اینجوری که ضایعه.
touska گفت:
ها ها خیلی جالب بود
خووووب پیامبر بانمکی هستی هما خانم
عطسه گفت:
ها ها بسیار زیبا بود براوو …
قلم شیوایی دارید هما خانم… سپاس!
امپراطور حصیرآباد گفت:
خدمت سرکار علیه حضرت هما خانم دامه افاضاته
پس از کودتای خزنده ی نوکر خانه زاد (کریشنای نمک بحرام) که در معیت تعدادی از اجانب ،موجبات تعطیل وبلاغ امپراطور حصیرآباد را فراهم آورده و باعث و بانی خلع ید ما از آن صحیفه ی گرام گردیدند، گفتیم مدتی وقت به تفرج بگذرانیم شاید که این غمباد مرتفع گردد. از جمله امروز مقارن بیست و سیوم رمضان المبارک بنا برعادت یومیه قاقذهای رسیده را نگاه کرده ، چشممان به اطلاعیه ی شماره یک شما افتاد. از آنجا که از قدیم الایام مرسوم بوده ، پس از ظهورهر نبی جدید ، فی الفور تعدادی نامه به امپراطوران همسایه ارسال و جهت تبشیر دین جدید در میان رعایای امپراطور استیذان مینموده اند، بدین وسیله آمادگی دفترخانه ی امپراطوری در تبعید حصیرآباد را جهت دریافت نامه ی آن حضرت اعلام می داریم.
جهت رونویسی و استنساخ از کتاب جدید نیز تعدادی میرزای طراز اول در معیت نامه ی همایونی روانه کردیم. از باب آشنایی با دین جدیدالتاسیس هم اگر صلاح دانستید چند فقره از آن هلوهای پوست نازک و تپل مپل را به این امپراطوری ارسال نمایید تا ما ضمن زیارت از نزدیک ،از کرامات آن امام همام نیز بهره مند گردیم.
امپراطور حصیرآباد
las artes گفت:
وقتشه که خاطرات مثل بهار زنده بشن.مثل همون کانتکت توی موبایلم که خاک می خوره …چون مربوط به دوست خیلی خیلی عزیز و پرواز کردمه باید خاکشو پاک کنم و بگم که هنوز به یادتم و دوست دارم…خیلی زیاد.
جـوات یساری گفت:
@ ویولتا
بفرما ، . . . تحویل بگیر
یادت میآد بهت گفتم اگر این قوم را به حال خود رها کنی سامری وار به گوساله پرستی میفتن!
طور سینا را رها کن و به میان قوم یهود بازگرد
کیوان گفت:
داش جوات، چطوری داداش؟ کجایی ای خسرو خوبان؟
جوات یساری گفت:
کیوان خانِ قائم مقام صاحب منشئآت و گلستان ،لام و علیکن
آقا ما لومتیم (غلومتیم)
همیشه چشم ما به جمال شما 40چراغه بزرگوار
ما زیر سایه شما به تلمذ و املاء مشغولیم ،بزرگانی چون شما و «شین» و «الف» باس دیکته بگن و ما بنویسیم . . .
یَک فقره کبوتر نامه بر هم برای شما فرستادیم که نمی دونیم به دست مبارک شما رسیده یا خیر
نوشتم نامه ایی با برگ چایی
کلاغ پر میروم ،کیوان کجایی
نوشتم نامه ای با شوق و خنده
که باشی باخبر ازحال بنده
فرستادم eMil از دل برایت
جوابش را بده جانم فدایت
شاهین گفت:
:))
آقا یعنی ما مانده توی دلمان که یک جایی ، یک چیزی بنویسیم و آخرش به بلوا و میرزا قشمشم بازی نکشد.
عجالتا تا بیش از این شلوغ نشده و پیروان ادیان قدیم و جدید بر سر مناصب شاخ به شاخ نشده اند ، در همینجا
از تمامی دوستان :
pooriai-touska-سارا-مومو-ALI-mountainsummit عزیز-کیوان- گردو-عزیز جون-sl- میناچ –سس-آب هندونه
goldeneverstand گرامی –گلامید – میم – وحید-صدف – عطسه – bahar نازنین – پدربزرگ –جوات یساری عزیز-
کاپیتان بابک و ساحل غربی دوست داشتنی – khol-هیشکی – همای گرامی-آدم ناراحت ، مهشید و یلدا سبزپوش مهربان-
افشن – Los Ojos –بهنام رها – vasat piaz -لی لی خنگه –آدمیزادی و ماژور عزیز-Oh! My God- salam –videocage
مهاجر کوچک ، کوروش ،پارانوید – قدیسه –ravanpezeshk و آرش عزیز – جانان و جم 2690- قارپوز – افرا و sam
تمامی عزیزانی که خواننده ی ما بوده اما کامنتی نگذاشته اند و در انتها نسوان عزیز که هریک بنوعی در گرم شدن این جمع کمک کرده اند تشکر فراوان می نمایم. آنچه که در این میانه علیرغم تمامی اختلاف سلیقه ها ،برای شخص من مهم بوده و خواهد بود ،همدلی است که مسلما از هم زبانی بهتر است. شاد و پیروز باشید.
