بچه که بودم ، ترسو بودم..خیلی ترسو …البته در اون دوران جنگ و قحطی نه از موشک می ترسیدم و نه از سوسک . من فقط از دزد می ترسیدم . حاضر بودم هرکاری بکنم اما برای یک دقیقه در خانه تنها نباشم تا توسط دزد ، ربوده نشوم . نمیدانم چرا اما فکر میکردم ، دزد ، فقط در خانه بچه ها را می دزدد و نه در خیابان یا جایی دیگر ..یادم هست یک دکه روزنامه فروشی بود که مثلا دوکوچه پایین تر بود و مادر هرروز عصر باید می رفت تا روزنامه بخرد و من چه اصراری داشتم که تنگ غروب بگذارد من دنبال خریدش بروم و نه او ..چون خانه بی حضور او و پدری که هیچوقت نبود ترس اور ترین جای جهان میشد . و من در این دوران دانش اموز شدم
روز اول را هنوز یادم هست . انزمان مثل حالا نبود که مادرها با دوربین و گل دنبال سر بچه ی شان بیفتند و دم مدرسه باایستند . یا اینکه کلاس اولی ها یکروز زودتر بروند تا با محیط مدرسه اشنا شوند …. کلا انزمان از این سوسول بازی ها خبری نبود و روز اول مهر عین گوسفند بچه را میفرستادند برود مدرسه دنبال باسواد شدن … یادم هست اول مهر، صبح زود بیدارم کردند و چون بنزین کوپنی بود و هرماشین تنها 40 لیتر سهمیه داشت پس باید با اتوبوس می رفتیم . البته به این هم اضافه کنید مادر شاغل را که باید مرا زودتر مدرسه میگذاشت و خودش هم بکارش میرسید . لباس گشادی تنم کردند و از همه فجیع تر یک پوستین با کیف قرمز
نمیدانم پوستین یادتان هست یا اصلا دیده اید ؟ هرچند انزمان هم از مد افتاده بود و بیشتر لباسی پسرانه بود تا دخترانه اما چون پشت ان گلدوزی بود ، مادر اصرار داشت دخترانه است . و کیف قرمزی که هرچند دخترانه می نمود اما دران روزهای سیاه ، بنظرم باعث مسخره شدن می امد تا رنگی شاد و دخترانه ..و اینگونه و در این اوضاع من محصل شدم
جلوی در مدرسه مادر مرا داخل فرستاد و سریع رفت تا به سرکارش برسد . و من که گیج و بیشتر نگران از ان پوستین و کیف مسخره بودم ..هنوز حیاط خلوت بود و من دنبال جایی می گشتم تا دنج باشد و دور از دید که کسی مسخره ام نکنند و عاقبت پله ای را یافتم و با بغض انجا نشستم . یکی یکی بچه ها وارد میشدند و هرکسی گوشه ای می ایستاد و به بقیه زل میزد . درهمین اوصاف ناگهان دختری امد و کنارم روی پله نشست .نگاهش که کردم پقی زد زیر گریه …با گریه او من شجاع شدم و سعی کردم ارامش کنم و تعریف هایی که مادرم از مدرسه کرده بود برایش تکرار کردم که مدرسه ترس ندارد و مدرسه خوب است و ادم دوست پیدا می کند و …… هنوز ان جلیقه نارنجی اش یادم هست ..فامیلش پورکاظمی بود
انروزها مدارس حال و هوای دیگری داشت .یادم هست دم عید که میشد یک قلک سبزرنگ که شبیه نارنجک یا تانک بود بما میدادند که عیدی هایمان را برای کمک به جبهه های حق علیه باطل در ان بریزیم و بعد تعطیلات بیاوریم تحویل بدهیم و چه افتخاری میکرد هربچه ای که قلکش سنگین تر بود و اسمش را سر صف میخواندند و ما ، چه دلخوشانه فکر میکردیم عیدی هایمان میشود گلوله و دمار از روزگار صدام بزید کافر در می اورد . یا اینکه یکبار روی یک اکاستیو ،با ذغال، عکس صدام را کشیده بودند و هرکسی که 500 تومان پول برای کمک به جبهه جمع میکرد می توانست یک دارت به صورت صدام بزند و من با چه التماسی از مادرگرفته تا فامیل و بقال و قصاب ، تلاش میکردم تا پول جمع کنم و دارتی بصورت صدام بزنم که شاید بمیرد وجنگ تمام شود و پدر به خانه بازگردد .
ازان روز سی و اندی سال گذشته. امشب در مغازه ای دختری شبیه فرشته ها چنان گریه میکرد که چرا فروشنده کیف مدل باربی ندارد و هرچه مادرش اصرار میکرد که سال دیگر ، دخترک ارام نمیشد . از کیفم شکلاتی دراوردم و به دختر دادم که ارام شود و به مادرش لبخندی زدم ..به مادرش گفتم یادت هست پشت دفتر مشق ما این شعار نوشته شده بود
خدایا خدایا از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزای …….و راستش چقدر خوشحالم که خدا به حرف دلهای پاک و ساده ما در ان روزگار گوش نکرد .
نسوان گفت:
گردو گفت:
+++
یادش بخیر
نسوان گفت:
این لینک خوب رو یکی از مخاطبهای خوب وبلاگ به من معرفی کرد. من خیلی دوستش داشتم. گفتم بزارم اینجا برای همه ی اونهایی که یک جورایی کودکی هاشون با صدای آژیر و خفقان و ترس داغون شد.
ونداد گفت:
🙂
نسوان گفت:
😉
مگه نه ؟
ونداد گفت:
دقیقا
هما گفت:
با عرض معذرت من اول یه چیزی بپرسم
ویول جان اونطرف (مطلب قبلی) گیتی جان درمورد لولیتا یک کمی تشویش به ذهن ما کرد که چون مهم بود دوباره اینجا میگذارم که ببینی و پاسخ بدهی …..
———
گیتی؟
تو چرا داری تشویش اذهان عمومی می کنی ؟ کی گفته لولیتا خسته است و بریده و داره جونش درمیاد و الان لای در مونده؟ طبق اخرین بیانیه روابط عمومی اندرونی خواهر ویولتا گفت که لولی گرفتار سمیناره و قراره بره امازون ؟ زییر؟ زامبیا؟ خلاصه نمی دونم یکی از همین جاهایی که ادمای سفید رو توی فست فود سرو می کنند و در خانه بهداشتش کار کنه
کجا از خستگی و…حرف زده شد؟ دشمن شاد کن
یعنی تو الان داری میگی ویولتا دروغ گفت ؟ یعنی ویولتا بخاطر جیفه دنیوی و چشم داشتن به مال لولیتای مرحوم اونو کشته ؟ یعنی ویولتا قاتله ؟ نکنه روح اله داداشی رو هم همین کشته ؟
خلاصه که این خبرا رو تو از کجا (ت) میاری که من خبر ندارم ؟ نکنه تو جاسوسی ؟ جاسوس تو در کودتای مرداد سی و دو دولت مصدق رو کله پا کردی عنصر جیره خوار امپریالیسم؟
خلاصه ابجی ویولتا بیا یک تنویر کن افکار عمومی رو که الان ما باید برای لولی خسته نباش عزیزم بگیم یا اگهی ترحیم چاپ کنیم …میدونم سرت شلوغه و از وقتی گرفتار شدی و میخوای دفاع کنی فعالیتت در اندرونی بیشتر شده اما بی زحمت بگو این لولی جان الان دقیقا در کدام مرحله از حیات دنیوی یا اخرویه نازنین
نسوان گفت:
همون ور جواب دادم جیگر طلا…
هما گفت:
مرسی اما
جیگر طلا؟؟؟؟ الان تو بمن نظر بی ناموسی داری یا محبت تو دلت قلنبه شده ؟
میدونی که من با کلا ناموس چه با داشته باشه چه بی ..مشکل دارم 🙂
هما گفت:
اول از همه شروع سال تحصیلی و فصل درس و خرخوانی و صبح زوداز خواب پاشدن و گریه و چوب معلم گله و…. رو به همه دانش اموزان و پدرمادر های طفلکی تبریک میگویم و از خداوند صبری ایوب وار براشون خواستارم
بعدم اینکه بریجیت جان احیانا عکس شمارو پشت این کارات های یونیسف نمینداختند؟ عکس بچه های گوگولی با کفش پاره و لبخندهای مکش مرگ ما؟
بعدتر هم اینکه جدا الان که فکر می کنم واقعا درس خوندن اونزمان ما ثواب شرکت در چهل تا جهاد رو داشت … جنگ …قطع برق.. موشک باران … شبها رفتن به بیرون شهر از ترس بمباران (یادتونه رادیو عراق اعلام میکرد مثلا امشب تهرانپارسو میزنم یا فلان جا رو و ساکنین بیچاره اونشب از خونه فراری میشدند ؟) کمبود همه چی از بقول شما بنزین تا مداد و دفتر و کاغذ …..
اونزمان دفترها دولتی بود یعنی دولت چاپ میکرد 40برگ هاش ابی بود شصت برگاش صورتی و صدبرگ هاش کرم رنگ که پشت دفتر قیمت داشت 5ریال ……. ما کلاس امداد داشتیم که یاد میدادند در پناهگاه چه لوازمی باید باخودمون ببریم یا اگر ماسک شیمیایی نداشتیم چطور با حوله خیس از تنفس گاز جلوگیری کنیم
جدا الان یادم می افته ترس می گیرم در حالیکه نمی دونم چرا اونزمان نمی ترسیدیم…..
نسوان گفت:
هاها.. هیچ وقتم اونجایی که می گفت می زنه رو نمی زد!ما یک شب تو پارک خوابیدیم. خیلی با مزه بود برامون.بچه که هستی همه چی با مزه است. بعد بزرگ میشی میبنی که تا کجات فرو رفته… می بینی داغون شدی. اما خوب همینه دیگه×پ!
هما گفت:
راست میگی چه عشقی میکردیم ما …خونه ما نزدیک جماران بود و بخاطر وجود اقا ؟؟بمحض اینکه هواپیماها وارد اسمان ایران میشدند ضدهوایی ها مث اینکه اسهال گرفته باشند شروع میکردند که یک وقت خدای نکرده هواپیمای دشمن سرخر رو بسمت خونه اقا کج نکنه ..این یک بدی داشت که هرشب تق و توق بود اما یک خوبی هم داشت فامیل جمع میشد خونه ی ما که مثلا امن بود ..بعد تو فک کن اژیر که میزدن ما با بچه ها میرفتیم روی پشت بام و یک بازی اختراع کرده بودیم که مثلا ضدهوایی هایی که رنگش قرمز بود مال من زرد مال فلانی و خلاصه بازی میکردیم که مثلا بیست تا ضدهوایی به رنگ قرمز زدن پس من بردم ؟؟؟ (راستی چرا رنگ گلوله های ضدهوایی ها که میزدن مختلف بود؟؟ )
یعنی کلا دل خجسته ای داشتیم …هرچند بچگی بود و ذوق و سادگی کودکانه….ولی ادمها هم فرق میکردند … همین ادم ها که الان هستند اون زمان جور دیگری بودند ….
شین شین گفت:
ما رفتیم دربند خوابیدیم. یه عالمه ماشین دیگه هم ردیف تو میدون دربند پارک کرده بودن. منم یادم نمیاد ترسیده باشم. ولی 6 نفری خوابیدن تو پیکان خیلی کار راحتی نبود. چه وضع یدی بود. بعد خوابیدن تو دربند بابام ما رو برد گذاشت شمال. خودشم هر هفته پنجشنبه میومد پیشمون جمعه برمیگشت.
Setareh Vatankhah گفت:
pas bego alan yadam omad in kesafatha az hamon aval tobre gedaeishon pahn bode va ma che ghafel bodim.
هما گفت:
ببخشید اما من یک موضوع بی ربط هم بگم وگرنه میچسبه خفت گلو و خفه ام می کنه
ببینم من خبر ندارم یا جدا دروغ گفتن جزء فضایل و سجایای اخلاقی شده ؟ یا نکنه در ینگه دنیا مسابقه گذاشتن که کدوم رییس جمهوری بیشتر و بزرگتر دروغ میگه ؟
اخه اینا یعنی چی اونوقت؟
متاسفانه 33 نفر در حوادث بعد از انتخابات کشته شدند که بیش از دو سوم آنها از نیروهای انتظامی یا مردم عادی هوادار دولت بودند
—
در آمریکا دو حزب حاکمند ولی بقیه مردم کجا هستند؟
—
احمدی نژاد: من مهندسم و می دانم برخورد هواپیماها باعث فروریختن برجهای دو قلو نشد
—
پی نوشت …گیتی ؟ این چی میگه ؟ هیچ بعید نیست فردا هم بیاد بگه گیتی خیلی خوشگل است ؟ 🙂
واقعا که
گیتی گفت:
آهان !!
آبجی هما باز شما در مقابل فوران هوش و استعدادهای ماورایی . هاله جات نورانی ریس جمهور مردمی کم آوردی گیر دادی به زیبایی های کتمان ناپذیر من ؟؟ گیتی زیباست ، بعله بعله !! بر منکرش لعنت ….بشمر !! 🙂
این چی میگه ؟؟ اولا » این » یعنی چی هماجون… معجزه ی هزاره ی سوم اینش چیه که اونش چی باشه…
ثانیا وقتی جوری فریاد میزنه » آی ی ی ی ی عشق ق ق ق ق » که تا ته روده ی بزرگش معلوم بشه شما فکر می کنی دیگه اصلا به ما مربوطه که چی میگه…
حتی ایشون هم فهمید چیزی به نام عشق وجود داره ، غلط نکنم بزودی خیرهای عجیبی از نیویورک بشنویم…
یک چیزی توی مایه های ماجراهای من و مونیکا لوینسکی یا خدیجه لواسونی !!
تازه…اینا که چیزی نیست …امروز دیدم روزنامه ها تیتر زدن از قول ایشون که » بیشتر مردم ایران من را دوست دارند !!! » …
فک کن !! آخی …آخی…
کلا این عزیز دل برادر ظاهرا رفته توی فاز لاوترکوندن شدید و غلیظ !! حالا نترکون کی بترکون…
راستی مشایی کجاست….
