شبهای جمعه معمولا سر و کله شون پیدا می شد. اسم شب ابسلوت بود. وقتهایی که سر حال بودم براشون کتلت درست می کردم؛ دور و برم می پلکیدند و کتلت ها رو داغ داغ از توی ماهیتابه کش می رفتند. بعد سه تایی دخل ابسلوت رو می اوردیم و ولو می شدیم کف زمین و خوابمون می برد. ر. که دوست دختر گرفت مثلث ما ازتوازن خارج شد. شب اول چهار تایی عرق خوری کردیم ولی هر قدر اصرار کردم دخترک با ما نخوابید، خداحافظی کردند و رفتند. من موندم و حامد که شلوارش را کند و توی رختخواب پرید وگفت» بزار توی تختت بخوابم. فقط بغلت می کنم؛ همین.» بعد من رو بغل کرد، شاید هم من اون رو بغل کردم. بعضی آدمها ادم رو بغل می کنن؛ بعضی آدمها میان توی بغل آدم. فکر کنم اونی که روحش پیر تر و پیچیده تره اون یکی رو بغل می کند. بین من و حامد همیشه آخرش منم که حامد رو بغل می کنم . من عاشق مردهایی هستم که آدم رو بغل می کنند. آقای و. اینجوری بود. توی بغلش آروم می شدم و خوابم می برد. حامد می گوید آقای و. پفیوز است و هر وقت حرف آقای و. می شود گوشش را می گیرد و نمی خواهد چیز بیشتری بشنود و بعد از چند دقیقه خوابش می برد.خوابیدن با آدمها کار صمیمی تری از سکس است. شاید برای این که آدمها شب توی خواب ممکن است بگوزند ولی موقع سکس کمتر کسی این کار را می کند. وقتی آدمها با هم زیر یک لحاف می گوزند چیز ناگفته ای بین آنها شکل می گیرد .شاید برای همین چند وقتی است حامد به سرش زده که ازدواج کنیم ومن یک دختر ناز و کوچولو براش به دنیا بیارم. از دورنمای ده ساله ی این ازدواج و تصویر یک زن چهل و هشت ساله و شوهر چهل ساله حالم بد می شود. در ضمن دلم بچه نمی خواهد، چون زندگی چیز گهی است و همه اش گه است و نمیخوام این گه رو به کسی تقدیم کنم. روی گه تاکید می کنم و گافش را با غلظت و نفرت عجیبی تلفظ می کنم و تفم توی هوا می پاشد. حامد با صدای بلند می خندد ؛ کلا آدم خوش خلقی است. از همون آدمهای معمولی که ازدواج می کنند؛ بچه دار می شوند، خوب پول در می آورند، خوب می خورند و می خوابند و می گایند و آخرش هم می میرند.
***
امروز یک شنبه ی معمولی دیگر بود. وقتی بیدار شدم داشت نگام می کرد. گفت صبح که دمر خوابیده بودی هوس کردم بپرم روت و بکنمت؛ برام مهم نبود که حتی جیغ بکشی یا کتکم بزنی، تستسترون خونم از چشمم داشت می زد بیرون. دهن دره کنان لب تاپ را از زیر تخت بیرون کشیدم و روشن کردم. مثل گارسونی که منوی پیشنهادی سر آشپز را با بی تفاوتی می خواند می پرسم: دو به دو؟ مقعدی؟ گروهی؟ سه تایی؟ دو تا زن یک مرد؟ یا یک زن و دو مرد؟ گفت آخری. روی لینک کلیک کردم. یک دختر چینی نازک بین دو مرد نره خر سیاه ساندویچ شده بود و از پشت و جلو گاییده می شد. نمی فهمیدم که چرا باید دیدن چهار تا خایه را به دیدن چهار تا پستان ترجیح بدهد. نمی فهمیدم چطور می تونست در حضور یک نفر دیگر جق بزند اما به هر حال از این بهتر بود که خودش را سر صبح به من بمالد و به زور لختم کند و به التماس بیفتد که بگذار بکنمت و باز نه بشنود. دوستش داشتم اما نمی خواستمش..مدتهاست دیگه کسی را نمیخوام و چیزی نمی تواند مرا تحت تاثیر قرار دهد، حتی دیدن این زنک با آن سوراخ های گشاد شده در من هیچ حسی را ایجاد نمی کند. بلند شدم و رفتم از توی یخچال ظرف مارمالاد توت فرنگی را برداشتم و دوباره کنارش زیر لحاف خزیدم. دستش زیر لحاف حرکت می کرد و انگشت من توی ظرف مارمالاد می چرخید. یک کم از مارمالادم برداشت و به خودش مالید و خندید. با اخم گفتم: مراقب باش دختر بچه هات رو جایی نپاشی؛ دیروز شمد ها رو عوض کردم. لحاف رو زد کنار و من جوری که به یک کتری برقی در حال جوش اومدن نگاه می کنم نگاهش می کردم. مدتی بود که تصمیم گرفته بودم هیچ کس را توی خودم راه ندم و سر صبح جق زدن مردهای متفاوتی رو بی تفاوت نگاه کرده بودم و با میهمان نوازی لبخند زده بودم و دستمال تعارفشون کرده بودم .شاید حتی وقتش بود که از دوستان دخترم هم بخوام که جق زدنهایشان را مثل درد دلهاشون با من قسمت کنن، تازه جق زدن دخترها بریز و بپاش کمتری داشت.من می تونستم یک شاهد جق حرفه ای باشم. چیزی مثل شاهد ازدواج یا طلاق. حتی به سرم زده بود روی پلاک در بنویسم.» در این مکان خوابیدن؛ گوزیدن، خرناس کشیدن و جق زدن صبحگاهی آزاد است ؛ دخول در این مکان جایز نیست. خدمات پس از جق شامل لبخند و دستمال کاغذی می شود».
دستش تند تر و تند تر حرکت می کند و بعد از حرکت باز می ایستد. لبخند بزرگمنشانه ای زدم و قوطی دستمال کاغذی را سمتش گرفتم. دستمال را بر داشت و خودش را پاک کرد، با تاسف سرش را تکان داد و گفت: دخترک بیچاره، اسفنکترهاش نابود شد…. گفتم آره. بلند شد و کتری را پر کرد و ظرف ها را شست. لپ تاپ را برداشتم و ورد پرس را باز کردم. با خودم فکر کردم اگر نمی نوشتم حتی برای یک لحظه هم نمی تونستم این زندگی گه رو تحمل کنم. شیر آب را بست و پرسید شیر داریم؟ گفتم توی یخچال رو نگاه کن . در یخچال را باز کرد و شیر را برداشت ، گفت قهوه می خوری؟ گفتم آره. آفتاب وسط اطاق ولو شده بود. با خودم گفتم این متن رو همینجوری می گذارم توی وبلاگ. در یخچال را بست و پرسید شکر؟ گفتم آره. در کابینت رو بست و گفت : اگه همیشه می تونستیم اینجوری با هم زندگی کنیم خیلی خوب بود. زیر لب گفتم آره. گفت ولی تو نمیذاری… گفتم آره.
نسوان گفت:
گیتی گفت:
پس کف کردن به این میگن !! 🙂 …چه قشنگ بود هم ویدیو هم موزیک ….
هی فکر کردم چقدر آشناست بعد یادم اومد، این اقای فیلیپ گلس اهنگساز فیلم ساعتهاست…
این یادته ؟؟؟
to look life in the face
always to look life in the face and to know it for what it is
at last to know it
to love it for what it is, and then, to put it away
always the years between us
always the years
always the love
always the hours
نسوان گفت:
چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟
گیتی گفت:
گیتی گفت:
mountainsummit گفت:
ویول؟
از این خوشم اومد
زندگی چیز گهی است و همه اش گه است و نمیخوام این گه رو به کسی تقدیم کنم.
مرمري گفت:
منم اين قسمتش رو دوووووووس داشتم !
mountainsummit گفت:
اگر کسی می دونه زندگی چیزه گهی هست و یا اینکه زندگیش گه وظیفه اخلاقی حکم میکنه که کسی رو به این ضیافت دعوت نکنه به اجبار
یکی مثل تو گفت:
++
احسان گفت:
ظاهرا باز هم اولی هستم. …. هیچی … نظری ندارم …. فقط خوندم.
امضاء : کم شعور
کیوان گفت:
سلام احسان جان کم می آی اینورا؟
حق داشتی، نظر دادن راجع به این متن حتی از نوشتنش هم سخت تره.
احسان گفت:
درود بر تو کیوان عزیز،
من همیشه اینجام . فقط بفهمی نفهمی یه کوچولو تاخیر فاز دارم .همچین که میام آستین بالا بزنم یه موضوع جدید باز می شه و موضوع قبلی بیات می شه. یک ماه بحرانی هم پیش رو دارم که پیش لرزه هاش شروع شده. راجع به این متن هم …. نمی دونم … واقعا نمی دونم … شاید اگه زن بودم … اونجا بودم … حامد نامی هم بود … گرما بخش محفل بود … هم نوای اصوات (!) شبانه زیر لحاف بود …. خوش خلق بود … شاید رسم مهمان نوازی رو تمام می کردم … البته شاید …
ولی خب همه فرض ها باطلن . من زن نیستم … دوستی هم به نام حامد ندارم .
ولی من هم احتمالا باهاش ازدواج نمی کردم. شاید از این می ترسیدم که یه قسمتی از مغزش ( شاید هم همش )، بیشتر از دمر خوابیدن صبحگاهی فرمان می گیره تا هم آغوشی شبانه ! … شاید البته …
در مورد جلق هم….. من جلقام رو تو تنهایی زدم ولی ، احساس می کنم اگه روزی در حضور یه نفراینکار رو بکنم و اون یه نفر بعدش بهم یه لبخند بزنه اون هم از نوع «بزرگ منشانه » ، حتما و قطعا حالم خیلی خراب می شه … حتما …
امضاء : کم شعور
Tentuna گفت:
هيشكي خوشحال نيست هيششششششكي وقتشه دست از توليد مثل برداريم فكر كنم
نسوان گفت:
به نظر من حتی وقتشه که دست از گاییدن هم برداریم.
چون گاییدن در نهایت معطوف به هدف بقای نسل است.
حتی اگر این هم نباشد گاییدن حرکت پر خطری است و احساساتی از جنس تملک و یا عشق و یا نفرت را توی آدم بالا می آورد.
فقط جق زدن است که هیچ کدام از این عوارض جانبی را ندارد.
، نه ریسک بارداری، نه بیماری، نه نیاز به کاندوم؛ نه طلبکاری؛ نه احتیاج به در نظر گرفتن نیازهای طرف مقابل…
بدی ش اینه که آدمها بعد از جق زدن احساس تنهایی می کنند.
برای همین هم من در خودم رسالتی احساس می کنم که این حرکت مستحب و انفرادی را تبدیل به حرکتی اجتماعی بکنم و به عنوان بنیان گذار «جق دست جمعی» نام خودم رو توی تاریخ ثبت کنم..
بلی، بلی…
خرزهره گفت:
آدمها بعد جلق زدن نیست که احساس تنهایی می کنند بلکه در اثر تنهایی است که جلق می زنندمنتها بعدش تازه یادشون می اد.
پیشنهاد می کنم قانونی وضع کنید که هر کی باید واسه خودش جلق بزنه. اگر واسه همدیگه انجام بدید این قضیه دوباره این احساساتی از جنس تملک و …. بالا می اره.
نسوان گفت:
کاملا جق با شماست..
کیوان گفت:
این تعارف بود؟!
Tentuna گفت:
ميشه همه لزبين يا كي هم بشيم اينجوري هم تنها نيستيم هم توليد مثل نميكنيم من البته خيلي وقت قبل به اين نتيجه رسيده بودم حتي تحقيق هم كردم خانمها كه البته مشكل زيادي ندارن با اين موضوع اقايون هم وقتي ٣-٤ ماه محروم باشن فكر كنم با هم كه هيجي با بز و يابو هم فكر نميكنم مشكل داشته باشن هههههههه
liliyanii گفت:
واااای ی ی خدای من اینقدر با این پست خندیدم با این که دخترم از همین فاصله لبات و میبوسم
شهنام گفت:
«سر صبح جق زدن مردهای متفاوتی رو بی تفاوت نگاه کرده بودم و با میهمان نوازی لبخند زده بودم و دستمال تعارفشون کرده بودم «…
یعنی حالم بهم میخوره از «آدم»های شبیه تو… چه برسه به اینکه زن هم باشی… از این چس ناله های فلسفی و از این قیافه گرفتن های تهوع آور… گرچه اینقدر بدبختید که این قیافه گرفتن ها شده باورتون و بودن ملال آور و غیرقابل تحملتون… هرشب تو بغل یکی میخوابیدی خیلی بهتر از این تصویر غمباری بود که الان توصیف کردی… برو بمیر… حیف از حتی نیم نگاه که بخوان سر رو بگردونن و بندازن به تو… حیف از یک لحظه از زندگی، چیزی که تو فاقدشی
arman گفت:
+++++++++
... گفت:
این یارو شهنام مشکلش چیه؟!! چه کینه ای!! نکنه به شمام زیاد نه گفتن؟
vasat piaz گفت:
چه بی ادب !
آبی مبهم گفت:
اگر نمینوشتی مطمنم که مرده بودی. کلن بعضی ها اگر بعضی چیزهای زندگیشان را ننویسند خواهند مرد. نه اینکه بگیرند چالشان کنند٬ ولی میمرند و بین آدمها هی راه میروند و هی راه میروند و آدم را میترسانند.
افرا گفت:
این نوشته رو خوندم و تحت تاثیرش اینو نوشتم
صورت فلکی جبار نگاهمون می کرد ولی ما ازش خجالت نمی کشیدیم … جنگل مغازله ی همه حیوونای مقیمش رو دیده بود تا به حال ، آدمیزادو نمی دونم … دستم چپم زیر پیراهنش به گردش بود و چشمهاش ز بیقراری بسته شده بود … خسته شده بودم می خواستم ادامه ندم ولی نمی شد همین جوری توی نیمه راه ولش کنم … من نشسته بودم و او کمی مایل به پشت ، توی آغوشم یله بود و گاهی سرشو بالا می آورد و دنبال لب هام می گشت … سرمو بالا آوردم و سعی کردم توی آسمون و از لابلای شاخه ها درخت ها ، ستاره های جبار رو ببینم … دست راستم زوایای دیگری از تنشو می کاوید ، پیچ و تابش هرلحظه بیشتر می شد و من امید داشتم زودتر آروم بگیره … دلم می خواست امشب زودتر تموم می شد و صبح بر می گشتیم … دلم خیابون می خواست ، دلم کنج کافه پرسه رو می خواست که فنجونم رو بو کنم و چشمامو ببندم و به صدای زنانه مکرر همخوانان نامجو گوش کنم که مدام می گفتند » کاشکی … کاشکی … » دلم صفحه ی نگارش بلاگمو می خواست که توش بنویسم … کاش می شد یه شب آخریشو بنویسم و خلاص شم … لب هامو توی تاریکی پیدا کرد و بار دیگه درگیر خودش کرد … سعی کردم لذت ببرم اما نمی شد ، همه چی رو داشتم بازی می کردم ، بازیگر خوبی بودم … زندگی ملغمه یی از خواستن هاییه که بهش نمی رسی و شاید خودت از این نرسیدن بیشتر لذت می بری … ملودی لذتش که با دهان باز مونده اش نواخته می شد به اوج خودش می رسید و من احساس بدبختی می کردم ، شاید دیگه به من نیاز نداشت وباقی راهو خودش می تونست تنهایی بره … نقش من بیشتر از یک صندلی و وسیله یی احتمالی که می تونه توی خود ارضایی به درد بخوره نبود … جبار، نگاهم می کرد … توی نگاهش ملامتی نبود ، ریشخندی هم نبود ، اما سنگین وکشنده بود … تمام برگ های روی زمین دور ورمون به جنبش در اومده بودند و پاهاش در تقلایی بی اختیار همه رو زیر رو می کرد … حالم داشت بد می شد و حس کردم الانه روش بالا بیارم … نمی دونم آخر این نوشته چی باید بنویسم … دیگه هیچی نمی دونم … تصویر اون شب و اون هماغوشی نشسته بزرگ و بزرگتر میشه .. .بزرگتراز سحابی صورت فلکی جبار و به کل جهان تعمیم می گیره .. لذتی که ارضا شدنی نیست و منی که بی اراده دنبالش میرم و …
جبار کوچیک و کوچیک تر میشه اونقدر که می تونم با دست بگیرمش و یه جایی گوشه تنش قایمش کنم …
نسوان گفت:
تو همیشه از من مهربون تر بودی افرا…تو همیشه به آدمها کمک می کردی. حتی توی استمناکردن..
من به اندازه ی تو مهربون نیستم. من فقط نگاه می کنم؛ لبخند می زنم و دستمال کاغذی تعارف می کنم..
همین.
کیوان گفت:
معاشقه را
جامه بدر کردیم
و خجل ماندیم:
جز لباس
هیچ نمانده نبود …
72/10/3
mountainsummit گفت:
++++++++++
سامان گفت:
خدا رو شکر که بقیه ضعیفه ها مثل شما فکر نمیکنن والا اسپرم های مومنین به هرز میرفت و ارتش اسلام بی سرباز. 🙂
Sami گفت:
ویولتا ی نازنین ،
تویی که حتا همه ی اون به ظاهر بداخلاقی ها و نه گفتن هات هم یه جورایی قابل تحمل و دوست داشتنی میاد .. تازه اون ام برای محافظت از شخص خودت . یه چنین حس ای جز از پله عشق برنمیاد .. تا جایی که یادم میاد ، بارها و بارها اعتراف کردی که همه عمرت و در جستجوی تجربه عشق بودی .. انگار که فراموش کرده باشی که تو خودت بتنهایی میتونی خود عشق باشی
خیلی دوستت دارم . خیلی
مهرداد گفت:
این را جدی نوشتی؟ مطمئنی که متن را درست خواندی؟ یه چنین حس ای جز از پله عشق برنمیاد!! به قول رئیس جمهور اوه اوه!
کاظمی گفت:
باهات موافقم این زندگی که تو تعریف میکنی از گه هم یه چیزی اون ورتره!
FUK گفت:
خوش به حالت کاظمی.اینقدر نفهمی که به سادگی احساس خوشحالی و حتی خوشبختی می کنی و به خودت اجازه میدی دیگران را قضاوت کنی.واقعا خوش به حالت.یه زمانی فکر می کردم امثال تو که فکر می کنید زندگیتون گل و بلبله همچین توی گه غرق شدید که بنا بر اصل سازگاری دیگه احساسش نمی کنید.اما انگار نه تنها توی گه غرق شدی که گه در عمیق ترین لایه های وجودتم رخنه کرده و مغز و روحتم تبدیل به گه شده.گه فرآوری شده.امثال تو رو حتی نباید کرد.وگرنه خودم یه دست سفت می کردمت.می ترسم بترکی و گه فرآوری شدۀ وجودت بپاشه بیرون و همه جا را آلوده کنه.
شیما گفت:
+++++
گیتی گفت:
به به …به به …آقای فاک با شخصیت …گارد ویژه ی شومبول به دست !!
چه ادبیات فصیح و بلیغی ..چه بخار تستوسترونی در وبلاگ نسوان ….
جریان چیه تازگیا هر کی هر جا حس کنه لازمه شلوارشو می کشه پایین و دور اندرونی حالا ندو کی بدو؟؟
چه خبره اونوقت ؟؟….. دیدیم شما هم داری !!
به گه کشیدی اینجا رو رفت….
بی هویت گفت:
یعنی عاشقتم گیتی بد رقم !!!!
آدم ناراحت گفت:
@ بانو گیتی
اگر منظورتون، کامنت فکاهی من در پست قبلی خطاب به جناب اژدهای گرگ نما بود ، بنده همینجا شخصاً از شما و بقیه دوستان بخاطر بکار بردن لفظ بسیار زشت و زننده «شومبول» عذرخواهی میکنم.
کیوان گفت:
به «آدم ناراحت» عزیزم
ممنون از صراحت اولیه وشهامت بعدی!
گیتی گفت:
@ ناراحت
آدم جان ، راستش من یاد کامنت شما نبودم موقع نوشتن ، ولی احتمالا واژه ی شومبول از اونجا توی ذهنم مونده بوده ، اصولا هم فکر نمی کنم استفاده از واژه هایی مربوط به اندام های تناسلی یا هر بخش دیگه ای از بدن چیز ناخوشایندی است، بالاخره اونها هم وجود دارند مثل گوش و چشم و مغز !!!…حالا می خواد شومبول باشه ، می خواد زمبیل زیمبول باشه …
من از استفاده از ادبیات جنسی برای سرکوب ، رفتارهای جنسی برای اعمال خشونت به عنوان یک فاکتور برتری دهنده و سلطه گرانه وحشت دارم… بخصوص اینکه وقتی بعضی ها فکر می کنند اگر اینجوری صحبت کنند در واقع دهان طرف مقابل بسته میشه و لهش کردند و تمام !!….
همیشه هم با اینکه این احتمال رو میدادم که عین همون کلمات نثار خودم بشه سعی کردم باهاش مقابله کنم که عادی نشه و باب نشه…..همین !!
