گریه کردن تو خونه ی ما کار زشتی محسوب می شد،همه اش هم تقصیر بابام بود. مادرم گاهی گریه می کرد. عصرهای جمعه فیلم سینمایی می داد، اون روزها بیشتر فیلم ها سوزناک بود.وسط فیلم مادرم اشکش در می اومد و می افتاد به فین فین و دستمال کاغذی می خواست. بابام نگاهش می کرد و لبخند موذیانه ای می زد.کم کم اینجوری شد که هر وقت فیلم داشت به جاهای سوزناک می رسید بابام با لبخند فاتحانه ای می گفت: بچه جان، اون دستمال کاغذی رو بده به مامانت.. بعد ما می خندیدیم. حتی خود مامانم هم می خندید و یادش می رفت گریه کنه.فکر کنم که بابام فکر می کرد گریه کردن نشونه ضعفه .خودش هم جلوی ما هیچ موقع گریه نکرد.حتی روزی که خواهرم از ایران رفت، حتی روزی که من رفتم. پدرم هر قدر هم توی تربیت ما موفق نبود و آخرش هیچ کدوم هیچ گهی نشدیم تونست بهمون یاد بده که هیچ موقع گریه نکنیم.
برای گریه کردن ولی دلیل کم نبود. سالهای بدی بود اون سالها.. از اون سالهایی که انگار از زمین و آسمون می باره.بیکاری بابا، زندان ، اعدام ، جنگ .مادر بزرگم همون سالها مرد.مادر بزرگ عزیز ترین موجود زندگی من بود اما گریه نکردم. وایسادم سیخونکی نگاه تابوتش کردم که گذاشتن روی دوششون و لا اله الا الله گویان بردند. فامیلهامون دونه دونه همه ی دار و ندارشون رو فروختن و از ایران رفتند . خاله ام توی آلمان سرطان گرفت. مادرم بی تابی می کرد، می خواست خواهرش رو قبل از مرگ ببینه. پدرم سه تا شب تا صبح دم سفارت وایساد و باتوم خورد تا ویزا گرفت .توی بیمارستان ملافه ها سفید بود، خاله ام قد یک جوجه شده بود اما لبخند می زد ،ناخن هاش رو لاک زده بود، لاک صورتی قشنگی بود، این رو خوب یادمه چون موقعیت دردناکی بود.می دونین ،این که کسی تا یک هفته بیشتر زنده نباشد ولی به خاطر خواهر کوچک ترش که از اون سر دنیا برای آخرین دیدار آمده ناخن هایش را لاک بزند موقعیت دردناکی است. تا حدی که فکر می کنم حتی بابام هم گریه اش گرفته بود .اما ما هیچ کدوم گریه نکردیم و در عوض الکی لبخند های مزخرف زدیم. دختر خاله ام دستم رو گرفته بود. توی راه برگشت گفت فکر کنم مامانم داره می میره .بهش گفتم مزخرف نگو. من اون موقع دوازده سالم بود و اون ده سالش. با هم بزرگ شده بودیم. هفته ی بعد برگشتیم تهران. پرواز نزدیک صبح بود. ساعت سه صبح سوار شدیم بریم فرودگاه ؛ شوهر خاله ام چمدون ها رو می گذاشت تو صندوق عقب . هوا سرد بود و خیابون نمدار و تار. دختر خاله ام دامن مادرم را گرفته بود و زار می زد. دلم خواست گریه کنم ، بابام روش رو برگردونده بود و نگاه نمی کرد. با خودم فکر کردم نباید گریه کنم. دست دخترخاله ام رو گرفتم و لبخند زدم و گفتم خر نشو دیوونه ؛ همه چی درست میشه و به زور لبخند زدم. وقتی سوار شدیم از تو شیشه عقب دختر خاله ام وسط خیابون زیر نور چراغ خیلی بی پناه به نظر می اومد. مادرم دستمال کاغذی رو روی چشمهاش مچاله کرده بود. من ولی باز گریه نکردم. چند روز بعد که خبر مرگ خاله ام هم رسید باز گریه نکردم. در واقع من به مدت هجده سال گریه نکردم. گفتم که همه اش تقصیر پدرم بود.
من این روزها بیشتر از قبل گریه می کنم .گریه هم مثل استفراغ می مونه، وقتی یک چیزی خوردی که با سیستم بدن هماهنگ نیست کمک می کنه برش گردونی و از شرش خلاص بشی اما وقتی کل زندگی رو قورت دادی و با روحت نمی خونه و سر دلت سنگینی می کنه باید با اشک بریزی اش بیرون. گاهی روح پدرم در من حلول می کند و ماهها و ماهها گریه نمی کنم. اون وقت چشمم خشک می شود و از حدقه می زند بیرون و صورتم کش می آید و شکل بز می شوم. دست و پایم ضعف می رود، بی حوصله و بد می شوم ،یک بغض دایم می نشیند وسط حلقم عین بادکنک و اساسا زندگی ام مختل می شود.اون وقت می شینم و یک دل سیر گریه می کنم و سبک می شم. گاهی انگار واشر پشت پلکم خراب شده باشه، مثل شیری که چکه می کنه همین جوری اشکهام میاد. دیروز چند بار اینجوری شدم ، از استخر اومدم بیرون و رفتم زیر دوش گریه کردم. بعد موقع برگشتن تو اتوبوس هم باز گریه کردم. اشکم همینجوری می ریخت و من حتی برام مهم نبود که بخوام پنهانش کنم.خدا را شکر می کنم که پدرم نیست که مرا ببیند. کاش می تونستم به پدرم هم یاد بدهم که گریه اون قدر ها هم چیز بدی نیست.کاش می تونستم برگردم به دوازده سالگی ام، اون شب سرد زمستونی،توی اون خیابون تاریک و نمدار مه گرفته ، دختر خاله ام را بغل کنم وسرش را بگذارم روی شونه ام و با هم گریه کنیم و به جای اینکه بخوام مثل کوه محکم باشم؛ مثل یک آدم رفتار می کردم ، با همه ی شکنندگی اش، با همه ی غمهای کوچک و بزرگش، با همه ی اشکهایش.
روزبه گفت:
بد نبود می شد بیشتر پختش یک وجهی بود ، انتهای کلام نزدیک به ذهن و مدام در پیش اگاهی فعال بود و … در نهایت متن های به مراتب بهتری از این نوشته اید که بسیار عالی هم هستند مقصود انکه نسبت به متون و رقوم خود هم ضعیف یا متوسط یود هم ساختار و چیستی و هم مضمون و محتوی محمل داستان .. با همان ارزویی که نوشته ات را بدان ختم کردی . بدرود
نسوان گفت:
از نقدت ممنونم.
maryam e goli گفت:
….neveshtehato doost daram, kheili be nazaram mamoos va vaghee hastan
خراباتی گفت:
ویولتا
بی انصاف
قلبم درد گرفت … بعد از چند روز ننوشتن ! این چی بود ؟ از بغض احساس می کنم که یک نفر داره منو خفه میکنه .
.
.
.
من هم روز های آخری که می خواستم بزنم از ایران بیرون … با دوست دخترم , عشقم , اصلا دوستم ( هرچی میخوای اسمشو بذار ) رفتیم بیرون تا با هم خداحافظی کنیم
دقیقه های آخر قلبم داشت میامد بیرون , ضربانم رو 120 میزد, دستش رو مثل همیشه و اون موقع هایی که اون گریه می کرد محکم گرفتم وبهش نگاه کردم , چشمهاش همیشه آرومم می کرد , بلند با بغض و بصورت سوالی بهش گفتم میدونی که مرد گریه نمی کنه ؟!!
همونجا اشک هام به قامت صورتم آمد پایین .
و همون جا بود که فهمیدم باید اینکار رو می کردم چون بعدش سبک بودم و فارغ از فشار.
و هنوز هم به بهانه ای اگر لازم باشه گریه می کنم و فرقی هم نمی کنه که کی و کجا و حداقل خوشحالم در اون جایی که لازم بوده این کار رو کردم .
راستی کوه هم گریه می کنه … اون موقع که داغ دلش اینقدر زیاد و جوشان میشه که دیگه نمیتونه خودشو نگه داره و همه ازش فراری میشن اما بعد بازمیتونه برای چند سالی آروم بگیره و بشه همون کوهی که همه دوستش دارن !!!
marmarin گفت:
Nesvan joonam ,asheghe neveshtehatam, khoondane neveshtehat too in halo hava bara man mesle hamoon gerye va takhliye ravani mimoone. God bless you
کوروش گفت:
گریه لازمه وهم مفید . البته اگر طبیعی باشه .مثل خنده و یا هر واکنش طبیعی دیگر بدن وروان. مرد و زن هم نداره .البته اونهایی که اشکشون دم مشکشونه نه .این یکی دیگه یک جور بیماریه .
گیتی گفت:
» مثل آدم رفتار کردن «…خودشه….
من جرات گریه کردن نداشتم ، چون باید توضیح می دادم به چه علتی دارم گریه می کنم…
حتی وقتی زمین می خوردم و درد داشتم …. درد هیچوقت دلیل موجهی نبود برای گریه کردن ، هیچگونه دردی…
چون هر دردی از نظرش یک درمانی داشت !! کافی بود مچ اشک ریختنت رو بگیره ، ازم می پرسید چرا گریه می کنی…گریه نداره که !! پدرم رو میگم و کلا یکجورایی ناراحت می شد اصلا !! فک کن !!…
و من اونقدر گریه می کردم که چشمهام ورم کنه و تا دو روز باز نشه ، با اینکه دلیل موجهی نداشتم و مرتب ازم سوال می شد چرا گریه می کنی !!
اینها مال وقتی بود که چشمهای بابا چشمهای منو می پایید !!
فکر کنم این داستان خیلی از ماها بوده ، قرار بوده نسلی از ماموت ها رو تحویل جامعه بدن انگار !! روی چه حساب هم خدا عالمه حتما !!! اما اغلبمون شدیم موش هایی در پوست شیر….
——–
بعدها معمولا فقط موقع مرگ و میر و رفتن دوستان… یا یادآوری نبودنشون…
کلا دلیلی برای خیلی چیزا نداشتم علی الخصوص اشک !!
این اواخر یادم رفته بود… دلیل زیاد داشتم ولی خودم موجهشون نمی کردم ، یک خرچنگ مدتها بود که چمبره زده بود بیخ گلوم و منتظر بود…
چند وقت پیش توی شلوغترین خیابون شهر و حین راه رفتن اونقدر گریه کردم که نفسم بالا نمیومد… بیصدا ..فقط شر شر اشک میومد…خودم شک کردم گریه است یا یک اتفاقی برای اون غدد اشک ساز افتاده !! 🙂
مردم نگاه می کردند…دنبال دلیل می گشتند به گمانم..موجه از نظر خودشون…
شاید موجه ترین دلیل مثل آدم رفتارکردن باشه … شاید..
