یک صحنه از فیلم کازابلانکا هست که خیلی دوست دارم. اون جا که موقع خداحافظی همفری بوگارت چونه ی اینگرید برگمن رو می گیره، سرش رو خیلی آروم میاره بالا و می گه: تو چشمهای من نگاه کن کوچولو. چشمهای زیبای اینگرید، پر از اشک، پر از عشق، پر از نیاز و معصومانه است. عین یک موجود کوچک بی پناه، زیبا، معصوم ، با چشمانی که پرده ای از شرم روی نگاهش افتاده و به آن جلوه ای از زیبایی ناب زنانه داده. با خودم میگم چطور میشه عاشق این زن نشد؟ زنی که مثل یک کودک ظریف و بی پناه و معصوم است.از خودم می پرسم به سر آن زنها چی اومد؟ دلم برای مردهای این دوران می سوزد که با هیولاهایی مثل من طرفند . زنهایی جفتک انداز، صریح و بی پروا. با خودم فکر می کنم اگر همفری بوگارت داشت از من خداحافظی می کرد چه باید می گفت ؟لابد باید می گفت: تو چشمهای من نگاه کن الاغ ! این بهترین چیزی است که به ذهنم می رسد.
***
سالها پیش، وقتی ازدواج می کردم من هم همان نگاه شرمگین را داشتم. من اون روزگار یک دانشجوی بی پول از یک خانواده ی متوسط بودم. همه چیز مرا خوشحال می کرد و اصغر چقدر از خوشحال کردن من لذت می برد. وقتی درسم تمام شد اصغر کنارم نشست و گفت عزیزم، تو لازم نیست کار کنی. من حتی اگه شده به زندان بیفتم هم برای تو بهترین زندگی رو فراهم می کنم. و من توی دلم احساس غرور کردم. از انجا که ذاتا موجود تنبلی هستم صبح ها تا لنگ ظهر می خوابیدم و بعد بلند می شدم و خانه را مرتب می کردم. چند جور غذا و سالاد و سوپ می پختم ( چون اصغر خیلی سوپ دوست داشت ) . از تلویزیون دستور پخت غذاهای جدید یاد می گرفتم که اصغر رو سورپرایز کنم. خمیازه می کشیدم و می نشستم تا شوهرم برگردد. زندگی ما خیلی خوب بود و من خوشحال بودم. تا اینکه یک تلفن ساده همه چیز را به هم ریخت
***
جمله خیلی ساده و خیلی بی رحمانه تا ته قلب من نشست:» این همه درس خوندی، دکتر شدی که بری توی آشپزخونه کلفتی کنی؟» مادرم بود.سعی کردم توضیح بدم که این که برای شوهرم غذا می پزم کلفتی نیست. گفت برو کار کن، برای شوهرت هم غذا بپز! و گوشی را گذاشت. چند روز بعد پدرم وسط حرفهایش گفت که کار جوهر آدمی است و ما را طوری تربیت نکرده که توی خانه بنشینیم و ما به جامعه سهمی داریم که باید برگردانیم. بعد هم تاکید کرد که کسی که خرج یک روز از زندگی اش را در نیاورد یک مفت خور است! فرداش رفتم سراغ استادم توی دانشگاه، چون شاگرد خوبی بودم همان روز توی بخش تحقیقات به من کاری دادند، کاری که از نظر علمی دوستش داشتم ولی حقوقش انقدر کم بود که خرج رفتن و آمدنم هم نمی شد. با این همه قبولش کردم، چون نمی خواستم مفت خور باشم.
***
اصغر با کار کردن من مخالفتی نکرد. اصغر آدم باهوشی بود. نه برای اینکه اعداد 4 رقمی را در هم ضرب می کرد و روی هوا انتگرال توابع سینوسی می گرفت. برای این که می دونست که اینجور موقع ها نباید مخالفت کند.خیلی آرام و مهربان گفت: عزیزم، اگر دوست داری کار کنی ، کار کن. اما تو خیلی لطیف و زیبایی . حیف تو نیست توی اون محیط مردونه خشن؟ توی اون راه دور؟من خودم می برم و میارمت، دوست ندارم خانوم کوچولوی خوشگلم وسط اون جاده قاطی راننده کامیون ها رانندگی کنه و خدای نکرده مشکلی پیش بیاد. راستش ،من باز هم احساس غرور کردم که شوهرم این طور از من محافظت می کند. به حدی که یادم رفت که من از 18 سالگی گواهینامه داشتم و اتفاقا خیلی هم خوب رانندگی می کردم.
***
مدتی به این منوال گذشت. اصغر هر روز من رو مثل یک کودک می برد دم در کارخونه و تحویل می داد و عصر هم تحویل می گرفت. اما کار آسونی نبود. چون کارخونه ها رو توی دو راهی قلهک نمی سازند. راه دور بود. اصغر خسته می شد. کم کم بهانه گیری می کرد، بد اخلاقی می کرد. نهایت سعی اش را کرد که به من بفهماند که این کار از نظر منطقی بیخود است و رهایش کنم. اما من توی کارم شروع به پیشرفت کرده بودم و از این که به جای سالاد درست کردن برای اصغر برای مردمم دارو می ساختم لذت می بردم. گفتم که کارم رو ول نمی کنم و خودم می خواهم رانندگی کنم و او هم در نهایت قبول کرد. از اون روز همه چیز عوض شد، می تونستم اضافه کاری وایسم ، تونستم به سرعت پبشرفت کنم ؛ حتی جمعه ها می رفتم سر تولید.دقیقا یک سال بعد به من یک پیشنهاد کاری با سه برابر حقوق داده شد که بلافاصله قبول کردم. پنجشنبه ها هم یک کار نیمه وقت توی یک شرکت خصوصی گرفتم که بابت یک نصف روز کلی پول می دادند. جمعه ها هم توی یک داروخانه شیفت وای میستادم.از اون پیشی کوچولوی ناز چیزی باقی نمونده بود،دوباره روی پاهای خودش فرود اومده بود و احساس ببر بودن می کرد.
***
سالها گذشت، من عوض شده بودم.دیگه از این که یک مرد ازم حمایت کنه احساس غرور نمی کردم.از این که خودم داشتم از عده ای به مراتب بزرگ تر و بیشتر حمایت می کردم خوشحال بودم. اما همه اش هم خوشحالی نبود.سختی و مبارزه و خستگی هم بود. اصغر شروع کرد به بی توجه شدن. به بی تفاوتی ، به بد زبانی و آزار دادن. لابد دلش برای پیشی کوچولوش تنگ شده بود. اما من دیگه اون آدم نبودم، من بالغ شده بودم . حالا بجای اینکه سالاد درست کنم و بشینم تا شوهرم برگردد، وقتی دیر می آمد ازش می پرسیدم کجا بودی و اصغر این رو دوست نداشت. توی حساب بانکی مشترک مان می دیدم که پولهایی کم می شود و وقتی ازش می پرسیدم دوست نداشت توضیح بدهد. اصغر زنی که بپرسد؛ مشارکت کند؛ نظر بدهد ، بپرد روی پشت بام و دیش ماهواره را تنظیم کند دوست نداشت. شاید هم حق داشت ، او با یک پیشی کوچولو ازدواج کرده بود وحالا با یک هیولا باید سر می کرد.من هم اصغر را دوست نداشتم. نگاه کردم و دیدم همه ی این مدت چیزی که مرا به او پیوند می داد نیاز بود و نه عشق. حالا دیگه بهش نیازی نداشتم، می تونستم روی پای خودم بایستم. به همین سادگی. چرا باید می ماندم؟ خداحافظی کردم. از زمانی که از اصغر جدا شدم خیلی مصیبت کشیدم. کارم را از دست دادم، مهاجرت کردم، گرسنگی کشیدم، غربت دیدم ، اشک ریختم، زمین خوردم ، اما همه ی این ها را روی پاهای خودم کردم . گاهی از خودم می پرسم اگر آن روز مادرم به من زنگ نمی زد و مرا به زور به کار کردن وادار نمی کرد همه ی این اتفاق ها می افتاد؟ اگر هنوز هم داشتم توی آشپزخانه برای شوهرم سالاد و سوپ می پختم و بچه هام توی اطاق داشتند بازی می کردند خوشحال تر نبودم؟ پاسخ این سوال را هرگز نخواهم دانست.
Maryam گفت:
سوال من ، سوال تو ، سوال ما…بی پاسخ…
Kamelia گفت:
زیبا بی نظیر عالی بود من واقعا حستو درک میکنم چون دقیقا همین تجربه رو داشتم
رهاورد گفت:
بالاخره اومدی؟
رهاورد گفت:
کجا بودی این همه مدت؟
نسوان گفت:
مشغول سگ دو زدن..!
milad گفت:
توصیف زیبایی بود.ولی شاید بشه هردورو با هم داشت …هم عشق ودوست داشتن وناز ونوازش هم هویت واستقلال .
نسوان گفت:
البته که میشه و باید هم بشه.. به شرطی که نگاهمون عوض بشه… هیچ مردی نخواد هیچ زنی رو فلج کنه.. هیچکی زنی نخواد از هیچ مردی سواری بگیره و یا بقول اقایون ماشین ای تی ام بسازه. همه روی پای خودمون وایسیم.. اون وقت هم عشق میاد و هم استقلال.
کاپیتان بابک گفت:
بازم گفتی هیچکی خانم دکتر؟ خیلی سقیله به حضرت عباس، از گلوم پایین نمیره
می بخشی ها!!
از هیچکی کذشته، که به هیشکی مربوط نیست، مثل همیشه زیبا نوشتی. کمی طولانی، ولی گیرا و موئر. شوخی نیست مثلا 15 سال روند یک زندگی، و ببر شدن یک پیشی کوچولو را به این سادگی و قشنگی ترسیم کرد.
آهان یه چیز دیگه: اگه مامان زنگ نمی زد هم، بله این کار را می کردی. دیر یا زود. یعنی شما بمونی تو آشپزخونه، سوپ و سالاد درست کنی؟! عمرن
سئوال دیگری هم در این زمینه داشتی، بپرس :دی
a گفت:
میدونی مشکل از کجا پیش میاد ؟ جیگرهای ایرانی 2 تاش رو میخان . هر دو طرف . هم مرده یک پیشی میخاد که در عین حال پولم بسازه . هم زنه میخاد هم عشوش رو بیاد و مرده بتیغه هم 500% از همه چیز آزاد باشه . بعد چی میشه ؟ نمیشه دیگه
sanaz گفت:
Ive been reading your blog for the longest time. This is by far your single best post. Thank you for writing overall, and this one in particular!
Zein گفت:
خیلی خوب بود، ولی چیزی که من به عنوان یه زن بهش رسیدم، اینه که میشه عشق ورزید و دوست داشت، میشه بیرون خونه کار کرد و آدم مفیدی بود، اصولا منافاتی بین این دو نمیبینم، ضمن این که همین نقش دوگانه رو برای مرد ها لازم و ضروری میدونم. به نظرم اگه زن و مرد به برابری حقوق شون تو خونه و بیرون خونه معتقد باشن، پدر خونه همون قد خودش رو در قبال خونه و بچه ها مسیول بدونه که مادر میدونه ، این امکان پیش میاد. البته قبول دارم که اصغرها آن گونه بزرگ شدن که نمیتونن نقشه دوگانه برای خودشون و همسرشون قائل باشند، ولی خوشبختانه دنیا در حال تغییره . حده اقلش اینه که من مادر میدونم باید به پسرم و به دخترم یاد بدم که بتونه هر دو نقش رو بپذیره و به عهده بگیره.
mountainsummit گفت:
ویول خیلی قدر نشناسی
«توی حساب بانکی مشترک مان می دیدم که پولهایی کم می شود و وقتی ازش می پرسیدم دوست نداشت توضیح بدهد.»
این اصغر واسه خودش روشن فکر بوده . حساب بانکی مشترک !
من فکر میکنم در مورد اصغر اشتباه کردی و الان پشیمونی و داری همش از افعال معکوس استفاده میکنی
نسوان گفت:
مسلما شما از آنچه در مغز من می گذرد از خود من آگاه ترید!
mountainsummit گفت:
تصحیح می کنم
با این چیزایی که از اصغر میگی خیلی فهمیده بنظر میاد و حرفای شما بیشتر بهانه
چه ایرادی داره من هم دوست دارم همسرم کار بکنه و مصرف کننده نباشه خیلی از خانم های ایرانی کار میکنن و احترام همسر رو هم دارن
اما شما چون پول در آوردی خودت رو محق می بینی که هر کاری بکنی این درست نیست. زشته از شما که تحصیل کرده ای و با تجربه بعیده
حالا ما حصل این استقلال چی هست. البته من اسمش رو میگذارم خود خواهی شک هم ندارم حاصلش تنهایی هست.
نسوان گفت:
من چون پول در آوردم خودم رو محق ندیدم هر کاری بکنم.
من چون پول در آوردم توانستم کاری که لازم است بکنم .
آن کار این بود که زندگی که دوست نداشتم را خاتمه بدم.
اجازه می فرمایید؟؟
mountainsummit گفت:
احساس مسئولیت در برابر دیگران یا چیزی تو این مایه ها ؟ من مرغ هم نگه دارم بهش دلبسته میشم.
mountainsummit گفت:
تصحیح میکنم:
البته اگه کلن اون زندگی رو نمی خواستی که مثلما حقت هست و میتونی خاتمه بدی. اما من علاقه ای به این ندلرم که در مورد زندگی شما نظر بدم بحث من حالت کلی داره
اولویت با چی هست. حفظ زندگی خانوادگی به بهای نشستن در خانه و شاید کار نیمه وقت. یا کار تمام وقت و از دست دادن همسر به علت نداشتن وقت کافی. (گفتی که جمعه ها هم کار میکردی) ؟
من فکر میکنم اولویت با حفظ حریم خانواده اس و کار کردن تا جایی مطلوب هست که به این حریم لطمه نزنه مرد و زن هم نداره. اما اگه صبح ساعت 6 بخای بری و ساعت 8 شب بیای و ساعت 10 شب هم بخوابی و این کار 7 روز هفته تکرار کنی خوب از دست دادن خانواده نتیجه طبیعی اون خواهد بود.
نقطه تعادل کجاست؟
سیامک گفت:
+++
خودم گفت:
شما اشتباه متوجه شدید! ویول بدلیل زیاد کار کردن زندگی مشترکش شکست نخورد! چون می خواست از یک زندگی شکست خورده فرار کنه از کار کمک گرفت!
داشتن شغل به آدم اعتماد به نفس و توانایی میده روابط اجتماعی فرد رو تقویت می کنه در نتیجه برای گرفتن تصمیمات دشوار کمتر پاش می لغزه و دچار تردید میشه
نسوان گفت:
قربون دهنت عزیزم. مردم همچین در مورد زندگی آدم نظر میدن انگار اونجا بودن. من همیشه زودتر از شوهرم خونه بودم . اگه من 7 می رسیدم اون 11 شب می اومد! اون اصلا خودش خونه نبود که کار کردن من مشکلی ایجاد کنه. بعد هم هزار مشکل دیگه داشتیم. اما خوب دوستان ماشالله انقدر با اعتماد به نفس از روی چهار خط نوشته یک زندگی رو انالیز می کنن دهن آدم وا می مونه..
mountainsummit گفت:
آخه من همون اول نوشتم که در مورد زندگی شما قضاوت نمیکنم و بحث من کلی بعد دوباره میگی که چرا نمیدونی نظر میدی؟؟؟؟!!!!!!
(من وقتی میگم ویول یعنی این خانمی که تو قصه است نه شخصیت واقعی من چی کار به زندگی خصوصی دارم
این یه قصه است من هم یه فرض به هش اضافه کردم و سوال پرسیدم.
گفتم نقطه تعادل کجاست بین حریم خانواده و کار بیرون؟ همین!
خانم نویسنده هم زندگی خصوصیش به من اصلا مربوط نیست می خواد مرد باشه یا زن واسه من نویسنده اس
نسوان گفت:
If you are talking about ANOTHER story and ANOTHER life and ANOTHER person, why are you leaving your comments here? It seems like you are critisizing my story, accusing me of not being there for my husband and asking ME about this.
So You must have an issue with MY story not just ANY story.
mountainsummit گفت:
والا من انگلیسیم خوب نیست.
اما من بین شما و داستان شما تفاوت فائل هستم. شما میگید این داستان زندگی منه و رول اول هستم. اما برای من یه داستان هست و من بین شما به عنوان نویسنده و شخص شما در داستان تفاوت میگذارم. من به هیچ وجه دوست ندارم و نه علاقه ای که عکسی از شما ببینم و یا صدای شما رو ببینم. من با اونی که از طریق این وبلاگ ایجاد کردی ارتباط دارم. و شک هم ندارم بین توی حقیقی و شخص درون داستان تفاوت از زمین تا ثریا است در ذهن من و خوانندگان اگر از نزدیک ندیده باشنت .
پس اگه کسی نقد میشه این تو نیستی گرچه داستان داستان تو هست. و باز هم هیچ شکی ندارم که داستان هایی که مینویسی با اون چیزی که در واقعیت رخ داده تفاوت فاجعه باری داره. منظورم نیست که تخیلی مینویسی ولی برداشت تو و خصوصا برداشت گزینشی تو از زندگیت یک تصویر دیگه در ذهن خواننده ایجاد می کنه با پازل های زیاد. که هرکس از ظن خود یار این وبلاگ میشه و پازل ها رو بر اساس تجربیات فردی خودش کنار هم میچینه و گریزی هم نیست از این اعوجاج شیرین.
دوست دارم سبد سبد تو (این دفعه خود تو)
mountainsummit گفت:
آخرین تصحیح
وقتی در داستان نقش داری تو رو در نقش یه دختر تهرانی پر رو میبینم . اما وقتی به من اینجا جواب میدی مثل یه نویسنده اس که در مورد اثرش توضیح میده.
وقتی هم از اون آدم تو قصه دفاع می کنی که پایه ای نداره خوب معلومه که راضی نمیشم اما وقتی که خودت هم دست به کار نقد میشی و اون شخص رو ارزیابی میکنی بیشتر میپسندم.
مونا گفت:
لذت بردم. عالی بود. واقعی بود. و مشکل اینه که ما (مرد و زن) تعادل را یاد نگرفتیم. من گاهی اوقات که از سر کار خسته برمی گردم و وقتی استرس زیاد می کشم فکر می کنم داشتن یه شوهر پولدار و خونه داری هم بد نبود! اما باز فردا صبح با عشق میرم سرکار. کاش یاد می گیرفتیم هردوش را باهم….
سیامک گفت:
شما خیلی خوش شانس بوده اید و البته باعث خوشحالی ماست .اما بسیاری از زن های ما دارای چنین موقعیت و یا مو قعیت هایی برای تشکیل زندگی مستقل نیستند. استقلال برای آنها به معنای فاجعه به معنای واقعی کلمه است.بسیاری از آنها نه دارای خانواده ای هستند که از آنها پشتیبان کند ونه سرمایه ای دارند و نه تحصیلات عالیه ای دارند و نه هنری که بتوانند از قبل آن نان بخورند. جایی که سیمرغ پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد/ جایی که مردان در انجام وظایف خود می زایند از یک زن که حتی فیزیک بدنی اش هم برای آن طراحی نشده است چه می تواند بکند. چنین زنانی معمولابطور غریزی و به هر وسیله که شده از این کار اجتناب می کنند مگر اینکه فرضا شوهر آنها بمیرد و یا معتاد شود که دیگر انتخاب دیگری ندارند . سرنوشت غم بار بسیاری از آنها را در راهرو های دادگستری می توانیم پیگیری کنیم و حقیقتا اگر کسی قصد کمک و یاری رسانی دارد اینگونه زن ها که معمولا کودکان معصومی هم به آنها آویزان هستند باید در اولویت باشند. برای همین ما باید مراقب باشیم فلسفه هایی که در اینجا مطرح می کنیم و نسخه هایی که برای رفتار های فردی و اجتماعی می پیچیم نظیر خیانت به شوهر!و یا تلقین عروسک بودن!خدای ناکرده باعث تشدید و افزایش این موارد غم انگیز نشود.اگر چه کار کردن زن هدف فرعی او محسوب می شود ولی بد نیست یک هنر و حرفه ای هم در کنار زندگی خود بیاموزد تا در روز مبادا از آن استفاده کند و از طرفی خیلی از زن های خانه دار درک صحیحی از اینکه مرد آنها چگونه این نان آغشته بخون را به خانه می رسانند ندارندو توقعاتی را در درون خود دامن می زنند که حقیقتا بار مضاعفی را بر دوش مرد می گذارد و کمرش را تا می کند!آنها فقط می بینند که مرد آنها از خانه بیرون می رود و شب هم بر می گردد همین! فرضا زنی از شوهر خود توقع گردنبندی دارد که می تواند حاصل ششماه کار خسته کننده او باشدو مرد دلش نمی اید روی زن خود را زمین بیاندازدپس این فشار مضاعف را بجان می خرد.
نسوان گفت:
یک زن هم یک انسان است. فیزیک بدنی هم در روزگاری که انسان از عصر توحش خارج شده و برای زندگی با پرتاب نیزه گراز شکار نمی کند چندان مهم نیست. مغز مرد و زن برابر است و زن ها هم می توانند درس بخوانند و بار زندگی شان را بگردانند. من آدم خوش شانسی نبودم. من هم مثل بقیه. اگر من توانستم بقیه هم می توانند.
روز مبادایی وجود ندارد.روز مبادا همین امروز است. راه رفتن را باید همین امروز یاد گرفت. از فردا هیچ کس خبر ندارد. من نوشتن این پست را مدیون شما هستم. کامنت های شما من را یاد فلج کردن های شاعرانه ی مردهای زندگیم انداخت. برای من شما مصداق همفری بوگارت در کازابلانکا هستید و من 100% با نگاه شما به زن ها مخالفم.در عین این که در باقی مسایل و دیدگاه کلی تان به جهان ، مذهب ؛ عرفان و سیاست بسیار برای تان احترام قایلم.
سیامک گفت:
نه من شما را می شناسم و نه شما مرا می شناسید و نه هیچ کس هر دوی ما را و خوبی این وبلگ در همین است.در حقیقت یک گروه درمانی ایجاد شده است که هیچ کس کس دیگری را نمی شناسد. اگر قلمی از جانب شما و یا من و یا دوستان دیگری اینجا رانده می شودتنها با هدف باز کردن چشم هاست و الحق می بینم که بچه هایی که اینجا قلم می زنند اکثرا دیدی مثبت و مفید نسبت به مطالب دارند.
در مورد مسئله زن ابتدا باید خاطر نشان کنم که تمام این ایده آل پردازی های عاشقانه در مورد زن تنها وقتی می تواند مورد ارزیابی صحیح قرار بگیرد که زنان ما به حداقل حقوق انسانی خود رسیده باشند. یعنی وقتی آنها بعنوان یک انسان از حق و حقوق خود بر خوردار شدند می توانیم بیاییم بررسی کنیم که مورد کازابلانکایی شما درست است یا خیر! ولی تا این نقطه راه درازی باقی است و شاید این بشر وحشی هیچ وقت به نقطه حداقلی نرسد! پس می توانیم همانگونه که در مدرسه یک عدد «1» به معادله قرض می دادیم و بعد آن را پس می گرفتیم اینجا هم بصورت فرضی تصور کنیم که زنان ما به این نقطه رسیده اند و می توانیم راحت به آخرین هدف های خود بپردازیم. لااقل خیال اینکار برای ما مجاز است. وصف العیش نصف العیش!در حقیقت ما در عین حال یک زرنگی هم می کنیم و راه های دور را کوتاه می کنیم.برای مثال شاید خیلی از زنان خانه دار ما بر این تصور باشند حالا که بقیه رفتند سر کار آنها چیزی را از دست داده انددر صورتیکه ما در بحث های فرضی خود می توانیم به او نشان دهیم که راه دور نرو تو نه تنها بازنده نبوده ای بلکه حتی می توانسته ای برنده بوده باشی! به مثال دیگر ما همچون شطرنج بازی هستیم که در ابتدای بازی شروع به تحلیل می کند که آخرین هدف او در اخر بازی ,جناح شاه می تواند باشد یا جناح وزیر,در حالی که هنوز 30 یا 40 حرکت باقی است.ما هم می توانیم بصورت نظری مشخص کنیم آیا اصولا اهدافی که زندگی ماشینی و جامعه سرمایه داری در مقطع کنونی تعیین کرده است آیا اساسا با وجود زن به معنای اعم کلمه سازگار است یا نه؟ من متوجه سوی استفاده های عظیمی که از این نقطه ضعف زن و یا بهتر بگوییم نقطه قوت زن در مورد عشق صورت گرفته است هستم و در یک مورد رفیقی داشتم که تاکتیکش برای ایجاد رابطه جنسی دادن قول ازدواج به انها بود ! اول می رفت می گفت عاشقتم و بعد که چند بار بیرون می رفتند می گفت می خواهم باهات ازدواج کنم و بعد مدتی می گفت بابا ما که این حرفارو با هم نداریم!چرا تا اونموقع صبر کنیم؟! بعد هم که چند بار سکس می کرد یک بهانه می آورد و خداحافظ و دختر بعدی و قول ازدواج بعدی! حالا کار به این ندارم که این فرد بنابه دلایلی واضح چون به سکس خود احترام نمی گذاشت چه محرومیت هایی را از این فریب کاری خود متحمل می شد که خود بحث مفصلی است جداگانه.ولی این موارد نمی تواند مشوق ما به پاک کردن اصل مسئله باشد.تدبیر چنین حکم می کند ما این عشق ورزی های ناب را همچون درختی اصیل حفظ کنیم و حتی آن را آب و آبیاری کنیم ولی همزمان به حرص کردن آن بپردازیم.موضوعی که بسیار مهم است این است که این مردم چیزی از اخلاق و مذهب و عرفان نمی فهمند و هر جا هم که استقبال می کنند آن را خراب می کنند!حالا چرا ما باید بیاییم این نیروی عظیم و قدرتی که زن با آن می تواند مرد را جادو کندو مقدار زیادی از خشونت جامعه را بکاهد رامسدود کنیم.چرا چون شما بخاطر ضربه هایی که خورده ای وپاهایی برای دویدن پیدا کرده ای نه برای عشق ورزیدن! صورت مسئله را پاک کنیم؟ به تعبیر دیگر شما یک مورد شخصی را به کل جامعه تعمیم می دهی و نسخه ای عالم پیچ می پیچی!که ای زنان عالم این پاها برای بوسیدن و لیسیدن ساخنه نشده!باید پاشنه را بالا بکشی و مثل پاشنه طلابا یک ضامن دار زنجانی تو جیبت حقت را از مردان بگیری.آیا فکر نمی کنی این مشکل می تواند یک مشکل شخصی خودت باشدکه خیلی راحت بتوانی جهت اصلی خودت را دوباره پیدا کنی ؟و با پیدا کردن جهت اصلی خود مقدار بسیاری از فشار های ذهنی خود را کم کنی؟ آخر این تغییر جهت بیولوژیکی و این کتمان حقیقت خود فشار سنگینی را به مغز می آورد و درست مثل اینستکه من که یک مرد هستم بخواهم شخصیت خودم را تغییر دهم و بیکینی بپوشم وسعی کنم از دیدی که یک زن به جهان نگاه می کند نگاه کنم!ببین چه فشار وحشتناکی به من وارد می آید . حال یک زن که به خاطر ناکامی های زندگی مجبور شده است دید زنانه خود را که از شکم مادر بهمراه داشته رها کند و سعی کند دنیا را از دید مردان ببیند!آیا دیوانه کننده نیست؟!او ازاینکه مورد عشق ورزیدن قرار بگیرد مشکوک است! مشکوک برای چه ؟متنفر بودن بخاطر مشکوک بودن؟این چه خبطی است. مگر آدم بخاطر اینکه یک غذا می تواند مشکوک باشد.کلا غذا خوردن را کنار می گذارد؟حالا فرض کن یک مرد با شما عشق ورزی کرد و بعد هم عشق بازی و بعد هم رفت سر یک زن دیگر! بر اساس کدام منطق به این نتیجه رسیده اید که او شما را به سطل آشغال انداخت؟!
اولا مگر شما عشق و حال نکرده ای اگر مرد یک کیلو حال کرده شما حداقل صد کیلو! او فقط با زبانش گفته دوستت دارم ولی شما تمام وجودت لرزیده!!
دوما شما باید متوجه باشید که این حالت شما بخاطر فعال شدن غرایز بیولوزیکی شما فعال شده(برای ازدواج و الخ) ولی این رابطه شما رابطه ای برای تشکیل خانواده نبوده و خارج از اهداف بیولوژیکی روی داده. تو که نداری طاقت سوزن زدن باری از شیر ژیان هم دم نزن! شما که نمی توانی خودت را برای یک رابطه عاشقانه کوتاه مدت انطباق بدهی و غیر طبیعی هم نیست لااقل پیاز نخور!
مورد دیگر این سطح توقع زن ایرانی بنوعی و مرد ایرانی بنوعی دیگر است.توقع را خیلی راحت می شود بالا برد ولی پایین آوردن آن کار حضرت فیل است! که بله مرد باید اینجور باشد مرد باید اینجور نباشد و اجتماع باید اینجور باشد و غیرو.کم کم این گفته ها خود را آهسته به فضای عملی زندگی انسان می کشندو زندگی را تلخ می کنند و تصمیم گیری را به بیراهه می برند.بر اساس این تعریفی که برخی از خانم های ایرانی از مرد دارند, چنین مردی اصولا از شکم مادر زاییده نشده و خدا هم از خلقت او عاجز است!.بسیاری از ایراد های خانم ها در حقیقت ایراد به خلقت است!و باید بروند یقه طبیعت را بگیرند! شما فرض را بر این اساس بگذار که تمام مردان دنیا هوسران و کله شق و بی وفا هستند و با این کار آستانه توقع را پایین بیاور حالا با توجه به خواست های واقعی درونی ات مهره های خودت را بچین و بازی را مجددا طراحی و شروع کن خواهی دید آن مردی که تو را فقط برای یک شب می خواسته چندان هم مرد بدی نبوده!اگر مقصود تو هم یک رابطه موقت بوده باشد..جمله %100 شما را هم جدی نگرفتم چرا که در زندگی یاد گرفته ام از دو چیز پرهیز کنم یکی کلمه «باید» که روانشناسان توصیه می کنند از آن فرار کنید! و دیگری هم کلمه»%100″!