ضمنا ممنون از توجهت واز کامنتت…
میم گفت:
گیتی
+++++
نسوان گفت:
پسر جان؟
شما به من قول داده بودی که مودب باشی. یادت نیست؟
بعدش هم کاظمی عزیز که چیزی نگفت. گفت زندگی من گهه.
این رو که خودم هم گفتم
چیزی که کاظمی احتمالا متوجهش نیست اینه که به نظرمن زندگی در «ذات» چیز گهیه..
و من حتی برای یک لحظه حاضر نیستم زندگی گه خودم رو با زندگی کاظمی عوض کنم.
دلیلش هم اینه که کاظمی مدتیست که زندگی گه من رو داره می خونه
اما من حتی دلم نمی خواد یک ثانیه در مورد زندگی کاظمی بدونم؛ چه برسه که برم توی یک وبلاگ و بخونمش.
پس زندگی من در نهایت گهی درش کیفیتی هست که من با هزار سال زندگی کاظمی عوضش نمی کنم.
اما باز هم؛ به هر ترتیب.. چرا بی ادبی؟
مگه کاظمی تا حالا با ما از دایره ی ادب خارج شده؟
قارپوز گفت:
نسوان هم به پستت بلی بلی هم به این جوابت
کاظمی گفت:
@ نسوان
اشتباه میکنی. من وبلاگت رو نمیخونم که سر اززندگیت در بیارم. دلایل خودم رو دارم که لازم نیست برای تو توضیح بدم.
این رو خواستم اون اول بنویسم ولی حالا که تو گفتی می نویسم که من زندگی کردن مثل اون آدمهای معمولی رو و حتی معمولی تر از اون رو به زندگی کردن تو بهشتی که تو توش دست و پا میزنی بارها و بارها ترجیح میدم. و بر خلاف تو فکر میکنم که زندگی سراسر زیبایی و پر از عطر و ریحانه فقط عرضه میخواد که اون رو آدم بفهمه که البته از عهده هر کسی برنمیاد.
نسوان گفت:
کاظمی عزیز،
مسلما دلایل شما برای خواندن این وبلاگ محفوظ است.
حالا چرا عصبانی ؟
راستی الان ساعت دو صبحه.
من از عرق خوری شبانه برگشتم و خواب از سرم پریده. شما که زندگی معمولی دوست داری دیگه چرا؟
در مورد قسمت آخر نوشته ات هم موافقم.
درک زیبایی زندگی عرضه ای میخواد که من ندارم.
قبل از تشریف فرمایی شما برای سارا هم نوشتم، می تونید ببینید.
درود.
کاظمی گفت:
هر كسي يه جوري مست ميكنه و شب زنده داري يكي با عرق خوري و استمنا يكي هم با تار و حافظ و ذكر.
همایون گفت:
«زندگی سراسر زیبایی و پر از عطر و ریحانه فقط عرضه میخواد که اون رو آدم بفهمه که البته از عهده هر کسی برنمیاد.» آیا؟؟؟
یعنی حرفی مزخرفتر از این تو زندگیم نشنیدم… عین انشاهای چهارم دبستانیها… کجای این دنیا و این زندگی زیباست سرکار خانوم؟ یا شما معنای زیبایی رو نمیدونی یا روی این کره زمین زندگی نمیکنی و ساکن سیاره دیگری هستی یا ما زیادی ایده آلیست هستیم یا شما دیدن اینهمه نکبت و کثافت در دنیا برات عادیه یا چی…؟؟؟ وگرنه ما که هرچه نظر میکنیم در این دنیای نکبتی چیز زیبایی نمی بینیم…
همایون گفت:
بعد اونوقت این نوشته چرا امضاء نداره؟؟؟
نسوان گفت:
براوزر من این روزها بازی در می آورد.
فکر کنم درست شد. مرسی از تذکر.
کاظمی گفت:
@fuk
از کوزه همان تراود که در اوست. ادبیات فاخر حضرتتان در جای جای این وبلاگ نشان از آنچه درونتان را پر کرده دارد. بیش از این نیازی به معرفی نیست. جناب مبادی آداب قضاوت! نفهمیدی که من کسی را قضاوت نکردم و تنها حرف نویسنده را تایید کردم. تو به چه حقی من را قضاوت کردی؟!
FUK گفت:
@ کاظمی
نه خانم کاظمی عزیز.مغلطه نکن.تو قضاوت کردی.خودتم اینو می دونی.از حرف نسوان سوء استفاده نکن.تو به منظور تایید حرف نویسنده این کامنت را ننوشتی.تو نه تنها قضاوت کردی که مقایسه هم کردی.زندگی نویسنده را با زندگی خودت مقایسه کردی.تو اون کامنت را نوشتی تا طبق معمول در زیر-متنت بر «من خوبم و تو بدی» همیشگیت تاکید کنی.این دیدگاه اعصاب منو داغون می کنه.چون شما جماعت مطلق گرای مقایسه گر،دشمن مسلّم آزادی هستید.چیزی را که خودتون هستید «برترین و با ارزش ترین» می دونید و چیزی را که دیگران هستن با ارزش های خودتون مقایسه می کنید و به خودتون حق میدید بهش حمله کنید.
تو معتقدی تار و حافظ و ذکر از عرق خوری و استمنا ارزشمند تره.یا بهتره بگم اولی رو ارزشمند و دومی رو ضد ارزش یا بی ارزش می دونی.اما لازمه بدونی اینها هیچی نیستن جز یه مشت انتخاب.انتخابی که هر کسی می تونه برای شب زنده داری هاش داشته باشه.
تو و امثال تو باهوش نیستید اما به مرور زمان یاد گرفتید رفتار سخیف خودتون رو در لفافه ای از ادب و سفسطه بپیچید.شما بر حق نیستید.فقط زیادید.اینقدر زیادید که مثل یه بیماری مسری همه جا پخش شدید و این اکثریت بودن باعث میشه به خودتون حق بدید دیگران رو قضاوت کنید.اینقدر زیادید که حتی توی یه فضایی مثل اینجا که ادعا می کنید هواش مسمومه هم یه چندتاییتون پیدا میشه.هیچ کس هم هنوز نفهمیده دلیل تو و امثال تو برای اینجا بودن چیه.خودت که دلیلشو نمیگی.اگه هزار تا دلیلم دیگران بیارن ردش می کنی و می گی «دلایل خودم رو دارم که لازم نیست برای تو توضیح بدم».
از طرفی شما قوانین اخلاقی وضع می کنید تا دیگران را باهاش سرکوب کنید اما خودتون به هیچ کدومش پایبند نیستید.مدتهاست تو رو توی این وبلاگ می بینم.همیشه منتظر بودم یه روز خودت بفهمی حکم یه مگس رو اینجا داری.آدم هایی اینجا هستن که هرچند نمی خوان «از سر انگشت طبیعت بپری» ولی از اینکه دیدگاه سطحی و روش به شدت معمولی و حوصله سر بر زندگیت رو اینجا تبلیغ کنی هم مثل وز وز اون مگس آزرده میشن.
بله کاظمی.من تو رو قضاوت کردم.مدتیه که در مورد امثال تو این برخورد رو دارم.قضاوت می کنم و حکم هم صادر می کنم.در قالب همون جملۀ معروف «بیا یه دست سفت بکنمت» که مطمئنا بیشترین فراوانی را در کامنت های من داره.چرا؟چون بر اساس تجربه به این نتیجه رسیدم که بحث کردن منطقی با تو و امثال تو بی فایده تر از البرز به کلنگ بر کندن و محیط به کفچه پیمودنه.نسوان میگه تو همیشه مودب بودی.من معتقدم تو از امثال علی در پست قبل خطرناک تری.اون غدۀ چرکینیه که تکلیف آدم باهاش روشنه.اما تو بیماری موذی ای هستی که به راحتی کشف نمیشی.بماند که به تمام ابزار لازم برای مظلوم نمایی در مواقع لزوم هم مجهزی.
@گیتی
گفتید «جریان چیه تازگیا هر کی هر جا حس کنه لازمه شلوارشو می کشه پایین و دور اندرونی حالا ندو کی بدو؟؟» خواستم بگم تازگی نیست.خیلی وقته.بدو بدو هم نیست.در کمال آرامشه 🙂
و گفتید «من از استفاده از ادبیات جنسی برای سرکوب ، رفتارهای جنسی برای اعمال خشونت به عنوان یک فاکتور برتری دهنده و سلطه گرانه وحشت دارم» باهاتون موافقم و بابات سوء تفاهم ایجاد شده عذر می خوام.تا اونجایی که یادمه سعی کرده بودم از این ادبیات برای خانم ها استفاده نکنم چون به برتری جویی جنسی معتقد نیستم.قضیۀ آقایون متفاوته.چشم در برابر چشمه و شومبول در برابر شومبول p:
اما کاظمی دیگه خیلی رفته بود رو اعصابم
@نسوان
چشم.قولم یادم نرفته ولی انصافا یه وقتایی از دست آدم در میره 🙂
هرچند که زیادم بی ادبی نکردما.گفتم «گه» که کاظمی مودب هم گفته بود.»سفت کردن» هم یه جورایی امضای من شده دیگه.می مونه اونجا که به کاظمی گفتم نفهم.اونم به شخص کاظمی نگفتم.یعنی به کاظمی گفتم.اما به عنوان نمایندۀ آدم هایی با دیدگاه و طرز فکر اون… و البته بهش هم معتقدم.نمی فهمن خب 🙂
اما بازم چشم.دوباره قول میدم.
گیتی گفت:
@ FUK
اول که نیشت رو ببند لطفا… سریع زود تند هم اینکارو بکن !!
شما رو خوب یادمه اصولا حرف دیگه ای نداری و نداشتی جز همون امضای معروفت….
دوم اینکه به بقیه ی حرفات کار ندارم اما در مورد پاسخی که به من دادی باید بگم شرمنده عزیزم ، دعا کن من بمیرم ، یا یکی از اقوامم بمیره ، یا یک بلایی سرم بیاد که حوصله نداشته باشم بیام اینجا ، چون اگه عمری باشه و من هم اینجا باشم ، کاری باهات می کنم که مجبور بشی زیر نوشته های من هم امضا بزنی، بعد اونوقت تکلیف شومبول شما و امضای شما و پرچم افتخارت همونجا معلوم میشه !!
روشنه ؟؟
FUK گفت:
@گیتی
الان تو عصبانی هستی؟ 🙂
بابا بی انصاف در حق من ظلم شده.منو اشتباهی گرفتن خانم قاضی.من پاک پاکم.باور نمی کنید بفرستید آزمایش.من اونی که شما فکر می کنید نیستم به حضرتباس 🙂
ببین گیتی.اینکه با من مخالفت کنی یا نقدم کنی یا ردم کنی یا بهم فحش بدی یا هرچی…باعث نمیشه زیر نوشته هات امضا بزنم.چیزی که منو از کوره به در می کنه نشانه های حماقته.مخصوصا از نوع ارزشمدارانه اش.من اینقدر توی زندگیم با آدمای تک بعدی و متعصب و کندذهن و بی شعور بحث کردم که دیگه خسته شدم.البته من مشکلی با این آدما ندارم.به شرطی که اونا هم با من کاری نداشته باشن و نخوان منو به راه راست هدایت کنن.فقط در این صورته که منم اونا رو به چیز راست هدایت می کنم.من با خیلی از این آدما همزیستی مسالمت آمیز دارم.حتی دوستشون دارم و باهاشون وقت می گذرونم و لذت می برم.ولی اینایی که نزدیک منن می دونن نباید توی یه عرصه هایی پا بذارن.می دونن نباید سعی کنن تصورات و توهماتشون رو به عنوان ارزش ها و اصول به من حقنه کنن.می دونن در این صورت پاچه شونو می گیرم.به مرور زمان قلق همو به دست آوردیم.
شاید با تو مخالف باشم یا بحث کنم اما فکر نمی کنم هیچوقت زیر نوشته هات امضا بزنم.تا اونجایی که از نوشته هات یادم میاد تو از اون دسته آدم ها نیستی.خیلیا هستن که اینجا نقد می کنن یا نظر مخالف دارن اما روش ابراز عقیده شون مشخص می کنه که چی توی وجودشون می گذره و کجاها می چرخن.معلومه عقایدشون حاصل تفکر یا جست و جوشونه، نه حاصل تعصبشون.تو فکر می کنی من «گارد ویژۀ شومبول به دست» هستم و «چو پرده دار به شمشیر می زنم همه را».ولی انصافا نمی زنم همه را.منم اهل گفتمانم.فقط بیش از حد خسته ام از بحث کردن با آدمای متعصبی که بر اون چیزی که هستن اصرار دارن و تمایلی به شنیدن هم ندارن.چه برسه به تغییر.و جالب اینه که به شدت اصرار به هدایت دیگران به «بزرو طوع و خاکساری» خودشون دارن.از طرفی خیلی زود این آدما رو تشخیص میدم و شاخکام می جنبه.همین.
نسوان گفت:
ببین..
بزار من بهت بگم من چجوری این موضوع رو می بینم.
من اینجا چیزهایی می نویسم که بقول تو گفتنی های اون اقلیتی است که هیچ وقت حرفهاشون شنیده نشده. حرفهای من شاید درست نباشه اما لا اقل از روی کنکاش من برای درک مفهوم زندگی میاد و از روی نوشته ی متعصبانه ی هیچ کس دیگری نیست. پس بدیهیه که تو، گیتی ؛ کیوان ، افرا و … نگاه من رو بپسندید.
اما هیچ وقت از خودت پرسیدی که چرا کاظمی من رو می خونه؟
آیا واقعا تمایلی به شنیدن نداره؟ پس چرا اینجاست؟
چرا کاظمی دو صبح، بعد از حافظ و تار اینجا سر می زنه؟ یعنی وبلاگ نسوان رو میزاره کنار اون همه معنویت عالی؟
به نظرت نمیاد کاظمی تنهاست؟ از وضعیتش خسته است؟ به نظرت نمیاد کاظمی زیر این نقاب؛ زیر اون چادر ، زیر اون تعصب شروع کرده به شک کردن؟
و هر چه بیشتر شک می کند بیشتر نقابش را محکم می کند؟ و از من عصبانی تر می شود؟
همه ی ما مثل هم نیستیم. درست. …
اما کاظمی مضر نیست، حتی اگر مثل همه ی بقیه باشه.. چون حرفش را می زند؛ حتی اگر من با اون حرف موافق نباشم( و مگه ما اینجا نیستیم که حرفمون رو بزنیم؟).
بین خودمون باشه، کاظمی حتی انقدر دلسوزی دارد که به من غذای حاضری معرفی کند تا مجبور نباشم همیشه تن ماهی یا کنسرو ماهی تن بخورم.
به نظر من کاظمی من رو دوست داره ، حتی اگر خودش ندونه و یا نخواد.
همون طور که من دوستش دارم.
او البته دلیلی نداره که دلیل خواندن وبلاگ من را برای من توضیح بده. اما خوبه که به خودش یک بار هم که شده توضیح بده که چرا اینجا میاد…
شاید زندگی برای کاظمی هم این روزها انقدرها بوی عطر و گلاب نمی ده
شاید کاظمی هم مثل من و تو از یک چیزی خسته است.
کاظمی گفت:
@fuk
تو میتونی بشینی تا ابد اینجا مهمل ببافی و تراوشات و قضاوتهای ذهن غیر معمولیت! رو خورد ملت بدی ولی باور کنی یا نکنی من اول جواب کامنت تو رو نوشتم بعد کامنت نسوان رو خوندم و دقیقا همون چیزی رو نوشتم که فکر میکردم. مثلا فکر میکنی از تهدید تو ترسیدم که نیاز به مظلوم نمایی داشته باشم! قضاوت نکردن آدمها برای من یه اصله. جزو اعتقادات منه. نمیگم همیشه میتونم این کار رو انجام بدم ولی سعی ام بر اینه. قبلا هم گفتم همیشه فکر میکنم که شاید من هم اگر جای اون بودم و هیمن شرایط رو داشتم همین کارها رو انجام میدادم والبته مسلمه که روش خودم رو به روش امثال نسوان برای زندگی ترجیح میدم.
در ضمن این فقط امثال من نیستیم که مورد قضاوتهای منصفانه حضرتعالی قرار میگیریم. تو بارها این امضای گهربارت رو برای آدمهای مختلف استفاده کردی و به قول خودت هم قضاوت کردی و هم حکم رو اجرا کردی پس بهتره دهنت رو ببندی و به جای کشف کردن من و درس قضاوت نکردن دادن یه سری به خودت بزنی.
به هر حال بخوای نخوای من هستم. خوشبختانه بود و نبودم هم دست امثال تو نیست. اینجا هم فیلتر بشم بازم
هستم به قول خودت امثال آدمایی مثل من زیادند. پس بهتره یه فکری به حال خودت بکنی!
آباریکلا پسر خوب یه کم هم از اون زندگی غیر سطحی، به شدت غیر معمولی و حوصله سر نبر زندگیت بگو مستفیض بشیم!
همایون گفت:
یعنی دو سه سالی هست اینجا میام و میرم… امروز به این نتیجه رسیدم که رفتن و آمدنم بیهوده نبوده و وقتم رو تباه نکردم… دوست عزیزمون (اف یو کی) عصاره تمامی طرز تلقی و برداشت من از زندگی و هویت آدمهای الکی خوش مثلا اخلاقمدار و حق به جانب رو در یک پاراگراف بی کم و کاست آورد… یعنی روحم شاد شد با خوندن این کامنت… گیتی جان شما هم الکی دور ورندار و تهدید نکن… یعنی چی اگر من اینجا باشم بلا سرت میارم و فلان…؟؟؟ آزادی بیانه عزیزم… تازه حرف بسیار پرمحتوا و پرمغزی زده… عوض اینکه تشویق بشه، تهدیدش هم میکنین؟ کی تاحالا تونسته بود زیرو بم زندگی این دسته آدمها رو انقدر قشنگ و سلیس و جامع و کامل در چند جمله توضیح بده؟؟؟ هان؟؟؟
همایون گفت:
من امروز عاشقت شدم FUK
گیتی گفت:
@FUK
معیار شاخک شما نیست …تخریب شخصی با هیچ معیار و میزانی قابل توجیه نیست..
تمام ادم های متعصب معیارشون همینه….نیست ؟؟
همه ی اونایی که میومدن اینجا به خیلی ها فحش نمی دادن معیارشون همین بود…شما نظرت اینه که حماقت اینه اونا هم همینطور…..فرقتون چیه ؟؟؟
شما عقیده ی اون آدم رو می تونی با حرفهات نابود کنی ،اگه خیلی افراطی باشی ( مثل خود من در مورد مذهب مثلا ) حتی می تونی دری وری هم بار اون نوع نگاه بکنی، یا اون نوع عقیده … ، اما خود اون آدم رو خیر…شخص رو خیر…اجازه نداری…نه انسانی ، نه قانونی ، نه منطقی…
ما اصولا همگیمون موجودات پرگره و پرعقده ای هستیم و در عین آزادیخواهی و ادعای روشنفکری ، ته دلمون خنک میشه ، پس اوکی، ما هم چشممون رو هم می گذاریم و یک فرق بزرگ می گذاریم بین شما و اونایی که میومدن اینجا مزخرف می گفتن و میگن به آدما…اونهم خودی بودن و غیرخودی بودن است، به زعم خودمون البته……نه …من مخالفم….
با اون کامنتی که برای کاظمی نوشتی به نظر من دیگه شورش دراومد…آره من اونموقع عصبانی بودم ، اما الان نیستم…با اینحال بهت میگم زیر نوشته ی من امضا هم نزنی….من حق یک رای دارم اینجا ، با شیوه ی تو مخالفم و از فردا شات گان رو هم با خودم میارم….
@ همایون….
من کلا اهل دور برداشتن هستم همایون ، شما خیلی خودت رو درگیر دور برداشتن من نکن….
تو دوست داری آزادی بیان رو با فحش مثلا ناموسی به شخص ایرانیزه کنی انتخاب خودته ، ولی وجود خارجی نداره !! شروع این قصه از یک جای دیگه بود، آدمای عجیبی هستیم نه ؟؟
اول می کشیم بعد فلسفه ی هنر کشتن رو سر میگیریم و حالا نباف کی بباف…
همایون گفت:
سرکار خانم گیتی:
شما به اف یو کی میگی: شما نظرت اینه که حماقت اینه اونا هم همینطور…..فرقتون چیه ؟
اینجوری بنظرم میاد که وقتی کسی برمیگرده میگه خب این «سلیقه ی منه» یا «اعتقاد منه» یا «باور منه» و اصلا همه اینها یه امر نسبیه، فقط داره از زیر قبول ِ چیزی در میره … چون بخودش زحمت نداده – و نمی خواد هم بده – که از چیز بهتری یا چیزی سوای زندگی و روش خودش سر دربیاره و تنبلی یا ترسش باعث میشه که به قبولِ اون چیزی که هست رضایت بده، با دو تا کلمه ی نسبی و اعتقاد می خواد همه چیز رو ماست مالی کنه ولی من میخوام بگم اشکالی نداره کسی بیاد بگه من از روش زندگی ویولتا/ امثال ویولتا سر در نمیارم، اما اگه کسی بگه زندگی گهی داری (و با زرنگی برگرده بگه خودش گفته و منم فقط تایید کردم) چیز مسخره ای گفته که در موردش هیچ اطلاعاتی نداره. به یک دلیل واضح: ویولتا/ امثال ویولتا این سبک زندگی رو (سبک خانوم کاظمی رو) زندگی کردن، تجربه کردن… و ازش گذشتن، توش گیر نکردن… رد شدن… پس میتونن در موردش حرف بزنن. اما امثال خانم کاظمی، ویولتا بودن رو تجربه نکردن. هیچ تصوری ازش ندارن… یه تصور انتزاعی… یه چیزی که داره یه جای دیگه اتفاق میفته… میتونن در موردش نظر بدن؟ قضاوت کنن؟ بهش بگن زندگی گُه؟ (اینکه میگم ویولتا، منظورم این سبک زندگیه… نه صرفا شخص ویولتا!) این بحث یه امر نسبی نیست، مختصات داره، المان داره، پارامترای خودشو داره … مگه میشه؟ همه مون می دونیم که نمیشه…
در مورد «ایرانیزه کردن» و «وجود خارجی» هم درست متوجه نشدم چی میخوای بگی، اما فکر کنم بد نیست یه سری به کاربرد واژه F.U.C….K در زبان انگلیسی بزنی تا متوجه بشی فحش خواهر مادر و ناموسی (به قول شما!) وجود خارجی دارد و ایرانیزه هم نیست اتفاقا..
