امروز عدد هیت های این وبلاگ 7000 بود. این فقط یک عدد نیست.دست آدمهایی از جنس پوست و گوشت و استخوان است که بر این صفحه کلیک می کند. آدمهایی که هرکدام با باورها و بایدها و نباید ها و پیشینه و جغرافیای متفاوت به این سایت وصل می شوند. وصل همان طور که از تعریفش پیداست دو سر دارد. شما سر ما را زیاد خوانده اید. کمی هم از آن سر کلیک بشنوید. غریبه می نویسد :»هر وقت كه به اينترنت دسترسي داشتم و تونستم از فيلترنت استفاده كنم به اين جا سر زدم » و اندک اندک سوی دیگر کلیک را نشان مان می دهد.
لوليتا يك كم بيا پايين بيا تو خونه ي ما شهرستاني ها خونه ي ادمايي كه از بچگي غير از كتاب درسي و قران كتا ب ديگه اي نداشتن كه بخونن. كه پدر و مادرهاشون مذهبي هاي متعصبي هستن. كه اسم بچه هاشون گوياي فكرشون {است}.
لوليتا صادقانه درد دل مي كنم. من تهراني نيستم مركز استاني هم نيستم توي خاندانم هم دو تا باسواد بيشتر نيست. روستايي كه توش به دنيا اومدم هم باسوادترين هاش سه تا ليسانسيه هستند و دخترهاشون رو ده دوازده ساله شوهر ميدن . زنهاش صبح به صبح پشت دار قالي ميشينن و مرداش سر زمين يا بيخ ديوار.
تفريح جووناش منقله و استكان زهر ماري و بعد از ظهرها موتور شواري به مقصد شهر
دخترهاش عزا وعروسي باعث تفريحشونه و غروبا رفتن به نماز جماعت . از سواد هم كه اگه اقبالشون بلند باشه كلاس پنج به قول قديمي ها.
. اول هر برج مردا جلوي پست بانك صف مي كشن ويارانه شون رو مي گيرن و بزرگون رو دعا مي كنن. اخه قبض برق و گاز و تلفن اونا توفيري با قبل نداره. پولشو ميزنن به دردشون.
وسط برج كه ميرن بچه شون ببرن دكتر دوزاري يه ميافته براشون اونوقت شروع مي كنن به فحش دادن . اما همين دقيقه ست . بعدش از خودشون نمي پرسن چرا اينطور شده . علت چيه ؟
و فراموششون ميشه و دوباره ميشن گاو عصاري. از زندگي شونم راضي ين.
زنها از صب تا شب پاي دار قالي لوله ميشن و بعد از ظهر قليون و غيبت و عروسي و اگه باشه عزا ميرن .
اين فقط يه نمونه ست همه جا اين طور نيست اما جاهاي اين طوري هم كم نيست.
من و خانوادم همون اول تولد من مهاجرت كرديم به شهر و اين امر به من فرصت درس خوندن رو داد اما باز هم من هم وغمم آزادي بيان و عدالت و اينها نبود . حتي وقت دانشگاه رفتن . گذشت و گذشت و من به كتابهايي رسيدم كه تونستن كمي زاويه ي ديدم رو عوض كنن.
اما اين هم براي همه اتفاق نمي افته هر چند اتفاق هم كه مي افته همين ذره اگاهي رنجت ميده.
لوليتا تو مو مي بيني اما پيچش آن را نه. من همون پيچ مويم . ده من شهر من حتي استان من همان پيچش موييست كه پايتخت نشينان سخت از ان غافلند . حتي طرز لباس پوشيدن بچه تهراني ها اينجا غريبه ست.
دغدغه ها بسيار نازل و سطحي . اين در حالي يه كه تو از بچگي كتاب خوب خوندي . تو به يه زبان ديگه تسلط داري . غذاي خوب خوردي روي تخت خوابيدي توي كلاسهاي جور واجور رفتي . اما اينها دليل نميشه كه بتوني درد اين مردم چيه . يا اگه بفهمي دركت خيلي به واقعيت نزديك نيست چون برشي از يه كيك گهي گندست نه همش.
همه ي ما لب يه مرزيم . همه مون هم ميخوايم ردشيم بريم اونور مرز . چون همه چيز اينور زير رگبار مرگه . تو اين وسط با ماشينت گازو ميگيري و ميري و ما رو خاك ميدي . يه عده اي به زور سوار ماشينهاي بين راهي ميشن و ميرن . بقيه اما چي . يعني لياقت ما مرگه . يعني چون بافتمون مذهبي و سنتي بايد از بين بريم در حالي كه ندونيم زندگي واقعي يعني چي. هميشه فكر ميكردم كه رفتن نخبه ها درد داره ضرر داره براي همه ي ما . بهتون حق ميدم كه برين اما كمي خوخواهانه نيست .چرا هست . منهم اگه ميشد مي رفتم اما نمي گفتم كه حتي اگه كمي اوضاع تغيير كنه برنمي گردم چون دلم نمي خواد مردمم بدبخت باشن و من بتونم ذره اي تغييرش بدم و اين كار رو نكنم. مردم ما بايد اموزش ببيند. تو نميتوني داعيه دار اگاهي دادن باشي چون به قشري آگاهي ميدي كه خودش آگاهه و حتي از تو هم بهتر ميدونه . به قشري كه ميتونه بخونه تجزيه و تحليل كنه و فرصتي براي فكر كردن داره.
گرگي كه توي اون خونه ي روستايي گردن قرقاول رو چسبيد گرگ بود در لباس گرگ . اما اينجا در لباس سگ، شانه به شانه ي ما ست. ما اما نفهميديم
وبلاگ نویسی کار سختی است… نه نیست؟
علاف گفت:
چه بگویم که دل افسردگیت ز میان برخیزد.
نفس گرم گوزن کوهی، چه تواند کردن. سردی برف شبانگاهان را؟
م. سرشک.
زن ایرانی گفت:
راست نوشته و به دل می نشیند. اما شما ادامه بدید ….شما که نباید زانو خم کنید و کوتوله بشید کوتوله ها باید قد بکشند!!
مدونا گفت:
ببخشید الان اینجا دقیقا منظورتون از کوتوله ها کیا هستن؟
خسته گفت:
خب راست می گه، این البته منافاتی با کار شما نداره. اگر شما در این وبلاک فقط! بستری برای طرح این مسایل گشوده باشید، کار شما را توجیه میکند. او آنروی داستان را روایت کرده که برای شما هم میتواند دستمایه باشد.
آه… البته فکر می کنم یه چیز عمیق تری این وسط وجود داره، آره یه چیزی هست.
وبلاگ نویسی هم کار سختی است مثل زندگی…مثل مردن…مثل دل کندن..مثل قربانی شدن…
قبل از خوندن این پست به این فکر می کردم که ما چقدر قربانی تاریخ و دیگران هستیم، طالمانه اس لولی طالمانه…نه نیست؟
Parisa گفت:
خانم یا آقای عزیز،
متن زیبایی را نوشتی، ولی من نتونستم خوب منظورت را درک کنم! تو از نویسنده وبلاگ چه انتظاری داری؟
راستش وقتی خوندم که تو رفتی شهر و این بهت فرصت درس خوندن دانشگاه رفتن و همه چیزهای که جوانان آن روستا ازش محروم هستند را داده، آنوقت تو چه کردی؟ برگشتی که کمکی به حال آنها باشی؟ تو که از جنس خود همان مردم هستی و آنها را درک میکنی، با این آگاهی که به دست آوردی چه قدمی برداشتی؟
شاید اگر به جای گلایه کردن دائم، بتونیم یک راه حل، حداقل در ابعاد کوچیک ارائه بدیم، مفید تور خواهد بود. الان بعضیها میان میگن روحیه انتقاد پذیری ،.. حتا انتقاد بجا هم باید به یک راه حلی اشاره داشته باشه.
موفق باشی،
پریسا
ذره گفت:
ذره
من با پریسا موافقم
soghoot گفت:
http://www.mediafire.com/?ox7e6jkytcp7a86
این فیلم را ببینید شاید بفهمید………
آرش گفت:
البته تکه اولی که غریبه نوشته بود اینجا نیست که من مجددا میارم :
{ از بحث و گفت وگو خوشم مياد فكر ميكنم راه حلها از همين جاها پيدا ميشن اما امروز دلگير شدم از حرف لوليتا به آرش نه براي حمايت از آرش چرا كه ميتونه از خودش دفاع كنه براي اين كه حس كردم لوليتا دردش درد ما نيست
” شرایط من خیلی خوبه آرش جان.. من تمام سرمایه ام را ( عدد کمی نیست ) در بهترین زمان ممکن دلار کردم و الان در یکی از بهترین جاهایی از دنیا که دوست دارم دارم زندگی می کنم. شکمم پر است و جام راحت . چیز زیادی هم توی ایران برایم نمانده.یک بار هم فکر کنم نوشتم که هرگز به ایران بر نخواهم گشت. اگر اوضاع درست بشه شاید برای سفر بیام اما برای ماندن نه. تنها گاهی دل تنگ مادر پدر میشم که دارم فکر می کنم بیارمشون پیش خودم. از دید من شرایط ایران همان است که تصویر کردم و مردم تحت فشار اقتصادی و سیاسی در حال له شدن هستنند و این فشار متاسفانه بیشتر هم خواهد شد. آمارهای بیکاری و نرخ تورم و نقض حقوق بشر هم بر این گواهی می دهد. حالا اگر تک و توک آدمهایی مثل شما در آنجا خوش هستید ، این اتفاقا شمایید که شرایط حاکم بر خودت را به مردم ایران تسری می دهید”}
از لابه لاش هم اینو زدی :
{ و نكته ي اخر اينه كه نمي دونم چرا هر وقت شما نسوان نظري رو تحويل نميگيريد بقيه هم بايد با اون در بيفتن.}
باز هم از قلم افتادگی (بخوانید سانسور) – این نوع توضیحات داخل پرانتز را از حسین شریعتمداری یاد گرفتم – دارد اما به هر حال نخواستی اینجا بیاری.
ممکن است بعضی از خواننده ها کامنتها را نخوانند – خود من قبلا نمی خواندم – متن دستکاری شده ممکن است تاثیر متن اصلی را نگذارد.
نرگس گفت:
من هم شهرستانیم
یه شهر کوچیک ،از استانی که اصولا شما!مردمش رو مسخره می کنید و واسشون جک می سازید!اما حتی یک بار هم از نزدیک شهر یا استانشون روندیدید!
استانی که به زعم خیلی ها محرومه!اما واقعا اینطور نیست!
من و همه دوستانم و خیلی از همشهری هام همون لباسی رو میپوشیم که شما پایتخت نشین ها تن میکنید،همون کتابی رو میخونیم که شما تورق !می کنید،و از همون فکری استفاده می کنیم که شما ما رو بی بهره از اون میدونید!!!!
منظورم فقط گفتن این جمله ست:بیخود خودتون رو از بقیه و ما رو از خودتون جدا ندونید!!!!!
همین!
آرش گفت:
نرگس خانم , بحث مسخره کردن نیست , فرهنگها متفاوته ؛ فقط لباس نیست که ؛ تازه اگر درجایی که شما می گید و تعریف می کنید باشید , من مطمئن هستم که لباس پوشیدن ها هم فرق داره ؛ اما نکته اینجاست ، مردم نباید الزاما مثل هم بپوشند ؛ مثل هم فکر کنند ؛ مثل هم بخونند ؛ یعنی نباید سعی کنند دنباله رو همدیگه باشند ؛ بلکه باید یاد بگیرند همدیگر رو تحمل کنند و عقاید مختلف رو بپذیرند و ایده های مختلف رو تولید کنند.
نباید به صرف اینکه لباسهامون مثل هم نیست از هم جدا بمونیم.
خاطره گفت:
+
like
solmaz گفت:
ehtemalan manzoore ishoon azarbayjan hast ke mardomesh kheili az jokhayee ke barashoon migim badeshoon miad. be nazare man kamelan manteghi hast.
Parvaaz گفت:
اولین باری که من ارجاع دادم به شهرستانهای کوچیک تو این بلاگ تو پست سراسر نفرت «سعید زینالی» بود که نوشتم چقدر شهرستانیها بد انتخابات دستگیر شدند و ازشون خبری نیست. پگاه آهنگرانی و ندا و سهراب و پارک ساعی به بالا همیشه مهمترین آدمهای ایران بودند متأسفانه. من درد و رنج بچههای شهرستانهای کوچیک رو دیدم و با بیشتر حرفهات موافقم غریبه جان. حیف که از دست ما کاری ساخته نیست و تنها راهش توزیع بهتر ثروت و خدمات هست که فعلا تو ایران محال.
چگونه اسلام دستور کشتن بیش از دو میلیارد انسان را صادر کرده است؟ How Islam has issued orders to kill more than two billion people? * هموطنی که نماز می خوانی و روزه می گیری گفت:
چگونه اسلام دستور کشتن بیش از دو میلیارد انسان را صادر کرده است؟
How Islam has issued orders to kill more than two billion people?
* هموطنی که نماز می خوانی و روزه می گیری لطفاً این را حتماً بخوان!
ترجمه تحريرالوسيله خمينى جلد چهارم
تتمه اى در مورد احكام اهل ذمه
(گفتار در كسى كه از او جزيه مى گيرند)
مساله۱ – از يهود و نصارى كه اهل كتاب هستند و هر ملتى كه شبهه داشتن كتاب در آنها هست نظير مجوسيان جزيه يعنى ماليات سرانه گرفته مى شود، و در اين حكم فرقى نيست بين مذاهب مختلفه آنان نظير كاتوليك و پروتستان و غير اينها هر چند كه در فروع و بعضى از اصول مختلف باشند بعد از آنكه همه نصارى يا يهود يا مجوس خوانده مى شوند.
مساله ۲ – حكومت اسلامى جزيه را از ساير فرقه هاى كفار يعنى مشركين مانند بت پرستان و ستاره پرستان و غير اينها نمى پذيرد، چه عرب و چه عجم ، چه اينكه خود را بصاحب كتابى مثل ابراهيم و داود و انبيائى ديگر منسوب كنند و چه نكنند، بنابراين از غير يهود و نصارى و مجوس غير از اسلام آوردن و يا كشته شدن پذيرفته نيست ، و همچنين از كسانيكه در اصل يكى از اين سه كيش را نداشته اند و جديدا يعنى بعد از نسخ شرايع سه گانه بوسيله اسلام به اين كيش ها در آمده اند جزيه پذيرفته نيست و كافر جربى شناخته مى شوند كه يا به اسلام در مى آيند يا كشته مى شوند، چه اينكه قبلا مشرك بوده باشند و چه از فرقه هاى باطل ديگر باشند.
*( این یعنی کشتن همه هندیها و ژاپنی ها و کره ای ها و چینی ها و… یعنی کشتن بیش از دو میلیارد نفر مجاز شمرده شده و باجگیری از تمام مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان٬ یعنی اگر قدرتش را پیدا کنند حتماً این کار را انجام خواهند داد. این یعنی گفتگوی تمدنهای اسلامی!؟ این یعنی دوران طلائی خمینی !؟ این یعنی مدینه فاضله اشرف !؟ این یعنی اسلام توحیدی !؟ این یعنی اساس فلسفه اسلامی !؟ و این در رساله همه آخوندها هست و هر روز در حوزه درس داده می شود). *( این احکام را نمی توا نند نفی کنند زیرا احکام واجب اسلام را نفی کرده اند و از اسلام خارج شده اند و اگر هم تایید کنند بر تروریسم در اسلام صحه دوباره گذاشته اند).
* هموطن اگر نماز می خوانی و روزه می گیری احکام آن در کتاب تحریر الوسیله در کنار احکام بالا است٬ آیا وجدان تو راضی به کشتن بیش از دو میلیارد انسان٬ مرد٬ زن و کودک تنها به دلیل مسلمان نبودن می شود؟ آیا می توانی مسئولیت این جنایت بزرگ ضد بشری را که با نام و پشتیبانی معنوی و مادی تو انجام شود را بپذیری؟ از سوی دیگر این افکار وحشیگرایانه بیگانه که قرنها به زبان دیگری در کنج تاریک حجره ها ادامه داشته باعث نابودی چهره صلحدوستی و نجابت ایرانیان شده و صلح و ثبات جهانی را نیز به خطر انداخته و بطور مسلم باعث جنگهای منطقه ای و بین المللی خواهد شد.
به پندار نیک٬ گفتار نیک و کردار نیک خویش بازگردیم.
.«کورش فردوسی»
شومبول طلا گفت:
انسان بودن سخته خانومِ لولیتا! اتفاقا وبلاگ نویسی و خود رو پشت دروغهای زیبا پنهان کردن و گاهی هم بعضی کامنتها رو پاک کردن برا نگه داشتن ظاهر بسسسسسسیار کار سادهای هستش
این که همیشه، حتی اگه میخوای خودت رو مقصر نشون بعدی، از موضع قدرت حرف زدن و نگاه به پایین کارِ خیلی ساده ایه. گول اونا که از دست به قلمت تعریف میکنن نخور، واقعا کاری نداره تظاهر. احمدینژاد از تو خیلی بهتر این کار رو بلده، زیاد بهش افتخار نکن، حالا چه به روشِ مستقیم، چه با چس نالهای فلسفی زدن
PRINCE گفت:
ترول (Troll) یک اصطلاح اینترنتی است و به کسانی اطلاق میشود که در جوامع آنلاین مثل فرومها یا بخش کامنتهای یک سایت، پیامهایی بیربط، ناراحت کننده و فتنه آمیز ارسال میکنند با این هدف اصلی که بقیه را وادار به عکسالعملهای احساسی کنند و باعث بحثهای بیربط به موضوع اصلی شوند.
https://secure.wikimedia.org/wikipedia/en/wiki/Troll_%28Internet%29
bienteha گفت:
یاد این بیت از شعر پروین افتادم که تو مدرسه باید حفظ می کردیم و الان معناش رو درک می کنیم:
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست …
بابک گفت:
منظورتون مشخص نیست. به کی میگین گرگ (که با گله آشناست»؟ لولیتا ؟
bienteha گفت:
گرگ؟
جمهوری اسلامی و هر کسی که تو اون نظام داره با پوشیدن لباس چوپانی مردم رو فریب می ده و بقول معروف خونشون رو تو شیشه می کنه!… فکر می کنم شما کل شعر رو نخوندین…
PRINCE گفت:
+ + +
وبلاگ بارباپاپا گفت:
یه روز به یه بچه پولدار میگن فکر کن فقیری یه انشا از زبون یه فقیر بنویس
مینویسه یه خونه بود همه فقیر بودن
صاحب خونه فقیر بود زنش فقیر بود بچه هاشون فقیر بودن باغبونشون فقیر بود مستخدمشون فقیر بود کلفتشون فقیر بود و الی آخر
این نوشته یه جوراییه!