عطسه گفت:
حالا این همه زحمت نمیکشیدی تک تک اسم نمیبردی نمیشد؟
ALI گفت:
شاهین
+ مجدد
کیوان گفت:
+ برای شاهین
و + برای Ali عزیز که + هایش را طبق اصول خودش میدهد و بر سرش با کسی معامله نمیکند
البته عطسه عزیز هم قصد خیر داشته، پس (1/4×) +
ALI گفت:
کیوان
!؟
کیوان گفت:
ALI
من به شخصه خیلی دیر به کامنتهای شما توجه کردم. اما پس از دقت در آن، متوجه استقلال نظری شدم که برایم به عنوان یک شاخص در آمد. شما هرگز بیهوده مثبت هاتان را خرج نمیکنید، میتوانستید قاضی خوبی بشوید. حتی اگر با همه حکمهای شما موافق نباشم. همین!
ALI گفت:
کیوان
سپاس از حسن نظرت
ولی
درمورد قاضی بالقوه که گفتی با شما موافق نیستم
هرچند بیشتر ما اغلب اوقات درحال قضاوتیم.
touska گفت:
باز هم برای اینجا بنویسید
اگه جای دیگه مینوسید مارو بیخبر نگذارید
پیروز باشید
ravanpezeshk گفت:
++
کاپیتان بابک گفت:
ایوَل
Sugel گفت:
آن روز فقط یک آرزوی من آن بود که قبل از رفتنت، کوچک طعمی از فنجانت بچشی که من همیشه بعد از تو، لب به قهوه ات بگذارم تا شایدقهوه ی تلخ یخ زده ات کامی از تو به من بچشاند. اما تو چنان زیرک که فنجان را خام گذاشتی و من همیشه خام تو که شاید روزی قدم های شما به چشم دلم، خار بروید زیر پایتان.
هما گفت:
180نفر کشته در زلزله ادربایجان
حیف ..جاشون خالی و روحشون شاد
و طبیعت چقدر سریع الانتقام است
روحشون شاد
ALI گفت:
هما
بار معنایی این کلمه سریع الانتقام برام خیلی سنگینه
طبیعت از کی بخاطر چی انتقام گرفت
میم گفت:
هما خانم شما مثل اینکه اسماء الهی رو با صفات طبیعت ، ممزوج کردی
dawn گفت:
زیبا بود و تأثیر گذار
لوسیفر1 گفت:
سلام هی حتی مطلع الفجر…
» لب فرو بندیم، ستایش کنیم، امیدوار باشیم و بمیریم…» این است دنیای فانیان بیچاره ای به نام انسان. » كركس خشمگین بر روي طعمة ناتوانش مي جھد و با اندامھاي خون آلود بزم و سرور برپا مي كند؛ ھمه چیز
در نظر او درست مي نماید. اما اندكي بعد، عقابي با نوك تیزش خود كركس را مي درد، انسان نیز با تیري
مھلك عقاب مغرور را از پاي درمي آورد، و سرانجام، انسان با تني مجروح و خونالود در میدان نبرد، در
میان انسانھاي محتضر دیگر، جان مي سپارد و طعمة زشت مرغان سیري ناپذیر مي شود. جھانیان ھمگي
مینالند، و ھمگي براي رنج كشیدن و مرگ مشترك آفریده شده اند. و آدمي در این آشوب و ھرج و مرج
مرگبار، از تركیب نگونبختي جزء، سعادت كل را مي سازد! اي فاني ناتوان و نگونبخت! تو، با آوایی غم انگیز فریاد بر می آوری که این بهترین جهانی است که خالق می توانسته خلق کند. جھان به تو دروغ مي گوید. قلبت نیز صدھابار به اشتباه فكرت گواھي داده است. عناصر و جانوران و انسانھا ھمگي درجنگند.»
***
آری ! از آنرو بود که بر قامت همچون تویی نادان سجده نکردم. مدتها بود دیگر برایم بزرگ نبود. اندیشه ام مرا به برتری «خدای طبیعت» رهنمون گشته بود. همان خدایی که تاکنون رسولی جز تندر و زلزله ، سیل و توفان نداشته و برای خود اسما الحسنی انتخاب نکرده است. نه ادعای هدایت کسی داشته و نه وعده ای برای فریفتن داده که نیازی به هیچ کس و هیچ بنده ای نداشته و ندارد.
سلام هی حتی مطلع الفجر و کشتگان و مجروحان و …
آری! لب فرو بندیم و ستایش کنیم و امیدوار باشیم و بمیریم و…
گیتی گفت:
@ لوسیفر عزیز
لب فرونبندیم و ستایش نکنیم …..
اما زندگی کنیم به غایت و در نهایت بمیریم… نیست کامل ، انگار هیچوقت نبودیم
عصاره ی زیبایی طبیعت رو لاجرعه سرکشیم و در مقابل طغیانش خدایی کنیم…. با عبور از این چرخه ی قر و قاطی !!
همه اش در هم مثل یک عاشق واقعی !!
