یادش به خیر؛ هر سال همین موقع ها، توی تابستون، بابام «شیر جاده ها» رو می برد سرویس و مامانم جوجه کباب و کالباس و کوکا می چید توی یخدون ، یخدون رو می گذاشتیم توی صندوق عقب و راهی شمال می شدیم. ما بچه بودیم و می پریدیم پشت ماشین؛ مامان می نشست کنار دست و بابام رانندگی می کرد. شیر جاده ها هم گاز می خورد و تو پیچ تو پیچ چالوس برای خودش می رفت. شیر جاده ها اسم بی ام و قراضه ی ما بود که آن قدر مرام داشت که هیچ وقت ما رو وسط جاده نگذاشت. توی راه نوار بلک کتس و گاهی اندی کورس می گذاشتیم و گردو پوست می کندیم و می خوردیم و خیره می شدیم به خزه های روی تنه درخت ها، به قلوه سنگ های کنار جاده ها و منظره ها با سرعت از جلوی چشممون رد می شد. بعد بابام به مامانم می گفت خانم؛ یک سیب پوست بکن بده به کاپیتان! مامانم اخم می کرد : وا!؟ بابام توضیح می داد: توی جاده؛ راننده حکم کاپیتان رو داره، کاپیتان هم حکم خدا رو داره ، یعنی فرمانش لازم الاجراست. مامانم اعتراض می کرد: هوشنگ؟؟؟ بابام ولی خیلی جدی ادامه می داد: بله خانم! شما الان جای کمک خلبان نشستی ،وظیفه ات اینه که به خلبان سرویس بدی. مامانم دست می کرد توی کیسه ی دم پاش و با ناز یک سیب بیرون می آورد و با چاقو پوست می کند و قاچ می کرد. اول به بابا می داد و بعد به من و زولبیا. بابا گاهی هم به جای سیب بوس می خواست. مامان اطاعت می کرد. وقتی مامانم بابا رو می بوسید من و زولبیا پشت ماشین ریز ریز می خندیدیم. بعد حوصله مون از بازی شون سر می رفت و جیغ می زدیم :صدای اون ضبط روبلند کنین! و اون دو تا اطاعت می کردند.
**************
فکر کنم آخرین سفری بود که باهاشون رفتم. بعدش افتادم توی گیر و دار دبیرستان و کنکور و دیگه هیچ وقت با هم شمال نرفتیم. تابستون سال 69 بود. داشتیم از شمال بر می گشتیم،هنوز بوی نم دریا و چوب و ماهی می دادیم. زولبیا پشت ماشین خوابش برده بود. پدرم از فرصت استفاده کرده بود و داشت برای خودش ویوالدی گوش می داد که توی اتوبان کرج وسط یک کاروان عظیم اتوبوس حامل اسرای جنگ افتادیم. اتوبوس ها چراغ می زدند و روی بدنه و جلوی چراغهاشون پلاکارد نصب شده بود. روی پارچه ها نوشته بود» آزادگان به خاک میهن خوش آمدید». توی اتوبوس ها پر بود از مردهایی با لباس ارتشی؛ با ریش؛ بعضی با چفیه؛ بعضی با سربند، بعضی پرچم در دست . مردانی که تصویرشان با مارش نظامی و خاطرات جنگ گره خورده بود. مادرم روسری اش را جلو کشید. اتوبوس ها بوق بوق می کردند. زولبیا از خواب پرید و چشمهایش را مالید. مادرم گفت نترس مامان جون، چیزی نیست. پدرم صدای ضبط را خفه کرد. آن مردها ولی سرهایشان را از پنجره بیرون کرده بودند و پرچم ایران را در هوا تکان می دادند، هوای وطن را بو می کشیدند، بوسه می فرستادند و دستهایشان را با مهر؛ با عشق ؛ با اخلاص از پنجره به سمت ما تکان می دادند.انگار ما خانواده شون بودیم ( و مگر نبودیم؟ )خانواده ای که زندگی شون رو برای صیاتنش در طبق اخلاص گذاشته بودند و سالها در اسارت ازش دور مونده بودند.بعضی هاشون از شوق اشک می ریختند. به عمرم آنهمه مرد گریان ندیده بودم. پدرم دستش را روی بوق گذاشت و چند تا بوق پی در پی زد.ای یار مبارک باد زد؛ بندری زد؛ اندی کورس زد ؛ حتی فکر کنم اون وسط ها یک تکه از والس اشتراوس را هم زد. مردها پرچم هایشان را تکان دادند و اتوبوسها بوق بوق کنان عبور کردند. پدرم شیشه ی ماشین را پایین کشید و دستش را بیرون برد و به نشانه ی احترام به قهرمانانی که به سرزمینی باز می گشتند که دیگر نیازی به قهرمان نداشت ، سلام نظامی داد. خورشید پایین می رفت . توی آیینه نگاه کردم. چشمهای پدرم رنگ خون بود. بقیه ی راه همه ساکت بودیم. هیچ کس حرفی نزد.
************
در خبرها آمد که رامین پرچمی آزاد شد. یاد همه ی قهرمانانی افتادم که برگشتند، وقتی که دیگر آرمانی بر جای نمانده بود. یا وقتی که دیگر چیزی برای گفتن باقی نمانده بود. یاد همه ی قهرمانانی که بازگشتند؛ میان مردمی که آنها را فراموش کرده بودند؛ یا بهتر بگویم: خودشان را فراموش کرده بودند. با خودم فکر کردم این بار هم همه ساکت بودیم، باز هم هیچ کس حرفی نزد ،نه آن چنان که سزاوار باشد.
نسوان گفت:
اینم آهنگ متنش.
ش گفت:
هم نوشته ات و هم این اهنگ رسمان منو سر صبحی ویران کرد …..
پارانوید گفت:
+++
سورمه گفت:
پر از بغضم الان
کیوان گفت:
ویولتا
با بغضی فرو خورده و نَمی در چشم، به احترامت از جا برخاستم و دستت را در عالم خیال بوسیدم.
(حتی اگر ندانی که دریاچه قو را که تصنیف کرده!)
نسوان گفت:
Oh Bugger! I always make this mistake.It was actually Blue danube, oops!
... گفت:
حافظه عمومي ضعيفه جانم ضعيف!
من جولیاتا هستم گفت:
خاک ناسپاس
تهمینه گفت:
چایکوفسکی……….ای امان ……ای کاش میشد فهمید که به چه میاندیشیدی زمانی که دریاچه زیبای باله را پر از قوهای رقاص میکردی………..
اما از آزادگان نگو که دوره، دوره نوکاسه گان است. و الان همگی با دسته چک های دو ریالی جمع میشند و میگن؛ قیمت دوران اسارتشون رو بگو تا بپردازیم.
... گفت:
تهمينه اين like چه ابزار خوبيه توي facebook كاش اينجا هم وجود داشت در هر حال like به كلامت
آدم ناراحت گفت:
شما یادت نمیاد ، اینجا هم اون وقتا لایک بود ، ولی طبق یه عملیات ضربتی و گشت ارشادانه توسط سربازان گمنام امام زمان (نسوان) حذف شد.
قاصدك گفت:
عالي.
Sam گفت:
Sam گفت:
هما عزیز،
خبر آوردند از شرک دست برداشتی و موحد شدی. گفتند، گفتی، » وحده لا نسوان الا بنفشه». به تعلیمات نسوان سرکشی کردی و شک کردی دو تاشون یکی هستند. اگر خواستی اپوزیسیون ی، چیزی علیه قانون اساسی اندرونی راه بندازی، و از نظام جدا بشی یک نگاهی به رفتگان بنداز و عبرت بگیر. نمیخواهیم از دستت بدیم آبجی، آیکون بغض و گریه.
نسوان گفت:
اتفاقا هما جزو معدود کسانی است که می دونه به طور قطع من و بریجیتا یکی نیستیم. برای من هم جالب بود اون حرفی که زد. به هر حال یکی طلبش.
هما گفت:
برادر سام (حفظه اله لپ ها )
چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی
پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم؟؟؟
گر پاسبان گوید که *هی* بر وی بریزم جام می
دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم؟
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم
گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
کیوان گفت:
بانو همای اوج سعادت!
از شما که فرق ناموس و بی ناموسی را خوب میدانی و نامه ننوشته میخوانی بعید بود، سام عزیز را به ضمیر ها مورد الطفات قرار دهی. تا جاییکه میدانم خود حضرت باری هم (از آنجا که زبان عربی اش عالیست) وقتی از بندگان مذکر مقربش یاد میکند، آنها را به ضمیر ه مینوازد، نه ها !
هما گفت:
کیوان جان
به جان عزیزت حواسم بود منتها ترسیدم لپه (از حبوبات) خوانده شود و خدای باریتعالی بجای لپ ایشان لپه را حفظ کناد و از لپ ایشان یادش بره به همین علت دیدیم بین لپ یار و حفظ اصول ادبی همان بهتر که لپ یار حفظ شود
حالا ولو بگویند ما بی سواد
سرخم می سلامت بشکست اگر سبویی
اره داداچ
Sam گفت:
@هما عزیز،
با این منت سنگنیی که بر سر ما نهادی، احساس همی کردمی که مهرههایم چنان در هم فرو رفت که دو سانتی کوتاه شدم، حکایتی ظریف از گلستان برای شما:
شبي ياد دارم كه ياري عزيز از در درآمد . چنان بي خود از جاي برجستم كه چراغم به آستين كشته شد .