حالا بی خیال دیگه ، هم دلم برای تو کباب شد هم برای خودم !!
راستی من هیچوقت معنی اشک شوق رو نفهمیدم چیه !!
Maman Khanoom گفت:
@ Giti
اشک شوق، البته بیشتر در فرهنگ غربی معنی داره! lol
پرتقال بنفش گفت:
ووووووووووای………. این ویدئو چقدر قشنگ بووووووووووووود
اشکه منم در اومد
چقدر خوشحال شدم
prince گفت:
«…قرار بوده نسلی از ماموت ها رو تحویل جامعه بدن انگار…»
+
Nader گفت:
منم نمی دونستم این اشک شوق که می گن چیه، تا وقتی که داداشم بعد از 3 ماه از اوین در اومد… نمی دونم چی شد که یهو پریدم بغلش کردم و همینجوری شر و شر گریه می کردم!
marmarin گفت:
ولی من همه عمرموگریه کردم ، هر وقت که بیخودو بی جهت دلم میگرفت ، وقتی که عاشق شدم، وقتی که فارغ شدم .وقتی که فهمیدم خیلی از واقعیتهای تلخ زندگی رو نمیشه عوض کرد. روزهایی که همه دورم بودند اما من همچنان احساس تنهایی میکردم ، روزهای غمگین وسرد پاییز و زمستون وقتی که از سر کار بر میگشتم و حس غریبی همه وجودمو میگرفت، روزهای سخت کاری ، روزهایی که خشونت زندگی مثل شلاق تو صورتم میخورد. روزی که فهمیدم چقدر بعضی از آدمها میتونند پست باشند ، روزی که ازدواج کردم ،روزی که از ایران اومدم بیرون ،روزی که فهمیدم همه آرزوهام پوچ شدن و خیلی از روزهای دیگه که شمارش اش از دستم خارجه . راستی من چقدر توی زندگیم گریه کردم ؟!؟!؟!؟!
هليا گفت:
سلام
من جلوی بقیه همیشه خودمو کنترل میکنم به خصوص جلوی دخترم میخندم حتی اگر دلم گرفته باشه اینقدرباهاش میخندم جالبه که دیگه یادم میره گریه رو.
اما تنهایی ، . . . اشکم دم مشکمه کف دستمه مثل الان پقی گریه میکنم .
بعضی وقتا میدونی برا چی گریه میکنی بعضی وقتا هم گریه میکنی نمیدونی چرا… اما حتما چرا داره تو اما نمیدونی
مرد که گریه نمیکنه آدم باید کوه باشه اینا کلیشه هست عزیزم آدم باید آدم باشه
، . . . همین !
Sam گفت:
Rahgozar گفت:
«خر نشو دیوونه، همه چیز درست میشه»……….
من به خود میبالم، که در این عصرِ یخی
آشنائی دارم
که دلش آینه خورشید است
prince گفت:
!!!!!.
+.
Rahgozar گفت:
Rahgozar گفت:
dear nesvan, you got somthing in your spam that need special care!!!!!!!!!!!!!!!!
آرش گفت:
haha, Rahgozar
Your things in their Spam always need special care
prince گفت:
این متنی رو که پرواز گذاشت، از کجا اورده بود؟ چی میخواست بگه؟
ایا پرواز اسم دیگه ای از کاراکترهای اندرونی هست؟
آرش گفت:
من نمی دونم چی میخواد بگه ؛ البته ظاهرا هر چی هست میخواد به من بگه.
یک دیالوگ از فیلم » ویل هانتینگ نابغه(good will hunting) » است ؛ قسمتی از گفتگویی است که بین یک روانپزشک و یک نابغه رد و بد میشه و اتفاقا یکی از فیلمهای مورد علاقه من هست.
کاپیتان بابک گفت:
متن قشنگی بود. ولی منم نفهمیدم چرا شمارو مخاطب قرار داد
شاید میخواد بگه……
بذار منم مرموز بازی در بیارم. اگه گفتی چی؟ 🙂
کاپیتان بابک گفت:
مال آرش بود که اومد پایین. بقول خودش وردپرس گوزید
آرش گفت:
کامنت پایینی مال شماست.
آرش گفت:
باز هم این ورد پرس گوزید. هر جا کامنت میذارم میاد پایین. دو کامنت بالا مال شازده است.
آرش گفت:
@ بابک
والله نمی دونم چی میخواد بگه , برداشتهای مختلفی میشه از این متن داشت ؛ آیا همون حرفی که تو فیلم هست رو میخواد بگه؛ آیا برداشت دیگری داره ؛ من کی هستم ؛ اینجا کجاست ؛ اِاِاِاِ اینو کی کرده ؛ ما که نفهمیدیم…..
Parvaaz گفت:
عجب آخر هفتهٔ توپی بود. خستگی یه هفته خر حمّالی از تنم رفت بیرون.
@ prince
پس بگو، بیخود نیست من جذب این وبلاگ شدم. یعنی تو میگی من مثل لولی، ویول یا نیکی هستم؟ یکی از نسوان؟ چه چیزی باعث شد که تو همچین فکری بکنی بچه جون؟ دیاپازن میدونی چیه؟ قبلان هم گفتم، لولیتا که مینویسه روح من ارتعاش میکنه. نمیدونم چی کار میکنه این لولیتا.
@ آرش
بابا من رو توحساب میکردم آرش. واسه همین ننوشتم quote از چه فیلمی هست چون میدونستم سر ضرب میگیری پسر. چه برداشت هایی کردی؟ بهترینش ( بهترین برداشت) همون منظور من بود.
@ کاپیتان
تو هم کم شیطون نیستیها کاپیتان. باید با هم بریم یه bevy بزنیم به بدن.
prince گفت:
@پرواز،
نه پسر جان؛ منظور از کاراکترهای اندرونی، موارد مثل ارش و اشنا=رهگذر بود و هست،نه نسوان در یک قیافه گریم کرده.
Parvaaz گفت:
آهان. نه پرواز یه دونه هست. کاراکتر دیگه ندارم. شاید از این به بعد بخوام داشته باشم اگه اینجا موندگار شدم. به نظرم چیز بدی هم نیست چون شاید یکی بخواد حرفی رو بزنه که شاید باید زده شه اما نمیخواد با کاراکتر اصلی زده شه، زور که نیست.
بعدشم شازده، چرا راه می افتی تو این بلاگ به مردم بد و بیراه میگی تو؟ چت شده؟
prince گفت:
@ پرواز:
آه.
اون تحفه رو میگی دیگه، نه؟
پایانی بود که خودش میخواست.
انصافا هم استحقاق تک تک حروف اون جملات رو داشت.
این پایان کسی هست که درین محل مجازی یا هر جای دیگه ای، بخواد با توالت خونشون اشتباه بگیره و با پراندن متلک، بخواد خودشو سبک کنه.
such insolent he was!,such arrogance he had!
such a appointment he become!.
B Pioneer گفت:
Parvaz @ n
Ha ha, you did either smelled how that «clown» is sizzling around! n
Poor deprived Clown! n
افرا گفت:
چون مومنم به آن چشم های خیس
دیگر سخن مگو
هیس
هیس …
نسوان گفت:
عشقمی.
رضا گفت:
پدر بودن هم در اون تاریکیهای دهه ۶۰ کار سختی بود ….
خیلی از پدران ما از سر ناامیدی از یافتن درمان روی به انکار درد آوردند و دیگه هیچوقت اشک نریختند …. خیلی از پدران ما بهترین و واقع بینانه ترین چیزی که برای فرزندانشون میتونستند آرزو کنند قدرت انکار سرنوشت محتومی بود که بالای سر اونها چرخ میزد …. انکار درد …
همونی که تو هم به دختر خالت گفتی : “خر نشو دیوونه، همه چیز درست میشه”
adi گفت:
مادرتو گاییدم این چیه بود نوشتی حالمو گرفتی تو غربت :د
B Pioneer گفت:
آقا! مثل اینکه دل شما خیلی خیلی پر بود ها!!!
لفظ با مزه ای رو برای نشون دادن احساساتت استفاده کردی!!!
ظاهرآ خیلی دلت پر بوده و حسابی نشستی خودت رو تخلیه کردی….
———————–
نسوان بمیرند برات! که تو غربت٬ حالت رو گرفتند…. عجب آدمایی اند اینا٬ والله.
لی لی خنگه گفت:
تو فقط دنبال گا… ن هستی فرقی نمی کرد ویول دل سوخته ما تو این ایام عزیززززز چی بنویسه!
B Pioneer گفت:
چطوری لی لی؟!!
Long time, no see!!! n
لی لی خنگه گفت:
I’m so so, how about you? BTW where are you? you live in Iran or…
B Pioneer گفت:
Well, I’m not in Italy!!! n
By the way, the way you talk about your partner make me jealous!!! Good for him! n
Take Care, Ciao! n
سرتونین گفت:
+++++
Maman Khanoom گفت:
تو خونه ما هم کسی گریه نمی کرد. وقتی پدر بزرگم فوت کرد تو حموم حسابی گریه کردم کلا تو جمع جلوی گریمو خوب می گرفتم ولی جلوی خندمو نه … روزگار در خونه ما بدون گریه و ناراحتی میگذشت تا اینکه من عاشق ممد آمریکایی شدم. مامان و بابام یک کلام گفتن نه! فرهنگتون با هم فرق می کنه و با هم خوشبخت نمی شید … و من یک هفته هی اینو گوش می دادم «قرن ما شاعر اگر داشت که کبوتر با کبوتر باز با باز نبود شعار پرواز» و زرررررررررر میزدم. تا اینکه مامان و بابای گریه ندیده من راضی شدن و از اینجا بود که 7 سال زر زدن های شبانه روزی من شروع شد. تازه فهمیدم اون موقع ها که خیلی راحت جلوی گریمو می گرفتم کلا آدم شادی بودم ولی تو اون 7 سال با دلیل بی دلیل اشکم می ریخت.
a گفت:
ما حتی وقت نشد گریه کنیم یا بابامون بهمون بگه گریه بکن یا نکن . آخه ماها دهه شصتی بودیم . یک مدت دویدیم که زنده بمونیم . بعد دویدیم که اقلا یک دانشگاه پکیده بریم . بعدم که زدیم بیرون و فاتحححههههههههه . دیگه حالا هم گریه بکنیم یا نکنیم فرقی نداره . خلاص شدیم رفت
prince گفت:
+++
B Pioneer گفت:
خوب ماه محرمه و وقت خوبی برای گریه!
اگرچه که داستان «حسین» ارزشی برای گریه نداره! ولی آزادگانی چون ما٬ نیاز به تخلیه و آرام شدن داشتیم! چرا نه؟!
خوب موقعی اینو اومدی! وقتش بود!
دل همه پر از کینه و غصه! بغض ها آماده ترکیدن!
