دوستان عزیز ، همراهان خوب، یاران مهربان
این وبلاگ بدلیل مشغله ی گردانندگان و چرخانندگان به مناسبت حلول سال جدید میلادی تحت عنایات آقا امام زمان و با اجازه نایب بر حقش ، تا چند روز به روز نخواهد شد. به حول قوه الهی در سال جدید با مطالب کشککی تر از سال پیش در خدمت شما عزیزان خواهیم بود. علی ایحالن برای همگی شما در خارج و داخل و این ور و اون ور و حتی اون ور تر آرزوی سال جدید خوبی را می کنیم. عجالتا با اجازه چند روز کرکره رو می کشیم پایین و چندی به فسق و فجور مشغول خواهیم شد که از قدیم و ندیم گفتند
گویند بهشت و حور و کوثر باشد*** جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه*** نقدی ز هزار نسیه خوش تر باشد
قدح تان پر می !
پی نوشت: سر رشته را نگاه دارید تا ما بر گردیم
رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار*** دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود
ویدا گفت:
سال نو میلادی تمام دوستان اندرونی و بیرونی مبارک!
ویدا گفت:
و در ضمن شنیده بودیم:
رشته ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار…… دستم اندر **دامن** ساقی سیمین ساق بود
خلاصه خوش بگذره! ایام به کام 😉
سیمین ساق گفت:
اِ
سیمین ساق رو هم زدیم 🙂
ممير گفت:
دلتان به کام و قلبتان خرسند
پدافند گفت:
این عید سعید باستانی را بشما نسوانات محترمات تبریک و نهنیت و عرض ادب! عرض میکنم تقاضا دارم این را هم ببینید:
پلاریس گفت:
جالب بود…
بهروز گفت:
خیلی زیبا بود . با اجازه ارسالش کردم برای دیگران.
سال نو بر همگی شاد باد
man گفت:
happy new year
ایراندخت گفت:
سال نو بر شما هم مبــــــــــارک باد و وبلاگتان پررونق تر از سالهای قبل باد دوستان من. ایم به کام.
ایراندخت گفت:
منظورم ایـــــــام بود. پوزش
پونه گفت:
گویند بهشت با حور خوش است
من می گویم که اب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از ان نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است !
سال نو مبارک ، خوش و خرم باشید.
ترقه گفت:
چندروزه دیگه یعنی چند روز.
خوش باشید
1shalgham گفت:
سال نو بر شما کفار در خارج نشسته مبارک باشد
دی:
ببعی گفت:
خوش بگذره
خوش به حالتون، اینقدر دلم واسه فسق و فجور تنگ شده
خلاصه جای همه رو خالی کنین
و در آخر از اونجایی که اون بالا پای خیام رو کشیدین وسط، منم طبع شعرم گل کرد
ببعی میگه بع بع
دنبه داری؟ نه نه
پس چرا میگی بع بع؟
کالیفرنیا گفت:
ببعی غصه نخور. باور کن اینجا بی مزه ترین قسمتش همان فسق و فجورش است. اصلا آن چیزهایی که تو فیلم های هالیوودی به خورد مردم می دن نیست.
ببعی گفت:
امیدوارم اینجور که میگی نباشه و به شما ها و بقیه دوستان خوش بگذره
مدونا گفت:
ببعی جونم خودم روی شعرت یه آهنگ میذارم که کریسمس سال آینده نامبر وان شه! اون قسمتای بع بع و نه نه اش هم جون میده واسه دوبس دوبس! سال نو مبارک داداشی گلم xxx
ببعی گفت:
سال نو تو هم مبارک مدونا جوون
سال نو همه مبارک و همراه با شادی و چیز و اینا دیگه
دودول طلای اصلی گفت:
🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂 🙂
مدونا گفت:
اوا من فکر کردم تو با خانومی رفتین پارتی! اینجا چیکار میکنی بلا؟
دودول طلای اصلی گفت:
😉
گرد آفريد گفت:
سال جديد رو به همه خجسته باد ميگم اميدوارم در ان سال ميزان فسق و فجور بيشتر از سال پيش باشه
بسلط لهو و لعبتان بر پا ايام به كام و قدحتان پر مي باد
khanoomi گفت:
:):):):):):)
مدونا گفت:
خانمی یه خرده با آقا طلا سرسنگین میزنین! مشکلی پیش اومده؟ به من اعتماد کن راستشو بگو … به مقدساتم قسم اگه فکر بدی توی سرم باشه 😉
دودول طلای اصلی گفت:
🙂 🙂
مدونا گفت:
عکسشو نیگا! موش!
manouchehr گفت:
سال نو مبــــــــــارک .
Sam گفت:
هی بچهها رفتند عید دیدنی، حمله به ظرف شیرینیها و آجیل ها. ولی خدا وکیلی زیاده روی نکنین ها، بیان دعوامون میکنند. پسته را هم در هم هست، فقط دنبال خندان هاش نباشید قابل توجه «خانومی»، غیر خندانها را هم امتحان کن، شاید خوشت اومد، اونها هم دل دارند. از خوشامد گوئی شما هم در ۲-۳ پست قبل متشکرم، ولی با گوسفندها کاری ناداشته باش، بیخیال قربونی.
هما،
من بی معرفت ام؟ من؟ من که ۱۴ روز با اونی که تو جیب ساعت ام میزارم سر گذر وایساده بودم و «رهگذر»ها را چک میکردم مبادا دهنشون بوی جسارت به آستانه مقدسه نماینده خدا در این جا بده؟ من را باش، میخواستم بگم فقط اسم هر کی که خمس نداده را بگو و دیگه کاریت نباشه. حالا بیخیال این که گفتی بیمعرفت، ولی باور کن من نرخم خوبه، نصف نصف، روش فکر کن.
گیتی،
اره هوا خرابه، چند وقت پیش، دوستی یه مثل ترکی اینجا نوشت، «الاه داقینا باخار، گارنی ورر». خدا، به کوه ش نگاه میکنه، و برف ش را میده». شاید از عظمت مردم ایران است که این قدر داره رو سرشون میباره، یعنی نمیباره، یعنی چیزی که نباید بباره میباره و چیزی که باید بباره نمیباره. نمیدونم.
مدونا،
از امضائی یه زیرکمنت قبلی من گذشتی ممنونم، تو برای من ورژن خارج گوگوش هستی. و گوگوش دهه ۵۰ بنظر من تو کارش خدا بده. این روزها هم که صدای شما را زیاد شنیدم و لذت بردیم. santa babe
به کلیه نسوان مطلقه معلقه،
سال دیگه خونه شوهر بچه به بغل.
کالیفرنیا گفت:
سام
رسیدن به خیر. منتظر بودم در مورد تغییر ایران و مردم که تو پست قبلی اشاره کردی بشنوم. ولی انگار یادت رفت.
Sam گفت:
نه یادم نرفت، ولی از ایران که خبر خوب نمیرسه. بیخیال.
هما گفت:
چی چی خبر خوب نمیرسه از ایران ؟
پس این یارانه چیه ؟خبر بده؟ چرا سیاه نمایی می کنی ؟ بده این شب چله ای همه تونستن باهاش 2 کیلو اجیل و یه هندونه بخرن و خوش باشن یه شب؟
مدونا گفت:
اگه بگم واقعا یه نمه شبیه گوگوش کتک خورده دهه پنجاهم ( حالا شایدم دهه شصت) باورت میشه؟ (باور نکن! اصولا به حرف زن جماعت اعتباری نیست). خاک عالم اگه ویول ببینه من دارم با شما اختلاط میکنم هم لپ تو رو میکشه هم گیس منو! در هر صورت از بازگشت شما بسیار مشعوفیم همگی! ضمنا حتما مطلعین یه طرحی داریم برای خانه سالمندان نسوان که خیلی خوشحال میشیم شما هم تشریف بیارین. من خودم قرار شده توی حیاط بخوابم ولی طبیعتا جای شما روی سر ماست، توی کلبه درختی بالای درخت ویول. نگران گیتی نباشین، خودم میفرستمش بره توی اتاق پنجدری پیش بالتی و هما. من خودم صبح به صبح براتون صبحانه میارم بالا، با آواز البته. درسته که تا اونموقع من شبیه گوگوش دهه نود شدم ولی خوب چه میشه کرد. البته باید مراقب باشم ویول از همون بالای درخت پرتم نکنه پایین. فعلا که کسی نیست من برم تا ویول و گیتی با لنگه کفش نیومدن عقبم. راستی سال نوتون هم مبارک 🙂
گیتی گفت:
آهان !!! دیگه چی ؟؟ نگران گیتی نباشین ؟؟ اتفاقا خیلی نگران این موضوع باشین کلا موجود خطرناکیه ! 🙂
ببینم آبجی مدونا شما مطمئنی این جایی که می خوای تاسیس کنی زندان نیست ؟ این رو می فرستی اون بند ، اون یکی رو می فرستی این بند !!
درآمد حاصل از بلیط رو که با اسم رمز رفاقت از ما گرفتی ، حالا می خوای خونه ام رو هم که با دست خودم ساختم مصادره کنی به نفع امیال نفسانی خودت ! هیهات !! هیهات !!
اصلا یک عملیات استشهادی را می اندازم ببینم کی می خواد خونه ی درختی من رو ازم بگیره !… اینه !!
مدونا گفت:
:))) قربونت برم من آخه!
گیتی گفت:
مدونا جون ….آخه ؟؟ آخه چی ؟؟ اصلا حرفی هم باقی مونده ؟؟ 🙂
آخه بچه تو اصلا خونه درختی می دونستی چیه ؟!! والله !!.. ما یک عمر از این درخت به اون درخت پریدیم که مختصاتش دستمونه…. تازه ویولتا و روزبه که با دادن درختشون موافقت نکردن شاید مجبور بشم همون درخت صاعقه زده ی خودم رو بیارم….
من رو بگو می خواستم اون حیاط قراضه رو که هیچکس نمی خواست و همه ازش فراری بودن، تبدیل کنم به بهشتی از یاس رازقی و پیچ امین الدوله و رزهای رونده و شمعدونی های رنگ به رنگ ، با یک درخت انار و گردو و آلبالو و خرمالو و شفتالو و بقیه ی خانواده ی لوها !!
جوری که هیچکس نتونه از دم پنجره ی اتاقش اونورتر بره … با یک حوض آبی و فواره و پر از ماهی قرمز که این پیر پاتال ها گاهی پاهاشون رو بگذارن توش !
تازه از همه ی این حرف ها گذشته ، شما موضوع خیلی خیلی خیلی مهم و نکته ی کنکوری قضیه رو هنوز نگرفتی ها …
هر چهار گزینه صحیح است : » هما » !! 🙂
مدونا گفت:
آخه اینکه … ببین حالا یه خونه درختی ساختی، ولی تروخدا جلوی آقای دکتر آبروریزی نکن. من یکهو آقای دکترو دیدم با اون کراوات و اون بوی ادوکلن و اون قد رعنا و اون لپا! دیگه خواهری یادم رفت راستش! حالا ببخشین من اصلا آقای دکترو میبرم همونجا توی حیاط پیش خودم!! (علی رغم میل باطنیم … ولی چکار میشه کرد، دیگه عقلم به جایی قد نمیده، شماها همه اتاقا رو اشغال کردین)!!
آخ که چه کردی با این حیات عزیز دلم اینه که یهو دلم واسه این همه صفا ضعف میره و قربون صدقت میرم. درخت گیتی صاعقه زده هم باشه، درخت گیتیه، با صفا و مهربونی آبش میدیم دوباره جوونه میزنه و سبز میشه. شمعدونی ها رو میذاریم دور حوض، دو تا هندونه هم میندازیم توش که خنک شن. یه سماور نفتی قدیمی هم عمه بلقیس داره که یه فرش توی ایوون پهن میکنیم همونجا بساط چایی رو راه میندازیم. هندونه ها رو قاچ میکنیم، پوستاشم واسه ببعی نگه میداریم (الان میاد سرم هوار میزنه من ببعی امروزه ام و فقط گل هندونه میخورم). راستی من توی گرفتن نکته های کنکوری یه خرده ضعیفم، هما چی؟ هما یک، هما دو، هما بشقاب پرنده؟ هما دنده به دنده؟ آهان منظورت اینه که میخوای هما توی اتاق تو و بالتی نباشه؟ باشه اونم یه کاریش میکنم 😉 من برم تا لنگه کفش پرنده نخورده به سرم!! فکر کنم هر کی توی این بلاگ بود الان تبدیل به دشمن خونی من شده. از دست این زبان سرخ که سر سبز مارا مدتهاست که به باد داده!
مدونا گفت:
حیاط صحیح است! ولی اگه بگم: آخ که چه کردی با این حیات هم پر بیراه نگفتم D:
گیتی گفت:
وا ی ی ی ی…. مدونا ، عزیز دل من ، آبجی ؟؟ خوبی خواهر، اینروزا با عمه بلقیس گپ و گفتی داشتی خدای نکرده ؟؟ 🙂
باز که من رو در اتاق پنجدری تصور کردی که !!
اون خونه درختی مال منه، ای غاصب ، ای جانی، حالا اعتماد و صداقت و رفاقت هیچی، تو که دین و ایمون داشتی که !! می برم این خونه ی کوفتی رو می گذارمش وسط بیابون ها ، بالتی و هما هم خواستن بیان ، تشریف میارن همونجا وسط بیابون…. خون جیگرم کردی که !!
نکته ی کنکوری آواز خوندن برای سام در حضور هما بود !! انشالله کنکور سال آینده آبجی !! 🙂
با بقیه ی ایده های زیبای شما هم موافقم دربست ، اما چه فایده من کوچ کردم به کویر تا اطلاع ثانوی !!
ببعی گفت:
حالا ببین واسه یه کم مال و منال دنیا چه دعوایی راه انداختین؟
از اونجایی که خیلی ببعی با ایثار و حسین فهمیده ای هستم، پیشنهاد میکنم کل مسائل مالی و مدیریتی رو بدین دست من . پول بلیط و مدیریت مکان ها و اجاره و …
خودتون هم برین توی این دو روزه زندگی، به دوستی ها برسین، به مهربونی، به عشق، به … ( این سه نقطه دارای هیچ بار اروتیکی نمیباشد)
مدونا گفت:
خوب من الان مطمئن شدم که مونگولم و در آزمون سراسری گزینش مونگول ترین کامنت گذار دنیا حائز رتبه اول شدم همین الان!! چون بازم نگرفتم ولی یه حدسی زدم: هما و سام ؟ (چشمک؟ بعله؟) بابا خسته نباشن آقای دکتر! من فکر کردم ویول .. ولی بعد دیدم نیست گفتم از موقعیت سود استفاده (بجای سوء استفاده) کنم!! شیت! همینه هما دیگه محل سگم نمیده!!! بازم یکی طلب حافظه تاریخی تو! (مستی از سرم پرید!!) حالا چیکار کنم هما با من آشتی کنه؟ (علامت گریه و اینا) بابا شوخـــــــــــــــــــــــی بود! اصلا من خودم میرم خونه درختی وسط کویر با گیتی گل میگیم و گل میشنویم (رام میدی بعد اینهمه نارفیقی که در حقت روا داشتم؟) (علامت ندامت و پشیمانی و دو سه تا اشک تمساح) به خدا ما بدون این مردا هزار بار راحت تریم، اصلا کاری بلدن جز اینکه دعوا و اختلاف بندازن میونه ما؟ من آبجی همامو با صد تا آقای دکتر ادوکلن زده عوض نمیکنم، تموم شد و رفت (بامزه اینجاست که بازم اشتباه کرده باشم و با این کامنت دوکی رو هم از دست بدم!! امشب درصد محبوبیتم با سرعت نور داره پایین میاد. فقط تورو دارم گیتی، تو منو داشته باش توروخدا!!) … (علامت زانو زدن روی زمین و التماس و دامن گیتی رو کشیدن).
مدونا گفت:
ببعی میکوبمت به دیوار بلاگ صدای میش بدی ها! اصلا الان اعصاب ندارم، برو فردا بیا ببینم یه سهمی هم برا تو جور میکنم …
گیتی گفت:
مدونا جان…. اتفاقا محبوبیت شما روزبروز داره میره بالا… همه هم شما رو دوست دارند…
موضوع فقط «خونه درختی» بود !! 🙂 🙂 🙂
دلیلش هم اینه که من یک تجربه ی ناموفق در کودکی برای ساخت یک خونه روی درخت داشتم ، عقده شده بود توی دلم !! حالا که طرح و نقشه اش رو داشتم پیاده می کردم مواجه شدم با یک بقول هما سد سکندر !!! …می بینی همه چیز به رویاهای کودکی برمی گرده بالاخره…
بهرحال الان یک موضوع خیلی مهم یادم اومد، اصلا من که به پیری نمی رسم که بیام توی خونه ی سالمندان !! واه واه !!
این خونه و محتویاتش و درخت و غیره و ذلک با عشق تقدیم میشه به آبجی مدونا ، خیرش رو ببینی خواهر و امیدوارم بتونی ازش استفاده بهینه کنی !! 🙂
مدونا گفت:
ببین من الان گریه کردم 😦 راست میگم … من خودم کمکت میکنم واسه ساختن خونه درختی. حالا که اینجور شد ((باید)) بسازیمش. قول میدم. گریم واسه این بود که چیزی که گفتی منو ترسوند … به احتمال غریب به یقین من هرگز تورو نمیبینم و بالاخره یه روزی میرسه که تو یا من اینجا دیگه ننویسیم و اون یکی هیچوقت نمیفهمه چه بلایی سر دوستش اومده (مثل اون همای جونم مرگ شده که مارو سکته داد). توی زندگی عادی وقتی یکی از دوستام حرفای اینجوری میزنه میرم در خونش گوششو میگیرم و میگم زنیکه امشب میریم بیرون حالت خوب میشه .. ولی اینجا اینکارو نمیشه کرد. برام خیلی خیلی خیلی عجیبه که نسبت به آدمای اینجا احساس دارم! این اولین و احتمالا آخرین تجربه بلاگی منه. تا حالا این مدلیشو دیگه تجربه نکرده بودم. یه بعد دیگه ی زندگیه. راستش هیچ کسی توی دنیا از هویت مدونایی من در این بلاگ خبر نداره. اینجا یه جاییه که یواشکی میام و هرغلطی دلم میخواد میکنم، بدون نگرانی از قضاوت مردم. تنها قسمت زندگیمه که اینقدر خصوصیه. تنها جاییه که اینقدر راحتم و اینقدر خودمم. تا اینجاش خوبه ولی تکلیف دوستام چی میشه؟ اگه یه روزی برن و دیگه نیان … چقدر بیرحمانه است … من میرم بخوابم، شاید صبح حالم خوب شد. عجالتا نری گمشی هان xxx
گیتی گفت:
استغفرالله !!!
عزیز من برو بگیر بخواب…..
مدونا جون عزیزم ، بیخیال شو قربون اون شکلت برم…
فقط و فقط شوخی بود ، من هم فکر می کردم داری شوخی می کنی، جدی نبود که هیچکدومش، چرا همچین می کنی یهو عزیز من !!!
مدونا گفت:
وااااییییی!!! این چرت و پرتا چیه من نوشتم؟ خدا لعنت کنه این آقا زکریای رازی رو که همه اینا تقصیر اونه! ها ها ها گیتی از دیشب فقط این یادمه که با گریه خوابیدم! خدا ازت نگذره، دل منو میشکونی؟ راستی این چیزایی که نوشتی سند شده! پس خونه درختی و بند و بساط همه به من میرسه بعد از تو، گفته باشم! هما راست میگفت این فسق و فجور واقعا به عواقبش نمیارزه! (حالا من چرا گریه کردم این وسط؟؟؟) راستش چند روزه که یه خرده دیپرسم ولی اصلا بروم نمیارم، این جریان هم معمولا تشدید و اگزجره میکنه حالات درونی رو … ببخشید اگه بهت شوک وارد شد، خودم هم صبح که دیدم برق سه فاز پروندم!!! بوسسس
مدونا گفت:
گیتی جونم یه کامنت گذاشتم که رفتش، کلا دود شد رفت هوا! خواستم بگم من اصلا نمیدونم چرا اینا رو نوشتم!! یعنی میدونم ولی یادم نمیومد صبح که پا شدم دقیقا اینجا چه غلطی میکردم!! ها ها، حالم خوبه، به قول مجید سوته دلان توپ داغونم نمیکنه! حالا پایین مفصل کلی حرف دارم بزنم. خیلی بحث قشنگی با هما باز کردین، دوست دارم منم نظرمو بگم. ماچ
مدونا گفت:
خنزر پنزر .. توپ داغونم نمیکنه .. چش شیطون کر، توپ توپم …
مدونا گفت:
ما که دنیامون شده آخرت یزید … کیه ماهارو ببره روضه …
Bahar 1 گفت:
Happy New Year!
I’ll miss you!
هما گفت:
سال نو همه مبارک
اما این یعنی چی بعلت فسق و فجور کرکره تا چند روز پایین است؟
یعنی در تمام سال که کرکره بالاست شما فسق و فجور نمی کنید؟ کم کم دارین شبیه معصومین میشین در نظرم
گیتی گفت:
نسوان عزیز… ویولتا ، لولیتا ، سامانتا…
چه تصویر زیبایی گذاشتید از این نقاشی و از خودتون در شروع سال جدید میلادی… رقص و طرب زیبای شما و نرمش انگشتان شما در این تابلو و قلمتون ، همیشه نوید و نشانه ی بهار بوده در زمستان های سخت…
باورعشق و زایش و بهارحتی در زمستان های سخت….. دلتون همیشه شاد…بخصوص در این شروع ….
هما گفت:
+ +
Della گفت:
Dearest Nesvan,
Happy New Year. Wishing you better,happierand more peaceful days throughout 2011
هما گفت:
والا ما که هرچه به این مخ عزیز فشار اوردیم اصلا نفهمیدیم که این نسوان در این سال جدید چه مشغولیاتی دارند و این چه فسق و فجوری است که از اینجا مهمتر است که پس از این همه مدت اینها یکدفعه کلهم اجمعین غیب شده اند اصلا این چه فسق جمعی است که هر شش تایشان را مشغول کرده ؟ خب مگر ما دل نداریم تنها خورها؟ مگر ما انجای فسق و فجور و بی ناموسی نداریم؟ اصلا همین گیتی خواهر خودمان end انواع بی ناموسی است خب اقلا این بچه را می برید ..حالا ما عمری سر سجاده ریا بودیم خب یواشکی ما را هم صدا میزدید ….. کم میشد؟ قحطی اش می امد؟ همین است که ادم می فهمد ایمان ها سست شده …دوستی ها کمرنگ شده …. کجایی عمه بلقیس که ببینی نامردی عزیزانت را؟؟؟
حالا که اینطور شد ما هم بکوری گوش شما و کری چشمتان در نبود شما خودمان با کمک ابواب جمعی اندرونی اینجا کرکره را می دهیم بالا و بلکه کمی هم بالاتر و مطلب میذاریم …باقلوا ….
مگر اندرونی بی بو و خاصیتتان را نکردیم چت رو به چه باحالی ؟ خب مطلبش را هم میگذاریم تا انشا الله در حمله بعدی کلید اندرونی را هم از دست شما تنها خورها در بیاوریم و بندازیمتان در دریا کنار صیهونیستهایی که ممتوتی میخواهد بریزدشان در همان دریا …بحول قوه الهی
فلذا کلیه ابواب جمعی اندرونی که حاضر به شرکت در این کودتای خداپسندانه هستند خواهشمندیم تا مطالبشان را اعم از باناموسی و بی ناموسی مودبانه بگذارند اینجا …باشد که پس از پاکسازی دست اجانب تنها خور از این بلاد …خودمان اندرونی بسازیم هوووولو
الان این خواهر گیتی اگر هنوز الودگی هوا نکشته اش می تواند بیاید از خاطراتش به عمان بود ؟ کجا بود اون پترا بگوید
یا حضرت مسطتاب ببعی از سفرهایی که داشته یا ان سام از گلگشت هایش در مام میهن و …
اها اون عشاق جوان هم میتوانند در این محیط بذکر خاطرات هجرانی که از سر گذرانده اند بنویسند و خواهر مدونا هم از اینکه دران سرزمین کفر چه غلطی می کند
خلاصه هرکس هر ژانگولری بلد است بازی کند باشد که در این کودتا یا همان جهاد فی سبیل اله اندرونی را از شر کلیه ملحدین و مفسدین و فاسقین نجات دهیم انشا اله
هما گفت:
اینجا چرا باز کامنت ها میره تو اسپم؟
هما گفت:
خدمت شما عرض شود داشتم مطلبی را می خواندم .یکجایش نوشته بود
*خدارا شکر که خریدهدایای کریسمس جیبم را خالی می کند ….این یعنی که دوستانی دارم و تنها نیستم*
این جمله مرا یاد هدیه و هدیه گرفتن انداخت
خدا از سر تقصیرات همه بگذرد ما یک فروند اصغر داشتیم که بلانسبت شما بهش می گفتیم شوهر …البته از شوهر بودن فقط اسمش را داشت وگرنه با این دیوار کنار دستی مان توفیری نمی کرد البته این دیوار ممکن است بیفتد رویت و ترا بکشد و راحت کند اما اصغر وقتی هم می افتاد رویمان ، نه می کشتمان و نه راحتمان می کرد …..
حالا به هدیه چه دخلی داره ؟ میگم
بعد اینکه منو واسه اصغر عقد کردن و بقول امروزی ها نامزد شدیم جلسه اولی که قرار بود بیاد خونه ما ..ما از صبح دل تو دلمون نبود …هی این لباسو بپوش ..هی اون سرمه رو بکش …هی …. خلاصه خریت محض یک کلام …نزدیک ظهر دیدم در زدن ..ماهم یه چادری الکی انداختیم کله مون و با ذوق رفتیم دم در (راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تا اون موقع صدبار اون لحظه رو در رویا تجسم کرده بودیم اول فکر می کردیم درو که باز کنیم یک دسته گل میاد تو صورتمون …یه بار تجسم کردیم درو باز کنیم ..میزنه زیر اواز … انگار که فیلم هندیه ..) خلاصه درو واکردیم دیدم مرتیکه دستاش تو جیبش و داره سوت بلبلی میزنه ……منو دید نیشش تا بناگوش وا شد و یه لبخند مکش مرگمایی زد که ادم یاد نکیرو منکر میوفتاد … خلاصه ما هم که خجالتی ..گفتم چی تو دستات قایم کردی (بخیال خرم گفتم شاید طلا خریده که تو جیب جا شده و دستش گذاشته روش گم نش ….. ای خریت ) دستشو دراورد و هول گفت .. بخدا هیچی….
