کار من و آقای مهندس هیچ موقع به جاهای باریک نکشید. هرچند مهندس دکارت می خواند و راجر واترز گوش می داد و با شلوار جین و یقه ی باز و قد متر و هشتاد و هشت، با چشمهای سبز وصورت دلنشین و موههایی که کم کمک رو به جو گندمی شدن می رفت همه ی اون چیزی بود که من میخواستم اما واقعیت این بود که مهندس به خدا ایمان داشت و نماز خوان بود و اهل کوتاه آمدن هم نبود. من مهندس را می خواستم، به گمانم او هم مرا می خواست.اما هربار مهندس می آمد لبم را ببوسد ،من مشروب خورده بودم و اون خودش را پس می کشید و می گفت اه! بازم که دهنت بوی گند الکل می دهد !من هم می گفتم: مهندس! ز خاک من اگر گندم بر آید، از آن گر نان پزی مستی فزاید! مهندس می گفت: چرا انقدر مشروب می خوری؟ نمیشه به خاطر من نخوری؟ من هم می گفتم نمیشه تو بخاطر من بخوری ؟یک شات برات بریزم؟
کم کم مهندس شد چیزی شبیه خواهر ، یا بهتر بگم قسمتی از مبلمان خانه و همیشه در نزدیکی یک جایی بود ، کارهای فنی می کرد، سیفون توالت رو تعمیر می کرد، گاهی هم می نشستیم خیلی مودب بحث فلسفی می کردیم. حتی پدر مادرم هم مهندس را می شناختند و دوستش داشتند. مهندس با پدرم در مورد تثوری نسبیت خاص و عام حرف می زد و خودش را برای بابام لوس می کرد . مادرم هم یک بار من رو کنار کشید و توی آشپزخانه بهم گفت :مادر جون..دیگه از این پسر بهتر گیرت نمیادها… ماشالله هم باسواده و هم خوش تیپ …بچه خوبی هم هست، چرا انقدر بهش کم محلی می کنی؟ و من نمی تونستم توضیح بدم که ما با هم در مسایل اساسی توافق نداریم. مادرم اینجور چیزها را درک نمی کرد.
وقتی کارم درست شد مهندس در مراحل میانی مهاجرت بود و شش ماه بعد از من ویزاش روگرفت و پرید این ور. چند بار این جا هم رو دیدیم و رفتیم کنار ساحل قدم زدیم اما دیگه نه محیط اجازه ی اون تفریحات رو می داد و نه ما حس و حالش را داشتیم. دوستهای من اینجا عمدتا راننده کامیون بودند و یا ایرانی هایی اهل بزم و می گساری ، چند بار خواستم مهندس را قاطی این جمع کنم اما حقیقتش وصله ی ناجور بود و به جمع نمی خورد. لب به مشروب نمی زد و می نشست بقیه را نگاه می کرد و همه معذب می شدند از حضورش. این شد که کم کم از هم دور افتادیم. شد یک سلام و یک علیک گاه به گاه آخر هفته.تا اینکه دیشب زنگ زد – می دونستم که شش ماهه که بی کاره و پولهاش داره ته می کشه و حسابی به هم ریخته- صداش گرفته بود و بی حوصله گفت میخوام ببینمت، بریم یک جا بشینیم مشروب بخوریم، میخوام مست کنم. فکر کردم دارد شوخی می کند. گفت که قضیه جدی است.پرسیدم آخه… تو که… مگه تو مشروب میخوری؟ گفت خوب خودت بیا و ببین. توی فلان بار منتظرت هستم. اصلا مهمون من.
اتفاقاتی که بعدش افتاد برای من باور نکردنی بود. رفتیم نشستیم و دو تا لیوان آبجو سفارش دادیم. من تا اینجا هم فکر می کردم که همه اش یک جور شوخی است. اما وقتی دیدم که لیوان را برد سمت لبش و یک قلپ گنده قورت داد چشمهام داشت چپ می شد.من هنوز نصفه ی لیوان اول بودم که لیوانش رو تموم کرد. رفت و یکی دیگه سفارش داد و قلپ قلپ رفت بالا. بعد دست من رو گرفت و کشید از توی بار بیرون گفت بیا بریم یک جای جدی تر. یک کم پاتیل شده بود و الکی می خندید، رفتیم یک جای دیگه نشستیم. رفت و دو تا شات تکیلا سفارش داد ولاجرعه رفت بالا. گفتم از کی داری میخوری؟ گفت یک چند وقتی هست. سکوت کردیم. بعد من رو نگاه کرد وهرهر خندید. گفت چی میخوری؟ودکا ؟ ویسکی ؟می دونستم که بی کاره و این اسکناس های پنجاه دلاری که از تو کیفش در میاره خرج یک هفته اش میشه. گفتم فکر کنم دیگه بهتره برگردیم. گفت ظرفیتت همین قدر بود جوجو ؟ چه راحت سوسک شدی! پرسیدم ایمانت همین قدر بود مهندس؟ چه راحت خدا رو توی پیچ جاده جا گذاشتی !با دستش تو هوا انگار که بخواد پشه ای رو بپرونه حرکتی کرد و در حالیکه زبونش می گرفت گفت خدا وجود نداره..تو که از اول هم می دونستی ،خدا نیست… و سرش رو گذاشت روی میز و شروع کرد گریه کردن.مردم از میزهای بغلی نگاهمون می کردند. نمی دونستم چی باید بگم. دستش رو گرفتم و از توی بار کشوندمش بیرون که یک کم هوای ازاد بخوره.روی پاش بند نبود، با اون قد دیلاق دستش رو انداخته بود دور گردن من و نصف وزنش رو شونه های من بود و دری وری می گفت . از هاچ زنبور عسل ، از هاوکینز ، از اینکه هنوز هم من رو دوست داره ؛ چند جا وایساد و کشیدم سمت دیوار و فشارم داد توی تاریکی و گفت میزاری ببوسمت ؟ بزار ببوسمت ؛ حالا دیگه دهن منم بوی گند میده…تو تاریکی چشمهاش مثل یک پیشی نر برق می زد اما دیگه میلی بهش نداشتم، از این که به خدایی که من حتی اعتقادی به وجودش نداشتم خیانت کرده بود عصبانی بودم .لبهاش رو فشار داد روی گردنم ، صورتم رو کشیدم کنار و هلش دادم عقب.رسیدیم به ایستگاه اتوبوس ، اون نشست روی نیمکت و من راه افتادم سمت خونه.چند بار برگشتم و نگاش کردم، بدون ایمان، قوز کرده بود تو تاریکی و داشت آروم آروم سکسکه می کرد.
رگبار گفت:
خب که چی ؟ چی رو خواستی برسونی ویولتا؟ چی از نظرت مهم بوده اون که ایشون اول مشروب نمی خورده یا ایمانش به خدا؟ شاید هم نظرت این بوده که آدمهای بی کار میشن بی ایمان و مشروب هم م یخوردن و پشت پا می زنن به هر چی که اعتقاد داشتن ؟ البته این آخری بدجوری این بدبخت رو تصویر کردی . سوزناک بود واقعا
saksealing گفت:
جالب بود.
آکادمی آرایشگران لندن گفت:
واقعا جالب بود.
jury گفت:
بدون ايمان
Parvaaz گفت:
خیلی قشنگ مینویسی عزیزم. میری تو نهایت زندگی ما ایرانی ها، اونجا قدم میزنی، آهسته و خرامان، اینقدر قشنگ قدم میزنی که نمیشه یه لحظه ازت چشم بر داشت، تا اینکه خسته میشی و میری. آخه اونجا واسه تو هم یه نهایته، ما رو تنها میذاری و میری.
ntbs گفت:
بدم اومد، چون من شبیه همون مهندس هستم، (البته غیر از خوش تیپیش) و میتونم درک کنم چی کشیده.
چرا وقتی یک نفر میپذیره که قبلان اشتباه کرده، و میخواد عوض بشه، بقیه باهاش اینطوری میکنن؟ من نمیدونم بین شما چی گذشته، کاری هم ندارم که دوست داشتی باهاش رابطه داشته باشی یا نه، اما از این جمله واقعا بدم اومد:
«از این که به خدایی که وجود نداشت خیانت کرده بود ازش عصبانی بودم»
آخه چرا عصبانی بودی؟
نسوان گفت:
از این که دلایلش کشکی بود عصبانی بودم. از این که با خودم فکر کردم چقدر احمقانه که دلیل بود و نبود خداش به این مسخرگی است. انگار خدا همسایه بغلی خونه اش بود که باهاش قهر کرده …
PRINCE گفت:
«از این که دلایلش کشکی بود…»
سخت نگیر. از نقطه نظر یک ناظر , ممکنه تمام این جزع و فزع ها ی خودت که درین جعبه پاندورا/باغچه/دفتر خاطرات برای ما می نویسی هم چیزی جز یک سری ناله های فلسفه مابانه رقت انگیز نباشه.
متوجه سختی و تلخکامی احساس «در شک بودن» هستم و تا حدی میفهمم که چرا نسبت به مومنین مطمـئن القلب احساس حسادت و عصبانیت را داری و چقدر آن ایمان اوردنشان بنظرت ساده , شکننده و رقت انگیز میرسه اما
مگر خودت تا بحال گاف نداده ای؟ ضایع نکرده ای؟ مورد قضاوت غیر منصفانه قرار نگرفته ای؟
مگر چقدر پیر شدی که گذشته ها و تجربه ها یت را ندید میگیری؟
وضع و حال به گل نشسته ان مومن سابق را که دیدی ,دلت خنک شد که » چه راحت خدا رو توی پیچ جاده جا گذاشته » ؟ ,که ایمان این یکی هم چیزی سطحی و از اداء و اطوار بوده؟
سنگدلانه رفتار کردی ویولا! مغرورانه و نپخته. همانند انزال زودرس(!) یک تازه کار…
میشد که ارامتر به این سابق مومنِ پاکباخته ,سیلی بیداری رو بزنی.
شاید اینطور ازدیشب چیزی بیش از افسوس هم باقی می ماند.
پ. ن. : اگر احیانا ازین زر زر های الان من سرگشته شدی و لب پل رفته ای تا در انعکاس خودت در اب زیر پل بدنبال هویت گمشده ات بگردی و احیانا خودت هم درین جستجوی غرق بشوی , لازمه که دوباره این کامنت رو از نو بخونی چرا که نباید اینقدر سخت بگیری.
اشنا گفت:
براووو
عادت ندارم از کسی تعریف کنم، اما این یکی سزاوارِ تعریف بود
مدونا گفت:
خدا جون عجب نثر قشنگی! (این تعریف رو از متن نکردم، خودم بعدا نظرمو میگم … ولی نثرش معرکه است پرینس جون).
بابک گفت:
پرنس جان. چه نوشتۀ زیبائی! زیر پالس کُرتون یا اوج آگاهی انسانیت، هر چی بود، بدل نشست
سبو گفت:
+++
کیان گفت:
عالی بود پرنس!!!
تعجب می کنم صاحب نظر در امور اظهار نظر، استاد آرش نظری اینجا نکاشتن!!!!!
شومبول طلا گفت:
پرنس برگرد به کامنتت زیر کامنت من در مورد ترول! چی شد؟ تحملِ دروغهای یه ظاهر فریب رو داشتن میشه ترول؟ خودت چی شدی؟ از لفظ «ناله ی فلسفی» حتا استفاده کردی؟ یه سری تشبیه رکیک هم که استفاده کردی
این سری بجای انگ زدن ببین طرف چقدر دروغ شنیده تا دیگه دادش در اومده، بعد انگ بزن. عذر خواهی به من بدهکار نیستی، برو دیگه هم الکی انگ نزن!
پگاه گفت:
لایک به کامنت پرینس.
ملال گفت:
…………
هرچي گشنم ، (( دلايل )) اين مادر مرده ، كه سست ايماني اش ، باعث عصبانيت شما و محروميت او از بعضي فقزه هاي ناياب !! در آنطرفها ، شده بود را ، نيافتم !!
بجز همين تعقيب و گريز پشوي ( بر وزن اخوي ) ذيل :
«……با دستش تو هوا انگار که بخواد پشه ای رو بپرونه حرکتی کرد و در حالیکه زبونش می گرفت گفت خدا وجود نداره..تو که از اول هم می دونستی ،خدا نیست… و سرش رو گذاشت روی میز و شروع کرد گریه کردن….»
همونطور كه
دليل اين همه يقين و اعتقاد شما به حرف يه آدم قره مست ، كه داره گريه مي كنه رو نيافتم !
بقول خودتون : به همين كشكي ؟
عجيب كه اونهمه بي باوري و تلاش براي از را بدر كردن و اصرار كه بخور…جان من بخور… بريزم برات ؟! و بعد… جدي گرفتن ، باور كردن و عمل كردن بر اساس يك جمله مستانه ؟!
نع !
نميدونم چرا باورم نميشه !
همينجور كه
باورم نميشه :
مهندسي با موهاي جوگندمي ( بالاي چهل) …هم انقدر معتقد باشه كه عرق نخوره وهم انقدر بي اعتقاد كه بخواد نامحرمي ! را ببوسه !! و دس بردار هم نباشه و هي امتحان كنه !
يا
بعد عمري مهندسي ، گز نكرده پاره كنه و پولاش در كمتر از ششماه تموم بشه !
حالا بيشعوري و بلاهت كودكانه در مورد برنامه ريزي و پول هيچي ، ايمان چهل ساله رو توي چهار ماه باختن ، خود حكايتي ست !
و……خيلي جزئيات باور ناپذير ديگر!
البته
ظاهرا اين پدر بيامرز ظرف ششماه دين ودنياش رو باخته ……..ولي ،
ولي……..
در يك مورد ثابت قدم بوده و چون كوه بر سر عهد و پيمان و تمايل پولادين ! خودش مانده :
بوسه ستاندن از آن دو لب پرناز و راز شما !!
طفلك معصوم ، چه نوري را بايد از ميان لبهاي شما ديده باشد يا خيال كرده باشد كه ديده است ، كه …ايمان باخته و مال و حال از كف داده و به خاك سياه نشسته ، در حضيض قلاكت و بدبختي و بي پولي ، براي برونشد از اينهمه ،
همه آنچه به عقلش رسيده ، گرفتن شماره اي بوده كه او را به تنها سوسوي انتهاي تنها تونل ميرسانده !!
بنازم به اينهمه…..
اين موجود انگار تمام زندگيش ، در يك چيز خلاصه مي شده و فقط بلد بوده يك چيز رو طلب كنه :
يك بوسه از نسوان !
و مثكه چندان هم براش مهم نبوده كه در صف طولاني ديگراني مثل راننده كاميونها و عرقخورهاي جوراجور ، نوبت چند صد و چندم باشه!
واقعا كه ، مرتيكه لوس نديده ي بوس نكرده بالعكس !!
………..
نع !
………..
و پس آنگاه….
قاضي حكم خود چنين خواند:
1000 ضربه شلاق بر ماتحت مجرم !
و متهم گفت :
حضرت قاضي ، يا تا كنون شلاق به كون مباركت نخورده ، يا نميداني هزارتا چندتاست !!
بگمانم داستان نسوان ما و آن مهندس جو گندمي سست عفت مان از همين حكايتهاست
بابک گفت:
ملال جان
به نکات ریز و تیزی اشاره کردی. منم به این فکر بودم که ویولتا نگفت دلیل های کشکی مهندس چی بود. ولی نپرسیدم چون یا پرسش های منو نمیخونه، یا میخونه و نمیخاد، وقت نمی کنه یا قابل نمی دونه که پاسخ بِدِه. فکرشو بکن، 7000 کلیک و 200+ تا کامنت. من که موندم چطوری….
نمایشنامۀ شما سرگرم کننده بود. ولی سناریوی ویولتا باور ناپذیر نیست. مهندس رقت باری در طلب یک بوسه بدست نیاوردنی از لب یار، اقیانوس پیما می شود. پایان
از اعتقاد داشتن به خدا، به بی خدائی رسیدن، طی یک پروسه و زمان متغیر، ولی در یک لحظه اتفاق می افتد. چشمت را باز می کنی و می بینی که خدا دیگر نیست، و نور (آگاهی) می تابد. آب از آب تکان نمی خورد. و فردا که از دیر فنا درگذریم / با 7 هزار سالگان سر به سریم
آخر نمایشنامۀ شما هم با این حکم طاقت فرسای قاضی، کلاغه به خونه ش نمی رسه
بابک گفت:
فردا که از این دیر فنا در گذریم. این ش جا افتاد
فرامرز گفت:
نه عزیزم. از این عصبانی بودی که مرد نبود؛ که ضعیف بود. که با تصور تو از مرد جور در نمی اومد. کاش می فهمیدی که ما مردا دیوونه زنی هستیم که بفهمه مام آدمیم و می شکنیم. به دوس دخترم همین و می گم. ولی نمی فهمه. مثل تو…شاید.
سیامک گفت:
شما یک ذره خشن هستید و ایراد گیر! باید کمی ملایمتر با او رفتار می کردید. اینجور که می گویید این مهندس هیچ عیبی نداشته! جز اینکه با ایمان سنتی بوده و تا حدودی بچه مثبت بوده! من بعنوان یک مرد می فهمم که او چه کار بزرگی در شکستن خود و راه سنتی خود انجام داده است. تغییر مسیر کار آسانی نیست. اگر باور نداری همین الان سعی کن بر ضد همه نوشته هات مطلب بنویسی! ببین چگونه چهار ستون بدنت به لرزه می افتد! یا آیا می توانی بعنوان یک قدم کوچک بطرف مهندس برگردی و او را از کام خود لبریز کنی؟ آیا شهامت آن را داری؟ تو تکلیفت با خودت معلوم نیست اگر مرد قاطعانه پا پیش بگذارد و مثل یک مرد واقعی بخواهد از تو کام بگیرد می شود زن باز و سوراخ پرست! و اگر هم که مودب باشد و با ایمان با زهم بهانه ای دیگر! یک جوری شما با مسئله جنسیت خودت مشکل داری زنی که مهربان باشد و انرزی جنسی اش روان باشد خیلی راحت با هر دو تیپ ارتباط برقرار می کند ولی کسی که گیر دارد مدام بصورت ناخودآگاه بهانه میآورد و فرار می کند.حالا هم دیر نشده بیا و با هنر زنانه ات او را دوباره تور کن!مطمئننا تجربه ای بسیار خوبی از ارتباط دوباره ات پیدا خواهی کرد.
نکته مهم دیگر جنگ خدا و الکل است! بابا این جنگ از اساس وجود نداشته است! و این کلاهی است که بر سر مومنین رفته است.این یکی از بزرگترین جنایت های تاریخ است که خدا را با الکل و زن و زیبایی جنگ انداخته اند.خدا دارای تشخص نیست و مثل من و شما فکر نمی کند و تصمیم نمی گیرد او مثل دریای نور و زایندگی است! آیا دیده اید که دریا حرف بزند و عصبانی شود و اله و بله؟ اینها همه از نا آگاهی ماست که حرف در دهان خدایی که حرف زدن بلد نیست می گذاریم!خدا وجود دارد چون من و شما وجود داریم! خدا همین وجودی است که جلوی خود می بینید به اضافه بی نهایت زیبایی وعمق! یوگا دید خیلی روشنی در این مورد دارد و اگرکسی خواست خدا را بیابد بهتر است بسمت یوگا برود. پس ای مومنان جام های شرابتان را بردارید پس ای مومنان جام های شرابتان را بردارید تا بسلامتی خداوند و بزرگی اش و لطفش بنوشیم! بسلامتی
saksealing گفت:
سیامک جان
خیلی با حال نوشتی……..خیلی حال کردم….
رضا لندن
saksealing گفت:
ویولتا هم با حال نوشته..
نوشته هاش خوندنی هستن. اما از اولش عشق پسره به نظرم خیلی عمیق نمی اومد….
من خودم خیلی مشروب خور نیستم ولی اگه عاشق ویولتا میشدم گاهی براش مشروب می خریدم تا بخوره . از بوی بد الکل لبای ویولتا هم هیچ وقت شاکی نمیشدم……ولی وقتی راستی راستی دلباخته نشی بین خدا و ویولتا و اعتقادات و هزار تا چیز دیگه سر گیجه داری…….
یه دوست گفت:
بسیار عالی بود.من هرزگاهی به اینجا سرمی زنم….حس میکنم نوشته های ویولیتا بیشتر از قبلبه دل میشینه….شایداتفاقاتی براش افتاده….که قطعا اون اتفاق هم مثل این پست عالییییه
این سبک نگارشتون که ا خیرا مینویسید را دوست دارم…چند پست قبلی هم که نگو! بسیار خوووب……موفق باشین
PRINCE گفت:
«نوشته های ویولیتا بیشتر از قبلبه دل میشینه….شایداتفاقاتی براش افتاده…» ! ! ! !!!!!!!!!!!!!!!…
تنها اتفاق قابل ذکر ,حداقل از دید من, اینه که اون مشاور/روانشناس/روانپزشک کره خری ! که ویول مریضش هست,ریده تو لغت management با این وضعِِِِ treatment ِش.
