نطفه ی این وبلاگ هم مثل باقی نطفه ها توی رختخواب بسته شد. شبهای چهار شنبه سامانتا از سر کار می اومد و پیش من می خوابید.یک شب توی رختخواب داشتیم چرت و پرت می گفتیم و می خندیدیم که سامانتا یکهو خیلی جدی نشست روی تخت و گفت بیا یک وبلاگ بزنیم ! من عین پیرزنهای دهاتی با دهان باز نگاهش کردم و نمی دونستم اصلا وبلاگ چی چی هست. گفتم چجوری؟یادمه همون موقع پاشدیم نصف شب رفتیم توی اون یکی اطاق و کامپیوتر رو روشن کردیم و با اینترنت دایل آپ با سلام و صلوات وصل شدیم و سامانتا توی بلاگفای مرحوم یک عدد وبلاگ ساخت. اسمشم گذاشتیم نسوان مطلقه مقیم مرکز.
اولش فقط سامانتا می نوشت، من کم کم یخم باز شد.تا مدتها هم هیچ مخاطبی نداشتیم. گاهی یکی رد می شد و یک کامنتی می نوشت و ما ذوق می کردیم. کم کم اما کار و بارمون گرفت و سر وکله ی مشتری ها پیدا شد. البته یک عده هم از همون اول بهمون فحش می دادن.. اوایل تعجب می کردیم اما بعدش فهمیدیم که این هم یک قسمت از کار و کسب وبلاگ نویسی است. فکر کنم همون وقت ها لولیتا هم به شکل نویسنده مهمان با ما شروع به همکاری کرد. القصه ،نوشتن یک قسمت از زندگی مون شد و اندرونی شد خونه ی دوم ما و خیلی های دیگه که از دلتنگی و تنهایی و روزمرگی به اونجا پناه آورده بودن. چند سالی گذشت و اوضاع فیلترینگ بد تر شد. نمی شد هر چیزی رو نوشت ، بگیر و ببند وبلاگ نویس ها شروع شد و وبلاگ ما مورد هجوم قرار گرفت و هک شد و برای همیشه تعطیل شد. اندکی بعد هم هر سه تا مون به فاصله چند ماه پرت شدیم یک سر دنیا. باز یک شب ( این باربه وقت گرینویچ ) با سامانتا چت می کردیم که پیشنهاد داد که از تجربه ی مهاجرتمون بنویسیم. یک سایت توی بلاگفا ساختیم و اسمش رو گذاشتیم «نسوان مطلقه معلقه». چند ماه بعد سایت مون فیلتر شد و خود بلاگفا هم کل مطالبش رو مسدود کرد. اما خوب ما که از رو نرفتیم ! سامانتا همون فرداش این جا رو ساخت و رفت لولیتا رو هم برداشت و آورد . باقی داستان رو هم که می دونید.
***
از اون موقع ما یک جورایی وبلاگ نویسیم.کم کم یک جورایی هم در عین گمنامی مشهور شدیم.توی بالاترین لینک شدیم ، بعضی از نوشته های نسوان را در برنامه ی نوبت شما بی بی سی فارسی خواندند. توی دویچه وله لینک شدیم.حتی از صدای آمریکا با ما مکاتبه کردند که در مصاحبه ای شرکت کنیم اما بعد از مشورت صلاح دیدیم که آن دعوت را بدلایل امنیتی بدون پاسخ بگذاریم .انگار همه ی زندگی نسل ما فرصت های سوخته است ، موقعیت های وارونه شده در مناسبات مضحک و سر و ته. قاتل ها و دزدها آزاد و وبلاگ نویس ها زندانی ، در به دری ، بی خانمانی .این روزها دیگر حتی جاودانگی هایمان هم جاودانه نیست. با اینهمه ، گاهی وقتی ای میل هایم را چک می کنم یکی از نوشته های نسوان را می بینم. نوشته هایی که کسانی برایم می فرستند که هیچ ایده ای ندارند که من خودم نویسنده ی این مطلب هستم! لبخند قشنگی کنار لبم می نشیند. من اسمش را میگذارم» لبخند یک وبلاگ نویس گمنام». نمی دونم چطور باید توصیفش کنم. این که چیزی که آدم نوشته ارزش پخش شدن داشته و به خود آدم برگشته لذتی است که با هیچ چیز قابل قیاس نیست.همین احساس زیباست که توی سختی ، توی بیماری، توی گرفتاری آدم را به نوشتن وا می دارد.البته همراه این حس دلهره هم می آید: اگر اشتباه باشیم چی؟ اگر به ورطه ی تکرار بیافتیم ؟اگر نتوانیم ادامه بدهیم ؟این ها همه دلمشغولی های ماست. این وبلاگ دلمشغولی زیبای ماست. و من وقتی به گذشته نگاه می کنم از اینکه توی اون شب کذایی، سامانتا پیشنهاد ساختنش را داد خوشحالم.
