چند روز پیش مطلبی از یک مهاجر ایرانی در آستانه ی برگشت به ایران می خوندم که بعد از مدتها در من شوق نوشتن را زنده کرد. در اینجا قصد پاسخگویی به ایشان را ندارم چون زندگی هرکسی به خودش مربوط است و دلایلش هم می تواند کاملا شخصی باشد . من این متن را فقط برای خودم می نویسم برای این که به خودم یاد آوری کنم که چرا بر خلاف این دوست عزیز به ایران بر نخواهم گشت.
من همیشه سر هر تصمیم مهم می نشینم و یک لیست می نویسم، یک ور صفحه نکات مثبت و سمت دیگر صفحه نکات منفی را لیست می کنم . سعی می کنم بدون پیش داوری و تا هرجا که ممکن است همه ی نکات ریز را ببینم و به همه هم امتیاز مساوی بدهم ، برای این که مثلا دل تنگی برای پدر و مادر همان قدر می تواند مهم باشد که نفس کشیدن هوای پاک . بعدش هم که مشخص است :دو طرف را جمع می زنم و کفه به هر سمت چرخید آن وری می شوم. این لیست را هنگام همه ی تصمیمات مهم و هنگام خروج از ایران نوشتم. طبیعی است که دوری و دلتنگی و سختی های ناشی از مهاجرت را در ستون منفی ها نوشتم، آزادی و ثبات و امنیت و برخورداری از مزایای زندگی در یک کشور پیشرفته را در ستون مثبت ها . آنچه که در اینجا می خواهم اضافه کنم چیزهایی است که آن روز ننوشته بودم ( چون هیچ کس قبل از مهاجرت از آن خبر ندارد) و یک جورایی در نوشته ای که براتون لینک کردم به آن اشاره شده.
___________________
اولین و مهم ترین فاکتور آزار دهنده ی مهاجرت دل تنگی ست. من شخصا آدم وابسته ای نبودم ولی حتی من هم از دلتنگی گاهی بیچاره می شوم، اما وقتی فکرش را می کنم می بینم که به جز پدر و مادرم تقریبا هیچ کس را در ایران ندارم ،همه ی دوستان نزدیک من به جز یک نفر از ایران رفته اند و آن یک نفر هم بعدتر ها فهمید که دوستی مان آش دهن سوزی نبوده و رابطه را قطع کرد. راستش احساسی به من می گوید که من در ایران تنها تر از اینجا خواهم بود !برای من برگشتن بخاطر پدر و مادرم به تنهایی کار احمقانه ای است. ترجیح می دهم آنها را بیاورم پیش خودم.
________________
عدم توانایی برقراری ارتباط با خارجی هاست که خیلی ها را ازار می دهد. تجربه ی شخصی من چیز دیگری می گوید. ممکن است اینجا دوستان محدود تری داشته باشید ولی همان سه نفر اگر با شما دوست باشند دوستی شان واقعی ست و برخلاف دوستی های ما ایرانی ها پر از تعارف و دروغ نیست. در مورد پیدا کردن شریک زندگی هم من شخصا (با عرض معذرت از همه ی آقایان) باید بگم که بعد از دیدن رفتار و نگاه مردهای این ور دنیا باید عقل تان پاره سنگ بردارد که بخواهید دور و بر مرد ایرانی بگردید. من در مورد زن ایرانی نظر نمی دهم و نمی دانم که مرد ایرانی ( اگر حق انتخاب داشته باشد )دوست دارد باز هم با زن ایرانی ازدواج کند یا خیر . در مورد خودم و بیشتر زن هایی که می شناسم با قطعیت می توانم بگویم که حذف مرد های ایرانی به هر شکل ؛ از مزاحمت و متلک پرانی هایشان در تاکسی تا در قالب دوست پسر با آن نگاه سکس زده و خیانت بار و غیر انسانی و چه به شکل شوهر با تحکم و قلدری و خود بزرگ بینی خاص مرد های ایرانی یکی از بزرگ ترین نکات مثبت مهاجرت است.
______________
و اما معنا و مفهوم زندگی… واقعیتی است که آدم دور از ریشه هایش دچار بحران هویت و ارزش می شود. واقعیتی است که ما در غربت شاد نیستیم. از زبان خیلی ها شنیده اید که » هیچ جا مثل ایران خوش نمی گذرد» و این کاملا درست است. مردم ما در طول تاریخ بر اثر سختی های زندگی شاد تر بودن و زدن بر طبل بی عاری را خوب یاد گرفته اند، ر گه هایی از برو بابا ولش کن و بی خیالش و خدا کریمه در فرهنگ هر روزه ی ما تنیده شده و باعث می شود که زیاد بد نگذرد. اگر چه این شادی مرا یاد مسافرهای خوش دلی می اندازد که توی جاده پشت یک وانت قراضه نشسته اند و کف و سوت بلبلی می زنند و در مورد ایران البته این وانت متاسفانه دارد به سرعت به سمت دره می رود. من شخصا ترجیح می دهم زیاد هم خوشحال نباشم ولی سوار آن وانت نباشم.
___________
شاید با خواندن این متن با خودتان فکر کنید که من آدم بی وطنی هستم. باید بگویم که حق کاملا با شماست. راستش را بخواهید اگر روزی که داشتم به دنیا می آمدم به من حق انتخاب محل تولدم را می دادند ، ایران بین 150 گزینه ی اول هم نبود.( با عرض معذرت از آقایون داریوش و کوروش و این حرفها) من برای گزینه ای که انتخاب من نبوده است هیچ حس افتخاری ندارم .اگرچه انکارش هم نمی کنم. بله؛ من ایرانی هستم و در انتخاب این گزینه همان قدر نقش داشته ام که در انتخاب رنگ چشمهایم . بله، من هم به آن خاک مدیونم و اگر روزی به خدمات من نیازی باشد /وظیفه/ دارم سهمم را ادا کنم. اما ظاهرا ایران این روزها به امثال من هیچ نیازی ندارد و آقای خاوری و امثال قاضی مرتضوی را خوش تر دارد. اگر هم فکر کردید که من یک مبارز نستوه هستم که برگردم و آن عضو شریفم را تقدیم بطری کنم تا اسمم برود کنار صدها اسمی که توی زندان فراموششان کردیم ( و یا حداکثر توی فیس بوک برای مرگ شان لایک زدیم) کور خوانده اید.
در پایان این که دوستمان نوشته است که این حرف بدی است که بگوییم که ایران درست شد بر می گردیم. من هم کاملا موافقم. من در هیچ صورتی به ایران بر نخواهم گشت. ایران چیزی نیست جز تک تک آدمهایش، فرهنگ ، سنت و مذهب و تاریخش، این ها هم هرگز عوض نخواهد شد یا لا اقل به عمر من قد نخواهد داد. این ها را ننوشتم که کسی را تشویق به رفتن و یا ماندن بکنم. همانطور که گفتم این یک مسئله ی شخصی است. تنها توصیه ی من این است که بدانید برای چی از ایران خارج می شوید و دلایلتان را فراموش نکنید در غیر این صورت به سرنوشت این دوستمان دچار می شوید. برای شخص من دلیل خروج از ایران در یک کلمه خلاصه شد » کرامت انسان «. آیا زندگی در ایران هرگز این حس را به فرزندانش خواهد داد؟ امیدوارم. اگرچه در مقطع کنونی برگشتن به ایران ، شبیه رجوع کردن به زنی است که پنج سال پیش طلاقش داده ای ، با فرض این که او در این پنج سال پیرتر، بد خلق تر و چاق تر شده، یک بار شوهر کرده و سه تا بچه هم دارد، کارش را از دست داده و سوزاک هم گرفته است. حالا خود دانید. هرکس دوست دارد رجوع کند بسم الله !
Mehrdad گفت:
شاید زیاد ربطی نداشته باشه ولی یاد این حرف از شوپنهاور افتادم که میگه: مبتذلترین نوع غرور غرور ملی است. کسی که به ملیتش افتخار میکند چیز دیگری برای افتخار ندارد وگرنه به چیزی متوسل نمیشد که در آن با هزاران هزار نفر مشترک است. (از حافظهٔ خودم نقل کردم شاید دقیقا این نباشه)
بلبل پر بسته گفت:
جدا یه ذره رو همین نقل قول فک کردی؟ چون «چیز دیگری برای افتخار ندارد وگرنه به چیزی متوسل نمیشد» یعنی چی؟ یه چیزی که با هزاران نفر مشترکه پس مشکل داره؟ مبتذله؟ نژاد پرستی با عشق به میهن خیلی فرق داره که متاسانه بعضیا اون حس خود برتر بینی ایرانی رو(که عمل زشتی هم هست) رو با میهن پرستی قاتی میکنن. خوندن این مقاله رو به همه توصیه میکنم.
http://ebookbrowse.com/gdoc.php?id=313839543&url=bc6a16c605b84dde68d7944f1bf867a8
Mehrdad گفت:
»یه چیزی که با هزاران نفر مشترکه پس مشکل داره؟ مبتذله؟ »
دقیقا! از نظر شوپنهاور اکثر آدمیان را ابلهان تشکیل داده اند. پس ویژگیای که در بسیاری از آنها مشترک باشه چیز مبتذلیه. البته این حرف هم مثل همهٔ حرفهای شوپنهاور بوی بد بینی میده. جدا از این نظر شوپنهاور به نظر من کسی که به چیزی افتخار میکنه که نقشی توش نداشته آدم بد بختی هست…
بلبل پر بسته گفت:
من هنوزم اون حرفو نمیفهمم. بگذریم، چرا مردم عامی ابلهن؟ پس افتخارات این سرزمین و کی بوجود اورده؟ هر کسی میتونه تو هر جایگای یا شغلی با درست ایفا کردن نقشش تو جامعه باعث افتخار باشه. حالا کمتر یا بیشتر ولی جامعه فرد نیست دوست من. این یه تیمه که همه نقش دارن. در ضمن همین مردم ایران(نظر شخصی) از خیلی از کشورهای همسایه درک بالاتری نسبت به مقوله مثل دین یا دموکراسی داره. من حداقل با توجه به دوستای خارجیم این نظرو میدم هر چند کار پژوهشی روش نشده. یه سوال ، شما اون مقاله که من در جواب گذاشتم خوندید؟
Mehrdad گفت:
این که چرا از نظر شوپنهاور مردم عادی ابله هستن به نظرم جدا از فلسفه بدبینانه شوپنهاور به تعریفش از نبوغ بر میگرده. شوپنهاور اعتقاد داره نبوغ عینیت محض هست. علاقهٔ بشر به امور عینی عاری از هر نوع هوای نفسانی. خب قطعاً کسایی که بتونن به این مرحلهای برسن زیاد نیستن. در مورد درست یا غلط بودن تعریف شوپنهاور از نبوغ یا نادان بودن اکثریت نمیتونم نظری بدم. و در مورد سوالتون هنوز نه همشو…
Chakayek گفت:
من نمیفهمم کجای این فکت فهمش سخته. مردم عادی یعنی مردم نرمال. یعنی تو نمودار نرمال هوش، دور و بر وسط هستند. خب طبیعتن اون ها از افرادی که هوش بیشتری دارند، ابلهترند. واضح نیست؟
سارا گفت:
++++
لی لی خنگه گفت:
Mehrdad
شوپنهاوئر یک فیلسوف کاملا» بدبین بوده وبا خیلی چیزها مخالف بوده یکییش همین غرور ملی! که به نظر چند میلیارد آدم + خودم خیلی هم زیباست.
ضمنا» با زنها هم مخالف بود و معتقد بوده که زن به طور فطری برای اطاعت کردن خلق شده که خوب این هم حرف مطلقا» چرندیه!
Mehrdad گفت:
البته من هم با وجودی که به غرور ملی اعتقادی ندارم ولی حرفهای ایشون در مورد زنان رو درست نمیدونم ولی فراموش نکنید که بسیاری از فلاسفه از افلاطون بگیر تا ویل دورنت با حقوق زنان مشکل داشتن(که بعضیها هم مثل نیچه این مساله به خاطره مشکل شخصی خودشون بوده!) به هر جهت به خاطر این اظهار نظرهای تبعیض آمیز نمیشه همهٔ حرفهاشون رو رد کرد. هیچ کس کامل یا مقدس نیست.
کیوان گفت:
لیلی !
واقعا متعجبم میکنی؟ تو شوپنهاور میخونی بعد تظاهر به سطحی بودن و حوصله مطالعه نداشتن میکنی؟
میدونی دختر اینهم یه جور ریا است؟!
تلخك گفت:
با اون قسمت که گفتید » اینها هم هرگز درست نمیشه » موافق نیستم. درست میشه فقط هشتصد نهصد سال زمان میبره.
nadergol گفت:
وقتی گفتی اینها به عمر من قد نمیده برات کف زدم، بعد از یه مدتی یه جواب درست و حسابی برای بر نگشتن به ایران پیدا کردم
hanibal گفت:
پس نوعی عذاب وجدان شما رو آزار میده. حالا عذاب وجدان نه. خارش روان!!!
پژمان گفت:
هرکسی شرایط خودشو داره و شما هم قطعا با سبک سنگینی هایی که کردین برگشتن واقعا ارزش نداشته براتون، نمیشه برای همه نسخه ثابت پیچید، و اینکه در مورد مرد های ایرانی هر چند خیلی از چیزایی که میگین تو ماها هست و واقعا نفهمیده داریم دنبالش میکنیم ولی اینکه همرو از یک دید ببینین واقعا ظالمانس.
من خانواده هایی رو میبینم که واقعا این چیزایی که میگین توشون نیستن، و خیلی هارو میبینم که به شدت تلاش میکنن که این صفات زشت از توشون از بین بره، اینکه به حالت قهر امیز بیاین بگین اینجورین نه تنها جبهه گیری ایجاد میکنه بلکه کار مثبتی هم نمیکنه ولی اگر بتونین انتقاد امیز بیان کنین این قضایارو شاید بتونه به درست شدن اونایی که واقعا میخوان درست بشن کمک کنه.
شیرین گفت:
دوست عزیز نویسنده، نمی شود که شما متن بنویسید، در وبلاگ منتشر کنید، هر یک خط در میان بگوئید نظر شخصی است، و به این ترتیب برای خودتان این حق را قائل شوید که درباره همه قضاوت کنید که! و لابد کسی هم حق قضاوت کردن درباره شما را ندارد چون نظر شخصی است.
دلایل شخصی تان و دوستان و خانواده و ماندن یا رفتنتان واقعا به خودتان ربط دارد، و نمی دانم اصلا چرا اینجا نوشتیدشان.
اما درباره ریشه ها! والا ریشه معنیش این نیست که آدم خوشحال باشد و خوش بگذراند! تا جائی که من می دانم ریشه ها خیلی وقت ها نمی گذارند به آدم خوش بگذرد اتفاقا! ریشه یعنی حتی اگر دولت کنونی بگوید که به امثال من احتیاج ندارد، من احساس مسئولیت کنم که اگر 6 سال از ظرفیت دانشگاه استفاده کرده ام، خیرم به چهار نفر مثل خودم برسد، ولو اینکه حقوق خدمت در ایران یک دهم حقوقی باشد که جاهای دیگه دنیا می دهند.
معنی حرفهایم اصلا این نیست که آدم باید بماند ایران یا برود. فقط اینکه، هر تصمیمی گرفته ای، به تصمیم دیگران هم احترام بگذار!
نسوان گفت:
من کجا قضاوت کردم؟ لطفا جمله ی من رو بگو تا از خودم دفاع کنم. اگر هم همین طوری اومدید که چیزی گفته باشید که خوب هیچ
سعید گفت:
همین پارگراف آخر نوشتهT قضاوت کردن درباره همه کسانی است که برمیگردند یا دوست دارند برگردند. همانند دانستن برگشتن به وطن با برگشتن پیش زن موصوفه حتما از نظر شما تشبیهی منصفانه بوده است. ولی این قیاس دست کم این ایراد را دارد که در این پنج سال یا ده سال یا هر مدت مشابهی چنین بلاهایی به سر این ایران نیامده. هر چه که بوده پیش از طلاق هم این زن همین طوری بوده است.
مونا گفت:
اونجا مثلا قضاوت کردی که همه مرهای ایرانی رو به گند کشیدی. این قضاوت نیست؟ درضمن منهم مثل تو ایران زندگی نمیکنم ولی پای درد دل خیلی از خانمهای غیر ایرانی که از دست مردای غیر ایرانی ذله هستند و بینهایت زوج عوض کرده اند هم نشستم. خودم هم یکی از بهترین مخلوقات رو که یه مرد ایرانی هست بعنوان همسر در کنار دارم.
شیرین گفت:
نسوان جان من تو نوشته ام دقیقا اشاره کرده ام که کجای نوشته ات به نظرم قضاوته. همین که می گید که دم از ریشه زدن یعنی زدن بر طبل بی عاری و خدا کریمه و سوار وانت شدن و ….
من کاملا به آدمهائی که ایران رو ترک می کنند، و کسانی که بر نمی گردند حق میدم. خودم هم شاید یه روزی اینکار رو بکنم، ولی اگر هم مجبور بشم این کار رو بکنم، کسانی که موندن رو انتخاب کرده اند را تحسین خواهم کرد
شما نظر شخصی تو گفتی. من هم نظر شخصی مو…
لی لی خنگه گفت:
شیرین
وطن جایی است که در آن به تو اجازه رشد کردن بدهند.
من یک دوست کلیمی دارم که نفر دوم تخصص چشم پزشکی دانشگاه تهران بود ولی به صراحت بهش گقتن تو اینجا تخصص می گیری می ری به اسرائیل خدمت می کنی! در حالیکه شهروند ایران بود. الان رفته داره به آمریکا خدمت می کنه. نگذاشتن به قول شما خیرش به 4 نفر تو ایران برسه.
عمه زری گفت:
راست گفتن به نظرم 🙂
شیرین گفت:
لی لی عزیز، من خودم بهائی هستم و اگر به دوست کلیمی شما اجازه کار ندادند، به من اجازه تحصیل در دانشگاه را هم ندادند. به همین خاطر گفتم «حتی اگر دولت بگوید که به خدمت من احتیاجی ندارد». من حال و روز دوست شما رو خوب درک می کنم. تمام حرف من اینه که انتخاب های آدمها قابل احترامه. تو شرایط فعلی خیلی طبیعیه که ایرانی ها بخوان برن جایی که برای استعداد و توانائی هاشون ارزش قائل بشن.
اما امثال من که موندند ایران، چون تو دانشگاه سراسری راهشون نمی دادند تو دانشگاه غیر رسمی بهائی درس خوندند، بعد هم اجازه کار بهشون ندادند، حتی جواز کسب بهشون نمی دهند، ولی انتخاب می کنند که بمونند هم قابل احترامه.
لی لی خنگه گفت:
شیرین
من هم فامیل بهایی دارم هم دوستان بهایی! یه دوستم که مثل شما حق تحصیل و کار نداره و با وجود داشتن گرین کارت حاضر به ترک ایران نیست، چون مثل شما فکر می کنه اگه اینچا باشه می تونه به مردم بهایی وغیر بهایی کمک کنه.
البنه با شناختی که از دوستان و بستگان بهایی خودم دارم اهدافشون رو صرفا» خدمت نمی دونم! اول تبلیغ بعد خدمت همراه با تبلیغ.البته تبلیغ به نظر من ایرادی نداره به شرط اینکه تو هر جمع و مهمونی داستان به کوه کرمل و عبدالبهاء کشیده نشه و شنونده هم مایل به شنیدن باشه.
ali گفت:
کاش ما هم یه مملکت داشتیم که این همه نکات منفی نداشت که اینقدر ازش متنفر بشیم.
تونی گفت:
در مورد مرد ایرانی بگم ما با همه این ادعاهامون و به قول دوست بالاتر که گفت سعی میکنیم خوب باشیم اگه دختر بودیم نمیتونستیم با خودمون ازدواج کنیم! شما دیگه فکر کن چقدرغیر قابل تغییر شدیم و دیگه چقدر…. اوفتاد؟ اما خب به قول اونیکی دوست بالایی که کامنت گذاشت چرا نظرات شخصی رو ترویج و تعمیم میدید میدیم؟؟
نسوان گفت:
برای این که اینجا یک وبلاگ است .
mobin1980 گفت:
با توجه به ابتدای متن ……((….من این متن را فقط برای خودم می نویسم برای این که به خودم یاد آوری کنم که چرا بر خلاف این دوست عزیز به ایران بر نخواهم گشت.))…..مطلب ادامه کاملا سنجیده و مرتبط و با لحاظ ملاحظاتی خاص بیان شده است …..بصورتی که بتواند تا حد زیادی چالش برانگیز باشد…….قطعا توجه به دلایلی از این دست ( هرچند غیر مصطلح) می تواند در ترسیم باید ها و نباید ها سهیم باشد .
یکقدم تا صبح….
تونی گفت:
بله بس که حرف دوستمون عجیب بود گفتم! به هر حال وبلاگ هست و نظرهای نویسنده
vahid گفت:
سلام به لولیتای نازنین.از اینکه بدون تعارف و با کمال صداقت و رک بودن حرفای خودت رو زدی ممنونتم.من هم مثل تو فکر میکنم کره زمین وطن ماست و حق داریم بهترین جای اون رو برای زندگی خود و بچه های خودمون انتخاب کنیم.والسلام.
میترا گفت:
تف به این سرزمینی که برای زندگی بهتر باید ازش مهاجرت کنیم.امان از این توهم خود بزرگ بینی.چه مرد ایرانی و چه زن ایرانی!!
نمونه اش همینهایی که میان اینجا و زحمت خوندن میکشند بعد که به مذاقشان خوش نیومد شروع میکنند به لفاظی!: (چرا تعمیم میدهید؟چرا نظر خود را بلند میگویید؟چرا نظر شخصی خود را در وبلاگ خود میگذارید!!!)
من هم هیچ وقت دلم برای کسانی که به خاطر عقیده ام ممکن است من را بکشند تنگ نمیشود.
ALI گفت:
میترا
!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
چرا اینقدر عصبانی؟
yas گفت:
++++
yas گفت:
@میترا+++
ALI گفت:
+
ماه پيشانو جان گفت:
سلام لوليتا
با اينكه اولش خوشحال شدم كه يه متن راجع به دلايل برنگشتن به ايران گذاشتيد كه دلايلم رو محكم تر كنه بايد بگم جز نتيجه گيرى با هيچ قسمت ديگه از نوشته موافق نبودم! زيادى شخصى بود. مثلا قسمت مرد ايرانى و اين اظهار نظر من رو به اين فكر انداخت كه احنمالا از نسل ديگه اى از مردان ايرانى حرف مى زنى. من از نسل جديد همچين شناختى ندارم.
شاد بودن بخش وسيعىش به بودن در جايى برمى گرده كه خاطره داريم. اين توصيف از بى عار بودن ادم ها و در تنيجه شاد بودن براى من بى ربط بود. كلا من به اين نتيجه رسيدم كه اين بحث واقعا خيلى شخصيه چون الان كامنت من هم شخصى و بر اساس تجربه خودمه 🙂 با اين حساب خواندن يك نوشته شخصى صرفا مثل خواندن خاطره ايست كه مى خوانى و مى گذرى. ما هم گذشتيم !
نسوان گفت:
ماه پیشانو جان ( عجب اسم بلند بالایی)
قصد من هم همین بود. توصیه ی من این است که نگاه به لیست دلایل «خودت» بنداز و ببین که آیا اون دلایل هنوز هستن؟ بد تر شدن یا از بین رفتن
بعد تصمیم بگیر
مثلا دلیل یک نفر ممکنه بیشتر مسایل اقتصادی باشه، آیا الان وقت خوبیه برای برگشتن به ایران؟ کار پیدا میشه؟
و قس علی هذا
مثلا در مورد همین مسایل مالی من یک کلبه ی کوچک در کرج داشتم که ان را به اشتباه نفروختم. گفتم که یک جایی باشه اگر خواستم برگردم. توی همین چند ماه ارزش دارایی من 55% افت کرده به دلار. از طرفی بقیه ی اموالم در همین مدت به ریال سه برابر شد! آخه این چه مملکتیه که درش بدون هیچ تقصیری شب میخوابی صبح بیدار میشی سرمایه ت سه برابر شده یا از دست رفته؟؟ من همه ی دلایلی که داشتم برای خروج از ایران هنوز به قوت خود باقی ست و حتی بیشتر هم شده.
mobin1980 گفت:
مطلب شما با آن مثال آخرش ( ایران = زن سوزاکی ) حاوی شجاعتی کم نظیر است………
آخه سرکار علییه تنور این وبلاگ به اندازه کافی داغ هست و تازه آتیش بیاراش هم در راه هستند و بزودی میرسند ……هیزم بیشتر تو اتیش نریزید. خلاصه مواظب باشید نیمرو رو نسوزونید!!
متن شما شبیه صحنه های اکشن فیلم های سینماییه که در اون یک نفر با شیش لول یک اجتماع چند هزار نفری تا دندان مسلح ( عاشقان وطن و مردان ایرانی ) را فقط با 6 تیر به گلوله می بنندد!!!!…وای…..
بقول عادل فردوسی پور : (( چه می کنه….. این لولیتای نازنین ….))
نگاهی به بازخوردها و نوع مخاطبین شما خود دلیلی بر این مدعاست…..دوست داشتنی هستید…
در این نبرد پیروز باشید!