سجده هم که ، شوخی می کنی دیگه !!….بیخیال ….سر در آسمانی و سر به هوایی رو عشقه !! 🙂
گیتی گفت:
یکبار دیگه خوندمت لوسیفر….همچین از کوچه پس کوچه منو برد دم در ورودی رساله ی » تهوع » اون برادر بزرگوار ….از اون » تهوع » عظمی و خانمان برانداز که جلدش رو پاره کردم تا فهمیدم توش چی می خواد بگه هم یک چیزی رویید … یک اتفاق …مگه نه ؟؟
کاپیتان بابک گفت:
ده بار هم اینو بخونم، سیر نمیشم شیطان نازکدل و نازک اندیش
کیوان گفت:
لوسیفر عزیز
آندفعه شرمم شد جوابت را بدهم. دلیلش را هم خودت میدانی. ولی خوشحالم که باز هم میتوانم با تو صحبت کنم.
متنت بر خلاف بانو گیتی مرا یاد آن برادرانِ کشیش-ملحد-جانی انداخت و خدایی که در هنگام دریدهشدن کودکان توسط تازیهای گرسنه، دیگر نه بصیر بود و نه سمیع. عادل که خود از اول نبود.
جوات یساری گفت:
انـتقام سریـع به شـیوه ی غـلام گـودزیـلا!!!!
یاد صـحبت های دو سـال قبل آیـت الـه خـوشـوقت بـخیر ، شـیخ فـاضل و عـالم ربّـانـی فـرموده بـود : بـلایای طـبیعی مـثل سـیل و زلـزله بـه خاطـر گـناهانه به خاطـر فـسادِ ،مـثلا وقتـی که خانـوم هـا حـجابـشون رو رعایـت نـمیکنن خـدا قـهرش میگیره و به عـبارتی «طبـیعت با شـیوه ی گـودزیلا سریـع انـتقام می گیرد . . . !!!
به نـظر مـیرسه پـیغمبرتون به کانابـیس یا ال اس دی اعـتیـاد داشـته باشـن . /
nesvan.wordpress.com/2010/04/18
asriran.com/fa/news/109246
ldkh گفت:
ببخشید این نظر مربوط به پست اقای س است که اومده و رفته و ایناااا من می خواستم بگم چقدر همه تحلیل کردن!!!!!شاید این کلا یه خیالبافی بوده که کاشکی این اقای س یه روزی می یومد مشروب می خورد می رفت!!!!!بعد هی همه تحلیل علمیی دادن!!!!
جوات یساری گفت:
انـتقام سریـع به شـیوه ی غـلام گـودزیـلا!!!!
یاد صـحبت های دو سـال قبل آیـت الـه خـوشـوقت بـخیر ، شـیخ فـاضل و عـالم ربّـانـی فـرموده بـود : بـلایای طـبیعی مـثل سـیل و زلـزله بـه خاطـر گـناهانه به خاطـر فـسادِ ،مـثلا وقتـی که خانـوم هـا حـجابـشون رو رعایـت نـمیکنن خـدا قـهرش میگیره و به عـبارتی «طبـیعت با شـیوه ی گـودزیلا سریـع انـتقام می گیرد . . . !!!
به نـظر مـیرسه پـیغمبرتون به کانابـیس یا ال اس دی اعـتیـاد داشـته باشـن . /
جوات یساری گفت:
در همین ارتباط
nesvan.wordpress.com/2010/04/18
asriran.com/fa/news/109246
جوات یساری گفت:
حالا این بندگان خدا در «هریس» ، «قره بولاغ» ، «ورزقان» و «کناره» چه خبطوخطا یا بی ناموسی کرده بودند که طبیعت سریع الحظه ارث پدرشو ازشون طلب کرد خدا داند و پیغمبر او و لاغیر . . .
گیتی گفت:
غلام گودزیلا ؟؟؟!!!
🙂 🙂 🙂
کاپیتان بابک گفت:
جوات گرامی
عدالت خدا که میگن لابد همینه دیگه. بیچاره ترین مردم کشورمون زیر آوار خاک بمونن.
پدر علم زلزلهشناسی ايران: در هیچ جای دنیا زلزله ۶ ریشتری کشته نمیدهد
آنسوی دیگر، گویا ج ا میلیونها دلار در ونزوئلا خرج ساختن آپارتمان های با استاندارد جهانی کرده و…….سکوت مرگبار در بارۀ زلزله
و مردمی را اکه برای خون دادن هجوم آورده اند را ز جلوی بیمارستان رانده اند که شب احیا است
احیا دیگه چه زهر ماری است؟!
گیتی گفت:
احیا گمونم از زندگی و زنده بودن و زنده کردن واینا میاد !!! ….
فک کنم ها ، مطمئن نیستم !! سوات من گنجایشش همینقدره …
احتمالا برای همین زنده ها رو رانده اند !!
فقط شنیدم این مراسم ، خیلی و با شدت تمام باشکوه برگزار میشه و قرآن می گیرن به سر و و چند هزارتایی اسم خدا چه ترسناک چه غیر ترسناک رو زمزمه می کنند…
بعدش…یعنی اونوخت … همه ی گناه های کرده و نکرده شون سه سوت زده نزده ، یهویی محو میشه یا احتمال محو شدنش میره ، یک قیف رحمت خدا هم فقط این چند شب از ملکوت باز شده به سمت زمینیان که هی رحمت واریز می کنه به حساب ملت … …قدرت خدا !!
