مستجابالدعوه
لباسش که باد انداخته بود رو برداشت و با عجله پوشید. همه داشتن آماده میشدند. از بعد از ظهر همه منتظر بودند. ولی چون نمیخواست با پیرهن کثیف به جایی که آرزو داشت بره سریع یه دور شسته بودتش، تو باد گرمی که دمِ اذان مغرب هم میوزید، خشک شده بود.
هیچ آرزویی نکرده بود که برآورده نشود. بعدِ مرگ باباش دعا کرده بود نان آور مادر و خواهر و برادراش باشد، تو 14 سالگی مستجاب شده بود. از وقتی یادش میآمد، دلش برا خندههای «مصی» دختر خالهاش غش و ضعف میرفت، زنش شده بود و حامله بود. از زمستون 5 سال پیش که شیخ لطفالله پیشنماز، آقا رو معرفی کرده بود که چقدر مظلوم و با خدا بود و این نامسلمونا پسر رشیدش، سید اولاد پیغمبر رو ناحق کشته بودند، دعا کرده بود به حق آبروی فاطمه، شاه کافر سرنگون بشه و آقا با عزت به وطنش برگرده، به سال نرسیده جوابش رو گرفته بود.
حالا فقط یه آرزو مونده بود. اونهم محشور شدن با آقا سیدالشهدا بود. همین که بندهٔ گمراهی مثل او به خودش اجازه همچین آرزویی رو میداد، خودش از برکت عنایات آقا بود. دیگه خیلی هم فرق نداشت کدوم آقا. فاصلهها برداشتهشده بود. راهها کوتاه شده بود. اما گاهی پیش خودش میگفت نکنه این بار جواب «نه» باشه؟ چرا بعدِ 2 سال مدام که تو جبهه اطراق کرده بود و ماه تا ماه خونه نرفته بود، دریغ از یک زخم، یک اشاره، یک نشانه؟ که دلش خوش باشه از اینکه این دعاش هم شنیده شده. حاجی یه بار بهش گفته بود مومن تو هنوز دینت نصفه است. همون پیغمبری که دینش رو میپرستی گفته! واسه همین وسط هیر و ویر تدارک یک عملیات بود که خودش رو بعد از هرگز به خونه رسونده بود و ننه رو به خواستگاری مصی فرستاد. خودش هم ازین ناراحت بود که چرا اونطور که اینهمه سال به مصی فکر میکرده و آرزوی همسریش رو داشته، بهش نچسبید. ولی از طرف دیگه به خودش میگفت: نکنه عشق واقعی، راس راسی تو دلم جای مَجاز رو گرفته؟ اینها رو همینطور کترهای از خودش که در نمیآورد، از شیخ لطفالله پیشنماز شنیدهبود. ولی سعی میکرد که زیاد به مصی و بچهش فکر نکنه. نه که دوستش نداشت. به! دلش براش ضعف میرفت. یاد اون حرکتهای کشدار و آرام و مثل گربهش که میافتاد … آخه میگن بچه که پسر باشه بار مادر سنگین تره! هرچی نبود مگه هم حاجی فرمانده گردان، هم ننه، هم شیخ لطفالله با هم اونو تشویق نکرده بودند که هرچه زودتر به سنت پیغمبر عمل کنه؟ کور هم که از خدا چی میخواد؟ …. دِ نه دِ! این دفعه کوره خودش هم نمیتونست بفهمه از خدا چی میخواد. ولی نه این دفعه باید منتظر نشانهها میشد. باید میدید اینبار «او» چه میخواست.
قبل از عملیات، سرِ سجاده، زیارت عاشورا به نصفه نرسیدهبود که دیگه با خودش و خداش خالص شد و از ته دل آرزو کرد. دیگه نه یاد خندههای مصی و شبهای باهم بودنشان، نه یاد آبستنی و اون سستی و ضعفِ کشدار تو حرکتها و برقی که تو چشاش اضافه شدهبود، نه تصویر پسر بچهای که همینطوری مدام جلو چشمش بود، نه اشکهای ننه و مصی موقع بدرقهها …. هیچی هیچی. فقط یه آرزو تو دلش اومد و بزبانش گذشت: خدایا این بنده روسیاهت رو بپذیر، بذار حالا که درهای رحمت الهی به روی ما بازه، من هم توفیق رفتن در رکاب اینهمه شهدا رو به زیارت آقا کسب کنم. مگه نگفتی صدات کنیم تا جوابمون رو بدی؟ مگه نگفتی از ناله مومن خوشت مییاد؟ مگه نگفتی از خاکساری بندهات لذت میبری؟ مگه نه اینجا بین مخلصات دارم صدات میکنم؟ مگه نه بین ماها خودت انتخاب میکنی؟ مگه نه اینهمه صدات کردم؟ مگه نه …
نالهٔ کوچکش و خم شدن روی سجاده و کتاب دعا، چیزی نبود که در آن تاریکی و بین صدای مداح و نالهٔ دعای بقیه به چشم بیاد. روی سجاده خوابیده بود. فکر کردند – مثل خیلیها- دارد گریه میکند. تا موقع بلند شدن و آماده شدنِ بقیه برای حرکت، کسی متوجهش نبود. و همینطور عقرب زرد کوچکی که آرام آرام از تو یقهاش در اومد و از کنار گوشش رفت رو سجاده و تو تاریکی گم شد.
احسان گفت:
گفتم این بار اولی باشم .
همیشه از عقرب می ترسیدم.
یادم هست 5 ساله بودم و می رفتم کتاب «علوم تجربی» داداشم رو ورق می زدم و عکس حیوون های توش رو با شور و حال نگاه می کردم. یه صفحه بود کی می دونستم تو صفحه بعدیش عقرب و عنکبوت هست . من هم چشمام رو می بستم و دو دو صفحه ورق می زدم و دوباره شور و حال بر می گشت.
امضا : کم شعور
گردو گفت:
احسان
فکر کنم اینترنت تو پرسرعت تر باشه.
وگرنه من خودم اول بودم.
من هم از عقرب و روتیل خاطرات زیادی دارم. میگفتند روتیل از سقف خودشو پرت میکنه رو آدم و نیش میرنه. منهم از ترسم تابستون و زمستون سرمو میکردم زیر پتو و میخوابیدم.
احسان گفت:
گردو جان ،
مرده شور این اینترنت پر سرعت رو ببرن که نذاشت تو اول بشی. حلالمون کن.
امضا : کم شعور
گردو گفت:
احسان
مرده شور اینترنت کم سرعت و ببره که منو دوم کرد. پر سرعت که خوبه تو رو اول کرد.
مگه من قصابم که حلالت کنم پسر جان.
لی لی خنگه گفت:
یعنی مال طلا رو دادن به احسان
مرده شور این تعطیلاتو ببرن که به خاطرش رفتم شمال و وقت نداشتم به این بلاگ سر بزنم که شاید اول بشم.
لی لی خنگه گفت:
منظور مدال طلا بود
عزیز جون گفت:
سلام،
آقا یه سوال شما کدوم کیوانی؟ همون کیوان خودمون ، با اون ادبیات قوی و سنگین؟ 🙂
دستتون درد نکنه، متن جالبی بود. لجم گرفته بود که طرف رفته زن گرفته که نصف دینش کامل بشه که بعد شهید بشه !!!. استفاده ی ابزاری از زن برای شهادت !!! استغفرالله.
انگار مذهبی و غیر مذهبی ور نمیداره این خود خواهی آقایون (با عرض پوزش از آقایون دیگر خواه) :))
امیدوارم این فقط یک داستان بوده باشه، تا بتونم با خیال راحت بگم ای عقرب زرد دمت گرم 🙂
گردو گفت:
عزیزجون حالا وسط هیرو ویر شما فمینیست شدی ها. بابا یک لنگه کفش وردار اون عقربو بکش تا یکی دیگرو ازپاننداخته.
عزیز جون گفت:
دست خودم نیست گردو جان. من کلا ارادت زیادی به شهدا دارم. ولی این بنده خدا رو نتونستم درک کنم. شرمنده از کشتن هر گونه از موجودات زنده معذوریم، حتی عقرب زرد 🙂
گردو گفت:
عزیز حون!
عکس العمل هات کاملا انسانی و ناب جنس لطیفه. میگم شاید اینکه خانمها از سوسک میترسند اینه که در عین حال که ازش خوششون نمیاد دلشون نمیاد بکشنش. وگرنه کشتن سوسک که ما مردها وقتی میکشیمش قیافه رستم دستانوبخودمون میگیریم خرجش همون یک لنگه کفشه.
ما موجودات زمخت هنوز در جایی هستیم که نمیتونیم قول بدیم اگر با یک کبوتر زنده تو یک اطاق تنها بمونیم چه اتفاقی میوفته. چه برسه به یک عقرب.
لی لی خنگه گفت:
@ عزیز جون
lol
رسالت کاراکتراین داستان بیوه کردن یک زن، یتیم کردن بچه و از همه مهمتر نشان دادن مهمل بودن آموزه های دینی و پفیوز بودن روحانیون بود. دستش درد نکنه که همه رو به بهترین نحو انجام داد.
سروناز گفت:
چه خوب گفتی! داشت بهم خیلی فشار می اومد :))))
آدم ناراحت گفت:
“Religion is like a penis.
It’s fine to have one.
It’s fine to be proud of it.
But please don’t whip it out in public and start waving it around.
And PLEASE don’t try to shove it down my children’s [or other people’s] throats.”
لی لی خنگه گفت:
lol
گردو گفت:
تو هم که خرافاتی شدی پسر.
ولی قشنگ بود. چند تا لکنت داری ولی در مجموع خوب درش آوردی. شاید لکنت ها هم با گذاشتن مکث های مناسب رفع بشه. باید بعدا یکبار دیگه بخونمش.
آدم ناراحت گفت:
گردو جان
حتما یبار دیگه بخونش ، فکر میکنم جان کلام رو نگرفتی.
گردو گفت:
نه آدم جان
البته من شوخی کردم.
ولی خرافات که حتما نباید از مذهب بیاد. از طرف مقابلش هم میتونه باشه.
نهال گفت:
يك سوال ؟ نويسنده همان كيواني است كه در همين بلاگ كامنت ميگذارد؟
مومو گفت:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند…
گردو گفت:
دوستان هرکی سرعت اینترنتش اجازه میده این ویدیو رو رو سایت بی بی سی نگاه کنه. البته من دانلود کردم بعد دیدمش. اینم یک راهشه. خیلی جالبه.
http www bbc co uk/persian/arts/2012/08/120817_10nights_tamasha.shtml
n گفت:
خيلی ممنون از لينک ويدئو… خيلی جالب بود… هم از لحاظ ديدن و شنيدن شاعران و نويسندگان و آثارشان در آن زمان و هم از درک حسی که در آن زمان وجود داشته…. ولی جالبتر، با عرض معذرت، غلطی بود که آنهمه روشنفکر کردند و عين الاغ مملکت رو سپردن به يک مشت آخوند… حقشون بود هر بلائی سرشون اومد
خراباتی گفت:
انتظار داشتم که در آخر به مثابه حسین فهمیده که هیچ وقت نفهمید , بره رو مین یا همون جا پای سجاده تو بمباران دشمن بمیره .
عقرب ! هیچ وقت به ذهنم نمی رسید که یک عقرب بخواد داستان رو تموم کنه .
نگارشش نرم و روان بود . لذت بردم.
روح تمامی آنهایی هم که بخاطر وطن و عزت هموطنشون جنگیدن , شاد !
آدم ناراحت گفت:
خدا شاهده هرجور دیگه این داستان رو تموم میکردی ازت راضی نبودم. خوب میدونستی که کجا رو هدف بگیری که الحق هم زدی ، جائی که باید میزدی.
کیوان خودمونی ، مطمئنم … مگه اینجا چنتا کیوان کار بلد داریم .
بالاخره یکی پیدا شد آقایون رو رو سفید کنه تو مهمونای هفته.
لی لی خنگه گفت:
اگه کیوان خودمونه من ازش تقاضا می کنم از حالا به بعد به جای کامنت گذاشتن داستان بنویسه و پست کنه چون از کامنتاش کوتاه تره.
نهال گفت:
Agree
امیر گفت:
این داستان خوب ساخته و پرداخته شده میتونه نماد جهل و ناآگاهی یک عده و سو استفاده همیشگی یه عده دیگه باشه اما اصلا نمیتونه مفهوم روح زندگی باشه.یاد افسانه های قدیمی و احمقانه ای افتادم که ماردبزرگهای بیسواد برای اینکه بچه هاش یه وقت پاشونو از محدوده ای که اون می فهمید، بیرون نذارن و بیشتر نفهمن، برای ترسوندنشون می بافتن…متاسفم.تلخی جان کلام داستان، تقویت جهل است تا آگاهی.
sl گفت:
باحال بود
انگار یهو یکی ته داستان هلت میده
عقرب؟ عقرب! خیلی خوب تموم کردی من که خیلی خوشم اومد
نه که چون زیارت عاشورا میخوند عقرب نیشش بزنه من کیف کنم ها، نه
از اینکه هی میخواست بمیره و تهش هم مرد خیلی باحال بود
تلپ مرد! به همین راحتی
مغزنامه گفت:
عالی بود، سادگی و صداقت، این طور آمیخته با جهل و فریب خوردگی . از همه عالی تر، اون عقرب زرد. خیلی خوب بود.
نسوان گفت:
کیوان عزیز
توی فامیل خاله زاده ی نیمه ملنگی داشتیم که همیشه حرف از سرطان می زد. انگار یک جورایی دلش می خواست که این بیماری را بگیرد. آنقدر گفت که عاقبت هم در جوانی سرطان گرفت. هنوز هم البته زنده است…فکر کنم اگر حرف از مرگ می زد می مرد
این داستان من رو یاد آن عزیز انداخت.
ارادت فراوان .
و.
کیوان گفت:
ویولتای عزیز
ممنون، و خوشحالم که مقبول افتاد.
vahid گفت:
سلام ویولی عزیز.خوبی خوشی…خوش و خرم باشی همیشه نازنین..
نسوان گفت:
مرسی وحید جان.. بقول مسلمونها زنده باشی.
هما گفت:
بقول مسلمون ها زنده باشی؟؟؟؟؟؟؟
بعد ببخشید جسارته اما شما کفار خدانشناس ملحد مشرک
چی میگید؟
مثلا بطرف میگین انشااله توی ختمت رقص شکم کنم؟
یا
انشااله با کش تنبون دارت بزنند ؟
کلا شما کفار پاک بی اخلاث شدین ها 🙂
پی نوشت
ویول جان کلا این درس خوندنت تو حلق ام
پس کی تموم میشه ؟
یا تموم میشی؟
کاپیتان بابک گفت:
خوب مچ گرفتی بانو هما
ویول از بس گیج درسه نمی دونه چی میگه. آبروی ما کفار رو برد به امام زمان با این سوتی اش
کیوان گفت:
آدم ناراحت ، نهال، عزیز جون و گردوی همگی عزیز
این متن را با انشای دیگری تو همون سالهای آخر جنگ یکبار نوشتم و فقط برای یکی از دوستان خوندم. روایتیه که اصلا پیچیدگی نداره و فقط باید بتونه فضا و زبان رو درست در بیاره. که اونش رو دیگه شما باید بگید.
امیدوارم نسوان از اینکه اعتبارشون رو خرج نوشتههای ما کردن پشیمون نشن.
sadafi گفت:
از کیوان «لابرینت من» بعیده همچین پست های عرفانی ای بذاره!!! گمونم این یه کیوان دیگه باشه!
sadafi گفت:
بعدش هم همچین آدم ناقص العقلی همون باید با نیش عقرب میمرد!!
شاهین گفت:
سلام
میشه این داستان رو به دو شکل خوند:
اول اینکه دنیا برای اقداماتش هیچ اولویت بندی مبنی بر تعلق خاطر به نیروی ماوراء نداره و کار خودشو میکنه.
دوم اینکه اولویت بندی وجود داره .اما اینجا عقرب چون به سرزمینش تعدی شده و یه مشت آدم اومدن جا
و مکانشو غصب کردن (تازه روی مکان غصبی نماز هم میخونن!!) و از اونجایی که فرمودند : حب الوطن من الایمان . لذا عقرب داستان حرکتی جهادی کرده و در آخر کسی که به بهشت میره عقربه هستش ، نه قهرمان داستان مارو.یعنی اولویت با عقرب هستش.
🙂
هدونیست گفت:
منو یاد مطلبی که چند وقت پیش تو این وبلاگ در مورد «سقف آرزوها » گذاشته بودین انداخت (عنوان مطلب یادم نمیاد) …
گاهی وقتا سقف آرزوهای ما اونقده کوتاهه ، که در زمره ی بدیهیات زندگی هر انسانی قرار میگیره !!! آرزوی مرگ ؟؟؟؟!!!
گردو گفت:
این یک گذارش خوب از کمک رسانی به زلزله زده هاست:
http yasamanfarzan blogfa com
یک پیشنهاد هم برای دوستان خارج از کشور که دوست دارند به زلزله زدگان کمک کنند ولی بودجشون نمیرسه:
یکی از دانشجوها یکجا نوشته بود دیروز رفته باغبونی برای خونه ها کرده. هیچ تخصصی هم نمیخواد. کارش فقط کندن علف هرز و سم زدن و هرس کردن شاخه های اضافیه. البته کار سختیه، ولی بهرحال گفته بود فقط دیروز تونسته 200 یورو کاسبی کنه. بعد به صاحبخونه ها هم گفته که پولشومیخواد برای زلزله زده ها و انها هم بیشتر بهش دادند.
سامان گفت:
جهل – ساده دلی – زودباوری – عدم تعقل
چقدر آشنا بود.
و هنوز چه بسیار هستند امثال او در اطراف ما .
کجای فرهنگ ما ایراد داره؟
عزیز جون گفت:
کیوان عزیز، شما جنگ بودید؟ خیلی جالبه خوندن انشایی که واقعا در زمان جنگ نوشته شده. البته درک احساسات آدم هایی که اون ضمن جنگ میرفتند، الان برای ما خیلی سخته. اون زمان حس و حال معنوی شدیدی بر جامعه حکم بوده. پدر من هم وقتی من و خواهرم خیلی کوچک بودیم، ما رو گذاشت و داوطلبانه رفت جنگ. گاهی فکر میکنم، اگر الان جنگ بشه و من بچه ی کوچیک داشته باشم چیکار میکنم ؟ آدم از خودش میتونه بگذره ولی گذشتن از بچه خیلی سخته.
Seven گفت:
مشکل من همین معنوی بودن است.
چرا آدم باید معنوی باشه ؟ چرا دانشجوی دانشگاه تهران، سال ۱۳۴۵-۱۳۵۰ بجای زندگی کردن و لذت از زندگی باید بره دنبال مبارزه مسلحانه ؟ چون رژی دوبره تو کتابش نوشته ؟
حالم از شاه برای همین بهم میخوره. با اون کشور داریش و ادبیات یک سری احمق تحویل این دنیا داد. و این حماقت تا دو نسل ایرانی را به خاک سیاه ننشاند کم رنگ نشد.
جمهوری اسلامی، حالا رهبرش و رئیس جمهوریش هر کی میخواهد باشد، انسان واقعیی تربیت کرده. همه به فکر پول هستند. معنویت شده لذت از مادّیات.
تنها چیزی که مرا به زندگی علاقه مند میکنه، دیدن روزی که این همه مسجد به شرابخانه تبدیل بشه.
کیوان گفت:
نه عزیز جون
من جبهه نبودم. ولی رزمندهها هم آدم آهنی و ماشین جنگ نبودند. اما این شمایلی بود که تبلیغ میشد. تلاش کردم به درون چنین تیپی نزدیک بشم و ازش یه شخصیت ارائه بدم.
گردو گفت:
کیوان عزیز.
این دوتا لکنت و نتونسم با مکث درست کنم. یکی «و» بعد از لباسها، اولین کلمه، جملتو مفهومتر میکنه.
یکی هم تو جمله آخر فعل «متوجهش نبود» که بدرستی در جمله حذف شده ولی ارتباطش با همین فعل در جمله ماقبل خیلی واضح نیست. برای همین میشه اینطور هم برداشت کرد که عقرب هم متوجه اتفاق افتاده نشده است.