مثلا این جمله:اخه قبض برق و گاز و تلفن اونا توفيري با قبل نداره. پولشو ميزنن به دردشون.
پدربزرگ من نزدیک نود سالشه و توی یه روستا زندگی میکنه
قبل از این یارانه ها میگفت خاتمی بی دینه شماها گمراهین!احمدی نژاد خوبه!الان میگه همه شون بی دینن این احمدی نژاد دزدتر از همشونه اگه بابات نباشه ما صد و بیست هزار تومن پول گاز از کجا بیاریم بدیم؟(هزارش رو هم میکشه)
حالا ممکنه کامنت گذاری بخواد حرفش تاثیرگذار بشه تریپ روشنفکر زجر کشیده برداره.
البته من با حرف آخرش موافقم مشکل نا آگاهیه ولی بدون تائاتر بازی کردن و همه چیو اگزجره کردن هم میشد.
مدونا گفت:
موافقم. یه چیزی توی این نوشته واقعی نیست. اولش گفته از اول تولدش مهاجرت کرده یعنی رسما هیچوقت توی اون روستا زندگی نکرده … ولی همونطور که ویول یه دفعه اشاره کرد، خوبه با آدما اینجا کاری نداشته باشیم و با ایده ها و کاراکترا ارتباط برقرار کنیم. حقیقت اینه که بله، ما کاملا از اونچه در جاهای دورافتاده میگذره بی خبریم. واقعا به سرم زد هر از گاهی برنامه بذارم برم روستا های مختلف باهاشون مدتی زندگی کنم، از درد دلشون با خبر بشم، توی کاراشون کمکشون کنم و بفهمم راستی راستی توی مملکتم چی میگذره. کافیه هرکدوممون سالی یکی دوباراینکارو انجام بدیم. این اجنبی ها بلند میشن میرن کشورهای آفریقایی و هند اینکارو میکنن، ما از چیزی که بغل گوش خودمون اتفاق میافته بیخبریم (ببخشید میگم ما، منظورم خودم و آدمای مثل خودم هستن).
هما گفت:
مدی
خوشحال میشم روستاگردی رو از ده ما شروع کنی . البته مسلمه روستای ما فرودگاه داره منتها چون هواپیما خطرداره حسن …. خواستی بیای خبربده خرعین اله رو بفرستم سرجاده بیارت قسمت VIP روستا تا از شما استقبال رسمی بعمل اید …. نافرم
مدونا گفت:
:)))))))
ساقی ب گفت:
مدونا جان
غریبه خودش مهاجرت کرده ، فامیلش که مهاجرت نکردن ، طبیعتا با اونها رفت وآمد داشته و به چشم خودش دیده . من کاملا میفهمم که چی میگه . ببخشید ولی به نظر من اینکه مثلا کسی بخواد بره و از درد دل این آدمها خبر دار بشه ، از اون حرفهای الکی روشنفکریه . این میسیونرهای مسیحی هم میخواستن بنده خوب خدا باشن میگفتن بریم یه سری «بربر» رو با خدا و تمدن آشنا کنیم . کلا یاد جودی ابوت افتادم که از همه آدمهای خیر بدش میومد ، چون میدونست اونها برای دل خودشون خیرات میکنند نه برای فقرا . من یه دوست پزشک دارم ، که یه جای این جوری طرح رفته و وقتی برای ماها تعریف میکرد ، واقعا خیلی عجیب به نظرمیرسید .
مدونا گفت:
ساقی جون در مورد غریبه درست میگی! ولی در مورد پز روشنفکری … راستش اصلا منظورم انجام کار خیر نبود. رفتن چند روزه ی من چه کمکی میتونه بکنه؟ کاملا از سر کنجکاوی و اینکه دست اول بفهمم واقعا روستایی ها چی فکر میکنن و مشکلاتشون چیه، کاملا همونطور که گفتی خودخواهانه و از سر کنجکاوی. این مطلب یادم آورد من هیچ ایده ای ندارم از زندگی یه روستایی ایرانی. وقتی نوشتم کمکشون کنم منظورم این بود که برم سر زمین یا بشینم کنار دار قالیشون، وقتی آدم توی کاری کمک میکنه بیشتر ازش سردرمیاره. درسته این خودخواهانه است ولی میتونه کمک کنه اگه من نوعی این علم و درک رو راجع به روستایی ها داشته باشم و توی کارم ازش استفاده کنم، و به بقیه بگم. من فکر میکنم بیشتر ما راجع به موضوعاتی که تجربه شخصی نداریم ازش نظر میدیم که این خوب نیست.
ساقی ب گفت:
مدونا جان ،
به نظرم خیلی کم پیش میاد آدم صرفا با چند تا دبدار از روستاهای فقیر ، بتونه تفکرات اونها رو درک کنه . در اینکه ما راجع به موضوعاتی نظر میدیم که تجربه شخصی نداریم ، کاملا موافقم . تازه ما ایرانیها -به معنای عام -معمولا درباره چیزهایی که اصلا نمی دونیم چیه هم نظر میدیم 🙂
گردو گفت:
سلام مدونا
خوشحالم میبینم انقدر برات مهمه که مردم و بهتر بشناسی.
من تو ده بدنیا آمدم و تا سن 12 سالگی هم همونجا زندگی کردم. دهی که نه برق داشته و نه آب لوله کشی.
البته این مال خیلی قدیمهاست ولی فکر کنم خیلی فرق نکرده باشه. من پارسال میخواستم یک کتابخونه برای مدرسه دهمون درست کنم ولی بهم خبر دادند مدرسه دنبال شاگرد میگرده چون اکثر جوونها مهاجرت کردن و پیرها هم که بچه مدرسه ای ندارند.
ممکنه بتونم بعضی سوالاتو جواب بدم تا وقتی که فرصت کردی بری تو روستا زندگی کنی اطلاعات بیشتری داشته باشی.
گردو گفت:
در مورد این متن بالا یادم رفت بنویسم.
منهم معمولا به نوشته ها یا حرفایی که کمی بی سرو ته باشه یا تناقض داشته باشه شک میکنم چون میدونم بعضیها مامور به این کار ها هستند برای منحرف کردن بحثها یا وقت دیگرانو تلف کردن و سر کار گذاشتن دیگران.
ولی در اظهار نطر کردن محتاطم چون میدونم همیشه استثنا وجود داره و ممکنه آدم اشتباه کنه. بنا براین بهتره آدم با احتیاط از کنارش رد شه و اگه چیز آموختنی داره ازش یاد بگیره.
مدونا گفت:
گردو جون چرا از تجربیات شخصیت برای نسوان نمینویسی؟ شاید مطلبتو انتشار دادن، دست به قلمتم که خوبه … خیلی برام جالبه که پیشینه روستایی داری … چه جوری بدون برق و آب زندگی میکردین؟ برق رو میتونم بفهمم ولی آب … باید خیلی خیلی سخت بوده باشه. الان که به زندگی شهری عادت کردی، بازم میتونی بدون برق و آب زندگی کردنو تحمل کنی؟ برام جالبه بدونم که این نوع زندگی در کل باعث شده آدم قوی تری بشی توی زندگیت به نسبت اونی که توی شهر به دنیا اومده یا دوست داری اون دوره رو به کل فراموش کنی؟ مایه تاسفه که روستاها دارن خالی میشن. این نشونه ی خیلی بدیه.
مدونا گفت:
ساقی جون .. درست میگی ولی بهتر از اینه که آدم اصلا هیچ ایده ای نداشته باشه ..
محتاط گفت:
این نوشته به دلم نشست، ولی مطمئن نیستم سرگذشت خود نویسنده بوده یا مشاهداتش از فامیل یا آشنایانش.
اهمیتی هم نداره…
اما بابت ایجاد این وبلاگ و ایجاد فرصت طرح نظر افراد مختلف از جمله همین شخص ازتون ممنونم.
دیکتهء ننوشته غلط نداره نسوان عزیز
Unknown گفت:
مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظهی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دستهایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه!
مثل آن راننده تاکسیای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی.
آدمهایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو بر نمیگردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.
آدمهایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.
دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی.
آدمهایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.
آدمهای پيامكهای آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدمهای پيامكهای پُر مهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
آدمهایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد از هر یادداشت غمگین خطهایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند.
آدمهایی که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست.
آدمهایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را با لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.
آدمهایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.
همینها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن
گیتی گفت:
وبلاگ نویسی می تونه سخت باشه….
نوشتن می تونه سخت باشه…
حرف زدن ….درست حرف زدن….
اما شاید دلیلش این باشه که خود زندگی می تونه سخت باشه.. یا سخت بشه…یا سختش بکنند برای مردم..
من راستش نفهمیدم…
ماها الان چه اتفاقی برامون افتاد با خوندن کامنت این دوست محترم …
اینکه فهمیدیم در کشورمون فقر فرهنگی و فقر اقتصادی هست ؟؟ یعنی نمی دونستیم ؟؟
اینکه در خیلی از جاهای این مرز و بوم هنوز امکانات اولیه نیست ؟؟
یعنی نمی دونستیم ؟؟
یعنی می خواین بگین خبر نداریم توی همین شهرهای بزرگ چه خبره ؟؟ در حومه اش در مرکزش در جنوبش….حتی در شمالش..
اگر نمی دونستیم که شرم بر ما باد…
یا نه، این نیست……موضوع دغدغه و اولویت است…
اولویت درد …یا بهتره بگم آیا موضوع اولویت بیان درد است ؟؟
خوب به نظر من اولویت بیان درد الان اون زنان عزیز سرزمین من نیستند که پشت دار قالی نشستند، اولویت از دید من زنی به نام نسرین ستوده است که وکیلی است که می تونه از حق اون زنان دفاع کنه….
روزنامه نگاری مثل زید آبادی است که می تونه از حق اونها بنویسه ….
فعال حقوق بشری مثل شیوا نظر آهاری است که می تونه از زندگی و وقتش بگذره برای درس دادن به بچه های مناطق محروم…
این دوست عزیز که از اعماق بیرون اومده و الان می تونه به این وبلاگ وصل بشه و توانایی بیان دردش رو به این شیوایی داره باید این رو بهتر از کسی بدونه..
اگه هنوز این رو هم ایشون نفهمیده به عنوان کسی که جسته از اون فضا ، که اینبار وای برهمگی ما باد….
از بین تمام اون دست هایی که کلیک می کنند….
هما گفت:
گیتی جان
یه چیزی در پاسخ شما نوشتم نمی دونم چرا رفت اون پایین …..
Kavosh گفت:
Could not pass without leaving a comment: so superficial, so cliche…
Bahar گفت:
من الان فرصت ندارم بقیه کامنتا رو بخونم، بعدا میخونم. اما بذارین منم قصه خودمو بگم: بزرگ شده توی شهرستان شمال از خانواده فرهنگی غیر مذهبی با سطح فکر متوسط به بالا. با کتابهای پدرم بزرگ شدم و خوندن از بچگی توی جونم رفته. ۱۸ سالم بود که اومدم تهران: بهترین دانشگاه ایران. ۸ سال تنها یا با دوستام توی تهران زندگی کردم. کتاب خوندم، تجربه کردم، تیاتر رفتم، کار کردم، و خلاصه خیلی چیزها یاد گرفتم. دو سال هم هست که بیرون از ایران زندگی میکنم و خب خیلی چیزهای دیگه یاد گرفتم. (سن منو دارین حساب میکنین الان؟ ;))
اما
خیلی چیزها رو از این وبلاگ یاد گرفتم. دید من هنوز به اندازه کافی باز نشده بود. خیلی چیزها بود که این وبلاگ و آدمهای توش، شامل کامنتگذارها، بهم یاد دادن: تجربههای جدید، دیدگاههای مختلف، بحث کردن و از همه مهمتر، توانایی پذیرش دیدگاه مخالف و قضاوت نکردن عقاید دیگران. مطمئن هستم که هنوز خیلی چیزهای دیگه هست که میتونیم از همدیگه یاد بگیریم. میخوام بگم اینجوری نیست که یکی مو ببینه و یکی دیگه پیچش مو، بلکه هر کسی یه پیچ از این سلسله دراز رو میبینه و قشنگیش اینه که به بقیه هم نشونش میده. مطمئنا پیچهایی هم وجود داره که کسی اینجا هنوز ندیده، پس از کسی که دیده خواهش میکنم بیاد و به ما هم نشون بده. مرسی کسی که اینو برای نسوان نوشتی و مرسی لولیتا که اینو پست کردی.
همه اینا رو نوشتم که بگم: اینجوری نیست که «تو نميتوني داعيه دار اگاهي دادن باشي چون به قشري آگاهي ميدي كه خودش آگاهه و حتي از تو هم بهتر ميدونه» چون آگاهی ته نداره که کسی به تهش رسیده باشه و دیگه نیاز بهش نداشته باشه. ما از همدیگه بهتر یاد میگیریم.
هما گفت:
برخلاف گفته های گیتی عزیز که می گوید اولویت ها باید ان اشخاص باشند ….بنظر من مشکل ما همین جاست همین اولویت قرار دادن هایی مثل نسرین ستوده و شیوا نظراهاری و زیدابادی و… .. نمی گم اینا مهم نیستند که هستند اما خودت قضاوت کن این همه ساله ما مثل این موضوعات را اولویت قرار دادیم و همگونه در هزاران سایت و بلاگ و رسانه های تلوزیونی و رادیویی به انها پرداختیم …اما چه شد ؟ ایا عامه مردم با ما همراه شدند ؟ یا روزبروز دورتر؟ اصلا چرا این گسست بین ما و عامه مردم دارد روز بروز عمیق تر میشود؟ مگر نه اینکه ما به * اگاهی *و *همراهی * عامه مردم برای ایجاد هر تغییری نیاز داریم؟
( چون میدانی میدانیم هرگونه تغییر بدون اگاهی و بر پایه احساسات و خشم جز به انقلابی دیگر مانند رخداد 57 منجر نخواهد شد )
خب وقتی همه ما اولویت و تمام هم و غم مان امثال اشخاصی است که جز در میان اهل رسانه و مخاطبان محدودش شناخته نیست این فاصله میان ما و مردم چگونه باید پرشود؟ اصلا تا کنون دقت کرده ای مطالب ما فقط زمانی به دغدغه های توده مردم نزدیک میشود که یک اتفاق نادر در جامعه رخ داده باشد که همه را تحریک کرده باشد .(مثل اتفاق تجاوزهای گروهی اخیر ) و جز ان ما راه خود را میرویم و ایشان راه خود را
پرداختن به مطالبی مثل همان جریان فساد سیستم (نوشته لولیتا) که منجر به ان بحث ها شد خیلی راهگشا تر است تا نوشتن درمورد دکترخزعلی …..بحث در مورد فقر و مشکلات کف جامعه بسیار اثر بخش تر از نوشتن درمورد دوست پسر لای در مانده ی ماست
اتفاقا من دقیقا برعکس تو معتقدم مادر جایگذاری و تعیین اولویت ها بسیار به خطا رفته ایم .چون خواه ناخواه جامعه روشنفکر مااب مجازی انقدر مدعی دارد که برای امثال خانم ستوده و زیدابادی هزاران صفحه مطلب بنویسد اما نوشتن درمورد امنه یا موضوعاتی که کف جامعه باان درگیر است باعث خواهد شد احساس نزدیکی که باید بین ما و عامه مردم باشد بوجود بیاید
پی نوشت
اول من بشدت برای اشخاصی که نام بردی احترام قایلم و بحث درمورد اولویت هاست نه اشخاص
دوم. استفاده از کلماتی مانند ما و عامه مردم بمنظور ارزش گذاری بیان نشده و به هیچ وجه به معنی بالا بودن ما یا پایین بودن انها نیست
سوم. بحث الویت ها و …. منظورم صرفا این وبلاگ نیست بلکه در کل …چون مسلم اینجا وبلاگ من نیست و ما اگر دغدغه ای داریم می توانیم خودمان وبلاگ بزنیم و اولویت های موردنظرمان را انجا فریاد کنیم
گیتی گفت:
هما جان…
فکر می کنم این هم از موضوعاتی است که بارها در موردش صحبت کردیم…
اینکه من به آگاهی بخشی نفر به نفر و در شکل بسیار محدودی مثلا در قالب وبلاگ و دنیای مجازی اعتقادی ندارم…
از دید برای آگاهی جامعه در سطح وسیع رسانه های قدرتمند تر با برد بیشتر لازم است.. همونها که در تسلط یک عده ی محدودی قرار داره الان….
راستش از شعارهای زیبا هم دلزده و خسته هستم ، تمام عمرم شعار شنیدم و شعار دادم…
هما جان…. اون قشری که مد نظر شماست…در وهله ی اول حقوق مناسب، خدمات درمانی مناسب، سقف بالای سر مناسب، تغذیه ی مناسب و بیمه ی مناسب و خانواده ی مناسب …و …و… لازم داره…
اون اینا رو می خواد نه آگاهی که شما مد نظرته…. باید اول نیازهای ابتدایی اش تامین بشه…نیازهای ابتدایی بشر در غیراینصورت مغزش بهش اجازه ی فعالیت بیشتر رو نمیده….
بگذارتجربه ی خودم رو بهت بگم…. من از بچگی مخم بوی قرمه سبزی میداد… این تبعیضات اجتماعی رو نمی فهمیدم و دردم میومد…یادمه همیشه کفش های نو خودم رو گل مالی و خاک مالی می کردم بعد میرفتم مدرسه ، خجالت می کشیدم…نمی دونم چرا….خجالت می کشیدم از اینکه ما داریم و بعضی ها ندارند…
بعدها که بزرگتر شدیم وقتی دانشجو بودیم….جاهایی می رفتم که اگه خانواده می فهمید احتمالا حبس می شدم توی خونه، گاهی خودم می ترسیدم…اما می رفتم… می نشستم سر سفره شون، با هم غذا می خوردیم… با هم حرف زدیم… ساعت ها، ما هها….
ولش کن این حرفا رو، می خوام یک چیزی بهت بگم… اصل مطلب اینه…
فایده نداره ….در نهایت به تو اعتماد نخواهند کرد… به حرفت ، به عملت ، به بودنت…. امکان نداره اعتماد کنند…چون درنهایت تو اونور خطی…چون تو داری اونها ندارند…از تو خوششون نمیاد ، از تو متنفر خواهند بود و خواهند موند…
با هر آگاهی هم کاری از دستشون برنمیاد… مگر آگاهی که در مورد حقوق حقه شون بهشون داده بشه که باز هم کاری از دستشون برنمیاد…. وقتی شبانه روز باید کار کنه برای یک لقمه نون….
