امروز مقاله ی جالبیدر حاشیه ی ارتحال جانسوز و جانگداز امام راحل می خواندم. توصیه می کنم شما هم متن را به طور کامل بخوانید. در این پرونده نکات جالب متعددی وجود دارد که عمدتا به دلیل مخفی نگه داشته شدن جزئیات پرونده تا کنون، بسیار خواندنی است. اما مهمترین مطلبی که در این پرونده فاش می شود مساله سکته قلبی و مرگ کوتاه آقای خمینی در ۶ فروردین ۱۳۶۵ است.بطور خلاصه ماجرا از این قرار است که یکی از پرستاران دایمی امام در یادداشتی به ایست قلبی آقای خمینی در نوروز ۶۵ اشاره کرده است. در واقع، وقتی پزشکان بالای سر آقای خمینی می رسند او ۲-۳ دقیقه بوده است که تنفس، نبض و ضربان قلب نداشته و در اثر نرسیدن خون به مغز بیهوش بوده است.با وجود اینکه امید به بازگشت بیمار به حیات وجود نداشته کار احیا و ماساژ قلب و تنفس دهان به دهان آغاز می شود و پس از ۱۰ تا ۱۵ دقیقه بتدریج ضربان قلب باز می گردد و به ۵۰ می رسد. این حادثه مطلقا مخفی نگه داشته می شود گرچه در ساعات اولیه پیامی به رفسنجانی که تازه به جبهه رفته بود می رسد که باید به تهران برگردد. اما کمی بعد خبر داده می شود که اگر کار ضروری دارد برای برگشت عجله نکند.
در ادامه ی مقاله نویسنده در یک سناریوی فرضی به بررسی این می پردازد که اگر امام در همان فروردین سال 65 به ملکوت اعلی پیوسته بود چه اتفاقاتی برای سرنوشت ایران می افتاد و از آن مهم تر چه اتفاقاتی نمی افتاد. همه می دانیم که کارنامه ی رهبر در آن سه سال آخر، با در نظر گرفتن تصمیماتی نظیر کشتار گسترده ی زندانیان سیاسی، ادامه ی جنگ، عزل آقای منتظری و حذف مخالفان ، کارنامه ای دردناک، مرگ بار و آغشته به خون بوده است. ای بسا اگر در سال 65 جان رهبر توسط تیم پزشکی مقیم جماران نجات نمی یافت، امروز شاهد ایران دیگری بودیم. آیا آن ارتحال زود رس فرصتی برای پایان جنگ و نجات جان هزاران شهید و زیر ساخت های شهری ما نمی شد؟ ایا مسافرانی که در آن پرواز کذایی کشته شدند امروز زنده نبودند؟ آیا زندانیان سیاسی که اعدام شدند امروز در کنار خانواده های شان نبودند؟ آیا صحنه ی سیاسی ایران امروز صحنه ای آزاد تر با حضور چهره های موجه تر سیاسی نبود؟ پاسخ این سوالات را به تخیل شما واگذار می کنم
***
و اما سوال من هیچ کدام از این ها نیست. سوال من برمی گردد به محدوده ای که شاید هیچ ربطی به سیاست نداشته باشد وعلامت سوال درمحدوده ی نسبیت اخلاق می افتد. به عنوان یک پزشک ، از خودم می پرسم، اگر آن روز، من در آن تیم پزشکی مسول جان رهبر انقلاب بودم ، چه می کردم؟ آیا باید به قسمی که خوردم عمل می کردم و جان بیمار را نجات می دادم؟ آیا در این صورت کاری اخلاقی انجام داده بودم؟ آیا نجات جان یک نفر به قیمت نابودی و تباهی آن همه انسان و صدمه به آینده ی یک کشور عملی اخلاقی است یا عملی غیر اخلاقی ؟ آیا اگر جان رهبر در دست من بود؛ به آن پایان می دادم یا سی پی ار می دادم؟ اگر امروز با علم به جنایات انجام شده در آن سه سال به داستان نگاه می کردم عمل خودم را درست ارزیابی می کردم ؟اصولا مرز درست و نادرست کجا ست؟آیا اصلا برای این سوال جواب قطعی و واضحی وجود دارد؟ پس چرا من پیدایش نمی کنم.. راستی ،نظر شما چیست؟