رنگ کارها که کارشان را تمام کردند یک آگهی توی روزنامه چاپ کردم برای اجاره ی خانه ام.نه پول زیاد تر از حدی می خواستم و نه ریگی به کفشم بود. دنبال یک مستاجر موجه بودم که چک هایش به موقع پاس بشه و ترجیحا خیلی جوان یا مجرد نباشد و برای باقی ساکنین مجتمع مزاحمتی ایجاد نکند . توی ذهنم دنبال یک زوج تحصیل کرده با حداکثر یک بچه می گشتم. خانه جای خوبی واقع شده بود و قیمت هم مناسب بود و آدمهای زیادی زنگ می زدند و می رفتند خانه رو می دیدند. من هم با خودم فکر می کردم خوب از وسط این همه آدم بالاخره یک نفر پیدا می شه که با مشخصات من بخونه…. اما خیلی اشتباه می کردم
اول از همه فهمیدم که دیگر چیزی به اسم زوج در جامعه نداریم . 80% خواستگارهای خانه ی من پسر های مجرد سانتافه سوار زیر سی سال بودند که از وجناتشان مشخص بود که دنبال جایی برای مکان کردند می گردند. شغل شریف این آقایان هم بدون استثنا بازار بود . همه توی یک کاری بودند. یکی توی کار فرش بود و یکی توی کار کفش و آن یکی توی کار آهن. یک درصدی هم خانوم مجرد بودند که بدون استثنا شغل شریفشان آرایشگری بود و من نفهمیدم که چطور ما این همه ارایشگر داریم یا این شغل کدی است که برای یک سری مشاغل شریف دیگر به کار می رود. تنها یک مورد خانواده ای بود که کارمند بودند و سر میز معامله شروع به التماس کردند و پول پیش نداشتند و روی اجاره تخفیف های عجیب می خواستند و مشخص بود که از ماه دوم چک هایشان را نمی توانستند پاس کنند. مجبور شدم عذر خواهی کنم و توضیح بدهم که من هم به پول اجاره ام نیاز دارم و نمی توانم تخفیف به آن زیادی بدهم. وقتی با کمر خم شده از در بیرون رفتند صحنه ی آنقدر دردناکی بود که هنوز هم وقتی یادش می افتم از خودم بدم می آید .
کم کم کاری که فکر می کردم به سادگی انجام خواهد شد تبدیل به یک کابوس شد.همه عصبی بودند و پاچه هم را می گرفتند و با نفرت به من نگاه می کردند.همه به هم دروغ می گفتند. معاملات ملکی ها که مثل نقل و نبات دروغ می گفتند.به مستاجرها می گفتند خانه نوساز است در حالیکه نبود.از آن ور به من هم چرند پرند می گفتند.وقتی دیدند روی متاهل بودن مستاجر تاکید می کنم می گفتند فلانی عقد کرده است. بعد که فلانی می آمد و صفحه دوم شناسنامه اش خالی بود می گفتند خوب فلانی قرار است به سلامتی داماد شود. در مورد شغل مستاجر ها دروغ می گفتند. در مورد تعداد بچه هایشان دروغ می گفتند.در مورد رقمی که طرف می توانست پرداخت کند دروغ می گفتند.کم کم داشتم دیوانه می شدم. پسر ها با مادرهایی می آمدند که مادرشان نبود! مردم با ماشین لکسوس می آمدند و چک اولشان برگشت می خورد!یکی استخاره می کرد.یکی 3 تا توله سگ داشت. یکی می پرسید که آیا خانه ی من شگون خوب دارد یا شگون بد! .
من می خواستم آپارتمان اجاره بدهم اما بطور ناخواسته با برشی از جامعه مواجه شده بودم. جامعه ای نا متوازن و به شدت بیمار.جامعه ای پر از دروغ و نفرت .جامعه ای که طبقه ی متوسط آن رو به زوال می رود و آنهایی که حقوق کارمندی می گیرند در خواب هم نمی توانند اجاره ی یک خانه متوسط را پرداخت کنند. جامعه ای که آمار ازدواج در آن به شدت پایین آمده وزوج های جوانش توانایی اجاره کردن خانه و شرو ع زندگی را ندارد. جامعه ای که در آن مفهوم خانواده از بین رفته است وبیشتر آنهایی که دستشان به دهن شان می رسد آقا زاده یا کاسب یا فاحشه هایی هستند که برای پیدا کردن یک آپارتمان دنج برای خلاف کاری به هر دری می زنند . تازه من فقط برشی از جامعه را دیده بودم.برشی که هر وقت یادش می افتم مرا می ترساند
ess گفت:
cheghad khoshhalam ke az oon jameie lanati ke hamaro avaz mikone biroonam,albate baraye mosferat khoobe na baraye zendegi
سوسن خانوم گفت:
واي ي نه تورو خدا
عزيزم به اين پسراي مجرد بيشعور خونه اجاره نديا
اسمه خونه مجردي مياد يه جوري ميشم
پسرا همشون اولش از همين حرفاي جنتلمن و نايس ميزنن و ميگن اهل هيچ برنامه ايي نيستن
اما همچي كه آدمو داخل خونه مجردي تنها گير بيارن از راننده تريليا بدتر ميشن
مرده شور ريخت پسرارو ببرن
من چند بار گول دوس پسرامو خوردم و رفتم خونشون
هيچيم دوست نداشتم از اون كاراي بيتربيتي بكنم
اولش خيلي مودبانه ميگفتن كوچه خيابون شلوغه بيرون نميشه با تمركز و راحت صحبت كنيم بيا بريم خونمون يه شربت بخوريم و كمي صحبت بكنيم تا بيشتر همديگه رو بشناسيم
اما نيم ساعت نگذشته از زندان كهريك بدتر باهام برخورد ميكردن 😦
داخل خونه مجردي يه كم باهاشون رومنس برخورد كني سريع با هزار دوز و كلك يا زوركي مثل زندان كهريزك شلوار آدمو در ميارن.
هوب ماها ظريف و ترد هستيم
ما دخترا و خانوما لطيف هستيم زورمون كه به اين نره غول ها نميرسه
خاك تو گورشون بريزن ايشالا
آزاده گفت:
همه رو که با یه چوب نمیشه زد که! پسرای درست و حسابی هم پیدا میشن که دست از پا خطا نکنن تو همچین موقعیتی. من دیدم که میگم.
گیتی گفت:
🙂 سوسن خانم … وقت کردی این روبنده ات رو بکش روی اون سبیل هات برادر من ! از دو طرف زده بیرون، کلاغ ها روش لونه ساختن ها !!
Sam گفت:
اول اینکه خوشحالم یه چیزی نوشتی. مدتی پیدات نبود، داشتم نگران میشدم نکنه بلا ملای سر خودت آورده باشی. دیگه این که آره دیگه فعلا جامعه همینه. فرهنگ از طبقات بالای حکومت به پائین تزریق میشه، حکومت که اونجوری باشه، از جامعه چه انتظاری داری.
نسوان گفت:
مرسی عزیزم…هنوز زنده ام. من خودم نگران هما هستم. چند روزیه ازش خبری نیست…..