ای بابا!
ویولا! برای خاطر ننه بابا ی ِ دق داده ات که در تهران , گذاشتیشون, یه چند تا نوشته ات رو با همین Google translator ترجمه کن و بده اون تجسم بلاهت که پهلوش میری مشاوره , بخونه.
نترس! طرف کورتکس نمی سوزونه. اصلا اگه کورتکسی داشت که تو اینطور نبودی.
دوباره برو پهلوش.
بگو خلقم اینقدر خرابه که یک دیوانه مقیم تهران, از سه تا قاره اونورتر هم حال خراب منو درک کرده.
به ایمان سوگند که , اختلال شدید خلقی (major depression in the setting of bipolarity ) رو شاخته.حال اصلا بحث اختلال شخصیت به جهنم.
جدی میگم. به این وبلاگ قسم که ایشا… حرومت بشه اینهمه فحشی که تا حالا بهت دادم اگر این توصیه ام رو گوش نکنی.
ای لولیتا! کجایی که فقط صدای سوتت می یاد؟
تو یه چیزی بهش بگو.
😦
نسوان گفت:
هاها…
بهش میگم صبحها که از خواب بلند میشم خسته ام. میگه اشکالی نداره
میگم زیاد به این که بمیرم فکر می کنم .میگه اشکالی نداره
میگم عرق میخورم مثل سگ، میگه پیش میاد سعی کن کمتر بخوری
میگم من افسرده ام ها… میگه آره می دونم اشکالی نداره
میگم فکر نمی کنی باید قرص بخورم؟ یک وقت خودم رو نزنم بکشم ها..
میگه نه نترس نمی کشی!
میگم خوب پس من کی خوب میشم؟ میگه هیچ وقت!
اینجور دردها درمان نداره که…این ناشی از موقعیت بودن تو است. اما ممکنه سالها بعد کمی بهتر بشی!
and this was his final diagnosis :
It’s not a pathologic condition, it’s a human situation!
( به قران قسم اگر یک کلمه اش رو دروغ گفته باشم(
آرش گفت:
ها ها ، ببین ولی Prince یه جورایی راست میگه ؛ نمی دونم چرا ولی بعضی وقتها فکر می کردم که با یک آدم Bipolar طرف هستم(به خدا راست می گم) ؛ ولی می گفتم ای بابا حالا من یه چیزی خوندم فکر می کنم می تونم تشخیص هم بدم ؛ الان که اینو گفت دیدم نه مثل اینکه بقیه هم یه بوهایی بردن ؛ حالا چطور ما فهمیدیم و اون دکتر الدنگ نفهمیده بماند. البته همه علائم رو نداری ؛ فکر کنم داری واردش میشی یعنی یا بر اثر Depression ممکنه Bipolar بشی یا اصولا Bipolar هستی و Depression هم از علامتهاشه.
اما اینم چند تا از علائمش:
– حواس خیلی زود پرت می شود و فرد نمی تواند کارها و یا پروژه هایی را که با علاقه شروع کرده به پایان برساند ؛ بطوریکه افراد دیگر متوجه این موضوع میشوند(پروفسور اچ)
– گوشه نشینی و اختلال خواب(مثل اینکه دو هفته به لولی جواب نمی دی)
-غفلت از رسیدگی به خود ( اینم که نوشتی قبلا)
– افزایش تصورات در مورد مشکلاتی که وجود ندارد ( اینم میشه دید در نوشته هات)
– اختیار کردن شرکای جنسی متعدد ( اینو که دیگه …. چی بگم؟)
– تحریک پذیر شدن
یک سری علائم دیگه هم هست که رفتاریه و ما نمی دونیم داری یا نه.
ولی پیگیری کن ببینیم چی میشه ؛ شاید خوب بشی ؛ شایدم همینطوری بمونی و برای ما بنویسی.
کیان گفت:
آها گفتم امکان نداره نظر ندی! تو خود خدایی ، مرد !
نه تنها در صنایع و کار خونه سازی بی نظیری بلکه در امور روانشناسی هم بهترینی.
لامصب از هر انگشتت یه نظری می ریزه.
مدونا گفت:
کیان جون در بی نظیر بودن آرش هیچ شک و شبهه ای نیست ولی ایشون یه مشاوری داره که در واقعا یکی از زیردستاشه اسمش آقا گوگله، ایشون هم خیلی به آرش کمک میکنه برای گرفتن تصمیمات کلیدی.
ناشناس گفت:
you know I had a really bad condition here also, I was also talking with a consular but I was also visiting a doctor (psychiatrist), if you have such an option use it. right know It is long time I took piles for it. piles are seriously helpful, you can’t even imagine how much better you will feel after a short period of using them.
gol گفت:
به نظرم مشاور خوبی داری. اونی که همه چیا خیلی جدی نمیگیره آروم آروم تمام رفتاراتا بررسی میکنه و کمکت میکنه. اونی که همه چیا جدی میگیره به تئوریا بیشتر از واقعیت علاقه داره آخرش هم تو همونا میمونه.
لی لی خنگه گفت:
عزیزم من fبیشترنوشته هاتو خوندم به نظرم Bipolar نیستی، چون هیچ چیز از تجربه Manic بودنت به دکترت نگفتی! مثل بیشتر آدم ها تجریه افسردگی رو داری ولی نه از نوع ماژور!
اکه صبحها حالت بده یه بیمار Depressed هستی ولی Neurotic اپس خودکشی نخواهی کرد، اگر هم شبها بیشتر حالت بده، Melancholic هستی، همه اش treatment داره، ولی دکتر خواسته خودت، خودتو تراپی کنی. خواستی برات نسخه هم می دم!
به حرفای آرش توجه نکن، مردمو می ذاره سرکار، یا می کاره سر عوارضی!lol
مدونا گفت:
وااای مردم از خنده!! (از دست جفتتون) آیکون معلق زدن :)))))
اریا گفت:
بسیار مزخرف و توهمی بود …مثل همیشه همه عاشق نویسنده و اونم فراری از همه
یاس گفت:
این خانم تا دنیا دنیا است فکر میکنه که همه دنیا عاشقش هستند.
خرزهره گفت:
من یه سوال دارم.
اگر مهندس قصه شما کار خوبی داشت و اسکناسهای ۵۰ دلاری خرج نصف روزش بود و با سر بالا وسینه جلو یه X6 سوار بود ایا در دیدگاه شما تفاوتی می کرد یا خیر؟
نسوان گفت:
الان دیگه نه…اما قبلا برام انقدر فرق داشت که سیزده سال با مردی زندگی کردم به خاطر همین مشخصاتی که نام بردی. شخصا اون داستان دیگه برای من تموم شده. دیگه خودم رو به هیچ قیمتی نمی فروشم. البته کما کان پول رو دوست دارم. اما دوست دارم خودم بسازمش. اونم باز نه به هر قیمتی. اون جوری که دوست دارم. به روش خودم.
خرزهره گفت:
گمونم شما متوجه سوال من نشدید.
این که یه مرد به نظر یه زن غیرموجه بیاد زیاد ربطی به اعتقاداتش نداره بلکه بیشتر به خصوصیات مردانگی اون ربط داره مثل ثروت ؛ چشم سبز در ایران و اصولا چیزهای که جزو منابع کمیاب به حساب میاد.
آرش گفت:
آره دیگه ؛ اعتقاد که مثل پشگل تو خیابون ریخته ؛ 50 دلاریه که تو هر جیبی پیدا نمیشه ؛ چشم سبزه و…
خودش یکبار گفت که اصل ماجرا تسلطه ؛ پول ؛ تیپ ؛ قیافه ؛ مردانگی و… اینها همه بخشی از تسلط حساب میشه ؛ حالا کنار اینها اعتقاد هم اگه باشه که بهتره(اعتقادی که طرف قبول داره).
آدمی که به عنوان یک آدم شکست خورده و از فرط استیصال با زنی تماس میگیره و بدبخت اسکناس هم که در میاره خرج کنه؛ زنه دلش براش میسوزه؛ هیچ نشانه ای از تسلط درش نیست ؛ تازه الان دیگه اون قسمت اعتقادی هم که بخشی از وجودش بود از دست داده که باز خودش به دلیل عدم تسلط بوده.
PRINCE گفت:
تلخه نه؟
حتی برای عملگرایی مثل تو هم یخورده ثقیل است.
چون برای هر ادمی چنین هست.
male از برای seeding خلق شده-اینکه از کوره چند میلیلرد ساله خلقت بیرون امده یا از دَمِ حیات بخش پروردگار فرقی نمیکنه- و البت که female -حداقل ناخود اگاه- بدنبال mating با مذکری هست که توانایی بیشتری برای ساپورت توله های بدنیا نیومده رو داشته باشه,
ممکنه female اوائل کار معترف به احساس خاصی حین مشاهده جمال ماهگون male منتخبش باشد اما معمولا به محض اینکه متوجه میشود که مادر میشود و بقول خودش «چیز جدیدی به زندگیم وارد شده که همه چیز را تحت تاثیر قرار میده» , انگاه متوجه بازی سرنوشت میشه…
آرش گفت:
@ PRINCE
آره تلخه ؛
اون آدم تموم شده ؛ فرو ریخته ؛ تموم شدن آدمها بدترین حادثه ای هست که من در مورد یک انسان می تونم تصور کنم.
نسوان گفت:
گفتم که برای من «دیگه» اینجوری نیست. اعتقادات خیلی مهمه!اتفاقا. فکر نمی کنم بتونم کسی که تو سپاه پاسداران روی مردم اسلحه کشیده و یا به ولایت فقیه اعتقاد داره فقط برای این که بی ام دبلیو داره و حتی اگر چشمش سبز هم باشه و اصلا براد پیت باشه دوست داشته باشم. مهندس هم فقط تو اعتقاد به خدا برام قابل قبول نبود و تو بقیه چیزها من قبولش داشتم .ادم با سوادی بود و زیاد ازش یاد گرفتم. برای چشم سبزش نبود فقط. ( البته خوب اونم خوب بود،انکار نمی کنم )
آرش گفت:
اعتقاد قطعا مهمه اما اگر چیزهای دیگه کنارش نباشه نمیشه فقط با اعتقاد کنار اومد ؛ کل مطلب اینه که مهندس از روز اول هم اونی نبوده که تو می خوای ؛حالا با اعتقاد یا بی اعتقاد ؛ اتفاقا اون توصیفی که تو از این آدم کردی معلوم بود ادمی نیست که تو ازش خوشت بیاد ، تجربه من و دیدن آدمهای مختلف ثابت کرده افرادی که دارای شخصیتی مانند مهندس هستند هیچگاه در پیشگاه افرادی مانند تو (با شناختی در حد این وبلاگ از تو) اون آدمی نیستن که قراره باشن؛ در حد صحبت و تعمیر سیفون و خالی نبودن عریضه و بعد از یک مدت هم دیگه به درد تعمیر سیفون هم نمی خورن ؛ مثل دیشب سیفون رو می کشی تا آب ببرتش پایین.
مهم اینه که تو باید بعد از این سالها توان و تجربه تشخیص این رو داشته باشی که از اول سراغ همچین آدمهایی نری تا مجبور نشی با سیفون از شرشون خلاص بشی ؛ که انشاالله همین گونه است.
marmarin گفت:
خوش به حالت که حد اقل راهتو پیدا کردی و میتونی به خودت متکی باشی و این احساس خوبی به آدم میده . در ضمن دیروز داشتم با دوستی آمریکایی راجع به شما و وب سایتتون صحبت میکردم ،نمیدونستم چطوری باید بهش نسوان مطلقه معلقه رو معنی کنم گفتم شما ها سه نفرآدمهایی هستید شبیهه کراکتر های فیلم
sex and the city
اشنا گفت:
بهتره بگی «از این که به خدایی که من اعتقادی به وجودش ندارم خیانت کرده بود ازش عصبانی بودم» نه «به خدایی که وجود نداشت خیانت کرده بود ازش عصبانی بودم»
یه دوستی دارم آخر پاشنه طلاست، ما بهش میگیم عمو از اون گوش شکستههایِ قدیمِ . خیلی پیش میاد ماست و خیار و یکم لوبیا درست کنیم بشینیم عرق خوری به روشِ خودمون یادِ تهرون، یه بار که مزه نداشتیم ازش پرسیدم
عمو واسه چی این سگ مصب انقدر تلخ؟
گفت مگه چای شیرین میخوری، اگه بنا بود خوش طعم باشه که هر نامردی عرق خور میشد،
حالا حکایتِ اونه اگه بنا بود هر کی خدا خدا کنه و چهار رکعت عربی وراجی، بشه خدا پرست که همه خدا پرست بودن،
شناخت ابر وجود ( به فتح آلف) و باور به وجودش ورایِ آگاهیِ من و توست، و کسی که باورش کرد زرتی تا به پیسی خورد انکار نمیکنه
کار ما نیست شناساییِ رازِ گل سرخ
تو کتاب آخرین وسواسه مسیح نقلِ قول قشنگی هست از عیسی تو شام آخر که وقتی یوحنا(امیدوارم اشتباه نکنم) میگه آی سرور ما تا خر با تو هستیم و انکارت نخواهیم کرد، پاسخ میده آی یوحنا تا خروس خون صبح سه بار مرا انکار خواهی کرد و در ادامه داستان میبینیم که چگونه آن حواری تا صبح سه بار عیسی را انکار کرد.
اگه این مهندس خوش تیپ، سوسول مسلک شما به نداری رسیدنشو یا هوسِ خفته در ضمیرشو بهانه انکار ابر وجود میکنه و تو هم تائید برمیگرده به دید شما چون با این دلایلِ آبدوغ خیاری نمیتونید انکار کنید،
PRINCE گفت:
تقریبا هر کسی را اگر بخواهیم و امکانات اُورت در دسترس باشه ,می شه شکاند.
حال ممکنه دلایل درهم شکستنتان هم بنظر همدیگر, خیلی رقت انگیز و سطحی جلوه کند.
خوب. بشتر از اَبَر وجود بگو,ببینم چه میگویی؟
اشنا گفت:
میگن یه نابینأی نصفه شب تو یه دستش کوزه آب، تو اون یکی دستش یه فانوسِ روشن داشت از گذری میگذشت، یه بابایی بهش رسید و پرسید، بابا جان تو که کوری و شب و روز واست فرقی نداره این فانوس چیه با خودت ور داشتی.
روشن دلِ قصه ما جواب داد آره من کورم و شبو روز واسم فرقی نداره، اما این فانوسو دست گرفتم واسه کور دلأی مثلِ تو که نصف شبی بهم نخورند کوزم از دستم بیوفته بشکنه.
شازده نیازی نیست من از ابر وجود بهت بگم، فانوس روشنه چشمتو وا کنی میبینی
نسوان گفت:
جمله ای که گفتی رو در متن اصلی اصلاح کردم. مرسی پیشنهاد قشنگی بود.
مدونا گفت:
زیــبـــــــــا +++
بهروز گفت:
زیبا است.ممنون
سعید گفت:
مهندس دوباره به جریان زندگی برمیگرده و بعد از یه مکث کوتاه دوباره میره سراغ یه نسخه ی دیگه از خدا. خدایی که به دست زمونه کشته بشه نه به دست خودمون، خیلی زود مثل ققنوس دوباره از خاکسترش بلند میشه. و مهندس، دوباره میشه یه مهندس با ایمان، البته یه نسخهمتفاوت از مهندس قبلی. حالا به برای به همون اندازه ی قبل خواستنی میشه یا نه یه ماجرای دیگست.
eh گفت:
چقدر به خوانندگانتون احترم میگذارین! اینکه اسم نویسنده رو پایین متن بذارین تا خوانندگان گودری برای دیدن نام نویسنده مجبور نشن با فیلتر شکن بیان تو خود سایت با هزار بدبخی و مکافات ، کار سختی بود؟
نسوان گفت:
چشم قربان. بعد از این سعی می کنیم نام نویسنده را به نحوی بیاریم در متن. حالا چرا انقدر عصبانی ؟ تا اینجا اومدین به قران اگه بزارم اینجور ناراحت بری از در بیرون. بفرمایید افطاری در خدمت باشیم
مدونا گفت:
ویول میخوای من و بابک و آشنا بیایم یه مراسم استقبال اجرا کنیم دوباره؟
نسوان گفت:
هاها…نه بابا بهش رحم کنین این گودریه. این طرفها غریبه گناه داره!
عادل گفت:
مشابهاً از کسی شنیدم که میگفت: » فلانی از دوستامونه؛ خیلی مذهبی بود؛ نماز و روزه و حج و حجاب و …؛ وقتی خواهرش مرد زد زیر همه چیز؛ الآن دیگه نه مسلمونه و نه خداپرست!» برخلاف همیشه خیلی خوشحال نشدم؛ بیشتر ترسیدم؛ ترس از اینکه کسی که با مرگ خواهرش بی دین شده میتونه با درمان مادرش یا تولد فرزندش یا دیدن دوباره عزیز سفرکرده یا هر اتفاق خارق العاده و دور از ذهنی مسلمون بشه! مگه معامله میکنیم؟!؟!؟ چرا همونجور که مسلمون شدیم (از پدر و مادر، مدرسه، جو جامعه دور و اطراف) با همون شکل هم بی دین میشیم!؟!؟ چرا همونجور که خدا رو برامون اثبات میکنند، همونجوری میخواهیم نقضش کنیم؟!؟!؟ نعمت داده پس هست؛ نعمت رو که گرفت دیگه نیست؟!؟!؟؟!
ما باید یاد بگیریم گفتمان دین مداری و خداپرستی رو اصلاح کنیم، چه جوری نگاه کردن به قضیه رو تحلیل کنیم …. (راستی! یاد فیلم مزخرف «بید مجنون » افتادم … عبادت کرد بینا شد … هیزی کرد، کور شد ….)
Bahar گفت:
راستش من هم از آدمهایی که اینجوری اعتقادشونو کنار میذارن میترسم. گرچه من اون ور خطم و اعتقادی به خدا و این جور مسایل ندارم. حالا این مهندس که کتابخون و اهل مطالعه بود کمتر ترس داره. اما مثلا من یه دوستی داشتم تو ایران بهشدت مذهبی و چادری. وقتی اومد اینور آب در عرض ۶ ماه کلا عوض شد. نهتنها حجاب نداره که با بچهها شنا هم میره و هنوز که هنوزه سر در نیاوردم راجع به دین و خدا و این چیزها چی فکر میکنه. با اینکه باید خوشحال باشم از این که دید بازتری پیدا کرده و مثلا متوجه شده که حجاب چیز لازمی نیست و میشه به زن به دید یک انسان نگاه کرد، اما نمیدونم چرا از این رفتارش بیشتر میترسم. انگار انتظار دارم که هرروز یه تغییر خارقالعاده جدید برای من رو کنه، یا اینکه دوباره به همون وضع قبلی برگرده. شاید اگه این پروسه بیشتر طول میکشید یا دلایلش برای این کار روشنتر بود، تغییرش برای من هم راحتتر پذیرفتنی بود. گرچه من سعی میکنم بنا رو بر این بذارم که حتما دلیلی برای این تغییرش داشته.
ساقی ب گفت:
بهارجان
شاید این خانم تو ایران محذوریتهایی داشته ، شاید به خاطر همسر ، خانواده ، آبرو و… چنین بوده ، اما خارج از ایران دیگه مشکلی نداره .البته در نظر بگیر آدمها به هر حال ممکنه عوض بشن . من خودم بعد از اینکه زمینه تحصیلاتم رو عوض کردم ، چه در فکر و چه در عمل کلی تغییر کردم . تغییراتی که تا 2-3 سال قبلش خوابش رو هم نمیدیدم . نمیخوام بگم خوب یا بد ، ولی به خصوص از نظر ذهنی خیلی تغییر کردم .
Bahar گفت:
من همه این حرفهات رو قبول دارم. همون طور که گفتم سعی میکنم بنا رو بر این بذارم که حتما دلیلی برای این تغییرش داشته، به نظر خودم هم منطقی اینه که بپذیرم که عوض شده ولی نمیدونم چرا این ترس تو من هست. همون طور که از آدمهای مذهبی که کارهای خلاف شرعشون رو انجام می دن میترسم از آدمهایی که شدید و ناگهانی عوض میشن هم میترسم. گرچه ماهیت ایندو فرق داره باهم.
آرش گفت:
ای بابا
یا تو بِیس میزنی طرف برات ناز می کنه ؛ یا اون برات بِیس می زنه تو براش ناز می کنی.
PRINCE گفت:
+
یاس گفت:
معمولاً خانم هستند که ناز میکنند و پس میزنند.
آرش گفت:
این لینکشم بذارم که مفهموم جمله کاملا منتقل بشه.