شگفت انگیزه ….
جوات یساری گفت:
اتفاقا منم همین گفته دکتر عکاشه رو همین الان در یکی از وب سایت های داخلی خوندم
میدونی چیه کاپیتان راستیاتش من خدا باور هستم ، برام قابل درک نیست پشت فرمون کسی نباشه ، اما این خدایی که ادیان ابراهیمی و حتا بودایی مودایی و سرخپوستی و عرفانی دربارش صحبت میکنن برام قابل درک نیست ، به قول هاوکینگز خدایی هم اگر باشه شناختن یا نشناختنش و کشفش خیلی دخلی به حال ما نداره و چیزی رو تغییر نمیده.
انسان باید روی زمین زندگی کنه ، این یک فرصت یکباره هست غیر قابل تکرار که باید به بهترین شکل باشه ، روز به روز باید کیفیتش کامل بشه . این مزخرفات که خدا انتقام میگیره حواسش جمع هست نظارت داره نگاه میکنه شیطان را آفریده بعد به شیطان گفته سجده کن بعد اون گفته بیه سجده نمی کنم دوباره گفته حوا اینو بخور اون گفته نمیدمو نمیخورمو نمیخوامو اینا به نظرم کسشعری بیشتر نیست .
به جای اینکه انسان فکر کنه زلزله کار کی بوده باید به این فکر کنه که چه جوری جلوش مقاومت کنه . آقا داخل و مرکز زمین انرژی مذاب هست ، گسل ها حرکت میکنه . اینا چیز ماورائی نیست یک روال طبیعی هست . … دخلی به خدا و نیروی نامرئی و دست غیب نداره .
من نمیفهمم این خدایی که ادیان معرفی کردن چرا اینقدر بیکاره که تمام کائنات و جهان های موازی رو ول کرده و فرو کرده به ماتحت این کره ی فکسنی و خیلی کوچیک . صبح تا شب داره کیشیک میده ببینه کی چی میخوره و چی میپوشه و کجا میره.
سونامی در ژاپن فاجعه بود ، مطمئن باشید بیست سال دیگه اگر چنین اتفاقی در ژاپن بیفته دیگه اون همه کشته نمیده چونکه از فردای سونامی به جای جستجوی دست الهی به فکر مقاوم سازی بیشتر افتادن .
این چیزا که میگید خیلیاش به خود مردم برمیگرده ، دخلی هم به دولت ها نداره .
به طرف میگن فوندانسیون خونتو محکمتر درست کن داخل ملات بتن پاره آجر و خورده سنگ نریز ، میگه نمیخواد توکل برخدا مشکلی پیش نمباد.
کاپیتان بابک گفت:
برای این پاسخ نوشتم، یا من اشتباهی گذاشتمش اون پائین یا ورد پرس کرم ریخت. از اون کرم های الهی
گیتی گفت:
@ لولیتا و ویولتا
خانم های عزیز یکی دو روز این معلقی رو ملغی اعلام کنید لطفا
برنامه ی سوپرهات و هیجان انگیز » دوشنبه شبها با میهمان هفته » !!! رو هم بدلیل اشکال فنی بندازید هفته آینده اگه امکانش هست شما رو به همون قبله ی نمی دونم کدوم وری !!!….
زمین لرزیده…..
اینجا ولی انگار هیچ دلی نلرزیده …
یک پست آتشین لولیتایی یا دل لرزاننده ی ویولتایی ام آرزوست !!
کجایین ؟؟
جوات یساری گفت:
ما هر وَخ اسم شومارو می بینیم یاد جَوونیای خومون میفتیم ، . . . 🙂
اسم هما رو هم می بینیم یاد شوما میفتیم ، یاد اون دوران کِ همین وسط چهارپایه می گذاشتید دو نفری می رفتید بالا و هل من مبارز سر می دادید 🙂
خدمت شما عارضم ، اون بالا دیدم درباره ی سجده و اینجور چیزا صحبت می کردید یک کلیپ لینکشو میزارم اینشالا تا سال بعد اگر صاحابش اومد و آزاد کرد مشاهده بفرمایید .
اینام کلن مشکوکن معلوم نیس به کدوم سولاخ سمبه سرشون گرم شده . . .
جوات یساری گفت:
گیتی گفت:
نه دیگه نشد ها !!…
شان منو حفظ کن فرزندم !!اسم منو می بینی فقط یاد سربازرس ژاور باید بیفتی و زیباییها !! 🙂
گیتی هم واژه ای ایست که کلا سر و ته نداره و اینا …در جریانی که استاد !!
ای آخ …جوونی کجایی که یادش بخیر…خوش می گذشت ها مگه نه ؟؟ نخ سوزن کل کل با شما !! با همه ی تپه های سنگلاخی اش و گاری های سرگردان اون !! 😉
—————————
من هم یک لینک یوتیوبی گذاشتم رفت توی بررسی دیدگاه…باز استشهادی ها حمله کردن که دم در بازرسی بدنی گذاشتن ؟؟ استغفرالله !!