نسوان گفت:
سیامک عزیز، چرا هدف غایی یک زن باید «جادو کردن» مرد باشد؟ فکر نمی کنی روی دیگر تفکر تو همونی است که ژاندارک را به جرم ساحره بودن روی تل هیزم سوزاند؟
در ضمن نگران من نباش، من هر دوی اون زندگی ها را تجربه کردم. به نظر شما من یک زن شکست خورده ام اما به اعتقاد خودم حالم از آن موقعی که فقط از فرط بی پناهی و استیصال توی آشپزخانه قرمه سبزی می پختم خیلی بهتر است…
فرمودید که من را نمی شناسید. پس حکم صادر نکن. من کی گفتم که همه مردها هوس ران هستن؟ یا اصلا باشند و نباشند؛ من خودم اسم نیمی از مردهایی که باهاشون خوابیدم را هم یادم نمیاد! اصلا هم برام مهم نبوده اند! این شمایید که فکر می کنید زنها مظهر وفا داری اند و زنهایی مثل من » شبه زن های بیچاره ای هستند که می خواهند شبیه مردان باشند». شما پر از تتاقض هستید. توی پست قبلی رفتی بالای منبر که زنها سرچشمه عشق و وفا هستند و از لحاظ فیزیولوژیکی اینجوری اند و مردها در ذات هوس بازند و ال و بل…. حالا زنها رو محکوم می کنی که چرا نمی توانند از یک رابطه ی کوتاه حال کنند؟
چرا عزیزم می توانند. خوب هم می توانند. اما به شرطی که از استقلال مالی و روحی برخوردار باشند تا وقتی با یک همچین موردی مواجه شدند راهشان را بگیرند و بروند. همیشه آدمهایی که پا دارند می توانند بروند. نه آدمها ی فلج. متاسفانه تفکر شما، زن را فلج می خواهد.
سیامک گفت:
عصبانی نشوو مثل ببر پنجه نکش ! اون ضامن دار زنجانیت رو هم بذار تو جیبت!
گفتی:چرا هدف غایی یک زن باید «جادو کردن» مرد باشد؟
من نگفتم هدف غایی! گفتم این آب باریکه ای هم که از عشق زن می تواند در جامعه جاری باشد و کمی از خشونت این جامعه ای که از مذهب و معنویت قطع امید کرده بکاهد را قطع نکن.
گفتی:به نظر شما من یک زن شکست خورده ام
چه کسی بودگفت؟ چه کسی بود صدا زد سهراب؟! من کی این را گفتم ؟ گفتم این می تواند بخاطر صدماتی باشد که خورده ای و لی مانند یک قهرمان بکس در آخرین شماره ها روی پایت بلند شدی و ادامه دادی! و گفتم بابا شما بکسور نیستی بیا پایین از رینگ ! خودت در پست های قبلی ات از ضربه خوردنت گفته بودی.
گفتی اما به اعتقاد خودم حالم از آن موقعی که فقط از فرط بی پناهی و استیصال توی آشپزخانه قرمه سبزی می پختم خیلی بهتر است
این یک مسئله و احساس شخصی است و نمی توان مدعی شد هر کس که قورمه سبزی می پزد مستاصل است و زندانی است!
گفتی:من کی گفتم که همه مردها هوس ران هستن؟
برداشتی که از مورد کازابلانکایی شما می شود این مطلب را القا می کندهر چند من هم کلمه همه را بکار نبردم. اگر اشتباهی رخ داده عذر می خواهم ولی در مجموع انگاراز این قضیه شاکی هستی
گفتی من خودم اسم نیمی از مردهایی که باهاشون خوابیدم را هم یادم نمیاد! اصلا هم برام مهم نبوده اند!
پس چرا در داستان خودت مردی را که عروسک را ترک کرده متهم به انداختن زن به آشغال دونی می کنی؟
گفتی:این شمایید که فکر می کنید زنها مظهر وفا داری اند و زنهایی مثل من » شبه زن های بیچاره ای هستند که می خواهند شبیه مردان باشند»
من فکر نمی کنم زنان مظهر وفاداری هستند بلکه واقعا هم هستند!می گویی نه یه آمار کلی از جامعه بگیر!بیچاره هم نگفتم . گفتم بخاطر فشار های وارد شده در زندگی سعی می کنی زندگی را از دید یک مرد ببینی چرا که ناخودآگاه تو به این نتیجه رسیده که دیدگاه مرد دیدگاه غالب است و با این قالب شانس بقای بیشتری در اجتماع دارد
شما پر از تتاقض هستید. توی پست قبلی رفتی بالای منبر که زنها سرچشمه عشق و وفا هستند و از لحاظ فیزیولوژیکی اینجوری اند و مردها در ذات هوس بازند و ال و بل…. حالا زنها رو محکوم می کنی که چرا نمی توانند از یک رابطه ی کوتاه حال کنند؟
من بعضی مواقع متناقض حرف می زنم چون جهان هم متناقض است. ولی در این مورد بخصوص زن ها را محکوم نکردم که چرا حال نمی کنند و همانگونه که از سرچشمه عشق و وفای آنها دفاع نکردم و من فقط دوست دارم یک ناظر باشم نه یک قاضی! در بسیاری از کشور ها اصلا به رابطه بر اساس طول مدت آن نگاه نمی کنند.در بسیاری از کشور ها رابطه های حتی یک شبه امری عادی و طبیعی است نه دختر ناراحت می شود و نه پسر مجنون می شود.باز قضاوت خوب و بد نمی کنم
گفتی:اما به شرطی که از استقلال مالی و روحی برخوردار باشند تا وقتی با یک همچین موردی مواجه شدند راهشان را بگیرند و بروند
حالا رسیدیم تازه اول خط که تمام این قضایا پس از ایفاد حقوق اولیه زن قابل بررسی است و خود اذعان داری که اگر اقتصادت رو براه باشد چندان هم نگران افتادن عروسکت به سطل آشغال نیستی! و نیز اینکه نباید فکر کنیم این تنها زن است که از حقوق خود محروم است.جهان مملو از حقوق گمشده در تمام زمینه هاست پس احساس تنهایی نکن!
گفتی همیشه آدمهایی که پا دارند می توانند بروند. نه آدمها ی فلج.متاسفانه تفکر شما، زن را فلج می خواهد
یعنی زنانی که استقلال مادی ندارند فلجند.شاید این مطلب برگردد مقداری به راز رموز مدیریت زنانگی.بظاهر همه کاره مرد است ولی در باطن می بینی که این زن است که مرد را می چرخاند. یاد داستان آدم و حوا افتادم که حوا پیش خدا رفت و شکایت کرد چرا به آدم یه دول گنده دادی و به من ندادی؟! خدا هم گفت در حقیقت اون هم مال توئه فقط خر حمالیش مال اونه!
حالا پاشو اشک هاتو پاک کن و برو صورتتو بشورو یه چایی برای خودت بریز و فیلم خاطرات یه گیشارو ببین!ما بتو افتخار می کنیم .حقیقتا
EhSAN گفت:
بازگشت به توحش اصیل و ناب
تراژدی تکراری جهانبینی عرفانی و ایدئولوژیک
خودم گفت:
یعنی شما حاضرید جنس خودتان را به لجن بکشید …بی وفا و خائن و پست تلقی اش کنید ولی نپذیرید که آن بیست مثقال زیر شکم را هم می شود کنترل کرد ..نیازی نیست که فطرت خودتان را توی جوب بگردانید!
بابجان چرا من باید توقعم را بیاورم پایین و جنس مخالف را پست و حیوان صفت تلقی کنم! خوب شما قسمت حیوانی ذاتت را کنترل کن به پسرت هم یاد بده کنترلش کنه!
اگر اصرار دارم برای این است که دیده ام زیاد هم دیده ام مردهایی را که بر عکس شما به نقاط ضعف فرهنگی شان انقدر بال و پر و حتی تقدس اضافه نمی کنند! یه کمی تلاش می کنند که کنترلش کنند!
سیامک گفت:
چرا باید یک مرد را بخاطر غریزه جنسی اش سرزنش کرد؟ شما متوجه خسارت های ذهنی که بر اساس سرکوب جنسی حاصل می شود نیستید.فروید دیدگاه های روشنی نسبت به این قضیه دارد.یکیش علت انزال زودرس اصغرآقا!
خودم گفت:
سرزنشش نمی کنم ولی تقدسی هم برایش قائل نیستم! غریزه جنسی در زن هم موجود است! ولی شما اسمش را می گذارید پرده دری،بیحیایی، مرد صفتی و صدتا فحش مودبانه دیگر! در قضیه انزال زود رس هم که نسخه مردسالارانه ایی که پیچیده می شود کاملا مشخص ااست: نمی تواند که نمی تواند ! آب و نانت که مرتب است! سقفی هم که بالای سر داری بشین زندگی تو بکن! نیاز؟ بیجا کرده ایی زنیکه هرزه دریده مرد صفت هوسباز! شما هر وقت توانستی برای غریزه جنسی بصورت عام همین قدر احترام قائل شوی بیا بقیه صحبت را ادامه بدهیم!
ghorbati گفت:
salam man mikham chsand nokte ro yadavari konam,mamnoon babate matlabeton va amma nokat:harkasi dar zendegish yekseri tajrobieyate shakhsi dareh vali agar bekhain eno baraye kasi begin bayadtamame javaneb taasir roye mokhatab dar nazar begirid,agar be tarikh morajee konid kheily az en adama ro mibinid ke fekr mikardand harfashon dorosteh va ba mohkami sohbat mikardan vali baad az modete kotahi hame fahmidan chize ba arzeshi nist be onvane mesal aghaye soroush ,dar natijeh mamnoon misham chon ye website ejad kardid har chizi ro matrah nakonid va agar mikonid ghabl,baad va future on ro arzyabi konid agar harfi ghareh reference besheh bayad elmi basheh,masalan mesle ene ke yeki begheh estemna kardan kareh khobieh ya khabidan ba zanhaye digeh kheily lezatbakhshe ,aya vaghean mishe be tajrobiate biarzeshe afrad ke hich sanad va madraki nadareh hatta fekr kard ,zemnan shoma dar tame donya adamhaie ro mibinid ke khodeshon ro vafghe khonevadashon mikonanad en yanienke on khanomha hanoz en marahel ro tey nakardand,lotfan matalebe shekami va tajrobieyate shakhsi ro hengami ke teadade mokhatabeton ziadeh matrah nakonid ke ye seri javoone kham ro az raah be dar koneh
نسوان گفت:
yaani mifarmaiid ke ma weblog bezanim va khanandeh ha ra jazb konim va baad hichi toosh nanevisim?ya inke tajrobiat shakhsi moon ro nanevisim? oonvaght chi benevisim? tajrobiate shoma ro benevisim?
, e, eh…e.na nemishe..bebakhshida. aslan raah nadare
baadesham gozashte va haal va ayandeh in matlab ro sanjidim. kojash bad bood? inke zan ha rooy pay khodeshoon bashan bade? alan shoma narahat shodin? inke javoon haye khaam az rah be dar beshan beran dars bekhoonan kar konan, gilim khodeshoon o az ab bekeshan bade?
shoma az kojaie in matn narahat shodid? daghighan? hala..
baharan2012 گفت:
مشکل در این است که اگر حرف مادر را گوش نکرده بودید ویولتا جان، الان به خود ایراد میگرفتید که چرا دنبال کار و استقلال مالی نرفتید. چون ما یک راه را دوبار طی نمیکنیم، پس نمیتوانیم به درستی انتخابات گذشته را قضاوت کنیم… بر طبق تجربه شخصی خودم، باور دارم که شما درست عمل کردهاید…بنظر من بهترین فرمول در یک زندگی اشتراکی این است که مرد تمام وقت کار کند و مقدار کمی در بعضی کارهای منزل کمک کند و زن بطور نیمه وقت کار کند و قسمت عمده تمشیت منزل را به عهده بگیرد. اینطوری هر دو به طبیعت خود نزدیکتر میمانند. احساس ارزشمندی میکنند و پشتیبان هم هستند… در ضمن نه تنها نسل زنان «کوچولو» رو به انقراض است، بلکه نسل مردهأیکه زن «کوچولو» و عروسکی میخواستند نیز شدیدا رو به انقراض است… و این نهایتاً به نفع هر دوست…
آدم ناراحت گفت:
والا تا اونجا كه من ميدونم درصد كثيري از نسوان جامعه ايروني اصغر و امثال او رو كعبه آمال و آرزوهاي خودشون ميدونن،حالا درسته كه ميان اينجا و سرتكون ميدن و همدردي ميكنن و قويا باور دارن كه اصغر سكسيست بوده و تو رو استثمار كرده و اينا…
اينا همون دخترايي هستن ( به جناس اينا دقت كنيد)كه با ممد كامبيز و هوشنگ و تقي و نقي رابطه داشتن و اساسا از مرداي بيتفاوت و بيغيرت فرارين ولي خري ( جواهري)مثل اصغر گير نميارن
خودم گفت:
البت که هستن از این قیبل زنها..خیلی هم زیاد! تا زمانی که رشد نکرده اند و یک پله بالاتر را ندیده اند..تا زمانی که ترس وجودشان را پر کرده…ترس از گرسنگی..تنهایی..خانه پدر ماندن…نداشتن حامی…مسلما همین جوری فکر می کنند! مگر خود همین نویسنده از کجا شروع کرد؟ تغییر از زمانی آغاز می شود که نیازها برطرف می شود و می فهمیند خودشان هم قادر به برطرف کردن نیازهایشان هستند و این سرویس هایی که می گیرند دارن در ازایش روحشان را می فروشند…آنوقت است که….
bahar گفت:
زیبا زیبا و به بهترین وجه اینو نوشتی 🙂 مرسی
فرزاد گفت:
دوست دختر سابقم وقتی کسی بهش تیکه ای مینداخت… بد و بیراهی می گفت یا گیری می داد به سرعت می رفت پشت سر من وای میساد و دست منو می گرفت… بعد هم انتظار داشت من جواب یارو رو بدم… منم هیچوقت هیچی نمی گفتم و هرکی هم چیزی میگفت می گفتم مگه خودش لاله یا چلاقه… خودش بلده از خودش دفاع کنه… (البته می دونستم که بلد نیست اما امید داشتم یاد بگیره) … ذره ذره هم یه خرده بهتر شد اما آخرشم از ۳ مورد ۲ مورد و پشت من بود…. جالبه که کلی از دعواهامون سر این بود که اون می گفت تو باید از من دفاع کنی… کاش اونموقع یکی این حرفا رو به اون می زد… دلت به حال مردای ایرونی نسوزه که با زن های هیولا طرف شدن… ما خودمون هیولاییم (یعنی منظورم آدمه :دی ) . من که واقعا شخصا ترجیه می دم با هیولا طرف باشم تا با سیندرلا . حرف رابطه عاطفه ایه دو طرفه ی مساویه… بچه که نمی خوایم بزرگ کنیم….
پانی گفت:
به نظر من مردانی که زنان رو فلج میکنند فقط ۵۰ درصد قضیه هستند . ۵۰ درصد باقی خود زنان هستند
وقتی برای بازی پینت بال، برای اسکی یا برای فعالیتهای ساده حرکتی از دوستان دخترم خواستم که همراهیم کنند با کمال ناباوری و تعجب با مخالفتشون روبرو شدم. زنانی که شدیدا اعتقاد داشتند این کارها سخته و مال مردهاست. زنانی که با قیافه های مستاصل و ضعیف اعلام می کردند که بازی پینت بال درد داره یا اسکی خطرناکه. زنانی که شب حاظر نیستند توی خونه تنها بمونند و حتی جذابترین فیلم ترسناک رو هم چون می ترسند ! نمی بینند. اینها زنانی هستند که باور کرده اند که ضعیف و ترسو هستند و باید مورد حمایت مردشان قرار بگیرند . باید پرستار باشند با اسمارت فون نمی تونند کار کنند. از تاریکی می ترسند و سعی می کنند ضعفشان را با دمیدن در بوق و کرنا در حضور مدرانشان اعلام کنند ،شاید عزیز تر شوند!!!!
زنانی که با تعجب به من که تمام این کارها رو انجام می دادم نگاه می کردند گاهی از روی ترحم سر تکون می دادند می خواستند به من نصیحت کنند که زن باید ظریف و لطیف باشه و از این کارها نکنه یعنی بیشتر مواقع حتی فیلم بازی می کردند و یه جورایی تمارض می کردند از درد توپ توی بازی بسکتبال می ترسیدند با وجودی که پرستار بودند حتی یادشون می رفت که آستانه درد در زنان بالاتر از مردان هست و دیدن یک فیلم ترسناک هم کسی رو نمی کشد.
مشکل از خود زنهاست
نسوان گفت:
هیچ مخالفتی ندارم و هیچ مغایرتی بین نوشته ی خودم و شما نمی بینم. این هم یک زاویه دیگر از فلجی است. متاسفانه کاملا درست میگی. تقصیر زنها در این میان از مردها بیشتر نباشد کمتر نیست.
بی مقدار گفت:
سلام.من پنج ساله دارم به عیال میگم بیابشین این موس روبگیر دستت تا یواش یواش راه بیافتی . خانم فرار میکنه. -48-46 ساله ایم . تنهاهنرش اینه کتابهای منو بعد مدتی انبار میکنه .اعتراض میکنم میگه مگه نخوندیش ؟ اخه زن حافظ وسعدی اخوان یا….. باید همیشه جلو دستم باشه . نمی فهمه به دخترم میگم تبلت بخر .رفته تلویزیون گرفته از اینایی که اندازه خرند 46 اینچ. .دوساله به کوچیکه میگم تابستون برو کلاس رانندگی .منم بات نمیام با دوستات برو .هزار جور بهانه اورد .خب من که چلاق نبستم براخودم تبلت میخرم . ولی اونوقت دم به ساعت میاد میبره ویروسی اش میکنه وعلاف میشم ..در ضمن من معلمم .بازنشسته ام .مستاجرم . خیال نکنید با یه مرفه بیدرد طرفید . القصه .عزیزمن خودتان مقصرید . اونی هم که تو ولش کردی .اگه واقعن پول ور میداشت ونمگفت برا چیشه .همین بهتر که ولش کردی .ولی نفهمیدم دیگه این همه خسارت چرا دیدی ؟ که به مهاجرت هم کشیده . ..در ضمن از سیامک بخاطر مطالبش ممنون .بقیه رو بعد این بخونم . فقط بدونید دل ما هم خونه از دست این زنها .بعدن برات میگم جوری که شاهنامه رو فراموش کنی . در کل در و تخته تو این مملکت از لحاظ ازدواج خوب جفت نمیشه.
baharan2012 گفت:
@ آدم ناراحت… مبنای قضاوت شما کدوم جامعه ایرانیست؟ جامعه بازاری؟ جامعه هنرمندان؟ یا اینکه تمامی ایران؟ من استناد میکنم به تحقیقی که در یکی از مجلات غربی چاپ شده بود. ظاهرا در غرب مردان دیگر زنان عروسکی نمیخواهند. زیبائی فیزیکی به تنهایی کافی نیست. آنها ترجیح میدهند با کسانی ازدواج کنند که استقلال دارند و به هویت شخصی خویش آگاهند. زنها نیز مایل نیستند مردها را تنها تکیه گاه خود بدانند. داشتن استقلال برایشان بسیار مهم هست…حالا است زنی دلش بخواهد شوهرش مثل اصغر آقا باشد، ولی بطور کلی تعداد اصغر آقاها و اینجور زنها کم شده.
bahar گفت:
موافقم. من جدیدا یه مقاله خونده بودم که آدرسش یادم نیست که بدم بهتون. مقاله داشت به بررسی این میپرداخت که نسل جدید آقایون امریکایی دیگه بهدنبال عشق ایدهآل در زندگی نیستند و حاضرند با کسی که حداقلهایی رو داشته باشه ازدواج کنند. در این بین میگفت که زنانی که مستقل هستند و حتی گاهی، به دلیل مسایل شغلی، وقت کافی برای گذراندن وقت با این آقایون رو ندارند برای نسل جدید مردان از جذابیت بیشتری برخوردارند.
آدم ناراحت گفت:
@ بهاروبهاران و…
مومنت خانوما…مومنت ( با لحن اسد الله میرزا)
کی صحبت از جامعه غربی کرد، یا کی گفت تو آمریکا و استرلیا و زیمباوه اینطوریه ؟!
من منظورم جامعه ایرانیه ، یعنی من، یعنی تو، یعنی همسایه بغلی ، همکارت ، اونی که تو تاکسی بغل دستت نشسته،خانومایی که همکلاسی و همدانشگاهی من و شما بودن.
اینطوری نیستن که من گفتم؟
استثنا که بهار و بهاره و بهاران و بهارک و … بذارین کنار ، واقعا اینطوری نیستن خانومای ایرانی؟! اگه نیستن لطفا بگین که من یه تجدید نظر کلی رو دیدگاهم داشته باشم.
پانی گفت:
چرا کامنت من چشم به راه بررسیست؟؟؟؟
به نظر من مردانی که زنان رو فلج میکنند فقط ۵۰ درصد قضیه هستند . ۵۰ درصد باقی خود زنان هستند
وقتی برای بازی پینت بال، برای اسکی یا برای فعالیتهای ساده حرکتی از دوستان دخترم خواستم که همراهیم کنند با کمال ناباوری و تعجب با مخالفتشون روبرو شدم. زنانی که شدیدا اعتقاد داشتند این کارها سخته و مال مردهاست. زنانی که با قیافه های مستاصل و ضعیف اعلام می کردند که بازی پینت بال درد داره یا اسکی خطرناکه. زنانی که شب حاظر نیستند توی خونه تنها بمونند و حتی جذابترین فیلم ترسناک رو هم چون می ترسند ! نمی بینند. اینها زنانی هستند که باور کرده اند که ضعیف و ترسو هستند و باید مورد حمایت مردشان قرار بگیرند . باید پرستار باشند با اسمارت فون نمی تونند کار کنند. از تاریکی می ترسند و سعی می کنند ضعفشان را با دمیدن در بوق و کرنا در حضور مدرانشان اعلام کنند ،شاید عزیز تر شوند!!!!
زنانی که با تعجب به من که تمام این کارها رو انجام می دادم نگاه می کردند گاهی از روی ترحم سر تکون می دادند می خواستند به من نصیحت کنند که زن باید ظریف و لطیف باشه و از این کارها نکنه یعنی بیشتر مواقع حتی فیلم بازی می کردند و یه جورایی تمارض می کردند از درد توپ توی بازی بسکتبال می ترسیدند با وجودی که پرستار بودند حتی یادشون می رفت که آستانه درد در زنان بالاتر از مردان هست و دیدن یک فیلم ترسناک هم کسی رو نمی کشد.
مشکل از خود زنهاست
Rahgozar گفت:
برداشتت از نگاه اینگرید برگمن کاملا اشتباه هست.اون نگاه یه زن بی پنهاه و معصوم نیست به هیچ عنوان!!!!
برای درک بهتر نگاه اینگرید برگمن برگرد اواسط فیلم……..صحنهای که دختر و پسر فراری از جنگ برای فرار به آمریکا به کازابلانکا اومدند اما بی پول….دخترک برای حل مشکلش پیش همفری بوگارت میره و ازش کمک میخواد، نگاه سرد و خالی از احساس همفری بوگارت ناامیدش میکنه اما در ادامه همفری بوگارت به شکل غیره مستقیم کمکی رو که باید انجام میده.
اما برای فهم عمق غمی که پشت اون نگاه خالی از احساس در وحله اول به نظر میاد باید حوصله داشت و تمرکز و تا آخرین فریم فیلم صبر کرد جائی که مردانه و محجوب برگمن رو در آغوش میگیره، مردانه چون رهبری رو نجات داده هر چند به قیمت نابودی خودش و محجوب چون میدونه عشقی محترم تر از عشق خودش بین برگمن و مردش شکل گرفته و اینجاست که عشق معنی پیدا میکنه، پیش از آن بود اما شکل نگرفته بود. فوت کوزه گری عاشق رو لازم داشت تا تکمیل بشه.
تفسیری که از فیلم کردی دوست نداشتم هر چند متوجه منظورت هستم. اما بعضی از چیزها رو نمیشه تفسیر به رای کرد،
التماسِ اون دخترک بلغاری از بی پنهای نبود و همینطور تمنّای برگمن برای دوتا صندلی خالی در هواپیمأی که به سوی آزادی پرواز میکرد اما بوگارت سهمی از اون صندلیها نداشت.سهم بوگارت نجات عشقی بود که پشت تقلب در قمار و نجات دادن رهبری که مورد احترام و عشق معشوقه قدیمش بود، بخش شده بود.
نه ……….برای بیان منظورت مسلما مثال به جائی ذکر نکردی.مفاهیم عوض شدند من هم قبول دارم اما مفاهیم جدید تر الزاما مفاهیم صحیح تری نیستند، تلاش انسانی به جهت تجربه کردن تجربهای جدید بعضا نتایج فاجعه باری به همراه داشته.
مدرن شدن صرفا به معنای تغییرات در طبیعیات نیست شاید بهتر باشه که گفت هماهنگی بین طبیعیات و الزامات زمانه بدون تغییر در اساس اون باشه، مثل درختی که به بلندای زیبایی است اما چون در بین طرحی از انتقال انرژی برق که در قدیم نبوده و حالا هست، الزام هم هست قرار گرفته،
برای اینجام این طرح سادهترین راه قطع درخت هست، اما سئوال اینجاست که آیا این بهترین راه هست؟
پی نوشت: لطفا در تفسیر کردن فیلمهأی از این دست نگاه جنسیتی رو دخیل نکن.
سیامک گفت:
از نوشته شما لذت بردم .در مورد نسوان فکر می کنم بهانه ای برای طرح این مسئله پیدا کرده که خالی از اشکال است.
نسوان گفت:
گلم هدف از این نوشته نقد فیلم نبود. ببخشید اگر در حق فیلم اجحاف شد.
Rahgozar گفت:
اون همه «زر» زدم (تعمدا «زر» رو اونجوری نوشتم که به انتخاب خودت یا به فتح ز بخونی یا به کسر ز) که بگم تمام بحث تو در مورد دیدگاه معصوم از همون نقطه اول یکم لغزید چون نگاه اینگرید برگمن با چشمانی خیس به مردی در ورای اسارت، نگاه حق شناسانه بود، نگاهی که میگفت، ممنون که به من حق انتخاب دادی و ممنون که به انتخابم احترام گذاشتی. ممنون که اجازه دادی که بزرگ بشوم، خطا کنم، تجربه کنم،و بفهمم که برای عاشق بودن لازم نیست که تختم رو با تو قسمت کنم.
ممنون از این که خود خواه نبودی و فهمیدی که مردی با ایدههای بزرگ به حمایت زنانه من و احساساتم در راه تحقق بخشیدن به اهداف انسانی (ضد جنگ و ضد نازیسم) نیازداره.
میدونم که قصد نقد فیلمو نداشتی، اما اینرو هم میدونم که نیتی که داشتی در امتداد و راستای همون دیدگاه بود به خاطر همین نق زدم
نسوان گفت:
تو نق نزده هم عزیزی. نق زده هم عزیزی..
اما مخالفت من می دونی با چیه؟ با اون «کوچولو» ته جمله.
به اینکه یک زن پایین تر وایسه و بشه یک موجود نحیف و کوچولو و مرد نقش حامی، قیم، ناجی و اینها رو بازی کنه
من با اینجای اون داستان مشکل دارم.
Rahgozar گفت:
تو چرا همش نیمه خالی لیوان رو میبینی!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرد اگر نقش حامی، ناجی و اینهارو بازی میکنه برای نشون دادن چیزی نیست بلکه همه اینهارو برای ارضای منیات خودش انجام میده، جبرا و طبیعتا مرد فیزیک قوی تری نسبت به زن داره و باز طبیعتا فیزیک قوی تر مسئولیت فیزیکی بیشتری به همراه داره، تو میتونی به این قضیه منتقد باشی اما طبیعت رو نمیتونی با انتقادت عوض کنی.
از همه اینها گذشته چرا دقت نمیکنی همون موجود نحیفِ ضعیف به قول تو، تمام تکیه گاه معنوی مردی هست که زن با فداکاری و کشتن عشقی نوستالژیک در خودش سعی در بقای اون داره، چیزی که من بعضی از اوقات میبینم و اذیتم میکنه اینِ که ما چیزائی رو در قالب نامناسبش قضاوت یا بر رسی میکنیم!!!!!!!! و این صحیح نیست
طبیعت فیزیک نحیف تری به زن داده اما در مقابل متّی فیزیک برتری. مرد داستان برای رسیدن به هدف کوه رو با تیشه میشکافه به جبر فیزیک محکم تری که داره اما به محض شنیدن خبر مرگ شیرین دیگه انگیزهای برای زنده بودن نداره، این انگیزه صرفا عشق نیست بلکه نیاز معنوی هست که جنس مذکر به مونث داره، به همین سادگی، باور کن پیچیده نیست.
