چند روز پیش مطلبی   از یک مهاجر ایرانی در آستانه ی برگشت به ایران می خوندم که بعد از مدتها در من شوق نوشتن را زنده کرد. در اینجا قصد پاسخگویی به ایشان را ندارم چون زندگی هرکسی به خودش مربوط است و دلایلش هم می تواند کاملا شخصی باشد . من این متن را فقط برای خودم می نویسم برای این که به خودم یاد آوری کنم که چرا بر خلاف این دوست عزیز به ایران بر نخواهم گشت.

من همیشه سر هر تصمیم مهم می نشینم و یک لیست می نویسم، یک ور صفحه نکات مثبت و سمت دیگر صفحه نکات منفی را لیست می کنم . سعی می کنم بدون پیش داوری و تا هرجا که ممکن است همه ی نکات ریز را ببینم و به همه هم امتیاز مساوی بدهم ، برای این که مثلا دل تنگی برای پدر و مادر همان قدر می تواند مهم  باشد که نفس کشیدن هوای پاک .  بعدش هم که مشخص است :دو طرف  را جمع می زنم و کفه به هر سمت چرخید آن وری می شوم.  این لیست را هنگام همه ی تصمیمات مهم و هنگام خروج از ایران نوشتم. طبیعی است که  دوری و دلتنگی و سختی های ناشی از مهاجرت را در ستون منفی ها نوشتم، آزادی و ثبات و  امنیت و برخورداری از مزایای زندگی در یک کشور پیشرفته را در ستون مثبت ها . آنچه که در اینجا می خواهم اضافه کنم چیزهایی است که آن روز ننوشته بودم ( چون هیچ کس قبل از مهاجرت از آن خبر ندارد) و یک جورایی در نوشته ای که براتون لینک کردم به آن اشاره شده.

___________________

  اولین و مهم ترین فاکتور آزار دهنده ی مهاجرت  دل تنگی ست.  من شخصا آدم وابسته ای نبودم ولی حتی من هم از دلتنگی گاهی بیچاره می شوم، اما وقتی فکرش را می کنم می بینم که به جز پدر و مادرم تقریبا هیچ کس را در ایران ندارم ،همه ی دوستان نزدیک من به جز یک نفر از ایران رفته اند و آن یک نفر هم بعدتر ها فهمید که دوستی مان آش دهن سوزی نبوده و رابطه را قطع کرد. راستش  احساسی به من می گوید که من در ایران تنها تر از اینجا خواهم بود !برای من برگشتن بخاطر پدر و مادرم  به تنهایی کار احمقانه ای است. ترجیح می دهم آنها را بیاورم پیش خودم.

________________

عدم توانایی برقراری ارتباط با خارجی هاست که خیلی ها را ازار می دهد. تجربه ی شخصی من چیز دیگری می گوید. ممکن است اینجا دوستان محدود تری داشته باشید ولی همان سه نفر اگر با شما دوست باشند دوستی شان واقعی ست  و برخلاف دوستی های ما ایرانی ها پر از تعارف و دروغ نیست. در مورد پیدا کردن شریک زندگی هم من شخصا (با عرض معذرت از همه ی آقایان) باید بگم که بعد از دیدن رفتار و نگاه مردهای این ور دنیا باید عقل تان پاره سنگ بردارد که بخواهید دور و بر مرد ایرانی بگردید. من در مورد زن ایرانی نظر نمی دهم و نمی دانم که مرد ایرانی ( اگر حق انتخاب داشته باشد )دوست دارد باز هم با زن ایرانی ازدواج کند یا خیر . در مورد خودم و بیشتر زن هایی که می شناسم با قطعیت می توانم بگویم که  حذف مرد های ایرانی به هر شکل ؛ از مزاحمت و متلک پرانی هایشان  در تاکسی تا در قالب دوست پسر با آن نگاه سکس زده و خیانت بار و غیر انسانی و چه به شکل شوهر با تحکم و قلدری و خود بزرگ بینی خاص مرد های ایرانی یکی از بزرگ ترین نکات مثبت مهاجرت است.

