حیفم آمد که اینهمه از پست مدرنیسم گفتم این صحنه از فیلم دلخواهم را با شما به اشتراک نگذارم. صحنه ای از فیلم «جاده ی مالهالند» به کارگردانی دوید لینچ یکی از فیلمسازان نامدارسبک پست مدرن .»بزرگراه گمشده «مشهور ترین فیلم لینچ است اما من شخصا مالهالند درایو را ترجیح می دهم. من این فیلم را بیش از ده بار دیدم و هنوز هم اگر بپرسید داستانش چیست نمی دونم! اما چیزی که میخوام بگم این نیست. این صحنه ای که از فیلم برای تان اینجا گذاشته ام صحنه ی بسیار کلیدی است. برای هر کسی که در دوران پست مدرن زندگی می کند درک این صحنه را توصیه می کنم: ربکا دل ریو خواننده ای است که از ته دل می خواند ، ظاهرا شعر عاشقانه ای را ( ما نمی فهمیم او به زبان بیگانه ای می خواند ولی با این همه با روح ما ارتباط بر قرار می کند)او ناگهان میان نمایشش به زمین می افتد، اما اوازش قطع نمی شود و در نهایت ناباوری ادامه پیدا می کند.. آیا او خواننده نبوده است و کل نمایش نواری دروغین است؟ آیا صدا واقعی است و به زمین افتادن او نمایشی دروغین است؟ آیا همه ی آنچه ما می بینیم نمایشی دروغین است و کابوسی بی سر و ته است؟ حقیقت کدام است؟ شاید هم حس ما تنها حقیقت موجود باشد. شاید هم هیچ کدام. به تعداد آدمهایی که این صحنه را می بینند تفسیر وجود دارد. این هنر پست مدرن است.این که ربکا دل ریو واقعی است یا نه ، آنقدر ها هم مهم نیست. هر چه هست آواز غمگینش قلب ما را به ارتعاش در می آورد. از اینها گذشته، یادمان باشد، شاید آنکه خواب می بیند ما باشیم…
محمد گفت:
منم ازین فیلم خوشم میاد. راستی به نظرت اون دوتا دخترا یه نفرن یا دو تا شخصیت جدا؟
XY گفت:
موزیک اتفاقا بسیار معروف است و اجراهای مختلف به زبانهای متعدد دارد و در آخر فصل سوم سریال Prison Break توسط آهنگ ساز ایرانی سریال استفاده شده تا فضای نوستالوژیکی خلق کند. اگر میخواهید خوب در مورد این موزیک بدانید به این http://1pezeshk.com/archives/2009/01/crying-song-and-prison-brea.html آدرس بروید و اجراهای مختلف آنرا هم گوش کنید و در مورد آن بدانید. البته در مورد پست مدرن بودم باید بگویم فیلم ساز خیلی مستقیم مفهومش را رسانده صدای یک زن که کسی آنرا نمیفهمد صدا از جنس زن است و در طول تاریخ زیباست ولی غمی ساده دارد که کسی آنرا نمیفهمد و فریادی که پس از مرگ زن به پایان نمیرسد. در حالی که تنها دو زن را در صحنه میبینیم که میگریند هر چند آنها صدا ندارند و تنها یک نفر با آرایشی ناپاک با قطره اشکی بر کنج صورت برنگ سیاه مانند اشک گریم دلقکها صدای این زنان را روی صحنه فریاد میزند و پس از مردن هم توسط مردها صحنه خالی میشود تا زنی دیگر و صدایی دیگر مردها زن را بگونهای میبرند که گویی نه زیبا بوده نه زیبا میخوانده هیچ تنها صدایی بوده که باید جایگزین شود و نور بزیبایی در صحنه بردن محو میشود. دوزنی هم که همدیگر را بغل کرده بودند اشک پاک میکنند مانند قورباغهها که در برکه لک لک یکی از آنها را میخورد و همه برای لحظهای قور قور میکنند و صدای آنها نیز قطع میشود و جالب است که مردها این زیبایی را معرفی در پشت پرده استفاده و نهایتا از صحنه خارج می کنند انگار سنتی است. اما این صدای زیبای زن است که مانند زیبایی او میماند و چیزی نمیتواند آنرا از گوش روزگار حذف کند. براحتی میگوید اگر زیبا را کشتی با زیبایی چه میکنی آنرا چطور خفه میکنی شاید هم همین زیبایی آفرینی منشاء بقای زن در طول تاریخ باشد که با وجود همه نا ملایمات باقی مانده کاش اینطور نبود.
ولی بطور حتم یکی از زیباترین صحنهها در مورد زنان است مانند شعر میماند و حماسه زن و زن بودن است. حتما برای حماسی بودن نیاز به گرز گران و گرد و خاک نیست میتوان مانند زن زیبا بود و حساس و زود شکننده بود.خوش بحال زنها و حماسه بزرگشان که خونشان ریخته میشود تا حماسی باقی بمانند در عوض مردان که تنها خون ریختن است که حماسه میسازد.
امروز یک دختر زیبا و خندان دیدم پس بهره امروز خودم را از خدا گرفتم.در نهایت آرمان عامه پسند نبود اما چشمهایش بمن پوزخند میزد و میخندید که من از جنس تو هستم همان چیزهایی را میخورم که تو میخوری ولی مانند من نمیشوی پس تقلا نکن رام شو و مرا ببین مانند گوهری که پشت ویترین است، مانند کیک خامهای که بچه فقیر از پشت شیشه مغازه میبیند. فقط ببین و آرزو بپرور که اگر این کیک در دست من بود اینطور میخوردم آنطور میخوردم. اما من کیک زیبایی و آرزو را از چشمان تو دریغ نمی کنم.
از شما برای این نوشته تامل برانگیز تشکر میکنم زیاد از زیبا استفاده کردم تا تعدد این صفت را در وجود زن نشان بدهم اما میدانم تا اخر دنیا این کار محال است. ما مردان هرچه نقش زن کشیدیم و هرچه پیکر تراشیدیم به خود زن نرسیدیم چون همه این زیبایی در ظاهر نیست و این داستان ادامه دارد.
rahgozar گفت:
خیلی نامردی
نسوان گفت:
wow, look who is back…missed u around
پدر بزرگ یدالله باقر زاده گفت:
دختریه جان تحلیلت زیبا بودبابا آفرین اما ربطش با ویولتتا در چه بود؟!