اگر یاد بگیریم که از طبیعتمون خارج نشیم و در حیطه طبیعی خودمون حرکت کنیم دنیا، دنیای بهتری برای زندگی هست. و این هیچ ارتباطی به ساختار شکنی و این حرفا نداره. اینکه کاری کنیم مذکر حامله بشه و مونث صاحب خصوصیاتی که به شکل طبیعی فاقدش هست جز اینکه مشکلی به مشکلات و گرهای به گرهها اضافه کرده باشیم، کار خاصی انجام ندادهیم. و متاسفانه زیاده روی در به اصطلاح ساختار شکنی به شکل درد آوری این مقولات رو بهم پیچونده
نسوان گفت:
تو… ای بابا…این تویی که نیمه خالی لیوان رو می بینی.تو هنوز نقش این همه پیشرفت بشر و علم و تکنولوژی رو نمیخوای ببینی.
نمی خوای نگاه کنی که قدرت فیزیکی تو بعنوان یک مرد دیگه اون قدرها هم مهم نیست.الان یک دگمه رو فشار میدی هزار تا کار انجام میشه. عصر شکارچی بودن ما خیلی وقته تموم شده. من حتی برای باز کردن در خیار شور هم دیگه محتاج هیچ مردی نیستم. چون می دونم که جمع شدن گاز زیر در دلیل سفت شدن در شیشه میشه. من براحتی یک چاقو می اندازم زیر در و وقتی گاز خارج میشه در هر شیشه ای رو باز می کنم.
من به نقش خرد، شعور و عقل ایمان دارم. .
طبیعت کدومه؟ الان که دیگه عهد میمون بودن و روی درخت پریدن نیست! من به هیچ مردی برای قدرت فیزیکی اش احتیاج ندارم. فقط و فقط به یک مرد برای مردونگی اش نیاز دارم. برای همون چیزی که نباید اسمش رو برد. ( اما دقیقا منظورم همونه) همون چیزی که هست و من ندارم و بهش بدجوری هم نیاز دارم. . فقط همین.
بقیه چیزها رو خودم دارم.
Rahgozar گفت:
چرا زدی به صحرای کربلا!!!!!!!!!!!!
هر وقت تونستی به جای «اون قدرها مهم نیست» بگی اصلا مهم نیست میشه بیشتر بحث کرد، به هر حال فیزیک برتر نافیِ علم و تکنولوژی نیست، البته علم و تکنولوژی چیزی رو که تو خاهانش هستی رو به شکلی مصنوعی به بازار عرضه کرده پس چرا نمیری بخری و استفاده کنی؟
جواب مشخص چون اون تمام چیزی که تو میخوای نیست.معمولاً چیزی که تو میخواهیش و نداریش فول پکیجی هست به نام مرد که باید همون جوری که هست بپذیریش با تمام نقائص و خوبیهاش، اگر تونستی نقایصش رو برطرف کنی فا به المراد، اگر نه که باید تصمیم بگیری که یا از زندگی حذفش کنی یا باهاش کنار بیأئئ اگر غیر از این بود که هر شب میرفتی کنار خیابون یکیرو پیدا میکردی.
نمیتونی بگی به زن فقط به چش یه کالا یا موجود دست دوم نگاه نکنید وقتی خودت یه مرد رو فقط به شکل چیزی که میخوای میبینی…………..
نسوان گفت:
بله ، اما اون فول پکیج شخصیت و منش و تفکر یک مرده نه زور بازوش. البته اگر سیکس پک هم بود چه بهتر. من معلومه از یک مرد حمایت و مردونگی میخوام اما این حمایت این نیست که زورش زیاد باشه. اون مردونگی در پختگی و بلوغ و توانایی اون مرد در حل کردن مسایل دیده میشه .. خلاصه بگم. اون مرد رضا زاده نیست! اون مرد ولتر می تونه باشه.. با همه ی مریضی و لاجونی اش. می تونه نیچه باشه.. می تونه هرکی باشه. اما رضا زاده نه!
آرش گفت:
@ نسوان
رضا زاده هم سیکس پکه دیگه ؛ ولی افقی ؛ از بالا به پایین.
حالا راننده کامیون به نیچه بیشتر شبیه هست یا به رضا زاده؟
نسوان گفت:
راننده کامیون مرام داره…جاده بهش صبوری یاد داده. بعدش خشنه.. اما در عین حال لطیفه. راننده کامیون ها خیلی گوگولی هستن آرش. من با این همه راننده کامیون دوست بودم تا حالا از هیچ کدوم جز محبت و مردونگی ندیدم. به این قبله قسم. البته خیلی نزدیک نشدم. اما فکر کنم از خیلی نزدیک هم خوب باشن
Rahgozar گفت:
موافقم اما رضا زاده آلترناتیو مونثی داره به نام فاطمه رجبی.
نفهمی یا کج فهمی یا کم فهمی ارتباطی با جنسیت نداره بلکه ما حصل مجموعهای ناقص از قوانین اجتماعی است که دچار زیاده دروی در پارهای از موارد و تفریط در پارهای دیگر است، حالا با عوض کردن جای تفریط و افراط آیا مشکل حل خواهد شد؟
نیچه یا فروید یا حسن زاده اختلافات ظاهری و غیر ظاهری فراوانی با هم دارند اما اشتراکاتی هم دارند که نمیتوان منکرش شد، چیزی که باعث شده تا رضا زاده این شود و نیچه آن مجموعه تعالیم است
مجموعه تعلیمات ما بیشتر پرورش دهنده رضا زاده یا فاطمه رجبی است تا شاملو یا سیمین دانشور.
هر چند نهایتا بازهم جنسیت کار خودش را میکند و مونث مذکر نرینه تر را طالب است تا مردی عادی، مثال میزنم تو خود به عنوان زنی تحصیل کرده تمنیات و خواستههای جسمانیت را بیشتر در راننده کامیونی که نماد نرینهای قویتر است میجویی تا اصغر تحصیل کرده که بعضا میلان کوندرا هم میخوانده.
اما من مطمئنم که ایده ال تو اصغری هست با هیکل مردانه که میلان کوندرا میخونه. پس میبینی که نمیشه منکر طبیعیات و فیزیک شد
جـوات یساری گفت:
«فقط و فقط به یک مرد برای مردونگی اش نیاز دارم. برای همون چیزی که نباید اسمش رو برد. ( اما دقیقا منظورم همونه) همون چیزی که هست و من ندارم و بهش بدجوری هم نیاز دارم. . فقط همین.
بقیه چیزها رو خودم دارم.»
🙂 لعنت اله 🙂
خب آقاجون مردا هم لابد فقط همون چیزی که نباید اسمش رو برد میخوان (کُس) بقیه چیزا هم که با دگمه حل میشه . چای ساز ماشین لباسشویی …
ببین تو خودت نگاهت به رابطه ی زن و مرد فراتر از زیر ناف نیست … میگی «»فقط و فقط به یک مرد برای مردونگی اش نیاز دارم ،همون چیزی که هست و من ندارم و بهش بدجوری هم نیاز دارم»» خب اشکالی نداره به قول خودت که به شومبول گفتی افق دید هرکی تا یه محدوده ایی هست .و نگاه منو جنسیتی قلمداد کردی. (و به درگ که اونجوری قلمداد کردی 🙂
اما سوال اینه که پس چرا تا این حد اصرار دارید و توقع دارید ،مرد نگاه جنسی نداشته باشه و همه رو به فاسد و هوس باز بودن متهم میکنید. چرا مرد باید به چیزی بیشتر از سکس فکر کنه و تو به چیزی بیشتر از کیر فکر نکنی . ؟!
کی گفته تو باید بی مسئولیت باشی و مردت مسئولیت پذیر باشه ؟!
من فکر میکنم شما (( که خیلی هم خوشگلی و قدبلندی)) به دلیل بیش فعالی پائین تنه فرصت نکردی به محتویات بالا تنه بررسی .
شما خیلی شبیه لولیتا هستی … همچنان تاکید میکنم و اصرار دارم که شما دو نفر در واقع یک نفر هستید.
لولیتا بُعد جامعه و سیاسی تو هست و این ویولتا ناز نازی چهره ی فردی شما هست .
و هر دو طلبکار هوس باز و بی مسئولیت 😡
الدنگ گفت:
ویولتا، شما در پاسخ به کامنت یک خواننده اینطورنوشتید: «….فقط و فقط به یک مرد برای مردونگی اش نیاز دارم. برای همون چیزی که نباید اسمش رو برد. ( اما دقیقا منظورم همونه) همون چیزی که هست و من ندارم و بهش بدجوری هم نیاز دارم. . فقط همین.
بقیه چیزها رو خودم دارم….»
باید اذعان کنم بار اول که متن بالا را خواندم باورم نشد. دو مرتبه خواندم که مطمئن بشوم. حالا تازه دستگیرم شد که این نویسنده نسوان بقول معروف همه را کیر کرده. دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود. آبجی، خوب اینو اول میگفتی و خیال همه را راحت میکردی. این جریان که این همه صغری کبری نداره. در اصطلاح عامیانه به زنائی ازقماش شما میگویند «زن کُسو». قدیما در غرب به چنین نسوانی «نیم فومِی نی یَک» اطلاق میشد و با تحقیقات روانشناسی که دراینمورد در نیمقرن گذشته انجام شده آنرا بعنوان اعتیاد جنسی میشناسند که نتیحه ی اسیب های روانی، بویژه درکودکی است، و زن و مرد میتوانند بدان دچار شوند. به امید اینکه شب و روزت بی تلمبه زن نمونه. والسلام نامه تمام.
جـوات یساری گفت:
بنابر این به مقامات فائو پیشنهاد شماره ی 2 نیز ارائه میشود 🙂
گنجاندن «کــــــــیرعلی» در کنار «شــیرعلی» برای تغذیه بهتر
یکی از رفقا دوتا پیشنهادو به زبان سلیس اینگیلسی ترجمه کرده و به نام اینجانب به دبیرخانه ی فائو ارسال بفرمایند.
س. م . رها گفت:
rohollah گفت:
این نوشته ات خیلی خوب بود.. خیلی خوب 🙂
ژیان گفت:
به آدمش بستگی داره. خیلیا هستن که بجای بازی با یه پیشی کوچولو ترجیح میدن یه «ببر» رو بغل کنن، بلندش کنن بالا، ازون بالا گروممممپ بکوبن روی تخت و همچین …… که خودشم حظ کنه. اینروزا دیگه چشای معصوم حال نمیدن. دیدن چشای یه مغلوبِ لوند که ظاهراً نمیخواد از غرورش کوتاه بیاد حالش خیلی بیشتره. فکرشو بکن زنت مدیر تولید یه کارخونه باشه یا اصلاً فرماندۀ یه گردان تکاور کماندو باشه. وقتی گوشتای تنش رو گاز می گیری و «مر مر وجودش رو میشکافی»……انگار داری همزمان چارصد نفر رو فتح می کنی. عَی که چه حالی میده!
(شرمنده، بائاس ببخشین دیگه. با اینکه خاورم رو فروختم ولی این اخلاق راننده کامیونی هنوز از سرم نپریده).
نسوان گفت:
یکی از همین مردها داشتم ،اون موقع که تو حبس بودی گاهی می اومد با هم اختلاط می کردیم. آدم خوش ذوقی بود.مهندس بود، توی رختخواب هر وقت می اومد روی من می گفت، به به !چه حالی میده الان فوق دکترا گرفتم. آخر یک بار پرسیدم اینی که میگی یعنی چی؟ گفت: خوب تو دکتری؛ هرکی بیاد روی تو میشه فوق دکترا!
Sam گفت:
In terms of Female Doctor Superior= under graduate
ژیان گفت:
یه رفیقی داشتیم. آدم لارجی بود. یادمه همین پارسال یه روز ازش پرسیدم اگه یکی مثل اختر به پستت خورد و زنت شد اونوخ چه خاکی به سرت میریزی. گف بهش میگم هر چی تا حالا دادی، دادی. اما از این به بعد اگه بازم بخوای زیر این و اون بخوابی خودم وای میسّم جلو در خونه واست ژتون می فروشم، اینقدی که نتونی بیای بالا نفس بگیری.
ما که حبس نبودیم تا حالا، ولی الان که اینو گفتی فهمیدم یه «عادتایی» هس که هیشوخت از «سر آدم نمی افته». اون بنده خدا رفیق من یه چیزی می دونست که می گفت.
نسوان گفت:
فکر نمی کنم اگه مرد خودم رو پیدا کنم حتی به هیچ مرد دیگه ای فکر کنم. بخدا راست میگم. میگی نه؟ امتحانم کن. اصلا ببر مشهد آب توبه بریز سرم. تو که نمیای آخه.. لا مصب
ژیان گفت:
شما بازم یادت رفت. مگه همین من نبودم که واس خاطر جنابعالی زندگیمو فروختم. درسو ول کردم رفتم اون خاور فکسنی رو خریدم، شدم ویلون جاده ها؟ یادت رفت همین چن ماه پیش واست نوشتم با یه عده سوار قایق شدم قاچاقی بیام اون طرفا بلکه خودمو بهت برسونم؟ ……دیدی که خوردیم به صخره بعدشم دیپورت شدم. ولی خوب میدونی چیه؟ میگم شاید قسمت همین بوده. واس خاطر اینکه اینجوری نمیشه اختر. من هزارم که واست بمیرم نمی تونم گِلِت رو عوض کنم که! می تونم؟ نمی تونم که! گیرم هزار تا حُسن خوبی درِت پیدا کردم، با اون یه حُسن بدیت چیکار کنم؟ کدوم؟ همینکه هی می خوای «عوض» کنی. شما هر کی به پستت خورده یه ایرادی ازش در آوردی رفتی سراغ بعدی. شما هی می خوای عوض کنی. هی ویلیام هی لیون، هی مهندس هی راننده، هی استینسون هی اسمیتسون، هی اصغر هی اکبر، هی فرزاد هی فرشاد…. میگیاااا ….میگی که به هیش مرد دیگه ای فک نمی کنم ولی با گفتن نیس. واست اعتیاد شده. از سرتم نمی افته. شما هیشوخ مرد خودتو پیدا نمی کنی.
نمیشه که شیش ماه بعدش منم رد کنی بری سراغ یکی دیگه. راستشو بخوای بیشتر واسه خودمم دارم میگم. وختی یه مرد عاشق یه زن میشه، دلبسته اش میشه. خیلی سخته که بخواد دل بکّنه.خیلی سخت. سخ نیست؟ سخته دیگه! این دل کندن نابود میکنه آدمو. زندگی شوخی نیس که. فردا که بچمون بدنیا اومد می خوای چیکار کنی؟
هر چن که وختی میشنفم دست یه غریبه بهت می خوره خونم جوش میاد ولی خوب چیکار کنم، شما که علاج نمیشی!علاج میشی؟ نمیشی که! همین دوری و دوستی باشه بهتره. شمام راحت تری.
………………………………………………………………….
………………………………………………………….
…………………………………………..
اگه بدونی با چه حالی این کامنتو نوشتم (sigh)
بی مقدار گفت:
ای گفتی ؟ گل گفتی . مامرید اون رفیقتیم
س گفت:
من یک ببر هستم که گاهی دلم برای پیشی کوچولیی که مسئولیتش توی زندگی فقط پختن سوپ و درست کردن سالاد بود تنگ میشه .. گاهی دلم میخواد از خستگی زیاد فقط برای مدتی زیاد یک پیشی کوچولوی نازنازی باشم … اما توی زندگی ای اسیر شدم که نقش پیشی هرگز جوابگو نبوده از همون ماه اولی که رفتم سر زندگیم…
من فکر کنم که ادم اگه بدونه حق انتخاب داره که پیشی باشه یا ببر باشه ، کسی زورش نکنه ، نه جامعه نه مسئولیتهای زندگی ، نه فشار از طرف اصغرها ، اینجوری میتونه تعادل رو به خوبی برقرار کنه .. در غیراینصورت همیشه حسرت اون یکی بودن با ادم هست …
نوشته تو دوست داشتم هر چند کمی کلیشه بود شاید چون زندگی ماها هم کلیشه شده مشکلات زنها از خونه ای به خونه دیگه تکرار میشه ….
Sam گفت:
کمتر کسی برای سوپ داغ و سکس داغ زنی را ستایش میکنه. حد اکثر میگه دستت درد نکنه. معمولا ستایش وقتی انجام میشه که بخوای سوپ و سکس داغ ات براه باشه. و چه مضحک است مردی که احساس میکنه داره زنی را با تعریف الکی خر میکنه، و زنی که برای منفعتی قبول میکنه خر بشه. بقول قدیمیها، تا وقتی احمق هست، مفلس در نمیمونه.
این کامنت کلی بود و ربطی به زندگی بنفشه عزیز ما نداشت.
الدنگ گفت:
بعد ازخواندن نوشته ی نسوان و مرور اکثر کامنت ها، واقعاً باید اذعان کنم که تجربه ی زندگی انسان در ساده ترین شکل اش پازل بغرنجی است وشاید هم زیبائی ان نیز در این نکته نهفته است که با یک تئوری ویا یک نظریه پردازی نمیتوان گوناگونی وکشش و گسست چند سویه ی همه اجزاء واحاد متغیرو متداخل احساسی، روانی، جسمی، مادی آنرا، چه در حیطه ی فردی وچه در بستراحتماعی، توصیف و تعریف و سیستمانیزه کرد. هر دم از این باغ بری میرسد!
بهرصورت، ره گذر در کامنت اش مغز را رها کرده وپوسته را چسبیده است. واقعیت اینستکه زنان بدون درگیر شدن در فعالیت های اجتماعی و شغلی وبدون کسب استقلال اقتصادی به آزادی و انتخاب ازادانه در زندگی نمیرسند وپذیرش این استقلال و رشد وتکامل فکری ناشی ازآن برای بسیاری از مردان قابل قبول نیست. وحتی برای مردانی که زنان وهمسران خود را، هم در تصورات رمانتیک و هم در گفتار وکردار، مثل گربه ی ملوسی میستایند پذیرش چنین تحولاتی بسادگی میسر نمیشود. مضافاً اینکه برخورد کردن با زنان بمثابه ی ونوس عشق و محدود کردن نقش آنها به ایفای رل الهه ی عشق ورزی نیزمضر و فلج کننده است چون چنین رفتاری از زن موجودی دست و پا چلفتی ومتکی به مرد وفاقد شخصیت مستقل میسازد.
به یک بیان ساده عشق و علاقه واقعی تنها براساس تساوی واحترام متقابل وبا تشریک مساعی یِ دو انسان مستقل و آزاد، که آزادانه انتخاب میکنند و ازادانه رابطه را ادامه میدهند، میتواند شالوده ریزی شود. والسلام نامه تمام.
نسوان گفت:
بیا من یک بوس گنده از تو لپ تو بکنم مادر جان
!
PRINCE گفت:
ایشششششششش !
سما گفت:
سلام….تقریبا تمام نوشته هایتان را خوانده ام…اما تا به حال نظری راجع به آن ها نداده ام…با اینکه 80 درصد آن ها حول محور افکارم روی دوایری متنحد المرکز می چرخند… امروز دیدم کمال بی مهری ام بوده است که با وجود این حقیقت و علم بر این موضوع که از نوشته هایتان خوشم آمده است یک » زیبا بود » خشک و خالی را از شما دریغ کرده ام.اما امروز برایتان می نویسم…. » زیبا بود»
اما فقط یک چیز… اگر دروغگوهایی در دنیا باشند که میتوانند زیباترین دروغ ها رو با بهترین چینش کلمات و رقص واژه ها کنار هم بچینند و دروغی زیبا بسازند آیا میشه نقش اون کسی که خیلی راحت این دروغ ها رو باور میکنه نادیده گرفت؟؟؟؟؟
این قضیه جنسیت سرش نمیشه….با کمی نگاه به زندگی هامون میبینیم که حتی یک مکتب مذهبی هم میتونه از این واقعیتبه نفع خودش استفاده کنه » دروغ هایی که قرارند منفعت تو را تامین کنند اونقدر زیبا بگو که به مذاق شنونده خوش بیاد و دلش رو قلقلک بده»
آرش گفت:
میدونی ؛ واقعا موضوع هیچکدوم از اینها نیست ؛ موضوع اینه که این حضور تو در جامعه ؛ در محل کار ؛ معاشرت با آدمهای دیگه ؛ مطالعه و مجموعه تغییراتی که حادث میشه ؛ یک نتیجه بزرگ و مهم داره و اون تغییر جهان بینی تو هست ؛ این تغییر جهان بینی نهایتا تو رو به اون نقطه میرسونه که دیگه اصغر آدم ایده آل زندگی نیست ؛ حتی شاید نه فقط اصغر ؛ ممکنه اون تغییر جهان بینی به این سمت باشه که اصولا ازدواج یعنی چی ؛ همبستر شدن با یک نفر آدم مشخص تا آخر عمر یعنی چی و… خیلی چیزهای دیگه که توی خانه نشین در سن 22-23 سالگی اصلا بهش فکر نمی کردی ؛ داستان تازه از اینجا شروع میشه ؛ حالا دیگه آروم آروم بقیه موارد کنار هم چیده میشه و زندگی رو تبدیل به جهنم میکنه ؛ جهنمی که باید هرچه سریعتر یا ازش فرار کنی یا به روشی رو به کار ببندی که بتونی توش زندگی کنی.
برای این موارد هم هیچ راه حلی وجود نداره ؛ نه مشاور ؛ نه پدر و مادر ؛ نه طرفین ؛ این اتفاقی است که داره میوفته و تو رو با خودش میبره.
حامد گفت:
«همانجوری که همفری بوگارت راهش را کشید و رفت. »
نسوان عزیز من این فیلم رو دیده ام. روابط بین شخصیت ها خیلی پیچیده تر از اونی هست که شما اینجا بیان کردید و با استفاده از این دیدگاه سطحی نتیجه گیری در مورد کاراکتر فیلم داشته اید. سخنان این بار شما من رو یاد اون جمله ای از احمدی نژاد میندازه که میگفت برای یک کیلو سیب زمینی 250 کیلو آب مصرف میشه!!! حالا شما محاسبه بکنید که آیا مقرون به صرفه هست تولید یا نه!!!
EhSAN گفت:
نوشته خوبی بود…
زن اگر با ماندن در حفاظ زنانگی اش حفظ میشد، ما در جامعه ی خودمان در آن سطح زندگی و توحش نمیماندیم و مردان ما عبوس تر و جهان ما خشن و بی روح و ساکن نمیماند.
dew گفت:
ساده می گم چون اهل خیلی زیاد نوشتن نیستم:
من تو خانواده ای بزرگ شدم که به من یاد دادند مستقل باشم.این موضوع برای من اتفاق جدیدی نبود..بلکه شده یکی از ویژگی های ذاتی من.
اما لولیتا جان،سقف آرزوهامون سقف خوشبختی هایمان هم هست.تو این 22 سال عمرم فهمیدم دانستن بیشتر از لذتش درد داره… مستقل بودن بیشتر از امنیتش سختی داره… سنم از تو خیلی کم تره و شاید یه روز به حرف خودت برسم، اما خیلی اوقات دلم می خواست اون دختری باشم که دلش به اون دنیاش خوشه،از خودش و خانواده و موقعیت و حکومتش راضیه…آدم بدها بد اند و آدم خوبا خوب.. صراط مستقیمش آسفالته … کتابی نخونده که ندونستن بقیه زجرش بده، و نداشتن استقلال براش اصلا اهمیتی نداره…
خوشبخت تر نیست؟ مگه ما از زندگیمون چی می خوایم؟…
maziar گفت:
سلام…حالا مردونه(يا زنونه) يه سئوال دارم جواب بده…بعداز اينكه كار مي كردي و مستقل شدي با اصغر بد صحبت نميكردي؟…ميدوني منظورم چيه…مثلا وقتي گفتي از حساب پول برداشتي نميگفتي …بيجا ميكني از حساب پول برداشتي …يا ميگفتي عزيزم و از اين حرفا…ميدوني…چون مردها يه غرور دارن…مخفيه…دوست ندارن كسي باهاشون بد صحبت كنه….
نسوان گفت:
من همیشه باهاش مودب بودم . چون کلا خیلی با ادبم.
بقول شاعر: بی ادب محروم ماند از لطف رب
( به فتح ر(
خرزهره گفت:
این خانوم کوچولو ؛ اینگرید برگمن؛ در همان زمان که این فیلمها رو بازی می کرد شوهر داشت با این وجود با روبرتو روسیلینی هم رابطه داشت و ازش بچه دار هم شد.
الغرض ؛ اینها فیلمه؛ جدی نگیر. جنس شما از ایام قدیم ثابت کرده دستش برسه در هیولا بودن هیچی کم از مردها نداره.
نسوان گفت:
خوب شد گفتی.. من فکر می کردم تو عاشق زن ها هستی !
آرش گفت:
آقا من در همینجا شما را به کسوت استادی خودم می پذیرم. شما رهبر بشو و ما رهرو
خرزهره گفت:
آرش خان! اینجا صحبت از گروه و دسته کنی هممون یه ضرب میریم تو فیلتر. نگی نگفتی.
نسوان گفت:
خیلی بی چشم و رویی ! اینجا آزادی مطلق حاکمه.
آزادی مطلق…
آزادی بیان، آزادی تجمع، ازادی عقیده…
میخوای بفرستمت حبس تا حالیت بشه؟
خرزهره گفت:
ما همین جوریش هم رفتیم تو حبس شما
آرش گفت:
حالا شماها حبس نکشیدید نمی دونید چه چیزیه بد مصب ؛ اونم حبس اینا ؛ من میفهمم جواتی چی میکشه ؛ جواتی مقاومت کن ؛ آزادت می کنیم.
جـوات یساری گفت:
ولی از همه ی اینا گذشته شرط اولیه ورد با ایمیل این امکان رو به نویسنده میده که هر ایمیلی رو بتونه ممنوع الورود کنه و هیچ شخصی هم متوجه این کار نشه ، در واقع رویه سربریدن با پنبه به طور کامل عملی شده .
داکتر ادعا میکنه هر روز صدها کامنت حاوی فحش را پاک میکند ما از کجا بندانیم چه تعداد کامنت از مخالفین حذف میشود؟!
داکتر گفته بود ما در اینجا سیب میفروشیم و سیب میخوریم و کباب کوبیده میدهیم .
آه که دروغ بود ، بوی کباب می آمد اما کباب نبود ،
در باغ خررر داغ میکردند و بوی کباب به مشام میرسید.
ای زررشک از خیال باطل 😦
من خواهش میکنم پیشنهادمو بررسی کنید ، یک ماه به صورت آزمایشی ایمیل رو حذف کنید، مثل یک جنتلمن بهتون قول میدم به غیر از نام جوات با اسم دیگه ایی کامنت ننویسم .
آقا من خودم آدم فرهنگی هستم، تحصیلات عالیه دارم ، پاراید دارم ،سایت شخصی دارم ،وبلاگ نویسم، عالم به علوم رایانه هستم موقعه ایی که ملت تو خونشون کامپیوتر نداشتن من کامپیوتر داشتم با DOS و بیل برنامه مینوشتم . فیل هوا میکردم . سینی پاره میکردم .رو شکم زن نازا دعا مینوشتم شیش تا کره پس مینداخت. اون موقع ها اینجوری نبود قبل از اعتیاد 💡 یلی بودم واس خودم 😈 پنج سال با سیستم وردپرس سروکله زدم ، اینا از یه آدم کامپیوتری کمک گرفتن . آدم اجیر کردن ، مثل قلعه نویی بادیگارد و خدموحشم دارن . من نمیدونم با آکیسمت و بلک لیست چه ترکیبی درست کردن که اینجوری شده ، بررسی میکنم و همه ی پته هارو میریزم رو دایره .
حتا اگر قطع بشوم این کارو انجام میدم حتا اگر از باغ اخراج بشوم
از باغ میبرند تا چراغانیت کنند
تا شمع کاج های زمستانیت کنند
دیوار برلین اگر بکشن دیوار چین اگر علم کنن . کاتیوشا و تام هاک بکارن این وسط ،بازم رد میشم میام همه چیزو میریزم رو دایره .
این خط _____
اینم نشون =+=
Rahgozar گفت:
ا…. جوات تو هم، پس تو هم آلوده ای
وبلاگ مینویسی، پس چرا گمنام مینویسی. البته میدونم که دیگران مو میبینند تو پیچش مو
بزرگی گفته، تجربه مثل شونهای میمونه که روزگار بهت میده اما وقتی میده که دیگه کچل شدی.اون روزگار گذشت بعضیا دیگه نمیان مثل عزیزِ دلت ویدا بعضیا کمتر میان.روزگار دیگه شونه داد دستمون تا زلفمون رو مراتب کنیم حیف که دیگه کچل شدیم.
آرش گفت:
آقا ما مدتهاست که رفتیم جزو فیلتریها ؛ می ترسم شما هم پاسوز ما بشید.
Parvaaz گفت:
جوات… کجائی؟
Rahgozar گفت:
الان میاد …میخونه که
کی صدا کرد منو کی؟ صدا کرد؟
کی با آواز خوش عشق صدا کرد منو؟ کی صدا کرد کی صدا کرد؟
کی از اون پنجره بسته جدا کرد منو؟ کی جدا کرد کی جدا کرد؟
کی از اون زندون صد ساله رها کرد منو؟ کی رها کرد کی رها کرد؟
Parvaaz گفت:
دل نگرونشم. جوات، یه خبری از خودت بده پسر. کجایی؟
جـوات یساری گفت:
چه کسی بود صدا زد جوات 🙂
.
.
.
یادمه یک زمانی سیاهی بیداد میکرد(( الانم اون سایه وجود داره)) ،شب بود و سیاهی و ظلمت ، و در سایه سیاهی همه چیز آرام به نظر میرسید، هرچقدردر سایه روشنگری های امید عزیز فریاد زدم ، ناله کردم و گفتم داکتر لولیتا نور را در پستوی خانه نهان کرده ،هیچکس باور نمیکرد . هرچه امید آقای عزیز اعتراض میکرد . دیگران در سایه شعارهای زرق و برق دارد داکتر لولیتا که گفته بود سانسوری در کار نیست و ما آزادترین وبلاگ جهان را داریم (و به قول محموت زندانی سیاسی نداریم) ایشان را مسخره میکردند .