خدنگ گفت:
چقدر خوب و ساده نوشتی.خود من یکی از همین مستاجرها هستم که بابت پیدا کردن خونه هر سال چه زجری که نمیکشم.کارمند هستم و خانه سازمانی به من نمیدهند چون میگویند مجردی! مدتی در خانه یکی از همکارانم بودم که خودش در شهر دیگری زندگی میکرد و یک روز یکی از همکارانم پرسید اینجا زندگی میکنی و خانه سازمانی به تو داده اند؟من بدبخت از همه جا بیخبر ماجرا را گفتم از فردای آن روز آنقدر به من و صاحب خانه از سوی سازمان فشار آورده شد که مجبور شدم دو ماه بعد از آن از آنجا بروم.آن موقع چون جوان بودم و فکر میکردند دانشجویی چیزی باشم برای خانه گرفتن و اجاره مشکلی نداشتم اما الان که چندین سال میگذارد و من هم سن و سالی ازم گذشته و موهایم به سفیدی دچار شده پیدا کردن خانه اجاره ای آن هم در شهری کوچک خیلی برایم سخت است چون تا میفهمند مجرد هستسم نگاهشان بر مغزم سنگینی میکند و چه حرفهایی که باید از سر بگذرانم و …
به همین دلیل آلان که سه چهار سالی میشود در یک خانه اجاره ای زندگی میکنم با آنکه میدانم با من گران حساب کرده اما به دلیل همان چیزی که گفتم بهتر دانستم بمانم و از شر نگاه های پرسش برانگیز و پرسش های زیانبار بگریزم.من که به اصطلاح مردم این قدر برایم سخت است وای به حال زنان و دختران! خلاصه زندگی در ایران نکبت زده چقدر زجرآور است و دردناک و دهشتناک.سختیهای زاییده حکومت و فشارهای اقتصادی یک سو مردم نامیزان و رنج افزا یک سوی دیگر
نسوان گفت:
خدنگ جان هیچ کس حق کنکاش در امور دیگران را ندارد. به من هم واقعا مربوط نبود که مستاجرم چرا ازدواج کرده یا نکرده..اما باور کن انقدر در طول سالها پسر های جوان مجردی که توی آن ساختمان خانه کرایه کرده بودند گندش را بالا اورده بودند که مدیر ساختمان ما اصلا نمی گذاشت به مستاجر مجرد خانه بدهم. انقدر شب و نصف شب در و داف می آوردند و دست جمعی تا صبح عربده می کشیدند و حتی یک مورد مواد مخدر توی خانه جا سازی کرده بودن که ما واقعا چشممان ترسیده بود!
از آن طرف همسایه روبرویی من که یک خانوووم تنها بود در عمل آن قدر توی آن ساختمان کاسبی کرد و شب و روز و نصف شب میهمان های رنگ وارنگ و مست و پاتیل در خانه اش را می زدند و توی راهرو ها گم می شدند که آن خانوم میلیاردر شد و آخرش می خواست همان جا را بخرد. همسایه ها بسیج شدند و جلوش را گرفتند. حتی کار به نیروی انتظامی هم کشید.البته آن خانووم محترم سبیل آنها را هم چرب کرد و به خیر گذشت.آخر وقتی رفت همه نفس راحت کشیدند.
ناشناس اصلی گفت:
با این ملاک اجاره ات، اگه یه روز یه خانم «ویولتا»ی فرضی – یه زن جوون مجرد/مطلقهء تنها – برای اجارهء خونه ات می اومد، آیا خونه رو بهش اجاره می دادی؟ برای تغییر و تحول در یه جامعه، بعضی وقتها تنها همین کافیه که هر کسی فقط یکی-دوتا چیز کوچولو که دم دستشه رو تغییر بده…
نسوان گفت:
آره ، حتی خواستم به یک خانوم جوان کارگزار بورس اجاره اش بدم ولی اخرش بدلیل مالی توافق نشد.به یک خانوم دکتر یا مهندس یا معلم یا کارگر ( اگر پولش می رسید) صد البته ولی به یک زنی که نمی دونم چی کاره است هرگز حاضر نمی شدم بدم. چون باز هم توی همون طبقه ی ما یک خانوم کاسبی می کرد و من دوست نداشتم خانه ام تبدیل به فاحشه خانه بشه. یک وقت کسی دوست پسرش را می آورد به من مربوط نیست. حقشه هر جور خواست زندگی کند .اما یک وقت کسی خانه را برای مکان کردن می خواهد. آن وقت من هم درگیر قضیه خواهم شد. و ترجیح میدم قاطی همچین چیزی نشم!
MARMOOZ گفت:
تو درست مي گي بانوي عزيز و جامعه ما بيمار است نمونه واضحش که چشمت رو بستي و نميبيني خود شما هستي که يکي از فاکتورهات اين بوده که هر کي هست مجرد نباشه. من فکر مي کردم که فقط پيرزنا و مذهبيا اين تفکرات رو دارند نمي دونستم زني که ادعاي روشنفکريش مي شه و الان در خارج از کشور زندگي مي کنه مي تونه اين تصور را داشته باشه که شرط مجرد نبودن منطقيه و ازش دفاع هم بکنه.
مثل اين مي مونه که يکي بگه من هر چي زن مطلقه ديدم فاحشه بودند پس ديگه چشمم ترسيده و ديگه زن مطلقه که مي بينم فرض رو بر اين مي ذارم که اينکارست!
به نظر خودت اين حرف خيلي توهين آميز و احمقانه نيست و از شعور پايين گوينده حکايت نمي کنه؟!
من هم مجردم و از دست آدماي نظر تنگي مثل شما با وجود تمام امتيازهاي مثبت شخصي و اخلاقي که داشتم باز هم مشکل داشتم موقع خونه گرفتن و چقدر از اين صاحبخونه هاي احمقي که به طرفشون نگاه نمي کنند و فقط يه شرط کلي مي ذاشتند بدم ميومد و اميدوار بودم حداقل بين نويسندگان اين وبلاگ اينگونه اتفکراتي پيدا نکنم.
Omid5 گفت:
دوست عزیز مشگل اصلی ما هم با نویسندگان محترم این وبلاگ همین است. ایشان همواره بنای و ندای فغان را سر میدهند که به عنوان یک زن (و مخصوصا طلاق گرفته) مورد تبعیض و بد بینی مردان ( مخصوصا مردان ایرانی) قرار گرفته اند و این مسایل را بهانه ای قرار داده بودند که بدترین توهینها را متوجه جنس مرد بکنند. این دید منفی به جنس مرد راو Steriotype کردن مردان (مخصوصا ایرانی) را به تعداد زیاد در روزهای گذشته مثال آن را آورده ام.
از قرار معلوم هنگامی که خوداین شخص به هر دلیلی در مشگل قرار میگیرند و منافع خودشان به خطر می افتد بعد به همان راه اشتباه رفته و هزار عذر و بهانه می آورند.
به این دیدگاه میگویند خود محوری و خود بینی.
