اسطوره
– واقعا وقتي نامش را ميشنوم يا عكسش را ميبينم ، شجاعتش رو تحسين ميكنم، و دلم ميخواست كه كاري ميتونستم انجام بدم براش …
پر ميشم از نفرت ادمهايي كه باعث و باني اين همه اتفاق بد تو ايرانن
نسرین جان، دلم میخواهد برگردی پیش بچه هایت، چند پیمانه برنج خیس کنی و همینطور که سبزی قرمه ات را آرام روی آتش تفت میدهی، پای تلفن وراجی کنی و از گرانی و آلودگی هوا بگویی. از اینکه چقدر سبزیهای قرمه تازگیها بدمزه شده اند و چقدر پسرکت از مهد کودک حرفهای بی ادبی یادگرفته! از سریالهایی که شب قبل دیده ای صحبت کنی و کنجکاو باشی که آخرش فلانی به بهمانی میرسد یا نه؟
نسرین جان دلم میخواهد به جای بهداری اوین به آرایشگاه بروی. زیر دست آرایشگر بنشینی و درباره نایاب شدن فلان رنگ مو در بازار دادسخن بدهی و به باعث و بانی اش لعنت بفرستی! دلم میخواهد به جای دغدغه فقط یکبار دیدن روی بچه هایت، دغدغه فرستادن آنها به مدرسه های دو زبانه را داشته باشی و مدام فرم اپلای استرالیا و کانادا را پر کنی!
نسرین جان دلم میخواهد شب به میهمانی بروی و چنگال کاهو به دست به شوهرت تنه بزنی و بگویی: باز آقایون دور هم جمع شدند و بحث سیاسی به راه انداختند! لطفا یک امشب را بحث سیاسی نکنید!
دلم میخواهد چربی های اضافه ات را آب کنی و با افتخار از رژیم لاغری ات بگویی.
راستی نسرین جان چه رژیم خوبی گرفته ای. پیش کدام دکتر میروی؟ نصف شده ای! خوش به حالت!
یه فیلمی بود وقتی بچه بودیم تلویزیون چندبار نشون میداد. اصلا یادم نیست اسمش چی بود. ولی این روزها چندتا صحنه ش هی میاد تو ذهنم:
یه آدمی بود که دستاش تحت کنترل خودش نبودن. وقتی یکی گه زیادی میخورد دستها بی اراده بهش سیلی و مشت می زدند…
این روزا خیلی برام سخته که جلوی دستامو بگیرم تا به بقیه سیلی نزنن !
چه عجب!
هفته ء پیش منتظرش بودم ولی باز هم خوب بود. گفته اند که دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
البته من تو را نه دیر و نه زود، که به موقع خواهم رساند، جوری که هیچ وقت هیچ کس نرسانده باشد، لب تر کن!
گرگی جان فکر نمی کنی داری یه کم،گوه زیادتر از دهنت میخوری.یادت باشه دنیا کوچیک تر از اونیه که فکر میکنی…از من گفتن بود.فکر اون موقعی باش که با کون پاره تو بیابون داری خوراک لاشخورا میشی..
گرگ بیابان عزیز . تو چرا همش پنجشنبه ها پیدات میشه نکنه تو هم مثل من گرفتاری ؟ باز سربازان ارتش نسوان پیداش شدند . چرا بعضی ها خودشون رو به ارزونی ضایع میکنند ؟
سیکتیر بابا ؛ سنی دا بله سیکرم و سیچیرم اغزونا که یادون دان چیخماسین. من دن اوزاخ دور.
*********
خدا رو شکر ما این زبان رو یاد گرفتیم تو زندگی ؛ چون با هر کسی باید به زبون خودش حرف زد. دیگه بی ادبیش رو هم بقیه نمیفهمن.
آرش جان
این ربطی به سیکتیر شما نداره، اون مسئلۀ جداگانه بین شما و قاپوزه
ترکی ای که من یاد گرفتم ما میگیم «یادون دان یا یادون نان چیخمیا. چیخماسین نمیگیم
هر دوش درسته؟ من ترکی حرف زدنم خیلی شوته، ولی نسبتا خوب می فهمم
گفت دانایی که: گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری ست پیکاری سترگ
روز و شب، ما بین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
و آن که از گرگش خورد هر دم شکست
گر چه انسان می نمایند، گرگ هست!
و آن که با گرگش مدارا می کند،
خلق و خوی گرگ پیدا می کند.
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند،
و آن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
_________
فریدون مشیری
کاکتوس عزیز
شما مرا ببخشید. اما این را بدانید، که در این مورد خاص (جناب عروس خیابان، آهوی بیابان) وضع به دلیلی مشخص فرق میکند که برای شما توضیح میدهم:
ایشان مدعی آشنایی شخصی با نویسندگان وبلاگ میباشند. و در موقعیتهایی از دادن آدرسهای شخصی که (حتما مستحضر هستید) امنیت نویسنده [گان] را به خطر میاندازد، ابایی ندارد. بنابراین برای ما که اگر نه سر، دست کم دل به نویسنده و قلمش سپردهایم، دو گزینه باقی میماند: یا جناب اژدها (گرگ، آهو، بره، هرچی) که اتفاقا آدم کتابخوانده و خوش قلمی است و مثل من گوشه چشمی به نثر رسمی دارد؛ یا از اعوان و انثار گمنام سایبری آن سفر کردهاست(همان که شاید این جمعه بیاید، شاید!)، یا آشنا و بالطبع دشمن شخصی نویسنده [گان].
برای خلاصه کردن بحث (که حتما خودتان ملتفط شدهاید) و با در نظر گرفتن آیه شریفه: اشداء علی الکفار رحماء بینهم، لذا موضوع پرخاش و درشتی به جناب ایشان نه از باب خنده و مزاح که عمل به فروع دین مبین و همانا تبری و تولی جستن، از دشمنان و به دوستان میباشد.
در مورد استعمال قدری لغات بی ادبی هم احتمالا این انصاف و عنایت را دارید که ادبیات آرش جز در مورد ایشان پالوده و محترمانهاست. من باب اینکه اگر از رنگ و بوی مردانه این کلمات آزرده شده باشید، هم مکرر عرض میکنم با مد و تشدید: به بزرگیتان بنده را ببخشید.
من وارد بحث اخلاق و مادر و غیره و ذلک نمیشم ، به اندازه ی کافی جفنگ گفتم…
ولی یک چیزی رو نمی تونم نگم…یعنی در توانم نیست که نگم !! اونجا که گفتی استخوناشو خرد می کنی…آی حال کردم …آی حال کردم… یعنی نفسم جا اومد ها….
آقا منم با بیل میام پشت سرت !!
گیتی من کاملا جدی گفتم ؛ اگر این آدم یک اپسیلون شعور داشته باشه باید فهمیده باشه که من جدی گفتم.
البته نداره ؛ به این دلیل که اگر داشت میفهمید همین نوشته هایی که تاحالا اینجا گذاشته و همه دیدن و حتی اونهایی که گذاشته و بقیه ندیدن اما موجود هستند هم در اون جایی که زندگی میکنه مصداق تهدید هست و در صورتیکه کسی بخواد پیگیری کنه میتونه برای این بابا درد سر ساز باشه و خیلی خیلی گرون تموم بشه.
*****************
ترسوی بزدل ؛ دارم بهت میگم اگر بخوای این بازی رو بیشتر ادامه بدی ؛ از یه جایی میخوری که از شوکش سکته میکنی ؛ کاسه و کوزت رو جمع کن ؛ بد میبنی.اون مرغی که ان میخوره نوکش کجه ؛ تو اون نیستی.
کاپیتان بابک، اینها میگن 50 درصد اما فکر میکن حدود 90 به بالا باشه. دین و خمینی و شیعه گری و قرآن همگی 90 درصد طرفدار داره. تو تهران 50 تا بیرون برو بالای 90. همین جنبش سبزیها آتیش بیار معرکه هستن
جهنم عزیز
با آمار شما موافق نیستم ولی ممنون که منو در جریان میذاری
کاش کمی روی افعال و ضمیر ها دقت بیشتری بکنی که معنی جمله هات روشن تر باشه. البته اینجا فقط یکیش ناجوره ولی تو کامنت پست قبلی واقعا منو گیج کردی 🙂
راستش من حرف زدنم نمیاد….