همایون گفت:
مثلا در جواب کسیکه حرف مزخرف و بیربطی میزنه میگن:
What the f… are you talking about?
این همون فحش ناموسی به قول شماست که در جواب مزخرف میگن و وجود خارجی هم نداره!
گیتی گفت:
وای همایون….حداقل بخون طرف چی نوشته بعد جواب بده…
نمی خوای هم نه بخون نه جواب بده….. مجبوری مگه ؟؟… کلا خارج میزنی
همایون گفت:
@ گیتی:
چه بی ادب… من در جواب نوشته شما اینو گفتم نه اون! (حالا اون کیه؟ الله اعلم… کاظمی؟ اف یو کی؟ نسوان؟؟؟؟) خیلی هم خودتو جدی نگیر… معیار داخل و خارج چیه؟ تو میدونی؟
کاظمی گفت:
@ نسوان
واقعا اینایی که گفتی آخر استدلال بود. ببین من یه وقتایی که شب زنده داری میکنم وسطش دستشویی هم میرم، گاهی هم چای میخورم، یه وقتایی هم که پسرم تب داشته باشه یه سری هم به اون میزنم یه وقتایی هم میام یه سری توی نت می چرخم. حالا معنیش اینه که همه اینا میاند کنار هم؟!
منم تنهام منتها نه از اون نوعی که تو هستی! یا لااقل از اون نوعی که من از نوشته هات فهمیدم. خدا رو شکر عزیزی در بر دارم که جوابگوی خیلی از نیازهای عاطفی و روحی و جسمی و… من هست. اومدن اینجا هم دلایل مختلفی داره. یکیش رو قبلا گفتم آشنا شدن با آدمهایی که مثل من نیستند برام جالبه. یکی دیگه از دلایلش هم اینه که شماها تمرین کنید بتونید مثل منی رو تحمل کنید والبته دلایل دیگه ایی هم داره.
من خیلی از وبلاگهای دیگه رو هم می خونم که حتی با هم هیچ سنخیتی ندارند. چرا فکر میکنی من گم شده ام رو تو وبلاگ تو پیدا کردم؟! برخلاف تصور تو خوندن اینجا و جاهای دیگه ایی مثل اینجا نه تنها شکهای من رو زیاد نکرده بلکه خیلی از شکهای من رو به یقین تبدیل کرده که از این لحاظ ازت ممنونم 🙂
من از تو عصبانی نیستم ویولتا. یعنی بعید می دونم که بتونی من رو عصبانی کنی! خیلی خودت رو جدی میگیری! ولی این روزا حالم خوش نیست و اصلا هم ربطی به تو و بلاگت نداره. اگه تو نگران تهیه داروی شیمی درمانی مادرت هستی من 2 سال بود که درگیر سرطان خون برادرزاده 14 ساله ام بودم و 3 ماهه که اون رو از دست دادم! ولی اومدن اینجا دردی رو از این لحاظ برای من درمان نمی کنه. یعنی تو رابطه ایی میبینی بین خوندن جلق زدن حامد و تسکین درد از دست دادن عزیز! اگه هم میبینی در مورد من صدق نمیکنه.
نکته آخر هم اینکه این یکی رو درست فهمیدی، من دوسِت دارم. راستش سعی میکنم خوبیهای همه آدمها رو (از نظر خودم) دوست داشته باشم و بدیهاشون رو (باز هم از دید خودم) ببینم، تا جایی که میتونم علتهاش رو بفهمم و سعی کنم گرفتارش نشم. به همین سادگی. و البته این هم دلایلی دارد که بماند.
نسوان گفت:
کاظمی ؛ من نگفتم تو گم شده ات رو اینجا پیدا کردی. چطور می تونی اینجا پیداش کرده باشی؟ من خودم گم شدم.
به هر حال ولی یه چیزی گم کردی.. وگرنه اینجا نبودی!
من تا حالا هیچ عارفی ندیدم که توی نت بچرخه و وبلاگ بخونه.
در مورد برادر زاده ات صمیمانه تسلیت میگم. می دونم که به ظاهر هیچ ربطی نداره؛ اما نوشته ی من هم در مورد جلق زدن حامد نبود. در مورد حال خراب خودم بود.
نوشته های من هیچ وقت اونچیزی که تو لایه ی بیرونی ش به نظر میاد نیست.
آدمهایی که من رو دوست دارن این رو می بینن. تو هم علی القاعده می بینی وگرنه برای توصیف جق زدن حامداینجا نبودی.
حالا به هر دلیلی اینجا هستی..
سر جدت فکر نکن که رسالتی داری که کاری کنی که به ما یاد بدی که امثال تو رو تحمل کنیم خواهر من
ما بیش از سی ساله که مشق این کار رو کردیم!
چرا فکر می کنی به تمرین بیشتری نیاز داریم؟
فکر می کنی امثال تو کم توی زندگی ما حضور داشته و دارید که یک نمونه اش هم توی این وبلاگ لازم باشه؟
خواهر من؛
من مملکتم؛ زندگیم، خانواده ام .. همه چیزم رو بخاطر اون طرز تفکر از دست دادم.
اینجا دارم از سرگردونی خودم می نویسم. با لبخند درش رو به روی تو هم باز می گذارم و دست دوستی م رو به سمتت دراز می کنم.
دست من رو گاز نگیر.
و هیچ وقت یادت نره که من اگر تو رو اینجا حذف نکردم برای این نبود که نمی تونستم.
برای این بود که نخواستم.
بیای به من فحش هم بدی حذفت نمی کنم.
تا پای جونم هم وای میستم که بهت توهین نشه.
میم گفت:
نسوان عزیز ،من خیلی موافق نیستم که تو این وبلاگ یاد گرفته باشیم ، همدیگه رو تحمل کنیم . خیلی اوقات توهین های وحشتناکی اتفاق میفته . مثلا همین خانم کاظمی رو چه جوری و کی تحمل کرده ؟ بارها دیدم که حتی اگر بهش توهین نشده ، نظرات و شخصیتش مضحکه و ریشخند شده .مثلا حتی همین چیزهایی که الان در حمایت ازآزدی بیان و تحمل امثال کاظمی نوشتی ، تلخ بود چون توام با یک بزرگ منشی و بخشندگی بود. در ضمن من طرز تفکر مشابهی بین خانوم کاظمی و طرز فکر حاکم بر ایرن نمی بینم.
نسوان گفت:
من نمی فهمم چی میگی میم عزیز.
من بعضی از آدمها رو اصلا نمی فهمم. تو هم جزو همون هایی.
بگذار پای بی شعوری من.
به هر حال ملاک ریشخند شدن آدمها نیست.
من هم اینجا بارها ریشخند شدم اگر مزخرف گفتم
مهم اینه که همه بتونیم حرفمون رو بزنیم
مسلما از من انتظار نداری که کاری کنم که اگر کسی اومد گفت دلفین ها شاخ دارن کاری کنم که ریشخند نشه.
چون این در حد توان من نیست.
میم گفت:
نمی دونم چرا من رو نمی فهمی . من خیلی حضور ندارم توی این وبلاگ ، شاید به خاطر همینه . ولی من تورو – نه کامل- ولی نسبتا خوب میفهمم . شاید هم فکر میکنم میفهمم . درباره اینکه دلفین ها شاخ دارند ، بله حق با تو هست . چون از نظر علمی کاملا مشخصه که دلفین ها شاخ ندارند . علوم تجربی قطعیت دارند ، پس به راحتی مشخص میشه که چی درسته و چی غلط . اما مسایل مرتبط با اخلاق ، با احساس با اعتقاد ، و در کل مسایل مرتبط به وجود آدمها ، قابلیت درست یا غلط بودن ندارند . پسند و نگرش آدمها به زندگی رو نمیشه ، مثل شاخ نداشتن دلفینها ، با دوتا چشم دید و با علم تجربی سنجید.به خاطر همینه که هیچ کس نمی تونه ثابت کنه بوس و بغل شبانه خوبه یا ذکرو فال حافظ !
رهاورد گفت:
@ FUK
+++++
جمله به جمله این نوشتت واقعیا ت تلخی بود که همه ما با هاش آشنائیم. قشری که طرز رفتارشون همه ما رو تبدیل به متهمان همیشگی کرده.
همایون گفت:
ها… حرفم نصفه موند… فرض کن من مجبورم بیام جواب بدم… خارج می زنم و چرند هم می نویسم… بدون اینکه بخونم… تو چی؟ تو مجبوری جواب هر خارج زن چرندنویسی رو بدی؟؟؟
آدم ناراحت گفت:
@ گیتی و فاک و سایر دوستان
یه مقاله جالب اینجا نوشته شده ، پیشنهاد میکنم بخونیدش:
divanesara2.blogspot.co.uk/2012/10/blog-post_13.html
FUK گفت:
@آدم ناراحت
الان لینکت رو دیدم آدم جان
خیلی خوب بود.دستت درد نکنه
رهاورد گفت:
@ کاظمی
آره فقط نویسنده رو تایید کردی . اما از بالا نگاه کردی و با یک کنایه زشت حرفت رو زدی.
ما کی می خوایم یاد بگیریم با کنایه با هم حرف نزنیم. این جمله ای که تو به ویول گفتی خیلی زننده هست یعنی واقعا درک نمی کنی؟!
jooje گفت:
++++++
FUK گفت:
@همایون
دم شما گرم
با کامنتات حال کردم.مخصوصا اون قسمت «زندگی کردن، تجربه کردن و ازش گذشتن»
@گیتی
اتفاقا معیار شاخک منه.خرجش کردم تا کاراییش ارتقا پیدا کرده.الکی که نیست 🙂
پیشنهاد می کنم کامنت همایون رو با دقت بیشتری بخونی.شاید یه چیزایی دستگیرت شد
@شیما و رهاورد و جوجه
ممنون
@ویولتا
اینکه طرز فکرت،روش زندگیت،لحنت،قلمت،قصه و غصه هات،دردت و کلا همه چیزت درک نشه را شاید بشه یه جوری زیرسیبیلی رد کرد و پذیرفت که طبیعیه.اما وقتی بزرگواریت در برخورد با آدم ها هم درک نمیشه (حتی توسط همون آدمی که باهاش بزرگوارانه برخورد کردی) من یکی دردم میاد.
@کاظمی
هیچی.ولش کن.راحت باش
میگن یه روز یه نفر دراز کشیده بود لب جوب و دهنشو کرده بود تو آب و داشت آب می خورد.بهش گفتن اینجوری آب نخور،عقلت کم میشه.سرشو بلند کرد گفت عقل چیه؟گفتن هیچی،راحت باش،آبتو بخور.
گیتی گفت:
@ FUK
نه جانم … اینجوری نیست…معیار شاخک تو نیست !!
FUK گفت:
@گیتی
هست.ناراحتی برو کلونتری :)))
گیتی گفت:
نه ناراحت نیستم…اتفاقا مایه ی تفریح من شدی….
حالا هی بگو هست …خوشحال باش برای خودت هویجوری الکی …ما که بخیل نیستیم !!
مهرداد گفت:
چیزی که من از نوشته این بانوی ارجمند متوجه شدم این است که ایشان به دلیل شاید پاره ای مشکلات روحی از تحقیر جنسی طرف مقابل خود لذت می برند، و کسانی که شب ها در کنار ایشان می خوابند در حالی که امکان برقراری هیچ گونه رابطه احساسی و جسمی با ایشان را ندارند و صبح هم با فیلم پورنوی پخش شده توسط خانم جلوی ایشان جلق می زنند، مردانی هستند که یا از لحاظ روحی تمایل به تحقیر شدن دارند، یا دچار ناتوانی یا کمبود اعتماد به نفس برای جلب توجه دختران و زنان. آین مردان به راحتی آلت دست طرف مقابل قرار می گیرند.
البته زنانی نیز که از تحقیر جنسی و روحی مردان لذت می برند، خود نیز دارای عدم تعادل روانی هستند که به همان دلیل زندگی را گهی می بینند.
این جمله هم بسیار فلسفی است: دوستش داشتم اما نمی خواستمش!
mich گفت:
عاشق نوشته هاتم……..
یک رهگذر گفت:
تنها کلماتی که به ذهنم رسید
حال خراب
افسردگی
ملول بودن !
mosaafer464 گفت:
با خودم فکر کردم اگر نمی نوشتم حتی برای یک لحظه هم نمی تونستم این زندگی گه رو تحمل کنم.
++++
آتئیست گفت:
سالهاست به این نتیجه رسیدم اگر توی این دنیا بشه صفت خدایی رو به چیزی نسبت داد بهترین گزینه ژنها هستند
این رو بخونید:
این جمله رو ببینید:
ما برای این در دنیا نیستیم که خوشبخت باشیم، ما در این دنیا هستیم که تولید مثل کنیم .
واقعا غیر از اینه ؟ شاید به همین دلیل باشه که میبینیم یه زن و شوهر با ۶ تا بچه شون سوار یه موتور درب و داغون و خوشحال و خندون دارن میرن پیکنیک و در چهره شون کاملا میشه احساس رضایت رو دید در حالی که برعکس یه آدم مجرد که زندگی خیلی بهتری داره ولی زیر بار جبر ژنهاش نرفته زندگی رو گه میبینه ؟! نمیدونم ولی منم این زندگی گهی رو به اون خوشبختی ترجیح میدم
کیوان گفت:
آتئیست عزیز
مقاله جالبی بود. راجع به دکتر هلن فیشر و آثارش جست و جو کردم. انگار یک کتابش بنام «چرا عاشق میشویم؟» توسط انتشارات «نوید شیراز» و به ترجمه «آیدا ابونصر» به فارسی در آمده. شما آثار دیگری از ایشان به فارسی را میشناسید؟
آتئیست گفت:
کیوان عزیز متاسفانه من چیزی سراغ ندارم و در واقع همین که شما معرفی کردی رو هم نمیدونستم حالا حتما پیداش میکنم باید جالب باشه ممنون
ضمنن اگر شما همون کیوان وبلاگ خرس هستید در جواب کامنتتون به من یه کامنت براتون گذاشتم اگر دوست داشتید بخونید 🙂
کیوان گفت:
به آتئیست!
ششششش! اگه ویولتا بشنوه «خون به پا میشود»! اولین بار آیدی «کیوان» را در این وبلاگ ایجاد کردم. قبلا حروف اختصاری میگذاشتم. بنابر این من کیوان همین وبلاگ هستم! گاهی برای خرس یه دونه کامنت میذارم!
چشم، مرسی میرم جوابتو میخونم!
شاهین گفت:
آه بروتوس ، تو هم ؟!!!!!!
:))
نسوان گفت:
کیوان؛
باز شیطونی کردی؟
آخه من با تو چی کار کنم مرد؟
چرا حرمت این خونه رو نگه نمیداری؟ چقدر چادرم رو ببندم کمرم و از این در و اون در جمعت کنم..
آخ.. آخ…
کیوان گفت:
خوب شد پیداتون کردم! هم ویولتا و هم شاهین، البته داشتم دنبال گیتی اسکرول میکردم، چون در این زمینه با من اشتراک نظر داره. حالا که دیگر تشتم از بام افتاد! به پست آخر «آبی مبهم» یه سری بزنید. یک نفر مجهول الهویه (؟!) بنام «جیمی یساری» کاری کرده کارستان!
نسوان گفت:
مرسی کیوان
برای من که فرصت مغتمی بود برای درک اینکه در یک جامعه ی مردسالار
یک آدم ثابت
پاسخش به عاشقانه ی یک مرد چه شاعرانه می شود
و همان آدم ثابت
پاسخش به همه ی زحمت ما در همه ی این سه سال
فحش بود و پرخاشگری و به زور وارد شدن و هتک حرمت و اغتشاش و برچسب زدن و بد اخلاقی
بله
و همین آدمی که این عاشقانه را می خواند؛ در له کردن ما درنگی نکرد با همه نفرتش.
چون لابد ما زن بودیم.
و من هیچ حسی ندارم جز مقادیر زیادی استفراغ.
و استفراغ
و استفراغ
به آن فرهنگ گه پرور کثافتی که لطیف ترین مردانش چنین رذیلانه با تو تا می کنند اگر بفهمند که زن هستی.
تا بعد در وصف گیسوانت عاشقانه ای را زمزمه کنند
آبی مبهم گفت:
نسوان من جایی نگفتم که زنم یا مردم. گفتم؟ پس این حمله بی دلیل؟
نسوان گفت:
با شما نبودم عزیز جان.
کیوان گفت:
آبی مبهم عزیز سوء تفاهم نشود، ویولتا اصلا با شما نبود با میهمانت بود!
گیتی گفت:
@ کیوان
کیوان جان من اسکرول کردم و دیدیمتون…ببخشید دیروز یک کمی حواسم پرت حرفهای دیگه بود خیلی از کامنت ها رو از دست دادم ..
شیوه ی نگارش آبی مبهم برام خیلی جالبه و خوندنش رو خیلی دوست دارم، گرچه توی وبلگش نمی خونم معمولا همینجا می خونمش، اصولا تنها وبلاگی که میام همینجاست…وقت تنگه و اینجا بهم ارامش میده…البته میداد، الان که درگیرم !! 🙂
اما اون صدا به نظر من به اون متن نمیاد…واقعا نمیاد، به نظر من متن رو داون کرده…عجیبه ، اما به نظر من حس واقعی نیست و واژه ها رو خراشیده…البته این نظر من و حس من بود….
ضمنا حرف ویولتا رو هم کاملا تایید می کنم….
نه به خاطر همه ی اون اتفاقاتی که قبلا افتاده ، نه…من به حال آدمها نگاه می کنم و فکر می کنم آدم ها لابیرنتی بی انتها هستند…
چون چند وقت پیش که خودش لینک پستی در وبلاگش رو گذاشته بود ، اونجا پستی دیدم به نام » آوریل سیاه «….و بعد از خوندنش دقیقا حسم استفراغ بود….نه کم و نه بیش…
کیوان گفت:
گیتی بانو
از کلمه به کلمهای که اینجا مینویسی میآموزم. میآموزم و لذت میبرم. اگر در آن بحث (درگیری) مداخله نکردم، اولا چون شما هیچ نیازی به مداخله کسی نداشتی و ثانیا آنقدر شخصِ هدف (منظورم مشاجره مربوط به خانم کاظمی نیست) در این چند ماهه روی اعصابم رفته بود، لذت شریرانهای میبردم که همینجا اعتراف میکنم! خودم قبلا چند بار جوابهای تندی (البته هجو بود نه فحش) تهیه کرهبودم ولی از ارسالشان منصرف شدم، که حالا خوشحالم. و البته، ثالثا چند مدتی به قول دوست عزیز گردو، نقش مبصر را بازی کردم که خوب از پسش بر نیامدم! نقشی که برازنده من نبود ولی برای شما کوچک است.
حالا که خوب فکر کردم یادم آمد اصلا با این شخصی که مدعی است بدلیل تازه وارد بودنش تحویلش نمیگیرند (و نمیداند من خود یک تازه واردم) ارتباط محترمانهای برقرار کردهبودم که ناگهان به یکی از بانوان کامنت گذار توهین کرد و من از او در کمال ادب و احترام انتقاد کردم و داستان از همینجا شروع شد که من تا همین پست پیش ندیده گرفتم. جالب اینجاست که اصلا نیازی به یار کشی و باند بازی نبود. کامنت گذار مورد بحث با اسائه ادب و پریدن وسط حرفهای دیگران چنان شهرتی برای خود فراهم کرد که اصلا نیاز به هرگونه عکسالعملی را از من سلب کرد. در مورد بحثی که با خانم کاظمی پیش آمد نظرم را در پایین نوشتهام که انگار دو سه مرتبه هم تکرار شده!
در مورد انتقادتان به کیفیت کار صوتی فوقالذکر در مقایسه با اصل اثر، البته صحیح است اما به عنوان یک کار آماتوری ذوق و حالی را میطلبد که مرا به شوق آورد. و گمان میکردم شما و ویولتا را نیز تحت تاثیر قرار دهد. که حدسم درست بود ولی نه آن تاثیری که میخواستم!