این آدرس (پنجم دسامبر 2010) در قالب یک اطلاعیه گوشه ایی از آن دروغ ها را به شما نشان میدهد.
به متن دقت کنید بدون هیچ کم و کاستی مینویسم :
«»» دوستان اندرونی و بیرونی
حدود سه روز است که به دلیل نا معلومی بعضی از کامنت ها وارد بخش اسپم وبلاگ می شود و تنها پس از تایید نمایش داده می شود. در این مورد با وردپرس مکاتبه کردیم و منتظر جواب هستیم. به نظر می رسد که مشکل فنی و قابل رفع باشد. هیچ مشکل جدی وجود ندارد. کما کان کنار ما باشید و ما را از نظرات خود محروم نکنید. ( چه مثبت و چه منفی) حتی دشنام های شما برای ما خوشایند است. ما یا کنار هم به اوج می رسیم یا کنار هم همانجا که هستیم می مانیم.در ضمن با توجه به اینکه این بلاگ به حول و قوه الهی فیلتر است افرادی که از ایران با فیلتر شکن وارد می شوند به هیچ طریقی قابل شناسایی نیستند چه برسد به آنهایی که از خارج از ایران وارد می شوند. باز هم از اشکال فنی بوجود آمده عذر خواهی می کنیم. کامنت هایتان را بگذارید و ایمان داشته باشید که در اولین فرصت نمایش داده خواهد شد، حتی اگر فحش به خواهر و مادر ما باشد ،ما برای نمایش دادنش لحظه شماری می کنیم»»». .
همچنین به کامنت های 4روز قبل و 4روز بعد از آن نیز دقت کنید.
داکتر لولیتا در ابتدا منکر همه چیز بود . تکذیب میکرد. وجود زندان سانسور حبس و حکم های ناعادلانه رو انکار میکرد (شما بخوانید دروغ) اگر این کارها دروغ نیست ، پس چیست؟! 😐
در اون دوره مثل گیوتین برقی مدام کامنت های بنده و سرور عزیزم امید پنج رو سلاخی و شمع آجین کرد. کلمه های بساری در حبس بود . حجم کلمات سانسور شده به قدری بالا بود که برای همه سوال به وجود آمده بود .
کامنت های بسیاری بود که در زندان مخوف نسوان به هلاکت رسید . کلماتی که در نطفه خفه شد .
ایشون یعنی داکتر لولیتا خورشید را دزدید و به جای آن نورهای کاذب فلروسنت به خورد شما داد.
هِ هِ هِ …هر هر هر ….. و حالا ایشون میگه «ددی جان» بهم یاد داده دروغ نگم ،سقف آزادی ایشون دروغ هست اما در این وبلاگ بزرگترین دروغ ها رو به اسم آزادی و آگاهی به خورد خلق الناس داد. و یک بار هم به خاطر دروغ نه استعفا داد و نه از ملت همیشه در صحنه 🙂 عذر خواهی کرد 😦 …..
هرجا منافع باندی و گروهی ایجاب میکرد از هیچ عمل غیر اخلاقی کوتاهی نکرد.
افراد بسیاری شاهد این مسائل بودند اما متاسفانه رفاقت بهشون اجازه نمیده بیان و شهادت بدن .
سام هما رهگذر گیتی همین آقای نورچشمی و عزیز نسوان پرینس . . . همه شاهد بودن و دیدن اما سکوت میکنند. و حق میدم بهشون … اعتراض مساوی سانسور و محدودیت هست. و این یعنی حکومت رعب و وحشت . یعن حکومت پلیسی .
من برای همینه که میگم چنین تفکری در صورت پیروزی صدها پله سفاک تر و خون آشام تر از حکومت فعلی خواهد بود . و چنین آدمی در صورت قدرت داشتن صدها پله ددمنشانه تر از علی خامنه ایی و روح اله خمینی عمل خواهد کرد.
اما خوشحالم که بالاخره افرادی مثل شما ، آرش ، رهگذر و خرزهره پیدا شدند (علی رغم همسو نبودن آرا و نظر) به درد و دل ما فقیر فقرا و محرومین و پابرهنگان توجه کردند . من شماها را که میبینم عزیزان یاد دیده بان حقوق بشر و صلیب سرخ جهانی می افتم 🙂 عزیزان شماها که به خدا اعتقاد ندارید حالا من از کی درخواست کنم به شما اجر معنوی و اخروی بدهد آخر آیا !؟
و متاسفم که در گروه آزادیخواهان و حامیان آزادی نام هیچ یک از خانم های اندرونی نمیدرخشد.
mehdi گفت:
ن فکر میکنم تنها چیزی که در همهٔ این کامنتها مشترک هستش بینش از لحاظ دید دینی و فرهنگ ایرانیه ماست که برای زنها و مردها در هر زمینه مرز میگذاریم زن و مردرو جدا میدونیم و هر چیزیرو از دید فرق بین این دو موجود متفاوت بررسی میکنیم ،هر انسانی آزاد است هر انسانی میتواند آن طوری که دلش میخواهد زندگی بکند اگر من به زنم خیانت بکنم در حالی که اونو دوست دارم انسانی پست و خودخواهم و یا اگر زن این کارو بکنه باز این قدر خودخواه هستش ،
اگر از روی منطق فکر بکنی زندگی باید با احترامه متگبل باشه در هر زمینهای کار ،غذا و سکس .
اگر نمیتوانی با یکی راحت باشی نباید به خودث یا به اونو گول بزنی راحت و با صداقت بائد گفت
من فکر میکنم در زندگی دو چیز را انسانها با اینکه میدانند وجود نداره اسم گذاشتن یکی عشق یکی نفرت هر دوی اینها رو خودخواهی عوض میکنه نتوانی و نداشتن صداقت
،شما تا اون موقعی که بیدار نشده بودین زن ایرانی یا زنی که مردانه ایرانی میخواستن بودین ولی وقتی که بیدار شدین زن شدین آن چیزی که در وجودتون بود بیدار شد و حرکت کردین.
برای شما آرزوی پیروزی دارم
نه تحصیلات من ونه تجربهٔ من در حد شما نیست اما به نذراته شما احترام میزارم و دوست دارم برای حرمت نوشتتون منو حامی خودتون بدونین
نسوان گفت:
چاکریم داداش
Parvaaz گفت:
نتایج نظرسنجی اخیر از میان ۱۰۰۰ زن با مشاغل مدیریتی در انگلستان:
۱- ۲۵ درصد زنان مدیر گفته اند زنان بچه دار یا در سنّ بچه آوردن رو استخدام نمیکنند.
۲- ۷۲ درصد زنان مدیر، زنان کارمند را بر اساس لباسشان قضاوت میکنند!
۳- زنان مدیر از هم جنس خود حمایت نمیکنند و اکثرا رفتار خشن تری با آنان دارند تا با مردان.
۴- ۲۸ درصد آنها مردان را الگوی کاری خود میداندند و در مقابل ۱۰ درصد زنان را.
۵- ۳۶ درصد زنان اعتراف کرده اند که آرایش بیشتری در محل کار دارند تا حالت عادی.
شما برین اول دعواهای بین خودتون رو حل و فصل کنید بعد بیاد سراغ مردان. شما همدیگه رو هم قبول ندارید. این تازه انگلیس هست سال ۲۰۱۲. ایران که هنوز….بابا بی خیال.
سیامک گفت:
آمار جالبی بود. خیلی خانم ها فکر می کنند مرد مسبب اکثر مشکلات آنهاست!این قضیه هم مثل رفتن شاه از ایران شده است . همه می گفتند مرگ بر شاه.یکی ازفامیل های ما گفت:من قبولم دارم که شاه آدم بدی است ولی اینقدرها هم که می گویید بد نیست باهاش بسازین.ولی مگر شور انقلابی می گذاشت؟! حالا این مرد هم بنوعی تبدیل به وضعیت شاه شده است . مرد بد است ولی اینقدرها هم بد نیست !حالا فرض کنیم مرد از صحنه کنار برود بقول شما خیلی از این خانم ها روی هر چه مرد است سفید خواهند کرد. کار بجایی برسد که خانم ها آرزو کنند ایکاش یک مرد رییس ما بود!
Parvaaz گفت:
سیامک، دو تا دوشیزه برای من کار میکنند، باورت نمیشه dongle یه نرمافزار رو با هم نمیتونند استفاده کنند. همون اول به رئیسم گفتم ها. کار من شده صلح دادن بین اینها. وسط هیر و ویری به من ایمیل میزنند که فلانی به من dongle رو نمیده، ۳۰ ساله و ۲۵ ساله هستند. خودشون رو مضحکه کردند.
زنها سر کار اونقدری که به مردها اطمینان دارند به هم جنسشون اعتماد ندارند. خارج کار هم همین بساطه. شنیدی میگن
Men socialize by insulting each other, but they don’t really mean it. Women socialize by complimenting each other, and they don’t really mean it either
جـوات یساری گفت:
و یادمه یه خانم دکتری بود از شوهرش جدا شده بود میگفت من از مردا نمیترسم از همجنسای خودم میترسم .
بلانسبت ، کلا آدمیزاد موجود جالبی نیست .
اجرام آسمانی رو اگر به سلول ها یا گلوبول های یک «اَبَر پیکر»تشبیه کنیم . گلوبول زمین … اون گلوبولی هست که توسط میکروب هایی به نام انسان سرطانی وبیمار شده . بالاخره سیستم X روزی از روزها با یک لیزر درمانی (انفجار) یا گلوبول رو پاک سازی میکنه و یا به کلی قید این یه دونه گلوبول که در بین میلیاردها گلوبول هستو میزنه و دودش میکنه .
چنان محو میشه که اثبات وجود داشتنش به جک بی مزه ایی تبدیل بشه .
Parvaaz گفت:
جوات، کجا بودی؟ نمیگی من دلم هزار راه میره.
خوشحالم آزادی.
سیامک گفت:
کلا آدمیزاد حالت بشر رئ داره ! اونم بخاطر طبیعت انسونیشه!
خودم گفت:
اصلا دقت و صحت از این پژوهش ها می باره! یه جا ..یکی …دوتا دختر همکار من….زن همساده بغلی!!!! شما یه کم بپرسید ببینید پژوهش یعنی چی بعد این خزعبلات رو ردیف کنید! منم صد تا مرد می شناسم که برای پیشرفت کاری و ده هزار تومن اضافه حقوق حاضرن زیر آب باباشونم بزنن!
Parvaaz گفت:
پژوهش یعنی چی ؟
جـوات یساری گفت:
حالا مگه کسی گفت پژوهش که اسفند رو آتیش میشن؟؟!از 1000 نفر لابد سوال کردن دیگه
آقا اصلن نتیجه رو ویرایش میکنیم
1- 85 درصد زنان مدیر گفته اند زنان بچه دار یا در سنّ بچه آوردن رو استخدام میکنند.زن پا به ماه که رو شاخ بود 100 درصد استخدام با مزایای شغلی
۲- 82 درصد زنان مدیر، زنان کارمند را بر اساس لباسشان قضاوت نمیکنند!
۳- زنان مدیر از هم جنس خود حمایت میکنند و کلن رفتار خشن تری با زنان یا مردان ندارند
۴- 100 درصد آنها بانو ماری کوری آنجلا مرکل و کوندولیزا رایس را الگوی کاری خود میدانند و در مقابل هیچکدام مردان را به چیز اسب حضرت عباس هم حساب نمیکنند
۵- 99/99درصد زنان بیان کرده اند که آرایش نمی کنند و 98/99 آنها اصلن روحشونم از آرایش کردن خبر نداشت . وقتی به آن ها گفتیم آرایش میکنید یا خیر ؟! همینجور هاج و واج نگاه کردن و گفتن وات ایز تیز دِ آرایش؟! ایتینگ اُر پوتینگ؟!
خودم گفت:
اون فرمایشی که فرمودید نظر سنجی…..منظورم اونه! کدوم موسسه پژوهشی؟ چه سالی؟ چند تا نمونه؟ در کدوم مجله منتشر شده؟ و هزار تا چی دیگه!
ببینید شماها یاد گرفتید همین طوری گنره ایی بپرونید و به واسطه قلمبه حرف زدنتون بقیه هم بگن به به …
هر چی بیشتر نگاه می کنم می بینم ا.ن. فقط یه نمونه از مردهای کاملا معمولی ایرانیه….اونم مثل شما می فرماید که پول یارانه هاتونو جمع کنید ماهی ده بیست تومن پونزده ساله میشه صدملیون ..هرچی هم با ماشین حساب و عدد و رقم بگی نمیشه در نهایت میشی ضد نظام!
این دوسه خط نوشته بی سر و ته نه بهش میگن آمار مه میگن پژوهش نه قابل استناده!
مثل اینکه اکثر مردها معتقدن که زنها خیلی حسودن! وقتی آمار قتل ها رو که اکثرا به دلیل رقابت مالی یا عشقی هست بهشون نشون میدی می فرمایند که نهههه..اون فرق می کنه این غیرت مردونه است! ولی زنها خیلی حسودن!
Parvaaz گفت:
The survey commissioned by office operator «Business Environment» quizzed 1,000 women ahead of International Women’s Day
http://www.dailymail.co.uk/femail/article-2111709/Females-reluctant-hire-women-children-child-bearing-age.html
http://www.beoffices.com/international-womens-day-sisters-are-doin%E2%80%99-it-for-themselves
http://www.huffingtonpost.co.uk/2012/03/08/female-bosses-reluctant-to-hire-women-with-children_n_1332037.html
? more
گردو گفت:
بسیار زیبا و واقع بینانه
چاره ای هم نیست دوست عزیز. این راهی هست که باید پیموده شود. متاشفانه هنوز برای از بین بردن هر نوع نابرابری در مرجله اول نیاز به روشهای خشونت آمیز هست. وتازه این تغییر خلق و خوی زنانه کمتریت خشونن بحساب میاد.
یکی از نمونه های این سرکشی زنها هم رانندگی آنها در تهران هست که برای اینکه نشون بدن رانندگیشون خوبه سعی میکنند مثل مردها رانندگی کنند، بدون اینکه توجه کنند رانندگی مردها ممکنه خوب باشه ولی صحیح نیست.
اینکه اون زنهای ظریف با نگاههای معصوم برای رهایی از قید و بند مجبورند به هیولا تبدیل شوند نشانه آنست که دنیا هنوز مردسالار است و مرد سالاری همچنان مهر خود را بر هر تغییری هک میکند. والا چه لزومی داره که زنها برای گرفتن حقوق برابر به موجودات خشن تبدیل بشن. مسلما مردها هم خوشحال تر خواهند بود اگر زنها بدون تغییر خلق و خو به حقوق خودشان برسند و ظرافت خودشونو حفظ کنند.
اما متاسفانه دیکتاتوری مردها هم مثل هر دیکتاتوری دیگه ای در فضای احمقانه و متوهم زندگی میکنه و تا حقی بهش تحمیل نشه نمیپذیره. همونطور که حکومتهای مستبد نمیفهمند که میشه بهتر از اینهم حکومت کرد که نه تنها » نه سیخ بسوزه نه کباب»، بلکه هر دو طرف از وجود هم لذت ببرند، مردها هم در کشور های مردسالار هنوز اینو نفهمیدن که اگه قبل از ورود به فاز خشونت به حقوق زنها احترام بگذارند خودشون هم از نتیجه بهرمند خوااهند شد.
به امید روزی که مردها و زنها به یک همگرایی زنانه برسند.
bahar گفت:
مثال رانندگی زدی گفتم من که نمونهاش هستم بیام توضیح بدم!
من اولش خیلی قانونمند و اینا بودم تو رانندگی. آمممماااا، بعد یه مدت که میبینی حق با تو بوده و یه راننده بیقانون میپیچه جلوت درحدی که ممکنه تصادف کنی، یا وقتی میبینی تو ترافیک شدید که میخوای از پارکینگ بیای بیرون حتی یه نفر آدم هم نیست که لطف کنه راه بده بهت، یا وقتی تو لاین درست داری با حداکثر سرعت مجاز میری طرف ازت سبقت میگیره جلوت یهو ترمز میزنه که یاد بگیری باید با سرعت بیشتری رانندگی کنی، یا وقتی پشت چراغ قرمز وایسادی و هنوز ۱۰ ثانیه مونده چراغ سبز شه راننده پشتی دستشو میذاره رو بوق که برو (بهخدا پیش اومده همه اینا و بدتر از اینا)، اونوقته که یاد میگیری پررو باشی! اگه بهت راه ندادن یواش یواش راهتو باز کنی و بری جلو. البته بگم ها این پررو شدن برای من یه ۷-۸ سالی طول کشید!
این مسایل هم درسته که برای خانمها بیشتر پیش میاد (به دلیل بیفرهنگی جامعه ما) ولی هدف خانمها از بد رانندگی کردن این نیست که میخوان شبیه مردها باشن، هدف فقط اینه که بتونن به قول خارجیها survive کنن این وسط و کار خودشون رو پیش ببرن. قانون جنگله دیگه.
نشون به اون نشون که من از وقتی اومدم اینجا باز مثل آدم رانندگی میکنم. چون میدونم اگه بخوام از پارک در بیام حداکثر ۲ تا ماشین بهم راه نمیدن سومی حتما راه میده!
گردو گفت:
بهار!
این که شما میگی هم یک جنبه ماجرا هست. در ضمن اینکه بهر حال همین زوربگیری رو هم مردها رایج کردن و بهش دامن میزنند. یعنی اینجا هم شما داشتی تو زمین مردها بازی میکردی.
بهت تبریک میگم که تونستی خودتو کنترل کنی که همرنگ جماعت نباشی.
گردو گفت:
در ضمن جواب اون سوال تو خیلی واصح هست.
مسلما اون بار اولی نبوده که مادرت این حرفو بهت زده، هرچند ممکنه تو یادت نباشه یا به شکل دیگه ای بهت گفته باشه.
در هر صورت این هشدار مادرت نشون دهنده اینه که قبلا تو رو اینطور تربیت کرده بوده و زمینه کاملا مهیا بوده. بنا براین دیر یا زود تو به این راه برمیگشتی.
كاظمي گفت:
شوهر مرد كاهي به من ميكه تو به مرد احتياج نداري. از يه نظرهايي هم راست ميكه جون از نظر مالي كه مستقلم از نظر نيازهاي جنسي هم ميتونم به راحتي تعطيلشون كنم. ولي واقعيت اينه كه من به حمايت همسرم نياز دارم بودنش بهم احساس اطمينان ميده. نياز دارم يكي باشه كه من مطمين باشم ميتونه مشكلات رو حل كنه و من ميتونم نكرانيهام رو زمين بذارم يكي كه بهش بكم ببين من اصلا دوست ندارم در مورد فلان موضوع فكركنم خودت حلش كن و دلم قرص باشه كه از عهده اش بر مياد. جرا ما بايد خودمون رو سانسور كنيم؟ خب من از اين طرف به قدرت فيزيكي و فكري و روحي اون نياز دارم اون هم به لطافت و ظرافت من نياز داره. به نظرم قضيه ساده ايه.
سیامک گفت:
به خوب نکته ای اشاره کردید. مردم فکر می کنند که رهبربودن امتیاز بزرگی است.مثلا با آن هر کاری بخواهند می کنند! ولی این همه ماجرا نیست. تصمیم گیری کار خطیری است.بعضی مواقع بهتر است بجای اینکه آدم خودش رانندگی کند سوئیچ را بدهد به دیگری و خودش بنشیند از زیبایی های مناظر لذت ببرد.رهبر بودن همیشه یک مزیت نیست.
maryam گفت:
می دانی؟
اینجا مردها می ترسند زن مستقل باشد به خصوص از لحاظ فکری. چون می دانند با همه ضعفی که قانون مدنی دارد بازهم اگر زن قدرتمند باشد به لحاظ فکری (حتی اگر از پشتیبانی خانواده هم برخوردار نباشد) باز هم یک زندگی مستقل حتی ساده برای خودش و فرزند(انش) رقم می زند.
باور دارم اگر یک زن از لحاظ فکری و مالی مستقل باشد، آن وقت عمیق تر عشق می ورزد به همسرش. ولی اینجا دخترانمان را ترسو و نامستقل بار می آوریم تا تحت هر شرایطی به همسرانشان آویزان باشند.
داخل پرانتز می گویم. پنج-شش سال کار خیریه انجام دادن برای خانواده های نیازمند این نکته را شیرفهمم کرده که یک زن مستقل به لحاظ فکری (وحتی کم سواد) بسیار بسیار در نبود همسر (چه جدایی و چه مرگ) قدرتمند عمل می کند. شاید باور نکنی، این روزها که ذهنم درگیر سه خانواده است، مسایل مالی آنها آزاردهنده نیست به همت دوستان. فقط این وابستگی. این وابستگی. این وابستگی. امان از این وابستگی! حتی وقتی پول در اختیارشان می گذاری هم نمی دانند چطور مدیریت کنند. هماهنگ می کنی برای ویزیت فرزند بیمارشان توسط یک پزشک آشنا. دارو و پول در اختیارشان می گذاری که آمپول های بچه را مرتب تزریق کنند. بعد از چند روز زنگ می زنند: کی می آیی بچه را ببری آمپول بزند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بانو
اینجا زنانی هستند که به قدر بردن فرزندشان به تزریقات درمانگاه سر کوچه توانایی ندارند و تو می مانی با این همه مشغله و گرفتاری اسفندماه شلوغ تهران چطور چنین مواردی را کنترل کنی.
اینجا کشوری است که ضعیف تربیت کردن دختر یعنی شاهکار.
حتی در چشمان مادرم می خوانم که از دانشگاه فرستادن من و خواهر کوچکترم پشیمان شده. باور دارد اگر دانشگاهی نبود و شغلی نبود و درآمدی نبود؛ لالمانی می گرفتم و می نشستم تا مردک خوب دمار از روزگارم درآورد…
در چشمان مادرم می بینم که می اندیشد: اشتباه کردم گذاشتم وارد جامعه شود…
شبیه مادر نازنین من زیادند در این جامعه…
حرف های سیامک را خیلی خوب می شناسم. خیلی خوب. چقدر این کلمات آشناست. فقط مانده ام با این دیدگاه چرا نسوان می خواند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سیامک گفت:
استقلال و کار کردن مردانه دو موضوع جدا هستند.کسی منکر استقلال زن نیست.بد نیست که مفهوم و تعریف دقیق استقلال روشن شود
جـوات یساری گفت:
جناب سیامک من نوشته های چند روز گذشته ی شمارو خوندم . دیدگاهم تقریبا تا حدی به شما نزدیک هست . خودم مثنوی میخونم و سعی میکنم نشانه شناسی اونو درک کنم . نوشته های پیرامون عرفان رو میخونم . ( البته به غیر از نوشته ها و سخنان الهی قمشه ایی، هیچ رقمه باهاش حال نمیکنم). اما از ایدئولوژیک شدن عرفان متنفر هستم. اصرار در گفتار و اثبات سودمند بودن عرفان فکر میکنم ایدئولوژی زدگی و دلمفتونی در مقابل اون هست . اینکه مدام سعی کنیم سودمند بودن عرفان رو اثبات کنیم . نوعی جفا به این نوع فکر کردن هست .
شبیه یک جور مناظره ی مذهبی هست . کاری که مسلمان های دو آتشه و اوا آنجلیست های مسیحی و اولترا ارتدوکس های یهودی انجام میدهند .
به نظر من عرفان یک نگاه هست مکتب نباید باشه . اگر کسی خواست میخونه گوش میده ، اگر هم نخواست که هیچ . نه میگم ضرر کرده نه میگم سود کرده .
یکی با اپرا سرمست میشه
یکی با حافظ
و یکی هم مثلا من با آبگوشت سنگی و دوغ آبعلی
ما مرد شرابیم و ربابیم و کبابیم
خوشا که شراب است و رباب است و کباب است
اسبی که صفیرش نزنی می نخورد آب
نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است
سیامک گفت:
کیف کردم جوات جان! ببین فقط سعی کن فرافکنی نکنی! من خودم از ایدئولوژی خوشم نمی آید به همین خاطر هم عاقبت جذب یوگا شدم. در کامنتی چند روز پیش نوشتم:
«دولت های ایدئولوژیک اعم از کمونیسم و مسلمان و مسیحی وغیرواصولا با دموکراسی در تضاد هستند. حقیقت بزرگتر از آن است که یک ایدئولوژی بتواند آن را توضیح دهد و بر مبنای آن برای جامعه دستور عملی بپیچد.یک نمونه موفق از دولت ایدئولوژیک درتاریخ نیست و باید کلا دور هر نوع ایدئولوژی را در ساختار قدرت خط کشید.ایدئولوژی عاقبت به دیکتاتوری ختم می شود»
منظور اصلی این است که ما اخلاق و عرفان بمعنای شناخت را از چنگ ایدئولوژی بیرون بکشیم.این بزرگترین خدمت به عرفان است.خداوند , جهان بعد از مرگ , پاداش معنوی اعمال و هزاران فکت دیگرمی توانند در خارج از مذهب و ایدئولوژی هم وجود داشته باشند .در حقیقت مذهب به معنای سنتی که ما شاهد آن هستیم این مفاهیم را دزدیده تا با آن به اهداف دیگری برسد!راه آن انکار حقیقت نیست بلکه انکار دزدی است.
جـوات یساری گفت:
جناب سیامک ، شاید من و شما و خیلی ها مخالف تئوریک ایدئولوژی باشند و در مقبل ممکنه ناخواسته در دام ایدئولوژی بیفتیم .و بدون اینکه خودمون متوجه بشیم ایدئولوگ بشیم .
متاسفانه واژگان بسیاری در عرفان هست که شباهت بسیاری به واژگان دینی داره . به عنوان مثال همین «مرگ» یا «خدا» یا «زندگی پس از مرگ» یا «جاودانگی» .
خیلی سخته که شما بتونی در فضای حکومت توتالیتر فعلی که به اندازه کافی از این واژگان برای تحمیق تودها استفاده کرده رفع اتهام کنی. در واقع این واژگان در خدمت سیستم فعلی بوده و همه به اون به چشم متهم نگاه کردن .
به عنوان نمونه وقتی حکومت فعلی با استفاده از نظریه و دیدگاه «جهان بعد از مرگ» سالیان سال هست که دنیای مردم رو آباد نمیکنه و همه چیز رو به دنیایی که نمیشه وجودش رو اثبات کرد حواله میده .
در چنین فضایی گفتن از «جهان بعد از مرگ» فایده ایی نخواهد داشت .
و یا وقتی که به نام نماینده ویژه ی «خدا» بودن «ولایت فقیه» در ایران انواع و اقسام چشم بندی ها و دهان پاره کردن ها و خون ریختن ها انجام شده . در چنین فضایی گفتن و نوشتن از «خدا» سخت و ای بسا ناممکن باشد .
ایران فعلی در فضای حکومت کلیسا با اندک چاشنی دموکراسی سیر میکند . در چنین فضایی «فکت» های مورد نظر شما مورد قبول کسانی که از واژگان «خدا» و «جهان آخرت» توسط سیستم فعلی ضربه خورده اند قرار نمیگیرد.
به هر حال طولانی کردن گفتگو از عرفان با مخالفین دیدگاه عرفانی به نظرم نوعی ایدوئولوژی گرایی هست.
شما به یوگا گرایش داری ، یک نفر به عرفان ابن عربی کشش دارد . یک نفر به عرفان بورخس و مکاتب ریشه در سرخپوست ها و طبیعت گرایی مشرف شده . یک نفر هم عرفان ایرانی انتخاب کرده و دیده ام برخی هم به عرفان حلقه محمد علی طاهری گرایش پیدا کرده اند. و باز دیدم بعضی وقت ها همینا میشینن و با هم دیگه مناظره میکنن . هر کدوم اصرار شدیدی داره که شیخ ما کرامات بیشتری داره .
خب به نظرم این مباحث خنده دار هست. و در پاسخ میگم من به عرفان جان لاک و شیخنا ولتر رحمه الله علاقه ی بیشتری دارم 🙂
در ایران کلاس های عرفانی زیاد شده ، روسای برخی از این گروها در بند حکومت هستند به جرم عقاید انحرافی یا یه همچی چیزی.
ظاهرا بخش قابل توجهی از مردم اسلام گریز شدن و اما هنوز دین دوست هستند . این مذهب رو طلاق میدن و به دنبال مذهب دیگری میرن . و در همه ی مذاهب به دنبال جاودانگی میگردن .( توقع بیجایی هست که بخواهیم مردم بدون دین زندگی کنند. )
برای انسان قبول این باور سخت هست که سرآمد کائنات نیست . محور آفرینش یا اتفاق آفرینش نیست . قبول اتفاقی بودن زندگی براشون سخته . سخت قبول میکنن که وجود آخرت لزوم نداره (میتونه باشه و میتونه نباشه و فعلا نبودنش امکان پذیر تر از بودنش هست). سخت قبول میکنن که خدای همه ی ادیان ها و مکاتب و نحله ها وجود نداره و مُرده . براشون قابل باور نیست که انسان با برنامه ی قبلی بوجود نیومده و انسان یکی از میلیون ها اتفاقی بوده که بر حسب اتفاق عقیم نشده . سلول ها و اوندهای بسیاری بودن که بهم دیگه پیوند خوردند و آفرینشی را خلق نکردند . انسان یکی از پیوندها بود که بر حسب اتفاق عقیم نشد . درست مثل سوسک ها و مثل چمن های علفزار .
به قول ژیژاک : دنیا جایی هست که هیچ چیزی برای تجربه اندوزی در اون نیست و هدفی هم از آفرینش اون در کار نبوده و چیز خاصی هم نمیشه ازش یاد گرفت.
خلاصه بگم:
به نظر من دنیا جای به شدت بی هدف و بی برنامه و مزخرفی هست که ما این امکانو داریم تا در اون به شدت با هدف با برنامه و خوب زندگی کنیم.