پارسا گفت:
ایمان به خدا، لازمه یک زندگی آرام (نسبتا آرام در مقایسه با بی خدایی) در این دنیاست. زندگی کسانی که بهش اعتقاد ندارند رو که رصد می کنم چیزی توشون نمی بینم جز افسردگی و یاس. من این جور زندگی رو دوست ندارم. خودم هم سالها تجربه کردم بی خدایی رو. حس خوبی نداره اصلا. من دوست دارم که اون وجود داشته باشه. بهش ایمان دارم چون لازمش دارم و چون هیچ دلیلی بر انکارش نمی بینم.هیچ دلیلی وجود نداره که باهاش بشه وجود نداشتنش رو اثبات کرد. بودنش بسیار بهتر از نبودنشه. مساله این است!
PRINCE گفت:
بنظرم ان مردکِ مرحوم «لنین»,به دین و ایمان چنین افرادی گقته بود: «افیون» و «سرمستیِ منتجِ از مخدره مذهب».
بابابزرگ گفت:
البته مشخصا، مارکس بود اما جاست این کیس، اشاره به بلندگوی روسیش – لنین – توفیر چندانی هم نمیکنه … و ضمنا شان نزول این جمله ی درخشان دوستمون – پارسا – چی می تونه باشه وقتی که من ایمانی به خدا ندارم و با توجه به مشکلات ریز و درشت زندگیم، آرامشی دارم، بی پایان … ؟! می تونن احوالات و سکنات و وجنات من رو رصد کنن، اگر که باعث میشه احساس بهتری نسبت به این قضیه پیدا کنن … !
سیامک گفت:
نکته مهم دیگر جنگ خدا و الکل است! بابا این جنگ از اساس وجود نداشته است! و این کلاهی است که بر سر مومنین رفته است.این یکی از بزرگترین جنایت های تاریخ است که خدا را با الکل و زن و زیبایی جنگ انداخته اند.خدا دارای تشخص نیست و مثل من و شما فکر نمی کند و تصمیم نمی گیرد او مثل دریای نور و زایندگی است! آیا دیده اید که دریا حرف بزند و عصبانی شود و اله و بله؟ اینها همه از نا آگاهی ماست که حرف در دهان خدایی که حرف زدن بلد نیست می گذاریم!خدا وجود دارد چون من و شما وجود داریم! خدا همین وجودی است که جلوی خود می بینید به اضافه بی نهایت زیبایی وعمق! یوگا دید خیلی روشنی در این مورد دارد و اگرکسی خواست خدا را بیابد بهتر است بسمت یوگا برود. پس ای مومنان جام های شرابتان را بردارید تا بسلامتی خداوند و بزرگی اش و لطفش بنوشیم! بسلامتی
arian گفت:
بار اثبات رو دوش مدعيه نه نافى!
دومان گفت:
سلام دوباره نسوان عزیز
نه اینکه به تو ایراد بگیرم. بالاخره حسی بوده که تو داشتی اما من هم یه همچین آقای مهندسی ام (البته بحث مشروب و خدا رو بزاریم کنار. از لحاظ رفتارم با خانم ها عرض می کنم)
اما بسیاره که دقیقا به همین چشم به من نگریسته می شه:
@یا بهتر بگم قسمتی از مبلمان خانه و همیشه در نزدیکی یک جایی بود ، کارهای فنی می کرد، سیفون توالت رو تعمیر می کرد، گاهی هم می نشستیم خیلی مودب بحث فلسفی می کردیم.@
یعنی من مرد مودبِ همیشه در اطرافِ کمک کنِ پراحساسِ مقید به یک سری موازین (حالا هرچه که باشن، اما نشان از قید من به یک سری اصول و مبانی هستن -که کمتر پیدا میشه این روزا-) و . . . برای زن تبدیل می شم به اینکه «حالا هست دیگه». پیشی خوبیه. همین اطراف می پلکه.
نه اینکه من آدم بی عرضه ای باشم یا نتونم وحشی گری مورد انتظار مردونه از خودم نشون ندم یا مثل مورد تو «مشروب نخورم». نه. اما به این خاطر که نمی تونم. برای اینکه «نمی خوام». و راستشو بخوای الان هم کمتر کسی پیدا می شه که درک کنه و احترام بزاره به این «نخواستن» و بدونه که این تفکریه هست که به انسان ارزش می ده.
وگرنه در مورد شما همه چیز برای همه کار فراهم بوده و اون «نکرده»
خب می مونه درجه تحمل افراد و نوع نگاهشون. آقای مهندس شما بنده خدا دید که کسی به این ارزش بی بدیل وجودیش 10 گرم تره هم نمی ده. به پیسی و بی پولی هم که خورده بود. بنده خدا قاطی می کنه که خب چون اونطوری زندگی کرده پس همه درد و بلاها هم از همون جاس و یک دفعه انقلاب می کنه
نباید یک همچین مرد نازنین رو شکست
نباید
نباید
مشکل اینه که تو اون لحظه شاید فقط خواستی به خودت و خط کش خودت فکر کنی تا به اینکه کسی که در مقابلت ایستاده (یا بهتره بگم در حال زانو زدنه) مردیه که تمام زندگی و اعتقادات گذشته اش رو که افتخارش بودن (به هر دلیلی و به هر طریقی) باخته.
حق دوستی یک آغوش بود. یک پناه و شاید فرصتی دوباره . . .
ساغ اولاسان
آما هر نه حال دا یازدیغی مطلبین دن چوخ ایستیفاده آپاردیم. بوردا آوروپادا دا عین میثال وار. یعنی بو مساله تکجه ایران و ایرانلی روابط ده دگیل. باتی (غرب) ده ده منیم موشکولوم هامان دی کی ایران دا واریمیدی.
من مودب بیر اوغلان کی قادینلارا احترام قویاردیم. اؤزومه گؤره یاشاییشدا اصول و ضابطه م واریدی آما او طرف دن سوندا کی گؤردوغوم ائله سن ائیله دیغین رفتارلار اولوب.
دومان
سیما گفت:
ای بابا ویولتا جان همیشه توی نوشته هات اغراق می دیدم، این بار تقلید هم دیدم. یاد داستان ادوارد بی خدای میلان کوندرا افتادم. که از دوست دخترش دقیقا به همین دلیل متنفر شد. توی یه داستان کوتاه شاید جالب و خواندنی باشه، ولی اگر به عنوان یک واقعه رئال تعریف می کنی و اگر واقعا اتفاق افتاده، باید بگم واقعا دلیل کشکی ای برای خداحافظی از مهندس انتخاب کردی!شاید دلایل مخفی دیگه ای ته وجودت بوده که خودت خبر نداشتی اما این دلیل خیلی مضحکه…
پارسا گفت:
یعنی واقعا تا حالا فکر میکردی همه مطالبش عین واقعیته؟!! فکر نکنم خودشم همچین ادعایی داشته باشه. ضمن اینکه حتی شخصیتهای این وبلاگ هم بعضا به نظر من خیالی اند. یعنی دست کم به اون تعدادی که به نظر میان نیستن. مثلا ویولتا و سامانتا به نظر من یکی هستن. در مورد لولیتا تردید دارم. دنیای مجازیه دیگه…
PRINCE گفت:
@ سیما:
در خیلی از موارد قصه زندگی ادمها تکراریه.
که اگر چنین نبود درس تاریخ و لزوم تجربه پذیری مطرح نبود.
به هر حال , حتی اگرهم الهام بخش این پست داستان مذکور شما باشد,این به خودی خود چیزی از ارزش و تاثیر نوشته کم نمیکند.
مراد این بود که توپی کاموایی به درون حلقه جمع ما انداخته شود تا افراد با ان بازی کنند و ذهن بورزند و زندگی کردن را تمرین کنند.
همین.
نسوان گفت:
سیما جان حتی اسم این داستان را به همان دلیل انتخاب کردم. فکر کنم در کتاب عشق های خنده دار بود. به هر حال این اتفاق برای من افتاد و برای من یاد اور همان داستان بود. من ارادت زیادی به کوندرا دارم و هر از گاهی ادای دین می کنم.
بابابزرگ گفت:
خوبه که ادای دین شما به کوندرا، خوندنی و گیراست … البته من فقط همین یه مورد رو – که به گفته ی خودتون شبیه داستان ادوارد و خداست – دیدم و خوندم، به این دلیل ساده که فقط همین مطلب برام تو فیس بوک تگ شده بود و باقیه مطالبتون رو هنوز نخوندم. خوبتر، اینکه کوندرا دینش رو – برخلاف شما، و خوشبختانه – فقط با ذکر اسامیه نویسندگان مورد علاقه ش، ادا کرده و امیدوارم که هیچوقت تصمیم نگیره، تولستوی مآبانه دست به قلم ببره … آمین …
hadi گفت:
خوبه..خوشم اومد.منم با اینکه بی خدای ژنتیکی هستم ولی وقتی می بینم کسی در اثر جواب نگرفتن از خداش باورش فرو می ریزه ناراحت می شم.مثل بچه هایی که فکر می کنن باباشون قهرمانه ولی چیزی پیش میاد و بت باباهه شکسته می شه
پارسا گفت:
در واقع باورش به خدا فرو نمیریزه. باهاش قهر و لجبازی میکنه!
PRINCE گفت:
+ +
hadi گفت:
به نظر من فرو می ریزه.سنش رو نگاه کن.اون قهر و لجبازی مال سن پایینه که مثلا دوست دخترش قالش می ذاره،طرف با خدا قهر می کنه.فرداش یک دوست دختر خوبتر پیدا می کنه،می ره امامزاده صالح توبه!به نظرمن 30 تا چهل سالگی دهه باور هست.اگه مبارز سیاسی هستی اما به جایی نرسیدی می فهمی نمی تونی دنیا رو تغییر بدی،اگه رومنس خواهی اما به عشق نرسیدی می فهمی دیگه عاشق نمی شی،اگه پولخواهی اما گهی نشدی می فهمی دیگه پولدار نمی شی…خلاصه «باور» می کنی همینی که هست…یک عمر عبادت کرده و تو حساسترین لحظه جواب نگرفته،خب باورش فرو می ریزه تا جایی که عین این عصبی های بد باخته آخرین سکه هاش رو تو جک پاد میندازه و پولی برای برگشت به خونه نداره….البته این ویولتا نامردی کرده.باید سخاوت به خرج می داد و یک آغوش مهمونش می کرد.
نسوان گفت:
حاج هادی از کیسه خلیفه می بخشی؟ مگه آغوش فنجون قهوه است که به این راحتی مهمونش کنم؟ جا نماز اب نمی کشم ها… اما به این سادگی هم نیست
hadi گفت:
ببین یه حس انسان دوستانه است.من خودم تو روابطم یه دیسیپلین خاص دارم.تو عمرم تا حالا با روسپی نخوابیدم،نه اینکه بد بدونم یا نخوام پول خرج کنم،چون باید با کسی که می خوابم رومنس داشته باشم.ولو همون شب تو مهمونی یا کنار خیابون هم آشنا شده باشم باید با چه می دونم یه مشروب،یه رقص یه کوفت و زهرمار احساس ایجاد کنم.کاری که فرضا با یه روسپی نمی تونم بکنم چون قضیه فراتر از یه حس هست و پای پول درمیونه….بگذریم،با این وجود تا حالا حداقل 4 بار مهربون شدم و علیرغم میلم بدون لذت رفتم تو تختخواب حتی با ترحم….حالا به نظرم تو هم می تونستی مهربون باشی
tabassom گفت:
ای جان! بی همتایی! دو هفته دیگه دارم میرم تهرون! قصد کردهام برم پلنگچال به نیت تو یه فال گردو بخورم بعدش هم برم امامزاده صالح یه دخیل ببندم که گره از کارت باز بشه! میخواستم به نیت لئون ببندم اما حالا که این پست رو خوندم فکر کنم بهتره به نیت مهندس ببندم! ؛-)
اینو وقت کردی گوش/نگاه کن. http://www.youtube.com/user/TEDtalksDirector#p/u/5/bHLgTUV0XWI
پارسا گفت:
اگه باورش فرو ریخته بود نیازی نبود که اینجوری خودش رو با تجاهر به فسق و فجور خفه کنه. عاقلانه تر رفتار میکرد. اما اینکه اینجوری دست به عرق خوری و … میزنه یعنی میخواد چنگ و دندون نشون بده. نفی خدا در اینجا مثل رفتاری میمونه که ما بعضی اوقات در مقابل دیگران با بی اعتنایی کردن به اونها نشون میدیم و سعی میکنیم اینجوری خردشون کنیم. اتفاقا هرچه سن آدم بالاتر میره خصوصیت کینه توزی و دشمنی و قهر و لجبازی پیشرفته تر و عمیق تر هم میشه.
hadi گفت:
اگه بخواد لجبازی کنه یه پیک هم کفایت می کنه.خدا نگفته مثلا 20 سی سی بخورد اشکال نداره،گفته اگه اپسیلونی هم بخورید تا 40 روز نمازتون هم هواستاز از اونطرف نکنه که مثلا اگه 3 بطر بخورید می رید تو طبقه پایینتر جهنم…کسی که به زیاد خوری می افته رسیده به مرحله خودتخریبی،مشروب چیز خوشمزه ای نیست تو زیادخوریش هم لذتی نیست.اگه گناه لذتبخشی بود حرفت درست بود اما واقعا نیست
پارسا گفت:
لذتش در نقض فرمان خداست. لجاجت یعنی همین.
بعد هم عجیبه که از یه خانم میخوای از روی مهربانی و ترحم به رختخواب بره. این کار فقط از یه مرد بر میاد!
hadi گفت:
رو مشروب به توافق نمی رسیم.چون من بین یک پیک خوردن با زیادخوردن فرق قائلم که فقط مشروبخورهای قهار متوجه حرفم می شن…در مورد پیشنهادم هم قضیه فراتر از جنسیته.برای اینکه خیالت با معیارهای خودت هم راحت باشه،شک نکن اگه دوست خودم هم بود همین پیشنهاد رو می دادم.خب نگاه من تا حدی انسان محوره و خوشحال کردن آدمها (بدون چشمداشت معنوی یا از روی تکلیف)از لذت های زندگیمه و تا جایی که ضرر جدی متوجه ام نباشه دریغ نمی کنم.یک آغوش از مهربونی هم می تونه یک بخشندگی کوچیک باشه.اونقدر موضوع پیچیده ای نیست.اکثر آدما رابطه های داشتن که بعدا دلشون نمی خواد حتی به یاد بیارن،خب این که از اون بدتر نمی تونه باشه.
sara گفت:
ویولیتا یه سوال تو مگه از نوزادی راه زندگی تو تعیین کردی؟ زندگی ادما رو عوض می کنه.
tir گفت:
+ + + + + +
خپل گفت:
منو یاد ادوارد و خدای میلان کوندرا انداختی
لی لی خنگه گفت:
چه جالب! من هم همین کامنت رو گذاشتم! به نظر من هم شبیه ادوارد و خدا بود! واقعا» این عشقهای خنده دار شاهکاره! ابن ویولتا هم یکی از دوستداران میلان کوندرا است، چون یکی از پستهاش هم منو یاد «مهمانی خداحافظی» کوندرا انداخت.
barsin گفت:
خیلی از ادمها تغییر می کنند و فوری دستشان را از دست خدا جدا می کنند و در دست شیطان می گذارند
ترانه گفت:
من هم احساس میکنم بیشتر از اینکه شکست خورده عصبانی شدی نه از اینکه اعتقادادتش رو از دست داده. اون چیزی که تورو از اون دور کرد پشت قوز کرده و جیب خالی و بیکاریش بود شاید .شاید دلت میخواست توی اون شرایط حداقل اون یک چیز ( ایمانش رو) از دست نداده باشه.
ما دوست داریم آدمهایی رو که دوست داریم در موضع قدرت ببینیم و با دور شدن و نادیده گرفتنشون سعی میکنیم از این واقعیت تلخ اجتناب کنیم و از یاد خودمون ببریم که این اتفاق ( یعنی زمین خوردن) برای هرکسی حتی خودمون ممکنه پیش بیاد.
یک آقای مهندس موفق و شاد و سرحال اگر مشروب هم میخورد شاید این حتی جذابیتش رو برای تو بیشتر هم میکرد.
مریم ج گفت:
+++
مدونا گفت:
+++
PRINCE گفت:
++
mamahsa گفت:
یه نقطهایی تو زندگی وجود داره که آدمو میشکنه ،،باور و اعتقاد به هرچی داره رو از بین میبره
ربطیم نداره دختر ۱۸ ساله باشی یا مرد ۵۰ ساله ،، این مواقع یه دوست میتون آدمو از ته جهنمه در بیار منتها اون مهندس اشتباه ش این بوده فکر میکرد یه دوست داره ولی در واقع اسباب دکور خونهٔ یه آدم دیگه بوده
tir گفت:
جمله آخرت رو باید طلا گرفت
اون مهندس اشتباه ش این بود که فکر می کرد یه دوست داره!!!!
باید با زر نوشت این حرفت رو….
ادعای این زنیکه ی کثافت دروغگوی دو رو گوش عالم رو کرده…….. در صورتی که کوچکترین صفت یه دوست رو نداره…. به این گه کاری هاش افتخارش هم میشه!!!!!!
sadegh گفت:
خيلي خوب مینویسی بهت تبریک میگم
علی گفت:
پس آخر حسرت یه لب و به دلش گذاشتی؟؟ ای بیرحم! اون بخاطر یه لب گرفتن از تو ایماانشو زیر پاش له کرد
XY گفت:
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود می دانست
و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم
که نهانش نظری با من دل سوخته بود
کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل
در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یارب این قدر شناسی ز که آموخته بود
Sam گفت:
از بیرون شکستن فقط درد داره، ولی از درون شکستن علاوه بر درد، حقارت هم میاره.
پریناز گفت:
خیلی وقته میخونمتون…..خاموش اما……..
به نظرم اون چیزی که تو رو از اون متنفر کرده شکستنشه…..
لی لی خنگه گفت:
منو باد داستان «ادوارد وخدا» کتاب عشقهای خنده دار انداخت! یکی زندگیش با عشق تغییر می کنه یکی با فقر یکی دیگه با …. بالاخره هر کسی اجازه تجدید نظر تو افکارش و تغییر رو داره!
yeki گفت:
بیچاره گناه داشت، خیلی سنگدلانه برخورد کردی! آدمها همه تغییر می کنند اما تو چون اون یه زمان خدا داشت و الان نداره و الان فقیر شده تحقیرش کردی و مثل یه شیئ بدرد نخور انداختیش گوشه خیابون؟ … کسیکه یه زمان دوستش داشتی؟
نسوان گفت:
ننداختمش، بابا تقریبا کولش کردم نصف راه و بردمش تا ایستگاه اتوبوس. موقع برگشتن هم نگرانش بودم اما کار دیگه ای ازم بر نمی اومد.
bienteha گفت:
«مهندس هم فقط تو اعتقاد به خدا برام قابل قبول نبود و تو بقیه چیزها من قبولش داشتم .ادم با سوادی بود و زیاد ازش یاد گرفتم. برای چشم سبزش نبود فقط. ( البته خوب اونم خوب بود،انکار نمی کنم )»
یعنی الان چون آدم موفقی نیست از چشمت افتاده و اینقدر سرد و بی احساس برخورد کردی؟ اونم کسیکه زیاد ازش یاد گرفتی و الان به تو نیاز داره؟ فکر نمی کنی می شد بهش کمک کرد؟
نسوان گفت:
میشه بهش کمک کرد اما من در موقعیتش نیستم. چون خودم دور از جانت خشتک مبارک خودم را به زور می کشم بالا..یعنی چی کار باید می کردم؟
مریم ج گفت:
هیچی ..هیچ کاری نمی تونی بکنی براش…این حالت اصولا حالتیه که بعدش یارو یا کار گیر میاره و خودشو نجات میده یا بر میگرده ایران میگه ار آب و هوای اونجا خوشم نیومد…
مریم ج گفت:
به نظر من هر آدمی یه زمانی از اونچه که بهش اعتقاد داره رها میشه ..و همیشه این حالت برای کسایی که اونو از قبل میشناسن تحقیر آمیز و منزجر کننده است. مثلا دخترهایی که با چادر می اومدن دانشگاه و بعد از یه مدتی یهو میدیدیشون که فکل بیرون گذاشته ان و آرایش میکنن ..من یه دوستی دارم که اون موقع ها توی خوابگاه با هم بودیم و مثل هم بودیم جفتمون مانتوی دراز و مقنعه جلو کشیده می پوشیدیم.چند روز پیش عکساشو توی مسافرت خارجش دیدم..داشتم بالا می آوردم …هی با خودم کلنجار می رفتم که خوب حالا یکم یقه اش بازه و دامنش کوتاه..ولی باز توی کتم نمی رفت…
توی این شرایط آدم ها مثل بچه های تازه به دنیا اومده میشن که هیکل گنده دارن وصورت جا افتاده ولی دیگه هیچی…
sanaz گفت:
Any one has a right to grow, don’t you think?