مارو میگی انگار فرستاده بودنمون زیر دوش سیگار بکشیم …انقدر کنف شدیم که نگو
گفتم … خیال کردم کادوه ؟
دست کرد تو جیبشو گفت بیا دلخور نشو …. دستت رو بیار جلو
اخ که یه لحظه چقدر شرمنده شدم از اینکه فک کردم دست خالی اومده
دستمو که باز کردم یه مشت تخمه کف دستم بود
مرتیکه گفت … بیا اینا رو بخور غصه نخور و عین بز قاه قاه خندید
خلاصه منظورم این بود از اون مرتیکه تا روزی که بود ابی واسه ما گرم نشد کلا اهل این قرطی بازی ها نبود …منم یکی دوسالی روز تولدم یا سالگرد ازدواجمون ..منتظر میشستم اما بعد که دیدم خبری نیست منم از سرم افتاد
الغرض امشب فک میکردم اخرین باری که کادو گرفتم کی بوده ؟ ای فک کردم ای فک کردم
تنها چیزی که یادم اومد ….سال وبایی که متفقین ریخته بودن تو تهروون این ننه بلقیس از مشهد برام یه بسته نبات و یه تسبیح سوغات اورد …..
سوغاتم همون هدیه است دیگه چه فرقی می کنه ؟ نه؟؟؟؟
هما گفت:
هریک از نسوان معزز مکرمه اگر از فسق و فجور فارغ شدند لطفا جهت شادی اموات تازه در گذشته این کامنت ما که در اسپم شما گیر کرده رو لطف کنند ازاد بفرمایند ..ثواب دارد
نا سلامتی ما میخواهیم کودتا بکنیم این سد سکندر چیه گذاشتین سر راهمون؟ هرچی مینویسیم میره توش گیر می کنه ؟
مدونا گفت:
آبجی جان، ایده ی بسیار خلاقانه ای بود ولی همونطور که میبینی الان اینجا همه یه جورایی گیج میزنن. یا در حال فسق و فجورن و یا مراحل کشنده بعد از فسق و فجورو میگذرونن. با توجه به نبودن صابخونه بنده در جهت حمایت از کودتا فکری به سرم زد که اونم بد نیست و اون به راه انداختن یک پارتی توپ در غیاب صابخونست. با توجه به اینکه به احتمال غریب به یقین بنده از همینجا صاف تشریف میبرم داخل سطل اسپم، از همه عزیزان خداحافظی کرده و سال نوی خوشی را برای همگی و خانواده محترم آرزومندم. اینم چراغ اول:
مدونا گفت:
نسوان عاشقتم! دل همتون بسوزه با لینک هم نرفتم تو اسپم!!
علامت سوال گفت:
دی جی که ردیف شد به سلامتی
حالا نوشیدنی چی داریم آبجی خانوما؟؟
مدونا گفت:
نوشیدنی با شما آقایونه!
مدونا گفت:
راستی علامت سئوال صدات آشنا میزنه، ما قبلا همدیگه رو جایی ندیدیم؟
جوات يـساری گفت:
@مدونا خانوم
لابد «علامت سئوالم ماييم ديگه؟!
گيتی اين بندوبساط روزه شك دارو باعث بانيش تو هستيا
آره وا
مدونا خانوم مطمئن باش فقط با اسم پر مسمای خودم يادداشت مينويسم و لاغير
الانم همينجور بُراق منتظريم تيز استريپ و بزنو بكوپ تموم بشه تا سر فرصت موناسب شكايتمونو از اين خانوم به اصطلاح مديرررررريت پيگيری بُكنيم.
مدونا گفت:
همون اسمت منو کشته!
prince گفت:
«حضرت مسطتاب ببعی از سفرهایی که داشته…»
؟ !!!!!!!! مگه این روزها ببعیها رو به غیر از کله پزی «شاخ طلا» , جای دیگم میبرند؟
عجب ببعی فرهیخته ای بوده.ما دست کم گرفتیمش!
ببعی گفت:
دست درد نکنه شازده جان دیگه، اگه من سفر و اینا نرفتم، پس این کتابای سفرنامه ی ناصر خسرو ببعیانی رو چجوری نوشتم
حالا این هیچی، یعنی واقعا می خوای بگی کارتون مارکو ببعی رو ندیدی؟
علامت سوال گفت:
مدونا جون از کجا می دونی من آقا هستم آخه!!!!
چرا همدیگرو دیدیم قبلا احتمالا
شما که معرف حضور همه هستی البته
هما گفت:
دشت اول جهت کودتا
داشتم مطلبی را می خواندم .یکجایش نوشته بود
*خدارا شکر که خریدهدایای کریسمس جیبم را خالی می کند ….این یعنی که دوستانی دارم و تنها نیستم*
این جمله مرا یاد هدیه و هدیه گرفتن انداخت
خدا از سر تقصیرات همه بگذرد ما یک فروند اصغر داشتیم که بلانسبت شما بهش می گفتیم شوهر …البته از شوهر بودن فقط اسمش را داشت وگرنه با این دیوار کنار دستی مان توفیری نمی کرد البته این دیوار ممکن است بیفتد رویت و ترا بکشد و راحت کند اما اصغر وقتی هم می افتاد رویمان ، نه می کشتمان و نه راحتمان می کرد …..
حالا به هدیه چه دخلی داره ؟ میگم
بعد اینکه منو واسه اصغر عقد کردن و بقول امروزی ها نامزد شدیم جلسه اولی که قرار بود بیاد خونه ما ..ما از صبح دل تو دلمون نبود …هی این لباسو بپوش ..هی اون سرمه رو بکش …هی …. خلاصه خریت محض یک کلام …نزدیک ظهر دیدم در زدن ..ماهم یه چادری الکی انداختیم کله مون و با ذوق رفتیم دم در (راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تا اون موقع صدبار اون لحظه رو در رویا تجسم کرده بودیم اول فکر می کردیم درو که باز کنیم یک دسته گل میاد تو صورتمون …یه بار تجسم کردیم درو باز کنیم ..میزنه زیر اواز … انگار که فیلم هندیه ..) خلاصه درو واکردیم دیدم مرتیکه دستاش تو جیبش و داره سوت بلبلی میزنه ……منو دید نیشش تا بناگوش وا شد و یه لبخند مکش مرگمایی زد که ادم یاد نکیرو منکر میوفتاد … خلاصه ما هم که خجالتی ..گفتم چی تو دستات قایم کردی (بخیال خرم گفتم شاید طلا خریده که تو جیب جا شده و دستش گذاشته روش گم نش ….. ای خریت ) دستشو دراورد و هول گفت .. بخدا هیچی….
مارو میگی انگار فرستاده بودنمون زیر دوش سیگار بکشیم …انقدر کنف شدیم که نگو
گفتم … خیال کردم کادوه ؟
دست کرد تو جیبشو گفت بیا دلخور نشو …. دستت رو بیار جلو
اخ که یه لحظه چقدر شرمنده شدم از اینکه فک کردم دست خالی اومده
دستمو که باز کردم یه مشت تخمه کف دستم بود
مرتیکه گفت … بیا اینا رو بخور غصه نخور و عین بز قاه قاه خندید
خلاصه منظورم این بود از اون مرتیکه تا روزی که بود ابی واسه ما گرم نشد کلا اهل این قرطی بازی ها نبود …منم یکی دوسالی روز تولدم یا سالگرد ازدواجمون ..منتظر میشستم اما بعد که دیدم خبری نیست منم از سرم افتاد
الغرض امشب فک میکردم اخرین باری که کادو گرفتم کی بوده ؟ ای فک کردم ای فک کردم
تنها چیزی که یادم اومد ….سال وبایی که متفقین ریخته بودن تو تهروون این ننه بلقیس از مشهد برام یه بسته نبات و یه تسبیح سوغات اورد …..
سوغاتم همون هدیه است دیگه چه فرقی می کنه ؟ نه؟
Sam گفت:
Homa,
baziha vaghti az asghar eshon migan, adam ehsas mikoneh deleshon barash yek zareh tangh shodeh, mesle film hendy bezan bezan jadeh varamin Violeta.
vali tu hamisheh ba asabaniat va kineh az asgharet migy. khoda aghebatesh ra be een doa haye kheire tu ke posht saresh ast, be kheir koneh.
ببعی گفت:
عجب اصغر با دل و جراتی بوده ، روز اول بری خونه ی نامزد و به جای کادو، تخمه بریزی کف دستش
شیر مردی بوده
توی این دوره و زمونه هنوزم مرد پیدا میشه، ولی نه دیگه به این مردونگی و غیرت
راستی منم دقیقا تو فکر کودتا بودم دیشب، ولی وجدان ببعی اجازه نمیداد
امروز دوباره رفتم ازش پرسیدم و یه مبلغی زیر میزی بهش دادم، اجازه داد
prince گفت:
«وجدان ببعی»
+ + +
گیتی گفت:
هما….
رسما حالم دگرگون شد با این دشت اول کودتای شما، با اینکه با طنز خاص خودت تلطیفش کردی….
یک مثلی هست درباره سیب سرخ و اصغر !!… فکر کنم مصداقش شما بودی…
بهرحال با توجه به شرایط نمیشه این حرف رو زد ، ولی ایکاش همونجا تخمه ها رو باهم می شکستید و بعد هم در رو با یک لبخند ملیح توی صورتش می بستی….
نه بخاطر اینکه رسم و آیین نشون دادن محبت رو نمی دونسته ، که خیلی ها نمی دونند ، چون می دونسته و تخم غصه رو بی دلیل می کاشته با گفتن » بیا اینا رو بخور غصه نخور » !!
بهرحال یک بوس از سمت من به لپ شما حواله ، سوغاتی از دنیای مجازی به رسم هدیه ، بضاعت و توان ما فعلا اینجا همینه آبجی …
هما گفت:
ماچ و موچ شما و خواهر مدونا با کمال میل و افتخار دریافت شد متچکرم زیاد زیاد
مدونا گفت:
منم یه بوس آبدار برای هما جونم xxx
azadi گفت:
http://iranasreroshangari.blogspot.com/2010/12/blog-post_27.html
—-
جلسه گفتگو و پرسش و پاسخ با استاد بهرام مشيري در مسنجر پالتاك _ موضوع : نقد تعاليم و احكام اسلامي
جلسه گفتگو و پرسش و پاسخ با بهرام مشيري _ موضوع : نقد تعاليم و احكام اسلامي
تاريخ : شنبه
5 _February _2011
16_Bahman _1389
ساعت : 10 شب به وقت ايران
مسنجر پالتاك
اتاق : ايران عصر روشنگري
———————–
IRAN Asre Roshangari
Category : Asia
Subcategory : Iran
———————-
نیما ( رهگذر سیدنی ) گفت:
سفر خوش بگذره
مریم گفت:
سلام ……سال نو بر شما مبارک باشد ..دیشب که شب سلوستر بود تو خونه نشسته بودم یک دفعه هوس یک گیلاس سکت کردم …خوب شما جای ما بخورید و حالشو ببرید …………….شاد باشید
شومبول اصلی گفت:
نسوان عزیزبه خصوص آ ن یار از سفر برگشته:
سال نو میلادی بر شما مبارک باد . هر کجا که برای فسق و فجور مشرف شدید از یاران محروم یاد کرده واز طرف ایشان نایب الزیاره گردید باشد که مقبول حق واقع شود.
ناهید گفت:
امیدوارم سال 2011 سال خوبی برای همه ما و شما باشه!
گرد آفريد گفت:
اين دوستاني كه كامنت ميگذارن چرا نميرن پي فسق و فجور؟
بابا فردا كه تعطيلات تموم شد مياين ميگين نميشه مدت تعطيلات رو زتمديد كنيد من هنوز نصف فسق وفجورم مونده
فروغ گفت:
سال نوی همگی مبارک…سال جدید پر از شادی و موفقیت باشه واسه همه
هما گفت:
دشت دو مال مدونا بود …… دشت سه نبود؟ ……
بابا ناسلامتی داریم کودتا می کنیم … اگه الان همت نکنید همین دادستانشون لولیتا میاد میگه سران فتنه رو باید با کش دار زد میگیره خفه مون میکنه …
دشت سوم …..؟
هما گفت:
در پست قبلی دیدم بلتازار وبلاگ زده هرچند هنوز چیزی ننوشته اما برام جالب بود من این پیشنهادو واسه گیتی و مدونا و بسیاری از بچه های اینجا دارم هریک از ما میتونیم یک صدای جدید باشیم صداهایی که به لطف نسوان پدید اومد و بما جرات داد که بسیاری از مرزهای فکری مون رو بشکنیم
راستش چند شب پیش که دنبال چسبوندن عکسم در این کنار کامنت ها بودم یک قسمتی بود برای بازکردن بلاگ بود و بسیار هم ساده چرا می گم ساده چون من بی سوادم با خوندنش فهمیدمش
یک قلقلک و وسوسه عجیب اومد سراغم برای اینکه منم وبلاگی بزنم و….
حالا هرچند من از نود درصد وبلاگ هایی که می بینم بدم میاد و نمی فهمم یعنی چی یک نفر باید جریان مکالمه ردوبدل شده با دوست دخترشو در یک وبلاگ منتشر کنه و یا… اما وسوسه شدم
راستش از جریان بی سوادی ام که بگذریم چیزی که مرا ترساند ترس از قضاوت شدن بود
من هنوز اونقدر ویولتایی نشدم که نترسم هنوز ….
بگذریم اما در کل کار جالبی است اینکه در این فضا بیاموزیم و تمرین کنیم و از این جهلی که قرنهاست در خونمان جاری است رها شویم
پی نوشت …بالتی مبارک باشه
گیتی گفت:
سلام بر بانو و سردسته ی کودتاچیان…
ما رفتیم کپه ی مرگمون رو بذاریم ، نشد…امشب اشک یکی رو درآوردم پشت مونیتور، باورت میشه ؟! یعنی چی ؟! اینور من هرهر و کرکر برای خودم، اونور یهو طرف زد زیر گریه !
آب توبه داری دم دستت آبجی ؟؟!!
گره ذهنی مدونا رو من می فهمم چیه ، اما آیا راه حلی داره ؟ آیا اونقدر مهمه ؟ نمی دونم ، شیطونه میگه یک مهمونی بگیرم توی همین خونه قد غربیلم، آدرس بدم همه بیایم همدیگرو ببینیم و خلاص !! نهایتش چیه مگه، برادرای عرزشی هم میان و بعد همه با هم میریم اوین !! فوق فوقش دیگه !! 🙂
بهرحال خواهر از این حرفها گذشته ، خیلی دلم می خواست در کودتای فرهنگی بسیار جالب شما شرکت کنم، اما ذهن در حال حاضر بیابان برهوته ، حالا شاید تا بازگشت صابخونه ها موتورش راه افتاد و یک چرندی ازش دراومد…
در مورد وبلاگ ، من جوون که بودم سالها پیش که تازه مد شده بود یک صفحه باز کردم یک چیزهای مزخرفی نوشتم، بعد هم ولش کردم به امان خدا ، اصلا الان یادم نیست چی بود که پسوردش یادم بیاد… یک شوری می خواد اینکار، انگیزه قوی، سرشار بودن … باید بتونی ادامه بدی، زنده نگهش داری…
من که خیلی دلم می خواد وبلاگ بالتی راه بیوفته ، احتمالا خیلی چیزها از توش یاد خواهیم گرفت، وبلاگ تو هم همینطور اگر همت کنی که عالی میشه…
می دونم هم تو هم بالتی می دونید و شک ندارید که هر روز اونجام و در حال وراجی زیر پست هاتون …البته اگر کامنت ها رو تاییدی نکنید ها ! 😉
من رفتم اینبار دیگه بخوابم دیگه !
هما گفت:
والا خواهر شما که غریبه نیستی من هم گاهی اوقات در این دنیای مجازی دچار یک سری احساسات میشم که برای خودم عجیبه
من در همین مدتی که ابجی مدونا شده ابجی ما دیدم باید ادم احساسی باشه (کدومیک از ما نیستیم حالا یکی کم یکی زیاد ) البته این به سن و اتفاقاتی هم که هرکسی از سر گذرونده ربط داره مثلا همین من اون بالا نوشتم یک زمانی از یک هدیه نگرفتن ( نه از نظر جنبه مادیش بلکه احساسیش) …خب کلی توی ذوقم میخورد و …
اما انقدر نامردمی دیدم و چیزای عجیب که فقط تو پاورقی مجلات خانوادگی میخوندم سرخودم اومد تا بلانسبت کرگدن …پوستم شد دیوار چین و ماچین
منظورم اینه درسته ما اینجا همو نمیشناسیم اما من فکر می کنم و حدس میزنم اونچه مارو در این اندرونی پابند کرد و مثل خیلی ها نشدیم مهمون هراز گاهی …. علاوه بر محیط ازاد و دمکراتش یک وجه مشترک هم بنام تنهایی بود
هرکدوم از ما رو سرنوشت پرتاب کرده یه گوشه دنیا که بقول ویول واسه ما اخر دنیاست پس طبیعیه با این وجه مشترک اینجا رو مفری برای خلا وجودی مون کنیم
تنهایی سوای خوب یا بد بودنش که در نظر هرکسی فرق می کنه باعث میشه انسان به یک شرایط خاصی عادت کنه خو بگیره چند وقت پیش ویولتا یک مطلبی در تبعیدی ها در همین زمینه نوشته بود که دیدم موبه مو انگار ازروی زندگی من نوشتن بعد دیدم این درمورد همه ادمهای تنها صدق می کنه یعنی تو دیگه به یکسری شرایط عادت می کنی و دیگه جدا شدن ازش برات مشکل و چه بسا ناممکن میشه
اما با همه خوبی های تنهایی (یابدی هاش ؟؟؟) یکسری مشکلات و ناراحتی ها رو هم داره مثلا روزهایی مثل عید یا تعطیلات این تنهایی تبدیل میشه به یک دلتنگی عجیب ..اینکه می بینی همه شاد از کنارت رد میشن و عجله دارن به دیدار عزیزانشون که منتظرشونن برن و تو هیچکسی رو نداری که منتظرت باشه…..
این میشه که این اندرونی میشه جای زیبایی برای دردو دل کردن و همسخن یافتن بعد کم کم تو به بعضی ها عادت می کنی و دوستشون میداری و ….
اما دنیای مجازی بسیار بی رحمه … این ناشناس موندن درسته که بما اجازه میده هر درد و مشکل و حرفی رو بی هیچ نگرانی بیان کنیم بدون اینکه خجالتی باشه یا نگرانی …. اما به همون نسبت اگر هریک از کسانی که هروز همسخنت هستند امکان داره بی هیچ جوابی برن و تو دیگه پیداشون نکنی
اما بقول خودت فک کن……. فلسفه احساس و دنیای مجازی متشکل از صفر و یک رو ..؟؟؟
عجیبه نه؟
درضمن درموردتاسیس وبلاگ والا بیشتر نیازمند شجاعته تا همت …انشالله همین جا رو با انجام انقلاب رنگین از دست نسوان نجات میدیم و خودمون حکومت می کنیم
حالا شما هم مخت برهوته یا خالی …. یادت باشه اگر الان در کودتا شرکت نکنی فردا که خواستیم مناصب رو تقسیم کنیم میبینی سرت بی کلاه موند
اینا الان سرشون گرمه به فسق و فجور …فردا پس فردا میان دیگه حریفشون نمیشیم ها ؟؟؟ گفته باشم
جـ.ـــوات يـ..ـســـاری گفت:
خيلي جالبه
منم ديروز همين موقعه ها مشغول خوندن كامنت هاي پست قبل بودم به اين فكر ميكردم چرا يه سري اينجا پايبند شدن (( چــة مخالف ترين مخالف و يا. موافق ترين موافق))
از من كـــة. صد جور درــي ورــي به لوليتا تحويل ميدم و خواهم داد تا اوني كـــة. كامپلت موافقشه
يادتـه يه بار گفتم اينجا شبيه simsشده.و در مقابل نصيحتمون كردي؟! خيليامون اينجا زندگي ميكنن.
اكثرا شهرونداي خوبيين و تك و توك مثله من ياغي و تحت نظارت فيلترينگ 😦
خيلي نميتونم قبول كنم براي يادگيري و تمرين گفتگو و دموكراسي و اين چيزا جمع شدين جمع شديم جمع شديد ((شايدم منفي بافم و مصداق كافر همه را بـهِ كيش خود پندارد هستم استم ميباشم))
دلايل موندگاري خيليارو مطرح كردي اما خوب مطرح نكردي يعني احتمالا از قصد و با نيت خير سانسور كردي و به جملات شيك تبديلشون كردي. ((كار خوبي كردي، من كه نبلتم نه دوس دارم بلتم بشه)) 😉
آقا به هر حال هواي مدونا خانومو داشته باشيد
خيلي خانومه :X
اتفاقاً در مقابل اون احساسي كه ايشون داره ،مسائل مورد بحثو بدون تعصب و جانبداري يا كينه و پيش داوري ذهني تحليل ميكنه.
گیتی گفت:
هما جان…
راستش رو بخوای موضوع من با این وبلاگ کمی متفاوته ، من کلی آدرس توی گودرم دارم ، اما خیلی وقته که هیچکدوم رو نخوندم، حتی سایت های خبری، گرفتن خبر مدتیه برای من بیشتر شنیداری و دیداری شده تا خوندن…
یعنی موضوع من بیشتر علاقه بوده ، خیلی وقتها هم بدلیل حضور در اینجا از یکسری علایق دیگه می زنم ، اولویت بندی کردم دیگه…. این الان خواست این زمان منه…
اما بطور کلی در مورد اشتراکات طرفدارهای اینجا که یکیش می تونه تنهایی باشه موافقم که گریبانگیر همه است ، حتی اونهایی که اطرافشون هم پر آدمه….
ضمنا یک سوال ، شما به بیان درد و مشکل بدون نگرانی اشاره کردی ، این چیزی است که مدونا هم گفت به شکل دیگه….گفت اینجا راحته و خودشه ، یعنی در دنیای واقعی این نیست… چرا ؟؟
من فکر می کنم این خودش یک موضوع خیلی مهمه…راستش خیلی وقته دنیای مجازی و واقعی برای من مرزهاش کمرنگ شده ، من اینجا همونی هستم که بیرون هستم ، می بینی که در مورد خیلی چیزها شاید حرف نزنم ، در مورد همون ها هم بیرون حرف نمی زنم …و بالعکس همون چیزهایی که اینجا می گم در دنیای واقعی هم به زبون میارم… یعنی گیتی که اینجا می بینی صرفنظر از قیافه ای که شاید به غلط یا درست در ذهنت شکل گرفته ، همونیه که بیرون می بینی… دلیلش هم شاید خسته بودن از زدن ماسک های مختلف درطول زمان باشه….
بهرحال شاید اگه بتونیم همونی باشیم که در دنیای مجازی به این شکل لخت و عریان و بی ماسک و راحت هستیم و حرف می زنیم، شاید خیلی از مسائل و مشکلاتمون هم حل می شد…البته فکر می کنم ، مطمئن نیستم….
راستی حالا که صحت پست و مقامه ، برهوت رو برات می کنم باغ و گلستون آبجی…تشنه ی قدرتم !! 🙂
هما گفت:
گیتی جان خوابی عزیز؟ اینا چیه نوشتی؟ یعنی چی :
ضمنا یک سوال ، شما به بیان درد و مشکل بدون نگرانی اشاره کردی ، این چیزی است که مدونا هم گفت به شکل دیگه….گفت اینجا راحته و خودشه ، یعنی در دنیای واقعی این نیست… چرا ؟؟
وا……………….. خب بالاش گفتیم بخاطر وجه مشترک تنهایی است این عریان بودن اینجا البته بعلاوه ناشناس ماندن
عزیز این حرفت در کل درسته اما واسه کسانی که هنوز زندگی در عادات تنهایی را پیشه نکردن و دورو برشون حداقل عزیزی یا ادمی هست
مثلا من الان اگر بخوام خود خود همین جاییم هم در فضای رءال باشم خب فقط خرعین اله رو میشناسم دورو ورم و باهاش می تونم مراوده حقیقی داشته باشم که خب اونم نمیشه و بدنومی داره
گلم بحث تفاوت رفتار حقیقی و مجازی نیست صحبت سر اینه که چرا کم کم رفتارهای ما و احساساتمون داره خلاصه میشه فقط در دنیای مجازی ؟
مدونا گفت:
گیتی جونی یه کامنت اون بالا گذاشتم که خورده شد!! نگران من نباشین، بابا مگه قرار به فسق و فجور و پارتی نبود؟ آخر پارتی بود و دیگه بنده یه خرده زیاده روی کردی بودم!! عجب بحث محشری باز کردین تو و هما. من رفتم یه چیزی در موردش بنویسم ولی اول گفتم یه بار امتحان کنم ببینم کامنتم بالا میاد یا نه! الو؟ امتحان میکنیم: یک، دو …
گیتی گفت:
@ هما
هما جان، آره فک کنم ، البته خواب در بیداری بعد از دو ساعت خوابیدن… خیلی چرند گفتم ؟!! شرمنده ، الان حوصله ندارم بخونم دوباره…
امروز هم که همش چرت می زدم و جا به جا کله ام تاپ و تاپ می خورد به در و دیوار…. پیر شدیم رفت ها ، قبلا اینجوری نبودم !
راستی امروز چه آسمون آبی بود ، کوه ها بالاخره رویت شدند… برف در کوه، باد در خیابان ، اینا..اونا … 😉
گیتی گفت:
مدونا…می دونم عزیزم…دیشب هم تا فهمیدم و خواستم جمعش کنم یکدفعه شما هوارکشون پریدی توی حیاط !
بهزحال چه خوب که خوبی الان !
مدونا گفت:
اول برای گیتی: الهی بمیرم من برای تو! ببخشید، به خدا منم داشتم غش غش پا به پای تو میخندیدم. خدا لعنت کنه این آقا زکریا رو! این آتیشا همه از گور اون بلند میشه. من فقط یادمه با گریه خوابیدم!! فک کن؟ (به قول خودت!) قاط زدیم رفت، البته راستش دلم از جای دیگه پر بود و دنبال بهانه بودم که پقی بزنم زیر گریه، متاسفانه این بهانه رو تو دادی دستم. حالا فقط خواهشا قیافه منو تجسم کن پشت لپ تاپ با پیژامه گل گلی و موهای ژولی پولی، یه گیلاس آب انار قرمزم (!!) بغل دستم و همینجور که تایپ میکنم غش غش خنده و یهو وسط تایپ کردن قیافم به صورت اسلو موشن عوض میشه و لب و لوچه کج و کوله میشه و حالا گریه نکن و کی گریه بکن! (بامزه بود نه؟ … نه؟ خوب یه راه دیگه پیدا میکنم برا خندوندنت بعدا). برای اینکه بهتر بتونی منو تجسم کنی یه لینک این آخر میذارم که سکانس اول بریجیت جونزه! این دقیقا من بودم دیشب!! ضمنا قول میدم دیگه لینک نذارم الان صدای همه در میاد، آخه یه لینک گذاشتم درجا اومد بالا و من دیگه پررو شدم حالا نسوان که برگشتن حسابی رومو کم میکنن!! :D
http://www.youtube.com/watch?v=0D0zfB1l1x0
مدونا گفت:
مدونا گفت:
خوب … خواهرا و برادرا لطفا سکوت رو رعایت بفرمایید بنده رفتم پای منبر:
قبل از هر چیز باید بگم خیلی خرسند و مشعوفم که رفتار عجیب و غریب دیشبم باعث شد این بحث باز بشه. من فکر میکنم این دلمشغولی رو هممون اینجا به صورت کم یا زیاد داریم که اگه یکیمون یه روز صبح تصمیم بگیره دیگه اینجا نیاد بقیه این خانواده مجازی از کجا بفهمن که فقط تصمیم گرفته نیاد یا به رحمت خدا رفته یا همین الان به کمک ما احتیاج داره ولی دست ما کوتاهه ازش. یا اینکه اگه یه روز بیایم و ببینیم جا تره و بچه نیست و نسوان جمع کردن و رفتن. هما خیلی اشاره خوبی کرد راجع به تناقض احساسات و دنیای مجازی صفر و یک. متاسفانه این اتفاقیه که نه در دنیای مجازی بلکه در دنیای حقیقی داره میافته و اون ترنسفورمیشن دنیای حقیقی ما به یک دنیای مجازیه که هیچ گریزی هم ازش نیست که این دنیای مجازی مثل همه چیزای دیگه محاسن و معایبی داره.