حالا این وسط ماها هستیم که در چنین دنیا هنوز لنگ این موندیم که مردا بدن یا زنا ، یا اینکه اصغر چرا به اسب شاه گفته یابو ….
صحبت شاخه به شاخه شد ببخشید
سیامک گفت:
+++
با اکثر موارد مطرح شده شما موافقم فقط یک نکته را اضافه کنم اصولا کسی که اینجا مطلب می نویسد نمی تواند به قصد اجبار کردن مردم باشد ولی محیط مناسبی است تا افراد فلسفه های شخصی خود را اصلاح کنندنظریات افرادی مانند شما می تواند»فرصتی» تاکید می کنم فرصتی برای آنها باشد.چه اگر خود بخواهند راه را بیابند محتاج خواندن صدها کتاب باشند ولی اینجا خیلی راحت با عصاره تجارب شخصی افراد مواجه می شوندو شاید یک جمله کوتاه مسیر زندگی آنها را عوض کند.
خودم گفت:
اینجا کشوری است که ضعیف تربیت کردن دختر یعنی شاهکار.
انقدر که اینو می فهمم!
نانا گفت:
جوات گرامي ، از نوشته هات خيلي لذت مي برم يعني روش نگارشت خيلي جالبه برام نه اينكه با صحبت ها صد در صد موافق باشم شايد بشه گفت فيفتي فيفتي ، اما در كل از قلمت خوشم مياد. اين فضاي اندروني رو غني تر مي كني در ضمن اين كل كل كردن ها خودش باعث ميشه آدم جذب بشه و كل مطالب رو بخونه و دركنارش لااقل يك چيزي هم به اطلاعاتش اضافه بشه.
بی مقدار گفت:
باور دارم اگر یک زن از لحاظ فکری و مالی مستقل باشد، آن وقت عمیق تر عشق می ورزد به همسرش. ؟؟؟؟خیال خام ؟خواهرزنها وخاله خانباجی ها چی ؟ اونا میزارن که زنی به مردش عشق بورزه ؟؟؟ چقدر خوش خیالی تو
sara گفت:
من تقریبا نظر هیچ کس رو این جا درک نمی کنم شاید بد نوشته اند یا من ذهنم متفاوته. سارا و علی با هم زندگی می کنند و از هم یک سری توقعات دارند و به هم یک سری خوبی و بدی می کنند و سرویس های متفاوتی را دریافت و ارائه می کنند.همونطور که سارا و مریم که دوست یا پارتنر یا … هستند و با هم زندگی می کنند با هم یک سری بده بستان دارند و نقش هایی رو پذیرفتن. قبلا این طوری بوده که زن ها و مرد ها نقش های تعریف شده جدا گانه داشته اند به خاطر جنسیت و فیزیکشون. الان که نقش فیزیک بدنی در انجام کار های دنیا حذف شده اون نقش ها هم دچار تزلزل شده و زن یا مرد هر کدوم می تونند اون نقشی که دوست دارند را به عهده بگیرند ، مثلا سارا و علی به عنوان دو انسان که مشخصات فیزیکی آن ها هیچ تا ثیری در انجام کار های روزانه شان ندارد تصمیم گرفته اند که علی از بچه ها نگهداری کند در خانه ( که از پرورشگاه آورده اند) و سارا در خارج خانه به کار بپردازد هر دو هم از نقش هایشان راضی و خوشحال هستند و جنسیت و فیزیک تاثیری در نقششان ندارد. حالا نکته این است که یک عده از مردان سعی می کنند به زور در نگه داشتن نقش های سنتی تا کید کنند دلیل دارد. آن دلیل چیست؟ این نوع مردان حتا روشنفکر ترینشان هنوز توانایی پذیرش اینکه قدرت ذهنی مردان و زنان برابر هست رو ندارند. آقایون عزیز. روز 8 مارچ روز جهانی زن برای گل خریدن و کادو و تبریک نیست. برای یاد آوری این موضوع هست که درک کنید که زنان می توانند عملیات های ذهنی را به خوبی شما انجام دهند و از نظر ذهنی فرقی با شما ندارند. پیام من به خانم ها هم این است که فارغ از نقش های سنتی به فرزندان دختر و پسرشان آموزش های یکسان بدهند وبعد می توانیم مشاهده کنیم که در یک سیستم تربیتی درست و جامعه تحضیل کرده دختران و پسران ما می توانند در کنار هم به ایفای هر نقشی که دوست دارند و توانایی انجامش را دارند بپر دازند تا دنیای بهتری همه با هم داشته باشیم. شاید علی واقعا تغذیه بهتری برای بچه در نظر بگیرد و سارا مغز اقتصادی و فدرت هندل کردن اوضای کاری بهتری داشته باشدو بیایید به انسان به شکل انسان نگاه کنیم …فقز برای یک روز در سال!
ژیان گفت:
نقل قول:
….شاید علی واقعا تغذیه بهتری برای بچه در نظر بگیرد و سارا مغز اقتصادی و فدرت هندل کردن اوضای کاری بهتری داشته باشد……
بنده چون شما را خوب درک می کنم لذا در تأیید نظر شما باید عرض کنم که البته پزشکان علم تغذیه و متخصصین کودکان و نوزادان نیز بر این نکته صحه می گذارند که شیر پدر حاوی انواع اسید های چرب مفید، پروتئین، ویتامین، انواع آنزیم ها و انواع آنتی بادیها بوده و به تقویت سیستم ایمنی بدن نوزاد کمک می کند و از این لحاظ و بسیاری لحاظ های دیگر به شیر مادر برتری دارد و لذا متفق القول بر این موضوع پافشاری می کنند که باید پدران را تشویق نمود تا نوزادان را از شیر خود تغذیه کنند. پس آفرین به علی. و البته صد آفرین به سارا که برای تأمین آتیۀ فرزند نورسیده شان شیفت طاقت فرسای شب را برای کار انتخاب کرده تا در طی روز به کار در بنگاه دیگری بپردازد و در 24 ساعت کلاً 3 ساعت نمی خوابد. آفرین به این نسل جدید که در این بلبشوی اقتصادی و فشار تحریم ها تازه «راست» کرده و می خواهد همۀ تابوها و هنجارها و ساختار ها را بشکند و دیوارها را فرو بریزد (تمنا می کنم از حضار محترم مجدداً گیر ندهید اول کدام دیوار بود).
جـوات یساری گفت:
😀
اصن شیری کِ علی بخواد بده اسمش «شیرعلی» هست. و این «شیرعلی» چه شیری شود!!!
به مقامات فائو پیشنهاد میکنم در برنامه غذایی نوزادان «شیرعلی» هم اضافه بشه ،از «سرلاک» به مراتب بهتره
sara گفت:
من که گفتم بچه از پرورشگاه آورده اند آخه چرا مسخره می کنید. با این جمعیت و این همه بچه پرورشگاهی باز هم زایمان؟؟ من دارم راجع به آرمان های متعالی تر و جامعه رو به ایدئال و انسان هایی برتر صحبت می کنم آنوقت سطح فکر شما در همین حد است؟؟؟ شیر پدر؟؟ متاسفم.
سیامک گفت:
به خوب نکته ای اشاره کردید. حقیقتا افزایش جمعیت یکی از مهمترین علت های ناکامی های بشر در تمام زمینه هاست.خوشبختی بشر در سالهای آینده بدون کنترل جمعیت بی مفهوم است! در زیر یک مقاله اینترنتی را به شما تقدیم می کنم:
کنترل جمعیت؛ گام اساسی برای فقر زدایی
همگان می دانیم که محو چهره کریه و زشت فقر از دیرباز مورد توجه اندیشمندان و مکاتب مختلف فکری و اجتماعی بوده است. در هر جامعه ای مقدار نامشخصی « رفاه عمومی » وجود دارد که با تقسیم آن بر افراد جامعه سهم هر نفر مشخص می گردد. بدیهی است برای افزایش رفاه عمومی هر فرد از اجتماع دو کار میبایست انجام داد:
– افزایش مقدار رفاه کلی جامعه
– محدود کردن تعداد نفرات استفاده کننده
میزان رشد رفاه کلی جامعه بشدت متأثر از میزان تمدن و توسعه یافتگی آن جامعه است و متأسفانه بعلت رشد سریع جمعیت در بسیاری از کشورهای جهان سوم، توسعه اجتماعی همواره یک گام از توسعه جمعیت عقب تر است و در این کشورها همواره توسعه، جبران مافات بشمار می رود!!
افزونی جمعیت و عدم وجود یک ساختار صحیح اجتماعی و فرهنگی مناسب باعث می گردد که نیازهای اساسی جامعه، آنچنان مشکلات جدی و حادی را ایجاد کند که امکان هرگونه برنامه ریزی جامع و عمل به آن را از سوی کارگزاران سلب گردد و یا اینکه برنامه های اجرایی ناقص بوده و نیازهای واقعی جامعه را برآورده نکرده و خود در آینده بخشی از یک معضل پیچیده را تشکیل دهند.
در این ارتباط، مشکل جمعیت، مسئله ای بسیار مهم و اساسی، برای ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی یک کشور بشمار می رود و لزوم کنترل آن یکی از وظایف اصلی و اساسی دولت ها بحساب می آید.
تاریخچه
موضوع جمعیت و افزایش آن از دیر باز مورد توجه متفکران و اندیشمندان بوده است. تاریخ نظریه های جمعیّتی را به سه دوره پیش از مالتوس, مالتوس و بعد از مالتوس تقسیم می کنند. در دوره پیش از مالتوس مسئله جمعیت فقط در بین متفکرین یونانی و اسلامی مطرح بوده است. بطور کلی فلاسفه یونان با افزایش نفوس مخالف بوده اند. افلاطون و ارسطو, اپیکوریان و رواقیون از پیروان افزایش جمعیت هستند. دو فیلسوف نامدار یونانی, افلاطون و ارسطو عقیده داشتند که جمعیت یک دولت شهر نباید چنان قلیل و اندک باشد که به استقلال اقتصادی و قدرت نظامی آن صدمه وارد آورد و نه چندان زیاد که اصول یک حکومت دموکراتیک را متزلزل سازد. افلاطون در باره کاهش جمعیت عقیده دارد که اگر لازم باشد باید تولید مثل را در خانواده های پر فرزند منع کرد یا گروهی از جماعات انسانی را به خارج از شهر کوچ داد. او حتی تعیین تعداد ازدواج ! را به تشخیص زمام داران محول می کند تا به صلاحدید خود تعداد اهالی شهر (آرمان شهر) را به یک میزان نگاه دارند! تا شهر بزرگ و یا کوچک نشود. در مورد جمعیت افلاطون بیش از کمیّت به کیفیت آن معتقد بوده است. کتاب جمهوریت او اولین رساله در مورد تولید مثل است.(عکس8) ارسطو از نظر اندیشه و تخیل از استاد خود افلاطون فراتر می رود و عقیده دارد که قانون گذاران باید فعالانه در تنظیم امور جمعیت مداخله کنند و می گوید؛ اگر این امر به اختیار و اراده افراد گذارده شود, خطر افزایش جمعیت همواره وجود دارد. افزایش جمعیت, باعث فقر مدینه(شهر) شده و طبقه بیچارگان را ایجاد می کند. از این رو برخی از صاحب نظران وی را از جمله پیشروان اندیشه های مالتوس بشمار آورده اند.
از متفکرین ایرانی و اسلامی که با افزایش جمعیت مخالف بوده اند می توان از ابوریحان بیرونی، ابن خلدون، ابن مسکویه، ابوالعلاء معری ، امام محمد غزالی و خواجه نصیرالدین طوسی نام برد. همچنین افرادی همچون زکریای رازی و ابوعلی سینا پزشکان نامدار ایرانی و ابن قیوم، و المجوسی الاهوازی، اسماعیل جرجانی ، ابن جامی، ابن بیطار, و شیخ داوود انطاکی از کسانی بوده اند که در زمینه پیشگیری از آبستنی و روش های آن تحقیقات ارزشمندی کرده اند. ابوریحان بیرونی دانشمند نامدار ایرانی در کتاب ماللهند در تعقیب تسلسل علیّت، به افزایش بیش از اندازه جمعیت اشاره کرده و آن را پدیدآورنده دشواری های اقتصادی دانسته است. ابن خلدون فیلسوف و جامعه شناس بزرگ مسلمان اندلسی در سده هشتم هجری را می توان جزو اندیشمندان طرفدار حدّ متناسب جمعیت قلمداد کرد. وی در کتاب « العبر و دیوان المبتداء و الخبر…» به مسئله جمعیت توجه مخصوصی مبذول داشته است. او برای اولین بار مسئله رابطه آلودگی هوا و محیط زیست با تراکم جمعیت مطرح کرده است.
نخستین کسی که نظریۀ او مبدأ و منشاء تحول عظیم فکری در مورد کنترل جمعیت شده است ، توماس رابرت مالتوس انگلیسی است. او با مطالعات فراگیر خود این نکته را دریافت که عوامل بدبختی انسانها متعدد است و نمی توان فقط با اصلاحات سیاسی و اقتصادی فقر و نداری بشر را ریشه کن ساخت. او در پی یافتن علل و عوامل سیاه روزی انسانها، مطالعات عمیقی انجام داد. وی عقاید و نظرات خود را در کتابی به نام؛ «اصل جمعیت و تأثیر آن در بهبود آینده جامعه» منتشر کرد و پس از آن نیز کتابی تحت عنوان« تحقیق در اصل جمعیت و اثرات گذشته و کنونی آن در سعادت بشری» انتشار داد. کتابهای او در حقیقت اولین مبانی یک سیاست جمعیتی بود. به نظر او سرعت افزایش جمعیت به صورت تصاعد هندسی و سرعت افزایش مواد غذایی بصورت تصاعد عددی است. مالتوس معتقد بود با وجود ازدیاد جمعیت، کمک های مالی و نقدی به جمعیت و یا به عبارت ساده، نگرش نوانخانه ای!، مسئله ای را حل نکرده بلکه موجب افزایش فقر و کاهش تولید می شود. لذا جمعیت زیاد، تولید مطلوب را نداشته و در نتیجه همواره وابسته می ماند و تزریق های مقطعی نیز کاری از پیش نمی برد.(عکس 9) او موانعی را که در برابر افزایش طبیعی جمعیت وجود دارند، از دو صورت خارج نمی داند:
الف- موانع کاهنده و منهدم کننده جمعیت (فقر، جنگ، بیماری، گرسنگی و…)
ب- موانع اخلاقی (تأخیر در ازدواج، جلوگیری از توالد و تناسل)
مالتوس موانع اخیر یعنی موانع اخلاقی را با همه محرومیت هایی که ایجاد می کند ارجح می داند. وی به دلیل معتقدات مذهبی خود با عواملی نظیر جنگ، طاعون، قحطی و نظایر آنان به عنوان وسیلۀ تعدیل جمعیت موافق نبود. وی همچنین با تمام شیوه ها و طرق جلوگیری از بارداری مخالفت می کرد! او تنها طریق و راه حل را جهاد نفسانی می دانست! محدود کردن روابط جنسی به روابط زناشویی و انجام عمل ازدواج به شرط کفایت مرد در قبول مسئولیت خانواده از توصیه های اوست. نظریه های مالتوس اگرچه بدیع و نو بود و توانست اذهان متفکران را به سوی مشکل افزایش جمعیت معطوف سازد ولی ابهامات زیادی در بر داشت.
پس از مالتوس معتقدان مکتب مالتوسیون جدید تحت تأثیر اندیشه های او به پشتیبانی از جلوگیری از افزایش جمعیت برخاستند بدون اینکه الزامات اخلاقی او را در نظر داشته باشند. جان استوارت میل، اقتصاد دان نامدار انگلیسی کثرت جمعیت را به شدت نکوهش کرده و بیان می دارد که طبقه کارگر، بدون جلوگیری از افزایش بی تناسب جمعیت نباید انتظار بهبودی در سرنوشت خود را داشته باشد. وی را می توان تا حدی از مالتوسیون جدید بشمار آورد. بنیان گذاران مکتب کلاسیک جمعیت یعنی آدام اسمیت، ریکاردو، مالتوس و جان استوارت میل معتقدند که با وجود جمعیت بیش از حد نمی توان به مطلوبیت اقتصادی دست یافت. مکاتب کلاسیک و نئوکلاسیک، بدنبال جمعیت متناسب و کنترل شده هستند.
حد متناسب جمعیت
نظریۀ جمعیت متناسب که نخستین بار بوسیله کارل وینکل بلخ، مطرح شده بر این اصل مهم بنا نهاده شده است که رشد جمعیت تا حد و میزان مشخصی نافع و سودمند بوده ولی بعد از آن مضّر و صدمه آفرین است. بر اساس این نظریه رشد جمعیت بایستی تا حدّ کافی صورت پذیرد. این نظریه هم اکنون بعنوان بهترین نظریه جمعیتی در سطح جهان پذیرفته شده است و از سال 1945 تاکنون آنچه که سازمان ملل متحد بعنوان توسعه اجتماعی و اقتصادی توصیه می کنند ملهم از نظریه جمعیت متناسب است. مشکل اصلی این نظریه در نامشخص و نا معلوم بودن مفهوم« حدّ کافی» است و این سؤال پیش می آید که در چه شرایطی تناسب جمعیت وجود خواهد داشت؟ متأسفانه برای تعیین و محاسبه حدّ متناسب جمعیت، یک معیار مشخص وجود ندارد و هر صاحب نظری بنا به سلیقه و اندیشه خود معیاری را پیشنهاد می کند. در این میان جمعیت کم نیز نمی تواند بعنوان حدّ متناسب قرار گیرد چرا که بسیاری از کشورهای جهان سوم هستند که جمعیت آنها نسبت به وسعت کشورشان کم است و می توانند حتی چهار الی پنج برابر یا بیشتر از جمعیت کنونی را در خود جای دهند، ولی متأسفانه شدیداً دچار مسائل و مشکلات افزایش جمعیت هستند! به این دلیل که توانایی اداره کردن و کنترل و برنامه ریزی برای رفع نیازهای جامعه خود را ندارند! بطور کلی می توان گفت که هر گاه جامعه به لحاظ درآمد سرانه، تولید، سطح زندگی، رفاه و اشتغال، در سطح بالا واقع شود، می توان آن جامعه را دارای جمعیت متناسب دانست. چنین حالتی برای برخی از کشورهای اروپای غربی مثل آلمان و انگلیس و فرانسه وجود دارد. در این میان، ویره ورنه جمعیت شناس فرانسوی یکی از بهترین و دقیق ترین نظریه ها را برای حدّ متناسب ارائه کرده است. بنظر او جمعیت متناسب، عبارت است از ایجاد بهترین تعادل ممکن بین منابع و تعداد جمعیت. بگفتۀ وی جمعیت یک کشور یا منطقه در صورتی از لحاظ اقتصادی در حد متناسب قرار دارد که دارای سه شرط باشد:
الف- تمام افراد فعال کشور در مشاغل مختلف اجتماعی جذب شده باشند.
ب- سطح متوسط زندگی جامعه در شرایطی باشد که هر فرد بتواند روزانه 2500 کالری غذا در اختیار داشته باشد و علاوه بر آن بتواند مقداری از درآمد خود را که حداقل پنجاه درصد کل عایدی اش باشد در زمینه هایی غیر از احتیاجات غذایی به مصرف برساند.
ج- از منابع کشور و یا منطقه بطور منطقی و متناسب بدون تخریب اقتصادی بهره برداری شود.
نظریه اسلام نیز در این مورد، جمعیت متناسب است. در اسلام بطور ضمنی بر لزوم نوعی برنامه ریزی برای حفظ سلامت اقتصادی و رفاهی خانواده تأکید شده است و باید بین درآمد خانواده و آسایش آن یک رابطۀ عقلایی و منطقی وجود داشته باشد و پدر و مادر بایستی توانایی کافی برای نگهداری فرزندان خود را دارا باشند. تکلیف به اندازه توانایی و طاقت و دچار زحمت و رنج نشدن، معیارهای حدّ کافی برای خانواده و جمعیت هستند. بر اساس این تعبیر فقط تا زمانی که جامعه مشکلی در ارتباط با رفع انواع نیاز های خود نداشت، وبا توجه به ظرفیت محیط زیست، افزایش جمعیت مجاز است.
حد ایده آل نرخ رشد جمعیت برای کشورهای توسعه نیافته و پر جمعیت،نرخ رشد صفر درصد است.چنین نرخ رشدی دارای مزایای بیشماری است و هم اکنون بسیاری از کشورهای پیشرفته و توسعه یافته از آن استفاده می کنند و بهره فراوان می برند. تأثیر رشد جمعیت صفر بر سطح رفاه عمومی بسیار زیاد است. این نرخ، باعث خواهد شد که نیازهای اساسی جامعه یعنی خوراک ، پوشاک، مسکن و آموزش، پس از گذشت مدت زمان مناسب، اشباع شوند و فروكش کنند و اکثریت افراد، دارای مسکن و سر پناه مناسب شوند و از نظر خوراک و پوشاک تأمین گردند. این امر بعلت از بین رفتن «نیازهای جدید» که معمولاً رقم بسیار قابل توجهی را تشکیل می دهند، بوجود می آید. در این حالت تقاضاها و نیازها فقط در جهت بهینه سازی و نوسازی امکانات فعلی وجود خواهند داشت. برای مثال بجای تقاضا برای افزایش تعداد واحدهای مسکونی و بالا رفتن کمیت آنها، این تقاضاها بیشتر از جهت نوسازی و بهسازی منازل مسکونی مطرح خواهند شد. از سوی دیگر روند پیشرفت تکنولوژی و دستاوردهای علمی بگونه ای است که قادر خواهد بود یک رفاه نسبی ولی نا کامل را برای همه افراد بشر به ارمغان بیاورد. این امر در صورت وجود رشد جمعیت صفر بسیار سریع تر قابل دستیابی است. بر فرض تکنولوژی نوین اتومبیل سازی، همواره بر تولید انبوه تر و ارزان تر اتومبیل ها ی جدید تلاش داشته است. این امر در نهایت منجر همگانی شدن استفاده از اتومبیل حتی توسط اقشار محروم جامعه می گردد و در صورت رشد صفر درصد جمعیت، بزودی بازار خرید این محصول، اشباع خواهد شد.
در زمینه مواد غذایی، رشد صفر جمعیت، باعث حفظ منابع طبیعی و حداکثر استفاده از امکانات موجود می گردد و از فشارهای وارده جهت افزایش منابع تأمین کننده غذا می کاهد و می تواند نقش مهمی در حفظ محیط زیست ایفا کند و با نیل به آن پس از مدتی عرضه و تقاضای مواد غذایی برابر گشته و همزمان با رشد دانش و تکنولوژی زراعی و دامپروری، ما شاهد وفور مواد غذایی در جامعه خواهیم بود. نقش بسیار مهمی که رشد صفر جمعیت خواهد داشت کنترل تورم اقتصادی است. هنگامی که در زمینه تأمین نیازهای اولیه، عرضه و تقاضای محصولات برابر شود، این کار یک ثبات بسیار مطلوب اقتصادی را بهمراه می آورد و از رشد قیمتها و تورم جلوگیری خواهد کرد و حتی ممکن است در این زمینه ما شاهد رشد منفی قیمت ها نیز باشیم.
رشد جمعیت صفر در کشور هایی که از نظر ساختار جمعیتی بسیار جوان هستند، باعث خواهد شد که نوعی تناسب در بین گروه های سنی مختلف بوجود آید و در نتیجه بر نیروی مولد جامعه افزوده گردد.
آثار زشت رشد بی رویه جمعیت
رشد بی رویه جمعیت، مشکلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بسیاری را در پی دارد. نتایج ملموس این رشد بی رویه، فقر، بیکاری، فساد اجتماعی، رشد سریع شهرنشینی و حاشیه نشینی، پایین آمدن سطح بهداشت عمومی، از بین رفتن زمین های کشاورزی و منابع طبیعی، آلودگی محیط زیست، مهاجرت های وسیع افراد به خارج از مرزها، جوانی جمعیت، جنگ، ناامنی و دهها معضل دیگر است.
فقر یکی از پیامدهای بسیار ناگوار افزایش جمعیت است. رابطه فقر و افزایش جمعیت یک دور و تسلسل باطل را تشکیل می دهد. یعنی فقر باعث ایجاد موقعیت اجتماعی پایین و نامطلوب گشته و این خود کمبود آموزش و مراقبت های پزشکی و خدمات تنظیم خانواده و امثال اینها را باعث می شود که افزایش باروری را در پی دارد و با ازدیاد باروری تعداد محرومین و فقرا بیشتر شده و این سیکل مجدداً تقویت و تکرار می شود. فقر و بیکاری و دیگر نتایج شوم آن نارضایتی عمومی مردم از دولتها را در پی دارد و زمینه شورش ها و انقلابها و کودتاها را فراهم می سازد. افزایش بی رویه جمعیت، امنیت اقتصادی و اجتماعی را به خطر می اندازد و امنیت اقتصادی و اجتماعی از امنیت ملی جدا نیست.
از نقطه نظر جمعیت شناسی علت عمده تفاوت فاحش در درآمد سرانه کشورهای صنعتی و در حال توسعه، رشد انفجاری جمعیت است. در جوامع صنعتی افزایش سطح زندگی اقشار فقیر جامعه به جهت کاهش بعد خانوار کاملاً محسوس است. در حال حاضر بسیاری از امور رفاهی که در کشورهای غربی و صنعتی به چشم می خورد، به جهت بکارگیری نظریات و سیاست های مختلف جمعیتی است. آنان به این نتیجه دست یافته اند که جمعیت متعادل یعنی اقتصاد بهتر.
در مورد آموزش و پرورش، جامعه ای که با مشکل جمعیت مواجه است، امکان تحت پوشش قرار دادن تمام افراد خود را نخواهد داشت. موضوعی که از اهمّ مسائل کشور های جهان سوم است همین عدم تناسب بین ازدیاد جمعیت و امکانات آموزشی است. محیط زیست نیز به شدت متأثر از این مسئله است. از بین رفتن خاک و جنگل، کمبود آب و استفاده نامناسب از آن، آلودگی محیط زیست، مصرف گرایی بیش از اندازه و حجم عظیم زباله های شهری و صنعتی همه از عوارض این پدیده هستند. آلودگی های زیست محیطی هم اکنون ابعادی جهانی پیدا کرده است. از جمله می توان گرم شدن کره زمین، آب شدن یخ های قطب و افزایش دی اکسید کربن و گازهای گلخانه ای را برشمرد.
عامل جمعیت بعنوان یک شاخص در ارتباط تنگاتنگ با سایر شاخص های بهداشتی، آموزشی، توسعه و … قرار می گیرد. این شاخص در کشورهای جهان سوم به علت نبودن تکنولوژی کافی و مناسب، مشکلاتی را فراهم آورده است. غذا، پوشاک، مسکن و آموزش و پرورش از مسائل مهمی هستند که اختصاص بودجه به هر یک از آنها اغلب دولتها را با مشکل مواجه می کند و مانع از آن می شود تا بتوانند در سیاست گزاری های خود موفق شوند.
نقش افزایش جمعیت بر توسعه انکار ناپذیر است. عدالت اجتماعی و توسعۀ اجتماعی به دنبال نظم اجتماعی در جوامع پیدا می شوند. توسعه اقتصادی نیز امروز در مبحث جمعیت مطرح می شود. توسعه اقتصادی رابطه نزدیک و مستقیمی با کنترل جمعیت و تنظیم خانواده دارد. افزایش جمعیت و بی توجهی به تنظیم خانواده روند توسعۀ اقتصادی در جوامع جهان سوم را به خطر انداخته است. امروزه از کنترل جمعیت به عنوان ابزاری جهت توسعه اقتصادی استفاده می شود. اقتصاد دانان بر این عقیده اند که در برابر هر یک درصد رشد جمعیت، باید چهار درصد رشد اقتصادی وجود داشته باشد. اگر این نسبت کاهش یافت آنگاه کاهش سطح زندگی و فقر و به قهقرا رفتن جامعه اجتناب ناپذیر خواهد بود. توسعه اقتصادی، امروزه نیاز به جمعیت محدود ولی با کیفیت و کارایی بالا دارد. جمعیت های بزرگ انسانی خودبخود در برنامه های توسعه ملی کارساز نیستند بلکه میزان آموزش و تخصص آنها است که کارایی جمعیت را تضمین می کند. یعنی یک جمعیت فعّال، با سواد و آموزش یافته می تواند در امر توسعه یک امتیاز بزرگ بشمار آید نه یک جمعیت آموزش نیافته و بی سواد و نا متخصص! به تعبیر دیگر در بحث جمعیت « کیفیت» مطرح است و نه «کمیت». لذا امروزه در محافل توسعۀ اقتصادی و اجتماعی، تحول جمعیتی از کمیت به کیفیت مد نظر است. همانگونه که قبلاً گفته شد، به علت رشد سریع جمعیت در بسیاری از کشورهای جهان سوم، همواره توسعه، یک گام از توسعه جمعیت عقب تر است و در این کشورها «توسعه» همواره جبران مافات بشمار می رود! پیشگیری از افزایش جمعیت جهان یک ضرورت مطلق است. در خوشبینانه ترین فرض ها، کرۀ زمین ظرفیتی بیش از یک میلیارد نفر را ندارد. یعنی یک میلیارد نفر می توانند در کمال خوشبختی و بدون نگرانی از کمبود مواد غذایی و اتمام منابع انرژی و آلودگی محیط زیست در آن زندگی کنند. از طرف دیگر بر فرض هم که کره زمین ظرفیت آن را داشته باشد، از این جمعیت انبوه چه سودی عاید خواهد شد؟! مگر می توان به صرف اینکه ما در بانک دارای موجودی بانکی هستیم تمامی آن را خرج کنیم و چیزی برای روز مبادا نگذاریم؟! ما همواره باید بیاد داشته باشیم که یک کرۀ زمین بیشتر نداشته و یدکی نیز برای آن، وجود ندارد!