داستان های ویولتتا همگی مونوریل و راحت الحلقوم است دو نفر در بار دوست میشوند و بر سوفا سکس میکنند و در بین تلمبه زدن به روزگار تفیه و گوهیه حواله میدهند.
برای دوستت نوشابه باز کردی هآ فکر نکنی حواسمان فقط به کوس و تکیلا است و امور دیگر را رصد نمیکنیم
نسوان گفت:
ربط اینه که مهم نیست که ویولتا در زندگی واقعی ش دمپوختک میخوره یا با این مرد خوابیده یا کاندوم استفاده کرده یا نه. یا حتا مرد است یا زن.
مهم آواز است. اگر دوست دارید گوش بدهید، اگرنه هم که هیچ!
ALI گفت:
عجب تیتری
و
عجب توضیحی
مرسی
++
ناشناس گفت:
عرفان برخاسته از اسلام شیعی ایرانی ( همان چیزی که 24 ساعت اینجا بهش بد و بیراه می گی) به مسٍیله مورد بحث خیلی بهتر پرداخته. سعی نکن از سر جهل آروغ های روشنفکری غربی ها را به زور و حیله به حلقوم مردم ساده دل فرو کنی. اینجا زبل تر از تو هم عبور و مرور می کند.
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
رایان گفت:
+++
بدبختی اینه از آروغ های روشنفکری غربی هم چیزی نمیداند از نسبیت صحبت میکند از پست مدرن حرف میزند و پال تیلیش رو فراموش میکنه . غرب رو در اندازه چند فیلم هالیودی و چند نویسنده انگشت شمار محدود کرده است در واقع ایشون به غرب هم جفا میکند وقتی که اون تولرانس بزرگ رو در دو نویسنده و دو فیلمساز محدود میکنه .
نه مرغ است نه شتر او شیر بی یال و کوپال و شکم است.
کالیفرنیا گفت:
کامنت ناشناس در مورد عرفان مال من است.
رایان گفت:
کامنت های کوتاه و گویای شما همیشه مورد تحسینه
نسوان گفت:
Who let the dogs out?
کالیفرنیا گفت:
برای تو همان حماقت ات کافی است. نمک به زخمت نمی پاشم.
نسوان گفت:
Beware of DOGS!
ببعی گفت:
عرفان برخاسته از اسلام شیعی ایرانی؟؟؟؟؟؟؟؟
میشه یکم بیشتر توضیح بدی گرامی؟
گیتی گفت:
لولیتا…خیلی قشنگ نوشتی …
هم این و هم آن…. نه این و نه آن !!
» اکنون بیدار شدم….
اما نمی دانم انسانی بودم که خواب پروانه شدن را دیده…
یا پروانه ای هستم که خواب انسان بودن را می بیند !! «
رایان گفت:
–
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
نشاندن ویولتا و دیوید لینچ بزرگ در کنار هم !!!
چه مالیخولیای و خود بزرگ بینی مزحکی
یا من اسمه دواء و ذکره شفاء
مدونا گفت:
مضحک صحیح است
اهل آبادی گفت:
این آواز غمگین ویولتا نیست که قلب ما را به ارتعاش در می آورد. این غمی که در آواز یا در متن هزار رنگ نوشته هایش شرح می دهد ، کم یا بیش ، وصف حال آشنا و شناخته شدۀ همۀ آنهایی است که همچون خود او از شیوۀ مرسوم زندگی کام نگرفته اند. چه مرد چه زن. خود او در جایی این سرنوشت مشترک و مرئی را اینطور بیان می کند:
.
«…..من به بیشتر چیزهایی که می خواستم رسیدم. گله ای از روزگار ندارم. هر غلطی که خواستم رو کردم.اما خوشبخت نشدم!»
.
در عوض، آنچه که به عواطف هر ناظر بی غرضی تلنگر می زند یا به قول شما قلبش را به ارتعاش در می آورد، سردرگمی و لغزیدن های گاه و بیگاه و به بیراهه رفتن های او در این وادی خودساخته و خودخواسته ای است که در آن گمشده و سرگردان است. حکایت او مانند گمشده ای است که از جمع هزاران گمشدۀ دیگر جدا می شود تا راه نجاتش را خودش پیدا کند:
«….تصمیمات به ظاهر عجیب و غیر عادی من مال درک این نکته است که با همه ی رسیدن ها ، با همه ی بازی ها، با همه ی این دست و پا زدن های مداوم، اون شال گردن یک جایی از گردنم وا شده. اون شال گردن رو تو دستهای هیچ آدم دیگه ای پیدا نمی کنم…یک جایی توی خودم باید پیداش کنم.»
.
اما تخیلات تلخ و گاه دلهره آورش ، زمانی نوید نجات می دهد و زمانی نشان از بیراهه رفتن و گم شدن بیشتر است. این تنهایی و یک تنه بودن و مقاومت مظلومانه در برابر یک سرنوشت محتوم که در خیال یا دنیای واقعی، هر لحظه او را «به سویی» می کشاند آنچیزی است که در لایه های عمیق تر سرگذشت او به چشم می خورد و همین است که غم انگیز است. اینکه گاهی شبیه کوندرا می شود ، گاهی هدایت، …..گاهی خود را پیدا میکند و روز بعد گم می کند، آنهم در برهه ای که دیگر برای تصمیم گیری دارد دیر می شود غم انگیز تر از آوازی است که از وبلاگش بگوش می رسد.
XY گفت:
چرا هر بار کامنت من دو روز میذاری بگذره بعد آنرا تایید میکنی. میترسی مطلبت از ریخت بیفته.
ویدا گفت:
لولیتا جان…
می دونی بحث بر سر این نیست که حقیقت کدام است و کی داره خواب می بینه … فکر می کنم شعار شما آگاهی … مبارزه در مقابل جهل … مبارزه برای آزادی و همچنین دفاع از حقوق زنان هست اش… می نویسید تا گوشها بالاخره به این حرفها عادت کنه و بالاخره جامعه یاد بگیره که زنها هم حق دارن اونطوری که دوست دارن زندگی کنن…..