گیتی تعجب کرده بود از اینکه من میگم اینجا خودمم و راحتم … گیتی جون منظورم این نبود که توی دنیای حقیقی این نیستم، منظورم اینه که هر کدوم از ما برای خودمون توی دنیای حقیقی معذوراتی داریم. آدما توسط اطرافیانشون زیر ذره بینن، بعضی حرکات و اشتباهات رو دیگه نمیشه جبران کرد (خیلیهاشم میشه، اگه اینطور نبود این آدمای پی آر از کجا نون میخوردن)، اگه فرض بگیریم من یه آدم متخصص هستم در حرفه خودم ازم انتظار میره خیلی متین و درست رفتار کنم، جنگولک بازی هایی که اینجا در میارم رو نمیتونم توی دنیای واقعی پیاده کنم. البته میتونم هم خودم باشم ولی شاید ترس از مورد تایید بودن یا نبودن نمیذاره. البته من توی جمع دوستانم همینجوریم که اینجام. ولی با توجه به اینکه اینجا پر از آدمای کاملا غریبه است، رفتار کاملا آزاد در یک محیط غریبه رو اولین باره که تجربه میکنم و دوست دارم. با اینکه گله دارم از مجازی بودن اینجا، همین بیصورت بودن آدمای اینجارو دوست دارم. همه یه جور شسته رفته ای هستن. همه مساوین. مثلا اگه توی زندگی واقعی یه آدم ج ..وـا-د سر راهم قرار بگیره حتی باهاش حرف نمیزنم ولی اینجا شد یه محیطی برای تمرین در قضاوت نکردن آدما از روی ظاهرشون و گوش دادن به حرفاشون و درک کردنشون. واسه همین اینجا رو خیلی دوست دارم. مجبور نیستم هر وقت که کسی منو میخواد باهاش معاشرت کنم، هر وقت وقت دارم میام اینجا و کلا همه چیز ۱۰۰ درصد تحت کنترل خودمه، مرز و حد رابطه هامو من تعیین میکنم (که این میتونه جزو مضرات باشه و خودخواهی محض ولی متاسفانه خوشاینده خیلی). اشکالی که داره توهم واقعی بودنشه، یعنی بعد از یه مدتی آدم دچار توهم میشه که راستی راستی این آدما توی زندگیش وجود دارن و دلش براشون تنگ میشه. من شخصا فکر میکنم وقتی بپذیرم مجازی بودن این دنیا رو اونوقت میتونم باهاش راحت تر باشم، فعلا هنوز نپذیرفتم. هما و ویول که رفتن بهشون فکر میکردم خیلی که الان کجان و چکار میکنن. واقعا مرز دنیای مجازی و حقیقی کجاست؟ آیا این دو دنیا مثل دو خط موازین که هیچوقت به هم نمیرسن؟ یا یه کجی نامحسوس دارن که اونا رو بالاخره یه جایی به هم میرسونه؟
همه راجع به احساساتی بودن من گفتین، درسته این چیزیه که هر کسی با من معاشرت میکنه خیلی زود بهش میرسه. خیلی هم این احساساتی بودن بلا سرم آورده توی زندگی، مثلا یهو زندگیمو ول میکنم واسه کسی که فکر میکنم به من احتیاج داره از یه سر دنیا میرم یه سر دیگه. بعضی ها به به و چه چه میکنن میگن عجب آدم خوبی، بیشتریا هم میگن: عجب خری! راستش هیچکدوم از این نظرا برام مهم نیست. من اینطوریم و دوست دارم همینجوری بمونم. فرقی که در طول سال ها احساساتی بودن کردم اینه که دیگه خوشبین نیستم و هر آن منتظرم پوزم بخوره!! ولی هنوز همینم، خوب یا خر دوست دارم اینجوری بمونم.
همای عزیزم راجع به تنهایی گفتی و خوب گفتی … منم از تنهایی اینجا اومدم، تنهایی که توی زندگی واقعیم اصلا محسوس نیست و هیچ کس فکرشم نمیکنه من احساس تنهایی کنم. زندگیم ظاهرا خیلی هم شلوغه جوری که خیلی ها شاکین ازم که چرا مدتهاست باهاشون تماس نمیگیرم. ولی آدمای خودمو توی دنیای واقعی سخت پیدا میکنم، نمیدونم چرا. در طول سالها اونایی که خیلی به حال و هوای من میخوردن ازم دور شدن و آدمای جدید هم اکثرا یک بعد دارن، یا فقط به درد گفتن و خندیدن میخورن، یا به درد بحث فلسفی، یا به درد درد دل. توی اینهمه سال چند تا آدم چند بعدی پیدا کردم که متاسفانه الان از هم دوریم. ولی حتی اگه اونا هم بودن نمیدونم، این تنهایی لعنتی انگار توی قلب نسل ما ریشه کرده. یه دلیل پناه آوردن به اینجا هم همونطور که گفتم امکان کنترل روابط و زمان هستش از جانب ما. ساعت ۲ نصفه شب اگه خوابت نبرده به بهترین دوستت هم نمیتونی زنگ بزنی ولی اینجا همیشه در میخونه بازه!
در هر حال بازم نمیتونم پنهان کنم که اگه یه روزی قرار بشه از شماها جدا بشم، پذیرفتنش برام خیلی سخته. شاید بشه اسمشو گذاشت مرگ مجازی … و سخته …
ناگهان بالتازار گفت:
قربان اظهار محبت همه دوستان
هماجان قابل نداره، غلام شماست !!!!
انشاالله با گیتی جان تشریف بیارید یک زهره ماری (در حد قهوه) دور هم بزنیم.
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان، خبری نیست که نیست
حالا اعتراف میکنم که داستان ترس تو، ترس من هم بوده و هست:
طبق آمار موجود، اندرونی من ، تنها یک بازدیدکننده داشته که خودم بودم. نه آدرسش رو به کسی دادم، نه کسی میدونست که چنین جایی وجود داره!!!!
داستان از این قرار بود که خواستم در پاسخ به تغییر شمایل هما، gravatar رو تغییر بدم اما لحظه ای غافل شدم و دیدم که لینک وبلاگ همچنان برقرار است!!! هرچی میکشم از بیسوادی است.
تنها کاری که کردم این بود که تمام مطالب را مخفی کردم تا بنظر یک وبلاگ تازه تأسیس بنظر بیاد.
در 20 دقیقه اول 73 بار به آدرس وبلاگ مراجعه شد که همگی از طریق اندرونی نسوان بود. ال آخر شب بازدیدها به 180 نزدیک شد.
وبلاگی که فقط خودم خواننده آن بودم ناگهان کلی بازدیدکننده پیدا کرد که گرچه با صفحه خالی برخورد میکردند، اما نام نویسی میکردند که اگر پستی نوشته شد، خواننده آن باشند.
من که غافل گیر شدم. تا حالا چنین تجربه ای نداشتم.اما تجربه اون شب، وسوسه عجیبی داشت و همان ترسی که ازش صحبت کردی. هنوز هم میترسم که مطالب قدیم رو نمایش بدم، مبادا قضاوت شوم.
گیتی گفت:
بسوزه پدر شهرت و معروفیت بالتی !! 🙂
دیگه کار از کار گذشته ، پاپاراتزی ها کمین کردن… رو کن ببینیم !
هما گفت:
+++
جـــوات يــســـاری گفت:
بازم اين كامنت قبليمون رف داخل كيسه زباله 😡
يادته اون قديم نديما با ايميل كامنت مينوشتي؟!
الانم پيشنهاد ميدم مدونا خانوم با ميل كامنت بنويسه و بعد نسوان ايميلشو برسونه به دست تو
اينجوري ارتباطتون قطع نميشه و در آينده وختي كه اينجاا سقوط كرد 😆 همديگرو گم نميكنيد.
ميتونيد همديگرو در مسنجر اد كنيد ميتونيد شوماهر تيلفون رد و بدل كنيد …. بعدشم اينكِ ب صورت پريوسي كاراتون انجام ميشه و برادراي ارزشي امثال منه سانديس خور نميتونيم گرا بگيريم.
خولاصه مطلب اينكه هواي مدونا خانومو داشته باش
جون تو و جون مدونا خانوم 😳
جـ.ــوات يــســـاری گفت:
بازم اين كامنت قبليمون رفــ داخل كيسه زباله 😡
يادته اون قديم نديما با ايميل كامنت مينوشتي؟!
الانم پيشنهاد ميدم مدونا خانوم با ميل كامنت بنويسه و بعد نسوان ايميلشو برسونه به دست تو
اينجوري ارتباطتون قطع نميشه و در آينده وخــتي كه اينجاا سقوط كرد 😆 همديگرو گم نميكنيد.
ميتونيد همديگرو در مسنجر اد كنيد ميتونيد شوماهر تيلفون رد و بدل كنيد …. بعدشم اينكــِ ب صورت پريوسي كاراتون انجام ميشه و برادراي ارزشي امثال منه سـانـديـس خور نميتونيم گرا بگيريم.
خـــولاصه مطلب اينكه هواي مدونا خانومو داشته باش
جون تو و جون مدونا خانوم 😳
گیتی گفت:
اون قدیم ندیما کی بوده آقای شهردار مزوزوئیک ؟! 🙂
البته شما نابغه ی دوران خودتون بودید جسارت نشه خدای نکرده !! ولی این پیشنهاد شما عمرا به ذهن کسی می رسید ها ، این قبیل پیشنهادات رو قبل از فاش کردن یک جایی ثبتش کنید بد نیست وا …. 🙂
شما در نظر ندارید که صاحب یک وبلاگ وظیفه اش رد و بدل کردن ایمیل مخاطبین اون وبلاگ نیست حتی اگر برای هم بال بال هم بزنند، پس چنین انتظاری خارج از محدوده ی منطقی است ، علاوه بر اینکه مسوولیتی رو هم به گردن اون صابخونه طفلک خواهد انداخت ، چون صاحبین این وبلاگ که هویت واقعی کاربران رو نمی دونند ، مگه اینکه کارمند اینتلیجنت سرویس باشند !
چنین پیشنهادی از دید من اصلا درست نیست ، خود من الان به چند نفر بدلیل مرواده صرفا درون همین وبلاگ 100 % اعتماد دارم… اما این اعتماد من کاملا حسی است ، من به حس خودم اعتماد دارم و اعتماد می کنم ، ضمن اینکه خودم هم کله خرم تو اینجور مسائل ، اگه یکی از اونا بهم بگه بیا فلان جا هم میرم….من از این کارها کردم ، اما از دید منطقی هیچوقت به فرد دیگه توصیه نخواهم کرد…
و در نهایت من مخلص مدونا خانم هم هستم اما شما که خودتون الان تشریف دارید ، اوا خاک عالم ، تا شما هستید ما چکاره ایم !! 🙂
جـــــــــوآت يـــســــآري گفت:
خــاب آره استثنائاً اين بار يه نموره موافقيم ،حالا به هر حـال مـا بــرا خودتون گفتيم.اينجا «ان غريب»((عن غريب؟!)) توسط جمعي از ياران نـظـام آبادي ،بـروكسلي و تـگزاسي به خاك و خون كشيده ميشه و پرچم آن اتحاد كه سه چهار روز قبل هما رجزشو ميـخوند پايين مياد. (( اين آرامش آرامشه قبل از طـوفانه، شك نكن)).
گفتيم در آينده جوري باشه همديگه رو گمو گـور نكنيد. ايـن آخرين كريسمس بود كه دور هم نشستيد و آب شنگولي بالا انداختين.
مگر اينكه بـهم مجوز بديد كيفرخواستمو در زمينه :
دروغ ،سوء استفاده از اعتماد ديگران،هتاكي و اهانت در قالب طنز و يا جوابيه نويسي ،تبليغ بي مسئوليتي ، ترويج گسست خانواده ،تبليغ و تحريك ديگران براي پيروي از اشتباهات گذشته خودش در زندگي ،ترويج عوام گرايي ،شعله ور ساختن آتش خشم نسبت به نژاد و قوميت ايراني ،و از همه مهتر تفرقه اندازي هاي جنسيتي بين زن و مرد و در كل ترسيم و عملياتي كردن سيه روزي افراطي براي ايرانيان(( همه اينكارا رو لوليتا انجام داده-)) سر يك فرصت مناسب قرائت كنم.
بايد به اين خانوم مديريت ياد بدم اين وسط مريض كيه و دكتر كارش چيه.
دكتر كارش اين نيست كه نسخه بنويسه و آخرسر نسخه رو مچاله كنه و بكوبه توي صورت بيمار 😡
خلاصه اينكه جداي از اسم زاغارت و درپيت بنده خواهش ميكنم كمك كنيد تا اين پروسه غلط متوقف بشه و حتي لوليتا نيز به اين جنبش بپيونده.و اين كشتي رو به سمت بهتري هدايت و مديريت بكنه.
الانم ميخوام برم بقچمو ببندم چندتا سانديس بردارم چن روز برم مسافرت و گرنه فيس تو فيس رخ به رخ چش تو چش ميشستم اينجا و جواب تمام شبهات جنابعالي رو ميدادم خانوم گيتي خانوم.
مدونا گفت:
آیه یاس! حالا کجا به این زودی؟ تشریف داشتین …
گیتی گفت:
آقای جوات آقا…. در مورد فیس تو فیس رخ به رخ چش تو چش…. هستم !!!
فقط امیدوارم کار رو به جایی نرسونی که مجبور بشم رستت رو بخونم ایندفعه رفیق، چون دلم نمی خواد !
لحنت بشدت دل آزار بود در این کامنت ، از بوی تهدید از یک فرسخی هم راستش دیگه حالم به هم می خوره ، واقعا نمی فهمم چرا خستگی مردم رو از این مدل برخورد درک نمی کنی و باز هم ادامه میدی اگر واقعا نیت خیر داری….واقعا نمی فهمم !
نمی فهمم چرا به جای نقد می گی کیفرخواست…
نمی فهمم وقتی واژه » زن صفت » رو به عنوان تحقیر و ناسزا بکار می بری چطور می تونی از تفرقه اندازی جنسیتی حرف بزنی…
نمی فهمم وقتی خودت فقط کارت غزل خوندنه ، چطور در خاک دوست پرچم نهضت بلند می کنی…
نمی فهمم چطوری میشی قیم یک مشت آدم دیگه و همه ی آدم های اینجا و می خوای به خانم مدیریت یاد بدی که چی به چی….
نمی فهمم چطور نمی دونی در یک جامعه آزاد اگر کسی مجوز روزنامه ای داره و توش مطلب می نویسه ، نباید رفت چهارزانو نشست وسط دفترش و جیغ وداد راه انداخت ، باید رفت مجوز گرفت و جوابیه نوشت …
نمی فهمم چرا هر چقدر ما با هم حرف می زنیم باز آخرش هیچی نمیشه و تو میری سر پله ی اول….
خیلی چیزها رو در این مدل رفتار تو نمی فهمم … اما اینا الان مهم نیست، امیدوارم شما هم حداقل یک آینه جیبی با خودت به سفر برده باشی، هر از گاهی خودت رو توش ببین…فکر نمی کنم ضرر داشته باشه !
گیتی گفت:
ای بابا…کوش پس اینی که فرستادم…بعید می دونم بدلیل حساسیت به اسمت باشه، چون ماشاالله خودت خوب حضور داری … دوباره می فرستم می ترسم آینه یادش بره ببره !
در مورد فیس تو فیس رخ به رخ چش تو چش…. هستم !!!
فقط امیدوارم کار رو به جایی نرسونی که مجبور بشم رستت رو بخونم ایندفعه رفیق، چون دلم نمی خواد !
لحنت بشدت دل آزار بود در این کامنت ، از بوی تهدید از یک فرسخی هم راستش دیگه حالم به هم می خوره ، واقعا نمی فهمم چرا خستگی مردم رو از این مدل برخورد درک نمی کنی و باز هم ادامه میدی اگر واقعا نیت خیر داری….واقعا نمی فهمم !
نمی فهمم چرا به جای نقد می گی کیفرخواست…
نمی فهمم وقتی واژه » زن صفت » رو به عنوان تحقیر و ناسزا بکار می بری چطور می تونی از تفرقه اندازی جنسیتی حرف بزنی…
نمی فهمم وقتی خودت فقط کارت غزل خوندنه ، چطور در خاک دوست پرچم نهضت بلند می کنی…
نمی فهمم چطوری میشی قیم یک مشت آدم دیگه و همه ی آدم های اینجا و می خوای به خانم مدیریت یاد بدی که چی به چی….
نمی فهمم چطور نمی دونی در یک جامعه آزاد اگر کسی مجوز روزنامه ای داره و توش مطلب می نویسه ، نباید رفت چهارزانو نشست وسط دفترش و جیغ وداد راه انداخت ، باید رفت مجوز گرفت و جوابیه نوشت …
نمی فهمم چرا هر چقدر ما با هم حرف می زنیم باز آخرش هیچی نمیشه و تو میری سر پله ی اول….
خیلی چیزها رو در این مدل رفتار تو نمی فهمم … اما اینا الان مهم نیست، امیدوارم شما هم حداقل یک آینه جیبی با خودت به سفر برده باشی، هر از گاهی خودت رو توش ببین…فکر نمی کنم ضرر داشته باشه !
هما گفت:
جواد
بنظرم داری کم لطفی میکنه لولیتا با مدونا هیچ فرقی نداره هردو سریع احساساتی میشن و واکنش نشون میدن ..البته قبول که لولیتا واکنش هاش معمولا تند و زننده است اما مثل همه ماست
ما ویولتا رو دیدیم و بهش عادت کردیم و اونو کردیم قالب و با معیار اون میسنجیم درحالیکه اون یک دیوانه منحصر بفرده و ازش یشتر تولید نشده و بعدم دیدن اگه 2تا بشن یا دنیا کن فیکون میشه یا هستی…. پس خط تولیدشو متوقف کردن
درحالیکه لولیتا مثل همه ماست با تمام نقص ها و خوبی ها و تند روی ها
مثل تو …مثل من
گیتی
کلا من حافظه ام مثل ماهی 2 ثانیه بیشتر ذخیره سازی نداره پس دیشب یادم نیست کی چی گفته (برخلاف تو که یادته 7 ماه پیش من به فلانی گفتم تو بجای شما )
اما بنظرم تو دربحث کردن با جوات داری از حافظه تاریخی ات کمک میگیری و اتفاقاتی که افتاده …..درحالیکه بقول اقا ملاک حال فعلی افراد است
به اقا توجه کن
راستی تو اسمت چی بود؟ من کی ام ؟ کیه کیه ؟
PRINCE گفت:
@هما
«لبته قبول که لولیتا واکنش هاش معمولا تند و زننده است…»
– – – –
تند بله اما اطلاق صفت «زننده» دیگه بیش از اندازه تنده….
مدونا گفت:
آبجی جون، لولیتا با مدونا هیچ فرقی نداره رو قشنگ گفتی! واقعا خوشحالم و باعث افتخاره که بعد اون خل بازی که اینجا درآوردم تبدیل شدم به موش آزمایشگاهی و در هر موردی که به یه مثال زنده از آدم احساساتی احتیاج هست ازم استفاده میشه!! (با ناراحتی نگفتم اینو! با خنده گفتم :))
احساسات یکی از مهمترین ابعاد انسانیه، در بعضی ها بیشتره و در بعضی ها کمتر. در بعضی ها به صورت مهربونی دیده میشه در بعضی ها به صورت عصبانیت (عصبانیت از درک نشدن احساساتشون). کامن سنسی که وجود داره اینه که باید از آدمای احساساتی ترسید. دوران احساسات گذشته. احساساتی بودن یه جور معلولیت ذهنیه اینروزا. آدمای احساساتی دیگرانو میترسونن. خیلی از آدما میرن و دیگه پیداشون نمیشه وقتی بگی دوستشون داری. خیلی وقتا هم رابطه محکمتر میشه. من دیدم کسی رو که سر مزار دیگری زار زده و گفته چرا هیچوقت بهت نگفتم دوستت دارم. به نظر من توانایی بیان احساس یه مرحله پخته تری است از زندگی که در توان همه نیست، آدمی که میتونه احساسشو بیان کنه آدم شجاعیه، چون آدمی که احساسشو بیان نمیکنه از یه چیزی میترسه که اینکارو نمیکنه و آدمی هم که احساسات نداره به نظر من واقعا اونهم یک معلول ذهنیه. البته اینم باید گفت که آدمای احساساتی بالانس آدمهای دیگه رو ندارن. به راحتی زیر و رو میشن و مسائل شاید بی اهمیت برای دیگران براشون مهم میشه. زود عصبانی میشن، زیادی فکر میکنن در مورد روابط و همه چیزو جدی میگیرن. ولی من فکر میکنم آدم هایی که تظاهر به کول بودن و احساساتی نبودن میکنند، احساساتشونو توی یه ظرف دربسته یه جای دورافتاده نگهداری میکنن که یه روز و یه جایی براشون مشکل سازمیشه. طبیعتا رسیدن به تعادل در این زمینه لازمه اش شناختن خوده در مرحله اول و شخصا سعی میکنم بهش برسم ولی احساساتی بودن رو به هیچ وجه یه صفت منفی نمیبینم: احساساتی هستم، پس هستم 😉
مدونا گفت:
آخی … یعنی آدم نمیدونه بگه آخی یا بگه کوفت! نمیشه اینقدر تهدید و نفرین نکنی تو؟
هما گفت:
@@ جواد
بنظرم داری کم لطفی میکنه لولیتا با مدونا هیچ فرقی نداره هردو سریع احساساتی میشن و واکنش نشون میدن ..البته قبول که لولیتا واکنش هاش معمولا تند و زننده است اما مثل همه ماست
ما ویولتا رو دیدیم و بهش عادت کردیم و اونو کردیم قالب و با معیار اون میسنجیم درحالیکه اون یک دیوانه منحصر بفرده و ازش یشتر تولید نشده و بعدم دیدن اگه 2تا بشن یا دنیا کن فیکون میشه یا هستی…. پس خط تولیدشو متوقف کردن
درحالیکه لولیتا مثل همه ماست با تمام نقص ها و خوبی ها و تند روی ها
مثل تو …مثل من
@@ گیتی
کلا من حافظه ام مثل ماهی 2 ثانیه بیشتر ذخیره سازی نداره پس دیشب یادم نیست کی چی گفته (برخلاف تو که یادته 7 ماه پیش من به فلانی گفتم تو بجای شما )
اما بنظرم تو دربحث کردن با جوات داری از حافظه تاریخی ات کمک میگیری و اتفاقاتی که افتاده …..درحالیکه بقول اقا ملاک حال فعلی افراد است
به اقا توجه کن
راستی تو اسمت چی بود؟ من کی ام ؟ کیه کیه ؟
جـ.ــوات يــســـاری گفت:
اين كامنت قبلي برا گيتي بود ،طِيب خان با شما نبوديما جسارت نشه يه وخ
جوات يساري گفت:
از اون مجلس لنتراني و لهو لعب خبرت بياد لوليتا، تگري بزني دراز به دراز ببرنت بيمارستان .بازم كه اين توريو سگ مصبو قرصو محكم بستي يكي در ميون گير ميكنم لا فنس
بابا مگه مار هفت سر ميخواد بياد داخل … يه دونه مگس كِ ديگِ اين همه دنگو فنگ و شيش لايه توري بستن نداره كه
اه… 😡 😡 😡
مارال گفت:
گروه مارشال مدرن يكي از پستهاي شما به نام ناموس چيست رو برداشته به اسم خودش ايميل كرده براي عضوهاش.روز 2 ژانويه به اسم ناموس
لطفا حتما پيگيري كنيد كه از نوشته هاي شما سواستفاده نشه.ممنون
هما گفت:
بالتازار عزیز
از حرفت به یک کشف عجیب رسیدم بقول کی بود داد میزد *یافتم یافتم * سقراط؟ چقدر خنگ شدم
انکه من ترس دارم وبلاگ بزنم یا تو با همین ترس نوشته هاتو مخفی می کنی و….
براستی چرا؟ تو اگه از هرجایی جز اینجا خواننده داشتی میترسیدی؟ یا من ؟
چرا؟
چون هرکدام ازما اینجا یک وجهه و چارچوب پیدا کردیم که دیگه شبیه اصل خودمون هم نیست؟ یا هست؟
نه نیست …چون اگر بود پس نباید میترسیدیم
یک مثال … مثلا همه فکر می کنند من اینجا ادم مذهبی ام ؟ درحالیکه روز اول و در اولین بحث ها صحبت من اصلا سر مذهب نبود …من فقط می گفتم مذهب هرکس مقوله ایست شخصی که مثل سلیقه نباید بهش توهین کرد و از اینکه درنظر اکثریت مذهب و حکومت امروز یکی بود لجم میگرفت
پس اصلا این ربطی به این نداره که من مذهبی ام من به ازادی مذهب و شخصی بودنش اعتقاد دارم
اما به مرور در این یکسال یا بیشتر الان فک کنم همه و بدتر خودمم باورم شده نماینده حفظ حرمت مذهبم ؟ چرا؟
این چارچوب کی ساخته شد ؟و چرا هریک از مارو در قالب خودش تغییر داد ؟
اونوقت میدونی بدی این قضیه چیه؟ اینکه اگر من با این تابو یک کار غیرمذهبی بکنم به اسم مذهب و مذهبیون تمام میشه؟
اینکه خیلی مسخره است؟
بقول گیتی فک کن؟
(خب این کودتای داره کم کم میشه کودتای فرهنگی …. جالبه )
گیتی کجایی ؟ بیا کمک دارم در کشفیات خودم غرق میشم
ارسطویی شدم
گیتی گفت:
ارشمیدوس بود آبجی … لخت مادرزاد هم از توی وان پرید توی خیابون…الان شما کدوم خیابونی خودم رو بهت برسونم !!