سرى طيف من يجلو بطلعته الدجى
شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا؟
نشست و عتاب آغاز كرد كه مرا در حال بديدي چراغ بكشتي به چه معني ؟ گفتم : به دو معني : يكي اينكه گمان بردم كه آفتاب برآمد و ديگر آنكه اين بيتم به خاطر بود .
چون گرانى به پيش شمع آيد
خيزش اندر ميان جمع بكش
ور شكر خنده اى است شيرين لب
آستينش بگير و شمع بكش
هما گفت:
خواهر ویولتا (حفظ اله مقامه)
اگر من خود توام پس تو کدامی؟
تو اینی یا تو آنی؟ من چه دانم؟
چنین اندیشهها را من که باشم
تو جان مهربانی ؟من چه دانم؟
آیدا گفت:
حافظه عمومی که ضعیف هست اما خبر آزاد شدن رامین پرچمی صحت ندارد. مشکل رامین پارسال همین موقع ها حل شد.نمی دونم چرا این خبر رو الکی منتشر کردند.
عزیز جون گفت:
فکر کنم ۱۲-۱۰ ساله بودم. مامانم داشت خرت و پرت های انباری رو دور میریخت که به یک جعبه از کتاب های بابام رسید . ما شروع کردیم به ورق زدن کتاب ها ، که یکی سری نامه از لابلای یکی از کتاب ها ریخت. وصیت نامه های بابام بودند که زمان جنگ نوشته بود. ۳ تا بودند ، یکی برای من و خواهرم، یکی برای مادرم و یکی برای مردم . بابام خوب مینوشت، برای همین هم خیلی موقع ها انشاهامون رو میدادیم اون بنویسه . وصیت نامه اش رو که خوندم، زدم زیر خنده . گفتم شبیه وصیت نامه های شهدا شده . بابام گفت پدر سوخته رو ببین ها حالا اگر مرده بودم، الان باید گریه میکردی . البته اون موقع حتی خودم هم نمیدونستم که من همیشه اولین عکس العملم به هر چیز خنده است . ولی امروز که حدودا ۲۰ سال از اون روز میگذره، با خوندن این پست من برای سطر سطر وصیت نامه های پدرم اشک ریختم . دارم فکر میکنم زمان نوشتن اون وصیت نامه ها پدرم باید هم سن و سال الان من بوده باشه. خدا رو شکر پدرم سالم برگشت، روح تمام شهدا شاد .
کیوان گفت:
سلام عزیز جون، پیدا نیستی خانوم؟ کامنتهای وبلاگت هم که بستهاست. مسافرت خوش گذشت؟
عطسه گفت:
کیوان بابا دلتنگی نکن هستیم دیگه دور هم !
عزیز جون گفت:
Salam keivan jan,
khoobi? man hastam. hamishe comment hatoon ro donbal mikoam. mosaferat ham kheili khoob bood. jaye shoma khali. man comment doonim ro nabastam, javab comment haye shoma ro ham dadam. nadidid? mamnoon misham agar check konid, behem begid, ta befahmam in comment donim iradi dare ya na. bazam mamnoon, shad bashid va razi 🙂
کوروش گفت:
«این بار هم همه ساکت بودیم، باز هم هیچ کس حرفی نزد ،نه آن چنان که سزاوار باشد.»
و تو ساکت نبودی،
ی صلوات بلند برای مرام تو
عزیز جون گفت:
سلام کیوان جان،
ممنون خوبم . هستم، همیشه اینجا کامنت هاتون رو دنبال میکنم . مسافرت هم عالی بود، واقعا جای شما خالی. باور کنید کامنت دونیه من بسته نیست، من به کامنت ها ی شما جواب دادم . فقط یکی از کامنت هاتون به صورت خصوصی اومده بود ، فکر کنم باید یک گزینه ای رو هنگام فرستادن کامنت زده باشید که به صورت عمومی پیام ثبت نشده. البته ممنون میشم اگر بتونید چک کنید ببینید جواب کامنت ها رو گرفتید یا واقعا این کامنت دونی من مشکل داره . بازم ممنون، شاد باشید و راضی 🙂
Ali گفت:
+
مغزنامه گفت:
کوروش گفت:
احمد زید آبادی شرف اهل قلم و مهدی محمودیان دیگراسیر مقاوم زندان ضحاک هم برای اولین بار به مرخصی آمدند.
خبر خوب دیگه بعد از آزادی رامین هنرمند سبز
reza گفت:
besiar ziba
mamnoonam
مهتا گفت:
شیطان ما را جادو کرده..
پدر بزرگ گفت:
تهمینه درست گفت.
کریشنا گفت:
صحنه ی ورود این آدم ها ، همیشه مرا یاد سکانس اول » مسیح هرگز به ابولی نیامد » کارل لوی می اندازد .
کیوان گفت:
کریشنای عزیز
اگه درست یادم مونده باشه، صحنه اولش ماریا ولونته رو که تنها از اتوبوس پیاده میشه نشون میده؟
کریشنا گفت:
@.کیوان جان
بله . چند لانگ پن از روستا و بعد پیاده شدن دکتر با لباسهای چروک ، نه کسی به استقبال می آید،نه دکتر می داند اینجا کجای دنیاست .دو غریبه که همدیگر را دیدار می کنند.
گرچه سالها از دیدن این فیلم که بشکل سریال هم در آمد می گذرد ،اما هیچوقت حس اندوهی که با پیاده شدن
قهرمان خسته در یک روستای فرسوده به من دست داد کهنه نمی شود.همان سالها دوستان اسیری را می دیدم که پس از سالها اسارت ، مدتها بنوعی دنبال ریشه هایی که آنها را به این سرزمین متصل میکرد به
هر چیزی می آویختند، و البته ، کمتر می یافتند.
sadaf گفت:
به نظرم کار هیچ مملکتی با قهرمان حل نمیشه. باید هر کسی فقط کار خودشو خوب انجام بده، گارسون خوب سرویس بده، دانشجو خوب درس بخونه، استاد خوب تحقیق کنه.
یه سوال بیربط: آرش و جواتی چرا نیستن؟ من بعضی از کامنتها رو نمیخونم، دعوا شده خدائی نکرده؟
گردو گفت:
صدف خانم
جوات و فکر کنم تو صف مرغ باشه. چون دفعه آخری خیلی گرسنش بود.
آرش هم احتمالا دنبال وصول طلبهاش از کارفرما هاش باشه. فکر کنم همن روزها سررسید چند تا از چکهاش باشه . شایدم حقوق کارمندهاش چند ماهی عقب افتاده باشه.
sadaf گفت:
هاها ها
گردو گفت:
مرسی که از هردو این عزیزان یاد کردی.
نوشته خیلی زیبایی بود.
هرچند خیلی از اون گروه آزادگان به بهانه عقب موندن ازقافله به خیل رانت خواران پیوستند و بعضی هم الان در راس امور.
پارادوکس عجیبیه. آدم سرگیجه میگیره.
اتفاقا وقتی خبر آزادی رامین پرچمی رو میخوندم سعی کردم یکلحظه خودمو بگذارم حای اون ببینم چه احساسی داره .
قدیسه گفت:
+++++
هما گفت:
+++
بعضی وقتا نمی فهممت و درک کردنت برام خیلی سخت میشه که البته طبیعی هم هست
و بعضی وقتا بصورت عجیبی به قلمت حسادت می کنم و هزاربار به حسی که در نوشته ات موج میزنه غبطه میخورم
و امروز هم عجیب ارزو کردم کاش روزی قلم من هم بشیوایی و روانی قلم تو نزدیک بشه
زیبا بود خیلی
به احترامت کلاه که ندارم اما روسری …. هم که بی ناموسی میشه اما یک چیزی بلند می کنم
پس بقول خودمون
بوس
سروناز بانو گفت:
چقدر قشنگ نوشتی … من چاکرتم!
جم 2690 گفت:
زیبا، واقعا توصیفت زیبا بود.
ravanpezeshk گفت:
+
mountainsummit گفت:
یک سوال
تنها رامین پرچمی نبوده بلکه دیگران هم بوده اند که هزینه داده اند. نرگس محمدی که نه تنها خود که دو کودک خرد سالش نیز چنین هزینه ای را می پردازند. نسرین ستوده و …
سوال اینجاست؟
به راستی آیا سزاوار است که این افراد چنین هزینه گزافی را بپردازند؟
مگر نه این است که هدف از زندگی التذاذ بیشتر از آن است پس دلیل این جانفشانی ها چیست؟ کدام است آن موتور محرک که چنین تاب و توانی را می دهد؟
————————————————–
من پیش خودم فکر میکنم که اشتباه از این افراد که خودشون رو به مخاطره می ندازن. چرا؟ چرا نون رو به نرخ روز نخورن ؟
نمی تونست با دهنمکی که بقول یکی از این مانکن ها سینما دلش دریاست تو اخراجی ها بازی کنه؟ از اون گذشته این افراد بچه نیستن که ندونن که سرانجام کارشون ممکنه پشت میله ها باشه؟ پس چرا آگاهانه با آتش بازی میکنن .؟ دو فیلم نمکی بازی می کرد بارش رو می بست. بعد هم می تونست بره خارج از کشور از اونجا ….