یک خبر دیگه هم شنیدم که از صحت و سقمش اطلاعی ندارم ، اینکه همراهان گروه ایرانی عزیمت کرده به نیویورک حدود 100 نفری بودند انگاری… خاله و خانباجی و اقا دایی و مادر عروس کوچیکه ی عمه بزرگه و داماد همسایه ی روبرویی ….. چه خبره …الان توی نیویورک فصل حراج و ایناست ؟؟ 🙂
هما گفت:
گیتی جان
یک جوابی برای شما گذاشتیم منتها نمی دونم چرا رفت اون پایین …خلاصه ما و شما که پایین و بالا نداریم جواب اون پایین است
خرزهره گفت:
تو هم سر صبحی ما رو بردی به بچگی نداشتمون
کاپیتان بابک گفت:
ممنون از بریجیتا برای نوشتن چیزایی که من زیاد در باره شون نمیدونم. فقط میدونم 8 سال جنگ بود. شوهر خواهرم افسر نیروی هوایی بود و جلوی جبهه. بهترین دوستاش جلوی چشماش چند تیکه شده ن…بچه های اونم انتظارشو می کشیدن و می ترسیدن
چون سالها قبل از فاجعۀ 57 از ایران بیرون آمدم، با خوندن این جور مطالب فقط نفرتم از حکومت اسلامی و بنیان گذارانش بیشتر میشه. فکر بچه ها و ترس و دغدغه شون آدمو روانی می کنه. وای که چه خیانتی به خودمان کردیم. هر روز بیشتر به هیولا بودن این موجودات پی می بریم. نمیگم چی به سرمان آوردن که حوصلۀ جر و بحث ندارم.
rahgozar گفت:
کاپیتان وقتی رفتم جبهه ۱۵ سالم بود سوم نظری بودم، یه ژ ۳ بهم دادن نمیتونستم بکشمش بعد یه آار پی جی ۷ داشتم یدونه شلیک میکردم ۶ متر پرت میشودم عقب، همه بچههای یه کلاس با هم رفتیم جبهه، مدیرمون شیرمون کرد، از یه کلاس ۳۲ نفری من و ۳، ۴ نفر دیگه سالم برگشتیم(البته نه چندان سالم) گذشت ما آواره شدیم، مدیرمون شد مسئول رادیو الانم شنیدم پست بالا تو دولت داره، اسمشو زیاد تو اخبار میخونم.خمینی میگفت جنگ برای ما یه نعمت بود، درست میگفت ما نمیفهمیدیم، ما نسلی بودیم که همیشه دیر فهمید، همیشه
کاپیتان بابک گفت:
فاجعه س. بچه های 15 ساله!! شنیده بودم ولی نه دست اول
نسل ما به نسل شما خیلی بدهکاره. متاسفم هم میهن نازنین
لی لی خنگه گفت:
حالا فهمیدم چرا گاهی اینجا بعضی ها رو به رگبار می بندی. من یکی که دیگه بهت ایراد نمی گیرم.
rahgozar گفت:
نه هنوز هم نفهمیدی، هیچ وقت نمیفهمی!!چون اصولا با فهم و درک بیگانهای تو ذاتت نیست.اصولا شبیه بوزینهای هستی که ساخته شده برای لودگی و دلقک بازی،
ایراد هم اگر بگیری از دید من مهم نیست، فکر میکنم دراز گوشی از کنارم رد شده و باد معدشو خارج کرده، همیشه هم ایگنورت کردم اگر دفعه پیش جواب دادم به خاطر این بود که صفت مادر خودت رو به مادر من نسبت داده بودی.هر چند از پرورش یافتگان مکتب شهر نو بیشتر از اینهم انتظاری نیست.
لی لی خنگه گفت:
lol! دیوانگان را حرجی نیست! گفتم که تو هنوزم فکر می کنی ژ3 دستته ! ولی تراوشات مغزیت مثل رگبار به این اون می خوره. راحت باش! من راحتم! lol
rahgozar گفت:
«دیوانگان را حرجی نیست» این مثالت حدیث نفست بود.راست میگن که هر کسی خودشو بهتر از هر کس دیگهای میشناسه.
راحت که هستی راحت تر باش دلم واسه اون دوست پسر میکانیکت میسوزه که از این به بعد فقط باید پنچری بگیره
لی لی خنگه گفت:
اینقدر حال می کنه و حال می کنم که پنچری منو بگیره! اصلا» برای همین رفتم سراغ یه مکانیکال!
لی لی خنگه گفت:
راستی من به رزمندگان و بچه هایی که تو جنگ بودن ارادت ویژه ای دارم و صحنه های جنگ ایران و عراق تنها صحنه هایی که باعت می شه چشمام مثل بارون بباره، ولی متاسفانه تو یک استثنا< هستی چون تو کامنت های قبلیت نشون دادی که برای پذیرش دیدگاههای متفاوت مشکل داری و سلاحت بد و بیراه گفتنه، خوب بالاخره گاهی هم باید بشنوی دیگه!
rahgozar گفت:
اونی که به ما نه……..ه بود کلاغ ک……..ن دریده بود
از کامنتهای خودت معلومه که چقدر با ادبی!!!!!!!!
بیچاره رزمندها، که امثال تو براشون اشک تمساح میریزن، چون خیلیاشونو میشناسم میگم، اگه بفهمند چندششون میشه
حالا چرا همزمان با هر دوتا یوزر نامت ان میشی، سه نکن دیگه……….حوصلتو دیگه ندارم و جوابی از این به بعد بهت نخواهم داد
PRINCE گفت:
ماشا ا…
Rohollah Ra گفت:
من رو هم بردین به حال و هوای روز اول دبستان..
روز اول من البته، بعنوان یک پسر تقریبا شرور! با شما تفاوت داشت
یادمه آبجی ام من را رساند دم مدرسه، قرار شد بعد از کلاس بیآد دنبالم، من اصرار میکردم خودم تنها برگردم و همینکارو هم کردم.. اونروز طعم شیرین آزادی و استقلال رو چشیدم.. مسیر مدرسه تا خانه دو کیلومتری میشد و من این مسیر را روی ابرها طی کردم و وقتی برگشتم خونه احساس مرد بودن بهم دست داده بود 😀
خدا بیشتر وقتا به حرفمون گوش نمیده ویولتا..
این خوبه که خدا اونزمان گوش نداد و از عمر ما کم نکرد به عمر او اضافه کنه.. ولی اگه گوش میکرد، الان هم ازش انتظار داشتیم از عمر این یکی کم کنه و به عمر ماها اضافه کنه 😉
:) گفت:
عجب… مگه تو چند وقت پیش چهل سالت نشده بود؟! چطور سال اول مدرسه رفتنت مصادف شده با نظام مقدس و جنگ و قحطی و بنزین کوپنی؟
بابا! یه کم دقت کنید! سعی کنید وقتی خالی می بندین و قصه های خیالی رو به اسم خاطرات واقعی می بندین به ناف مردم لااقل حواستون به همه ی چرت و پرتهایی که گفتین باشه که باهم جور در بیان!
آدم ناراحت گفت:
متن ساده ای بود ، ولی نمیدونم چرا اشک منو در آورد.
ای تو اون روحت بیاد…
باران گفت:
خب منظورت از این نوشته این بود یادمان بندازی چقدر خوبه خدا آرزوهامونو برآورده نمی کنه؟؟؟؟؟؟؟؟
دم خدا گرم ….
همینه که در باتلاق آرزوها در حال دست و پا زدنیم
و در فاضلاب زندگی مشغول .گ. نوش جان کردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیگه هیچ ارزویی نمی کنم
راستی می شه بگی بدون آرزو چه شکلی می شم؟
گیلاس گفت:
عالی بود
مهدی گفت:
راستی هم که چه دورانی بود اون دوران! هرچند من خاطرات بسیار مبهمی از اون دوران دارم اما سال 67 رو و اتفاقات آخر جنگ رو در ذهن دارم و خوش خیالی باور نکردنی مردم رو هم فراموش نمی کنم!
پور گفت:
واقعا که » RAHGOZAR » درست میگه : » ما نسلی بودیم که همیشه دیر فهمید، همیشه » فقط من اضافه کنم نه فقط نسلی که او در آن گروه قرار گرفته ؛ بلکه هر چهار نسلی که همزمان و بعد از این فتنه به نعمت زندگی کردن و زیستن دست یافته اند . همه و همه دیر فهمیدیم و بنا بر این در این بازی زندگی باختیم . کافی است هر کدام از ما به خودش و شرایطی که اینک دارد نظری کند و بعد یک مقایسه کوچک با زمان قبل از انقلاب بکند . که اگر با این حال و احوالات کنونی خود در زمان قبل از انقلاب زندگی میکرد .چقدر شادتر و راضیتر از زیستن می بود . خصوصا خانمها بهتر می توانند این گفته من را درک کنند . البته این حرفها و درد دلهای من حاکی از آن نیست که در زمان پیش از انقلاب ایران گلستان و بقول معروف همه چی آروم بوده است . معمولا نسل بعدی همیشه بهتر از خود نسل حاضر در یک موقعیت و دوران می تواند نسبت به آن دوران نظر بدهد . زیرا به تاریخ و وجدان آن در تجزیه و تحلیل وقایع و مسائل پناه میبرد . نسل من هم با خواندن کتابهای مختلف از دیدگاههای گوناگون و مخالف با هم قادر به درک این هست که ما در آن زمان هم آزادی سیاسی نداشته و برعکس زندانی سیاسی داشتیم . اما میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است .پدر بزرگ و مادر بزرگها و اقوام مسن که هنوز همه نمرده اند .آنها میتوانند بهترین دلیل برای این گفته من باشند که نسلهای بعد از انقلاب نه فقط آزادی سیاسی ، بلکه آزادی در کوچکترین ارکان روزمره زندگی مانند نحوه لباس پوشیدن . غذا خوردن ، نوشیدن و حتی مسائل اتاق خواب و …… نداشته و ندارند ! بله ؛ هر کدام از ما به نحوی نه تنها اول مهر هایمان ، بابا آب داد هایمان را در جریان جنگ هشت ساله بلکه در کل ، در زندگی و عمر خویش واقعا قافیه را باخته یم !
rahgozar گفت:
شجاعت میخواد تا آدم مثلِ این بشه، از کدوم دانشگاه فارغ التحصیل شده؟ کدوم سیستم آموزشی؟ به لبخند آرام بخشش دقت کنید و به آرامشِ درونیش.
م.م گفت:
ممنون رهگذر .بسیار زیباست.
Namo Ratna Trayāya Namaḥ Ārya Jñāna Sāgara Vairocana Vyūha Rājāya Tathāgatāya Arhate Samyak Sambuddhaya Namah Sarva Tathagatebyah Arhatebyaḥ Samyaksaṃbuddhe Byaḥ Namaḥ Arya Avalokite Śvarāya Boddhisattvāya Mahāsattvāya Mahākāruṇikāya Tadyathā Oṃ Dhara Dhara Dhiri Dhiri Dhuru Dhuru Ite Vatte Cale Cale Pra Cale Pra Cale Kusume Kusume Vare Ili Mili Citijvala māpanāye Svāhā
خودم گفت:
ای که گفتی یعنی چه؟
م.م گفت:
خودم جان
متاسفانه ترجمه اش رو ندارم که برات بنویسم. من معمولایه مانترا رو تکرار میکنم بدون توجه به معنیش. این مانترا به نظرم بسیار زیباست. متن مانترا رو گذاشتم برای کسی که میخوادبا خانم خواننده همراهی کنه.
rahgozar گفت:
م.م
قابلی نداشت، برگ سبزی بود تحفهٔ درویش
آرش گفت:
من کل دوره ابتدایی رو شهرستان بودم؛ معملمهامون هم مرد بودن؛ روز اول که رفتم ؛ بچه ها رو به صف کردن ؛ قرآن خوندن ؛ بعد شعار هفته ؛ شعار هفته ای که هنوز یادم مونده :» یا ایها الذین امنوا انتنصرالله ؛ ینصرکم» ؛
بعد سرود خوندن : » این بانگ آزادی کز خاوران خیزد…..»(شاید به همین دلیله که من هنوزم این آهنگ انقلابی رو دوست دارم).
بعدش آقای ناظم گفت میخواهیم ورزش صبحگاهی کنیم ؛ من خوشحال شدم و پریدم هوا ؛ یهو گفت صف کلاس اول نفر آخر بیاد بیرون.خلاصه …یک شیلنگ داشت که توش چوب کرده بود و سه چهار تایی کف دست من نواخت ؛ قیافه یارو هنوز یادمه ولی ازش بدم نمیاد.جالب اینجاست که این کارش حتی باعث هم نشد که از مدرسه بترسم یا مدرسه نرم ؛ انگار یک کار خیلی عادی کرده بود.
حسام گفت:
سلام ارش ؛ یک سوال دارم ؛ شما می دونید ESD چیه و چه شرکتی ارایه می کنه؟من رشتم مکانیک هست و در یک پروژه بهش برخوردم.ممنون میشم.
آرش گفت:
حسام جان ؛
ESD یعنی Emergency Shutdown System ؛ یک سیستم کنترل با قابلیت بسیار بالا و بدون خطاست (Fault Tolerant) که معمولا در پلنتهای نفت و گاز مانند پالایشگاهها ؛ پتروشیمیها ؛ سکوهای نفتی و در برخی موارد نیروگاهها استفاده میشه ؛ بر خلاف اسمش و تصوری که خیلی از مهندسین دارن این سیستم برای شات داون کردن استفاده نمیشه؛ بلکه برای جلوگیری از شات داون شدن پلنت و یا شات داون شدن با کمترین هزینه (Safe Shutdown) استفاده میشه ؛ وقتی سیستم ESD رو داری باید تمام اجزای دیگه هم مخصوص ESD باشند مانند رله ها و منابع تغذیه و حتی گاهی اینسترومنتها(مثلا ESD Valve) که این موضوع به بستگی حساسیت پلنت و پروسه داره و معولا پروسس دیزاینرها تصمیم گیری می کنند.
در مورد سازنده ها هم در دنیا زیاد نیستند ؛ HIMA و Yokogawa از اصلی ترین سازنده ها هستند ؛ زیمنس هم یه چیزهایی جفت و جور کرده به زور برندش داره می فروشه که بین علما در خصوص قابلیت اطمینانش اختلاف هست؛ یعنی خیلی رقبتی به استفاده اش نیست ؛ اما الان با این شرایط تحریم فعلا داره میفروشه ؛ به نظر من بهترینش Yokogawa است؛ اونم داره یک خط در میون میفروشه ؛ به بعضی از پروژه ها میفروشه به بعضیها نه ؛ شانسیه ؛ البته حدود 35% از بقیه گرونتره.(حداقل)
لی لی خنگه گفت:
@ آرش: باز رفتی از ویکیپیدیا مطلب جمع کردی!lol
Yokogawa را منم توصیه می کنم، چون قبل از تحریم باهاش کار کردیم برای اسکله های T و Azarpad. دوباره هم باید بریم سراغش برای دو تا شرکت پتروشیمی ولی چند شرکت اروپایی هم پیدا کردم که باید ازشون بععععله رو بگیریم!! فکر کنم من و تو باید یه پروژه مشترک بگیریم. زیاد هم نگران نباش که بلندت کنم چون یکی از بچه های شرکت قبلا» منو قلاب کرده!
@ حسام،BF بنده هم مثل تو مکانیکه! سوال داشتی اگه آرش polymathنتونست جواب بده من پاسخ ها رو رله می کنم.
حسام گفت:
ارش و لی لی خنگه؛ از اطلاعات شما تشکر می کنم ؛ یک سوال دیگه دارم ؛ می تونید راهنمایی کنید که از کجا می تونم قیمت و پیشنهاد فنی برای یک سیستم ESD بگیرم؟
آرش گفت:
حسام,
خرید سیستم ESD کار بسیار سختیه ؛ بهت کمی توضیح میدم؛ اگر میخوای Yokogawa بخری ؛ خب تو ایران دفتر داره ؛ مدیر عاملش هم آقای «دکتر مجلسی» نامی است که فرد بسیار محترم , باسواد و کار راه بندازیه ؛ اما در این شرایط بعید می دونم که بهت آفر بدن ؛ پروژه هایی رو هم قرار داد داشتن الان هلد کردن چه برسه به کار جدید ؛ ضمن اینکه Yokogawa کار فروش صرف انجام نمیده ؛ یعنی باید یک سیستم کامل رو ازش بخری به همراه برنامه نویسی و ساخت پنل و نصب و راه اندازی و آموزش و … و فقط هم خودش این کار رو انجام میده ؛ یکی از دلایل گرون بودنش هم همینه ؛ نکته دوم اینه که Yokogawa معمولا رغبت داره که کل سیستم کنترل شامل DCS, ESD, F&G رو بده ، اینه که درخواست شما ممکنه زیاد براش تحریک آمیز نباشه.نکته دیگه اینه که برای اینکه بهت پیشنهاد بده باید تمام مدارک مورد نیاز رو بهش ارائه بدی (حداقل Cable list,Cable Schedule,Signal List,I/O List,Logic Diagram) و با این کار پیرت میکنه ؛ این البته از خصوصیات کلی ژاپنیهاست؛ با تمام این احوال باز هم بعید می دونم در حال حاضر بخوان پروژه جدیدی رو در ایران بگیرن.