«و همینطور عقرب زرد کوچکی که آرام آرام از تو یقهاش در اومد و از کنار گوشش رفت رو سجاده و تو تاریکی گم شد.»
شاید میگفتی «و همینطورعقرب زرد کوچکی را…» بهتر بود.
ملانقاطی نیستم ها. فقط میخوام متنت یکچیزی بشه که ازت انتظار میره.
ش گفت:
خیلی خوب به تصویر کشیده بودی ،مخصوصا پایانش…لذت بردم …
فلوکستین گفت:
کیوان
داستان به نظرم ساده و سر راست بود از جنس سهل و ممتنع. نه کم داشت و نه زیاد
نظر شخصی من است که در میان نوشته های مهمانان تا به اینجا بهترین بوده اید .
اما ای کاش از تجربه های شخصی خود بیشتر بنویسید.
این هنر نویسنده است که بتواند به زبان شخصیت های مختلف بنویسد اما ماندگارترین و در اوج ترین آثار ادبی وقتی شکل می گیرند که نویسنده مستقیما از زندگی و تجارب کاملا شخصی خود می نویسد.
gavcherun گفت:
dashtam miraftam behet ye fohshi bedam ke akharesh ro khundam,,mareke bud,,,avarin
Sam گفت:
فلوکستین گفت:
به شاهین
وقتی یک نوشته از طرف مخاطبان تعبیر و تفسیر می شود معمولا حاصلش چیزی جز شگفتی صاحب اثر نیست. غالبا هر کسی از ظن خود یار اثر هنری می شود و تعابیر بسیار متفاوتند و اغلب دور از منظور نظر نویسنده.
شنیدن تاویل های مخاطبان بیشتر از این که برای نویسنده لذت بخش باشد ناامید کننده است انگار » تنهایی ازلی و ابدی بشر» را در زندان انفرادی ذهنش به رخ نویسنده می کشند.
از این حرف ها که بگذرم … تعبیر شما از پیام اصلی متن مرا واداشت که دریافت های خودم را هم بنویسم :
شخصیت اصلی داستان یاد گرفته است که برای پدیده های زمینی و مادی توجیه های آسمانی و ایدئولوژیک داشته باشد و داستان دریچه ای است که از بالا به زندگی و افکار او باز می شود و این امکان را به من مخاطب می دهد که در مورد ایده های شخصیت قضاوت کنم .
البته من در ایران زندگی می کنم و ذهن سیاست زده من ادامه می دهد که :
ایدئولوژی مورد نظر شخصیت ذاتا از زندگی و هستی بیزار است و مرگ و نیستی را تقدیس می کند و از سوی دیگر این شهادت طلبی به خوبی این قابلیت را دارد که بازیچه دست قدرت طلبان شود.
شخصیت اصلی می خواهد با مرگ به رستگاری برسد . مرگی در راه عقیده . مرگی ستایش شده . مرگی که فرزندش بتواند به آن افتخار کند اما در پایان داستان مرگ کاملا تصادفی و معمولی او به آرزو هایش دهن کجی می کند.
شاهین گفت:
@ فلوکستین جان
اینکه نوشته پس از نوشته شدن افسار خودش رو در دست میگیره و در ذهن هر مخاطبی راهی مخصوص
به خود رو میره چیز غریب و جدیدی نیست. تفسیرات و تاویلات عجیب و غریب و گاه حتی متضاد با صاحب اثر شاید بعلت آون باشه که تجربه امری انفرادی است ولی وقتی وارد دایره ی کلمات میشه ،با
توجه به اشتراک عمومی ، دچاربرداشتهای گوناگون و متفاوت از یک واقعه ی واحد میشه.
بقول شما از این حرفها که بگذریم،
اختلاف برداشت من و شما در مور این داستان، تقریبا شبیه به اینه که یک مسابقه ی فوتبال رو از ارتفاع های مختلف ببینیم ، شما روی صندلی تماشاگر نشستی و قضاوت خودت رو داری ،من یک کم بالاتر رفتم
و خب کل استادیوم و زمین و بازیگران رو هم نگاه میکنم.(برداشت اشتباه نشه ، هیچکدوم الزاما بهتر یا بدتر نیستند) .
این داستان دو فاکتور مهم (مرگ و زندگی ) ، دو بازیگر مهم (قهرمان داستان و عقرب) و دو شکل عمل به روایت مرگ (آرزوی قهرمان داستان و حرکت عقرب) داره.شاید تفاوت بینش من با باقی دوستان این باشه
که من داستان رو از دید عقرب هم میبینم . اینه که مرگ کاملا تصادفی و معمولی قهرمان داستان بقول شما ،برای من ،ازمنظر عقرب ،یک حرکت جهادی و حمله تلقی میشه.
حالا در این میانه ،آیا عقرب داستان ما چگونه می اندیشه و آیا اصلااون حدیث شریف رو شنیده و از معنی
اون باخبره و دیگر قضایا ، الله اعلم.
در آخر اینکه طنز تلخ داستان بنده رو هم وادار کردکه کمی چاشنی تلخی طنز رو در تعبیر و تفسیر بیشتر کنم.
ALI گفت:
شاهین
+
زاویه جالبی رو نشونه گرفتی
قارپوز گفت:
فلوکستین عزیز :
«شخصیت اصلی می خواهد با مرگ به رستگاری برسد . مرگی در راه عقیده . مرگی ستایش شده . مرگی که فرزندش بتواند به آن افتخار کند اما در پایان داستان مرگ کاملا تصادفی و معمولی او به آرزو هایش دهن کجی می کند.»
من فکر میکنم شما در جبهه حضور نداشتید انصاف نیست کسانی را که در مقطعی از زمان عاشقانه در راه میهن و … جان باختند به این آسونی قضاوت کنیم . من خیلی دوست دارم هدف از نوشتن این داستان رو از زبان نویسنده اش بشنوم .آیا هدف نشان دادن کم شعوری رزمندگان بوده ؟ و یا … البته من فکر میکنم داستان شرح حال نوجوانی نویسنده بوده که جرئت نداشته به این موضوع اعتراف کنه .
فلوکستین گفت:
کیوان
کتابی هست به اسم «عقرب روی پلههای راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون میچکه قربان» نوشته مرتضی آبکناریان
صرفا عقرب زرد داستان شما این کتاب را به خاطرم آورد.
ساختار داستان به اندازه اسم طولانی آن عجیب و نا مانوس است اما خواندن آن را به شما پیشنهاد می کنم البته اگر که هنوز نخوانده اید.
یک اثر هنری واقعی است. داستان روح سرگردان سربازی است که در جنگ کشته شده در حالی که چند ماه بیشتر به گرفتن برگه پایان خدمتش نمانده است و حالا این روح همچنان دنبال کار های اداری گرفتن برگه پایان خدمت ….
من بعد از دو بار خواندن داستان تازه کشفش کردم. به نظرم جز بهترین کار های ادبیات داستانی معاصر است هر چند نویسنده مشهوری ندارد
آدم ناراحت گفت:
فلوکستین جان
اگه نسخه pdf داره ممنون میشیم لینکش کنی.
کیوان گفت:
فلوکستین عزیز
این کتاب برنده یکی از جوایز کتاب سال شده بود. آن را خریدم و یکبار خواندم. متاسفانه آن موقع تمرکزی را که برای ارتباط با چنین کتابی لازم است نداشتم، و بعدها هم فرصتش را. برای همین آنقدرها باهاش رابطه برقرار نکردم. فکر کنم باید دوباره پیداش کنم و با حوصله بخوانم. کتاب بعدی آبکناریان مجوز نگرفت.
پدر بزرگ گفت:
عالی بود مرسی .
فلوکستین گفت:
این روز ها زبان فارسی تجربه های جدیدی از سر می گذراند. والا به غرعان! اصن یه وضی!
از یک طرف این سبک نوشتن را دوست دارم چون به نوعی سرکشی است و بوی عصیان علیه قوانین دیکته شده را می دهد اما از طرفی احتمال می دهم که در دراز مدت به سود زبان فارسی نباشد.
چند سال پیش نوشته ای از یک بانوی نویسنده تبعید شده خواندم که حسابی شوکه شده بود از این سبک نوشتار محاوره ای جوانتر ها!
دست آخر برای این که از سرگردانی دربیایم برای خودم قانونی وضع کردم : در یک متن یا به کلی باید محاوره ای نوشت و یا تماما به زبان نوشتاری.
و یک تبصره : دیالوگ شخصیت ها را می شود محاوره ای نوشت همانطور که از مدت ها پیش احمد محمود این کار را می کرده است
بی شک این نکته هم کاملا سلیقه ای است اما اگر فقط یک ایراد می خواستم به متن شما داشته باشم این بود که از این نظر یکدست نیست. خصوصا که می دانم قلم شما قادر است باوجود نوشتن غیر محاوره ای هیچ حالت رسمی و خشکی هم نداشته باشد.
vasat piaz گفت:
اسکات مک کنزی ( Scott McKenzi -San Francisco ) به مرگ طبیعی و با نیش شیطان رجیم زندگی را بدرود گفت
vasat piaz گفت:
اصغر گفت:
خانم دکتر ، استاد
نیش عقرب که مثل سم سیانور قوی آدم نمی کوشد، اقلا کمی واقعی بنویس.یا سعی کن واقعی به نظر برسد.
بگذریم حالا چی شد که از کمر به بالا آمدی و قدری به فکر معقولات افتادی؟؟؟چرا همین چند نفر آدم معتقدی را که طی این صد سال داشته ایم و حالا هم دستشان از دنیای پست من و تو کوتاه شده است عوام و ساده لوح معرفی می کنید.راستی این قلم هیچ تعهدی ندارد.
آدم ناراحت گفت:
بابا خیلی از مرحله پرتی توام
اگه صرفاً قصدانتقاد داری یکم بیشتر به اینجا سربزن که بدونی دنیا دست کیه .
فرناز گفت:
نکته اینه که هیچ کس هم توی اون هیرو ویر نمی فهمه که اون از نیش عقرب مرده و فکر می کنند واینجوری همه جا می پیچه که اینقدر نورانی بود که درحال عبادت و سر به سجده جان به جان افرین تسلیم کرد.
و چقدر از این نوع عقرب گزیده ها که عمریه به عنوان بندگان خاص خدا بهمون قالب کرده ن
–
ولی کلا حال کردم با بلایی که سرش آوری
سزای کسی که با خودخواهی یه زن و بچه رو بدبخت میکنه همینه که به جای اینکه مثلا شهید بشه و یه راست بره بهشت و با سید الشهدا محشور بشه، با نیش عقرب بمیره و مثل بقیه گناهکارها ناچار بشه از پل صراط بگذره و اونجا هم که زنش منتظرشه که هل ش بده پایین
سارا گفت:
موافقم فرناز!
کوروش گفت:
.نیش عقرب خیلی دردناکه .حتی اگه حرضت علی در حال سجده هم بوده باشه یک صدایی، فریادی میکرده .
اینطوری بی صدا انگار ی که سکته کرده باشه
ALI گفت:
+
هما گفت:
برادر کیوان
متن روان با تصویر سازی عالی بود..فقط من از یکی دوتا سکته ای که در متن با اصوات گذاشته بودی سردر نیاوردم .. سکته هایی که باعث میشد برگردی و جمله رو دوباره از اول بخونی
اما
بیا قضاوت کنیم ….
بنظرت این فرد شهید حساب میشه ؟ از نیش عقرب؟
من میگم میشه چون قبل تر نوشتی
سرِ سجاده، زیارت عاشورا به نصفه نرسیدهبود که دیگه با خودش و خداش خالص شد……
پس منطقا باید بهش لطف شده و بعنوان شهید پذیرفته شده باشه
و
سوای نظرات بعضی که با عقل و درک امروز گذشته اون سالها رو قضاوت می کنند تا جایی که من یادمه زن چنین قصه ها و روایاتی اصلا فکر نمیکرد بهش ظلم شده
یعنی من یادمه بسیاری از زنان وقتی پای سفره عقد می نشستند میدونستند که داماد تازه از جبهه اومده و مثلا بعد از ماه عسلی که نهایتا یک هفته مشهد یا…. میشد دوباره برمیگرده جبهه و میدونستند تو جبهه هم شیرینی خیرات نمی کنند و هر اتفاقی چه بسا شهادت یا اسارت یا معلولیت هست
منظورم با علم به این نکات بله می گفتند چون شرایط اینطور بود و مثل الان هم کسی به مرد خرده نمیگرفت که داره به زن ظلم می کنه و….
ایا چنین نبود؟
و
بنظرت رفتن به جنگ در اون روزگار اشتباه بود ؟
من به سیاسیون و ارباب سیاست کاری ندارم اما یادمه یکبار لولیتا مطلبی بر علیه اونایی که رفتن جنگ نوشت و همون زمان هم بحث شد که چرا خیلی از ما مردم فکر می کنیم کسانی که رفتند و زنان که ماندند و صبوری کردند و از جان گذشتگی….. اشتباه کرده اند ؟
درک ما و شرایط ما و همه چیز در ان زمان فرق داشت و بنظر من نرفتن خیانت بود همونطور که بنظرمن کسانیکه امروز و با عقل امروز ادمهای شجاع انزمان را چنین ناجوانمردانه قضاوت می کنند ادم های ناجوانمردی هستند
گفتم به سیاس بودن سیاست مداران انزمان کاری ندارم اما کسانیکه از جان و جهان خود گذشتند انسان های بزرگی بودند .چه کسانیکه رفتن و جنگیدن و شهادت را تکلیف عقیدتی میدانستند و چه کسانیکه ایران و حفظ انرا هدف می پنداشتند و برای حفظ این اب و خاک از همه چیز گذشتند
goldeneverstand گفت:
besiar ali neveshti homa. chizi ro neveshti ke man mikhastam begam.
شاهین گفت:
بنظرت رفتن به جنگ در اون روزگار اشتباه بود ؟
———————————————-
سوال مهمی هست. اصلا بین ما تابوی مهمی هم هست. ببینیم سر کسانی که دو تیپ پاسخ به این سوال میدن
چی میاد و هر کدوم برای نیل به هدف چه نظراتی داشتند و بکجا منتهی میشده ؟
دسته اول : خیر ، چه بشکل عقیدتی و چه در جهت دفاع از آب و خاک وظیفه ی ما رفتن به جنگ و در صورت لزوم کشته شدن و شهادت بوده و هست.
ابزارها : داغ کردن مسئله جنگ در جبهه و پشت جبهه.
نتیجه احتمالی : پیروزی یا صلح و استمرار سیستم به هر قیمت.
دسته دوم : بله . رفتن به جنگ تنها باعث دوام دو حکومت است . وظیفه ما نفی جنگ و تبلیغ نرفتن به
جبهه است.
ابزارها : تبلیغ و روشن کردن مردم در جهت اعتراض به حکومت .
نتیجه احتمالی : تبدیل فشار خارجی به تعارض درونی و احتمال در هم شکستن سیستم.
من کاری بکار احساسات و جوانمردانه و ناجوانمردانه دونستن و انواع انگ هایی که زده میشه ندارم.(گرچه میشه که اونها رو هم بررسی کرد !).
سوال من این هست . کدوم یکی از این راهکارها ، الان که حدود سی سال از جنگ میگذره درست تر
بوده و هزینه ی کمتری به دوش ما میگذاشته ؟
تکلیف آدمهایی که رفتند و بقول بعضیها عنوان شهید گرفتند که معلومه ، اونهایی که نرفتن جنگ و برخی
تاوان اینکار رو حتی با اعدام دادند ، عنوان اونها چیه ؟
kian گفت:
@Shahin
dar zaman jang iran va iraq, taze enghelab shode bood va aksariate mardom be harfe khomeini goosh mikardan. fekr mikonam oon doran ro yadet nist mesle alan nabood ke internet va mahvare bashe va javoon ha baraye harfe pedareshoon ham tare khoord nakonan, che berese bekhan ba ye sokhanrani goorooh goorooh beran jang!!!
oon moghe faghat do ta shabake ye tv bood ke modam sahne haye koshte shode ha ro neshoon midad hala shoma begoo che shekli rahe dovome shoma ro mishod anjam dad???
yani abzare tablighati ye shoma bayad ghavi tar az harfe oon moghe ye khomeini roo mardom tasir mizasht, lotfan rahe aamali begoo. ba tavajoh be inke mardom ro razi koni ke naran be jang
«ابزارها : تبلیغ و روشن کردن مردم در جهت اعتراض به حکومت «????!!!!
kian گفت:
@Shahin
dar zaman jang iran va iraq, taze enghelab shode bood va aksariate mardom be harfe khomeini goosh mikardan. fekr mikonam oon doran ro yadet nist mesle alan nabood ke internet va mahvare bashe va javoon ha baraye harfe pedareshoon ham tare khoord nakonan, che berese bekhan ba ye sokhanrani goorooh goorooh beran jang!!!
oon moghe faghat do ta shabake ye tv bood ke modam sahne haye koshte shode ha ro neshoon midad hala shoma begoo che shekli rahe dovome shoma ro mishod anjam dad???
yani abzare tablighati ye shoma bayad ghavi tar az harfe oon moghe ye khomeini roo mardom tasir mizasht, lotfan rahe aamali begoo. ba tavajoh be inke mardom ro razi koni ke naran be jang
«ابزارها : تبلیغ و روشن کردن مردم در جهت اعتراض به حکومت «????!!!!
شاهین گفت:
کیان عزیز
جنگ ایران و عراق داستان یک روزه ای نبود که توضیح اون در یک کامنت کوتاه عملی باشه . نکته ی اول
اینکه این دومین جنگ این دو کشور بود(مطالعه ی علل ونتایج اولین جنگ رو بعهده ی خودتون میگذارم).
نکته ی دوم اینکه با قبول حرف شما درباره ی منابع تبلیغاتی دولت ، بحث ما در باره ی امکانپذیر بودن نیست ، بحث در باره ی وجود راه حل هاییست که امروزه زیر بار غبار تبلیغات گم شده اند. منظور اصلی
من از آغاز این بحث ، روشن کردن تفکرات متفاوت در همان دوره و بدست آوردن نتایج مفید از یک تجربه
ی تلخ هست ، وگرنه دعوا بر سر اینکه اگر چنین و چنان می شد چه می شد؟ و کشاندن قضیه به قضایای
قدیمی تر اصلا مهم نیست .شاید بشه نکات اصلی حرف های من رو به این شکل بیان کرد:
1- جلوگیری از تجربه ی تلخ ادامه ی جنگ در صورت وجود یک اپوزیسیون قوی و متشکل امکانپذیر بود.
2- حکومت برای متمرکز کردن قدرت در دست خودش با استفاده از حربه ی جنگ به قلع و قمع نیروهای سیاسی پرداخت.
3- با استفاده از حربه ی جنگ ، حکومت بازوهای اطلاعاتی خودش رو در قالب بسیج، حتی تا دهکوره ها هم بسط داد.
4- نیروهای باقیمانده ی سیاسی با حرکت احمقانه ی رجوی و رفتن به فاز نظامی ، در صورت زنده ماندن احتمالی ،عملا یا مجبور به ترک کشور ، یا ترک شهرها و کوچ به مناطقی نظیر کردستان و یا انفعال و مشغولبت به روزمرگی شدند.بدین ترتیب تنها امکان بوجود آمدن هسته های یک نیروی معترض از دست
رفت.
و در آخر ، مهمترین صورت قضیه :
5- با توجه به احتمال بروز جنگ ، اکنون نیزتقریبا با شرایط مشابهی روبرو هستیم . آیا می شود از تجربه ی گذشته درس گرفت یا خیر؟
برخلاف نظر بعضی دوستانی که صدای موشکها رو از دور می شنیدند و یا در روزنامه و تلویزیون در
اخبار کشته ها رو می دیدند، من نوعی چندین سال زیر توپ و خمپاره زندگی کردم و بسیاری از دوستان
نزدیک و اقوام رو چه در جبهه و چه در اعدامها از دست داده ام ، پس اون روزها خوب خوب یادم
هست.اما آیا قراره که همیشه در گذشته زندگی کرد ؟ هدف من از این بحث باز کردن یک گفتگو برای
شنیدن نظرات دیگر دوستان و همینطور بازبینی بخشی از تاریخ اون سالها بشکلی جامعتر از سیاقی هست که
در برنامه های صدا و سیما معرفی میشه وگرنه منهم میدونم که کل نیروهای سیاسی اون موقع با تمامی
هواداراشون در ایران بزحمت به صد و ده بیست هزار نفر می رسیدند و حتی در صورت تمایل هم ، بعلت
تفرقه و خط بندی های مختلفی که درشون بود، از تشکیل یک جبهه ی متحد علیه جنگ ، ناتوان بودند.