————————————————
یه زمانی می گفتن که دوره قهرمان ها تموم شده، اما الان بیش از هر زمانی به قهرمان احتیاج داریم. شاید این قهرمان ستیزی هم یه اقدامی بوده در جهت اخته کردن مردم. همیشه باید قهرمانانی باشن که سیستم رو اصلاح کنن والا سیستم توانی اصلاح خودش رو نداره.
يلداسبزپوش گفت:
البته رامين عزيز تو اخراجى هاى يك بازى كرده ولى خودشو نباخته!
mountainsummit گفت:
ممنون یه لحظه جو گیر شدم
لی لی خنگه گفت:
یلدا جان سبزپوش
رامین پرچمی در حال عکاسی از جمعیت بوده 25 بهمن 89 دستگیر می شه. این قهرمان با یکی از بچه های شرکت ما که 4 هفته اونجا تشریف داشت تو یه اتاق بود. می گفت رامین خیلی باحال، خیلی لوطی و خیلی سرگرم کننده بود و مصرفش هم بالا بود. و یکی از دلایل طولانی شدن حبسش این بوده که کلی چک دست مردم داشته و خانواده اش حاضر نبودن براش وثیقه بذارن. این اطلاعات صرفا» جهت تنویر افکار عمومی داده شد و بنده از همه جهات بی تقصیرم.
قارپوز گفت:
لی لی خنگه . شما هر وقت در میرید آرش هم پیداش نمیشه . بنظرتون یه کمی مشکوک نمیزنید ؟ 🙂
آمش جاواد تو چی میگی ؟
لی لی خنگه گفت:
بعد از جوات و آدم ناراحت چشمم به شما روشن، چپ و راست واسه دخترمردم حرف در میارین.
من با یکی در رفته بودم. هروقت آرش پیداش شد ازش بپرس کجا بوده
کیوان گفت:
یلدایِ سبز پوشِ جان:
من در بانک اطلاعاتی سینمای ایران نامی از پرچمی در لیست کامل پدیدآورندگان فیلم اخراجیهای یک ندیدم.
جهت ملاحظه:
http://www.sourehcinema.com/Title/FullCast_Crew.aspx?Id=138504280005
اما ظاهرا نقش کوچکی در اخراجیهای 2 بازی کرده که حتی در لیست اولیه هنرپیشگان ازو نامی آورده نشده (لینک پایین لیست کامل است که حتی اسم نقش او را ذکر نکرده):
http://www.sourehcinema.com/Title/FullCast_Crew.aspx?Id=138605290004
اما حتی اگر بازی هم کرده باشد غیر از بازی در فیلمی بد ساخت که تمامی ارزشهای «دفاع مقدسی» را به مسخره گرفته، جرمی مرتکب نشده. و بر فرض که شده باشد به او فرصت جبران میدهیم. و اگر بعد از بیرون آمدن از زندان هم بخواهد اشتباه کند و خود را بفروشد یا آنکه زندان رفتنش را به مردم بفروشد دوباره او را از یاد خواهیم برد.
اما لیلی خنگه
1- رسیدن به خیر
2- ناقلا رفته بودی افتتاحیه را ببینی یا فقط میخواستی کفاره روضه ندهی؟
3- برای آدی (آدم ناراحت) سوغاتی آوردی؟ (میدانم خصوصی است ولی فضولی منو از خود بیخود کرده)
4-اگر پرچمی مصرف بالا دارد، این مجاهده عظیم او را باید جهاد اکبر نامید. آدم عملی از ترس خماری تا کرج هم نمیرود و از ترس زندان به پلیس راهنمایی هم سلام میگوید. 25 بهمن پا شده رفته از مردم عکس بگیرد؟ یا جنسی که به او میرسد خیلی آشغال است، یا فلز شخصیتش ضد زنگ است.
هما گفت:
+++
مخصوصا بابت اخرین پاراگراف
کیوان گفت:
با شرمندگی، بخش لیلی شماره 2 : روزه
این کفارهٔ آن شوخ بود که بروی بانو آوردیم!
لی لی خنگه گفت:
آهان کیوان
حکایتی که می گفت رسم جوانمردی آن است که شوخ مرد به روی مرد نیاوری؟ منظورت اینه! نه؟
من پراگ و … بودم و لی افتتاحیه رو دیدم.
اگه یه x large بتونه خودش رو تو medium جا کنه سوغاتی هم براش دارم
در مورد رامین پرچمی همین بس که در دوران اسارت کلی به بقیه حال داده حداقل به همکار من- که خیلی بهش ارادت پیدا کرده.
کاپیتان بابک گفت:
4 تا + برای شمارۀ 4
يلداسبزپوش گفت:
كيوان عزيزم
نمى دونم تو كدوم يكى از آشغال هاى ده نمكى بازى كرده بود ولى يادمه نقش يه رزمنده ارمنى رو بازى مى كرد(نرفتم سينما ببينما! تلويزيون نشون داد)، البته يه همكارى كوچولو با ده نمكى چيزى از ارزش هاى حركت سياسى رامين پرچمى كم نمى كنه و ضمناً من به شدت با بندِ چهارِت موافقم!!
ساحل غربی گفت:
مرسی. عالی بود.
امیر گفت:
az Fazaye mashin bad az didane otoobos ha kheili Khosham omad
Barikalla
میثم گفت:
دارم سعی می کنم اینجا تو محل کار بعد از خوندن پستت چشمای خیسم رو کسی نبینه،خیلی چیزا تداعی شد برام،خرابم کردی،خراب
نسوان گفت:
http://sorahi.ir/post-261.aspx
مومو گفت:
آخ… آخ… آخ…
اشک…
با این متن فقط و فقط آهنگ when the tigers broke free پینک فلوید میاد
و البته اون تهران تهران هم خوبه
عطسه گفت:
به یک رهگذر
ببین فرق من و تو اینه که من از تو باهوشترم
وقتی نویسنده از استیصال خودش مینویسه در حالی که در زمان حال اون چیزی که نوشته نیست به طور نا خوداگاه در پایان نوشتش مقتدرانه تر برخورد میکنه تا اون ذهنیت دروغین رو از تو بگیره و اون کسی که به «دکتر» بودن اعتراض میکنه معلومه دارای کامپلکسهای زیادیه من آنیما رو نمیشناسم فقط نظرم رو گفتم. ببین عموما در اینجا من نگاهم با تو احتمالا متفاوته . میخوای روی غرور و اقتدار من بذاری و یا هر چیز دیگه… من آدم بیش از اندازه باهوشی هستم تو نمیدونی چرا لی لی خنگه گفت میرم 10 روز دیگه میام!
مسائلی که در کامنتها مخصوصا مطرح میشه بعضا خزعبلات و بعضا اطلاعات ، مثلا دریاچه قو رو کی تصنیف کرد. برای من ایده ها و فکرها و نقدها درگیری فکری ایجاد نمیکنه منو به چالش نمیکشونه فکر جدیدی نیست .توی سه چهار پست اخیر تنها نکته جالب توجه در قسمت کامنتها، پیشنهاد گردو بود و بس.
پس به من نگو از «محدودیت ذهن» حرف نزن ! من از هر چه دلم بخواد و هر کجای این وبلاگ و با هرکسی حرف میزنم و مطمئن باش این وبلاگ ظرفیت روح من رو نداره تنها نویسندگان اصلی این وبلاگ گاهی نگاه فراتری دارن و در بعضی از مسائل از خودم خوشفکرتر میبینم پس من نه مغرور هستم و نه دروغگو و نه تنها شعار میدم از حرفهای من سر سری نگذر چون معمولا نمیتونم مثل تو بنویسم و واژه هارو مثل تو تکرار کنم برای همین اون نوشته من رو نفهمیدی!
آدم ناراحت گفت:
«این وبلاگ ظرفیت روح من رو نداره تنها نویسندگان اصلی این وبلاگ گاهی نگاه فراتری دارن و در بعضی از مسائل از خودم خوشفکرتر میبینم »
شما به روح اعتقاد داری ؟
قارپوز گفت:
سلام آسگرماخ (عطسه) : من بر خلاف تو بار و وزن اصلی این وبلاگ رو کامنت گذاران میدانم و شخصا خودم بیش از نود درصد وقتم رو صرف خوندن کامنت ها میکنم و معتقدم موفقیت این وبلاگ مرهون تلاش ها و مساعدت های کامنت گذاران بوده و هست و انتظارم دارم بانوان محترم این امر رو باور داشته باشند که دارند .
خرزهره گفت:
بالام جان
این کامنت شما که خودش کلکسیون کامپلکس بود.
عطسه گفت:
یعنی پیش خودت چی فکر کردی ؟
برای من غیر قابل پیش بینی بود؟ کسی مثل تو بیاد اینجا یه چیزی تو این مایه ها بنویسه.خودتو دست ننداز ممنونم
آدم ناراحت : بله .
آدم ناراحت گفت:
این اندرونی یه مبصر داشت به نام FUK،بعضی وقتا حس میکنم خیلی جاش خالیه.
کیوان گفت:
آدم جان عجیب است، چرا امروز اینقدر سوت و کور است؟ انگار همه سرما خوردهاند.