ای جان ، یعنی آخیییییییییش !! می بینم شما هم قبله نماتو گم کردی ، یک اسمیرنوف فلفل دارم ، بیارم با هم امشب بزنیم جاده چالوس، بعد هم خودمون رو غرق کنیم تو دریا ؟؟ 🙂
هما گفت:
نه جدی گیتی
دارم فکر می کنم چرا من میترسم توسط کسانی که مجازا میشناسم قضاوت بشم؟
بنظرت دورنمای پیرزنی با چادر نماز با شیشه ای ابسلوت و مفاتیحی در کنار خیلی عجیب یا مسخره است ؟
ولی خودمونیم خیلی این فضا مسخره است …تصور کن
کوفت… نخند
گیتی گفت:
خوب راستش رو بهت می گم….
من هیچوقت فکر نمی کردم تو یک مذهبی با چهارچوب مشخص هستی ، چون وقتی یک نفر با یک عنوان و منش خاص و دیدگاه خاص می نویسه بعضی از واژه هاش بطور مشخص برای من بولد دیده میشه … و یادم می مونه …دقیقا مثل شریعتمداری تا بتونم در موقعیت های مناسب ازش سواستفاده کنم !
یادمه یکبار که از یکی از سفرهات و تنهایی نوشته بودی ؛ از یک لیوان خالی و نیمه خالی یا پر هم که توی جیبت بود گفته بودی و به انعکاس نور چراغهای خیابون های تنهایی پاریس اشاره کردی ( این قسمت شاعرانه آخر تخیل خودم بود فک کنم ! )
خلاصه که …همیشه فکر می کردم یک جای کار می لنگه بقولی !!
نه مسخره نیست… خیلی هم جالبه …مخصوصا که خر عین الله هم یک گوشه مست و پاتیل افتاده باشه …اصلا این صحنه می تونه دنیا رو تکون بده آبجی !!
گیتی گفت:
غلط کردم ..خوب آره اینهای که گفتم از خودم درآوردم با تخیل و جلوه های ویژه !!! یعنی در واقع ترور شخصیت و جذب پیوند سریع یکی از بازوهای قدرتمند اسلام به نفع بازوی کفر با سواستفاده از فضای بوجود آمده و نیروی واکنش سریع !!
گیتی گفت:
حالا جدی…
من اتفاقا از قضاوت دیگران خوشم میاد…اگر حساسیتت رو کم کنی ، اتفاقا جنبه ی تفریح پیدا می کنه برات قضاوت دیگران….
آدم ها موقع قضاوت خیلی عجیب میشن ، چون دارن چیزی رو به سنگ محک خودشون می سنجن که برای تو حل شده است….تو تصمیمت رو گرفتی ، در مرحله ی عمل هستی….اونها یک مرحله عقب ترند و دارند خودشون رو به در و دیوار می زنند که تصمیم تو رو ارزیابی کنند…. تو دار خود موضوع رو لمس می کنی وتجربه ی عینی…اونها هنوز در مرحله ی تئوری دارند چک و چونه می زنند….
همین یک مرحله عقب تر بودن ، جنبه ی کمیک بهش میده از دید من…. البته اگر تو خودت واقعا حرکت کرده باشی رو به جلو….
گیتی گفت:
الان من چیکار کنم ؟؟؟ !!! 🙂 یک واکنشی نشون بده هما جون …درست دارم میرم ؟ جاده کدوم وریه ؟؟
هما گفت:
داشتم به حرفات فکر میکردم و با مخلوطی از کف کردن از حافظه تو
خیلی ادم باید جلو تو مواظب باشه
دارم به این فکر می کنم این قالب ها چرا و چطور شکل گرفت؟ نه تنها درمورد من یا تو
درمورد لولیتا ویول و بقیه
و نقش و جای حقیقت پس کجاست ؟ مگر برای کنکاش وجودی و دریافت حقیقت ماجرا نیست که ما می نویسیم و وبلاگ میزنیم و…
حقیقت از کجا محو میشه و گم میشه و جاشو به قالبی غیر واقعی میده؟
هما گفت:
و چرا این قالب اصلا باید شکل بگیره؟ ایا این برای اینه که ما دوست داریم در نظر دیگران اینطور بنظر بیاییم و بخاطر همین هم سکوت می کنیم و سعی نمی کنیم بشکنیمش ؟
و مرز و حد این تغییر کجاست ؟
چقد سوال کردم ؟ البته من اینجور مواقع همیشه یکی رو میخوام که نذاره در این همه سوال و مرز های جدید گم بشم
هما گفت:
اگه بخوام بی ربط ترین حرف ممکن رو الان بزنم ازت می پرسم تو به اهنگ عربی تا حالا گوش دادی؟ من و اهنگ عربی مثل توست و راجرزواتر؟؟
اینم بده به اون کامپیوتر
این بی ربط ترین حرف و سوالی بود که بعد از اون همه حرف مثلا مهم بالا می تونستم بزنم
حالا چراش بماند
گیتی گفت:
هما جون اول بگم من هنوز نخوابیدم ها ، یعتی سرجمع از دیشب تا حالا 2 ساعت خواب 2 ساعت درازکش گمونم…همینجا بگم اگه دیدی دارم چرت و پرت می گم خودت فرمان کات رو بده !
اول اینکه خوب حقیقت با واقعیت فرق داره…
از دید من هما جون حقیقتی وجود نداره ، فکر کنم یکبار این مثال رو همینجا گفتم که اصلا هم یادم نیست کجا خوندم، فکر می کنم یکی از کتابهای هرمان هسه بود…. الان جمله هاش دقیق یادم نیست…
داستان حقیقت نی… حقیقت در هر لحظه معتای ویژه اون لحظه رو داره ، گاهی می تونه سقف باشه ، گاهی می تونه نیزه بشه ، گاهی می تونه حصیر باشه…
اینها صورتهای یک حقیقت است….سلاح ، سرپناه ، محلی برای آرمیدن….
جواب در هر لحظه به تو بستگی داره… و بعد یک چیزی می گفت در مورد کسی که می دونه کی از هر کدوم از اینها در کاربردی غیر از اونچه براشون تعریف شده استفاده کنه…..فک کنم همچین چیزی بود….
و به گمونم این همون شکستن قالب ها می تونه باشه….
اینکه تو از حقیقت نی به شکل سلاح به عنوان سرپناه استفاده کنی ، یا از اون حصیر به عنوان سلاح…
امیدوارم خیلی تحریف نکرده باشم…بهرحال اگر تحریف هم شده باشه ، برداشت من این بوده…
و به نظرم درسته….
——————-
می بینی من حافظه ام اصلا خوب نیست اتفاقا…فقط چیزهایی رو که تصویری دیدم ، در ذهنم باقی می مونه…
گیتی گفت:
در مورد حرف بی ربط….اولا هما جون راجرز واتر نه …راجر واترز یا راجرز 🙂
من عاشق آهنگ های عربی هستم….بخصوص تردیشنالشون …ترانه های بدوها رو تا حالا شنیدی ؟
یک چیزی بهت بگم ؟ ما یک دوست عربی داشتیم یکبار یک ترانه بسیار معروف عربی به نام » الاماکن» رو داد من گوش بدم … خواننده به زبان فرانسوی ولی با لهجه و استرس های خاص زبان عربی اون رو خونده بود… شاهکار بود…یعنی اگر خودت رو رها می کردی فکر می کردی داره عربی می خونه…. در حالیکه داشت فرانسوی می خوند…فک کنم جوابت رو دادم…
هما گفت:
من به این میگم * ان * الف +نون
اما اینکه ان من الان چی هست با اینکه من بنا بر یکسری ملاحظات خودم با دست خودم یک قالب برای خودم بتراشم فرق داره
مثلا من یا تو یا هرکسی بارها شده شاد بودیم یا ناراحت و بنا بر همون ان اون لحظه کاری کردیم که عجیب بوده در دید دیگران اما مشکل اینجاست که بعد اون احساس خودمون هم می فهمیم اشتباه کردیم و برمیگردیم به قالب تعریف شده مون
مثلا دیشب مدونا اومد یک کاری کرد …خب صبح اومد گفت مست بودم و … و دوباره شد همون ادمی که برای ما تعریف شده این بد نیست اون بازگشته بده این کنترل کردن خودمون بده
این ترس بخاطر دیگران اونهم در دنیای مجازی بده جایی که کسی کسی رو نمی شناسه
در دنیای واقعی بخاطر یکسری معذوریت ها مخصوصا در فرهنگ ما این قالب سازی رو میشه توجیه کرد (به درست یا غلط بودنش کاری ندارم اینجا) اما اینکه ما در یک وبلاگ مجازی داریم بشکل قالب هایی که شاید باخود اصلی مون فرق داره درمیایم عجیبه
اینجا که دیگه معذوریت دنیای بیرون وجود نداره؟ پس چرا خودخواسته خودمونو قالب چینی می کنیم
ایا این بخاطر اینیست که این معذوریت ها و دیوار های کاذب در مغز و روح ما حک شده؟
درضمن نازنین تو می تونی بخوابی ها ؟لازم نیست پا بپای من به این هجویات ادامه بدی (البته خودمو میگم هجویات ها )
هما گفت:
گیتی جان
کثیر حتجمعنا الساعات یا حبیبی
زمان ما را به هم خواهد رساند،
خلاص حترتاح الآهات یا حبیبی
و آه های دوری ما به پایان خواهد رسید،
معاک لقیت عمری اللی فات یا حبیبی
با تو زندگی از دست رفته ام را دوباره پیدا کردم،
داریت هواک طول السنین یا حبیبی
سال هاست عشق تو را در دلم پنهان کرده ام،
لقیت معذّبنی الحنین یا حبیبی
مرا دیدی که مهربانی تو مرا رنج می داد،
یا ریت أعیش ویاک یومین یا حبیبی
کاش می شد حتی برای دو روز با تو زندگی کنم،
شعری از ولید شراقی
گیتی گفت:
http://www.4shared.com/get/_n6U5oaU/alamaken_french_fadwa_el_malki.html
فک کنم خودشه ، چک نکردم …بعد دانلود می کنم ….
گیتی گفت:
هما لینک اون ترانه رو برات فرستادم رفت توی اسپم….
ببین هما….پست » الگو » ویولتا یادته ؟؟
یک سوال ازت بکنم ؟ تو کی احساس می کنی خودتی ؟ تا حالا اصلا این حس رو داشتی ؟
من تجربه ی خودم رو می گم ، من هیجوقت نفهمیدم کی خودم هستم ، این خود اشکال مختلف داره ، یک مجموعه است که با گذشت زمان هم مرتب پارامترهاش تغییر می کنه…
چیزی که باعث میشه من خودم رو محدود کم به یک چیزهایی که به شکل قالب خمیر وجود ن رو شکل بده ، مصلحت ، قضاوت دیگرون و هزار و اندی چیز دیگه است… من همیشه گفتم اغلب آدم ها آچمز می کنند خودشون رو بخاطر فرم و شیوه ی زندگی که بهشون تحمیل شده ، خوب ؟
حالا اگر در مرحله ی اول تو خودت رو رها کرده باشی از قید اون فرم ، الان آدمی مثل تو…چه چیز باعث میشه که باز هم آچمز باشی ؟ ترس ؟ مصلحت ؟
تا حالا شده ول کنی همه ی اینها رو….می دونی چه اتفاقی می افته ؟ تو میشی یک آدم غیر قابل پیش بینی …آدمی که دیگرون ازش می ترسند، چون واکنش هاش با فرمول های مصلحتی جمع همخوانی نداره… ارزش گذاری نمی کنم ها ، موقعیت رو تشریح می کنم…
بعد می دونی بهش چی می گن ؟ به راحتی می گن طرف » خله » !!
اما زندگی واقعی رو تو داری می کنی…. یعنی تو داری در لحظه زندگی می کنی و در لحظه تصمیم می گیری و شبیه ترین فرمی هستی به خود واقعی ات…
وقتی آدم ها تو رو اینجوری ببینند کم کم انتظار همه چیزی رو از تو خواهند داشت…پس کلا ماجرای قضاوت منتفی میشه…
فقط هربار تو رو ببینند با کنجکاوی می پرسند چکار می کنی ؟؟ 🙂 همین…و تو می پیچونی ، و اونها به همین پیچوندن هم کم کم عادت می کنند….
و رها میشی …. اونوقته که تازه گیر خودت میوفتی….
فک کنم افتادم به چرند گویی ها !! کات کنم یا نه ؟؟ 🙂
سيتا گفت:
اللهم صل وسلم وزد وبارك
على رسول الله وآله الأطهار
على رسول الله وآله الأطهار
گیتی گفت:
» اینجا که دیگه معذوریت دنیای بیرون وجود نداره؟ پس چرا خودخواسته خودمونو قالب چینی می کنیم »
جوابش رو خودت باید پیدا کنی… شاید شاید مطمئن نیستم ها…اما شاید آدم هایی که منش و سلوک مشخصی دارند و در یک قالب ارائه میدن از دید جمعی اعتبار بیشتری دارند، بیشتر روی حرفشون کارشون حساب میشه…
فکر کنم مدونا اون بالا گفته بود، در مورد شخصیتش در محیط کار و زندگی ، که نمی تونه از یک قالبی دربیاد…
باید امتحان کرد، شاید بشه…می دونی ما حتی گاهی از امتحان کردن اون موقعیت جدید هم طفره میریم ، چون می ترسیم موقعیت فعلی رو از دست بدیم… می ترسیم اعتبار فعلی رو از دست بدیم ، چون انور ممکنه چیزی باشه ممکنه هم نباشه…
اهمیت ریسک برای پیدا کردن راههای جدید، زندگی جدید….
که ممکنه یک سر اون هم نابودی باشه ها…..
من دیگه حرف نمی زنم …الان دیگه خودم هم فهمیدم دارم چرند می گم….آبجی ما رفتیم…
دنباله بحث فردا شب همینجا همین ساعت …. وسط حوض اندرونی خوب ؟؟
بووووس
هما گفت:
نه عزیز چرند نمی گی اما انگار داریم پرت میشیم به یک بحث دیگه
صحبت درمورد چرایی تغییر ما به قالب هایی جز خودمون در یک محیط مجازی است
اما در مورد سخنت در دنیای واقعی اولا چون من سالهاست تنها زندگی می کنم پس کمتر با اون معذوریت هایی که ادم در برخورد با نزدیکانش دچار میشه رو دارم همون صحبت دیشب که بحث دیگری است که تنهایی کم کم ادم رو بشکلی درمیاره که جز در تنهایی دیگه زندگی براش سخت و یا نا ممکن میشه
ببین وقتی تنهایی همش خودتی و کم کم خودت و دردها و شادیهاتو میشناسی
مثلا من یک وقت هایی که همه دور هم هستن و حالا یا عیده و یا یک شبی مثل شب چله میدونم خلقم تنگ و بهانه گیر خواهد بود پس به تجربه فهمیدم باید در چنین شب هایی خودم رو به یک رستوران خوب یا چمیدونم یک هدیه جالب مهمون کنم یا در موقعیت های مختلف
اتفاقا پس از سالها من دیگه در دنیای واقعی با خودم کمتر مشکل دارم چون نیازها و خواسته هامو شناختم و مهمتر اینکه برخوردی ندارم که بخوام خودمو بخاطر حرف یا نظر دیگران تغییر بدم یا عوض کنم
اما این برام عجیبه چرا ما داریم برعکس همه این خود نبودن رو در اینجا میسازیم ؟
چرا ما اینجا از قضاوت شدن و نقد شدن میترسیم
این خیلی مسخره است بنظرم ؟
میخوام بدونم این تصویر کاذب سازی علتش چیه و باید برای رها شدن ازش چکار کرد
هما گفت:
فدات نازنین شب خوش
فردا شب همین جا وسط اندرونی
واسه اهنگ هم ممنون البته اگر این نسوان از این حوض فسق و فجور در بیان و اسپم دونی رو خالی کنن
* در ضمن اینجا کودتا نمی خواست هم منو تو رو بذارن یکجا بحث کنیم و چونه مون گرم شه حکم بولدوزر رو داریم برای تبدیل هر محیطی به چت روم
خزنده تر از این کودتا دیده بودی؟
گیتی گفت:
پس اینم بگم و برم…. حداقل چونه ام رسیده باشه زمین بشه جمعش کرد….
اتفاقا هما این دنیای مجازی خیلی خیلی خیلی واقعی تر از دنیایی است که داریم توش زندگی می کنیم…
هر چیزی که در اون اتفاق می افته ، هر حسی که داری واقعی است…
چون مستقیم با ذهن و فکر تو مرتبطه…اصل ماجرا به شکل مجرد….
اینجا به نظر من یک مدل کامل شده ی دنیای بیرونه ، فقط تو کاراکترها رو نمی تونی ببینی و تصویرسازی می کنی…
بعضی از این کاراکتر های این دنیای مجازی رو من در دنیای واقعی ملاقات کردم ، بدلیل ارتباط ذهنی قوی که اینجا شکل می گیره، اگر که آدم ها خودشون باشن در این فضا ، ملاقات در دنیای واقعی تقریبا چیزی شبیه به معجزه خواهد بود …این آدم ها همین الان هم پررنگ ترین شخصیت های ذهن من هستند در دنیای واقعی… با اینکه سالهاست ندیدمشون، اما شناخت من از خود واقعی اونها از دوستانی که در زندگی واقعی پیدا کردم کامل تره…
اما تو یا دیگری چرا این خود نبودن رو در اینجا ساختی ؟؟ بگرد در درونت ببین علت چیه ؟ علتش رو تو باید پیدا کنی … تو می دونی چرا…انسان موجود پیچیده ای است…
من این حس رو ندارم راستش… اینجا فقط من یکسری محدودیت ها برای خودم تعریف کردم اونهم بخاطر مصلحت دیگرون… در واقع حق دیگرون… یک چیزهایی رو نمی گم مثلا …
مثلا یکیش همین چیزی که ته ذهنم از تو بود…هیچوقت نگفته بودمش….
.. شاید علت این خود نبودن این باشه….یک ایده آلی توی ذهنمونه ، که با ابزاارها و امکانات اینجا که یکیش نداشتن امکان جمع برای تست واقعی بودن اونه ، اینجا اون رو ساختیم… و با امکانات اون ایده آل ذهنی فرو میریم در یک نقش جدید و کم کم باور می کنیم که اون کاراکتر ما هستیم و فراموش می کنیم که دروغین و کاذبه…
بعد از مدتی متوجه میشیم ایده آلمون اون نیست، اما اون کاراکتر خیلی قوی شده ، جا باز کرده ، قدرتمنده…اما ما دیگه دوستش نداریم… فهمیدیم که با خود نبودن حال نمی کنیم، قبلش فکر می کردیم خیلی خوبه….
می خوایم عوضش کنیم ، اما مطمئن هستیم تغییر اون دیگه قدرت اون کاراکتر قبلی رو زنده نمی کنه ، مطمئن نیستیم بعدش چی میشه…
نمی دونم….
مثلا فرض کن من بخوام وبلاگ تو رو بخونم، چطور می خوام قضاوت بکنم…وقتی تو هما هستی ، اما دیگه همای قبلی نیستی مثلا..
من همای جدید رو می پذیرم و همای قبلی یادم میره…. دقیقا هومن اتفاقی که اگر در دنیای واقعی تو رو می شناختم می افتاد…همای جدید رو می پذیرفتم….چه کسی می دونه کدوم واقعی تر و کدوم کاذب تره….فقط خود اون هما می دونه ، اون هم به شکل نسبی نه قطعی…
خدافظ قعلا …. 🙂
گیتی گفت:
هما جون سلام…اول اینکه ، نمی دونم دیشب چی گفتم و نمی خوام هم بدونم ، اصرار نکن 🙂
ببین صبح زیر دوش داشتم به حرفهامون فکر می کردم و دلی دلی، یاد یک چیزی افتادم و در اولین فرصت اومدم برات بنویسم که یادم نره….
و اون هم توجه به فشار جمع بود…راستش زیر شرشر آب یاد » شهر قصه » افتادم و کاراکتر های اون… کاراکتر آقا فیله یادته ؟؟ یادته بعد از یک مدتی تبدیل شد به » منوچهر » ؟؟؟ …اصلا برای چی اومده بود به شهر قصه و در انتها چی شد؟
کاری به هدف بیژن مفید ندارم در اون نمایش…
اما واقعا این خود نبودن گاهی یک بخشش می تونه این باشه ها خواهر…
فشار و نیاز یک جمع و قرار دادن آدم ها در یک موقعیت تراژیک و پایان محتوم…نه تنها یادشون میره برای چی حضور دارند ، تازه با خرطوم کالباس شده هم دیگه اگر خودش هم بخواد یادش بیاد چی بود و چرا شد و چرا این شکلی شد…باز همون جمع این اجازه رو نمیده….
ببین آبجی اگه دیر رسیدم امشب شما شروع کن تا برسم…می خوام قبل از دیدن شما یک چرت حسابی زده باشم که مثل دیشب گیج و ویج نزنم…
هما گفت:
گیتی جان
درضمن یک پاسخ هم واسه تو و جوات گذاشتم که اسپم غوله خوردش فردا اگه ازاد شد بخونش البته اگر نسوان معزز از یک دست جام باده و یکدست زلف یار فارغ بشن و …
هما گفت:
سامانتا…. بانوی فهیمه جمیله حلیمه عزیز
مسوول شیفت شب وبلاگ نسوان
با سلام و تحیات
ازاینکه این اسپم خود را نگاهی بیاندازید و کامنت های ما را ازاد فرمایید تا انشااله با توجهات ولی عصر در ادامه کودتای خود موفق شویم و شر شما را از سر خود باز کنیم کمال تشکر را داریم
مبرهن است اینگونه همکاری ها باعث میشود پس از استقرار دولت جدید در این اندرونی اینگونه خدمات شما در دادگاه انقلاب مورد توجه هیات منصفه قرار خواهد گرفت و باعث تخفیف مجازات شما خواهد شد
ومن الله توفیق
هما گفت:
http://gilaasi.com/archives/1389,10,12/4551.html
سامانتا جان اینو بخون اگه اشتباه نکنم شما بودی در این مورد واسه پسرت نگران بودی گفتم شاید جالب باشه برات مخصوصا کامنت هاش بعضی هاش راهنمایی کننده بود نازنین
PRINCE گفت:
«خدمات شما در دادگاه انقلاب مورد توجه هیات منصفه قرار …»
+ + + +
هما گفت:
امشب این اسپم شما چرا گیر داده اینطور؟
گیتی جان
درضمن یک پاسخ هم واسه تو و جوات گذاشتم که اسپم غوله خوردش فردا اگه ازاد شد بخونش البته اگر نسوان معزز از یک دست جام باده و یکدست زلف یار فارغ بشن و …
روزبه گفت:
من هم سال نو را تبریک میگویم.از همین جا هم هرسه تان را بوس میکنم.اول تو ویولتای بدقول بعد هم لولیتای خودم و بعد هم سامانتا راستی داشت یادم میرفت این آهنگ هم قابل شما را ندارد:
http://www.mediafire.com/?9bo1kdsbk4x2ex9
مدونا گفت:
برای گیتی و هما: مرسی از صحبتی که شد و خیلی برای من جالب بود. آره رفتاری که داشتم احمقانه بود و احساس میکردم این رفتار تیپیکال من نیست (به هر دلیلی) یعنی صبح که نگاه کردم کامنتامو فکر کردم این چرت و پرتا چیه، ولی احمقانه تر از اون توجیحش بود، اونم توی یه محیط مجازی که به قولی که گفتم هیچ کس توی دنیا نمیشناسه منو اینجا!!! چرا واقعا؟ چرا باید خودمو توضیح بدم؟ باید این ها رو با خودم تکرار کنم و یاد بگیرم:
It’s OK to be stupid some times, It’s OK to be what people don’t expect you to be
این جریان یه درس خوبی به من داد، مرسی.
ناگهان بالتازار گفت:
مستی و راستی!!!
ما در ذهن خودمان خطوط قرمزی داریم که شاید دیده نشه، ولی از هر دیوار بتنی، محکم تره
به قول ویولتا در یکی از پستهاش، گفته بود که اون مرد استرالیایی، افغانی، ایرانی و . . . خطوطی که توی ذهنشان کشیده شده، خیلی پررنگ تر از مرزهای سیاسی و جغرافیایی است.
اسم این محدودیتها را عقلانیت گذاشتیم (که کار بدی هم نیست)
ویژگی مشروبات الکی اینه که قدرت نفوذ عقلانیت رو کم میکنه و دقیقاً قسمتی از سیستم عصبی رو هدف قرار میده که ما همیشه سعی میکنیم در ناخودآکاه خودمان، کنترلش را به دست بگیریم.
من وقتی مست میشم، میتونم به راحتی حرفم رو بزنم، میتونم بدون محدود کردن خودم، احساس خوشحالی کنم. میتونم به کسی که دوستش دارم، بگم «دوستت دارم» در حالیکه در شرایط عادی آنقدر اما و اگر برای خودم مطرح میکنم که از انجامش صرفنظر میکنم.
گاهی هم اعتماد به نفس زیادی پیدا میکنم.
معنی همه اینها یک چیزه:
خودم رو از محدودیتهای خودساخته آزاد میکنم.
شما قضاوت کنید که «من واقعی» کدامیک هستیم.
بنظر من در زندگی روزمره نقابی بر صورت میزنیم و در عالم مستی نقاب از چهره بر میداریم.
البته زیاده روی در هر کاری باعث پشیمانی است.
رها کردن افسار احساسات هم چندان زیبنده نیست.
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ور نه اندیشه این کـــــــــار فراموشش باد
از قدیم هم گفتند تک خوری کار شیطونه، شیطون جز میموونه !!!!
یا یک همچین چیزی!!!!
ناگهان بالتازار گفت:
@ گیتی و هما
برای من کامنت میگذارید و بعد به مدت 3 ساعت با هم در مورد بحث میکنید؟!؟!
آخه چرا با احساسات جوانهای مردم بازی میکنید؟؟؟؟
حالا فهمیدم که من فقط یک ابزار بودم برای اینکه شما دوتا با هم صحبت کنید.
شما هیچوقت به حرفهای من توجه نمیکردید.
از همون اول هم نقشه تان همین بود. میدونستم، میدونستم
اصلاً من رو دوست نداشتید، من رو بخاطر پول و ماشین میخواستید
حیف من که اینهمه زحمت کشیدم تا شماها به اینجا برسید
همه جوونیم رو به پاتون ریختم. هی صبر کردم، بلکه سر به راه بشید.
فکر کردید دیشب ندیدمتون،
خودم دیدم سه تایی داشتید همدیگه رو می بوسیدید (هما ـ گیتی ـ مدونا)
بله خودم دیدم، وسط حیاط، زیر درخت رعد و برق خورده (البته راستش رو بخواهید، یک کمی تحریک کننده بود) ولی دیگه تموم شد.