پی نوشت:
این روزها دویچه وله یک مسابقه برای انتخاب برترین وبلاگ فارسی زبان برگزار کرده. اهالی اندرونی به من خبر دادند و توی کامنت دونی هم لینک گذاشتند. اگر دوست داشتید، می تونید با ای دی فیس بوک یا توییتر وارد شده و توی این لینک به وبلاگ نسوان مطلقه رای بدهید.راستش، برای ما این فرصتی است برای محک زدن کارنامه ی این چند ساله ی قلم زدن. امیدواریم که رفوزه نشویم.
ALI گفت:
سخنی کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند
حتما جذابیتی داشته که بسیار پیش آمده بعد از وصل شدن به اینترنت قبل از چک کردن میل هایم اول سری به نسوان و بالاترین و فیس بوک زده ام.
+
آتئیست گفت:
میبخشید اینجا کامنت میذارم میخواستم بهتر دیده شه
دوستان هر کس میتونه هر ۲۴ ساعت یه بار رای بده
پس کسانی که یه بار رای دادن میتونن باز هم رای بدن ( هر روز یه بار )
بر و بچ پایه شین پوز نارنجی رو بزنیم 🙂
البته نارنجی هم سایت خوبیه و من به شخصه دوسش دارم ولی آخه جاش تو این گروه نیست
ضمنن تا پایان رای گیری هر شب توی اندرونی شام درخدمتیم
ستاد انتخابات نسوان مطلقه معلقه 🙂
البته این ستاد ربطی به نسوان نداره همه میدونن اون بیچاره ها پولی برای این ریخته پاشا ندارن
به قول فردوسی پور حرکت کاملا خود جوشه 🙂
نسوان گفت:
آخه مگه مردم بی کارن؟ این دویچه وله هم دیگه شورش رو در آورده ها عامو! خوبه اموکسی سیلین نیست که هر 8 ساعت یک بار تجویز کنن.. لا اله الا الله!
آتئیست گفت:
عامو کل کله ! شما به کارت برس ما خودمون میدونیم چیکار کنیم 🙂
بدبختیش هواداراتون هم باکَلاسن به شام و ساندیس راضی نمیشن باید به فکر یه حقه انتخاباتی مدرن باشیم 🙂
آقا هر کی رای میده با در دست داشتن مدارک بیاد ستاد یه اینترنت پر سرعت دو مگ با مودم وای فای رایگان تحویل بگیره
ستاد انتخابات نسوان
hkjhlkj گفت:
این جمله:
«انگار همه ی زندگی نسل ما فرصت های سوخته است ، موقعیت های وارونه شده در مناسبات مضحک و سر و ته.» بهانه ای است برای پنهان کردن ترس و بی دل و جراتی خودتون. چون خیلی های دیگه، خیلی خیلی های دیگه، از نسل من و شما، توی موقعیتهایی که نام بردی طور دیگه ای رفتار کردند و می کنند.
نسوان گفت:
نیازی به پنهان کردن نیست، واقعا میترسم، من یک فعال اجتماعی بودم و بسیاری از دوستهایم در این مدت زندانی و در به در شدند. لازم نیست توضیح بدهم که شکنجه هایشون چه چیزهایی بوده است. بهترینهاشون به مدت نزدیک یک هفته 24
ساعته زیر نور پروژکتور قرار داشته.
سامانتا
goldeneverstand گفت:
تو که اینقدر پر جراتی اسمت رو بذار! نمی خواد به بقیه بگی جونشون رو در خطر بندازن.