نسوان گفت:
Yes, but is this a growth ?
mamahsa گفت:
هیچی فقط میشه حرفشو شنید همین ،، یهروزی اونم بر میگرد سر جای خودش ،،یه تجربهٔ شخصی منم اینکه همیشه وقتی آدم میبینه اوضاعش خیلی خرابه فکر میکنه دیگه بد تر از اینم نمیشه یه آدم دیگه همون نزدیکیها برات پیدا میشه که میبینه نه بابا وضع من خیلی بهتره حداقل نشکستم مثل اون ،،
اگه حوصله وقتشو داشته باشی یکم براش رفیق باشی اگه بتونی یکم بهش کمک کنی،،
خود خواهانه بنظر میاد ولی
I makes u feel good
شاید حرفم احمقانه شایدم بچه گانه به نظر بیاد ولی ،، این فقط نظر من شایدم اگه جای شما بودم منم میرفتم نمیدونم
به هر حال من که جای شما نبودم
هیشکی گفت:
دلایل اکثر کسایی که بخدا اعتقاد ندارن در همین حد کشکیه وضعیت کثیف دنیا رو می بینن دچار مشکل می شن کسی به دادشون نمیرسه گیر میدن به اینکه خدایی نیست یه جورایی انگار میدونن هست فقط با انکارش می خوان لجش رو دربیارن من که بخدا اعتقاد دارم به یه خدای بی تفاوت حداقل احمقانه تر از این نیست که بخوام بخاطر نداشته هام ردش کنم
خل و چل گفت:
الان انقدر حالم بد هس که یه دهن هم با آقای مهندس شما گریه کنم!
ess گفت:
bichareh mohandes,bad az in hame sal ke zendegish fucked up shode ,taze fahmide khoda nisssstt…
مدونا گفت:
فعلا اینو گوش بدین تا برم کامنتا رو بخونم. از دیروز دارم بعد از سالها لارن هیل گوش میدم. این آهنگ خیلی زیباست ….
My world it moves so fast today The past it seems so far away And I squeeze it so tight, I can’t breathe And every time I try to be What someone has thought of me So caught up, I wasn’t able to acheive But deep in my heart the answer it was in me And I made up my mind to find my own destiny I look at my environment And wonder where the fire went What happened to everything we used to be I hear so many cry for help Searching outside of themselves Now I know His strength is within me And deep in my heart the answer it was in me And I made up my mind to find my own destiny
کوشی گفت:
وه چه شتابیست در این روزگار
هیچ نماند به ابد ماندگار
روزِ کنون «دی» شده فردایِ من
حلقه مفقوده ناپایدار
طفل زمان تنگ به آغوش من
کسب نفس گشته فراموش من
چون دگری نقش زند ساز و کار
حبس شوم در خودِ خاموش من
راه به مقصد نرود همچنان
خواسته چون خواسته اند دیگران
لیک در اعماق وجودم شده این سازگار
خودِ «تو» جوابی، بکن این «بازخوان»
خاک شده آتش آتشکده
مویه کنان مست در میکده
منظر اطراف شده آشکار
هر که غریب از خودِ و غربت زده
قدرت خودِ را به درون یافتم
نقشه فرجام خودِ انداختم
«غیب» نیاید دل عاشق به کار
راز نهان بود که بشکافتم
seppo گفت:
بابا دم مهندسه گرم، از نسبیت حرف میزده آخه من هیچ رشته مهندسی ایی رو سراغ ندارم که نسبیت بگذرونن. فکر کنم مهندس بیوکمیکال بوده که الکل نمیخورده چونمیدونسته اصلا و ابدا چیز خوبی نیست، مذهبی و ایناشم یحتمل افه چوس میومده، ولی هنوز معلوم نیست نسبیت از کجا میدونسته. شایدم کل ماجرا رویای یک بعدازظهر تابستانی شماست با اندکی روده درازی اضافه.
خُسن آقا گفت:
نسوان جان ساختار این داستان با افکار اصلی تو همخوانی نداره! خلاصه اینکه این یکی رو لایی کشیدی بابا!
نسوان گفت:
از چه لحاظ استاد؟
سیما گفت:
آره ویولتا همون کتاب عشق های خنده دار بود. از حق نگذریم داستاناش خیلی مصداق پیدا می کنن تو زندگی روزمره مون! لا اقل برای من یکی که اتفاق افتاده به خصوص اون داستان بازی اتواستاپ. ولی با این حال این جور مواقع بهتره که یه گریزی هم به داستانی که سرچشمه الهاممون بوده بزنیم یا دست کم آخر نوشته یه اشاره ای بهش بکنیم در حد دو سه کلمه. اینو می گم برای امثال خودم. البته متن رو هم رئال تر و صادقانه تر می کنه و بیشتر به دل میشینه.
نسوان گفت:
زیر متن می نویسم با نگاهی به ادوارد و خدا. از دید من کاملا اشاره روشن بود. ولی فکر بدی نیست. خوبه؟
Ehsan Behnezhad گفت:
امید 5 گفت:
ها ها ها ، هیچ مهندسی نبوده، اونی که روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشسته بود خود تو بودی. درست میگم؟
من هزاران بهت گفتم که تو رو از خودت بهتر میشناسم. هزاران بار هم بهت گفتم که یکی از کارهای من تشخیص راست از دروغ است و نهاد داخلی هر کسی را بشناسم.
میدونی از کجا فهمیدم که دروغ گفتی؟ از جائی که گفتی از دستش عصبانی بودی. عصبانیت یک مکانیزم دقیق و حساب شده روان است و بنا به دلایل خاصی یک نفر عصبانی میشود. در هیچ کتابی و مرجع معتبری نمیبینی که کسی از دست کسی دیگر عصبانی شود به خاطر شکست درمسائل مادی زندگی. ما همیشه از رفتار دیگران عصبانی میشویم ولی هیچگاه از شکست مالی دیگران عصبانی نمیشویم . این نکته بسیار باریک در آنالیز رفتاری انسانها است. یادت باشد که فقط رفتار باعث برانگیخته شدن واکنشهای رفتاری در ضمیر انسانها میشوند و عوامل خارجی نظیر پیروزی و یا شکست به صورت مستقیم واکنش رفتاری در ضمیر انسانها بوجود نمی آورند. برای مثال شما از رفتار آقای مهندس در گردانندن بیزنس که باعث شکست مالی کمپانی شد ناراحت میشوی و نه به خودی خود از شکست بیزینس. آقای مهندس داستان شما هم که کار بدی نکرده که شما را از بابت رفتاری آزار دهد. مشروب خورده که تو هم میخوری، اینطور نیست؟
حالا سوال در این است که پس انگیزه عصبانیت در تو چه بود و اصلاً چرا این مسئله اینقدر بر روی تو تاثیر داشت که برای آن یک پست بنویسی؟
جواب بسیار روشن است این آقای مهندس که در اینجا نوشتی یک نوع Projection است. منظور این است که شما مجبوری و برای ضمیرت بهتر است که یک فراینده ای فراهم آورد و احساس خشم بر روی این فراینده خالی شود تا احساس خشم بر خود ضمیر آدم مستقیماً خالی شود.
ضمیر ناخود آگاه تو به خاطر شکستهائی که درنتیجه رفتار خاص خودت در زندگی خانواده ای و اجتمائی خورده ای خشمگین است. ضمیرت مجبور به تخلیه این احساس شکست است و به همین خاطر دست به یک فرآیند دفائی که همین Projection است میزند.
Projection میتواند یک جسم و یا شخص حقیقی در دنیای خارج باشد و یا یک شخصیت تخیلی در دنیای مجازی. ما صدها نوع آن را روزانه میبینیم.
در حقیقت نکته اصلی همان طور که گفتم همان عصبانیت شما است و دلیل عصبانیت هم خودت و شکست خودت در زندگی است. چیزی به نام آقای مهندس به این صورت که تو در اینجا توصیف کردی وجود نداشته و ندارد.
Doleco گفت:
++
Bravo
اميد پريم1 گفت:
1. دلت سوخت . خوب دل اصغر هم براي تو سوخت وقتي بقول خودت عن وفين دماغت قاطي شده بود وزنگ زده بودي به تهران که باز بقول خودت سالها بعد وقتي دلت تنگ شده بود و اويزان بودي بين رفتن و نرفتن با ليون. خوب همه ما بدجوري بدبخت و بيچاره ايم . حرف هاي اميد 1 و2و 3و 4و حالا هم 5 راکه اين دفعه بولد هم ننوشته را جدي بگير . در ضمن ازش بپرس که راهنمايي بنمايدت! در ضمن عرق خوري و مستي هيچ رابطه با انکار خدا ندارد . خيلي از ادم هاي معتقد عرق مي خورند. خيلي ها هم نمي خورند . چه ربطي داشت عرق خوردن ايشون به اعتقاد به خدا؟ البته دوستان ديگر نکات مهمي در اين زمينه ياداوري کردند. دقت کردي که هر که مي اد طرفت مثل سايه ازش فرار مي کني .خيلي وقت ها در زندگي پيش مي اد که ادم معتقد يا کافر به انتهاي خط مي رسد.
2.
به نظرم هر کسي ممکن است به اخر خط برسد در زندگي. همين ليلا . چرا فکر نمکني که خودش و با اجازه خودش وقتي رسيده به قله . خواسته از اونجا سر بخورد به پائين . شايد خواسته بره به پيش همون کوهنوردي که سال پيش باهم رفته بودند k2 و هرگز برنگشت. شايد خواسته وقتي به اوج رسيده ديگه فرود نياد.نشانه هايي هست که نشان مي دهند اين احتمال وجود داشته که ليلا خودش سر خورده پائين. بگذريم لطفا از اين اميد صد بپرس که به چه دليلي ادم مست مست مست ميکند البته نظر خودت هم مهم است تا ببينيم اي مهندس عزيز چرا مست کرده . شايد به الکل پناه برده. راستي تو چي به سکس و الکل پناه نمي بري يا نبرده اي هرگز؟
seppo گفت:
نخیر، هرجور حساب میکنم سر در نمیارم این یارو مهندس چی بوده چون بیوکمیکال اینجینیر ها که کمیکال توکسیکولوژی اتاتول حالیشون نیست. خودمونیما، تو هم چه آدم بدشانسی هستی و چه مغناطیس قوی ایی برای مهندسا داری: اون از مهندس سانتافه سوار ابسولوت خور اینم از این مردک پاستوریزه یوبس، اه.
آرش گفت:
یک لینک تو پست قبل برای مدنا گذاشتم؛ فکر کنم فیلتر شده؛ آزادش کن.
باش گفت:
این شعر قیصر امین پور، به بهترین شکل نشوندهنده ی تمنای روح ناآرام انسان برای وجود امری قدسیه. خدای من و خیلی های دیگه هم همین جوریه. ازش فرار نمی کنم، نمی خوام آتئیست باشم، می خوام غرق بشم تو وجود همچین خدایی. رابطه م هم مثل آقای مهندس نیست که وقتی جیک جیک مستون می کنم خداباور باشم، وقتی کم میارم و کسی فریادرسم نیست بگم «خدا نیست». خیلی وقته فراموش کردم که طلبکار خدا باشم
با توام
ای لنگرتسکین!
ای تکان های دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیف های آفتابی!
ای کبود ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور ای دلشورهٔ شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمیدانم!
هرچه هستی باش!
اما کاش…
نه
جز اینم آرزویی نیست.
هرچه هستی باش!
اما باش!
omid گفت:
Just think hanou imon daareh vali gofteh digeh ye chizi, tazasham hamaareh ke imoun ye jour nemimuneh adamam ghuti conserve nist.
سیما گفت:
من نظرمو گفتم. البته هرجور که بیشتر به دلت میشینه بنویس. عزیزم
بابک گفت:
بنابر عقیده خیلی ها مثل بودا انسان دائما در حال تغییره ..گرچه شاید به چشم نیاد …این ادم با شما سرد رفتار می کرد حتی ادم مذهبی اگه دوست داشت ازدواج می کرد ..انوقت دوست نداشت …به خدا خیانت نکرد در اثر تغییر محیط و فرهنگ رمز هائی را کشف کرد درست یا نادرست برای ایشان مهمه ..بعد مثل یک انسان ازاد از شما درخواستی کرد …..دوست من ایشان معتقد نبود متظاهر بود ایمان در شرایط سخته که به ادم امید می ده ایمانی که با بی کاری از بین بره اصلا ایمان نیست …شما داستان تقلیدی نوشتی اصلا معلوم نیست هدفت چیه ..خواستی فقط جمله اخر را بگی اسمون ریسمون بافتی جاهائی هم اشتباه کردی مثلا گفتی محیط اجازه اون تفریحات را نمی داد ..ولی در ادامه داستان در خارجه …اگه می خواهی داستانت قوی باشه باید دلایلت محکم باشه …..به خدای خودش خیانت کرد ..برای گفتن این جمله خودت را خسته کردی
نیما ( رهگذر سیدنی ) گفت:
«گفت ظرفیتت همین قدر بود جوجو ؟ چه راحت سوسک شدی! پرسیدم ایمانت همین قدر بود مهندس؟ چه راحت خدا رو توی پیچ جاده جا گذاشتی !»
این جمله رو طلا بگیر لطفا. طلا اگه دم دستت نیست بنویس رو کاغذ بنداز تو شیشه جک دانیل
میگم این وبلاگ باعث شده کلی فیلسوف و روانشناس و … تحویل جامعه بدی. بعدها که معروف بشند ازشون رمز موفقیتشون رو می پرسند می گند بعد از لطف خدا و خانواده، وبلاگ ویول دامت برکاته باعث رشدمون شد.
ليلی گفت:
من اين پستت رو دوست نداشتم. اگه نميخای کسی رو ببوسی! يا اگه به نظرت رد کردن خواسته مردی که الان
ديگه قدرت و پول نداره و حالا به قول شما اعتقاد نداره جالبتر به نظر ميرسه و همچين کمی تا قسمتی درامتيک و مثل فيلم ها و اينا! خدا رو قاطیش نکن.
شما اگه به خدا اعتقاد نداری چرا تعصب خدا رو ميکشی؟ و اگه واقعاً به نظرت اعتقادات (با توجه به اونچه که تا به حال دراين بلاگ دستگير من شده!) يک مسئله شخصيه چرا بايد کسی رو به خاطر اعتقاداتش سرزنش کنی يا قضاوت!
اگه اون آدم خدا داره يا نداره اصولاً نبايد در برخورد شما با او تأثيری داشته باشه.حتی از اعتقاداتش برگشته باشه. به مرور زمان حس ميکنم حرف های خودت رو نقض ميکنی و به نظرم کمی حرفهات به شعار نزديک ميشه.
سیامک گفت:
شما یک ذره خشن هستید و ایراد گیر! باید کمی ملایمتر با او رفتار می کردید. اینجور که می گویید این مهندس هیچ عیبی نداشته! جز اینکه با ایمان سنتی بوده و تا حدودی بچه مثبت بوده! من بعنوان یک مرد می فهمم که او چه کار بزرگی در شکستن خود و راه سنتی خود انجام داده است. تغییر مسیر کار آسانی نیست. اگر باور نداری همین الان سعی کن بر ضد همه نوشته هات مطلب بنویسی! ببین چگونه چهار ستون بدنت به لرزه می افتد! یا آیا می توانی بعنوان یک قدم کوچک بطرف مهندس برگردی و او را از کام خود لبریز کنی؟ آیا شهامت آن را داری؟ تو تکلیفت با خودت معلوم نیست اگر مرد قاطعانه پا پیش بگذارد و مثل یک مرد واقعی بخواهد از تو کام بگیرد می شود زن باز و سوراخ پرست! و اگر هم که مودب باشد و با ایمان با زهم بهانه ای دیگر! یک جوری شما با مسئله جنسیت خودت مشکل داری زنی که مهربان باشد و انرزی جنسی اش روان باشد خیلی راحت با هر دو تیپ ارتباط برقرار می کند ولی کسی که گیر دارد مدام بصورت ناخودآگاه بهانه میآورد و فرار می کند.حالا هم دیر نشده بیا و با هنر زنانه ات او را دوباره تور کن!مطمئننا تجربه ای بسیار خوبی از ارتباط دوباره ات پیدا خواهی کرد.
نکته مهم دیگر جنگ خدا و الکل است! بابا این جنگ از اساس وجود نداشته است! و این کلاهی است که بر سر مومنین رفته است.این یکی از بزرگترین جنایت های تاریخ است که خدا را با الکل و زن و زیبایی جنگ انداخته اند.خدا دارای تشخص نیست و مثل من و شما فکر نمی کند و تصمیم نمی گیرد او مثل دریای نور و زایندگی است! آیا دیده اید که دریا حرف بزند و عصبانی شود و اله و بله؟ اینها همه از نا آگاهی ماست که حرف در دهان خدایی که حرف زدن بلد نیست می گذاریم!خدا وجود دارد چون من و شما وجود داریم! خدا همین وجودی است که جلوی خود می بینید به اضافه بی نهایت زیبایی وعمق! یوگا دید خیلی روشنی در این مورد دارد و اگرکسی خواست خدا را بیابد بهتر است بسمت یوگا برود. پس ای مومنان جام های شرابتان را بردارید تا بسلامتی خداوند و بزرگی اش و لطفش بنوشیم! بسلامتی
من از آلمان گفت:
لایک فراوان به این کامنت سیامک
ali گفت:
همه چیزی که دری همین سینه های نیمچه درشتت است !
rather big bbobs , little brain
آرش کمانگیر گفت:
اگه این نوشته به عنوان یه داستان باشه یه مجموعه گسسته از فضاسازیهاست که زنجیر ارتباطی بینشون برای من خواننده محو و گم و تناقض آمیزه.
به عنوان یه ماجرای واقعی ، همیشه از اینکه آدمها رو بر اساس اعتقاداتشون قضاوت کنم متنفر بودم. ولی من نفهمیدم چرا همه فضای در نظر گرفته شده برای مهندس رو سیاه می بینند ؟ مسلمه «مهندسی» که ترسیم شده اونقدر قدرت و توانایی داره که نیازمند کسی نباشه و سری توی سرها بلند کنه. خصوصا وقتی تونسته باشه اعتقاد به خدای خودشو از دست داده باشه می تونه به راحتی اعتقاد به عشقی که اونو به دنبال معشوقش کشونده رو هم کنار بذاره.
آره. ترس از کنار گذاشته شدن و طرد شدن توسط مهندسه که بوسه انتهایی از طرف زن ناتموم می مونه. زن داستان نمونه یه زن سنتی و ضعیفه و من دوسش ندارم
Mehrdad گفت:
خانوم من دیگه باید کار و زندگیم رو ول کنم و ….
و فقط نوشتههای شما را اینجا و اونجا بذارم یا ایمیل کنم. به نظرم دیگه گندشو در آوردی از بس خوب و واقعی مینویسی.(این تعریف بود برای دوستان سوءتفاهم نشه)
بسیار زیبا بود.
ویدا گفت:
انشاالله که ذکر منبع یادتون نمی ره! 😉
مدونا گفت:
من برعکسشم دیدم یعنی آدم بیدین دیدم که به شدت مذهبی شده و به همون نسبت شوک شدم. دوستانی که اعتراض کردن که چون مهندس پول نداشته جذابیتشو از دست داده باید قبول کنن جذابیت رو یک سری عوامل میسازن که این آقا بیشترشون رو از دست داده بوده در این وضعیت. اگه منهم به جای ویول بودم همینکارو میکردم، در عین حال میتونم وضعیت این آدمو درک کنم. ببینین یه سری آدمها مذهب یا بیدینی رو انتخاب نمیکنن، توی خانواده ای به دنیا میان که مادر از بچگی ساعتی یه بار میپرسه نمازتو خوندی؟ (من دیدم اینو) و طبیعتا یه موقعی به جایی میرسن که میخوان همه چیزو در هم بشکنند و خودشون رو پیدا کنند. متاسفانه این آقا وسط این انقلاب روحی تصمیم گرفته خودشو به دختری که دوست داشته نشون بده که بسیار تصمیم اشتباهی بوده. من قبلا برام مایه تعجب بود تغییرات بنیادی از این دست ولی الان برام عجیب نیست، آدمها باید برن خودشونو پیدا کنن و توی این پروسه یه دوره ای هست که تبدیل به یه آدم چندش آور و گیج میشن، فقط باید حواسشون باشه توی اون دوره با کسی که دوستش دارن دیت نکنن. بعید میدونم این تصویر مهندس حالا حالاها از ذهن ویول پاک بشه.
تیرداد گفت:
حالا جدی ، بخاطر خیانت به اعتقادش بهش لب ندادی یا جیب بی پولش
من فکر می کنم سرکار علیه قابل ترحم تر تا مهندس ما
مهندس یه ازاده بود بود شما حق تغییر عقیده از یه نفر گرفتی، بخاطر چی؟
چگونه اسلام دستور کشتن بیش از دو میلیارد انسان را صادر کرده است؟ How Islam has issued orders to kill more than two billion people? * هموطنی که نماز می خوانی و روزه می گیری گفت:
چگونه اسلام دستور کشتن بیش از دو میلیارد انسان را صادر کرده است؟
How Islam has issued orders to kill more than two billion people?
