من ، در ایران یک نیروی متخصص بودم. کارم را بلد بودم، آدمهای دور و برم را می شناختم، پول خوب در می آوردم و بر اسب مراد سوار بودم.من هیچ وقت تظاهر نکردم به چیزی که نیستم. به من احتیاج داشتند برای آنچه که می دانستم. دیر می رفتم و زود می آمدم و ناز می کردم. خانه ام بالای شهر بود و ماشینم آخرین مدل. منیتم باد کرده در حد بادکنک. تا اینکه یک روز این بادکنک ترکید.
***
من ، این روزها توی آزمایشگاه کار می کنم. نه ،مدیر نیستم ، سطل آشغال ها را آخر هفته من خالی می کنم. پروفسور «اچ «از کنارم رد می شود و می خندد و می گوید آخر عاقبت اون همه تلاش این شد؟ لبخند می زنم و می گویم تازگی ها ترفیع گرفتم، جناب، شدم سوپور !پروفسور می خندد ، از اهالی انگلستان است، پیشینه ی من را می داند و با من خصومتی ندارد. یک بار گفت: دختر جان، شاید آنچه بر سر شما می آید در اثر دخالت انگلیس باشد. گفتم لعنت بر مردمی که دخالت انگلیس بتواند اینجور آواره شان کند. سکوت کرد. پروفسور»اچ » دایی جا ن ناپلیون این وری هاست.
***
جا به جا کردن سطل آشغال هیچ مشکلی نیست وقتی کل سرزمین ات زیر زباله مدفون شده است. تحقیر های هر روز به روز هم مهم نیست. زندگی در یک اتاق دانشجویی پنج متری هم مهم نیست.عاشق مردی که عاشق یکی دیگه است شدن هم مهم نیست. اصلا کل زندگی مهم نیست. اما وقتی استادت صدات می کند وگزارش پیشرفت کار می خواهد ، خوب این تا حدودی مهم است.
***
استادم سخت گیر ترین آدمی است که در دانشگاه ما پیدا می شود. سخت گیری اش از روی دانش است، نه از روی بد خواهی. او یک دانشمند واقعی است. در واقع اولین دانشمندی است که من در همه عمرم دیده ام. دست هایش را می گذارد روی میز و می گوید: ببین! امروز صدات کردم تا چیزی ازت بپرسم. آیا تو واقعا- روی واقعا تاکید می کند- به این پروژه علاقمندی؟ آیا تو دوست داری این کار را تمام کنی؟ به من صادقانه بگو، اصلا به خودت صادقانه بگو. آیا تو این کار را دوست داری؟ برای این که ، راستش را بخواهی ، من هیچ شوق و علاقه ای در تو نمی بینم!
***
من همیشه آدم صادقی بودم. استاد را نگاه می کنم و همه صداقتم را روی میزی که بین ماست بالا می آورم. می گویم که نه تنها این رشته را دوست ندارم، که حتی دیگه زندگی کردن را هم دوست ندارم.که همه چیز اینجا برایم تحقیر امیز است. که اگر سرزمینم این طور در آتش نسوخته بود حتی یک روز هم این جا نمی ماندم.گفتم که من روی لبه ی بین بودن و نبودن لی لی می کنم وبه همین راحتی از فردا می توانم نباشم. نه توی این دانشگاه، می توانم حتی توی این دنیا نباشم. گفتم که برایم داشتن پی اچ دی کوفتی از این دانشگاه مهم نیست( ابروهایش بالا رفت) گفتم برایم حتی دیگه زنده بودن هم مهم نیست( ابروهایش بیشتر بالا می رود). گفتم تنها دلیلی که اینجام اینه که تنها چیزی که هنوز برایم مهم است آموزش است ،علم است، آگاهی است. و تنها دری که همیشه روی من باز بوده در» آموزش» بوده و من هیچ «درگاه «دیگری ندارم که بهش پناه ببرم.. گفتم من اینجام که چیزی یاد بگیرم..اما راستش این روزها شاید دیگر این هم مهم نیست
***
عینکش را بر می دارد و می گذارد روی میز. پیر و خسته است او هم، لحظه ای سکوت می شود. می گوید می دانم توی ایران اوضاع هیچ خوب نیست… و متاسفم بخاطر آنچه که بر سر ملت ایران می آید.مکثی می شود و من بغضم را فرو می دهم. می گوید من ….با تاکید می گوید؛ من ، هرکاری که بتوانم می کنم که از تو»اینجا» یک آدم موفق بسازم. من – تاکید روی من – بیشتر از نصف راه را خواهم آمد تا به تو برسم و کمکت کنم برای رسیدن به چیزی که لایقش هستی. به شرط آنکه تو – تاکید روی تو- هم این را بدانی. بدانی که لایق چی هستی و آنچه که لایقش هستی را بخواهی.عینکش را می گذارد روی چشمش و دوباره جدی می شود و اضافه می کند: البته برای اینکه به عنوان یک استاد این وظیفه ی من است.
***
از در میزنم بیرون و به این فکر می کنم که من واقعا لایق چی هستم؟ شغل مدیریتی در جامعه ای که مثل اشغال با من رفتار می شود یا بردن آشغال در جامعه ای که اینگونه به من امکان رشد کردن می دهد؟ به جامعه ای فکر می کنم که انسان تربیت می کند؛ که در دانشگاههایش به روی غریبه ترین آدمهای دنیا باز است ، که برای درس خواندن در دانشگاه به تو پول می دهد و حمایتت می کند. به جامعه ای که دیدن و نگاه کردن و نگرش علمی را تقویت می کند. که بیش از نیمی از راه را می آید تا تو را ملاقات کند و دست دوستی ات را بفشارد. پشت سر تصویر جامعه ای که از انسانها مشتی آدم بی هدف و قضا قدری می سازد ، جامعه ای که کنکور را انقدر سخت می گیرد ، جامعه ای که اسایتد دانشگاهش بر مبنای طول ریش انتخاب می شوند، جامعه ای که رییس جمهورش منتظر ظهور آقا امام زمان است و نزدیکانش همه رمال هستند با من می آید.
با خودم می گویم لعنت بر من، اگر هیچ کدامشان را از خودم نا امید کنم!باز روی لبه ایستاده ام ، این لبه من را از وسط می برد ،می دانم.
خل و چل گفت:
مم اینایی که نوشتی انگار حرفای استاد من بود ی ماه پیش توی دفترش و من که گیج و ویژ تر بیرون اومدم و برای بار صدم تصمیم گرفتم که بیشتر بجنبم ، این جور وقتا فک میکنم این حس لعنتی خالی بودن قراره پر بشه ، این حسی که خوب چرا و چرا و بازم چرا اینجام و چی کار میکنم ، ی جوریم انگار که ماها چسبیدیم بیخ یقه ی علم و دانش که خودمونو از این دنیا نندازیم بیرون ، ی چیزی مثل ی درد عجیبه و ما عین مازوخیست های شل و پل در مسیر راه حق
خسته گفت:
,d,gjh
lk ]vh uharjl
ih???
نسوان گفت:
ki ]dn ?
آرام جان گفت:
]vha, kldn,kl hlh jhfg,dd ih !!
khcd khcd !!:))
ساسان گفت:
نوشتت فقط باعث مییشه آدم دردش بگیره. نوشتت خیلی درد داره دردم اومددد…
ساسان گفت:
نوشتت فقط باعث میشه آدم دردش بگیره. نوشتت خیلی درد داره دردم اومددد…
همسادا گفت:
نکنه بنفشه (ویولتا) توعلوم آزمایشگاهی خوندی؟ اگه اینطــوره که یه ندا بده همساده.
اینقدرم سخت نگیـــر. بخونش شرش رو بکن.
اگه دوس داشتی با من تماس بگیر که داره نقاط اشتراکمون زیاد می شه .
قاصدک گفت:
اینم از همون دردهایی ست که مثل خوره روح آدم را می خورد. دردناک…سوزناک…تاسف آور…در یک کلام: روزگارمون شده آخرت یزید!
تو که بیرونی یک جور می سوزی ما که داخلیم صد جور.
تو که بیرونی شدی حسرت ما، ما که داخلیم شدیم حسرت تو.
تو که بیرونی زمان حال نداری( یا توی گذشته سیر میکنی یا داری آینده رو رنگ می کنی)مثل ما که داخلیم و یا افسوس گذشته رو می خوریم یا برای آینده یقه پاره می کنیم
همه مون محکوم به سوختنیم.
ما نسل سوخته ایم
ما سوخته ایم
از خود راضی گفت:
یه حرف تهوع آور بزنم؟
امید آخرین چیزیه که می میره.
امید دارم که بتونم روی پاهام بایستم.
آخه منم مثل توام. هر موقع دیگه تو این غربت امدیم داره می میره بالاسرش می شینم. تو گوشش می گم چشماتو نبند. من فقط تو رو دارم. باش کنار من بی تو نفسی نمی مونه واسم.
می خونم می خونم نه اینکه آینده ای رو متصور باشم.
می خونم برای اینکه عالمان هستند که قدرت تغییر درست رو دارن. اگه فهمیدم می تونم خودم رو اصلاح کنم. حالا آدمی که تونست خودشو اصلاح کنه امیدی به اصلاح بقیه داره. باید زنده بمونیم تا درست زندگی کنیم.
یه حرف تهوع اور دیگه می خوام بگم.
خم می شوم اما نمی شکنم. هنوز زنده ام
دخو گفت:
تو ایران از قشر «الیت» بودی، صبح دیر از خواب پا میشدی، عصر زود تر از بقیه برمیگشتی، پدرت مخارج زندگی و تحصیلت رو تمام و کمال پرداخت میکرد، کلفتتون کفشاتو جلو پات جفت میکرد، بالا سرت گیلی، گیلی حوضک میخوند.
به عمرت زیر تیغ آفتاب تو ایستگاه بدون سایه بان اتوبوس شرکت واحد وانستاده بودی تا بعدش تو اتوبوس تو فشار جمعیّت گریت در بیاد، به جاش کنار استخرِ خونتون لم داده بودی و در حالی که پسرهای اقوام تو صف واستاده بودند تا کرمِ ضدّ آفتاب پشتت بمالند هیچ وقت به این فکر نکردی که چنتا خیابون انور تر خونه هائی هستند که بچههای ۱۰ ،۱۱ سالش باید برن از فشاریِ چنتا کوچه اونورتر با دبه آب بیارن خونشون.
وقتی تو دانشگاه درس میخوندی هیچ وقت نگاه حسرت بار و سنگینِ همکلاسی تو که ته کلاس میشست و تمام سال با همون یه مانتو و روسری میومد سرِ کلاس رو حس نکردی، سرت خیلی گرم به این بود که پسرهای همکلاسیتو مچل کنی و بندازیشون جون هم.
بودِ امروز تو محصول، اون زندگی، تحصیل، ازدواج، کارفرمأی هست، و تو امروز موجودی هستی به گفته خودت سر خورده ، بی هدف، گمشده در بودن خویش
برو، سطلِ زباله جابجا کن، بالای سرِ بچهای گیلی گیلی حوضک بخون، تو یه اتاق ۵ متری زندگی کن، تونستی کفشی جفت کن اگر کفش نداشت بخر و بعدا جفت کن، ببین این نوع زندگی چی آزت میسازه، خوشت نیومد همیشه آسمون خراش هست، همیشه پلی هست که بشه از روش پرید پایین اما حد القل مابین زمین و هوا حسرتِ اینو نمیخوری که کاش اون راه رو هم امتحان میکردم،
تو قبلا یه بار خود کشی کردی، مهاجرت خود کشی هستش، منهم خود کشی کردم، و همیشه انقدر خود خواه بودم که نفهمم چقدر خود خواه هستم، تو هم هستی
نسوان گفت:
من نمی دونم تو منو با کی اشتباه گرفتی. من پدرم کنار یخچال تا شد و گریه کرد چون نمی تونست با حقوق کارمندی پول کفش و لباس من و خواهرم را بده.
من یک قرون از کسی نگرفتم داداش. تو دانشگاه دولتی درس خوندم. از روز اول هم رو پای خودم وایسادم. الان هم این سر دنیا اگر بیفتم یک نفر نیست که به دادم برسه. کلا من بودم و دو تا زانو که بزنم بهشش بگم یا علی. و حتی علی هم نبود.
برو دادتو یک جا دیگه بزن. من بابام بازنشسته جمهوری اسلامی است. حقوقش هم ماهی 432 هزار تومن است.زنگ رو اشتباهی زدی..والسلام.