راست اش رو بخواهی از دیروز عصری که متن قبل رو خوندم… مغزم یکطورایی داره سوت می کشه!… می دونی چرا؟… می دونی سالانه چقدر بودجه خرج می شه تا مردم در مقابل جرم و جنایتهای که در کمین اشون هست آگاه بشن؟…. می دونی چقدر افراد وقت اشون رو داوطلبانه صرف آگاه کردن مردم در مقابل خطرات می کنن؟…. می دونی چقدر زنان بخاطر احساسی بودنشون تو این زمینه آسیب پذیرتر هستن؟…. می دونی چقدر بیشتر هزینه بارها و کلوبها صرف برقرار کردن محیط امن می شه…. می دونی چند نفر از اون مردهای که اون وسط می رقصن و تو بار هستن… افراد محافظ هستن و حواسشون هست که کسی به کسی مواد روانگردان و غیره نخورونه.. کسی به کسی تجاوز نکنه؟… می دونی چقدر تلاش شده تا این فرهنگ جا بیفته که «وان نایت استند» جاش تو هتل هست….کسی رو که نمی شناسید و در حالت مستی خونه اتون نبرید و یا خونه اش نربید!….( فکر می کنی برای چی یک دعوتنامه برای مهمونی می گیری, هزار تا آدرس هتل نزدیک رو هم زیر دعوتنامه می نویسن!)… می دونی چقدر تلاش شده که به مردها یاد بدن اگه دختری مست کامل بود نمی تونی بهش نزدیک بشی؟… ( فکر می کنی برای چی اگه با کسی تو بار آشنا شدی… قبل از اینکه به هتل برید ساعت 2-3 شب می برت ات به یک رستوران تا به قول خودشون صبحونه بخوری؟…. چون فردا اگه » سو» شد… بتونه اثبات کنه که فرصت کافی بهش داده تا از مستی کامل از سرش بپره و می تونسته تصمیم بگیره….)
بعد از این همه تلاش و کوشش و بودجه و…. یک سناریویی اینجا نوشته می شه که هرچی بافته شده رو پنبه می کنه!!…. اگه شعارتون آگاهی نبود من با این سناریو مشکل نداشتم… ولی گروهی که شعارش آگاهی هست خودش بدون آگاهی بنویسه والا نمی دونم چی باید بگم!!….. گروهی که هدف اش رو دفاع از حقوق زنان بیان کنه و بعد اینطوری از حقوق اونها دفاع کنه از چاله درشون بیاره بندازتشون تو چاه!!…. می دونی اگه صرفا با فرهنگ ایران می نوشتید باز مشکلی نداشتم…. ولی این روزها طعمه افراد تبهکار شده اینترنشنالها ( چه زن چه مرد!)… چون حقوق خودشون رو نمی دونن…. به اسم دوست پسر یا دوست دختر سو استفاده مادی و جنسی خودشون رو می کنن ….. بعد به جای اینکه کمک کنیم مردم این خطرات رو بشناسن…. یک سناریو تخیلی می نویسیم ( می گم تخیلی چون می دونم اینجا هر مردی جرات نمی کنه مثل مرد قصه رفتار کنه مگر اینکه طعمه اش رو از قبل انتخاب کرده باشه)…. به مردم دل و جرات می دییم که تو دام بیفتن و یا این جرایم رو مرتکب بشن و سرشون بر باد بره….. والا مردهایی که می یان اینجا کلی ذهنیت غلط دارن و کارها و درخواستهای عجیب و غریب دارن … دیگه کارهای اشتباه خطرناک رو هم یاد بدیم که نرسیده بیفتن زندان!!!…..
Bahar گفت:
Interesting viewpoint
++++
پرستو گفت:
والا آآآ به خدآ دو روز دیگه لابد میخواد به دخترای مردم سیگارکشیدنم یاد بده
نسوان گفت:
Vida jaan, Your point of view is a bit strange to me. on one hand you believe that women are free to make their choices ,on the other hand u consider them as vulnerable immature people who are at risk of being deceived and exploited like they are under 18 and they need to be protected.
I am a grown up so if I decide to go out and get drunk and sleep with a stranger I should take the full responsibility of my own actions instead of thinking of a lawsuit, In my opinion.
Back to your question, amazingly, that guy didn’t actually do anything serious.He gave me his badge holder with Australian navy’s logo imprinting five principles which are:
Honor, Honesty, Loyalty, Courage and Integrity! In fact, he was a nice person.He should be on the sea by now, Don’t worry…
ویدا گفت:
My point of view wasn’t to tell that guy was a bad guy or he was a rapist! What I am telling is that all society is trying to make people aware and make the cultures in a way that reduce the vulnerability of the people!
So if you are writing a fiction about freedom of choice, it is better to write it with its correct culture.
And, I am saying again, if a group or a person doesn’t define any goal for themselves, I don’t go and criticize them, and I don’t tell them what you are doing is very far from your goal. But when you guys introduce yourselves as a feminist, and you say you are trying to help women. I think it is my responsibility to say what you are doing is not a help for women. These cultures that you are talking about, will make them more vulnerable and more miserable! Freedom is valuable with its culture not in a wrong society!
Furthermore, based on your saying, talking about raping a woman over 18 years old is meaningless!… we can say a woman over 18 is raped only if the action is done by force?
Also, your saying, if somebody fools a woman(over 18) is her problem, is same as «jomhori eslami’s» logic!… If somebody rapes you, it is your problem because you weren’t smart enough, or you didn’t cover yourself properly. Also, in most of the crimes we have to accuse victims because they weren’t aware enough!!!
نسوان گفت:
All I am saying, darling…is I am a mature woman. I have to be aware of the consequences of my actions and watch my arse. I can’t go on putting the blame on other people just because they are men. Of course no one is ever allowed to touch me without my permission but if I decide to get drunk and sleep with some one, I have to come to terms with what I have done.If I am free, I need to know that actions have consequences and limit the risks by acting responsibly.
Anyhow, I understand ur concern and am thankful for that.In my defense,that writing was not supposed to be a handbook of picking men in the pubs guide. I don’t think it was relevant to preach about safety measures for women in public places in that context.If you think women should be aware of their rights write something and I will put it on the first page of the blog. I will always value your comments and assistance.
مدونا گفت:
عالی +++
پرستو گفت:
نوش جان
ارمین گفت:
از وبلاگت خوشم میاد ولی از اراجیفی که زیرش کامنت میزارن حال نمی کنم یه جور حس منفی بهم دست میده
پرستو گفت:
شما به بزرگی خودتون ببخشید آقا آرمین بعضیاشون همش نیمه خالی لیوانو میبینن
jujeordak گفت:
Yo estaba bién por un tiempo, volviendo a sonreir, luego anoche te ví, tu mano me tocó y el saludo de tu voz. Te hablé muy bién y tú sin saber que he estado llorando por tu amor. Llorando por tu amor. Luego de tu adiós sentí todo mi dolor, sola y llorando, llorando, llorando, llorando. No es fácil de entender que al verte otra vez yo estoy llorando. Yo que pensé que te olvidé, pero es verdad, es la verdad, que te quiero aún más, mucho más que ayer! ¿Dime tú qué puedo hacer? No me quieres ya! Y siempre estaré llorando por tu amor! Llorando por tu amor! Tu amor se llevó todo mi corazón! Y quedo llorando, llorando, llorando por tu amor!