نه شعر نه نوشته نه وراجی های همیشگیم…هیچی هیچی…
بفهمی نفهمی هم حالم از خودم به هم می خوره….
گمونم تیتر این پست گویای هه چیزه…. پنج شنبه ی این هفته و شاید همیشه…
یک همکار فلسطینی دارم دائم مشغول جا به جا کردن کشیک هست که بره تو فلان تجّمع شرکت کنه که خبرنگارهای اروپا یی رو جمع کردن تا گزارش بدن تو زندانهای اسرائیل چند تا فلیسطینی اعتصاب غذا کردن و کجا چند تا تنشون زخم ور داشته و یک هار و هواری میکنه دائم که بیا و ببین…. اون وقت ما ایرونیا بهترین زنهای مملکتمون داره تو زندانها پر پر میشن ولی صدامون در نمیاد، چرا خوب؟!
میتوانی کوچک باشی و در کوچکیت راسخ.
میتوانی کوچکیت را بپذیری و سهم خود از کوچکیت را بی ذرهای کم و زیاد تعیین کردهباشی.
باید بدانی کوچکی و بزرگی در «تقبل» سهمت از آنچه «باید کرد» تاثیری ندارد، در «سهمت» چرا.
باید بدانی که رشد نسبی است: نسبت آنچه خواهی و توانی شد به آنچه بودهای.
که اگر -حتی- کوچکیت به صفر مایل باشد، خردک جنبشی رُشدت را به بینهایت مایل میکند.
و بیاد داشته باشی که یک «نه» کوچک، گاهی تمامی سهمت از «باید» هاست.
تنها آنزمان است که میتوان از نسرین [ستوده]ها، مهر انگیز [کار]ها، شیرین [عبادی]ها، شیوا [نظر آهاری]ها، مهسا [امرآبادی]ها، پرستو [دو کوهکی]ها، … نوشت. باید همچون آنان شد.
شاید برای همین است که هر چه مینویسم به نظرم مناسب ایشان نیست.
شاید اگر میتوانستم در موردشان بنویسم، دیگر «ایشان» بخاطر ایفای سهم کوچکشان در حبس نمیماندند.
عزیزکم
مسلم است در دنیایی که توسط خبیث ترین مردان اداره شود باید مادری دوهفته غذا نخورد تا شاید بتواند بچه هایش را دراغوش بکشد .
اخر پستی تا کجا ؟ نامردها یک مادر میخواهد بچه اش را بغل کند و شما نمیگذارید
چرا؟
چه ترسی است از دراغوش کشیدن بچه توسط مادرش که شما از ترسش خود را خراب کرده اید؟
یادتان هست؟
داغی که ان عکس بر دلتان گذاشت؟ وقتی همین زن با دستبند شوهرش را در اغوش گرفت؟
شاید ان عکس گویاترین و زیبا ترین عکسی بود که ادمی تا کنون دیده است …..
اینبار هم مطمن باشید داغ بر دلتان خواهد نشاند
چون او مادر است و شجاع
و این برا ترین حربه ایست که نه شما و نه هیچ کس دیگر را توان ایستادگی در برابرش نیست
نسیرین من
تو از دلسوزی ما مردم بی معرفت بی نیازی ….. اما همین قدر بگویم ما ته دلمان همگی ارزو داشتیم کاش مثل تو بودیم
اما حیف
ترس همزاد همیشگی این سالهای ماست
لولیتا
خسته نشدی از سکوت ؟
هنوز فکر می کنی باید بخاطر هیاهوی عده ای مزدور عقب کشید؟ و ننوشت؟ چون سروصدایشان بلندتر از باقی است؟
عزیز پس چه فرقی است بین تو که ظلم را می بینی و سکوت می کنی با منی که در بطن ظلم زندگی می کنم و از ترس دم بر نمیزنم؟
پس منو تو به امثال نسرین به یک اندازه ظلم روا میداریم نازنین
خیلی دوست دارم زود تموم شه .کاش زودتر از آزادیش .یعنی میشه یه روز بیای بیرون یا تی وی رو روشن کنی ببینی همین چهره رو با همین ژست؟ اونوقت چهره خیلیها دیدن داره.. منظورم اون نود درصده
بوسه بر دستان نازنین نسرین عزیز و پرسش ازنمایندگان خدا در روی زمین . راستی جرم نسرین چیه ؟ چطورشب را به صبح میرسانید ای نائبان خدا ؟ مگه نسرین چکار کرده ؟
حال خونين دلان كه گويد باز
وز فلك خون خُم كه جويد باز
شرمش از چشم مِى پرستان باد
نرگس مست اگر برويد باز
جز فلاطون خم نشين شراب
سرّ حكمت به ما كه گويد باز
هر كه چون لاله كاسه گردان شد
زين جفا رخ به خون بشويد باز
کاپیتان عزیز
پرسش شما در انتهای پست قبلی را الان دیدم.
در این حکومت که برای این نظر سنجی ها جایی وجود نداره طبعا آمار دقیق و یا حتی نسبتا دقیقی نمیشه داد .بیشتر میشه کلی صحبت کرد.
کلا از نظر گروه بندی مردم در این خصوص، نظر من به گیتی نزدیک تره .
اگر میخواهی مظنه دستت بیاد, این امر در زمانهای خاصی که آمارها منتشرمیشود مثل انتخابات ریاست جمهوری تا حدودی معلوم میشود .
مثلا در زمان انتخابات آرای بنفع خاتمی ویا دور دوم احمدی نژاد ، آرای موافق به موسوی و کروبی بعلاوه آرای تقلب شده به علاوه کسانی که رای ندادند ( که خود این دو گروه اخیرهم کم نیستند ) معادل آمار افرادی که از خامنه ای روی گرداند هست ، چرا که موافقان وی خیلی ساده صرفا به کسی که نظر خامنه ای بود رای میدادند .البته طرفداران خامنه ای هم طیف گوناگونی هستند .
اما میماند طرفداران » نظام » و یا طرفداران خمینی که آن گروه بندی دیگری دارد .
چرا آستانه تحملم بالا رفته؟
دیگه به خبر زندان و .. عادت پیدا کردم. قبلا برام سخت بود و اشک به چشم می آورد اما الان از خودم میپرسم اصلا لازمه که یه نفر خودش رو به دردسر بی اندازه؟
نمی دونم
عکس خوبی هست ما رو با خودمون دست به یقه می کنه
اسم تو مثل خورشیدیست که از پشت سیاه ترین ابرها هم چشم خفاشان شب پرست را درغارهای خرافه و خودکامگی میسوزاند.
هر مدحی اینجا بگذارم از بزرگی تو، جز ریا و دروغ نیست ،
ای کاش ذره ای از شجاعت ترا داشتم تا بدینگونه نمیزیستم.
راجع به پست قبلی که بعضی دوستان گفتند مهم نیست چون ما مشکلات از این بزرگتر داریم
مولوی در قصهای میگوید مردی پس گردن زیدی سیلی زد؛
چنان سیلی که صدای طراق (ترق) داد. بعد همینطور که او به خودش میپیچید از او پرسید راستی این صدا از دست من بود یا گردن تو؟ آن زید «گفت از درد این فراغت نیستم / که در این فکر و تأمل بایستم. تو که بیدردی همی اندیش این / نیست صاحب درد را این فکر هین.»
حالا وقتی مباحث نظری طرح میشود بسیاری میگویند چه جای این بحثها وقتی مردم گرسنهاند و بچهها شیر خشک ندارند و تحصیلکردهها بیکارند و جوانها زیر انواع فشارهایند.
من فکر میکنم اتفاقاً سیلیخورده باید فکر کند؛ بیدرنگ اما ژرف، که اگر در دلایل آن سیلی خوردن نیندیشید احتمال آنکه سیلی سختتری بخورد و این بار مغزش از هم بپاشد بسیار زیاد است. صاحب درد باید هم درد بکشد و هم درد کشیدناش را موضوع آگاهی و سنجش قرار دهد. هیچ میانبُری در راه نیست. وضع امروز حاصل سدهها درد کشیدن و فکر نکردن است. هیچ تضمینی هم در کار نیست که حال امروز ما ایرانیان بارها بهتر از فردا و فرداهای ما نباشد.