………
بغض همه رو افشون کردی! مرحبا!
———————–
گریه بر هر دردی دواست! آیا بواقع اینطوره؟!!
————–
گریه٬ عکس العمل طبیعی بدنه!
ولی همیشه این برام سوال بود! ـ وقتیکه بچه ها بابت یه زمین خوردن ساده٬ داد و هوار راه مینداختند٬ که چی آخه اونوقت؟!
یا اینکه وقتی که به آمادگی رفتم – ۵.۵ سالم بود – همه بچه ها تو جلسه اول مثل گلابی٬ زار زار گریه میکردند!!! مونده بودم! منم باید گریه کنم! آخه یعنی چی؟!! این دیونه ها چشون شده اینا که همه مثل بز دارند ونگ ونگ گریه میکنند…
خلاصه٬ هممون کلی خاطره داریم از انواع گریه! در زمان و مکانهای مختلف…
=========
دو٬ سه بار خوب گریه کردم! ( بغیر از دوران بچگی)
۱- وقتیکه دوست و همکلاسم با بچه های دانشگاه رفتند شمال٬ تور دانشگاه٬ بعد از دو روز جسدش رو آوردند! من مامور بودم که خانواده بدبختشو با اطلاع کنم از ماوقع….
من از مردن اون گریه نگرفت٬ از گفتن خبر به دوستان٬ حتی پدرش گریم نگرفت!!! اما وقتیکه با مادرش روبه رو شدم٬ اشگم مثل یه رودخونه جاری شد! اونم چه جور!!!
۲- وقتیکه تو غربت شنیدم٬ پدر بزرگم فوت کرده! یه لحظه آدم٬ از این رو به آن رو میشه….
prince گفت:
پدر جان ، کامنت سر کار رو ملاحظه کردم،
مستفیض شدیم.
عقل کل!، کنفسیوس!، پیش تازِ پیشکسوت!،زیرخاکی!،بابا ای کتابخونده!، اینقدر اون maturity و کبَر سن و عقل الزایمر زده خودت رو به رخ بقیه نکش، یهو دیدی با یه نسیمی،بادی یا …، زرتت در رفت ها؛دیگه همین مرده شوری مونده بود که این رو هم کردیم…
اینقدر هم غیر مسئولانه درین محیط مجازی رفتار نکن… گفتند که مجازیه ولی این وبلاگ توالت نیست که هر دم، وسط مکالمه/مجادله مردم ، هنر نمایی کنی و از تاثیر رفتار ضد اجتماعیت روی مردم «حال» کنی و دایم این حال کردن خودت رو هم با افتخار اعلام کنی!
به برکت رفتار تحفه های immature مثل سرکار هست که کم کم بحث دخالت دولتها و خدشه دار شدن اصل «ناشناس بودن» در شبکه جهانی،مطرح میشه…
این همه توی این مملکت سایکوپت ریخته، اینا ها، یکی هم روش… ماشاا… که تقدیر و وضع و حالتون جورِجوره.
چیه؟ خوب اشباع شدی؟… ترکیدی؟…لابد ازین «جلز و ولز» من، تا بیخ گلوت ارگاسم شدی، اره؟
متاسفم برای انسانیت و خودم که باید صفت همنژاد بودن با پدیده هایی مثل سرکار رو یدک بکشیم.
پ.ن.1: حضرات متوجه هستند که تا بحال با این دیوانه/دیوانه های دیگه ، اینطور صحبت نکردم ولی این یک فقره دیگه ماشاا… نوبرش هست.میشه شرح حالش رو به عنوان معیار تو کاپلان اورد…
ویولتا! پیشاپیش شرمنده از این گل بازی ولی این یکی بر خلاف اون مشنگ دیگه، کاملا به رذالت کار خودش insight و بیشتر ازون وقاحت داره…
پ.ن.2: بابا بچه هاروراد نشین!؛ اسراف صحیحتره تا اصراف .
پ ن.3:باز هم میگم، متاسفم ویولتا برای ** بازی در باغت.
B Pioneer گفت:
با کسب اجازه از تمامی دوستان در این بلاگ! و با عرض ادب به آقای جواتی که این بیشعور رو تا حالا یه «آدم» فرض میکرده و باهاش به مانند یه شاهزاده رفتار!!!(چون عقدش رو داشته)
یک «بیلاخ» گنده برای تمام اون هیبت نحیفت و اون جثهٔ پشه وارت پیشکش میکنم تا بیش ازین در این درگه احساس خود بزرگ بینی برت نداره! «بزمجه»
دیگه هم جوابت رو نمیدم٬ چون ارزشت کمتر از ذرات معلق تو هواست…. هررررری!
prince گفت:
«بیشعور…یه «آدم» فرض میکرده…نحیفت و اون جثهٔ پشه وارت … ارزشت کمتر از ذرات معلق تو هواست…»
بفرما! narcissism هم به وجناتش اضافه شد.
چیه؟ بهت برخورد؟ ناراحت شدی؟ اخی؛
دِ مگه شما نمیدونی که اینجا دنیای مجازیه با پرسوناهای مجازی ؟
ناراحت نشو! بزرگ میشی یادت میره…
B Pioneer گفت:
« …گریه هم مثل استفراغ می مونه، وقتی یک چیزی خوردی که با سیستم بدن هماهنگ نیست کمک می کنه برش گردونی و از شرش خلاص بشی اما وقتی کل زندگی رو قورت دادی و با روحت نمی خونه و سر دلت سنگینی می کنه باید با اشک بریزی اش بیرون. »
==========
ببخشید! ما نفهیدیم! گریه مثل استفراغ میمونه!!!!!!!
پس ظرافت کار کجا قرار میگیره!!!
کمی تا اندکی «غامض» میباشد!
کمی اجحافه در حق گریه٬ اگر بخواد با استفراغ همردیف بشه٬ اینطور نیست؟!!!
لی لی خنگه گفت:
آقای برادر!
تو استفراغ محتویات معده بالا میاد تو گریه هیجانات و ناراحتی های انباشته شده! خیلی تشبیه شاعرانه ای نیست، ولی خوب قیاس مع الفارق هم نیست! گیر نده دیگه! ابجی خوشگلت لی لی
B Pioneer گفت:
Li Li Khosh-gleh! n
I will go to Iran next week! To visit my LiLi Khosh-gleh! She is mine! n Do you believe that?!! n
prince گفت:
خوب یا بد، به دل من نشست.
من بچگی گریه میکردم.میشه گفت که خیلی زود از هر محرکی گریه میکردم.
یک روز که تنبیه شده بودم خواستم که الکی گریه کنم، نشد.
هیچ وقت هم گریه کردن یادم نرفت.
هنوز اونقدر پیر نشدم که گریه از یادم بره.
من نمیدونم علت و توجیه عبارت «مرد، گریه نمیکند» را؛
علتش هر چه بوده، الان، بنظرم عادتِ زندگیِ maladaptive ی هست.
راستی، یادم رفت؛
+++.
p گفت:
فکر کنم هر وقت که گریه میکنید،بدنبالش بد نیست که بدین گوش فرا دهید.
prince گفت:
فکر کنم هر وقت که گریه میکنید،بدنبالش بد نیست که بدین گوش فرا دهید.
prince گفت:
@نسوان: کامنت من گیر کرده.لینک داشتش.رهاش کن.مرسی.
لی لی خنگه گفت:
ویول جان!
بی گریه چشمان تو ناتمام است و نمناکی جنگل نارسا! لیلی.م معروف به لی لی خنگه)
هیچ چیز مانند گریه روح آدمی را صیقل نمی دهد! (شاید نادر ابراهیمی)
همین گریه هاست (به فتح گاف) که اسلام را زنده نگه داشته است. (رهبر اولی انقلاب)
پس بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران و قس علیهذا!
گریه کنید مسلمونا! گریه کنید ثوابه، هم روز محشر که حساب و کتابه ثواب این گریه بی حسابه!
بازم بگم؟ بگم؟ می گم ها!
خلاصه اینکه ببار عزیزم که کلی احادیت و روایات و کوتیشن اندر مزایای گریه نقل شده است.
لی لی خنگه گفت:
بجای بی گریه باید می گفتم بی اشک!
بی اشک چشمان تو ناتمام است و نمناکی جنگل نارسا!
کامنت هول هولکی اینجوری می شه دیگه!
یک مرد تنها گفت:
فکر کنم یکم خیلی زیاد افسرده شدی مواظب خودت باش و تا قبل از این که فکر های احمقانه بکنی به فکر درمان باش !
راستش منم این چند روز با این کثافت کاری چند باره برادران ععرزشی خیلی داغون شدم ظاهرن حماقت وبدبختی دست بردار این ملت بیچاره نیست
ولی ته دلم روشن که این حیوانات وحشی رفتنی هستن و روسیه و چین هم هیچ گه موثری نمی تون در دفاع از این سگها و اون شریک عربشون (بشار) بخورن و
اون وقت که این بغض ها می ترکه وتو ایران دریای خون بپا میشه (این برای برادران ععرزشی سایبری گفتم که از الان به فکر سوراخ موش و وازلین باشن)
فضول گفت:
ععرزشی نه ،املای درستش هست: ارزشی
مگه ما در املای زبان فارسی دو تا ع داریم که پشت سر هم بیاد؟ اصلا تا حالا همچین کلمه فارسی شنیدی؟
ببینم شما با اون یارو که روی دیوار سفارت انگلیس دوتا W پشت یر هم مینوشت قرابتی دارید؟
یک مرد تنها گفت:
خیلی با هات حال کردم فضول !
نکته را خوب گرفتی !
ععرزشی یا ععرظشی همان ارزشی خودمونه برای برادران ارزشی !
هیچوقت دقت کردی چقدر به معرب کردن فزاینده واستفاده از کلمات عربی غلیظ علاقمند هستن میرن موشک وتوپ چینی روسی مدل 1970 می خرن اسمش را میزارن نازعات ، سعیر و… برای این عرب ها ارزشی هم باید گفت ععرظش یا اگر یکم اصلاح طلب باشه ععرزش !! تا معنی حرفت بفهه 🙂
بهتر بود اسمت را میگذاشتی با دقت تا فضول !
رها گفت:
«راستش منم این چند روز با این کثافت کاری چند باره برادران ععرزشی خیلی داغون شدم ظاهرن حماقت وبدبختی دست بردار این ملت بیچاره نیست»
++++
ماهتاب گفت:
منم کم و بیش این مشکل رو داشتم ….فکر کنم به خاطر همینه که الان تا تغی به توغی (؟) می خوره , می زنم زیر گریه !
مثل آدم رفتار کردن رو خوب اومدی …واقعا خوب اومدی …
آدم ناراحت گفت:
میگفت میخواد بره آمریکا،فکر میکردم میخواد جلب توجه کنه.