I was fine for a while, smiling again, then last night I saw you, your hand touched me and to hear your voice. I spoke very well and you not knowing that I have been crying for your love. Crying for your love. After your goodbye I felt all my pain, alone and crying, crying, crying, crying. It is easier to understand than to see you again I’m crying. I thought you forgot, but truth is truth, I love you more, much more than yesterday! Tell me you what I can do? Do not love me anymore! And I’ll always be crying for your love! Crying for your love! Your love was all my heart! And’m crying, crying, crying for your love!
پرستو گفت:
از ویولتای عزیز خواهش دارم برای پست های اروتیکال از عکس های مناسب نیز استفاده کنند.
مثلا در پست قبلی اگر عکس حلقه کردن پاها به دور کمر آن آقا را قرار میدادید به درک بهتر نوشته کمک میکرد.
فنی گفت:
از آنجاییکه پست های غبر اروتیکال خیلی کمترنوشته می شود لذا برای همۀ پست ها از یک عکس مشترک و کلی در سر در وبلاگ استفاده شده که خوانندگان جهت درک بهتر نوشته می توانند به آن مراجعه و از آن استفاده کنند. عکسی برای تمام فصول. در واقع این عکس مانند نوشتۀ روی آکادمی افلاطون می گوید «کسی که سکس نمی داند وارد نشود». بنابراین اگر شما برای درک بهتر داستان، هنوز نیازمند نوشته های مصور هستید باید به وبلاگی با گروه سنی «ب» یا «ج» مراجعه کنید.
nas گفت:
فیلم «بولوار مولهلند» آخرین اثر کارگردان مشهور «دیوید لینچ» است که به قول منتقدین و طرفداران وی بهترین کار او تلقی می شود ، لینچ جایزه بهترین کارگردان را برای این فیلم در جشنواره فیلم کن را به صورت مشارکتی دریافت کرد ، در جشنوارهأ آکادمی سال 2001 نامزد جایزه اسکار برای بهترین کارگردان بود ، در جشنواره منتقدین لس آنجلس جایزه بهترین کارگردان و بهترین فیلم را برد و همچنین بسیاری از جشنواره های معتبر دیگر نامزد یا برنده بود.
فیلم برگرفته از افکار سورئالیسم ، به پردازش سرکوب عذاب وجدان در بشر می پردازد و کما اینکه در طرف دیگر از داستان فساد موجود در هالیوود نیز نشانه می رود و وضع بازیگر و کارگردان و کلا هنرمندان در ستیز با سرمایه داران و صاحبان کمپانی های بزرگ و بی عدالتی موجود را نیز نمایان می کند.
ظاهر ماجرای فیلم پلیسی و جنایی است و با صحنه های پر اضطراب و حتی ترسناک آمیخته شده است و با اینکه لینچ همانند گذشته سبک اسرارآمیز خود را حفظ نموده و با وجود اینکه کلیشهأ فیلم سازی لینچ که در همهأ فیلم هایش از دههأ هفتاد تاکنون در این فیلم موجود است اما همچنان نوآوری بارزی در فیلم می باشد و تکنیک های جالب و نوین داستانی ، تصویری و صوتی به وفور در آن مشاهده می شود.
برای مثال کلیشهأ تکراری موجود در سینما اینست که شخصیت داستان به خواب می رود و تا قبل از بیداری قهرمان داستان ، بیننده گمراه شده است ، اما پس از بیداری شخص بیننده آگاه می شود ، که البته در این فیلم هر سه عنصر «قبل از خواب» ، «خواب» و «بعد از بیداری از خواب» موجود است اما لینچ به نوعی عنصر «قبل از خواب» را در قسمت «پس از بیدار شدن از خواب» بیان کرده است و قسمت قبل از آن نیز به صورت خلاصه و در دو سکانس کوتاه در ابتدای فیلم و کاملا مبهم عرضه می شود.
نکته ای که در این فیلم موجود است ، برای بیننده های مبتدی و متوسط بسیار بی معنی است و صحنه های داستان کسل کننده است اما به جرات می گویم که صحنه و سکانسی نیست که معنی نداشته باشد. و به قول کارگردان معروف «استیون سادربرگ»: «اگر صحنه ای را متوجه نشدید ، ایراد از شماست و نه از ما ، فیلم را آنقدر ببینید تا متوجه شوید».
صل داستان چیست؟!
«دایان سلوین» شخصیت اصلی داستان است که در شهر «دیپ ریور» در ایالت «اونتاریو» در کانادا بدنیا آمده است ، وی در یک مسابقه رقص برندهأ جایزه ای می شود که به تشویق داوران و اطرافیان به سمت سینما و بازیگری کشیده می شود و به شهر لس آنجلس که عمّه وی نیز آنجاست می رود ، عمّهأ او بعد از مهاجرت وی فوت می کند و برای او نیز مبلغی به ارث می گذارد ، او برای گرفتن نقش اصلی در فیلم «داستان سیلویا نورت» تلاش بسیاری می کند اما ناکام است که با «کامیلا» آشنا می شود ، کامیلا برای دایان در فیلم هایش نقش های کوتاهی دست و پا می کند.
دایان عاشق کامیلا می شود و زمانی که متوجه می شود که کامیلا به کس دیگری علاقه دارد با او قهر می کند ، کامیلا سعی به آشتی با دایان می کند و یک شب او را به مهمانی دعوت می کند ، اما در این مهمانی دایان متوجه می شود که کامیلا قصد ازدواج با یک کارگردان را دارد و کل مهمانی برای او ناراحت کننده و غم انگیز می شود و تصمیم به کشتن کامیلا می گیرد پس یک قاتل حرفه ای را برای اینکار استخدام می کند و کامیلا را به قتل می رساند.
دایان که دچار عذاب وجدان از کردهأ خود شده از حالت روانی خود خارج می شود و از ترس چند روزمتمادی در خانهأ خود گوشه نشین می گردد و در این تنهایی ، از فکر و یادآوری کرده اش خودکشی می کند.