نسرین عزیز، با اینکه تو اصلاً مرا نمیشناسی و شاید هم هیچوقت با هم آشنا نشویم، ولی سالهاست که در زندگی من و اطرفیانم حضور داری و من به داشتن هموطنی مانند تو بر خود میبالم.
به امید آزادی تو ایران
++ بسیار سنجیده و متین
ولی چرا اونجا نگفتی کلک؟ رفتی مثنوی خوندی؟ 🙂
با اینکه به چیزی که اونجا نوشتم مغتقدم ، کمی تا اندکی خجالت کشیدم. در واقع درستش هم اینه که در برابر همۀ بدی ها و زشتی ها چه کوچیک چه بزرگ باید ایستاد و اگه لازم باشه فریاد زد
چند سالیه گوشهامو پر کردم و عینک افتابی میزنم که زندان نرم
زندان جای ادم خلاف کاره
مگه این خانم خلاف کرده که رفته زندان
ادم کشی کرده یا قاچاق که همه شرم دارن
و همه شرم دیدن عکسش
شرم خشتک پاره ملت اگاه هاها
خشتک پاره که بسیاری از اهل اندیشه بداشتنش می بالند.
خشتک پاره که به آسانی به هر کسی نمی دهند.
خشتک پاره چیزی نیست که با شیر یا خط به کسی بدهند.
باید کسی باشی، صاحب اندیشه یی تا توتالیتر خشتک تو پاره کنه
و یا اگر نه، هر چه که بگوییم که
خشتک پاره پاره ملت اگاه
هاها
برای اولین بار این حس درد و دپرشن مازوخیستی رو دوست ندارم . الان باید برم الکی خوش باشم هاها ویل اگه گراواتار فبلیتو میخوای بگو عکسش رو برات پیدا کنم چون این یکی خیلی تاریکه شاید بخاطرحس بدی که دارم در مورد مریضی جسمیم باشه که جدیدا شک کردم و همینطور دارم دس دست میکنم حال و حوصله سرطان پروستات رو ندارم اصلا میخوام همینطور تا آخر عمر دپرس باشم ولی بدنم هیچیش نشه اگه یه طوری بشم خودمو خلاص میکنم میگن شیمی درمانی نداره اما … اه اه حالم از زندگی بهم میخوره کاش من تو زندان بودم و بخاطر یه چیز خوب میمردم ولی اینطوری . . . لعنتی اصلا فکر نمیکردم … هیچ چیز بد تر از این بیماری لعنتی نیست تو دنیا . ببخشید اگه پر حرفی کردم گفتم یکم درد دل کنم. سنی هم ندارم بخدا الان یه ماهه که اینطوریم البته یکی دو سال بود که خفیف بود به نظر شما اگه بد خیم بود توی این یه ماه از پا در میومدم؟ یعنی شانس دارم چون علائم ذیگه ای نشون داده نشد .اصلا از هرچی پزشک و بیمارستانه متنفرم یه سیانوری چیزی معرفی کنید که همون تو مطب بعد از شنیدن خبر خودمو خلاص کنم . قدر سلامتیتون رو بدونید کاش جای شما بودم اه به کلاغی رو سقف خونمون قار قار میکنه و آزاده و میپره حسودیم شد همن الان حاضرم جامو باهاش عوض کنم.
بالا نوشتی «این وبلاگ دیگر به روز نخواهد شد»
حالا فهمیدم چرا گفتی پنجشنبه همیشه ! یعنی دیگه نمیخوای بنویسی اینجا؟ لینک ها رو که تایید میکنی.. نمیکنی؟
من میگم یه جا دیگه بنویس آدرسشو به ما ایمیل کن بیایم پیشت تنها نباشی اخه اینطوری آخر نامردیه که بخوای کات کنی باهامون.بنظرم تصمیم احساسی گرفتی. نمیدونم شاید درست باشه
چون پست آخرت عالی بود و نسرین ستوده ها نمیمیرن. دیگه اند پیام این وبلاگ همینه.
اوکی من هم جا داره از همه دوستان خدافظی کنم و کمی و کاستی ای اگر بود به بزرگواری خودتون ببخشید .
امیدوارم فرصتی بشه در جای دیگه بتونیم دوباره دور هم جمع شیم .
به درود دیگر .همگی موفق و ایران آزاد .یادگاری بماند برای انسان بعد از ما شاید 100 یا 1000 سال بعد و درسی باشه برای تاریخ
جمعه 12 آبان 1391 هجری شمسی ، 2 نوامبر 2012 میلادی .
برای خودمان دلایلی میتراشیم.
آنجا که سر خَم کرده و حقارت را میپذیریم،نامش را انعطاف میگذاریم.
آنجا که از واکنش نشان دادن می هراسیم،نام آرامش بر آن میگذاریم.
آنجا که منفعت شخصی یمان را بر حقّ دیگران ترجیح میدهیم،خود را هوشمند خطاب می کنیم.
آنجا که در نبود بزرگان از سوی عوام بزرگ خوانده می شویم،لبخند شوق میزنیم.
آنجا که نباید همراهی کنیم و می کنیم،نامش را تداوم حضور برای اعلام بودن میگذاریم.
آنجا که نباید خود را مُفت واگذار کنیم،نام عاشق را بر خویش می نهیم. آنجا که…………………
و همه اینها برای تحمّل چندگانگی و یکپارچه نبودن خودمان است تا بتوانیم در برابر آینه لبخند بزنیم!
عجب نگاهی داره این زن.
خیلی چیزها تونگاشه؛ از عزت نفس تا تمنا. از مظلومیت تا آمریت.
فکر نکنم کسی بتونه بیشتر از یک دقیقه تو چشماش نگاه کنه.
نمیدونم اونها که زندونیش کردن چطوری درمقابل این نگاه طاقت آوردن.
هما اينجا شكل گرفت . اينجا بزرگ شد . اينجا تغيير كرد
هما با مطلب به مطلب اينجا ….با تك تك بچه ها…. و با گوشه گوشه حياط اندروني خاطره داره
هما ناراحته و عصباني
هما دلش نميخواد اين ناراحتي رو برداره و بره خونه ي جديد كسي كه كلي ذوق و شوق داره بابت خونه ي جديدش و اونو هم ناراحت كنه
(هرچند بعيد ناراحت بشه و احتمالا كل چيزي كه گير هما مياد يك هررررري ه)
هما قهر نمي كنه .هما بزرگ تر از اونيه كه قهر كنه
اما فعلا دلش ميخواد يك مدتي توي حياط همين اندروني كه… بي معرفتانه…. ويرانه اش كردند بمونه و با خاطراتش حال كنه
شايد حالش كه بهتر شد و يا اينكه دلتنگي جاي اين همه غصه و عصبانيت رو گرفت . رفت و اونجا مقيم شد …شايد
بگذريم
راستي كسي ميدونه چرا از هما و هماها نپرسيدند قبل از اينكه تيشه به ريشه اندروني بزنند ؟ يعني تا اين حد قاطي ادم حساب نميشديم ؟
حتما نمي شديم
بهرحال اين اخرين كامنت هماست در جايي كه شكل گرفت …بزرگ شد و تغيير كرد
حيف
پیرمرد تنها در هزاره ها و قرون، روی بلند کرد و گفت: «هذا فراق بینی وبینک».گوییا از پس قرنها حافظ را میدید که در خلوت خویش، رخ خوی کرده و زار می نالید: زبان خامه ندارد سر بیان فراق، وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق. و ادامه داد: «سانبئک بتاویل ما لم تستطع علیه صبرا»… قطعا روزی ازین راز پرده برداشته خواهد شد و بی صبری موسی وار تو را ویولتا خضرگونه پاسخ خواهد داد.