سیاست های مخالف باروری
سیاست های مخالف باروری، از جمله سیاست های جمعیتی است که برای محدود کردن رشد جمعیت اتخاذ می شود. باروری رکن اول تغییرات جمعیتی و زمینه اصلی پیدایی رشد جمعیت است و به عنوان عامل عمده تغییر در ساختار جمعیتی شناخته می شود. لذا پیشگیری از آن بهترین درمان بحساب می آید. نرخ باروری در روستاها بسیار بالاتر از شهرها است. عوارض بالا بودن نرخ زاد و ولد در روستاها و متعاقب آن مهاجرت روستاییان به شهرها بر جمعیت شهر نشین تأثیر نامطلوب می گذارد و بطور خلاصه دود آن در چشم شهر نشینان هم می رود. در مقیاس جهانی همین مقایسه بین کشورهای جهان سوم و پیشرفته وجود دارد. آلودگی های وسیع آب و هوایی و مصرف انبوه منابع طبیعی توسط کشورهای پرجمعیت، تأثیری کاملا محسوس بر کشورهای مترقی و پیشرفته دارد که پدید آمدن سوراخ اوزون یکی از آنها است!
استفاده از تجربیات کشورهایی که توانسته اند رشد جمعیت خود را به صفر برسانند نظیر چین و پاره ای از کشورهای اروپایی می تواند راهگشا باشد. کشورهای توسعه یافته نظیر کشورهای اروپایی ، آمریکا، کانادا و ژاپن رشدی کمتر از یک درصد را دارا هستند.
حمایت مالی گسترده
برنامه تنظیم خانواده و کنترل باروری نیز مانند آموزش و پرورش و بهداشت می بایست بطور گسترده ای از نظر مالی حمایت شود. سازمان ملل متحد توصیه کرده است که برای در اولویت قرار دادن برنامه تنظیم خانواده حداقل یک درصد از تولید ناخالص ملی کشورها به این امر اختصاص یابد. هرگونه قصور و کوتاهی در زمینه کنترل جمعیت مشکلات بیشماری را در پی خواهد داشت که هزینه های آن به مراتب بیش از هزینه های مربوط به برنامه های تنظیم خانواده است. برای مثال بدیهی است که هزینه تهیه یک بسته قرص ضد حاملگی و یا کاندوم از هزینه های تهیه خوراک، بهداشت، آموزش، ورزش، ازدواج و مسکن برای یک فرد کمتر است.
تعیین گروه های هدف و حمایت از محرومین
سیاست های کنترل جمعیت باید بیشتر اقشار محروم و کم درآمد را نشانه رود چرا که با توجه به عوامل شیوع باروری، این اقشار آمادگی بسیار بیشتری را دارند. این امر موجب می شود عوارض منفی در میان این اقشار به شدت کاهش یابد و از طرف دیگر نقش عامل مرگ و میر در تعدیل ثروت بیشتر شود. حتی در این ارتباط برخی معتقدند که با جلوگیری از باروری طبقات محروم و تشویق طبقات مرفه به زاد و ولد می توان تا اندازه ای از اختلاف طبقاتی کاست و جامعه را یکنواخت تر کرد. این فرایند از طریق مرگ و میر افراد متموّل و تقسیم ثروت های آنان در بین فرزندان و ورثه آنها و ازدواج این افراد با طبقات اجتماعی دیگر صورت می پذیرد. کنترل جمعیت بطور طبیعی باعث تقسیم نسبی ثروت ها و کمک به یکنواختی جامعه و کاهش اختلاف طبقاتی می گردد. البته این امر باعث از بین رفتن تفاوت ها و اختلافات های طبقاتی و ظلم و اجحاف نخواهد شد ولی عامل بسیار مؤثری در کاهش آن یا در نهایت جلوگیری از افزایش آن خواهد بود. به هر حال کنترل جمعیت بایستی یک اقدام فراگیر باشد ولی در صورت وجود کمبود امکانات، باید سهم بسیار بیشتری را برای اقشار محروم قائل شد.
یکی از بهترین گروه های هدف برای آموزش کنترل جمعیت، سیاستمداران و مدیران جامعه هستند. با توجه به وضعیت کنونی کره زمین بسیاری از افراد این گروه فاقد آگاهی لازم در مورد خطرات افزونی جمعیت می باشند. آموزش جمعیت را باید از سیاستمداران و مدیران آغاز کرد. هنگامی که نخبگان و آگاهان جامعه از خطرات جمعیت آگاه نیستند از مردم عادی چه انتظاری می رود؟!
حکومت های توتالیتر و دیکتاتور ها نیز مشوق افزایش جمعیت هستند. آنها با برداشتی کودکانه، افزایش جمعیت را بمنزلۀ افزایش قدرت نظامی خود می دانند غافل از آنکه در جنگ های آینده « کیفیت ادوات و نیروی نظامی» عامل پیروزی خواهد بود. بگذریم از نظام سرمایه داری جهانی که پرچم دموکراسی را در دست دارد و مسئول بخش زیادی از افزایش جمعیت کنونی جهان است. سرمایه داری در طی قرون اخیر فقط به افزایش مصرف کشور های زیر سلطه می اندیشیده است و متوجه انبوه مشکلات و فقر و آلودگی محیطی ناشی از آن نبوده است و حال باید بهایی بسیار سنگین را از جمله تروریسم، آلودگی های وسیع زیست محیطی و اتمام منابع طبیعی کره زمین بپردازد.
محدود کردن باروری
بر اساس تحقیقات به عمل آمده، محدود کردن باروری بهترین راه کند کردن رشد جمعیت شناخته شده است. در تلاش جهت محدودیت باروری، دو جنبه اساسی حائز اهمیت است.
– ایجاد «علاقه»
– ایجاد « توان»
در اغلب موارد سیاست های ملی کشور ها معطوف به استفاده از جنبه دوم است ولی جای آن دارد که بطور جدی به افزایش علاقه افراد نیز جهت محدود کردن خانواده پرداخته شود.
سیاست های مخالف باروری می تواند مستقیم یا غیر مستقیم، کوتاه مدت یا دراز مدت باشد. سیاست های مستقیم شامل:
خدمات پیشگیری و جلوگیری از باروری، قانونی کردن سقط جنین و افزایش سن ازدواج است.
سیاست های غیر مستقیم شامل:
ایجاد انگیزه های کنترل رشد جمعیت، ایجاد ضد انگیزه های بچه دار شدن، بهبود موقعیت زنان بویژه موقعیت اجتماعی آنان، توسعه اجتماعی و اقتصادی، خدمات مربوط به تغذیه و بهداشت، تأمین اجتماعی و آموزش جمعیت و تبلیغات را نام برد.
یکی از مؤثر ترین روش ها عقیم سازی است که در بسیاری از کشورها صورت گرفته است. در هند از سال 1970 مسئله عقیم سازی به شکل تشویق و ترغیب « انگیزه اقتصادی» مطرح بوده و اجرا شده است. در چین نیز این مسئله اجباری است. بطور کلی ترغیب انگیزه های مخالف باروری به عنوان معیارهای ارزشمندی در ارتباط با کنترل جمعیت شناخته شده اند. در این راستا تعیین جایزه برای عقیم سازی، نوعی تشویق اقتصادی بسیار مؤثر بحساب می آید و مورد استقبال شدید اقشار محروم قرار می گیرد. در این روش دولت فرض را بر این می گذارد که در صد ناچیزی از حجم عظیم سوبسیدهایی را که باید به جهت تولد نابهنگام یک کودک تا سن پیری او، اعم از شیر خشک و واکسیناسیون و خدمات بهداشتی و آموزشی و پرورشی از ابتدایی تا عالی و مسکن، کار، ازدواج، خوراک، پوشاک، فضای سبز، تفریحات سالم، و غیره بدهد، قبل از تولد به پدرو یا مادر او اهدا کند!! و بدینوسیله سود سرشاری را نصیب خود و خانواده مزبور و جامعه نماید. میزان این جایزه باید بر اساس پارامترهایی نظیر تورم، میزان استقبال، تعداد فرزندان، سن متقاضی، روش پرداخت و امثال اینها تعیین شود.
استفاده از آخرین دستاوردهای علم پزشکی در جلوگیری از آبستنی و ساخت و گسترش صنایع تولید وسایل جلوگیری برای ارزان شدن و توزیع رایگان آنها، بسیج مدد کاران
آموزش دیده جهت مراجعه به نقاط محروم روستاها و شهرها، ایجاد مراکز بهداشت کافی در اقصی نقاط کشور طبق استانداردهای بین المللی، از اهم اقدامات لازم بشمار می آیند.
ضد انگیزه ها سیاست های تنبیهی هستند. اعمال محدودیت در استفاده از سوبسیدهای دولتی در امر مسکن و کالاهای جیره بندی، تهدیدهای شغلی و بستن مالیات از این جمله اند. در این مورد حتی کینگزلی دیویس، جامعه شناس آمریکایی معتقد است که می توان کسانی را که بیش از چهار فرزند دارند را به عنوان مجرم به زندان محکوم کرد!!
نقش آموزش و رسانه های همگانی
جهت بوجود آوردن هرگونه تغییر ارادی در وضعیت جمعیت، باید روی بعد روانی آن نیز کار کرد و طرز تفکر سنتی مردم نسبت به کنترل جمعیت را عوض کرد و زمینه سازی لازم روانی را فراهم آورد. مردم باید بدانند که کنترل جمعیت و تنظیم خانواده برای آنان چه سود و ثمری در بر دارد و چگونه زندگی فردی آنان را تحت تأثیر قرار می دهد. آنان باید در مورد تکنیک های جدید تنظیم خانواده به خوبی توجیه شوند. در این ارتباط، وسایل ارتباط جمعی بویژه رادیو و تلویزیون نقش بسیار مؤثری را دارا هستند. تبلیغات می تواند در ترغیب افراد بسیار مفید باشد و به اشکال مختلف انجام پذیرد. فرضاً در برخی کشورهای پر جمعیت میزان آمار دقیق جمعیت هر دقیقه توسط ساعت های تعبیه شده در میادین اصلی شهرها اعلام می شود. این شیوه، روش هشداردهندۀ خوبی برای دادن آگاهی به مردم است. برای مثال در اقدامی مشابه می توان آمار جمعیت را همچون اطلاعات هواشناسی بطور مداوم از طریق رسانه های گروهی اعلام کرد تا هشدارهای افزایش جمعیت همواره در جلو دیدگان مردم و مسئولان قرار داشته باشد(برود از دل هرآنچه که از دیده برفت) مردم باید بدانند که همان دقیقه که فردی متولد می شود، جامعه باید چه امکانات عظیمی را برای او فراهم کند.
تعلیمات و آموزش های جمعیتی در مدرسه و سایر مؤسسات آموزشی حتی در خارج از مدرسه، دانش آموزان و والدین آنها را نسبت به خطرات افزونی جمعیت برای خود آنها و جامعه آگاه می سازد. این تعلیمات دارای اهمیتی بسزا در امر کنترل جمعیت می باشند.
تقویت نهادهای تحقیقاتی
برای پیاده کردن هرگونه سیاست جمعیتی، در گام نخست باید به بررسی انگیزه ها و رفتارهای جمعیتی پرداخت. شناخت جمعیتی کشور و ارزیابی میزان ها و دگرگونی های آینده، از اهم وظایف است. تقویت و گسترش هرچه بیشتر سازمانها و مراکزی که بنوعی با مطالعات و برنامه ریزی های جمعیتی سر و کار دارند، مانند مرکز آمار ایران، مرکز جمعیت و تنظیم خانواده وزارت بهداشت، اداره کل بررسی های آماری و نفوس سازمان ثبت احوال کشور و مراکز جمعیت شناسی در دانشگاه های کشور و مانند آنها و ترغیب کارشناسان و محققان، برای تجزیه و تحلیل اطلاعات جمعیتی و انجام برنامه ریزی های صحیح از جمله اقدامات لازم است. بهبود سیستم ثبت احوال و بهره گیری از آخرین ابزارها و روش های کامپیوتری می تواند آمارهای جمعیتی را به روز کرده و همواره جدیدترین اطلاعات و تحلیل ها را در اختیار برنامه ریزان و کارشناسان جامعه قرار دهد.
تأمین اجتماعی و بهبودی وضع اجتماعی زنان و کاهش نرخ بی سوادی
یکی از عوامل عمده موالید زیاد بویژه در کشورهای رو به توسعه آرزوی داشتن فرزند بیشتر(ترجیحاً پسر) جهت تأمین آینده است. تأمین اجتماعی در مقابل بیماری، بیکاری، سالمندی و فوت میزان موالید را کاهش می دهد لذا تأمین اجتماعی را می توان جزو سیاست های غیرمستقیم طولانی مدت کنترل جمعیت بشمار آورد.
بهبود وضعیت زنان نیز از نظر بالا بردن سطح آموزش و موقعیت های اجتماعی و اقتصادی آنها به افت میزان باروری می انجامد. مشارکت زنان در عرصه اجتماع زمینه تنظیم خانواده را مساعد می کند و بالعکس تنظیم خانواده نیز باعث می شود تا زنان جامعه از پتانسیل های نهفته خود بهتر و بیشتر بهره برداری کنند و کیفیت پرورش فرزندان خود را بالا ببرند. به عبارت دیگر این امر باعث گسترش استعدادهای آنان، بهبود وضعیت سلامتی و فعالیت بیشتر آنها در جامعه می شود.
و در آخر آموزش و پرورش و افزایش نرخ باسوادان جامعه بویژه دختران تأثیر بسزایی در کنترل نرخ باروری دارد و جزو سیاست های غیرمستقیم طولانی مدت قلمداد می شود.
تشکیل وزارت جمعیت
مبارزه با افزایش جمعیت، کاری مقطعی و کوتاه مدت نیست و زمان بسیار و پشتکار زیادی را طلب می کند تا نتایج بسیار مفید آن ببار بنشیند. به فراموشی سپردن آن تمدن ها را به خطر انداخته و کشورها را به « دام جمعیتی» گرفتار می آورد و بدنبال آن قحطی ها، نابودی محیط زیست، تنش های بین المللی، شیوع مواد مخدر و جنایت و انحرافات اجتماعی را در پی دارد. اهمیت این امر بدان حد است که بر فرض مثال، احداث و راه اندازی یک کارگاه کوچک تولید وسایل جلوگیری می تواند از احداث یک کارخانۀ ذوب آهن مهمتر باشد! من تعجب می کنم که چرا با توجه به خطرات مهلک افزایش جمعیت، چرا دولتها وزارتی را بنام وزارت جمعیت در دولت خود ایجاد نمی کنند؟ آیا هیچ مسئله و مشکلی از این مهمتر هست؟ باید بخاطر داشت که اولین اشتباه در مورد جمعیت شاید آخرین اشتباه ما باشد.(عکس 10)
سرچشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل!
نتیجه
کنترل جمعیت امر خطیری است که دولتها نمی توانند مسئولیت آن را بر عهده افراد بگذارند. شاید لازم باشد با توجه به وضعیت اسفناک کره زمین و گرما شدن و آلوده گی آن، در آینده یک عمل جراحی دردناک! بر روی جمعیت آن صورت گیرد و راه های جبری و خشن کنترل جمعیت نیز مورد بررسی قرار گیرند. برای نمونه چندی پیش در خبرها آمده بود که دانشمندان توانسته اند با دستکاری ژنتیکی نوعی ویروس سرما خوردگی، سلول های دفاعی بدن زن ها را نسبت به کروموزوم های جنسی بدن مرد فعال کنند یعنی گلبول های سفید بدن زن، کروموزوم های نر موجود در رحم را بعنوان میکروب شناسایی کرده و آنرا از بین می برند! نتیجه اینکه تا زمانی که این ویروس سرماخوردگی در جامعه وجود دارد هیچ زنی قادر به بارداری نخواهد بود! می توانید زمانی را تصور کنید که دولتها مجبور باشند با هواپیما این ویروس های دستکاری شده را بر روی مناطق مسکونی بپاشند! این کار از نظر اخلاقی چندان هم بیراه نیست، حداقل این است که بهتر از زنده زنده خورده شدن انسان ها توسط یکدیگر است!
افزایش جمعیت ریشه بسیاری از فقر ها و فساد های بشری است. از دری که فقر وارد می شود اخلاق از در دیگر خارج می شود. افزایش جمعیت جهان باعث افزایش تنازع بقا در بین انسان ها می شود و تنازع بقا تقویت کننده حیوانیت است. به بیان دیگر, کمیت بشر از کیفیت بشر می کاهد. پس جلوگیری از افزایش جمعیت جهان کاری نیک و بسیار اساسی است. اگر بشر بتواند جمعیت خود را کنترل کند تکنولوژی می تواند یک رفاه نسبی را برای همه مردم کره زمین به ارمغان بیاورد. افراد نیکوکار نیز می توانند کمک های خود را معطوف به این امر خطیر کنند که مطمئنا این کار یکی از بهترین کارها جهت سرمایه گذاری معنوی خواهد بود.
مبارزه با جمعیت یک عزم جهانی را میطلبد و شایسته است با توجه به نقش ارزنده مطبوعات و رسانه های گروهی در آگاهی بخشیدن جامعه و با یاری و مساعدت آنان، زمینه برای یک حرکت گسترده اجتماعی تا حصول به اهداف متعالی آماده گردد
الدنگ گفت:
جناب سیامک ممنون ازدرج مقاله ی جامع و مبسوط در باره ی اهمیت کنترل جمعیت. بسیار آموزنده بود. لاکن دو نکته نظرم را جلب کرد. یکم. آنجا که صحبت ازتعیین گروه هدف وکمک به محرومین میشود، نویسنده معتقد است که سیاست های کنترل جمعیت باید بیشتر اقشار محروم و کم درآمد را نشانه رود، وچنین ادامه میدهد:
«…..حتی در این ارتباط برخی معتقدند که با جلوگیری از باروری طبقات محروم و تشویق طبقات مرفه به زاد و ولد می توان تا اندازه ای از اختلاف طبقاتی کاست و جامعه را یکنواخت تر کرد. این فرایند از طریق مرگ و میر افراد متموّل و تقسیم ثروت های آنان در بین فرزندان و ورثه آنها و ازدواج این افراد با طبقات اجتماعی دیگر صورت می پذیرد…»
این نظریه در اساس نه تنها ضد دموکراتیک است چون بجای تساوی شهروندان در برابرقانون، تبعیض در اجرای قانون بر اساس تفاوت طبقاتی را برای کنترل جمعیت ارائه میدهد، بلکه نطفه ی افکارفاشیستی در آن مستتر است.
دوم. در درآخر مقاله آنجا که نویسنده میخواهد هشدار بدهد که در صورت سهل انگاری دولت ها در کنترل جمعیت، ممکن است سیاست های جابرانه وخشن تنها گزینه برای کنترل جمعیت باشد، سناریوی زیر را بعنوان یکی از این راه کارها ارائه میدهد:
«برای نمونه چندی پیش در خبرها آمده بود که دانشمندان توانسته اند با دستکاری ژنتیکی نوعی ویروس سرما خوردگی، سلول های دفاعی بدن زن ها را نسبت به کروموزوم های جنسی بدن مرد فعال کنند یعنی گلبول های سفید بدن زن، کروموزوم های نر موجود در رحم را بعنوان میکروب شناسایی کرده و آنرا از بین می برند! نتیجه اینکه تا زمانی که این ویروس سرماخوردگی در جامعه وجود دارد هیچ زنی قادر به بارداری نخواهد بود! می توانید زمانی را تصور کنید که دولتها مجبور باشند با هواپیما این ویروس های دستکاری شده را بر روی مناطق مسکونی بپاشند!»
سناریوی ذکر شده اگرچه در حال حاظر تخیلی است لیکن آنچه در آن به چشم میخورد جنبه ی زن ستیزانه ی آن است که بطور اتوماتیک زنان را آماج ویروس هائی میکند که با دستکاری ژنتیکی سلول ها ی دفاعی ی زنان را نشانه میگیرند. جالب است که این دانشمندان بسسهولت میتوانستند ویروس سرماخوردگی را به گونه ای دستکاری کنند که اسپرم های مردان را عقیم کند. اما چنین گزینه ای حتی از ذهن «مردانه» یِ آنها عبور نیمکند. به جرات میتوانم بگویم دانشمندان مخترع این ویروس از پشت عینک زن ستیزانه به فعالیت های آزمایشگاهی مشغول اند! ونویسنده ی مقاله نیز بنظر میرسد که هیچگونه اشکالی در ارائه ی اینراه حل اظطراری نمیبیند. والسلام نامه تمام.
سیامک گفت:
دوست من . شکار داره توی کوه می گرده شما داری سر کله پاچه اش دعوا می کنی؟! باشد من به دانشمندان استرالیایی می گویم که روی تغییرات ژنتیکی کروموزوم های مردان کار کنند! حالا خوب شد؟! از بابت گروه های هدف هم حقیقتی است تلخ که بیشترین میزان باروری و باروری های ناخواسته در طبقات محروم جامعه دیده می شود.خودم زنان افغانی را می شناختم که بیشتر از ده تا بچه داشتند و هر سال هم یکی می زاییدند! جلوگیری لغتی نامفهوم برای آنان بود! استفاده از کاندوم مانند پوشیدن لباس فضایی برای آنان غریب بود! با این مدیریت افتضاح دولتی سرنوشت این طبقات از جامعه به امان خدا رها شده است.دیکتاتور ها هم که می خواهند از این طبقه فقیر سرباز بسازند!واقعا چه تدبیری باید کرد؟ در مورد رفع اختلاف طبقاتی هم باید گفت که این امر مانع از اندیشیدن به روش های دیگر برای رفع آن نیست.بلکه می تواند تنها مکانیزمی طبیعی قلمداد شود.
الدنگ گفت:
جناب سیامک، مغلطه ی تمسخرروش شناخته شده ایست که اغلب ازجانب کسانی مورد استفاده قرارمیگیرد که که قادر به ارائه ی استدلال منطقی نیستند، واستفاده ازآن ازجانب شما تا حدی برایم تعجب آور بود. واما در باره ی گروه هدف کنترل حمعیت، بحث بر سر این نبود که آیا بیشترین زاد و ولد در بین طبقات محروم دیده میشود یا خیر ویا اینکه سیاست های گوناگون کنترل جمعیت باید معطوف کاهش دادن نرخ رشد زادوولد دربین این طبقات باشد، امری که به نوبه ی خود منطقی ومنطبق با کلیه مشاهدات ومطالعاتی است که در این زمینه صورت گرفته است.
بلکه بحث بر سر این بود که آیا پیشنهاد کنترل جمعیت ازطریق «جلوگیری از باروری طبقات محروم و تشویق طبقات مرفه به زاد و ولد» برنامه ای است که مطابق با اصول و موازین دموکراتیک هست یا نه؟ آنگونه که در پاسخ قبلی بدان اشاره کردم از نقطه نظرمن چنین روش کنترل جمعیتی ناقض اصل برابری شهروندان در برابر قانون است. چون اگر اصل را بر این بگذاریم که کنترل جمعیت باید ازطریق تصویب و اجرای قوانین صورت بپذیرد، دیگر نیمیتوان برای شهروندان به صرف اینکه عضو طبقات مرفه هستند امتیازویژه قائل شد.یعنی بعنوان مثالا من وهمسرم که جزوِ طبقه ی محروم هستیم تنها میتوانم یک بچه داشته باشیم و جنابعالی وهمسرتان بدلیل اینکه عضو طبقه ی مرفه هستید میتوانید صاحب ده فرزند باشید. والسلام نامه تمام.
سیامک گفت:
دوست عزیزم, ا فرق بین شوخی وکنایه و تمسخر بسیار است!چه بسا که با یک کنایه طنز آمیز می شود مطلبی طولانی را با حداقل کلمات و با شادی بیان کرد.در مورد مطلبی هم که گفتی. من به متن مراجعه کردم دیدم نوشته است:
«حتی در این ارتباط برخی معتقدند که با جلوگیری از باروری طبقات محروم و تشویق طبقات مرفه به زاد و ولد می توان تا اندازه ای از اختلاف طبقاتی کاست و جامعه را یکنواخت تر کرد.»نویسنده در اینجا نقل قول کرده است که «عده ای معتقدند» نگفته درست است و نگفته نادرست است.از طرفی مطمئنا منظور این نبوده که اغنیا ده تا و فقرا دو. تا بچه داشته باشند. بلکه الان که بر عکس است می شود بنوعی آن را تعدیل کرد برای مثال عملا فقرا بجای ده تا بچه چهار تا و متمولین بجای دو تا سه تا داشته باشند.که در اینجا باز این مدال افتخار را بگردن فقرا خواهند انداخت!
ALI گفت:
+
گردو گفت:
سارا و علی!
میگم اگه وقت کردین یک خورده قربون صدقه هم برین.
اما کی گفته که نقش فیزیکی بدن از کارهای دنیا حذف شده.
شما برای امتحان بفرمایید همراه علی آقای گلتون یک قدم تو خیابونهای تهران بزنید. بعد ببینید وقتی یک نردنقولی به شما متلک گفت یا یک به ادبی دیگه ای کرد چه اتفاقی میوفته.
اگه علی آقا زیر سبیلی رد کرد و به روی خودش نیاورد که شما در منزل حسابشو کف دستش میگذارید که ای بیغیرت….
اگه ایشون غیرت نشون داد ولی زورش نرسید و یک کتک سیری خورد که خوب نقش فیزیکی بدن برای شما روشن خواهد شد.
و اما اگر علی آقا قلدر بود و پوزه طرف و بخاک مالید، در اینصورت تبدیل به شوالیه نجات شما خواهد شد که هر روزنامهای اسمشو چاپ نکنه متهم به سانسور خواهد شد.
یک سوال هم اینکه چرا باید فقط به خانمها گفت که به پسر و دختر هاشون آموزشهای یکسان بدن. مگه علی آقا که در خانه مواظب بچه هاست نقشی در تربیت اونها نداره؟
sara گفت:
غیرت کیلویی چنده؟ مملکت پلیس نداره؟ هرکسی به هر کسی متلک بگه ؟ شما به زن و دختر مردم در خیابان متلک می گین که این طوری فکر می کنین؟؟
هم به خانم ها و هم آقایون
50 ساله گفت:
سلام ویول . خانم عزیز من اعتراض دارم . شما باید حتما در قوانین اداره این اندرونی تجدید نظر کنید خانم اینکه نمیشه یه نفر پشت سرهم 3 تا پست بنویسه ما هم بیشنیم و زانوی غم بغل کنیم و نتونیم جواب بعضی ها رو بدیم . چرا که دوست نداریم در پست ایشون کامنت بذاریم . خانم ما در حسرت موندیم که جواب این برادر ارزشی تهمورث یا طهمورث را بدیم . آخه این چه وضعیه . هر نفر یه پست .کسی حق نداره دو تا پست پشت سر هم بنویسه و … راستی من هر وقت که تو از اصغر چیزی مینویسی یاد این خاطره میافتم که گفتی با سرایدار افغانی نصف شبها میزدید به جاده های شمال . درحالی که اصغر در خواب شیرین خورپف میکرد. واقعا چنین چیزی صحت داره یا از خودت در آوردی . و بچه ها برای من یه ایمیلی آومده که یک میلیون دلار برنده شدم . از یه انجمن در استرالیا ازم آدرس و شماره حساب خواسته . ویول تو که ساکن استرالیایی آیا این موضوع سرکاریه ؟ یا شانس و اقبال در ما رو زده
جـوات یساری گفت:
سپاس از نکته ایی که گفتید
سرایدار نبود همسایشون بود یه بچه قرتی 18 یا 19 ساله که کارو زندگی نداشت یه 206 داشت خانومو میبرد جاده چالوس … بیخود نیست که میگم به حال داداش اصغرم گریه کنید 😥 … 😥 مظلوم و محزون بود داداشم 😥
50 ساله گفت:
جوات عزیز . یادت نمیاد یارو سرایدار افغانی بوده و ویول 206 داشت و اونو میبرد جاده چالوس و خود ویول رانندگی میکرد
جـوات یساری گفت:
البت کِ با افغانی تانزانیایی و آنگولایی … والا .. چی بگم ؟! 😯
افغانی رو یادم نیست 😐
ارجاع میدم شما رو به سه شنبه هفتم سپتامبر 2010 نوشته ایی با عنوان «خیانت و مکافات» در این آدرس
nesvan.wordpress.com/2010/09/07/
جـوات یساری گفت:
یکی اینجا هست به اسم ابرشلوارپوش فکر کنم همینه یکی دوبار در کامنت ها حرف از خاطرات گذشته و ارسال قیمه بادمجون و تبادل همین چیزا بود
آوخ ای خدا برسون یه وعده خورشت چربو چیلی دلم ضعف رفت 😦
ژیان گفت:
بنده به نیابت از آقاعلی تهمورث به خدمت شما سرور گرامی عرض می کنم: چون این پول بنا به اظهار، بجای آنکه «درِ خانۀ شما» را بزند مستقیماً «درِ شما» را زده لهذا مظنون به «استحصال المال بالحرام» و ایضاً از مصادیق لاتاری می باشد. برای حلال نمودن این پول، لازم است مبلغ نهصد هزار دلار آنرا به حساب اینجانب در انگلستان که شماره اش را با ایمیل خدمتتان خواهم فرستاد ارسال فرمایید تا بنده بدست اُن بزرگوار برسانم. چنانچه در این باب احتیاط می نمایید، در آنصورت وابستگان ایشان در استرالیا نیز که سرگرم امور خیریه هستند می توانند مستقیماً پول را از شما دریافت نموده و به حساب ایشان واریز نمایند.