من با توجه به تجربه ی خودم میگم… باید قشر الیت جامعه ،که دردهای جامعه رو می شناسند و براشون مهمه تکون بخورند…
و این امکان پذیر نیست مگر زمانی که اونها آزاد باشند برای عمل…برای گفتن ، برای ساختن….
اونوقت ، وقتی نماینده های واقعی اون مردم تونستند به مجلس راه پیدا کنند ( سلام بالتی جان ! 🙂 ) و پشت تریبون همون دردها رو داد بزنند و قانون بطلبند و بودجه لازم…شاید اتفاقی بیفته….
موضوع امنه هم خیلی ربطی نداره راستش به موضوعی که الان مطرح شده ، اگر نه آمنه هم می شد همون دختری که درمحرومترین نقاط خوزستان یا بلوچستان یا هرمزگان به دست پدرش کشته می شد یا به دست زنان قوم ختنه می شد و صداش رو هیچکس نمی شنید !!
هما گفت:
خب اینجوری که میگی ما باید تا قیام اقا بشینیم تا شاید رسانه های بزرگ رو بما بدند و ما بتونیم توش کارها بکنیم ..کارستان
نه من موافق نیستم (این میگی تجربه من مث همون جریان گفتم حس می کنم و…) ببین عزیز برفرض که اون اشخاص مد نظر تو ازاد باشند (اول البته ازاد بشن) و در رسانه ها بتونند صحبت کنند باید شنونده ای باشه؟ ایا فک نمی کنی باز شنونده ی اونا فقط ما خواهیم بود نه عامه مردم؟ اصلا این نسخه بنظرت اشنا نیست؟ در این سی سال؟ که روشنفکران حرف زدند و خوب هم سخن گفتند اما چون مخاطب عامی نداشتند و به همین دلیل هم عمل و تغییری بوجود نیامد ..جز بدتر شدن اوضاع؟ جز فاصله بیشتر بین این دو قشر
یه بارم گفتم میدونی مشکل ما چیه ؟ نه اگاهی جمعی وجود داره و نه افراد اگاه مون با جمع ارتباطی دارند
و این شده که سالهاست درجا میزنیم و امید اصلاحی هم در نزدیک بنظر نمیاد
گیتی گفت:
هما جان…
فکر می کنی خیلی سریع نوشته ی من رو خوندی…
من آخر متن یک نتیجه گیری کوچیک کردم….
در مورد قانون، تخصیص بودجه….نماینده واقعی ، نماینده ی دلسوز
در مورد فضایی که در پس ازادی بوجود میاد برای برقراری عدالت اجتماعی یا بهتره بگم رفاه نسبی اجتماعی…
اونوقت ممکنه آدما فکر کنند برای امید به زندگی نیازی به قیام اقا نیست…
اینجوری آگاهی هم میاد…
گیتی گفت:
اصلاح : منظورم فکر می کنم بود نه فکر می کنی !! 🙂
راستی هما…
شما چرا حرفهایی که زدم مثل موضوع بسیار مهم عدم وجود اعتماد، سرگرم بودن به تامین نیازهای روزمره و بیسیک و عملی نبودن ایده ی شما رو ول کردی فقط به رسانه ی ملی و قیام اقا اشاره کردی ؟؟
راستی در این سی سال دقیقا چه کسانی سخن گفتند و خوب هم سخن گفتند ؟؟
تا اونجایی که یادمه ما که از وقتی خودمون رو شناختیم تا همین الان که هم سن جنتی شدیم جرات حرف زدن در همین فضای محدود خودمون رو هم نداشتیم !!!
آرش گفت:
من با هما موافقم ؛ پرداختن به معضلات اجتماعی و فسادهای اخلاقی بهتر از تمرکز روی افرادیه که سازمانهای بزرگ حقوق بشری هم دارن روش کار می کنن.
در این خصوص من می تونم بهتون کمک کنم و از کارهای روزمرم بگم ؛ سوژه خود به خود جور میشه.
تازه فهمیدم که فحش خوردن به آدم اعتماد به نفس بیشتری میده بقول شاعر: لذتی که در فحش خوردن هست در تملق شنیدن نیست.
گردو گفت:
گیتی!
اصلا صحبت نمیتونه سر آگاه کردن و آگاهی دادن باشه، چون برای اینکار در درجه اول به اعتماد نیاز هست که بوجود آوردنش کار به این سادگیها نیست.
اما مهمتر از آگاهی دادن آگاه شدن خود ماست که خیال میکنیم همه ملک جهان زیر پر ماست.
اکثر این توهمها که این روشنفکرهای مت دچارش هستند بخاطر آگاه نبودن از مردم و طرز تفکرشون و انتظاراتشون و ترسهاشون و از این قبیل چیزهاست.
مثلا اینکه بدونیم چطوری میشه یک رژیم همه جور جنایتی بکنه و همه جور گندی رو به مملکت بزنه ولی هنوز محکم سر جاش وایسته.
اطلاع داشتن از مردم در درجه اول مهمه برای اینکه ما از توهم بیایم بیرون
گیتی گفت:
گردو…
من هم که گمونم همین رو گفتم تا حدی و به شرطها و شروطها….
راستش اگه مشخص بشه جمعیت هدف در مورد آگاهی دادن و آگاه کردن دقیقا چه کسانی هستند شاید بهتر بشه در موردش صحبت کرد…
باور بکنی یا نه گاهی تحلیلی که من از یک کارگرساده ی یک کارخونه خارج شهریا یک کارگر روزمزد یک کارگاه در سنتی ترین بافت داخل شهریا ابدارچی پیر یک شرکت شنیدم ، اینجا از کامنت گذاران محترم نشنیدم !!
نمی خوام از اونور بوم بیفتم…نه…نیاز به فضای باز اطلاع رسانی و اموزش از پایه هست….اما می خوام بگم اینجوری هم نیست که همه پرت بزنن…
نیازشون یک چیز دیگه است… اونها باید اول تامین بشه….
هما گفت:
یک موضوع بی ربط اما با قابلیت انداختن فک شما تا ارتفاع یک متر
محمود احمدینژاد، رئیس جمهور ایران خواهان واکنش شورای امنیت سازمان ملل متحد به ناآرامیهای اخیر در شهرهای مختلف بریتانیا شده است.
آقای احمدینژاد با انتقاد از از ‹برخورد خشن› پلیس بریتانیا با ‹مردم معترض انگلیس› این سوال را مطرح کرده است که «دیگر چه اتفاقی باید رخ بدهد که شورای امنیت واکنش نشان بدهد و یک عضو دائم خود را محکوم کند؟»
به گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی، ایرنا، آقای احمدینژاد از کسانی که در ناآرامیهای چهار شب گذشته در نقاط مختلف لندن و دیگر شهرهای بریتانیا شرکت داشتهاند، به عنوان ‹اپوزیسیون› (مخالفین) نام برده و ‹ضرب و شتم و کشتار آنها به دست پلیس انگلیس› را محکوم کرده است.
—–
یعنی این اپوزیسیون گفتنش خیلی باحال بود لامصب 🙂 🙂
گردو گفت:
ولی سفیر انگلیس هم بدل قشنگی بهش زد که حالا باید یکی جمع و جورش کنه
Sam گفت:
در تأیید صحبت گیتی در مورد اولویت بگم که، در هواپیما وقتی اول پرواز دستورت ایمنی را میدهند میگن، اگر به ماسک اکسیژن احتیاج پیدا کردید اول ماسک خودتان را بگذارید، و بعد ماسک کودکتان را.
اما در مورد این پست، نمیدونم چرا احساس میکنم نویسنده داره یک داستان مینویسه. به دل من به عنوان یک واقعیت نمیشینه.
yek zane irani گفت:
ba tajrobeyi ke daram sharayete rustaro dorost tarsim karde. vali dige che ahamiyati dare ke dastan neveshte ya haghighat?
man yeki az haminhaa hastam, vali gahi miraftim rusta va sar mizadim, ghosse ham mikhordim
Sam گفت:
خانم هموطن،
تفاوت ش همون تفاوت، واقعیت با داستان حقیقی است. و اهمیت ش در این است که خواننده باید بدونه با یک واقعیت ملموس طرف است یا با حقیقتی که با استناد به اون به طور ناخود آگاه در تست شدن یک چیزی مثل قدرت داستان نویسی نویسنده، شرکت میکنه.
کاظمی گفت:
من میخوام یه گروه دیگه ای رو هم اضافه کنم که شما نمیتونید باهاش ارتباط برقرار کنید.
امثال شما (نویسندگان این وبلاگ و باقی وبلاگهای اینجوری و گروه زیادی از افرادی که در این وبلاگها کامنت میگذارند و به طور کلی عمده مخالفانی که خارج از ایران هستند) نه تنها نمیتونید با عموم جامعه ارتباط برقرار کنید, به دلایلی که بقیه گفتند, بلکه با قشر مذهبیی که تحصیلکرده است, کتاب خونده است, مشکل اقتصادی عمده ای ندارد, به اینترنت دسترسی داره و … و خیلی از تجربه های امثال شماها رو داشته و در عین حال موافق این حکومت نیست هم نمیتونید ارتباط برقرار کنید.
این گروهی که من ازشون صحبت میکنم اتفاقا کم هم نیستند و با توجه به بافت مذهبی جامعه ایران خیلی هم میتونند تاثیر گذار باشند. بسیاری از افرادی که الان توی زندانهای جمهوری اسلامی هستند هم از این گروه هستند.
ولی شماها با تمسخر کردن و توهین کردن به خودشون و اعتقاداتشون به نام تابو شکنی و تقدس زدایی و … کاری جز ایجاد گسست بیشتر انجام نمیدید. در حالیکه میشه از این فضا برای بحث منطقی و نزدیکی بیشتر استفاده کرد.
پذیرش اینکه ایران کشوری است با قومیتهای مختلف و با اعتقادات مذهبی مختلف که همه حق دارند در کنار هم و بدون اینکه همدیگه رو آزار بدند از حقوق احتماعی یکسانی برخوردار باشند در حرف ساده است ولی در عمل حتی در فضای مجازی کوچک این وبلاگ کار سختی به نظر میرسه.
yek zane irani گفت:
+
MissFrequestion گفت:
++
بابک گفت:
خوبه که دست کم با شما که ظاهرا از قشر «مذهبی تحصیل کردۀ کتاب خونده» هستید، ارتباط برقرار کرده است
____________________________________________________
امیرالمومنین علی (ع) می فرمایند :اولین چهار پایی که فوت کرد عفیر الاغ پیامبر (ص) بود,لحظه ای که پیامبر از دنیا رحلت نمود,آن الاغ افسارش را پاره کرد و دوید تا به لب چاه بنی خطمه در منطقه قباء رسید و خودش را درآن چاه پرت کرد چاه به قبرش تبدیل شد امیرالمومنین (ع)فرمود :آن الاغ با پیامبر حرف می زد و می گفت:همراه با پدر و مادرم به فدایت گردم, پدرم از پدرش او هم از پدر بزرگش و او هم از پدرخود برایم نقل کرد که همراه با پیامبر خدا نوح(ع) در کشتی بوده که حضرت نوح (ع) برخسته و دستش رابر پشت وی کشیده و فرموده :از نسل این الاغ الاغی به دنیا می آید که سرور و خاتم پیامبران بر وی سوار می شود عفیرمی گفت :سپاس خدایی را که مرا چنین الاغی قرار داد .
((اصول کافی جلد 1 صفحه 184 کتاب الحجة))
_____________________________________________________
بانوی گرامی
«بافت مذهبی» مردم ایران، یک پدیدۀ من درآوردی، توخالی و مملو از خرافات است. امروز خیلی ها اینرا می دانند که شیعه گری را ایرانی ها برای مبارزه با اسلام خلیفه های عرب رواج دادند. این مذهب و امام بازی در طی قرون تبدیل به هیولائی شده که هفت یا هفتاد هزار امامزاده ساکن و سیار در میهن ما بپا کرده است. خب این سرطان است. به سرزمین من، هم میهن من تجاوز کرده است. چرا من باید به آن احترام بگذارم؟ من و امثال من معتقدیم که آئین اسلام (قرآن) مایۀ ننگ بشریت، توهین به انسانیت و یکی از دلایل عمدۀ بدبختی و عقب افتادگی مردم ایران است. برای من ایران مهم تر و بالا تر از دین است. وقتی مردم اروپا، ژاپن و آمریکا را می بینم، ته جگرم می سوزد که چه به سر ایرانمان آمده است. هم میهن، باور کنید دین، مخصوصا اسلام، برای فاطی تنبان نمی شود. دلیلش هم در 1.3 میلیارد مسلمان در دهها کشور مسلمان است که بیشتر از یک در صد اکتشافات علمی-صنعتی دنیا از عهده شان بر نمی آید. کشورتان آتش گرفته و مثل آخوندهای حاکم نگران اسلام و بافت مذهبی هستید؟ من به مادر هشتاد ساله ام که دوبار به مکه رفته نمی توانم اینرا بگویم، ولی به شما که جوان و تحصیل کرده هستید می گویم که ما باید این غدۀ سرطان را از پیکر میهنمان بکنیم و به عربستان بفرستیم. جایش هم البته اینجا نیست. بعد از آزاد کردن ایران از دست ج. اسلامی، با آموزش و پرورش درست در پنجاه سال شدنی است.
ضمنا تمسخر کردن نادرست است.
حالا بگوئید، من به شما توهین کردم؟
گردو گفت:
اون بالا صحبت از توهم روشنفکرها کردم ولی مثال نیاوردم.
ببین گیتی اینهم یک مثال زنده برای توهم:
«بافت مذهبی مردم ایران یک پدیده من درآوردی هست»
و ایشون خیال میکنه چون خانم کاظمی میاد اینجارو میخونه پس این وبلاگ با ایشون ارتباط بر قرار کرده.
عزیز من شما و امثال شما نظرتون محترم و کاملا علمی، ولی میشه بگی چند درصد مردم ایران مثل شما فکر میکنند؟
من بعنوان یک فرد غیر مذهبی به نوشته شما معترضم چون فکر میکنم شما داری به اکثر مردم ایران توهین میکنی. هر چند مطمئنم قصد بدی نداری و اینکارو از روی جوانی و بی تجربگی انجام میدی
بابک گفت:
گردو جان
چرا گیر الکی می دهی و به کلمات بند کرده ای
1- من درآوردی یعنی چیزی که با منشور اسلام- قرآن – مغایرت دارد، چون قرآن امام پمام نمی شناسد و حتی در جاهائی که محمد -که دنیا برای او ساخته شده بود- یادش افتاده که الله خداست، گفته که فقط الله را باید پرستید. پس امام ها از بیخ ول معطلند. کجای این توهم است؟
2- گفتم ارتباط، نگفتم همفکری. باز هم میگم اینکه خانم کاظمی میاد اینجا و کامنت می نویسه، ارتباط پیدا شده. به معنی تماس گرفتن اینترنتی. مفهومه؟
من از اعتراض شما باکی ندارم، حتی برای نظرتان ارج قائلم. ولی شما نمی توانید من جوان 58 ساله را متقاعد کنید که وقتی می نویسم اسلام توهین به انسانیت است، به اکثر مردم ایران توهین کرده ام. من غلط می کنم به مردم توهین کنم. اکثر مردم ایران ناآگاه هستند و من وشمای نوعی باید با تمام نیرویمان با این ناآگاهی بجنگیم.نه اینکه جیک نزنیم چون اکثریتی که منتظرن یه عرب از توی چاه بیاد بیرون نجاتشون بده، ممکنه بهشون بر بخوره!! مردم ایران باید قرآن و توضیح المسائل خمینی را بخوانند. شما می گین هزار سال دیگه بنشینیم و بگوئیم ایشالا گربه س، یا چی؟
اگر فقط یک در صد مردم ایران مثل من فکر می کنند، من هنوز حق دارم حرفم را بزنم. و خواهم زد
گردو گفت:
بد کردی بابک سنتو گفتی.
خوب بود تو همون توهم که تو جوون هستی میموندم.
حالا نمیدونم چه جوابی به خودم بدم.
خاطره گفت:
خیلی ها مثل ایشون فکر میکنند.
خیلی ها
منتها مثل آخوندها بلندگو ندارند، تلویزیون و رسانه ندارند، یا باید بذارن برن، یا بمونند و چیزی نگن.
خاطره گفت:
++++++++++
like
like
کاظمی گفت:
@ باباک
اولا من فقط این وبلاگ رو میخونم و کامنت مینویسم برای همون دلیلی که بهش اشاره کردم. چون فکر میکنم که همه ما (مذهبی و غیر مذهبی) بایدآستانه تحملمون رو نسبت به هم زیاد کنیم و یکی از راههاش هم توی همین وبلاگهاست. تاثیری که ازاین وبلاگ میگیرم شناخت بیشتر آدمهاییه که مثل من فکر نمیکنند. ولی چه برخوردی با من و با امثال من میشه!!! البته هر چی هم اینجا به من فحش بدند من جوابش رو با فحش نمیدم. میدون رو هم تا جایی که وقتم و درکم اجازه بده خالی نمیکنم چون به درستی کاری که دارم میکنم اعتقاد دارم.
2- «“بافت مذهبی” مردم ایران، یک پدیدۀ من درآوردی، توخالی و مملو از خرافات است»!!!! ببینید با توهم نمیشه هیچ کاری کرد. برید ببینید در سال چند نفر میرند مشهد چند نفر میرند مکه و همه شون هم مثل مادر شما 80 ساله نیستند. اتفاقا خیلی هم جوان هستند. برید ببینید چند نفر توی عمره های دانشجویی شرکت میکنند. یه راه اینه که مثل شما چشممون رو ببندیم و بگیم اینا وجود ندارند ولی یه راه دیگه هم اینه که بپذیریم که ما این جمعیت قابل توجه مذهبی رو داریم و دنبال یه راهی باشیم که بتونیم با هم به یه توافقی برسیم.
3-«امروز خیلی ها اینرا می دانند که شیعه گری را ایرانی ها برای مبارزه با اسلام خلیفه های عرب رواج دادند.» اگه منبعتون برای این ادعا رو بگید من در اولین فرصت حتما اون رو میخونم. تا جایی که من میدونم بحث شیعه و سنی بعد از وفات پیامبر پیش آمد و هیچ ربطی به ایرانیها هم نداشت.