هیچ کس پیدایش نیست؟ قبلا به محض اینکه اسم fuck را میبردی پیدایش میشد. نکند او هم سرما خورده؟
جـوات یساری گفت:
کیوان خان ،این «عطسه» از «سرماخوردگی» نیست از «مغزخرخوردگی» است یحتمل 💡
عطسه گفت:
میخواین بگین فاک یو چرا دنبال کس دیگه اید بجاتون حرف بزنه؟ دیدین ؟من مثل شما کینه ای نیستم آدما رو بخاطر عقاید و اخلاق و حتا هوششون دسته بندی نمیکنم و با ریاکاری دیگران رو بازی نمیدم اگر کسی بگه ازت باهوشترم بهش میگم فاک یو ولی برای اون لحظست و یادم میره.این عاشق جواد یساری هم هنوز حرفی که بهش زدم یادش مونده و ناراحت شده این یعنی محدودیت ذهن ، نمیتونه حرفهای دکتر » ل » رو یادش بره ! یعنی «کامپلکس» همون چیزی که خرزهره با کوته فکری پیش خودش فکر کرد که وقتی داشتم مینوشتم متوجه تناقظات ظاهری و در واقع فریبندش نبودم .
عطسه گفت:
تناقض
کاپیتان بابک گفت:
ناراحت جان! به موقعش میاد. هنوز وقتش نرسیده، ولی داره نزدیک میشه
کیوان گرامی. اسم ایشون C نداره 🙂
گردو گفت:
عطسه عزیز
من باور میکنم تو رو.
ولی حالا با این عجله کجا.
یواشتر برو ما هم در جوار شما کمی فیض ببریم.
فکر کنم سندرم مایند هایپِراکتیویتی دیس اُردِر (با دیکته جوات) داشته باشی.
FUK گفت:
ای بابا..ای بابا
دوووووووووووستان!!!در این ماه غفران الهی،ماه مودت و رحمت بیایید با هم مهربان تر باشیم.بیایید همدیگر را سفت نکنیم.نهایتا به یک انگشت کردن آن هم برای محکم تر شدن پیوندهای دوستی اکتفا کنیم. 😀
حالا دعوا سر چیه؟از پست قبل به اینجا کشیده شده انگار.آره؟
در ضمن : کاپیتان جان همچنان دوسِت دارم 🙂
عطسه گفت:
معلومه که پک دارید گله ای حمله میکنید تو و کاپیتان بابک هم که رفیق هستید. همون بهتره که سوار کشتی بگا رفته کاپیتان بابک بشین همدیگه رو انگشت کنید
لی لی خنگه گفت:
FUK
جوات مگه به نسوان قول نداده بودی با یه ID بیایی؟
جـوات یساری گفت:
لی لی عسله 😛
من اگر هوس کنم به یکی بگم «سفت یا خشک خشک میکنمت» تغییر آی دی مای دی نمیدم
تغییر آی دی خیلی خَز شده 🙂 کُلش مگه چیه کِ آدم بخواد بترسه و تغییر آی دی بده !؟
من با این آقای فاک هیچ نسبت و صنمی ندارم ، دور و برشم نمیچرخم آدم به شدت خطرناک و بی منطقی هست 😐
عطسه گفت:
اینی که میخوام بگم ربطی به حرفای پایین و جوابی که تو این پست دوبار برگردوندی نداره کلن سعی میکنم با تو و کیوان بیشتر مدارا کنم. داشتم فکر میکردم بین تو و این فاک نادان کدومتون خز ترید و احیانن کدوم نیاز دارید که Id عوض کنید؟!
بهارمست گفت:
یکبار از یکی از دوستای همسر سابقم که اتفاقا در جنگ دستشو از دست داده بود پرسیدم ، آیا اگه دوباره جنگ بشه و یکی بخواد بهمون تجاوز کنه حاضری بازم بری جنگ ؟اونم با این وضع مملکت؟…نگام کرد …خیلی نافذ….لبخند زد و گفت : من بر ای رضایت آخوندا نرفته بودم جنگ که حالا بخاطر تنفر از اونا نرم!..خوب میدونید انتظاراین جواب رو هم داشتم ، چون هیچوقت نتونستم خودمو بذارم جاش…تو 30 سالگی با دوتا بچه ی قد و نیم قد و بدون پشتوانه ی مالی و یه زن خیلی عامی ، دل از همه چیز بکنم و برم به آغوش مرگ و معلولیت و اسارت…یعنی تاحالا خیلی به این موضوع فکر کردم….وقتی هم پسرم یک سالش بود تو اوج اون برنامه ها ، یکبار بغلش کردم و رفتم که برم تو جمع تظاهرکننده ها که سرخیابون یه نوجوون 14-15 ساله رو دیدم که یه باتوم دستش داده بودن و اونم با غرور و قدرتمندانه گرفته بود دستش و به مردم زل زل نگاه میکرد ….خلاصه قیافه ی مشمئزکننده یا شایدم ترحم برانگیز اون پسرک ، تصمیمم رو عوض کرد و برگشتم خونه….به نظر من عشق ورزی به هدف و عقیده که میتونه دفاع از وطن هم یک نوعش باشه کار هر کسی نیست….من امروز میدونم چرا برگشتم چون عشق به پسرم قویتر از عشق به وطنم بود در حالیکه برای دوست شوهر سابقم اینطور نبود….عشق ورزی کار هرکسی نیست…و عشق ورزی به وطن نیز هم…
عطسه گفت:
مسئله اینه که ما عشاق نادان هم داریم. کسی که برای آرمانهای خودش میجنگه دیگه نمیتونه عاشق «وطن» باشه و قیافه نوجوون 15-16 ساله براش قابل تحمل نیست اگر عاشق باشه تو این برهه زمانی باید عشقش شکوفاتر بشه !
asal banoo گفت:
kash hamishe violetta benevise
, merciiiiiiiiiiii
جـوات یساری گفت:
بیائید تصور کنیم که این نوشته را قرار بود داکتر»ل» به رشته ی تحریر در بیاورد
تیتر نوشته: بوق بوق خرکی در اتوبان چاله دار
وقتی که آن سال لعنتی در اتوبان لعنتی تر به سوی تهران لعنتی ترتر در حرکت بودیم یک مشت اتوبوس خیلی لعنتی ترترتر از خودشان صدای های مزخرف تر تر تر تر در می آوردند و به عصاب ماها که قد بلند دانا و دانشمند و روشنفکر بودیم تِر تِر تِر زده بودند. . .
پـفیوزها بـی نـامـوس ها بـی غـیرت ها ، خـاک بر سر ما که هنرمند ما را از زندان آزاد کردند اما شما ترسوهای بـزدل از خود راضی منفعت طلب و نسل در نسل عوام نرفتید او را تا منزل بدرقه کنید . دیـوثِ هرکی بخواد از کنار قهرمانانش بیخیال و هویجوری رد بشه و ….. ایضا مقداری دیگر سرکوفت به خلق الله و اینکه ما خونِمون قرمز تَر تَره و شما که ملّت ایران باشید شعورتون از مرغ بیشتر قد نمیده و فلانو بهمانو . . . بعله . . . بعله
کیوان گفت:
سلام داش جوات
فکر کردیم شما به آن مسافرتی رفتهای که وصفش را کردهبودی. جاییکه هیچ جادهٔ آسفالتی ندارد.
البته جایت خالی بود. ولی جای آن جواتی که من دوست دارم. جواتی که میتواند گه گاه طوری بنویسد که بعد از خواندنش دیگر نتوانی فراموشش کنی. نه جواتی که علیرغم تواناییهایش، کسل کننده، قابل پیش بینی، منفعل و منفی مینویسد.
مبادا که آن جوات را به سفر فرستادهای و این یک را به ما میفروشی، که «وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ !»
غزل:
بـشـنیده ام کـه عـزم سـفـر می کـنی مکـن مـهـر حــریـف و یـار دگـر مـی کــنـی مـکــن
تـو در جـهان غـریبـی غـربـت چـه مـی کـنـی قـصـد کـدام خـسـتـه جـگـر می کـنی مکـن
از مــا مــدزد خــویـش بــه بــیـگــانـگــان مـرو دزدیـده سـوی غـیر نـظـر مـی کـنـی مـکـن ….
… سـر درکش ای رفیق که هنگام گفت نیسـت در بی سری عشق چه سر می کنی مکن
Ali گفت:
جوات
+
جـوات یساری گفت:
کیوان خان ( تاپ گرید پیمانکار )
سلام و درود از من ،به فضل الهی اون مسافرت یک روز قبل از شب های احیاء شروع خواهد شد. جاده هایی که آسفالت نشده به جاهایی ختم میشه که سکوت و آرامش داره . به آسمان پولک دوز ختم میشه … هومم . . . بو کن کیوان خان . . . هممم . . . بوی علف مرطوب . .. گوش کن . . . جیر . . .جیر . .. صدای جیرجیرک . . . اگر بختیار باشیم . . . آسمون نیمه ابری و ماه با ترکیب صدای طبیعت یک اپرای زیبا رو شکل میده ، اپرایی که تا حالا هیچ موزیسینی نتونسته نت های اونو بیرون بکشه . . .
جاده ی اسفالت شده جاده گارد ریل خورده و خط کشی شده و چراغانی شده یعنی شلوغی ، آخرش به شهرک و دهکدهایی میرسه که پر از ماشین و آهن هست . از این جاده ها گریزی نیست اما حداقل سالی یکبار میشه گریز زد ، به خصوص یکی مثِ ما کِ اَتِینا و زَلَم زیمبویی هم نداشته باشه .