نقاش دیوونه گفت:
@ hkjhlkj خیلی هاشون خیلی خیلی هاشون! 3 تا خیلی خیلی هاشون اصلاً خیلی خیلی خیلی خیلی هاشون «از نسل من و شما، توی موقعیتهایی که نام بردی طور دیگه ای رفتار کردند و می کنند.»
آره راس میگی نمونش خود من با رتبه کنکور 137 ، حالا محصل رشته بیوتکنولوژی دانشگاه پنجاه تومنی تهران ، در ایران هیچ فرصت شغلی مرتبط با رشتم در آینده ندارم. حالا میفهمی فرصت سوخته یعنی چی؟ من دهه بیست زندگیم توی این مملکت داره به گه کشیده میشه.البته آره تو راس میگی خیلی های دیگه جور دیگه ای رفتار کردند نمونش اینه که منی که دو سال سر کنکور پاره شدم با یه الاغ یقه بسته ای که با ماشین سپاه میاد دانشگاه و نود درصد موارد دانشگاه نیست گاهی سر یه کلاس میشینم!
مستر hkjhasdfadfvgadgvsdg ما نیاز به بهانه نداریم چون ما نه میترسیم نه بی دل و جراتیم ما توی این مملکت به خاطر اینکه موفق بشیم جر خوردیم میفهمی؟ ولی بازم شما راست میگی فعلاً آدمای ترسوی سگی که یقه هاشون رو میبندن از ما خیلی موفق ترن.
نقاش دیوونه گفت:
البته پاراگراف آخر کامنت من معنیش این نیست که هرکی موفقه از قماش ایناس.
امیر گفت:
از اول خرداد فاز اول اینترنت ملی شروع میشه .مثل آدمای دم مرگ شدم وبلاگها رو طوری میخونم که انگار بار آخرمه .
Bamzy گفت:
بنویس نسوان…بنویس
مخاطب گفت:
فقط میتونم از صمیم قلب بهتون بگم…آورین! آورین!
ساحل غربی گفت:
بنویسید…. اندرونی خونه دوم منم هست…. بنویسید 🙂
Hamid گفت:
لطفا ننویس ننویس…………..
حس نفرت و تنفر غالب ترین حس حاکم بر بلاگت هست که بدجوری به من منتقل شد
رای منفی اگه میشد داد من به عنوان یه خواننده غیر سیاسی بهت منفی میدادم
omid گفت:
من که 2 -3 سالی هست همه نوشته ها تونو می خونم و لذت می برم ولی به همون دلایل امنیتی نمی تونم تو فیسلوک شما رو لایک کنم یا بهتون رای بدم پس من رو شفاهی قبول کنید که خیلی مخلصیم و دوستتون داریم انشالله تا ابد زنده باشید و بنویسید از تمام چیزایی که حرف زدن راجع به اونها در جامعه ما ناممکنه.
لوسیفر1 گفت:
کبر و نخوت کبریایی سراپای لویی رو در بر گرفته بود و ذات مقدس الهی به خدمتش مشغول و بندگان در تقرب به او مسرور. الهه پاریس چندین تیر سهماگین خود در قالب نسوان : مادام ژوفرن، مادام دودفان، مادام داپینه ، مادام دولسپیناس و … به سوی ورسای نشانه رفتند و سیبهای فلسفه و هنر سرخ و کرمویی همچون هلوسیوس، داولباک، دیدرو، روسو، گریم و ولتر به وسوسه در کام ورسای نهادند و شد دوران نزول و هبوط و تکرار دیگرسان گناه پدر و آبله ای که لویی از خدایی به زیر کشاند. سیبهایی که همچون شاهین ترازوی تغییر سقوط خدا را با صعود علم متعادل نمودند هرچند که ادمی کماکان زوزه می کشید…
مدت زمان درازی بود سعادت اومدن به وبلاگ شما دست نمی داد و الان با دیدن صفحات اینجا حس غریب و عجیبی منو در بر گرفته. مطمئنم این دلمشغولی هنرمندانه شما که سعی در اذین مغزها و دلها داره در هیج رقابتی رفوزه نمیشه چرا که قطعا دلهای زیادی خودشون رو در این دلمشغولی دلکش شما شریک میدونن. برای منی که هیچ وقت به این نظر سنجیها و برگزارکننده هاشون اعتقاد ندارم فرصت خوبیه که همینجا به سهم ناچیز خودم یه خسته نباشید به همتون بگم و ازتون تشکر کنم. مرسی
رها شده گفت:
ما رفتیم دادیم ( نه بابا رای دادیم فکر بد نکنید ) البته اون نارنجیه بالاتر از شوماست اما خب امداد غیبی هم میرسه انشاالله نگران نباشید
حق و حساب ما هم یادتون نره ( یه ماچ گنده از راه دور هم کفایت میکنه )
قربونتون
مهرداد گفت:
صلوات، نوشته ی خوبی بود و دلیل خوبی هم شد که از سوابق این سایت بیشتر بدانم. که خب بعد از خواندن «در باره ما» انگار خود شما هم مایل شدید که شناخت خوانندگان را با این نوشته کمی بالا ببرید.