نه از آن اتفاقات سابق به درستی آگاهم و نه آن پست را خواندهام و نه از پشت پردهای خبر دارم. و ضمن حفظ و ارتقای ارزشی که شما در نظرم دارید، اجازه میخواهم قضاوتم را بر اساس دیدهها و خواندههای خود شکل دهم، البته با چاشنی کمی خوشبینی و اصل برائت. و با اینهمه به شهادت همین صفحات، «صفتهای زشت که در تو نهند» نیز مانع از آن نشده که سر چشمهٔ صفات را گم کنم و فراموش کنم شمعی که در این مزارآباد شهر بی تپش ما را به کور سوی خود فرا خوانده از همت چه کسانی هنوز روشن است. گیرم اگر گهگاه در مسیر تند باد حادثات و ناملایمات مختصر دودی هم بکند.
گیتی گفت:
کیوان جان باهات موافقم و ممنون از نظرت…
chords گفت:
تشکرم پرید ؟ چی شد؟ دکمه ای چیزی نداره که فشار بدیم مجبوریم بنویسیم مرسی یا ممنونم یا متشکرم ! مقاله خوبی بود بسیار جالب بود پیشنهاد میکنم بخونید ….همین!
chords گفت:
نتکه جالب توجه اینه که گفته رابطه بلند مدت در انسانها هنوز نهادینه نشده .
در واقع تکامل انسان شاید به اون مرحله نرسیده و با مستقل شدن بیشتر زنها و بدست آوردن قدرت اقتصادی این رابطه کوتاه تر میشه و جدایی ها بیشتر .
در گذشته انسانهای اولیه برای محافظت از فرزندان به همسر احتیاج نداشتن و ترشح هورمونهای متفاوت برای بوجود آوردن احساس عشق از تکامل (بهتره بگیم تغییر) انسان ناشی میشه. ظاهرا برای انتقال ژنها تنها میل جنسی کافی نبوده و عشق هم غریزی و از میل به تولید مثل میاد!
/// گفت:
آن فرهنگ گه پرور کثافتی که لطیف ترین مردانش چنین رذیلانه با تو تا می کنند
توصیف قشنگ و بهتره بگم درخور و به جایی بود، واقعا از این لحنت دلم گرفت، در گه پرور و کثیف بودن این فرهنگ شک نکن، ولی تورو خدا این کاراکتر را جزو لطیف ترین مردان این سرزمین حساب نکن، جزو روانپریش هاشون حساب کن، هر چند اکثریت با روانپریش هاست، اما اینها از سر لطافت نیست که اینجا و اونجا (وبلاگ زن نویس و وبلاگ مردنویس) پرسه می زنند، از سر همون کثافت هست، در واقع اونچه شما متن ادبی و داستان و توصیف عمیق ترین لایه های روح و روان و … می بینید اینها براشون فانتزی جنسیه، براشون کشف دنیاهای جدیده، زن های جدید و عجیب غریب، با توجه به اون محیط و لجنزاری که توش بزرگ شدن و دارن زندگی می کنن، باور کن حتی مردهایی هم که توی اینجور محیطها می بینن و میشناسن براشون جالبه، هم بهشون حسودی می کنن و میخوان شبیه حتی این مردها بشن، هم میخوان اون هویت متعفن خودشون داشته باشن، و حتی فرهنگی که باهاش آشنا میشن، فقط بحث زنها نیست و خلاصه درگیرن با خودشون، و البته این به لطف و مدد اینترنته که در دهکده کردن جهان نقش موثری داشته، وگرنه در دنیای مثلا 25 سال پیش یه آدمی با شخصیت مثلا بسیجی دهان گشاد را چه به ویولتای ساکن اون سر دنیا، چه برسه به این که حتی بخواد باهاش هم صحبت هم بشه، به نظر من وبلاگ و اینترنت یه جورایی شبیه ترمیناله، بهر حال، این آدمی رو که در موردش صحبت کردی، از این جانور روانپریش در حد وخیم به نظر من فقط یه دونه میتونه در دنیا وجود داشته باشه، محاله دو تا باشه، برای همین به یه نفر شدیدا مشکوکم، که چند سال پیش مدت طولانی یکی دوساله ای باهاش درگیر بودم و دلم رو واقعا خون کرد، احتمال میدم اون باشه، شاید هم نباشه، به هر حال این نابغه ای که می بینید رو توروخدا مردها رو با این نسنج که ظلم هم به مرده هم به زن هم اساسا به نوع بشر
علی گفت:
برید بابا کثافتها ..
درون خودتون رو نشون بدید
گهی هم نیستی که بحوای من رو بن کنی
FUK گفت:
بازم کوچه پر از توله سگ شد.بیا برو بچه تا نگرفتم یه دست سفت بکنمت.
علی گفت:
ببینم تو خایشو داری انقدر زر میزنی؟ آدرس یده همین امروز بیام خوار ننتو بگام ببین کدومتون اینجا خایه دار هست
FUK گفت:
🙂
اینجا کسی به کسی آدرس نمیده پسرک.هنر ما اینه که در کمال آرامش سفت می کنیمت.به صورت غیر حضوری و البته تضمینی.مثل همین الان که اثرات فشاری که به ماتحت مبارکت اومده در کلامت مشهوده.تصورت می کنم که از زور فشار قرمز شدی و چشمات از حدقه زده بیرون و نفس نفس می زنی.آیا غیر از اینه؟و آیا این حالت برات آشنا نیست؟وقتی در دوران کودکی سفت کونت میذاشتن همینجوری نمی شدی؟
در ضمن ما اینجا به خواهر و مادر کسی کار نداریم.اینکه به خواهر و مادر کسی فحش بدی نشانۀ بی شخصیتیته.ما شاید بی ادب به نظر بیایم اما بی شخصیت نیستیم.مثل یه جنتلمن دوئل کن.کونتو بده.شلوارتو بکش بالا و افتخار کن به اینکه یه آدم باشخصیت کونت گذاشته.
کاپیتان بابک گفت:
@ FUK
واسه همین دوستت داریما. خوب بموقع سر بزنگاه ریدی بهش. حقش بود
قارپوز گفت:
از تو بعید بود پیرمرد !!!!!!!!!
FUK گفت:
مخلصیم کاپیتان 🙂
گیتی گفت:
هنر تو ادبیات کثیف و حال به همزن و وقیحانه است … مثل همونی که در جوابش نوشتی …با هم مو نمی زنین !! فراموش نکن اینجا مستراح آقایون نیست ….
FUK گفت:
@گیتی
گیتی به تو مربوط نیست که اینجا چی هست یا چی نیست.گویا چندتا دکتر اینجا سر می زنن گاهی.می خوای بسپرم یه داوریی برات تجوبز کنن اگه خیلی اعصابت متشنجه؟روانشناسم داریم.
پی نوشت :تا اینجا باهات محترمانه برخورد کردم و توی کامنت های بالا شلتاق کردنت رو تحمل کردم.احتمالا می دونی برای من خط قرمزی وجود نداره و خودم رو ملزم به احترام گذاشتن به کسی که احترام را با چیزای دیگه اشتباه می گیره نمی دونم.پس از دایره ی احترام خارج نشو که مجبور نشم اون شات گانت رو بکنم تو حلقت دوست من.
گیتی گفت:
جان ؟؟ شلتاق ؟؟ اینجا الان شده دیکتاتوری فاک ؟؟ …عجب !!
اقای فاک…من که حس می کنم آرومم….ظاهرا شما خیلی متشنجی !!!
ببین نشد دیگه Tقاطی کردی موضوعات رو..من نظرم رو گفتم دیگه….ضمن اینکه این ادبیات ،ادبیات کثیفی است همه هم می دونند….
معنی احترام هم رو هم ظاهرا نمی دونی…البته شما که به شکل واضح میگی شاخک شما معیار همه چیزه ، تکلیفت معلومه …
به من مربوطه ، همونطور که به همه مربوطه….
و اما راجع به فرو کردن شات گان به دهان من یا بی ادبی های احتمالی شما…برای من خیلی مهم نیست..
مهم اینه که اینجا به گند کشیده نشه…که نمیشه و نخواهد شد …چون من خسته نمیشم !! 🙂
سعی کن خودت رو کنترل کنی…
همایون گفت:
گیتی جان میدونی ماجرای شما دقیقا مثل چی میمونه؟ فرض کن در یک جمعی، یک مهمانی ای، یه دختر بچه خوشگل و سوئیت و شیرین زبون و مامانی وجود داشته باشه که همه حضار اون مهمونی بهش توجه کنن، قربون صدقه اش برن، لپشو بکشن و ازش تعریف کنن. خیلی هم خوب… اما از اونجاییکه بچه بچه است و ناپخته، کم کم همون دختر بچه ناز و کیوت احساس اوستا بودن توی مهمونی بهش دست میده و میخواد برای بقیه تعیین تکلیف کنه! بعد شروع میکنه به گفن اینکه تو برو اونجا بشین! تو برقص! تو غذا نخور! تو یکی از اون غذا بخور! تو دست بزن، تو برو بیرون، تو…. حالا مهمونها در این وضعیت میمونن که با این بچه چیکار باید بکنن؟ از طرفی خوشگل و مامانی و شیرین زبونه، از طرفی بچه هم هست، از طرفی داره کم کم رو اعصاب بقیه هم میره! واقعا موقعیت بغرنجیه! آدم نمیدونه با همچین بچه ای تو مهمونی چیکار باید بکنه!
ببین عزیز دل! معیار شاخک فاک نیست اما شاخک شما هم نیست! شاخک شاخکه دیگه. ها؟ مال شما از جنس کابل کواکسیال نیست که بگی از شاخکهای بقیه ارزشمندتر و بی نقص تره! همون نوشته ای که شما بهش گفتی «ادبیات حال به هم زن و کثیف و وقیحانه» کاپیتان بابک ازش تعریف کرده و خوشش اومده و از نویسنده اون ادبیات تشکر هم کرده! دقت کن در مورد کاپیتان بابک دارم حرف می زنما… حالا تکلیف چیه؟ اینجاس که میخوام بهت بگم برو یه بار دیگه اون کامنت بالای منو بخون شاید متوجه ربطش و دخول و خروجش شدی… زیادم اینجا حس مالکیت و اوستا بودن بهت دست نده! خود صاحبخونه های اصلی هم اینقدر جو نگرفتشون که شمارو گرفته!
گیتی گفت:
@ همایون
برام عجیب نیست شنیدن اینها از زبان شما…. متاسفانه !!
برام هم مهم نیست راستش… منطق واژه هات و حرفی که میزنی غرض ورزانه و سلیقه ای است و پاسخگویی بهش سخته…شما که مثلا میگی قدیمی هستی ، باید یادت باشه چه فحش هایی نصیب خود من می شد همینجا، از پایین تا بالا، اصلا فرم نوشتار شکل تجاوز جنسی داشت !! 🙂 …کجا قرون صدقه بود ؟؟…حالا صاحبان وبلاگ که جای خود دارند….
چرا فکر می کنی با قلب واقعیت و استفاده از منطق خاله زنکی دایی مردکی نتیجه ای حاصل میشه ، دنبال کدوم نتیجه هستی ؟؟
اینکه ویولتا منو دوست داره یا نداره تقصیر من نیست ، اینکه من از نوشته اش خوشم میاد و دوستش دارم بخاطر چیزی که هست، برای اون وظیفه ای ایجاد نمی کنه ، همین موضوع ساده رو شما متوجهش نیستی … چی بهت بگم آخه ؟؟
من بحثم سلیقه نیست….خالی کردن عقده ها نیست…غرض ورزی نیست ، دشمنی نیست، لجبازی نیست..
بحث من سر یک اشتباه بزرگ است که همگی ما داریم، با ابزاری که خیلی از آدم ها باهاش آزار دیدن ، نمیشه به جنگ همون ابزار رفت ، با تعصب نمیشه با تعصب جنگید ….دوره ی این حرفها گذشته…
کاپیتان رو مثال زدی….» در مورد کاپیتان صحبت می کنیم ها » و لحنت کاملا نشون میده که نگاهت به داستان چیه، عزیزم در مورد هر کی می خوای صحبت کن،برای من فرقی نمی کنه … بعله…کاپیتان بابک برای من محترمه و دوستش هم دارم اما باهاش در این مورد خاص مخالفم و میگم… اشکالش چیه ؟؟ بیشتر هم بشه …بیشتر میگم…
کاپیتان الان با جوات رفیق و دوست شده، به وبلاگ هم سرمیزنن ، برای هم کامنت می گذارن ….همون جوات که همگی شما و با نگاه خاصی که همین الان خود تو داری، خیلی های دیگه می خواستید یک زمانی حذفش کنید ، یادت نیست ؟؟ …اگه نگاه درست صاحبان این وبلاگ به انسان و نظرات بقیه ی آدم های اینجا نبود که نگاه امثال شما باید اینجا رو تبدیل می کرد به بیت رهبری …
خلاصه که همایون….شما هرچه دلت می خواد بگو…من نظرم این است… نه خیلی برام مهمه که چی کسی قربون صدقه ام میره ، نه چه کسی دری وری بارم می کنه….
اهمیتش هم برام در این حد است که این وبلاگ رو دوست دارم و نمی گذارم صرف ریدم ریدی رید و ادبیات جنسی تهاجمی مردانه با این ساختار در اون باب بشه…با وسایلی که در اختیار دارم که همون واژه است….
نظر من اینه !!
کی می خواد جلوی من رو بگیره ؟؟ شما همایون جان ؟؟
همایون گفت:
یه دیکته و اینهمه غلط!!؟؟؟
«اینکه ویولتا منو دوست داره یا نداره تقصیر من نیست ، اینکه من از نوشته اش خوشم میاد و دوستش دارم بخاطر چیزی که هست، برای اون وظیفه ای ایجاد نمی کنه …» به این میگن مغلطه خلط مبحث! کسی از ویولتا و علاقه ای که ایشون به شما داره و اینکه شما نوشته های ایشون رو دوست دارید یا ندارید، صحبتی نکرد. من گفتم همه مهمانها شما رو دوست داشتن و دارن چون شیرین زبون و باهوشی. (وقتی میگم همه، لازم نیست توضیح بدم که منظورم اکثریت هستن دیگه؟ لازم نیست توضیح بدم استثناء، قاعده نیست؟ لازم نیست توضیح بدم اون چند نفری که به قول خودت فخش رکیک و ادبیات جنسی و فحش و فلان در مورد شما استفاده کردن، اقلیتی بودند که موضوع صحبت من نیستند؟ )
«کاپیتان رو مثال زدی: در مورد کاپیتان صحبت می کنیم ها» و لحنت کاملا نشون میده که نگاهت به داستان چیه» لحن کلامم نشون دهنده چیه؟ لحن کلامم از این تاکید تنها نشون دهنده اینه که بگم مثلا راجع به امید فایو و جواد و اینا صحبت نمی کنیم (که ماجراشون معلومه!) در مورد کسی داریم حرف می زنیم که ترجمه میکنه، می نویسه، میخونه، حرفی برای گفتن داره… حالا تو باهاش در این مورد خاص مخالفی، خوب باش… اصلا حقته که باشی… اصلا روابط انسانی بر اساس همین مخالفتها و موافقتهاست… با اف یو کی مخالفی، باش… همونطور که من همیشه باهات موافق بودم و حال میکردم اما منم در این مورد خاص با تو مخالفم… یک امر کاملا طبیعی و معمول… هیچ اتفاق غیرعادی و عجیبی هم تا اینجا رخ نداده. مشکل از اونجاس که تو میای اینجا رجز میخونی که هرکی اینجا چنین کنه منم چنان میکنم و من اینجا نمیذارم این اتفاق بیفته و اون اتفاق نیفته و … بعد میای با اون لحن زشت تمسخرآمیز برای من می نویسی که:«تو خارج می زنی و اصلا نخوندی… یا نخون و نظر نده و فلان…» (که البته من اسم این مدل حرف زدن رو میذارم خاله زنکی/ دایی مردکی…) در حالیکه منم چیز بدی برای شما ننوشتم. نوشتم:«در مورد «ایرانیزه کردن» و «وجود خارجی» هم درست متوجه نشدم چی میخوای بگی…» واقعا متوجه نشدم… فکر کردم منظورت اینه که در زبانهای خارجی از ادبیات جنسی بعنوان فحش یا تحقیر یا سرکوب طرف استفاده نمیشه و این فقط مختص ایرانه… من حقیقتا فکر کردم منظورت اینه. ولی برای منی که بیشتر از 10 ساله در ایالات متحده زندگی میکنم، می بینم که اتفاقا این داستان در کشور آمریکا و زبان محاوره ای مردم آمریکا خیلی بیشتر از ایرانه و درست به همین دلیل برات نوشتم خوب برو سرچ کن در مورد کاربرد واژه فاک در زبان انگلیسی… من حقیقتا هنوزم متوجه نشدم که کجای حرف من بیربط یا برخورنده بوده که شما اون جواب تمسخرآمیز بی ادبانه رو بهش دادی؟
«کاپیتان الان با جوات رفیق و دوست شده، به وبلاگ هم سرمیزنن ، برای هم کامنت می گذارن» در این مورد نظری ندارم چون نه وبلاگهاشون رو فالو میکنم و نه ماجرای دوستیشون رو…
«همون جوات که همگی شما و با نگاه خاصی که همین الان خود تو داری، خیلی های دیگه می خواستید یک زمانی حذفش کنید ، یادت نیست ؟؟» نه یادم نیست… چون من اصولا اینجا زیاد کامنت نمیذارم… شاید بار چهارم، پنجم باشه… در مورد جواد هم هیچگاه نظری درخصوص حذف شدنش ندادم اگرچه یکی دوباری باهاش کل کل کردم اما هرگز نخواستم از بیخ و بن حذف بشه، نظرم این بود که کامنتهای بیربط به بحث نذاره که یهو یه عده ای رو هم با خودش بکشه ببره به جاده خاکی! فکر کنم اینو خواستم که کامنتهای غیرمرتبط با موضوعش حذف بشه.
«اگه نگاه درست صاحبان این وبلاگ به انسان و نظرات بقیه ی آدم های اینجا نبود که نگاه امثال شما باید اینجا رو تبدیل می کرد به بیت رهبری …» این یکی دیگه آخر حرف بی پایه و اساس و بیربطه به هزاران دلیل که من چند تاشو بیشتر نمیگم: اولا که من طرفدار حذف هیچکس نبودم نه کاظمی نه فاک نه جواد نه بقیه… ظاهرا این شما بودی که تهدید به شات گان و فلان میکردی برای خاموش کردن صدای فاک (به هر دلیلی… در خصوص دلیلش اینجا صحبت نمی کنم) دوم اینکه: من که در کل الاجمعین این دو سه سال، سر جمع شیش تا پاراگراف هم اینجا حرف نزدم، شما از کجا نظر و نگاه و عقیده منو شناختی؟ والله به خدا فروید هم با شیش تا پاراگراف نمی تونست کسی رو اینجوری بشناسه و به روحیاتش پی ببره و حکم هم در موردش صادر کنه! یعنی اگر واقعا چنین شهامت و جسارتی داری که در حوزه های مربوط به «شناخت» اینطوری با قاطعیت وارد بشی، دمت گرم… بقیه اش رو هم بعدا میگم… گلوم خشک شد…
همایون گفت:
@ گیتی: ای وااااااااااااای…. اینهمه حرف زدم و یادم رفت بگم مخاطب شما هستید گیتی خانوم!
و اینو هم یادم رفت بگم:
«نظر من اینه !! کی می خواد جلوی من رو بگیره ؟؟ شما همایون جان ؟؟» نه والله… ما کی باشیم که بخوایم جلوی کسی رو بگیریم؟ همه اینایی هم که اینجا نوشتم نظر منه… کی میخواد جلوی منو بگیره؟ شات گان؟؟؟
گیتی گفت:
@ همایون
من وارد حرفهای جنبی شما نمیشم ، چون نه حوصله دارم نه وقت این کار رو دارم…
آزادی در بیان و نظر به شما اجازه نمیده به » شخص » توهین کنی… توهین هم چون مفهوم گسترده ای داره در فرهنگ های مختلف ، میشه حدش رو حریم شخصی تلقی کرد…یعنی چی ؟؟
یعنی اینکه امنیت شخصی ، آزادی شخصی ، حریم شخصی رو نمیشه به هر بهانه ای شکست ، این با مفهوم آزادی ، مفهوم دموکراسی در تناقضه …خوب ؟؟
شخص هم منظور آدمهای معمولی هستند، مثل من و شما و کاظمی و…. نه آیکون های معروف که نماینده ی یک نوع عقیده هستند …مثل ملکه و شاه و محمد و خمینی و خامنه ای و غیره… اونها قابل نقد هستند …برای جلوگیری از تجمع قدرت…
اما در حوزه های دیگه مثل دین ، مثل مذهب مثل هر نوع باوری ، مثل هر نوع شیوه ی زندگی ، مثل هر نوع نگاهی ، میشه نقد کرد…این نقد هم صور مختلف داره ، میشه عمیق ترین لایه هاش رو کاوید حتی با زبان طنز، با زبان هجو ، با دری وری ، با هر زبان و به هر شکلی…
کاری که FUK می کنه و شما هم توی دلتون قند آب میشه و ازش حمایت می کنید با مفهوم آزادی در تناقضه… همون کاری است که خمینی و خامنه ای و مشابهانشون کردند…..
