کمتر پیش می آد که کسی را بخواهم. منظورم هرجور خواستنی نیست، خواستن تا آخرین حد؛ تا مرگ ؛ تا آخرش. آقای س. را از لحظه ی اول ولی اون جوری خواستم. همه چیزش ، همان چیزی بود که من دوست داشتم: بی میلی اش به زندگی، حس طنزش، لحن کاهلانه ی کلماتش و حتی بی رحمی اش. از چند تا صحبت نیمه روشنفکرانه پای تلفن، با شنیدن صداش و یا حتی مکث طولانی بین کلماتش این رو فهمیدم. در واقع من آقای س. را خیلی بدجور می خواستم. در حدی که برای اولین بار، وقتی پیشنهاد داد بیرون یک قهوه بخوریم آدرسم را دادم و کشوندمش خونه و با پیراهن خواب در را باز کردم. آقای س. کمی تا قسمتی تعجب کرد؛ بی تجربه که نبود. لابد آدمهای روانی زیادی دیده بود.نشست و چند تا شات ابسلوت با من زد و در کمال خونسردی مثل حشره شناسی که یک پشه را زیر میکروسکوپ سنجاق کرده نگاهم کرد. من البته در اون مدت بی کار نبودم: لنگ هایم را باز کردم؛ بستم؛ خم شدم؛ بلند شدم؛ نشستم و مثل یک گربه ی ماده در فصل جفت گیری خودم را به دسته ی صندلی مالیدم. او هم در همه ی مدت در نهایت آرامش ،لبخندی بر لب نم نم ابسلوتش را سر کشید. وقتی بطری خالی شد هر دو فکر کنم مست بودیم. آقای س. بلند شد و رفت کنار پنجره و سیگاری گیراند. سیگارش که تمام شد؛ سوییچ و بند و بساطش را برداشت و خیلی پدرانه روی شانه ی من زد و تشکر کرد و شب به خیر گفت و در را بست و رفت.
پشت در مبهوت و شکست خورده چند ثانیه ای طول کشید تا باورم شود که چه اتفاقی افتاده ؛ نه، امکان نداشت… دو تا نفس عمیق کشیدم و غرور خورد شده ی زنانه ام را جمع کردم و به خودم نهیب زدم و دوباره در را باز کردم . هنوز توی راهرو منتظر آسانسور بود و خیلی خونسرد داشت برای خودش دلی دلی می کرد. صداش زدم ؛ گفت جانم؟ گفتم بیا. پرسید چرا؟ معلوم بود که اصلا نمی خواست برگردد. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود : فندکت رو جا گذاشتی! با تردید دستش را به جیبش کشید و برگشت. در را بستم و توی راهرو، انگشتام را دور بازوهاش حلقه کردم و راندمش به سمت دیوار و لبهایش را بوسیدم. مقاومتی نکرد؛ حتی لبهایمان که روی هم جفت شد، دستش را زیر پیراهن خوابم سراند و کپلم را کف دستش فشار داد. گذاشت که بوسه تمام شود، لبخند زد و دوباره گفت : شب به خیر، و در را بست و رفت.
اولین باری بود که مردی با من این بازی را می کرد. یعنی در واقع با من بازی نمی کرد. چند بار با گیجی دور خانه راه رفتم. یک فندک زرد رنگ کنار پنجره افتاده بود. عجیب بود، راست راستی فندکش را جا گذاشته بود. پنجره را بستم و پرده را کشیدم و روی تخت خواب افتادم ، نزدیک بود به گریه بیفتم که زنگ زد.لحنش به نحو عجیبی مهربان بود؛ اما حرفهایش درست یادم نیست، فکر کنم چیزهایی در مورد «معنویت» گفت که من نفهمیدم.در مورد زمان دادن؛ حوصله به خرج دادن. در مورد لمس کردن روح؛ پیش از لمس کردن تن، در مورد صبر کردن برای چیزهایی که دوستشان داریم. در مورد پوچی رابطه ای که بخواهد با سکس شروع شود.هیچ وقت در مورد این جور چیزها چیزی نمی فهمم. آن قدر با صبر و حوصله نصیحتم کرد» قدر خودت را بدون ، بچه » که صدایش به گوشم لالایی شد و به خواب رفتم.
گاهی آدمها برای کارهایی که با ما کردند جاودانه می شوند، آقای س. ولی برای کاری که با من نکرد به جاودانگی پیوست . آدمها می آیند و می روند. اما آقای س. هیچ وقت نیامد و ماندگار شد. تا وقتی ایران بودم شبهای زیادی با هم ابسلوت خوردیم و حرف زدیم؛ آقای س. جزو معدود دوستانی است که حتی این سر دنیا هم هیچ وقت تنهام نگذاشت. من هنوز البته آقای س. را بطور کامل نبخشیدم. چون معتقدم که یک مرد واقعی نباید فندکش را خانه ی یک زن تنها جا بگذارد. آقای س. هم من را نبخشیده چون معتقد است که من اون شب با نا- مردی خفتش کردم . من زیر بار نمی روم » ولی تو فندکت را واقعا جا گذاشته بودی». او می گوید » آدم به خاطر یک فندک توی جهنم نمی پرد.» اقای س. معتقد است که من وحشی ، دیوانه ، درد سرساز و در یک کلام ترسناکم . او همچنین معتقد است که من یک احمقم و قدر خودم را نمی دانم ؛ که من شایسته ی یک مرد درست حسابی هستم. و هیچ وقت به مخیله اش خطور نمی کند که شاید آن مرد عجیب که هیچ وقت سر و کله اش پیدا نشد خودش بوده باشد.
mountainsummit گفت:
آخه دیونه اگه مثل اون قبلی شازده بهت محل میداد که پرتش می کردی بیرون. حتما اگه باهات راه میومد 1000 تا عیب روش میزاشتی
mountainsummit گفت:
با یه احساس شدید به سمت مخاطب میری ولی ..
بعد از درآمیختن دلزدگی میمونه.
س هم اگه بی حجاب با تو می بود از این هاله نور بیرون میومد
milad گفت:
مگه اختلاف سنی شما چقدر بود؟
نسوان گفت:
7سال
Rahy گفت:
منم فکر می کنم قدر خودتو نمی دونی …. اگه این آقای س هنوز مونده شاید منتظره که تو یه روزی قدر خودتو بدونی و اونوقت بپره رو اسب سفید وپیتیکو پیتیکو وارد زندگیت بشه … شاید!!!
ن ا ر س ی س گفت:
:))))))
اسب سفید و پیتیکو رو خوب اومدی
نسوان گفت:
اگر آدم با کسی که دوستش داره بخواد عشق بازی کنه یعنی قدر خودش رو نمی دونه؟
یعنی آدمهایی که فکر می کنن گوهر وجودشون رو باید هفت لا بپیچند تا کسی بهش نزدیک نشه قدر خودشون رو بهتر می دونن؟
نمی دونم.. من این رو هیچ وقت نفهمیدم.
ساحل غربی گفت:
نه ویول عزیز. قضیه پیچوندن گوهر وجود (منظورت از گوهر وجود جسم و کون و کپل بود؟ :S) تو هفت لایه نیست . بعضی آدم ها دوست دارن بازی کنن. اتفاقا به نظرم آدم های باهوش هم دوست دارن بازی کنن ( خیلی جالبه من پست آخری که گذاشتم رو قبل از خوندن این پست تو گذاشتم اما انگار دل به دل راه داره . بخونش شاید یه کمکی به درک آقای سین کمک کنه بهت. شایدم نکنه . نمی دونم). این آقای س. شما هم با این چیزی که ازش تعریف کردی به نظرم اومد که از مردهای باهوشیه که دوست داره بازی کنه. می فهممت که درک نمی کنی و می دونمم که ضد حال بدیه. اما قضیه سر اینه که گاهی آدم هایی که به مسخرگی زندگی پی می برن دوست دارن باهاش بازی کنن. آقای س. نه اینکه جسم تو رو نمی خواسته. مطمین باش که میخواسته. احتمالا خوب هم بلد بوده باهاش چیکار کنه. اما قبلش می خواسته تو همبازیش بشی. می خواسته بری تو زمین باهاش بازی کنی…
ساحل غربی گفت:
این رو هم یادم رفت بگم. احتمالا تو هم مثل من باید از «صبر کردن» خیلی بدت میاد….
نسوان گفت:
صبر کردن بی معنی میشه وقتی می دونی که زمان بی رحم تر از اونیه که برای کسی صبر کنه
ساحل غربی گفت:
آره عزیزم می دونم. باید عشق سالهای وبای مارکز رو خونده باشی. اوایل کتاب شخصیتی داره که بر اساس قراری که با خودش گذاشته دقیقا روز تولد ۴۰ سالگیش خودش رو می کشه. این شخصیت کسیه که من خیلی خیلی بهش فکر می کنم. حتی گاهی پیش خودم فکر می کنم که من هم شاید این کار رو بکنم و اگه بکنم یکی از بزرگترین انگیزه های من دقیقا اینه که مچ زمان رو بخوابونم. به زمان بگم بیلاخ.
کیوان گفت:
ای ساحل غربی عمیق ….!*
وقتی در پاسخ این سیرن خود ویرانگر (ویولتا) نام «عشق سالهای وبایی» را بردی، مطمئن بودم میخواهی فلورنتینو آریزا را مثال بزنی که پس از پنجاهو یک سال و نه ماه و چهار روز انتظار، برای ابراز عشق حتی منتظر به خاک سپاری رقیب نیز نشد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* اصل این متن را چون زیاد به این پست مربوط نبود بر دیوار خانهٔ خودت نوشتم!
man گفت:
میگن همه چیز رو میشه با پول خرید و هر کسی در نهایت یه قیمتی داره.
البته راجع پول مطمن نیستم ولی به عنوان یه مرد شدیدا معتقدم هر مردی هم یه قیمتی داره.
حتی مردهای وفادار هم اگه طرف، طرف باشه کارشون تمومه.
این داستان مشابهش برای من اتفاق افتاده ولی من در نقش مرده بودم. وقتی احساس میکنم طرف با معیارهای جنسی من خیلی فاصله داره(اگرچه بازهم لذت بخشه) ولی ترجیح میدم نقش یه قهرمان رو بازی کنم و بیخیال سکس بشم. چون لذتی که این حالت غرور و به قول معروف مردونگی برام ایجاد میکنه خیلی برام بیشتره. در ضمن میتونم مطمن باشم که غروره یه نفر رو واسه همیشه تو مشتم گرفتم و این یعنی اون آدم رو تو مشتم گرفتم. میتونم گاهی اوقات که حالم از خودم بهم میخوره یاده اون لحظه بیفتم و غرور شکستم رو ترمیم کنم. حداقل میدونم برای یه نفر تو این دنیا یه علامت تعجب درست کردم و این حس عالیه. خاطره ای که همیشه یه لذت خاصی داره واست که هیچ وقت تکراری نمیشه، که اگه سکس کرده بودی شاید ترجیح میدادی بهش فکرم نکنی.