داستان در قالب فیلم:
قسمت اوّل: فیلم با نمایش رقص گروهی شروع می شود که شاید رویا یا خاطرات «دایان» از برنده شدن جایزه رقص در کانادا است. سپس دوربین نمایان شخصی است که در تختی می خوابد و به خواب می رود که این خود دایان است که می خوابد و قسمت اوّل ساختار یعنی ماجرای «قبل از خواب» تمام می شود هر چند بعد از بیداری وی از خواب ، فیلم به زمان قبل از خواب رجوع می کند و اطلاعات بیننده از سابقهأ دایان بیشتر می شود.
قسمت دوم: قبل از شروع به توضیح قسمت دوم نکته ای که در مورد خواب وجود دارد اینست که عمدهأ عناصر خواب از روزهای آخر عمرش گرفته شده است و تمام اسامی در خواب متفاوت با واقعیت است و هر کسی در شغل و مکانی دیگر با نام و داستانی متفاوت ظاهر می شود و خود دایان نیز نام مستعار «بتی» را برای خود پیدا می کند که این اسم را از پیشخدمت رستوارن «وینکیز» موقع استخدام آدمکش می گیرد.
1. خواب دایان از آنجا شروع می شود که کامیلا با نام جدید «ریتا» در خواب وی در ماشین لیمو در حال رفتن به بولوار مولهلند است که در راه به جانش سوء قصد می شود ولی در این حین ماشینی با لیمو تصادف می کند ، همانند شبی که خود دایان در بیداری به دیدار کامیلا می رود و در میان راه با دیدار کامیلا سور پریز می شود. ریتا (کامیلا) نیز به نوعی متقارن با اصل ماجرا سور پریز می شود اما جان سالم بدر می برد هرچند که دچار فراموشی حافظه می شود و لنگان لنگان از محل تصادف دور می شود و به خانه عمّهأ «بتی» (نام مستعار «دایان») می رود و شب را در باغچهأ جلوی درب می خوابد ، صبح بعد عمّه بتی (دایان) را می بینیم که با تاکسی به مسافرت می رود ، رانندهأ تاکسی چمدانی بزرگ و دراز و سنگینی را به صندوق عقب ماشین می گذارد که کنایه از مرگ عمّه دایان است و آن چمدان تابوت عمّهأ او و تاکسی ماشین کفن و دفن است و از آنجایی که بعدا متوجه می شویم که عمّه برای فیلمسازی به کانادا رفته است و ضرب المثلی در آمریکا هست که «فیلم ساختن در کانادا» کنایه از مرگ است.
2. صحنه بعدی شخصی بهت زده به نام «دنی» را نشان می دهد که با روان شناسش در حال گفتگو در رستوارنی به اسم «وینکیز» است. «دنی» خوابش را به روانشناس می گوید و با هم به پشت رستوران می روند ، زمانی که دنی چهره ای مخوف را برای زمان بسیار کوتاهی در پشت ساختمان می بیند از شدت ترس و وحشت جان می سپارد. شخصی که بهت زده و هراسان است خود دایان است و دنی را روز استخدام یک آدمکش در همان رستوران می بیند و آن چهرهأ مخوف و ترسناک پشت ساختمان در خواب دنی که در صحنه ای نیز جعبهأ آبی را در دست دارد همان آدمکش است که شخصیتی شیطانی دارد و چهرهأ وحشتناک اش دنی را از ترس می کشد و همچنین این وحشت بطور غیر مستقیم دایان را می کشد. از آنجا که دایان خود را در دنی می بیند و خوابی در خوابش است ، و دنی نیز می گوید که خواب را دو بار دیده است و همچنین زمانی که دایان از خواب بیدار می شود او نیز دو بار در دو حالت متفاوت یعنی یکی با بدنی مرده و گندیده و دیگری با بدنی زنده و سالم دیده می شود، یعنی دایان این خواب را را دو بار دیده است و آن جعبه آبی نیز محلی است که آن آدمکش برای استقرار پول به دایان گفته است.
3. بتی (دایان) از کانادا به لس آنجلس میاید ، دو نفر سالمند همراه او هستند که این دو در اصل داوران مسابقه رقص هستند که او را تشویق به بازیگری کرده اند و در خواب دایان بعنوان همسفر وی هستند که تنها تا فرودگاه بتی را همراهی کرده اند. در صحنه ای این دو داور زن و مرد با خنده ای مکّارانه بنظر راضی از اقدام شان هستند. این دو نفر که دوباره در انتهای داستان و در خانهأ دایان ظاهر می شوند و منجر به خودکشی او نیز می شوند و این کنایه از طلسمی است که دایان در تصور خود دارد و فکر می کند که سرنوشت بدش منشایی جز این دو نفر ندارد (بعضا بینندگان به اشتباه تصور می کنند این دو پدر و مادر بتی یا دایان هستند ، اما در صحنهأ بسیار کوتاهی در ابتدای فیلم ، دایان را بروی صحنه می بینیم که همین زوج سالمند در موقع تشویق جمعیت کنار او می روند که خود دلیل مستندی بر مربی بودن آنها دارد).
4. زمانی که بتی به خانه عمه اش می رسد از زیبایی آن هیجان زده است و مدیر ساختمان «کوکو» با بتی برخورد گرمی دارد و از سگ یکی از ساکنین بخاطر مدفوعش در باغچه عصبانی است و فریاد می زند: «سگت رو جای صبحانه می خورم» چرا که در برخوردی که دایان در بیداری با کوکو داشت ، کوکو بسیار گرسنه بود.
«کوکو» از اقامت ریتا در خانهأ با شکوه عمه روس راضی نیست و برای همین هم یکبار بتی را بازخواست می کند و به او می گوید که از شر مشکلش خلاص شود ، «کوکو» تصور می کند که «بتی» بازیگر جوان با استعدادی است.
«کوکو» که در دنیای واقعی هم اسمش «کوکو» است ، در بیداری مادر «آدام کشر» و در حقیقت مادر شوهر آیندهأ کامیلا است و در شب مهمانی بسیار مشهود بود که از کامیلا چندان خوشش نمی آید و برای همین هم بود که در خواب نیز از کامیلا (ریتا) ناراضی و عصبانی است و نمی خواهد او در محدوده زندگی اش باشد.