میرم خودم رو به پلیس معرفی میکنم و میگم که چی؟!؟!؟
ای وای ، این فرشته ها با لباسهای سفید از کجا پیداشون شد؟؟؟؟
چقدر مهربون، برام از این لباسها آوردند که آستینش یکسره است.
زحمت شد به خدا !!!
حالا من رو کجا میبرید؟!؟!؟ ماشین؟!؟! مگه فرشته ها ماشین دارند؟؟؟
نوشته آسایشگاه …… نـــــــــــــــــه !!!! نـــــــــــــــــــــــــــه!!!
مدونا گفت:
بالتی جون به خدا منم عین تو. ژاکت سفید پوشیده و آماده انداخته شدن در ماشین تیمارستان هستم! اینا یه کاری کردن من به خودم شک کردم! دقیقا از ما به عنوان سوژه استفاده میکنن که خودشون بتونن حرف بزنن!
برای گیتی: من دیگه دوست ندارم، میرم واسه خودم یه دوست جدید باحال پیدا میکنم. تو در سخت ترین شرایط منو تنها گذاشتی (تازه جوجو گفته بود مراقب من باشی، وقتی برگشت بهش میگم حسابتو برسه). الان من فقط با بالتی، سام و دودول طلا (!!!) دوستم. فکر کردم شاید دوست داشته باشی بدونی. درخت صاعقه زده و خونه درختی هم مال خودت. من دیگه خانه سالمندان اصلا تاسیس نمیکنم. رفتم تو کار دیوونه خونه الان.
برای هما: با تو هیچ حرفی ندارم! حیف از من که اینقدر ناخونامو جویدم وقتی تو نبودی! بیوفا!
والسلام
گیتی گفت:
آهان !! …. خدایا به کجا پناه ببرم !! 🙂
می گم عزیزم یک دلیلی هم برای این حرفهات داشته باشی بد نیست ها !! یا دیگه کلا رفتی توی فاز احساسات !
ضمنا شما یک سر به دیوار بلاگ بزن به جای اینکه به من این حرفهای بد بد رو بزنی ، از داداشی ات خبر داری ؟؟!!
مدونا گفت:
:)))) راستش داداشی الان روی دیوار بلاگ خشک شده! پوستشو البته یادگاری برداشتم. چیه؟ بعد اینهمه عیب و ایرادی که روم گذاشتی میخوای وجدان دردم بگیرم؟ عوض ناز کشیدنته؟ میگی چیکار کنم خودمو بکشم؟ بیرحم! آهای هما به همون قبله که تو میشناسی و گیتی نمیشناسه گناه کردی. الان من دو روزه اشکم خشک نشده. من رفتم یه خرده دیگه گریه کنم بیام!
ضمنا این شعار جدیدمه: Ehsasati and proud of it
گیتی گفت:
یکی میشه بگه چرا ؟؟ !!! اینجا چه خبره ؟؟ …. جان تو از خستگی رو به موتم، اصلا نمی فهمم چی می گی… شماها حالتون خوبه ؟؟
من رفتم….فک کنم امشب قراره خون منو بریزین همینطوری الکی و بیگناه…بریزین بریزین…. !! 🙂
گیتی گفت:
@ بالتی
شما هم یکروزی روزگاری حالت خوب میشه مرخص می شی دیگه ….اونوقت با هم صحبت می کنیم !! 🙂
ناگهان بالتازار گفت:
گیتی بانو جان
آخه شما چرا ؟؟؟ چرا اینقدر زود گول این فتنه گرها رو میخوری؟؟؟
این مدونا خانم خیلی وقته که سعی میکنه میونه من و شما را شکرآب کنه.
همش هم داره درباره اتاق من و. شما صحبت میکنه. خبر نداره که ما از اول قرار گذاشتیم توی اون خونه درختی زندگی کنیم که غضب الهی به واسطه صاعقه لب پرش کرد. همش گیر داده . . . اصلاً ولش کن
شما بهتر میدونی که من به شما علاقه مندم. همه حرف من این بود که شما شاید بصیرت نداشتی و کارهایی کردی که دشمن شاد بشه. لاکن اینطور نیست که گفته شده است. بنده در حضور همین دوستان سفید پوش خدمت شما عرض میکنم که . . .
د د د د من رو کجا میبرید؟؟؟ ساعت استراحت تمام شد؟؟؟؟ کجا میبرید من رو
گیــــــــــــــــتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی ؟!؟!؟!؟!؟!؟!
گیتی گفت:
ای ای ای ای بالتی…
دیوانگی هم عالمی دارد ها …نه ؟؟ یکی به نعل یکی به میخ !!
بابا اون خونه درختی مال منه ( بود !! )…چرا هیشکی به من توجه نمی کنه بی معرفتا !! چرا همتون براش نقشه کشیدین !!!
فک کردی چی ؟ یکروز نشده من یک دریچه کوچیک از این دل ….کو ، کجاست این دل ؟ !! ولش کن ، حتما همین اطرافه داره واسه خودش می پلکه !!
آره خلاصه ، تا ما یک گوشه اش رو نشونت دادیم یهو شلوغ پلوغ کردی ها ، گفته باشم ! دفترچه دیکته ام رو پرت می کنم تو حیاط می رم نقطه سر خط ها !!
حالا فعلا با پست هوایی خر عین الله یک بار شکلات برات فرستادم ، همونها رو بخوری فک کنم بهبودی حاصل بشه…
تا بعد من این تکلیفم رو باهات معلوم کنم !!! 🙂
مدونا گفت:
من چرا این کامنتتو اون موقعی ندیدم؟ رفته بود توی اسپم؟ در هر صورت مرسی از توجهت بالتی جون. این چند روزه دچار عقده خود کم بینی شده بودم. یه جورایی نامرئی بودم. برا خودم میومدم میرفتم کامنت میذاشتم و هیچکس بهم محل نمیذاشت. حالا میفهمم جوجو و ا-م.ی،د پنج چی میکشیدن وقتی همه ایگنورشون میکردن!! تجربه خوبی بود! جالبه که درست عین اونا سر لج افتاده بودم و هی لینک و کامنت میذاشتم!! :))
در هر صورت نسوان جون ما هم سعی کردیم اینجا مهمونی NYE راه بندازیم، بنده هم DJ بودم، هم نوشیدنی آوردم، هم مجلس گرم کردم و بد مستیشم خودم در آوردم. هما و گیتی فقط نشستن اون گوشه در گوش هم حرف زدن. بالتی گیتارشو آورد و یه قطعه حزن انگیز واسه گیتی زد که گیتی خودشو زد به اون راه و گفت: هان؟ چی؟ این وسط داداش ببعیم قربونی شد و من کوبیدمش به دیوار بلاگ ولی الان بردمش پیش دکتر سام و حالش داره بهتر میشه به زودی برمیگرده! ج..وـا،،ت-ی هم که از رفتار من شرمنده شده بود چند تا ساندیس از روی میز برداشت و منو سپرد به گیتی و خداحافظی محزونی کرد و رفت. خلاصه همین دیگه جاتون حسابی خالی بود. فرمودین سر رشته رو نگهداریم، متاسفانه سر رشته یک کمی رشته رشته شد الان ولی دیگه همین از دستمون بر میومد در غیاب شما، بفرمایین اینم رشته تون. حالا لطفا دیگه توجه کرده باشید سوم ژانویه است و کم کمک وقتشه تشریف بیارین.
با احترام،
بریجیت جونز … ببخشید، مدونا
PRINCE گفت:
«حالا میفهمم جوجو و ا-م.ی،د پنج چی میکشیدن وقتی همه…»
خدا باریاداوریتان (گیتی.مدونا و رهگذر….) کردم که اگر ازین کاراکترهای رذل (امید و…) دلگیر و ازرده میشوید ,بجای تلاش برای سرعقل اوردنشان فقط نادیده شان بگیرید.
انها یا از بابت جیره ساندیسشان مجبورند یه چند ساعتی درین وبلاگ نقش افرینی کنند و مامورند و معذور که دراینصورت نصیحت که هیچ.قران دوره هم براشون بپا کنید بیفایده است.چونکه هدفشان از گفتگو به نتیجه معینی رسیدن نیست.هدفشان فقط ادامه بحث و جدله.
یا اینکه افراد رقت انگیزیند که بدلیلی-شغلی بیکاری یا…-مجبورند که پای کیبورد باشند و عمده زندگیشان اینه که بنشیند پشت مانیتور و این کامنتها را بخوانند, دسته بندی کنند و در مورد کامنت دهنده پروفایل سازی کنند.بعد با خلق کاراکترهای متعددی-بر حسب دیتای بدست امده-سعی در مطرح کردنشون در اینجا بکنند و به این ازارهایشان در وبلاگ دلخوش باشند.راستش تا حدی دلگیر میشوم که چرا فردی بدین حد از پوچی برسه که بخش اعظم زندگیش صرف کل انداختن بین بازدیدکنندگان وبلاگ بکنه.
در هر دو سناریو ,اگر واقعا ازشان ناراحتید,هیچ پاسخی برنده تر از نادیده گرفتنشان نیست.
مگه اینکه بخواهید لطفی در حقشان کرده باشید…..
ببینید بخاطر ان تنشهایی که در چند پست قبل با این حضرات داشتیم-که متاسفانه یکی از اولینها خودم بودم-باعث شد که فشار خون لولیتایی که ما رو به بیتفاوتی و متاثر نشدن ازین افراد نصیحت میکرد ,همچین بالا رفت که نصف کورتکسش سوخت!(بگذریم که اینکه از اولش هم اکبند بود جای شبهه داره وگرنه با 4 تا کور و کچل مثه ما سر و کله نمیزد).
و این ج*** اینقدر بهش گفت ل*+* که دچار از خود بیگانگی! شد و باورش شد و الان در پستش یا کامنت نمیگذاره یا یا عین ل*+* کامنتها رو میبره و اول تنها تنها ,شبها اونا رو میخونه!!!! و بعدش کامنتهی ملایم تر رو تو کامنت دونی میگذاره.
بفرما!همش تقصیر خود ما بود.لولیتا که زئوس نیست که.
از همون اول خودمون باید جوابب به کامنتهای توهین امیز نمیدادیم.و اگه کسی هم زیاد ازین کامنته میداد اصلا کلا باید همه کامنتهاش رو-چه بد و چه خوب-تا یه مدتی بی جواب میگذاشتیم و بایکوتش میکردیم.
@ لولیتا:(اگه این مطلب بچشت خورد یه فحشی چیزی بنویش که بفهمیم هنوز زنده ای!)
ببین لولیتا. این ج**** و …. خدا بار هم بهت بگه ل*** و لوله یا …,تو بازهم برای ما لولیتا هستی و مورد تحسین و حتی رشک.
سنگ بد گوهر اگر کاسه زرین بشکست (گیرم هم که شکاند که همین هم مورد بحثه!)
قیمت سنگ نیافزاید و زر کم نشود.
یادت نیست که بارها از ماها خواستی که به پارازیتها و خرمگسها توجهی نکتیم؟
خوب حالا چرا خودت ازین راه فاصله گرفته ای؟
با احترام و ارزوی لهو و لعب روزافزون! و البته ارزوی توفیقات بیشتر حضرات از برای اینکه اینجا کامنت و پست بگذارید و ما! بخوانیم!.
پرنس.
گیتی گفت:
مدونا جون
من این کامنتت رو خوندم و تازه معنی پس پشت واژه هات رو که ملغمه ای بود از شوخی و جدی گرفتم…. من احساس می کنم تو با شوخی حرفی جدی رو مطرح کردی و رنجیدی…پس از این دیدگاه وارد موضوع می شم…. یکدفعه نزنی به اینکه کلا شوخی بود که کلاهمون میره تو هم ها ! شیش هزار تا دری وری پیدا و پنهان حواله کردی و نمی تونی بزنی زیرش ! 🙂
ببین عزیز من، اصولا خود من کسی نیستم که دنبال راضی کردن دیگرون باشم ، خوب ؟ این خاصیت رو در من بپذیر… به تجربه هم بهم ثابت شده کسانی که این توانایی رو دارند که همه رو از خودشون راضی نگه دارند ، آدم های قابل اعتمادی نیستند…
فکر می کنم در مواجهه با آدم ها اولین قدم اینه که اونها رو به همون شکلی که هستند بپذیریم… و از اون چیزهایی که در اونها دوست داریم لذت ببریم….
می بینی که اگه این موضوع رو بسط بدی حتی در مورد یک وبلاگ هم می تونه صادق باشه ، مثلا شاید به همین دلیل رفتار اون آقای ناامیدی برای من توجیه پذیر نیست…
در مورد کامنت های تو و حرف هایی که زدی ، به سادگی من در اون لحظه جوابی و نظری نداشتم ، شاید چون چیزی به ذهنم نمی رسید…یعنی چنگک ذهن من به چنگک ذهن تو گیر نکرد… به همین سادگی….این معنیش بی توجهی به نظر تو نبود…. و می بینی که تو سریع قضاوت کردی
در مورد بحث احساسات و منطق…. ببین مدونا جون…خودم رو مثال می زنم برات ، من با همه ی بی قیدی هام ، یک اصل در زندگی دارم که فقط سعی می کنم بهش پایبند باشم ، و اونهم آزار ندادن دیگران در مسیر تصمیم هایی است که در زندگی می گیرم، در رفتارهام… چه حسی چه منطقی ، یعنی به نظر من خود بودن تا جایی خوبه که تو حریم دیگران رو نشکنی…
اما این به اون معنی نیست که اگر کسی خودش دلش می خواد آزار ببینه و تو رو دست آویز قرار میده ، تو باهاش همراهی کنی و اجازه بدی محدودت کنه به این بهانه ….این دوتا با هم فرق داره…
فقط می تونم بهت بگم خودت باش و از قضاوت ، توجه ، بی توجهی دیگرون نرنج…. با حفظ حریم دیگرون البته که خیلی خیلی موضوع مهمیه…
یک کم خصوصی ترش می کنم تا شاید بگیری که حرفم بی غرضه …
خواهربزگتر من بعد از اینهمه سال شناختی که از من داره و خودش تقریبا عاقله زنی است و موفق و منطقی در زندگی همیشه به من با شوخی و جدی می گفت » خل «، یعنی من رو قبول نداشت، حدود کمتر از یکساله شیوه اش رو عوض کرده و می گه » دیوانه خردمند » و حرفهایی می زنه در مورد زندگی که روی سر من هم دو تا شاخ سبز می کنه !!….
به نظرت هیچکدوم از این صفات ارزشه ؟ دیوانه بودن ؟؟ خردمند بودن ؟؟ عاقل یا عاقله بودن یا نبودن ؟؟…. احساساتی بودن ، منطقی بودن ؟؟
نه ، نیست …. موضوع اینه که آدم ها با گذشت زمان و تجربه هایی که پیدا می کنند به یک نقطه می رسند …. » اینکه قطعیتی وجود نداره در زندگی «…
به این می رسند که نه در پی ثابت کردن خودمون باشیم نه در پی انکار دیگرون….به سادگی فقط زندگی کنیم….
و یادت نره به احتمال زیاد در همه ی آدم ها کمابیش این شعر شاملو صدق می کنه :
» آن روی دیگرت زشتی هلاکتباریست ای نیمرخِ حیاتبخشِ ژانوس ! » ….
حالا بیا آشتی کنیم ، با هم بریم تو کشتی ! 🙂
ناگهان بالتازار گفت:
«نه در پی ثابت کردن خودمون باشیم نه در پی انکار دیگرون»
بنظرم نکته خوب و مهمی بود
راستی شکلاتها رسید، دستت درد نکنه، ولی روکش مقوایی دورش خیلی گلوم رو اذیت میکرد. یک بزرگواری هم بکن، ایندفعه که اومدی عیادت، به سوپروایزر بگو این دیوونهه، (مدونا رو میگم) جاش رو عوض کنند ببرند یک سلول دیگه. یا من رو منتقل کنند. حس میکنم به من نظر داره!!!!!!!! دکتر میگفت که حالاحالاها باید اینجا بستری باشه. عوضش منو قراره مرخص کنند.
مدونا گفت:
گیتی، خواهرم، عزیزم،
واقعا ازت ممنونم که برام اینقدر وقت گذاشتی و قدر وقتتو و محبتتو میدونم. راستش چی بگم، گفتی اگه بگم شوخی بود کلاهمون میره توی هم ولی مجبورم راستشو بگم پس لطفا خیلی زود قضاوت نکن و تا آخرش بخون. به خدا یه چیزی در حدود ۸۰ درصدش شوخی بود (راجع به اون ۲۰٪ هم میگم برات)، من مدل شوخیم توی زندگی حقیقی وقتی با کسی نزدیک باشم اینجوریه. خیلی تلخ و مدل کل کل، کسانی که منو میشناسن اصلا ناراحت نمیشن چون اونا هم پا به پای من میان و میخندیم. شاید جاش واقعا اینجا نیست چون ما هیچ عکس العمل حیاتی، چشم و ابرو یا لبخند از همدیگه نمیبینیم. فقط این کلماته و حروف و هزار تا معنی میشه ازش گرفت. من خودم به اتفاقی که اینجا برای من افتاد خیلی فکر کردم … یه جوری شد که هرچی همش زدم گندش بیشتر دراومد!
یه لحظه وسط شوخی و خنده و حرفی که تو زدی در مورد اینکه به پیری نمیرسی و رویای گم شده بچگیت که ساختن خونه درختی بود … غم دنیا رو یهو ریختن توی دلم … فکر کردم من این گیتی رو خیلی دوست دارم اگه بلایی سرش بیاد براش غصه میخورم، و ممکنه هرگز هم نبینمش، ولی طرز فکر این آدمو دوست دارم، مهربونه، منطقیه، نازنینه… و بعد موضوع بزرگتر شد برام: چرا باید بترسیم از اینکه شناخته شیم؟ تا کی باید تحت کنترل باشه همه چیزای کوفتیمون؟ تا کجا؟ و و و و … همه ی غمهام یادم اومد و فکر کردم چقدر بدبختم که اومدم روی یه بلاگ و دوستی رو پیدا کردم که هیچوقت نمیتونم ببینمش! و متاسفانه نوشتم که دارم گریه میکنم، به خاطر تو نبود گریم به خاطر خودم بود، بخاطر همه بلاهایی که سرم اومده. اگرم سرم گرم نبود فکر کنم بازم گریه میکردم ولی خودمو کنترل میکردم و نمینوشتم که دارم گریه میکنم. این بود ماجرا.
من حواسم هست که حتی توی زندگی واقعی نمیتونم از کسی توقعی داشته باشم. چه برسه به محیط مجازی و توقعی نداشتم به خدا (باور کن این حرفمو) … آخه هرچی فکر میکنم خنده داره اگه کسی از کسی روی این بلاگ توقعی داشته باشه، من همین که کلی با تو حال کردم، ازت چیز یادگرفتم و باهات خندیدم ممنونم، مگه طلب دارم ازت؟ تمام به قول تو دری وری هایی که به تو و هما گفتم واسه باز کردن گفتگو بود که شما هم با خنده یه چیزی جوابمو بدین و بخندیم و تموم بشه و بره. اگه زیاده روی کردم معذرت میخوام از هردوتون.
اگه بخوام رو راست باشم باید بگم یه علتش هم این بود که از خودم مطمئن نبودم، فکر میکردم خرابکاری کردم و کسی دیگه حوصلمو نداره، به طرز خنده داری احتیاج به یه علامت داشتم که که یکی بهم بگه باشه خراب کردی ولی ما هنوز دوستت داریم!! تازه الان که بعد از گذشت زمان نگاه میکنم میبینم واقعا خراب نکردم، حرف بدی نزدم به کسی توهین نکردم، شاید از دید بعضی ها بامزه هم بودم … در هر صورت باور کن من قضیه رو خیلی جدی نگرفتم … اون بیست درصدی که گفتم جدی بود هم این بود که دوست ندارم راجع به من دو نفر صحبت کنن بدون اینکه منو توی صحبت خودشون راه بدن (فکر نمیکنم هیچ کس خوشش بیاد). اصل خمیر مایه صحبت شما از رفتار من منشاء گرفت و به دفعات به من اشاره کردین ولی وقتی سعی کردم توضیح بدم، شما به حرف خودتون ادامه دادین و به صحبت من توجهی نکردین. خیلی هم راستش جدی نبود برام ولی تلخی که تو از ته شوخیم گرفتی از اونجا اومد…
قهر نبودیم که آشتی کنیم ولی کشتی رو هستم ;)
مدونا گفت:
برای بالتی: باور کن بهت نظر ندارم!! خیالتم تخت، من بعد از تو و همه دیوونه های دیگه توی دیوونه خونه میمونم. من و دیوونه ها حرفای همو بهتر میفهمیم :))
گیتی گفت:
@ بالتی
خوب حالا کولی !! اون روکش مقوایی نبود، خودم فویل آلومینیومی پیچیده بودم که ببینم هنوز قورت میدی یا نه !
در مورد نظر و نظر بازان هم من کاری نمی تونم بکنم ، جنس خوب طالب داره جانم، خود همون سوپروایزره یکیش !…نمی تونم بکنمت توی گونی که ! …
میرم خودم رو به پلیس معرفی میکنم و میگم که چی ها ؟ !! اینقدر ذهن منو مشوش نکن از راه دور !!
———————
@ مدونا
سو تفاهم بوده آبجی ..حله، حله …به حرکت ابرها در آسمون نگاه کن و حالش رو ببر… همونطور که خودت گفتی هیچکس فکر بیخودی نکرده، فقط یک سوتفاهم بوده بدلیل حرف نزدن ، اینقدر فکرهای الکی نکن قبل از وقوع،…بگذار واقع بشه گفته بشه بعد بهش فکر کن…
ضمنا صحبت من و هما شروعش از وبلاگ بالتی بود به اون قبله ، من هم فقط یکبار اسم شما رو آوردم…
این بحث قبل از اینکه سر و کله عمه بلقیس پیدا بشه ، خاتمه یافته اعلام می شود.
شاد باش و دیر زی آبجی مدونا….
گیتی گفت:
@ بالتی
خوب حالا کولی !! اون روکش مقوایی نبود، خودم فویل آلومینیومی پیچیده بودم که ببینم هنوز قورت میدی یا نه !
در مورد نظر و نظر بازان هم من کاری نمی تونم بکنم ، جنس خوب طالب داره جانم، خود همون سوپروایزره یکیش !…نمی تونم بکنمت توی گونی که ! …
میرم خودم رو به پلیس معرفی میکنم و میگم که چی ها ؟ !! اینقدر ذهن منو مشوش نکن از راه دور !!
———————
@ مدونا
سو تفاهم بوده آبجی ..حله، حله …به حرکت ابرها در آسمون نگاه کن و حالش رو ببر… همونطور که خودت گفتی هیچکس فکر بیخودی نکرده، فقط یک سوتفاهم بوده بدلیل حرف نزدن ، اینقدر فکرهای الکی نکن قبل از وقوع،…بگذار واقع بشه گفته بشه بعد بهش فکر کن…
ضمنا صحبت من و هما شروعش از وبلاگ بالتی بود به اون قبله ، من هم فقط یکبار اسم شما رو آوردم…
این بحث قبل از اینکه سر و کله عمه بلقیس پیدا بشه ، خاتمه یافته اعلام می شود.
شاد باش و دیر زی آبجی مدونا…..
PRINCE گفت:
@مدونا و گیتی و رهگذر و …:
خدا بار یاداوریتان کردم که اگر در مواجهه با این کاراکتر جماعت ج*** و امید و …, ازرده و دلگیر میشوید , بهترین راهش این است که نادیده بنگاریدشان.
که این جماعت از دو حال خارج نیستند;
یا معتادین یه ساندیس هستند که از بابت تامین جیره ساندیسشان, باید چند ساعتی در روز درین وبلاگ نقش بازی کنند و به کنایه مامورند و معذور. در چنین حالتی ایشان نه از پی گفتگو و دریافت شخصی از حقیقت که از برای صرف بحث و ادامه جدل در اینجا حضور خودشون رو به منصه ظهور میرسانند و نصایح صادقانه و پیامبر گونه شما که هیچ.اگر قران دوره هم برایشان بگذارید با زهم در رفتارشان تغییری حاصل می نشود!
یا اینکه انسانهای از همه جا مانده ای هستند که کاری دیگر بجز نشستن پای مانیتور و خواندن تک تک کامنتها و انالیز و دسته بندی و پروفایل سازی برای نویسنده های کامنتها و پست-بر حسب دیتای به دست امده- و تولید کاراکترهای معینی برای نقش افرینی و تصحیص خصوصیات کاراکتر بر حسب نتایج حضورشان در وبلاگ ندارند و در یک کلام بیشتر زندگیشان را با بازی کردن درین وبلاگ میگذرانند و به این نحوه ابراز ازاردهنده خودشان دلخوشند.(جولاندهی این حضرات در وبلاگ قاعدتا نه ربطی به من دارد و نه زیانی, تا زمانیکه این اعتیاد رقت انگیزشان برای ازردن همراهان و ایجاد کل کل و به رخ کشیدن خودشان از حد نگذرد).
عزیزان ,حتی در این حالت اخیر هم بحث شما با ایشان بجایی نمیرسد.چونکه این افراد خودشان خمار از این دعواها و جدلها هستند.
خلاصه اگر از مصاحبت با ایشان ازرده شدید برنده ترین و بیرحمترین راه این است که پاسخ کامنتهای توهین امیز ایشان را ندهید و اگر این توهین عادتشان شد , موثرترین راه بیتوجهی و بایکوت کاملشان است,که ای حضرت رهگذر و بانوان گیتی و مدونا و.. !
, کاراکترهای ذکر شده دلشان به پاسخها و متاثر شدن شما خوش است.
(اقرار میکنم که ازینکه فردی بدین نهایت از پوچی برسه که غالب زندگیش رو صرف پرداختن و گرداندن کاراکتری متل امید و… بکنه و بدین دلخوش باشه ,غم انگیزه)
لکن ,شما و من به توصیه لولیتامبنی بر اهمیت ندادن بدین حواشی به اندازه کافی عمل نکردیم.
و کار بجایی رسید که همین لولیتایی که عادت بر ندیده گرفتن داشت کورتکس ! سوزاند و شد انچه نباید میشد و ازبس این ج*** بهش گفت ل*** ,خودش هم جدی گرفت و دچار اخود بیگانگی! شد و حالا یا اصلا در پستهاش کامنت راه نمیده یا مثه ل*** کامنتها رو ور میداره و میبره,شب با سامانتا تنها تنها! میخونند و نسخه رقیق شدش رو اینجا میگذارند.
در حقیقت بها دادن ما -خوانندگان-به ان کاراکترهای شیطانی باعث شد که چنین موثر باشند و لا غیر.