در هر صورت ضرورت دارد پس از ارسال، در باب این مبلغ بیش از این چیزی اظهار ننمائید. با آرزوی توفیق- مستدام باشید.
50 ساله گفت:
ژیان جان امیدوارم که یه روز ماکسیما بشی . مگه من گفتم این پولو به برادر طهمورث میدم عمرن .ولی چون شما پسرخوبی هستی احتمالا نودهزار دلارش رو به شما بدم . بخور کیف کن پسردوره آخرالزمان شده
کیوان گفت:
نمیدانم کدام ترس و محافظه کاری جهنمی و نکبتی باعث شده تا حالا برایتان پیام نگذارم. به جرات میتوانم بگویم وبلاگ شما یکی از اصیل ترین نوشتههایی است که به زبان فارسی (مردانه یا زنانه) منتشر میشود. آشنایی من با شما خیلی طولانی نیست – شاید دو ماه – اما به بهای چند شب بیخوابی سعی کردم تا جاییکه میشد نوشتههای قدیمی شما را بخوانم و با حال وهوای آن آشنا شوم. خصوصیترین نوشتههای شما عمومیترین آنهایند! یعنی چنان مینویسید که همه را به چالش میگیرید. و این یعنی ادبیات ناب. برای من که یک خواننده سمج ادبیاتم، درک سهم بالای تخیل در نوشتههایتان نه تنها دافعه ندارد، بلکه آن را واجد جذابیت یک متن اصیل ادبی میکند. این نوشتهها با هر سهمی که از واقعیت یا تخیل داشته باشد، چنان استادانه و صادقانه نوشته شده، که امکان بیطرفی را از موافق و مخالف سلب میکند. استادانه در نحوه بیان، و صادقانه در طرح موضوع. خواننده (مثل خود من) ممکن است با بعضی نظرات شما مخالف باشد. اما هدف گیری شما در انتخاب حساسیتهای مرد و زن ایرانی آنچنانست که خواننده زمانی بخود میآید که میبیند درگیر بحث شده و پس از پایان آن دیگر آن ذهنیت نخست را ندارد. و اصولا مگر هدفی بالاتر ازین در هیچ گفتوگویی متصور است؟ ناشناس بودن پیام گذاران همچون نویسندگان (که شک دارم تعدادشان آنقدر که ادعا شده باشد و این شک لذت مرا از خواندن متن دو چندان میکند!) پس از چند بار تبادل نظر، سبب رهایی «من» از قید انبوه آموزهها، سنتها وشخصیتهای تدافعی بی شماری است که بر گرده «من» رسمی سوار است. ممکن است گفته شود این خاصیت اغلب وبلاگهاست، اما نحوه گزینش و ورود به موضوعات توسط نویسنده(گان) و سپس پاسخهای صادقانه و نه از سر رفع تکلیف؛ همه طرفهای بحث (حتی نویسنده بلاگ) را به درک جدیدی از موضوع ارتقا میدهد. تقاضای من از پدید آورندگان این نیست که در ازای بیان نظراتم که صادقانه بودند تشکر کنند تنها همین که هستند باشند و ادامه دهند! و عیش ما را ازین باریکهء زلال ادبی -که از خلال بیشمار حجاب واقعی و مجازی بدستمان میرسد- مستدام دارند!
نمیخواهم بیش از این وقتتان رابگیرم والا حرفهای زیادی راجع به خود موضوع و ویژگیهای نثر روان و درخشانتان هم داشتم که بماند برای آینده، اگر عمری بود …
جـوات یساری گفت:
+++
«خواننده زمانی بخود میآید که میبیند درگیر بحث شده و پس از پایان آن دیگر آن ذهنیت نخست را ندارد. «
جـوات یساری گفت:
نوشته ی این رفیقمون باعث شد جو گیر بشم و چیزی رو اعتراف کنم ، منم همیشه اعتقاد داشتم این وبلاگ با یک نویسنده و در خوشبینانه ترین حالت با دو نویسنده اداره میشه . البته راستیاتش این موضوع رو هم در قالب دروغ نگاه نمیکنم . و حتا تحسین میکنم واقعا اگر اینجور باشه قابل ستایش و تحسین هست .
من خودم پارسال دو بار این موضوع رو امتحان کردم ، ببینم میتونم به جای دو نفر یا سه نفر وبلاگ بنویسم و یا اینکه در قالب و چهره ی یک زن وبلاگ بنویسم . امتحان کردم اما نشدنی بود 🙂 دلمو زد خسته شدم . . . دروغ چرا در قالب زن بودن کار سختی هست 🙂
اوائل سال این وبلاگ رو راه انداختم
72melat.wordpress.com
23پست بیشتر نتونستم بنویسم ، در قالب سه کاراکتر به نام های
زرین قلم
اصغر
نسترن
اواسط سال این وبلاگ رو نوشتم
helya28.wordpress.com
با نام «هلیا» در قالب یه خانوم که در آستانه ی طلاق و جدایی بود ، این یکی که دیگه از محالات بود 8 کورس بیشتر کار نکردم ، اما خداوکیلی لِلاهن وژدانن وقت کم آوردم سوژه کم نداشتم. وگرنه میخواستم مشکلات اجتماعی زنان رو که از این و اون میشنوم یا دیدمو در قالب داستان شخصی بریزم . اما خب ما کلن خشنیم ریزه کاری های زنانه رو بلت نیستیم .
اینو هم بگم کِ بعد از حبس دیگه کاراکتر سازی نکردم . حالا نشه از فردا هرکی آشنا زد یا آزار رسوند بگید جواتی هستا ….
به هر حال وبلاگ نویسی روزانه کار سختیه ، به خصوص اگر بتونی خواننده رو با موضوع درگیر کنی . من با تمام انتقادها و خورده شیشه بازی های خودم و خودشون به نسوان تبریک میگم و خسته نباشن و پیش پیشاپیش «نوروز ایرانی» رو بهشون تبریک میگم (( هیچ عیدی مثل عید ایرانیان نیست ، سینک و مچ با بیداری زمین و رویش گیاهان و جوانه زدن درختان )) و به نسوان هیچ قولی نمیدم که در آینده در آتش فتنه نفت نریزم .
برای نسوان و همه آرزوی خوشی ،پیروزی و کامکاری در سال جدید دارم . لطفا شما هم چنین آرزوهایی برای من داشته باشید و مود مثبت بفرستین انرژی های مثبت بفرستین تا در کار و بیزینس جدیدی که در زندگی شخصیم شروع کردم موفق باشم 😛
ملک نصر و کامروا باشید
Rahgozar گفت:
توله سّگِ نکبت من کلی نقشه کشیده بودم وقتی هلیا خبر جدأیشو اعلام کرد اینتر نتی خواستگاری کنم ازش.
سّگ تو روحت ریدی به زندگیم رفت………….حالا من چیکار کنم؟
🙂
جـوات یساری گفت:
😀 جون دادا تِرِکیدم ، یکی واست راستکیشو پیدا میکنم
البته کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی 😕
PRINCE گفت:
+
آرش گفت:
تو دیگه عجب موجود نسناس و چموشی هستی ؛ چه حال و حوصله ای داری بابا. هلیا رو خوب اومدی؛ زن 28 ساله در آستانه جدایی… ها ها ها ؛ دهنتو سرویس.
آدم ناراحت گفت:
ایییییییییییییییی…….
من با هليا سکس چت کرده بودم !
ژیان گفت:
یاد یه فیلمی افتادم. یه بنده خدایی بود که آخر فیلم می فهمه تمام این مدت که پیش زنش بوده خودش نبوده بلکه روحش بوده که فک می کرده زنده س. یه فیلم دیگه هم بود که یه بنده خدایی توی یه کشتی گیر افتاده بود و هی تیر می خورد میرفت قاطی بقیۀ اونایی که شبیه خودش بودن و تیر خورده بودن و هی تکرار می شد. راستش اسم فیلما یادم نیست ولی با خوندن این کامنت شَ شَ شک برم داشت که نَ نَ نَ نکنه یه روزم لولی بیاد بگه من همون جَ جَ جَ جواتم، جواتی همون امیده، امید همون سعیده، سعید همون خرزهره س، خرزهره همون پیرینسه، پیرینس همون رهگذر، رهگذرم گیتیه، گیتی همون بالتازار، ساقی نگو ویدا بود، ویدا همون مدوناست، مدونا همون کاظمی، کاظمی همون شین شینه، شین شین همون ….آخرشم اختر بیاد بگه همۀ این پستها رو با خیلی از کامنتای زیرش فقط یه نفر می نوشت. اونم تازه خودم نبود. روحم بود. یَنی ممکنه؟؟!!………بعد ببینیم که انگشتامون یخ زده. صدای نفسا مونم بلنده و اکو داره.
نسوان گفت:
باورت میشه منم گاهی همین فکر رو می کنم ژیان؟ آدم چه می دونه..چی به چیه و مرز خیال و واقعیت کجاست؟ به هر حال من مدتهاست که التزامی به واقعیت ندارم، چون متوجه شدم که واقعیت هم التزامی به من نداره…
من بارها این رو گفتم.. من فقط به ولایت فقیه التزام دارم.
قیصر گفت:
به نظرم مشکل شما بیشتر این بود که اونی نبودین که خودتون فکر می کردین یا می خواستین طرف مقابل فکر کنه. من عکس این حالتم دیدم. مرده متخصص بوده قبل از ازدواج هم به طرف گفته من زنی که تو خونه بشینه نمیخوام. خانوم محترم گفته بابا این چه حرفیه من تخصص که هیچی فوق نگیرم زن نیستم. خرش که از پل گذشته نشسته تو خونه که این همه خوندم عمومی گرفتم بسمه. شده یه پیشی ناز نازی خونگی که فقط سوپ خوب درست می کنه. اصغر هم پیشی می خواسته شمام شمایل یه پیشی رو نشون دادی بعدا ببر شدی انتظاراتشو بهم زدی. باور کن بعضی ها هم ببر دوس دارن!
شاهین گفت:
+++
دیدم و کشیدممم
جـوات یساری گفت:
ولی خودمونیما ، این اصغری که ما در این دو سال تا اینجا شناختیم خیلی آدم خوبی بوده .
خیلی دوست داشتم پیداش میکردم ، میرفتم اونو در آغوش میگرفتم و میگفتم فدای غربت و مظلومیتت بشم اصغر تو چه کشیدی از این هیولای 👿 هفت سر … هی گریه کنم 😥 آی گریه کنم 😥 به حال داداش اصغر 😥 گریه کنم 😥 بگم آخ تو چی کشیدی اصغر … طرف اومد سر سفره ی تو بزرگ شد و آخر سر جنازتو پیچید داخل همون سفره و برد ته تهرانپارس چالت کرد .
خدا وکیلی شما زنا قوی بشین دست هرچی مردو نمیبندید دست همه ی مردارو ساطوری میکنید. گربه ایی هستید برای خودتون به تمام معنا ➡
سیامک گفت:
یاد سریال دایی جان ناپلئون قسمت آخر افتادم که سعید بخاطر از دست دادن لیلی خیلی ناراحت بود و پیش دایی اسدالله میرزا رفت و….بقیه اش را اینجا ببینید.
علی گفت:
ویولتای عزیز، نوشته تان عالی بود. هیچ چیزی نمی تواند جای ایستادن روی پاهای خود را بگیرد. به بهای سنگینی که باید در ازای آن بپردازیم، می ارزد. بی هیچ شکی.
ولی مثل اینکه مهمترین بخش فیلم، یعنی فینال رو خوابتون برده. اون همفری بوگارت نیست که راهشو می کشه و می ره. ریک دست الزا لوند رو می زاره دست ویکتور لاسلو که سوار هواپیما بشن و راهشونو بکشن و برن. خودشم با کاپیتان رنو می رن که گلویی تر کنن.
Louis, I think this is the beginning of a beautiful friendship.
علی
Reza گفت:
مشکل از شوهرت نبود، تو بعد از ازدواج هدف زندگیت رو عوض کردی. یه مرد (به گفته خودت محترم) رو هم در به در کردی…
یولان گفت:
یه نکته ، اصلابوگارت چنین حرفی نمیزنه ، here’s looking at you kid این جمله معروف رومیگه که هر جورترچمه کنی نمیشه اینی که شما گفتی ، کلمه کید هم به معنای کوچولو نیست . شخصیت ریچارد و حسش نسبت به الزا در کازابلانکا هم به نتیجه و تفسیری که اینجا نوشته شده ربط خاصی نداره .
hani گفت:
باید بگم که متأسفانه خیلی از دخترا الان تو ایران نمیدونن از زندگی چی میخوان و سر در گم هستند.
Reza گفت:
سوال اینه که وقتی یه نفر سر در گم هست، چرا باید ازدواج کنه و یکی دیگه رو بدبخت کنه؟
نیما گفت:
اجبار فرهنگیه . الان پسر ها به 30 که میرسن همه انتظار دارن ازدواج کنن دخترها هم تا وقتی دارن درس می خونن مشکلی نیست بعدش همه میگن چرا ازدواج نمی کنی .
کیوان گفت:
ببخشید نتوانستم بیش از این مقاومت کنم، همانطور که زکات دانش نشر آنست احتمالا زکات خواندن یک متن زیبا هم نقد(=critic ) آنست! از آنجاییکه نویسنده(در اینجا سرکارعلیه لولیتا خانم) مدعی است که هم خود و هم اصغر(سابق)ش از خوانندگان «کوندرا» بودهاند حیفم آمد جملهای از «کوندرا»ی کبیر را (که در هنگام خواندن این سایت مدام به یادم می آید) در اینجا ننویسم:
شخصیتهای [رمانهای]من امکانات تحقق نیافته من هستند.
حتی اگر بقول مارکز شخصیت های رمان آشی مملو از مصالح (شخصیتها) آشنا از خودآگاه و حتی ناخودآگاه نویسنده باشند؛ پس از آفرینش(=قوام یافتن) دیگر قابل باز شناختن نیستند(گاه حتی برای خود نویسنده).
حرف دیگری ندارم غیر از اینکه امیدوارم این لذتهای کوچک که راهی برای تحمل رنجهای بزرگ زندگی است از ما گرفته نشود. نسوان عزیزهام(!) برقرار باش[ید] !
نقاش دیوونه گفت:
من به شخصه از آدمی که کار نکه به شدت بدم میاد چه مرد چه زن! اما باور کن بعضیا دوست دارن خودشون فلج باشن!
توی اون قبرستونی که من درس میخونم یه دخترس به طرز وحشتناکی باهوش ولی به طرز وحشتناکی احمق! مدال طلای المپیاد شیمی!به خاطر مدالش بدون کنکور اومده دانشگاه. این دختر که من میتونم بگم ضریب هوشیش بالای 130 تنها هدفش از زندگی اینه که مدرکش رو بگیره بعد ازدوج کنه بعدم اصلاً براش مهم نیست که کار نکنه چون به قول خودش حوصلش رو نداره. یعنی فقط داره درس میخونه که فردا خانواده شوهرش بهش بگن خانم دکتر یا بره جلوی این و اون پز بده که آره من فلانم!آره من مدال طلای المپیاد شیمی دارم! همین! واقعاً همین! برای منی که ضریب هوشیم متوسطه و حافظهم از حافظه موش صحرایی کمتره و خودم رو دوسال پاره کردم تا برم دانشگاه غیر قابل قبوله که یه همچین آدمی هدفش از زندگی فقط شوهر کردنه!
دیگه اینجاس که نمیتونی بندازیش گردن ما مردا! چون بعضیا خودشونن میخوان که فلج باشن! نیازی نیست که توی چشماشون نگاه کنی بگی کوچولو! اونا هر روز خودشون رو کوچولو میبینن!هر روز خودشون رو کُلفَت میبینن.هر روز خودشون رو صرفاً آشپز اختصاصی شوهرشون میبینن. حتی اگر ضریب هوشیشون هم 500 باشه
بیاید همیشه تقصیر رو گردن این و اون نندازیم هر از چندگاهی آینه رو هم یه نگاهی بکنیم.
نقاش دیوونه گفت:
من به شخصه از آدمی که کار نکه به شدت بدم میاد چه مرد چه زن! اما باور کن بعضیا دوست دارن خودشون فلج باشن!
توی اون قبرستونی که من درس میخونم یه دخترس به طرز وحشتناکی باهوش ولی به طرز وحشتناکی احمق! مدال طلای المپیاد شیمی!به خاطر مدالش بدون کنکور اومده دانشگاه. این دختر که من میتونم بگم ضریب هوشیش بالای 130 تنها هدفش از زندگی اینه که مدرکش رو بگیره بعد ازدوج کنه بعدم اصلاً براش مهم نیست که کار نکنه چون به قول خودش حوصلش رو نداره. یعنی فقط داره درس میخونه که فردا خانواده شوهرش بهش بگن خانم دکتر یا بره جلوی این و اون پز بده که آره من فلانم!آره من مدال طلای المپیاد شیمی دارم! همین! واقعاً همین! برای منی که ضریب هوشیم متوسطه و حافظهم از حافظه موش صحرایی کمتره و خودم رو دوسال پاره کردم تا برم دانشگاه غیر قابل قبوله که یه همچین آدمی هدفش از زندگی فقط شوهر کردنه!
دیگه اینجاس که نمیتونی بندازیش گردن ما مردا! چون بعضیا خودشونن میخوان که فلج باشن! نیازی نیست که توی چشماشون نگاه کنی بگی کوچولو! اونا هر روز خودشون رو کوچولو میبینن!هر روز خودشون رو کُلفَت میبینن.هر روز خودشون رو صرفاً آشپز اختصاصی شوهرشون میبینن. حتی اگر ضریب هوشیشون هم 500 باشه
بیاید همیشه تقصیر رو گردن این و اون نندازیم هر از چندگاهی آینه رو هم یه نگاهی بکنیم.
فکر کنم این کامنت رو دو بار فرستادم. به هر حال این هم از ثمرات بهره هوشی بسیار شدید ما و حافظه قوی ماست!!
Parvaaz گفت:
دخترالمپیادی تهران پارس نمیشینه؟ من داداشش رو میشناسم.
PRINCE گفت:
تهرانپارس میشینی؟!
شغل و سنت چند بود؟
bahar گفت:
بچه هست، بزرگ میشه خوب میشه!
jack morrison گفت:
اظهار دلتنگی ویولتا
نسوان گفت:
بوس عزیزم
کی؟ من ؟ گفت:
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه ی دوستان ، از نسوان خدمت گزار تا ادیبان کامنت گذار
فرست او ال، در راستای تکامل بشری میشود گفت که همه مقصرند و کسی هم مقصر نیست ( این همه از اون همه هاییه که خیلی معنای عام نداره، جون ما درتون گیر ندید )
در زمینه ی وضعیت موجود جماعت اناس و ذکور هم، به شخصه بر این باورم که نباید دنبال مقصر گشت.
اما در اینکه در جامعه، زنان بیشتر تحت فشارند یا مردان ، باید عرض کنم، که همیشه هوای داخل بادکنک به راحتی خارج میشود ، ولی هوای داخل اتاق به خودی خود داخل بادکنک نمیرود . لذا ، این همه تلاش زنان برای آمدن به دنیای مردانه نشان دهنده ی این است که فشارزندگی در دنیای زنانه بسیار بیشتر از فشار زندگی در دنیای مردانه میباشد . ( برادرهای عزیز یکم صبر کنید بقیه داره )
البته بنده ی حقیر پس از وارد شدن به دنیای بزرگ مردانه ، دریافتم که این دنیا نیز خالی از فشار و استرس و غیره نیست . با کمی اقتباس از حا فظ عزیز میتوان گفت » پول در آوردن آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها» .
خلاصه، با خود فکر کرده که زهی خیال باطل ، زندگی در سیاره ی خودمان ونوس ، که خیلی آسا ن تر از زندگی در مریخ بود. آنجا اهم کارها مدیریت خانه بود و الباقی ناز و عشوه و بغل و … ( عزیزان اناس خونسردی خود را حفظ کند ، داستان ادامه داره )
در عجب بودم که چرا قوانین فیزیکی در این مورد درست کار نمیکنند و سیل مهاجرت از ونوس است به سمت مریخ، نه از مریخ به سمت ونوس !!!
از آنجا که مشهور است که دانشمندان مریخی در فیزیک بسیار متبحرند ، گفتم مشکل خویش بر پیر مغان برم که ، دیدیم بلللله ، پیر مغان با دیگر دوستان نشسته و غرق در بحثی هندسی، در باب انحنای اندام جماعت اناس هستند . البته در این میان گاهی نیز بحث به مزاح رفته و شوخی ها یی هم رد و بدل میشد که حجب و حیای ونوسی اجازه ی شرح بیشتر نمیدهد . خلاصه سرفه ا یی کرده ، تا جماعت ذکور را از حضور خود مطلع سازم . جماعت فوق نیز که از قشری تحصیل کرده بودند ، با لفور خود را جمع و جور کرده و خود را سخت مشغول بحثی در زمینه ی نسبت عام انیشتین نشان دادند . خواستم سؤال خود را مطرح کنم ، اما احساس کردم که تورم رگ گردنم ، صحبت کردن را برایم دشوار نموده . هنوز انعکاس صدای خنده و شوخی مریخی ها در باب «ضعف شعور ونوسی ها و هندسه ی بی نظیر اندامشان » در سرم میپیچید . تنها چیزی که میدانستم این بود که دیگر هیچ زمانی به ونوس بر نمیگردم، مگر این که ونوس نیز تبدیل به یکی از ممالک متمدنه شود .
درد غربت را تنها مهاجران میفهمند . احساس سردرگمی میکنم، دیگر نه ونوسی هستم نه مریخی. دلبستگی هایی ست در ونوس که سخت دلتنگشان میشوم . کسب تجربه در مریخ نیازمند تلاش بسیار است . مریخی ها به سختی ونوسی ها را در جمعشان میپذیرند . هنوز زبان مریخی نمیدانم . برخی از رفتار های مریخی ها را تاب نمیآورم . برخی عادت های ونوسی به غلط در من ریشه دوانده و رفع آنان سخت است .
ونوسی های بسیاری سرخوده شده ، تاب نیاورده و برگشتند. اما من مطمئنم که روزی میرسد که در دنیا مرزها دیگر مفهومی ندارند . ونوسی ها و مریخی ها در کمال احترام، آرامش و صلح در کنار هم زندگی خواهند کرد. میدانم، روزگآری خواهد آمد ، که در ان هر ونوسی خودش را همان طور که هست، بیان میکند ، نه به خاطر خوشایند یا از روی کینه ی یک مریخی .
جـوات یساری گفت:
اَه … هی میگن عقل زن و مرد مساویه !!!!
کدوم دانشمند پدرسوخته ایی گفته عقل زن و مرد برابر و یکیه؟!
فاطمه گفت:
قشنگ بود، اما صحنه فیلم کازابلانکا و ارتباطش با فمینیسم را قبلا جای دیگر خوانده بودم. امانتدارتر باشید.
الدنگ گفت:
ای هوار، ای داد. یکی کامنت من و که در جواب به بوس گنده نسوان از تو لپ ام بود را پاک کرده؟ اینهم لینک مصاحبه ای که آقای کاوه زاهدی کرده در باره ی فیلمی به اسم من معتاد جنسی ام.
http://www.slantmagazine.com/film/feature/caveh-zahedi-interview-with-a-sex-addict/2
آرش گفت:
به بوس موس این زیاد دل خوش نکن ؛ این یه روز بوست می کنه فردا بد و بیراه بارت میکنه. کلا همچین بگی نگی زیاد بالانس نیست. حالا ما گفتیم.
نسوان گفت:
بفرما خیار…می خوری؟
كسري گفت:
فكر مي كنم ريشه مسئله نه فراموشي عشقه نه مرد سالاري … موضوع عدم شناخت جنس با هم بودنه… اينكه ما ازدواج مي كنيم چون يكسري نياز رو برطرف كنيم بعد خودمونو فريب ميديم اسمشو ميذاريم عشق … وقتي هم كه نيازمون برطرف مي شه خوب ديديد كه…… ريشه همه مشكلات ما آدما در شناخت خودمون ،نيازها و توفعاتمونه. عشقي كه با يك سوال به چالش كشيده ميشه اسمش عشق نيست… به نظرم اگه اون روز مادر گرامي تماس نمي گرفتن مطمئنا جاي ديگه اي اين لرزه به اندام زندگي مي افتاد. اميدوارم نگاهي معصومانه اما خودمختارو مستقل به چشمام زل بزنه اونوقت چونشو مي گيرم … آروم ميگم ي ي ي دونه.
شعبون گفت:
خوب راهي رو رفتي که ميخواستي
هزينه هايش را هم پرداخت کردي ؛ همه جوره ؛ نقدي و جنسي
ولي اين هزينهها براي همه به رفتن راهش نميارزه
حتي يک دهمش هم نميارزه
شايد يک صدمش
بستگي به طرفش داره و دلبستگيها و روحيه و باورهاش
سیامک گفت:
ادی گفت:
سلام
به نظر من استقلال یک زن هیچ ربطی به ببر شدن و جدا شدن و عاشق نبودن نداره. من قبل از اردواجم کار می کردم. یعنی در خانواده ما در طول نسلها زنها ازنظر مالی مستقل بودند و کار می کردند.
کلا شعار پدر من این بود که زن باید از همسرش استقلال مالی داشته باشه تا عشقش حقیقی یاشه.
همیشه هم به من می گفت تو یک شیر باید باشی نه یک روباه
الانم خودم تمام کارهام رو می کنم، از نردبان بالا می روم، لامپ عوض می کنم، پرده نصب می کنم اما عاشق همسرم هستم و اون هم عاشفانه من رو دوست داره. چون وقت ازدواج می دونست من چطوری هستم.
شما یک دفعه تغییر جهت دادید و جو زده شدید. جمعه ها هم کار کردید و کلا خانواده و زندگی مشترک رو فراموش کردید. اشتباه از شما بوده نه همسرتون. زن انقدر توانایی دارد که در عین استقلال و کار کردن بتواند زندگی زناشویی موفقی هم داشته باشد. دقیقا تفاوت زن و مرد در همین است. شما این توانایی را نداشتید. یک بار از آن ور بام افتادید و یک بار از این طرف.
پس نسخه یکشان نپبچید. در جامعه ما زنهای بیشماری هستند که هم کارمند خوبی هستند، هم مادر نمونه و هم همسر بی مانند. فقط کافی است کمی نگاه کنید.
انسان نقشهای متفاوتی در طول زندگی خود بازی می کنند مساله مهم جلوگیری از تضاد و تعارض نقش هاست. الیته این مشکل فقط برای شما نبوده و فقط خاص زنها نیست. مردها هم باید کار کنند، پدر باشند و همسری عاشق پیشه. رشته تحصیلی من » تعادل بین زندگی و کار» است برای همین کاملا شرایطی را تعریف کردید خوب می شناسم اما بدانید راه حلهای بی شماری برای این مساله شما وجود داشته است که خیلی هم سخت نبودند اما شمار جدایی را انتخاب کردید که در ابتدا ساده می نماید اما در ادامه راهی پر پیچ و خم است.
بی مقدار گفت:
اخرش یه ادم حسابی پیدا شد . خودبخدا خوب حقشو کف دستش گذاشتی . راست میگی ها ای بیوجدان جمعه ها هم کار کرده . حالا فهمیدم چرا بعدش ضربه خورده . درسته همه چی کار نیست .ممنون
نسوان گفت:
من به دلیل کار کردن از همسرم جدا نشدم. دلیل های من بسیار زیاد و پیچیده بود و از حوصله این مقال خارج. داستان اینه که من » چون کار میکردم» تونستم که جدا بشم. یعنی مجبور نشدم که بمونم و بسوزم و بسازم .
شعبون گفت:
در مورد هزينهها مي خواهم يک مثالي بزنم .
دوستي دارم که موضوع بيمه شدن برايش در يک شرکت پيش آمده بود
وقتي براي انجام معاينات پيش از قرار داد پيش پزشک فرستاده بودنش پزشک گفته بود همهي لباسهايت را بکن.
دوستم گفته بود نميتوانم لباس هاي زيرم را دربياورم.
پزشک گفته بود: يعني چي ؟ يعني ميخواهي بگويي تا حالا هيچ وقت پيش هيچ پزشکي اين موضوع برايت پيش نيامده!
دوستم گفته بود: چرا ! ولي آن موقع براي معالجه مجبور بودهام ولي حالا مجبور نيستم.
پزشک گفته بود: اگر نگذاري معاينه کنم برگه را امضا نخواهم کرد.
دوستم هم نپذيرفته بود و بيمه نشده بود. به من ميگفت بيمه شدن براي من ارزش آن را نداشت که بتوانم پيش آن پزشک خودم را عريان کنم.
اين دوستم اصلا مذهبي به معنايي که متعارف است نيست.
بلکه فقط به خاطر عزّت نفس اين کار را نکرده بود.
چيزي که اصلا شايد براي خيلي از ما ها قابل فهم نباشد.
هزينه براي هر شخصي يک جور تعريف ميشود
سیامک گفت:
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/103706/%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A8%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%AA-%DA%A9%D8%AC%D8%A7-%D9%86%DA%AF%D9%87%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AF
who? me? گفت:
man dirooz nazaram ro gozashtam vali pazirofteh nashod!!!
مارال گفت:
زن رو رها كنيد تا خودش باشه و هر جور مي خواد زندگي كنه فقط بهش احترام بگذاريد و براش چارچوب نسازيد.زن موجود منعطفيه .ميتونه در عين نرمي در بدترين شرايط هم موجود سختي بشه براي حل مشكلاتش.