آپشنهای دیگه ای که داری HIMA و SIEMENS هست . هیما رو میشه راحت تر تهیه کرد ؛ شرکتهایی هستند که به اسم پروژه هایی در امارت و قطر و بحرین و… این تجهیزات رو میخرن بعد میارن ایران ؛ زیمنس هم تهیه اش از همه راحت تره ؛ اما تجیهزات و نرم افزارش رو بدون certificate میدن و ممکنه کارفرما قبول نکنه؛ به نظر من هیما بهترین آپشن هست در حال حاضر و در وندور لیست شرکت نفت هم هست و می تونی بدون اما و اگر نصب کنید.
لی لی خنگه؛
پروژه مشترک؟ بیخیال ؛ ما همین پروژه هایی رو که داریم تموم کنیم ؛ غلط می کنیم دیگه پروژه بگیریم ؛ کم کم فکر کنم سر از زندان در بیاریم با این وضعیت ؛ گیتی راست می گفت ؛ ما به این نتیجه رسیدیم که بریم تجهیزات وارد کنیم بفروشیم(البته الان هم می کنیم ولی منظور این که کلا جمع کنیم بساط کار فنی رو)؛ همین ESD هیما رو کانال داریم که بیاریم ؛ می دونی چقدر مشتری داره؟ خودمون رو الکی مچل کردیم.
در ضمن این چیزهایی که گفتم رو محاله تو ویکی پدیا پیدا کنی.
لی لی خنگه گفت:
@ آرش :
آقای برادر من که می دونم ایم اطلاعات تو ویکیپیدیا نیست داشتم ادای چند تا از دوستان کامنت گذار رو در می اوردم. درسته لی لی خنگه ام ولی نه اینقدر که فکر کنم این اطلاعات از یه همچین جایی در میاد (:
نگار گفت:
وای منم اون سال مامانم تازه خواهرمو زاییده بود و فکر کن که می شد تو اون شرایط بگی که معلمه روانیه و چه کارا که نمیکنه… بد خاطره ایه مدرسه و معلم…
گردو گفت:
با عرض پوزش از بریجیتا، من جواب ویولتا تو پست قبلی رو میگذارم اینجا.
ویولتا گرامی!
(من بحثم اینجا انتقاد از عکس العمل شما به انتقاد نیست، فقط خواستم توجه رو به این جلب کنم که انتقاد کردن به روشی که تاثیر گذار باشه چه کار شاقی هست)
شما و اون حامی پرو پا قرصتون یک جوری حرف میزنین انگار شماها فرزانه قرن 21 هستین و ما یک مشت منگل تازه از غار بیرون آمده.
در مورد بحث مادر و فرزند من در درجه اول به روش و شکل برخورد ایراد دارم. اگه شما فکر میکنی روش صراحت لحجه و تابو شکنی یک روش تازه ای هست که لابد راه حل همه مشکلات فرهنگی ما خواهد بود بهتره تنها یک سری به ادبیات یک قرن اخیر خودمون بزنی و ببینی اولین نشریات قبل و زمان مشروطه روشی غیر از این بلد نبودند و این نه نشا نه پختگی و کاربلدی، بلکه بخاطر نوپایی و بیتجربگی آنها در بیان واقعیات بود که باعث شد هم سر خودشونو به باد بدن و هم باعث خیلی از تفرقه ها بشن.
برای اینکه تاثیر این روش در بیان انتقادات براتون بهتر روشن بشه کافیه به یک مورد از عکسالعملهای خودتون در مقابل انتقاد دیگران نگاه کنید تا ببینید انتقاد کردن حتی به شما که پرچم پست مدرنیسم و یدک میکشید چه کار سختیه، چه برسه به مردم عامی.
برای مثال من تو چند جمله محترمانه خواستم نکته ای رو سربسته به جناب بابک برسونم. ولی ایشون به روش برادر حسین شریعتمداری چه لجنمالی که نکرد منو که اگه من میخواستم جواب ایشونو بدم و برداشت واقعی خودمو از طرز فکر ایشون بگم معلوم نبود چه اتهامات دیگه ای که نصیبم نمیشد.
اون از روش پاسخ منطقی ایشون. در مورد حمایت از شما هم – اینطور که خودشون میگن – از روش برادر الله کرم یعنی عربده کشی تبعیت میکنند.
اگه برگردین عقب مثالهای مشابه زیادی هم در مورد برخوردهای خودت با دیگران میتونی پیدا کنی.
من بحثم اینجا انتقاد از عکس العمل شما به انتقاد نیست، فقط خواستم توجه رو به این جلب کنم که انتقاد کردن به روشی که تاثیر گذار باشه چه کار شاقی هست.
بنظر من افرادی که مثل شما صحبت میکنند از دو حالت خارج نیستند: یا خیلی ناشی و تازه پا که امیدوارم شما از این دسته باشید چون میشه امید داشت که به تدریج کسب تجربه میکنید.
یا اینکه فقط برای خالی کردن خودشون حرف میزنن و تاثیر حرفشون بر دیگران براشون اهمیت نداره که در واقع اینگونه حرف زدن هرچند هم بیان محض واقعیات باشه هیچ فرقی با فحش دادن نداره.
شما که علاقمند به کار تولید هستی و با بیرون آمدن یک قرص از هاپر هیجانزده میشی حتما میدونی که با داشتن بهترین مواد اولیه دنیا هم اگه روش تولیدت غلط باشه اون قرص از هاپر بیرون نمیپره.
برای اینکه طولانی نشه نظرمو در باره اصل بحث تو یک کامنت دیگه میگم.
آرش گفت:
گردو جان ؛
آدمیزاد به مرور زمان به روشهایی تجربی در برخورد و مباحثه با آدمهای دیگه میرسه(البته اونهایی که اهل مباحثه هستند) ؛ در مورد ویولتا هم این صادقه ؛ یکی از عکس العملهای ایشون در برابر برخی از تذکرات ؛ اتهامات ؛ ایرادات و انتقادات و… همین روشی بود که دیدی ؛ یعنی وقتی میگی شما وقیحی ؛ خیلی راحت میگه: آره شک نکن. با این روش شما به عنوان فرد سوال کننده آچ مز میشی و مجبور میشی در برابر سوال خودت چندین متر جواب و توجیه و … اینها جور کنی؛ مانند همین کامنتت ؛ یعنی توپ عملا از زمین ایشون خارج میشه و میاد تو زمین شما , البته من نمیگم که این یک عمل تمرین شده است اما به شکل ناخودآگاه به این روش دست پیدا کرده (شاید هم تمرین شده باشه)؛ این رو من در چندین مورد از جوابهای این بانوی گرانقدر اسلام ملاحظه کردم.
در خصوص بحثش با شما(اصل مبحث) ؛ مطلبی بود که دیگه حسش رو نداشتم مطرح کنم اما الان که بحثتون ادامه پیدا کرد میگم ؛با فرض اینکه صحبتهای ویولتا درسته و دشمنی بین مادر و دختر و یا پدر و پسر-که خیلی شدید تره و حتی در ادبیات ما هم ریشه داره مانند نبرد رستم و سهراب – ناشی از عقده ادیپ مادران و پدارن ما باشه ؛ اون موقع از یک خانم تحصیلکرده ؛ پست مدرن وبا سواد که دلیل علمی و طبیعی و غریزی این رفتار مادرش رو می دونه انتظار میره که بتونه هضمش کنه و بدون وقاحت و درگیری لفظی و رنجوندن مادر ؛ با این موضوع کنار بیاد و گرنه خیلی با همون مادر فرقی نداره.
وقاحت و بی ادبی نسبت به پدر و مادر با تابو شکنی بسیار فرق داره.
گردو گفت:
شاید حق با تو باشه آرش جان.
ولی چه باک. ما مرد بحث و منطق هستیم از اینکه توپ بیوفته تو زمین ما هم ترس که نداریم، که استقبال هم میکنیم.
از تهمت هم وحشتی ندارم. ما که اینجا چیزی برای باختن نداریم. اون هست که باید احترام خودشو حفظ کنه. ولی متاسفانه با این روشش خودشو ضایع میکنه.
در مورد اصل بحث هم صحبت من عین گفته تو هست منتها بیشتر گسترشش دادم به همه عرصه ها.
نسوان گفت:
آه گردو جان… شما آنچنان از منطق تهی هستید که برای اثبات این که رفتار «من» با منتقدین ام بد است به رفتار «بابک» با منتقدین ارجاع می دهید! یعنی شما خالی از شعور بدیهی درک این نکته هستید که من مسول رفتار خودمم نه رفتار بابک و هرکس را در گور خودش می گذارند! یا برای نقد کردن نحوه ی تابو شکنی من به به نشریات قبل از زمان مشروطه استناد می کنید. بعبارتی به جای این که نوشته ی من را نقد کنید دارید یک چیز نا مشخص دیگررا نقد می کنید. به نظر من ادامه ی هر نوع بحثی با کسی که منطقش مثل
شما کار می کند مثل یاد دادن رانندگی به یک دلفین بی فایده است. برای همین من را از پاسخ گویی به افاضات گهربار خود معذور بدارید.
اما شما کماکان مختارید به هر نحو که دوست دارید از ما انتقاد کنید، به هر حال هر چه دلتان خواست بنویسید. ( ترجیحا بدون فحش های ناموسی چون معمولا قدم بعدی در مباحثه با انسانهایی مانند شما فحش و فحش کاریست و این خیلی طبیعی است چون شما به ابزار گفتگو مسلط نیستید.) به هر حال ما از انتقادات شما استقبال می کنیم. ما آدمهای وقیح اینجوری هستیم.در مورد درست و غلطش…. آآیندگان قضاوت خواهند کرد
گردو گفت:
ببین جرزنی رو شروع کردی ها.
اول هم با تهمت زدن شروع میشه.
طبیعی هم هست. وقتی منطق جواب نده چاره دیگه ای نیست.
این خودش یکی از نمونه های عکس العمل تو به انتقاد نیست که منو متهم میکنی به بی منطقی؟
من اگه بابک و مثال زدم بخاطر این بود که دوتایی اونجا جلسه گرفته بودین و به عقب موندگی امثال من میخندیدین. مثالی هم در رابطه با عکس العمل تو به انتقاد خودم نداشتم.
در ضمن از اولی که من آمدم تو این صفحه سراغ داری که به کسی بی احترامی کرده باشم، چه برسه به فحش دادن.
این حرفتو اگه پس نگبری مطمئن باش من هیچ احتیاجی به دفاع از خودم ندارم. فقط خودتو ضایع کردی. چون همه منو شناختن.
ونداد گفت:
یاشد که همگی رستگار شویم
گردو گفت:
امین
گردو گفت:
همه دوستانی که به حفظ فضای دوستانه و منطقی این جا متعهد هستید!
و همه کسانی که در هر شرایطی خودتون و متعهد به دفاه از نویسنده های اینجا میدونید!
همتونو به قضاوت دعوت میکنم در مورد برخورد خانم ویولتا با بحث منطقی من.
کامنت منو بخونید و قضاوت کنید که آیا «خالی بودن از شعور» و «تهی بودن از منطق» پاسخ حرفهای منطقی من هست.
و من که تا بحال کوچکترین توحینی به کسی نکرده ام تهمت فحش های ناموسی به من میچسبه.
وقتی متولی احترام امامزاده رو نگه نمیداره، تکلیف ما چیه؟
دوستان! اگر به تعهد خودتون پایبند هستید لطفا بی تفاوت نباشید.
ویدا گفت:
گردو جان…
راستش ما که به پشت پرده دسترسی نداریم تا بدونیم شما کی هستید و… خلاصه خشتک شما رو ما نمی بینیم که… بدونیم چقدر گفتارتون با کردارتون فرق داره !!! تا بخواهیم بگیم چرا ویولتا در مقابل شما جبهه گرفته!!! و حق با شماست و یا با ویولتا…..
راستش… چند وقت پیش که یک بحثی بین :آرش» و «آشنا» بود…. با اینکه «آشنا» حرفهای منطقی تری می زد… ولی من می دیدم که از «آرش» طرفداری می شه…. بعد حدس می زدم که این آشنا باید از دشمنان پروپا قرص باشه!!! و این حرفها یک نقاب بیشتر نباشه … خوب اینطوری هم بود….
ولی در مورد روش درست انتقاد… و اینکه صراحت لهجه با روش درست انتقاد فرق داره… یا اینکه قبول کردن انتقاد با دست انداختن مخاطب فرق داره …و … موافقم!! ولی متاسفانه فرهنگ کشورمون روش ارتباط درست رو یاد نداده…. و همه امون در ارتباط درست برقرار کردن مشکل داریم و به اینها فرهنگ پیش قضاوت و حسادت و بدبینی و… رو هم اضافه کن! (من خودم رو از این فرهنگ مبرا نمی دونم… خودم رو وسط باتلاقی می بینم که هرچقدر بیشتر تلاش می کنم که از این باتلاق نجات پیدا کنم.. بیشتر غرق می شم!!)
rahgozar گفت:
vida misheh in jomeh ro bray man toozih bdi.