ساقی ب گفت:
😦
گیتی گفت:
یعنی تمام نابسامانی های اجتماعی و بچه های کار ومشکل و ضعف حمل و نقل درون شهری و هرج و مرج ها و بی سیاستی ها و ضعف مدیریت زمامداران و دزدی ها و رانت خواری ها و آشوب های سیاسی و به تبع اون آشوب های اجتماعی تقصیر یک آدم است… که خودخواه هم هست تازه !!
راهکار آخری هم که شاهکار بود ..آسمانخراش و پل !!
محض اطلاع، قشر الیت جامعه ی ایران اکثرا از طبقه ی متوسط بودند …
البته الان دیگه به همت آخوندیسم و جیبهای بی انتهاشون، نه الیت دارم ، نه طبقه ی متوسط…
گیتی گفت:
باز این کامنت اشتباهی اومد اینجا چرا !!
هدف جناب دخو بود !! 🙂
روزبه گفت:
گیتی ماهم شدیم عین این پاپاراتزی ها هی میشیم موی دماغت!!!:) یه نظر خواستم ازت بپرسم در رابطه با ایران…اگه غرب به ایران حمله کند به نظرت آینده ایران چطور میشود؟.میخواهیم ارزشی چرتکه ای و یا هر جور که دوست داری بنامیش نظرت را بگی. به نظرت فاشیستی که متفقین از بین بردنش و به جایش سرمایه داری را آوردند بهتر نشد تا سلام هیتلری؟به نظرت آلمان غربی اگر امارات باشد ما آلمان شرقی نیستیم؟از آن طرف فکر میکنی مردم با نفس جنگ از سوی غرب مخالف باشند یا موافق؟همین مردم تهران فقط منظورم است..به نظرت برآمد ملتی که برای حسین سینه میزند و بعد از حکومت حسین ساز مینالد و میگوید این اسلام واقعی نیست!!!!(کهیر میزنم وقتی این حرفها را میشنوم گیتی جان) چه چیز خواهد بود؟آیا همین دور باطل آخوندیسم- اسلامگراها تبدیل نمیشوند به کراواتی- اسلامگراهایی چون محمدرضا پهلوی که کسروی را در باغ دادگستری کشتند اما به معنی واقعی کلمه خفه شدند؟به نظرت آتش جنگی(عمل جراحی) که بتواند حداکثر در یک ماه به پایان برسد بهتر از این کپسول های ضعیف مثلا آزادیخواهی نیست؟اصلا ایرانی ای که سه دهه غربی را ندیده دموکراسی را بهتر از دست آنها نمیگیرد تا هموطنش؟چون که میتواند به هموطنش راحت فحش دهد و چون که میداند کجای بدنش را حواله مخاطب وطنی اش دهد تا لجش را در آورد!:)…حرف آخر این که به نظرت جنگ راه پایان این حقارت حکومت و مردم نیست؟چه رسمی شد گیتی جان! 🙂
ناگهان بالتازار گفت:
شايد به من ربطي نداره ها !!!
ولي اگه اجازه بدي، من هم نظرم رو بگم :
پروسه حمله نظامي خيلي پيچيده است !!! بيا نگاهي به عراق بياندازيم
حمله اول آمريكا به عراق اوايل دهه 90 انجام شد. مردم عراق خوشحال از اينكه بالاخره كسي پيدا شده كه صدام حسين رو از پا دربياره، همزمان با تظاهرات و . . . خواستند كه اين تغيير رو سرعت ببخشند.
در شرايطي كه چيزي به سقوط حكومت صدام باقي نبود، صدام پيشنهاد آتش بس داد و آمريكا (در كمال تعجب) قبول كرد !!!
برنامه نقت در برابر غذا شروع شد.
صادرات شير خشك و دارو (از بيم استفاده دوگانه براي توليد سلاح شيميايي !!!) و حتي كود كشاورزي به عراق ممنوع شد.
ببر خاورميانه در كمتر از 10 سال دندانهايش را از دست داد و ضعف تمام پيكرش را فرا گرفت
صدام سوداي ضربه زدن به ابرقدرتها را داشت.(مثل آرمان القاعده)
آنقدر بهش فرصت دادند و آنقدر اين فرصتها را از دست داد تا اينكه 2003 حمله دوم به عراق كار صدام را تمام كرد.
اما در اين وقفه چندين و چند ساله غرب (بخصوص آمريكا) فرصت بيشتري پيدا كردند تا در مورد آينده عراق بدون صدام تصميم گيري كنند.
براي غرب بسيار مهم است كه «چه كسي خواهد آمد»
وقتي رض.ا شا.ه از ايران ميرفت، غرب به شدت نگران جانشينش بود.
وقتي محمدرض.ا دچار بحران شد، در اجلاس گوادلوپ دور هم جمع شدند و تصميم نهايي را گرفتند
ساليوان و برژيننسكي با افسران رده بالاي ارتش ديدار و توافق كردند كه انتقال قدرت از شاه به دولت انقلابي با كمترين هياهو صورت بگيرد (كه اينطور هم شد، اما در ادامه اتفاقاتي افتاد كه اوضاع از كنترل همه خارج شد)
ماجراي ليبي زماني پايان ميابد كه جايگزين قذافي انتخاب شده باشد. وگرنه درهم شكستن ارتش بي دندان ليبي براي ناتو در چند هفته امكان پذير است (كاري كه در يوگوسلاوي ـ كوزوو انجام دادند را بخاطر بياوريم !!!)
اگر گزينه جايگزين مشخص نباشد، حمله نظامي تبعات ويران كننده اي خواهد داشت (مانند عراق)
بهايي كه عراقيها براي دستيابي به دموكراسي پرداختند بسيار سنگين بود.
در مورد خودمان شايد بهتر باشد با موقعيت شناسي، هزينه چنين جراحي عميقي را كمتر كنيم.
قبل از حمله بايد جواب اين سئوال را پيدا كرد كه «چه كسي خواهد آمد»
مهم شخص نيست. مهم نظام و انديشه و ايدئولوژي است كه همراه او خواهد آمد.
چقدر حرف بيخود زدم !!!! نه ؟!؟!؟!؟!
روزبه گفت:
ممنون بالتازار جان خیلی هم حرفهایت خوب بود هرچند من با قسمت سولیوان موافق نیستم! حداقل به عنوان تنها دلیل موافق نیستم.مردم ایران را دست کم نگیر.چنین مردمی دست را برای سولیوانها باز میگذارند!آن قدر که وقتی همین مجاهدینی که شاید منفور همه مان باشند اگر فردای انقلاب و دزدیده شدنش به وسیله آخوندها یک پایگاه قوی و محکم مردمی پیدا میکردند(آن گونه که بنا به دلایل تاریخی میگویند حقشان هم بوده که عامل اصلی انقلاب معرفی شوند) شاید چندتا آحوند بی بته نمیتوانستند انقلاب را بدزدند .اما سکوت(خوش بینانه) و حمایت (واقع بینانه از نظر من) از آحوندها سبب شد که قداست حقیر اسلامی تمام شالوده نیمه تفکری را که در مجاهدین هم بود به فنا دهد و آنها را هم از اعتبار ساقط کند چون که آنها را مجبور به واکنش کرد هر چند واکنششان برادر کشی بود(اما شاید هرکه دیگر هم جای آنها بود همین کار را میکرد!) و اینها همه به خاطر مردممان است بالتازار جان…در ضمن در همین عراق الان قدرت واقعی دست کیست؟به نظر میرسد حکومت آخوندها به شدت در حال موش دواندن هستند در لبنان هم در سوریه که اظهر من الشمس هست و اصولا ام الفسادی شده این حکومت امام زمان! نمیدانم ولی امیدوارم منافع مردم و منافع غرب یک روز واقعا به هم گره بخورد!
گیتی گفت:
روزبه پاپاراتزی جان ، سلام علیکم 🙂
بالتی مثل همیشه دیدگاه قابل تامل و مستندی داشت که برای من هم جالب بود …
اما بگذار من هم نظر چرتکه ای خودم رو بگم…
برتراتد راسل کتابی داره به نام » قدرت » ، تا اونجایی که یادمه به شکل قاطع در اون تصریح می کنه ، » حکومت دینی » فقط با دخالت نیروی نظامی از خارج از مرزها و حیطه ی قدرت اون حکومت چنگال هاشو از مسند قدرت جدا می کنه !!
اما خوب تا حالا ما فکر می کردیم جمهوری داریم نه حکومت مطلقه ، و راهکارهای مدنی داریم…اصلاح، رفرم، حرکت مسالمت آمیز، تغییر در درازمدت و نهادینه شدن اون به شکل قابل باور …که نداریم….که با وجود ولایت فقیه و شاخه ی نظامی اش که سپاه باشه ، صحبت از جمهوری حرف گزاف و مهملی است… می بینی مهمترین بازوی اجرایی مردم که مجلس باشه ، تبدیل شده به شعبه شماره دو بیت رهبری…
اما جنگ…، یک عکس یا پوستر بود گمونم که توی ذهنمه … از عکس یک خانم با بچه ای در بغلش در حال مشایعت همسرش برای رفتن به جبهه…عکس از پشت گرفته شده بود ، یک زن معمولی با روسری که سرش رو توی سینه ی بچه جمع کرده بود و گریه می کرد و بچه مستقیم به دوربین نگاه می کرد…. پایین تصویر نوشته بود : » چه زشت است جنگ !! «… نمی دونم چرا این جمله و تصویر توی ذهن من حک شده با اینکه صورت کریه جنگ رو خودم دیدم…از نزدیک !!
نه روزبه… به نظر من ایرانی که سه دهه دموکراسی رو ندیده هم نباید دموکراسی رو کادوپیچ شده جوری تحویل بگیره که بعد از توش هزار جور جک و جونور بیرون بیاد … اونهم با جنگ و حمله ی نظامی…
من کاری به بازیهای سیاسی و اقتصادی غیر قابل انکار دنیا ندارم، به کارتل های نفتی، به ذخایر انرژی ، به در چاههایی که باید بسته بمونه و در کارخونه هایی که باید باز بشه….
به جنگ انرژی و تکنولوژی کاری ندارم….
من به عنوان یک شهروند عادی نظر دارم… من امیدی ندارم که از وسط آشوب جنگ ، در کشوری مثل کشور من، جز یک دیکتاتوری جدید و هرج و مرج و جنگ داخلی ارمغان دیگه ای وجود داشته باشه….
با علم به اینکه می دونم اگر سیاست دنیا و مصلحت دنیا بر این باشه ، حتما فردا این اتفاق خواهد افتاد… کما اینکه اعتقادی ندارم انقلاب 57 کار مردم بود فقط ، وقتی می دونم محمدرضا پهلوی داشت بزرگترین پایگاه نظامی رو در کنارک می ساخت ( هوایی ، دریایی ، زمینی ) و در مورد نفت شاخ و شونه می کشید ، با همه ی حماقتش !!
امید من به روزی است که باطل السحر این مسخ شدگی مذهبی خرافی سردرپیش داری و امید به آمدن منجی بال بال زنون ، در گذر زمان در عمق این جامعه ساخته بشه…روزی که بشه به خرد اون جامعه اعتماد کرد و امید داشت که مردم بتونن بازی سیاسی دنیا رو به نفع خودشون تغییر بدن !!
نمی دونم اصلا میشه چنین روزی رو دید یا نه !!
هما گفت:
گیتی جان
حرفهای شما و بالتی در این زمینه خیلی جالبه اما بنظرت الان واقغا مانع رفع مشکل ما مسخ شدگی مذهبیه که میگی
*امید من به روزی است که باطل السحر این مسخ شدگی مذهبی خرافی سردرپیش داری و امید به آمدن منجی بال بال زنون ، در گذر زمان در عمق این جامعه ساخته بشه*
بنظرت کسانی که می تونن نقشی در جامعه و تغییراتش داشته باشند بخاطر مسخ مذهبی دست نگه داشتن ؟ جدای از این اصلا عامه مردم بخاطر نقش مذهبه که سکوت کردند در برابر ظلم مظاعف و هرروزه؟
راستش من چنین عقیده ای ندارم من به نقش سواستفتاده از مذهب در راحت تر کردن سلطه باور دارم اما اینکه امروز ما بخاطر مذهب و مسخ مذهبی داریم تحمل می کنیم ؟ راستش نه
پی نوشت… یک چیزم بگم ..ایا بنظرت ما نااگاهی و تنبلی و بی واکنشی خودمون رو در لوای جمله «*مذهب یا جامعه مذهب زده یا مردم مذهبی* توجیه نمی کنیم …. تو توی این جامعه زندگی می کنی بنظرت مذهب دیگه در تصمیمات کلیدی ما نقشی داره؟ یا مانع نااگاه موندن ما واقعا مذهبه امروز؟
گیتی گفت:
هما جون…
اگر مشخص کنی منظورت از آگاهی و ناآگاهی چیه ، شاید بهتر بتونم پاسخ سوالت رو بدم ….