یه روز زنگ زد گفت فردا دارم میرم واسهٔ همیشه،میخوام ببینمت.
قرار گذشتیم تو خیابون.تو ماشین نشسته بود کنارمو اشک میریخت.واقعا میخواست بره.
بغض داشت خفم میکرد،نمیدونستم یهو یکی برام انقد مهم میشه.همدیگرو بوسیدیم ، هنوز داشت گریه میکرد و من هیچی نمیگفتم.
رفت.
داشتم برمیگشتم خونه،پشت فرمون هرچی زور زدم نتونستم گریه کنم. سیگار میکشیدم
هوا گرفته بود… رعدو برق…بارون
برف پاک کن ماشین داشت قطرههای بارون رو از رو شیشه پاک میکرد.
کاش من هم میتونستم گریه کنم.
Nader گفت:
😦
نسوان گفت:
خوب بود. خیلی
رها گفت:
مثل یک آدم رفتار می کردم ، با همه ی شکنندگی اش، با همه ی غمهای کوچک و بزرگش، با همه ی اشکهایش.
گاهی گریه کردن تنها راهیه که میشه باهاش آروم شد. من بر عکس با کوچکترین حرف و اتفاقی گریه میکردم و این روزها تمرین میکنم گریه نکردن رو. بیشتر از قوی بودن و محکم بودن لذت میبرم و دیگه هرچیزی نمیتونه اشکم رو در بیاره
آرش گفت:
گریه خوبه ،
دلیل فرار ما از گریه در حضور دیگران اینه که گریه نشانه ای از ناتوانی انسان در برخورد با پدیده ای ؛ حادثه ای ؛ رفتاری ؛ مشکلی و… است ؛ در واقع با انکار گریه و مقاومت در برابر گریه ؛ میخواهیم ناتوانی خود را انکار کنیم.
Parvaaz گفت:
So if I asked you about art, you’d probably give me the skinny on every art book ever written. Michelangelo, you know a lot about him. Life’s work, political aspirations, him and the pope, sexual orientations, the whole works, right?
But I’ll bet you can’t tell me what it smells like in the Sistine Chapel. You’ve never actually stood there and looked up at that beautiful ceiling; seen that. If I ask you about women, you’d probably give me a syllabus about your personal favorites. You may have even been laid a few times. But you can’t tell me what it feels like to wake up next to a woman and feel truly happy.
You’re a tough kid. And I’d ask you about war, you’d probably throw Shakespeare at me, right, «once more unto the breach dear friends.» But you’ve never been near one. You’ve never held your best friend’s head in your lap, watch him gasp his last breath looking to you for help.
I’d ask you about love, you’d probably quote me a sonnet. But you’ve never looked at a woman and been totally vulnerable. Known someone that could level you with her eyes, feeling like God put an angel on earth just for you. Who could rescue you from the depths of hell. And you wouldn’t know what it’s like to be her angel, to have that love for her, be there forever, through anything, through cancer. And you wouldn’t know about sleeping sitting up in the hospital room for two months, holding her hand, because the doctors could see in your eyes, that the terms «visiting hours» don’t apply to you.
You don’t know about real loss, ’cause it only occurs when you’ve loved something more than you love yourself. And I doubt you’ve ever dared to love anybody that much.
And look at you… I don’t see an intelligent, confident man… I see a cocky, scared shitless kid. But you’re a genius Will. No one denies that. No one could possibly understand the depths of you. But you presume to know everything about me because you saw a painting of mine, and you ripped my fucking life apart.
آرش گفت:
یاد اون سکانس زیبا افتادم ؛ جایی که will در مورد عشق به sean میگه ؛ بعد لانگ شات عجیب و غریبی که از sean گرفته شده و در کنار صورت محو و بی رنگ will تمام حرفهایی رو که تو اون بالا نوشتی فقط و فقط توی یک لانگ شات میکوبه تو صورت بیننده. 10 سال پیش دیدم این فیلم رو (good will hunting) ، تجربیات امروز رو نداشتم ؛ نگاهم فرق می کرد ؛ باید دوباره ببینم ؛ خیلی فیلم هست که باید دوباره ببینم ؛ به اندازه تمام روزهای زندگیم , حیف که وقت ندارم ، حیف….
چرا اینارو برای من نوشتی؟
Midouni Dige گفت:
اولین باری که گریستم قبل اولین طلاق بود. سه بار به طرز بیدی دعوا کرده بودیم. اونم میرفت خونهٔ مامانش. آخرین دفعه من زدم از خونه بیرون. دیوانه داشتم میشدم. دو ساعت ولی عصر رو بالا رفتم. کلهم پایین بود و تند تند راه میرفتم. زنگ زدم به خواهرم، گفت داره میره اصفهان بازدید، گفت تو هم بیا، من هم رفتم. شوخی و جک بود که من رو احاطه کرده بود اونجا. همه میخواستند ذهن من رو منحرف کنند. اما من منتظر بودم. سه- چار شب بود که نمیدونستم زنم کجاست؟ منتظر خبر یا زنگی بودم، و خبر اومد. سهیل زنگ زد (به خواهرم) گفت که عیالت بیمارستانها رو زیر و رو کرده، کجایی تو؟ نمیدونستم چی بگم، گفتم دارم میام تهران. و حرکت کردم. رسیدم به خونهٔ سهیل اشکم سرازیر شد. خسته شده بودم. خسته و بی چاره. زنم واسه دهانم بزرگ بود. خونواده مون، فرهنگ مون به هم نمیخورد، امان از این… سهیل بهترین رفیق تمام عمرم بود. بغلش کردم و با هم گریه کردیم. دو مرد که حالا هر کدوم گرفتار مخمصهای شده بودند.
دوّمین باری که گریه کردم، سر فوت بابام بود. بابا، انسان بی خاصیتی بود. از اینهایی که به قولی وقتی هستند نیستند وقتی هم نیستند نیستند. هیچ وقت خندههای بابام موقعی که من و خواهرام گریه میکردیم یادم نمیره. انگار لذت میبرد که ما رو گریه بیارد. بزرگتر که شدم خیلی چیزا واسم دیگه روشن شده بود. دیگه ساده نبودم. مار خورده، افعی شده بودم. جنگ داخلی خونه رو به آتش کشده بود و شکستن بابام شروع شد. انگار داشت تقاص پس میداد. من کاریش نداشتم، اما خودش جلوی همه کم آورده بود. جلوی من، خواهرام، دداشم. بابام رفت. حسّ عجیبی بود. هم خوشحال بودم هم ناراحت. نمیدونستم چی کار کنم. اطرافیانم نگاهم میکردند با تعجّب که چرا گریه نمیکنی. و من گریه کردم. سه روز گریه کردم. اما نه واسهٔ بابام، واسهٔ خودم. واسهٔ درد هام که فرو خرده بودم. و دیگه کسی منو با تعجّب نگاه نمیکرد.
سومین باری که گریستم، آخرین بار مهم هم محسوب میشه. بهترین لحظهٔ زندگیم لحظهٔ ترک ایران بود. ترک جهنم. اومدن دنبالم تو فرودگاه. و من شاد بودم و میترسیدم. هیچی و هیچ کی رو نداشتم. نه پولی واسه بلند مدت، نه کاری نه خونهای نه زبان بلد بودم نه ….کوفتی. وقتی رسیدم به اتاقم در رو بستم. رفتم تو حسی عجیب، نمیدونم چی بود گنگ بودم انگار. حسی بود که قبلان تجربه نکرده بودم. در زد، اومد توی اتاق. گفت چطوری؟ و من گریستم. بی پایان. اولین باری بود و آخرین باری شد که اون گریه رو تجربه کردم. بهش گفتم چرا من گریه میکنم. تو که میدونستی من عاشق این بودم که بیام اینجا. گفت: » به این میگن غربت!»
توضیح: متکلم وحدهٔ به کار رفته در متن داستان جهت هر چه واقعی تر شدن داستان استفاده شده است. بنده نمیباشم.
نسوان گفت:
سومین بارت… از دید من ، قطعه ادبی بسیار زیبایی است. من بودم ویرایش می کردم و جایی انتشارش می دادم. به چشم من بسیار زیباست.
Midouni Dige گفت:
@ نسوان
چشاتون قشنگند خانم.
شومبول گفت:
پاراگراف اول عین خونه ما بود.
از پاراگراف دوم به بعد مجبور نبودی مثل بابات باشی.
mix مامان بابا بهتره
B Pioneer : خوب ماه محرمه و وقت خوبی برای گریه!
اگرچه که داستان «حسین» ارزشی برای گریه نداره! ///// ایول
لی لی خنگه : گریه ملا آبه!
لی لی خنگه گفت:
اینو خوب اومدی!
آقا برو فکر نون باش، گریه ملا آبه!
کاظمی گفت:
برای کاری باید گریه های بچه ها رو ضبط میکردم. به ذهن معیوبم رسید برم پرورشگاه آمنه. بعد از یک سری کارهای قانونی مجوز ورود و ضبط صدای بچه ها رو گرفتم. پام رو که گذاشتم توی پرورشگاه دیدن اونهمه بچه معصوم بی پناه حسابی حالم رو خراب کرد. قرار شد برم تو بخش نوزادان گریه ضبط کنم. توی یه اتاق 10 -15 متری فکر کنم حدود 20 تا تخت کوچیک بود نوزادها رو توشون خوابونده بودند. کوچکترینشون بچه یک روزه ایی بود که مادرش گذاشته بود توی بیمارستان و رفته بود. اون روزی که من رفتم اونجا یه مربی بیشتر توی اون اتاق نبود. بچه ها گریه میکردند، چند تا شون خودشون رو کثیف کرده بودند و اون مربی نمیرسید به همه برسه. ضبط رو خاموش کردم و نشستم های های خودم گریه کردم.
دفعه بعد رفتم مرکز رفیده, اونجا اوضاع خرابتر بود. این بیچاره ها بچه هایی بودند که مشکل روانی و جسمی حاد داشتند. اکثرشون خانواده نداشتند بعضیهاشون هم داشتند ولی خانواده ها شون گذاشته بودندشون اونجا. بچه ایی با یک سر بزرگ که بسته بودندش به تخت و اون خودش رو هی میکوبید به دیواره های تخت! پسر6 ساله ایی که رشد ذهنیش به اندازه یه بچه 2 ساله بود! بچه ایی که یک مشکل پوستی داشت و تمام پوست بدنش پوسته پوسته شده بود و قرمز! ایندفعه دیگه گریه کارساز نبود، خودم رو رسوندم توی حیات و بالا آوردم!
B Pioneer گفت:
این قسمت آخر که رفتید حیاط و بالا آوردید!!! خیلی رومانتیک بود!!! اشگ همه رو درآورد! باور کنید…
B Pioneer گفت:
اشک ریختن = بالا آوردن (استفراغ)
(با تاییدیه لی لی م.)