آنگاه ابراهیم را به خاطر آورد پس از ویرانی بتها در آن سیزدهین روزنو که تمامی صورو نمادهای خدا و تمامی پندار نیک و کردار نیک را با ضربتهای عشق و جنون به آنی درهم شکست و تبرعشق را بر شانه اسم اعظم الهی آویخت. آندمی که در سایه خلسه و مستی جام حضور به بنای رفیعی تا قلب سپهر بر روی ویرانه های معبد و بتخانه اندیشید و تعهد نمود. چه کسی از اشکان خدا در آنروز آگاه بود وقتی تمامی اسما و تمثال و مظاهر خود برای رشد اندیشه بشر در پذیرش توحید به قربان برد؟ چه کسی از رنج ویولتا در تصمیم بر خرابی میکده مستان آگاه است؟ و کدامین مادر از کشتن فرزند رشد یافته خون نگریسته است؟
پیرمرد روی به صحرای تفتان حجاز کرد «والذین اتخذوا مسجدا ضرارا و کفرا و تفریقا » و مشاهده کرد که خداوند ایشان را به تخریب میهمان نمود. مظهر نور و روشنی هم گاه به تخریب می اندیشد و بدان فرمان می دهد. گاهی تخریب هم «عملوالصالحات» می گردد. عصبانیتت کاملا درک کردنی و به حق است. اما قطعا ویولتا که بیشتر از همه در آبادانی این بتخانه و مسیجد و مدرسه کوشیده بود عصبانی تر و غمگین
تر است. خاطره ها در تنهایی ها و نبودن ها جان می گیرند هما و وقتی همه در کنار هم هستیم چه جای دلتنگی و خاطره ؟ ویولتا منتظر قدوم مبارک همای سعادت وبلاگ خود است
لوس نکن خودتو هما
پاشو بیا اونجا یک عالمه کار ریخته. پاشو بیا دست تنها موندیم.
اندرونی به خشت و گل که نیست. اندرونی به آدمهاشه. این خونه کرایه ای بود ، صاحابش اومد ریختمون تو کوچه. می فهمی؟؟
چاره ای نداشتیم.
حکم تخلیه برامون آورد.
حالا رفتیم دو تا کوچه بالاتر. یکی دیگه از نو می سازیم.
بجای این که تو خرابه های اینجا بچرخی پاشو بیا اونجا رو اباد کن.
به شروع دوباره سلام کن.
مدرسه هم تعطیل نشده. جا به جا شده
همه چی همون جا هست. همه نویسنده ها همه مهمونها…
به جز سامانتا البته
پاشو خوبیت نداره.
من به تو نمی گم هرری بلند میشم با جارو می زنم تو فرق سرت حالت جا بیاد.
با زبون خوش خودت میای وگرنه میدم لوسیفر ببرتت جهنم اخگر داغ بکنه تو چشتها!
ماژور گفت:
آن که ما با دیدن چهره ظریفش می گوییم «آخ طفلکی» می تواند خیلی قوی تر از «ما پوست کلفت ها» باشد.
سايه گفت:
اسطوره
– واقعا وقتي نامش را ميشنوم يا عكسش را ميبينم ، شجاعتش رو تحسين ميكنم، و دلم ميخواست كه كاري ميتونستم انجام بدم براش …
پر ميشم از نفرت ادمهايي كه باعث و باني اين همه اتفاق بد تو ايرانن
آرش گفت:
در زیر باران گلوله های داغ
پاشیده بر این خاک بذر هزاران باغ
آنان که بی پروا جان را فدا کردند
در شوره زار عجز جنگل به پا کردند
در بستر تاریخ از خون این یاران
حماسه می جوشد از چشمه ی عصیان
آرش گفت:
يلداسبزپوش گفت:
چقدر اين ويدئو عكس هاى جديد( ديده نشده) داشت!! مرسى آرش!!
کاپیتان بابک گفت:
تو عمرم خس و خاشاک به این قشنگی ندیده بودم
اگر دفعۀ بعدی باشه و با این عظمت (3-4 میلیون) بیان بیرون، کار ولایت فقیه رو یکسره می کنن
اگر…..اگر
يلداسبزپوش گفت:
@كاپيتان
از اينم قشنگتر بودن!! 😉
ابــر شلوار پوش گفت:
نسرین ستــــــــــودنی….
ابــر شلوار پوش گفت:
http://www.rahesabz.net/story/61157/
manooshka گفت:
نسرین جان، دلم میخواهد برگردی پیش بچه هایت، چند پیمانه برنج خیس کنی و همینطور که سبزی قرمه ات را آرام روی آتش تفت میدهی، پای تلفن وراجی کنی و از گرانی و آلودگی هوا بگویی. از اینکه چقدر سبزیهای قرمه تازگیها بدمزه شده اند و چقدر پسرکت از مهد کودک حرفهای بی ادبی یادگرفته! از سریالهایی که شب قبل دیده ای صحبت کنی و کنجکاو باشی که آخرش فلانی به بهمانی میرسد یا نه؟
نسرین جان دلم میخواهد به جای بهداری اوین به آرایشگاه بروی. زیر دست آرایشگر بنشینی و درباره نایاب شدن فلان رنگ مو در بازار دادسخن بدهی و به باعث و بانی اش لعنت بفرستی! دلم میخواهد به جای دغدغه فقط یکبار دیدن روی بچه هایت، دغدغه فرستادن آنها به مدرسه های دو زبانه را داشته باشی و مدام فرم اپلای استرالیا و کانادا را پر کنی!
نسرین جان دلم میخواهد شب به میهمانی بروی و چنگال کاهو به دست به شوهرت تنه بزنی و بگویی: باز آقایون دور هم جمع شدند و بحث سیاسی به راه انداختند! لطفا یک امشب را بحث سیاسی نکنید!
دلم میخواهد چربی های اضافه ات را آب کنی و با افتخار از رژیم لاغری ات بگویی.
راستی نسرین جان چه رژیم خوبی گرفته ای. پیش کدام دکتر میروی؟ نصف شده ای! خوش به حالت!
آرش گفت:
+++
خیلی حیف شد افتاد زندان ، دیگه سریال» دونگ یی » رو ندیده و همچنین نفهمیده که خرم سلطان با سلطان سلیمان چه ها که نکرد….
manooshka گفت:
یه فیلمی بود وقتی بچه بودیم تلویزیون چندبار نشون میداد. اصلا یادم نیست اسمش چی بود. ولی این روزها چندتا صحنه ش هی میاد تو ذهنم:
یه آدمی بود که دستاش تحت کنترل خودش نبودن. وقتی یکی گه زیادی میخورد دستها بی اراده بهش سیلی و مشت می زدند…
این روزا خیلی برام سخته که جلوی دستامو بگیرم تا به بقیه سیلی نزنن !
Azadeh گفت:
esmesh mojasame bood…amin tarokh!!!
manooshka گفت:
خودشه
شادی گفت:
+++
عالی بود….
بارپا گفت:
+++
واقعا آدم نمیدونه چه آرزویی بکنه برای عزیزانش در همچین شرایطی… بی تفاوت و امن
یا با چشم باز و در خطر
گیتی گفت:
خیلی خوب بود موشکا…. درست زدی به اونجایی که باید !!
گیتی گفت:
اوا ببخشید مانوشکا !! چشام تا به تا می بینه شرمنده…
Hell گفت:
من مطلب شوما رو خوب نگرفتم. چرا اینها رو به خانم نسرین بانوی حقوق و سیاسی و اجتماعی گفتی؟ نمیفهمم هر کار میکنم
کاپیتان بابک گفت:
مانوشکا +++
گرگ بیابان گفت:
چه عجب!
هفته ء پیش منتظرش بودم ولی باز هم خوب بود. گفته اند که دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
البته من تو را نه دیر و نه زود، که به موقع خواهم رساند، جوری که هیچ وقت هیچ کس نرسانده باشد، لب تر کن!
آرش گفت:
منم خانم والده شما رو همیشه به موقع میرسوندم.لبش هم تر میکردم.
گرگ بیابان گفت:
ویولتا؟؟ این چه بساطی است؟ پشت هویت یک مرد یا خود یک مرد قائم شدن کار تو نبود. گاهی نا امیدم میکنی…
کیوان گفت:
دمت گرم آرش
مدتها بود اینقدر نخندیدهبودم.
liliyanii گفت:
آقای کیوان
ببخشید یه سوال داشتم.