شما نمی تونی به یک آدم صرفا به دلیل عقایدش یا نظرش حمله کنی و بیای بگی » سفت می کنمت »
چون بحث با موضوع خانم کاظمی شروع شد ، اون رو مثال می زنم…
کاظمی چی گفت ؟؟ گفت : » باهات موافقم این زندگی که تو تعریف میکنی از گه هم یه چیزی اون ورتره »
ین نقد یک نوع نگاهه …حالا کمی افراطی است که من هم باهاش موافق نیستم … اما نقد یک نوع شیوه ی زندگی است….» این زندگی » ..نه » این تو »
FUK چی گفت ؟؟ گفت : » خوش به حالت کاظمی.اینقدر نفهمی که به سادگی احساس خوشحالی و حتی خوشبختی می کنی و به خودت اجازه میدی دیگران را قضاوت کنی.واقعا خوش به حالت.یه زمانی فکر می کردم امثال تو که فکر می کنید زندگیتون گل و بلبله همچین توی گه غرق شدید که بنا بر اصل سازگاری دیگه احساسش نمی کنید.اما انگار نه تنها توی گه غرق شدی که گه در عمیق ترین لایه های وجودتم رخنه کرده و مغز و روحتم تبدیل به گه شده.گه فرآوری شده.امثال تو رو حتی نباید کرد.وگرنه خودم یه دست سفت می کردمت.می ترسم بترکی و گه فرآوری شدۀ وجودت بپاشه بیرون و همه جا را آلوده کنه »
متوجه تفاوت شدید ؟؟
این یعنی خالی کردن عقده…چیز دیگری نیست… همون کاری که به شکل عملی در کهریزک با بچه های مردم کردند…نکردند ؟؟ صرفا برای نوع نگاهشون همه رو سفت کردند !!
یک زمانی اون اوایل که این اقای FUK شروع به فعالیت کرد و به نظر همه هم بامزه میومد ، من از جمع پرسیدم…معیار چیست ؟؟ نظر شخصی خود ایشون ؟؟ الان نتیجه اش مشخص شد…
به شکل واضحی میگه » معیار شاخک منه «، » کاظمی رفته بود روی اعصابم » ، با » به تو مربوط نیست اینجا چی هست و چی نیست «، » ناراحتی برو کلونتری » ، » شلتاق میندازی» » برای من خط قرمزی وجود نداره »
چیزی رو که شما در مورد من به دور برداشتن تعبیر کردید این بود…کاری می کنم که مجبور بشی زیر نوشته ی من هم امضا بزنی…می خوام ببینم ته این ماجرا چیه …
از این گفتگوها با کاظمی هم داشتم قبلا ، وقتی نقد دین یا هر چیزی رو تعبیر به توهین می کرد ، فرقی نداره…
نویسنده وقتی می نویسه و منتشر می کنه ، اون نوشته رو در معرض نقد قرار میده…
حالا یکی در بین کامنت گذارها اومده و شخصیت نویسنده رو به وضوح تعبیر به » لنگه کفش کهنه » کرده ، این اشتباه است ، این قضاوت شخصی است ، این تعصب است ، این نگاه یک سویه است، این عقده است…این نقد اون نوع زندگی یا اون نوع شیوه نیست….
وجود رفتاری شبیه به اونچه FUK در پیش گرفته امنیت کسانی رو که اینجا نظر میدن به خطر میندازه و این با مفهوم ازادی که یک زمانی قرار بود اینجا برقرار باشه بر خلاف زندگی واقعی بیرونمون ( مال ما و نه مال شما ) در تناقضه… چون معیار ایشون خودشه ولاغیر…
من هم مثل خیلی های دیگه ممکنه خوش خوشانم بشه توی دلم که کسی که مخالف نظر منه یا تعصب دینی داره یا هر چیز دیگه حالش گرفته بشه ، اما با این حس خودم سعی می کنم مبارزه کنم ، به شدت مبارزه می کنم ، چون این رفتار خلاف نگاهی است که خیلی از ما دنبالشیم و می خوایم….. مفهوم دموکراسی…
حالا هی بیا اینجا به من بگو دختر لوس و خوشگل و مامانی و شیرین زبون…
من کار خودم رو می کنم …هر چند مفهوم روشنفکری در نظر شما در ترجمه و کتاب خوندن خلاصه شده باشه…..
راستی تو اصلا می دونی شات گان من چیه ؟؟
کاظمی گفت:
@ گیتی
نمیدونم من هم رفتم جزو فیلتریا یا نه. چون آخرین کامنتم توی اسپم مدتیه که گیر کرده. به هر حال این رو مینویسم.
از این تغییر موضعت خوشحالم. البته شایدم قبلا هم همین موضع رو داشتی ولی رو نکرده بودی. از موقعی که من توی این وبلاگ شروع به کامنت گذاشتن کردم الطاف دوستان همه جوره شامل حالم میشده با وجود اینکه در اکثر قریب به اتفاق مواقع من توهینی به کسی نکرده بودم. این خیلی خوبه که ببینیم کسی سعی میکنه برای چیزی که بهش اعتقاد داره استثنا قائل نشه و در مقابل توهین به اشخاص بایسته حتی اگه کسی که فحش خورده از مخالفانش باشه.
نسوان گفت:
ادرس ای میلتون رو عوض کنید.
همه ی کامنت های شما همیشه میره تو اسپم.
شاید اینجوری مشکل حل بشه
کاظمی گفت:
@نسوان
فكر نميكنم مشكل ايميلم باشه با موبايل كه كلمنت ميذارم يا همين ايميل مشكلي نداره. مثل الان
گیتی گفت:
@ کاظمی
آبجی ما موضعمون از اول همین بود به اون قبله !!
توضیح هم می دادیم هی شما به ما گوش نمی دادی اصلا !!
ایشالله اگه در آینده باز بحث محمد و علی و نقی شد و شما یقه ی منو گرفتی که حرف نزن، لال شو ، دشمنی درست نکن ، دوباره با اجازتون مواضعمون رو که همیناست توضیح میدیم !! 😉
کاظمی گفت:
@ گیتی
آره قبلا هم اینا رو گفته بودی ولی این اولین بار بود که (البته تا جایی که من یادم میاد) در مقابل توهین به یه آدمی که باهات مخالفه موضع گرفتی. شایدم البته قبلا هم از این موضعها گرفتی در مورد بقیه، من که همه کامنتها رو نمیخونم ولی در مورد من خب اولین بار بود.
در مورد توهین به مقدسات هم باشه هر وقت بحثش پیش آمد.
FUK گفت:
@گیتی
می خونم ولی حال ندارم باهات بحث کنم
@همایون
بهت اخطار می کنم همایون.دیگه به گیتی گیر دادی ، ندادیا.اصلا از این به بعد هرکی با گیتی مخالفت کنه خودم با شات گان گیتی میرم سراغش.راه در گیتی (این گیتی نه ها،اون گیتی (; ) یکیست آن هم راه گیتی 🙂
اصلا گیتی مبصره.من که بهش رای میدم.به ویولتا هم اخطار می کنم اگه مثل گیتی واسه وبلاگ دل نسوزونه کلا وبلاگ رو ازش می گیریم میدیم به گیتی که مال خودش باشه و اصلا نذاره ما کسی رو توش سفت بکنیم.کاپیتان بابک هم حق نداره منو دوست داشته باشه.اصلا همه باید گیتی رو دوست داشته باشن.
🙂
😀 D:
بوف گفت:
@گیتی خانم
بعد از مدت ها بالاخره در میان جو روشنفکری ایرانی و فارسی زبان – که در نهاد خودش هیچ فرقی با صاحبان قدرت و دیکتاتوری ندارند – یک نفر را پیدا کردم که درک جامع و فهم کاملی از آزادی و دموکراسی به مفهوم عمیق کلمه و تعابیر رایج جوامع غربی دارد و مرز میان آزادی و بی اخلاقی ( اخلاق به مفهوم فلسفی اش) را به خوبی می شناسد و می تواند با کلمات و نقد و بدون عصبانیت های رایج بیانش کند.
باورتان نمی شود که در این روزگار سخت در تهران و دورنمای دهشتناک ملت و کشور و فرهنگ ایرانی خواندن شما چقدر برایم ارزشمند بود و چقدر انسانی.
پ.ن. در ضمن باید بگویم که با منظر فکری شما و احتمالن اعتقادات شما کاملن مخالفم اما درک و فهم حاضر در نوشته ها و این نوشته ی آخر که به نقد کامنت ها پرداختید و شیوه استدلال شما قابل ستایش و بسیار انسانی ست. درتفکر شما به آن می گویند آزادی و دموکراسی در اعتقاد من می گویند سعه صدر، مدارا، تسامح و تساهل.
زنده و شاد و پیروز باشید
گیتی گفت:
@ بوف
خیلی ممنون از لطفتون و از کامنتی که گذاشتید خانم یا آقای بوف…
حالا که اشاره کردید به اینکه احتمالا از نظر اعتقادی با من مخالفید ، که حدس میزنم منظورتون دین و مذهب بود، یک نکته رو بد نیست بهتون بگم…
اینکه در بین گروهی که اعتقادات مذهبی دارند حتی اونها که مدعی سعه صدر ، مدارا ، تسامح و تساهل هستند، اونهایی که اصطلاحا بهشون میگن روشنفکر دینی ، کمتر کسی رو دیدم که به امثال من اجازه ی حرف زدن ، ابراز عقیده ، ابراز نظر بده… به شکل آزادانه و بدون سانسور..
همیشه با سد سکندر مقدسات مواجه شدیم…. همیشه..همیشه…. و پرچم توهین نکن به اعتقادات دیگران بلند شده…
البته من که گوشم بدهکار نبوده ،حرفم رو زدم همیشه …
ولی این قصه ی پرغصه باید یک جایی تموم بشه، باید همه بتونند حرفشون رو بزنند ، هر جوری که می خوان…شاید اینجوری کینه ها تبدیل به همدلی بشه ، گره ها بدون خراشیدن همدیگه سر باز کنه و همه به یک درک مشترک برسند از اون درد مشترکی که همه داریم….
گیتی گفت:
@ FUK
راستش وقتی بعد از مدت ها اومدم اینورا، اصلا فکرش رو هم نمی کردم مجبور بشم دوباره وارد اینگونه بحث ها بشم…اومده بودم یک حال و احوالی بکنم و برم…اما درگیر شدم و اونهمه بخاطر خمیره ی ناجور خودمه که درست بشو هم نیست…نمی تونم لال بشم متاسفانه یا خوشبختانه… فکر کنم خوشبختانه !!
چیزی که اینجا دیدم من رو رنجوند…چه در برخورد با کاظمی چه در برخورد با خودم…
بهرحال ..نمی دونم تو کجا زندگی می کنی ، اما زندگی اینوریعنی در ایران و شرایط ویژه ای که الان هست تمام ذهن رو درگیر خودش کرده، بعلاوه ی درگیری های شخصی که همه دارند…
این چند روز خسته شدم…از این بحث خسته شدم..یا متلکه یا حرفهای حاشیه ای ….
.
می دونی درد خود ماییم ، درد هیچ کس دیگه نیست…از جای دیگه نیست ، از منبع دیگه نیست ، هر کسی بیاد سر کار، هر جناحی ، هر گروهی با هر مسلک و شیوه ای باز هم ما شایسته ی دیکتاتوری هستیم ولاغیر…ما به همدیگه در هیچ نقطه ای رحم نمی کنیم ، ما همدیگرو دوست نداریم ، ما به هم روا نداریم ، ما کینه جوییم ، ما خودبرتر بینیم ، ما با هر وسیله ای که داشته باشیم همدیگرو له می کنیم ،ما به راحتی به هم انگ میزنیم که پیروز میدان بشیم ، حالا کدوم میدان و کدوم جنگ ؟؟ خودمون هم درست نمی دونیم…. و این ترسناکه به نظر من…
بهرحال این ذهنیت رو از سرت بدر کن که من می خوام شرایطی درست کنم که کسی شما رو دوست نداشته باشه ، یا بشم مبصر یا خط تعیین کنم…نه ، این نیست …اصلا یعنی چی این مبحث دوست داشتن دوست نداشتن شماها علم کردید این وسط؟؟ مهد کودکه مگه ؟؟
موضوع فقط اینه که من با این شیوه مخالفم …مخالفم و مخالفت می کنم …دلایلم رو هم مبسوط نوشتم ..انتخاب این شیوه ازطرف تو از سر خستگی است یا از سر درک نکردن یا به هر دلیل دیگه که هست فرقی نمی کنه…درست نیست از نگاه من، انسانی نیست و ضد آزادی و ضد بشره…
همون ابزاری رو هم در اختیار دارم که تو داری…همین، نه کم و نه بیش…
و دلزده هم شدم راستش رو بخوای…بشدت دلزده ام…
من از بحث این صفحه خارج میشم با اجازه ی همه طرفین درگیر.
بوف گفت:
@گیتی
1. جغد پیر نرینه.
2. در خصوص سعه صدر روشنفکران دینی و … می دانم چه می گویی. دلیلش هم در همان توضیحی ست که در آخرین پیامت به اف یو کی دادی. اما یک نکته را نباید فراموش کنیم. نظام حاکم ایران هرچه کرده و و می کند بحث اش سر جای خودش اما چون این نظام بد است و با قرائتی از دین زشتی و پلشتی خودش را توجیه می کند دلیل نمی شود که از سر حرص و تعصب و فشار و … در بحث مان اعتقادات دینی طرف مقابل را -که هیچ سنخیتی با نظام ندارد و زخم خورده ی همین نظام است – را به سخره بگیریم و سخیفانه و توهین آمیز روایت اش کنیم. فرض کنیم شما چپ و کمونیست در حکومت انور خوجه یا چائشسکو جزو اپوزیسیون مخالف نظام حاکم و معتقد به انحراف از آرمان های مارکس و انگلس و لنین. به نظر من اگر کسی بیاید و در بحث با شما شروع به تمسخر و توهین و استهزا نسبت به مارکس و لنین و فیدل و چه گوارا بکند ، دارد حق – آزادی و شعور شما را زیر پامی گذارد. دارد تجاوز می کند به حدود دیگران. در وادی ظلم و ستمگری وارد شده و قس علیهذا.
3. زمان خاتمی. بحث خوبی در جامعه شروع شده بود مبنی بر این که دموکراسی ناگهان نیست و نیاز به تمرین دارد. متاسفانه ما تمرین دموکراسی نداریم و نمی خواهیم داشته باشیم. همان زمان ها در یک نقد مجموعه داستان از منظر فمینیسم نوشته بودم که استبداد در جامعه ی ما نهادینه است. در روابط مادر و فرزندی. خواهر و برادری. زن و مردی. حتی مدعی ترین روشنفکران ما – از هر نحله – در درون خودشان یک مستبد کوچولو هستند که این را می توان از روابط شان با جنس مخالف در حیطه جامعه کوچک خانواده دید. احقاق حقوق زنان به دور از خرناسه های فمینیستیک غربی می تواند یکی از پایه ای ترین تمرینات دموکراسی باشد.
4- من از نظر اعتقادی با شما مخالف نیستم بلکه منظر نگاه من به عالم و زندگی با شما متفاوت است. انگار کنید که من از پنجره ی شرق ویلا به دشت نگاه می کنم و شما از پنجره غرب ویلا. اما هر دو می دانیم که آسمان آبی ست. دشت بهاری سبز است و کوه ها و دریاها اینگونه اند و آن گونه.
5- در تمام وبگردی هایم در این چند سال اخیر تا به حال به معدود افرادی در زبان فارسی برخورد کرده ام که حب و بغض را کناری گذاشته باشند و با عقل و دل واقعی و انسانی به بیان خویشتن نشسته باشند. همگی مان می خواهیم غیض تاریخی و سرخوردگی ها و پایمال شدن حقوق اولیه مان را سر همدیگر خالی کنیم. یاد آن شاعر به خیر که زمانی گفته بود در این دنیا مذهبی را می کشند که چرا خدا داری. کمونیست را می کشند که چرا خدا نداری. توی سر زن ایرانی می زنند که روسری سر کن و توی سر زن مسلمان فرانسوی می زنند که روسری را بردار و …
6- ای کاش نسوان هم در این خانه ی پر رفت و آمدشان کمی حب و بغض را کنار می گذاشتند و می توانستند بیان خویشتن خود را آسوده تر به کلام بنشانند. هرچند که براین عزیزان هرجی نیست که خانه ی خودشان و خسرو ملک خویشن و صلاح خویش اینگونه می دانند.
7- گفته بودی دیگر در این بحث نمی خواهی بیایی و تمامش می کنی. ملالی نیست. اما کاش می فهماندی ام که خوانده ای. در این برهوت زمانه کمتر پیش آمده برایم که کلام کسی آنقدر قلقلکم بدهد که روزه سکوت قلم را بشکانم و برایش بنویسم. عل ایحال سپاس از سعه صدر و تسامح شما. آزادگی تان را در کلام می ستایم.
FUK گفت:
@گیتی
چقدر این کامنت آخرت خوب بود.چقدر توی این کامنت دوسِت داشتم.چقدر گیتی این کامنت دوست داشتنیه.دلم خواست بگیرم بغلت کنم.بوس
پی نوشت : این کامنت کاملا جدیه
silence گفت:
بوف
حالا که اینطور شد بذار ما هم سکوت رو بشکنیم ..
وقتی قران و کلام خدای شما سراسر …..هست دیگه با چه رویی از دین و مذهبت حرف میزنی من نمیدونم.. به چه چیزی مینازی ؟ کشتن مارکسیست ها و مسلمونها هم به بهانه داشتن و نداشتن خدا! هم مغلطه ای بیش نیست….
اتفاقا علمای مسلمون امروز کارشون رو با حساسیت بیشتری انجام میدن و دستوراتشون کاملا بر اساس همین دین و مذهب است و نظام اسلامی کاملا یک نظام الهی و ایده آل برای اونهاست…
عمرشون رو صرف ابن علوم میکنند و قوانین اساسی میسازند و سیاستهاشون در نظام کاملا اسلامی هست و اسلام و شیعه حقیقی… هر کی هم با دو سه تا آخوند شکم و زیر شکم پرست کل آخوند ها رو زیر سوال میبره بنظر من غلط بزرگی کرده ….. تمامی علمای اسلام کاملا با وجدان و با آگاهی از علمی که بهش اعتقاد راسخ دارن سخن میگن و عمل میکنن و اسلام رو زنده نگه میدارن که نتیجش همینه . همین اسلامی که میبینی…
بقیه صحبتهای شما هم شاخ و برگ و تعریف و تمجید و روضه سرایی هست …
بوف گفت:
@silence
خوشحالم که قلمی های من باعث شد که شما هم سکوت را بشکنید. مطمئن هستم که تخلیه هیجانات و فشار های درونی بسیار بهتر از ماندگار و تلنبار شدن آن هاست. اما نفهمیدم که صحبت های من چه ربطی به خدا و قرآن و آخوندهای فلان و بیسار داشت؟
این را فراموش نکن که من وارد به بحثی در خصوص آزادی، استبداد، حفظ حریم ها، دموکراسی، مدارا، تساهل و … شدم و در خصوص موضع گیری و کلام یکی از دوستان شگفت زده شده و در تایید ایشان نکاتی را نوشتم.
دوست من. اگر فرض کنیم که من و شما دو انسان با حقوق برابر هستیم و می توانیم بر اساس اعتقاد و منظر فکری خود زندگی شخصی خودمان را داشته باشیم، چه لزومی به سرکوب نگرش همدیگر است؟ و وقتی نگرش همدیگر را سرکوب کنیم آنوقت پا به عرصه ی دیکتاتوری و استبداد گذاشته ایم. چه مذهبی مسلمان و یهودی باشیم چه ضد مذهب و انتی کرایست یا آزادی خواه لاییک و …
دوست خوب ما گیتی تاکید بر این مطلب داشت البته از منظر کلام خشونت آمیز و من هم این را بهانه ای کردم که درد دل خودم را در خصوص عدم تحمل و مدارای فرزندان ایران در این زمانه را به کلام نشسته باشم.
دوست من. نویسندگان محترم این خانه و برخی از خوانندگان آن هم عمده حرف و گلایه و اعتراضشان به همین ترور شخصیت ها ست. همین ترورهاست که فرهیختگان مارا آواره ی غربت کرده و ما را گرفتار یک تئوکراسی توتالیتر و مستبد. هم وطنان ما در روزنامه کیهان هم برخوردی شبیه شما دارند. بدون آن که به کلام فرد گوش کنند با توسل به برخی از اصطلاحات و سوابق شخصیت اورا ترور می کنند. این بعنی همان بحث خودی و غیر خودی.
و من با درک اندک خودم در این خانه و در کلام نسوان و برخی از خوانندگان رگه های اعتراض به این روش را دیده ام. ما همگی فرای اعتقادات مان زخم خورده ی این نگرش هستیم که چند سالی بعد از انقلاب 57 در جامعه ما باب شد و یکی از بزرگ ترین آسیب ها را به فرهنگ پویای ایرانی وارد کرد.
دوست من اگر باور داری که شرط اول گفتگو خوب شنیدن است آنوقت وارد عرصه ی مدارا و آزادی و حفظ حقوق فردی و شهروندی و انسانی و تسامح و … می شویم اما در غیر این صورت برادر من چون ریش نداردکشته می شود و برادر تو چون ریش دارد باید کشته شود!!!! و این هیچ ربطی به احکام هیچ مذهب و فلسفه و آیینی ندارد.
اگر به اصطلاح خودت روضه سرایی و مغلطه کردم مرا ببخش غیر از این نمی توانستم.