کاپیتان بابک گفت:
درود بانو گیتی
خوشحالم دست خط شمارو می بینم. راست میگین: یک پست آتشین لولیتایی یا دل لرزاننده ی ویولتایی ام آرزوست !! تو این مملکت غریب، دلمون برای هموطنای آذری مون می لرزه و کاری از دستمون بر نمیاد
رژیم جهل و جنون اسلامی-آخوندی هم یکبار دیگه دشمنی شو با مردم این آب و خاک نشون داد
گیتی گفت:
مخلصیم کاپیتان…
خیلی دوست داشتنی هستی شما….خیلی زیاد…
نمی دونم هم چرا ها !! ولی هستی … 😉
جوات یساری گفت:
بَ حالا تازه اولشِ . . . کجاشو دیدی
یِ سری به وبلاگشون بزن ، کاپیتان زده تو کارای فرهنگی و ترجمه
babakus.wordpress.com/2012/08/11
تازه قرار شده من یه نامه برای مردم اسرائیل بنویسم و کاپیتان ترجمه کنه
میخوام بهشون بگم ، باباجون دشمن شماها ما نیستیم ، این پسرعموهای عربتون هستن که دشمن شما هستن ، میخوام بهشون بگم آقایان و خانم های اسرائیلی ما و شما دو ملت غیر عرب هستیم که در بین اعراب گیر افتادیم چه کاریه که دو تا غریب و بی کس بخوان با همدیگه دشمنی کنن و آخر سر سودش بره به داخل جیب اعراب.
ایران ضعیف و اسرائیل ضعیف به نفع کیه؟! خُ معلومه به نظرم برنده جنگ و جدال بین ایران و اسرائیل اعراب منطقه و در راس اون ها عربستان سعودی هست.
خلاصه قراره این حرفارو شسته رفته بنویسیم (کیوان خان هم در رفرنس دهی تاریخی کمک کنه، لی لی مشاوره ی مذهب یهود بده ) و کاپیتان دیلماجی کنه و ما دسته جمعی صدامونو به تل اویو برسونیم 🙂
گیتی گفت:
آهان !!! همینت مونده بود دیگه….
حتما شما هم می خوای بشی کبوتر صلح نامه بر به لابی های صهیونیستی اقصی نقاط هستی از قطب جنوب و شمال و مدار صفر درجه به اونور !! ( جایی هست اینا تونل نزده باشن ؟؟!! )
نکن جانم، نکن عزیز من …..اینجور نامه های عاشقانه نوشتن عوارض طولانی مدت داره …شما هم که در امور عاشقیت خبره ماشاالله….کارت بیخ پیدا می کنه باید گروه امداد رو بفرستیم دنبالت
ما صدامون رو اینجوری نباید به تل آویو برسونیم که…
هممون سوار موشک های دوربرد هدایت گر هدایت شونده میشیم رو به تل آیو…بعد دسته جمعی میریم تالاپی میفتیم توی قم و خلاص !!
کاپیتان بابک گفت:
یادتونه چند وقت پیش نسوان قفل و زنجیر زده بودن اینجارو و ماها شونصد تا توی اون پست تعطیل کامنت گذاشتیم..یاد اون افتادم
جوات گرامی
خدمت شما عرض کنم که من می دونم شما خدا باور هستی و این خیلی خوبه . به چند دلیل. یه بار دیگه در این باب حرف می زدیم، خودت که خدای آرشیو ها هستی، می تونی بگی کجا بود، برای ما نوشتی و 10-15 تا کار شمردی که خدا نمی کنه. من پرسیدم و خواستم که 3-4 تا هم از کاهایی که می کنه بنویس که رفت زیر غبار زمان. خب شما می تونی ایده توی سر من بندازی. این یکیش
دومیش اینکه، اگه من وشما مثل هم فکر کنیم یکرنگ و «بورینگ» میشه. من رنگارنگ دوست دارم. هاوکینگ در اولین و بهترین کتابی که ازش خوندم (A Brief History of Time) می فرماید: مطالعات ما نشون میده که اگر خدا جهان را خلق کرده، بعد از آن (در چند میلیارد سال اخیر) هیچ کار دیگری نکرده. بنظر من هاوکینگ اینجا داره خدا رو نفی میکنه ولی خودشو به سطح پائین و مبتذل مذهبی ها نمیاره. او یک مرد دانشمنده و با فرمول و منطق سرو کار داره نه جادو و جنبل و آسمانی که کتاب ازش می باره. در آخرین کتابش Grand Design رسما اعلام کرد که دنیا نیازی به آفریننده نداشته، و می تونسته خودش بوجود آمده باشه که دینی ها 65000 هزار فحش و بدو بیراه فقط تو یاهو براش نوشتن. بگذریم