مرسی که نظرتو گفتی.
vahid گفت:
سلام هما خانم عزیز…ارادت داریم….
هما گفت:
شما لطف دارین
هما گفت:
برادر شاهین
پاسخی قلمی گردید منتها قدرتی خدا طی العرض نمود و در اون پایین ساکن شد
کوروش گفت:
هما @
«چه کسانیکه رفتن و جنگیدن و شهادت را تکلیف عقیدتی میدانستند و چه کسانیکه ایران و حفظ انرا هدف می پنداشتند و برای حفظ این اب و خاک از همه چیز گذشتند.»
فرق میکنه خواهر من، فرق میکنه. حتی اگر نتیجه کار در این مورد بخصوص یکی باشه ولی لزوما همیشه اینطور نیست.
من کلا با این «تکلیف» و «عقیده » مشکل دارم چرا که دانشجوی بیگناه را از طبقه بالا پرت کردن یا شلاق و تجاوز و هر جنایت دیگر با اسم یا زهرا و از روی تکلیف دینی و شرعی انجام دادن با دفاع از میهن که از روی تعقل و میهن پرستی باشه فرق داره . .
هما گفت:
مسلم فرق می کنه..
به کسی دیروز تکلیف کردن که بجنگه با بعثی و امروز تکلیف می کنند مثلا بقول شما دانشجو پرت کنه
اما میدونی فرق کجاست ؟ اونجا که مکلف دارای تعقل هست یا نه ؟ چون وقتی طرف تو(تکلیف کننده) پیامبر یا امام معصوم نیست تو باید همیشه فکر کنی ایا اونچه بتو تکلیف میشه واقعا شرعی و عقلی است یا از حب و جاه تکلیف کننده ناشی میشه . مصداق حرفم هم بسیار بسیار از رزمندگانی که بعد از جنگ وقتی دیدند و فکر کردند ….خانه نشینی رو به پست و مقام و…. ترجیح دادند
کلا واسه همینه که همیشه گفتند هرجا دیدی شرع و عقل منافات دارند با دیده شک به موضوع نگاه کن …. چون در اصل نباید چنین باشه
اون کسی هم که دانشجو پرت میکنه و سینه ی هموطن میشکافه درسته دم از شرع و عقیده میزنه اما در اصل فقط دم زدنه و پشت اعمالش چیزهایی دیگه است که ربطی به شرع و عقیده نداره
mountainsummit گفت:
من متوجه نشدم
یه جورایی نوشته تا دقیقه نود رو اعصابه اون گل طلایی که آقای عقرب میزنه گرچه نتیجه بازی رو عوض می کنه اما به هر حال از خود بازی راضی نیستم.
زن داستان هم که از اساس تو افسایده نه فکری نه صدای نه آخی نه اوخی در حد حرکت کشدار. مثلا باید میگفتی زن افتاد به دست و پاش که من با این بچه که تو شیکم دارم چه خاکی بریزم تو سرم بعد اونم میگفت خفه ضعیفه تو رو گرفتم که دینم کامل بشه و گرنه ما عاشق شهادتیم با این عشقای زمینی حال نمی کنیم.
—
اینکه امام رو هم تو داستانت آوردی رو نمی فهمم لزومی داشت که از امام بگی؟
کیوان گفت:
مونتاین سامیت عزیز
انگار موثر بود، ولی رو اعصاب! راستش این داستان با حال و هوای همان روزها نوشته شده. سعی کردم اولا از تیپی که در آن موقع به عنوان شمایل رسمی رزمندهها تبلیغ میشد، یک شخصیت بسازم که ببینیم اصلا همچین آدمی میتونسته وجود خارجی داشته باشه یا نه؟ بعدش به قول هما زمانه عوض شده. بیست و چند سال پیش همین داستان* رو برای فردی که دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بود خواندم و او از بیرحمی من ناراحت شد! برخورد منطقی ما با کاراکتری که با منطق ما نمیاندیشد، و تفاوت واکنش تحصیلکردههای آن دوره با حالا، از شاخصهای مهم تغییرات اجتماعی است.
هما و گردوی عزیز و برادر اصغر
انتقادها در مورد لحن نوشتن را دربست میپذیرم! تذکر عجولانه برادر اصغر در مورد نیش عقرب صحیح است. اما فکر کنم با دوباره خواندن متن، ایشان هم راضی شوند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*البته دقیقا همین متن نبود ولی توی اون هم عقرب بود!
رهامیشوم گفت:
من که واقعا کیف کردم….یه جور خوبی بود و ادمو تا تهش می کشید
سعید گفت:
یه چیزایی به ذهنم رسید، بگم که خاموش از دنیا نرفته باشم. حال اگه میخوای بگو ایکاش خاموش میرفتی!
– خب با عقرب، گلوله، ترکش یا هر چیز دیگه، شخصیت داستان تو جنگ کشته میشه و به آرزوی شهادتش میرسه. حتی اگه بعد از شروع عملیات و با دوازده تا گلوله و بعد از نجات دادن جون 3 نفر میمرد و عامل پیروزی عملیات بود، مگه تو اصل داستان تغییری ایجاد میشد؟ لابد فقط دل خواننده اینجوری خنک میشه که ها، ها! یارو عقرب کش شد.
– این نوع طرز تفکر فقط مخصوص کسایی نیست که از شیخ لطف اللهِ پیشنماز حرف شنوی دارن. چه قدر از دنیا دیده ها و تحصیل کرده ها تفکرشون همینه؟ بهتر بگم که از این تیپه. نوع دین دارش یه جور، نوع غیر دینیش یه جور دیگه. دین دارش مثل دکتر مصطفی چمران که معرف حضورتون هست.
تو قسمت غیر دینی هم کسایی که مبارزه با امپریالیست و… میشه جایگزین همین شهادت و نتیجش میشه کسایی که دنبال اسطوره ای مثل چه گوارا راه افتادن به سمت بولیوی که ته زندگیشون با این شخصیت داستان فرقی نداشت. خود جناب چه هم البته از این قاعده مستثنی نیست، گیریم که تو یه سطح دیگه.
هر وقت ارزشی انقدر تو طرز تفکر کسی انقدر پر رنگ بشه که جلوی فکر و اندیشیدن رو بگیره نتیجش همینه. حالا چه این موضوع نتیجه ی یاده لوحی و فریب خوردن باشه چه خودفریبی.
اتوبوس دو طبقه! گفت:
آن شنیدستی که در کاشان شبی
زد به شیخی جرار عقربی
صبح نه که عقرب مرده بود
شیخ او را جای میگو خورده بود!
لی لی خنگه گفت:
خیلی خوب بود!
ین جماعت فقط آدم خوار نیستند، جانورانی همه چیز خوارند. از اونایی که میگن: مفت باشه کوفت باشه.
کاپیتان بابک گفت:
ایول اتوبوس جان. اینا زهز مار هم بخورن گردنشون کلفت تر و شیکماشون گنده تر میشه
میم گفت:
تو کتاب برباد رفته یه جا رت چیزی شبیه این میگه جنگ مثل شامپاین میمونه سر ترسوها رو همونقدر گرم میکنه که سر شجاع ها رو !
kldd گفت:
هما گفت:
یک موضوع بی ربط….. یک مقاله جالب و خواندنی
برتلادن شیطان
http://tehranreview.net/articles/11313
آدم ناراحت گفت:
جالب بود ، مرسی
کیوان گفت:
ممنون هما جان خیلی عالی بود.
کاپیتان بابک گفت:
+++ مرسی
ravanpezeshk گفت:
+
نازنین گفت:
با سلام وبلاگ شما را همیشه تعقیب میکنم .دیدم مهمان هم می پذیرید این را براتان فرستادم .اگه قابل بدانید ما را هم بپذیرید
مثلا اسمم باشد ناازنین
<>
saeed گفت:
ثصویر سازی بد مرگ
قهرمان مرده
تصوير جوانی سرشار از پاکی جزئی جدا نشدنی از شخصيت و رفتار اجتماعی او .
تمام شخصيت های داستان خوب ساده و ناز
شخصيت های تبهكار يا دزد يا دروغ گو و ريا كار ندادر
در داستان حضور جوان و بر وقایع و افراد پیرامون خود تاثیر گذارد نیست
* *و از یه جایی به بعد که بوی کباب می پیچه تو خیال هات.
لب که باز می کنی؛ حرف زدنت؛ بوی کباب می ده.
از سرِ استیصال، ندانستن، نصفه نیمه، باد گلو
سیگار اول صبح بوی کباب می ده.
خون نپاشد زوزه می کشد خون
نافله ابلیس نفرين عقرب زرد
صورت های کبود؛ بوی کباب می ده.
داستان در محلول ضد عفونی
کیوان گفت:
سعید عزیز
نقد تو بر این نوشته بدلیل تجاربت، میتواند ارزشی خاص برای من داشته باشد. گرچه نه من مدعی حضور در جبهه هستم و نه این نوشته با فضایی استیلیزه* مدعی واقعیت نمایی؛ با وجود این کاش این یکبار را واضح تر مینوشتی تا ناچار به حدس و گمانِ منظورت نباشم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به قول تو در محلول ضد عفونی؟
saeed گفت:
راز نسل خاک بسر؛را فاش کردی کیوان
نسلی كه در اوج خریت اش درو شد؛ و دور افتاد از هدف اصلی اش. پاره ای از افراد اين نسل يا دق مرگ شدند، يا در چنبر مشكلات زندگی گرفتار آمدند و پوسيدند.
رازهای گندیده، بی ارزش شده ، تاريخ مصرف گذشته؛ نسل خاک بسر
همچنان از هدف اصلی اش دور
دور افتاد از راز اصلی اش
year after year with the gunshots exploding
رازهای کوچک رو باید شناخت، که بشه براشون جون داد
jams گفت:
سلام،
ببینید من وبلاگ شما را چند ساله دنبال می کنم/ اونچه که اینجا رو «خاص» می کرد نگاه ویژه و متفاوت شما (از چشم های خودتون) به قضایا بود. به نظرم طرح نویسنده میهمان این خاص بودن رو بهم میریزه. من خودم متن های خوب را می گردم و توی اینترنت پیدا می کنم. الان اینجا از اون حالت خاص بودن درومده و شده یه جا واسه متن های متفاوت…
حالا خودتون می دونید..
نسوان گفت:
از تذکر شما ممنون. این حالت کنونی بین تعطیلی وبلاگ و این نحوه اداره با رای مخاطبین انتخاب شده و مسلم حالت ایده الی نیست . امیدواریم به زودی بتونیم دوباره بنویسیم. بازم ممنون از نظر لطفی که به ما دارید
سارا گفت:
سلام، اینکه مهمان داشته باشین خیلی خوبه،اینکه خودتونم بنویسین خیلی خوبه! ولی اینکه چند هفته اس فقط نوشته های مهمان ها رو میذارین اصلا خوب نیس…راستی برای ارسال نوشته هامون باید به همون آدرس ایمیلی که تو درباره ی ما گذاشتین رجوع کنیم؟ 🙂 ممنون میشم جواب بدین
نسوان گفت:
بله متوجه هستیم.. اما در حال حاضر چاره ای نداریم. در خصوص ارسال متن هم بله! به همون آدرس رجوع فرمایید.
آرش گفت:
دکی ، ما فکر کردیم عروس رفته گل بچینه.
نسوان گفت:
نفست از جای گرم در میادا آرش؟؟ شوهر کجا پیدا میشه این دور زمونه؟
سارا گفت:
نسوان مرسی! با اینکه حرصمون میدی خیلی وقتا با نوشته هات…ولی لطفا تعطیلی نه 🙂
عطسه گفت:
یعنی چی اونوفت؟ یعنی آمادگی ازدواج رو داری؟
میناچ گفت:
این لایک به درد همین مواقع میخوره! هر روز چک ات میکنم و مرتب مهمانِ این هفته، مهمانِ اون هفته. نسوان ازت راضی نیستم این دو هفته 🙂
نسوان گفت:
بلی بلی…
هما گفت:
برادر شاهین
شما داری با عقل امروز اون دوران رو قضاوت می کنی …نمیدونم شما اونزمان بودی یا نه اما
من راهکار دوم شما رو نمی فهمم .عراق داشت استان به استان میومد جلو بعد ما داد میزدیم جنگ بده و نباید جنگ کرد و…. تا مثلا حکومت ملاها چپه میشد؟
خب اینجوری که از چاله به چاه افتادنه … زیر یوغ اینا بودن که بهتر از زیر یوغ صدام بودنه
حالا اینکه ما در این بیست و اندی سال بعد از جنگ عرضه تغییر نداشتیم و اپوزسیون الدنگی داریم یک بحث دیگه است اما مسلم اون راهکار دوم شما اصلا جواب دادنی نبوده و نیست
شما نگاهت به الان دنیا نباشه که دیگه هیچ کشوری نمی تونه کشور دیگه رو اشغال نظامی کنه و مثلا مستعمره فیزیکی بسازه (حتی اگه طرفین افغانستان بدبخت و امریکای قدر باشه ) اما اونزمان از این خبرها نبود یعنی عراق میومد تمام کشور رو میگرفت و بعد ما بجای اینا باید سی سال عراقی ها رو تحمل میکردیم
شاهین گفت:
خواهر هما
اساس استدلال شما بر انفعال است و نهایتا به اینجا میرسه که «زیر یوغ اینها بودن بهتر از زیر یوغ صدام بودنه » البته اینکه اینها بهتر از صدام هستند یا نه خودش جای حرف زیادی داره.
اگر همین ابزار را امروز هم بکار ببریم (در صورت حمله ی احتمالی به ایران ) به اینجا میرسیم که باید شال و کلاه کرد و به جنگ متجاوز رفت .
جنگ استعماری (به معنای الحاق سرزمینها) از بعد از جنگ دوم جهانی و آخرین تقسیم جهان عملا منسوخ شده. علتش هم نیت و آدمها ی وابسته به اون نیات نیستند. بلکه سرمایه داری جهانی اجازه ی چنین کاری رو نمیده.
علت اینکه بعد از جنگ و در طی این سی سالی که شما بهش راضی شدید کاری صورت نگرفت ، الدنگ
بودن اپوزیسیون نیست. واقعیت اینه که اصلا اپوریسیونی در کار نیست.نظام بسیار عاقلانه فکر میکرد و در طی همان سالها که شما به دفاع از میهن فکر میکردید ، بطور سیستماتیک و در طی چند سال ، به بهانه ی دفع ستون پنجم ،ریشه ی اپوزیسیون احتمالی رو در ایران
کند (بین سالهای 60-65) و سپس در سال 67 هم مابقی رو که در زندانها بودند جارو کرد. من نمیدونم که
شما اپوزیسیون به چی میگید .اما منظور من دقیقا نیرویی متشکل و سازمانپذیر هست . همانطور که نقطه ی
برعکس اون (پوزیسیون حکومتی و نظام) دارای تمام تشکلات و اهرمهای سرکوب خودش هست.
راهکار دوم (فعال بودن ضد جنگ و عمل در این حیطه ، نه صرفا حالت منفعل داشتن ) بنظر من راهکار اصولی و صحیح بوده و کماکان هست.
هما گفت:
برادر شاهین
اولا حکومت لندن هم به این باهوشی که شما اینان را تصور کردید نیست …چه برسد به اینان
دوم هم .همین الان با همین اوضاع اگر هرکشوری طمع در خاک کشور ما کند شما نمیری به جنگش؟
ببین میگم طمع به خاک ما
نه مثلا مثل لیبی به کمک مخالفان بیان …
باور کن اگر بر فرض محال همین الان با همه حرف هایی که میدانی و میدانم کشوری طمع به خاک کشور ما کند تمام ما خواهیم رفت
من به این ایمان دارم
اونجا دیگه صحبت اخوند و ازادی و….نیست اونجا صحبت غیرت خودی است در مقابل دشمن بیگانه
و به همین دلیل میگویم زمان جنگ هم کسی امکان نداشت به راهکار دوم شما حتی فکر بکند چه برسد به عمل
شاهین گفت:
خواهر هما
شما که باز زدی تو خاکی احساسات 🙂
دویما که حکومت باهوشتر از اونچیزی هست که شما فکر می کنید وگرنه همون 4-5 سال اول کله پا میشد.
گیرم که این هوشش ، یک هوش غریزی باشه . حتی در حد نگهداشتن خود در بالا به هر قیمتی شده.اما
به تجربه ی همین سی ساله ثابت شده که اپوزیسیون غیر منسجم و غیرمتشکل از عهده ی همین احمقها
(به دید شما ) هم برنمیاد.
راجع به طمع ونوع عکس العمل آتی .من که جنگ برو نیستم .ترجیح میدم اول تکلیفم رو با دشمن داخلی
روشن کنم تا اینکه بعد از جنگ دوباره نیم قرن آینده هی بشینم و غر و لند کنم .
خارج از شوخی هم یه نگاهی به نوع کلماتت بکن :غیرت – خودی – دشمن بیگانه و…در مقابلش : آخوند
پیداست که دیدت از حکومت و ساختارش محدود به یه مشت آخوند بی سر وپاست که راس یه حکومت
نشستن 🙂
باور کن اصلا اینجوریا نیست عزیز.
راهکار دوم هم چیز جدیدی نیست و مثالهای متعدد تاریخی موجوده که صحت عمل و کارا بودن اونو نشون
داده . یوگسلاوی – چین – المان در زمان پاگرفتن نازی ها- اسپانیا دوره ی فرانکو و… نمیگم که همه به
موفقیت منجر شد اما حداقل باعث حرکت ملتهایی شد که مثل ما به پاره نون روزانه و توسری خوردن قانع نشدن.
goldeneverstand گفت:
همای عزیز. پاراگراف اولت هزار تا لایک از من گرفت.
و بعد ما باید سی سال عراقی های بی شرف را تحمل می کردیم. می فهمم. یعنی هیچ وقت نمی خوام فکر کنم کشورم دست عراق بی شرف می افتاد. اگه اون همه آدم نمی رفتن و جونشون رو نمی دادن شاید زبان رسمی کشور شده بود عربی.
jams گفت:
هوممم… خوب خیلی خوبه که رای گرفتید (من نمی دونستم) و اگه خودم بودم شاید تصمیم خودم را اجرا می کردم تا رای.
خوب می تونم پیشنهاد کنم حداقل سعی کنید مهمان هایی را بپذیرید که در همون شیوه نگاه کردن به شما نزدیک باشند. به هرحال وبلاگ بسیار عالی ای دارید و لطفا از اینکه (مثلا) من هی ایراد می گیرم دلگیر نشوید..
امیدوارم زودتر خودتون دست به کلید شید و بنویسید!
گردو گفت:
هما!
جمله قشنگ و عامه فهمی رو برای بیان منظورت انتخاب کردی. با عقل امروزی نباید گذشته را قضاوت کرد. متاسفانه این نکته ای هست که همیشه نادیده گرفته میشه.
چند نمونشو همینجا تو چند پست اخیر داشتیم.
مثلا هورا کشیدن برای خلیل ملکی در مقابل مصدق.
یا اون دوستی که اون بالا لینک بی بی سی در مورد شبهای گوته رو دیده و نتیچه کاملا عکس گرفته.
بنظر من اولا فاکتورهایی که برای قضاوت آنچه در گذشته اتفاق افتاده باید در نظر گرفته بشه آنقدر زیاد هستند که با این بضاعتی که ما درکار بررسی تاریخ در ایران داریم امکان صحیح قضاوت کردن به هیچ وجه کار یک نفر دو نفر نیست و باید گروهای علمی به این کار بپردازند.
دوم اینکه بفرض اینکه ما بتونیم به تحلیل درست دست پیدا کنیم به هیج وجه مجاز به قضاوت نیستیم.