من یکبار بیشتر برای زندگی کردن فرصت ندارم ، و در این یک نوبت نمی تونم به دنبال قهرمان ها راه بیفتم . فرصتی برای قربانی شدن ندارم . . . ،هر زندانی برای من معادل یک قهرمان نیست .. قهرمان تا زمانی که یک کالای مشخص (مادی یا معنوی) جلوی روم نزاره دنبالش نمیرم ، راستشو بخوای حتا سرنوشت اون قهرمان هم برام مهم نیست . شاید اون داشته برای منافع خودش بیل میزده و با یک اشتباه محاسباتی به زندان رفته ،من دوست ندارم آسفالت جاده ایی بشم که قهرمان از اون جاده عبور میکنه و به ایستگاه دیکتاتوری میرسه . . .
تاریخ به من میگه خیلی از قهرمان ها به دیکتاتورها تبدیل شدن . فیدل ، خمینی ، لنین ،حتا ناپلئون ،سرهنگ قذافی ، . . . حافظ اسد . . . همه ی دیکتاتورهای پیرامون ما زمانی یک قهرمان بودند . . . شما بهتر میدونی همه ی اینا یک روز قهرمان بودن . . . همین قهرمان پروری های احساسی ، همین حس شرقی مظلوم دوستی که هر زندانی و هر تشنه ایی رو مثل حسین مظلوم میبینه ما رو به اینجا رسونده . . . نَ من از قهرمان های سیاسی خوشم نمیاد . . . اگر روزی قرار باشه که دنبال قهرمان راه بیفتم ، ترجیح میدم اون قهرمان خودم باشم . . .
. . .. بگذریم
بگذریم . . .
برای شما پاسخی نوشتم ، کمی طولانی شد ،سیو کردم ، نمی خوام از جانب چندتایی از ایکیو سان ها متهم بشم که خارج از موضوع دارم صحبت می کنم تا مسیر گفتگو عوض بشه . منتظر میمونم تا نسوان نوشته ی جدیدی رو پابلیش کنه و من بعدا اون نوشته رو در همینجا براتون ارسال می کنم . چند خطی هم برای عطسه نوشتم اونم به همچنین.. . روی نوشته ی قبلی هم دو خط براتون یادداشت گذاشتم
دوستدار شما :جوات(جیم) یساری
عطسه گفت:
یه عطسه دارم بوی خون به مشامم خورد هر کاری میکنم نمیاد .جای خالی هر ردیفت یه قطره ریخته
تو بریز بیرون بریز….
کیوان گفت:
داش جوات یساری!
بنویس، که چشم روشن شود از سواد خط یار. بنویس …
عطسه گفت:
ظاهرن شما رفیق جون جونی هستید آقا شما واسه کیوان یکم بنویس دلتنگت بود ما با اجازه یه دست به آب بریم هستیم خدمتت. یکم دلپیجه گرفتم چی میخواد بگه استرس دارم
عطسه گفت:
راستی فحش محش میخوای بدی حواد جون ما در خدمتیم بزن نترس با تمام قدرت بزن
جـوات یساری گفت:
@ عطسه
هنوز اونقدر بزرگ نشدی کِ بخوام بهت فحش بدم ، شوما فعلا برو جیشتو بکن بعدشم بوس و لالا
عطسه گفت:
نگرفتی اصلن بالاتر چی گفتم بهتون. این شد دوبار
وقتی طرف جواب مشت رو میده میایستم جلوش و میخورم تا خالی کنه و حرفی نمیزنم چون حرفای بعدش میشه کل کل و بی ارزش.اصلن قرار نبود پست اولی که فرستادم به اینجا بکشه.
سعی نکن همش از کیوان تقلید کنی!
کاپیتان بابک گفت:
جوات جان
پرچم زرد بالا رفت. خودت می دونی لولیتا هر چند با عقایدش مخالفی، اینجوری ضایع نمی نویسه و چند پست قبل خودت از قلمش تعریف کردی. می دونم مبالغه کردی، ولی حتی بانمک هم نبود
منم افتادم به گفتن : از شما بعیده قربان
عزیز جون گفت:
سلام نسوان جان،
ببخشید میشه من اینجا کیوان رو پیج کنم ؟ شرمنده جای دیگه بهشون دسترسی ندارم D:
کیوان … کیوان
کیوان عزیز خوبید؟ من به کامنت هاتون هم اینجا هم تو وبلاگ خودم جواب دادم، ولی فکر کنم شما ندیده باشید.
فقط خواستم بگم که خدای نکرده ناراحت نشده باشید. هر جا که هستید شاد باشید و سلامت 🙂
کیوان گفت:
عزیز جون
از لطفت ممنون، نه آبجی ناراحت کدومه. در اولین فرصت میام خدمتتون.
نسوان گفت:
کیوان..؟
تو هیچ جا نمیری!
می دونی که من خیلی حسودم عزیزم.
بوس.
عزیز جون گفت:
🙂
نسوان گفت:
چقدر جالب؛ من به هرکس توی این اندرونی سلام علیک و شوخی کنم مغضوب می شود!
عزیز جون گفت:
نسوان جان این کیوان میاد زنگ وبلاگ ما رو میزنه در میره. جلد وبلاگ خودته :))
کیوان گفت:
هدیهای از دیوان شمس به آن قمرِ شمس سوز!
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من؟
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو می گفت« بس! دیگر مکن اندیشه گلزار من»؟
«اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان این بس نباشد خود تو را کاگه شوی از خار من؟!»
گفتم«امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من»
خندید و می گفت«ای پسر آری ولیک از حد مبر»وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا«مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من»
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من
vasat piaz گفت:
پاچه خواری و پاچه خواران هرجا باشند همان جا رو به گوه میکشند
کیوان گفت:
vasat piaz عزیز؟
برادر، بیش از آن برایت شخصیت قائلم که از کنایهات بیتفاوت رد شوم. چرا باید از سلام یک زندانی به زندانی دیگر پاچه خواری استنباط کنی؟ چون فعلا که ما همه در زندان مجازی مانند هم بندان در زندانهای واقعی هستیم. میتوانیم به هم بپریم و به ضرب زور یا پول (مجازی) بر هم برتری جوییم، یا به هم مهربان باشیم و از هم بیاموزیم.
از تو که خنیاگر مهریان این زندانی انتظار نداشتم، مهربانی را چنین «عفن» ترجمه کنی.
کاپیتان بابک گفت:
قبلا دو 3 بار به شما گفته ام که پدر شما رو دوست دارم. نمی دونم چرا
هر وقت هم از ایشون می نویسی، بدون استثنا، نوشته خوب از آب در میاد
چند روز پیش که برای مرغ و توفان 86 گرفتی، گفتی تو مود آزمایشگاه و پیپت و غیره هستی، ولی توی این یکی و قبلی نشانه ای از لوله های آزمایشی و دکتر ها با یونیفورم سفید یا آبی و سبز نمی بینم
عالی بود. عالی. منو بردی تو جادۀ چالوس. بعد جنگ خمینی منظره رو تغییر داد، کمی بهم زد
و هنوز پدر نازنین را دوست داشتم. مخصوصا که کاپیتان هم شده بود.با بوق زدن و والس اشتراوس، دلم می خواست یه بوس هم من ازش بگیرم
اون قسمت آخر «در خبر ها آمد» را دوست نداشتم. می دونم داشتی نتیجه گیری می کردی که نوشته را ببندی، ولی چه جوری بگم، هر جا که یادی یا نمادی از این آخوندا و حکومتشون میاد، همه چی ضایع میشه، حتی نوشتۀ ویولتا
گردو گفت:
کاپیتان گرامی
اول یک فکری به حال اون چارتا مثبتی که به خانم کاظمی دادی بکن. نگران آخرتت شدم.
بعد، چرا از این خبر ناراحت شدی. رامین پرچمی هنرپسشه است که ت زندان بوده. البته دیدم یکی از بچه ها گفته خبرش تکذیب شده. ولی بهر حال به آخوندها هیچ ربطی نداره.
کاپیتان بابک گفت:
گردوی گرامی
شما داری یخرده شیطونی می کنی، ولی اشکالی نداره، من شیطنتو دوست دارم
من با بانو کاظمی چندین و چتدین بار هم رای بوده ام. به خود ایشان هم گفته ام، با کمال افتخار دستشونو می گیرم و جلوی آخوند وا میستم. من برای خود ایشان احترام قائلم. با عقاید مذهبی شون ولی صد در صد مخالفم وقتی یکی حرف حسابی می زنه، من کاری به دین و ایمانش ندارم
در مورد رامین پرچمی
می خواستم زیاد ننویسم، منظورمو خوب بیان نکردم. آزاد شدن یک هنر پیشه را (که نمی شناسم) مسلما دوست دارم، شما قاعدتا با شناخت یکی دوساله از من، نباید از این بابت شک و شبهه ای داشته باشی….ولی همین هنرپیشه را کی آزاد می کنه؟ آخوند. این جاست که حال من خراب میشه و یاد بدهکاری هام می افتم
متوجه می شی؟. یهو یه عمامه وسط جادۀ چالوس دیدم و ..یده شد به دکور
داغمو تازه کردی گردو جان. اتفاقا همین دیروز پریروز به این فکر بودم که ما مفلوک ترین، مظلوم ترین و پفیوز ترین جوامع دنیا هستیم یا شده ایم. یکی 2 پست قبل بانو هما نوشته بود ملتی که برای برق و آب مجانی انقلاب کنه، به گه خوردن می افته. ما هم به گه خوردن افتاده ایم، رفیق. ولی صورتمونو با سیلی سرخ می کنیم. واسه مُردن ایستادیم تو صف. ته دلم تیر میکشه. مردم صبح از خواب پا میشن و دست و روشونو می شورن، یه لقمه نون پنیر می خورن و میرن سر کار و با هزار بدبختی دست و پنجه نرم می کنن ……زندگی ادامه داره
انگار نه انگار که یک آخوند چلاق ابنه ای 3 تومنی، شده همه کارۀ مملکت. با 300-200 تا دزد دروغگو مثل خودش افتادن به چاپیدن و ..ئیدن مملکت. مردم به درد، نداری، خفت عادت کردن. نمی دونن یا نمی خوان بدونن که کشورشون افتاده دست یه مشت جانی تبهکار دزد. دست دشمن.