تمام این جوک های کتب آسمانی بنظر من زیر سر اون داش موسی ور پریده بود. میگم جوک خوب می دونی یعنی در حد المپیک. از فیلم های نورمن ویزدم خنده دار تر. تا حدی که فکر کنم راسل گفته بهترین راه برای آتئیست شدن اینه که یک نفر انجیل رو بخونه
خدای عرب (الله) هم که دیگه واقعا گتدشو در آورده و آبروی همۀ خدا ها رو برده با اون حشری و خشن بودنش. کارش یا بکن بکنه یا دست و پا قطع کردن یا تعریف از خودش سر هر پبچ. از اونهم بگذریم
وقتی من میگم زلزله عدالت خداونده، می دونی که طعنه می زنم. دلیل علمی زلزله را می دونم. شما میگی یکی پشت فرمونه، دمش گرم. تخته گاز بره و ∞ تا دنیای موازی دیگه هم درست کنه. من کاری با ایشون ندارم. فقط واسه ما قمپز عدالت و مهربونی و این کرسی شعر هارو در نیاره که روز قیامت بالشخصه خشتک مبارکشو میکشم روی سرش
من تا 16 سالگی باور داشتم، نماز هم تک و توک می خواندم. ناسلامتی مسلمون زاده ام. بعد قبل از اینکه بیام آمریکا، تغییر عقیده دادم. دین و خدارا کنار گذاشتم که بتونم درست حسابی قاطی این کافر ها بشم. دور از دروغ های دین، با وجدان خودم و با حقیقت زندگی کنم، و کردم. حالا بعد از 44 سال دوباره به خدا عقیده آورده ام. به این نتیجه رسیده ام که من خودم خدا هستم. تمام امورات زندگی ام را کنترل می کنم. خورد و خوراک جانوران دورو برم، پرداخت تمام مالیات و فیش؟ ها و تصمیمات سرما و گرما داخل خونه م و قس علیهذا. کاری هم با خدای کهکشان ها ندارم، میخواد باشه، میخواد نباشه. هر وقت یه سیب زمینی، یا حتی یه تشتک پپسی کولا انداخت توی سفرۀ ما می تونیم بشینیم و با هم سر چیزای دیگه (مثلا مهر و عدالت ایشان هم) صحبت کنیم
کاپیتان بابک گفت:
جواتی من می خواستم اون نوشته فرهنگی رو یه دستی به سر و روش بکشم بفرستمش هاروارد برای ریویو
حالا شما اومدی اینجا لوش دادی. ایننه رسم رفاقت؟
عطسه گفت:
کاپیتان بابک دمت گرم اون جمله قصار پایانیت خیلی باحال بود ها ها.
منم خیلی وقته که به این نتیجه رسیدم که ما همه خدا هستیم و عدالتی وجود نداره من که رسما ادعای خدایی میکنم!
کیوان گفت:
از نظرات کاپیتان بزرگوار و «ان ربکم الاعلی» گفتنش کلی محظوظ شدم. همینطور داش جوات و گیتی (هردو گرامی).
حالا نمیدانم ربط دارد یا نه، ولی به یاد یه خاطره چندشآور از دانشگاه افتادم.
استاد بسیار متظاهر (و بی سوادی) داشت بارگذاری زلزله تدریس میکرد. از نظریههای مختلف ایجاد و مقیاسهای سنجش شدت زلزله گفت و گفت تا به آخر که رسید اضافه کرد، البته اینها نظرات دیگران بود. ما در مورد زلزله میگوییم: اذا زلزلت الارض زلزالها !!!
من تظاهر از این بی معنیتر و دل بهم زنتر در عمرم نشنیدم.
نسوان گفت:
گیتی جان
اینجا هم زلزله افتاده خوب!
همزمان برای هر کدام از ما.. هر کدام یک ور پرتاب شدیم.هر کس یک جوری.
البته هستیم هنوز…با پر رویی.
میهمان هفته کمک می کند که در اندرونی را نبندیم.
شرمنده ایم که نوشتنی بسیار بود و ما ننوشتیم.
مدتی با ما مدارا کنید
برمی گردیم.
و.
گیتی گفت:
@ ویولتا
گرفتم عزیز جان، فهمیدم که شماها هم ظاهرا گرفتارید….راستش من هم هکذا…
شرمنده برای چی…
جنبش زمین و ماجرای زلزله منو کشوند زیر سایه ی درخت سیب…
درست میشه …مثل بومرنگ همگی پرتاب میشیم ….اما کجا برمیگردیم ؟؟ زیر درخت سیب دیگه !! 🙂
مراقب خودت باش دختر جون
گیتی گفت:
عباس میرزا گفت:
+++++
for coldplay 🙂
گیتی گفت:
no doubt 😉
کوروش گفت:
بر مبنای فرضیه آکادمیسین «آیت اله خوشوقت» و بر اساس نظریه علت و معلولی مرحوم هگل علت زلزله آذربایجان شرقی و بلا و مصیبت مضا عف – علاوه بربلای جمهوری اسلامی- هم چیزی نیست جز بدعت خواهر خروس بی محل هما . فاعتبرو یا اولی الابصار .