چون عملکرد مردم هر کشوری در هر شرایط خاص بیان کننده بضاعت اون ملت در آن شرایط بوده و هیچ تصمیمی که از طرف افراد خاصی میتونسته اتخاذ بشه تاثیر تعیین کننده ای در نتیجه اصلی نداشته کما اینکه اصولا چنین تصمیماتی تصمیم شخصی نبوده و شخصیتها در چنین شرایطی اگر بخواهند بیان کننده خواسته اکثریت نباشند اطولا به شخصیت تبدیل نمیشند.
مثلا من باور میکنم که خلیل ملکی احتمالا از مصدق خیلی با هوشتر بوده، ولی اینکه یک ملتی تصمیم میگیره به مصدق بگه شخصیت ملی ودر همان حال خلیل ملکی رو اگر خائن ندونه دست کم از دور خارجش میکنه و به بازی نمیگیردش نشانه اینه که عزم ملی در آن شرایط قائم بر طرز تفکر مطدق بوده واین یعنی بضاعت ما درآن شرایط این بوده.
حالا هرچی هم منطق امروزی ما حکم کنه که آن عزم، عزم غلطی بوده.
اینکه خیلی از دوستان عادت کردندچماق تکفیر بر سر کسانی که انقلاب کرده اند بزنند و تقصیر شرایط امروزی رو به گردن اونها بندازند از یک منظر کاملا درسته ولی سوال اینه که آیا ما فقط چوب همین یک اتفاق رو امروز میخوریم؟ یا باید برگردیم وهمه تاریخ خودمونو با همه عوامل موثر داخلی و خارجی مقصر بدونیم. واصلا ما میتونیم اسم کاری که آنها در شرایط خودشون و با بضاعت اونموقع خودشون انجام دادند تقصیر بگذاریم؟
اما در مورد اینکه با اطمینان میگی اگر تجاوز بشه همه ما به جنگ میریم باهات موافق نیستم. در اینکه احتمالا حق با تو هست و ما باید در چنان شرایطی به جنگ بریم بحث نمیکنم. صحبتم سر همون بضاعت یک ملتی هست. این یک تصمیم کاملا خود بخود و از اراده تک تک ما خارجه و کاملا بستگی به بضاعت ما در چنین شرایطی داره. ممکنه ما تصمیم بگیرم بخاطر نارضایتی از حکومت با تجاوز مقابله نکنیم و مملکتمون هم تجزیه بشه.
مسخره اینجا میشه که بعدها ممکنه فرزندان ما بدون اینکه به شرایط امروزی ما توجه کنند ما رو خائن بنامند و سوال کنند چه چیزی مهمتر از خاک مملکت وجود داشته که شما به تجاوز تن دادین. وما هم انجا نباشیم که براشون توضیح بدیم و حتی اگر باشیم مثل کسانی که در انقلاب شرکت کرده اند در مقابل آنها کم بیاریم و نتونیم قانعشون کنیم.
با اینحال الان که ما اینجا حضور داریم و همه این چیز هارو هم میتونیم پیش بینی کنیم برای اینکه یک تصمیم درست اتخاذ بشه هیچ نقش تعیین کننده ای نمیتونیم داشته باشیم. حتی شخص خامنه ای نمیتونه. چون ما داخل یک سیستم قرار داریم و کارکرد سیستم از کارکرد اجزاء خودش کاملا مستقله.
شاهین گفت:
@گردو جان
بحث در باره ی واقعیتیست که 24 سال بیشتر از پایان آن نگذشته. صحبت راجع به دوره ی مصدق یا مشروطه نیست که اکثر آدمهای فعال آن دوران فعلا زیرخاک بسر میبرند.خوشبختانه هنوز عده ی زیادی
زنده هستند که بنوعی درگیر حوادث آن سالهای جنگ بوده اند.
ما ایرانیها در این سالها استاد گلیم خود ازآب کشیدن شده ایم . این بار به بهانه ی عدم امکان تحقیق کافی و یا قضاوت آیندگان و….!!!. حرف من اینست که اینکار عملی بوده و ادامه جنگ تنها به حکومت اجازه داده
تیغ خود را روی نیروهای فعال و اندیشه ورزسیاسی آن زمان تیزتر کند و نتیجه ی آن گسترش خاوران ها
شده . حالا عده ای هم دلشان خوش باشد که زیر یوغ صدام نرفته اند.
واقعیت آنست که حدود 200و000 کشته ی ایران و چیزی در همین حدود از سمت عراقی ها ، بیش از 10000 اعدام ، بخشی از
مسئولیتش گردن کسانیست که طرفدار سیستم نبوده اند اما به هر دلیلی زیر علم آنها سینه زده اند.
همین استدلال آبکی و اما بقول شما عامه فهم را بسمت اردوی مقابل یعنی عراقی ها بکشانید. می بینید که
آنها هم با همین ترفندها ،آدمها را بزیر گلوله میفرستاده اند.پس آنها هم محق بوده اند که برای عدم تجزیه کشورشان در آن سالها (حداقل زمانیکه ما در خاک آنها حضور داشته ایم) شجاعانه علیه ما بجنگند و شهید بشوند. مگر آنکه بخواهیم مقام شهید را تنها برای خود مصادره کنیم.
گرچه صحبت بر سر عمل تاریخی یک ملت است ،اما این چیزی از لزوم تلاش فردی حتی با علم به به نتیجه نرسیدن در آینده ای کوتاه مدت نمیکاهد.بنظر من راهکار دوم که بالاتر گفته ام تنها راه صحیح بوده و خواهد بود. در غیر اینصورت باید از ترس همیشگی تجزیه و… صابون نوکری حضرات را حالا حالاها به تنمان بمالیم و سی سال آینده بیاییم همینجا و با دهان بی دندان کماکان راجع به صحت یا عدم صحت قضاوت های تاریخی و طرق شوهردادن ویولتا کامنت بنویسیم.
شاد و شنگول باشی
هما گفت:
برادر شاهین
من علت خشمی که در یکی دو کامنت اخر شما هست را نمی فهمم . اینکه نظریات من ابکی است یا از دید کوته بین من نسیت به زندگی کردن در زیر سلطه اخوند نشات میگیرد قضاوت شخصیت من است و نه بررسی نظرات من
اصولا من از کسانیکه از کلماتی مانند یگانه راهکار….. تنها راه و…. استفاده می کنند کمی می ترسم . اخر چطور ممکن است بطور کلی و عام تنها راهکار فقط نزد یکی باشد ؟ و عقل دیگران از درک ان عاجز؟
در مورد کشور هایی هم که مثال زدی منظور واضح نبود چون تا جایی که میدانم مثلا در جنگ المان با دنیا مردم المان بر علیه هیتلر قیامی نکردند . اصولا من نمی فهمم چطور میشود کشوری مورد حمله بیگانه قرار بگیرد و بعد مردم ان کشور با بیگانه بر علیه مثلا حاکمیت کشور متحد شوند ؟
خب اینکه میشود مثل همین سازمان منافقین (مثلا مجاهدین؟؟؟ 😦 ) خودمان که با صدام متحد شدند و خود را منفور همیشگی تاریخ ایران ساختند … نمیدانم بودید و دیدید و یادتان هست خانه ای در شمال تهران را که موشک خورد و 60 کودک خردسال کشته شدند؟ کودکانی که تولد گرفته بودند و همین به اصطلاح مجاهدین برای به خیال خود تحریک عامه مردم گرای انجا را به صدامیان دادند ؟
کم نیست چنین نمونه جنایاتی که انان (به خیال ازادی ایران از دست ملایان ) مرتکب شدند و وقتی کشور ما زیر هجوم بیگانه بود با دشمن متحد شدند
اصلا مگر نه اینکه یکی از دلایل بوجود امدن خاوران .خشمی بود که از همین خباثت چنین جنایاتی بوجود امد . کشتن زندانی ها مسلما عمل کثیفی است و حکومت هم تاوان انرا خواهد داد اما براستی کلید چنین خشم کوری را چه کسی روشن کرد ؟
نمی دانم برادر من
اما چه این حرف ها از احساسات ناشی باشد یا نه من معتقدم این یگانه راهکار شما یکجایش می لنگد
هرچند شاید من هم اشتباه می کنم اما مسلما راهش انچه شما می فرمایید هم نیست
شاهین گفت:
هما جان
تاریخ نویسی همیشه دو رو دارد . یک رویش را فاتحان می نویسند. اما این روزها مغلوبها هم گاهگاهی
نوشته هایی از خودشون بیرون میدن . پیشنهاد میکنم در باره ی مثالهای تاریخی که زدم یک دوره مطالعه
بفرمایید.اما منبع مطالعه تان را ویکیپدیا و امثالهم قرار ندید.
سازمان مجاهدین یک اسم خاص و متعلق به یک سازمان سیاسی است ما چه از اون بدمون بیاد و چه خوشمون باید موقع خطاب ازاسم خاص استفاده کنیم و نه عناوین خودساخته یا حکومت ساخته مثل «منافقین» یا غیره.
دلیل بوجود آمدن خاوران و امثال اون ربط مستقیمی به عملیات مجاهدین ندارد و کار تصفیه از مدتی
قبل آغاز شده بود اما با عملیات موسوم به فروغ جاویدان(از سوی سازمان مجاهدین حلق) و یا مرصاد
(از سوی جمهوری اسلامی) به یکباره شدت گرفت. قتل عام زندانیان تنها شامل محاهدین نبوده و تماهی
طیف های نیروهای چپ و مذهبی را دربر میگرفت .نمیدانم به چه علت شما آن را عکس العملی از سوی
حکومت میدانید ؟ پیداست که در این مورد مطالعه نداشته اید و صرفا به آنچه که شنیده اید بسنده کرده اید.
عطسه گفت:
برتراند راسل میگه ملت گوسفندی لایق گرگهاست
کاپیتان بابک گفت:
کیوان گرامی
قشنگ نوشتی دوست من. بنظر من اول و آخر هر نوشته، مهمترین هستند. آخر نوشتۀ شما معرکه بود. خود متن هم بسیار روان و گویا (هر چند اعصاب خرد کن) برای من لامذهب بود
در مورد پیام نوشته هم معتقدم کسی که مخش پارسنگ بر می داره و میخواد شهید و هم جوار امام حسین بشه، و به خمینی و امثالهم اقتدا می کنه، چه بهتر که شربت شهادت را بنوشه و بیشتر اکسیژن تلف نکنه
اصلا چون سرم درد می کنه، بعد از زلزلۀ آذربایجان و سکوت راهبر خامنه ای و شامپانزه اش، شوی خنده بازار صدا و سیما در روز بعد از زلزله، و اذیت و آزار مدد رسانان از جانب نیروهای انتظامی حکومت اسلامی، حالا که ثابت شده مردم کشورم تاب و توان جنگ با آخوند ها را ندارند، 5 روز تعطیل تهران هم با شکوه و جلال اسلامی برگزار شد یا خواهد شد…..امروز در پیشگاه امام زمان آرزو می کنم جنگی در بگیره و تمام مریدان خامنه ای و امام حسین، یکایک پاسداران و بسیجی های ریشوی چاقوکش بروند به جنگ اسرائیل و عزرائیل و تلف شوند. فقط یه هفشده تا موشک بره تو ماتحت این آخوندای بی پدر، همه چی درست میشه. بقول سیمین بانو: دوباره می سازمت وطن
بخدا اگه مغول ها به ایران حمله کرده بودن بهتر از این آخوندهای دیوث مفت خور بود. این چه زندگی خفت باریه آخه؟ چقدر دروغ و دزدی. ترکیدیم بخدا. مرگ یه بار شیون یه بار
And I reserve the right to change my point of view 🙂 فارسیش چی میشه؟
هر چی هم فحش و بدو بیرا هم میخواین بهم بگین، آماده ام. فعلا همینه. حالم اصلا خوش نیست
سارا گفت:
بخدا اگه جنگی هم بشه این منو توییم که تیکه تیکه میشیم،یعنی وضعیت جوریه که خلاصی نداریم هیچ جوره 😦
کیوان گفت:
کاپیتان بابک خیلی عزیز
از اینکه نوشته من در این شرایط شما و بسیاری از دوستان را اگرنه آزرده، دست کم عصبی کرده است، متاسفم. راستش از حلاجی آن معذورم. ولی در مورد ریشههای آن – که بسیاری را متعجب کرده – ممکن است بشود توضیحاتی داد.
ایده اصلی داستان اینقدر قدیمی است که خیلی چیزها را فراموش کردهام. کمی سخت است که بخواهم توضیحش دهم. اما تلاشم را میکنم. همانطور که برای دوستان نوشتم چارچوب این کار متعلق به همان زمانهایی است که به عنوان یک نوجوان یا جوان تازه به دوران رسیده تلاش میکردیم پوسته تخم تبلیغات رسمی را (که سالها احاطهمان کرده بود) بشکنیم و مثل یک جوجه در فضای تفکر جدید گام برداریم و جیک جیک کنیم! امری که برای جوانان امروز شاید قابل هضم نباشد. همانطور که یک جوان آلمانی را امروزه نمیتوان توجیح کرد که چگونه پدر بزرگش در کمال عقل و درایت سمپات حزب نازی بوده.
شاید شهامتی ابتدایی و هنوز لرزان، در شوخی با شمایل های سیاسی-مذهبی دوران بود؟ شاید این متن برای کشف درون چنین آدمهایی نوشته شده. شاید میخواستم بفهمم شهادت به نحوه کشته شدن است یا به نیت؟ ایثار جان با یک مرگ تصادفی چه نسبتی دارد؟ موقع دوباره نوشتنش ضمن حفظ وفاداری به تصویر اصلی، سعی کردم بر انسجام شخصیت و باورپذیر بودنش تمرکز کنم.
آن مقالهای که بانو هما لینکش را داده بود، خیلی مرا به خود مشغول کرده. به راستی، خودِ ما کی جدی هستیم و کی نباید ما را جدی گرفت؟ آیا این یک تفاوت مهم و تعیین کننده بین فرهنگی نیست؟ آیا بخشی از عدم توسعه یافتگی را نمیتوان با این پدیده توضیح داد؟
ویولتا! نمیشود چند خط هم که شده برایمان بنویسی؟ این پایان نامه تمامی ندارد؟
نسوان گفت:
حضور سروران گرام، کیوان جان و سایر دوستان عزیزی که دلتنگی و ابراز محبت فرموده اند عارضم که
قضیه فقط پایان نامه ی سوزمونی زده ی من نیست. شما این طور در نظر بگیرید که ما دست جمعی مرخصی سالیانه رفته ایم. برطیق قانون کار هر کارمند در سال چهار هفته مرخصی سالیانه دارد دیگه؟ ما هم که از شروع به کار این وبلاگ مستمرا در خدمت شما عزیزان بودیم حالا حالاها مرخصی طلب داریم. به والله تخم کفتر هم خورده بودیم کم می آوردیم. عجالتا جمیع نسوان را در سواحل کاراییب و در حال استراحت و تفرج با یک کلاه حصیری و یک لیوان سموتی توت فرنگی مجسم بفرمایید تا برگردیم.
بوس و ماچ فراوان.
هما گفت:
پس روز قدس چی کردید؟ در سواحل کاراییب تظاهرات رفتید ؟
اجرتون تون با بی بی
چقدم ثواب داره اونجا ادم بدفاع از مردم ستمدیده فلسطین در راهپیمایی شرکت کنه
لی لی خنگه گفت:
تعیطلات خوش بگذره!
من چند سال پیش به یه تعطیلات سه ماهه رفتم و تو یه مهمونی یکی از فامیل های دوراز مدت اقامتم تو استکهلم و بقیه جاها پرسید وقتی فهمید 3ماجرا ماه طول می کشه گفت: ما سوئدی ها (البته ایرانی بود) یه ضرب المثل داریم که می گه: تعطیلات طولانی عقل آدم رو کم می کنه! یعنی بهتر از این نمی شد به هیکل یه مهمون گه زد. البته منم خیلی خوب از خجالت طرف در اومدم.
خلاصه گفتم که مانع کاستی عقلتون بشم.
عطسه گفت:
من نمیدونم چرا همتون انقدر منت این نسوان معلقه رو میکشید من خودم یه فروم میزنم به زودی همتونو میبرم اونجا هر چی میخواید بنویسید ولی قبلش باید ببینم نوشته هات رو و تایید کنم . شکل و شمایل فروم دقیقا همینطوریه و تاپیکها یه صفحه ای جواب زیر هر کامنت تازه پیام خصوصی هم داره هر چی میخوای ببندی
goldeneverstand گفت:
بابک واقعا آرزو کردی جنگ بشه؟
لی لی خنگه گفت:
بابک آمریکاست و جاش راحته!
کاپیتان بابک گفت:
داشتیم؟ یکی طلبت
آدم ناراحت گفت:
:((
عزیز جون گفت:
کاپیتان عزیز، ناراحت نبینمتون.
«Everything is okay in the end, if it’s not ok, then it’s not the end.»
در عوض مردم با هم متحد شدند و به کمک زلزله زدگان رفتند. این اتحاد من رو اونقدر خوشحال کرد که غم بی مسولیتی مسوولان از یادم رفت. خیلی وقت بود مردم از هم بریده بودند. تکه تکه شده بودند به ترک و لر و کرد و فارس و مذهبی و غیر مذهبی و مدرن و سنتی و …
اگر بخواد کشور عوض بشه، این تنها با اتحاد مردم محقق میشه.
راستی این جمله انگلیسی هم خیلی جالب بود، یاد گرفتم ممنون 🙂
دیگه شاد باشید و سلامت 🙂
goldeneverstand گفت:
این جمله مال فیلم The Best Exotic Marigold Hotel هست.
کاپیتان بابک گفت:
عزیزجون شما هم عزیزی هم عزیزجون
من ازسکوت خامنه ای و دولت و دلقک بازی شرم آور شیپور آخوندا(صدا و سیما) در جریان زلزله هم عصبانی شدم، هم خوشم آمد. بارها اینو اینجا گفته ام. من هرچی این موجودات بیشتر کثافتکاری می کنن، بیشتر (برای آینده) امیدوار میشم. دلمو به این خوش می کنم که مردم بیشتر آخوند و اسلام رو می شناسن. راه دیگه ای هم ندارم. چیکار می تونم بکنم اینور دنیاا؟ دو 3 دلار جمع کردم فرستادم تبریز. بیشتر نمی تونم
ولی بعضی وقتا دیگه رسما کم میارم بخدا. چه جوری بگم، احساس می کنم نفسم داره بند میاد از بی شرفی و دروغ و ریای این دزدهای بی همه چیز با پیشانی های سیاهشون. و اینکه مردم به درد و خفت عادت کردن. به زندگی ای که از دور بیشتر شبیه به مرگ تدریجیه.
1-با فرض بر اینکه مردم ایران را اخته کرده اند؛ با باتوم و گلوله و ترس از کهریزک و بطری نوشابه، از بس دنبال یارانه و مرغ دویده اند پاهایشان توان جنگیدن و دویدن سهل است، تاب ایستادن هم ندارد
2-همۀ پول و اسلحه هم دست آخوند و پاسدار نظام است
3- آخوند ول کن 5 تا یک تومنی (که دیگه پیدا نمیشه) نیست، چه برسه به اینکه مملکتو به صاحبان اصلیش، مردم پس بده. اینا زالو های مفتخوری هستند که تا آخرین قطره خون ایران را نمکند، ول نخواهند کرد
4- هیچ دولت خارجی هم دلش برای مردم ایران نسوخته و نخواهد سوخت
5- اوضاع مملکت روز بروز بد تر خواهد شد. گرانی ها بیشتر، چون اقتصاد مال خره
6- برای این اشغالگران، اینکه آب دریاچه و رود ها خشک بشه، و نفس مردم هم بگیره و 10 میلیون معتاد بشن و کلۀ همدیگه را بکنن بخورن، مهم نیست. اینها بر خوان یغما نشسته اند، چه باک
7- فعالیت های مالتی میلیاردی$ ج ااسلامی برای پایداری رژیم بشار اسد در سوریه، جانم فدای غزه و فلسطین، چرخاندن ارتش حزب الله لبنان، رسیدگی به کمبودهای مسلمانهای عزیز میانمار، کما فی السابق تخته گاز ادامه دارد
هفشده تا دیگه می تونم بنویسم ولی حوصله مون سر میره
@ goldeneverstand نه من ته دلم جنگ نمیخوام ولی بر فرض اگر هم جنگ بخوام، شما حق نداری جلوی من برق سه فاز بپرونی، مگر اینکه فکر بهتری داشته باشی
جنگ نمیخوام ولی دلم میخواد 20-30 تا ازگردن کلفت ترین آخوند و پاسدار ها را وسط میدان امام خمینی آویزون ببینم. مثلا مجتبی خامنه ای و اون امام جمعۀ گه خاتمی کریه المنظر و شریعتمداری (کیهان) وچند تا سردار ریشوی سپاه از قبیل بشکه فیروزآبادی و خلاصه کاندید ها کم نیستن
کاش یکی از دوستان فرهیخته مون بیاد اینجا و مارو آگاه کنه، به ما دلگرمی بده که راه و چاره دیگر هست. از خودمون باید هر روز بپرسیم. سرمونو تو برف نکنیم و بگیم ایشالا به خیر میگذره
50 یا دویست سال دیگه زیر عمامه بمونیم خوبه؟ دوست داریم رهبر بعدیمون کی باشه؟ مجتبی خوبه؟
ننگی بالاتر از سر نهادن به ولایت فقیه روی کرۀ زمین هست؟
اگر راه حل دیگری ندارید، الکی قمپز روشنفکری در نکنین، ژست ایوای مامانم اوف میشۀ ضد جنگ نگیرین، تئوری پوچ امید به امام زمان نبافین. آقایون و بانوان دکتر مسائل اجتماعی – سیاسی – اقتصادی، یه چیزی بگین که ما بیسوادها قانع بشیم.