لي لي خنگه گفت:
پايونير جان!
شرمنده مرامتم، کم کم داره يابو برم مي داره!
الان داشتم فکر مي کردم که براي هفته آينده همکار و دوست عزيزم رو يراي يه هفته بفرستم ماموريت دنبال نخود سياه! که با تو دوتايي بشينيم يه دل سير گريه کنيم!lol
حسادت لازم نيست، من صورت مسئله رو راحت پاک مي کنم!
B Pioneer گفت:
آی گفتی٬ یک دل سیر! راقبم! قرار و بگذار…
——–
کامنتت برام جالبه!!! خیلی چرچیلیه! انگار که داری شطرنج بازی میکنی!!!
اما کی به کی٬ بزن بریم!!!
========
خوب بزار ببینم!
با یه کافی شاپ برای جلسه اول چطوری؟!!
استار باکس خوبه دیگه هان؟ موافقی؟!!!
من این چارشنبه٬ یه صبح تا عصر تو آمستردام هستم!
بین دو تا پرواز! قراره برم سریع یه سری به مرکز شهر بزنم! شایدم رفتم برای رد لایتز!!!
البته قرمزی چراغها که اونقدر تو روز مشخص نیست! خوب ممکنه یه خورده افسرده شم! بعدش همون اطراف یه استارباکس پیدا میکنم! بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ صبح!
امیدوارم که وایرلس داشته باشند!
تو هم یه استار باکس که دوست داری پیدا کن٬ آن لاین شو!!!
بعدش میشینم با هم یه دل پر و سیر٬ از ته دل٬ ته ته! گریه میکنیم! تا سبک شیم!
نظرت چیه!
اگر موافقی٬ پس بزن قدش!!!
در ضمن ما بین گریه ها اگر خسته شدیم٬ یه چند تا جوک دست اول برات میگم٬ که فکر نکنم تا حالا شنیده باشی!!!
=============
وای خدا! زندگی مجازی چه با حال و آسونه! دنگ و فنگ زیادی نداره….
…………….
راستی هندز فری و بلو توثت رو هم بیار که دستت آزاد باشه تا بتونیم قهوه و کیکمون رو بنوشیم و اطعام کنیم!
What a fantasy!!! n
لی لی خنگه گفت:
پایونیر
من یه بار با یه دوست مجازی (آرش) سر عوارضی کرج قرار گذاشتم ولی نیومد که نیومد، چند ماهی هم اونجا ایستادم به طوری که نزدیک تندیس وفا رو از روی من قالب گیری کنند.
Red Ligh District؟ منکه دوبار از اونجا رد شدم هیچ کدوم خانم های تو ویترین خیلی مالی نبودن! چرا یه سری به موزه رامبراند، ون گوگ یا خونه Anne Frank نمی زنی! من عاشق نظر سنجی آخر درمورد فلسطین و اسرائیلم و کامنت گذاشتن توی دفترشون!
از زمستون هلند بیزارم کاشکی پترس فضول انگشتش رو تو اون سوراخه نکرده بود، حالا هلنند نبود چی می شد؟ این دادگاه لاهه بعد چه گلی به سر مردم دنیا زد؟ با بئاتریکس مشکلی ندارم ولی از پسراش خیلی خوشم نمیاد!
B Pioneer گفت:
لی لی٬ لی لی!
منم به همین دلیل گفتم که آن لاین شو! چون نمیخواستم تو رو سر کار بگذارم!!!
از اونجا که همه چی اینجا مجازیه! قرارمون هم نمیتونه در محیطی حقیقی اتفاق بیافته!
خوب حالا اگر خواستی بیا سر قرار(بصورت آنلاین)٬ سر ساعت تعین شده٬ یادت نره! راستی ساعت تو با ساعت من تنظیم کن که یه وقت قرارمون عقب٬ جلو نشه!!!
=============
راستی٬ این Oh! My God هم بدک نگفتا! ظاهرا یه مقدار Toxicate شده بودی!
…………
در مورد جاهایی هم که گفته بودی٬ حق با تو !
دفعه بعد که خواستم برم از قبل با هات هماهنگ میکنم! شاید که با هم رفتیم!
فعلآ…
بابک گفت:
به قول آمریکایی ها get a room, man 🙂
این بانوی خنگ فرهیختۀ ما از آرش نا امید شد، حالا گیر داده به پایونیر
خلاصه keep us posted . جفتتونو میگم
B Pioneer گفت:
Oh! My God گفت:
Azizam, you are are drunk, probably! I will talk to you tomorrow morning!!! N
Meanwhile, I will think about your suggestion! N
لی لی خنگه گفت:
you’ve got two ID’s in this blog,Pinoneer, right? You’re oh my God as well! I offered you the best I could, think it over!
لی لی خنگه گفت:
by the way, sometimes I drink @ work beer and booze, but nobody will never see me toxicate or tipsy! My fahter’s company so it’s not other’s business what I do! olay
آرش گفت:
So you are an offshore civil engineer in your father company?
,am i right?
Oh! My God گفت:
Arash, no introgation!!! Please, N
لی لی خنگه گفت:
yupp! it’s a bit embarrassing I know! but I didn’t study @ my dad’s university!lol! honestly,I’ve been ready to quit my job since I started that! do you know any vacancy? xxx
لی لی خنگه گفت:
yeah Arash, I know it’s a bit embarrassing, but it’s not committing a crime! you spoke as you caught me red-handed! Anyway, to get my degree I studied neither in my dad’s university nor in Azad
لی لی خنگه گفت:
yeah Arah, you caught me red-handed, but I got my degree neither from my dad’s university nor Azad !lol
آرش گفت:
LiLi,
…And you are in a relationship with a married man who is an employee of your dad. If this true,you are fucking your dad’s reputation and may have lots of troublesin future.
آرش گفت:
LILI
…and you are in a relationship with a married man who is an employee of your dad.if this is true you are fucking your dad’s reputation and may have lots of troubles in future.
آرش گفت:
لي لي
بهت جواب دادم فيلتر شد.هروقت آزادش كردن بيا بخون.
نسوان گفت:
آرشی من همشو ازاد کردم. اگه چیزی مونده بگو.
و/
Oh! My God گفت:
Adore your confession !!! I will contemplate about your offer!!! N
What a tempted offer you gave me! O la la! N
——-
This is my cell phone which is registered under that ID! Don’t tell anybody! Ok! N
B Pioneer گفت:
Dear Li Li, Darling! n
You are so generous! but I think I have to pass your genuin offer this time! Rain check! n
As I said, I’m committed to another realtionship! n
I keep your offer in my mind, Maybe sometime, somewhere in the future! who knows?! n
Keep commenting! You’r genius! n
You inspire everybody here! n
—————–
In other language; if your father put his own company’s key in my right hand and you sit on my left hand!!! Nothing can persuade me to change the opted way I have taken now! ( lol ) n
========
PS. there is a «Clown» began to spread negative attitude! Watch her how she is sizzling around! n
خرزهره گفت:
من یه زن جلوم گریه کنه حاضرم هر کاری بکنم که فقط گریه نکنه.
دکتر مینا گفت:
ما که تو خونمون بساط داشتیم ..بابام سر هیچی گریه نمی کرد و مامانم سر همه چی گریه میکرد…. باحال اینجا بود که مادر بابام مرد و بابام فقط یه نمه چشمش تر شد ولی مامانم انقد گریه کرد غش کرد …
نتیجه همچین ازدواجی بچه ای میشه که خیلی وقتها مثل باباش میشه و اصن گریه نمی کنه و ماگزیمم یه فین میکنه … بغض می کنه و گلوش اندازه بوتیمار میشه ولی گریه نمی کنه !!!!متهم میشه به دل سنگ داشتن ولی گریه نمی کنه!!!!
و خیلی دیگه از وقتها مث مادره میشه شر شر مثل ابر بهار گریه می کنه ….خلاصه اوضاعیه دیگه ….
. گفت:
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
EhSAN _jaloux گفت:
+ + + to all
XY گفت:
میگم بابات چون دزد و خایه مال و نون به نرخ روز خور، آدم فروش بارت نیاورد فکر میکنی گهی نشدی برو خدارم شکر کن دستشم ببوس. گه شدن برای همونها که ژنش رو دارن و برای هر هیچیی یک گهی میشن که بیا ببین اندازه گه فیل!
رهاورد گفت:
بی تربیت
سرتونین گفت:
لایک دیس..خوشا آنان که دائم اشک می ریزند..
منم خیلی وقته اشکم در نیومده شاید 4-5 ساله..یعنی میخواستم فریاد بزنم و بعدش هق هق کنان گریه کنم ولی فریاد زدم اشکم درنیومده!میگن وختی آدم گناهاش زیاد میشه دلش سنگ میشه گریش نمیگیره! ما که گناه تو بند و بساطمون نیست،نمیدونم این غده های اشکی چرا باریدن نمی گیره.. شاید مردی شدیم برای خودمون!!!
البته خانم ها ماشاا… اشکشون لب مشکشون هست به بهانه ی هر مناسبتی می گریند..آبغوره می گیرند..خیلی خوبه واقعا آدم استخون سبک میکنه..پس بگریستین چون ابر بهاران..
مهرداد گفت:
چند تا از نوشته هاي شما رو تا اينجا خوندم… به نظرم ميتونيد يك داستان نويس پرمخاطب باشيد. جذاب و پركشش نوشته شده اند.
شهرزاد قصه گو گفت:
ویولتای نازنینم، این پستت خیلی اشک آور بود، ما هم که مستعد!!!
نسوان گفت:
خواهرکم…
وحید گفت:
12: چند روزی ست نت خراب شده اینجا..راستی اشک ادم رو در میاره..به عبارت ی همون گریه
تاتا گفت:
من تا دلت بخواد گریه کردم چیه اه اه
marmarin گفت:
وبلاگ بارباپاپا گفت:
ویول دوستداشتنی متن عالی بود
منم همینجوری بودم تا مدتها
الان دیگه خیلی وقته که مقاومت نمیکنم و گریه میکنم
اما بازم به نسبت یه آدم عادی خیلی کم گریه میکنم
آخرین باردو سه ماه پیش بود به خاطر یه گربه کوچولوی بی دم گریه کردم یه جوری نگاه میکرد انگار میفهمید من خیلی ناراحتم که دمش رو بریدن و داشت میو میو میکرد منم یه تیکه سوسیس بهش دادم بعدش هم گریه کردم
کاپیتان بابک گفت:
+++
نسوان گفت:
اوخی… منم پیشی ها رو دوست دارم. بعضی وقتها پرنده ها رو هم… گاهی می بینم پاهای بعضی هاشون انگشت نداره یا یه دونه پاشون لنگه دوست دارم گریه کنم. نمی دونم چرا ، مریضی حیوونها و بچه ها من رو دیوونه می کنه….
Oh! My God گفت:
یه پیشنهاد بی شرمانه(no shame on)!!!