اما از شوخی گذشته نیازی به به فتح باب خواهران لولیتا و ویولتا نیست.اون بندگان خدا هم که گناه نکرده اند همیشه در این قبیل امور پیش قدم بشن ، .دوستان میتوانند ازهمینجا و هم اکنون کامنتها ،نظرات و .پیشنهادات خودشون را در مورد بلای زلزله و مصیبت جدید وارده بر هموطنان آذری شروع کنند.بلکه با اندک کمکی و دست کم ابراز همدردی اندکی از دین خودمون به هم وطنانمون را ادا کنیم.
اهم صحبتها و نظراتی که اخیرا در این مورد در گرفته از این قبیل هست:-
عمق فاجعه ،و تعداد درست کشه شدگان و مجروحان و وسعت خرابی ها .با توجه به عدم آمار درست و دروغ گوییهای معمول صدا و سیمای میلی
بی تفاوتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی نسبت به این مهمترین رویداد و پرداختن به مسائلی همچون شبهای احیا و دعای جوشن کبیر و صغیر.
اعلام مشکوک پایان امداد رسانی به هموطنان آذربایجانی و عدم پذیرش کمکهای خارجی
بی اهمیت تلقی کردن این فاجعه ملی توسط حکومت
نحوه کمک رسانی مردم عادی به زلزله زدگان با توجه به سابقه دزدی های حکومت از کمکهای مردمی در این قبیل موارد.
و ….. . -
کاپیتان بابک گفت:
خب این بی توجهی و اهمیت ندادن از طرف رژیم یه جور اعلام موضع هست، کورش گرامی
بعضیا تند روها میگن اعلان جنگ از طرف خامنه ای ( به مردم)
در دراز مدت پاسخمان را خواهیم گرفت. مثلا مردم توان و عرضۀ اینرا دارند که ضیافت 9000 نفری ملاهارو در شهریور بهم بزنن؟
بنظر من خوبه که ج. اسلامی مرتکب این اشتباهات میشه، و مردم بیشتر و بیشتر به ماهیتش پی میبرن، حتی اگه واکنش هم نخوان یا نتونن نشون بدن
مردم نازنین و غیور آذربایجان به درد و داد همدیگه خواهند رسید و در پروسه باز هم متوجه خواهند شد که دولت دزد و دروغگو پشت آنها نیست. حتی بعد از 5-6 روز میشه که یک نفر زیر آوار زنده باشه و اعلام پایان امداد رسانی، نهایت بی شرفی و بی همه چیزی این موجودات را نشون میده
کوروش گفت:
بر مبنای فرضیه آکادمیسین «آیت اله خوشوقت» و بر اساس نظریه علت و معلولی مرحوم هگل علت زلزله آذربایجان شرقی و بلا و مصیبت مضا عف – علاوه بربلای جمهوری اسلامی- هم چیزی نیست جز بدعت خواهر خروس بی محل هما . فاعتبرو یا اولی الابصار .
اما از شوخی گذشته نیازی به به فتح باب خواهران لولیتا و ویولتا نیست.اون بندگان خدا هم که گناه نکرده اند همیشه در این قبیل امور پیش قدم بشن ، .دوستان میتوانند ازهمینجا و هم اکنون کامنتها ،نظرات و .پیشنهادات خودشون را در مورد بلای زلزله و مصیبت جدید وارده بر هموطنان آذری شروع کنند.بلکه با اندک کمکی و دست کم ابراز همدردی اندکی از دین خودمون به هم وطنانمون را ادا کنیم.
اهم صحبتها و نظراتی که اخیرا در این مورد در گرفته از این قبیل هست:-
عمق فاجعه ،و تعداد درست کشه شدگان و مجروحان و وسعت خرابی ها .با توجه به عدم آمار درست و دروغ گوییهای معمول صدا و سیمای میلی
بی تفاوتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی نسبت به این مهمترین رویداد و پرداختن به مسائلی همچون شبهای احیا
و دعای جوشن کبیر و صغیر.
اعلام مشکوک پایان امداد رسانی به هموطنان آذربایجانی و عدم پذیرش کمکهای خارجی
بی اهمیت تلقی کردن این فاجعه ملی توسط حکومت
نحوه کمک رسانی مردم عادی به زلزله زدگان با توجه به سابقه دزدی های حکومت از کمکهای مردمی در این قبیل موارد.
و ….. . -
لی لی خنگه گفت:
boobquacke!
توسکا گفت:
آخه آدم چی بگه؟؟؟
منکه گریم میگیره
امام جمعه قم آفت الارض سعیدی: «دانشمندان ما باید تحقیق کنند، ببینند در این موقعیت حساس واقعا این حادثه آذربایجان زمین لرزه بوده، که سرمنشاء آن فساد و بی حجابی است، یا از طرف استکبار و صهیونیزم یک نوع حمله نظامی یا یک زلزله سیاسی به ما وارد شده است!!!»
آخه احمق اگه همون فساد و بیحجابی که میگی باشه اون مناطق مرحوم اتفاقا اهل این بی ناموسی ها نبودن ، تو خودت نماد فساد و فحشایی توی ام الفساد جهان اسلام
واللا آخه آدم به این الاغا چی بگه؟اااااااااااااااااااااااااااااااااه
رسوا گفت:
مطلب منو هم بذار خوب! خیلی وقته فرستادم. از همون فراخوان اولت….به جان خودم مطلب من طوله سگ نیست. ارزش یه بار خوندنو داره.