Mahsa گفت:
آخ دقیقا ! فکر کنم هممون از این اشتباه های مقطعی داشتیم. ما هم دقیقا یه خونه ای داشتیم که یه روزی همین فکر رو کردیم … حالا یه چیزی بگم. هنوز هم فکر می کنم از لیست بلندی که برای دلایل شخصی وجود داره می شه پنج شش تا دلیلش رو مطرح کرد که خیلی ها حسش کردن و حداقل یک بار راجع بهش فکر کردن. اینطوری بحث روی دغدغه های مشترکمون اتفاق میفته و حداقل من یکی اون دلگرمی که دنبالشم رو پیدا می کنم. این حس که دوستان دیگه ای هم هستن که اینجوری فکر می کنن و ادامه راه مهاجرت اینطور خواهد بود مثلا …
راجع به اسم هم شرمنده :دی مربوط به چندین سال پیشه که جوون بودم و دنبال یه اسم. برای وبلاگم. بعد چون اون روزا پانتومیم آهنگ ماه پیشانوجان دریا دادور رو خوب اجرا می کردم و با دوستان می خندیدیم همین اسم اخذ گردید 🙂
baharan2012 گفت:
لولیتای عزیز، نظرتان کاملا منطقی و عقلانیست. کاملا آبجکتیو. اونهایی که دچار نوستالژی میشوند و میخواهند برگردند،، سابجکتیو فکر میکنند. یعنی به جای اینکه با عقل فکر کنند، با قلبشان فکر میکنند. فکر میکنم باید پرسید، آیا ما باید همیشه با عقل فکر کنیم، یا با قلب؟ توازن بین این دو چطور؟
مثال زن طلاق داده در آخر نوشته خیلی خندهدار بود! 🙂
پژمان گفت:
نه عزیز من فقط اینجوری نیست که همه به نظر شما ابجکتیو فکر کنن خیلی ها به دلایل عقلانی براشون بهتره بگردن و شاید بعد از مدتی باز دوباره رفتن ولی شما نمیتونی شرایط همرو با هم مقایسه کنی.
baharan2012 گفت:
@پژمان، خوب، اونی هم که دلش تنگ نیست و دچار نوستالژی نیست، ولی عقلش بهش میگه برو، آبجکتیو عمل میکنه. منظور من کسانی بودند که همه چیز براشون در غرب میزونه ولی از زور دلتنگی میخواهند برگردند…
بلبل پر بسته گفت:
ای کاش آدما اینقد راحت تف و لعنت نمیفرستادن اونم به آب و خاکی که هزاران سال براش زحمت کشیده شده. در ضمن اینجا شعار الکی هم نمیدم و خودم برگشتم ایران، جدا از اینکه یه زندگی راحت و کارمو از دست دادم، دارم رایگان کار پژوهشی میکنم. اینو برای این گفتم که نگید حالا اون سر دنیا نشسته عشقو حالشو میکنه بعد میاد وطن وطن میکنه.
تو کامت بالایی یه مقاله گذاشتم، دلایل و مستنداتی که میاره خیلی جالبه. ولی افسوس که اون حس در ما ایرانیا داره از بین میره. اینم ترجمه پارسیش
http://farda.us/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D8%B1%D8%AF-%D9%84%D9%88%D8%A6%DB%8C%D8%B3-%D8%AA%D8%AC%D8%B2%DB%8C%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86.html
يلداسبزپوش گفت:
بلبل جان حمل بر فضولى نشه! اونوقت شما چطورى از لحاظ مالى گذران مى كنى؟ احتمال دادم مشكل مالى ندارى!! درسته؟
بلبل پر بسته گفت:
نه خدا رو شکر یا خیلی کم که من اهمیت نمیدم. منظورم از تقریبا رایگان این بود که در برابر حقوقی که قبلا میگرفتم نا چیزه، نه اینکه اصلا پولی دریافت نمیکنم!
ولی منظور کلی من اینه که نمیخواستم بگم الکی شعار میدم، تو واقعیت خودم گفتم اولین نفری باشم که اجراش کنم. همه ایرانیا اونور نشستن به امید روزی که مملکت گل و بلبل بشه بعد برگردن! که نهایت نمک نشناسی به تاریخه ای مرزو بومه.
فرض کن خود ما چقد لعنت به ایرانیای 1400 سال پیش میفرستیم که عین بی غیرتی کشورو تحویل عربا دادن اونیا که وضعشون خوب بود به شبه جزیره هند مهاجرت کردن. دقیقا همین شرایط الانم پیش اومده همه منتظرن که بقیه یه کاری بکنن یا یه رضا شاهی پیدا بشه و کن فیکن کنه.
چرا یه ذره از خودمون مایه نمیذاریم؟
yas گفت:
هضمش برهم مشکله!اونم دراین مقطع زمانی و اوضاع تحقیق و پژوهش و…
yas گفت:
برهم–برام
نیلی گفت:
لولیتای عزیز عزیز من با بخشی از نظر شما موافقم ولی بررسی تان کامل نیست:
– من هم همین رو فکر می کنم. خیلی از دوستانمون دیگه اونجا نیستند. ولی خودت هم خوب می دونی که الان نمیشه پدر و مادر رو به راحتی اورد. چون اسپانسری والدین فعلا معلقه. اونا همیشه مهمونند. به علاوه با این وضع دلار خرج سفر خیلی بالاست
– ارتباط با خارجی ها: به نظر من برخلاف اروپا، تا وقتی مشکل زبان حل نشده (که چند سالی طول می کشه با توجه به اینکه ما همش ور دل ایرانی هاییم!) دوست نزدیک شدن با مردم آمریکای شمالی خیلی سخت تره.
– شریک زندگی: چرا اینقدر مرد ایرانی مرد ایرانی می کنید. به نظر من باعث میشه کل منطق متن زیر سوال بره وقتی مجموعه به این بزرگی رو با یک چوب می رونید. من تو رنج 25-35 که دانشجو هستند خیلی آدم های خوب و مناسب با رفتار قابل قبول می بینم.
شاد بودن: به نظر من شاد نبودن از عدم حس تعلق به جامعه می آید. اینکه حس خودی بودن نداشته باشی یا اینکه مملکتت هر روز گند بزند و تو با طناب هایی بهش وصل باشی مثل خانواده ات که آنجا هستند. به علاوه معمولا کسانی بیشتر ناراضی اند که مهاجرت کرده اند و کاری در حد ایران گیر نیاورده اند. وقتی بتونی سرت رو از جایی که ازش اومدی برگردونی می تونی شاد باشی
به نظرم بهترین دلیلتان همان نبودن » کرامت انسانی» بود
عزیز جون گفت:
+++++
ايران دخت گفت:
شهید ننگ بازی ها نبودی
اگه لبها و دلها یکصدا بود
اسیر پیله سازی ها نبودیم
اگه همبستگی تن پوش ما بود
از این بیگانگی باید حذر کرد
که تنهایی بجز راه بلا نیست
برای فوج مرغای مهاجر
ستیز و زندگی از هم جدا نیست
فلرتیشیا گفت:
من با همش موافقم.خط به خط…یا نباید رفت یا وقتی رفتی برگشتن دیگه خطاست مگه اینکه چه انگیزه ی قوی داشته باشی! ضمنا خیلی متاسفم که اینو میگم و امیدوارم کسی دلخور نشه ولی این ملت ارزش اینو ندارن که بمونی و بهشون خدمت کنی.چون متاسفانه چیزی که تو این 33 سال خوب یاد گرفتن فرصت طلبی و نمک نشناسیه! وقتی یک دکتر داروساز در ایران با اونهمه درآمد عیدی بچه های داروخونه شو از عید تا الان که شهریوره نمیده ولی برای خانواده و نوه و نتیجه و نبیره بهترین زندگی رو در خارج از ایران فراهم می کنه و بعد میاد کارهای خیریه به قصد تظاهر هم انجام میده دیگه چی میشه گفت؟؟؟؟؟؟ مردک اگر می خوای خیر برسونی اول به زیر دستت برس! ما با اینجور آدم ها طرفیم که هیچ امیدی به اصلاحشون نیست و روز به روز هم بدتر میشن! پس دیگه تعلق خاطری باقی نمی مونه.این همه که به خاطر ما زیر گل رفتن تو این دو سه سال به کجا رسیدن بدبختا!!!
آرش گفت:
یک تجمع در مقابل IBM بود از طرف افرادی که بنا به نظر مدیرعامل جدید جزو تعدیل نیرو در اون کمپانی بودند.یک نوشته دست یکی از اونها بود:
? Two Billion Dollar per quarter is not enough for you to keep me at work
salam گفت:
flertishiyaye aziz
fekr konam manam in aghay doktorOmishnasam
avale sesmesh harfe ( sin ) nist??
فلرتیشیا گفت:
واقعا جمله ی جالبی بود!
hanibal گفت:
آخه چقدر شخصی؟!!!!
keyumars123 گفت:
بسیار زیبا بود،من شما رو بخاطر این حس قویتون تحسین میکنم
این بخش از متن شما بسیار برای من به دل نشست:
اگر روزی که داشتم به دنیا می آمدم به من حق انتخاب محل تولدم را می دادند ، ایران بین 150 گزینه ی اول هم نبود.( با عرض معذرت از آقایون داریوش و کوروش و این حرفها) من برای گزینه ای که انتخاب من نبوده است هیچ حس افتخاری ندارم .اگرچه انکارش هم نمی کنم. بله؛ من ایرانی هستم و در انتخاب این گزینه همان قدر نقش داشته ام که در انتخاب رنگ چشمهایم . بله، من هم به آن خاک مدیونم و اگر روزی به خدمات من نیازی باشد /وظیفه/ دارم سهمم را ادا کنم. اما ظاهرا ایران این روزها به امثال من هیچ نیازی ندارد و آقای خاوری و امثال قاضی مرتضوی را خوش تر دارد.
سپاس
ﺑﺮﺩﯾﺎ گفت:
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﻭﻥ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻭ باهاﺵ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﻫﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻧﻮﯾﺱ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺮ ﻧﮕﺸﺘﻪ . ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ. ﻭﻟﯽ ﺍﺑﺪﺍ ﺑﺎ ﮔﻮﯾﺶ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺎﻝ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﻏﯿﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﻧﻮﻉ ﻧﮋﺍﺩ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﺟﻬﺎﻥ ﺳﻮﻣﯽ ﺩﺭﺵ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﻬﻮﻉ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﯽﺩﻩ. ﺍﯾﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﺭﻭ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺁﺩﻡ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﯿﺎﯾﯽ ﻣﺜﻼ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﯽ. ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﻫﻢ ﺑﻌﻀﯿﻬﺎ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﺳﺮﯾﻊ ﺟﻮﮔﯿﺮ ﻣﯽﺷﻨﺪ. ﺣﺎﻻ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺗﻮ ﺍﻧﺪﺭﻭﻧﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺑﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺘﻮ ﻣﯽﮔﻢ. ﻣﺜﻼ ﻣﻦ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎﯾﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻭﻟﯽ ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﯾﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻣﯽﺷﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ﻣﻌﻠﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﺗﺎﮐﯿﺪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﻨﻪ. ﺍﯾﻨﻮ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻢ ﻫﻤﻤﻮﻥ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻗﻤﺎﺷﯿﻢ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻩ
بلبل پر بسته گفت:
یه روز داشتم آهنگ جدیدی که داریوش با فرامرز اصلنی خونده بود و گوش میدادم و ریتم آهنگ برای دوستم خیلی قشنگ بود. خلاصه چنتا از کارای قدیم فرامرزم براش گذاشتم همونا که با شعر حافظ خونده. گفت که معنی اینا (شعرای حافظ) چی میشه. نمیخام بگم انگلیسیم عالیه ولی باور کنید هیچ جوره نتونستم ترجمه کنم. اون روز برم تمدن یه معنی دیگه پیدا کرد. اون خارجی شاید هزار سال دیگه به مفاهیم مولانا و سعدی و اسطوره ای مثل فردوسی پیدا کنه ولی ما از هزار سال پیش داریم.یه مثال سادش، تو اروپا آره معنی آره میده نه معنی نه ولی تو کشورایی مثل ایران یونان یا ایتالیا آره هزار تا معنی میتونه بده که عمق و پیچیدگی فرهنگ ما رو میرسونه که خوب بعضی جاها هم مشکل زاست. کل حرفم این بود که بعضیا همین 30 سالو میبینن ولی شاید بشه هی جور دیگه یا عمیق تر هم به قضیه نگا کرد. اینکه به هر حال این سالای سختم میگذره و امیدوارم این کشور زودتر از این رنسانس دینی که درگیرشه و لازمه بالا رفتن آگاهی مردم نسبت به دین بود تموم شه. ما هم میتونیم دست رو دست بذاریم و بگیم ولش کنن ، این خاک ارزششو نداره، ولی این نهایت شلختگی و بی مسوولیتیه.
ALI گفت:
+
+
رهاورد گفت:
مهمترین دلیل اون یارو (اویس) برای برگشتن به ایران هم پیدا نکردن کار هست. یا خودش می دونه و حالا می خواد یه منتی گذاشته باشه و برا برگشتنش یه کلاسی گذاشته باشه یا اینکه متوجه دلیل اصلیش نیست و باید متوجهش کرد.
چون برا رشتش (حقوق) تو سوئیس کار پیدا نمیشه.
دلم می خواد یکی بهش یه کار خوب پیشنهاد کنه تو سوئیس ببینم بازم برمی گرده؟
hanibal گفت:
اون یارو رو من کم و بیش میشناسم. اصلا رشته اش حقوق نیست قربان!!!
رهاورد گفت:
مشکل اینه که تو اونو کم و بیش میشناسی. اما خودش که خودش رو خوب میشناسه مگه نه؟ یا می خوای ادعا کنی که خودشم خودش رو خوب نمیشناسه؟
خودش رو سردر وبلاگش نوشته:
«اويس رضوانيان؛ 31 ساله، متولد بابل (شهر بهار نارنج) و در حال حاضر دانشجوي دكتراي حقوق بينالملل در دانشگاه ژنو هستم. زمينهي تحقيقاتيام حل و فصل اختلافهاي تجاري و صنعتي است.»
حالا اینکه ممکنه شما اون رو از خودش بهتر بشناسی یه مقوله دیگه اس که جای بحث داره!
پیمان گفت:
عزیزم،در تمام مواردی که اشاره کرده ای درصدی از واقعیت هست اما قضیه به این سادگی و سر راستی هم نیست اگر ایران بودی دوستانی داشتی که دوستت داشتند و دوستشان داشتی و ارزشش را هم داشتند.»به شبکه ای از ایمنی و تفاهم متصل بودی که هر انسانی در کشور خودش با ان پیوند دارد،جائی که هر کس در کنار خانواده ،همکاران ودوستانش بسر می برد و بدون زحمت به زبانی که از کودکی تکلم کرده حرف می زند»1
زیبایی های ایران عزیز انقدر زیاد است که از میان انبوه ناپاکی های امروز قابل مشاهده است حتی اگر مردمش در کشورشان اسیر باشند.هنوز هم میتوان در کوچه و خیابان با مردم با صفا ملاقات کرد .هنوز هم می توان بدون پول از نانوایی نان گرفت.هنوز هم مردم با همه مشکلاتشان برای هموطن زلزله زده شان از خود میگذرند.با همه بی نظمی ها وهرج و مرج ما هنوز مردمی هستیم .اگر اهل دو دو تا چارتا باشی ایران جای زیستن نیست اما این امپراطوری باستانی چیزی نامرئی در هوای این روزها الوده اش دارد که توصیف شدنی نیست و حس کردنی است . آری بسیاری از مردان و زنانش به صفاتی الوده اند که میدانی اما چیزهایی هم هست که نمیدانم که میدانی؟ چیزهایی غیر قابل توصیف که هرزمان در هوای وطن نفس می کشم درکشان میکنم . ایا میتوانی طعم شعر حافظ را با ترجمه به خارجی ها بچشانی ؟.
سه بار ظرف چند ماه گذشته از طریق اگهی ماشین معامله کردم ،الان با هر سه طرف معامله دوست هستیم و ارتباط تلفنی داریم .به دلیل سیستم احمقانه معامله خودرو در ایران مجبور شدیم به هم اعتماد کنیم وکردیم ودوستی بین ما شکل گرفت ! کجای دنیا چنین است ؟ (هر دو جنبه مثب و منفی!)گفته ای در صورت اختیار ایران را انتخاب نمی کردی ،اگر انتخابت مثلا ژاپن بود مطمئنی جزو جوانان افسرده انجا نبودی ؟اما : حالا که قدرت انتخاب نداریم و خواهی نخواهی ایرانی الاصل به حساب می اییم چرا دائما پته خودمان را روی اب بریزیم (ایافرانسوی ها بوی شاشی که در خیابانهای پاریس و مارسی و… و ناشی از فرهنگ زیبای شاشیدنشان در خیابان است را جار می زنند؟ ) ایا دائما باید نیمه (یا حتی بیشتر از نیمه )خالی لیوان را باید بنمایانیم؟آیا در حضور مردان ایرانی که آنقدر که میگویی بد هستند ، کسی میتواند در مترو به متصدی بلیط تجاوز کند آنگونه که در فرانسه اتفاق افتاد ؟ آیا واقعا مردان ایرانی همه اینقدر که تو می گویی بدند؟ ایا مثلا داش اکل اسطوره اروپایی بوده و زاییده فرهنگ (به قول تو سکس زده ) مرد ایرانی نیست؟ اگر در نگاه چشمان آبی مردان موبور سکس نمیبینی سنسور هایت را دقیق تر تنظیم کن زیرا مردان هر 30 ثانیه یک بار به سکس فکر می کنند (به گفته دانشمندان و البته تایید بنده !) . مدتها ست فیلم ،کارتن و تبلیغ تلویزیونی بدون حضور زنان زیبارو ی کم لباس نساخته اند!
ودر پایان البته کمی هم اغماض کنیم به «مردمی که در کشور خودشان اسیر شده اند»2
1 میلان کوندرا در بار هستی
2 نقل قول ازنیکولا سارکوزی در باره ملت ایران
bahar گفت:
ایران چیزی نیست جز تک تک آدمهایش، فرهنگ ، سنت و مذهب و تاریخش، این ها هم هرگز عوض نخواهد شد یا لا اقل به عمر من قد نخواهد داد.
++++++
دقیقا من هم به همین دلیل به ایران بر نمیگردم. اگه از دست حکومت و زور دولت در بریم، حرف خاله و عمه و فضولی همسایه و زورگویی راننده تاکسی و … الی آخر رو میخوایم چیکار کنیم؟
یگ گفت:
++++++++++++++++++
رها گفت:
هرچند تو این متن ریدی به هیکل هرچی ایران و ایرانیه ولی خوب یه جاهایش حقیقت داره
من ته دلم یه کور سویی هست که میگه اگه ایران عوض شد باید برگشت و تلاش کرد تا ساخته بشه هرچند که به عمر ماها هم قد نده
همه جا بدبختی و جهالت بوده و این انسانهای خوب بودن که ورق رو برگردوندند وگرنه همه جای دنیا رو گه برمیداشت نمونش دوران رنسانس اروپا یا همین مبارزات ابراهام لینکل یا هزار تا مورد دیگه
زندگی فقط خوردن وخوابیدن و عشق وحال نیست هر چند که اینا هم بسیار لازمند
سیامک گفت:
نسوان دوباره چند وقت نبودی و برای خودت دور بر داشتی؟ دوباره همان عقده های همیشگی که در نوشته های پیشینت ساعت ها مورد بحث و مداوا قرار گرفته بود را پیش کشیدی. اگر به نوشته های پیشینت برگردی جواب اکثر گلایه هایی که اینجا مطرح می کنی می گیری؟ من خودم آنقدر عیب که دربعضی زنهای ایرانی در خارج از کشور می بینم در مردان ایرانی نمی بینم. اغلب پر از افاده و در به در دنبال یک نفر تا سوارش بشوند و خدای ناکرده اگر ازدواج کردند مرد باید اسیر آنها باشد. آنها در خارج از کشور تبدیل به شتر مرغ می شوند موقع بار بردن می گویند ما مرغیم و موقع تخم کردن شتر! آنها ادا و اطوار های خود را از ایران می آورند و با ادا اطوار های زن غربی می آمیزند و می شوند معجونی دل بهم زننده. اغلب فضول و خبرچین و مرده از چشم و هم چشمی! چیز هایی که در زن های غربی کمتر می بینی! بگویم باز یا برای تو بس است؟! این را نوشتم تا یک تعادلی در این دادخواستی که علیه مرد ایرانی باز کرده ای ایجاد کنم.مرد ایرانی هر چه باشد پرورش یافته دامن توست!عاقبت آن درود آنچه کشت!اگر مرد ایرانی عقده جنسی دارد برای این است که تو به او در زمان مناسب کس نداده ای !تو گناه سرد مزاجی جنسی خود را پای گرم مزاجی مرد ایرانی می گذاری?ببین چطور مرد غربی سیداکشن خودش را رفته رفته فراموش می کند و عاقبت هم گی می شود؟! ببین چطور دختران غربی به پسر عربی التماس می کنند تا رابطه جنسی داشته باشد و آنها یعنی همین بچه مثبتی که تو در ذهنت ساخته ای تمایلی ندارند و عاقبت هم گی می شوند! آیا فرار رو به جلو می کنی؟ دست پیش را می گیری تا پس نیافتی؟ اول حسابی مرد ایرانی را می کوبی و تا بعد عیوب خود را پنهان کرده باشی؟!! در مورد عیوب مرد ایرانی خودم بعدا خواهم عادلانه خواهم نوشت!تو بهتر است اول به عیوب خودت بپردازی.
نفس گفت:
شما روزانه چند مرد غربی را در محیط اجتماعت می بینی? مساله الویت بندی در ذهن آدمها است برای آدمها در غرب کار حکم هویت وقدرت را دارد نه داشتن دوست دختر…
خوب عاقبتش هم همین است که هر دوی شما به اشاره کردید زنهایی که از اشتهای بی انتهای مرد ایرانی به سکس خسته شده اند مردهایی که به قول شما تجسم جنسی دارند. تا وقتی ارزشها عوض نشود زن مرد ایرانی سر این مساله با هم درگیر هستند
همه پدرها ومادران وظیفه دارن وقتی بچه هاشون به سن بلوغ می رسند به آنها کمک کنند ذهنشون روی درس ورزش متمرکز کنند کاری که درغرب مدرسه و خانواده به صورت برنامه ریزی شده انجام می دهند
به جای اینکه مادران افتخار کنند که پسراشان چندین دوست دختر داشته و به اینکه تو فوتبال موسیقی و…موفق است افتخار کنند.
سیامک گفت:
نفس شیرین!
سکس مانند غذا خوردن است.یک نفر با اشتها می خورد و یکی بی اشتهاست.یک نفر چلوکباب دوست دارد و یک نفر خورشت بادمجون.نمی توان کسی را بخاطر نحوه و شدت میل جنسی اش سرزنش کرد. در مورد جامعه ایران بعنوان برادر تو که کشور های دیگر را دیده باید گفت جامعه ایرانی بشدت از نظر سکسی مریض است (مطلوب ترین کشور ها از این نظر کشورهای آمریکای جنوبی و ژاپن و آسیای جنوب شرقی هستند).راه حل شما برای تصعید غریزه جنسی بسیار خوب است ولی فراگیر نیست.عرضه و تقاضا در ایران برابر نیست. مردان حریصند و زنان در لاک دفاعی فرو می روند و این مشکل را بدتر می کند و مردان حریص تر می شوند. شبیه به یک دیگ زود پز است که باید از راه های مختلف فشار داخل آن را کم کرد. یک راه کم کردن شعله است اگر میسر باشد.بنظر من ائلین و مهمترین مانع در این راه نظام سیاسی ایران با تفکر محدود و بسته خود است.مثل اینکه همه راهها به روم ختم می شود! یک راه دیگر اجازه دادن به ورود سکس ورکر ها و ماسوژر های خارجی است که اینکار در زمان شاه داشت باب می شد و دختر های فیلیپینی و کره ای در ایران بصورت محدود کار می کردند و الان هم در اکثر کشور های جهان اینکار بخصوص توسط دختران و زنان چینی در حال انجام است (نمی دانم ما که جارو و آفتابه را هم از چین وارد می کنیم چرا این قلم جنس را وارد نمی کنیم؟!). یک راه دیگراحداث نجیب خانه است بدون رودربایستی! یک راه دیگر همانگونه که شما گفتی برنامه ریزی روی پرورش صحیح نسل آینده است. یک راه دیگر مختلط کردن مدارس بخصوص ابتدایی برای عادی سازی و نرمال سازی روابط دختر و پسرو جلوگیری از عقده های کاذب دوری از جنس مخالف است. یک راه دیگر ایجاد فرهنگ سالم دوست پسری و دوست دختری است .یک راه دیگر ورود آزاد لوازم سکسی به عنوان نمونه زنان پلاستیکی است تا بتواند بخشی از این نیاز را مرتفع کند.یک راه دیگر ترویج عمل صیغه برای کسانی است که دارای معتقدات مذهبی هستند و نمی خواهند تن به هیچکدام از موارد بالا بدهند.ولی چرا ازدواج را لحاظ نکردم؟ اولا ازدواج در بسیاری از موارد این مشکل را حل نمی کند! می گویند زمان شاه وقتی به شهرنو می رفتی صدی نود مشتری ها مردان متاهل بودند! دوما ازدواج امر خطیری است که نباید به انگیزه تخلیه جنسی اتفاق بیافتد که احتمال بروز طلاق در آن بسیار است. ازدواج دارای حرمت است و باید با رعایت همه جوانب انجام شود و بر اساس نیاز به تشکیل خانواده باشد نه بر اساس نیاز جنسی! سوما سن ازدواج اکنون بسیار بالا رفته و عملا قشر وسیعی از جامعه را در بر نمی گیرد.
میترا گفت:
سلام
اول کلی ترسیدم از کامنت اون میترای عصبانی بالایی فکر کردم خودم نوشتم یادم نیست !!
من یه سوال دارم ما یه خارج داریم که معلوم نیست کجاست!؟ هم در متن نسوان عزیز و هم مطلب اون آقا و هم تمام کامنتها -آقا خارج کجاست؟
میخوام بگم خارج داریم تا خارج …
من آمریکا بودم که در چند کیلومتری نمیشد یه مهاجر پیدا کرد حالا تو کانادا سرم میچرخونم بکی داره قرآن میخونه یکی با روسری یکی … دلم برا کاناداییها میسوزه موندم اونا کجا برن وقتی من تنها بیدردیم نستالزی وطنه … پس خارج داریم تا خارج …
تونی گفت:
این سیستم ظرفیت اصللاح رو نداره مردم هم پشتش هستند برگشتن شماها بیفایدست کار کردن برای این مملکت مثل جنگیدن دوشادوش در کنار بسیجیان و رزمندگان گمنام امام زمان برای حفظ خط رهبری و ولایت و حکومته.