3-جای دیگه ای گفتید که «من و امثال من معتقدیم که آئین اسلام (قرآن) مایۀ ننگ بشریت، توهین به انسانیت و یکی از دلایل عمدۀ بدبختی و عقب افتادگی مردم ایران است.» ممنون میشم که یه چند مورد از مواردی که اسلام باعث عقب ماندگی ایرانیها شده رو به من هم نشون بدید. یعنی یه جاهایی که ایرانیها داشتند گوی سبقت رو در پیشرفت از سایر ملل میربودند ولی مسلمان بودنشون مانع از ان شد.
4-به نظر من بدبختی مسلمانها ربطی به مسلمان بودنشون نداره. پیشرفت غربیها هم ربطی به بی دینیشون نداره. باز ممنون میشم توضیح بدید که اسلام چطوری باعث شده که مسلمانها عقب مونده بشند.
راستی دارید یه اصول کافی جدید مینویسید؟
solmaz گفت:
کاظمی جان
یکی از روشهای اثبات یک موضوع تجربه است. حتما نباید یک پدیده با فرمول ثابت شود اگر تکرار تجربه اتفاق بیفتد به عنوان اصل علمی قابل قبول خواهد بود. کشورهای مسلمان هم که همه بدبخت هستند و با اینکه ۱۰۰ سال شده که پول مفت نفت به اقتصادشون تزریق شده پیشرفتی نداشتند.
گردو گفت:
سولماز خانم!
خوب اگه اینطور باشه علوم انسانی رو باید گذاشت دم کوزه آبشو خورد.
همین کاری که اینا دارن میکنند.
نه به جامعه شناسی نیاز هست و نه تاریخ.
یک عکس از هر کشوری میگیریم، یا یک فیلم، تماشا میکنیم و تکلیفشو معلوم میکنیم.
این تعریف که شما میفرمایید در چارچوب یک کار تحقیقی علمی معنی میده نه هر کسی دلش خواست نگاه کنه و قضاوت کنه.
یکی از دوستان آمریکای لاتینو مثال زده که مسلمون هم نیستند. بعد اونو چیکارش کنیم؟ همین دوسال پیش یک قبیله تو آمازون کشف شد که تا حالا با دنیای خارج خودشون هیچ تماسی نداشتند چه برسه به اسلام
کاظمی گفت:
@سولماز
من که نمیگم کشورهای مسلمون خوشبخت هستند. میگم علت بدبختیشون مسلمون بودنشون نیست. یکی از علتهای بدبختیشون همین نفت خیز بودنشونه که اونا رو تبدیل کرده به یه سری آدم تن پرور مفت خور.
بابک گفت:
بانو کاظمی
برای اینکه خیلی جدی نشیم، هر کی اینجا به شما فحش داده، آدرس بدین خودم شیکمشو جر میدم. من یکی به متانت و بردباری شما آ فرین میگم.
شما هم مثل گردو، به کلمات گیر داده اید. برای اختصارلطفا جواب من را به ایشون در بارۀ «من درآوردی» بخونین. من که نگفتم ایرانی ها شیعه گری را اختراع کردن، و اینکه شیعه- سُنی بعد از مردن محمد پیش آمد بدیهی است. مگر من گفتم زمانِ زندگی او پیش آمد؟ من شنیده ام – خوانده ام و باور کرده ام که ایرانی ها چون شکست خورده و زخمی و دل خون بودند، برای مخالفت و مثلا مبارزه با قوانین خشن و ناآشنای اسلام، شیعه گری را دامن زدند. شبیه این «مبارزه» را اخیرا در پشتیبانی مردم از موسوی در برابر خامنه ای و اَ.ن دیدیم. بعد از گزینش شیعه، در طی قرون با آقائی آخوند ها، خرافات آنرا چنان تکامل بخشیدند، که داستان عفیر الاغ محمد و هزاران جفنگ تر از آن، بحارا لانوار و توضیح المسائل خمینی، طرق عشقبازی با دختر بچۀ دو ساله، و دراثر زلزله، افتادنِ مردی از طبقۀ بالا روی عمه اش و همانا باردار شدن آن عمۀ خوش شانس و حلال یا حرام زاده بودن بچۀ ماحصل ( کفتر هم به این تندی بی ناموسی نمی کنه) ، اول با کدام پا وارد مستراح شدن ……را می شنوند و از کنارش می گذرند.
شما، یا شمای نوعی شیعه هم شنیده و باور کرده اید که یک بچۀ 5 سالۀ عرب 1200 سال پیش توی چاه پنهان شده، و در آینده برای نجات بشریت خواهد آمد ولی در این پروسۀ «نجات» آنقدر از کافرهای مانند مرا خواهد کشت، که روی کرۀ زمین را تا زانوی اسبش خون خواهد گرفت. البته قبل از آقا امام زمان، فکر کنم امام حسین 300 سال و امام علی 44000 سال روی زمین خلافت و رهبری معظم خواهند کرد
کدام یک از این باور ها به نظر شما منطقی است؟
برای منبع باور من به کتاب امام زمان و شیعه گری نوشتۀ دکتر مسعود انصاری مراجعه کنید. لینک آن کتاب و دو سه تای دیگررا هم جداگانه (سر فرصت و همین جا) می فرستم. فایل پی دی اف را باید اینجا یا گوگل آپلود کنم
بانوی گرامی، من منکر مذهبی بودن مردم ایران نشدم. مالیخولیا که ندارم! چون اکثر این مذهبی ها قرآن را نخوانده اند که با چشمان خود ببینند چه عراجیف جفنگی در آن نوشته اند، ایمانشان (بافت مذهبی شان) پشمکی است. با سواد اندکم، جملات را با دقت می نویسم. درد من، دقیقا همین امام رضا و مکه رفتن مردم ایران است. من می گویم مکه خانۀ خدا نیست. خدا خانه به چه دردش می خورد؟ اگر به خانه نیاز دارد، مگر جا قحط بود و فقط کویر عربستان باقی مانده بود؟ و صد ها چرا و سوراخ در این افسانه هست
من حاضرم کنار شما (ی نوعی) بایستم، حاضرم دستتان را با گرمی بفشارم، که با هم به نجات میهنمان بیاندیشیم. ولی به دلایلی که نوشته ام بهیچ وجه حاضر نیستم به باورهای شما (اسلام) احترام بگذارم و برای تاوان این سرکشی ام، پیه جهنم الله جبار، مکار و قهار، و در عین حال بخشنده و مهربان! شما را به تنم ما لیده ام.
نوشته اید: ایرانی ها کجا گوی سبقت را از ملل دیگر داشتند می ربودند که اسلام جلویشان را گرفت؟! و خواسته اید که به چند مورد اشاره کنم
این سئوال شما مغلطه است. بخاطر بسپارید که ما اسلام را به میهنمان دعوت نکردیم. ایران 1400 سال پیش با چپانده شدن اسلام توی حلقش به زور شمشیر و جزیه، تجاوز به جان و مال و ناموس، آتش زدن و پاره کردن خلخالی وارِ پابرهنه های دزد عرب، که علی بن ابوطالب امام اول شیعیان سردسته شان بود، خاک توی سرش ریخت و چلاق و کور شد. از زمان صفویه داریم سینه می زنیم و ضریح اعراب دزذ متجاوز و مفتخور را را می بوسیم و پول توی قبر خمینی می اندازیم. به چند مورد اشاره کنم؟! ایران ولی نمُرد،ه هنوز نفس می کشد، و شاید یگانه کشور مسلمان است که اندکی از مردم تحصیل کرده و کتاب خوانش هنوز با اسلام می جنگند، کتاب می نویسند، شعر می سرایند. شما چوب کاری می کنید، چلاق که نمی تواند در مسابقۀ دو شرکت کند و گوی سبقت برباید. شما می دانید که در قرآن چقدر دستور کشتن کافر و کور و چلاق کردن هست؟ هیچ از خودتان پرسیده اید، این چه جور خدائی است که کار خودش را مثل خامنه ای به چاقوکشها می سپارد؟ پس روز قیامت و جهنم را برای چه به رخمان می کشد؟ شما می دانید چرا همۀ کشورهای مسلمانِ دنیا فلک زده و عقب افتاده هستند؟ اگر از اسلام (قرآن) و فرهنگ خشن و ضد بشری اش نیست، از چیست؟ اگر در یکی دو پاراگراف مرا روشن کنید، من هم از شما ممنون میشم.
امیدوارم پاسخ پرسش های شما را داده باشم. آخر سر از شما اجازه میخام که این بحث دینی اینترنتی را دیگه ادامه ندیم. فکر می کنم آب در هاون کوبیدن است. اگر پیش هم باشیم بهتر است. این آخری را کُلی گفتم
کاظمی گفت:
@ بابک
خواستید که بجث رو ادامه ندیم من هم اصراری به ادامه بحث ندارم. فقط چند تا مطلب رو کلی میگم:
اول اینکه هر کدوم از ما اگر واقعا میخوام به یه نتیجه درستی (لااقل تا حد ممکن درست) برسیم و واقعا میخوایم که دیدگاه عالمانه ای نسبت به یک مطلب داشته باشیم باید منابع مختلف رو در مورد اون مطالعه کنیم و پامون رو هم سعی کنیم که از دایره انصاف بیرون نگذاریم وگرنه راه رو به بیراهه خواهیم رفت. الان اون حدیثی که در مورد عفیر نوشتید اصلا رفتید ببینید آیا واقعا چنین چیزی در اصول کافی هست یا نه؟ لااقل تو این آدرسی که نوشتید که نیست!!!! این اسمش چیه؟
ما نمیتوانیم در کنار هم بایستیم مگر اینکه به باورهای هم احترام بگذاریم. این به معنی پذیرفتن عقاید هم نیست به معنی نقد نکردن و بحث نکردن در مورد عقاید یکدیگر هم نیست. مثل مثلا دو تا فیزیکدان که بدون اینکه به هم توهین کنند میشینند طبق یه سری اصول پذیرفته شده اون علم با هم بحث میکنند ما هم میتونیم بحث کنیم ولی دلیل نداره همدیگه رو احمق و نفهم و… بدونیم.
در مورد بدبختیهای کشورهای مسلمان هم البته شما نگفتید که چطوری اسلام باعث بدبختی اونها شده؟ اسلامی که میگه اگه کسی که برای کسب دانش از خانه بیرون میره در راه کشته بشه شهید هست( با توجه به اون جایگاهی که در اسلام برای شهید هست) چطور میتونه باعث عقب موندگی شده باشه! دینی که خوش خلقی رو مهمترین فضیلت یک مومن میدونه چطور میتونه همیچین آدمای عبوث و بدبرخوردی رو تربیت کرده باشه؟ دینی که توش حق خدا بخشیده میشه ولی حق مردم تا زمانی که طرف رو راضی نکرده باشی بخشیده نمیشه چطور میتونه همیچین آدمایی تربیت کرده باشه که ضایع کردن حق بقیه براشون مثل آب خوردنه؟ دینی که توش اینقدر به رعایت حق مردم توسط حاکمان اهمیت داده شده چطورمیشه همیچین امرایی رو به اون نسبت داد؟ دینی که میگه اگر شب کسی رو در حال گناه دیدی، فردا به اون چشم نگاهش نکن ، شاید سحر توبه کرده باشه و تو ندانی رو چطور میشه به مسلمونهای موجود ربط داد؟؟؟؟
من هم مثل شما و خیلیهای دیگه یه چیزایی رو تو این دین میبینم که نمیفهمم ولی این باعث نمیشه که همه اش رو زیر سوال ببرم چون خیلی چیزای خوب دیگه توش میبینم. یک چیزاییش رو آدم به مرور زمان درک میکنه یک چیزاییش اصلا انحرافتیه که از جای دیگه وارد دین شده و …. تشخیص سره از ناسره کار آسونی نیست.
بابک گفت:
لولیتا، مرسی که اینو با ما share کردی. درسته کار شما سخته، ولی با این همه کلیک و مشارکت ، میشه گفت پاداش کار خوبتان را هم سزاوارانه گرفته اید و می گیرید
من فکر می کنم این وبلاگ شما افکار و امید های من را به واقعیت نزدیکتر می کنه، و منظورم نوشتۀ نویسندگان وبلاگ نیست، بلکه فقط کامنت ها ئی است که از ایران نوشته میشه. چه موافق، چه مخالف
برای مثال چند پست پیش، جناب آرش اینجا یک تنه جلوی 8-7 نفر ایستاد و گفت:
«برای بسیاری از مردم اصلا این تصویری که تو داری رسم می کنی وجود نداره. نه گرگی هست و نه قرقاولی ؛ نه این مقدار از تاریکی و سیاهی . اصولا دنبال راه نجات نیستن که امید داشته باشند.»
من عقیده دارم تاریکی و سیاهی اگر خیلی بیشتر از گفته های لولیتا نباشه، کمتر نیست. فقط یک نگاه به خامنه ای، احمدی یا این وزیر نفت جدید، یک خبرِ صدور پاسدار(بسیجی) به سوریه**، یا ساختن ده هزار آپارتمان در ونزوئلا با پول مردم ایران، یک نگاه به خرابی های خوزستان برای من کافی است. با اینکه عقاید ایشانرا اپورتونیستی و خودخواهانه می بینم، صداقت و رک گوئی اش را دوست دارم. خیلی ها آمدند و با اسم جعلی دروغ گفتند، جنجال بپا کردند که فقط شلوغ کرده باشند یا جَو را بهم بزنند
بدلیل نفرتی که از رژیم اسلامی حاکم دارم، تا دری به تخته میخوره، امیدم شروع به بلند پروازی می کنه که بله، این رژیم عنقریب در حال فروپاشی است و مردم هم (بگواهی کامنت هائی که در یوتیوب می نویسند) از اسلام بیزار شده اند. دیری نخواهد پائید که خورشید آزادی طلوع خواهد کرد…و ایران مال ایرانیان خواهد شد
بعد از انتصابات 88 و آن حضور با شکوه مردم در خیابانها و عاشورای متعاقب، این حالت بمن و خیلی ها دست داد. چقدر افتخار کردیم. آن با هم بودن چه باشکوه بود
و بعد ندا و سهراب و فرزاد کمانگر و محمد مختاری و کهریزک و…. جنبش خوابید و سیاهی همه جا را گرفت که امروز ایران مستراحی به بزرگی یک کشور، بزرگترین زندان دنیا باشد و ما هم چنان به فعالیت های انفلابی خودمان در فیس بوک ادامه بدهیم وبرای تفریح و تفنن هم سرمان را با شوشول فرنود گرم کنیم.
من و شما اینجا ج. اسلامی را دشمن می نامیم و در «امید» از بین رفتنش روزشماری می کنیم، ولی بسیاری از همسایه های متری 10 میلیون تومنی آرش خان که چنان و بهمان هستند، اسم بچه هایشان را غلامرضا و غلامعلی می گذارند، ماه عربی رمضان را «مبارک» می شمارند و نگران روز اول آنند. اوضاع شهرستان و روستا ها هم شبیه به چیزی است که اینجا خواندیم.
آیا مردم ایران دشمن خود را شناخته اند؟ و اگر نه، چگونه با دشمن ناشناخته مبارزه خواهند کرد. آز این بدتر، اگر این انگل های اشغالگر و لات های چاقوکش ریشورا دشمن به حساب نمی آورند، چاره ما ( آنهارا دشمن می دانیم) چیست ؟
** درود به مردم سوریه
آرش گفت:
بابک جان ،
من جای دیگه یک توضیح کوچک دادم ؛ گفتم که فضا به خودی خود سیاه و تاریک است ؛ اما خیلی ها
این سیاهی را نمی بینند ؛خیلی ها هم بخشی از این سیاهی هستند.
ببین من سه سال پیش در مراسم فوت یکی از بستگان ؛ تعدادی از فامیلهای سببی خیلی دور رو که سالها بود ندیده بودم دیدم ؛ آخر شب بود و ما توی خونه دور هم جمع شده بودیم(متوفی پسرخاله من با سن 22 سال بود) ؛ حال و روز مناسبی هم نداشتیم , اما بالاخره طبق معمول بحث به سیاست و اینها کشید و خیلی هم بالا گرفت ؛ همه اونها طرفدار ا.ن بودند ؛ بعد خانمها هم قاطی شدند ؛ خلاصه من برای اینکه دل خانمها رو بدست بیارم و تو این مسیر با خودم همراه کنم ؛ بحث حجاب رو پیش کشیدم ؛ جوابی که شنیدم این بود : همون بهتر که این جمهوری اسلامی هست و گرنه اگه دخترا و زنها بی حجاب و با لباسهای کوتاه بیان بیرون که دو روزه شوهرامون رو از چنگمون در آوردن. همه زنهای خودشون هم تایید کردند.اول فکر کردم شوخی می کنن بعد دیدم نخیر این رو از ته دل دارن میگن.
این یک نمونه کوچیکه حالا ببین ما کجای کاریم.
نسوان گفت:
تایید می کنم. عین این رو شنیدم از زبون زنهایی که حتی به حجاب اعتقاد نداشتند. اما با وجود دخترهایی با مانتوی کوتاه احساس ترس می کردند و فکرمی کردند که خوبه که گشت ارشاد اینها رو جمع کنه…مرد هم که طبق معمول یک جونور احمق است که رو فکرش نمیشه حساب کرد و با اولین زن روپوش کوتاه خواهد رفت. ( این نظر من نیستا)
تنها گفت:
دوست عزیز با این خاطره گفتنا چی می خوای بگی؟ منم شهرستانیم (رشتیم). خونواده مادری من که ماشالله همه بی دینن از اونا مثال نمیارم. خونواده پدریم یه خونواده پرجمعیت کشاورز زاده ن. پدر بزرگم حاشیه شهر زندگی می کرد. بچه هاش همه اومدن توی رشت زندگی می کنن. نه کسی رفته تهرون (به جز خونواده ما که حالام برگشتیم رشت) نه کسی رفته خارج. یه خونواده خیلی معمولی ایرونی که نه کتاب آنچنانی می خونن نه ثروت آنچنانی دارن. دخترای این خونواده دوست پسرشون رو دارن، به خدا اعتقاد دارن ولی نماز نمی خونن. حجاب ندارن. ماه رمضونی بعضیا شون یهویی مسلمون می شن بعد ماه رمضونم خلاص. پسرا هم مثه دخترا. خب حالا که چی؟ من چه تعمیمی می تونم بدم این قضیه رو؟
آقا جان من یه جوری داری حرف می زنی که کل این ملت یه مشت پشت کوه نشین ملخ خور بی فرهنگن. والله همین مردم دو سال پیش به احمدی نژاد رای ندادن. می فهمی رای ندادن. با این تعریفی که جناب عالی داری می کنی و تعمیمی که می دی محمود خان باید 90 درصد رای آورده باشه. این ملت 3 تا 5 میلیونشون اومدن توی خیابونای پایتخت. بماند که شهر ما هم همیشه شولوغ بود شهر های دیگه هم همینطور. این سطح نارضایتی عمومی رو می رسونه برادر من. بگرد توی این انقلابای بلوک شرق ببین چنددرصد از مردم شون اومدن توی خیابونا تا تونستن سیستمشون رو عوض کنن. برو ببین توی مصر چند درصد اومدن تا سیستم تغییر کرده. وقتی کسی داره میاد توی خیابون، وقتی کشوری شلوغ می شه نتیجش اینه که ملت از وضع موجود راضی نیستن. معترضا برادر من.