یک ایرانی گفت:
نسوان
حتی در آزاد ترین کشور های دنیا هم افراد سایکو پاتیک و دیوانه را بستری می کنند و گا ها فیکس می کنند
لطفا این علی آقا را فیکس کنید
هالوپریدول+بی پیریدن هم فراموش نشود
vasat piaz گفت:
جناب علی
حالا چرا به جواد فحش دادی
صدفی گفت:
یا خدا ، آدم زنده بمونه چه تجربیاتی رو میتونه بخونه!
بنظرم خیلی موقعیت معذب کننده ای هست! بشینی و مارمالادتو بخوری!
Shahram گفت:
نسوان
من پیشنهاد میکنم به مرد مورد نظرتون رمز و رموز کلیتوریس و حومه رو یاد بفیر، اونوقت اون میتونه بر آیه شما جلق بزنه شما هم بر آیه اون. فکر کنم از ناک جداگانه جلق بزنین بیشتر کیف بده
call me whatever you want گفت:
نسوان جان.
این وبلاگ شما یک حالت عجیبی را در من به وجود میاره.
هم نوشتههای اصلی هم کامنت ها. شبهای اولی که در جبهه بودم و از ترس خوابم نمیبرد یک حالتی داشتم شبیه این.
جبهه بعدها برام عادی شد. هم به فراوانی مرده، خون، دست و پای قطع شده دیدم و هم یک حس و اطمینانی پیدا کردم که من با افتخار نمیمیرم. اما این وبلاگ شما هنوز بعد از این همه مدت عادی نشده. چرا نمیدونم ؟
نسوان گفت:
این بهترین تعریفی بود که تا حالا کسی از ما کرده بود!
call me whatever you want گفت:
اگر هنوز کوپن نوشتن بنده جا دارد، میخواستم در مورد این ستون سمت چپ سایت یک نکتهای را بگم. منظورم ستون قسم به سیب است.
یک شرابی است به نام «Ayahuasca » نمیدانم معرف حضورتان هست یا نه.
جریان این طوری است که بعد از نوشیدن این شراب، افراد موجوداتی را میبینند، مار نما. همانطور که میدانید در معابد آمریکای مرکزی هم وقتی آفتاب با زاویه میتابد در کنار پلهها یک ماری ترسیم میشود. این همان موجودی بوده که علم و دانش برای مردمان آنجا آورده. این مارنماها آنطور که گفته میشود موجودات منفی نیستند. اهل علم و دانش، صلح طلب.
این حرفها را من خیلی جدی گرفتم از زمانی که آقای گراهام هنکاک (Graham Hancock که من سالها است ارادت بهش دارم ) هم رفته یک چند پیاله رفته بالا، و در موردش هم مفصلا حرف زده. این که آدم فضائی نیستند ولی از یک بعد دیگری هستند
البته با این که من خودم این Ayahuasca را نخورده ۲۴ ساعت با همه نوع موجودی طرف حساب هستم، دارم پس انداز میکنم که بزودی بروم در ونزوللا یا اکوادور با آن حج آقائی که سیب داد دست اجدادمون یک ملاقاتی بکنم.
کیوان گفت:
به call me whatever you want
انگار چیزهای جالبی میدونی. در خواست میکنیم کوپن شما رو زیاد کنند.
دوست عزیز کوپن کجا بود؟ هرچه قدر دل تنگت میخواد بنویس.
ممکنه این آقای گراهام هنکاک را بیشتر معرفی کنید؟
ساره گفت:
(( از همون آدمهای معمولی که ازدواج می کنند؛ بچه دار می شوند، خوب پول در می آورند، خوب می خورند و می خوابند و می گایند و آخرش هم می میرند.))
یعنی منظورت آدمهایی ست که فکر نمی کنند؟ نمیدونم منظورت کدوم آدمهاست، ولی این شرایطی رو که گفتی همیشه من در آدم هایی دیدم که فکر نمی کنند، که دوستشون نداشتم و درکشون نکردم، و دلم نمیخواسته جاشون باشم ولی همیشه بهشون حسودی کردم.
می گم شاید این «فکر» خودش چیز گهی باشه، چون اصولا این که میاد «خوب» خوردن و … میره کنار، یعنی فکر و خوشی با هم یکجا نیستن، چون وقتی زندگی با فکر چیز گهی باشه، شاید زندگی اساسا چیز خوب و خوشایندیه و اون فکر هست که گهه و میاد زندگی رو به گه می کشه.
نظرت چیه نسوان جان میخوام بدونم؟؟
نسوان گفت:
والله من فکر می کنم که همه فکر می کنن!
قضیه فکر کردن نیست. چگونگی رابطه ی آدم با زندگی/
رابطه ی من با زندگی خوب.. کمی خصمانه است.یعنی چجوری بگم؟ دوستش ندارم.باهاش کنار نمیام. چیزیه که انگار بهم تحمیل شده. یکی از بزرگ ترین وحشت هام اینه که باز مجبور باشم به دنیا بیام و تناسخ وجودداشته باشه. من شب؛ خواب و نیستی رو دوست دارم.
بعضی هااینجوری نیستن. مثل حامد. با همه ی افه های روشن فکری، باز هم به زندگی ارادت داره. با چیزهای کوچیک خوشحال میشه. و دوست داره نسلش رو امتداد بده.حامدآفتاب و روز و هستی رو دوست داره
حالا من بیام بگم چون اون فکر نمی کنه و یا احمقه.. خوب راستش من قبلا اینجوری فکر می کردم. اما این روزها فکر می کنم بین من و آدمهایی مثل حامد؛ این من هستم که احمقم!
اگر نظر من رو بخوای، فکری که آخرش افسردگی و غم و عدم لذت از زندگی بشه و بقول تو زندگی رو به گه بکشه،رو باید سیفون رو روش کشید.
عین حماقته!
پشمالو گفت:
جمله داخل گیومه رو قبلا توی بوف کور دیده م انگار…
جانی گیتار گفت:
vasat piaz گفت:
بفرما، سوژه جلق هم رسید، مرسی
chords گفت:
مرسی با حال بود !
از قضا گیتار هم دستمونه .
خیلی جالبتر میشه امتحان بکن !
جانی گیتار گفت:
این فیلم دردانهای در مجموع فیلمهای عجیب تارانتینو است که همه چیز دارد. ادای دینی به زی موویها و پس از مدتها یک کرت راسل فوق العاده در پس زمینه ساندتراکهای دلنواز. مرزی بین نزدیک بودن و نزدیکی. مرگ و «ضدمرگ» یا زندگی و ضد زندگی… حالا این قسمت رو ببین بعد از اون جالبه
chords گفت:
به گا رفتن که ؟
اه حیف شد.
این از فیلمهای پست مدرنه . اما به هر حال کیفیت صحنه در سکانس قبلی تغییری نمیکنه
اصلا شما اشتباه کردی که این تیکه از فیلم رو گذاشتی اینجا کاملا بیمعنیه . باید کل فیلم رو میذاشتی.
به هر حال تشکر.
جانی گیتار گفت:
درسته، فیلم از نمونهایترین آثار پست مدرن محسوب میشود که از کلیشههای رایج سینمای موسوم به «دو قرانی» کارکردی با معانی جدید میسازد. شکستن آنچه تا به حال میپنداشتیم تا آنچه میتواند وجود داشته باشد. چیزی که همواره در سایر آثار تارانتینو بوده و در این فیلم شخصی ترینش را تصویر کرده که در کنار فیلم «رودریگوئز» به سنت دو فیلم با یک بلیت عرضه شد. اما به نظرم کیفیت و معنی سکانس تصادف درست با سکانس کافه تقارن دارد.
chords گفت:
البته من فیلم رو ندیدم .
باز هم تشکر بابت توضیح
مینو گفت:
,واقعا جلوی تو این کار رو کرد…شخصیت غریبی و عجیبی داری….
دکتر پرنسس گفت:
ویول نبینم از سکس لذت نبری. نبینم حوصله زندگی رو نداشته باشی. زندگی همینه. گاهی لذت بخشه. گاهی مزخرف. ولی اینکه الآن مزخزفه معنیش این نیست که دو روز دیگه لذت بخش نمیشه. دوباره لذت میبری دوباره عاشق میشی. صبر کن دختر خانم زیبا و … باور کن حیفه که تو یه دختر مثل خودت به وجود نیاری. یه دختری که بتونه مثل خودت با تمام وجودش زندگی رو حس کنه.
نسوان گفت:
عزیزم..
به آدمش بستگی داره به شدت..
با این آدم، نه لذت نمی برم.
نه برای این که آدم بدیه، اصلا
فقط به هم نمی خوریم.
و من تازگی ها این رو خیلی زود می فهمم، کافیه دست یکی رو بگیرم. از انرژی زیر پوستش می فهمم که به درد من می خوره و یا نه..
هر قفلی با هر کلیدی باز نمیشه خوب. چرا راهش بدم؟ من این روزها به مرزهای تنم وفادارترم
ساره گفت:
++++
mountainsummit گفت:
برعکس
حامد آدم بدبختیه بیشعوره و احمق
1) با دختر 10 سال از خودش بزرگتر می پره
2) به جای اینکه دنده رو فرو بده داره کف دست می ره
3) از اون بدتر مثل یه احمق در کنار یه دختر 10 سال بزرگتر از خودش استمنا میکنه
4) …
بله این از مضرات مهاجرت هست. چون تو اکثر کشورای مهاجر پذیر نسبت مرد مهاجر به زن مهاجر بیشتر هست این میشه که یه پسر باید به لنگ کفش در بیابون راضی باشه .
این جا هم زیاد شایع هست پسرای رو میبینی که اگر در ایران زندگی میکردن لااقل با یه دختر در شان سن وسال خودشون رابطه داشتن اما این جا دارن به یه مشت دگوری سرویس میدن تا شاید پس ساعت ها موس موس کردن چیزی گیرشون بیاد. کم ندیدم این نوع رابطه ها رو کم ندیدم. به هر حال همه چیز زندگی در غرب زیبا نیست این ها هم هست.
اما دسته کم یه مقدار از اون چیزی که میگن نجابت دختر ایرای دستگیرمون شده.
سلام من رو به حامد برسون و به هش بگو خیلی بدبختی
vasat piaz گفت:
mountainsummit
«فیلترینگ باید در چشمان تو باشد»
این جوری بهتره الان چند نفر هستن که وقتی من اسمشون رو میبینم کامنت ها شون رو نمی خونم. جز بکار بردن کلمات مبتذل هنری دیگری ندارند.
نسوان گفت:
آقای حامد
اینجا شهروند است
هر هفته می رود ماساژ و هپی اندینگ می گیرد
این روز ها دغدغه اش خریدن یک پورشه باکستر است.
پول خوب در می آورد و به طبع دور و برش دختر زیاد..
ما اینجا دخترهای زیادی داریم که چون با ویزای دانشجویی اومدن از خداشونه آقای ح رو تور بزنن.
از پیش خودم بارها موبایلش زنگ خورده و رفته یکی شون رو برداشته و برده منزلش برای چند شب.
و من تشویقش می کنم
متنها بر می گرده دوباره .
و من نمی دونم چرا. میگه اون دخترهاروحم رو غلغلک نمیدن.
شاید هم لنگه کفش کهنه دوست داره.
باز هم از بابت توهین های پی در پی شما زیر هر پست ممنون.
من دوست نداشتم برات بنویسم و چیزی رو توضیح بدم. اما دوست دارم بدونی که همه چیز فقط از زاویه ی دید تو و همذات پنداری هات معنی پیدا نمی کنه..
داستان ها ابعاد دیگه ای هم می تونن داشته باشن.
mountainsummit گفت:
متاسفم
mountainsummit گفت:
این چیزا رو الان میگی و من از گمراهی در میاری اگه تو داستان بگی ما به ظلالت نمیریم. عشق یه طرفه، فاصله سنی، تحقیر شدن تو رخت خواب و باقی ماجرا چیزی غیر از اون چه بیان کردی رو نشون میده به من.
ممنون از توضیحت
mountainsummit گفت:
ولی بازم من مطمئنم که آقا حامد بدبخت و بیشعوره البته این بار این موضوع رو با عنایت به توضیحی که دادی دارم میگم.
آدم باید خیلی خاک بر سر باشه که بره واسه جبران کمبودهاش سر از جنده خونه داره (همون ماساژ رو منظورم)
اگه این همه پول داره و … خوب چرا از اون همه دختر خوب دانشجو که کنارش هستن کسی رو انتخاب نمیکنه؟
گفتی دخترا کجاش رو غلغلک نمیدن
اونوقت اونجاش رو جنده دوزاری سالن ماساژ با اون صورت زشت و بدترکیبش غلغلک میده.
واسه خودت میگم به من که دخلی نداره ممکن آلوده باشه بهتر خونت راه ندادی یا لاقل تو تخت نخوابه به هرحال کسی که میره جنده خونه ….
فقط تصور کن که آقا حامد رو تخت داراز کشیده و ماساژر معماله آقا را داره میماله (به منظور همین تاپیکی که خودت انتخاب کردی((جق))) حالا ممکنه برحسب اینکه ماساژور بخواد بیشتر به حامد خان حال بده اون یکی انگشتش رو سه بند انگشت بکنه تو ماتحت حامد جهت تحریک پروستات. حتما هم تصدیق میفرمایید که تخت ماساژ و سایر ابزار آلات دارای گواهینامه بهداشتی نیستن و خدا می دونه که دست محترم ماساژور کجاها بوده.
من والله بالله فقط بلاهت و بیشعوری توی این تصویر میبینم
ما اختار کردیم دیگه خود دانی
نسوان گفت:
ببین،
ما یه بار دیگه هم این بحث رو کردیم.هیچ داستانی کامل نیست. یعنی من اگه بخوام همه چیزش رو بنویسم میشه مثنوی هفتاد من. شماها هم حوصله کنین بخونین من عمرم به نوشتنش قد نمیده.
اما من اون قسمت اول نوشته رو برای همین نوشتم . که اصلا آشنایی من با این هااز کجا شروع شد و یک جور رفاقت سه نفره بود.
دوست دختر آقای ر. رو هم من براش پیدا کردم. ( الان البته تعداد مون خیلی بیشتر شده). من حامد رو دو ساله می شناسم. اونم یه آدمه با خوبی ها و بدی های خودش. من نمیتونم قضاوتش کنم که چرا با اون دخترهای خوب ازدواج نمی کنه( ایا واقعا اون دخترها خوبن؟ یا از فرط استیصال به امثال حامد گیر میدن و توی همین چند سال از بغل یکی در میان میرن تو بغل یکی دیگه به امید اینکه یکی از این وسط نجاتشون بده رو هم نمی دونم. شاید حامد نمیخواد کسی برای موقعیتش بهش نزدیک بشه و بخواد ازش استفاده کنه. شاید اصلا مرض داره ! بلاهت و بی شعوری؟ شاید! به من واقعا ربطی نداره. برای من خوبی دوستی من و حامد اینه که توش به هم دروغ نمی گیم.شایدم برای همین راحت جلوی من لخت میشه. منم روحم رو جلوی اون لخت می کنم و از آقای و. و خوابهام و هزار کوفت دیگه براش میگم. دوستی مون متعارف نیست. اما هرچی هست همینه که هست.
در مورد مرض هم خیالت راحت باشه. امراض مقاربتی از طریق شمد منتقل نمیشه. من به هیچ جای حامد و هیچ کس دیگه ای دست نمی زنم. خودم از همه وسواسی ترم.
راستی تو از کجا می دونی ماساژور ها زشتن؟
mountainsummit گفت:
غلط املایی زیاد داشت کامنت قبلی
ساری فور دت.
mountainsummit گفت:
ماساژرها زستن
خوب می دونی کار اون ها هم یه جوری شبیه کار این فست فود هاست. می خوان به سرعت با آشغال شکمت رو پر کن و با همون سرعت و بیشتر جبیت رو خالی و بلافاصله منتظر مشتری بعدی میشن. به احوال پرسی این پیش خدمتای که تو این فست فود ها کار میکنن توجه کردی لبخند مصنوعی شون مثل فحش خواهر مادر میمونه. قبلا جواب سلام و لبخند شون رو با سلام و لبخند می دادم. اما الان فقط دستور غذام رو میدم و میدونم که اون هم این جوری خوشحال تره…
در مورد ماساژورها (همون فاحشه ها ) خوب میدونی توسایت اینترنتی عکس یه اطاق رو انداخته که بسیار زیبا است و عکس خانمهای مساژر هم در فیگورها مختلف دردسترس هست که هر کدوم مثل یه بانوی بهشتی میمونن. اما خوب اون چیزی که در واقعیت هست یه اتاق کثیف و بد بو هست با تعدادی فاحشه ژشت که اعتیادشون رو با آرایش غلیظ پنهان کردن. دهانشون رو که باز کنن انگار در مرده شور خونه رو باز شده. با عجله زیاد می خواد که تو هرچه زودتر فوران کنی تا اون به پولش برسه و آماده مشتری بعدی بشه. بطور کلی میشه گفت هرچیزی که مادی بشه یا عنصر مادی (پول) توش نقش اول رو داشته باشه همین میشه. (فیلم و هنر هم همین مشکل رو دارن)
آهان یه چیز دیگه
دیدت در مورد دختر دانشجو خیلی تیپی کال هست. از سر حامد هم زیادن
کیوان گفت:
به ویولتا:
اینسان که گام برمیداری
بر کرانهٔٔ کولاک
عریانِ بی پناه خویشی
بر امواج جسور هر دم کوب
با تناوب بی امان اوجها و فرودها
بالا
پایین
با هوهوی سکوت پیچیده
در صدف تنهایی
تلاطم آشوب و سکوت
بی پناهی عریانی
و دل پیچه عظیم حس وجود
بد مست ناشتایی، که اندرونت
جز حس وجود
چیزی برای بالا ٱوردن نیست
اینجا
تکی
بر کرانهٔ کولاک …
19 تا 74/7/10
آبی مبهم گفت:
بی پناهی عریان 😦
mountainsummit گفت:
«فیلترینگ باید در چشمان تو باشد»
این جوری بهتره الان چند نفر هستن که وقتی من اسمشون رو میبینم کامنت ها شون رو نمی خونم. جز بکار بردن کلمات مبتذل هنری دیگری ندارند.
آدم ناراحت گفت:
راستای مبارزه با سیاستهای جدید نسوان ، دال بر ارسال پستهای دپرس کننده و غمگین:
گردو گفت:
مرسی آدمجان
نوستالوژی فیلم قیصر و زنده کردی.
آدم ناراحت گفت:
سلام !
حال همهی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بیدرمان!
تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازهی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديدهام خانهئی خريدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیديوار … هی بخند!
بیپرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچهی ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
يادت میآيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ریرا جان
نامهام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت مینويسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
—————————————————————————
سيدعلی صالحی
جانی گیتار گفت:
خواب ديدهام خانهئی خريدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیديوار … هی بخند!
…مرسی
vahid گفت:
این یکی رو که خوندم جان عزیزت ، هنک کردم اساسی
saeed گفت:
عتقادات آیین فمنیستی
توهمات و پورنوگرافی
حباب عاطفی ریتمیک
ژن خودخواه، یک امر خصوصی
اشباع به عنوان بسیاری از زنان
تابوهای قوی بر روی دیگران از دیدن آن
خاموش همیشگی گفت:
خوب جهت کمک به فرهنگ جق گروهی بد ندیدم این فروشگاه رو هم معرفی کنم
برای ما که چیزی نداره ولی برای خانمها خوبه 🙂
http://hambastar.com/
خاموش همیشگی گفت:
یه بار کامنت گذاشتم درج نشد گفتم شاید به خاطر لینک بوده
ولی گویا اینجا یه سری آدم خاص فقط میتونن نظر بدن
اگر اینطوره که واقعا برای خودم متاسفم
نسوان گفت:
برای ورود به وبلاگ با یک اسم و شناسه ی ثابت بیایید. بعد از بار اول دیگه مشکلی برای ورود نخواهید داشت.
ممنون
هما گفت:
تا حالا برای رسیدن به اینترنت این قدر راه نیامده بودم …اما امدم
توی راه با خودم فکر میکردم چرا میروم …مخصوصا راه طولانی بیادم می اورد که برگشت هم طولانی است
اما امدم با این خیال که حالم بهتر شود و کمی از دنیای غریب پیرامونم فاصله بگیرم و…..
اما ظاهرا اینجا هم کسی حالش خوب نیست یا من چنین برداشتی کردم؟
نمیدانم
امید بقیه خوب باشند و این حس بد من باشد که باقی را ناراحت می بینم ….