شما وقتی در جهت موافق پارو میزنی عملا هیچ کاری نکردی البته حق دارید که زندگی کنید در کشورتون و در کنار خانوادتون ولی این ادعای زیادی هست که میگن دارن کمک میکنن و برای مردمشون زحمت میکشن.
این صحبتهای من با نگاه اول شاید کمی عجیب به نظر بیاد
اما اگر دقت کنید میبینید سه دسته مهاجر وجود داره:
1- اونایی که موافق حکومت و این روال و حرکت مردم در جامعه هستند 2- اونهایی که مخالف هستند و خواستار اصلاحند 3- اونهایی که مخالف و بر اندازند
البته دسته چهارم هم وجود داره که بیتفاوت هستند و عملا جز دسته اولند که تکلیفشون مشخصه و خیل عظیمی از مردم و مهاجران و کاربران اینترنتی، بر خلاف حرفها و نوشته هاشون ، رو تشکیل میدن(از جمله خود من که با اینکه سودای براندازی در سر دارم عملا بیتفاوت به حساب میام و خیلی ارفاق کنم به خودم جز گروه دوم قرار میدم خودم رو با اینکه هیچ اعتقادی بهش ندارم)
اگر جز دسته دوم هستید اصلاح و پیشرفت رو در چه چیز میبینید؟ در فعالیت علمی و تدریس در دانشگاههای ایران بعد از گرفتن مدرک دکتراتون ؟ نهایتش اینه که تولید مثل کنید و افرادی رو تربیت کنید و وارد جامعه کنید . البته بی تاثیر نیست به هر حال مردم حد اقل از فکر و خط مشیتون استفاده میکنن اما در هر صورت اگر شعار خدمت به مردم و هموطن و میهن رو سر میدید بهتره که خودتون رو به دسته اول و چهارم برسونید حد اقل برای خودتون زندگی میکنید و شعار اصلاحات هم سر نمیدید
اما اگر جز دسته سوم هستید که بحثش جداست و با این قصد اگر وارد مملکت میشید بسیار کار خوبی میکنید
پس کمی فکر کنید اگه دوست دارید به مردمتون کمک کنید و باعث پیشرفت بشید بدونید که این کشتی حالا… قایق سوراخ شده و دیگه به پارو زن احتیاجی نداره باید اول اونایی که میخ دست گرفتن و قدم به قدم ضربه ای به بدنه وارد میکنند رو پرت کنید بیرون و با این دید بگید که خدمتی کرده اید.
دسته های 1-2-4 برای دل خودتون میتونید برگردید ولی به کسی خرده نگیرید شما مهره سوخته هستید . خیلی با اون مهاجری که رفته و وبلاگ راه انداخته و مینویسه تا شاید کسی بخونه فرقی ندارید
بلبل پر بسته گفت:
با قسمتش که فرمودید سیستم اصلاح پذیر نیست موافقم، ولی جامعه چی؟ انقلاب در ایران توی مقطع کنونی جواب نمیده چون اکثریت مردم توانایی پذیرش لیبرالیسم به معنی کامش رو ندارن.
من فکر میکنم براندازی زمانی معنی میده که یه بستری-اجتماعی و فرهنگی- مهیا شده باشده. دقیقا مثل زمان انقلاب که پدرای ما رفتن و اون سیستمی که به نظر من یه دیکتاتوری ملایمی بود رو به امید بهبود به دموکراسی عوض کردن. نتیچش این شد که اسم شاه شد ولی فقیه، تاج شد عمامه. همون نیمبند آزادی فری هم که داشتیم از دست دادیم کشورم داغون شد. الانم اگه همین فردا شرایط عوض شه فک میکنه بهتر میشه؟ من خوشبین نیستم و عقیده دارم مردم ما دیکتاتور پرورن، دوباره یکی دیگی رو میذارن راس حکومت. اما با آهستگی و تغییر افکار توده جامعه نسبت به مفاهیمی مثل لیبرالیسم یا دموکرسی میشه این امید و داشت که به ارومی شریط طی 30 تا 50 سال عوض شه. که نقش مدیا و ارطباطات اینجا مثل کاتالیزوره به خاطر همین این رژیم از وسایل ارتباطی وحشت داره. چون میدونه که نسل بعدی دیگه ولی فقیه تو مغزش فرو نمیره چون همی جی رو راحت سرچ میکنه واقعیتها رو نمیشه مثل قبل پنهون کرد.
ناگفته نماند خدمتی که این رژیم در حق ایرن کرد هیچ حکومتی نکرده بود. مردم با شعار استقلال آزادی و جمهوری اسلامی انقلاب کردن در صورتی که به جز آزادی سیاسی و اسلام بقیشو نصفه نیمه داشتن. بعد از گذشت 33 سال امروز شاهدیم مردم درک بهتری هم از اسلام، آزادی و جمهوری دارن. نمونش همین قضیه توهین به محمد که تمام کشورای الامی کشتن خودشونو اما ایران ام اقرای اسلام انگار نه انگار.
یه مثال ساده همین انتخابات 88 بود. اگه موسوی میشد درست برمیگشتیم به 8 سال خاتمی ولی الان با وجود لطمات اقتصادی و سیاسی، اما مردم درکشون بالاتر رفته چون آدمی مثل احمدی نژاد بهشون داره آروم آروم یاد میده که دروغ بده، هرکی هرچی گفت باورن نکنن حتما از چنتا منبع دیگه هم استعلام کنن. کاری که تو زمان قبل از احمدی نمیکردن.
نسوان گفت:
بلبل خوش الحان، حرفت درسته… آگاهی بهایی داره، و ما داریم با پوست و گوشت و جون مون این بها رو می پردازیم تا شاید روزی بیاد که اگر گفتن عکس کسی رو توی ماه دیدند 95% مردم بخندند. آن روز شاید به بهبود اوضاع امید بشه داشت.
بلبل پر بسته گفت:
دقیقا، اگه اروپا قرن 14 یا 15 رنسانس دینی داشت، ایران الان داره میکنه. مصر و لیبی 30و 40سال دیگه. این مثل یه جراحیه پر درد و خونریزیه. و بایدم بشه.
بگذریم، من تمام حرفم و ایرادم اینه که همونطور 1400 سال پیش دقیقا ایران تو همین وضعیت بود اونایی که با سواد بودن، پول داشتن و کاری از دستشون بر میومد فرار کردن رفتن گوجرات هند، که الان بهشون میگن پارسیان هند. من هند بودم و اتفاقا از نزدیک باهاشون صحبتم کردم. اونا کشورو به حال خودش رها کردن و ایران 500 شال رفت تو خاموشی….به شخصه هزاران بار بهشون لعنت فرستادم بابت بیعرضگی و فرصت طلبیشون.
تو این دوره هم هموطنای عزیز ما هم رفتن لس انجلس. میبینی چه داستان مشابهی.
شما میگی مردای ایرانی فلان و بهمان. من حتی نظری که نسبت به مردای ایرانی داشتی حرفی نزدم و راستش من الان 1.5 ساله که میام تو این وبلاگ بخدا اولین باره که کامنت میذارم. چرا که این موضوع یه جورایی (از نظر من) وظیفه هر مردیمیه. شایدم من اشتباه کنم ولی کاش میشد یکم عمیقتر و از بالا به قضیه نیگا میکردیم.
اون مقاله هم که تو کامنت بالاایی گذاشتم هم نشون میده که ایران فرهنگ برتر خاورمیانه رو داره و بدرستی میگه که چرا ما یه سر گردن از بقیه بالاتریم و دلایل اینکه ایرانیا به تاریخشون مفتخرن چیه. هرچند که نویسنده اون مقاله هدفش تجزیه ایرانه و اون مقاله تمدن ایرانی رو موشکافی کرده که راه رو برای تجزه ایران باز کنه.اون نویسنده، دریه مقاله دیگه هم غبطه و حسرت میخوره که به این سادگی ایران تجزیه نمیشه.
نسوان گفت:
می فهمم مرسی که نظرت رو نوشتی برامون، ولی…
قضیه ی من این بود که اگر می موندم هم کار زیادی ازم بر نمی اومد. همون جایی که کار می کردم هم زیر آبم را زدند چون نخواستم بمال درش کار کنم .
من اگر هم می موندم فقط افسرده و مایوس و بیمار می شدم.
من هر روز که بر می گشتم خونه از دیدن گشت ارشاد؛ از رانندگی مردم؛ از همه چیز حرص می خوردم. می رسیدم خونه در فریزر رو باز می کردم و یک شات ابسلوت می خوردم. اگر مونده بودم الکلی می شدم مثل بقیه دوستام. طبعات اون زندگی تازه بعد از این همه سال من رو داره رها می کنه. تازه یادم اومده که نظم چیه؛ انسان بودن چیه؛ ورزش کردن و خوب زندگی کردن و آرامش داشتن ( بدون ضرب الکل و سکس و… ) هم امکان پذیره. عزیز دلم، ما پیش از اون که اون سیستم رو اصلاح می کردیم خودمون نابود شده بودیم. فکر می کنی آدم چقدر ظرفیت داره؟ همه که مبارز نیستن. مردم می ترسن. می پکن. له میشن زیر باری که از حد توانشون بیشتره.
این حرف تو قشنگه کشور رو نباید به حال خودش رها کرد.
باشه ما بی عرضه و فرصت طلب.
تویی که موندی چه کردی؟
هفتاد میلیونی که موندن چه کردن؟
آرش گفت:
ویول،
این لینک رو که «هیشکی» گذاشته بخون:
http://20ist.com/archives/11154
نسوان گفت:
ک.. شعره. منو یاد یکی انداخت.. آهان! مثل دری وری های خودم می مونه وقتی که خیلی آرمانی میشم.
😉
آرش گفت:
ها ها ، پس به همین دلیل من خوشم اومد.
گردو گفت:
حرف حساب جواب نداره.
sepehr گفت:
man dram bargardandeh mishavam!khoda rahm kone
کیوان گفت:
راجع به تجربیات شخصی نویسنده مثل مردهای ایرانی نمی شه قضاوت کرد به هر حال همه قبول دارند که این جامعه با سرعت عجیبی در حال پوست انداختن است. مثبت یا منفی؟ آینده معلوم میکند!
اما نکته مهمی مثل بی ارزش بودن کرامت انسانی در ایران – متاسفانه – حقیقت دارد.
افتخارات ملی و نامهای بزرگ تاریخ و فرهنگ غنی و … به خودی خود بی ارزش یا ارزشمند نیستند در شرایط معمولی تکمیل کننده احساسات خوب ما از زندگی هستند ولی دلیل منطقی برای پای بندی به خاکی که در آن کرامت انسانی مان نادیده گرفته شده، نمیشود.
مضافا بر اینکه ما اینقدر از نقد گذشته و تاریخ و اعتقادات خود وحشت داریم، که نمیتوانیم به درستی سهم این گذشته پر افتخار را در بوجود آمدن شرایط اسف انگیز امروز برآورد کنیم: گروهی یکسره گذشته و سنتها و اعتقادات را مسبب این شرایط میدانند؛ گروهی نیز پشت کردن مردم به آنها یا کمرنگ شدنشان را دلیل بدبختیهایمان دانسته و رهایی را در گرو برگشت به: – دین زردشتی، – کوروش و داریوش، – اسلام اصیل، – سلطنت، – شاهنشاه آریامهر، – دوران طلایی امام، – …. میدانند.
شرایط اینقدر سخت و وحشتناک است که حتی صرفِ نگاه کردن به آینده (با این دادههایی که در اختیار ماست و بدون قدرت پیشگویی) شهامت میخواهد، به اضافه شهامت مضاعفی که برای نشان دادن این چشمانداز تیره لازم است .
يلداسبزپوش گفت:
@ كيوان
چشم انداز آنقدر تيره اس كه ديگه اسمش چشم انداز نيست!!
جانی گیتار گفت:
چشم انداز و امید به آینده برآیند چیزی جز آنچه امروز پیش چشم داریم و آنچه در گذشته سپری شده نیست. در واکاوی همین گذشته تاریخی و فرهنگی به شباهتهای عجیبی در امروز روز میرسیم که سوی چراغ چشم انداز روشن را کم نورتر میکند. گویی مصداقهای بدفرهنگی ایران زمین ازلی ابدیاند و امیدی به بهبود و تغییر در آن نمیتوان داشت. سیاحتنامه ژان شاردن در دوره صفویه را اگر یکی از اولین نگاههای جدی به ایران و ایرانیان بدانیم_نمونههای قبلی و بعدی هم کم نیستند_ در لابلای تعریفها و ذکر خلق و خوی خوب ایرانیان مینویسد: این جماعت حیلهگرترین، مزورترین، فریبکارترین و متملقترین اقوام جهاناند و برای رسیدن به مقاصد خویش، خود را نزد صاحبان مقام چنان پست و خوار و کوچک میشمارند که به وصف نمیگنجد… آنها در دغلکاری، فریبزنی و دروغگویی سخت دلیر و بیباکاند. برای دستیابی بهکمترین سود و دفع کوچکترین زیان، دهها سوگند میخورند. در اندوختن مال حریصاند برای کسب شهرت و بلندنامی بههر وسیله متوسل میشوند و چون غالبن نمیتوانند وارسته و متقی باشند، به تقدس و پارسایی تظاهر میکنند… زیاد بهاحکام دینی خویش پایبند نیستند و بهقول حضرت عیسا، سیاههای سفید شده هستند. ایرانیان بهسحر و طلسم سخت معتقدند و به تاثیر افیون و جادو اعتقاد زیاد دارند و آنرا واقعیتی مسلم میشمارند و از آن بیشتر از آتش دوزخ میهراسند. البته از آنجا که هر کلی مستثنیاتی نیز دارد، باور میتوان کرد که همهٔ ایرانیان چنین نیستند و هستند کسانی که در گفتار و رفتار صمیمی و صادقاند و گفتار و کردارشان بههم نزدیک است و تقوا و تقدسشان بهقدر پرهیزگاران واقعی میباشد. اما به این نکته نیز اشاره کنم که هر قدر تحقیق و تامل بیشتری شود، از تعداد متقیان واقعی بیشتر کاسته خواهد شد…
وقتی هم جمالزاده در کتاب خلقیات ما ایرانیان مینویسد:
…. هرچه بیشتربا این مردم میجوشم و بیشتر با آنها نشست و برخاست میکنم کمتراخلاقشان به دستم میآیدو کمتر از کار و بارشان سر در میآورم… با همۀ قیافه جدّی که به خود میدهند هیچ کار دنیا را به جدّ نمیگیرند، مگر در سه مورد مخصوص: یکی شکم، یکی کیسه ویکی تنبان. وقتی پای این سه چیزبه میان میآید یوسف را به کلامی و خدا را به خرمایی میفروشند. چطور میخواهی دلم به حال این مردم کچلک باز و دوز و کلکی مزاج نسوزد که برای حلّ و فصل معضلات امور و مشکلات دنیا تنها به سه طریقه معتقدند که عبارت است از: «سر هم بندی» و «سیاست عالیه ماستمالی» و «روش مرضیّۀ ساخت و پاخت». این هر سه از مبتکرات فکر بدیع و کشفیات قریحۀ سرشار خودشان است. و در این میان الحق که گوی سبقت را از جهان و جهانیان ربودهاند. «
يلداسبزپوش گفت:
جانى گيتار عزيز
چقدر توصيفات اين دو نفر از ايرانيان شبيه منش احمدى نژادى بود!! دوستى مى گفت احمدى نژاد چكيده فرهنگ و جامعه ماست!!
جانی گیتار گفت:
یلدا جان ،انگارکمتر دنبال تشابه بگردیم بهتره تا این چشم انداز چیزی ازش باقی بمونه…
عزیز جون گفت:
همونطور که ویول گفت هر کس نظر شخصی خودش را دارد. من هم دارم برمیگردم. چون وقتی دو دو تا چهار تا کردم دیدم ، در کل در شرایط شخصی من، کفه ی برگشت سنگینی میکند. هر جایی تو دنیا عیب و ایراد مخصوص به خودش رو داره و انگیزه های خاص خودش رو برای زندگی. از اول هم نشستم و با خودم حسابم رو صاف کردم که من به خاطر کشورم بر نمیگردم، من به خاطر خودم برمیگردم. که فردا روز بهانه نگیرم که من به خاطر مملکتم برگشتم و طلبکار کسی نشوم. در شرایطی که برای بیشتر ایرانی ها انتخاب بین برگشتن یا ماندن ، حداکثر یک انتخاب ۶۰-۴۰ است و انتخاب محکمی نیست، به نظرم بحث سر درست بودن انتخاب خیلی علمی نیست . تنها جنبه ی مثبتش این است که یک بار دلایلت را برای خودت بلند بازگو میکنی و ذهن خودت کمی مرتب میشود .
فقط تنها برای این آمدم که نظرم رو در مورد مردان ایرانی بنویسم . به نظرم مردان ایرانی ایراد های فرهنگی زیادی دارند . همونطور که زنان ایرانی دارای ایراد های فرهنگی زیادی هستند. به همون اندازه که فرهنگ مردان ایران خراب است، فرهنگ زنان ایرانی هم خراب است. خلاصه ما همه چمان به همه چمان میاید. هر چند که من معتقدم که فرهنگ خارجی ها هم خیلی عالی نیست و ایراد های مخصوص به خودش را دارد. فقط آدم باید بدونه که خودش هم بزرگ شده ی همون فرهنگه و خیلی از ایراد های فرهنگی در خودش هم مستتر هست. سردرگمی خیلی از ما زنان و مردان روشنفکر! ایرانی ریشه در همین ایراد های فرهنگی مستتر در ما دارد.
کیوان گفت:
عزیز جونِ عزیز!
نویسنده لولیتاست، نه ویولتا.
عزیز جون گفت:
ممنون کیوان عزیز،
شرمنده ویول و لولیتا ی عزیز بابت اشتباه در اسم.
عزیز جون گفت:
یک نکته ی دیگه هم این است که خیلی از زنان و مردان ایرانی، تمایل به ازدواج با یک خارجی دارند فقط به خاطر گرفتن پاسپورت و رها شدن از دست تمدید کارت اقامت. و خیلی جالب است که آدم ها در رابطه با یک خارجی خیلی از کوتاهی ها رو به حساب تفاوت فرهنگی میگذارند و راحت تر با ان کنار میایند. در حالیکه اگر طرف هموطنش بود، سر هر یک از آنها قشقرق به راه میانداختند.
عباس میرزا گفت:
+++++++
شقایق گفت:
سه ساله از ایران زدم بیرون . برای خودم نیمچه زندگی ساختم و نیمچه استقلالی و یه دنیا امید و آرزوی دست یافتنی . من برنمیگردم و خوشحالم که دخترم اینجا بزرگ میشه . منهم پدر و مادری دارم که دوست دارم ولی دختری هم دارم که نسبت به آینده اش مسئولم و جوانی دارم که نکرار نمیشود و نسبت به آن هم مسئولم .
ارغوان گفت:
باسپاس از آقای سیامک که اگر تردیدی هم برای خانم های خواننده، در مورد آن قسمت از نوشته ی نسوان درباره ی » نگاه رابطه ی جنسی زده ی مرد ایرانی» وجود داشت
کاملا برطرف شد و شک و شبهات از بین رفت!!!!!!
بقولی: شاهد از غیب رسید!
دشمن احمق به نفع آدمیزاد است!
سیامک گفت:
دید شما نسبت به غرایز بیوبوژیک انسان به حماقت بیولوژیکی می انجامد. شما داری یک جنس نر را بخاطر بروز غریزه جنسی اش سرزنش می کنی و ناقد را احمق می خوانی؟ چطور شما مجاز هستید پستان های سفید گوشتالود. ران های خوش تراشت را را بیرون بگذاری و باسن زیبایت را که گویی گوشت روی گوشت فر خورده! را بجنبانی ولی مرد ایرانی حق نگاه کردن و تحریک شدن ندارد؟ و اگر نگاه کرد چشم چران و نگاه هرزه محسوب می شود؟!! بابا انصافتو شکر!
نسوان گفت:
It is not the basic instincts, it is the way we deal with them, which makes a difference between humans and animals.
سیامک گفت:
شما بیش از آنچه فکر می کنید اسیر غرایز هستید شاید بجرات بگویم بیش ا99.99 درصد! حتی معنویات شما که فرد تحصیل کرده هستی در سایه غرایز شما قرار دارد حال از مردم عامی کوچه و بازار چه انتظاری داری؟ما به اشتباه اسم خود را انسان گذاشته ایم ما حقیقتا در جهان حیوانات زندگی می کنیم و تا حیوانیت خود را خوب نشناسیم و آن را مدیریت نکنیم روی خوشبختی و آرامش را نخواهیم دید. دفاع از حقوق حیوانات فقط شامل حقوق سگ و گربه نمی شود! مهربانی با حیوانات ابتدا از درون ما باید آغاز شود.امکان ندارد ما به انسانیت برسیم قبل از آنکه حیوان درون خود را آرام کنیم و امکان ندارد حیوانیت درون خود را تغییر دهیم قبل از آنکه آن را خوب بشناسیم. هر گونه رفتارمسدود کننده مانند نگاه نکردن شاید ظاهر ما را انسان کند ولی غریزه ای خشمگین و ضربه خورده خواهیم شد و اینجاست که بهای آن را ده برابر با رفتار های انحرافی دیگر خواهیم پرداخت!
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
صد کار کنی که می غلام است آن را!
نسوان گفت:
Speak for yourself.
سیامک گفت:
1-حسنی امام جمعه کمیک ارومیه در خطبه های ترکی نماز جمعه گفته بود: دو کلمه هم به فارسی می گویم تا آقای بوش بفهمد! حال ای نسوان عزیز چرا به فارسی نمی نویسی تا آقای بوش هم بفهمد؟!
2- نمی دانستم از تبار فرشتگان هستید و و از تهمت غریزه مبرا هستید. بنظرم فروید کتاب هایش را برای من تنها نوشته است!در تعجبم یک پزشک بجای پاسخ مستدل اینچنین با ابتدایی ترین نظریه های روان شناسی بیگانه است و اینچنین بر می آشوبد و احتمالا با نام مستعار کامنت می گذارد تا ساحت فرشته گی اش ملبث نشود!
3-فرشتگان بال دارند و در آسمان ها سیر می کنند! این فرشته بی غریزه ما با بیکینی کنار دریا چکار می کند؟!
4- بر فرض که غریزه را کتمان کردید با ژن هایی که از دایناسورها به شما به ارث رسیده و تمام بدن شما پر کرده اند چکار می کنید؟!
5- فرشته عزیزم ترو خدا دست ما را هم اون دنیا بگیر!
ماژور گفت:
لحن نوشته شما مثل لحن کسی است که نه نتها سالهاست که ایران را ترک کرده، بلکه حتی سالهاست ارتباطش را با فرهنگ ایرانی قطع کرده. این لحن با وبلاگ شما، نوشته های شما نمی خواند. شما تمام اخبار مربوط به ایران را دنبال می کنید. زیاد می نویسید. برای مخاطبان ایرانی می نویسید. با آنها به کرات بحث می کنید. تمام این ها نمی تواند از کسی که سالهاست ایران را ترک کرده و سالها با فرهنگ ایرانی قطع ارتباط کرده بربیاید.
قدیسه گفت:
روش منطقی، خردمندانه و توصیه شده ای در تصمیم گیری دارید بانو… تنها مشکل اینه که میانگین حاصله از این روش در مقایسه نقاط ضعف و قوت وزنی نیست – مثلا مورد «دلتنگی برای خانواده» با مورد «تعداد دوستان» نمی تونه وزن مشابهی داشته باشه و قص علی هذا – برای همین در تحلیل داستان نهایتا باز هم ناچار به تصمیم گیری و اولویت بندی هستید…
در خصوص دلتنگی کاملا با شما موافقم، هرچند مهاجر نیستم اما تجربه مهاجرت عزیزانم من رو جبرا با این درد آشنا کرده… متاسفانه پدرها و مادرها – بجز موارد استثنائی – حاضر به ترک وطن در سنین میانسالی و پیری نیستن و این راه حل «آوردن اونها پیش خود» چندان عملی بنظر نمی رسه، مگر طی سفرهای چند سالی یکبار و اون هم در صورت استطاعت مالی طرفین…
درباب دوستان و مرد ایرانی – با کمال تاسف و ضمن پوزش از اندک مردان «مرد» باقی مانده در این دیار – اونچه نوشتید برای من به عنوان زنی که در اینجا نفس میکشه ملموس، قابل درک و حقیقیه، اما میخوام توجهتون رو جلب کنم به این مهم که روحیه شرقی در کنار تمامی تعصبات بی جا و مختصات نابجایی که داره دارای جنبه های مثبتی هم هست، که در دوست و مرد غربی یافت نمی شه و این رو تجربه دوستانی که شرکایی غیرایرانی داشتن چه به عنوان دوست و چه به عنوان همسر اذعان داشتن…
در پایان به شخصه احساس بی وطنی در بانوی نویسنده نداشتم… که حس کردم نویسنده این سطور و نوشته های پیش تر با این قلم، آزردگی های بسیاری از وطن و مردمانش داره… آزردگی های که شاید نشه در ستون مثبت ها و منفی ها ازش نوشت و باید جای نویسنده بود تا اونها رو فهمید…
جواد گفت:
man ghablan ino neveshte bodam didam ke bad nist shoma ham bekhonid ta bebinid in vara ham zyad ba on var farghi nadare
جانا سخن از دل ما میگویی. من الان ۳ سال که اومدم نوروژ. خدایش دلم هر روز ۱۰۰۰ بار واسه ون آب و خاک تنگ میشه. هر شب که میخابم ایران هستم و صبح که از خوآب پا میشم باز هم به زمین و زمان بدو بیراه میگم. فقط منتظرم یک سال دیگه درسم تموم بشه برگردم هر چند معلوم نیست کار گیرم بیاد یا …؟
حالا راجع به شاهکارهای نسوان ایرانی اینجا. احتمالا اونائی که اینجا هستن میدونن معروف ترین PORN STAR کل اسکاندیناوی اینجا ایرانی تشریف دارن. و چیزایی که ادم میبینه و حالش بیشتر به هم میخوره. همه ما مشکل داریم زن و مرد هم نداره مشکل از تربیت اجتمائی تو کشور هستش. از هیز بودن این مردای چش آبی و مو زرد هم هر چی که بگم کم گفتم. فقط اونائی میدونن که اینجا زندگی کردن. برای مثال اینو بگم که وقتی که دیگه چاقوشون اینجا برش نداره همشون بدون استثنا میرن تایلند یا ویتنام و یکی ۱۷-۱۸ ساله میران که هم کلفت باشه هم به زیر شکمشون بد نگذرد. حالا شک دارین چشاتونو باز کنین تا ببینین.