خانمهای اندرونی راهی بنظرشون میرسه که ما بتونیم این رکورد گینس رو بشکونیم!
میدونید که اگر بتونیم, تا مدتها اسمتون تو اون کتاب باقی میمونه!!!
آقایون اندرونی هم میتونند تو این زمینه مشارکت کنند.
touching 1000 breast in one competition!!!
http://www.varshasb.com/index.php/en/video/funny-video/141-funny-video–1000-touching-big-breasts-in-a-competition
B Pioneer گفت:
آقایان و خانمهای دکاتیر!
بشنوید تا شاید کمی بر علمتون زیاد گردد!
آخرین متود شیمی درمانی…
کوروش گفت:
خوب دیگه اشگ و زاری بسه دیگه .
برای این که یک کم دلتون وا شه این رو نگاه کنین.
ببینید خواهرمون چقدر قشنگ ویولون میزنه .
کنسرتو ویولون مندلسون .
سولیست : خواهر جانین جانسن
بابک گفت:
+++
عالی بود. خوش بحال این خواهرمون جنین خانم
کاپیتان بابک گفت:
خوب بود، و بدلم نشست چرا که اخیرا خودم هم از شادی گریه کردم، هم از غم. فت و فراوون تا دلت بخواد
نمیدونم چی شده که خیلی وقته چیزی ننوشتی که مثل برق منو بگیره. به فکر و خیال ببره. خودت بهتر میدونی. بدون شک شمارو بهترین نویسندۀ این وبلاگ میدونم، و ازت در بارۀ نوشتۀ پسرم نطر پرسیدم. شاید انتظارم از شما بیشتره. نمیدونم دقیقا چیه که انگشت روش بذارم
قاطی کردن سبک نوشته از خودمونی به کتابی، چند بار توی یک پاراگراف، شاید سبک جدید نویسندگی، یا زبان وبلاگی باشه. ولی بنظر من کمی توی ذوق میزنه
نوشتی:
«کمک می کنه برش گردونی و از شرش خلاص بشی اما وقتی کل زندگی رو قورت دادی و با روحت نمی خونه و سر دلت سنگینی می کنه باید با اشک بریزی اش بیرون»
و بعد
«دست و پایم ضعف می رود، بی حوصله و بد می شوم ،یک بغض دایم می نشیند وسط حلقم عین بادکنک و اساسا زندگی ام مختل می شود»
میدونم چون نویسنده هستی، در 15-10 دقیقه متن را می نویسی و بقول لولیتا شاید یکبار هم نمیخونی و آپش میکنی. اگه در اینمورد نظر بدی دوست دارم ازت یاد بگیرم
نسوان گفت:
کاپیتان عزیزم.. من وقتی حرف می زنم هم همینطور میشم. گاهی بعضی جمله ها شکسته است و گاهی نیست. هر جمله برای من یک حس خاص داره.
نگاه کن مثلا من می دونم درستش این است که بگم : بیرون باران می بارد . یا بگم بیرون بارون می باره.
اما من دلم میخواد بگم «بیرون بارون می بارد» من این ریتم رو دوست دارم .
اینکه من میگم «بارون» نباید من رو محدود کنه در فعل بعدی. یعنی الزامش رو من نمی فهمم که چرا باید بگم » می باره» چون من در عین حال اصلا دوست ندارم شکسته بنویسم. به نظرم نوشته لاتی و بی مفهوم می شود با شکسته نویسی. در عین حال دوست ندارم بنویسم: بیرون باران می بارد. چون هیچ کس نمیگه باران. و این بین حس من و خواننده فاصله میندازه. من همینجوری که فکر می کنم می نویسم. بیشتر ریتم و آهنگ جمله برام مهمه تا قواعد دستور زبان فارسی.
نمی دونم از خوزه ساراماگو چیزی خوندی یا نه؟ اون نویسنده که برنده جایزه نوبل ادبیات هم شد حتی از نقطه و ویرگول اصلا استفاده نمی کنه … و این سبک نوشتنشه. من نمی خوام بگم صاحب سبکم. شاید تنبلم.. شاید بقول لولیتا انارشیست یا مستم ولی به هر حال من تو زندگی واقعی ام هم هیچ آدابی و ترتیبی نمیجوبم! بعضی هم ممکنه فکر کنند بی سوادم. این هم مهم نیست. ( همین الان برگرد و آخرین جمله رو بخون) می شد نوشت: بعضی هم ممکنه فکر کنن بی سوادم اینم مهم نیس.
حالا ببین چقدر فرق توی مفهوم این دو تا جمله هست… اولی صمیمانه است، دومی لمپنی و لاتی است.
به هر تقدیر این نظر شخصی من بود…گفتنی زیاد است در مورد زبان و کلمات… خیلی زیاد. روده درازی نمی کنم.شاید بجای همه ی اینها باید یک خط می نوشتم : من یک کم خلم. همین
EhSAN گفت:
من که همه نوع سبکی رو دوست دارم. این نوع هم اتفاقا جالبه و من خودم وقتی برای دوستانم مینوشتم و یه نگاهی به نامه هام مینداختم متوجه میشدم ولی تصحیحشون نمیکردم. آنچه از دل براید لاجرم بر دل نشیند.
prince گفت:
«یک کم خلم»
مهم نیست، این قدر این تشخیص اینقدر شایعه که جزء واریاسیون نرمال طبقه بندی میشی…
با این اوضاع، سایکوپت نباشی و 4 تا کله ادم تو فریزرت نداشته باشی، باید راضی و ممنون باشی.
با این اوضاع بدخیم جامعه، دارم کم کم برای اینده این مملکت و جامعه و نتیجتا خودم، جدی جدی نگران میشم.شاید بعد از اینهمه، گزینه «گذاشتن و رفتن»، چندان عمل غیر معقولی نبوده…
راستی ویولا، تو خودت کی و چطور تصمیم به رفتن گرفتی؟
بابک گفت:
ویول عزیز. توضیح خیلی خوبی بود و بیشتر از انتظارم. پس بیشتر تکیه روی ریتمه، خوب حس میکنم چی میگی. خود من بعضی وقتا که روی کاغذ می نالم، گیر میکنم سر این دوراهی. دوست دارم درست بنویسم ولی شکسته بیشتر می چسبه! ضمنا فکر میکنم سوژۀ نوشته هم طرز نوشتن رو دیکته میکنه
به این خوزه ساراماگو هم بگو از نقطه و ویرگول استفاده نکردن یه نوع جُرم محسوب میشه. مواظب باشه
من لُنگ انداختم 🙂 بیرون بارون می بارد از بیرون باران می بارد و این هم مهم نیست از اینم مهم نیست قشنگتره. گفتم که هم می خواستم انتقاد کنم، هم یاد بگیرم. و شما هر دو را خوب پاسخ دادی
کمی بیشتر خل باش، یه کم کمه 🙂
50 ساله گفت:
سلام ویول : تو رو به روح اجدادت مولا و بی بی .آیا انتخاب موضوع این پست بطور تصادفی بوده یا بمناسبت ایام سوگواری فعلی . ناقلا نکنه دلت برای ایام سوگواری تاسوعا و عاشورای ایران تنگ شده ؟ من درکت میکنم باور کن هیچ ایرادی نداره . من هر وقت بخوام میتونم گریه کنم حتی در شادترین لحظه ها .
نسوان گفت:
نه عزیزم.. من مطلقا مذهبی نیستم و متاسفانه هیچ احساسی درمورد یک آدم عرب که سالها قبل به هر دلیلی در جایی که به من هیچ ربطی نداره کشته شده ندارم. چیزی که این چند روز گریه ی من رو در آورد حس عجیب بی پناهی بود. توی پست بعدی بیشتر توضیح می دم.
و/
Maman Khanoom گفت:
Can’t wait for «poste badi
prince گفت:
ازین نوعش تا بحال ندیده بودم
«…به روح اجدادت مولا و بی بی…»
🙂
خارزار گفت:
راستش من مثل بچه هایی که اینقدر کتک خوردن که دیگه معنی کتک خوردن را نمی فهمنن شدم از یه روستای خیلی دور افتاده از یه خانواده خیلی ساده اندیش بدوی بدنیا اومدم با پایی شل که معلوم نیست کی شکسته و کی خودش جوش خورده و خانواده که من اصلا متوجه نشدن چشمای باباقوری و پوست مشکل دار که هردو با کمکهای پزشکی دوران کودکی می تونستن برطرف بشن الان هم دو برادر معتاد دارم که یکیشون هروئیینی یکیشون تریاکی است ااون یکی برادرم هم از اون طرف افتاده شب تا صبح روزه گوش میده صبح ها هم می خوابه تا نیمه های روز و با 30 سال سن نه کار مشخصی داره نه هدف مشخصی
پدری 75 ساله که با سن 55 خودشو بازنشسته کرد و نشست تو خونه که نکنه یه دفعه کسی برق زیادی روشن کنه یا آب زیاد باز کنه و هفته ای یه بار هم از خونه بیرون نمی ره مادری هم که فقط به این فکر می کنه که شوهرش چه کارایی براش نکرده و تمام مسبب بدبختهای همه ما را بابام می دونه خلاصه 6 نفر ادم تو هم می لولند ( کلا یه خانواده ده نفره )و مدام در حال دعوا و غر زدن به همدیگه فکر کن حالا تو بخوای بری خونه بابات تا کمی دلت باز شه !! بارها من با عصبانیت از اون خونه اومدم بیرون بارها التماس کردم لااقل تو این مدت کوتاهی که من برای چند ساعتی می یام پیشتون اینقدر داد و فریاد نزنید
همش هم چشمشون به دست من و خواهر و برادر دیگه ام که ؛ نو یا دست دوم کمک کنیم چاله ای که انگار هیچ وقت پر نخواهدشد
خسته شدم دیگه از به کول کشیدن دائمیشون از روستا به شهر اوردن پرو بال دادنشون …..فایده ای نداره
راستش از بس که گریه نکردم هر بار که می رم دکتر متوجه غده های جدیدی تو بدنم می شم دکترا گفتن بدن تو غده ساز است اما من فکر می کنم اینا همون گریه های نکرده هستن فعلا که همشون خوش خیمند اما …
کوروش گفت:
بمیرم برای این بی پناهیت خواهر . یعنی هیشکی نبود ی کم سرتو بذاری رو شونه هاش . بس که قدی .!