ولی کاش لااقل ای را هم میگفتید که کجای سه نقطه ی دنیا شما سه نفر قرار گرفته اید؟ و دیگر اینکه چرا اسم وبلاگتان بر خلاف اسامی مستعارتان اینقدر معرب است؟
مهرداد گفت:
یک سوال دیگه:
این مطلب رو کی نوشته، ویولتا یا سامانتا؟
حدس من سامانتاس، چون زیر یک کامنت جواب نوشته ولی زیر مطلب اسم ویولتاس!!
mountainsummit گفت:
«انگار همه ی زندگی نسل ما فرصت های سوخته است ، موقعیت های وارونه شده در مناسبات مضحک و سر و ته. قاتل ها و دزدها آزاد و وبلاگ نویس ها زندانی ، در به دری ، بی خانمانی»
حیف باشه ناراحت شدم کاش بصورتی که هویت تون مخفی بمونه با اونا همکاری میکردید
Sam گفت:
با کمال میل اطاعت امر شد.
نسوان گفت:
Boos!
پريسا گفت:
منم با كمال ميل اطاعت امر شد خوب 😦
نسوان گفت:
boos golam
پريسا گفت:
:))))))
baharan2012 گفت:
من با وبلاگ شما وقتی آشنا شدم که دوستی در صفحه فیسبوک مقاله «داستان سر اسکار نیست،…» را به اشتراک گذشته بود. مقاله را دوست داشتم. حرف دلم بود. از آنجا نوشتههای دیگرتان را نیز دنبال کردم و میکنم. دیگر وبلاگها را نیز هر موقع وقت کنم، مرور میکنم ولی هنوز صفحه شما را بیشتر دوست دارم. نوشتههایتان خیلی صمیمانه است و لحن تان سهل و روان. حالا که فکرش را میکنم اشعار سهراب سپهری را هم به همین دلایل دوست دارم…
به هر حال شاد باشید و هر روز موفقتر از روز قبل.
یاسمن گفت:
همیشه از کسایی که تو وبلاگ هاشون التماس می کردن برید تو فلان رای گیری تخمی به ما رای بدید بدم می اومد و هیچ وقت قکر نمی کردم شما ها یه روذ به این خاک برسری بیفتید. خوب که چی گیرم اول شدید بعد چی میشه ؟ بهتون جایره میدن؟ حمع کنید این مسخره بازی هارو و این نوشته را حذف کنید. از شما ها بعیده اینقدر حماقت. .
mountainsummit گفت:
نسوان فقط گفته اونجا دارن رای گیری میکنن برید به ما رای بدید. دیگه این که دعوا نداره اگه دلت نخواست رای نده.
اما به نظرم این کار باعث میشه که این وبلاگ معروف تر بشه و بیشتر بیننده داشته باشه و … خدا رو چه دیدی شاید هم …..
به هر حال من به نسوان رای میدم چون به هر حال یه فضایی باز کرده که من هم می تونم توش حرف بزنl (غر بزنم)
علاوه براین من این وبلاگ رو دوست دارم چرا بهش رای ندم؟؟؟
nadaram گفت:
من میترسم مگر نه بهت رای میدادم
نسوان گفت:
az chi mitarsi?
nadaram گفت:
از شیشه نوشابه . مگه نه با fb بهت رای میدادم.