5. در صحنه بعدی بتی با ریتا که حافظه اش را فراموش کرده آشنا می شود ، ریتا که نام اصلی اش را فراموش کرده و تنها نام «دایان سلوین» را بخاطر میاورد بعلاوه اینکه شب قبل ، پیش از تصادف به مقصد بولوار موهلند در حرکت بوده است. و در حمام عمه روس نام ریتا را از پوستر فیلم «جیلدا» که بروی دیوار است الهام می گیرد. ریتا در کیف خودش کلید آبی بزرگ و فانتزی بعلاوه مقدار چشم گیری پول نقد دارد که این کلید و پول در واقع گرفته شده از دیدار دایان با آدمکش است که پول درون کیفش را به آدمکش نشان می دهد و کلید آبی را از او تحویل می گیرد کما اینکه ما نمیدانیم این کلید کجا را باز می کند.
ریتا در واقع تحت تعقیب توسط گروهی است که قصد جانش را دارند و در واقع درمانده از راه کاری برای خودش است کما اینکه حافظه اش را از دست داده است ، اما این دو یعنی ریتا و بتی سعی به کشف هویت اون دارند و بتی به نوعی به او پناه می دهد و زندگی ریتا در خطر است.
این صحنه اوج نمایش احساسات و خواسته های دایان در بیداری است که در خواب خود آنها را می بیند که نشان می دهد دایان دوست دارد که کامیلا به او وابسته باشد و از او مراقبت کند. گرفتن نام ریتا از پوستر فیلم جیلدا چندان هم بی مفهموم نبوده است ، در فیلم جیلدا با بازیگری ریتا هیوورد ، جیلدا شخصیت زنی است که بین دو نفر عاشق در حال رقابت قرار گرفته است و عاشق های جیلدا سعی به تصاحب آن دارند ، همانند کامیلا و کارگردان.
6. (پیش توضیح: کارگردان اصلی فیلم «داستان سیلویا نورت» در اصل در فیلم ظاهر نمی شود و دایان آدام کشر را در خوابش جایگزین می کند.) کارگردان فیلم «داستان سیلویا نورت» یعنی «آدام کشر» (باب بروکر) با مدیر فیلمش و مسئولین کمپانی سازنده فیلم در حال بحث است که دو نفر وارد اتاق می شوند ، آنان تاکید به انتخاب دختری به نام «کامیلا رودز» در نقش اصلی فیلم «داستان سیلویا نورت» دارند.
در این صحنه که دایان در خواب می بیند ، کارگردان مجبور به انتخاب اجباری بازیگری می شود که نمی خواهد و دست پشت پرده ای بعنوان سرمایه گذار اصلی فیلم این مسئله را اجبار می کند و این در حقیقت تصور دایان است که کارگردان انتخاب نداشته است و بلکه انتخاب بازیگر از قبل تصمیم گیری شده است.
شخصیت یکی از دو برادر را دایان در مهمانی آن شب گرفت. زمانی که دایان اسپرسو می نوشید ، مردی عبوس را دید که به او خیره شده بود و از آنجایی که در دایان در آن لحظه بسیار غمگین بود ، قهوه در دهانش بسیار بد مزه جلوه می کرد و به همین دلیل مرد عبوس را در خوابش متنفّر از هر گونه قهوه ای تجسم می کند.
اما برادر دیگر کاستیگلیانی کیست؟ شخص عبوس دوم در مهمانی آن شب نبود و در هیچ جای دیگر فیلم دیده نمی شود. او در اصل خود دایان است که زمان استخدام قاتل عکس کامیلا را نشان می دهد و در برخورد با آدمکش بسیار عصبانی و کم حوصله است ، دایان به عنوان یکی از برادران کاستیگلیانی کارگردان را بخاطر تنفرش از قبل اخراج می کند و به او می گوید: «این فیلم دیگه مال تو نیست.»
زمانی که برادارن «کاستیگلیانی» عکس را نشان می دهند می گویند: «این همون دخترست!» که این دقیقا جملهأ دایان در بیداری به آدم کش است.
7. آدام کشر به خانهأ خود می رود و زنش را همبستر با نظافت چی استخر می بیند ، بعد از جدالی مسخره به هتل می رود و هتل دار به او می گوید که کارت اعتباریش مسدود است سپس به دیدن کابوی می رود ، کابوی می گوید: «اگر خوب عمل کنی من رو یک بار می بینی و اگر بد عمل کنی دو بار می بینی» ، و سپس دستور کمپانی را می پذیرد و دو دختر را تست می کند و کامیلا را انتخاب می کند.
همبستر شدن زن کارگردان که در بیداری اتفاق افتاده است و در اصل دایان شب مهمانی از آن مطلع می شود ، جایی که کارگردان می گوید: «استخر مال من شد و استخر دار مال اون شد.»
کارگردان اصلی فیلم «داستان سیلویا نورت» بیداری نامش «باب بروکر» است که دایان در خواب او را با «آدام کشر» جایگزین کرده است.
آدام کشر که یکبار کابوی را دیده است ، به گفته خود کابوی در خواب خوب عمل کرده و اما دایان خواب را دو بار می بیند پس کابوی را دوبار می بیند که او را از خواب بیدار می کند پس به گفتهأ خود کابوی بد عمل کرده است.
8. بتی به تست بازیگری می رود و تست را بخوبی انجام می دهد و او را نزد آدام کشر می برند تا به او معرفی کنند ، آدام و بتی از دور همدیگر را می بینند و به هم خیره می شوند طوری از قبل همدیگر را می شناسند ، بتی می گوید که قرار دارد و باید برود ، سپس با ریتا به خانهأ خود می رود و با جسد مردهأ دایان سلوین مواجه می شوند ، شب آن روز نیز بتی و ریتا عشق بازی می کنند و نیمه های شب ریتا بتی را از خواب بیدار میکند و به کلوپی به نام سکوت می روند ، بعد از نمایش در کلوپ یک جعبه آبی در کیف بتی پیدا می کنند که کلید آن را ریتا در کیف خود داشت ، به خانه بر می گردند و قبل از اینکه ریتا در جعبه را باز کند بتی مفقود می شود و ریتا نیز بعد از باز کردن آن به درون جعبه می رود.
پیروزی بتی در تست بازیگری به نوعی حاکی از اینست که دایان خود را بهترین دختر برای نقش اصلی فیلم می دانست امّا کسی دیگری انتخاب می شود و آن کامیلا رودز است ، و دایان همیشه دوست داشت که عمّه اش به او افتخار کند و برای همین است که «وودی کتز» تهیه کننده فیلم به او می گوید: «عمّهأ تو امروز بهت افتخار می کنه.» چرا که این چیزی است که دایان دوست داشت بشنود ، امّا نکتهأ جالبی که در تست بتی وجود دارد اینست که «وودی کتز» که با بتی تست را بازی می کرد دقیقا با کامیلا هم همین تست را بازی کرده بوده است و می گوید: «می خوام زیبا و پیوسته بازی کنم ، مثل اون یکی دختره که مو های مشکی داشت».