وقتی معیارها در جامعه غاط باشند هم مردها و هم زنها لطمه میخورند و اینطور نیست که فقط زنها تافته جدا بافته باشند.
omid666 گفت:
اميد جون مطلب ديروز كه درباره ي ساديسم بود كامل نشدآ، ما تا زماني كه يك ديد فراكتال ، فراگير و تعريف مشترك از ساديسم نداشته باشيم چه جوري ميتونيم المان و سمبل هاي اونو بررسي كنيم و از طرفي شايد بشه گفت مازوخيسم مرحله ي فرا ساديسم باشه و يا اينكه مازوخيسم مقدمات ساديسم و ديگر آزاري رو به وجود مياره.
و يا چيزي غير از اين دو و اون اينكه ساد و ماز يك رابطه كنش و واكنشي كاملا اينتراكتيو داشته باشن.
و يا شايد لازم باشه اول مازوخيست بررسي بشه و اون بررسي بتونه مارو به يه ديد و تعريف مشترك و فراگير گلوبال Global درباره ي ساديسم كه نوع پيشرفته ي منگوليسم هست برسونه.
حالا بگذريم از اينكه يك تعريف استاندارد از فيمينيست و GAP GENDER EQUALITY(تبعيض هاي جنسيتي)ارائه نشد و اونم بايد بيشتر مورد كنكاش و بررسي قرار بگيره
به هر حال نيمه كار موندن مبحث به هيچ وجه پسنديده و صلاح نيست. من فكر ميكنم اون بحث ساد ماز و زن سالاري فمينيستي اگر كامل نشه درباره ي مبحث خونه خالي و ديدگاه راديكال نسوان نميتونيم صحبت داشته باشيم
omid666 گفت:
البته Steriotype رو هم بايد بررسي كنيم ببينيم آيا واقعيت هست يا مثل دروغ هولوكاست يه چيز من در اورديه
گیتی گفت:
به به…. طراحی لوگو کار خودتونه ؟ چه اشارات و مفاهیم عمیقه ای در کنج های این لوگو به مخاطب چشمک می زنه !
خوشم میاد شماره ابلیس هم افتاده داخل دایره سبز….ایشون هم به سلامتی سبز شدن دیگه…خوب خدا رو صد هزار مرتبه شکر…من که وقتی ایشون هست کلا دلم روشنه 🙂
خرزهره گفت:
پست قبلی از «مزاحم تلفنی» کشید به » فمینیسم». این یکی که از «خونه خالی » به کجا برسه خدا میدونه.
فدایی گفت:
در نتیجه بحثهای دیروز فرهنگستان لغات و ادب پارسی به جای واژهی غریب و نامأنوس «فمینیسم» واژهی «خود کس باوری» را جایگزین کرد.
ناشناس اصلی گفت:
و صد البته صاحب خونه ای که برای اجاره دادن خونه اش شرط تاهل رو می ذاره (به عبارت دیگه یعنی اگه ازدواج نکردی، حق داشتن سقفی بالای سرت رو نداری و لابد باید بری تو پارک بخوابی) خودش برشی از اون «جامعه ای نامتوازن و به شدت بیمار» نیست؟ یعنی ملاک انسانیت و اخلاق و رفتار درست و مسولانه،تنها ازدواجه؟ تو آمریکا اگه کسی جرات کنه چنین شرط یا شرط مشابهی رو برای اجارهء خونه اش بزاره چنان سوش می کنند که طرف خونه رو مجانی بده و بره!
نسوان گفت:
واقعا مدیر ساختمان ما اجازه نمی داد به مجرد بیست ساله با تیپ های عجیب غریب و دختر باز خانه بدهیم. از بس که از مستاجر های مجرد قبلی چیزهای بدی دیده بودند. یکی از همین مجردها مدتی همسایه ی دیوار به دیوار من بود. هر شب هرشب خانوم می آوردند و بیست سی تایی دونه دونه تا صبح ….صدای آه و ناله و سیفون و عربده شان از دیوار می آمد. من دوست نداشتم توی خانه ی من همچین اتفاقی بیفتد از اون مهم تر همسایه ها شاکی می شدند من هم حوصله درگیری نداشتم . در ضمن من فکر می کنم هرکسی ازاد باشد که انتخاب کند چه کسی باید توی خانه اش بنشیند.
نیما گفت:
اینکه خونه رو به کی اجاره بدین که اصلا به مدیر ساختمان ربطی نداره
ناشناس اصلی گفت:
خب، باز بین «مجرد» خالی و «مجرد بیست ساله با تیپ های عجیب غریب و دختر باز» یه کم تفاوت هست، در حالی که تو جامعه ایران اصولا برای این منظورها هر نوع مجردی رو به چشم جزامی و منحرف و بدکاره و… می بینند و می رانند. ضمنا بین اون آزادی انتخاب که می گی و discrimination خط بسیار باریکی وجود داره و نظرت وقتی خودت اونور خط قرار بگیری (شایدهم تا همین حالا برات تو استرالیا پیش اومده باشه) احتمالا خیلی فرق خواهد داشت…
ایران رو ولش، ولی جوامع پیشرفته و آزاد دقیقا قوانینی دارند که اون آزادی انتخابی رو که گفتی محدود و ممنوع می کنند، وگرنه ممکنه منهم مثلا به عنوان یه رستوران دار دلم نخواد سیاهپوستها یا مسلمونها یا همجنسبازها وارد رستورانم بشند، ولی قوانین مدنی و گروههایی مثل ACLU همیشه حی و حاضرند که مانع «حق انتخاب» من در این موارد بشند.
ر.م گفت:
الف:
و حالا احتمالا يه بخش از برش خط متوسط به بالا بوده كه شما روئيت و رصد فرمودي
بيا حاشيه … بيا اسلامشهر… بيا واوان… بيا مامازند… بيا باقرشهر بهشت زهرا… بيا زور آباد كرج… بيا چهار راه نظام آباد… بيا قلعه حسن خان شهريار… بيا ورد آورد كرج … ديگه كجارو بگم… ؟!!!
سه راه آذري… آدران… شهرك هاي گوله گوله ي اطراف پل فرديس… شهرك انبار نفت انديشه…
داخل همين تهران پيروزي و كشتارگاه …
نميدونم اينطور جاها بودي يا نه … نميدونم اينارو جزو جامعه قبول داري يا نه ( دست من و شما نيست بخشي از جامعه هستن)
مكان هايي كه : نا متوازن تر بیمارتر و پر دروغ تر هست و … و….
.
هر سال بخش هايي از جامعه كه فقيرتر ميشن به اين قسمت ها عقب نشيني ميكنن، طبقه ايي كه بايد از خط متوسط برن بالاتر ولي…
.
خانه از پاي بست ويران است
خواجه در بند نقش ايوان است
.
.