راستش… چند وقت پیش که یک بحثی بین :آرش” و “آشنا” بود…. با اینکه “آشنا” حرفهای منطقی تری می زد… ولی من می دیدم که از “آرش” طرفداری می شه…. بعد حدس می زدم که این آشنا باید از دشمنان پروپا قرص باشه!!! و این حرفها یک نقاب بیشتر نباشه … خوب اینطوری هم بود….
rahgozar گفت:
ویدا
اینکه شما کامنت رو تجزیه و تحلیل میکنید یا کامنت گذار رو برمیگرده به خرد و درک شما و برداشتتون از مورد مربوطه، اما آشنا همون پایین در کامنتی که برای هما گذاشته بود اشاره کرده بود که همون رهگذر هستش، مورد بعدی که باید در تفاسیرتون لحاظ کنید این هست که شما در مقامی نیستید که بتونید تشخیص بدید چه کسی اینجا دوست هست و یا دشمن، البته پر مسلمه که دوستان و دشمنان خودتون رو حق دارید منظور کنید اما این حقو که نظر خودتون رو تعمیم به جمع کنید خیر، و این مقولهای است که صاحبان وبلاگ میتونند در موردش نظر بدهند کما اینکه من خودم مطمئن هستم که دوستیم با نسوان اگر از شما بیشتر نباشه مثلا کمتر هم نیست، اینکه حرفهام نقاب چیزی هست یا نه به خود و مخاطبم مربوط میشه، اما کمتر کسی اینجا به صراحت من و آن اقأی که با او بحث میکردم پیدا میشه، پس لطفا در به کار بردن الفاظ دقت کنید تا بر خورد زنندهای پیش نیاد،
گیتی گفت:
گردو…
من تعهدی به کسی یا چیزی اینجا ندارم… اما دوست دارم فضا دوستانه باشه…
این بحث رو هم از پست قبل خوندم و راستش اصلا حوصله ی حرف زدن به شکل جدی رو هم الان ندارم…
قبل از اینکه متهم به جانبداری غیرمنطقی هم بشم با صدای بلند اعلام کنم از رفقای ویولتا هستم !! والله…
اما الان بدون جانبداری دارم حرف می زنم و نظرم رو کاملا تحت تیتر » بطور کلی » میگم…
ببین گردو اگه بحث منطق باشه…اولین توهین مستقیم رو شما کردی … که آدم باید خیلی وقیح باشه که در مورد مادرش فلان.. خوب ؟؟
حالا بعد بخاطر تندگویی عذرخواهی کردید …چه خوب…اما موضوع اصلا توهین نیست، همون منطق است…
کدوم منطق میگه همه ی مادران به به و چه چه ؟؟ یعنی یک انسان صرفا بخاطر یدک کشیدن نام مادر از هر خطایی مبراست ؟؟ شما از کجا می دونید مادر بنده یا مادر ویولتا یا مادر حسن و حسین چه شخصیت و کاراکتری داشتند ؟؟
شاید اصلا دیوانه بودند…
بعد شما چطور ربطش دادید به موضوع حقوق و توانایی های زنان در جامعه ؟؟ اصلا یعنی چی » زمام امور مملکت رو بدی دست کسی که به بچه ی خودش هم حسودی می کنه »
به نظر خودت ایم منطق بود یا همون سفسطه معروف… چه ربطی داره به یک آدم که در مورد » مادر خودش » مطلبی رو عنوان کرده و بعد منطق و توضیح اون رفتار مادرش رو برده زیر مجموعه ی یک بحث روانشناسی که مطرحه…
حالا چون این مادر اینگونه است ، پس همه ی مادر ها همین هستند ؟؟ بعد آیا همه ی زنان مادر هستند که شما نگران منطق سپردن زمام امور کشور به زنان شدید ؟؟؟!!
به نظر من اتفاقا تابو شکنی یعنی همین…مثلا قدیس و قدیسه ها را بدون در نظر گرفتن فضای روحانی اطرافشون به نقد کشیدن ….هیچ موجودی صرفا بخاطر مادر بودن ، پدر بودن ، خواهر بودن ، رهبر بودن ، امام بودن ، پیامبر بودن و و و … نمی تونه و نباید تحت عنوان یک تیپ یا یک گروه خاص زیر چتر مصونیت از نقد قرار بگیره…
یا فکر کنیم معصوم هستند…معصوم نداریم….معصوم یعنی چی اصلا…
ضمنا به همون قبله انرژی بحث ندارم ، نظر خواستی نظر دادم….
آقا آزادی بیان رو محترم بشماریم….حتی اگه اون بیان و نظر در مورد مادر خودمون یا مادر یکی دیگه باشه…مگر زمانیکه حریم شخصی شکسته بشه به هر ترتیبی…فرمول ساده ای داره … به نظرمن که هویجوریه !!
گردو گفت:
گیتی!
منطقی صحبت کردن یک روش هست و گویای درست بودن یا بر حق بودن صحبت کسی نمیشه. یعنی استدلال کردن و با برهان و دلیل حرف زدن.
ولی خانم ویولتا بجای اینکه با همبن روش جواب منو بده و یا مثل اغلب اوقات بی جواب از کنارش بگذره به من توهین میکنه و تهمت میزنه.
و اینهم بار اول ایشون نیست. این یک روش شده براش که بجای استدلال کردن طرف بحث خودشو تو شرایطی قرار میده که یا قهر کنه بره و یا شروع به فحاشی کنه. بارها این اتفاق افتاده و شما ها هم سر آخر بدون اینکه به ریشه مشکل توجه کنید طرف ایشون و گرفتید چون طرف مقبل شروع به فحاشی کرده.
برای همین در مورد منهم پیش پیش قضاوت کرد و متهم به دادن فحش ناموسی. چون پیشبینی میکرد روشش اینجا هم جواب میده. ولی خوب تیرش به سنگ خورد.
من با این بحث تو هم در مورد قدیس و معصوم سازی موافقم. صحبت من با روش طرح بحث هست. ببین این نکته رو با مثال مورد علاقه خودش هم توضیح دادم. بخون اینو:
«شما که علاقمند به کار تولید هستی و با بیرون آمدن یک قرص از هاپر هیجانزده میشی حتما میدونی که با داشتن بهترین مواد اولیه دنیا هم اگه روش تولیدت غلط باشه اون قرص از هاپر بیرون نمیپره.»
در ضمن من نگفتم نباید امور مملکتو داد دست خانمها. ببین میگی مغلطه نداریم خودت میکنی. میگی سفسطه نداریم بازم خودت میکنی.
ایشون مشکل مادرشو تعمیم داد به مادر ها، من هم در جواب گفتم اگه اینجوری باشه پس تناقض پیش میاد.
بازم تاکید میکنم من مدعی نیستم گفته های من صحصح هست، همه بحثم سر روش برخورد هست.
کاپیتان بابک گفت:
گردوی گرامی
چنان غول بی شاخ و دُمی از من ساختی، که اگر کَسی حرفهای قبلی من و شما را نخوانده باشد، فکر کند منِ حسین شریعتمداری، منِ برادر الله کرمی، منِ عربده کش حرفهای منطقی و مودبانۀ شما را نفهمیدم و با فحش به آخوند و ج. اسلامی و لجن مال کردن شما پاسخ دادم. من هم مثل خودت خواننده ها را گواه می گیرم و به پست «تعطیلی موقت» نسوان در تاریخ 22 اوت می فرستم. برای یادآوری کوتاه، از وسط گفتگو نقل قول می کنم که » چند جملۀ محترمانه» شما این بود:
(( ببین بابک خان
بگذار یک چیزی بگم خیالتو راحت کنم. نه مردم ایران دنبال اینند که با جنگ و خونریزی رژیم عوض کنند و نه چشمشون به پشتیبانی آمریکایی هاست.
آمریکا هم اینو خیلی خوب فهمیده وگرنه از اصلش که آمد تو منطقه اولین هدفش ایران بود. منتهی کسی بهش نخ نداد. شما اگه میخوای دلتو به این چیزا خوش کنی اختیار خودتو داری، ولی این چیزا تو کت مردم ایران نمیره.))
من از این «خیال راحت کردن» شما جوش آوردم و گفتم شما یا موافق ج. اسلامی هستی یا مخالف و هر دو را شکافتم.اعترض کردم که اگرمردم بفکر جنگ با این رژیم نباشند، یا (شاید) مثل شما اصلاح طلب باشند، من نه تنها خیالم راحت نمیشود، بلکه از غصه دق می کنم. «نخ دادن به آمریکا» را هم رد کردم و از جمله شعارهای توخالی خواندم. شما هم به حرف آخرمن جواب ندادی. حالا به خود شما و دیگران میماند که به آنجا برگردید و دوراز حب و بغض، بدون سفسطه و مغلطه، ببینید من کجا لجن پراکندم. جریان عربده کشیدن هم برای لولیتا بود که «نشناس» در پست صلح 21 سپتامبر بمن و سایر طرفداران، نسبت داد و من به طنز گرفتم و بخودم چسباندم. گفتم عربده می کشم چون میخواهم مثلا نخست وزیر پرزیدنت لولیتا بشوم. شما یا نگرفتی، یا تحریف می کنی و من حوصلۀ بازی ندارم. من هم مثل ویولتا متوجه می شوم که شما از منطق تهی هستید. اگر وقت داشته باشم، پاسخ نوشتۀ مستقیم(پائین تر) شما را هم خواهم نوشت. هر چه گفته ایم، اینجا هست. اگرمتوجه حرف همدیگر نمی شویم، بپرسیم، تهمت نزنیم. با شلوغ کردن و مظلوم نمایی نمی توانید گفته تان را تغییر بدهید، یا ناحق را جای حق بگذارید
گردو گفت:
جناب بابک!
(اینهم تازه نه بخاطر اینکه کمکی کرده باشیم. فقط از این نظر که دلمون خوش باشه داریم کاری انجام میدیم. وگرنه متاسفانه مردم مثل بچه ها میمونند. تا چیزی رو خودشون تجربه نکنن قبول نمیکنند.)
شما که از مبارزه با جمهوری اسلامی فقط فحش به آخوندها رو یاد گرفتی! اجازه بده کمی از گذشته خودم برات بگم تا ببینی کی بیشتر آخوند و مذهب شیعه رو لمس کرده و بیشتر میتونه ازش متنفر باشه. بعد متوجه میشی که هرکی فحش غلیظتری بده مخالف تر نیست. هنر این نیست که با فحش به آخوندها دل خودتو خنک کنی. اگه واقعا دلت برای ایران و ایرانی میسوزه باید زبون مردم کوچه و بازار و بفهمی و به زبون خودشون باهاشون صحبت کنی.
من کلاس اول دبستان و تو مسجد خوندم. از موقعی که چشم وا کردم هم آخوند تو خونمون رفت و آمد و جتی گاهی اقامت داشته. پدرم هرجا که بودیم بانی هیئتهای ماه محرم بود و من تا نوجوانی نماز میخوندم و زیر علم امام حسین سینه و زنجیرمی زدم و روز عاشورا پابرهنه میشدم و بسرم گل میمالیدم. مادرم حزب اللهی دو آتیشه بود. طوری که حتی کوچکترین مخالفتی با آخوند و جمهوری اسلامی رو برنمیتابید. با اینحال در نوجوانی به تجربه شخصی به گذشته خودم پشت کردم و راه جدیدی انتخاب کردم. مخالفت من با آخوند و مذهب از راه دور و تحت تاثیر تبلیغات مخالفهای جمهوری اسلامی نبود، بلکه با گوشت و پوستم از نزدیک تجربش کردم و با دیدن حقایق چشم و گوشم باز شد. حقایقی که امکان نداره یک صدمش هم از طریق تبلیغاتی که تحت تاثیرش بودی به گوشت خورده باشه. مشکلاتی هم که بعد از اون تاریخ گریبان گیرم شده بخشی از همون حقایق هستند که امکان نداره با شنیدنش بتونی یکدرصدشو هم درک کنی.
با اینحال هیچوقت مثل تو ضد مذهب و ضد آخوند نشدم. برای اینکه بوضوح دیده ام که مشکل ما نه آخوند هست و نه مذهب. مشکل ما عقب افتادگی تاریخی هست که مذهب و آخوند هم جزئی از اون هستند. جبران این عقب موندگی هم راه میانبر نداره. فحش دادن به آخوند و خراب کردن همه کاسه کوزه ها سر خمینی هم دوای این درد نیست. همینطوردخالت کشور های دیگه که این مشکل و حادتر میکنه.
تنها راهش اینه که این مردم رشد کنند و خودشون راهشونو انتخاب کنند. من و شما هم اگه خیلی دلمون میسوزه باید راهی پیدا کنیم که بتونیم با مردم صحبت کنیم. اینهم تازه نه بخاطر اینکه کمکی کرده باشیم. فقط از این نظر که دلمون خوش باشه داریم کاری انجام میدیم. وگرنه متاسفانه مردم مثل بچه ها میمونند. تا چیزی رو خودشون تجربه نکنن قبول نمیکنند.
علاف گفت:
+
ویدا گفت:
«با اینحال هیچوقت مثل تو ضد مذهب و ضد آخوند نشدم. برای اینکه بوضوح دیده ام که مشکل ما نه آخوند هست و نه مذهب. مشکل ما عقب افتادگی تاریخی هست که مذهب و آخوند هم جزئی از اون هستند. جبران این عقب موندگی هم راه میانبر نداره. فحش دادن به آخوند و خراب کردن همه کاسه کوزه ها سر خمینی هم دوای این درد نیست.»
++++++++++++++++++++++++
راستش با اینکه روابط و برخوردهای ما ایرانیهای خارج نشین که همه امون تحصیل کرده هستیم و ادعامون عالم و آدم رو کر کرده… خیلی خیلی افتضاحتر از روابط انسانی داخل ایران هست. و خیلیها مون هم قبل از اینکه حتی برای یک لحظه هم تو جکومت آخوندی زندگی کنیم اومدیم اینور…. بعد همه امون تا وقت می کنیم خمینی رو مقصر بی فرهنگی ایرانیها می دونیم و خودمون رو یک آدم بسیار کار درست می دونیم… ما کار درست هستیم … معنی شعور و آزادی رو با خون و گوشتمون درک کردیم… بعد این بقیه هستند که خر نفهم هستند!!!.. راستش رو بخواهی گاهی فکر می کنم ژنهامون معیوب… چون من به شخصه تا شرایط خوب هست آدم بسیار مثبت هستم… تا یک کم جو خراب می شه…. همچین بدبین و مغرور می شم که بعدا خودم هم از حرفهام و رفتارهام و قضاوتهام تعجب می کنم…..
کاپیتان بابک گفت:
گردوی گرامی
پیش از هر چیز، از اینکه ظاهرا متانت را در گفته هایت حفط می کنی، ازت تشکر می کنم. بعد «خشت اول» را کج می گذاری و حرفت – دست کم از دید من- بجایی راه نمیبرد. مرتب از منطق و منطقی گفتن حرف می زنی، ولی بادکنک منطقت سوراخ دارد. من کجا و کی گفتم با جیم اسلامی مبارزه می کنم که شما راه مرا نادرست اعلام می کنی. من خیلی هنر کنم قسط خانه و ماشین و خرج کالج پسرم را می توانم تامین کنم. جیم اسلامی میلیونها دلار خرج تبلیغات در همین آمریکا می کند و هزاران نفر را فقط در لس آنجلس برای تخریب و نفاق افکنی به کار گماشته است. یک چیزی بگو بگنجه. یک جا را نشان بده که من چیزی را که شما بمن نسبت می دهی گفته باشم، تا من بقیۀ حرفهایت را جدی بگیرم. بنظر من مبارزه با جمهوری اسلامی باید در کوچه و خیابانهای ایران، بدست پیر و جوان ایرانی شروع بشود و رشد کند. برون مرزی ها فقط می توانند مکمل و پشتیبان و پیروِ مبارزۀ مردم درون ایران باشند. اگر در ایران بودم، دست کم در تظاهرات میلیونی بعد از تقلب شرکت می کردم. با آنچه از شما خوانده ام، حدس می زنم که در آن تظاهرات حضور نداشتید
من اینجا را یک محیط دوستانه برای گپ زدن، گفتن و شنیدن، تبادل عقاید یا حتی جر و بحث دوستانه می دانم که نظرات همدیگر را بشنویم و از همدیگر یاد بگیریم. اینجا سنگر مبارزه و کانال ارتباطِ من با مردم داخل ایران در راستای براندازی جیم اسلامی نیست. اگر داخل ایران بودم و می خواستم با یک هموطن مسلمان یا مسیحی در این باره گفتگو کنم، مسلما نحوۀ سخنم فرق می کرد. اگر اینجا می گویم آخوند دزد و بی شرف است، برای اینست که هست، نیست؟. او سزاوار ناسزا هم نیست. من آخوند را یک میکرب و کم ارزشتر تر از لاشۀ سگ می دانم. خوب، حالا اینرا با چه گفتاری بیان کنم که شما ایراد نگیرید؟ خامنه ای، جنتی، خاتمی…بد تر ازدزد و بی شرف نیستد؟ چرا باید گفتن من، شما را بیازارد؟ شما نگو، یا بگو رفتار آخوند مغایر اصول اخلاق و حقوق بشریت است. بگذار من حرف خودم را بزنم و نگو فقط اینرا آموخته ام. این که میگویی من فقط فحش دادن بلدم، توهین است. نکن!