پروسه ی تحمیق یک ملت، زمان بر و ریشه ایست، منظورت رو از » امروز » نمی فهمم…
از دید من درصد مهمه….
وقتی درصد زیادی از مردم سرزمین من آن عمل بسیار مهم و نشانه ی انسان بودن رو که همون تعقل و» فکر کردن » رو سپردند به ماورا …وقتی در هر شهر و کوی و برزن و ده و پشت کوه یک امامزاده هست که برن خودشون رو بمالند به آهن و طلا و اشک بریزند… بعد شب برن خونه دهمین بچه رو بسازند به امید دادن نان از طرف کسی که دندان داد…
بله…مذهب یکی از المان های بسیار مهم و کلیدی تحمیق مردم من بوده…..
ناشناس گفت:
+++
آرش گفت:
دخو جان ؛
حیف که وقت ندارم و گرنه بهت کامل جواب می دادم ؛ برادر من؛ زندگی آدمها اینطوری نیست که شما به هرکسی یه چیزی می چسبونی و برچسبدار می کنی همه رو:
«کلفتتون کفشاتو جلو پات جفت میکرد، بالا سرت گیلی، گیلی حوضک میخوند» ، فقط بگو ببینم این رو الان از کجا در آوردی؟ یا در مورد من حرفهایی که زدی چطور بهت الهام شده بود؟
از یکی از اون پاراگرفهات و بقیه نوشته هات میشه فهمید که خیلی دوست داری آدمهایی که زندگی راحتی دارن یه اتفاقی براشون بیوفته و دهنشون صاف بشه ؛ برای همین هم فکر میکنی هرکی دهنش داره صاف میشه الان ؛ حتما قبلا زندگی توپ و اشرافی و طاغوتی داشته.
زن ایرانی گفت:
عقده ای است.همین
وبلاگ بارباپاپا گفت:
دخو چه راحت آدما رو قضاوت میکنی
یعنی تا حالا ندیدی کسی رو که کودکی و زندگی سختی داشته باشه و به بن بست برسه؟
نسوان گفت:
ایهاالناس! بابای من پولدار نبود هیچ وقت! بابای من چپی بود و مخالف سر سخت نظام سرمایه داری .همیشه هم مارا نصیحت می کرد که به ارزشهامون پا بند بمونیم.همچین آدمی چطوری می تونه پولدار باشه!؟ البته من از خدام بود بابام تو بانک سویس یک حساب تپل داشت گنده تر از مال آقا مجتبی… اما خوب قسمت نشد!
این تصویر تمام نمای پدر من است:
منتها اگر ایشون می فرمایند لابد ما پولداریم و خودمون خبر نداریم خدا از دهنشون بشنفه به حق پنج تن
گردو گفت:
پدرت البته که خیلی انسان بوده. ولی یک چیزی رو من بتجربه دیدم که بار بیش از توان آدمها انرژیشونو زود میسوزونه و از ادامه راه باز میداره. اینهمه اخلاقیات نیکو جدا بار سنگینیه برای کسی که میخواد تو جامعه ای مثل ایران زندگی کنه. من فکر میکنم فرزند خوب تربیت کردن فقط این نیست که هرچی خوبی روی دنیا هست بارش کنی و روانه بازار. بچه باید بدونه که در دنیا شری هم هست و آمادگی روبرو شدن باهاشو داشته باشه و بدونه چطور از پسش بر بیاد.
من کسی رو میشناسم که وقتی مادرش مرده بود گریه میکرد و افسوس میخورد که کاش به بهشت وجهنم اعتقاد داشتم که فکر کنم یا آرزو کنم که میره یک جای بهتر از اینجا. ولی الان همش غصه میخورم که مادر من جاش زیر خاک نیست.
امیوارم ربطشو پیدا کنید.
اینه که من فکر میکنم بابات تو رو زیادی خوب تربیت کرده. آنقدر زیاد که شونه هات توان کشیدنشو نداشته و الان بریدی.
sara گفت:
dokhoo jan , vaghean fekr mikoni bayad intori raje be adami ke nemishnasi ghezavat koni? adami ke in hameh zahmat keshideh .tooye zendegish. …fara fekani nakon , sohbat chize dige i ye kolan……
noghte گفت:
viol++++++++++++++++++
گمنامیان گفت:
بانو ،
عجیب دلم گرفت از خواندن این نوشته ات
اما توضیح این اختلاف خیلی ساده است،
این فرق دمکراسی و دیکتاتوری است،
به همین راحتی . . .
ساقی ب گفت:
ویول جان
نوشته ات خیلی غمگین بود ، ولی حرفی که از دل بر میاد به دل میشینه .
من درست نفهمیدم این قضیه سطل آشغالها رو! تا جایی که من میدونم در سیستم آموزش غربی ، هر کس چه دانشجو و چه بالاترین مقام علمی و اداری دانشگاه ، خودش باید کارهاش رو انجام بده ، از تمیز کردن اتاقش تا وسایل آزمایشگاه . با سوادترین پرفسورها خودشون باید چای و قهوه درست کنند و بعدش ظرفش رو بشورند . به نظر من چنین سیستمی خیلی عالیه .
نسوان گفت:
بله هرکی کار خودشوانجام میده.
من علاوه بر اون متصدی سطل آشغال ها ی ازمایشگاه هم هستم.
بلی وبلاگ نویس شما یک سوپور هم هست….بلی بلی
البته هزار بار گفتم ،بازم میگم کار عار نیست
اما هرکی منو می بینه که اشغال می برم بهم می خنده.و یک متلکی بهم میندازه
من خودم که خیلی راضی ام!
azade گفت:
violet aziz salam, mage faghat to az azmayeshgah estefade mikoni? too azmayeshgah ma ham ke 8 nafar ba ham kar mikonim, har hafte yek nafar satl ha ro khali mikone va agar kari bashe hame ba ham anjam midim. injoori ke neveshti kasani ke be to mikhandand bi-farhangan va az inke to majboori oonja dars bekhooni daran sooe estefade mikonan aziz
نسوان گفت:
na golam, kollan man yek jooriam ke hame az darboon ta ostad be man mikhandand!
inja ham ke mibini behem mikhandand!
vaghean manzoore badi poshtesh nist, khandeh tahghir amizi nist,
inja harki ye kari mikone, yeki zarfa ro mishoore, yeki mahlool ha ro takhlie mikone, manam ashghaliam!
chejoori begam, doost daran behem matalak bendazan, manam javabeshoon ro midam, midooni ke zaboonam deraze…
no big deal azizam, don’t worry!
وبلاگ بارباپاپا گفت:
شاید استرالیا اینجوری باشه.
یا شاید شانس تو بده و با آدمهای عوضی طرفی
دوست من آمریکا درس میخونه و اون اوایل تو فست فود کار میکرد
من خیلی غصه میخوردم یه بار بهم گفت اینجا مثل ایران نیست هر شغلی داشته باشی به نظر کسی مسخره نمیاد.گفت تا حالا هیچ کدوم از همکلاسی ها یا دیگرانی که میدونن شغلش رو تیکه ای بهش ننداختن حتی خودش به همخونه ایش که المانی بود گفته بود من تو ایران وضعم فلان بود اینجا شدم کارگر اون بهش گفته بود چرا غیر منطقی رفتار میکنی؟! منم هر موقع پول کم بیارم همین کارو میکنم موقتیه دیگه.
gol گفت:
ایول به روحیه و اخلاقت ویول. من مطمئن ام یه جورایی خیلی دوستت دارند می دونی دوست داشتن منحصر به فرد. جوری که اگه تو نباشی این حس درونش میمونه و هیچ پاسخی از دنیای بیرون براش نمیاد
Ali Santoori گفت:
پاشو برو ازدواج كن بابا…….مجبور نيستي كه درس بخوني….!
نسوان گفت:
تحقیر اینکه یک مرد خرجم را بده خیلی سنگین تر از تحقیر اینه که سطل آشغال جا به جا کنم. سنتطوری جان.
اگر هم روزی ازدواج کنم برای این نخواهد بود که کسی خرجم را بده..
نه اینکه شعار بدم، من سیزده سال خودم رو فروختم. دیگه اون ماجرا تموم شده. حالا یا روی پای خودم وای میستم یا سقوط می کنم.
گرومپ!
Ali Santoori گفت:
منظورِ من از ازدواج خرج دادن كسي ديگه به تو نيست….اصلاً مگه مرد بايد خرج زن رو بده..!!
منظور من اين بود، مگه حتماً بايد پي اچ دي بگيري كه بهت كار بِدن؟!
يا خيلي به درس و شكافتن مرزهاي دانش علاقه مندي…كه نيستي..!
در هر صورت ازدواج كن…از اين وبلاگ نويسي مسخره هم دس بردار…:دي
شوخي كردم
اگه پي اچ دي واقعاً خلأهاي زندگيمون رو پر ميكنه بگو منم ادامه تحصيل بدم….
عادل گفت:
ویولتا، یه خواهش … بیشتر بنویس ….
اما این نوشته …. میتونم یه داستانی برات بگم؛ متناظر …. مرداد 86 بود؛ دلم گرفته بود …. به یکی از دوستام زنگ زدم، گفتم دلم میخواد ببینمت؛ گفت مهمون داره؛ گفتم میخوام ببینمت؛ گفت 12 شب بیا دنبالم …. 12 شب دم خونه شون بودم؛ هنوز میز شام جمع نشده بود؛ مهمونها هم تازه رفته بودند؛ گفتم دلم آسمون میخواد؛ گفت بریم بیرون … رفتیم پارک طالقانی …. سه تا سیگار کشیدیم؛ حدود 2 و نیم – یا 3 بود رسوندمش دم در خونه …. ولی دیگه حالم خوب بود؛ خیلی خوب بود ….
از این دلهای گرفته و از این شبها و از این سیگارها زیاد برام اتفاق افتاده؛ ولی نمی دونم اگه یه روز جایی دیگه ایی باشم، چنین اتفاقی میتونه بیفته یا نه!؟
زندگی من، از همین دوستها و اطرافیانی تشکیل شده که شخصیت من رو ساختند؛ من بدون اونها و اونها بدون من تعریفشون عوض میشه ….
ناشناس گفت:
من تو ايران دارم دکترا می خونم ، یه دختره سی ساله ام .استادم هم از اوم فاشیست های اول انقلاب و اصلاح طلب های امروزه که فکر می کنن چون دارن لبخند می زنن مردم فراموش می کنن که اینها فاشیست بدنیا اومدن و فاشیست از دنیا می رن.به نظر من استادت شانس زندگيته قدرشو بدون.چونکه با رفتارش انسان رو به تو یاد آوری میکنه
نسوان گفت:
واقعا همین طوره. کاشکی من هم می تونستم انسان را به خودم یا د اوری کنم. فعلا که بیشتر شبیه جنازه مومیایی شده توت عنخ امون می مونم!
ALI گفت:
مرسی
خیلی خوشم آمد
این جور درد داشتن نشانه خوبی است
بی دردی، درد بدی است.
+
tabassom گفت:
wicked place this world! glad 2cu here again
نسوان گفت:
here the same!
ye dardmande dige گفت:
merc viol joon, mesle hamishe aalii boooddd
+++++++++
duset daram faravoon
وبلاگ بارباپاپا گفت:
کامنت منو خورد دوباره هم زدم نوشته دیدگاه تکراری شناسایی شد 😦
گیتی گفت:
عاشق این استادت شدم در فاصله ی برداشتن و گذاشتن عینکش !!
ویولتا، بعید می دانم این لبه تو را از وسط ببرد..