ب: خدايا مرگ مجردها را برسان
ج: مجددا خدايا برسان مورد «ب» را…
د: …راستي : رسيدن به خير
خمپاره گفت:
من هم زماني كه مجرد بودم با اين مشكل مواجه بودم ( البته الان هم مستاجرم هنوز). و اما در دوران مجردي: عذابي مي كشند اين مجرد ها براي اجاره يك سقف. من و دوستم اهل هيچ كاري نبوديم فوق ليسانس داشتيم و آغاز كارمان بود اما دريغ از ذره اي احترام. دوستم كه آخر بچه مثبت بود و نه دوست دختر نه سيگار و نه قليان و نه رفيق بازي و نه هيچ چي. من هم ورق بازي آخر خلافم بود اما بيچاره مي شديم تا خانه اي پيدا كنيم تازه آنهم در شرايطي كه حتما به آدم مجرد 20 درصد بالاتر مي دادند. چرا؟ به نظرم خودشان اينكاره بودند وگرنه اين 20 درصد جز حق ..س كشي چه مي توانست باشد؟ من بعد ها ازدواج كردم اما دوستم هنوز بعد از 5-6 سال مجرد است و هنوز بچه مثبت.
در دوران تاهل: مالك ها اغلب پول خون پدرش را مي خواهد نه اجاره ( بلا نسبت شما كلا گفتم). بدترين قسمت ماجرا آنجاست كه تمام مالكين سال دوم مي خواهند كه پول رهن را بدهند و اجاره بگيرند كه من در اين شرايط از همه آنها متنفر مي شوم. البته مال خودشان است و حق دارند. بعضي مالكين هم از وجدان تهي هستند.وقتي زنت 7 ماهه باردار است و صاحب خانه حريص اين موضوع را مي فهمد و براي تمديد تقاضاي افزايش اجاره هنگفت مي كند و ميداند كه با زن باردار مجبوري بماني. و تو نداري و مجبور به جابجايي مي شوي. پشتت خم و قلبت مي شكند و شرمنده زنت مي شوي.
نسوان گفت:
برای من فقط مهم این بود مستاجرم آدم باشد و هر دو از هم راضی باشیم. . همین جوری اش هم بدون ناله و نفرین مردم حالم خراب هست. امسال هم با همان رقم پارسال گفتم باهاش قرارداد را تمدید کردند. الان شنیدم که تا 40% می توانستم بالا تر بگیرم اما پشیمون نیستم. چون طرف آدم خوبی است و مرتب و منظم کرایه اش را داده. باقی اش مهم نیست
rahgozar گفت:
درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي عرضگي را صبر و با تبسمي بر لب اين حماقت را حكمت خداوند مي نامند
تيبا گفت:
درسته جامعه مون به شدت بيماره…نمونه هاي عيني اش رو هم ما در اين فضاي مجازي مي بينيم…اين خونه هاي مجردي هم معضلي شده ….از طرفي اقراد مجرد هم كه ميخوان يه سوئيت اجاره كنن؛ به خاطر ذهنيت تعريف شده جامعه با مشكلات زيادي مواجه ميشن….يا بهشون پيشنهاد بيشرمانه داده ميشه يا اينكه از ترس مجرد بودنشون ؛ هيچ پيشنهادي بهشون نميشه ! زوج هاي جوون هم دائم در حال چك كردن دخل و خرجند و اكثرن هم مجبورن به جايي كه به هيچ وجه متناسب با سليقه و موقعيتشون نيست؛
رضايت بدند…
مهسا گفت:
نسوان عزیز
چند وقتیه وبلاگتو میخونم و نوشته هاتو دوست دارم.
فقط اون عکسی که اون بالا گذاشتی رو نمیفهمم!!
ناصر گفت:
ادمهاي دروغگو با عقايدي دروغ و در جامعه اي دروغين. اين است ثمره مطلق انديشي و خود را متصل به حقيقت مطلق انگاشتن. مبارکتون باشه ايرانيهاي بي غيرت. تف به قواره احمقانه شما
ناشناس گفت:
1.درست خوندم و برداشت کردم؟ که تمامی خواستگاران ملک ,یا متمکن مشکوک به فساد بودند یا افراد موجه فقیر؟؟. هر چه قدر هم که جامعه در قهقرا باشه,این sampling که برای شما اتفاق افتاده زیادی unfortunate به نظر میرسه.مگه کلا چند نفر مراجع ملک بودند؟
2.قبول که طیف مجرد گرسنه سکس-پول دنبال محل ایده ال برای برپایی یه پلنگخونه! میگردند,چنین ارزیابی و برداشتی با توجه به شرایط اجتماعی نه تنها قابل انتظاربلکه درست هم میتونه باشه, اما این که همون اول با یه معیار اصلی و خام -تجرد- ملتو دک بکنی ,تا اونجا که من متوجه میشوم,خیلی مطابق با سطح شعور و اگاهی قابل انتظار برای صاحب این پست و پستهای قبلی این وبلاگ نیست.همونطور که اشاره کردی ,احتمالا عامل اصلی برای اتخاذ چنین معیاری همون استیصالی بوده که انتظارات و فشار همسایه هاتون روتون ایجاد کرده. البته که بدلیل سهم همسایگی,حفظ حقوق ایشان در تفویض موقتی ملکتون الزامیه اما ظاهرا توقعات/انتظار/فشار بیش از حد وارده از سوی این عامل ثالث(همسایه ها) باعث همچین بروز چنین شروط و نحوه مدیریت و برخورد خاص در نگارنده وبلاگ حین معامله شده.
خلاصه:کمتر سخت بگیر.اگه مشتریت مورد لب مرزی مشکوکی بود,میتونی با گذاشتن شرایطی در متن معامله,از پایبندی طرف به تعهداتش مطمئن بشی(البته نه 100%).در مورد همسایه هاتم مطمئن باش که اگه ایشان از همین مملکت محروسه ایران هستند,خودشون هم امام زاده که نیستند و سطح انتظاراتشون هم حدی داره و باید مهار بشه-فرضا اگه من به زن خودم شک دارم ,این که دلیل نمی شه پاچه همسایه رو بگیرم که مستاجراش باید فقط خواجه باشن!
نسوان گفت:
ببین خود معاملات ملکی ها یک اصطلاح خوب دارند به نام مجرد موجه. یعنی مجردی که بالای سی ساله است ، شغل موجه ای دارد. قیافه و منش اش هم قابل قبول است و از صد تا خانواده هم بهتر و شیرین تر و مقبول تر و گوگور تر است. من اگر یکی از اینها را پیدا می کردم که اصلا زنش می شدم!
MARMOOZ گفت:
من بالاي 30 سال نيستم پس مجرد غير موجه هستم!
خيلي جالبه که متوجه نيستي اين حرف کلي شما و اين lable هايي که مي زني و اين تلاشي که براي توجيه رفتار بدت مي کني واقعا قشنگ نيست.
آخه اگه يه روشنفکر ما اين باشه من از اون حاجي بازاري چه توقعي داشته باشم؟!
خيلي زشته تفکرت، خيلي، واقعا يه قسمت مهمي از زنجيره حلقه بيمار افراد در ايران صاحبخونه ها و افرادي مثل شما هستند.