از گذشتۀ شما و سینه و زنجیر زدنت متاسفم. و درود بهت که خودت را از قید و بند خرافات آزاد کردی. من هم در 15-14 سالگی به تقلید از خواهرم نماز می خواندم. هیچوقت سینه نزدم. همان موقع پای منبر آخوند ها نشستم و گوش کردم که حضرت عباس دست چپش را گرفت پشتش و انگشت سبابه و شست دست راستش را فرو کرد تو چشم سپاهیان یزید و آبرا به علی اصغر رساند. همان موقع ریسپتورهای مغزم گفت این مفت خور دروغ می گوید. از 16 سالگی، بیشتر از 40 سال پیش اتئیست شدم.با تمام وجودم از دروغ متنفرم. لذا، احساسم نسبت به آخوند و دین دروغینش. با آمدن خمینی ضد دین و آخوند نشدم. خمینی را آدم نمی دانم که بگویم ریشۀ بدبختی ماست وهمۀ کاسه کوزه ها را روی سر اوبشکنم. متاسفانه اینرا هم خودت در بارۀ من ساخته و پرداخته ای. خمینی غده سرطان است. معتقدم که خمینی یک ایرانی خائن هندی زاده بود که با ایران و ماهیتش دشمنی داشت، و بهمین جهت به وسیلۀ انگلستان و آمریکا به ویرانی ایران گماشته شد. یعنی همین گهی که امروز مشاهده می کنید. یک فکسنی دزدِ دروغگو، قیم و رهبر و آقابالاسر 80 میلیون، حجاب اجباری، تحقیر و توهین به زن، صیغه، سنگسار، اعدام، دزدی در حد غارت آخر زمانی، تفکیک جنسی در دانشگاه ها. شما چرا خودتو ناراحت می کنی؟
من به جرات می گویم، ریشۀ بدبختی ما مذهب و سرطان اسلام است. تا اسلام را داریم، «رشد» نخواهیم کرد. شما که مذهبی نیستی، و خانم کاظمی (نوعی) که مذهبی است، این حرف مرا دوست ندارید، توهین می شمارید. کاش من به دیگ، قابلمه یا گاو و گوسفند ایمان داشتم، بشما ها خبر می دادم تا دلتان می خواست به گاو و قابلمه توهین می کردید و دلتان خنک می شد و دست از سر کچل من برمی داشتید. در حال حاضر، حقیقت خدای من و آزادی دین من است. بنظر من اسلام توهین به بشریت است. مرا به آتش جهنمتان محکوم کنید، ولی حرف توی دهان من نگذارید که خمینی را همه کاره خوانده ام. این «عقب افتادگی» تاریخی هم که اشاره کرده ای، با شوخی مثل حرف حسنی امام جمعۀ اردبیل است که گفته اینکه میگویند ما از غربی ها عقب هستیم، مسخره است، چون آنها در قرن بیست و یکم هستند و ما فقط 14 قرن را پشت سر گذاشته ایم. ما به تدریج به آنها می رسیم و جلو می زنیم؛ چون سالهای (عربی) ما از آنها کوتاهتر است. اگرجدی نگاه کنیم، من عقب افتادگی تاریخی را، اگر دلیلش را نگوئیم و نشکافیم، نمی فهمم. آیا اسلام سهم عمده و بسزایی در این عقبگرایی تاریخی نداشته است؟ اگر نه، پس چه؟
از پاراگراف آخرت خوشم آمد. بله، مردم باید رشد کنند و آینده خود را بسازند. ما هم از این و با این مردم هستیم. اینجا هم فعلا دلمان خوش باشد که دوستی و راستی از همدیگر بیاموزیم
کاپیتان بابک گفت:
توضیح میدم که منظورم از آخوند، آخوندای کله گنده و در راس قدرت است. میدانم که حتی بعضی از آخوند ها خیرخواه و درستکار و خودشان از قربانیان راه ُبر شدن و حکومت یک آخوند 3 تومنی بیسواد هستند
گردو گفت:
جناب بابک!
منظورم از مبارزه مخالفت بود. در ضمن اینکه همین توصیه های گهگاهی که شما میکنی نشانه مبارزه هست. مبارزه که حتما با اسلحه نیست.
کلا هم من منظورم بحث سیاسی با شما نبود فقط از خودم دفاع کردم در مقابل اتهامات غیر مستقیمی که احساس کردم به من زدی. وقتی دیدم یکی دوجا هم زیر کامنت من به آخوند ها فحش دادی سوء تفاهم و تشدید کرد.
من خیلی وقته که قید بحث سیاسی با کسانی که خارج از کشور زندگی میکنند و زدم. چون برام مسلم شده نمیتونند شرایط داخل کشور ودرک کنند.
منطقی صحبت کردن هم یک روش صحبت کردن هست در مقابل تهمت زدن و جرزنی کردن و بازی رو بهم زدن. یعنی با استدلال حرف زدن. به این معنی نیست که حتما حرف صحیح و حق است.
در مورد اون نوشته هم ممکنه شما منظور خاصی نداشتی ولی من که خوندم ازش برداشت طعن و کنایه و اتهام غیر مستقیم زدن کردم.
کلا هم من از نوشته ها و توصیه های شما اینطور برداشت کردم که هوادار گروه خاصی هستید ولی پنهانش میکنید.
من شحصا با اعتقادات هیچکس مشکلی ندارم و به همه عقاید احترام میگذارم، اما از اینکه کسی زیر آبی بره و دو رو باشه متنفرم. شاید هم به این دلیل من اون برداشتو از نوشته شما کردم.
در مورد عربده کشی حق باشماست. من از روی عصبانیت بکار بردمش.
کاپیتان بابک گفت:
یک برداشت نادرست دیگر، ولی ممنونم که گمانت را مطرح کردی. نه، هوادار هیچ گروه یا فرقه ای نیستم. اگر بودم از گفتنش ابایی نداشتم. پنهان کنم که چی بشه؟!
ALI گفت:
+
Star گفت:
hame chiz khobe
ویدا گفت:
«راستش چقدر خوشحالم که خدا به حرف دلهای پاک و ساده ما در ان روزگار گوش نکرد .»!!!
پس فکر کردی این «جنتی» این وسط این همه عمر رو از کجا آورده؟
گیتی گفت:
🙂 🙂 🙂
لا قید بی دین گفت:
تازه شروع کردم وبلاگ شما رو می خونم. فقط نمی دونم چرا اینقدر سیاه مینویسید همه تونو می گم .همه ما معمولا این گذشته ها رو داشتیم. اگه داستان زندگی منو بدونید تازه می فهمید همتون تو پر قو بودید. امیدوار باشید دخملای زشت
مصطفا گفت:
نسوان عزیز آخرین جملهی شما مرا یاد حکایتی از فخرالدین علی صفی در لطلیف اطوایف انداخت:
جمعی به دعای باران میرفتند. همه اطفال مکتبها را با خود بردند. ظریفی گفت که:«این طفلان را کجا میبرید؟»
گفت:«تا دعا کنند، که ایشان بیگناهانند و دعای بیگناهان مستجاب است.»
گفت:«اگر دعای ایشان مستجاب شدی، یک مکتبدار در همه عالم زنده نماندی.»
گیتی گفت:
خیلی خوب بود ! چه یادآوری بجایی…
شاید اصلا اگر دعای ایشان مستجاب شدی ، یک » آدم بزرگ » در همه عالم زنده نماندی…کی می دونه …
nini گفت:
من اصلا مال نسل بعد جنگم یعنی من عمرم رو موقعی گرفتم که خمینی رو از صف انداختن بیرون ولی واقعا اشکم در اومد. میدونی من کلاس سوم دبستان تقریبا نصف قران و کل احادیث کتاب قرآن رو بلد بودم و از همون موقع توی همه مراسم های مهم دینی و غیره مدرسه بودم وقتی اول راهنمایی بودم خاتمی رئیس جمهور بود و من چندین بار اون و بقیه دولتی ها رو دیدم و باهاشون برخورد داشتم. ولی نکته ای که وجود داره اینکه نه هیچ موقع رای دادم نه به عنوان فرد مذهبی شناخته شدم نه جنگ و…. و نه همه این بساط های جمهوری اسلامی برام قابل تقدیر بود. هرگز یه صلوات درست سر صف نفرستادم. موقعی هم که معلمون که با تلاش بسیار سعی میکرد به ما یاد بده که از 9 سالگی بزرگ میشیم و زشته با نا محرم حرف بزنیم و بابامون نباید ما رو برهنه ببینه وقتی سر کلاس پرسید » خوب دخترای گل کیا با باباشون میرن حموم؟؟؟؟» گفتم: مااااااااااااااا خانوم!!!
بابک پایونیر گفت:
میدونید دردآورترین عکس العمل در یک جامعه کوچک برای یک عضو مثل ..رهگذار.. چیه؟؟؟
… بایکوت…
کافیه که یه مدت کسی اونو نبینه…
آقایون و خانمهای محترم به امور روزمره زندگیتون برسید و ازش تا اونجا که میتونید لذت ببرید و با هر کس که حال میکنید. حال کنید وقتتون حتی یک ثانیه برای افکار انحرافی و منفی از دست ندید…
زدگیتون خیلی با ارزش تر از اینهاست…
راستی کلمه بایکوت که واقعآ خانمان برانداز برای چنین موجوداتی است فراموش نشود…
بابک پایونیر
ویدا گفت:
یعنی اینطوری می شه به آزادی بیان احترام گذاشت؟…. به نظر من خفه کردن یک نفر راه حل نیست… باید حرفهاش رو شنید و اختلافهاش رو درک کرد… جای که امکانش هست نرمش نشون داد و جاهای هم که اختلاف هست .. سعی کرد روشی پیدا کرد که به نفع هر دو گروه باشه یعنی نه سیخ بسوزه نه کباب…
این روشهای تنبیه و شکنجه روحی خیلی وقت جوابش رو پس داده… بهتره به جای استفاده از روشهای قرون وسطا یک کم روشهای مثبت تر رو امتحان کنیم 🙂
کاپیتان بابک گفت:
+++
بابک پایونیر گفت:
ببخشید . از رهگذر بگذرید. منظورم ……گردووووووو/…. بود. با عرض پوزش ببخشید از آقای …رهگذار…..
هما گفت:
گیتی جان
اول اینکه در زیبایی شما تشکیک کردن حرمت شرک دارد و کدام چشمی است که با رویت رخ زیبای شما سربه بیابان نگذاشته باشد؟ اما درمورد تعداد مسافرین ان سفر خدمت شما عرض شود والا بنده یک فیلمی از ولایت ینگه دنیا دیدم که هواپیمای رییس الوزار که نشست یک عده کثیری از عره وعوره و شمسی کوره باچارقدهای گل گلی پیاده شدند و و پیاده شدن توی سرشان بخورد عینهو همین برادران اوران گوریلی که در بلژیک بعد از سی سال به ازادی رسیدند و موقع بیرون امدن مات ازادی بودند این نسوان هم چنان به درو دیوار این فرودگاه نگاه میکردند که گویی پرواز مستقیم ارادان –واشنگتن بوده
قدیم ترها در همین حکومت فعلی وقتی کسی قراربود برود خارجه ماموریت ، ملزم بود دوره ای بگذراند و پس از طی دوره هم نامبرده را می فرستادند فروشگاه هاکوپیان تا حداقل حفظ ظواهری بشود ..منتها این پرزیدنت جدید از اول به همه فهماند اهل این سوسول بازی ها نیست و اول کاری که پس از رسیدن به این مقام کرد برچیدن سازمان برنامه و بودجه بود که برنامه برای مملکت امام زمانی معنا ندارد و باید یهویی عمل کرد .خلاصه همانطور که برادر مشایی در سفر قبلی ، هنگام سخنرانی پرزیدنت داشت در فروشگاهی سیسمونی میخرید (یعنی فقط تو فک کن …سیسمونی) امسال هم احتمالا در شهرنو ینگه دنیا مشغول هدایت نسوان فاجره فجیعه به اغوش جریان انحرافی ؟؟ بوده است . واله اعلم
گیتی گفت:
هما جان…
سیسمونی مهم است….
سیسمونی خیلی خیلی مهم است….
سیسمونی در راس امور یک مملکت است…..
امسال هم ما شنیدیم ، صحت و سقم به پای گوینده ، شنیدیم که رفته بودند با سیسمونی فروشان اروپایی و برندهای معروف وارد مذاکره بشن برای نوزادان و مایحتاج نسل های بعد…که ظاهرا جواب نداده…
فکر کنم باید قبل از برگشتن برن دنبال درمون و بستن لوله جات بطورکلی، دیگه سیسمونی فروشان هم جوابشون کردن…
طفلکی !!! فک کن…چه ایل و عشیره و قبیله ای بود….
PRINCE گفت:
++++++++
ناشناس گفت:
Thanks, dear nesvan
rahgozar گفت:
It’s me rahgozar
نسوان گفت:
u most welcome 😉
هما گفت:
عالی جنابان
بابک ..رهگذر ..ارش…و …
من یک نصیحتی اینجا بکنم چون هم سنم از همه بیشتره هم زبونم
شمایی که دارین اینجا بحث می کنید همه قدیمی اینجا هستید .چرا اینو میگم که من تعجب می کنم از دیالوگ بین شما ..اقاجان بحث خیلی خوبه و اصلا اینجا رو همین بحث کردن پررونق کرد اما بحث کردن برای حصول به نتیجه باید یک چارچوبی داشته باشه …نمیشه من به کسی فحش بدم و بخوام بحث مفید هم بکنم ….