ولی اگه طرف اونی باشه که میباس بشه گور پدر مردونگی و غرور و انسانیت و هزار تا کوفت دیگه. حتی گو پدر وفاداری. آخ اگه طرف اونی باشه که میباس باشه. نقابم رو برمیدارم و زانو میزنم.
هر مردی یه قیمتی داره!
کیان گفت:
اما تجربه من چیز دیگه میگه!
(قبل از همه باید بگم متن بسیار جالبی بود خانم ویولتا – ممنون)
تو تجربه من طرف اتفاقاً خیلی جذاب و تحریککننده بود …
فکر میکنم این برخورد میتونه چند تا دلیل داشته باشه: (از دید من)
۱- طرف آن نیست! یعنی از نظر بدنی تو زمانی هست که خیلی دیر تحریک میشه
۲- اینقدر جذب رفتار و سکنات و فرمت و …لیدی شده که نمیخواد این لذت تازه و کمیاب رو با یک سکس بیموقع قطع کنه. هرچند در آینده اگر ارتباطات ادامه پیدا کنه حتما بهش میرسه (موقعش)
۳-اعتماد به نفس آقا پایینه یا گیجه! میترسه شروع کنه و یهو لیدی قصه برخورد مناسبی نداشته باشه
۴- طرف شدیداً از خانم خوشش اومده و میخواد تأثیر بسیار مثبتی روش بذاره
البته دلیل آقای man رو هم رد نمیکنم ولی باید در نظر بگیریم که مردها دو دستهاند: مردهای Penetrate و مردهای Love making
معمولا دسته دوم دلیلشون یکی از ۴ مورد بالاست، به ویژه دلیل ۲!!!
sara گفت:
بسیار جالب و درست بیان کردی. من زن هستم ولی عینا از این تئوری پیروی می کنم و راضی هستم. عجب آنکه چنان جاودانه می شوی در ذهن آنی که به تو نمی رسد. لذت جاودانگی با لذت یک هم آغوشی قابل مقایسه نیست. البته اگر طرف اونی باشه که باید باشه … در جستجویم…
Rahy گفت:
شاید باید صبر می کردی و مطمئن می شدی که اون هم خواهان این رابطه هست … تو این داستانی که روایت کردی من به عنوان یه زن خیلی خوب با حس شکسته شدن غرورت ارتباط برقرار کردم و آرزو کردم کاش پیش قدم نشده بودی … دلم میخواست شخصیت زن این قصه خواسته می شد نه اینکه پس زده بشه …. آقای س می تونست خیلی قشنگتر و بدون اینکه غرورت جریحه دار بشه تو رو منصرف کنه اما تصمیم گرفت عین آق معلمها عمل کنه … می دونم که هنوز دوستته اما من الان ازش دل چرکینم :))
نسوان گفت:
آره، ما زنها برای شنیدن «نه» طراحی نشدیم. من البته سعی کردم به عنوان بخشی از داستان بپذیرمش. داستان اون جوری که من دوست دارم بازی کنم اینجوری نیست که بشینم و منتظر بمونم تا یک نفر پا پیش بگذاره. من از انتخاب شدن خوشم نمیاد. چون هر وقت انتخاب شدم گیر آدمهای به شدت عوضی افتادم. ترجیح میدم که انتخاب کنم و منفعل نباشم. پیه نه شنیدن رو هم به تنم می مالم.
این رو هم می دونم که مردهای ما؛ به شدت از زنهای اینجوری فرار می کنن. دوست دارن شکار چی باشن. و هر قدر سخت تر به دستت بیارن بیشتر براشون ارزشمندی.
این ها رو می دونم. ولی خوب من بازی خودم رو می کنم!
مریم گفت:
این کامنتت در وصف خودت بود اما انگار شرح حال منه…و خوبی این نوع از زندگی اینه که هیچوقت از روابط گذشته ام پشیمون نیستم 🙂
vahid گفت:
++++++++++++++++++++++++++++
LiLi گفت:
نکته اينجاست که تو بايد شکار کنی ، خودت انتخاب کنی ولی جوری به طرفت نشون بدی که انگار اون شکارچی بوده
پارانوید گفت:
++++
ساحل غربی گفت:
@ ویولتا
«این رو هم می دونم که مردهای ما؛ به شدت از زنهای اینجوری فرار می کنن. دوست دارن شکار چی باشن. و هر قدر سخت تر به دستت بیارن بیشتر براشون ارزشمندی.»
نه ویول. سخت به دست آوردن رو با شکار کردن و پا پیش گذاشتن زن قاطی نکن. این حرف رو جدیدا زیاد می شنوم از دختر هایی که می دونم کلا خیلی زیاد تو زندگیشون مغزشون رو زحمت ندادن. ولی از تو اصلا انتظار نداشتم. خواهش می کنم تجدید نظر کن.
حس آدم ها صفر و یک نیست ویول عزیزم. چون از حکم کلی دادن درباره ی همه ی «مرد» ها اصلا خوشم نمیاد مثالی مربوط به خودم و سه تا از دوستام که دقیقا همینطورین می زنم واست:
ببین. مثلا من. من دوست دارم بازی کنم با طرفم. دوست دارم طرفم بازی کن خوب و باهوشی باشه. دوست دارم نیازی نباشه یه چیزهایی توضیح داده بشه و خودش بفهمه. خوب؟ اما در عین حال به شدت زنی که خودش پا پیش میذاره رو تحسین می کنم و حتی واسم یه جورایی تحریک کنندس چون با این کارش یه جورایی داره بهم نشون میده جربزه داره چیزی که میخواد رو به دست بیاره و آدم منفعلی نیست. داره نشون میده اگه یکی بزنه تو گوشش به جای اینکه بره سه کنج گریه کنه بر می گرده می زنه توی گش طرف. آدم قوی ایه. پا پیش گذاشتن یک زن اصلا به این معنی نیست که راحت به دست اومده در حالی که ممکن هم هست زنی که راحت به دست میاد پا هم پیش بذاره. یعنی منظورم اینه که ربطی نداره. بنده تجربه ی رابطه با همه مدلشو رو دارم. یعنی دو تا دختری که راحت به دست آوردمشون و یکیشون خودش پیشنهاد داد و یکیشون رو من پیشنهاد دارم. همچنین دختری که حتی با اینکه خودش پیشنهاد داد هیچوقت نتونستم به دست بیارمش. کلا خیلی این چیزها ربطی به هم ندارن. قضیه بازی کرده ویول جان. بازی. می دونم هم مسخرست و الان احتمالا حرست (هرس؟) در میاد اما زندگی کلا چیز مسخره ایه….
ساحل غربی گفت:
گوش* طرف
قضیه بازی کردنه* ویول جان
قشنگ دیگه واسه این غلط ها دارم از خودم شاکی می شم…
ساحل غربی گفت:
دادم*
علامت انفجار از عصبانیت
مینا گفت:
نه حرس و نه هرس بلکه حرص
يلداسبزپوش گفت:
حرص 🙂
سايه گفت:
ويولتاي نازنينم ، گاهي ادم اينقدر از نظر جسمي داغون، كه خودش انتخاب ميكنه فعلا جسمش اروم شه ، تا بتونه تصميم گيري درست كنه…،و صد البته كه پيامد هاي خودش رو هم بدنبال داره، ولي بازم حرف انتخاب…
البته اين رو فقط مخصوص همين جوابت نوشتم:)نه متن اصلي
ساحل غربی گفت:
عالی عالی عالی … گاهی به نوشتنت حسودی می کنم ویولتا … عالی …
یه چیزی هم به ذهنم رسید همینطوری میگمش اما واقعا ادعا نمی کنم که درسته… تیوری ایه که گاهی بهش فکر می کنم شاید هم چرند محض باشه…. اونم اینه که ماها وقتی آدمی رو به دست نمیاریم تا ابد می خوایمش … هیچ وقت فکر کردی چرا تمام اسطوره های عشق های افسانه ای آخرش به مرگ و فراغ و دوری و اینا ؟ از عشق رومیو و ژولیت گرفته تا لیلی و مجنون خودمون… اصلا انگار وصال تا وقتی اتفاق نیفتاده قشنگه … خودم که شخصا تجربه بهم نشون داده هرچی سختتر آدمی رو به دست آوردن دیرتر ازش خسته شدم … شاید آقای س. اون شب اگه کار دیگه ای می کرد الان آقای س. ی این پست نبود…
نمی دونم… شاید کلا دارم مذخرف (مزخرف؟) می گم…
ساحل غربی گفت:
آوردم*
گوشه نشین گفت:
عشق به وصال که برسه ،از بین میره ،نهایتا 1طرفه میشه که احساس اونی که هنوز عاشقه هم دیگه خیلی شبیه به عشق نیست ، شاید درست ترش این باشه که بگیم عشق وقتی به وصال منجر بشه!!! میمیره متاسفانه
آتئیست گفت:
وصال پایان عشق است
ژان پل خودم 🙂
يلداسبزپوش گفت:
ساحل جان مزخرف كه نميگى ولى ديكته اش با «ز» درسته (-;
ریش گفت:
این خیلی خوب بود. مدت انتشار نوشته های ناخوب داشت طولانی می شد. ازین که کلمه ی «معنویت» تو نوشته ات اومده خرسند شدیم.
کریشنا گفت:
ناخوب
1984
baharan2012 گفت:
آقای س به احتمال زیاد از همجنسهای خودش بیشتر خوشش میاد…؛))))
رهاورد گفت:
منم همین فکر رو می کنم.
شایدم اصلا میل جنسی در کار نبوده و اونم لو نداده تا همیشه عزیز بمونه.
آدم ناراحت گفت:
چند حالت برای این قضیه وجود داره (به ترتیب میزان احتمال) :
۱-آقای سین ازقبل به شخص دیگری تعهد اخلاقی داشته و از سکس سر باز زده.
۲-آقای سین همجنس گرا و یا از لحاظ جنسی ناتوان میباشند.