آرش گفت:
طرز فکر بعضی از آدمهای این کشور رو می خوام بگم. همین. بقیه چیزها زایده تخیلات شما بوده ؛ تفاوت فراوانی هم بین تهران و شهرستانها هست ؛ همونطور که بین ایران و بقیه دنیا هست ؛ به نظر من تفاوت بین تهران و شهرستانها چندین برابر بیشتر از تفاوت ایران با بقیه دنیاست ؛ اگر هم وضعیت اینطوری بود که شما می گید ؛ اون روزهایی که تهران شلوغ بود ؛ 5 تا شهر دیگه هم شلوغ میشد وقتی نشده یعنی این خبرها که شما می فرمایید نیست.
یک عکس از اعتراضات مردم گیلان و مازندران پس از انتخابات 88 به من نشون بدید که 100 نفر آدم دارن راه میرن(شعار دادن و پلاکارد هم پیشکش) من قانع میشم.
(البته من در مورد وضعیت فرهنگی رشت با شما موافقم؛ ما در اون خیابون گلسار زندگیها کرده ایم و دوستهایی هم داریم ؛ مردم اهل دل و خوبی داره ؛ اون فضای سنگین شهرستانهای استانهای دیگه مثل لرستان ؛ آذربایجان و خراسان و….. در رشت وجود نداره)
ناشناس گفت:
این گلسار گفتنت مثل همون زمین متری 10 میلیونه!!! کوتاه بیا دیگه !
تنها گفت:
دوست عزیز
آی کیو ما رو در حد پشم فرض نکن. تو داری با گفتن یه سری خاطرات شخصیت بدون سند و مدرک به مردم این رو القا می کنی که توی یک سرزمین درب و داغون و با یه سری نفهم دارن زندگی می کنن و که نمی تونن هر رو از بر تشخیص بدن و همه از وضع موجود راضیا و حتی نمی دونن اوضاع چیه و نارضایتی وجود نداره و خلاص. یه خاطره گذاشتی بعد این جمله رو می نویسی: این یه نمونه کوچیکه حالا ببین ما کجای کاریم.اینا زاده تخیلات من نیست برداشتیه که هرکسی با آی کیو متوسط از نوشته هات می کنه (البته من نمی خوام دلیل یابی کنم که واسه چی این حرفا رو می زنی).
منم اومدم گفتم که وقایع دوسال گذشته خلاف فرض های شما رو نشون می ده. یعنی هر آدمی با آی کیو متوسط می فهمه که از یه سری جماعتی که از هیچی خبری ندارن نمی تونی انتظار داشته باشی طی دو سال گذشته این کارهایی رو بکنن که توی این مملکت افتاده. (این که چرا این جنبش موفق نشده دلایل دیگه ای داره که خاصتی برات باز می کنمشون)
اون روزهایی که تهرون شلوغ بود شیراز شلوغ شد، اصفهان شلوغ شد، رشت (مرکز اصلی تظاهرات خیابون مطهری بود) شلوغ شد، اقوامون تو بندرعباس توی خیابونا بودن ،… .
بزار یه خاطره بامزه برات بگم. البته خاطره یکی از دوستام. این رفیقمون برای یه ماموریتی رفته بود لرستان، تو اوج شلوغی ها و سرکوب ها بود، می گفت راننده تاکسی مون که ما رو داشت می برد هتل کل ماشینشو سبز کرده بود با عکسای موسوی. می گفت ما با معاون فلان وزارت خونه قرار داشتیم (کدوم وزارت خونه یادم نمی یاد) خیلی هم سر ماشین ترسیده بودیم بعد به یارو گفتیم برات خطرناک نیست که با این ماشین رانندگی می کنی؟ اونم برگشت گفت اگه می ترسین عکسا رو بردام؟
تو همون روزا تو همون لرستان دوستمون می گفت یه لوله ی نفت نشت کرده بود توی یه رود خونه ای. برای این که نفت رو پاک کنن مجبور بودن کارگر بگیرن سطل سطل نفت رو بردارن. می گفت همه کارگرا دستبند سبز موسوی رو بسته بودن.
در مورد رشت هیچ کدوم از اعضای خونواده ما توی گلسار زندگی نمی کنه آقای کارخونه دار.
نسوان گفت:
تنها جان ، ما هم ادمهایی از جنس انچه ارش میگه داریم و هم از نوعی که شما میگین. این با هم منافاتی نداره. هممون هر دو نوعش رو دور وبرمون دیدیم. تنها چیزی که می مونه اینه که چند در صد آدمها این وری هستند و این آمار به دست نمیاد مگر طی یک انتخابات آزاد. همان چیزی که آقایان اجازه فکر کردنش را هم به ما نمی دهند.
آرش گفت:
تنها جان , اول اینو بگم که خاطره ای که من برات گفتم کاملا حقیقی بود می خوای باور بکن میخوای نکن ؛ اما اونی که دوستت برات گفته یه جاش میلنگه ؛ چون اگه تو اوج شلوغ پلوغی ها عکس موسوی به ماشینت می زدی؛ کمتر از صد متر که می رفتی بازداشت بودی.(بی برو برگرد).در مورد اون کارگرهایی هم که می فرمایید ؛ قطعا اونها کارگر روزمزد بودند که برای همچین کاری به کار گرفته شده باشند و من بعید می دونم که اونها دستبند سبز بسته باشند؛ باز هم دوستانی که بیشتر درگیر جنبش سبز بودند می تونن نظر بدن ؛ ولی من کارگر روزمزد (عمله) ندیدم که این کار رو کرده باشه.
اما من نفهمیدم که چرا شما و ناشناس نسبت به گلسار جبه گرفتید؟
در ضمن از قزوین که به سمت رشت میان بعد از پلس راه ؛ به سمت راست که تشریف ببرید میشه» سنگر» ؛ اونجا یک تصفیه خونه بزرگ هست که تصفیه خونه شهر رشت می گیم بهش ؛ تصفیه خونه سنگر هم میگن. اونجا رو ما ساختیم. به همین دلیل زیاد اومدیم رشت و رفتیم؛ اینه که رشت رو خوب بلدم ؛ حوصله مون هم سر می رفت می رفتیم گلسار با ماشین می چرخیدیم بعد از ظهرها و عصرها.طبیعی هم هست که بریم گلسار چون جای باحالی بود به هر کی هم می گفتیم آقا ما کجا بریم می گفتن گلسار.
حالا مشکلش چیه من نفهمیدم.
حتما باید برای همه چیز توضیح کامل بدم تا مورد هجوم قرار نگیرم.
ناشناس گفت:
مساله اینجاست که آدم لازم نیست که هر حرفی خواست بزنه ، یه قپی بیاد ! مثل همین که الان گفتی کجا رو شما ساختی ! کوتاه بیا ، نظر که میخوای بدی هی نگو من ! اینجوری فقط میشی مایه تفریح بقیه حرفهات هم همه خالی بندی تلقی میشه . از من گفتن
Bahar گفت:
«به نظر من تفاوت بین تهران و شهرستانها چندین برابر بیشتر از تفاوت ایران با بقیه دنیاست» اینطور نیست آقا. شهر به شهر با هم فرق دارن. من هر ۳ جا زندگی کردم و جاهایی که من بودم این طور نبوده.
درضمن، اگه شما تو گیلان و مازندران ۱۰۰ نفر پلاکارد به دست نمیبینی برای اینه که اونجا مثل تهران دوازده میلیون جمعیت نداره که شتر با بارش گم شه. اونجا همه همو میشناسن. حداکثر لینک مورد نیاز برای وصل شدن دو نفر به هم دوتاست. برای همین جرات نمیکنن برن تو خیابون. فکر نکن علتش اینه که ناراضی نیستن یا آگاهی ندارن.
وقتی تو شهرستانی زندگی میکنی که فردای روزی که زنگ میزنی وی-او-ای نظرتو اعلام کنی، از اداره اطلاعات میان میبرنت و تعهد میگیرن که دیگه همچین کارایی نکنی، جرات تو خیابون رفتن رو هم به این آسونی پیدا نمیکنی.
Bahar گفت:
درضمن، خیلی ها هم از شهر ما پا میشدن میرفتن تهران راهپیمایی سکوت، چون تو شهرستان امکانش نبود.
آرش گفت:
@ بهار
منم همین رو میگم دیگه ؛ وقتی زنگ می زنی وی او ای میان میگیرنت ؛ چطور میشه همزمان با تظاهرات عکس موسوی رو بزنی به ماشینت ؛ نگیرنت.
گردو گفت:
دوست عزیز تنها!
شما میدونی رشت و بندر انزلی اولین دروازه ایران به اروپا بوده؟
اینکه اینقدر دنبال رشتیها حرف میزنن دلیلش اینه که آنها خیلی زودتر از دیگر مردم ایران با تمدن غربی آشنا شدند و این آشنایی باعث نغییر فرهنگ و رفتارشون شد.
ولی من آدرس شهرهای غرب گیلان رو بهتون میدم که کمی دورتر از این حوادث بودند. اگه تا حالا نرفتی یک سر بزن و این حرفهارو بگو ببین چه بلایی سرت میاد.
بعد هم اگه محمود خان رای نیاورده هیچ ربطی به اعتقادات مذهبی مردم نداره.
در ضمن اینکه تو روستاها و شهرهای کوچیک رای آورده.
بابک گفت:
هم میهن تنهای من
نوشتید آرش همچین میگی مثه اینکه
«یه سری نفهم دارن زندگی می کنن و که نمی تونن هر رو از بر تشخیص بدن و همه از وضع موجود راضیا و حتی نمی دونن اوضاع چیه و نارضایتی وجود نداره و خلاص.»
+++++
از ته دل خوشحالم که اینطوری نیست.
شاید، روزی دری به تخته بخوره مردم ناراضی تکون بخورن و دیگه به نفس کشیدن اکتفا نکنن. و وقت انتقام گرفتن (که جای دیگری نوشته ای) برسد
بابک گفت:
آرش گرامی
sad, but true 😦
میدونم چی میگی. گفتم که! برای همین اینجارو دوست دارم. حرفای تلخ ولی راستی که شما می نویسی و جوابای خوبی که تنها برات نوشنه و….. از همین گفتمان ها یاد می گیریم
شاید به راه حل هم برسیم، گوش شیطون کر
بابک گفت:
یادم رفت بگویم. من نفهمیدم نویسندۀ این نامه از لولیتا چه می خواهد. یه کم بیا پائین یعنی چی؟ کجا برود، چه بگوید؟
ساعت سپید شب گفت:
مدتیه اینجارو میخونم.برام نکته های جالبی داره
این پستو خوندم با بغض بود
اطراف منم کم نیستن آدمائی که فکر میکنن نماینده خدا همین مسئولین هستن.فکر میکنن اینا معصوم هستن.دردی که نه میتونی فریادش بزنی نه میتونی ساکت باشی
مردمی که گاهی از انسان بودن حتی تصویری هم ندارن
تنها گفت:
متن ادبی قشنگی بود.
ولی خب چیکار کنیم حالا؟ دست از درخواست برای آزادی و حقوق بشر برداریم. قبیله های آمازونی برزیلم نمی دونن اینترنت چیه؟ به خاطر همین مردم ریودوژانیرو نباید دنبال اینترنت پر سرعت باشن؟
درثانی تغییر همیشه از شهرها و کلان شهرها شروع می شه.
تنها گفت:
یه وقتایی دوستان یه انتظاراتی از یه چیزایی دارن که به قول ما رشتیا آدمِ سرِ سَبَج میره!! آخه عزیز من کارکرد یه وبلاگ چیه؟ خودش رو بکشه ضریب نفوذش چقده؟ از یه وبلاگ چه انتظارایی دارین.
خب بابا جان توی وبلاگ ها و رسانه های این طوری قرار فریاد آرمان ها و آرزوهای زپرتیمون باشیم دیگه. مگه این وبلاگا قراره برن با قرارگاه خاتم توی پروژه های عمرانی رقابت کنن سرمایه گذاری کنن که مردم ده اینترنت داشته باشن؟ بابا جان هر وسیله ای یه کارکردی داره و یه حوزه نفوذی. از ماسوره چرخ خیاطی که نمی تونی انتظار داشته باشی کار بمب اتم رو بکنه برات.
madox گفت:
نوشته هایی که یک طرفه به قاضی می روند، برای من زنگ خطر را به صدا در می آورند. زندگی روستایی در کنار همه ی محرومیت ها، که خصوصیات ساکنان آن می تواند عامل اصلی اش باشد، مزیت قابل انکاری دارد که دوست عزیز ما به آن اشاره یی نکرده، شاید به این دلیل که نسبت به خود و پیشینه اش خشمگین است.
آرامشی که در روستا هست، با وجود سختی فیزیکی بیشتر در شهر نیست. افسردگی و مشکلات روانی ناشی از overdose خوشبختیِ رفاه شهری در روستا نیست.
در ضمن دهک های پایین شهری زندگی شون از روستایی ها چندان بهتر نیست. نسبت درآمد به خرجشون می تونه کمتر از روستایی ها هم باشه.
این نوشته کاملاً احساساتی نوشته شده بود و تا حدی خشمگین. از دل چنین نوشته هایی انقلاب 57 به وجود اومد.
ماجراهای زاغارتیلا و لولیتا گفت:
من الان دوماهه اومدم ولایت ،واقعاً کِ آرامش اینجارو با هیچی نمیشه عوض کرد.همچی نوک کوه نفس میکشی اکسیژن 24عیار تنو بدنو میسازه . نسیم روی پوست بدن والس میگیره رقص موهای دست رو میشه دید. یُ چی میگم یِ چی میشنوید
این نوشته ی بالایی یکم شبیه برنامه های صدا و سیما بود ،یِ آهنگ ملایم کم داشت . کلا همه چیز با همه چیز جفت و جوره
وقتی ویولتا میگه بابام از نداری گوشه ی آشپزخونه تا شد طبیعتا کامنتشم باید همچی چیزی بشه .
خزوخیل بازی کِ شاخو دمب نداره بَلادر
احساس همچنان میتازد … میتازد و لولیتا به مرور بِ یک شومن وبلاگی تبدیل میشود. لابد دو روز دیگه مثه مجری های تلوزیون دربرنامه های ماه رمضون برامون اشک سایبری هم خواهد ریخت . و بعد از یک مدت شماره حساب مستر اعلام میشود برای جمع آوری اعانه .,و کلن از همین فنس بازی های تلوزیونی ایرانی
گیتی گفت:
چی شد…چی شد ؟؟؟
جناب زاغارتیلا تورتیلا گاریچینا سانتا ماریا دل ویلون سیلونه !!
تا حالا که فریاد از سویدای جان و از وسط چهارراه نظام اباد برمی آورید که
درد درد درد ، به درد ها بپردازید ای بی دردان عالم !!!…
حالا که از درد میگن شما رفتی سر کوه موهای دستت رو باد میدی ؟؟
ها ماشاالله !! بقول خودت چی گفتی ؟؟خزو خیل بازی ؟؟ چه می دونم والله !! من که سردرنمیارم از این حرفا، اما همون که گفتی که شاخ و دمب نداره ظاهرا باید به یک چیزایی بیاد مثل اینکه !!!
نه ؟؟ آره ؟؟ ولایت خوبه ؟؟ به مش اسلام سلام برسون !! 🙂
نسوان گفت:
:)) :)) :))
LMAO!
اشنا گفت:
کامنتِ غریبه اشارهای درست به نکتهای بسیار مهم است
ببینید سالهاست که فاصلهای عمیق بین قشرِ روشنفکر و عوام الناس بر قراره، این فاصله بقدری عمیق هست که حتی تکرار مکررات هم باعث نمیشه تا مردم فاصله خودشون رو با قشر روشنفکر و واقع گرا کم کنند و اشتباهی رو که نسلِ قبل کرده نسلِ بعد هم به همون شکل تکرار میکنه.
از شروع مشروطه تا به حال دو طیفِ عمده وجود داشتند، یکی نسلی بود که به فرنگ رفتند و اکثرا در فرانسه و سایر کشورهایِ اروپأی به مدارجِ عالی علمی رسیدند و به حبِّ وطن به مملکت برگشتند تا با توجه به مشاهداتشون و تجربهای که از انور با خودشون آوردند بنیان گذارِ ایرانی نوین به سبک و سیاق اروپا باشند.
قشر دوّم اما روحانیتی بود که سر خورده از رو دستی که از شاهانِ صفوی خورده بود سالها منتظرِ فرصتی که انتقام بگیره و طی تمام این مدت منتظر فرصت صبورانه به کنجی نشست بود
زمانی که زمزمهایِ مشروطه خواهی بلند شد این به کنجی نشستگان فرصت رو غنیمت شمرده و به همراهیِ دموکراسی خواهان پیوسته و ندار سرنگونیِ حکمت رو پادشاهی رو سر دادند، و ناخواسته تقسیمِ وظایف شد بین تحصیل کردگانی که به تدوین اصول و مبارزه به شیوه نهادینه سوق داده شدند و گفتمانی با عوام که به عهده روحانیت گذاشته شد.