تو در جامعه ای که انسان را تربیت می کند ، انسان تربیت شدی…برای همین در آن جامعه که انسان تربیت می کند تفاوت را حس می کنی و به این زیبایی بیان می کنی…
جمعیت زیادی در این آشوب همین جامعه ی رمال و خرافه و ارشاد و احضار و تنبیه و تنبه و تقیه و دروغ انسان تربیت شدند، چگونه و با چه ترفندی ، من هم نمی دانم !! 🙂
اهل آبادی گفت:
اگر من هم چنین استادی داشتم که حداقل، وظیفه اش را با این دل گرم انجام می داد حاضر بودم علاوه بر آشغال ها زمین را هم بشورم. اینروز ها پیدا کردن آدم هایی که اسیر چیزی نباشن تقریباً غیر ممکن شده. دلسوز بودن یک استاد حتی به حکم وظیفه، غنیمتی است که من سال های سال است غبطه اش را می خورم، هر چند که از ما دیگر گذشت.
خوش به حالت.
الهام گفت:
تو رفتی که احمدی نژاد و امثالش رو از زندگیت بیرون کنی اما انگار فرو کردی تو زندگیت. چرا ول نمی کنی ایرانو؟ تو که از آشغال جابجا کردن اونجا اذیت نمی شی. از ایرانی بودنت هم اذیت نشو.
آدمایی مثل منو نگاه کن که تو ایرانم. ماهواره ندارم. هرشب بیست و سی نگاه می کنم. درآمدم به فنا رفته به خاطر کثافت کاریای اینا. خونوادم از هم پاشیده واسه همین گندکاریا. دوستام یا خارجن یا زندان. یا افسرده و داغون.
به تعداد انگشتای دستم آدم صاف و صوف نمی بینم. چه برسه به دانشمند!
اما هنوز قبل هرکاری با خودم می گم این برای انسان تر بودن من لازمه یانه؟ این کار تو آینده من چه تاثیری می ذاره؟ به کی باید کمک کنم؟ چیکار کنم که مفیدتر باشم؟
جسم من اونور بده. اما تمام وجودمو گذاشتم ور خوب. بریده هم نشدم! نمی خوام بشم. تو هم نمی شی. فقط اگه نخوای
( کمونیست = مسلمان = ضد انتخابات آزاد = تجزیه طلب = تروریست = بیگانه = ضد آزادی و دموکراسی = عامل عقب ماندگی = دشمن ایران و ایرانی ) گر نیک بنگری همه گفت:
( کمونیست = مسلمان = ضد انتخابات آزاد = تجزیه طلب = تروریست = بیگانه = ضد آزادی و دموکراسی = عامل عقب ماندگی = دشمن ایران و ایرانی )
گر نیک بنگری همه اینها یک تن هستند. « کورش فردوسی»
Sorour گفت:
Where in the world are you? Here in America, things are much easier.. come over here honey…
دکتر گفت:
بابا اینقد چسی نیا رفتی واسه خودت درس میخونی خرجتم میدن فردا 1 کار خوبم بت میدن حالا اگرم برگشتی کلی به ریش ما میخندی منم دارم واسه دکترا میام پیشت کانادا
امید 5 گفت:
ها ها ها
کلی از نوشته ات خندیدم نمیدانم واقعاً از سر سادگی این مطالب را نوشتی و ویا واقعاً به سیستم بودجه بندی و کنترل بودجه در سیستمهای دانشگاهی غرب آشنائی نداری.
بهرحال برای تو و تعدادی از خوانندگان توضیح میدم که سیستم بودجه بندی در دانشگاهای خارج چطور عمل میکند و تا اینجور محسور این خارجیهای زرنگ نشوی و فکر نکنی که اونها بهترین مردم در دنیا هستند و ایرانیان مایه شرم.
اول از همه من نمیدانم که در چه نوع دانشگاهی در استرالیا درس میخوانی ولی احتمالا یک دانشگاه ایالتی و نیمه دولتی حدس میزنم باشد. اول از همه بهت بگم تا بحال فکر کردی که چرا به عنوان محقق در درجه PHD قادر به درس خواندن هستی ولی حق دادن یک دوای ساده را هم به مریض نداری؟ چرا در هیچ محلی نمیتوانی به عنوان داروساز کار بکنی (حتی در بعضی کشورهای غربی به عنوان نسخه پیچ هم قادر به کار نیستی) ولی میتوانی به عنوان دانشجو در سطح خیلی بالا تحصیل کنی؟ هیچ از خودت پرسیدی گه اصلاً چرا این سیستم از ابتدا به این صورت طراحی شده است؟
برای جواب لازم است که به سیستم مدیریت منابع در غرب آشنا شوی و انوقت میفهمی که آنطورها که میگی استادت کشته مرده ایرانی ها نیست و یک دلیل مالی- اعتباری در پشت این نوع برخوردها با خارجیان است.
سعی میکنم که به زبان ساده بگم که حالیت بشه.
استاد شما به عنوان پروفسور باید که هر سال یک میزان مشخص مقاله چاپ بکند. این چاپ کردن مقاله هم اعتبار و درجه استاد شما را بالا میبرد و هم اعتبار دانشگاه را. وقتی که اعتبار دانشگاه بالا رفت دانشجوی بیشتری تقاضای ورود میکنند.
وقتی که دانشجوی بیشتر وارد شد شهریه بیشتری به دانشگاه میرسد و درآمد کارکنان بالا میرود.
برای استاد یک بودجه خاص هرساله در نظر گرفته میشود تا تحقیقات انجام شود. نظر به پیچیدگی موارد مورد تحقیق از افراد عادی یا دانشجویان سالهای پائینتر نمیتوان استفاده کرد. بهمین خاطر از افرادی که دارای تحصیلات در همون زمینه هستند استفاده میشود. از لحاظ مسئله بودجه این تقریباً غیرممکن است که به تمام این افراد حقوق ماهیانه داد. پس استاد و دانشگاه با ارائه یک دوره مثلاً PHD فرد مورد نظر را ترقیب به موندن میکنند.
درحقیقت با این کار دانشگاه و استاد شما یک بودجه هنگفت را صرفه جوئی میکند و از اطلاعات و سابقه کاری شما به صورت مجانی استفاده میکند و به آنصورت که شما در اینجا نوشتی شق القمری انجام نمیدهد.
نصیحت من به شما این است که اگر در آینده اونجا جائی خواستی کار بگیری بگو که در زمان دانشجوئی برای تحقیقاتت دستمزد میگرفتی و نه مجانی کار میکردی.
اهل آبادی گفت:
@ امید 5
1- یکجا گفته اید:
«وقتی که دانشجوی بیشتر وارد شد شهریه بیشتری به دانشگاه میرسد و درآمد کارکنان بالا میرود.»
یعنی اون داشگاه «پولی » است.
و در جای دیگری گفته اید:
«از لحاظ مسئله بودجه این تقریباً غیرممکن است که به تمام این افراد حقوق ماهیانه داد. پس استاد و دانشگاه با ارائه یک دوره مثلاً PHD فرد مورد نظر را ترغیب به موندن میکنند.»
یعنی بطور خلاصه ما با سیستمی سروکار داریم که به جای دریافت شهریۀ هنگفت و بالا بردن درآمد کارکنان از طریق دانشجویان دکترا، افراد داوطلب را با ارائۀ دورۀ PHD ترغیب به پژوهش رایگان می کنند. حتی اگر حقوقی هم پرداخت نشود این رویه به نوعی شبیه بورس کردن است. به عبارتی دانشجو به جای کار در داروخانه و کسب درآمد جهت پرداخت شهریه، برای آزمایشگاه و مرتبط با تز اش کار می کند. تا آنجا که من اطلاع دارم و شاهد هستم، این آرزوی خیل عظیمی از فارغ التحصیلان مقطع فوق لیسانس در ایران است. در همین ایران شهریۀ دانشگاه آزاد برای کشت یک باکتری در آزمایشگاه سر به میلیون می زند، آنوقت کسی به ازای پژوهش در یک آزمایشگاه، دوره ای از تحصیلات بدون شهریه را در دانشگاهی خارجی پاداش می گیرد. حالا شما کدامیک از سیم هایت کم یا زیاد است که قدر این موقعیت را درک نمی کنی، باید خودت بگردی و پیدا کنی.
2- در ابتدا گفته اید:
«ها ها ها»
و ادامه داده اید:
«سعی میکنم که به زبان ساده بگم که حالیت بشه.»
همین چند سال پیش را به خاطر می آورم که استادی روی در اتاقش در یکی از دانشگاه ها نوشته بود که فقط دانشجویانی با معدل بالای فلان می توانند با من پروژه بگیرند به اضافه چند تا شرط و شروط دیگر. حالا شما نگاه کن یک استادتمام خارجی که بطور مشابه می تواند دانشجویان داوطلب را از هر فیلتری بگذراند تا مقاله و گرانت دلخواهش تضمین باشد، با یک تواضع پنهان پدرانه، به یک دانشجوی ایرانی می گوید: «من ، هرکاری که بتوانم می کنم که از تو در ”اینجا” یک آدم موفق بسازم». آنوقت از آنطرف شما سعی داری با تحقیر و نگاه جاهل اندر فقیه یک جفنگی را به زبان ساده به «در» بگویی تا «دیوار» که ما باشیم حالیمان بشود.
این جسارت نخ نما ارزش پرداختن به جزییات را ندارد اما عرض می کنم، حکایت خود بزرگ بینی های منجر به «ها ها ها» ی شما آنقدر مبتدی است که من یقین دارم یکی از سیم های شما در اوایل دهۀ شصت قطع شده و هر لغتی در این زمینه ها مصرف می کنید مربوط به آخرین اتصالی بوده که آن سال ها از سیم مربوطه عبور کرده است. ادبیات و سلوک کهنه و ترحم برانگیز شما دیگر حتی رغبتی برای پاسخ های طنز باقی نمی گذارد.
ساقی ب گفت:
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
meysam گفت:
من برای تو خیلی احترام قایلم
دریا باش
حرفهای منفی در تو تاثیر نمی گذارد بلکه تو بر همه انها تاثیر می گذاری
درود بر تو
Sam گفت:
آقای سین بعد از رّد شدن از سد ستاره کنکور و گزینشهای چند صفحه ی در مراحل مختلف بالاخره مدرکش را گرفت، ولی انگار راه را عوضی اومده بود. این چیزی نبود که جناب سین میخواست. هر روز سلام و پرسش و خنده، هر روز قرار روز آینه. و تکرار مکررات بدون پیشرفت با چاشنی دروغ و تظاهر و چند شخصیتی زندگی کردن.
آقای سین بدون اینکه کسی را بشناسه و فقط با اتکا به خدای خودش رفت آخر دنیا. صبح تا شب فقط درس خوند تا پولش تمام شد و هنوز تازه نصف راه هم نرسیده بود. دید کارهای لوکسی مثل کار تو آزمایشگاه و تخلیه زباله اونجا به برنامه روزانه ش نمیخوره. تصمیم گرفت کارگری کنه. صبح ساعت ۸ پا میشد ۲-۳ تا ساندویچ درست میکرد، با کتاب هاش و چند بطری آب از شیر آب پر شده و پیاده بطرف کتابخانه راه میافتاد (پیاده میرفت که ورزش کنه، خدای نکرده فکر نکنین میخواست پول اتوبوس را سیو کنه، اصلا). تا ساعت ۳ اونجا پود. بعد با اتوبوس میرفت محل کار و از ۴ تا ۱۲ شب اونجا کار میکرد. وقتی میرسید خونه ساعت ۱ صبح بود. و هر روز این برنامه تکرار میشد.
یک شب ساعت ۱۲، بعد از پایان کارش از زور خستگی لباس کارش را عوض نکرد، به خودش گفت کی تو این وقت شب من رو این جا میبینه و میشناسه؟ وقتی از محل کارش خارج شد، چشمش افتاد به چشم خانمی که تو کلاس آمادگی امتحان روزهای یکشنبه با جناب سین همکلاس بود. مثلا آقای سین ایشون را ندید، و اون خانم هم از سر معرفت چیزی نگفت و رّد شد.
جناب سین داشت از خجالت میمرد. فکر میکرد الان است که همه دنیا به فهمند که اعلیحضرت داره کارگری ساده میکنه. ولی این چلنج با خود فقط تا رسیدن به خونه طول کشید، و بعد ش جناب سین براحتی به خودش گفت. کاری که از نظر من برای من الان مناسب است، الان مناسب است، چه باک که دیگری چه فکری بکنه. البته اون خانم شرح این دیدار را به دیگران گفت ولی خیالی برای آقای سین نبود.