@لولیتا:
تو خودت ما را توصیه به بها ندادن بدین حواشی کردی.مگر نه؟ و مگر هدفت این نبود؟
خوب مومنه! تو چرا از نیمه راه به راست پیچیدی؟
به هر حال;لولیتا! اگر ساندیس خوران و علافان عالم ,به تعداد امام زاده های این سرزمین ,تو را ل*** بخوانند,تو باز هم برای ما همان لولیتایی و مورد تحسین و حتی رشک.
ارادتمند و دوستار: پرینس.
PRINCE گفت:
پ.ن.:برخی از شیاطین! -که کم اوردند-به جد و ابائ اینجانب گیر دادندو شبهاتی را مطرح کردند!
که این پرینس از بازمانده خاندان قجر هست که مدتی رو هم در گارد ویژه اس اس مرحوم هیملر , طلبگی میکرده.
نکات زیر از برای تنویر اذهان و رفع تشویش اعلام میشود:
الف) ریشه اجدادی ما! نه به قاجار بلکه گنده تر ازین حرفاست!
جد مادری بنده به ولاد صلابه کش-کسر کاف- یا همان ولاد ترک کش-ضمه ت و کاف-رسیده!!!.که ایشان در مقابله با هجوم ترکان عثمانی!در قرن 14 میلادی در رومانی! مجاهدتهای فراوان داشتند و اصلا در کنار حملات دولت صفویه در زمان مرحوم شاه اسماعیل و شاه عباش کبیر , از عللی که باعث ناکامی لشکر عثمانی در غرب-درحلیکه به در دروازه وین رسیده بودند-و عطف توجه ترکان مسلمان به شرق,یکی هم مجاهدتهای این نیای ما, ولاد مهیب! بود.
البته یک چیزهایی در پشت سر ایشون میگویند که ایشان VAMPIRE تشریف داشتند و این مردک! برام استوکر هم این کتاب دراکولا را اولین بار با الهام از این جد ما نوشته.که اینها همش شایعه است و اگه شما ها تا حالا یه دراکولا دیده بودید که دیگه زنده نبودید که پشت سر جد شهید! من حرف بزنید.
و اما جد پدری بنده به این چنگیز کبیر! میرسد که اگر بعد حمله اعراب چیزی و امیدی از فرهنگ و نمدن ناب ایرانی در نواحی شرقی-از قندهار تا ری و ازون بالا! تا خوارزم و بخارا) مانده بود ,این یارو به باد داد و من این عمل ایشان را مطلقا ,تایید نمیکنم.!ضمنا این یارو مرتیکه چنگیز ,هم اینقدر خون ریخت تا بالاخره حین عبور از یه رودخانه ای در ایران(حالا کجا؟) سقط شد و مرد.
مغول هم دیگه بعد از اینکه به ایران امد دیگر پیشرفت چندانی نداشت و فوقش یکبار به توصیه مشاور ایرانی خان مغول-احتمالا خواجه نصيرالدين طوسي-به بغداد یک تکی زدند و اخرین خلیفه عباسی را پیچیده در پوست الاغ! سم کوب کردند که خونش نریزد و بدین ترتیب هم عباسیان به سرانجام رسید و هم مغول در ایران یا اصلاح نژاد و مهار! شد (مسجد گوهر شاد) یا رفت پهلوی روح چنگیز (قضیه باشتین و اینها!).
خلاصه ,اینجانب پرینس نه اعمال این یارو چنگیز را تایید میکنم و نه مثل اون یکی دراکولا! علاقه ای به خون ترکها یا انسانها دارم.(من فعلا با همین رژیم فعلیم=ببعی راضیم و سرخوش)
ایم هم قضیه جد و ابائ ما.
PRINCE گفت:
@ نسوان.
هرچند محتملا خودتان مطلعتر ار من میباشید,
لکننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن;
ابزار این دو پست را زیارتی بکنید.شاید تکراری نباشد و مفید واقع شود!.
‹پلاگین رایگان برای حفاظت از وبلاگ وردپرسی›
——————————————————————
«http://www.negahbaan.com/article/2010/jun/350
«http://www.negahbaan.com/article/2010/jun/351
Sam گفت:
اطلاعیه گمشده اطلاعیه
بدین وسیله به اطلاع کلیه دوستان میرساند که ۲ نفر از اعضائ اصلی NMM (نسوان مطلقه،….) مدتیست که از خود خارج و هنوز به خویشتن خود مراجعه نکرده اند. از یابندگان تقاضا میشود با ارائه نشانی وب بلاگی را از نگرانی خارج کرده و مژدگانی در حد جایزه نوبل دریافت دارند،
۱، هما، ایشان از دانشمندان NMM بود که مدّتی است در حل ترکیب آب با روغن(مذهب با دموکراسی) میباشند. هر چند احترام به مذاهب و عقاید از اصول اولیه است ولی دانشمند مذکور اصرار به تهیه ترکیبی جادوی خاصی دارند. ایشان شب گذشته در حال خواندن سرود، این نه منم نه من منم، از درون خود به عالم مجازی، واقعی سفر کرده و در حین برگشت، راه خود را گم کرده اند.
۲، گیتی، ملقب به استاد سخن، و مراد سفسطا ئیان مقیم مرکز، ایشان شب گذشته، پس از خواندن روزنامه کیهان، اشک دختر آوازخوان همسایه را در آورده، و چون این کاره نبوده اند خود به عذاب وجدان دچار گردیده اند. دختر همسایه، شب با خواندن PRAYER به خواب رفته و صبح با خواندن HOLIDAY در حالی که کاملا متحول شده بودند، از خواب بر میخیزند. در آخرین خبر واصله گیتی زیر دوش گرمابه دیده (یعنی شنیده) شده اند، احتمالا ایشان هنوز در کهکشان عالم واقعی-مجازی غوطه ور هستند.
مدونا گفت:
دکتر جون کمک! اینا دارن منو روانکاوی میکنن دوروزه، راجع به من حرف میزنن ولی جوابمو نمیدن! انگار خود من این وسط زیاد مهم نیستم! احساس یه قورباغه روی میز تشریح بهم دست داده! هیچکس هم به کمکم نمیاد، درست مثل اون پست ناموس لولیتا که هیچکس دخالت نمیکرد و همه میگفتن دعوا ناموسیه!
گیتی گفت:
عالی بود سام !! » سفسطا ئیان مقیم مرکز » 🙂 🙂
ناگهان بالتازار گفت:
نامبرده دارای اختلال حواس نمییاشد؟؟؟؟
بنظر آشنا اومد. ولی نه، اونی که من میشناختم، اینطوری نیست!!!!!
دودول طلای اصلی گفت:
http://www.facebook.com/#!/photo.php?fbid=147798905243754&set=t.1086090460&pid=356260&id=100000409370155
PRINCE گفت:
تکرار—باسه اینکهیه وفتی کسی بی فیض نمونه!
قال مدوون:ا»حالا میفهمم جوجو و ا-م.ی،د پنج چی میکشیدن وقتی همه ایگنورشون میکردن!! »
قال خودمان!
@مدونا و گیتی و رهگذر و …:
خدا بار یاداوریتان کردم که اگر در مواجهه با این کاراکتر جماعت ج*** و امید و …, ازرده و دلگیر میشوید , بهترین راهش این است که نادیده بنگاریدشان.
که این جماعت از دو حال خارج نیستند;
یا معتادین یه ساندیس هستند که از بابت تامین جیره ساندیسشان, باید چند ساعتی در روز درین وبلاگ نقش بازی کنند و به کنایه مامورند و معذور. در چنین حالتی ایشان نه از پی گفتگو و دریافت شخصی از حقیقت که از برای صرف بحث و ادامه جدل در اینجا حضور خودشون رو به منصه ظهور میرسانند و نصایح صادقانه و پیامبر گونه شما که هیچ.اگر قران دوره هم برایشان بگذارید با زهم در رفتارشان تغییری حاصل می نشود!
یا اینکه انسانهای از همه جا مانده ای هستند که کاری دیگر بجز نشستن پای مانیتور و خواندن تک تک کامنتها و انالیز و دسته بندی و پروفایل سازی برای نویسنده های کامنتها و پست-بر حسب دیتای به دست امده- و تولید کاراکترهای معینی برای نقش افرینی و تصحیص خصوصیات کاراکتر بر حسب نتایج حضورشان در وبلاگ ندارند و در یک کلام بیشتر زندگیشان را با بازی کردن درین وبلاگ میگذرانند و به این نحوه ابراز ازاردهنده خودشان دلخوشند.(جولاندهی این حضرات در وبلاگ قاعدتا نه ربطی به من دارد و نه زیانی, تا زمانیکه این اعتیاد رقت انگیزشان برای ازردن همراهان و ایجاد کل کل و به رخ کشیدن خودشان از حد نگذرد).
عزیزان ,حتی در این حالت اخیر هم بحث شما با ایشان بجایی نمیرسد.چونکه این افراد خودشان خمار از این دعواها و جدلها هستند.
خلاصه اگر از مصاحبت با ایشان ازرده شدید برنده ترین و بیرحمترین راه این است که پاسخ کامنتهای توهین امیز ایشان را ندهید و اگر این توهین عادتشان شد , موثرترین راه بیتوجهی و بایکوت کاملشان است,که ای حضرت رهگذر و بانوان گیتی و مدونا و.. !
, کاراکترهای ذکر شده دلشان به پاسخها و متاثر شدن شما خوش است.
(اقرار میکنم که ازینکه فردی بدین نهایت از پوچی برسه که غالب زندگیش رو صرف پرداختن و گرداندن کاراکتری متل امید و… بکنه و بدین دلخوش باشه ,غم انگیزه)
لکن ,شما و من به توصیه لولیتامبنی بر اهمیت ندادن بدین حواشی به اندازه کافی عمل نکردیم.
و کار بجایی رسید که همین لولیتایی که عادت بر ندیده گرفتن داشت کورتکس ! سوزاند و شد انچه نباید میشد و ازبس این ج*** بهش گفت ل*** ,خودش هم جدی گرفت و دچار اخود بیگانگی! شد و حالا یا اصلا در پستهاش کامنت راه نمیده یا مثه ل*** کامنتها رو ور میداره و میبره,شب با سامانتا تنها تنها! میخونند و نسخه رقیق شدش رو اینجا میگذارند.
در حقیقت بها دادن ما -خوانندگان-به ان کاراکترهای شیطانی باعث شد که چنین موثر باشند و لا غیر.
@لولیتا:
تو خودت ما را توصیه به بها ندادن بدین حواشی کردی.مگر نه؟ و مگر هدفت این نبود؟
خوب مومنه! تو چرا از نیمه راه به راست پیچیدی؟
به هر حال;لولیتا! اگر ساندیس خوران و علافان عالم ,به تعداد امام زاده های این سرزمین ,تو را ل*** بخوانند,تو باز هم برای ما همان لولیتایی و مورد تحسین و حتی رشک.
ارادتمند و دوستار: پرینس.
PRINCE گفت:
تکراری:
پ.ن.:برخی از شیاطین! -که کم اوردند-به جد و ابائ اینجانب گیر دادندو شبهاتی را مطرح کردند!
که این پرینس از بازمانده خاندان قجر هست که مدتی رو هم در گارد ویژه اس اس مرحوم هیملر , طلبگی میکرده.
نکات زیر از برای تنویر اذهان و رفع تشویش اعلام میشود:
الف) ریشه اجدادی ما! نه به قاجار بلکه گنده تر ازین حرفاست!
جد مادری بنده به ولاد صلابه کش-کسر کاف- یا همان ولاد ترک کش-ضمه ت و کاف-رسیده!!!.که ایشان در مقابله با هجوم ترکان عثمانی!در قرن 14 میلادی در رومانی! مجاهدتهای فراوان داشتند و اصلا در کنار حملات دولت صفویه در زمان مرحوم شاه اسماعیل و شاه عباش کبیر , از عللی که باعث ناکامی لشکر عثمانی در غرب-درحلیکه به در دروازه وین رسیده بودند-و عطف توجه ترکان مسلمان به شرق,یکی هم مجاهدتهای این نیای ما, ولاد مهیب! بود.
البته یک چیزهایی در پشت سر ایشون میگویند که ایشان VAMPIRE تشریف داشتند و این مردک! برام استوکر هم این کتاب دراکولا را اولین بار با الهام از این جد ما نوشته.که اینها همش شایعه است و اگه شما ها تا حالا یه دراکولا دیده بودید که دیگه زنده نبودید که پشت سر جد شهید! من حرف بزنید.
و اما جد پدری بنده به این چنگیز کبیر! میرسد که اگر بعد حمله اعراب چیزی و امیدی از فرهنگ و نمدن ناب ایرانی در نواحی شرقی-از قندهار تا ری و ازون بالا! تا خوارزم و بخارا) مانده بود ,این یارو به باد داد و من این عمل ایشان را مطلقا ,تایید نمیکنم.!ضمنا این یارو مرتیکه چنگیز ,هم اینقدر خون ریخت تا بالاخره حین عبور از یه رودخانه ای در ایران(حالا کجا؟) سقط شد و مرد.
مغول هم دیگه بعد از اینکه به ایران امد دیگر پیشرفت چندانی نداشت و فوقش یکبار به توصیه مشاور ایرانی خان مغول-احتمالا خواجه نصيرالدين طوسي-به بغداد یک تکی زدند و اخرین خلیفه عباسی را پیچیده در پوست الاغ! سم کوب کردند که خونش نریزد و بدین ترتیب هم عباسیان به سرانجام رسید و هم مغول در ایران یا اصلاح نژاد و مهار! شد (مسجد گوهر شاد) یا رفت پهلوی روح چنگیز (قضیه باشتین و اینها!).
خلاصه ,اینجانب پرینس نه اعمال این یارو چنگیز را تایید میکنم و نه مثل اون یکی دراکولا! علاقه ای به خون ترکها یا انسانها دارم.(من فعلا با همین رژیم فعلیم=ببعی راضیم و سرخوش)
ایم هم قضیه جد و ابائ ما.
هما گفت:
گیتی جان
میدونی رابطه داشتن اینترنت در ملک ما با بلندی لنگر کشتی ها و درازی لوله قطار ها ربط مستقیم داره حالا اگر مث مث من تو روستا زندگی کنی خب علاوه بر لنگر کشتی و … اسافل خر عین اله هم دارای نقشی پررنگ میشه
خلاصه ما دیشب حاضر شدیم سر قرار اما یکی از این چیزهای بلند مانع شد بهرحال ببخشید بدقولی عمدی نبود الانم از دفتر اومدم بیرون اینو بنویسم و برم بهرحال
اگر نفسی باقی بود شب میام کلنگ اخر کودتا رو بزنیم و اینا رو بریزیم تو دریا
راستی تو میدونی فسق و فجور کنتور داره یا نه؟
ظاهرا نداره؟
هما گفت:
@گیتی جان
میدونی رابطه داشتن اینترنت در ملک ما با بلندی لنگر کشتی ها و درازی لوله قطار ها ربط مستقیم داره حالا اگر مث مث من تو روستا زندگی کنی خب علاوه بر لنگر کشتی و … اسافل خر عین اله هم دارای نقشی پررنگ میشه
خلاصه ما دیشب حاضر شدیم سر قرار اما یکی از این چیزهای بلند مانع شد بهرحال ببخشید بدقولی عمدی نبود الانم از دفتر اومدم بیرون اینو بنویسم و برم بهرحال
اگر نفسی باقی بود شب میام کلنگ اخر کودتا رو بزنیم و اینا رو بریزیم تو دریا
راستی تو میدونی فسق و فجور کنتور داره یا نه؟
ظاهرا نداره؟
گیتی گفت:
هما جون ….ظاهرا هیچی کنتور نداره آبجی…. حالا چون شما من رو متخصص فسق و فجور می دونی ، از دیدگاه کارشناسی باید عرض کنم که خیر، ابدا ابدا ، نه کنتور داره نه کنترل ، این یک قلم از چشم آق خدا افتاده ، خدا رو صد هزار مرتبه شکر !!
آبجی کلنگ رو اول می زنن ها ، باید آجر آخر رو بگذاریم گمونم ! 🙂 ، حالا این پاره آجر جواهر نشان خدمت شما باشه ، راستش اینروزا این عالم واقعی بدجوری پیچیده به سر و صورتم ، اگه شب نتونستم بیام ، بعد میام هوراشو می کشم !
هما گفت:
گیتی جان
ازاونجایی که داشتن اینترنت در این ملک با بلندی لنگرکشتی ها و طول اسافل خر عین اله رابطه مستقیمی داره و احتمالا دیشب یکی از این دو با کمک کسانی که نمی خوان ما در اینجا همچین نرم کودتا کنیم دست به یکی کردن ….این شد که ما دیشب بدقول شدیم
پس متاسفم
هما گفت:
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژهای در قفس است
حرفهایم مثل یکتکه چمن، روشن بود
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد
و به آنان گفتم:
سنگ، آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین، گوهر ناپیداییست
که رسولان، همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظهها را به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را
به صدای قدم پیک، بشارت دادم
و به نزدیکی روز، و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخنهای درشت
و به آنان گفتم:
هر که در حافظة چوب، ببیند باغی
صورتش در وزش بیشة شور ابدی خواهد ماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سرِ انگشت زمان برچیند
میگشاید گره پنجرهها را با آه
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخة بالای سرم چیدم، گفتم:
چشم را باز کنید
آیتی بهتر از این میخواهید؟
میشنیدم که به هم میگفتند:
سِحْر میداند، سِحْر!
سر هر کوه، رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد
خانههاشان، پُر داوودی بود
چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم به سرشاخة هوش
جیبشان را پُر عادت کردیم
خوابشان را به صدای سفر آینهها آشفتیم
سهراب …….سوره تماشا
**********
راستی کسی میدونه علت اینکه تمام پیامبران قسمتی از عمرشون رو شبانی کردن چیه؟ ایا لازمه پیامبری در دل طبیعت و تنهایی بودنه؟
Sam گفت:
از babeei بپرس
هما گفت:
پس تو زنده ای؟ ازوقتی برگشتی کلاست خیلی بالا رفته ؟با روستانشینان زحمت کش نمی پری؟
ببعی گفت:
هما جان، نمی خوام بحث رو عقیدتی کنم
صرفا دو تا نکته
اول ، » تمام پیامبران قسمتی از عمرشون رو شبانی کردن » یه جمله ی خیلی کلیه
در واقع در فرض سوال، مشکل وجود داره
اگه اینجور فکر نمی کنی، لطفا اسم 20 تا از این چوپون ها رو برامون بگو
دوم، بساط پیامبر و پیامبر بازی مال خیلی وقت پیش بوده، زمانی که معمولا همه روستا نشین بودن و شهرهای کم تعداد اون موقع هم ، وسعت چندانی نداشته
کار اکثر مردم هم دامداری و کشاورزی بوده
به جز دو نکته بالا، مسئله ی مهم دیگه خود ببعی هان ، این ملت میومدن با ببعی جماعت نشست و برخواست می کردن، فکرشون روشن میشده و می رفتن می خواستن مردم رو راهنمایی کنن. یه جورایی کمال همنشین درشون اثر می کرده
ولی از اونجایی که گنجایششون کم بوده ، نمی تونستن کمالات ما رو به طور کامل درک کنن و دین هایی که میساختن، بعضا فاجعه به بار می آورده
در آخر، دم سهراب گرم، اگه پیامبر میشد، دین جالبی میتونست بسازه
ببعی گفت:
می خواستم به هما جواب بدم، ولی جوابم اشتباهی واسه سم نوشته شد
مهم نیته به گمانم
ویدا گفت:
به لحاظ علمی زندگی در غار و همچمین در مجاورت حیوانات باعث می شه که گاز ( فکر کنم منو اکسید نیتروژن. مطمین نیستم دقیقا کدوم گاز بود) رو بیش از حد تنفس کنن. و اثر این گاز روی مغز شبیه قرص ایکس می مونه یعنی اگه بیش از حد تنفسش کنی دچار توهم می شی!
خلاصه پیامبران هم دچار توهم می شدن و فکر می کردن وحی بهشون نازل شده!!!!
هما گفت:
ببخشید بعد می تونم بپرسم چرا این گاز در این 1400 ساله دیگه متصاعد نشده؟ کپسول گاز نبوده که تموم بشه؟
ویدا گفت:
حالا چون اسلام گقته بعد از این دینی نخواهد اومد دلیل نمی شه بقیه کسانی که از این گازها تنقس کردن رو نبینیم!
اگه راه دور نریم تو کشور خودمون دین بهاییت تو همین چند قرن قبل شکل گرفته! تو افریقا و آمریکای جنوبی هم تا دلت بخواد از این دینها وجود داره که تو این ۱۴۰۰ سال بوجود اومدن ولی چون اغلب دنیا توسط دینهای دیگه تصرف شده بودن همه گیر نشدن!!
و این همه فرقه دینهای مسیحیت و اسلام و یهودیت …هر روز پدید می شه پس چی هستش؟ اثر همین توهمات دیگه! یک روز یکی پچار توهم شده و مسیح رو دوباره زنده کرده بعضی ها شدن مورمن و الی آخر….
هما گفت:
اولا عزیز بهاییت دین نیست اونم انشعابی است از اسلام (البته مثلا وگرنه من نمی دونم این چطور انشعابیه که ادم جز با زن پدرش ؟؟ اونم بدلیلی که همه میدونیم … میتونه بخوابه حتی خواهرش؟؟) بعدم این یعنی چی تصرف شدن؟ خب مگه مثلا اسلام اومد قبلش اونهمه دین نبود؟ مگه خیلی از مسیحی ها مسلمان نشدن؟ یا بلعکس؟ پس این تصوراتت از پایه می لنگه عزیزاما درمورد قسمت اخر کلامت … خودت میگی فرقه … فرقه که پیامبر نمی خواد
اما لطفا اینو تبدیل نکنیم به یک بحث مذهبی
من دنبال چرایی اینم که طبیعت به انسان چی میده ؟ نه تنها پیامبران…. کلا
من خودمم هرموقع در طبیعت هستم ادم دیگه میشم و احساس می کنم یک پیوندی و یک نیرویی منو به اونجا وصل می کنه
البته من شخصا به اثبات الهویت توسط طبیعت اعتقاد دارم اما خب این نظر شخصیه
ویدا گفت:
۱ -فکر می کنم اون وهابیون هستن که فرقه ای از اسلام هستن نه بهاییها!
بهاییها به هیچ وجه بهاییت رو انشعابی از اسلام نمی دونن. بلکه اسلام رو هم به عنوان یک دین قبولش دارن! مثل مسلمونها که باور دارن موسی و عیسی قبل ار محمد اومدن! بهاییت هم قبول داره که موسی و عیسی و محمد قبل از عبدالبها اومده و پیام خدا رو آورده.
۲- به فرض اینکه بهاییت فرقه ای از اسلام! بقیه دینهایی که تو این ۱۴۰۰ سال تو دنیا پیش اومده چی؟
۳- هدفم از بیان فرقه ها این بود بگم که فرقه ها هم برای خودشون رهبری داشتن که اون رو شروع کرده! و چه بسا رهترانشون از همین گازها استنشاق کردن
۴- وقتی اسلام اومد عرب دینی که خدا پرست باشه و پیامبر داشته باشه نداشت!!! یعنی جایی شروع شد که توسط هیچ دین دیگه ای تصرف نشده بود!!!
۵- در مورد اینکه چطور ملتی دینشون رو عوض کردن یا چطور یه دینی رواج پیدا کرده. اگه تحلیل وقایع تاریخی رو بخونید می بینید تا قدرت و سیاست پشت دینی نبوده اون دین رواج پیدا نکرده! تو همین امروزش هم اگه قدرتی پشت یک دین جدید در بیاد عرض ۳۰-۴۰ سال دین جدید رواج پیدا می کنه.
بازم راه دوری نرید همینکه رواج شیعه رو تو ایران بخونید ببینید چطوری یهو یه فرقه رواج پیدا کرد!! گه اونموقع صفویه می خواست یه دین جدید هم می تونست تو کشور ایجاد کنه!
۶- فکر می کنم سوال که طبیعت به انسان چی میده ؟ خیلی متقاوت تر از بحث اینکه چرا پیامبران چویان بودن !!!
هما گفت:
@ بالتازار
درسته بحث سرتو شروع شد و با گیتی پیوند خورد و ادامه یافت اما اگر میخوندی بخاطر کار تو بود که مطالب وبلاگت رو مخفی کردی؟ چرا؟ مگر در نیای مجازی که کسی کسی رو نمی شناسه ادم باید بخاطر دیگران خودش رو قایم یا عوض کنه؟
این بحث ما وقتی مفید بوده که به من این شهامت رو بده با تمام بیسوادیم وبلاگ بزنم و تو نوشته هاتو ازاد کنی
ما نباید اینجا هم مثل دنیای واقعی که بخاطر معذوریت هایی از خود اصلی مون دور میشیم خودمون رو در قابی برای دیگران تغییر بدیم
پس منتظرم تا …..
light گفت:
اونم انشعابی است از اسلام (البته مثلا وگرنه من نمی دونم این چطور انشعابیه که ادم جز با زن پدرش ؟؟ اونم بدلیلی که همه میدونیم … میتونه بخوابه حتی خواهرش؟؟
دقیقا در کدومیک از متون دین بهایی اینو خوندی؟ میشه معرفی کنی ما هم مستفیض بشیم؟؟؟ یعنی کشته منو این سواد و معلومات توأم با اینهمه ادعات…!!!