* هموطنی که نماز می خوانی و روزه می گیری لطفاً این را حتماً بخوان!
ترجمه تحريرالوسيله خمينى جلد چهارم
تتمه اى در مورد احكام اهل ذمه
(گفتار در كسى كه از او جزيه مى گيرند)
مساله۱ – از يهود و نصارى كه اهل كتاب هستند و هر ملتى كه شبهه داشتن كتاب در آنها هست نظير مجوسيان جزيه يعنى ماليات سرانه گرفته مى شود، و در اين حكم فرقى نيست بين مذاهب مختلفه آنان نظير كاتوليك و پروتستان و غير اينها هر چند كه در فروع و بعضى از اصول مختلف باشند بعد از آنكه همه نصارى يا يهود يا مجوس خوانده مى شوند.
مساله ۲ – حكومت اسلامى جزيه را از ساير فرقه هاى كفار يعنى مشركين مانند بت پرستان و ستاره پرستان و غير اينها نمى پذيرد، چه عرب و چه عجم ، چه اينكه خود را بصاحب كتابى مثل ابراهيم و داود و انبيائى ديگر منسوب كنند و چه نكنند، بنابراين از غير يهود و نصارى و مجوس غير از اسلام آوردن و يا كشته شدن پذيرفته نيست ، و همچنين از كسانيكه در اصل يكى از اين سه كيش را نداشته اند و جديدا يعنى بعد از نسخ شرايع سه گانه بوسيله اسلام به اين كيش ها در آمده اند جزيه پذيرفته نيست و كافر جربى شناخته مى شوند كه يا به اسلام در مى آيند يا كشته مى شوند، چه اينكه قبلا مشرك بوده باشند و چه از فرقه هاى باطل ديگر باشند.
*( این یعنی کشتن همه هندیها و ژاپنی ها و کره ای ها و چینی ها و… یعنی کشتن بیش از دو میلیارد نفر مجاز شمرده شده و باجگیری از تمام مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان٬ یعنی اگر قدرتش را پیدا کنند حتماً این کار را انجام خواهند داد. این یعنی گفتگوی تمدنهای اسلامی!؟ این یعنی دوران طلائی خمینی !؟ این یعنی مدینه فاضله اشرف !؟ این یعنی اسلام توحیدی !؟ این یعنی اساس فلسفه اسلامی !؟ و این در رساله همه آخوندها هست و هر روز در حوزه درس داده می شود). *( این احکام را نمی توا نند نفی کنند زیرا احکام واجب اسلام را نفی کرده اند و از اسلام خارج شده اند و اگر هم تایید کنند بر تروریسم در اسلام صحه دوباره گذاشته اند).
* هموطن اگر نماز می خوانی و روزه می گیری احکام آن در کتاب تحریر الوسیله در کنار احکام بالا است٬ آیا وجدان تو راضی به کشتن بیش از دو میلیارد انسان٬ مرد٬ زن و کودک تنها به دلیل مسلمان نبودن می شود؟ آیا می توانی مسئولیت این جنایت بزرگ ضد بشری را که با نام و پشتیبانی معنوی و مادی تو انجام شود را بپذیری؟ از سوی دیگر این افکار وحشیگرایانه بیگانه که قرنها به زبان دیگری در کنج تاریک حجره ها ادامه داشته باعث نابودی چهره صلحدوستی و نجابت ایرانیان شده و صلح و ثبات جهانی را نیز به خطر انداخته و بطور مسلم باعث جنگهای منطقه ای و بین المللی خواهد شد.
در مورد این حکم اسلام از خاتمی و بنی صدر و رجوی وسروش و هر کسی که ادعای اسلام دارد سوال کنید تا جواب صریح بدهد.
به پندار نیک٬ گفتار نیک و کردار نیک خویش بازگردیم.
.«کورش فردوسی»
لطفاً این حکم اسلامی را در سایتهای مختلف کپی و پیست کنید تا به اطلاع همه ایرانیان برسد.
ویدا گفت:
خیانت این آقای مهندس به خدای خودش تازه نیست… همون اول که لبش رو میبرد نزدیک لب یک خانم، به خدای خودش خیانت کرده بود… همون موقع که تو خونه یک خانم به قول خودش نامحرم پلاس بود به خدای خودش خیانت کرده بود… لبی که بوی مشروب رو می داد رو نمی بوسید… از اون حرفها بود که رو اعصاب من اساسی راه می ره…یعنی یک گیلاس مشروب خوردن گناهش بیشتر از بوسیدن یک لب هست؟!!!… اگه من تو چنین شرایطی بودم همون موقع که «می گفت اه! بازم که دهنت بوی گند الکل می دهد !» از خونه می نداختمش بیرون.. بهش می گفتم: راه بهشت از این خونه نمی گذره راه رو اشتباه اومدی!…
من با اعتقادات افرد مشکل ندارم که چرا یکی خدا رو می پرست چرا یکی خدا رو نمی پرست… ولی با این دوگانگی افراد مومن به شدت مشکل دارم… تو کل دنیا هم وضعشون همین هست… هزار بار خطهای قرمزی رو که دینشون براشون تعریف کرده رو رد می کنن ولی اونها رو نمی بینن .. ولی مثل مبصر راه می افتن دنبال بقیه زاویه پاش رو اندازه می گیرن!!!
سیامک گفت:
این مهندس عزیز تلاش کرده است تا خدای خود را بازسازی کند چرا که احساس کرده این خدای فعلی او با مقتضیات زمانه سازگار نیست . پس از دل این خدای قدیمی خدای تازه ای متولد شده است که مانند کودکی در حال بزرگ شدن است. همه ما احتیاج به بازسازی خدا داریم. اصولا سیر و سلوک عرفانی چیزی بجز بازسازی مداوم اندیشه خداوند نیست. افراد منکر خدا هم نیاز دارند اندیشه خود در مورد خدا را بازسازی کنند. چرا که آنها به خدای کهنه و قدیمی کافرند! ولی تکلیف آنها در برابر خدای تازه تر و متجدد تر چیست؟ اگر بگویند که اصلا خدا وجود ندارد ما نند این است که بگویند وجود , وجود ندارد! و این مردود است. ما با مذهب می توانیم مخالف باشیم ولی با خدا نه! چرا که مذهب راه است و خدا هدف! اگر راه اشتباه بود دلیل بر باطل بودن هدف نیست. یکی از بهترین کتاب های راهنما کتاب های یوگای پاتانجلی است.نکته مهم دیگر جنگ خدا و الکل است! بابا این جنگ از اساس وجود نداشته است! و این کلاهی است که بر سر مومنین رفته است.این یکی از بزرگترین جنایت های تاریخ است که خدا را با الکل و زن و زیبایی جنگ انداخته اند.خدا دارای تشخص نیست و مثل من و شما فکر نمی کند و تصمیم نمی گیرد او مثل دریای نور و زایندگی است! آیا دیده اید که دریا حرف بزند و عصبانی شود و اله و بله؟ اینها همه از نا آگاهی ماست که حرف در دهان خدایی که حرف زدن بلد نیست می گذاریم!خدا وجود دارد چون من و شما وجود داریم! خدا همین وجودی است که جلوی خود می بینید به اضافه بی نهایت زیبایی وعمق! یوگا دید خیلی روشنی در این مورد دارد و اگرکسی خواست خدا را بیابد بهتر است بسمت یوگا برود. پس ای مومنان جام های شرابتان را بردارید تا بسلامتی خداوند و بزرگی اش و لطفش بنوشیم! بسلامتی
سیامک گفت:
خانم جان خیانت کدام است؟ این خزعبلات است که جامعه ما را به این روز انداخته است. چه کسی گفته بوسیدن لب یک خانم خیانت به خداوند است؟!! یا شما خدا را نشناخته ای یا اینکه بوسیدن لب یک خانم را تجربه نکرده ای!! آنقدر که مذهب با خطوط قرمز من درآوردی خود به خداوند ضربه زده است هیچ کافری نزده است! اگر نگاه کنی اکثر مذهبیون دو آتشه ما عصبی و پرخاشجو هستند . این در صورتی است که دین آنها نان دانی آنها نباشد! این دوگانگی افراد مومن هم که می گویی تائید حرف من است و آفراد راستین در اعماق وجود خود می دانند که این راه آنها با سرشت زندگی در تناقض است ولی در جامعه تنها چیزی که توصیه می شود سرکوب است و سرکوب است و سرکوب! این افراد مانند فنر ساعتی هستند که با فشار جمع شده است و وقتی یک محیط باز ببینند آنچنان منفجر می شوند که ساعت خود را متلاشی می کنند. در صورتی که فرد روشن بمرور این فنر خود را به آهستگی باز می کند.ببنید دختر های مذهبی وقتی پایشان را در خارج از کشور می گذارند چگونه دگرگون می شوند!بر خلاف شما که مشکلتان پرستیدن خداوند نیست و فقط از بوسیدن لب عصبانی می شوید , مشکل من عدم پرستش خداوند است! چرا باید یک نفر بخاطر افراط کاری های این مقدس نما ها متهم به بی خدایی شود؟ آیا ببینم آیا خطوط قرمز مذهب فقط در بوسیدن لب و یک جام می خلاصه می شود و یا این خطوط قرمز برای دزدی های کلان و ریختن خون جوانان آزادی خواه هم هست؟ اگر هست چرا در این مورد تقیه می کنید؟ دیواری کوتاه تر از دیوار این مهندس بدبخت گیر نیاوردید؟
به يکی جرعه که آزار کسش در پی نيست, زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
مذاهب و آیین های معنوی در بدو شروع خود مانند آبی زلال هستند که از کو ههای بلند بصورت رودخانه های خروشان جاری می شوند ولی پس از طی مسافتی و گذشت زمان کم کم زلالی خود را از دست می دهند و آلودگی ها را بخود می گیرند و عاقبت تبدیل به لجن می شوند ! برای مثال رودخانه خروشان دربند را در نظر بگیرید که از برف های سفید کوههای البرز سرچشمه می گیرد ولی در آخر شما در جنوب تهران مایعی سیاه و کثیف و مملو از کثافات که شک دارید اصلا ابی در آن باشد را دارید. مذاهب بشری در روزگار ما بی شباهت به این گنداب سیاه نیستند.جریان های اجتماعی و اسیاسی و اقتصادی بلایی بر سر مذهب آورده اند که یافتن جوهر حقیقی آنها کاری بس دشوار است.این مذهب سنتی که شما در جامعه می بینید همان آب سیاهی است که هیچ نشانی از رحمت ذات پاک خداوند ندارد!
ویدا گفت:
پیامبر سیامک!
شما برو خدای خود رو پرستش کن… اگه اومدیم یقه شما رو گرفتیم که چرا خدا می پرستی… بیا از «عدم پرستش خداوند » عصبانی باش… ولی فکر نکنم به شما ربطی داشته باشه که چراما خدا رو می پرستیم یا نمی پرستیم که بخواهی از عدم پرستش خدا عصبانی باشی! چون این تو محدوده خصوصی زندگی خودمون هست و کاری به کار شما نداره….
و در ضمن این راهی که شما داری می ری رو ما طی کردیم…. یه چند سال صبر کن! شما هم به عدم وجود خدا می رسی!… ما هم اول از رد دین شروع کردیم و انگشت اتهام بسوی دیندار نماها دراز کردیم و خدا رو بزرگ و مهربون دیدم… بعد به اینجا رسیدیم…. پس قبل از اینکه مردم رو هدایت کنی یک کم حوصله کن … باشد که در آینده مثل بقیه به خاطر رو اعصاب مردم راه رفتن منفور نشی!
سیامک گفت:
ویدای عزیزم
فکر می کنم که شما مطلبت را گنگ و بد نوشتی! همه فکر می کنن که شما از دید یک متعصب دو آتشه نگاه می کنی در صورتیکه اصلا خدا را باور نداری! بنابراین نوشته ات را اصلاح کن. روی سخن من با مذهبیون دو آتشه بود که اینطور که می گویی شما نیستید.پس مبنایی برای بحث با شما وجود ندارد. در ضمن من فکر نمی کنم جایی یا کسی را اجبار به خداپرستی کرده باشم اگر کرده ام این اجبار باطل است چون اولین پایه پرستش وجود عشق است که با 180 درجه با اجبار تفاوت دارد. بلکه روی سخن با آن کسی است که در اعماق وجودش مملو از عشق به خداوند است و فکر می کند مذهب تنها راه است و چون مذهب را شکست خورده می بیند پس با چشمی اشکبار اندیشه خدا را کنار می گذارد. در صورتیکه طبق گفته اینشتین خداوند کلاهی است که از سر بشر زیاد است! بهرجهت قصد این است که شما اگر مذهب را ترک کردی دلیل بر ترک خداوند نیست.پس شما تهمت دخالت در زندگی خصوصی را به من نزن ! وقتی پایت را در این صفحه گذاشتی و اظهار نظر کردی باید بایستی تا دیگران در مورد نظرت اظهار نظر کنند! و این دخالت در زندگی خصوصی و اجبار مردم به پرستش خداوند محسوب نمی شود!این صفحه صفحه نقد است نه چهار دیواری خانه شما!
بابک گفت:
اي كساني كه ايمان آورده ايد! سر جدتون ، جان مادرتون كاري به كار كساني كه ايمان نياورده اند نداشته باشيد…!
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از هر کجا آوردهاید برید بذارید سرجاش.
ای کسانی که ایمان آورده اید “ایمان آورده شده پس داده نمی شود”.
ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا زحمت کشیدین؟ ما که راضی نبودیم!
ای کسانی که ایمان آوردهاید…ما سفارش نداده بودیم٬ زنگ پایینو بزنین.
ای کسانی که ایمان آورده اید. شما مقابل دوربین مخفی هستید.
ای کسانی که ایمان آوردید از چی ما خوشتان آمد که ایمان آوردید ؟
ای کسانی که ایمان آورده اید..چرا زحمت کشیدید..سال دیگه بیشتربیارید!
ای کسانی که ایمان آورده اید!چرا ویلا نیاورده اید… کنار دریا نیاورده اید؟
ای کسانی که ایمان آوردید، میخواستید نیاورید!
ای کسانی که ایمان آورده اید، آیا آنان که با تیغ، ریش می زنند، با آنان که با ریش، تیغ می زنند برابرند؟؟؟
ا ی کسانی که ایمان آوردید، زیادتر می آوردید به ما هم می رسید.
ا ی کسانی که ایمان آوردهاید! چه مرضی است که اصرار دارید دیگران را نیز در چاهی بیندازید که خود گرفتارش هستید؟
ا ی کسانی که ایمان آوردید، «دین» ناموس شماست. آن را در معرض دید عموم قرار ندهید و عرضه نکنید و از کسی نخواهید در آن شریک تان شود
ا ی کسانی که ایمان آورده اید ، گاهی بازگردید و به آنچه ایمان آ وردید نگاهی دوباره بیندازید .
ا ی کسانی که ایمان آورده اید، میشه بیشتر توضیح بدید؟
ا ی کسانی که ایمان آوردهاید، بهتر است زندگی کنید.
ای کسانی که ایمان آورده اید نمی خواهید بیندیشید به چه ایمان آ ورده اید؟
___________________________________________
با یک ایمیل به دستم رسیده. برای تفنن و پاسخ به شما که عصبانی نباشید
nima گفت:
+++
marmarin گفت:
اره واقعن اگه این آقا اینقدر مؤمن دو آتیشه بوده پس چطور میخواسته لب یک خانوم نا محرم رو ببوسه . اینم همونقدر در اسلام مکرووهه که خوردن شراب، چطور این آدمها حد دینو عملشون رو خودشون تایین میکنن، و اسمشو میزارن اسلامی و مذهبی بودن ،یادم میاد کوچیک که بودم تو همسایگیمون یک مرد حاجی مذهبی مؤمن بود ولی ایمانش فقط درحد نماز خوندن و روزه گرفتن و خرج دادن بر ا امام حسین بود ولی در کنارش از رابطه با زن شوهر دار گرفته تا دزدی و نزول خواری را راحت انجام میداد. حالم از اینجور آدمها به هم میخوره .
رایا نامه گفت:
+++++++++++++++++++
احسنت. اینو خوب اومدی.
من از آلمان گفت:
دوست پسر من هم هم نماز می خوانه هم الکل می خوره هم با من می خوابه. این دوگانگی نیست. اعتقاد اون اینه. این به خودش مربوطه که از الکل خوشش بیاد یا نه. بوسیدن لب هم هیچ ربطی به اعتقاد به خدا یا مومن بودن نداره. همه چی رو با هم قاطی نکنید. دین این آدم اینها بوده که نماز بخونه الکل نخوره لب بگیره. دزدی که نمی کرده. دینش این بوده.
از نظر من مومن بودن یعنی اینکه به حق دیگران تجاوز نکنی. بقیه اش فرعیاته.
من از آلمان گفت:
اگر ویولتا بگه بیا الکل بخور مبصر بازی نیست اما اگه اون بگه ویولتا دهنت بو گند می گیره الکل نخور، مبصر بازیه؟
این اصلاح «مبصر» نمی دونم چه جور افتا تو دهنا!
شین شین گفت:
نمیدونم گنجی رو میشناسید یا نه. معارف درس میداد زمان ما و کتاب معارفش واسه کنکور خیلی معروف بود. یه داستانی یه بار تعریف کرد سر کلاس که من باهاش خیلی حال کردم. میگفت یه یارویی که مومن سفت و سختی بود و دعا و نماز و روزش ترک نمیشد یه شب تو خواب شیطان رو دید که یک عالمه زنجیر دستش بود بعضیهاشون باریک و بعضیهاشون خیلی کلفت. پرسید اینا چیه دستت؟ شیطان گفت اینا واسه اینه که بنده های مومن خدا رو با خودم ببرم. هر چی طرف ایمانش قویتر باشه زنجیر کلفتری لازم دارم. یارو بادی به غبغب انداخت و شلوارشو کشید بالا و گفت واسه اینکه منو ببری کدوم زنجیرو لازم داری. شیطان گفت تو احتیاج به زنجیر نداری خودت میای.
eh گفت:
شیطان همینجوریه دیگه! اینقدر رو مخت راه میره تا از راهت برگردی وقتی گول خوردی و به سمتش رفتی اونوقت ازت دوری میکنه و اعلام برائت میکنه:دی
dar zemn man gharibe nistam
kheili vaghte b inja sar mizanam faghat mamulan comment nemizaram
chon vaghtesh nist…
سیامک گفت:
نکته مهم جنگ خدا و الکل است! بابا این جنگ از اساس وجود نداشته است! و این کلاهی است که بر سر مومنین رفته است.این یکی از بزرگترین جنایت های تاریخ است که خدا را با الکل و زن و زیبایی جنگ انداخته اند.خدا دارای تشخص نیست و مثل من و شما فکر نمی کند و تصمیم نمی گیرد او مثل دریای نور و زایندگی است! آیا دیده اید که دریا حرف بزند و عصبانی شود و اله و بله؟ اینها همه از نا آگاهی ماست که حرف در دهان خدایی که حرف زدن بلد نیست می گذاریم!خدا وجود دارد چون من و شما وجود داریم! خدا همین وجودی است که جلوی خود می بینید به اضافه بی نهایت زیبایی وعمق! یوگا دید خیلی روشنی در این مورد دارد و اگرکسی خواست خدا را بیابد بهتر است بسمت یوگا برود. پس ای مومنان جام های شرابتان را بردارید تا بسلامتی خداوند و بزرگی اش و لطفش بنوشیم! بسلامتی
مذاهب و آیین های معنوی در بدو شروع خود مانند آبی زلال هستند که از کو ههای بلند بصورت رودخانه های خروشان جاری می شوند ولی پس از طی مسافتی و گذشت زمان کم کم زلالی خود را از دست می دهند و آلودگی ها را بخود می گیرند و عاقبت تبدیل به لجن می شوند ! برای مثال رودخانه خروشان دربند را در نظر بگیرید که از برف های سفید کوههای البرز سرچشمه می گیرد ولی در آخر شما در جنوب تهران مایعی سیاه و کثیف و مملو از کثافات که شک دارید اصلا ابی در آن باشد را دارید. مذاهب بشری در روزگار ما بی شباهت به این گنداب سیاه نیستند.جریان های اجتماعی و اسیاسی و اقتصادی بلایی بر سر مذهب آورده اند که یافتن جوهر حقیقی آنها کاری بس دشوار است.این مذهب سنتی که شما در جامعه می بینید همان آب سیاهی است که هیچ نشانی از رحمت ذات پاک خداوند ندارد
بابک گفت:
با این یکی فکر کنم شد 5 بار که مرقوم فرمودین
باور کنید که این نکتۀ مهم » جنگ خدا و الکل» را. خواندیم و فهمیدیم، حتی حفظ شدیم
gol گفت:
++++ کی یه حرفاتا درک کنه سیامک. من جای بابات بودم اسمتا میذاشتم سفیدمک ایول. امیدوارم از اون زلال سرچشمه بچشوننت.
nima گفت:
“Is God willing to prevent evil, but not able? Then he is not omnipotent. Is he able, but not willing? Then he is malevolent. Is he both able and willing? Then whence cometh evil? Is he neither able nor willing? Then why call him God?” Epicurus
بابک گفت:
+++++
I had seen this b4. It’s an all encompassing denial of an an imaginary being
arian گفت:
however,both of them are fantasy creature.