جنگ خانمانسوز مردم ایران 33 سال پیش شروع شده است….مردم تازه کم کم دارن متوجه میشن
عزیز جون گفت:
کاپیتان عزیز مواردی که ذکر کردید صحیح هستند . اما گاهی باید سقوط کرد برای صعود کردن.
بگذارید چیزی رو تعریف کنم. من از خانواده ی مذهبی هستم. البته خانواده ای که منطقی و مذهبی هستند. و خیلی زیاد خانواده ی مذهبی خوب میشناسم.
پدر و مادر من با اینکه نه از خانواده ای ثروتمند بودند و نه تحصیلکرده, طوری ما رو بزرگ کردند که ما هچ تفاوتی بین دختر و پسر حس نکردیم. تا اینکه رفتیم تو جامعه و خرد شدیم و خورد تو ذوقمان.
هروقت از بدی قوانین و نقض حقوق زنان گفتم ، مادرم میگفت نه تو بد بین شدی ، اسلام که این قوانین را ندارد. چرا که مادرم پدرم را دیده بود. مادرم بعد از اینکه همه ی ما به دانشگاه رفتیم، تصمیم گرفت درس بخواند و دیپلمش را بگیرد. ماه رمضان میرفت مدرسه، پدرم افطار درست میکرد، سفره را پهن میکرد، منتظرش میشد تا بیاید. مادرم این را اسلام میدانست. گذشت و خواهرم ازدواج کرد. خواهر من شخصی است احساسی و مذهبی. با پسری مثلا مذهبی ازدواج کرد. پسری که فقط دروغ بود و دروغ بود و دروغ … فارغ التحصیل از دانشگاه امام صادق . چه ها که خواهرم نکشید . پسر نه اهل نماز بود نه اهل روزه. فقط تظاهر میکرد به مسلمان بودن. حق زن؟ زن مگر کلفتی بیش است؟ الان خواهرم درگیر دادگاه طلاق است. یک سال است که زندگی ما جهنم شده. شوهرش قاضی را میخرد. در دادگاه به دروغ دست به قران میگذارد و میگوید من با زبان روزه قسم میخورم. میاید بیرون آب میخورد و به ریش ما میخندد. ما اصلا تا به حال کارمان به دادگاه نکشیده بود. قوانین اسلام قوانینی بود که در خانواده ی ما اجرا میشد، حقوق برابر، دروغ ممنوع و … مادرم اصلا فکر نمیکرد جامعه را اینقدر گه گرفته باشد. چند روز پیش به مادرم گفتم، پرورش یک چنین زالویی (دامادمان ) تنها از جامعه ای مثل ما بر میامد. چرا که در هیچ جامعه ای با تظاهر نمیشود پیشرفت کرد ، الا ایران اسلامی ما. یک بار مادرم تو دادگاه حالش بد شده بود، بغض کرده بود و رو کرده بود به قاضی و گفته بود : پس زن آدم نیست؟
فهم قوانین مزخرف جامعه برای مادر من خیلی گران تمام شد ، ولی شد. همه ی اینها رو گفتم که بگم درست است که الان آدم دلش ریش ریش میشود برای مردم کشورمان. درست است که الان شرایط فاجعه ست. اما ما باید این دوران رو سپری کنیم, تا به درک درستی از نواقص جامعه مان برسیم. ما باید به اون درجه برسیم که منتظر نباشیم که دولت های خارجی با اون ماسک های مسخره ی حقوق بشرشان حقمان را بگیرند و بدون هیچ چشمداشتی دو دستی تقدیممان کنند. ما باید بتونیم، مسولیت اشتباهاتمان رو بپذیریم و همه را گردن اعراب و امپریالیسم غرب و امریکا نندازیم. ما باید اصول مذاکره کردن رو یاد بگیریم. ما باید بتونیم به درستی هرم مدیریتی کشور را بچینیم. و برای رسیدن به همه ی این باید ها ی لازم جهت صعود، گاهی باید سقوط رو هم تجربه کرد. چرا که پایان شب سیه سپید است.
کاپیتان بابک گفت:
عزیزجون.
فرمایشات شما گل. اولا که در خونه خودتون هم کمی روده درازی کردم
من برای شما بسیار احترام قائل هستم. گفتار و منشتان را دوست دارم
با یک جا ی گفتۀ شما مخالفم….نا فرم بقول بانو هما
نوشتید قوانین اسلام قوانینی بود که در خانواده ی ما اجرا میشد، حقوق برابر، دروغ ممنوع
اینها را حتما می توانیم در قرآن پیدا کنیم، ولی اگر هما ن را ورق بزنیم، پشت صفحه نوشته در کمین غیر مسلمان بشین، و همین که حواسش نبود، بزن شکمش را سفره کن، چشمشو در بیار، بعد برو اموالشو بدزد و به زن و بچه ش هم تجاوز جنسی بکن که بری بهشت و او نجا هم بخور و بخواب و با حوری و غلمان برو سانفرانسیسکو. کاملا مطالبی باب طبع عرب تشنه و گرسنه و شهوتی 2000 سال پیش. آنچه در خانۀ شما می گذشت، نشانۀ سرشت پاک و وجدان بشری پدر و مادر گرامی تان بود، نه قوانین اسلام
قوانین اسلام همین خامنه ای و خاتمی و دروغ های احمدی نژاد و دادگاه شوهر خواهر شماست. این از این
در مورد نیاز به سقوط برای صعود هم، با اینکه آرمان و گفتۀ زیبایی است و در شرایط نرمال تاریخی، در یک اجنماع سالم شدنی بنظر می رسد شوربختانه امروز که سر بازهای امام زمان برای اجلاس سران متعهد در تهران حکومت نظامی براه انداخته، لولۀ مسلسل هایشان را برای ایجاد رعب به سوی مردم بیگناه کشورمان نشانه گرفته اند، بوضوح می بینیم که دشمن آب و خاکمان بر ما چیر ه شده است
کسانی که اینرا انکار می کنند، یا نادانند، یا خائن
بنابراین راه رهایی و صعود که شما با پاکی و خوشدلی آرزویش را در سر می پرورانید، از آنجا شروع می شود که یا مردم برخیزند و کشورشان را از دشمن پس بگیرند، یا با هجوم نیرویی از خارج اوضاع مملکت برگردد. من راه سومی نمی بینم. مسیر اصلاح و ترقی بسته است. رود کارون، دریاچۀ ارومیه را خشک کردند، دیروز دیدم گویا آبراهی در گیلان هم در خطر است و عمق آبش از 8 متر به 1.5 تا 2 متر رسیده. یک فاجعۀ محیط زیستی دیگر. این قوم براستی برای نابودی و چپاول ایران کمر بسته اند
به عبارت ساده تر، تا آخوند حکومت می کند، صعود غیر ممکن است دوست نازنین
عزیز جون گفت:
ممنون از پاسخ کاپیتان بابک عزیز،
فکر کنم اینجا سو تفهامی ایجاد شده. «نوشتم قوانین اسلام قوانینی بود که در خانواده ی ما اجرا میشد، حقوق برابر، دروغ ممنوع»
منظورم این بود که برای مادر من اسلام همین بود و تا وقتی که این مشکلات برای خواهر من اتفاق نیفتاده بود ، به هیچ وجه راضی نمیشد که روی دیگر قضیه ( قسمت چرک قوانین را )را باور کند. این مشکلات مادرم را مجبور کرد که علی رغم میل باطنیش و اینرسی بالایش به قوانین ضد زن کشورش هم سرکی بکشد. منظور من این است که امثال مادر من در جامعه کم نیستند و آدم هایی شبیه مادر من، شاید از جهاتی آدم های نا اگاهی باشند ولی لزوما آدم های بدی نیستند .
عطسه گفت:
اقا بیای بزنید ما رو نابود کنید هممون رو. با چارتا عمامه ترکوندن که حل نمیشه بیاید به قولی ریپ می مای فرند ریپ می
goldeneverstand گفت:
بابک. من جمله ام این بود: تو واقعا می خوای جنگ بشه؟
بعد جواب داده ای که تو حق نداری جلوی من برق سه فاز بپرونی.
من برق سه فاز ندیدم. در کامنتم نه تندی کرده ام و نه داد و هوار کرده ام. از تو سوال کرده ام. بدون خرد کردن طرف مقابلت با استفاده از عباراتی مثل «الکی قمپز در نکنین، و ژست ای وای مامانم اوف می شه، و آقایان و بانوان دکتر مسائل اجتماعی… » هم می توانستی جواب بدهی. اما ادبیات تو مثل اینکه تحمل حتی ذره ای حرف مخالف ندارد. حتی اگر این مخالفت به وضوح بیان نشده باشد.
کاپیتان بابک گفت:
من اگه ادبیاتی ببینم، تلاش می کنم در حد توانم با ادبیات درست و حسابی پاسخ بدم.
راستش از شما ادبیاتی ندیده ام. در چند ماه اخیر کار شما این بوده که بیایی اینجا و + ردیف کنی و یا آدرس وبلاگ و پست های خودتو تبلیغ کنی. ویولتا هم البته موقعی درست می گوید که هم نظز با شما بنویسد!
از دید من، ادعای شما بیشتر از دانش سیاسی-اجتماعی-تاریخی ات بنظر می آید و توی ذوق می زند
من به شما پاسخ مستقیم ندادم، برای اینکه چیزی نگفته ای که شایان پاسخ باشد. جواب سئوال شما را توی حرفهایم با عزیز جون، گنجاندم
آن قمپز و اوف شدن و دیگر چیزها هم لزوما خطاب به شما نبود ولی
if the shoe fits, wear it
هیچ وقت به شما «تو» نگفته ام. ولی شما این اجازه را به خودت دادی که منو تو خطاب کنی
ادبیات! یا لحن گفتارت را نرم ترکن، یا بزن کنار بذار باد بیاد
عطسه گفت:
وای چقدر باحال تاف باشید براتون سورپرایز دارم!
عباس میرزا گفت:
زیبا بود کیوان جان! پایان خوبی بود، دعای خوبی هم بود، خودش را و جمله مسلمانان را!
ايران دخت گفت:
سلام کیوان عزیز
یه حسی نوشتت به آدم میده که دلش میخواد داد بزنه خدایا ما را از جو زدگی بدون آگاهی نجات بده تا در دام هر دشمن دوست نمایی نیفتیم.
خیلی از شهدای جنگ یه شبه قاری و مفسّر قرآن آن هم به نفع جنگ و شهادت شدند.
کیوان گفت:
خبر جدید این خراب شده:
گوگل فیلتر شد …
کیوان گفت:
خبری که در مورد فیلتر شدن گوگل دادهام غلط بوده، مرا ببخشید.
سابقه ذهنی من از خواندن مصاحبههای مقامات امنیتی و جاسوس خواندن گوگل، در نتیجهگیری عجولانهام از یک نقص فنی بیتاثیر نبود. ولی از عجله خود در نشر مطلب شرمسارم.
یاد جوکی افتادم: یک مسافر تاکسی که در طول مسیر خوابیده بود، از صدای درگیری مسافران بغل دست خود که یک بانوی زیبا و یک آخوند بودهاند بیدار شده و به همراه آن بانو شروع به زدن آخوند میکند.
در پاسگاه مشخص میشود که زن به دلیل دستمالیهای آن آخوند به او حمله ور شده. از مسافر خوابیده دلیل حملهاش را جویا میشوند، میگوید فکر کردم انقلاب شده.
حالا حکایت ماست.
mehdi گفت:
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2012/08/120823_tajik_ballet_tamasha.shtml
ونداد گفت:
هما گفت:
برادر کاپیتان بابک
خشم ات رو می فهمم .
ولی برادر دور باد روزی که ازادی ما رو بیگانه رقم بزنه چون من عقیده دارم دور از جریانات نژادپرستانه ما مردم یک چیزهایی بیشتر از عراق و افغانستان داریم
اما
منم از بی مسولیتس حکومت در قبال زلزله اذربایجان عصیانی بودم (..هرچند واقعا باید تعجب کرد ؟…..) اما یک اتفاق بسیار زیبا افتاد
شبکه های اجتماعی برای اولین بار در این حجم دست بدست هم دادند و از اطلاع رسانی تا جمع کردن کمک های مردم و تا رفتن و رساندن کمک ها به مردم ان دیار کاری کردند کارستان
فکر می کنی چرا اقایان شروع به دستگیری خبرنگاران و ازار مردمی که برای کمک امده اند تا ….. در اذریابجان کردند؟
چون دیدند قدرت شبکه ها و وبلاگ ها و سایت های مجازی را
من در این مدت دوبار از شوق گریستم وقتی دیدم چه بی ریا ما مردم دست به دست هم دادیم و بدون اینکه ارگان های دولتی را قاطی ادم حساب کنیم به یاری هموطنان شتافتیم
کاپیتان
خیلی وقت بود سرخورده بودم ..مایوس …. نا امید
اما این روزها باور کردم ما مردم اگر بخواهیم می توانیم همه در یک جبهه کاری کنیم کارستان
گرما …گرانی ..کمبود ….ماه رمضان و…… هیچی نبود وقتی ما تصمیم گرفتیم به یاری مردمان دردمند بشتابیم
کاپیتان
جایت خالی
لذت …فقط کاش بودی و می دیدی و لذت میبردی و به ایرانی بودنت افنخار میکردی
اری ما مردم یک روزی یک جایی که اصلا معلوم نیست بدون هیچ کمکی بلند میشویم و می گوییم بس است .. تمام شد
و باور کن هیچ کسی در مقابل این سیل قدرت ایستادن ندارد
کاپیتان عزیز
خشم ات را می فهمم
اما ما مردم از مسلمان و غیر مسلمان از ازادمرد و رادیکال اگر بخواهیم یکی میشویم و کاری می کنیم کارستان
نمی دانم کی
شاید بزودی
لی لی خنگه گفت:
توي اين دو روز تعطيلات عيد فطر، 30 نفر تو دريا غرق شدن، 90 نفر تو تصادف كشته شدن…. اسرائيل اگه صبر كنه كلا» تو اين تعطيلات اجلاس از بين مي ريم…
کاپیتان بابک گفت:
بانو هما
من با شما هستم خواهرم. به شرافتم سوگند که حاضر نیستم مویی از سر هم وطنم کم بشه
ولی از اینکه او را تحت سلطۀ یک مشت بی همه چیز می بینم، عذاب می کشم، جوش میارم و هذیان میگم. شما باید منو تو این چند سال شناخته باشی
اگه قدم رنجه کنی و سری به منزل محقر من بزنی، دوتا آلبوم از فیسبوک فعلا بالای صفحه دارم. از همان روزهای اول، از زلزله و یاری های مردم و واکنش دولت خبر دارم عزیز. با چند نفر که در تبریز زندگی می کنند تماس روزانه داشته ام. افتخار می کنم که خودم چندر غازی گردآوری کردم و به تبریز رساندم
یگانگی مردم و یاری رساندنشان، که بنظر من بیشتر نه از حب علی، بلکه از بغض معاویه بود، ستودنی است.
چرا که در زلزله ای بسیار بزرگتر (بم) چنین هم آهنگی ملی را ندیدیم . تلفات جانی زلزلۀ آذربایجان به 500 تن نرسید. بگذار حتی یاری دهندگان را بگیرند و ببندند. با رویش ناگریز جوانه چه می کنند؟
من هم منتظر آنروز هستم و امید دارم که
یک جایی که اصلا معلوم نیست بدون هیچ کمکی بلند میشویم و می گوییم بس است .. تمام شد
عزیز جون گفت:
یک جایی که اصلا معلوم نیست بدون هیچ کمکی بلند میشویم و می گوییم بس است .. تمام شد
گردو گفت:
کاپیتان عزیز
من دعا میکنم خدا اونروزی رو که تو منتظرش هستی هیچوقت نرسونه برادر.
متاسفانه فقط یک لفظ آخوند که شما دائم تکرار میکنی جلو چشماتو گرفته و به واقعیتهای مملکت توجه نداری.
اون چیزی که شما ازش متنفری یعنی بیش از نصف مردم ایران. واگر اونروز که شما آرزوشو داری بیاد یعنی ما باید بیش از نصف مردم خودمونو ندیده بگیریم. و این شدنی نیست.
کاپیتان بابک گفت:
گردوجان
سرم درد گرفته از کامنتت
منم دعا می کنم شما دفعۀ بعد، قبل از اینکه بخوای بمن ثابت کنی که تو باغ نیستم، آخوند جلوی چشمامو گرفته به واقعیت های مملکت توجه ندارم، درست بالای نوشتۀ من، کامنت بانو هما را بخونی و ببینی که آنروزی که من نوشتم (جملۀ آخرم) و شما آرزو می کنی نرسه، دقیقا» کل جملۀ بانو هما رو کپی پیست کرده ام. خب؟
یا من شدیدا در اشتباه هستم، یا شما اصلا متوجه کامنت من نشدی وگرنه اینقدر بی منطق و نامربوط نمی نوشتی. من آرزوم روز آزادی ایرانه. اونوقت شما دعا می کنی اون روز هیچوقت نرسه؟!
من آرزو می کنم (همونطور که بانو هما هم میگه) مردم ایران یه روز طاقتشون تموم بشه، بگن دیگه خفت بسه و بلند شن مملکتو از این بی ناموس ها بگیرن. اگه شما از این آرزوی من خوشت نمیاد، ورودت به جبهۀ ولایت فقیه مبارک! اصلا برخلاف کامنت ها ی دیگه ت، ایندفعه کلا (با عرض پوزش) پرت و پلا نوشتی عزیز برادر. هر چی می خونم گیج تر میشم
من از چی متنفرم که شما میگی بیش از نصف مردم ایرانه؟ شما می دونی من از چی متنفرم، یا حدس زدی؟
نصف بیشتر ایران آخوند دزد مفتخور و بسیجی و پاسدار خائنه ؟ اگه اینطوره خب به درک که بمیرن. چرا اینقدر گستاخانه میگم؟ برای اینکه یقین دارم قشری که خون مردمو تو شیشه کرده نصف مردم ایران نیست. ومن برای روشن شدن افکار شما که تاریکی (سوتفاهم؟) رویش پرده کشیده، برای n مین بار میگم که من از دروغ، ولایت فقیه، حکومت اسلامی، مقام دولتی یا مجلسی داشتن آخوند، ریشو های بیسواد و چاقوکش عرب مثل اون دبنگوزها برادران لاریجانی، و صد ها مانند آنها، حجاب اجباری و خلاصه کلیت سیستم جمهوری اسلامی دزدان و چاقوکشان متنفرم. فکر می کنم 5 تا 10 درصد بیشتر نباشند. اگر 20 درصد هم باشند، بازم آنها را دشمن ایران و ایرانی میدانم و ازشان متنفرم
حالا شما یه کم منو روشن کن، اشتباهاتمو بگو. به من بگو چه جوری می خوایم به آزادی برسیم. اگرهم به نظر شما همین موجودات که جلوی چشم منو گرفتن خوبند، یا اگه به آزادی مغتقد نیستی، به در و دیوار نزن جون جدت. حرفتو رک و پوست کنده و در حد دیپلم ما بزن
عطسه گفت:
اینا میانه رو هستن معلوم نیست واسه چی میجنگن برای چی حرف میزنن چی میخوان نمیدونی چقدر از این آدمها بیشتر متنفرم اما بذار یه جور دیگه بگم یکم این سر دردت کم بشه..