از آنجایی که دایان در خواب ، آشنایی با کارگردان را به قرار خود با کامیلا ترجیح می دهد و با اینکه دایان برای رسیدن به نقش تلاش کرده و حتی تن به هر کاری با کارگردان داده است اما باز هم چون کامیلا را دوست دارد در این نقش دیگر اصرار نمی کند و اما کلوپ سکوت اولین جایی است که شروع به گیج کردن بیننده می کند ، لرزش های بتی در آن کلوپ ، خواندن آواز «گریه کردن» اثر «روی اوربیسون» و آن هم به زبان اسپانیولی که زبان مورد علاقه دایان در خواب است (اسپانیولی از آنجا گرفته شد که شب مهمانی کامیلا و آدام با هم به این زبان صحبت می کنند) و همه به نوعی به عذاب وجدان بتی بر می گردد و نشان دهنده غم و اندوه اوست و عذاب وجدانی که به آن دچار شده است.
قسمت سوم: این قسمت از آنجا شروع می شود که کابوی به سراغ جسد مردهأ بتی میاید و می گوید که زمان بیدار شدنش است ، این صحنه دوربین «دایان» را در دو حالت مرده و زنده نشان می دهد که این خود دلیلی بر این است که دایان خواب را دو بار دیده و در واقع چون دوبار این خواب را دیده است ، کابوی را نیز دوبار دیده است و در رقابت با آدام کشر بازنده است ، دایان بعد از بیداری از خواب به دلیل عذاب وجدان خود کشی می کند ، در قسمت سوم فیلم که در واقع رجوع های متعددی به گذشته نیز انجام می شود که در قسمت دوم موارد اصلی آن را توضیح دادم.
اما در این قسمت از داستان کامیلا آدم کشی را استخدام می کند تا کامیلا را بکشد و در رستورانی به اسم وینکیز با او ملاقات می کند و این ملاقات منشاء بسیاری از عناصر خواب او نیز هست.
در پایان و قبل از خودکشی مربیان دایان که از درون جعبه آبی به صورت آدمک هایی خارج شده اند به سراغ دایان می آیند و او از وحشت و ترس و برای خاتمه این عذاب و به قول خودش از کلام «دنی»: «که از این احساس لعنتی راحت بشم.»
نکتهأ جالب دیگری نیز در قسمت سوم وجود دارد ، مقداری از اساس های همسایهأ دایان پس از تعویض آپارتمان نزد کامیلا مانده است که برای اینکه آنها را پس بگیرد پیش دایان می آید و زیر سیگاری پیانو شکل خود را می برد و به کامیلا می گوید که آن دو نفر کارآگاه دوباره آمده اند.
دایان سیگاری نیست اما زیر سیگاری را برای کامیلا لازم داشته است چرا که کامیلا سیگاری بوده است و شب مهمانی او را با سیگار بی فیلتر می بینیم.
کارآگاه هایی که به دنبال دایان آمده بودند نیز عناصری در خواب او دارند و در صحنهأ تصادف در خواب وی حاضر هستند و جالب اینجاست که آدام کشر زمانی که به آن هتل مخروبه پناه می برد ، متصدی هتل به او می گوید که دو نفر از بانک آمده بودند و همچنین به آدام می گوید که: » کسانی که ازشون پنهان شدین ، می دونن شما کجایی. » که این نشان دهنده اینست که دایان می داند که پلیس دیر یا زود او را پیدا خواهد کرد و فکر می کند به زودی ماجرایش لو خواهد رفت.
سوالات موجود:
– مفهوم عدد 16 در این میان چیست؟
دختر اوّلی که آدام کشر امتحان می کند آوازی را می خواند که متن شعر آن «16 دلیل که عاشقت هستم» می باشد ، بهتر بودن آواز این دختر و اجرای آن از کامیلا رودز (شخص پیشنهادی «برداران کاستیگلیانی») بدیهی است.
شمارهأ اتاق آدام کشر در هتلی که مخفی شده است نیز 16 است ، مهمان دار هتل و شخصی که در کلوپ سکوت کار می کند نیز یکی هستند پس دایان در بیداری حتما این پیرمرد اسپانیایی را می شناسد و این مهماندار زمانی که در هتل به سراغ آدام کشر می رود تا او را از مسدود بودن حساب بانکی مطلع کند به نوعی گوشش را بروی در می گذارد تا استراق سمع کند.
در حقیقت این عناصر 16 و مهمان دار هتل و همچنین نگاه های رد و بدل شده بین دایان و آدام کشر در خواب گواهی از رابطه این دو در بیداری است و از آنجایی که دایان در شب مهمانی می گوید که: «نقش اصلی را بدجوری می خواهد.» ، بلکه دایان در بیداری و در همان اتاق کثیف و کهنهأ آن هتل که حتی در اتاقش از خارج باز می شود با باب بروکر کارگردان اصلی فیلم «داستان سیلویا نورت» نیز همبستر شده است تا به نقش اصلی برسد و برای تصاحب آن حاضر به انجام هر کاری شده است و با اینکه کارگردان قصد استفاده دایان در فیلمش را ندارد و به نوعی این نقش از قبل تعیین شده است ، امّا از او سوء استفاده می کند.
– چرا دایان نام خود را هم نیز عوض کرد؟
دایان از روی پشیمانی آرزو می کند که کامیلا جان سالم بدر ببرد و دایان در مکان و شخصی دیگر سر راه او قرار بگیرد و با کامیلا رابطه ای جدیدی را از نو برقرار کند و چه بسا این بار کامیلا به دایان وابسته است و دایان حامی و پشتیبان کامیلا ، یعنی نقطه مقابل بیداری.
– کلوپ سکوت چه بود و چه اتفاقی افتاد؟
موارد زیر را می توان از صحنه این کلوپ فرا گرفت:
– آگاهی بیننده و بتی: این قسمت از خواب دایان دلیل و سندی به خود او و حتی بینندهأ فیلم است که هر آنچه تا به حال دیده اید خواب بوده است غیر واقعی ایست و یا حتی اگر هم این مطلب واضح بیان نشود حداقل شدیدا در ذهن ایجاد شک می کند.