آدم ناراحت گفت:
@کاپیتان
حال کردم با کامنتی که اون بالا برای جوات گذاشتی و از اونجا که به تجربه ثابت شده بیخداها بیشتر از با خداها به حروم و حلال اعتقاد دارند ، فقط میتونم بگم :
«شیر مادرت حلالت»
لی لی خنگه گفت:
نمونه اش مردم ژاپن که سال قبل نشون دادن که به اخلاق و وجدان عمیقا معتقد هستن 80 میلیارد دلار پول و اشیای قیمتی رو که بعد از سونامی پیدا کردن تحویل دادن. البته همه مردم ژاپن بی خدا نیستن.
مردم مذهبی آمریکا که اگه فرصت نداشته باشن یک شنبه های کلیسا برن ،انلاین تو mass شرکت می کنن و رو اسکناس هاشون هم می نویسن In God We Trust وقتی کاترینا و ریتا و …میاد میریزن همه جا رو غارت می کنند.
در مورد مسلمونا موضوع رو درز می گیرم، چون دیگه آبرویی برامون نمیمونه.
کاپیتان بابک گفت:
سپاسگذارم ناراحت جان
قاپوز گفت:
سلام و تسلیت به عزیزان از دست رفته درمناطق زلزله زده اهر ، ورزقان و هریس و روستاهای تابعه . انتظار داشتم دوستان در این مورد حداقل تسلیتی ابراز میکردند.کامنت من جواب به آجاوادیساری است امیدوارم از ابراز نظرم ناراحت نشند . اجاواد من فکر میکنم نصف باضافه یک کامنت گذاران شما هستید یعنی بقولی مطمئنم حالا هم در سه چهار پست قبلی عطسه رو علم کردی و زیر بیرق اون قلم فرسایی میکنی و این جواب دادنت به عطسه منو خیلی سر ذوق میاورد و خنده ام میگیرد با اینکه اصلا حال خندیدن ندارم بعضی وقتها با خلق شخصیت های صوری چنان گندی به این وبلاگ میزنی که نگو نپرس . وقتی با خلق شخصیت افغان 21 اندرونی را به میدان جنگ تبدیل کردی خیلی لذت بردم . متحیرم چرا آرش متوجه این قضیه نشد و فکر میکنم استارت اختلاف کیوان و آرش از همون پست زده شد و خیلی مطلب دیگه که حوصله نگارش شان را ندارم .آجاواد نکن این کارها داداش من عاقبت نداره این کارها . گوزل اوغلان ال چح بو ایشلرینن یاشایه سن
نار گفت:
چُسمام به در اندرونی خشکید!
vasat piaz گفت:
کوروش گفت:
چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نباشد قرار»
http://666sabz.blogspot.be/2012/08/blog-post_6541.html
کاپیتان بابک گفت:
مرسی کورش جان. خط اولو بوک مارک کردم
فرتورهای دوم و سوم از DW باز نمیشن
قارپوز گفت:
سلام و با عرض تسلیت به بازماندگان عزیزان ازدست رفته در زلزله اخیر در اهر ، ورزقان ، هریس و روستاهی تابعه . کامنت من جواب به آجاواد یساری میباشد و امیدوارم از اظهار نظر صریح بنده ناراحت نگردند . آجاواد بنظر من نصف باضافه یک کلیه کامنت ها ی اینجا متلق به شما ست البته فکر که نه یقین دارم شما با خلق بعضی از کاراکترها واقعا این وبلاگ را بعضا به گند میکشید تازه گیها هم عطسه رو خلق کردید و هی هم بهش میپرید و خیال میکنید هیچ کس از موضوع سر در نمیاره . شاید هم واقعا بعضی ها سر در نیاورند طوری تو با خلق کاراکتر افغان 21 این وبلاگ را تبدیل به میدان جنگ کردی و فکر میکنم استارت اختلاف آرش و کیوان نیز از اونجا شکل گرفت البته متحیرم چطور آرش این موضوع را متوجه نشد و خیلی کارهای دیگر که حوصله نگارش شان را ندارم پسر خوب نکن اینکارهارو گوزل اوغلان ال چح بو ایشلرین نن یاشیه سن
گردو گفت:
سلام قارپوز جان.
با عرض تسلیت به خانواده های جانباختگان عزیز.
تذکر بجایی دادی. این تنها کاری هست که در اینجا میشه انجام داد.
متاسفانه تعداد از 300 بالا زده. معلوم نیست برای چی دولت اعلام کرد عملیات امداد به پایان رسید و خبر گزاریهایی مثل بی بی سی هم بزرگش کردند.
شما که آذربایجانی هستی گفتم ازت بپرسم ببینم این گروه نجات کوهستان تبریز و میشناسی. که اگر آدم حسابی هستند به دورو بریها هم بگیم کمک رسانی به زلزله زدگان و از طریق آنها انجام بدیم.
چند تاعکس اعضای گروه رو در حال کمک رسانی تو بی بی سی فارسی زده بود.