وقت نهار و نماز همه ی همکارهای محترم می رفتند ناهار خوری. گوشی رو که گذاشتم ارباب رجوع توی اطاق این پا آن پا می کرد. سرم را بلند کردم، یک چشم نداشت. خیلی خودم را کنترل کردم که متوجه نشه که ترسیدم. چشمش تو جنگ آسیب دیده  بود و تخلیه اش کرده بودن. با لحن مظلومی گفت خانم دکتر، من دنبال پرونده ی درمانگاه «…» اومدم. این پرونده رو چرا نگه داشتین ؟ ما که همه ی مدارکمون رو تکمیل کردیم. به خدا این کار گناهه.شماره رو داد و پرونده رو از توی فایل بیرون کشیدم، راست می گفت. تمام مدارک بیمه ، گزارش بازرسی، تایید صلاحیت مسول فنی ها… همه چیز سر جاش بود. صداش زدم توی اطاق و معذرت خواهی کردم. گفتم نمی دونم چرا این پرونده اینجا متوقف مونده و شش ماه  کار شما معطل شده. نامه اش رو امضا کردم و گفتم ببره دبیر خونه و بعد هم پیش رییس  و امضاها رو بگیره  ( من کاره ای نبودم بجز یک کارشناس طرحی، روی امضای من 3 تا امضا می شد که آخریش امضا معاون وزیر بود ). بنده ی خدا ،باورش نمی شد که کارش ظرف ده دقیقه راه افتاده . شروع کرد به دعا و تشکر. گفتم دلیلی نداره  تشکر کنید! من فقط کارم رو انجام دادم. خوشحال بودم که کارش راه افتاده بود. قاشقم را برداشتم و رفتم ناهار. خوشحالی ام طولی نکشید. چند دقیقه بعد مدیر احظارم کرد و بی مقدمه داد کشید: خانم دکتر! ما توی این اداره زیر میزی و پسرخاله و رشوه توی کارمون نیست .تا من اینجا نشستم نمی گذارم حق نا حق بشه و…. اولش نفهمیدم  اما کم کم دوزاریم افتاد که قضیه مربوط به پرونده ی  اون درمانگاه بود. پرسیدم من چه اشتباهی کردم؟ فریاد زد: شما این آقا رو می شناختی  کارش رو ظرف ده دقیقه راه انداختی ؟ کف دستم عرق کرده بود و در حالیکه صدام می لرزید گفتم: من اولین بار بود این بنده ی خدا را می دیدم.  کارش رو راه انداختم برای اینکه پرونده اش تکمیل بود و دلیلی نداشت اینجا بمونه. پرید وسط حرفم گفت : خانم دکتر، برای من  از این بازی ها در نیارید.پشت میزی که شما نشستید  کلید پژو 405 رد  و بدل شده. یک همچین پرونده ی بزرگی ظرف ده دقیقه  محض رضای خدا بررسی نمیشه !  رو پیشونی اش جای مهر بود و یقه اش کیپ بسته بود . لحظه ای به سرم زد که اگر مرد بودم یقه اش را می گرفتم و خرخره اش را می جویدم، گقتم: شما روز روشن دارید به من تهمت می زنید که رشوه گرفتم فقط برای این که کار مردم را راه انداختم؟بجای اینکه تشویقم کنید تهدیدم می کنید؟ بجای انکه بپرسید پرونده ای که تکمیل بوده توی سیستم مزخرف شما چرا 6 ماه خاک خورده ( بعدا فهمیدم چرا و چون می خواستند حق حساب بگیرند پرونده رو نگه داشته بودند ) .دیگه حال خودم را نمی فهمیدم. صدام  بالاتر می رفت و اختیار دهنم را نداشتم. گفتم شما یا باید ثابت کنید که من رشوه گرفتم یا  شکایت می کنم. اون پرونده یک برگ کم نداشت و من کارم رو درست انجام دادم. شما به من تهمت زدید ومن نمی گذرم. انقدر عصبانی بودم که  ترسید.  ( چون کو..ن همشون گهی است  انقدر اسان می ترسند که باورش سخت است ) آرام گفت: نه دخترم!  من مطلقا چنین حرفی نزدم..! شما از نیروهای جوان و متعهد ما هستید…! خسته نباشید.. ما همه خدمتگذار این مردمیم و من فقط می خواستم یک سری مسایل را روشن کنم…. در را بستم و از اطاق زدم بیرون. توی راهرو همکارها بهم نگاه می کردند و لبخند حمایت می زدند. صدای هوارهام توی راهرو هم رفته بود. تنم از خشم ونفرت می لرزید. هنوز هم که دارم برای شما می نویسم ، می لرزد.