ساقی ب گفت:
خوشحالم که باز مینویسی 🙂
پرتقال بنفش گفت:
🙂
bahar گفت:
حالا که ماه گریه هست و جمیعا و لا تفرقو به فواید گریه ایمان دارن، این رو هم ببینین
bahar گفت:
یک عدد لینک فرستاده شده، لطفا آزادش کنید
خارزار گفت:
راستش من مثل بچه هایی که اینقدر کتک خوردن که دیگه معنی کتک خوردن را نمی فهمن شدم از یه روستای خیلی دور افتاده از یه خانواده خیلی ساده اندیش بدوی بدنیا اومدم با پایی شل که معلوم نیست کی شکسته و کی خودش جوش خورده و خانواده که من اصلا متوجه نشدن چشمای باباقوری و پوست مشکل دار که هردو با کمکهای پزشکی دوران کودکی می تونستن برطرف بشن الان هم دو برادر معتاد دارم که یکیشون هروئیینی یکیشون تریاکی است ااون یکی برادرم هم از اون طرف افتاده شب تا صبح روزه گوش میده صبح ها هم می خوابه تا نیمه های روز و با 30 سال سن نه کار مشخصی داره نه هدف مشخصی
پدری 75 ساله که با سن 55 خودشو بازنشسته کرد و نشست تو خونه که نکنه یه دفعه کسی برق زیادی روشن کنه یا آب زیاد باز کنه و هفته ای یه بار هم از خونه بیرون نمی ره مادری هم که فقط به این فکر می کنه که شوهرش چه کارایی براش نکرده و تمام مسبب بدبختهای همه ما را بابام می دونه خلاصه 6 نفر ادم تو هم می لولند ( کلا یه خانواده ده نفره )و مدام در حال دعوا و غر زدن به همدیگه فکر کن حالا تو بخوای بری خونه بابات تا کمی دلت باز شه !! بارها من با عصبانیت از اون خونه اومدم بیرون بارها التماس کردم لااقل تو این مدت کوتاهی که من برای چند ساعتی می یام پیشتون اینقدر داد و فریاد نزنید
همش هم چشمشون به دست من و خواهر و برادر دیگه ام که ؛ نقدی ،نو یا دست دوم کمک کنیم چاله ای که انگار هیچ وقت پر نخواهدشد
خسته شدم دیگه از به کول کشیدن دائمیشون از روستا به شهر اوردن پرو بال دادنشون …..فایده ای نداره
هر بار که می رم پیش دکتر، متوجه غده های جدیدی تو بدنم می شن دکترا می گن بدن تو غده ساز است اما من فکر می کنم اینا همون گریه های نکرده هستن فعلا که همشون خوش خیمند
prince گفت:
!
😦
زن ناشزه گفت:
نسوان عزیز
یک کامنتی برایتان گذاشتم چند پست قبل. جا کامنتی خراب شده بود… فکر کردم شاید ندیدید. به خاطر همین تکرارش می کنم.
به نظر من تصویر بالای وبلاگ خیلی کلیشه ای است. یعنی به لحاظ معیارهای زیبایی. به نظرم یک تصویر متفاوت تر بهتر باشد… این زن که اصلا عصیان گر نیست. تکرار است. تکرار معیارهایی که ما را اسیر خودشان کرده اند. چشم هاش… موهاش… بینی… و همه چی
یک تجدید نظری بکنید
بابک گفت:
اگه این بانوی زیبا رو را از اینجا ببرند، خطر خودکشی یکی از خواننده ها «ma» هست و آنوقت خون ایشان به گردن شما می افته
نسوان گفت:
زن ناشزه عزیز، ببخشید دیر جواب میدم… دلیلش اینه که من این رو چند بار همینجا نوشتم.. تو همین صفحه اصلی هم تو ستون کناری توضیح دادم. این عکس چندین بار به رای گذشته شد و به اتفاق آرا همه خاستند که بمونه. چند بار هم من خودم عوض کردم فرمت وبلاگ رو همه جیغ شون در اومد.این شد که این خانوم موندگار شد. اما سوال من از تو اینه که چه اشکالی داره که یک زن زیبا باشه و در عین حال عصیان گر هم باشه؟ یا اهل تفکر هم باشه؟ یا فمینیست هم باشه؟ خود این فکر آیا به نظرت کلیشه نیست که فکر کنیم یک زن متفاوت حتمن باید ی ریخت عجیب غریب باشه ؟ راستی، تو دوست داری عکس سر در بلاگ چی باشه؟ پیشنهادی داری؟ من استقبال میکنم. لینک رو بذار میبینم اگه اکثریت پسندیدند چرا که نه؟ حرف ما حرف شماست!
فنی گفت:
لطفاً اگه ممکن است اون خط های عمودی سمت راست کامنت ها رو بگذارید بمانند. گاهی یه پست در میون اون خط ها رو می گذارید و گاهی بر می دارید. حسن اون خط ها اینست که جواب افراد به همدیگه رو بهتر می شود تشخیص داد. اینجوری اول باس تصویر رو کوچیکش کنیم تا بفهمیم کدام کامنت ها در یه امتداد قرار می گیرند. کار واسمون درست کرده اید ها !! البته اگه اشکال از گیرنده های ماس بگو تا بدانیم. آیا بقیۀ بر وبچ این مشکلو مشاهده می نمایند؟
(با لهجۀ ویول نوشتم)
نسوان گفت:
browser shoma chie? man ke aslan khati nemibinam! comment ha ba khat hay amoodi joda mishe faghat.
فنی گفت:
شاید منظورت این بود که کامنت ها با خط های افقی جدا می شوند. این درست است. حتی یکی در میون زمینۀ تاریک روشن دارند که قابل تشخیص می شوند اما منظور من خطوط عمودی در سمت راست جواب کامنتای ملت به همدیگه می باشد که معمولاً از چار تا بیشتر نمی شوند. این خطوط عمودی رو الان ندارم. پن شیش تا پست آخرو هم نیگاه کردم اونام نداشتند. اما پست چرخۀ خشونت اون خطوط رو دارد. براوزر منم مثل خیلیای دیگه ie ویندوز قفل شیکسته می باشد.
ساقی ب گفت:
نسوان جان
به هر حال برای نشان دادن هر صفتی در یک عکس باید نشانه هایی وجود داشته باشه . عکس سر در فقط زیبایی و سکسی بودن این زن رو القا میکنه و هیچ نشانه ای که بیانگرعصیان ، تفکر ، فمینیست بودن و… در این عکس نیست . تو هر جایی چنین عکس رو ارائه بدی اولین و شاید تنها چیزی که به فکر میرسه جنسیت و زیبایی این زنه و نه چیز دیگه .
نسوان گفت:
ساقی جان، خوب شما یک چیزی به جاش بگین ما همون رو میزاریم..یک عکس که بتونه همه چیزی که ما میخوایم رو نشون بده.. این رو هم یادت باشه که این عکس که قرار نبوده همه چیز رو نشون بده.. قرار بود فقط یک نشونه باشه. یک نشونه از زنانگی. ازش اندازه یک عکس توقع داشته باشین!گناه داره بیچاره زبون که نداره
ساقی ب گفت:
توپ رو ننداز تو زمین من عزیز! وبلاگ شماست مثل اینکه هاااااا 🙂
چه میدونم ! این همه عکس از زنهای خاص و عام وجود داره که میتونه خیلی مرتبط تر باشه با مضامین این وبلاگ تا این عکسی که الان هست ! چون این عکس فقط یک عکس سکسیه و نه بیشتر! من رو که یاد این عکسهای تبلیغاتی میندازه تبلغ سوتین یا رنگ مو یا حتی بالش !اینجا که من هستم یه مجله زرد مجانی تو مترو توزیع میشه که همیشه صفحه دومش یه عکس این مدلی هست ! میدونی در بعضی مکاتب فمینیستی چنین عکسهایی ضد زن تلقی میشوند؟
مثلاشاید بشه هر بار با توجه به مضمون هرنوشته عکس سر در رو عوض کرد !
لی لی خنگه گفت:
فکر کنم از اون زنهایی هست که هر مردی آرزو داره باهاش بخوابه! یک زیبایی طبیعی، چیزی که این روزها کمتر می بینیم!
لی لی خنگه گفت:
میگم ویول جان عکس گلدا مایر رو بذار شاید دوستان راضی بش! حالا تفکر «بلوند احمق» داره تبدیل می شه به «زیبای احمق»
نسوان گفت:
جیگر طلا کجا میری هی یکی در میون؟ غیبت داشتی ها!
EhSAN گفت:
بله !؟این مایی که من دیدم ول کن نیست عصبانی بشه حاضره عملیات انتحاری هم انجام بده وخودشوعکسو زیر توپ و تانک بندازه ..
یکاری باید کرد سریعتر دست این دوتا رو بذاریم توهم ردشون کنیم برن اینطوری نمیشه خطر جانی مارو تهدید میکنه.
ژیان گفت:
@ ناشزه
توی این سرمای زودرس، توی این برف و بارون کجا ردش کنن بره؟ بنده خدا از صب تا شب، از شب تا صب همونجا نقش مدل رو بازی میکنه بدون اینکه غیر همین سرپناه چیز دیگه ای بابتش بخواد. اینم زندگیش از این راه می چرخه. گناه داره. چیکارش دارین؟ با اینکه به نظر میاد زبون مارو بلد نیست اما تمام این سه سال هر کاری نسوان ازش خواستن انجام داده. طرف حسابشم ویولتاست، معلوم نیست از کجا پیداش کرد آوردش توی وبلاگ. کسی چه میدونه ، اگه اون بیرون بود شاید تا حالا هزار تا بلا ملا سرش آورده بودن. کسی هم نمیدونه بابا ننش کیه وو کجان؟ ولی میگن از این کولیا بوده. میگن اولای کارشم بوده. توی خیابونای محله های ناجور می چرخیده. میگن ویول توی ایسگاه اتوبوس می بیندش. دلش به حالش میسوزه میاردش توی وبلاگ. حالا بد کاری کرده ویولتا یه دختر بی سرپناه رو از چنگ یه عده هرزۀ خیابونی نجات داده؟ هم یه جای خواب بهش داده، هم یه کاری بهش داده سرش گرم باشه. بیچاره که کاری به کار ما نداره. حالا بازم ویولتا خودش میدونه.
prince گفت:
++
VAHID گفت:
ویولتای گلم، سلام فقط میتونم بهت بگم، بهت بدجوری حسودیم میشه که تو اینقدر خوب و پاکی.یه جنسی داری که الان تو این زمونه اگه نگم نایاب است باید بگم کم یاب است.( به سبک بارون نمی آید نوشتم!)
prince گفت:
!!!!!!!!!
بابک گفت:
بی ربط ولی شایان توجه اندرونیان :
کاراکتر جدیدی با نام مستعار دختر غیر نخبه در پست » غربت…قصۀ آشنا» وارد شد و با پوزش از آنهایی که با ایشان کل کل کردند، همه را سر کار گذاشت.یک تنه چنان جو را متشنج کرد که بعضی جاها کار به فحش های رکیک خواهر و مادر کشید. مردم از این اراذل و اوباش بسیجی و خواهران زینب که خونشان را در شیشه کرده اند، چنان دلِ خونی دارندکه وقتی یک نفر اینجا «جانم فدای رهبر» گویان جولان میدهد، دل بعضی فقط با فحش دادن به او خنک می شود. در نگاه من، این موجودات حتی سزاوار فحش هم نیستند. وقتی فحششان می دهیم، یعنی آنها را جزء انسانها بشمار آورده ایم، که نیستند: انگل هستند، انگل.