زن تعريف مشخصي نداره زن مي تونه همه چيز باشه.
saeed34 گفت:
دیدگاه سنتی نسوان
کاراکتری قهرمان فمینیسم و چوس مثقال آبرو هویت زنانه روی طاقچه
انجلینا جولی جوان و زیبا را برای مقابله با دیدگاه سنتی در؛ فیلم خانم و آقای اسمیت
– با توجه به سوابق نسوان که ابتدا دیدگاه های خود را از زبان فیلم مطرح و پس از چندی معلوم می شود نظرات خودش بوده است ؛ و خلاصه به نظر می رسد؛ که از مدار جنسیت زن تغییر شکل داده؛ و به دنبال رسیدن افکار مردانه «دگرگونیهای بنیادی» با تمام قواعد است
موفق باشی
Parvaaz گفت:
نسوان، یک پاسخ من در توقیف است. آزاد کن بخونندش خیر از جوونیت ببینی.
مریم گفت:
سلام ویولتای عزیز… دلم برای نوشته هات تنگ شده بود…
خیلی خیلی خیلیییییییی نوشته ات رو دوست داشتم. اولش داشتم حرص میخوردم و باورم نمیشد که تو داری این ها رو میگی و با حسرت از چشمهای اینگرید برگمن حرف می زنی…
اما کمی صبر باید…
خیلی خیلی زیبا نوشتی، راستش اولش من هم تحت تاثیر قرار گرفتم و حسرت خوردم که چرا اون پیشی کوچولوهه نیستم.. اما خوندن باقی نوشته ات بهم قدرت و غرور داد، و انگیزه.
اول حرف زدم بعد میزم کامنت ها رو می خونم.
نسوان دوست داشتنی، مرسی از محبتتون و جوابتون به کامنتم. من اینجا می نویسم که شنیده بشم، چرا که یک زنم و میخوام همه ببینند که هستند هنوز زنانی که اسمشون الزاما ویولتا، لولیتا یا هر کس دیگه هم نیست، تو همین ایران هم مونده و نتونسته بره، اما داره می جنگه و قدر خودشو میدونه.
میرم که کامنت ها رو بخونم.
میدونم که خیلی با ارزشند…
baharan2012 گفت:
@ نقاش دیوونه، شما درست میگید. بعضی زنها و همینطور مردها دوست دارند کوچولو باشند..ولی به نظر من دوست المپیادی شما ثابت کرده که کوچولو نیست. احتمالا میخواهد شوهر کند که آزادانه و بیدغدغه سکس داشته باشد. شاید هورمونهایش دیوونش کردند…ازدواجهای هورمونی در جوامع بسته بسیار رایج است…اگر مشاهده کنید در جوامع باز دخترها به سادگی تن به ازدواج نمیدهند. ازدواج برایشان هدف نیست بلکه مسیریست که بطور طبیعی در مقطعی از زندگی پیموده میشود…
نقاش دیوونه گفت:
خودش میگه حوصه کار کردن ندارم
Parvaaz گفت:
آقا من دارم میرم یه مرخصی چند ماهه، همدیگر رو اذیت نکنید، شاد و سلامت باشید.
PRINCE گفت:
آه ه ه ه ه…
بفرما! اینم ادم شد ،گذاشت رفت!
شاید منم بگذارم برم تا ادم شم.
شاید موثر باشه…
ادمتر که شدم بر میگردم…
گندم گفت:
اول که این جا رو پیدا کردم خوشحال شدم فکرکردم بالاخره یه چیزی… یه سری ادم درست و حسابی…
کم کم که پیش رفتم گندش درومد
یه سری که به زور می خوان به خودشون و به همه بگن روشنفکرن
یه سری که مثل فروید در جواب هر انتقادی با لبخندی تمسخر امیز فقط چشمک می زنند
یه سری که فقط ادعا دارند بدون این که دانشش و داشته باشند
یه سری نیمه روشنفکر که به قول شریعتی خطرشون از مردم عامی بیشتره
یه سری که از کار گلشیفته ناراحتن ولی می خوان واسه درست بودنش صد تا دلیل بیارن و بقیه رو واسه اینکه ابراز نارضایتی می کنند عقب مونده خطاب کنند که خودشونو بالا ببرن
رقابت سر نداشتن حد و مرز there are no limitsبرای اثبات روشنفکری
حالت تهوع بهم دست داد
الینه شدن غربی
نمی دونیم کی هستیم از کجا اومدیم فرهنگ غرب و نشخوار می کنیم
2500سال تاریخ ….کشک .می باشد سوال نفرمایید!
حالی مون نیست تاریخش با ما فرق می کنه بد یا خوب مهم نیست تفاوت داره
شرایط جغرافیایی ش که ادماشو می سازه با ما فرق می کنه ما اون نیستیم
مساله اینجاست که اصلا ما رو ادم حساب نمی کنند که بخوان ارزشی قائل باشن!
بی هویتی گند ترین چیز دنیاست
دنیا گفت:
اتفاقا تو دو راهی قلهک یک کارخونه ی داروسازی هست! (کارخانه ی حکیم) باید یه خیابون دیگه را مثال میزدی!! ؛)
میرا گفت:
غیر از این مساله که متن بسیار خوبی بود اما شمام زیاد سخت نگیر منم به دوست پسرم بیشتر وقتا میگم کوچولو خدائیام با سر کار رفتنش مشکل ندارم 🙂
hakhaamanesh گفت:
نسوان عزیز با درود و شادباش روز زن بر همگی زنان
ممکنه سوال من کمی احمقانه باشه ولی الان تقریبا تو موقعیت اصغر داستان شمام تو این پست در آغاز موفقیتهای شما
میخواستم بپرسم به نظرت اصغر میتونست کاری بکنه که این عاقبت برای دوتاتون رقم نخوره؟اگر آره به نظرت باید از چه راهی وارد میشد؟
ممنون
اشتباهی این کامنت رو زیر پست قبلی گذاشته بودم
50 ساله گفت:
سلام بنظرم تمامی این مشکلات ناشی از عدم شناخت زن و مرد از همدیگه است .و این در اثر باهم نبودن آنانه که متاسفانه درک درستی از همدیگر ندارند و حتی کوچکترین رفتارهای عادی آنان برای همدیگه مشکل ساز میشود متاسفانه در جامعه مذهبی ما امکان باهم بودن زنان و مردان مقدور نبوده و این بزرگترین عامل در عدم شناخت همدیگه میباشند و …
ghorbati گفت:
BEBAKHSHID DIR JAVAB DADAM, SHOMA AZ DASTAN YE NATIJEIE GEREFTID MOSTAGHEL SHODAM NIAZ NADASHTAM TALAGH GEREFTAM KHOB SHOMA FEKR KONID HADAFE ZENDEGIEYE MOSHTARAK YANI GOZASHTAN AZ KHASTEHAYE SHAKHSI VA DARKE HAMIDGE,EN HARFE SHOMA MIGE TAHSIL KONID KAR KONID TA AZ ZAN YA SHOHARETON JODA SHID,SHOMA BITARAF SOHBAT NEMIKONID DARID YEK KHATE FEKRI RO MIGID,GHEIR AZ EN HAR ADAME MAMOLI HAM MIFAHMEH KE BEHTAREH DASTESH TO JIBEH KHODESH BASHEH MAJIZE KASI RO HAM NAGEH,MAN AZ TALAGHHAYE ENJORI ZIAD DORO BARAM DIDAM, ASLAN EN TAFKKOR AZ NASLE GHABLI MA OMADEH KE «SHOHARE PEDARSOKHTEH » VA «ZANEH BINAVA» BABAJON SHOMA TAGHASE CHIRO AZ KI MIKHAIN BEGIRIN VSA BA CHEKARI, AZ SHOHEROTON VA BA JODAIE ,MAN KOLLAHAM BA EN TAFAKKOR MOKHALEFAM,BE MA MARDA CHE RABTI DAREH KE DINE SHOMA SALAHA BAESE BARTARI MARDHA SHODEH ,YE MEGHDAR MASAEL BE KANKASH TOYEE FARHANGEH EJTEMA VA DINE MA DAREH,VALI ENO BEDONID KE AZADI ZANHA DAR GHARB HAM HAVIN AVAKHER ETTEFAGH OFTADEH ,MASLAN FILM SHOKOHE ALAFZAREH eLIA KAZAN ,DAREH AMRICA DAHEYE 20 RO TOSIF MIKONEH BA HAMON TAFAKKORATE SONNATI DAR RABETEYE BEYNE PESAR VA DOKHTAR VA ENO BAZAM BEGAM KE SHOMA TOYE EN DASTAN YEKTAFE BE GHAZI RAFTID VA NAGHSHEH HAMSARETON RO DAR HADDE EFTEZAIE PAIEN AVORDID VA SHAYAD TAMAME MARDHA VA EN YANI SHOMA YE FIMINISTE DO ATISHE HASTID KE BANAZARAM BARAYE LAZZATE JESMANI HAM BEHTARE SORAGHE YE ZANI MESLE KHODETON BERID TA MARDHA RO ENJORI TAHGHIR VA VAASASE KHANEVADEH RO SERFAN BAR ASASE NIAZE MALI NAZARID,BAZAM AZ JAVABETON MOTSHAKKERAM BEHARHAL MA DOREE SHOKOFAIE EUROPE 1700 RO VA HARFHAYE ADAMAYE MESLE ZHAN ZHAK ROSO RO TAZEH DARIM TEY MIKONIM,GOOD LUCK.
raya27462 گفت:
سلام به همه نویسنده های این وبلاگ.میخواستم بدونم چطوری میشه با شما مکاتبه داشت؟ بخصوص ویولتا
من یک زن در آستانه طلاق هستم و میخوام وارد یک مسیر جدید در زندگیم بشم،سوالاتی برام مطرح شده که باید جوابش رو حتما از کسی بگیرم که خودش وارد این راه شده
ممنون میشم اگه ویولتا موافقت کنه ببه سوالاتم از طریق ایمیل جواب بده
نسوان گفت:
دوست عزیزم.. از لطف و اعتمادی که به من داری ممنون. اما متاسفانه من صلاحیت اظهار نظر در مورد زندگی هیچ کس رو ندارم. ای میل های مشابه که مشاوره میخوان برای ما زیاد میاد و همه اش هم بدون پاسخ می مونه. همین جا از همه ی دوستان معذرت میخوام.
ویولتا
زیر صندلی دوم دست راست گفت:
خیالم راحت شد!
خوشبین گفت:
متشکرم مطلب بسیار چالش بر انگیزی رو مطرح کردید به نظر من مشکل از طرف شما یا اصغر نبوده بلکه وقتی یک دختر در جامعه سنتی با روش و منش مدرن تربیت میشه در آینده با اینمشکلات دست و پنجه نرم میکنه در واقع شما اصلا نباید ازدواج میکردید چه با اصغر و چه با مرد دیگری…من الان در استرالیا هستم و میبین که دخترها اینجا مستقل هستند و کار میکنند به صورت نرمال دوست پسر دارند و هیچگونه جهادی هم در جهت حفظ پرده تا سنین بالا نمیکنند زمانی ازدواج میکنند که به توافق کامل با خودشون رسیده باشند شما اگر در اینجا بودید اصلا داستان اصغر واستون اتفاق نمی افتاد …البته این موضوع به سیستم تربیتی در خانواده دختر بر میگرده در مقابل من از زن های ایرانی ای یاد میکنم که الان ساکن استرالیا هستند و همچنان شوهر داری و بچه تنها هدف زندگیشون هست با اینکه محیط هم عوض شده اما شیوه تربیت و عادت به مفتخوری همچنان ادامه دارد.
سهیل گفت:
سلام، پست جالبی بود … والی بیشتر منو یاد آنی هال میانداخت تا کازابلانکا
http://www.imdb.com/title/tt0075686/
PRINCE گفت:
@ نسوان و بقیه :
اشاره شد،پس اشاره میکنم.در ضمن از قبل هم میدونستم هم که هستم!
میگم ازمایشی یه مدت حداقل محدودی، این الزام نوشتن ایمیل از برای ثبت کامنت رو حذف کنید،
ببینیم می تونند خودشان را نگه دارند یا نه.
در ضمن، من به گفته لولیتا مبنی بر همسانی منبع پرسوناهای ج*** و ا*** اعتماد کردم و میکنم،
این مقدار اعتماد رو حداقل تا اطلاع ثانوی به نویسنده این وبلاگ دارم پس حرفش را پذیرفتم.
اینقدر وقت و تخیل هم نداشتم که خودم ویژگیهای پرسونا های مذکور و میزان همپوشی ایشان را با هم بسنجم…
اشاره به گروه بندی شد؟
چه عذر رقیقی!
من به هر کس درینجا تاختم، بدلیل برداشت و اعتقاد و احساسم بوده،اگر به نویسنده هم ایرادی بیان شد و جوابی دادم، مشکل از منه چون متاسفانه در موارد زیادی با نویسنده ها هم عقیده ام.و مثلا وقتی به»چس نالگی» یا «بچه ننه» بودن متهم میشدند، انگار که به خودم توهین شده بوده.
واضح است که این شباهت کاملا فراگیر نبوده.
ای کاش توانایی بیشتری برای فعالیت بر مبنای منفعت گروهی داشتم که حداقل وضعم از حالا بهتر می بود…
من حداقل در مورد فیلترینگ ارش و خرزهره موردی رو حس نکردم و از وجود چنین برخوردی هم با ایشان، متعجب شدم و برایم قابل انتظار نبود،
البته اگر تیکه های خرزهره وار خرزهره را به جماعت فمینیست رو جدی نگیریم،
باید اعتراف کنم که در مجموع کاراکتر ج*** بعد از دوره تعطیلات اجباریش، بسیار بهتر و سازنده تر رفتار میکنه، هرچند باید دید که تا کجا میتونه خودش رو نگه داره…
ازانجایی که متاسفانه همه چیز 100% نیست، و باتوجه به حسن رفتار عنصر مذکور، این احتمال که حداقل در مواردی در مورد قضاوت و رفتار با مورد مذکور، ناشایست رفتار کرده ام، از حد و استانه غیر قابل توجه بالاتر رفته فلذا واکنش درخور را میطلبد.
=>بابت سوءقضاوت و نتیجتا سوء رفتار احتمالی* که از جانب خودم بر این پرسونا، اتفاق افتاده، «ابراز تاسف» میکنم.
امید وارم که پرسونای مذکور، ظرفیت ادامه رفتار فعلی رو داشته باشه…
در مورد پرسونای رهگذر هم اصطکاکی پیش اومد که شاید میشد به نحو کم تنش تری مدیریت بشه و حداقل این «پرشور» بودن کاراکتر، (بقول ویولتا) بهتر تحمل میشد، چرا که نفس حضور این پرسونا هم در مجموع از جذابیتهای وبلاگ بود.
در مورد مورد دیگری لزومی به توضیح بیشتر نمی بینم.
این توضیح رو هم میشه درین جهت تلقی کرد که حجت تمام شده باشد…
لیلیت، ویولا، بریجیت، سامانت، اسکارلت، نیکیتا،
در صورت تحقق احتمال عدم حضور موقتی ام، miss، خواهید شد.
————————————————————————
*=لازم به ذکر هست که اوج تنشهای مطرحه من باب خودم که چند ماه قبل اتفاق افتاد،عمدتا ناشی از بیان گزاره ای، منسوب به پرسونای مذکور بود که دران» پیشنهاد خودکشی و راحت کردن خود و همه!» در غالب یک کاربر ارزشی، به نویسنده ویولتا داده شده بود و البته که چنین بیانی رو در مورد فردی در فاز دپرس اختلال خلقی دو قطبی، باید جدی انگاشت تا خلافش ثابت شود…حال هر چند که این ارزیابی و نگرانی من بنظر برخی رقت انگیز و زیادی دراماتیک بنظر برسه…
همانطور که گفتم من عادت به رفتار در چهارچوب اعتقاد خاص خودم رو دارم که نتیجتا در مواردی احتمال برخی رفتارهای نسنجیده رو به وجود می یاره…
این رفتارمنسوب به پرسوناهای ج*** /ا***/اژدها… ، غیر قابل تحمل بود و بناچار حضور پرسونای مذکور در محیط مجازی فعلی، حداقل از نظر من، غیر سازنده و در نتیجه باید محدودتر میشد که تنشهای بعدی ناشی ازین ارزیابی بود…
نسوان گفت:
از شما بعید است شازده. این که دیگر تاریخ زمان هخامنشیان نیست که یادمان برود. همین جا جلوی چشم همه ی شما اتفاق افتاد. .
دیرزمانی پیش اینجا درش به روی همه باز بود تا بیایند و هرچه می خواهند بگویند. یک نفر، در نهایت رذالت کاری کرد که ناچار شدیم به این فکر بیفتیم که شاید آزادی لیاقت ما نباشد. یادتان رفته آن روزها را؟ یادتان رفته که چقدر تلاش کردیم تا کار به اینجا نکشد؟ یادتان رفته که حتی پیش از این سیستم امتیازدهی گذاشتیم تا کامنت های نامربوط خود به خود حذف شوند و این آدم(شرم دارم که از کلمه ی آدم استفاده می کنم ) زیر کامنت های نامربوط خودش ظرف سه دقیقه 16 تا مثبت گذاشت؟
این که این در بسته شد و حالا دوستان ما پشت در می مانند گناه ما نیست. همیشه در همین نزدیکی کسی است که » لیاقت آزادی» را ندارد. آنها الزاما آدمهای بدی نیستند. نماد آدمهای دور و برمان هستند. نماد همانهایی که توی بزرگراه دنده عقب می آیند. نماد همه ی آنهایی که باعث شدند ما اینجا باشیم!این آدمها بد نیستند. حتی می توانند خیلی با مزه و گاهی حتی با مرام باشند. حتی می توانند بعد از این که یک وبلاگ را در نهایت بی وجدانی خراب کردند و هر چه از دهن کثیفشان در آمد گفتند بیایند وانصافاٌ به آدم خسته نباشید بگویند و حلالیت بطلبند ( به همین راحتی؛ آره با صفا). لابد ما هم باید یادمان برود و مثل بعضی دوستان چاکرم مخلصم راه بیاندازیم. همان دوستانی که کامنت شان حالا پشت در بسته گیر می کند.. و ما می مانیم و بار سنگین اتهام بستن درها و آنکه مسبب همه ی اینها بود در سایه فراموش می شود،راست می گویند.. ما کلا حافظه تاریخی نداریم….
بی مقدار گفت:
نکنید.نکنید.حالم از این چاکرها ومخلص ها به هم میخوره . شخصن اینجا تنها بلاگی است که هر چه دلم میخواهد مینویسم وکمی شاید بعض وقتها بی ادبی هم بکنم .اما فرض را بر این میگذارم که شوخی را میگیریید. البته کلماتی تابو خوانده ام که مگو ومپرس ولی بهر حال اگر قلم لغزید-سهون- ببخشید . بای بای
50 ساله گفت:
prince عزیز .با اینکه خیلی دوستت دارم و جزء چند نفری هستی که بهت ارادت دارم ولی میخوام چند مطلبو بهت بگم
انتظار داشتم سعه و صدر بیشتری داشتی و درمقابل بعضی ها خویشتنداری کنی فرضا جوابهایت به برادر ارزشی طهمورث بهم حال نداد . یا دفاع سرسختت از نسوان محترم برام غیر قبل هضمه . منم اکثرن با نوشته های نسوان بخصوص ویول موافقم ولی دفاع از نوشته ها شونه به عهده خودشان میذارم و … راستی از هما خبری نیست یکی از بانون معظم اینجا و یا از کاپیتان چندان مطلبی نمیبینم امیدوارم گرفتاری نداشته باشند و همچنین ار لیلی خنگه و در آخر این استدلال ویول رو در مورد سانسور اصلا نمی پسندم
بادبادک باز گفت:
این اولین کامنت من هست .امروز با این وبلاگ آشنا شدم.
وبلاگ جالبیست .
در مورد داستان شخصی شما نمیتونم نظری بدم. حتما موضوعات دیگه ای بوده که نگفتین و یا من درک نکردم
اما بنظرم در این جامعه بیشترازعشق ،این نیاز های دوطرف هست که طرفین رو به ازدواج ترغیب میکنه. عشق یک نیاز نیست . حس دوست داشتن یک انسان دیگر در عین حال ازاد و مستقل بودنه. دو انسان میتونن عاشق هم باشن ولی مستقل و زیر دو سقف زندگی کنن.
آرش گفت:
دوستانی هم نیستند چندان ؛ بیشتر من می مونم پشت در؛ خیلی از حرفهایی هم که در این خصوص زدم شوخی بوده ؛ به کسی هم چاکرم مخلصم نگفتیم ؛ اگر گفته باشیم از قدیم گفتیم چیز جدیدی نیست ؛ اگر دوست ندارید شخص خاصی بیاد خب فیلترش کنید ؛ وقتی بیاد کامنت بذاره قاطی بحث میشه و اگر نظرش به نظر من نزدیک باشه تایید میشه دور باشه باهاش بحث می کنیم. تا وقتی کسی از دایره ادب خارج نشه میشه پذیرفتش . حافظه تاریخی هم سر جاش هست ؛ تا جایی که من یادمه در آخرین پستها چندین نفر بودند که مدام با هم درگیری لفظی پیدا می کردند و بد و بیراه و الفاظ رکیک می گفتند(حالا اگر همون یکنفر بوده که حرف دیگه ایست).
باز هم پیشنهاد میدم اگر کسی از نظر شما لیاقت (یا بهتره بگیم صلاحیت) نداره بیاد ؛ خب جلوش رو بگیرید ؛ و گرنه اگر اومد خواه ناخواه اومده و قاطیه.
آرش گفت:
این کامنت برای لولیتا(احتمالا) در پاسخ به شازده است.
Ashkan گفت:
جالب بود ولی من نتونستم نتیجه گیری خاصی کنم،مشکل اینجاست که جامعه ظالم ما کاری کرده که زن ها دوست دارند عین مردها باشند ولی مطمئن باشید مرد بودن همچین امتیاز خیلی بزرگی هم نیست. ما زنها رو به خاطر اینکه مثل ما مردها،خشن(از همه لحاظ،روحی،باوری،رفتاری،فیزیکی و …)نیستند دوست داریم.
حالا اینکه یه زنی به همین دلیل از دست مردها عاصی و فراریه دیگه مربوط به خودشه.اساس شکل گیری فمینیسم-لزبینیسم هم همینه.حالا چه عیبی داره یه زن حال کنه که مردها اون رو دوست داشته باشند؟ شما فکر میکنید مثلا ما نیازمند نیستیم؟! ما هم به زنها احتیاج داریم چون لنگه زیبایی وجود انها که شایسته پرستش و دوست داشته شدن باشه در عالم پیدا نمیشه.اتفاقا ما مردها خیلی محتاج تر نسبت به شما زنها هستیم.اینها همش انحرافات شناختی است.
مهرنوش گفت:
نتیجه اخلقیِ برادرِ ارزشی: کار نکنید، بکونید خونه و آشپزی کنید، بدون تردید خوشبختتر خواهید بود. گور بابای زندگی و تجربه هایش، شوور رو راضی نگه دارید
مهرنوش گفت:
بمونید خونه… ببخشید
raya27462 گفت:
ویول عزیز
ممنون که به پستم جواب دادی . در واقع من مشاوره نمیخوام و یک سری سوالات هست که ذهنمو درگیر کرده و جوابی براشون پیدا نمیکنم. ممنون میشم اگه به این سوالات جواب بدین یا بقیه نظرشون رو بگن.
تا حالا تو پستای مختلف در مورد روابطتون قبل و بعد طلاق با مردای مختلف صحبت کردی و اینکه در هر دو حالت خوشحال نبودی . اینکه ادم با یک نفر رابطه عمیق و عاطفی داشته باشه به ادم احساس آرامش و امنیت میده و خوشحالش میکنه اما اگه همین رابطه با کسی که شوهرته پرتنش باشه واقعا ادمو دچار فرسایش میکنه. طبق نوشته هاتون با مردای زیادی رابطه داشتین و توی خیلی از این رابطه ها زخم خوردین خیلی از مردایی که باهشون رابطه داشتین احتمالا خیلی بهتون دروغ هم میگفتن. منظورم اینه وقتی با یکی اشنا میشین با هم در مورد خیلی چیزا صحبت می کنین حالا اگه اون آدم در مورد خیلی چیزایی که شما ازش نپرسیدید و خودش داوطلبانه بهتون گفته باشه هم دروغ گفته باشه چه احساساتی رو تجربه میکنین؟ دوست دارم اینو بدونم؟
چه طور این زخما شخصیت ادم و دیدگاه های آدم رو تغییر میدن؟
وقتی با مردای زیادی رابطه داشته باشین بیشتر زخم میخورین یا از شوهری که از روابطتون باهش راضی نیستین؟
این زخما مداوا میشن؟ میخواستم بدونم یک رابطه فرسایشی پرتنش بیشتر به ادم صدمه میزنه یا روابط کوتاه/طولانی مدت با ادمای مختلف؟
به نظرت یک زندگی کجدار مریض ارزش نگه داشتن رو داره؟
آرمین گفت:
خب مساله اینه که واقعا فکر می کنید توی یه جای خوب کار کردن و درآمد خوب داشتن چیزی در ذات,ارزشمندتر از سالاد درست کردن واسه همسرتونه.قضیه فقط یه توهمه مهم تر و کاراتر بودن از دید خودتون و بقیه است و در مورد شما شاید مادر یا بقیه خانوادتون وشاید دیگر زنان به ظاهر مستقل اطرافتونه و نیازیه که به تایید از جانب این افراد دارید .الیته حرف در مورد همه آدماس صرف نظر از جنسیت. ولی خب توهمیه که توی چند ده سال اخیر خانم ها بیشتر گرفتارشن ,البته به خاطر مد شدن و تبلیغ ارزش های شبه فمنیستی
پدر پسر شجاع گفت:
یک نظر سنجی از خانم ها!
فکر کنید که زنی هستید با غرایز طبیعی جنسی. و کاملا در حالت نرمال.حال اکر شوهر شما بنا به علتی ناتوانی جنسی داشت و نمی توانست شما را ارضا کند<حال ترجیح می دادید که همسر مردی بودید که پر کاری جنسی داشت و علاوه بر شما از خجالت زنان دیگر هم در می آمد! یا اینکه همسر مردی باشید که شما را ارضا نمی کند در عوض بچه مثبت است و ددر نمی رود! حسادت یا شهوت ؟ کدامش را انتخاب می کنید؟
Azim گفت:
،خیلی خوب مینویسی خانوم ،ممنون،کاش روزی برسه که همه خانوما ارزش خودشونو بدونن و فقط بخاطر شوهر داشتن ازدواج نکنن،در مقابل هم همه آقایون بدونن که که طرفشون یه انسان با اختیارات کامل هست .نمیدونم که کی اتفاق میافته اما دوست دارم ببینم اون روزو .
hounyak گفت:
ولی خب حیف که طبق نظریهی داروین نسلمون منقرض میشه! چون فقط موجودات سازگار با محیط هستند که باقی خواهند ماند!
مثلاً الآن شما که یه مؤنث مستقل هستی، احتمالاً دوست نداری بچهدار شی و این ژنی که باعث شده یه موجود مستقل باشی به نسل بعدت منتقل نمیشه!
اما زنهای فلج علاقهی فراوانی هم به تولید مثل دارند و این مثل ناقص خودشون رو هی تولید میکنن و یه روز دنیا پُر میشه از ناقصها!
نسوان گفت:
100% AGREED!
vahan گفت:
خوب خیلی خوشم اومد از مطلب شما یه جوری خود من هم گیرم بین اینکه ببر بودن خوبه یا پیشی بودن !هم چی خودم هم هی عوض میشم بین این دوتا ! این جور وقتا از خودم بدم میاد . میگم یا ببر باش یا پیشی ! ولی نمیتونم از ببر به پیشی تبدیل بشم !
جلیل گفت:
جالب هست من زنی تو زندگیم بود که نتیجه برعکس این قصه رو واسه من داشت … من سخت کار می کردم ولی خب تازه شروع کرده بودم و تا به ثمر رسیدن فاصله داشت ولی محکم پاش ایستاده بودم علی رغم همه سختی ها … یادم می یاد یکبار به همراهم (البته به خیال خودم همراه چون من دنبال همراه بودم نه صرفا همسر) گفتم تو خیلی توانائی از پس زندگیت بر می آئی و جدا هم توانا بود ولی اون برداشت دیگه ای کرد برداشت اون این بود من می خوام از مسئولیت شانه خالی کنم … نتیجه اون مسیر جدائی بود چون اون مردی می خواست کامل بهش تکیه کنه اون نقش همسر بازی کنه نه همراه … مطلب شما مغایر با روحیات اکثر زنان هست حتی ادای استقلال و متکی بخود بودن رو در میارن ولی در عمل انتخاب های دیگه می کنن … مهم نیست پیشی باشین یا ببر فقط خودتون باشین … جامعه فعلا شده لجنزار تناقضات همون زن الان ادای مستقل بودن و فیمینست بودن رو در میاره ولی در عمل دنبال یکی می گرده مردش باشه … ما خیلی شبیه شعارهامون نیستیم …
Ehsan گفت:
hamishe dust dashtam ye zehne khallagh dashte basham ya nemiduna musician basham ya kargardane cinema ya bazigar ya football player ya harchize kheili khube digei, nemidunam shayad be khatere hesse javdane shodane ya oghdeye jeloye cheshm budan o tahsin shodan, be nazare man kheili ghashang minevisi, khallaghiateto dust daram
جم 2690 گفت:
بهترین مقاله ای که یک زن می تواند برای توصیف و تحلیل وضعیت زنان بنویسد.
ویول آمده ای که کلمه ی «ضعیفه» برای زنان را به گه دان تاریخ بیافکنی.
راستی من هم گرچه «مرد» هستم، ولی الان می فهمم که «ضعیفه» مرد و زن ندارد.من فعلا ضعیفه ی پدرم هستم، باشد که این درس لعنتی تمام شود.
مرد مرده گفت:
هنوز تا بزرگ شدن کامل مانده. هنوز خیلی مانده تا زن ایرانی کاملا بزرگ شود. اما آغاز شده این اتفاق.