3-آقای سین ازون تایپ آدماس که جذب کردن زنها و احساس آل پاچينو و باحالی براشون از سکس خیلی مهمتره.
4-آقای سین ویولتا را شایسته همخوابگی با خود نمیداند يا برعکس.
۵-آقای سین خیلی کارش درسته و کلی معنویه و اینا… .
هیچوقت فکر نمیکردم خانومها انقدر اپتیمیست باشن که حتی فکرشون به مورد پنجم برسه !
mountainsummit گفت:
اصلا بحث معنویت یا این حرفا نیست. میگه از همون اول با همه وجود میخواسته با اون باشه. دلیل که ارائه میکنه بشدت گنگ و مبهمه . شناختی هم وجود نداره فقط یه دید کاذب هست. اتفاقا کار مرد داستان کاملا قابل فهم و ستایشه. دست به عمل درستی زده. اول خواسته ببینه که طرف کی هست بعد … به چند جمله نویسنده دقت کن
«خواستن تا آخرین حد؛ تا مرگ ؛ تا آخرش. آقای س. را از لحظه ی اول ولی اون جوری خواستم. همه چیزش ، همان چیزی بود که من دوست داشتم: بی میلی اش به زندگی، حس طنزش، لحن کاهلانه ی کلماتش و حتی بی رحمی اش. از چند تا صحبت نیمه روشنفکرانه پای تلفن، با شنیدن صداش و یا حتی مکث طولانی بین کلماتش »
خیلی سریع نشسته رو خونه آخر تا سرحد مرگ دوستش داره! از کی؟؟ از اولش. دلیل ؟؟
هیچی به هیچی
تنها دلیلش ارضای نیاز جنسی هست تنها همین. کاش همین موضوع رو درست بیان میکرد و با کلمات بازی نمیکرد.
نسوان گفت:
اگر تنها دلیل این بود رابطه باید همون جا قطع می شد.
همین که این ارتباط هنوز هم هست فکر کنم نشون بده که داستان اینجوری نیست.
من اصلا بین جسم و روح خطی نمی بینم. ارضای جسم من در گرو ارضای روحی منه.
هیچ تقدمی هم برای روح و یا جسم قایل نیستم.
هر وقت سعی کردم یکی ش رو فدای اون یکی کنم به شدت ضرر کردم.
مجموع جسم و روح یک نفر میشه اون یک نفر و من باید هردو رو بخوام تا اون یک نفر رو بخوام.
خنیاگر گفت:
+++++
ساحل غربی گفت:
+++++
پارانوید گفت:
+++
آدم ناراحت گفت:
@ دوستان + دهنده:
اگه اینارو در جواب نسوان ردیف کردین ، میشه گفت احتمالا شما هم پنجمین فرضیه رو محتمل تر میدونین. ولی واقعا اینطوریه ؟!
نسوان گفت:
آدم ناراحت، هیچ کی نمی تونه جواب این سوال تو رو بده.. برای اینکه من که لا اقل با آقای س. نخوابیدم. همه ی احتمالاتی که شمردی می تونه درست باشه. بجز :
1- آقای س. با کسی نبود. الان هم نیست. این رو می دونم
2- اقای س. گی نیست. و به تعداد موههای سرش دختر بازی کرده..
اما بقیه اش همه تا یک حدودی درسته.
پارانوید گفت:
واقعاً هم نمی شه جواب سؤال رو داد..+ها هم برای این بود که حال کردم با اون کامنت نسوان..
کاپیتان بابک گفت:
+++
ناراحت جان
من هم 3 فقره ناقابل به شما و این حالت ها + دادم که با اینکه به 13 تای ویولتا نمی رسه
ولی خب، چی بگم ، شاید آغاز خوبی باشه اگه دوستان هم یه دستی بالا بزنن به نبرد فمینیست ها و کمونیست ها و تمام یست های دیگه بریم
توتيا گفت:
در مورد منفعل نبودن و انتخاب كردن و نه شنيدن به جاي انتخاب شدن توسط آدم هاي به شدت عوضي به شدت باهات موافقم، اما اين بازي قواعدي داره كه در اين مورد مي بايست به قانون كج دار و مريز و البته (شايد زيادم مودبانه نباشه) قانون با دست پس زدن و با پا پيش كشيدن در لطيف ترين نوع ممكن پابند مي موندي، نمي دونم اينم رسمي شده تو اين دنياا! وقتي قدر خوتو مي دوني كه كلا صداقت و بي خيال شي و با احساس خودت و طرف مقابل بازي كني، ميدوني اصلا اصل ماجرا همينه يه بازي كه مهره هاش باور ها و احساساته ! بايد اونا رو تودست بگيري و تغيير بدي و باهاشون بازي كني، در مورد آدم هاي بخصوص هم مي بايست با حساسيت و دقت بيشتري رفتار كرد » مثل رفتار يه حشره شناس نسبت به پشه سنجاق كرده زير ميكروسكوپ» 😉
نسوان گفت:
می فهمم چی می گی… و متاسفانه خیلی هم درست میگی.
اما بدی بازی کردن اینه که از یک جایی جدی میشه و وقتی درگیر بازی شدی خود بازی از آدمها مهم تر میشه..
دیگه بردن و باختن و قواعد بازیه که عمل می کنه.. آدمها تبدیل به یک مهره میشن. یک شی.. .خیلی که خوب بازی کنی ، آخرش یک مهره کف دستت مونده و همه ی حسی که وجود داشته از بین رفته…نگاهش می کنی و اصلا دیگه یادت نمیاد چرا از اول می خواستی ش.. میندازیش تو جوب و راهت رو می کشی میری سراغ یک بازی دیگه.
vahid گفت:
توتیا +++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ ویولتا ماشالاه چه مخاطب های خاصی داری…….
يلداسبزپوش گفت:
@ويولتا
+++++++++++++
sadafi گفت:
گاهی تداوم یه رابطه گرو تو «جاست فرند» بودنش/ شخصا تجربه شو دارم!
خرزهره گفت:
همیشه چیزهایی که دوستشون داریم از ما فرار می کنند. همیشه هم از چیزهایی که دوستمون دارند فرار می کنیم.
من تصمیم گرفتم که دیگه نه چیزی رو دوست داشته باشم نه اجازه بدم چیزی منو دوست داشته باشه.
تارا گفت:
من با اين حركت كاملا موافقم ، خيلي از زنها براي ناز و ادا ساخته نشدن و زندگي كردن با حس هاي همون لحظه بيشترين لذت رو به آدم ميده ، و براي رسيدن به روح يك نفر هم از نظر من بايد اول از جسمش رد بشي ، خيلي هم خوب !
توتيا گفت:
ببين داستان اينه كه در مورد يكي يهو يه جرقه مي زنه تو ذهنت و به قول خودت «خواستن تا آخرین حد؛ تا مرگ ؛ تا آخرش» پيش مي آد و اين با «هر جور خواستني» فرق داره در نتيجه اين آدم مهره نمي شه كه بتوني بندازيش تو جوب، ضمنا سوئ تفاهم نشه منظور مهره ساختن از آدما نبود بلكه به جا و به موقع استفاده كردن از مهره هاي فكري و احساسيه خودت بود البته به شرطي كه بازي رو به گند نكشيده باشي ها (همون كج دار و مريز)، تجربشو دارم كه مي گم عزيزم در مورد ارتباط خودم بعد از سالها هنوزم حاضر نيستيم روش بازي رو تغيير بديم و ارزشش از صد تا رابطه گذرا هم برامون بيشتر شده، من هم به مرور قدر خودمو دونستم و البته به موفقيت هايي هم توي رابطه رسيديم، كلا من با نظر و شيوه آقاي «س» موافقم. نتيجه متفاوت و دلچسبي داره !
تارا گفت:
نوع برقراري رابطه در هر كسي مي تونه متفاوت باشه بنا بر سليقه و تجربه شخصي ، من هم آقاي سيني داشتم كه روز اول وقتي باهاش حرف مي زدم از خوشي تو آسمونا بودم و لي وقتي باهاش خوابيدم همه چيز فرق كرد ، اگر خوب زمان زيادي براي بودن عاشقانه وشناخت روح اين آدم مي گذاشتم و بعد مدت طولاني باهم رابطه داشتيم وبعد هم ميديم كه اصلا زبان بدن من اين آدم رو درك نميكنه ، اونوقت بايد چه مي كردم ! با اون هم احساس درگير و متضاد! اينا فقط تجارب كوچيك من هستن ، و مطمئنا پر زاشكال اما من اين حركت رو مي پسندم فعلا!
کاظمی گفت:
آقای س فکر عاقبت خودش رو کرده. عاقلانه ترین کار ممکن. معلوم نبود اگه تن به تو داده بود حالا به سرنوشت شازده و اصغرو باقی و یا بدتر از اون دچار نشده باشه.
نسوان گفت:
هاها.. حالا مگه اونا به چه سرنوشتی دچار شدن خانم کاظمی؟ همه صحیح و سالم دارن زندگی شون رو می کنن.. اسنادش هم موجوده!
کاظمی گفت:
هیچی دیگه بعد از یه مدت بازی خوردن با یه تیپا خداحافظ شما! بعد هم هی گفتن از اینکه اینجاش این جوری بود اونجاش اون جوری!
تارا گفت:
خيلي هم سرنوشت عالي داشتن ، هيچي بهتر از اين نيست كه يك فرد با احساسات واقعي يك انسان روبرو باشه ، هم موندن و بودن با اين آدم ها شيرينه و خداحافظي هم باهاشون هيچ وقت لطمه به واقعيت اون فرد نميزنه .
Ela گفت:
کاظمی باز سر کلاس گوزیدی؟ فردا با اولیات بیا
FUK گفت:
:)))))))))))
Elaaaaaa
خیلی باحال بود.دمت گرم :))))))
Ela گفت:
😉
کاپیتان بابک گفت:
با پوزش از بانو کاظمی، مردم از خنده Ela
ببینن FUK ساکت رو هم به حرف آوردی. آینده ت درخشانه بانو 🙂
Ela گفت:
مخلصیم کاپیتانا
آرم گفت:
حاج خانوم ! لطفا یه بار دیگه اینو که نوشتی بخون. همانا که رستگار شوی! شاید!!!!!
gavcherun گفت:
آخ که بعضی ها خواستنی هستند…وقتی بهشون فکر میکنی میبینی همه چیشون همه چیشون خواستنیه…حتی راه رفتنشون..حس تو چشماشون..صداشون…آخ که خدا نکنه آدم اونی رو که میخواد یک بار ببینه…که دیگه نمیتونه هیچ کس دیگه رو بخواد…
Ali گفت:
_
parykateb گفت:
این حرکات تو رو من زیاد انجام دادم ویو جان! جدیدن هم شیوه ای شده واسه کات کردن با آدمی که فکر میکنم باید قبل از اینکه اون بامن کات کنه، من باهاس کات کنمش! هه! عجب مریضای آگاهی شدیم ما!