ویدا گفت:
اما در مورد کسای که از دین بر می گردن هم مشکلی ندارم… اینکه یکی چرا افکارش رو عوض کرده .. به من ربطی نداره… ولی یک موجودی وجود داره که لج من رو بدجوری در می یاره… یک همکلاسی دختر تو ایران داشتم که بدجور معتقد بود .. و همیشه گیر می داد به من و می خواست من رو ارشاد کنه ( سر کلاس چند تا دختر بیشتر نبودیم) همیشه هم من رو متهم می کرد به لاس زدن با استاد و همکلاسی و… بهش می گفتم بابا من فقط خندیدم این چه ربطی به لاس زدن داره… من هیچ وقت بهش جواب تند ندادم همیشه سعی می کردم جو دوستی کلاس رو بهم نزنم و با خنده و لبخند باهاش کنار می اومدم…. دیگه سالهای آخر دانشگاه خیلی از بچه های کلاس کافر شده بودن… و ایشون پشت سر همه حرف می زد و به همه تیکه می پروند… یکی از دخترها که روزهای اول با چادر می اومد بعدا کلی تغییر کرد و من همیشه به شجاعت این دختره غبطه می خوردم.. چون از یک خانواده بسیار مذهبی بود و برادرش بسیجی… ولی جلو همه اونها وایستاد … ولی این خانم مذهبی دست از متلک گفتن به ایشون بر نمی داشت و از هر فرصتی برای تحقیر و یادآوری دوران گذشته این خانوم استفاده می کرد..
تا اینکه 3-4 سال پیش این خانم هم تشریف آوردن آمریکا… الان عکسهای ایشون تو فیس بوک من رو شوکه می کنه… ما تو ایران از دست این خانم آسایش نداشتیم… حالا ایشون دست همه ما رو از پشت بسته!… والا تو آمریکا کسی اینطور که این خانم لباس می پوشه لباس نمی پوشه…. بچه ها می گفتن به هیچ کس هم رحم نمی کنه هر کس جلو دست اش می یاد باهاش می خواب…. به من ربطی نداره که الان چیکار می کنه ولی کاشکی وقتی مومن بود اینقدر تو کار مردم فضولی نکرده بود که الان اینهمه منفور بشه… بیشتر از 90% بچه های کلاس عوض شدن خوب به من ربطی نداره ولی هر بار که این خانم عکس می ذاره دلم می خواد یک بلیط بگیرم برم خفه اش کنم … چون واقعا من از دستش آسایش نداشتم!
بابک گفت:
دیگه سالهای آخر دانشگاه خیلی از بچه های کلاس کافر شده بودن…
اگه فقط بدونی این حرف چقدر منو خوشحال می کنه. این یگانه دستاورد خوبِ حملۀ دوم اسلام به ایران وشاه شدن آخوندای دوزاری است. درود به جیم اسلامی، درود
در ضمن اگه خواستی بری اون جنده را خفه کنی، من پول بلیطت را میدم
هما گفت:
جنده ؟؟؟؟
ویدا میگه اون خانم
شما میگی اون جنده ؟؟؟
بابک گفت:
خب مگه نگفت » هر کس جلو دست اش می یاد باهاش می خواب»
اشتباه خوندم؟ شما به چنین خانمی چی می گین؟
نسوان گفت:
khanoom!
اشنا گفت:
سلام «خانوم» 🙂
مدونا گفت:
خانوم خانوما!! :))
خرزهره گفت:
feminist
Bahar گفت:
بابک جان، من به این خانم «جنده» نمی گم. شاید کوچکترین تفاوتش با کسانی که شغل روسپیگری دارند اینه که احتمالا پول نمیگیره. به همین راحتی به همه مُهر نزنیم. فکر میکنم منظور ویدا از این جمله بیان میزان تفاوتی بود که تو شخصیت این خانم ایجاد شدهبود.
ویدا گفت:
بابک جان…
فکر کنم ایشون الان مشکل اخلاقی ندارن… ایشون در گذشته مشکل اخلاقی داشت !! و شاید در گذشته سزاوار چنین لقبی بود…..(البته منطور من از ج.ن.د.ه… به معنی روسپی نیست…بلکه منظورم از این صفت شاید فقط تاکید بر زشتی و منفور بودن افکار و رفتارایشون باشه….)
من نه با روسپی ها مشکل دارم و نه با اینکه کسی بخواد با صد نفر بخواب… زندگی خودشون خودشون می تونن تصمیم بگیرن از حوزه تصمیم گیری من خارج هست!
بابک گفت:
بهار گرامی. راستشو بخواهین، دیشب تا حالا کمی عذاب وجدان گرفته ام. اول اینو بگم که کسی که پول می گیره و بدنشو می فروشه ( اگر شرایط اجتماعی او را مجبور به خود فروشی کرده باشه) شرافتش بیشتر از کسی است که مجانی با هر کس و نا کسی هم بستر میشه
در مورد این خانم مورد بحث، قصد من مُهر زدن نبود. اصلا من نمیدونم که این زن کاری را که بانو ویدا نوشته، می کنه یا نه. و در این راستا، کلمه ای که به کار بردم نادرست بود. دشنام من به خواهر زینبی بود که اونجا به جون بانوان میهنم می افته، ولی خارج از ایران عکس های آنچنانی تو فیس بوکش می گذاره، (احتمالا) با این و آن می خوابه. وبیشتر از آن خواهر زینب، آن دستگاهی که بقایش را با این خودفروشان و ضرب و شتم مردم تضمین می کنه، باعث می شه گاهی از کوره در برم و ادبیات نامطلوب بکار ببرم
بابک گفت:
بانو ویدا. جوابی که برای بهار نوشتم کمی شبیه گفتۀ شماست. در مورد روسپی و اون جور دیگرش هم، طرز فکرم به شما نزدیکه. من خیلی هنر بکنم، به کار و بار خودم برسم و گلیمم رو از آب بیرون بکشم.
ولی بسیجی و خواهر زینب ها را نمیتونم تحمل کنم. اصلا دوتا بحث جداست، چی دارم میگم؟!
بابای سام گفت:
ما که میگیم خانم. با ضمه روی نون….!
soghoot گفت:
این یعنی سقوط! سقوط و سقوط. در ضمن تو اونو به خاطر خودش دوست نداشتی که اگه داشتی حالا ردش نمی کردی…تو یه جورایی بهش حسادت می کردی و خودتو ازش کمتر می دونستی.
مشروب نخوردن و اعتقاد به خدا هم بهانه بود! در ضمن سوال را با سوال جواب نده! این یه مغالطه است.
افتاد؟!!!!!!!!!!!!!!
«مهندس می گفت: چرا انقدر مشروب می خوری؟ نمیشه به خاطر من نخوری؟ من هم می گفتم نمیشه تو بخاطر من بخوری ؟یک شات برات بریزم؟»
راستی لینک فیلم های منم تایید کن !چیه نکنه نمی خوای چیزی که ازش خوشت نمی یاد تو وبلاگ پر بازدید کنندت!!!!! تبلیغ بشه؟!!!!!
خس و خاشاک گفت:
بد نبود ولی قبل از اینکه اینجوری حکم بدی ، میدیدی خداش چه اندازه بود. خدایی که آدما دارن متفاوته.خدایی که مادر بزرگ من داشته با خدایی که این آقای مهندس شما داشته متفاوته.شاید اون خدا همون ارزشش در اون حدی بود که باید بهش خیانت میکرده بد نبود اگه اینکارو میکردی
حاجی پیسکولوسکی گفت:
حاجی ، من در عجبم که بزنم به تخته ، چقدر تو خاطرخواه داشتی ( شوخی میکنم ) !
اما از زبان Metaphorical ، همه ی ما آدم ها فکر میکنم همه جای دنیا ، به خاطر نوع شرایط اجتماعی با این دید به دنیا می آییم که تئوری Evalutionism درست هست و بعد فقط و فقط مقداری کم یا زیادی به Creastionism میپیوندند ! تو هم یک روزی داشتی ! نداشتی ؟ به هر حال هر چیزی از یک جایی شروع میشه ، خیانت نکرده بیچاره × فقط شروع کرده به درست نگاه کردن
مارال گفت:
در باطن متنت احساس می کنم که به خدا اعتقاد د اری یا حداقل اعتقاد داری که وجود داره. به همین دلیل هم هست که از مهندس عصبانی هستی ولو تحت عنوان «خیانت».
علاف گفت:
به نظر من به خدا اعتقاد نداره ولی به آدم معتقد اعتقاد داره.
و این هم دردیست که درمان ندارد خدایا.
نسوان گفت:
🙂
mahgoon گفت:
خب البته هر كي حق داره از قدرت خوشش بياد، حتي بيچارهها….
بيچارهگي سهم همهست.
باور نميكني؟
شايد به همين دليل بود كه «هدايت» شهامت خودكشي را داشت… چون شهامت پذيرش بيچارهگي رو نداشت.
بيچارهگي سهم همهست.
دلايل كشكي هم از بيچارهگيه.
و البته نميشه ميل و خواستن رو با واژهها و تصاوير پوچ تغيير داد.
حتما بايد يه غولتشني كه آدمو با يه نگاه چپه ميكنه يه روز كه هيچ زوري واسه آدم نمونده، به بيچارهگي بيفته تا آدم هيچ در هيچ بشه، و بهصرافت شهامت «هدايت» بيفته.
يه چيز ديگه: تمام بيچارهها از مرز ضعيفالنفس بودن رد ميشن. رد خور نداره.
ميشه ميوه رو خريد و خورد. ميشه يه دونه سيبو در درختي كه ميكاري ابدي كني.
حوصله ميخواد. چون حوصله دل ميخواد.
عاقبت بيحوصلهگي هم بيچارهگيه. دير يا زود.
و البته رستگاري از مرز بي چارهگي رد ميشه. رد خور نداره.
وگرنه حكايت گاو و گوساله تكرار ميشه.
در نظر بگير گوسالهي پيري رو كه منتظره يه قصابي پيدا شه گوشتش رو بفروشه تا احساس ارزش كنه. به دست قصاب نفله شه اما به درد آدما بخوره.
آدما قدر آدما رو ميدونن.
و از يه دونه سيب يه درخت در ميارن.
ارزش آدم بودن به همينه.
وگرنه حكايت گاو و گوساله تكرار ميشه.
و اونوقت بيچارهگي به رستگاري هم ختم نميشه.
من تقريبا مطمئنم آقاي مهندس در مسير رستگاريه.
رستگاري چيه؟!
رستگاري يه نوع شرابه… و مطمئنا عمر مستيش بيشتر از آبجو و تكيلائيه كه مهندس در درگاه شما نوشيد.
من هم قبول دارم مهندس در قوراهي شما نبود و نيست.
شانس آورد كه پيش از اينكه خيلي زود دير بشه خداشو استفراغ كرد، شايد يه خداي واقعي همين روزا دستشو بگيره.
مهندس ميتونست يه فرصت باشه، اما در قوارهي شما نبود.
به همين دليل تبريك.
x-sha`r گفت:
???????????????!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فصل پنجم گفت:
همش به کنار ، سیامک چقدر هر تکرار کردی حرفاتو؟؟
ویولتا جان بنده یه سوال واسم پیش اومده. آمار این آدمها رو داری؟ یا از دستت در رفته؟
اما متن زیبایی بود. اونقدر که باید همه یه بار دیگه به این فکر کنند که چیزی که انتخاب کردند دقیقا همون چیزی بوده که باید یا نه؟ اونقدر هست که اگه ته جیبشون به هر دلیلی کم آورد راهشون عوض نشه؟؟
هما گفت:
ویول جان
یک سوال بپرسم …. تو وقتی دیشب مهندس رو به اون اوصاف دیدی ..ته دلت احساس خوشحالی کردی؟ یا بعدش ؟ ته دلت قیلی ویلی رفت؟
(منظورم از اوصاف بدبختی ها و بیکاری و بی پولی نیست ..)
نسوان گفت:
na Homa jaan, faghat delam sookht barash, man khodam enghadr too zendegi bala be saram umade ke dige az daghoon shodane kasi che az nazar eteghadi che eghtesadi lezzat nabaram 😦
علاف گفت:
وا هما!!!! خواهر گرامی!
منظورت از قیلی ویلی رو روشن بگو.
چه جور آدمی (نه، من می خوام بدونم چه جور آدمی؟) از دیدن یه آدمی که اینجور زار می زنه دلش قیلی ویلی می ره و احساس خوشحالی می کنه.
می شه یه دلیل برای این احساس خوشحالی که گفتی بیاری. خیلی برام مهمه که بدونم در چه شرایطی آدمها از بدبختی یکی دیگه لذت می برن؟
آرش گفت:
فقط آدمهای بدبخت از بدبختی آدمهای دیگه لذت می برن.(منظورم به هما نیست).
PRINCE گفت:
«فقط آدمهای بدبخت از…»
اما نه از بدبختی خودشون. اغلب بنظر می یاد که از بدبختی خودشان غافلند.
کاظمی گفت:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند
بابک گفت:
پدرم روضۀ رضوان به دو گندم بفروخت / نا خلف باشم اگر من به جوی نفروشم
نوشتۀ خوبی بود. ویولتائی بود. وقتی چند دفه برگشتی روی نیمکت نیگاش کردی که قوز کرده بود و سکسکه می کرد، نشون دادی که نگرونش بودی. آهان، قوزشم از نوع بی ایمانی بود. خوشم اومد.
هیچ کاری هم بیشتر – یا کمتر – از آنچه کردی، شایسته نبود. او خودش را در موقعیت بد و ناجوری قرار داده. باید از رفتار و گفتار شما، قبل از اینکه پاتیل بشود، می دید و می فهمید که چراغ سبز نیست. یا اصلا در ملاقات اول – بعد از مدتها بیخبری – افکار بی ناموسی را به سرش راه نمی داد
متاسفانه ما مرد جماعت بعضی وقتا با فرمایشات الکل think with the wrong head
از هر چه بگذریم، حالا چه برند آبجو ئی خوردین؟
.
آنی گفت:
این پست ویولتا خیلی زیبا بود…
قهر کردن با خدا…
امام زمان وجود ندارد گفت:
اون آدم احتیاج به یه نفر داشته که باهاش حرف بزنه، چرا ازش دریغ کردی؟؟؟؟ خودخواهی هم حدی داره.
ناشناس گفت:
دلت سوخت . خوب دل اصغر هم براي تو سوخت وقتي بقول خودت عن وفين دماغت قاطي شده بود وزنگ زده بودي به تهران که باز بقول خودت سالها بعد وقتي دلت تنگ شده بود و اويزان بودي بين رفتن و نرفتن با ليون. خوب همه ما بدجوري بدبخت و بيچاره ايم . حرف هاي اميد 1 و2و 3و 4و حالا هم 5 راکه اين دفعه بولد هم ننوشته را جدي بگير . در ضمن ازش بپرس که راهنمايي بنمايدت! در ضمن عرق خوري و مستي هيچ رابطه با انکار خدا ندارد . خيلي از ادم هاي معتقد عرق مي خورند. خيلي ها هم نمي خورند . چه ربطي داشت عرق خوردن ايشون به اعتقاد به خدا؟ البته دوستان ديگر نکات مهمي در اين زمينه ياداوري کردند. دقت کردي که هر که مي اد طرفت مثل سايه ازش فرار مي کني .خيلي وقت ها در زندگي پيش مي اد که ادم معتقد يا کافر به انتهاي خط مي رسد.
ناشناس گفت:
به نظرم هر کسي ممکن است به اخر خط برسد در زندگي. همين ليلا . چرا فکر نمکني که خودش و با اجازه خودش وقتي رسيده به قله . خواسته از اونجا سر بخورد به پائين . شايد خواسته بره به پيش همون کوهنوردي که سال پيش باهم رفته بودند k2 و هرگز برنگشت. شايد خواسته وقتي به اوج رسيده ديگه فرود نياد.نشانه هايي هست که نشان مي دهند اين احتمال وجود داشته که ليلا خودش سر خورده پائين. بگذريم لطفا از اين اميد صد بپرس که به چه دليلي ادم مست مست مست ميکند البته نظر خودت هم مهم است تا ببينيم اي مهندس عزيز چرا مست کرده . شايد به الکل پناه برده. راستي تو چي به سکس و الکل پناه نمي بري يا نبرده اي هرگز؟
ساقی ب گفت:
چه جالب ، من دیروزرفته بودم کوهنوردی، همین نکته رو به یکی گفتم «رفته بالا ، قله رو فتح کرده دقیقا موقع برگشت افتاده ، شاید خود کشی کرده » 😦
nazanin گفت:
adama na khodagah(ya hadeaghal man..) nesbat be kasi ke be ye chizi eteghad dare hese etminan darim… eingar motmaen hasim hiyanat nemikone chon tahe zehnesh sakht motaghede…. agar on eteghad jeloye cheshmemon beshkane on adam ham bara hamishe mishkane va mire va tamom mishe…. doste shoma ham ye chizi to zehne shoma dashte ye ehteram va etminan ke hala shekaste…. hala dalilesh mikhad dorost bashe ya ghalat. dige baraye shoma adame ghabli nemishe…
gol گفت:
زندگی همه اش همینه مثه یه بازیه جدی نه شطرنجه که از نو مهره هاشو بچینی و نه وبلاگه نسوانه که بشه از ادمین بخوای متنو اصلاح کنه. وقتی فرصت فوت شد فوت شده دیگه. اون موقع که پسره باید مشروب میخورد نخورد. تلخه و زجر داره چون هر چی با زبون خوش بهت میگن مشروب بخور نمیخوری. روزگار میبرتت تو یه تنگنا یه پس گردنی هم بهت میزنه اشکتو در میاره بعد تو خودت میخوری. بعد تو فک میکنی یاد گرفتی میری تا خرخره میخوری هی یه شات میزنی به دور و بریات یه نیگای عاقل اندر سفیه میندازی و جوجه خطابشون میکنی غافل از ندای زندگی که بهت میگه پدرسگ نه خودت تا دیروز جوجه نبودی بس کن و تو این ندا را نمیشنوی ناگزیر زندگی میکشونتت تو خلا تا بوی گوه بگیری بعد بهت میگه اینم گوه تا میتونی بخور …. و این قصه ادامه داره یا مرگ متوقفش میکنه یا تو یه جایی بیدار میشی و میفهمی که حد و حدودت چیه تازه اگه حد و حدودتا بشناسی میتونی نپذیریشون و تا آخر عمرت گلایه کنی و خودتا سرزنش کنی که نتیجه اش سرخوردگی از دنیاس و یا بپذیری که خوشا بحال این دسته شاید دنیا همه چیشونو بگیره و یه سهم ناچیز بهشون بده ولی لااقل رام و ارومش میکنه و تا مرگ برسه کم و بیش رنج شون نمیده. اما یه دسته هستند که این وسط از قلم افتادند اونا کسانی ند که کسی درباره شون نمی نویسه زندگی هم کاری بهشون نداره. معمولی به دنیا میان معمولی زندگی میکنن و … و تفاوتشون با درختا و حیوونا در حد ظاهره اینا سیاهی لشکرترینها تو تیاتر زندگی اند. من خودم تو دسته اولم و هر از گاهی آرزوی سگ بودن میکنم
gol گفت:
برا همه ی کامنت گذارهای دوآتیشه:
بی صبرانه منتظر روزی ام که اکثر ما ایرانیا از این ژست حق به جانب ظالم و مظلوممون بیرون بیایم و رفتارهامون و قضاوتهامون نه بر اساس «گناه داره» یا «حقشه» وبل براساس چیزی اصولیتر و واقعیتر بنا بشه. اون روز روز بیداری ایرانیه چون اونروز دیگه یا همه مقصریم و یا هیچکدوم. اونوقت شاید همدیگه را پیدا کردیم ورای این دوگانگی ها
کوشی گفت:
++++++++++++++
Asiyeh گفت:
namard
Atefeh گفت:
nemidoonam chera b nazar miaad bazi neveshtehat dastanhayee hast k dar zehn sakhty, albatte amoozande ham hast
علاف گفت:
ببخشید از موضوعِ بی ربط که می فرستم. کم مونده سرم رو بکوبم به دیوار……
از بی بی سی:
یک ناشر ایرانی خبر داده که وزارت ارشاد ایران بر منظومه «خسرو و شیرین» نظامی گنجوی اشکالاتی وارد کرده و خواستار «اصلاح» آنها شده است.