روستأیِ ساده دلِ پای منبر نشین مشروطهای رو یاد گرفت که آخوندِ بالایِ منبر تحتِ عنوان سیاستِ ما عینِ دیانتِ ما و دیانتِ ما عینِ سیاستِ ماست رو به اونها آموخت، اما نکته در اینجا بود که روحانیتی که تجربه رو دست خوردن از شاهانِ صفوی رو داست اینبار اشتباه نکرد و از فرصتی که به دست آورده بود نهایتِ استفاده رو کرد و مردم رو در جانبِ خودش نگاه داشت و به این ترتیب فاصله میانِ روشنفکرِ تحصیل کرده و مردم عادی روز به روز بیشتر شد، که نمونه بارزش رو میشه در جریانِ ملی شدن نفت بین آخوند کاشانی و دکتر مصدق دید( به کتابِ خاطراتِ شعبان بی مخ که توسط خانوم هما سرشار نوشته شده مراجعه کنید)
ببینید به عنوانِ مثال فریدون فرخزاد یکی از پیشروانِ مبارزه با جهالتِ مذهبی بود اما از دید این مردم یک «کونی»
یا تو این قضیه جنبشِ سبز دقت کنید اگر فقط تودههای ساکنِ جنوبِ تهران حرکتی میکردند باور کنید حکومت اسلامی ریق رحمت سر کشیده بود اما جنوب شهریها حرکتی نکردند و جنبش محدود به طبقه میانی و بالا محدود شد، آخوندها هم با علم به این قضیه بیشترین سرمایه گذاری رو تو این بخش جامعه کردند جایی که غمِ نان و امکان زیستن با حدِ عقل امکانات اجاز فکر کردن به چیزی رو نمیده و با سؤِ استفاده از بزرگترین نقطه ضعفِ این قشر که همون احساساتِ ساده دلانه است کنترل این خیلِ زعیم رو به دست داره و متأسفانه موجِ اصلاحات و روشنفکران هنوز نتونستند راهی برای ارتباط با این قشر پیدا کنند.
من زمان انتخابات خودم شاهد بودم که گزارش گر تلوزیون در محلهای فقیر نشین با خانومی مصاحبه میکرد ازش پرسید به کی رای میدی؟ زن در حالی که بغض کرده بود جواب داد احمدی نژاد
-چرا احمدی نژاد؟
__(زن با بغض) چون به فکر ما بیچاره هاست
واقعیتِ تلخ اینه که تا روشنفکران ما زبون سخن گفتن با مردم به شیوه مردم رو یاد نگیرند که اونهم به نوبه خودش نیاز به بر رسیهای واقع بینانه داره نمیشه امیدوار به اتفاقی بود و ما با شیب صد در صد رو به انحطاط هستیم.
به خاطر همین هست که بعضی از دوستان بعضی از مواقع نسبت به تند رویِ مخالفان رژیم عکس العمل نشون میدند چون به این نکته پی بردند که نمیشه زنجیر زنِ ظهر عاشورا رو یه هوو از دسته زنجیر زنی برد به بحثِ حقوقِ همجنس گرایان
غلط املایی یارو ندید بگیرید با بهنویس مینویسم
بابک گفت:
«نمیشه زنجیر زنِ ظهر عاشورا رو یه هوو از دسته زنجیر زنی برد به بحثِ حقوقِ همجنس گرایان»
خوب اومدی:-)
بقیه گفته هایتان هم به نکته های دقیقی اشاره کردین
solmaz گفت:
man ham movafegham, gheshre faghirtar too iran kineye gheshre pooldartar ro dare
خاطره گفت:
می دونی چیه؟ من چند وقت پیش برای یه تحقیقی راه افتادم توی دانشگاههای ایران و یه سری پرسشنامه رو می دادم به دانشجوها که پر کنند. صفحه اول یه سری مشخصات فردی مثل سن و جنس و سن و تحصیلات والدین و اینا بود. و همون صفحه اول بود که به شدت منو شوکه کرد. اگه بدونی چه درصد بالایی از پدر و مادرهای این دانشجوها بی سواد بودند! وای من باور نمی کردم چی میبینم!!! یعنی هنوز هم یادش میفتم شوکه میشم! برای من که مادر و پدر و دایی و خاله و عمه و عمو و حتی خاله و دایی و عمو عمهء مامان و بابام همه تحصیلات دانشگاهی دارند، اصلا اصلا قابل باور نبود همچین چیزی. من تو عمرم یه دونه آدم بی سواد هم ازنزدیک ندیدم، اونوقت اینا پدر و مادرهاشون که اغلب ۳۳-۳۴ ساله بودند!!!!!!!!!!!! و بچه دانشجو داشتند!!!!!!!!/!! بی سواد بودند!!!!!!!!!
هنوزم بران قابل باور نیست، اما واقعیته، و دردناک!
ساقی ب گفت:
خاطره جان
من فکر میکنم البته خیلی از این دانشجوها شوخی کردن ، چون پدر و مادر 33-34 ساله چه جوری میتونه بچه 20 ساله دانشجو داشته باشه؟
ولی اینکه فکر کنید بین سواد پدر و مادر و سواد بچه ها رابطه وجود داره ، لزوما اینطوری نیست .زمان ما بیشتر بچه هایی که تونستند مدارج بالای دانشگاهی رو طی کنند اکثرا از خانوادهایی بودند که پدر و مادر تحصیلات در حد دیپلم و پایین داشتند و یک زندگی کارمندی کارگری ساده .
یادم میاد یک بار یکی از خانمها در بحثهای دانشجویی خیلی با شدت میگفت مادر تحصیل کرده باعث پیشرفت بچه اش میشه ، که یکی از آقایون بهش گفت ، فکر کنم جمع محدودی از این جمع خانواده اش تحصیلات دانشگاهی داشته باشند . بیشتر اون بچه ها من جمله اون خانم و آقا الان تحصیلات دکتری دارند .
به نظر من خیلی ها با تحصیلات آنچنانی بچه هاشون اصلا درس خوان نشدند و خیلی از پدر و مادرهای بیسواد بچه هاشون رو جوری تربیت کردند که به بالاترین درجات رسیدند.
خاطره گفت:
۱۳-۱۴ سالگی بچه دار شدند، بچه دانشجو ۱۸ ساله بودند، سال اولی، درضمن با سهمیه هایی که اونها دارند….
بعدشم حرف من اصلا این نبود که شما اصل حرف منو ول کردی رفتی داری واسه خودت یه تحلیل دیگه می کنی. من میگم اون همه بی سواد همسن و سال ماها!
شوخی هم نمی کردند چون شناسنامه هاشون بود
ساقی ب گفت:
خاطره جان
برای من باور چنین حرفی سخته ، شما احتمالا در یه محل خیلی خیلی خاص پرسشنامه پخش کردید . والا امروز در جاهای دورافتاده ایران هم کم اتفاق میفته دختری در سن 13-14 سالگی بچه بیاره .درنظر بگیرید که درزمانه ما به طور معمول سن بلوغ دختران ایرانی به طور متوسط 12-13 سالگی هست .
بعد من متوجه نشدم کسانی که 13-14 سالگی بچه دار میشن چه سهمیه ای بهشون تعلق گرفته؟سهمیه مناطق ؟ اون که بر اساس منطقه است نه سن و سال .سن اینها هم که به جبهه و جنگ قد نمیده که سهمیه رزمندگان داشته باشن . یا سهمیه مناطق محروم که خب باز حالت خاصه .
قطعا آدمهای بیسواد بین 30- 40 در کشور وجود دارند ، اما مشخصاتی که شما میگید داشته باشند شرایط رو محدود میکنه . در ضمن «درصد بالا» یعنی چقدر؟ بیسواد رو شما چی تعریف میکنید؟
بعد من ربط بین شناسنامه رو با سواد و پرسشنامه متوجه نشدم . مگه تو شناسنامه میزان سواد قید میشه ؟ ویا اینکه برای پرسشنامه تحقیقی شناسامه به چه کاری میاد ؟
اصخر گفت:
حالا انگار تحصیلکردههاش چه پخی اند! مثلا خود من پدر و مادرم هر دو تحصیلکرده اند، خصوصا پدرم که با رتبهی بالا در یکی از دانشگاههای تاپ این خرابشده درس خونده و خارج هم رفته… ولی حماقت اینها واقعا دیدنیست! تحصیل خیلی چیزها رو عوض که نمیکنه هیچی، بلکه بدتر هم میکنه…
علاف گفت:
آرش
من یه چیزی از پست قبل یادم اومد بهت بگم.
از این به بعد پسر خوب، وقتی از جاده خاکی رد می شی حواست به کنار جاده باشه. وقتی دیدی یکی داره مسیر 10 کیلومتری جاده خاکی رو تا روستاشون پیاده می ره گاز ماشینت رو کم کن. عزیز من بذار دنده یک. یه 500 متر که رفتی جلو باز گازش رو بگیر.
مردیم از بس خاک خوردیم تو این جاده خاکی!
اگه هم خیلی حال داشتی و صندلی پشت ماشینت خالی بود و دیدی طرف کلی از شهر خرید کرده داره با خس خس بار رو می کشه یه نیش ترمز بزن سوارش کن. جای دوری نمی ره، عوضش آدرس هر خونه ای رو که خواستی سرراست بهت می گه.
آرش گفت:
گل پسر ؛حواسمون هست؛ ولی بعضی از اوقات دولا شدن رو زمین دارن کار می کنن دیده نمیشن ؛ بعد از اینکه رد میشیم می فهمیم یکی اون وسط بوده داره خاک می خوره ؛ کاری هم که براشون می کنیم ارزشش بیشتر از سوار ماشین کردنه (البته منتی نیست ؛ پولش رو می گیریم).البته اکثرا خودشون وانت دارن.
علاف گفت:
هاها! ممنون. ولی وانت رو خوب اومدی. جالبه که بابام هم یه وانت داشت. ما بهش می گفتیم لگن. شش ماه از سال هم خراب بود…
پ. ن. گل به سر یا گل پسر؟
آرش گفت:
نمی دونم والا ؛ اگر پسری گل پسر ؛ اگر دختری گل به سر ؛ ولی معمولا پسرها علافن.
من! گفت:
ازنا!
تا تا به حال اسمش به گوشتون خورده؟
شهر کوچکی در لرستان!که جمعیت آنچنانی نداره و خیلی جالب میشه اگر بفهمید که مثلا تو انتخابات88 کلی از پسر و دختر و پیر و جوونشون دستگیر شدن و زندان کشیدن
خطابم به جناب آرش خان که گمان میکنه اگر خبری به گوششون نخوره پس لزوما واقعیت نداره و تفاوت از زمین تا آسمون بین طهران!!!!! و دیگر شهرهاست
بله توشهری به کوچیکی ازنا(azna) اتفاقاتی می افته به وسعت اونچه که در ولایات!شما در جریانه!با این تفاوت که ما شما رو می بینیم و شما اساسا….بماند!
ساقی ب گفت:
+++++++++++++
ساقی ب گفت:
من اهل استان اصفهان نیستم ، ولی شنیدم، نجف آباد که شلوغ میشه ، نفس حکومت بند میاد ! برای آقای منتظری تو تهران و قم نتونستن مراسم بگیرن ، تو نجف آباد تا دلت بخواد!
آرش گفت:
الان اگر حرف بزنم ؛ باز می گید خود نمایی ؛ یک کارخونه ای در ازنا ( دقیقا در مومن آباد) هست به نام فرو آلیاژ ایران ؛ چند سال پیش ما یکسری تجهیزات به فرو آلیاژ فروختیم بعد تو نصبش مشکل داشتن من اومدم ازنا براشون راه اندازی کردم یک شب موندم اونجا (هتل یاس؛ شاید بلد باشی).
ازنا رو هم دیدیم ؛ شهر تر تمیز و مرتبیه ؛ سر سبز و خوش آب و هوا(یه دریاچه ای هم بود مارو بردن کنارش کباب زدیم ؛ اسمش یادم نیست) ؛ مردمش هم لری حرف می زنن ؛ ولی خیلی کوچیکه ، یک شهر صنعتی هم اونجا هست که داشتن توش کارخونه فولاد می ساختن( شاید الان ساخته باشن)؛ خیلی هم پروژه عظیم و پر سر و صدایی بود، اون موقع هم یکبارمن رفتم بازدید از اون کارخونه ؛ میگفتن بودجه ندارن برای تکمیلش ولی خیلی مدرن بود شرکت دانیلی ایتالیا داشت اونجا کار می کرد ؛ اگر ساخته باشن الان شهرتون خوب رونق گرفته.تازه احتمالا نیروی کار اطراف ازنا رو هم جذب کنه.
ما هم شما رو می بینیم ؛ حواسمون هست. اما صحبت چیز دیگریست.
ناشناس گفت:
خوشم میاد اعتماد به نفس اون هم از نوع کاذب!!!! ظاهرا نمی تونی بدون اینکه یه چی از خودت بگی حرف بزنی !شاید هم اینجا رو با دفترخاطراتت اشتباه گرفتی! کوتاه بیا !
بابک گفت:
🙂
تنها گفت:
من البته به خاطره دوستم شکی ندارم چون آدم دروغ گویی نیست. اما حالا که سعی می کنید پلیس بازی در بیارید بگذارید من هم کمی برای شما پلیس بازی در بیارم. دوست عزیز من متوجه نمی شوم شما با این همه کار و بار و سر شلوغ چطور فرصت می کنید مثل ما علاف ها به این بلاگ سر بزنید (به دوستان نسوان بر نخورد) و با حوصله به تک تک کامنت ها پاسخ دهید. در ثانی من نمی دانم چرا این توصیفی که از شهر ازنا کره اید مو به مو با توصیف ویکی پدیای فارسی درباره این شهر جور در می آید.
اما در مورد رشت به شما پیشنهاد می کنم وقتی به این شهر می آیید به جای تلف کردن وقت در خیابان شلوغ گلسار سری به جاده فومن بزنید. مسیر ماسوله (من از خود ماسوله خوشم نمی آید) فوق العاده زیبا و آرام بخش است.
در مورد این که چرا به گلسار گیر دادیم کم و بیش دلیلمان به دلیلی که دوست ناشناس نوشت شباهت دارد.
اما در مورد وضعیت کلی کشور (این پاسخی به نسوان هم هست) ما نگفتیم که آدم هایی که آرش توصیف کرد در این جامعه وجود ندارد. حرفمان این بود که با این نتیجه گیری که شما سعی در القای آن دارید نمی توان وقایع اتفاق افتاده پس از انتخابات را توجیه کرد.
آرش گفت:
تنهای تنها ؛ خدمت شما عرض شود که اون موقع که ما می رفتیم گلسار مجرد بودیم و چند تا جوون بودیم و اتفاقا دنبال ترافیک و شلوغ پلوغی , الان که می ریم رشت میریم همین جاهایی که شما میگید، جاده فومن رو رفتم فکرکنم ؛ یعنی یکبار از اردبیل اومدم آستارا بعد به سمت رشت ؛نرسیده به انزلی یک دو راهی هست که میره ماسال و صومعه سرا و بعدشم فومن و از فومن به رشت(مسیر رو دقیق یادم نیست ولی همین جاهاست فکر کنم)؛ این جاده که بی نظیره ؛ اگر همونی باشه که شما میگید ؛ حرفت رو کاملا قبول دارم. خیلی دلم می خواست بازم برم ؛ ولی فعلا نشده؛ آخرین بار سال 86 رفتم.
در مورد توصیف شهر ازنا هم خب دوست عزیز شهر ازنا یک شهریست به ابعاد 5 چهار راه ضرب در 4 چهار راه ؛ هرکس دیگری هم توصیف بکنه همین رو میگه؛ البته شما کاملا محق هستید که این حرف رو بزنید ؛ اما این رو میشه به هرکسی گفت. منتها بحث اینه که بر عکس فکر اقا یا خانم «من» ازنا شهر تقریبا شناخته شده ایست ؛ کلا اون منطقه شامل ازنا ؛ درود ؛ شازند ؛ بروجرد و حتی اراک منطقه صنعتی و رشد یافته ای هست و سر و کار آدمهایی که نمورکی با صنعت باشه به اون منطقه میوفته.
@ سرکار خانم نسوان :
تنها جان فرمودند : » دوست عزیز من متوجه نمی شوم شما با این همه کار و بار و سر شلوغ چطور فرصت می کنید مثل ما علاف ها به این بلاگ سر بزنید (به دوستان نسوان بر نخورد) و با حوصله به تک تک کامنت ها پاسخ دهید.»
دیدی حالا ما بلدیم فکر افراد رو هم بخونیم؟
تنها گفت:
بگذارید من یک ماجرای شخصی را برایتان تعریف کنم. پیش از آن بگویم من هنوز ایران زندگی می کنم اما تصمیم قطعی گرفته ام که مهاجرت کنم.برخلاف نام اینترنتی ام با همه مرارت های اینجا خیلی احساس تنهایی نمی کنم. آنطرف که آمدم شاید احساس تنهایی کنم. این نام تنها هم حکایتی دارد. مال دوران برج عاج نشینی است. (برج عاج نشینی بیماری ای است که در این وبلاگ هم خیلی ها به آن مبتلا هستند و یکی از دلایل فحش کش کردن ساکنان یک سرزمین .(مردم ایران فلانن مردم ایران بهمانن!!)) راستش من فوق لیسانسم را از یکی از بهترین دانشگاه های این کشور گرفته ام. کتاب هم زیاد خوانده ام. مباحثات مختلف را هم خوب مدیریت می کنم. نتیجه چه بود؟ گمان می کردم که آسمان سوراخ شده و من یکی از آن بیرون جسته ام. دردانه ای ام تنها میان یک مشت موجود بی عقل و نفهم. نتیجه شد همین اسم تنهایی که می بینی. به این هویت اینترنتی عادت کرده ام البته. تنها خوبی آن دوران این بود که هیچ وقت ناسیونالیست نبودم. هنوز هم نیستم. می گفتم وطنم آنجاست که مرا بپذیرند و به من احترام بگذارند و کاری به کارم نداشته باشند. هنوز هم همین را می گویم البته. برای همین آن دورانی که دوستان ناسیونالیست داد سخن در می دادند می گفتم این طوری ها هم نیست ما هم یک سری انسان خاورمیانه ای هستیم مثل همسایه ها (البته ته دلم ضمیر اول شخص جمع را با دوم شخص جمع جاگذین می کردم). حالا هم که همان دوستان ناسیونالیست گربه که از دیوار می افتد فحش می کشند به سرتاپای ملت ایران باز می گویم که این طوری ها هم نیست ما هم یک سری انسان خاورمیانه ای هستیم مثل همسایه ها با این تفاوت که تجربه گران بهای جمهوری اسلامی را از سر گذرانده ایم. گذشت و گذشت تا روز 25 خرداد. من آن روز تهران بودم. میان آن جمعیت. آن روز، روزی بود که من از اوج برج عاجم با ملاج به زمین خوردم. منِ تنهایِ دردانه در میان انبوه میلیونی جمعیتی بودم که در آن تظاهرات باشکوه حتی یک پوست میوه، یک بطری خالی آب را به زمین نمی انداخت. این اتفاق موهبتی بسیار بزرگ بود برای من و امثال من. بسیاری را سراغ دارم که صدای زمین خوردنشان از برج های عاج هنوز توی گوششان دنگ دنگ می کند. کشف و شهود بزرگی بود. البته امثال من اکنون باید مراقب باشند که از برج عاج نشینی به دام توده گرایی نیافتند.