مومو گفت:
من میفهمم این شکل خواستن رو
ولی این بی خیالیش نسبت به زندگی و حرف از معنویت و روح زدن به هم نمیخوره
نمیدونم
در این موارد بهترین راه فراموشی اون موقعیته!
ما مردا کلا موجودات لاشی ای هستیم
بفهمیم یکی میخوادمون با هزارتا بهونه و چس و پس طرف رو رد میکنیم
از نصیحت پدرانه گرفته تا برخورد خشونت آمیز و هر چیز دیگه ای
کلا ریجکت میشه طرف بدبخت
ماژور گفت:
شاید قهرمان سازی کرده اید. اینکه مردی پیش شما آمده، با شما ویسکی خورده و در نهایت در شرایطی که همه چیز مهیای هماغوشی بوده شما را ترک کرده، می تواند فقط به «معنویت» او مربوط نباشد. شاید شما را ترک می کرده که پیش دوست دخترش برگردد. شاید چیزی در شما توی ذوق او می زده. شاید قرص ویاگرا همراه نداشته و نمی خواسته در هماغوشی خجل شود. و شاید های احتمالی دیگر. هرکدام از این شاید ها که درست باشد، قهرمان داستان به یک آدم معمولی، موقعیت شناس یا حتی فرصت طلب تبدیل خواهد شد.
ساحل غربی گفت:
این درسته که نویسنده ها گاهی دوست دارن اغراق کنن. گاهی دوست دارن چیزها یا افراد رو بهتر و زیبا تر و فانتزی تر نشون بدن چون خیلی حس خوبی به خوب نویسنده میده. اما این داستان نمی تونه ربطی به قهرمان سازی داشته باشه. اتفاقا به نظر من آقای س. از نظر ویول «قهرمان» نیست. مردیه با خصوصیاتی که ویول اکثرشون رو دوست داره و اتفاقا با روحیه ی دیوانه واری که ویول داره از نظر خیلی از آدم ها این خصوصیات می تونن نقص باشن. و در ضمن این آقای س. داستان ویول یک نقص بزرگ داره که ویول رو ناراحت می کنه : «هیچ وقت به مخیله اش خطور نمی کند که شاید آن مرد عجیب که هیچ وقت سر و کله اش پیدا نشد خودش بوده باشد.». از طرف دیگه رابطه ی ویول با آقای س. همون یه شب که نبوده: «تا وقتی ایران بودم شبهای زیادی با هم ابسلوت خوردیم و حرف زدیم؛ آقای س. جزو معدود دوستانی است که حتی این سر دنیا هم هیچ وقت تنهام نگذاشت.». پس احتمالا شناخت خیلی بهتری از من و شما نسبت به آقای س. داره که این احتمالاتی که شما می گید قابل اتفاق افتادن باشن.
دوست نداشتم این کامنت رو بذارم چون از تحلیل منطقی یک نوشته ی احساسی خوش نمیاد. خیلی سادست. ویول در عین حالی که دلتنگه ناراحت و شاکیه. من فکر نمی کنم نقد منطقی نوشته ی احساسی ویولتا و آقای س. کار دوستانه ایه.
قضیه مثل این روزهای منه. هربار دلتنگ ایران میشدم یا مثلا تنهایی فشار میآورد به یکی از دوستای خیلی نزدیکم زنگ می زدم. اون آدم هم اینقدر منطقی حرف می زد و پیشنهاد های منطقی می داد که اینقدر من رو خسته کرد دیگه این روز ها اگه شده حتی میریزم توی خودم ولی به اون نمیگم.
گاهی منطق و آمار و احتمالات جواب مناسبی واسه بعضی شرایط نیست.
ساحل غربی گفت:
به خود* نویسنده…
اه… من معلوم نیست چه مرگمه… سوتی های تایپیم اعصابمو خورد کرده…
ماژور گفت:
با حرف شما موافقم. مته منطقی به خشخاش یک خاطره گذاشتن مزه آن را از بین می برد. اما ما ایرانی ها – به طور اخص مردان ایرانی – علاقه زیادی به تظاهر و فیلم بازی کردن داریم. مثلا وقتی می خواهیم هماغوشی نکنیم خیلی سریع خداحافظی نمی کنیم برویم. می رویم مشروبمان را می خوریم، هیزیمان را می کنیم، طرفمان را در تعلیق می گذاریم، چه بسا که فندکمان را جا بذاریم، وقتی طرفمان ما را می بوسد دست به کپلش می کشیم، در یک کلام حسابی تحریکش می کنیم بعد در آخرین لحظه مثل آمیتا پاچان روی شانه اش می زنیم و می گویم قدر خودت را بدان دختر. انگار در تمام این مدت دوربین فیلمبرداری اطراف ما بوده.
آدم ناراحت گفت:
ماژور++++
این یه معامله منطقی از طرف آقای سین بوده :
یه شب جلوی خودت رو بگیر ، تا یه عمر طرف دنبالت باشه ! حتی بیاد تو وبلاگش هم در موردت بنویسه.ای جان ، حال میکنم با خودم.
تاحالا شده خیلی با تیریپ خودت حال کنی ؟ الان آقای سین سالهاست که اون یه شب رو داده و این حسو جاش خریده.
عزیز جون گفت:
ماژور +++
گاهی وقت ها آدم بدونه این که خودش بفهمه عروسک بازی یک عروسک گردانه چیره دسته .
عطسه گفت:
مزدها خودشون رو میشناسن هوس دارن همینطوری الکی توهم میزنن خیلی دوست داره میخواست تا آخرش دوست داشته باشه به نظرم تا آخرش دوست داشت اما میخواست تا آخر تو رو داشته باشه چون از خودش مطمئن نبود . یک معنویت بیشتر نداریم در رابطه اون هم معنویت سکس و هوسه. این معنویت رو در زیر لایه های ارتباطی حفظ میکنی تا تموم نشه. میترسید تموم شه .
ممکنه سکس دوستی رو خراب کنه و ممکنه نکنه اون رفیقت ترسید بزدل بود داره بهت دروغ میگه مثل اینکه ما میترسیم تو رو ببینیم از نزدیک تا در مطالبی که اینجا مینویسی تاثیر منفی نداشته باشه چون ادم تو نوشتن صادق تره پس دروغی به نام هوس و سکس مثل دیدن ویولتا از نزدیکه اون چیزی که نوشته میشه حقیقت محضه چون من اینطوری میخوام ، هوس و ویولتا ی دروغین رو به بهترین شکل میسازم چون ناتوان هستم و از خودم مطمئن نیستم،
vasat piaz گفت:
دفعه دیگه به صرف شام و ویاگرا مهمونش کن
vasat piaz گفت:
آشفته گفت:
کازابلانکا……………با حال و هوایی دیگر…………..
م گفت:
اوریجینال : http://www.youtube.com/watch?v=KtNQwbQ9jzo
س گفت:
آقای «س»
در فراسوي مرزهاي تنت تو را دوست ميدارم.
آينهها و شبپرههاي مشتاق را به من بده
روشني و شراب را
آسمان بلند و كمانگشاده پل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرين را
در پرندهئي كه ميزني مكرركن.
در فراسوي مرزهاي تنم
تو را دوست ميدارم.
در آن دور دست بعيد
كه رسالت اندامها پايان ميپذيرد
و شعله و شور تپشها و خواهشها
به تمامي
فرو مينشيند
و هر معنا قالب لفظ را وا ميگذارد
چنان چون روحي
كه جسد را در پايان سفر،
تا به هجوم كركسهاي پايانس وانهد..
در فراسوهاي عشق
تو را دوست ميدارم،
در فراسوهاي پرده و رنگ.
در فراسوهاي پيكرهايمان
با من وعده ديداري بده.
–
کیوان گفت:
ویولتای عزیز
بارها از متنهایت، با لذتی که دوست نداشتهام حلاجی و تحلیلش کنم گذشتهام. همچون غذایی که تجزیهٔ مزههایش، ترا از اوج لذتی که از ترکیبشان بردهای دور کند. پس، از آن فاصله گرفتهام و به گفتگو و تحلیل بازخوردهای متن پرداختهام. حالا با کشف دوبارهات (که در پایین دلیلش را میگویم) احساس بدی به من دست داده. انگار دوستی بودهام که در خانهات پناه گرفتهام، با دوستانت دوست شدهام. و از ترس آنکه آن پناه از من گرفته شود، کمترین توجه را به آن که پناهم داده معطوف کردهام. آخر هر که کمتر دیکته بنویسد، کمتر هم مغضوب معلمی که دوستش دارد خواهد شد. نه این است که خیلی راغب به دانستن ایرادهای آنان که دوست میداریم نیستیم و اگر هم دانستیم، از عیان کردنش پرهیز داریم؟ مگر آنکه آنان را با شجاعت بیشتری دوست بداریم. شجاعتی که از اعتماد بیشتر به آن «دوست داشتن» میآید.
اینبار سعی میکنم بی اینکه اول وارد اندرونی شوم و کامنتها را بخوانم، برایت بنویسم. راستش دیشب پس از مدتها به آرشیو سر زدم تا پستهای قبلی را دوباره بخوانم. با اینکه بار اولم نبود ولی تجربهٔ عجیبِ جدیدی بود. انگار داشتم راجع به شخصیت جدیدی میخواندم. همان تو بودی ولی با وضوح بیشتر. با تجسمی آشکارتر. فکر کردم دلیلش چه میتواند باشد؟ آیا چون زمان گذشته و مدت ارتباط زیاد شده گمان میکنم پست های قدیمی را عمیقتر درک میکنم؟ یا آنموقع عمیق نمیخواندم و فقط از آهنگ کلامت لذت میبردم؟ و از روانیِ جملات و کلمههای سنت شکنی که هر از چند گاه مثل شعله از پاراگرافها گر میگرفتند؟
و حالا، امروز متنی میبینم یکسره سوخته. در بعضی قسمتهایش هنوز، مثل سیگارِ خوب خاموش نشده، ردی سرخی معلوم است. ولی بقیه سیاه شده. دودی رو به پایان هنوز از بین کلمه ها بلند میشود. میشود هنوز تندی گرمای خواستنی را که در آغاز گفتی، از این ویرانهٔ نیم سوز فهمید.
