تجربه ی قلم زدن در این وبلاگ لا اقل به من چیزهای زیادی یاد داد. شاید برای اینکه  این جا ( شاید هم همه جا) نمونه ای از جامعه ماست. اینجا هم اندرونی و بیرونی دارد، یک اکثریت خاموش و عده ای نخبه و تعدادی نخاله دارد. آنچه این جا می گذرد می تواند نمونه ای از آنچه در جامعه می گذرد باشد. بطور مثال اینجا هم می توان تقسیم بندی های خودی- غیر خودی را دید. اینجا هم می توان آن نفرت پنهان طبقات مختلف جامعه ایرانی نسبت به هم را دید :نفرت شهرستانی ها از تهرانی ها، نفرت آنها که در ایران مانده اند از آنها که مهاجرت کرده اند ، نفرت مذهبی ها از غیر مسلمانان ، نفرت زن ها از مردها و در تمام موارد بالعکس!از همه مهم تر اینجا هم همان التزام و ذوب شدگی مشترک در ولایت فقیه (و پستان) را می توان دید.

اگربه آمار پست ها و کامنت ها و  اخرین نظر سنجی ما مراجعه کنید  اطلاعات جالب دیگری هم  خواهید یافت .مثلا با همه ی تابو شکنی ها از بین 500 نفر تنها 6 نفر این وبلاگ را وقیحانه می دانند اما همین عده ی قلیل  بیش از تمام آن اکثریت خاموش سر و صدا می کنند و محیط را متشنج می کنند . این عین اتفاقی است که همیشه در ایران افتاده  و باعث شده که ما نتیجه گیری هایی نظیر ایرانی ها خیلی بی فرهنگ  یا خیلی قانون شکن یا سنتی هستند داشته باشیم و هیچ وقت فکر نکنیم که امثال شعبان بی مخ ها در طول تاریخ ما اقلیت اندکی هستند. ( خدای ناکرده قصد ندارم بگم هرکس اینجا را دوست ندارد شعبان بی مخ است بحث هوچی گری و غوغاسالاری است و در مثل مناقشه نیست)

قصدم بررسی جامعه شناسانه نیست ، مدتی است سوالی ذهن خودم را مشغول کرده که به نحوه ی اداره ی این بلاگ بر می گردد .ویولتا  معتقد است  که بهترین نحوه ی اداره ی هرچیزی این است که آن را به حال خود بگذاری، خود محیط در طول زمان به تعادل خواهد رسید و آن قدر سرش به سنگ می خورد که اصلاح می شود و همان طور که لائو تسه می گوید «بهترین رهبر، رهبری است که پشت سر مردمش حرکت کند   و بهترین رهبری، آن است که اصلا دیده نشود».راستش من با این نظر مخالفم و فکر می کنم که این که اجازه بدهی هر بیماری هرکاری می خواهد بکند تضییع حقوق بقیه افراد سالم جمع است. مثال عینی اش در اینجا این می شود که اگر ما مداخله نکنیم هویت افراد اینجا دزدیده می شود. به آنها توهین می شود و محیط  به سمت اغتشاش می رود.بی شک ابزار قدرت اینجا دست  ماست و پاک کردن کامنت های توهین آمیز ( نه به ما؛ به بقیه شما) فقط یک کلیک خرج بر می دارد و نیازی به کسب اجازه از کسی نیست و  دقیقا همین مرا به یاد برخورد های قیم مابانه وحذفی اصحاب قدرت در طول تاریخ می اندازد  و می ترساند.

سامانتا  معتقد است فقط در صورتیکه چیزی خیلی فاجعه امیز باشد باید جلوی مزاحمت ها را گرفت و گاهی هم بهتر است اصلا به  روی خودمان نیاوریم ولی حد این فاجعه کجاست؟ حد این مداخله کجاست؟آیا ما می توانیم برای بقیه نویسندگان تعیین تکلیف کنیم؟ اصلا فرض کنید ( فرض محال که محال نیست) که حکم من عین حق باشد  و بهترین راه رسیدن به سعادت پیش من باشد، آیا من حق دارم آن را به زور اجرا کنم؟آیا هر مداخله ای آغاز دیکتاتوری  است یا گاهی ضروری است؟ شما اگر جای ما بودید چه می کردید؟ آیا از اهرم قدرت استفاده می کردید و مثلا رضا شاه می شدید یا اجازه می دادید که به قیمت آزار اکثریت آنقدر اشتباهاتمان را تکرار کنیم تا عده ای درس بگیرند؟راستی شما ویولتایی هستید یا لولیتایی یا سامانتایی؟