الان از این داستان سالها گذشته است، و آهای سین به جای که میخواست رسید. فقط اینها را مقدمه گفتم که بگم آقای سین، بعد از سالها ۲ هفته قبل تلفنی از این خانوم داشت که موافقت کنه که شوهر ش که متاسفانه مثل خانمش هنوز موفق نشدند به جای که میخواهد برسد، بیاید و به صورت داوطلبانه در محل کار آقای سین کار کند. به این امید که توصیه نامه ی از آنجا کمکی در باز شدن گرهشان بکند.
smit گفت:
ما خراب شما هستیم…
tabassom گفت:
Very kind regards to the ambitious Mr. S
Albate ye vaght khoday nakarde fekr nakonin aghaay Sin ashnaast ha?! 😉
هما گفت:
+++
ازطرف من لپ اقای سین را بکش 🙂
مجید گفت:
لذت بردم، بمون و تلاش کن
zahra گفت:
لحظه لحظه ناله هاتو می فهمم. کاش زودتر مهاجرت کرده بودیم. اون موقع که عشق چیزهای نو به غم غربت می چربید. پیر بودم برای این سفر ولی پشیمون نیستم. انتخاب بین بد و بدتر بود.
شهرزاد قصه گو گفت:
همهٔ ما از وسط به دو نیم شده ایم! الان که این را مینویسم حتا نمیدانام کدام نیمهام سخن میگوید!!! قربانت بروم عزیزکم!
دخو گفت:
تمام اون داشتنها و نداشتنها گفتههای خود نسوان بود در پستهای قبلی ( به ارشیو مراجعه شود) جایی هم به شخصی به نام جهان پاشخ دادند که زبان آذری رو از کلفتشون که بیشتر از مادرشون دوست داشتندش یاد گرفتند.
میدونید اگر نسوان در پاسخ به کامنت اول من پزتیو جواب میداد تمام شماها زیر اون کامنت در تائید نظرِ من اشعار مولانا مینوشتید، اما از اون جایی که تمام شما مسخِ یه وجودِ فرضی در دنیای مجازی هستید نمیتونید باز فکر کنید،
من قبل از اینکه بنویسم در موردِ نوشتم فکر کردم شما هم قبل از اینکه جواب بنویسید بد نیست یکم فکر کنید.
نویسنده این پست از دید من در حال برسیِ کفیات بر خورد با دیدگاهایِ مثلِ دیدگاه من از سوی سایرِ خوانندگان هست وگر نه خود بیشتر از سایرین آگاه به داشتهها و نداشته بوده و هست ارشیو هم که خوشبختانه موجود به جهت برسی، پس قبل از اینکه ذهنیات نه چندان صحیهتون رو عنوان کنید برسی کنید و نظر ندید
در جواب به اون موجود ذلیلی که به من گفته عقدهای هر چند نباید جواب بدم اما جورج برنارد شاو جمله بسیار زیبایی داره تحت این عنوان که یاد گرفتم با خوک کشتی نگیرم چون خیلی کثیف هستش اما از اون مهمتر اینکه خوک از این کار لذت میبره
جوات یساری گفت:
بعضی وقت ها ضد و نقیض گوئی های خانم ها باعث میشود فک آدم ولو بشود و روی دمب خر علف سبز بشه.
جهان بود 🙂 جهان بود اسمش __باراکانا__ به جهان گفت لَـلِه داشته باساش شعر میخونده.
ویدا جون میگفت جهان منم (( کلا هرکی بدون قربون صدقه رفتن ازشون انتقاد کنه میگن یه نفره))
اون موقع که بِ من نه ولی بِ جهان میگفت خونمون خدمو حشم داشتیم و ننه بابام سال به دوازده ماه به تفرج و سیاحت داخل و خارج مملکت بودن .
الان تیریپ و ژست احمدی نژاد گرفته میگه : آقام پول نداشت خرج مارو بده .
دو روز دیگه جو گیر میشه میاد میگه » اون موقعه ها سر چهار فال قرآن میفروختم و آبجیم اونورتر اسفند دود میکرد.»
حقیر اینجا در باب این پارادکس های پیل افکن زیاد نوحه خوندم .اما اینا میگفتن فلانی بهتون میزنه .
ولی خوب محتوای نوشته به نظر این حقیر 🙂 خوبه . ((فکر کنم اگر به صورت راوی و سوم شخص نوشته میشد بهتر بود)) واقعا لیاقت من و ما چیه؟
بِ هر حال بِ قول ویدا جون کار عار نیس کِ
تتمه نوشت:
1- جان مادرتون پاک نکنید حوصله ندارم هی پیست و سند کنم. یُخده ظرفیت فکریتونو بالا ببرید
2- بابت اینکه اسم مارو از سانسور بیرون آوردید ممنون . اینشالا عروسیتون جبران کنم . بیام چایی و آب شنگولی بین ملت پخش کنم
زَت زیاد
جوات یساری گفت:
و در ضمن یادی میکنم از امید آقا که بسیار دقیق به پارادکس خانم ها اشاره کرد و در مقابل مسخ شدگان شروع به اهانت و هتاکی کردند و حالا دم از اخلاق و نصب توری میزنند
گردو گفت:
خیلی میخوامت دخو
خدای توهمی. توهم همه کس دشمن بینی.
آ خه حیف نیست گذاشتی از این مملکت رفتی. شخص رهبری نظام به مشاوره تو سخت محتاجه.
ALI گفت:
سام
سلام
آقای سین هرکه باشد من تفکر و عملکردش را خیلی دوست دارم
مرسی
+
VAHID گفت:
سلام ویولتای عزیز، باور کن همیشه با نگرانی میام تو وبلاگتون و می بینم که تو هنوزم می نویسی یه نفس راحت میکشم ،نه برای اینکه نوشته هات رو بخونم بلکه بیشتر برای اینکه می بینم هنوز هستی و نپریدی ته دره! یه دوست دارم وکیله و عشق صادق هدایت ، تو رو که تو وب پیدا کردم رفتم بهش گفتم بیا ببین یه صادق هدایت مونث! فهلا که دارم نوشته هات رو از اول کپی پیست میکنم تو WORD ،برای آینده برای خوندن توسط پسرم که هنوز 4 سالشه،دوست دارم یه عالمه، یه عالمه بازم کمه…..
جوات یساری گفت:
🙂 🙂 🙂
حالا چه کاریه اینهمه رو کپی پیست کنی به آقا زاده لینک rss بدید بهتر نیست؟
ناشناس گفت:
خيلى زيبا و تاثير گذار بود،ممنون از صداقتى كه داشتيد.بهتر از اونايى كه تو ايران با داشتن فوق ليسانس وپول و سرمايه نشستن منتظر يه شركت يا اداره تو پست هاى مديريتى براشون فرش قرمز پهن كنه.فقط يه نكته، چرا همه چى رو سياه و سفيد مى بينيم؟اگه حد وسطو بگيريم با اعتدال و ميانه روى بيشتر امكان بيشرفت داريم،بايدقدرت انعطاف داشته باشيم.يه جاهايى هست تو زندگى كه اگه خم نشيم ميشكنيم
ویدا گفت:
این پست خیلی با جهان بینی ایرانی نوشته شده بود!!!… خوب آشغال بیرون گذاشتن مگه چه اشکالی داره؟!… بالاخره یکی باید اینکار رو انجام بده…. پس بهتره هرکس کار خودش رو انجام بده تا این که یک نفر بیاد کار آدم رو انجام بده…. یعنی منظورم… تعریف کار این هست که مسولیت قبول کردن در مقابل همه جوانب اون کار از آشغال گذاشتن بیرون تا انجام مفیدترین کار…. و اینکه گفتید به ات می خندن برام خیلی عجیب بود…. چون فکر می کنم اینجا هیچ کس این کار رو انجام نمی ده مگرایرانیها!!!…
اینجا من کسی رو ندیدم که تو طول زندگی اش این کارها رو انجام نداده باشه… ببین دوست پسر من بابای پولداری داره… بطوری که 7 نسل اشون هم کار نکنن و بخوان خوش بگذرونن احتیاج به پول نخواهن داشت… ولی ایشون دوره دانشجویش خودش کار کرده و خرجش رو در آورده… دستشویی استار باکس شسته… ظرف شسته… تو کارهای ساخت جاده کارگری کرده ( با این دریل ها آسفالت زمین سوراخ کرده!)… و تمام دوستاش رو هم که می شناسم همشون اینکارها رو انجام دادن و هیچ وقت هم فکر نکردن که چقدر بیچاره بودن…. و گاهی که حرف به این کارها می افته و از خاطرات عجیب و غریب اشون تعریف می کنن تعجب می کنن که من از این کارها انجام ندادم….
و اینطور هم نیست که آدمهای که الان شغلهای خوب دارن دست به اینطور کارها نزنن… همین هفته پیش بود… دیر وقت بود وقتی داشتم می رفتم خونه… رییس دانشکده رو دیدم یک دونه از این سطلهای آشغالهای بزرگ رو که دو تا چرخ داشتن رو داشت هل می داد با آسانسور ببره پایین…. می گفت این سطل رو هفته ای یکبار خالی اش می کنن ( سطل مواد غذایی نبود)… ولی اینبار زودتر پر شده باید خالی بشه…!! به جای اینکه اینجا و اونجا زنگ بزنه … بیاید این رو خالی کنید… خودش دست به کار شده بود… در صورتیکه اینجا رییس دانشکده شدن کار هر کسی نیست… باید کارهای بس بزرگ در رزومه ات داشته باشی….و به عنوان رییس دانشکده وظیفه خودش می دونه که بر همه چیز نظارت داشته باشه حتی تا وضع سطل آشغالهای دانشکده!… وهر جا هم لازم شد خودش دست به کار بشه… به نظر من مدیر یعنی این!
یا همین بهار بود… استادها و دانشجوهای دانشگاه رفتیم یک منطقه نزدیک رودخونه برای تمیز کردن اون منطقه… رییس دانشگاه هم با همه اون عظمت اش اومده بود… و با جون و دل یک کیسه برداشته بود داشت تند تند آشغالها رو از زمین جمع می کرد…. چون فکر می کرد شهری که توش زندگی می کنه باید تمیز باشه!!…
یا رییس قبلیم… برای خودش آدم بزرگی بود… ولی همین رییس تا ظرف کارمنداش رو هم شسته!…
و اما در مورد علاقه به کار هم… فکر می کنم فقط جهان بینی ایرانی که می گه… علاقه به یک کار یهو تو وجود ات جونه می زنه!… فکر می کنم این خود ما هستیم که علاقه به کار رو در خودمون باید بوجود بیاریم!!… وگرنه صد سال هم بشینیم هیچ جوانه ای در وجودمان رشد نخواهد کرد…..
خرزهره گفت:
با شما هم عقیده ام که جهان بینی ایرانی واجد نقاط ضعف زیادی است ولی خواستم نکته ای رو عرض کنم.
این نقاط ضعف در بسیاری فرهنگ های شرقی هم هست مثل کشورهای عربی یا ترکیه. من چنذ سال در کشورهای عربی بودم.
احساس می کنم ته ذهن شما دو جور فرهنگ وجود داره. فرهنگ ایرانی که پر از تناقض و ضعف است و فرهنگ غربی که همه جوره مثبته. به نظرم برای همینه که دیدگاه شما نسبت به ایران و ایرانی یه جورهایی پر از عناد و تحقیره.
ویدا گفت:
@خرزهره….
من همونطور که بارها گفتم به وجود مدینه فاضله هیچ اعتقادی ندارم…. و باور دارم بشر با یک جامعه سالم و ایده آل بسیار فاصله داره و حالا حالاها راه داره تا به یک جامعه سالم برسه!( اونم به شرطی که قبل از رسیدن نسل اش از بین نره!)…. پس جوامع غربی رو هم جوامع بدون ایراد و نقض نمی بیننم…. ولی یک چیز رو می دونم جوامع پیشرفته بر اساس خرد جمعی آهسته آهسته قدم بر می داره و جوامع جهان سوم بر اساس خرافات و اعتقادات داره پیش می ره…. خوب در مقایسه این دو… من خرد جمعی رو بر معنویات بی پایه و اساس و توهم ترجیح می دم و فکر می کنم که به هر حال راه به جای بهتری خواهد برد!
و من با کسی عناد ندارم و با کسی دشمنی ندارم…. سعی می کنم با همه یکجور برخورد کنم… ولی خوب بعضی از فرهنگها گاهی رو اعصاب آدم اسکی می ره ( این اسکی رفتن دلیل بر این نیست که من با مردم براومده از اون فرهنگ بد برخورد کنم و فرقی بین اونها و بقیه بذار) و این فرهنگ هم فقط فرهنگ مردم ایران نیست… کلا فرهنگ جهان سوم گاهی بد جور رو اعصابم اسکی می ره!….