***

وارد اطاق شد و نامه ای را آرام گذاشت روی میز. گوشی را گذاشتم و نامه اش را نگاه کردم و بعد خودش را. آرام و مطمین و با لبخند نگاهم کرد و گفت  من از دوستان آقای دکتر …( اسم معاون وزیر را آورد) هستم. من هم لبخندی زدم و گفتم  اما من نمی تونم این گواهی رو امضا کنم چون از لحاظ اداری صدور این گواهی با ما نیست! لبخندی زد و گفت دخترم ، شما متوجه نیستی. آقای دکتر ( اسم معاون وزیر) از دوستان من هستند و شما این گواهی رو امضا خواهید کرد!  با این که مودب بود و از پزشکان مملکت اما در لحنش چیزی بود که لجم را در می آورد. گفتم من توضیحاتم را دادم. اگر مشکلی دارید می تونید از من شکایت کنید. من طبق قانون اختیار ندارم زیر گواهی را امضا کنم که  پرونده اش اینجا نیست! گفت بسیار خوب !خیلی خونسرد نامه را گرفت و از در خارج شد.چند دقیقه بعد تلفن زنگ خورد و منشی معاون وزیر اطلاع دادند که شخص آقای دکتر سلام رسانده اند و فرمودند که این کار باید انجام شود. گفتم به آقای دکتر بفرمایید دستورشان را مکتوب کنند و بنویسند که» اقدام شود» تا من اقدام کنم. ( آقای دکتر وقتی نامه را ارجاع می داد می نوشت : برابر مقررات) گفت خوب دکتر که امضا کرده اند. گفتم بفرمایید روی «برابر مقررات» خط بکشند، چون این کار برابر مقررات نیست. و گوشی را گذاشتم. چند دقیقه بعد ارباب رجوع بالای سرم ایستاده بود و لبخند می زد.  روی برابر مقررات خط نکشیده بودند. من هم می دانستم که هرگز این کار رانمی کرد چون  مدرکی می شد علیه اش.گفت دخترم، شما جوانید. دختر خوبی هم هستید. اما اینجا ایران است  و من این امضا را می گیرم! گفتم آقای محترم. شما این امضا را از من نخواهید گرفت. نامه اش را برداشتم و بردم پیش رییس مستقیم و داستان را گفتم. گفت خانم دکتر امضا کن بره. گفتم نمی کنم! شما خون مردمی که آشنا ندارند رو برای یک هزارم این توی شیشه می کنید. مو را از ماست در می آورید و مردم را هزار بار از پله بالا پایین می کنید.این ظلم نیست؟ من توی این اداره هیچ عددی نیستم اما امضا نمی کنم . ( از نظر سلسله مراتب اداری اون نامه باید توسط یک کارشناس امضا می شد). نامه را برداشت برد پیش مدیر ، مدیر ( همونی که در داستان بالا نمی گذاشت حق نا حق بشه ) گفته بود به  فلانی بگو امضا کند و این دستور مستقیم من است . رییسم با نامه دوباره برگشت توی اطاق و گفت امضا کنید، دارید مشکل ایجاد می کنید. گفتم نه ! شما مرخصی من رو امضا کنید من میرم خونه، در غیاب بنده  بدهید کارشناس دیگری امضا کند. برگه مرخصی ام را گرفتم و از اداره بیرون زدم. ارباب رجوع  سفارش شده فقط چند دقیقه  بعد از من  با نامه ی امضا شده از اداره خارج شد.  توی خیابون وقتی منتظر تاکسی بودم و به خودم می لرزیدم با ماشینش از کنارم رد شد و لبخندی زد. چیزی توی لبخندش هنوز هم روحم را خراش می دهد.

***

 شاید یک روز فسادی که در آن دو سال به چشم دیدم را  با ذکر اسامی  آدمها بنویسم. آن دو سال بدترین سالهای زندگی ام بود. اما به من این امکان را داد که این فساد را از بیخ و بن و از نزدیک ببینم. رفتارهای آدمها ، ساختارهای هرم قدرت ، بوروکراسی و چاپلوسی  و .. را از نزدیک بشناسم. من هنوز هم نمی دانم  که  وقتی  سیستمی فاسد است چه باید کرد؟ وقتی تمام چرخ دنده ها در جهت عقربه می چرخد اگر در خلاف بچرخی چه بر سرت خواهد آمد؟ من این امکان را داشتم که لنگ کرایه خانه ام نباشم، بقیه آدمها در چنین سیستمی چگونه عمل خواهند کرد؟ اما آیا اینکه سیستم فاسد است مجوز فساد آدمها را صادر می کند؟ اصلا سیستم چیست؟ آیا ما آدمها سیستم را می سازیم یا سیستم ما آدمها را شکل می دهد؟ و هزار آیای دیگر..