رنگ کارها که کارشان را تمام کردند  یک آگهی توی  روزنامه چاپ کردم برای اجاره ی خانه ام.نه پول زیاد تر از حدی می خواستم و نه ریگی به کفشم بود. دنبال یک مستاجر موجه بودم که چک هایش به موقع پاس بشه و ترجیحا  خیلی جوان یا مجرد نباشد و برای باقی ساکنین مجتمع مزاحمتی ایجاد نکند . توی ذهنم دنبال یک زوج تحصیل کرده با  حداکثر یک بچه   می گشتم. خانه جای  خوبی واقع شده بود و قیمت هم مناسب بود و آدمهای زیادی  زنگ می زدند و می رفتند خانه رو می دیدند. من هم با خودم فکر می کردم خوب از وسط این همه آدم  بالاخره یک نفر پیدا می شه که با مشخصات من بخونه…. اما خیلی اشتباه می کردم

اول از همه فهمیدم که دیگر چیزی به اسم زوج در جامعه  نداریم . 80% خواستگارهای خانه ی من پسر های مجرد سانتافه سوار زیر سی سال بودند که از وجناتشان مشخص بود که دنبال جایی برای مکان کردند می گردند. شغل شریف این آقایان هم بدون استثنا بازار بود . همه توی یک کاری بودند. یکی توی کار فرش بود و یکی توی کار کفش و آن یکی توی کار آهن. یک درصدی هم خانوم مجرد بودند که بدون استثنا شغل شریفشان آرایشگری بود و من نفهمیدم که چطور  ما این همه ارایشگر داریم یا این شغل کدی است که برای یک سری مشاغل شریف دیگر به کار می رود.  تنها یک  مورد خانواده ای بود که کارمند بودند و سر میز معامله  شروع به التماس کردند  و  پول پیش نداشتند و  روی اجاره تخفیف های عجیب می خواستند و  مشخص بود که از ماه دوم چک هایشان را نمی توانستند پاس کنند. مجبور شدم عذر خواهی کنم و توضیح بدهم که من هم به پول اجاره ام نیاز دارم و نمی توانم تخفیف به آن زیادی بدهم. وقتی با کمر خم شده از در بیرون رفتند صحنه ی آنقدر دردناکی بود که هنوز هم وقتی یادش می افتم از خودم بدم می آید .

کم کم کاری که فکر می کردم به سادگی انجام خواهد شد تبدیل به یک کابوس شد.همه عصبی بودند و پاچه  هم را می گرفتند و با نفرت به من نگاه می کردند.همه به هم دروغ می گفتند.  معاملات ملکی ها که مثل نقل و نبات دروغ می گفتند.به مستاجرها می گفتند خانه نوساز است در حالیکه نبود.از آن ور به من هم چرند پرند می گفتند.وقتی دیدند روی متاهل بودن مستاجر تاکید می کنم  می گفتند فلانی عقد کرده است. بعد که فلانی می آمد و صفحه دوم شناسنامه اش خالی بود می گفتند خوب فلانی قرار است به سلامتی داماد شود. در مورد شغل مستاجر ها دروغ می گفتند. در مورد تعداد بچه هایشان دروغ می گفتند.در مورد رقمی که طرف می توانست پرداخت کند دروغ می گفتند.کم کم  داشتم دیوانه می شدم. پسر ها با مادرهایی می آمدند که مادرشان نبود! مردم با ماشین لکسوس می آمدند و چک اولشان برگشت می خورد!یکی استخاره می کرد.یکی 3 تا توله سگ داشت. یکی می پرسید که آیا خانه ی من شگون خوب دارد یا شگون بد! .

من می خواستم آپارتمان اجاره بدهم اما بطور ناخواسته  با برشی از جامعه  مواجه شده بودم. جامعه ای نا متوازن و به شدت بیمار.جامعه ای پر از دروغ و نفرت .جامعه ای که طبقه ی متوسط آن رو به زوال می رود و آنهایی که حقوق کارمندی می گیرند در خواب هم نمی توانند اجاره ی یک خانه متوسط را  پرداخت کنند. جامعه ای که آمار ازدواج در آن  به شدت پایین آمده وزوج  های جوانش  توانایی اجاره کردن خانه  و شرو ع زندگی را ندارد. جامعه ای که در آن مفهوم خانواده از بین رفته است وبیشتر آنهایی که دستشان به دهن شان می رسد  آقا زاده یا کاسب یا فاحشه هایی هستند که برای پیدا کردن یک آپارتمان دنج برای خلاف کاری به هر دری می زنند . تازه من فقط برشی از جامعه را دیده بودم.برشی که هر وقت یادش می افتم مرا می ترساند