اتفاقا یک دوست دارم اهل یکی از کشورهای همسایه ایران…. و داره با یک آقای آمریکایی دیت می کنه… چندهفته پیش ایشون رو دیدم… می گه با این آقا و سگ این آقا رفتیم قدم زنی… بعد این آقاهه مجبور شد جلو من دستشویی سگ اش رو از زمین برداره!!( بعد کلی خندید)… می گفت من سعی کردم نگاهش نکنم و وانمود کنم ندیدم که گ.ه سگ رو برداشت چون نمی خواستم شخصیت اش پیش من خورد بشه!… خیلی حواسم بود که شخصیت اش رو خورد نکنم!!!… می گفت اگه من تو موقعیت اون بودم از خجالت آب می شدم ( در صورتیکه من مطمین هستم اون آقاهه عین خیالش هم نبوده که داره چیکار می کنه و یک ذره هم خجالت نمی کشیده)…. بعد من تو ذهنم به فرهنگی فکر می کردم که دست زدن یا دست نزدن به گ.ه سگ معیار شخصیت کسی هست! و اگه به گ.ه دست بزنی آبروت بره!… این افکار بی پایه و اساس فرهنگ کشورمن هم هست… و من از این فرهنگ خسته هستم!
محمدرضا گفت:
+++
می خواستم یک کامنت بنویسم ولی ویدا حق مطلب را نوشته.
ویولتا اگه خودش هم دقت کند دیر یا زود متوجه می شود همان خانم یا آقای پروفسوری که تولید انبوه مقاله دارد و گرانت میلیونی می گیرد هم بدون هیچ تکلف و منتی زباله ها را جابجا می کند.
هما گفت:
ویولتا جان
قبل اینکه نظرمو بگم یه سوال بپرسم تو وقتی سطلای اشغال رو می بری از این اژیرهای اشغالانس های مام میهن هم میزنی …یادم باشه یه دونه از این لباسای نارنجی برات بفرستم یه وقت حین جانفشانی کسی زیرت نگیره
چقدر نوشته زیبا بود …چقدر وقتی خودتی وقتی ساده می نویسی به قلمت حسرت می برم
ببین معمولا مردمی که فرهنگ ندارند این نقیصه شون رو با ادعا پر می کنند . که متاسفانه خیلی هم درما شایع است و فکر می کنیم اصالت یا مدرک یا پول داری ما معنی این رو داره که از بالا بمردم نگاه کنیم
یا در مقایسه با ملل دیگر وقتی خودمون رو عقب افتاده حس می کنیم دم از میراث کهن و قدمت تاریخی مون میزنیم (البته تاریخ کهن داشتن اصلا بد نیست فقط ربطی به ما و امروزما نداره )
چیزی که من در دیدن جاهای مختلف دنیا دریافتم این بود که انجا لفظ کارکردن مهم است …نه چه کاری کردن
خود * کار * واژه مقدسی است و اینکه تو سطل جابجا می کنی یا بچه نگه میداری یا طبابت می کنی اصلا اهمیتی نداره مهم خدمتی است که می کنی و مسلما در چرخه خدمت فرقی نداره کی کجای این چرخه است چون اگه هرکدوم نباشند این سیکل لنگ میزنه
و اونا این رو فهمیدن …….
بازم میگم خیلی زیبا بود نوشته ات فقط من هم مطمنم این لبه ای که ایستادی شاید هرچیزی را ببرد اما ترا هرگز نخواهد برید …شک نکن
آرام جان گفت:
با هما موافقم بد فرم !
ما ایرانیها اونجا که باید غرور و کرامت نفس داشته باشیم و برای خودمون و شخصیتمون احترام قایل باشیم (و از حقمون کوتاه نیایم ) اندازه عدس شخصیت نداریم و میزاریم به لجن بکشنمون و سوسکمون کنن و تو سرمون بزنن و حقمونو مثل غذای سگ بندازن جلومون و عوعو هم می کنیم ، اونوقت اونجایی که باید خاکی باشیم و از عرش بیاییم بفرش و آستین بالا بزنیم و درگیر شیم و یه ور کاررو بگیریم و مفید باشیم برای جامعه ، افه و ادعا و من آنم که رستم بود پهلوانمون اونجای آسمون رو پاره می کنه !!!!
soghoot گفت:
سلام ببین نمی خواستم اینو برات بنویسم. اما حالا دیگه می نویسم:
تو و امثال تو اهل خودکشی نیستید. شما جربزه خودکشی ندارید شما همین زندگی سطل اشغالی خودتون را به خودکشی ترجیح می دهید. شما ها فکر می کنیدته ته درونتون یه چیزی دارید که بقیه ندارند. درسته بابات زیاد پولدار نبوده اما این دلیل نمی شه که تو حس خودخواهی و غرور نداشته باشی. ادم هایی مثل تو به قول معروف فکر می کنند»علی اباد هم شهری است» من تعجب می کنم چطور یک نفر تو را به صادق هدایت تشبیه کرده است؟! صادق هدایت اگه روحی داشته باشه که نداره داره حالا تو قبرش می لرزه که امثال تو می خوان اداشو در بیارن.اخه صادق هدایت و تو؟! من مطمئنم همین وبلاگ نوشتنتم یه نوع اعتیاده مثل همون سیگار که یه روز ترکت می کنه و می ره. شاید وبلاگ می نویسی که نری خودکشی کنی. کسی چه می دونه؟! فقط لطفا ژست روشنفکری و ازادی خواهی به خودت نگیر چون بهت نمی یاد. روشنفکر واقعی نادره افشاری و پری دشتسنانی هستند نه تو که هرروز از یه دنده پا می شی و می یای یه چیزی می نویسی.
ببین یه چیزی هم بذار بهت بگم من با اینکه مطلب می نویسی و یه عده هم می یان می خوونند مشکلی ندارم اینو اولشم گفتم. اما با اینی که فکر می کنی خیلی کار مفیدی می کنی و حتما همه هم باید حرفات را قبول کنند مخالفم.
یه روز یه نفر بهت انتقاد کرد برگشتی بهش گفتی من وسط پامو هم نمی دم بیای لیس بزنی! اره! می دونم این طرز فکر و حرف زدن یا محصول همون بابای طاغوتیته و یا کشوری که رفتی توش رشد کنی! و شدی اشغال جمع کن!
من از امثال شما ها مثل تو و علیرضا نوری زاده و سازگارا و احمد باطبی و فاطمه حقیقت جو و …می ترسم.
شما ها نمی تونید برای این کشور دستاوردی بهتر از جمهوری اسلامی داشته باشید چون نه دلتون برای مردم سوخته(تو خودت فکر می کنی تنها مردای خوب این مملکت همون بابای طاغوتیت و داداشاتا و پسر خاله ها و .. هستند) و نه توده مردم را ادم حساب می کنید. کسی بخواد علیه تون حرف بزنه سریع با مخالفتتون مواجه می شه که به ظاهر به خاطر تجربه زیادتون در عرصه ازادی خواهی و .. است!
در ضمن یه چیزایی شنیدی از ایران اما اینا دیگه تاریخ گذشته شدند. الان خیلی از استاد ها تو دانشگاه نه تنها ریش ندارند بلکه سه تیغ هم می کنند. اما البته چرا ریشی هم وجود داره.(اگه خبر نداری بذار بهت بگم که خیلی از سه تیغی ها موافق و دوستدار حکومت هستند)
بهتره دموکراسی واقعی را از همین وبلاگ شروع کنی و به نقد و به چالش کشیدن خودت بپردازی.تا اگه یه روز بعد از تغییر حکومت به ایران اومدی به جای سطل اشغال پاک کردن ازمایشگاه مسئول سطل اشغال پاک کردن تیمارستان نشی! اون هم به خاطر افکار بیمار و پوچ گرایت.(در ضمن اگه می خوای بگی نواوری اوردی و کسی قبل از تو اینجوری فکر نمی کرد باید بهت بگم اشتباه می کنی ما قبل از انقلاب چیز که داشتیم همین نویسنده های پوچ گرا بودند)
راستی اگه یه وقت از این حرفام بدت اومد اجازه بده اول ازت عذر خواهی کنم و دوم بهت بگم که این طبیعیه و همه ادم های مثل تو از حرف های من و امثال من بدشون می یاد.(خصوصیت مشترک همه دیکتاتور ها مخالفت با انتقاد ازشون است)
اگر یه وقت خواستی بهم بگی که وسط پات را هم نمی دی من لیس بزنم بذار بهت بگم وسط پات ارزونی خودت و اون هایی که بهشون اجازه می دی لیس بزنند.من علاقه ای به این چیزها ندارم. متاسفانه مثل اینکه از دوران شاهنشاه اریا مهر چیز دیگری به جز فرهنگ سکسی به امثال شما ارث و میراث نرسیده است.
با ارزوی موفقیت برای شما
سقوط.
ساتین گفت:
شما از امثال نسوان و علیرضا نوری زاده و سازگارا و احمد باطبی و فاطمه حقیقت جو می ترسید ، منم از امثال شما ها می ترسم ، حال و روز ایرانم هم نشون میده ترسم بیجا نبوده.
توده مردم هم که ادعا می کنید به فکرشونید با وجود شما ها حال و روزشون از نظر مادی و معنوی روز به روز در حال پسرفته.
استاد های دانشگاه هم الان با ریش و بی ریش اگه موافق رژیم کثیف فعلی نباشند کنار گذاشته میشند این که معلومه، در تضاد با اون دموکراسی که از بقیه انتظارشو دارید اما خودتون زیر پا می گذاریدش
mahgoon گفت:
اگه يه شربت خنك ميخوري، بيا اينجا…
اين زهرماري كه نه مست ميكنه و نه شفا ميده، دين از ماه بهترون، دين پدربزرگاست…دينيه كه گه وجود ديگرانو ميپاشه روي آدم…
بيچارهگي و و تهوع از زورگيري گاوچرونا، تازه اول راهه…نگران نباش.
كجا ميخواي بري؟!
بت شكني و جزميت زدايي با چيز!…
http://mahgoon.blogspot.com/2011/07/blog-post_11.html
بتشكني و جزميتزدايي با چيز!…تازه اول راه پروازه…نذار يه مشت گاوچرون تو رو با خودشون ته چاه فاضلاب خودشون بكشن…اتيكت، فريب شيرينيه كه منجر به تهوع ميشه…من اسمش رو ميذارم تهوع مقدس(چون معده پاك ميشه)…تو ميتوني بهش بگي تهوع آزاديبخش…
امیر گفت:
نوشته ات عالی بود. حس درونی بود.
برای اولین بار تمام کامنت ها رو خوندم. هر روز که می گذره بیشتر به یک موضوع یقین پیدا می کنم و اون اینه که: ما ایرونی های مثلا درس خونده، حرف همدیگر رو نمی فهمیم و فقط منتظر جنگ و جدل با هم هستیم. نمی دونم شاید بخاطر صف بندی های اعتقادی قبل و بعد انقلاب این طور شده.
دلیل هر چی می خواد باشه، مهم نیست. نتیجه اینه که همه داریم می پریم به هم مثل خروس جنگی.
با این وضع، مملکت درست بشه نیست.
ارادت
افرا گفت:
😦
🙂
هما گفت:
فک میکردم اگه این دوتا و نصفی ادم بیسواد پرادعا رو هم در این اندرونی نداشتیم که عقده گشایی کنند …اونخ به کی میخندیدیم در این اندرونی؟
🙂
جوات یساری گفت:
هِ هِ هِ … خَ ندیدم ، آبکش به کفگیر میگه تَهِت سوراخه
XY گفت:
سلام،
بودن آدمهای امثال تو فلسفه بودن سعدی و ابن سیناست که با اسب از یک شهر به شهر دیگر می گریختند و این بار سنگین انسان بودن را بر دوش میکشیدند بقول شاملو نهایت تکامل انسان انسانیت است.