جواد
نروژ
Maryam گفت:
برای برگشتن یا برنگشتن هرکس دلایل شخصی خودش رو داره. به همون دلیل که پدرو مادر من در اوج جنگ با دو تا بچه کوچیک از آمریکا برگشتن ایران که چی مملکت به تخصص اونا نیاز داره. بعد چی شد وقتی از پدر بنده سرویس گرفتن دادگاهیش کردن که تو جاسوسی و الی و بل. ولی هنوز پدر من سر حرفش هست که اگه زمان به عقب برمیگشت باز هم همین کار رو میکرد. کاشکی فقط آینده ما رو در نظر میگرفت قبل از برگشتن که من مجبور به مهاجرت نشم .
قبل از مهاجرت باید بدونیم که چرا داریم میریم و چه هدفی دارم یه تحقیقی بکنیم. مشکل خیلی از ایرانیها اینه که میگن حالا بریم ببینیم چی میشه و چه خبره و خوب آخر و عاقبتشون میشه کسایی که از اینجا رونده و از اونجا مونده میشن. یه روز میگن ایران یه روز میگن اینجا.
اتفاقا برعکس چیزی که میگی این خارجیها خیلی از ما خوشترن و بیشتر از زندگی لذت میبرن چون خیلی همه چی رو آسون میگیرن و قید و بند های ایرانی ها رو ندارن. به نظر من ارتباط برقرار کردن با این خارجیها خیلی راحتر از ایرانیهاس. با اینا باید خودت باشی بدون هیچ نقابی . اینا تو دوستی رک و راستن با ناراحتیت ناراحت میشن و با خوشیت شاد . با نظرت راجبه مرد ایرانی موافق نیستم . مرد ایرانی هم خوب داره هم بد مثله همه جا نمیشه این قضیه رو به همه مردای ایرانی تعمیم داد.
Baran گفت:
چقدر جملاتت برام آشنا بودن، احساس کردم خودمام که اینا رو نوشتم،، با تک تکِ جملاتت موافقم،،البته من از تو خیلی بیشتر توپم پره،، هر وقت هم که دهان باز میکنم متهم میشم به وطنِ فروشی که حالا اومده خارج خودشو فرهنگشو گم کرده،، غرب زده ندید بدید،،به هر حال مهم نیست،، من نه تنها از مملکتِ خودم بلکه از اون فرهنگی که باهاش بزرگ شدم هم خوشم نمیاد، از هیچ چیزش خوشم نمیاد،،
Baran گفت:
@باران
جالبه من قبلا چند بار با نام باران کامنت گذاشتم و وقتی ابن را خوندم اول فکر کردم خودم نوشته ام! بهر حال منهم می خواستم همین را بگم .جملات و احساس آشنا…منهم با خودم تکرار می کنم که هرگز به آنجا باز نخواهم گشت…
hanibal گفت:
لولیتای عزیز. چون بدون تعارف گفتی من هم بدون تعارف عرض کنم که نوشته شما سرشار از نوعی خود بزرگ بینی و خودمحور بینی و واکنشی نسبت به آن نوشته ی اولیه بود (هر چند تاکید زیادی دارید که این طور نیست). شما نوشته اید که وانتی که همه نشسته اند پشتش و سوت و کف میس زنند دارد به ته دره میرود! عجبا از این تیز بینی!! شاید هم شما راست می گویی : وانت و سرخوشی یا به قول دوستی ذات خیامی ما را خوب دیده ای اما دوام و بقای ما را هم ببین حالا! فرموده ای هیچ وقت مرد ایرانی را به اروپایی یا امریکایی ترجیح نمی دهی! قبول عزیز من ولی به جای تحقیر بیشتر روان مردانه ی خودت و به عرش بردن آنیموس خارجکی کمی هم به ریشه های داستان فکر کن. شاید گاهی هم… (وارد داستان های فمینیستی شدن کار سختی است..) و…..و….و…
مردی با نگاه های اونجوری گفت:
من مطمئنم این تصمیم به میزان خودخواهی آدم هم مرتبطه… من شما رو نمی شناسم اما فکر کنم شما از اون دسته زنهایی هستین که پاش برسه شوهر و بچه و خلاصه هرچی به نفعتون باشه رو هم میفروشین تا به اهداف برسین.. تفکر مبتنی بر منفعت … به هر حال آدمها جور واجورند و من فکر می کنم ایران خیلی هم به آدمهایی مثل شما نیاز ندارند … متشکریم که رفتین
باش گفت:
تقريبا همه اينجا متفق القول اند كه ذات نوشته ات درست است. فرهنگ بيمارى داريم. مملكتمان به حال نزارى افتاده. مردان و زنانمان شاد نيستند و برخى هاشان مريضند. كليتش را من هم قبول دارم. ولى رويكردها متفاوت است. فيل مولانا را كه يادت هست؟ هر كسى توصيف خود را از فيل دارد. اگر لمس فيل مثالى از مواجهه با مفهوم وطن باشد، تو و امثال تو، دست تان را كرده ايد در كون فيل! جز كثافت نديده ايد و جز آن هم مز مزه نمى كنيد. خيلى ها دست شان به خرطوم و عاج (و شايد آلت فيل) خورده٠ وطن را در كليتش مى سنجند نه با خاطرات و عقده هايشان. وجود و اجبار به زيستن خود سراسر درد است و رنج. حالا تو با همان سفاهت متكبرانه (هميشگى) خود مدل زندگى خود را نسخه رستگارى مى نامى و پايش امضا مى كنى نظر شخصى!
افرا گفت:
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به پاييز نسپرده ايم
ناقولا گفت:
دریغا تهی از تو ایران زمین
اولاً که به تخمم که شما در هیچ شرایطی برنمیگردی
دوماً با توجه به این نوشته و نوشته هایی که در چند سال اخیر از شما خوندم فکر میکنم شما عاشق ایران هستی یا حداقل بودی ولی به خاطرشرایط پیش امده ….. این داستان همه ماست ولی ایران دوست داشتنی است بر عکس مردمانش
سوم هم اینکه به عنوان یک مرد ایرانی با نظر شما در مورد مردان ایرانی کاملاً موافقم
مایکل کورلیونه گفت:
«به تخمم که شما در هیچ شرایطی برنمیگردی»
یعنی عالیییی. منم هستم
neda گفت:
وقتی این زن رو از ته دل دوست دارم ، حتا با وجود دلایلی که زمانی باعث جداییم ازش شده بود، بهش رجوع میکنم ، نه برای عشق بازیهای مکرر ، بر میگردم تا برای بچههای بی پدرش پدری کنم ، سعی کنم درمانش کنم، اگه هم نمیتونم لااقل مرهم دردش بشم، تا خوش اخلاقی رو از سر بگیره ،من تلاشم رو میکنم در نهایت اگر نشد در آغوشش میمیرم چون دوستش دارم .من هم دلایل زیادی برای نموندن دارم ، اون هایی که دارند سرشون سلامت بمونند.
باش گفت:
لطفا به تريج قبايتان برنخورد و نظرات را نشان دهيد.
هما گفت:
هروقت اینطور نوشته هایی رو میخونم می فهمم چرا تا هزار سال دیگه هم این مملکت درست نمیشه … حرف تو نادرست نیست و رگه هایی از واقعیت رو هم بهمراه داره و این هم حق هرکسی است که در زمان کوتاه عمر هرجا دوست داره زندگی کنه اما مشکل اینجاست که اونجا بودن هم دردی از تو دوا نخواهد کرد و تو بطور کامل اونجارو هم درک نخواهی کرد
من نمیدونم چند وقت از مهاجرتت میگذره اما یکروز تو هم خواهی دید که تو در اون محیط هرگز حل نخواهی شد . انگار خمیره ما و اونها خیلی با هم تفاوت داره و یکجور غیر قابل انطباقه . منتها اون روز تو دیگه به اونجا فقط عادت کردی
مثلا یکی مثل برادر من بعد این همه سال فهمیده در اون فضا حل نخواهد شد ولی فقط به اونجا بودن عادت کرده کما اینکه وقتی اینجا هم میاد منتظره تا از کوچکترین چیز ناهمگون ایراد بگیره و برگرده به جایی که بهش معتاده .
نمیدونم واقعا باید بین حق انتخاب و وطن دوستی و ساختن خانه و ازادی چه را انتخاب کرد و به تو چه گفت … اما فقط این را مطمنم که با این تفکر خانه ی ما روز بروز ویران تر خواهد شد
فقط امیدوارم نسل بچه های ما در غربت و در اون فضا حل بشن و مثل ما اویزون نمونند و مارو بخاطر خودخواهی مون لعنت نکنند . همانطور که ما پدران مون رو بخاطر انقلاب مقصر میدونیم
vasat piaz گفت:
homa
++++
نیلو گفت:
نسوان جان اینقدر تجربه ات و حست از رفتن و دلایل برنگشتن و ماندنت با تجربه و حس من مشترک بود که کمی سپیچ لس هستم الان. چه خوبه کسایی مثل تو می نویسند و اینقدر خوب می نویسند تا آدم حس نکنه تنهاست. به من هم خیلی این برچسب بی رگ و ریشه بودن زده می شه، صرف اینکه منم ایران برام چهارتا آدم بود و یه دنیا خاطره. هیچ وقت هم به خاطر خاک جایی خونم رو نخواهم ریخت، در اون قسمت پسر ایرونی هم باهات خیلی موافقم. به هر حال خیلی خوب بود این پستت اینقدر که این خواننده خاموش رو سر ذوق نوشتن آورد
فرزاد گفت:
گرچه با خیلی از چیزهایی که تو این پست نوشتی موافق نیستم، ولی از اونجایی که اون رو برای خودت نوشتی و تجربیات شخصی خودت و اطرافیانت رو بیان کردی، از نظر من گفتگو درباره درستی یا نادرستیش بی معنیه. هرچند فکر میکنم نتیجه هایی که از این تجربیات شخصی گرفتی تا حدی اغراق شده و بغض آلوده.
من هم مثل خیلی ها برای تغییر شرایط موجود در ایران مبارزه نکردم و رفتم، اما فکر میکنم درست به همین دلیله که هیچ چیز عوض نمیشه و ما هم جزو اون تک تک آدم هایی هستیم که باید تغییر کنن.
هما گفت:
همان بهتر که شما عمال اجنبی و عشق خارج ها مملکت اسلامی را گذاشتید و رفتید . شما در مقابل پیشرفت های روز افزون دولت و ملت ما جز سد راه نبوده و نیستید . شما خود را بخواب زده اید و نمی توانید بزرگترین قدرت منطقه و ابرقدرت بعدی در کل دنیا را ببینید و سعی دارید با این حرفها ما را دلسرد نمایید ..اما کور خوانده اید
تا این مملکت صاحبی مثل اقا دارد شما پشه ها چیزی نیستید . همان بهتر که شما عرقخورها بروید دنبال عرقخوری خودتان و در فساد غرب ایدز بگیرید و بمیرید و ما هی پیشترفت کنیم و شما هی اه بکشید . ولی در ان طلوع پیروزی هرچی شما موس موس کنید که به کشور راهتان بدهیم ما نمی گذاریم عده ای ایدزی عرقخور بیایند و مملکت اقا را الوده کنند …
تا بسیج هست شما سوسکید
گیتی گفت:
وطن جایی است که قسمت اعظم خاطراتت در اونجا شکل گرفته و ثبت شده ، حالا خوشایند یا ناخوشایند…
بخشی از وجود توست که که به شکل عجوزه ی هفت سر هم که دربیاد نمی تونی طلاقش بدی…می تونی ازش دور باشی اما نمی تونی طلاقش بدی !!
تو هم بی وطن نیستی لولیتا ، بیشترین دغدغه ی نوشتنت هم اینجا تالاپ تولوپ دلت برای همین زنی بود که به خیال خودت طلاقش دادی….
توی کوچه ی ما یک مجتمع آپارتمانی در حال اتمامه ، دیروز دیدم هنوز این یکی تموم نشده یک خونه ی ویلایی قدیمی رو اونورتر بولدوزر انداختن و دارن خراب می کنند، شبونه هم داشتن آجرهاش روجمع می کردند….
نزدیکای سر کوچه یک باغ هست با درختهای چندین ساله سر به فلک کشیده ، که محل تجمع پرنده هاست، بوضوح و مشخصا چند تا از اون درختها هویجوری الکی اون وسطا خشک شده یا داره خشک میشه ، حدس میزنم چند وقت دیگه اونجا هم شاهد یک غول ساختمانی باشیم…
برای خواهر بزرگه که تعریف کردم بهم گفت ، آدمایی اون درختا رو خشک می کنند که هیچ دلبستگی و وابستگی ندارند ، دلشون نمی سوزه ، دلشون نمی طپه ، به تنها چیزی که فکر نمی کنند اون درختها و اون پرنده ها و اون کوچه هاست…طرف اومده اونجا رو پول کنه و بریزه توی جیبش و بره….
اما کسی که اینجا زندگی کرده ، خاطره داره ، توی این کوچه ها زندگی کرده ، اینجا وطنشه ، دلش میسوزه ، دلش میطپه ، امکان نداره حاضر بشه اون درختها رو به اسکناس بفروشه….
می خوام بگم این مام میهن بدبخت هم به کسانی احتیاج داره که دلشون براش تاپ تاپ کنه…
چون منطق همونی رو میگه که تو میگی….حرفها و دلایلت منطقی است لولیتا
من هم باهات موافقم، حتی بهت میگم برگشتن دیوانگی است در این شرایط ، گره های این کلاف کاملا کور شده … اما بالا بری، پایین بیای ، من میگم تو دلت میطپه ، بدجوری هم می طپه..
گرچه من خود به چشم خویشتن دارم می بینم که انگیزه هام برای در آغوش مام میهن غنودن، پلق پلق مثل حباب های روی آب داره می ترکه !! و نتیجه ی این پلق پلق کردن ها نمی دونم چیه….
ضمنا به نظر من بزرگترین معضل جامعه ی ما دروغگویی است ، شاید زیر مجموعه ی همون نبود کرامت انسانی باشه نمی دونم ، اما کله اش گنده تره !!
برای سوال های احتمالی بعدی دوستان احتمالی هم همینجا عرض می کنم ، بنده از همه دروغگوترم و اینجانب اصلا خود معضلم !! به همون قبله !!
والسلام
توسکا گفت:
+++++
حرف خواهرتون به قول فیس بوکیا هزارتا لایک داره…
گیتی گفت:
آره عزیزم ، حرفش لایک داره ….اما درختا از بی لایکی بهرحال دارن خشک میشن !!
کیوان گفت:
به گیتی
خواندن نوشتههای دوستانی مثل شما و هما (ص)* روحیه و شوری که کمکم از زندگیمان رخت مییندد را زنده میکند. این فرصت را مدیون این وبلاگ و پدیدآورندگانش هستم**.
ممکن است حتی با بعضی عقاید شما و هما موافق نباشم. اما آنچه خواندنشان را شیرین و گوارا میکند، آن شوخ چشمی، و طنازی آشنای ایرانی است. خاصیتی که سبب میشود «ایرانی» بتواند در دورههای مکرر دشواری، ساقه نازک کرامت انسانیش را از تند باد حادثات در امان دارد.
دوستان اغلب جوانترم در این وبلاگ بارها ابراز احساسات خوب و مثبت به دیگران را «مهوع» و «چاپلوسانه» تلقی کردهاند. شاید مقتضای سن و دورانشان باشد. شاید هم برعکس، مقتضای سن و دورانِ من باشد، که گمان میبرم دیدن و ستودن هر قطره آبی در این لیوان شکسته؛ مصداق پاسداشت گوهر انسانیت است. هرچند در کلام، هرچند مختصر و هرچند هزینهاش رنجش دوستان دیگرم باشد.
امیدوارم غیبت صغرای شما پایان یافته و به غیبت کبری تبدیل نگردد، و شما به «کامنتر عصر» و «کامنتر غائب» بدل نشوید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*راستی این دینِ مبین همایی هم مثل روزنامههای اصلاح طلب نیمه کاره ماند؟
** در همینجا از همه عزیزان و کامنت نویسان دیگر که به دلیل کمبود فرصت قادر به قدردانی از آنان نیستم پوزش میخواهم.
گیتی گفت:
@ کیوان
درود کیوان جان…
یک زمانی اون قدیما من هی برای این ویولتا پیغام عشقولانه میفرستادم هی ملت میومدن عق میزدن !!
یک عق میگم یک عق میشنوی ها …
بعدها معلوم شد خودشون عاشقن جرات ابراز ندارن حسودی می کنند !!
حالا اسم نمیبرم ها….نمیگم ها …ولی خوب دیگه اینجوریا بود !! 🙂
یک دوستی هر صدسال برام یک اس ام اس ( پیامک ) میفرسته ولی جز اونایی است که معمولا نگهشون میدارم…چند روز پیش برام نوشت :
از کنایه ها نرنج ، این مردم کارشان نیش زدن است ، عمریست به هوای » بارانی » می گویند » خراب » !!
راستش رو بهت بگم ؟؟
راست راستش رو بخوای روحیه ی خود من و زندگی واقعیم خیلی کولی وار تر از این حرفهاست، یعنی کلا عقیده ی خاصی نسبت به هیچی ، تقریبا هیچی ندارم ..
بیشتر واقعیت هایی رو که لمس کردم بیان میکنم که خوب البته مغزم هم با بضاعت خودش تحلیل کرده….
یعنی با من موافق باش !! ، چون سه سوت ممکنه عقیده و نظرم عوض بشه یهویی !! 🙂
اما در مورد خاصیت ایرانی…باهات موافقم… شاید یکجورایی مربوط به همون فعال شدن غریزه ی بقاست..چیزی که علاوه بر غریزی بودن ماها به شکل تغلیظ شده یاد گرفتیم بالاجبار در زندگی…. مجبور بودیم
نمی دونم خوبه یا بد، اما می دونم مفید بوده در طول و عرض زندگی ، شاید تا جایی خوبه که استارت ساخت یک بمب درونی رو نزنه ، اتفاقی که بارها برای خود من افتاده …
بهرحال ممنون کیوان ….با اینکه مدت زیادی است که سیم هام اتصالی کرده و روی هیچ چیزی نمی تونم درست تمرکز کنم اما معمولا نوشته هات رو می خونم و یاد میگیرم….
آرش گفت:
کیوان بحث تعریف و تمجید نیست ؛ بحث اینجاست:
محمد رضا شاه پهلوی ؛ پادشاهی خوب برای ایران بود.
شاهنشاه ؛ بزرگ ارتشداران؛ والا مقام ؛ محمدرضا شاه آریامهر پهلوی که درود خداوند بر او باد ؛ پادشاهی خوبی برای ایران بود.
جمله اول رو یک مورخ بی طرف میگه ؛ جمله دوم رو یک مورخ درباری.
سیامک گفت:
آرش جان
سیستم پادشاهی سیستمی طبیعی برای بخشی از تاریخ بشر بود. در زمان قدیم که بقول ترک ها ایمکانات نبود!راهی برای ایجاد وحدت مدیریت وجود نداشت.پس اینکه ما 2400 زیر یوغ پادشاهان بودیم حرف چرندی است.شاه خدا بیامرز آخرین حلقه از این تبار بود . شاه مرد خوبی بود که در موقعیت ناجوری مجبور بود نقش یک دیکتاتور را بازی کند. نقشی که نتوانست! هم اکنون در جوامع مدرن هم ما زیر نظر پادشاه هستیم منتها پادشاه ما مجلس است. یعنی بشر پیشرفت کرده و پادشاهی را به تعداد بیشتری از مدیران منتقل کرده.این یک تکامل کیفی است. ولی از آنجا که همه جوامع در روند تاریخی خود یکسان تکامل ندارند و برخی هنوز در دوران قدیم سیر می کنند بنابراین حذف پادشاه برای آنان ثقیل بوده و قادر به انطباق خود با نظام پیشرفته تری نیستندپس دوباره گرفتار یک مقام معظم رهبری می شوند!شاه قربانی طرح کمربند سبز بریژنفسکی شد. بر اساس این طرح برای مقابله نفوذ کمونیسم و شوروی سایق قرار شد از مذهب که نقطه ضعف نظام کمونیستی بود استفاده شود و چون در خاورمیانه اسلام حرف اول را می زد پس آمریکا و متحدانش از جمله شاه شروع به تقویت جریان های مذهبی در منطقه کردند.آنها نمی دانستند که مار در آستین خود می پرورند!و این آخوند حرامزاده که مظلومانه یک گوشه سر قبر کز کرده و مفاتیح می خواندع خار و مادر آنها را یکی خواهد کرد!
ساحل غربی گفت:
لولیتا آدم ها با هم فرق می کنن … خودت هم گفتی اما انگار خودت خیلی حرف خودت رو قبول نداری … : «دلایلتان را فراموش نکنید در غیر این صورت به سرنوشت این دوستمان دچار می شوید.» . نه دوست من. این دوست عزیز دلایلش رو یادش نرفته. اتفاقا این دوست عزیز خیلی خوب یادشه با چه حسی از ایران خارج شده و هنوز سر حرفش مونده.
لولیتا آدم ها با هم فرق می کنند. خودت هم گفتی اما انگار خودت خیلی حرف خودت رو قبول نداری : «اگر چه این شادی مرا یاد مسافرهای خوش دلی می اندازد که توی جاده پشت یک وانت قراضه نشسته اند و کف و سوت بلبلی می زنند و در مورد ایران البته این وانت متاسفانه دارد به سرعت به سمت دره می رود. من شخصا ترجیح می دهم زیاد هم خوشحال نباشم ولی سوار آن وانت نباشم.» زندگی واسه بعضی آدم ها مثل این دوستمون (و اتفاقا من) اونقدرها هم ارزشمند نیست که با این شکل تفکر فوق العاده منطقی مزشو از خودشون بگیرن.
لولیتا آدم ها با هم فرق می کنن … «اگر هم فکر کردید که من یک مبارز نستوه هستم که برگردم و آن عضو شریفم را تقدیم بطری کنم تا اسمم برود کنار صدها اسمی که توی زندان فراموششان کردیم ( و یا حداکثر توی فیس بوک برای مرگ شان لایک زدیم) کور خوانده اید.» : بله. هر آدمی اهل جنگیدن نیست. و این اصلا چیز خوبی نیست. من نمی دونم تو چرا اینقدر اصرار داری حالا بگی آی ملت من اهل جنگیدن نیستم. من اهل فرارم.
از حرفم ناراحت نشو لولیتا. مطلبت اینقدر خوب بود که من رو با این حال گهی که دارم وادار به نوشتن کرد. اما منطق خشک خودت من رو وادار می کنه رک و بی پروا حرفم رو بزنم.
و ضمنا بعضی جاها حتی منطق نوشتت هم ایراد داره : «برای این که مثلا دل تنگی برای پدر و مادر همان قدر می تواند مهم باشد که نفس کشیدن هوای پاک .» : واقعا؟ من پیشنهاد می کنم یه کم روی اولویت هات تجدید نظر کن.
لولیتا، دوست عزیز من که خوب می دونی چطور آدم رو غلغلک کنی … من این انسان رو تحسین می کنم… آدم ها همونطوری که چند بار گفتم فرق می کنن و … صادقانه بگم، من در حوزه ی چیزهایی که در این دو نوشته گفته شد این دوست عزیز رو به تو دوست عزیز اکیدا ترجیح می دم.
من حس این آدم رو درک می کنم. باور کن درک می کنم چون از روزی که اومدم بیرون به خودم گفتم من بر می گردم (با این تفاوت که من البته کارم رو دوست دارم). و باور کن که نوشتت نشون می ده اصلا حس این آدم رو درک نمی کنی….
سر حالم آوردی …
مرسی
موفق باشی
کاظمی گفت:
با خط به خط نوشته اویس موافقم.
هیشکی گفت:
http://20ist.com/archives/11154
اینم جالبه
هیشکی گفت:
+++ به نوشته گیتی ما حوصله زحمت کشیدن و تاوان پس دادن برای رسیدن به آزادی رو نداریم حوصله نداریم به این فکر کنیم که همین اروپا هزار و اندی سال دوران سیاه رو تجربه کرده تا به امروز رسیده خود من از همه بی حوصله تر فقط میدونیم وطنمون بوی وحشت و تباهی و نکبت داره و باید فرار کرد چون عمر کوتاهه و ادم یه بار بیشتر نمیتونه زندگی کنه پس حق داره انتخاب کنه قربانی باشه یا یه ادم معمولی که مثه بچه ادم زندگیشو کرده و مرده
jasmine گفت:
اوهوم، خیلی موافقم.
moe گفت:
من کاملا با شما موافقم خانومِ صاحبِ وبلاگ، به عنوانِ یک مرد اون هم از نوع ایرانیش باید بگم، نمیشه از همه انتظار داشت مبارز باشن. ما انسانها پریم از خاطراتمون، خاطراتی که اگر جایِ دیگری رشد میکردیم به شکلِ دیگری بود، من هم مثل همه تو ایران بزرگ شدم، تو کوچههای شهرم بعضی کردم، قدم زدم، عاشق شدم، کتک خوردم و خلاصه خاطره ساختم، ساخت شدنِ این خاطرات فرق داره با حس وطن پرستی، وطن من به من چی داد، جز تحقیر، توهین، تعصب، دروغ، و خیلی چیزهای دیگه، نمیشه یه مادری داشت که دائم آدم رو کتک میزنه تحقیر میکنِ ، توهین میکنِ و بعد هم بگیم عاشقِ مادرمونیم من به شخص ترجیح میدادم یه کاناداای بدون افتخار ملی باشم تا یه ایرانی با تمدنی مرده. و بشخصه ترجیح میدم فرزندم به جای حفظ بودن اشعارِ حافظ و مولانا، بدونه چطور باید رانندگی کنه، از خیابون عبور کنه و به هم نوعش احترام بذاره
ايران دخت گفت:
احساس میکنم تو این دیار غربت مثل اون مسافر کوچولو هیچ وقت نمیتونم نه اهلی بشم و نه اهلی کنم .