======
من تقریبا یکسال و نیم است که اینجا هستم، و در اینمدت صد ها کامنت در بارۀ شرورت و خونخواری و دروغ گویی و سانسورگری نسوان خوانده ام. بله، جالب است، همین جا بدترین ها را خوانده ام و از خودم پرسیده ام پس نسوان چه چیز ها را از این کاراکترِ چند نام سانسور می کنند؟
توجه کنید که نمی گویم نسوان سانسور نمی کنند. اگر سانسور می کنند، به خودشان مربوط است. وبلاگ خودشان است و ما میهمان هایشان
======
حالا به جای شیرین قصه می رسیم. دختر غیر نخبه همان نادر است که در پست » زنهای هار» روز 23 نوامبر ساعت 2:08 ب.ظ. نوشت ( با پوزش از همه) :
«من هنوز دوس دارم کیرم رو به دخترا نشون بدم. یه بار به مادر زنم نشون دادم. مشکلی داره؟»
خوب، این تغییر جنسیت در دو روز برای من جالب بود. عملت کردند، چیزت را بریدند؟ دروغ چراااااااااااااااااااا!
دختر غیر نخبه، از ما که نه، از خودت خجالت نمی کشی؟ بیا و مرد باش و بگو درد اصلی ت چیست. این رنگ عوض کردنها که چه؟ حرفی تازه بزن، چیزی که گریه مان (استفراغ) نگیرد
prince گفت:
چقدر از خود مطمئن!
اول فکر کردم که کاپیتان بابک، کامنت گذاشته.
بعد دوزاریم افتاد که نه بابا…
واقعا فکر میکنی که فرق چندانی هم با اینها که اسم بردی، میکنی؟
جدا؟! واقعا؟
جدا که چه اعتماد بنفسی…
بابک گفت:
بله شازده، کاپیتان هستم و همان بابک و من نوشتم
شما حالت خوبه عزیزم؟ قرص مرص میخوری؟ چیت شده به همه می پری؟
====
«واقعا فکر میکنی که فرق چندانی هم با اینها که اسم بردی، میکنی؟»
====
اگه به نظر شما، من بخاطر چیزی که نوشتم، گیرم که حرفم درست نباشد، همانند دختر غیر نخبه هستم، فقط میتونم بهت بگم دمت گرم دادا
خب، خودشه دیگه. اعتماد بنفس نمیخواد. برو توی اون پستی که آدرس دادم روی نادر و بعد روی دختر غیر نخبه کلیک کن، ببین هر دو به یک وبلاگ می برندت (اگه کلیک کردن اشکالی نداشته باشه)
شاد باشی
نسوان گفت:
WOW, Captain! You’d rather have been a detective! Good on ya, mate!
B Pioneer گفت:
«شما حالت خوبه عزیزم؟ قرص مرص میخوری؟ چیت شده به همه می پری؟»
……………….
دقیقآ درست اشاره کردی٬ بابک خان!
احتمالآ میزان دوز داروش بهم خورده٬ فکر کنم دوز داروش » Zyprexa Zydis» رو کمی به همراه لیتوم باید زیاد کنن٬ بیچاره دست خودش نیست٬ مریضه!
درجه توهمش رفته بالا! هالوسینشن٬ اسیدی…
ناشناس گفت:
۱- چرا گریه میکردی؟(HUGS)
۲- تو فرهنگ ما فقط گریه نیست که ممنوع اعلام شده! کلا ابراز هرگونه احساسی ممنوع هست… ابراز دوست داشتن، به فکر کسی بودن، علاقه داشتن، حتی ابراز دوست نداشتن، متنفر بودن، ناراحت بودن، مشکل داشتن… احساس خوش آمدن یا لذت بردن… در نتیجه کسی رو تو آغوش گرفتن، به کسی لبخند زدن، تشویق کردن، حمایت کردن، گیه کردن… همه و همه ممنوع هست :(… یه قیچی برداشتیم سر و ته زندگی رو بریدیم… چیزی که ازش مونده … یه چیز گٔهی هست که به هیچ دردی نمیخوره… نمیدونم چرا مثل آدم زندگی کردن رو انقدر سختش کردیم!!!
Vida گفت:
That was me, I forgot to put my name 🙂
اسدلله میرزا گفت:
دوستان هر وقت میرید مجلس روضه خونی سعی کنید نزدیک قسمت زنونه بشینید، چون اونطرف هم همیشه زنهایی هم هستند که می خوان نزدیک قسمت مردانه بشینند!
لی لی خنگه گفت:
like نه! love
B Pioneer گفت:
You rock it! n
گیتی گفت:
گریه کنید مسلمونا…گریه کنید ثوابه !!!
امروز صحنه ای آشنا دیدم ، اما دیگه برام قابل تحمل نبود ، نمی دونستم تلاطم فهمیدن و نفهمیدنم رو باید با استفراغ می دادم بیرون یا با اشک…
در کوچه ای در یکی از مناطق شهر که بدون شک حتی گربه های خیابونش هم شب سر گرسنه به بالین نمی گذارند…
جلوی خونه ای با معماری قر و قاطی و گیج و ویج ، با سرستون های یونانی و سنگ های زمخت و سرد و پنجره هایی به سبک مناطق آلپ در دهه های گذشته !! ترافیک آدم ها و ماشین ها بود ، در آخرین مدلی که دیده شده در این اطراف و اکناف…
صف بسته بودند !!…. صف !!…صف بسته بودند پشت گردن هم…
صف بسته بودند برای گرفتن زرشک پلو مرغ نذری امام حسین با زعفرون اضافه !! می گفتند و می خندیدند توی صف و مراقب نوبتشون بودند برای گرفتن غذای مفت !!
و زن و مردی که کنار ماشین ظرفهای یکبار مصرف رو گرفته بودند نزدیک دهانشون و هلف هلف ، یعنی هلف هلف ها ، با سرعت چلو مرغ رو بدون جویدن به درون فرو می دادند…
و من که توی ترافیک گیر کرده بودم نگران آرایش خانمه شدم یکدفعه !! نگرون نفس اون آقاهه که الان از شدت فرو دادن و بلعیدن بی محابا ممکنه دیگه بالا نیاد !!
موقعیت اشک آوری بود ، دلم می خواست بیام پایین از ماشین و داد بزنم سرشون…. اما به من چه ، صاحب مال راضی ، خورندگان راضی ، من این وسط چیکاره ام..
اما طاقت نیاوردم و از توی ماشین اشاراتی به اون خانمی کردم که از توی صف با لبخند تشویق کننده اش داشت به من نگاه می کرد ،اشاراتی کردم به صف ، به مغز ، به دهان .. جوری که لبخندش به دهانش ماسید به من اخم کرد !!….
حس می کنم رفتیم توی چرخ گوشت … اونچیزی هم از اون ور بیرون اومده همون ماده ی بی شکلی است که در هر ظرفی بسته به سلیقه ی آشپزباشی یکجور قالب می خوره…
اینجاست که میگن بالا آوردن درون ثوابه ، حالا چه در فرمت گریه چه در فرمت استفراغ !!
همچین ناجورها….
B Pioneer گفت:
لی لی٬ ظاهرآ همه خانمها٬ متفق القولند!
همه میگند:
استفراغ ( از نوع جهنده) = گریه (از ته دل)
ها٬ ها!
گیتی گفت:
اوا خاک عالم …خوب ملا میگه ثوابه… 🙂
همون که میگه شب اول قبر هم موقع جوابه !!
داستان همون چرخ گوشت است !!
نسوان گفت:
گیتی گاهی فکر می کنم توی چرخ گوشت افتادن اونها تقصیر من و تو بود. اگه به موقع سر و انگشت تکون می دادیم… اگه هر کی هر مزخرفی می بافت سکوت نمی کردیم اگه ما هم حرفمون رو می زدیم شاید اینجوری نمی شد…می دونم خیلی جاها نمی شد.. اما خیلی جاها هم می شد.. .. ما نکردیم.
آرش گفت:
ملت مفتخور كونگشاد نفهم
بابک گفت:
+++
ساقی ب گفت:
گیتی جان
چنین مسایلی به شیوه های مختلف در تمامی مردم دنیا وجود داره . فقط مدلش فرق میکنه . تو دانشکده ما شب کریسمس رییس دانشکده جشن برگزار میکنه . باور کن این دانشجوها و اساتید جوری آبجوی مفت رو میخورند انگار که شربت شیره است ! من خودم یکبار مهمونی کوچیک دادم تو گروهمون ، داشتم جمع میکردم طرف بالا سر من وایستاده بود تا ته دیس رو هم بخوره بعدش بره !
گیتی گفت:
ساقی ب عزیز
شاید شما درست بگی ، حرص در آدمی یک موضوع کلی است و قابل بررسی..
اما موضوع مورد اشاره ی من بیان واقعیت تلخی است که دودمانمان رو بر باد داده…
مثل این می مونه که من قاتل و نابود کننده ی همه چیز ، بدون اغراق همه چیز رو در کشورم بشناسم ، اما هر روز تیمارش کنم تا سرحال تر و قدرتمندتر کمر همت ببنده به نابودی اونچه که باقی است…
همون عامل و قاتلی که به مردم کشور من ، » فکر نکردن » رو آموخت …
همون عاملی که » سر درپیش داشتن » رو نهادینه کرد در اذهان…
همون عاملی که با عرض معذرت از ما نشخوارکنندگانی ساخت که فقط پشت گردن گوسفند روبرویی رو می بینه ولاغیر….
بابک گفت:
اشاراتی کردم به صف ، به مغز ، به دهان .. جوری که لبخندش به دهانش ماسید به من اخم کرد !!….
…..
گیتی جان! مغز؟ فکر میکنی داشت؟ یا فقط از روی غریزه مثل یک حیوان، یک آمیب عمل میکرد؟
خب شاید برای تنازع بقایشان می خوردن طفلکی ها، فکرشو کردی؟
ساقی ب گفت:
راستی در خصوص عکس پست قبلی که نظر خواسته بودید اما دیدگاه خاموش بود اینجا نظر میدم 🙂
اول اینکه این عکس تابلو فوتوشاپه ، تازه از کجا کشف شده که این دیوار مال سفارت انگلیس هست؟
در ضمن هیچ دلیلی وجود نداره که این حروف در یک کلمه باشه شاید حاج آقا اهل ادب و موسیقی و هنره داره مینویسه :
now we are free
🙂
50 ساله گفت:
الهی قربونت برم ویول جان . سرتو بذار روشونه هام خوابت بگیره ……