عالی جنابان
راستش من لحن بحث کردن شما و الفاظی که بکار می برید رو نمی فهمم … من نمی دونم حق با شماست یا نه ..یا اصلا حق در بحث کردن معنی داره یا نه… اما اینگونه پرخاش گرانه بحث کردن چیزی رو درست نمی کنه …اگر برای درست کردن بحث می کنید
ما همه اینجا همدیگر را می شناسیم و از حساسیت های هم کما بیش اگاهی داریم اما این دلیل نمیشود که وقتی پای بحث مان می لنگد روی این حساسیت ها تاکید کنیم و طرف را جری کنیم ..الان مثلا جناب کاپیتان میگوید من 22 اوت این را گفتم یا گفتی…مومن خدا 22 اوت ؟ خب این چه کش دادنی است ..که اگر درست شدنی بود تا این تاریخ 26 سپتامبر درست میشد و به نتیجه میرسید ….یا مثلا جناب گردو این وقیح وقیح گفتن یعنی چه ؟ وقاحت در اینجا چه نقشی دارد ؟ یا اصلا ولو من وقیح باشم ..این وقاحت من مجازی در کجای بحث بین ما کاربرد و معنا دارد که شما صاحب وبلاگ را وقیح میخوانید ؟ یا جناب رهگذر که من راستش نمی فهمم چرا عصبانی میشوند سریع ناسزا گفتنشان میگیرد … برادر من شما تا حالا در عمرتان کجا دیده اید با ناسزا گفتن چیزی درست شده باشد یا بحثی ماحصل یافته باشد ؟
بهرحال قصدم ناراحت کردن هیچ یک از شما نبود و میدانید که بد بحث کردن شما بر بقیه تاثیری ندارد اما راستش حیفم امد که اینها را ننویسم و از شما این سوال را نپرسم …چرا که در لابلای حرف هایتان گفته اید که سنی از شما گذشته و جوان خام نیستید پس میخواستم بپرسم وقتی شما بعنوان کاپیتان یا مرد جنگ دیده یا مهندس ویا.. …. در یک فضای مجازی ..نتوانید سالم و با تامل و بی خشونت کلامی بحث کنید پس چه جای شکایت از عامه مردم ….. پس میشود فهمید چرا ما سی سال است گرفتار جاهلانی هستیم ….و امید رهایی از ایشان هم نیست و بچشم نمیخورد
وقتی شما بعنوان عقلای قوم یا انسانهای تحصیل کرده که درگیر خامی و احساس جوانی نیستید در یک محیط ساده و غیر رودر رو نمی توانید ارامش تان را حفظ کنید و در پی تاکید بر اشتراکات باشید پس به روشنی و اینده چه امید ؟
من باور دارم زمانی مملکت ما روزهای روشن را خواهد دید که ما …هریک ازما ….. تغییر کنیم … تغییربسوی خوبی ها یک معجزه نیست که توسط اقای ایکس یا ایگرگ یا فلان نیروی خارجی برما ظاهر شود … تک تک ما باید بسوی این درستی حرکت کنیم
هما گفت:
اگهی گمشده
یک عدد برادر بهروز گم شده از یابنده تقاضا میشود ایشان را به اداره اندرونی تحویل و رسید دریافت دارند
بهروزجان کجایی برادر ..یک متن از شما گذاشتند صفحه اول ..سایه ات سنگین شده …دیگه با ما خوانندگان نمی پری؟ اگه اومدی سر راه مدونا و یلدا رو هم بیار ..دستت درد نکنه مادر
🙂
نسوان گفت:
+++
merci, homa jaan
کاپیتان بابک گفت:
بانو هما
من یکی از تذکر بجای شما سپاسگزارم. 22 اوت گفتن من، برای آدرس دادن چیزی بود که جناب گردو بنادرست به آن اشاره کرده بود. ایشون به گذشته برگشتن که منو بی انصافانه محکوم کنن. شما هم بودی، با همه ریش سفیدیت، جواب میدادی خواهرم. ترکا یه مثل دارن اگه بتونم درست بنویسم، میگن
اُسوراغین گاباغین دا اگر سیچماسان، دیللر گوتی یوخدی
حالا شما نیگا کن، من مخلص همۀ بچه ها ی خوبم و دست دوستی ام درازه. می بینی؟
rahgozar گفت:
هما خانوم
گلایهها را خواندم، اگر جوابی مینویسم نه برای توجیه خودم که نامم و جرمم به قلم قضاوت شما در قسمتی از مطلبتان آماده که بیشتر از آن به جهت روشن کردن نقاط از قلم افتاده در مطلبتان هست.
در مثل است که «حسنات الابرار سیات المقربین» حسن برای نیکان گناهانی است برای نزدیکان، جا و مکان هر کس در هر جا بیشتر از مجرای زبان بر افعالشان استوار.
از بی ادبی و گستاخی من گلایه کردید، نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است، من ادأعای مبنی بر با ادب بودن ندارم اما چنانچه مایل باشید میتوانم از نسوان عزیز که ظاهراً به قلم یکی از شیوا سخنان به دشمنی با محیط آنان محکوم شدهام و مثال، بخواهم که ایمیل آدرسم را به شما بدهند تا بدون این که وقت و حجمی از این وبگاه را اشغال کنیم با استدلال و خط به خط و جز به جز این درگیریهای پیش آماده را برسی کنیم، من نمیتوانم توهین به شعور خود و محیطی که در آن هستم را تحمّل کنم و اگر کسی به من توهینی کند، بدتر از آنرا به خودش برمیگردانم، با شیر مادر امده با جانم خواهد رفت این اخلاق.
کاش در بحثتان همه را با یک چشم نگاه میکردید، چون ممکن است ناسزاهای من گوش آزار باشد اما لوده بازی و لیچارهای بعضی از دوستان اندرونیتان بسیار دل آزار تر، اصلا به ریشه این بی ادبی گفتاری که نگاه کنیم به بحثی تحت عنوان سفسطه و دست انداختن میرسیم، اگر بنا به این باشد که اینجا را صرفاً مکانی به جهت شوخی و خنده در نظر بگیریم که ف بها وگر نه وقتی بحثی جدی است و مخاطب در مقام استدلال کوتاه و دست به لیچار گویی نهایتا به جایی خواهیم رسید که بارهارسیده ایم. پس اول بهتر است که باب این مساله گشوده شود.
کاش آن زمانی که عالیجناب شازده کامنت گذاری را که در نهایت ادب کامنتو مرقوم کرده بود و چون ظاهرا بار اولی بود که اینجا میآمد به خود لقب میهمان داده بود را مومن مشنگ خطاب میکرد جبهه میگرفتید. کاش زمانی که لیلی خنگه در بحثی با کسی غیر از من فرموده بود که خوب طرفو کردی تو کون خر اعتراض میکردید، کاش زمانی که دوست عزیزتان با استفاده از غنای ادبی مخاطب ساده دلی را به سخره گرفته بود ندا میدادید، کاش هنگامی که ……..هزاران از این دستک اگر بخواهم بنویسم مثنوی است به درازای بیچارگیمان.
نه دوست عزیز کاش قابل از اینکه میخ طویله ای(از جوال دوز گذشته) به من بزنید، سنجاق قفلی یا سوزنکی پیش چشم میگرفتید نه اینکه خدای نکرده به وجود عزیزتان بزنید، اما باز با این همه گلایهاتان به سرم اما نه …نه منصفانه نبود و دل آزار.
@نسوان
یکی اون بالا گفته بود که من از دشمنان قسم خورده اینجام، تمام اینایی که میان اینجا یه طرف، اصلا برام مهم نیست دیگران چی فکر کنند، من با شما بحث میکنم، دعوا میکنم اصلا مناش کشک خالتم، اما از دید من شما دوست هستید، باید دوستی رو تکرار کرد تا شاکله بشه تا وقتی یادمون رفت به هم فحش هم دادیم یادمون بمونه که آی بابا من تو را دارمت دوست آی دوست
نسوان گفت:
عزیز جان ، منم تو رو دوستت دارم.. اما ببین من و هما و اینا و اونا نمی تونیم از صبح بشینیم به هرکی که پاشو از خط گذاشت این ور تذکر بدیم.
خواهش می کنم اینجا رو باند و باند بازی نکنیم . والله بالله اگه مثلا بهروز و هما و گیتی و بابک حرمت هم رو نگاه میدارن دلیل این نیست که با هم یک جور فکر می کنند یا با من یکجور فکر می کنند یا توی یک گروه هستن و از یک جا حقوق می گیرن!
به تعداد آدمهایی که اینجا میان عقیده های مختلف هست .یک بار دیگه هم بهت گفتم برای من «همه ی مخاطبانم عزیز و محترمند».
به ولله هیچ کدومشون رو هم از عالم غیر مجاز نمی شناسم.
rahgozar گفت:
این دقیقا همون چیزی هست که منم میگم، باند و باند بازی راه نندازیم، اگر ایرادی به رهگذر نوعی وارد هست ببینیم اما نوع دیگشو در کسی دیگه نه.
چه کسی این حقو به کسی میده که خودشو صالح بدون در تعیین اینکه این دوسته و آن دشمن، من اینجا غیر شما کسی رو نمیشناسم، نهایت یه هما خانوم که بعضاا با هم هم کلام میشیم و سام که اونم یدونه میگه صد تا میزنه(هر چه از دوست میرسد نیکوست)، یا مدونا که الحمدلله نیست ،حالا اینجا شما که زنده اید وکیل وصی میخواهید تا دوستان و دشمنانتان را برای دیگران مثال بزنند، خوب حالا من برم اون بالا به این علیا مخدره گرامی جواب بدم که اصلان به تو ارتباطی نداره که من دوست نسوانم یا دشمن قسم خورده، اونوقت همای عزیز میاد میگهِ رهگذر چرا عصبانی میشی؟
بعضی وقتها باور کن این کاسههای داغتر از آش بد جوری رو نرو آدم راه میرن، من چند بار با خود تو حرفم شده، دعوامون شده، فحشت دادم، بیرونم کردی اما باز آخر کار من اینجام و تو اونجا.
یاد بگیریم یه رو باشیم نه اینکه با یه اسم کاربری فرشته با یه یوزر نام دیگه چهره واقعی یعنی ابلیسها خنگ، اگر ایرادی هست به تمام کسانی که اون ایراد رو دارند به اشکال مختلف تذکر بدیم نه اینکه یکی رو ببینیم یکی رو زیر سبیلی رد بدیم
دم به دم چون تو مراقب میشوی
داد میبینی و داور ای غوی
ور ببندی چشم خود را ز احتجاب
کار خود را کی گذارد آفتاب
گیتی گفت:
هما جان…
این پیغام ظاهرا برای شماست ، اما در واقع برای یکی از دوستان قدیمی شماست که مخاطب این کامنت شما بود !!! همونی که یک چیزایی میگه بدون اینکه اسم بیاره ، حالا به هر دلیلی…
حتما خودش میدونه چرا !! 🙂
عرض کنم نمی دونم شنیدین که میگن یک اقایی از دلمه بدش می اومد، بعد دوستاش یک روز سر به سرش گذاشتند ، یکی گفت برگ مو، یکی گفت لپه ، یکی گفت برنج… و خلاصه …
اون آقاهه گفت …خوب خوب ، چه جالب !! حالا اگه جرات دارین اینا رو با هم بپیچین !!
حالا از قول من به این دوست قدیمی ات بگو… غنای ادبی کلام یکی از هنرهای بشر است، همونطور که لیچار بستن و فحش های ناموسی نشان بدویت و دوران پارینه سنگی
ضمن اینکه یکی ممکنه توانایی مسوولیت سترگ نگاهبانی تاریخ گویای اندرونی رو به عهده گرفته باشه …. از اون بالا تا اون پایین …فحش خورش هم ملس شده ناجور…اصلا عین خیالش نیست !!
خلاصه به این رفیقت بگو..اگه جرات داره اینا رو با هم بپیچه !!
این پیغام فقط جهت روشنگری و جلوگیری از انحراف تاریخ است و نه تهدید…گفته باشم !!
rahgozar گفت:
علم بهتر است یا ثروت
شکی در این نیست که غنای ادبی یکی از هنرهای بشری هست و فحاشی نشانه بربریت، اما وقتی این غنای ادبی در جهت فحاشی در لفافه استفاده شود، فاعل دریده تر از فحاش است.
بشین، بتمرگ، بفرمأیید در نهایت یک معنی دارد
چون مطمئن بودم سرکار خانوم به خود خواهید گرفت آن مثال عربی رو بیان کردم، عمومیت داشت اون مطلب شخص خاصی رو در بر نمیگرفت.اون فحش خورمون هم ملس شده (بنازم به حافظه) از زیادی ایستادن کنار آبریزگاه هست، که بوی آن به ما هم نشسته
پیچیده شد و از انحراف تاریخ جلوگیری به عمل آمد یا نه؟
گیتی گفت:
به به …به به …جناب اقای رهگذر…
من که به شیوه ی شما سخن نخواهم گفت ، اینو خوب می دونی…
بوی هر چی به شما نشسته ، به خودتون مربوط است ، می تونستید طرحی نو دراندازید…که ظاهرا کلا در این وادی سیر نمی کنید…
اتفاقا موضوع اصلا ظاهرسازی و آی من خیلی رک و صریح هستم و آی ملت این کف دست من به نشانه ی صداقت و این حرفا نیست…. موضوع بفرمایید و بشین و بتمرگ نیست … خیلی عمیق تر از این حرفهاست ، شاید به عمق همون آبریزگاهی که بهش علاقه نشون دادید…
موضوع به شکل مشخص دیدگاه » حذف گرای » شماست…اگه یادتون باشه شما استاد اینکار و در واقع نظریه پرداز این داستان » حذف » بودید !! فک کن !!
از امید 5 بگیر تا خود خود ویولتا وقتی فرصتش رو پیدا کردید…یادت رفته جناب رهگذر ؟؟
همون دیدگاه شما هم الان باعث میشه ادامه بدید فحش دادن و حرفهای رکیک زدن رو به مثلا خانم لیلی خنگه ، یکبار به هم فحش دادید تموم شد دیگه ، ادامه اش از طرف شما یعنی چی ؟؟ یعنی صداقت کلام ؟؟!! 🙂
شما مگه یک زمانی بیرق بلند نکرده بودید هر کسی فحش و حرف رکیک میزنه باید دیلیت بشه و حذف…یادمه صحبت حشره و اینا می کردید که باید حشره کش زد…
راستش از دید من ادم ها می تونند تغییر کنند…اما….اینجوریه ؟؟ آره ؟؟ نه دیگه…اگر شما به آبریزگاه علاقه نشون بدید ، فکر می کنم بد نباشه اونقدر هم بزنیم تا اصل ماجرا قلپ قلپ بیاد بالا…
سر فرصت انشاالله تعالی !!! هستم در خدمتتون…شما فعلا بپیچ !!
rahgozar گفت:
به به به لی لی خانو………….ِ ببخشید گیتی خانوم من نمیدونم چرا شما رو همش اشتباه میگیرم، بگذریم شاید تشباهت گفتاریتون باعث این سو تفاهم میشه. اما
در مورد جواب شما خانوم محترم، کار هر بز نیست خرمن کوفتن، گاو نر میخواهد و مرد کهن صد البته شما صلاحیت تشخیص طرحی نو را ندارید، در بضاعت کلامی شاید اما نه در دایره ادراک، مسلما خیر
اما اتفاقاً مساله دقیقاً همون صداقت در گفتار هست، چیزی که شما طی مدت حضورتون در این وادی کلاً به مبدأ ان هم نرسیدید به همین لحاظ از بحث در این مورد خود داری میکنم چون در انتها باید توضیح بدم که لیلی زن بود یا مرد یا خنگ.علاقهام به آبریز گاه علاقهای نسبت گراست چون تا بوی لجن آبریز گاه به مشامم نخورد قدر شمیم گل را نخوهم دانست اما متأسفانه گفتار شما در این مورد صدق میکند که یکم بیش از اندازه لازم کنارش ایستادم یا در حال ایستادنم، بگذریم
در رابطه با دیدگاه حذف گرا، فحاشی به امید و یا تمام آن جریانات بحثأی به تفصیل در آن زمان انجام شد که به فرموده خود شما هنوز در کامنت دونی هست میتونید با همان جوابیهها مراجعه کنید چون نوشتن آن همه از نو اتلاف وقت هست وقتی که میدانم نتیجه یکی است.
از اینهمه که بگذریم واقعا دیگه حوصله شما رو ندارم، مسلما همان طور که تا بحال نبودید از این به بعد هم مخاطب من نخواهید بود و خودمو از لذت معاشرت با شما محروم میکنم، چون برای من باعث سر درد هست.