این ور آبها همه چی آرومه ولی چاشنی زندگی کمه و اون از ته دل همزبون داشتنه،در آخرین سفرم به ایران بیشتر سوختم چون به عینه دیدم به اون فضا هم دیگر نه علاقه ونه وابستگی دارم،این دلتنگیم را دو چندان میکنه.
و دیگه اینکه نظرت رو راجع به مردهای ایرانی قبول ندارم به هزارو یک دلیل!
هما گفت:
در باب در اغوش گرفتن عزت اله انتظامی توسط نیکی کریمی :
بار دیگر دست اهریمن بی بندوبار غرب و لیبرالیسم و نهیلیسم و بوس یلیسم از استین یکی از ایادی اش در ام القری اسلامی بیرون امد . بازیگری درجه سه به اسم ن- ک در روز روشن در اتاق دربسته در موزه سینما یک بازیگر مرد نامحرم اجنبی را بطرز فجیعی لمس کرد و دل بی بی را مثل ویبره لرزاند . در اثر این فاجعه ملی تعدادی عکاس بیشعور بجای امر کردن معروف به اونجای منکر، عین بز ایستادند و فقط تلق تلق عکس گرفتند .
ما این مصیبت عظما را به اقا و خانم تسلیت گفته و از همین تریبون اعلام می کنیم قوه قضاییه باید وقتی از کار زمین خواری اش فارغ شد هرچه سریع تر نسبت به مجازات عاملین این رفتار هنجار شکن اقدام فرماید .
و از امت بیکار و خداجو درخواست می کنیم در تجمعی که روز 5شنبه برای محکوم کردن این عمل قبیح برگزار میشود شرکت کرده و ضمن اعلام انزجار ، در کشتن یکی دو عدد سفیر امریکایی هم مساعی لازم را مبذول فرمایند
با تشکر … بسیج ناحیه دو …واحد تجاوز و مبارزه با بوس
ﺑﺮﺩﯾﺎ گفت:
ﻫﻤﺎ
ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻈﺮﺍﺗﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﮐﺎﺵ ﯾﻪ ﻭﺑﻼﮒ ﺑﺰﻧﯽ
قدیسه گفت:
++++++
جانا سخن از زبان ما میگویی…
Sam گفت:
تازگیها یه جا خوندم که میگفت، نوستالژیک شدن نشاندهنده نارضایتی از شرایط موجود است. شما که اهل حساب کتاب و رو کاغذ آوردن هستی، ایران را بیخیال شو و ببین مشکل نارضایتی شما از شرایط فعلی در چیه.
خرزهره گفت:
به نکته ای اشاره کردی جور ذیگه ای تو ذهن من بود.
داستان این وبلاگ بیش از اون که مبین فمینیسم ؛ مطلقگی ؛ معلقی باشه داستان زنان ایرانی در مهاجرته.
می تونم تقریبا حدس بزنم نویسنده ها ۲ یا ۳ سال دیگه چی می نویسند.
خرزهره گفت:
This is for Sam
مارال گفت:
بذار بياد بابا دو بار كه لاي در مترو گير كرد و تو بي آر تي خفه شد ميفهمه ايران يعني چي
اينا فقط شعار ميدن به قران اگر 6 ماه دووم بياره اينجا اونم كسي كه سويس بوده.
اول از همه از همين دوست و فاميل كه ميگه ضربه ميخوره بعد از همكار و رييس و همسايه و غيره
تورم و ناامني و ….به كنار
جمعه ها عصر هم كه چپيده تو خونه و هيچ جا نداره بره تازه ميفهمه عجب غلطي كرد اونجا رو از دست داد
ما اينجا مونديم چون يا مجبوريم يا نتونستيم بريم به همين سادگي
کوروش گفت:
مارال ++++++++
چقدر ساده و صمیمی و بی ریا مینویسی.!
hadi گفت:
نوشتت و اکثر کامنت ها رو خوندم. خوب اکثرا احساسی برخورد کردن. من میخوام یه ایراد فنی از روش تصمیم گیریت بگیرم.گفتی برای تصمیمهای مهم!!! میشینی و مثبت و منفیا رو می نویسی و بعد با وزن برابر جمعشون می کنی.حتما کلی هم به این روش میبالی!توصیه اکید میکنم که اگر میخوای علمی با مساله برخوردکنی لااقل کمی مطالعه کن و از روش های دقیقتری برای تصمیمای مهم زندگیت!!! استفاده کن. اگر کمک خواستی میتونم راهنماییت کنم.چطور میتونی به چیزایی که ارزش و وزن برابر ندارن وزن برابر بدی (همه ی نکات ریز را ببینم و به همه هم امتیاز مساوی بدهم)! این جملت خودش تناقض ذاتی داره.چطور میشه به نکات ریز به اندازه نکات درشت وزن برابر داد آخه!یعنی اگه نتیجه جمع مثبت و منفیا به سمت ماندن یا برگشتن بر میگشت، لحن نوشتت هم عوض می شد. منکه اینطور فکر نمی کنم.اخه متنی که من میبینم کلا داوریه و احساسیه (سعی می کنم بدون پیش داوری)!
موفق باشی
مومو گفت:
این که زاده آسیایی رو می گن جبر جغرافیایی…
آرش گفت:
یک مشکل اینجاست که برخی از آدمها فکر میکنند رفتنشون از ایران یا برگشتنشون به ایران خیلی مهمه ؛ مثلا اگر فلان دکتر و یا فلان آرشیتکت از ایران بره وای به حال این مملکت شده و یا اگر برگرده میتونه کشور رو بسازه ؛ اما واقعیت اینه که به نظر من بر خلاف تفکرات اونها ؛ ورود و خروجشون کوچکترین تاثیری بر این کشور و آینده اش نداره ؛ اینه که با خیال راحت هرجا دوست داری زندگی کن و به خودت فکر کن ؛ دکتر هندی با ماهی 1000 دلار میاد ایران 10 تا پشتک هم میزنه ؛ مهندس فیلیپینی هم میره عسلویه با ماهی 800 دلار سه برابر ایرانی کار میکنه. زیاد به خودت فشار نیار.
نسوان گفت:
Personally, I do have to agree with you, I am not an important person in the destiny of our country, and I am totally aware of that.
Generally speaking, I am not quite sure! in the short run you are probably right but the brain drain will significantly decrease the ratio of young, honest, hard working, educated and experienced people in the long run. By educated I mean people who have the level of proficiency to make things work properly not the people such as yourself, which make their way by bribery and corruption.
Mr. know it all, you must know better than I that people ( human resources) are one of the most important factors in development of a country. By undermining that you are simply implying the same thing your beloved president reiterates and God knows that I am not amazed at all.
Sorry for English writing as I do not have Farsi fonts here.
آرش گفت:
داکتر،
نیروی کار مثل کالا میمونه ؛ میشه وارد کرد یا صادر کرد ؛ ضمن اینکه کشوری مثل ایران با اینهمه سر ریز نیروی جوان تحصیلکرده در دراز مدت نیازی به واردات نخواهد داشت ، بلکه همچنان صادر کننده خواهد بود تا اینکه عرضه و تقاضا به تعادل برسند.همین دور و بر ما (ایران) و دور و بر خودت(خارج) رو نگاه کن ؛ کشورهایی که نیروی کار ندارند خیلی هم مشکل ندارند ؛ نیروی کار (چه متخصص و چه ساده) رو بصورت فله ای مثل گوسفند وارد میکنند ؛ در چند پله پایین تر از جایی که باید باشند به کار میگیرند و هر زمان که نیاز نداشتند , بای بای ؛ این وسط به نظر من اونیکه بیشتر باید مواظب باشه نیروی کاره ؛ نه صاحب کار ؛ فعلا پاشنه دنیا داره رو این در میچرخه و با فعالیت گسترده جنسی برادران هندی و فیلیپینی و چینی تا دویست سیصد سال دیگه آش همین آش است و کاسه هم نیز.
بر کسی پوشیده نیست که نظرات تو و بیشتر از اون اعمال تو بیشتر شبیه احمدی نژاده ؛ می گی نه یه رای گیری بزار.
ببخشید که فارسی تایپ کردم.
Oh! My God گفت:
دَمِ جُفتِتون قيژ!!!
خيلى خوب باعث تفنن و تفرجمان ميگرديد!!!
به جون شما!
Oh! My God گفت:
ضمنآ، از مقايسه تان بابت ‹دكتر› ، ‹كالا› و گوسفند! نيز بسيار خوشمان آمد!
درست و بحق گفتيد!!!
ايران دخت گفت:
@آرش
خانه از پای بست ویرانه..
از کلی نگری بیا بیرون.
جامعه ما به شدت آفت زدس فحشا،مواد مخدر،کشت و کشتارهای جاده ای،اختلاس،نزول خوریهای خانمان برانداز اینها رو با چی جای گزین میکنی،سیستم مریضه مریض و با این مسکن هایی که گفتی مریضتر هم میشه..
آرش گفت:
اینایی که گفتی چه ربطی به حرفهای من داشت ؛ مگه من سلامت جامعه رو تایید کردم؟
ببین همه اینها که گفتی در امریکا هم هست در آلمان هم هست در فرانسه هم هست؛ کدومش نیست(بجز تصادفات زیاد جاده ای)؟ اینها پدیده هایی هستند که در همه جوامع وجود دارند ؛ مشکل کشور ما اینها نیست ؛ مشکل کشور ما حکومت ایدئولوژیکه که باعث شده مردم اینقدر از واقعیات دور بشن که توی توهم زندگی کنن و فکر کنن اگر حکومت بره همه اینها درست میشه ؛ اینها مشکلاتی است که خود انسانها بوجود میارن ؛ هرجا انسان باشه این مسائل هم هست.
نسوان گفت:
بلی بلی !
همه ی این ها همه جای دنیا کم و بیش هست. اما نرم ( به ضم ن) نیست، افتخار نیست، باید نیست.
فساد اگر هست تا چه سطحی هست؟
آیا اختلاس در سطح سه هزار میلیارد هست؟
آیا قاضی مرتضوی دارن؟ اگر دارن بعد از اینکه محکوم شد بهش پست می دن؟
بله همه چیز همه جا هست.
اما اگر از این دید مطلق گرا بیرون بیایم و با آمار و ارقام نشون بدیم که آره، توی آلمان هم آمار اعدام، ارتشا، سو مدیریت و … به اندازه ی ایرانه
حرف تو رو قبول می کنم.
ايران دخت گفت:
من پدیده مهاجرت رو در تمام مقاطع تاریخ وهمین حالا قبول دارم و اینا که گفتی هم همین حالا در کشورهایی مثل امارات یا آمریکا در سطح وسیعی قابل مشاهده هست.ولی صحبت سر ایران و وضعیت کنونی اونه،که از هر نظر در حال سقوطه و معلوم نیست که اول حکومت سقوط میکنه یا اقتصاد! یا جنگی به نفع دیکتاتورها در راه.
هرچی هست این روالی که گفتی برای ایران صادق نیست و بیش از اینها کشور نیاز به کمک از هر نظر داره،حالا از داشتن وبلاگی مثل همین وبلاگ بگیر تا دادن آگاهی که با فال قهوه یا کاغذ تو چاه انداختن مشکلی حل نمیشه، این حکومت قرون وسطایی هم که بر این ساده لوحی مردم سواره بماند که بر همه واضحه اگه این سیستم از بین بره خیلی از نظرات لجنی اون هم از بین میره چون دیگه تبلیغی روی اون انجام نمیشه،خلاصه اینکه جامعه نیاز به هزاران روانپزشک،روزنامهنگار،وکیل،قاضی،وزیر و …داره که از هیچ جای دنیا نمیتونی وارد کنی.
ما مشکل داریم تا به دنیای آزاد و مدرن برسیم با این دست و پای شکسته تا صد ساله دیگه هم محاله.
نسوان گفت:
من موافقم آرش ولی فکر می کنم حرف تو در جایی که یک سیستم درست وجود داره و داره کار می کنه مصداق داره.
برای ساختن اون سیستم باید آدمهایی وجود داشته باشند که علاوه بر تخصص ، انگیزه ی استقرار اون سیستم رو داشته باشند. تو انگیزه رو نمی تونی وارد کنی.
انگیزه ی ساختن ایران اگر بخواد به درد ایرانی بخوره باید از خود ایرانی بیاد.
من که خبر ندارم، اون موقع که من ایران کار می کردم بدون رو در واسی کاری انجام نمی شد. یعنی با استانداردهای جهانی ول معطل بودیم. من امروز یک حلال یا یک معرف می خوام فردا روی میزمه اگر توی خاک استرالیا موجود نباشه حداکثر ظرف 7 روز کاری اینجاست ( که مورد بسیار نادریه). توی ایران ، توی کارخونه ی ما که 8 برای خودش غولی بود، سه ماه طول می کشید که همون استاندارد وارد بشه و ازمایش ها می خوابید و همه چیز خیلی به کندی و بد پیش می رفت. نیروهای کار هم واقعا انگیزه نداشتن. همه همه ش نشسته بودن، فکر کنم معدل کار مفید مون به 2 ساعت هم در روز نمی رسید. تازه من خیلی ادعا داشتم که واحد ما راندمان بالا داره! الان که فکرش رو می کنم خنده ام میگیره. کلا سیستم سالم نبود از سرش تا دمش.
به هر حال تو اونجا خودت داری کار می کنی و حتما می بینی. اگه تو احساس می کنی که مردم ما الان انگیزه و اشتیاق ساختن و کار کردن و سازندگی وطنشون رو دارن که خوب هیچی.
ببخشید که من دخالت کردم، راستش من دوست ندارم شما با هم اینجوری تندی کنید.یک حس خیلی بدی می شم. مثل موقعی که تو خونه مون مامان بابام دعوا می کردن میشه.
( ایکون بچه ی ترسیده)
آرش گفت:
خب این حرف تو الان باز یک دریچه دیگه رو داره باز میکنه ؛ منم در جریان این چیزهایی که میگی هستم ؛ کاغذ بازیهای بیهوده ؛ اتلاف وقت برای انجام تشریفات اداری ؛ عدم بهره وری در حد استاندارد و… اما یه بحثی مثل انگیزه خیلی به قول خودت چیز گل و گشادیه ؛ آدمهای مختلفی رو میبینیم ؛ بعضی ها دارن ؛ بعضی ها ندارن ؛ بعضی ها اصلا به این چیزها فکر نمیکنن ؛ بستگی به موقعیت اجتماعی – اقتصادی آدمها داره ؛ تو این موقعیت الان من تولید کننده های صادراتی رو میبینم که خوشحالن حتی به سرعت دارن کارخونه هاشون رو گسترش میدن ؛ یه عده دیگه دارن جمع میکنن …
ببین؛ وضعیت شفاف نیست که بشه نظر داد ؛ چون ثبات اقتصادی نیست ؛ پوزیشن و روحیات آدمها مدام جابه جا میشه ؛ سیاستهای اقتصادی چندگانه است ؛ مراکز تصمیم گیری متمرکز نیستن ؛ مسائل سیاسی خیلی خیلی رو تصمیمات سایه انداخته ؛ اینطوریا که میبینید نیست ؛ توی یک فضای مه آلود و نا مشخص و بدتر از همه نا آشنا داریم زندگی میکنیم.
آرش گفت:
ویولتا ؛
هاها ، ارتشا رو خوب اینوسطها چپوندی.
حوصله بحث ندارم.
نسوان گفت:
اهه؟ به من که رسید حوصله نداری؟ خیلی بدی.. بد ! بد! دیگه دوست ندارم
آرش گفت:
آخه تمرکز میخواد ؛ دارم همزمان یه کار دیگه هم میکنم.اینطوری نه این درست انجام میشه نه اون.
کوروش گفت:
@ آرش
کامنت ساعت ۱۰:۵۳
– » مشکل کشور ما حکومت ایدئولوژیکه که باعث شده مردم اینقدر از واقعیات دور بشن که توی توهم زندگی کنن و فکر کنن اگر حکومت بره همه اینها درست میشه «.
خوب پس شما چکاره ای ، چرا سعی نمیکنی مردم را از این توهم در بیاری که بودن این حکومت بنفعشونه .
– چند تا کامنت پایین تر ، ساعت۱۱:۵۹
«… چون ثبات اقتصادی نیست ؛ ؛ سیاستهای اقتصادی چندگانه است ؛ مراکز تصمیم گیری متمرکز نیستن ؛ مسائل سیاسی خیلی خیلی رو تصمیمات سایه انداخته ؛…» این مشکلات رو هم کماکان معتقدی » خود انسانها بوجود میارن » ،همانطور یکه در کامنت بالا اشاره کردی ؟
– در ضمن پیشنهاد میکنم اسم آرش را در کامنت بالا تر (همون ساعت ۱۰:۵۳ ) بردارید و اون رو بخونید . به ذهنتون میاد که این حرفهای چه کسانی هست؟ حتی بدون اینکه صحبت ازسلاح هسته ای موردعلاقه ایشان به عنوان نیاز کشور بشه .
–
کوروش گفت:
صادقانه بگو اگر این حکومت خود تو را با اردنگی یا پس گردنی بندازه بیرون بازهمینطوری قضاوت میکنی؟
منظورم اردنگی یا پس گردنی لزوما بطور مستقیم نیست ولی میتونه با واسطه وایجاد شرایطی باشه که درد و اثرش بد تر از مستقیم باشه .
در ضمن یکی- فقط یکی- از آثاربلند مدت وحشتناک Brain drain بوجود آمدن نسلی هست که از نظر ژنتیکی هر چه بیشتر احمق تر و ناکارآمد تر میشه..
تونی گفت:
مارکس حق داشت بگه در جامعه سرمایه داری و دینی و ایدئولوژیک و ..قابلیتهای بالقوه به فعل نمیرسه.
با سرمایه هم شعاع پیشرفت محدوده. نمونش جامعه آمریکاست که بر خلاف ظاهر مردمش در اون سطح اجتماعی و علمی و فرهنگی در خورشون زندگی نمیکنند و پیشرفت به قولی کرامت انسانی در جامعه امریکا از 50 سال قبل رو در نظر بگیرید به نظر من غرب مدتهاست که درجا میزنه .
اگر پیشرفتهای بشر و ارتقای انسانی رو روی نمودار بکشیم به نظرم میبینیم که سرعت از اونی که در شکوفایی انسان پیشبینی میشد کمتره حتی در زمینه های اقتصادی و علمی بطن جامعه.
ایران هم همینطوره و به نظر من ما به سقف رسیدیم و با این نظام بیشتر از این دستگیرمون نخواهد شد در همین سطح فرهنگی واجتماعی و علمی و اقتصادی نهایتا با یک رشد بسیار ضعیف مواجه خواهیم شد در ادامه مانند غرب، این به ظاهر رشد ، به بزرگ شدن غده های ناسازگار و بیمصرف میانجامه
عده ای فکر میکنند تنها حضورشون تاثیری خواهد داشت اما در واقع با خلسگی این فکر خودشون رو گول زدند. با خشت گذاشتن روی این دیوار تا سریا کج دردی دوا نخواهد شد
تونی گفت:
ثریا صحیح است
آرش گفت:
به نظر من مارکس صلاحیت این رو نداشت که در این مورد نظر بده ؛ دلیلش هم کاملا مشخصه ؛ سیستمی که بر اساس نظرات مارکس شکل گرفته بود خیلی بیشتر در جا زد و تقریبا نیمی از مردم دنیا رو برای مدتها در نقطه صفر نگه داشت ؛ وضعیت کشورها کمونیستی رو با کشورها سرمایه داری در سال 1990 مقایسه کنید ؛ میبینید که کدوم سیستم جلوبرنده بود.
من بر خلاف شما ؛ در جا زدنی نمیبینم ؛ شما سیر پیشرفت و توسعه جوامع رو ببینید ؛ مصداق بیارید که آمریکا در چه چیزی در جا زده ؛ انوقت دقیقتر میشه صحبت کرد. اقتصاد بازار و جامعه بازار درجا نخواهد زد.
تونی گفت:
اینکه در این نظامهای ناقص و محدود تمام نیروی بالقوه بر سر کار خودش نمیاد و هدف اصلی یعنی انسان مردم کارگر و.. تلف میشن شکی درش نیست نمیشه نقضش کرد چیزی که داریم میبینین.
هدف من طرفداری از اندیشه های مارکس نیست اما کمونیست مانیفست مارکس با کمونیستی که در شوروی شکل گرفت و کمونیست امروز متفاوت هست . کمونیسمی که ما میشناسیم بیشتر به نظام سرمایه داری شباهت داشت اما مارکس ایده های کاملا دموکراتیک داشت بیشتر احزاب سوسیال دموکراسی رو به اندیشه های مارکس و انگلس برای فروپاشی طبقات اجتماعی بچسبونیم بهتره . به نظر من اندیشه های مارکس بیشتر مربوط به جامعه و مردم میشد تا یک سیستم و شکل گیریش
اگر بنای پیشرفت رو بر قدرت بذاریم پس باید از کومونیستها قبل از فروپاشی شوروی در رقابت با امریکاییها بعد از جنگ جهانی دوم تقدیر کرد اما پیشرفت انسان از نظر من تنها قدرت و سرمایه و اقتصاد و حتی جلو رفتن سیستم نیست بلکه به پیشرفت همه جانبه و به روی کار اومدن همین نیروهای بالقوه و مردمی هست که برای همون سیستم پر قدرت یا ضعیف دارن کار میکنند که هدف اصلی سیستمه.
در امریکا هم اختلاف طبقات زیاده .رضایت از زندگی اجتماعی فرهنگی اقتصادی ملاک هست مهاجرت به کشورهای اروپایی زیاد شده
در اروپای غربی اما مشاهده میشه جوامع بعد از روی کار اومدن احزاب سوسیالیستی دهه نود طبقه متوسط زیاد میشه و اختلاف طبقات کاهش پیدا میکنه و رفاه نسبی بیشتر و همه گیر میشه(همون اندیشه پایه کومونیسم )
اونطرف امریکاییها باید خودشون رو اصلاح کنند این چیزیه که به مرور زمان در دنیا پایدار میشه .دلایل گرایش به راست امریکاییها سیاسی است.
آرش گفت:
اینها برخی از قسمتهای مانیفست مارکس و انگلس هست :
١- ضبط املاک و صرف عوايد حاصله از زمين براى تأمين مخارج دولتى.
٢- ماليات تصاعدى سنگين.
٣- لغو حق وراثت.
٤- ضبط اموال کليه مهاجرين و متجاسرين.
٥- تمرکز اعتبارات در دست دولت بوسيله يک بانک ملى با سرمايه دولتى و با حق انحصار مخصوص.
٦- تمرکز کليه وسائط حمل و نقل در دست دولت.
٧- ازدياد تعداد کارخانههاى دولتى و افزارهاى توليد و اصلاح و آباد ساختن اراضى طبق نقشه واحد.
٨- اجبار يکسان کار براى همه و ايجاد ارتش صنعتى بويژه براى کشاورزى.
٩- پيوند کشاورزى و صنعت و کوشش در راه رفع تدريجى تضاد[١٧] بين ده و شهر.
١٠- پرورش اجتماعى و رايگان کليه کودکان و از ميان بردن کار کودکان در کارخانهها بشکل کنونى آن. در آميختن امور تربيتى با توليد مالى و غيره و غيره.
کجا در اینها دموکراسی هست؟
البته من مارکس رو به عنوان بزرگترین اندیشمند هزاره سوم قبول دارم ؛ ولی خب…
گردو گفت:
آرش!
جدا خیلی رشادت میخواد که تو عصر طلایی سرمایه داری آدم علم حمایت از اونو بلند کنه.
اما یادت باشه اونهایی که حقوق مدنی رژیم برده داری یونان رو مینوشتند نه تنها از تو کم هوشتر نبودند بلکه احتمالا سرآمد نخبگان عصر خودشون بودند. با اینحال با اطمینان تمام به ابدی بودن قوانین خودشون اونها رو نوشتند و با تبختر به ریش فلاسفه ای که صحبت از اخلاق میکردند میخندیدند.
مقایسه رژیم سرمایه داری که دنباله منطقی تاریخ و زندگی بشر هست با نظامی که صرفا با اتکا به یک ایده فلسفی، اونهم بدست احمقهایی که فکر میکردند به همین سادگی میشه مسیر تاریخ رو عوض کرد چیز با مسمایی نیست.
در ضمن اگر خواستی در مورد مارکس نظر بدی حد اقل یک نگاهی به قطر یکی از آثارش بنداز که فکر نکنی همه نظراتش چهارتا صفحه A4 میشده.
آرش گفت:
گردو جان واقعا به من مياد ماركس رو نخونده باشم؟اولين كتاب اقتصادي كه خوندم «سرمايه» بود.
لی لی خنگه گفت:
آرش
خیلی باهات موافقم. چند سال پیش یه مهندس با تجربه فیلیپینی رو برای پروژه بازسازی اسکله های آذرپاد و تی کار می کرد تو خارک دیدم که برای پروژه تایسه ژاپن و مشاورین تهران برکلی کار می کرد. ماهی 900 دلار می گرفت و از اول تا آخر پروژه حق رفتن به مرخصی نداشت. (خاک بر سر ژاپنی های استثمارگر) وقتی ازش پرسیدم که تقاضای افزایش حقوق کرده یا نه؟ گفت بعد از یکسال و اندی 17 دلار به حقوقش اضافه کردن! (ژاپنی های گدا صفت) مهندس های ایرانی شرکت ما با شرایط مشابه اون بیش از 3 میلیون می گرفتن. اون فیلیپینی ها که من دیدم مثل تراکتور کار می کردن چه بی ادعا، فرمان پذیر و حل شده تو کار گروهی.