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود،
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
پروفسور شعر بالا را نخوانده اما آنرا عمل میکند. قبلا مگه چه داشتی که هنوز فکر آنی همه اسباب بازی بودند برای اینکه به یک سن بالاتر برسی. خواهر جان کوله بار گذشته را بر زمین بگذار آن ویولتا مرده این دیگر هنوز بچه است و نیاز به رشد دارد چرا از این غافلی. دلیل نا رضایتی تو این نیست که انقلابی یک شبه به همه چیز لگد میزنی و رهایش میکنی دلیلش اینست که یکشبه نطفهای در زندگیت میکاری و دیگر رهایش میکنی و بفکر بزرگ کردنش نیستی. تو فکرت را آبستن میکنی و هی رهایش میکنی به امان خدا این شکم خیلی وقت است که بار ورداشته و تو مانند پدری که به زن آبستنش توجه ندارد بیخیال میشوی و بالاخره روزی پوست تو را این بار نحیف خواهد کند به استقبالش برو عوض اینکه از او متنفر باشی. اکنون زمان درد زایمان فکر توست و فریاد تو بزودی بر میخیزد. بگذار این زایمان طبیعی باشد با آن درگیر نشو. بگذار او کار خودش را بکند تو کار خودت را. وقتی به درد فکر میکنی نتیجه این میشود که سوالات در این مورد در ذهنت شکل میگیرند آنهم بدون اینکه هنوز چیزی اتفاق افتاده باشد. به این میگویند هنر زندگی مردم عادی آنها میگذارند همه چیز در زندگی اتفاق بیفتد و این را روند طبیعی میدانند. برای مملکت ایران هم همین است باید سیر تکامل خود را حتی اگر نابودیست طی کند پس از آن طبق قانون طبیعی دوباره زایشی مجدد خواهد بود مشکل اینست که ما همه دوتا کتاب میخوانیم و زود میخواهیم این بچه را در فکر مردم ایران سزارین کنیم. عجله نکن دیوار برلین هم 20 سال قبل در آلمان خراب شد نشان خریت مردم منطقی آلمان! با فلاسفهای مانند هگل، کانت و … آلمان هم 20 سال قبل شرقی و غربی بود بخاطر مییاوری. اتفاقا به یک آلمانی در همین سیدنی گفتم که زیاد عر و تیز می کرد.
زیر این خاک آتشی خفته در اینترنت کلمه سپیده رئیس سادات ببین آینده از آن ماست. خیلی هم نزدیک است منتها باید آبستنی به درستی طی شود.
پیشنهاد میکنم مقداری ادبیات کلاسیک خودمان را مجددا مرور کن. پر خدا پیغمبر نیست. بیخیال میلان کوندرا
هما گفت:
ویولتا ؟؟؟؟
بیا اعتراف کن ببینم …میگن بابات طاغوتی بوده ؟ …. چرا انکار می کنی؟ حتما تو خبر نداشتی وگرنه مگه میشه اینا الکی بهتون بزنن؟ تازه لله داشتی ؟ اونم اذری؟ ….بورژوا بیا اعتراف کن چه نیات پلیدی در سر داشتی که لله اذری گرفتی؟ میخواستی اذربایجان رو از ایران جدا کنی …نامرد ….
کلفت داشتی؟ به کلفته حتما نظرم داشتی …بیا اعتراف کن چطوری میخواستی به کلفت …بوق …. وارد کنی ..نامسلمان ؟
گفتی ننه بابات سالی به دوازده ماه سیر و سیاحت میکردن؟ جاسوس بودند حتما …وگرنه ادم مگه ننه باباش سفر میرن ؟ جاسوس اجنبی ؟
تازه گفتن با سیستم های دانشگاهی غرب هم که اشنایی نداری ؟ چرا به توصیه ناصیحین و دلسوزان گوش نمی دی تا اشنا بشی و فرق دانشگاه و اکابر رو بفهمی ….. ؟ اصلا نکنه این PHD که میگی اسم رمزه ؟ طاغوتی میخوای انقلاب مخملی راه بندازی؟ وطن فروش…………… چرا میذاری استادت استثمارت کنه ..هپلی …همین شماها باعث شدین غرب هی بما استکبارشو وارد کنه …بی ناموس
تو چرا لال مونی گرفتی خب بیا اعتراف کن طاغوتی مستکبر وطن فروش بیسواد ……. اون سبیل ها چیه از زیر چادرت زده بیرون ؟ سبیل داری ؟ مردکه طاغوتی مستکبر جاسوس وطن فروش بیسواد سیبیلو
🙂
نسوان گفت:
اره بابا
مامان بزرگم یک باجی داشت از اهالی اردبیل هرچی خاک اوناس عمر شما باشه خواهر
اون موقع ها رسم بود.خیلی ها داشتند. اینها پول زیادی نمی گرفتن فقط تو اونخونه بزرگ می شدن تا جایی که من می دونم
به هرحال مال ما که نبود.
اما هما، سیبیل رو از کجا دیدی تو؟ دیروز تو اینه نگاه کردم دیدم از وقتی این لیون مادر مرده رفته جات خالی پشم و پیلی به هم زدم در حد سیبیل مجتبی واحدی… ابروهام هم در اومده بود خواهر انقدر خوشگل شدم …… یک چی میگم یک چی می شنفی. اگه اون شورت بنفشه رو هم بپوشم می شم عین خود گوریل انگوری
خودم گفت:
Welcome back, hey you
Never leave us again dude
rohollah گفت:
زیبا مینویسی ویولتا
مثل همیشه..
تیترت اینبار اما خیلی به فکر وادارم کرد..
دایم میخونمت، اما نظر نمیزارم، با خودم میگم بین این همه کامنت ها، کامنتم احتمالا دیده نمیشه..
شاد باشی
ونوس گفت:
درد را از هر طرف كه بخواني درد است…
هميشه مطالبت رو مي خوندم اما كامنت نمي گذاشتم. اما اين بار واقعا زيبا بود…
Dude گفت:
What the hell are you talking about, 🙂
toranjjan گفت:
ویولتا خیلی خوشحالم که با مطلب جدیدت برگشتی .لطفا ما را تنها مگذار که تو زبان گویای احوالات ماهستی
گلناز گفت:
سلام
الیت بودن در گذشته منجر به بیهدفی در آینده نمیشود! از نتایج درست دخـو به برداشت نادرست رسیده.
خیلی خوب بود مثل همه نوشتههات، … کشور ِ آتش گرفته … بیهدفی … سردرگمی … ما بچههای پرورده جمهوری اسلامی هستیم که با استرس بزرگ شدیم همیشه همیشه جنگیدیم برای فردای بهتر چون تا چشم باز کردیم جنگ دیدیم و جنگیدن و بالاتر از آن نرسیدن و نرسیدن …
من ترجیح میدم جای تو باشم با استادی که برای دانستنت تلاش میکند تا با آیندهی اینچنینی در ایران!
به این فکر کن پایان این راه دیگر سراب نیست
مرسی از مطلب خوبت.
ببعی گفت:
اومدی یه مطلب نوشتی درباره ی میزان احترام و ارزشی که به آدم می ذارن توی ایران و استرالیا (همراه با کمی مخلفات)، اونوقت یه نفر از این گفته که بچه پولداری و گیلی گیلی حوضک و نگاه حسرت بار همکلاسیه تک مانتویی و آخرشم پل و آسمانخراش
دانای کل هم که اومده و ما رو از نظام استعماریه دانشگاههای بیگانه آگاه کرده و به زبون ساده (که حالیمون بشه) توضیحاتی درباره ی استفاده ابزاری از دانشجوهای بیچاره داده برامون
دیگری هم که با ربط دادن علی آباد و صادق هدایت و اعتیاد و جربزه و طاغوت و نوری زاده و …، شخصیتت رو به طور کامل روانکاوی کرده و در آخر هم از عدم تمایلش به لیس زدن سخن گفته و آرزوی موفقیت کرده
الان دارم فکر می کنم که واقعا همه چیزمون به همه چیزمون میاد
راستی سلام ویول جان
یه استاد دارم تو مایه های این استاده که گفتی
باید وقت کنم برم پیشش بگم استاد عینکتو بردار یکم باهات کار دارم
نسوان گفت:
ببعی جان ممنون
خدا را شکر این اقایان هستند اینجا روشنگری کنند وگرنه ما که نمی دونستیم از انتشار مقاله کردیت استاد زیاد می شود. ما فکر می کردیم استاد ما به خاطر تعجیل در فرج آقا امام زمان دانشجو می گیرد. واقعااین روشنگری های اساسی است که اسلام را زنده نگاه داشته است!
اما راستش منم نفهمیدم ربطش به لیس زدن و اینها چیه..این هم احتمالا مرتبط با تحصیلات تکمیلی در نظام دانشگاهی خارج است اما من تا سر تصمیم کبری بیشتر هنوز نخوندم…
ناشناس گفت:
ميگم آبجي بازم خدا رو شكركه شماها صدقه سرجمهوري اسلامي يه بهانه براي بي استعدادي و تنبلي خودتون دارين كه حناق كنين تو حلق خلق الله !حالا بيا يه عالمه جواب بذار برا اين نظر؛حقيقتو كه نميتوني بزني زيرش. در ضمن چي شد جواب اين عناصر ضد دموكراسي نفهم كه از شما انتقاد كردن؟؟؟من هم يادمه كه ميگفتي خونه مامام بزرگنو فروختي و بالا شهر خونه گرفتي و از اين جور كلاسها…
دخو گفت:
پشت یه وانت نوشته بود
به دنیایی که مردانش عصا از کور میدوزدند من خوش باور نادان از گوسپند انتظار فهم و شعور داشتم، جون به جونتون کنند لیاقدتون نشخوار کردن پس موندههای این و اون است
پیمان جعفری گفت:
راستش درست گفتید شما انسان بسیار صادقی هستید و مثالهای کاملا روشنی برای اثبات مدعی خود آوردید.آنقدر صادق که افکارتان به صادق هدایت نزدیک شده و نوعی نگرش نهیلیسمی در عمق درون پر از پیچ و خمتان آشکار است.هرگز قصدم اهانت نیست و صرفا نظر و برداشتم را از شما بر اساس این نوشتار بیان کردم.با نوشته های شما آشنا هستم و هر از گاهی براس خواندنش وقت میگذارم.خوب دیگه من هم مثل شما در غربت در گیر و دار این زندگی و تلاش برای رسیدن به هیچ و بیهودگی هستم و البته راضیم چرا که در وطنم که بودم غربت را بیشتر از اینجا احساس میکردم.غربت وطن دردناکتر از غربتی است که حقارتهای مختلفی را در آن گهگاه احساس میکنیم و دائم باید خودمان را به کوچه علی چپ بزنیم تا از این حس زشت رها بشیم.ولی این حس توجیهی دارد و آن این است که اینجا وطن من نیست خاطرات مشترکی را با جای جای آن در ذهن و روحم نقش نبسته ولی در کشور خودم که همه جایش در روحم نقشی همیشگی دارد احساس غریبی و غربت کردن چه توجیهی میتواند داشته باشد.ایران ما در اسارت است.در اسارت دین در اسارت فرهنگهای ساخته و پر داخته سازمانهائی مانند ام آی 6 که میلیونها انسان را با کمیته 300 اداره میکنند.گویا نظرم در مورد مطلب شما فراتر رفت و اضافه گوئی کردم.به هر تقدیر این سرنوشت محتوم نسل ماست و در انتظار فرداهای بهتر روز مرگی خود را ادامه خواهم داد
atefeh گفت:
in haale hame mast:) ama baz ham inja ba behtar az Irane. laaghal shakhsiatemoon hefz mshe. iran hame chiz tahghir konande bood. hame chizz stress dasht:(
شازده کوچولو گفت:
چقد این روزها به اینها فکر می کنم و دارم همه ی انچه که مدتها براش تلاش کردم رو به راحتی خراب می کنم، نمی دونم چرا اما من هم این روزا خیلی روی لبه ی بودن و نبودن لی لی می کنم
حمید گفت:
من زود قضاوت نمیکنم. ولی واسم جالبه از یک طرف میگی برای دکترا درس می خوانی از طرفی میگی اشغال جمع میکنی. شما دکترا را بزار کنار همین زبان انگلیسی را کامل یاد بگیر میتوانی به عنوان مترجم کار کنی. ………..بعد یک چیز دیگه شما که چه میدانم توی یک خانواده متوسط در حد پایین بزرگ شدی چطور هست که تحمل یک خرده سختی رو نداری؟؟؟؟؟؟
soghoot گفت:
سلام راستش فکر می کردم حتما یه جوابیه ای چیزی برام می نویسی نمی دونستم کلا می زنی به کوچه علی چپ!
ببین من کاری به این که چرا افکار پوچ و نیهیلیستی داری ندارم شاید به خاطر روش زندگیته شاید به خاطر تربیت خانوادگی شایدم ….