طرف تا زماني که آسايش همسايگان رو سلب نکنه حق داري هر کاري دوست داره توي خونش بکنه شما با اين تعريف موافقي؟
، اگه آسايش کسي رو سلب کرد که توي جامعه ايران يه زنک به پليس بزني طرف رو جر مي دهند و شما حق نداري با پيش فرض اينکه يه نفر مجرد شايد در آينده کاري کرد بهش خونه ندي. اميدوارم يه کم عميق تر فکر بکني و واقعا يه جورايي از نوع فکري که داشتي حداقل پيش خودت ابراز تاسف بکني.
وگرنه همه مي دونند کخ سياهپوستا کلا مشکل ساز ترند آيا با اين توجيه کسي که سياه پوستي رو داخل رستورانش راه نده يا چيزي شبيه به اين کار موجهي است؟!
نسوان گفت:
مرموز جان می دونم که برای تو زنگ های بدی را به صدا در آورده ام و تا حدی هم متوجه گلایه ات هستم اما تو هم متوجه باش که من یک زن تنها بودم و داشتم از ایران می رفتم و نمی خواستم کسی بابت آن خانه به دردسر بیفتد و یا کار به پلیس و زد و خورد با همسایه ها بکشد. برای همین هم ترجیح می دادم خانه ام را به یک زوج بدهم و خیال خودم را راحت کنم. من فکر می کردم حق انتخاب دارم که از ریسک های احتمالی پرهیز کنم..حالا هم….شاید حق با شماست. واقعا نمی دونم… با کسی هم دعوا ندارم.اگه تو میخوای دعوا کنی هم بکن. لابد دلت پره و من می فهمم. من می شنوم
نسوان گفت:
در ضمن توجه کن که من فکر نمی کردم که «همه ی «مجردها شر ساز هستند. فقط «احتمال» یک سری مسایل با آنها بیشتر است.این مسایل هم اصلا این نبود که طرف دوست دخترش را بیاورد. این که به کسی ربطی ندارد. مسایلی بود که امنیت ساختمان و حرمت آن را به مخاطره می انداخت و بالاتر اشاره کردم و از اطناب خودداری می کنم. شقشقه هدرت!
MARMOOZ گفت:
ok منم بحث رو ادامه نمي دم فقط به 2 چيز توجه کن:
يکي اينکه هر کسي که هر کاري چه زشت و چه زيبا انجام مي ده براي خودش توجيهي داره
دوم اينکه حق با شماست من بحث رو شخصي کردم جون از اين تفکر دل پري دارم و خونه خودتون بوده دلتون خواسته که اينجوري اجاره بديد. ولي من از شما توقع داشتم که شما کلا به انسانها label نزني. حالا مجرد يا متاهل يا هر چي و بر اين اسا قضاوت نکني.
خودت هم يه زن مطلقه هستي و فکر کنم حرف منو خوب مي فهمي و تصور کن چه احساسي پيدا مي کني در مورد کسي که به مطلقه ها يه برچسب زده باشه.
انتظار من اين بود که مجرد ها رو هم مي ديدي و بعد اگر واقعا احساس مي کردي طرف شخصيت لازم رو نداره ردش مي کردي.
اگه هم همينطوري بوده که هيچ. به هر حال زياده عرضي نيست.
شومبول اصلی گفت:
اوا… سلام ویولتا خانوم گل
خیر مقدم ! دلم هزار راه رفت ! نگرانتون شدم – حالا شکر خدا که سلامتید و دنبال مستاجر می گردید – خلاصه این چند وقت جاتون خالی بود..
نسوان گفت:
شومبول اصلی ، شرمنده می فرمایید…ما هر جا که باشیم زیر ..ایه ی همایونی هستیم.
شاهزاده خانم سیارک 378-1 گفت:
سلام
بر اساس تجربه خودم باهات موافق نیستم. این رو هم قبول ندارم که دیگه در اون جامعه زوج وجود نداره. از شرایط خونه ات چیزی نمی دونم و تصمیم هم ندارم شرایط خونه خودم رو بگم اما من هر سال که وکیلم (یک فرد معتمد نزدیک خانواده که از من وکالت داره) خونه رو برای من اجاره میده تا حالا مشتری ها زوج بودن خیلی هاشون. مجرد هم بودن. حتی وکیلم اینبار که یک مشتری مجرد خانم اومده بود داشت می گفت نه من گفتم مگه خوشت میاد اینجا کسی به من خونه اجاره نده به این دلیل مشابه؟ تا وقتی هم خودم ایران بودم مستاجرهام در مجموع خوب بودن همونطور که خودم رو هم یک موجر خوب می دونم. انواع مستاجر ها رو هم داشتم تازه عروس یا پسر خارجی یا دختر مجرد (البته این خودش بعد یک مدت کوتاه بهم زد به خاطر یک دلیل مسخره و با یک قیافه مکش مرگ ما با آقا پسری اومد برای کنسل کردن و در کمال پر رویی طوری برخورد کرد که من در کمال میل اجاره یک ماه رو ازش گرفتم که درس خوبی براش باشه با وقت و برنامه مردم الکی بازی نکنه) و زوجی که بخاطر اختلاف بین خودشون اجاره بیشتر از 6 ماه من رو ندادن طوری که نهایتا در زمان پایان قرارداد مجبور شدم اجاره ها رو از پول رهنشون کم کنم. اما با تمام این حرف ها مستاجرهام رو در مجموع خوب می دونم. با اینکه میدونم و صد در صد اعتقاد دارم خدا نکنه آدم بد به تور آدم بخوره و میدونم جامعه هم متاسفانه اونقدرها خوب و سالم نیست اما بد بینی هم خیلی اذیت کننده هست.
نسوان گفت:
خونه ی من خوراک خونه مجردی بود. اونقدر هم بزرگ نبود که یک خانواده ی مثلا پنج نفر توش جا بشن. من هم اولین بارم بود و انقدر داستان شنیده بودم که گوشم پر بود و کمی هم بد آوردم ادم های عجیب زیاد دیدم.مرسی که از تجربه های خوب خودت گفتی. البته من هم در نهایت الان از مستاجرم راضی ام.
نیما ( رهگذر سیدنی ) گفت:
عالی بود. متاسفانه این برش خیلی بزرگتر از اونیه که مردم فکرش رو بتونند بکنند.
مارال گفت:
تو اينجور مواقع ترو خشك با هم مي سوزن.من هم مجردم و 4 ساله مستاجرم.از اون مستاجراي ايده ال واسه صابخونه نه رفت و آمد نه مهمون نه سرو صدا همه هم تو ساختمون كه 3 ساله اونجام قبولم دارن اما تو همين 3 سال يكي از واحدها بلايي سرمون آورد كه نگو يه بار خانم تنها كه داداشش رو به عنوان شوهرش جا زده بود و با چادر قرارداد بسته بود اما اين كاره بود يكي هم مردي بود كه الكي گفته بود زن دارم.من كه خودم تنهام با بيرون انداختن اونا موافق بودم چون بعضي شبا تا صبح از دست دعوا و سرو صداشون خوابم نمي برد.يكبار هم اونايي كه با خانمه كار داشتند و در و واسشون باز نكرده بود زدند شيشه هاي ماشيناي كوچه و در خونه رو شكستن نصفه شب. خلاصه مي خوام بگم به شانس بستگي داره.مثل من كه اغلب اوقات صابخونه هاي پدر سوخته نصيبم مي شه كه دائم خونه رو گرون مي كنند پول تعميرات نمي دن خلاصه ما مستاجرام دل پري داريم.