میخواست بگه ما مردم هم یه جورایی مقصریم و قبولشون داریم و مذهب جلو چشمون رو گرفته و این چیزا رو نمیبینیم . اما چرا گفت اون روز نرسه فکر کنم میخواست یه کار بد کنه یه اتفاق دیگه افتاد !
آخه بعضیا میگن ولایت ولایت الهی ولایت خدایی خب اگه گوه نباشه کسی نمیخوره . بذار همه برن تو فیسبوک و مای اسپیس و .. لا اقل رای نمیدن و نماز جمغه نمیرن و ومرگ بر ضد ولایت نمیگن و نمیجنگن واسه آخوندا حتما باید تفنگ دست بگیرن برن تو خیابون شورش کنن؟ گردو، اگه بده فحش بده صداتو همه بشنون شاید سر عقل بیان این نصف ملت اما اگه خوبه بیا دعا کن ! بذار همه فحش بدن هر یک فحش پایه های نظام رو میلرزونه و تهدید میکنه هه!
گردو گفت:
کاپیتان عزیز.
یعنی بفرمایید ما اصلا با شما بحث نکنیم دیگه. وگرنه شما سردرد میگیری. عزیزم انکه گفت سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند منظورش به من نبود. به کسی بود که سرش درد میگیره.
جواب من هم صرفا پاسخ به کامنت بالایی شما نبود. جوابی بود به برداشت کلی خودم از آرزوهای شما که در جاهای مختلف بیان کردین.
من فرض میگیرم اصلا آخوندها و طرفدارانشون 5% مردم ایران.
هیچ مکتب آزادیخواهی تایید نمیکنه باید این 5% رو کشت. الا استالینیسم.
حالا شما بگو کجای کار وایستادی. منکه تکلیفم روشنه.
کاپیتان بابک گفت:
بازم نشد. شما گیر دادی به سر درد من و صغری کبری می کنی
آخه منطقت کجا پرید دوست گرامی؟ میخوای بگی اینکه شما این بالا نوشتی بحث بود؟!
من باید کف دستمو بو کنم که حرفی که شما زیر کامنت می نویسی صرفا جواب به کامنت من نیست؟
خوب یه اشاره ای ، یه نشونی بده که بدونم در بارۀ چی داری حرف می زنی. من که علم غیب ندارم
—————————–
دوست عزیز، من بلد نیستم زبونمو گاز بگیرم، یه چیز بگم و منظورم چیز دیگه ای باشه. حرفمو رک و راست میگم. اینجا شما طفره رفته ای و اگه جواب مستقیم و روشن ندی، خواه ناخواه شک می برم که
A شما طرفدار پایداری نظام جمهوری اسلامی هستی (و در صورت بدترش از این نظام بهره می بری)
B یا من را قابل و شایستۀ پاسخ نمی دانی
در هر 2 صورت بهتره من دیگه شما را مخاطب قرار ندم.
—————————–
گردو: من دعا میکنم خدا اونروزی رو که تو منتظرش هستی هیچوقت نرسونه برادر.
1- آن روزی که من منتظرش هستم و شما دعا می کنی هیچوقت نرسه دقیقا کدام و چه جور روزی است؟ (لطفا حاشیه نروید و به اصل مطلب بپردازید)
گردو: اون چیزی که شما ازش متنفری یعنی بیش از نصف مردم ایران.
2- مقصود شما از «اون چیزی» چیه که بنظر شما یعنی بیش از نصف مردم ایران؟
——————————
در ضمن اگه اشتباه کردی، می تونی بگی اشتباه کردم. فقط ازت خواهش دارم یه چیز دیگه را مطرح نکنی و از لحاف ملانصرالدین ننویسی..خلاصه توپ تو زمین شماست و من بگوشم و بطری آسپیرین دم دست
—————————–
اگه شما اومدی و رک و مستقیم این دو تا جمله تو روشن کردی، اونموقعی من به شما میگم کجا ایستادم و با اون بر فرض 5% هم با اینکه قبلا گفته ام (و شما کم لطفی می کنی) دو باره میگم چیکار می کنم. مطمئن بدون 95% مردمو فدای اونا نمی کنم (چیزی که بنظر من الان داره میشه)
گردو گفت:
کاپیتان عزیز.
از نظر من روح شما خیلی لطیف تر از اینه که تو بحث سیاسی شرکت کنی. برای همین گفتم سری که درد نمیکند دستمال نمیبندند.
من گوشم از این تهمتها پره و شما هم هرچی بگی ازت ناراحت نمیشم. فقط از فحش ناراحت میشم اونم اگر از دهن یک آدم حسابی مثل شما بیرون بیاد.
قبول میکنم که اشتباه کردم دوباره باهات وارد بحث شدم. هرچند بقول خودت یک کم شیطنت هم توش هست. ولی نمیدونم چرا این نکته رو نمیگیری.
آقا بگذار این سلام علیکمون سر جاش باشه. گور بابای سیاست. ما که اینجا نمیخوایم برای دنیا تکلیف تعیین کنیم. یک بحثی میکنیم که هم یک چیزی یاد بگیریم و هم از مصاحبت هم لذت ببریم. اگر قرار باشه شما انقدر عصبانی بشی یا حرص بخوری من اصلا راضی نیستم.
کاپیتان بابک گفت:
باشه. سلام علیکمون سر جاش می مونه
من 2 تا توضیح ساده در بارۀ جمله های خود شما پرسیدم، شما حالا بدلیلی که برای من مشخص نیست از زیرش در میری. من A و B گذاشتم برای جواب ندادن شما که نگی تهمت می زنم. شاید شق سوم C هم داشته باشه ولی مهم نیست.
ما تو این بلاد کفر به این کاری که شما کردی میگیم SPIN که مترادف پیچوندن و طفره رفتنه
من آماده بودم که ازت «چیزی یادبگیرم» که مستفیضم نکردی. اینجا، در این مرحله، با شما قصد بحث سیاسی نداشتم
ممنونم از کلمات محبت آمیزت در بارۀ لطافت روح و اینکه شما راضی نیستی من عصبانی بشم وحرص بخورم و باز صغری و کبری. همین جواب شما هم ، خوب بگردی، ضد و نقیض توش هست
چون من صادقانه و دوستانه سئوال کردم، و شما حتی حاضر نیستی دو تا جملۀ خودتو رو شن کنی، مجبورم بگم که متاسفانه جوابتو باور نمی کنم
چرا متاسفانه؟ چون بمراتب ترجیح می دادم منو (به قول خودت) عصبانی کنی و حرص بدی، تا اینکه با بهانۀ حفظ صحت مزاج من مهم ترین مسائل کشورمون (همون دو تا جملۀ خودت) مانور بدی. ریشمو تو آسیاب سفید نکرده ام که هم وطن گرامی
و نمی دونم اصلا چرا از فحش «مخصوصا از طرف شخصی مثل من» نام بردی؟ من تو این چهل و چند سال کمی ساده و «امریکایی» و خیلی رک شده ام. نکته های زیر آبی را خیلی وقت ها درست نمی گیرم. مثل شما جوونا نیستم که 33 سال از دوز و کلک و دروغ و حرفهای دولبه گوشم پر شده باشه
پیروز و شاد باشی و بدرود
عطسه گفت:
در چند کیلومتر دور تر وقتی کرت لوله شات گانش را در دهان گذاشت و ماشه را میچکاند در حالی که مرد بیچاره زیر لب امواج ضعیفی را با فرکانس زیر به اطراف پخش میکرد ، تنها دغدغه خدا ، شدت و شتاب و چگونگی پاشش تکه های مغزش روی دیوار بود.
vasat piaz گفت:
NA MARBOOOOT
:
English MAN:
در این مقاله نویسنده با اشاره به تجربه شخصی خود و استناد به مواردی از گفت و گوهای نمایندگان ایران با کشورهای خارجی نتیجه گیری کرده که تعارف را باید به عنوان مؤلفه ای فراتر از تعاملات روزمره میان مردم ایران مورد بررسی قرار داد. چکیده از نوشتار «دِ بِلِیگ» را در ادامه خواهید خواند.
شاید اشتباه کنم، اما به گمانم باید اولین مرد انگلیسی ای باشم که از انقلاب ۱۹۷۹ ایران تا به امروز برای اخذ تابعیت ایرانی درخواست داده ام. ماجرا از این قرار بود که از همان اول کار، یک آقای خوش رو و برخورد از ادامه امور اتباع بیگانه ی دولت ایران، با چهره ای خندان در پاسخ به درخواست من گفت، «خوشحال می شویم که درخواستتان را دریافت کنیم،» و ادامه داد، «مایه افتخار است که مورد [درخواست] شما را، با این همه کمالات حضرتعالی، بررسی کنیم.»
بعدش هم تأکید کرد که، «شانس خوبی دارید که پاسخ مثبت دریافت کنید.»
من هم که حسابی از صحبت های آقای متبسم اداره اتباع بیگانه به وجد آمده بودم هر چه فُرم و سند بود را با کمال رضایت پر کردم و بعد هم رفتم منزل و به خانم ایرانی ام خبر خوش را دادم. ایشان هم پرسید «خیلی هم خوب، اما کدام کمالات؟»
باری، شش هفته ای گذشت و من به فرموده آقای خوش اخلاق اداره اتباع برای دریافت نتیجه مراجعه کردم. همان مسؤول به کارم رسیدگی کرد، و عیناً مثل بار اول از دیدن منی که این همه «کمالات» داشتم کلی خوشحال بود. گفت برایمان چای آوردند و از اوضاع سلامتم پرسید و جویای احوال خانواده ام شد و از هر دری سخن راند. بعد هم به طور خصوصی و سِری مرا در جریان پیشرفت پرونده ام گذاشت که «همه چیز به خوبی پیش می رود.» دست آخر نیز از من خواست که شش هفته بعد مجدداَََََ به نزدش برگردم.
درد سرتان ندهم، هشت ماه بعد، چهار–پنج باری سراغ مسؤول مهربان اداره اتباع بیگانه رفتم و هر دفعه هم آش همان آش و کاسه همان کاسه، — پذیرایی مفصل، چای و کلی جملات محبت آمیز. با این برخورد، کوچکترین شکی نداشتم که اسمم رفته آن بالا بالاها و به کارم رسیدگی می کنند و لابد کاغذبازی ایرانی همین است دیگر، دارند درباره کارم تصمیم می گیرند.
اما صبر هم حدی دارد و نمی توانم دقیق بگویم از چه زمانی بود که به کل این روند مشکوک شدم.
بعد از اینکه کارم چند بار به جلسه بعد موکول شد تصمیم گرفتم درباره پروسه درخواست تابعیت ایران تحقیق کنم و در کمال ناامیدی متوجه شدم اساساً در ایران چیزی تحت عنوان درخواست تابعیت وجود ندارد و تنها مرجعی که می توانست درباره چنین مسأله ای تصمیم گیری کند کابینه دولت بود،— که آنهم در مورد من بعید بود.
خلاصه، به این نتیجه رسیدم که همه اسناد و مدارکی که به من داده بودند و ملاقات های مکرر من یکسره صحنه آرایی محترمانه ای بوده و من بی خبر از همه جا قربانی «تعارف» شده بودم.
یادم هست در تهران یک مستخدم داشتیم که اصرار داشت همیشه مرا «دکتر» خطاب کند و به این وسیله مرا ارج و قرب بگذارد، من هم که دکتر نبودم هر بار می گفتم «ممنون اما من دکتر نیستم.» تا این که یک روز کُفری شدم و بانگ برآوردم که «بابا جان به چه زبان بگویم؟ من دکتر نیستم.» مستخدم ایرانیمان هم پاسخ داد «خدا بزرگه، می شی، [!]»
برخی صاحبنظران بر این باورند که تعارف ریشه در باورهای صوفیانه در رد دنیا و مطامع مادی دارد. شاید هم به «تقیه» مربوط باشد که بر پایه آن در مذهب شیعه، پیروان می توانند در صورت خوف ضرر و خطر، باورهای مذهبی خود را مخفی نگاه دارند. غربی های بسیاری را می شناسم که با دلخوری از تعارف یاد می کنند و آن را نشانی از گرایش عمومی ایرانیان به مخفی کاری و پوشاندن همه چیز در هاله ای از ابهام می دانند.
تعارف به ویژه برای آمریکایی ها می تواند مایه سردرگمی و دردسر فراوان باشد، دلیل این امر نیز تفاوت ماهیت فرهنگ آمریکایی است که روراست بودن، سادگی و منش غیر رسمی و بی تکلف را ارج می نهد.
«جان لیمبرت»، دیپلمات بازنشسته آمریکایی و از گروگان های سابق آمریکا در ایران حدود ۵۰ سال است که با فرهنگ و تار و پود جامعه ایران سروکار دارد.
این دیپلمات آمریکایی می گوید «ما آمریکایی ها به طور غریزی به دنبال آشتی دادن تفاوت ها هستیم در حالی که ایرانیان ترجیح می دهند با آنها زندگی کنند.» لیمبرت ۴۴۴ روز از اقامت خود در ایران را به عنوان گروگان بین سال های ۱۹۷۹-۱۹۸۱ به سر برد و در همان دوره، در ۱۹۸۰ در کنار [حجت الاسلام] سید علی خامنه ای در تلویزیون ایران ظاهر شد و با فارسی روان خود به شوخی به وی گفت که گروگان گیرهایشان «زیادی تعارف کرده اند.» و ادامه داد که اینقدر میزبانان خوبی بوده اند که راضی نشده اند میهمانان آمریکایی به خانه خود بازگردند.
گروگان های سفارت ایالات متحده در نهایت به کشورشان برگشتند و پرونده آن تعارف مورد اشاره «جان لیمبرت» نیز بسته شد؛ اما همه تعارف ها هم معمولاً به نتیجه ای ملموس ختم نمی شوند و پایانی آزاد دارند.
شاید بتوان گفت که پرونده هسته ای نیز یکی از همین موارد است. همان طور که در مورد شخص من و دیپلماسی خودم هم اتفاق افتاد: در سال ۲۰۰۴ میلادی درخواست تابعیت ایران را تسلیم کردم؛ در این اثنا «کمالاتم» نیز به هیچ وجه کاسته نشده اما هنوز که هنوز است چشم انتظار پاسخم.
گردو گفت:
vasat piaz
عزیز
مرسی از مطلب
ولی برادر اگر لینک خبرشو میگذاشتی هم جا کمتر میگرفت وهم امانت داری منبع خبر شده بود.
vasat piaz گفت:
رو چشم
vasat piaz گفت:
هما گفت:
برادر گردو
درست می فرمایید
همنطور که ما گدشتگان را قضاوت می کنیم مسلم بچه های ما هم مارا قضاوت خواهند کرد
مثلا من همیشه با خودم می گویم نسل پدران ما چطور برای بدست اوردن ازادی سیاسی نداشته شان تمام ازادی های ما را نابود کردند و کاری کردند که ما بجای زندگی کردن مثل انسان های عصر حجر فقط به تنازع بقای روزانه دچار شویم
با خودم جواب میدهم که حتما بخاطر ضعف اطلاع رسانی انان نمیدانستند و این قوم را نمی شناختند . اما وقتی می بینم روشنفکران ما و دانشجویان ما مخصوصا انان که در اروپا و امریکا تحصیل میکردند و علی الاصول باید ذهن بازتری میداشتند چطور دنبال رو مردم عوام شدند و زیر علم ملایان سینه چاک دادند راستش می ترسم که ایا ما نیز اشتباه نمی کنیم ؟
اگر 20سال دیگر کشور ما مثل امروز عراق و افغانستان شد چه ؟ انوقت ما را لعن نخواهند کرد که امنیت را هم بعلاوه باقی ازادی ها از ایشان گرفته ایم ؟ یا اگر بجای ایران بیست سال دیگر 30 کشور کوچولوی تجزیه شده داشته باشیم چه ؟
البته مسلم نباید از ترس داشتن چنین اینده ای هیچ کاری نکرد و سکوت پیشه کرد اما راهی به هر جهت رفتن و کشور را زیر یوغ بیگانه بردن هم بنظر راه مطلوبی برای نیل به ازادی نیست
عطسه گفت:
آزادیم دیگه نیستیم؟ مشکل چیه؟ اشغالگران که خودی هستن خالا یکم گیر میدن به موی سر و این چیزها مهم نیست دیسکو نمیریم یواش یه پارتی ای تدارک میبینیم دوست و غریبه رو میاریم حالا این وسط یکم کافیه حکومت کوتا بیاد جنگ نشه بعدش هم انرژی هسته ای رو بیخیال بشه و پول نفت رو به جیب فلسطینیا نریزه و یکم صادق تر باشه و رای ملت رو حساب کنه .همیناست دیگه آزادی ؟
خوشم میاد این آخوندا این چند سال اشتباهات بزرگی کردن که الان نمیتونن جمش کنن وگرنه ما حالا حالاها تو باغ بودیم !
هما گفت:
یک موضوع بی ربط
(از علی رضا رضایی)
موسوی طوریش بشه ، فیس بوک قیامت میشه !
متأسفانه میرحسین موسوی دچار عارضه قلبی شد و این موضوع ظرف نیم ساعت باعث ورود جنبش سبز به فاز جدیدی به نام «راستی ما هم یک جنبشی داشتیم» گردید . در این فاز جدید فقط طی بیست و چهار ساعت گذشته میلیونها نفر با تجمع گسترده در «فیس بوک» که از 25 خرداد 88 به اینطرف بیسابقه بود ضربات عظیمی به جمهوری اسلامی و سران آن وارد آوردند که اوج این ضربات جائی بود که عکسهای پروفایلهای فیس بوک به عکس میرحسین موسوی تغییر پیدا کرد . البته تمام ناظران همچنان معتقدند که این اتفاق مهم هنوز تا رسیدن به آن فازی از جنبش که عکس پروفایلها به تصاویر سیب و استیو جابز تا چهلم آن مرحوم تغییر پیدا کرده بود فاصله زیادی دارد لیکن نظام برای سرکوب جنبش واقعاً پیشبینی همه جا را کرده بود جز اینکه موسوی سکته بکند .
بر این اساس و حسب موج میلیونی حرکت جنبش در فیس بوک ، 83% از افرادی که تا همین دیروز درباره کشتارهای دهه شصت از موسوی یک عالمه سوال داشتند با پیوستن به 77% از کسانی که علاوه بر سوال از موسوی فحش هم بهش میدادند از طریق استتوس موفق به اثبات این شدند که قلب موسوی از حصر خارج شده ، 74% از اصلاح طلبها از طریق کامنت موفق به حذف چهارصد نفر از لیست دوستانشان و کشف توطئه سازمان مجاهدین در انتشار اینگونه خبرها و مربوط کردن این موضوع با نشست غیر متعهدها در تهران و گرفتن تعهد کتبی از بان گی مون برای آزاد کردن زندانیان گردیدند ، 69% تئوریسینهای جنبش از طریق لایک زدن به عکسها موفق به برپائی تجمعات وسیعی در مقابل محل بستری موسوی شدند ، 94% ناظران از طریق چت فیس بوک موفق به مخالفت با طرح تجمع مقابل بیمارستان گردیدند و 32% از فعالین شدید تمام انواع جنبشهای فیس بوکی اعم از سبز ، زنان ، دانشجوئی و غیره ، ده ساعت بعد از ماجرا گفتند تو رو خدا یکی به ما بگه چی شده ؟
به همین مناسبت پنج طرح موفق دیگر نیز از طریق مسیجهای فیس بوک بدست ما رسید که واقعاً چون فیس بوک دیگر جا نداشت اینجا منتشر میکنیم :
– در این شرایط زهرا رهنورد را فراموش نکنیم و دو روز هم عکس او را بگذاریم بجای عکس فیس بوکمان .