برایم عمقِ این خواستن تنانه که نه از خواهش جسم، که از درخواستِ روح سرچشمه میگیرد ترسناک، مسحور کننده و غیر قابل توضیح است. نمیتوانم درک کنم آدمی که لحظه لحظهٔ شکل گیری شخصیتش با هزار بند و زنجیر همخاطره است، چگونه این چنین زنجیر میتواند گسیخت؟ کسی که آموخته در هر موقعیتی، موقعیت زنانهٔ خویش را پاس دارد. به عنوان یک دختر، یک همسرو یک شهروند زنِ کشورش. و فرهنگی که از آن آمدهای (چون بسیار جاهای دیگر) همانطور که به درستی نوشتی، چنین زنی را ترسناک، دردسر ساز، دیوانه و وحشی توصیف میکند.
و اگر یک مرد بودی چه؟ اگر به عنوان یک مرد خواهشی این چنین را میخواستی در اولین برخورد به زن ایدهآلهایت بنمایی چه؟ حتی نه در وطنت، که در جایی که اکنون زندگی میکنی؟ چطور میتوان خواهشی این چنین وجودی را یکسره تنانه ترجمان کرد؟ و از سوء تفاهم در امان ماند؟
چه بلایی چنین آسیبی بر تو وارد کرده که از بیان وجودِ نازنین خویش در معنا و کلمات، یکسره ناتوانی؟ آنهم تو که هر وقت اراده کنی (یا هر وقت اراده نکنی؟) کلمات را جادوگرانه به تسخیر خویش در میآوری؟ کدام نمایشنامه مخوفی ترا به ایفای نقشی چنین تراژیک وامیدارد؟
دخترکم، با تقدیر خود چه کردهای؟
نسوان گفت:
آقای س. وضعیت من را این گونه توصیف می کند:
کسی که از ای فونی که در دست دارد برای قند شکستن استفاده می کند.
کسی که از زندگی خودش انتقام می گیرد.
کسی که انقدر احمق است که ارزش خودش را درک نمی کند.
___
اما بگذار بهت یک چیزی بگم: من هرکاری هم می کردم، با لباس خواب؛ با کلمات؛ با عشق…
هرجوری که جلو می آمدم باز از پیش مطرود بودم. زنهایی مثل من جایی در معادلات مردسالارانه ی اجتماع ما ندارند.
در سطح خودآگاه من رو جذاب می بینید ولی بعد می ترسید. به حد مرگ می ترسید. و فرار می کنید.
باور کن همه ی گناه از من نیست.
من فقط با این تصویر زن ایده ال ، زن وفادار، زن شکننده ای که اگر رهایش کنی سوسک کش می خورد و داغون می شود نمی خونم.
و مردها چنین زنی را دوست ندارند
!
عطسه گفت:
میخواد بگه کارهات مصداق خشونته . تو که ادعا میکنی زن و مرد یکی هستن و حقوق برابر و این حرفها اگر مرد این کارها رو میکرد چه برداشتی داشتی؟ به راستی که تو دیوانه و وحشی هستی و من این رو میذارم به حساب اینکه خیلی بد نوشتی بر خلاف گذشته.
و ویولتا گفته من وحشی و دیوونه نیستم این تصویر ذهنی شماست در جامعه مردسالاری که من رو طرد میکنید برای اینکه خودم انتخاب میکنم و سوسک کش نمیخورم و انتخاب من به این شکل نمایش داده شده .
عطسه گفت:
جواب من اینه که نوشتت خیلی خوب بود . وقتی بحث معنویت رو پیش کشیدی و حتا طوری داستان رو نوشتی که بعضیها حق رو به دوستت میدن و ویولتا گناهکاره چون معنی عشق رو نمیفهمه .
نباید دست زد به نوشته همینطوریش خوراک خیلیهاست . یکی از بهترین نوشته هات بود
عطسه گفت:
یه چیز دیگه نوشتم پرید! گفتم این نوشتت خوراک خیلیهاست چه موافقین و مخالفین این دیدگاهت و به نظرم نوشته خیلی خوبی بود
کیوان گفت:
ویولتا! نازک تنِ نازک اندیش!
من آنچه را میگویی پیش بینی میکردم، برای همین بود که نوشتم:
«و اگر یک مرد بودی چه؟ اگر به عنوان یک مرد خواهشی این چنین را میخواستی در اولین برخورد به زن ایدهآلهایت بنمایی چه؟ حتی نه در وطنت، که در جایی که اکنون زندگی میکنی؟ چطور میتوان خواهشی این چنین وجودی را یکسره تنانه ترجمان کرد؟ و از سوء تفاهم در امان ماند؟»
مرد باشی و نیاز به عشوه و منتظر بودن نداشته باشی چه؟ در ایران و با قواعد ریاکارانه هم نه، باز میتوانی زنی را که با تمام وجود (و نه فقط برای سکس) دوست داری، با دعوت به هم آغوشی جذب کنی؟
فرض که تو درست بگویی و ذهن مردسالار ما – که واقعیت هم دارد – توان درک تو را ندارد، آیا یکبار و فقط برای آنکسی که «همان چیزی بود که تو میخواستی» نمیشد، با کلمات شرح مشتاقی دهی؟
میگویی: «باور کن همه ی گناه از من نیست.»
من آن حس گناهی را که در تو لانه کرده میبینم.
کدام گناه عزیز من؟ تو با کسی غیر خود، بد نکردهای. من از حرفهای آقای «س» که نقل کردهای تنها این را درک میکنم که «کسی که از زندگی خودش انتقام می گیرد.»
آنگونه که تو به زندگی نشستهای، هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خود برنخاست.
گردو گفت:
چکارش داری کیوان جان
بگذار به حال خودش باشه
تا حالا از پند ناصحان کسی به جایی نرسیده.
هر چی بخواد بشه باید از وجود خودش بجوشه.
نمیگم مرشد نمیخواد، هر کسی بخواد بجایی برسه باید نوچگی کنه.
ولی بگذار مرشدشو خودش پیدا کنه. مطمئنم الان هم به یکی اقتدا میکنه، هر چند ممکنه خودش هم ندونه و منکرش بشه.
vasat piaz گفت:
sad afarin baray gerdoo
عطسه گفت:
تکلیف کیوان به نظرم مشخصه ایشون فکر کردن روانشاسن و همه رو میشناسن! کلن جمع کنی حرفهاش رو میخواد یه چیزی بگه اونم اینه که ابراز علاقه با هوس صورت نمیگیره . اما تو که بی هوا پات رو جا پای دیگران میذاری باید بدونی که اونور گردوهاش بهتره عزیز دل مواظب باش با پوست نخوریشون! از همه ملیتها هم میرن و امکانات براشون هست وسط پیاز هم میتونه بندری بزنه برات .
تا کی نوچگی کند یار زیباروی ما آنکه می خورد و محتسب را وسط دیسکو در حال خوراندن مغز گردوی دیگری خفت کند؟!
قارپوز گفت:
ویول من و تو همدردیم من هم از زنهایی که خودشون رو مقدس میدانندو انتظار دارند برای بدست آوردنشان سجده بر آستان ملکوتی شان کنم و با هزار ناز و عشوه شان کنار بیام بیزارم و یا بهتره بگم اصلا ازوشون خوشم نمیاد بدین جهت من نتوانستم یا نخواستم با این چنین زنانی در آمیزم و تقریبا در اینمورد تنهام ( البته این تنهایی رو بر بودن با این چنین زنانی ترجیح میدم ) چرا که معتقدم هر دو طرف از این هماغوشی لذت میبرد لزومی نداره یه طرف جسم و روح خود رو و به تعبیر تو یه آدم خودشو اونقدر در اوج ببینه که که انتظار داشته باشه طرف مقابلش برای بدست آوردنش شخصیت خودشو پایمال کنه . من از زنانی مثل تو خوشم میاد و البته که زنانی از جنس شما کمیابه . ودر خاتمه بعضی وقتها از خودم مبپرسم شاید من به نوعی بیمارم ؟ نمیدانم ؟
عطسه گفت:
تا میتونید بندها رو پاره کنید و به مرد ایرانی فرصت کوته فکری رو ندید. نصف جامعه بیمار ما دست شما رنان بیمارتر افتاده اه اه راستی ویولتا هم مقل تو فکر میکنه آیا ؟ آیا هنوز هم که هنوزه باور داره که جهنمی هست و شغله هایی برای چیزی که هست ؟ویا فکر میکنه این نوعی بیماریه؟ یا اینکه در نوشتش جیز دیگه ای رو فریاد میزنه که کوته فکران مصداق انتقام از خود میبینن؟
گوشه نشین گفت:
@ ویولتای عزیز
این ترس مردها رو که گفتی خیلی خوب می فهمم این حس توأمان کشش و ترس، گاهی به خودت میگی کاش پا پیش نذاشته بودم ،خرد کننده ست، بقول حافظ » کشش چو نبود ار آنسو چه سود کوشیدن» ولی گاه حتی کشش چو باشد از آنسو چه سود کوشیدن..
مرسی ،عالی بود
گوشه نشین گفت:
از آنسو
sl گفت:
ویول جان
خوب بود کم کم داشتم ناامید میشدم چیزی ازت بخونم اینجا
ایمیل نسوان را که دیدم گفتم اه باز راجع به مرغه
——————
من آدم چند رابطه ای نیستم برای همین خیلی از نوشته هاتو تجربه نکردم اما اینو…
میدونم چی میگی تا ته قلبم درک میکنم حال لحظه ای که پس زده شدی
من هم یه بار این بلا سرم اومد خیلی های دیگه آرزو داشتن جای اون عوضی بودن جدی میگم
اما هیچکس جاش نبود خودش بود اون موقع و منو پس زد
نزدیک بود سوسک کش بخورم داغون شم
نمیدنم بعدش چی شد اما یه دوست مشترکمون میگفت آقای عوضی خیلی دوست داره زمان به عقب برگرده و برعکس عمل کنه
نمیدونم از روی دلداری دادن میگفت یا راست بود
اما من مثل تو رابطه ام را نگه نداشتم زدم زیر همه چی انگار نمیشناسمش الان هم حتی نمیتونم اسمش را بیارم نه اینکه متنفر باشم چون حرصی شدم سالها میگذره اما هنوز میخوامش با یادش عشقبازی میکنم
نمیدونم من الان اینور دنیا و اون اون ور نمیدونم چه حسی داره امیدوارم گاهی یاد من بیفته گاهی پشیمونی را واقعا حس کنه
ساحل غربی گفت:
ای امان از این غرور … ای امان …
ravanpezeshk گفت:
کریشنا گفت:
حرف (س) خیلی واضحه ، هنوز به جایی که من تو را خواهم خواست نرسیده ای ، کاش می رسیدی !