آرش گفت:
توي دوبي توي سوله بدون ايركانديشن,لخت ميشن توي اون گرما, DCS اسمبل ميكنن,مياد اينجا ميره تو سايت نصب ميشه بدون يه ايراد.حالا مهندسهاي ايراني اول از همه وايرينگها ايراد داره ميزنه يه دوتا الماني, اينسترومنتي چيزي رو ميسوزونه,بعد فرمان ميده ولو A باز شه, ميبيني ولو B بسته شد. به همون اندازه كه توي كارگاه روتابلو كار كردن تو سايت هم بايد كار كنن كه ايراداتش برطرف بشه.طرف هنوز نرفته سايت يه روز ننش ميميره بايد برگرده,يه روز لوله فاضلاب خونش ميتركه,يه روز زنش ميگه بيا.فيليپيني رو بفرست بگو برو تا لحظه مرگت تو سايت باش….
والله,همون بهتر كه برن.
خورشيد گفت:
موافقم
من هم وقتي از ايران برم ديگه پشت سرمم نگاه نمي كنم
كشور، خاك و سنگ و كوه نيست، كشور يعني آدم هاي يك كشور
غرولند گفت:
تو و كساني كه تفكر تو رو دارند كساني هستند كه وقتي مي بينن اتومبيل در حال سقوط به دره هست خودشو نرو مي ندازن بيرون . وقتي مي بينن قايق در حال غرق شدنه خودشون رو مي ندازن تو آب . حتي اگه رانندگي بلد باشن سعي نمي كنن اتومبيل در حال سقوط رو نجات بدن و البته سرنشينان رو . تو پزشكي بلدي . بنابراين مي تونستي به عده اي خدمت كني . بي مسئوليتي تو در قبال كشورت كمتر از بي مسئوليتي مسئولين رده بالا نيست .
تو از اين مملكت رفتي تا به خودت برسي . . . قطعا بهتر زندگي كني . شريك دردهاي اين مردم نباشي . همونطور كه خاوري شريك دردهاي مردم نبود . قطعا تو نسبت به خاوري هيچ مزيتي نداري . اين طور نوشته ها هم از درديه كه در درونت موج مي زنه . تظاهر به خوشبخت بودن و خوشحالي نمايانگر درد استخوان سوزيه كه در وجود همه تون هست .
من تو رو در حد همون خاوري مي بينم . و متاسفم براي همه ي اونهايي كه زندگي در خارج از كشور رو ترجيح دادن اما دائما در حال توجيه علت رفتنشون هستن . مطمئن باش تو ايران كسي شيفته ي دانستن علت نموندن شما نيست . شما خودتون هستيد كه دائما در حال توجيه كردن خودتون هستيد و دائما اين موضوع رو پيش مي كشيد .
همونجا بمون خانم خاوري . مسلما ايران به شما احتياج نداره . نه حالا و نه هيچ وقت ديگه اي
نسوان گفت:
لولیتا خاوری..!!! الهی خیر نبینی، ای تک خور!اگه به من ثابت بشه که همه ی این مدت دروغ گفتی و سه هزار میلیلیایارد پول اختلاسیدی و همه ی این مدت که من از شدت تنگ دستی پرپر می زدم یک بفرما هم به من نزدی به همین قبله قسم شیرم رو حلالت نمی کنم. این وبلاگ به تو هیچ احتیاجی نداره. برو با همون دلار هات و نامزد خوش تیپ و خونه ی استخردارت از درد استخون سوز خودت بمیر…!
آرش گفت:
پس چرا manipulate نمیشی اینبار؟
گیتی گفت:
🙂 🙂 🙂
همایون گفت:
نامزد خوش تیپت؟؟؟ لولیتا که می گفت مکن اهل ازدواج نیستم!!!
ايران دخت گفت:
چو ایران مباشد ،جهنم که نیست
روم جای دیگر ،جهان تنگ نیست
این بیت شعرو یکی زیر یه مطلب راجع به این آقا دزده(خاوری) گذشته بود،
……
ووو امروز من به این نتیجه رسیدم که سر زدن به اندرونی و کامنت گذاشتن چه بسا خارشی از هر پشه گزیدگی بدتر باشه!
شاهین گفت:
من رفته ام دلشاد از این خراب آباد
بر طبل بی وطنی، زن هرچه بادا باد
مردان پست و هیز ، زنجان قم و تبریز
تهران من اینجاست هم پاوه هم نی ریز
ای عاشقان زن ،با پرده بی پرده
در هر سواد و کوه ،ساکن به شهر و ده
مردان ایرانی ،آنسان که می خوانی
یکمشت پفیوزند ، خوبست میدانی
اینجا جک و سایمون ، آلبرت و آبراهام
اونجا همش اَه اَه ، مشتی حسین ، اِبرام
هرچه خرابی بود ، سیب و گلابی بود
هرچه که کِشتی تو ، دیم یا که آبی بود
هِشتم برای تو ، بی غل و غش آزاد
من رفته ام دلشاد ، از آن خراب آباد
نسل اهورایی ،ای مزدک ای کورش
ایرانی بی عقل ،نسل غم و شورش
با خنده ای خرسند ، با هر غمی غمگین
در زیر چتر شهر با دوده ای سنگین
اینجا هوا خوبست ،خوبست که محبوبست
آنجا هوایش کِخ ، اینجا چه مرغوبست
اینجا دمکراتست هر کس که میبینی
دور و برش پرگل آنجا که می رینی
هرچه تویی ناپاک ، نفس من اما پاک
زاییده ی وحشت ،قتل و ترور ،ساواک
آن بد از آنِ تو ، این خوب ما را باد
من رفته ام دلشاد ، از آن خراب آباد
هر گفته ناگفته ، هر کرده ناکرده
یو هم فرامُش کن جون هرچی مرده
القصه ما خوبیم ، هرچند هوا سرده
کونِ لقِ دیگر ،همشهریان کرده
نسوان گفت:
هاها.. شاهین کار خودت بود؟
شاهین گفت:
:))
آره دیگه
نسوان گفت:
جگرت را لف لف بخورم..
کوروش گفت:
آبجی جان
این» جگرت رو لف لف یا خام خام بخورم» یعنی چی اخه ؟
آدم را یاد هند جیگرخوار و گرگ واز این حرفها میندازه.میشی یک جوری دیگه اظهار عشقولانه بکنی؟
نوکرتم
گیتی گفت:
این شاهین همون شاهین قدیمیه است ؟؟ جان من همونه ؟؟
اغر بخیر اخوی !!
شاهین گفت:
گیتی جان سلام
خوبی عزیز ؟ والله از بس تشابه اسمی پیدا شده دیگه خودمونم نمیدونیم کی هستیم ،شاهین که بجای خودش!!
دیدم آرش هم اونروز همینو پرسیده بود؟!!! گویا یه شاهین دیگه هم حالا یا هم زمان یا قبل از من اینجا کامنت میگذاشته . خلاصه شیر تو شیری شده بیا و تماشا کن 🙂
شاد باشی گیتی جان
گیتی گفت:
اهوم…خود خودشی…شناختمت، اصلا تابلوست !! 🙂
تو هم شاد باشی عزیزم ، غم ازت دور باد….
هما گفت:
برادر شاهین
بخدا شما حیفی…. داره این طبع والای شعری شما مث اب پای درخت گز هرز میره ..شما تا فرصت باقی است بنظر من یک دیوان شعری از خودت بجا بذار . بذار اقلا از نسل ما که گذشت اما نسل اینده چیزی واسه افتخار کردن داشته باشه تو سعدی زمانی ..من رو این شعرت همچین گرفت که گویی برق سه فاز
البته ببین اصن بمن ربطی نداره میخوای این ابیات رو در مدح مریم جون بگی یا فراق مسعودی اما فقط بگو ..تو بخدا حیفی
اینجا هوا خوبست ،خوبست که محبوبست
آنجا هوایش کِخ ، اینجا چه مرغوبست
به به… یعنی اصن شعر یعنی این حافظ کیلویی چند؟
🙂
شاهین گفت:
@هما جان
بیله دیگ بیله چغندر
انتظار داری فوران طبع شعر در یک مدت یک ربعی بهتر از این از آب در بیاد؟
از قدیم گفتن گنجیشک صناری انا اعطینا که نمیخونه هما جون . همین چیزا رو میخونه که شنفتی.
بعدشم قربونت برم ، اینم از تشویق شما
تو بهتره بری همون هشت و سی تو تشویق کنی (چشمک)
حافظ هم طبق آخرین قیمت ، سه کیلو 1800 تومن .
میم گفت:
برای من خیلی جالبه که خانوم نویسنده نظرش ذرباره مرد ایرانی و فرهنگ مردسالارانه ایران این چنین باش که در متن بهش پرداخته اما وقتی خودش میخواد از مثال و استعاره استفاده کنه ، از دید یک مرد ایرانی نگاه میکنه : «برگشتن به ایران ، شبیه رجوع کردن به زنی است که پنج سال پیش طلاقش داده ای ، با فرض این که او در این پنج سال پیرتر، بد خلق تر و چاق تر شده، ……..» پارادکس جالبیه ، و نفوذ تفکر مردسالارانه رو حتی در زنهای مدرن و فمنیست ایرانی نشون میده . یعنی حتی تو مثال خانمها هم ظاهرا اولویت با مردهاست! 🙂
عزیز جون گفت:
+++
لی لی خنگه گفت:
میم
lol
میم گفت:
ولی ، لی لی خانوم برای من مایه خنده نیست ، غصه داره برام .
سارا گفت:
سلام ! بعد از مدت ها حرف دلمو جایی خوندم ! مرسی خانوم جان ! نمیدونم چرا مردم ایران فکر میکنن که امثال ما هیچوقت ایرانو ایرانی رو نشناخته یا دوست نداشته ! نمیدونم چرا با هر چیزی به چشم تعصب و غرور خاص ایرانی بودنش نگاه میکنه ! احساس میکنه همه پایین هستن و عربها و بقیه پایین ! تا حرفی میشه زود میکن کورش و داریوش و … ! بابا بخدا اونا واسه ما هم ارزش داشتن و دارن ! ولی این دلیل خیلی چیزا نمیشه ! من هرگز و هرگز نمیگم اگه اوضاع ایران درست شه به کشورم( من متولد ایران نیستم و هیچوقت بیشتر از یک ماه در ایران نبودم واسه همین نمیدونم بگم کشورم یا وطنم) برمیگردم ! چون مشکل تنها حکومت ایران نیست ! مشکل یه سری از ملت ایرانه ! من همیشه میگم حداقل یک نسل از مردم ایران باید بمیرن که شاید خیلی چیزا در ایران دوباره درست شه ! توروخدا تک بعدی فکر نکنید
سامان گفت:
درود
مطالب اون دوستمون رو خوندم با عرض شرمندگی من نه با شما موافقم نه با ایشون.
نه با این وطن گریزی نه با اون وطن پرستی کورکورانه از نوع جواد خیابانی.
ولی هردوی شما بدون اینکه خودتون بدونین با هم اشتراکات زیادی دارین اشتراکاتی از نوع ناب ایرانی
اشتراکاتی از نوع تنبلی.
جناب اویس طی یک تفسیر زیبا وضعیت اکنون ایران رو سکه ای ایستاده شبیه میکنه که خلاصه هر آن به یک طرفی میافته و وضعیت کشور از این حالت در میاد. واااااااااااای خدای من.اگه ما بخوایم یک گوشه بنشینیم و همه چیز رو به قضا قدر بسپاریم معلومه که سکه به کدوم ور میفته.مانند کل تاریخ معاصرایران دیگرکشورها با توجه به منافع خودشون با یک تلنگر جهت سکه و آینده ما رو تعییین مکنند.تغییر وضعیت بدون از خود گذشتگی- جان فشانی-سود جمع رو به شخص ترجیح دادن میسر نیست.
شما خانوم لولیتا هم میخوایین کشور مورد علاقتون رو از بین منو کشورها انتخاب کنین.راحت وبی دردسر.
د اگه اروپاییها و یانکیها هم میخواستند اینجوری فکر یا انتخاب کنن که جهان این شکلی نبود.شما با مطالعه تاریخ اروپا ییا امریکا میبینین که چه خونها و چه جانهایی فدا شد تا به انجا رسیدندشما فکر میکنین فرزندانتون که در اون محیط با اون طرز فکر بزرگ میشن کدوم رو بیشتر ترجیح میدن : هدیه پدر ومادرمهاجر برای استفاده از رفاه و آزادی که خودشون براش زحمتی نکشیدند و در هر صورت غریبه و مهمان هستند.
یا کشور آزادی که پس از زحمتهای بسیار وخون دادنهای بسیار در راه توسعه اقتصادی و بلوغ فکری و دور ریختن خرافات قرار داره.
بیاین همه با هم (حداقل ماها که یه کم مطلع تریم) با ترویج مطالعه مبارزه با جهل هزارو چهارصد ساله تبلیغ کشوری آززززززاد و بدون ایدئولوژی ذهنها رو پاک و از نو بنویسیم.
راه بس طولانی و پر پیچ و خم اما…….روشن.
نسوان گفت:
سامان عزیز، این دقیقا کاریه که حداقل لولیتا به سهم خودش اینجا داره انجام میده. اگر این اولین باره که اینجا میای که هیچی ولی اگه خواننده ی این وبلاگ باشی می بینی که بنده ی خدا به پیشنهاد شما در حد توان عمل کرده. هیچ کدوم از مایی که اینجا می نویسیم به جز ترویج مطالعه و مبارزه با جهل سودای دیگه ای در سر نداریم. فکر کنم هرکس به شکلی این کار را می کند. ما هم سعی کردیم با قلم سهممون رو ادا کنیم.
آرش گفت:
اسم گذاشتن رو آدمها ترویج چیه؟
سامان گفت:
جناب آرش میشه سوالتون رو واضح تر بیان کنین؟
آرش گفت:
با شما نبودم.
بهار گفت:
من هم دقیقا با تو دوست عزیز موافقم.من هم چهارسالی میشود که ازایران بیرونم و وقتی فکر میکنم تنها چیزی که انج دارم مادر و پدرم هستند و نه هیچ چیز دیگه ای…
کیوان گفت:
کامنت پایین، زیرِ همان پستی نوشته شده بود که لولیتا را به صرافت نوشتن انداخته است. لینکش را هم گذاشته، رفتم و کامنتها را خواندم. این کامنت به نظرم نمادین است. یعنی به نحو عجیبی اصالت این احساس دلتنگی را نشان میدهد. و بیشتر از آن «احساسی» بودن آن را.
(به دلیل طولانی شدن یادداشتم آن کامنت را جداگانه ثبت میکنم)
برای آنکه واضحتر گفته باشم:
1- تصمیم به بازگشت برای بیشتر مهاجرین «احساساتی» و نه «منطقی» است.
2- این «احساسات» بسیار قوی پنجه و پیلتن است. یعنی «احساسات» نامیدنِ آن به معنای دست کم گرفتن و کوچک شمردن آن نیست. هم از آن دست که «عشق» و نیروی بنیان کنش را، خوار نمیتوان شمرد. گرچه آن را نیز «احساسات» مینامند.
3- حکم منطق در این خصوص، حتی اگر با صفاتی چون تلخ، خودخواهانه، خشک و … نامیده شود، بیش و کم با آنچه لولیتا میگوید همسو است.
4- با اینهمه به همان دلایلی که دلمان میخواهد این وطن روزی گلستان شود، هیچ کداممان کنار آمدن با این منطقِ خشک – بدبینانه – خودخواهانه – … را به این آسانی ها برنمیتابیم. لحن تلخ و عصبی لولیتا نیز نشان از انرژی از دست رفته و هزینههای احساسی- عاطفیِ پرداخته شده در راه گردن نهادن به حکم منطق را دارد.
5- به قول ساحل غربی عزیزم، آیا عشق به انسانیت، رویا پردازی، تمایل به تغییر انسان و جهان، دیگر از صفات نیک شمرده نمیشود؟ آیا انسانهایی که دنیا را تغییر دادهاند، در آغاز به رویا پردازی و محال اندیشی متهم نشدهاند؟ آیا اولین قدم برای تغییر، تخیل نیست؟ کلمات تغییر، رویا پردازی، محال اندیشی و نظایر آن نباید ما را گمراه کند: روزی که باغچه بان نیز اولین کودک ناشنوا را ثبت نام کرد یک خیال پردازِ محال اندیش بود. و من گمان نمیکنم باغچه بان آدم عافیت طلبی بوده باشد.
6- دلایل پارادوکسی (تناقضی) که برای من ایرانی هنگام اندیشیدن به جامعه بوجود میآید، چندان قدیمی نیست: رویاپردازی، شهید دوستی، ایثار و محال طلبی در 50 سال گذشته، ما را به جهنم اکنون هدایت کردهاست. و حالا به محض یادآوری این کلمات یا یاد حسین فهمیده میافتیم، یا چریکهای دهه 50، یا کسانی که به قصد قربت پسر عموی خود را در زندان تعزیر (شکنجه) میکردند. تا زمانی که معجزهای نور آگاهی را به دیدگان عشاق چشم بسته نرساند، رویاپردازی و ایثار زندگیِ عاشقان نیز، میتواند ترسناک باشد.
7- هیچ کس حق ندارد از دیگران بخواهد عمر خویش را برای جنگ با دیو تباه کنند. جنگ آدمی با دیو در هیچ زمانهای منطقی نبودهاست: ارزیابی نسبت زندگی باختگان در برابر پیروز شدگان بر دیو کاملا موید حکم منطق است. اما … عشق ازین بسیار کردست و کند .
برای اینکه طول این یادداشت چشم شما را نیازارد، کامنتی را که گفتم در پایین نقل میکنم.
کیوان گفت:
و اما کامنت مورد اشاره در بالا:
ناشناس گفت…
دوست عزيز، با كمال احترام به نظر شما و بقيه دوستان نظر دهنده مايل هستم بدليل غرابت نظر شما با افكار چند سال قبل خود، خاطرات خودرا از انجائى اغاز كنم كه به نظرم مياد با اين ذهن درگيرى شما نزديكى دارد:
بعداز بيست دو سال زندگى در خارج از كشور ( اروپا) و تشكيل خانواده وبا پايان نامه دكتراى مهندسى ومديريت مركز تحقيقات يك شركت معتبرو جايگاه اجتماعى با شبكه ارتباطى خيلى خوب تصميم به بازگشت به وطن گرفتم. چرا؟ داستان از انجا شروع شد كه در تعطيلات بهاره انسال به اتفاق خانواده به جنوب اسپانيا سفر كرده بوديم . يك شب كه همسرم و فرزندانم زودتر ازمن براى شركت در برنامه هاى هتل محل اقامتمان سويت را ترك كرده بودند به درخواست همسرم كه خواهش كرده بود قبل از ترك سويت پنجره اتاق بچه ها را جهت هواگيرى باز كنم وارد اتاق شدم . ان شب اتفاقى افتاد كه تمام زندگى مرا دگرگون كرد. به محض ورود به اتاق رايحه دل انگيزى كه ازسمت پنجره استشمام كردم منو ميخكوب كرد، خداى من اين بو چه اشنا بود اين بوى قديم بود بوى كودكى من بود اين بوى وطن بود. از پنجره به پائين نگاه كردم تاريك بود نتوانستم چيزى تشخيص بدهم سريع خارج شدم و به سختى بعد از چند دقيقه به محلى رسيدم كه منبع ان رايحه بود. بوته هاى بهم فشرده با گلهاى زيباى سفيد ، زرد نارنجى وقرمز شاپسند. نمى دونم چه مدتى انجا مانده بودم ولى يادم مياد سوار ماشين رويا شده بودم و در حال گشت وگذار در دوران كودكى بودم و اخرين حرفى كه پدرم موقع خداحافظى بمن گفت : «پسرم فراموش نكن درخت انجائى مى افته كه ريشه اش است «صداى بسته شدن پنجره منو از ماشين رويا پياده كرد فوراً پيش همسرم كه عصبانى ونگران ازمن سؤال ميكرد كجا بودى ؟ برگشتم و گفتم كه ايران بودم. پرسيد چيزى خوردى؟ گفتم نه كشيدم. خيلى جا خورد چون من اصلاً سيگارى هم نيستم. گفتم بو رو حس ميكنى؟ گفت كدام بو؟ گفتم بوى گل شاپسندو گفت نه حس نمى كنم . گفتم خانم من مى خوام يك سرى برم ايران. گفت ديوانه شدى؟ گفتم نه عاشق شدم. خواهش مى كنم مرا ببخشيد اگر اينقدر با جزئيات تعريف مى كنم فقط قصدم اينه كه حال مرادر انموقع درك كنيد تا به امروز حالم چيست را بهتر ملموس باشد. من برگشتم به ايران هفده ساله خارج شدم چهل ساله برگشتم. نمى تونم احساسم رو براتون شرح بدم هنوز هم اين هيجان منو متوقف مى كنه فقط اينو مى تونم بگم زمانى كه روى صفحه منيتور ديدم كه هواپيما وارد حريم هوائى ايران شد بغض كردم اشك در چشمام جمع شده بود خانم خارجى كه كنارم نشسته بود متوجه شد پرسيد چند وقته خونه برنگشتى؟ خونه؟ تا چند لحظه قبلش اين لغت براى من مفهوم ديگه اى داشت. گفتم خيلى وقته پرسيد چرا زودتر نرفتى؟ گفتم راه رو فراموش كرده بودم. زمان ورود و ان طوفان احساسات و درياى اشك والدين و اقوام و دوستان رو خلاصه مى كنم چون مطمئن هستم ما ايرانى اين قسمت رو همه مون يك جوراى مى شناسيم. الان ده سال از اون ماجرا مى گذره و منى كه فكر مى كردم راه رو پيدا كردم چى شدم؟ اين ده سالى رو كه من در ايران بودم و چكار كردم رو توضيح نمى دم. به احترام هم وطنانى كه در ايران ساكنند و اين امكان رو ندارند. ازادانه حرفشونو بزنند و عزيزانى مثل شما كه با احساسات پاك وطن دوستى در جستجوى راه هستند. به قول خيام پايان سخن شنو كه مارا چه گذشت. همسرم منو ترك كرد فرزندانم با من صحبت نمى كنند سرمايه ها سوختند، جايگاه اجتماعى خود را از دست دادم سر افكنده به اروپا بازگشتم و تبديل به يك توريست سايبرى شدم كه در اين دنياى مجازى لحظه اى در ايستگاهى اطراق مى كنم و امروز هم مزاحم شما شدم. در پايان خاطره روز قبل از بازگشتم رو از ايران ميگم كه با دلى پر از غم رو به دماوند كردم و بهش گفتم كه عشق تو منو كشت. موفق تندرست باشيد هموطنان خوب و مهربانم
ايران دخت گفت:
ریشه چند ساله رو بدونه فکر جابجا کنی و نخواهی برگهای درخت بریزه و دوباره وقتی تنومند تر شد به فکر جا به جایی ولی اینبار برگ هاش که میریزه،خودش هم خشک میشه،امتحانش اصلا نمیارزه!
قدیسه گفت:
این دو کامنت بسیارررر خوندنی و قابل تامل بود… سپاس کیوان…
گردو گفت:
کیوان
این کامنتو از کدوم قوطی در آوردی؟
خودش یک پست خیلی قشنگ بود.
جدا ببین این عشق با آدم چه میکنه.
یکی مثل عباس دوران با جت جنگی شیرچه میزنه تو دوزخ. یکی هم مثل این بابا، با هواپیمای مسافربری.
کاپیتان بابک گفت:
گردوی عزیز
آقا من دنبالت می گشتم. می خواستم بگم دیگه کوچک ترین کدورتی نسبت به گذشته در خودم حس نمی کنم و برگردیم سر رفاقت و سام علیکمون. هر چی بود، شستم رفت
اون کامنت را هم فکر کنم کیوان از زیر نوشتۀ اویس که لولیتا اول مطلبش لینک گذاشته پیدا کرده
گردو گفت:
مخلص کاپیتان عزیز
آقا ما که اصلا کدورتی احساس نکردیم. چیزی هم تودلم نسبت بهت نداشتم.
راستش اصلا اهل کش دادن حرف نیستم. موردی آدم یک چیزی میگه ولی دلیل نمیشه تا ابد بهش فکر کنه.
اگر تو وبلاگت نمیام فکر نکن بخاطر دلخوریه. میترسم با این وقت کمم پاگیر شم.
گیتی گفت:
یاد داش اکل افتادم …مرجان ، عشق تو منو کشت !! 😉
کاپیتان بابک گفت:
+++
کامنت آن هموطن را هم خواندم / که بعد از 23 سال برگشته و درخت زندگی اش را خشک کرده
مرسی که ندا دادی کیوان گرامی. من شهامت و جنجال آفرینی لولیتا را دوست دارم ، می دونه روی چی انگشت بذاره که داد و هوار مردم بالا بره. حالا میخوای با حرفاش موافق باش یا مخالف
مثلا به نظر من
«شاید با خواندن این متن با خودتان فکر کنید که من آدم بی وطنی هستم. باید بگویم که حق کاملا با شماست.»
از بهترین جاهای این پست بود
وطنی که دست یکمشت ملا افتاده و وزیر جنگش هم از «ظهور» حرف می زنه که دیگه وطن نمیشه و اینهمه جلز و ولز نداره. من خودم منتظر آمدن آقا امام زمان هستم که این آخوندا بگیرن چوب تو کونش بکنن، یه کم بخندیم
کیوان گفت:
کاپیتان بابک عزیز
آقا به خدا ما دنبال کفشمون میگشتیم، یه نیگا از تو وب کمت کردیم، دیدیم شما هم هستی. قصد فضولی نداشتیم!
این رو اگه نگم دلم قرار نمیگیره:
کلمه به کلمه نوشته لولیتا از عشقی ناکام و کامی بر نیامده از معشوقی بی وفا حکایت دارد. معشوقی که یادش از دل زدودنی نیست. و به همین دلیل از او متنفر و طلبکار است و انکارش میکند؛ معشوقی بنام وطن!
ايران دخت گفت:
این هم از وزیر دفاع و افاضاتشون..
..وزیر دفاع ایران علاوه بر این نکته که «برای یک نبرد بزرگ آماده شدهایم» گفته است: «از آنجا که در عصر ظهور هستیم، این جنگ از جنگهای بسیار مهم است.»!!!
من گفت:
ما الان ۱۴۰۰ ساله توی عصر ظهوریم! نمیدونم این ها تعریفشون از عصر چیه؟؟ چند ساله بالاخره این عصر؟
Amir گفت:
به درک. برنگرد.