تاتا گفت:
من نفهمیدم از چه چیز ترسیدین!!! یعنی از ترسو یکم که نه خیلی اونور تر!!!
50 ساله گفت:
بابا جان نترس تا حالا کجا دیدی روی سنگ قبر کسی نوشته باشند «هذا شهید شبول «
خرزهره گفت:
رفتم رای دادم ببینم باز هم می گی ما از زنها متنفریم.
نسوان گفت:
😉
50 ساله گفت:
من اون روز که بچه ها اطلاع دادند رفتم رای بدم ولی بعد پشیمون شدم با خودم گفتم من که بقیه وبلاگ های رقیبو نخوندم نباید قضاوت کنم و نشستم به تمامی وبلاگ ها که نه به بعضی هاشون سر زدم دیدم نه تو خوبی امروز هم میرم فقط بخاطر تو (ویول) رای میدم . فقط به خاطر تو … البته کاش وبلاگ های فارسی رو به دو قسمت داخلی و خارجی تقسیم میکردند اینهم نظر منه . چرا ناراحت میشید
آدم ناراحت گفت:
«البته همراه این حس دلهره هم می آید: اگر اشتباه باشیم چی؟ اگر به ورطه ی تکرار بیافتیم ؟اگر نتوانیم ادامه بدهیم ؟این ها همه دلمشغولی های ماست. »
نترسید ، نترسید … ما همه با هم هستیم ( الکی )
کیفیت مطالب این وبلاگ مثل یه تابع سینوسیه، درسته که هرازگاهی مطالبی از روی خالی نبودن عریضه و لال از دنیا نرفتن نوشته میشه ،ولی بعدش یه پست قوی میاد ، کدورتها رو میشوره و حسابی کيفورمون ميکنه ، این اواخر فک کنم پست جیکوب با یه ایدهٔ نوین نوشته شده بود و ناجی شد.
بهرحال میدونم که در اوج گرفتاری و ناراحتی بواسطهٔ احساس مسئولیت و دینی که به خوانندها دارید مینویسید، سپاسگزارم.
سپاسگزارم که مینویسید ، که جسورید ، که اهمیت میدهید ، که مسئولید
… سپاسگزارم که هستید.
نسوان گفت:
مرسی لطف داری
goldeneverstand گفت:
من رای دادم بهتون. می دونم که کاری که کردم کار احساسی نبود یا از سر هیجان هم این کارو نکردم. این وبلاگ واقعا تو طرز تفکر من و تو زندگی من تاثیر گذاشته. اگه شما ها یه دین بیارین و این وبلاگ رو بکنید کتابی که باید مرجع ایمان آورندگان باشه، من خودم به شخصه بهتون ایمان میارم.
دوستتون دارم و مرسی.
50 ساله گفت:
استغفرالله کن پسر یا دختر . ویول جون پیامبری ات مبارک
Rahgozar گفت:
من رای میدهم
تو رای میدهی
ما رای میدهیم
یاد سالهای اول انقلاب افتادم.
نقاش دیوونه گفت:
من به نارنجی رای دادم به دو دلیل:
1) من اون وبلاگ رو خیلی بیشتر دوست دارم
2) تو خیلی خوب مینویسی ولی گهگاهی انقدر نوشته هات مزخرف و بی معنی میشه که نگو.
گیلاس گفت:
ویول…تو بنظرمن فقط 1 وبلاگ نویس نیستی…توکاملا نویسنده یی…کاش نوشته هاتونو از روز اول خونده بودم…رای دادم بهتوووووون . بوووس
نسوان گفت:
فدات..
arash گفت:
خر نشین یه وقت هویت خودتون رو لو بدینا دیگه نمی تونین بنویسین عمرا
ونداد گفت:
🙂
آرش گفت:
من رای دادم ولی توی برگه رای نوشتم دویچه وله چون به نظر من این رقابت عادلانه نیست ؛ وبلاگ نارنجی یک وبلاگ مجاز با نویسنده های شناخته شده و درآمد از طریق وبلاگ نویسی است ؛ اما بقیه فرق دارند و تازه دسته بندی هم نشده اند ؛ اما چون به برگزار کننده انتخابات اعتقاد داشتم اسم اونو نوشتم تو برگه رای.