این حس کمیاب هست ولی نایاب نیست .
baharan2012 گفت:
@ کرییشنا، من اگر میخواستم تصور کنم که کدام یک از مردهای کامنت گذار اینجا میتوانند آقای س باشند، میگفتم شمایید! ؛)))
کریشنا گفت:
بهاران عزیز
البته من آقای (س) نیستم ، اما برایم جالبه بدونم چرا چنین تصوری دارید ؟
🙂
baharan2012 گفت:
@ کرییشنا، میگویند دنیا از کلمات تشکیل شده و آدمها هم همینطور.بخصوص در این فضای مجازی، کلمات هستند که انسانها را به تصویر میکشند…برداشت من از تمام کامنت هایی که همه میگذارند، تصویری از آنها در ذهن من ایجاد میکند. تصویری که از شما دارم خیلی شبیه به اون تصویری است که از آقای س ترسیم شده. من البته فکر نمیکنم شما بیرحم باشی، ولی صراحت کلمه دارید.(این گاهی با بیرحمی اشتباه میشود)…
کریشنا گفت:
بهاران گرامی
یکبار دیگر پس از خواندن این کامنت ، متن ویولتا را بخوانید.
روزی دوست عزیزی که میخواستمش برای اولین باربرایم پیغامی گذاشت :
بیا با من بازی کن .
من اما، با وجود اینکه بازیگر خوبی هستم ،و با وجود اینکه میخواستمش، بازی را دوست ندارم.
…
باز هم تکرار میکنم که آقای (س) من نیستم .
اما اعتراف میکنم بخشی از کاراکتر مورد نظر متن درمن هست یا بخشی از من در (س) هست،
نمیدانم ، اما شما بسیار تیزهوشید .
مريم گفت:
سلام
اولين باره ميام وبلاگ تون دخترم خيلي تعريف مي كرد و حالا مي بينم بيخود نبود زمان زيادي صرف خوندن نوشته ها كردم و با خوندن بعضي خنديدم و با خوندن برخي بغضي سخت گلويم را پيچاند ولي در كل لذت بردم براتون موفقيت و شادي آرزو مي كنم
گردو گفت:
ایول به آقای س
آبرو داری کرده والا. مردهای ایرانی باید سرشونو بالاتر بگیرند حالا.
کلینت ایستوود هم بود همچین آفری رو رد نمیکرد، چه برسه به مرد ایرانی.
سورمه گفت:
شاید چون واقعن دوستت داشته اینکار رو کرده. اون که نمی دونسته تو واقعن می خوایش شاید فکر کرده فقط به عنوان یه نیاز جسمی و یه بازی می خوای اون شب باهاش باشی. شاید ترجیح می ده آدمی مثل تو اونو جور دیگه ای بخواد. برای همینم می خواسته خاطره ی تو رو توی ذهنش خراب نکنه همینطور رابطه اش با تو رو.
کیوان گفت:
از عکسهای زیر هم لذت ببرید. فتوبلاگ خانم «مهشید راستی» و نویسنده وبلاگ «زنانهها». قبلا هم اشاره کردهبودم که من از لینکی که ایشان در وبلاگشان گذاشته بودند با «نسوان» آشنا شدم.
http://www.maraphoto.info/gallery.php
مخصوصا عکسهای جزیره گوتلند که زیبایی نفسگیری دارد.
goldeneverstand گفت:
نسوان عزیزم. من هم با آقای «س» هم عقیده هستم. خوشحالم که در این داستان تو ردی از فکرها و حرفهایم می بینم.
http://goldeneverstand.wordpress.com/2012/06/23/%d8%a7%d8%b2-%d8%b9%d8%b4%d9%82-%d9%88-%d8%b4%d9%87%d9%88%d8%aa/
خراباتی گفت:
زین پس در جملاتتان به جای واژگان شنیع و ناپسند کیر , دودول , شمبول , بوبولی , کوچولو و موارد مشابه از واژه زیبا و گهربار فندک استفاده کنید .
فارسی را پاس بدارید.
Sam گفت:
حالی که آقای س کرده، وصف ناشدنی است. فقط کسی که این حال را برده میدونه چی میگم. و البته با قطع نشدن رابطه و ادامه اون در هر دیداری این لذت در خودش ضرب میشه. این لذت میتونه هر غرور شکسته شده ی را براحتی ترمیم کنه و میتونه احساس superiority را به یک مرد ببخشه و یا برگردونه. البته طعمه باید خاطر خواهان زیادی داشته باشه، زیبا باشه و موقعیت مطلوبی به لحاظ اجتماعی داشته باشه. فقط یک بار تجربه ش کافی است که کلی چیزها را در زندگی بسازه.
ماژور گفت:
کاملا موافقم. سریال امام علی یادتان هست؟ در یکی از صحنه ها دیالوگ جالبی داشت. یکی از همراهان علی می گفت یکی از مردان کوفه به او گفته حاضر است در ازای اینکه تمام زن های کوفه او را دوست داشته باشند بلافاصله بمیرد.
saeed گفت:
نمی توانم درک کنم کیوان جان. واژه ها چطور برایت رژه میروند. نمیدانم . شاید مسئله سر جیک است. با بحث جیک درنمیامده، است. در این پست، ماندگاری غشق بانو را قاپيده و فرار كرد.او اگاهانه بانو را نمی فهمد..!
مردی که گم شد در ویترین لباس زیر زنانه – او جاودانه است در ماندگاری و بس،
و گاهی بخت، بانو این جوره، که گم شدن است ، در همان بستر «معنویت»
حال بانو در بند و زنجیر،میرسد به جایی که می بیند، از درون فندک هم صدای خسته ای برایش لالایی میخواند، و البته بانو دیگر نمیتواند دست مرد را بگیرد. دیگر مرد نیست که ب او بگوید گریه کن ، قشنگ گریه کن، خوب گریه کن، زیبا گریه کن.
کیوان جان. نه خودت میتوانی ایفای نقشی چنین تراژیک را بکنی یا از ته دل گریه کنی. شاید خاصیت آدمهای دل تنگ، این است.
چرا از آن همه سنت شکنی، و روانی ، یک سر سوخته برای ات مانده است. شاید به دلیل ساختار مانگاری تو است یا شابد چشم هم چشمی پاره کردن حرمت معلمی که دوستش داری. یا ساختار دنیای مجازی که هویت فوقالعاده راحت نشان می دهد، بد یا خوب، درست یا نادرست…
و بدان اندرونی دماسنج *توصیف* است.
ماژور گفت:
ببخشید جسارتا شما فقط اینطور می نویسید یا اینکه مثل نوشته هایتان هم فکر می کنید؟
ravanpezeshk گفت:
+
تیام گفت:
من شک ندارم که این آقای س مشکل جنسی داشته. اغلب مردهایی که این طور زنی رو پس میزنن توانایی لازم رو برای رابطه ندارن و با این پس زدن خودشون رو دور از دسترس و روحانی نگه میدارن… در ضمن ویوا جان من هم با شما موافقم که عشق هم روحانی است و هم جسمانی و من هم برای رسیدن به لحظات روحانی عاشقی اول باید از جسم عبور کنم.. اصلا لذت روحانی بدون لذت جسمانی معنایی نداره.. یه چیزی میشه مثل کباب تابه ای که به جای گوشت با سویا پخته باشیش…
به نظر من لذت روحانی و لذت جسمانی مکمل لازم و ملزوم همدیگه هستن و بدون وجود یکی دیگری هم در حد کمال میسر نمیشه
هما گفت:
ویول جان
اون بالا یک جایی گفتی :
باور کن همه ی گناه از من نیست.
من فقط با این تصویر زن ایده ال ، زن وفادار، زن شکننده ای که اگر رهایش کنی سوسک کش می خورد و داغون می شود نمی خونم.و…..
من اینو قبول ندارم
کاری که تو کردی به تصویر زن در نظر مرد ربط زیادی نداره تو یک حرکت عجیب رو در مقیاس هر جایی انجام دادی یعنی اگر بجای اقای س یک امریکایی هم بود یحتمل می ترسید و فرار میکرد
چرا ؟
برای اینکه بفهمی جای خودت رو با س در این ماجرا عوض کن و بعد ببین چه حسی پیدا میکردی ؟
یا
مثلا اگر س کاری خلاف معمول انجام میداد
مثلا بعد ازقسمت ابسلوت شومبولش رو در دست میگرفت و بهت لبخند میزد
چه حالی میشدی از این کار غیر معمول ؟ نمی ترسیدی؟ نمی گفتی خفتم کرد ؟
دوم
نمی دونم اما من میگم این ماجرا یعنی یک رابطه زیبا رو در بدو ساخت خراب کردی … دوستی با یک مرد که می فهمد و رگه هایی از شعور و عرفان و استغنا رو در وجودش داره یک رابطه بسیار بی نظیره که به تمامی معنا دوست داشتنی و قابل احترام و ابدیست
سه
چند وقت پیش بریجیتا یک داستان جفت همین ماجرا را نوشته بود خیلی شبیه این بود . حالا یا سرگذشت شما خیلی شبیهه و یاکم کم دارم شک می کنم راست میگن بریجیتا و اسکارلتی وجود نداره و همه یک نفرند
جان همین اقای س ما رو سرکار نداشتی ؟ تو و بریجیتا یکی نیستید ؟
🙂
عطسه گفت:
کیوان هم گفت جای زن و مرد رو عوض کن و نتیجه رو بسنج. چرا دوباره همینو تکرارش کردی تو که خونده بودی مطلب ویولتا رو زیر پست کیوان؟؟؟؟؟ من نمیخوام بگم کارش اشتباه بود یا درستا! میخوام بگم سطحی نگری به این میگن وقتی که معنویت و نصیحتهای س رو میخونی به این نتیجه برسی که نویسنده قصد داره از تفکرات س برای ما دم بزنه و یا اینکه وقتی حرکت ویولتا رو میخونی به این نتیجه برسی که این کارش رو داره داد میزنه و دفاع میکنه!