القصه من نمی دانم این ماجرای گیرهای بی خودی به یک ملتی را که البته بای دیفالت گوینده جزوشان نیست از کجا شروع شده. نمی دانم چه مجموعه اتفاق هایی یا چه کسی این ماجرا را توی دهن ها انداخته، حسن نراقی با آن کتاب بی مایه «جامعه شناسی خودمانی، چرا درمانده ایم؟». مهم این است که این برج عاج نشینی یکی از بزرگترین دلایل ندیدن پویایی و تحول خواهی و امثالهم در این کشور خفقان زده خاورمیانه ای است. دلیل ندیدن این واقعیت پیش پا افتاده است که بخش بزرگی از جمعیت جوان این کشور جوان دانشگاه دیده اند. مهم نیست از کدام دانشگاه. مهم خود دانشگاه دیدن است. دلیل این است که برج عاج نشین های گرامی نمی توانند اتفاق های رخ داده در 2 سال اخیر را تحلیل کنند و تا به ندید زدیدن تاریخ این 2 سال پیش می روند.
در مورد ازنا به قول شاعر از کرامات شیخ ما چه عجب، پنجه را باز کرد و گفت وجب. دوست عزیز هر کسی که نام ازنا را هم نشنیده باشد با یک سرچ اینترنتی به کوچکی آن پی می برد. من چیز دیگری از شما پرسیدم. نکته دیگر این که خود پلیس بازی در آورده اید. به قول معروف چیزی که عوض دارد گله ندارد دوست فکر خوان کارخانه دار.
در نهایت ما داریم به مسافرت می رویم و مدتی به اینترنت دسترسی نداریم. بنابراین عجالتا با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل پروردگار از خدمت برادران و خواهران این وبلاگ مرخص می شویم. اگر عمری بود و حالی هم داشتیم امیدواریم دوباره با شما هم سخن شویم
گردو گفت:
ببین دوست عزیز! این ازنا که میگی اتفاقا خیلی هم معروفه. همه اونهایی که اهل ایرانگردی یا کوهنوردی هستند ازنا رو میشناسن بخاطر همون دریچه گهر که خودت اون پایین گفتی. اینجور محلها تو ایران کم نیستند و هر کدوم هم دلیل خاص خودشو داره. ازنا هم احتمالا بخاطر توریستی بودنش هست.
ولی اینها هیچ کدوم دلیل مذهبی نبودن مردم ایران نمیشه.
نه که تو ایران، بلکه تو پیشرفته ترین کشور دنیا یعنی آمریکا هم مردم معمولیش مذهبی هستند. و حتی سیاست مدارها هم میتونن از اعتقاداتشون سؤ استفاده کنند. همین جناب جرج بوش پسر کلی از همین مرم برای پیشبرد سیاستهاش استفاده کرد.
حالا چطور ما میتونیم تو ایران منکر این قضیه بشیم که یک حکومت مذهبی میتونه اینکارو بکنه.
البته مردم گهگاه نارضایتیشونو نشون میدن و حتما هم بتدریج مذهب خودشونو از حکومت جدا میکنند. همونطور که اکثرا تو شهرهای بزرگ اینکارو کردن.
با این حال نمیشه منکر مذهبی بودن مردم شد.
گردو گفت:
اشترانکوه و یادم رفت بگم
آرش گفت:
گردو ؛
ولی به خداوند متعال قسم این دریاچه بی ماننده ؛ یه گلهایی کنارش در میاد به رنگ صورتی ؛ دور تا دور ؛ مثل یک حوض بزرگ میشه وسط یک دسته گل ؛ بعد توی اردیبهشت ماه ؛ اونجا نمیشه شب بدون گرمایش خوابید.
این منطقه اگر دست این عربهای اماراتی بود ؛ روزی 10 میلیون دلار از توش پول در میاوردن با جذب توریست ؛ خاک بر سر سازمان جهانگردی و میراث فرهنگی ما.
گیتی گفت:
دریاچه گهر میعادگاه ماهیگیران محترم است !!
دفعه ی بعد با قلاب و تجهیزات تشزیف ببرید… البته به فصلش و با مجوزش و اینا…
طبیعت لابی بردار نیست !! 🙂
گردو گفت:
اگه به خداوند متعال قسم نمیخوردی امکان نداشت باور کنم.
ولی بدون سوگند به خداوند متعال بهت میگم وقتی که من رفتم خیلی از اون که تو دیدی قشنگتر بود.
چون فقط کوهنوردها دستشون بهش میرسید.
تنها گفت:
ماجرا را خاور میانه ای ببینید دوست عزیز. قیاس روزه دار ها و روزه خورهای مردم اینجا با کشورهای همسایه می تواند شروع ماجرا باشد.
من! گفت:
آفرین پسر خوب
درست گفتی اما اون کارخونه هه!بودجش خورده شده و هنوز همونه که شما دیدی!!!!
اما در مورد لهجه مردمش درست نگفتی چون اگر ببیشتر تو شهر می چرخیدی می دیدی عموما فارسی حرف میزنند. (کاملا بدون لهجه)و البته کسانی هم که لری حرف میزنند کم نیستند!
و دیگه اینکه احتمالا اون دریاچه اگر اونی باشه که مدنظر منه گهره اسمش(Gahar).در مورد روستا و فروآلیاژ هم درست گفتی!بنابراین به این نتیجه میرسم که زمانی نه چندان دور اینجا بودی!!!:-)
آرش گفت:
آره اسمش گهر بود ولی با ازنا فاصلش یکمی زیاد بود به سمت درود بود ؛ اما عجب جای عجیبیه ؛ وسط کوه ؛ یه دریاچه ، من تا به حال دریاچه ای به این زیبایی ندیدم (واقعا ندیدم) ؛ حیف شد که زود برگشتیم باید اونجا آدم چادر ببره (یک عده اینطوری بودن) دو سه شب بمونه از طبیعت لذت ببره .کلا اون منطقه خیلی قشنگه یه دشت خیلی خوش اب و هوا؛ من که توی اردیبهشت اونجا بودم خیلی هوای خوبی داشت. اطراف دریاچه با اینکه اردیبشت بود هنوز برف داشت.
فارسی که حرف می زنن اما اصالتا لر بودن اکثرا ؛ بعد به خاطر این کارخونه ها و تعداد زیادی هم سنگبری که اونجا بود و کلا صنعت خوبی که داشت آدمهای زیادی رو من می دیدم که از شهرهای اطراف مثل الیگودرز و خمین و حتی شازند اومده بودن اونجا ؛ بعضیهاشون هم می گفتن ما لر نیستیم بختیاری هستیم ولی من نفهمیدم چه فرقی با هم دارن(خودشون می گفتن ما از لرها خیلی بهتریم ، اونا عقب مونده ان ما بختیاری ها مدرن تریم).
آوا گفت:
عجب خشم نهفتهای در این نوشته بود. من این روزها این خشمهای نهفته را زیاد میبینم. که گاه منطقی نیز پشتشان نیست. درمورد این نویسنده قضاوتی نمیکنم چون نمیشناسمش و در مقام قضاوت نیستم. ولی هستند کسانی که کنارم هستند و تا حدی می توانم ادعا کنم میشناسمشان. و گاه مورد اصابت تیرهای پرتابی از سویشان هستم. منطق نیز ندارد دلیل پرتابشان. اما سعی میکنم درکشان کنم که گاه سخت عاجزم. به هر حال این هم یکی دیگر از بیماریهای جامعۀ ماست که از دستاوردهای موفقیت آمیز آقایان در سی سال اخیر است. (سوءِ تفاهم نشود. من به نویسندۀ این مطلب و ماجرا و اعتراضش کاری ندارم. کلی میگویم)
اما در چهار خط آخر آنجا که اعتراض دارد به شمایی که داعیۀ آگاهی دادن را دارید. آن چهار خط را نفهمیدم. آنجا را فکر میکنم خطا کرده است. من هم شاید تا حدودی یکی باشم از همانهایی که ظاهرا و در مقایسه با یک جوان روستایی آگاهم و به همه چیز دسترسی دارم. اما از مطالب این پست و بیشتر از همه از تضارب آرایی که خود نسوان هم در گوشۀ وبلاگ بدان اشاره کرده اند نکات بسیاری برام روشن شده. نه جانم. (خطابم به نویسندۀ مطلبی است که نسوان منتشرش کرده است) . اشتباه میکنی جان من. آگاهی روندی است که پایان ندارد. زندگی و مسائل انسانی nبعدی هستند. گیریم در یک بعد و در یک زمینه من بتوانم به یک آگاهی نسبی دست بیابم. بقیه را چی؟ نه…. دانستن و آگاهی کسب کردن نهایت ندارد. هیچ کس به آگاهی مطلق در همۀ زمینهها نمیرسد. حتی اگر در پیشرفتهترین نقطۀ دنیا در دل بهترین امکانات باشد.
به قول بوعلی سینا: تا بدانجا رسید دانش من که بدانم که همی نادانم
من! گفت:
شاید خنده داره که بحث در مورد حرف دیگری ست و من دارم از مطلب دیگری داد سخن میدم!بماند!
لرهای بختیاری واقعا متفاوتن با لرهای دیگه!خصوصا تو لهجهه!
مثل اینکه تو اروپا یکی فرانسوی حرف بزنه و دیگری آلمانی!
این از این و دیگه اینکه اونایی که لهجه شون فارسی اصالتا گرجستانی(کشور گرجستان)هستند که اگر به ویکی پدیا هم رجوع کنی اشاره ای به این مطلب شده
بذار یه چیزی بگم شاید بی ربط به حرفهای دوستان نباشه:
یادمه یک بار توی اون سال ها که رفسنجانی رییس جمهور بود واسه بازدید اومده بود لرستان و متعاب اون ازنا؛مردم این شهر عجیب شجاعن،باورتون میشه جلوی رییس جمهور به نشانه اعتراض یه سگ مریض رو سر بریدن؟
حالا این بماند که قضیه بالا گرفت و البته سعی کردن که جلوی انتشار خبر رو به جاهای دیگه بگیرن.اما این یک واقعیته و واسه اثباتش فقط کافیه یه پرس و جوی ساده از اهالی داشته باشین!
من! گفت:
الان از پدرم پرسیدم اصل قضیه رو گفتن سگ رو سر نبریدن بلکه لاشه یه سگ مرده رو انداختن جلوش
دوستان شرمنده ام که اشتباه شد
من! گفت:
اشتباهم واسه این بود که من اون زمان سال های دبستان رو میگذروندم و خودم شخصا ناظر نبودم!
محمدرضا گفت:
یه دو خط راجب مردم مظلوم و ستمدیده انگلستان که در حسرت عدالت اسلامی در حال بال بال زدن هستند بنویسید.
غم لندن کشت ما را …
PRINCE گفت:
«غم لندن کشت ما را …»
آی دَدَم !
پیشنهاد مناسبیه.
کوشی گفت:
آبجی بالا غیرتا ما که هر چی بیشتر خوندیم، کمتر فهمیدیم بالاخره منظور کسی که پست بالا رو برات فرستاده چی بود. گفتیم بریم کامنتها رو بخونیم شاید شیرفهم شدیم، دیدیم اونجا هم چه غوغاییست، تقریبا شاید هیچ جای دیگهای به این سرعت نشه آموزش جغرافیای شهری داد که خوب دست شازده آرش درد نکنه و البته همه که باهاش کل کل میکنند.
عرضم به حضورت آبجی جون که شاید ما بجای اینهمه بحث اگر یه کم فاکتها رو راست و ریس کنیم شاید بتوانیم به این توافق برسیم که هر چند دو طرف «کلیک» دنیاها خیلی متفاوت بنظر میرسه( که خودش بتنهایی یک فاکت غیر قابل انکاره) اما دلیل تضاد آرمانها نیست و زیادی هم نباید گوش به القائات داد. حالا با اجازه از محضر نسوان عزیز مختصر و مفید یه چند خطی رو سیاه کنیم بلکم یه کمی هم فحش و بد و بیراه به ما رسید:
فاکتها:
۱- ایران همیشه یک جامعه طبقاتی بوده و بهمین خاطر اختلافها در سطح رشد، بهرهوری و دسترسی به آگاهی و تکامل شخصی در عدم توازن کامل.
۲- به دنیا اومدن من، باجی لولیتا یا آبجی اسکارلت یا شازده آرش یا علاف یا مدونا در طبقاتی که بهش تعلق داشتیم، انتخابی نبوده، اتفاقی بوده. موندنمون در این طبقات اما کاملا انتخابی هست. اگر تلاش ما مثلا در طبقه متوسط مرفه رسیدن به طبقه متموّل و سرمایه دار بوده و نیم نگاهی هم به اینور اونور ننداختیم، انتخاب ماست، اجبار محیط نیست!( قابل توجه مثلا شازده آرش). اگر از طبقات زیرین و به اصطلاح فقیر جامعه بودیم و اونجا موندیم، حقمون نیست، اما انتخاب بین اعتراض به شرایط تحمیلی و دزدی و چپاول خودمون یا ادامه دادن وضعیت و دلخوشی به صدقه دولت یا دولتمرد یا خیرات مردم، یا امید بستن به پاداش الهی توی اون دنیا انتخاب هست.
۳- برای کسی که بالای صخره وایستاده و باید بپره، داشتن لوازم و ادوات مهمه. اگر نداشت، بالاتر از یکی دو متر ارتفاع پرش خطر مرگ رو بهمراه داره و هر چی این ساز و برگها کمتر یا بیشتر باشه، توقع راجع به هنرنمایی، یا غر غر راجع به ترس از پریدن میتونه فرق کنه. منظورم اینه که آونهایی که داد سخن میدن مردم «فقیر» و «محرومی» که میشناسن توی فکر تغییر نیستن و همشون «توهم زدگی» اجتماعی یا دینی دارن، ممکنه بخشی از واقعیت رو ببینن، اما یقینا یا همش رو نمیبینن یا خودشون رو به ندیدن میزنن. انتظار پرش بلند از روی صخره رو داشتن برای کسی که هیچ ابزاری نداره، یعنی بهش بگی خوب بپر و بمیر. حالا اگر جاش رو با همونی که مال طبقه یا قشر مرفه هستش عوض کنی و به کسی که چند دست چتر و کایت و کاسکت و زانو بند و محافظ کمر به خودش بسته یا همراه داره محض احتیاط، عوض کنی و طرف نخواد بپره باید سوال باشه که چرا نمیخواد بپره حتا با توجه به اینکه ریسکش از پرنده قبلی خیلی کمتره یا اصلا چیزی رو ریسک نمیکنه!
۴- حالا بیایم سناریوی بالا رو یه کمی دستکاری کنیم و بگیم به این دو تا پرنده، یکی با کمترین امکانات و اون یکی با بهترین، که بیایید این پرش رو برای دیگران انجام بدید، نه بخاطر خودتون. بنظر شما کدوم میپره؟ انتظار ما از کدومشون هست؟
۵- هر چی ارتفاع پرش رو بالاتر ببریم، توقعمون از کدوم پرنده باید بیشتر باشه؟
حالا یک هم برگردیم به موضوع بحث. شازده نشسته از سفراش به اینور اونور برای افتتاح و براه اندازی این و اون کارخونه داد سخن میده، اینجا و اونجا عنوان میکنه که مردم اونایی که ما فکر میکنیم نیستن و براشون هم زیاد تغییر اوضاع مهم نیست! شازده جون اگر گرد و خاک لاستیک ماشینت اجازه داد توی افق اندازه ارتفاع پرششون با دست خالی رو هم میبینی؟ اینکه در جامعه توهم و خرافات و عقب افتادگی هست شکی درش نیست، هم تاریخ گواهش هست، هم وقایع اتفاقیه که همهٔ ما در طول عمر خودمون دیدیم، اما اینکه همهٔ ما چطور میخواهیم امکان این مشارکت برای پرواز رو فراهم کنیم بحث قبول هزینه هاست، موضوع تقسیم بهاست، نتیجهٔ «دیدن» همدیگر بدون پرده و نقاب و بر اساس واقعیت هاست. بجای اینکه آمار بگیریم توی کدوم شهر یا دهات چند تا مخالف توی خیابون ریختند، ببینیم از ساز و برگ در اختیارمون، همونجاهایی که کسانی بیرون اومدن چه استفادهای کردیم که هزینشون کمتر بشه؟
یکی از بزرگترین حقایقی که من بعد از اومدن اینور آبها برام کاملا روشن شده، اینه که رابطه رشد شخصی و اجتماعی، اعتلائ فرهنگی و روشن نگری بشری با رفاه اقتصادی در قالب تقسیم عادلانه اجتماعی، تصاعدی هست و بسیاری ازکشورهای غرب به این میزان از رشد و بلوغ اجتماعی نمیرسیدند اگر بخاطر همین مساله نبود. کلیساها و کنیسهها هنوز هم در گوشه و کنار خاموش نیستند و منتظر تحمیق دوباره همین مردم به حیات خودشون ادامه میدهند، اما این روح بیداری اجتماعی هست و ابزار قانونی بوجود آمده که دستهاشون رو کوتاه نگه داشته. در ایران و هر کشور اسلام زده( یا دین زده) دیگری هم این قابل اجراست، فقط تعبیه ابزار لازمش همت همگانی میخواد!
هما گفت:
یک موضوع بی ربط
قصه شنگول و منگول و حبه انگور……
یک روز بز زنگوله پا از بچه هاش خداحافظی کرد که برود دشت و صحرا علف بخورد و برایشان شیر بیاورد.
مامان بزی به بچه ها سپرد که در را به روی مامور گاز و برق و آب و گرگ باز نکنند. بچه ها هم که بر خلاف آمار و ارقام رسمی گرسنه بودند به مادرشان قول دادند که در را باز نکنند.
چند دقیقه که گذشت گرگ که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه را زد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون دروغ می گی خیلی وقته م.مه ی شیر یارانه ای رو لولو برده.
گرگ با دست زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه آمد و در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون. طمنگول گفت: اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟
گرگ کمی فکر کرد و گفت: هزار تومن. منگول گفت: برو گرگ بی حیا! تو مادر ما نیستی چون شیر در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه!
گرگ دوباره زد به پیشانیش و رفت بقالی محلشون ولی هرچیزی خواست برای بچه ها بخرد آنقدر گران شده بود که نتوانست و دست از پا درازتر برگشت پشت در و کوبید به در و گفت: بچه ها! منم، منم مادرتون، با وجود کنترل قیمت ها هیچی نتونستم بخرم براتون.