آخه کجای دنیا رود خونه و دریاچه هاش خشک میشه؟ چون ده تا بچه آخوند اومدن سد ساختن روی آبهایی که به دریاچه می ریزه؟! یا یه وکیل مدافع خقوق بشرو می گیرن زندانی می کنن؟
باز هم دو روز پیش شنیدم، بچه آخوندا دارن پولاشونو می ریزن تو دوبی. یه تاجر اومده حدود 600-700 میلیون دلار طلا خریده، شاید کمی بیشتر.
They are stealing like there is no tomorrow
صدای مردم هم که در بیاد جوابشون باتوم و اسلحه س و زندان و شلاق و بطری نوشابه
حالا متوجه شدی به آخوندا ربط داره؛ عزیز؟ تو جمهوری اسلامی همه چی به آخوندا ربط داره. دیگه نبینم از این اشتباها بکنی ها! از شما بعیده 🙂
گردو گفت:
ای بابا
کاپیتان جان نمیخواستم داغتو تازه کنم.
فقط شوخی بود.
آخه زیر اون کامنت آخریت که به خانم کاظمی مثبت داده بودی یک چیزی تو همین ردیفها نوشته بودم، فکر کردم شاید ندیدیش و خواستم دوباره بگم.
خیلی مخلصیم
جـوات یساری گفت:
+++
«من برای خود ایشان احترام قائلم. با عقاید مذهبی شون ولی صد در صد مخالفم وقتی یکی حرف حسابی می زنه، من کاری به دین و ایمانش ندارم»
یکی از بهترین نمونه های آزاد اندیشی بود ،عالی
Sevan گفت:
سلام،
حالم خیلی گرفتست. یعنی همیشه همینطوری. روانپزشک خیلی وقت حکم دپرشن داده.
این روزها دردو غمه خیلی ملتها نگرفتن مدال المپیک هست. اما قربون خدا برم که ما ایرانیها درد و غم با وجودمون عجین شده.
امروز داستان افضل ( نوشته زیباکلام را خواندم ) اشکم تمومی نداشت. داستانها تمامی نداره ؛ جنگ، بمباران، آزادگان، شهدا، جانباز، زندانی سیاسی، شکنجه، گشت کمیته، منکرات، ارشاد، مناطق محروم، فقرا، بی عدالتی اجتماعی ،،،،،
به دکتر میگم، قربان اشتباهی گرفتی، به خدا من حالم خوبه، یعنی این همه حرفها را بدونی و دپرسیو و توی فکر خود کسی نباشی روانت پاکه. برو اونی را بگیر که داره گریه میکنه که چرا بجای طلا، نقره گرفته.
نگار گفت:
همه چیز عالی بود… منکر نیستم و ممنونم.
اما دریاچه قوی اشتراوس؟!
کاپیتان بابک گفت:
من ندیدم دریاچۀ قوی اشتراوس نوشته باشه
شما دیدی؟
نسوان گفت:
بله کاپیتان. من اشتباه کردم . گاهی این دو رو قاطی می کنم. اما خوب هیچوقت موتزارت را با باخ و یا بتهوون اشتباه نمیکنم! حالا بگذریم.. من اشتباه کردم. کیوان و تهمینه هم با بزرگواری من رو متوجه اشتباه کردن و کلا چیزی نزدیک ۵ دقیقه بعد اصلاح شد.
اینکه نگار عزیز بعد از همه این ها دوباره این قضیه رو پیش کشید من رو یاد حکایت اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید ابیالخیر انداخت:
شیخ ما روزی در حمام بود، درویشی شیخ را خدمت میکرد و دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی او جمع میکرد چنانکه رسم قائمان باشد. تا آن کس ببیند که او کاری کرده است. پس در میان این خدمت از شیخ سوال کرد که:
«ای شیخ! جوانمردی چیست؟»
شیخ ما حالی گفت:
«آنکه شوخ مرد به روی مرد نیاوری»
همهی مشایخ و ائمهی نیشابوری چون این سخن شنودند اتفاق کردند که کسی در این معنا بهتر ازین نگفته است»
شوخ: چرک
قائم: دلاک و کیسهکش حمام
بوسعید مهنه در حمام بود
قائمیش افتاد و مردی خام بود
شوخ شیخ آورد تا بازوی او
جمع کرد آن جمله پیش روی او
شیخ را گفتا بگو ای پاک جان
تا جوانمردی چه باشد در جهان؟
شیخ گفتا «شوخ پنهان کردن است
پیش چشم خلق ناآوردن است»
کاپیتان بابک گفت:
وقتی وبلاگ با چند هزار هیت داری، اینجور چیزا پیش میاد دیگه.
بعضی خواننده ها هم با حال گیری حال می کنن. که چی بشه، من نمی دونم 😦
گردو گفت:
این حکایت و نقد از کجا آوردی ویول.
ایول! انبانت پره. معلومه که فقط دنبال کژوال سکس نبودی.
خیلی پاسخ دندانشکنی بود.
هما گفت:
یک موضوع بی ربط
امام جمعه خرم اباد سید احمد میرعمادی اعلام کرد: مرغ همان پرنده ای است که نا فرمانی حضرت نوح پیامبر خدا را کرد که خدا بال پرواز کردن را از او گرفت، به نظر من خوردن گوشت مرغ مکروه می باشد. مخصوصا زمانی که دین اسلام با خطر کفار مواجه شود! که دیگر حرام بودن ان قطعی است.
پی نوشت :
قابل توجه احاد ملت خداجوی اندرونی و وبلاگ های تابعه
بنا بفرموده ی فوق زین پس خوردن – خریدن – فروختن و گرداندن مرغ در انظار عمومی بی ناموسی تلقی شده و با خاطیان به اشد مجازات محکوم خواهند شد
اصلا حالا که کفار بی ناموس سعی دارند از طریق مرغ به ما تهاجم و تجاوز کنند انهم دردناک چه معنی دارد که ما وا بدیم ؟ انهم مرغی که شونصد ملیون سال پیش نافرمانی نوح را کرده ؟ اصن مورخین جدیدا فهمیدن پسر نوح را همین مرغ بدبخت کرد و باعث شد نافرمانی کند و اب ببردش بره زیر گل
فلذا از کلیه مومنین و مومنات خواهشمندیم از خوردن مرغ اکیدا خودداری بفرمایند که حرام خوری درست که مزه دارد اما تجاوز هم پشت سرش دارد که خیلی خیلی دردناک است
ازما گفتن بود
کاپیتان بابک گفت:
🙂 انهم مرغی که شونصد ملیون سال پیش نافرمانی نوح را کرده ؟
🙂 جدیدا فهمیدن پسر نوح را همین مرغ بدبخت کرد
چه آتیش به جون گرفته ای بوده این مرغ و ما نمی دونستیم
دلمون تنگ میشه برای شما بانو وقتی کم پیدا میشی
بانو گیتی هم که دیگه نگو، جاش خالیه بغل دست شوما. نافرم 😦
هما گفت:
دل به دل راه داره کاپیتان …ما هرجا هم که بریم ..کم کارم که بشیم .دلمون اینجاست .
اینجا جای با صفاییه … نمی دونم چون مجازیه و چشم مون تو چشم هم نیست یا بخاطر اینکه توسط ادم های دریا دلی اداره میشه یا چی …اما خیلی عجیبه برای خودم که هرجا هم باشم چه در سفر و چه در حضر بیاد اینجا هستم ..همیشه
دلم واسه همه تنگ میشه .افرادی که ندیدمشون اما با توجه به گفته هاشون یک کاراکتر ذهنی ازشون ساختم و بیادشون هستم
گیتی هم میاد هرچند من معتقدم جایی نرفته فقط خواسته کمی سکوت رو تمرین کنه و هست و می بینه و میخونه .مثل خیلی ها
اینجا جای ارزشمندیه کاپیتان …جای بزرگیه ..شاید به بزرگی همون دریایی که توش کاپیتانی می کنی
کیوان گفت:
هما
درود بر تو شرف و دل و قلمت.
هما گفت:
یک موضوع بی ربط
دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی گفت: نگرانی امروز ما سرعت علم در ایران است چرا که این سرعت آن قدر زیاد است که کشورهای دیگر نسبت به ما عقب میمانند و ما از این امر نگران هستیم.
(روزنامه شرق- 27تیرماه 91)
پی نوشت
از وقتی این خبر را خواندیم نمی دانم چرا مدام کف بالا می اوریم …بلا نسبت شما ….