نسوان گفت:
شما هم حق دارین. شاید باور نکنی من روزی که اون آدم های محترم را بخاطر پول رد کردم تا شب در رو روی خودم بسته بودم و گریه می کردم. باورم نمی شد که یک روزی مجبور شم چنین کاری بکنم. اما از این طرف هم باید عین اون پول را این طرف کرایه می دادم. بر پدر این دنیای لعنتی پوا محور لعنت
خسته گفت:
مجرد هم از جهاتی مثل مطلقه است. آزادیها و امکانات و تهدیدها و تحدیدهای زندگی مجردی داستان پرماجرایی است.
اگر فیلم بعد از ظهر سگی تداعی نشه، زندگی سگی واژه خوبی برای توصیف زندگی مجردیه!
rahgozar گفت:
اصغر آقا رو پیچوندی یه عالم ازش نفقه و مهریهو اینجور چیزا گرفتی بعدش رفتی خونه خریدی که بدیش کرایه، با پول کرایشم بری کلاب اینجور جاها بعدنشم تا صبح تو خیابون زیر بارون قدم بزنی از همهٔ اینا بدتر نمیدونم فیمی چیچیم هستی،خانمووووووووووو،به حق چیزایی ندیده و نشنیده.:-د
اما سوای شوخی جامعه ما مثل همون سیبست که شما به قشنگی توصیفش کردین با این تفاوت که به طرز وحشتناکی از درون پوسیده و تا یه گاز بهش نزنی نمیفهمی چقدر آلودهست، در گیر شدن شما تو جامعه بواسطهی اجاره دادن خونه همون گازی بود که به سیب زدی و متوجه اون قسمت از الودگیش شدی
راستی یه چیزی من نمیدونم چرا تو فرهنگ قدیم ایران هر چی چیز خوبه خدای خوبه با هویت زنانست مثل الهه آتش، الهه آب، الهه سبزینه هم که جدیداً کشفش کردیم نازنین نسرین ستوده که دعای خیر همهٔ ما نثار مژگانش باد به امید روزی که آزاد شه، اما تو فرهنگ عرب ………..قضاوت با شما
. گفت:
ژنرال مرد محترمي بود
جداي از نژاد و مليت و جنسيت
جداي از تاريخ و زمان و مكان
جداي از واقيعيت يا افسانه بودنش
ژنرالِ استخوان در گلو و تيغ در چشم افسانه نبود
هركي تيغ در گلو داشته باشه راحت انكار نميكنه
خوشحالم كه امروز شقشقيه رو درك كردي
هرچند كه احساس ميكنم بارها لمس كردي
اما نميدونم چرا به زبون نمياري
هنوز اون ته تهاي وجودت بهش باور داري…
________________________________
ديدم براي يكي از دوستان نوشته بودي «شقشقه هدرت!»
قصد تجسس ندارمف اما برام جالب بود
گیتی گفت:
من واقعا عذر می خوام، فضولیه… میشه میون این کلام زیبا و دلنشین شما یک شیپوری بزنم…به اون» نمیدونم چرا به زبون نمیاری» که رسیدم ، کلا سرم گیج رفت …
کلامت زیباست
از ژنرال های سرزمین خودت چه خبر ؟ که افسانه نبودند و واقعی بودند و هر کدام به کنجی خزیدند و خاک شدند…
به آنها هم باور داری…
استخوان در گلو، تیغ در چشم، میخ بر زبان، تازیانه بر پشت، دشنه بر شانه، خون بر جگر، گلوله در مغز….
» ثم قرت !! «
. گفت:
فرو نشست ، بعد از فروكش شدن خشم يا احساس يا هيجان نوشتم
به همه چيز سعي ميكنم (كار سختي هست و گاهي شكست ميخورم)با اين ديد نگاه كنم
جداي از نژاد و مليت و جنسيت
جداي از تاريخ و زمان و مكان
آرش کمانگیر گفت:
باز این خوبه . پیدا کردن مستاجر برای خونه دل رو چرا نمیگی؟!
مریم گفت:
به نظر من هر دو طرف ماجرا مسائل و مشکلات خاص خودشو داره. مستاجرها که فکر میکنن صاحبخونه دیگه مرفه بیدرده و یه ظالم بالفطره که با شرایط اون راه نمیاد و خونه رو مجانی بهش نمیده! فقط اونایی که صاحبخونه بودن میتونن مشکلات و دردسرهاشو درک کنن. پدر من یه بار خونشو به یه پیرزن که با دو تا پسراش زندگی میکرد اجاره داده بود، همسایهها اینقدر زنگ زدن و گله و شکایت کردن که واقعاً آسایش زندگیمون صلب شده بود! گویا این خانوادهی محترم معتاد تشریف داشتند و اینقدر مصرفشون بالا بود که بوش تمام همسایهها رو شاکی کرده بود! تازه اینا مجرد تنها هم نبودن. با زندگیهای امروزی کی دیگه وقت و حال و حوصلهی اینو داره که بیاد دستی دستی خودشو به دردسر بیندازه؟ مگه طرفخر مخشو گاز زده که بیاد خونشو به افراد مشکوک (با ریسک بالای دردسرسازی) اجاره بده بعد هم بیوفته دنبال پلیس و پلیس بازی که چی؟ که به مجردهای محترم اَنگ زده نشه!!! چیزی که من تو جامعهی امروز دیدم اینه که مجردها با احتمال بسیار بالایی باعث دردسرسازی برای صاحبخونه میشن. هر کسی میتونه در حریم شخصیش هر طور خواست رفتار کنه ولی مکان کردن خونه و سر و صدای شبانه و عربدهکشی و کارهای مشابه توهین به حقوق همسایههاست و طبیعیه که سر و صداشونو در بیاره. اینکه اکثر مجردها ظرفیت خونهی مستقلو ندارن و گندشو درمیارن باید چوبشو صاحبخونه بخوره؟!!! حالا این وسط تکلیف صاحبخونهی بیچاره چیه که زمانش اجازهی این ریسکو بهش نمیده و اعصاب درگیری و گله و شکایت همسایههارم نداره؟! البته خوب و بد تو هر قشری هست و مجرد و متاهل نداره. به خصوص که افرادی که یه جای کارشون میلنگه راه درروش رو هم بلدن!
محسن گفت:
این نوشته ی شما و جواب هایتان به کامنت ها پر از تناقض است. مثل جامعه ایران. اما با شرایط آن جامعه من اصلن نمی توانم به این تناقض ها خرده بگیرم. تقریبن غیرممکن است که آدم بتواند پای تمام اصول اش در آن جامعه بایستد. می گویم تقریبن نه صد در صد چون هستند و بودند کسانی که پای اصولشان ایستادند و در سن ۳۹ سالگی از سکته قلبی و مغزی و هزار بیماری ناشناس مردند و می میرند.
eazad گفت:
این که فقط دروغ بود. توحش ملت رو ندیدید.