زندگی چیز گهی است ؟
نمیدانم
اما گه نیست چیزی بدتر است اگر بود سیفون را میکشیدی و خلاص
اما سیفون که هیچ اب سد را هم خرجش کنی باز هست
یک حجم تهی که احاطه ات کرده و نمیدانی چطور میشود از دستش خلاص شد
چقدر مزخرف گفتم
ببخشید
باید راه بیفتم و بروم ……
چقدر دلم میخواهد می توانستم پاییز را درک کنم . من همیشه عاشق پاییز بودم و راه رفتن های طولانی و خش خش برگها
اما نمی توانم ….. چیزی جلوی دیدن و لمس کردن و لذت بردن و زندگی کردنمان را گرفته
چیزی که نمیدانم چیست و نمیدانم چطور میشود از دستش خلاص شد
بروم
شده ام مثل انهایی که مدام غر میزنند و ازشان نفرت داشتم و خودم حالا چنین شدم
باز هم تلخی ام را و بی ربط گویی ام را ببخشید
نسوان گفت:
تازگی ها؛ هر وقت با ایران حرف می زنم پدرم کلی نصیحتم می کنه؛ پدرم هیچ وقت آدم خوشحالی نبود. البته می خندید؛ شوخی می کرد؛ اما یک جورایی زندگی رو دوست نداشت.اصلا این میل به مرگ رو ما از پدر به ارث بردیم. این روزها اما انگار عوض شده.. یا با خودش فکر می کنه -هرچند دیر- که شاید بهتر بود به ما بهتر زندگی کردن رو یاد می داد… در جواب دل نگرانی های من در مورد اوضاع تحریم و … توی گوشی با صدای بلند می خنده و میگه عزیزم! من و مادرت سالهاست سبزی می خوریم. ما پول زیادی هم میاریم! تو هم شاد باش و قدر زندگی ت رو بدون؛ نگران ما هم نباش.. باور کن من حالم خوبه! هیچ وقت توی زندگیم انقدر خوب نبودم. نگاهت رو عوض کن به زندگی دختر جون,.. شما اشتباه من رو تکرار نکنین..خوشحال بودن ربطی به شرایط بیرونی نداره. از درونت بکش بیرون این حس رو..
دیشب خواب دیدم.. خواب بدی بود. خواب دیدم پدرم داره می میره و همه ی مدتی که پشت تلفن برای من می خندید توی بستر مرگ بوده.. خواب خیلی بدی بود. صبح بلند شدم و لیست اقلام دارویی کمیاب رو نگاه کردم. دیدم قرص متفورمین توی بازار نیست. می دونی که من یه داروسازم. من توی اون سیستم کار کردم. می شد که هیچ کدوم از این اتفاق ها نیفته.و امروز همه چی از دست رفته.. و امروز پدر من ؛ یا تو یا هرکی دیگه داره له میشه و من این سر دنیا نمی تونم بی تفاوت باشم.
نه من حالم خوش نیست و فکر اینکه پس فردا داروهای شیمی درمانی مادرم رو چجوری از زیر سنگ بیرون بیارم من رو داغون می کنه.. من انقدر بی حوصله ام که حتی دیگه توی زندگی خودم هم حضور ندارم.برای همین هم آدمها کنار من می گوزن؛ جق می زنن؛ میان و میرن. جوری که انگار کسی توی این خونه نیست. و برای من دیگه هیچ فرقی نمی کنه که کی داره چی کار می کنه. فقط به من دست نزنن برام کافیه. فقط به من دست نزنن. چون من یه لنگه کفش کهنه توی بیابون هستم که به زور انفجار اشک هام رو پشت پلکم نگه داشتم و دارم بهشون لبخند می زنم .
آفتابه قرمز گفت:
خیلی قشنگ بود
تکون داد منو
کاپیتان بابک گفت:
@ بانو هما و ویولتا
داغون کردین منو. من یه دیوونۀ دیپرس خدایی هستم، اینکه ببینم روزهای رفیقام سیاه شده مستاصلم می کنه
چقدر دلم میخواهد می توانستم پاییز را درک کنم
آدمها کنار من می گوزن؛ جق می زنن؛ میان و میرن. جوری که انگار کسی توی این خونه نیست
چقدر غم توی دلهاست 😦
پریزاد گفت:
من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم
می دونی نوشته های قبلی همیشه با شوخی و خنده بود حتی اگر در مورد ناراحتی هات می نوشتی
اما الان همه چیز تغییر کرده
به نظر شما هم دنیا همش داره تیره تر می شه یا من توهم زدم ؟
mountainsummit گفت:
منم این جوریم
قبلا اگه کسی کنارم سیگار می کشید نمی تونستم تحمل کنم. اما الان هم اتاقیم هر شب ویت میزنه من هم هیچ حساسیتی ندارم. اما خط قرمز من توالته فقط توالت رو تمیز نگه داره باقیش مهم نیست.
نسوان گفت:
خط قرمز من تماس بدنیه. مخصوصا دم صبح. شب رو به زور الکل قورت می دم. دم صبح سگی هستم برای خودم. بیچاره مردم فکر می کنن ادم رو بغل کنن لابد خوشش میاد. اما من تازگی ها منزجرم… از هر نوع تماس. همچین که توی تخت وول می زنن و میان که دستشون بیاد به سمتم دست راستم رو مثل پلیس سر چهار راه بالا می برم. با یه اشمئزاز عجیب که حتی احمق ترین آدمها هم می فهمن. یعنی به من دست نزن. به من دست نزن.
با ویلیام هم همین جور بودم ( هستم ) .ناخوش احوالم. انگار یه مرض مسری دارم. دوست ندارم کسی بهم نزدیک بشه. دارم دوباره میفتم توی اون فازی که پاچه ی همه رو بگیرم و برم توی یک سکوت طولانی.
mountainsummit گفت:
به خاطر درست نیست؟
آخه دکترا خوندن آدم رو خرفت میکنه. همش باید بشینی پشت صندلی هی اعداد رو بالا پایین کنی قیافه آدم مثل مونیتور میشه اما اگه یه شغل آبرومند داشته باشی بهتر نیست؟!
پول هم که نمی دن لامصبا
ﺑﺮﺩﯾﺎ گفت:
++++++++++
زنی با دامنی مرحوم گفت:
نسوان عزیزخیلی خندیدم البته بیشترش خنده تلخ .. به نظرم کار جالبی میکنی .. به عنوان چشم انداز زندگی حتی نمیتونم بگم بَده … طول میکشه آدما پستان طبیعتو ول کنن
شیخ گفت:
ویول: آخ که چه احساس قدرتی بهم دست میده که یه پسر دائم برام موس موس کنه و من بهش راه ندم. تازه بعداش هم میرم تو وب لاگم جار میزنم که ای ایها الناس ببینین که من چقدر قوی هستم و دیگه ضعیفه نیستم!
حامد: خیالی نیست. حالا چلو کباب نشد امروز همبرگر میخورم. تازه گوشت چلو کباب بعضی مواقع رگ و پی داره و سفته، قربون همبرگر که همیشه نرمه!
نتیجه: ویول ارضای روحی شده و حامد ارضای جسمی . البته مطمئنام که حامد به زودی میره یک چلو کبابی دیگه و ویول میمونه و حوضش و پستهای وبلاگش در مورد پسرهایی که…
mountainsummit گفت:
احتمالا تا حالا ماجرا تموم شده و یحتمل حامد تو یه چلوکبابی دیگه اس
بیان این پست هم مرهمی هست برای علی و حوضش
سايه گفت:
به قول خودت ، مهم رابطه ادمها با زندگيه
من حس ميكنم يه چيزي كمه، توي اين رابطه ها…
و يا حتي اون رابطه كه تو ميخواستي و اقاي ( چي بود اسمش؟) گذاشت و رفت ، حتي تو اون رابطه هم يه چيزي كم بود….
أصولا تو رابطه هاي ما هميشه يه چيزي كمه….
يه چيزي كه باعث ميشه از هيچ چي لذت نبريم….
آبی مبهم گفت:
همیشه یک پایش لنگ است. معلوم نیست کدامش اما. ولی همیشه هست!! اه
قدیسه گفت:
بگمونم نه فقط در این سکانسی که وصفش رفت که از بسیاری جهات، واقعیات زندگی به تمام معنا متعفن و تهوع آورن… اما خدامون واقفیم که هر زشتی درکنار زیبایی معنا پیدا میکنه و اگر امروز از کراهت زندگی حرف میزنیم، این مهم در کنار درک دل پذیری های زندگی ولو اندکه… فی المثل در کنار تقدیم گه زندگی به بچه احتمالی مون، احساسات خالص و زیبای مادری و تربیت موجودی بی خط عایدمون میشه که شاید اگه در شکل گیری و پرورشش اهتمام بیشتری نسبت به والدینمون داشته باشیم دنیای کمتر گهی رو در اینده شاهد باشیم… در کل بستگی داره تا چه حد خودمون رو در گه پیرامونمون سهیم و موثر بدونیم…
bahar گفت:
میفهممت. به نظرم به آدمش خیلی ربط داره…
ایراندخت گفت:
به یه صراطی مستقیم شو یا بگذار و بگذر!
شکنجه میدی خودتو تا کی,,
گردو گفت:
خانم فکر کردی نوبر آوردی و تازه میخوای به اسم نو آوری به اسم خودت ثبت هم بکنی؟
نه عزیز جان این از نشانه های مونوپوز زودرسه.
مردها هم که پیر میشند یا نیروی جنسیشون بهر دلیل کم میشه همین اتفاق براشون میافته.
شما برو هورمون تراپی طبیعی کن خودتو از این وضع نجات بده.
ظاهرا ملغمه ای از مونوپوز و درگیریهای ذهنی در مورد عشق و سکس که از قبل با خودت داشتی کارتو به اینجا کشونده.
من کم نمیبینم که کارت به جنون بکشه.
راهش اینه اگه میخوای درمان بشی.
Bio-identical hormone therapy
دکتر پرنسس گفت:
مونوپوز زودرس؟؟؟ نکن آقا جان نکن این کارو. دکتر هم که بودی میشد ازت شکایت کرد که ندیده و نسنجیده تشخیص دادی. مونوپوز هم در ضمن معادل فارسی داره . آخه چند مورد دیدی که تو اواسط سی سالگی یائسه شن که اینطور سریع نسخه پیچیدی.
نسوان گفت:
تشخیص خیلی ساده است. اگر به هر دلیلی نخواستی با اولین نرینه ای که دست داد ، قاطی بشی
یا سرد مزاجی
یا مشکل روانی داری و مرد ستیزی
یا منوپوز زودرس داری
و یا لزبین هستی و خودت نمی دونی.
😉
گردو گفت:
نسوان عزیز
اتفاقا من اول یک متن نوشتم درست از همون زاویه که خودت به موضوع نکاه میکنی.
ولی دیدم خیلی روشنفکری شد. بی خیالش شدم و اینو که بقول تو دم دست تر بود نوشتم.
بهر حال این نظر من نیست. فقط چون گفتنش راحت تر بود گفتم. در عین حال که میتونه درست باشه.
گردو گفت:
دکتر جان
آخه بگی یائسگی به خود خانمها بر میخوره.
اینه که الان دکترها هم تو ایران از کلمه منوپوز استفاده میکنند.
در مورد سن هم مثل اینکه صحبت 48 سالگی شده نه 30.
مگه نه اینکه هم تغییرات روحی در ما در اثر فعالیت هورمونهاست. پس چه اشکالی داره که من فکر کنم این حالات برای یک زن 48 ساله نوعی از منوپوز باشه.
در ضمن کسی اینجا منتظر نسخه من نیست که بگیره بره خودشو درمان کنه .
نسوان گفت:
گردو جان بنده گفتم دور نمای ده ساله… تازه با اندکی تقریب…
من اگر تا 48 سالگی اینجا باشم باید خودم رو بکشم.
vasat piaz گفت:
ده سال کم یا زیاد، زندگی گه واره ؟!
فرقش کجای مش قاسم بید
Cell گفت:
so why are you still alive?to write?
شیباک گفت:
دوستش داشتم اما نمی خواستمش….
مدتهاست دیگه کسی را نمیخوام……………….
نمیدونم در این مورد چی بگم…
دوستش دارم. اما………..
واقعا نمیخوامش……………
توسکا گفت:
ویولتا
جور خیلی خاصی هستی
شاید بعضی از تجربیاتت برام شوک آور باشه حتی،
ولی…
بینهایت احترام برانگیزی
آدمی
جستجوگری
سالک جاده معرفتی با تعریف و شیوه خودت.
بوس.
نسوان گفت:
همه ی اینها خودتی.. !
بوس
ساحل غربی گفت:
ویول تویی ؟ کدومتونید؟ ببخشید من اونقدر ها حضور ذهن و حافظه ندارم که از متن خودم بفهمم …
درباره ی متن نوشته : خیلی خوب بود … یه جاهایی رو که می خوندم یهو به خودم می گفتم واقعا الان وسط این جمله این کلمه یا عبارت چطوری به ذهنش رسیده؟ … مرسی …واقعا لذت بردم …
درباره ی خود موضوع : واقعا باورم نمیشه این جناب حامد حاضره جلو تو جق بزنه. با جق زدن هیچ مشکلی ندارم و بارها جلو خیلی از دوست های دخترم هم از جق زدن خودم حرف زدم اما تصور اینکه به یه دختر بگم صبح میخواستم بکنمت و اون واسم پرن بذاره و من جلوش جق بزنم حالم رو بد می کنه. الان که دارم فکر می کنم احتمالا مردهایی که حاضرن جق بزنن همون مرد هایین که بقل می شن. آره، بیشتر که فکر می کنم میبینم من بر خلاف تو دوست دارم با آخرین قوا و کنترل بقل کنم نه بقل بشم.
جق زدن کار بسیار سالمیه و هیچ دلیلی هم واسه انجام ندادنش وجود نداره. اما جلو کسی جق بزنی که هر دوتون میدونید بهش میل جنسی داری ؟ خیلی خفته. خیلی ضعیفه. گاهی فکر می کنم بدم نیست آدم گاهی هم سنتی و غیر مدرن فکر کنه …
اصلا می دونی چیه ؟ من از این جناب حامد شما خییییلی بدم اومده . حالم داره ازش به هم می خوره. من از بعضی آدم های ضعیف من جمله این آقای حامد متنفرم. لطفا به حامد بگو من یه خواننده دارم که حالش از تو به هم می خوره.
تیام گفت:
چندشم شد
aftab گفت:
من چون واژنم تنگه بعضی وقتا وسطش خودم میگم در بیاره جلق بزنه و بیاد رو صورتم یا سینه هام..بعضی وقتا هم کلا از اولش هر دو با هم جلق میزنیم و تا اون بیاد من 3 بار اومدم..نمیدونم چرا بعضیا فکر میکنن فقط یک راه برای سکس وجود داره واونم اینه یکی بیفته روت و بکنه تو..یعنی چی چندشم شد..به نظر من کاری که نسوان کرده نشون دهنده اینه که بی تعصبه..
آفتابه قرمز گفت:
در جوانی تا توانی جق بزن
دست راستت خسته شد با چپ بزن
کون گر بکنی ز تنگی اش دل ریش است
کس گر بکنی گشادی اش در پیش است
قربان همان جق که به وقت عملش
تنگی و گشادی اش از خویش است
SydneySider گفت:
sooo good
آناهیتا گفت:
زندگی برای من همیشه یه قانونی رو اجرا کرده: تا فکر کردم که در گه ابسولوت قرار داره سریعا یه طوری شده که متوجه شدم نه هههههههههه از این غلیظ ترش ام هست و همینجا بیخ گوشته! و نتیجتا اینکه هنوز تا وضعیتی که دقیقا «گه» خطاب میشه مونده! ((:
آبی مبهم گفت:
حقیقت و مثل همیشه تلخ
خرزهره گفت:
واسه اینکه جو یه ذره تغییر کنه پیشنهاد می کنم اون لینک دختر چینی با دو تا سیاه هارو بگذار صواب داره
آدم ناراحت گفت:
lol
کاپیتان بابک گفت:
I’ll second that
کاپیتان بابک گفت:
خوب نوشتی اسکارلت!
اینجاش خیلی فلسفی بود: خوابیدن با آدمها کار صمیمی تری از سکس است. شاید برای این که آدمها شب توی خواب ممکن است بگوزند
خوشم اومد ولی بعدش که به تشریح گوز دو نفره پرداختی و بوش بلند شد، دیگه خوشم نیومد
قسمت چهارتا خایه در مقایسه با چهارتا پستون هم بقول معروف to each his own
آخرشم خیلی خوب تموم کردی. آره…آره
لازم نکرده کسی بیاد بمن بگه اینو اسکارلت ننوشته، گوشم بدهکار نیست. برم ببینم لینک اون دختر چینی را میتونم پیداش کنم یا نه
آدم ناراحت گفت:
کاپیتان عزیز ، خوب شد گیرت آوردم
میخواستم یه تشکر حسابی بابت ماما کرده باشم ، خیلی روان و فصیح ترجمه شده بود و واقعا از خوندنش لذت بردم.
میدونم شاید انتظار بیجایی باشه اما مارو بد عادت کردی و این شده که چشم به راه کارهای جدیدتر هستیم.
با احترام
کاپیتان بابک گفت:
مخلصیم ناراحت جان. خوشحالم که پسندیدی
لازمه اینجا از ویولتای نازنین هم تشکر کنم که +/- 2000 نفر خواننده برام فرستاد. اکثرا ترجمه رو دوست داشتند، حتی کسانی که نوشتۀ کوندرا (یا داستان ماما) بدلشون نمی شینه
اگه چیز خوبی گیر بیارم که ترجمه نشده باشه، به روی چشم
اگه پیشنهادی داری، تو وبلاگ خودم یا ایمیل بنویس که حتما ببینم
کیوان گفت:
به به !
این اواخر کمتر پیش آمده بود دوستان کم و بیش با هم در یک زمان جمع شوند:
آدم ناراحت، کاپیتان بابک، ساحل غربی، خرزهره، گردو، قدیسه … البته غایب هم زیاد است.
و شاید بی دلیل نباشد گرد آمدن همه به دور چنین نوشته غمباری …
آق میتی گفت:
آق کاپتان
شوما که دس و بالتون تو کار ترجمه س ، چرا راه دور میری عزیز ؟
خیر امواتت بیا ای نوشتجات «سعید» رو تو همین وبلاگ ترجمه کون ، والله که دعای
خیر شونصد نفرو جلو جلو میرفستی واسه شب اول قبر،یحتمل نکیر و منکرت اون شب
از سرشب تا دم خروسخون دعات میکونن از بس گرز زدن تو سر و ماتحت خلایق.
از ما گفتن بود ،خود دانی.
کاپیتان بابک گفت:
چرا راه دور برم آق میتی؟ از اونی که شوما میگی هم نزدیکتر
همین پائین اگه بتونم نوشتجات chords عزیزو خطاب بخودم ترجمه کنم، کلامو میندازم تو آسمون
ولی سعید هکر؟ اونا ترجمه نمی خواد، باس decrypt بشه
chords گفت:
گوشت بدهکار نیست ولی جای دیگه اگه پیداش کردی لینکو اینجا بذاریم شاید مشکلت حل شد
کاپیتان بابک گفت:
نمنه؟!
جای دیگه اگه چی رو پیدا کردم؟
اگه من پیداش کردم اونوقت شما لینک بذاری؟! لینک چی؟
کدوم مشکل منو میخوای حل کنی؟ من که چیزی از مشکلاتم ننوشتم!
فکر می کنی غیر از خودت کس دیگری فهمید چی نوشتی؟
بعدشم از روی مشکلات یدونه میم ور می داریم، میشه شکلات. بی خیال
مومو گفت:
خب می تونم بگم که بعد خوندن این پست به گا رفتم…
خفه خون بگیرم؛ بهترین کاره…
vasat piaz گفت:
Nazanin Ezazi, Shirin und Nasrin Asgari Supertalent 2012
vasat piaz گفت:
حیف شد، کاش اینقدر احمق نبودن اینها
kartonkhab گفت:
برای آنکه به تغییر ID متهم نشوم بگویم که کیوان هستم ولی چون این کامنت منتشر نمیشود تغییر ID دادهام. kartonkhab مجازی لقبی است که شاهین به آن مفتخرم کرده.
ویولتای عزیز
امروز حالت خوب نیست. حال هیچ کداممان خوب نیست. هما را خواندی؟ هرگز او را اینطور ندیده بودم. دلم سوخت، دلم برای خودمان سوخت. بحث بین خانم کاظمی و بقیه را هم خواندم. علی رغم تمام موضوعاتی که مطرح شد یک چیز دستگیرم شده که حداقل در این وبلاگ همه رشد کردهایم. دقت کردم دیدم با همه نارواهایی که رد و بدل شد، لحن ها فرق کرده بود. متن FUK با اینکه من از فحش دادن ناراحت میشوم، اما ٱنهم دردمندانه بود. اندیشهای پشتش بود که افسوس خود قدر آنرا ندانست.
خانم کاظمی مرا کمی به یاد مادرم میاندازد. دوست ندارم کسی به او توهین کند. اصلا هیچ وقت نتوانستم به او فقط کاظمی بگویم. اما (برای اینکه او ناراحت نشود) مادرم هم هرگز نمیتواند اخلاق دیگران را که چون او نمیاندیشند درک کند. البته این یک خصیصهاش باعث نمیشود که هزاران خصلت خوب او را نبینم. و یکی از خصلت های خوب او اینست که اگرچه روش دیگران را درک نمیکند دوستان زیادی دارد که با اینکه حتی بهشان میخندد و باهاشان در مورد (از نظر خودش) دیوانه بازیهایشان شوخی میکند، اما همچنان دوستند. همچنان دلشان برای هم تنگ میشود. دلیلش هم این است که هرگز ندیدهام و نشنیدهام که مادرم برتری اخلاقی خود (که از نظر خودش محرز است) را بهانهای برای از بالا به پایین نگاه کردن و تحقیر دیگران قرار دهد. شاید به این دلیل که مادرم با تمام پای بندی شدیدش به اخلاقی ویکتوریایی، هرگز مذهبی نبودهاست. این مذهب است که آن احساس برتری را، آن متصل بودن به منبع حق را به مومنین میدهد. هر مذهبی برای مومنینش مثل نردبانی است که میپندارند از آن بالا رفتهاند و نسبت به بقیه بهتر میبینند. وقتی مذهبی نباشی همیشه لحظاتی پیش میآید که به خودت شک کنی.