معلوم نیست با این سرعت علم چرا مغز ها هی زرتی فرار می کنند ؟ حتما مخ شون نمیکشه در این سرعت درس بخونند
میرن خارج که اروم تر اکابر بخونن بیچاره ها
ش گفت:
+++
هما تو محشری 🙂
گردو گفت:
ولهه خیلی بی انصافی هما
شما ها عادت کردین فقط نیمه خالی رو ببینید.
احمدی نژاد گفت، بهش گفتین دروغگو
اینو که دیگه خودت گفتی اون بالا. کشف امام جمعه خرم آبادو.
ببین چکار کرده! از دل تحلیل تاریخ یک رژیم غذایی برای شرایط جنگی پیدا کرده.
بعد یارو میگه سرعت علم زیاده ما نگران هستیم، تو بهش میخندی؟ اینه انصافت؟
هما گفت:
یک موضوع بی ربط و کمی ترسناک
Former Mossad chief:
Iran should be very fearful over next 12 weeks
Former Mossad chief and national security adviser Ephraim Halevy was quoted by the New York Times on Thursday saying that if he were Iranian he «would be very fearful of the next 12 weeks».
Halevy also told Israel Radio on Thursday that if the Iranians «continue to play their games» in nuclear talks with world powers, they would be underestimating Israel’s resolve.
«[The Iranians›] math is off if they think they have open-ended immunity» in these talks, he said.
کاپیتان بابک گفت:
روزهای خوبی نیست برای کشورمون. منم خبر مشابه این دیدم
http://reportergary.com/2012/07/report-israel-could-attack-iran-before-u-s-election/
گردو گفت:
وبسایت خبری اسرائیلی دبکا گفته خامنه ای به سران نظام هشدار داده در هفته های آینده باید منتظر جنگ باشند.
برای همین درحال تشکیل شورای نظامی هست.
لینک خبر:
http www debka com/article/22229/Khamenei-Warns-Iran’s-Top-Leaders-WAR-IN-WEEKS
کاپیتان بابک گفت:
گردوی گرامی
لینک را هنوز چک نکردم، ولی چون حس دایی جان ناپلئونی و فردینی و شرلوک هومزی ام تازگی ها قوی شده این خبر منو بفکر انداخت……………..
1- خود خامنه ای یا یکی از سران نظام بایستی جاسوس اسرائیل باشند که وبسایت خبری اسرائیل بنویسه خامنه ای به سران نظام چی گفته
2- خامنه ای اینرا از کجا می داند (خط مستقیم داره؟)
3- وبسایت خبری دبکا اینرا از خودش در آورده است؟ (که خامنه ای چه کرده و چه گفته)
خلاصه عزیز، اوضاع اونقدر کمدیه که آدم گریه ش می گیره.
……
در بارۀ سلام کردن و + دادن من به یک مسلمان هم که در پست قبلی گفتی یادم باشه….. شما در مورد من کمی کم لطفی می کنی گردو جان. من با هم وطن مسلمانم نه تنها هیچ جدال و ستیزه ای ندارم، بلکه دوستش دارم. دشمن من اسلام و آخوند است. شاید ده ها بار اینرا گفته باشم
بیکار گفت:
اصلا نگران نباشید !
آسوده بخوابید که لابی ها بیدارند!
عزیز جون گفت:
On July 27, just before Friday prayers, Iran’s supreme leader Ayatollah Ali Khamenei summoned top Iranian military chiefs for what he called “their last war council.”
منم لینک رو تا تهش نخوندم. ولی به نظرم رسید که فعلا قضیه ی ایران و اسرائیل در مرحله ی کری خوندن برای یکدیگه هست. امیدوارم جدی نشه .
sofalineh-ali گفت:
lazem be zekr nest ke webloge jaleb va ghalam e tavanayee darid, ba ejaze weblogetoon ro dar radio hamrah ke yek barname farsi zaban dar brisbane australia ast moarefi kardam :
http://soundcloud.com/hamrah-4eb/hamrah-113
نسوان گفت:
It is a privilege. Thanks a lot Ali jan, Keep up with the good work
All the best
ساحل غربی گفت:
دوستان یک سوال. دوباره پست رو خوندم اسم رامین پرچمی رو دیدم یادش افتادم.
کسی میدونه شیوا نظرآهاری الان در چه حاله؟
من فیس بوک نیستم نمی رسم هم برم خبر بخونم… یکی خبری داره بگه دعاش می کنم …
گردو گفت:
آخرین خبر در مورد شیوا نظر آهاری:
امضای نامه «درخواست ۱۷۵ فعال فرهنگی و سیاسی برای آزادی فرببرز رئیس دانا و منیژه عراقی»
۰۹ تیر ۱۳۹۱
ولی خودش الان باید در حال حبس کشیدن باشه.
هما گفت:
اتفاقا همین چند دقیقه پیش در خدمت شیوا جان بودیم البته تلفنی
خوبند و خوش ..فرمودند در جزایر باهاما هستند و انشااله قراره به دل خوش هفته اینده تشریف ببرند جزایز قناری جهت زیارت و صفای دل
فرمودند ملالی نیست اب خنک میخورند و دعاگوی جمیع اموات هستند
خلاصه دل نگران نباش به سیر افاق و انفس مشغولند در اوین …
بحول قوه الهی
vasat piaz گفت:
گردو گفت:
این ویدیو مال گروه «پوسی رایِت» روسی هست که بخاطر اینکار محاکمه شدند. لینک خبرش اینه:
http www radiofarda com/content/f3_pussyriots_in_court_russia/24664631 html
vasat piaz گفت:
طرف یا به ذات مفلوکه یا مامور
حس} گفت:
برگشتنتو…
پست هایت رو نمی خوانم، می خورم
جانان گفت:
یک موضوع با ربط تر….
http://www.radiofarda.com/content/f8-david-grossman-against-war-on-iran/24666194.html
Mina گفت:
نسوان عزيز (ويولتا) مدتى است كه نوشته هايتان را مى خوانم و تقريبا از اول تا نزديك به آخرين مطالبتان را خوانده ام. من هيچوقت جرات اين بي رودرواسى بودن رو حتي با خودم نداشتم و تقريبا كمي بعد از اينكه تصميم به توجه به من خودم گرفتم با شما آشنا شدم.قوت قلب پيدا كردم كه كسان ديگري هم هستند كه دغدغه هايي مثل من دارند من از همان نسلي هستم كه هيچ حقي را براي خود قائل نيست و حالا در نيمه زندگي احساس مغبوني مي كنم . اميدوارم دير نباشد. از احساس خوبي كه به من داده ايد ممنونم.
Sam گفت:
دیر اومدی قطار رفت خواهر. میگن مدتی معلق هستند.
Sam گفت:
چی مدتی معلق خواهد شد؟ حواستون باشه ما سه سالمون است. بلاتکلیف مون کنین به انجمن حمایت از کودکان شکایت میکنیم. خود دانید.
هما گفت:
سام؟
چی معلق شده ؟ با کی داری حرف میزنی؟ مگه کسی از تعلیق حرف زد ؟ تو چرا سه سالته ؟ مگه ادم سه ساله لپ داره ؟ اصن مگه ادم سه ساله دکتر میشه ؟ سام تو چطور توی سه سال هم لپ دراوردی هم دکتر شدی ؟ ایا تو نابغه بودی؟ اگه نابغه بودی پس چرا فقط لپ و مدرکت از خودش نبوغ درکرد ؟ بقیه جاهات عقب موند ؟ چرا ؟ بخاطر همین میخوای به حمایت از بچه ها شکایت کنی؟ خیلی ادمهای بدی هستند اونایی که بچه های دکتر و لپ گلی رو اذیت می کنند .
سام تو فک می کنی من زیاد سوال می کنم ؟ سام مدیونی فک کنی ضعف روزه روی مخ اثر میذاره
🙂
Sam گفت:
تو میدونی اینی که اون بالا نوشتن چیه؟ همونی که قبلان از وا ندادن میگفت.
هما گفت:
؟؟؟؟
منظور رو نگرفتم دکتر
Sam گفت:
بالای صفحه را ببین. زیر نسوان مطلقه معلقه.
نسوان گفت:
دکتر جون، تشویش اذهان عمومی نکن قربون لپت.
. یک کمی کم باد خواهیم راند برای مدتی ..
البته نوشته های میهمان ها را طبق روال هر هفته منتشر می کنیم ، ممکنه یک کم پس و پیش بشیم.
خلاصه شما و هما و کاپیتان و کیوان و لی لی و بر و بکس حواستون باشه اندرونی رو سپردیم دستتون .
کسی به گاز دست نزنه، شبم چراغ ها رو خاموش کنین انقدر برق نسوزونین
گردو هم زیاد نخورین.
به پیاز بگین فعلا میره تو انباری اگه لینک بزاره کسی نیست آزاد کنه.
هان..حواستون به آدم ناراحت هم باشه زیاد ناراحتی نکنه.
ساحل غربی رفتین مایو دو تیکه نپوشین. ضد آفتاب هم ببرین
خوب حواستون باشه دارم چی بهتون میگم ها..
کلید دست خودتونه یک مدت
کلید هم پشت گلدون بغلی دم پنجدری گذاشتیم.
دیگه جون شما و جون اندرونی.
اخترالملوک به نیابت از جمیع نسوان
هما گفت:
الان دیدم سام ..
بیخود کردن …یعنی چی اونوخ ؟ خوبه تازه نویسنده میهمان هم داریم …..