کسانی هم که نسوان رو مورد نقد قرار میدهند برای درخواست رای دادن باید توجه داشته باشند که این موضوع هیچ ایرادی نداره و ویولتا از خواننده هایی که میخوننش خواسته اگر وبلاگ رو دوست دارند رای بدند ؛ چون این رقابت براش مهمه نه از منظر برنده شدن که از این جهت که بفهمه به قول خودش کجای کاره(که فعلا تقریبا روی کاره)؛ حالا اگر از نظر شما این نظر سنجی تخمی است خب رای ندید.
عباس میرزا گفت:
من که قبلا رای داده بودم.
راستی سید محمد خاتمی هم در حوالی دماوند رای داده است! به گفته منابع مطلع روی برگه رای نوشته جمهوری اسلامی 😉
Sam گفت:
دیروز ۱۷% بودی. امروز ۲۲%. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.
نسوان گفت:
ما میریم بالا.. به شرطی که باد موافق بوزه . موافقی؟
کاپیتان بابک گفت:
تشکر از سامانتا برای ایده اش و اینکه با همۀ دشواری ها از پا ننشستین
از همتون ممنونم که می نویسید. بعضی وقت ها هم خوب :دی
جا داره از کامنت گذار ها هم سپاسگزاری کنم که اینجا را بیک آموزشگاه تبادل عقاید تبدیل کردن. یک پنجره که دنیای بیرون را با چشمهای گوناگون ببینیم و مهربان باشیم
ضمنا بنظر من نارنجی چیز چپ شما هم نمیشه. از آی آر دارن انگولک می کنن جریانو
پایدار و پیروز باشید
VAHID گفت:
بعضی علما میگند وقتی امام زمون ظهور کنه هر کسی به خودش میگه ..ای بابا من که اینو میشناسم …فلان جا دیدمش .. باهاش رفتیم کجا و کجا …عجب، خبر نداشتیم این همون مهدی موعوده!!!…حالا میگم ویول،خودمونیم، اگه پس فردا ورق بر گرده، نکنه همه بگیم، ای بابا ویولی اینه… ما که تا حالا هزار بار دیده بودیمش….عجب…خلاصه که منتظر ظهوریم ویول جان..عجل علی ظهورک…رای هم دادیم و تبلیغ زیادی کردیم انشاء الله درتعجیل امر فرج شما عزیزان موثر واقع گردد..آمین یا رب العالمین..
ایرمان گفت:
من به علت قصه فیلینگ!!!! زیاد نیست که نسوان می خونم اما همین مدت کوتاه هم به یاد ماندنی های زیادی ازش در ذهن دارم.مطمئنا نسوان وبلاگ بسیار بهتری نسبت به بعضی وبلاگ ها مثل گیلاسی هست که عنوان یک محتوا هم کسب میکنند!!!!!!اون لبخندی هم که میگی می شناسم برای خودم هم اتفاق افتاده و چقدر هم لذت بخش بوده.
آتئیست گفت:
من نمیدونم طبق چه معیاری نارنجی رو توی این دسته قرار دادن؟!
یعنی همه جوره با بقیه گزینه ها متفاوته !
به هر حال به نظر من تا حالا اولید احتمالا محمود و دار و دستش همدس نارنجی شدن :دی
خلاصه نمردیم و بعد از عمری رای دادیم اگه شناسنامه رو مهر میکردن اولین مهر بود که میخورد توش 🙂
کیوان گفت:
این سومین باره که دارم این کانت رو میذارم یه بار ساعت 17 یه تار 24 و خالا هم 0:30 نمیدونم چرا ثبت نمیشه
خوشحالم که همین حالا هم تقریبا برندهاید. چون وبلاگ نارنجی همانطور که همه دیگر میدانند اصلا از جنس دیگریست. حالا هم دوست دارم شادیتان را ببینم . وقت قصه خوردن نیست . به اندازه کافی بهانههای عینی و فلسفی برای غصه خوردن تو زندگی پیدا میشه. شاد باشید چون حتی از دلخستگی هاتان هم توانستهاید چیزی بسازید که خستگی دل وا مانده ما را کم میکند. چون از اوقات فراغت تان ، زمانی برای معنی بخشیدن به اوقات بطالت ما فراهم آوردهاید. من سالها بود که نوشتن را به بهانه های واهی کنارگذاشته بودم. بالاخره در وبلاگ شما یخم شکست و دیدید که چه پرچانگیهایی میکردم! تمام لحظههایی که از اندیشیدن برای نوشتن لذت بردهام را چون هدیهای از جانب شما میدانم (و البته کامنت گذاران با وفا و صفای وبلاگ شما نیز).