گیتی گفت:
چی شد …چی شد ؟؟ 🙂
من هم شما رو گاهی اشتباه می گیرم…با یخی…با خیکی…با اینا …با اونا…
پس نمی خوای بپیچی… جا زدی در واقع… باشه مشکلی نیست…
یادآوری کنم…شما در پستوی منزل خود به سر نمی برید…این یک
دوم اینکه صدای منو درنیار… میرم توی کار خوندن رسم الخط شما دوست محترم ها…
با اون همزه های تابلو روی الف ها… با دلمشغولی ها و اهداف مشخص…
شما خیلی با من صحبت کردید این مدت، فکرکنم یادتون نیست…مباحثی مثل ویدا..ویولتا…. و غیره و ذلک…
این ویولتا و صابخونه ها که شاهد هستند ما هم به روی خودمون نیاریم….
سوم اینکه…متاسفانه اینکه شما حوصله ی چه چیزی رو دارید ارتباطی به من نداره…می تونید این رو در محافل خصوصی تر خودتون مطرح کنید نه اینجا…
با اجازه یا بی اجازه ی شما از این به بعد طبق اصل بسیار مهم آزادی بیان… بنده به سادگی حرف خواهم زد…هر جا و در هر مبحثی که دلم بخواد….
روشنه ؟؟ اگر هم نباشه میشه…
rahgozar گفت:
چی شد، یخی، خیکی اینا اونا، ببین من زبون تو یکی رو بلد نیستم واضح حرف بزن،نمیتونی هم حرف مفت نزن، درسته مالیات نداره اما در دیزی بازه حیای گربه و این داستانا دیگه
ان بالاتر در جواب خودت فرمودی پوآرو بازی الان خودت شدی خانوم مارپل!!!!!!!!
به هر حال برام مهم نیست چی فکر کنی یا نه، اصلا…………. میتونی در نظر بگیری تو زدم یا هر چیز دیگه.
طبق قانون آزادی بیان شما آزادی هر جا هر چقدر دلت خواست حرف بزنی، داد بزنی، جیغ بکشی هر چی دلت خواست بگی به هر حال طبق قانون دوم نیوتون هر عمل عکس العمل …..بگذریم
در رابطه با روشنی و تاریکی، خیلی ممنون باعث خنده شد، یعنی شما تا به حال دهنت بسته بوده جل الخالق، این از معجزات هست که شما دهنت بسته بوده و تا به حال این همه روده درازی داشتید باز بشود چه شود!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مولانا میفرماید
بود کمپیری نودساله کلان
پر تشنج روی و رنگش زعفران
چون سر سفره رخ او توی توی
لیک در وی بود مانده عشق شوی
ریخت دندانهاش و مو چون شیر شد
قد کمان و هر حسش تغییر شد
عشق شوی و شهوت و حرصش تمام
عشق صید و پارهپاره گشته دام
مرغ بیهنگام و راه بیرهی
آتشی پر در بن دیگ تهی
عاشق میدان و اسپ و پای نی
عاشق زمر و لب و سرنای نی
حرص در پیری جهودان را مباد
ای شقیی که خداش این حرص داد
ریخت دندانهای سگ چون پیر شد
ترک مردم کرد و سرگینگیر شد
این سگان شصت ساله را نگر
هر دمی دندان سگشان تیزتر
پیر سگ را ریخت پشم از پوستین
این سگان پیر اطلسپوش بین
عشقشان و حرصشان در فرج و زر
دم به دم چون نسل سگ بین بیشتر
این چنین عمری که مایهٔ دوزخ است
مر قصابان غضب را مسلخ است
چون بگویندش که عمر تو دراز
میشود دلخوش دهانش از خنده باز
این چنین نفرین دعا پندارد او
چشم نگشاید سری بر نارد او
گر بدیدی یک سر موی از معاد
اوش گفتی این چنین عمر تو باد
rahgozar گفت:
خوب این شعرِ یکم زیادی تند بود، نباید مینوشتم بابتش عذر میخوام وقتی تهدیدم میکنن شاکی میشم از دستم در میره، اما در مورد سایر موارد در خدمتم
نسوان گفت:
چرا از دستت در میره؟
خوب نمیشه سعی کنی از دستت در نره؟
می دونی این بار چندمه که این اتفاق می افته؟
راستی چرا انقدر جوشی هستی؟
بهتر نیست قبل از اینکه واکنش نشون بدی صبر کنی کمی آروم بشی بعد پاسخ بدی؟
اساسا با اینجور گفتگو به نظرت جز تخریب به جایی می رسیم؟
جواب این سوالها رو به خودت بده. نه به من. برای اینکه به من ربطی نداره. چون من رو دوست خودت دونستی به عنوان یک دوست ازت میخوام به سوالام فکر کنی. .مرسی
گیتی گفت:
رهگذر…. آهسته گذر…
از مولانا چرا مایه می گذاری داداش ؟؟ به زبان و ادبیات شما آشناییم…
اصلا خیلی تابلویی باور کن .. همین حرفها رو به زبان و ادبیات خودت هم گفتی…چقدر تکرار می کنی خوب !! چرا ؟؟
برو اون بالا ببین به این خانم لیلی خنگه طفلک چه دری وری هایی گفتی الکی…
ببین عزیز جان… عمل من دیدنی است و عکس العمل شما دیدنی تر…
اما مسلما شباهتی به هم نخواهد داشت…و از اصل نیوتن پیروی نخواهد کرد…اتلاف انرژی رو هم در نظر بگیر !!
شاید در این مسیر شما هم به اجبار تن به نیکو سخن گفتن بدهید… شاید هم خیر…
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد…..بعله بعله !! 🙂
حالا وقت زیاده…من هم که می دونی اراده کنم هم روده درازم ، هم زبونم درازه…. هم گیر ها !! هر دفعه هم که با آی دی های مختلف با من طرف شدی همین رو گفتی… که شما نمی خوای با من حرف بزنی !!!
فحش خورم هم چی ؟؟ ملس !! فعلا دست گرمی یک چیزایی بهم گفتی…تا ببینیم بعد چه می کنی….
عجله نکن ها… تازه مهره ها رو دارم می چینم !! والله !!
rahgozar گفت:
الان اینجا ساعت ۱۰ شبِ میتونی از دوستت بپرسی. من همزمان هم با شما باید بحث کنم هم رو این دیاگرام لعنتی کار، از مولانا وام گرفتم سریع بهش پس دادم گفتم بابات ان یه قلم عذر میخوام.
میتونی باور کنی میتو نکنی، با خودت هست اما من متوجه منظورت نمیشم شما هم که تا زیر لفظی نگیری درست درمون جواب نمیدی، مهم نیست، در رابطه با خنگه من هیچ وقت با ایشون کاری نداشتم اما بی دلیل نبست ناراوأی به مادر مرحومم زد، هیچ وقت فراموشش نمیکنم و امیدوارم به همون وضعیت دچار شه.این تنها کینهای هست که تا به حال از کسی به دل گرفتم، ما تو دنیای مجازی از احوالات هم خبر نداریم بعضی وقتها که با کسی سر شاخ میشم به خودم میگم شاید طرف دیس ابیلیتی داشته باشه من که نمیتونم ببینم و سریع منصرف میشم اما یه وقتأی جواب های هوی هست.(منظور شما نیستی)
شرین بیان، فرخ لقا من به جاش با کساش با ادب هستم، در مواردی هم بی ادب، اما هیچ وقت ادعایی مبنی بر چیزی که خودم از انجامش طفره میرم نکردم، حتی در دنیای واقعی هم به همین شکل هست، عاجزم از دروغ،
به هر حال این شما و این ما و این چرخ گردون(این پدر سگ، بهنویس شما رو مینویسه سهام)، خلاصه انگار رفتیم تو فاز نون بیار کباب ببر، من از به بعد باید برنامه کاریمو اینجا بنویسم یه وقت فکر نکنی تو زدمو از این داستانا، این اشسیمتیک که تموم شه امشب فردا بیرون از شرکت هستم و باید برم سایت از جواب دادن معذورم، تا پس فردا اینشالاه
rahgozar گفت:
@ نسوان
مسلمانان مرا وقتی دلی بود، نا مردا چند نفر به یه نفر،
قضاوتت اصلا منصفانه نیست، از دید من الان داری جانب دارانه قضاوت میکنی با دیدی کاملا یک طرفه، میتونم تا فردا صبح بشینم و اینجا بحث کنیم البته منصفانه دور از مغلطه کلامی و تهمت و افترا زدن، اگر دوست نبودی که تو وبلاگت چیکار میکردم!؟ اما شما الزامی به داشتن این دوستی ندارید، این بار چندم چیه؟
من اگر با کسی بحث خوشونت بار هم کردم که شما بدون در نظر گرفتن ان یکی ۵۰ درصد دیوار هر چی مستراح سر من خراب کردین،
اگر به خاطر لحن تندم حتی از موجودی که تو هر جوملش ۲۰ بار تیکه و لیچار نثارم میکنه عذر خواهی میکنم چون ته داستان ایشون زن با احساسات رقیقتر از من بازم متهم هستم.
نه نسوان منصف نیستی، میدونی ماها هممون به طنابهای بسته شدیم که ته همشون یه جا گره زده شده، مال من شاید لحن پرخواشگرانه باشه، مال گیتی چیز دیگه اما مال شما بی انصافی هست، رسیدن به انتها، جایی که ته این کلاف گره زده شده مستلزم این هست که همه همزمان حرکت کنند، بعدش گره رو بشه وا کرد واگر نه اگر تو عقب بمونی یا من، نخواهیم رسید
گیتی گفت:
ای رهگذر ..
اصلا مهم نیست، هر موقع ، هر زمان ، هر مکان…خیلی سخت نگیر…
منظور من این بود که هویجوری که زندگی می کنیم من یک دست شطرنج یا شمشیر یاحالا هرچی هم این وسط با شما خواهم زد…همین…
ضمنا یک چیزی رو باید بدونی…
من تا حالا به هیچ فردی اینجا ناسزا ، فحش ، دری وری نگفتم…تحت هیچ عنوانی…ممکنه اذیت کرده باشم و کرم ریخته باشم ، اما توهین شخصی به هیچوجه…
ضمنا از لحظه ای که وارد اندرونی شدم تا همین الان که خدمت شما هستم فقط با همین آی دی وارد شدم یعنی گیتی… ولاغیر….علتش هم خودخواهی خودمه ،این آی دی رو دوست دارم ، انتخابش دلیل مشخصی داره که برام مهمه …
با یک اسم میام و حرف میزنم و با همون یک اسم هم جواب میدم… غیر از این رو نشانه ی ضعف می دونم……
اینو گفتم که اگه می خوای کینه از من به دل بگیری به دلیل درستش باشه… نه بدلایل واهی که به من ربطی نداره !!
rahgozar گفت:
امیدوارم «کرم مختصری» نبوده باشه.
گیتی گفت:
خیر جناب رهگذر…کرم مبسوطی بوده….
حالا ؟؟؟ 🙂
گیتی گفت:
راستی رهگذر باز قهر نکنی ها توی شلوغ پلوغی !!
الان تصمیمت رو بگیر اگه می خوای قهر کنی من دیگه حرف نزنم
داریم حرف میزنیم مثل دوتا آدم…
انسانی ، مودبانه ، بدون دشمنی …خوب ؟؟ 🙂
ضمنا الان نه…من باید برم کار دارم…بعد …
rahgozar گفت:
اها یادم رفت باقی بقای شما
🙂
گیتی گفت:
بعله…هما جان بیا تحویل بگیر !!
نمک در نمکدان شوری نداره…. دل من طاقت دوری نداره….
رهگذر جان… برو که بریم…دیگه میریم برای پروژه ی قهر…نظرت چیه ؟؟؟
لی لی خنگه گفت:
لازم نبود که به من کاری داشته باشی یا نه وقتی فضا رو آلوده و جو رو متشنج می کنی منم که اینجا میام این حق رو دارم که راجع به تو نظر بدم و می بینی که خیلی ها هم با من در مورد توهم عثیده هستن اینجا هم هیچکس از اوضاع خانوادگی تو خبر نداره ولی وقتی به راحتی همه رو از دم تیغ می گذرونی خودتو برای تیع دیگران آماده کن!
rahgozar گفت:
تا تو هستی فضا از اینی که هست آلوده تر نمیشه، برگرد برو عقب تر کامنتهای خودتو بخون وقتی طرفو حواله میدی به کون خر اون وقت میفهمی که چه کسو فضا رو آلوده میکرد، مظلوم نمایی نکن بلشت هم نگو. من هستم، تو هستی، اینجا هم هست………..یه طوری خواهد شد،به قول معروف نشاشیده شب درازه، میمونم منتظر تا لحظه موعود
لی لی خنگه گفت:
این هما و گیتی از خودتون نیستند؟ خیلی مثل شما می نویسند!
گیتی گفت:
لیلی جون..آهان !! گرفتم گرفتم… دلیل شکست در مناقصات و مزایدات رو عرض می کنم !! 🙂
عزیز جان حالا شما می خوای در شکل و شمایل لی لی خنگه ادای هرکول پوارو رو دربیاری خوب خیلی جالب و دیدنی است از نگاه من…اما حرف شما مثل این بود که بگیم این لی لی خنگه و آرش باهوش از خودشون نیستند ؟؟ والله !!
لی لی خنگه گفت:
چه اوضاع قمر در عقربی شده، همه مشکوکن که هرکی با چند تا آی دی دیگه اینجا میاد. من که دست روی همه کتب مقدس که به هیچکدومشون هم اعتقاد ندارم می ذارم که فقط لی لی خنگه ام و یس!
این آرش جدا» باهوشه ولی دم به تله نمیده و همه اش مثل ماهی از تو دست من لیز می خوره. من که راهی به انذرونی ندارم حالا آرش تو بیرونی هست یا نه الله اعلم!
ولی من کجا پوارو کجا؟ من گروهبان قندعلی هم نیستم!))):
نسوان گفت:
لی لی جون از خودمونن اما خودمون نیستن. ما هم همینجا پیداشون کردیم. به کوری چشم دشمنان اسلام خیلی هم دوستشون داریم. شما رو هم همچنین….
کورش گفت:
آبجی هما @
از نوشته هات لذت میبرم ولی این «فک » کنمت یک خورده من رو اذیت میکنه.
میشه بعد از این بگی «فکر » ؟ اگر میشه ها .
چون اهل منطقی میگم .مشکر !
هما گفت:
کوروش جان
این فک کن ..تکه کلام خواهر گیتی بود که در اینجا همه گیر شد وگرنه شما درست میگی 🙂
bisgoorit گفت:
آدم وقتی باید یکی رو دلداری بده قوی میشه حتی برای چند لحظه. شاید اصلا یه امید ها و حرفایی بزنه که خودش هم زیاد بهشون مطمئن نیست. هدف جلب آرامش مخاطب و دلداریه. زیبا بود 🙂
PRINCE گفت:
الا یا اهل اندرونی!
انقدر کامنت و خط نشان درین کامنتدونی ریخته اید که انگار خود پست , دیباچه ای بر مباحثات و منازعات شماست.
به مقدسات همه انسانها سوگند که من نمیدانم و به احتمال اقوی هم توان کشف این را ندارم که کی ، کی رو اول خیس کرد و استین چه کسی به پاچه ان چه کسی دیگر گرفت. لکن بخاطر همدیگر (=خودتان) ازین نامهربانیها و جدلها دوری گزینید که این blame game را در نهایت پایانی نخواهد بود مگر پایان یافتن مکالمات و همراهیهای خودتان که قرار بود اغازی باشد برای پایانِ خودِ پایان.