فریبا نباتی مدیر بخش فرهنگی انتشارات پیدایش در گفتگو با خبرگزاری مهر گفته اشکالاتی که وزارت ارشاد بر این منظومه، «آن هم پس از ۹ قرن از خلق آن» وارد کرده است، «غیر اصولی» است.
خانم نباتی به خبرگزاری مهر گفته است از جمله اشکالاتی که وزارت ارشاد برای چاپ هشتم منظومه «خسرو و شیرین» توسط این انتشارات به آن وارد کرده این است که در بیت «چو مست از جام می نگذاشت باقی، ز مجلس عزم رفتن کرد ساقی»، مصرع اول باید حذف شود.
مدیر بخش فرهنگی انتشارات پیدایش، همچنین از جمله دیگر خواسته های وزارت ارشاد برای اصلاحات در منظومه «خسرو و شیرین» را حذف عبارت «در آغوش کشیدن» در بخشی از داستان که شیرین جسد خسرو را پس از کشته شدن در آغوش می گیرد، و نیز حذف واژه ها و موضوعاتی همچون «رقص زنان»، چون به خلوت رفتن»، «آغوش»، «گرفتن دست»، و موارد مشابه عنوان کرده است.
خانم نباتی با گفتن اینکه «برخی اتفاق ها و مسایل باعث می شود حال و حوصله کار فرهنگی برایمان باقی نماند»، افزوده است:»مساله ممیزی کتاب ها خیلی روحیه کار را از بین می برد.»
50 ساله گفت:
از این که به خدایی که وجود نداشت خیانت کرده بود ازش عصبانی بودم”
آخه چرا عصبانی بودی؟
از این که دلایلش کشکی بود عصبانی بودم. از این که با خودم فکر کردم چقدر احمقانه که دلیل بود و نبود خداش به این مسخرگی است. انگار خدا همسایه بغلی خونه اش بود که باهاش قهر کرده …
سلام نسوان . ولی من نتونستم خودم رو قانع کنم . بعضی وقتها فکر میکنم چرا ماها نمیتوانیم با کسانی که اعتقاداتشون مثل ما نیست مدارا کنیم . البته من در اینمورد سخت تمرین میکنم . تا بتوانم با اونها مدارا کنم . ولی جوابت مرا قانع نکرد . احتمالا میگی به جهنم .شاید هم حق باتوست
گیتی گفت:
من هم فکر می کنم کل دنیا حق شما رو خورده …
باید می بردنتون توی میدون اصلی شهری که زندگی می کنید…
می گذاشتنتون روی یک پایه ی سنگی مرمرین….
پاتون تا جا داشت سیمان می ریختند که خوب جای پاتون محکم بشه و نتونی جم بخوری…
یک تابلوی یادبود هم می گذاشتن کنارتون و روش می نوشتند…
سمبل شعور…همون شعوری که حیف شد در این روزگار نامرد !!
بعله جانم…حیف شدی خبر نداری !!
گردو گفت:
آخ گیتی از دست این زبون تو. یک چیزی هم از طرف باقی بذار. اینجوری له و لوردش نکن. به خدای مهندس انصاف نیست.
کجایی ببینی چقدر فیلسوف داریم؟ بخون کامنتهارو امیدوار شو به آینده مردم کشورت.
کوشی گفت:
+++++++++++
گیتی گفت:
توضیح واضحات :
ظاهرا در راستای طرح پاکسازی محیط از توهین و افترا و دری وری..
مدیریت اندرونی کامنت خواننده ی نیمچه محترمی که در حال حیف شدن بودند رو حذف کردن که بیشتر از این حیف نشن !!
این جفنگیات من در گفتگو با ایشون مطرح شده بود وربطی به گفتگوی کلی این پست ندارد !!
و من الله التوفیق و اینا !!
پيچک گفت:
خوب تو خيلی خوش شانسی که پولت رو هميشه بهت دادن
لابد آنها هم مثل تو ذوب در ولايت بودند
در ضمن اگر ميخوای باز هم افکار ارزشمند و گرانبهات رو بعنوان کامنت اينجا بذاری
از اسم اصليت که محمد يا علی شايد هم فاطمه و زهرا است استفاده کن
اگر گائيدن بلد بودی که عقب و جلوت بزرگراه ولايت نميشد
پيچک گفت:
تو که تقصيری نداری ! از کسی که مغذش اندازه گنجشک هم نيست انتظار ديگری نيست
دايره لغاتت هم که از کس و کير بيشتر شامل نميشه
هما گفت:
دیشب که مطلبت رو خوندم زمان میخواستم تا هضمش کنم .چون احساس های متضادی داشتم . پس فقط پرسیدم احساس تو چی بود؟ شاد شدی؟ نه از بدبختیش که از گم شدنش و سرگردانیش در وادی حیرت …و دلم نمی خواست ترا شاد ببینم مثل کسانی که دنبال شریک جرم یا همراه میگردند
اما یک نکته در ما ادمها جالبه ..بلا که بهمون هجوم میاره و کمر مون زیر فشار خم میشه زود میشیم طلبکار خدا
شاید چون روز اول بهمون گفتن نماز بخون بری بهشت …دزدی نکن بری بهشت و…. و ما مثل بچه ها که تا شکلات بهشون ندی یا دعواشون نکنی کارت باهاشون پیش نمیره ..شدیم عین بچه ..تا روزگار فشارمون میده ….قهر می کنیم ..جدا میشیم
من درحدی نیستم که بگم این شیوه خوبه یا بد ولی به دلم نمیشینه ..هرچند خود من هم از ترس عقوبت ممکنه سراغ یک سری از کارها نرم اما راستش اینجور طلبکار-بستانکار خدا رو دیدن و شناختن زیاد به دلم نمیشینه . چون تاحالا هرچیزی که گفته بیشتر در اون نفع ادمی بوده و خدا که به تسلیم یا عدم تسلیم من نه نیازی داره و نه نفعی می بره که باهاش بستانکارانه معامله کنم . …یا من نمی فهمم چرا هرچی شر و مرگ و بدبختی است باید پای خدا نوشت و هرچه نیکی و موفقیت رو به پای تلاش خود ادم
اما اقای مهندس
اون باید می گفت من دیگه باخدا نیستم ..نه اینکه بگه خدا نیست …مگه میشه خدا نباشه …این ما هستیم که بواسطه یک سری مسایل فاصله مون رو با خدا نزدیک یا دور می کنیم …اون جاش ثابته ..ما متغییریم …اگر بپذیریم هر عملی را عکس العملی است و هر کنشی را واکنشی پس این کنش های ماست که ما رو از اونچه هست و ثابت و بی نیازه … دور یا نزدیک می کنه
و در این روایت تو من فکر می کنم مهندس شما از این وادی خارج خواهد شد و باز خواهد گشت
هرچند در برخاستن دوباره اش دیگر مثل قبل نخواهد بود … او فراتر از شراب وزن و بوسه از خدا خواهد فهمید
چون ما کوچکیم خدا را هم به اندازه خود کوچک نگه میداریم درحالیکه هرگز اینچنین نبوده و نیست
Bahar گفت:
چطور از کسی که اعتقادش رو به وجود خدا از دست داده انتظار داری که بگه من دیگه با خدا نیستم؟ این ذهنیت شخص شما هست که خدا حتما وجود داره و اینکه کسی که اعتقادی به وجود خدا نداره حتما در وادی حیرت سرگردان هست. آتئیسم با اگنوستیک بودن فرق داره. حالا من نمیگم این آقا کدومشونه اما اگر من به وجود چیزی اعتقاد ندارم نمیگم ازش دور شدم میگم وجود نداره.
هما گفت:
دوست عزیز مهندس داستان ادم باخدایی بوده ..اینی که شما میگی مال کسی است که از اون عقیده ای به بودن خدا نداشته اما کسی که روزگاری بر این عقیده بوده و امروز بر ان عقیده نیست باید بگه من دیگه با خدا نیستم نه که بگه نیست ..مگه درمورد برق حرف میزنیم که یکروز بگیم برق هست یکروز بگیم برق نیست
این از عقیده اش برگشته نسبت به خدا ..خدا که برنگشته
اینم که شما میگی وادی حیرت و….. باز طبق سخن بالا درمورد کسی که از اول عقیده نداشته صدق می کنه و این ربطی به اتیست و غیره ذلک نداره
این مسله هم مختص مهندس نیست برای همه پیش میاد مخصوصا در اتفاقات سخت زندگی که ادم رو به وادی شک و حیرت میکشه و شوک حاصله باعث میشه کمی ادمی سردرگم بشه و بپرسه چرا …چرا من ؟
و این شک تا روزی که جواب و خیریت اتفاق رو بفهمه شاید ادامه پیدا کنه …هرچند بسیار کسانی هم هستند که حتی در اوج بلا عقیده ای محکم دارند که می توانند صبر پیشه کنند ..صبری که از قوت عقیده میاد نازنین
Bahar گفت:
«اما کسی که روزگاری بر این عقیده بوده و امروز بر ان عقیده نیست»
توی این جمله به جای «این عقیده»، عبارت «اعتقاد به وجود خدا» رو بذار. نتیجهاش این میشه که این شخص میگه اعتقاد ندارم خدایی وجود داره.
درضمن شما گفتی «درمورد کسی که از اول عقیده نداشته صدق می کنه» یا «مال کسی است که از اون عقیده ای به بودن خدا نداشته». من نمیدونم این آقا چقدر اعتقاد داشته و چقدر تغییر کرده. حرف کلی من اینه که کاملا ممکنه که یه نفر به وجود خدا اعتقاد داشته باشه، حالا شل و نصفه نیمه یا محکم یا به خاطر شستشوی مغزی که همه ما از بچگی میشیم یا هر علتی، و بعد این اعتقادش رو کاملا از دست بده. مثلا بگه من اشتباه کردم و به فلان دلیل الان باور دارم که خدایی در جهان وجود نداره و همه جهان موجود، ناشی از اتفاقات فیزیکی و احتمالاتی یا چیز دیگه هست. من متوجه نمیشم که چرا فکرمی کنی کسی که قبلا اعتقاد داشته نمیتونه تغییر عقیده بده.
درباره بلا وصبر هم باید بگم که درسته، شاید کسانی که اعتقادشون محکمتره به راحتی و به خاطر چیزهای الکی اون رو از دست نمیدن. اما برای بعضی از آدمها همون طور که گفتی یه شوک لازمه که به فکر کردن بیفتن. چون گاهی وقتها اعتقاد محکم دلیل بر این نیست که طرف با چشم باز و تفکر کافی یه موضوعی رو پذیرفتهباشه. نمونهاش کسانی که شستشوی مغزی میشن. و دلیل نمیشه که بعد از این اتفاق طرف در وادی حیرت بره و بعد دوباره «به خدا برگرده»، ممکنه هم برنگرده. ممکنه هم حالتهای دیگه پیش بیاد.
من فکر می کنم شما خیلی از زاویه دید خودت داری به مسایل نگاه میکنی و بعد نتیجه میگیری که طرف نمیبایست بگه خدا وجود نداره. مثلا باور داری که «جواب و خیریت»ی برای هر اتفاقی وجود داره (به نظر من این طور نیست و ما همه متغیرهای تصادفی با حدی از کنترل در دنیای مبتنی بر احتمالات وقوانین فیزیکی هستیم) یا اینکه واقعا خدا وجود داره («مگه میشه خدا نباشه» -بله به نظر من میشه).
Bahar گفت:
راستی شما همون همای همیشگی هستی؟! به نظرم شما یه همای دیگه باید باشی
nima گفت:
دقيقا چون ما خيلى كوچكيم اين خدايان رو ساختيم. تا باهاش جاى خالى ضعف ها وكمبوداى خودمونو پر كنيم.
Accountant گفت:
نظر یکی ازدوستان درباره شما…
خیلی خلاصه حرفم را میزنم، چون دیگر برای این جور مباحث خیلی پیر شدهام و از بوی گندش حالم به هم میخورد… من وبلاگ نسوان مطلقه معلقه را خیلی وقت است که طلاق دادهام… این را هم انکار نمیکنم، روزی که تازه شروع به نوشتن کرده بودند، من از نگارش و تفکرشان خیلی هیجان زده شدم و خودم کلی برایشان تبلیغ کردم…اما الان دوستش ندارم… اسم این وبلاگ را آوردم به نمایندگی همه وبلاگهای اینطوری…البته این نظر شخصی من است و حتما برای نسوان اصلا مهم نیست…
من از این حرکتهای مردگریزی و زن گریزی بدم میآید… از اینکه آقای الف فلان کار را کرد و خانم ب بهمان کار را بدم میآید… از اینکه یک جامعه آماری صد نفره بخواهد میانگین کل جامعه را نشان بدهد ، حالم بهم میخورد… از این قصه قدیمی که مردها همه گه هستند تهوع گرفتهام…
اگر جامعه آماری شما به آقای الف و ب و ج محدود میشود، من هم یک جامعه پر و پیمان از کل حروف الفبا سراغ دارم که مردهای باشرفی هستند… من پدرم را دارم… شریف است… خیانتکار هم نیست… من هزار نفر این چنینی را سراغ دارم… مردها گوسفند نیستند که بخواهید همه را با یک چوب برانید…. خوب دارند، بد هم دارند… مثل زنها… زنِ کثیف و بیشرف و خانمانبرانداز کم نداریم… خیلی هم داریم… درست به تعداد مردهای بی شرف و کثیف… زنهای بیشرفی که از ابزار زنانگی خودشان برای به گه کشیدن مردها به خوبی میتوانند استفاده کنند… اما من نتیجه نمیگیرم که زنها همه کثیفاند… من فقط نتیجه میگیرم که آدمها دو دسته اند: خوب و بد… باشرف و بیشرف… سنگر بین زنها و مردها نمیگذارم… بخواهید یا نخواهید، این دو جنس به هم نیاز دارند…
اینکه قانون و عرف یک مملکتی حق را بیشتر به مردها میدهد، لزوما مفهومش کثیف بودن مردها نیست… چه بسا این حق را به زنها میدادند و آنها مردها را روسفید میکردند… که دور از ذهن هم نیست… آمریکا آخرین آپولوی خودش را به فضا فرستاد و ما هنوز در لجن این بحث داریم دست و پا میزنیم… فقط برای یک بار هم که شده، کمی پابلندی کنیم و از بالا دنیا را نگاه کنیم… همه مباحث قرار نیست محدود به این اتاق تاریک و تفکر بسته باشند… حالا شما بروید پای هر نوشتهای که مردها را به کثافت میکشد، دوهزارتا کامنت مرحبا بگذارید و یک میلیون لایک بزنید… مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد…
arian گفت:
believing there is no God gives me more room for belief in family, people, love, truth, beauty, s.ex, Jell- o, and all the other things I can prove and that make this life the best life I will ever have.without God life is every thing
goli گفت:
چه هندی !
گردو گفت:
بنظر من مهندس از اول شخصیت ضعیفی داشته. علت اینکه از اول هم ازش دوری کردی همین ضعف شخصیتش بوده ولی دلیلشو برای خودت باز نکرده بودی چون احتمالا زیاد اهل تحلیل کردن نبودی و فقط با ضمیر ناخودآگاه عکس العمل نشون میدادی.
چند بار تو کامنتهای دیگران هم دیدم که بهت میگن مو رو خوب میبینی ولی پیچششو نه. فکر کنم درست باشه.
پریشب هم همین اشتباه رو کردی. یعنی بدلیل ضعف شخصیتش در خواستشو رد کردی ولی دلیلی که میاری خیلی سطحی هست.
خیلی آدمها اینجوری مثل تو هستند که بخاطر تربیت خوب خانوادگی ضمیر ناخودآگاه قوی دارن و عکس العمل های به موقع نشون میدن ولی خودشون از تحلیلش عاجز هستند.
gol گفت:
گردو جان آحسنت. ولی ویول به دلیل تربیت خوب خانوادگی ضمیر ناخودآگاه قوی نداره ضمیر ناخودآگاه قوی اتفاقا از تربیت متناقض و درهم برهم ایجاد میشه. ویول یه دختر احساسیه که قدرت اصلی زندگیشا از عواطف قویش میگیره. این احساسات قوی هم ناخودآگاه زندگیشا جهت می دن. یعنی در برخورد با موقعیتها حسش بهش بگه برو میره کاری به دلایل منطقی نداره برا همین تو دلیل آوردن هم خیلی وقتا دلایل کاملا منطقی نمیاره. بگذریم میخواستم بگم که از نظر روانشناسی احساسات درست یک لایه عمیقتر از نیروی استدلال آدمی قرار دارن برا همین آدمای با عواطف قوی کمتر دنیا را به عقل میبینن. به ترتیب از بالا به پایین اگه انسان و ذهنشا و … دسته بندی کنیم میشه
1- لایه ادراکات حسی مثه لامسه و بینایی و … که به دنیای فیزیکی وصل اند.
2- باورها و عقاید و افکار
3- لایه منطق و استدلال
4- احساسات و عواطف
5-غرایز
6- شهود
7- منیت و نفس
این دسته بندیه قشنگیه مثلن میشه از روش توجیه کرد که آدمای متعصب معمولن تا لایه دوم وجودشون پایین میرن و کمتر گوگولیای مغزشونا کار میندازن…..
امیر گفت:
پسر یکم مراعات مارو هم بکن مردم از خنده از کل این وبلاگ اگه چیزی بود که حال آدمو خوب می کرد تنها همین چند سطر تو بود دمت گرم.
کنجکاو گفت:
آقا گل
2 تا سئوال داشتم
1. اگر اين لايه بندی درست باشد پس کسانی که بر اساس احساساتشون عکس العمل نشون داده
و رفتار می کنن بايد بيشتراز کسانی که از منطق و استدلال بهره ميگيرند از گوگوليای مغذشون استفاده بکنن و کسی که از غرايز ش کمک ميگيرد از اون دو گروه هم بيشتر؟
2. منظور از شهود چيه؟
gol گفت:
کنجکاو جان، اون گوگولیای مغزا من به طعنه گفتم. در واقع اینا نیروهای شکل دهنده ی وجود آدم هستند و هر چه درونی تر پرقدرتتر و همینطور گروهی تر. مثلن جسم موضعی ترین قسمت وجود یه انسانه و خصوصی ترین ولی باورها و >.. گروهی ترن یعنی حوزه عملشون وسیع تره و آخری منیت و نفس که به نظرم میرسه با کل هستی درارتباطه. بگذریم. آدمهای جزمی در اکثر زمان عمرشون از دو لایه ی اول استفاده میکنن و در واقع برا اینکه به خودشون زحمت ندن هی بخوان عمیق بشن تو سیستم باورشون یه جوابهایی من اسمشا میذارم مخدرهایی ایجاد میکنن که دیگه نیازی به پایین رفتن نداشته باشن مثلن وقتی نمیخوان به یه نفر محبت کنن چون برای محبت کردن باید از عواطف کمک گرفت یه باور تو لایه دوم مذارن که یارو حقشه یا خدا خودش کمکشه میکنه. آدمای عاطفی لایه چارم وجودشن غلبه داره و این آدما معمولن مهربونترن و مرحم درد یا گوش مفت دیگرانن و معمولن بعد از 20-30 زندگی یاد میگیرن که لایه های بالاترا فعال تر کنن که بیشتر خصوصیتره و کمتر به دیگرانی که معمولن از احساساتشون استفاده میکنن اهمیت بدن. در نظر بگیر تو دریای طوفانی گیر کنی و خطر مرگ برسه اونقت ظاهر کی به ظاهر توجه داره تشریفات مذهبی یا اجتماعی مثه رعایت ادب و نزاکت یا پرهیز از حلال و حرام ؟ اینجا غریزه از همه قویتر میشه. به نظر من آدمای عمیقتر و بااراده تر آگاهانه تر از لایه های وجودشون استفاده میکننن. و بقیه معمولن تصادفی و گذرا. مثلن تو انتخاب مرگ و زندگی فقط آدمای با شهامت قادرن از منیتشون هم بگذرن و ایثار کنن. ما ایرانیا احساساتی تر از مردم دیگه دنیا هستیم برا همین بیشتر آنارشیستیم و کمتر نظم پذیر ولی روح جمعی بیشتری داریم و به همین دلیل گول خورتر. غربیا سطحیترن و در نتیجه منطقیتر. چی بگم والا بحث زیاده و خیلی میشه جزیی تر و دقیقتر گفت.
شهود همونه که بهش گفتن حس ششم
ارتباطه بین تمام لایه ها توسط آگاهی و از طریق مغز صورت میگیره و یه آدم کاملن آگاه در هر رویدادی با انتخاب خودش از این لایها کنش نشون میده در نتیجه نمیشه اونا متهمش کرد که ناخودآگاه واکنش کرده. …..
هما گفت:
یک موضوع بی ربط
پـَـَـ نَ پـَـَــــ
بابابزرگم 98 سالشه ، می گه : وصیت ناممو بنویسم ؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ بشین یه چشم انداز 20 سالهی جامع بنویس برا آیندت ، قدر جوونیتم بدون
===
تو بیابون داد زدم خدا،صدامو میشنوی؟
یه نور از آسمون اومد پایین گفت: پـَــــــــ نَ پَــــــــ نشستم با ابی چای مینوشم.