یکبار دیگر شعری قدیمی از شاملو را به شما تقدیم میکنم (از شما چه پنهان دفعه قبل کمتر موضوعش با صحبت مناسبت داشت) که این بار کاملا زبان دل شما و هر انسان اندیشمندیست که عمر خود(این تنگ مایه) را هزینه میکند تا با روایت بیآفریند:
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پرده کنایت رفت
مجال ما همه این تنگ مایه بود و دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت!
سلامتی اهالی اندرونی و یاران موافق….
نسوان گفت:
سلام…
goldeneverstand گفت:
آقا جریان چیه نسوان اینجا به هرکی رای می ده داره بوس و بقل و فدات می ده، من که جزء ایمان آورندگانش بودم یه ماچ هم نگرفتم!
منصف باشید! فرق نذارید بین خواننده ها! ما رو دوست داشته باشید! من رو بیشتر!
اگر با من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی!!! :)))
نسوان گفت:
اون آقا سیب زمینی می داد به مردم که بهش رای بدن، ما بوس میدیم دیگه!
اینم بوس شما!
بووووس
شی شی گفت:
عالید عالید عالید
من هزار تا رای می دم بهتون اینقد که نوشته هاتون رو دوس دارم این قد که ملموس و دوس داشتنی می نویسین. همین که با همه این سختی ها هیچ وخ نوشتن رو ترک نکردین ینی خیلی. همیشه پایدار باشید و بنویسید ما هم بخونیم و کیف کنیم! چشمک
safa گفت:
هیچ ایده ای نداشتم رو اینایی می گن که دو روز رفتن خارج؛ یا اومدن؛ حالا هر چی… دو زارهم انگلیسی بلد نیستنا فقط i haaave no idea…این از هر چیز دیگه ای بیشتر رو نرو منه. آقا جان : هیچ ذهنیتی .. نگید عربی ه که من از این فارسی تر بلد نیستم.
@hamid, خوب نخون! لابد خوشت می آد دیگه لابد راست می گه حق می گه که دلت نمی خواد ولی هی می آی می خونی
کیوان گفت:
@ safa خوب گفتی : هر دو مورد! ضمنا هیچ ایدهای ندارم محصول ترجمههای سرسری فارسی1 هستش و نه حتی کسایی که 2 روز رفتن خارج! میشه گفت من هیچ نظری ندارم!
mahgoon گفت:
من که به شما رای دادم.
هر چند از همین حالا تقریبا مشخص است برنده کیست.
و البته این مشحص نمیکند چه وبلاگی برتر است.
این تنها نشان میدهد که بیشتر مخاطبین فضای سایبری از چه قشری هستند.
ایکاش با گروه بندی رای دهندگان هم مشخص میشد چه تیپ افکار و سلائقی به چه اشخاصی رای دادهاند. اینطوری مشخص میشد از بین افرادی که به مسائل اجتماعی و علوم انسانی تا تکنولوژی و نیازهای روزمره بها میدهند چه انتخابی داشتهاند. نهایتا از دید من شما بینمخاطبیت و خوانندگان علوم انسانی برندهاید. و به نظرم این خیلی ارزشمند است.
در هر صورت موفقیت شما آرزوی من است.
نسوان گفت:
متشکرم عزیزم
Sam گفت:
شما هنوز ۲۲% هستید ولی نارنجی حسابی افت کرده. میشه اسم اینو نسیم موافق گذاشت. به هر حل این رأی گیری ناا عادلانه چیزی از هنر تو کم نمیکنه. تو یک هنرمندی.