Narges گفت:
ایده لیست نویسی که گفتی را من هم انجام میدهم، خیلی کمک میکند. لحن کلامت کمی دعوایی بود، خیلی به دلم ننشست.
من چندان به بازگشت همیشگی به ایران و یا ماندن همیشگی در اروپا فکر نمیکنم. چند سال پیش دلایلی برای آمدن به اروپا داشتم، آمدم. اصرار داشتم بمانم، ماندم. الان دلم میخواهد برگردم ایران، و اگر شرایط جور شود برمیگردم، اما نمیدانم بعدش چه میکنم، باید دید. شاید ماندیم، شاید آمدیم و شاید هم هی آمدیم و هی رفتیم:)
گیتی گفت:
—————–
ساری گلین (به ترکی آذربایجانی: Sarı gəlin) (به ارمنی: Sari Aghjik) (از لحاظ لغوی در ترکی آذربایجانی یعنی عروس زرد یا عروس موطلایی که در افسانههای آذربایجان اشاره به خورشید است)
یافته های باستان شناختی در سال ۱۳۷۶ از منطقه سؤنگؤن در شهرستان ورزقان، استان آذربایجان شرقی، قدمت این رقص باستانی را به هزاره های قبل از میلاد می برد
این رقص مراسم آزاد کردن خورشید از اسارت است
در سنگ نگاره انسانی در سمت چپ دستی بر شانه به نشانه ایثار و اهریمنی در سمت راست خورشیدِ اسیر را در دست دارد. رقص ساری گلین، رقص مبارزه برای رهایی خورشیدی است که اهریمن آن را به اسارت برده است.
ترانه ای مردمی که تداعی گر هنر رهایی بخشی است که از ایثار به رهایی می انجامد
گردو گفت:
گیتی
مرسی خیلی قشنگ بود.
راستی میدونی این موسیقیش در اصل مال کجاست؟
پائیز آمددر میان درختی لانه کرده کبوتر،از تراوش باران می گریزد
خورشید از غم با تمام غرورش پشت ابر سیاهی ،عاشقانه به گریه مینشیند
من با قلبی به سپیدی روز،با امید بهاران ،میروم به گلستان
همچوعطر اقاقی لابلای درختان مینشینم
باشد روزی به ندای بهاران ،روی دامن صحرا لاله روید
شعر هستی بر زبانم جاری ،پر توانم آری ،میروم در کوه و دشت و صحرا
ره پیمای قله ها هستم من ،راه خود را در توفان در کنا ریاران می نوردم
در کوهستان یا کویر تشنه ،یا که در جنگلها رهنوردی شاد و پر امیدم
دارم امیدکه دهد سختی کوهستان ،بر روان و جانم پاکی این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی که رسد شعر هستی بر لب ،جان نهاده بر کف راه انسانها را در نوردم
شعر هستی بودن و کوشیدن ،رفتن و پیوستن ،از کژی بگسستن ،جان فدا کردن در
ره انسانهاست .
گیتی گفت:
نه گردو نمی دونم…اصلش مال کجاست ؟؟؟
این شعری هم که نوشتی قشنگه ، این چیه ؟؟
اون رو گفتی یا این رو گفتی ؟؟ 🙂
اصلا جفتش اصلش مال کجاست ؟؟
گردو گفت:
گیتی تو هم مارو گرفتی ها!
این شعر پاییز آمد تو همین کلیپ که خودت گذاشتی اجرا شده. البته چون من فقط فارسی شو شنیده بودم فکر میکردم آهنگ فارسیه. ولی دیدم اینجا شعر ترکی هم روش میخونند، گفتم شاید ترکی یا ارمنی باشه.
گردو گفت:
آهان! حواسم نبود بگم ویگن هم خونده.
گیتی گفت:
ای بابا گردو جون…
چرا احساسات پاک منو انقدر به بازی می گیرین شماها …. 🙂
من ترجمه اش رو تا یک جایی دارم و حالیمه…
اصلا اینجوری نمیشه ، کلش ترجمه کن ببینم ، کلمه به کلمه… دهه !!
زنگ زدم از یک منبع مطلع بپرسم اونهم از من گیج تر شروع کرد پشت تلفن با فرم و فضای ویگن چهچه زدن، اشاراتی هم به همون عروس موطلایی ارس کرد… واقعا که !! …زندگی داریم ؟؟
قارپوز گفت:
چوخ ساغ اول گیتی . یاشا قیزسنی . منی بو آخشام بو ماهنی نن چوخ حالا گتدون . نمیدونم تو چیزی از موسیقی آذری میدونی یا نه یا مثل آرش و گردو که طوری از رشید و تیمور حرف میزدنند که من خیال میکردم که آنان هم سری تو موسیقی آذری دارند. بهر صورت متاسفانه نتونستم ماهنی اصیل اینو پیداکنم و برات بذارم انشاالله بعدن
گیتی گفت:
یاشاسین قارپوز
نه والله ، نمی دونم ، منظورت تخصصی است ؟؟
متاسفانه متاسفانه متاسفانه زبان آذری نمی دونم و با موسیقی اش هم به اون شکلی که شما مد نظرته ، خیلی خوب آشنا نیستم
فقط لامصب این ژن های تقویت شده اش توی تمام سلول هام هست …
هر جا صدا و نوای موسیقی آذری بلند میشه نمی دونم چی میشه که یک انقلابی در من اتفاق می افته .. یک چیزی شبیه انفجار نور !! 🙂
یهو خود به چشم خودم می بینم که جانم می رود!! ناجورها ، همچین شدید !!
اصیلش رو پیدا کردی برام بگذار لطفا، خیلی دوست دارم
کوروش گفت:
گیتی نازنین فرشته روی زمین
دستت طلا،یکی از زیباترین ترانه های محلی ارمنی، آذری( ایرانی) که خواننده های متعددی اون را اجرا کرده اند
یکی از زیبا ترین و قدیمیترین اونها «گلهای صحرائی شماره ۵۰ » با صدای دل انگیز شادروان ویگن و پیانوی انوشیروان روحانی است که تماس سر پنجه های طلایی او ریزش قطرات آب بر چشمه ساری زلال را در خیال میاورد.
همینطور تنظیم بسیارزیبای این آهنگ محلی به وسیله شادروان جواد معرفی این ترانه زیبای محلی را بسیار دلنشین تر میکند…
در ضمن با سپاس ازشما برای بیان معنی و مفهوم این اثر بجا ماندنی
.
گردو گفت:
مرسی کورش جان.
این که شما گذاشتی شعرش اصیل تره. اون شعر که من گذاشتم بیشترش عوض شده. این کوهنوردهای چریک مسلک به سبک خودشون درش آوردن.
البته ویگن یک اجرای دیگه هم داره که فقط تصنیف هست. بنظرم اجرای اون بهتره.
گیتی گفت:
قشنگ بود کوروش عزیز…و گوشنواز …خیلی زیاد
تشکرات مبسوط
عباس میرزا گفت:
کلا دلایلت منطقیه و خیلی هم شخصی نیستن. به همین خاطر هم هست که سیل مهاجرت از ایران به غرب وجود داره، وگر نه که باید سیل برگشت به مام میهن رو میدیدیم. در مورد دلیل دومت باید بگم که یه هویت ثابت به اسم مرد ایرانی وجود نداره که تو ازش این هیولا رو ساختی هر چند بعضی رفتارها به لحاظ فرهنگی بین ما بیشتره. اتفاقا این بهس مرد ایرانی و مرد خارجی تو پسر دخترای جوون ایرانی که خارج زندگی میکنن زیاد پیش میاد. نمیخام خیلی وارد این بهس بشم و حق میدم که خیلی از دخترا مردی خارجی رو انتخاب کنن (به هر حال پاسپورت اروپایی خیلی خوبه ؛)) ولی در مورد ذهن سکس زده و خیانت بار مرد ایرانی (همون آسیاب بادی داستان دون کیخوته) یه تجدید نظری کن یا به همه تعمیم نده و اگر تعمیم میدی به خاطر پاسپورت و یا رنگ چشم و مو کسی رو ازش معاف نکن. باور کن نمیخام الکی دفاع کنم ولی یکی از دوستان نزدیکم بابت همچین اشتباهی بهای خیلی سنگینی داد که امیدوارم بقیه ندن. به عنون کسی که نه خیلی ولی چند سالی تو اروپا زندگی کرده و همیشه هم با پسرای اروپای غربی همخونه ای بوده میگم خیانت جنسی توی اونا اگه بیشتر نباشه اصلا کمتر نیس . ولی صلاح کار خویش خسروان دانند!
در مورد پاراگراف آخر باید بگم امید به آینده خیلی مهم تر از خود وضع موجوده. مثلا یه دانشجویی سال اول دانشگاه به طور متوسط شادتر از یه فارغ التحصیل دانشگاست با وجود اینکه درآمد دومی بیشتره به خاطر اینکه اولی آینده بهتری جلوی خودش میبینه. کلا این امید به بهبود اوضاع در احساس خوشبختی تاثیرگذار تره تا مطلق وضع موجود. مشکل هم دقیقا همینجاست که ما به لحاظ تاریخی در دوره ای هستیم که این امید به آینده در کمترین مقدار خودش قرار داره نه تنها در سالهای بعد از انقلاب بلکه حتی اگه عقبتر بریم به جز سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد – که اونم در این حد نبود – رقیبی براش نمیشه پیدا کرد – حتی در اوج جنگ – . همه اینا رو گفتم که بگم من خیلی متقاعد شدم که وضع موجود در ۳ سال گذشته پایدار نیست، به خاطر مجموع شرایط داخلی و خارجی در آینده ای ۵ تا ۱۰ ساله تغییر در اوضاع خارجی یا داخلی حتمی خواهد بود که البته احتمال بدتر شدن کمی بیشتر از بهتر شدنه (اگر منطقی باشیم) ولی اگر فحش ندید بهم باید بگم که امید به آینده بیشتر خواهد شد حتی اگه روی ویرانه ایران پس از جنگ ایستاده باشیم…و وضع موجود بدتر هم باشد یا بهتر، تغیر اجتناب ناپذیره! حتی حکومتی تنش زی مثل جمهوری اسلامی هم از حدی از تنش بیشتر نخواهد رفت مگر به ته همون دره که گفتی.
در آخر همون حرفی رو بهت میزنم که تیم رابینز تو شاوشنک ردمپشن به رد میزد:
«یادت باشه رد، امید چیز خوبیه، شاید بشه گفت بهترین چیزهاست و چیز های خوب هیچ وقت نمی میرند.»
کیوان گفت:
به عباس میرزای عزیز
واقعا از نوشتهات لذت بردم. پیش بینی های من هم در مورد آینده، چیزی در همین حدود است. من فکر میکنم ما در حال تجربه یک مرحله مهم از تاریخ و سیر تحول اجتماعی مان هستیم. که البته همه اینها میتواند در کوتاه مدت نتیجهای سیاه تر از آنچه که تو با خونسردی و تبلیغِ امید تصویر کردی، داشته باشد! بیان این حرفها فاصله زیادی با پریشان گویی ندارد. اما من هم مثل تو فکر میکنم: اگرچه آینده نزدیک اصلا دور نمای خوبی ندارد. اما باید امیدوار بود! برآیند نیروهای داخلی و خارجی در حال حاضر بسیار ترسناک است و دگرگونی هر چه دیرتر رخ دهد انرژی بیشتری را آزاد خواهد کرد. با اینهمه؛ اینقدر پتانسیل های خوب و مثبت در این کشور وجود دارد که پس از یک دگرگونی، احتمال هر اتفاق مثبتی میرود. اما اینکه به عمر من قد بدهد؟ فکر میکنم بهترین بیان این امید انتزاعی فیلم «مسافران» بهرام بیضایی است: در آن فیلم نیز تنها شخص امیدوار فیلم (نقش زنده یاد جمیله شیخی) در مضان جنون است. و امید، امیدی سخت متافیزیکی و غیر محتمل. اما هست!
Shirin گفت:
تو از لولیتا میخواهی تعمیم ندهد،اما خودت همین کار را میکنی!
مطمئنی دلیل ازدواج و انتخاب تمام زنان مهاجر همینه؟
یک اجازه اقامت و گذرنامه بی دردسر؟
این وسط کسانی مثل منو کجای قضیه میگذاری که اصلا قصد ازدواج ندارند و 15 ساله با یک اروپایی هستند؟
لطفا نگو که استثنائات هستند … همین الان کلی گویی کردی و به تناقض می افتی!
به شخصه برای احساس زنده بودن از راه حل های آسان و دم دستی خوشم نمی آید. روزی شهروند اروپایی خواهم شد که دلیلش آنی باشد که هستم.
نه به صرف اینکه همسر فلانی ام!
این میشود همان بی هویتی و فرهنگ ضعیفه بودن که ازش همیشه متنفر بودم.
سارا گفت:
با اون قسمتی که راجع به آقایون نوشتی موافق بودم !!!
من گفت:
«ایران چیزی نیست جز تک تک آدمهایش، فرهنگ ، سنت و مذهب و تاریخش، این ها هم هرگز عوض نخواهد شد یا لا اقل به عمر من قد نخواهد داد»
من با این جمله خیلی موافقم! خیلی
قارپوز گفت:
لولیتا بنظرم داری دروغ میگی کسی که نگرشش نسبت به مردان و زنان ،فرهنگ وسنت و …کشور خودش ایچنینه نمیتونه در مورد اوضاع کشورش ایچنین دو آتشه ، حساس و مسئول باشه ودر مورد جزئیات کشورش مته به خشخاش بذاره و …( پست های قبلی ات تایید حرفهام هستش ) و این نوشته ات هم برای تسکین دلتنگی هاته . یه لحظه فکر کردم اگه تمامی مردم ایران همچون تو چنین حسی داشتند چی میشد؟ مقتضای سن ات ایجاب میکند نازلی قیز
امید گفت:
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود
مینو گفت:
سلام من برایتان میل زدم متاسفانه نمیدانم دوست ندارید جواب بدید یا میلم را ندیدد…
Oh! My God گفت:
توجه، توجه!
به چند نفر مهاجر خارجه نشين نيازمنديم!
لطفآ، پيش از ابتاع بليط برگشتِ دائمى خويش به كشور عزيز و متبوع! تعريضى به ويدئوى ذيل بفرماييد. وگرنه، بليط خود را دو سره گرفته و سلام ما را به خانواده محترم رسانده!
در ضمن، قدمتان را به كشور، به عنوان ملاقاتى كوتاه با اهل و فاميل، دوستان و آشنايان، كوچه و محله قديم به ديده منت، عزيز و گرامى ميداريم!
واسلام و عليكم و رحمت الله و بركاته!
ستاد مبارزه با مهاجرانِ اشتباهى
(ويدئو در كامنت ذيل خواهد آمد، صبور باشيد.)
Oh! My God گفت:
کوروش گفت:
بیش از هزاران نفر در همین یک قطعه کلیپ هروله میکشند .واقعا فکر میکنید چند نفرشون خود فیلم رو دیده اند؟.
چه میکنه این ا یده لوژی .
سارا گفت:
نوشته قشنگ بود ! اما بیچاره مردای ایرانی کجا همشون اینجورین؟؟!! شاید شما تجربه ی بد زیاد داشتی ! خیلیم گناهین ! دارن تو این مشکلات اقتصادیه اینروزا جون میکنن خرج زن و بچه میدن ! دوسشون هم دارن ! فقط مردای ایرانی هایپرسکس نیستن خب خانومای ایرانی هم اونجورین !! در ضمن دوستی تو ایران هم اصلا غیر واقعی نیست…هرکسی خودش دوستاشو انتخاب میکنه ! دوستای ما که تا اینجاش عالی بودن…خدا حفظشون کنه.
سیامک گفت:
متاسفانه به نظر من شما تو اونور دنیا هم هیچی نمیشی. چون بلد نیستی چجوری زندگی کنی. یه سوال ازت دارم. کارت دقیقا تو اونجایی که هستی چیه؟!! آخه آدم حسابی تو با کینه ای از ایران رفتی که به نظرم صرفا به شخص خودت و طرز نگاهت مرتبطه. نگاهی که با پرت و پلا گفتن راجع به کل مردای ایرانی معلومه چه نگاه پست و بی ارزشی هست. بازم میگم تو و امثال تو تو اونور دنیام هیچی نمیشین..
سیامک گفت:
دوست عزیز شما با نام سیامک کامنت گذاشته ای که قبلا از طرف من مورد استفاده قرار گرفته است.اگر لطف کنی نام خود را عوض کنید متشکر می شوم. فرضا بگذارید سیامک2
با تشکر
Alex گفت:
واقعن عالی نوشتین. میشه گفت خیلی از اون افکار و دلایلی که واسه رفتم از ایران رو توی ذهنم دارم و داشتم، شما یه جا جمعش کرده بودین که خودم هیچ وقت اینکار رو نکرده بودم.
nima گفت:
مملکته ما فقط خودخواههایی مثل شما رو کم داره! مشکل اینجاست که فکر میکنیم به دنیا اومدیم که بهاصطلاح «حالشو ببریم»! نه، این طوریها هم نیست… من دلم به حال «ایران» میسوزه که چنین فرزندانی داره…
حسين گفت:
مهاجرت به نظرم كار دشواريه
من تو ايران مهاجرت كردم
از مركز آمدم در شمال مقيم شدم.
10 سال گذشته. هنوز ته دلم روياي بازگشت رو دارم
اما
اما واقعا» نمي شود. حالا درك مي كنم چرا هموطنان (بيش از 5 ميليون نفر در جهان) به كشور بر نمي گردند.
در جامعه مقصد هضم شده اند . خو گرفته اند . با طبيعت و آب وهواي آن مكان سازگاري پيدا كرده اند
جامعه قبلي را از بسياري جهات ديگر مطابق ارزش ها و استانداردهاي خاص نمي بينند
به خدا حق داريد. من هنوز بعد از 10 سال به والدين و فاميل ها مي گويم كه بر مي گردم
اما
در دل مي دانم كه چنين نخواهد شد
شما نيز باز نخواهيد گشت
چه اوضاع تغيير كند يا نكند. حرف ازآزادي و فرهنگ و …. چرند است.
هيچكس باز نخواهد گشت.
تلخ است مي دانم
sara گفت:
از صفحهي فيسبوك مجيد زماني:
مجيد جزو اولين اسراي جنبش سبز بود. آدمي كه دو تا فوقليسانس تو آمريكا گرفته، 5 سال توي بانك جهاني كار كرده و بالاخره وقتي دانشجوي دكتراي اقتصاد دانشگاه شيكاگو بوده همه چيز را ول كرده و برگشته ايران.
«آره با یک گل بهار نمیاد. ولی من می خوام همون یک گل خودم را بپرورونم. درسته با یک گل بهار نمیاد ولی بودن گل، امید بهار را زنده نگه می داره. این سرزمین پر آدم های خوبه که اگه ببینند می شه یک گل پروروند، اوناهم گل خودشون رو می پرورونند. اونوقت یهو چشات را باز می کنی می بینی زمستونم بهاره. ممکنه این بهار به عمر من نرسه. ولی جنگیدن براش لذت بخشه.»
نوروز از راه رسیده و جنب و جوش و شادی در سطح شهر موج می زنه. فقط در سطح شهر! ته دل آدما اما، اگر شادی هست، بی مهابا و بی دغدغه نیست، اونطور که شادی باید باشه.
نوروزه ولی به سال نو که نگاه می کنی روزهای سختی را در انتظار می بینی. روزهای سخت سخت.
من 5 ساله که کارم رو تو بانک جهانی (واشنگتن) ول کردم و اومدم ایران. از این پنج سال 153 روزش رو تو بند 209 تو اوین بودم. از اون 153 روز نزدیک به 50 روزش رو تو انفرادی. بعضی از بهترین آدمهای این سرزمین رو اونجا ملاقات کردم و دلم می شکنه که بگم بعضی هاشون هنوزم آزاد نیستند.
حالا که شرایط کشور داره سخت تر و سخت تر می شه، حالا که دیگه نگرانی فقط از در بند بودن نیست و صحبت از جنگ و قحطی و مردنه خیلی ها از من می پرسن که نمی خوای برگردی؟ وقتی بهشون می گم فعلاً نه از این همه بد سلیقگی و مرده دلی حالشون بهم می خوره. اونا می خوان برن.
بهم می گن، نمی خوان بچشون تو این جهنم بدنیا بیاد. نمی خوان بچه شون تو این هوا استنشاق کنه. می خوان پاشون را که از اینجا بیرون می ذارن احترام داشته باشن و از این حرفا… حرفاشون اینقدر انسانیه که نمی شه باهاشون مخالفت کرد. منم هر جا که تونستم، از هر طریق که می شده سعی کردم کمک کنم اونایی که دوست دارن برن. به نظرم فرقی نمی کنه آدما چی بخوان و بخوان کجا باشند. باید هر طور شده جایی باشند که دوست دارند، با کسی باشند که واقعاً دوستش دارند، تو کاری باشند که واقعاً عاشقشند و هیچ تدبیری تو این حوزه ها نکنند.
مخصوصا اونایی که زمینه شکوفا شدن استعدادشون اینجا مهیا نیست، حتما باید برن. می دونم خیلی از اونایی که می خواند برن و خیلی از اونایی که اونجاند، اونطرف زندگی خوبی نخواهند داشت. ولی نباید به خاطر این از رفتن منعشون کرد. باید کمکشون کرد برن. فقط امیدوارم اگه اونجا را هم دوست نداشتند حتماً یک کاری براش بکنند. اسیر دست زمونه نشن.
این مطلب رو می نویسم برای اونایی که مجبورند اینجا باشند و در این حیرت مانده اند که من چرا برگشتم و موندم:
من تو این «جهنم» بزرگ شدم. ولی می خوام اینجا بمونم. بچه ام هم دوست دارم اینجا بزرگ بشه! اشتباه نکنید، به هیچ وجه آدم ناسیونالیستی نیستم. 7 سالی هم که تو آمریکا بودم شاید 5 بار هم دلتنگ ایران نشدم. تو شیکاگو، نیویورک و واشنگتن بهم خیلی خوش می گذشت و مردمشون را مخصوصا مردم شیکاگو را مثل مردم خودم دوست دارم، اینقدر که ماهند! آمریکا خونه دوم منه حتی اگه دیگه دولتش بهم ویزا نده.
آمریکا زندگی خیلی راحت، منظم و بی دردسره. برای من ارزش آمریکا، راحتی ش، وال استریتش، هالیوودش، قانونگرایی اش، …اینا نیست. وقتی من به آمریکا نگاه می کنم، لینکلن را می بینم که دربرابر نصف کشورش ایستاد و گفت برده داری خوب نیست. سینههای صدها هزار سربازی را می بینم که فقط به خاطر این جلوی گلوله سپر شدند که معتقد بودند برده داری باید ملغی بشه. وقتی به آمریکا نگاه می کنم الیس پاول و لوسی برنز و یارانشون رو می بینم که برای اینکه برای زنان آمریکا در ابتدای قرن بیستم حق رای بگیرن تا دم مرگ رفتند. در حالی که در زندان اعتصاب غذا کرده بودند لوله های غذا را به زور به دهانشون بستند و به زور در حلقشون غذا ریختند. به روزا پارکس، دختر سیاه که در مونتگومری آمریکا در سال 1955جلوی راننده سفید پوست که بهش گفت جاش رو تو اتوبوس به یک مسافر سفید بده ایستاد و حاضر نشد اطاعت کنه و سلسله جنبان جنبشی شد که باعث شد خانم کاندالیزا رایس که در بچگی حق نداشت حتی از آبخوری سفید پوست ها آب بخوره بعداً وزیر خارجه آمریکا بشه. وقتی من به آمریکا نگاه می کنم هزاران جوان آمریکایی رو می بینم که در ساحل نورمندی جان خود را از دست دادند تا جهان را از شر فاشیسم نجات دهند. بسیاری از این جوانان می توانستند باشند و از زندگی در آمریکا لذت ببرند. من به مارتین لوتر کینگ فکر می کنم. خیلی ها می توانستند به خاطر فشارها آمریکا را ترک کنند و خیلی ها ترک کردند. و بسیاری ماندند، موقعیت و کار خود را از دست دادند ولی جانانه از خوبی، از صداقت، و شرافت دفاع کردند و یکی یکی بت های جهل و سیاهی را شکستند تا آمریکا شد آن چیز که الان هست.
ممکنه زندگی تو بهاری که آمریکا هست الان لذت بخش باشه. ولی من ترجیح میدم جزء کسانی باشم که هنر، جسارت، و امیدشون رو جایی میبرند تا به آمدن بهار جایی که نیست کمک کنند. می دونم که خیلی ها سعی کردند و نشده، نذاشتن که بشه! من هنوز به اونجا نرسیدم.
اینجا اگه جهنمه، مسئولش منم. اگه هواش آلوده است، من کمتر هوا را آلوده می کنم. اگه اعتماد از بین رفته، من کمتر دروغ می گم. اگه کار کمه، من بیشتر شغل تولید می کنم. (یاد باکسر افتادم 🙂 اگه آدمای بد زیادند، به اونایی که بهترند کمک می کنم. اگه شرکت خصوصی موفق نیست، من یکیش رو درست می کنم. اگه دولت کله خر و رادیکاله من معتدل و خردمند می شم، نه اینکه منم همه چیز رو سیاه و سفید ببینم و رادیکال فکر کنم و وقتی رفتم سرکار دوباره همین آش بشه و همین کاسه. درسته که هزاران محدودیت هست ولی کاری که اصغر فرهادی کرد و امثال او می کنند نشان میده چطور می شه تو زمستون یک گل به بار آورد.