یه خوننده دائمی! گفت:
راس میگی هما خانوم. یه مورد باحال دیگه هم این که هم ویولتا و هم لولیتا جفتشون به «جانی واکر» می گن «جانی والکر»!!!
والکر!!! :))))
قدیسه گفت:
بگمونم این پیش قدم شدن سنت پسندیده ایه، شاید بقایای دوره زن سالاریه که در معدودی باقی مونده… هرچی که هست با بخشش شجاعت آدم رو برای پذیرش هرنوع نتیجه ای در نبرد رابطه آماده میکنه… و خیلی شیرین تر و مطلوب تر از بزدلی و پنهان شدنه…
لذت بردم بانو…
عطسه گفت:
نبرد رابطه؟!! تو قدیسه هستی چرا بزدلی؟
ابــر شلوار پوش گفت:
…. و طعم » گـَـس ِ » لـب هایش.
نار گفت:
You somehow remind me of Barbara Streisand’s character (Katie) in «The way we were» and Mr. S. as Hubbell. «Hubbell on the other hand has a typically pretty, simple girl with him, the kind of girl Katie never could be. … Once again they go their separate ways with a bittersweet goodbye; she, a confident and beautiful political activist, and Hubbell, a talented writer squandering his talent writing literarily devoid Television scripts» [From imdb plot summary]
Maybe you were too sophisticated for Mr. S.!
bimaadar گفت:
خوشم می آد از این که خودمو مثل یه گربه واسه یه مرد لوس کنم و از ته دل بخوام باهاش بخوابم و اون بره این واقعا دیوونه می کنه آدمو تلخی شیرینی است ، با تمام وجود می فهممت.بسیار زیبا …
آدم ناراحت گفت:
از نظر من شما یک اختلال روانی دارید.
کاپیتان بابک گفت:
🙂
bimaadar گفت:
😀 shayad intor baashe azizam
آقای .... سین گفت:
چرا مردم رو گمراه میکنی؟…… اینم باید مینوشتی که موقع دعوت کردن من به منزلت …. قول گرفتی که هروقت دلت خواست من گورم رو گم کنم ….. توهینی که به من کردی ………. دلیل اصلی رفتن من بود .
نسوان گفت:
🙂
عشقمی
آب هندونه گفت:
نمی دونم بعضی وقتا احساس حقارت می کنم چون مطمئن هستم اگه جلو آسانسور منتطر ایستاده باشم و در یک آپارتمان باز بشه و یک زن با لباس خواب به من بگه بیا تو حتما میرم تو حتی اگه زنه یه چاقو پشتش قایم کرده باشه
آقای سین آدم بزرگواریه حتی اگر الآن پشیمان باشه
Mast گفت:
Once a whore, always a whore.
کاپیتان بابک گفت:
این شد یه چیزی. یه چیزی که نه، شد ویولتا و قلم داغون کننده ش
قلبم به تاپ تاپ افتاد. خدا بگم چی کارت کنه. یکی دوتا آقای سین نصیبت کنه. من که میگم این نوشته رفت تو Hall of Fame………
من هنوز البته آقای س. را بطور کامل نبخشیدم. چون معتقدم که یک مرد واقعی نباید فندکش را خانه ی یک زن تنها جا بگذارد.
تیکه های ناب زیاد داشت، اینم یکیش بود. یعنی دلیل دیگه از این منطقی تر ؟!
یکی بیاد آهنگ 99 را بذاره برای این نوشته
سايه گفت:
يه چيزي رو ميخوام بدونم، آيا دفعه دومي هم به وجود اومد ؟ اون شبهاي زيادكه با هم ابسولوت خوردين؟ به نظرم قضاوت در مورد اقاي سين بايد به همين دفعه ختم نميشه…ايا دفعات بعدي ، يا حتي الان كه هنوز از هم خبر دارين، پيش اومده راجع به اون شب حرف بزنيد؟
وأيا اصلا دوباره چنين موقعيتي تكرار شده؟
( خيلي موقع ها ادمها كاري ميكنن كه دليلش رو هم نميدونن، بعدا ميگردم دنبال دلايل روشنفكرانه براي توجيه كارشون و كم كم خودشون هم باور ميكنن، البته اين رو كلي گفتم نه در مورد اقاي سين…)
بهارمست گفت:
سلام…من مدتهاست که این وبلاگ رو می خونم و واقعا از مطالبش لذت میبرم…یه احساس قرابت عجیبی با شما ویولتا بهم دست میده ، در صورتیکه ظاهرا باید با اون دوستتون که جدا شده و یه بچه هم داره وجه اشتراک بیشتری داشته باشم و احساس نزدیکی کنم!من اصلا حس نمیکنم شما یه زن وحشی هستی چون خودت بارها گفتی که دیگران درموردت یه همچین نظری دادن، ولی من فکر میکنم اونا معنی وحشی رو نمیدونن یا
شاید چون کلمه ی مدنظرشون رو پیدا نمی کنن به همون کلمه ای که در اولین لحظه به ذهنشون میرسه بسنده میکنن!
در مورد مطلبی که گذاشتین ، دیدگاه افراد مختلف رو خوندم ، ولی به نظرم کامنتی که خودت داخل کامنتا گذاشته رو هیچ کس نگذاشته که البته در مورد شخصیت آقای سین بودش!..و من اونو در موردش قبول دارم …چند تا آیتمی که یه دوستی نوشته همه میتونن درست باشن ولی کامنت خودت یه چیز دیگس..
به نظر من آقای سین فقط یه آدم بزدل بودش که خیلی هم قدش بلند نبوده که اون بالاها رو هم ببینه…همین!و دیگر هیچ. احتمالا یک بار یا چندین بار هم در گذشته ی نامعلومی شکستهای عاطفی داشته که البته لزوما توسط معشوقه هاشم نبوده…و البته آدمی هستش که برای آنچه در دنیا اتفاق میفته دنبال علت نمیگرده ، همونطور که دنبال نتیجه ی عملکردشم نیست.یعنی نه دنبال پاداشه و نه دنبال جزا.صرفا کاری رو انجام میده که در همون لحظه ی انجامش به نظرش بهترین هست.پیامدشو در نظر نمیگیره.البته این با صفتی که من براش گفتم در تناقضه یعنی با ترسو بودنش.چون طبیعتا آدم ترسو باید به عواقب کارش فکر کنه.پس چرا من میگم ترسو هست؟از این نظر میگم که نمی خواد درگیر آدمی بشه که میدونه میتونه آدم کنشگری باشه.بله نکته اینجاست.ویولتا خانوم ،بعضی مردها اونقدرا هم بلانسبت البته ! خر نیستن.اونا میتونن تشخیص بدن که چه زنی سهل الوصوله و چه زنی نه…تو یه زنه سهل الوصول نیستی .به قول خودت زنی هستی که انتخاب میکنی نه اینکه انتخاب بشی و اینا با هم خیلی فرق داره..سهل الوصول بودن یعنی ترسو بودن و انتخاب کردن یعنی شجاع بودن و تو یه زن شجاعی…بهرحال منم مثل تو ترجیح میدم انتخاب کنم تا انتخاب بشم حتی اگه به قیمت شکسته شدن غرورم باشه…شایدم این یه جور بیماریه ولی من عاشق این مرضم!هیچ ربطیم به این نداره که چون مرده برام ناز میکنه دنبالشم . من از انتخاب خودم مطمئنم!چون از خودم مطمئنم…نه اینکه طرف سهل الوصول نیستش!
و اما درباره ی اون مطلب که میگید مردها زنایی که زود میرن جلو رو دوست ندارن و اینننننا
ببین مردی که احمقه یعنی یه جورایی خنگه فکر میکنه زنی که میاد طرفشو شایدم میخواد باهاش سکس کنه ، آره دیگه …لزوما اونطوریاس…خوب مسلما این مردی که اینطور فکر میکنه ، میاد میگه قدر خودتو بدون!و مسلما اعتماد به نفسشم کمه و البته خنگه…شاید هرگز به ذهنش خطور نکنه که این زنه که داره منو انتخاب میکنه شاید فقط منو لایق خودش میدونه…یعنی منو مثل خودش بزرگ میدونه…و دلیلشم واضحه : خودش به اندازه ی اون زنه بزرگ نیست.بهرحال من که ترجیح میدم با کسی باشم که باهوش باشه نه کسی که حواسش نیست آدمی که امروز به اون پا نمیده ، دیروزم به کسی پا نداده!درست مثل دخترای نجیب ایرانی که با همه دوست پسراشون سکس میکنن الا اونیکه میخوان باهاش ازدواج کنن نا نجابتشونو به اون آقای خنگ ثابت کنن و نکته اینه که اون آقاهه هم کاملا از این موضوع استقبال میکنه و معمولا اونم با همه سکس میکنه جز دختری که میخواد باهاش ازدواج کنه و این یک درد هستش تو کشور جهان سومیه ایران که تعریف نجابت به سکس داشتن و نداشتنه ….
مارال گفت:
ويول خيلي دلم ميخواد بدونم با مدل جامعه ما و تربيت دختران تو چطور اينقدر آزاد و بي پروايي
واقعا بهت حسوديم ميشه باور كن من حتي الان اگر خودم هم بخوام نميتونم مثل تو پوستمو بشكافم و كس ديگه اي بشم
دوست ندارم اونجوري كه مادرم و فرهنگمون بهم ياد دادن باشم از طرفي ميترسم آسيب ببينم چون آمادگيش رو ندارم هميشه دلم ميخواست بدونم آدمايي مثل تو كه سنت شكن هستند و هر كار دلشون مي خواد ميكنند و آزادند چطور به اين حالت رسيدند
من 30 سالمه اما همون شرم وحيا احساس گناه و ترس و دارم كه 15 سالم بود داشتم
برام بنويس حتي شده 2خط
نسوان گفت:
چی بگم مارال عزیز..
به نظر من در سنت شکنی هم آنچنان فضیلتی نیست که بخوام توصیه ش کنم. من خودم سالها آدم بسیار بسته و محدود و ترسویی بودم. ( فکر می کنی چجور آدمی سیزده سال با اصغر سر می کنه؟ ) . ولی مسیر زندگی من رو به سمت عصیان برد. توی وجود هر آدمی یک شیر هست.. اون میاد بیرون و نعره می زنه*. اما من نمی دونم چجوری بیرون میاد! خودش بیرون اومد.
When the lion within you roars.
از همین ورا گفت:
شاید آقای س خواجه بوده!!!!!!!!!!!