شما وبلاگ دارید؟
کیوان گفت:
نه liliyanii عزیز، روی دیوار خانه دوستان چیز مینویسم. برای همین هم امپراطور حصیر آباد (وبلاگ دوستمان) نام کارتن خواب مجازی را رویم گذاشته!
میم گفت:
باز دوتا مرد دعواشون شد یاد مادر طرف افتادن ! آخه تا کی آقایون ؟
vahid گفت:
گرگی جان فکر نمی کنی داری یه کم،گوه زیادتر از دهنت میخوری.یادت باشه دنیا کوچیک تر از اونیه که فکر میکنی…از من گفتن بود.فکر اون موقعی باش که با کون پاره تو بیابون داری خوراک لاشخورا میشی..
Hell گفت:
بنظرم باید میگفتی لب خودت رو تر میکردم و به موقع میرسوندم !
قارپوز گفت:
گرگ بیابان عزیز . تو چرا همش پنجشنبه ها پیدات میشه نکنه تو هم مثل من گرفتاری ؟ باز سربازان ارتش نسوان پیداش شدند . چرا بعضی ها خودشون رو به ارزونی ضایع میکنند ؟
آرش گفت:
سیکتیر بابا ؛ سنی دا بله سیکرم و سیچیرم اغزونا که یادون دان چیخماسین. من دن اوزاخ دور.
*********
خدا رو شکر ما این زبان رو یاد گرفتیم تو زندگی ؛ چون با هر کسی باید به زبون خودش حرف زد. دیگه بی ادبیش رو هم بقیه نمیفهمن.
کاپیتان بابک گفت:
آرش جان
این ربطی به سیکتیر شما نداره، اون مسئلۀ جداگانه بین شما و قاپوزه
ترکی ای که من یاد گرفتم ما میگیم «یادون دان یا یادون نان چیخمیا. چیخماسین نمیگیم
هر دوش درسته؟ من ترکی حرف زدنم خیلی شوته، ولی نسبتا خوب می فهمم
قارپوز گفت:
کاپتان خان : جوابتو من میدم . چیخمیا حال و چیخماسین آینده .
قارپوز گفت:
آرش گوزل اوغلان . میه سنین واروندی ؟ ایه واروندی ؟ نیه یوردی بارماغونان ییسن ؟
ايران دخت گفت:
گفت دانایی که: گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر!
لاجرم جاری ست پیکاری سترگ
روز و شب، ما بین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
و آن که از گرگش خورد هر دم شکست
گر چه انسان می نمایند، گرگ هست!
و آن که با گرگش مدارا می کند،
خلق و خوی گرگ پیدا می کند.
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی می کنند،
و آن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
_________
فریدون مشیری
كاكتوس گفت:
@آرش
پيشينه گرگ بيابان بر كسي پوشيده نيست و با بي محلي منزوي ميشه ولي شما فكر نميكني كسي بي ادبي هميشگي شما رو دوست نداره و بعضا غير قابل تحمل ميشه؟
آرش گفت:
خب شما ميتوني تحمل نكني.در ضمن الان كجاي حرف من بي ادبي بود؟
اين اشغال كرم نميريزه داره تهديد ميكنه بايد بدونه اگر ادامه بده استخوناشو خرد ميكنم.
کیوان گفت:
کاکتوس عزیز
شما مرا ببخشید. اما این را بدانید، که در این مورد خاص (جناب عروس خیابان، آهوی بیابان) وضع به دلیلی مشخص فرق میکند که برای شما توضیح میدهم:
ایشان مدعی آشنایی شخصی با نویسندگان وبلاگ میباشند. و در موقعیتهایی از دادن آدرسهای شخصی که (حتما مستحضر هستید) امنیت نویسنده [گان] را به خطر میاندازد، ابایی ندارد. بنابراین برای ما که اگر نه سر، دست کم دل به نویسنده و قلمش سپردهایم، دو گزینه باقی میماند: یا جناب اژدها (گرگ، آهو، بره، هرچی) که اتفاقا آدم کتابخوانده و خوش قلمی است و مثل من گوشه چشمی به نثر رسمی دارد؛ یا از اعوان و انثار گمنام سایبری آن سفر کردهاست(همان که شاید این جمعه بیاید، شاید!)، یا آشنا و بالطبع دشمن شخصی نویسنده [گان].
برای خلاصه کردن بحث (که حتما خودتان ملتفط شدهاید) و با در نظر گرفتن آیه شریفه: اشداء علی الکفار رحماء بینهم، لذا موضوع پرخاش و درشتی به جناب ایشان نه از باب خنده و مزاح که عمل به فروع دین مبین و همانا تبری و تولی جستن، از دشمنان و به دوستان میباشد.
در مورد استعمال قدری لغات بی ادبی هم احتمالا این انصاف و عنایت را دارید که ادبیات آرش جز در مورد ایشان پالوده و محترمانهاست. من باب اینکه اگر از رنگ و بوی مردانه این کلمات آزرده شده باشید، هم مکرر عرض میکنم با مد و تشدید: به بزرگیتان بنده را ببخشید.
Hell گفت:
چطور میخواید استخون رو خرد کنید ؟ مجازی؟
یه بار با ماشین آهویی دنبال شدو بعد زیر شد. گوشتش سرخ آتشی استخونهاش سفت سفت توی خارک بود
گیتی گفت:
آرش…
من وارد بحث اخلاق و مادر و غیره و ذلک نمیشم ، به اندازه ی کافی جفنگ گفتم…
ولی یک چیزی رو نمی تونم نگم…یعنی در توانم نیست که نگم !! اونجا که گفتی استخوناشو خرد می کنی…آی حال کردم …آی حال کردم… یعنی نفسم جا اومد ها….
آقا منم با بیل میام پشت سرت !!
آرش گفت:
گیتی من کاملا جدی گفتم ؛ اگر این آدم یک اپسیلون شعور داشته باشه باید فهمیده باشه که من جدی گفتم.
البته نداره ؛ به این دلیل که اگر داشت میفهمید همین نوشته هایی که تاحالا اینجا گذاشته و همه دیدن و حتی اونهایی که گذاشته و بقیه ندیدن اما موجود هستند هم در اون جایی که زندگی میکنه مصداق تهدید هست و در صورتیکه کسی بخواد پیگیری کنه میتونه برای این بابا درد سر ساز باشه و خیلی خیلی گرون تموم بشه.
*****************
ترسوی بزدل ؛ دارم بهت میگم اگر بخوای این بازی رو بیشتر ادامه بدی ؛ از یه جایی میخوری که از شوکش سکته میکنی ؛ کاسه و کوزت رو جمع کن ؛ بد میبنی.اون مرغی که ان میخوره نوکش کجه ؛ تو اون نیستی.
شادی گفت:
به احترام اش قیام می کنم در دلم…
ای کاش دنیا {جای } دیگری بود…
اینجا همه بی تفاوت شده اند…
سمیرا گفت:
ستوده…ستوده..ستوده.
میم گفت:
Hell گفت:
کاپیتان بابک، اینها میگن 50 درصد اما فکر میکن حدود 90 به بالا باشه. دین و خمینی و شیعه گری و قرآن همگی 90 درصد طرفدار داره. تو تهران 50 تا بیرون برو بالای 90. همین جنبش سبزیها آتیش بیار معرکه هستن
کاپیتان بابک گفت:
جهنم عزیز
با آمار شما موافق نیستم ولی ممنون که منو در جریان میذاری
کاش کمی روی افعال و ضمیر ها دقت بیشتری بکنی که معنی جمله هات روشن تر باشه. البته اینجا فقط یکیش ناجوره ولی تو کامنت پست قبلی واقعا منو گیج کردی 🙂
ناشناس گفت:
اگر غیر از اینی بودی که هستی «ستوده » نبودی.
به زمین خار پرور زیر پایت فخر بفروش که تو گل سرخ سنگ زادی.