البته از حق نباس گدشت تقصیر لولیتا ست و سامی
خب مطلب نمیدی اقلا بیا کمک بنفشه جون …. مگه چکاری داره روزی یه بار میخوای اسپم رو خالی کنی
ویول خب طفلی درس داره ….
اون سامانتا هم که هیچ …با دیوار اندرونی فرقی نداره .مث اینا که بچه میسازن میفرستنش تو کوچه تا با مدد اهالی محل بزرگ بشه …همون جوری
راستش من از رفاقت های اینا سردر نمیارم ..رفیق اونه وقتی دید طرف گرفتاره یک حالی بده به دوست گرفتارش
الان همچین رفتم توی حس فردین که نگو
ویول جان
قربون دستت میدونم درس داری اما موقع زنگ تفریح اگه دستت تمیز بود دوتا بزن پس کله لولی جان بگو هما گفت
بی معرفت
کاپیتان بابک گفت:
بنظر من اشکالی نداره، یعنی نه اونقدر که ما آیب و روغن قاطی کنیم
اینجا مثل بچۀ ویولتا و لولیتا ست، ممکنه یکی دوروزی بهش کم توجهی کنن ولی نمی تونن ولش کنن به امون خدا. بذارین ویول یه کم به درس ومخشاش برسه. یه هوایی تازه کنه، شاید نیاز به استراحت داره مخش. حتما با دست و دل و سینۀ پر از قصه های زندگی بر می گرده
—————————————————
حس فردینی شما هم خیلی با مزه س بانو هما. من بجای لولیتا پس گردنم درد گرفت
يلداسبزپوش گفت:
@كاپيتان
+++++++++
کیوان گفت:
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟
دراین سراب فنا چشمه بقات منم؟
وگر به خشم روی صد هزار سال زمن
به عاقبت به من آیی که منتهات منم؟
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپرده رضات منم؟
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صفات منم؟
.
.
.
اگر چراغ دلی دانک راه خانه کجاست
وگر خدا صفتی دانک کدخدات منم!
گوشه نشین گفت:
بازم من به دریایی رسیدم و خشکید
عاشقانه وبلاگتونو تو این مدت کم دنبال کردم
توی این روزای پر از اندوه و ترس از جنگ و قحطی و … کمرنگ نشید بانو
امان از مرگ دلخوشیها
اشک
آه
vasat piaz گفت:
خیلی نامردی نسوان
آرش گفت:
من با نظر شما راجع به تملق کاملا موافقم ؛ تملق ریشه های هر فضایی رو میپوسونه ؛ چه در مملکت جاری بشه چه در یک محیط مجازی.
شاه عباس (اگر اشتباه نکنم) ؛ شاعران تملق گویی داشت که هر بار با اشعار چاپلوسانه خودشونه توی دلش شاه جا میکردن ؛ یکی از اینها سر آمد همه بود ؛ چون نه تنها تملق میکرد که خودش رو هم به بدترین شکل تحقیر میکرد ؛ یه روز شاه عباس میره شکار این شاعر رو نمیبره ؛ اسم طرف حسن بیک بوده ؛ خلاصه وقتی شاه میاد این میره جلو و این بیت معروف رو میگه:
سحر امدم به کویت؛ به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی به چه کار رفته بودی
یعنی برای خوش آمد شاه خودش رو تا حد سگ پایین میاره ؛ شاه بهش لقب سگ لوند میده و ایشون یکی از معروفترین شعرای درباری ما میشه .
حالا یه سری از آدمها اینجا من رو یاد حسن بیک میندازن.
کاپیتان بابک گفت:
آرش جان
من هم با نظر شما در بارۀ تملق موافقم، ولی این وصله به هر کی بچسبه به کیوان نمی چسبه
کیوان انسان شریف و مهربونیه. با همه مهربونه. دلسوزه. مروت و انسانیت سرش میشه
مردی با حوصله و نیک اندیش که دست یاری اش به طرف همه درازه. برای من هم سه چهارتا شعر فرستاده. اونم تملقه ؟ یا تعلق به هموطنش؟ کیوان با همه گرمه و گرم می گیره. عاشق دیالوگ و سخن زیباست. از دانش و قریحه ش نمیگم چون ربطی به حرف امروزم نداره
مطمئن نیستم منظور شما دقیقا چه کسی است، ولی یقین دارم پرخاش وسط پیاز به ایشون، خارج از محدوده و بیجا بود. من یکه خوردم، چون وسط پیاز را بهتر از آن می پنداشتم که دل عزیزی را برنجونه
يلداسبزپوش گفت:
@كاپيتان
اون مثبت هاى بالا مالِ اينجا بود! نمى دونم چرا رفت اونجا؟!! 🙂
کاپیتان بابک گفت:
خوشحالم که شما هم کیوان را دوست داری یلدا جان
دوست مهندس من فعلا افتاده رو دندۀ لج. درست میشه گاماس گاماس 🙂
آرش گفت:
کاپیتان بزرگوار؛
میزان ارادت من به خودت رو میدونی و اول از همه ازت خواهش میکنم که اجازه ندی ارتباط من با دیگران رو ارتباط من با تو تاثیر بذاره و البته با شناختی که ازت دارم مطمئنم اینقدر مرد هستی که خودت اینچازو رو میدونی.
خدمت انورت عرض شود که ؛ فرق داره کاپیتان ؛ فرق داره ؛ به خداوند محمد(ص) فرق داره.حالا من دهنم رو نمیخوام باز کنم؛ اصلا بگم؟…..بگم؟
عطسه گفت:
کاپیتان بابک
آقا اصلن شما کدوم سمتی؟ بیا سمت خودمون وسط باش نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی!
آرش بگو
کاپیتان بابک گفت:
آرش جان
حساب همه چیز (تو کتاب من) جداست. هر چیزی جای خودشو داره. برای نمونه ببین مثلا جوات و لولیتا چنان رفتار می کنن مثل اینکه بخون همدیگه تشنه ان. ولی لولیتا یه بار نوشت ( اگه ویول بود، من خیط میشم ) که دلش برای جوات تنگ میشه. جواتی هم ته دلش د. ل. رو دوست داره 🙂 من هم هر دوشونو دوست دارم
دوست عزیزم. اینجا برای دلتنگ شدن و به دل گرفتن مسائل خیلی کوچیکه
منهای چند تا آشغال مزد بگیر اطلاعاتی که حال همه را بهم می زنن، بقیه همه با هم رفیقیم. اگه دلخوری ای چیزی پیش بیاد، بنطر من بهتره با دیالوگ و منطق باهاش روبرو بشیم و واسه همدیگه شاخ و شونه نکشیم
من برای شما خیلی ارزش قائلم. جای خاصی تو دلم داری. و برای همین دخالت کردم. بیشتر هم بگم لوس میشه
یاس گفت:
کسی از تحقیر و توهین دیگران به بزرگی نمیرسد کاپیتان عزیز…جامعه ی ما به نخبه هاشون حسادت میکنن.کیوان و کاپیتان انسانهای بزرگی هستند پس من آدم متملقی هستم!
networker گفت:
سلام
قابل توجه ویول
استاندارد طول آلت مردان در ایران اعلام شده
به این سایت مراجعه کنید
http://www.drsalehi.ir/index.php?ToDo=ShowArticles&AID=2401
gold price گفت:
یه وقتائی با خودم می گم ، بابا این وبلاگ نویسی هم برای تو – یعنی خودم- مسخره بازیه .خیلی وقت داری . خیلی آدم بیکاری هستی که حالا وبلاگم می نویسی. این اداها چیه . که چی بشه یه چند خطی می نویسی بعدشم هی منتظری تا بقیه بیان بخوننش و واست یه چیزی بنویسن ، ول کن این بچه بازیها رو …. بعد چند روزی سعی میکنم که نیام و چیزی ننویسم . هر چند که هی دلم می خواد بیام ولی مقاومت می کنم. مثل این سریالهای تلویزیون که نشون می ده معتادا هی وسوسه می شن که برن و…. من هم همینطور می شم . ولی وقتی خوب فکر میکنم می بینم شاید اولش که شروع کردم دلم خوش بود به تعداد نظرات بیشتر ولی همین الان همین تعداد و که می یان بهم سر می زنن دوستشون دارم . هیچ کدومو نمی شناسم . فقط وقتی به وبلاگشون سر می زنم و نوشته هاشونو می خونم لذت می برم . یه وقتائی دوستای اینطوری خیلی خوبن . کسی رو که و ندیدی و اصلا نمی شناسیش ، دوستش داری . دلت می خواد که بهش سر بزنی ، نوشته هاشو بخونی ، ازش خبر بگیری و منتظر باشی که بیاد و بهت سر بزنه و نوشته هاتو بخونه. حس خوبیه . خدا رو شکر که تونستم دوستی این مدلی را هم تجربه کنن. من دوستای خوب زیادی دارم . دوستائی که هیچوقت فراموششون نمی کنم . شاید ارتباطم باهاشون خیلی زیاد نباشه به قول معروف کمیت انقدر زیاد نباشه ولی کیفیت همه دوستام خوبه.
offshore bank گفت:
همه ی کودکی اش را به یاد دارم . روزی که بغلش می کردم و بین دو دستم جا میگرفت. روزی که دندان درآورد. روزی که چهار دست پا راه رفت . روزی که زمین خورد و سرش به اندازه ی یک گردو باد کرد و من آنقدر گریه کردم که چشمانم کاسه ی خون شد.