از قرن 18 به بعد که غلط بودن بسیاری از اصول مذاهب آشکار شد؛ طرفداران مذهب برای اثبات لزوم مذهب برای فرد و اجتماع، بر همین شک و بلایی که بر سر انسان میآورد و سرگشتگی ناشی از آن پای میفشردند. غافل از اینکه هر بلوغی، هر مرحله رشدی، از تولد گرفته تا از شیر گرفتن، از بلوغ جنسی گرفته تا [حتی] مرگ؛ بدون درد و رنج نیست. و مگر نه اینکه اسطورهها میگویند که بار امانت را به انسان واگزار کردند؟ از کجا که این بار امانت همانا رنج دانایی و وقوف بر تنهایی و بیمعنایی و پوچی نباشد؟
(راستی به هرکس حوصلهاش را دارد و بخواهد از یک نگاه منحصر به فرد نسبت به کارکرد اجتماعی دین آگاه شود، توصیه میکنم کتاب «صور بنیانی حیات دینی» نوشته امیل دورکیم و ترجمه باقر پرهام از نشر مرکز را بخواند- البته ترجمه دیگری هم از انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی منتشر شده)
اما قضاوتت راجع به «جوات» از آن واکنشهای تلخِ روزهای بدت بود. حس تو در مورد جوات این اواخر بیشتر مادرانه و بزرگوارانه بود. البته بر اساس آنچه اخیرا از جوات دیده و شنیدهام، او هم پختهتر شده. من چندان از جنس شیطنتهای قدیمش اگاه نیستم، اما به نظرم اغلب پشتک و واروهایش از جنس شیطنتهای کودکی است. کودکی که بند را نمیپذیرد و هیچ در بستهای را نمیتواند تحمل کند. آخر پسرک 1.5 سالهای دارم که به شدت از درهای بسته متنفر است. حتی وقتی در کوچه و خیابان با هم میرویم، به جان درهای بسته خانهٔ مردم میافتد و با داد و بیداد و بیزبانیش حالیام میکند که میخواهد در را باز کنم. در خانه از ترس او همه پنهانی به دستشویی میرویم، وگرنه باید پشت در دستشویی بست بنشیتد و فریاد و غرغر کند.
جواتی به گفته خودش در اینجا و از تو، ویولتا بخصوص، بسیار آموخته. و متوجه شده این آتش شیطنت را باید در جای دیگری بکار برد. مثل آتشباری با دینامیت. که اگر در چالهای با قطر مخصوص و جهت و عمق مناسب کار گذاشته شود و درش را محکم با گل اندود کنی به میل تو رفتار میکند. من بارها شاهدش بودهام که چطور آتشبارهای مجرب با دینامیت ظرافتی مینیاتوری به خرج میدهند. دوستتر داشتم دست کم امروز از جوات نیمهٔ بهترش را ببینی.
اما آن حالی که من امروز از تو شنیدم مرا از لحن تلخ کین توزانهات نه شگفت زده کرد و نه ناراحت. توانایی تو در جنگیدن با خودت، در خود ویرانگیری بیمهارت، مرا مرعوب میکند. من هم ید طولایی در خود ویرانگری دارم. با این تفاوت که تو تنهایی و چون من مسئولیت چند انسان دیگر را – مستقیما- بر عهده نداری.
همگی خستهایم. و فرسنگها از مسیر جادهای که در افراد یک جامعه با گامهایی کم و بیش* یکنواخت و در صفی نه چندان* ناعادلانه باید به سویی هدفی تقریبا* مشترک حرکت کنند؛ فاصله داریم. « رفتار» ما بیشباهت به هرولهای بیهدف، آشفته و پراکنده در تمامی ابعاد ممکن؛ نیست. شاید همین است که همگی اینقدر خسته و افسردهایم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
• تمامی صفاتی که برای این استعاره از یک جامعه مطلوب برشمردهام نسبیاند. هر گونه تلاشی برای مطلق شمردن توصیفات یک جامعه نتیجهاش یا تراژدی شوروی و یا کمدی تلخ و ابسورد ج.ا. خواهد بود.
کیوان گفت:
بخش 1
ویولتای عزیز
امروز حالت خوب نیست. حال هیچ کداممان خوب نیست. هما را خواندی؟ هرگز او را اینطور ندیده بودم. دلم سوخت، دلم برای خودمان سوخت. بحث بین خانم کاظمی و بقیه را هم خواندم. علی رغم تمام موضوعاتی که مطرح شد یک چیز دستگیرم شده که حداقل در این وبلاگ همه رشد کردهایم. دقت کردم دیدم با همه نارواهایی که رد و بدل شد، لحن ها فرق کرده بود. متن FUK با اینکه من از فحش دادن ناراحت میشوم، اما ٱنهم دردمندانه بود. اندیشهای پشتش بود که افسوس خود قدر آنرا ندانست.
خانم کاظمی مرا کمی به یاد مادرم میاندازد. دوست ندارم کسی به او توهین کند. اصلا هیچ وقت نتوانستم به او فقط کاظمی بگویم. اما (برای اینکه او ناراحت نشود) مادرم هم هرگز نمیتواند اخلاق دیگران را که چون او نمیاندیشند درک کند. البته این یک خصیصهاش باعث نمیشود که هزاران خصلت خوب او را نبینم. و یکی از خصلت های خوب او اینست که اگرچه روش دیگران را درک نمیکند دوستان زیادی دارد که با اینکه حتی بهشان میخندد و باهاشان در مورد (از نظر خودش) دیوانه بازیهایشان شوخی میکند، اما همچنان دوستند. همچنان دلشان برای هم تنگ میشود. دلیلش هم این است که هرگز ندیدهام و نشنیدهام که مادرم برتری اخلاقی خود (که از نظر خودش محرز است) را بهانهای برای از بالا به پایین نگاه کردن و تحقیر دیگران قرار دهد. شاید به این دلیل که مادرم با تمام پای بندی شدیدش به اخلاقی ویکتوریایی، هرگز مذهبی نبودهاست. این مذهب است که آن احساس برتری را، آن متصل بودن به منبع حق را به مومنین میدهد. هر مذهبی برای مومنینش مثل نردبانی است که میپندارند از آن بالا رفتهاند و نسبت به بقیه بهتر میبینند. وقتی مذهبی نباشی همیشه لحظاتی پیش میآید که به خودت شک کنی.
کیوان گفت:
از قرن 18 به بعد که غلط بودن بسیاری از اصول مذاهب آشکار شد؛ طرفداران مذهب برای اثبات لزوم مذهب برای فرد و اجتماع، بر همین شک و بلایی که بر سر انسان میآورد و سرگشتگی ناشی از آن پای میفشردند. غافل از اینکه هر بلوغی، هر مرحله رشدی، از تولد گرفته تا از شیر گرفتن، از بلوغ جنسی گرفته تا [حتی] مرگ؛ بدون درد و رنج نیست. و مگر نه اینکه اسطورهها میگویند که بار امانت را به انسان واگزار کردند؟ از کجا که این بار امانت همانا رنج دانایی و وقوف بر تنهایی و بیمعنایی و پوچی نباشد؟
(راستی به هرکس حوصلهاش را دارد و بخواهد از یک نگاه منحصر به فرد نسبت به کارکرد اجتماعی دین آگاه شود، توصیه میکنم کتاب «صور بنیانی حیات دینی» نوشته امیل دورکیم و ترجمه باقر پرهام از نشر مرکز را بخواند- البته ترجمه دیگری هم از انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی منتشر شده)
اما قضاوتت راجع به «جوات» از آن واکنشهای تلخِ روزهای بدت بود. حس تو در مورد جوات این اواخر بیشتر مادرانه و بزرگوارانه بود. البته بر اساس آنچه اخیرا از جوات دیده و شنیدهام، او هم پختهتر شده. من چندان از جنس شیطنتهای قدیمش اگاه نیستم، اما به نظرم اغلب پشتک و واروهایش از جنس شیطنتهای کودکی است. کودکی که بند را نمیپذیرد و هیچ در بستهای را نمیتواند تحمل کند. آخر پسرک 1.5 سالهای دارم که به شدت از درهای بسته متنفر است. حتی وقتی در کوچه و خیابان با هم میرویم، به جان درهای بسته خانهٔ مردم میافتد و با داد و بیداد و بیزبانیش حالیام میکند که میخواهد در را باز کنم. در خانه از ترس او همه پنهانی به دستشویی میرویم، وگرنه باید پشت در دستشویی بست بنشیتد و فریاد و غرغر کند.
کیوان گفت:
[بحش سوم: این کامنت مرا از کار و زندگی انداخت فقط یک ساعت طول کشیده و من هنوز با انتشار بخش سوم آن سرگردانم، به هیچ طراطی مستقیم نیست]
جواتی به گفته خودش در اینجا و از تو، ویولتا بخصوص، بسیار آموخته. و متوجه شده این آتش شیطنت را باید در جای دیگری بکار برد. مثل آتشباری با دینامیت. که اگر در چالهای با قطر مخصوص و جهت و عمق مناسب کار گذاشته شود و درش را محکم با گل اندود کنی به میل تو رفتار میکند. من بارها شاهدش بودهام که چطور آتشبارهای مجرب با دینامیت ظرافتی مینیاتوری به خرج میدهند. دوستتر داشتم دست کم امروز از جوات نیمهٔ بهترش را ببینی.
اما آن حالی که من امروز از تو شنیدم مرا از لحن تلخ کین توزانهات نه شگفت زده کرد و نه ناراحت. توانایی تو در جنگیدن با خودت، در خود ویرانگیری بیمهارت، مرا مرعوب میکند. من هم ید طولایی در خود ویرانگری دارم. با این تفاوت که تو تنهایی و چون من مسئولیت چند انسان دیگر را – مستقیما- بر عهده نداری.
همگی خستهایم. و فرسنگها از مسیر جادهای که در افراد یک جامعه با گامهایی کم و بیش* یکنواخت و در صفی نه چندان* ناعادلانه باید به سویی هدفی تقریبا* مشترک حرکت کنند؛ فاصله داریم. « رفتار» ما بیشباهت به هرولهای بیهدف، آشفته و پراکنده در تمامی ابعاد ممکن؛ نیست. شاید همین است که همگی اینقدر خسته و افسردهایم.
*تمامی صفاتی که برای این استعاره از یک جامعه مطلوب برشمردهام نسبیاند. هر گونه تلاشی برای مطلق شمردن توصیفات یک جامعه نتیجهاش یا تراژدی شوروی و یا کمدی تلخ و ابسورد ج.ا. خواهد بود
کیوان گفت:
[بخش سوم و آخر این کامنت لعنتی که فقط یکساعت است با انتشار آن مشکل دارم!]
جواتی به گفته خودش در اینجا و از تو، ویولتا بخصوص، بسیار آموخته. و متوجه شده این آتش شیطنت را باید در جای دیگری بکار برد. مثل آتشباری با دینامیت. که اگر در چالهای با قطر مخصوص و جهت و عمق مناسب کار گذاشته شود و درش را محکم با گل اندود کنی به میل تو رفتار میکند. من بارها شاهدش بودهام که چطور آتشبارهای مجرب با دینامیت ظرافتی مینیاتوری به خرج میدهند. دوستتر داشتم دست کم امروز از جوات نیمهٔ بهترش را ببینی.
اما آن حالی که من امروز از تو شنیدم مرا از لحن تلخ کین توزانهات نه شگفت زده کرد و نه ناراحت. توانایی تو در جنگیدن با خودت، در خود ویرانگیری بیمهارت، مرا مرعوب میکند. من هم ید طولایی در خود ویرانگری دارم. با این تفاوت که تو تنهایی و چون من مسئولیت چند انسان دیگر را – مستقیما- بر عهده نداری.
همگی خستهایم. و فرسنگها از مسیر جادهای که در افراد یک جامعه با گامهایی کم و بیش* یکنواخت و در صفی نه چندان* ناعادلانه باید به سویی هدفی تقریبا* مشترک حرکت کنند؛ فاصله داریم. « رفتار» ما بیشباهت به هرولهای بیهدف، آشفته و پراکنده در تمامی ابعاد ممکن؛ نیست. شاید همین است که همگی اینقدر خسته و افسردهایم.
سايه گفت:
ممنون از كامنت ها ت
کاپیتان بابک گفت:
+++
هم برای دیدِ به مذهب و دیدگاه مذهبی ها ، و هم برای پسر 1.5 ساله که درهای بسته رو دوست نداره. از تصور حالت و عالم اون بچه دلم خندید
دوستم زنگ زده «راید» می خواد (برای برگرشتن به خونه ش) فردا ماشینشو ببره تعمیرگاه دیلر. تا حالا گمانم 2 بار موتورشو عوض کردن.همین چند روز پیش گرفته، میگه بازم میزون نیست. بهر حال….
میگه سخنرانی (دیروز؟) رهبر رو دیدی؟ گفته ما در همه چی پیشرفت کردیم: اقتصاد، علم، صنعت، دروغ
گفتم خب راست میگه بندۀ خدا. از لحاظ اقتصادی مثلا دلار هر روز داره میره بالاتر
یاد یه انگل دیگه افتادم نمی دونم آفت الله گوز امام جمعۀ کجا گفته آمریکا عوض اینکه فکرتحریم ما باشه، بهتره بره بفکر دلار خودش باشه که هر روز داره میره بالا
کیوان جان. کامنت بانو هما دل منم به درد آورد. ویولتا هم دید هم پاسخ نوشت. چرا پرسیدی؟
من به مردم کشورم ایول میگم که این جونور ها رو تحمل می کنن. اگه اونجا بودم، هیچ بعید نبود منفجر بشم. با این همه دروغ و فساد خب مردم عادی که تو الهیه؟ دوپلکس 400 متری ندارن و بوگاتی و لامبورگینی نتونستن بخرن، حق دارن که غمگین و دیپرس باشن
یاد حرف بانو کاظمی هم افتادم که میگن زندگی سراسر زیبایی و پر از عطر و ریحانه که نشون میده دنیای ایشون شامل (دست کم) ایران خودمون نمیشه. FUK هم درسته حرفشو تند زد، ولی تحلیلش از این نوع افراد بنظر من درست اومد (حرفی برای گفتن داشت و گفت). اینکه ما بگیم من خوبم، وردِ عربی می خونم، پس زندگی خوبه، چندش آوره. انسانیت حکم می کنه قبل از اینکه تئوری زندگی صادر کنیم، نگاهی به هفتاد-هشتاد؟- در صد زیر خط فقر توی کشورمون بندازیم. حرف زیاده، بگذار و بگذر
برم ببینم جیمی یساری چی گفته. و من هنوز کشف نکرده ام شما چطور می رسی اینهمه چیز بخونی. فکر می کنم سرعت خوندنت باید می نیمم ده برابر من باشه
جانی گیتار گفت:
بعد نه ماه رفیقی رو امروزدیدم. اون از تغییرات فیزیکی اخیر من گفت و من از جای بخیه جدید گوشه پیشونیش. تعریف کرد چندی پیش که از در خونه میزنه بیرون، وسطای کوچه از آینه ماشین میبینه دو نفر به جون یه نفر افتادن و مثل قالی شب عید میتکوننش. مادر قالی رو میبینه که تو حین سر و کله زدن التماس میکنه. احساسی و پیاده میشه و تمام سعیاش رو میکنه این وضعیت رو به هم بزنه. این رفیق ما بفهمی نفهمی کمکی تنومنده و گویا میتونه این وضعیت رو به هم بزنه. میگفت دعوا ناموسی بوده، یعنی پسره با آبجی یکیشون تیکی تاکا کرده. اما یه سنگ که نمیفهمه از کجا تو سرش میشینه و این ماجرا رو براش تموم میکنه. با خنده میگفت نمیدونم الان اون آبجی و پسره و داداش و مادر چه میکنن و این نشون فقط سند حماقت منه… امشب که این نوشتهها رو خوندم حالم گرفته شد. بده بد بده… البته چند روزیه کمی تا قسمتی ابری شده فضای آنچه میبینم. بفهمی نفهمی هواشناسی من هم بد نیست. حال و هوای اینجا خوب نیست. اصولن از کسی توقعی ندارم ولی از کسانی که اعتقاد دارم بسیار پر توقعم. گله دارم از آنچه اینجا جاری شده. گله دارم از چند نفری که ازشان توقع داشتم وخلافش را دیدم. دخالت نمیکنم تا سنگی بر سرم ننشیند. اما اگر حال هیچ کس خوب نیست، حال اینجا هم خوب نیست و این خوب نیست.سکوت میکنم…
arman گفت:
Ratesh harchi fekr mikonam zendegit vaghe’an goh ast. rast migi .
khodet halet az in zendegi be ham nemikhore?
be nazaram moshkelet ine ke az aval eshtebahan iran donya oomadi va rahe eshtebah ro entekhab kardi. to bayad ye pole danceri chizi mishodi ya tooye night club kar mikardi.
کیوان گفت:
ویولتا
هر کاری میکنم نمیتونم از دست این پست خلاص بشم. با تمام حال بهم زنی که اول از این پست احساس کردم، حالا که دوباره میخونمش میبینم شاید بیشتر از بقیه پست هات یه شاهکار باشه! فوقالعادهای تو دختر! سوررئال نوشتههاته نه اون عکسهای پنجشنبهها! و انگار گوشه لبتو میبینم که داری بهم فشار میدی تا نفهمیم که میخندی. میخندی؟ نه! که خودت و ما و زندگی رو به ریشخند گرفتی:
….. ـــ …..
(از همون شعرهای توانا بود هرکه دانا بود)
از سرزمینهای دور گفت:
میگویی باران را دوست داری، بیا زیر باران قدم بزنیم. اما وقتی باران میبارد چتر به دست میگیری!
میگویی خورشید را دوست داری. اما به زمان خود نمأیش به دنبال سایه میگردی!
میگویی باد را دوست داری، اما به زمان وزش پنجره را میبندی!
پس دریاب وحشت مرا به هنگامی که میگویی عاشقم هستی.
خانم نویسنده؛ خرده نگیر از عاشقان خود گمکردهِ نقاد. که طوطی، درد لوطی بفهمید به هنگام شماتت مردمانی که به سان شغالان از پی بوی مردار روانند .
خر کباب میکنند در بازار، شما به صرف نهار دعوتید.لباس مجلسی سیاه است، بپوشید.
فراموش نکن که صادق هدایت به هنگام نگارش داش آکل میدانست از گزند سرمای سطحی گری خواننده به ضیافت گرمای گاز دعوت خواهد شد، اما گریزی نبود که این لاجرم است و ناچاری
vasat piaz گفت:
شاید هم اصولا گه چیز بدی نباشه
یه ترانه قدیمی از گوگوش بانو هست در وصف رنگ زرد کهربایی که همان رنگ گه است
هر چیز به اندازه، به تعادل خوب است
گه آنجا بد است که هر طرف بنگری او را یا آنرا ببینی
پارانوید گفت:
«نمی فهمیدم که چرا باید دیدن چهار تا خایه را به دیدن چهار تا پستان ترجیح بدهد.»
+++
پارانوید گفت:
راستی..کتابِ جدیدِ عباس معروفی رو پیشنهاد می کنم بخونید..»تماماً مخصوص»..فکر می کنم به سلیقه ی اینجایی ها می خوره.. این هم لینکش:
http://maroufi.malakut.org/penrepublic/
ژیان گفت:
……….
از«مضرات» مهاجرت
«یه پسر» باید به «لنگ کفش» در بیابون راضی باشه
«همه چیز» زندگی در غرب «زیبا !» نیست
………..
.
.
فک کنم وارد عصری شده ایم که هر کس در آن طوفان بکارد فقط گوز درو خواهد کرد
اینم از وبلاگ
vasat piaz گفت:
حامد رو نباید دست کم گرفت، در هر حال خوشبخت تر از خیلی هاست، که اینجا فقط با عکس نسوان دست به … میشن (سه نقطه، سه حرف)
مخ گفت:
فیلم بره ها رو دیدی یه دکتر دیوونه بود که با فریب دادن همه رو میکشت و زبونشون رو میخورد؟ برای اینکه از زندان جابجاش کنن دهان و دست و پاش رو میبستن و به طور عمود به تخت زنجیر میکردن و با چندتا محافظ و با ترس و لرز میبردنش آخرش باز هم فرار کرد دیگه هیچ کاری نمیتونستن بکنن. این کیوان هم همون دکتر روانی هست … همون سایکوپاته دیوانست به همون خدایی که نمیپرستیش این کیوان روانی و روانپریشه دیوانه است بیچاره نمیفهمه هیچکس …………
اوفف…….
vasat piaz گفت:
سکوت برهها
Anthony Hopkins
کاظمی گفت:
نمیدونم علتش چیه ، ایمیل رو عوض کردم ، ممنون.
کاظمی گفت:
ببخشید شما! آی دی بهتر نبود برای خودت انتخاب کنی. نمیبینی چقدر این آی دی اینجا طرفدار داره؟! من قصد ندارم ایمیلم رو عوض کنم.