– در این شرایط کروبی را تنها نگذاریم و بگردیم ببینیم اگر در شش ماه گذشته کسالتی چیزی داشته آنرا هم در فیس بوک منتشر کنیم .
– امشب ساعت ده چراغ فیس بوکمان را سه دقیقه خاموش و سکوت اعتراضی کنیم .
-با کپی پیست اتفاقات فیس بوک در گوگل پلاس باعث پیشرفت موج جنبش در عرصههای دیگر بشویم .
-میرحسین را تنها نگذاریم و همگی برویم سکته کنیم !
کاپیتان بابک گفت:
ماهه بخدا این علیرضا رضایی. نمک خالی
گردو گفت:
با عرض پوزش از کاپیتان و هما ی گرامی.
من حالم ازش بهم میخوره.
بنظرم خیلی پوفیوزه.
من عادت ندارم در مورد کسی اینجوری صریح قضاوت کنم ولی در این یک مورد شرمنده.
د گفت:
منم حالم ازش به هم میخوره، مردک بی همه چیز خودش از ایران فرار کرده رفته یه گوشه امن و هی مردم رو مسخره میکنه. خیلی ها هم با خوندن این اراجیف تحت تاثیر قرار میگیرن ومثل خود حرومزادش انفعالی عمل میکنند. در حالیکه جرقه خیلی از حرکت های بزرگ شاید از طریق همین اعمال فیس بوکی یا شبکه های دیگه اجتماعی باشه که ایشون اینطور یخ و لوس مسخره شون میکنه. راست میگی خیلی پفیوزه.
کیوان گفت:
بدون شرح اضافه:
http://www.rahsanews.com/archives/46947
و
http://www.rahsanews.com/archives/46983
شاهین گفت:
از شدت خشم نمیدانم چه بگویم . بسیار غم انگیز بود
:((
گردو گفت:
شاهین جان!
من جوابو میگذارم همین پایین که بین کامنتها گم نشه.
رهنود قشنگ دادن البته خوبه ولی کافی نیست. بنظر من اصلا تعریف خوبی باید با عملی بودن یک راهکار سنجیده بشه و نه با تعریفهای استاندارد.
این رهنمود شما هم هر چند قشنگه ولی مخاطبانش فقط میتونند اهالی فکر باشند و نه مردم عادی.
وقتی از بضاعت یک ملت صحبت مبکنیم یعنی همه اجزاء از دولتمردان گرفته تا دانشجو و روشنفکر و بازاری و سرمایه دار و زمین دار و مردم کوچه بازار همه، و تواناییها و ناتوانیهای آن ملت درجزء وکل، و نه فقط یک لایه روشنفکر که متاسفانه همیشه از بدنه اصلی جامعه دور نگه داشته شده است.
در مورد امکان بررسی شرایط مشخص، مشکل خیلی به فاصله زمانی ارتباط پیدا نمیکنه . چه بسا در عصر جدید هرچه زمان بیشتر بگذره این بررسی راحت تر میشه، چون منابع اطلاعات ارزش امنیتی خودشونو از دست میدند و به مرور دسترسی به آنها راحت تر میشه.
چیزی که مهمه اینه که بتونیم تمام عوامل دخیل، از جمله طرز تفکر و احساسات گروههای مختلف مردم، توازن نیروهای سیاسی و میزان نفوذ آنها در بین مردم (1) ، میزان تحربه سیاسی گروههای مختلف مردم، جو غالب سیاسی و فرهنگی در داخل کشور (2) و دنیا (3) ، دسیسه های خارجی و میزان تاثیر آنها در زمان معین، همه اینها و خیلی عوامل دیگه رو روی دایره بریزیم وتازه آدمهای خبره که تحت تاثیر احساسات – مثل ملی گرایی یا مذهب – و گرایش سیاسی خود نباشند آنها رو بررسی کنند و نتیجه بگیرند آیا حرکتی که در آن شرایط انجام شده چه ارزشی داشته.
تازه اگر هم بررسی درست انجام بشه کی میتونه بگه درست بوده یا غلط؟ این تواناییهای ( چه از نظر تصمیم گیری و چه اجرا) یک ملتی بوده در آن شرایط خاص.
ماشین پراید با 3 تا سرنشین با بنزین ساخت ایران و لاستیک ایران تایر و نمیدونم روغن موتور فلان مارک نتونست از یک شیب 30 درجه با دنده دو بالا بره. بدون شک اینکه کی راننده بوه فرق میکنه ولی تعیین کننده نیست.
حالا این حرکت پراید قابل ستایشه یا سرزنش؟
در مورد جنگ ایران و عراق؛ اولا باید توجه کنیم که در شروع، ایران مورد تجاوز قرار گرفته بود و در دوسال اول شرکت در دفاع ازکشور امری منطقی بوده، ولی در مورد کش دادن آن برای به انحراف کشاندن انقلاب کاملا باهات موافقم.
ولی در اینکه چه کسانی این مسیر را هدایت میکردند باید دقت کرد. پیچیده ترین قسمت بررسی اینه که ما بتونیم این نیروها رو از هم تشخیص بدیم و به مقاصد آنها که همه در ظاهر پشت یک شعار مشترک پنهان شده پی ببریم. و اینکه منابع قدرت (4) آنها از کجا ناشی میشده که میتونستند نقش خودشونو ایفا کنند.
به صرف اینکه بدانیم همه در یک حکومت و تحت یک نام مشترک در قدرت بوده اند به هیچ وجه کمکی به تحلیل نمیکنه.
مثلا اونموقع میرحسین بوده نخست وزیر، موسوی اردبیلی بوده رئیس قوه قضائیه و موسوی تبریزی بوده دادستان کل ایران. بهزاد نبوی بوده وزیر پرقدرت. اینها نقشهای آشکار بوده که میبینیم همگی الان در لباس اپوزیسیون هستند و بعضی در شرایط خیلی سخت تو زندان و حبس.
حالا چه کسانی بنا به اعتقاد خود در این مسیر قرار داشته و چه کسانی دسیسه گر پشت پرده و هدایت اصلی رو بعهده داشته اند و گروههای مختلف هرکدام با چه هدفی این خط را دنبال میکرده اند و اینکه آیا الان آنها به مقصود خود رسیده اند و یا کسان دیگری میوه چین این مسیر شده اند و آنها هم مثل رفسنجانی و توکلی و عسکر اولادی در حال دست و پا زدن هستند، همه از فاکتورهایی هستند که باید با دسترسی به اطلاعات درست دیده شوند.
حالا تو چنین شرایطی شما بیا رهنمود خودتو محک بزن و ببین آیا اصلا خریداری داشته؟ و وقتی حرفی خریدار نداره غیر از بی ارزش کردن یک شعار خوب کار دیگری انجام شده؟
شما ممکنه بگی برای قضاوت آیندگان. من اینو ازت قبول میکنم ولی نه بعنوان یک راهبرد سیاسی برای شرایط مشخص، بلکه بعنوان یک شعار فلسفی که در شرایط مورد بحث هیچ ارزش و کارکردی نداشته است. مثل نظر گالیله در مورد گرد بودن زمین که در زمان خودش کارکردی نداشت و حتی خود گالیله با علم به آن حرف خودشو انکار کرد.
البته توصیه من این نیست که اگر شما به این تحلیل رسیدی که شرکت در جنگ صحیح نیست باز هم برو در جنگ شرکت کن. بلکه صحبتم اینه که با راهکارهای عملی هدف خودتو پیش ببر و این تصمیمی نیست که الان برای 30 سال پیش گرفته بشه. باید در همان شرایط و با ارزیابی صحیح از شرایط به شعار خودت شکل مناسب میدادی (5) و بدنبال جلب نظر مردم میبودی و برای خودت متحد پیدا میکردی.
حتما میدونی که خیلی از نیروهای سیاسی بعد از فتح خرمشهر شعار آتشبس داده اند، ولی زورشون نرسیده. اینهم خودش نشانه توازن نیروها برای ادامه جنگ در آن زمان بوده. و این یعنی بضاعت مردم ما در آنزمان.
1 – که این یکی از پیچیده ترین آنهاست، چون خیلی از نیروها برای پنهان کردن مقاصد اصلی، خودشونو پشت شعارهای مردم فریب پنهان میکنند.
2 – برای مثال در زمان جنگ با عراق:
– فرهنگ شهادت طلبی بین اکثریت مردم، الگو؛ امام حسین در کربلا.
– و حتی رواج شهادت طلبی در بین روشنفکران؛ دوستان درهوای صحبت یار— رزفشانند و ما سر افشانیم.
– انقلاب از راه ترور مجاهدین خلق بعنوان بزرگترین گروه اپوزیسیون، الگو؛ چریکهای فلسطین.
– انقلاب از راه جنگ مسلحانه چریکهای فدایی خلق بعنوان قدرتمند ترین گروه غیر مذهبی، الگو؛ چگوارا.
– سرنگونی از راه کودتای سلطنت طلبها، الگو؛ کودتای 28 مرداد 32.
3 – برای مثال در زمان مورد بحث:
– توجه کنیم که اصولا در آن زمان در دنیا کشتن آدمها از قباحتی که الان بر خوردار هست نبوده است. همه گرایشهای سیاسی از منتها الیه راست تا منتها الیه چپ به کشتن برای رسیدن به مقصود سیاسی اعتقاد داشته اند و به آن عمل میکرده اند.
– استالینیسم هنوز در دنیا حرف اول انقلابی گری رو میزده و الگوی اصلی مبارزان راه آزادی بوده است.
4 – این منشع قدرت نیروهای سیاسی و آنهم در شرایطی که آنها قدرت را از کسی به ارث نبرده اند یک از پیچیده ترین قسمت این بحث هست.
بعضیها میگند آخوندها انقلاب رو دزدیدند. آخه مگر انقلاب گوشت دم تاقچه بوده. بدست گرفتن قدرت سیاسی نیاز به منشع قدرت داره و من غیر از مردم یک کشور جای دیگه ای براش سراغ ندارم. در نظر داشته باشیم که قدرتهای خارجی حتی بعد از مداخله نظامی برای حفظ قدرت مجبور هستند به نیروهای داخلی یک کشور متکی بشند.
5 – خودت بهتر از من میدونی که یک حرف و میشه به شکلهای مختلف بیان کرد.
گردو گفت:
منشع = منشاء
شاهین گفت:
@گردو جان
من در این نکته شکی ندارم که یک ایده جهت تبدیل به نیرویی مادی و موتور محرک جامعه، میبایست از
یک محیط روشنفکری بلند بشه . اینکه آیا کدام تحلیل قدرت انتقال آن ایده به توده ی مردم رو داره و یا
حتی دسترسی به ابزارهای انتقال توسط کدام نیرو امکانپذیر بوده ، به بسیاری مسائل ربط داره که اینجا فضای
بحث اونها نیست ،اونچه که تاریخ طی شده ی انقلاب 57 به ما میگه ، اینه که هسته های اولیه حکومت امروزی ضمن دسترسی به این ابزارها (اعم از مادی و فرهنگی ) بسیار خوب از آنها استفاده کردند و در
طی چند سال اول تمامی رقبای خود را حذف فیزیکی نمودند.
شکل دیگری از تحلیل جامعه ایران هم وجود داره .اتفاقا نه از قضاوت امروز در باره ی سی سال پیش ،بلکه
از زاویه دید کسانی که همان روزها زندگی میکردندوبعضیهاشون امروز دیگه نیستند.متاسفانه این نوع تحلیل
در آن روزگاربعلل گوناگون خریدار نداشته .برای آشنا شدن با یکی از آنها لینکی برایتان میگذارم. مطمئن
هستم اگر با دیدی منصفانه نگاه کنید بسیاری نکات آموزنده خواهید یافت.
http://www.peykarandeesh.org/free/559-daftarzendantaghi1.html
هدف تمامی این صحبتها این هست که اگر ما در شرایط مشابه آنچه در سال 59 اتفاق افتاد قرار گرفتیم چه باید کرد؟ پیرو توده ها بود؟ چه کسی میداند شاید دوباره حضرات خرگوشی از کلاه بیرون آوردند ، و یا به راههای دیگر گذشته از غلیان احساسات فکر کرد.من دیگه بیش از این ، این بحث رو اینجا ادامه نمیدم، اما
خواستار تحقیق بیشتر فردی هستم.
هما گفت:
نظر به اینکه قرار است سران شونصد کشور از مملکت خودشون قهر بکنند و بیایند با ممه مام میهن ما یک حالی بکنند و از انجاییکه این عمل نشان دهنده اوج قدرت ممه میهن ماست و از جهت اینکه هر موقع مام میهن احساس قدرت می کند لنگر دراز و بی شعورکشتی ها به سیم اینترنت میخورد و زرتی پاره میشود
فلذا احتمالا به علل فوق ما در روزهای اینده اینترنت نداریم و باید چش به در بدوزیم تا این احساس قدرت مامی جان میهن فروکش کند و یک غواصی هم برود سیم اینترنت را ان پایین گره بزند
پس
ویولتا جان
این ادرس ان جزیره ای را که شما در این تعطیلات مشغول فسق و فجور هستید بی زحمت بما هم بده تا در این روزهای بیکاری اقلا بیاییم انجا و شما را از امر به معروف هدایت کنیم باشد که رستگار شوید ….نافرم
پی نوشت بسیار بسیار مهم
البته جسارتا من باب اگاهی اول بفرمایید اوضاع موال در ان دیار کفر به چه صورت است و لازم است جزء ملزومات سفر افتابه هم بیاوریم یا نه ؟
باشد که ملت ان جزیره ی فجیعه از قبل با عنعنات دینی و شریعی اشنا شده باشند و در معماری موالات احکام دینی را لحاظ فرموده باشند …
عطسه گفت:
آب دریا هست دیگه!
کاپیتان بابک گفت:
خواهر هما، بانوی عفیفۀ طهارت طلبِ فاقد الاینترنت
کلی خر کیف شدم از این کامنت پر فضل و ادیبانه شما و برایتان مجاورت و مشارکت با خواهر ویولتا را در بلاد کفر، از درگاه باریتعالی مسئلت دارم. باشد که با امر به معروف، ایشان را براه راست هدایت کنید
حالا این عربیاشو درست نوشتم؟ یعنی شما نمک خالی هستی بحضرت عباس
pouyan گفت:
che balaei sar in blog omade chera dige neminevisid????????????????? kheili ajiibeeeeee…
عطسه گفت:
کیوان یعنی با خبر فیلتر شدن گوگل میخواستی بگی ایران نیستی ؟ بابا کمتر خالی ببندید کلا بچه ها !
راستی چرا خواسته یا ناخواسته برداشت بد نمیشه بعضی وقتها؟ مثلا این پست
شاهین گفت:
معرفی کتاب
بیشعوری – نوشته ی : خاویر کرمنت – ترجمه محمود فرجامی
http://www.debsh.com/assholism/
جهت دانلود.
آرش گفت:
@ شاهین
اول فکر کردم این روشی که پیشنهاد دادی یک شوخیه ؛ ولی چون داری زیادی روش تاکید میکنی ناچارم علی رغم میل باطنیم در بحث کردن با دار و دسته شما بهت پاسخ بدم.
هموطن ؛ این نگرش شما رو سالها قبل خائنین و وطن فروشان دیگر هم داشتند ؛ همانهایی که دروازه های شوش و شوشتر رو در ازای جان ناچیز خود به روی لشکر ابوموسی گشودند ؛ همانهایی که مدائن رو دو دستی تسلیم سعد بن وقاص کردند ؛ آسیابانی که در مرو یزدگرد سوم رو کشت و…؛ شاید اون روز فکر نمیکردند که عمل اونها چگونه برای قرنها زندگی مردمان یک کشور روتحت تاثیر قرار میده.
حالا با گذشت بیش ازهزار سال از خیانت پدرانت در برابر اعراب اومدی یکبار دیگه داری جار میزنی که باید معاصرین ما هم در برابر نوادگان عمر همین خیانت رو انجام میدادند ؟ که دروازه های خوزستان رو باز میکردند روی صدام که قادصیه دوم رو آرزو میکرد ؟ که سربازانش دیگه لازم نمی بود به زور به زنان و دختران دزفول تجاوز کنن؟
شاید شما و چند تا از همکیشانتون و ذوب شده گان در ولایت رجوی به همچین ذلتی تن بدید ؛ ولی خواب این رو ببینید که مردم ایران بزارن یک وجب از این خاک دست عربها یا رئیسان غربیشون بیوفته ؛ هر کسی که به خودش جرات بده یک فشنگ به سمت این مملکت شلیک کنه ؛ با کوبنده ترین پاسخها روبرو میشه ؛ دیگه گذشت دورانی که خارجیها تو این کشور آش رو با جاش میل میکردند و حق کاپیتولاسیون داشتند.
اینکه جمهوری اسلامی حکومت دلخواه مردم نیست یک بحثه ولی اینکه کسان دیگه بخوان برای مملکت تعیین تکلیف کنن یک بحث دیگه است. شما هم باش تا صبح دولتت بدمد.
عطسه گفت:
به! این بازم نوشت! یعنی صف نونوایی محلشون انقدر طویله؟!
من میگم اینا تو همون قرون وسطی موندن باورتون نمیشه اصلا حالیشون نیست چی میگی
به جان خودم باید باهاشون یه جور دیگه صحبت کنی تا حالیش بشه
از دارو دسته بندی و حرفای قدیمش معلومه ….. جون من بیشتر بنویس بخندیم.. !
شاهین گفت:
@آرش و هر دوستی هرکسی که گز نکرده میبرد :
یکی از مهمترین خواستهای حکومتهای دیکتاتوری ، رفع همه ی اختلافات (البته بشکل صوری) ،یکدست کردن مردم ، یکدست کردن اندیشه ها ، حذف عقلانیت غیرهمسوو تقویت رگ گردن و گرم بازوی دوستان همسوست .
می بینم که جمهوری اسلامی به هرچه نرسیده ، وظیفه ی خودش رو در این مورد خوب انجام داده .
حاصلش شده شبیه متن بالای شما که بدون اینکه از موضوعی سر در آورده باشی ، چشم را بسته و دهان را گشوده اید. دشنام و توهین و تهمت هم که لنگه ی رجاله های داخلی خوراک زبانتان است. شده است حکایت طرفداران
آشیخ فضل الله نوری که وقتی به کسی مشکوک میشدند که جزو عمله ی مشوطه است و نه طرفدار مشروعه ، بسر او میریختند و با نعلین حسابی طرف را میکوبیدند ، تا اینکه کسی پیدا میشده و میپرسیده که این ملعون چه کرده که چنین میزنیدش ؟ 🙂
اولا که بنظر من سازمان مجاهدین خلق ، علیرغم همه ی انضباط و قدرت عملی که در زیر استبداد جاری
در این سازمان پیدا کرده اند، یک فرقه و تشکل مذهبی و نمونه ی ثانوی همین حضرات موجود در داخل و چه بسا بدتر است.الحمدلله که هنوز آنقدر عقل در سر باقیست که بقول شما ذوب در سلطنت هیچ احمقی از شاهنشاه عظیم الشان گرفته ،تا مسعود و مریم ، این دوقلوهای افسانه ای نشوم.
حرف و حدیث چیز دیگریست .از آن شلوغکاریهای ابوموسی و قادسیه ی آن موقع تا قادسیه ی صدام شما
میگذرم که اگر خودتان هم منصفانه دوباره بخوانید پی میبرید که جز قیل و قال چیز دیگری نیست.