چون همت کند با هنر آشتی_ جهان از تو باشد چه پنداشتی.
adeli گفت:
به چشم. حتما بهتون رای میدم…
چون نوشته هاتون رو دوست دارم
ژیان گفت:
با سلام به الکس، آرش، کلر، اندا، ایساک، لوسی ، مریلین، پاتریسیا، روزانا، شهید، استیو، طارق و بقیۀ بر و بچه های هیت ژوری:
محتوای سایت اطلاع رسانی اول (و نه وبلاگ) ترجمه ای از اخبار در بارۀ تولیدات و تکنولوژی «دیگران» و متکی به همونها هست. اما اونچه که در اکثر وبلاگ ها میگذره تبادل افکار و ایده های کسانی است که «خودشون» «تولید کنندۀ» مطالب اجتماعی هستند. این کشش به خوندن رو در سایت اول محصولات کامپیوتری ده ها شرکت ریز و درشت با سرمایه های نجومی ایجاد می کنند، اما در وبلاگ فقط یک یا چند نفرند که با دست خالی و با «تولیدات فکری خودشون» چنین جاذبه ای رو ایجاد کردن. دیگه اینکه، کسی از ترس نبود آزادی بیان یا به قول آقا شهید فیری اسپیچ، سایت کامپیوتری نمیزنه. از همۀ اینا مهمتر، انگیزه ای که یک نفر رو وادار میکنه روی آدرس سایت اول کلیک کنه با انگیزۀ مخاطبین وبلاگ ها خیلی فرق می کنه، در واقع احساس علاقه به خوندن وبلاگ ها شاید خیلی درونی تر و عمیق تر از احساس نیاز به خوندن سایت اول باشه. (حالا فک نکنین اینجا خیلی ام تحفه س ها).
درسته که گاهی وقتا اینجا «…» هم می نویسن ولی وبلاگ ها با سایت اطلاع رسانی قابل مقایسه نیستند.(هستند؟….نیستند دیگه…..میگم که).
rhett گفت:
بیشتر نوشته هاتون واقعا خواندنی هستند، همینطور کامنت ها
ممنون از وبلاگتون. من هم رای دادم
موفق باشید.
آشنا گفت:
دادن خوبه خودت بده!!!
هه هه هه
khazanesiyasi گفت:
سلام
خب من خیلی خوشحالم که بلاخره بعد از این مسائل و مشکلات توانستید یک اندرونی پرمخاطب برای خودتان ردیف کنید و از درونتان ما را نیز مطلع گردانید.
من هم یه زمانی وبلاگ نویس بودم،در واقع چند تا وبلاگ داشتم که بعد از چند ماه هر کدام رو به دلیل نداشتن تعداد معقول بازدید ول کردم.از این لحاظ من هیچ وقت شانس نداشتم که به جز خودم یه تعداد حداقل اندکی مطالبم رو بخونند.اما حالا که این پست رو دادید از اونجا که وبلاگ پربازدیدی هستید(به خصوص اینکه در ایران فیلترم هستید)میخواستم بدونم به نظر شما چطور یه وبلاگ میتونه بازدید بالایی داشته باشه؟ البته بازدید هیچ وقت نباید ملاک اصلی باشه ولی من به شخصه زیاد دوست ندارم تنها خواننده وبلاگم خودم باشم!
sayeh گفت:
رای دادیم….امیدوارم بیشترین رای رو بیارید که لایقش هستین
بهنام رها گفت:
به ليست رسانه هايي كه از مطالب وبلاگ استفاده كردند روزنامه دنياي اقتصاد رو هم اضافه كنيد كه مطلب «یک چهارپایه با خودت بردار» را در يكي از شمارههاش چاپ كرده بود
Abbas گفت:
دادیم رفت
م.س گفت:
جهت حمایت از جمیع ِ ضُعَـفای نواقص العقول بلاد خویش،به وبلاق ِ مُصَنّفات ِ نسوان مطلّقه ی معلّقه ی مُلحده، رای میدهیم!:D
______
و اللهُ اعلمُ بِما صَوابِ.
مسعود گفت:
سلام
تا قبل از رای گیری دویچه وله نوشته های شما رو نخونده بودم به واسطه همین رای گیری با شما آشنا شدم و این شد که من هم به شما دادم رای…. بنویس که خوندن تو تنهایی مون رو پر می کنه…بد جوری…