شنگول خندید و گفت: بچه ها! بچه ها! بدوین بیاین مامان اومده. و در را باز کرد و گرگ پرید تو و شنگول و منگول را یک لقمه ی چپ کرد، بعد از مسوولان که این فرصت را برایش فراهم کرده بودند تشکر کرد و نگاهی به اطراف انداخت و لامپ کم مصرف خانه را خاموش کرد که در مصرف منابع محدود انرژی صرفه جویی بشود و راهش را کشید و رفت.
اما بچه ها بشنوید از آن طرف که مامان بزی رفت و رفت تا برسه به صحرا و دشت ولی همه جا شده بود باغ و ویلای شخصی و جاده ی آسفالته.
همینجور که دنبال یک وجب علف می گشت یک بی ام دبلیو کروکی کنارش ایستاد و پسر جوانی که راننده اش بود و باباش سالیانه از یک کارمند فلک زده کمتر مالیات می داد گفت: آبجی! میای بریم کثافتکاری؟
ننه بزی این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، وقایع کاشمر و استخر صدف و خمینی شهر را در ذهن مرور کرد و به خاطر امنیتی که وجود دارد احساس آرامش خاطر کرد، بعد یاد قیمت شیر افتاد.
خلاصه چند لحظه ای چک و چانه زدند و بی ام دبلیو گرد وخاک کرد و دور شد و وقتی گرد و خاک کنار رفت مامان بزی دیگر کنار جاده نبود.
شب که مامان بزی با دست پر به خانه رسید دید در بازست. اول با خودش گفت کی در را باز گذاشته؟ اینجوری که بر اثر تبادل گرمایی بیرون و داخل خونه کلی انرژی با ارزش هدر می ره بعد ترسید که نکند صاحبخانه با حکم تخلیه آمده ولی وقتی داخل شد حبه ی انگور از زیر میز بیرون پرید و ماجرا را برایش تعریف کرد.
ننه بزی که شنید بچه هایش را گرگ خورده دو دستی زد تو سرش و گفت: خاک به سرم شد! گوشت کیلویی هیجده هزار تومن رو گذاشتم دم دست گرگ!
بعد ماشین حساب برداشت و وزن شنگول و منگول را حساب کرد و دوباره زد تو سر خودش.
تازه یادش افتاد که دو نفر هم سهمیه ی یارانه ی نقدی اش کم می شود برای همین دوباره زد توی سرش و به حبه ی انگور گفت تو بشین سریال ستایش رو ببین که وقتی برگشتم برام تعریف کنی من هم میرم دخل گرگه رو بیارم.
بعد رفت بالا پشت بام خانه ی گرگه و پا کوبید. گرگه که یک بسته سوپ آماده را با سه لیتر آب قاطی کرده بود تا شکم بچه هایش را سیر کند دید خاک از سقف ریخت تو سوپ، فریاد زد: کیه کیه! تاپ تاپ می کنه، سوپ منو پر خاک می کنه!
بچه ی وسطی گفت: بابا گرگی! شعرت قافیه نداشت. گرگ چنان ناسزایی به بچه اش گفت که حتا روزنامه ی پرتیراژ صبح هم رویش نمی شود آن را بکند تیتر درشت.
یکی از بچه گرگها گفت:بابا!سوپ به جهنم! بگو از جلو دیش بره کنار خیر سرمون داریم فارسی وان می بینیم ها!
گرگ این را که شنید رفت تو کوچه و بزی را دید. بعد با بز زنگوله پا قرار گذاشتند که عصر وسط جنگل دوئل کنند، حالا چرا همان موقع دوئل نکردند شاید می خواستند خبر بیست و سی را ببینند و بعد با خیال راحت بمیرند.
گرگه رفت پیش دندانپزشک و گفت که چون چند ساعت دیگر باید شکم یک بز را پاره کند می خواهد دندانپزشک دندان هایش را تیز کند. دندانپزشک محترم وقتی هزینه ی تیز کردن دندان را گفت دود از مخ گرگ بلند شد و گرگ گفت: ببینم مگه شما دندانپزشک ها قسم نخوردید؟
دندانپزشک فاکتور خرید جنس هایش را که با وجود پیشرفت علم و تکنولوژی و خودکفایی در تمامی زمینه ها ده دست می چرخید تا وارد کشور شود نشان گرگ داد، مالیات ارزش افزوده را حساب کرد، پول برق و آب و هفته ای یک بار تنظیم دیش ماهواره را هم به اقلام اضافه کرد.
گرگ سوتی کشید و دست کرد جیب اش یک نخود درآورد و گفت: من با این نخود می خواستم شب برای بچه ها آش بپزم اون رو هم می دم به شما.
دندانپزشک که لجش درآمده بود تمام دندان های گرگ را کشید و به جایش پنبه گذاشت. بز زنگوله پا هم رفت پیش استاد آهنگر و گفت که شاخ هایش را تیز کند.
استاد هم هزینه ی تیز کردن شاخ را که اتحادیه داده بود ضربدر افزایش قیمت میلگرد کرد و حاصل را دو بار در ارزش افزوده ضرب کرد و کل هزینه را غیر نقدی با مامان بزی حساب کرد.
وقتی از جاش بلند شد چون حسابی سرحال آمده بود شاخ های بز زنگوله پا را جوری تیز کرد که انگار شاخ خواهر مادر خودش باشد و بهش گفت: برو زن! خدا به همرات!
اگه گرگ نخوردت باز هم به ما سر بزن بعد نشست پای دیس پلوی هندی و با دست شروع کرد به خوردن.
خلاصه بچه ها، در دوئلی که در اعماق جنگل درگرفت مامان بزی زد و شکم آقا گرگه را پاره کرد ولی اگر فکر می کنید بعد از یک روز که از هضم شدنشان گذشته بود شنگول و منگول از آن تو پریدند بیرون باید بهتان عرض کنم که بیلاخ!
از شکم گرگه فقط باد معده خارج شد. بز زنگوله پا وقتی دید چیزی توی شکم به پشت چسبیده ی گرگ بینوا نیست خواست راهش را بکشد و برود که یک دفعه یک ون کنار پایش ترمز کرد و او را به جرم زنگوله بستن به پا برای جلب توجه در انظار عمومی و به خطر انداختن سلامت جنگل سوار ون کردند و بردند و هرچی مامان بزی گفت که بز زنگوله پاست به خرج شان نرفت که نرفت.
حبه ی انگور هم وقتی سریال ستایش تمام شد یک ساعتی اشک ریخت و بدبختی های خودش یادش رفت بعد هم گرفت خوابید و تا صبح خواب های خوش دید.
پایان
کوشی گفت:
براوو!!
گردو گفت:
خیلی بامزه بود مرسی
Sam گفت:
حالا چرا قصه را اینقدر غم انگیز تموم کردی. بابا زندگی را هرجور ببینی همون جوری میشه. تازگیها یا از مردن میگی یا از تنهائی. این هم از قصه. کسی اون دور و ورا نیست یک کم قلقلک ت بده؟
هما گفت:
حرفا میزنی سام ها ؟ من و مرگ ؟ حداقل تو یکی که از سن من خبر داری و میدونی من سر تولد جنتی اونو از ماما که اون موقع اسمش قابله بود گرفتم …تو خبر داری من یک مدتی مسوول تغذیه صیحیح دایناسورها در واحد مینودشت بودم … تو که خبر داری که من از کشتی نوح جاموندم و هرچی جیغ جیغ کردم یادشون رفت منو باخودشون ببرن و اخرسرم این گشت ساحلی بود که نجاتم داد . راستی یادت باشه چن وقت دیگه عروسی دختر نوه ی پسریم هست ، دعوتت کنم ..اون نوه که یکبار گفتم در جنگ چالدران با روس ها جانباز شد و بنیاد حق و حقوقشو نداد و … همون
درضمن خوشتیپ تو دیگه چرا یادت نیست مطلب هایی با تیتر *یک موضوع بی ربط * میزنم مال خودم نیست و جایی خوندمش و اینجا بازنشرش کردم
گردو گفت:
هما!
میگن اگه آدم ندیده ( بعد از نبیره میاد) شو ببینه عمر نوح پیدا میکنه.
خوش به حالت. احتمالا میتونی تو اتوبان کره زمین و ماه یک رانندگی سیر بکنی. میگن اونجا دیگه محدودیت سرعت هم نخواهد بود.
هما گفت:
نیگا اینقدر حرف زدی یادم رفت قلقلک رو بگم
استغفراله…. ما و این امور بی ناموسی؟ یعنی بنظرت زشت نیست یک مرد غریبه یک دختر نوجوون رو قلقلک بده ؟ حالا شرع و شریعت هیچی …مردم چی میگن ؟
بهروز گفت:
امان از دست این موضوعهای بی ربط شما. 🙂
هما گفت:
جناب کاپیتان بابک …..موافق اله بادهی
جناب کاپیتان یک سوال از حضرتعالی داشتم ..تاکنون با خود فکر کرده اید فرق شما با جناب رهبر انقلاب اسلامی چیست ؟ اوهم فکر می کند بقیه نمی فهمند و هرچه در دنیا از امریکا گرفته تا شیوخ عرب و تا موسوی همه دشمنند و خونشان مباح
(*آیا مردم ایران دشمن خود را شناخته اند؟ و اگر نه، چگونه با دشمن ناشناخته مبارزه خواهند کرد. آز این بدتر، اگر این انگل های اشغالگر و لات های چاقوکش ریشورا دشمن به حساب نمی آورند، چاره ما ( آنهارا دشمن می دانیم) چیست*)
یا فرق شما با دایی جان ناپلون چیست ؟ او هم فکر میکرد تمام اتفاقات از جنگ کازرون تا واکسی دم منزلشان توطیه انگلیس هاست و…..
و شما که فکر می کنید می فهمید و باید بقیه را از گمراهی نجات دهید …ببین دوست عزیز من با شما بحث مذهبی ندارم…. که بنظر من این یک مسله شخصی است مثل علایق شخصی … من این از بالا نگاه کردن شما را درک نمی کنم ؟ اینکه راه خود و فکر خود را درست میدانید و بقیه را که اتفاقا بقول شما بیش از یک ملیارد ادم را شامل میشود نادرست …. این دید از کجا می اید ؟ اصلا از کجا معلوم دیگران هم همین نظر را در مورد شما نداشته باشند؟ و شما را نااگاه ندانند ؟
مشکل من دید شما به مذهب یا اسلام یا مسلمین نیست ….. مشکل من این نگاه *من درست می گویم * است . همین نگاهی که اتفاقا به نوعی موضوع این مطلب نسوان هم هست .. اینکه چقدر در نگاه ما با عامه مردم فاصله است و این فاصله ها تا پرنشود هیچ چیز درست نمیشود …وقتی شما میگویید *اکثر مردم ایران ناآگاه هستند و من وشمای نوعی باید با تمام نیرویمان با این ناآگاهی بجنگیم * یا زمانی که می فرمایید *ما باید این غدۀ سرطان را از پیکر میهنمان بکنیم و به عربستان بفرستیم.*
یعنی در حقیقت دارید اب به اسیاب همان ملاهایی میریزید که از هر صدای غیری دشمن ساخته اند برای رواج بی ناموسی و هتک حرمت از زنان …و همه میدانیم که این فقط حرف مسخره ایست اما باور خیلی از مردمان است
که البته با این سخنان شما راستش من هم می ترسم که این دیکتاتوری برود و یکی دیگر بیاید و تنها فرقش بزور چادر گذاشتن و برداشتن باشد و ازادی این وسط تنها بهانه ای باشد در دست حاکمان
و سوال من اینست چرا بجای این همه با نفرت سخن گفتن کمی مهربانانه تر سخن نگوییم ؟
پی نوشت ….ببین دوست عزیز من بیشتر از شما از ملایان نفرت دارم …من بیشتر از شما به رواج خرافه در این روزگار باور دارم ….و من بیشتر از شما اسیب دیده ام …چون اگر این حکومت از شما وطن تان را گرفته از من هم وطن گرفته و هم پاکی عقیده ام را …..
من به اینده بدبین نیستم اما وقتی کسی مثل شما از جنس نفرت با من سخن کند راستش کمی از اینده هم میترسم
بهروز گفت:
دیدی میتونی موضوع ربط دار هم بنویسی ! آفرین خوب بود.
رسا گفت:
«حتي طرز لباس پوشيدن بچه تهراني ها اينجا غريبه ست.
دغدغه ها بسيار نازل و سطحي . اين در حالي يه كه تو از بچگي كتاب خوب خوندي . تو به يه زبان ديگه تسلط داري.»
چی از خودت میسازی؟ والا به نظر من، تهران پائین تر از ونک، هیچ اثری از شهر نداره. یک روستای بی حد و حصر هست. من خودم بچه ی شیراز هستم. میتونم بگم مردم شیراز بسیار به روز تر و روشنفکر تر و اهل مطالعه تر هستن. معیارم؟ الآن ماه رمضان هست، برید ببینید تو شیراز چند درصد روزه هستند و در تهران چقدر؟ برید تو پارک ها ببینید چند درصد به جای Public Sex دارن مطالعه میکنن یا شطرنج بازی میکنند؟!
تهران فقط شمال شهرش قشنگه. منظورم جمشیدیه و فرشته و این حرفهاس. بقیه اش نکبت میباره.
آوا گفت:
عجب…. معنای روستا و شهر رو هم فهمیدیم. شما ساکن شیراز هستید؟ یا ساکن تهران؟ با گوشه گوشۀ شهر تهران آشنایی که چنین حکمی میدی؟ یا فقط از خیابونهای گوگولی مگولی شمال شهر رد شدی؟ تهران شهر مزخرفی شده است. حرفی نیست. اما محله های با اصالت مرکز شهر تهران اتفاقا از بالاشهر تهران گاه فرهنگ بالاتری دارند. اول از همه این رو بگویم که من خودم سالهاست ساکن شمال تهرانم، پس بدانید که سنگ خودم رو به سینه نمیزنم، اما شمال تهران پر شده از آدمهای تازهبه دورانرسیدۀ بیفرهنگی که دستشون به دهنشون رسیده و بدو بدو اومدن شمال شهر خونه بخرن و بیفرهنگیشون رو با خودشون آوردن. چند تا از همسایههای ما نمونۀ این نوع آدمهاند. در حالیکه در محلههای اصیل و قدیمی تهران به خصوص مرکز شهر (نام نمیبرم) هستند آدمهای اصیل و بافرهنگ و باشعوری که 40 یا 50 ساله ساکن اون منطقه هستند. و هنوز می شه توش خونههای قدیمی رو دید. خونههای ویلایی یا دو سه طبقه قدیمی با آجرهای بهمنی، سقفهای بلند، بهارخوابهای بزرگ و معرکه… که زیبایشون هزاران برابر برجهای سر به فلککشیدۀ شمال شهره. به نظر من اگر بخشی از تهران رو بشه روستا نامید، به خصوص از نظر فرهنگی، شاید شمال شهر قسمتی از اون بخش روستایی باشه. روستایی که به ظاهر شهره!
درمورد استفاده از پارکها و public sex شاید درست میگی اما این رو هم بدون که اینها همه نتیجۀ خفقانه. نتیجۀ سرکوب نیازهای جوانهاست. که بالاخره یه جا می زنه بیرون. و میشه این کاریکاتوری که میبینیم. که اونچه بایددر خلوت رخ بده در انظار و در پارکها رخ می ده. درسته که در خارج از کشور هم در پارک و خیابون تا حدی می شه این صحنهها رو دید اما اونجا یک انتخابه و اینجا یک اجبار. دو تا جوان جایی رو جز پارک ندارن!!!! و اگر در شیراز این صحنه ها دیده نمی شه شاید به خاطر بافت سنتیتره و تهران به هر حال این بافت سنتی رو نداره. نه اینکه جوان شیرازی همۀ نیازهاش برآورده می شه و فقط میاد پارک کتاب بخونه. نه؟ نمی دونم شاید هم من اشتباه میکنم. به هر حال این نظر من بود.
بهروز گفت:
@ رسا
فکر میکنم شیراز را باید بیشتر و با دقت تر ببینی. (تهران را چه بگویم فقط آآآآ ) .
آرش کمانگیر گفت:
میدونی نسوان ؟ بزرگترین درد جامعه ما اینه که » منافع» براش تعریف نشده و اگه هم باشه همه سهی می کنند ریاکارانه داشتن » منفعت» رو نفی کنند. جزایر کوچک اجتماع ما زمانی می تونه تبدیل به یه مجمع الجزایر بشه که » اشتراک منافع» تعریف بشه توش. توی وبلاگ نویس متعلق به قشر متوسط فعلا هیچ منفعت مشترکی با روستایی دور افتاده ترین جاها ندارید. طبیعیه صداهاتون به جای اینکه فریاد باشه میشه همهمه . می تونی به این موضوع بیشتر فکر کنی و یا به رای بذاریش اگه واقعا قصد اصلاح داری و نه وراجی
50 ساله گفت:
سلام دوستان . توروبخداکامنت ها رو خلاصه بنویسید من دیگه نتونستم ادامه بدم . اولا ما یه استادی داشتیم که میگفت سعی کنید در کشورهای جهان سوم زندگی نکنید و اگه مجبور به زندگی در آنجا باشید حتما در پایتخت آن زندگی کنید . واقعیت اینه که پایتخت نشینان از کلی جهات از ما شهرستانیها متفاوت اند و روشن ( اکثرشان ) بابک جان اینقدر تند نرو احترام به باور های دیگران امریست ضروری . شاید من هم مثل تو فکر میکنم ولی اینکه ایچنین تمام عامل بدبختی های کشور را به گردن دین بیندازیم بنظرم توهین به تمام کسانی است که به ان دین باور دارند . در آخر اینکه من به خودم امیدوارم شدم نوشتی من جوان 58 ساله . درحالیکه من با 50 سال خودم را جوان احساس نمیکردم .
بوف گفت:
لولیتا جان. در فلسفه و تاریخ اجتماعیات به این شرایط می گویند بن بست. بار اول هم نیست که این سرزمین و این مردم و این حوزه فرهنگی دچارش شده اند. انگار کن که دست تقدیر این بحران را همیشگی در دامن ما گذاشته است. قبل از حمله اعراب، قبل از مهاجرت ترکان ترکستان(بعدها سلجوقی و عثمانی)، قبل از حمله مغول، قبل از حمله افغان و…. نمونه های بارز این شرایط بن بست است. گاه انگار می کنم که موجودیت این حوزه فرهنگی ققنوس وار بایستی بسوزد و خاکستر شود تا باز جوجه ای از آن خاکستر سربرکند و زیبایی رویایی پرهایش را به جهانیان هدیه کند. شاید نیما یوشیج هم در همین بن بست بود و دلش پرشده بود و باخودش زمزمه می کرد:
من دلم سخت گرفته ست از این
میهمان خانه میهمان کش روزش تاریک…