یادش به خیر، قدیم تر ها مدام از معجزه ای به نام عشق می گفتند. عاشق بودن نشان  اهل خدا بود و شفا  دهنده ی درد ها و بیماریها و تنهایی ها بود. ما متعلق به نسلی بودیم که باور داشت عشق وجود دارد و می توان آن را یافت و از آن احمقانه تر آنکه با آن خوشبخت شد. می خواهید باور کنید می خواهید نکنید هنوز یکی از بزرگ ترین افسوس های من این است که هرگز عاشق نشدم.ظاهرا در این چند ساله مردم زیادی مثل من نتوانستند عاشق شوند  وبه این نتیجه رسیدند که عشق یک جور حماقت زودگذر است ، خیلی ها  فکر می کنند که بازی هورمونهاست و یا می گویند که اصلا چنین چیزی وجود خارجی ندارد. به هرحال شخصا من خودم یک نفر را هم ندیدم که عاشق باشد و یا این حال را برای مدت زیادی حفظ کند . آنچه تجربه ی من از عشق بود بیشتر یک جور وابستگی و چسبندگی احساسی در آدمها بود که به سرعت تبدیل به نفرت و انزجار  یا در بهترین حالت بی تفاوتی می شود.   علی ایحالن با سقوط امپراتوری عشق مفهوم جدیدی وارد زندگی  ها شد و آن سکس بود.

این روزها به جای مدح و ثتای عشق هرجا که می روی حرف از سکس است و سکس در اشکال مختلف از پستان های سیلیکونی تا شکم شش پک در چشم مردم فرو می رود . پیام تمام تبلیغ ها و تصویرهایی که می بینیم این است که هر چه سکسی تر باشی بهتر است. حالا به جای تبلیغ عشق متن هایی دست به دست می شود که در آن  اندر مزایای بی شمار سکس صحبت می شود که  مانند صدقه هفتاد بلا را دفع می کند و برای باد فتق و  بواسیر و قولنج گرفته تا آکله شتری و سیاه سرفه نافع و سودمند است.هر روز دانشمندان کشفیات می کنند که سکس اول وقت چه توابها دارد و  سبب طول عمر شده و منافذ پوست و سایر نقاط بدن را باز می کند و از ورزش صبحگاهی برای روح و جسم سودمند تر است و الخ و الخ.

سکس  حداقل به شدت ملموس و قابل دسترس به نظر می آید وبر خلاف عشق  اصلا انتزاعی نیست. نکته این جاست که  سکس هم آنقدر که به نظر می رسد آسان نیست. هر قفلی به هر کلیدی نمی خورد. هر دو بدنی با هم چفت و جور نمی شوند، زمانها با هم نمی خواند ؛ سلیقه ها متفاوت است و چون عشقی  در کار نیست نوازش ها کمتر و کمتر می شود.   هوس باشد  که به سرعت به خاکستر می نشیند و اگر صرفا خود سکس هدف باشد و تمام این احتمالات هم جور در بیاید و آن  کلید به قفل  بخورد  چون مفهومی پشت آن در نیست وقتی که در باز شد جز دلزدگی چیزی نمی ماند. این می شود که می گویند مرد بعد از آنکه ارضا شد  تا چند دقیقه اصلا دلش زن را نمی خواهد. دلیلش این است که از اولش هم نمی خواسته تنها شهوت جلوی چشمهایش را گرفته بوده و حالا آن پرده کنار رفته است. این قضیه ربطی هم به مرد و زن ندارد.  باور  بفرمایید زنها هم می توانند دچارش شوند.

سکس یکی از عجیب ترین چیزهای زندگی است. سکس تنها نیازی است که انجام ندادنش باعث مرگ نمی شود اما انقدر ضروری است که تمام فکر را به خود منحرف می کند . سکس تبدیل خیلی از حس هاست. حس غم  و خشم و شادی و حتی اضطراب می  تواند پشت سکس قایم شده باشد. آنچیزی که ما می خواهیم خیلی وقت ها خود سکس نیست. هیچ چیز به اندازه ی سکس نمی تواند حواس ما را پرت کند. گاهی فکر می کنم این همه توجه به سکس  به خاطر این است که ما شاد نیستیم. زندگی از مفاهیم دیگرش مثل  انسانیت و محبت و عشق خالی شده است و سکس به تنهایی دارد بار خیلی از چیزهایی که ما گم کرده ایم را می کشد. فکر می کنم هرچه جامعه ای نا شاد تر باشد توجه به سکس در آن بیشتر است. به نظر من هیچ جا به اندازه ی ایران سکس محور نیست. با آنکه در ظاهر همه در حجابند اما نگاهها بر روی انحناها بازی می کند و همه همدیگر را به چشم اشیا سکسی نگاه می کنند. انگار سکس تنها  دریچه ای از زندگی است که روی این جماعت باز مانده است. همه می خواهند با آن فراموش کنند ، این می شود که همه ی مکانها و زمانها از توی تاکسی تا مطب دکتر یا اتوبان ها محل چشم چرانی می شود و چند روز است که پر بازدید کننده ترین وبلاگ ورد پرس می شود : داستان سکسی

پی نوشت :تا کور شود هر آنکه نتواند دید ، باور کنید ما بخیل نیستیم اما توی این هاگیر واگیر این ماجرا  به نظر شما  یعنی چه؟