– خطای دید در سینما: کلوپ سکوت تقلیدی از صحنهأ معروف فیلم نقاب اثر اینگمار برگمن است تا بیننده را برای پیامد ثانویه ای یعنی اظهار نظر لینچ دربارهأ طبیعت خطای دید در سینما آماده کند.
لینچ با صراحت به دو نکته تاکید می کند ، اوّل: اهمیت ترکیب صدا و تصویر. دوم: فریب کاری در هنر بازیگری (که مسلما نظری بیرحمانه است).
– مفهوم فلسفی – (زندگی خطای دید است): ادراک منشاء حقیقت است و حقیقت همواره نسبی است و بنابراین ادراک ما همیشه نسبی است و هر آنچه ما می بینیم ساختهأ چشمان ماست ، این مطلب فلسفی بسیار با فلسفه و افکار شرقی مطابقت دارد و با این نکته که لینچ معتقد به یوگا-درمانی است.
همچنین این مطلب که زندگی خطای دید است با «پست مدرنیسم» نیز کاملا مطابقت دارد.
این کلوپ با استدلال به شواهدی بسیاری می تواند تعبیر مهمانی آدام در خواب دایان باشد:
– ریتا از بتی می خواهد که بدنبال او به کلوپ برود و در بیداری کامیلا دایان را به مهمانی آدام دعوت می کند.
– بتی و ریتا در تاکسی نمایش داده می شوند که به کلوپ سکوت می روند و در بیداری دایان در لیموزین مشکی به خانه آدام می رود.
– بتی و ریتا در کلوپ سکوت دستان همدیگر را نگه می گیرند. در بیداری کامیلا و دایان دست همدیگر میگیرند و از میان جنگل به مهمانی می روند.
– دایان در کلوپ سکوت متوجه می شود که همه چیز خطای دید است و در مهمانی آدام متوجه می شود که تمام آن چیزی که آرزویش را داشت و در رویایش بود رویای متلاشی شده و خطای دید بوده است.
– در کلوپ بتی و ریتا گریه می کنند و در مهمانی هم دایان گریه می کند.
– در هر دو صحنه موسیقی پخش می شود.
– چرا شعبده باز در کلوپ سکوت به سه زبان صحبت می کند؟
شعبده باز برای سه نفر صحبت می کند: بتی ، ریتا و عمّه روس.
مشخص است که عمّه روس با زبان فرانسوی آشناست چرا که در منزلش کتاب های فرانسوی یافت می شود و او نیز به کانادا می رود و فرانسوی صحبت کردنش در کانادا بعید نیست ، کامیلا نیز اسپانیایی صحبت می کند و در شب مهمانی نیز صحنه از آن را می بینیم و بتی که صراحتا به زبان انگلیسی مسلط است.
– جعبهأ آبی چیست؟
جعبه آبی نمونه کوچک شده از کلوپ سکوت است. با این تفاوت که کلوپ برای همگان است و عموم مردم به آن مراجعه می کنند و معرف نسل بشر است و باز کنندهأ خطای دید و اشتباه فاحش نسل بشری در درک مسائل است ، اما جعبهأ آبی شخصی است و تنها باز کننده تاریکی های روح افراد است.
– رنگ آبی معّرف چیست؟
استفاده از رنگ آبی در فیلم لینچ از دیرباز وجود داشته است و اما در این فیلم رنگ آبی نشانهأ وجود اهریمن و خباثت است و این رنگ در نقاط متعدد فیلم مشاهده می شود که اولین بار در اتاق آقای روگ صاحب کمپانی ظاهر می شود ، بعد از آن کلید آبی در کیف ریتا است ، سپس در کلوپ سکوت به دفعات این نور و رنگ دیده می شود و حتی زنی با کلاه گیس آبی رنگ در نقطه ای مرموز و تنها در سالن نشسته است ، بعد از آن جعبهأ آبی رنگ دیده می شود سپس کلید آبی از آدمکش به دایان منتقل می شود و در نهایت دوباره زن مرموز شبیه به جادوگران با کلاه گیس آبی کلمه سکوت را به اسپانیایی می گوید و فیلم تمام می شود.
– و امّا کلید چه چیزی را باز می کند؟
آن کلیدِ آبی جعبه ای آبی رنگ را برای ریتا باز کرد که وی را به تاریکی هدایت می کند ، و در اصل تاریک ترین و زشت ترین زوایای روح دایان را برای کامیلا باز می کند که تا زمان استخدام آدمکش برای قتل کامیلا پنهان بوده است و این ارتکاب قتل دایان چالش بروز و شکوفا کننده نقاط تاریک روحش برای کامیلا است و استخدام آدمکش کلید باز کردن آن تاریکی است.
– چه کسی در انتهای فیلم به درب خانه دایان می کوبد؟
این در واقع وجدان اوست که به طرز مهیبی درب او را می کوبد و این بلکه الهام لینچ از یکی از نمایشنامه های شکسپیر است که در آن نمایشنامه نیز قاتلی زمانی که پادشاه را می کشد ، کسی به در می کوبد هرچند در آن نمایش نامه کسی وارد نمی شود و فقط به در می کوبد. و آن وجدان قاتل است. اما در این روایت وجدان از زیر در به صورد آدمک های کوچکی که دایان آنها را می شناسد وارد می شوند و سپس بزرگ می شوند.
منبع : زیرنویس ( zirnevis.com )
cc گفت:
آواز به زبان اسپانیایی است.
زرشك گفت:
من عا شق صحنه سكس شون هستم
رودابه گفت:
خوب بودم برای لحظاتی که داشتم
سپس تو آمدی و دستانم را گرفتی
بوسه ات را چشیدم
بدون اینکه بدانم برای عشقت گریه می کردم
سپس همه دردم را فهمیدم.
و گریه می کردم .همچنا ن گریه می کردم
نمی دیدمت و گریه می کردم
فکر می کردم مرا فراموش کردی
و این حقیقت داشت
با این وجود م دوستت داشتم
حتی بیشتر از دیروز
به من بگو چه را مرا دوست نداری
من همیشه همانگونه گریان خواهم ماند
برای همیشه گریان برای عشق تو
عشق تو در قلب من مانده است
گریه می کنم
گریه می کنم
این ترجمه این ترانست. گفتم شاید دوست داشته باشید بدونید
نسوان گفت:
Thanks sweetie
ناشناس گفت:
سبک فیلم سوررئاله نه پست مدرن