هما گفت:
بانوی کریمه جمیله حمیده عزیزه سرکار خانم مدونا ..دامت احساسه
شما لازم نبود بابت اتفاقات اون شب معذرت خواهی کنی تمام بحث ما هم همین بود که ما اصحاب اندرونی و مقیمان حریم امن حرم نباید خود رو محدود کنیم و نگران وجهه وجیهمون باشیم اگر اینجا هم ما خودمون نباشیم و خودرو پشت نقاب قایم کنیم پس براستی کجا میشه از این نقاب ها رها شد ؟ چرا وقتی من عصبانیم نباید بهت فحش بدم ؟ (البته در حد چقده لوسی…خدا نکشت نه اینکه خواهر و مادرو … ابواب جمعیتو اباد کنم ) یا اگر مثل الان حب ریاست و کن فیکون کردن نسوان رو دارم ..خودداری کنم؟
اندرونی رو من نساختم اما اینجا علاوه بر همت و زحمت نسوان با خوانندگان فهیمش شد اندرونی نسوان
خوانندگانی که دربرابر هر کنشی چه از بیرون و چه از داخل واکنش های عاقلانه نشون دادن
اینجا جای ارزشمندیست چون با عقلانیت وصبوری و ازادمنشی ساخته شد چیزیکه کمتر در فرهنگ ما سابقه داشته
پس خودت باش و هیچ وقت برای بروز احساست لازم نیست معذرت بخوای
مدونا گفت:
🙂
هما گفت:
از: دبیرخانه اندرونی نسوان
به : نسوان معزز مشغول در فسایق و فجایر
موضوع : سقط شدن ساقی سیمین ساق
بنا بر پی نوشت مطلب این قسمت که از ما خواسته شده سررشته را نگاه داریم تا شما برگردید چون دستتون در کنار ساعد ساقی سیمین ساق هستش لذا بعرض ان وجود شریف میرساند
بنا به خواسته ملتمسانه همان ساقی سیمین ساق ، ساعد ایشان شکست بس که *پرکرد قدح باده و داد ریختین در حندق بلا *
ایشان طی نامه به تاریخ چهارم همین امروز از ما خواسته اند به حضور عزیزتان معروض داریم
خیرالامور اوسطها
یعنی ..بی ناموسی و فسق و فجور بد نیست اما خفه کردن خود انهم با عنایت به ساعد یکی دیگه انهم بمدت نامعلوم امکان مردن دارد یعنی یا شما زبونم لال سقط میشید یا اون ساعده میشکنه
بابا ساعد که از استخون نیست ؟درسته کورنومتر نداره اما مصرف بی رویه انهم در این دوران قحط ساعد یحتمل مشکلات بیشماری را برای ان ساعد نازنین در پی خواهد داشت
فلذا ان ساعد شریف طی تذکری شدیدالحن از شما خواسته اند تا با لقد شما را از ان مامن فاجره بیرون نکرده اند مابقی فسایق و فجایر خود را برای سال 2012 نگدارید
در پایان ایشان یاداوری کرده اند
میهمان چون نفس است ..خفه میسازد اگر اید و بیرون نرود
با احترام ..دبیرخانه اندرونی نسوان
پی نوشت .. درضمن ان سررشته ای که دادید ما نگه داریم تا شما برگردید بیخ ریش خودتان
این سررشته چه طولن و چه عرضن و چه از حیص ارتفاع بکار ما نمی اید و بیم تلف شدن باقی مانده ابواب جمعی اندرونی میرود فلذا خواهشمندیم نسبت به تحویل گرفتن این سررشته بدقواره لندهور اقدامات مقتضی را فورا لحاظ فرمایید
مبرهن است از تاریخ رویت این نامه انجنابان یکروز فرصت دارند نسبت به تحویل گرفتن این سررشته اقدام فرمایند و این دبیرخانه زان پس سررشته را کم کم شل و بعد ول خواهد کرد و کلیه پیامدها یی که ممکن است نه ماه بعد توسط سررشته ببار اید یقینا متوجه نسوان معزز خواهد بود
با کمال احترام
دبیرخانه سابق نسوان ..مسوول نگهداری سرشته عریض و طویل فعلی
هما گفت:
*چرا رفت تو اسپم؟
امید 5 گفت:
نمی دانم که چه کسی این را نوشته ولی هر کسی نوشته قشنگ نوشته. آفرین تشبیه و استعاره را در جای خودش خیلی خوب بکار بردی. مرحبا.
ناگهان بالتازار گفت:
چه بسا لشگر گوسفندان که توسط یک شیر فرماندهی میشود، لشگر شیران را که توسط یک گوسفند فرماندهی میشود، شکست دهد.
ببعی گفت:
عیسی هم خودش رو چوپانی می دونست که اومده برای هدایت بشر(همون گوسفندا)
خیلی از به اصطلاح روشن فکر ها هم هنوز همچین دیدی به توده مردم دارن، مردم براشون یه مشت … هستن که باید هدایت بشن
از نظر من، این نوع دید، در خودش نطفه دیکتاتور شدن رو به همراه داره
علامت سوال گفت:
این خواهران ما کی از مجلس لهو و لعب بر می گردن پس؟؟؟
مردم هر روز منتظر پست تازه بودم
به کی بگم دردمو آخه…..
گیتی گفت:
به گرگی که هرگز زاده نخواهد شد !!!
قصه ی» اغنام الله » را سالهاست گرگ ها و گرگ زادگانی نوشته اند و سر هر کوی و برزن جار می زنند…. که افسانه ی خدایان دست سازشان را باور کرده اند و هر شب خواب دنبه های پروار را گهی لف لف خورند گه دانه دانه !!
گرگی که هنوز فکر می کند » گله ای » دارد و گله اش را چوپان خورده ! چه غم انگیز !! ( صدای گریه ی حضار ! )
هما گفت:
جناب ببعی و مستطاب بالتازار عزیز
فقط جهت یاداوری و با عرض معذرت فقط خواستم بگم ما اینجا قرار داشتیم که به هیچ وجه جوابی به مگس هایی که از لای توری رد میشن برای اشفتن اینجا رو ندیم حتی اگر با اسامی مختلف برای خودشان هورا بکشند و به به کنند تا وجهه ای کسب کنند و بیماری و مرضشان پنهان ماند
عزیزان در مثل میگویند …وقتی سگی پاچه ادمو میگیره …ادمیزاد که برنمیگرده پاچه سگو گاز بگیره؟
ادمیزاد فقط میگه
چخه
باز هم معذرت میخوام اما فقط خواستم جلوی رواج مرضی رو که اینها باخودشان میاورند را بگیرم
ببعی گفت:
حواسم بود هما جان، اما وقتی که من جواب دادم، هنوز هویت نویسنده معلوم نبود
مرسی از تذکر
هما گفت:
مرسی عزیز
یادت باشه زنده بودن اینها در توجه بقیه است اینم یه بازی قدیمی که یک انسان بی شخصیت با دو یا چند اسم واسه خودش نوشابه باز می کنه
یارو هرکاری اینجا می کنه که حتی بهش فحش بدیم تا وجود هرزه اش رو ارضا کنه در یک شخصیت ادای ادم های با شعور و مودب رو در میاره و مثلا نصیحت می کنه
در حالیکه انقدر نفهمه که یادش نیست این وبلاگ ارشیو داره و هجویاتش موجوده
و با اسم دیگه لجن پراکنی می کنه و…..
بهرحال بازهم ببخشید
ناگهان بالتازار گفت:
لبیک یا هما
دوش آن صنم چه خوش گفت، در مجلس مغانم
بــا کافران چه کارت، گــــر بت نمیپرستی؟!؟!
هما گفت:
از خدا جوییم توفیق ادب
بیادب محروم گشت از لطف رب
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش در همه آفاق زد
مایده از آسمان در میرسید
بیشری و بیع و بیگفت و شنید
درمیان قوم موسی چند کس
بیادب گفتند کو سیر و عدس
منقطع شد خوان و نان از آسمان
ماند رنج زرع و بیل و داسمان
باز عیسی چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طبق
مائده از آسمان شد عائده
چون که گفت انزل علینا مائده
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زلهها برداشتند
لابه کرده عیسی ایشان را که این
دایمست و کم نگردد از زمین
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیش خوان مهتری
زان گدارویان نادیده ز آز
آن در رحمت بریشان شد فراز
ابر بر ناید پی منع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظلمات و غم
آن ز بیباکی و گستاخیست هم
هر که بیباکی کند در راه دوست
رهزن مردان شد و نامرد اوست
از ادب پرنور گشتهست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک
بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرات رد باب
هما گفت:
لولیتای عزیز
ممنون بخاطر جارویی که زدی و اینجا رو از هجویاتشون پاک کردی
اما یک سوال
قرار نیست به سلامتی کرکره رو بدین بالا؟
یک هفته شد
این سررشته رو بیاین بگیرین از دستمون خب
هما گفت:
نسوان معزز
این کامنت ما باز در ان اسپم دانی شما گیر کرد ممنون میشویم به طرف اینجا راهنماییش کنید
نسوان گفت:
Homa jaan salam!
man ke midooni ahle fesgh o fojoor nistam! ye dastam be sajjadeh ast ye dastam be tasbih 😉
rastesh moddatie hosaleh am az baazi chiza sar rafte..az in hame hemaghat, tang nazari, veghahat…( khodet midooni chi migam)
fekr konam ye bar ghablan ham goftam age gharare inja beine moondan e man va baaziha entekhabi soorat begire, man miram!zaheran hame be azadi bayan raay dadan. man albate be tasmim e jam› ehteram mizaram va miram!
dige az in democrat tar dide boodin?
in shoma va in daneshmande bozorg, nabegheye doran, marde hezar chehreh Omid panjom (ya julian assange sevom ya javat yasari..,…)va in ham democracy ke mikhastyd!
omidvaram ke in ghotbe aalam e emkan ma ro az efazateshoon mahroom nakarde va be omide khoda be zoodi dar safheye asli e in blog benevisand ta bishtar az tajrobe va kherade naabe ishan bahreh mand shavim!
az baghie ham hich khabari nadaram!beravid az khodeshan beporsid koja gir kardan 😉
ویدا گفت:
سلام لولیتا جان!
من امروز با اینکه انگشتهام قدرت تایپ کردن نداشتن ولی نشد که تایپ نکنم….
هرچی فکر می کنم راه حل کار رو قهر نمی بینم!! قهر و تهدید همیشه جز راه حلهایی هستند که نباید ازشون استفاده کرد… وقتی این راه حلها استفاده می شه که دیگه هیچ روزنه امیدی نمونده باشه… ولی گاهی اوقات خیلی زود این قدم رو بر می داریم یعنی گام آخری که به این زودیها نباید بهش رسید…..
که این گام قهر هم از طرف ویولتا و هم از طرف شما برداشته شده!! و الان بوی تهدید بخودش گرفته! اونم سر چه کسی و چه چیزی…..
و البته من از آزادی بیان دفاع می کنم ولی این معناش این نیست که از مردم آزاری هم دفاع می کنم…… یعنی باور دارم اگه دیدم یک نفری بی دلیل و بی جهت موجب آزار و اذیت یک نفر دیگه می شه وظیفه خودم می دونم که از شخصی که مورد تهاجم قرار گرفته دفاع کنم!!
حالا اگه اینجا کسی موجب آزار و اذیت بقیه ( حتی یک نفر) بشه. (البته بحث کردن فرق داره با اذیت کردن) در درجه اول فکر می کنم به این فکرمی کنم که دو طرف رو قانع کنم که کاری به کار یکدگر نداشته باشن! ولی اگه مردم آزاری ادامه داشت به تنبیه آزار دهنده رای مثبت خواهم داد….
و در آخر من این وبلاگ رو دوست دارم! به خاطر اینکه یک کار گروهی موفق از طرف زنهاست!! اینکه زنهای کشورم تونستن اینقدر خوب پیش برن همیشه من رو خوشحال می کنه! حالا هم تفرقه و جدایش من رو خیلی بیشتر ناراحت می کنه!
نسوان گفت:
ویدا جان
داستان اصلا بحث تفرقه و جدایی نیست.
داستان از این قراره که قرار بود اینجا برشی از جامعه باشد.. یعنی اول این قرار نبود. بعدا اینجوری قرار شد.
خوب برش جامعه همینی است که می بینید:
مردمی دوست داشتنی ، فرهیخته و نازنین و در کنارش عده ی قلیلی مزدور ، لاف زن و وقیح .
تا اینجا قبول؟
من هم برشی از همین جامعه هستم. درست؟
آقا جان! من از دست همان عده قلیل و ذلیل تمام خاک و زندگی و دوستانم را رها کردم تا در امان باشم.
الان هم دوباره همین اتفاق تکرار می شود.خوب..
در واقع من دو بار خانه ای که ساخته ام را گذاشتم و جانم را برداشتم و فرار کردم :
یک بار در عالم واقع و یک بار هم در عالم مجاز
این برشی است از جامعه ی ایران از دید من.
مگر برش نمی خواستید؟ بفرمایید.
ما می رویم و رجاله ها می مانند و خانه ویران می شود.
تا بوده همین بوده و همین خواهد بود.
مگر ما تغییر کنیم و درس بگیریم.
برای همینم اگر یک دستم از گور بیرون بماند میگم : آگاهی ، آگاهی ، آگاهی را بسط دهید.
من سهم خودم را دادم.برای این کار نه پولی گرفتم و نه اعتباری کسب کردم. اما تا بخواهی هزینه و زمان و روحم را گداشتم.پشیمان هم نیستم. این سهم من بود، کم بود یا بد بود یا هرچه بود من چه وقتی که در اون خاک بودم و چه وقتی که رهایش کردم سهمم را ادا کردم. شما هم سهم خودتان را بپردازید
مطلب بفرستید، انتشار می دهیم. همکاری کنید. چراغش را روشن نگاه دارید. اگر اینجا را دوست دارید برایش کاری بکنید.
من هم از دور با شما هستم.همونطور که تا جان دارم ایرانی هستم و قلبم برای ایران می تپد. خانه ی آدم هیچ وقت فراموش نمی شود..
prince گفت:
? هاین؟! می تستم!
PRINCE گفت:
@ لولیتا:
«عده ی قلیلی مزدور ، لاف زن ….خاک و زندگی و دوستانم را رها کردم …ما می رویم و رجاله ها می مانند ……تا بوده همین بوده و همین خواهد بود….مگر ما تغییر کنیم و درس بگیریم»
نمیخواهم بحث کنم.اوضاع زیادی درام شده.حداقل برای کنجکاوی و دانستنم , بده.
گفتی گه ازشان و راهشان و منششان بیزاری.قبول.انها انقدر از همه-حتی خودشان بیزارند-که نه فقط تو و من و ایرانیها! ,بلکه تقریبا کل دنیا ازشان بیزار میشوند.
صراحت من رو میبخشی لولیتا, اما ایا راه حل و برخورد با این قضیه این نوع فرار کردن هست؟ مهاجرتت را نمیگویم.به نظر خود من هر کی میتونه خودشو با اون ور در حد مطلوب خودش سازگار بکنه , و ازین محیط و lifestyle و… ناراضیه , در اولویتشه که بره.من خودم بدلیل خانوادگی مشکل دارم که نمیروم.
منظورم گذاشتن و رفتنه.(ازین محیط مجازی).چرا نادیده شان نگرفت؟
چرا بخاطر حماقت انها ما هزینه بدیم؟ من و شما ازشان بیزاریم و بدرستی هم چنین هست.نیست؟.
خوب اگه یه لاتی تو محله ما یا کافه ای که پاتوق من و دوستانم و بنوعی بخشی از سرمایه اجتماعی منه , دلقک بازی در بیاره, منطقی نیست که طرفش نریم و باهاش دهن به دهن نشیم و ندید بگیریمش؟ چو گویی او مرده است؟
خوب اگه این جمله ماقبل من بنظرت منطقیه ,
پس دیگر چرا ما ازین ور بوم خودمان رو بیاندازیم
و دیگه اصلا از خونه بیرون نیایم یا اصلا دیگه کافه پهلوی دوستا ن نرویم؟
نه به اینکه باطرف درگیر شیم که ادمش کنیم نه اینکه از 2 کیلومتری طرف راه خودموون رو کج کنیم.
گفتی که بخاطر زوزه بعضی, از ایران رفتی.مومن اگر» فقط» بخاطر تشویش خاطرت ازاینها رفتی که میبینی که در هر محیطی-درین دنیایی که میل به کوچک شدن داره- استرس کما بیش هست.
راه حل ساده ساده که میخوای که مزاحمت برات نزدیک به صفر باشه , خودکشیه (البته اینو هم خیلی مطمئن نیستم.بنا بر روایات میگن اون ور همون اول 2 تا لات پاچه ادمو سرویس میکنند-نکیر و منکر رو میگم!!! 🙂 ).
ازایران رفتی.حالا هم میبینی که یه چند تا لات اینجا پیداشون میشه.حالا بنظرت کار دفعه اول و خروج ازایران برای avoid کردن هر چی لاته,کار درستی بوده؟ اصلا شدنیه؟
ایا ان رفتنت نتیجه دلخواه رو داده که بازم حالا میخوای بری؟ ببینم اصلا اون ور تو ینگه دنیا لات ندیدی؟ کمتره.حساب کتاب بیشتره.قبول.اما صفر که نیست دیگر.
اینقدرکه تو انها را جدی میگیری , شاید خودشون , خودشون رو جدی نمیگیرن. دنیا رو اینقدر سخت نگیر.
روز اولو یادت هست تو اون پست مهاجرت چقدر با این کاراکتر ج***, یاد نظام اباد میکردم؟
مگه خودت در جوابم ننوشتی بیخیال؟ مگه نگفتی بگذار خر مگس دلش به ویز ویزش خوش باشه؟
این رسمش نبود که ما رو به خودداری و سازگاری دعوت کنی ولی خودت وسط کار از توان بیافتی.
به هر حال!
اگر با همه این اوصاف میگویی که حداقل شخص خودت حال وتحمل این خرمگسها رو نداری,و جدا انتخاب یک گزینه رو تنها راه میدونی ,
من به شخصه به عنوان یک خواننده و نه بیشتر-حالا که راه دیگه ای نیست- به وضوح حضور کاراکتر لولیتا را درین مکان بسیار موثر تر از پارازیتهای معرف حضور میدانم و
موافقت و حمایت بلاشرط خودم رو از نصب توری, as the last resort,اعلام میکنم.
شاید که در تصمیمت موثر واقع شود.
امضائ:نواده اون مرتیکه چنگیزکبیر! پرنس!.
ویدا گفت:
لولبتا جان!
منظور من از جدایی اختلاف و درگیری نبود! همین که همه نویسنده ها در کنار هم نباشن جدایی هستش!
دقیقا ما نمی خواهیم شما برید و رجال بمونن! چرا قدرت رو به دست یکسری رجال و بیمار سپردن بهترین گزینه شده؟….
یکسری که حتی اگه بخاطر پول و ماموریت اینجا شلوغی می کنن کاملا مشخص که به لحاظ روانی سالم نیستن!
آگاهی مهم هستش ولی درس از گذشته هم مهم هستش! اگه رهبرهای ما تو وقتش عقب نکشیده بودن! اگه خاتمی به وقتش نمی ذاشت تقلب بشه! اگه منتظری عقب نکشیده بود! شاید الان کار به اینجا نکشیده بود. و هزار تا اگه …که تو تاریخمون بگردیم همش اتفاق افتاده….همش هم نشانی از فروتنی بوده و این بسیار پسندیده هست که به خاطر توجه نکردن به مقام و شهرت دست از کار کشیدن ولی ای کاش بیشتر پافشاری کرده بودن…
و من کاملا می دونم که اینجا چه وقت و انرژی ازتون می گیره بدون اینکه هیچ سودی براتون داشته باشه و در کنارش کلی هم دردسر و اعصاب خورد کنی داره…. ولی باز خواهش می کنم بیشتر به عاقبت خونتون فکر کنید…
آخه با منتشر کردن نوشته های من و امثال من خونه دیگه خونه نمی شه!خوب من می رم بالاترین می خونم چرا بیام نسوان بخونم… اینجا اعتبارش به نویسنده هاش هستش….
و در آخر کامنتهایی که از زیر این پست پاکش کردی رو من خونده بودم و دیدم که خیلی هاش بد و بیرا به من بود! راستش رو بخواهی حس می کنم بیشتر از اینکه بخواهی از حق خودت دفاع کنی داری از حق بقیه که اینجا هستن دفاع می کنی! و به خاطر من و امثال من داری اینجا رو می ذاری که بری…. و این برای من آزار دهنده است!
این وبلاگ حتی اگه کامنتدونیش بسته بشه و نویسنده های خوبش برای ۵۰۰۰ تا خواننده بنویسن بسیار مفیدتر از این خواهد بود که کامنتدونیش باز باشه و ۱۰۰ نفر درس آزادی و دموکراسی یاد بگیرن……
شاد باشی
ویدا
Julian. Paul Assange گفت:
براي ويدا جان
ويدا جان من آزار نرساندم عزيزم ،متنی را درباره انتقاد از پيغمبران نوشتم نميدانم چرا ناگهان چند نفرشان خشمگين شدند و شروع به فحش دادن كردند.
جواب های منطقی دادم بدون فحش بود و سوال كردم چرا گوينده برايشان مهمتر از محتوای سخن است؟
لوليتا همه را پاك كرد 😦 هما به بهايی ها گفت با خواهر خود ميخوابند سكس دارند بی منطق سخن ميگويد بدون سند بدون لينك معتبر.
هما جان ميگويد به اديان اهانت نكنيد اما خودش اهانت ميكند
هما ميگويد به گوينده كاری نداشته باشيد و نوشته را بخوانيد
اما برای خودش گوينده خيلي مهمتر از محتوای داخل نوشته ميباشد و به نوشته دقت نميكند
بيسوادی تا كجا؟! ادعا تا كجا؟! از خود متشكر بودن تا كجا؟!
هيچكس كامنت او را پاك نميكند اما در مقابل سوال مرا پاك كردند ترسوها
لوليتا جان ترو خدا بهم بگو عزيزم من فحش دادم مگه؟
ویدا گفت:
ژولین!!
مردم آزاری فقط به معنی فحش و دعوا و کتک کاری نیست! زیر پا گذاشتن هر قانونی! توهین به هر شخصی و کینه و عداوت ورزیدن اسمش می شه مردم آزاری!
و ما در اینجا ادعا نداریم که ما مبرا از هرگونه اشتباهی هستیم و یا عالم دهر هستیم! تمام افکار و اعمال و گفتار ما بدون نقض هستش! و هدف هم ساختن مدینه فاضله نیستش!
بلکه هدف این هست که همدیگر رو با هر گونه خطا و طرز فکری بپذیریم! اجازه بدیم با طرز فکر هم آشنا بشیم و بشینیم فکر کنیم ببینیم چطوری با هم کنار بیاییم! نه اینکه اگه کسی کوچکترین اشتباهی کرد! یا خطایی تو گفتار و کردارش بود رسوای عالمش کنیم! از هر روش و حرف و کنایه ای برای تحقیرش استفاده کنیم!
راه دوری نرو! بحث بالای من و هما رو بخون! مگه ما برای هم نوشابه باز کردیم؟ دیدگاههامون با هم یکی نیست! ولی نه ایشون شروع به تحقیر من کرده و نه من بالعکس! فقط من نظر خودم رو در مقابل پرسش ایشون گفتم و انتظار هم نداشتم که با بیان این دیدگاه بخوام اعتقادات هما رو زیر و رو کنم و یا توهینی به اعتقادات ایشون کنم! فقط خواستم ایشون نظر یک فرد بی دین رو هم بشنوه!
ولی وقتی کسی می یاد دیگران رو مسخره می کنه و یا به دیگران توهین می کنه! سخت اسمش رو بذاریم شنیدن نظرات مخالف؟! و همه جای دنیا افرادی که مردم آزاری کنن تنبیه می شن ….
و اما داستان شما مدتی بود اینجا بود و پاک نشده بود! بلکه نوشته ها و بحثهای دیگه بود که باعث شد همه نوشته ها تون پاک بشه!
هما گفت:
@ ویدای عزیز
با عرض معذرت و فارغ از تفاوت دیدگاهی ما فقط برای حفظ ارامش محیط یاداور میشوم که ما به هیچ وجه پاسخی حتی در حد فحش به کسی که با اسامی مختلف برای اشفتن اینجا می اید و به شهادت هجویاتش در ارشیو نه برای بحث که برای ارضا حقارتش به اینجا می اید را نمی دهیم چون تجربه ثابت کرده جهالت با حقارت فرق بسیار دارد
بازهم ببخشید
ویدا گفت:
هما جان!
تفاوت دیدگاه ما دلیل بر این نمی شه که شما نخواهی مطلبی رو به من یادآوری نکنی 🙂 من تمام یاد آوریها و تذکرات و نطرات شما را با دیده منت پذیرا هستم.
و اما جواب ندادن! به نظر شخصی خودم فکر می کنم تا وقتی که حرف بدون توهین و منطقی باشه مهم نیست که چه کسی بیان کرده می شه روش بحث کرد! و تا وقتی که توهین نمی کنه و کینه ونفرت پراکنی تو گفته ها نباشه هیچ فرقی با بقیه افراد نخواهد داشت!