حرف غربی ها یا نیروی بیگانه نیست .من هم همانقدر خاک و مردم اینجا را دوست دارم که شما . لب کلام
حرف من در باره ی نیروی داخلیست .میگویم تحلیلهای بهتری هم در سال 59 بود که اگر امکان عملی شدن داشت (نه آدمهای این ور و نه آدمهای آنور کشته نمی شدند). این منوط به یک امرمهم بود :
* وجود سازمانهای سیاسی متشکل
اما با شانتاژ بسیار ماهرانه ی جمهوری اسلامی در چند نوبت ،ابتدا لیبرال ها و سپس نیروهای چپ و مذهبی
با استفاده از حربه ی جنگ بشکل فیزیکی مورد ضربه قرار گرفته و حذف شدند.بین حذف ایده های سیاسی
یک جریان و حذف فیزیکی آن اختلاف بسیاری هست که فکر کنم براحتی متوجه آن هستید.حکومت ،تصمیم
به حذف فیزیکی گرفت .در مواردی حتی برای سازمان مجاهدین تله گذاشته شد تا به فاز نظامی برود اما
بخت یارش بود تا آنکه در احمقانه ترین تصمیمی که روئسای این سازمان گرفتند وارد فاز نظامی و مقابله بمثل فیزیکی و ترور شدند. این دقیقا فرصتی بود که نیروی حاکم بدنبالش بود. این اقدام احمقانه رجوی و دار و دسته اش سبب شد که زمینه ی رشد مابقی نیروهای سیاسی در کشور مسدود و سازمانهای آنان که عموما از نظر تشکیلاتی علنی بود با یورش سریع حکومت از هم پاشیده و به زیر تیغ اعدام ها برود.
اینجا بود که اصلا زمینه ی عینی به اجرا درآوردن آن تحلیلی که مورد نظر من است ، اصلا فرصت
عرض اندام نیافت . به محاق فراموشی رفت . ماند دو نظریه که اولی از آن حکومت بود و بشدت جنگ را تبلیغ میکرد و دومی که از آن گریختگان به عراق (مجاهدین) بود که بر طبل خود می کوبیدند و عملا تبدیل
به جیره خوران حزب بعث گردیدند.
آن نظریه و تحلیل زمانی امکان عرضه داشت که زمینه های مادی آن ،یعنی امکان روشنگری در ضمن دفاع و ایجاد نیروی فشار داخلی برای حل مسائل ایران و عراق از راه دیپلوماتیک و نه ادامه ی جنگ
خانمان برانداز ، از طرف سازمانهای سیاسی می بود. پیداست که وقتی سازمانی نماند و حضرات آش را
با جاش میل کردند ، دیگر موردی هم برای فرض نمی ماند.
حالا پس از 24 سال از پایان جنگ رسیده ایم به امروز. باز امکان جنگ می رود. تصمیم شما بعنوان کسی
که خود را بعنوان فردی میهن پرست میداند چیست ؟
بقول اخوان : دو ره پیداست
اول آنکه دوباره بر طبل جنگ جنگ تا پیروزی بکوبید ، لباس تن کنید و تفنگ برداریدو بر فرض پیروزی ماحصل بشود همانچه یکباره گذشت .اما با این تفاوت که حکومت که بعضی از دوستان آنها را یک مشت احمق میدانند، یکبار تجربه ی اینچنینی را پشت سر گذاشته و اگر در آن دوره اشخاصی توانستند از زیر تیغش جان بدر ببرند و بخارج بگریزند ، این بار با سبعیتی بیشتر دست به قتل عام شبیه به 67 خواهد زد. خودت هم خووب میدانی که هستند آیت الله هایی که دادن فتوای این کشتار را افتخار خود بدانند.
راه دوم ، همان راهیست که من با نگاه به تجربه ی آن سالها میگویم . سازماندهی و تشکل . جنبش توده ای بشکل آنچه که در سال 88 بر جنبش سبز مترتب است ، امکان برخورد و فشار بر بدنه ی حکومت را ندارد.
جنبشی که مبتنی بر عواطف و احساسات بدنه ی طبقه ی متوسط شهری و بدون ارتباط با کارگران، کشاورزان و اقشار بیچیز شکل بگیرد ، حاصلی جز آنچه در این سه ساله بدست آمد، بدست نخواهد آورد.
تشکل ، سازماندهی و عمل در پوشش اصرار بر خواستهای در ابتدا اقتصادی و سپس سیاسی باعث امتزاج
خواستهای طبقات با یکدیگر و ارتقا به خواستهای سیاسی خواهد بود.اگر چنین رخ بدهد، ارتشی پدید خواهد
آمد که حتی در صورت بروز جنگ ، دارای اهرمهای فشار خود بر طبقه ی حاکمه و اعمال قدرت برای
گرفتن امتیازات است.
حالا قبل ازینکه بیایی و دوباره لوله ی تفنگت را طرف ما بگیری و هرچه میخواهی بگویی این متن را دوبار بخوان 🙂
ضمنا من در جواب به دوست عزیزمان گردو، کامنتی را گذاشتم که حاوی لینکی جالب است ،اما هنوز آزاد نشده . نظرات
کسانی که در آن دوره قضایا را بشکلی متفاوت از آنچه ما میبینیم ، می دیدند. گرچه طولانیست ، اما
فکر میکنم جالب باشد. مسلما آگاه شدن پیش از فحش دادن ، حداقل باعث می شود که فحش های ظریف
تر و جالبتری بدهیم و گرفتار کلیشه ها نباشیم. در آخر کار من باز هم رویت را میبوسم و هنوز هم شما را دوست می دانم.
در پایان هم عرض کنم که بالله و تالله من دار و دسته ای ندارم 🙂
آرش گفت:
شما صراحتا اونهايي كه با عراق جنگيدن رو متهم كردي كه اب به اسياب نظام ريختن و پيشنهادت اين بود كه باصدام عليه ايران ميجنگيديم.حالا اگه حرفت عوض شده كه بحث ديگه است.
شاهین گفت:
من بحثم با گردو و هما راجع به بضاعت یک ملت و مسئولیت اون بود. بعقیده من تک تک ما مسئول اون
اتفاقاتی هستیم که افتاده ، این اتفاقات شامل جنگ و ادامه ی اون ، انفعال در مقابل حکومت تا پیش اومدن
فاجعه ای نظیر سال 67 و مابقی قضایاست .حتی در مقابل اونهمه عراقی هم که کشته شدند مسئولیم .حالا اگر کسی میخواد با کشیدن دایره دور یه جغرافیا اونهایی رو که اونور مرزها هستن از شمول آدمیت خارج
کنه اون دیگه مربوط به خودشه و وجدان خودش ،اما من بالشخصه می پذیرم که عمل من، یا پدر من در
بوجود اومدن اون جنگ و قتل عامها دخیل بوده و مسئولیتش رو ، هرچند کم ،به عهده میگیرم. این رو قبول
دارم که استبداد دو لبه ی مستبد و استبداد پذیر داره و اگر بخش دومی استبداد رو نپذیره (در عمل و نه حرف) حکومت استبدادی هرگز نمیتونه اونقدر مست از غرور دست به کشتار انسانها (هر رنگ و هر نژاد و هر ملیتی ) بزنه.
شما متن رو دقیق نخوندید ،من کجا گفتم ما باید بکمک صدام علیه ایران میجنگیدیم ؟ هما خانم فرمودند که یوغ صدام بدتر از یوغ اینهاست ، بنده گفتم این حرفی احساسی هست .صدام چه کرد که اینها نکردند؟ تحقیر ملت خودش ، کشتارشون و… که نسخه ی ثانیش رو ما اینور داریم.من میگم یوغ ، یوغه چه ایرانی چه عراقی و اگر
بخواهیم بدتر و بهتر کنیم ، عملا و ناخواسته ذهنیتمون رو برای تن دادن به ادامه ی استبداد آماده کرده ایم. والسلام.
آرش گفت:
اين كه عده اي كه خودشون بمب اتمي دارن به يك كشور ديگه بگن غني سازي نكن استبداد هست ديگه,نيست؟ در مقابل اين استبداد بايد ايستاد يا نه؟اينجا نقش مستبد و استبداد شونده چيست؟
لی لی خنگه گفت:
گل گفتی!
عطسه گفت:
غنچه بودی شکفتی! کدوم کدوم شاپرک؟
goldeneverstand گفت:
مرسی آرش. مرسی. حرف دلم رو زدی. تک تک کامنت هات حرف دلم بود. انگار نگرانی ها و دغدغه ها و ناآرامی های خودم رو تو کامنت های تو خوندم. مرسی ازت. مرسی.
آرش گفت:
نسوان
يه كامنت گذاشتم فيلدهاش رو اشتباه پر كردم.لطفا مرتبش كن بعد منتشر كن.البته يكي ديگه مثل همون ميذارم منتشرش نكردي هم مهم نيست.
نسوان گفت:
آرش جان دوباره بنویس. اون اولی به دلایل امنیتی حذف شد!
در ضمن حواستون رو جمع کنید ، من خودم این روزها حواس ندارم ها… نمی تونم حواسم به امنیت شما ها هم باشه، گفته باشم…
شاهین گفت:
@گردو جان
من در این نکته شکی ندارم که یک ایده جهت تبدیل به نیرویی مادی و موتور محرک جامعه، میبایست از
یک محیط روشنفکری بلند بشه . اینکه آیا کدام تحلیل قدرت انتقال آن ایده به توده ی مردم رو داره و یا
حتی دسترسی به ابزارهای انتقال توسط کدام نیرو امکانپذیر بوده ، به بسیاری مسائل ربط داره که اینجا فضای
بحث اونها نیست ،اونچه که تاریخ طی شده ی انقلاب 57 به ما میگه ، اینه که هسته های اولیه حکومت امروزی ضمن دسترسی به این ابزارها (اعم از مادی و فرهنگی ) بسیار خوب از آنها استفاده کردند و در
طی چند سال اول تمامی رقبای خود را حذف فیزیکی نمودند.
شکل دیگری از تحلیل جامعه ایران هم وجود داره .اتفاقا نه از قضاوت امروز در باره ی سی سال پیش ،بلکه
از زاویه دید کسانی که همان روزها زندگی میکردندوبعضیهاشون امروز دیگه نیستند.متاسفانه این نوع تحلیل
در آن روزگاربعلل گوناگون خریدار نداشته .برای آشنا شدن با یکی از آنها لینکی برایتان میگذارم. مطمئن
هستم اگر با دیدی منصفانه نگاه کنید بسیاری نکات آموزنده خواهید یافت.
peykarandeesh.org/free/559-daftarzendantaghi1.html
هدف تمامی این صحبتها این هست که اگر ما در شرایط مشابه آنچه در سال 59 اتفاق افتاد قرار گرفتیم چه باید کرد؟ پیرو توده ها بود؟ چه کسی میداند شاید دوباره حضرات خرگوشی از کلاه بیرون آوردند ، و یا به راههای دیگر گذشته از غلیان احساسات فکر کرد.من دیگه بیش از این ، این بحث رو اینجا ادامه نمیدم، اما
خواستار تحقیق بیشتر فردی هستم.
این کامنت یکبار به اسپمدونی رفته گویا ، احتمالا بخاطر لینک .
قدیسه گفت:
نگاشته برای من خواننده ملموس، روان و پرحس بود… خصوصا از پاراگراف دوم به بعد… مشکلم با پاراگراف اول بگمونم با حجم بکارگیری واژه «هم یا همه» و اندکی آشفتگیه… در حالی که پاراگراف های بعدی کاملا منسجم و یکپارچست… ضمن اینکه روند داستان هرچند به فراخور موضوع فاقد اوج و فرازه اما نقطه هیجان انگیزناکی! نداره… و البته این دیدگاه یه خواننده مبتدی نسبت به نگاشته استاد کیوانه…
تصور می کنم مذهبی یا غیرمذهبی هم که باشیم انتظارمون از کسی که صادقانه باوری رو داره (صرف نظر از صحت یا نادرستی اون باور) پایان بندی جز این هست… بیاد دارم در فیلمی (لورنس عربستان اگه درست بخاطرم مونده باشه) قهرمان بعد از گذران جنگ ها و موقعیت های خطرناک عاقبت در حادثه موتورسواری جان سپرد… بعدها در زندگی و آدم های واقعی هم شاهد چنین فینال هایی بودم… چنانچه فی الحال واقعیت موجود رو خیلی اتفاقی تر از افسانه و اسطوره های درگوش خوانده شده، متصورم…
از دیگر زاویه به شخصه بر این باورم که اگه آدم هایی با تلقی های اینچنینی در جنگ نبودن، شاید تمامیت ارضی امروزی رو شاهد نبودیم و سهم عشق به ماوراء رو بیشتر از سهم عشق به خاک در جنگی که گذشته تصور میکنم هرچند باور شخصیم عشق به خاکه…
اگر جسارت نباشه انگار نوشته ای از خودم رو میخوندم به سبب شباهت نثری با نویسنده…
در پایان از نسوان ممنونم که فرصت خوندن این متن رو به ما دادن و امیدوارم باز هم کارهای کیوان عزیز رو اینجا بخونیم…
ali گفت:
سلام روزتون مبارک خانم دکتر
ساحل غربی گفت:
کیوان عزیزم
سلام
الوعده وفا
یک هفته پیش که این پست رو خوندم اصلا دوسش نداشتم. گذاشتم سر وقت واست بنویسم اما واقعا نمی دونستم چی میخوام بنویسم و چرا دوسش نداشتم (البته اون موقع به مقدار خوبی مست هم بودم).
الان اومدم دوباره خوندمش و این بار بدم نیومد. نمی دونم چرا. یعنی اینبار قشنگ مولفه هایی بود که دوستشون داشتم و مولفه هایی هم بودن که دوستشون نداشتم. ببین مستی با آدم چه میکنه؟
اتفاقا چند روزیه که در حال خوندن سووشونم. بعضی از دیالوگ هاش رو دوست ندارم اما چیزی که واقعا حیرت انگیزه قدرت بینظیر سیمین دانشور در منتقل کردن فضای فکری مردم شیرازه. چیزی درباره ی نوشته تو هم که من دوست داشتم دقیقا همین بود. فضای فکری دسته ای از مردم که خیلی هاشون هم به جبهه ها رفتن و جنگیدن رو واقعا قوی منتقل کردی. من اسمش رو می ذارم فضای ناروشن فکری (فضای روشن فکری نوشتن که من در ذهن دارم مولفه هاش مثلا قهوه هست و سینما و مدرنیته و زبان فرانسوی – در حالی که فضای نا روشن فکری مولفه هاش مثلا میشن پیش نماز مسجد و «زن گرفتن» و آقا سید الشهدا). نوشته های خود من (یا مثلا خرس، پری یا ویولتا) بیشتر متمایل به سمت روشن فکریه در حالی که من فکر می کنم نوشتن به سبک ناروشن فکری کار هرکسی نیست و فقط از آدم هایی مثل سیمین دانشور و اصغر فرهادی در جدایی نادر از سیمین (در حوزه سینما) و حالا البته از تو بر میاد. خلاصه فضای صمیمانه ی ایرانی نوشتت رو واقعا دوست داشتم.
اما دو چیز نوشتت رو دوست نداشتم. ۱. هیچ اعتراضی توش نداشت. قبول دارم که خوب هر نوشته ای که لازم نیست اعتراضی باشه اما شاید این انتظار ناخواسته ایه که از وبلاگ نسوان و نوشته های این تو در من به وجود اومده. ۲. پایان نوشته رو اصلا دوست نداشتم. به چند دلیل. اول اینکه حس کردم خیلی سریع اتفاق افتاد. یعنی من پیش خودم حس می کردم هنوز از نویسنده انتظار دارم ادامه بده. دوم اینکه این موضوع که این آقا به این شکل معجزه آمیز به آرزوش رسید (حالا جدا از اینکه معجزه به اعتقاد من کلا خرافاته) یه جورایی واسه من به معنی اینه که نویسنده داره کل عقاید و طرز تفکر سنت-مذهب زده ی ایشون رو تایید می کنه که خوب با شناختی که از من داری می دونی چنین چیزی توی ذوقم میزنه.
خلاصه اینجوری دیگه…
راستی یه سوال. چرا یه نوشته از اون سال ها انتخاب کردی؟ چرا نوشته ی جدید تری نه؟ البته قبول دارم که خوندن نوشته های سال ها پیش (و اینکه آدم ببینه چقدر عوض شده) خیلی هیجان انگیزه.
کیوان جان شما عزیزی. از اونجایی که خودت وبلاگ نداری اگه بازم حس کردی میخوای چیزی رو منتشر کنی و دیدی کپونت واسه نسوان تموم شده رو منم حساب کن. ما هم یه کلبه ی درویشی ای داریم.
خیلی خیلی مخلصم
کیوان گفت:
ساحل غربی عزیز
من چند متن فرستاده بودم که دوتاش به جنگ مربوط میشد و بقیه به اتفاقات و مسائل روز میپرداخت. اما همه غیر از این، حالت مقاله یا مستند داشت. فقط این یکی داستانی بود. انتخاب را ویولتای نازنین انجام داده که مرا متقاعد میسازد از بقیه مناسبتر بوده. به دلیل داستانی بودن، سعی کردم صرفا توصیف کنم و از قضاوت بپرهیزم. اگر توانسته باشم به ذهنیت چنین تیپی نزدیک شوم، احتمالا بیشتر خبر از عمق تاثیر تبلیغات رسمی آن زمان در دل و ذهن نوجوان بلاتکلیفی (که من بودم) میدهد تا توانایی من در همذات پنداری با کاراکتر. سرعت پایان داستان از نظر من تحمیلی از طرح داستان بود. اگر این قطعه طولانی تر میشد، آیا باز هم آن ضربه نهایی را در پایان به خواننده وارد میکرد؟ به راستی فکر میکنی شخصیت رزمنده داستان واقعا به آرزوی خود رسیدهاست؟
از اینکه نظرت را نوشتی خیلی خیلی ممنونم.
هما گفت:
برادر شاهین
این پاسخ شما به من بیشتر شبیه حرف های سمپات ها و هواداران مسعود و مریمه 🙂
چون متاسفانه با منافقین هم که بحث می کنی سریعا شما را به برو کتاب بخون و…. شما مطالعه ات محدوده و….. شما منبع ات ویکی پدیا است و….. ارجاع میدن
بهر سو
من نظرم رو به تفصیل گفتم … و شما هم
نه دلیلی هست که من شما رو قانع کنم و نه شما منو
خوشبختانه کلید رهایی این ملک رو هم به دست من و شما ندادند
پس به مصداق ایه شریفه
هر نظری محترم است
دلیلی نداره من بقول حضرتعالی بی سوادی و بی مطالعه گی خود را عیان تر کنم
در پناه حق
شاهین گفت:
@ خواهرهما
بی انصاف اقلا میگفتی عضوی ، کادری ، دبیر اجرایی چیزی !!!
سمپات چرا ؟ الان حقوقمو قطع میکنن :))
ولی چرا پیشنهاد من باعث ناراحتیت شدید؟ منظورم این بود که رفرنس های سر دستی
مثل ویکیپدیا فقط رویه های هرچیز رو به معرض نمایش میگذارن. تاریخ احزاب سوسیالیست
و کمونیست در بین دهه های 30-50 میلادی نمونه های زیادی از اون رفرنس هایمورد اشاره بنده ب
دست میده. مثلا درآلمان در زمان پاگرفتن نازیها میتونی به کتب متعددی که در باره ی حزب کمونیست آلمان و اقدامات اونها ، درگیریها و شکستهای این حزب مراجعه کنی.
این هم راه خوبی نیست که بعضی دوستان پیش گرفته اند، تا کسی حرفی میزند او رو منسوب به
فلان سازمان میکنید . انتساب بد نیست ، بد اینست در در پس زمینه ی فکری این انتساب ،این ایده
خوابیده که فلان سازمان که تکلیفش معلومه ، حالا با نسبت دادن نفری به اون گرایش یا سازمان ،دیگه
تکلیف او هم یکسره روشن میشه.
متاسفانه این هم یکی از بلاهایی است که گرچه سوقات جمهوری اسلامی نیست ،اما آقایون در بکاربردن
اون استادند و بازهم متاسفانه ، حتی در جامعه ی اهل کتاب این کشور ،این امر رو نهادینه کرده اند.
در پایان هم عرض کنم که از دید من ،هدف صحبت در اینجا ،اقناع نیست ،بلکه بیشتر آشنا شدن بانظرات مختلفه.
يلداسبزپوش گفت:
كيوان عزيز اين داستان منو ياد نحوه غمبار كشته شدن شهيد بابايى انداخت! عقرب هاى نفهم و مسلح!! 😦
کیوان گفت:
بله یلدای عزیز
و فکر میکنم تنها جایی که در آن به حقیقت مرگ تاسف بار ایشان اشاره شده، خاطرات رفسنجانی است.