______________

 و اما معنا و مفهوم زندگی… واقعیتی است که آدم دور از ریشه هایش دچار بحران هویت و ارزش می شود. واقعیتی است که ما در غربت شاد نیستیم. از زبان خیلی ها شنیده اید که » هیچ جا مثل ایران خوش نمی گذرد» و این کاملا درست است. مردم ما در طول تاریخ بر اثر سختی های زندگی شاد تر بودن و زدن بر طبل بی عاری را خوب یاد گرفته اند، ر گه هایی از برو بابا ولش کن و بی خیالش و خدا کریمه در فرهنگ هر روزه ی ما تنیده شده و باعث می شود که زیاد بد نگذرد. اگر چه این شادی مرا یاد مسافرهای خوش دلی می اندازد که توی جاده پشت  یک وانت قراضه  نشسته اند و کف و سوت بلبلی می زنند  و در مورد ایران البته این وانت متاسفانه دارد به سرعت به سمت دره می رود. من شخصا ترجیح می دهم زیاد هم خوشحال نباشم ولی سوار آن وانت نباشم.

___________

شاید با خواندن این متن با خودتان فکر کنید که من آدم بی وطنی هستم. باید بگویم که حق کاملا با شماست. راستش را بخواهید اگر روزی که داشتم به دنیا می آمدم به من حق انتخاب محل تولدم را می دادند ، ایران بین 150 گزینه ی اول هم نبود.( با عرض معذرت از آقایون داریوش و کوروش و این حرفها) من برای گزینه ای که انتخاب من نبوده است هیچ حس افتخاری ندارم .اگرچه انکارش هم نمی کنم. بله؛ من ایرانی هستم و در انتخاب این گزینه همان قدر نقش داشته ام که در انتخاب رنگ چشمهایم . بله، من هم به آن خاک مدیونم و اگر روزی به خدمات من نیازی باشد /وظیفه/ دارم سهمم را ادا کنم. اما ظاهرا ایران این روزها به امثال من هیچ نیازی ندارد و آقای خاوری و امثال قاضی مرتضوی را خوش تر دارد. اگر هم فکر کردید که من یک مبارز نستوه هستم که برگردم و  آن عضو شریفم را تقدیم بطری کنم تا اسمم برود کنار صدها اسمی که توی زندان فراموششان کردیم ( و یا حداکثر توی فیس بوک برای مرگ شان لایک زدیم) کور خوانده اید.

 در پایان این که دوستمان نوشته است که این حرف بدی است که بگوییم که ایران درست شد بر می گردیم. من هم کاملا موافقم. من در هیچ صورتی به ایران بر نخواهم گشت. ایران چیزی نیست جز تک تک آدمهایش، فرهنگ ، سنت و مذهب و تاریخش، این ها هم هرگز عوض نخواهد شد یا لا اقل به عمر من قد نخواهد داد. این ها را ننوشتم که کسی را تشویق به رفتن و یا ماندن بکنم. همانطور که گفتم این  یک مسئله ی شخصی است. تنها توصیه ی من این است که بدانید برای چی از ایران خارج می شوید و دلایلتان را فراموش نکنید  در غیر این صورت به سرنوشت این دوستمان  دچار می شوید. برای شخص من دلیل خروج از ایران در یک کلمه خلاصه شد » کرامت انسان «. آیا زندگی در ایران هرگز این حس را به فرزندانش خواهد داد؟ امیدوارم. اگرچه در مقطع کنونی برگشتن به ایران ، شبیه رجوع کردن به زنی است که  پنج سال پیش طلاقش داده ای ، با فرض این که او در این پنج سال پیرتر، بد خلق تر و چاق تر شده، یک بار شوهر کرده و سه تا بچه هم دارد، کارش را از دست داده و سوزاک هم گرفته است. حالا خود دانید. هرکس دوست دارد رجوع کند بسم الله !