ای اهل اندرونی! شما با همه راستیها و ناراستیها و بزک و مزک و فِت و پزتان، دبدبه و کبکبه تان، در نهایت سرنوشتتان فراتر از خواست شما، به شما،به همدیگر گره خورده است.
ای اهل اندرونی! شما انسان هستید وانسان هم ناگزیز و ناگریز، موجودیست اجتماعی .
زشتید؟ زیبایید؟ بیفایده یا پُر مغز هستید، همه اش در نهایت بیخ ریش خودتان هست.تقدیر چنین بوده که شما ، با همه کاستیها و کمالاتتان ، همزبان و هموطن هم باشید و شما را قدرتی و امکانی برای انکار این مُمکن نیست که اگر شما را توان مُمکن ساختنِ ناممکن ها بود، الان درینجا نبودید .
پس لطفا، عجالتا، به انجام دادن ممکنها رضایت دهید تا بعدتر به ممکن ساختنِ ناممکنها هم برسیم.
ای اهل اندرونی!چرا روزگار خود را به پرخاش ، مچ گیری و ازردن هم میگذرانید،
مگر شما از خدا برای حساب عمرتان چک سفید گرفته اید؟
چه شده، راه دستتان به تاختنِ به ظلمِ ظالمِ به خودتان را نیست که گریبانِ دمِ دست همدیگر را گرفته اید؟
پ.ن.:تو را چه شده رهگذر؟ که به تاختن من به اطمینان قلبی یک مومن حق به جانب ،کارت رسیده است؟
«…خوبی رو کسی بخاطر پاداش انجام نمیده بخاطر حس خودش انجام میده…»
ببینم رهگذر! اون روزی که این مومنِ «مشنگ» به بهانه ان احساس و اطمینان قلبی رقت انگیزش ،
اندیشه و نظر و ارمان و اعتقاد و اعتقاد داشتن تو را ذبح و خرجِ نزدیکی بیشترش به ان ego و بت و خدای خود ساخته اش میکند ،
روزی که بیرحمی و بی انصافی این عجوزه سرنوشت را به تو و هرکس دیگری ، به بهانه جزای اعمال و انتخابهای پیشینتان، عینِ حق و سزایی متناسب و سزاوارِ با انتخابهایتان در زندگی ِ مجسم کند…
ببینم ان موقع هم به ان تاختن من می تازی؟
چرا مزاحم خواب و رویای ان «مطمئن به قلب» نشوم؟
مگر نمیگوید چیزی را که برای بقیه میپسندی/نمیپسندی پس انگاه برای دیگران بپسند/هم مپسند؟
———————————————————————————–
به های های گرم و دمِ سرد ما مخند——طفلی و سرد و گرم جهان را ندیده ای؟
———————————————————————————–
در مورد من ، اگر به تاختن به من کارت راست تر میشود پس مشغول باش چونکه کارمن با «علیجناب شازده» خطاب شدن، راه بیافتد بعید است یا نیافتد….شاید که برای شما توفیری دیگر کند.
rahgozar گفت:
شازده جواب تیکههات رو نمیدم چون ته داستان موردِ علاقه من هستی،
اما در مورد آن به فرموده شما «مشنگ» تو به چیزی تاختی که من هم به همان چیز میتازم، تاختن شما پلاس میگیرد مال ما دستِ خر، غرض این بود که همان منطقی که شما را مجاب میکند به استفاده از جمله یا کلمهای خاص مرا نیز وادار به پرخاشگری میکند. اما چون شما شاه خوبانی رها از هر گونه ملامت، اما بنده به جرم بی ریختیِ کلامی و ظاهری و بچه شاه عبدو العظیم بودن سیبل تمرین تیر اندازی. با همه این اوصاف ملالی نیست جز دوری خوب رویان
بقا و شوکت آن مقام همایونی منتها علیه آرزوی این خادمان مفلوک است
PRINCE گفت:
اه رهگذر!
تیکه ؟ پرخاشگری؟ رهگذر، چه بی انصاف. رهگذر بی انصاف.
رهگذر این جا تیکه بازار نیست، اینجا توالت اِگو های ملتهب افراد نیست یا حداقل قرار بر چنین نبود،
شاه خوبان؟ خادم مفلوک؟
رهگذر این داستان نیست. این زندگی واقعی تر از ان است که داستان باشد،
حتی اخر داستانها هم اینقدر بد نیست.
رهگذر کجای ان مقال تیکه داشت؟ ان شعر را در اشاره به نسبت اطمینان قلبی ان مومن مطمئنه به عقیده و رای خودم، گفتم.
رهگذر! تیکه میبینی، حالا بیان چراییش در شان من و تو هست؟ واقعا؟
شرمنه! ازین جلوتر خودت باید بروی، من به تصورم یک زندگی دارم که باید انجامش بدهم.
بدرود رهگذر عصبانی…
PRINCE گفت:
شرمنده صحیح تره.
rahgozar گفت:
یه چیزی بگم بخند اما بین خودمون بمونه، من عادت دارم وقتی کامنتی رو میخونم رو کامنت تمرکز کنم نه رو کامنت گذار حسنش اینه که کامنت رو تو ذهنت صدای کامنت گذار میخونه نه تو!!!!!!!!امتحان کن جالبه خیلی وقتها مردی کامنتی رو به اسمِ زنی گذاشته اما وقتی به شیوه من البته یکم تمرکز لازم داره میخونی صدای مرد رو پشت کامنت میشنوی و بر عکس، میدونی اگر تو دنیای مجازی زندگی میکنی باید الزاماتشم بلد بود. حالا این همه گفتم که اینو بگم الان که داشتم کامنتت رو میخوندم نا خود آگاه صدای مهرانمدیری تو ذهنم میپیچید 🙂
سلام شاده زود رنج……….
جوات يساري گفت:
@نسوان
خدمت شما عارضم اينجانب طي دو روز گذشته مشغول تورق وبررسي سير تطور ماه گذشته وبلاگ مثلا وزينتان بودم. در كمال مسرت انواع و اقسام فحاشي هتاكي لنتراني عربده كشي هل من مبارز بيرق علم و كتل حواله جات به قسمت هاي آنچناني تنو بدن و غيره و ذالك مشاهده شد . و هكذا كامنت هاي خارج از موضوع در حد آتلانتيس و ديسكاوري
و در كنار آن شرح صدر و مدارا و مديريت مديره ي محترم مشاهده شد …
موندم اين وسط چرا در زمان ماضي كامنت هاي بنده ي حقير كه حاوي يك هزارم اينگونه الفاظ نبود و اكثرا داخل در موضوع بود چرا به تيغ استبدادِ فاشيست هاي بالا نشين و چماق به دست هاي اندروني و بندروني قلع و غم ميشد ؟!
چرا بيش از پنجاه درصد از كامنت هاي بنده حذف و سلاخي شد؟! اهانت و لمپن بازي هاي ما در چه بود؟!
شما خود را اهل مدارا معرفي ميكني و شاهد آنرا حذف نكردن كامنت هايي ميداني كه 18+ نگاشته ميشود.
من ميخواهم بگويم شما حتي به الفباي آزادي بيان اشراف و آشنايي نداري ، مدارا و تحمل شما شبيه معاونت سينمايي وزارت نافخيمه ي ارشاد است.
فيلم هاي پورمخبري و جواد رضوياني با هر محتوا و ادبياتي مجوز اكران ميابد و فيلم جليلي و پناهي ها به تيغ جفاي جهل سلاخي ميشود.
نوستالوژي دهه ي پنجاه تكرار ميشود و دولت ناكريمه ي احمدي نژاد آنرا سند آزادي ساخت فيلم معرفي ميكند.
ديكتاتورها و فراريان از ذهن آزاد همه شبيه يكديگرند بعضي با ريش و يقه ي كثيف و بعضي سه تيغ و با كراوات… اما نهايتا يك ديكتاتور هميشه ديكتاتور است چه باشورت بنفش و يا مقنعه ي سياه.
والسلام علي من اتبع الهدي
مسلمونا صلوات نامسلمونا كفوسوت
(( احيانا دوتا قركمرم وسطش بريزين صوابه ها ))
🙂
گیتی گفت:
ای جان…ای جان….. کجا بودی بابا ؟؟؟ 🙂
شما خودتو بیخود قاطی نکن الان…سرمون شلوغه در جبهه های دیگه !!
هما گفت:
گیتی جان این نوشته شبیه بیانیه های سیاسی نیست بنظرت ؟ این برادر ارزشی چرا اینجوری شده ؟ 🙂
کاپیتان بابک گفت:
آهای ی ی ی بریجیتای گرامی
بیا به داد ما بِرِس. ببین «مدرسه ای که می رفتیم» ما را به کجا کشیده است.دیگه فکر کنم بجز کلۀ خواجه حافط شیراز، چیزی نمونده باشه که در باره اش صحبت، دعوا یا عشقبازی نکرده ایم
البته شما گفته اید «دریچه های دیگری» را باز کنید، ولی ما نگذاشتیم هیچ دریچۀ دیگری بسته بماند
خوشم میاد از این اختلاف عقیده ها که نتیجه ش به دوستی و صلح میرسه. برام جالبه که تو دعواهای مختلف، هر دو طرف گفتگو را دوست دارم. فقط آخری شوبرای مثال میگم: مثلا: رهگذر و بانو گیتی
@ نسوان. یه موضوع بی ربط
من آن سیب نامۀ قبلی شما (بالای صفحه، زیر سیب) را بیشتر دوست داشتم که آخرش می گفتید: ولی دست ما را گاز نگیرید. مختصر و مفید تر بود. و صد البته صلاح مملکت خویش نسوان دانند
rahgozar گفت:
خدا پدرتو بیامرزه کاپیتان، داشتم از نامیدی میترکیدم، خلاصه یکی پیدا شد مارو دوست داشته باش، البته اگه الان نیان شما رو هم به شایعه پراکنی متهم نکنن، ساق اول خا لا اوغلی
هما گفت:
جناب بابک و رهگذر عزیز
اول از همه ممنون که وقت گذاشتید و خوندید مطالب من رو و پاسخ دادید
دوم هم منی که این حرف ها رو بالا زدم ..خودم بچه پیغمبر نیستم من با هر سه شما در همین اندرونی بحث و پرخاش کردم مخصوصا با بابک در بدو ورودشان … یا مثلا با اینکه حافظه من خوب نیست اما یادمه همین جناب رهگذر یک زمانی قهر کردند و کوس رفتن زدند و من مطلبی برایشان گذاشتم و خواستم بمانند و حرفشان را بزنند
حالا چرا اینها را گفتم …..برای اینکه همه ما تغییر کرده ایم و این خوب است ..همین جناب بابک که امروز می نویسد
*توضیح میدم که منظورم از آخوند، آخوندای کله گنده و در راس قدرت است. میدانم که حتی بعضی از آخوند ها خیرخواه و درستکار و خودشان از قربانیان راه ُبر شدن و حکومت یک آخوند 3 تومنی بیسواد هستند*
این یعنی تغییر ..چون روز اولی که امدید برایتان فرقی بین پیغمبر و من مسلمان و اخوند ریشوی بیسواد و …. (نبود که سر همین هم با شما من بحثم شد) …خب این حرف امروزشان یعنی تو با ادم با شعوری طرف هستی که دگم و متحجر نیست که می فهمد
ببینید یک معجزه این وبلاگ وجود ارشیوی است که بما نشان میدهد همه ما از من خواننده تا ویولتا و لولیتای نویسنده ..همه ما تغییر کرده ایم ..پخته تر شدیم … لبه ها و تیزی هایی که افکارمان داشت که باعث بریدن طرف مقابل میشد را صیقل دادیم و منعطف کردیم …شما همین خواهر ویولتای خودمان را ببین ؟ کجا ادم دوسال پیش است که تازه از هواپیما پیاده شده بود ؟ یا از همه واضح تر لولیتا ….من در حیرت می مانم از تغییر این دختر …ادمی رادیکال و بشدت یک سویه که امروز واقعا به دمکرات و لیبرال بودنش غبطه میخورم ….یا هرکدام از ما ..من ..گیتی …بهروز ..سام و…. همه ما روز اول ادم های خوبی بودیم اما یکسری عقاید عجیب داشتیم که در به نقد گذاشتن شان فهمیدم کجاها درست است و کجا ها نه و باید تغییر کند
بر همین حساب من اصلا سخن جناب رهگذر را قبول نمی کنم که اگر کسی فحشم داد من بدترش را میدهم و این *باشیر مادر بمن وارد شده *
برادر من یعنی چی این حرف ؟ ببخشید شما در دنیای واقعی وقتی یک دیوانه در خیابان فحش میدهد یا مسخره می کند را فحش میدهید؟ یا میزنیدش ؟ ….نه رد میشوید چون میگویید دیوانه است …. پس چرا اینجا در مقابل فحاش رد نمیشوید و سکوت نمی کنید ؟ مگر فحش دادن نشان جهل و بی خردی طرف نیست ؟ و مگر دیوانگی همان بی خرد بودن نیست ؟ پس چه لزومی دارد شما عصبانی شوید و دهان به ناسزا باز کنید ؟
برادر من ..همه ما مادران مان را دوست داریم یا داشتیم و نیستند … حالا اگر کسی به مادر ما فحش داد و ما سکوت کردیم یعنی ما به مادر علاقه ای نداریم؟ عزیز من در قران خدا هم فرموده به بت و مقدسات کفار فحش ندید چون انها هم به خدا و پیامبرتان فحش میدهند و این درست نیست ….. مادر شما از خدا عزیزتر است ؟ پس چطور سخن خدا را زمین میگذاری و حس عصبانیت را برمیگزینی؟
بهرحال نمیخواستم سرتان را بدرد اورم و فقط قصدم این بود از این فضا که بما امکان میدهد تجربه ها و اهداف و عقایدمان را به بحث و نقد بگذاریم استفاده کنیم ….
همیشه گفته ام ..اینجا جای ارزشمندی است ..چون بما امکان کسب تجربه میدهد …
بازهم از شما ممنونم …بااحترام
کوروش گفت:
همیشه گفته ام ، ایرانیها – یعنی ماها – اول به هم میپرند و فحش میدند بعد با هم رفیق میشند !. مثل اینکه نمیشه از اول رفیق شد .چه سریه ؟
کاپیتان بابک گفت:
بانو هما
با ریشۀ حرف شما موافقم. با شاخ و برگش نه. شاید در پست های بعدی بگم که چه چیزی را فراموش کرده اید یا جور دیگری در خاطرتان نقش بسته
بهر روی، ممنونم که صلح طلب صلح گستر و منطقی هستید
هما گفت:
🙂
lol گفت:
معلم كلاس اولم آدمی بی رويا بود.
پيدا بود كه زنجره را نمی فهمد. در پيش او خيالات من چروک می خورد.
مدرسه، خوابهای مرا قيچی كرده بود. نماز مرا شكسته بود. مدرسه، عروسك مرا رنجانده بود…. روز ورود، يادم نخواهد رفت: مرا از ميان بازی هايم ربودند و به كابوس مدرسه بردند. خودم را تنها ديدم و غريب… از آن پس، هربار دلهره بود كه به جای من راهی مدرسه می شد….
برگرفته از خاطرات سهراب (هنوز در سفرم