و اگر هزینه ای قراره داده بشه، اگه من که می تونم ندم، کی می خواد بده؟
من و هزاران نفر مثل من، موقعی که خرد جمعی تایید کرد می شه کاری کرد، کار خودمون رو کردیم. وقتی موقع اعتراض شد اعتراض خودمون رو کردیم. هزینه هم دادیم، بی منت. حالا انگار تنها کارهایی که می شود کرد، اینست که بمانی یا بروی. من می خواهم بمانم، ولی نمی خواهم بمونم و غر بزنم. می خواهم بمونم و جسارتم را جمع کنم تا کمتر دروغ بگم، می خواهم بمونم و به آدم هایی که کمتر دروغ می گویند کمک کنم. می خوام بمونم و هر ازچند گاهی تو گوش اونایی که دنبال جنگ می رن زمزمه کنم که دخترعموی مادرم که پسر جوونش رو تو جنگ از دست داد، زندگیش رنگ غم گرفت، غمی که هنوز پابرجاست. می خوام بمونم و تو کارم موفق بشم. می خواهم بمانم و به شهرداری کمک کنم کمپین کاهش آلودگی هوا درست کنه. می خواهم بمانم و به کارآفرینان جوان کمک کنم رشد کنند و پولدار شوند. می خواهم بمانم، شاد باشم و شادی کنم. می خواهم بمانم و برای آنهایی که آزادی و زندگی شان را برای یک کلمه حرف خوب تقدیم می کنند، سر تعظیم فرود آورم. می خواهم بمانم و سیاهی لشکر خردمندان و معتدلان باشم.
می دانم که اینها همه سخت است، ولی چیزی که خیلی از جوان های سرزمینم فراموش کردند اینه که راه درست همیشه راه آسون نیست.
و این همه نه به خاظر کشوردوستی و حس فداکاری و… است. برای من زندگی اینگونه رضایت بخش تر است. اینهم نباید از نظر دور داشت که در ایران بهتر از هر کجای دنیا می توان پول درآرود.
می دونم، می خواید بگید سیستم اینقدر خرابه که همه اینا نقش بر آبه! تازه اگرم بشه، با یک گل بهار نمی شه!
آره با یک گل بهار نمیاد. ولی من می خوام همون یک گل خودم را بپرورونم. درسته با یک گل بهار نمیاد ولی بودن گل، امید بهار را زنده نگه می داره. این سرزمین پر آدم های خوبه که اگه ببینند می شه یک گل پروروند، اوناهم گل خودشون رو می پرورونند. اونوقت یهو چشات را باز می کنی می بینی زمستونم بهاره.
ممکنه این بهار به عمر من نرسه. ولی جنگیدن براش لذت بخشه. قبل از اینکه نافرمانی روزا پارکس در اول دسامبر 1955 جرقه جنبش حقوق مدنی آمریکا را بزنه، بسیار قبل از او این کار را کرده بودند. لیزی جنینگ 1854، هومر پلسی 1892، ایرن مورگان 1946، سارا لوئیس کیز 1955 و کلاودت کالوین در آوریل 1955 کارهایی شبیه روزا پارکس کرده بودند. هیچ کدام از اینان، حتی روزا پارکس که در سال 2005 فوت کرد فرصت این را نداشتند که ببینند روزی یک پسر سیاه که در زمان زندگی آنها حتی حق معاشرت با سفیدپوستان را نداشت، رئیس جمهور آمریکا می شود. ولی جسارتشون و اینکه اسیر زمونه خودشون نبودن زندگی شون را احترام انگیز و رضایت بخش می کنه.
یادمه وقتی تو بند 209 به زندابانان فشار اوردم که حداقل یک کتاب به من بدند، مرحمت فرموده یک کتاب اوردن به نام «مجموعه شعر زنان تاجیک»! اول خیلی عصبانی شدم. بعد ولی از شعر پر درد زنان تاجیک خوشم آمد. یکیشیون تو مطلع شعرش گفته بود » نوروز است ولی روز من نو نیست» حالا هم نوروزه ولی روز ما نو نیست! نگرانی من از جنگ و بمب و موشک کمتره. بیشتر نگران اینم که آیا مردمم اینقدر جسور و بزرگوار شده اند که کمتر دروغ بگویند، راه آسون را به راه درست ترجیح ندند، کمتر سیاه و سپید کنند، کمتر متنفر باشند و بیشتر مدارا کنند و مسئولیت بپذیرند؟ باید از خودم شروع کنم
روزهای سخت در پیشند، ولی اونایی که امید و عشقشون فراتر از محدودیت ها و سیاهی هاست بالاخره نوروز واقعی را با خودشان میارند.
مجید زمانی
نوروز 1391 – تهران
گردو گفت:
مرسی سارا خانم.
بسیار زیبا بود.
ولی چرا مغفول افتاد.
هما گفت:
یک موضوع بی ربط:
(ازوبلاگ متتی)
زمانی یک روحانی به من گفت: یه چیزی در مورد شما لرهاست که خیلی بد است.
پرسیدم: چی؟
گفت: اینکه زنها دست مرد نامحرم رو می بوسند و مردها سر زن نامحرم را.
گفتم: درسته. این رسم عشایره که دختر عمو، دختر عمه، دختر خاله یا دختر دایی دست پسرعمو، دایی، خاله یا عمه را می بوسد و مرد فامیل سر آن زن را می بوسد. شما بر اساس قواعد فقهی خودتان راجع به آنها قضاوت می کنید. اما آیا قبول دارید در محیطهای سنتی شهری از جمله جایی که شما از آن آمده اید مشکلاتی در خصوص سکس محارم و یا ارتباط دختر عمو و پسرعمو (خاله، عمه، دایی) بارها اتفاق می افتد اما من در میان مردمم حتی یکبار هم این را نشنیده ام؟
عشایر در جلسات زنهایشان را در پستو قایم نمی کنند و زنها اسم دارند و «منزل»،«بچه ها» و … نیستند.
***
این دیدگاه های سنتی بسته که همه دنیا را از یک سوراخ می بییند بسیار نفرت انگیز است. اینکه همه ارتباطات به نحوی سکسی تفسیر شوند، تنها از ذهنهای بیمار بر می آید، به قول خداوند متعال «فی قلوبهم مرض».
یکروز خانم خیراندیش شاگرد شوهر مرحومش را بغل می گیرد و آن جنجالها بر پا می شود، روز دیگر نیکی کریمی استاد انتظامی را بغل می کند چنین هیاهویی برپا می شود.
دارد چه بر سر ما می آید؟ این جامعهی مدرن شهریِ پیشرفتهی امالقرای اسلام حتی به اندازهی مردمان بدوی عشایر هم نمی تواند متمدن باشد؟ تا کجا می خواهیم مردم را با شلاق سنتهای مندرس و دلهای بیمار از دین فراری دهیم؟
آرم گفت:
داکنر یه سوال, شما چرا با زبان فارسی برای ایرانی ها چیز می نویسی؟ چرا انگلیسی واسه خارجی های خوب نمی نویسی؟
شد دو تا سوال ببخشید!
شیخ گفت:
چند هفته بیشتر از ورودم به آمریکا نگذشته بود که احساس کردم آمریکا وطنمه. الان ۱۰ سال از اون موقع میگذره و هر روز بیشتر خودم رو آمریکایی احساس کردم. تو این مدت غیر از محبت و رفتار انسانی چیزی از آمریکاییها ندیدم. تا یادم نرفته بگم که اگر یک قوم تو آمریکا بهم بیشترین محبت رو کرده باشن، یهودیها بودن.
تو ایران وضع مالیم توپ بود و تو آمریکا از اون هم بهتره. تو ایران تو بیمارستان سپاه خدمت سربازی کردم و تو آمریکا در بیمارستان ارتش آمریکا مشغول کارم. هیچ احساسی به سپاهیها که بسیاری از اونها معلول جنگی بودند نداشتم و حتا از خیلی از اونها که حزب الهی بودن متنفر بودم، ولی برای کهنه سربازای آمریکایی بسیار احترام قائل هستم که این کشور رو حفظ کردن که من مهاجر بتونم توش به بالاترین درجات علمی برسم.
تو ۱۰ سال گذشته یک بار به ایران مسافرت کردم و اون موقعی بود که از صلیب سرخ آمریکا برام نامه اومده بود که موقع اهدأ خونم شده. اول گفتم حالا که دارم میرم ایران بذار برم تو کشور خودم و به هموطنام خون بدم (اون موقع هنوز سیتی زن نشده بودم). ولی بعدش به خودم گفتم چرا به همین مردمی که این همه به من محبت کردن خون اهدا نکنم، نهایتأ هم تو آمریکا خون اهدا کردم و بعدش رفتم ایران، و بسیار هم به این کاری که کردم افتخار میکنم.
یک ماه و نیم ایران بودم. دو هفته نگذشته بود که دلم برای آمریکا یک ذرهٔ شده بود. تو ایران هر روز یا با گارسون رستوران درجه یک که فکر میکرد چون من با شلوار جین راحت رفتم لیاقت سرویس خوب رو ندارم دعوام شد، یا با راننده الاغی که پشت سرم تو چراغ قرمز بوق میزد که زود تر راه رو باز کنم یا …
خلاصه که من اینجوری فکر میکنم حالا کسی خوشش میاد یا نه به چپیه. اونهایی هم که هی وطن وطن میکنن به نظرم اکثراً کسانی هستن که جرات پرداخت هزینههای روحی، روانی و اجتماعی مهاجرت رو ندارن و وطن رو بهونه کردن تا روی این ضعف خودشون سرپوش بذارن.
God Bless America
ماژور گفت:
اگرچه علی رغم کلی امریکایی شدن در نگاه بالادست به همه داشتن و خودبرتربینی یک ایرانی اصیل باقی مانده اید. متن کامنت شما این را به خوبی نشان می دهد. نگران نباشید. این دو ویژگی به صورت خونی به ما منتقل می شود و لاعلاج است.
شیخ گفت:
کدوم ایرانی حس خود برتر بینی داره (که ای کاش داشت)؟ کجای فرهنگ ایرانی این حس خود برتر بینی رو القا میکنه (که ای کاش میکرد)؟ فرهنگی که میگه «چشم تنگ دنیا دار را یا قناعت پر کند یا خاک گور»؟ یا اون فرهنگی که میگه «مال دنیا چرک دسته»؟ نه جناب ماژور، مساله رو کله پا طرح نکن و لطفا شعار رو هم بذار کنار. اولا من این حس رو که فرهنگ آمریکا بهم داده نه تنها بد نمیدونم بلکه باعث پیشرفت میدونم. این فرهنگ آمریکا بود که به من یاد داد:
Sky is the limit
همین فرهنگ «غربی» بود که به من گفت:
Hard work will pay
البته اگر این آخری رو بخواهی با فرهنگ امروز ایران مطابقت بدی یک چیزی تو این مایهها میشه: اگه سخت کار بکنی یا فکر میکنن الاغی و سوارت میشن تا خودشون زودتر به هدفشون برسن و اونجا یه تیپا بهت میزنن تا گورت رو گم کنی، و اگر هم حاضر به سواری دادن نباشی زیر آبت ۳ سوت خوردست!
خلاصهاش کنم، این فرهنگ غربیه که میگه:
Where there is a will, there is way
و همین فرهنگه که استیو جابز و بیل گیتس رو میسازه که دنیا رو تغییر میدن یا نیل آرمسترانگ رو میفرسته کره ماه هوا خوری. حالا شما برو تو کل این فرهنگ چند هزار ساله با تمام شاعراش بگرد ببین چند تا جمله که به اندازه همین سه اصطلاح باعث پیشرفت بشه پیدا میکنی. فرهنگی که فقر و نداری رو ارزش میدونه و داشتن و تلاش رو مذموم و ۱۴۰۰ ساله که منتظره یکی از ته چاه بیاد و از قعر بدبختی نجاتش بده. بقیه این فرهنگ هم که همش فکر زلف یاره و جام شراب (که تو این دو مورد هم هیچ پخی نشدیم).
تا حالا هیچ فکر کردی همون دهه ۸۰ که ایرانیها شروع به مهاجرت کردن به آمریکا، مهاجرت افغانیها هم به ایران شروع شد. حالا ببین ایرانیها تو آمریکا به کجا رسیدن و در قبال اون چند افغانی تو ایران از کارگر ساده فراتر رفتن. یک بار دقیقاً همین مساله رو با یکی از سوپر وایزرهام مطرح کردم که آخه شما آمریکاییها چه طور من ایرانی رو که دولت کشورم هر روز تو پرچمتون آشغال میریزه و… نه تنها تحمل میکنید بلکه اجازه پیشرفت هم به من میدید؟ جوابی که به من داد این بود:
That’s why America is the greatest country in the world
سیامک گفت:
خوشم اومد داداش! ببین این اولین سطح از تجربه تو از وطن است و کاملا هم طبیعی است. در کلام وطن آنجاست که به آدم خوش بگذرد! بقول این شعر هرزه
چون ایران نباشد به ت..مم که نیست!
روم جای دیگر وطن که قحط نیست!
ولی بعد از مدتی شما وارد یک سطح بالاتر از بینش می شوید.ما هم از تمام این کاستی ها با خبر هستیم ولی چیز هایی در وطن ما ایران وجود دارد که در هیچ جای دنیا نیست و ما بدنبال آن هستیم.ما بدنبال خاک وطن هستیم . بدنبال آن کوههای سر به فلک کشیده اش و زمزمه جویبار ها و بو ترخون شبدر روستاهایش.وطن یعنی حافظ و سعدی وخیام.وطن یعنی نوشیدن یک استکان چای قند پهلوی کمر باریک کنار حوضی که فواره اش پیش پیش می کند!گور بابای اون گارسون و اون راننده احمق! اونها وطن نیستند! آنها اشغال گران وطن هستند. وطن یعنی هر کسی که دلش برای این وطنش می سوزد. یعنی شما و نسوان و ویو لتا و کیوان و کاپیتان وآرش وگیتی و هما و عباس میرزا و گردو! تمام این بچه هایی که اینجا و سایت های مشابه فعالند.
اینجا یعنی وطن. به وطن خوش اومدی داداش!
وطن یعنی خاک!
شیخ گفت:
سیامک گرامی،
ممنون از خیر مقدم شما. گفتی چایی تو استکان کمر باریک منو یاد یک ماجرایی انداختی. چند سال پیش که به مدت چند ماه متوالی ۷ روز هفته روزی حدود ۱۴ ساعت کار میکردم و برای سر پا موندن از بس قهوه میخوردم که فکر میکنم غلظت کافئین جیشم سوسکهای چاه فاضلاب رو هایپر میکرد که میتونستن اونقدر سریع از در و دیوار اون سوراخی که توش زندگی میکردم بالا و پایین برن و… یک روز یکی از همکارام که یک خانوم ایرانی بود حین کار داشت یک جریان عادی خونوادگی (مثلا فرض کن اینکه آخر هفته چی کار کرده رو ) برام تعریف میکرد. وسط صحبتش خیلی عادی حرف از چایی شد. ناخوداگاه یک آهی کشیدم و گفتم «آه خدا چقدر دلم یک چایی خوب میخواد». این رو با همچنان سوزی گفتم که اون خانوم همکارم (عزتالله اکثرهم) فورا گفت فلانی تورو خدا آخر هفته بیا خونه ما تا یک کم برات غذا درست کنم. این رو گفتم تا فکر نکنی من هم دلم برای چایی قند پهلو تو استکان کمر باریک، دیزی سنگی قهوه خونه سنتی، نشستن تو پیاده روی جلوی پار ساعی و پوست کندن یک فال گردوی تازه با چند دوست قدیمی و لودگی کردن، یا گاز زدن بلال خیسونده شده تو آب شور (با منبع نامعلوم!) جلوی پارک ملت تنگ نمیشه. یا فکر نکنی آنقدر بی احساس شدم که وقتی بهم خبر دادن که پدرم رو آمبولانس رسونده بیمارستان تک و تنها، اینور دنیا، چمباتمه زده کنج اتاق تاریک سگ زار نزدم.
نه فدات شم، داستان اینه که تو زندگی هیچ چیزی رو بدست نمیاری مگر اینکه چیز دیگهای رو از دست بدی یا فدا کنی. حالا این دیگه به توانایی ها، خصوصیات شخصی، قدرت ریسک پذیری، وابستگیهای خودت و و و … بستگی داره. یکی مثل این ویولتا خانوم نکات مثبت و منفی رو روی یک برگ کاغذ مینویسه، یکی هم مثل من بدون حساب و کتاب و با کله خری دل رو به دریا میزنه و صد بار زمین میخوره و دوباره بلند میشه و خودش رو میتکونه و با لبخندی به پهنای صورت به راهش ادامه میده تا دفعه بعد که دوباره زمین بخوره، و یکی هم سر جاش میشینه و آنقدر منفی بافی میکنه که … و یکی هم اصلا به همون چیزی که داره قانع هست و اصلا به نظرش منِ نوعی مشنگم که این همه سختی رو به خودم تحمیل کردم که مثلا چه پخی بشم!
در هر صورت این راهیه که من انتخاب کردم و از تصمیم خودم هم راضی هستم. معمولا هم سعی میکنم بقیه آدمها رو همونجوری که هستن قبول کنم و دوست داشته باشم و مثل این جناب ماژور اینقدر زود در مورد افراد قضاوت نکنم.
باز هم ممنون از خیر مقدم شما. البته من زیاد اهل کامنت گذاشتن جایی نیستم ولی مطلب و کامنتهای این وبلاگ رو مدتهاست دنبال میکنم و از هر دو خیلی خیلی خیلی لذت میبرم. دست همه تون (حتا جناب ماژور!) درد نکنه.
ارادت،
شیخ گفت:
«دیدگاه شما چشم به راه بررسی است.»
مثل اینکه تو این ۱۰ سالی که ایران نبودم «دیدگاه» هم «چشم» پیدا کرده!
جل الخالق.
نسوان گفت:
چشم پیدا نکرده یانکی جان!
برای اولین بار که کامنت می گذارید چک می شوید و بعد از اون دیگه دیدگاهتون بدون بررسی ثبت خواهد شد.
Welcome to the club bro!
ye zane irani گفت:
یانکی جان!
:))))
شیخ گفت:
Hum! You were right. No «eye» anymore
جل الخالق!
یاس گفت:
دیدگاهتون و سبک بیانش و نگاهتون و به خصوص هر بار پا شدن و تکوندن فوق العااااااده بود …یکدست …شاید همونی که لولیتا هم حس می کنه ولی حس نوشتش بیشتر شده … همه کامنتی انیجا و چلنجها عالیه ولی معمولا همیشه ته یه پست یه کامنت هست که همه حرفو به بهترین وجهی البته به دل شخص من می شنیه جمع کرده یه عالمه +
بابک گفت:
خیلی وقتها حرف ها یا نوشته هایمان خودآگاه یا نا خودآگاه تندتر و جدی تر و نامهربان تر از «خود» ما هستند. اگر همین مطلب را با لحنی ملایم تر نوشته بودید باورم می شد که این «خود» شماست .حساسیت ها و پاسخ هایتان هم همین را می گوید (و البته که منظورم این نیست که بی ربط یا کلاً اشتباه می گوئید)
موخره : خواندن کامنت ها برایم اکثراً همپا یا جذاب تر از اصل مطلب هستند (و برآیند توان تحلیلی یا حساسیت زائی نوشته) هم به خاطر تعاملی بودنشان و هم آنکه نمایه ای است از از میزان تساهل و رواداری و بزرگ تر شدن ما ، با آرزوی عمر سلامت و طولانی برای شما و کامنت گذاران ( از جمله آقا سیامک که متوجه جان کلام شان هستم اما …) بلکه به عمر شما (و اگر بشود من) قد بدهد که تغییر را ببینیم.
جواد گفت:
سلام
خاهش میکنم همتون به ویژه اونا که خارج زندگی میکنن خوب بهش فکر کنید.
من خودم چند سال که خارج هستم ولی عاشق اب و خاک ایران هستم مثل خیلی های دیگه نمیدونم چرا چون حس هستش و حس و نمسهه توضیح داد.
پارسال ماه رمضون ی سریال نشون میداد به نام پنجاه پنجاه یا هم چی اسمی. دقیق یادم نیست. قصه دو دوست قدیمی بود که نونوایی داشتن و یکیشون رفته بود ایتالیا و امده بود تا سهمشو بگیره و بره . ی جایی اونی که ایران بود بهش گفت ونور چطوره؟ جوابشو خیلی خوب بود.
گفت هر جا که بری اولین چیزی که با خودت میبری خودتی. پس این لولیتای عزیز هم بهتره مشکلشو تو خودش پیدا کنه.
جواد
نروژ
گرگيجا گفت:
Rey_x2005@yahoo.co
شايد اگه قبل از برگشتنم به ايران اينا رو يا چيزى شبيه اينا رو ميخوندم الان اينجا نبودم
اما من براى برگشتنم دلايل واقعا شخصى داشتم كه همينجورى دلم ميخواد به شما هم بگم
اول از همه وقتى تغيير شخصيت خواهرم و شوهرش رو بعد از ده سال اونجا بودن ديدم خيلى توى ذوقم خورد تصميم گرفتم هرگز اونجورى نشم
دوم حاضر نبودم براى تامين حداقل هاى زندگيم مثل خونه ، گرما ، غذا و شايد ماشين با فوق ليسانسم ( هرچند تو رشته در پيتى ) برم گارسون شم
سوم ازديدن اونهمه نعمات وافر با اون طبيعت بينهايت زيبا و درك اين موضوع كه اگه بميرم اينا هرگز واقعا مال ما نيست دچار افسردگى بيشترى شدم
چهارم از ديدن جماعت پناهنده ايرانى اونجا دچار حس اشمئزاز عجيبى شدم ( سخت بود به همه ثابت كنم كه من پناهنده نيستم ) يه عقده جديد داشت به سراغم ميومد كم كم داشتم آرزو ميكردم كاش حداقل چشام آبى بود حالا مو ها رو ميشه رنگ كرد البته به درك جديدى هم رسيدم و اون تلاش دختر ايرونيا در راستاى ايجاد شباهت به فرنگيا بود
پنجمين دليلم حس غربت فوق العاده و از تحمل خارجى بود كه قبل از رفتن در تمام پنج سالى كه سعى ميكردم برم بهش فكر ميكردم ، ولى اصلا اندازه ش رو حدس نزده بودم
دليل ششم اين بود كه من فهميدم اونجا جاى بيعرضه ها نيست من عرضه خيلى چيزا رو نداشتم خيلى چيزا … مهمترينش روى پاى خود ايستادن بود حتى اگه پايى ندارى
بدلايل ديگر در صورت درخواست متعاقبا اعلام ميشود 😉
خلاصه ما برگشتيم ولى همچنان ناراضى همچنان ناخوشحال ، الان معنى يه بوم دو هوا رو واقعا ميفهمم
shahab گفت:
به نظرم آدم مرده اي مياي.متاسفام كه ايرانو با آدم سوزاك داره مقايسه كردي.ذهن داغوني داري.مثالاي بيربطي ميزني.
Vina Bajelan Farrokhi گفت:
ma ke dar iran ba in sharayet dars khandim va mandim bayad besiyar be khod bebalim ba eteghadat ahmaghane zistan zendegi ra bar atrafiyan ham sakht mikonad az babate neveshte ghabli dar moghayese anjam shode besiyar moteasefam
arminrezayati گفت:
من سوالی که برام پیش اومد اینه که شما که اینقد از ایران بدتون میاد ، چرا اصلا به زبان فارسی و برای ایرانیها مطلب مینویسین؟! 🙂
به خدا قصد مسخرهبازی و گیر الکی دادن ندارم . واقعا برام سوال پیش اومد. یعنی بعد از این همه صفات که در مورد ایرانیها شمردین باز هم به نظرتون باید برای این آدمها مطلب بنویسین؟ نمیدونم حرفایی که توی نوشته زدین رو باور دارین یا نه. اگه باور دارین چرا پس خطاب به ما و با زبون ما نوشتین؟؟!!! مطمئنم زبان دیگهای به جز فارسی بلدین ، چون خودتون گفتین تو ارتباط با خارجیها مشکلی ندارین.
ممنونم که جواب میدین
ایرانی گفت:
به نظر منم این موضوع کاملن شخصی هس..و تا کسی تجربه نکنه..نمیتونه نظر بده!..منظورم اینه که ایرانی هایی که خارج رفته ان بیشتر میتونن درک کنن..تا کسایی که ایران نشستن و یا چه از ایران تعریف میکنن و چه از خارج!..وضعیتی که همه اغلب ما قبل از خروج از کشور داشتیم..و حالا که دیدیم اینجا هیچ خبری نیس میخواییم برگردیم!..به نظرم اگه آدم پولدار باشه ایران جای بدی نیس..حتی اروپا..اینجا درسته که فاصله طبقاتی دیده نمیشه..اما وقتی شب هر کس برمیگرده خونه خودش میشه فهمید که پولدارها به سمت کدوم مناطق شهر میرن..و خارجیا و فقیرتر ها به کدوم قسمت شهر..حتی اگه خوب لباس بپوشن و یا توی فروشگاه ها خوب خرید کنن!..نظر یکی از دوستان واقعیت بود..ما اینجا بی عرضه هستیم..چون اگه عرضه میداشتیم میتونستیم توی ایران کاری بکنیم!..ولی همیشه فکر کردیم این طرف خبریه..در صورتی که سیستم کار همه جای دنیا یکیه..و حتی آدم ها..هر چند اینجا رنگ و لعابشون بیشتره..که اگه توی ایران حکومت بهتری میداشتیم شاید از اروپا هم بهتر میشدیم!..در کل میتونم بگم اگه هدف آدم قوی باشه..و به زبان مسلط باشه..و با پشتوانه ای اومده باشه خارج از ایران زندگی کردن براش آسون و به مرور بهتر میشه..ولی وقتی مثه خیلی از ماها فقط بخاطر راحتی و خیال پردازی خارج بشین نتیجه اش میشه این کامنت ها و پست ها..و حتی زمانی که میاییم سرچ میکنیم واسه این موضوع!..من میدونم..حتی اگه قبل از رفتنم این پست و کامنت هارو میخوندم باور نمیکردم..ولی حالا درک میکنم که چه اشتباهی کردم..و هزینه هایی که باید بدم و خواهم داد تا شاید بتونم دوباره برگردم..و بعد بیام اینجا بنویسم که چه حالی دارم…میدونم که شاید بازم توی ایران به این حس روزمرگی دچار شم..ولی به قول دوستان حداقل اونجا حس ایمنی داری..و چندتا هم زبون و بدبخت مثه خودت پیدا میشن که حس تنهایی و تفاوت نکنی..و مغزت اونقدر آزاد میشه که به جای فکر کردن به درد غربت و چیزای دنیای اینجا بتونی واسه چیزای دیگه و بهتر ازش استفاده کنی….