تو همچو ستاره ای که سو سو میزند در این شب سیاه فام قیرگون امید فردای بهتری در این شوره زار نامیدی
تو مفسر معنای شرمندگی هستی برای مردان سرزمینی که در رخوت زندگی به نئشگی جاوید دچارند
ستوده هستی که ستوده شوی، ستودنی
قدیسه گفت:
++++
دیوید گفت:
ای ایرانیان بی غیرت…
میم گفت:
یه لینک گذاشتم مصاحبه با همسر خانم ستوده ، میشه لطفا چک کنید آزادش کنید؟
گیتی گفت:
راستش من حرف زدنم نمیاد….
نه شعر نه نوشته نه وراجی های همیشگیم…هیچی هیچی…
بفهمی نفهمی هم حالم از خودم به هم می خوره….
گمونم تیتر این پست گویای هه چیزه…. پنج شنبه ی این هفته و شاید همیشه…
naneh aroos گفت:
یک همکار فلسطینی دارم دائم مشغول جا به جا کردن کشیک هست که بره تو فلان تجّمع شرکت کنه که خبرنگارهای اروپا یی رو جمع کردن تا گزارش بدن تو زندانهای اسرائیل چند تا فلیسطینی اعتصاب غذا کردن و کجا چند تا تنشون زخم ور داشته و یک هار و هواری میکنه دائم که بیا و ببین…. اون وقت ما ایرونیا بهترین زنهای مملکتمون داره تو زندانها پر پر میشن ولی صدامون در نمیاد، چرا خوب؟!
bahar گفت:
شاید همیشه :((((
Hell گفت:
یعنی چی ؟ من یکم دیر میگیرم مطالب رو
Hell گفت:
یافتم شاید این هفته بیاید شاید!!
mountainsummit گفت:
بانویی که نشان داد رسم پهلوانی را
کیوان گفت:
میتوانی کوچک باشی و در کوچکیت راسخ.
میتوانی کوچکیت را بپذیری و سهم خود از کوچکیت را بی ذرهای کم و زیاد تعیین کردهباشی.
باید بدانی کوچکی و بزرگی در «تقبل» سهمت از آنچه «باید کرد» تاثیری ندارد، در «سهمت» چرا.
باید بدانی که رشد نسبی است: نسبت آنچه خواهی و توانی شد به آنچه بودهای.
که اگر -حتی- کوچکیت به صفر مایل باشد، خردک جنبشی رُشدت را به بینهایت مایل میکند.
و بیاد داشته باشی که یک «نه» کوچک، گاهی تمامی سهمت از «باید» هاست.
تنها آنزمان است که میتوان از نسرین [ستوده]ها، مهر انگیز [کار]ها، شیرین [عبادی]ها، شیوا [نظر آهاری]ها، مهسا [امرآبادی]ها، پرستو [دو کوهکی]ها، … نوشت. باید همچون آنان شد.
شاید برای همین است که هر چه مینویسم به نظرم مناسب ایشان نیست.
شاید اگر میتوانستم در موردشان بنویسم، دیگر «ایشان» بخاطر ایفای سهم کوچکشان در حبس نمیماندند.
هما گفت:
عزیزکم
مسلم است در دنیایی که توسط خبیث ترین مردان اداره شود باید مادری دوهفته غذا نخورد تا شاید بتواند بچه هایش را دراغوش بکشد .
اخر پستی تا کجا ؟ نامردها یک مادر میخواهد بچه اش را بغل کند و شما نمیگذارید
چرا؟
چه ترسی است از دراغوش کشیدن بچه توسط مادرش که شما از ترسش خود را خراب کرده اید؟
یادتان هست؟
داغی که ان عکس بر دلتان گذاشت؟ وقتی همین زن با دستبند شوهرش را در اغوش گرفت؟
شاید ان عکس گویاترین و زیبا ترین عکسی بود که ادمی تا کنون دیده است …..
اینبار هم مطمن باشید داغ بر دلتان خواهد نشاند
چون او مادر است و شجاع
و این برا ترین حربه ایست که نه شما و نه هیچ کس دیگر را توان ایستادگی در برابرش نیست
نسیرین من
تو از دلسوزی ما مردم بی معرفت بی نیازی ….. اما همین قدر بگویم ما ته دلمان همگی ارزو داشتیم کاش مثل تو بودیم
اما حیف
ترس همزاد همیشگی این سالهای ماست
هما گفت:
لولیتا
خسته نشدی از سکوت ؟
هنوز فکر می کنی باید بخاطر هیاهوی عده ای مزدور عقب کشید؟ و ننوشت؟ چون سروصدایشان بلندتر از باقی است؟
عزیز پس چه فرقی است بین تو که ظلم را می بینی و سکوت می کنی با منی که در بطن ظلم زندگی می کنم و از ترس دم بر نمیزنم؟
پس منو تو به امثال نسرین به یک اندازه ظلم روا میداریم نازنین
وحيده گفت:
+++++++++++++++++++++++++++++
يلداسبزپوش گفت:
هما جان به نظر من ترس نيست، بلكه لجاجت وستمگرى ونخوت بيش از حد باعث اين رفتار حكومت شده! البته ترسو هستن ولى جاى ديگه!!
يلداسبزپوش گفت:
اِ چرا اين كامنت اومد اينجا؟! جواب كامنت بالايى بود!
کاپیتان بابک گفت:
+++ برای بانو هما. چه حالی میده اگه نسرین با نسرین بودنش اونارو بشکونه
——-
@ یلدا جان. خب کامنت شما جای درست افتاده دیگه. مگه کجا باید می رفت که نوشتی اِ چرا اومد اینجا؟
🙂
يلداسبزپوش گفت:
آخه افتاد كنار شكسته نفسى هما!! 🙂 منكه مى دونم ترسو نيستى هما جان!!
ALI گفت:
شیرزن
انسان
موی عاقل گفت:
اسوه مقاومت
Hell گفت:
خیلی دوست دارم زود تموم شه .کاش زودتر از آزادیش .یعنی میشه یه روز بیای بیرون یا تی وی رو روشن کنی ببینی همین چهره رو با همین ژست؟ اونوقت چهره خیلیها دیدن داره.. منظورم اون نود درصده
قارپوز گفت:
بوسه بر دستان نازنین نسرین عزیز و پرسش ازنمایندگان خدا در روی زمین . راستی جرم نسرین چیه ؟ چطورشب را به صبح میرسانید ای نائبان خدا ؟ مگه نسرین چکار کرده ؟
miss_alice گفت:
گاهی شک میکنم : برای کی؟ برای چی؟!
مومو گفت:
گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد…
يلداسبزپوش گفت:
حال خونين دلان كه گويد باز
وز فلك خون خُم كه جويد باز
شرمش از چشم مِى پرستان باد
نرگس مست اگر برويد باز
جز فلاطون خم نشين شراب
سرّ حكمت به ما كه گويد باز
هر كه چون لاله كاسه گردان شد
زين جفا رخ به خون بشويد باز
کوروش گفت:
کاپیتان عزیز
پرسش شما در انتهای پست قبلی را الان دیدم.
در این حکومت که برای این نظر سنجی ها جایی وجود نداره طبعا آمار دقیق و یا حتی نسبتا دقیقی نمیشه داد .بیشتر میشه کلی صحبت کرد.
کلا از نظر گروه بندی مردم در این خصوص، نظر من به گیتی نزدیک تره .
اگر میخواهی مظنه دستت بیاد, این امر در زمانهای خاصی که آمارها منتشرمیشود مثل انتخابات ریاست جمهوری تا حدودی معلوم میشود .
مثلا در زمان انتخابات آرای بنفع خاتمی ویا دور دوم احمدی نژاد ، آرای موافق به موسوی و کروبی بعلاوه آرای تقلب شده به علاوه کسانی که رای ندادند ( که خود این دو گروه اخیرهم کم نیستند ) معادل آمار افرادی که از خامنه ای روی گرداند هست ، چرا که موافقان وی خیلی ساده صرفا به کسی که نظر خامنه ای بود رای میدادند .البته طرفداران خامنه ای هم طیف گوناگونی هستند .
اما میماند طرفداران » نظام » و یا طرفداران خمینی که آن گروه بندی دیگری دارد .
کاپیتان بابک گفت:
مرسی کوروش جان.