و البته این نظر شخصی هستش! و من به نظر جمع احترام می ذارم! یعنی اگه صحبت کردن و بحث کردن عواقب بدی خواهد داشت و یا جمع اذیت می شن! من هم حرفی ندارم! چشم پاسخ نمی دم 🙂
هما گفت:
ویدا جان ممنون
اما باور کن همه این راه را همه ما رفته ایم خودت می توانی ببینی …هست
تفاوت ما با رجاله ها سادگی ماست نمی دانم در دنیای واقعی با انها سروکار داشته ای یا نه ؟
انان کسانی اند که وقتی دست دراز می کنی تا دستشان را بگیری و از نکبت نجاتشان بدهی در فکر اینند که جیبت را بزنند
به کلام مهربان امروزشان نگاه نکن برو و در ارشیو به حقارت وجودیش که با اسم های مختلف سعی در اشفتن فضا را دارند …بنگر
بحث خوب است اما با کسی که میخواهد بحث کند نه انکه در پی ارضا شهوات خویش است نازنین
باز هم ممنون
هما گفت:
برای ویولتا و لولیتای عزیز
من همیشه نظرات ویولتا رو می پسندیدم و از سختگیری های لولیتا لجم می گرفت ..هرچند همیشه از روز اول معتقد بودم این ازادی مطلق اندرونی درست نیست(مخصوصا از زمانی که پای هرزه نگاران به اینجا باز شد )
اینجا درست مثل یک جامعه می مونه در یک جامعه اگر ما فقط داد بزنیم ازادی مطلق ازادی مطلق یکروز یک سوءاستفاده چی پیدا خواهد شد که با استفاده از همین ازادی اسلحه را روی شقیقه بچه من خواهد گذاشت …ایا ان موقع هم میشود داد زد ازادیست و نباید کسی جلوی ان دیوانه را بگیرد؟
این مسله را دیشب به عینه در اینجا دیدم
همان مریض معروف امده بود و درقالب دو اسم یک بازی کثیف را شروع کرد و جالبتر اینکه از سانسور هم انتقاد می کرد
من براساس تجربه و انچه که در اینجا اموختم میدانستم نباید پاسخ داد که زنده بودن این جماعت در فحش هایی است که ما نثارشان می کنیم اما براستی خواندن انهمه هرزه نگاری……
نمی شود گفت نخوانیم و …. به هرحال ما هم نخوانیم یک خواننده غریبه میخواند و پاسخ میدهد کما اینکه به تجربه دیدیم که خود ما هم بسا عصبانی میشویم و جواب میدهیم و…. این چرخه ادامه می یابد
بنظر در هیچ کجا ازادی مطلق وجود ندارد چون ما که در ارمان شهر زندگی نمی کنیم که همه ابنا جامعه انسان های فرهیخته ای باشند
پس در هر جامعه ای اگر ازادی و اهرم قانون نباشد مسلما اولین ضربه را خود ازادی خواهد خورد
درست مثل اینجا
باید ویولتایی باشد که بما تحمل مخالف را بیاموزد و مرزها را بردارد اما بی شک لولیتایی هم برای تنظیم این موازنه لازم خواهد بود تا از انچه بدست امده حراست کند
چون بی شک با شناختی که من از ویولتا دارم خود او اولین کسی خواهد بود که از این محیط ملوث ازرده خواهد شد
امروز که به اینجا می ایید از ان همه سیاهی خبری نیست چون یک نفر زحمت پاک کردن الودگی ها را بخودش داد و نگذاشت ما هم با دیدن انها با سیاهی روبرو شویم
پس باید گفت ممنون لولیتا
پی نوشت .. اگر فکر کردید هدف من از نوشته فوق نوشابه باز کردن برای شما بوده باید در کمال عصبانیت بگویم درست فکر کردید
و ممنون میشوم که حالا که اینقدر پاچه خواری کردم شما هم این کرکره کوفتی را بالا بکشید فکر میکنم دیگر وقتش شده است نه؟
هما گفت:
@@ برای ویولتا و لولیتای عزیز
من همیشه نظرات ویولتا رو می پسندیدم و از سختگیری های لولیتا لجم می گرفت ..هرچند همیشه از روز اول معتقد بودم این ازادی مطلق اندرونی درست نیست(مخصوصا از زمانی که پای هرزه نگاران به اینجا باز شد )
اینجا درست مثل یک جامعه می مونه در یک جامعه اگر ما فقط داد بزنیم ازادی مطلق ازادی مطلق یکروز یک سوءاستفاده چی پیدا خواهد شد که با استفاده از همین ازادی اسلحه را روی شقیقه بچه من خواهد گذاشت …ایا ان موقع هم میشود داد زد ازادیست و نباید کسی جلوی ان دیوانه را بگیرد؟
این مسله را دیشب به عینه در اینجا دیدم
همان مریض معروف امده بود و درقالب دو اسم یک بازی کثیف را شروع کرد و جالبتر اینکه از سانسور هم انتقاد می کرد
من براساس تجربه و انچه که در اینجا اموختم میدانستم نباید پاسخ داد که زنده بودن این جماعت در فحش هایی است که ما نثارشان می کنیم اما براستی خواندن انهمه هرزه نگاری……
نمی شود گفت نخوانیم و …. به هرحال ما هم نخوانیم یک خواننده غریبه میخواند و پاسخ میدهد کما اینکه به تجربه دیدیم که خود ما هم بسا عصبانی میشویم و جواب میدهیم و…. این چرخه ادامه می یابد
بنظر در هیچ کجا ازادی مطلق وجود ندارد چون ما که در ارمان شهر زندگی نمی کنیم که همه ابنا جامعه انسان های فرهیخته ای باشند
پس در هر جامعه ای اگر ازادی و اهرم قانون نباشد مسلما اولین ضربه را خود ازادی خواهد خورد
درست مثل اینجا
باید ویولتایی باشد که بما تحمل مخالف را بیاموزد و مرزها را بردارد اما بی شک لولیتایی هم برای تنظیم این موازنه لازم خواهد بود تا از انچه بدست امده حراست کند
چون بی شک با شناختی که من از ویولتا دارم خود او اولین کسی خواهد بود که از این محیط ملوث ازرده خواهد شد
امروز که به اینجا می ایید از ان همه سیاهی خبری نیست چون یک نفر زحمت پاک کردن الودگی ها را بخودش داد و نگذاشت ما هم با دیدن انها با سیاهی روبرو شویم
پس باید گفت ممنون لولیتا
پی نوشت .. اگر فکر کردید هدف من از نوشته فوق نوشابه باز کردن برای شما بوده باید در کمال عصبانیت بگویم درست فکر کردید
و ممنون میشوم که حالا که اینقدر پاچه خواری کردم شما هم این کرکره کوفتی را بالا بکشید فکر میکنم دیگر وقتش شده است نه؟
prince گفت:
زنده بودن این جماعت در فحش هایی است که ما نثارشان می کنیم…
+++
این چرخه ادامه می یابد
لزوما نه.
کامنت پاک شده گفت:
چاپ تازه ای از کتاب ماجراهای هاکلبری فین اثر مارک تواین به دلیل حذف یک کلمه توهین آمیز و زننده نژادپرستانه جنجال زیادی به پا کرده است.
آلن گریبن، پژوهشگر و کارشناس آثار مارک تواین، می گوید استفاده از کلمه «کاکاسیاه» (nigger) بسیاری را از مدارس آمریکا را بر آن داشته که تدریس این اثر کلاسیک را متوقف کنند.
آقای گریبن در نسخه ویراسته خود، این کلمه را با «برده» و کلمه injun (واژه ای زننده برای سرخپوستان آمریکا) را با سرخپوست (Indian) جایگزین کرده است.
ولی ناشر این کتاب می گوید صدها نفر نسبت به این ویرایش ها گلایه کرده اند.
ماجراهای هاکلبری فین که نخستین بار در سال 1884 منتشر شد، یکی از بزرگ ترین رمان های آمریکایی به شمار می رود.
این رمان همزمان با روایت سفر پسری در طول رودخانه می سی سی پی در حوالی سال های 1835 تا 1845، رفتار و نگرش مردم جنوب آمریکا را نسبت به تبعیض نژادی و برده داری به طنز می کشد.
تاریخ برده داری
بشنوید
گفتوگو با خشایار دیهیمی، مترجم و نویسندهبشنویدمدت: 02:20
سیندی لاول، مدیر خانه و موزه مارک تواین در هانیبال ایالت میسوری می گوید: «این کتاب یک کتاب ضد تبعیض نژادی است و تغییر زبان آن، قدرت کتاب را تغییر می دهد.»
خانم لاول به خبرگزاری رویترز گفت: «او این رمان را نوشت تا ما را تکان بدهد و با چوب نوک تیزی به ما سقلمه بزند.»
این رمان اغلب به دلیل زبان و شخصیت پردازی اش مورد انتقاد قرار می گیرد و گفته می شود که چهارمین کتاب ممنوع در مدارس آمریکاست.
در رمان ماجراهای هاکلبری فین کلمه nigger (کاکاسیاه) 219 بار تکرار شده است.
پروفسور گیبن، که در دانشگاه آبورن در آلاباما به تدریس انگلیسی مشغول است، می گوید که «بارها کتاب های مارک تواین را برای عموم خوانده است و وقتی که آن کلمه را با «برده» جایگزین می کند، مخاطبان احساس راحتی بیشتری می کنند.»
آقای گیبن می گوید که با جایگزین کردن این کلمه می خواسته افراد بیشتری، مخصوصا افراد کم سال تر، برای خواندن این کتاب تشویق شوند.
او می گوید: «بد است که یک کلمه مانع تجربه شیرین کتابخوانی و تعداد زیادی کتابخوان می شود.»
گفته می شود که ماجراهای هاکلبری فین چهارمین کتاب ممنوع در مدارس آمریکاست.
اما فکر و اقدام او را بسیاری از پژوهشگران، معلم ها، نویسنده ها و فعالان حقوق بشر محکوم کرده اند.
راندال کندی، استاد دانشکده حقوق هاروارد، می گوید: «تلاش برای حذف یک کلمه از فرهنگ ما، عمیقا عمیقا اشتباه است.»
دکتر سارا چرچول، استاد ادبیات آمریکا، به بی بی سی می گوید که بر این باور است که حاصل چنین کاری، تقلیدی مسخره از این اثر کلاسیک است.
او به برنامه خبری سرویس جهانی بی بی سی می گوید: «این درباره پسری است که در جامعه ای نژادپرست، نژادپرست بار آمده و حالا یاد می گیرد که نژادپرستی را نپذیرد، و اگر این کتاب نژادپرست نباشد، با عقل جور در نمی آید. نمی توان تاریخ نژادپرستی در آمریکا را از بین برد.»
قدرت کلمات
خود مارک تواین نسبت به کلماتی که استفاده می کرد بسیار دقیق و محتاط بود.
او با تغییر و ویرایش شدن نوشته هایش میانه خوبی نداشت.
از او نقل شده که گفته است: «تفاوت میان واژه ای تقریبا درست با واژه درست مساله واقعا بزرگی است.»
بعد از اینکه یک حروفچین در سجاوندی کتاب یک آمریکایی در دربار شاه آرتور دست برد، تواین نوشت که دستور داده است «به حروفچین شلیک کنند بی اینکه به او فرصت دعا به او بدهند.»
ناشر کتاب ویرایش شده مارک تواین، نیو ساوت بوکز، می گوید که ده ها تلفن و صدها ایمیل شکایت آمیز دریافت کرده است.
مطبوعات نیز عمدتا در دفاع از نسخه اصلی، آتش مجادله بر سر این کتاب را بیشتر برافروخته اند.
«تلاش برای حذف یک کلمه از فرهنگ ما، عمیقا عمیقا اشتباه است»
راندال کندی، استاد دانشکده حقوق هاروارد
نیویورک تایمز در سرمقاله اش آورده است: «آنچه هاکلبری فین را در ادبیات آمریکا این همه پراهمیت می کند، تنها داستان آن نیست. غنا، جزییات و درستی بی همتای زبان گفتار در آن است. بدون واردکردن ضربه های ترمیم ناپذیر به درستی این اثر، هیچ راهی برای تصفیه اثر مارک تواین وجود ندارد.»
در بریتانیا، سرمقاله ای در تایمز ویرایش جدید این کتاب را «تخریب فرهنگی و تاریک اندیشی بر اساس حسن نیت» دانسته است که «حیات اندیشه را بیش از اینکه گسترش بدهد، محدود می کند.»
گیتی گفت:
برای لولیتا….
نوشتی » ما می رویم و رجاله ها می مانند و خانه ویران می شود »
یاد یک چیزی افتادم….
اونروزی که رجاله ها خانه و ساکنین خانه را به خاک و خون کشیدند با هر اونچه که داشتند… که روز قبلش رجاله اعظم در پای محراب فرمان حمله رو داد… یادت نرفته که…
یادمه آخرهای ماجرا و غروب، رسیدیم به بن بستی که نه راه پس داشتیم نه راه پیش ، و ایستگاه مترویی که در اون بن بست بود.. از پله ها سرازیر شدم با حجم جمعیت به سمت پایین…به سمت دالون های تاریک مترو… به سمت کسی که نگران بود و منتظر …
خودم رو انداختم توی یکی از واگن ها، عینک سیاه رو کشیدم روی چشم هام و بغضی که سالها و سالها قورتش داده بودم و خودم هم نمی دونستم و خبر نداشتم کجا قلمبه شده بود، ناگهان سر باز کرد …زار می زدم با تن خیس و عرقکرده بی صدا زیر عینک برای چیزی که واقعا نمی دونستم چیه و چرا دوستش دارم …اما می دونستم بالای سرم توی خیابون داره له میشه و من واقعا بهش دل بسته بودم…. بند هم نمی اومد ، فقط بی صدا سرازیر بود لامصب…
شنیدم که یکی همون نزدیکا با صدای بلند گفت… » خوب اگه خوشتون نمی یاد برای چی موندین ؟؟ برید از اینجا ، برید همونجاهایی که دوست دارید، برای چی توی این مملکت موندین ؟؟ »
مخاطبش دختری بود که روبروش ایستاده بود….. خودش خانمی میانسال با مقنعه و چادر سیاه….
باور نمی کنی ، یکدفعه اشکم بند اومد ، گوله قلمبه ی دلم دوباره بسرعت خودش رو جمع و جور کرد و رفت توی اون هزارتویی که سالها توش پنهان شده بود….
عینک سیاه رفت بالا….دیگه بقیه اش رو باید حدس بزنی 🙂
—————–
چند وقته یک دوست جدید خیابونی پیدا کردم…. یک مرد بشدت تمیز و مرتب و مودب که گل نرگس می فروشه….
شب اولی که دیدمش ازش پرسیدم نرگس دسته ای چند ؟ گفت فلان قدر… بهش گفتم ، تمام اون دسته ایی که دستت گرفتی چند ؟؟ شروع کرد به شمردن…. گفتم نه ، نشمر …بدون اینکه بشمری همه اش اینقدر…گفت آخه نمیشه که…گفتم خدافظ
چند شب بعد دوباره دیدمش ، از دور من رو که دید منتظر بود که بهش برسم….خندیدم، گفتم همه ی اونهایی که توی دستته اینقدر…چونه زد…قبول کرد…. وقتی داشتم دور می شدم داد زد نشمریشون ها !!
حالا هر ازگاهی همدیگرو می بینیم ، از دور که من رو می بینه می خنده ، من هم می خندم.. می پرسه گل می خوای…اگر بخوام خودش دسته ی گل توی دستش رو بدون شمردن میده بهم… چند شب پیش بهش گفتم دفعه ی پیش بیشتر بود ها….خندید و گفت مثل اینکه یادت رفت ، خوب مگه نگفتی نشمر !!!
———
خلاصه که لولیتای عزیز ، خیلی وقته همدیگر رو می شناسیم نه ؟؟ خیلی وقته با همیم…. از دور که همدیگر رو می بینیم به هم لبخند می زنیم… هیچوقت گل های توی دست همدیگر رو نشمردیم، موضوع ما حرفهای شماها بود که عطرش هر از گاهی خونه رو پر می کرد ، موضوع شما شاید آدم هایی بودند که فقط له له زمانی رو می زدن که نوک دماغشون رو فرو کنند توی اون دسته ی گل شاداب…
رجاله ها جوابشون رو گرفتند، چه با حرکت آدم ها و سکوتشون توی خیابون ، چه با قال قال من توی صورت اون خانم توی دالون های تاریک مترو !…می دونم که یادشون میره …مهم نیست
مهم نیست که من هم مثل تو خسته ام از فیلترینگ ، از سانسور، از صاحب منصبان بی سواد، از زورگویی ، از بی خردی ، از هوچی گری و خودنمایی، از غریبه بودن توی شهر خودم…
مهم اینه که خانه ویران نشه ، خانه آباد بمونه، خانه نشه اون چیزی که اونها می خوان، خونه بشه همونی که بود….
حتی وقتی تو و من از هم دور باشیم….
هما گفت:
برای لولیتا
تو منو میشناسی میدونی بارها بهت تاختم و گاهی هم ازت تشکر کردم خیلی وقتها تا سرحد خفه کردنت را ارزو کردم و گاهی…..
اما بعدها دیدم تودرست خود منی حالا با عقایدی متفاوت ..من هم وقتی عصبانی میشوم با اینکه همیشه شعارم این بوده که نباید واکنش نشان داد اما باز واکنش های تندی نشان میدهم اما مثل تو و برخلاف جماعت بی ریشه این شعور را دارم که بعد بیایم و معذرت بخواهم از ادمی که درموردش ظن خطا داشته ام
این بد نیست مگر جز این است که اینجا برای اگاه کردن ساخته شد و ادامه یافت ؟ مگر شعار سردر وبلاگتان جز این بود؟ پس چه بهتر اول خودمان را اگاه کند و شعور و صبوری و تحمل ببخشد ….انوقت میشود بقیه را هم اگاه کرد و به صبوری دعوت نمود
اما درمورد دلخوری هایت
ببین عزیز اگر باور داری (من دارم) ما جامعه به شدت جاهل و بی فرهنگ هستیم و قرن ها خرافات بسیاری را با این بی فرهنگی و جهالت امیخته اند تا شده امروز پس بدان ما مثل جماعت تازه به اب رسیده اول خود را خفه خواهیم کرد و زمانی لازم است تا به این تجربه برسیم که اب را میشود به قدر نیاز خورد کما ازادی را
انچه ما از ازادی شنیده ایم و در اوهام می پروریم واقعا انچیزی نیست که در دنیا وجود دارد
بله من دیدم که میشود عکس پرزیدنت مملکت را بشکل خوک کشید یا کاریکاتور پیامبری با صدها ملیون پیرو …و اب هم از اب تکان نمی خورد اما در همان جامعه ترا برای اب دهان انداختن در خیابان یا ساده تر برای .نوشتن یک خط ادعا بدون سند سو می کنند و …..
پس ازادی اصلا ان چیزی نیست که ما فکر می کنیم میشود هر چیزی را بی هیچ سندی در هر جایی گفت یا هرکسی را وسط خیابان ترتیب داد
به شهادت کامنت هایی که هست هزار بار گفتم این برداشتن تمام قد توری و راه دادن هر مگس و زالویی فقط ما را محدود خواهد کرد نه مگس را … او را از در بیرون کنی از دیوار مثل دزد ها می اید پس باید یک مگس کش ورداشت و توی سرش خورد کرد یا حفاظی ساخت تا پشت در بماند
فلسفه ویولتا منطقا درست است اما نه برای ما و نه برای این زمان ….. ویولتا یک خل به تمام معنا است و اصلا در فاز دیگری فکر می کند که اتفاقا فاز خوبی است اما برای ما فقط باعث نابودی میشود ..کما اینکه من با بستن در با شدتی که تو میخواستی هم موافق نبودم چون باعث میشد بحث ها و مکالمات که بسیار به همه ما اموخته قطع شود
تجربه دیشب تجربه خوبی بود امد با خودش در قالب چند نفر ور ور زدکسی هم محل …بهش نگذاشت و صبح تو امدی و جارویش کردی و رفت و مرد …. تمام
درست که این زحمت جاروی هر صبح بر گردن شما می افتد اما مگر بسط اگاهی را میشود براحتی بدست اورد؟ خب اگر راحت بود که ما هم الان به این شور بختی روزگار نمی گذراندیم و تو مجبور به کوچ از خانه ات نبودی؟
لولیتای نازنین
اما سهم تو که میگویی داده ام
نه سهم تو این نیست این که خیلی کم است این اشتباهی است که همه انانی که در یک قرن اخیر و بعد از مشروطیت بهتر فهمیدند کردند و در مقابل عمق جهالت که دیدند پا پس کشیدند
این سهم را تو تعیین نمی کنی ..این سهم را باز خورد اعمال تو و نوشته هایت در خودت و بقیه تعیین خواهد کرد …اصلا چگونه بخودت می قبولانی این گونه عقب نشستن را؟ اگر قرار باشد تو با وزوز قلیلی مزدور ببری پس وای به حال فردای ما؟ یا اینکه داری لج می کنی؟ چون شما گفتید پس من میروم؟
اینها همه ببخشید اما بچه بازیست؟
مگر اینجا ارمانشهر است یا ما همه اندیشمندیم که خطا نکنیم ؟ همه ما حتی تو چون ازاد اندیشی را بما نیاموخته اند باید با ازمون و خطا بسیاری از موانع را رد کنیم تا سره را از ناسره بتوانیم تشخیص دهیم
بله تا زمانی که مگس ها نبودند اینجا همه چیز عالی بود و مرتب اما هنر و امتحان بنظر من بعد انست در مواجهه با انچه نوشتیم و نوشتید و یاد گرفتیم …این جا زدن امروز تو یعنی همه انچه گفتیم هیچ
هر مجموعه ای باید بلاخره روزی انچه را اموخته به بوته ازمایش گذارد تا کمی و کاستی هایش در عمل مشخص گردد
ادامه در کامنت بعد
هما گفت:
این ادامه کامنت من افتاد تو اسپم چرا؟
هما گفت:
……. لولیتای عزیز
اما اینکه گفتی از این همه حماقت و جهل و…. به تنگ امدی؟ خب عزیز من مگر از اول قرار بود چکار کنیم؟ اصلا اگر اینها وجود نداشت پس تو یا بقیه چرا از وطن رفتید؟
حالا رفتید پس لااقل به اندازه یک گوشه از یک وبلاگ گروهی برای بهتر شدن و تمرین روشنی سهم تو هست … نیست؟
همه ما هرکه میتواند … نمی گویم از جان و جهانت بگذر و بیا در کنار فلان و فلان برو اوین شکنجه بشو … نه تو کاری که از دستت در ان سر دنیا بر میاید را انجام بده
و نترس از غوغای عده ای بی هویت خاین نترس .. این را قبول دارم و بشدت هم قبول دارم که ازار انها روح را می ازرد و مشغولیت فکری و زمانی و …. بهمراه دارد اما از نسل ما که گذشت اما ما نترسیم و تلاش کنیم تا حداقل فرزندانمان روزهای ازادتر را درک کنند
لولیتا جان شاید ما نمی توانیم ماندلاوار تمام عمر را مبارزه کنیم و دها سال به زندان برویم و هنوز امید داشته باشیم اما می توانیم هرکداممان و در حد بضاعتمان شمعی را برای اگاهی بخشی بقیه روشن کنیم و از ان مهمتر انرا روشن نگه داریم
اگر خسته و ازرده برو ….برو و استراحت کن و زندگی کن هروقت ازردگی هایت تمام شد بیا و شمعت را دوباره روشن کن
عقب نشستن و ترسیدن از سختی ها مرام نسوان و لولیتا نیست …هست؟
نه من باور دارم که نیست
پی نوشت….پس بدان همانطور که منتظر ویولتا نشتیم تا بازگشت منتظر تو هم خواهیم نشست اینجا جای ارزشمندی است …حیف است لولیتایی نباشد تا کمک کند چراغش روشن باشد
من برخلاف تو اصلا معتقد نیستم باید در را پشت سر رفتگان چنان محکم بست که صدایش بپیچد من به باز کردن درها ایمان دارم و با این باور به انتظارت می نشینم
…..
هما گفت:
@ ادامه
اما اینکه گفتی از این همه حماقت و جهل و…. به تنگ امدی؟ خب عزیز من مگر از اول قرار بود چکار کنیم؟ اصلا اگر اینها وجود نداشت پس تو یا بقیه چرا از وطن رفتید؟
حالا رفتید پس لااقل به اندازه یک گوشه از یک وبلاگ گروهی برای بهتر شدن و تمرین روشنی سهم تو هست … نیست؟
همه ما هرکه میتواند … نمی گویم از جان و جهانت بگذر و بیا در کنار فلان و فلان برو اوین شکنجه بشو … نه تو کاری که از دستت در ان سر دنیا بر میاید را انجام بده
و نترس از غوغای عده ای بی هویت خاین نترس .. این را قبول دارم و بشدت هم قبول دارم که ازار انها روح را می ازرد و مشغولیت فکری و زمانی و …. بهمراه دارد اما از نسل ما که گذشت اما ما نترسیم و تلاش کنیم تا حداقل فرزندانمان روزهای ازادتر را درک کنند
لولیتا جان شاید ما نمی توانیم ماندلاوار تمام عمر را مبارزه کنیم و دها سال به زندان برویم و هنوز امید داشته باشیم اما می توانیم هرکداممان و در حد بضاعتمان شمعی را برای اگاهی بخشی بقیه روشن کنیم و از ان مهمتر انرا روشن نگه داریم
اگر خسته و ازرده برو ….برو و استراحت کن و زندگی کن هروقت ازردگی هایت تمام شد بیا و شمعت را دوباره روشن کن
عقب نشستن و ترسیدن از سختی ها مرام نسوان و لولیتا نیست …هست؟
نه من باور دارم که نیست
پی نوشت….پس بدان همانطور که منتظر ویولتا نشتیم تا بازگشت منتظر تو هم خواهیم نشست اینجا جای ارزشمندی است …حیف است لولیتایی نباشد تا کمک کند چراغش روشن باشد
من برخلاف تو اصلا معتقد نیستم باید در را پشت سر رفتگان چنان محکم بست که صدایش بپیچد من به باز کردن درها ایمان دارم و با این باور به انتظارت می نشینم
هما گفت:
پی نوشت دوم
والا در بین اونهمه اشک و اه این مسله یادم رفت که در جواب شما که فرموده بودید * اهل هیچ گونه فسق و فجوری نیستید و یک دستتون به سجاده است و یک دستتون تسبیح * بگم که :
بر منکرش لعنت
اصلا این حقیر سراپا تقصیر از وقتی چشم به ناسیه شما و نوری که در حد پروژکتور ازش ساطع بود افتاد … فهمیدم از مومنین و متدینین و متشریعین بزرگ هستید هنوز که هنوزه زنگ ملکوتی صداتون در بحث های مذهبی در گوشمه
حیف که حضرت ختمی مرتبت ، باب نبوت رو پشت سرشون بستند وگرنه بی شک شما پتانسیل بالایی برای هدایت یک قوم به سرچشمه مقصود و مهبوط داشتید کلا من در میان نسوان جز متشرعین ندیدم مثلا بانو اسکارلت بی شک شخصا برای هدایت یک ملک به ضلالت جهیم کافیست و یا بانوی جمیله حمیده منوره ویولتا با تجربیاتی که از تفرج و تفحص افاق و انفس مخصوصا در بارهای ان بلاد غریبه دارند برای هدایت ملتی از صدر تا ذیل کافی است یا ان فخیمه دوران بانو سامانتا که در غیبت دست بسیاری از غیاب (به ضم غین و شد یا) رو بستند
کلا اگر کسی به اینجا وارد شود از بدو ورود با نگاه به نوشته سردر و چه با رویت تک تک جملات درج شده در این اندرونی ، و چه با نگاه به مناسی نسوان پی به روحانی بودن فضا در حد تیم ملی خواهد برد ..بلا شک
هما گفت:
@برای گیتی
میخواهم غرغر کنم خواهر جان …دلم گرفته از خودم از نسوان از دنیا از زمین و از زمان
دلم گرفته از اینکه می بینم ابجی بزرگه در جایی دیگر دارد چراغی را روشن می کند که اینجا باید روشن می کرد و دارد سر انچه اینجا تلاش کرد و ساخت در انجا بحث می کند و چانه میزند و به اینجا که رسید کرکره را کشید و گفت کار دارم
دلم گرفته از ابجی کوچیکه که میخواند *باید برون کشید از این ورطه رخت خویش * چون ….
دلم گرفته از انکسی که اینجا را ساخت و کلیدش را به کسانی دیگر سپرد اما بهشان حرمت نگاه بانی از خانه را یاد نداد
دلم گرفته از جبر جغرافیایی که چرا باید در جایی زندگی کنم که جهل و احساس همیشه حرف اخر را میزند
اینجا را نمی گویم همه جا و اینجا
دلم گرفته از دنیای واقعی که بشدت مجازی شده و دنیای مجازی که واقعیت ها را نمی شناسد
می گویند ادمی به امید زنده است اما هرچه می بینم ناامیدی است حالا فروغ را می فهمم که گفت این خانه سیاه است
من اموخته بودم که همیشه برای انچه میخواهم باید به ایستم اما الان فکر می کنم ایا بهتر نبود رفتن ؟
چقدر این دورنمایی که روبرو دارم تاریک است و چقدر تاریکی اش می ترساندم
می ترسم اشتباه کرده باشم
میترسم * واقعا مردن در جایی که مزد گورکن از ازادی بیشتر باشد * اشتباه باشد
ایا واقعا باید *چمدانم را بردارم و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست*؟
گیتی جان این گل فروش تو ایا گل امید را هم در بساطش دارد؟
گیتی گفت:
هما جون…از من می پرسی …نمی دونم !
نمی دونم باید چمدانت رو برداری و به سمتی بروی که درختان حماسی پیداست یا نه….اگر درختی می بینی شاید باید بری…شاید نمی دونم….
گل فروش من خودش سمبل امید بود در این حجم ناامیدی…. با باور کردن من و خودش…
اما اینکه آیا گل امید هم در بساطش دارد یا نه…باز هم نمی دونم !
ناشناس گفت:
چي شد پس