Sam گفت:
به هما و گیتی،
هماای که من ازش اعتقاد داشتن را یاد گرفتم. همأی که بدون اینکه، براش مهم باشه که مخالف هاش چند نفرند و طرف دارهاش چقدر کوتاه بینانه ازش حمایت میکنند، خیلی صبورانه، آرام و منطقی سعی میکنه منطق فکرش را به دیگران بشناس اونه.
و به استاد کلام گیتی که میتونه شیاف را با اشک چشم قاطی کنه، تا سپری از معرفت برای دوستش بسازه.
فقط خواستم بگم اینجا بدون شما نه یه چیز بلکه خیلی چیزا کم داره.
گیتی گفت:
از گیتی به دکتر سام جان سیلور عزیز…
اول که الهی من فدای اون محبت عالمانه طبیبانه اندیشمندانه شما شوم…فقط خواستم بگم این… یعنی خودت خدای معرفتی به جان خودم…
اون سپری که فرمودید رو راستش اینجا بهش می گن اسپری دفاع شخصی، پزشکان عزیز سهمیه دارند، نمی دونم این دکتر نسوان جات چرا ندارن…خدا عالمه !
بعد هم این هما کجاست ؟ دکترجان، آشنا نداری توی این روستای گل و بلبل هفت هزار طلبه ی بالقوه این آبجیمون ؟ بره یک سر و گوشی آب بده ؟ دلمون ترکید از نبودنش که….
غلط نکنم یا باز یک اصغری رو از توی پنجره پرت کرده بیرون، طرف سر و کله اش شکسته گرفتار شده…
یا اینکه با اون کلید دار کافی نت هتل درگیر شده ، با لگد اونو پرت کرده یک جایی …
یا اینکه رفته کربلا ، ابنیه مقدسی، امامزاده ای مجاوری چیزی شده…آخه یکی نیست بگه خواهر من، این تشت من بدبخت رو برای چی برداشتی با خودت بردی… غلط نکنم برده اونجا بسته به یک جایی ، شاید من رو از مهدورالدم شدن نجات بده…
نمی گه من تنهایی این همه رخت چرک رو به کجای این عالم هستی آویزون کنم…. والله !
هما ا ا ا ا ا ا ا ا ….غلط کردم ! بخد ایندفعه ایمان میارم ! حالا تو بیا یک قلیونی بکشیم، یک نجسی بزنیم…شاید دری به تخته خورد و ما هم زد به سرمون ایمان آوردیم….
هما جان…زیارت قبول، بسه دیگه…پاشو بیا سر خونه زندگیت، این امامزاده ای که با هم ساختیم رو ول کردی رفتی چسبیدی به غریبه ها… ای بابا !
مبارز گفت:
عجب بدبختی هستی که انقدرازمن میترسی ازین ترست کیف میکنم مشگلی نیست ازشما فاحشه های داروساز انتظاری بیش ازین نیست تو هم مثل بقیه
مبارز گفت:
خدنگ عزیزرفتم تو فکرابجیت دلم میخوادیدونه عکساش رو برام بفرستی تا بزنم کف توالت
مبارز گفت:
چه عجب کامنتای من حذف نشد فکرکنم ازصدتا یکیشو حذف نمیکنی بابت همین یکیم ممنون خیلی دوست دارم
مبارز گفت:
اراستی یادم رفت جواب این ره گذر بی معرفت رو بدم عزیزدل نقش پهن بررخسارشما زیبنده تراست تو خودت عین پهنی اصلا شاید توی پهن بدنیا اومدی وچه زیباست که ازین پس کامنتای شما رو با همون اسم اصلیت پهن پرست ببینیم
مبارز گفت:
canto jan harfay khoobi zadi azet mamnoonam ke hadeaghal shoma manteghi barkhord kardi wa neshoon dadi ke bar asas zawaher ghezawat nmikoni arezooy movaghayat baray shoma daram
گیتی گفت:
آبجی ویولتا….اومدی عزیز من، کجا بودی بابا …وقتی شما نمی نویسی کلا من یکی که خمارم 🙂 ( حسودهای عزیز و گرامی می تونید در این صحنه جیغ بزنید یا خودتون رو بزنید ، آزادید فرزندان من ! )
من نفهمیدم، موضوع برشی از جامعه بود یا مشکلات مجردین مستاجر؟ که البته اون هم برشی از همون جامعه است…و واقعا معضلی است با این فرهنگ قر و قاطی ما…
گرچه با کلی نگری و تیپ سازی و قضاوت کلا مخالفم…. اما خوب شما رو هم درک می کنم ، دلیلش هم واضحه ، وقتی آدم قراره یک سری مسوولیت ها رو بسپره به افراد دیگه، و خودش نباشه برای نظارت و پی گیری، بخصوص در جامعه ای که قانون حمایتگر نیست، که بدتر مشکل سازه…
ناچار میشه تا حدی که میشه امکان خطا رو پایین بیاره…مساله مجرد بودن هم نیست، شما به یک فرد مسن و پیر و تنها هم نمی تونستی خونت رو اجاره بدی…دقیقا چون پی گیری می خواد..کی می خواد پی گیری کنه، پدر و مادر شما که خودشون نیاز به توجه و نگهداری دارند ؟
ضمنا این برشی که شما از این خربزه لهیده زدین که واویلاست خواهر من… اوضاع خیلی خراب تر از این حرفهاست… کیفیت زندگی با سرعت عجیبی داره میاد پایین، در هر قشری به شکلی…و به نظر من اگر همین گندی که اسمش زندگی است ، کیفیت هم نداشته باشه، یک ثانیه اش هم وقت تلف کردنه…از هر لحاط که بگی…وقتی زمان نداری فکر کنی، به اطرافت نگاه کنی، زندگی کنی، نفس بکشی …یعنی فاتحه اش رو بخون !
یک مثلی هست، میگه یک روزی یک بنده خدایی یک خربزه داشته، میرسه به درختی و سایه ای و جوی آبی… گرسنه بوده…. می شینه خربزه رو می بره و شروع می کنه به خوردن، پوست و تخمه های خربزه رو کنار می گذاره…
از اونجایی که کمی متوهم هم بوده، طفلک ، با خودش فکر می کنه…خوب، بگذار این ها بمونه ، هر کی از اینجا رد میشه فکر کنه یک خانی از اینجا عبور کرده و خربزه ای رو به نیش کشیده و رفته…
کمی که می گذره ، می بینه هنوز گرسنه است، پوست های خربزه رو هم می خوره و با خودش میگه، خوب این خان، اسب هم داشته دیگه، اسب خان پوست خربزه ها رو خورده…
یک کم بعدتر می بینه نه، کفاف نداد این همه به مستی ایشون، تخمه خربزه ها رو هم می خوره و بلتد میشه ، خاک قباشو می تکونه و می گه…جهنم بابا….نه خانی اومده نه خانی رفته !
