من برای هر چی که خوب نباشم برای خداحافظی موجود بی نظیری هستم. اصلا انگار آفریده شدم که خداحافظی کنم. من رفتن را دوست دارم و الان با همه ی تاسفم یک جورهایی خوشحالم. چون هر رفتنی یک شروع جدید است و من عاشق شروع های جدیدم. به نظرم این نوشته یک جورایی پایانی بر «نسوان مطلقه معلقه» است. این که این خبر شما را شاد یا غمگین می کند واقعا به من مربوط نیست. این که چه دلایلی پشت این جدایی است هم به شما مربوط نیست. چیزی که در این مقطع سرنوشت ساز _ آه چه حس خوبی داره از کلمه های گنده برای چیزهای کوچک استفاده کردن _اهمیت دارد این است که این وبلاگ از این پس به روز نخواهد شد.

من البته از همین الان آت و آشغال هام رو جمع کردم و بردم. خیلی چیزها روهم پشت سر می گذارم ، مثل همه ی نوشته های خودم؛ همه ی نگاه های شما و همه ی لحظه های شیرینی که با هم داشتیم. بعضی چیزها را هم با خودم می برم، مثل عکس سر در وبلاگ ؛ اندک ذوق و استعدادم و خرت و پرت های دیگر…رفتن به مرگ می ماند، شاید برای همین من رفتن را انقدر دوست دارم. یادم می آید از ایران که می رفتم همه ی زندگیم توی یک چمدون جمع شد..حالا هم از نسوان می روم و همه چیز .در این چند خط نوشته جمع می شود… لابد موقع مردن هم  همه ی زندگی ام در نیستی خلاصه خواهد شد

من آدرس جدیدم را اینجا می گذارم. خیلی عاشقانه این کار را می کنم. درست مثل راپانزل که گیس هایش را بافت و از قلعه آویخت تا معشوقش ، بافته ی مویش را بگیرد و از حصار بالا بیاید . خوب ، این تنها کاریست که از من بر می آید : گیسم را از قلعه آویزان کرده ام تا شما سر رشته ام را بگیرید و از این دیوار بالا بیایید. من شما را آسان پیدا نکرده ام که آسان واگذارم.  اگر شما هم ویولتا را دوست دارید، سر این رشته را بگیرید تا هم را گم نکنیم.

و اگر نه که هیچ،

بدرود.