پاسخی برای گیتی بانو نوشتم، دوست داشتی نگاهی بنداز
ضمنا خود گردوی عزیز هم همونجا کمی در 50% تخفیف داد 🙂
زابل گفت:
تو نمي داني غريو يك عظمت
وقتي كه در شكنجة يك شكست نمي نالد
چه كوهي ست!
تو نمي داني نگاه بي مژة محكوم يك اطمينان
وقتي كه در چشم حاكم يك هراس خيره مي شود
چه دريائي ست!
تو نمي داني مردن
وقتي كه انسان مرگ را شكست داده است
چه زندگي ست!
mountainsummit گفت:
چرا آستانه تحملم بالا رفته؟
دیگه به خبر زندان و .. عادت پیدا کردم. قبلا برام سخت بود و اشک به چشم می آورد اما الان از خودم میپرسم اصلا لازمه که یه نفر خودش رو به دردسر بی اندازه؟
نمی دونم
عکس خوبی هست ما رو با خودمون دست به یقه می کنه
ساحل غربی گفت:
چند روزیه که سعی می کنم به عکسش نگاه کنم اما نمی تونم. احساس کوچیکی و شرم می کنم. این زن جز بزرگترین آدمهاییه که تا حالا شناختم.
واقعا حرفی ندارم …
کاپیتان بابک گفت:
++
ايران دخت گفت:
اسم تو مثل خورشیدیست که از پشت سیاه ترین ابرها هم چشم خفاشان شب پرست را درغارهای خرافه و خودکامگی میسوزاند.
هر مدحی اینجا بگذارم از بزرگی تو، جز ریا و دروغ نیست ،
ای کاش ذره ای از شجاعت ترا داشتم تا بدینگونه نمیزیستم.
جانی گیتار گفت:
ببر بنگال گفت:
حکومت دینی در ایران به ما اسلام را نشان داد و این تنها حسن این حکومت هست.
liliyanii گفت:
راجع به پست قبلی که بعضی دوستان گفتند مهم نیست چون ما مشکلات از این بزرگتر داریم
مولوی در قصهای میگوید مردی پس گردن زیدی سیلی زد؛
چنان سیلی که صدای طراق (ترق) داد. بعد همینطور که او به خودش میپیچید از او پرسید راستی این صدا از دست من بود یا گردن تو؟ آن زید «گفت از درد این فراغت نیستم / که در این فکر و تأمل بایستم. تو که بیدردی همی اندیش این / نیست صاحب درد را این فکر هین.»
حالا وقتی مباحث نظری طرح میشود بسیاری میگویند چه جای این بحثها وقتی مردم گرسنهاند و بچهها شیر خشک ندارند و تحصیلکردهها بیکارند و جوانها زیر انواع فشارهایند.
من فکر میکنم اتفاقاً سیلیخورده باید فکر کند؛ بیدرنگ اما ژرف، که اگر در دلایل آن سیلی خوردن نیندیشید احتمال آنکه سیلی سختتری بخورد و این بار مغزش از هم بپاشد بسیار زیاد است. صاحب درد باید هم درد بکشد و هم درد کشیدناش را موضوع آگاهی و سنجش قرار دهد. هیچ میانبُری در راه نیست. وضع امروز حاصل سدهها درد کشیدن و فکر نکردن است. هیچ تضمینی هم در کار نیست که حال امروز ما ایرانیان بارها بهتر از فردا و فرداهای ما نباشد.
میم گفت:
منبع رو بفرمایید لطفا !این مطلب رو آقای مهدی خلجی امروز رو والشون گذاشتن در فیس بوک!
لوده گفت:
liliyanii گفت:
نسرین عزیز، با اینکه تو اصلاً مرا نمیشناسی و شاید هم هیچوقت با هم آشنا نشویم، ولی سالهاست که در زندگی من و اطرفیانم حضور داری و من به داشتن هموطنی مانند تو بر خود میبالم.
به امید آزادی تو ایران
کاپیتان بابک گفت:
++ بسیار سنجیده و متین
ولی چرا اونجا نگفتی کلک؟ رفتی مثنوی خوندی؟ 🙂
با اینکه به چیزی که اونجا نوشتم مغتقدم ، کمی تا اندکی خجالت کشیدم. در واقع درستش هم اینه که در برابر همۀ بدی ها و زشتی ها چه کوچیک چه بزرگ باید ایستاد و اگه لازم باشه فریاد زد
کاپیتان بابک گفت:
بخدا به حضرت عباس من کامنتم رو زیر کامنت قبلی شما نوشتم
میم گفت:
نه مثنوی نخووندن ، پست فیس بوک آقای خلجی رو بازنویسی کردن :
http://www.facebook.com/mehdi.khalaji1
کاپیتان بابک گفت:
تعظیم می کنم بهش. چیزی که در خور نسرین ستوده باشه و منو راضی کنه به فکرم نمیاد
ممنون از ویولتا برای گذاشتن عکس
salam گفت:
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز
ساقی،اگر از حالت مجلس خبری داشت
بیداد گری شیوه ی مرضیه نمی شد
این شهر اگر دادرس دادگری داشت
یک لحظه بر این بام بلا خیز نمی ماند
مرغ دل غم دیده اگر بال وپری داشت
افسوس که دست ستم از ریشه بر آورد
هر شاخ برومند که امید بری داشت
بر خیر جماعت چه سخن ها که نگفتیم
ای کاش یکی زین همه گفتن اثری داشت
ز آه دل مظلوم،اگر رسم ستم سوخت
زآن بود که هر شعله ی آهی شرری داشت
در معرکه ی عشق که پیکار حیات است
مغلوب حریفی که بجز سر،سپری داشت
«سرمد»سر پیمانه نبود اینهمه غوغا
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
«صادق سرمد»
saeed گفت:
چند سالیه گوشهامو پر کردم و عینک افتابی میزنم که زندان نرم
زندان جای ادم خلاف کاره
مگه این خانم خلاف کرده که رفته زندان
ادم کشی کرده یا قاچاق که همه شرم دارن
و همه شرم دیدن عکسش
شرم خشتک پاره ملت اگاه هاها
خشتک پاره که بسیاری از اهل اندیشه بداشتنش می بالند.
خشتک پاره که به آسانی به هر کسی نمی دهند.
خشتک پاره چیزی نیست که با شیر یا خط به کسی بدهند.
باید کسی باشی، صاحب اندیشه یی تا توتالیتر خشتک تو پاره کنه
و یا اگر نه، هر چه که بگوییم که
خشتک پاره پاره ملت اگاه
هاها
Hell گفت:
برای اولین بار این حس درد و دپرشن مازوخیستی رو دوست ندارم . الان باید برم الکی خوش باشم هاها ویل اگه گراواتار فبلیتو میخوای بگو عکسش رو برات پیدا کنم چون این یکی خیلی تاریکه شاید بخاطرحس بدی که دارم در مورد مریضی جسمیم باشه که جدیدا شک کردم و همینطور دارم دس دست میکنم حال و حوصله سرطان پروستات رو ندارم اصلا میخوام همینطور تا آخر عمر دپرس باشم ولی بدنم هیچیش نشه اگه یه طوری بشم خودمو خلاص میکنم میگن شیمی درمانی نداره اما … اه اه حالم از زندگی بهم میخوره کاش من تو زندان بودم و بخاطر یه چیز خوب میمردم ولی اینطوری . . . لعنتی اصلا فکر نمیکردم … هیچ چیز بد تر از این بیماری لعنتی نیست تو دنیا . ببخشید اگه پر حرفی کردم گفتم یکم درد دل کنم. سنی هم ندارم بخدا الان یه ماهه که اینطوریم البته یکی دو سال بود که خفیف بود به نظر شما اگه بد خیم بود توی این یه ماه از پا در میومدم؟ یعنی شانس دارم چون علائم ذیگه ای نشون داده نشد .اصلا از هرچی پزشک و بیمارستانه متنفرم یه سیانوری چیزی معرفی کنید که همون تو مطب بعد از شنیدن خبر خودمو خلاص کنم . قدر سلامتیتون رو بدونید کاش جای شما بودم اه به کلاغی رو سقف خونمون قار قار میکنه و آزاده و میپره حسودیم شد همن الان حاضرم جامو باهاش عوض کنم.