حالا داستان ما شده…اصلا نمی فهمیم به این دنیا اومدیم ، یا اصلا نیومدیم، یا مردیم خودمون خبر نداریم یا چی بالاخره ! صلاحه ادامه بدیم یا نه ! 🙂
نسوان گفت:
گیتی جان …ملت نسبت به قسمت مجرد ها حساس شدند وگرنه چیزی که من قصد داشتم عنوان کنم این دگرگون شدن جامعه بود. جامعه ای که دیگه توش به سختی یک خانواده ی متوسط معمولی می بینی و پول دست کسایی است که باور نمی کنی. درعین حال هم همه از فقیر و غنی در حال دروغ گفتنن و حالشون بده!
متاسفانه من هم نمی دونم این خان اومده یا رفته… اصلا واسه چی اومده و واسه چی وایساده…ما که حتی خربزه هم نخوردیم ولی بدجور پای لرزش وایسادیم!
گیتی گفت:
آی گفتی…
اینروزها اصلا گیج گیجم جان تو، بد می لرزم…. هوس کردم انگشت بزنم کلش رو با محتویات توش بریزم توی چاه خلا…کلا پشت و رو شه، ببینیم شاید اون روش یک چیز دیگه باشه…
راستی امشب بارون تهران رو شست…جات خالی…می دونم توی اون سرزمین کوالا و کانگوروهای اهلی، بارون کم ندارین….
اما اینجا غنیمتیه…بارون اومد شرشر… زیاد زیاد و بوی خاک رو بالاخره بلند کرد !
نسوان گفت:
آخ می فهمم..همین لحظه هاست که ادم با خودش فکر می کنه شاید زندگی ارزش ادامه دادن داشته باشه..
گاهی با خودم میگم مگه من چی از زندگی می خواستم؟ بهترین لحظه های زندگی من یک همچین چیزایی بوده…صدای یک دوست،بوی خاک ونم یک قطره بارون ، نگاه کردن از پنجره به دونه های برف.
من که چیز زیادی از زندگی نمی خواستم.
چند روز پیش یاد دوستی کرده بودم که دیگه نیست و یک روز پنجشنبه ای که با هم رفته بودیم استخر و وقتی از استخر بیرون اومدیم برف مثل خاک قند کف زمین نشسته بود برگشتیم خونه و فیلم دیدیم ..چقدر خوش گذشت. می دونی مدتهاست که دیگه اون حس ها رفته ، اون خوشی های ساده ای که زندگی رو قابل ادامه دادن می کنه گم شده. از خودم می پرسم ..پس چی شد؟چرا اینجوری شد؟
گیتی گفت:
ویولتا…
هم زبون عزیز من…هم زبون…
حس می کنم توی یک جزیره یک متر در یک متر با یک درخت نارگیل ، چمباتمه زدم و هی سرم رو می خارونم….چیکار دارم می کنم !…. دست بر قضا این جزیره فسقلی من نزدیک مجمع الجزایر هونولولو قرار گرفته، از اونجا کلی قیافه آشنا ی دیرینه ، هی دست تکون میدن و قلب می فرستن ولبخند ملیح می زنن و با یک زبون عجیبی باهام حرف میزنن… یک کلام از حرفهاشون رو دیگه نمی فهمم !
دوستانی داشتم که هر کدوم به شکلی الان دیگه نیستن…یکی مرده، یکی پر زده اونور اب، یکی روحش رسما دیگه نیست… ما زبون همدیگه رو خوب می فهمیدیم… زبون اون دوستم که یک دسته گل وحشی رو زده بود بالای فرمون ماشینش و گل ها خشک شده بود، یک عنکبوت رفته بود لای اون گل ها و زندگی می کرد….سال ها…سال ها… تا زمانی که از ایران رفت، اون دسته گل خشک رو یک سانتیمتر جابجا نکرد… من زبون اون آدم رو می فهمیدم…الان به من می گه بیا…ول کن و بیا…نمی دونم معطل چی هستم…
زندگی با اونها خوشایند بود، یک روز یکی از من پرسید » شادی زندگی تو چیه ؟ » ، گفت جواب این رو که پیدا کنی خیلی راه ها برات باز میشه…حتی راهت با من…
هر چی فکر کردم دیدم شادی زندگی من با بودن دیگرون معنی داره…یعنی هر چیزی رو که ترسیم کردم توی ذهنم دیدم تنهایی نیست…
بهش گفتم…دوباره گفت..نه ! شادی تو ! مال تو !…برو بشین فکر کن…
دارم فکر می کنم… به همه ی اون چیزهای دوست داشتنی که با بوی بارون به یادم میاد…تازگی ها یک چیز جدید هم بهش اضافه شده…نم دونه های بارون روی گل های شمد ویولتا…وقتی دیگه می تونست همه ی پنجره ها رو باز کنه…. بی نگرونی…
خلاصه اینجوری آبجی…
بازتاب: چکیده وبلاگ نویسی امروز من (چهارم آبان) « آدرس جدید امید20 www.omid20-10.com
ماکسیم گفت:
perfect and perfect and perfect, I really enjoyed
Thank you
shahram گفت:
I m just testing to see how it works, sorry
ml گفت:
1-be nazar miresad ke negarandeh matlab hanooz dar farhange sonatie hadeaghal 50 sal pishe ma mande. chon hanooz mostaghel shodan ro baraye yek dokhtar ya pesare mojarad ke be sene ghanooni ham reside va che basa salha ham az in sene ghanooni gozashte mosavi ba amale gheire akhalaghi midanad.
2- negarande aya dar zendegi khosoosie tamami moshtariha tahghigh karde boode va aya tamami savabeghe zendegie onha ro dashte ke be rahati faghat az rooye zaher va be serfe inke mashine model balaei dashte dar khosoose barnamehaye onha ghezavat karde.
3- masale esteghlal noei az masaele ravanshenakhti hast ke be hamin rahati nemitavanad morede ghezavat gharar begirad kama inke dar atrafe ma dokhtarha va pesarhaye mojarde ziadi hastan ke mostaghel zendegi mikonan va sad albate sherafatmandane ke albate zendegie khosoosie har kas ta zamani ke asibi ro motevajeh kasi nakarde shayesteye ghezavat nist.
4- dar payan moteasefane bayad goft ke ma hanooz masael ro be rahati be ham rabt midim va be rahati dar morede etefaghate atraf be serfe inke ba aghayede shakhsie ma hamkhani nadarand ghezavat mikonim. be harhal jaye shaki nist ke vazeiate maeishate tabaghe motevasete jamee ma asafbar ast amma in masale nabayad baese zire soal bordan haghe tabiei va ghanoonie baghie jamee va zendegie khosoosie anha shavad.
void گفت:
به قدری این نوشته عجیب و غیر منتظره (از نویسندگان این وبلاگ) بود که مانده ام چه بگویم. اینکه «نسوان» یکی از زشت ترین و سخیف ترین کلیشه های فرهنگی در ایران را تئوریزه و توجیه کند. آن هم با روایتی که اغراق و پیشداوری از سر و رویش می بارد.