مشکل من اینه که این افکار پوچ و افرادی با این افکار(حتی صادق هدایت که خیلی براش احترام قائلم) نمی تونن برای جامعه ما دستاوردی بهتر از حکومت جمهوری ولایت فقیه داشته باشن همونطور که همینم شد و تمام این عوامل دست به دست هم دادند و انقلاب 57 را رقم زدند
اگر امثال هدایت و چوبک و جلال ال احمد و .. به جای اینکه مردم را با مفاهیم پوچ و بی مفهوم!(شد متناقض نما!) اشنا کنند. می امدند و مردم را با امید و عشق به زندگی و تعاملات اجتماعی و ازادی خواهی واقعی(نه از نوع حزب توده ای ها و یا مجاهیدین و ..)که از نظر زندگی و خرد اجتماعی لازمه یه جامعه زنده و پویا است اشنا می کردند اون وقت این ملت به جای اینکه به حالت خلسه بروند و بعدم با ظهور یک دیکتاتور که کم افکار پوچ و نابود گرایانه تر از صادق هدایت و … نداشت به او پناه ببرند تا افکار روشنفکر نماهای جامعه قبل از انقلاب را در او بیابند. می رفتند و انقلابی را رقم می زدند که به ازادی واقعی و برابری حقوق تمام احاد جامعه ختم بشه.
یه وقت فکر نکنی(فکر نمی کنم همچین فکری بکنی) که حالا اون هایی که ضد جمهوری اسلامی شدند خیلی از نظر اعتقادی با انقلابیون اسلامی فرق داشتند ها! نه! همین اعضای سازمان مجاهدین خلق نمونه بارز افرادی اسلام گرا و با افکاری پوچ بودند که نه تنها حاضر بودند برای رسیدن به عقایدشون هرکاری بکنند(اول از در دوستی با خمینی وارد شدند و بعد که دیدند مثل اینکه جواب نمی ده و خمینی قدرت را فقط برای خودش می خواد و شریک قبول نمی کنه دست به مبارزه علیه جمهوری اسلامی زدند و مبارزه مسلحانه را اغاز کردند) سازمان مجاهدین هزاران نفر را از وطن و خانواده هایشان دور کرد و به عراق و سایر نقاط دنیا فرستاد و حتی حق داشتن زن و بچه(دیگه من فکر نمی کنم کسی در طبیعی بودن این حق شک داشته باشه!) را از اون ها دریغ می کرد. فقط 1800 نفر را در عملیاتی که جمهوری اسلامی بهش می گه مرصاد به کشتن داد. بعدم عکسشون را قاب کرد و البومی درست کرد و ازشون به عنوان شهیدان راه ازادی نام برد!
سلطنت طلبان و چپی ها و ملی مذهبی ها هم که هیچ! بی خیالشان شو چون اظهر من الشمسه که کاری برای ملت و احیای حقوق از دست رفته ایشان انجام ندادند و نمی دهند. و اگر هم به ظاهر کاری به منفعت انجام دادند(مثلا مخالفت های جزیی با خمینی) هزاران کار به ضرر و علیه منافع ملت انجام دادند(مثل تایید خمینی در ابتدای انقلاب و نخست وزیر وی شدن و حتی بوسیدن دستش و ..)
کسی در نظرات وبلاگت به من خرده گرفت که چرا همه چیز را از نوری زاده و جربزه و حقیقت جو و … به هم گره زده ام و اینجا نوشته ام. دلیلش ناراحتی و عصبانیت من از دست این هاست.
علیرضا نوری زاده که حالا به گمان بعضی ها از بهترین و درجه یک ترین مخالفان حکومت به شمار می ره کسی نبود به جز یک خائن که اول انقلاب با ریش و پشمش در روزنامه اش به مداحی انقلابی ها و پاسداران می پرداخت.
هنوز هم بعد از 30 سال معلوم نشده است ایشون کدوم طرفیه. از یه طرف می گه من با جمهوری اسلامی مخالفم و از طرف دیگر می گه من اسلام را دوست دارم و با اسلام صد در صد موافقم.اخه یکی نیست بهش بگه مگه الان جمهوری اسلامی کاری بجز اجرای اسلام و دستوراتش را انجام می دهد؟
یعنی توی نوریزاده بهتر از خامنه ای اخوند اسلام را می شناسی؟!
این ها شدن روشنفکرای امروزی جامعه ما! مثلا سروش و اکبر گنجی می گن قران سخن الله نیست و گفته محمد است. در صورتی که محمد که پیامبر اسلام باشه می گه قران گفته الله است. دیگه یه بچه مهدکودکی هم می فهمه که سروش و گنجی دارن غیر مستقیم می گن محمد دروغ می گه! بعد از همین گنجی و سروش بری بپرسی دینتون چیه؟ می گن اسلام…این ها دینی را دارن که به گفته خودشون پیامبرش دروغ گو است.
همین نوریزاده چند وقت پیش فیلم چت کردنش با یک زن توی اینترنت در اومد.طرف از بیخ منکرش شد و جوری رفتار کرد که انگار این کار زشت و قبیح است. خب مرد محترم بیا قشنگ و درست حسابی بگو اره این کار را کردم و به نظرم اصلا هم بد نیست! و ربطی هم به فعالیت های سیاسیم نداره.
دیگه حوصله ندارم بیشتر در مورد این ها بنویسم و کاری هم به سوابق و کثافت کاری های امثال گنجی و سازگارا و سایر روشنفکران ندارم.
الان دیگر روی سخنم با توست:
اولا که من نظرم را قبل از انتشار مقاله کردیت توی وبلاگت نوشتم می گی نه برو به تاریخش نگاه کن.
دوما من نه ادعا روشنفکری دارم و نه روشنگری.به نظر من روشنگری ایجاد می شود و نه اموخته. ما از کسی روشنفکری به عاریه نمی گیریم بلکه اگه به یه درجه ای از علم و شعور و تجربه برسیم(که من هنوز چون هم سنم به 18 سال نرسیده است و هم رشته مورد علاقه ام نیست به این درجه از شعور و تمدن نرسیده ام) روشنگری رافرا می گیریم.(خودمان روشنفکر می شویم) ایراد امثال شماها اینه که می خواید با دو سه تا نوشته (به نظر من این ها انشایی بیش نیست) از ایران و این جور چیزها روشنگری را بین مردم پخش کنید اما تلاشی برای ارتقای فرهنگ و دید مردم نسبت به زندگی بر نمی دارید که هیچ بدترشم می کنید(با همین افکار پوچ و نیست گرا). به نظر شما مردم مانند گاو و گوسفند در مزرعه کشورشان ایران سرگردان هستند و شما باید با افکار پوچ گرایتان به انها زندگی بیاموزید (همون نوع زندگی که خودتونم بعضی اوقات ازش خسته می شید)در صورتی که هیچ وقت قدمی در راستای ارتقای واقعی فکر و خرد ایشان بر نمی دارید.
به نظر من وقتی همه مردم به این سطح شعور می رسند که حقوق هم را رعایت کنند و کلا تمام چیزهایی که ما چند صد ساله تو حسرتشیم! که هموشن روشنفکر شده باشند.(درجاتش با هم فرق می کنه)
راستی که نفهمیدی ربطش به لیسیدن چیه؟! عجب! سر گنده زیر لحاف نکن! ربطش اینه که در جواب یکی نظرات در وبلاگت به طرف همین حرف لیسیدن را زده بودی! اون هم به خاطر اینکه وی به افکار رادیکالیت اعتراض کرده بود. این است جواب اعتراض؟! حالا چرا حرف جنسی؟! تو از جنس مرد چه می دونی؟! جوابش را واگذار می کنم به خودت.
نوشته هات را جذاب و شیوا و با رعایت تمام نکات ویرایش فنی و زبانی می نویسی(ولی کاش بیشتر به جای اینکه به قشنگ نوشتن بپردازی به چیز قشنگ نوشتن می پرداختی!)
چرا به نقش دختری که در پل مدیریت کشته شد در کشته شدنش نمی پردازی؟(وی چندین مورد به تحقیر و مسخره کردن و …قاتل پرداخته بود) می دانم به نظر تو تمام تقصیر متوجه فرد قاتل و متجاوز و .. است و اون طرف که اسیب دیده است اصلا اصلا تقصیری ندارد!
کاری به ایران ندارم چون می دونم از بیخ و بن قبولش نداری. یه کشوری را که قبول داری مثال بزن تا باز هم مواردی از این قبیل جنایات را نشانت دهم. اگر سودای این را در سر می پرورانی که روزی در ایران نه تجاوزی باشد و نه دختری کشته شود و نه هیچ. فکر نمی کنم خودت که هیچ نوه ها و نتیجه هایت هم این ارزو را به چشم ببینند.
من نمی خوام بگم قاتل کار درستی کرده است. نه از روز هم روشن تر است که کارش اشتباه محض بوده است و اکنون لایق مجازات. اما این اتفاقی صد در صد سیاسی و فرهنگی نیست و نمونه های مشابه خارجی بس زیاد دارد. پس قضیه پل مدیریت را درست و اساسی و واقع بینانه نقد و بررسی کن و نه احساسی که نتیجه ای بهتر از موارد پیشین نمی گیری. و جوری تظاهر نکن که این ها مخصوص ایرانه.
یه بار شد بیای مشکلات فرهنگی و اقتصادی دوره شاه را بیان کنی؟ نکنه می خوای از دوره شاه مدینه فاضله بسازی؟ حتما همین ارمان کشور بود که مردم را به انقلاب 57 سوق داد! بگو شاه هم زندانی سیاسی داشت بگو شاه هم شکنجه می کرد بگو شاه هم صدای انقلاب مردم را دیر شنید بگو شاه هم…
کشور های خارجی رو که می خوای معرفی کنی درست معرفی کن. یه طرفه نرو پیش قاضی! مشکلات اون ها را هم بگو بالاخره اونا هم که بدون مشکل نیستند.من خودم کسانی را می شناسم که به خاطر خرج و هزینه بالای تحصیل تو خیلی از کشور های اروپایی مثل بلژیک ترک تحصیل کردند.(خب اینم خودش یه معضله دیگه مگه نه؟!)
اجازه بده بیشتر سخن نگویم و بروم به درس و مشقم برسم. ازت به خاطر اینکه حداقل حرف هایم را خوندی متشکرم.
با تقدیم احترام.
پیمان جعفری گفت:
سقوط جان کاری به حرفهائی که بوی کل کل میداد با صاحب ویلاگ ندارم ولی اونی که میشناسی در بلژیک ترک تحصیل کرده برای پول مشکلش چیز دیگه بوده.من بیش از 11 ساله بلژیکم و اگر کسی دارای هویت باشه و اهل درس خوندن علاوه بر اینکه درسشو میخونه پول هم دریافت میکنه و از بسیاری سوبسیدهای دانشجوئی هم بهره مند میشه.مثل خانه ای ارزان تر بیش از نصف قیمت نرمال و تردد رایگان به محل تحصیل و … که البته همش راهکار داره که کسی اگه خنگ نباشه به سادگی میفهمه داستانش چیه.جواب شما هم به این خانم یا داستان نویس کمی بوی عصبیت میداد و منطقش به قول خودت زیر لحاف بود و دیده نمیشد.ایشون هم بیشتر ماله ای برداشته و زندگی خودشو با زندگی آرمانیشو با هم قاطی کرده و به کمک همون ماله از توش نوشته هائی در میاره و به خورد امثال ما میده.من همونطور که گفتم گهگاهی میخونم نوشته هاشو چون از خوندن رمان و یا حتی اندیشه های کج و ماوج بعضی ها خوشم میادچون میفهمم که هنوز برای روزمرگی تا رسیدن به هیچ بزرگ هدفمند تر از خیلی ها هستم و همین نیروئی میده بهم تا زیباتر و محکمتر قدم بر دارم و روزهامو قشنگتر بکشم.اینها رو نوشتم چون وقت گذاشتم و کل نوشتتو خوندم خواستم فرایندشو وقتی از ذهنم گذشت بنویسم که خالی بشم.همین و بس.
من گفت:
میدونی!اولین پستی بود که ازت میخوندم مو به تنم سیخ شد:((
amartuvshin گفت:
cheghadr sarneveshte to shabihe mane
دانیال گفت:
تو یه وبلاگ نویس معمولی نیستی ، تو واقعا یک نویسنده هستی ، اینو جدی میگم
واقعا بلدی چطور بنویسی،َ تبریک میگم