خواننده گفت:
به نظر من اینطور از موضوع بر میاد که شما قبل از این شب احتمالا رابطه دوستانه ای داشته اید حداقل به مقداری که همدیگر رو به اندازه ای بشناسید، همیشه وقتی از قبل رابطه دوستانه ای بین زن و مرد باشه تا وقتی که رابطه جنسی نباشه هیچ چیز ممکنه رسمیت پدا نکنه اما وقتی بخوای رابطه جنسی داشته باشی یعنی روحش رو از قبل پذیرفتی و اگه اینکار رو میکرد شاید برای شما از اون به بعد رابطه خیلی جدی تر دنبال میشد ( چیزی که از خانمها معمولا انتظار میره و طبیعی هم هست) چیزی که اون این رو نمیخواسته. یعنی شما رو یه دوست میدونه نه کسی که بتونه عاشقش باشه به معنی کلمه. اینکه بگیم تمایلی به رابطه جنسی نداشته حرفی خنده دار هست اما اینکه خودش رو کنترل کرده و نخواسته با انجام رابطه جنسی به شما تصور اشتباه بده جای تقدیره ،کاری که خیلی ها نمیکنند. باید بپذیرم که بعضی ها دوست و همفکرخوبی هستند ، بعضی ها همسر خوب ، بعضی ها مادر خوب و بعضی ها هم شریک جنسی خوب. ترکیب اینها به سختی پیدا میشه.
فاطمه گفت:
سلام من می دونم که مشکل مردهای ایران اینه که از زنان قوی و دارای فکر باز و حاضر جواب می ترسند چون همیشه با زنی طرف بودند که سریع قانع می شدند زندگی با زنان اینچنینی سخت هست و مردها باید که خیلی چیزها را توی خودشان تقویت کنند که یکی از مهم ترین آنها انسانیت است. به همین دلیل این زنها به سختی مورد پسند واقع می شوند یا ازشون درخواست ازدواج می شه چون یه مرد می دونه که توی زندگی با این زن داره با یک انسان زندگی می کنه که قدرت استدلالش بالاست و برای خودش خیلی احترام قائله.
فرانک گفت:
اقای س مثل ابسلوت عمل کرده اول تلخیشو حس کردی ولی حالا سالیانه که از اون تلخی مستی …این حس خیلی قشنگه …
MATRIX گفت:
به نظرمن دوستان قضیه رو خیلی پیچیدش کردن
دو حال بیشتر وجود نداره
یا طرف دوست داره یا نداره
ا گه دوست داره ینی برات ارزش قائله
براش ارج وقیمت داری که اون میخاد پیش تو
همونی باشه که تو هستی
اگه دوست نداره که دیگه معلومه…
درست به همین سادگی!!!
یه کامنت قبل این گذاشتم ولی نیس؟؟!!
MATRIX گفت:
یادمه اونوقتا که میرفتم مسافرت فضایی
یه بار یه چیزی مثل برق از
ذهن مریض احوالم رد شد دقت که کردم
دیدم اونو یه بار دیگم دیدم بیشتر که فکر کردم یادم
اومد توی یه فیلم دیدم فیلمشو یادم نیس
ولی واقعا فکر نمیکنید که عشق و دوس داشتن و
محبت ورزیدن به جنس مخالف فریبیه که زندگی
واسمون مثل یه دام پهن کرده؟؟ واسه چی؟؟
واسه جلوگیری از انقراض نسل بشر!!!!!
من مدتهاس به این فکر میکنم
که براستی درک ما از واقعیت چیه؟
اون چیزایی که ما سالها شایدم قرنهاس
بش میگیم واقعیت براستی چه قدر به حقیقت نزدیکه
وقتی فروید میگه یکی از نشانه های دوس داشتن
داشتن میل جنسی نسبت به طرف مقابله
خیلی ها باش مخالف بودن
در حالیکه قرنها قبل از فروید
ارتباط جنسی جزو مقدس ترین اعمال
بشر به حساب میومد
البته من معتقدم عشق رابطه جنسی رو
تحت الشعاع قرار میده
ولی هنوز خودمم درمورد رابطه دقیق بین مثلا
توی این داستان دوس داشتن و میل جنسی
افتابه ایه نتونستم خیلی به نتیجه برسم شایم
راهو دارم اشتباه میرم
نمیدونم
میلاد گفت:
من فقط تازگیا یه طلاق دیدم که بعد از 10 سال خانمه هنوز باکره بود , خیلیم به روح اعتقاد داشتن
امیر گفت:
سلام .
هر چند از تاریخ نوشتن نوشته شما , مدتها گذشته اما من تازه دیدم و دوست داشتم نظرم را برایتان بنویسم .
ابتدا عرض کنم که چه من نوعی که رفتار شبیه س داشته ام و احتمالن خود اقای س و چه بسا مردهای دیگر ؛ معتقدیم که صرفه نظر از هر ایدئولوژی مذهبی ؛ هرکسی چه زن و چه مرد مختار است و میتواند هر جوری که دوست دارد زندگی کند مثلن با هر تعداد مرد یا زن بخوابد اما علیرغم این شناخت حق هر فرد ممکن است خودمان در زندگی نگاه خاص داشته باشیم که از دید افراد دیگر غیر منطقی بنظر بیاید . مثلن من نیز تجربه شبیه اقای س را داشته ام . مساله این بوده که انگیزه طرف مقابل من از بوحود آوردن شرایطی نظیر کار شما ؛ لذت بردن صرف بوده یا مدلی بوده برای جذب کردن من یا هر دلیل دیگری … اما فکر من چه بوده که از این پیشنها استقبال نکرده ام ؟ پاسخ به این سوال در حقیقت در همان جواب اقای سین نهفته است که » تو قدر خودت را نمیدانی » و در کل خطرناک دانستن این رابطه …. قدر خود را ندانستن یعنی در ذهن اقای سین و من نوعی این قضاوت شکل گرفته است که ان رویا یا ایده الی که در ذهن داشتیم راجع طرف اشتباه از کار در میاید و برایمان روشن میشود که طرف اهل عشق و حال بازی است و در کنار این ادم بودن این تضمین را به ادم نمیدهد که برای همیشه او را داشته باشد . همان حس مالکیت مرد بر زن …. در پرانتز عرض میکنم اصلن وارد مقوله های فمنیستی حقوق زن و مرد نشوید این موضوع کاملن به سرشت مردانه بر میگردد و اگر کامنتهای دوستانتان را بخوانید متاسفانه کمتر کسی پیدا میشود که فرق سرشت زن و مرد را بداند . از این رو من نوعی یا اقای سین اگر خورده هوشی داشته باشیم و برای خودمان خطوطی را برای انتخاب یک پارتنر تعریف کرده باشیم هرگز وارد چنین رابطه هایی نمیشویم . علت روشن است با قضاوتی که در ذهنمان از رفتار فرد شکل میگیرد و با توجه به شناختی که از خودمان داریم ( مثلن برای من مثل روز روشن است شیفته برخی از دختران – به خاطر زیباییشان – میشوم و در همان روز اول عاشق میشوم . عاشقی یعنی دوست داشتن بیشتر و قدرت کمتر در رابطه بنابراین این شناخت و شاید تجربه های تلخ گذشته ما را بر حذر میدارد از شروع رابطه ایی که میدانیم به دلیل روحیات خاص طرف مقابلمان در اینده تنها گذاشته میشویم از این رو حطر ناک میدانیم و وارد نمیشویم . چه بسا با دخترانی هم خوابه بشویم اما در همان لحظه اول به ان دختر صرفا به عنوان رفع نیاز جنسی نگاه میکردیم . اما وقتی که نگاه ویژه ایی به دختری داریم و او را بسیار شایسته میدانیم ؛ وقوع چنین اتفاقاتی ما را میترساند . ترس نه بخاطر صعف بلکه ترسی ناشی از عاقبت اندیشی …. از طرفی هم انقدر برای طرف مان با تمام این حرفها ارزش قائلیم و به او پند و اندرز میدهیم و همیشه یک افسوس نهفته داریم که کاش طرف طور دیگری بود …. اگر خرده میگیرید به این نگاه ؛ عرض کردم هر کسی مختار است هر جوری زندگی کند . حس تعلق و مالکیت جزء سرشت مردانه است . برای درک این مطلب مالکیت ؛ خواهشن به مصداقهای اشتباه و رایج در جامعه سنتی نگاه نکنید که در فهیدن جان مطلب مشکل ایجاد میکند . دور بر من ماشین های خوبی و گران و ارزانی است . من دلم میخواهد مثلن بنز داشته باشم . برای رفع نیازم از پژو و … استفاده میکنم ( منهای باز اخلاقی ان – در تطبیق با مبحث زن و مرد فرض کنید به کاباره بروید و … ) حال بنزی را میابم برای اینکه مطمئن شوم باید داخل ماشین را ببینم و صدای موتور را بشنوم و … تا مطمئن شوم عمری برایم میماند . حال یکی بیاید بگوید بیا سوارش شو بیخیال . خب من اگر میخاستم سوار شوم کلی ماشین دیگری هست اما چرا او میخاهد سوار کند ؟ ماشینش خوب نیست ؟ خودش میخواهد مرا بعنوان سرگرمی شوار کند و خواسته من ارزشی ندارد برایش ؟ ایا میخواهد ماشین را به من غالب کند ؟ …. اینها همه نشان دهنده این است کهاقای سین میتواند فردی اخلاقی باشد با دهنی تحلیل گر که برای خودش و تنش ارزش قائل است . یکی هم پیدا میشود که ارزو دارد فقط و فقط سوار هر ماشینی بشود؟ میشود خرده گرفت؟ گفیتم که همه ازادیم هر طوری زندگی کنیم . بنابراین برای درک رفتار اقای سین فقط به همان جوابهای که به شما داده است فکر کنید .
نسوان گفت:
خیلی باز و صمیمانه نوشتی. منظورت رو فکر کنم درک کنم. خود آقای س هم همین رو بعد تر به من گفت.
به هر حال؛ من منم. و برام مهم نیست اگر کسی من رو به شکل یک شی ببینه و بترسه از روزی نداشتنم و سوارم نشود.
من هم مختارم که سوار کارم رو انتخاب کنم.
همون طوری که گفتی.
بیشتر برام بنویس.
خوشحال میشم.
و.
م گفت:
سلام خانم
خیلی صریح و بی رحم می نویسید! اما لحنتان در کامنتها با لحن نگارش داستانتان فرق دارد. چه عیبی دارد اگر آدم عاشق شود و از وجود کسی لذت ببرد؟