کوروش گفت:
جهنم عزیز
متاسفم و برات آرزوی سلامتی دارم.چیزی به فکرم نمیرسه جز اینکه بگم دستورات پزشگت رو رعایت کن.امیدوار باش.البته ورزش یادت نره
Hell گفت:
بالا نوشتی «این وبلاگ دیگر به روز نخواهد شد»
حالا فهمیدم چرا گفتی پنجشنبه همیشه ! یعنی دیگه نمیخوای بنویسی اینجا؟ لینک ها رو که تایید میکنی.. نمیکنی؟
من میگم یه جا دیگه بنویس آدرسشو به ما ایمیل کن بیایم پیشت تنها نباشی اخه اینطوری آخر نامردیه که بخوای کات کنی باهامون.بنظرم تصمیم احساسی گرفتی. نمیدونم شاید درست باشه
چون پست آخرت عالی بود و نسرین ستوده ها نمیمیرن. دیگه اند پیام این وبلاگ همینه.
اوکی من هم جا داره از همه دوستان خدافظی کنم و کمی و کاستی ای اگر بود به بزرگواری خودتون ببخشید .
امیدوارم فرصتی بشه در جای دیگه بتونیم دوباره دور هم جمع شیم .
به درود دیگر .همگی موفق و ایران آزاد .یادگاری بماند برای انسان بعد از ما شاید 100 یا 1000 سال بعد و درسی باشه برای تاریخ
جمعه 12 آبان 1391 هجری شمسی ، 2 نوامبر 2012 میلادی .
پایان
میم گفت:
چرا دیگه به روز نمیشه؟ چرا اینجوری؟ چرا اینقدر بی مقدمه ؟ حیفه ! 😦
ونداد گفت:
برای خودمان دلایلی میتراشیم.
آنجا که سر خَم کرده و حقارت را میپذیریم،نامش را انعطاف میگذاریم.
آنجا که از واکنش نشان دادن می هراسیم،نام آرامش بر آن میگذاریم.
آنجا که منفعت شخصی یمان را بر حقّ دیگران ترجیح میدهیم،خود را هوشمند خطاب می کنیم.
آنجا که در نبود بزرگان از سوی عوام بزرگ خوانده می شویم،لبخند شوق میزنیم.
آنجا که نباید همراهی کنیم و می کنیم،نامش را تداوم حضور برای اعلام بودن میگذاریم.
آنجا که نباید خود را مُفت واگذار کنیم،نام عاشق را بر خویش می نهیم. آنجا که…………………
و همه اینها برای تحمّل چندگانگی و یکپارچه نبودن خودمان است تا بتوانیم در برابر آینه لبخند بزنیم!
گردو گفت:
عجب نگاهی داره این زن.
خیلی چیزها تونگاشه؛ از عزت نفس تا تمنا. از مظلومیت تا آمریت.
فکر نکنم کسی بتونه بیشتر از یک دقیقه تو چشماش نگاه کنه.
نمیدونم اونها که زندونیش کردن چطوری درمقابل این نگاه طاقت آوردن.
سروناز بانو گفت:
لولیتا چی؟ من آدرس وبلاگ جدیدشو می خوام!!!
آنیما گفت:
حق ندارید به ما نگین چه اتفاقی افتاده که این بلاگ دیگه به روز نمیشه! دارید؟! چرا میرید؟
هما گفت:
هما اينجا شكل گرفت . اينجا بزرگ شد . اينجا تغيير كرد
هما با مطلب به مطلب اينجا ….با تك تك بچه ها…. و با گوشه گوشه حياط اندروني خاطره داره
هما ناراحته و عصباني
هما دلش نميخواد اين ناراحتي رو برداره و بره خونه ي جديد كسي كه كلي ذوق و شوق داره بابت خونه ي جديدش و اونو هم ناراحت كنه
(هرچند بعيد ناراحت بشه و احتمالا كل چيزي كه گير هما مياد يك هررررري ه)
هما قهر نمي كنه .هما بزرگ تر از اونيه كه قهر كنه
اما فعلا دلش ميخواد يك مدتي توي حياط همين اندروني كه… بي معرفتانه…. ويرانه اش كردند بمونه و با خاطراتش حال كنه
شايد حالش كه بهتر شد و يا اينكه دلتنگي جاي اين همه غصه و عصبانيت رو گرفت . رفت و اونجا مقيم شد …شايد
بگذريم
راستي كسي ميدونه چرا از هما و هماها نپرسيدند قبل از اينكه تيشه به ريشه اندروني بزنند ؟ يعني تا اين حد قاطي ادم حساب نميشديم ؟
حتما نمي شديم
بهرحال اين اخرين كامنت هماست در جايي كه شكل گرفت …بزرگ شد و تغيير كرد
حيف
لوسیفر1 گفت:
@ تقدیم به همای عزیز
پیرمرد تنها در هزاره ها و قرون، روی بلند کرد و گفت: «هذا فراق بینی وبینک».گوییا از پس قرنها حافظ را میدید که در خلوت خویش، رخ خوی کرده و زار می نالید: زبان خامه ندارد سر بیان فراق، وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق. و ادامه داد: «سانبئک بتاویل ما لم تستطع علیه صبرا»… قطعا روزی ازین راز پرده برداشته خواهد شد و بی صبری موسی وار تو را ویولتا خضرگونه پاسخ خواهد داد.
آنگاه ابراهیم را به خاطر آورد پس از ویرانی بتها در آن سیزدهین روزنو که تمامی صورو نمادهای خدا و تمامی پندار نیک و کردار نیک را با ضربتهای عشق و جنون به آنی درهم شکست و تبرعشق را بر شانه اسم اعظم الهی آویخت. آندمی که در سایه خلسه و مستی جام حضور به بنای رفیعی تا قلب سپهر بر روی ویرانه های معبد و بتخانه اندیشید و تعهد نمود. چه کسی از اشکان خدا در آنروز آگاه بود وقتی تمامی اسما و تمثال و مظاهر خود برای رشد اندیشه بشر در پذیرش توحید به قربان برد؟ چه کسی از رنج ویولتا در تصمیم بر خرابی میکده مستان آگاه است؟ و کدامین مادر از کشتن فرزند رشد یافته خون نگریسته است؟
پیرمرد روی به صحرای تفتان حجاز کرد «والذین اتخذوا مسجدا ضرارا و کفرا و تفریقا » و مشاهده کرد که خداوند ایشان را به تخریب میهمان نمود. مظهر نور و روشنی هم گاه به تخریب می اندیشد و بدان فرمان می دهد. گاهی تخریب هم «عملوالصالحات» می گردد. عصبانیتت کاملا درک کردنی و به حق است. اما قطعا ویولتا که بیشتر از همه در آبادانی این بتخانه و مسیجد و مدرسه کوشیده بود عصبانی تر و غمگین
تر است. خاطره ها در تنهایی ها و نبودن ها جان می گیرند هما و وقتی همه در کنار هم هستیم چه جای دلتنگی و خاطره ؟ ویولتا منتظر قدوم مبارک همای سعادت وبلاگ خود است
ویولتا گفت:
لوس نکن خودتو هما
پاشو بیا اونجا یک عالمه کار ریخته. پاشو بیا دست تنها موندیم.
اندرونی به خشت و گل که نیست. اندرونی به آدمهاشه. این خونه کرایه ای بود ، صاحابش اومد ریختمون تو کوچه. می فهمی؟؟
چاره ای نداشتیم.
حکم تخلیه برامون آورد.
حالا رفتیم دو تا کوچه بالاتر. یکی دیگه از نو می سازیم.
بجای این که تو خرابه های اینجا بچرخی پاشو بیا اونجا رو اباد کن.
به شروع دوباره سلام کن.
مدرسه هم تعطیل نشده. جا به جا شده
همه چی همون جا هست. همه نویسنده ها همه مهمونها…
به جز سامانتا البته
پاشو خوبیت نداره.
من به تو نمی گم هرری بلند میشم با جارو می زنم تو فرق سرت حالت جا بیاد.
با زبون خوش خودت میای وگرنه میدم لوسیفر ببرتت جهنم اخگر داغ بکنه تو چشتها!