====
رفتم حموم داد زدم میگم این آب چرا ســـــــــرده؟!!!! بابام میگه داری دوش میگیری؟
میگم پـَـَـ نَ پـَـَــــ دارم تمرین های دوره غواصی رو تو تشت دوره میکنم!
=====
به بقاله مي گم هزاري بهتر از اين نداري؟ ميگه پاره س؟
پَـــ نَ پَـــ، امام توش خوب نيفتاده !
====
سر جلسه امتحان به دختره ميگم سواله 8 چي ميشه؟ميگه تقلب ميخواي؟
ميگم پـَـــــــ نَ پــَــــــــ ميخوام ببينم سطح علميت درچه حد با خانواده بيايم خواستگاريت
===
پشه نشسته رو پام داره خونمو می خوره , دستم رو بردم بالا بزنمش یهو داداشم میگه اااا می خوای بکشیش؟!
پــ نَ پـَـَـ خونش رو خورده می خوام بزنم پشتش آروغ بزنه ببرم بخوابونمش !!
===
مگس نشسته رو برنج به خواهرم میگم: مگـــــــــــــــــس، میگه بکشمش؟؟
پــَـَــــ نَ پــَـــ زشته برنج خالی بخوره یکم خورشت بریز واسش
====
شمع های ماشینم سوخته,رفتم تعمیرگاه…میپرسه عوضشون کنم؟؟
پـَـَـ نَ پـَـَــ فوتشون کن تا صد سال زنده باشی
====
ديشب رفتيم استخر، می خواستیم کفشارو تحويل بديم کليد بگیریم، طرف می گه شما هم کفش دارين؟؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ طرح حرم تا حرم بوده پابرهنه اومديم ثواب ببريم
هما گفت:
یک موضوع بی ربط دیگه
مهدی خزعلی ازاد شد ..پیشنهاد می کنم مصاحبه او رو که با سایت کلمه انجام داده کامل بخوانید
برای من که خیلی جالب بود
http://news.gooya.com/politics/archives/2011/08/126365.php
Sam گفت:
هما عزیز،
از خدایی ناشناخته و مهندس سست عنصر و ویولتا عقل که بگذریم، سوال دیروز تو من را حسابی گیج کرد. تا حدی که فکر کردم کپی تقلبی چینی ت این سوال را پرسید. یعنی واقعا ویول را چنین آدمی شناختی؟
Sam گفت:
ویولتا عاقل
هما گفت:
سام عزیز
راستش خودم هم نفهمیدم چرا همه و خود ویول اشتباه برداشت کردند .مسلم منظور من این نبود که ویول از دیدن بدبختی اون ادم خوشحال بشه و مخصوصا بابت همین سوتفاهم هم توضیح دادم که منظور خوشحال شدن از بدبختی مهندس نیست
بهرحال ویول رو اینقدر که میشناسم
ببین من متن ویول رو که خوندم یک چیزی اذیتم میکرد یک شک داشتم که ویولتا از اینکه طرف دیگه اعتقادی نداره خوشحاله یا نه ….چون به ویول کاری ندارم اما این روزها خیلی ها منتظرند که ببینند یک ادمی که عقیده ای داره (عقیده منظورم صرفا مذهبی نیست ….) از عقیده اش برگشته … مثلا اقای ایکس که نماز میخوند ..حالا نمی خونه و نمی دونم چرا از این خوشحال میشن ؟ درحالیکه عقیده صرفا یک حیطه شخصی است
من از ویول همین رو پرسیدم (یا بخاطر لکنت قلم میخواستم بپرسم ) که خوشحالی این ادم دیگه عقیده ای بخدا نداره ؟
میدونی چرا ؟ چون من بدم میاد از اینهایی که نشستن سقوط اعتقادی یک نفر رو ببینند مثلا طرف به معجزه امامزاده عقیده داره ..درست یا غلط مال خودشه یا فلانی به تکامل عقیده داره و یک موضوعی که ناقض این قضیه است می بینند بدو بدو میرند که فلانی دیدی عقیده ات کشک بود و کلی هم از این مسله ذوق می کنند … و من نمی فهمم و درک نمی کنم این خوشحالی از کجا میاد ….
ویول برای من عزیز هست و به همین علت هم ازش پرسیدم …
سقوط یک ادم از هر موضعی دردناکه ولو این سقوط عقیده ای که من نمی پسندمش
Cell گفت:
when god turns into dog,hope turns into dope,life turns into knife and love turns into lust..
Cell گفت:
When god turns into dog,Hope turns into dope,Life turns into Knife and Love turns into lust.
نیما گفت:
نتیجه اخلاقی برای آقایون ، هیچوقت خودتونو برای یک زن عوض نکنین . در بهترین حالت مثل این داستان آخر دو درتون می کنن که چرا عوض شدین (اگه اول دار و ندارتون رو بالا نکشن ) .
تنها چیزی که براش جالب بوده مقاومت این مرد بوده و می خواسته خوردش کنه وقتی که خورد شد دیگه ارزشی نداشت.
بابای سام گفت:
خیلی خر بوده که دوباره به تو رو آورده بوده. خیلی خر بودی که روش رو زمین انداختی.
حوایم گفت:
شاید تفاوت عمده بین اونهایی که به خدا ایمان دارن و ندارن همین باشه، اونهایی که به خدا مومن اند یک هدف دارند و در هر شرایطی اون رو نقطه برتر می دونند و اگر کسی از بی خدایی به خدای اونها و اعتقادشون ایمان میاره مطمئن اند که راه درست رو انتخاب کرده و بهش تبریک می گن، ولی انسانهای بی خدا اعتقاداتی دارن که باهم جمع نمی شن، نمی تونن بین «خیانت به خدا» و «انسان هدایت شده روگردانده از خدا» جمع ببندند و بهمین خاطرهم همیشه عقایدشون و ادعاهاشون لنگ در هوامی مونه. تکلیفشون با خودشون روشن نیست، فعلا عقاید من هم در همین وضعیت لنگ در هوا قرار داره، چون نه می تونم همچون ایمان مطلقی داشته باشم و نه این همه تضاد و چرت و پرت رو قبول کنم.
شومبول طلا گفت:
یه زمانی از این متنها که یه نفر یه اتفاق الکی براش افتاد و دردم ایمان اورد مینوشتن و کلی شیخ فلان سر همین نوشتهها درست شد و کتاب دادن. حالا مد شده که یأ بنویسن یک مذهبی بود یه اتفاق الکی افتاد و مشروب خورد و گفت خدا نیست، یأ اینکه توی یه اداره بودم که همه میرفتن نماز و پیشونیشون پینه داشت، بد منِ غیر مذهبی کارِ همه رو انجام میدادم و چقد من خوب هستم..
این عوو عوو سگان شما نیز بگذرد
*
*
*
جالبه که خسته نمیشین از این همه کلیشه
معصوم گفت:
همیشه غرور و عزت نفس ادمها دوست داشنیشون میکنه , اشکال نداره فعلا مهندس داره تو عنها میغلته ( پی نوشت اول نوشته عبور از عن رو خوندم ) …تازه فهمیده دنیا چه خبره ….
من از آلمان گفت:
نه دین به خدا ربط دارد. نه الکل. این تصمیم اوست. برایم بخش اول نوشته تان عجیب بود: «من هم می گفتم نمیشه تو بخاطر من بخوری ؟یک شات برات بریزم؟» دوست پسر من هم نماز می خواند. الکل هم نمیخورد. من اهمیت نمی دهم. این اعتقاد و نظر اوست. خودم به ندرت الکل می خورم. هیچ هم دوستم را تشویق نمی کنم که بخورد. الکل نخوردن او برایم به همان اندازه قابل احترام است که نماز خواندنش. هرچند که خودم نماز نخوانم. به نظر من الکل نقطه ی تعیین کننده ی هیچ آدمی نیست. خوردن و نخوردنش نه به دین ربط دارد نه به خدا نه به اعتقاد نه به خوب و بد بودن.
من از زمانی که ایران را ترک کرده ام کلی از اعتقاداتم عوض شده است. در ایران هم به خیلی چیزها اعتقاد نداشتم. اما اینجا چون تحت فشار هایی که در ایران بودم نیستم بهتر و واضح تر می بینم و با آزادی بیشتری جرات فکر کردن دارم. به خیلی چیزهایی که قبلا اعتقاد داشتم اعتقاد ندارم. اما این نشانه ی خوب و بد بودن من نیست.
دوست شما به هردلیلی دچار شکست شده است. به هر دلیلی از اعتقاد به خدایش برگشته است. به هردلیل الکل می خورد. از نظر من مهم این است که از راه «گفتن اعتقاد به خدا» یا «گفتن الکل نخوردن» در ایران نان در نمی آورده. تظاهر نمی کرده. نظرش این بوده. پای حرفش هم آن موقع ایستاده. هرزه گری نمی کرده. دیگران را به چوب بی اعتقادی نمی زده. حالا هم آمده و نظرش عوض شده. یا فشار زندگی بوده یا واقعا عوض شده. به ما ربطی ندارد. خود شما شاید یک روزی بیایی و بگویی دیگر لب به الکل نمی زنی. آن روز دوستانت باید شما را ترک کنند؟
کاش از در محبت با او کنار می آمدی. خیلی سخت است که آدم این طور شکست بخورد و این طور تنها بماند و تحقیر شود.
با این حال نوشته ی زیبایی بود مثل همیشه و من را به فکر برد. مرسی.
gol گفت:
من عزیز از آلمان اینی که تو گفتی خیلی هم خوب. ولی جان برادر مساله اینجاست که اینا از اول به خاطر این الکل نخوردن مهندس نتونستن رابطه ای شکل بدن و دنیا میره پی کار خودش وای نمیسته. حالا بعد از سالها پسره اومده دنبال رابطه ای که اصلن وجود نداشته. این مثه تیری یه که شلیک شده رفته. وگرنه مسئله ی احترام به نظر دیگران سرجاش محترم و درست.و اینو بدون همونقدر که ویول در قبال بدبختی و شرایط فعلی اون مسوله من و تو هم و بیشتر از همه خود آقای مهندس. امیدوارم مهندس اینا بفهمه و از نو شروع کنه واقعی و محکم. و یه آینده ی خوب بی ویول یا با ویول مهم اینده ای با وجود خودشه خود خودش
gol گفت:
خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی. ای اهل انسا ای اندرونی تو را به خداپاک سازی اگه می کنید کامل بکنید. کامنتای پر از فحش مبارز و امیر که پاک شدند انگار که من و گیتی برا جرز لای دیوار کامنت گذاشتیم خوب اینا را هم پاک میکردین که نیازی به شفاف سازی امور مسلمین و مسلمات نباشه در این راستا و ….این حرفا
نسوان گفت:
ها… و اما در این کار نشانه هایی است برای مومنان..تا دیگر پس از این با امثال اشباه الابل دهان به دهان نگذارند که بعد از پاک شدن کامنت به نظر بیاید با دیوار حرف می زده اند. چرا که ما هرچه گفتیم شما گوش نکردید! ای اهل اندرونی.. با یاوه گو هم کلام نشوید. چرا که او از واکنش شما قوت می گیرد. آنها را به حال خود رها کنید. ان کنتم تعلمون!
ناصر گفت:
خوشم میاد اینقدر حرفای این آدما مطابق زندگی جنابعالی بوده که از ماتحت منبسط اما درد کشیده تان بدجور بخار های سوزناک بلند می شه.
آوا گفت:
من از آدمهای معتقدی که اصول زندگانیشان بر مبنای اعتقادشان است و نه بر مبنای انسانیت میترسم. ترسم از آن روزی است که دیگر معتقد نباشند، آن وقت هر کاری میکنند، هر کاری که دیگران نامعتقد هم نمیکنند. چون به هیچ اصولی دیگر معتقد نیستند و مانند دیوانهای هستند از قفس پریده.
ویولتای عزیز، تقریباً درک کردم چرا دیگر میلی به این مهندس فلکزده نداشتی. می دونی چیه. فکر میکنم اگر این مهندس را می دیدی در بهترین شرایط ممکن، در رفاه و ثروت و سلامت، اما لیوانی مشروب در دست و منکر آنچه بدان پیشتر اعتقاد داشت هم همین بیمیلی را حس میکردی. نه؟
آوا گفت:
تذکری بدهم که منظورم نفس مشروب نیست که من هم با آن چندان مشکلی ندارم. منظورم بی اعتقادی است به آنچه در گذشته اعتقاد بوده است و ایمان این مرد. حتی اگر حالا در عالم بیاعتقادی بیشتر به اصول تو نزدیکتر هم بشود باز هم آن بیمیلی خواهد بود. ایمان برای این مرد حکم پی و آرماتور برای یک سازه را دارد. بدون آن فرومیریزد.
یه نفر تو ایستگاه گفت:
کمونیست که بودم اگه گاهی می شنیدم یه دوست ماتریالیست واقعا برگشته به شکل ملایمی احساس می کردم بهم خیانت شده، لایت شده ی حس کسیو داشتم که دوستش با زنش خوابیده. شاید دوستم، زنم بود که لب چیزی مخالف فکر منو بوسیده بود. همون موقعم مثل تو اونقد شعور داشتم که بفهمم مردم حق انتخاب دارن و این مسئله هیچ ربطی به من نداره. البته این موضوع دوطرفه بود، به برگشتیای اون طرفم اعتماد نداشتم این بار انگار ماتریالیسم زنم بود که با یه خائن تنهاش گذاشته بودم. اما من که واقعا معتقد بودم آدم، آزاده که به هر چیزی اعتقاد داشته باشه یا نداشته باشه چرا کسیو که به چیزی بی اعتقاد شده بود مثل خائن نگاه میکردم؟ گیرم حتی احتمالا مثل مهندس بالا بلند تو کم آورده باشه. حتی بعدها که بارها درحال سکسکه کردن، دور شدن آدمایی مثل خودم و خودتو نگاه کردم درست نفهمیدم که جواب این سئوال چیه اما شاید به یه دلیل روانشناسانه گفتمان آدمای خائن ستیز توم تبدیل شد به قهرمان دیدن کسی که از همه چیزش پیاده شده بی هیچ سپری تنهای تنهای تنها تو یه ایستگاه سکسکه میکنه و متلک آدم بیگناهی مثل تورو میشنوه. امروز که دیگه خیلی وقته مثل قدیمای مهندس مغموم تو مشروب نمی خورم و نماز میخونم واسه یکی که تو فیسبوک دوستیمونو لغو کرده بود این پیغامو گذاشتم: ببخشید که من حالم از این عزیزم گفتنا و لبخندای دیپلماتیک بهم میخوره. دوستی ما اگه اسمش دوستی بود از همون اولم چیز مهمی نبود. خیلی وقته این طور رفت و آمدای سطحیمو تعطیل کردم. این معنای مبتزل از دوستی حالمو بهم میزنه. به غررم برمی خوره واسه بعضی خاطراتم فحش خواهرو مادره. توهین به تورجه که با زنش کارو زندگیشونو ول کرده بودن تا دوست دیونشونو تو روزای سخت جمع کنن. روزای سختی که دوستشون با همه نابودشدگیاش باید متلکای احمقانه و ظالمانه ای مثل متلکای تورو که چهارتا بچه الکی خوش مینداختن تحمل میکرد. ترجیح میدم فقط یه سلام علیک جزیی با آدمی مثل تو داشته باشم. به قول «معروفی» شاشیدم تو این رفاقت
یه نفر تو ایستگاه گفت:
کمونیست که بودم اگه گاهی می شنیدم یه دوست ماتریالیست واقعا برگشته به شکل ملایمی احساس می کردم بهم خیانت شده، لایت شده ی حس کسیو داشتم که دوستش با زنش خوابیده. شاید دوستم، زنم بود که لب چیزی مخالف فکر منو بوسیده بود. همون موقعم مثل تو اونقد شعور داشتم که بفهمم مردم حق انتخاب دارن و این مسئله هیچ ربطی به من نداره. البته این موضوع دوطرفه بود، به برگشتیای اون طرفم اعتماد نداشتم این بار انگار ماتریالیسم زنم بود که با یه خائن تنهاش گذاشته بودم. اما من که واقعا معتقد بودم آدم، آزاده که به هر چیزی اعتقاد داشته باشه یا نداشته باشه چرا کسیو که به چیزی بی اعتقاد شده بود مثل خائن نگاه میکردم؟ گیرم حتی احتمالا مثل مهندس بالا بلند تو کم آورده باشه. حتی بعدها که بارها درحال سکسکه کردن، دور شدن آدمایی مثل خودم و خودتو نگاه کردم درست نفهمیدم که جواب این سئوال چیه اما شاید به یه دلیل روانشناسانه گفتمان آدمای خائن ستیز توم تبدیل شد به قهرمان دیدن کسی که از همه چیزش پیاده شده بی هیچ سپری تنهای تنهای تنها تو یه ایستگاه سکسکه میکنه و متلک آدم بیگناهی مثل تورو میشنوه. امروز که دیگه خیلی وقته مثل قدیمای مهندس مغموم تو مشروب نمی خورم و نماز میخونم واسه یکی که تو فیسبوک دوستیمونو لغو کرده بود این پیغامو گذاشتم: ببخشید که من حالم از این عزیزم گفتنا و لبخندای دیپلماتیک بهم میخوره. دوستی ما اگه اسمش دوستی بود از همون اولم چیز مهمی نبود. خیلی وقته این طور رفت و آمدای سطحیمو تعطیل کردم. این معنای مبتزل از دوستی حالمو بهم میزنه. به غررم برمی خوره واسه بعضی خاطراتم فحش خواهرو مادره. توهین به تورجه که با زنش کارو زندگیشونو ول کرده بودن تا دوست دیونشونو تو روزای سخت جمع کنن. روزای سختی که دوستشون با همه نابودشدگیاش باید متلکای احمقانه و ظالمانه ای مثل متلکای تورو که چهارتا بچه الکی خوش مینداختن تحمل میکرد. ترجیح میدم فقط یه سلام علیک جزیی با آدمی مثل تو داشته باشم. به قول “معروفی” شاشیدم تو این رفاقت
دکتر ماووزه گفت:
سلام
شاید هرگز این دیدگاه را نبینید
شاید ندانید که چندین ماه است که هر روز از راه گودر شما را دنبال میکنم
شاید به این نوشته بخندید:
زمانی من هم «خیلی خیلی» مسلمان بودم
زمانی من در غیاب پیشنماز دبیرستان ،امام جماعت میشدم.اما در همان زمان هم به خرافاتی که میشنیدم شک داشتم و «فکر» میکردم
من هنوز هم مسلمان هستم.البته بیشتر «اسپریچوال» با قالب مسلمانی
میخواهم بگویم ترک آداب الزاما به معنی ترک خدا نیست.دوست شما را نمیشناسم و از نیات درونیش یبخبرم ولی
دوستان من!لطفا از جنبه های دیگر هم به قضایا نگاه کنیدو قضاوت خود را حقیقت محض فرض نکنید
لطفا دوباره و از دیدگاه دوست ناکام خود هم به قضیه نگاه کن
همین
شادزی
زاگبی گفت:
از این نوع برخورد احساس خوبی ندارم. که شمای نوعی خوشحال نمیشی وقتی مهندس نوعی از اعتقاداتش دست برمیداره. انگار شما وایستادی اون بالا و داری جای هر کی رو مشخص میکنی: تو جات تو بار و کلاب ه، تو جات تو نمازخونست …. بعد وقتی یکی جاشو عوض میکنه ناراحت میشی که چرا مدلت به هم ریخته. این نوع برخوردها رو زیاد در اطرافم دیدم وقتی دچار تغییرات اعتقادی شدم.
از اون طرف از اون آدمهایی که زیادی تحویلت میگیرن وقتی به آغوششون میری و به زبونی بهت میگن دیدی تو هم به جایی رسیدی که ما از اول میدونستیم درسته هم احساس خوبی ندارم.
زاگبی گفت:
الان تو نظرا دیدم که یکی تقریبا حرف منو زده و شما هم گفتی از کشکی بودن دلایلش عصبانی شده و از اینکه انگار خدا همسایه بغلی بوده که باهاش قهر کرده! خوب خدا پرستها هم تصورهای متفاوتی از خدا دارن. برای من و شاید خیلی های دیگه گاهی وقتها خدا مثل یه بابا ه که گاهی هم خودتو براش لوس میکنی و قهر میکنی شاید دلش به رحم بیاد و کمکت کنه. گاهی وقتها فقط میخوای سبکهای زندگی دیگه ای رو هم تجربه کنی و فکر میکنی خدا بخشندست و مشکلی نداره اگه یه مدت بخوای شیطونی کنی.
کوروش متوسط گفت:
واقعی به نظر نمیاد و چون واقعی نیست بیشتر با احساسات آدم بازی می کنه تا اینکه بخواد مفید باشه.