روز شنبه عزت اله سحابی مرد و دخترش هم اینقدر گفت ای بابام …ای بابام و اینقدر داد زد بابامو کجا می برین….. که مسوولان دل رحم حکومت هم دیدند این دختر طاقت دوری نداره پس با مشت و لقد فرستادنش پیش باباش تا از این به بعد هیچ دختری در مرگ پدر، جز لبخند نزند ، و دادوبیداد نکند، که ممکنه بفرستنش پیش باباش
روز یکشنبه مردم مشهد که از خواب پاشدند دیدند بزرگترین نقاشی دیواری شهرشون نیست . پس بهم نگاهی کردند و گفتند …یره خواهرو مادر ای ی نقاشیا کو ؟
که بعد فهمیدند در دعوای بین شهرداری و استان مقدسه رضوی که بی شباهت به گیس و گیس کشی نسوان محترمه در حمام عمومی نبود نقاشی ها پاک شدند و جایش رنگ سپیدی پاشیده اند ….
روز دوشنبه رییس جمهور محترم که الان دیگه در دید بعضی ها زیاد محترم نیست اومد بره سرکار که یک الاغی پیچید جلوی ماشینش ..پس ایشون هم عصبانی شد و رفت هیات دولت و گفت سه تا وزارت خونه ..پر
و وزراش رو فرستاد برن سرکار قبلی شون سرگذز برای عملگی …. بعد مجلس که خبر به گوشش رسید گفت هوووووی…. مگه ما اینجا هویج ایم ؟ پرزیدنت هم گفت بیشین بینیم بابا حال نداری
و خلاصه در یکروز سه وزارت خانه این مملکت بخاطر پیچیدن یک راننده الاغ جلوی ماشین پرزیدنت حذف شد
روزسه شنبه هدی صابر اینقدر در زندان غذا نخورد که کارش به درمانگاه رسید . در اونجا هم با چوب و چماق و پنجه بوکس میخواستن بهش غذا بدند که دل رحمی حکومت رو نشون بدند که باز اینم تالاپی افتاد مرد
کلا من نمی دونم چرا این حکومت به هرکی محبت می کنه یارو زرتی میوفته و دراز به دراز می میره ؟ بس که اینها نازک نارنجی بار اومدن و طاقت مشت و لقد و زندان و اعدام ندارن ……
روزچهارشنبه مسولان دیدند باز هوا داره گرم میشه و این گرمی هوا ممکنه مردم رو عصبانی کنه و این عصبانیت هم ممکنه یکوقت کاسه و کوزه اونها رو بهم بریزه و کلا ملت همیشه باید سرشون به یک چیزی بند باشه وخیال کنند با قیچی کردن پاچه شلوار دارن مبارزه می کنند …. .این بود که مسولان گفتند بی ناموسی زیاد شده و قلب علما جریحه دار شده پس از فردا هرکی لاخی از موش بیفته بیرون ما اون لاخ رو می کنیم تو ….. البته دقیقا نگفتند کدوم تو اما یک طرحی دادند بنام طرح * مبارزه با عفاف ستیزان *
یعنی فقط شما اسم طرح رو داشته باش
روز پنجشنبه کلا خبری نبود جز اینکه مجلس و دولت مملکت دارند از خشتک هم ، بادبان میسازند و جریان انحرافی هم هی جن و پری به خواب مسولان می فرستد و خاتمی هی حرفهای قشنگ قشنگ مفت میزند و نسرین ستوده هم در زندان است و….. قس علی هذا
پی نوشت :
مدتی این مثنوی تاخیر شد…..ابدارخانه را تعطیل کردم چون دیگر نگاه طنزامیز داشتن به اخبار کاری بس ناشدنی بود . من روایت هاله سحابی یا هدی صابر را که به طنز می نوشتم ، اشک در چشمانم بود . اما می نویسم و دوباره ابدارخانه را راه می اندازم تا شاید باور کنیم دارند چه بلای دردناکی را سرما و مملکت ما می اورند .